كتاب النكاح: سلسله مباحث خارج فقه آيه الله العظمي مكارم شيرازي(مدظله)

مشخصات كتاب

سرشناسه : مكارم شيرازي، ناصر، 1305 -

عنوان و نام پديدآور : كتاب النكاح: سلسله مباحث خارج فقه آيه الله العظمي مكارم شيرازي(مدظله)/ تهيه و تنظيم محمدرضا حامدي، مسعود مكارم.

مشخصات نشر : قم: انتشارات امام علي بن ابي طالب (ع) ، 1382-

مشخصات ظاهري : ج.

شابك : دوره: 964-6632-89-0 ؛ 10000ريال : ج.1: 964-8139-09-1 ؛ ج.2: 964-6632-76-9 ؛ 10000 ريال : ج.3 964-6632-74-2 : ؛ ج.4 964-8139-10-5 :

يادداشت : پشت جلد به انگليسي: Makarem Shirazi Ketab - Al- Nekah: the juris Prudence Lessons of his holiness ayatullahelozma Makarem Shirazi

يادداشت : ج. 3 (چاپ اول: 1381) .

يادداشت : ج.7 (چاپ اول: 1387) .

يادداشت : عنوان ديگر: كتاب النكاح: تقريرات مباحث خارج فقه حضرت آيه الله العظمي مكارم شيرازي(مدظله).

يادداشت : كتابنامه .

مندرجات : ج. 1. سال تحصيلي 78 - 79 .-ج. 2. سال تحصيلي 79 - 80 .-ج. 4. سال تحصيلي 81 - 82 .-ج.7. سال تحصيلي 85 - 84

عنوان ديگر : سلسله مباحث خارج فقه آيه الله العظمي مكارم شيرازي(مدظله) .

عنوان ديگر : كتاب النكاح: تقريرات مباحث خارج فقه حضرت آيه الله العظمي مكارم شيرازي(مدظله)

موضوع : زناشويي (فقه)

شناسه افزوده : حامدي، محمدرضا، 1348 - ، گردآورنده

شناسه افزوده : مكارم، مسعود، 1346 -، گردآورنده

رده بندي كنگره : BP189/1 /م 7ك 2 1382

رده بندي ديويي : 297/36

شماره كتابشناسي ملي : م 80-23989

جلد اول

فهرست

مقدّمة … 5

مسئلۀ 1 (صفات من يريد تزويجها) … 16

مسئلۀ 2 (عدم اقتصار النظر علي المال و الجمال) … 18

مسئلۀ 17 (النظر الي المحارم) … 21

مسئلۀ 18 (لا يجوز النظر الي ما عدا الوجه و الكفين من المرأة) … 26

مسئلۀ 19 (لا يجوز للمرأة النظر الي الاجنبي) … 39

مسئلۀ مستحدثه … 41

مسئلۀ 20 (مسّ من يحرم النظر اليه) … 42

مسئلۀ 21 (النظر الي

العضو المبان) … 45

مسئلۀ 22 (النظر و اللمس في مقام المعالجة) … 47

مسئلۀ مستحدثه: طرح انطباق … 52

مسئلۀ 23 (وجوب الستر علي النساء) … 52

مسئلۀ 26- 24 (النظر الي الصبي و الصبيه و بالعكس) … 59

مسئلۀ 27 (النظر الي نساء اهل الذمّة) … 64

مسئلۀ 28 (النظر الي المرأة التي يريد نكاحها) … 69

مسئلۀ 29 (سماع صوت الأجنبية) … 75

مسئلۀ 35 عروة (القواعد من النساء) … 77

مسئلۀ 50 عروة (الشبهات الموضوعيّة في جواز النظر) … 82

فصل في عقد النكاح و احكامه

مسئلۀ 1 (في الايجاب و القبول) … 92

مسئلۀ 2 (الفاظ الايجاب و القبول) … 96

مسئلۀ 3 (تعدّي النكاح و التزويج الي المفعولين) … 100

مسئلۀ 4 (كيفيّة إجراء الصيغة) … 103

مسئلۀ 5 (مطابقة الايجاب و القبول) و مسئلۀ 6 (اللحن في الصيغة) … 104

مسئلۀ 7 و 8 (قصد مضمون العقد و قصد الانشاء) … 105

مسئلۀ 9 (اعتبار الموالاة) … 108

مسئلۀ 10 (اشتراط التنجيز في العقد) … 110

مسئلۀ 11 (شرائط العاقد) … 115

مسئلۀ 12 (تعيين الزوجين) … 120

مسئلۀ 13 (اختلاف الاسم و الوصف و الاشارة) … 121

مسئلۀ 14 (التوكيل في النكاح) … 123

مسئلۀ 15 (تزويج الوكيل لنفسه) … 125

مسئلۀ 16 (تولّي شخص واحد طرفي العقد) … 128

مسئلۀ 17 (العلم بايقاع العقد من الوكيل) … 130

مسئلۀ 18 (اشتراط الخيار في عقد النكاح و المهر) … 131

مسئلۀ 19 (ادعاء الزوجية) … 136

مسئلۀ 3 (رجوع المنكر عن انكاره) … 138

مسئلۀ 21 (اذا ادعي رجل زوجية امرأة و انكرت) … 139

مسئلۀ 22 (ادعاء الزوجة بأنّها خليّة) … 141

مسئلۀ 23 (تزويج بامرأة تدعي أنّها خليّة … ) … 144

مسئلۀ 24 (اذا ادّعت امرأة أنّها خليّة … ) … 146

مسئلۀ 25 (اختيار الزوجين) …

147

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 5

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

مقدّمه [مؤلف]

الحمد للّٰه الذي انعم علينا بفضله، و هدانا بمنّه و كرمه و عرفنا مواقع احسانه و اكمل لنا ديننا و أتمّ نعمته علينا، و ما كنّا لنهتدي لو لا أن هدانا اللّٰه، و صلّي اللّٰه علي اشرف بريّته و خاتم رسله، محمد صلي الله عليه و آله و علي الأوصياء من ذريّته، أئمّة الهدي، و مصابيح الدّجي، و اعلام التّقي و ذوي النّهي، لا سيّما الامام الثاني عشر، المهدي المنتظر، عليه آلاف التّحيّة و الثّناء.

كتاب حاضر اوّلين جلد از مجموعۀ «دروس خارج فقه حضرت آية اللّٰه العظمي مكارم شيرازي (مدّ ظلّه العالي)» در بحث نكاح است كه در سال تحصيلي 79- 78 تدريس شده كه به شكلي نوين در دسترس علاقه مندان قرار گرفته است.

بعد از آنكه در طول سال تحصيلي، پس از هر جلسه، جزوۀ درس استاد، در اختيار علاقه مندان قرار گرفت، و با استقبال خوبي مواجه شد، بر آن شديم كه مجموعۀ درس ها را از ابتداي بحث هاي «كتاب النّكاح» در هر سال جمع آوري كرده و در اختيار عزيزاني كه در همۀ مباحث همراه نبوده و قصد دارند به جهت پيوستگي مطالب از ابتدا آنها را دنبال كنند، به چاپ برسانيم. بدين منظور مجموعۀ درس ها بازبيني گرديد و تمامي روايات و مطالبي كه از كتب مختلف نقل شده، به طور دقيق و با ذكر آدرس كامل به آن اضافه گرديد تا طالبين را از مراجعه به كتب مختلف بي نياز كند.

ويژگي ممتاز درس استاد معظم، دسته بندي دقيق مطالب و كيفيّت بديع و دقيق ورود و خروج به مباحث است كه در اين امر نيز سعي شده است

كه به همان شيوه مطالب سنگين و مهمّ علمي با دسته بندي و تيتر مناسب و شماره گذاري ارائه شود.

از جمله ويژگي هاي اين مجموعه كه آن را از نظائرش ممتاز مي كند، اين است كه به صورت «درسي- فارسي» تنظيم شده كه ضمن سهولت دسترسي به مطالب، حال و هواي حضور در درس را دارد؛ علاوه بر اين در كنار اين مجموعه، نرم افزاري دروس نيز آماده شده كه به راحتي با استفاده از رايانه قابل دسترسي مي باشد. اميد است توانسته باشمي خدمت كوچكي نسبت به عزيزاني كه توفيق شركت در دروس حضرت استاد را نداشته اند، يا به جهت تعمّق در مطالب درسي، سخنان استاد را بر روي كاغذ پياده نكرده اند برداشته باشيم.

لازم به ذكر است كه در بعضي از دروس براي رعايت نظم و ترتيب مطالب و مباحث، قسمت هايي از مطالب درسي جابجا و به قسمت هاي مربوطه منتقل گرديد، لذا آن دسته از عزيزاني كه دروس حضرت استاد را از نوار كاست و يا، در كنار اين مجموعه پي گيري مي نمايند، به اين نكته توجه داشته باشند.

لطفاً هرگونه پيشنهاد و يا انتقاد خود را به آدرس ناشر ارسال داريد تا در مراحل بعدي از آن استفاده گردد.

اللّهم وفّقنا لما تحبّ و ترضي

محمّد رضا حامدي- مسعود مكارم

2 جمادي الاولي 1424

حوزۀ علميّۀ قم

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 6

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 7

[مقدمات بحث نكاح]

[نكاح از مستحبات مؤكده است]

1 مقدّمه … 27/ 6/ 78

بحثي كه به آن خواهيم پرداخت، بحث نكاح و ملحقات آن است كه شديداً محل ابتلاست و مسائل مستحدثۀ فراواني در عصر و زمان ما دارد. متن مورد نظر «تحرير الوسيله» كه در اصل «وسيلة النّجاة» مرحوم آقا سيد أبو الحسن

اصفهاني (ره) است.

مرحوم امام (ره) اين كتاب را مورد توجّه قرار داده و اضافاتي به آن افزوده و نظم نويني به اين كتاب بخشيدند. دليل انتخاب اين كتاب اين است كه به حاجات روز مردم نزديكتر و كاربردي است و مسائل مبتلي بهِ زمان ما را بيشتر دارد.

حدود ده مسأله در ابتداي «كتاب النكاح» تحرير الوسيله به عنوان مستحبّات و مكروهات و آداب و سنن نكاح است مرحوم آقاي حكيم در مستمسك كه شرح عروه است بيست و پنج مسأله را كه از مستحبّات است بدون شرح رد شده و فقط آن را نقل مي كند و از مسئلۀ 26 مسائل را شرح مي دهد.

مرحوم امام (ره) مي فرمايد:

و هو من المستحبّات الأكيدة، و ما ورد في الحثّ (تأكيد) عليه و الذمّ علي تركه ممّا لا يحصي كثرةً (أحاديث در اين زمينه متواتر است كه مرحوم امام (ره) به پنج حديث اشاره نموده اند):

فعن مولانا الباقر عليه السلام قال: «قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله: ما بني بناء في الإسلام أحبّ إلي اللّه عزّ و جلّ من التّزويج»، (در اين روايت تعبير به «بناء» احتمالًا اشاره به اين است كه ازدواج اساس و سنگ زير بناي نظام خانواده و نظام خانواده سنگ زيربناي جامعۀ بشري است).

و عن مولانا الصّادق عليه السلام «ركعتان يصليهما المتزوّج أفضل من سبعين ركعة يصلّيهما عزب»، (شخصي كه ازدواج نكرده، به انواع گناهان آلوده مي شود، ولي در حديث داريم كه كسي كه ازدواج مي كند نصف دينش در امان است و شايد به اين جهت است كه غريزۀ جنسي انسان با تمام غرايز او مساوي است و گناهان ناشي از آن برابر با گناهان

ناشي از بقيّۀ غرايز است، پس متزوّج آلودگيِ فكرش به گناهان بسيار كم و نمازش ارزش بيشتري دارد).

و عنه (عن الصّادق) عليه السلام

قال: «قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله: رذال (در بعضي از نسخه ها با تشديد است كه ظاهراً درست نيست و جمع «رذل»، «رِذال» مي آيد)

موتاكم العزّاب» و في خبر آخر عنه صلي الله عليه و آله «أكثر أهل النّار العزّاب»، و لا ينبغي أن يمنعه الفقر و العيلة بعد ما وعد اللّه عزّ و جلّ بالاغناء و السعة بقوله عزّ من قائل: «إِنْ يَكُونُوا فُقَرٰاءَ يُغْنِهِمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ» «1» فعن النّبي صلي الله عليه و آله: «من ترك التّزويج مخافة العيلة فقد اساء الظنّ باللّه عزّ و جلّ» هذا. (وعده دهنده خداوند است در حالي كه قادر و حكيم علي الاطلاق است و به وعده اش عمل مي كند بنابراين دليلي ندارد كه سوء ظنّ داشته باشد.)

در جلد 14 وسايل در دو باب آمده است كه انسانها نبايد بخاطر ترس از فقر از ازدواج فرار كنند، و روايت داريم كه

«الرزق مع النّساء»، «2»

و دليل آن هم واضح است، چون افرادي كه تنها هستند هيچ مسئوليّتي ندارند، ولي وقتي ازدواج مي كنند احساس مسئوليّت كرده، و براي اينكه جلوي عيال شرمنده نشوند دنبال فعّاليّت مي روند و لذا افرادي هستند كه در ابتداي زندگي هيچ ندارند ولي در سايۀ احساس مسئوليّت فعاليّت كرده و به همه چيز مي رسند، اين مسأله هم از نظر رواني مسلّم است و هم از نظر آيه و روايت.

اقوال:

از نظر اقوال، مسئلۀ استحباب نكاح از مسلّمات است و شيعه و سنّي به آن تصريح كرده اند (إجماع المسلمين) بلكه بعضي آن را ضروري

دين مي دانند.

مرحوم شهيد ثاني مي فرمايد:

بإجماع المسلمين إلّا من شذّ منهم حيث ذهب إلي وجوبه «3» (طبيعت نكاح استحباب است ولي موارد وجوب هم دارد).

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

النّكاح مشروع، بل مستحبّ لمن تاقت و اشتاقت نفسه اليه من الرّجال و النّساء كتاباً و سنّة مستفيضةً أو متواترةً، و إجماعاً بقسميه (منقول و محصّل) من المسلمين فضلًا عن المؤمنين، أو ضرورة من المذهب (شيعه) بل الدّين (اسلام) «4».

بنابراين مسأله از اجماع فراتر، بلكه ضروري دين است، يعني وقتي غير مسلمانان با مسلمانان زندگي كنند، مي فهمند كه مسلمانان نكاح را امر مطلوبي مي دانند.

پنج امر در ذيل بيان امام (ره) لازم به توضيح است:

اشاره

______________________________

(1) سورۀ نور، آيه 32.

(2) باب 11 از ابواب مقدّمات نكاح، ح 4.

(3) مسالك، ج 7، ص 9.

(4) جواهر، ج 29، ص 8.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 8

الأمر الأوّل: دليل استحباب نكاح.

الأمر الثّاني: فلسفۀ استحباب نكاح و مسائل فردي و اجتماعي آن.

الأمر الثّالث: تقسيم نكاح به اقسام خمسه (واجب، مكروه، حرام، مباح و مستحب).

الأمر الرّابع: كلمۀ «نكاح» به چه معني است؟

الأمر الخامس: نكاح از جملۀ عبادات است.

2 مقدّمه … 28/ 6/ 78

الأمر الأوّل: دليل استحباب نكاح
اشاره

معمولًا بزرگان فقهاء به ادلّۀ ثلاث (كتاب اللّه و السنة و الإجماع) استناد جسته اند:

الف) آيه:

«وَ أَنْكِحُوا الْأَيٰاميٰ مِنْكُمْ وَ الصّٰالِحِينَ مِنْ عِبٰادِكُمْ وَ إِمٰائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَرٰاءَ يُغْنِهِمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِيمٌ». «1»

اين آيه مشتمل بر تأكيدات مهمّي است:

نكتۀ اوّل: آيه مي فرمايد مقدّمات نكاح ايامي و عزّاب را فراهم كنيد و چون مخاطب همۀ مردم هستند، نشان مي دهد كه مسأله خيلي مهمّ بوده كه از همه كمك خواسته شده است.

پس به قياس اولويت از امر به فراهم كردن مقدّمات به استحباب نكاح پي مي بريم، چون وقتي فراهم كردن مقدّمات مستحب باشد خود ازدواج به طريق اولي مستحب خواهد بود.

اين تعبير يا قليل النّظير است يا عديم النّظير، چرا كه به جاي امر به اصل مطلب، به فراهم كردن مقدّمات امر مي كند كه خود تأكيدي براي اين امر است.

نكتۀ دوّم: اين آيه منحصر به زنان و مردان حرّ نيست، بلكه مي فرمايد مقدّمات ازدواج عبدها و كنيزهاي خود را هم فراهم كنيد، پس مسأله بقدري مهمّ است كه حتّي عباد و اماء را هم كه به حساب نمي آمدند شامل مي شود.

نكتۀ سوّم: آيه مي فرمايد مانع تراشي نكنيد و اگر فقير هستند از فقر نترسيد، چرا كه خداوند آنها را بي نياز مي كند و مي دانيم كه مهمترين مانع نكاح، فقر است.

نتيجه: آيه تأكيد بر ازدواج را مي رساند و امر هم ظهور در وجوب دارد ولي به جهت وجود قرائنِ ديگر، نكاح مستحب است. (آيات ديگري هم در اين زمينه داريم).

ب) روايات:

* … عن علي بن جعفر، عن أخيه موسي بن جعفر عليه السلام قال: ثلاثة يستظلّون بظلّ عرش اللّه يوم القيامة يوم لا ظلّ إلّا ظلّه

، (خدا يا عرش خدا)

رجل زوّج أخاه المسلم

(مقدّمات تزويج برادر مسلمانش را فراهم كند)

أو أخدمه

(خدمت كند يا

خادمي براي او بگيرد)

أو كتم له سرّاً

(اسرار او را حفظ كند). «2»

در ابواب زير احاديثي وجود دارد كه به دلالت مطابقي يا تضمّني يا التزامي دلالت بر استحباب نكاح مي كند.

1- باب 1 (استحباب نكاح) 15 حديث.

2- باب 2 (كراهت عزوبت) 9 حديث.

3- باب 10 (كراهة ترك التّزويج مخافة العيلة)، 4 حديث.

4- باب 11 (استحباب التّزويج و لو عند الحاجة و الفقر) 5 حديث.

5- باب 12 (استحباب السعي في التّزويج و الشفاعة فيه 6 حديث.

ج) اجماع:

استحباب نكاح از مسلّمات است و شيعه و سنّي به آن تصريح كرده اند (اجماع محصّل، منقول) بلكه بعضي استحباب نكاح را ضروري دين مي دانند.

د) عقل:

از دليل عقل در اينجا استفاده نكرده اند در حالي كه به دليل عقل هم مي توان تمسّك كرد، چون امر نكاح مصالح زيادي دارد و در ترك آن مفاسد زيادي است كه عقل همۀ آن را مي فهمد، به همين جهت به عنوان يكي از مستقلات عقليّه، عقل به محبوبيّت نكاح حكم مي كند، و «كلّما حكم به العقل حكم به الشّرع».

الأمر الثّاني: فلسفۀ استحباب نكاح و مسائل فردي و اجتماعي آن
اشاره

آن پنج فلسفه براي آن ذكر مي كنيم كه مستفاد از نصوص و آيات و روايات است:

فلسفۀ اوّل: شكي نيست كه طريق صحيح حفظِ نسل بشر، نكاح است

و حفظ نسل مطلوب شارع و عقلاست، حتّي نسل حيوانات و گياهان را هم بايد حفظ كرد، چون حتماً مصالحي

______________________________

(1) آيۀ 32، سورۀ نور.

(2) ح 3، باب 12 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 9

بوده كه خداوند آنها را آفريده است. شاهد آن حديث مشهور:

«تناكحوا تناسلوا تكثروا فأنّي أباهي بكم الأمم يوم القيامة و لو بالسقط» «1»

مي باشد.

شبيه اين حديث در كتاب مستدرك الوسائل «2» هم وجود دارد و در وسائل هم تعبيراتي قريب الأفق با اين حديث وجود دارد:

* … عن محمد بن مسلم انّ أبا عبد اللّه عليه السلام قال: إنّ رسول اللّه صلي الله عليه و آله قال: تزوّجوا فأنّي مكاثر بكم الأمم غداً في القيامة حتّي أنّ السقط يجي ء … «3»

به هر حال همان گونه كه در احاديث وارد شده فلسفۀ نكاح افزايش نسل و جلوگيري از انقراض نسل است، بلكه اگر روزي به عللي خوف انقراض نسل انسان باشد نكاح واجب مي شود، اگر چه در حال عادّي مستحب است. حتّي در جائي كه موازنۀ جمعيت به ضرر اسلام و به نفع كفّار است نكاح و ازدياد نسل واجب است و همچنين اگر به زيان شيعه باشد، مثلًا در حواشي و اطراف كشور ما اهل سنّت زياد هستند و به آنها توصيه شده است كه افزايش نسل داشته باشيد در حالي كه شيعيان را تشويق به فرزند كمتر مي كنند كه اين باعث افزايش جمعيت اهل سنّت مي شود، در اين صورت جلوي ازدياد نسل را گرفتن جايز نيست زيرا نبايد موازنۀ جمعيّت به ضرر شيعه

به هم بخورد.

إن قلت: غالب عقلاء و خبره هاي امروز از غير مسلمان بلكه مسلمان مي گويند كنترل جمعيّت در عصر ما واجب و لازم است و الّا سبب افزايش فقر، جهل، بيماري و وابستگي مي شود، اين امر با كلام پيامبر چگونه سازگار است؟

قلت: آنچه در باب استحباب نكاح، حفظ نسل و مباهات پيامبر حتّي به سقط گفته شد، اصل و قانون است و هر قانوني استثنائي دارد كه مسأله تهديد نفس به عنوان استثنا است و منافاتي با كبراي كلّي ندارد، مثلًا غيبت به عنوان اصل حرام است ولي در مشورت براي ازدواج جايز مي شود، پس آنچه در عصر ما هست، ويژگي اين زمان است و ممكن است زماني بيايد كه به فرزند بيشتر جايزه هم بدهند.

فلسفۀ دوّم: نكاح سبب حفظ تقوي و عفاف و همچنين سبب اجتناب از بسياري از كبائر مثل زنا، لواط و استمنا مي شود.

قليلي از مردم ممكن است كه در صورت عدم نكاح حتّي يك گناه هم نكنند ولي اين خيلي نادر است، شاهد آن هم احاديث متعدّد است:

* … عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله: من تزوّج احرز نصف دينه. «4»

* … فليتّق اللّه في النصف الأخر. «5»

اين حديث همان حديث قبلي است كه كليني ذيلي براي آن نقل كرده.

* … فليتّق اللّه في النصف الباقي «6»

اين حديث را صدوق نقل كرده و ذيلي به آن اضافه كرده است.

تعبير به نصف به اين جهت است كه غريزۀ جنسي با تمامي غرايز ديگر برابر است و اگر كسي شهوت را با ازدواج كنترل كند تقريباً نصف گناهان را مرتكب نمي شود.

3 مقدّمه … 29/ 6/ 78

فلسفۀ سوّم: نكاح سبب سلامت جسم و روح انسان است

و به تعبير ديگر كساني كه ازدواج را ترك كنند، گرفتار بيماريهاي مختلف رواني و جسماني مي شوند، چون خداوند طبيعت انسان را به گونه اي آفريده است كه بايد ازدواج كند و هر جا از اين طبيعت كناره گيري شده و غريزۀ آن سركوب شود، مشكلات جسمي و رواني به دنبال خواهد داشت، و هيچ غريزه اي هم مثل غريزۀ جنسي قوي نيست. يكي از اشكالات ما به مسيحيّت اين است كه آنها ازدواج را براي روحانيون مسيحي جايز نمي دانند (كاتوليك ها ازدواج را براي روحانيت مسيحي حرام مي دانند و پروتستانها جايز مي دانند).

پس هر كاري بر خلاف طبيعت انسان صورت بگيرد قطعاً يك عكس العمل منفي خواهد داشت، چون خداوند انسان را اين گونه آفريده است كه دو جنس مختلف يكديگر را كامل كنند، از قرآن مي توان اين معني را استفاده كرد:

«وَ مِنْ آيٰاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ

أَنْفُسِكُمْ أَزْوٰاجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْهٰا»، «7» جملۀ «لِتَسْكُنُوا إِلَيْهٰا» يعني به وسيلۀ همسر آرامش پيدا كنيد، كه هم آرامش روحي و جسمي (آرامش فردي) است و هم آرامش اجتماعي.

مفهوم آيه اين است كه اگر ترك ازدواج كند، آن آرامش را

______________________________

(1) بحار، ج 44، ص 170.

(2) ج 14، ح 17، باب 1 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) ج 14، ح 2، باب 1 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4) ح 11، باب 1 از ابواب مقدّمات نكاح.

(5) ح 12، باب 1 از ابواب مقدّمات نكاح.

(6) ح 13، باب 1 از ابواب مقدّمات نكاح.

(7) آيۀ 21، سورۀ روم.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 10

نخواهد داشت (اشاره به كسالتها و بيماريهاي مختلف).

آيه ديگر مي فرمايد:

«هُوَ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وٰاحِدَةٍ وَ جَعَلَ مِنْهٰا زَوْجَهٰا لِيَسْكُنَ إِلَيْهٰا». «1»

براي «منها» دو تفسير بيان شده است:

1- از باقيماندۀ طينت آدم و گل او حوّا آفريده شد (من فضل طينت آدم).

2- از نوع و جنس انسان همسراني آفريد.

فلسفۀ چهارم: نكاح سبب سلامت جامعۀ انساني است

و اگر نكاح برچيده شود ناراحتي هاي اجتماعي فراواني جامعه را فرا مي گيرد چون شخص عَزَب مسئوليت اجتماعي نمي پذيرد و اگر جنايتي و كاري كرد مي تواند جاي ديگري برود، پس كسي كه ازدواج كرده يك علقه و رابطه اي ايجاد كرده و ناچار است كه مراقبت كند و كاري نكند كه زن و بچه اش ناراحت شوند، لذا بسياري از مؤسّسات در استخدام شرط مي كنند كه شخص متأهّل باشد. پس ازدواج به عنوان يك وسيلۀ پيش گيري از تخلّفات اجتماعي و جنايات و سرقتها مؤثر است نه به عنوان علّت تامّه.

روايات متعدّدي در اين زمينه وجود دارد:

* … روي أنّ رسول اللّه صلي الله عليه و آله قال: أكثر أهل النّار العزّاب. «2»

چرا اكثر

أهل نار عزّاب هستند؟

چون عزب احساس مسئوليّتش كم است بنابراين مرتكب گناه و جنايت مي شود.

* … قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله: ما من شابٍّ تزوّج في حداثة سنّه، إلّا عجّ

(ناله مي زند)

شيطانه: يا ويله عصم منّي ثلثي دينه، فليتّق اللّه العبد في الثلث الباقي. «3»

سؤال: در بعضي از روايات تعبير به «نصف دين» بود ولي در اينجا مي فرمايد «دو ثلث دين» خود را حفظ مي كند آيا اينها با هم تعارض دارند؟

ممكن است كه تعدّد تعبير، به جهت اختلاف قوّۀ شهويّۀ افراد باشد، ولي قدر مسلّم يك قسمت عمدۀ دين خود را با ازدواج حفظ مي كند و بيمه مي شود، و ممكن است كه به جهت حداثت سنّ باشد، چون در اين سن قدرت شهوت بيشتر است و با ازدواج دو سوّم دين خود را حفظ مي كند.

* جامع الاخبار: عن النّبي صلي الله عليه و آله أنّه قال: شراركم عزّابكم، و العزّاب أخوان الشياطين. و قال صلي الله عليه و آله خيار امّتي المتأهّلون، و شرار امّتي العزّاب. «4»

همۀ اين تعابير اشاره دارد كه اگر ازدواج كند بسياري از گناهان را انجام نمي دهد، از اين روايات مي توان استفاده كرد كه ازدواج سبب سلامت جامعۀ انساني است.

فلسفۀ پنجم: نكاح سبب تقويت فعاليّتهاي اقتصادي و نشاط مالي است
اشاره

و رواياتي به اين مضمون داريم:

* … فقال أبو عبد اللّه عليه السلام: هو حقّ ثمّ قال: الرّزق مع النّساء و العيال.

«5» * … قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله لاحد من اصحابه و هو زيد بن ثابت:

تَزَوّج فانّ في التزويج بركة

… «6»

* قال الصّدوق: و قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله: اتّخذوا الأهل فانّه ارزق لكم. «7»

آيۀ شريفه هم مي فرمود:

«إِنْ يَكُونُوا فُقَرٰاءَ يُغْنِهِمُ اللّٰهُ

مِنْ فَضْلِهِ … ». «8»

تحليل عقلي:

انسان مادامي كه فقط مسئوليت خودش را بر دوش دارد، با خود رودربايستي ندارد و ممكن است تلاش لازم را نكند در عين اينكه خداوند نيروي زيادي در وجود او نهاده است. در حالت عادي نيروي عادي شخص به كار مي افتد ولي در شدايد است كه استعدادهاي نهفتۀ او بسيج مي شوند، پس وقتي ازدواج كرد تمام نيروهاي خود را به كار مي گيرد كه مبدأ بازدهي اقتصادي فراواني مي شود و به همين جهت بسياري از انسانها قبل از ازدواج تنبل هستند، ولي وقتي مشكلات زندگي به دوش آنها افتاد، بيشتر فعاليّت مي كنند و صاحب مال و اموال مي شوند.

تحليل معنوي:

اين كه قرآن مي فرمايد: «يُغْنِهِمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ» ممكن است دو تفسير داشته باشد، يكي اين كه از راه اسباب خفيّه و من حيث لا يحتسب به او فضل و احسان نمايد و ديگر اين كه ممكن است خدا از طريق اسباب به انسان چيزي بدهد يعني خداست كه اين نيروها را در درون انسان قرار داده و اوست

______________________________

(1) آيۀ 189، سورۀ اعراف.

(2) ح 7 باب 2، از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) مستدرك، ج 14، ح 2، باب 1 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4) مستدرك، ج 14، ح 7، باب 2 از ابواب مقدّمات نكاح.

(5) ح 4، باب 11 از ابواب مقدّمات نكاح.

(6) مستدرك، ج 14، ح 1، باب 6 از ابواب مقدّمات نكاح.

(7) ح 5، باب 1 از ابواب مقدّمات نكاح.

(8) آيۀ 32، سوره نور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 11

كه از طريق عالم اسباب، انسان را به دنبال كار مي فرستد پس مسبّب الأسباب خداست، و اگر از عالم اسباب هم چيزي عايد انسان شود منافات با «يُغْنِهِمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ»

ندارد چرا كه عالم هستي، فعل اللّه است.

الامر الثّالث: تقسيم نكاح به اقسام خمسه
اشاره

آيا نكاح هميشه مستحب است و يا اين كه گاهي مكروه، مباح، حرام و واجب هم مي شود؟

بسياري از بزرگان به اين مسأله متعرّض شده اند كه نكاح به اقسام خمسه تقسيم مي شود از جمله: مرحوم صاحب حدائق، مرحوم شهيد اوّل در قواعد، مرحوم شهيد ثاني در مسالك، مرحوم صاحب عروه و علماي عامّه.

منظور از انقسام به احكامِ خمسه اين است كه طبيعت نكاح لو خُلّي و طبعه مستحب است (آيا مستحب است براي كساني كه اشتياق دارند يا براي همه، در جاي خودش بحث خواهد شد) امّا عوارض و عناوين ثانويه اي پيدا مي شود كه نكاح را از حكم اوّليه (استحباب) بيرون مي برد، گاهي ممكن است نكاح واجب شود مثلًا كسي كه مي داند و يا خوف خطر مي دهد كه اگر ازدواج نكند به حرام مي افتد يا بيماري جسماني پيدا مي كند و جانش در خطر مي افتد، در اينجا ازدواج از باب عنوان ثانويّه (حفظ نفس) واجب مي شود، گاهي ممكن است كه نكاح حرام شود مثلًا مستطيع است و بايد حج بجاي آورد و ضرورتي هم براي نكاح ندارد در اينجا نكاح مقدّمۀ حرام است يا وقت جهاد است و اگر سرگرم ازدواج شود، از جهاد بازمي ماند و نكاح هم براي او ضروري نيست در اينجا نيز نكاح حرام است (البتّه طبق اين مبنا كه مقدمۀ واجب را، واجب و مقدّمۀ حرام را، حرام بدانيم) و گاهي مقدمۀ مكروه است و گاهي هم خالي از موارد فوق (اباحه).

[كلام صاحب حدائق و نكات مطرح در آن]

4 مقدّمه … 30/ 6/ 78

صاحب حدائق عبارتي دارند كه مشتمل بر نكاتي است:

«أعلم أنّهم قالوا: إنّ النّكاح إنّما يوصف بالاستحباب بالنظر إليه في حد ذاته يعني مع قطع النّظر عن

اللواحق المتعلقة به (عناوين ثانويّه) و الّا (اگر نگاه به عنوان ثانوي نكنيم) فإنّه ينقسم إلي الأقسام الخمسة. فقد يكون واجباً كما إذا خيف الوقوع في الزّنا مع عدمه (البته آلوده به حرام شدن منحصر به زنا نيست حتّي اگر دچار چشم چراني شود اينهم وقوع في الحرام است)، و لو أمكن التسرّي (كنيز بخرد) كان واجباً مخيّراً و قد يكون حراماً كما إذا افضي (منجر شود) الإتيان به (نكاح) إلي ترك واجب كالحج و الزّكاة (مگر اين كه از قسم «سبيل اللّه» زكات در نكاح خرج كند، ولي گفته مي شود كه هر كار خيري «سبيل اللّه» نيست بلكه «سبيل اللّه» كار خيري را مي گويند كه جنبۀ مذهبي و ديني داشته باشد مثل ساختن مدارس و مساجد و … ) و اذا استلزم الزيادة علي الأربع (مثال براي نكاح حرام، ولي اين مثال صحيح نيست، چون در اين صورت مي توان به نكاح امّهات مثال زد. گاهي ذات نكاح به عنوان سببي حرام مي شود و گاهي بخاطر منكوح [خود نكاح] و مثال صاحب حدائق بحسب منكوح است. در كلمات علما حرمت نفس نكاح با حرمت نسبت به منكوح مخلوط شده است) و يكره عند عدم تَوَقان (اشتياق) النّفس اليه مع عدم الطول (توانائي مالي)، علي قولٍ (بعضي آن را از افراد مكروه دانسته اند ولي ما اشتياق و پولدار بودن را شرط نمي دانيم و روايات ما عام است)، و الزيادة علي الواحدة، عند الشيخ (شيخ طوسي تنها كسي است كه زائد بر واحد را مكروه دانسته است). و قد يستحبّ (استحباب عرضي به خاطر يك عنوان عرضي) كنكاح القريبة، علي قول للجمع بين صلة الرّحم و فضيلة

النّكاح، و أختاره الشهيد في قواعده (در نكاح خويشاوندان، هم صلۀ رحم و هم استحباب ذاتي نكاح است پس استحباب مؤكّد مي شود) و قيل: البعيدة (استحباب نكاح با غير خويشاوند)، لقوله صلي الله عليه و آله

لا تَنكَحوا القرابة القريبة، فإنّ الولد يُخلق ضاوياً أي نحيفاً

(مريض مي شود) و هو اختيار العلّامة في التذكرة و علّل بنقصان الشّهوة مع القرابة، (علاوه بر حديث اين علّت را هم در نكاح محارم گفته اند). أقول (صاحب حدائق): الظّاهر أنّ الخبر المذكور عاميّ حيث لم ينقل في كتب أخبارنا و قد ذكره ابن الأثير في نهايته و الظاهر أنّ القول المذكور للعامّة تبعهم فيه العلامة في التذكرة، و استدلّ (علّامه) عليه (حكم) بما استدلّوا عليه (صاحب حدائق كلام علامه را تضعيف مي كند) و امّا المباح فهو ما عدا ذلك (نه مقدّمۀ واجبي باشد نه مقدّمۀ حرام و نه استحباب و نه كراهت يعني اباحۀ بالعنوان الثّانوي). «1»

[بحثي در نكاح با اقارب]

5 مقدّمه … 31/ 6/ 78

نكته: امروزه، نكاح اقارب بسيار مطرح است كه كار خوبي نيست نه اينكه بگويند نكاح خويشاوندان حتماً بيماري

______________________________

(1) حدائق، ج 23، ص 17.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 12

مي آورد، بلكه مي گويند؛ خلاف احتياط است، براي اين كه اگر بيماري مخفي در وجود پدر و مادر باشد در فرزند بيماري قوي شده و ظاهر مي شود، پس در نتيجه اگر آزمايش شود كه مثلًا پسرعمو و دختر عمو مشكلي ندارند، اجازه ازدواج مي دهند و اگر در روايت نبوي نهي شده، از باب احتياط است و از اينجا نتيجه مي گيريم اين كه در بين ائمّه عليهم السلام، خويشاوندان با هم ازدواج مي كردند از جمله ازدواج حضرت علي عليه السلام با فاطمۀ زهرا عليها

السلام كه دختر عمو و پسر عمو بودند، اوّلًا، از باب استثنا است وثانياً، مي دانسته اند كه بيماري در كار نيست.

نتيجه: در ازدواج فاميلي ممكن است كه بچّه ها سالم باشند و ممكن است بيمار شوند، پس در معرض بيماري هستند و به همين جهت گفته مي شود كه احتياط كنند، البتّه اين مطلب در خويشاوندان نزديك است (القرابة القريبة) نه خويشاوندان دورتر.

سند روايت كراهت ازدواج با خويشاوندان نزديك از طريق عامّه است، البتّه نبايد سند اين روايت را خيلي ضعيف بدانيم چون روايت ديگري هم به اين مضمون، مرحوم سيد رضي در كتاب مجازات النّبويّه «1» نقل مي كند:

قال صلي الله عليه و آله: اغتربوا

(دور شويد)

لا تضووا

«با دوردستها ازدواج كنيد تا لاغر و نحيف نشويد و بچه هاي شما خوش بنيه باشند».

ابن أثير در نهايه الفاظي كه در سنت نبوي وارد شده معنا كرده و همين حديث را نقل كرده و مي گويد:

أي تزوّجوا الغرائب دون القرائب، فإنّ ولد الغريبة انجب

(بهتر)

و أقوي من ولد القريبة … و منه الحديث: لا تنكح القرابة القريبة، فإنّ الولد يخلق ضاوياً، «2»

بنابراين يك روايت، روايت سيد رضي و روايت ديگر، روايت ابن اثير است. پس اگر دليل قطعي هم نداريم روايت را با ضميمه سخنان اطبّا به عنوان مؤيّد نقل كنيم و بگوئيم نكاح غريبه بهتر است و نكاح ائمه از باب استثناست.

شهيد اوّل در قواعد مي فرمايد: در اينجا دو تقسيم داريم، يك تقسيم به حسب ناكح و تقسيم ديگر به حسب منكوح، كه در هر دو احكام خمسه وجود دارد. مثالهاي تقسيم به حسب ناكح قبلًا بيان شد و امّا در مورد مثال هاي تقسيم به حسب منكوح، براي محرّمات به نكاح مادر، براي

مكروه به نكاح عقيم، براي استحباب به نكاح اقارب (بنابر قول كساني كه مي گويند نكاح اقارب سبب صلۀ رحم است)، براي نكاح واجب به وجوب وطي بعد از اربعة اشهر و براي نكاح مباح به ما عدا ذلك مثل مي زند.

عامّه هم همين اقوال را به صورت ناقص تر دارند، هم ابن قدامه در مغني و هم نووي (از علماي قرن هفتم) در المجموع.

ابن قدامه «3» مي گويد: مردم در نكاح سه دسته هستند: گروه اوّل كساني كه مي ترسند اگر ترك نكاح كنند، در زنا واقع شوند، چنين اشخاصي نكاح برايشان واجب است، في قول عامة الفقهاء، گروه دوّم كساني هستند كه خوف وقوع در حرام را ندارند ولي اشتياق به نكاح دارند كه نكاح براي اينها مستحب است، و هو قول أصحاب الرأي و هو ظاهر قول الصحابة و فعلهم، گروه سوّم كسي است كه شهوتي ندارد (مثلًا عنّين) كه در او دو وجه است:

الف) نكاح برايش مستحب است به خاطر عموم ادلّه.

ب) ترك نكاح أفضل است چون خودش را گرفتار زن نكند و زن هم گرفتار او نشود.

جمع بندي: نكاح به حسب طبيعت اوّليه مستحب است و به حسب طبيعت ثانويّه أحكام خمسه را دارد.

[ادلۀ كساني كه ازدواج را براي همۀ افراد مستحب نمي دانند، و جواب آن.]
اشاره

6 مقدّمه … 3/ 7/ 78

بعضي استحباب (نكاح را به «اشتياق» مقيّد كرده اند نكاح براي كساني كه علاقه به نكاح دارند مستحب است) بعضي از اين فراتر رفته و فرموده اند: كساني كه علاقه اي ندارند، ازدواج براي آنها مكروه است.

ريشۀ مطلب:

ازدواج برنامه اي است كه عقلا مي پسندند و آيات و روايات، بدون قيد به آن دلالت دارند ولي كساني كه گفته اند براي همه مستحب نيست بلكه براي بعضي مكروه است به سه دليل تمسّك

كرده اند:

دليل اوّل: آيۀ «وَ سَيِّداً وَ حَصُوراً وَ نَبِيًّا مِنَ الصّٰالِحِينَ «4»»

كه حضرت يحيي عليه السلام را مدح مي كند و «حصور» كسي است كه علاقه اي به ازدواج ندارد و چون در مورد حضرت يحيي چنين مدحي وارد شده است، لااقل در مورد كساني كه علاقه اي به ازدواج ندارند، نكاح مستحب نيست.

______________________________

(1) مجازات النّبويّة، ص 91، ح 59.

(2) النهاية في غريب الحديث، ج 3، ص 105.

(3) مغني، ج 7، ص 334.

(4) آيۀ 39، سورۀ آل عمران.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 13

جواب: از اين استدلال چهار جواب مي دهيم:

1- ممكن است كه آيه «قضيّة في واقعة» باشد، و اين قانون كلّي نيست، يعني اگر كسي را به خاطر صفتي مدح كرديم، قاعدۀ كليّه نمي شود. زندگي حضرت يحيي مثل زندگي حضرت مسيح، زندگي خاصّي بوده كه دائماً براي تبليغ دين و رسالت الهي در سفر بودند و اين برنامه ها طوري بود كه به آنها اجازۀ ازدواج نمي داد، پس بايد خصوصيّات زندگي او را در نظر بگيريم، شايد كه مدح بخاطر وضعيّت خاص زندگي او باشد.

بنابراين عنوان اوّلي استحباب مطلق است و اين در سايۀ عنوان ثانوي است كه حكم ديگري مي پذيرد.

2- معني كلمۀ «حصور» منحصر به «من لا ياتي النّساء» نيست و ارباب لغت، شيخ طوسي در تبيان و طبرسي در مجمع البيان، شش معني براي حصور ذكر كرده اند:

الف) العنّين: (ناتوان جنسي).

ب) كسي كه يا علاقه ندارد و يا اگر علاقه دارد به دلايلي ازدواج نمي كند.

ج) الّذي يمتنع ان يخرج مع ندمائه شيئاً للنفقة (كساني كه به سفر مي روند ولي آذوقه به همراه خود نمي برند).

د) الذي يحصر نفسه عن الشهوات (عفيف).

ه) الذي يكتم سرّه (كتوم).

و) الّذي لا يدخل في اللعب و الأباطيل.

بعضي از اين معاني در شأن پيامبر نيست

و جاي مدح هم ندارد (مثل عنّين و كسي كه نفقه نمي برد) ولي بعضي از معاني حَسَن است (مثل كتوم و يا لا يدخل في اللعب و يا كسي كه كنترل شهوت دارد) پس ممكن است در آيه، منظور از حصور يكي از اين معاني باشد. اگر چه در بعضي از روايات معصومين داريم

«الّذي لا يأتي النّساء»

و ليكن مي توان آنها را به گونه اي كه در جوابهاي بعدي مي آيد تفسير كرد. پس آيه داراي ابهام است و خالي از اجمال نيست و با اين آيه نمي توان به تعارض روايات و آياتي كه ازدواج را مدح كرده، برويم، ما در مقابل محكمات نمي توانيم به متشابهات تمسّك كنيم.

3- گاهي مدح بر منكشَف است نه كاشف، يعني مدح مي كنيم بر صفت دروني و در حالي كه كاشف ممكن است مدح نداشته باشد، مثلًا كسي در محيط پر از گناه ازدواج نكرده و سالم مانده است، در اينجا مدح بر خود نگه داري شخص است نه اين كه ازدواج نكردن او خوب باشد. پس احتمال دارد روايتي كه مي گويد

«لا يأتي النّساء»

مدح بر صفت دروني حضرت يحيي است، نه بر مسئلۀ ازدواج نكردن او.

4- سلّمنا كه در شريعت يحيي اين گونه بوده؛ چه ارتباطي به شريعت ما دارد؟ او در شريعت خودش داراي اين صفت بود ولي در شريعت ما چنين نيست.

ان قلت: استصحاب شريعت سابقه مي كنيم.

قلنا: أوّلًا، استصحاب براي جائي است كه شك باشد ما در اين مسأله شك نداريم، چون مي دانيم كه ازدواج در اسلام امر مطلوبي است و زندگي مجرّد مبغوض است و قيد و شرطي هم ندارد.

ثانياً، در استصحاب شريعت سابقه گفتيم كه اگر شريعتي كه نسخ شد،

تمام احكامش هم نسخ مي شود، و اگر در شريعت بعدي آن احكام باشد از نو وضع شده است. شاهدش اين است كه مسلمانان با هر مسئله اي كه روبرو مي شدند سراغ پيامبر مي رفتند و حكم مي خواستند و نمي گفتند استصحاب حكم سابق مي كنيم، بلكه منتظر وحي مي شدند، مثل قانون اساسي در زمان ما كه با قانون اساسي در زمان طاغوت مشتركاتي داشت ولي آن را كنار گذاشتيم و قانون اساسي جديد تدوين شد.

بنابراين تمسّك به استصحاب در اينجا درست نيست.

دليل دوّم: آيۀ [زُيِّنَ لِلنّٰاسِ الخ]

«زُيِّنَ لِلنّٰاسِ حُبُّ الشَّهَوٰاتِ مِنَ النِّسٰاءِ وَ الْبَنِينَ وَ الْقَنٰاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعٰامِ وَ الْحَرْثِ ذٰلِكَ مَتٰاعُ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا وَ اللّٰهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ» «1».

اين آيه در مقام مذمّت است و حب نساء، و فرزندان را، مذمّت مي كند.

جواب: اگر اين استدلال درست باشد نكاح نبايد در هيچ مورد مستحب باشد، حتّي كسي هم كه علاقه دارد ازدواج نكند، چون «حب نساء» مذموم است ولي اين خلاف مقصود است، زيرا شما مي خواهيد بگوييد نكاح براي كسي كه علاقۀ خاصي ندارد مستحب نيست. علاوه بر اين منظور از اين آيه مذمّت و نفي افراط در اين زمينه هاست، چرا كه در آيات قرآن يكي از نعمتهاي الهي چهار پاياني است كه خداوند براي انسانها قرار داده است، مانند آيه «وَ لَكُمْ فِيهٰا جَمٰالٌ حِينَ تُرِيحُونَ وَ حِينَ تَسْرَحُونَ» «2» (در آنها براي شما زينت و شكوه است به هنگامي كه

______________________________

(1) آيۀ 14، سورۀ آل عمران.

(2) آيۀ 6، سورۀ نحل.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 14

آنها را به استراحتگاهشان بازمي گردانيد و هنگامي كه صبحگاهان به صحرا مي فرستيد).

نتيجه: اگر علاقۀ به زن بد است نبايد خداوند

منّت بگذارد و به عنوان نعمت بشمارد پس معلوم مي شود كه علاقه مذموم نيست، بلكه افراط در علاقه مذموم است.

دليل سوّم: ازدواج، اين گونه اشخاص را از كارهاي خوب باز مي دارد

و بعلاوه، بار مسئوليتي هم روي دوش انسان مي گذارد، كه دردسر آفرين است.

جواب: أوّلًا، ازدواج مزاحم نيست و عون است، يعني اگر حساب شده باشد، به انسان آرامش مي دهد تا دنبال برنامه هاي زندگي برود.

ثانياً، اين مسئوليّتها عبادت است، روايات متعدّدي داريم كه تهيّۀ نفقه عيال عبادت است

«الكاد لعياله كالمجاهد في سبيل اللّه «1»»

و در روايات ديگر دارد

«أعظم أجراً من المجاهد في سبيل اللّه». «2»

7 مقدّمه … 4/ 7/ 78

الامر الرابع: تفسير كلمۀ نكاح
اشاره

اين لغت در آيات قرآن و احاديث اسلامي وارد شده است و مي خواهيم بدانيم اگر بدون قرائن حاليّه و مقاليه به كار برده شود، معني آن چيست؟ در اينجا ارباب لغت و فقها در معني كلمه نكاح شديداً اختلاف دارند و اين اختلاف بر محور چهار قول دور مي زند:

1- حقيقت در عقد است (نكاح يعني عقد نكاح).

2- حقيقت در آميزش جنسي و مواقعه است.

3- مشترك بين عقد و مواقعه است.

4- در هيچ كدام حقيقت نيست و اين معني مجاز است، و بعضي گفته اند كه معني حقيقي آن «اختلاط» (مخلوط شدن) است، (نكحت المطر الارض يعني باران با زمين مخلوط شد) و چون اختلاط افراد انسان با يكديگر است به آن نكاح گفته اند و يا معني حقيقي آن «الالتقاء» (ملاقات كردن) است (تناكحت الجبال يعني كوهها به هم رسيدند)، و بعضي گفته اند كه معني اصلي «انضمام» است (تناكحت الأشجار إذا انضمّ بعضها ببعض)

در اينجا حق با كدام قول است؟ اگر گفتيم نكاح به معني عقد است در آيۀ «لٰا تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ» معقود پدر براي پسر حرام ابدي مي شود و اگر گفتيم عقد به معني مواقعه است در اين صورت مزني بهاي اب را هم شامل

مي شود، پس در چنين مواردي با تفاوت معني نكاح حكم عوض مي شود.

معني نكاح در اقوال ارباب لغت:
1- قول راغب در مفردات:

نكح: أصل النّكاح للعقد، ثمّ استعير للجماع و محال أن يكون في الأصل للجماع، ثمّ استعير للعقد «3» (چون عرب لفظي كه براي مواقعه باشد ندارد و از گفتن آن شرم مي كردند و هميشه با كنايه مي گفتند).

2- قول جوهري در صحاح اللّغة:

النكاح: الوطي، و قد يكون العقد. «4» (ظاهر كلامش مشترك لفظي است).

3- قول فيّومي در مصباح المنير:

فيقال (انكحت) الرجل المرأة يقال مأخوذ من (نكحه) الدواء (در عقد و وطي مجاز است) اذا خامره و غلبه (اثر بگذارد) أو من (تناكحت) الأشجار اذا انضمّ بعضها إلي بعض أو من (نكح) المطر الأرض إذا اختلط بثراها و علي هذا فيكون (النكاح) مجازاً في العقد و الوطي جميعاً. «5»

اين سه لغوي هر كدام، يك معنا را اختيار كرده اند، اگر چه اكثر ارباب لغت تفسير به وطي كرده اند.

معني نكاح در اقوال فقها:
1- قول مرحوم نراقي:

و هو في اللغة عقد التزويج خاصة علي الاصح، لتبادره عرفا، و اصالة عدم النقل، و از اين اشكال كه عقد چيز تازه و جديدي بوده و در اسلام بوجود آمد، چنين پاسخ مي دهند كه: و كون العقد مستحدثاً ممنوع، بل لكل دين و ملة عقد، و قيل: حقيقة في الوطء خاصّة بل هو الاشهر كما قيل بل عليه الإجماع عن المختلف … و قيل:

حقيقة بينهما، (عقد و وطي) لاستعماله فيهما (و استعمال هم به عقيدۀ سيد مرتضي دليل حقيقت است ولي متأخرين قائل نيستند) … و قيل: مجاز كذلك (اي فيهما) لاخذهما من الضم و

______________________________

(1) وسائل، ج 12، ح 1، باب 23 از ابواب مقدّمات تجارت.

(2) وسائل، ج 12، ح 2، باب 23 از ابواب مقدّمات تجارت.

(3) مفردات راغب، ص 505.

(4) صحاح اللغة، ج 1، ص 413.

(5) مصباح المنير، ص 624.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 15

الاختلاط و الغلبة و يردّ بعدم ثبوت المأخذ «1» (مأخذ براي اين مبنا كه بگوئيم هر دو مجاز است نداريم).

2- قول شهيد ثاني:

أعلم أنّ النكاح يستعمل لغتاً في الوطي كثيراً، و في العقد بقلّة (عكس قول نراقي). قال الجوهري: النكاح: الوطي، و قد يقال العقد. و شرعاً بالعكس (شهيد بين معني لغوي و شرعي جدائي مي اندازد)، يستعمل بالمعنيين الّا أنّ استعماله في العقد أكثر، «2» بعد شهيد مي فرمايد: بعضي معتقدند كه در قرآن اصلًا نكاح به معني وطي نيامده است مگر در يكجا و آن هم در حكم محلّل است «حَتّٰي تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ» «3» چون به مجرد عقد، محلّل واقع نمي شود بلكه علاوه بر عقد مواقعه لازم است.

قلنا: اين قيد از اين آيه در نمي آيد بلكه از روايات استفاده مي شود

كه مواقعه هم لازم است، پس در هيچ جاي از قرآن نكاح به معني وطي نيامده است.

3- قول ابن قدامه:

النكاح في الشرع هو عقد التزويج فعند إطلاق لفظه ينصرف إليه ما لم يصرفه عنه دليل «4» (مادامي كه قرينه اي بر خلاف نباشد) بعد در ذيل كلامش استدلال مي كند كه در لسان شرع و عرف غالباً به اين معني استعمال شده است.

قلنا: ما كاري به معني لغوي نداريم و سراغ معني شرعي مي رويم، البتّه نمي خواهيم ادّعا كنيم كه در نكاح حقيقت شرعيّه اي داريم، بلكه مي خواهيم ببينم در لسان شرع نكاح منصرف به چيست و حقيقت در چيست؟

يكي از علائم چهارگانه حقيقت و مجاز «اطّراد و عدم اطّراد» است، يعني اگر لفظي در معنائي مطّرداً استعمال شود، علامت حقيقت است. در قرآن مجيد كلمۀ نكاح و مشتقّات آن در بيست و سه مورد به كار رفته كه در همه به معني عقد است و قرينه هم دارد مانند: «إِذٰا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِنٰاتِ ثُمَّ طَلَّقْتُمُوهُنَّ» «5» كه به قرينۀ طلاق، «نكحتم» اشاره به عقد است.

«فَانْكِحُوا مٰا طٰابَ لَكُمْ مِنَ النِّسٰاءِ مَثْنيٰ وَ ثُلٰاثَ وَ رُبٰاعَ» «6» به معني عقد است.

«وَ لٰا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكٰاحِ» «7» از قبيل اضافۀ عام به خاص است يا از قبيل اضافۀ سبب به مسبّب است. (عقد سببي همان الفاظ است و عقد مسبّبي همان پيوند اعتباري عقلائي شرعي بين زوج و زوجه است).

«إِلّٰا أَنْ يَعْفُونَ (زن از مهرش بگذرد) أَوْ يَعْفُوَا الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكٰاحِ» «8».

اگر، لفظي با قرينه در معنائي زياد استعمال شود بين اين لفظ و معني علاقه اي پيدا مي شود كه اگر بعداً بدون قرينه هم بكار رود آن معنا به ذهن مي آيد يا معني

حقيقي و يا منصرف اليه.

نتيجه: در قرآن در تمام موارد «نكاح» به معني «عقد» است و از اين استعمالات، ذهن انس پيدا مي كند كه نكاح به معني عقد است.

8 مقدّمه … 5/ 7/ 78

معني نكاح در روايات:

روايت مشتمل بر لفظ «نكاح» در ابواب مختلف، زياد و در آنها غالباً «نكاح» به معني «عقد» است، مگر در موارد نادر و شاذ كه به معني «وطي» آمده است.

فهرست قسمتي از ابواب:

- باب 1، از ابواب مقدّمات نكاح، ح 10:

«و ما من شي ء أحبّ إلي اللّه عزّ و جلّ من بيت يعمر في الإسلام بالنّكاح»

(كه به معني عقد است).

- باب 48 از ابواب مقدّمات نكاح، ح 1 و 3: كلمۀ نكاح دارد كه به معني عقد است

«و من سنّتي النّكاح»

در حديث سوّم مي فرمايد

«و إن من سنّتي النّكاح».

- باب 139 از ابواب مقدّمات نكاح، ح 1:

«ليس عندي طَولٌ فأنكح النّساء»

كه نكاح به معني عقد است.

- باب 157 از ابواب عقد نكاح، ح 2:

«لا تجامعوا في النكاح علي الشبهة»

كه منظور احتياط در عقد نكاح است نه وطي.

- باب 2 از ابواب عقد نكاح، ح 2 و 4 و 6:

«فلا يصلح نكاح الّا بمهرٍ»

كه مراد عقد است.

- باب 4 از ابواب عقد نكاح، ح 1 و 5:

«لا ينقض النّكاح إلّا الاب»

كه مراد عقد ازدواج است و وطي معني ندارد.

- باب 6 از ابواب عقد نكاح، ح 5:

«لا تنكح ذوات الآباء من

______________________________

(1) مستند، ج 16، ص 9.

(2) مسالك، ج 7، ص 7.

(3) آيۀ 230، سورۀ بقره.

(4) مغني، ج 7، ص 333.

(5) آيۀ 49، سورۀ احزاب.

(6) آيۀ 3، سورۀ نساء.

(7) آيۀ 235، سورۀ بقره.

(8) آيۀ 237، سورۀ بقره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 16

الأبكار إلّا بإذن

آبائهنَّ»

در اينجا مادّۀ نكاح به معني عقد است.

- باب 9 از ابواب عقد نكاح، فيه رواياتٌ عديدة تدلّ علي اعتبار أذن الأب مع الباكرة الرشيدة في النّكاح: «و لا تنكح الا بأمرها» كه نكاح به معني عقد است.

- باب 27 از ابواب عقد نكاح، ح 3 و 1 كه دلالت بر بطلان نكاح شِغار مي كند، (نكاح شغار عبارتست از نكاح دو زن كه هر يك مهريّه زن ديگر واقع مي شود)

«نهي رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله عن نكاح الشغار» و «نهي النكاح و المرأتين … »

در اينجا نيز مراد از نكاح عقد است.

- باب 1 از ابواب ما يحرم بالمصاهرة، ح 1، 2 و 4.

- در أبواب طلاق و مهور هم روايات متعدّدي دارد، مثلًا مي گويد فسخ نكاح در اين عيوب جايز است كه نكاح به معني عقد است نه وطي.

نتيجه: همان گونه كه در آيات كلمۀ نكاح به معني عقد بكار رفته است، در لسان احاديث هم به همين صورت است ولي در لسان روايات موارد نادري داريم كه در آنها نكاح به معني وطي استعمال شده است، از جمله در باب روزه

در صدر اسلام مسلمانان بعد از افطار تا زماني كه نخوابيده بودند حق خوردن و آميزش را داشتند ولي هنگامي كه مي خوابيدند ممنوع از خوردن و آميزش بودند، اين حكم بر مسلمانان مشكل شد، آيه نازل شد كه اين حكم برداشته شده است و اجازۀ اكل و شرب و نكاح تا طلوع فجر داده شد. نكاح در اينجا به معني عقد ازدواج نيست بلكه به معني وطي است:

* … انّ اللّه لمّا فرض الصيام، فرض أن لا ينكح الرّجل أهله في

شهر رمضان

(نكاح يعني وطي)

… و كان من المسلمين شُبّان ينكحون نسائهم باللّيل سرّاً لقلّة صبرهم.

«1» * … فأحلَّ اللّه النّكاح بالليل في شهر رمضان، و الأكل بعد النّوم «2»

(كلمۀ نكاح مسلماً به معني وطي است).

در موارد ديگري هم داريم كه كلمۀ نكاح قليلًا به معني وطي استعمال شده است (مثلًا در مذمت هم جنس بازي) ولي آنچه كه شايع است، نكاح به معني عقد است.

إن قلت: شما اطّراد را دليل بر حقيقت دانستيد، در حالي كه اينها موارد استعمالي است كه قرينه هم در كنار آن است و ما قبول نداريم كه استعمال كثيرۀ توأم با قرينه دليل بر حقيقت باشد.

قلنا: اطّراد علامت حقيقت است و لو همراه با قرينه باشد، چون وضع بر دو گونه است وضع تخصّصي (تعيّني) و وضع تخصيصي (تعييني)، گاهي اسم كسي را احمد مي گذاريم، اين وضع تخصيصي است و گاهي به سبب كثرت استعمال، حقيقت مي شود، اين وضع تخصّصي است، چون حقيقت وضع ايجاد علاقه بين لفظ و معني در عالم اعتبار است كه وقتي لفظ را مي گويند انسان به ياد معنيٰ مي افتد، اين علقه و پيوند بين لفظ و معنيٰ كه در ذهن است گاهي ناشي از وضع تعيّني است و گاهي ناشي از وضع تعييني، مثلًا شارع مي خواهد لفظ «صلاة» را كه به معني «دعا» است به «اركان مخصوصه» انتقال دهد، لفظ صلاة را در اركان مخصوصه با قرينه استعمال مي كند به طوري كه اگر بدون قرينه هم استعمال كند انس ذهن و پيوند و علقه حاصل شده است، نكاح هم همين طور است يعني در همه جا از لفظ «نكاح» عقد اراده كرده اند و انس ذهن و

علقه و پيوند حاصل شده است كه وقتي بدون قرينه استعمال شود، عقد به ذهن مي آيد.

إن قلت: آيا نكاح حقيقت شرعيه دارد (مثل صلاة) در حالي كه صاحب جواهر مي گويد نكاح حقيقت شرعيه ندارد.

قلنا: دو حالت دارد، اگر قائل شويم كه «نكاح» در لغت به معني «وطي» است (كه اكثر ارباب لغت گفتند) ما قائل به حقيقت شرعيه مي شويم و اگر در لغت قائل به اشتراك (عقد- وطي) شويم در اين صورت مي گوئيم، مشترك ينصرف الي احد الفردين (عقد) پس يا به حقيقت شرعيه و يا به انصراف قائليم كه نكاح به معني عقد است.

9 مسئلۀ 1 (صفات من يريد تزويجها) … 6/ 7/ 78

الامر الخامس: نكاح از جمله عبادات است

گاهي در كلمات بعضي از فقها ديده مي شود كه نكاح را از عبادات دانسته اند و يا بعضي ديگر مي فرمايند: «فيه شوب من العبادة» صاحب جواهر مي فرمايد:

«لكن لا ريب في انّ الاحتياط لا ينبغي تركه خصوصاً في النكاح الّذي فيه شوب من العبادات المتلقّاة (دريافت شده) من الشارع، و الأصل تحريم الفرج الي ان يثبت سبب الحلّ شرعاً «3» (اصل اين است

______________________________

(1) وسائل، ج 7، ح 4، باب 43 از ابواب ما يمسك عنه الصائم.

(2) وسائل، ج 7، ح 5، باب 43 از ابواب ما يمسك عند الصائم.

(3) جواهر، ج 29، ص 133.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 17

كه هر نكاحي فاسد است تا دليل بر صحّت اقامه شود).

نكاح چه نوع عبادتي است، آيا از عبادات بالمعني الاخص است يا بالمعني الأعم؟

عبادت بالمعني الاخص يعني «ما يشترط في صحّتها قصد القربة كالصّلاة و الصيام … » و عبادت بالمعني الاعم يعني «ما يشترط في ترتّب الثواب عليه قصد القربة»، كه تمام عبادات

توصّلي را شامل مي شود، مثلًا تطهير مسجد از نجاست از واجبات و اطعام طعام و نكاح از مستحبات، بدون قصد قربت ثواب ندارد. پس عبادت بالمعني الاعم از اوامر توصليّۀ واجب و مستحبّ است كه براي ثوابش قصد قربت لازم است. نكاح عبادت به معني الاخص نيست، چون احدي نگفته است كه در صحّتش قصد قربت معتبر است، بله در ترتّب ثواب قصد قربت لازم است، ولي اين منحصر به نكاح نيست و در همۀ اوامر توصّليه اگر قصد قربت باشد ثواب دارد.

ان قلت: چرا فقط در نكاح مي گويند «فيه شوب من العبادة»؟

قلنا: منظور از عبادت بودن نكاح اين است كه نكاح از امور توقيفيّه است و از امور عقلائيه اي كه شارع آن را امضا كرده نيست، به اين بيان كه در بين عقلا سلسله عقودي وجود دارد (مثل بيع) كه شارع همۀ آنها را امضا كرده و فرموده «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» و گاهي هم با سكوتش آن را امضا كرده و هركجا هم شك كرديم، به سيرۀ عقلا نگاه مي كنيم، ولي با اينكه نكاح در بين عقلا بوده است نمي توانيم به عقلا مراجعه كنيم زيرا از امور توقيفيّه است، و اگر شارع سكوت كند پذيرفته نيست. چون شارع در نكاح تغييرات زيادي داده و حسابش را از نكاحي كه در بين عقلا بوده جدا كرده (مثلًا محرّمات نسبيّه، سببيّه، رضاعي، شرايط مهر، شرايط عيوب … ) و قيد و شرط زيادي براي نكاح قرار داده است و شبيه عبادات توقيفي است و به همين جهت تا زماني كه دليلي از شارع نرسد، نمي توانيم بگوئيم كه فلان نكاح در بين عقلا وجود دارد و شارع هم

سكوت كرده است، پس اين نكاح حلال است.

نتيجه: در مسائل بايد با احتياط حركت كرد (همان گونه كه صاحب جواهر فرمود) و اصالة الفساد بايد در اينجا حاكم باشد، كما اينكه طلاق هم همينطور است و شارع در طلاق هم قيود زيادي قرار داده است كه در عرف عقلا نيست، در حالي كه بيع چنين نيست، پس براي مباحثي كه در نكاح و طلاق داريم بايد بر اساس دليل شرعي پيش رويم و بدون دليل شرعي نمي توانيم كاري كنيم. در معاملات سكوت شارع و قبول عقلا كافي است ولي در نكاح سيرۀ عقلا و سكوت شارع ثمري ندارد و بايد دليل شرعي بيايد.

[مسألة 1: ممّا ينبغي أن يهتمّ به الانسان النظر في صفات من يريد تزويجها]

اشاره

مسألة 1: ممّا ينبغي أن يهتمّ به الانسان النظر في صفات من يريد تزويجها، فعن النّبي صلي الله عليه و آله «اختاروا لنطفكم فانّ الخال أحد الضجيعين» «1» (فجيع به معني مصاحب است و روايت مي فرمايد: در انتخاب همسر بايد ببيني برادر او چگونه شخصي است به اين جهت كه با برادر او در اجتماع معاشر هستي ولي با خود دختر به جهت عفّت و پوشيده بودن در جامعه معاشرت نداري و نمي تواني خيلي تحقيق كني بنابراين روايت، هم انتخاب را لازم مي داند و هم راه را نشان مي دهد، و در واقع اشاره به همان اصل وراثت دارد)

و في خبرٍ آخر: «تخيّروا لنطفكم فإنّ الأبناء تشبه الأخوال»

(اين حديث، حديث قبل را توضيح مي دهد، البتّه اين حديث با اين عبارت در منابع وجود ندارد و فقط در كتاب كنز العمّال از كتب اهل سنّت عبارتي شبيه آن وجود دارد:

تخيّروا لنطفكم فإنّ النّساء يَلِدْنَ اشبٰاه اخوانهنّ و اخواتهنّ «2»)

. و عن مولانا الصادق عليه

السلام لبعض أصحابه حين قال: قد هممت أن اتزوّج: «انظُر أين تضع نفسك و من تشركه في مالك و تطلعه علي دينك و سرّك، فان كنت لا بدّ فاعلًا

(اگر تصميمت قطعي است)

فبكراً تُنسب الي الخير

(دوشيزه اي را انتخاب كن كه منصوب به يك خانواده خوب باشد)

و حسن الخلق» الخبر «3» و عنه عليه السلام «إنما المرأة قلّادة

(گردنبند)،

فانظر ما تتقلّد، و ليس للمرأة خطرٌ

(قيمت)

لا لصالحتهنّ و لا لطالحتهنّ،

(خوبهاي شان بقدري با ارزش هستند كه قيمت ندارند و بدهايشان بقدري بي ارزش هستند كه قيمت ندارند)

فامّا صالحتهنّ فليس خطرها الذهب و الفضّة هي خيرٌ من الذّهب و الفضّة، و امّا طالحتهنّ فليس خطرها التراب، التراب خيرٌ منها»

«4» و كما ينبغي للرّجل أن ينظر في من يختارها للتزويج كذلك ينبغي ذلك للمرأة و أولياءها بالنّسبة إلي الرّجل،

فعن مولانا الرّضا عليه السلام عن آبائه عليهم السلام عن رسول اللّه صلي الله عليه و آله أنّه قال: النّكاح رقٌّ

(آزادي انسان را محدود مي كند و مسئوليّتهاي متعدّدي به وجود مي آورد)

فإذا انكح احدكم وليدته

(دخترش را)

فقد ارَّقها

(محدود كرده)،

فلينظر احدكم لمَن يُرِّق كريمته

(دختر را در محدوديت چه كسي قرار مي دهد). «5»

______________________________

(1) ح 2، باب 13 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) ج 16، ص 295، ح 44557.

(3) ح 1، باب 6 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4) ح 16، باب 6 از ابواب مقدّمات نكاح.

(5) ح 8، باب 28 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 18

10 ادامۀ مسأله 1 … 7/ 7/ 78

تحليل مسئلۀ اولي:
اشاره

اين مسئله اي است كه خيلي ها در زمان ما به آن دقّت نمي كنند و فقط ظواهر و امور دنيوي را در نظر مي گيرند كه مشكلات بيشماري را به دنبال دارد.

بايد ديد ازدواج براي چه هدفي است و

بعد مطابق آن اهداف، صفات را اختيار كنيم (الصفات تتبع الأهداف و الأغراض).

هدف از نكاح مطابق روايات:
مرحلۀ اوّل: بقاء نسل صالح

بايد افرادي را انتخاب كرد كه از طريق وراثت داراي صلاحيّت باشند بدون شك پدر و مادر صالح، غالباً فرزندان صالح بوجود مي آورند و عامل وراثت همان گونه كه در بيماري جسمي وجود دارد، در بيماريهاي روحي هم موجود است.

إن قلت: اگر عامل وراثت را مؤثر بدانيم در اين صورت مكتب جبر به رسميّت شناخته شده است.

قلنا: عامل وراثت مانند عامل تربيت و محيط، مقتضي است، نه علّت تامّه يعني زمينه هائي براي اين فرزند وجود دارد و آنچه نقش اصلي را ايفا مي كند، ارادۀ انسان است مثلًا دو نفر را فرض كنيد كه يكي همسايۀ ديوار بديوار مسجد است و ديگري فاصلۀ زيادتري تا مسجد دارد، هر دو زمينه براي شركت در مسجد را دارند ولي آنكه نزديكتر است زمينه برايش مساعدتر است در حالي كه هيچ كدام مجبور نيستند و آنكه دورتر است ثواب بيشتري مي برد، در ما نحن فيه شخصي كه زمينه هاي بد در وجودش هست اگر انسان خوبي شود اجر بيشتري مي برد. نظير اين بحث در عاملِ محيط هم هست، كه تأثير عامل محيط هم علّت تامّه نيست بلكه مقتضي است و نقش نهائي براي اراده انسان است.

مرحلۀ دوّم: انتخاب شريك

شريك چه صفاتي بايد داشته باشد؟

شريك زندگي مثل شريك هر كاري بايد امين، پاك و باتقوا باشد.

مرحلۀ سوّم: انتخاب زينت

همسر زينت انسان است، در احاديث آمده بود كه همسر تو چون قلّاده اي است به گردن تو (يعني زينت توست)، قرآن تعبير زيبائي دارد «هُنَّ لِبٰاسٌ لَكُمْ وَ أَنْتُمْ لِبٰاسٌ لَهُنَّ» «1» لباس اوّلًا، زينت است و ثانياً، انسان را از سرما، گرما و آفات حفظ مي كند. اگر انسان مي خواهد كسي را انتخاب كند كه مدافع و زينت او باشد چه صفاتي را بايد در نظر بگيرد؟ هدف، انسان را به سوي صفات مورد نظر راهنمائي مي كند.

و من العجب بعضي در انتخاب يك پيراهن كه يك سال بيشتر آن را نمي پوشند چنان سخت گير هستند، ولي در انتخاب همسر كه تا آخر عمر با آن زندگي مي كنند آنچنان دقت و سخت گيري نمي كنند. بزرگترين اشتباه يك جوان انتخاب همسر بدون مشورت است.

11 م 2 (عدم اقتصار النظر علي المال و الجمال) … 10/ 7/ 78

[مسألة 2: لينبغي أن لا يكون النّظر في اختيار المرأة مقصوراً علي الجمال و المال]

اشاره

مسألة 2: لينبغي أن لا يكون النّظر في اختيار المرأة مقصوراً علي الجمال و المال «2»؛

فعن النّبي صلي الله عليه و آله «من تزوّج امرأة لا يتزوّجها إلّا لجمالها لم يَرَ فيها ما يُحبّ و من تزوّجها لمالها لا يتزوّجها إلّا له

(هدف فقط مال است)

وكّله اللّه إليه

(خدا او را به خودش وامي گذارد)

فعليكم بذات الدّين» «3» بل يختار من كانت واجدة لصفات شريفة صالحة، قد وردت في مدحها الأخبار فاقدة لصفاتٍ ذميمة قد نطقت بذمّها الآثار

(روايات)

، و اجمع خبر في هذا الباب ما عن النّبي صلي الله عليه و آله انّه قال: «خير نساءكم الولود

(با مراجعه به بستگانش معلوم مي شود كه عقيم است يا نه و اولويّت با ولود است نه اينكه واجب باشد)،

الودود

(با محبّت)،

العفيفة، العزيزةُ في أهلها

(در خانواده اش داراي شخصيت باشد)،

الذليلة مع

بعلها

(در مقابل شوهر خويش متواضع باشد)،

المتبرّجة مع زوجها

(زينتش براي شوهرش باشد)،

الحصان علي غيره

(و در مقابل ديگران خود را حفظ كند)،

الّتي تسمع قوله و تطيع امره «4» - إلي أن قال- أ لا أخبركم بشرار نسائكم؟ الذليلة في أهلها، العزيزة مع بعلها، العقيم الحقود الّتي لا تتورّع من قبيح، المتبرّجة إذا غاب عنها بعلها الحصان معه إذا حضر، لا تسمع قوله، و لا تطيع أمره، و إذا خلا بها بعلها تمنعت منه كما تمنع الصعبة عن ركوبها، لا تقبل منه عذراً و لا تقيل

(تغفر)

له

______________________________

(1) آيۀ 187، سورۀ بقره.

(2) ح 4، باب 14 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) ح 4، باب 14 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4) ح 2، باب 6 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 19

ذنباً. «1» و في خبر آخر عنه صلي الله عليه و آله «ايّاكم و خضراء الدِّمَن قيل يا رسول اللّه صلي الله عليه و آله: و ما خضراء الدمن؟

(دِمَن جمع دَمْن به معني زباله ها است)

قال: المرأة الحسناء في منبت السوء» «2»

(زن زيبائي كه در خانوادۀ بد پرورش يافته است).

جمع بندي احاديث:

ازدواج سه گونه است: گاهي براي مال، گاهي براي جمال و گاهي براي كمال است كه اولويّت در سوّمي است كه بايد رعايت شود و اگر هر سه باشد بهتر است.

اقسام ازدواج:
اشاره

ازدواج هفت قسم است:

1- ازدواج شهوي:

كه براي هويٰ و هوس است و فقط جمال زن را ملاك قرار مي دهد اين گونه ازدواج ها گاهي به جاهاي خطرناك مي رسد، چون اساس زيبائي زن است، ممكن است مفاسد زيادي به بار آورد زيرا مرد به آنچه كه مي خواسته نرسيده

(لَم يَرَ ما يحب)

و سرانجام به طلاق منتهي مي شود چون ضامنِ زوجيّت را كه دين و اخلاق است مورد نظر قرار نداده و به جاي آن در زندگي زيبائي را كه امري است زائل شدني و ناپايدار مدّ نظر قرار داده است.

2- ازدواج تجاري:

در جائي كه شخص به جهت اموال چه بسا با زني كه جمال هم ندارد ازدواج مي كند، ولي اين چنين ازدواجي هم ضررهاي زيادي دارد، و هم نهايتِ دون همّتي است كه در سايۀ ثروت همسرش بخواهد زندگي كند، چنين مردي ضعيف و ذليل است و شكست خواهد خورد و چنين مردي كه بدون زحمت اموالي از همسرش بدست آورده، زود هم آن را از دست خواهد داد.

3- ازدواج مقامي:

در جائي كه پدر دختر داراي مقام است، اين چنين ازدواجي هم سرانجامش طلاق است و باعث ذليل شدن مرد در مقابل همسر خود خواهد بود.

4- ازدواج سياسي:

گاهي سياست منفي و گاهي مثبت است مانند ازدواجهاي پيامبر.

5- ازدواج قومي و تعصّب آميز:

مثلًا مي گويند پسرخاله و دختر خاله حتماً بايد با هم ازدواج كنند، در حالي كه هيچ يك از دختر و پسر راضي نيستند. اين ازدواج هم مشكلات زيادي را به دنبال دارد.

6- ازدواج انساني:

طرفين به مسائل مذهبي اهميّت نمي دهند ولي صفات انساني را مدّ نظر قرار مي دهند كه في حدّ ذاته خوب است.

7- ازدواج الهي:

اين ازدواج هم جنبۀ انساني دارد و هم جنبۀ ديني و به همين خاطر بهترين نوع ازدواج است. درست است كه صفات انساني ممكن است در بعضي از افراد باشد، ولي اگر متكي به مسائل ديني و ايماني باشد عميق تر و ضمانت بقاء دارد.

بقي هنا امور:
الامر الاوّل: اين مسائل همان گونه كه در جانب زوجه وجود دارد در جانب زوج هم موجود است

يعني دختري را كه مي خواهند شوهر دهند اين جهات را بايد در شوهر او رعايت كنند، كه در احاديث هم اشاره به اين معني شده است:

* … «إذا جاءكم من ترضون خلقه و دينه فزوّجوه إِلّٰا تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَ فَسٰادٌ كَبِيرٌ» «3»

(شما مفسد في الأرض مي شويد و جامعه را به فساد مي كشيد).

در ابواب ديگر مي فرمايد: دختر به شراب خوار و سيّئة الخلق ندهيد و اگر بدهيد در واقع او را قرباني مي كنيد. «4»

12 ادامۀ مسئلۀ 2 … 11/ 7/ 78

الأمر الثّاني: هنگام تحقيق در مورد همسر بايد توجه داشته باشد كه تمام صفات خوب در يك نفر جمع نمي شود

(مگر در معصومين عليهم السلام)، اگر در انتظار اين است كه جامع صفات را پيدا كند، بيهوده است، پس بايد معدل گيري كند و نقاط قوّت و ضعف را روي هم رفته حساب كند و هر كدام بهتر بود آن را انتخاب نمايد. نه تنها در همسر بلكه در دوست، همسايه هم نمي توان كسي را كه از همه جهت خوب و جامع جميع صفات است، پيدا كرد. افرادي كه سخت گيري كنند ممكن است خسته شوند و به موردي رضايت دهند كه خيلي از صفات را نداشته باشد. در اينجا روايتي نداريم ولي از علي عليه السلام نقل شده است:

«من استقصي علي صديقه انقطعت مَوَدّته». «5»

پس كسي كه در انتخاب دوست خيلي سخت گيري كند بدون دوست مي ماند در همسر هم همين گونه است.

______________________________

(1) ح 1، باب 7 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) ح 7، باب 7 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) ح 1 و 2 و 3 و 6، باب 28 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4) باب 29 و 30 از ابواب مقدّمات نكاح.

(5) غرر الحكم، ج 5، باب صديق، ح 8582.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 20

الأمر الثّالث: مشاوره در اسلام در هر چيزي نيكو است، ولي در ازدواج نيكوتر است،

چون ازدواج در غالب مردم يك بار تجربه مي شود و به همين جهت افرادي كه تازه مي خواهند ازدواج كنند بهتر است با كساني كه ازدواجهاي موفّق و شكست خورده را ديده اند و تجربه دارند مشورت كنند، خصوصاً اينكه اگر ازدواج درست از كار در نيايد در خيلي از موارد راه بازگشت بسته است، چه بسا وقتي متوجّه مي شود كه صاحب فرزنداني شده و مشكلات عديده اي دارد بنابراين ايجاب مي كند كه حتماً مشورت كند.

الأمر الرّابع: در احاديث تصريح شده است كه مؤونۀ ازدواج را تخفيف دهيد

و كثرة مؤونه و مهريّۀ سنگين دليل بر نامبارك بودن ازدواج است. طبق روايات زنِ خوشبخت كسي است كه مهر و مخارج او كم باشد. در تمام مراحل زندگي اگر بار زندگي سنگين شود تهيۀ آن از طريق حلال مشكل است و لذا حلال و حرام مخلوط مي شود ولي اگر مؤونه كم باشد آسان است. البتّه چشم و هم چشمي ها اجازه نمي دهد كه ازدواجها به سهولت صورت گيرد.

* … عن خالد بن نجيح، عن أبي عبد اللّه عليه السلام: … فامّا شوم المرأة

(بعضي مفاهيم خرافي در بين مردم است كه اسلام آنها را رد مي كند ولي بعضي از مفاهيم را تغيير محتوائي مي دهد)

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 1، ص: 20

فكثرة مهرها، و عقوق زوّجها

(ناسازگاري با زوج) … «1»

* …

عن محمد بن مسلم عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: من بركة المرأة خفّة مؤنتها

(هزينۀ ازدواج و هزينه هاي بعد)

و تيسير ولادتها

(آسان وضع حمل كردن)

و من شومها شدّة مؤنتها و تعسير ولادتها. «2»

بعضي از مهريه هاي سنگين جنبۀ سَفهي دارد كه در نتيجه آن

مهر باطل و تبديل به مهر المثل مي شود.

ان قلت: در قرآن آمده است:

«وَ آتَيْتُمْ إِحْدٰاهُنَّ قِنْطٰاراً فَلٰا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً» «3» اگر مهريّه را به اندازۀ يك قنطار قرار داده ايد بعد از طلاق پس نگيريد، پس قرآن قنطار را كه به اندازۀ يك پوست گاو طلاست اجازه داده است.

قلنا: راغب در مفردات مي گويد «قنطار» از مادۀ «قنطرة» به معني پل است و به مال فراوان هم قنطار گفته اند چون به وسيلۀ آن (به عنوان يك پل) انسان به يك زندگي خوب مي رسد. در ادامه راغب مي گويد: قنطار به معني مال كثير به حسب افراد فرق مي كند، و حدّ معيّن ندارد (يتفاوت بتفاوت الأفراد)، بعد أقوال ديگري نقل مي كند:

قنطار يعني اربعون أوقية (سبعة مثاقيل) كه مجموعاً 280 مثقال مي شود، و از حسن بصري نقل مي كند كه «قنطار» هزار و دويست دينار است و قيل أنّه مِلْئ مسك ثَورٍ ذهباً.

لغويّون ديگر هم همين گونه گفته اند، ولي اينطور نيست كه اين قولِ قيل را به عنوان معني بپذيريم و به آيه براي اثبات مهريّۀ سنگين استدلال كنيم، پس معني لغوي قنطار اين نيست و از آيه بيش از مال كثير استفاده نمي شود.

علاوه بر اين نبايد محكمات را به خاطر متشابهات كنار بگذاريم بلكه بايد متشابهات را به وسيلۀ محكمات تفسير كرد، از جملۀ محكمات اين است كه معاملات سفهي باطل است خواه بيع باشد يا نكاح، و قاعدۀ سفه منحصر به اين مورد نيست بلكه در هبه و ابواب ديگر هم همين است.

الأمر الخامس: از چيزهائي كه اساس خانواده ها را خراب مي كند كثرت توقّعات و انتظارات است.

يكي از عوامل طلاق، پرتوقع بودن زن يا شوهر است. انسانهاي پرتوقّع نمي توانند با ديگران زندگي كنند و نمي توانند دوستي پيدا كرده يا ازدواج كنند.

يكي از دستورات مهمّي كه به ما داده شده است مراعات، عفو و صَفْح (اگر كار خلافي از كسي ديديم روي برگردانيم يعني اصلًا آن را نديده ايم كه بالاتر از عفو است) مي باشد، در حديث معروفي امام سجّاد عليه السلام مي فرمايد:

و قال عليه السلام: صلاح حال التعايش ملي ء مكيالٍ ثلثاه فطنة و ثلثه تغافل

(دو سوّم هوشياري و يك سوّم آن گذشت است) «4»

الأمر السّادس: به مقتضاي آيۀ شريفۀ «وَ أَنْكِحُوا الْأَيٰاميٰ مِنْكُمْ … » «5» سعي در نكاح اياميٰ يكي از مستحبّات و گاهي از واجبات است. وجوب تلاش و كوشش براي فراهم كردن مقدّمات ازدواج آنهائي كه همسر ندارند، به اين جهت است كه گاهي امر به معروف منحصر است در ازدواج، و امر بمعروف هم واجب است، پس اين كار هم واجب است (اگر راه منحصر در ازدواج باشد واجب تعييني است و اگر راه ديگري هم داشته باشد واجب تخييري است). «اياميٰ» جمع «ايّم» است به معني

______________________________

(1) وسائل، ج 15، ح 11، باب 5 از ابواب مهور.

(2) وسائل، ج 15، ح 3، باب 5 از ابواب مهور.

(3) آيۀ 20، سورۀ نساء.

(4) تحف العقول، ص 359.

(5) آيۀ 32، سورۀ نور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 21

كسي كه همسر ندارد، خواه اصلًا ازدواج نكرده يا ازدواج كرده و بعداً جدا شده، هم به مذكر مي گويند و هم به مؤنث و مادّۀ اصلي آن «آم، يأيم» و مصدر آن «ايْمة» و وصف آن هم «أيِّم» است. قرآن به صيغۀ امر تصريح مي كند و امر هم دلالت بر وجوب دارد ولي به اجماع علما حمل بر استحباب مي شود.

در احاديث هم به اين مطلب اشاره شده است.

* …

عن السكوني عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: قال علي عليه السلام: أفضل الشفاعات أن تشفع بين اثنين في نكاح حتّي يجمع اللّه بينهما «1»

.* … إنّ للّه ظلًّا يوم القيامة لا يستظلّ تحته إلّا نبيٌّ أو وصيّ نبيٍّ أو عبدٌ اعتق عبداً مؤمناً أو عبدٌ قضي مغرم مؤمن

(بدهي مسلماني را ادا كند)

أو مؤمن كفّ أيّمَةَ مؤمنٍ. «2»

زماني بود كه اين كارها به صورت فردي انجام مي گرفت ولي در نظام جمهوري اسلامي بايد تشكيلاتي (و لو وزارت خانه) وجود داشته باشد كه عهده دار ازدواج جوان ها باشد تا قسمت عمده اي از فسادها و مشكلات ريشه كن شود.

13 مسئلۀ 17 (النظر الي المحارم) … 12/ 7/ 78

بعد از ذكر دو مسأله از تحرير الوسيله چهارده مسأله را كه در مورد مستحبّات است و بحث علمي چنداني ندارد رها مي كنيم و به سراغ مسئلۀ هفدهم مي رويم.

[مسألة 17: يجوز للرجل أن ينظر إلي جسد محارمه ما عدا العورة]

اشاره

مسألة 17: يجوز للرجل أن ينظر إلي جسد محارمه ما عدا العورة إذا لم يكن مع تلذّذٍ و ريبة، (خوف وقوع در فعل حرام يعني به قصد لذت نگاه نمي كند ولي مي ترسد كه اين نگاه ها منجر به حرام شود، پس تلذّذ و ريبه دو چيز است)

و المراد (بيان صغري)

بالمحارم: من يحرم عليه نكاحهنّ من جهت النسب أو الرضاع أو المصاهرة (سببي)

، و كذا يجوز لهنّ النّظر إلي ما عدا العورة من جسده بدون تلذّذ و ريبة.

اقوال:
اشاره

صاحب جواهر مي فرمايد:

و كذا له ان ينظر الي المحارم … عدا العورة مع عدم التلذذ و الريبة بلا خلاف في شي ء من ذلك بل هو من الضروريّات «3» (آيا في الجمله از ضروريّات است يا نگاه كردن به تمام جسد از ضروريات است؟ خواهيم ديد كه تمام جسد از ضروريّات نيست، شايد صاحب جواهر في الجمله را مي خواسته از ضروريّات بداند، بعد از مرحوم علّامه و ظاهر تحرير و از بعضي از شافعيّه نقل مي كند كه محرم به بدن عريان محرم نمي تواند نگاه كند، و اين قول را ضعيف مي داند پس معلوم مي شود كه مخالف در مسأله وجود دارد.

و امّا آنچه كه از كلام صاحب رياض و نراقي استفاده مي شود اين است كه مسأله ذات اقوال ثلاثه است، به احتمالي هم چهار قول است. «4»

قول اوّل: رؤيت تمام بدن ما عدا العوره جايز است.

مشهور قائلند كه نظر به جميع بدن محارم غير از عورت جايز است بل قيل أنّه مقطوع به في كلام الاصحاب بل حكي عن بعضهم عليه الإجماع، (حد اقل شهرت را مي توان قبول كرد.)

قول دوّم: رؤيت مواضع زينت جايز است.

بالاباحة (النظر) في المحاسن خاصّة، و فسرّها بمواضع الزّينة (موهاي سر، مقداري از سينه، تمام گردن، صورت، مقداري از ساعد و مچ دست كه محل بستن دستبند است، بعضي بازو را هم گفته اند كه بازوبند به آن مي بستند، مقداري از ساق پا كه محلّ بستن خلخال بوده) بنابراين نظر به تمام بدن جايز نيست (مثلًا، مادر نمي تواند جلوي پسرش پيراهن خود را درآورد) قائل اين قول معلوم نيست.

قول سوّم: محارم مانند اجنبي هستند و فقط رؤيت وجه و كفّين جايز است.

قيل بالمنع (لا يجوز النّظر إلّا إلي الوجه و الكفّين و القدمين)، اين قول از علّامه و شافعيّه نقل شده است.

و از كتاب تنقيح نقل شده كه مورد ديگري را هم استثنا كرده اند، و آن استثناء الثدي في حال الإرضاع است. احتمال دارد اين استثناء قول چهارم باشد.

پس در مسأله اقوال مختلف است و مسلّم نيست.

ابن قدامه مي گويد:

و يجوز للرجل أن ينظر من ذوات محارمه الي ما يظهر غالباً كالرقبة و الرأس و الكفين و القدمين و نحو ذلك و ليس له النظر الي ما يستتر غالباً كالصدر و الظهر و نحوهمامرد مي تواند به محارمش نگاه كند، آن مقدار كه معمولًا ظاهر مي شود، مانند گردن، سر، كفّين و قدمين و نحو ذلك بعضي ها گفته اند كه تمام

______________________________

(1) ح 2، باب 12 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) ح 6، باب 12 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) جواهر، ج 29، ص 72.

(4) رياض ج 2، ص 73 و مستند نراقي، ج 16، چاپ جديد، ص 43.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 22

بدن را مي توان نگاه كرد ما عدا العورة (يعني افراد نسبت به محارمشان مثل هم جنس با هم جنس هستند) بعضي گفته اند بايد موها را هم بپوشاند سپس از ضحّاك نقل مي كند:

لو دخلت علي امّي لقلت ايّتها العجوز غطّي شعرك (موي سرت را از من بپوشان). «1»

جمع بندي اقوال:

از جمع بندي اقوال عامّه و خاصّه معلوم مي شود كه در بين عامّه و خاصه مسأله داراي سه قول است منتها يك تفاوت جزئي بين آنها وجود دارد.

ادلّه قول مشهور:
اشاره

مشهور دلائلي مطرح كرده اند:

1- آيۀ حجاب:

«وَ قُلْ لِلْمُؤْمِنٰاتِ يَغْضُضْنَ (فرو اندازند كوتاه كردن نگاه) مِنْ أَبْصٰارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لٰا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ (مقنعه كه آن را روي گردن مي اندازند تا سينه ها را بپوشاند) عَليٰ جُيُوبِهِنَّ وَ لٰا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلّٰا لِبُعُولَتِهِنَّ (هفت طائفه از محارم ذكر مي شود) أَوْ آبٰائِهِنَّ أَوْ آبٰاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنٰائِهِنَّ أَوْ أَبْنٰاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوٰانِهِنَّ أَوْ بَنِي إِخْوٰانِهِنَّ أَوْ بَنِي أَخَوٰاتِهِنَّ». «2»

سؤال: در اينجا چرا دائي ها و عموها را ذكر نشده؟

جواب: چون به دلالت التزامي از بني إخوانهنّ و بني أخواتهنّ معلوم مي شود.

جواب از دليل: دو گونه زينت داريم: زينت ظاهري و زينت باطني، آشكار كردن زينت ظاهري بر همه جايز است (مثل سرمه و انگشتر) و همان گونه كه گردي صورت اشكال ندارد، اينها هم اشكال ندارد و امّا حدّ اكثر آنچه كه آيه استثنا كرده، زينت باطنه است كه ديدنش بر محارم اشكال ندارد و اين آيه دلالت ندارد كه محارم مي توانند تمام بدن را ما عدا العوره ببينند، پس استدلال به اين آيه خالي از اشكال نيست.

در اينجا يك دلالت التزامي بيّن داريم، به اين معني كه وقتي زينت ظاهر را مي شود آشكار كرد، محل الزّينة هم آشكار مي شود و وقتي زينت باطن را بر محارم مي توان آشكار كرد محل زينت را هم مي توان آشكار كرد (مثلا گردنبند كه در گردن است وقتي آشكار كردنش جايز باشد آشكار كردن جاي آن، كه مقداري از سينه است، نيز جايز است) پس لازمۀ اظهار زينت، اظهار محلّ زينت است.

و من هنا يعلم اين كه بعضي زينت را به مواضع زينت معني كرده اند وجهي

ندارد بلكه مواضع زينت به دلالت التزام معلوم مي شود و اگر بخواهيم زينت را مواضع زينت معنا كنيم يا بايد چيزي در تقدير بگيريم (مواضع) يا قائل به مجاز شويم يعني «زينت» مجازاً به معني محل الزينة باشد (به علاقه حال و محل) كه اين دو خلاف ظاهر است.

بقي هنا شي ءٌ: از آيه مي توان استفاده كرد كه لباسهاي زينتي را هم نمي تواند نشان دهد، و لو تمام بدن پوشيده است امّا نشان دادنش به غير محرم حرام است، چون «وَ لٰا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ» * لباسهاي زينتي را هم مي گيرد و اينكه گفتيم زينت به معني حقيقي استعمال شده نه به معني محلّ زينت، ثمره اش در همين جا ظاهر مي شود.

نتيجه: اين آيه نه تنها دلالت بر قول مشهور ندارد بلكه دلالت بر قول دوّم دارد كه مي گفت محارم فقط مواضع زينت را مي توانند ببيند. پس از اين آيه صرف نظر مي كنيم.

1 ادامۀ مسئلۀ 17 … 13/ 7/ 78

2- روايات:

و امّا دليل دوّم مشهور روايات متعدّدي است كه در باب غسل ميّت وارد شده و مي فرمايد اگر براي غسل دادن زن هم جنس موجود نباشد محارمش او را غسل مي دهند (بايد عورت را بپوشانند و بعد غسل دهند) ظاهر اين روايات اين است كه مرد مي تواند ما عدا العوره از محارم خود را ببيند.

* … عن الحلبي

(سند صحيح است)

عن أبي عبد اللّه عليه السلام أنّه سئل عن الرّجل يموت و ليس عنده من يغسّله إلّا النّساء؟ قال: تغسّله امرأته أو ذات قرابته ان كانت له و يَصُبُّ النّساء عليه الماء صبّاً. «3»

آيا محارم آب بريزند و بدن را برهنه كنند ولي دست نكشند يا اينكه غير محارم

كمك كنند براي ريختن آب و محارم دست بكشند، كدام مراد است؟ روايات ديگر شاهد اين معني است كه محارم هم دست نكشند. دلالت اين روايت تا اين اندازه خوب است كه برهنه كردن بدن مرد در مقابل زن محرم در حال غسل اشكالي ندارد حال از اينجا بگوئيم كه حال حيات هم مثل حال ممات است يا اينكه حال حيات اولويّت دارد.

اين در ناحيۀ نگاه كردن زن به مرد بود، نگاه مرد به زن چگونه است؟

______________________________

(1) مغني، ج 7، ص 454.

(2) سورۀ نور، آيۀ 31.

(3) وسائل، ج 2، ح 3، باب 20 از ابواب غسل ميّت.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 23

به دلالت التزام استفاده مي شود كه نگاه مرد هم به زن جايز است.

إن قلت: حكم جواز نظر در مورد روايت اختصاص به ضرورت دارد.

قلنا: اگر ضرورت بود روايت مي فرمود از روي لباس غسل دهد و حال آنكه چنين نگفته است.

سند اين روايت و دلالتش خوب است و در مورد نگاه كردن است ولي لمس را شامل نمي شود و اگر جملۀ آخر در روايت ابهام داشته باشد، ابهام به صدر حديث هم سرايت مي كند و صدر را نسبت به لمس كردن از كار مي اندازد.

نتيجه: نگاه كردن محارم به بدن محرم جايز است ولي لمس از آن استفاده نمي شود.

* … عن عمار الساباطي عن أبي عبد اللّه عليه السلام في (حديث) في الصبيّة لا تصاب امرأةٌ تغسّلها قال: يُغَسِّلُها رجلٌ أولي النّاس بها. «1»

«صبية» به معني دختر نابالغ است يا اعم است از بالغ و نابالغ؟

ظاهر اين است كه اعم است و از اين كه صبيّه عام است و غسيل هم مقيد نشده است كه از

روي لباس باشد معلوم مي شود كه محارم مي توانند به بدن محارم نگاه كنند.

«عمار ساباطي» فطحي مذهب ولي موثّق است البتّه در اين باب روايات زيادي داريم كه ما را از بحث سند بي نياز مي كند (تضافر).

نكته: قوّت سند از چند راه ثابت مي شود: 1- وثاقت راوي، 2- عمل مشهور، 3- تضافر (چند روايت در كتب مختلف باشد)، 4- محتواي حديث (گاهي روايت محتوايي دارد كه از غير امام نمي تواند صادر شود مثل خطبه هاي نهج البلاغه كه بسياري از آنها مرسل است ولي محتوا، نشان مي دهد كه از امام صادر شده است).

* … عن عمّار بن موسي، عن أبي عبد اللّه عليه السلام أنّه سئل عن الرّجل المسلم يموت في السّفر و ليس معه رجل مسلم و معه رجال نصاري و معه عمّته و خالته مسلمتان

(در باب طهارت يهود و نصاري مي گوييم كه آنها طاهر هستند ولي در جامعۀ خودمان كه احتياط ممكن است مي گوييم احتياط بهتر است و اين حكم را از همين روايات باب غسل استفاده مي كنيم)

كيف يصنع في غسله؟ قال:

تغسّله عمّته و خالته في قميصه و لا تقربه النصاريٰ،

(آيا از روي پيراهن غسل دادن سبب مي شود كه تمام بدن او پوشيده باشد يا اينكه در بين غسل دادن مقداري از بدن او ظاهر مي شود؟ اگر پيدا نشود مختصّ به عمّه و خاله نيست بلكه زنان ديگر هم مي توانند او را غسل دهند.

دليل اينكه روايت مي گويد عمّه و خاله از روي پيراهن غسل دهند اين است كه بالاخره در غسل دادن از روي پيراهن هم قسمتهائي از بدن پيدا مي شود كه فقط عمّه و خاله مي توانند ببينند)

و عن المرأة تموت في السّفر و ليس معها

امرأةٌ مسلمة و معها نساء نصاري و عمّها و خالها معها مسلمان؟ قال: يغسّلونها و لا تقربنها النصرانيّة كما تغسلها غير أنّه يكون عليها درع

(پيراهن بدن زن را مي پوشاند ولي سر و گردن و قسمتي از دستها و پاها بيرون مي ماند و اينها دليل مي شود كه قسمتهائي از بدن را مي شود ديد) فيصبّ الماء من فوق الدرع. «2» (به مقداري از اين روايت مي توان استدلال كرد).

15 ادامۀ مسئلۀ 17 … 14/ 4/ 78

* … صفوان بن يحيي، عن منصور قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن الرّجل يخرج في السّفر و معه امرأته أ يغسّلها؟ قال: نعم و امّه

(در اينجا بايد «امَّه» را مفعول بخوانيم چون اگر فاعل بخوانيم توضيح واضح است چون همجنس هستند و اين روشن است)

و اخته و نحو هذا

(علاوه بر اين كه مرد مي تواند همسرش را غسل دهد مي تواند مادر، خواهر، عمّه و خاله را غسل دهد)

يلقي علي عورتها خرقة «3»

(از اينجا معلوم مي شود كه بقيّۀ بدن برهنه است).

اين روايت از بهترين رواياتي است كه دلالت مي كند بر برهنه بودن و جواز نظر.

مراد از «منصور» در سند روايت چه كسي است؟ به احتمال قوي «منصور بن حازم» است كه از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السلام است و در ابواب فقه 360 روايت دارد كه در نود و دو مورد «منصور» به تنهايي است و حازم ندارد و احتمال دارد منصور بن حازم باشد و احتمال دارد منصوري باشد كه توثيق نشده، ولي دو قرينه داريم كه در آن موارد كه منصور به تنهائي ذكر شده مراد منصور بن حازم است:

اوّلا: بقيّۀ منصورها روايتي ندارند. ثانياً: راوي از

منصور در

______________________________

(1) وسائل، ج 2، ح 11، باب 20 از ابواب غسل ميّت.

(2) وسائل، ج 2، ح 5، باب 20 از ابواب غسل ميّت.

(3) وسائل، ج 2، ح 1، باب 20 از ابواب غسل ميّت.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 24

اين روايت «صفوان» از شاگردان «منصور بن حازم» است بقيّۀ روات سند هم خوب هستند پس روايت از حيث سند و دلالت خوب است.

* … عن الحسين بن علوان

(محلّ بحث است)

عن عمرو بن خالد، عن زيد بن علي

(همان «زيد بن علي بن حسين» معروف كه در برابر بني اميّه قيام كرد و به وضع دردناكي شهيد شد.

احاديث، زيد بن علي بن حسين را مدح كرده و قيام او را ستوده و مي گويند به اذن علي بن الحسين عليه السلام بوده است، بعضي از روايات هم كه زيد را مذمت مي كند نقل شده ولي روايات مادحه زيادتر است و لذا زيد را به عنوان ثقه مي پذيريم ولي وجود حسين بن علوان كه محلّ بحث است مشكل ايجاد مي كند البتّه چون روايات متضافر هستند مشكلي از ناحيۀ صحّت اسناد بعضي از روايات پيدا نمي كنيم)

عن آبائه عن علي عليه السلام في حديث قال: إذا مات الرّجل في السفر (إلي أن قال:) و اذا كان معه نساء ذوات محرم يؤزرنه

(از مادۀ ازار و مأزر به معني لنگ است و در اينجا بمعني لنگي به او مي پوشانند ولي بقيّه بدن برهنه است)

يَصْبُبْنَ عليه الماء صبّاً، و يَمْسَسْنَ جَسَدَه

(مس جسد)

و لا يمسسْنَ فَرْجَهُ. «1»

سند اين روايت قابل بحث و گفتگو ولي دلالتش خوب است.

جمع بندي روايات: دلالت مجموع روايات خوب است ولي دو اشكال در اين روايات موجود است:

1- اينها مربوط به ميّت

و زمان ضرورت است، شما مي خواهيد از اين مورد به حي تجاوز كنيد و آن هم در غير حالت ضرورت، اين چه قياسي است؟ اولويّت كه نيست، الغاء خصوصيّت قطعيّه هم نمي شود، قياس ظنّي هم در مذهب ما نيست.

2- طايفۀ معارضي از روايات داريم كه آنها هم متعدّد و متضافر هستند:

* … يكون عليها درعٌ … «2»

.* … و لا تُخلَعُ ثوبه … «3».

* … من فوق الثياب … «4».

جمع بين دو طايفه:

پس در ميان دو طايفه از احاديث قرار گرفته ايم كه بعضي مي گويد براي غسل برهنه كنيد و بعضي ديگر مي گويد از روي لباس غسل دهيد بين اين دو طايفه روايت چگونه جمع كنيم؟

در اينجا دو طريق جمع داريم:

الف) جمع بين مطلق و مقيّد: اين جمع متعارفي است كه مطلق را حمل بر مقيّد مي كنيم، اين جمع براي روايت حلبي كه مطلق بود خوب است و آن را به «من فوق الثياب» مقيّد مي كنيم، ولي روايت «منصور» صريح بود در اين كه برهنه است. روايات ديگر هم مي گويد بپوشان كه در اينجا حمل مطلق بر مقيّد سازگار نيست.

ب) حمل بر استحباب: يعني برهنه كردن جايز است ولي پوشاندن مستحب است، حتّي در جايي كه شوهر، همسر خود را غسل مي دهد بهتر اين است كه از روي لباس باشد.

نتيجه: اشكال دوّم (روايات معارض) كارساز نشد پس اشكال دوّم را پس مي گيريم و فقط اشكال اوّل وارد است در نتيجه استدلال به روايات هم براي قول مشهور كافي نيست.

16 ادامۀ مسئلۀ 17 … 17/ 7/ 78

3- سيره:
اشاره

دليل سوّم قول مشهور (جواز نظر ما عدا العوره) تمسك به سيره است. دو گونه سيره داريم:

1- سيرۀ عقلا:

چيزي كه در بين عقلا هست مثلًا بيع معاطات كه قبل از اسلام هم در بين عقلا بوده كه سيرۀ عقلا بما هم عقلا حجّت است منتهي شارع بايد با قولش يا سكوتش آن را امضا كند.

2- سيرۀ متشرّعه:

فرقش با سيرۀ عقلا در اين است كه امضاء شارع نمي خواهد چون اينها بما هم متشرعه چنين سيره اي دارند كه دست به دست از شارع گرفته اند و لذا امضاء نمي خواهد.

حال در ما نحن فيه بگوئيم سيرۀ متشرعه بر اين است كه در نگاه به بدن محارم سخت گيري نمي كنند و نگاه به بدن محارم ما عدا العوره جايز است.

جواب: از كجا مي گوييد كه متشرعه بما هم متشرعه به ما عدا العورة از بدن محارم نگاه مي كنند بلكه كاملًا به عكس است

______________________________

(1) وسائل، ج 2، ح 8، باب 20 از ابواب غسل ميّت.

(2) ح 5، باب 20 از ابواب غسل ميّت.

(3) ح 9، باب 20 از ابواب غسل ميّت.

(4) ح 4، باب 20 از ابواب غسل ميّت.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 25

و متشرعه مراعات كرده و بدن را عريان نمي كنند پس به هر حال مصداق سيره در اينجا مشكوك است و اين دليل هم قانع كننده نيست.

4- اصالة الاباحة:

دليل چهارم مشهور اين است كه وقتي شك داريم كه جايز است يا نه، اصل اباحه است و با اصالة الاباحة مي گوييم نگاه كردن به بدن محارم ما عدا العورة جايز است.

جواب: اين اصل هم جاري نيست چون منقلب شده است.

اصالة الاباحه اصل عملي است كه در مقابل عموم «قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ» منقلب شده است و نمي توانيم بگوئيم محارم از تحت آن خارج است به دليل ذيل آيه (لٰا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ … ) آن مقداري كه استثنا شده زينت و مواضع زينت است و زائد بر آن دليلي نداريم، پس اصالة الاباحه حقّ است ولي مشروط بر اين كه عموم لفظي حاكم بر آن نباشد در حالي كه در

اينجا عموم لفظي داريم پس اين دليل هم قانع كننده نيست.

نتيجه: دليلي بر قول مشهور نداريم.

ادلّۀ قول دوّم: (استثناء المحاسن و مواضع الزّينة)
اشاره

بر اساس قول دوّم محاسن و سر و سينه و مقداري از مچ دستها و پاها …

مستثناست.

1- آيۀ

«وَ لٰا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلّٰا لِبُعُولَتِهِنَّ … ».

بهترين دليل اين قول همين دليل است.

2- سيره:

سيره به درد اين قول مي خورد، چون معمول نيست كه خواهر در مقابل برادر موها و جاي النگو و گردنبند را بپوشاند پس بهتر است سيره را دليل بر قول دوّم بگيريم.

3- روايات:

رواياتي كه در ذيل آيه آمده اين قول را تأييد مي كند پس قول دوّم هم آيه دارد هم روايت و هم سيره.

دليل قول سوّم (جواز رؤيت الوجه و الكفين للمحارم و الاجنبي): روايت البتّه دليل روشني بر اين قول نداريم، زيرا مخالف صريح آيۀ « … إِلّٰا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبٰائِهِنَّ … أَوْ أَبْنٰائِهِنَّ … » است چون اين قول بين اجنبي و محرم فرقي نمي گذارد كه اين خلاف آيه و سيره است. امّا مرحوم حاجي نوري در مستدرك از كتاب جعفريّات حديثي نقل كرده است كه مي تواند دليلي براي اين قول باشد.

* … و بهذا الاسناد عن علي عليه السلام انّه قال: إنّ رجلًا أتي النّبي صلي الله عليه و آله فقال: يا رسول اللّه صلي الله عليه و آله أمّي استأذن عليها، الي أن قال يا رسول اللّه صلي الله عليه و آله أختي تكشف شعرها بين يدي؟ قال صلي الله عليه و آله: لا، قال: و لِمَ قال صلي الله عليه و آله: أخاف أن أبدت شيئاً من محاسنها و من شعرها أو معصمها

(مچ و دستها)

أن يواقعها. «1»

كتاب «جعفريّات» به «اسماعيل بن موسي بن جعفر» مي رسد، «اسماعيل» هم پسري به نام «موسي» داشت، آنچه در كتب رجال هست اين است كه اين شخص كتابهائي داشته است و تمام روايات نقل شده به اسماعيل بن موسي بن جعفر مي رسد كه از او توثيقي در كتب رجالي نيست، ولي گفته اند كه در مصر بوده

و اولادي داشته است و در مورد توثيق او و پسرش دليلي در دست نيست. كتاب «اسماعيل» را فرزندش «محمد» نقل مي كند كه در كتب رجال چيزي در توثيق او نيست و فقط گفته شده است كه كتابهاي پدرش را نقل مي كند. راوي از «موسي»، «محمد بن اشعث» است كه او هم توثيق نشده و شايد به جهت وجود اشعث است كه كتاب جعفريّات را «اشعثيّات» هم مي گويند، كه اينها همه مشكوك هستند حال با وجود اين اشكالات چطور مي توانيم به اين كتاب تمسّك كنيم پس روايات كتاب جعفريّات در جائي كه دليل ديگري داشته باشيم مي تواند براي ما به عنوان مؤيّد باشد.

از نظر دلالت: حديث با اين صراحت نهي كرده كه خواهر محاسن و شَعر را در مقابل برادر آشكار نكند. به قول بعضي از فقها اين تعبير عادي نيست و «قضيّةٌ في واقعه» است چون غالباً اين چنين نيست، به نظر مي رسد كه آن رجل يا آن خواهر خصوصيّتي داشته و پيامبر به آن آگاه بوده و چنين دستوري داده است پس حكم عام نيست. قرينه هم اينست كه غالباً چنين نيست.

علاوه بر اين روايت مخالف صريح آيۀ قرآن است و لذا بايد آن را كنار بگذاريم.

[قول سوّم هم دليلي ندارد]

نتيجه: قول سوّم هم دليلي ندارد جز اين روايت كه آن را هم رد كرديم پس قول سوّم هم كنار رفت.

[نظر استاد]

قلنا: فتواي ما اين است كه مقدار معمول را كه محرم در مقابل محرم نمي پوشاند اشكال ندارد و برهنه شدن اشكال دارد مگر اينكه ضرورتي ايجاب كند.

بقي هنا شي ءٌ: محارم چه كساني هستند (صغراي مسأله)؟

در اينجا در مورد محارم به طور اجمالي بحث مي كنيم و

______________________________

(1) ح 4، باب 118 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 26

شرحش در آينده خواهد آمد، فعلًا همان كلام امام در تحرير را در ذيل مسئلۀ هفده مورد توجه قرار مي دهيم:

و المراد بالمحارم من يحرم عليه نكاحهنّ من جهت النّسب أو الرّضاع او المصاهرة.

پس محرميّت سه منبع دارد: نسب، رضاع، مصاهره (عروس، مادر زن، زن بابا … ).

اگر مصاهرة معني عامي داشته باشد هرگونه نكاحي را شامل مي شود به عنوان مثال مواردي داريم كه به سبب مصاهره حرمت ابدي هست ولي محرميّت حاصل نمي شود مثل نكاح در عدّه كه اگر كسي زني را در عدّه نكاح كند در حالي كه عالم به حرمت باشد اين زن بر او حرام ابدي مي شود و يا اگر جاهل باشد و دخول صورت بگيرد باز حرمت ابدي مي آيد، همچنين در نكاح ذات البعل يعني اگر از روي علم باشد و يا اگر جاهل باشد و دخول صورت بگيرد حرام ابدي مي شود در اين موارد حرمت ابدي هست و نمي تواند نكاح كند ولي محرم نيستند.

اللّهمّ إلّا أن يقال: اين موارد مصاهرة نيست چون مراد از مصاهرة عقد صحيح است (مثلًا پدر زني را عقد كرده در اينجا زن بابا بر پسر حرام است)

پس در كلام امام مصاهرۀ صحيحه مراد است.

إن قلت: وقتي كه عقد صحيح بر زني خوانده شد باعث حرمت خواهر زن خواهد شد، ولي خواهرزن جزء محارم نيست، با اينكه از ناحيۀ مصاهرة حرام شده است.

قلنا: اوّلًا، خواهر زن حرام نيست بلكه جمع بين دو خواهر حرام است، حال چون يك خواهر را نكاح كرده لازمه اش اين است كه خواهر ديگر حرام باشد پس:

اوّلا: بالذات حرام نيست.

ثانياً: اين حرام ابدي نيست و بعد از طلاق خواهر اوّل و سپري شدن عدّه مي تواند خواهر دوّم را ازدواج كند، پس چون حرام ابدي نيست اشكال وارد نيست.

17 م 18 (لا يجوز النظر الي ما عدا الوجه و الكفين من المرأة) … 18/ 8/ 78

[مسألة 18: لا إشكال في عدم جواز نظر الرجل الي ما عدا الوجه و الكفّين من المرأة الاجنبيّة]

اشاره

مسألة 18: لا إشكال في عدم جواز نظر الرجل الي ما عدا الوجه و الكفّين من المرأة الاجنبيّة من شعرها و ساير جسدها سواء كان فيه تلذّذ و رَيبة أم لا و كذا الوجه و الكفّان إذا كان بتلذذٍ و ريبة (اگر به دستها و صورت با لذت نگاه كند اشكال دارد)

و امّا بدونها (نگاه به وجه و كفّين بدون تلذذ و ريبه)

ففيه قولان بل أقوال: الجواز مطلقاً (نظرۀ أولي باشد يا ثانيه و ثالثه)

، و عدمه مطلقاً، و التفصيل بين النّظرة الواحدة فالأوّل (يجوز)

، و تكرار النّظر فالثّاني (مطابق قول دوّم يعني لا يجوز)

و أحوط الأقوال أوسطها.

عنوان مسأله:

نگاه كردن به زن اجنبي غير از وجه و كفين جايز نيست و نگاه كردن به وجه و كفين هم با تلذّذ جايز نيست و در جايي كه بدون تلذذ نگاه كند سه قول است:

1- جواز مطلقا.

2- عدم جواز مطلقا.

3- تفصيل بين نظرۀ اوّل و تكرار آن.

در اينجا نكته اي بايد روشن شود و آن اين كه بحث وجوب يا عدم وجوب ستر وجه و كفّين از طرف زن با بحث جواز يا عدم جواز نظر از سوي مرد از هم جداست، و لو ما از جواز عدم ستر وجه و كفّين جواز نظر را استفاده خواهيم كرد، ولي كساني هستند كه مي گويند حجاب وجه و كفين واجب نيست در عين حال نگاه كردن را هم جايز نمي دانند پس علي الحساب بحث نظر از حجاب جدا مي كنيم.

[قول اول جواز عدم ستر الوجه و الكفين]
أقوال:

أقوال در مسأله همان است كه امام (ره) بيان فرمودند، ولي كلماتي از بزرگان فقها نقل مي كنيم. مرحوم شهيد ثاني عبارت مفصّلي دارد كه خلاصه اش چنين است:

تحريم نظر الرجل إلي الأجنبية فيما عدا الوجه و الكفّين موضع وفاق بين المسلمين و لا فرق فيه بين التلذّذ و عدمه، و لا بين خوف الفتنة و عدمه (به جاي ريبه، فتنه مي گويد) و امّا الوجه و الكفّان فان كان في نظرهما أحد الأمرين (تلذّذ و ريبه) حَرُم أيضاً إجماعاً، و إلّا (بدون تلذّذ و ريبه) ففي الجواز أقوال: أحدها الجواز مطلقاً علي كراهيّة اختاره الشّيخ (شيخ طوسي) … و الثّاني: التحريم مطلقاً اختاره العلّامة في التذكرة … و القول الثّالث جواز النّظر إلي الوجه و الكفّين علي كراهة مرّة لا أزيد و هو الّذي أختاره المصنّف (مرحوم محقق در شرايع چون

متن مسالك شرايع است) و العلّامة في أكثر كتبه. «1»

از بيانات شهيد ثاني معلوم مي شود كه خيلي از علما- شايد چون مسلم بوده- متعرّض اين مسأله (مسئلۀ نظر) نشده اند.

______________________________

(1) مسالك، ج 7، ص 46.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 27

صاحب جواهر بعد از اينكه نظر به غير وجه و كفّين را در حال اختيار جايز نمي داند مي فرمايد:

اجماعاً بل ضرورة من المذهب و الدّين، در ادامه در مورد وجه و كفين مي فرمايد: جماعتي نظر به وجه و كفين را بدون تلذذ و ريبه اجازه داده اند و بعضي مطلقاً اجازه نداده اند و در آخر كلامش قول به تفصيل را نقل كرده و مي فرمايد:

فهو أضعف قول في المسألة (اگر چه محقق اين نظر را پذيرفته است). «1»

اقوال عامّه:

از عبارات اهل سنّت معلوم مي شود كه آنها هم مثل ما سه قول دارند، ابن قدامه كلامي از «احمد بن حنبل» نقل كرده و مي گويد:

قال احمد: لا يأكل مع مطلّقته هو أجنبيٌّ لا يَحِلَّ له أَن ينظُر اليها كيف يأكل معها ينظر الي كفّها (معمولًا با دست غذا مي خوردند) لا يحلّ له ذلك (معلوم مي شود كه احمد حنبل اجازۀ نگاه به كفّين را نداده).

در ادامه ابن قدامه از قول قاضي چنين نقل مي كند:

و قال القاضي يحرم عليه النظر الي ما عدا الوجه و الكفّين لانّه عورة و يباح له النظر اليها (وجه و كفّين) مع الكراهة إذا امِنَ الفتنة و نظر لغير شهوة و هذا مذهب الشافعي لقول اللّه تعالي و لا يبدين زينتهنّ إلّا ما ظهر منها قال ابن عباس: الوجه و الكفين (كه از ابن عباس نقل مي كند ولي معلوم نيست نظر خودش است يا از پيامبر نقل مي كند البتّه

عامّه نظر صحابه را تقريباً حجّت مي دانند).

در ادامه ابن قدامه با احمد هم صدا شده و به بعضي از آيات و روايات استدلال مي كند:

و عن علي عليه السلام قال: قال لي رسول اللّه صلي الله عليه و آله لا تتّبع النّظرة النظرة

(نگاه پشت سر هم نكن)

فانّما لك الأولي و ليست لك الآخرة

، (اين تعبير اشاره به قول سوّم است). «2»

ادلّه:
1- آيۀ [قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ]

«قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ … وَ قُلْ لِلْمُؤْمِنٰاتِ يَغْضُضْنَ … وَ لٰا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا» «3».

از جملۀ «إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا» وجه و كفين را اجمالا استفاده مي كنيم، چون قدر متيقّن از آن وجه و كفّين است و خصوص سرمۀ چشم و لازمه اش- چشم فقط- و يا انگشتر و لازمه اش- انگشت به تنهايي- را احدي نگفته است، پس وجه و كفّين قدر متيقّن است.

إن قلت: اين آيه در مورد مسئلۀ حجاب است نه در مورد جواز نظر، آيا مي توان از مسئلۀ حجاب جواز نظر را استفاده كرد؟

قلنا: بله ملازمۀ عرفي دارد يعني اگر اجازه داده اند كه در مقابل مردم وجه و كفين باز باشد و پوشاندن آن لازم نباشد به اين معني است كه نگاه كردن هم جايز است، و نمي شود به زن بگويند صورتت را باز كن و به مرد بگويند نگاه نكن و جدا كردن اين دو از هم خلاف عرف است. البتّه ملازمۀ عقلي نيست چون هيچ مانعي ندارد كه عقلا به زن بگويند وجه و كفّين را بپوشان و به مرد بگويند نگاه نكن.

2- رواياتي كه در تفسير آيه وارد شده است:

بحث سنّت و روايات بعد خواهد آمد ولي در اينجا خصوص رواياتي كه در تفسير آيه آمده و هشت روايت است مطرح مي شود و چون روايات متضافر است نياز به بررسي اسناد ندارد.

* … عن زرارة، عن أبي عبد اللّه عليه السلام في قول اللّه عزّ و جلّ «إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا»

قال عليه السلام: الزّينة الظّاهرة الكحل و الخاتم

(سرمه كه نمايان باشد چشم هم نمايان است و اگر انگشتر هم نمايان شد انگشت هم نمايان مي شود و كسي هم خصوص چشم و انگشت

را نگفته است پس استفاده وجه و كفّين مي كنيم و وقتي پوشاندن آن لازم نيست نظر به آن جايز است). «4»

* … عن مسعدة بن زياد

(سند حديث مشكل دارد)

قال: سمعت جعفراً و سُئلَ عمّا تظهر المرأة من زينتها قال: الوجه و الكفّين

(متن آيۀ قرآن در حديث نبود ولي از تعبير معلوم مي شود كه ناظر به تفسير آيه است). «5»

* … عن الفضيل قال سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن الذراعين من المرأة هما من الزنية الّتي قال اللّه: «وَ لٰا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلّٰا لِبُعُولَتِهِنَّ»؟ قال:

نعم و ما دون الخمار

(يعني موهاي سر)

من الزينة و ما دون السوارين

(بالاتر از دستبند و از اينجا معلوم مي شود كه صورت و كفّان براي نظر مجاز هستند.

در اين روايت امام زينت باطن را تفسير مي كند كه از آن

______________________________

(1) ج 29، ص 75.

(2) مغني، ج 7، ص 460.

(3) آيۀ 31، سورۀ نور.

(4) ح 3، باب 109 از ابواب مقدّمات نكاح.

(5) ح 5، باب 109 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 28

تفسير زينت ظاهر هم استفاده مي شود و سند اين روايت از بقيّه بهتر است.

* … عن أبي بصير، عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: سألته عن قول اللّه عزّ و جلّ «وَ لٰا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا» قال: الخاتم و المُسكَة و هي القلب. «1»

اين كه دستبند هم جزء زينت ظاهره است، به چه معني است؟

دو احتمال دارد يك احتمال اينكه «مسكه» چيزهايي بوده كه به انگشتان مي بستند كه اين جزء كف دست است ولي اگر منظور چيزي است كه به مچ بسته مي شود در اين صورت بايد بگوييم دستبندي است كه به انتهاي مچ بسته

مي شود كه به كفّين متّصل است، چون اگر دستبند باشد مچ هم پيدا مي شود و اين را كسي نگفته است.

چرا در اين حديث به وجه اشاره نشده است چون نقاب زدن در صدر اسلام مرسوم نبوده است جواز نظر به وجه مسلم بوده است.

* علي بن ابراهيم في تفسيره: و في رواية أبي الجارود عن أبي جعفر عليه السلام

(حديث مرسله است چون علي ابن ابراهيم نمي تواند از أبي جارود نقل كند)

في قوله «وَ لٰا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا» فهي الثياب و الكُحل و الخاتم و خضاب الكف و السوار … «2»

اين حديث كاملترين حديثي است كه مستثنيات را گفته است، در اينجا سوار به معني دستبند است كه همان مشكل حديث قبل را دارد.

18 ادامۀ مسئلۀ 18 … 19/ 7/ 78

سه حديث ديگر هم در تفسير آيه داريم كه جزء احاديث مرسله است ولي مي تواند مؤيّد باشد:

تفسير جوامع الجامع در تفسير آيه «.. مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا» مي گويد:

* … عنهم عليهم السلام: الكفّان و الاصابع

(كأنّ استثناء صورت مسلم بوده و آنچه نياز به بيان داشته كفان و اصابع بوده است)

و الباطنة كالخلخال و السوار …

«3» * … نقلا عن المحاسن

(احمد بن محمد بن خالد برقي)

عن أبي عبد اللّه عليه السلام

(برقي از امام صادق نمي تواند بلافاصله نقل كند و واسطه بوده است)

في قوله جل ثنائه «إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا» قال: الوجه و الذرعان. «4»

به يقين ذراعان اشتباهي است از راوي يا نسّاخ، چون احدي از علما ذراع را نگفته است و به نظر مي رسد كه الوجه و الكفّان بوده است، پس وجه براي بحث ما مؤيّد است.

* و عنه

(امام صادق) عليه السلام

في قوله عزّ و

جلّ «إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا» قال:

الزينة الظّاهرة الكُحل و الخاتم. «5»

از مجموع اين روايات اگر ابهامي در آيۀ «إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا» باشد (كه ما گفتيم ابهام ندارد) ابهام بر طرف مي شود.

إن قلت: نهايت چيزي كه از آيه و روايات مفسّره نسبت به آيه استفاده مي شود، عدم وجوب ستر وجه و كفّين است يعني يجوز الإبداء و جواز ابداء دليل بر جواز نظر نيست و ممكن است به زن اجازه دهند كه وجه و كفّين را آشكار كند، چون زحمت داشته است ولي به مرد اجازۀ نظر ندهند پس بين جواز ابداء و جواز نظر ملازمه نيست.

قلنا: ملازمۀ عقلي نيست ولي ملازمۀ عرفي هست.

از جملۀ بعدي آيه (وَ لٰا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلّٰا لِبُعُولَتِهِنَّ) استفاده مي كنيم كه آيه اشاره به زينت باطنه است اين «لام» كه بر سر «لِبُعُولَتِهِنَّ» در آمده چه كاره است؟ يعني ظاهر كنيد اين زينت را براي شوهر كه شوهر ببيند پس در واقع اجازۀ نظر در «لام» نهفته است (ظاهر كن كه او مجاز است ببيند)، حال اگر در جملۀ دوّم جواز نظر باشد آيا از جملۀ اوّل هم به مقارنه و اتّحاد سياق استفادۀ جواز نمي شود؟ قطعاً استفاده مي شود، به عبارت ديگر در جملۀ دوّم متعلّق ذكر شده و در جملۀ اوّل ذكر نشده است يعني در جملۀ اوّل «لِمَن» را نمي گويد. جملۀ دوّم به دلالت التزامي (ملازمۀ عرفي) بر جواز نظر دلالت نمي كند بلكه به دلالت لفظي است پس از آيۀ شريفه مي توان جواز نظر را استفاده كرد.

3- آيۀ «وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَليٰ جُيُوبِهِنَّ»

آيه مي فرمايد خمار خود را به جيبشان بزنند، «خمار» به چه معنا است؟

خِمار در لغت به معني «ما يستر شيئاً» است

يعني چيزي كه چيز ديگر را بپوشاند، و خمر را هم كه خمر مي گويند چون عقل

______________________________

(1) ح 4، باب 109 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) مستدرك، ج 14، ح 3، باب 85 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) جوامع الجامع، ج 2، ص 616.

(4) مستدرك، ج 14، ح 1، باب 85 از ابواب مقدّمات نكاح.

(5) مستدرك، ج 14، ح 2، باب 85 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 29

را مي پوشاند، ولي در عرف خمار به معني چيزي است كه سر زن را مي پوشاند مانند مقنعه، به تعبير ديگر همان روسري فارسي است، و امّا «جيوب» به معني يقۀ پيراهن است و چون روي سينه افتاده بالاي سينه را هم گاهي به واسطۀ مقارنت جيب مي گويند.

«وَ لْيَضْرِبْنَ … » به چه معناست؟ مرحوم طبرسي در مجمع البيان در ذيل آيه مي گويد كه اشاره به وضعي است كه در صدر اسلام و در جاهليّت در بين زنان رايج شده بود كه دو طرف خمار را به پشت سر مي انداختند كه در نتيجه مقداري از سينه و گلو و گوشها و گوشواره ها (همان بي حجابي زمان جاهليّت)، نمايان مي شد قرآن فرمود گوشه هاي خمار را روي سينه بيندازيد و گلو و سينه را بپوشانيد.

مجمع البيان مي گويد:

خمار: و هو غطاء، رأس المرأة المنسدل علي جيبها (روي سينه افتاده) أمِرْنَ بالقاء المقانع علي صدورهنّ تغطيةً لِنُحُورهنّ (گلو) فقد قيل: انهنّ كنّ يلقين مقانعهنّ علي ظهورهنّ فتبدوا صدورهنّ و كُنِي عن الصدور بالجيوب لأنّها ملبوسةٌ عليها. «1»

از اين قسمت از آيه استفاده مي شود كه پوشاندن صورت لازم نيست چون اگر لازم بود بايد آيه مي گفت: «وجوههنّ و جيوبهنّ» چرا كه ابتدا صورت نمايان مي شود

و اگر استتار وجه واجب بود اولي اين بود كه اوّل وجه را بگويد بعد سينه را، و حال آنكه نگفته است، پس آيه به روشني بر عدم وجوب ستر وجه دلالت مي كند.

علاوه بر اين خمار چيزي است كه دلالت مي كند بر آشكار بودن صورت، چون خمار غير از نقاب است خمار يعني چيزي كه يستر به المرأة رأسها لا وجهَها پس معلوم مي شود كه پوشاندن وجه لازم نيست، و مسأله از نظر آيات تمام است.

در اينجا خواسته اند كه با آياتي براي اين آيه معارض درست كنند كه بعداً بيان كرده و جواب مي دهيم.

4- رواياتي كه ارتباطي با تفسير آيه ندارد:
اشاره

اين روايات با صراحت يا دلالت التزامي مي گويد كه وجه و كفّين استثنا است.

طايفۀ اوّل: رواياتي كه با صراحت وجه و كفين را استثنا مي كند:

* … عن مَرْوَك بن عبيد، عن بعض أصحابنا عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: قلت له: ما يَحِلُّ للرجل أَنْ يريٰ من المرأة إذا لم يكن محرماً؟ قال الوجه و الكفّان و القدمان «2»

(پشت پا و كف پا تا ساق).

از نظر دلالت: روايت خوبي است چون سؤال از حجاب نيست بلكه از نظر و نگاه كردن سؤال مي كند.

از نظر سند: رجال سند خوب است ولي تعبير «عن بعض اصحابنا» آن را مرسله كرده است. «مَرْوَك» «صالح» است. مرحوم كشّي از «ابن فضال» نقل مي كند كه مي گويد: ثقةٌ، شيخٌ، صدوق، و در كتب ما حدود سي و سه روايت از او نقل كرده اند. بقيه روات هم ثقه هستند.

* … عن علي بن سُوَيد قال: قلت لأبي الحسن

(موسي بن جعفر عليه السلام)

انّي مبتلي بالنّظر إلي مرأة الجميلة

(به حسب شغلش با زنان سرو كار دارد و از كلمۀ «مبتلي» معلوم مي شود كه ناراحت بوده و راه حل مي خواسته)

فُيُعجِبنُي النظر إليها

(با ديدن آنها لذت مي برم با اين كه نگاه تلذّذ و ريبه ندارم)

فقال: يا علي لا بأس إذا عرف اللّه من نيّتك الصدق … «3»

19 ادامۀ مسئلۀ 18 … 20/ 7/ 78

* ما رواه عمرو بن شمر عن أبي جعفر عليه السلام

(امام باقر)

عن جابر بن عبد اللّه الانصاري قال: خرج رسول اللّه صلي الله عليه و آله يريد فاطمه عليها السلام و انا معه فلمّا انتهينا إلي الباب وضع يده عليه فدفعه ثمّ قال: السلام عليكم فقالت فاطمه عليها السلام: و عليك السلام يا رسول الله صلي الله عليه و آله قال صلي

الله عليه و آله: أدخُلُ؟

قالت: ادْخُلُ يا رسول اللّه صلي الله عليه و آله، قال صلي الله عليه و آله: أدخُلُ و من معي؟ قالت: لَيْسَ عليّ قناع، فقال صلي الله عليه و آله: يا فاطمة، خُذي فضل مَلْحَفَتِكَ فَقَنِّعي به رأسك ففعلتْ. ثمّ قال صلي الله عليه و آله: السلام عليكِ فقالت: و عليك السّلام يا رسول اللّه صلي الله عليه و آله، قال: أدخُلُ؟ قالت: نعم يا رسول اللّه قال: أنا و من معي؟ قالت:

و مَنْ معك، قال جابر: فدخل رسول اللّه صلي الله عليه و آله و دخلتُ و إذا وجه فاطمة أَصْفَر

(زرد بود)

كانّه بَطنُ جرادة

(شكم ملخ) [از اينجا معلوم مي شود كه صورت حضرت زهرا عليها السلام باز بوده و جابر هم نگاه كرده است]

فقال رسول اللّه صلي الله عليه و آله: ما لي أري وجهك اصفر؟ قالت يا رسول اللّه صلي الله عليه و آله: الجوع، فقال رسول الله صلي الله عليه و آله اللهم مشبع الجوعة و دافع الضيْعة، اشْبِع فاطمة بنتَ محمّد قال جابر: فو اللّه لَنَظَرْتُ إلي الدم ينحدر من قُصاصها حتّي عاد وجهها احْمَر فما جاعت بعد ذلك اليوم. «4»

______________________________

(1) مجمع البيان، ج 7، ص 241.

(2) ح 2، باب 109 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) ح 3، باب 1 از ابواب نكاح محرم.

(4) ح 3، باب 12 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 30

اگر سند اين روايت صحيح بود براي جواز نظر و عدم ستر دليل خوبي بود، در اين حديث «عمرو بن شمر» از كساني است كه جدّاً تضعيف شده و غير ثقه است. مرحوم نجاشي دربارۀ او مي گويد:

عمرو بن شمر أبو عبد اللّه الجعفي

عربي روي عن ابي عبد اللّه عليه السلام ضعيفٌ جدّاً زيد احاديث في كتب جابر الجعفي يُنسَبُ بعضها إليه

(معلوم مي شود كه از شاگردان جابر جعفي بوده و مطالبي به كتاب او اضافه كرده است)

و الأمر ملتبس. «1»

علاوه بر اين علّامه در خلاصة الرجال دربارۀ او مي فرمايد:

لا اعتمد علي شي ءٍ ممّا يرويه.

سلّمنا؛ خبر واحد صحيح السندي باشد آيا متن اين حديث قابل قبول است؟ آيا فرزندان علما يا مؤمنين و معتمدين با صورت باز جلوي مرد نامحرم مي نشيند، خير، حال حضرت زهرائي عليها السلام كه از ابن امّ مكتوم نابينا خودش را مي پوشاند چگونه اين كار را در مقابل جابر مي كند، بنابراين متن روايت و لو شرعاً اشكال ندارد ولي لا يناسب بنات العلماء فكيف بالصديقة الكبري فاطمة الزّهرا عليها السلام.

* و سألته عن الرّجل ما يصلح له أن ينظر اليه من المرأة الّتي لا تحلّ له

(مرد، زن نامحرم را چقدر مي تواند ببيند)

؟ قال: الوجه و الكفّ و موضع السوار. «2»

(مراد منتهي اليه مچ دست است يعني كف تا مچ دست كه اگر غير از اين تفسير كنيم بر خلاف اجماع است).

سند حديث از «علي بن جعفر» است و كتاب او در نزد صاحب وسايل بوده است. رواياتي كه صاحب وسايل از كتاب علي بن جعفر نقل مي كند صحيحه است. «عبد اللّه بن جعفر حَميري» در قرب الاسناد از علي بن جعفر نقل مي كند كه روايات او اشكال دارد. حال آيا كتاب علي بن جعفر نزد علّامۀ مجلسي هم بوده است؟ نمي دانيم، ولي در بحار اين روايت و ما قبل و ما بعد آن را از قرب الأسناد نقل مي كند كه علامت مخفّف آن «ب» است.

پس اين روايت چون از قرب الأسناد نقل شده مؤيّد است.

* … و روت عائشة أنّ اسماء بنت أبي بكر دخلت علي رسول اللّه صلي الله عليه و آله في ثياب رقاق

(لباس نازك)

فاعْرَضَ عنها، و قال: يا اسماء إنّ المرأة إذا بلغت المحيض

(بالغ شود)

لم يصلح أن يري منها الّا هذا و هذا و اشار إلي وجهه و كفّيه

(اين روايت چون از طرق عامّه نقل شده به عنوان مؤيّد است). «3»

طايفۀ دوّم: رواياتي كه به دلالت مطابقي دلالت ندارد بلكه به دلالت التزاميّه به بحث ما دلالت دارد

و به اين روايات استدلال نكرده اند ما اين روايات را از ابواب مختلف جمع آوري كرده ايم:.

* … عن علي بن احمد بن يونس

(مجهول الحال است و در كتب رجال اصلًا اسمي از او نيست)

قال: ذكر الحسين

(حسين كيست كه به علي بن احمد بن يونس خبر داده است)

انّه كتب اليه

(لا بد به امام نوشته است)

يسأله عن حدّ القواعد من النّساء

(چند سالگي زن قاعده است)

الّتي إذا بلغت جاز لها أن تكشف رأسها و ذراعها، فكتب عليه السلام: من قَعَدْن عن النكاح

(حال و هواي ازدواج از او گذشته است نه اينكه زمين گير شده). «4»

اين حديث به دلالت التزامي دلالت خوبي دارد چون سؤال از موها و ذراع است نه وجه و كفّين، كأنّ وجه و كفّين مسلّم بوده است.

در اينجا به سؤال راوي استدلال كرديم نه جواب امام، چون وقتي راوي از ذراع و موها سؤال مي كند معلوم مي شود كه صورت و دستها تا مچ براي راوي مفروغ عنه بوده و امام هم نگفت كه سائل اشتباه كرده و ذهن سائل را امضا كرده است پس به دلالت التزامي دلالت دارد.

در وسائل هاي سي جلدي و پاورقي وسائل هاي بيست جلدي «علي بن احمد عن يونس» آمده است. يعني به جاي

«ابن»، «عن» آمده. «علي بن احمد» ممكن است «علي بن احمد بن اسيم» و «يونس» هم «يونس بن عبد الرحمن» باشد كه در اين صورت حال حديث بهتر مي شود. در تهذيب هم كه صاحب وسايل روايت را از آنجا نقل كرده «علي بن احمد عن يونس» دارد.

ولي اينها مشكل را حل نمي كند چون «علي بن احمد بن اشيم» مجهول الحال است و يونس هم احتمال دارد كه يونس بن عبد الرحمن باشد و احتمال دارد كه نباشد، أضف الي ذلك كه «حسين» هم وضعش مبهم است پس باز مجهول در مجهول است و مشكل حديث حل نمي شود.

* … عن السكوني عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله:

لا حرمة لنساء أهل الذّمة أن يُنظَرَ إلي شعورهنّ و ايديهنّ «5»

.______________________________

(1) رجال نجاشي، ص 287.

(2) بحار الأنوار، ج 101، ص 34.

(3) مغني، ج 7، ص 460.

(4) ح 5، باب 110 از ابواب مقدّمات نكاح.

(5) ح 1، باب 112 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 31

از اين كه پيامبر وجوه را نمي فرمايد معلوم مي شود كه وجوه مفروغ عنه بوده است پس به دلالت التزامي آن را مي فهميم.

* … محمّد بن يعقوب، عن عدة من اصحابنا، عن أحمد بن محمد بن عيسي (قمي)، عن ابن محبوب، عن عُباد بن صهيب

(محل بحث است ولي با تحقيق به اين نتيجه رسيديم كه وثاقت او را مي توان پذيرفت)

قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السلام يقول: لا بأس بالنّظر إلي رءوس أهل تهامة

(مناطق حاشيۀ جزيرۀ عربستان)

و الأعراب

(عربهاي بياباني)

و أهل السّواد

(عراقيها)

و العلوج

(قبيله اي بودند)

لأنّهم إذا نُهوا لا ينتهُون … «1»

معلوم مي شود آنجايي كه نهي از منكر

اثر ندارد نگاه كردن بدون تلذّذ و ريبه اشكال ندارد. حال از اين كه موها را گفته و صورت را نگفته است، معلوم مي شود كه صورت مفروغ عنه بوده است (دلالت التزامي).

20 ادامۀ مسئلۀ 18 … 24/ 7/ 78

* … عن محمّد بن اسماعيل بن بزيع

(از مردان با شخصيت بود و از اصحاب امام رضا بود)

قال: سألت ابا الحسن الرضا عليه السلام عن امّهات الأولاد

(امّ ولد)

لها أن تكشف رأسها بين يدي الرّجال؟ قال:

تُقَنِّعْ. «2»

براي روشن شدن معني حديث مطلبي را ذكر مي كنيم و آن اينكه از احاديث زيادي استفاده مي شود كه حجاب سر براي كنيزان لازم نبود به گونه اي كه سر برهنه نماز مي خواندند. مذهب مشهور فقها هم همين است و ظاهراً صاحب جواهر «3» هم نظر مشهور را دارد و به نظر ما از آيۀ قرآن هم مي توانيم اين معني را استفاده كنيم، چون آيه مي فرمايد:

«يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوٰاجِكَ وَ بَنٰاتِكَ وَ نِسٰاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ ذٰلِكَ أَدْنيٰ أَنْ يُعْرَفْنَ فَلٰا يُؤْذَيْنَ» «4» زنان جلباب را چنان به خود بپوشانند كه موهايشان پيدا نباشد بعد مي فرمايد كه اين سبب مي شود كه شناخته شوند. چگونه اگر حجاب داشته باشند شناخته مي شوند؟ اين به خاطر اين است كه كنيزان سر برهنه بودند و كساني كه اهل ريبه بودند با كنيزها مزاح مي كردند و آيه مي گويد كه آنها سرهاي خود را بپوشانند تا شناخته شوند كه كنيز نيستند تا اهل ريبه مزاحم آنها نشوند. پس از اين آيه استفاده مي شود كه كنيزها سرشان برهنه بوده است.

چرا آيۀ حجاب به كنيزان دستور پوشش سر را نمي دهد؟

شايد به جهت پايين بودن فرهنگشان بوده است.

اگر اين كنيز

به منزلۀ همسر صاحب خودش (امّ ولد) شد آيا مي تواند سر خود را برهنه كند؟ امام عليه السلام مي فرمايد: نمي تواند، چون در مسير آزادي است چرا كه از سهم فرزند خودش آزاد مي شود بايد حجاب را رعايت كند.

در اين روايت سخن از پوشاندن و نپوشاندن سر است. و از صورت، نه ابن بزيع سؤال مي كند و نه امام جواب مي دهد، معلوم مي شود كه صورت مفروغ عنه بوده است.

طايفۀ سوّم: روايات متعدّدي كه در مورد پوشش زن در حال نماز آمده است

كه پوشاندن گردي صورت و دستها تا مچ و در بعضي روايات قدمين لازم نيست. اين روايات مطلق است و نماز در خانه يا جماعت را شامل است. در آن زمان وضع چنان نبود كه براي زنان پرده اي بكشند، پس در حال نماز به طور مطلق اجازۀ عدم ستر داده شده و اگر بنا بود بپوشانند بايد روايات را قيد مي زدند ولي هيچ كدام از روايات قيد ندارد كه به صورت دلالت التزامي از اين روايات مي فهميم كه نظر به وجه و كفّين جايز است.

بعضي به ادلّۀ ديگري هم تمسّك كرده اند كه ما استدلال نكرده ايم، مثل مسئلۀ عسر و حرج كه اگر صورتش را بپوشاند به زحمت مي افتد ولي دليل محكمي نيست و به عنوان مؤيّد خوب نيست.

هذا تمام الكلام في ادلّة جواز عدم ستر الوجه و الكفّين.

ادلّۀ قول دوّم (الستر مطلقاً حتي الوجه و الكفّين):
الف) آيات:
اشاره

به بعضي از آيات قرآن استدلال كرده اند:

1- آيۀ «قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ» «5».

«يَغُضُّوا» در اين آيه عام است و شامل وجه و كفّين مي شود، چون حذف متعلّق دليل بر عموم است.

2- آيۀ «وَ لٰا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلّٰا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبٰائِهِنَّ» «6».

از اينكه «بعولتهنّ» و «آبٰائِهِنَّ» استثنا شده است معلوم

______________________________

(1) ح 1، باب 113 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) ح 1، باب 114 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) جواهر، ج 29، ص 68.

(4) آيۀ 59، سورۀ احزاب.

(5) آيۀ 30، سورۀ نور.

(6) آيۀ 31، سورۀ نور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 32

مي شود كه «لٰا يُبْدِينَ» عام است و وجه و كفّين را شامل مي شود بنابراين فقط شوهران هستند كه مي توانند زينت ها را ببينند و اجانب حتي زينت صورت و دستها را هم جايز نيستند كه ببينند.

قلنا: اينها صدر آيه «إِلّٰا مٰا

ظَهَرَ مِنْهٰا» را فراموش كرده و به ذيل آيه استناد كرده اند.

3- آيۀ «وَ إِذٰا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتٰاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَرٰاءِ حِجٰابٍ» «1».

بعضي مثل ابن قدامه در مغني به اين آيه هم استدلال كرده اند.

كلمۀ «حجاب» در لغت عرب با فارسي فرق مي كند، در فارسي به معني ستر است ولي در عربي به اين معني هرگز نمي آيد بلكه به معني پرده، و حاجب به معني پرده دار است.

در استدلال به آيه مي گويند زنان پيامبر از پشت پرده صحبت مي كردند و از اين الغاء خصوصيّت كرده و مي گويند كه زنهاي مؤمنين هم مثل زنان پيامبر از پشت پرده صحبت كنند و پوشيده باشند.

4- آيۀ «يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوٰاجِكَ وَ بَنٰاتِكَ وَ نِسٰاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ» «2».

كه ابن قدامه به آن استدلال مي كند و معني اش اين است كه صورت و كفّين را هم بپوشانند.

جواب از استدلال به آيات:
جواب از آيۀ اوّل:

آيۀ اوّل عام است و شامل وجه و كفّين هم مي شود ولي در خود آيه مخصّصش آمده و استثنا خورده است چون «إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا» استثنا است، وقتي سترِ «مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا» واجب نشد به دلالت التزاميّه نظر كردن جايز مي شود، وقتي نظر به وجه و كفّين جايز شد عمومِ «قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ» تخصيص مي خورد.

جواب از آيۀ دوّم:

اين آيه جوابش واضح تر است چون «لٰا يُبْدِينَ» دو بار در آيه آمده است و شما به دوّمي كه در مورد زينت باطنه است و به بحث ما مربوط نيست استدلال كرده ايد و اوّلي را كه استثناء دارد و در مورد زينت ظاهره است رها كرده ايد و اين درست نيست.

21 ادامۀ مسئلۀ 18 … 25/ 7/ 78

جواب از آيۀ سوّم:

اين آيه مخصوص زنان پيامبر است و چه بسا كه نساء النّبي احكامي داشته باشند كه در مورد زنان ديگر نيست، از جمله اينكه بعد از وفات پيامبر ازدواج براي آنها حرام بود و يا اينكه گناه و ثواب آنها مضاعف بود و ما نمي توانيم اين حكم را به جاي ديگر سرايت دهيم، پس زنان پيامبر موقعيّت خاصّي داشتند و ممكن است براي حفظ احترام پيامبر آنها بايد از پشت پرده صحبت كنند. مورد مخصّص و معمّم هم نيست يعني اگر دليل كوتاه باشد مورد را تعميم نمي دهد كما اينكه تخصيص هم نمي زند، تعميمِ يك حكم خاص كه در مورد خاص وارد شده به كمك الغاء خصوصيّت قطعيّۀ عرفيّه است ولي نمي توانيم در اينجا اين كار را بكنيم، حتي الغاء خصوصيّت ظنيّه هم نمي توانيم بكنيم چون ما ظنّي هم نداريم كه موارد ديگر (زنان ديگر) شبيه اين مورد (زنان پيامبر) هستند.

آيا اين حكم در مورد زنان پيامبر واجب بود (حتماً بايد زنان پيامبر از پشت پرده صحبت كنند)؟

ظاهر آيه وجوب است ولي از ذيل آيه «ذٰلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ» استحباب استفاده مي شود. پس:

اوّلًا، معلوم نيست كه اين حكم در مورد زنان پيامبر واجب باشد.

ثانياً، بر فرض هم كه براي زنان پيامبر واجب باشد قياس زنان ديگر به

زنان پيامبر صحيح نيست.

جواب از آيۀ چهارم:

استدلال به آيه فرع بر اين است كه ببينم معناي «جلباب» چيست؟ سه معني براي آن گفته اند:

1- الملحفه: چادر مانندي كه در عرف ما نيست ولي در ميان اعراب و هندي ها و پاكستاني ها هست.

2- المقنعة الطويلة: مقنعۀ بلندي كه شايد تا كمرشان را مي پوشانده است.

3- الدّرع الواسع: پيراهن گشادي مانند مانتو.

هيچ كدام از اينها صورت را نمي پوشاند چون مقنعه غير از نقاب است و سر را مي پوشاند نه صورت را، پيراهن گشاد هم بدن را مي پوشاند و ملحفه هم صورت را نمي پوشاند، پس شما بايد ابتداءً ثابت كنيد كه جلباب به معني پوشش وجه است و يا اينكه حكم را از «يُدْنِينَ» استفاده كنيد، كه انصاف اين است كه هيچ يك دلالت ندارد.

______________________________

(1) آيۀ 53، سورۀ احزاب.

(2) آيۀ 59، سورۀ احزاب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 33

ب) روايات:

روايات از منابع شيعه و اهل سنّت است:

* و كتب محمد بن الحسن الصفّار

(استاد شيخ صدوق)

الي ابي محمد بن حسن بن علي عليهما السلام

(امام حسن عسكري)

في رجل أراد أن يشهد علي امرأة ليس لها بمَحْرَم هل يجوز له أن يشهد عليها من وراء الستر

(پرده)

و يسمع كلامها اذا شهد عدلان انّها فلانة بنت فلان التي تشهدك و هذا كلامها أو لا تجوز الشّهادة عليها حتي تبرز

(بيرون بيايد)

و تثبتها بعينها؟ فَوَقّع عليه السلام تَتنَقَّب و تظهر للشهود إن شاء اللّه. «1»

(تنها اين روايت است كه دستور نقاب زدن داده است).

جواب: سند حديث ظاهراً عيبي ندارد چون «صفّار» از ثقات است ولي از نظر دلالت چند مشكل دارد:

1- فرض كلام در جائي است كه زن دلش مي خواسته در پشت پرده باشد و راوي هم كأنّ مي گويد براي زن هم سخت است كه بيرون

بيايد، يعني موردي است كه تمايلي به ظهور و بروز نيست، امام هم در جواب مي فرمايد حال كه تمايل دارد بيرون نيايد راهش اين است كه نقاب بزند و بيرون بيايد و اين غير از اين است كه بپرسند آيا زن نقاب بزند يا نه؟ پس اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال.

2- نقاب چيست؟ آيا نقاب تمام صورت را مي پوشاند؟

نقابها مختلف هستند برخي قسمتي از پيشاني و برخي تمام صورت را مي پوشاند حال اگر نقاب تمام صورت را بپوشاند فايده اي ندارد چون باز بايد دو نفر شهادت دهند كه خودِ اوست، پس معلوم مي شود كه نقاب، ساتر تمام وجه نبوده است، بنابراين اين حديث كه بهترين حديث قول دوّم است از حيث دلالت، اشكال دارد.

* … عن ابي جميله، عن ابي جعفر و ابي عبد اللّٰه عليهما السلام قالا: ما من أحدٍ إلّا و هو يصيب حَظاً من الزّنا فزنا العينين النّظر و زنا الفم القُبلة و زنا اليدين اللمس، صدق الفرج ذلك أو كذب. «2»

از اين روايت استفاده مي كنند كه زناي چشم، حرام و نظر هم عام است و همه چيز را شامل مي شود حتي وجه و كفّين، پس اطلاق حديث و تعبير به زنا دليل بر اين مي شود كه نظر به وجه و كفّين حرام است.

جواب: اسم اصلي «أبو جميله» «مفضّل بن صالح» است كه غالباً او را به عنوان مجهول يا ضعيف ذكر كرده اند و حدود 99 روايت دارد كه خالي از ضعف نيستند. از جمله ابن غضائري مي گويد:

«ضعيف كذّاب يضع الحديث».

ولي مرحوم وحيد بهبهاني كه از بزرگان رجال است تمايل دارد كه أبو جميله را تقويت كند و مايل است كه بگويد:

«لا

يخلو عن توثيق» چون بزرگان رجال از او نقل كرده اند ولي نقل بزرگان رجال دليل بر توثيق نيست.

دلالت روايت هم خالي از اشكال نيست چون روايت منصرف است به جائي است كه نگاه به قصد لذّت باشد كه از بحث ما خارج است زيرا ما شرط كرديم كه بدون تلذّذ و ريبه باشد.

* … عن سعد الاسكاف، عن أبي جعفر عليه السلام:

جواني از انصار زني را در يكي از كوچه هاي مدينه ديد و زماني بود كه زنها صورت خود را خوب نمي گرفتند و مقنعه ها را پشت گوش مي انداختند.

جوان به زن نگاه كرده و به دنبال آن زن مي رود تا به يك كوچۀ تنگ مي رسد كه يكي از طوايف مدينه در آنجا ساكن بود. جوان يك مرتبه به ديوار خورد و يك تكه شيشه يا استخوان صورتش را زخمي كرده با خود گفت همين گونه خدمت پيامبر مي روم و به او مي گويم كه چه شده است، خدمت پيامبر آمد، پيامبر فرمود

: ما هذا، فاخبره فهبط جبرئيل بهذه الآية: «قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ … ». «3»

به اين حديث استدلال كرده اند كه جوان به صورت زن نگاه مي كرد و آيه هم قدر متيقّن صورت را مي گيرد پس دليل بر مطلوب است.

جواب: اگر اين روايات دلالت داشت نياز به بررسي سند نداشت چون تضافر آن براي ما كافي بود ولي جناب «سعد اسكاف» در بين علماء رجال محلّ كلام است كه بعضي او را قبول كرده اند و برخي مثل نجاشي قبول نكرده اند، شايد از كلمات شيخ طوسي استفاده شود كه مقبول است.

از نظر دلالت هم اصلًا دلالت ندارد چون مورد آيه چشم چراني به قصد لذّت بوده كه

همه قبول دارند و بحث ما در جائي است كه نگاه بدون قصد لذّت باشد.

* … عن علي بن عقبه، عن أبيه عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: سمعته يقول: النَّظْرة سهم من سهام إبليس مسمومٌ

(تير زهرآلود)

و كم من

______________________________

(1) من لا يحضره الفقيه، ج 3، ص 67.

(2) ح 2، باب 104 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) ح 4، باب 104 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 34

نظرة أورَثَتْ حسرةً طويلة. «1»

جواب: سلّمنا كه سند روايت را بپذيريم ولي دلالت در مورد جائي است كه نگاه با تلذّذ و ريبه باشد چون نگاه وقتي تير زهرآلود شيطان است و موجب پشيماني مي شود كه با تلذّذ و ريبه باشد، و حد اقل مي توان گفت روايت انصراف دارد.

22 ادامۀ مسئلۀ 18 … 26/ 7/ 78

* و عن النّبي صلي الله عليه و آله انّه قال: النَظْرة سهمٌ مسموم من سهام ابليس، فمن تركها خوفاً من اللّه أعطاه ايماناً يجدُ حلاوته في قلبه «2»

. انسان بعضي از لذّات را كه ترك مي كند در جانش احساس شيريني مي كند كه هزاران بار از لذّت آن گناه بالاتر است، مخصوصاً در مسئلۀ نگاه. اين تعبير يا منحصر به همين جاست و يا اگر در جاي ديگر هم باشد كم است.

جواب: تضافر جانشين صحّت سند است ولي دلالتش همان مشكل قبلي را دارد چون روايت منصرف است به جائي كه نگاه با لذّت باشد.

* روايتي كه احمد حنبل نقل مي كند:

* … أتته

(پيامبر)

امرأة شابّة من خثعم

(زني زيبا از طائفۀ بني خثعم در حجة الوداع خدمت پيامبر رسيده و از او سؤال كرد در حالي كه «فضل بن عباس» برادر «عبد اللّه بن عباس»

پشت سر پيامبر سوار شتر بود)

ولوي عنق الفضل

(پيامبر صورت «فضل بن عباس» را برگرداند)

فقال له العباس ما لك لوّيت عنق ابن عمك؟

قال: رأيت شاباً و شابّة فخفت الشّيطان عليهما. «3»

اين روايت در مورد نظر به وجه است و برگرداندن صورت «فضل» نشان مي دهد كه به وجه و كفّين نمي شود نگاه كرد.

جواب: مشكل سند اين روايت روشن است، چون از طرق عامّه است و امّا از نظر دلالت هم روايت با صراحت «خفتُ» دارد كه دلالت بر خوف فتنه مي كند؛ و ما هم گفتيم آنجائي كه خوف فتنه است مستثني است.

البتّه روايات منحصر به اين شش روايت نيست و چون متضافر هستند و لو اسناد بسياري از آنها اشكال دارد، از نظر سند مي پذيريم ولي از نظر دلالت مشكل دارند.

سلّمنا، كه اين روايات دلالت بر حرمت نظر دارد، در مورد قول اوّل هم آيات و روايات دلالت بر جواز نظر داشت، اگر تعارضي بين اين دو دسته از آيات و روايات واقع شود نسبت بين اين دو طايفه عموم و خصوص من وجه است چون اين روايات منظور از «النّظرة» داشت كه عام است ولي روايات قبلي صريح در استثناء وجه و كفّين بود و اگر خوب دقّت شود در خيلي از اين روايات كاري به زن اجنبي هم ندارد پس «النّظره» مطلق است و نظر به اجنبي ندارد، و لذا مي توان تشكيك كرد كه منظور از «النظرة» نگاه به امور دنيوي يا جاسوسي و تجسّس در كار ديگران است.

نتيجه: اگر تعارضي هم باشد تعارض به عموم و خصوص من وجه است و دستۀ اوّل مقدم است و اگر تباين هم باشد قول اوّل مقدم است

چون قول اوّل موافق كتاب اللّه و موافق مشهور است.

بقي هنا شي ءٌ:

گاهي براي اثبات قول اوّل و دوّم به دلايل عقلي يا به تعبير ما اعتبارات ظنّيه استدلال كرده اند. براي قول اوّل به قاعده عسر و حرج استدلال شده به اين بيان كه اگر زنان صورت خود را بپوشانند هم براي آنها و هم براي مردان مشكل است (يوجب العسر و الحرج).

جواب: به اين دليل نمي توان تكيه كرد چون ادلّۀ عسر و حرج نوعي نيست، بلكه شخصي است، به اين بيان كه مثلًا فرض كنيد روزه در گرماي تابستان براي بعضي ها و يا براي غالب مردم عسر و حرج داشته باشد امّا عدّه اي هستند كه مشكلي ندارند و مي توانند روزه بگيرند، آيا عسر و حرج نوعي است كه كه حتّي آنكه مي تواند روزه بگيرد برايش افطار جايز باشد و يا اينكه عسر و حرج شخصي است و آنهائي كه مي توانند روزه بگيرند افطار نمي كنند؟

ظاهراً عسر و حرج شخصي است و ظاهر الفاظ عسر و حرج هم عسر و حرج شخصي را مي رساند.

البتّه اين دليل مي تواند مؤيّد باشد ولي دليل مستقلي نيست.

و امّا براي قول دوّم هم دليل ديگري عنوان مي كنند، و آن اينكه عمدۀ زيبائي زن در صورت اوست و اگر صورت او بيرون باشد خوف فتنه هست، پس واجب است بپوشاند.

جواب: اين اجتهاد در مقابل نص است چون خود قرآن وجه

______________________________

(1) ح 1، باب 104 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) مستدرك، ج 14، ح 5، باب 81 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) مسند احمد، ج 1، ص 76 و 157.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 35

و كفّين را استثنا مي كند.

دليل قول سوّم (التفصيل بين النظرة الاولي و الثانية و الثالثة).
اشاره

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم

- ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 1، ص: 35

روايات:
اشاره

اين قول اضعف اقوال است ولي در عين حال دو فقيه بزرگ به اين قول تمايل دارند، يكي محقق در شرايع و ديگري علّامه در بسياري از كتب خودش. اين قول از آيات دليلي ندارند ولي به رواياتي از طرق عامّه و خاصّه استدلال كرده اند. اين احاديث غالباً سندي ندارند ولي متضافر هستند.

* قال: و قال الصادق عليه السلام: اوّل نظرة لك

(مباح است)

و الثانية عليك و لا لك و الثالثة فيها الهلاك. «1»

در اين روايت ندارد كه نگاه به چه چيزي مراد است منتهي در اين باب عنوان كرده اند كه ما را به نگاه زن نامحرم مي كشاند.

اين روايت عموميت دارد و صورت و دستها را شامل مي شود.

جواب: دلالت حديث بعيد است، چون نگاه اوّل منصرف است به نگاه بي اختيار و بدون قصد تلذّذ نگاه دوّم منصرف به قصد لذّت و نگاه سوّم منصرف به خوف فتنه است.

* … عن أبي الطفيل، عن علي ابن أبي طالب عليه السلام: انّ رسول اللّه صلي الله عليه و آله قال له: يا علي لك كنزٌ في الجنّة و انت ذو قرنيها

(تو ذو القرنين آن گنج هستي)

فلا تتّبع النظرة النظرة

(نگاه هاي پشت سرهم به چيزي نكن)

فانّ لك الاولي و ليست لك الاخيرة. «2»

اسم أبي الطفيل «عامر بن وائله» و از كساني است كه پنج معصوم را درك كرده و وفات او در سال صد و ده بوده است. در مورد او توثيق صريحي نيامده ولي تعبيري هست كه «كان من خواص أمير المؤمنين» كه تعبير ساده اي نيست و لذا بعضي او را از ثقات مي دانند.

جواب: همان مشكلي كه

در دلالت حديث سابق بود در اينجا هم هست كه نگاه اوّل بي اختيار و نگاه دوّم اختياري و از روي شهوة است.

نكته: غالب روايات «نظرة» خطاب به علي عليه السلام و از رسول اللّه صلي الله عليه و آله است، چون افراد عادي نگويند يك بار نگاه كرديم دوباره هم نگاه مي كنيم، عيبي ندارد و آلودۀ گناه نمي شويم، ولي وقتي پيامبر به علي عليه السلام كه اوّل شخص عالم است سفارش مي كند، ديگران حساب كار خودشان را مي كنند كه اين نگاه ها خطرناك است.

23 ادامۀ مسئلۀ 18 … 27/ 7/ 78

* … عن الحسن بن عبد اللّه بن محمد الرازي، عن أبيه، عن الرّضا عن آبائه عليهم السلام قال: قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله … و قال: لا تتّبع النظرة النظرة، فليس لك يا علي إلّا اوّل نظرة. «3»

جواب: اين روايت مطلق و منصرف به نگاه به نامحرم است و وجه و كفّين را هم ذكر نكرده است.

* و في معاني الأخبار، قال: قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله: يا علي أوّلُ نظرة لك و الثانية عليك لا لك. «4»

جواب: مثل روايات قبل منصرف است به نگاه به نامحرم.

حديثي هم از طرق عامه داريم:

* عن ابن بريدة عن أبيه قال: قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله: لعلي عليه السلام: يا علي، لا تتّبع النظرة النظرة فإنّ لك الاولي و ليس لك الآخرة «5»

. در معناي اين پنج روايت روايات ديگري هم داريم كه اوّلين نگاه را مباح و نگاه هاي بعدي را جايز نمي داند و مخاطب هم غالباً علي عليه السلام است. ظاهراً اين عبارت را يك بار پيامبر فرموده

و اشخاص مختلفي آن را نقل كرده اند.

جمع بندي روايات:

از نظر سند: اين روايات چون متضافر هستند تضافر جانشين وثاقت راوي مي شود و از سند آن بحث نمي كنيم و مجموع من حيث المجموع كافي است.

از نظر دلالت: به نظر مي رسد كه منصرف است به نگاه هاي شهوت آلود، نگاه اوّل بي اختيار و بدون قصد و غرض است، ولي وقتي تكرار مي شود لا بد قصدي دارد و انسان بيهوده تكرار نظر نمي كند، پس به جهت تلذّذ است كه در اين صورت از بحث ما خارج مي شود.

اضف الي ذلك: حد اقل دو حديث داريم كه در آنها قرينه داريم كه روايات جواز نظر براي جائي است كه نظر شهوت آلود نباشد و روايات عدم جواز نظر و حرمت تكرار براي جائي است كه از روي شهوت و يا خوف وقوع در حرام باشد.

______________________________

(1) ح 8، باب 104 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) ح 14، باب 104 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) ح 11، باب 104 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4) ح 13، باب 104 از ابواب مقدّمات نكاح.

(5) سنن بيهقي، ج 7، ص 90.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 36

* و باسناده عن ابن ابي عمير، عن الكاهلي قال: قال أبو عبد اللّه عليه السلام: النّظرة بعد النظرة تزرع في القلب الشهوة و كفي بها لصاحبها فتنة. «1»

مرحوم صدوق از «ابن ابي عمير» و او هم از «كاهلي» نقل مي كند. كاهلي اسمش «عبد اللّه بن يحيي» است كه دو برادر بودند و نام ديگري «اسحاق بن يحيي» است. «عبد اللّه بن يحيي» از اصحاب امام صادق عليه السلام و امام كاظم عليه السلام است. در حالات او توثيق صريحي در كتب رجال نيست، ولي قرائني داريم

كه نشان مي دهد آدم خوبي بوده است.

قرينه اوّل: يكي اينكه نجاشي در حق او مي نويسد:

«كان وجهاً عند أبي الحسن» (در نزد امام كاظم عليه السلام شخص موجّهي بوده است) گاهي تصوّر مي شود «كان وجهاً» بالاتر از ثقه بودن است.

قرينۀ دوّم: نجاشي مي گويد امام كاظم عليه السلام به «علي بن يقطين» سفارش او را كرد:

«قال له: اضْمَنْ لي الكاهلي و عياله اضْمُنُ لك الجنّة»

. ضامن چه چيزي بشود؟ شايد كاهلي تنگدست بوده و يا در دربار هارون مشكلي داشته است كه امام سفارش او را مي كند، پس قطعاً شخص خوبي بوده كه امام عليه السلام چنين سفارشي در مورد او مي كند.

قرينۀ سوّم: امام كاظم عليه السلام فرمود: «عبد اللّه» خودت را آماده كن كه مرگت نزديك شده، عبد اللّه نگران شد، امام فرمود: غصّه نخور تو در صف شيعيان ما هستي.

از قرائن من حيث المجموع بعيد نيست كه او به حد وثاقت برسد و دلالت حديث هم خوب بود، پس شاهد بر بحث ما مي شود كه مراد از نظر، نظر شهوت آلود است.

نكته: در مورد «ابن أبي عمير» بحث است كه او «لا يُرسِلُ الّا عن ثقة» يا «لا يروي الّا عن ثقة». معروف «لا يرسل» است، ولي بعضي مي گويند «لا يروي» است كه اين مشكل است چون اشخاصي هستند كه «ابن ابي عمير» از آنها نقل كرده در حالي كه از كذّابين هستند مثل «يونس بن ظبيان» كه مرد كثيفي بوده و ادّعاي الوهيّت هم داشته است، پس «لا يروي» صحيح نيست.

البتّه شايد در زماني از او نقل كرده كه منحرف نبوده، پس «لا يرسل» بهتر است.

* و في الخصال باسناده عن علي عليه السلام في

حديث الاربعة مائة قال:

لكم اوّل نظرة إلي المرأة فلا تتّبعوها نظرة اخريٰ و احذروا الفتنة. «2»

شاهد در «احذروا الفتنة» است، يعني نگاه دوّم و سوّم، شما را به گناه آلوده مي كند اگر سند اين روايت را نپذيريم مؤيد است.

نتيجه: قول سوّم قابل قبول نيست و بايد بگوئيم كه نگاه اوّل بي اختيار است و يا اگر با اختيار است بدون قصد و غرض مي باشد ولي اگر براي بار دوّم و سوّم نگاه كرد عن شهوةٍ است كه ما هم مي گوييم اشكال دارد و جايز نيست. پس حق با قول اوّل است كه نگاه كردن به دست ها و صورت اگر هوس آلود نباشد، اگر چه براي بار دوّم و سوّم هم باشد، اشكال ندارد، البتّه احتياط در اين مورد پسنديده تر است خصوصاً در مورد جوانان.

24 ادامۀ مسئلۀ 18 … 28/ 7/ 78

بقي هنا امران:
الامر الاوّل: نگاه كردن به قدمين چه حكمي دارد؟ آيا آن هم مستثني است؟

مشهور و معروف در باب صلاة استثناي قدمين است، صاحب جواهر «3» در باب صلاة بحث مفصلي دارد. ولي در باب حجاب آيا روي پا و پشت پا و كف پا جايز است كه بيرون باشد و آيا نگاه كردن بدون قصد و غرض جايز است؟ در اينجا دلايلي براي جواز نظر بدون تلذّذ و ريبه مي توان پيدا كرد.

1- سيره اي در ميان مسلمين در صدر اسلام بود و آن اينكه با پاي برهنه حتّي بدون جوراب راه مي رفتند، كه قاعدتاً پاها پيدا مي شد و عادتاً چشم به آن مي افتاد و در حالي كه نهي هم در آن مورد نداريم پس اين سيره كه در مرأي و مسمع بوده و از آن نهي نكرده اند دلالت بر عدم وجوب ستر دارد و به همين جهت نگاه كردن بدون

تلذّذ و ريبه جايز است.

ان قلت: از احاديث استفاده مي شود كه لباس زنان آن زمان بلند بوده و روي زمين كشيده مي شده و پاها را مي پوشانده است.

* … عن سماعة بن مهران، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في الرّجل يجرّ ثوبه قال: انّي لأكره أن يتشبّه بالنساء. «4»

عرض كرد شخصي است كه دامن پيراهن عربيش روي زمين كشيده مي شود امام فرمود

______________________________

(1) ح 6، باب 104 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) ح 15، باب 104 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) ج 8، باب لباس مصلّي، ص 171.

(4) وسائل، ج 3، ح 4، باب 23 از ابواب احكام ملابس.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 37

من دوست ندارم كه دامنش مثل زنان روي زمين كشيده شود.

حديث ديگر را صاحب جواهر از كتاب سنن نسائي كه از كتب اهل سنت است نقل مي كند:

* ان رسول الله صلي الله عليه و آله قال: من جرّ ثوبه خُيَلٰاء

(لباس را روي زمين بكشد براي تكبّر)

لم ينظر اللّه اليه يوم القيامة فقالت ام سلمة: كيف تصنع النّساء بذيولهنّ؟ قال صلي الله عليه و آله: يُرْخين شبراً

(به اندازۀ يك وجب دامن را شُل كنند)

قالت: اذن تنكَشِفُ اقدامهن، قال صلي الله عليه و آله:

اذاً يُرخين ذراعاً لا يزدن. «1»

روايت ديگري هم صاحب جواهر در باب لباس مصلّي نقل كرده و اشاره اي به مدرك روايت هم نمي كند:

* انّ فاطمة عليها السلام كانت تجرّ أَدْراعها و ذُيولها «2»

(پيراهن و دامنش روي زمين كشيده مي شد).

پس اين روايات شاهد است كه لباسها بلند بود، پاها پيدا نمي شدند به همين جهت سيره درست نمي شود.

قلنا: روايت سماعه سند خوبي دارد ولي دلالت ندارد چون بيان نمي كند كه چقدر روي زمين كشيده مي شد آيا

مجرد چند سانت روي زمين كشيده شدن در موقع راه رفتن پاها را مي پوشاند؟ سلّمنا كه لباس بلند باشد باز دليل نمي شود كه در طواف و سعي و بالا رفتن از پلّه ها، پاها را بپوشاند، مگر اينكه خيلي بلند باشد.

و امّا حديث دوّم، معنايش را نمي فهميم، چون واقعاً وقتي پيراهن يك ذراع روي زمين افتاده زن چگونه مي تواند راه برود، در روزهاي باراني و يا جاهاي آلوده چه مي كند؟ شايد منظور اين بوده كه يك ذراع از زانو پائين تر باشد تا به روي پا برسد.

علي الخصوص حديثي داريم كه مي فرمايد:

* … عن محمد بن مسلم قال: نظر أبو عبد اللّه عليه السلام الي رجل قد لبس قميصاً يصيب الأرض

(فرق است بين يصيب و يجرّ)

فقال ما هذا ثوب طاهر «3».

حديث سند نسبتاً خوبي دارد راوي از «محمد بن مسلم» «عبد الحميد» است كه توثيق شده است.

حال وقتي لباسي كه به زمين مي خورد طاهر نباشد، چگونه لباسي كه روي زمين كشيده مي شود طاهر است. حديث سنن هم از نظر ما سند درستي ندارد و در دلالتش هم شبهه داريم و رواياتي كه از حضرت فاطمه عليها السلام رسيده مرسله است پس سيره درست مي شود و مشكلي ندارد.

2- مشهور فتوي داده اند كه پوشيدن پا و روي پا و كف پا در نماز لازم نيست و احاديث زيادي هم داريم، پس اگر در نماز لازم نباشد آيا مي توان باور كرد كه در غير نماز واجب باشد. البتّه متوجّه هستيم كه اين احاديث در مقام بيان لباس مصلّي است نه نظر، ولي بالملازمه دلالت دارد، فلا يبعد كه از لباس مصلي به مسئلۀ نظر تعدّي كنيم و بگوئيم به مقداري

كه در نماز پوشانده نمي شود نظر كردن اشكالي ندارد.

3- حديث مرسلي كه صريح است در مطلوب:

* … عن مَرْوَك بن عبيد، عن بعض اصحابنا، عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: قلت له: ما يحل للرّجل أن يري من المرأة إذا لم يكن محرماً؟ قال:

الوجه و الكفّان و القدمان «4».

نتيجه: از مجموع اين سه دليل با ضميمه كردن بعضي به بعض ديگر، بعيد نيست كه به جواز نظر فتوي دهيم ولي چون اصحاب در بحث نظر به قدمين متعرّض نشده اند، احتياط بهتر است و به فرض هم كه فتوي به جواز نظر دهيم بهتر است كه اشاعه داده نشود چون موجب سوء استفاده قرار مي گيرد علاوه بر اينكه قطع به اين مسأله نداريم.

25 ادامۀ مسئلۀ 18 … 4/ 8/ 78

الأمر الثّاني: بسياري از فقهاي ما و فقهاي اهل تسنّن در بحث جواز نظر دو چيز را استثنا كرده اند، يكي قصد لذت و ديگري خوف فتنه (ريبه).
اشاره

غالباً اين دو استثنا به عنوان مسلّمات گفته شده است ولي مي خواهيم اين دو استثنا را مورد بررسي قرار دهيم چون بعضي در دوّمي وسوسه كرده و گفته اند مجرّد خوف و احتمال نمي تواند دليل باشد. در زمان ما هم بعض از كساني كه مدّعي فقاهت هستند در اوّلي وسوسه كرده اند، پس تعرّض به اين مسأله به جهت اين وسوسه هايي است كه در گوشه و كنار مطرح مي شود.

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

مسئلۀ ريبه و خوف فتنه يك معنا دارد ولي بعضي مايلند بگويند كه دو چيز هستند، به اين بيان كه خوف الفتنه يعني ترس از وقوع در گناه ولي ريبه خطوراتي است كه به ذهن و قلب

______________________________

(1) جواهر، ج 8، ص 171.

(2) جواهر، ج 8، ص 171.

(3) وسائل، ج 3، ح 3، باب 23 از ابواب احكام ملابس.

(4) ح 2، باب 109 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب

النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 38

انسان مي آيد و اشكال گناه در نظر او مجسم مي شود و خود را در حال گناه با آن طرف مي بيند و لو مي داند هيچ وقت در آن گناه واقع نمي شود، ولي انصاف اين است كه اين دو، يك چيز هستند و دليلي بر اين معاني نداريم. بعد از اين مطلب صاحب جواهر مي فرمايد:

و الامر سهل بعد معلوميّة الحرمة عند الأصحاب و المفروغيّة منه (و لذا استدلالي در كلماتشان نمي بينم و ظاهراً نزد اهل سنت هم همين گونه است و اين دو استثنا را دارند) و اشعار النصوص بل ظهورها بل صريح بعضها فيه (حرمت)، فلا وجه للمناقشة في الثاني منهما (خوف فتنة) بعدم ثبوت حرمة ذلك بمجرّد احتمال الوقوع في المحرّم، (مجرّد احتمال باعث حرمت نمي شود بلكه مسلّم بودن مسأله و اشعار صراحت بعض نصوص دليل است، نه مجرّد احتمال) ضرورة كون المستند ما عرفت (تسالم اصحاب و ظهور نصوص) لا هذا (احتمال وقوع در حرام سبب حرمت باشد) كما هو واضح. «1»

جالب اين است كه صاحب جواهر هم مسأله را باز نكرده و نمي گويد كه كدام روايت نص و كدام إشعار دارد ولي ما مسأله را باز مي كنيم تا وسوسه هاي وسوسه انگيزان تأثيري نگذارد.

ادله:
اشاره

دليل بر اين مسأله چند چيز مي تواند باشد:

1- تسالم:

خواه دليل بگيريد يا مؤيّد (چون اجماع، مدركي است) اين مسأله در نزد خاصّه و عامّه مسلّم بوده كه نظر با قصد لذت و خوف وقوع در حرام اشكال دارد.

2- مذاق شارع:

در مورد رابطۀ زن و مرد نامحرم شارع سخت گيري هائي كرده كه بعضي از آنها و لو به صورت كراهت است امّا مي تواند مذاق شارع را مشخص كند، مثلًا مي گويد جائي كه زن نامحرم نشسته است تا موقعي كه محل گرم است در آنجا ننشيند و يا مي گويد كه خلوت با نامحرم حرام است و لو احتمال خلافي هم ندهد، حتّي اگر در آنجا نماز هم خوانده شود باطل است، حال شارعي كه چنين اجازه اي نمي دهد با اينكه خوف وقوع در حرام هم نبود نگاه به نامحرم با وجود خوف وقوع در حرام را چگونه ممكن است اجازه دهد. چنين احكامي در شرع زياد داريم و قصد ما تعرّض به اين احكام نيست بلكه از اين نمونه ها مذاق شارع بدست مي آيد يعني اجازه نمي دهد كه به قصد شهوت به وجه و كفّين نگاه شود؟

3- روايات:
اشاره

اين دليل عمده است كه صاحب جواهر اجمالًا به آن اشاره كرده اند و ما شش طايفه روايت را نقل مي كنيم كه اگر تعداد احاديث را بشماريم خيلي بيشتر از اينهاست.

طايفۀ اوّل: روايت علي بن سويد

* … عن علي بن سويد قال: قلت لأبي الحسن عليه السلام: انّي مبتلي بالنظر الي المرأة الجميلة فيعجبني النظر اليها، فقال: يا علي لا بأس اذا عرف اللّٰه من نيّتك الصدق و ايّاك و الزنا فانّه يمحق البركة و يهلك الدّين. «2»

«علي بن سويد» متعدد است ولي به قرينۀ روايت «علي بن حكم» مراد «علي بن سويد ساعي» است كه ثقه است. پس حديث معتبر است.

طايفۀ دوّم: رواياتي كه مي گويد: «لا تتّبع النظرة النظرة»

«3» اين احاديث خيلي زياد است (هم در منابع شيعه و هم در منابع اهل سنت) با كمك قرائن اين احاديث را اين گونه معني كرديم كه نگاه اوّل بي اختيار و نگاه دوّم به قصد لذت است كه دليل بر حرمت مي باشد و از آن نهي شده است.

طايفۀ سوّم: روايتي كه مي گويد هر عضوي زنائي دارد و زناي چشم نگاه است.

«4» ظاهر اين احاديث نظر به قصد لذت است و نظري كه هيچ قصدي ندارد زنا نيست، پس نگاه هوس آلود حرام است.

طايفۀ چهارم: حديث مرأة خثعميّة

* انّ النّبي صلي الله عليه و آله ارْدف الفضل بن عبّاس

(پشت خودش سوار كرد)

ثمّ اتا الجمرة فرماها فاستقبلته جاريةٌ شابّة من خَثعَمْ فقالت يا رسول اللّه إنّ أبي شيخٌ كبير قد أفند (قد اقْعِد

زمين گير است)

و قد ادركَتْه فريضة اللّه في الحج فيُجزي عن احُجَّ عنه؟ قال: حُجّي عن ابيك و لوّي عُنُقَ الفضل فقال له العباس يا رسول اللّه لَوَّيتَ عُنق ابن عمّك؟

قال صلي الله عليه و آله رأيتُ شابّاً و شابّةً فَلَمْ آمُنْ الشيطان عليهما. «5»

طايفۀ پنجم: روايت كاهلي

اين حديث را از احاديث «النظرة بعد النظرة» جدا كرديم چون اين روايت مي فرمايد: «النظرة بعد النظرة تزرع … و كفي بصاحبها فتنة». «6»

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 70.

(2) ح 3، باب 1 از ابواب نكاح محرّم.

(3) ح 8، و 11 و 13 و 14، باب 104 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4) ح 2، باب 104 از ابواب مقدّمات نكاح.

(5) مغني ابي قدامه، و سنن بيهقي، ج 7، ص 89.

(6) ح 6، باب 104 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 39

طايفۀ ششم: ذيل روايت «عبّاد بن صهيب»

«1» اين روايت سابقاً گذشت و در مورد نگاه به باديه نشين بود «لا بأس بالنظر الي شعرها و جسدها ما لم يتعمّد ذلك» عمداً يعني چه؟ يعني به قصد لذّت است نه اينكه در مقابل سهواً باشد پس حتّي به زناني هم كه نگاه كردن به آنها جايز است به قصد لذّت نمي توان نگاه كرد.

[مسألة 19: لا يجوز للمرأة النّظر إلي الأجنبي كالعكس]

اشاره

26 مسئلۀ 19 (لا يجوز للمرأة النظر الي الاجنبي) … 5/ 8/ 78

مسألة 19: لا يجوز للمرأة النّظر إلي الأجنبي كالعكس (همان گونه كه مرد نگاه به زن نامحرم نمي كرد)

و الأقرب استثناء الوجه و الكفّين.

اقوال:

ظاهر اين عبارت و عبارت بزرگان ديگر اين است كه همين قدر استثنا است. اين مسأله مانند مسئلۀ سابق مفروغ عنها و مسلّم است.

مرحوم صاحب حدائق مي فرمايد:

الظّاهر أنّه لا خلاف في تحريم نظر المرأة إلي الأجنبي، أعميٰ كان أو مُبصراً «2» (اشاره به احاديث متعدّدي است كه در مورد زنان پيامبر آمده است).

مرحوم نراقي مي فرمايد:

و كلّ ما ذكر فيه جواز نظر الرجل إلي المرأة يجوز فيه العكس (وجه و كفّين) بالإجماع المركب «3»

مراد از اجماع مركب، اين است كه آنهايي كه در مسئلۀ سابق گفتند وجه و كفّين مستثني است و آنهايي كه استثنا نكردند در اينجا هم همين را مي گويند يعني آنچه كه در مورد نظر مرد به زن گفته شد در اينجا هم گفته مي شود و قول ثالثي نيست، پس اجماع مركب است.

صاحب رياض مي فرمايد:

و تتّحد المرأة مع الرّجل، فتمنع في محل المنع لا في غيره (غير محلّ منع) اجماعاً. «4»

ابن قدامه در مغني تقريباً همين مطلب را با كمي تفاوت دارد:

فامّا نظر المرأة الي الرجل ففيه روايتان: إحداهما لها النظر إلي ما ليس بعورة و الاخري لا يجوز لها النّظر من الرجل الّا الي مثل ما ينظر اليه منها اختاره أبو بكر و هذا احد قولي الشافعي. «5»

ادله:
اشاره

عمده دليل در اينجا دو چيز است:

1- آيۀ

«وَ قُلْ لِلْمُؤْمِنٰاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصٰارِهِنَّ وَ … ». «6»

حذف متعلّق دليل بر عموم و قدر متيقّن آن نگاه كردن به مردان نامحرم است كه عام بوده، و حتي وجه و كفّين را هم مي گيرد، منتهي وجه و كفّين را بالاجماع يا اولويّت از آن خارج مي كنيم و ظاهر آيه هم وجوب است (امرِ به امر هم در حكم امر است).

2- روايات:

روايات متعدّد است هم در منابع شيعه و هم در منابع اهل سنّت. يكي از رواياتي كه به چند صورت نقل شده داستان «ابن ام مكتوم» نابينا است كه مؤذّن پيامبر بود، روزي وارد خانۀ پيامبر شد، پيامبر دستور داد كه زنان به او نگاه نكنند. اين روايت در طرق ما و اهل سنّت مختلف نقل شده است.

* محمد بن يعقوب، عن عدّة من اصحابنا

(شيوخ كليني كه ثقات هستند)

، عن احمد بن أبي عبد اللّه قال: استأدن ابن أم مكتوم علي النبي صلي الله عليه و آله و عنده عائشة و حفصة

(بعضي از روايات غير از اين است)

فقال لهما قوما فادخلا البيت، فقالتا: انّه اعمي فقال: ان لم يَرَكُما فانّكما تَرَيانِهِ «7»

(نهي از نگاه است).

در اين سند استاد استاد كليني از پيغمبر نقل مي كند، پس معلوم مي شود كه از اين سند خيلي ها افتاده اند، بسياري از روايات در وسايل و غير آن است كه ظاهرش مرسله نيست ولي در واقع مرسله است.

ابن قدامه در مغني همين روايت را از طرق عامّه نقل مي كند ولي به جاي «عايشه» «ام سلّمه» آمده است و در آخرش هم دارد:

«أ فعمياوان أنتما و لا تبصرانه».

«8» * و عن أم سلمة قالت: كنت عند رسول اللّٰه صلي الله عليه و

آله و عنده ميمونة فأقبل ابن امّ مكتوم و ذلك بعد أن امر بالحجاب، فقال: احتجبا، فقلنا يا رسول اللّٰه أ ليس اعمي لا يبصرنا؟ قال: أ فعمياوان انتما أ لستما تبصرانه. «9»

______________________________

(1) ح 1، باب 113 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) حدائق، ج 23، ص 65.

(3) مستند، ج 16 ص 63.

(4) رياض، ج 10، ص 72.

(5) ج 7، ص 465.

(6) آيۀ 31، سورۀ نور.

(7) ح 1، باب 129 از ابواب مقدّمات نكاح.

(8) ج 7، ص 465.

(9) ح 4، باب 129 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 40

* جعفريّات از امام باقر عليه السلام نقل مي كند كه مرد نابينايي وارد منزل شد. فاطمه عليها السلام خود را در حجاب كرد و نگاه نكرد. پيامبر پرسيد: چرا چنين كردي اين كه نابينا است؟ فاطمه عليها السلام عرض كرد:

ان لم يكن يَراني فانا أراه و هو يشم الريح» فقال النّبي صلي الله عليه و آله:

«أَشهَدُ أنّكِ بضعةٌ منّي». «1»

مجموع اين چهار حديث نشان مي دهد كه نگاه كردن ممنوع است ولي اين احاديث تحليلي دارد.

27 ادامۀ مسئلۀ 19 … 8/ 8/ 78

سؤال: نگاه به وجه و كفّين اشكالي ندارد در حالي كه پيامبر از نگاه كردن به وجه و كفّين مرد اجنبي نهي كردند اين نهي ناظر به چيست؟

جواب: احتمالًا مرد نابينا بيش از وجه كفّين از بدنش آشكار بود، چرا كه در صدر اسلام كساني بودند كه يك شلوار يا لنگ داشتند و برهنه بودند و شايد «ابن أم مكتوم» چنين حالتي داشته است. يكي از شواهد اين مسأله داستان «سوادة بن قياس» است كه وقتي در روزهاي آخر، پيامبر از مردم پرسيد اگر كسي حقي

دارد از من بگيرد سواده برخاست و با بيان داستاني كه شلاق پيامبر اشتباهاً به جاي اصابت كردن به شتر بر بدن او كه برهنه بوده فرود آمده تقاضاي قصاص كرد، اين نشان مي دهد كه بعضي در آن زمان پيراهن نداشتند و ظاهراً شواهد تاريخي بيشتري هم مي توان پيدا كرد كه در صدر اوّل كه وضع معيشت سخت بود وضعيّت اعراب چنين بوده است. در باب صلاة، در لباس مصلّي هم رواياتي در مورد نماز برهنه ها داريم كه چگونه نماز بخوانند امروزه براي ما نامفهوم است كه مگر مي شود كه عدّه اي برهنه باشند. اينها نشان مي دهند كه مسئلۀ لباس در گذشته به اين سادگي كه امروزه مي گوئيم نبوده است. به هر حال احتمالًا «ابن ام مكتوم» در شرايطي بوده بيش از وجه و كفّين آن مشاهده مي شده است و لذا نهي تحريمي بوده است.

* محمد بن علي بن الحسين (صدوق) في عقاب الأعمال بسندٍ تقدّم في عيادة المريض قال: قال النّبي صلي الله عليه و آله: اشتدّ غضبُ اللّه علي امرأةٍ ذات بعل مَلَأت عينها من غير زوجها او غير ذي محرم منها،

(چون كلمۀ غير ذي محرم دارد معلوم مي شود كه مختص به ذات بعل نيست و عام است)

فانّها ان فعلت ذلك أحبط اللّه عزّ و جلّ كلّ عمل عملته … «2»

عبارت «بسند تقدّم في عيادة المريض» در خيلي از جاها آمده است كه ظاهراً اشاره است به حديثي كه در وسايل «3» آمده و سندي طولاني دارد كه بيش از ده نفر در اين سند هستند و سند مشتمل بر افراد مجهول است، علاوه بر آن سند به أبو هريره مي رسد كه از نظر

ما معلوم الحال است و از نظر اهل سنّت هم كتابي در نقد احاديث او نوشته شده است. همچنين ابن عباس هم در سند محلّ كلام است كه از ياران علي عليه السلام بود ولي مشكلاتي داشت و اگر بخواهيم به عنوان ثقه روي آن حساب كنيم مشكل دارد، پس اين سند مشكل دارد.

«ملأت عينها» يعني چه؟ آيا معني اش نظر به شهوت است، كه از بحث ما خارج است، ولي بعيد است كه معنايش چنين باشد بلكه نظر بي اختيار است كه در اين صورت شاهد بحث ما مي شود پس احتمال اوّل بعيد است چون روايت مي گويد: «او غير ذي محرم منها» در حالي كه نگاه شهوت آلود به زوج جايز است ولي به ذي محرم نمي تواند از روي شهوت نگاه كند.

علماء از مجموع اين احاديث چنين استفاده مي كنند كه: نگاه كردن زن به مرد، تنها در وجه و كفّين استثنا است و بقيّه حرام است و به سادگي از آن گذشته اند در حالي كه مسئلۀ مهمّي است و محلّ ابتلاست.

3- سيره:

پوشاندن چند قسمت از بدن مردان چه در زمان گذشته و چه در زمان ما به مقتضاي سيره واجب نيست:

1- وجه و كفّين.

2- قدمين، لباس بلند هم در مورد مردان جاري نيست.

3- مقداري از ساقها، وقتي دستور كوتاه كردن لباس آمد با كوتاه كردن لباس ها مقداري از ساق پا هم علي القاعده پيدا بود.

4- سر و موهاي سر، اگر عدّه اي عمّامه مي گذاشتند، عدّه اي هم نمي گذاشتند و سرها احتمالًا برهنه بود مخصوصاً موها، كه در بعضي از روايات در توصيف چهرۀ حضرت رضا عليه السلام كه گيسوان ايشان نمايان بوده است و در مورد پيامبر آمده است

كه موهاي ايشان تا گوش مباركشان بلند بوده است.

5- گردن و مقداري كمي از سينه كه پيراهن نمي پوشاند.

6- اعضاي وضو، وضو گرفتن مردان در ملاء عام معمول

______________________________

(1) مستدرك الوسائل، ج 14، ح 1 باب 100 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) ح 2، باب 129 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) وسائل، ج 2، ح 9، باب 10 از ابواب احتضار.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 41

بود و پيغمبر هم گاهي در ملأ عام وضو مي گرفت و آستين ها را بالا مي زدند. در طواف هم كه سرها و پاها باز بوده و دستها ظاهر مي شده است پس به حسب سيره اين شش مورد را مي توان استثنا كرد.

حال اگر بگوئيد مردان غير از وجه و كفّين همۀ اينها را بپوشانند خلاف سيره است، بنابراين با دقّت در سيره مي فهميم وجوب ستر اين موارد منتفي است و مي گوئيم ملازمۀ عرفيّه، دلالت بر جواز نظر بدون شهوت مي كند.

ان قلت: اين چه ملازمه اي است كه به مردان مي گوييد ستر واجب نيست و به زنان مي گوييد نگاه كردن حرام است و حال آنكه مي توانستيد به جهت عسر و حرج به مردان بگوئيد كه ستر واجب نيست و به زنها هم به مقتضاي «يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصٰارِهِنَّ» بگوئيد كه چشم خود را بپوشند.

قلنا: اگر مي گوئيد ملازمۀ عقلي نيست اين درست است ولي ما معتقديم كه ملازمۀ عرفيّه هست كما اينكه خود آقايان با آيۀ «إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا» استدلال كردند بر جواز نظر به وجه و كفّين در حالي كه «إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا» دستور حجاب زن را مي دهد و در مورد نگاه نيست ولي ملازمۀ عرفي هست اينجا هم همين است.

سؤال: آيا با پيراهن هاي آستين كوتاه مردان مي توانند

در كوچه و بازار ظاهر شوند؟ آيا پيراهنهاي آستين كوتاه در دانشگاه حرام است كه دختران و پسران در آنجا با هم هستند؟

جواب: دليلي بر حرمت نداريم مگر در جائي كه پيراهن آستين كوتاه منشأ مفاسد خاصي شود كه در آنجا مي گوئيم حرام است.

جمع بندي: در باب نظر زن به مرد استثنا منحصر به وجه و كفّين نيست بلكه غير وجه و كفّين را هم مي شود استثنا كرد در صورتي كه مفسدۀ خاصي نباشد.

در مورد سينه زناني كه با تن برهنه در ملأ عام ظاهر مي شوند و چشم زنان به آنها مي افتد برخي مي گويند كه زنها نبايد نگاه كنند زيرا دليلي بر حجاب مردها ما عدا العورة نداريم.

قلنا: در اينجا مسئلۀ اعانت بر اثم جاري است و ادلّۀ اعانت شامل است و لو عدّه اي مي گويند شامل نيست، حتّي مي گويند كه انگور را براي ساخت شراب بفروشد اشكال ندارد و اعانت نيست، ولي ما اينها را اعانت مي دانيم و تمام عرفها اين را كمك براي ساخت شراب مي دانند. در اينجا هم نگاه زنان به بدن عريان مردان قطعاً حرام است (حتّي در لباسهاي ورزش اگر در غير عكس باشد جايز نيست و اگر نگاه به عين باشد حرام است و پخش زنده با پخش غير زنده فرقي نمي كند و از مصاديق تصوير است) و از مصاديق اعانت است و در غير از موارد خاصّه جايز نيست.

«مسئلۀ مستحدثه» تصاوير تلوزيوني

يكي از مسائل مستحدثه در عصر ما، تصويرهاي تلويزيوني است، نگاه كردن زنان به صحنه هاي ورزش جوانان از تلويزيون كه لباس كامل ندارند مخصوصاً بعضي از ورزشها مثل كشتي كه قسمت عمدۀ بدن برهنه است چه حكمي دارد؟ همچنين نگاه كردن

مردان به فيلمهائي كه زنان سر برهنه در آنها هست چگونه است؟ آيا بين پخش مستقيم و غير مستقيم فرق است؟ و آيا فرقي بين تلويزيونهاي مداربسته و غير آن وجود دارد؟

اين مسأله چون در زمان سابق نبوده، روايتي هم در اين زمينه نداريم پس بايد با توجّه به اصول كلّيه به آن پاسخ دهيم.

يكي از نكاتي كه در مسائل مستحدثه نبايد فراموش كرد اين است كه بايد موضوع مسأله دقيقاً تحليل شود، در اينجا هم بايد ببينيم كار تلويزيون چيست؟ در كتابهائي كه در اين باره وجود دارد اجمالًا گفته شده است كه دوربين هائي كه عكس برداري مي كنند، تصاوير را تبديل به امواج كرده و اين امواج روي آنتن مي رود و به تلويزيون منتقل شده و در آنجا تبديل به نقاط سياه و سفيد يا رنگي مي شود و اين نقطه ها در كنار هم تصوير كلّي را ايجاد مي كند. مطابق اين بيان هميشه آنچه كه در تلويزيون ديده مي شود عكس است نه واقع خارجي، حتّي مثل آينه هم نيست كه تصوير در آن نمايان مي شود، پس نه نگاه مستقيم است و نه نگاه در آينه بلكه يك نوع عكس برداري متحرّك است. در پخش مستقيم هم همين گونه است، پس صحنۀ خارجي را نمي بينيم، بلكه عكس تبديل شده را مي بينيم و شاهدش اين است كه اين عكسها را تغيير داده و مونتاژ مي كنند بنابراين ماهيت تلويزيون همان ماهيت عكس است.

حال كه موضوع ثابت شد بحث در اين است كه آيا نگاه كردن به عكسهاي ثابت و متحرّك جايز است يا نه؟ آيا «قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ» و «قُلْ لِلْمُؤْمِنٰاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصٰارِهِنَّ» اين موارد را شامل

مي شود؟

ممكن است گفته شود اين ادلّه براي نگاه مستقيم است،

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 42

حتّي نگاه در آينه و يا نگاه به عكس در آب صاف را هم با الغاء خصوصيّت درست مي كنيم امّا ما نحن فيه را نمي توان با الغاء خصوصيّت مشمول آيه و روايات دانست و شمول آنها در اين مورد مشكوك است، نتيجه اين مي شود كه ادلّه شامل اينجا نيست. اگر بتوانيم الغاء خصوصيّت قطعيّۀ عرفيّه كنيم خوب است يعني يقين كنيم كه همان ملاك حرمتِ نگاه مستقيم در نگاه به اين فيلمها هم هست ولي اگر يقين حاصل نشد مي گوييم نگاه كردن حلال است ولي يك استثناء مهمّ به آن مي زنيم و مي گوئيم هركجا باعث مفسده شود و يا باعث خوف فتنه و تلذّذ باشد حرام است و لذا عكسهاي مستهجن را حرام مي دانيم.

بعضي ها مي گويند كه ما فيلمهاي مستهجن را مي بينيم و نظر حرامي نداريم، ولي بايد گفت خوف الفتنه دارد و آنهائي كه از آن فيلمها در مورد همسر خودشان استفاده مي كنند نه در حرام، اينها هم وسوسۀ شيطان است. زن و مردي كه به آن صحنه ها نگاه مي كنند چشمشان، چشم ديگري مي شود، اين زن چشمش دنبال غير شوهر و آن مرد هم چشمش دنبال غير زنش مي رود، و مفاسد عجيبي دارد و كساني كه به اين چيزها معتاد شوند كم كم مردانگي خود را از دست داده و دچار ناراحتي هائي مي شوند.

[مسئلۀ 20 مسّ من يحرم النظر اليه]

اشاره

28 مسئلۀ 20 (مسّ من يحرم النظر اليه) … 9/ 8/ 78

مسألة 20: كل من يحرم النظر اليه يحرم مسّه فلا يجوز مس الاجنبي الاجنبية و بالعكس بلي لو قلنا بجواز النظر الي الوجه و الكفين من الاجنبية

لم نقل بجواز مسّهما منها (من المرأة) فلا يجوز للرجل مصافحتها نعم لا بأس بها من وراء الثوب لكن لا يعمر كفها (دست هاي يكديگر را نفشارند)

احتياطاً.

عنوان مسأله:

هر كسي كه نگاه كردن به او حرام است لمس او نيز حرام است، اين مسأله در زمان ما از مسائل مبتلا به بوده و مشكلاتي را ايجاد كرده است به عنوان مثال در سفر رجال سياسي كشور ما به كشورهاي ديگر دست ندادن آنها را توهين تلقّي مي كنند. در چنين مواردي چه كنيم؟

بايد به گونه اي رفتار كنيم كه كم كم متوجّه شوند كه فرهنگ ماست و بجاي اين كه ما در فرهنگ آنها ذوب شويم آنها در فرهنگ ما ذوب شوند.

اقوال:

اين مسأله ظاهراً بين اصحاب و اهل سنّت مورد وفاق است، مرحوم نراقي در مستند مي فرمايد:

الظاهر عدم الخلاف في تحريم مسّ ما يحرم النظر اليه من المرأة للرجل و من الرجل للمرأة و تدلّ عليه ايضاً العلة المنصوصة المتقدّمة في روايت العلل بل التهيّج في المس اقوي منه في النظر … و امّا ما يجوز النظر اليه فان كان من المحارم فيجوز مسه للاصل و يؤمئ (اشاره مي كند) اليه بعض الاخبار ايضاً و ان كان من غيرهم فمقتضي العلة المتقدّمة- الخالية عن المعارض فيه- الحرمة.

در ادامه مرحوم نراقي روايات ناهيه را كه بعداً نقل خواهيم كرد بيان كرده و مي فرمايد:

و حمله (روايات ناهيه از مصافحه) في المفاتيح (فيض كاشاني) علي المصافحة بشهوة و لا حامل له (وجهي براي اين حمل نيست) فاطلاق الحرمة أظهر (چه با شهوت باشد و چه بدون شهوت مصافحه با اجنبيه حرام است). «1»

از اين كلام استفاده مي شود كه مرحوم نراقي نسبت به كفين مسأله را اجماعي ندانسته است.

منظور از روايت علل در كلام مرحوم نراقي روايتي است كه مرحوم صدوق در كتاب علل نقل كرده است كه ما

آن را از وسائل نقل مي كنيم:

* … و في العلل و عيون الاخبار باسانيده عن محمّد بن سنان (شديداً محل بحث است و بعضي او را توثيق كرده و بعضي تضعيف مي كنند) عن الرضا عليه السلام فيما كتبه اليه من جواب مسائله: و حرّم النظر الي شعور النساء المحجوبات بالازواج و الي غيرهنّ من النساء لما فيه من تهييج الرجال و ما يدعوا اليه التهييج من الفساد و الدخول فيما لا يحلّ

(اين تعليل مربوط به نگاه كردن به موها است ولي مس همين اثر تهيجي را دارد) … «2»

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

ثم لا يخفي عليك أن كل موضع حكمنا فيه بتحريم النظر فتحريم اللمس فيه اولي كما صرّح به بعضهم بل لا اجد فيه خلافاً بل كانه ضروري علي وجه يكون محرماً لنفسه (حرمت نفسي دارد و ذاتاً حرام است و تلذذ و ريبه ملاك حرمت نيست). «3»

مرحوم آقاي حكيم هم با يك عبارت كوتاهي رد شده و

______________________________

(1) مستند، ج 16، ص 60- 58.

(2) وسائل، ج 12، باب 104 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) جواهر، ج 29، ص 100.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 43

كلامي از شيخ انصاري نقل مي كند:

اذا حَرُم النظر، حرم اللمس قطعاً بل لا إشكال في حرمة اللمس و إن جاز النّظر للإخبار الكثيرة و الظاهر أنّه ممّا لا خلاف فيه. «1»

اين كلام وجه و كفّين را مي گيرد، ايشان مصافحه (دست دادن) را حرام مي داند و لو بدون تلذّذ و ريبه، و اختلافي هم نيست بلكه اجماعي است. بر خلاف احتمالي كه فيض كاشاني در مفاتيح داده بود كه بدون تلذّذ و ريبه مصافحه اشكالي ندارد.

ادلّۀ حرمت لمس:
1- قياس اولويت:

به يقين اثر مخرّب لمس بيش از تأثير

نظر است بنابراين جائي كه نظر حرام باشد لمس به طريق اولي حرام مي شود. اين دليل في الجمله خوب است ولي تمام مقصود را ثابت نمي كند چون قياس اوليّت نسبت به موارد حرمت نظر است و وجه و كفّين را شامل نمي شود، ولي نگاه به وجه و كفّين حرام نيست، تا ما بخواهيم لمسش را به اولويّت حرام بدانيم، پس اين دليل بيش از اين توان ندارد.

2- روايات:
اشاره

دو طايفه روايات متضافر داريم:

طايفۀ اولي: رواياتي كه نهي از مصافحۀ اجنبيّه كرده و وعدۀ عذاب داده شده

و نشان مي دهد گناه كبيره هم هست، در اينجا به سه حديث اشاره مي كنيم كه منحصر به اين سه حديث هم نيست.

* … عن ابي بصير

(ظاهراً ابي بصير هم همان ابي بصير ثقه است)

عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: قلت له: هل يصافح الرّجل المرأة ليست بذات محرم؟ فقال: لا الّا من وراء الثوب «2»

(«لا» دليل بر حرمت است).

* و عن عدة من أصحابنا … قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن مصافحة الرّجل المرأة، قال: لا يحلّ للرجل أن يصافح المرأة الا امرأة يحرم عليه أن يتزوّجها، اخت أو بنت أو عمة أو خالة أو بنت اخت أو نحوها و امّا المرأة الّتي يحل له أن يتزوّجها فلا يُصافحها الّا من رواء الثوب و لا يغمز كفّها. «3»

دو احتمال دارد يك احتمال اين است كه عن شهوة باشد، چون غمز كفّ بيشتر منصرف است به مسئلۀ تلذّذ ولي احتمال هم دارد كه لا يغمز كفّها مطلقاً و چون دو احتمال است امام به عنوان احتياط از اين مسأله گذشته است.

* و في عقاب الأعمال

(صدوق)

بسند تقدّم في عيادة المريض عن رسول اللّه صلي الله عليه و آله قال: و من صافح امرأةً حراماً جاء يوم القيمة مغلولًا ثم يؤمر به الي النّار … «4»

29 ادامۀ مسئلۀ 20 … 10/ 8/ 78

* … عن جعفر بن محمد، عن آبائه عليهم السلام في حديث المناهي … و قال عليه السلام و من صافح امرأة تحرم عليه فقد باع بسخطٍ من اللّه عزّ و جلّ … «5»

از اينجا معلوم مي شود كه مسأله خيلي شديد است، دو روايت اوّل هم سند و

هم دلالت خوبي داشتند ولي روايت سوّم سند خوبي ندارد و اگر كمي دقّت شود دلالتش هم قابل بحث است چون «حراماً» در «من صافح امرأة حراماً» يا به معني نامحرم است يا اينكه مصافحه حرام باشد و نظرِ لذّت داشته باشد به عبارة اخري اين حراماً صفتي است براي زن (حال است براي زن) يا حال است براي مصافحه، هر دو احتمال در اينجا وجود دارد و اگر مي خواست بگويد زن نامحرم است بايد مي گفت: «امرأة محرّمة»، چون حراماً هر دو احتمال را دارد به همين جهت روايت از نظر دلالت هم مشكل دارد، و ما اين دليل را به تنهائي كافي نمي دانيم.

روايت چهارم ظاهرش حرمت است و مصافحه با اجنبيّه را باعث غضب الهي مي داند. مجموع اين روايات متضافر و معمول بهاي اصحاب است البتّه اينها فقط در مورد مصافحه وارد شده است، بعضي از بزرگان گفته اند شامل تماسهاي ديگر نمي شود شايد مصافحه خصوصيّت دارد، بنابراين بايد به سبب اجماع بقيّه را ملحق كنيم.

مرحوم آقاي حكيم مي فرمايد: و مورد الجميع المماسة في الكفّين، فالتعدّي عنه لا دليل عليه الّا ظهور الاجماع «6» (يعني اگر اجماع نباشد تعدّي درست نيست).

لكن الانصاف، اين سخن غير مقبول است تصوّر ما اين است كه غير كفّ نسبت به كف با اولويّت يا الغاء خصوصيت

______________________________

(1) مستمسك، ج 14، ص 50.

(2) ح 1، باب 115 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) ح 2، باب 115 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4) ح 4، باب 106 از ابواب مقدّمات نكاح.

(5) ح 1، باب 105 از ابواب مقدّمات نكاح.

(6) مستمسك، ج 14، ص 50.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 44

ثابت مي شود، يعني وقتي تماس دستها حرام

باشد صورت به صورت اجنبيّه و يا دست به بازوان و پاهاي اجنبيّه گذاشتن به طريق اولي حرام است؛ يا اينكه در اينجا الغاء خصوصيّت مي كنيم و مي گوييم شامل تماس هاي ديگر هم مي شود و عقيدۀ ما اين است كه مجمعين هم به جهت الغاء خصوصيّت يا اولويّت قائل به الحاق ساير موارد به مصافحه شده اند نه اينكه به جهت ادلّه و رواياتي باشد كه به آنها رسيده و به ما نرسيده است.

فعلي هذا اين گروه از روايات بهترين دليلي است كه در مسأله مسّ براي ما حجّت مي باشد و اثبات حرمت مي كند.

طايفۀ ثانيه: رواياتي كه مربوط به بيعت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله با زنان است.

* … عن المفضّل بن عمر قال: قلت، لأبي عبد اللّه عليه السلام كيف ماسح رسول اللّه صلي الله عليه و آله النساء حين بايعهنّ؟ فقال: دعا بمركنه

(تشتي كه پيامبر در آن وضو مي گرفت)

الّذي كان يتوضأ فيه فصبّ فيه ماءً ثمّ غمس فيه يده اليمني فكلّما بايع واحدة منهنّ قال: اغمسي يدكِ فتغمس كما غمس رسول اللّه صلي الله عليه و آله فكان هذا مماسحته إياهنّ. «1»

نظير اين روايت وجود دارد (متضافر) و در همۀ آنها دارد كه پيامبر در موقع بيعت با زنان از ظرف آب استفاده مي كردند. «2»

بنابراين از نظر سند نمي توان در آن ايراد كرد.

آيا دلالت اين احاديث كافي است؟ فعل پيامبر دلالت بر جواز مي كند (مثلًا كيفيّت غذا خوردن پيامبر دليل بر جواز است نه وجوب) و اگر پيامبر فعلي را به شكل خاصّي مرتّب تكرار مي كند مي فهميم كه اين كار يك رجحاني دارد، امّا آيا مي توان استفادۀ وجوب يا استحباب كرد؟

از فعل پيامبر وجوب و استحباب فهميده نمي شود بلكه رجحان كه قدر مشترك بين وجوب و استحباب است

فهميده مي شود. حال در ما نحن فيه پيامبر مقيّد بود كه در موقع بيعت با زنان از ظرف آب استفاده نمايد كه اين دليل است بر اينكه اين كار رجحاني داشته است امّا آيا واجب هم بوده است يا رعايت استحباب بوده و پيامبر مي خواسته ترك اولي نكند؟

اين فعل بيش از اين دلالت ندارد و حد اقل دلالتِ فعل جواز و حد اكثر دلالت آن رجحان است. فقط در ذيل يكي از روايات تعبيري دارد كه ممكن است بعضي از آن استفاده وجوب كنند. و آن تعبير اين است كه مي فرمايد دست پيامبر پاك تر از آن بوده كه به دست نامحرم بخورد

«فكانت يد رسول اللّه صلي الله عليه و آله الطاهرة اطيب من أن يُمسَّ بها كف أنثي ليست له بمحرم». «3»

آيا اين عبارت دلالتي بر وجوب دارد؟ پاكتر بودن دست پيامبر دليل اين نيست كه خلافش آلودگي است و از اين تعبير هم فقط يك رجحاني استفاده مي شود، عيناً مثل اين است كه كسي سؤال كند آيا مي شود از بازار مسلمين غذاهاي مشكوك را خريد؟ و جواب دهيم كه بازار مسلمين حجّت است، يعني در جايي كه نمي دانيم ذبح شرعي شده يا نه، مي گوئيم بازار مسلمين است، ولي اگر گفته شود فلان شخص عابد و زاهد پاك تر از اين بود كه از اين گوشتها بخورد، اين مطلب علوّ شأن شخص را مي رساند ولي حرمت خوردن اين گوشت هاي مشكوك را نمي توان از آن استفاده كرد.

نتيجه: روايات مصافحه را با اينكه خيلي از بزرگان براي دلالت بر حرمت در مسئلۀ تماس جسماني به آن استدلال كرده اند ولي دلالتي بر ما نحن فيه ندارد و حكايت فعل

است و حكايت فعل يا دليل بر جواز است يا حد اكثر دليل بر رجحان.

جمع بندي: شكي نيست كه تماس جسماني حرام است و دليل ما نه روايات بيعت است چون دلالت ندارد و نه اجماع چون اجماع مدركي است بلكه عمده دليل ما:

اوّلًا، رواياتي است كه نهي از مصافحه مي كند وثانياً، تحليلي است كه در روايت علل وارد شده و مي گويد باعث تحريك شهوت مي شود، البتّه اين تحليل به عنوان حكمت است نه به عنوان علّت.

بقي هنا شي ءٌ: آيا مصافحه من وراء الثوب جايز است؟

من وراء الثّياب به دو دليل جايز است:

1- اصالة الاباحة شامل اينجا مي شود چون لمس جسماني نيست و اگر شك در حرمت و حلّيتش كنيم اصل برائت است.

2- بعضي از روايات معتبره تصريح مي كرد

«الا من وراء الثياب»

كه بالاتر از اصالة الاباحة است ولي در ذيل يك روايت بود كه «لا يغمز» كه امام هم در مسأله فرموده بود احتياط اين است كه دست را فشار ندهد، منتهي همان گونه كه سابقاً گفتيم «لا يغمز» دو احتمال دارد يكي عن شهوةٍ كه شايد فرد غالبش هم همين باشد و حرام است و احتمال ديگر اين كه غمز مطلقاً جايز

______________________________

(1) ح 3، باب 115 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) ح 4 و 5، باب 115 از ابواب مقدّمات نكاح و مستدرك، ح 1، 4 و 5، باب 89 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) ح 4، باب 115 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 45

نيست يعني مصافحه من وراء الثياب جايز و لكن الغمز لا يجوز مطلقاً چون روايت دو احتمال دارد بنابراين اجمال دارد و استدلال به روايت براي حرمت مطلقه مشكل است.

[مسئلۀ 21 مسألة 21: لا يجوز النظر الي العضو المبان من الاجنبي و الاجنبيّة]

اشاره

30 مسئلۀ 21 (النظر الي العضو المبان) … 11/ 8/ 78

مسألة 21: لا يجوز النظر الي العضو المبان من الاجنبي و الاجنبيّة و الاحوط ترك النظر الي الشعر المنفصل نعم الظاهر أنّه لا بأس بالنظر الي السنّ و الظفر المنفصلين.

عنوان مسأله:

امام رحمه الله اعضاء جدا شده از اجنبي و اجنبيّه را سه قسمت كرده است:

1- در بعضي از اجزاء مثل بازو حرمت نظر بعد از جدائي هم ادامه دارد.

2- قسمتي از اعضاء مانند موها را احتياط مي كند.

3- چيزهائي مثل ناخن و دندان را جايز مي داند.

اقوال:

اين مسأله در كلمات بسياري از اصحاب ذكر نشده ولي عدّه اي متعرض شده اند كه بعضي به حرمت و بعضي به جواز فتوي داده اند و بعضي هم «فيه اشكال» گفته اند. مرحوم علامه در قواعد متعرض شده و كه ما آن را از جواهر نقل مي كنيم:

و في القواعد و «العضو المبان كالمتّصل علي إشكال» «1» (علّامه از كساني است كه قاطع نبوده و فتواي روشني نداده است.)

مرحوم فخر المحقّقين در شرح قواعد «فيه اشكال» پدر را تفسير كرده و وجهي براي حرمت و وجهي براي جواز بيان نموده است، شاهد اينجاست كه خود فخر المحقّقين در آخر كلامش مي گويد: «و الاصح عندي الاوّل» «2» (حرمت اقوي است).

كشف اللثام هم مثل علّامه مي فرمايد: «و العضو المبان كالمتّصل علي إشكال». «3»

پس تا اينجا علامه و كاشف اللثام هر دو به «فيه اشكال» قائلند يعني كانّ قائل به توقّف هستند.

مرحوم محقق يزدي در عروه اين مسأله را متعرّض شده و مي فرمايد:

«لا يجوز النظر الي العضو المبان من الاجنبي مثل اليد و الانف و اللسان و نحوه». «4»

بسياري از محشّين عروه هم با او در حرمت موافقت

كرده اند.

مرحوم آقاي حكيم در مستمسك در ذيل همين مسأله كلام عروة را نقل كرده و مي گويد «كما نصّ علي ذلك (أي الحرمة) غير واحد» «5» و امّا نكته مهمّ اين است كه آقاي حكيم از شيخ انصاري در كتاب نكاح نقل مي كند كه چون استصحاب حرمت در اين مسأله جاري نمي شود المرجع فيه البراءة، (يعني جواز).

ادلّه:
اشاره

مسأله نص خاصي ندارد پس بايد از طريق قواعد وارد شويم و آن را حل كنيم و لذا كساني كه طرفدار حرمت شده اند، به چند دليل تمسك جسته اند:

1- عموم آيۀ غض:

«قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ … وَ قُلْ لِلْمُؤْمِنٰاتِ … » كه حالت اتّصال و حالت انفصال را شامل مي شود.

2- روايات حرمت نظر:

اين روايات در بحثهاي گذشته نقل شد كه اطلاق دارد و مي گويد نگاه نكن كه هم حالت اتصال و هم حالت انفصال را مي گويد در واقع استدلال به اطلاق آيات و روايات شده، كه البتّه قابل جواب است.

ممكن است كسي ادّعا كند كه آيات شامل قطعۀ مبانه نمي شود چون ظاهر آيۀ غضّ- و لو متعلّق در آيه حذف شده- اين است كه از نگاه كردن به مرأة خودداري كنيد. پس موضوع مرأة است و قطعۀ مبانه مرأة نيست. كما اينكه روايات هم همين است چون احاديث مي گويد نگاه به نامحرم نكن و زن نامحرم موضوع است و لذا تعبير به «يحرم نكاحه» مي كند و عضو «يحرم نكاحه» نيست بلكه مرأة «يحرم نكاحه» است.

3- استصحاب حرمة حال الاتصال:

اين دليل شايد از همه مهمتر باشد در حال اتّصال نگاه به آن حرام بود نمي دانيم بعد الانفصال جايز است يا نه؟ استصحاب بقاء حرمت مي كنيم «لا تنقض اليقين بالشك»، البته در صورتي مي توان سراغ استصحاب رفت كه دليل اوّل و دوّم درست نشود و الّا سراغ استصحاب نمي توانيم برويم (زيرا با وجود دليل تمسك به اصل جايز نيست).

______________________________

(1) ج 29، ص 100.

(2) ايضاح، ج 3، ص 10.

(3) كشف اللثام، ج 7، ص 30.

(4) ج 2، ص 805، مسأله 45 فصل اول كتاب النكاح.

(5) ج 14، ص 52.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 46

و امّا اين استصحاب محلّ دعواي شديدي بين فقها مخصوصاً معاصرين است. دو اشكال عمده به اين استصحاب وارد است:

اشكال اوّل: ما استصحاب را در شبهات حكميّه جاري نمي دانيم و تنها در شبهات موضوعيّه جاري است، مثلًا شبهي از دور مي بينيم نمي دانيم مرد است يا زن يا درخت، اين شبهه

موضوعيّه است ولي يك وقت مي دانيم كه مرأة است ولي در حكمش شك داريم كه آيا نگاه به وجه و كفّين او جايز است يا نه، پس شبهۀ حكميه در جائي است كه موضوع خارجي مسلّم است و شك در حكم اللّٰه است ما نحن فيه شبهۀ حكميّه است.

بنابراين جاي جريان استصحاب نيست.

اشكال دوّم: بسياري اشكال كرده اند كه اينجا موضوع عوض شده است چون قبلًا اين قطعۀ مبانه جزء بدن زن يا مردي بوده و حالا جدا شده و كالحجر است بنابراين نمي توان گفت كه اين همان است پس دليل شرطيت وحدت موضوع كه در استصحاب شرط است در اينجا حاصل نيست.

دليل شرطيت وحدت موضوع در استصحاب اين است كه در «لا تنقض اليقين بالشك» بايد يقين و شك به يك جا بخورد (يعني يقين به چيزي را با شك در آن چيزي نقض مكن) به عبارت ديگر وقتي زمان سابق يقين به چيزي داشتي و در زمان لاحق شك در همان چيز بكني. بعضي گفته اند كه موضوع عوض نشده چون عوض شدن موضوع به اين است كه اركان موضوع عوض شود نه حالات، اگر حالتش عوض شود اشكالي ندارد، پس در ما نحن فيه اين اتصال و انفصال ركن نيست بلكه از حالات است و تبدّل حالات مضرّ به استصحاب نيست.

از اينها جواب داده اند كه قوام موضوع به اتّصال و انفصال است چون در صورت اتّصال اجزاء مرأة كامل و نگاه به آن تحريك آميز است و در صورت انفصال كالحجر است، وقتي اتّصال و انفصال ملاك حرمت در نظر گرفته شود مي دانيم كه از مقوّمات است نه از احوال طارية، پس اتّصال و انفصال

در اينجا همه كاره است و لااقل اين است كه در تبدّل موضوع شك داريم، پس در اينجا هم استصحاب جاري نمي شود چون موضوع احراز نشده است.

مرحوم آقاي حكيم «1» مي فرمايد:

اگر ما موضوع را از لسان دليل بگيريم موضوع عوض شده امّا اگر موضوع را از عرف بگيريم موضوع است.

در استصحاب بحث است كه آيا موضوع را از عرف مي گيرند يا از عقل يا از لسان دليل ما اين وحدت را اگر بر معيار لسان دليل بگيريم، مثلًا «الماء المتغيّر نجسٌ» اگر زال عنه التغيّر، موضوع عوض شده، اين لسان دليل است، امّا يك وقت موضوع را از عرف مي گيريم كه مي گويد اين آب نجس بود، و زوال تغيّر شده، اين آب همان آب است (عرف آبي كه متغير بود، و از آن زوال تغيّر شده همان آب مي داند) حال لسان دليل هرچه بگويد عرفاً اين همان آب است.

مرحوم آقاي حكيم مي فرمايد: اگر سراغ لسان دليل برويد، و وحدت بر اساس لسان دليل مراد باشد لسان دليل مي گويد «المرأة»، «الرّجل» و حال آنكه اين قطعۀ مبانه نه «مرأة» است و نه «رجل»، و جاي استصحاب نيست امّا اگر معيار نظر عرف باشد اين دندان همان دندان و سابقاً نگاه كردنش حرام بود الان هم در نگاه كردن به اين دندان شك داريم، استصحاب جاري مي كنيم و امّا اگر به دقّت عقلي هم بگيريم اين غير از آن است ولي جاي دقّت عقلي نيست، پس مباني مختلف شد و چون محقّقين قائلند به اينكه موضوع را بايد از عرف گرفت پس استصحاب در اينجا جاري و نگاه كردن حرام است.

قلنا: موضوع را چه از عرف و

چه از لسان دليل بگيريم، موضوع ديگر عوض شده است و نگاه كردن به زن معيارهاي حرمت را دارد نه نگاه كردن به يك دندان جدا شده و كنار افتاده.

زيرا مقوّم موضوع اتّصال به بدن است و عرف مي گويد منشأش عوض شده و اين حالت غير از آن حالت قبلي است.

نتيجه: استصحاب دو اشكال پيدا كرد كه يكي مبنائي است (استصحاب در شبهات حكميّه جاري نمي شود كه مبناي ما بر اين بود) اشكال ديگر اينكه اينجا موضوع باقي نيست نه به لسان دليل نه به لسان عرف و نه به دقّت عقلي و لااقل شك در بقاء موضوع داريم پس، دليل استصحاب ساقط شد.

31 ادامۀ مسئلۀ 21 … 12/ 8/ 78

تا اينجا بيان شد كه به جهت عوض شدن موضوع استصحاب حرمت جاري نمي شود. مرحوم آقاي حكيم اين بيان را نقض كرده و مي فرمايد:

______________________________

(1) ج 14، ص 52.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 47

اگر اتّصال و انفصال باعث تعدّد موضوع شود پس در مسئلۀ مالكيّت هم اين را بگوئيد مثلًا زيد مالك خانه است وقتي يك آجر از آن را جدا كنيم بايد بگوئيم استصحاب بقاء مالكيّت زيد را نمي توان كرد، چون موضوع در اثر انفصال عوض شده است.

همچنين در جزء جدا شده از اجزاء حيوان نجس العين بايد حكم به نجاست قطعۀ مبانه نكنيم چون موضوع عوض شده و جاي استصحاب نيست.

لكن الانصاف در مسئلۀ مالكيّت يقين داريم كه اتّصال و انفصال دخالت ندارد چون در مالكيّت يقين داريم كه جزء جزءِ مجموعه، ملك زيد است، در بدن حيوان نجس العين هم يقين داريم كه جزء جزء آن، نجس است و استصحاب براي جايي است كه

شك باشد به عبارت ديگر ملكيّت و نجاست قائم به مجموع من حيث المجموع نيست ولي در نظر به نامحرم هم شك است و هم احتمال مي دهيم كه مجموعۀ بدن ملاك حرمت باشد چون باعث تهييج است و به همين جهت كساني هم كه مي گويند حرام است، به ناخن و دندان اشكال نمي كنند و نگاه به آنها را جايز مي دانند، پس استصحاب به خاطر تبدّل موضوع جاري نمي شود.

4- روايات منع اتّصال شعر مرأة بمرأة اخري:

رواياتي داريم كه نهي مي كند از اتّصال موي زني به زن ديگر، حال بگوئيم روايات ناهيه به اين جهت نهي مي كند كه نظر شوهر به موي زن بيگانه مي افتد، بنابراين نگاه به اجزاء مبانه ممنوع است كه از جملۀ اجزاء مبانه شعر است.

عمده روايت در اينجا دو روايت است:

* … عن ثابت بن سعيد

(مجهول الحال است)

قال: سئل أبو عبد اللّه عليه السلام عن النساء تجعل في رءوسهنّ القرامل

(گيسوان مصنوعي كه به گيسوان طبيعي متّصل مي كنند)،

قال: يصلح الصوف و ما كان من شعر امرأة لنفسها و كره للمرأة ان تجعل القرامل من شعر غيرها …

«1» * الحسن بن الفضل الطبرسي في مكارم الاخلاق

(مرسله است چون طبرسي در كتاب مكارم الاخلاق آن را نقل مي كند)

، عن سليمان بن خالد قال: قلت له: المرأة تجعل في رأسها القرامل، قال:

يصلح له الصوف و ما كان من شعر المرأة نفسها و كره أن يوصل شعر المرأة من شعر بشعر غيرها، … «2»

صحبت در اين است كه «كَرِه» به چه معني است؟ آيا همين كراهت مصطلح در لسان فقهاست كه در مقابل حرمت است در اين صورت اين دو روايت عكس مقصود را ثابت مي كند به اين معني كه جايز است مع الكراهة

(عكس مطلوب) و وقتي جايز شد، لوازمش هم جايز مي شود (مثل نگاه كردن و لمس). ولي ممكن است كه كسي بگويد كه اين كراهت در لسان ائمه همان كراهت مصطلح در لسان فقها نيست چون اين واژه جديد است و در زمان ائمه به اين معني نبوده و لذا در قرآن مجيد كراهت، در گناهان كبيره استعمال شده است و مي فرمايد:

«كُلُّ ذٰلِكَ كٰانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً» «3». قبل از اين آيه گناهان عجيبي ذكر شده بعد قرآن مي فرمايد: كه اينها مكروه است، پس اين كراهت مصطلح نيست. حال اگر قبول كنيم كه كراهتِ مصطلح نيست ولي بايد گفت حدّ اقل يك معناي اعمي دارد، يعني اعم است از حرمت و كراهت مصطلح، و اگر اعم باشد استدلال به اين روايات ممكن نيست چون مبهم است و اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال، البتّه ما بعداً از مو و اتّصال مو بحث مي كنيم كه بعضي فتوي به جواز داده اند و ما هم فتوي به جواز مي دهيم.

نتيجه: نگاه كردن به قطعۀ مبانۀ از نامحرم شرعاً حرام نيست مگر اينكه مستلزم يك امر حرامي شود.

[مسألة 22: يستثني من حرمة النظر و اللمس في الأجنبي و الاجنبيّة مقام المعالجة]

اشاره

32 مسئلۀ 22 (النظر و اللمس في مقام المعالجة) … 16/ 8/ 78

مسألة 22: يستثني من حرمة النظر و اللمس في الأجنبي و الاجنبيّة مقام المعالجة اذا لم يمكن بالمماثل كمعرفة النبض إذا لم تمكن بآلة نحو الدّرجة و غيرها، و الفصد (بريدن رگهاي درشت)

و الحجامة (خون گرفتن از بين دو كتف و بريدن رگهاي كوچك)

و جبر الكسر (شكسته بندي)

و نحو ذلك و مقام الضرورة كما اذا توقّف استنقاذه من الغرق او الحرق علي النظر و اللمس، (امام (ره) دو استثنا ذكر كردند كه

يكي خاص يعني مقام معالجه و ديگري عام و خاص يعني مقام ضرورت)

و اذا اقتضت الضرورة او توقّف العلاج علي النظر دون اللمس أو العكس اقتصر علي ما اضطرّ اليه، و فيما يضطر اليه اقتصر علي مقدار الضرورة فلا يجوز الآخر و لا التّعدي (اگر نظر ضرورت دارد لمس جايز نيست و اگر لمس ضرورت دارد نظر جايز نيست)

______________________________

(1) ح 1، باب 101 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) ح 3، باب 101 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) آيۀ 38، سورۀ اسراء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 48

عنوان مسأله:

در واقع آنچه امام (ره) در اينجا بيان فرمودند دو نكته بود:

يكي موارد استثنا از حرمت لمس و نظر كه دو مورد ذكر كردند و نكتۀ ديگر اينكه تا آن جائي كه ضرورت لازم است و اقتضا كند (الضرورات تتقدّر بقدرها).

مرحوم محقق يزدي در عروة وارد اين بحث كه مي شود چهار مورد براي استثنا ذكر مي كند و مقام شهادت و موارد اهم و مهم را بر آن دو استثنا كه در كلام امام (ره) است (معالجه، ضرورت) اضافه مي كند.

نكته: در واقع كلام عروه هم مانند كلام امام (ره) مشكل دارد و اعم و اخص است و خاص (معالجه، ضرورة، شبهات) مندرج در تحت عام (اهم و مهم) است.

جمع بندي: ما معتقديم كه همۀ اين موارد در تحت اهم و مهم، مندرج است به اين معني كه اگر مسئله اي پيدا شد كه اهميّت رعايت آن مسأله در نظر مبارك شارع از رعايت ترك نظر و لمس مهم تر است و در اين صورت شارع اجازۀ لمس و نظر را مي دهد كه اين همان عنوان اهم و مهم است به عنوان مثال معالجه يكي از

مصاديق اين عنوان عام است كه اهميّتش در نزد شارع از نظر لمس بيشتر است و همچنين استنقاذ و مقام شهادت، از مصاديق اين عنوان عام است، پس ما مسأله را تحت عنوان اهم و مهمّ مطرح مي كنيم و مي گوئيم موارد استثنا موارد خاصه بوده كه حكمها تندرج تحت قاعدة الاهم و المهمّ، بعد مصاديقش را بيان مي كنيم.

اقوال:

ظاهر اين است كه اين استثناءات بين فقهاي شيعه و اهل سنّت مسلّم است و اگر هم اختلافي باشد در مصاديق آن است كه آيا اين اهم هست يا نيست و يا ضرورت هست يا نيست، و يا حاجت هست يا نيست پس در صغري بحث شده است ولي در كبري (اگر ضرورتي بود و اهمّ و مهمّي بود) نزاعي نيست. براي اثبات اين كه مسأله اجماعي است چند جمله از كلمات فقهاي شيعه و اهل سنت را نقل مي كنيم:

صاحب جواهر صريحاً ادّعاي اجماع نمي كند ولي تعبير «لا ريب» دارد، اين كلمه در جائي گفته مي شود كه نزديك به اجماع است:

اذ لا ريب في أنّه يجوز عند الضرورة نظر كل من الرجل و المرأة الي الآخر و لمسه «1»

مرحوم شهيد ثاني مي فرمايد:

قد عرفت انّ موضع المنع من نظر كلّ من الرجل و المرأة الي الآخر مشروط بعدم الحاجة اليه امّا معها (اي الحاجة) فيجوز اجماعاً «2» (بعد مثال هاي متعدّدي ذكر مي كند).

آنچه كه در كلام شهيد ثاني قابل ملاحظه است اين است كه ايشان استثناها را تحت عنوان «مع الحاجة» مندرج كرده بعد مثالها را ذكر مي كند، يعني دو عنوان ذكر نمي كند بلكه يك استثنا ذكر مي كند و بعد موارد را به عنوان مثال و مصاديق مي آورد، نه

به عنوان استثناي ديگر. البتّه ما عنوان «الحاجة» را به اهم و مهمّ كه عمومي تر است بر مي گردانيم.

مرحوم علّامه در تذكره مي فرمايد:

القسم الثاني (قسم دوّمي كه نظر جايز است) ان يكون هناك حاجة الي النظر فيجوز اجماعاً، بعد مثالهائي ذكر مي كند و مثالها را توسعه مي دهد از جملۀ مثالها «ارادة النكاح» است كه اين را هم تحت عنوان حاجت و ضرورت ذكر كرده و در واقع اين هم ضرورت است، چون شريك عمر انتخاب مي كند و ضرورت دارد كه ببيند، مثال ديگر «ارادة البيع» است، يعني كاسب مي تواند به مشتري خود نگاه كند (البتّه در جائي كه احتياج است). بعد مقام شهادت و معالجه را هم ذكر مي كند.

مرحوم علّامه در ذيل كلامش مي فرمايد:

و لا يشترط في جواز نظره (اي الطبيب) خوف فوات العضو بل المشقّة بترك العلاج خلافاً لبعض الشافعيّة (اشكال آنها صغروي است نه كبروي). «3»

ابن قدامه مي گويد:

فصلٌ: في من يباح له النظر من الاجانب (ايشان هم گرفتار مصاديق و عام و خاص شده) يباح للطبيب النظر الي ما تدعوا اليه الحاجة من بدنها من العورة و غيرها فانّه موضع الحاجة … و للشاهد النظر الي وجه المشهود عليها … و ان عامل امرأة في بيع او اجارة فله النظر الي وجهها ليعلمها بعينها فيرجع عليها بالدَرَك «4» (خسارت).

سپس جمله اي به اين مضمون از «احمد حنبل» نقل مي كند كه اگر زن جواني باشد مكروه است و اگر پير باشد اشكال ندارد، بعد خودش مي گويد اگر احمد جوان را مكروه دانسته در جائي

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 87.

(2) مسالك، ج 7، ص 49.

(3) تذكرة، ج 2، چاپ قديم، ص 573.

(4) مغني، ج 7، ص 459.

كتاب

النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 49

است كه خوف فتنه است و يا جائي كه بي نياز از معامله است.

از اين عبارت مغني معلوم مي شود كه كبري مسلّم است و اگر احمد صحبتي كرده در صغري است.

جمع بندي: از كلمات عامّه و خاصّه استفاده مي شود كه مسأله مسلّم است، حتّي بعضي هم ادّعاي اجماع كرده اند.

33 ادامۀ مسئلۀ 22 … 17/ 8/ 78

ادلّه:
اشاره

در اينجا دو دليل داريم:

1- دليل عقلي

(قاعدۀ اهم و مهم):

اين قاعده، عقلي و عقلائي است به اين معني كه اگر در كلام مولي دو مصلحت معارض باشد و هر دو قابل جمع نباشد بالاخره يكي از آن دو از دست مي رود، عقل مي گويد هر كدام را كه مصلحت اقوي دارد انتخاب كن، و هر كدام را كه اهميّت كمتري دارد، رها كن. مثلًا جرّاحي خطراتي دارد ولي انسان براي جلوگيري از به خطر افتادن زندگي خود از اين مفسدۀ مهمّ استقبال مي كند، اين قاعدۀ قطعيِ عقلي است و مصداق «كلّما حكم به العقل حكم به الشرع» است.

در آيات و روايات هم نشانه هائي از اين قاعدۀ عقليّه وجود دارد، مثلًا جواز «اكل ميته»، «تقيّه» «غيبت عند المشورت» «كذب براي إصلاح ذات البين» و «اكل مال غير، در قحطي» مصاديقي از قاعدۀ اهم و مهم هستند.

اين قاعده به صورت شكل اوّل مركّب از صغري و كبري است:

انّ هذا اهمّ من هذا (صغري) و كل اهمّ يرجّح علي مهمّ (كبري)، در كبراي اين قاعده احدي بحث ندارد و اگر بحثي باشد در صغري است كه آيا اين مورد اهم است يا نه، كما اينكه نمونه اش در كلام اهل تسنن بود كه اگر عضوي در معرض فساد باشد مي تواند زن به طبيب مرد مراجعه كند، در اينجا عدم نظر و لمس را مهم و فساد عضو را اهم مي دانند و لذا مراجعه به پزشك را در بيماري هاي ساده اجازه نمي دهند.

بنابراين هركجا از مذاق شارع فهميديم كه اين مصلحت مهم تر از مفسدۀ نظر و لمس است، حرمت لمس و نظر را استثنا مي كنيم و اجازۀ لمس و نظر مي دهيم. اين دليل

خوبي است كه در اينجا و در تمامي ابواب فقه، قابل استناد است، پس هر جا كه دوران امر بين محذورين بود قاعدۀ اهم و مهم حاكم است.

نكته: قاعدۀ اهم و مهم از عناوين ثانويه است كما اينكه قاعدۀ اضطرار و ضرورت و تقيّه و امثال ذلك همه از عناوين ثانويه هستند چون مطابق عنوان اوّلي تمام اينها جايز نيست ولي ما به واسطۀ قاعدۀ اهم و مهم قائل به جواز مي شويم.

2- روايات (دليل نقلي):
اشاره

دو طائفه از دلالت بر مدّعاي ما (مستثنيات لمس و نظر) مي كند:

طايفۀ اولي: اخبار عامّه كه به طور عموم دلالت دارد.

* و عن الحسين بن سعيد، عن فضالة عن حسين، عن سماعة، عن أبي بصير قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن المريض هل تمسكُ له المرأة شيئاً فيسجد عليه؟ فقال: لا الّا أن يكون مضطرّاً ليس عنده غيرها و ليس شي ءٌ ممّا حرّم اللّه الّا و قد احلّه لمن اضطرّ اليه «1»

(مرحوم علّامۀ مجلسي اين را به عنوان قاعدۀ كليّه اي كه از ائمّه عليهم السلام به ما رسيده است مي شمارد).

از نظر دلالت: دلالت روايت خيلي خوب است هم محل بحث ما را مي گيرد و هم فراتر از آن را و در تمام موارد اضطرار اين حديث حاكم است.

از نظر سند: اين حديث مشكل سند دارد زيرا در سند آن سه نفر هستند كه وضعشان ابهام دارد:

«فضالة» متعدّد داريم، كه به قرينۀ روايت كردن «حسين بن سعيد» (كه دو برادر بودند ديگري به نام حسن بن سعيد) «فضالة ابن ايّوب أزدي» ثقه و استاد حسين بن سعيد است. فضاله حدود نهصد روايت در كتب اربعۀ ما دارد.

شخص ديگر در سند حديث «حسين» است و نتوانستيم قرينه اي پيدا كنيم كه اين حسين كيست، آيا «حسين بن عثمان رواسي» ثقه است؟ قرينۀ روشني نداريم.

شخص سوّم «أبو بصير» مي باشد كه مشترك است بين چند نفر و اگر مشكل فضاله و أبو بصير حل شود مشكل حسين باقي است و به همين جهت مرحوم صاحب جواهر در كتاب صلاة مي فرمايد: «خبر أبي بصير … «2»»، معمولًا اگر صاحب جواهر در مورد روايتي فرمود كه «خبر فلان» و نگفت ثقه است يا نه، معلوم مي شود كه مشكلي

داشته است.

______________________________

(1) وسائل، ج 4، ح 7، باب 1 از ابواب قيام در صلاة.

(2) جواهر، ج 9، ص 8.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 50

پس اين روايت سندش داراي اشكال ولي دلالتش خوب است و به عنوان مؤيّد براي احاديث آينده خوب است.

* و بالاسناد عن سماعة قال: سألته عن الرّجل يكون في عينيه الماء

(آب مرواريد)

فينتزع الماء منها فيستلقي علي ظهره الايّام الكثيرة: أربعين يوماً أو اقلّ أو أكثر فيمتنع من الصلاة الايّام الّا ايماءً و هو علي حاله، فقال: لا بأس بذلك و ليس شي ء ممّا حرّم اللّه الّا و قد احلّه لمن اضطرّ اليه. «1»

مشكل حديث مضمره بودن آن است ولي مضمرات «سماعة» مشكلي ندارد، چون كتابي داشته كه در ابتداء آن مي گويد: سألت الصّادق عليه السلام بعد مي گويد و سألته، و سألته … كه همۀ اينها مرجعش امام صادق عليه السلام و امام باقر عليه السلام است.

اين روايت از نظر سند و دلالت خوب است.

روايت سوّمي هم داريم كه ظاهرش عموم نيست ولي مي توان از آن عموم كشف كرد.

* … عن مفضل بن عمر

(محلّ بحث است)

قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السلام: أخبرني جعلني اللّه فداك لم حرّم اللّه الخمر و الميتة و الدّم و لحم الخنزير؟ قال: …، ثمّ اباحه للمضطرّ

(حكم روي وصف رفته كه وصف مشعر به علّيت است شايد از اشعار هم بيشتر باشد و دلالت بر علّيت كند)

و احلّه له في الوقت الّذي لا يقوم بدنه الّا به … «2»

«لا يقوم بدنه الّا به»

آيا منحصر است به گوشت ميته و خنزير و امثال آن، يا نه در باب معالجه در لمس و نگاه كردن هم قابل استناد است؟

انصاف اين

است كه اين روايت را به دست هر كسي بدهند مي تواند يك قاعدۀ عامّي از آن استفاده كند.

جمع بندي: تعبير «ما من شي ء حرّمه اللّه الّا و قد احلّه لمن اضطرّ اليه» در تمام بحار و وسايل غير از اين دو روايت در جاي ديگري نيست، اگر چه در چندين مورد نقل شده است ولي در واقع همين دو روايت است ولي مي شود به عنوان قاعدۀ نقليّۀ مستفادۀ از روايت، از آن استفاده كرد.

34 ادامۀ مسئلۀ 22 … 18/ 8/ 79

مرحوم صاحب جواهر به روايات ديگري هم استدلال كرده كه به عقيدۀ ما دلالت ندارد، رواياتي است كه در صلاة قضا در مورد مغمي عليه (بيهوش) وارد شده است. از معصوم عليه السلام سؤال مي كنند كه آيا اين نمازها قضا دارد؟ فرمود: نه، سپس امام يك قاعدۀ كليّه را بيان فرمود:

«ما غلب اللّٰه عليه فاللّه اولي بالعذر» «3» اين تعبير در دو حديث وجود دارد به اين معني كه چيزي كه خدا بر آن غلبه پيدا كرده است عذرش پيش خداست يعني اغماء حالتي است كه از جانب خدا بر اين شخص غلبه پيدا كرده و به همين جهت قضا ندارد.

صاحب جواهر مي فرمايد: اين روايات هم دلالت دارد كه در صورت اضطرار نظر و لمس جايز است چون مصداق روايت است.

جواب: ما معتقديم قاعدۀ «ما من شي ء حرّمه اللّٰه الّا و قد احلّه لمن اضطرّ اليه» غير از قاعدۀ «ما غلب اللّٰه عليه فاللّه أولي بالعذر» مي باشد، و در واقع اينها دو قاعده هستند، قاعدۀ اوّلي قاعدۀ اضطرار است و معني اضطرار اين است كه اختيار انسان باقي است، پس اختيار در قاعدۀ اضطرار هست به

همين جهت اضطرار به معني سلب اختيار نيست بلكه به معني دوران بين اهم و مهمّ است، ولي قاعدۀ دوّم براي موارد سلب اختيار است مثل مغمي عليه و تعبير «ما غلب الله عليه» مناسب با همين است و خواب شبيه آن است يعني اگر خواب بماند مصداق ما غلب الله است (البتّه در مورد خواب داريم كه اگر نماز فوت شد بايد قضا كند چون نص خاصي داريم) حال اگر حديث ابهام هم داشته باشد از استدلال براي ما نحن فيه سقوط مي كند.

طايفۀ ثانية: احاديث خاصّه اي است كه در خصوص نظر و لمس وارد شده است:

* … عن احمد بن محمد بن عيسي، عن علي بن الحكم، عن ابي حمزة الثمالي، عن ابي جعفر عليه السلام قال: سألته عن المرأة المسلمة يصيبها البلاء في جسدها امّا كسر و امّا جرح في مكان لا يصلح النظر اليه يكون الرجل ارفق

(مناسب تر)

بعلاجه من النساء، أ يصلح له النظر اليها؟ قال: إذا اضطرّت اليه فليعالجها ان شاءت. «4»

رجال سند خوب است و اگر بحثي باشد در مورد «علي بن حَكَم» است كه مشترك است بين ثقه و غير ثقه، «علي بن حكم كوفي» ثقه است. مرحوم شيخ طوسي در كتاب «الفهرست» مي گويد، علي بن حكم كوفي كتابي دارد كه احمد بن محمد بن

______________________________

(1) ح 6، باب 1 از ابواب قيام صلاة.

(2) وسائل، ج 16، ح 1، باب 1 از ابواب اطعمۀ محرّمه.

(3) وسائل، ج 5، ح 3 و ح 13، باب 3 از ابواب قضاء صلاة.

(4) ح 1، باب 130 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 51

عيسي كه در سند روايت وجود دارد از او روايت مي كند، پس سند مشكلي ندارد.

اين روايت در مورد نظر است ولي تصوّر

ما اين است كه لمس را هم شامل مي شود چون سؤال از شكستگي و جرح است كه لمس نياز دارد.

* دعائم الاسلام: عن أبي جعفر محمّد بن علي

(امام باقر عليه السلام)

انّه سئل عن المرأة تصيبها العلّة في جسدها أ يصلح أن يعالجها الرّجل؟

قال: إذا اضطرّت الي ذلك فلا بأس. «1»

اين حديث مرسله است و سندي ندارد ولي دلالتش خوب است و لمس و نظر را شامل مي شود چون معالجه گاهي با نظر است و گاهي لمس را هم لازم دارد.

* … عن ابن وهب، عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: قال امير المؤمنين عليه السلام:

اذا ماتت المرأة و في بطنها ولد يتحرّك شُقَّ بطنها و يُخْرَجُ الولد، و قال: في المرأة تموت في بطنها الولد فيتخوّفُ عليها، قال: لا بأس أن يُدْخِلَ الرجل يده فيقطّعه و يُخْرِجَه. «2»

از نظر دلالت امام علاوه بر نظر بالاترين نوع لمس (داخل كردن دست در رحم مادر) را عنوان مي كند و اجازه مي فرمايد، چون ضرورت است و جان مادر در خطر است.

در اين سند «ابن وهب» محلّ بحث است مرحوم آية اللّه خوئي در معجم رجال مي فرمايد ابن وهب همان «معاوية ابن وهب» و از ثقات است كه روايات زيادي هم در كتب ما دارد ولي اگر احتمال دهيم كه ابن وهب غير از معاوية بن وهب است در اين صورت سند حديث مشكل پيدا مي كند و اين حديث فقط مي تواند مؤيّد باشد.

* قال (علي بن جعفر): و سألته عن الرّجل يكون ببطن فَخِذِه او اليته الجرح هل يصلح للمرأة أن تنظر اليه و تداويه؟ قال: اذا لم يكن عورةً فلا بأس. «3»

اين حديث سلسله سند ندارد ولي

معتبر است چون ظاهراً كتاب «علي بن جعفر» نزد صاحب وسائل بوده و مستقيماً از او نقل مي كند.

معني اين جواب چيست؟ كانّ اگر عورت باشد قاعدۀ اهم و مهمّ جاري نمي شود، امّا اگر غير عورت باشد اشكالي ندارد.

احتمال دارد اين حديث را حمل بر محارم كنيم كه آيا محارم مي توانند تمام بدن را ببينند يا نه، در اين صورت با اين حديث كلام مشهور درست مي شود، ولي احتمال ديگر اين است كه منظور نامحرم است و حالت اضطرار مراد است (كلمۀ اضطرار در روايت نيست) يعني روايت نمي گويد كه دست رسي به مرد نيست ولي ما بايد آن را بر اضطرار حمل كنيم، اگر بر احتمال اوّل حمل كرديم از بحث ما خارج است ولي اگر بر اضطرار حمل كرديم مي تواند دليل بر بحث ما باشد. احتمال مي دهيم كه معني دوّم اظهر باشد.

بعضي هم به احاديثي استدلال كرده اند كه در عصر پيامبر زناني بودند كه در جنگها شركت مي كردند و جرّاح بودند، خصوصاً دو زن كه در بخيه كردن و دوختن جراحات تخصّص داشتند، البتّه بايد بررسي شود كه اين احاديث در منابع شيعه است يا عامّه كه در هر صورت حدّ اقل بعنوان مؤيّد مي تواند مورد استفاده قرار گيرد.

35 ادامۀ مسئلۀ 22 … 19/ 8/ 78

مرحوم صاحب جواهر به حديثي استدلال كرده كه به نظر مي رسد از بحث ما بيگانه است. «4»

مرحوم صاحب جواهر به مكاتبه «محمّد بن حسن الصفّار» كه از اصحاب امام حسن عسكري عليه السلام است استدلال كرده كه زمان غيبت صغري را ظاهراً درك كرده و مكاتباتي با امام داشته و استاد كليني است. محمّد بن حسن صفّار مطلق، مجهول

الحال است امّا آن كسي كه با امام حسن عسكري عليه السلام مكاتباتي داشته «محمد بن حسن بن فرّوخ الصفار» است. اين همان كسي است كه شيخ طوسي مي گويد نامه هائي به امام حسن عسكري عليه السلام نوشته و جوابهائي دارد. نجاشي كه از علماء رجال است در حق او مي گويد:

كان وجها في اصحابنا القميّين ثقةٌ عظيم القدر، راجحاً قليل السقط في الرواية له كُتب «5»

. بعد هم از شيخ طوسي نقل مي كند كه مكاتباتي با امام عليه السلام داشته است بنابراين صفّار در اينجا همان صفّار معروف است كه از اعاظم و بزرگان است. و «وسايل» «6» اين حديث را دارد ولي نه به اين عبارت بلكه عبارتي كه بدرد ما

______________________________

(1) مستدرك الوسائل، ج 14، ح 1، باب 101 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) الكافي، ج 3، ص 155.

(3) ح 4، باب 130 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4) جواهر، ج 29، ص 87.

(5) رجال نجاشي، ص 354.

(6) ج 18، ح 1، باب 43 از ابواب شهادت.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 52

مي خورد در من لا يحضر است، صاحب جواهر از نسخه من لا يحضر نقل كرده است در حالي كه به آن متني كه در وسائل وجود دارد نمي توان استدلال كرد.

* و كتب محمّد بن الحسن الصفار الي ابي محمّد بن الحسن ابن علي عليهما السلام في رجل اراد أن يشهد علي امرأة ليس لها بمحرم هل يجوز له أن يشهد عليها من وراء الستر و يسمع كلامها اذا شهد عدلان أنّها فلانة بنت فلان الّتي تُشْهِدُكَ و هذا كلامها أو لا تجوز الشهادة عليها حتي تَبرَزَ و تُثَبِتَّها بعينها؟ فوقّع عليه السلام: تتنقَّبُ و تظهر للشهود ان

شاء اللّه. «1»

روي مبناي ما اين روايت دلالتي ندارد چون در شهادت به صورت نگاه مي كنند و بيش از آن نيست و وجه و كفّين طبق مبناي ما و مشهور مستثنا است و نگاه كردن كراهت دارد كه به جهت شهادت كراهت هم نيست، ولي قسمت هاي ديگر بدن در صورت ضرورت چه حكمي دارد؟ روايت دلالت ندارد بله اگر بدنش كبود شده و مي خواهد نشان دهد اينجا به درد بحث ما مي خورد ولي بحث در وجه و نقاب است و لذا دلالتش ضعيف است.

جمع بندي: از تمام بحثهائي كه بيان شد (قاعدۀ اهم و مهمّ و روايات عامّه و خاصّه) بطور قطع و يقين ثابت شد، در مواردي كه هدف مهم تري به خطر بيافتد جواز نظر و لمس ثابت است كما اينكه اكل ميتة در مقام ضرورت حلال مي شود حال در مقام شهادت، نكاح، بيع، معالجه، غرق و حرق و يا امور ديگر باشد فرقي نمي كند عنوان يكي است و مصاديق متعدّد است.

بقي هنا شي ءٌ:

بسياري از فقها وقتي وارد بحث استثنا شده اند گفته اند كه به مقدار حاجت نظر و لمس جايز مي شود و دليل آن هم روشن است «الضرورات تتقدّر بقدرها» كسي كه مضطر به اكل ميتة است به مقداري كه جانش از خطر نجات پيدا كند مي تواند از ميتة استفاده كند، چون اصل و قاعدۀ اوليه حرمت لمس و نظر بود كه به مقدار ضرورت استثنا شد و زائد بر آن تحت قاعده باقي مي ماند و حرام است.

«مسئلۀ مستحدثه: طرح انطباق»

به عنوان يكي از مسائل مستحدثه آيا لازم است در نظام پزشكي حكومت اسلامي چنان برنامه ريزي شود كه زنان بيمار محتاج نامحرم نشوند، همين طور مردان، آيا اين «طرح انطباق پزشكي» بر موازين اسلامي لازم است يا نه؟ طبق موازين فقهي ما اين كار واجب است چون اگر بدانم اگر زاد و توشۀ كافي بر ندارم در بيابان مضطرّ به اكل ميته مي شوم آيا واجب است زاد و توشه بردارم، هر فقيهي مي گويد كه اگر يقين داري و يا احتمال مي دهي كه چنين اتّفاقي مي افتد واجب است كه زاد و توشه برداري و بايد مقدّماتي بچينيم كه به جاي حرام از مباح استفاده كنيم، اين يك حكم عقلي است و اگر تخلّف كرد و با خودش غذا نبرد واجب است كه اكل ميته كند ولي معصيت كرده است حال در ما نحن فيه ما مي دانيم اگر دانشگاه پزشكي جداگانه و بيمارستان جداگانه براي زن و مرد نداشته باشيم گرفتار آن ضرورت مي شويم، آيا واجب است جلوي اين ضرورت را بگيريم (مثل برداشتن زاد و توشه براي سفر در بيابان) شكّي نيست كه طبق موازين فقهي بر حكومت اسلامي لازم است كه

اين ضرورتها را با مقدّمه چيني هاي لازم از بين ببرد.

[مسألة 23: كما يحرم علي الرّجل النّظر الي الاجنبيّة يجب عليها التستُّر من الاجانب]

اشاره

36 مسئلۀ 23 (وجوب الستر علي النساء) … 22/ 8/ 78

مسألة 23: كما يحرم علي الرّجل النّظر الي الاجنبيّة يجب عليها التستُّر من الاجانب و لا يجب علي الرّجال التستّر و ان كان يحرم علي النّساء النّظر اليهم عدا ما استثني، و اذا علموا (اي الرجال)

بانّ النّساء يتعمّدن النظر اليهم (بدون تلذّذ و ريبه در مقابل سهواً است)

فالاحوط (احتياط مستحب)

التستّر منهنّ و ان كان الاقويٰ عدم وجوبه.

عنوان مسأله:

اين مسأله در واقع مسئلۀ وجوب حجاب زنان و عدم وجوب حجاب مردان است، كه در عصر و زمان ما از مسائل مهمّه است. در زمان طاغوت عدّه اي از قلم بدستان منكر حجاب مي شدند، عدّه اي در مقابل آنها مقالاتي در اهمّيّت حجاب نوشتند، ولي علي رغم اهمّيّتي كه اين مسأله دارد در غالب كتاب هاي فقهي ما به عنوان بحث مستقل از آن بحثي نشده است. عروه و تحرير در اين مورد باب مستقلّي دارد. مرحوم آقاي حكيم در مستمسك با چند جملۀ كوتاه از آن مي گذرد.

الف) حجاب زنان:
اشاره

امام (ره) مي فرمايند: حجاب زنان واجب است.

اقوال:

اين مسأله از نظر اقوال اجماعي است.

______________________________

(1) ج 3، ص 67، ح 3347.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 53

ادلّه:
اشاره

اين مسأله سه دليل عمده دارد:

1- ضرورت:

اين دليل غير از اجماع است. مسئلۀ حجاب از مسلّمات و واجبات بلكه از ضروريّات دين اسلام است، مخصوصاً در زمان ما همۀ كساني كه با مسلمانان معاشرت دارند فهميده اند كه يكي از برنامه هاي تمام فِرَق مسلمين حجاب است كه كم كم به يك شعار تبديل شده و به آن پايبند هستند و به همين دليل است كه از آن وحشت دارند.

2- آيات:
اشاره

حد اقل شش آيه (ممكن است بعضي از آنها يك آيه باشد كه چند جملۀ مستقل دارد و هر كدام جداگانه دلالت دارد) بر اين مسأله دلالت دارد:

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 1، ص: 53

الف) آيۀ «وَ لٰا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا». «1»

آيه مي فرمايد «زنان زينت خود را ظاهر نكنند مگر مقداري كه آشكار است (وجه و كفّين)» وقتي آشكار كردن زينت ها جايز نباشد به طريق اولي نبايد محلّ زينت را آشكار كنند. بعضي معتقدند كه اصلًا در آيه مراد محلّ زينت است، ولي ما مي گوئيم هر دو مراد است پس في الجمله آيه دستور به حجاب داده است.

ب) آيۀ «وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَليٰ جُيُوبِهِنَّ». «2»

مي فرمايد «بايد زنان دنباله هاي روسري خود را روي سينه و گلوي خود بيندازند و آن را بپوشانند» تفسير اين جمله سابقاً بيان شد كه اين آيه به دلالت مطابقي پوشش مقداري از سينه و گردن را شامل مي شود كه در اين صورت بقيّۀ بدن بايد به طريق اولي پوشانده شود.

ج) آيۀ «وَ لٰا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلّٰا لِبُعُولَتِهِنَّ» «3».

زينت باطنه فقط مربوط به محارم است و آشكار كردن آن بر غير محارم جايز نيست.

د) آيۀ «وَ لٰا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مٰا يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ» «4».

زنان عرب چيزي به نام خلخال به پاهاي خود مي بستند كه به آن زنگوله اي وصل بود و شايد فلسفه اش اين بود كه حيوانات فرار كنند و تدريجاً به يك وسيلۀ زينتي تبديل شد كه از زينت هاي باطنه بود، گاهي بعضي از زنان در مقابل بعضي از مردان هوس باز پاهاي خود را محكم به زمين مي زدند و صداي خلخال بلند مي شد و اين صدا وسوسه انگيز بود و افرادي كه اهل ريبه بودند به ساق پاي آنها نگاه مي كردند، قرآن براي رعايت عفّت فرمود كه پاها را محكم به زمين نزنند.

ظاهر اين آيه حرمت است، چون نهي ظهور در حرمت دارد وقتي اين كار حرام باشد به طريق اولي (قياسي اولويت) نشان دادن خود خلخال و ساق پا حرام خواهد بود.

37 ادامۀ مسئلۀ 23 … 23/ 8/ 78

ه) آيۀ [وَ الْقَوٰاعِدُ مِنَ النِّسٰاءِ … ]

«وَ الْقَوٰاعِدُ مِنَ النِّسٰاءِ اللّٰاتِي لٰا يَرْجُونَ نِكٰاحاً فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنٰاحٌ أَنْ يَضَعْنَ ثِيٰابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجٰاتٍ بِزِينَةٍ وَ أَنْ يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ وَ اللّٰهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ». «5»

در ميان فقها و مفسرين در اين آيه دو كلمه محلّ بحث است.

1- مراد از «الْقَوٰاعِدُ مِنَ النِّسٰاءِ» چه كسي است؟

گاهي گفته شده منظور كساني هستند كه «يَئسنَ من الحيض» و گاهي گفته شده كه منظور آنهايي هستند كه ديگر اميدي براي نكاحشان نيست «لا يرغب فيهنّ أحدٌ» با اينكه آيه خودش توضيح داده نبايد در آيه اختلاف كرد، چون خود آيه مي فرمايد «اللّٰاتِي لٰا يَرْجُونَ نِكٰاحاً» و منظور از اينكه اميد به نكاح ندارند به جهت غلبه است و هميشه بستگي به سنّ و سال ندارد.

2- مراد از «ثياب» چيست كه هم در روايات و هم در كلام مفسّرين و فقها آمده

است؟

از بعضي كلمات استفاده مي شود كه مراد «خِمار» (روسري) و «جلباب» (چادر) است. از قرائن استفاده مي شود كه زنان يك روسري به نام خمار و يك چادري به نام جلباب داشتند كه خمار موها و مقداري از سينه را مي پوشانده ولي ذراعين را نمي پوشانده و جلباب براي پوشاندن آنها بوده است. حال آيا اين زنانِ قواعد جلباب را بر دارند يا خمار و يا هر دو را در اينجا بحث است و روايات هم مختلف است.

«ثياب» و «قواعد» به اي معناً كان، اين آيه مفهوم دارد، چون مي فرمايد: كم كردن حجاب براي قواعد از نسائي كه لا يرجون نكاحاً اشكالي ندارد و معني اش اين است كه زنان غير قواعد

______________________________

(1) آيۀ 31، سورۀ نور.

(2) آيۀ 31، سورۀ نور.

(3) آيۀ 31، سورۀ نور.

(4) آيۀ 21، سورۀ نور.

(5) آيۀ 60، سورۀ نور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 54

بايد حجاب داشته باشند، چرا كه اگر حجاب واجب نبود استثنا معني نداشت، چون آيه حكم استثنا را دارد.

ان قلت: آيه از قبيل مفهوم وصف است و مفهوم وصف حجّت نمي باشد.

قلنا: در آيه، وصف مفهوم دارد چون در مقام احتراز است و علاوه بر اين آيه در مقام استثنا است.

و) آيۀ [يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوٰاجِكَ وَ بَنٰاتِكَ … ]

«يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوٰاجِكَ وَ بَنٰاتِكَ وَ نِسٰاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ ذٰلِكَ أَدْنيٰ أَنْ يُعْرَفْنَ فَلٰا يُؤْذَيْنَ وَ كٰانَ اللّٰهُ غَفُوراً رَحِيماً». «1»

در اين آيه مخاطب پيامبر است كه مأمور است به چند گروه امر كند كه جلباب را بخودشان بپيچند زيرا اين سبب مي شود كه شناخته شوند و آنها را اذيت نكنند.

شأن نزول آيه:

در آن زمان زنان كنيز معمولا حجاب درستي نداشتند و سرشان هم ظاهراً برهنه بوده

حتّي بعداً هم كه حكم حجاب آمد زنان كنيز مشمول حكم حجاب نبودند، ولي زنان ديگر مجبور به حجاب بودند، چون فسّاق و فجّار گاهي با كنيزها شوخي مي كردند و گاهي هم جسور شده و نسبت به غير كنيزها هم جسارت مي كردند و اگر به آنها گفته مي شد: چرا متعرّض زنان مي شويد؟ در پاسخ مي گفتند: اينها كنيز هستند و كارشان خيلي حساب و كتاب ندارد. پس اين آيه نازل شد كه زنان ترتيبي دهند تا شناخته شوند كه كنيز نيستند تا فساق و فجّار جرأت نداشته باشند به آنها جسارت كنند، قرآن به همين اكتفا نكرده و در آيات بعد منافقين و فجار و فسّاق را به شديدترين لحن تهديد كرد:

«لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنٰافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لٰا يُجٰاوِرُونَكَ فِيهٰا إِلّٰا قَلِيلًا مَلْعُونِينَ أَيْنَمٰا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِيلًا» «2» وقتي اين آيه نازل شد همه فهميدند كه مسأله جدّي است و مجازات سختي براي آنها تعيين شده است.

در آيه «يُدْنِينَ» فعل مضارع به معني امر است پس در واقع امر به امر است و امر به امر هم امر است مخصوصاً در جايي كه امر به پيغمبر (ص) هم باشد حال «يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ» به هر معنائي كه باشد منظور وجوب حجاب است و اين آيه نشان مي دهد كه حجاب در اسلام واجب بوده است.

ان قلت: تعليل ذيل آيه «ذٰلِكَ أَدْنيٰ أَنْ يُعْرَفْنَ فَلٰا يُؤْذَيْنَ» نشان مي دهد كه امر در آيه از قبيل اوامر ارشادي (مثل قول طبيب) است نه مولوي در اين صورت استدلال به آيه مشكل است.

قلنا: لا يبعد كه آنچه كه

در ذيل آمده است جنبۀ حكمت داشته باشد نه تعليل، يعني حكمتِ حجاب عدم تعرّض به زنان مسلمان است، و ظاهراً هم مفسّران از آن امر مولوي استفاده كرده اند.

ز) آيۀ [وَ إِذٰا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتٰاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَرٰاءِ حِجٰابٍ]

« … وَ إِذٰا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتٰاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَرٰاءِ حِجٰابٍ ذٰلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَ قُلُوبِهِنَّ». «3»

وقتي مي خواهيد از زنان پيامبر متاعي را بگيريد از پشت حجاب بعد با فاصلۀ چند آيه استثنا مي كند:

«لٰا جُنٰاحَ عَلَيْهِنَّ فِي آبٰائِهِنَّ وَ لٰا أَبْنٰائِهِنَّ وَ لٰا إِخْوٰانِهِنَّ وَ لٰا أَبْنٰاءِ إِخْوٰانِهِنَّ وَ لٰا أَبْنٰاءِ أَخَوٰاتِهِنَّ وَ لٰا نِسٰائِهِنَّ وَ لٰا مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُهُنَّ» «4» در اينجا عموها و دايي ها ذكر نشده اند با اينكه جزء محارم هستند، ولي به قرينۀ مقابله معلوم مي شود كه قرآن نمي خواسته كلمات اضافي را بگويد وقتي حكم عمه و پسر برادر و خاله و پسر خواهر گفته شده حكم عموها و دايي ها هم معلوم مي شود چون نسبتها مساوي است و در آيه براي پرهيز از الفاظ اضافه به آن اشاره نشده است.

نحوۀ استدلال: كلمۀ حجاب در اينجا به چه معني است آيا حجاب به معني پردۀ خانه است يا به معني حجاب زن؟

كلمۀ متاع قرينۀ خوبي است كه حجاب به معني پردۀ بيوت (ستر البيوت) است و لذا به افرادي كه دم در مي ايستادند «حاجب» مي گفتند. اگر اين معني باشد در اين صورت معني آيه اين است كه بر زنان پيامبر واجب بوده كه از پشت پرده با اجانب تماس داشته باشند. آيا كسي به اين آيه در مورد غير زنان پيامبر فتوي داده است؟

اين خلاف سيرۀ مستمرّۀ مسلمانان است، زيرا زنان مسلمان غالباً بازار مي رفتند و با نامحرم به خاطر خريد صحبت مي كردند و هيچ

فقيهي هم نگفته است و ما مجبور هستيم يكي از دو كار را بكنيم:

يا بگوييم اين مطلب از مختصّات نساء النّبي است و يا اينكه حمل بر كراهت كنيم و قرينۀ آن هم «ذٰلِكُمْ أَطْهَرُ … » است

______________________________

(1) آيۀ 59، سورۀ احزاب.

(2) آيۀ 61- 60، سورۀ احزاب.

(3) آيۀ 53، سورۀ احزاب.

(4) آيۀ 55، سورۀ احزاب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 55

پس مي گوييم كه مستحب است از وراء حجاب باشد.

نتيجه: اين آيه از نظر استدلال مشكل دارد و امّا بقيّۀ آيات براي استدلال خوب است.

38 ادامۀ مسئلۀ 23 … 24/ 8/ 78

3- روايات:
اشاره

روايات زيادي كه چه بسا به حد تواتر مي رسد. اين روايات در هفت طايفه است:

طايفۀ اوّل: احاديثي است كه در تفسير آيۀ شريفه «إِلّٰا مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا» وارد شده است

البتّه آيه مربوط به حجاب است نه بحث نظر.

* … عن الفضيل

(ابن يسار)

قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن الذراعين من المرأة هما من الزينة الّتي قال اللّٰه و لا يبدين زينتهنّ الّا لبعولتهنّ؟ قال: نعم و ما دون الخمار من الزينة

(آنچه زير روسري است يعني سر و موها و گردن و كمي از سينه، كه اينها هم از زينت است)

و ما دون السّوارين

(با صراحت وجوب حجاب را براي زنان غير از وجه و كفّين بيان مي كند). «1»

روايت ديگري «2» شبيه اين روايت از «عبد اللّه بن جعفر» در قرب الاسناد است.

طايفۀ دوّم: احاديثي است كه در تفسير «ثياب» در آيۀ «الْقَوٰاعِدُ مِنَ النِّسٰاءِ» آمده است

و احاديث زيادي است:

* … محمد بن مسلم، عن أبي عبد الله عليه السلام في قول اللّه عزّ و جلّ «وَ الْقَوٰاعِدُ مِنَ النِّسٰاءِ اللّٰاتِي لٰا يَرْجُونَ نِكٰاحاً» ما الذي يصلح لهنّ ان يضعن من ثيابهنّ؟

(كدام لباس را مي توانند نپوشند)

قال:

الجلباب «3»

(يعني خمار را داشته باشند).

اين روايت به ضميمۀ روايات ديگر اين باب «4» همه در مورد قواعد بحث مي كند، بعضي مي گويد ثياب به معني جلباب است و بعضي مي گويد جلباب و خمار، يعني هر دو را بردارند كه جاي بحثش در اينجا نيست ولي تمام اين روايات دلالت دارد كه اگر از جملۀ قواعد نبود و زن حُر بود بايد حجاب داشته باشد، پس هر شش حديث علي اختلاف مضامينها دليل بر بحث ما مي تواند باشد.

طايفۀ سوّم: احاديثي است كه در حكم «نساء الاعراب» و «اهل البوادي» وارد شده است:

* … عن عبّاد بن صهيب

(ثابت كه سند معتبر است)

قال: سمعت ابا عبد اللّه عليه السلام يقول: لا بأس بالنظر إلي رءوس أهل طحامة و الاعراب

(عربهاي باديه نشين)

و اهل السواد

(اهل عراق)

و العلوج

(ايلات و عشاير)

لأنّهم اذا نهوا لا ينتهون … «5»

چرا ضمير مذكّر برگشته است؟ در كافي «6» هم همين است ولي در حاشيۀ وسايل از دو كتاب (من لا يحضر و علل الشرايع) نقل شده است

«لانهنّ اذا نهين لا ينتهين»

، امر در مذكّر و مؤنّث آسان است و مشكلي ندارد. شاهد در اين است كه نگاه به سرهاي اين زنان اشكالي ندارد و استثنا است.

ان قلت: اين روايت در مورد نظر است در حالي كه شما در مورد حجاب بحث مي كنيد.

قلنا: ما از «اذا نهوا … » مي خواهيم استفاده كنيم كه نهي در مقابل كار حرام است پس معلوم مي شود كه كشف حجاب حرام است پس حجاب بر آنها واجب

است و اگر نهي مي شوند و گوش نمي كنند مي توان به آنها نگاه كرد و اشكالي ندارد.

آيا مي شود اين حكم را به زنان بد حجاب هم سرايت داد؟

بعيد نيست كه اگر نظر ريبه و تلذّذ نباشد مشمول عموم علّت باشد.

نتيجه: طايفۀ سوّم هم بخوبي دلالت دارد.

طايفۀ چهارم: رواياتي است كه در مورد «اماء» وارد شده است

كه وظيفۀ كنيزان من حيث التستّر وظيفۀ شان چيست؟

* … عن محمّد بن اسماعيل بن بزيع،

(از اصحاب امام رضا عليه السلام و روايت او صحيحه است)

قال: سألت أبا الحسن الرضا عليه السلام عن امّهات الاولاد

(كنيزي كه از صاحبش بچّه دار شده)

لها أن تكشف رأسها بين يدي الرّجال قال: تُقَنِّع. «7»

چرا از «ام ولد» سؤال مي كند؟ از اينجا معلوم مي شود كه حجاب مسلّم است و لذا از مستثنيات سؤال مي كند و هركجا سؤال از استثنا شود معلوم مي شود كه اصل مسأله مسلّم بوده است.

در ناحيۀ كنيزان حجاب مقداري آزادتر است ولي درام ولد فرق مي كند، چون در مسير حرّيت است يعني خريدوفروش

______________________________

(1) ح 1، باب 109 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) ح 5، باب 109 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) ح 1، باب 110 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4) ح 2 و 3 و 4 و 5 و 6، باب 110 از ابواب مقدّمات نكاح.

(5) ح 1، باب 113 از ابواب مقدّمات نكاح.

(6) ج 5، ص 524.

(7) ح 1، باب 114 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 56

نمي شود و از سهم ارث ولدش آزاد مي شود، اين شخص وجوب حجاب دارد پس به طريق اولي زنان آزاد بايد حجاب داشته باشند و به همين جهت اين روايت صريح است.

طايفۀ پنجم: روايات كثيره اي «1» كه از استثناءات بحث مي كند آيا زن آزاد مي تواند در مقابل «خَصّي» (خواجه) سرش را برهنه كند؟

روايات در زمينۀ خصي مختلف است، بعضي روايات خصي را مردي مي دانند كه قواي مردانگي را از او گرفته اند ولي چون مرد است نبايد در مقابل او مكشوف الرأس ظاهر شوند، تعدادي از اين روايات هم مي گويد خصي مستثنا است و شايد داخل در مستثناي «غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجٰالِ» است كه فتوي به جواز مي دهند.

در اين باب «2» تعدادي از

روايات اجازه مي دهد و تعدادي هم منع مي كند، بعضي بين دو طايفه جمع كرده و حمل بر كراهت كرده اند، ولي بحث ما در اين نيست بلكه بحث در حجاب است به اين بيان كه چون حجاب واجب بوده لذا از خصي سؤال مي كند و اگر بنا بود حجاب واجب نباشد معني نداشت كه از خصي و از مستثنيات سؤال كند و روايات مجوّزه و مانعۀ اين باب هر دو براي ما دلالت مي كند، چون علي ايّ حال سؤال و جواب از مستثني است.

* … عن علي بن علي اخي دعبل عن الرضا عن آبائه عن الحسين عليهم السلام قال: ادخِلَ علي اختي سكينة بنت عليّ خادم

(به قرينۀ ذيل روايت، خادم، خصي بوده است)

فغطَّتْ رأسها منه فقيل لها:

انّه خادم

(خصي است)

فقالت: هو رجل مُنع من شهوته. «3»

ما در اينجا نمي خواهيم به فعل حضرت سكينه استناد كنيم تا بگوئيد جزء معصومين نيست ما مي خواهيم چون راوي «عن الحسين» دارد، يعني امام حسين عليه السلام به اين كار راضي بوده است و اين روايت نشان مي دهد كه پرهيز كردن خوب است، حال يا مستحبّ است يا واجب، شايد استدلال حضرت سكينه عليها السلام دليل بر وجوب باشد چون از مردان واجب است كه بپوشانند.

* … عن محمد بن اسماعيل بزيع قال سألت أبا الحسن الرضا عليه السلام عن قِناع الحرائر من الخصيّات

(معلوم مي شود كه غير خصيّات از مسلّمات بوده است)

، فقال: كانوا يدخلون علي بنات ابي الحسن عليه السلام

(مراد موسي بن جعفر است)

و لا يتقَنَّعْنَ، قلت: فكانوا احراراً

(خصي ها احرار بودند)؟

قال: لا، قلت: فالاحرار يُتَقَنَّعُ منهم؟

قال: لا. «4»

خصي چه حر باشد و چه عبد، به خاطر اينكه خصي است زنان

لازم نيست قناعي داشته باشند. اين روايت از روايات مجوّزه و روايت قبلي از روايات ناهيه است.

جمع بين اين روايات چگونه است؟

كاري به جمع بين روايات نداريم و فقط براي بحث حجاب به آن استدلال مي كنيم كه بر بحث ما دلالت دارد.

39 ادامۀ مسئلۀ 23 … 25/ 8/ 78

طايفۀ ششم: احاديثي است كه در باب 126 آمده

و دو مسأله را عنوان مي كند:

1- جاريه (دختر) از چه زماني بايد حجاب را رعايت كند (از اصل وجوب حجاب بحث نيست، پس مسلّم بوده است). اين روايات مي گويد وقتي بالغ شد بايد خمار و روسري داشته باشد.

2- از چه موقعي زنان خودشان را از پسرها بپوشانند؟ و روايات مي گويد تا پسر بالغ نشده لازم نيست زنان خود را از او بپوشانند و دليل بر اين است كه اصل مسئلۀ حجاب مسلم و قطعي بوده و فقط زمان آن محلّ اختلاف است. در اين باب چهار روايت است كه هر چهار روايت دليل بر بحث ما مي شود:

* … عن محمد بن مسلم عن أبي جعفر عليه السلام

(امام باقر)

قال:

لا يصلح للجارية اذا حاضت الّا أن تَخْتمرّ الّا أن لا تجده

(خمار نداشته باشد و يا پيدا نكند). «5»

* عبد اللّه بن جعفر في قرب الاسناد … عن الرّضا عليه السلام قال: لا تُغطّي المرأة رأسها من الغلام حتّي يبلغ الغلام. «6»

طايفۀ هفتم: رواياتي در باب 124 در مورد اين كه آيا زن بايد خود را از عبدش بپوشاند يا نه؟

در اين باب بعضي روايات دلالت بر پوشش و بعضي دلالت بر عدم پوشش دارد.

* عن يونس بن عمّار و يونس بن يعقوب جميعاً عن أبي عبد اللّه عليه السلام: لا يحلّ للمرأة أن ينظر عبدها الي شي ء من جسدها الّا إلي شعرها غير متعمّدٍ لذلك، «7»

(نظر ريبه و لذّت نداشته باشد).

______________________________

(1) باب 125 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) باب 125 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) ح 7، باب 125 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4) ح 3، باب 125 از ابواب مقدّمات نكاح.

(5) ح 1، باب 126 از ابواب مقدّمات نكاح.

(6) ح 4، باب 126 از ابواب مقدّمات نكاح.

(7) ح 1، باب 124 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)،

ج 1، ص: 57

در اين باب 9 روايت است و ما فقط اين روايت را انتخاب كرديم چون تمام روايات در مورد نظر ولي بحث ما در حجاب است، اين روايت مي گويد «لا يحل للمرأة … » بر زن حلال نيست كه غلامش او را ببيند (اين روايت در مورد وظيفۀ زن است).

جمع بندي:

از مجموع بحثها در اين 7 طايفه روشن مي شود كه ما روايات زيادي در حد تواتر داريم كه دلالت مي كند كه حجاب لازم بوده است. و غالب اين روايات دلالتش دلالت التزامي بود و ما معتقديم كه دلالت التزامي در اينجا از دلالت مطابقي بهتر است، چون اصل وجوب را مسلّم مي گيرد. پس حجاب امر مسلّم و مفروغ عنه بوده و سؤال از فروع آن شده است حال اگر اين روايات به آيات و به ضرورت دين (مسأله از ضروريات دين است) ضميمه شود حكم وجوب حجاب بر زنان با أبلغ البيان و أتمّ البرهان ثابت مي شود و جاي گفتگو ندارد كه بعضي مي گويند حجاب در زمان ائمّه و پيامبر نبوده و در زمان صفويّه پيدا شده است، هذا كلّه بالنسبة الي النساء.

ب) حجاب مردان:
اشاره

امّا در مورد حجاب مردان عبارت امام (ره) اين بود

… و لا يجب علي الرجال التَّستر و ان كان يحرم علي النّساء النّظر اليهم.

اقوال:

در كلمات فقها مطلب چنداني بر عدم وجوب حجاب بر رجال وجود ندارد ولي از لابلاي بحث ها به دلالت التزامي شايد چيزهائي استفاده شود، فقط مرحوم آقاي حكيم با صراحت بحث كرده و مي فرمايد:

يظهر من كلماتهم انّه من القطعيات (عدم وجوب حجاب مردان از قطعيات است) عند جميع المسلمين و ينبغي ان يكون كذلك (سزاوار است كه قطعي باشد) فقد استقرّت السيرة القطعيّة عليه، بل تمكن دعوي الضرورة عليه «1» (همان طوري كه وجوب حجاب بر زنان ضروري بود عدم حجاب بر مردان جزء ضروريات است).

حجاب مردان آيه و روايت ندارد به همين دليل عدّه اي از فقها كه متعرّض اين مسأله شده اند معتقدند كه «لا يجب علي الرجال التستر».

ادلّۀ بر عدم وجوب تستر مردان
1- سيرۀ قطعيّه:
اشاره

اين مسأله در كلام مرحوم آقاي حكيم بيان شد حتّي ايشان ادّعاي ضرورت هم نمودند.

جواب از سيره:

در جواب آقاي حكيم بر اين مطلب كه مي فرمايند سيره قطعيه بر اين است كه حجاب مردان لازم نيست از ايشان سؤال مي كنيم كه سيره تا چه اندازه است؟ اگر مراد صورت دستها، گردن، كمي از سينه، ذراعين، قدمين و كمي از ساق پاها باشد، سابقاً بيان شد كه اينها نه تنها وجوب تستّر ندارد بلكه جواز نظر هم دارد (اگر قصد تلذّذ و ريبه نباشد) پس اين موارد را كنار مي گذاريم، آيا در بقيّه هم سيره جاري شده است؟ آيا سيره داريم كه مرد برهنه و فقط با يك شورت در ملاء عام ظاهر شود؟ كدام سيره است كه چنين اجازه دهد؟ پس سيره در همان حدّي است كه گفته شد و نسبت به عريان شدن سيره نداريم. در صدر اسلام هم شايد بعضي از مسلمانان پيراهن نداشتند كه بپوشند امّا بعدها كه وضع مسلمانان بهتر شد نشنيده ايم كه كسي برهنه باشد، پس سيره را نپذيرفتيم.

2- مقتضاي اصل:
اشاره

اصل در مسأله برائت و عدم وجوب تستّر است و كسي كه ادّعاي وجوب حجاب مي كند بايد اقامۀ دليل و برهان كند بنابراين در اينجا بين وظيفۀ زن و مرد تفكيك مي شود به زن مي گويد نگاه نكن و به مرد مي گويد كه تستّر واجب نيست.

جواب از اصل:

ما مي خواهيم ادّعا كنيم كه بر خلاف اين اصل دليل داريم يعني بگوييم همان گونه كه نگاه كردن زنان اجانب به مردان حرام است بر مردان هم تستّر واجب است.

ادله وجوب تستر مردان:
اشاره

اگر بدن مرد در معرض ديد زنان باشد (غير از موارد استثنا شده) به عنوان ثانوي مي توان حكم به حرمت كرد كه دو عنوان ثانوي را بيان مي كنيم:

1- اعانت بر اثم:
اشاره

شكي نيست كه اگر مرد پيراهن نپوشد و در كوچه و بازار ظاهر شود، زنان بر بدن او نگاه مي كنند و نگاه زنان حرام است پس عريان بودن او اعانت بر حرام است و حرام خواهد بود.

ان قلت: مرحوم آقاي حكيم مي فرمايند كه در اعانت قصد لازم است (غير از آقاي حكيم فقهاي ديگر هم در بحث «اعانت ظلمه» در مكاسب محرّمه مي فرمايند كه اعانت قصد مي خواهد) به اين معني كه اعانت بر چيزي توقّف بر قصد

______________________________

(1) مستمسك، ج 1، ص 59 ذيل مسئلۀ 51.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 58

تسبّب دارد، يعني قصد اين است كه شما بدن را برهنه كنيد تا او نگاه كند، اين حرام است، امّا اگر فاعل ذي المقدّمه قاصد ذي المقدّمه نباشد اعانت نيست و لو علم داشته باشد.

قلنا: ما معتقديم كه اعانت امر عرفي است گاهي بدون قصد هم صدق اعانت مي كند. مثلًا: گروهي از دشمنان اسلام مشغول جنگ با مسلمانان هستند گروهي سودجو اسلحه به دشمنان مي فروشند و يقين دارند كه اين سلاحها را در جنگ عليه مسلمانان به كار مي برند در حالي كه فروشنده قصدش پول است (به طوري كه اگر بداند در جنگ استفاده نشده خيلي هم خوش حال مي شود) پس مقدّمه را كه بيع سلاح است به خاطر كسب درآمد انجام مي دهد و قصد ذي المقدمه يعني استعمال بر ضد مسلمين را ندارد، آيا نمي گويند اين كمك بر ضدّ مسلمين است. در اينجا مي گوييم كه قصد معتبر نيست

و عرف مي گويد كه اين كمك است؛ و يا به عبارت ديگر قصد آن قهري است و اين مقدّمه لا ينفكّ از ذي المقدّمه است.

بنابراين بيع سلاح لاعداء الدين غير از روايات خاصّه دليل ديگري كه همان «اعانت بر اثم» است، هم دارد.

مثال ديگر: اگر انگور را به كسي بفروشد كه مي داند از آن براي ساختن خمر استفاده مي كند، به قصد اين كه پول بيشتري مي دهند در اينجا هر عرفي اين را اعانت مي داند بر آلودگي جوانان، پس در اعانت در بعضي موارد قصد لازم نيست يا قصدش قهري است.

ما نحن فيه هم از همين قبيل است، اگر علم داشته باشد به فساد عرف مي گويد كه اعانت است و لذا در سينه زني و ورزش در مقابل نامحرم هم مي گوييم نبايد برهنه شوند.

40 ادامۀ مسئلۀ 23 … 26/ 8/ 78

اعانت بر اثم به بيان ديگر:

عنوان ثانوي اعانت بر اثم يك صغري دارد و يك كبري:

صغري: ما نحن فيه مصداق للاعانة

كبري: لا تعاونوا علي الاثم و العدوان

كبري مسلّم است امّا صغري مورد ترديد واقع شده كه اين مصداق تعاون نيست چون قصد ندارد در حالي كه در اعانت يك عنصر مهمّ قصد است و در اينجا قصد نيست پس صغري منتفي است.

ولي ما در جواب گفتيم كه عنصر قصد الزاماً در عنوان اعانت شرط نيست و ما تابع صدق عرفي هستيم و مي گوييم «القصد هنا قهريٌّ، تبعيٌّ، ضمنيٌ»، پس ما قصد را جزء قوام عنوان اعانت نمي دانيم بلكه علم كافي است و قصد لازم نيست.

ان قلت: اگر چنين باشد (علم كافي باشد و قصد معتبر نباشد) بايد خيلي كارها را تعطيل كنيم مثلًا بايد به ارباب معاصي نان نفروشيم و

مواد غذائي ندهيم اگر آنها نان پيدا نكنند و وسايل زندگي نداشته باشند گناه نمي كنند و اگر به آنها نان يا مواد غذايي فروخته شود، اينهم اعانت است.

قلنا: اينكه ما گفتيم در مقدّمات قريبه است و اين كه شما مي گوئيد در مقدّمات بعيده است، پس در مقدّمات قريبه لا سيّما المنحصرة، قصد معتبر نيست.

و امّا در ما نحن في مي گوييم علم دارد (اگر چه قصد ندارد) كه با در آوردن پيراهن براي ورزش يا عزاداري در مقابل زنان، عدّه اي از آنها به گناه مي افتند، در اينجا مقدّمۀ قريب است (با پوشيدن پيراهن به گناه نمي افتد) و اين مورد با آن دو مثال ما (بيع عنب و بيع سلاح) فرقي ندارد بنابراين هم صغري مسلّم است و هم كبري.

2- از باب نهي از منكر:

نهي از منكر و مقدّمۀ آن واجب است، آيا در نهي از منكر بايد از طريق اعدام موضوع (از بين بردن موضوع)، منكر را از بين ببريم يا آنكه بايد منكري باشد تا ما آن را از بين ببريم؟ ما معتقديم كه نهي از منكر گاهي از طريق نفي موضوع است و به همين جهت است كه وقتي پيامبر به مكّه آمد بتها را شكست، و يا مسلمانان وقتي به آتشكده ها آمدند آنها را ويران كردند، و گاهي نهي از منكر از طريق جلوگيري از فعل است.

آقاي حكيم نهي از منكر را به معني جلوگيري از انجام فعل مي دانند و مي فرمايند:

الزجر عن المنكر تشريعاً بمعني: احداث الدّاعي الي الترك (بايد جلوي فعل را بگيريد نه جلوي موضوع را) فلا يقتضي وجوب ترك بعض المقدّمات لئلّا يقع المنكر … «1» يعني نابود كردن موضوع لازم نيست و شما

بايد داعي به ترك فعل درست كنيد و ادلّه شامل نمي شود بعد هم نقض مي كند كه اگر نهي از منكر با ترك بعضي از مقدّمات حاصل شود در باب امر به معروف هم بايد

______________________________

(1) مستمسك، ج 14، ص 60.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 59

بگوئيد كه اگر ما فلان مقدّمات را انجام ندهيم مردم نماز نمي خوانند، پس همان گونه كه وجوب فعل بعضي از مقدّمات براي امر به معروف نيست و بر ما لازم نيست كه مقدّمات معروف را بجاي آوريم بنابراين مقدّمات منكر را هم لازم نيست از بين ببريم و ما فقط بايد داعي به ترك فعل درست كنيم و كاري با موضوعات نداريم.

قلنا: ما يقين داريم كه اگر در شراب خانه بسته نشود مردم شراب مي خورند و يا اگر پاركي را كه مركز فساد است تعطيل نكنيم فساد ادامه پيدا مي كند، آيا به نظر شما عمومات امر به معروف و نهي از منكر شامل اينجا مي شود؟

مرحوم آقاي حكيم مي فرمايند: نه بلكه بايد داعي به ترك فعل ايجاد كنيم كه يك كار تشريعي است ولي ما مي گوئيم مركز را مي بنديم كه يك كار تكويني است، هر عرفي مي گويد كه امر به معروف و نهي از منكر شامل اينها مي شود علاوه بر عرف، فعل انبيا شاهد بر اين است.

حال در ما نحن فيه شخص مي داند اگر پيراهن خود را بپوشد صد منكر دفع مي شود، آيا ادلّۀ نهي از منكر شامل حال او نمي شود؟ قطعاً شامل مي شود و سيرۀ عقلا بر اين بوده است، مضافاً كه فعل انبياء هم همين بوده كه موضوع را از بين ببرند.

مثال واضح تر اين است كه در جايي كه عدّه اي مشغول

شراب خواري هستند و ما به دستور حاكم شرع براي جلوگيري از آنها چاره اي جز شكستن شيشه هاي شراب نداريم خود اين آقايان مي گويند بايد اين كار با اجازۀ حاكم شرع انجام شود.

و امّا نقضي كه آقاي حكيم وارد كردند و مهمّ است اين نقض را از ايشان مي پذيريم و مي گوئيم كه اگر يكجا امر به معروف جز از طريق ايجاد مقدّمه ميسّر نشود، مردم بايد ايجاد مقدّمه كنند، به عنوان مثال شهري است كه حمّام ندارد و مردم حوصله ندارند كه در منزل آب گرم كرده و غسل كنند و به همين جهت نماز نمي خوانند و روزه نمي گيرند آيا در اينجا حكومت اسلامي نبايد براي آنها حمام درست كند؟ اگر حمام درست شود هم نماز مي خوانند و هم روزه مي گيرند، ما اين را هم مي پذيريم يعني در باب امر به معروف هم اگر ايجاد مقدّمات باعث فعل معروف شود آن را هم واجب مي دانيم يا بر مردم به عنوان واجب كفائي يا بر حكومت اسلامي، حتّي اين تبليغي هم كه طلّاب مي كنند از باب ايجاد مقدّمه است.

[مسألة 24 و 25 و 26]

[مسألة 24: لا اشكال في انّ غير المميّز من الصّبي و الصبيّة خارج عن احكام النظر و اللمس بغير شهوةٍ]

41 م 26- 24 (النظر الي الصبي و الصبيّة و بالعكس) … 29/ 8/ 78

مسألة 24: لا اشكال في انّ غير المميّز من الصّبي و الصبيّة خارج عن احكام النظر و اللمس بغير شهوةٍ، لا معها لو فرض ثَوَرانها (نگاه كردن بچّۀ غير مميّز به جنس مخالف و بالعكس اشكالي ندارد).

[مسألة 25: يجوز للرجل أن ينظر الي الصّبية ما لم تبلغ اذا لم يكن فيه تلذّذ و شهوة]

مسألة 25: يجوز للرجل أن ينظر الي الصّبية ما لم تبلغ اذا لم يكن فيه تلذّذ و شهوة، نعم الأحوط الأولي الاقتصار علي مواضع لم تجرّ العادة علي سترها بالالبسة المتعارفة مثل الوجه و الكفّين و شعر الرأس و الذراعين و القدمين لا مثل الفخذين و الاليين و الظهر و الصدر و الثديين و لا ينبغي ترك الاحتياط فيها و الاحوط عدم تقبيلها و عدم وضعها في حجره اذا بلغت ستّ سنين.

[مسألة 26: يجوز للمرأة النظر الي الصبي المميّز ما لم يبلغ]

مسألة 26: يجوز للمرأة النظر الي الصبي المميّز ما لم يبلغ و لا يجب عليها التستّر عنه ما لم يبلغ مبلغاً يترتّب علي النظر منه أو اليه ثوران الشهوة علي الأقوي في الترتّب الفعلي و علي الأحوط في غيره.

عنوان سه مسأله:

اين سه مسأله در واقع صور مختلف يك مسأله هستند كه ما هر سه را با هم مطرح مي كنيم:

مسئلۀ 24: نگاه كردن بچّۀ غير مميز به جنس مخالف و بالعكس اشكالي ندارد.

مسئلۀ 25: نگاه كردن مردان به دختران مميّز مادامي كه بالغ نشده اند جايز است اگر تلذّذ و ريبه اي در كار نباشد …

مسئلۀ 26: نگاه كردن زنان به پسربچّه هاي مميّز مادامي كه همراه تلذّذ و ريبه نباشد اشكالي ندارد و نگاه كردن پسربچّۀ مميّز به زنان اگر موجب ثوران (تحريك) شهوت شود ممنوع و اگر نه جايز است.

اقوال:

صاحب رياض مي فرمايد:

و يستثني من الحكم مطلقاً (اي حكم النظر) اجماعاً محلّ الضرورة، و القواعد من النسوة و الصغير غير المميّز، و الصغيرة، فيجوز النظر منهنّ مطلقاً و اليهنّ … و في جواز نظر المميّز الي المرأة إن لم يكن محلّ ثَوَرانٍ (تحريك و هيجان) تشوّق و شهوةٍ قولان:

أحوطهما المنع فيمنعه الوليّ عنه (مسأله را سه قسمت كرده است). «1»

______________________________

(1) ج 10، ص 72.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 60

مرحوم كاشف اللثام مي فرمايد:

و للصّبي الّذي لم يظهر علي عورات النساء النظر الي الاجنبيّة بمعني أنّه ليس عليها التستّر عنه امّا الّذي لم يبلغ مبلغاً يحكي ما يري (چيزهايي را كه مي بيند نمي تواند بيان كند) فكذلك قطعاً، للقطع بدخوله في الآية (الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَليٰ عَوْرٰاتِ النِّسٰاءِ «1») و امّا الّذي يحكيه و ليس له ثَوَرانُ شهوة، فاستقرب في التذكرة أنّه كذلك … و امّا من به ثوران شهوة فقطع بانّه كالبالغ و هو قويٌ … «2»

شهيد ثاني در مسالك و صاحب رياض مثل مرحوم امام سه صورت را ذكر كرده اند ولي كشف اللثام چهار صورت درست مي كند (غير مميّز، آنچه

كه مي بيند نمي تواند حكايت كند، مميز بدون هيجان و مميز با هيجان).

از كتاب مغني «3» ابن قدامه و المجموع «4» نووي كه دو كتاب فقه استدلالي و معروف اهل سنّت است استفاده مي شود كه آنها هم كم و بيش در اين مسأله مانند ما هستند يعني در غير مميّز نظر را جايز مي دانند و در مورد مميّز دو قول دارند، بعضي قائل به جواز و بعضي قائل به عدم جواز مي باشند و تفاوتي كه با ما دارند در اين است كه ما در اين مسأله سه صورت تصور مي كنيم (غير مميز، مميز بدون ثوران شهوت و مميّز با ثوران شهوت) ولي آنها تا آنجا كه ما ديده ايم دو صورت ذكر كرده اند (غير مميّز و مميّز).

اقسام صبي:
اشاره

مسأله را بر اساس نظر امام (ره) تقسيم بندي مي كنيم:

1- صبيّ غير مميّز:
اشاره

مسأله خالي از پيچيدگي نيست. ابتدا سراغ غير مميّز مي رويم و استثناءً اوّل از موضوع بحث مي كنيم.

غير مميّز را چندگونه معني كرده اند:

1- بچّه اي كه خوب و بد و حسن و قبح را نمي فهمد، مثلًا نمي فهمد كه نبايد لب چاه برود.

2- بچّه اي كه مسائل جنسي، رابطۀ جنسي، شهوت و رابطۀ زوج و زوجه را نمي فهمد.

3- بچّه اي كه هيچ چيز را نمي فهمد حتّي پدر و مادر را هم نمي شناسد.

مراد كدام معني است؟

تصوّر ما اين است كه غير مميّز هر جا معني خودش را دارد اگر در حلال و حرام بحث شود مراد غير مميزي است كه حلال و حرام را نمي فهمد، اگر از پاكي و نجسي بحث شود مراد بچّه اي است كه فرق بين پاكي و نجسي را نمي داند و اگر در ظلم و عدالت بحث شود مراد بچّه اي است كه معني ظلم را نمي داند.

هر حكمي تمييز موضوع لازم دارد و هركس تمييز موضوع نمي دهد مشمول آن حكم نيست، در ما نحن فيه هم غير مميّز همين است.

ادلّه:
1- آيۀ «أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَليٰ عَوْرٰاتِ النِّسٰاءِ». «5»

«طفل» در آيه معني جنسي و جمعي دارد (اي الاطفال) اين قسمت از آيه در واقع استثناء از زينت باطنه است (وَ لٰا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلّٰا … ).

«لَمْ يَظْهَرُوا» به چه معناست؟

مرحوم طبرسي در مجمع البيان دو معني را بيان مي كند و ما در تفسير نمونه اين دو معني را ذكر كرده ايم:

1- به معني «لم يطّلعوا و لم يعلموا».

2- به معني «لم يقدروا» يعني قدرت بر مسائل جنسي ندارد.

«لَمْ يَظْهَرُوا» در قرآن به هر دو معني به كار رفته است، در سورۀ كهف «إِنَّهُمْ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ يَرْجُمُوكُمْ» «6» در اينجا «لَمْ يَظْهَرُوا» به معني «لم يطّلعوا» است و در سورۀ توبه مي فرمايد:

مشركين عهد و پيمانشان اعتباري ندارد و از آنها نترسيد و اگر مشركين بر شما غالب شدند پيمان را رعايت نمي كنند «كَيْفَ وَ إِنْ يَظْهَرُوا عَلَيْكُمْ لٰا يَرْقُبُوا فِيكُمْ إِلًّا وَ لٰا ذِمَّةً» «7» «إِنْ يَظْهَرُوا» در اينجا به معني «يقدرو» است.

حال در آيۀ 31 سورۀ نور منظور از «لم يظهروا» چيست؟

ظاهر آيه اين است كه به معني «لم يطّلعوا» است يعني اينها مسائل جنسي را

نمي فهمند بنابراين غير مميّز يعني بچّه هائي كه از مسائل جنسي سردر نمي آورند.

پس يكي از دلائل جواز نظر در صورت اوّل از صور ثلاثه، آيۀ شريفه است كه مي گويد: زينت باطنه را براي بچه اي كه مسائل جنسي را تمييز نمي دهد مي توان ظاهر كرد. اين آيه

______________________________

(1) آيۀ 31، سورۀ نور.

(2) كشف اللثام، ج 7، ص 30.

(3) ج 7، ص 455.

(4) ج 16، ص 139.

(5) آيۀ 31، سورۀ نور.

(6) آيۀ 20، سورۀ كهف.

(7) آيۀ 8، سورۀ توبه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 61

خوب است ولي مشكل دارد و آن اين است كه اخصّ از مطلوب است (يعني اخص از نگاه است) و تمام مقصود را نمي رساند يعني فقط در موردي است كه زن بر بچّۀ غير مميّز ظاهر مي شود و در مورد نگاه مرد به دختربچّۀ غير مميّز و نگاه زن به آن بچّه بحث نشده است، پس اين دليل اخصّ از مدّعاست.

2- انصراف آيۀ «قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا … » «1» و آيات حجاب:

«2» اين دليل شاملتر و قويتر از دليل قبلي است.

جمع بندي:

تا اينجا مسئلۀ اولي را تمام كرديم يعني نگاه غير مميّز به زن و نگاه زن به او و نگاه كردن مرد به دختر غير مميّز و نگاه كردن دختر غير مميّز به مرد اشكالي ندارد (جز در صورتي كه ريبه باشد) و دليل ما هم آيه اي از سورۀ نور و انصراف اطلاقات ادلّه از غير مميّز بود.

42 ادامۀ مسائل 26- 24 … 30/ 8/ 78

2- صبي مميّز:
ادلّه:
اشاره

در مورد مميّز هم آيات و هم روايات (بخلاف غير مميّز) داريم و همان گونه كه گفتيم دو صورت دارد:

الف) بدون هيجان شهوت (عدم ثوران الشهوت):
اشاره

در اين صورت مسأله داراي دو قول است، عدّه اي قائل به عدم جواز شده اند و معتقدند زن خودش را در مقابل مميّز منكشف نكند و مثل بالغ با او رفتار كند.

دليل بر عدم جواز: آيۀ « … أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَليٰ عَوْرٰاتِ النِّسٰاءِ» «3»
اشاره

اين آيه يك مفهوم و يك منطوق دارد، منطوق آيه در مورد طفل غير مميّز، و مفهومش در مورد مميّز است.

ان قلت: اين از قبيل مفهوم وصف است و مفهوم وصف حجّت نمي باشد.

بحث اصولي:

در علم اصول بحث است كه آيا مفهوم وصف حجّت است يا نه؟ ما معتقديم تمام قيودي كه در مقام احتراز هستند يعني براي خارج كردن بعضي از افراد موضوع مي باشند (نه قيد توضيحي) مفهوم دارند. «4»

قلنا: آيه در مقام احتراز است و مفهوم دارد يعني مي گويد طفل در مقام ابداء زينت مستثني است، منتهي مقيد به اين كه «لَمْ يَظْهَرُوا عَليٰ عَوْرٰاتِ النِّسٰاءِ» و اگر «يظهروا علي عورات النساء» باشد جايز نيست كه نشان دهند و ظاهراً دليل خوبي است.

دليل بر جواز: آيۀ 58 سورۀ نور

در سورۀ نور دو آيه داريم كه بيان استيذان مي كند، حكمي كه در ميان مسلمانها كمتر عمل مي شود با اينكه صريح قرآن است.

قرآن دستور مي دهد كه در سه زمان بچّه هاي نابالغ وقتي مي خواهند وارد شوند بايد اجازه بگيرند و در غير اين سه زمان آزاد هستند، امّا بچّه هاي بالغ هر زمان وارد جايگاه خصوصي پدر و مادر مي شوند بايد اجازه بگيرند.

«يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ وَ الَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلٰاثَ مَرّٰاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلٰاةِ الْفَجْرِ (قبل از نماز صبح) وَ حِينَ تَضَعُونَ ثِيٰابَكُمْ مِنَ الظَّهِيرَةِ (بعد از ظهر) وَ مِنْ بَعْدِ صَلٰاةِ الْعِشٰاءِ (موقع خواب) ثَلٰاثُ عَوْرٰاتٍ لَكُمْ (اين سه زمان است كه بايد وقت و جاي شما محرمانه حساب شود) لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَ لٰا عَلَيْهِمْ جُنٰاحٌ بَعْدَهُنَّ (غير از اين سه وقت) طَوّٰافُونَ عَلَيْكُمْ بَعْضُكُمْ عَليٰ بَعْضٍ كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمُ الْآيٰاتِ وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ* وَ إِذٰا بَلَغَ الْأَطْفٰالُ مِنْكُمُ الْحُلُمَ (بالغ شدند) فَلْيَسْتَأْذِنُوا (مطلقاً اجازه بگيرند كه در اينجا بيشتر به نامحرم مي خورد چون پسر خودش هر دقيقه نمي تواند اجازه بگيرد) كَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ

(اجازه گرفتن در هنگام ورود بر پدر و مادر در اقوام گذشته هم بوده و از آداب ديني و انساني است) كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمْ آيٰاتِهِ وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ». «5»

در اين سه مورد ممكن است زن و شوهر در حالتي باشند كه با بودن بچّه ها مناسبت ندارد و در غير از اين سه مورد به بچّه هاي نابالغ آزادي داده شده است.

نكتۀ اوّل: بچه هائي هستند كه سنّشان نسبتاً بالاست و معني اجازه گرفتن را مي فهمند، پس آيۀ اوّل چيزي بالاتر است يعني بچّه هائي را شامل مي توان آنها را وادار به اجازه گرفتن كرد.

______________________________

(1) آيۀ 30، سورۀ نور.

(2) آيۀ 31، سورۀ نور و آيۀ 59، سورۀ احزاب.

(3) آيۀ 31، سورۀ نور.

(4) انوار الاصول، ج 2، ص 52.

(5) آيۀ 59- 58، سورۀ نور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 62

نكتۀ دوّم: ظاهر آيۀ اوّل اعم است و فقط مخصوص بچّه ها نسبت به پدر و مادر نيست بلكه بچّه هاي ديگر فاميل، چه محرم و چه نامحرم را هم شامل مي شود، حتّي در آيۀ دوّم قرينه اي داريم كه نشان مي دهد بيشتر نامحرم ها منظور هستند و لذا مي گوئيم اطلاق دارد و هم محرم را مي گيرد و هم نامحرم را.

مجموع اين دو آيه دو دستور دارد كه ظاهر آن هم وجوب است، يعني اجازه گرفتن در سه موقع واجب است و اگر بالغند در هر موقع بايد اجازه بگيرند. حال شاهد ما اين است كه وقتي شارع اين سه موقع را در بچّۀ نابالغ استثنا كرده در غير اين سه موقع ورود آنها بدون اجازه اشكال ندارد و چون غالباً زن ها مقنعه ندارند، پس معلوم مي شود كه در اين موارد شارع اجازه مي دهد

بچّۀ نابالغي كه معني اجازه را مي فهمد بدون اجازه بر زنان و مردان نامحرم داخل شود و چه بسا سر برهنه هم باشند پس اين دليل است بر جواز نظر مميّز به زن نامحرم در حدّ متعارف.

جمع بندي:
اشاره

دو آيه پيدا كرديم كه در مقابل هم وارد شده است. آيه اي «1» كه مي فرمايد: نظر طفل مميّز به زينت باطنه جايز نيست و آيۀ ديگر «2» مي فرمايد جايز است. تقابل ظاهري دو آيه مثل روايتين متعارضين نيست كه بگوئيم

«خذ بما اشتهر و يا خذ بما خالف العامّة و … »

اگر دو آيه ظاهرشان متعارض شد فقط بايد جمع دلالي كرد (نص و ظاهر يا ظاهر و اظهر).

جمع دلالي:
اشاره

در اينجا دو راه جمع داريم (جمع تبرعي، جمع عرفي):

بحث اصولي:

جمع بر دو قسم است:

الف) جمع عرفي:

در جائي است كه قرينه داريم مثل قرينۀ عام و خاص يا نص و ظاهر.

بعنوان مثال اگر روايتي داشته باشيم كه «اغتسل للجمعة» امر ظهور در وجوب و احتمال استحباب دارد و روايت ديگري بگويد: «يجوز ترك غسل الجمعه» اين نص است و نص مقدّم است بر ظاهر، اين جمع عرفي است.

1- بر اساس تفصيل معروف بگوييم آنجايي كه هيجان شهوت است داخل در «لا يجوز» و آنجائي كه هيجان شهوت نيست جايز است، شايد اين بزرگواران كه بين هيجان و غير هيجان تفصيل داده اند به همين جهت بوده است كه دفع تعارض بين دو آيه كنند. البتّه اين جمع تبرّعي است و شاهد ندارد در حالي كه جمع شاهد و قرينه مي خواهد.

ب) جمع تبرعي:

در جائي كه قرينه اي نداريم نه حاليّه، نه مقاليّه … اين جمع كارساز نيست.

2- در اينجا نص و ظاهر درست كنيم آيۀ جواز (يجوز) نص و آيۀ نهي، ظاهر در حرمت است و احتمال كراهت هم دارد

جمع بين اين دو، حمل به كراهت است يعني اگر بچه نابالغ است مكروه است كه زن در مقابل آن ظاهر شود ولي جايز است.

تا اينجا يك جمع عرفي بين دو آيه درست كرديم كه نتيجۀ آن قول به جواز شد ولي دو روايت صحيح و معتبر داريم كه با صراحت اجازه مي دهد و مي فرمايد: مادامي كه بچّه بالغ نشده لازم نيست زن سرش را بپوشاند (احتمالا اين دو حديث به يك حديث بر مي گردد).

* محمّد بن علي بن الحسين باسناده عن احمد بن محمد بن ابي نصر

(البزنطي از اصحاب امام رضا)

عن الرضا عليه السلام: قال يؤخذ الغلام بالصلاة و هو ابن سبع سنين و لا تغطّي

المرأة شعرها منه حتّي يحتلم.

«3» * … عبد اللّه بن جعفر

(في قرب الاسناد)

عن احمد بن محمد بن عيسي عن احمد بن محمد بن ابي نصر

(البزنطي)

عن الرضا عليه السلام قال:

لا تغطّي المرأة رأسها من الغلام حتّي يبلغ الغلام. «4»

روايت اوّل سند معتبري دارد و دلالتش هم صريح است ولي حديث دوّم از نظر سند محلّ بحث است.

آيه به عقيدۀ ما قابل استناد است و اگر در اطلاق آيه بحث باشد به اين روايات تمسّك مي شود.

ب) همراه با هيجان شهوت (ثوران الشهوة)

هيجان بر دو قسم است: هيجان بالقوّة و هيجان بالفعل، مراد از هيجان بالقوه اين است كه در سن و سالي است كه امكان هيجان است ولي وقوع ندارد و هيجان بالفعل يعني اينكه وقوع هم دارد.

در جايي كه صبيّ مميّز همراه با هيجان شهوت باشد آيه و روايتي نداريم، فقط مي توانيم از مذاق شارع بفهميم كه اگر هيجاني باشد كه منشأ فساد مي شود چه از جانب صبيّ و چه از جانب مرأة شارع آن را منع مي كند و اين مورد از قبيل قضايا قياستها معها است.

______________________________

(1) آيۀ 31، سورۀ نور.

(2) آيۀ 58، سورۀ نور.

(3) ح 3، باب 126 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4) ح 4، باب 126 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 63

43 ادامۀ مسائل 26- 24 … 1/ 9/ 78

[الاحوط عدم تقبيلها]
اشاره

از سه مسئلۀ قبل نكته اي باقي مانده است كه امام (ره) در ذيل مسئلۀ 25 ذكر مي كند:

… و الاحوط عدم تقبيلها (دختر بچۀ نابالغ)

و عدم وضعها في حجره اذا بلغت ست سنين.

عنوان مسأله:

در جايي كه دختر بچّه نابالغ است آيا مرد نامحرم مي تواند او را بر زانو بنشاند و يا ببوسد؟ امام (ره) به صورت احتياط فرموده اند كه اگر بچّه بالاتر از شش سال است اين كار را نكند، ولي خيلي ها فتوي به حرمت داده اند در دو بخش اين مسأله را بررسي مي كنيم:

الف) شش سال به پايين:
ادلّه:
اشاره

جواز اين كار در مورد دختربچّۀ شش سال به پايين عبارتند از:

1- اجماع:

ظاهر اين است كه اين مسأله اجمالًا لا خلاف فيه است.

2- روايات:

روايات آينده كه در مورد شش سال به بالاست مفهوم دارد.

3- سيره:

سيرۀ عمليّه مسلمين بر اين جاري است كه بچّه هاي زير شش سال را مي بوسند و دست بر سرشان مي كشند.

ب) شش سال به بالا:
دليل: روايات:

احاديث زيادي در اين زمينه داريم كه دلالت بر ممنوعيت اين كار دارد (يا حرمت، يا كراهت) چند حديث را كه از بقيّه روشن تر است بيان مي كنيم.

* … عن عبد اللّه بن يحيي الكاهلي

(شخص ثقه اي است و بقيّه روات هم معتبر هستند)

عن ابي احمد الكاهلي

(احمد بن نعمان)

و اظنّني قد حضرته قال: سألته عن جارية ليس بيني و بينها محرم تغشاني

(در آغوش من مي آيد)

فأحملُها و اقَبّلُها فقال: اذا أتي عليها ستّ سنين فلا تضعها علي حجرك. «1»

مي گويد «احمد بن نعمان» از امام صادق عليه السلام سؤال كرد، اين تعبيرِ «سؤال كرد» آيا به اين معني است كه من حاضر بودم و سؤال كرد يا به اين معني است كه من با خبر شدم؟ اگر در حضور او سؤال كرده كاري با «احمد بن نعمان» نداريم كه ثقه است يا نه، البتّه عبارت «اظنّني قد حَضَرته» به معني گمان است و نشان مي دهد كه گمان مي كند حاضر بوده كه در اين صورت بايد سراغ «احمد بن نعمان» برويم و ببينيم آيا او ثقه است يا نه.

او شخص مجهولي است و در تمام كتب اربعه ظاهراً دو روايت بيشتر ندارد، اگر او خبر داده به درد نمي خورد ولي اگر عبد اللّٰه بن يحيي خودش حاضر بوده حديث خوبي است.

روايت مي گويد او را در دامنت نگير ولي در مورد بوسيدن چيزي نمي گويد، مرحوم آقاي حكيم مي فرمايد در مورد بوسيدن در روايت چيزي نيست ولي از اين روايت اولويّت فهميده مي شود يعني وقتي مي گويد در دامنت قرار نده به طريق اولي

مي فهماند كه بوسيدن او هم ممنوع است.

* … عن زرارة

(مرسله)

عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: اذا بلغت الجارية الحرّة ستّ سنين فلا ينبغي لك أن تقبّلها.

«2» * … عن زكريّا المؤمن رفعه

(مرفوعه است و قسمتي از سند افتاده است)

انه قال: قال ابو عبد اللّه عليه السلام: اذا بلغت الجارية ستّ سنين فلا يقبّلها الغلام.

«3» …

* … عن عبد الرحمن بن بحر، عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: اذا بلغت الجارية ستّ سنين فلا ينبغي لك أن تقبّلها.

«4» * … عن علي بن عقبة، عن بعض اصحابنا قال: كان أبو الحسن الماضي عليه السلام

(امام كاظم)

عند محمّد بن ابراهيم والي مكة و هو زوج فاطمة بنت ابي عبد اللّه عليه السلام … «5»

در خانۀ محمّد بن ابراهيم بوديم، دختري كوچك داشت او وارد مجلس مردان شد، هر كدام از حاضران او را در دامن خود مي گذاشتند و مي بوسيدند تا به حضرت رسيد فرمود اگر دختري به شش سال رسيد جايز نيست او را نامحرم ببوسد و در آغوش گيرد.

اين ممنوعيت دلالت بر حرمت دارد يا كراهت؟

از اين روايات كه متضافر هستند اجمالًا فهميده مي شود كه شش سال محلّي است براي حكم يعني از شش سال به بالا

______________________________

(1) ح 1، باب 127 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) ح 2، باب 127 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) ح 4، باب 127 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4) ح 7، باب 127 از ابواب مقدّمات نكاح.

(5) ح 6، باب 127 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 64

چنين كاري حرام است ولي قرائني هم داريم كه دلالت بر كراهت دارد.

1- در دو حديث «لا ينبغي» گفته بود.

2- يك حديث هم در

مورد پنج ساله است و اگر چيزي حدّش مختلف شد وجودش مشكوك مي شود و اين حدود دلالت بر درجات مختلف كراهت دارد.

اللهم الا ان يقال حكم به كراهت كنم بخصوص كه در محضر امام كاظم عليه السلام اين كار را انجام دادند و وقتي مقابل حضرت رسيد امام تذكّر دادند و اگر ايشان منكر بودند از همان ابتدا مي فرمودند، و لكن لا ينبغي ترك الاحتياط.

[مسألة 27: يجوز النّظر الي نساء أهل الذّمة]

اشاره

44 مسئلۀ 27 (النظر الي نساء اهل الذمّة) … 22/ 10/ 78

مسألة 27: يجوز النّظر الي نساء أهل الذّمة (اهل كتاب)

بل مطلق الكفّار مع عدم التلذّذ و الريبة اعني خوف الوقوع في الحرام و الاحوط الاقتصار علي المواضع الّتي جرت عادتهنّ علي عدم التستر عنها و قد تلحق بهنّ نساء أهل البوادي و القريٰ من الأعراب و غيرهنّ اللّاتي جرت عادتهنّ علي عدم التستر و اذا نهين لا ينتهين (آيا زنان شهري بي حجابي كه «اذا نهين لا ينتهين» مشمول همين حكم زنان باديه نشين مي شوند)

و هو مشكل (امام مي فرمايد ملحق كردن زنان باديه نشين به زنان اهل ذمّه مشكل است)

نعم الظاهر أنّه يجوز التردّد في القريٰ و الاسواق و مواقع تردّد تلك النسوة و مجامعهنّ و محالّ معاملتهنّ مع العلم عادتا بوقوع النّظر عليهنّ و لا يجب غضّ البصر في تلك المحالّ اذا لم يكن خوف افتتان (ترس از اينكه در دام گناه بيافتي نباشد و مراد از فتنه انحراف جنسي است).

عنوان مسأله:

اين مسأله دقيقاً از عروة گرفته شده است و داراي دو فرع مهمّ است:

1- اگر در شهرهايي زندگي مي كنيم و يا به سفر خارجي مي رويم كه در آنجا اقليّت هاي مذهبي (اهل كتاب) هستند و حجاب كامل ندارند چه كنيم؟ آيا نگاه كردن جايز است؟ و اگر جايز است چه مقدار جايز است و شرايطش چيست؟

2- حكم نگاه كردن به زنان بَوادي و زناني كه

«اذا نهين لا ينتهين»

(زنان بد حجابي كه هرچه بگويي گوش نمي كنند) چيست؟

الفرع الاوّل: نساء اهل الكتاب
اقوال:

در اين مورد مشهور مي گويند كه نگاه كردن به زنان اهل كتاب جايز است ولي همان دو قيد را دارند (به شرط اينكه قصد لذّت و خوف وقوع حرام هم نباشد) تنها مخالفي كه نقل شده ابن ادريس و مرحوم علّامه در مختلف است، ولي علّامه در كتب فقهي ديگرش اجازه داده است.

مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

يجوز النظر الي اهل الذمّة و شعورهنّ الا شهر الاظهر. «1»

مرحوم صاحب حدائق مي فرمايد:

الاوّل: المشهور بين الاصحاب جواز النظر الي النساء اهل الذمّة و شعورهنّ و هو قول الشيخين (شيخ مفيد و شيخ طوس) في المقنعة و النهاية ما لم يكن ذلك علي وجه التلذّذ. «2»

مرحوم صاحب حدائق در ذيل كلامش جمله اي دارد:

و علي هذا القول عمل الاصحاب ما عدا ابن ادريس و تبعه العلّامة في المختلف و امّا في باقي كتبه فهو مطابق لمذهب الاصحاب (اين تعبير بالاتر از شهرت است و شبيه اجماع است)

ادلّه:
اشاره

در اين مسأله اصحاب دو دليل ذكر كرده اند:

1- روايات خاصّه:

رواياتي كه صريح است و لو اسناد غالب آنها درست نيست ولي متضافر است و اگر متضافر هم نباشد اصحاب به آن عمل كرده اند (خط اصلي در استدلال اين دليل است).

در اين مسأله پنج روايت داريم.

* … عن السكوني

(مشكل دارد و روايات او را نتوانستيم قبول كنيم)

عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله: لا حرمة لنساء أهل الذمّة أن ينظر الي شعورهنّ و ايديهنّ. «3»

روايت فقط موها و دستها را بيان نموده است ولي با دلالت التزامي گردن و مقداري از سينه كه عادتاً در صورت عدم پوشش موها بازمي ماند داخل مي شود.

* عبد اللّه بن جعفر في (قرب الاسناد) عن السندي بن محمد، عن أبي البختري

(وهب بن وهب)

عن جعفر بن محمد، عن أبيه، عن علي بن أبي طالب عليه السلام قال: لا بأس بالنظر الي رءوس نساء أهل الذمّة،

(كه

______________________________

(1) ج 10، ص 64.

(2) ج 23، ص 58.

(3) ح 1، باب 112 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 65

در نسخۀ ديگر

«الي نساء أهل الذّمة»

دارد در اين صورت معني وسيعي است كه غير از موها را هم شامل مي شود.)

و قال: ينزل المسلمون علي اهل الذمة في أسفارهم و حاجاتهم و لا ينزل المسلم علي المسلم الّا باذنه. «1»

«ابي البختري» را شخص ضعيف و كذّابي مي دانند، علاوه بر اين روايت از قرب الاسناد است كه ضعيف است.

آيا ذيل روايت به منزلۀ علّت است؟ در شرايط ذمّه آمده است كه مسلمانان بر آنها به عنوان مهمان ناخوانده وارد مي شوند و آنها بايد پذيرائي كنند، بنابراين ممكن است وقتي مسلمانان به خانۀ

أهل ذمّه وارد مي شوند آنها حجاب نداشته باشند پس كأنّ حاجت و ضرورتي هست و لااقل حكمت حكم است.

* الجعفريّات

(از كتابهائي است كه محل بحث است)

… عن علي عليه السلام قال: قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله: ليس لنساء أهل الذمّة حرمة، لا بأس بالنّظر اليهنّ ما لم يتعمّد

(دو معني دارد، يك معني اين است كه «چشمش افتاد» كه اين معني با جملۀ اوّل سازگار نيست و معني ديگر «ما لم يتلذّذ» است). «2»

دلالت اين روايت هم خوب است ولي سندي ندارد.

45 ادامۀ مسئلۀ 27 … 25/ 10/ 78

* … و بهذا الاسناد قال: قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله: ليس لنساء أهل الذمّة حرمة، لا بأس بالنظر الي وجوههنّ و شعورهنّ و نحورهنّ و بدنهنّ، ما لم يتعمّد ذلك

(منظور از «بدنهنّ» لخت مادر زاد نيست بلكه آن مقداري است كه عرفاً بيرون مي گذارند). «3»

اسناد اين چهار حديث داراي اشكال است ولي متعدّد و معمولٌ بهاست بنابراين اگر غير از اين چهار حديث، حديث ديگري هم نبود كافي بود.

حديث پنجمي هم داريم كه از «عبّاد بن صهيب» است و اختلاف نُسخ دارد و من العجائب مرحوم صاحب جواهر به اين حديث بر ضد فتواي مشهور استدلال كرده است.

صاحب جواهر «4» روايت را از كتب صدوق اينطور نقل مي كند:

عن عبّاد بن صهيب عن الصادق عليه السلام: لا بأس بالنظر الي نساء أهل تهامة

(بخش جنوبي جزيرة العرب و گاهي به خود مكّه هم مي گويند)

و الاعراب و اهل البوادي من أهل الذمّة و العلوج

(جمع «عِلْج» به معني «الكفّار العجم» و گاهي هم به مطلق كفّار «علوج» مي گفتند)

لانهنّ لا ينتهين اذا نهين. «5»

از نظر سند:

كسي كه اشكالي داشته باشد در سند نيست جز «عبّاد» كه از اصحاب امام صادق عليه السلام است و در اين كه از اهل سنّت بوده بحثي نيست و بعضي گفته اند كه بَتَري است (زيدي ها دو بخش هستند، زيدي هاي شيعه و زيدهاي سنّي، كه «عبّاد» يا زيدي سني است و يا سنّي است) و امّا از نظر وثاقت آقاي خوئي در معجم رجال الحديث از نجاشي و علي بن ابراهيم نقل مي كند كه او را توثيق كرده اند پس جاي ترديد نيست، تنها نكته اي كه در نظر بعضي سبب ابهام شده روايتي است كه در كتب رجاليّه نقل شده و مرحوم آقاي خوئي هم دارد و آن حديث اين است كه «عبّاد» در حالت طواف چشمش به امام صادق عليه السلام افتاد و از پشت سر لباس حضرت را گرفته، و به امام مي گويد:

لباس به اين تمييزي چيست كه شما پوشيده ايد- كنايه از اين كه جدّ شما حضرت علي عليه السلام چنين لباسي نمي پوشيد شما چرا پوشيده ايد؟- امام عليه السلام جواب قاطع و دندان شكني به او مي دهند و مي فرمايند اولًا، اين لباس قيمتي نيست و ثانياً، ما در عصر و زماني زندگي مي كنيم كه اگر مثل علي عليه السلام لباس كرباسي بپوشم مي گويند او هم مثل عبّاد رياكار است. حال مي گويند «عبّاد» كه چنين حرفي به امام صادق عليه السلام زده است، پس نمي تواند ثقه باشد.

قلنا: اين شخص «عباد بن صهيب» نيست بلكه «عبّاد بن كثير» است كه زاهدنما بود. نتيجه اين كه لااقل حديث مشكوك است و به خاطر اين حديث مشكوك نمي توان جلوي توثيق دو بزرگوار را گرفت. عبّاد مجموعاً بيست و هفت حديث

در كتب فقهي دارد پس ما حديث عباد را صحيح دانستيم و از نظر سند مشكلي ندارد.

از نظر دلالت: از دو جهت دلالت دارد:

1- در اين نسخه «اهل الذّمة» و «علوج» را هم دارد كه آنها هم كفّار هستند (يا كفّار عجم يا مطلق الكفّار).

2- تعليل در اين روايت تعليل خوبي است

(لانهنّ اذا نهين

______________________________

(1) ح 2، باب 112 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) مستدرك، ج 14، ح 1، باب 87 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) مستدرك ج 14، ح 2، باب 87 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4) ج 29، ص 69.

(5) جواهر، ج 29، ص 69.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 66

لا ينتهين)

پس هم تعليل و هم متن حديث خوب است.

و امّا نسخۀ ديگري كه در كتاب وسايل آمده است كه مي فرمايد:

* محمّد بن يعقوب، عن عدة من اصحابنا، عن احمد بن محمّد بن عسي، عن ابن محبوب، عن عَبّاد بن صُهيب قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السلام يقول: لا بأس بالنظر إلي رءوس أهل تهامة و الأعراب و أهل السواد و العلوج لانّهم إذا نهوا لا ينتهون

(پيداست كه در اينجا تذكير ضمائر از ناحيۀ راوي است) … «1»

مرحوم صدوق هم در كتاب علل «2» «عَلوج» ندارد و به جاي آن اهل الذّمة دارد پس اين حديث سه نسخه دارد.

46 ادامۀ مسئلۀ 27 … 26/ 10/ 78

صاحب جواهر روايت «عبّاد» را مخالف مي داند و مي گويد دلالت بر خلاف قول مشهور دارد. ايشان چنين مي فرمايند:

ضرورة ظهوره في كون العلّة عدم الانتهاء بالنهي الّذي يمكن كون المراد منه عدم وجوب الغضّ و عدم حرمة التردّد في الاسواق و الزقاق من هذه الجهة (از اين جهت كه قبول نهي نمي كنند) لما

في ذلك من العسر و الحرج بعد فرض عدم الانتهاء بالنهي فهو حينئذٍ امرٌ خارج عمّا نحن فيه. «3»

ظاهر اين تعليل

«لانهنّ اذا نهين لا ينتهين»

اين است كه عنوان ثانوي است، به اين بيان كه اينها گوش به حرف نمي دهند و اگر ما هم بخواهيم در مجامع مختلف نرويم تا چشممان به آنها نيافتد عسر و حرج است بنابراين به خاطر نفي عسر و حرج كه از عناوين ثانويه است اجازه داده شده، پس اين روايت دلالت دارد كه حكم اوّلي «لا يجوز» ولي حكم ثانوي «جواز» است.

قلنا: فرمايش صاحب جواهر درست نيست و روايت از دو جهت لفظ و تعليل موافق است، چون كلمۀ عسر و حرج در روايت نيامده است.

سلّمنا، عسر و حرج ملاك باشد ولي حكمت حكم است نه علّت آن. اگر علّت حكم باشد عنوان ثانويّه مي شود امّا اگر حكمت حكم باشد، عنوان اوّلي مي شود؛ مثلًا اينكه در مسافرت نماز شكسته است و روزه را بايد افطار كرد ملاكش ظاهراً عسر و حرج است آيا از قبيل حكمت است يا علّت؟ اگر علّت باشد در مسافرتهائي كه با هواپيماست و مشكلي نيست بايد نماز را تمام بخواند و روزه هم بگيرد چون «العلة يدور الحكم مدارها» در حالي كه در نماز و صيام مسافر، عسر و حرج به عنوان حكمت است نه علّت و لذا حكم اوّلي است. در ما نحن فيه اگر

«لانهنّ اذا نهين لا ينتهين»

علّت باشد همه بايد در خانه بنشينند و فقط در موارد عسر و حرج بيرون بيايند در حالي كه در ما نحن فيه هيچ كس نمي گويد كساني كه مشكل ندارند در خانه بمانند تا چشمشان به

زنان اهل ذمّه نيافتد، پس معلوم مي شود كه حكمت است.

بنابراين در روايت عبّاد بن صُهيب عسر و حرج نيست، و اگر از قرائن آن را كشف مي كنيد مي گوئيم، حكمت است و هركجا حكمت باشد عنوان اوّلي مي شود.

اضف الي ذلك، عسر و حرج در اينجا نوعي است پس حكمت است نه علّت.

نتيجه: روايت «عباد بن صهيب» از نظر دلالت و سند هيچ مشكلي ندارد پس روايتي مطابق با قول مشهور است نه مخالف آن.

تا اينجا احاديثي بود كه بر جواز نظر به نساء أهل الذمّة مع الشرطين، دلالت مي كرد.

2- اهل كتاب حكم كنيز را دارند:

دليل دوّم براي قول مشهور (جواز نظر) اين است كه از طريق مملوك بودن اهل ذمّه وارد شويم به اين بيان كه مي توان به موهاي سرشان نگاه كرد چون كنيزها در صدر اسلام حجاب نداشتند و به همين دليل لازم نبود در نماز سرشان را بپوشانند.

مرحوم محقّق در شرايع روي همين عنوان تكيه كرده و مي فرمايد:

و يجوز النظر الي أهل الذّمة و شعورهنّ لأنهنّ بمنزلة الاماء. «4»

كأنّ در اينجا يك صغري و كبري است:

صغري: اهل الذمّة بمنزلة الاماء.

كبري: يجوز النظر الي الاماء.

ابتدا بايد صغري را ثابت كنيم:

امّا الصغري:

اهل ذمّه اگر مملوك هستند، مملوك چه كسي هستند؟ دو احتمال دارد:

______________________________

(1) ح 1، باب 113 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) علل الشرايع، ج 2، ص 565.

(3) جواهر، ج 29، ص 69.

(4) شرايع، ج 2، ص 495.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 67

1- اماء للمسلمين (في ء هستند و شبيه غنايم جنگي مي باشند).

2- اماءِ للامام، كه در احاديث متعدّد آمده است.

وقتي اينها كنيز باشند در هر دو صورت كنيز را همه مي توانند نگاه كنند و سر برهنه مي تواند نماز بخواند.

قلنا: اين حرفها پايۀ

درستي ندارند امّا اينكه بگوييم اماء مسلمين هستند واقع مسأله اين است كه اينها كنيز نيستند چون كنيز آن است كه در ميدان جنگ اسير شود علاوه بر اينكه كنيز هم معنا نمي دهد، چون كنيز عمومي نداريم، همچنين اينها با ما طرف قرارداد هستند و قرارداد ذمّه مي بندند، پس في ء مسلمين بودن هيچ دليلي ندارد.

امّا اين كه اهل ذمّه ملك امام هستند سه روايت دارد:

* … عن ابي بصير يعني المرادي

(ثقه)

عن أبي جعفر

(امام باقر) عليه السلام

قال: سألته عن رجلٍ له امرأةٌ نصرانيّة

(مرد مسلمان با زن نصراني عقد دائمي نمي تواند ببندد، بايد بگوئيم عقد موقّت است)

له أن يتزوّج عليها يهوديّة

؟ (اينجا ابهام دارد و معلوم نيست كه سؤال از چيست؟ چون مشكلي ندارد كه زن دوّم بگيرد پس سؤال مبهم است)

فقال: انّ أهل الكتاب مماليك للامام و ذلك موسّعٌ منّا عليكم خاصّة فلا بأس أن يتزوّج … «1»

قلنا: جالب اين است كه مستدلّين به اين حديث فقط جملۀ «انّ أهل الكتاب مماليك للامام» را مي گويند و به آن استدلال مي كنند و سؤال و جواب را نمي گويند چون در روايت سؤال ابهام دارد و جواب هم به سؤال نمي چسبد، پس سؤال مبهم و ارتباط جواب با سؤال هم مجهول است، بنابراين حديث مبهم است.

ان قلت: ما كاري به صدر و ذيل نداريم و روايت را تقطيع كرده و به همين قسمت عمل مي كنيم.

قلنا: با اين تقطيع نمي توانيم موافقت كنيم، چون با بناي عقلا سازگار نيست.

* … عن زرارة

(صحيح)

عن أبي جعفر عليه السلام قال: سألته عن نصرانيّة كانت تحت نصرانيّ و طلّقها هل عليها عدّة مثل عدّة المسلمة؟ فقال: لا، لانّ أهل الكتاب مماليك للامام

(يعني عدّۀ أمه دارد

كه نصف عدّۀ حرّة است يعني دو حيض يا چهل و پنج روز) … «2»

اين سؤال و جواب به هم مربوط و مفهومش روشن است.

قلنا: در ابواب عدّه اجماع بر اين است كه عدّۀ زنان كافر با زنان مسلمان يكي است. مرحوم صاحب جواهر نقل اجماع و ادّعاي شهرت مي كند و مي گويد ما احدي را مخالف نديده ايم، پس مضمون اين روايت مفتي به نيست. «3»

جالب اين است كه مرحوم صاحب جواهر در اينجا «4» (بحث جواز نظر) مي گويد «خبر زراره» و به آن عمل مي كند ولي در بحث عدّه با اين كه «صحيحة زراره» مي گويد روايت را شاذ دانسته و مي فرمايد:

و لكن هي شاذة لم نتحقق بها عاملًا (كسي به آن فتوي نداده است) بل ظاهر الجميع او صريحهم خلافها. «5»

اللّهم الّا ان يقال: ما به همين قسمت روايت عمل مي كنيم كه

«انّ أهل الكتاب مماليك للامام»

كه در باب خبر واحد چنين انفكاكي را احدي نمي پذيرد.

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 1، ص: 67

47 ادامۀ مسئلۀ 27 … 27/ 10/ 78

و امّا روايت سوّم:

* … عن أبي ولّاد عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: ليس في ما بين أهل الذمّة معاقلة

(يعني هر جنايتي صادر پاي خودش است)

… و هم مماليك للامام فمن أسلم منهم فهو حُر. «6»

تنها حديثي كه مي توان براي اثبات صغري به آن تكيه كرد همين حديث است كه سنداً و دلالة مشكلي ندارد و لكن مجموع اين احاديث سه گانه چيزي نيست كه ما بتوانيم با آن موافقت كنيم و بگوييم اينها

مماليك براي امام هستند چون:

اوّلًا: مملوك شدن در اسلام ضوابطي دارد: مثلًا بايد حربي و جنگي باشد و اگر بدون اذن امام باشد غنائم براي امام و اگر به اذن امام باشد غنائم براي مقاتلين است.

ثانياً: احكام مملوك بر اينها جاري نمي شود و تا به حال فقيهي فتوي نداده است كه اهل ذمّه را خريدوفروش كنيد.

ثالثاً: اهل ذمّه به اين معني است كه با ما پيمان دارند و كسي كه پيمان مي بندد حرّ است نه مملوك.

رابعاً: عدّۀ آنها عدّۀ حرّه است.

______________________________

(1) وسائل ج 14، ح 1، باب 8 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(2) وسائل ج 15، ح 1، باب 45 از ابواب العِدَد.

(3) ج 32، ص 313.

(4) ج 29، ص 68.

(5) ج 32، ص 313.

(6) وسائل، ج 19، ح 1، باب 1 از ابواب عاقله.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 68

پس به فرض كه اين سه روايت كامل بوده و يا اين كه فقط روايت آخر كامل باشد، با مباني فقه ما نمي سازد و اينها از احاديثي است كه يُرَدُّ علمها الي أهلها و معني ندارد كه بتوانيم يهود و نصاري را، در كشورهاي اسلامي خريدوفروش كنيم.

پس معناي اين روايات را نمي فهميم، شايد روات خطا كرده اند، و قرائني بوده و حذف شده، علي كل حالٍ صغراي ما با اين روايات و مشكلات ثابت نمي شود.

و امّا الكبري:

كبري مسلّم است كه نظر به رئوس و شعور اماء جايز است و دليل آن به قول صاحب جواهر سيره است، يعني سيره بوده است كه اماء سرهايشان را نمي پوشاندند و اگر نظر به اينها حرام بوده نبايد در محيط مسلمين سرهايشان را باز مي گذاشتند. در تفسير آيۀ جلباب:

«يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ

قُلْ لنسائك وَ نِسٰاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ … » گفته شد كه از اين آيه معلوم مي شود كه كنيزها سر برهنه بوده اند پس با سيره و اشعار آيۀ جلباب و تأييد به نماز (كنيزها سربرهنه نماز مي خواندند) مي شود قبول كرد كه كبري مسلّم است.

تلخص مما ذكرنا: براي جواز نظر به نساء أهل ذمّه نبايد به دليل دوّم استدلال كنيم بلكه بهتر است به دليل اوّل يعني احاديث خاصّه اي كه در اينجا وارد شده است، استدلال كنيم.

بقي هنا امورٌ:
الامر الاوّل: لا فرق بين اصناف الكفّار
اشاره

در روايات ما تعبير «اهل ذمّه» بود آيا بين كفّار اهل ذمّه (كافراني كه در بلاد اسلامي در كنار مسلمين زندگي مي كنند) و كفّار حربي (كافراني كه با مسلمانان در جنگ هستند) و كفّار مُهادن (كافراني كه با مسلمانان براي مدّت معيّني قرارداد آتش بس دارند) و كفّار مستأمن (كافراني كه مسلمانان به آنها أمان داده اند).

انصاف اين است كه به چند دليل بين اينها تفاوتي نيست، زيرا:

1- قياس اولويت:

نظر كردن به نساء أهل ذمه كه احترام نسبي دارند با آن دو شرط جايز است بقيّه كه احترامشان كمتر است به طريق اولي جايز است.

2- اطلاق علوج:

تعبير «عُلوج» كه در احاديث بود به معني «مطلق الكفّار» يا «كفار عجم» است.

3- تعليل روايت «عبّاد بن صهيب»:

مي فرمود:

«لانهنّ اذا نهين لا ينتهين»

اين علّت در همۀ كفّار است و منحصر به أهل ذمّه نيست.

الأمر الثاني: مقدار النظر

حال كه نظر به اهل ذمه يا مطلق كفّار جايز است، مقدار آن چقدر است؟

ظاهر همان است كه در عروه و تحرير فرموده اند:

الاحوط الاقتصار علي المقدار الذي جرت عادتهن علي عدم ستره (مقدار متعارف). «1»

پس نظر به تمام بدن جايز نيست، چون در بسياري از احاديث ما تعبير «رءوسهن» مثل روايت قرب الاسناد يا «شعورهنّ» مثل روايت سكوني بود و معلوم مي شود كه بيش از اين جايز نيست و فقط يك روايت (جعفريات) داشتيم كه تعبير «ابدانهنّ» هم داشت كه به قرينۀ روايت سكوني و قرب الاسناد آن را بر مقدار متعارف حمل مي كنيم.

الامر الثالث: هل يمكن اجبارهنّ علي الحجاب

اگر حضور زنان اهل ذمّه با حالت مُكَشّفه در جامعۀ اسلامي منشأ فساد يا باعث جسور شدن زنان بي بندوبار از مسلمين شود، حكومت اسلامي مي تواند جلوي آنها را گرفته و وادار به حجاب كند.

هذا تمام الكلام في الفرع الاول (نساء اهل الكتاب).

الفرع الثاني: نساء اهل البوادي

آيا نگاه كردن به نساء أهل بوادي (مثل اعراب و روستائي ها) جايز است؟

مرحوم صاحب عروه در ذيل مسأله 27 و مرحوم امام در تحرير مي فرمايند مشكل است، در حالي كه روايت «عبّاد بن صهيب» مي گفت نگاه كردن مانعي ندارد و تعليل هم داشت ساير اصحاب هم در كنار احكام اهل ذمّه در باب نظر، در مورد اهل بوادي بحث نكرده اند.

عدّه اي چنين گفته اند كه علّت عدم بحث از اهل بوادي به خاطر ثقه نبودن «عبّاد بن صهيب» و محجور بودن روايتش عند الاصحاب است.

______________________________

(1) عروة، ج 2، ص 802، م 27.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 69

قلنا: نجاشي كه موثّق ترينِ علماء رجال است او را توثيق كرده همچنين «علي بن ابراهيم» هم در تفسيرش او را توثيق كرده در رجال توثيق يك نفر از بزرگان را هم كافي مي دانيم تا چه رسد به اينكه دو نفر شخصي را توثيق كرده باشند.

اضف الي ذلك مرحوم آقاي حكيم در مستمسك مي فرمايند در سند روايت «احمد بن محمد بن عيسي» است و او كسي است كه «احمد بن محمّد بن خالد برقي» را به خاطر نقل روايت از ضعاف از قم بيرون كرد. حال آيا چنين شخصي خودش از ضعاف نقل مي كند؟! بعيد است پس قول آقاي حكيم هم مؤيّد است.

مؤيّد ديگر «حسن بن محبوبِ» در سند است كه از اصحاب اجماع است، ما قبول نكرديم كه اصحاب اجماع

لا يروُون الّا عن ثقة ولي بعضي اين را مؤيد دانسته اند، پس مشكلي از اين نظر نداريم.

ان قلت: هذه الرواية محجورة و كسي به آن فتوي نداده است، و در كلمات فقهاي پيشين در رابطۀ با اهل بوادي فتوايي نيست و شايد به خاطر همان «عبّاد بن صهيب» بوده است كه به امام صادق عليه السلام اشكال كرد چرا چنين لباس پوشيده ايد.

قلنا: شخص مورد نظر «عبّاد بن كثير» است نه «عباد بن صهيب» بنابراين ما نمي توانيم از اين روايت چشم بپوشيم پس در مورد نساء اهل بوادي و اعراب و امثالهم فتويٰ به جواز نظر مي دهيم.

بقي هنا شي ءٌ: نساء بدحجاب مُدُن

اگر در شهرها زنان بدحجاب يا بي حجاب بودند آيا مي توانيم آنها را هم مشمول تعليل بدانيم؟ ظاهر تعليل عام است، پس مع الشرطين (شرط عدم تلذّذ و عدم خوف وقوع در معصيت) لا يبعد، كه مي توانيم به آنها نيز نظر كنيم بنابراين بعيد نيست كه نسبت به نساء بي بندوبار هم فتوي دهيم ولي در عمل بايد خيلي دقّت شود و در اين گونه موارد بايد از دام هاي شيطان ترسيد چون اينجا مضال اقدام است، ولي فتويٰ ثابت است.

[مسألة 28: يجوز لمن يريد تزويج امرأة أن ينظر اليها بشرط أن لا يكون بقصد التلذّذ]

اشاره

48 م 28 (النظر الي المرأة التي يريد نكاحها) … 28/ 10/ 78

مسألة 28: يجوز لمن يريد تزويج امرأة أن ينظر اليها بشرط أن لا يكون بقصد التلذّذ و أن علم أنّه يحصل بسبب النظر قهراً، و بشرط أن يحتمل حصول زيادة بصيرة بها، و بشرط أن يجوز تزويجها فعلًا لا مثل ذات البعل و العدة و بشرط أن يحتمل حصول التوافق علي التزويج دون من علم أنّها ترد خطبتها، و الأحوط الاقتصار علي وجهها و كفّيها و شعرها و محاسنها و أن كان الأقويٰ جواز التّعدّي إلي المعاصم بل و سائر الجسد ما عدا العورة، و الأحوط أن يكون من وراء الثوب الرقيق كما أنّ الأحوط- لو لم يكن الأقويٰ- الاقتصار علي ما اذا كان قاصداً لتزويج المنظورة بالخصوص فلا يعمّ الحكم ما اذا كان قاصداً لمطلق التزويج و كان بصدد تعيين الزوجة بهذا الاختبار، و يجوز تكرار النظر اذا لم يحصل الاطلاع عليها بالنظرة الاولي.

عنوان مسأله:
اشاره

نگاه كردن مرد به زني كه مي خواهد با او ازدواج كند جايز است، امّا مواضعي را كه مي تواند نگاه كند محلّ بحث و اختلاف است. مرحوم امام (ره) چهار شرط براي اين مسأله ذكر كرده و از ذيل عبارت ايشان هم دو شرط ديگر استفاده شده كه مجموعاً شش شرط مي شود، آن شروط عبارتند از:

1- عدم قصد تلذّذ:

عدم ريبه هم بايد باشد چون اين دو شرط با هم هستند

2- احتمال حصول بصيرت:

امر ناشناخته اي در مورد زن كه ممكن است با نگاه كردن كشف شود.

3- زن جايز التزويج بالفعل باشد:

زني باشد كه از نظر ازدواج بي مانع است بخلاف زني كه شوهردار است ولي فردا قطعاً طلاق خواهد گرفت و يا زني كه در عدّه است- و لو عدّه رجعي هم نباشد- نمي تواند به او نگاه كند.

4- احتمال حصول توافق

در جايي مي تواند به زن نگاه كند كه احتمال توافق بر نكاح وجود دارد ولي اگر فرد عابدي با قصد ازدواج به دختر ملك التّجار بازار نگاه كند كه احتمال حصول توافق نمي رود جايز نيست.

دو شرط هم از ذيل روايت استفاده مي شود:

5- من وراء الثياب باشد:

نگاه كردن به مواضع ديگر غير از موها و سر و گردن بايد از روي لباس نازك (رقاق) باشد.

6- قاصد تزويج اين مرأة بالخصوص باشد:

خصوص اين زن در نظرش باشد نه اينكه بگويد اين زنها را

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 70

نگاه مي كنم و از بين آنها يكي را انتخاب مي كنم.

أقوال:

اين مسأله علي اجمالها ممّا أجمع عليه الأصحاب است، و يك نفر مخالف هم در بين شيعه وجود ندارد. صاحب جواهر مي فرمايد: ظاهر اين است كه در اينجا اختلافي بين مسلمين نيست بعد هم مي فرمايد:

بل الاجماع بقسميه عليه بل المحكي منهما مستفيض او متواتر كالنصوص. «1»

محقق ثاني مي فرمايد:

لا خلاف بين علماء الإسلام في أنّ من أراد نكاح امرأة يجوز له النظر إليها في الجملة و قد رواه العامة و الخاصة، و هل يستحب؟ فيه وجهان «2» (علاوه بر جواز، مستحب هم است ممكن است كه فقط مباح باشد).

شيخ طوسي در كتاب خلاف مي فرمايد:

يجوز النظر الي امرأة اجنبية يريد أن يتزوّجها اذا نظر الي ما ليس بعورة فقط و به قال ابو حنيفه و مالك و الشافعي. «3»

شيخ طوسي در ادامه از يكي از علماي عامّه به نام «مغربي» نقل خلاف كرده است.

ابن رشد مي فرمايد:

و امّا النظر إلي المرأة عند الخِطبة فأجاز ذلك مالك الي الوجه و الكفّين فقط و أجاز ذلك غيره إلي جميع البدن عدا السوأتين (أي العورة) و منع ذلك قومٌ علي الإطلاق. «4»

جمع بندي اقوال: در ميان علماي شيعه هيچ اختلافي در اصل جواز في الجمله نيست ولي در بين علماي عامه جواز مشهور است منتهي مختصر مخالفي وجود دارد.

دليل: روايات
اشاره

اصل اوّلي در مسأله حرمت است و جواز دليل خاص مي خواهد و داخل در «قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ» و «قُلْ لِلْمُؤْمِنٰاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصٰارِهِنَّ» مي باشد عمده دليل ما روايات است كه روايات هم متضافر يا متواتر است، و مي توان آنها را به چند طائفه تقسيم كرد:

طايفۀ اوّل: رواياتي كه ما نحن فيه را به بيع تشبيه مي كند كه همه مشابه هم و تعبير به بيع دارد.

* … عن محمد بن مسلم قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عن الرجل يريد أن يتزوّج المرأة أ ينظر اليها؟ قال: نعم انّما يشتريها باغلي الثمن. «5»

* … عن عبد اللّه بن سنان قال: قلت: لأبي عبد اللّه عليه السلام: الرّجل يريد أن يتزوّج المرأة أ ينظر إلي شعرها؟ فقال: نعم إنّما يريد ان يشتريها بأغلي الثمن. «6»

* … عن جعفر، عن أبيه، علي عليه السلام في رجل ينظر الي محاسن امرأة يريد أن يتزوّجها قال: لا بأس انّما هو مستام

(از مادّۀ سوم به معني بيع و تعيين قيمت)

فان يقض امرٌ يكون «7»

(احتمال دارد به معني يكون علي بصيرة است و يا يكون دائماً باشد).

49 ادامۀ مسئلۀ 28 … 29/ 10/ 78

* … عن يونس بن يعقوب قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام الرجل يريد أن يتزوّج المرأة يجوز له أن ينظر اليها؟ قال: نعم و ترقِّقُ له الثياب

(لباس نازك بپوشد)

لانّه يريد أن يشتريها بأغلي الثمن

(مهريه). «8»

* … عن مسعدة بن اليسع الباهلي

(شخص مجهول الحالي است و شايد بيش از دو حديث در تمام كتب اربعة ندارد)

عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: لا بأس أن ينظر الرجل الي محاسن المرأة قبل أن يتزوّجها فانّما هو مستام

(خريدار)

فان يُقْضَ امرٌ يكن

(اي يكون فيه الخير و البركة أو يكون فيه الدوام و البقاء … ) «9»

علما در توجيه

اين عبارت نوعاً دچار مشكل شده اند ولي روشن است كه در اينجا قسمتي از عبارت محذوف است.

* … عن بعض اصحابنا، عن ابان بن عثمان، عن الحسن بن السَّري

(شخص مشهوري نيست و روايات زيادي ندارد بر فرض هم كه اين شخص توثيق شود در بين روات عن بعض اصحابنا دارد و مرسله است)

عن أبي عبد اللّه عليه السلام أنّه سأله عن الرجل ينظر الي المرأة قبل أن يتزوّجها؟ قال: نعم فَلِمَ يُعطي ماله؟ «10»

نتيجه احاديث طايفۀ اوّل: اين احاديث شش گانه تعبير به خريدار و مشتري كرده بود ولي بايد توجّه كرد كه تعبير به

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 63.

(2) جامع المقاصد، ج 12، ص 27.

(3) كتاب النكاح، مسئلۀ 3.

(4) بداية المجتهد، ج 2، ص 4.

(5) ح 1، باب 36 از ابواب مقدّمات نكاح.

(6) ح 7، باب 36 از ابواب مقدّمات نكاح.

(7) ح 8، باب 36 از ابواب مقدّمات نكاح.

(8) ح 11، باب 36 از ابواب مقدّمات نكاح.

(9) ح 12، باب 36 از ابواب مقدّمات نكاح.

(10) ح 4، باب 36 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 71

خريدار معنايش اين نيست كه زنان خريدوفروش مي شوند چون نمي توان آنها را از خودشان خريد و اگر خريدوفروش باشد چرا بعد از طلاق مهريّه مي گيرند در حالي كه معامله فسخ شده است. اينها دليل است كه كلمۀ خريدار و فروشنده كنايه و مجاز است و معني آن، اين است كه به خاطر كمالات معنوي و انساني بهاي مهمّي مي پردازند و با اين كه بعضي از احاديث سند خوبي نداشت چون متضافر هستند قابل استناد است لذا حقّ نگاه كردن دارند

طايفۀ دوّم: رواياتي كه فقط جواز را مي گويد و دليل آن را بيان نمي كند:

* … عن هشام بن سالم و حمّاد

بن عثمان و حفص بن البختري كلّهم عن أبي عبد اللّه عليه السلام

(در واقع سه روايت است)

قال لا بأس بأن ينظر إلي وجهها و معاصمها

(بالاتر از كف دست و جاي دستبند و النگو)

اذا اراد ان يتزوجها. «1»

* … عن عبد اللّه بن الفضل عن أبيه عن رجل

(مرسله)

عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: قلت: أ ينظر الرجل الي المرأة يريدُ تزويجها، فينظر الي شعرها و محاسنها؟ قال: لا بأس بذلك اذا لم يكن متلذّذاً. «2»

تنها حديثي كه اين شرط (عدم تلذّذ) در آن ذكر شده است اين حديث است.

* … عن يونس بن يعقوب قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن الرجل يريد أن يتزوّج المرأة و احبّ أن ينظر اليها قال: تحتجز

(مي نشيند و خودش را جمع و جور مي كند)

ثم لتقعه و ليدخُل فلينظر، قال:

قلت: تقوم حتّي ينظر إليها؟ قال: نعم، قلت فتمشي بين يديه؟ قال ما أُحِبّ أن تفعل. «3»

حديث ديگري هم داريم كه امتيازي دارد كه احاديث ديگر ندارد. احاديث ديگر همه جواز داشت ولي از اين حديث استفادۀ استحباب مي شود. متأسفانه اين روايت هم سند ندارد و مرسله است:

و من ذلك قوله صلي الله عليه و آله للمغيرة بن شُعبة و قد خطب امرأة

(خواستگاري كرد)

ليتزوّجها: لو نظرَت اليها فانّه احريٰ أن يُؤدَم

(از مادۀ ايدام به معني توافق بين خصمين)

بينكما. «4»

از اين روايت استفاده مي شود كه توافق بين زوجين مستحب است و مقدمۀ مستحب (نگاه كردن) هم مستحب است.

50 ادامۀ مسئلۀ 28 … 2/ 11/ 78

غير از احاديثي كه در مورد جواز نظر عند ارادة النكاح نقل كرديم احاديثي هم مرحوم محدّث نوري در مستدرك «5» نقل كرده است، اهل سنّت هم

احاديثي دارند از جمله در سنن بيهقي «6» احاديثي هست كه نشان مي دهد در زمان پيغمبر صلي الله عليه و آله اين مسأله مطرح بوده و پيامبر هم اجازه داده اند و در بعضي موارد بخاطر مصالحي كه در نگاه قبل از نكاح هست، به اين امر تشويق كرده اند.

* … عن أبي هريرة، قال كنت عند النبي صلي الله عليه و آله فاتاه رجل فاخبره انّه تزوّج امرأةً من الأنصار

(ظاهراً خودش از مهاجرين بوده است)

فقال له رسول الله صلي الله عليه و آله: أَ نَظَرْتَ اليها؟ قال: لا، قال: فاذهب فانظر اليها فانّ في أعين الأنصار شيئاً

(چشمهاي انصار بعضي مشكلي دارد). «7»

اين روايت دلالت مي كند كه پيامبر امر فرموده است كه برو نگاه كن نه اينكه امر در مقام توهّم حذر باشد كه دلالت بر اباحه كند بلكه امر است و دلالت بر استحباب دارد البتّه اگر نگوئيم كه امر ارشادي است كه در اين صورت استفادۀ استحباب نمي شود.

روايت مشكلي دارد و آن اين كه قدر مسلّمش صورت است در حالي كه صورت بحثي ندارد و وجه و كفين براي همه جايز است چه قصد ازدواج داشته باشد و چه نداشته باشد، مگر اينكه بگوئيم كه «انظُر» در روايت مطلق است.

ادلّۀ شروط جواز نظر:
اشاره

همان گونه كه گفته شد براي جواز نظر عند ارادة النكاح شروطي بيان شده است حال به بررسي ادلۀ شروط مي پردازيم:

دليل شرط اوّل (عدم تلذّذ و ريبه):

روايتي كه سابقاً خوانديم و تصريح كرده بود «مع عدم تلذّذ»، مرسله بود و براي استدلال كافي نبوده و مؤيد است، و لكن مي دانيم مسئلۀ عدم تلذّذ از قيودي است كه در تمام اين باب هست و نمي توانيم اينجا را استثنا كنيم و در هركجا اجازۀ نظر داديم عدم تلذّذ را ذكر كرده ايم. فعلي هذا مسئلۀ عدم تلذّذ به دليل موارد مشابه آن كه از آنها الغاء خصوصيّت قطعيّه مي كنيم مسئله اي مسلّم است.

______________________________

(1) ح 2، باب 36 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) ح 5، باب 36 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) ح 10، باب 36 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4) كتاب المَجازات النبويّة مرحوم سيد رضي، ص 114، ح 81.

(5) مستدرك ج 14، ح 1 و 2 و 3 و 4، باب 30 از ابواب مقدّمات نكاح.

(6) ج 7، ص 84.

(7) السنن الكبري (بيهقي)، ج 7، ص 84.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 72

و لكن من العجب، صاحب جواهر مي فرمايد اين شرط درست نيست و اطلاق روايات را بايد پذيرفت و ما نمي توانيم آن را به عدم تلذّذ مقيّد كنيم ايشان چنين مي فرمايند:

و امّا اعتبار عدم اللّذة بذلك فينبغي القطع بعدمه لاطلاق الادلّة و لعسر التكليف به علي وجهٍ تنتفي الحكمة في مشروعيّة الحكم المزبور. «1»

ولي از ذيل كلام ايشان استفاده مي شود كه فرق مي گذارند بين لذّتي كه قهراً و بدون قصد حاصل مي گردد و لذّتي كه با قصد تلذّذ حاصل مي شود به اين معني كه گاهي قصد تلذّذ دارد ولي گاهي اوقات تلذّذ قهري و بدون قصد

قبلي است، كه ايشان دوّمي را اجازه مي دهند و مي توان گفت كه حق هم با صاحب جواهر است، چون ازدواج غالباً براي جوانهاست و مي خواهد به زوجه نگاه كند در حالي كه مجرّد است و قهراً بعيد نيست كه تلذّذ حاصل شود.

دليل شرط دوّم (احتمال حصول بصيرت):

اين شرط از قبيل قضايا قياساتها معها است. چرا شارع مقدّس نگاه كردن به نامحرم را اجازه داده است در حالي كه حرام بوده است؟

ليكون علي بصيرة و الّا اگر چيز تازه اي كشف نشود استثنا معنائي ندارد و تخصيص حرمت در اينجا جايز نيست.

و ان شئت قلت: اطلاق روايات منصرف است و اينكه مي گويد نگاه كن، يعني نگاه كن تا چيز تازه اي كشف شود و اگر چيز تازه اي كشف نشود نبايد به نامحرم نگاه كند.

دليل شرط سوّم (مرأة جايز التزويج باشد):

دليل اين شرط انصراف اطلاقات است، يعني رواياتي كه مي گويد نگاه كن معنايش اين نيست كه به زن و بچّۀ مردم نگاه كن بلكه به كسي نگاه كن كه مانعي از ازدواج ندارد.

دليل شرط چهارم (احتمال حصول توافق بعد از نظر):

اگر احتمال دهد كه توافقي حاصل مي شود نگاه كند ولي اگر مي داند كه توافق حاصل نمي شود، نگاه كردن جايز نيست چون در اينجا نيز علّت حكم معلوم است، چرا كه نگاه كردن به نامحرم حرام بود و شارع به خاطر هدفي (توافق بر ازدواج) آن را استثنا زده است، اگر علم دارد و يا احتمال عقلائي مي دهد كه توافق حاصل نمي شود نگاه كردن لغو است و نمي توان يك حكم شرعي را با كار لغو استثنا زد.

دليل شرط پنجم (ان يكون النظر من وراء الثياب الرقاق):

مواضعي كه نگاه به آن اجازه داده شد از روي لباس نازك ببيند. دليل اين شرط روايتي است كه مرحوم صدوق آن را نقل كرده كه ذيلًا آن را توضيح خواهيم داد.

دليل شرط ششم (ان يكون قاصداً لتزويجها بالخصوص):

به هر زني كه مي رسد نگاه مي كند تا يكي را بپسندد و ازدواج كند اين كار جايز نيست. دليل اين مسأله تعبيري است كه در روايات آمده است

«الرّجل يريد أن يتزوّج المرأة»

كه الف و لام در «المرأة» عهد است يعني زن معهود نه اينكه جنس مرأة مراد باشد، پس مورد روايت مرئۀ معهوده است و به فرض هم كه اطلاقي داشته باشيم منصرف است به مرئۀ معهوده.

بقي الكلام في مقدار الجواز:
در اينجا اقوال مختلف و اختلاف شديد است:
قول اوّل: فقط نگاه كردن به وجه و كفّين جايز است.

مرحوم محقق در شرايع مي فرمايد:

و يختص الجواز بوجهها و كفّيها. «2»

عجب اين است كه عده اي اين قول را به مشهور هم نسبت داده اند و مرحوم محقّق در بحث آينده كه بحث جواز نظر است وجه و كفّين را استثنا را مي كند، و در اين شخص هم كه ارادۀ تزويج دارد همين مقدار را اجازه مي دهد.

مرحوم شهيد ثاني هم در مسالك همين بيان را دارد و مي فرمايد:

فالذي يجوز النظر اليه منها اتّفاقاً (بالاجماع) هو الوجه و الكفّان من مفصل الزند ظهراً و بطناً لانّ المقصود يحصل بذلك فيبقي ما عداه علي العموم (عموم حرمت). «3»

قول دوّم: نگاه كردن به تمام بدن غير از عورتين جايز است.

بعضي به اين كلام تصريح كرده اند و از كساني كه دنبال آن را گرفته مرحوم صاحب جواهر است. شيخ طوسي در كتاب خلاف مي فرمايد:

يجوز النظر الي امرأة اجنبيّة يريد أن يتزوّجها اذا نظر الي ما ليس بعورة فقط. «4»

اگر «ما ليس بعورة» را حمل بر عورتين كنيم معنايش يجوز النظر الي تمام البدن است و مي گويند روايتي كه مي گويد

______________________________

(1) ج 29، ص 65.

(2) ج 2، ص 495.

(3) ج 7، ص 41.

(4) ج 4، ص 247، مسئلۀ 3.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 73

«يجوز النظر الي تمام البدن»

و يا

«يجوز النظر الي محاسنها»

، محاسن مرأة تمام بدن اوست.

قول سوّم: نگاه كردن به محاسن و وجه جايز است.

مرحوم شيخ در نهايه مي فرمايد:

و ينظر الي محاسنها: يدها وجهها و يجوز ان ينظر الي مشيها و جسدها من فوق ثيابها. «1»

قول چهارم: نگاه كردن به موها و محاسن جايز است.

مرحوم سبزواري در كفايه، و صاحب مدارك، صاحب حدائق و صاحب رياض به آن قائل شده اند مرحوم صاحب جواهر «2» بعد از نقل اقوال مي فرمايد: نگاه كردن به مو و محاسن زني كه قصد ازدواج با او را دارد جايز است كانّ صورت و كفّين مسلّم است و شعر و محاسن را اضافه كرده اند.

51 ادامۀ مسئلۀ 28 … 3/ 11/ 79

ادلّه:

امّا اينكه مقدار جواز از نظر منحصر به وجه و كفّين (قول اوّل) باشد قطعاً درست نيست چون طبق مبناي ما «يجوز النظر الي الوجه و الكفّين مع الشرطين» و وقتي براي همه جايز است تخصيص به «مَن اراد نكاح امرأةٍ» لغو است.

دليلي بر قول دوّم هم نداريم مخصوصاً اگر من وراء الثياب هم نباشد چون اين امر غير متعارفي است خصوصاً كه اطلاقات منصرف است به متعارف، پس اين دو قول كنار مي رود.

بهتر است سراغ احاديث باب برويم و ببينم مذكور در احاديث باب چيست؟

عناويني كه در احاديث باب مذكور است عنوان «وجه» و عنوان «معاصم» است كه ما فوق زَنْد و مادون ذراع است و زند همان مفصل دست است و بالاتر از آن جاي سِوار است، بعضي از احاديث هم عنوان «شَعر» و بعضي ديگر عنوان «محاسن» داشت و تعدادي از احاديث هم مطلق بود.

در اينجا بايد اسناد روايات را بررسي كنيم چون احاديث متضافر نيستند.

وجه مسلم و واضح است، معاصم در يك حديث معتبر آمده و پيداست كه اگر نظر معاصم جايز باشد معلوم مي شود كه نظر به كفّان هم جايز است، و امّا محاسن در چند روايت «3» آمده است كه سند حديث هشت بد نيست چون «غياث بن

ابراهيم» دارد كه توثيق شده است، قبل از او هم افراد معتبري هستند، سند شيخ هم به «احمد بن محمد بن عيسي» ظاهراً معتبر است، پس بعيد نيست كه اين حديث را معتبر بدانيم و حدّ اقل اين است كه متضافر هم هست (اگر لااقل سه روايت در يك كتاب معتبر باشد و خلاف مشهور هم نباشد، متضافر است و ما آن را معتبر مي دانيم).

معناي «محاسن» چيست؟ چيزي كه از معناي محاسن به ذهن متبادر مي شود «مواضع الزينة» است كه قدر متيقّن وجه، موها، گلو و مقداري از بالاي سينه، مچ دستها و شايد قسمتي از ساق پا را هم شامل شود. امّا اينكه صاحب جواهر مي فرمايد محاسن تمام بدن را شامل مي شود وجهي ندارد چون هيچ وقت معمول نبوده كه جميع بدن ديده شود.

نتيجه: تا اينجا توانستيم وجه و كفين و معصم و مواضع زينت را داخل بدانيم، شَعر هم روايت بالخصوص داشت «4» كه البتّه فرقي نمي كند كه روايت بالخصوص داشته باشد چون داخل در محاسن است.

و امّا روايتي كه مي گفت «ترقّق له الثياب» «5» كجا را مي گويد؟

اين روايت را مرحوم صدوق از پدرش نقل مي كند:

* … عن سعد، عن احمد بن محمّد، عن البزنطي، عن يونس بن يعقوب

(رجال حديث خوب است)

قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام:

الرجل يريد أن يتزوّج المرأة يجوز له أن ينظر إليها؟

(اطلاق دارد آيا تمام بدن مراد است يا منصرف است به متعارف؟)

قال: نعم و ترقّق له الثياب لانّه يريد أن يشتريها باغلي الثمن. «6»

در «ثوب رقيق» دو احتمال وجود دارد:

1- لباس بدن نما باشد.

2- لباسي باشد كه حجم بدن را نشان مي دهد به عبارت ديگر لباس مثل

جَلباب نيست امّا گاهي پيراهني مي پوشد كه حجم بدن را نمايان مي كند كه به اين هم ثوب رقيق مي گويند ولي حاكي ما وراء نيست و چيزي از آن ديده نمي شود.

مراد از «ترقّق له الثياب» كدام است؟ بعضي مي گويند معني اوّل مراد است.

______________________________

(1) نهاية، ص 484.

(2) ج 29، ص 66.

(3) ح 5 و 8 و 12، باب 36 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4) ح 5 و 7، باب 36 از ابواب مقدّمات نكاح.

(5) ح 11، باب 36 از ابواب مقدّمات نكاح.

(6) ح 11، باب 36 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 74

لكن الانصاف معني دوّم بهتر است چون در صدر اسلام لباس رقيق به آن معنا در بين مسلمين معمول نبوده است. اگر شك هم كنيم كه اوّلي مراد است يا دوّمي، قدر متيقّن و مطابق احتياط دوّمي است چون اصل در مسأله هم حرمت است.

بقي هنا فروعٌ:
فرع اوّل: هل للمرأة ان تنظر الي الرجل؟

آيا آنچه كه دربارۀ نظر رجل به مرأة عند ارادة النكاح است در ناحيۀ نظر مرأة به رجل هم مي باشد؟

بعضي گفته اند كه بعيد است، چون تعليل روايات اين است كه «يريد أن يشتريها باغلي الثمن» و مرأة خريدار نيست و مرد مي خواهد ثمن را بدهد و در حكم خريدار است و تعليل قد يعمّم و قد يخصّص و چون علّت در مورد او نيست نمي تواند نگاه كند.

و لكن الإنصاف نظر مرئه به رجل هم جايز است، چون علّت منحصر به «يشتريها باغلي الثمن» نيست بلكه علّت اين است كه مي خواهد شريك زندگي انتخاب كند و توافق است و توافق منحصر به مرد نيست و در زن هم هست، خصوصاً كه زن مشكلي دارد كه در مرد نيست و آن اينكه مرد

بالاخره اگر به مشكلي هم برخورد راه طلاق برايش باز است ولي زن اين را هم ندارد و لذا از قرائن موجود در روايات الغاء خصوصيّت عرفيّه مي كنيم و قرائن موجود و بعضي تعبيرات روايات به زن هم اجازه مي دهد كه به ميزان متعارف ببيند، و اگر كسي هم در حالت عادي نظر زن را به مرد اجازه ندهد بعيد نيست كه در مقام خواستگاري اجازه دهد، شيخ انصاري نيز فرقي بين زوج و زوجه نمي گذارد.

فرع دوّم: هل للولي النظر؟

در آنجايي كه اجازۀ ولي شرط است مثلًا در صغيرين- ما معتقديم كه زمان، ما ولايت بر صغير و صغيره مشكل است- و يا در جايي كه زوج و زوجه نابينا هستند آيا جايز است ولي نگاه كند؟

در جايي كه مصلحت است و مي خواهند صغيرين را نكاح كنند وليّ با وجود شرطين مي تواند نگاه كند ولي در كبير و كبيره جايز نمي دانيم. صاحب جواهر مي فرمايد كه روايت در مورد زوج و زوجه است و تعدّي از نصوص به ولي جايز نيست و غير از آنها نمي توانند نگاه كنند.

52 ادامۀ مسئلۀ 28 … 4/ 11/ 78

فرع سوّم: هل يجوز تكرار النظر اذا لم يحصل الغرض في مجلس واحداً و في نظر واحد؟
اشاره

آيا مجلس خواستگاري چند دقيقه باشد و يك بار نگاه كند و يا مي تواند مدّت بيشتري باشد و چند بار نظر كند تا كاملًا ببيند؟ و آيا تكرار چنين مجلسي در جايي كه نتوانسته خوب ببيند جايز است؟

مرحوم صاحب عروه اين فروع را ذكر مي كند ولي مرحوم امام بعضي از اين فروع را ندارد، صاحب عروه مي فرمايد:

و يجوز تكرار النظر اذا لم يحصل الغرض و هو الاطلاع علي حالها بالنظر الاوّل. «1»

دليل جواز: اطلاق روايات

در روايات قيد «مرّةٌ واحدة» يا «مجلس واحد» نبود و فقط مي فرمود يجوز النظر. و لكن اين مسأله عرف و عادت دارد نه اينكه زوج بگويد مثلًا من يك هفته بايد با او زندگي كنم تا ببينم مي توانيم با هم زندگي كنيم يا نه، چنين برنامه اي نيست و اگر از حدّ متعارف خارج شود اطلاقات شامل او نمي شود و اطلاقات از آن منصرف است.

فرع چهارم: هل يعتبر عدم امكان معرفتها من طريق آخر؟

اين فرع را مرحوم صاحب عروه متعرّض شده است كه آيا جواز نظر عند ارادة النكاح مشروط به آنجائي است كه راه ديگري براي انتخاب و اختيار نباشد مثلًا توكيل النساء (بستگان خود را براي ديدن مي فرستد) و يا از طريق عكس و فيلم، آيا اين شرط معتبر است؟ صاحب عروه در اين مسأله مي فرمايد چنين شرطي نيست چون روايت اطلاق دارد بعلاوه سليقه ها مختلف است فعلي هذا چه امكان توكيل للمماثل باشد و چه نباشد در هر دو صورت يجوز النظر للزوج و الزوجة.

فرع پنجم: هل يعتبر في ذلك أذنها و رضاها؟

آيا رضايت و اجازۀ دختر لازم است؟

عده اي به اين مسأله متعرض شده اند از جمله صاحب عروه كه مي فرمايد:

«و لا يشترط أن يكون ذلك باذنها و رضاها». «2»

______________________________

(1) ج 2، ص 801، مسئلۀ 26.

(2) ج 2، ص 801، مسئلۀ 26.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 75

اگر واقعاً قصد تزويج دارد و تلذّذ و ريبه هم نيست جايز است چون روايات مطلق است.

مرحوم آقاي خوئي در ذيل اين جمله مي فرمايد:

بلا خلاف في ذلك (ادعاي اجماع مي كند) … و ليس هو من حقوق المرأة كي يتوقّف الحلّ علي رضاها «1»

ما در اينجا حديثي از طرق عامّه داريم كه شايد به آن دسترسي نداشته اند چون به اين حديث به عنوان مؤيّد مي توان استدلال كرد، حديث را بيهقي نقل مي كند:

* عن جابر بن عبد اللّه قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله: اذا خطب احدكم المرأة فَقَدَرَ علي أن يريٰ منها ما يُعْجِبُهُ

(جالب باشد)

و يدعوه اليها

(دعوت كند به ازدواج)

فليفعل

(كأنّ جابر اين گونه فهميده كه مي خواهد بداند يا نداند و مي خواهد اجازه دهد يا نه)

قال جابر:

فلقد خطِبتُ امرأة من بني سَلَمة فكنت أتَخَبَّأُ

(پنهان شدم)

في اصول

النخل حتّي رأيت منها بعض ما أعجبني فتزوّجتها. «2»

فرع ششم: هل يشترط في ذلك عدم امكان الوصول الي مقصده من طريق العقد الموقّت؟

مواردي هست كه مي توان عقد موقّت خواند آيا اگر چنين چيزي امكان داشته باشد مقدّم نيست؟

در جواب مي گوئيم كه اطلاق روايات اين را شرط ندانسته است و مشروط به عقد موقّت نيست.

نكته: وقتي عقد موقّت مي خوانند بايد مدّت عقد موقّت تمام شده باشد يا مدّت را ببخشد تا عقد دائم خوانده شود و اگر در مدت نكاح موقّت و بدون بخشيدن مدّت، عقدي خوانده شود مشكلات بعدي به دنبال مي آورد و طبق قواعد اين عقد باطل است و اگر در مدت نكاح موقّت برنامۀ ازدواج به هم بخورد و دختر را به نكاح زوج ديگري درآورند بدون اينكه زوج اوّل مدّت را ببخشد در اين صورت حرمت ابدي مي آيد، چون نكاح به ذات بعل است.

53 مسئلۀ 29 (سماع صوت الاجنبية) … 5/ 11/ 78

[مسألة 29: الأقوي جواز سماع (استماع) صوت الاجنبيّة ما لم يكن تلذّذ و ريبة]

اشاره

مسألة 29: الاقوي جواز سماع (استماع)

صوت الاجنبيّة ما لم يكن تلذّذ و ريبة و كذا يجوز لها إسماع صوتها للأجانب اذا لم يكن خوف فتنة و ان كان الأحوط الترك في غير مقام الضرورة خصوصاً في الشّابة و ذهب جماعة الي حرمة السماع و الإسماع و هو ضعيف، نعم يحرم عليها المكالمة مع الرجال بكيفيّة مهيّجة بترقيق قول و تليين الكلام (نرم سخن گفتن)

و تحسين الصوت فيطمع الّذي في قلبه مرض.

عنوان مسأله:

اين مسأله آخرين مسأله از مسائل مقدّمات نكاح و در مورد سماع صوت اجنبيّه است كه مرحوم امام (ره) جواز سماع صوت اجنبيه را اقوي مي داند مادامي كه تلذذ و ريبه نباشد.

اقوال:

اين مسأله در قديم معركة الآراء بوده است بعضي قائل به حرمت و بعضي قائل به جواز و بعضي فقط پنج كلمه صحبت كردن را اجازه مي دادند و بيش از آن را جايز نمي دانستند، ولي در عصر ما به جهاتي كه مي دانيم مسأله جزء مسلّمات شده و جايز است. مرحوم محقق در شرايع تصريح مي كند:

الثانية: الاعمي لا يجوز له سماع صوت المرأة الاجنبيّة. «3»

بعضي ادّعاي شهرت كرده اند، مرحوم صاحب حدائق مي فرمايد:

الخامس: المشهور بين الأصحاب تحريم سماع صوت المرأة الاجنبيّة مبصراً كان السامع أو الأعمي و إطلاق كلامهم شامل بما أوجب السماع التلذذ و الفتنة أم لا، و لا يخلو من اشكال، «4» (حكم به حرمت به طور مطلق).

مرحوم صاحب رياض هم از علّامه در قواعد و محقق در شرايع و علّامه در تحرير و ارشاد حرمت را نقل كرده و در آخر كلامش چنين مي فرمايد:

فالجواز أقوي وفاقاً لمقطوع التذكرة و ظاهر جماعة كشيخنا في المسالك و نُسِبَ الي جديّ العلامة المجلسي طاب ثراه. لكنّ الأحوط ترك ما زاد علي خَمسَ كلمات لنهي النبي. «5»

خلاصۀ اقوال: مسأله ذات قولين است از طرفي حكم به حرمت شده ولي مخالفين قوي نيز در مسأله وجود دارد كه حكم به جواز مي كنند و ما هم مي گوئيم حق با قائلين به جواز بوده و اين مسأله مسلّم است.

ادلّه:
اشاره

سه دليل داريم:

______________________________

(1) كتاب النكاح، ج 1، ص 28.

(2) سنن بيهقي، ج 7، ص 84.

(3) شرايع، ج 2، ص 496.

(4) ج 23، ص 66

(5) رياض المسائل، ج 10، ص 75.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 76

1- آيات:
اشاره

آياتي از قرآن دلالت بر جواز مي كند.

الف) تكلّم موسي با بنات شعيب:

«قٰالَ مٰا خَطْبُكُمٰا (كارتان چيست) قٰالَتٰا لٰا نَسْقِي حَتّٰي يُصْدِرَ الرِّعٰاءُ وَ أَبُونٰا شَيْخٌ كَبِيرٌ، «1» فَجٰاءَتْهُ إِحْدٰاهُمٰا تَمْشِي عَلَي اسْتِحْيٰاءٍ قٰالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ مٰا سَقَيْتَ لَنٰا». «2»

البتّه نه موسي عليه السلام پيغمبر بود و نه دختران شعيب معصوم بودند كه فعلشان سند باشد ولي چون شعيب عليه السلام پيامبر بود اگر حرام بود نبايد چنين دستوري به دخترانش مي داد به علاوه به عقيدۀ شيعه پيامبران قبل از رسالت هم معصوم بوده اند مضافاً كه اگر كار بدي بود خداوند نقل نمي فرمود آن هم با لحن موافق.

ب) تكلّم يوسف با زن عزيز مصر و ساير زنان مصر:

«قٰالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمّٰا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ». «3»

انصاف اين است كه استدلال به اين آيه مشكل است چون آنها ما زنان فاسقه اي بودند و فعل آنها حجّت نيست.

ج) سخن گفتن زنان پيامبر با مردم:

صاحب جواهر و بعض ديگر به اين آيه استدلال كرده اند:

«يٰا نِسٰاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسٰاءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلٰا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ». «4»

در اين آيه سخن گفتني را حرام دانسته كه مقيّد به قيد خضوع باشد و چون در مقام احتراز است حتماً مفهوم دارد. مراد به خضوع، همان ترقيق صوت است پس سخناني كه خالي از تهييج باشد اشكالي ندارد.

2- سيرۀ مستمرّۀ مسلمين:

اين سيره قابل انكار نيست و در زمان پيامبر و ائمّه عليهم السلام زنان نه تنها مسائل شرعي بلكه سؤالات غير واجب را از آن بزرگواران مي پرسيدند و احوالپرسي هم مي كردند و اين سيره چنان است كه صاحب جواهر چنين مي فرمايد:

لكن ذلك كلّه مشكل بالسيرة المستمرّة في الأعصار و الامصار من العلماء و المتديّنين و غيرهم علي خلاف ذلك و بالمتواتر أو المعلوم ممّا ورد من كلام الزهراء و بناتها عليها و عليهن السلام و من مخاطبة النساء للنبي صلي الله عليه و آله و الائمه عليهم السلام علي وجه لا يمكن احصاؤه و لا تنزيله علي الاضطرار لِدينٍ أو دنيا. «5»

البتّه بعضي از موارد مثل خطبۀ حضرت زهرا عليها السلام و زينب عليها السلام در مقام ضرورت، مصداق بارز امر به معروف و نهي از منكر بوده است ولي در مورد زناني كه خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام مي رسيدند ضرورت نبوده است و علما هم چنين بودند، بنابراين مي توانيم سيره را هم دليل ديگري براي جواز اين مطلب بدانيم.

3- روايات:
روايات چند طايفه هستند:
طايفۀ اوّل: روايات سلام

اين روايات دلالت مي كنند كه پيامبر صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام به زنان سلام مي كردند.

* … عن ربعي بن عبد اللّٰه

(توثيق شده است و رجال سند خوب است)

عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: كان رسول اللّه صلي الله عليه و آله يُسلّم علي النساء و يردّدنَ عليه و كان أمير المؤمنين عليه السلام يسلّم علي النساء و كان يكره أن يسلِّمَ علي الشابّة منهنّ و يقول أتخوّف أن يُعجِبَني صوتها فيدخلُ عليّ أكثر ممّا طَلَبتُ من الاجر

(گناهش از ثوابش بيشتر باشد) «6»

محدثين بزرگ از

جمله مرحوم صدوق فرموده اند كه منظور اين است كه علي عليه السلام به ديگران درس بدهد چون مقام او بالاتر از اين حرفهاست و او مقام عصمت داشت و در اين حديث مي خواهد به ديگران ياد بدهد كه اگر جوان هستي و زن نيز جوان است به او سلام نكن شايد كه خوف فتنه باشد.

* محمد بن علي بن الحسين

(صدوق)

باسناده عن عمار الساباطي عن أبي عبد الله عليه السلام: انّه سأله عن النساء كيف يُسلّمن اذا دَخَلنَ علي القوم

(از جواز سلام كردن سؤال نمي كند بلكه از كيفيّت سلام كردن مي پرسد پس كانّ جواز سلام كردن براي راوي مسلّم بوده است)

قال: المرأة تقول: عليكم السلام و الرجل يقول: السلام عليكم

(بايد گفت به عفّت نزديكتر است). «7»

پس معلوم مي شود كه اينها اسماع صوتشان اشكالي ندارد.

رجال سند خوب است «ربعي بن عبد الله» هم توثيق شده است و هر دو روايت سندش خوب است.

______________________________

(1) شرايع، ج 2، ص 496.

(2) آيۀ 23 و 25، سورۀ قصص.

(3) آيۀ 33، سورۀ يوسف.

(4) آيۀ 32، سورۀ احزاب.

(5) جواهر، ج 29، ص 98.

(6) ح 3 باب 131 از ابواب مقدّمات نكاح.

(7) ح 4، باب 131 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 77

54 ادامۀ مسئلۀ 29 … 6/ 11/ 78

طايفۀ دوّم: رواياتي كه بر جواز نوحه گري و مدّاحي زنان دلالت مي كند.

معلوم است كه نوحه خواني در خانه نبوده، و شعرهائي مي خواندند كه صدايشان به گوش نامحرم و رجال اجانب هم مي رسيد از آن جمله روايتي است كه مرحوم علّامۀ مجلسي در مورد امام باقر عليه السلام نقل مي كند:

و روي ابن بابويه ان الباقر عليه السلام أَوصي أن يُندَبَ له في المواسم عشر سنين «1»

و لخبر يونس بن يعقوب عن الصادق عليه السلام قال:

قال لي أبو جعفر عليه السلام قف من مالي كذا و كذا لنوادب «2»

(ندبه گران)

تندبني عشر سنين بمِني

ايّام مني (كه شلوغترين ايّام است، ندبه كنند تا آل پيامبر صلي الله عليه و آله فراموش نشوند).

در تاريخ عرب نوحه گران نوعاً زنان بودند، علاوه بر اين رواياتي راجع به «كسب النائحة» داريم كه مي گويد حلال است به شرط اينكه باطل نگويد؛ در حالي كه صداي آنها را اجانب مي شنيدند.

شاهد ديگر داستان شهادت حضرت حمزه است كه پيامبر صلي الله عليه و آله وقتي از در خانۀ او عبور كردند صدائي از خانۀ حمزه نشنيدند پيامبر صلي الله عليه و آله فرمودند تا زنان در خانۀ حمزه عزاداري كنند. پس معلوم مي شود كه صداي زنان شنيده مي شده و پيامبر صلي الله عليه و آله از آن منع نكردند.

طايفۀ سوّم: روايتي كه بر جواز قرائت قرآن زن اجنبي در مقابل مرد اجنبي دلالت مي كند.

* … عن أبي بصير، قال: كنت اقْرِي ء

(قرائت ياد مي دادم)

امرأة كنت اعَلِّمُها القرآن فمازحتُها بشي ءٍ فقدمتُ علي ابي جعفر عليه السلام

(امام باقر)

فقال لي: أيّ شي ءٍ قلتَ للمرأة؟ فغطّيتُ وجهي فقال: لا تعودنّ اليها

(دلالت دارد كه مزاح اشكال دارد نه تعليم قرآن). «3»

طايفۀ چهارم: روايات پراكنده اي كه در ابواب مختلف است

و دلالت مي كند معصومين عليهم السلام مانند حضرت زهرا عليها السلام يا كساني كه در دامان معصومين عليهم السلام پرورش يافته بودند، صداي خود را به گوش اجانب رسانده اند، شايد بتوان گفت كه اينها در مورد اضطرار بوده و دين در خطر بوده است ولي موارد كثيره اي داريم كه زنان با امام عليه السلام صحبت مي كردند و همۀ اينها را بخواهيم حمل بر ضرورت كنيم و يا اينكه بگوئيم همۀ اينها پيرزن بوده اند، ممكن نيست در مقابل روايات معارضي داريم كه نهي مي كند:

* … عن مسعدة بن صدقة

(محل بحث است)

عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: قال أمير المؤمنين عليه السلام لا تبدءوا النساء بالسلام

(نهي از سلام است)

و لا تدعوهنّ الي الطعام فانّ النبي صلي الله عليه و آله قال:

النساء عيٌّ

(ضعيف)

و عورة فاستروا عيّهن بالسكوت و استروفونيك عوراتهنّ بالبيوت. «4»

قلنا: اين حديث دلالت بر عكس مقصود شما دارد چون مي گويد شما سلام نكنيد ولي زنان اگر ابتدا به سلام كنند عيبي ندارد به قول مرحوم علّامه مجلسي «5» معني حديث اين است كه اينها مقاصد خودشان را نمي توانند بيان كنند و لذا آبروريزي مي كنند ولي صحبت كردن زناني كه ضعف بيان ندارند اشكالي ندارد.

* محمد بن علي بن الحسين

(صدوق)

باسناده عن شعيب بن واقد

(كه ضعيف است)

عن الحسين بن زيد عن الصادق عليه السلام عن آبائه عليهم السلام عن رسول الله صلي الله عليه و

آله في حديث المناهي قال: و نهي ان تتكلّم المرأة عند غير زوجها و غير ذي محرم منها اكثر من خمس كلمات ممّا لا بدّ لها منه

(آيا پنج كلمۀ نحوي يا پنج كلام، كه آن هم مشروط به ضرورت است) «6».

اين حديث از نظر سند و دلالت اشكال دارد اشكال دلالي اين است كه اين حديث، حديث مناهي است كه در آن نهي هايي از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نقل شده است در حالي كه بسياري از آنها مكروه است و اينكه بگوئيم حتما دلالت بر حرمت دارد مشكل است.

بعضي از احاديث ديگر هم شبيه همين حديث است.

55 ادامۀ م 29 و 35 عروة (القواعد من النساء) … 9/ 11/ 78

بحث اصولي: جمع بين احاديث ناهيه و مجوّزه:

جمع بين روايات جمع دلالي (جمع بين ظاهر و اظهر)

______________________________

(1) بحار، ج 79، ص 106 و 107.

(2) بحار، ج 79، ص 107.

(3) ح 5، باب 106 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4) ح 1، باب 131 از ابواب مقدّمات نكاح.

(5) مرآة العقول، ج 20، ص 373.

(6) ح 2، باب 106 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 78

است كه در تمام ابواب فقه داريم به اين بيان كه روايات مجوّزه صريح در جواز (اظهر) ولي روايات ناهيه ظهور در حرمت دارد (ظاهر) و ما ظاهر را بر اظهر حمل كرده و قائل به كراهت مي شويم (عكس اين مطلب هم در واجبات است وقتي يك حديث بگويد كه «اغتسل للجمعة» (ظاهر) و روايت ديگري مي گويد «لا يجب غسل الجمعة» (اظهر) در اينجا روايت اوّل را حمل بر استحباب مي كنيم از باب جمع بين نص و ظاهر (اظهر و ظاهر).

علاوه بر اين بسياري از روايات

ناهيه مشكل سندي و دلالي دارد.

اضف الي ذلك: سيره دليل قطعي است و آيات قرآن مؤيّد و مرجّح است (شاهد جمع) پس جواز را ترجيح مي دهيم و روايات ناهيه را حمل بر كراهت مي كنيم در جائي كه احتمال فتنه باشد.

نتيجه: جواز سماع و اسماع صوت مرأة ممّا لا ينبغي الاشكال فيه.

استثنا: استثنايي مرحوم امام و قبل از ايشان صاحب عروه در مسئلۀ 39 در مقدّمات نكاح فرموده اند، كه اگر كلام و سخن مهيّج (با ادا و تغيير صوت) باشد حرام است به دو دليل:

1- آيۀ «فَلٰا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ» «1» كه خطاب به نساء النبي صلي الله عليه و آله است در اينجا تعبير خضوع در قول است كه معني آن تواضع و ادب نيست بلكه به معني ترقيق و تحسين و تليين صوت است.

ان قلت: مخاطب نساء نبي است و ربطي به ديگران ندارد و براي ديگران اين حكم ثابت نيست و آيه عموميّت ندارد.

قلنا: ادلّۀ اشتراك در تكليف جواب شما را مي دهد، اصل اوّلي اين است كه احكام همۀ افراد مثل هم است و اگر جائي خصايص النبي صلي الله عليه و آله ثابت شد آن استثنا است پس اگر حكمي در مورد زنان پيامبر هست در مورد ديگران هم هست.

2- مظنّۀ ريبه و وقوع در معصيت است پس اين هم منهاي آيۀ شريفه مي تواند دليل بر حرمت كلام و سخن مهيّج باشد.

در مورد تلاوت قرآن هم اگر چه قرآن است ولي ممكن است كه خضوع بالقول صادق باشد و مظنّۀ ريبه و وقوع في المعصية باشد.

سؤال: قرائت قرآن زن به صورت ترتيل چه حكمي دارد؟

جواب: گاهي قرائت زن

بدون صوت است كه مشكلي ندارد و مثل تكلّم است ولي گاهي با صوت است كه بعيد نيست داخل در خضوع بالقول باشد و امّا در صورت ترتيل بعيد نيست كه بگوئيم اشكال ندارد چون اگر شك هم بكنيم اصل اباحه و جواز است الّا ما خرج بالدليل.

قرائت جمعي هم اگر مثل فردي باشد بعيد نيست كه بگوئيم اشكال دارد يعني اگر مصداق خضوع بالقول باشد جمع و فرد در آن فرقي نمي كند منتهي فردي مشكل تر است.

«الي هنا تمّ الكلام في مقدّمات النكاح»

در عروه دو مسأله مهمّ 35 و 50 داريم كه در تحرير نيست:

[مسألة 35: يستثني من عدم جواز النظر من الاجنبي و الاجنبيّة مواضع]

اشاره

مسألة 35: يستثني من عدم جواز النظر من الاجنبي و الاجنبيّة مواضع … و منها القواعد من النساء اللّاتي لا يرجون نكاحاً بالنسبة الي ما هو المعتاد له من كشف بعض الشعر و ذراع و نحو ذلك، لا مثل الثدي و البطن و نحوهما ممّا يعتاد سترهنّ له.

اين استثنا در قرآن وارد شده است:

«وَ الْقَوٰاعِدُ مِنَ النِّسٰاءِ اللّٰاتِي لٰا يَرْجُونَ نِكٰاحاً فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنٰاحٌ أَنْ يَضَعْنَ ثِيٰابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجٰاتٍ بِزِينَةٍ … » «2» و من العجب غالب فقها مثل مناقب مسالك، كشف اللثام، مستند نراقي، لمعه، مهذّب و تحرير متعرض اين مسأله نشده اند با اينكه در قرآن آمده است، اگر چه مسأله واضح بوده، ولي شاخ و برگش محلّ بحث است، مثلًا «لٰا يَرْجُونَ نِكٰاحاً» چه كساني هستند و منظور از «غَيْرَ مُتَبَرِّجٰاتٍ بِزِينَةٍ» چيست؟

اقوال:

از كساني كه متعرّض اين مسأله شده اند صاحب جواهر و مستمسك و آقاي خوئي در مستند و مرحوم راوندي در كتاب فقه القرآن است كه به تناسب تفسير آيات الاحكام اين مسأله را ذكر كرده است ايشان مي فرمايند:

و قوله تعالي وَ الْقَوٰاعِدُ مِنَ النِّسٰاءِ يعني المسنّات اللّاتي يقعدن عن الحيض و عن التزويج و انّما ذكر القواعد لانّ (قواعد جمع قاعد است جمع قاعده چون از اوصاف مخصوص مؤنث است مثل حائض) الشابّة يلزمها من الستر اكثر ممّا يلزم العجوز و العجوز لا يجوز لها أن تُبدي عورة لغير المحرم كالساق و الشعر و الذراع (ظاهرش اين است كه هيچ كدام را نمايان نكند پس فقط بايد وجه و كفّان را نمايان كند و اين بدين جهت است كه در غير عجوز وجه و كفّين را هم جايز نمي دانند). «3»

______________________________

(1)

آيۀ 32، سورۀ احزاب.

(2) آيۀ 60، سورۀ نور.

(3) فقه القرآن راوندي، ج 2، ص 131.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 79

56 ادامۀ مسئلۀ 35 عروه … 10/ 11/ 78

جامع المقاصد مي فرمايد:

و لو كانت عجوزاً فقد قيل انّها كالشّابة لانّ الشهوات لا تنضبط و هي محل الوطي و قد قال عليه السلام لكلّ ساقطةٍ لاقطة (هر چيزي كه كسي دور بيندازد به درد كسي مي خورد) و الاقرب (چرا اقرب، مسأله اجمالش از مسلّمات است) وفاقاً للتذكرة أنّ المراد: اذا بلغت في السن الي حيث تنتفي الفتنة غالباً بالنظر اليها يجوز نظرها «1»

البتّه اين ضرب المثل (لكل ساقطة لاقطة) اگر در كلام معصوم عليه السلام هم باشد در مورد عجوز نيست، چه كسي اين حرف را زده است؟ آيا اين اجتهاد در مقابل نص نيست؟ قرآن استثنا كرده چه كسي مي تواند در مقابل صراحت قرآن اجتهاد كند.

مرحوم محقق به عدم مقتضي للحرمة و به آيۀ شريفه استدلال كرده است ولي چنين برخوردي با چيزي كه منصوص در قرآن است برخورد خوبي نيست و در مقابل نص، اجتهاد درست نيست.

مرحوم علّامه هم شبيه همين بحث را دارد و جامع المقاصد آن را از تذكره گرفته است «2» و عبارتها تقريباً شبيه هم هستند.

خلاصۀ اقوال:

از نظر اقوال كمتر متعرّض شده اند ولي كساني كه مسأله را متعرّض شده اند همه فتوي داده اند كه قواعد يك حالت استثنائي دارند و شايد به همين دليل آقاي خوئي در مستند مي فرمايد:

در اين مسأله اختلافي نيست و با اين كه كمتر كسي متعرّض اين مسأله شده ولي چنين مي فرمايند و معني آن اين است كه آنهايي كه متعرّض شده اند مخالفت نكرده اند.

ادلّه:
آيات:
اشاره

الف-

1- آيۀ «وَ الْقَوٰاعِدُ مِنَ النِّسٰاءِ اللّٰاتِي لٰا يَرْجُونَ نِكٰاحاً». «3»
اشاره

اساس در اين مسأله اين آيه است كه چند جهت قابل بحث است:

1- «الْقَوٰاعِدُ مِنَ النِّسٰاءِ» چه كساني هستند؟

سه احتمال داده شده است:

الف) قعود عن الحيض.

ب) قعود عن الولادة.

ج) قعود عن النكاح.

اين سه احتمال متقارب اند هر چند متلازم نيستند. «قيد لا يرجون نكاحاً» بنابر تفسير اوّل و دوّم قيد احترازي و بنابر احتمال سوّم قيد توضيحي است ولي در واقع تفسير قواعد است، علي كل حالٍ هر كدام از احتمالات كه باشد با آمدن جملۀ «اللّٰاتِي لٰا يَرْجُونَ نِكٰاحاً» نتيجه يك چيز مي شود.

2- «لٰا يَرْجُونَ نِكٰاحاً» چيست؟

آيا به خاطر سنّشان است يا به خاطر قيافه شان؟

ظاهر اين است كه به حسب سن است و امّا «لٰا يَرْجُونَ» آيا به حسب غالب است يا مطلقاً؟

ظاهر اين است كه به حسب غالب، علاقه اي به نكاح چنين مرأة ندارند. و سنّ معيني هم ندارد بلكه يختلف باختلاف الاشخاص. ممكن است خودش را خوب نگه داشته و در عين سن زياد با طراوت مانده باشد كه در اين صورت نمي توان او را از قواعد دانست.

آيا اگر كسي به جهت مال، موقعيّت خانوادگي، كمال يا علم، راغب به نكاح با زني باشد آيا آيه ناظر به اين موارد مي باشد يا ناظر به معيارهايي است كه علاقه به جنس مخالف را ايجاد مي كند (علاقه هاي نكاح)؟

ظاهر اين است كه مراد كسي است كه جاذبۀ جنسي را از دست داده است و هكذا ممكن است مكانها فرق كند، در بعضي از مكانها ممكن است كه به پنجاه سال كه برسد در او رغبت نكنند ولي در مكان ديگر در او رغبت كنند و همچنين زمانها هم فرق مي كند، ولي ملاك و معيار اصلي بالا رفتن سن و از دست دادن جاذبۀ نكاح و جاذبۀ جنسي است، و در اين صورت است كه «لا جناح عليهنّ

ان يضعن ثيابهنّ».

3- «ثياب» در اينجا به چه معني است؟

چند احتمال داده شده است:

احتمال اوّل: منظور از ثياب تمام لباسها غير از عورت است.

جواب: اين احتمال خيلي بعيد است و در هيچ مذهب و مكتبي چنين نيست. و قطعاً آيه منصرف از اوست.

احتمال دوّم: مرحوم آقاي خوئي در مستند مي فرمايد اين كه ثياب جمع است به خاطر جماعت نساء است (مثلًا وقتي گفته شود آقايان با بچّه هايشان در فلان مجلس شركت كنند،

______________________________

(1) ج 12، ص 34.

(2) تذكرة، ج 2، ص 574، چاپ قديم.

(3) آيۀ 60، سورۀ نور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 80

ممكن است هر كدام يك بچّه بيشتر نداشته باشند ولي چون آقايان جمع هستند به همين جهت بچه ها را هم جمع مي بنديم) در ما نحن فيه هم چون زنان جمع هستند لذا ثياب به كاربرده شده است.

جواب: اين احتمال خلاف ظاهر است، چون ثياب عرفاً ظهور در مجموع لباسها دارد ولي چون اين امر خلاف عرف است نمي توانيم بگوييم زن مي تواند تمام لباسهايش را در بياورد.

احتمال سوّم: ثياب به معني جلباب است كه در مورد آن هم بحث است كه آيا چادر است يا مقنعۀ بلند يا ملحفه.

احتمال چهارم: ثياب به معني مقنعه است كه آن را هم مي تواند بردارد.

احتمال پنجم: ثياب به معني خمار است كه آن خمار را هم مي تواند بردارد.

احتمال ششم: ثياب به معني خمار، چادر و مقنعه باشد.

مرحوم طبرسي در مجمع البيان اين احتمالات را گفته و هيچ يك را انتخاب نكرده است.

احتمال هفتم: از عبارت عروه و بعضي ديگر استفاده مي شود كه خمار را به طور كلّي نمي تواند بردارد و يضعن يعني عقب مي كشد و قسمتي از موها پيدا مي شود.

و لكن الانصاف: با قطع نظر از

روايات، ظاهر آيه اين است كه تمام لباسهائي كه متعارف است (جلباب، خمار، مقنعه) مي توانند بردارند.

اللّهمّ الا أن يقال: معمول نيست هيچ پيرزني سربرهنه باشد، پس از آيۀ شريفه يك معناي عامّي در حدود متعارف استفاده مي شود ولي در عرف بيشتر به ذيل (أَنْ يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ) عمل مي كنند.

4- «غَيْرَ مُتَبَرِّجٰاتٍ بِزِينَةٍ» به چه معني است؟

در تفسير اين جمله زمخشري در كشاف دو احتمال مي دهد (طبرسي هم دنبالۀ بحث ايشان را دارد):

الف) «غير مظهرات زينة» يعني زينتشان را اظهار نكنند بنابراين اگر جلباب، مقنعه و چادر را بر مي دارد گردنبند و گوشواره و دستبند نبايد داشته باشد.

ب) «غير قاصدات بالوضع التبرّج» يعني قصد اظهار زينت نداشته باشند و فرق اين تفسير با تفسير قبل اين است كه در اوّلي مي گويد زينتهاي مخفي نداشته باشد ولي دوّمي مي گويد كه زينت هم اگر باشد نيّتش خودنمائي نباشد.

قلنا: آنچه ما از آيه مي فهميم احتمال اوّل است، پس تفسير آيه منهاي روايات روشن شد و امّا تفسير آيه با توجه به روايات- كه عمدۀ روايات هم در باب 110 آمده است- در جلسۀ آينده بحث خواهد شد.

57 ادامۀ مسئلۀ 35 عروه … 11/ 11/ 78

2- تفسير آيه با با توجّه به روايات:
اشاره

احاديث اين مسأله عمدتاً در باب 110 از ابواب مقدّمات نكاح آمده ولي تعدادي نيز در باب 104 و 107 هم آمده است.

احاديث دو طايفه است.

طايفۀ اوّل: تفسير ثياب به جلباب

* … عن محمد بن مسلم

(صحيحه و رجال سند معتبر است)

عن أبي عبد اللّه عليه السلام في قول الله عزّ و جلّ: «وَ الْقَوٰاعِدُ مِنَ النِّسٰاءِ اللّٰاتِي لٰا يَرْجُونَ نِكٰاحاً» ما الذي يصلح لهنّ أن يضعن من ثيابهنّ؟ قال:

الجلباب.

(ظاهر اين است كه فقط همين مقدار جايز است) «1»

* … عن محمد بن ابي حمزه

(بقيۀ رجال سند معتبر است)

عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: القواعد من النساء ليس عليهنّ جناحٌ أن يضعن ثيابهنّ قال: تضع الجلباب وحده. «2»

سند اين حديث ظاهراً مشكلي ندارد و اگر بحثي باشد در «محمد بن أبي حمزه» است كه مرحوم كشّي از حمدويه نقل مي كند كه او مردي ثقه و فاضل است «ابن أبي عمير» از محمد بن أبي حمزه روايات زيادي نقل مي كند كه اگر معتقد باشيم ابن أبي عمير از غير ثقه نقل روايت نمي كند اين هم دليل ديگر بر توثيق محمد بن أبي حمزه است، هر چند به نظر ما اين مسأله مسلّم نيست ولي آنچه كه مسلّم است ابن أبي عمير لا يرسل الّا عن ثقه نه اينكه لا يروي، ولي به هر حال اين روايت جزء مؤيدات مي تواند باشد.

* باسناده

(شيخ)

عن الحسين بن سعيد

(اهوازي)

عن محمد بن الفضيل

(محلّ بحث است)

عن أبي الصباح الكناني قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن القواعد من النساء ما الذي يصلح لهنّ أن يضعن من ثيابهنّ؟ فقال: الجلباب إلّا أن تكونَ أمة فليس عليها جناحٌ أن تضع خمارها «3»

.______________________________

(1) ح 1، باب 110 از ابواب

مقدّمات نكاح.

(2) ح 3، باب 110 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) ح 6، باب 110 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 81

با توجّه به اين كه اماء، پير و جوان ندارد و هر دو مي توانند كشف رأس كنند، قرينه مي شود كه اين حكم مستحب است يعني اگر قواعد أمه باشد مانعي ندارد و اگر حرّة باشد پوشاندن مستحب است و كشف رأس كراهت دارد.

«محمد بن فضيل» محلّ بحث است بعضي او را توثيق و بعضي او را تضعيف كرده اند. صاحب جواهر به خاطر فاصله اي كه بين مدح و ذم او وجود دارد به وثاقت او اطمينان پيدا نكرده.

«ابي الصباح» هم شخصي ثقه و اسم او «ابراهيم بن نُعيم العبدي» است؛ در توثيق او وارد شده كه امام صادق عليه السلام او را ميزان معرّفي كرده اند كه بالاتر از وثاقت از آن استفاده مي شود.

* … عن محمد بن سنان

(محلّ بحث است)

عن الرضا عليه السلام فيما كتبه اليه من جواب مسائله … و كذلك ما اشبه الشعور الا الذي قال اللّه تعالي: «وَ الْقَوٰاعِدُ مِنَ النِّسٰاءِ اللّٰاتِي لٰا يَرْجُونَ نِكٰاحاً فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنٰاحٌ أَنْ يَضَعْنَ ثِيٰابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجٰاتٍ بِزِينَةٍ» اي غير الجلباب فلا بأس بالنظر الي شعور مثلهنّ. «1»

اگر غير الجلباب به معني لا يضعن غير الجلباب باشد مثل احاديث سابقه است و به درد بحث مي خورد ولي اگر به معناي اين باشد كه غير جلباب را هم مي توانند كنار بگذارند در اين صورت به بحث ما مربوط نبوده و به طايفۀ دوّم مربوط است.

جمع بندي طايفۀ اوّل: حدّ اقل دو تا از اين احاديث، هم از نظر سند و هم از نظر دلالت خوب بود.

طايفۀ دوّم: تفسير ثياب به جلباب و خمار و مقنعه را مي گويد.

*

… عن الحلبي

(تمام رجال سند از بزرگان هستند)

عن أبي عبد الله عليه السلام انّه قرء «أَنْ يَضَعْنَ ثِيٰابَهُنَّ» قال: الخمار و الجلباب، قلت بين يَدَي مَن كان؟ فقال: بين يَدي من كان غير مبترجةٍ بزينة فان لم تفعل فهو خيرٌ لها و الزينة الّتي يبدين لهنّ شي ءٌ في الآية الاخري

(ذيل ابهام دارد). «2»

* … عن حريز بن عبد اللّه، عن أبي عبد اللّه عليه السلام

(سند اين حديث هم خوب است)

انّه قرء «يضعن من ثيابهنّ» قال: الجلباب و الخمار اذا كانت المرأة مسنّة.

«3» * … عن علي بن احمد بن يونس قال: ذكر الحسين

(كدام حسين؟)

انّه كتب اليه يسئله

(كدام امام؟)

عن حدّ القواعد من النساء

(مستثنيات لباس در سؤال راوي است)

الّتي اذا بلغت جاز لها أن تكشف رأسها و ذراعها؟ فكتب عليه السلام من قعدن عن النكاح. «4»

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 1، ص: 81

دلالت اين حديث خوب ولي سند آن شلوغ است، «محمد بن الحسن الصفّار» همان محمد بن الحسن بن فروغ الصفار است كان من شيوخ الطائفة و الثقات. پس روايت از ناحيۀ صفار مشكلي ندارد و اگر مشكلي داشته باشد از ناحيۀ «علي بن احمد بن يونس» است كه شخصي به اين نام در رجال نداريم و لذا احتمال داده اند كه «علي بن احمد عن يونس» است كه همان «علي بن احمد بن أشيم» كه مجهول الحال است. پس اين روايت اگر چه دلالت خوبي دارد ولي داراي سند شلوغي است و به همين جهت اگر چه به عنوان دليل مطرح نشود ولي به

عنوان مؤيد خوب است.

58 ادامۀ مسئلۀ 35 عروه … 3/ 11/ 78

* … عن احمد بن محمّد بن أبي نصر

(مشكل سند حديث اين است كه از قرب الاسناد است)

عن الرضا عليه السلام قال: سألته عن الرجل يحلّ له أن ينظر الي شعر اخت امرأته؟ فقال: لا، الّا أن تكون من القواعد، قلت له: اخت امرأته و الغريبة سواء؟ قال: نعم قلت فما لي من النظر اليه منها؟ فقال: شعرها و ذراعها

(موها و ذراع زماني ظاهر مي شود كه جلباب و خمار هر دو برداشته شود). «5»

جمع بندي روايات:

در هر دو طرف چهار حديث داريم كه در بين هر دو طايفه روايات صحيح و ضعيف وجود دارد حال چگونه بين اين دو طايفه جمع كنيم؟

ابتدا بايد جلباب را معني كنيم در كتابهاي لغت چند احتمال در معني جلباب داده اند:

1- ملحفه (نيم چادر).

2- پيراهن گشاد.

3- مقنعه.

4- ازار و رداء.

راغب در مفردات مي گويد:

و الجلابيب القمص و الخُمرُ.

اين معاني خيلي با هم فرق مي كند، آنچه از موارد استعمالش

______________________________

(1) ح 12، باب 104 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) ح 2، باب 110 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) ح 4، باب 110 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4) ح 5، باب 110 از ابواب مقدّمات نكاح.

(5) ح 1، باب 107 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 82

استفاده مي شود بيشتر آن نيمه چادري است كه از روي مقنعه يا خمار مي پوشيدند و آنچه كه از روايات استفاده مي شود اين است كه يكي از دو چيزي را كه از زير مي پوشيدند مقنعه يا خمار بود- خمار بلندتر از مقنعه بود- و روي آن هم جلباب مي پوشيدند و از احاديث استفاده مي شود كه كنيزان سر برهنه بودند. در لسان

العرب نقل مي كند كه كنيزي مقنعه پوشيده بود عمر او را تنبيه كرد كه چرا خودت را به شكل زن هاي حرّه در آورده اي.

حال بحث در اين است كه قواعد من النساء جلباب و خمار را بر مي دارند يا يكي را؟ جمع بين روايات واضح است چون ما در غير قواعد هم اجازه مي دهيم كه جلباب را بردارند چون معيار پوشش تمام بدن غير از صورت و كفّين است، بنابراين ما چيزي به نام جلباب را واجب نمي دانيم مگر اينكه زينتها به غير جلباب پوشيده نشود كه در اين صورت براي پوشش آنها جلباب واجب است، پس وقتي جلباب براي شابّه واجب نشد براي قواعد هم واجب نيست و اين امتيازي براي قواعد به حساب نمي آيد و معلوم مي شود كه قواعد هم جلباب را برمي دارند و هم خمار را و اگر در حديث فقط جلباب را گفته اند يكي از دو علّت را داشته است يا براي استحباب است يعني مستحب است كه آنها هم بيش از جلباب را برندارند و يا به خاطر اين است كه مرئۀ مورد سؤال داراي قميص زينتي يا گردنبند و دستبند بوده است و به همين جهت فقط جلباب را اجازه داده اند.

نتيجه: پس در قواعد من النساء، نمايان بودن شعر و ذراع و نحور و گردنها اشكال ندارد به شرط اين كه غير متبرّجات به زينت باشند و تلذّذ و ريبه هم در كار نباشد.

و امّا در ناحيۀ قواعد من الرّجال آيا نگاه كردن به آنها به قسمتهائي كه جايز نبود مي توان نگاه كرد؟

اگر لا يرجون نكاحاً را علّت بگيريم بعيد نيست كه در اينجا هم حكم به جواز كرد ولي

اگر علّت نباشد نمي توان چنين گفت.

59 ادامۀ م 35، م 50 عروه (الشبهات الموضوعية في جواز النظر) … 17/ 11/ 78

بقي هنا امور:
اشاره

نكاتي در ذيل مسأله قواعد من النساء باقي مانده است:

الامر الاوّل: آيا در قواعد من النساء فرقي بين ذات بعل و غير ذات بعل هست؟

آيا ذات بعل هم مي تواند موها را بيرون بگذارد؟

تعبير آيه و روايات مطلق است و در هيچ كدام ذات بعل و غير ذات بعل ندارد و لكن قد يتوهّم كه ذات بعل نبودن از «لٰا يَرْجُونَ نِكٰاحاً» استفاده مي شود چون اگر ذات بعل باشد اين تعبير معنا ندارد، تعبير «قعدن من النكاح» در احاديث نشان مي دهد كه ذات بعل نيست، و لكن الانصاف اين تعبيرات به آن معنا كه توهّم مي شود نيست بلكه اشاره به سنّ بالاست و شاهدش روايت معتبرۀ حَريز است «1» كه مي فرمود المسنّة يعني معيار سنّ است نه اينكه شوهر دارد يا ندارد.

الامر الثاني: آيا اين حكم در مورد لمس هم جاري است يعني آيا لمس هم جايز است؟

لمس جايز نيست زيرا حكم اوّلي عدم جواز لمس است كه جواز نظر استثنا شده ولي لمس استثنا نشده، پس داخل در ادلّۀ حرمت مي ماند.

الامر الثالث: آيا سر برهنه شدن زنان قواعد يا ظاهر شدن مقداري از ذراع آنها مخصوص خانه و نامحرمهاي خانگي است يا در اسواق و شوارع هم اين حكم جاري است؟

روايات قيدي نداشته و اطلاق دارد، و اگر گفته شود كه چرا نمي گذارند قواعد بدون چادر و مكشوفة الرأس در جامعه حاضر شوند جواب همان است كه در مورد اهل ذمّه گفته شده است (اين كار باعث جسور شدن زنان بي بندوبار و منشأ فساد مي شود).

يكي ديگر از مسائلي كه در تحرير نيامده مسئلۀ 50 از عروة الوثقي است و بهتر بود در تحرير هم مي آمد چون تا اينجا تماماً بحث در شبهات حكميّه بود ولي در شبهات موضوعيّه بحث نشده و بهتر است كه بحث شود مثلًا از دور شبهي مي آيد نمي دانم كه آيا مماثل است كه نگاه به آن جايز باشد يا مماثل نيست كه نگاه به آن جايز نباشد و نمي دانم آيا قواعد يا أهل كتاب يا اخت و ام من است يا نه.

پس در اين مسأله بحث در شبهۀ موضوعيّه است و نبايد منتظر روايت بود بلكه مشمول قواعدي است كه در اصول خوانده ايم.

[مسألة 50: اذا اشتبه من يجوز النظر اليه بين من لا يجوز بالشبهة المحصورة]

اشاره

مسألة 50: اذا اشتبه من يجوز النظر اليه بين من لا يجوز بالشبهة المحصورة وجب الاجتناب عن الجميع و كذا بالنسبة الي من يجب التستر عنه و من لا يجب و ان كانت الشبهة غير محصورة او

______________________________

(1) ح 4، باب 110 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 83

بدوية فان شك في كونه مماثلًا او لا او شك في كون من محارم النسبية او لا فالظاهر وجوب الاجتناب لان الظاهر من آية وجوب الغض انّ جواز النظر مشروط بامر وجودي و هو كونه مماثلًا او من المحارم فمع الشك يعمل بمقتضي العموم لا من باب التمسك بالعموم في الشبهة المصداقية بل لاستفادة شرطية الجواز بالمماثلة او المحرمية

او نحو ذلك فليس التخصيص في المقام من قبيل التنويع حتّي يكون من موارد اصل البراءة بل من قبيل المقتضي و المانع و اذا شك في كونه زوجة او لا فيجري مضافا الي ما ذكر عن رجوعه الي الشك في الشرط اصالة عدم حدوث الزوجية و كذا شك في المحرمية من باب الرضاع نعم لو شك في كون المنظور اليه او الناظر حيوانا او انسانا فالظاهر عدم وجوب الاحتياط لانصراف عموم وجوب الغض الي خصوص الانسان و ان كان الشك في كونه بالغا او صبيا او طفلا مميزا او غير مميز ففي وجوب الاحتياط وجهان من العموم علي الوجه الذي ذكرنا و من امكان دعوي الانصراف و الاظهر الاول. «1»

عنوان مسأله:
اشاره

صاحب عروه براي اين مسأله هفت صورت درست كرده و يك صورت هم ما اضافه مي كنيم.

اين مسأله ابتداءً دو صورت دارد:

الف) شبهۀ مصداقيّه از قبيل شبهۀ محصوره است كه يك طرف «من يجوز» و طرف ديگر «من لا يجوز» است

در اين صورت إذا دار الامر بين الحلال و الحرام شبهه محصوره مي شود يعني مي دانم يكي از آنها نامحرم است و فرقي نمي كند كه طرف ديگر چه باشد.

ب) شبهۀ غير محصوره يا بدويّه است،
اشاره

البتّه غير محصوره هم حكم بدويّه را دارد و به همين جهت فقط شبهۀ بدويّه را مطرح مي كنيم. اين شبهه صور، شش گانه اي دارد كه از دوران امر بين امور ذيل ناشي مي شود:

1- مماثل و غير مماثل:

از دور انساني مي بيند و نمي داند مرد است يا زن.

2- محارم نسبي و غير محارم نسبي:

مي داند آن كه آنجاست زن است ولي نمي داند خواهر او است يا نامحرم.

3- زوجه و غير زوجه:

مي داند زن است ولي نمي داند همسر او است يا اخت الزوجۀ او.

4- محارم رضاعي و غير محارم رضاعي:

زني سربرهنه را از دور مي بيند ولي نمي داند كه خواهر رضاعي او است يا اجنبيّه.

5- مميّز و غير مميّز:

نمي داند آن دختر مميّز است يا غير مميّز، كه اگر مميّز باشد طبق بعضي از مباني نظر به آن جايز نيست.

6- انسان و حيوان:

شبهي از دور نمايان است كه احتمال مي دهد انسان يا حيوان باشد.

يك صورت هم ما اضافه مي كنيم:

7- مسلمه و ذمّيه يا حرّه و أمه يا قواعد و غير قواعد.

60 ادامۀ مسئلۀ 50 عروه … 18/ 11/ 78

1 و 2- دوران امر «بين مماثل و غير مماثل» يا «محارم و غير محارم»
اشاره

بحث در شبهات بدويّۀ دورانِ امر بين مماثل و غير مماثل يا محرم و غير محرم است چون حالت سابقه ندارد و حكم آنهايي كه حالت سابقه دارد جداست.

حكم اين مسأله در بدو نظر برائت است، چون در شبهات بدويّۀ موضوعيّۀ تحريميّه اجماع بر برائت است (در شبهات بدويّه در شك بين حلال و حرام حتّي اخباريّون قائل به احتياط هستند) ولي بزرگان فقهاي معاصرين در اين مسأله دقّت كرده اند و گفته اند بايد سراغ احتياط رفت و براي آن چند دليل گفته اند.

1- تمسّك به عموم عام:
الف) عموم «قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ»

اي من كلّ احد، يعني آنجايي كه قطعاً جزء مصاديق مماثل يا محارم است خارج مي شود و نظر به آنها جايز است ولي افراد مشكوك تحت عموم عام (عدم جواز نظر) باقي مي مانند.

ب) عموم «وَ لٰا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ … ».

اشكال: اين از قبيل تمسك به عموم عام در شبهات مصداقيّه است كه جايز نمي باشد چون وقتي عام تخصيص بخورد معنون به عنوان محدودتري مي شود؛ به عنوان مثال وقتي مولا بگويد «اكرم العلماء» و بعد بگويد «لا تكرم الفسّاق منهم» معنايش اين است كه «اكرم العلماء العدول» و در جايي كه

______________________________

(1) عروه، ج 2، ص 805.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 84

عبد نمي داند اين شخص مصداق عام است يا نه نمي تواند به عموم عام (اكرم العلماء) تمسّك كند. در ما نحن فيه هم معني آيۀ شريفه چنين است. «يغضّوا من أبصارهم عن كل انسان غير مماثل و غير محرم»، اگر از اوّل در قرآن اين گونه مطرح مي شد كه «يغضّوا من أبصارهم عن كل احد» مي توانستيد بگويد عموم عام شامل است كه در اين صورت آن كه مسلّم است (مماثل و محارم) خارج شده و بقي الباقي، و حال آن كه اين عام به عنوان علم و جهل محدود نشده بلكه به عنوان غير مماثل و غير محارم در متن واقع محدود شده است. نتيجه اين شد كه عام ما محدود و مقيّد شد به عنوان غير مماثل و غير محارم كه عنوان واقعي است و در صورت شك در اين عنوان به عام از قبيل تمسك به عام در شبه مصداقيه است.

از اين اشكال چنين جواب داده شده است:

اگر تخصيص موجب تنويع شود يعني موجب معنون شدن عام به عنوان مقيّد خاص

(عنوان محدودتر) شود حرف شما صحيح است و تمسك به چنين عامي، تمسك به عموم عام در شبه مصداقيه است و حال آن كه تخصيص باعث تنويع عام نمي شود سلمنا كه آن را قبول كنيم اين ويژگي مربوط به تخصيص متصل است نه منفصل، يعني در تخصيص متّصل است كه مخصّص به عام عنوان مي دهد و ما نحن فيه از قبيل تخصيص منفصل است چون «يغضّوا من أبصارهم» تخصيص ندارد و مخصّص از خارج وارد شده و منفصل است و خاص به عام عنوان نداده تا قابل تمسّك نباشد.

و اورد عليه خاص هميشه به عام عنوان ميدهد (چه متّصل و چه منفصل) و لكن تفاوتي كه بين متّصل و منفصل است اين است كه در تخصيص متّصل ارادۀ استعمالي مقيّد مي شود ولي در تخصيص منفصل ارادۀ جدّي (متكلّم دو اراده دارد يكي استعمالي كه لفظ را در) معناي موضوع له استعمال مي كند و يك اراده جدّي كه لفظ را در غير معناي موضوع له استفاده مي كند مثلًا از كثير الرّماد سخاوت را اراده مي كند).

آنچه كه حجّت است ارادۀ جدّي است، تخصيص اگر متّصل باشد ارادۀ استعمالي عام را به مخصص گره مي زند، پس تخصيص متّصل داخل در ارادۀ استعمالي مي شود و تخصيص باعث تنويع عام شده و نتيجۀ معناي آيه چنين مي شود: الانسان غير المحارم و غير المماثل (لازم به ذكر است كه در تخصيص متّصل ارادۀ استعمالي و ارادۀ جدي يكي است) امّا اگر تخصيص منفصل باشد ارادۀ استعمالي عام است امّا ارادۀ جدّي معنون شده است، يعني ارادۀ جدّي ما انسان غير محارم و غير مماثل است، پس در نتيجه تخصيص علي كل حال

موجب تنويع مي شود؛ پس تمسك به عام مطلقا (چه تخصيص متصل و چه منفصل باشد) در شبهات مصداقيّه جايز نيست.

اضف الي ذلك كه ما نحن فيه (بحث محارم و غير محارم) تخصيص متصل است چون در خود آيۀ «وَ لٰا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ (يحرم النظر) إِلّٰا لِبُعُولَتِهِنَّ … » محارم استثنا شده است پس تخصيص متّصل است و وجه اوّل براي اثبات حرمت و خروج از برائت كه تمسّك به عموم عام بود منتفي مي شود.

2- احراز مماثلت و محرميّت:

مرحوم آقاي خوئي مي فرمايد كه استاد ما (مرحوم نائيني) در مجلس درس اين مطلب را مطرح كرده و در حاشيۀ عروه نيز آورده اند، حاصل كلام ايشان چنين است:

ذكر شيخنا الاستاد في مجلس درسه و في حاشيته علي الكتاب وجهاً آخر لاثباتها حيث قال: و يدلّ نفس هذا التعليق علي اناطة الرخصة و الجواز باحراز ذلك الامر و عدم جواز الاقتحام عند الشك فيه و يكون من المداليل الالتزاميّة العرفيّة. «1»

به اين معني كه شارع مقدّس جواز نظر را به مماثلت يا محرميّت مشروط كرده است ولي يك دلالت التزاميّۀ عرفي داريم كه بايد اين شرط احراز شود يعني بدانيم محرم است يا مماثل.

اشكال: مماثلت و محرميّت واقعي است و علم و جهل در آن دخيل نيست، يعني دلالت مطابقي آن، مماثلت و محرميّت واقعي است و در آن احراز (علم) وجود ندارد اين احراز (علم) از كجا در موضوع پيدا شده و مي گويد كه بايد مماثلت و محرميّت احراز شود؟

جواب: مرحوم نائيني از اين اشكال چنين جواب مي دهد كه:

دلالت التزاميّه مي گويد اگر مي خواهيد نگاه كنيد بايد مماثلت يا محرميّت را احراز كنيد.

مرحوم صاحب عروه هم عبارتي مطابق عبارت مرحوم نائيني دارد و

مي فرمايد:

لانّ الظاهر من آية وجوب الغضّ انّ جواز النظر مشروط بامرٍ

______________________________

(1) كتاب النكاح، ج 1، ص 119.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 85

وجودي (مماثلت و محرميّت) و هو كونه مماثلًا او من المحارم فمع الشك يُعمل بمقتضي العموم (اي الغضّ) لا من باب التمسّك بالعموم في الشبهة المصداقية بل لاستفادة شرطية الجواز بالمماثلة أو المحرميّة. «1»

اين عبارت به حسب ظاهر درست نيست چون مشروط همان تمسّك به عموم در شبهات مصداقيّه است لا بد منظور ايشان اين است كه مشروط به احراز است و احرازي در تقدير است و مي خواهد بگويد مشروطٌ با احراز هذا الشرط، يعني بايد به مماثلت علم پيدا كنيد.

پس به طور خلاصه اينها مي خواهند ادّعا كنند كه اينجا يك خصوصيتي دارد و رخصت و اجازه به يك امر وجودي مشروط شده و درست است كه در امر وجودي عنوان واقعي ملاك است ولي به دلالت التزاميّه به آن احراز را اضافه مي كنيم يعني تا اين امر وجودي احراز نشود نمي توان نگاه كرد.

قلنا: اين وجه هم درست به نظر نمي رسد چون اين ادّعا كه ما به دلالت التزاميّة احراز را لازم مي دانيم بلا دليل است. علم مربوط به احكام ظاهريّه است و تمام الفاظ ظاهر در معاني واقعيّۀ خارجيّه است پس علم در موضوعات نيست مگر در جائي كه دليل قائم شود. بنابراين وجه دوّم هم بلادليل شد.

61 ادامۀ مسئلۀ 50 عروه … 19/ 11/ 78

3- قاعدۀ مقتضي و مانع:

قاعده مقتضي و مانع مي گويد اگر مقتضي معلوم و مانع مشكوك باشد به نتيجه، حكم مي كنيم، به عنوان مثال آب با نجاست ملاقات كرده (مقتضي)، كرّيت هم مانع است، نمي دانيم كه اين مانع موجود است يا نه؟

حكم مي كنيم به نجاست. در ما نحن فيه هم همين است يعني مقتضيِ حرمت نظر موجود و مانع (محرميّت) مشكوك است پس حكم مي شود به نتيجه و مي گوييم حرام است. ظاهر عبارت عروه هم همين است:

فليس التخصيص في المقام من قبيل التنويع حتّي يكون من موارد اصل البراءة بل من قبيل المقتضي و المانع. «2»

قلنا: قاعدۀ مقتضي و مانع دليلي ندارد زيرا دليل آن يا بناء عقلا است و يا روايات كه هر دو مشكل دارد، چون بناء عقلا در جائي است كه مانع مفقود باشد نه مشكوك و روايتي هم در اينجا نداريم.

بعضي تصوّر كرده اند كه صحيحۀ زراره دلالت بر مقتضي و مانع دارد (زراره در استصحاب سه روايت دارد و اساس باب استصحاب همين سه روايت است).

* … عن زرارة قال: قلت له: الرجل ينام و هو علي وضوء أ توجب الخفيّة و الخفقتان عليه الوضوء … مال: لا حتّي يستيقن انّه قد نام حتّي يجي ء من ذلك امر بيّن و الا فإنّه علي يقين من وضوئه و لا تنقض اليقين ابدا بالشك و انما تنقضه بيقين آخر. «3»

اين روايت دلالت ندارد چون بر حالت سابقه تكيه مي كند نه بر قاعدۀ مقتضي و مانع، و فرق بين قاعدۀ مقتضي و مانع و استصحاب همين است چون استصحاب تكيه بر حالت سابقه دارد ولي قاعدۀ مقتضي و مانع كاري به حالت سابقه ندارد، پس تمسك به قاعدۀ مقتضي و مانع باطل است چون اين قاعده دليل ندارد نه بناء عقلا و نه روايت.

سلّمنا: اگر استدلال به قاعدۀ مقتضي و مانع را بپذيريم در صورتي است كه مانع در نامحرم و محرم باشد، امّا در

مماثل و غير مماثل (مثلًا شبهي از دور مي آيد و نمي داند كه انسان است يا حيوان) نگاه كردن به انسان مقتضي حرمت نيست، پس وجه سوّم هم ناتمام است.

4- استصحاب عدم ازلي:
اشاره

بعضي ما نحن فيه داخل در بحث استصحاب عدم ازلي مي دانند.

استصحاب عدم ازلي چيست؟

موضوعي داراي صفتي است كه ملازم با ذات اوست، در جايي كه شك شود كه اين موضوع آن صفت را دارد يا نه به استصحاب عدم ازلي تمسك مي كنند به عنوان مثال مرأةٌ (موضوع) اگر قرشي (صفت) باشد از اوّل قرشي است و اگر غير قُرَشي باشد از ابتدا غير قرشي است، در مواردي كه شك مي شود كه زن قرشي است يا نه، استصحاب جاري مي كنند به اين بيان كه اين زن قبل از وجود قُرَشي نبود، بعد از اينكه موجود شد نمي دانيم با صفت قُرَشيّت موجود شده يا نه؟ يقين سابق «عدم كونها قرشيّة» و شك لاحق اين است كه شك داريم كه الان كه موجود شده متّصف به قرشيّت است يا نه، كه به اين استصحاب، استصحاب عدم ازلي مي گويند.

______________________________

(1) عروه، ج 2، ص 806، مسئلۀ 50.

(2) عروه، ج 2، ص 806، م 50.

(3) وسائل، ج 1، ح 1، باب 1 از ابواب نواقض وضو.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 86

عدّه اي اين استصحاب را حجت مي دانند كه اگر اين استصحاب را بپذيريم در ما نحن فيه هم قابل استدلال است، به اين بيان كه در محرميّت اين زن شك داريم به حالت سابقه برمي گرديم كه قبل از وجود، محرم نبود (أمّ و اخت) بعد از وجود هم استصحاب مي كنيم و نتيجۀ آن حرمت نظر مي شود و اگر اشكال شود به اين كه

اين استصحاب معارض به مثل است چون وقتي قبل از وجود محرم نبود نامحرم هم نبود چنين جواب مي دهند كه محرم يك وصف وجودي و قابل استصحاب به عدم ازلي است و نامحرم وصف عدمي است و تحت استصحاب عدم ازلي نمي آيد.

قلنا: ما در مباحث اصولي هيچ گاه استصحاب عدم ازلي را نپذيرفتيم.

بحث اصولي:

عدم ازلي يك امر عرفي نيست و شبيه به مزاح است كه در فلسفه جاي دارد و در عرف تعجّب مي كنند كه مثلًا بگوييم اين فرد دويست سال قبل خواهر من نبود، عرف اين را نمي پذيرد.

ما در مباحث اصولي بر محور متفاهم عرف بحث مي كنيم فعلي هذا نمي توانيم بگوئيم حالت سابقه اش اخت نبوده چون اصلًا چيزي نبوده است. مباحث اصوليّه مخصوصاً استصحابي كه از اخبار گرفته شده است تابع متفاهم عرف است، به عبارت ديگر در استصحاب بايد قضيّۀ متيقّنه با مشكوكه يكي باشد يعني موضوع و محمول و نسبت در هر دو قضيه يكي باشد منتهي يكي مشكوك و ديگري يقيني، در استصحاب عدم ازلي اتّحاد قضيّۀ متيقّنه و مشكوكه نيست، مي گوئيم اين محرم نبود يعني منتفي به انتفاء موضوع و الان محرم نيست چون شك داريم كه اين منتفي به انتفاء محمول است و اين دو با هم متفاوت است، پس استصحاب در عدم ازلي باطل است.

62 ادامۀ مسئلۀ 50 عروه … 20/ 11/ 78

توضيح: در اين اواخر اصول ما با يك سري مباحث فلسفي آميخته شد و از اينجا اصول خراب شد، چون اصول مباحث اعتباري (قرارداد و قانون) و فلسفه مباحث واقعي است.

در عالم دو دستگاه داريم: يكي دستگاه تكوين و ديگري دستگاه تشريع، دستگاه تكوين دستگاه آفرينش است

كه در آن با موجودات عيني خارجي سر و كار داريم مثل آسمان، زمين، حيوانات و نباتات، عالم ديگر كه قوانين، احكام، تكاليف، بايدها و نبايدهاست، عالم تشريع است. اصولي كه بر عالم تكوين حاكم است غير از اصولي است كه بر عالم تشريع حاكم است. در عالم تكوين اجتماع نقيضين، اجتماع و ارتفاع ضدّين كه يك سري بديهيّات هستند حاكم است امّا در عالم تشريع حسن و قبح حاكم است آيا مي توانيم دو وجوب را انشاء كنيم؟

بله، چون انشاء دو وجوب اجتماع مثلين ندارد و دو اعتبار است، پس ممكن ولي قبيح است. تمام احكام خمسه امور اعتباريه است. تمامي موضوعات صحّت و فساد، طهارت و نجاست … در خارج است ولي اعتباري است، يعني يك قرارداد الهي است كه از مصالح و مفاسد سرچشمه مي گيرد و قانون حسن و قبح بر آن حاكم است، مثلًا زوجيّت يك امر اعتباري الهي و عقلايي است.

علم اصول براي اين وضع شده است كه در خدمت فقه و قوانين الهي باشد. اين علم شامل يك سلسله قوانين قراردادي مثل حجيّت و عدم حجيّت، اصول لفظي، اصول عملي … است كه يا شارع و يا عقلا با امضاي شارع قرار داده اند حال اگر اصولي كه در فلسفه حاكم است در علم اصول آورده شود دچار اشتباه مي شويم، مثلًا بگوييم اجتماع امر و نهي از قبيل اجتماع ضدين است. در امور اعتباريّه اين حرفها نيست، و در اصول سخن از مصالح و مفاسد و احكام و قراردادهاست، اگر همين قراردادها را به فلسفه ببريم، فلسفه خراب مي شود چون فلسفه كاري به قراردادها ندارد بلكه در امور واقعيّه (امور تكويني)

دور مي زند و فقه و اصول و ادبيّات در طرف ديگر هستند.

5- قاعدۀ عقلائيه (مختارنا):

اگر موضوعي به حسب طبعش ممنوع و مُجاز آن بر خلاف طبيعت باشد و در موارد محدود و معدودي محصور شود، در شبهات مصداقيۀ چنين موضوعي بناي عقلا بر احتياط است تا جواز احراز شود، مثلًا در موارد محدودي اجازۀ بيع وقف داده شده اگر به يك مصداق مشكوكي برخورد شود كه آيا از موارد مُجاز است يا ممنوع، عقلا در چنين موردي توقّف مي كنند چون طبيعتش ممنوعيّت است و جواز آن بايد احراز شود كه اين يك قاعدۀ عقلائيّه است.

مثالي ديگر: در حيوانات دريائي كه انواع و اقسامي دارد دو نوع آن حلال است يكي السمك ذات فلس و ديگري روبيان (ميگو) اگر در نوع سوّمي شك كرديم كه ماهي است يا نه، آيا

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 87

«كل شي ء لك حلال» اينجا را مي گيرد؟ عقلا در اين موارد مي گويند آنچه كه ممنوع است طبيعت حيوانات بحر است و مُجازش به صورت استثنا است.

و امّا ما نحن فيه هم از اين قبيل است، به اين بيان كه طبيعت جنس مخالف اين است كه نبايد به او نگاه كرد (چون مفسده دارد) ولي چند مورد را شارع مقدّس استثنا كرده است از جمله خواهر، مادر، عمّه، خاله … زني كه از دور ديده مي شود نمي توان گفت خواهر است و نگاه كردن به او حلال، چون طبيعت نگاه به زن حرام بوده است.

شايد در ذهن فقهاء ما هم همين قاعده بوده است منتهي مسأله را به باب مقتضي و مانع و استصحاب عدم ازلي برده اند ولي اين حرف در مماثل درست نيست بلكه در

محارم درست است، ما نمي توانيم بگوئيم طبيعت بشر اين است كه به هم نگاه نكنند بلكه جنس مخالف و محارم داخل در اين قاعده است امّا اگر شك شود بين مماثل و غير مماثل در اين صورت نگاه كردن اشكال ندارد. ما در حاشيۀ عروه بين اين دو مسأله تفكيك قائل شده ايم و گفته ايم در شك بين مماثل و غير مماثل اقوي جواز نظر است ولي در شك بين محارم و غير محارم اقوي عدم جواز نظر است.

63 ادامۀ م 50 و (فصل في عقد النكاح) … 23/ 11/ 78

3 و 4- دوران امر بين زوجه و غير زوجه و محارم رضائي و غير محارم رضائي

جايي كه شك شود كسي كه ديده مي شود زوجه است يا غير زوجه و يا از محارم رضاعي است يا غير محارم رضاعي (شبهۀ ابتدائيه يا شبهۀ غير محصوره كه به حكم شبهۀ ابتدائيه است).

تمام وجوه قبل در اينجا مي آيد علاوه بر اين كه استصحاب عدم جواز هم جاري مي شود چون اين مرأة كه از دور ديده مي شود حالت سابقه اش عدم زوجيّت است نمي داند اين كه از دور مي بيند همان است كه عقد زوجيّت بر آن خوانده شده و يا ديگري است، در اينجا استصحاب عدم زوجيّت (اصل اين است كه مرئه زوجه نبوده) جاري است و معارضي هم ندارد پس نگاه كردن به او حرام است.

در مورد رضاع هم همين طور است اينكه از دور ديده مي شود حالت سابقه اش اين است كه شير نخورده است بعداً نمي داند كه اين همان است كه به واسطۀ شير خوردن خواهر او شده، كه در اين صورت اصل عدم رضاع است، پس نظر به آن جايز نيست، اين دو استصحاب آنچه را كه در مورد حرمت در صورت اوّل

و دوّم بيان شد تقويت مي كند.

5- دوران امر بين جائي كه شك شود بالغ است يا غير بالغ، مميّز است يا غير مميّز

در اينجا ايشان مي گويند دو وجه داريم و فرق اين صورت با بقيّۀ صور اين است كه در اينجا استصحاب جواز داريم، سابقاً مميّز نبود الان هم نيست و استصحاب عدم تمييز مي كنيم چون شك داريم، و امّا وجهي هم براي عدم جواز فرموده اند و آن اينكه همان بحث مقتضي و مانع را در اينجا مطرح كنيم يعني نمي دانيم كه چگونه است (مميّز يا غير مميّز) و لذا داخل در عموم است پس مقتضي حرمت موجود است، بعد مي فرمايند الاظهر الاوّل يعني حرمت اظهر است، ولي مرحوم آقاي حكيم در مستمسك و مرحوم آقاي خوئي در ذيل مسأله 50 در مستند العروة گفته اند كه جاي تمسك به عموم آيه يا قاعدۀ مقتضي و مانع نيست چون اصل موضوعي بر اصل حكمي مقدّم است چون شما مي خواهيد بگوئيد كه عموميّت اين آيه شامل اين شخص مي شود، ولي ما با يك اصل موضوعي، موضوع را از بين مي بريم، يعني داخل در غير مميزي است كه استثنا شده است، مولي گفته است «اكرم العلماء» بعد مي گويد «الّا الفساق منهم»، شك داريم كه اين شخص فاسق است، يا نه، به فرض كه تمسك به عام در شبهات مصداقيّه را جايز بدانيم در اين صورت اكرم العلماء اين شخص را هم شامل مي شود، ولي اگر حالت سابقۀ اين فردِ مشكوك، فسق بود آيا استصحاب فسق سابق جاري مي شود؟ قطعاً جاري مي شود و جائي براي تمسك به عموم عام نيست، «استصحاب عدم عدالت» موضوع است و اصلي جاري در موضوع بر اصل جاري در حكم مقدّم است. در ما نحن فيه «قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ» اصل حكمي

و استصحاب فسق، اصل موضوعي است، مادامي كه اصل موضوعي جاري مي شود نوبت به اصل حكمي نمي رسد و اصل موضوعي بر اصل حكمي حاكم و مقدّم است پس با وجود اين استصحاب چرا صاحب عروه سراغ اصل حكمي رفته است.

6- دوران امر بين انسان و حيوان

جايي كه شك شود شبهي كه از دور مي بيند آيا انسان است يا حيوان، اگر انسان باشد اجنبيّه است. در اينجا صاحب عروه

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 88

مي گويد نظر كردن جايز است چون اصالة الاباحة (كل شي ء لك حلال حتّي تعرف الحرام منه بعينه) در اينجا جاري است و قاعدۀ مقتضي و مانع و قاعدۀ غلبه و استصحاب عدم ازلي، هيچ كدام از وجوه سابق در اينجا جاري نيست، و آيۀ «غض» شامل حيوان نمي شود، بلكه جنس مخالف مراد است پس مقتضي براي حرمت وجود ندارد.

7- دوران امر بين مسلمه و ذميه يا حرّه و امه:

صورت هفتمي را هم ما اضافه مي كنيم كه با همۀ موارد سابق فرق دارد و آن دوران امر بين كافره و مسلمه است، كه اگر مسلمه باشد نگاه كردن جايز نيست و اگر كافره باشد بدون تلذّذ و ريبه جايز است و يا اينكه امر دائر است بين امه و حرّه بنابراين كه ستر رأس امه واجب نبوده و نظر به او بدون تلذّذ و ريبه جايز باشد، در اينجا گاهي حالت سابقه هست (حالت سابقه اش اسلام يا كفر بوده و يا امه بوده نمي دانيم آزاد شده يا نه) در اينجا با دانستن حالت سابقه مشخص مي شود كه حكم چيست و گاهي حالت سابق ندارد در اينجا استصحاب كارساز نيست. آيا اصالة البراءة جاري كنيم؟ قائلين به قاعدۀ مقتضي و مانع مي گويند كه جاري نيست؛ ما كه قاعدۀ غلبه را حاكم مي دانستيم چه كنيم؟ لا بد بايد بگوئيم كه بلاد مختلف است مثلًا در كشورهاي اروپائي كه اكثريت كافر و اقليّت مسلمان هستند نظر جايز است ولي اگر در بلاد مسلمان كه اكثريت مسلمان و اقليّت كافر هستند نظر جايز

نيست پس لا يبعد كه غلبه را ملاك قرار دهيم، بنابراين جائي كه اكثريت كافر است يا كفر و اسلام مساوي است برائت جاري مي كنيم.

از اين بحثها فقط براي بحث محرم و نامحرم نبايد نتيجه گرفت بلكه با اين اصول مي توان مسائل مشابه را حل كرد.

[فصل في عقد النكاح و احكامه»]

اشاره

«فصل في عقد النكاح و احكامه» النكاح علي قسمين دائم و منقطع و كل منهما يحتاج الي عقد علي ايجاب و قبول لفظيين دال علي انشاء المعني المقصود و الرضا به دلالة معتبرة عند اهل المحاورة فلا يكفي مجرد الرضا القلبي من الطرفين و لا المعاطاة الجاري في غالب المعاملات و لا الكتابة و كذا الاشارة المفهمة في غير الاخرس و الاحوط لزوماً كونه فيهما باللفظ العربي فلا يجزي غيره من سائر اللغات الّا مع العجز عنه و لو بتوكيل الغير و ان كان الاقوي عدم وجوب التوكيل و يجوز بغير العربي مع العجز عنه و عند ذلك لا بأس بايقاعه بغيره لكن بعبارة يكون مفادها مفاد اللفظ العربي بحيث تعدّ ترجمته.

عنوان: در مورد عقد نكاح (چه دائم و چه منقطع) فروعي در تحرير عنوان شده است:

اشاره

فرع اوّل: آيا صيغه واجب است؟

فرع دوّم: آيا رضايت قلبي طرفين كافي است؟

فرع سوّم: آيا معاطات كافي است؟ يعني قصد انشاء بالفعل كنند و كارهائي را به قصد زوجيّت انجام دهند آيا همين عمل كه جانشين انشاء مي تواند بشود و شكل معاطات به خود مي گيرد، كافي است؟

فرع چهارم: آيا كتابت مثلًا امضاي دفتر نكاح كافي است؟

فرع پنجم: آيا عربيّت لازم است و يا به هر زباني جايز است؟

فرع اوّل:

آيا صيغه واجب است؟
اشاره

مشهور اين است انشاء لفظي در ايجاب و قبول در نكاح لازم است، بلكه اجماعي است.

اقوال:

صاحب حدائق چنين مي فرمايد:

الاولي: اجمع العلماء من الخاصّة و العامّة علي توقّف النكاح علي الايجاب و القبول اللفظيّين. «1»

مرحوم نراقي چنين مي فرمايد:

المسألة الاولي: تجب في النكاح الصيغة باتفاق علماء الاسلام بل الضرورة من دين خير الانام له (للاجماع) و لاصالة عدم ترتّب آثار الزوجيّة بدونها. «2»

مراد از اين اصل «استصحاب عدم حصول زوجيت» است كه همان اصالة الفساد بوده و در معاملات حاكم است. در عبادات اگر شك در جزئيّت و شرطيّت شود اصل برائت است.

مرحوم شيخ انصاري در معاملات اصالة الفساد را در دو جا مفصّل ذكر كرده است يكي در ابتداء بيع و ديگر در ابتداء خيارات.

و امّا شيخ انصاري در كتاب النكاح در ابتداء كتاب مي فرمايد:

الاوّل في الصيغة: اجمع علماء الاسلام- كما صرّح به غير واحد- علي اعتبار اصل الصيغة في عقد النكاح و انّ الفروج لا تُباح بالاباحة

______________________________

(1) ج 23، ص 156.

(2) مستند، ج 16، ص 84.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 89

(اي الرضاية) و لا بالمعاطات و بذلك يمتاز النكاح عن السفاح (اي الزنا) لانّ فيه التراضي ايضاً غالباً. «1»

مرحوم شيخ مي فرمايد اگر ما صيغۀ لفظي را لازم ندانيم فرقي بين معاطات و زنا نيست، كه ما اين را كافي نمي دانيم و اين دليل تمام نيست، چون در زنا قصد زوجيّت نيست بلكه فقط قصد عمل جنسي است ولي در معاطات قصد زوجيّت است.

نتيجه: اعتبار انشاء لفظي در نكاح ممّا اجمعت علماء الاسلام عليه، لازمۀ اين موضوع نفي سه چيز است:

1- لا يجوز بالتراضي قلباً.

2- لا يجوز بالمعاطات عملًا.

3- لا يجوز بالكتابة.

ادلّه:
1- اجماع:

از مواردي كه مي توان به اجماع تكيه كرد اين مورد است، اين اجماع را نبايد دست كم گرفت چون

مدرك مهمّ ديگري كه مجمعين به آن استناد كرده باشند در دست نيست و مدارك جزئي ديگر كه ذيلًا بيان خواهيم كرد بعيد است مستند اين مسئلۀ مهمّ واقع شود. وقتي به كلام علما نگاه مي كنيم مي بينيم كه در محور كيفيّت اداء صيغۀ لفظي بحث مي كنند يعني كأنّ اصل آن مسلّم است، از اين تسلّم و اتفاق كلمه، بلكه ادّعاي ضرورت استفاده مي شود كه مدرك اجماع اين جزئيّاتي كه بعداً خواهيم گفت نبوده است و اگر باب اول و دوّم عقد النكاح را نگاه كنيم مي بينم كه در اين ابواب، هم سؤال كننده و هم جواب دهنده كه امام است، وجوب لفظ را مسلّم گرفته اند و سؤال و جوابها از كيفيّت لفظ است.

64 فصل في عقد النكاح و احكامه … 24/ 11/ 78

2- لزوم انشاء در عقود:

اگر الفاظ نباشد لا بد تراضي قلبي است و تراضي قلبي هم انشاء نيست در حالي كه عقود نياز به انشاء دارند و انشاء هم بايد يا با كتابت يا با لفظ يا با عمل يا با اشاره باشد به عبارت ديگر حقيقت انشاء ايجاد است و ايجاد هم ابزاري مي خواهد كه ابزار آن لفظ يا كتابت است.

3- تمسّك به مبادلۀ معاطاة:

بعضي استدلال كرده اند كه نكاح به معاطات انجام مي شود و هر دليلي كه در ابواب ديگر براي صحّت معاطات باشد در اينجا هم هست كه يكي از آن ادلّۀ «المؤمنون عند شروطهم» و ديگري «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» است و تعبيراتي از اين قبيل كه شامل تمام عقود مي شود اعم از عقود لفظي و فعلي، كه همين حرف را در باب نكاح هم مي زنيم.

جواب از دليل: درست است كه اطلاقات «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» شامل عقد معاطاتي هم مي شود حتّي در نكاح، ولي جلوي اين مسأله را سيرۀ مسلمين مي گيرد، يعني اگر بيع معاطاتي زياد است ولي از زمان پيغمبر به اين طرف نكاح معاطاتي در بين مسلمين نداريم پس معاطات را هم به دليل مخالفت با سيره و اجماع كنار مي گذاريم نه به دليلي كه شيخ انصاري فرمود كه اگر نكاح معاطاتي صحيح باشد فرقي با زنا ندارد.

4- روايت صحيحه:

* و عنه

(محمد بن يحيي)،

عن احمد

(احمد بن محمد كه در حديث قبل هم آمده و از ثقات است)

عن ابن محبوب

(اصحاب اجماع)

عن أبي ايّوب

(ابي ايّوب خزّاز ثقه)

عن بُريد

(بُريدِ معروف بريد بن معاويۀ عجلي است كه از اصحاب اجماع و از بزرگان است؛ در كتب اربعه چهل و دو مورد داريم كه بريد تنها ذكر شده و بيش از دويست و چهل مورد بريد بن معاويه داريم و لذا هر جا بريد مطلق ذكر شده، مراد بريد بن معاويه است، چون احاديث كثيره اي از او نقل شده و از نشانه هائي كه دلالت مي كند بريد مطلق در اين سند همان بريد بن معاويه است، روايت كردن ابو ايّوب خزّاز از اوست، كه از شاگردان بريد بن معاويه بوده، و موارد كثيره اي از او

نقل روايت مي كند)

قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عن قول اللّه عزّ و جلّ «وَ أَخَذْنَ مِنْكُمْ مِيثٰاقاً غَلِيظاً» فقال: الميثاق هو الكلمة الّتي عُقِدَ بها النكاح و امّا قوله: «غَلِيظاً» فهو ماء الرجل يُفيضُهُ اليها

(اشاره به آثار عمليّه اي است كه به دنبال عقد حاصل مي شود چون بعد از آميزش و انتقال نطفه عقد محكم مي شود). «2»

جواب از دليل: اين روايت دليل بر اعتبار انشاء لفظي نيست بلكه بر فعل خارجي (واقعۀ خارجيه) دلالت دارد. پس اين حديث اگر چه سندش معتبر است ولي دلالتي بر مطلب ما ندارد.

______________________________

(1) كتاب النكاح، ص 77.

(2) ح 4، باب 1 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 90

5- انشاء با كتابت:

اگر انشاء با كتابت باشد، يك انشاء عقلائي است و معاطات هم نيست تا ادّعاي اجماع بر بطلان شود و در بين عقلا هم معمول بوده و در عصر ما بهائي كه به كتابت مي دهند به عقود لفظي نمي دهند حال آيا نمي توان اينها را دليل گرفت كه كتابت داخل در «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» است؟

جواب از دليل: در مورد نكاح بالخصوص اجماع داريم كه كتابت جايز نيست. البتّه كتابت در اسلام اهميّت زيادي دارد و طولاني ترين آيۀ قرآن مربوط به كتابت است و هيجده حكم اسلامي در اين آيه جمع شده است كتابت چيزي نيست كه آن را دست كم بگيريم. حكومتها در زمان ما عقد لفظي را به تنهائي كافي نمي دانند و بايد ثبت شود، و حتّي در بعضي از عقود ابداً انشاء لفظي اعتبار ندارد مثل عقودي كه دولتها با هم دارند، پس در بين عقلا اصل، كتابت و لفظ فرع است و در زمان قديم اصل لفظ بود

و كتابت فرع، حتّي از اشارۀ اخرس هم پست تر بود، كم كم مسير عوض شد و كتابت اصل شد و ما حرفهاي گذشته را در اينجا نمي توانيم بزنيم پس كتابت از اهميّت ويژه اي برخوردار است.

65 فصل في عقد النكاح و احكامه … 25/ 11/ 78

در مسئلۀ كتابت نه تنها در باب نكاح بلكه در تمام ابواب معاملات بحث است، به چهار نكته اشاره مي كنيم:

1- در قديم الايام انشاء در عقود با الفاظ بود نه با كتابت، ولي گاهي براي اينكه نتيجۀ عقدها محفوظ بماند و طرفين آن را انكار نكنند و جزئيّات فراموش نشود و سندي داشته باشند بعد از انشاء لفظي آن را مي نوشتند كه نوشتن به عنوان انشاء نبود بلكه به عنوان حفظ نتيجۀ عقد لفظي بود. به تدريج اين مسأله تغيير شكل داد و انشاء كتبي يكي از دو قسم انشاء شد كه جزئيّات معامله را نوشته و بعد امضا مي كردند كه اين امضا به معني «قبلت و بعت» بود و اكنون به جائي رسيده كه در بعضي از معاملات مهم انشاء لفظي اهميّت خود را از دست داده و انشاء معتبر همان انشاء كتبي شده است، يعني براي الفاظ ارزش قائل نيستند.

2- در ابواب معاملات اساس بناء عقلا است، يعني عقلا هر چيزي را كه عقد و معامله دانستند شارع امضا كرده است الّا ما خرج بالدليل و مثل عبادات امور توقيفيّه نيستند، پس اساس در معاملات بناء عقلاست و هر چيزي عقد عقلائي محسوب شد، داخل در تحت عنوان «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» است، حتّي عقود مستحدثه مثل بيمه. كتابت به عنوان انشاء عقد در بين عقلا متعارف است (سابقاً بوده و

الان بيشتر است) أَوْفُوا بِالْعُقُودِ تمام عقودي را كه انشائش با الفاظ است شامل مي شود، و دليلي بر منع در باب بيع هبه، وصيّت و ساير معاملات نداريم، در نكاح هم بايد ببينم كه دليلي داريم يا نه.

3- جماعتي از اصحاب در سه باب از فقه (طلاق غايب، وصيّت و وكالت ها) تصريح كرده اند كه انشاء بالكتابة جايز است. رواياتي در مورد وصيّت داريم، به عنوان نمونه: شخصي از امام موسي بن جعفر عليه السلام سؤال كرد كه كسي براي ورثۀ خويش چيزي نوشته و وصيّتي كرده است و نگفته هذا وصيّتي و اصلًا انشاء لفظي نكرده است (حسن روايت اين است كه تصريح مي كند كه انشاء لفظي نكرده است) آيا بر ورثۀ او واجب است كه قيام به اين امر كنند؟ امام فرمود تمام آنچه در اين وصيت نامه است بايد اجرا كنند «1».

در باب طلاق هم روايتي معتبر است كه غايب مي تواند با كتابت طلاق دهد و حضرت چنين مي فرمايند كه:

لا يكون طلاقاً حتّي ينطق بلسانه او يخطه بيده. «2»

جماعتي از علما در باب انشاء به كتابت، مخالفت كرده اند و تصوّرشان اين است كه كتابت صراحت ندارد و شبيه كنايات است و الفاظ صريح است، و اين توهّم پيدا شده كه كتابت از نظر انشاء كمبود دارد، يعني در انشاء بودنش ترديد كرده اند. اين توهّم باطل است چون كتابت همان صراحت الفاظ را مي تواند داشته باشد، چرا كه امروزه عهدنامه ها، و قراردادها و معاملات مهمّي كه انجام مي شود تمام جزئيّات را دارد و از الفاظ صريحتر و بهتر است و امضاء هم انشاء است و به معني نفوذ دادن به نوشته است، بله اگر بنويسند

و امضا نكنند چيزي نيست ولي اگر امضا كنند انشاء است.

4- در طلاق و نكاح، بالخصوص گفته شده است كه كتابت اعتباري ندارد و ادّعاي اجماع كرده اند (كه تراضي، معاطات، كتابت و اشاره كافي نيست، و چون اجماع تعبّدي است و

______________________________

(1) وسائل، ج 13، ح 2، باب 48 از ابواب احكام وصايا.

(2) وسائل، ج 15، ح 3، باب 14 از ابواب مقدّمات طلاق.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 91

مدركي هم نيست، بنابراين حساب نكاح و طلاق از معاملات جداست و شبيه عبادات و توقيفي است، به اين معني كه شارع مقدّس به قدري قيد و شرط به آن اضافه كرده كه از معاملات خارج و مثل عبادات توقيفي شده است، پس:

اوّلًا: أَوْفُوا بِالْعُقُودِ ما نحن فيه را شامل نمي شود و نكاح از آن خارج است زيرا نكاح مانند عبادات امر تعبّدي است و دليل نمي خواهد بنابراين ناچاريم به آنچه مسلّم است قناعت كنيم، يعني عقد نكاح بايد با الفاظ واقع شود نه كتابت.

ثانياً: سلّمنا كه أَوْفُوا بِالْعُقُودِ نكاح را هم شامل شود ولي در نكاحي كه به كتاب انشاء شده اجماع جلوي أَوْفُوا بِالْعُقُودِ را مي گيرد.

در حال حاضر بايد مردم را وادار كرد كه علاوه بر عقد لفظي عقودشان را محضري كنند، و تا عقدنامه تنظيم نشده، عقد خوانده نشود، چون بدون آن تبعات خطرناكي دارد، و از نظر قانون جرم است، از نظر عنوان ثانوي هم مشكل دارد چرا كه تبعات زيادي به دنبال دارد، پس در شرايط فعلي شايد به عنوان ثانوي اكتفا به عقد لفظي خلاف شرع باشد.

بقي هنا شي ءٌ:

آيا عربيّت در صيغۀ نكاح شرط است؟
اشاره

در اينجا چند قول وجود دارد:

1- عربيّت معتبر و به زبانهاي ديگر نمي توان

عقد نكاح را جاري كرد. (قول مشهور)

2- بين عربي و غير عربي فرقي نيست و انشاء لفظي به هر زباني كافي است.

3- بين كسي كه قادر بر اجراي صيغۀ عربي است و كسي كه قادر نيست فرق است و عاجز مي تواند به زبانهاي ديگر بخواند كه خود دو حالت دارد:

الف) قادر بر توكيل.

ب) غير قادر بر توكيل.

بعضي معتقدند كه اگر قادر باشد بايد وكيل بگيرد ولي بعضي گفته اند كه همين كه عاجز شد مي تواند به زبان ديگر بخواند و فرقي نمي كند كه قادر بر توكيل باشد يا نه.

66 فصل في عقد النكاح و احكامه … 26/ 11/ 78

اقوال:

مرحوم شيخ در مبسوط چنين مي فرمايد:

فان عقدا بالفارسيّة فان كان مع القدرة علي العربيّة فلا ينعقد بلا خلاف و ان كان مع العجز فعلي وجهين احدهما يصحّ و هو الاقويٰ و الثاني لا يصحّ، فمن قال لا يصح قال يُوَكّل من يقبلُها عند أو يتعلّمها و من قال يصح لم يلزمه التّعلم. «1»

مرحوم نراقي هم در مستند ادّعاي اجماع كرده و مي گويد:

اجماع بر اشتراط عربيّت است «2» و از علّامه در تذكره نقل اجماع مي كند؛ ولي مرحوم شيخ انصاري در كتاب نكاح تعبير به مشهور مي كند، شايد علّتش اين باشد كه عدّه اي از متأخرين عربيّت را لازم نمي دانند.

از علماء اهل سنّت هم (حدّ اقل دو نفر از فقهاء اربعه) نقل اشتراط شده است ولي بعضي مخالفت كرده اند.

جمع بندي اقوال: از نظر اقوال بيشتر قائل به اشتراط شده اند.

ادلّه:
اشاره

در اين مسأله آيه و روايتي نداريم. ادلّه اي كه براي اين مسأله آورده شده تقريباً پنج دليل است كه بيشتر آنها اشكال دارد.

1- اصالة الفساد:

مقتضاي اصالة الفساد اين است كه بدون عربيّت عقد نكاح باطل است، اصالة الفساد همان استصحاب عدم زوجيّت است، يعني اين زن و مرد، زوج و زوجه نبودند نمي دانيم با عقد فارسي زوجيّت آمده است يا نه؟ اصل عدم حصول زوجيّت و ترتّب آثار نكاح دليل مي خواهد.

جواب: اگر عمومات نبود تمسّك به استصحاب خوب بود چرا كه عمومات اصل لفظي و استصحاب اصل عملي است و اصل لفظي بر اصل عملي مقدّم است و سيأتي كه عموماتي داريم:

2- انصراف اطلاقات باب نكاح:

اطلاقات در باب نكاح منصرف به عربيّت است، چون لسان شارع و محيط شارع، عربي بوده است و لذا اطلاقاتِ كلامشان هم منصرف به عربيّت مي شود.

جواب: اين انصراف، بدوي است و يزول بالتّأمّل. از جمله همان روايتي كه در تفسير آيۀ «وَ أَخَذْنَ مِنْكُمْ مِيثٰاقاً غَلِيظاً» داشتيم كه امام فرمود «الميثاق هو الكلمه» آيا مراد كلمۀ عربي است؟ نه ما اين انصراف را قبول نداريم و اطلاق عام است و

______________________________

(1) مبسوط، ج 4، ص 194.

(2) مستند، ج 16، ص 91.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 92

شامل جميع اصناف لغات مي شود.

3- قياس عقد غير عربي به كنايه:

غير العربيّة بحكم الكناية و لا يجوز العقد بالكنايات، فلا ينعقد العقد بغير العربيّة.

جواب: صغري و كبري هر دو اشكال دارد، اين كه مي گوئيد غير عربيّت به حكم كنايه است آيا منظورتان اين است كه كلام صريح مخصوص عربهاست و ديگر زبانها حقيقت و مجاز ندارند و همۀ الفاظشان كنايه است؟ اين نظر باطل است چون زبانهاي ديگر هم حقيقت و مجاز و كنايه دارند، و امّا كبريٰ نيز قابل بحث است چون جاي سؤال دارد كه آيا مي شود با كنايات صيغۀ عقد خواند؟ در جواب مي گوئيم بله، كناياتي كه قرينه داشته باشد و مصداق الكناية ابلغ من التصريح باشند، اشكالي ندارد چون مدار در صيغ عقد ظهور عرفي است.

4- عدم صدق عقد بر غير عربي:

اين دليل عجيب تر از بقيّه و عجيب تر اينكه اين را شيخ انصاري در مكاسب در عقد بيع نقل مي كند، از محقّق ثاني در جامع المقاصد در باب رهن مي فرمايند كه «العقد لا يصدق علي غير العربي».

جواب: فرض ما اين است كه عقد از عناوين محل ابتلاء جميع امّت ها است و مي دانيم وضع الفاظ هم براي حاجت است، بنابراين عقد اجاره، هبه، بيع، نكاح، … الفاظي دارد، يعني آيا مي توان گفت قراردادهاي تمام عقلاي دنيا باطل است و صدق عنوان عقد نمي شود؟ اين، حرف تمامي نيست و بعيد است كه محقّق ثاني چنين فرمايشي كرده باشند.

5- عقد نكاح از امور توقيفيّه است

(مثل عقد بيع نيست كه دائر بين العقلاء باشد) و شارع احتياط كرده و قيود زيادي به آن زده است و لذا مي گوئيم قدر متيقّن صحّت عقد با عربيّت است و بدون عربيّت جايز نيست.

جواب: بعيد نيست عربيّت معتبر باشد ولي بايد ببينيم حد و حدود آن چقدر است؟ آيا عاجز از عربيّت را هم شامل مي شود، يعني عاجز از عربيّت نكاحش باطل است، و بايد ياد بگيرد (كما اينكه حمد و سوره را ياد گرفته است)؟ ولي آنچه اين سخن (اجبار بر توكيل و يا تعلّم) را بعيد از نظر مي كند اين است در زمان ائمّۀ معصومين عليهم السلام و گسترش اسلام به ممالك ديگر و داخل شدن ديگر زبانها به اسلام- در حالي كه براي خود نكاح داشتند- در جائي نشنيده ايم كه امام سفارش به تعلّم يا توكيل كرده باشند (سيره)، در جائي كه عربي بلد است داعي بر فارسي خواندن نداريم ولي در جائي كه عربي بلد نيست، اجبار بر توكيل و تعلّم ديده نشده است. امام

رضا عليه السلام وقتي به ايران وارد شدند توصيه نكردند كه عربي ياد بگيريد.

تلخّص من جميع ما ذكرنا، عالم بالعربيّة از باب احتياط واجب، يا فتوا به عربي بخواند و امّا جاهل لا يجب عليه التوكيل و لا التعلّم به مقتضاي سيرۀ مسلمين در عصر ائمّۀ معصومين عليهم السلام كه طبيعتاً به زبان خودشان مي خوانند و به توكيل و تعلّم هم امر نشده است پس مي توانند به همان زباني كه بلد هستند بخوانند.

[بقي هنا شي ء:

صاحب عروة و مرحوم امام (ره) فرموده اند به اينكه لازم است آن لغات ديگر ترجمۀ عربي باشد (طابق النعل بالنعل) اين تعبير هم تعبير خوبي نيست و چه لزومي دارد كه ترجمه باشد بلكه اگر به طور كامل اداي مقصود كند، كافي است.

ولي اين فتواي ما باعث نمي شود كه جانب احتياط را از دست بدهيم و تقريباً به هشت صورت عقد مي خوانيم، پس اگر چه فتوا اين است كه فارسي هم درست است ولي نبايد جانب احتياط را از دست داد و سنّت بزرگان پيشين ما اين بوده كه در عقد تمام صيغ را مي خواندند تا مشكلي در كار نباشد.

[مسألة 1: الاحوط لو لم يكن الاقوي ان يكون الايجاب من طرف الزوجة و القبول من طرف الزوج]

اشاره

67 مسئلۀ 1 (في الايجاب و القبول) … 27/ 11/ 78

مسألة 1: الاحوط لو لم يكن الاقوي ان يكون الايجاب من طرف الزوجة و القبول من طرف الزوج (عكسش جايز نيست و خلاف احتياط واجب است)

فلا يجزي أن يقول الزوج: «زوّجتك نفسي» فتقول الزوجة: «قبلتُ» علي الاحوط (احتياط واجب)

و كذا الاحوط تقديم الاوّل علي الثاني (ايجاب بر قبول)

و إن كان الاظهر جواز العكس (تقديم قبول بر ايجاب جايز است)

اذا لم يكن القبول بلفظ «قبلت» و اشباهه (ما به عكس خواهيم گفت كه فرع اوّل جايز و دوّمي جايز نيست).

عنوان مسأله:

اين مسأله داراي دو فرع است.

فرع اوّل: آيا انشاء عقد بايد از ناحيۀ زوجه باشد يا از ناحيۀ زوج هم جايز است.

فرع دوّم: آيا مي توان قبول را بر ايجاب مقدّم كرد.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 93

ابتداء سراغ فرع اوّل مي رويم.

فرع اوّل: اين فرع در كلمات فقها جز در كلام متأخّرين وجود ندارد.
اقوال:

ظاهراً صاحب جواهر متعرّض آن نشده و شايد اوّلين كسي كه متعرّض شده شيخ انصاري در كتاب النكاح است و مي گويد بعضي ها تصوّر كرده اند كه بايد ايجاب از طرف زوجه باشد ولي خودش نمي پذيرد، بدنبال ايشان صاحب عروه و تحرير الوسيله هم بدنبال صاحب عروه آن را مطرح كرده است، بنابراين اين مسأله بيشتر در بين متأخّرين مطرح بوده است.

ادلّه:
به چند دليل بر لزوم تقديم ايجاب و صدور آن از ناحيه زوجه استدلال شده است:
1- اصالة الفساد:

شك داريم كه اگر ايجاب از زوج و قبول از زوجه باشد عقد صحيح است يا نه؟ اصل در معاملات خصوصاً در نكاحي كه شبيه توقيفيّات است فساد است، پس قدر متيقّن ايجاب زوجه و قبول زوج و غير آن باطل و فاسد است.

2- رجوع به عرف:

معهود نيست و نديده ايم كه زوجي به زوجه بگويد من خودم را به همسري تو درآوردم.

3- حقيقت نكاح:

حقيقت نكاح عبارت است از تسليط المرأة الزوج علي بضعه بالمهر يعني زن شوهر را در مقابل مهر بر خودش مسلّط كند، و مرد نمي تواند بگويد من در مقابل مهر خودم را بر تو مسلّط كردم. در واقع معني تزويج اين است زن در مقابل مهر خودش را در اختيار شوهر قرار دهد پس بايد از ناحيۀ او شروع شود و مرد نمي تواند بگويد كه خودم را تحت اختيار تو قرار مي دهم.

جواب از ادلّه:

قائلين بر لزوم تقديم ايجاب و صدور آن از ناحيه زوجه در فهم حقيقت زوجيّت اشتباه كرده اند و حقيقت نكاح آن نيست كه اينها گفته اند، اين تصوّر كساني است كه نكاح را يك نوع معامله يا بيع مي دانند كه در آن بايع غير از مشتري است و مهر را هم عوض مي دانند، در حالي كه شبيه صلح و مصالحه است كه طرفين آن هر دو مانند هم هستند و بهترين دليل بر اينكه مهر جزء اركان نكاح نيست اين است كه اگر مهر را ذكر هم نكنند عقد باطل نمي شود و دو ركن زوجيّت، زوج و زوجه هستند، نه اينكه زوجه و مهر باشد اگر زوجه و مهر ركن بودند در مقام مقابله مي گفتند: زوّجتك نفسي بالمهر المعلوم و حال آنكه مي گويند: علي المهر المعلوم، يعني مهر شرط است و ركن نيست.

مرحوم آقاي حكيم مي فرمايد: زوجيّت در لغت ضم شي ء الي شي ء است، و شما زوجيّت را بد معني كرده ايد. كلمۀ «زوج» در قرآن مجيد در معني زوج و زوجه به كار رفته است، كلمۀ «نكاح» (نَكَحَ) هم در قرآن زوج و در مورد زوج و زوجه به كار رفته است به عنوان

مثال در آيۀ محلّل مي فرمايد:

«حَتّٰي تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ» (در معني زوج) «1» و در آيۀ خلقت آدم مي فرمايد:

«اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ» * (در معني زوجه) «2» بنابراين، معلوم مي شود كه اينها دو چيز هستند كه به هم ضميمه شده اند از اينجا مي توان استفاده كرد كه نه مردسالاري درست است و نه زن سالاري. همچنين در آيۀ «حَتّٰي تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ» نكاح به زن نسبت داده شده و در آيۀ «وَ لٰا تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ» «3» نكاح به مرد نسبت داده شده است پس همان گونه كه تعبير زوج به مرد و زن صورت مي گيرد تعبير نكاح، هم به زن و مرد نسبت داده مي شود بنابراين اينطور نيست كه حقيقت نكاح اقتضا كند كه ايجاب بايد از ناحيۀ زن باشد.

68 ادامۀ مسئلۀ 1 … 30/ 11/ 78

توضيح ذلك:

اگر ازدواج را مبادله اي ميان سلطۀ مرد بر زن در برابر مهر بدانيم طبيعتاً بايد زن بگويد سلّطتك علي نفسي علي الصداق المعلوم، (ايجاب) امّا اگر حقيقت نكاح ضم شي ء الي شي ء. و به عبارت فارسي، همسر هماهنگ هم باشد يعني كما اينكه مرد همسر زن است، زن هم همسر مرد است به معني در اين صورت نسبت هر دو مساوي است پس كما اينكه زن مي تواند زوجيّت را انشاء كند مرد هم مي تواند انشاء زوجيّت كند.

ظاهر اين است كه معني دوّم مراد است و معني اوّل درست نبوده و مهر هم عوض نيست بلكه از قبيل شرط است و با لفظ

______________________________

(1) آيۀ 230، سورۀ بقره.

(2) آيۀ 35، سورۀ بقره.

(3) آيۀ 22، سورۀ نساء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 94

«علي» گفته مي شود. شواهدي هم از آيات قرآن آورديم، مثلًا

مرد بگويد: «نكحتكِ علي الصداقِ المعلوم» و زن بگويد:

«قبلت»، پس لفظ «نكح» را هم مرد مي تواند بگويد و هم زن، همچنين در مادّۀ «زوجيّت» زن مي گويد: «زوّجتك نفسي لنفسك … » و يا مرد مي گويد «تزوّجتكِ لنفسي علي المهر المعلوم» و زن «قبلت» مي گويد.

سؤال: چرا زن «زوّجتك» و مرد «تزوّجتك» (زن باب تفعيل و مرد باب تفعّل)؟

جواب: ممكن است تفاوت در اين باشد كه اين دو درست است كه همسر هم هستند ولي از آنجائي كه در نظام خانواده مرد متبوع و زن تابع است، لذا زن باب تفعيل و مرد باب تفعّل مي گويد. در فارسي هم فرق مي كند، زن مي گويد خودم را به همسري تو درآوردم و مرد هم مي گويد: من تو را به همسري خودم پذيرفتم.

روايات مؤيّد: روايات عديده اي كه در صيغۀ عقد متعه آمده است. در حقيقت زوجيّت تفاوتي بين دائم و منقطع نيست و هر دو به معني شراكت هستند، رواياتي در عقد متعه آمده كه در عقد دائم نيامده است.

در باب 18 از ابواب عقد متعه شش روايت داريم كه پنج روايت آن بر بحث ما دلالت دارد كه بعضي صحيح السند و بعضي سندش قابل گفتگو است ولي چون متضافر است به بررسي اسناد نيازي نيست.

* … عن ابان بن تغلب قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام: كيف اقول لها اذا خلوت بها؟ قال: تقول: أتزوّجكِ متعة علي كتاب اللّٰه و سنّة نبيّه لا وارثةً و لا مورثة كذا و كذا يوماً و إن شئت كذا و كذا سَنّةً

(هر دو را انشاء مي كند و طرف مقابل هر كدام را قبول كرد از ترديد خارج مي شود)

بكذا و كذا درهماً

و تسمّي من الاجر ما تراضيتما عليه قليلًا كان أو كثيراً فاذا قالت: نعم فقد رضيت و هي امرأتك و انت اولي الناس بها الحديث

(امتياز اين حديث بر بقيّۀ احاديث اين ذيل است). «1»

روايت با صراحت مي گويد كه ايجاب از ناحيۀ زوج، و قبول از ناحيۀ زوجه است، همين مضمون در حديث دوّم هم هست:

* و عن علي بن ابراهيم عن أبيه عن ابن ابي نصر

(احمد بن محمّد بن ابي نصر بزنطي)

عن ثعلبة

(در روايات، «ثعلبه» زياد داريم كه از قرائن استفاده مي شود «ثعلبة بن ميمون» از بزرگان و اجلّاء و ثقات مي باشد و قرينه اش روايت ابي نصر از شاگردان ثعلبه است، پس سند حديث معتبر مي باشد)

قال: تقول: أتزوّجكِ

(حديث مقطوعه است منتهي معلوم است كه شخصي مثل ثعلبه از غير امام نقل نمي كند)

متعةً علي كتاب اللّٰه و سنّة نبيّه نكاحاً غير السفاح … «2»

حديث سوّم و چهارم و ششم هم دلالتش خوب است پس اين پنج حديث با انضمام به يكديگر مي تواند مطلب را ثابت كند ولي حديث پنجم دلالت ندارد.

* … عن الاحول قال: سألت ابا عبد اللّٰه عليه السلام قلت: ما ادني ما يتزوّج الرجل به المتعة؟

(حد اقلّ مهر چقدر است)

قال: كفٌّ من بُرّ يقول لها: زوّجيني نفسكِ متعة علي كتاب اللّٰه و سنّة نبيّه … «3»

آيا اين انشاء زوجيّت است يا استدعاست؟

اين استدعاي ايجاب است و داخل در بحث ما نيست.

روايات ديگري هم در مستدرك موجود است.

ان قلت: اينها در مورد عقد متعه است در مورد عقد دائم چه مي گوئيد؟

قلنا: الغاء خصوصيّت كرده و مي گوييم آنچه در عقد متعه است در عقد دائم هم مي آيد چون در حقيقت نكاح بين اين دو فرقي

نيست، درست است كه در عقد متعه غير از زوج و زوجه دو ركن ديگر (مبلغ و مدّت) هم وجود دارد كه اگر يكي از اين دو ذكر نشود باطل است؛ ولي اينها جزء اركان نبوده بلكه شرط است و الّا ركن در زوجيّت، زوج و زوجه است و لذا زوجان مي گويد كه كلمۀ زوج به هر دو اطلاق شده است پس ماهيّت نكاح بين نكاح منقطع و دائم فرقي نمي كند.

مما ذكرنا ظهر الجواب از دليل اوّل و دوم كساني كه مي گفتند ايجاب بايد از ناحيۀ زن باشد. دليل اوّل آنها اصالة الفساد بود كه در مقابل اين همه دلائل لفظي و عمومات اصالة الفساد جائي ندارد و اينكه گفته مي شود عقد نكاح توقيفي است در جواب مي گوييم بر فرض هم توقيفي باشد عمومات و ادلّۀ خاصّه اجازه داده اند و توقيفي بودن مشكلي ندارد و در جواب از دليل دوّم مي گوييم در عرف چنين نيست كه ايجاب حتماً بايد از ناحيه زوجه باشد و روايات سابق شاهد بر اين مدّعا است.

69 ادامۀ مسئلۀ 1 … 1/ 12/ 78

فرع دوّم: آيا مي توان قبول را بر ايجاب مقدّم كرد؟
اشاره

______________________________

(1) ح 1، باب 18 از ابواب عقد متعه.

(2) ح 2، باب 18 از ابواب عقد متعه.

(3) ح 5، باب 18 از ابواب عقد متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 95

اقوال:

مشهور اين است كه تقديم قبول بر ايجاب جايز است و مخالف مشهور و سرشناسي در مسأله نداريم، ولي تمام آنهائي هم كه قائل به جواز تقديم هستند قيدي به آن زده و گفته اند به شرط اينكه با لفظ قبلت، رضيت، امضيتُ نباشد، پس بايد به لفظ تزوّجت، نكحت باشد وقتي اين قيد را زدند مشاهد كردند كه اين همان انشاء است و قبول نشد، ناچار بعضي به دست و پا افتاده و مي گويند اسمش را قبول مي گذاريم يعني در اصطلاح قبول و در واقع انشاء است، پس نزاع لفظي است، يعني كسي كه مي گويد قبول مقدّم نمي شود، مقصودش قبول به لفظ قبلت و رضيت و امضيت است و آنهايي كه مي گويند مقدّم مي شود قبول به لفظ تزوّجت را مي گويند كه اين هم قبول نيست و در واقع انشاء است، پس بحث در اين است كه اين تزوّجت كه مقدّم شده اسمش را قبول بگذاريم يا نه؟

در اينجا رابطه اي بين اين مسأله و مسأله قبلي ايجاد مي كنيم، معلوم مي شود بحث قبلي كه جواز انشاء از ناحيۀ زوج است و در كلمات قدما اسمي از آن نيامده همين بحث است كه در كلمات قدما آمده است، پس دليل اين كه فقها فرع سابق را ذكر نكرده اند اين است كه در فرع اوّل تحت عنوان تقديم قبول بر ايجاب مطالب خود را گفته اند منتهي تقديم قبول بر ايجاب انشاء من قبل الزوج است به لفظ تزوّجت.

مرحوم صاحب

رياض چنين مي فرمايد:

«و لا يشترط تقديم الايجاب علي القبول في المشهور بل عليه الاجماع عن المبسوط و السرائر و هو الحجّة في تخصيص الاصل (اصالة الفساد) … ثم انّه يعتبر حيثما قُدّم القبول كونه بغير قبلت و رضيت، كنكحتُ و تزوّجت و هو حينئذٍ بمعني الايجاب. «1»

عبارتي هم صاحب مسالك دارد كه مفصّل است و مي فرمايد:

اكثر اصحاب قائل هستند كه تقديم قبول بر ايجاب جايز است بل ادعي عليه الشيخ الاجماع چون مقتضي موجود (براي اينكه ايجاب و قبول در صورت تقديم و تأخير قبول حاصل است) و مانع هم مفقود است، در ادامه مي فرمايد: زوج و زوجه هر كدام در قوّۀ موجب و قابل هستند (همان بحثي كه سابقاً در اين مورد كه زوجيّت امري مساوي بين زوج و زوجه است داشتيم) و خبر سهل ساعدي «2» هم دلالت بر اين موضوع دارد (قبول را بر ايجاب مي توان مقدّم كرد) بعد در ذيل كلامشان مي فرمايند: و ربّما قيل بعدم صحّته متقدّماًچون معني ندارد قبول مقدّم شود و تا كسي ايجابي نكرده چه چيزي را قبول مي كند، در انتها مي فرمايد: حقيقت قبول، «قبلت» است و اين مقدم نمي شود و اشكالي در اين مطلب نيست، پس قبولي كه مقدّم مي شود «تزوّجت أو انكحت» است كه در واقع معني ايجاب دارد و قبول نيست، و تسميته قبولًا مجرّد اصطلاح. «3»

از اين عبارات معلوم مي شود كه نزاع لفظي است و بين فرع اوّل و دوّم خلط شده است.

از كساني كه از قدماء به جواز تقديم قبول تصريح كرده اند ابن حمزه در وسيله، نظام الدين الصهرشتي در اصباح الشيعة، ابن ادريس در سرائر، محقّق در شرايع و مختصر النافع، علّامة در

قواعد، شهيد در لمعه مي باشند. «4»

ادلّه:
1- مقتضاي قاعده:

قاعده مي گويد اگر قبول به لفظ «قبلت» باشد تقديم آن معني ندارد چون چيزي نداريم كه قبول كند و عقلا نمي پذيرند و امّا اگر به لفظ «تزوّجت و نكحت» باشد لا اشكال در اينكه تقديم جايز است چون نوعي ايجاب و اطلاق قبول بر آن اطلاق مجازي است، پس مقتضاي قواعد در مسأله روشن است.

جواب از دليل: اين تقديمِ انشاء است نه تقديم قبول و نزاع لفظي در اينجا فائده اي ندارد چون فائده اي ندارد كه چيزي را كه در واقع انشاء است قبول بناميم، پس بر عكس آنچه كه مشهور گفته اند، مي گوئيم لا يتقدّم القبول علي الايجاب البتّه مشهور درست گفته اند ولي نزاع لفظي است چون در واقع در فرع اوّل بحث كرده اند و لو ظاهراً در فرع دوّم بحث مي كنند.

2- مقتضاي ادلّۀ خاصه:
اشاره

در جلسۀ قبل رواياتي در مورد متعه نقل كرديم كه در آنها قبول مقدّم شده بود، و گفته شد كه انشاء است و ايجاب زوج مقدّم شده است ولي مشهور مي گويد قبول مقدّم است. به عنوان مثال روايت مي فرمود «أتزوّجك علي كتاب الله و سنّة نبيّه» كه اگر از مرد صادر شود صحيح است و پنج روايت دلالت بر جواز مي كرد. در اينجا بعضي مثل شهيد ثاني در مسالك

______________________________

(1) رياض، ج 11، ص 16.

(2) سنن بيهقي، ج 7، ص 242.

(3) مسالك، ج 7، ص 94.

(4) سلسلة الينابيع الفقهيّة، ج 18 و 19.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 96

فرموده اند كه باب نكاح خصوصيّتي دارد كه ابواب ديگر ندارد و بايد قبول زوج مقدّم بر ايجاب زوجه شود و آن خصوصيّت عبارتست از استيحاء المرأة في ابتداء الكلام، حياي زن ايجاب مي كند كه تقديم ايجاب نكند، حتي

در وكالت عقد نكاح هم وكيل وقتي مي خواهد از زوجه وكالت بگيرد اوّل خود قبول مي كند يعني مي گويد دوشيزۀ مكرمة آيا وكيل هستم پس به همين جهت شارع مقدّس اجازه داده است كه قبول زوج مقدّم شود.

جواب از كلام شهيد ثاني:

جواب اين مطلب روشن و كلام ايشان مجرّد استحسان است. اگر اركان عقد باطل است و ايجاب و قبول صحيح نيست حياء مرأة نمي تواند عقد را درست كند بله مي شود اين استحسان را وسيله قرار داد كه براي رعايت استحياء ايجاب از ناحيۀ شوهر و قبول از ناحيۀ زن باشد.

اضف الي ذلك؛ اگر شما مي گوئيد زن به خاطر حيائي كه دارد مقدّم در ايجاب نمي شود وكيلش چرا اين كار را نكند، در وكيل كه استحيائي نيست. تا اينجا روايات خاصه هم پشتيبان ما هم هستند.

آيا مي توان به عمومات ادلّۀ نكاح هم استدلال كرد، به عنوان مثال قرآن مي فرمايد: «وَ أَنْكِحُوا الْأَيٰاميٰ مِنْكُمْ» يعني وسائل نكاح را فراهم كنيد حال وقتي صيغه خوانده مي شود، گاهي ايجاب بر قبول و گاهي قبول بر ايجاب مقدم مي شود، پس بگوييم آيه عام است و صورت تقديم قبول و تأخير آن را شامل مي شود، آيا اين عمومات در مقام بيان اين نكته هستند؟ جاي بحث دارد.

نتيجه: بيشترين تكيۀ ما در اين مسأله بر مقتضاي قاعده و روايات خاصه است.

70 ادامۀ م 1 و م 2 (الفاظ الايجاب و القبول) … 2/ 12/ 78

بقي هنا شي ء:

به حديثي از «سهل ساعدي» بر جواز تقديم قبول بر ايجاب استدلال شده است، اين حديث هم از طرق عامه و هم از طرق خاصّه نقل شده است:

* … عن سهل بن سعد الساعدي، انّ امرأة أتت النبي صلي الله عليه و آله فقالت: يا رسول اللّٰه انّي قد وهبت نفسي لك

(منظور نكاح بدون مهر است)

فقامت قياماً طويلًا، فقام رجل فقال: يا رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله، زوجّني ها ان لم تكن لك بها حاجة،

(شاهد در

اين «زوّجني ها» است كه مي خواهند آن را قبول مقدّم بگيرند)

فقال رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله: هل عندك من شي ء تصدّقها ايّاه فقال ما عندي الّا ازاري هذا

(غير از اين ازار چيزي ندارم)

فقال النبي صلي الله عليه و آله انْ أعطيتها ايّاه جلست لا ازار لك

(اگر بخواهي اين را مهر قرار دهي كه بدون ازار مي شوي)،

فالتمس شيئاً فقال: ما أجد شيئاً قال التمس و لو خاتماً من حديد

(چيز ديگري را و لو خاتم من حديد مهر زن قرار بده)

فالتمس فلم يجد شيئاً فقال له رسول اللّه صلي الله عليه و آله هل معك من القرآن شي ء؟

(آيا چيزي از قرآن مي داني)

قال: نعم سورة كذا و سورة كذا لسور سمّاها فقال رسول اللّه صلي الله عليه و آله: قد زوّجتكها بما معك من القرآن رواه البخاري في الصحيح …

و أخرجه مسلم … «1»

مطابق اين نقل در ذيل روايت «قبلت» وجود ندارد و معلوم مي شود كه به همان «زوجّنيها» كه جلوتر آمده بود قناعت شده و اگر «قبلت» در عبارت بود براي ما نقل مي شد، از اينجا معلوم مي شود كه به اين اندازه فاصله بين ايجاب و قبول اشكالي ندارد.

اين حديث در منابع شيعه با اسناد معتبر نقل شده است:

* … عن محمّد بن مسلم عن ابي جعفر عليه السلام قال: جاءت امرأة الي النبي صلي الله عليه و آله فقالت: زوجّني

(با روايت قبل فرق دارد و در واقع استدعا است)

فقال: من لهذه؟ فقام رجل، فقال انا يا رسول اللّٰه قال: ما تعطيها؟ قال: ما لي شي ءٌ الي ان قال فقال: أ تحسن شيئاً من القرآن قال:

نعم قال: قد زوجتكها علي ما تحسن من القرآن فعلهما ايّاه.

«2»

آيا عبارت «انا يا رسول اللّٰه» را ايجاب از ناحيۀ زوج بدانيم يا قبول از ناحيۀ زوج كه مقدم شده است؟

بعضي براي تقديم قبول بر ايجاب به آن استدلال كرده اند ولي طبق بيان ما ديگر نوبت به اين بحثها نمي رسد و نياز زيادي به اين روايت نداريم و مشكل با نبود اين روايت هم حل است.

[مسألة 2: الاحوط أن يكون الايجاب في النكاح الدائم بلفظي «انكحت» أو «زوجّت»]

اشاره

مسألة 2: الاحوط أن يكون الايجاب في النكاح الدائم بلفظي «انكحت» أو «زوجّت» فلا يوقع بلفظ «متعت» علي الاحوط و ان كان الاقوي وقوعه به مع الاتيان بما يجعله ظاهراً في الدوام، و لا يوقع بمثل «بعت» أو «وهبت» أو «ملّكت» أو «آجرت» و أن يكون القبول بلفظ «قبلت» أو «رضيت» و يجوز الاقتصار في القبول بذكر «قبلت»

______________________________

(1) ج 7، ص 242.

(2) وسائل، ج 14، ح 3، باب 1 از ابواب عقد نكاح و كافي، ج 5، ص 380.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 97

فقط بعد الايجاب من دون ذكر المتعلقات التي ذكرت فيه، فلو قال الموجب- الوكيل عن الزوجة- للزوج: «انكحتك موكّلتي فلانة علي المهر الفلاني» فقال: الزوج: «قبلت» من دون أن يقول «قبلت النكاح لنفسي علي المهر الفلاني» صحّ.

عنوان مسأله:

مرحوم امام (ره) در تحرير مي فرمايند احتياط آن است كه ايجاب در نكاح دائم حتماً به لفظ «انكحت» يا «زوّجت» باشد و معنايش اين است كه با لفظ «متّعت» نمي توانند بگويند و بعد مي فرمايند اقوي اين است كه با لفظ «متّعت» هم صحيح است، منتهي بايد همراه با قرينه اي باشد كه نشان دهد مراد نكاح دائم است، مثلًا بگويد «متّعت متعةً دائمة علي المهر المعلوم» كه در اين صورت اشكالي ندارد. در ذيل مسأله مي فرمايند كه با لفظ «وهبت، بعت، ملكت، آجرت، … » عقد واقع نمي شود و در ادامه الفاظ قبول را بيان مي كنند و مي فرمايند با لفظ «قبلت و رضيت» مي شود و بعد تصريح مي كنند كه لازم نيست متعلقات را در قبول بگويد و فقط قبلت و رضيت كافي است چون قبول عطف به ايجاب مي شود و تمام شرايطي كه در ايجاب است

در قبول خود به خود درج مي شود.

اقوال:

مسئلۀ ايجاب با «زوّجت» از همه واضح تر و اجماعي است و اهل سنّت هم دارند و در قرآن و سنّت هم آمده است، با لفظ «انكحت» هم اجماعي است، امّا لفظ «متّعت» و لو قرائن عقد دائم را هم بياورند باز اختلافي است و همه آن را قبول ندارند.

مرحوم كاشف اللثام مي فرمايد:

بلا خلاف بين علماء الاسلام كما في تذكرة. «1»

صاحب رياض مي فرمايد:

النطق بأحد الالفاظ الثلاثة الّتي هي زوّجتك و انكحتك و متّعتك و الاكتفاء باحد الاوّلين مجمع عليه در ادامه در مورد «متّعت» مي گويد:

و بالثالث مختلف فيه فالاكثر و منهم الاسكافي و المرتضي و ابو الصلاح و ابن حمزه و الحلّي كما حكي و عن ظاهر السيّد في الطبريّات الاجماع علي المنع … خلافاً للمتن (مختصر النافع محقق كه متن رياض است) و الشرائع و الارشاد و النهاية (معلوم مي شود كه عدّه اي از بزرگان اجازه داده اند). «2»

ابن رشد مي گويد:

و اتّفقوا علي انعقاد النكاح بلفظ النكاح ممّن إذنه اللفظ و كذلك بلفظ التزويج و اختلفوا في انعقاده بلفظ الهبة أو بلفظ البيع أو بلفظ الصدقة فاجازه قوم و به قال مالك و ابو حنيفه و قال الشافعي لا ينعقد الّا بلفظ النكاح أو التزويج. «3»

ادلّه:
1- مقتضاي قاعده:

قاعده در تمام عقود اين است كه عقد به هر لفظي كه صريح يا ظاهر باشد منعقد مي شود. عقد قرارداد است و بايد انشاء شود و انشاء يا بايد صريح باشد يا ظهور عرفي داشته باشد و به مقتضاي قاعده بيش از اين چيزي نمي خواهيم.

آيا حتماً بايد معني حقيقي باشد يا مجاز مع القرينه هم كافي است؟

ضرورتي ندارد كه حتماً معني حقيقي باشد و مجاز مع القرينه هم كافي است، منتهي قرينه

بايد ظاهره باشد يا كنايه باشد كه ابلغ از تصريح است. مردي كه در روايت «سهل ساعدي» گفت «انا يا رسول اللّٰه»، اين كنايه اي است كه با قرائن حاليّه و مقاليّه ابلغ از تصريح است. قاعده مي گويد همۀ اينها كافي است، چون ما قرارداد مي خواهيم، قرارداد هم ايجاب و قبول مي خواهد، ايجاب و قبول هم لفظ ظاهر مي خواهد و حقيقت و مجاز و كنايه در آن شرط نيست، پس اين قاعده در تمام عقود جاري است و نكاح هم از جملۀ آنهاست.

نتيجه: اگر «متّعت» همراه با قرينه باشد بايد بگوييم جايز است، منتهي جاي اشكال دارد چون عقد نكاح از توقيفات است و جاي تمسّك به قاعده نيست.

71 ادامۀ مسئلۀ 2 … 3/ 12/ 78

ان قلت: در غير نكاح اين قاعده خوب است چون جريان شرع مقدس بر وفق مذاق عقلا و اهل عرف است الا ما خرج بالدليل امّا در نكاح و طلاق كه فيه شوب من العبادة و جنبۀ توقيفي دارد، نمي توانيم به اين قاعده عمل كنيم و بايد الفاظ به دست ما رسيده و اجازه دهند كه با كدام لفظ وقوع صيغۀ عقد جايز است. در مورد «انكحت» و «زوّجت» اجازه داده شده ولي در مورد «متّعت» و «بعت» اجازه داده نشده است. پس بايد تابع اجازۀ شرع باشيم.

______________________________

(1) كشف اللثام، ج 7، ص 43.

(2) رياض، ج 10، ص 37.

(3) بداية المجتهد، ج 2، ص 4.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 98

قلنا: درست است ولي مردم هميشه صيغۀ عقد نكاح را در مرئيٰ و مسمع شارع انجام مي دادند (در حضور پيامبر و ائمه) و اگر لفظ خاصّي لازم بود بايد پيامبر صلي الله

عليه و آله و ائمه عليهم السلام آن را بيان مي كردند در حالي كه در هيچ حديثي نداريم كه الفاظ عقد نكاح را بيان كرده باشند.

2- آيات:
اشاره

در آيات به عنوان تزويج و نكاح تصريح شده است.

الف) آيۀ «فَلَمّٰا قَضيٰ زَيْدٌ مِنْهٰا وَطَراً زَوَّجْنٰاكَهٰا». «1»

آيا «زَوَّجْنٰاكَهٰا» حكايت از ماضي است يا در مقام انشاء است؟

دو احتمال دارد، هر كدام كه باشد براي ما كافي است، چون نشان مي دهد كه لفظ «زوّجت» در مقام انشاء كافي است و لو به صورت اخبار باشد (اخباري كه حاكي از انشاء است) و معلوم مي شود كه صيغۀ عقد زينب را خداوند براي پيامبر خوانده است و لذا زينب به ديگر زنان پيغمبر صلي الله عليه و آله مي گفت: «انّما زوّجوكنّ اهلوكنّ و زوّجني اللّٰه».

ب) آيات «وَ أَنْكِحُوا الْأَيٰاميٰ مِنْكُمْ» «2»، «وَ لٰا تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ». «3»

اگر مادّۀ نكاح ظهور يا صراحت نداشت قرآن اين گونه نمي فرمود، پس ظاهر اين است كه اين الفاظ، مجازي نيست و اگر چه جملات خبريه هستند ولي خبري است كه از جواز انشاء حكايت مي كند.

3- روايات:

سابقاً در باب نكاح متعه پنج حديث «4» داشتيم كه مي فرمود:

«زوّجتك» و «تزوّجتك» در عقد متعه صحيح هستند، در مورد عقد دائم هم فرمودند كه با اين دو لفظ ممكن است، چون ماهيت عقد دائم و متعه يكي است و تفاوت در تعيين مدّت است، پس تزويج هم در متعه است و هم در عقد دائم، در روايات عقد دائم هم مادّۀ تزويج در باب 1 از ابواب عقد نكاح آمده است كه ده حديث است و اكثر آنها دلالت دارد كه صيغۀ عقد دائم را با لفظ «زوّجت» مي توان خواند:

* … محمّد بن علي بن الحسين باسناده عن زرارة عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في حديث خلق حوّاء و تزويج آدم بها، انّ اللّٰه عز و جلّ قال له: اخطبها اليّ، فقال: يا ربّ اني اخطبها اليك الي أن قال فقال اللّٰه عزّ و جلّ: قد شئت ذلك و قد زوّجتكها فضُمَّها اليك. «5»

* قال:

(ظاهراً مرسله است و مرحوم مفيد در ارشاد و مرحوم صدوق در من لا يحضر اين حديث را نقل كرده اند)

و لمّا تزوّج أبو جعفر محمّد بن علي الرضا عليهما السلام ابنة المأمون خطب لنفسه فقال:

(حديث در مورد تزويج دختر مأمون به امام جواد عليه السلام است كه صيغۀ عقد را امام جواد عليه السلام مي خواند)

الحمد للّٰه متمّم النعم، الي ان قال: و هذا امير المؤمنين زوّجني ابنته علي ما فرض اللّه ثمّ ذكر قدر

المهر و قال: زوّجتني يا امير المؤمنين؟ قال بلي، قال قبلت و رضيت،

(در واقع «بليٰ» جانشين ايجاب شده است). «6»

* … عن عبيد بن زرارة قال: سألت ابا عبد اللّٰه عليه السلام عن التزويج بغير خطبة فقال: أو ليس عامة ما تتزوّج فتياننا فتياتنا و نحن نتعرق الطعام علي الخوان نقول: يا فلان زوّج فلانا فلانة فيقول: نعم قد فعلت. «7»

در اين روايت مي فرمايد غالب ازدواج هاي ما بدون خواستگاري صورت مي گيرد، پس با لفظ تزويج يا چيزي كه اشاره به لفظ تزويج است («نعم قد فعلت» كه بعد از لفظ تزويج واقع شده است) واقع مي شود و ظاهر «قد فعلت» اين است كه جانشين ايجاب و قبول شده و ضمناً دلالت دارد كه يك نفر مي تواند متولّي طرفين عقد باشد و وقتي متولّي شد لازم نيست دو صيغه بخواند.

حديث سه «8» را هم قبلًا بيان كرديم كه همان حديث «سهل ساعدي» است و در آن روايت هم كلمۀ تزويج وجود دارد.

آيا در هيچ يك از رواياتي كه انشاء عقد نكاح را بيان مي كند لفظ «انكحت» نيست؟

در مقام بيان، نكاح به صورت فعل مضارع و ماضي آمده است ولي اين اخبار، اخباري است كه از آن جواز انشاء فهميده مي شود.

امّا لفظ «متّعت» اختلافي است، بعضي آن را جايز و بعضي غير جايز مي دانند. آنهايي كه جايز مي دانند مي گويند «متّعت» مطلق نكاح و قدر مشترك بين منقطع و دائم است، اگر ضميمۀ مدّت شود منقطع و اگر خالي از مدّت باشد دائمي است، و

______________________________

(1) آيۀ 37، سورۀ احزاب.

(2) آيۀ 32، سورۀ نور.

(3) آيۀ 22، سورۀ نساء.

(4) ح 1 و 2 و 3 و 4 و 6، باب

18 از ابواب عقد نكاح.

(5) ح 1، باب 1 از ابواب عقد نكاح.

(6) ح 2، باب 1 از ابواب عقد نكاح.

(7) ح 7، باب 1 از ابواب عقد نكاح.

(8) ح 3، باب 1 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 99

رواياتي هم آورده اند و مي گويند رواياتي «1» در باب متعه داريم كه مي گويند اگر ذكر اجل در متعه نشود به دائم منقلب مي شود و ادّعاي اجماع كرده و به آن فتوا داده اند. البتّه در آن باب در جزئياتش بحث است كه آيا اين براي جايي است كه عمداً ذكر اجل نكند يا سهواً، آنجايي كه در ابتدايش مطلق العقد بوده يا آنجايي كه فقط متعه در نيتش بوده و فراموش كرده است اجل را ذكر كند، كه ما هم بحث داريم و مي گوييم اگر كسي جزماً عقيده داشت كه متعه بخواند ولي فراموش كرد ذكر اجل كند اين عقد دائمي نخواهد بود و خلاف قواعدي است كه تا اينجا خوانده ايم ولي اگر عالماً و عامداً اجل را ذكر نكند در اين صورت مي گوييم منقلب به دائم مي شود پس في الجمله آن روايات را قبول داريم و فتويٰ هم مي دهيم و همين كه في الجمله مي پذيريم، براي ما نحن فيه قابل استدلال است و معلوم مي شود همان صيغه هايي كه به درد متعه مي خورد براي دائم هم خوب است و معلوم مي شود كه عقد دائم را مي توان با لفظ متّعت خواند و انصاف اين است كه اين روايات دلالت ظاهري دارد.

نتيجه: اجراي عقد دائم با لفظ تزويج و نكاح و متعه ممكن است ولي چون متّعت را غالباً در عقد منقطع استفاده مي كنند بايد قرينه داشته

باشد كه منظور نكاح دائم است.

72 ادامۀ مسئلۀ 2 … 4/ 12/ 78

اشكال: مرحوم امام (ره) در كتاب البيع عبارتي دارند كه نشان مي دهد ايشان نكاح معاطاتي را قبول داشته اند، امام اين بيان را در فرق بين زنا و نكاح معاطاتي بيان كرده و مي فرمايد:

انّ الزنا لدي العرف غير النكاح و الزّواج سواءٌ كان بالقول أو الفعل. «2»

نكاح معاطاتي غير از زنا است، اين همان حرفي است كه آقاي حكيم گفته و ما هم آن را گفتيم، يعني نكاح با صيغه (انشاء لفظي) يا بالفعل (معاطاتي) غير از زناست.

بعد امام مي فرمايد:

فلو تقاول الزوجان (گفتگوهاي مقدّماتي) و قصدا الازدواج ثم انشأته المرأة بذهابها الي بيت المرء بجهيزتها مثلًا و قبل المرء ذلك بتمكينها في البيت لذلك، تحقّقت الزوجيّة المعاطاتيّة. «3»

آيا امام (ره) مي خواهد بگويد زوجيّت معاطاتي جايز است يا مي خواهد بگويد كه زوجيّت معاطاتي غير از زناست؟

ظاهراً نظر امام بيان فرق بين زنا و زوجيّت معاطاتي است، نه اين كه بگويد زوجيّت معاطاتي جايز است چرا كه زوجيّت معاطاتي بالاجماع جايز نيست، و اين كه بعضي خيال مي كنند اگر زوجيّت معاطاتي جايز باشد فرقي با زنا ندارد، اشتباه است چون بين اين دو، فرق است و جايز نبودنش به خاطر اجماع بر لزوم لفظ است نه به خاطر شباهتش به زنا.

ان قلت: شما گفتيد لزوم قرائت نماز به عربي، از باب توقيفي بودن است نه به دليل نص و روايات خاص، از طرف ديگر در عقد نكاح هم قائل به توقيفيّت شديد، بنابراين عربيّت را در عقد نكاح هم مثل نماز لازم بدانيد؟

قلنا: ما نگفتيم عربي خواندن نماز به خاطر توقيفي بودن است بلكه نماز نص

دارد، و همان طوري كه نماز را ياد مي گيرند، صيغۀ عقد نكاح را ياد بگيرند. به ما گفته شده است كه در نماز دو سوره از قرآن خوانده شود در حالي كه به ترجمۀ قرآن، قرآن گفته نمي شود، همچنين در ناحيۀ ذكر ركوع، سجده و تشهد …

روايت داريم كه به الفاظ خود گفته شود، پس عربي خواندن آن به خاطر توقيفي بودن آن نيست.

مرحوم محقق ثاني مي فرمايد كه انشاء فارسي اصلًا عقد نيست و مرحوم شيخ انصاري تعجّب مي كند كه مگر عقد حتماً بايد عربي باشد، بعضي مي گويند كه محقّق ثاني اين حرف را نزده است و حال آن كه ايشان در جامع المقاصد در كتاب رهن مي فرمايد:

و هل يشترط في الصيغة اللفظ العربي؟ الاقرب العدم (اين را از تذكرة نقل مي كند بعد مي گويد) … لا يقال عموم أَوْفُوا بِالْعُقُودِ ينافي الاشتراط (اشتراط عربي بودن عقود) لانّا نقول نمنع صدق العقد بالعجميّة مع امكان العربيّة. «4»

اين كلام از عجايب است و شيخ انصاري هم از آن تعجّب مي كند.

آيا اجراي صيغۀ نكاح به وسيلۀ مادّۀ بيع، تمليك، هبه و اجاره جايز است؟

مشهور در ميان علما اين است كه انشاء عقد به وسيلۀ اين الفاظ جايز نيست، لكن مرحوم سيّد مرتضي از ابو حنيفه نقل

______________________________

(1) باب 20 از ابواب متعه.

(2) كتاب البيع، ج 1، ص 180.

(3) كتاب البيع، ج 1، ص 180.

(4) ج 5، ص 45.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 100

مي كند كه همۀ اينها را اجازه داده است. مرحوم سيّد مرتضي چنين مي فرمايند:

قال: ابو حنيفة ينعقد النكاح بكل لفظ يقتضي التمليك، كالبيع و الهبة و التمليك فامّا ما لا يقتضي التمليك كالرهن و الاباحة فلا ينعقد به

و في الاجارة عنده روايتان اصحّهما انّه لا ينعقد بها. «1»

قاعده اقتضا مي كند كه اين الفاظ توأم با قرينه اشكال ندارد، چون ظهور دارد و لكن ما در مقابل إن قُلتي كه در جلسۀ قبل داشتيم و مي گفت نكاح توقيفي است و با اين الفاظ نمي شود، گفتيم كه چون عقود نكاح در مرأي و منظر شارع مقدّس انجام مي گرفته لا بد شارع آنها را امضا كرده است و اگر راضي نبود براي آن لفظ معيّن مي كرد در حالي كه لفظي تعيين نكرده است. امروز مي گوييم آيا اين الفاظ (بعت، ملكّت و … ) در زمان شارع (معصومين) در بين مردم مرسوم بوده است؟

اين معنا ثابت نيست بلكه عكس آن ثابت است چون اينها الفاظ غير متعارف هستند، ما گفتيم با آن الفاظي كه ظهور داشته باشد و متعارف هم باشد، چون در مرأي و منظر معصومين عليهم السلام بوده و با آن موافقت كرده اند صحيح است. توقيفيّت را قبول داريم ولي چون شارع آزاد گذاشته، الفاظي را كه در بين مردم متعارف بوده است كافي مي دانيم و الفاظي را كه متعارف نبوده نمي پذيريم.

آيا به لفظ هبه جايز است؟ بعضي به آيۀ «وَ امْرَأَةً «مُؤْمِنَةً» إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَهٰا لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرٰادَ النَّبِيُّ أَنْ يَسْتَنْكِحَهٰا خٰالِصَةً لَكَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ» «2» استدلال كرده اند كه انشاء نكاح با لفظ هبه فقط براي پيامبر صلي الله عليه و آله جايز است. بنابراين در غير پيامبر به نص قرآن صحيح نيست.

قلنا: آيه در مقام بيان اجراي نكاح به لفظ «وهبت» نيست بلكه با لفظ «نكحت» است، چون ذيل آيه مي گويد «ان اراد النبي أن يستنكحها» معلوم مي شود كه با نكحت

عقد انجام مي شود، پس «وهب» به معني نكاح بدون مهر و مانند هبه است و اين تفسير در روايات متعدّدي آمده است و «خالصة لك من دون المؤمنين» يعني نكاح بدون مهر فقط مخصوص تو است و مؤمنين ديگر نمي توانند چنين كنند.

73 ادامۀ م 2 و م 3 (تعدّي النكاح و التزويج الي المفعولين) … 7/ 12/ 78

روايات متعدّدي در باب دوّم از ابواب عقد نكاح مسئلۀ هبه و آيۀ 50 سورۀ احزاب را متعرض شده و بيان مي كنند كه مراد نكاح بدون مهر است، و چون روايات متضافر است از سند آنها بحث نمي كنيم اگر چه غالباً اسناد آنها صحيح است.

* … عن الحلبي قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن المرأة تهب نفسها للرجل ينكحها بغير مهر؟ فقال: انّما كان هذا للنبي صلي الله عليه و آله فامّا لغيره فلا يصلح هذا حتّي يعوّضها شيئاً … «3»

* … عن ابي الصباح الكناني عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: لا تحلّ الهبة الا لرسول اللّٰه صلي الله عليه و آله و امّا غيره فلا يصلح نكاح الّا بمهر. «4»

احاديث ديگري «5» هم در اين زمينه وجود دارد و فقط حديث پنجم است كه از آن بوي خلاف مي آيد ولي اين حديث هم به نظر ما مؤيّد است و مخالف نيست.

* … عن عبد اللّٰه بن المغيرة عن رجلٍ

(مرسله است)

عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في امرأة وهبت نفسها لرجل من المسلمين قال: إن عوّضها كان ذلك مستقيماً. «6»

گاهي تصور مي شود كه اين روايت با روايات قبلي معارض است و مي گويد هبه جايز است در حالي كه تصريح مي كند و مي گويد «ان عوّضها»

يعني هبۀ معوّضه باشد كه جانشين مهر است به اين معني كه خودش را بخشيده و در مقابل اين بخشش طرف مقابل هم چيزي هبه كرده است (الهبة المعوّضة). پس نه تنها معارض با آن چند حديث نيست بلكه موافق و مؤيّد است.

از مجموع اين روايات و آن توضيحي كه در تفسير آيۀ 50 سورۀ احزاب بيان شد معلوم مي شود كه اين آيه و روايات ارتباطي با بحث انشاء عقد و الفاظ انشاء ندارد بلكه مربوط به اين است كه مهر يكي از اركان عقد است، سواء ذكر أم لم يذكر.

تا اينجا قسمت عمدۀ مسئلۀ دوّم روشن شد و فقط يك قسمت باقي مانده و آن اين است كه آنچه كه تا كنون گفته شد در مورد الفاظ انشاء بود، حال قبول بايد به چه لفظي باشد؟

در تحرير فرمودند كه قبول با لفظ «قبلت و رضيت» و هرچه كه اين معني را بدهد (مثل امضيت) واقع مي شود.

دليل بر اين كه «رضيت و قبلت» كافي است چيست؟

______________________________

(1) ناصريّات، ص 324، مسئلۀ 152.

(2) آيۀ 50، سورۀ احزاب.

(3) ح 1، باب 2 از ابواب عقد نكاح.

(4) ح 2، باب 2 از ابواب عقد نكاح.

(5) ح 3، 4، 6، 8، 9، باب 2 از ابواب عقد نكاح.

(6) ح 5، باب 2 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 101

اوّلًا: حقيقت قبول با اين الفاظِ صريح حاصل مي شود، پس مطابق قاعده و متعارف بين الناس است.

ثانياً: در روايات عديده «1» «قبلت و رضيت» وجود دارد.

نكته اي در اينجا وجود دارد كه امام به آن اشاره كرده اند و لازم است ما نيز به آن اشاره كنيم، آيا ذكر شرايط و متعلقات

در قبول لازم است؟

در انشاء ايجاب گفته مي شود زوّجت نفس موكلتي لموكّلك علي المهر المعلوم و الشرائط المعلومة، آيا در قبول هم لازم است كه اين اركان گفته شود؟

امام (ره) مي فرمايد لازم نيست، نه ذكر زوج، نه زوجه، نه مهريّه و نه شرايط، چون قبول عطف بر ايجاب است و هرچه در ايجاب باشد مثل اين است كه در قبول گفته اند، به عبارت ديگر اين از جاهايي است كه المقدّر كالمذكور و در ناحيۀ قبول در تقدير است.

[مسألة 3: يتعدّي كل من الانكاح و التزويج الي مفعولين]

اشاره

مسألة 3: يتعدّي كل من الانكاح و التزويج الي مفعولين (پس صحيح است بگويد: زوّجت نفس موكلتي موكّلك)

و الاولي ان يجعل الزوج و الزوجة ثانياً و يجوز العكس و يشتركان (النكاح و التزويج) في انّ كلا منهما يتعدّيان الي المفعول الثاني بنفسه تارة و بواسطة «من» اخري فيقال: انكحت أو زوّجت زيداً هنداً أو انكحت هنداً من زيدٍ و باللّام ايضاً هذا بحسب المشهور و المأنوس و ربما يستعملان علي غير ذلك و هو ليس بمشهور و مأنوس.

عنوان مسأله:
اشاره

اين مسأله چون در كلام علماي سابق نبوده و كمتر متعرّض آن شده اند بايد در لابه لاي آيات و روايات و لغت آن را پي گيري كنيم.

1- آيات:

در آيات قرآن لفظ نكاح و تزويج متعدّدي به دو مفعول مكرّر استعمال شده است:

«فَلَمّٰا قَضيٰ زَيْدٌ مِنْهٰا وَطَراً زَوَّجْنٰاكَهٰا». «2»

در مورد لفظ نكاح هم در داستان حضرت شعيب مي فرمايد:

«قٰالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَي ابْنَتَيَّ هٰاتَيْنِ» «3» كه در اين دو مورد زوج بر زوجه مقدّم است.

آيه اي هم داريم كه قد يتوهم دلالت بر بحث ما دارد:

«أَوْ يُزَوِّجُهُمْ ذُكْرٰاناً وَ إِنٰاثاً» «4» اين آيه در مورد مواليد است و آيۀ قبل از آن مي فرمايد:

«يَهَبُ لِمَنْ يَشٰاءُ إِنٰاثاً وَ يَهَبُ لِمَنْ يَشٰاءُ الذُّكُورَ» و «يزوّجهم» به معني يعطيهم است، يعني در كنار هم به كسي هم دختر و هم پسر مي دهد.

تا اينجا در آيات قرآن ديديم كه هر دو بدون حرف جر آمده است و امّا متعدّي به حرف جر در قرآن فقط متعدي به «باء» داريم و متعدّي به «من» و «لام» نيامده است در حالي كه در تحرير الوسيله «من و لام» آمده و «باء» ذكر نشده است و سزاوار بود «باء» را هم مي فرمودند:

«كَذٰلِكَ وَ زَوَّجْنٰاهُمْ بِحُورٍ عِينٍ». «5»

74 ادامۀ مسئلۀ 3 … 8/ 12/ 78

2- لغت:

در منابع لغت هم در اين مسأله محدود صحبت كرده اند.

المنجد مي گويد:

زوّجه امرأة أو بامرأة أو لامرأةٍ، عَقَد له عليها، «6» در واقع هم متعدّي به دو مفعول را ذكر كرده و هم متعدّي به حرف جرّ «باء» و «لام» را، بعد مي گويد:

و انكر بعضهم تعدّيه بالباء.

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 1، ص: 101

در كتاب مختار الصحّاح كه خلاصۀ صحاح اللغة است مي گويد:

قال يونس ليس

من كلام العرب زوّجه بامرأة بالباء و لا تزوّج بامرأة بل نجد منها (يعني نه در طرف زوج و نه در طرف زوجه با حرف «باء» متعدّي نمي شود) … و قال الفرّاء تزوّج بامرأة لغة. «7»

در قاموس اللغة كه از معتبرترين منابع لغت است علاوه بر بلاواسطه فقط تعدّي به باء را گفته است، بنابراين آنچه كه از كتب اهل لغت برمي آيد اين است كه تعدّي به مفعولين بدون واسطه در ميان همه مسلّم است و تعدّي به «باء» يا «لام» در ميان لغويّين مشكوك است.

______________________________

(1) باب 18 از ابواب عقد متعه و باب 1 از ابواب عقد دائم.

(2) آيۀ 37، سورۀ احزاب.

(3) آيۀ 27، سورۀ قصص.

(4) آيۀ 50، سورۀ شوريٰ.

(5) آيۀ 54، سورۀ دخان.

(6) المنجد، مادۀ زوج (زواج).

(7) مختار الصحاح، مادۀ زوج.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 102

3- روايات:

در احاديث ما تعدّي به «باء» و «لام» و «الي» و «من» يافت شده است. در قرآن «زَوَّجْنٰاهُمْ بِحُورٍ عِينٍ» * داشتيم ولي مفسّران منكر آن هستند و «زوّجنا» را به معني «قَرَنْنا» مي گيرند، امّا دليلي بر اين تفسير نداريم و «زوّجنا» به معني تزويج است، شايد چون در كتب لغت تعدّي به باء را نيافته بودند چنين توجيه كرده اند ولي اين تفسير درست نيست.

در روايات متعدّدي تعدّي با هر چهار حرف جر وجود دارد البتّه ممكن است كه اغلب اين روايات از نظر سند ضعيف باشند امّا ضعف سند در اينجا ضرري ندارد چون بر فرض هم روايت مجعول باشد، جاعل روايت عرب بوده و قصد ما بيان استعمال لغت است نه شنيدن حكم خدا از زبان معصوم عليه السلام، پس هر جا استشهاد به روايات

براي بيان استعمالات عرب است، اسناد روايات مورد توجّه واقع نمي شود چون استعمالات عربي را هر عرب مي تواند به كار برد و مي خواهيم بگوييم متعدّي به حرف جر در عرب استعمال شده است.

در تفسير عيّاشي در ذيل آيۀ «عَبْداً مَمْلُوكاً لٰا يَقْدِرُ عَليٰ شَيْ ءٍ» چنين دارد:

عن ابي بصير

(مقطوعه)

في الرجل ينكح امته لرجل

(مفعول دوّم با لام است)

أله أن يفرّق بينهما اذا شاء؟ «1»

و امّا تعدّي به حرف «الي» در دو مورد وجود دارد:

* … عن درست بن عبد الحميد، عن ابي ابراهيم عليه السلام

(حضرت موسي بن جعفر)

قال: قال رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله تزوّجوا الي آل فلان فانّهم عفّوا فعفّت نسائهم و لا تزوّجوا الي آل فلان فانّهم بغوا فبغت نسائهم … «2»

شاهد در تعدّي تزوّجوا با «الي» است.

* … عن محمّد بن مسلم عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في حديث: لا تجالسوا شارب الخمر و لا تزوّجوه و لا تتزوّجوا اليه … «3»

تعدّي به «من» كه در هيچ لغتي نديديم در روايات زياد است:

* و عن محمّد بن مسلم قال: سألت ابا عبد اللّٰه عليه السلام عن الرجل، ينكح امته من رجل؟ قال: ان كان مملوكاً فليفرق بينهما اذا شاء … «4»

* دعائم الاسلام عن رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله انّه نهي عن نكاح الشغار و هو ان ينكح الرجل ابنته من رجل علي ان ينكحه الآخر ابنته و ليس بينهما صداق … «5»

در حديث ديگري دارد كه جواني خدمت حضرت علي عليه السلام آمد و عرض كرد من مادري دارم كه فرزنديِ مرا انكار مي كند و علّت آن اين است كه برادرهاي مادرم مي خواهند مرا از ارث آيندۀ مادرم

محروم كنند و مي گويند كه خواهرِ ما پسري ندارد.

خليفۀ دوّم از من مدرك خواست و چون مدركي نداشتم مرا را محكوم كرد. علي عليه السلام خطاب به برادرهاي مادر آن جوان فرمود شما مي گوييد اين خواهر شما هرگز شوهر نكرده است، اولياء او چه كساني هستند؟ و از آنها پرسيدند آيا در مورد خواهرتان به من وكالت مي دهيد، عرض كردند بله، فرمود شاهد و گواه باشيد كه من خواهر شما را به ازدواج اين جوان درآوردم و مهر آن را چهارصد درهم قرار دادم و خودم آن را مي پردازم و به آن جوان فرمود كه دست زنت را بگير و برو امشب عروسي كنيد و فردا پيش من حاضر شو در حالي كه بر تو اثر غسل ظاهر است، وقتي مطلب به اينجا رسيد زن گفت:

تريد أن تزوّجني من ولدي. «6»

و در جاي ديگر روايت دارد:

انّي قد زوّجت هذه الجارية من هذا الغلام،

پس هم در مقام انشاء و هم در مقام حكايت «مِن» وجود دارد و معلوم مي شود كه با «من» متعدّي مي شود.

موارد ديگري هم داريم كه با «من» متعدّي شده كه از آن جمله:

«قد زوّجت فاطمة من علي» «7»

«أوحي الي آدم أن يزوّج بناته من بنيه» «8»

«قال فاني قد زوّجتك من عون ابن جعفر» «9»

«زوّجت عبدي من أمتي فاشهدوا ملائكتي». «10»

موارد متعدّد ديگري داريم كه با باء متعددي شده است:

«قال صلي الله عليه و آله يا علي أبشر أبشر، فانّي قد زوّجتك بابنتي فاطمة عليها السلام». «11»

«فأوحي اللّٰه اليه: انّي قد زوّجت علياً بفاطمة عليهما السلام». «12»

«قد زوّجت نفسي كما امرني بعلي عليه السلام». «13»

______________________________

(1) تفسير عياشي، ج 2، ص 265.

(2) ح 7، باب

31 از ابواب نكاح محرّم.

(3) وسائل، ج 17، ح 8، باب 11 از ابواب اشربۀ محرّمه.

(4) مستدرك الوسائل، ج 15، ح 2، باب 32 از ابواب نكاح عبيد و اماء.

(5) مستدرك الوسائل، ج 14، ح 2، باب 16 از ابواب عقد نكاح.

(6) وسائل، ج 18، ح 2، باب 21 از ابواب كيفيّت حكم.

(7) صحيفة الرضا، ص 172 و 293.

(8) وسائل، ج 14، ح 4، باب 3 از ابواب ما يحرم بالنسب.

(9) ذخائر العقبي، ص 171.

(10) مستدرك، ج 14، ح 11، باب 33 از ابواب مقدّمات نكاح.

(11) مدينة المعاجز، ج 2، ص 329.

(12) مستدرك، ج 15، ح 3، باب 4 از ابواب مهور.

(13) الفضائل، شاذان بن جبرئيل القمي، ص 101.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 103

75 ادامۀ م 3 و م 4 (كيفيّة اجراء الصيغة) … 9/ 12/ 78

جمع بندي:

انشاء نكاح قدر مسلّم بالفظ «زوّجت» يا «تزوّجت» كه متعدّي به دو مفعول بلاواسطه باشد بلااشكال است مخصوصاً اگر زوج بر زوجه مقدّم شود بالفظ نكاح (انكحت و نكحت) هم مسلماً جايز است، در مورد حرف جر هم «من و باء» در احاديث زياد بود و حرف «لام و الي» هم در احاديث وجود دارد پس اگر كسي بخواهد احتياط كند مي تواند يك بار با مادّۀ «زوّجت» با دو مفعول بدون واسطه بار ديگر با مادّۀ «انكحت» با دو مفعول بدون واسطۀ، مرتبۀ ديگر با واسطۀ «من» با واسطۀ «باء» با واسطۀ لام، با واسطۀ «الي» و اگر بخواهد تقديم زوج و زوجه را هم رعايت كند مجموعاً دوازده صيغه مي شود، بعضي به صورت فضولي هم مي خوانند «زوّجت المرأة المعلومة المسماة بفلان للمرء المعلوم المسماة بفلان علي المهر

المعلوم و الشرائط المعلومة» تا اگر وكالت مشكلي داشته باشد عقد صحيح باشد و بعداً آنها هم رضايت مي دهند، البته يك صيغه هم كافي است ولي به جهت اهميّت نكاح احتياط پسنديده است.

[مسألة 4: (كيفيّة اجراء الصيغة)]

اشاره

مسألة 4: عقد النكاح قد يقع بين الزوج و الزوجة و بمباشرتهما، فبعد التقاول و التواطؤ و تعيين المهر، تقول الزوجة مخاطبة للزوج:

«أنكحتك نفسي، أو أنكحت نفسي منك- أو لك- علي المهر المعلوم»، فيقول الزوج بغير فصل معتدّ به: «قبلت النكاح لنفسي علي المهر المعلوم»، أو « … هكذا»، أو تقول: «زوّجتك نفسي- أو زوّجت نفسي منك، أو لك- علي المهر المعلوم» فيقول: «قبلت التزويج لنفسي علي المهر المعلوم»، أو «.. هكذا». و قد يقع بين وكيليهما، فبعد التقاول و تعيين الموكّلين و المهر، يقول وكيل الزوجة مخاطباً لوكيل الزوج:

«أنكحت موكّلك فلاناً موكّلتي فلانة- او من موكّلك فلان- علي المهر المعلوم»، فيقول وكيل الزوج: «قبلت النكاح لموكّلي علي المهر المعلوم»، أو «هكذا» أو يقول وكيلها: «زوّجت موكّلتي موكّلك- أو من موكّلك أو لموكّلك فلان- علي المهر المعلوم» فيقول وكيله: «قبلت التزويج لموكّلي علي المهر المعلوم»، أو « … هكذا». و قد يقع بين وليّيهما كالأب و الجدّ، فبعد التقاول و تعيين المولّي عليهما و المهر يقول وليّ الزوجة: «أنكحت ابني أو ابنة ابني فلانة- مثلًا- ابنك أو ابن ابنك فلاناً، أو من ابنك أو ابن ابنك، أو لابنك أو لابن ابنك علي المهر المعلوم»، أو يقول: «زوّجت بنتي ابنك- مثلًا- أو من ابنك أو لابنك»، فيقول ولي الزوج: «قبلت النكاح أو التزويج لابني أو لابن ابني علي المهر المعلوم». و قد يكون بالاختلاف؛ بأن يقع بين الزوجة و وكيل الزوج و بالعكس،

أو بينها و بين وليّ الزوج و بالعكس، أو بين وكيل الزوجة و وليّ الزوج و بالعكس، و يعرف كيفيّة ايقاع العقد في هذه الصور مما فصلناه في الصور المتقدمة. و الاولي تقديم الزوج علي الزوجة في جميع الموارد كما مرّ.

عنوان مسأله:

عصارۀ كلام در مسأله اين است كه انشاء حدّ اقل شش حالت دارد:

1- مباشرت زوج و زوجه در انشاء عقد كه همان اقسامي را كه در مسئلۀ سابق گفته شد، دارد: زوّجت نفسي لك …

2- بين الوكيلين باشد كه متعارف در بين ما همين است و همان تقسيمات مسئلۀ سابق (مسئلۀ 3) مي آيد.

3- بين الوليين باشد نمونه اش عقد حضرت آدم عليه السلام است چون خداوند وليّ همه است.

4- يكي بالمباشرة و ديگري بالوكالة باشد كه در داستان «سهل ساعدي» آمده بود و سهل مباشر بود و يا در داستان آن زن كه فرزند خود را انكار مي كرد، حضرت از ناحيۀ زن وكيل شد.

5- يك طرف مباشرت و طرف ديگر ولايت است.

6- مخلوطي از ولايت و وكالت باشد، مثلًا طرف زوجه وكالت است و طرف زوج ولايت است و يا بالعكس.

هل يجب التصريح بعنوان الوكالة أو الولاية؟

آيا لازم است گفته شود عن قبل موكّلتي أو ولدي أو من قبل من أنا ولي عليه؟ خير لازم نيست و آنچه كه لازم است وكالت در متن واقع است نه در مقام انشاء لفظي، پس واقع ولايت و وكالت شرط صحّت است نه تلفّظ به ولايت و وكالت، به عبارت ديگر هركس كه وكيل شد هرچه به قصد موكّلش بخواند جانشين اوست و لازم نيست كه تصريح به لفظ كنند، و شاهد آن روايات گذشته است مثلًا در

روايت «سهل ساعدي» پيامبر فرمود: «زوّجتكها» و نفرمود «زوّجتك موكّلتي» و يا علي عليه السلام بعد از وكيل شدن فرمود: «زوّجتكها» و به وكالت تصريح نفرمود و مقاوله هاي ابتدايي در فهم وكالت، كفايت مي كند و معلوم مي شود كه عقد وكالتاً است، پس تصريح به الفاظ وكالت لازم نيست ولي احتياطاً به آن تلفظ مي شود.

ادلّه:
اشاره

دليل مسائلي كه گفته شد (مباشرت، وكالت و ولايت) چيست؟

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 104

مباشرت نياز به دليل ندارد و امّا ادلۀ صحّت وكالت و ولايت عبارتند از:

1- عمومات:

عموم ادلّۀ وكالت و ولايت، حاكم است و ما هيچ دليل ديگري در اينجا نداشته باشيم اين عمومات كافي است.

2- سيرۀ عملي مسلمين:

غالباً عقود به مباشرت نبوده است.

3- روايات:

رواياتي كه قبلًا بيان شد (داستان حضرت علي، «1» داستان پيامبر و سهل ساعدي، «2» داستان حضرت آدم، «3» داستان حضرت جواد عليه السلام «4» و موارد عديده اي كه وكالتاً يا ولايتاً ادا شده است).

[مسألة 5: لا يشترط في لفظ القبول مطابقته لعبارة الايجاب]

اشاره

76 م 5 (مطابقة الايجاب و القبول) و م 6 (اللحن في الصيغة) … 10/ 12/ 78

مسألة 5: لا يشترط في لفظ القبول مطابقته لعبارة الايجاب بل يصح الايجاب بلفظ و القبول بلفظ آخر فلو قال زوّجتك، فقال: قبلت النكاح أو قال انكحتك، فقال: قبلت التزويج، صحّ و ان كان الاحوط المطابقة.

عنوان مسأله:

گاهي قبول به لفظ «قبلت» يا «رضيت» يا «نعم» است، اين الفاظ مقدّري دارد، كه مشابه لفظ ايجاب است و با آن مطابقت دارد (ايجاب: انكحتُ، قبول: قبلت أي قبلت النكاح). اين مورد از محل بحث خارج است و بحث در جايي است كه در قبول عنوان نكاح را ذكر كند و به «قبلت» و «رضيت» و «نعم» قناعت نكند آيا در اين موارد تطابق لازم است يا نه؟

اقوال:

اين مسأله نيز از مسائلي است كه كمتر متعرّض آن شده اند.

مرحوم صاحب جواهر به دنبال مرحوم محقّق در شرايع اين مسأله را عنوان فرموده است. صاحب شرايع همين فتوايي كه در تحرير آمده، دارد، صاحب جواهر در ذيل كلام محقّق مي فرمايد:

بلا خلاف و لا اشكال لاطلاق الادلّة. «5»

«لا خلاف» معنايش اين نيست كه همۀ اصحاب متعرّض شده اند بلكه معنايش اين است كه مخالفي در مسأله نيست و لو لعدم التعرّض.

بعد از ايشان هم در عروه و شروح عروه و معاصرين اين مسأله را دنبال كرده و تطابق را لازم ندانسته اند.

دليل عدم لزوم تطابق اطلاق ادله:

ادلّه مي گويند كه بايد به عقد نكاح وفا شود (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) و احكامي كه در باب نكاح وارد شده به عقود متعارفه منصرف است و اين عقدي كه بدون مطابقت خوانده شده از عقود متعارفه است.

ان قلت:

عقد نكاح توقيفي است، پس مطابقت بين ايجاب و قبول لازم است.

قلنا:

معناي توقيفي بودن عقد نكاح اين است كه در حضور شارع عقد نكاح خوانده مي شد در حالي كه شارع لفظي را براي آن تعيين نمي كرد، بنابراين آنچه كه در بين مسلمين بوده امضا كرده است.

مسلمين پايبند به مطابقت نبودند كه حتماً بايد بين ايجاب و قبول مطابقت باشد يعني اگر مردم را به حال خودشان بگذاريم به هر لفظي كه اداي مقصود مي كند (بالصراحة أو بالظهور) قناعت مي كنند و اگر شارع راضي به اين كار نبود بايد آنها را منع مي كرد، مضافاً اين كه در بعضي از روايات (روايت سهل ساعدي) هم عدم تطابق ديده مي شود، آنچه در كتب عامّه آمده شاهد ما نيست چون تطابق در آنها بوده (مرد عرب «زوجنيها» گفت، پيامبر هم فرمود «زوّجتكها» كه

تطابق موجود است)، امّا آنچه كه در طرق ما آمده است مرحوم صاحب وسايل در ج 14 اين حديث را به گونه اي و در ابواب مهور به گونۀ ديگري نقل كرده است، حال اگر به گونه اي باشد كه در ج 14 نقل كرده است شايد شاهد بر عدم تطابق باشد.

* … عن محمّد بن مسلم عن ابي جعفر عليه السلام قال: جاءت امرأة الي النبي صلي الله عليه و آله فقالت: زوّجني

(ايجاب زوجيت نيست چون زوج و مهر تعيين نشده است پس تقاضا و درخواست است)

فقال: مَنْ لهذه، فقام رجل فقال: انا يا رسول اللّٰه، … قد زوّجتكها علي ما تحسن من القرآن فعلمها ايّاه. «6»

______________________________

(1) وسائل، ج 18، ح 2، باب 21 از ابواب كيفيّات حكم.

(2) وسائل، ج 14، ح 3، باب 1 از ابواب عقد نكاح.

(3) وسائل، ج 14، باب 3 از ابواب ما يحرم بالنسب.

(4) وسائل، ج 14، ح 2، باب 1 از ابواب مقدّمات نكاح.

(5) جواهر، ج 29، ص 139.

(6) ح 3، باب 1 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 105

در اينجا «قبلت» از ناحيۀ مرد عرب نيست و فقط «انا يا رسول اللّٰه» دارد كه جانشين قبولِ مقدّم شده است يا ايجاب من ناحية الزوج است و «قد زوّجتكها» هم در عبارت وجود دارد. اگر بگوييم «قبلت» ديده نمي شود و «انا يا رسول اللّٰه» جانشين قبول است در اين صورت تطابقي بين «قد زوّجتكها» و «انا يا رسول للّٰه» وجود ندارد و ممكن است شاهد بر بحث ما باشد ولي اگر بگوييم كه «انا يا رسول اللّٰه»، خواستگاري است و قبول بعداً آمده و در روايت ذكر نشده

است، شاهد بحث ما نمي شود.

همين حديث را مرحوم صاحب وسايل در جايي ديگر ذكر كرده است:

* … انا يا رسول اللّٰه زوّجنيها

(كه اين انشاء قبول مقدّم است)

قال صلي الله عليه و آله: قد زوّجتكها … «1»

در اينجا تطابق بين ايجاب و قبول وجود دارد.

حال اگر روايت در واقع هم به صورت دوّم باشد (كه در كافي به اين صورت است) در اين صورت شاهدي بر عدم تطابق از روايات نداريم و بايد به سراغ قاعده برگرديم، كه بر اساس قواعد و عمومات تطابق لازم نيست.

[مسألة 6: اذا لحن في الصيغة]

اشاره

مسألة 6: اذا لحن في الصيغة فان كان مغيّراً للمعني بحيث يعدّ اللفظ عبارة لمعني آخر غير ما هو المقصود لم يكف، و ان لم يكن مغيّراً بل كان بحيث يفهم منه المعني المقصود و يعدّ لفظاً لهذا المعني الّا انّه يقال له: لفظ ملحون و عبارة ملحونة من حيث المادّة أو من جهة الاعراب و الحركات فالاكتفاء به لا يخلو من قوّة و ان كان الأحوط خلافه و أولي بالاكتفاء اللغات المحرّفة عن اللّغة العربيّة الاصليّة، كلغة سود العراق في هذا الزمان اذا كان المباشر للعقد من اهالي تلك اللّغة لكن بشرط أن لا يكون مغيّراً للمعني مثل جوّزت بدل زوّجت الّا اذا فرض صيرورته في لغتهم كالمنقول.

عنوان مسأله:

اين مسأله نيز محلّ ابتلاء و در مورد لحن و غلط در صيغه است گاهي غلط و اشتباه در اعراب و گاهي در مادّه و گاهي در مخارج حروف است، اينها چه حكمي دارد؟ عبارت تحرير طولاني است و سه صورت را ذكر مي كند كه در كتب فقها نيامده است مگر در عروه:

1- لحني كه مغيّر معناست و قطعاً جايز نيست (مثلًا به جاي زوّجتُ بگويد زوّجتَ) چون اصل فساد است.

2- لحني كه مغيّر معنا نيست و قرائن هم قائم است مثلًا «صداق» با «سين» تلفّظ مي كند و «انكحت» را با «حاء» تلفظ نمي كند كه در اين صورت چون قرينه وجود دارد و لفظ اداي مقصود مي كند اشكالي ندارد.

3- در جايي كه از لغات تحريف شده (عربي هاي عاميانه) باشد مثلًا به جاي زوّجت، جوّزت مي گويند امام اين صورت را نيز دو قسم مي كند: گاهي مغيّر معنا نيست و گاهي مغيّر معناست كه اين صورت اشكال دارد،

مرحوم آقاي حكيم مي فرمايد: وقتي متعارف است و اداي مقصود هم مي شود و همه مي فهمند اشكالي ندارد.

نتيجه:

غلطهايي كه مغيّر معنا نيست اشكالي ندارد ولي بايد سعي شود كه صيغۀ صحيح خوانده شود.

[در اينجا دو مسئلۀ مهم داريم كه با هم مطرح مي كنيم.]

اشاره

77 م 7 و 8 (قصد مضمون العقد و قصد الانشاء) … 11/ 12/ 78

در اينجا دو مسئلۀ مهم داريم كه با هم مطرح مي كنيم.

[مسألة 7: يعتبر في العقد القصد الي مضمونه]
اشاره

مسألة 7: يعتبر في العقد القصد الي مضمونه، و هو متوقّف علي فهم معني لفظي «انكحت» و «زوّجت» و لو بنحو الاجمال حتّي لا يكون مجرّد لقلقة لسان، نعم لا يعتبر العلم بالقواعد العربية و لا العلم و الاحاطه بخصوصيات معني اللفظين علي التفصيل، بل يكفي علمه اجمالًا، فاذا كان الموجب بقوله «انكحت» أو «زوّجت» قاصداً لايقاع العلقة الخاصّة المعروفة المرتكزة في الاذهان التي يطلق عليها النكاح و الزواج في لغة العرب و يعبر عنها في لغات أخر بعبارات أخر و كان القابل قابلًا لهذا المعني كفي الّا اذا كان جاهلًا باللغات بحيث لا يفهم انّ العلقه واقعة بلفظ «زوّجت» أو بلفظ «موكّلي» فحينئذٍ صحّته مشكلة و إن علم أنّ هذه الجملة لهذا المعني.

عنوان مسأله:

اين مسأله در مورد قصد معني است يعني عقد بدون قصد معني نمي شود. و اگر كسي بدون فهم معني عقد را بخواند ممكن نيست. آيا قصد تفصيلي لازم است يا اجمالًا بداند كافي است، به عبارت ديگر سه گونه مي توان عقد خواند:

1- تفصيلًا معاني لغات و نقش هر يك از كلمات مي داند.

2- معاني الفاظ را اجمالًا مي داند.

3- اجمالًا و تفصيلًا معاني الفاظ را نمي داند.

[مسألة 8: يعتبر في العقد قصد الانشاء]
اشاره

مسألة 8: يعتبر في العقد قصد الانشاء بان يكون الموجب في

______________________________

(1) وسائل، ج 15، ح 1، باب 2 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 106

قوله «انكحت» أو «زوّجت» قاصداً ايقاع النكاح و الزواج و ايجاد ما لم يكن لا الاخبار و الحكاية عن وقوع شي ء في الخارج، و القابل بقوله:

«قبلت» منشأ لقبول ما أوقعه الموجب.

عنوان مسأله:

اين مسأله در مورد قصد انشاء است، يعني قصد او از گفتن «زوّجت» اخبار از گذشته نباشد. در عروه مسئلۀ قصد انشاء را مقدّم كرده است و به نظر ما هم بهتر است كه قصد انشاء جلوتر بحث شود. به يك معني اين دو مسأله در مورد قصد است و از هم جدا نيست و اگر بخواهيم از هم جدا كنيم اوّل بايد از قصد انشاء بحث كنيم.

اقسام كلام:
1- اخبار:

اخبار حكايت از نسبتي در خارج است و در واقع نوعي عكس برداري از خارج است، حال اگر اين نسبت كلامي با وجود خارجي مطابق باشد خبر صادق و اگر مطابق نباشد خبر كاذب است، پس چيزي را در خارج ايجاد نمي كند. حكايت ممكن است از گذشته يا از آينده و يا از حال باشد.

2- انشا:
اشاره

انشاء ايجاد است، يعني چيزي كه نبود ايجاد مي كنيم استفهام، در واقع ايجاد استفهام است و يا نداء در واقع ايجاد نداء است. انشاء اقسام زيادي دارد كه وارد آن نمي شويم. گاهي انشاء ايجاد يك امر اعتباري است.

حقيقت اعتبار:

اين يك بحث دامنه دار است به عنوان مثال علقۀ زوجيّت بين زيد و هند نبود من با «زوّجت» اين علقه را ايجاد مي كنم كه يك امر اعتباري است، و يا در تمليك علقۀ مالكيّت را كه يك امر اعتباري است ايجاد مي كنيم، عقلا براي اين امور اعتباري آثار زيادي قائل هستند و چه بسا امور اعتباريّه اي كه قوّت و تأثيرش بيشتر از امور تكوينيّه است. پس امور انشائيه با خبريّه فرق دارد.

آيا انشاء امر پيچيده اي است؟ كنه انشاء پيچيده است ولي وجود اجمالي آن از اظهر اشياء است، مثلًا معناي مالكيّت را بچّه هم مي فهمد، پس انشاء چيز پيچيده اي نيست كه مي گويند حتماً بايد علما آن را بخوانند بله چون علما معاني آن را بهتر درك مي كنند، بخوانند بهتر است به طور ساده معناي انشاء نكاح عبارت است از اين كه اين دختر را به آن پسر داديم كه همه اين را مي فهمند.

78 ادامۀ مسئلۀ 7 و 8 … 14/ 12/ 78

امور اعتباريّه و انشاء از مسائلي است كه همه به آن علم اجمالي دارند پس علم تفصيلي به آن در غايت اشكال است و فقط علما حقيقت آن را مي دانند.

توضيح ذلك: ما اموري داريم كه شب و روز با آن سر و كار داريم مانند زمان، مكان، قوّۀ جاذبه كه همه اجمالًا معاني آنها را مي دانند و از بديهيّات است ولي حقيقت زمان چيست؟

اين مسئلۀ پيچيده اي

است، آيا مقدار حركت است؟ آيا حركت جوهري است؟ آيا بُعد چهارم جسم است؟ آيا زمان مخلوق است؟ يعني آيا ممكن است كه زماني باشد كه زمان در آن نباشد؟

ماهيّت مكان چيست؟ آيا بعد موهومي است، يعني مي شود كه خداوند مكان را از بين ببرد و مكاني باشد كه مكان نباشد؟ آيا نسبتي است كه بين اجسام واقع مي شود؟ يعني اگر تمام عالم يك چيز باشد مكان معنا ندارد. آيا مكان و زمان بعد از اشياء است يا قبل از اشياء؟ تصوّر بسياري بر اين است كه زمان و مكان قبل از اشياء بوده است و بعضي معتقدند كه زمان و مكان بدون اشياء معنا ندارد و زمان و مكان همزمان با پيدايش اشياء به وجود آمده اند.

پس مسئله اي به اين سادگي كه بچّه ها نيز معناي آن را مي فهمند كنه و حقيقتش پيچيده است. همچنين جاذبه را همه مي فهمند ولي حقيقتش چيست؟ چه نيرويي است، امواج است، ذرات است، مسئله اي است كه فهم آن آسان نيست. ما در عالم از اين چيزها زياد داريم كه وجود اجماليش از واضحات ولي كنه و حقيقتش در غايت خفا است و تنها ذات باري تعالي نيست كه «وجودها من اظهر الاشياء و كنهها في غاية الخفاء» باشد. در موجودات امكانيّه و مخلوقات نيز موجوداتي داريم كه وجودها من اظهر الاشياء و كنهها في غاية الخفاء باشند. انشاء و امور اعتباريّه هم همين طور هستند، ما مي دانيم ملكيّت و خريدوفروش هست و همه اين را مي فهمند و يا معني زوجيّت و نكاح را همه مي فهمند كه وجوده من اظهر الاشياء است ولي حقيقت اينها چيست؟ امور اعتباريّه يعني چه؟ انشاء كه

به معني ايجاد است، در كجا ايجاد مي كند؟ اگر در خارج باشد، ما در خارج چيزي به نام ملكيّت يا ازدواج نداريم و اگر در ذهن است از

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 107

كدام يك از وجودات ذهنيّه است چون وجودات ذهنيّه مختلف است.

كنه معني ملكيّت، انشاء و زوجيّت كه اموري اعتباري هستند في غاية الخفاء است، پس آنچه كه ما به آن نيازمنديم وجود اجمالي آنهاست و اين وجود اجمالي چيزي نيست كه در آن وسوسه كنيم و فرقي بين عقد ازدواج و عقد بيع نيست كه در ناحيۀ عقد ازدواج علما مي گويند مردم معني قصد انشاء را نمي فهمند اگر در عقد زواج نمي فهمند در عقد بيع هم نمي فهمند چه تفاوتي بين اين دو وجود دارد؟ چرا علما در عقد زواج دچار وسوسه شده اند، آنچه كه ما در انشاء به آن نياز داريم همان فهم اجمالي معني انشاء است كه همه آن را مي دانند.

جمع بندي: وجود انشاء و وجود امور اعتباريّه اجمالًا براي همه روشن است و پيچيدگي خاصّي هم ندارد و امّا كنه انشاء و حقيقت انشاء چيست؟

اقسام ملكيّت:
اشاره

ملكيت بر دو قسم است:

الف) ملكيّت تكويني:

مثل سلطۀ خداوند بر عالم هستي كه مالكيّت تكوينيّۀ الهيّه است و يا مالك بودن انسان بر اعضاي خود و يا مالك بودن او بر ماهي كه صيد مي كند.

ب) ملكيّت اعتباري:

در واقع از ملكيّت خارجيّه عكس برداري شده است، مثلًا خانه اي در شهر ديگر است، مالك با ديگري قولنامه مي نويسند و شش ماه ديگر مالك مي خواهد آن را تحويل دهد، در اينجا فروشنده مالكيّت خارجيّه ندارد بلكه مالكيت اعتباريه دارد يعني يك امر اعتباريّه از آن ملكيّت خارجيّۀ تكوينيّه انتزاع مي شود.

حقيقت ملكيّت؟

بعضي مي گويند كه ملكيّت يك بناگذاري است يعني در ذهن بنا مي گذاريم كه شما مسلّط بر اين خانه باشيد كه البتّه بناگذاريِ ذهني هم معنايش روشن نيست. بعضي آن را به معني فرض مي دانند يعني اين خانه را كه براي شما هست به منزلۀ دست شما فرض مي كنيم، منتهي اين از فروض خياليّه نيست بلكه فرضي است كه عقلا براي آن اثر قائلند، يعني خانه در تحت سلطۀ شماست به همان گونه كه بر دست و گوش و اعضاي ديگر خود تسلط داريد، عقلا هم اگر شرايط معامله جمع باشد به آن ترتيب اثر مي دهند و اجازۀ مزاحمت به ديگري نمي دهند و قانون مزاحم را تعقيب مي كند و هكذا در ناحيۀ زوجيّت، يك زوجيّت تكويني داريم مثلًا چشمان ما زوج هستند، كه در واقع دو چيز هستند كه در وجود خارجي احدها به ديگري ضميمه مي شود، اين زوجيّتِ تكوينيِ خارجي است و احتياجي به انشاء ما ندارد، در عالم اعتبار در بعضي جاها با بعضي از شرايط عكس اين عالم تكوين را مي كشيم و آثار عقلائيه را هم مترتّب مي كنيم، مثلًا مي گوييم هند را زوجۀ زيد قرار داديم نه در خارج (چون چه بسا عقد زوجيّت كه خوانده مي شود اين دو در كنار هم نيستند) بلكه همان حالت تكونيّۀ خارجيّه را در عالم اعتبار و

ذهن ايجاد مي كنيم كه عقلا براي آن آثاري قائلند و زندگي اجتماعي بدون اين اعتباريات ممكن نيست. اين مسئله اي است كه به تفكر زيادي نياز دارد و در اصول و فلسفه بحث شده است دانستن حقايق اينها براي علما و فلاسفه ممكن است و آنچه براي مردم عادي ممكن است فهم اجمالي انشاء است كه براي زندگي روزمرّۀ آنها كافي است.

تخلّص من جميع ما ذكرنا:

اوّلًا: امور اعتباريّه و از جمله انشاء كه به معني ايجاد است بوجودها الاجمالي براي همه روشن است و كنه آنها در غايت خفا است.

ثانياً: آنچه كه در انشاء عقد به آن احتياج داريم همان علم اجمالي است و دانستن كنه لازم نيست.

ثالثاً: تحقّق انشاء براي همه آسان است و خواندن عقد چه بيع و چه نكاح براي عوام اشكالي ندارد، و لكن اينها مانع از احتياط نمي شود، يعني از باب احتياط افرادي كه سلطۀ بيشتري دارند عقد را بخوانند خصوصاً در مورد نكاح كه مسئلۀ مهمّي است.

بعد از روشن شدن اين مسأله به مسئلۀ هفتم برمي گرديم كه آيا لازم است معناي دانه دانۀ كلمات عقد را بداند يا مجموع جمله را بداند كافي است؟ سه حالت دارد:

1- تمام جزئيات را مي فهمد (زوجيّت فعل ماضي از باب تفعيل، «تُ» ضمير … ).

2- اينها را نمي فهمد ولي مجموع من حيث المجموع را مي فهمد.

3- معني جمله را هم نمي داند نه تفصيلًا و نه اجمالًا و فقط لقلقۀ لسان است، طبعاً قصد انشاء هم نمي كند.

شكي نيست كه صورت سوّم فايده اي ندارد و صورت اوّل هم اشكالي ندارد و صحيح است و امّا صورت دوّم را امام اشكال مي كند.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 108

قلنا: چون

اجمالًا قصد انشاء دارد و معني را هم اجمالًا مي داند و با اين لفظ مي خواهد ايجاد علقۀ زوجيّت كند، پس مانعي ندارد كه ايجاد علقۀ زوجيّت كند و دليل آن وجدان، صدق عقد، صدق نكاح و عمومات است.

[مسألة 9: تعتبر الموالاة و عدم الفصل المعتدّ به بين الايجاب و القبول.]

اشاره

79 مسئلۀ 9 (اعتبار الموالاة) … 15/ 12/ 78

مسألة 9: تعتبر الموالاة و عدم الفصل المعتدّ به بين الايجاب و القبول.

عنوان مسأله:

اوّلين نكته اي كه در شرح اين مسأله بايد به آن دقّت شود اين است كه عقد نكاح با ساير عقود در اين زمينه فرقي ندارد و موالات در تمام عقود معتبر است و دليل خاصّي هم در نكاح نداريم، بنابراين بايد سراغ ادلّۀ اعتبار موالات در بقيّۀ عقود برويم. اين ادلّه را در بيع مرحوم شيخ انصاري داشتند و صاحب جواهر هم اشاره اي دارند بنابراين در اينجا يك بحث كلّي مي كنيم.

اقوال:

بسياري از بزرگان موالات را در عقد لفظي معتبر دانسته اند و لو بعضي هم متعرّض آن نشده اند. مرحوم محقّق در شرايع نه در كتاب البيع و نه در كتاب النكاح متعرّض آن نشده اند. و صاحب جواهر هم در كتاب البيع خيلي كوتاه به آن اشاره كرده است ولي معاصرين و بزرگان متأخرين مسئلۀ موالات را جدّي گرفته و آن را مطرح كرده اند، بنابراين از نظر اقوال كمتر متعرّض اين مسأله شده اند.

ادلّه:
اشاره

دو دليل عمده بر اعتبار موالات داريم:

1- عدم صدق عرفي:

اگر بين ايجاب و قبول فاصلۀ طولاني باشد عرفاً عقد صدق نمي كند چون عقد يك هيأت اتصاليّۀ بين ايجاب و قبول است، اين هيأت اتّصاليّه و عقد لفظي بايد به هم متّصل شود، به عبارت ديگر ايجاب و قبول در حكم كلام واحد و قرارداد است و بايد هيئت اتّصاليّۀ عرفيّۀ اين قرارداد حاصل شود و اگر فاصلۀ زيادي شود عقد صدق نمي كند و اصل هم در اين موارد فساد است يعني نمي دانيم بيع، تمليك، تملّك و زوجيّت حاصل شده يا نه؟ اصل اين است كه حاصل نشده است.

ان قلت: عقد يك امر نفساني و تعهّد است و مادامي كه انصراف از آن حاصل نشده است باقي است و لو يك هفته هم طول بكشد، به عبارت ديگر حقيقت عقد اتّصال بين دو التزام نفساني است، و تا زماني كه از التزام نفساني برنگردد، آن التزام باقي است، پس چرا بگوييم عقد صدق نمي كند؟ مگر عقد چيزي غير از گره خوردن دو التزام است، التزامات مادامي كه از آن منصرف نشده اند در نفس موجود است.

قلنا: عقد التزام نفساني نيست بلكه عقد ايجاب و قبول لفظي توأم با التزام است كه ايجاب و قبول يا با كتابت يا با لفظ و يا با اشاره (في الجمله) است.

ان قلت: دربارۀ فاصله هايي كه بين ايجاب و قبول در عرف مي شود چه بايد گفت مثلًا تاجري با مكاتبه با تاجر ديگر معامله مي كند و حد اقل يكي دو هفته فاصله مي شود در حالي كه آنها در عقد اشكال نمي كنند و آن را عقد مي دانند، خصوصاً در مورد هدايايي كه از شهري به شهر ديگر

مي فرستند آن هم عقد است و طول مي كشد تا به دست طرف مقابل برسد و تا قبول نكند عقد حاصل نمي شود. بعضي به «ماريۀ قبطيّة» مثال زده اند كه نجاشي بعد از اسلام آوردن به عنوان هديه براي پيامبر فرستاد و پيامبر قبول كرد در عين اين كه فاصله طولاني بوده است، پس طبق قول شما اين هديه باطل است چون بين ايجاب و قبول فاصله شده است.

قلنا: كتابت حسابش از انشاء لفظي جدا است، در نكاح كتابت نيست و در جاهايي كه جايز است چون يك امر بقاداري است نبايد با ما نحن فيه (الفاظ) مقايسه شود، و امّا مسئلۀ هدايا از قبيل معاطات است كه ايجاب و قبول آن در يك آن حاصل مي شود و ارسال هم غير از اعطاء است و تا به خدمت پيامبر رسيد و پيامبر قبول كرد ايجاب و قبول حاصل شد، ارسال ايجاب نيست و ارسال وقتي ايجاب مي شود كه به دست طرف مقابل برسد، پس شما ارسال را با اعطاء اشتباه گرفته ايد.

سلّمنا؛ مع الفصل الطويل عقد صادق باشد و ليكن اطلاق «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» منصرف به عقود متعارفه است و در عقود متعارفه در جايي نداريم كه كسي امروز بگويد «انكحت» و شخص ديگر فردا بگويد «قبلت»، پس اگر بين ايجاب و قبول فاصله ايجاد شود خارج از متعارف است و اطلاقات از اين مصداق منصرف است.

تا اينجا ادلّۀ خودمان را ذكر كرديم طرف مقابل هم به روايت

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 109

سهل ساعدي و روايات ديگر تمسك كرده اند، كه در آنجا فصل طويل شده است.

80 ادامۀ مسئلۀ 9 … 16/ 12/ 78

2- دليل عدم اعتبار موالات:
اشاره

تنها دليلي كه اقامه كرده اند همان

روايت معروف «سهل ساعدي» است كه در كتب عامّه و خاصّه آمده است ولي در طرق خاصّه اين روايت به سهل ساعدي نمي رسد مگر در يك جا «1» كه از عوالي اللئالي از سهل ساعدي نقل مي كند. در طرق خاصّه اين روايت به امام باقر عليه السلام مي رسد كه ايشان هم مستقيماً از جدّشان نقل مي كنند. اين روايت در وسائل در ابواب مهور به طور مفصّل نقل شده ولي در ابواب عقد نكاح فشرده تر نقل شده است. از اين روايت استفاده مي كنند كه بين ايجاب و قبول فصل طويل شده است چون پيامبر بعد از سه مرتبه درخواست ازدواج از سوي زن از مردم پرسيد كه چه كسي آمادگي ازدواج با اين زن را دارد پس در واقع بين ايجاب و قبول فاصله شده و معلوم مي شود كه اين مقدار فاصله اشكالي ندارد و موالات واجب نيست.

جواب: اوّلًا؛ اين مقدار فاصله با موالات عرفيّه منافات ندارد بلكه با موالات عقلي منافات دارد، لا سيّما صحبتي كه فاصله شده صحبت اجنبي و بيگانه نيست بلكه در مورد متعلّقات عقد است. بعضي تصريح كرده اند كه اگر فاصله به متعلّقات عقد باشد نه اجنبي، اين مقدار فاصله مضرّ به موالات نيست.

ثانياً: چه كسي گفته است كه «زوّجنيها» در روايت قبول مقدم يا ايجاب من ناحية الزوج بوده و «زوجتكها بما معك من القرآن» ايجاب مؤخر بوده است، از كجا مي گوييد كه كلام اعرابي انشاء است بلكه مي توانيم بگوئيم كه آن انشاء نبوده و اعرابي بعد از كلام پيامبر «قبلت» گفته كه به ما نرسيده است. شاهد آن دو چيز است:

1- مهريّه هنوز بيان نشده بود بدون مهريّه چگونه

مي خواهد ايجاب بخواند و اگر هم ايجاب بوده پس انشاء بلا مهر بوده و انشاءِ بلا مهر باطل است (بدون ذكر مهر باطل نيست بلكه بلا مهر باطل است).

2- پيغمبر صلي الله عليه و آله از انشاء او صرف نظر كرد و مجدّداً اعلام كرد در مرتبۀ دوّم باز مرد برخاست و پيامبر صرف نظر كرد، در مرتبۀ سوّم پيامبر فرمود «زوّجتكها»، از اينجا معلوم مي شود كه ايجاب با قبول ارتباطش قطع شده است چون پيامبر از آن صرف نظر كرده و دوباره و سه باره داوطلب خواست، پس در واقع ايجاب نبوده است و اگر فرض كنيم كلام پيامبر ايجاب است بعد از انشاء پيامبر قبول نيامده است و آنچه كه قبلًا بوده (قبول مقدّم) به عبارت پيامبر جوش نمي خورد.

علي كل حالٍ به اين روايت نمي توان تمسّك كرد، چون يا قبولي بعداً آمده است و يا اينكه پيامبر ولايتا يا وكالتاً عقد را از ناحيۀ هر دو خوانده است.

نتيجه: تا اينجا ما موالات عرفيّه را شرط دانستيم كه يا از مفهوم عقد استفاده مي شود و يا اطلاقات انصراف به موالات عرفيّه دارد.

مرحوم علامۀ مجلسي وقتي اين روايت را نقل مي كند مي گويد كه اين روايت صحيح و معتبر و مضمون آن بين عامّه و خاصّه مشهور است و احكام مختلفي از آن استفاده مي شود تا به اينجا مي رسد كه مي فرمايد:

الثالث: الفصل بين الايجاب و القبول و هو خلاف المشهور، و ربّما يوجّه بأنها كانت من مصلحة العقد و انّما يضرّ الكلام الاجنبي و يظهر من التذكرة جواز التراخي باكثر من ذلك فانّه (علّامه در تذكرة) اكتفي بصدورهما في مجلس واحد. «2»

بقي هنا أمور:
الامر الاوّل: مدار موالات عرفيّه چيست؟

آيا مدار فقط مجلس

واحد است كما حكاه المجلسي عن العلامة في التذكرة يا علاوه بر مجلس واحد عدم فصل طويل هم لازم است.

دليل ما اين بود كه اين عقد بايد گره بخورد، گاهي ممكن است يك مجلس دو تا سه ساعت طول بكشد، اوّل مجلس ايجاب بخوانند در آخر مجلس داماد «قبلت» را بگويد اين متعارف نيست و عقد را دوباره مي خوانند. پس در مجلس واحد هم اگر فصل طويل شود منافات با موالات دارد و بايد در حد متعارف باشد كه ايجاب و قبول به هم گره بخورد و اگر بيش از آن فاصله شود جايز نيست و اصل فساد و عمومات هم از اين مورد منصرف است. بله گاهي يك بسم اللّٰه گفته مي شود كه اين مضر نيست و گفتن حمد و ثنا هم بعد از آن جايز است چون

______________________________

(1) مستدرك، ج 14، ح 4، باب 1 از ابواب عقد نكاح.

(2) مرآة العقول، ج 20، ص 109.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 110

موالات عرفيّه حاصل است. بعضي به اين مقدار فاصله را هم اجازه نمي دهند.

الامر الثاني: اگر مدار بر وحدت مجلس باشد آيا وحدت مكاني شرط است يا وحدت بالاتصال و لو از طريق تلفن؟

ظاهر اين است كه وحدت مكاني معيار نيست و با تلفن هم اجراء عقد صحيح است و مراد وحدت تخاطب است و لو از نظر مكاني در دو نقطۀ دور از هم باشند.

الأمر الثالث: ما اگر فاصله شدن كم را مضرّ بدانيم، ذكر متعلّقات عقد هر چند طولاني هم شود مضر نخواهد بود

مثلًا كسي است كه داراي مهريّۀ مفصّلي است و يا بخواهند شرايطي كه در عقدنامه ها وجود دارد متذكّر شوند، با وحدت عرفيّه عقد منافاتي ندارد چون اينها جزء صيغۀ عقد است و در واقع بين ايجاب و قبول فاصله نشده است.

الامر الرابع: مرحوم آقاي حكيم در مستمسك مطلبي دارد.

نعم يعتبر فيها أن يكون الموجب منتظراً للقبول. «1»

حاصل كلام ايشان اين است كه اصلًا موالات معتبر نيست، نه حقيقيّه و نه عرفيّه، مادامي كه حالت انتظاريّۀ موجب هست رابطۀ عقد حاصل است و لو موالات بهم بخورد و بعد مثال مي زند كه اگر موجب ايجابي بخواند، بعد زوج مهر را قبول نكند بعد از مدّتي صحبت كردن زوج قبول كند اشكالي ندارد چون حالت انتظاريّۀ موجب باقي است و مادامي كه حالت انتظاريّه باقي است اگر چه فصل طويلي هم بشود «قبلت» با آن ايجاب گره خواهد خورد و عقد حاصل است.

ما فرق بين موالات و فرمايش ايشان را نمي فهميم، كانّ لفظي است و تفاوتي بين موالات و حالت انتظاريّه موجب وجود ندارد چون اگر منظور ايشان انتظار في الجمله است كه اين عبارة اخراي موالات عرفيه است و اگر مرادشان فاصله طولاني است، هيچ كس اين را قبول ندارد.

[مسألة 10: يشترط في صحّة العقد التنجيز]

اشاره

81 مسئلۀ 10 (اشتراط التنجيز في العقد) … 18/ 12/ 78

مسألة 10: يشترط في صحّة العقد التنجيز، فلو علّقه علي شرط و مجي ء زمان بطل، نعم لو علّقه علي امر محقّق الحصول كما اذا قال في يوم الجمعة «انكحت ان كان اليوم يوم الجمعة» لم يبعد الصحة.

عنوان مسأله:

آيا تنجيز (عدم تعليق) در صحّت عقد شرط است؟ اگر قائل به شرطيّت تنجيز شويم معلّق كردن عقد بر شرط يا بر زمان مبطل عقد است مگر اين كه عقد را بر يك امر محقّق الحصول معلّق كنيم، مثلًا نذر كرده بود كه عقد را در روز جمعه بخواند و به همين جهت چنين عقد مي خواند: «انكحت ان كان اليوم يوم الجمعة» و عقد صحيح است.

اقوال:

اين مسأله از قديم الايّام در بين فقهاي خاصّه و عامّه مطرح بوده و فقط در نكاح مطرح نشده است بلكه در «كتاب الوقف» هم مطرح است، چون وقف گاهي معلّق به شروطي مي شود، و در موارد ديگري مثل كتاب الوكالة، كتاب النكاح و كتاب البيع، و ابواب ديگر هم آمده است، پس در اين چهار كتاب بيشتر متعرّض آن شده اند. اين مسأله روايت خاصّي ندارد و علي القاعده بحث مي كنيم و چون علي القاعده بحث مي كنيم در تمام عقود يكسان است.

مشهور در مسئلۀ اعتبار تنجيز است و معروف اين است كه عقد نبايد معلّق باشد و ادّعاي اجماع هم شده است.

مرحوم محقق ثاني در جامع المقاصد مي فرمايد:

يحب أن تكون الوكالة منجّزة عند جميع علمائنا فلو علّقها بشرطٍ و هو مما جاز وقوعه كدخول الدار أو صفةٍ و هي ما كان وجوده محققاً كطلوع الشمس لم يصحّ و ذهب جمع من العامة الي جوازها معلّقة (به داستان جنگ موته استناد كرده اند چون مي گويند پيامبر فرمود فرماندۀ لشكر جعفر است اگر او شهيد شود زيد بن حارثه و اگر زيد شهيد شود عبد اللّٰه است، كه اين اگرها را در واقع وكالت معلّق دانسته اند)

لانّ النبي صلي الله عليه و آله

قال في غزاة موتة أميركم جعفر فانّ قتل فزيد بن حارثة الحديث

. و التأمير في معني التوكيل و لانّه لو قال:

أنت وكيلي في بيع عبدي اذا قدم الحاج صحّ اجماعاً. «2»

اين بحث را مرحوم محقق ثاني در كتاب الوقف و كتاب النكاح «3» مطرح كرده است.

مرحوم فاضل اصفهاني در كشف اللثام مي فرمايد:

و يشترط التنجيز اتفاقاً (ادعاي اجماع) اذ لا عقد مع التعليق خصوصاً و أمر الفروج شديد «4» بعد در ادامه مي فرمايد حتي اگر بر امر محقّقي هم معلّق كند، باطل است.

______________________________

(1) ج 14، ص 379، ذيل مسئلۀ 9.

(2) ج 8، ص 180.

(3) ج 8، ص 54.

(4) ج 7، ص 48.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 111

مخالفيني هم در اين اواخر پيدا شده است. مرحوم محقق اردبيلي و محقق سبزواري گفته اند كه باطل بودنش محل تأمّل است و محقق قمي مي گويد در وكالت قطعاً تعليق صحيح است. مرحوم آقاي خوئي «1» فرموده است كه تعليق در تمام عقود صحيح است، آقاي خوئي نسبت به شهرت و اجماع اعتناي چنداني نداشته و حجّت نمي دانستند ولي معني حجّت نبودن اين نيست كه اجماع و شهرت هيچ است، بلكه بايد روي آن تأمّل كرد، وقتي بزرگان قديماً و حديثاً روي مسأله اي اتفاق نظر داشته باشند، آنها را هيچ گرفتن، درست نيست پس اجماع و مشهور چيز ساده اي نيست و بايد با احتياط از كنار آن بگذريم.

ادلّه:
اشاره

دلائلي براي بطلان تعليق و لزوم تنجيز اقامه كرده اند:

1- اجماع:

چون مسأله آيه و روايتي ندارد اين اجماع مداركي نيست. در اين مسأله دليل خوبي است و لكن خواهيم ديد كه مسأله دليل عقلي دارد پس اجماع مدركي خواهد بود و نمي توانيم تنها دليل را در مسأله اجماع بدانيم.

2- دليل عقل (استحالة):

تعليق در انشاء محال است چون انشاء همان ايجاد است (و لو در عالم اعتبار). ايجاد و وجود هم يكي است و نمي توان ايجاد يا وجود را معلّق كرد، چون ايجاد و وجود يا هست يا نيست و معلّق كردن معنا ندارد، به عبارت ديگر همان گونه كه وجودات تكويني قابل تعليق نيست (خداوند چيزي را معلّقاً ايجاد كند، معني ندارد) وجودات تشريعۀ انشائيّۀ اعتباريّه هم تعليق بردار نيست و از همين جا است كه مرحوم شيخ انصاري در بحث واجب مشروط و معلّق مي فرمايد، واجب مشروط به واجب معلّق بر مي گردد، واجب مشروط آن چيزي است كه در موقع انشاء قيدش در وجوب بيافتد مثلًا ان استطعت فحجّ.

مرحوم شيخ معلّق شدن كه وجوب و ايجاب كه امر انشايي اعتباري است بر شرط محال مي داند و لذا مي فرمايد: قيد را بايد در واجب بيندازيد نه در وجوب، يعني بگوئيد: يجب عليك الحج المقيّد بالاستطاعة و يا يجب عليك الصلاة المقيدة بدخول الوقت.

82 ادامۀ مسئلۀ 10 … 21/ 12/ 78

آنچه كه شيخ انصاري را وادار كرده كه واجب مشروط را به واجب معلّق برگردانده و قيد را از وجوب برداشته و در واجب قرار دهد (به عبارت ديگر قيد به هيئت نخورد بلكه قيد به ماده بخورد) مسئلۀ استحالۀ تعليق در انشاء است. همچنين اين مسأله همان چيزي است كه آقاي خوئي را وادار كرده كه در تفسير

انشاء بگويد انشاء ايجادي نيست، به اين بيان كه مي فرمايد: انشاء اصلًا ايجاد نيست بلكه ابراز ما في الضمير است.

مثال: در اوامر، مولي اراده اي در باطن دارد كه با گفتن «افعل» ما في الضمير خود را ابراز مي كند و در واقع شبيه حكايت است (حكاية عن وجود الارادة في ضمير المولي) در باب عقود وقتي «زوّجت نفسي» مي گويد يك بناگذاري در باطن بر زوجيّت كرده است و وقتي اين عبارت را مي گويد معنايش اين است كه «ابرِزُ لك البناء النفساني» و يا وقتي «ملّكت» مي گويد يعني «ابرز لك ما في نفسي من البناء علي الملكيّة في مقابل الثمن» و ايجادي در كار نيست، بلكه ابراز ما في الضمير است.

قلنا: اين دو بيان (شيخ انصاري و آقاي خوئي) را نمي توان پذيرفت، امّا آنچه كه شيخ انصاري فرموده است، خودشان قبول دارند كه خلاف ظاهر است يعني خلاف ارتكاز است نه ظاهر لفظ، چون بالوجدان وقتي مي گوييم «اذا دخل الوقت فصلّ» اين اذا دخل الوقت به «يجب» مي خورد نه «صلاة»، كه اين خلاف وجدان و ارتكاز است چون قيود در واجبات مشروطه به انشاء بر مي گردد و همين طور تعليق در انشاءِ معاملات.

و امّا بيان آقاي خوئي مشكلش بيشتر است چون بالوجدان وقتي گفته مي شود «اذا دخل الوقت فصلّ»، معني ابراز نمي دهد و بين «اذا دخل الوقت يجب عليك الصلاة» و بين «ابرز لك إرادتي الّتي في نفسي» فرق است چون لازمۀ فرمايش ايشان اين است كه انشاء هم صدق و كاذب داشته باشد، همان گونه كه اخبار صدق و كذب دارد به اين گونه كه در ضمير شما بناگذاري نباشد و شما بگوئيد «ابرز لك ما في

ضميري» كه اين كذب است، در حالي كه همه مي گويند انشاء صدق و كذب ندارد. پس كلام ايشان.

اوّلًا: خلاف وجدان است، وثانياً؛ لازمه اش اين است انشاء هم صدق و كذب داشته باشد در حالي كه مسلّم است انشاء صدق و كذب ندارد.

______________________________

(1) مصباح الفقاهة، ج 3، ص 70.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 112

ما معتقديم كه انشاء ايجاد است نه اخبار؟ و تعليق هم به انشاء مي خورد در عين حال محال هم نيست.

توضيح ذلك: بايد ببينيم كه معناي «إن» شرطيّه چيست؟ اگر معناي آن را تحليل كنيم مي بينيم كه به معني فرض كردن است وقتي مي گويد «ان استطعت» معنايش اين است كه «نفرض انّك كنت مستطيعاً» (كه اين معني با توجّه به لحاظ آلي است و با توجّه به لحاظ استقلالي به معناي آن نفرض است) و به دنبال اين فرض، مولي امري مي كند كه ظاهرش مطلق است ولي بر يك فرض استوار است، يعني «امر علي فرض» يا «تمليك علي فرض» يا «تزويج علي فرض».

مثال ديگر: مولي در انتظار قدوم زياد است با شنيدن صداي ماشين فكر مي كند زيد آمده است بعد مي گويد «يا غلام قم اكرم زيداً» اين مطلق است، منتهي اين مطلق بعد از يك خيال است، در اينجا يك تخيّل واقع شده و به دنبال آن يك بعث قطعي در فضاي آن خيال واقع شده و بعد هم معلوم شد كه آن خيال مطابق واقعيّت نيست. در اينجا آن بعث قطعي اثر خودش را از دست مي دهد.

واجبات مشروط يك پيش فرض و يك بعث دارد كه آن بعث مطلق و انشاء ايجاد است، اما ايجاد بعد از يك پيش فرض در همه

جا همين است و محال نبوده و مطابق ظاهر كلام هم هست، وقتي مي گويد «اكرم زيداً ان جاء»، مولي خودش را در فضاي مجي ء زيد فرض مي كند بعد مي گويد «اكرم»، يا در «ان استطعت يجب عليك الحج» ايجادِ مطلق است و «ان» شرطيه در واقع نوعي پيش فرض است.

نتيجه: حقيقت انشاء ايجاد است امّا اگر معلّق شد معني تعليق در انشاء، ايجاد بعد از يك پيش فرض است و اين هيچ استحاله اي ندارد و خاصيتش اين است كه تا آن فرض حاصل نشود اين انشاء باعثيّت ندارد و عقلًا خاصيّتي براي آن قائل نيستند، مثل همان «قم يا غلام اكرم زيداً» است، كه مولي متوجّه مي شود بعثش بعد از آن تخيّل بوده است و در موقعي كه زيد واقعاً آمد آن بعث كارساز است، پس نه كلام مرحوم شيخ انصاري لازم است كه ما همۀ قيود را به مادّه برگردانيم كه خلاف وجدان است و نه كلام آقاي خوئي لازم است كه ما مرتكب خلاف ظاهر شده و همۀ انشائات را به اخبار برگردانيم، بلكه انشاء ايجاد است و تعليق هم در ايجاد نيست چرا كه نوعي پيش فرض است. فعلي هذا مهمترين دليل اشتراط تنجيز در عقود كه استحالۀ تعليق در انشاء است از بين رفت.

83 ادامۀ مسئلۀ 10 … 22/ 12/ 78

3- عدم عرفيّت عقلائي:

در بين عقلا مرسوم است كه عقد را به صورت قطعي مي خوانند نه به صورت معلّق، چون تعليق يا بر امر معلوم است يا بر امر مشكوك، اگر تعليق بر امر معلوم باشد كه لغو است، امّا اگر تعليق بر امر مجهول و مشكوك باشد، عقلا عقود را مجهول و مشكوك

نمي كنند و لذا شارع معاملات غرري را باطل دانسته و عقلا نيز باطل مي دانند.

ممكن است كه بالاتر بگوييم يعني بگوييم بر عقد تعليقي عنوان عقد صدق نمي كند سابقاً مي گفتيم كه عقد صادق است و اطلاقات منصرف است اكنون مي گوئيم اصلًا صدق عقد نمي كند و شبهۀ مصداقي است، چون عقد يعني چيزي كه گره خورده باشد و در چنين موردي چيزي گره نخورده و پا در هواست، در حالي كه عقد در واقع معاهدۀ محكم است.

4- تخلف انشاء از منشأ:

در اينجا بعضي براي اشتراط تنجيز دليل چهارمي هم اقامه كرده اند كه به نظر ما درست نيست، دليل اين است كه اگر تعليق در انشاء جايز باشد تخلّف انشاء از منشأ مي شود.

توضيح ذلك: انشاء به معني ايجاد است كه با وجود همراه است در واقع وجود يك ايجاد و يك حركت است، بنابراين هركجا ايجاد بود وجود هم بايد باشد (هركجا انشاء بود منشأ هم بايد باشد) حال در ما نحن فيه انشاء معلّق شده و گفته مي شود «زوجتك نفسي اذا كان يوم الجمعة»، معناي «اذا كان يوم الجمعة» اين است كه عقد و منشأ روز جمعه است (زوجيت روز جمعه است) اما ايجادش امروز است، مگر امكان دارد ايجادش امروز و وجودش يوم الجمعه باشد اين با حقيقت ايجاد نمي سازد (البتّه اين تعليق بر امور مستقبله است و الا تعليق بر امور حاليّه اين اشكال را ندارد).

جواب: طبق مبناي ما، ايجادي كه عقد معلّق است ايجاد علي فرض است نه ايجاد مطلق، و در آن فضاي فرض، خودش ايجاد مي كند، بنابراين الآن وجود مطلقي پيدا نكرده است و وقتي اين فرض محقق شد وجود و ايجاد محقق مي شود، پس

هم ايجاد، يوم الجمعه است و هم وجود، چون ايجاد بعد از يك پيش فرض است نه به طور مطلق. و اما طبق مباني ديگران كه

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 113

اين تعبيرات را ندارند، مي گويند فرض ما اين است كه انشاء معلّق است كه در اين صورت ايجاد هم معلّق است، كلاهما متلازمان. (تعليق را هرچه كه معني كنند) شما ايجاد را مطلق مي كنيد و وجود را معلّق مي گيريد اين درست نيست، چون هم ايجاد معلّق است و هم وجود، اگر وجود استقبالي باشد ايجاد هم استقبالي است، نه اينكه ايجاد حالي و وجود استقبالي باشد معناي تعليق اين نيست و اين خلاف حقيقت تعليق است، فعلي هذا تفكيكي بين ايجاد و وجود و انشاء و منشأ حاصل نمي شود اگر اشكالي باشد جاي ديگر است يا استحالۀ عقلي دارد (كه ما نپذيرفتيم) يا خلاف عرف است كه ما گفتيم.

بقي هنا امورٌ:
الامر الاول: تعليق در عقود
در طبيعت بعضي از عقود تعليق است، و نمي توانيم بگوييم كه تعليق در آنها اشكال دارد.
1- وصيّت:

در وصيّت (اگر وصيّت را عقد بدانيم كه ما وصيّت تمليكيّه را عقد مي دانيم) مي گويد «اذا امّت فهذا الدار لك»، اين وصيّت تمليكيّه چيزي غير از تعليق نيست.

2- تدبير (عبد مدبّر):

مولي به عبدش مي گويد «انت حرٌ دبر وفاتي» در اينجا حريّت بر وفات مولي معلّق شده است.

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

و علي كل حال فلا خلاف بين المسلمين في تحقّقه (تدبير) بانشاء عتق العبد أي المملوك معلّقاً له علي ما بعد وفاة المولي (تعليق در انشاء). «1»

3- مكاتبه (عبد مكاتب):

مولي با عبد قرارداد مي بندد كه عبد به صورت اقساطي خودش را از مولي بخرد (انت حرّ بعد عشر سنوات و خمسة آلاف) كه در واقع تعليق است.

صاحب جواهر مي فرمايد:

مولي به عبدش مي گويد:

كاتبتك (بهذا المقدار من العوض في هذا المقدار من الزمن) فاذا ادّيت فانت حرٌّ. «2» پس به روشني تعليق در اين عقود و ايقاعات وجود دارد يعني همين تعليقي كه ما آن را محال دانستيم اينجا داخل در انشاء است.

4- نذر مشروط:

نذرهايي، كه مشروط به شروط مستقبل است به عنوان مثال ان شفا ني اللّٰه الي آخر الشهر فللّٰه عليّ ذبح شاة، كه ايقاع (نذر، تمليك يا شبيه تمليك) و در واقع معلّق است پس نمونه هايي داريم كه تعليق در طبيعت آنها هست كه يا عقد هستند يا ايقاع، در اين موارد تعليق صحيح است، چون عقلا آن را جايز مي دانند و نشان مي دهد كه تعليق در انشاء استحاله ندارد و اگر در جايي عقلا نمي پذيرند به خاطر اين است كه در طبيعت عقد نيست ولي اگر چيزي طبيعتش تعليق باشد معلوم مي شود كه آنجا حاجتي به تعليق بوده است و عقلا آن قاطعيّتي كه در عقود ديگر مي خواهند در آنجا نمي خواهند.

نتيجه: طبيعت عقد قاطعيّت است مگر در جايي كه در ذات عقد تعليق است. از اين مثال هايي كه در اينجا مطرح شد دو چيز معلوم مي شود:

اوّلًا: تعليق در انشاء محال نيست و اگر مشكلي داشته باشد عدم عرفيّت است، در جايي كه طبيعت عقد بر تنجيز است (مثل بيع و نكاح).

ثانياً: همۀ عقود بجز موارد نادر همين است و عقلا تعليق در اين موارد را نمي پذيرند، مگر موارد محدودي كه طبعش معلّق است

چرا كه عقلا مشكلاتي دارند كه جز با عقود معلّقه نمي توانند آن را حل كنند.

84 ادامۀ مسئلۀ 10 … 23/ 12/ 78

جمع بندي: عقود و ايقاعات بر سه قسم هستند:
1- طبيعتش داراي جزميّت و قطعيّت باشد و اگر تعليقي ايجاد شود عقلا نمي پذيرند

مانند بيع، اجاره، نكاح، طلاق، مضاربه، هبه، مزارعه، مساقات … اكثر عقود و ايقاعات از اين قبيل هستند و شارع هم اين بناي عقلا را امضا كرده است.

2- تعليق در طبيعت آنها است كه شاذ و كم هستند

مثل تدبير، مكاتبه، وصيّت تمليكيّه (كه به منزلۀ نوعي هبۀ معلّقۀ بر وفات است) نذر هم شبيه اينهاست در طبيعت اين موارد تعليقي قرار دارد كه عقلا پذيرفته اند و شارع هم آن را امضا كرده است انسان در زندگي نيازهايي دارد كه منجزاً نمي تواند آنها را انجام دهد مثل باب وصيّت چون در حال حيات به اموال خود نياز

______________________________

(1) ج 34، ص 194.

(2) ج 34، ص 263.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 114

دارد ولي بعد از ممات مي خواهد از مقداري از اموالش خيري ببرد و لذا وصيت مي كند كه اين نياز فطري و اجتماعي انسان است كه بطور منجّز نمي تواند، به آن دسترسي پيدا كند پس اين عقود براي رفع نيازهاست كه اين نيازها با عقود منجّزه درست نمي شود.

حال در همين قسمت اگر يك تعليق اضافه بر آنچه كه در طبيعت اين عقود است بر آنها تحميل كنيد درست نيست مثلًا وصيّت مي كند و آن را معلق مي كند بر اين كه «ان جاء زيد» كه اين تعليق درست نيست چون وصيّت معلّق بر مرگ است و اگر به غير آن معلّق شود درست نيست، از اينجا معلوم مي شود كه در همه جا بايد قراردادها جزمي باشد مگر آن مقداري كه ضرورت و مصلحت ايجاب كند.

3- هم مصداق معلّق دارد و هم مصداق منجّز

مانند وكالت، كه شايد تنها مصداق اين مورد باشد كه در مواردي بايد منجز باشد ولي گاهي در همين وكالت نياز به تعليق هست، مثل همان جنگ موته كه عامّه به آن استدلال كرده اند كه پيامبر فرمود:

اميركم جعفر فان قتل جعفر فزيد بن حارثه بنابراين كه اين امارت به معني وكالت باشد در اين صورت يك وكالت، منجّز (امارت جعفر) و

بقيّه معلّق است چون جاي حاجت است و در موقع نياز پيامبر دست رسي ندارند و لذا از قبل تكليف را معلّقاً مشخص كرده است و امارت يك معناي اعتباري است كه قابل انشاء است و اگر هم از عقود بدانيم وكالت و باز قابل استثناء است.

الامر الثاني: اقسام تعليق
اشاره

تعليق بر چند قسم است:

قسم اول: تعليق بر يك امر مشكوك الحصولِ در مستقبل كه در طبيعت عقد هم نباشد،

مثلًا: «بعتك هذا الدار ان قدم الحاج، أو ان اشتريت داراً آخر»، قدر متيقّن از بطلان اين موارد است و دليل آن عدم عرفيّت و منافات تعليق با طبيعت اين عقود است.

قسم دوّم: تعليق بر يك امر استقبالي قطعي الحصول،

مثلًا:

«بعتك هذا ان طلعت الشمس غداً»، اين قسم از تعليق لغو، باطل و كالعدم است و تأثيري در عقد ندارد و عقد باطل نبوده و فقط تعليقش باطل است.

قسم سوّم: تعليق بر امر مشكوك الحصول في الحال،

مثلًا:

«بعتك هذا ان كان هذا ملكي»، و يا «ان كانت هذه زوجتي فهي طالق»، كه خود بر دو قسم است:

الف) در طبيعت آن تعليق وجود دارد (همان مثال هاي اوّل)، اين قسم اشكالي ندارد، چون اگر اين قسم را منكر شويم بايد طالق ها و نكاح ها و مصالحه هاي احتياطي همه از بين برود چون در جايي كه شك دارد زوجه اش هست يا نه و مي خواهد آن را طلاق دهد مي گويد «ان كانت هي زوجتي فهي طالق» و همين طور در ناحيۀ نكاح و مصالحه، پس در اين موارد تعليق اشكال ندارد.

ب) تعليق در طبيعت عقد نيست، در اين صورت عقد باطل است و تعليق با روح عقد سازگار نيست.

قسم چهارم: تعليق بر امري كه معلوم الحصول في الحال است

كه اين تعليق لغو است.

85 ادامۀ مسئلۀ 10 … 25/ 12/ 78

الامر الثالث: شرط فمن عقد

اگر تعليق در انشاء باطل بوده و تنجيز شرط است پس چرا شروط ضمن عقد را اجازه مي دهد؟ مثلًا مي گويد من خودم را به تو تزويج كردم به شرط اينكه مرا از اين شهر بيرون نبري، و يا به شرط اينكه خانه ملكي براي من تهيّه كني، كه معناي آن اين است «ان كنت واجداً لهذه الشرائط فقد زوّجتك نفسي»، چه شرط فعل باشد و چه شرط صفت، آيا اينها تعليق در انشاء نيست؟ در حالي كه همه مي گويند تعليق در انشاء باطل است و همه اين موارد را اجازه مي دهند.

قلنا: اينها به هم ارتباطي ندارد، شرط ضمن عقد دو گونه است:

الف) يك قسم از آن از قبيل التزام در التزام است يعني در ضمن التزام عقد يك التزامي هم تبعاً درست مي كند به اين معني كه ملتزم مي شود كه زوجۀ اين شخص باشد و زوج هم ملتزم مي شود كه او را از اين شهر بيرون نبرد، عيناً مثل اينكه مي گويد:

«بعتك هذا علي أن تخيط لي ثوباً» كه در واقع التزام به خياطت در ضمن التزام بيع است و تعليق در انشاء نيست منتهي اين دو التزام به هم گره خورده است و لذا اگر طرف مقابل تخلف كند خيار تخلف شرط دارد.

ب) صفتي را شرط مي كند مثلًا سلامت از عيوب، داشتن حدّي از تحصيلات، كه اينها هم تعليق در انشاء نيست بلكه اينها قيودٌ في المنشأ است لا قيد في الانشاء، در حالي كه تعليق در انشاء قيد در انشاء است مثل اينكه مي گويد «زوّجتك ان جاء

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 115

زيد»

كه تعليق در انشاء است ولي در اينجا مي گويد زوّجتك مقيّداً به اين اوصاف (صفت در زوجه يا زوج يا مهر) كه اينها قيود در منشأ است و ربطي به تعليق در انشاء ندارد.

الامر الرابع: شروط ضمن عقد نكاح
اشاره

امروزه، در عقدنامه ها سيزده شرط نوشته شده كه به عنوان شرايط ضمن عقد است و امضاي آن هم اجباري نيست دوازده شرط محدوديّت براي زوج است مثلًا اگر زوج نفقه ندهد يا معتاد شود يا جنايتي كند كه چند سال زنداني شود و يا بدون موافقت او همسري بگيرد زوجه وكالت دارد كه خودش را مطلقه كند يعني زوج در ضمن عقد نكاح به زن وكالت طلاق را در اين فروض مي دهد و وكالت هم بلا عزل است، چون عقد نكاح التزام آور است و وكالت در ضمن آن هم بلا عزل خواهد شد در عين اينكه وكالت قابل عزل است.

اين قيد و بندها در زمان ما براي چه در نكاح آمده است؟

هميشه سوء استفاده از آزادي ها موجب سلب آزادي مي شود. مردها از آزادي حقّ طلاقشان سوء استفاده كردند و سبب شد كه اين محدوديت ها بيايد و شرايط فعليِ زمان ما هم ايجاب مي كند كه اين قيدها و بندها باشد، چون در مواردي ديده شده كه مرد نه طلاق مي دهد و نه نفقه مي دهد و نه زندگي مي كند، در اين موارد حاكم شرع مي تواند دخالت كند و طلاق دهد ولي خواسته اند كه ديگر حاكم شرع دخالت نكند و خود زن بتواند طلاق بگيرد.

آيا اين شروط مشروع است؟

بله چون شرط در ضمن عقد است، ولي كسي نمي تواند بگويد كه حقّ طلاق با زن است چون خلاف كتاب اللّٰه و سنّت است و يا

نمي توان گفت كه مرد حق ندارد كه ازدواج مجدّد كند، امّا مي توان گفت كه اگر اين كار را كردي زن از طرف تو وكيل است كه خودش را مطلّقه كند و حق دارد ديگري را وكيل كند كه او را طلاق دهد (وكيل در توكيل).

و اما شرط سيزدهم اين است كه اگر زن را بدون عذر مطلّقه كند بايد نيمي از اموالش را كه در زندگي مشترك به دست آورده است به زن بدهد، براي اينكه مرد دنبال هوي و هوس نرود، ايا شرط درست است؟

الآن اين شرط را امضاء مي كنند در حالي كه يك جهالت شديد است، چون معلوم نيست كه در چند سال آينده كه طلاق مي دهد چقدر دارايي دارد، آيا جهالت شرط مضرّ به عقد است؟

اين مطلب مورد بحث است، عدّه اي جهالت شرط را مضر مي دانند و از بعضي استفاده مي شود كه جهالت شرط مضر نيست بلكه خود عقد نبايد مجهول باشد (زوج و زوجه و مهر …

نبايد مجهول باشد).

مرحوم شيخ انصاري در آخر ابواب خيارات مكاسب باب شروط را مطرح كرده و براي شرط ضمن عقد نُه شرط بيان مي كند، از آن جمله اينكه خلاف كتاب اللّٰه نباشد، خلاف سنت نباشد، … و شرط ششم اين است كه شرط ضمن عقد مجهول نباشد به آن فتوي داد. و آن را از مرحوم علّامه در تذكره هم نقل مي كند.

دلايل مجهول نبودن شرط ضمن عقد:
1- روايت:

«نهي النبي عن الغرر» آيا روايت «عن بيع الغرر» «1» است يا «عن الغرر»؟ اختلافي است در انوار الفقاهة بحث كرده ايم كه «عن الغرر» به صورت مطلق درست است كه در اين صورت شامل شروط هم مي شود بنابراين نهي از غرر، معاملۀ مجهول،

شرط مجهول و اركان مجهول را شامل مي شود.

2- سرايت جهل در شرط به عقد

گاهي جهل در شرط به جهل در عقد سرايت مي كند به عنوان مثال در بيع مي گويد اين حيوان را به شرط تمليك اين بچه اي كه در شكم دارد به تو فروختم، حال آيا اين بچّه يكي است يا دو تا، نر است يا ماده، بعضي گفته اند كه اينجا شرط سرايت مي كند چون ضميمه كردن مجهول به معلوم مساوي است با مجهول، و لذا ما در اين موارد (شرط سيزدهم) مي گوئيم چون چنين شرطي مشكل دارد زوج و زوجه به گونه اي با هم مصالحه كرده و يكديگر را راضي كنند.

[مسألة 11: يشترط في العاقد المجري للصيغة البلوغ و العقل]

اشاره

86 مسئلۀ 11 (شرائط العاقد) … 7/ 1/ 78

مسألة 11: يشترط في العاقد المجري للصيغة البلوغ و العقل، فلا اعتبار بعقد الصّبي و المجنون و لو ادوارياً حال جنونه، سواء عقدا لنفسهما أو لغيرهما، و الا حوط البناء علي سقوط عبارة الصبي (نه مي توان وكيل در عقد باشد و نه وكيل در اجراي صيغۀ عقد)،

لكن لو قصد المميّز المعني و عقد لغيره و كالة او فضولًا و أجاز، أو عقد لنفسه مع اذن الولي أو اجازته أو أجاز هو بعد البلوغ يتخلّص

______________________________

(1) الخلاف، ج 3، ص 319.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 116

بالاحتياط و كذا يعتبر فيه القصد (قصد جدّي عن ارادة)

فلا اعتبار بعقد الساهي و الغالط و السكران و اشباههم، نعم في خصوص عقد السكري (زن مست)

إذا عقّبه الاجازة بعد افاقتها لا يترك الاحتياط بتجديد العقد أو الطلاق.

عنوان مسأله:

در اينجا از سه شرط بحث مي كنيم: بلوغ، عقل، قصد. نقطۀ مقابل بلوغ شخص نابالغ است و لو قريب البلوغ باشد، كه در اينجا دو بحث است:

1- صبيّ مجري صيغه باشد (وكيل در اجراء صيغه).

2- صبيّ عاقد باشد (وكيل در عقد).

اين دو با هم فرق دارد چون يك وقت گفته مي شود كه شما عقدي بخوانيد كه در اين صورت بايد زوجه و زوج را معين كرده و تعيين مهر كنيد ولي يك مرتبه وكيل در اجراي صيغه هستيد كه در اين صورت تعيين زوج و زوجه و مقدّمات عقد را خودشان انجام داده اند و فقط مجري صيغۀ عقد مي خواهند.

شرط دوّم عقل و شرط سوّم قصد است كه منظور از آن ارادۀ جديّه است، شخص مست ارادۀ جدي ندارد و يا شخص خواب ممكن است اجراء صيغه كند

در اينجا نيز قصد نيست غالط و ساهي هم قصد ندارد.

اين سه شرط در همۀ عقود هست و منحصر به عقد نكاح نيست غالب ادلّۀ اين شروط در تمام عقود (بيع، اجاره، صلح، هبه، مزارعه، … ). يكي است.

اقوال:

نسبت به بلوغ و دو شرط ديگر، مسأله بين اصحاب مشهور است و غالب كساني كه متعرض شده اند ارسلوه ارسال المسلّمات، و براي اصل آن استدلال نكرده بلكه براي شاخ و برگ هاي آن استدلال كرده اند.

مرحوم محقق ثاني مي فرمايد:

لا شبهة في أن العاقد كائنا من كان زوجاً أو زوجة أو ولي احدهما أو وكيله يشترط فيه البلوغ و العقل و الحرّية فلو عقد الصّبي لنفسه (استقلال در عقد) أو لغيره (استقلال در اجراء صيغه) لم يعتد بعبارته و ان اجاز وليّه و كذا الصبيّة و كذا من به جنون ذكراً كان أو أنثي (اشاره به همان مسئلۀ مست است در صورتي كه زن باشد) و في حكمه المغمي عليه (شخص بيهوش كه اجراي عقد نمي كند مگر اينكه بگوييم بيهوشي است كه تكلّم هم مي كند) و السكران. «1»

مرحوم كاشف اللثام «2» و مرحوم نراقي «3» ارسلوه ارسال المسلّمات، كانّ مسأله مشهور يا اجمالي است.

ادلّۀ شرط اوّل (بلوغ):
1- بناي عقلا:

عقيدۀ ما اين است كه اوّلين دليل بناي عقلاست كه شارع مقدّس آن را امضا فرموده است. وقتي در ميان تمام عقلا گردش كنيد چه آنهايي كه داراي دين هستند و چه آنهايي كه بي دين هستند و چه آنهايي كه در عصر ما هستند و چه آنهايي كه قبل از ما بوده اند مشاهده مي كنيم كه براي معاملات بچّه اعتباري قائل نيستند، پس به طور كلي در ميان عقلا چيزي به نام بلوغ قانوني هست. حال كساني كه زير سن بلوغ قانوني باشند هيچ يك از عقودشان، نه بيع، نه نكاح، نه هبه، نه اجاره، … پذيرفته نمي شود و اين در بين همۀ عقلا هست و شارع مقدّس هم آن را نفي نكرده بلكه

امضاء كرده است. اين مهم ترين دليل است كه متذكر آن نشده اند، شايد به خاطر رواياتِ باب، خودشان را از اين دليل بي نياز مي دانستند ولي ما معتقديم اين روايات هم امضاي همين بناي عقلاست. اين دليل در مجنون، غير قاصد (مست لا يعقل) و هازل هم جاري است، يعني در تمام اقوام و ملل، معاملات و افعال آنها اعتباري ندارد.

2- روايات رفع قلم:

اين احاديث ظاهراً متعدد و در ابواب مختلف نقل شده است، مضمون اين احاديث اين است كه:

* … رفع القلم عن الثلاث: عن الصبيّ حتي يحتلم و عن المجنون حتّي يفيق و عن النائم حتي يستيقظ. «4»

گفته شده كه معني رفع قلم اين است كه احكام تكليفيّه و وضعيّه هر دو برداشته شده است در نتيجه عقود و ايقاعات و باطل است.

ان قلت: ظاهر رفع قلم، قلم تكليف است (مؤاخذه اي نمي كنند) و كاري به احكام وضعيّه ندارد و لذا اگر صبيّ اتلاف مال اتلاف مال غير كند ضامن است و جاي تمسك به «رفع القلم» نيست و يا اگر صبي قتل انجام دهد؛ قصاص ندارد ولي ديه دارد، پس «رفع القلم»، قلم تكليف است.

______________________________

(1) جامع المقاصد، ج 12، ص 84.

(2) كشف اللثام، ج 7، ص 52.

(3) مستند، ج 16، ص 99.

(4) وسائل، ج 18، باب 8 از ابواب مقدّمۀ حدود.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 117

قلنا: احكام وضعيّه دو گونه است:

الف) اختيار در آن شرط نيست، مثل ضمان، كه شخص اگر در خواب هم چيزي را بشكند، ضامن است و اختيار و قصد در آن شرط نيست.

ب) اختيار در آن شرط است و تعهدات عن قصدٍ است.

صبيّ تعهّداتش اعتباري ندارد چون اين تعهدات براي او تكليف آور است

وقتي «زوّجت» يا «بعتُ» مي گويد يعني يك سلسله تعهّدات بر دوش خود گذاشتم اگر تكليف برداشته شد، بايد قلم وضعي كه عن قصدٍ و اختيارٍ و تعهدٍ است برداشته شود چون اينها تكليف آور و تعهّدآور است و صبيّ تعهّدش كالعدم است و «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» شاملِ او نمي شود. بنابراين به احاديث رفع القلم مي توان تمسك كرد.

3- روايات ابواب ديات:

رواياتي در ابواب ديات نقل شده و عمدتاً در ابواب عاقله است و چون اين روايات متعدّد است از اسناد آنها بحثي نمي كنيم. مضمون احاديث اين است كه:

* … عمد الصبي و خطأه واحد» «1»

و لو در ابواب عاقله ذكر شده ولي اطلاق دارد و عام است يعني عمد صبي را در عقود، ايقاعات جنايات، و در جاهاي ديگر شامل مي شود. بنابراين مورد مخصص نيست و لو در باب ديات ذكر شده است.

جواب از دليل: ظاهر اين است كه اين روايات مخصوص ديات است چون در بعضي از روايات تفسير شده است:

«عمد الصبيان خطا، يحمل علي العاقلة» «2»

و مي دانيم كه الاحاديث يفسّر بعضه بعضاً، پس معناي عمد الصبي در مورد عاقله است و اگر در اطلاق و عموميّت شك كنيم در اين صورت كالعدم است، يعني اطلاق و عموميّت نيست، بنابراين دليل سوّم درست نيست.

87 ادامۀ مسئلۀ 11 … 8/ 1/ 79

4- حديث باب حجر:

احاديث مربوط به سن بلوغ در كتاب الحجر آمده است.

حديثي در مورد سن بلوغ پسر و دختر است كه مي فرمايد سن بلوغ دختر نه سال تمام قمري و پسر پانزده سال تمام قمري است. در اينجا كاري به سن بلوغ نداريم بلكه با اين قسمت از روايت كار داريم كه مي فرمايد: وقتي به اين سن رسيد «جاز امرها في البيع و الشراء» و مفهومش اين است كه وقتي به اين سن نرسيده است «لا يجوز امره في البيع و الشراء» «و لا يجوز» يعني صحيح نيست و «امره» هم عام است يعني تمام تصرفاتش.

* … عن حمران

(سند حديث ضعيف است ولي چون معمول بهاي اصحاب است ضعف سند جبران مي شود)

عن ابي جعفر عليه

السلام

(في حديث)

قال: انّ الجارية ليست مثل الغلام، انّ الجارية اذا تزوّجت و دخل بها و لها تسع سنين ذهب عنها اليتم

(صغير نيست)

و دفع اليها مالها و جاز امرها في الشراء و البيع

(اي نافذ)

و اقيمت عليها الحدود التامة و اخذت لها و بها قال: و الغلام لا يجوز امره في الشراء و البيع و لا يخرج من اليتم حتي يبلغ خمس عشرة سنة أو يحتلم أو يشعر

(رويش مو)

أو ينبت قبل ذلك. «3»

پس روايت در مورد بيع و شراء است ولي يقيناً مي توان الغاء خصوصيّت كرد و فرقي بين عقد نكاح و بيع و شراء نيست، اگر اينها به حدّي رسيدند كه تصرّفاتشان نافذ است هم در امر نكاح نافذ است و هم در اموالشان و اگر به آن حد نرسيدند در هيچ كدام نيست، پس نكاح با تصرف در اموال فرقي ندارد. اين حديث دلالت خوبي بر مطلب دارد و تنها مشكل آن ضعف سند است مگر اينكه بگوئيم ضعف سند با عمل اصحاب جبران مي شود.

اين حديث در ناحيۀ دختر مي گويد در صورتي كه ازدواج كند و دخول حاصل شود و نه سالِ تمام داشته باشد، بالغ مي شود، آيا هر سه مورد در بلوغ دختر شرط است؟ ظاهر روايت اين است كه هر سه مورد شرط است مگر اينكه بگوييم اينها نشانه هاي رشد دختر است چون بسياري از دخترها در سن نه سالگي رشد كافي ندارند ولي وقتي به حدّ ازدواج برسند از نظر جسماني و عقلاني رشد كافي پيدا مي كنند، بنابراين موارد براي استكشاف حالت رشد است، يعني بايد علاوه بر رشد جسماني، رشد عقلاني و بلوغ هم حاصل شود.

جمع بندي: از مجموع ادلّه استفاده مي شود

كه غير بالغ لا يجوز امره نه مستقلًا و نه با اجازۀ ولي. در باب بيع بعضي از علما گفته اند كه صبيّ با اذن ولي فقط مي تواند آلت ايصال باشد ولي بايع نيست، در نكاح هم همين است و با اذن ولي نمي تواند نكاح كند و نمي تواند اجراء صيغه كند به دليل اطلاق ادلّه،

______________________________

(1) وسائل، ج 19، باب 11 از ابواب عاقله.

(2) وسائل، ج 19، ح 3، باب 11 از ابواب عاقله.

(3) وسائل، ج 13، ح 1، باب 2 از ابواب حجر.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 118

(اطلاق الأدلّة تدلّ علي انّ عبارته و عبارتها قبل البلوغ ساقطة).

بناي عقلا هم ظاهراً همين است، چون عقلا مي گويند بچّه نمي تواند طرف تعهّد و مجري تعهّد باشد زيرا به سنّ قانوني نرسيده است و لذا تعهدات او نافذ نيست، نه براي خودش و نه براي ديگران، نه با اذن ولي و نه بدون اذن ولي، و اينكه بعضي از معاصرين گفته اند ما استقلال صبي را نمي پذيريم امّا با اذن ولي مي تواند، بدون دليل است.

شرط اوّل در عقد كه بلوغ بود بررسي شد اكنون به شرط دوّم مي پردازيم:

ادلۀ شرط دوّم (عقل):
اشاره

اعتبار عقل در انشاء كنندۀ عقد نكاح از مسئلۀ بلوغ واضح تر است.

1- بناي عقلا:

خيلي واضح است، چرا كه در هيچ مذهب و ملّتي براي ديوانه حسابي باز نمي كنند و نمي تواند پاي هيچ سندي را امضا كند و شارع مقدّس هم اين بناي عقلا را امضا كرده است.

2- احاديث رفع قلم:

احاديث رفع قلم هم اين معنا را مي گفت (عن المجنون حتي يفيق) و با بودن اين روايات با آن توجيهي كه ما بيان كرديم- كه فقط احكام تكليفيّه را نمي گويد- مسأله روشن است.

3- اجماع:

اين مسئلۀ اجماعي است.

ادلّۀ شرط سوّم (قصد):
اشاره

ادلّۀ اين شرط نيز مانند شرط سابق واضح است و نيازي به تكرار آن نيست ولي يك حديث صحيحۀ معتبر داريم كه مي فرمايد زن اگر در حالت مستي ازدواج كند و بعد هوشيار شود و راضي به آن ازدواج شود صحيح است، بنابراين معلوم مي شود كه آن عقدي كه در حال مستي خوانده درست بوده و رضايتش در حال مستي درست نبوده است (مثل عقد فضولي) حدّ اقل اين روايت دلالت مي كند كه اجراي عقد نكاح در حالت مستي اشكالي ندارد.

* محمد بن الحسن

(شيخ طوسي)

باسناده عن الحسين بن سعيد

(سند شيخ طوسي به «حسين بن سعيد» معتبر است)

عن محمد بن اسماعيل بن بزيع

(از ثقات و بزرگان و از كساني است كه امام كاظم، امام رضا و امام جواد عليهم السلام را درك كرده و بيش از دويست حديث نقل كرده است)

قال: سألت أبا الحسن عليه السلام عن امرأة ابتليت بشرب النبيذ

(آب جو يا شراب كشمش)

فسكرت فزوّجت نفس ها رجلًا في سكرها ثم أفاق فانكرت ذلك

(اين ازدواج در نظرش منكر آيد)

ثم ظنّت انّه يلزمها ففزعت منه فأقامت مع الرجل علي ذلك التزويج أ حلال هو لها أم التزويج فاسد لمكان السكر و لا سبيل للزوج عليها؟ فقال: اذا أقامت معه بعد ما أفاقت فهو رضي منها

(كأنّ عقد مانند فضولي در عقديتش كم وكسري نداشته و با رضايت كه بعداً ضميمه شود، كامل مي گردد)

قلت و يجوز ذلك التزويج عليها؟ فقال: نعم. «1»

جواب از روايت:

اين حديث داراي مشكلاتي است و با قواعد مسلّمي كه در دست داريم از سه جهت سازش ندارد:

1- عقد در حال مستي خوانده شده و در حال مستي نه عقد نافذ است و

نه چيز ديگري چون قصد ندارد.

2- در باب فضولي گفته شده است كه اگر نفي كرد حق ندارد بعد از آن اجازه دهد و رضايت بعدي فايده ندارد و اين مورد هم شبيه فضولي است.

3- اين رضايت عن جهلٍ بوده است خيال مي كرده كه عقد نافذ است و لذا راضي شده است و الّا اگر مي گفتند عقد نافذ نيست و رضايت تو شرط است، راضي نمي شد، پس اين رضايت خيالي و بر اساس يك تخيّل غلط بوده است.

88 ادامۀ مسئلۀ 11 … 9/ 1/ 79

در مقابل اين حديث كه از نظر سند معتبر و از نظر دلالت هم واضح است، اصحاب سه قول مختلف را انتخاب كرده اند:

قول اوّل: بعضي مثل صاحب رياض با صراحت فرموده اند كه اين حديث مخالف قواعد است پس بايد آن را كنار بگذاريم و يا اينكه توجيه كنيم، چون قصد و رضايت معتبر است و ما نمي توانيم با يك خبر واحد آن قواعد را كنار بگذاريم بلكه روايات متواتر بود ناچار بوديم كه قواعد را تقييد بزنيم. صاحب رياض چنين مي فرمايد:

الّا انّها لمخالفتها الاصول القطعيّة المعتضدة في خصوص المقام بالشهرة العظيمة لا يجوز التعويل عليها في مقابلتها (قواعد) و تخصيصها بها. «2»

قول دوّم: صاحب حدائق و بعضي ديگر مي گويند كه ما تابع

______________________________

(1) ح 1، باب 14 از ابواب عقد نكاح.

(2) ج 10، ص 45.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 119

احاديث هستيم و از اين حديث تبعيّت كرده و قواعد كليّۀ خودمان را تخصيص مي زنيم، صاحب حدائق مي فرمايد:

و كيف كان ففي ذلك (اين حديث) تأييد لما قدّمناه في غير موضع من انّ الواجب العمل بالرواية و أن يخصص بها عموم ما دلّت عليه

تلك القواعد المذكورة. «1»

قول سوّم: عدّه اي حديث را طرح نمي كنند بلكه آن را توجيه مي كنند و مي خواهند هم حديث و هم قواعد را قبول كنند و سه توجيه ذكر كرده اند:

1- توجيه كشف اللثام:

روايت را بر بيان حكم ظاهري حمل مي كنند، يعني حكم واقعي مسأله همان است كه قواعد مي گويد (مست قصد ندارد پس عقودش باطل است)، امّا در مورد زني كه مدّتي با مردي زندگي كرده و الآن مي گويد من آن روز كه عقد را خواندم مست بوده ام، اگر در اينجا قبول كنيم، هر زني كه از شوهر خود پشيمان شود ادّعا مي كند كه خواب آلود يا مست بوده است كه در اين صورت عقد نكاح ها متزلزل مي شود و هكذا در بقيۀ عقود.

2- توجيه نراقي در مستند:

عقدي كه در حال مستي خوانده باطل است و حال كه در هوشياري راضي شده، مجرد رضايت بدون الفاظ كارساز است و اين دليل بر اين است كه رضايت به تنهايي براي عقد كافي است و لو صيغه و انشاء لفظي در كار نباشد.

3- توجيه علّامه در مختلف:

مستي داراي مراتب و درجات است. مستي هايي است كه انسان را از خود بي خود مي كند (شبيه جنون) اين مستي هيچ اعتباري ندارد و اگر انشاء عقدي هم بكند كالعدم است و يك نوع مستي هم داريم كه دستگاه ادراك انسان به طور كلّي از كار نمي افتد و نيمه هوشيار است در چنين حالتي انسان وقتي عقدي بخواند صحيح و كامل است.

قلنا: در ميان اين سه قول بهترين آن، همان قول اوّل است كه مي گويد روايت را طرح كنيم، چون خبر واحدي است كه خلاف قواعد است و ما نمي توانيم از قواعدمان به اين

سادگي دست برداريم. و امّا توجيهاتي كه گفته اند هيچ كدام قابل قبول نيست.

جواب از توجيه كشف اللثام:

امّا اينكه بگوئيم روايت بيان حكم ظاهري مي كند، اين مخالف صريح روايت است و حال آنكه توجيه بايد خلاف ظاهر باشد نه خلاف صريح روايت، صريح روايت اين است كه «عن امرأة ابتليت بشرب النبيذ فسكرت» شراب خورد و مست شد، آن وقت شما مي گوييد كه ادّعا مي كند كه مست شده است در ادامه امام مي فرمايد كه چون راضي شده است بعداً ما سبق را جبران مي كند، يعني امام هم پذيرفته است كه مرئه واقعاً مست بوده است.

جواب از توجيه نراقي:

توجيه دوّم مي گفت اين روايت دليل بر اين است كه مجرد رضايت قلبي كافي است ولي اين خلاف اجماع است چون اجماع بر اين است كه در عقد نكاح لفظ لازم است، پس اجماع بر بطلان داريم و احدي به آن فتواي نمي دهد، و حتّي خودشان هم رضايت قلبي را كافي نمي دانند.

جواب از توجيه علّامه:

توجيه سوّم كه مي گفت مسئلۀ مستي داراي مراتب است، اوّلًا ما هم آن را قبول داريم كه در مرتبه اي از مستي انسان عقل را از دست نمي دهد، حال اگر عقدي را كه در اين حالت خوانده و راضي بوده همان رضايت كافي باشد پس چرا امام مي فرمايد كه رضايت بعدي مؤثر است، ثانياً: روايت «فزعت و انكرت» دارد و دليل بر اين است كه هوشيار نبوده. و مست لا يعقل بوده است و بعد از بهبودي (افاقت) پشيمان شده است.

تا اينجا فهميديم كه قبول روايت امكان پذير نبوده و توجيه آن با قواعد هم درست نيست پس مي گوييم روايت را كنار مي گذاريم «و يردّ علمها الي

اهلها».

«بحث اصولي»

سؤال: منظور از «قواعد» در جايي كه مي گويند فلان حديث خلاف قواعد است و كنار مي گذاريم، چيست؟

جواب: ما اصول مذهب مان را از ادلّۀ متقن (روايات متعدد، آيات متعدّد، اجماع و عقل) مي گيريم بنابراين مسئلۀ شرطيّت عقل در صحّت عقود كه دليل آن بناي عقلا (كه شارع آن را امضا كرده) و حديث «رفع القلم عن المجنون»، و اجماع مسلمين است قاعده اي نيست كه با يك روايت جزئي آن را درست كرده باشيم بلكه پايگاه اين قاعده محكم و قطعي است، و نمي توان چنين اصل قطعي را كنار گذاشت، پس اگر در مقابل قاعده يك خبر واحد باشد مي گوييم خبر واحد به تنهايي نمي تواند اصول قطعيّه را كنار بزند.

در باب حجيّت خبر واحد بحثي در انوار الاصول داريم كه

______________________________

(1) ج 23، ص 175.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 120

حجيّت خبر واحد چنان نيست كه «صدّق العادل» همه جا را شامل شود، و مطالب با هم فرق مي كند مطالبي است كه اگر يك عادل هم خبر دهد قبول مي كنيم امّا مطالب مهمّي داريم كه با خبر يك نفر نمي توانيم آنها را بپذيريم، مثلًا كسي مي گويد زيد را ديدم مي گوييم چون شخص عادلي است درست مي گويد ولي اگر يك خبر واحد بگويد من رهبر انقلاب را امروز در حرم ديدم، نمي توان قبول كرد چون مسئلۀ مهمّي است و اگر ايشان تشريف بياورند افراد زيادي مطلع مي شوند. پس خبر واحد در هر مسئله اي حجّت نيست و لذا عده اي مي گويند كه اخبار آحاد لا تقبل في الاصول.

جمع بندي:

ما در جواب صاحب حدائق مي گوييم كه مي فرمود: حديث را طرح نكرده بلكه آن را توجيه مي كنيم اين قواعد با ادلّۀ قويّۀ معتبره ثابت

شده و نمي توانيم به جهت وجود يك خبر واحد آنها را كنار بگذاريم، علاوه بر اين مهمترين ادلّۀ حجيّت خبر واحد بناي عقلاست، و عقلا بنا ندارند در هر جا و هر مسئله اي خبر واحد را پذيرفته و قواعد متقن و محكم خود را با وجود يك خبر واحد، كنار بگذارند.

[مسألة 12: يشترط في صحّة العقد تعيين الزوجين علي وجه يمتازان عن غير هما بالاسم أو الإشارة أو الوصف الموجب لذلك]

اشاره

89 مسئلۀ 12 (تعيين الزوجين) … 10/ 1/ 79

مسألة 12: يشترط في صحّة العقد تعيين الزوجين علي وجه يمتازان عن غير هما بالاسم أو الاشارة أو الوصف الموجب لذلك، فلو قال: «زوّجتك احدي بن اتي» أو قال: «زوّجت بنتي فلانة من احد بينك أو من احد هذين» بطل، نعم يشكل فيما لو كانا معيّنين بحسب قصد المتعاقدين و متميّزين في ذهنهما لكن لم يعيّنا هما عند اجراء الصيغة و لم يكن ما يدلّ عليه من لفظ أو فعل أو قرينة خارجية، كما اذا تقاولا و تعاهدا علي تزويج بنته الكبري من ابنه الكبير و لكن في مقام اجراء الصيغة قال: «زوّجت احدي بناتي من احد بنيك» و قبل الآخر، نعم لو تقاولا و تعاهدا علي واحدة فعقدا مبنيّاً عليه فالظاهر الصحّة، كما اذا قال بعد التقاول: «زوّجت ابنتي منك» دون أن يقول: «زوّجت احدي بناتي».

عنوان مسأله:

يكي از شرايط عقد نكاح، تعيين زوج و زوجه است كه يا با نام، (زوّجت نفس موكّلتي فاطمة)، يا با اشاره (هذه الجالسة) تعيين مي شود يا با اوصاف (ابنتي، در جايي كه يك دختر بيشتر ندارد) و اگر زوج و زوجه تعيين نشود، عقد باطل است مثلًا احدي بناتي هؤلاء. در ذيل اين مسأله امام (ره) مي فرمايد كه اگر قبلًا مقاوله كرده و مشخص كنند ولي در موقع انشاء مشخص نكنند، اشكالي ندارد، چون اين عقد مبنيٌ علي المقاولة و صحيح است.

اقوال:

مسأله از نظر اقوال اجماعي و مسلّم است، و لا خلاف بين الاصحاب في تعيين الزوجة بالاسم أو الوصف أو الاشارة.

مرحوم صاحب جواهر از جماعتي حكايت اجماع مي كند، و مرحوم آقاي حكيم در مستمسك در ذيل مسئلۀ هفده از عروه در باب عقد نكاح مي فرمايد:

اجماعاً كما في التذكرة و اتفاقاً كما في كشف اللثام و في الجواهر حكاه عن غيره ايضا و في الحدائق نسبته اليهم. «1»

مرحوم كاشف اللثام مي فرمايد:

و لو زوّجها الوليّ افتقر العقد أو الولي فيه اتفاقاً (اي اجماعاً) الي تعيينها كما لا بد من تعيين الزوج مطلقاً امّا بالاشارة أو بالاسم، أو بالوصف الرافع للاشتراك. «2»

ادلّه:
1- اجماع:

اجماع در اينجا مدركي و به عنوان مؤيّد است.

2- روايت «نهي النبي عن بيع الغرر «3»»:

اگر چه روايت مربوط به بيع است ولي ما الغاء خصوصيّت مي كنيم چون بيع خصوصيّتي ندارد و تمام قراردادها اين گونه هستند.

3- معلوم بودن طرفين قرارداد:

عقد ازدواج يك تعهّد طرفيني است و بايد هر يك از طرفين مقابل خود را بشناسد و بداند كه با چه كسي تعهّد مي بندد، اينجا از بيع بدتر است چون در بيع در واقع بايع و فروشنده معلوم هستند و متاع مجهول شده است، ولي در ما نحن فيه طرف قرارداد معلوم نيست چه كسي است. بعضي مي گويند كه عقد ازدواج از قبيل تضايف است و اين اضافه جايگاهي داشته باشد و نمي تواند قائم به مجهول يا مردّد باشد مثلًا فوقيّت و يا تحتيّت بايد بين دو جسم خارجي باشد و اين درست نيست كه بگوييم احد الجسمين لا علي التعيين فوق است يا احد الجسمين لا علي التعيين تحت است. اين در واقع آب و رنگ

______________________________

(1) ج 14، ص 392.

(2) كشف اللثام، ج 7، ص 49.

(3) الخلاف، ج 3، ص 319.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 121

فلسفي به مسأله دادن است كه ما چنين نمي گوييم.

4- بناي عقلا:

ما در بين عقلا جايي نداريم كه زوجۀ لا علي التعيين را عقد ببندند و در سند بنويسند «تزويج نموديم يكي از دختران زيد را براي يكي از پسران عمرو».

اضف الي ذلك؛ حديثي در اينجا داريم كه صاحب حدائق مي خواهد از آن استفادۀ عكس كند و بگويد تعيين لازم نيست و مي فرمايند از جاهائي كه بايد قاعده را تخصيص زد همين جاست، قاعده مي گويد كه تعيين زوجه و زوج لازم است ولي با حديث صحيح «ابو عبيده» قاعده را تخصيص مي زنيم و مي فرمايند كه ما بايد تابع كلام معصوم عليه السلام باشيم گرچه تابع كلام معصوم كم است.

* … عن ابي عبيدة،

(قبل از او هم شخصيت هاي شناخته شده و ثقه اي هستند)

قال:

سألت ابا جعفر عليه السلام عن رجل كنّ له ثلاث بنات ابكار فزوّج إحداهنّ رجلًا و لم يسمّ التي زوّج للزوج و لا للشهود و قد كان الزوج فرض لها صداقها فلمّا بلغ ادخالها علي الزوج

(زمان عروسي)

بلغ الزوج أنّها الكبري من الثلاثة، فقال الزوج لأبيها: انّما تزوّجت منك الصغيرة من بناتك قال: فقال أبو جعفر عليه السلام: ان كان الزوج رآهنّ كلهنّ و لم يسمّ له واحدة منهنّ فالقول في ذلك قول الاب

(مجهول و مبهم و بعد هم پدر، يكي را انتخاب مي كند، كه اين فهم صاحب حدائق است، يا اينكه نه همه را ديده و پسنديده است و وكالت در تعيين را به پدر داده است)

و علي الاب فيما بينه و بين اللّٰه أن يدفع الي الزوج الجارية التي كان نوي أن يزوّجها ايّاه عند عقدة النكاح

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 1، ص: 121

(در موقعي كه عقد نكاح را خوانده نيّتي داشته چرا كه زوج آنها را ديده و پسنديده است و در موقع خواندن عقد، اسم نبرده و وكالت داده است پس أب مبهم نخوانده و تعيين كرده است چون وكالت داشته بنابراين روايت شاهد بحث ما يعني لزوم تعيين مي باشد).

و ان كان الزوج لم يرهنّ كلهنّ و لم يسمّ له واحدة منهنّ

(اسم خاصّي نبوده و همه را هم نديده يعني وكالتي به او نداده است)

عند عقدة النكاح فالنكاح باطل. «1»

يك صورت صحيح و يك صورت باطل است، صورت صحيح آنجايي است كه همه را ديده و اسم نبرده است، در

اين صورت لا بد به همه راضي بوده و به پدر وكالت داده و پدر هم بينه و بين اللّٰه تعيين كرده است. صورت باطل جايي است كه نديده و تعيين هم نكرده و وكالت هم نداده و پدر خود سرانه تعيين كرده است كه در اين صورت باطل است پس اين روايت بر خلاف برداشت صاحب حدائق دلالت بر لزوم تعيين مي كند.

[مسألة 13: لو اختلف الاسم مع الوصف أو اختلفا أو أحدهما مع الاشارة يتبع العقد]

اشاره

90 مسئلۀ 13 (اختلاف الاسم و الوصف و الاشارة) … 3/ 2/ 79

مسألة 13: لو اختلف الاسم مع الوصف أو اختلفا أو احدهما مع الاشارة يتبع العقد لما هو المقصود و يلغي ما وقع غلطاً و خطاً، فاذا كان المقصود تزويج البنت الكبري و تخيل أن اسمها فاطمة و كانت المسماة بفاطمة هي الصغري و كانت الكبري مسماة بخديجة و قال:

«زوجتك الكبري من بناتي فاطمة» وقع العقد علي الكبري التي اسمها خديجة و يلغي تسميتها بفاطمة و ان كان المقصود تزويج فاطمة و تخيّل انّها كبري فتبيّن أنها صغري وقع العقد علي المسماة بفاطمة و ألغي وصفها بانّها الكبري، و كذا لو كان المقصود تزويج المرأة الحاضرة و تخيّل انّها كبري و اسمها فاطمة فقال: زوّجتك هذه و هي فاطمة و هي الكبري من بناتي» فتبيّن أنّها الصغري و اسمها خديجة وقع العقد علي المشار إليها و يلغي الاسم و الوصف، و لو كان المقصود العقد علي الكبري فلما تخيّل انّ هذه المرأة الحاضرة هي تلك الكبري قال: «زوّجتك هذه و هي الكبري» لا يقع العقد علي الكبري بلا اشكال، و في وقوعه علي المشار إليها وجه لكن لا يترك الاحتياط بتجديد العقد أو الطلاق.

عنوان مسأله:
اشاره

در اين مسأله مرحوم امام مي فرمايد كه گاهي بين عناوين سه گانه اسم و صفت و اشاره تعارض واقع مي شود به اين بيان كه:

1- تعارض بين اسم و وصف:

مثلًا «زوجت الكبري من بناتي فاطمة» مي گويد در حالي كه او در واقع «صغري» است.

2- تعارض بين اسم و اشاره:

مثلًا مي گويد «زوّجت هذه فاطمه» در حالي كه «هذه» در واقع خديجه است.

3- تعارض بين اشاره و وصف:

مثلًا مي گويد «زوّجت هذه الصغري در حالي كه در واقع «هذه» كبري است. تكليف اين تعارض ها چيست؟ كدام يك از اسم، يا وصف يا اشاره مقدّم است و دليل آن چيست؟

امام (ره) چهار صورت براي اين مسأله ذكر كرده اند و قبل از ورود به بيان اين چهار صورت يك حكم كلي را مطرح كرده و مي فرمايند مدار و معيار در تعارض تابع قصد عاقد است اگر قصدش مسمّي بوده معيار همان است و وصف ملغي مي شود و اگر قصدش وصف بوده، تابع همان وصف هستيم و اگر قصدش

______________________________

(1) ح 1، باب 11 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 122

اشاره بوده و كاري به اسم و وصف ندارد، در اين صورت اشاره معتبر است، پس حكم تابع قصد است (العقود تابعة للقصود).

اقوال:
اشاره

فقهاي ديگر غالباً اين مسأله را متعرض نشده اند. از كلام علامه در تذكره استفاده مي شود كه اين مسأله حتي در لسان علماي عامّه هم مطرح بوده است. و صاحب جواهر «1» و صاحب عروه در مسئلۀ هيجده و به دنبال آن شارحين عروه مانند آقاي حكيم در مستمسك (1) در ذيل همين مسأله از آن بحث كرده اند. بنابراين مسئله اي نيست كه اصحاب به طور وسيع متعرض آن شده باشند زيرا اصحاب نوعاً در جاهايي بحث مي كنند كه روايتي در مورد آن وارد شده باشد.

دليل: قاعده «العقود تابعة القصود»:

از نظر روايات در اين مسأله دستمان خالي است و به همين جهت ما هستيم و اصول و قواعد كليّه.

دليل ما در اينجا همان قاعدۀ كلّي «العقود تابعة للقصود» است.

توضيح ذلك: عقد نوعي قرار داد است و قرار داد تابع نظر، قصد و نيّت متعاقدين است و تخيّل و اشتباه در اوصاف و اسماء مشكلي ايجاد نمي كند. همۀ اين مسائل فرع بر اين است كه قبلًا توافق هايي حاصل شده باشد و اگر چيزي در قلبش نيّت كند و بدون توافق قبلي بگويد «العقود تابعة للقصود» ممكن نيست و فرض مسأله جايي است كه توافق هايي بر اسم يا صفت و يا مشار اليه حاصل شده و بر اساس آن عقد مي خوانند و اگر اشتباهي پيش آيد در اين صورت اشتباه را حذف كرده و آنچه كه مطابق مقصود است اخذ مي كنند.

صور چهارگانه:
اشاره

مرحوم امام (ره) در تعارض بين عناوين سه گانه (اسم، وصف، اشاره) چهار صورت بيان مي كنند:

صورت اوّل: مقصود اصلي وصف است

مثل «الكبري من بنات زيد»، يعني روي دختر بزرگتر قبلًا توافق شده است ولي عاقد گمان مي كند كه اسم او فاطمه است و در مقام خواندن صيغه گفت «زوّجت البنت الكبري المسماة بفاطمة»، كه اسم اشتباه است. در اينجا عقد صحيح بر بنت كبري واقع شده و اشتباه از ناحيه اسم هم كالعدم است زيرا مقصود عاقد، كبري بوده و صحبت ها هم روي كبري بوده است و در گفتن اسم اشتباه شده است.

صورت دوّم: مقصود اصلي مسمّي (اسم) بوده است

و گمان مي كند كه او دختر بزرگتر است يعني وصف اشتباه شد و صيغه را به اين نحو مي خواند «زوجت فاطمة الكبري من بنات زيد»، در اينجا نيز عقد بر مسمي به فاطمه صحيح است و كبري (وصف) ملغي است؛ زيرا صحبت ها روي فاطمه بوده و توافق قبلًا روي مسمي حاصل شده و با بزرگي و كوچكي (وصف) كاري نداشته است.

صورت سوّم: مقصود مشار اليها بوده است،

مثلًا مرأة را در مجلس ديده و پسنديده است ولي خيال كرده كه اسمش فاطمه است و معلوم شد كه خديجه بوده است و يا خيال كرد كبري (وصف) است و معلوم شد صغري است و بر اساس مشار اليها صيغه خواند «زوّجت هذه المرأة المسماة بفاطمه» يا «الكبري من بنات زيد» كه مسمّي و وصف اشتباه است.

اين صورت هم اشكالي ندارد چون مقصود مشار اليها بوده است و وصف و اسم، تخيّل و اشتباه بوده است.

صورت چهارم: مقصود اصلي اسم و يا وصف بوده و اشاره اشتباه است

مثلًا چنين مي گويد: «زوّجتك هذه و هي الكبري أو و هي الفاطمة»، در اينجا امام (ره) به گونۀ ديگري بحث مي كند كه با آن سه صورت متفاوت است و مي فرمايد: «لا يقع العقد الكبري بلا اشكال» (چرا؟ تا كنون كه مي گفتيم «العقود تابعة القصود») و في وقوعه علي المشار اليها وجه (و لو اشاره مقصود نبوده است) لكن لا يترك الاحتياط (احتياط به اين است كه يا دو بار عقد كنند و يا طلاق دهند) بتجديد العقد او الطلاق».

در صورت چهارم دو خلاف قاعده وجود دارد:

اوّلًا: فرمود «لم يقع علي الكبري» در حالي كه قاعده اين بود كه «العقود تابعة للقصود».

ثانياً: عقد بر مشار اليها كه غير مقصود است واقع مي شود كه اين هم خلافِ «العقود تابعة للقصود» است و نهايتاً در جايي كه خلاف مقصود واقع شده مرحوم امام (ره) به احتياط تنزل مي كنند اين چه احتياطي است، علاوه بر اين در مهريه هم كار مشكل مي شود و بايد مصالحه كنند.

تصوّر ما اين است كه وقتي ايشان مي گويند «لا يقع علي الكبري» براي اين است كه روي كبري كه مقصود بوده صيغه خوانده نشده است، لا بدّ

لازمۀ حرف ايشان اين مي شود كه اگر عبارت را عوض كرده و بگوييم «زوّجت الكبري و هي هذه» عقد صحيح است.

ولي اينكه احتمال مي دهند كه عقد روي «هذه» خوانده شده

______________________________

(1) ج 14، ص 395 ذيل مسئلۀ 18 از مسائل عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 123

و ندانسته، الموجود في المجلس را عقد كرده وجه آن روشن نيست، و به عبارت ديگر تعبير «كبري» در واقع از قبيل دواعي است. نهايت توجيهي كه مي توان براي كلام امام (ره) بيان كرد اين است كه عقد روي مشار اليها خوانده شده و تعبير «كبري» يا اسم از قبيل دواعي است.

و لكن الانصاف: نمي توانيم با اين حرف موافقت كنيم و مي گوييم عقد روي اين اشاره باطل است چون «العقود تابعة للقصود» و «ما وقع لم يقصد و ما قصد لم يقع». و همچنين نسبت به وصف و اسم هم عقد باطل است.

چرا اشاره از مسمي و وصف جدا شد؟ زيرا وقتي اشاره مي كند عقد بر جزئي حقيقي در مجلس واقع شده و كبري و فاطمه تخيّلي است.

91 ادامۀ م 13 و 14 (التوكيل في النكاح) … 4/ 2/ 79

بقي هنا شي ءٌ:
اشاره

مرحوم آقاي حكيم اين مسأله را بر وحدت و تعدّد مطلوب مبتني كرده است به اين بيان كه اگر قائل به وحدت مطلوب باشيم عقد باطل است، و مي فرمايند:

و منشأ الاشكال هو انّ القيد (وصف يا اسم) اخذ علي نحو تعدد المطلوب أو وحدته فعلي الاوّل يصحّ (عقد صحيح است) و علي الثاني يبطل و لا ينبغي التأمّل في انّ المرتكزات العرفيّه تقتضي الاوّل و لذا بنوا مع تخلّف الشرط علي صحّة العقد و خيار الاشتراط فلو قال: «بعتك هذا

العبد الكاتب» فتبيّن أنه غير كاتب صحّ العقد و كان له الخيار نعم اذا كان القيد مقوّماً للموضوع عرفاً و ذاتياً من ذاتياته بطل العقد بفقده. «1»

قيود بر دو قسم است:
اشاره

اسم قيود:

1- تعدّد مطلوب:

منظور از تعدد مطلوب اين است كه ذاتِ مقيّد مطلوبي است و قيد هم مطلوب ديگر و اگر دو قيد دارد قيد دوم مطلوب ديگر و اگر سه قيد دارد قيد سوم هم مطلوب ديگر. به عنوان مثال اگر بگويد «بعتك هذا الفرس العربي» ولي مشخّص شود كه غير عربي بوده، مي گويند چون تعدد مطلوب است معامله در اصل فرس صحيح ولي به خاطر فقدان قيد، خيار تخلف شرط ثابت است.

نكتۀ مهم اين است كه وحدت و تعدد مطلوب به نظر بايع و مشتري نيست بلكه بر حسب عرف عقلاست.

ممكن است كه نذر كرده كه فرس عربي بخرد و در راه خدا بدهد و از ديدگاه مشتري عربيّت فرس مقوّم است، ولي معيار نظر شخصي چون احكام عقلا تابع شخص نبوده بلكه تابع غالب افراد است.

2- وحدت مطلوب:

اگر گفته شود «بعتك هذا الفرس» ولي مشخص شود كه حمار بوده نمي توان گفت «هذا» مطلوب او بوده و فرسيّت هم مطلوب ديگر و از قبيل تعدد مطلوب و معامله در حمار صحيح است، چون «هذا» اشاره به مبيع است هرچه كه مي خواهد باشد (حمار يا فرس) عرف در اينجا وحدت مطلوب مي بيند يعني هذا و فرس را يك چيز مي داند و بين فرس و حمار فرق مي گذارد. پس معامله باطل است چون «ما وقع لم يقصد و ما قصد لم يقع».

نتيجه: قيود در نزد عقلا در باب معاملات از قبيل تعدّد مطلوب هستند مگر اينكه قيد ذاتياً من ذاتياته و مقوّماً للموضوع باشد، كه اين يك قانون كلي است، ولي در باب عبادات اين طور نيست و ظاهر ادلّه وحدت مطلوب است وقتي گفته مي شود «صلّ مع الوضوء» اين

تعدّد مطلوب نيست به طوري كه اگر وضو نبود يك مطلوب از بين رفته باشد و مطلوب ديگر باقي باشد به همين دليل ما در حج در باب قرباني مي گوييم وقتي شارع مي فرمايد:

«وَ الْبُدْنَ جَعَلْنٰاهٰا لَكُمْ مِنْ شَعٰائِرِ اللّٰهِ لَكُمْ فِيهٰا خَيْرٌ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللّٰهِ عَلَيْهٰا صَوٰافَّ فَإِذٰا وَجَبَتْ جُنُوبُهٰا فَكُلُوا مِنْهٰا وَ أَطْعِمُوا الْقٰانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ» «2» قرباني كنيد و گوشت را سه قسمت كنيد يك قسمت را خودتان بخوريد و دو قسمت را به قانع و معتر بدهيد، وحدت مطلوب است، در مقابل ديگران كه مي گويند اراقۀ دم يك مطلوب و مصرف گوشت در آن سه مورد مطلوب ديگر است و از قبيل تعدّد مطلوب است. اين مطلب است. اين مطلب نياز به اثبات دارد، چون ظاهر اوامر و عبادات وحدت مطلوب است، شما كه مي گوييد تعدّد مطلوب است بايد ثابت كنيد.

پس در باب عبادات قائل به وحدت مطلوب هستيم مگر در مستحبّات، كه تعدّد مطلوب است مثلًا اگر شارع فرمود كه در روز عاشورا مستحب است زيارت عاشورا همراه با طهارت و در يك فضاي باز خوانده شود اگر همراه با طهارت و يا در فضاي باز نبود باز زيارت عاشورا مستحب است. پس در مستحبات به

______________________________

(1) مستمسك، ج 14، ص 395.

(2) آيۀ 36، سورۀ حج.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 124

واسطۀ استقرائي كه انجام داده شده بنابر تعدد مطلوب است.

سؤال: آيا ما نحن فيه (تعارض وصف اسم و اشاره) از قبيل تعدد و وحدت مطلوب است كه آقاي حكيم فرمودند؟

بيان ذلك:

منظور آقاي حكيم اين بود كه اگر عاقد يك مطلوب بيشتر نداشته و نظرش مثلًا روي «كبري» بوده و اسم و اشاره

تأثيري نداشته و يا نظرش «فاطمه» بوده اشاره و وصف تأثيري نداشته و يا نظرش «هذه» بوده اسم و وصف تأثيري نداشته، در اين موارد حكم روي آن مطلوب مي رود و غير از آن باطل است، امّا اگر تعدّد مطلوب باشد يعني در واقع مسمّي به فاطمه را مي خواسته و صغري بودن هم مد نظرش بوده است، صغري بودن يك مطلوب، و مسمي به فاطمه بودن مطلوب ديگر بوده يعني در اينجا مي فرمايد صحيح است و در وحدت مطلوب كل عقد باطل است و همين مسأله را توجيه كلام شافعي قرار مي دهند.

قلنا: بحث وحدت و تعدد مطلوب در جاي خود صحيح است و از ما نحن فيه اجنبي است چون بحث ما داخل در چيز ديگري است چرا كه «اسم» يكي از مطلوب ها نيست يعني اين طور نيست كه خوشش مي آمده كه اسم همسرش فاطمه باشد بلكه «اسم» عنوان مشير است (اشاره به فرد خارجي). همين طور در ناحيه وصف، «كبري» يا «صغري» مطلوب مستقل نيست، يعني مثلًا به خاطر بزرگ بودن يا كوچك بودنش مطلوب له بوده و يا «هذا» كه مي گويد، حضور در مجلس مطلوب مستقلّي نيست بلكه اينها از قبيل عناوين مشير هستند و مطلوبيّت ندارند بلكه مطلوب، آن وجود خارجي است كه داراي اوصاف خاصي است، منتهي به آن اشاره مي كند و به جهت اينكه دلبستگي به وصف يا اسم نداشت، چنين تعبير شده بود كه «تخيّل انّها كبري» و تعبير «تخيل» بهترين دليل دلبستگي به عنوان اسم يا وصف با مشار اليه نبوده بلكه دلبستگي به فرد خاصي بوده كه قبلًا ديده و پسنديده و صحبت كرده اند.

حديث ضعيف السندي به عنوان

مؤيد براي مختار ما در اين مسأله آمده است:

* … عن محمد بن شعيب

(مجهول الحال)

قال: كتبت اليه

(حديث مضمره است)

انّ رجل خطب الي ابن عم له ابنته

(خواستگاري از ابن عم كرده است براي دخترش)

فأمر بعض اخوانه أن يزوّجه ابنته التي خطبها و انّ الرجل اخطأ باسم الجارية فسماها بغير اسمها فكان اسمها فاطمة فسمّاها بغير اسمها و ليس للرجل بنت باسم التي ذكر المزوّج

(اشاره وصف درست است ولي اسم اشتباه است)

فوقّع لا بأس به. «1»

اين روايت اگر ضعف سند نداشت دليل واضح و روشني بود.

نتيجه: ما نحن فيه أجنبيٌ من ذلك البحث (وحدت و تعدد مطلوب).

[مسألة 14: لا اشكال في صحّة التوكيل في النكاح]

اشاره

مسألة 14: لا اشكال في صحّة التوكيل في النكاح من طرف واحد أو من طرفين (هر دو طرف وكالت است)

بتوكيل الزوج أو الزوجة ان كانا كاملين أو بتوكيل وليّهما ان كانا قاصرين و يجب علي الوكيل أن لا يتعدّي عمّا عيّنه الموكل من حيث الشخص و المهر و سائر الخصوصيات فان تعدّي كان فضولياً موقوفاً علي الاجازة و كذا يجب عليه مراعاة مصلحة الموكّل، فان تعدّي و أتي بما هو خلاف المصلحة كان فضولياً، نعم لو عيّن خصوصيّة تعيّنت و نفذ عمل الوكيل و ان كان ذلك علي خلاف مصلحة الموكّل.

عنوان مسأله:

اين مسأله در مورد وكالت است كه امام (ره) سه فرع را بيان مي كند:

1- وكالت در عقد نكاح در اجراي صيغه جايز است (از طرف زوج يا زوجه و يا هر دو).

2- اگر وكيل از وظيفه اش تخلّف كند عقد از جهت وكالت نافذ نبود، و فضولي است.

3- وكيل بايد مصلحت موكّل را مراعات كند در جايي كه موكل وكالت مطلقه داده است.

فرع اوّل: صحّت وكالت در عقد نكاح از مسلمات است منتهي وكالت بايد از ناحيۀ بالغ عاقل يا ولي باشد.
ادلّه:
اشاره

چند دليل بر صحّت وكالت داريم:

1- عمومات وكالت:

ادلّه صحّت وكالت ما نحن فيه را هم شامل است.

2- بناي عقلا:

عقلا در اين گونه مسائل به وكيل اجازه مي دهند.

3- روايات:
اشاره

دو طايفه است:

طايفۀ اوّل: رواياتي كه در موارد خاص وارد شده است:

______________________________

(1) ح 1، باب 20 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 125

* … عن محمّد بن مسلم عن ابي جعفر عليه السلام قال: جاءت امرأة الي النبي صلي الله عليه و آله فقالت زوّجني فقال: من لهذه؟ قال: قد زوّجتكها علي ما تحسن من القرآن فعلّمها ايّاه. «1»

اين روايت اشاره به جريان زني است كه خدمت پيامبر آمده و عرض كرد

«زوّجني»

و پيامبر در اينجا وكالتاً عقد زن را براي آن مرد خواندند كه با الغاء خصوصيّت مي گوييم همان گونه كه پيامبر وكالتاً عقد اين زن را خواند ديگران هم مي توانند در عقد نكاح وكيل شوند.

* … عن جعفر بن محمّد عن أبيه عن جده عليهم السلام عن جابر قال: لما اراد رسول اللّه صلي الله عليه و آله أن يزوّج فاطمة علياً … و هذا محمّد بن عبد الله صلي الله عليه و آله زوّجني ابنة فاطمة علي صداق … «2»

اين روايت در مورد داستان تزويج حضرت علي عليه السلام با فاطمه عليها السلام است: كه پيامبر وكالتاً عقد را خواند.

* … عن عاصم بن ضمرة، عن امير المؤمنين عليه السلام في حديث طويل انه قال لامرأة: أ لك وليّ؟ … انّي قد زوّجت هذه الجارية من هذا الغلام باربع مائة درهم و النقد من مالي. «3»

روايت ديگر دربارۀ داستان جواني بود كه همراه با زني خدمت حضرت امير عليه السلام آمدند و زن فرزندي آن جوان را انكار مي كرد، حضرت مي خواست وكالتاً عقد زن را براي پسرش بخواند، پس معنايش اين است كه عقد با وكالت صحيح است.

قال: و لمّا تزوّج ابو جعفر محمد بن علي الرضا عليهما السلام

ابنة المأمون خطب لنفسه.

وقتي كه حضرت جواد عليه السلام خواست دختر مأمون را براي خودش عقد كند خطبۀ مفصّلي خواند و در ادامه فرمود:

و هذا امير المؤمنين زوّجني ابنته علي ما فرض اللّٰه ثم ذكر قدر المهر و قال:

زوّجتني يا امير المؤمنين؟ قال: بلي قال: قبلت و رضيت. «4»

اين ازدواج به عنوان وكالت از ناحيۀ دختر مأمون بوده است.

البتّه غير از اين موارد اشباه و نظاير زيادي در روايات وجود دارد.

92 ادامۀ م 14 و م 15 (تزويج الوكيل لنفسه) … 6/ 2/ 79

طايفۀ دوّم: روايات مطلقي كه در چند باب وارد شده است:

* … عن محمّد بن شعيب قال: كتبت اليه ان رجلا خطب الي ابن عم له ابنته فأمر بعض اخوانه أن يزوّجه ابنته التي خطبها و أن الرجل اخطأ باسم الجارية فسماها بغير اسمها … «5»

معنايش اين است كه اصل وكالت احتياج به سؤال نداشته و مسلم بوده و به همين جهت از اشتباه وكيل سؤال مي كند پس به دلالت التزامي بيّن دلالت مي كند كه اصل وكالت مسلّم است.

* … عن ابراهيم بن يحيي، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: تزوج رسول اللّه صلي الله عليه و آله أم سلمة زوّجها ايّاه عمر بن ابي سلمة و هو صغير لم يبلغ الحلم. «6»

بحث در اين است كه بچۀ صغير هم مي تواند در اجراءِ عقد وكيل باشد پس سؤال از اصل و كالت نيست بلكه از صغير و كبير بودن سؤال مي كند بنابراين اصل وكالت محرز است.

* … عن الحلبي، عن ابي عبد اللّه عليه السلام في امرأة ولّت امرها رجلًا فقالت زوّجني فلانا … فقال هو للقوم: استهدوا انّ ذلك لها عندي و قد زوّجتها نفسي فقالت المرأة لا و

لا كرامة و ما امري الا بيدي … «7»

روايت مي فرمايد اگر وكيل از وظيفه اش تعدّي كند جايز نيست پس اصل وكالت محرز است.

در اين باب روايات ديگري نيز وجود دارد.

فرع دوّم: در صورتي كه وكيل تعدي كند
اشاره

مثلًا زن گفته بود كه صيغۀ مرا براي زيد بخوان، وكيل براي عمرو خواند و يا زن گفته بود كه مهريّۀ من 114 سكه باشد و وكيل با 14 سكه عقد را خواند، در اين صورت عقد فضولي است و اگر زن بعداً اجازه دهد صحيح مي شود.

دليل:

محدوديت اختيارات وكيل دليل روشن است چون دايرۀ اختيارات وكيل در محدوده اي است كه به او وكالت داده شده و اگر از آن فراتر رود جايز نيست (قضايا قياساتها معها).

فرع سوّم: وكيل بايد مصالح موكّل را رعايت كند و اگر مصلحت را رعايت نكرد عقد، فضولي مي شود،

مثلًا زن گفته است براي من شوهر مناسبي پيدا كن، وكيل او را به شخصي مي دهد كه صلاحيت ندارد (يا معتاد است يا بي بندوبار يا از نظر سنّي به هم نمي خورند) در تمام اين صور فضولي است. دليل: در بطن معني وكالت معني عرض وكالت آمده است كه وكيل بايد مصالح موكّل را رعايت كند و مدافع حقوق او باشد و دليل زائد

______________________________

(1) ح 3، باب 1 از ابواب عقد نكاح.

(2) مستدرك، ج 14، ح 1، باب 1 از ابواب عقد نكاح.

(3) ح 6، باب 1 از ابواب عقد نكاح.

(4) ح 2، باب 1 از ابواب عقد نكاح.

(5) ح 1، باب 20 از ابواب عقد نكاح.

(6) ح 1، باب 16 از ابواب عقد نكاح.

(7) ح 1، باب 10 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 126

نمي خواهد، به عبارات ديگر وكيل جانشين موكّل است يعني همان گونه كه موكّل مصالح خودش را رعايت مي كند وكيل هم بايد مصالح او را رعايت كند، بلكه انسان گاهي تصرّفاتي در حقّ خودش مي كند كه وكيل حق ندارد چنين كند مثلًا جنس خودش را مي تواند به خاطر ثواب به نصف قيمت بفروشد ولي وكيل حق ندارد چنين كند. پس دائرۀ اختيارات وكيل از موكّل هم كمتر است و لذا بايد مصالح او را رعايت كند.

لازم به ذكر است كه رعايت مصلحت در جايي است كه تعيين مصداق نكرده و وكالت كلّي باشد، اگر بگويد عقد مرا براي «زيد» با

فلان مهريّه در فلان وقت بخوان در اينجا ديگر رعايت مصلحت براي وكيل لازم نيست و رعايت مصالح در جايي است كه كلّي باشد مثلًا بگويد براي من همسري پيدا كن.

[مسئلۀ 15 (تزويج الوكيل لنفسه)]

اشاره

مسألة 15: لو وكّلت المرأة رجلًا في تزويجها ليس له أن يزوّجها من نفسه الّا اذا صرّحت بالتعميم (زوجني لمن شئت) أو كان كلامها بحسب متفاهم العرف ظاهراً في العموم بحيث يشمل نفسه.

عنوان مسأله:

اگر زني، مردي را وكيل كند تا همسر مناسبي براي او پيدا كند، وكيل نمي تواند زن را براي خودش عقد كند مگر اين كه وكالت عام باشد مثلًا بگويد زوّجني لمن شئت.

اقوال:

اين مسأله چون روايت دارد در كلام تمام علما موجود است و اقوال در آن گسترده و «لا يجوز» في الجمله مسلّم است.

مسأله پنج صورت دارد كه در حدائق و مسالك و جواهر آمده است:

1- وكيل كرده كه او را براي يك مرد معيّن تزويج كند.

2- وكيل كرده و مطلق گذاشته است.

3- تصريح به عموم كرده و مثلًا مي گويد «زوّجني لمن شئت».

4- تصريح به عموم كرده و نفس وكيل را هم مي گويد مثلًا «زوّجني ممن شئت و لو من نفسك».

5- مي گويد «زوّجني من نفسك».

حكم صور پنج گانه:
اشاره

اكنون به بررسي احكام هر يك از صور مسأله مي پردازيم:

حكم صورت اوّل:

در اين صورت اگر وكيل تخلف كند اجماع قائم است كه عقد فضولي و متوقّف بر اجازه است.

حكم صورت دوّم:
اشاره

مرحوم نراقي در مورد حكم اين صورت مي فرمايد:

و لو وكّله مطلقا فالاظهر الاشهر- كما قيل- عدم جواز التزويج لنفسه. «1»

شهيد ثاني در مسالك مي فرمايد:

لا خلاف في انه لا يجوز له تزويجها من نفسه. «2»

93 ادامۀ مسئلۀ 15 … 7/ 2/ 79

ادلّه:
اشاره

براي اثبات صورت دوّم سه دليل اقامه شده است:

1- اجماع:

اجماع قائم است كه عقد فضولي و متوقّف بر اجازه است.

2- انصراف:

وقتي مي گويد «زوجّني» ظاهرش اين است كه مزوّج غير از زوج است و اطلاق انصراف به غير وكيل دارد، حتي اگر شك در اطلاق هم كنيم باز كالعدم است چون اطلاق بايد ثابت شود، پس شبهۀ انصراف هم اطلاق را از كار مي اندازد و در اينجا يا انصراف قطعي است يا شبهۀ انصراف است.

3- روايات:
اشاره

در اينجا سه روايت وجود دارد كه هر سه قابل بحث است.

روايت اوّل داراي دو سند و در واقع دو روايت است چون در يك طريق «حلبي» از امام صادق عليه السلام نقل كرده و همين روايت را «أبو الصباح كناني» در طريق ديگر از امام صادق عليه السلام نقل مي كند پس دو روايت است كه سند هر دو صحيح است.

* محمّد بن يعقوب، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه و عن محمّد بن يحيي، عن احمد بن محمّد جميعاً عن ابن ابي عمير، عن حماد بن عثمان، عن الحلبي، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في امرأة ولّت

(ولايت به معني وكالت است)

امرها رجلا فقالت زوّجني فلاناً فقال: لا أزوّجك حتّي تشهدي لي أنّ امرك بيدي، فأشهدت له، فقال عند التزويج للذي يخطبها

(خواستگاري)

: يا فلان عليك كذا و كذا قال: نعم، فقال هو للقوم: اشهدوا انّ ذلك لها عندي فقد زوجتها نفسي، فقالت المرأة: لا و لا كرامة و ما امري الا بيدي و ما ولّيتك امري الا حياءً من الكلام، قال:

تنزع منه و يوجع رأسه

(اشاره به تعزير است). «3»

______________________________

(1) مستند، ج 16، ص 146.

(2) مسالك، ج 7، ص 152.

(3) ح 1، باب 10 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 127

امام با صراحت مي فرمايد با اينكه اين زن به

مرد اختيار مطلق داده، مرد حق نداشته براي خود تزويج كند و حتي مجازات هم بايد بشود.

ظاهر روايت در بدو نظر اين است كه دلالت دارد، ولي اين روايت مصداق تدليس است، چون اگر تدليس نبود و وكالت مطلق بود ديگر تعزير معنا نداشت. پس ارتباطي به بحث ما ندارد، چون بحث ما در جايي است كه زن به مرد وكالت مطلق داده است بدون تدليس.

سند ديگر اين روايت چنين است:

* عن محمّد بن يحيي، عن احمد بن محمّد، عن علي بن نعمان، عن ابي الصباح الكناني، عن أبي عبد اللّه عليه السلام مثله.

94 ادامۀ مسئلۀ 15 … 10/ 2/ 79

* محمّد بن الحسن

(شيخ طوسي)

باسناده عن محمد بن علي بن محبوب، عن احمد بن الحسن، عن عمرو بن سعيد، عن مصدّق بن صدقة، عن عمّار الساباطي، قال: سألت ابا الحسن عليه السلام عن امرأة تكون في اهل بيت فتكره أن يعلم بها اهل بيتها

(ازدواج پنهاني)

أ يحل لها أن توكل رجلًا يريد أن يتزوّجها؟ تقول له: قد وكّلتك فاشهد علي تزويجي

(آيا وكالت بر شهادت بوده يا بر تزويج)؟

قال: لا، قلت له:

جعلت فداك و ان كانت أيّماً

(بيوه)؟

قال: و ان كانت ايّماً،

(پس منشأ اشكال با كره بودن و اذن اهل نيست بلكه اصلًا اين وكالت غلط است)

قلت: فان وكّلت غيره بتزويجها [فيزوّجها] منه؟ قال: نعم. «1»

پس عيب در وكالت زوج است، يعني زوج خودش وكيل در اجراي صيغۀ عقد باشد. بنابراين زوج نمي تواند وكيل در اجراي صيغه عقد شود، البتّه اين در موردي است كه بالخصوص به او وكالت داده است، حال در ما نحن فيه كه بالا طلاق وكالت داده، به طريق اولي وكالت باطل است، پس

با يك قياس اولويّت مي توانيم صورت دوّم و سوّم و چهارم را باطل بدانيم.

اين روايت از حيث سند و دلالت مورد بحث است.

از نظر سند: مرحوم شهيد ثاني در مسالك «2» مي فرمايد سند حديث ضعيف است. ابن محبوب از بزرگان و سند شيخ طوسي به او صحيح است «احمد بن الحسن بن علي بن محمد بن فضال» هم از ثقات و به قرينۀ روايت از عمرو بن سعيد از نوادگان ابن فضّال و فطحي مذهب است، مرحوم نجاشي و مرحوم علّامه «عمرو بن سعيد مدائني» را ثقه مي دانند ولي مرحوم كشي كه از علماء رجال است از «نصر بن صباح» نقل مي كند كه «عمرو بن سيعد» فطحي مذهب است پس مذهب او فاسد ولي وثاقت او را انكار نكرده است.

«نصر بن صباح» از غلات است و هيچ توثيقي ندارد، پس شهادت او در مورد فطحي بودن «عمرو بن سعيد» براي ما اعتباري ندارد، پس نقطۀ ضعفي در مورد عمرو بن سعيد نداريم.

كشّي بعد از نقل قول از نصر مي گويد: اعتمادي بر قول نصر نيست حال چرا امثال مرحوم شهيد ثاني و بعضي از بزرگان ديگر «عمرو بن سعيد» را تضعيف كرده اند براي ما روشن نيست.

دو راوي ديگر «مصدق بن صدقة» و «عمار بن موسي الساباطي» است كه هر دو ثقه و فطحي مذهب هستند پس سند در مجموع مشتمل بر جماعتي كه حد اقل سه نفر آنها فطحي مذهب هستند. در مجموع سند قابل قبول است و مي توانيم به اين روايت عمل كنيم ولي اين روايت در مورد خودش (صورت پنجم كه وكالت را به زوج داده است) معرض عنهاست، حال ما چگونه در ما نحن

فيه (اطلاق) به آن فتوي دهيم.

مرحوم صاحب حدائق «3» چون به اين اعراض اصحاب اعتنائي ندارد مي فرمايد: مانعي از عمل كردن به اين حديث وجود ندارد و ما به آن فتويٰ مي دهيم.

مذهب فطحيّه:

كساني كه بعد از امام صادق عليه السلام قائل به امامت فرزند بزرگان ايشان به نام عبد اللّٰه بن جعفر هستند، چون معتقدند كه «الامامة في الولد الاكبر» در حالي كه اين درست است ولي استثنا دارد و اينجا يكي از موارد استثناست، «عبد اللّٰه» از نظر معلومات ضعيف بود و قرائن حالش نشان مي داد كه او امام نيست. آيا «افطح» لقب همين عبد اللّٰه بن جعفر است؟

معلوم نيست چون افطح به معني كسي است كه پاها يا سرش بزرگ و غير متعارف باشد، و ممكن است فطحيّه رئيس ديگري به نام عبد اللّٰه بن افطح داشته اند كه به آن جهت اينها را فطحيّه مي گويند. به هر حال عبد اللّٰه بن جعفر ادّعاي امامت كرد و امام صادق عليه السلام به موسي بن جعفر عليه السلام فرمود با او كاري نداشته باشيد، عمر او كوتاه است و در حدود سه ماه نگذشت كه از دنيا رفت و بعد از او پيروانش قائل به امامت موسي بن جعفر عليه السلام شدند يعني در واقع فطحيّة سيزده امامي شدند در حالي كه مي توانستند از موسي بن جعفر عليه السلام بپرسند و حق را

______________________________

(1) ح 4، باب 10 از ابواب عقد نكاح.

(2) ج 7، ص 153.

(3) ج 23، ص 253.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 128

دريابند ولي وقتي انسان دچار جمود شد گرفتار تناقض مي شود.

مذهب فطحيّه انحرافاتي هم داشت از جمله اين كه معتقد بودند در مقام

قضاوت ميان عثمان و حضرت علي عليه السلام بايد سكوت كنيم، كه به اينها «مُرجعه» مي گويند، به هر حال اگر چه شيعۀ خالص نبودند ولي افراد ثقه اي بودند و مانعي ندارد كه به جهت وثاقت رواياتشان را قبول كنيم.

از نظر دلالت: صاحب حدائق فرمايد: دلالت حديث صريح است ولي وكالت در «قد وكّلتك فاشهد» بر چه بوده است؟ آيا شهادت بر ازدواج لازم است؟ در طلاق شاهد گرفتن واجب است ولي در نكاح شاهد مستحب است (عامّه به عكس ما هستند) شايد مقام تقيه بوده است يعني اين شخص هم وكيل شده براي اينكه شهادت بدهد و امام فرمود شهادتش جايز نيست چون زوج نبايد شاهد خودش باشد چرا كه طرف دعويٰ است، پس ممكن است حديث در مقام تقيّه و شهادت عند الزواج باشد و شخص ثالث مي تواند شاهد باشد پس ربطي به بحث ما ندارد.

نتيجه:

اوّلًا؛ حديث معرض عنهاست و لو سنداً صحيح است.

ثانياً؛ از نظر دلالت داراي تشويش و اضطراب است پس نمي توانيم به اين حديث فتوي دهيم.

95 ادامه م 15 و م 16 (تولّي شخص واحد طرفي العقد) … 12/ 2/ 79

حكم صورت سوّم و چهارم:

براي صورت سوّم (زوّجني ممن شئت) و صورت چهارم (زوّجني ممن شئت و لو من نفسك)، حديثي نداريم. در صورت دوّم انصراف بود ولي در اينجا انصراف نيست و حق اين است در اينجا ازدواج صحيح است و لو وكيل براي خودش عقد كند.

حكم صورت پنجم:

در صورت پنجم (زوّجني من نفسك) همه قائلند اين عقد صحيح است مگر بعضي مثل صاحب حدائق كه مي فرمايد عقد باطل است و دليل ايشان همان حديث «عمار بن موسي الساباطي» است كه گفتيم از نظر سند خوب است ولي معرض عنهاي اصحاب و از نظر دلالت هم مبهم است پس صورت پنجم هم براي ما مشكلي ندارد.

نتيجه: صورت اوّل و دوّم فضولي ولي صورت سوّم و چهارم و پنجم صحيح است و مشكلي ندارد.

[مسألة 16: الاقوي جواز تولّي شخص واحد طرفي العقد]

اشاره

مسألة 16: الاقوي جواز تولّي شخص واحد طرفي العقد بأن يكون موجباً و قابلًا من الطرفين اصالة من طرف و وكالة من آخر، أو ولاية من الطرفين أو وكالة عنهما أو بالاختلاف و ان كان الاحوط الأولي مع الامكان تولّي الاثنين و عدم تولّي شخص واحد للطرفين خصوصاً في تولّي الزوج طرفي العقد اصالة من طرفه و وكالة عن الزوجة في عقد الانقطاع فانه لا يخلو من اشكال غير معتدّا به لكن لا ينبغي فيه ترك الاحتياط.

عنوان مسأله:

آيا شخص واحد مي تواند از طرفين عقد وكالت پيدا كند؟ يا ولايت از طرفين عقد پيدا كند يا از يك طرف ولايت و از طرف ديگر وكالت و يا از يك طرف اصالت و از يك طرف وكالت كه شقوقي دارد. به طور كلي شخص واحد صيغۀ ايجاب و قبول را مي خواند (تولّي طرفي العقد)، آيا همۀ اين موارد صحيح است؟

همۀ موارد از نظر حكم يكسان است و مشهور و معروف اين است كه تولي طرفي العقد جايز است.

96 ادامۀ مسئلۀ 16 … 13/ 2/ 79

اقوال:

مرحوم نراقي از مسالك نقل مي كند كه اين مسأله مخالفي ندارد در حالي كه خواهيم ديد در مسأله مخالف داريم، مرحوم نراقي مي فرمايد:

ذهب الفاضلان (محقق و علامه) و فخر المحققين و الشهيدان الي الجواز، بل هو الاشهر كما قيل و عن المسالك: نفي الخلاف فيه در ادامه از كتاب ايضاح (شرح قواعد) از بعض علما قول به منع را نقل مي كند. بعض علما چه كسي است معلوم نيست، ولي خود نراقي قول منع (منع تولّي طرفي العقد) را اقويٰ مي داند:

و لذا ذهب بعض علمائنا- كما صرّح به في الايضاح- الي المنع و هو الاقوي. «1»

صاحب رياض هم نقل مي كند كه جواز اشهر است. صاحب جواهر هم فتوي به جواز داده است.

نكتۀ مهم اين است كه بزرگان فقهاء در اين مسأله دو دسته اند، بعضي اين مسئلۀ را مستقلًا مطرح كرده اند، ولي بعضي اين مسأله را در ذيل مسئلۀ سابق بحث كرده و گفته اند «و لو لزم تولّي طرفي العقد». سابقاً عقيدۀ ما منع بود، منتهي به صورت

______________________________

(1) مستند، ج 16، ص 148 و 149.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 129

احتياط واجب مي گفتيم

كه جايز نيست، ولي بعداً از اين فتوي برگشته و قائل به جواز شديم.

دليل جواز: عمومات

عمومات وكالت و ولايت و أَوْفُوا بِالْعُقُودِ، شامل تولّي طرفي العقد مي شود و اين مسأله منحصر به باب نكاح نيست و در ابواب ديگر هم جاري است.

ان قلت: يشترط في المتعاقدين التغاير و التعدد، چون طبيعت عقد و قرارداد چنين است، پس اين شرط از متن عقد بر مي خيزد و دليل ديگري نمي خواهد، حال در ما نحن فيه طرفين عقد يك نفر است، پس اين عقد باطل است.

قلنا: تغاير دو گونه است:

1- تغاير حقيقي.

2- تغاير اعتباري.

تغاير حقيقي مثل زيد و عمرو، ولي تغاير اعتباري هم داريم به اين بيان كه بما انّه وكيل لهذا يك نفر است و بما انّه وكيل لهذه شخص ديگري است، پس در ما نحن فيه تغاير اعتباري وجود دارد و اين تغاير كافي است.

به يك معني تغاير حقيقي هم هست چون يك طرف مثلًا زيد و طرف ديگر هند است كه من از طرف اين دو وكيل شده ام.

اضف الي ذلك: بناي عقلا بر اين است كه وحدت اشكالي ندارد و يك شخص مي تواند از طرف دو نفر وكيل شود.

ادلّۀ عدم جواز:
1- اصل:

اصل در معاملات فساد است به اين معني كه اگر يك نفر عقدي را از جانب دو نفر بخواند شك داريم كه صحيح است يا نه، اصل فساد است.

2- عدم قيام دليل بر صحّت:

اين دليل ظاهراً همان عبارة اخراي دليل اوّل است.

جواب از دليل اوّل و دوّم: تمسّك به اصل در جائي است كه عموم و اطلاقي در كار نباشد و با وجود عمومات تمسّك به اصل معني ندارد.

3- عدم كافيت مغايريت اعتباري:

مغايرت اعتباري كافي نيست بلكه مغايرت حقيقيّه در طرفين عقد لازم است.

جواب از دليل: اين يك ادّعا است و بايد ثابت كنيد در حالي كه عرف عقلا، تغاير اعتباري را كافي مي دانند

4- موثّقۀ عمّار

«1»: روايتي كه در مسأله قبل آمده بود و مي گفت وكيل حق ندارد زن را براي خود عقد كند كه از اينجا معلوم مي شود كه تولّي طرفين عقيد جايز نيست.

اوّلًا: استدلال به روايت در مورد خودش (مسئلۀ 15) معرض عنها بود.

ثانياً: دلالتش مبهم بود.

ثالثاً: سلّمنا شوهر نتواند عقد زن را بخواند ولي اگر يك وكيل عقد هر دو را بخواند چرا باطل باشد، پس استدلال به حديث عمّار باطل است.

در اينجا رواياتي هم داريم كه به عنوان مؤيّد خوب است و حد اقل چهار روايت است:
اشاره

* … عن ابي عبد اللّه عليه السلام في حديث خلق حوّا و تزويج آدم بها انّ اللّه عزّ و جلّ قال له: اخطبها اليّ فقال: يا ربّ فانّي اخطبها اليك «الي أن قال» فقال اللّه عزّ و جلّ: قد شئت ذلك و قد زوّجتكها فضمّها اليك. «2»

اين روايت در مورد ازدواج حضرت آدم و حوّا است. وقتي حضرت آدم، حوّا را ديد از خدا پرسيد كه اين را براي چه آفريده اي؟ خطاب آمد كه براي آرامش تو، حضرت آدم عرض كرد پس او را براي من تزويج كن، خداوند عقد را خواند و فرمود:

قد زوّجتكها فضمّها اليك.

ان قلت: ممكن است حضرت آدم قبول كرده ولي قبول او در روايت نيامده است.

قلنا: اگر آدم «قبلت» گفته ولي در روايت نيامده است، در اين صورت قابل استدلال نيست ولي اگر بگوييم روايت از اين جهت در مقام بيان نسبت به عنوان مؤيّد مي تواند باشد كه خداوند ظاهراً عقد را از طرف هر دو خوانده است.

* … جاءت امرأة الي النبي صلي الله عليه و آله فقالت

زني خدمت پيامبر آمده و از پيامبر تقاضا كرد كه عقد زوجيّت او را براي كسي بخواند، پيامبر در انتها فرمود:

قد

زوّجتكها علي ما تحسن من القرآن فعلّمها ايّاه. «3»

در اينجا هم ندارد كه طرف مقابل «قبلت» گفته باشد پس مي توانيم بگوييم پيامبر از طرف هر دو وكيل بوده و تولّي طرفين عقد است، و مي توانيم بگوييم كه در مقام بيان اين جهات نيست و «قبلت» براي ما نقل نشده است.

* … عن امير المؤمنين عليه السلام في حديث طويل انه قال لامرأة:

زني بچّه اي را از خودش نفي مي كرد و خدمت حضرت علي عليه السلام

______________________________

(1) ح 4، باب 10 از ابواب عقد نكاح.

(2) ح 1، باب 1 از ابواب عقد نكاح.

(3) ح 3، باب 1 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 130

رسيد و حضرت خواست عقد زن را براي فرزندش بخواند و از برادران آن زن وكالت گرفته و فرمود:

أشهد اللّٰه و اشهد من حضر من المسلمين أنّي قد زوّجت هذه الجارية من هذا الغلام باربع مائة درهم و النقد من مالي. «1»

در اينجا عقد صوري بود و سر نگرفت ولي في الجمله استفاده مي شود تولّي طرفين عقد جايز است و اگر جايز نبود نبايد علي عليه السلام عقد را مي خواند.

اللهم الّا أن يقال: از اين جهت در مقام بيان نيست و يا اينكه قبول را گفته و به ما نرسيده است.

* … عن ابي عبد اللّه عليه السلام في امرأة ولّت امراها رجلًا فقالت زوّجني فلاناً … فقال هو للقوم: اشهدوا انّ ذلك لها عندي و قد زوّجتها نفسي … » «2»

اين مرد كار را تمام شده حساب كرد چون پيش خودش حساب مي كرد كه زن به او وكالت داده و از طرف خودش هم كه اصيل است.

جمع بندي روايات:

از اين روايات استفاده مي شود

كه در عرفِ آن زمان تولّي طرفين عقد بوده است، پس مي تواند مؤيّد باشد.

97 ادامۀ م 16 و م 17 (العلم بايقاع العقد من الوكيل) … 14/ 2/ 79

بقي هنا امران:
الامر الاوّل: سابقاً نظر ما اين بود كه يك نفر نمي تواند دو طرف عقد (ايجاب و قبول) را بخواند

احتياط واجب مي كرديم كه دو نفر بخوانند ولي از آن نظر برگشتيم، چرا در سابق نظر ما چنين بود؟

چون در بين عقلا كمتر ديده مي شود و عقود هم عقود عقلائي هستند، در ميان عقلا كسي خودش بگويد فروختم و خريدم يا ازدواج كردم و پذيرفتم يعني اينكه طرفين عقد را يك نفر تولّي كند كم است به همين دليل در شمول «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» و امثال ذلك براي چنين موردي ترديد داريم، ولي كم كم ديديم كه در مواردي تولّي طرفين عقد وجود دارد كه يك نمونۀ آن بيع معاطاتي است، مثلًا جنسي در انبار خانۀ زيد دارد، مي گويد آن جنس را از طرف من بردار و پول آن هم امانت پيش تو باشد، كه در واقع نوع معاطات است، يا در اسناد كتبي در بين عقلا ديده مي شود كه يك نفر از طرف دو نفر امضا مي كند مثلًا خانه اي را با وكالت بلا عزل خريده است وقتي كه خريدار مي خواهد سند را به نام خودش تنظيم كند طرفين عقد يك نفر (خريدار) است و ما معتقديم كه انشاء كتبي حكم انشاء لفظي را دارد بلكه از آن هم قوي تر است. پس بين عقلا تولّي طرفين عقد در كتابت فراوان و در معاطات هم كم نيست.

مضافاً به اينكه روايت حلبي «3» با صراحت مي گويد آن مردي كه از طرف زن وكالت گرفته بود، زن را براي خودش نكاح كرد، كاري نداريم كه اين شخص شيّاد بود ولي

معلوم است كه عرف آن روز اين كار را صحيح مي دانستند چون ظاهر «اشهدوا» اين است كه در آنجا عده اي هم حاضر بودند و به او ايراد نكردند و امام عليه السلام هم كه جواب مي دهد اين قسمت را نفي نمي كند، بلكه به جهت تدليس، او را مستحق تعزير مي داند و باطل بودن عقد به اين جهت است كه از اوّل تدليس كرده اند، نه اينكه به جهت تولّي طرفين عقد باطل باشد، پس اين روايت هم به عنوان مؤيّد باعث شد كه ما اين طرف (جواز) را انتخاب كنيم، به خصوص كه اصحاب هم غالباً تولّي طرفين عقد را اجازه داده اند، كه اين شهرت بين الاصحاب هم مي تواند مؤيّد ديگري باشد.

الامر الثاني: امام (ره) تعبيري دارد و مي فرمايد: در مسأله اگر احتياط شود (احتياط مستحب) خوب است،

يعني طرفين عقد دو نفر باشند بعد مي فرمايد: لا سيّما در عقد منقطع، چرا امام عقد منقطع را چنين بيان مي كند؟

كسي متعرّض اين مسأله نشده است و تصوّر ما اين است كه در ذهن مبارك ايشان اين بوده كه روايت عمّار ناظر به تولّي طرفين عقد و مورد آن هم نكاح منقطع است، چون زن گفته بود كه مخفيانه اين كار صورت بگيرد و زن هم بيوه بود، اينها را قرينه گرفته اند بر اينكه نكاح منقطع بوده است. احتمال دارد كه توجيه كلام امام (ره) اين باشد.

[مسألة 17: (العلم بايقاع العقد من الوكيل)]

اشاره

مسألة 17: اذا وكّلا وكيلا في العقد في زمان معين لا يجوز لهما المقاربة بعد ذلك الزمان ما لم يحصل لهما العلم بايقاعه و لا يكفي الظنّ، نعم لو اخبر الوكيل بالايقاع كفي، لانّ قوله حجة فيما وكّل فيه.

عنوان مسأله:

اگر كسي را وكيل شود كه ساعت دوازده روز جمعه عقدي بخواند، آيا زن و شوهر مي توانند بعد از ساعت دوازده با هم ارتباط داشته باشند؟ وكيل قول داده بود كه بخواند و ظنّ هم داريم كه خوانده است آيا به اين ظنّ مي توان اعتماد كرد؟

______________________________

(1) ح 6، باب 1 از ابواب عقد نكاح.

(2) ح 1، باب 10 از ابواب عقد نكاح.

(3) ح 1، باب 10 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 131

نمي توانيم به قولي كه وكيل قبلًا داده است اعتماد كنيم چون احتمال مي دهيم كه فراموش كرده و يا مانع ديگري پيدا شده باشد، چون اصل عدم وقوع عقد است و در مقابل اصالت عدم يعني «لا تنقض اليقين بالشك»، «انقضه بيقين آخر» لازم است يعني بايد يقين پيدا كنيم كه صيغۀ عقد را خوانده است.

ان قلت: چرا در اينجا اصالة حمل فعل مسلم بر صحّت جاري نمي كنيد؟

قلنا: فعلي انجام نشده است كه بگوييم صحيح است يا نه، و حمل فعل مسلم بر صحّت در جائي است كه مثلًا نمازي بر ميّت خوانده شده و نمي دانيم صحيح خوانده شده يا نه، در اينجا حمل فعل مسلم بر صحّت مي كنيم، امّا وقتي نمي دانيم بر اين ميّت نماز خوانده شده يا نه، نمي توانيم حمل فعل مسلم بر صحّت كنيم.

اگر وكيل خبر داد كه عقد را خوانده است در اينجا به چه دليل قول او را

مي پذيريم؟ اگر يقين داريم راست مي گويد بحثي نيست ولي اگر احتمال مي دهيم دروغ مي گويد چرا قولش حجّت باشد؟ ظاهراً بناي عقلا بر اين است كه در ذو اليد، وكيل، وصي و وليّ قول آنها را قبول مي كنند يعني افرادي كه در كاري ذو اليد و صاحب اختيار هستند قولشان حجّت است چون اگر حجّت ندانند سنگ روي سنگ بند نمي شود، البتّه استثنائي در اين موارد داريم: اگر وكيل (ذو اليد) متّهم باشد (مثلًا متقلّب است)، در اين صورت خبرش حجّت نيست، حتّي در اموال خبر ذو اليدِ متّهم را حجّت نمي دانيم و نمي توانيم بگوييم «اليد امارة علي الملكيّة» چون شخص متّهم است، پس قول ذو اليدِ غير متّهم حجت است.

ان قلت: شما گفتيد در جائي كه نمي دانيد عقد را وكيل خوانده است يا نه اصل عدم است، اين در واقع استصحاب عدم ازلي است چون شك داريد كه عقد خوانده شده يا نه، استصحاب مي كنيد عدم عقد را.

قلنا: اين استصحاب عدم نعتي است چون زيد و فاطمه وجود خارجي داشتند و عقدشان خوانده نشده بود بعد نمي دانيم كه عقدشان خوانده شده يا نه، اين استصحاب عدم نعتي است نه عدم ازلي.

[مسألة 18: لا يجوز اشتراط الخيار في عقد النكاح دواماً أو انقطاعاً]

اشاره

98 مسئلۀ 18 (اشتراط الخيار في عقد النكاح و المهر) … 16/ 2/ 79

مسألة 18: لا يجوز اشتراط الخيار في عقد النكاح دواماً أو انقطاعاً لا للزوج و لا للزوجة، فلو شرطاه بطل الشرط، بل المشهور علي بطلان العقد أيضاً، و قيل ببطلان الشرط دون العقد، و لا يخلو من قوّة، و يجوز اشتراط الخيار في المهر مع تعيين المدّة، فلو فسخ ذو الخيار سقط المهر المسمّي، فيكون كالعقد بلا ذكر المهر، فيرجع الي

مهر المثل، هذا في العقد الدائم الذي لا يعتبر فيه ذكر المهر، و امّا المتعة التي لا تصحّ بلا مهر فهل يصح فيها اشتراط الخيار في المهر؟

فيه اشكال.

عنوان مسأله:
اشاره

آيا در عقد نكاح مي توان شرط فسخ كرد؟ اين مسأله در واقع داراي دو فرع است:

فرع اوّل: هل يجوز اشتراط الخيار في عقد النكاح؟

چه عقد دائم باشد و چه منقطع، زوج شرط كند يا زوجه و يا هر دو شرط كنند، اگر گفتيم حق ندارند در اين صورت شرط باطل خواهد بود، آيا با بطلان شرط، عقد هم باطل خواهد شد؟ مشهور اين است كه بطلان شرط به عقد هم سرايت مي كند. مرحوم امام مي فرمايد: اقوي اين است كه بطلان شرط باعث بطلان مشروط نمي شود (سرايت نمي كند) كه ما هم همين را انتخاب مي كنيم.

فرع دوّم: هل يجوز اشتراط الاخيار في المهر؟

مثلًا خانه را مهر زوجه قرار مي دهد و براي خودش شرط خيار مي كند كه اگر خواست مهر را فسخ كند، در صورتي كه فسخ كرد بايد مهر المثل بدهد.

اين در عقد دائم است ولي در عقد موقّت جايز نيست چون در عقد موقّت مهر يكي از اركان عقد است.

نكته: بين شرط الخيار و خيار تخلّف الشرط فرق است، شرط خيار همين است كه براي خودش شرط مي كند تا مدت معيّني خيار داشته باشد و امّا خيار تخلف شرط اين است كه شرط كرده است كه سه ماه بعد تحويل دهد، اگر تا سه ما تحويل نداد، تخلّف از شرط كرده و طرف مقابل خيار دارد. در نكاح خيار تخلّف شرط هست ولي خيار شرط نيست.

فرع اوّل: هل يجوز اشتراط الخيار في عقد النكاح؟
اشاره

امام (ره) فرموده اند اين صورت باطل است چه عقد دائم و چه منقطع.

اقوال:

از نظر اقوال مسأله تقريباً مسلّم و اجماع قائم است كه «لا يجوز اشتراط الخيار في النكاح».

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

نعم لا يصحّ لا يجوز اشتراطه (خيار) في العقد اتفاقاً كما في

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 132

كشف اللثام و غيره. «1»

مرحوم صاحب حدائق هم مي فرمايد:

امّا اشتراطه في اصل النكاح فالمشهور أنّه غير جائز و لو اشترطه كان العقد باطلًا … و خالف في ذلك (بطلان عقد) ابن ادريس فحكم بصحة العقد و فساد الشرط. «2»

مرحوم آقاي حكيم در ذيل مسئلۀ اولي از مسائل متفرقۀ عقد نكاح عروة مي فرمايد:

و في مكاسب شيخنا الاعظم عن الخلاف و المبسوط و السرائر و جامع المقاصد و المسالك الاجماع عليه (بطلان شرط خيار) و در ذيل كلامشان مي فرمايند:

و اذاً العمدة فيه الاجماع المدعي و ان كان ظاهر الحدائق وجود القائل بالجواز (چون صاحب حدائق المشهور گفت پس معلوم مي شود كه مخالفي هم هست) لانّه (حدائق) نسب المنع الي المشهور و لكن لم يعرف بذلك قائل (پس مسأله اجماعي است). «3»

از مجموع اقوال استفاده مي شود كه در مسأله مخالفي نيست.

ادلّه:
اشاره

در كلمات علما شش دليل وجود دارد كه دليل هفتمي هم ما اضافه مي كنيم كه از بقيّه بهتر است.

1- اجماع:

سيأتي الكلام فيه ان شاء اللّٰه تعالي.

2- الفسخ في المعاوضات:

شاهد اينكه نكاح معاوضه نيست اين است كه خيلي از جهالت ها در نكاح مجاز، ولي در بيع مجاز نيست، مثلًا در زوجه خيلي از صفات ممكن است مجهول باشد ولي در مبين و ثمن جهالت پذيرفته نمي شود.

جواب از دليل: اين دليل در واقع مصادرۀ به مطلوب است به اين بيان كه چه كسي گفته است كه شرط خيلي منحصر به معاوضات است، ما قبول نداريم و در واقع نزاع در همين است.

3- العبادات لا يدخلها الخيار:

در نكاح شائبۀ عباديت موجود است و در عبادات خيار نيست.

جواب از دليل: عبادتي داريم كه در آن خيار مي آيد و آن احرام است چون در حين احرام مي تواند شرط كند (حُلّني حيث ما منعتني) هر جا به مانع برخورد كردم از احرام خارج مي شوم (شرط خيار) پس اگر در اثناء احرام بيمار شد مي تواند از احرام خارج شود كه اين خيار در عبادت است.

4- اشتراط الخيار يوجب ابتذال امرأة:

اشتراط خيار باعث مي شود كه زن مبتذل و بي ارزش شود اين ضرر عظيمي براي او است.

جواب از دليل: اين در صورتي است كه مرد شرط خيار كند ولي اگر زن شرط خيار كند موجب ابتذال او نيست پس ابتذال مرأة اخصّ از مدّعاست.

5- روايات باب متعه:

* … عن عبد اللّٰه بن بكير

(صحيحه)

قال: قال ابو عبد اللّٰه عليه السلام في حديث: ان سمّي الاجل فهو المتعة و ان لم يسمّ الاجل فهو نكاح بات

(قطعي و غير قابل فسخ). «4»

گفته شده است «نكاح بات» يعني اينكه به هيچ قيمتي نمي توان آن را به هم زد حتّي شرط خيار هم نمي توان كرد.

جواب از روايت: اين روايت شايد اشعاري داشته باشد ولي تمام نيست، چون اگر چه طبيعت نكاح لزوم است ولي اين لزوم منافاتي با شرط خيار ندارد كما اينكه طبيعت بيع بالصيغة هم لزوم است و در عين حال شرط خيار هم در آن مي شود پس اين روايت طبيعت نكاح را بيان مي كند و منافات با شرط ندارد.

* و بالاسناد السابق عن ابان بن تغلب في حديث صيغة المتعة

(سند حديث ظاهراً خوب است)

انّه قال لأبي عبد اللّٰه عليه السلام: فانّي أستحي أن اذكر شرط الايّام قال: هو اضرّ عليك، قلت و كيف؟ قال:

لانّك ان لم تشرط كان تزويج مُقام … «5»

گفته اند كه «مُقام» يعني ثابت است و خيار و فسخي در آن نيست.

جواب از روايت: همان جواب قبل را در اينجا مي دهيم كه معني حديث اين است كه طبيعت لزوم است و منافاتي با شرط الخيار ندارد كما اينكه در بيع بالصيغة چنين است.

99 ادامۀ مسئلۀ 18 … 18/ 2/ 79

6- روايات باب عيوب:

مضمون روايات «6» اين است كه «تردّ المرأة بعيب كذا و كذا» يعني نكاح را فقط به خاطر آن چند عيب مي توان فسخ كرد، حال

______________________________

(1) ج 29، ص 149.

(2) ج 23، ص 184.

(3) مستمسك، ج 14، ص 404 و 405.

(4) ح 1، باب 20 از ابواب متعه.

(5) ح 2، باب 20

از ابواب متعه.

(6) وسائل، ج 14، باب 1 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 133

مي گويند كه اين احاديث عام است و معنايش اين است كه نكاح قابل فسخ نيست نه به خيار نه به غير آن، مگر با عيوب خاصّه.

جواب از دليل: اين دليل هم صحيح نيست و روايات دلالت ندارد، چون ناظر به باب عيوب است كانّ مي گويد «لا يردّ النكاح بعيب الا هذه العيوب (حصر اضافي)» پس ناظر به تمام عوامل فسخ نيست بلكه فقط ناظر به عيوب است، در نتيجه نمي توان به اين احاديث براي نفي خيار شرط در نكاح استدلال كرد.

7- روايات باب «من خيّر امرأته لم يقع بها طلاق»:

همان طور كه در ابتدا بيان شد كسي متعرّض اين دليل نشده در حالي كه از ادلّه ديگر بهتر است. در كتاب الطلاق بابي داريم كه آيا جايز است براي مرأة خيار قائل شويم، يعني به زن بگوييم اختيار با خودت مي خواهي برو يا بمان. البتّه آن خيار از خيار شرطي است كه ما مي گوييم چون ما خيار شرط در حين اجراي عقد را مي گوييم و چيزي كه در باب طلاق از آن بحث كرده اند خيار بعد العقد است، ولي از آن مي توان براي ما نحن فيه استفاده كرد.

توضيح ذلك: در سورۀ احزاب دستوري در مورد زوجات النبي صلي الله عليه و آله داده شده است:

يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوٰاجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيٰاةَ الدُّنْيٰا وَ زِينَتَهٰا فَتَعٰالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَرٰاحاً جَمِيلًا. وَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدّٰارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللّٰهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنٰاتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظِيماً. «1» اي پيامبر به همسرانت بگو اگر شما طالب زينت حيات دنيا هستيد بياييد با هديه اي شما را بهره مند سازم

و به طرز نيكويي شما را رها كنم و اگر شما خدا و پيامبرش و سراي آخرت را مي خواهيد خداوند براي نيكوكاران شما پاداش عظيمي آماده ساخته است (در واقع پيامبر اكرم زنانش را مخير كرد).

شأن نزول:

غزوات اسلامي كه پيش آمد، غنائم فراواني بدست مسلمانان رسيد كه در ميان آنها چيزهاي گرانبها و پرزرق وبرقي هم يافت مي شد، بعضي از همسران پيامبر چشمشان كه به اين غنائم مي افتاد تصوّر مي كردند كه اينها ملك خصوصي پيامبر است، و درخواست فلان لباس يا زينت يا مال را مي كردند و پيش خود فكر مي كردند كه دوران فقر و نداري پيامبر تمام شده و پيامبر همه چيز دارد پس بايد همسران او به نوايي برسند.

خداوند به پيامبر فرمود كه به زن ها بگو اين اموال براي من نيست اگر اين زندگي را مي پسنديد بمانيد و اگر نمي پسنديد برويد، و براي آنها خيار قرار داد.

در بين مفسّران شيعۀ و سنّي بحث در اين است كه:

اوّلًا، آيا معناي خياري كه براي زنان پيامبر قرار داده شد، اين است كه ديگر طلاق نمي خواهند؟ عدّه اي گفته اند كه ديگر احتياج به طلاق نبوده و كأنّ خيار فسخ به آنها داده شده و همين طلاق است، در حالي كه بعضي معتقدند معنايش اين است كه اگر مي خواهيد برويد طلاقتان بدهم نه اينكه خودتان انتخاب كنيد، شايد ذيل آيه هم همين معنا را برساند: «فَتَعٰالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَرٰاحاً جَمِيلًا» يعني من شما را آزاد كنم و طلاق دهم.

ثانياً: سلّمنا كه اين اختيار جانشين طلاق باشد آيا اين از خصائص النبي و مخصوص پيامبر است يا شامل ديگران هم مي شود؟

اين مسأله شديداً محل بحث است، مشهور و معروف

در بين فقهاي ما اين است كه اين مسأله اگر هم باشد اختصاص به پيامبر دارد و شامل ديگران نمي شود.

در وسائل در كتاب الطلاق بابي داريم كه چند روايت آن مي تواند شاهد بحث ما باشد.

روايتي مي گويد جعل خيار براي مرأة جايز نيست حتي تعبيرش اين است كه «يفسد العقد» و از اينجا معلوم مي شود كه جعل خيار در عقد مي كنند چون اگر بعد از عقد باشد، عقد باطل نمي شود.

* … عن هارون

[مروان]

بن مسلم عن بعض اصحابنا

(مرسله)

عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: قلت له: ما تقول في رجل جعل امر امرأته بيدها؟ قال: فقال لي: وليّ الامر من ليس اهله و خالف السنّة و لم يجز النكاح

(در موقع صيغۀ عقد گفته است كه امرت به دست خودت است كه همان خيار فسخ است). «2»

اين حديث از تمام ادلّه اي كه بيان شد براي بحث ما بهتر است، اگر چه دليل اخصّ از مدعاست ولي ما بعداً رجل را هم ملحق مي كنيم.

روايات متعدّدي ناظر به خيار بعد العقد است و مي گويد جايز نيست و اين مخصوص رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده است و امّت نمي تواند چنين اختياري به دست مرأة بدهند:

* … عن محمد بن مسلم قال: سألت ابا جعفر عليه السلام عن الخيار فقال: و

______________________________

(1) آيۀ 28 و 29، سورۀ احزاب.

(2) ح 5، باب 41 از ابواب مقدّمات طلاق.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 134

ما هو و ما ذاك؟ انّما ذاك شي ءٌ لرسول اللّٰه صلي الله عليه و آله.

«1» * … عن عيص بن القاسم عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: سألته عن رجل خيّر امرأته فاختارت نفسها، بانت منه؟ قال: لا، انّما

هذا شي ءٌ كان لرسول اللّٰه صلي الله عليه و آله خاصّة … «2»

* … عن محمد بن مسلم: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام انّي سمعت اباك يقول: انّ رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله خيّر نسائه فاخترن اللّٰه و رسوله و لم يمسكهنّ علي طلاق و لو اخترن أنفسهنّ لَبُنَّ

(بينونت و جدائي حاصل مي شد)

فقال: انّ هذا حديث كان يرويه ابي عن عائشة و ما للناس و الخيار، انّما هذا شي ءٌ خصّ اللّه به رسوله

(حديث در مقام تقيّه است). «3»

احاديث متعدّد ديگري هم در اين باب هست. مثلًا اگر كسي به همسرش بگويد اختيار داري، مادامي كه در مجلس است مي تواند اختيار كند و اگر مجلس به هم خورد خيار ندارد (مثل خيار مجلس) و در روايت دارد كه شهود هم بايد باشند، كه اين روايات معرض عنهاي اصحاب است.

اين احاديث چه ارتباطي به بحث ما دارد؟ يك حديث خوب ولي سندش ضعيف بود مگر اينكه بگوييم ضعف سند با عمل اصحاب جبران مي شود ولي احاديث ديگر هم به عقيدۀ ما به طريق اولويّت يا الغاء خصوصيّت براي ما نحن فيه قابل استدلال است، احاديث تحاشي كرده و مي گويد اصلًا چنين حقّي را خدا به مرأة نداده است و معناي اين تحاشي اين است كه طلاق براي مرد است و زن حقي ندارد پس تحاشي مي كند از مطلق جعل الخيار و لو مورد جعل الخيار بعد العقد باشد و تعليل (اين خلاف سنّت است) عام است، اگر در موقع عقد هم قرار دهد خلاف سنت است، پس از مجموع تعليلات، تحاشي و حديث اوّل مي توانيم بفهميم كه جعل الخيار للمرأة جايز نيست، البتّه در مورد مردي

چيزي ندارد پس دليل اخصّ از مدعاست و اينكه رجل ذكر نشده براي اين نيست كه رجل حقّ فسخ دارد بلكه چون رجل احتياجي نداشته و حقّ طلاق دارد.

اين دليل به نظر ما از شش دليل ديگر بهتر است.

اضف الي ذلك: كه مي توان اين را به عنوان دليل هشتم يا مؤيد قرار داد:

در بين عقلا نكاح هميشه بوده است، در ميان عقلا هم در نكاح حقّ فسخ قرار نمي دهند، منتهي طلاق هست كه بعضي از اقوام طلاق را مخصوص مرد مي دانند، در بعضي از اقوام به زن هم حق مي دهند، ولي چيزي مثل خيار فسخ در نكاح در ميان عقلا نيست و در مذاق متشرّعه هم نيست و اگر شنيده شود چيز عجيبي مي دانند.

نتيجه: اصل مسأله ثابت شد كه خيار فسخ در نكاح جاري نمي شود.

100 ادامۀ مسئلۀ 18 … 19/ 2/ 79

آيا بطلان شرط به عقد هم سرايت مي كند؟ يعني با بطلان شرط خيار آيا عقد هم باطل مي شود.
اشاره

در اينجا بعضي به سرايت و بعضي به عدم آن قائل شده اند.

مشهور معروف اين است كه سرايت مي كند يعني عقد نكاح هم باطل مي شود ولي در ساير ابواب وقتي به شرط فاسد مي رسند مي گويند بنابر قول مشهور شرط فاسد مفسد نيست فرق نكاح با ابواب ديگر در چيست؟

اقوال:

مرحوم صاحب حدائق مي فرمايد:

و لو اشترطه (خيار) كان العقد باطلًا … و بذلك قطع الشيخ في المبسوط و جملة من المتأخرين … و خالف في ذلك ابن ادريس فحكم بصحة العقد و فساد الشرط … فقال: انّه لا دليل علي البطلان (بطلان عقد) من كتاب و لا سنة و لا اجماع بل الاجماع علي الصحة لانّه لم يذهب الي البطلان احد من اصحابنا و انما هو من تخريج (استنباط) المخالفين و فروعهم و اختاره الشيخ علي عادته في الكتاب «4» (عادت شيخ در مبسوط اين است كه تحت تأثير عامّه است. اين تعبير تندي از ناحيۀ ابن ادريس نسبت به ايشان است چون در زمان شيخ به جهت أبّهت او معاصرينش مقلّد او بوده و جرأت مخالفت نداشتند و ابن ادريس براي اينكه باب اجتهاد باز باشد قصدش شكستن أبّهت او است).

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

مع انّ القول فيها ببطلان العقد ببطلان الشرط معروف بل في كشف اللثام نسبته الي المشهور هنا. «5»

مرحوم آقاي حكيم «6» علاوه بر اين مسالك نقل شهرت مي كند، ولي مرحوم محقق كه غالباً هماهنگ با مشهور است در شرايع حكم به صحّت كرده است.

______________________________

(1) ح 1، باب 41 از ابواب مقدّمات طلاق.

(2) ح 4، باب 48 از ابواب مقدّمات طلاق.

(3) ح 3، باب 41 از ابواب مقدّمات طلاق.

(4) ج 23، ص 184 و

185.

(5) ج 29، ص 150.

(6) ج 14، ص 406.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 135

جمع بندي: مشهور اين است كه فساد شرط به عقد هم سرايت مي كند.

دليل قائلين به صحّت عقد: وجود مقتضي و فقدان مانع

عمده دليل همان چيزي بود كه مرحوم ابن ادريس گفت يعني مقتضي صحّت عمومات وفاء به عقود موجود و مانع صحّت مفقود است، چون كتاب، سنّت و اجماع در اينجا نداريم پس حكم به صحّت موافق قاعده است.

دليل قائلين به فساد: قاعده
اشاره

بر طبق قاعده العقود تابعة للقصود، اگر شرط فاسد باشد و عقد فاسد نشود، در اين صورت ما وقع لم يقصد و ما قصد لم يقع، چون هر دو را با هم مي خواست يعني نكاحي مي خواست كه تا مدّتي حقّ تجديد نظر داشته باشد. بنابراين عقد در اين صورت فاسد است.

جواب از دليل:

در مقابل اين دليل جوابي داده شده به اين كه عرف عقلا در اينجا به حسب ارتكاز عرفي قائل به تعدّد مطلوب هستند و مي گويند خود عقد چيزي است و شرط چيز ديگر و در واقع دو مطلوب است و اگر يكي فاسد شد چرا دوّمي فاسد شود، در باب مهر فاسد، مثلًا به گمان اينكه محتواي ظرف سركه است آن را مهريه قرار داد بعد معلوم شد كه خمر است يا اينكه خانه را مهر قرار داد بعد معلوم شد كه مال غير است گفته مي شود كه فساد مهر به عقد سرايت نمي كند و فقط مهر باطل است و عقد باطل نيست، با اينكه ممكن است زوجه بگويد كه من عقد را به خاطر آن مهر مي خواستم، در حالي كه شرط نيز مانند مهر است.

و همچنين در بيع ما يملك و ما لا يملك كه از شرط هم بالاتر است و در واقع جزء است، گفته مي شود در ما يملك بيع صحيح است و در ما لا يملك باطل است در حالي كه خريدار همه را با هم مي خواسته است، كه همه از باب تعدّد مطلوب است. در ما نحن فيه هم همين را مي گوييم يعني نكاح و شرط خيار دو امر مختلف و از قبيل تعدّد مطلوب هستند وقتي يكي به مشكل

برخورد، دوّمي به قوت خود باقي است. پس تا اينجا از قول مشهور جواب داديم.

ردّ جواب:
اشاره

در مقابل، مشهور به سه بيان جواب مي دهند:

1- بيان مرحوم صاحب عروه:

مسئلۀ تعدّد مطلوب در همه جا درست نيست بعضي جاها ركن است، يعني اگر شرط يا جزئي از اركان باشد در آنجا قائل به فساد مي شويم و فساد شرط موجب فساد عقد مي شود مثل اينكه يك جفت كفش خريده است كه يك لنگۀ آن براي غير است، در اينجا تعدّد مطلوب معنا ندارد چون جزء ركن است. در ما نحن فيه هم شرط خيار جزءِ اركان است و جاي تعدّد مطلوب نيست، يعني كسي كه عقد را با خيار طلبيده است، خودِ عقد را به طور دائم نخواسته و شما نمي توانيد آن را به گردنش بيندازيد.

2- بيان مرحوم آقاي خوئي:

در جاهاي ديگر شرط فاسد به عقد سرايت نمي كند ولي در ما نحن فساد شرط به عقد هم سرايت مي كند ايشان در حواشي بر عروه در ذيل مسئلۀ اولي از مسائل متفرقۀ نكاح مي فرمايد:

انّ اشتراط الخيار يرجع الي تحديد الزوجيّة بما قبل الفسخ لا محالة (در اين صورت نه زوجيّت دائم است و نه زوجيّت منقطع، دائم نيست چون مقيّد به فسخ است و منقطع نيست چون مدت نداردو هو ينافي قصد الزواج الدائم أو المؤجّل الي اجل معلوم. «1»

پس اين شرط با روح عقد نكاح سازگار نبوده و شرط مخالف مقتضاي عقد است در نتيجه شرط فاسد و عقد هم باطل است.

جواب: جعل الخيار لا ينافي قصد الدوام، چون در تمام بيعها هم همين طور است بيع تمليك محدود نيست بلكه تمليك مطلق الي الابد است و در عين حال خيار فسخ دارد و در عين اينكه طبيعت آن دوام است منافات با خيار فسخ ندارد، كما اينكه عيوب، نكاح را فسخ مي كند، بنابراين طبيعت عقد دوام است و

دائمي بودن طبيعت، با خيار فسخ منافات ندارد.

3- بيان استاد در حاشيۀ عروه:

در جاهايي كه شرط باطل مي شود و اصل معامله باقي است يك راه جبران دارد مثلًا گفته مي شود كه مهر ملك غير بوده است وقتي مهر باطل شد جبرانش مهر المثل است كه جانشين آن مي شود و يا در بيع ما يملك و ما لا يملك وقتي بيع در مايملك صحيح شد جبرانش به خيار تبعّض صفقه است و يا در شروط فاسدۀ ديگر، خيار تخلّف شرط جبران مي كند. در ما نحن فيه كه جعل خيار كرده بودند كه تا يك ماه مثلًا حق فسخ داشته باشند، اگر خيار فسخ برداشته شود چيزي جانشين آن نمي شود و راه جبران ندارد و تا ابد اين ازدواج به گردن او مي افتد، بنابراين در

______________________________

(1) عروه، ج 2، ص 857.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 136

جاهاي ديگر كه قائل به تعدّد مطلوب هستيم و سرايت را هم قائل نيستيم، در مقابل از دست دادن يك مطلوب، به روي كسي كه يك مطلوب را از دست داده است راه جبراني باز است در حالي كه در ما نحن فيه درها به رويش بسته است، و اينجاست كه ما قصد لم يقع و ما وقع لم يقصد حاصل مي شود، پس ما جزء كساني هستيم كه مي گوييم اين مسأله با جاهاي ديگر فرق دارد و فساد شرائط ديگر به عقد سرايت نمي كند ولي در ما نحن فيه فساد شرط به عقد سرايت مي كند چون راه جبران به روي صاحب شرط بسته است و با مسدود بودن راه جبران خلاف مقصودش حاصل مي شود.

الي هنا تم الكلام في الفرع الاول.

101 ادامۀ م 18 و م 19 (ادعاء

الزوجية) … 20/ 2/ 79

فرع دوّم: هل يجوز اشتراط الخيار في المهر؟
اشاره

خانه اي را مهر همسرش قرار مي دهد ولي شرط خيار مي كند كه روي اين مسأله فكر كند و اگر خواست فسخ كرده و سراغ مهر المثل برود.

مشهور و معروف در بين فقها اين است كه چنين خياري مانعي ندارد، چون اگر اعمال خيار كرد و مهريّه (مهر المسمّي) باطل شد مهر المثل جانشين آن مي شود.

اقوال:

مرحوم محقق در شرايع، مرحوم علّامه در قواعد، مرحوم شهيد ثاني در مسالك، مرحوم فاضل اصفهاني در كشف اللثام و ديگران به اين مسأله فتويٰ داده اند. مرحوم آقاي حكيم در مستمسك مي فرمايد:

كما هو المعروف بينهم المصرح به في كلام جماعة كالشرائع و القواعد و المسالك و كشف اللثام و غيرها مرسلين له ارسال المسلمات من دون تعرّض فيه لخلاف او اشكال. «1»

مرحوم شيخ طوسي مي فرمايد:

مسألة 33: اذا اصدقها داراً و شرط في الصداق ثلاثة ايّام شرط الخيار صحّ الصداق و الشرط معاً و النكاح صحيح، (چه فسخ كند و چه نكند) و للشافعي في صحّة النكاح قولان احدهما يبطل و الثاني يصحّ فاذا قال يصح فله في الصداق ثلاثة أوجه، احدهما يصح المهر و الشرط معاً كما قلناه و الثاني يبطلان معاً و الثالث يبطل الشرط دون الصداق. دليلنا قوله صلي الله عليه و آله المؤمنون عند شروطهم (شيخ طوسي هرجا كه محل اجماع باشد مي فرمايد «اجماع الفرقة» معلوم مي شود كه مسأله در نظر ايشان اجماعي نبوده است ولي از آن طرف مي دانيم كه مخالفي هم در مسأله نيست پس مي توان گفت كه مسأله مطرح نبوده است از عامّه هم فقط شافعي اين مسأله را مطرح كرده است) و لانّ هذا الشرط لا يخالف الكتاب و السنّة فيجب أن يكون صحيحاً.

«2»

بنابراين دليلي كه ايشان انتخاب كرده اجماع نيست، بلكه دليل عمومات صحّت شروط است كه دلالت مي كند اين شرط صحيح است.

اگر قائل به صحّت شرط خيار در باب مهر شويم (كه هستيم) آيا حد معين دارد و سه روز است؟

ليس له حد محدود و اينكه مي گويند «ثلاثة ايّام» تصوّر اين است كه بعضي از خيارات زمانش سه روز است و سه روز براي فكر كردن كافي است بنابراين ذكر ثلاثة ايام از اين جهت است و الّا شرط الخيار حد معيّني ندارد.

دليل: عمومات ادلّۀ شروط

دليل اين مسأله همان عمومات ادلّۀ شروط (المؤمنون عند شروطهم) است و روايت خاصّي در باب شرط در ضمن مهر نداريم. پس شرط خيار در مهر اشكالي ندارد بر فرض هم كه مهر فسخ شود، سراغ مهر المثل مي روند، علاوه بر اين مهر از اركان عقد نيست و لذا شرط در ضمن آن اشكالي ندارد.

بقي هنا امران:
الامر الاوّل: تعيين مدّت خيار آيا تعيين مدت لازم است؟

بعضي گفته اند كه تعيين لازم نيست.

معناي عدم تعين چيست؟

آيا تا آخر عمر است و يا مبهم است؟ اگر تا آخر عمر است زمان دارد و مانعي ندارد، امّا اگر مبهم باشد، ابهام جايز نيست و تعيين لازم است چون ابهام موجب غرر و جهل و به حكم عقلا و شرع باطل است و اگر در اين مسأله تعيين مدت را تصريح نكرده اند به جهت وضوح آن است.

الامر الثاني: خيار در مهر نكاح منقطع آيا در نكاح منقطع هم خيار در مهر جايز است؟

ظاهر بعضي از كلمات و تصريح مرحوم امام در تحرير الوسيله اين است كه جعل خيار در مهر در عقد موقّت، داراي اشكال است، بعضي بالاتر گفته و آن را باطل دانسته اند چون اگر

______________________________

(1) ج 4، ص 407.

(2) الخلاف، ج 4، كتاب الصداق، مسئلۀ 33، ص 388.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 137

شرط خيار كند و بعد فسخ كند، مهر از بين مي رود و عقد بدون مهر مي شود چون در عقد موقّت مهر المثل نداريم و پس عقد موقّت بدون مهر باطل است.

ان قلت: در اينجا ابتداءً تعيين مهر بوده و بقاءً بلا مهر شده است (بعد از اعمال خيار) چه كسي گفته است كه هم حدوثاً و هم بقاءً ذكر مهر از شرائط عقد موقّت است.

قلنا: ظاهر ادلّه اين است كه در نكاح موقّت بايد مهر باشد هم حدوثاً و هم بقاءً، چون در عقد موقّت مهر المثل نداريم، و لااقلّ بايد احتياط واجب بگوييم.

نتيجه: شرط خيار در عقد نكاح جايز نبوده و موجب بطلان عقد نكاح مي شود امّا در مهر جايز است به شرط اينكه عقد دائم باشد كه عدول به مهر المسمي مي شود ولي در عقد موقّت نمي توان در مهر شرط خيار كرد.

[مسألة 19: ادعاء الزوجية]

اشاره

مسألة 19: اذا ادعي رجل زوجيّة امرأة فصدقته أو ادعت امرأة زوجيّة رجل فصدّقها حكم لهما بذلك مع احتمال الصدق، و ليس لا حد الاعتراض عليهما من غير فرق بين كونهما بلديين معروفين أو غريبين، و امّا اذا ادّعي احدهما الزوجيّة و انكر الآخر فالبيّنة علي المدّعي و اليمين علي من انكر فان كان للمدّعي بيّنة حكم له و الا فتتوجه اليمين الي المنكر فان حلف سقطت دعوي المدّعي، و

ان نكل يرد الحاكم اليمين علي المدعي فان حلف ثبت الحق، و ان نكل سقط، و كذا لو ردّه المنكر علي المدّعي و حلف ثبت، و ان نكل سقط، هذا بحسب موازين القضاء و قواعد الدعوي و امّا بحسب الواقع فيجب علي كل منهما العمل علي ما هو تكليفه بينه و بين اللّٰه تعالي.

مقدّمه:
اشاره

اين مسأله و پنج مسئلۀ بعد از آن در مورد دعاوي در باب زوجيّت است كه بر مباني و پايه هايي قرار گرفته كه جاي آن در كتاب قضاست در اينجا به تعدادي از آنها اشاره مي كنيم.

مبناي اوّل: اقرار

از جملۀ مباني در باب قضاء، «اقرار العقلاء علي انفسهم جائز» است كه هم مضمون روايت و هم بناي عقلا و هم اجماع بر آن است، ولي اقرار به نفع، بيّنه مي خواهد.

مبناي دوّم: «البيّنة علي المدّعي و اليمين علي من انكر»

اين قاعده نيز مسلّم و در روايات وارد شده است حال اگر مدعي از بيّنه عاجز بود منكر بايد قسم بخورد.

مبناي سوّم: نكول از يمين

اگر منكر حاضر به قسم نشد، نكول از يمين است و حاكم شرع از مدّعي مي خواهد كه قسم بخورد، يا مدّعي قسم مي خورد و حق را به او مي دهند و يا مدّعي هم قسم نمي خورد كه در اين صورت دعوي ساقط مي شود.

مبناي چهارم: يمين مردوده

در جائي كه مدّعي بيّنه ندارد و منكر قسم ياد نمي كند ولي مي گويد اگر مدّعي راست مي گويد قسم بخورد يعني از مدّعي مطالبۀ يمين مي كند كه يا مدّعي قسم مي خورد و حق را به او مي دهند و يا قسم نمي خورد كه در اين صورت دعوي ساقط است.

102 مسئلۀ 19 … 21/ 2/ 79

عنوان مسأله:
اشاره

زني ادّعا مي كند كه اين مرد همسر من است و يا مردي ادّعا مي كند كه اين زن همسر من است (ادّعاي زوجيّت) كه دو حالت دارد:

حالت اوّل: طرف مقابل تصديق مي كند

در اينجا اين دو محكوم به زوجيّت هستند و آثار زوجيّت جاري مي گردد، به شرط اينكه احتمال صدق باشد، اگر يقين به كذب داشته باشيم (مثلًا مي دانيم كه زن يك ماه پيش طلاق گرفته است) پذيرفته نمي شود. مرحوم امام (ره) مي فرمايد هيچ كس نمي تواند به اين زن و شوهر اعتراض كند.

آيا بين غريب و بلدي فرق است؟

امام (ره) مي فرمايند فرقي نيست، ولي بعضي از اهل سنّت فرق گذاشته و مي گويند اگر غريب ادّعا كند قبول مي شود، ولي نسبت به بلدي قبول نمي شود. از اين تعبير كه مي گويند نظر عامّه چنين است معلوم مي گردد كه خاصّه در اين مسأله اختلافي ندارند.

چرا عامّه بين بلدي و غريب فرق مي گذارند؟

عامّه شهود عند النكاح را واجب مي دانند و در شخص غريب دسترسي به شهود نيست به همين جهت عامّه بين غريب و بلدي فرق گذاشته اند.

قلنا: دليلي براي شهود در نكاح نداريم و جاي تعجب است كه عامه شهود عند الطلاق را كه قرآن به آن تصريح مي كند قبول نداشته ولي شهود عند النكاح را واجب دانسته اند.

سلّمنا؛ اگر ما شهود در نكاح را واجب بدانيم فرق گذاشتن

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 138

بين بلدي و غريب وجهي ندارد چون در بسياري از موارد چه در مورد غريب و چه در مورد بلدي دست رسي به شهود نيست.

يك مورد استثنا:

اگر در جايي از اين عنوان سوء استفاده شود مثلًا هر پسر و دختري ادّعاي زوجيّت كنند و اين عنوان منشأ سوء استفاده و فساد شود در

اينجا شايد بتوانيم تحقيق كنيم نه اينكه تكذيب كنيم.

حالت دوّم: طرف مقابل تكذيب مي كند در اين حالت مجموعاً شش صورت متصوّر است:
1- مدّعي اقامۀ بيّنه مي كند:

در اين صورت حكم به زوجيّت شده و آثار بر آن مترتّب مي گردد.

2- مدّعي بيّنه ندارد:

در اين صورت دوّمي بر نفي ادعا قسم مي خورد و دعويٰ ساقط مي شود.

3- منكر قسم نخورد و نكول مي كند:

در اين صورت حاكم شرع از مدعي مي خواهد كه قسم بخورد و اگر، قسم خورد، زوجيّت ثابت مي شود.

4- مدّعي قسم نمي خورد:

در اين صورت دعوي ساقط است و زوجيت ثابت نمي شود.

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 1، ص: 138

5- منكر قسم را به مدعي رد مي كند:

در اين صورت اگر مدعي قسم بخورد، زوجيّت ثابت مي شود.

6- مدعي يمين مردوده را نمي پذيرد:

در اين صورت دعويٰ ساقط مي شود. حكم اين صور هفت گانه (حالت اوّل و شش صورت حالت دوّم) طبق مباني باب قضا روشن است و بحثي ندارد و تنها بحثي كه در اينجا مطرح است و امام (ره) هم به آن اشاره مي كنند اين است كه اينها همه حكم قضائي است، نه حكم واقعي، امّا بينه و بين اللّٰه تعالي اگر حكم قاضي مطابق واقع نباشد طرفين مسئول هستند به واقع عمل كنند، به عبارت ديگر حكم قاضي، حكم ظاهري است و حكم ظاهري عند الشك است، امّا طرفين دعويٰ كه از باطن قضيّه خبر دارند، حكم ظاهري به در آنها نمي خورد.

در اينجا حديثي از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله داريم كه حديثي معتبر و مشهور است.

* … عن هشام بن الحكم عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: قال رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله: انّما أقضي بينكم بالبيّنات و الأيمان و بعضكم ألحن

(قوي تر در بيان)

بحجته من بعض فأيّما رجل قطعت له من مال اخيه شيئاً فانّما قطعت له به قطعة من النّار. «1»

103 مسئلۀ 20 (رجوع المنكر عن انكاره) … 24/ 2/ 79

[مسألة 20: إذا رجع المنكر عن إنكاره الي الإقرار يسمع منه و يحكم بالزوجيّة بينهما]

اشاره

مسألة 20: اذا رجع المنكر عن انكاره الي الاقرار يسمع منه و يحكم بالزوجيّة بينهما و ان كان ذلك بعد الحلف علي الاقويٰ.

عنوان مسأله:

در مسئلۀ قبل بحث در اين بود كه كسي ادّعاي زوجيّت كرده و طرف مقابل انكار مي كند، حال در اين مسأله بحث در اين است كه اگر بعد از انكار اقرار كند، آيا اين اقرار مؤثر است، مخصوصاً در جايي كه دعويٰ نزد حاكم شرع بوده، منكر قسم خورد و حاكم شرع هم حكم به فسخ كرده است حال برگشته و مي گويد همسر من است (اقرار بعد الانكار). اين مسأله در باب زوجيّت، اموال و جنايات محل ابتلا و مهمّ است، چون هر جاني كه مرتكب جنايتي شده است در ابتداي كار منكر شده و قسم مي خورد ولي بعد از مدّتي كه بازجويي مي كنند اقرار مي كند و تقريباً همۀ جنايتكاران اين طور هستند. فعلًا با اين قسم كاري نداريم و در باب زوجيّت بحث مي كنيم كه ابتداء انكار كرده (خواه قسم خورده يا هنوز قسم نخورده است) و بعد اقرار مي كند.

اقوال:

اين مسأله با اينكه مبتلي به است در كلمات اصحاب بيان نشده و بسيار كمند كساني كه متعرض آن شده اند.

مرحوم شهيد ثاني در شرح لمعه و مرحوم صاحب جواهر در كتاب القضاء اشاره اي به اين بحث دارند. مرحوم سيد در عروه در ذيل مسئلۀ ثانيه از مسائل متفرقۀ عقد نكاح همين مسأله را آورده و به همين صورت كه امام (ره) فرموده اند ايشان هم مي فرمايند. بعد از صاحب عروه شروح عروه مانند مستمسك و مهذّب در اين مورد بحث كرده اند.

مرحوم شهيد ثاني مي فرمايد:

ثم ان استمرّت الزوجة علي الانكار فواضح و ان رجعت الي الاعتراف بعد تزويجها بغيره (قبل از تزويج به غير اقرار او قبول و بعد از تزويج محل بحث است) لم يسمع بالنسبة

الي حقوق الزوجية الثابتة عليها و في سماعه (اقرار بعد الانكار) بالنسبة الي

______________________________

(1) وسائل، ج 18، ح 1، باب 2 از ابواب كيفيّة الحكم.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 139

حقوقها قوّة (حقوقي كه از زوج اوّل مي برد مثل ارث) اذ لا مانع منه فيدخل في عموم جواز اقرار العقلاء علي أنفسهم. «1»

و من العجب در اينجا زن از شوهر دوّم ارث نمي برد ولي نفقه دارد و تمكين هم مي كند، ولي نسبت به شوهر اوّل نفقه ندارد و تمكين هم نمي كند، ولي ارث مي برد، آيا دامنۀ وسعت «اقرار العقلاء علي انفسهم جائز»، چنين مسئلۀ عجيبي را هم شامل مي شود؟

بعيد مي دانيم كه عمومات چنين شمولي داشته باشند، پس اگر مي خواهيم بگوييم اقرار بعد الانكار مؤثر است لااقل بايد بگوييم قبل از ازدواج مؤثر است چون با انتخاب زوج جديد و ازدواج مجدّد از زوج اوّل بريده شده است.

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

فتعارضا و بقي سالماً عن المعارض (مورد كلام صاحب جواهر زوجيّت نيست بلكه در باب ملك است). «2»

از اين كلام صاحب جواهر معلوم مي شود كه بعيد است فرمايش مرحوم امام و صاحب عروه را بپذيرند.

گاهي انسان اوّل اقرار مي كند بعد انكار كه مسلماً قبول نمي شود و امّا عكس آن كه اقرار بعد الانكار است آيا قبول مي شود؟

صاحب عروه مي فرمايد:

فيه قولان، «3» ولي بهتر است كه به جاي آن «فيه وجهان» بگويند، چون قائل نداريم:

وجه اوّل: قبول مي شود به دليل عموم ادلّۀ اقرار. مرحوم آقاي حكيم به قاعدۀ «من ملك» هم استدلال كرده و مي فرمايد:

من ملك شيئاً ملك الاقرار به. «4»

ممكن است گفته شود كه اين قاعده چه ربطي به باب نكاح دارد چرا كه در باب ملكيّت است،

مگر اين كه بگوييم منظور از «شي ء»، «نفس» است يعني «من ملكت نفسها ملك الاقرار به»، ولي ما بعيد مي دانيم كه قاعدۀ من ملك جايش در اينجا باشد چون آن قاعده ملك هاي عرفي را مي گويد.

وجه دوّم: در شمول قاعده نسبت به اينجا (اقرار بعد الانكار) شك داريم و عمومات منصرف است چون دائماً يا غالباً اين شخص در اين اقرار متّهم است مخصوصاً كه هم در تحرير و هم در عروه قيد «اذا لم يكن متهماً» را آورده اند، و مرحوم صاحب عروه شرط ديگري (به شرط بيان العذر) را هم بيان مي كند.

اقرارهاي ضدّ و نقيض هميشه اتهام آور است فعلي هذا، بعيد مي دانيم در عرف عقلا عموم اقرار شامل اينجا شود و اگر در شمول عموم شكّ كنيم، شامل نيست، مخصوصاً اگر شوهر ديگري هم كرده باشد، عقلا چنين اقراري را نمي پذيرند. پس بر خلاف آنچه كه تحرير و عروه نوشته اند (و لو بعد الحلف) و آنچه كه شهيد ثاني گفته است (و لو بعد الازدواج الثاني) اين اقرار تمام نيست.

و من هنا يعلم، كلام صاحب جواهر كه مي فرمايد: تعارضا و تساقطا، اشكال دارد و ما مي گوييم اوّلي علي القاعده حجّت است و دوّمي حجت نيست در حالي كه تعارض فرع بر اين است كه هر كدام في حد ذاته حجّت باشد.

كلام مرحوم سبزواري ناظر به بعد الحلف است و مي فرمايد:

بعد الحلف هم اقرار مؤثر است چون، لانّ المنساق مما ورد فيما يتعلق بالقضاوة عن المدّعي و المنكر و الحلف و البيّنة هو المستقر منها (حلفي كه تا آخر باشد و يا بيّنه اي كه تا آخر باشد … ) لا اثبات الزائل (قسم خورده و برگشته

است) فلا يبقي موضوع لان يقال انّ الحلف فاسخ تعبدي. «5»

جواب: اين يك ادّعاست، كسي كه انكار كرد اقرارش فايده اي ندارد، چون اطلاقات شامل نمي شود.

بقي هنا شي ءٌ: اگر در باب حقوق و جنايات انكار كند (مثلًا گفت خانه را نفروختم يا قاتل نيستم) و بعد از بازجويي هاي متعدّد اقرار كند، همۀ محافل قضائي چنين اقراري را مي پذيرند، چون اين با بحث سابق فرق دارد.

در بحث سابق اقراري از ناحيۀ زوج شده بود و تصديقي از ناحيۀ زوجه مي خواست (هم منفعت دارد و هم مسئوليّت و لذا دو طرف بايد قبول كنند) كه بيان شد وقتي انكار كرد و برگشت متّهم مي شود، كه شايد به خاطر منافع برگشته است، ولي در اينجا منفعتي در كار نيست و به همين جهت قبول مي شود.

[مسألة 21: اذا ادّعي رجل زوجيّة امرأة و انكرت فهل لها أن تتزوّج من غيره]

اشاره

104 م 21 (اذا ادعي رجل زوجية امرأة و انكرت) … 25/ 2/ 79

مسألة 21: اذا ادّعي رجل زوجيّة امرأة و انكرت فهل لها أن تتزوّج من غيره و للغير أن يتزوّجها قبل فصل الدعوي و الحكم ببطلان

______________________________

(1) شرح لمعه، ج 5، ص 126.

(2) جواهر، ج 40، باب قضا، ص 447.

(3) ج 2، ص 859.

(4) مستمسك، ج 14، ص 409.

(5) مهذّب الاحكام، ج 24، ص 238.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 140

دعوي المدّعي أم لا؟ وجهان، اقواهما الاوّل خصوصاً فيما لو تراخي المدّعي في الدعوي أو سكت عنها حتي طال الامر عليها، و حينئذ إن أقام المدّعي بعد العقد عليها بيّنة حكم له بها و بفساد العقد عليها، و ان لم تكن بيّنة تتوجّه اليمين الي المعقود عليها، فان حلفت بقيت علي زوجيّتها و سقطت دعوي المدّعي، و كذا لو ردّت اليمين علي المدعي و

نكل عن اليمين، و انّما الاشكال فيما اذا نكلت عن اليمين أو ردّت اليمين علي المدّعي و حلف، فهل يحكم بسببهما بفساد العقد عليها فيفرّق بينها و بين زوجها ام لا؟ وجهان أوجههما الثاني، لكن اذا طلّقها الذي عقد عليها أو مات عنها زال المانع فتردّ الي المدّعي بسبب حلفه المردود عليه من الحاكم أو المنكر.

عنوان مسأله:

ادّعايي شده و طرف مقابل انكار مي كند و كارشان به نزد قاضي كشيده شده است. اگر زن بخواهد شوهر كند آيا حق دارد يا بايد مهلت دهد تا تكليف پرونده روشن شود؟ آيا طرح دعوي مانع از ازدواج مي شود؟

در اينجا دو قول است:

قول اوّل: ازدواج باطل و مزاحم طرح دعويٰ است و اگر ازدواج كند موضوع از بين مي رود.

قول دوّم: پرونده مسير خودش را طي مي كند و كسي مزاحم ازدواج اين زن نيست و مي تواند ازدواج كند.

طرح دعويٰ در محكمه سه حالت دارد:

1- مدّعي بيّنه اقامه مي كند و حكم به زوجيّت زن براي مرد اوّل مي شود كه نتيجۀ آن جدايي از مرد دوّم است، پس نكاح دوّم باطل مي شود.

2- مدّعي بيّنه اي ندارد و نوبت به قسم مي رسد و زن قسم مي خورد يا نكول مي كند ولي مرد (مدّعي) قسم نمي خورد. در اينجا دعويٰ ساقط است و زن با شوهر دوّم مي ماند.

3- مدّعي بيّنه اي ندارد و نوبت به قسم مي رسد و زن قسم نمي خورد و نكول كرده يا رد قسم مي كند و مدّعي قسم مي خورد، كه اين زن، همسر من است. اگر اين زن شوهر نداشت مال اين مرد بود امّا چون شوهر دارد، اختلاف شده است بعضي گفته اند كه اين قسم مثل بيّنة مؤثّر است (از شوهر دوم جدا مي شود

و سراغ شوهر اوّل مي رود) بعضي هم گفته اند كه قسم حكم بيّنه را نداشته و الان هيچ فايده اي ندارد و تنها فايدۀ آن اين است كه اگر شوهر دوّم طلاقش داد، بدون احتياج به عقد ازدواج براي شوهر اوّل است چون در اينجا مانعي براي تأثير قسم موجود بود (زوجيّت شوهر دوّم) وقتي مانع قسم برطرف شد اين زن براي مرد اول است.

قول سوّم:

قول سوّمي هم در مسأله داريم: اگر مدّت طولاني نشود زن بايد صبر كند تا مسئلۀ دعويٰ حل شود ولي اگر طولاني شود زن آزاد است.

اقوال:

در مسأله اقوالي نيست و اين مسأله را جز معاصرين كسي متعرّض نشده است و فقط مرحوم شهيد ثاني در مسالك بحثي در مورد اين مسأله دارد. صاحب عروه در مسئلۀ چهارم از مسائل متفرقۀ عقد نكاح اين مسأله را مطرح كرده و شارحين عروه هم به دنبال ايشان اين مسأله را مفصّل بحث كرده اند. اين بحث منحصر به زوجيّت نيست و در ابواب ديگر مثل اموال و تمام حقوق ديگر مطرح است و ما به صورت عام و كلّي آن را مطرح مي كنيم، به اين عنوان كه طرح دعوي آيا مزاحم استفادۀ انسان از مال و جان خويش مي شود يا نه؟

مقتضاي قاعده اين است كه «الناس مسلّطون علي أموالهم و أنفسهم» و ادّعاي مدّعي نمي تواند جلوي آزادي تصرّف مردم را بگيرد و اقامۀ دعوي نمي تواند مانع باشد و مانعيّت آن ثابت نشده است و اگر گفته شود مانع است، بايد ثابت شود و به علاوه تالي فاسدهايي هم دارد كه ما نعين به آن ملتزم نيستند.

پس زن حق ازدواج دارد، و بعد از ازدواج زن

مانعين طرح دعوي، مسير خودش را طي مي كند و سه حالت پيش مي آيد:

1- مدّعي بيّنه اقامه مي كند كه موجب نفوذ حكم است. ادلّۀ حجيّت بيّنه مي گويد كه اين زن از شوهر دوّم جدا و به شوهر اوّل سپرده مي شود.

2- بيّنه نيست و زن قسم مي خورد و يا نكول مي كند و مرد هم نكول مي كند، در اين صورت دعويٰ تمام مي شود و زوجيّت شوهر دوّم ادامه دارد.

3- بيّنه نيست و زن قسم نخورد و مرد قسم مردود را قبول كرد. آيا با قسم خوردن مرد عقد فاسد مي شود؟ در جايي كه اين زن بي مانع بود با قسم مدّعي به مدّعي برمي گردد ولي الان شوهر كرده و نمي توانيم زوجيّت را به هم بزنيم، پس زوجيّت باطل نمي شود چون قسم مدّعي تا اين اندازه تأثير ندارد تا مزاحم زوجيّت شوهر دوّم شود و زوجيّت زوج دوّم استصحاب مي شود و اگر بخواهيم زوجيّت را به هم بزنيم دليل بياوريم.

علاوه بر اين حلف اماره نيست و زوجيّت را به هم نمي زند ولي بيّنه اماره است و مي تواند زوجيّت را به هم بزند.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 141

حلف در اينجا چه فايده اي دارد؟

فايده اش اين است كه اگر شوهر دوّم زن را طلاق دهد اين زن بدون احتياج به عقد به شوهر اوّل برمي گردد چون مانع برطرف شده است.

ولي ما در اين كه قسم چنين تأثيري داشته باشد، اشكال داريم چون مقدار مسلّم از تأثير قسم و ادلّۀ حجيّت حلف اين است كه از اوّل مانعي نداشته باشد و اين كه بگوييم قسم بعد از زوالِ مانع اثر مي كند چيز عجيبي است. پس اين قسم اثري ندارد.

ان قلت: آيا كسي مي تواند اقدامي

كند كه حق طرح دعويٰ را از ديگري بگيرد؟ ما نحن فيه از اين قبيل است و با اين ازدواج حقّ اقامۀ دعويٰ از مدّعي گرفته شده است مگر اين كه مدّعي بيّنه اقامه كند و بدون اقامۀ بيّنه حق اقامۀ دعويٰ از او گرفته شده است، به تعبير ديگر حقّ قسم خوردن را از مدّعي گرفته است، آيا كسي حق دارد چنين كند؟

قلنا: اقامۀ دعوي جزء حقوق نيست و جزء احكام است و هر كسي كه مظلوم شده شرعاً مي تواند اقامۀ دعوي كند. جواز اقامۀ دعويٰ يك حكم شرعي است كه اگر موضوعش باقي باشد اين حكم خواهد بود و اگر موضوعش منتفي شود اين حكم شرعي منتفي مي شود. اقامۀ دعويٰ فرع بر اين بود كه اين زن شوهر نكند، حال كه شوهر كرد موضوع از بين رفت (اگر بيّنه باشد موضوع دارد) پس به سبب انتفاي موضوع حكم منتفي شد. به عبارت ديگر شما مي خواهيد به خاطر احتمال حقّ مدّعي، حقّ مسلّم مرأة را ناديده بگيريد چون احتمال دارد كه مدّعي كارش به قسم بكشد، چگونه است كه احتمال حقّ مدّعي قابل قبول است ولي حق مسلّم اين زن (الناس مسلطون علي انفسهم و اموالهم) را ناديده مي گيرد؟ هيچ وقت احتمال حق با حقّ مسلّم معارض نمي شود، بنابراين نه در اينجا و نه در اموال و نه در هيچ جا اقامۀ دعويٰ مانع از آزادي عمل صاحب ملك يا صاحب نفس نيست و آنها به تصرّفات خودشان ادامه مي دهند تا مدّعي بتواند به جايي برسد.

105 ادامۀ م 21 و م 22 (ادعاء الزوجة بانّها خلية) … 26/ 2/ 79

مرحوم سبزواري در ذيل مسأله

چهارم از مسائل متفرقۀ نكاح عروه مي فرمايند:

اين كه مي گوييد زن بر نفس خود سلطه دارد مصادرۀ به مطلوب و اوّل الكلام است (مصادرۀ به مطلوب يعني ادّعا را دليل قرار دهيم) بعد در ادامه مي فرمايند:

بهتر است سراغ روايتي برويم كه دلالت دارد بر اين كه زن مسلّط بر خويشتن است.

* … عن ميسّر قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام: القي المرأة بالفلات الّتي ليس فيها احد فاقول لها: أ لك زوج؟ فتقول: لا، فأتزوجها؟ قال: نعم هي المصدّقة علي نفسها

(ادّعايش در مورد خودش پذيرفته است). «1»

«ميسّر» مشترك بين عدّه اي است و روشن نيست كدام يك در اينجا مراد است. «ميسّر بن عبد العزيز» را بعضي توثيق كرده اند و شايد به همين جهت است كه اين روايت را موثّقه يا صحيحه نمي گويند بلكه به آن «خبر ميسّر» مي گويند.

در ما نحن فيه هم همين گونه است چون زن مي گويد اين مدّعي دروغ مي گويد، و من بدون همسر هستم و مي خواهم ازدواج كنم، بنابراين ادّعاي او را مي پذيريم و مي گوييم در روايت «هي المصدّقة» اطلاق دارد يعني و لو كسي هم ادّعا كند باز زن مصدّقه است. اين استدلال ظاهراً خوب است.

در ادامه مرحوم سبزواري مي فرمايد: بنابراين از اين حديث استفاده مي شود كه حقّ اقتضائي دعويٰ (حقّ حلف) مانع از حقّ فعلي زن نيست، و لكن با اين كه دليل اقتضا مي كند اگر بگوييم زن حق دارد تزويج كند و اقامۀ دعويٰ مانع كار او نباشد، اين خلاف مرتكز متشرّعه است، و اذهان متشرعه نمي پذيرد شخصي با زني كه محل دعواست ازدواج كند، حتّي در جايي كه احتمال دعويٰ هست سراغ آن نمي روند تا چه رسد به

اين كه يك مدّعي قطعي كه طرح دعويٰ كرده است در كار باشد. «2»

چند قسمت از فرمايش مرحوم محقّق سبزواري قابل مناقشه است:

اوّلًا: اين كه فرمودند مصادرۀ به مطلوب است درست نيست، چون سلطۀ انسان بر نفسش يك قاعدۀ عقلائي شرعي است و تنها دليل آن «الناس مسلطون علي اموالهم» نيست كه بگوييد «علي انفسهم» در روايت نيست، بلكه مسئله اي است كه مقتضاي يك قاعده عقلايي بوده و از روايات متعدّدي هم مي توان آن را استفاده كرد.

ثانياً: استدلال به حديث از نظر دلالت خوب است ولي از نظر سند محلّ بحث است و تنها با يك حديث نمي توان اين سلطه را ثابت كرد البتّه به عنوان مؤيّد خوب است.

______________________________

(1) ح 2، باب 25 از ابواب عقد نكاح.

(2) مهذّب الاحكام، ج 24، ص 243.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 142

ثالثاً: اين كه ايشان فرمودند يك حق اقتضايي مربوط به دعويٰ هست كه اين حق اقتضايي مانع حقّ فعلي زن نمي شود چون اين بالفعل است، در جواب مي گوييم حقّي به نام حقّ طرح دعويٰ در اينجا نيست بلكه حكم شرع است كه به او اجازه داده تا اقامۀ دعوي كند و بيّنه بياورد و يا حق دارد قسم بخورد پس اين حكم الهي است نه حق اقتضائي.

رابعاً: اين كه ايشان فرمودند اذهان متشرّعه اين معني را نمي پذيرد، در جواب مي گوييم درست است ولي آيا از باب احتياط نمي پذيرند يا واقعاً اين را يك حكم الهي مي دانند؟

انسان هاي متشرّع احتياط مي كنند و عدّه اي هم نه به خاطر احتياط بلكه از باب پرهيز از دردسر سراغ آن نمي روند، پس اينها براي اجتناب از دردسر عرفي و احتياط مستحب شرعي است نه

اين كه يك حكم الهي باشد و متشرّعه آن را واجب بدانند.

ان قلت: در زمان ما چون عقود در دفاتر ثبت مي شود پس محل ابتلا نيست.

قلنا: در عقود منقطع محل ابتلاست چون غالباً ثبت نمي شود و يا در مورد تبعه هاي كشورهاي ديگر در كشور ما كه عقد آنها ثبت نمي شود.

جمع بندي: اقامۀ دعويٰ در مورد مال و نفس، مانع از آزادي افراد نمي شود و اگر هم اقامۀ دعويٰ شد بايد مسيرش را طي كند.

[مسألة 22: ادعاء الزوجة بأنها خلية]

اشاره

مسألة 22: يجوز تزويج امرأة تدّعي انها خليّة من الزوج مع احتمال صدقها من غير فحض حتّي فيما اذا كانت ذات بعل سابقاً فادّعت طلاقها او موته، نعم لو كانت متّهمة في دعواها فالاحوط الأولي الفحص عن حالها فمن غاب غيبة منقطعة لم يعلم موته و حياته اذا ادعت زوجته حصول العلم لها بموته من الامارات و القرائن و اخبار المخبرين جاز تزويجها و إن لم يحصل العلم بقولها و يجوز للوكيل أن يجري العقد عليها اذا لم يعلم كذبها في دعوي العلم، و لكن الاحوط الترك خصوصاً اذا كانت متّهمة.

عنوان مسأله:

آيا سخن زن را دربارۀ خودش كه مي گويد من بي مانع و بي شوهر هستم، مي توان پذيرفت؟ امام (ره) صريحاً مي فرمايد:

در جايي كه احتمال صدق بدهيم جايز است ولي اگر يقين به كذب داشتيم جايز نيست و فحص هم لازم نيست حتّي در صورتي كه سابقاً شوهر داشته است. در ادامه مرحوم امام (ره) اضافه مي كنند كه اگر زن در اين دعويٰ متّهم باشد احتياط مستحب است كه فحص كنيم در ادامه دو نكته اضافه مي كنند:

اگر زني شوهرش غايب شود و زن بگويد از قراين يقين پيدا كردم كه شوهرم مرده است، اين ادّعا هم پذيرفته مي شود. نكتۀ ديگر اين كه وكيل هم مي تواند به ادّعاي زن عمل كرده و صيغۀ عقدش را بخواند، اگر چه احتمال كذب موكّله را بدهد باز مي تواند عقد را بخواند و مانعي ندارد و به عهدۀ خود زن است.

پس بحث در اين مسأله در مورد آزادي زن و تصديق او در ادّعايش مي باشد.

اقوال:

اصحاب كمتر متعرّض اين مسأله شده اند ولي بعضي ادّعاي اجماع مي كنند. مرحوم آقاي حكيم در مستمسك مي فرمايد:

بلا اشكال ظاهر، «1» ظاهر آن اين است كه لا خلاف هم هست.

بعضي از محشّين عروه در ذيل اين مسأله (مسئلۀ هفتم از مسائل متفرقۀ عقد نكاح) تعبير «المشهور»، دارند و بعضي هم مثل مرحوم سبزواري مي فرمايد: للاصل و الاجماع. «2»

به هر حال ظاهر مسأله اين است كه مخالف شناخته شده اي نداريم. مرحوم محقّق در مستحبّات متعه در شرايع اين مسأله را متعرض شده و مي فرمايد:

و ان يسئلها عن حالها مع التهمة (مستحب است) صاحب جواهر اين عبارت را شرح كرده و روايت «أبو مريم» را نقل مي كند كه دلالت بر استحباب دارد،

منتهي صاحب جواهر مي فرمايد، استحباب منحصر به صورت تهمت نيست بلكه در همه جا مستحب است: الا ان يعلم كونها مأمونة، مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد، از روايت ابي مريم استفاده مي شود كه در مورد متّهمة و عادي (متّهم نيست و مأمونه هم نيست) مستحب است. «3»

مسالك هم كه شرح شرايع است با صراحت استحباب را نقل كرده و مخالفي هم نقل نمي كند و فرقي بين دائم و منقطع نمي گذارد كه از آن استفادۀ لا خلاف مي كنيم چون اگر مخالفي بود گفته مي شد.

صاحب جواهر در لابه لاي بحث هاي شبهه اشاره اي به اين مسأله كرده است (منظور از شبهه آن جايي است كه عقد نكاحي نبوده ولي خيال مي كردند كه بوده است)، در مثال هاي شبهه اين گونه مثال مي زند:

و التعويل (مسلّم گرفته است كه به كلام زن مي توان اعتماد

______________________________

(1) ج 14، ص 432.

(2) مهذّب الاحكام، ج 24، ص 250.

(3) ج 30، ص 158.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 143

كرد) علي اخبار المرأة بعدم الزوج أو بانقضاء العدة أو علي شهادة العدلين بطلاق الزوج أو موته. «1»

شيخ انصاري در كتاب «صراط النجاة» «2» كه رسالۀ عمليّۀ ايشان است مي فرمايد: اگر زن ادّعا كند كه شوهرم وفات كرده و متّهمة نباشد مرد مي تواند او را به عقد خود درآورد.

دليل: روايات
اشاره

دليل اين مسأله تعدادي از روايات است از جملۀ روايات، روايت ميسّر بود كه در جلسۀ قبل خوانده شد، اگر چه سند روايت محلّ بحث است ولي چون روايات متعدّد هستند، با سند آنها كاري نداريم، ولي حديث ميسّر يك مشكل دارد و آن اين كه اخصّ از مدّعاست، چون در جايي است كه قدرت بر فحص نداريم و نمي توان الغاء خصوصيّت

كرد. پس روايت في الجمله قابل استدلال است.

توجّه: اصل در اين مسأله در بسياري از موارد فساد است چون در صورتي كه زن سابقاً شوهر كرده اصل اين است كه شوهر دارد و يا در جايي كه احتمال مي دهيم طلاق گرفته اصل فساد است، بله در جايي كه سابقاً شوهر نكرده اصل جواز است.

* … عن اسحاق بن عمّار، عن فضل مولي محمّد بن راشد، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: قلت: إنّي تزوّجت امرأة متعة فوقع في نفسي أنّ لها زوجاً ففتّشتُ عن ذلك فوجدت لها زوجاً، قال و لِمَ فتشت؟ «3»

اين روايت به روشني دلالت دارد كه تفتيش لازم نبوده و فرقي بين عقد منقطع و دائم نيست.

* … عن مهران بن محمّد، عن بعض اصحابنا

(مرسله)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: قيل له: انّ فلاناً تزوّج امرأة متعة فقيل له: إنّ لها زوجاً فسألها فقال أبو عبد اللّٰه عليه السلام: و لم سألها؟

(مصدّقة است و قبول مي شود). «4»

* … عن محمّد بن عبد اللّٰه الاشعري قال: قلت للرّضا عليه السلام: الرّجل يتزوّج بالمرأة فيقع في قلبه أنّ لها زوجاً فقال: و ما عليه؟ أ رأيت لو سألها البيّنة كان يجد من يشهد أن ليس لها زوج. «5»

اين روايت اختصاص به عقد منقطع ندارد اگر چه در باب متعه قرار داده شده است.

106 ادامۀ مسئلۀ 22 … 27/ 2/ 79

* … عن عمر بن حنظلة قال: لأبي عبد اللّٰه عليه السلام: انّي تزوّجت امرأة فسألت عنها

(دربارۀ او سؤال كردم)

فقيل فيها، فقال: و أنت لِمَ سألت أيضاً ليس عليكم التفتيش. «6»

آيا اين حديث در مورد بحث ماست يا در اين مورد است كه

زن آلوده اي است؟ به جهت وجود «فقيل فيها» احتمال دارد در مورد آلوده بودن زن باشد پس حدّ اقل حديث ابهام دارد و استدلال به آن درست نيست.

* … عن ابي مريم، عن أبي جعفر عليه السلام انّه سئل عن المتعة فقال: أن المتعة اليوم ليست كما كانت قبل اليوم إنهنّ كنّ يومئذٍ يؤمنّ و اليوم لا يؤمن فاسئلوا عنهنّ. «7»

اگر «فاسئلوا عنهنّ» را دليل بر وجوب بگيريم نه استحباب، في الجمله بر وجوب سؤال دلالت دارد كه در مورد متّهمه سؤال كنيد. امّا اگر متّهمه نباشد اين دليلي بر بحث ما مي شود.

* الشيخ المفيد في رسالة المتعة عن ابان بن تغلب

(مرسله)،

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام في المرأة الحسناء تري في الطريق و لا يعرف أن تكون ذات بعل أو عاهرة فقال: ليس هذا عليك

(تفتيش لازم نيست)

إنّما عليك أن تصدّقها. «8»

* … عن زرارة عن أبي جعفر عليه السلام قال: العدَّة و الحيض للنساء اذا ادّعت صدّقت

(اگر ادعا كند عدّه ام گذشته است قبول است) «9» في الجمله دلالت دارد.

جمع بندي:

مجموع اين احاديث هشت گانه با مشكلات سندي بعضي و مشكلات دِلالي بعضي ديگر، و با اين كه بعضي اخصّ از مدّعا بود، با انضمام به يكديگر و عمل اصحاب، براي اثبات مطلب كافي است.

روايت معارض:

در مقابل اين دليل قانع كننده براي عدم و جو فحص در موارد ابتلا، يك روايت معارض داريم كه مي گويد بايد دو شاهد عادل خبر دهد، اين روايت از نظر سند مشكل دارد:

* و بهذا الاسناد عن علي عليه السلام، في امرأة قدمت علي قوم فقالت: انّه ليس لي زوج و لا يعرفها احد فقال: لا تزوّج حتّي تقيم شهوداً عدولًا انّه لا زوج لها. «10»

______________________________

(1) ج 29، ص 245.

(2) مسئلۀ 883.

(3) ح 3، باب 10 از ابواب متعه.

(4) ح 4، باب 10 از ابواب متعه.

(5) ح 5، باب 10 از ابواب متعه.

(6) ح 1، باب 25 از ابواب عقد نكاح.

(7) ح 1، باب 6 از ابواب متعه.

(8) مستدرك ج 14، ح 1، باب 9 از ابواب متعه.

(9) وسائل، ج 15، ح 1، باب 24 از ابواب عده.

(10) مستدرك، ج 14، ح 2، باب 15 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 144

ظاهر نهي، حرمت است يعني تا اقامۀ شهود نشود حرام است. دلالت حديث خوب و سند آن ضعيف و معرض عنهاي اصحاب است و سلّمنا كه معرض عنها هم نباشد در مقابل آن روايات نمي تواند مقاومت كند، چون آن روايات هم روايتاً و هم فتويً شهرت دارد، البتّه راه جمع هم دارد به اين بيان كه بگوييم اين روايت در مورد متّهمه است. راه حل ديگر حمل «لا تزوّج» بر كراهت است، پس اين روايت مانعي بر سر راه ما

ايجاد نمي كند.

بقي هنا امران:
الامر الاوّل: آيا متّهمه و غير متّهمه فرق دارند؟

مرحوم امام (ره) احتياط مستحب فرمودند ولي صاحب عروه احتياط وجوبي فرمود، انصاف اين است كه احتياط وجوبي اقرب است، چون چند روايت داشتيم كه در مورد متّهمه دستور فحص مي داد، روايت «ابي مريم» و روايت اخير نهي بود، و نهي ظهور در حرمت دارد، كه حدّ اقل آن احتياط وجوبي است.

اضف الي ذلك: در ابواب مختلف فقه شهادت متّهم حجّت نبوده (مثلًا ذو اليد متّهم يدش حجت نيست) و اعتباري به اقوال و اموال متّهم نيست و عقلا اعتماد نمي كنند، حال خيلي بعيد است در مسئلۀ زوجيّت به قول متّهم اعتماد كنيم و بعد هم معلوم شود كه شوهر داشته است، چون هم روايت داريم، هم بناي عقلا و مشابه اين مسأله در فقه وجود دارد، علاوه بر اين بحث در مورد نكاح است كه مسئلۀ مهمّي است، و مجموع اينها سبب مي شود كه ما به احتياط وجوبي در اين مسأله قائل شويم و بگوييم اگر متّهمه باشد نبايد به حرف او اعتماد كنيم.

الامر الثاني: فحص در دو موضع است يكي در باب متّهم و ديگري در جايي كه فحص آسان باشد،

مثلًا شك دارد كه به زيد بدهكار است يا نه؟ چون شبهۀ موضوعيّه است اصل برائت است، ولي دفتري دارد كه اگر به آن مراجعه كند مي فهمد كه به زيد بدهكار است، آيا باز اصالة البراءة جاري است؟

عقلا در چنين موردي معتقدند كه چون فحص آسان است بايد فحص كرد. مرحوم حاج شيخ عبد الكريم حائري (ره) هم در جايي كه علمش در آستين است (سهل الوصول) نمي گويند كه فحص لازم نيست، پس در چنين مواردي فحص لازم است.

[مسألة 23: إذا تزوّج بامرأة تدعي انّها خليّة عن الزوج فادّعي رجل آخر زوجيّتها]

اشاره

107 مسئلۀ 23 (تزويج بامرأة تدعي انها خليّة … ) … 28/ 2/ 79

مسألة 23: اذا تزوّج بامرأة تدعي انّها خليّة عن الزوج فادّعي رجل آخر زوجيّتها فهذه الدعوي متوجهة الي كل من الزوج و الزوجة، فان اقام المدّعي بيّنة شرعيّة حكم له عليهما و فرّق بينهما و سلمت اليه، و مع عدم البيّنة توجّه اليمين اليهما، فان حلفاً معاً علي عدم زوجيّته سقطت دعواه عليهما، و ان نكلا عن اليمين فردها الحاكم عليه أو رداها عليه و حلف ثبت مدعاه و ان حلف احدهما دون الآخر بأن نكل عن اليمين فردها الحاكم عليه أو ردّ هو عليه فحلف سقطت دعواه بالنسبة الي الحالف، و امّا بالنسبة الي الآخر و إن ثبتت دعوي المدعي بالنسبة اليه لكن ليس لهذا الثبوت اثر بالنسبة الي من حلف فان كان الحالف هو الزوج و الناكل هي الزوجة ليس لنكولها اثر بالنسبة الي الزوج، الا انّه لو طلقها أو مات عنها ردّت الي المدّعي، و ان كان الحالف هي الزوجة و الناكل هو الزوج سقطت دعوي المدعي بالنسبة اليها و ليس له سبيل اليها علي كل حال.

عنوان مسأله:

زني ازدواج كرده و بدون مدّعي بود (ظاهراً خليّة). بعد از ازدواج يك مدّعي ادّعا كرد كه اين زن زوجۀ او است. تكليف چيست؟ پنج حالت در اينجا قابل تصوّر است.

اقوال:

اين مسأله در عبارات علما فراوان ذكر شده است چون در اين مسأله نصّ داريم. مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

و لو عقد علي امرأة و ادّعي آخر زوجيّتها لم يلتفت الي دعواه إلا مع البيّنة فتقبل دعواه حينئذٍ لا مطلقاً بلا خلاف للنصوص. «1»

مرحوم صاحب حدائق مي فرمايد:

المسألة الثامنة: اذا عقد علي امرأة فادّعي آخر زوجيّتها فقد صرّح جمع من الاصحاب بانّه لا يلتفت الي دعواه الا بالبيّنة بمعني عدم سماع دعواه بالكليّة مع عدم البيّنة بحيث لا يترتب عليها اليمين علي المرأة و ان كانت منكرة (از منكرهايي است كه استثناءً قسم بر دوشش نيست) … و ذهب آخرون من الاصحاب ايضاً الي قبول الدعويٰ و توجّه اليمين و الردّ و ان لم يسمع في حق الزوج (اثر در مورد زوجه هم وقتي است كه طلاق بگيرد يا شوهر بميرد). «2»

مرحوم شهيد ثاني «3» هم به اين مسأله متعرّض شده است و قولين در مورد يمين (زن قسم بخورد يا نخورد) را گفته است.

ادلّه:
1- قواعد:

شكّي نيست كه مدّعي اقامۀ دعويٰ بر عليه دو نفر كرده است

______________________________

(1) ج 10، ص 49.

(2) ج 23، ص 187 و 188.

(3) مسالك، ج 7، ص 110.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 145

(هم عليه زن و هم عليه شوهر) كه پنج حالت دارد:

الف) بيّنه مي آورد كه در اين صورت حكم به نفع اوست و مطابق بيّنة عمل مي شود و زن به همسر اوّل برمي گردد.

ب) بيّنه ندارد و هر دو (زن و شوهر) منكر هستند و قسم مي خورند كه دعويٰ ساقط مي شود.

ج) هر دو نكول مي كنند كه حاكم قسم را رد مي كند يا هر دو رد قسم مي كنند به مدّعي و مدّعي قسم مي خورد

كه در اين صورت زن را به او مي دهند.

د) زوج نكول مي كند و زوجه و مدّعي قسم مي خورند، در اينجا دعويٰ ساقط است چون قسم مدّعي اثري ندارد چرا كه زوجه نكول نكرده است، بنابراين قسم بيهوده است و حكم به قسم، حكيمانه نيست.

اللهم الّا ان يقال: اين قسم وظايفي را براي زوج مي آورد به اين بيان كه اين زوج تا آنجا كه مي تواند خود را از زوجه دور نگه دارد يعني نفقه و حقوقش را بدهد ولي از او مثلًا ارث نبرد. در حالي كه زوجه از او ارث مي برد، ولي زوجي كه نكول كرده ارثي از آن نمي برد، حال اگر چنين آثاري بر آن درست كنيم قسم خوردنِ مدّعي در فرض نكول زوج معني پيدا مي كند و الّا قسم بي محتوي است.

ه) زوج قسم مي خورد و زوجه نكول مي كند يا رد يمين مي كند، مدّعي قسم مي خورد، اين قسم در حال زوجيّت اثري ندارد، اگر شوهر دوّم فوت كند يا زن را طلاق دهد، زن بايد بدون نكاح برگردد، چون مانع مرتفع شده است چرا كه نكول زوجه سبب شد كه مدّعي قسم بخورد و قسم مدّعي هم با مانع مواجه شد، وقتي كه مانع برطرف شد قسم مدّعي مؤثّر واقع مي شود، ولي ما سابقاً گفتيم چنين تأثيري براي قسم مدّعي مشكوك است و ثابت نيست، چون ادلّۀ تأثير يمين مردوده يا نكول، تا اين اندازه شمول ندارد و تأثيرش در صورتي است كه اثرش در آن موقع ظاهر شود، كه در اين صورت قسم مدّعي در اينجا هم بي خاصيّت است.

108 ادامۀ مسئلۀ 23 … 31/ 2/ 79

2- روايات:

تا اينجا قواعد را بدون در نظر

گرفتن روايات بررسي كرديم، اكنون روايات اين باب را بدون در نظر گرفتن قواعد مورد بررسي قرار مي دهيم تا ببينيم آيا بر اين مسأله دلالت دارند؟

سپس قواعد و روايات را با هم مي سنجيم. در اينجا دو حديث داريم كه يك حديث معتبر و يك حديث مشكوك است.

* … عن عبد العزيز بن المهتدي

(اين شخص حديث كم دارد ولي جزء وكلاي امام رضا عليه السلام است و مرحوم نجاشي و علّامه هر دو او را توثيق كرده اند)

قال: سألت الرضا عليه السلام قلت: جعلت فداك انّ اخي مات و تزوّجت امرأته، فجاء عمّي فادّعي انّه كان تزوّجها سرّاً، فسألتها عن ذلك فانكرت اشدّ الانكار و قالت: ما كان بيني و بينه شي ءٌ قطّ، فقال: يلزمك اقرارها و يلزمه انكارها

، (قسم لازم نيست چون امام نفرمود قسم بخورد). «1»

آيا اين روايت دلالت دارد كه قسم لازم نيست و او بايد بيّنه بياورد؟

بعيد نيست كه كسي بگويد چنين دلالتي ندارد، چون قسم در جايي است كه در نزد قاضي شكايت كند، و تا شكايت نكرده نه قسم لازم است و نه بيّنه، پس نمي توانيم از اين روايت بفهميم كه اگر طرح دعوايي هم در محكمه بشود، قسم لازم است يا نه، بنابراين از اين روايت لزوم و عدم لزوم حلف استفاده نمي شود.

دلالت و سند حديث خوب است و از آن چيزي بر خلاف قواعد استفاده نمي شود مگر اين كه از اين حديث بفهميم مطلقا قسم لازم نيست.

* و باسناده عن الصفّار عن احمد بن محمّد

(ممكن است «احمد بن محمّد خالد برقي» باشد و ممكن است «احمد بن محمّد بن عيسي» باشد كه هر دو ثقه هستند)

عن علي بن احمد

(ناشناس

است و علي بن احمد در رجال زياد داريم كه ظاهراً علي بن احمد در اينجا همان علي بن احمد بن اشيم است چون «احمد بن محمّد بن خالد برقي» و «احمد بن محمّد بن عيسي» هر دو از «علي بن احمد بن اشيم» نقل مي كنند و ابن اشيم در رجال مجهول الحال است، پس حديث ضعيف است)

عن يونس قال:

سألته

(مضمره است، ولي چون «يونس بن عبد الرحمن» از اصحاب موسي بن جعفر عليه السلام است اين اضمار مضر نيست)

عن رجل تزوّج امرأة في بلدٍ من البلدان فسألها لك زوج؟ فقالت: لا، فتزوّجا، ثم انّ رجلًا اتاه فقال: هي امرأتي فأنكرت المرأة ذلك ما يلوم الزوج فقال: هي امرأته الّا أن يقيم البيّنة

(مگر مدّعي اقامۀ بيّنه كند و صحبتي از حلف نيست). «2»

آيا اين روايت دليل مي شود كه قسم خوردن زوجۀ منكره لازم نيست يا بگوييم اين مقام طرح دعوي نبوده و فقط يك

______________________________

(1) ح 1، باب 23 از ابواب عقد نكاح.

(2) ح 3، باب 23 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 146

ادّعايي كرده است، پس اين روايت دلالتش خوب ولي سندش ضعيف است و مي تواند مؤيّد اوّل باشد علاوه بر اين كه معمول بهاي اصحاب هم مي باشد و عمل اصحاب سند را جبران مي كند. اين حديث يك سند ديگر هم دارد كه سند خوبي است كه مي توانيم با اين سند حديث را تقويت كنيم.

* و باسناده عن احمد بن محمّد عن الحسين يعني ابن سعيد انه كتب اليه و يسأله و ذكر مثله.

پس براي اثبات مطلب از نظر روايات مشكلي نداريم ولي در اينجا يك حديث داريم كه ممكن است معارض شناخته شود:

*

محمّد بن الحسن

(شيخ طوسي)

باسناده عن الحسين بن سعيد

(اهوازي)

عن اخيه الحسن

(هر دو ثقه هستند) عن زرعة،

عن سماعة، قال: سألته

(ظاهراً مضمره است ولي اشكالي ندارد چون سماعة در ابتداي كتابش «سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام» نوشته است و اين ضميرها به آنجا برمي گردد)

عن رجل تزوّج جارية أو تمتّع بها فحدّثه رجل ثقة أو غير ثقة، فقال: انّ هذه امرأتي و ليست لي بيّنة، فقال: ان كان ثقة فلا يقربها و ان كان غير ثقة فلا يقبل منه. «1»

ظاهراً حديث معارض است چون مي گويد به شرط ثقه بودن قبول مي شود، يعني نمي گويد كه قول مدّعي مطلقا قبول مي شود.

مرحوم صاحب حدائق «2» مي فرمايد: ما به اين حديث معارض عمل مي كنيم و در واقع عام و خاص است، يعني دو حديث قبل عام بود و مي گفت قبول نمي شود چه ثقه باشد و چه نباشد امّا اين حديث خاص است و مي گويد اگر ثقه باشد پذيرفته مي شود، سپس ما بين عام و خاص جمع كرده و مي گوييم دو حديث سابق كه مي گفت پذيرفته نمي شود، در صورت ثقه بودن بپذيريد، بدون اين كه شاهدي بياورد.

در مقابل كلام صاحب حدائق چند اشكال مطرح مي كنيم:

1- اصحاب به اين حديث عمل نكرده اند و صاحب حدائق چون اخباري است به آن عمل مي كند و اعراض اصحاب را حجت نمي داند.

2- ايشان اين دو را عام و خاص مي دانند در حالي كه در اينجا عامّ و خاص معنايي ندارد چون روايت مي گويد «عموي من» و نمي گويد «رجلٌ» پس عام نيست بنابراين جمع بين عام و خاص مشكل است.

3- عام و خاص جمع خوبي است ولي ما در اينجا جمع دلالي ديگري داريم، پس چرا جمع صاحب حدائق

را بپذيريم؟

جمع ما اين است كه جايي كه ثقه جاي احتياط است، به اين بيان كه آن دو روايت صريح در جواز و اين حديث ظاهر در حرمت است، پس حمل بر كراهت مي كنيم يعني مكروه است و مجراي احتياط. در روايات متعارضه چنين جمعي زياد است.

سلّمنااين احاديث معارض باشند شكّي نيست كه آن دو حديث مقدّم است، چون اين حديث مخالف قواعد و در واقع شاذ و نادر است (خذ بما اشتهر بين اصحابك ودع الشاذ النادر)، پس ما به فتواي مشهور عمل كرده و قول ثقه را هم معتبر نمي دانيم، مگر يقيني حاصل شود.

[مسألة 24: إذا ادّعت امرأة انّها خليّة فتزوّجها رجل ثم ادّعت بعد ذلك انّها كانت ذات بعل]

اشاره

109 مسئلۀ 24 (اذا ادّعت امرأة انّها خليّة … ) … 1/ 3/ 79

مسألة 24: اذا ادّعت امرأة انّها خليّة فتزوّجها رجل ثم ادّعت بعد ذلك انّها كانت ذات بعل لم تسمع دعواها نعم لو اقامت البيّنة علي ذلك فرّق بينهما، و يكفي في ذلك بأن تشهد بانّها كانت ذات بعل فتزوّجت حين كونها كذلك (در وقتي كه ذات بعل بودن)

من الثاني من غير لزوم تعيين زوج معين.

عنوان مسأله:

در مسائل قبل يك مدّعي در مقابل زوجه بود در اين مسأله مدّعي خود زوجه است يعني زني در ابتدا ادّعا كرد كه شوهر ندارد و ازدواج كرد ولي بعداً گفت كه شوهر داشته در اينجا مرحوم امام (ره) مي فرمايند قول او حجت نيست ولي اگر بينه روشني بياورد اين نكاح باطل شده و از هم جدا مي شوند.

اقوال:

اين مسأله هم از مسائلي است كه در كلمات علماء كمتر ديده مي شود ولي مرحوم صاحب عروه در مسأله هشتم از مسائل متفرقۀ عقد نكاح اين مسأله را بيان كرده و محشّين عروه مثل مرحوم آقاي حكيم و مرحوم سبزواري در مهذّب در ذيل آن بحث كرده اند.

دليل: قواعد

بر طبق قواعد ادّعاي اين زن پذيرفته نيست، به سه دليل:

دليل اوّل: ادّعايي است بر خلاف اصالة الصحة، چون اصل، صحت اين عقد است كه خوانده شده و بدون بيّنه بر خلاف اين عقد صحيح نمي توان ادّعا كرد، ولي اگر قبل از عقد ادّعا مي كرد قبول مي شد. اين مسأله منحصر به اينجا نيست و در تمام مباحث فقهي وقتي عقدي انجام شد و كسي بعداً ادّعاي فساد

______________________________

(1) ح 2، باب 23 از ابواب عقد نكاح.

(2) ج 23، ص 190.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 147

كرد پذيرفته نمي شود چون عقد انجام شده پس صحيح است و هر كسي كه مي خواهد بگويد فاسد است بايد بيّنه بياورد. اصل در تمام عقود انجام شده، صحّت است و چون اصالة الصّحة اماره است، اقرار بر عليه آن پذيرفته نمي شود.

دليل دوّم: در اينجا اقرار در حق ديگري است و قبول نمي شود چون مي خواهد حق زوج دوّم را از بين ببرد، پس آنچه كه از اين اقرار بر ضد خودش مي باشد قبول مي شود.

دليل سوّم: روايات سابقه در آنجايي كه پاي ديگري در ميان نبود مي فرمود «انّها مصدّقة» و آن ادلّه از اينجا منصرف است، چون در اينجا شوهر كرده است و ادلّۀ «انّها مصدّقة» شامل اينجا نمي شود پس دليلي بر قبول قولش نداريم.

اضف الي ذلك (دليل چهارم يا مؤيد):

اگر اين راه را باز كنيم و

بگوييم «انّها مصدّقة» و قولش را بدون بيّنه بپذيريم هر زني كه بخواهد از شوهرش جدا شود، بدون طلاق مي تواند از اين روش استفاده كند، آيا اقرار اين زن پيامدهايي براي خودش دارد؟ دو حالت دارد:

حالت اوّل: نمي دانسته و مي گويد يادم رفته بود و يا فكر مي كرده مدّت عقد انقطاعي و عدّۀ آن تمام شده در اين صورت حدّي بر او جاري نمي شود.

آيا مهريّه (مهر المسمّي) را حق دارد بگيرد؟

خير، چون به اقرار خودش ذات بعل است و عقد دوّم باطل بوده پس مهر المسمّي براي او نيست ولي چون حواسش نبوده به او مهر المثل مي دهند، چون نمي دانسته و خبر نداشته است و اگر مهر المسمّي كمتر باشد مسمّي را به او مي دهند.

حالت دوّم: مي دانسته و عمداً بوده است در اين صورت بايد حدّ بر او جاري شود كه اگر فرض كنيم چهار بار اقرار كرده و شرايط جمع بوده حدش اعدام است، اگر چه با اين اعدام حقّ زوج از بين مي رود ولي وجود حقّ زوج موجب نمي شود كه حكم اعدام بر او جاري نشود.

و امّا در مورد نفقه بعيد نيست كه نفقه هم داشته باشد، و لو به اقرار خودش ذات بعل بوده است ولي الان مجبور به تمكين است (به حكم ظاهري، شارع او را مجبور به تمكين كرده است).

اگر بيّنه آورد، آيا در بيّنه لازم است كه تعيين شخص هم بكند و بگويد كه شوهر اين زن چه كسي بوده است؟

تعيين لازم نيست و حجّيت بيّنه مي گويد بپذير.

و لكن هنا شي ءٌ: اگر بيّنه بگويد قبلًا شوهر داشته و نمي دانيم طلاق گرفته يا شوهرش فوت كرده است، آيا مي توانيم با استصحاب

بگوييم علقۀ زوجيّت سابق تا لحظۀ ازدواج دوّم باقي بوده پس ازدواج دوّم باطل است؟

اين استصحاب در مقابل اصالة الصحة (اصالت صحّت نكاح دوّم) نمي تواند بايستد چون اصالة الصحة از قبيل امارات و استصحاب از اصول عمليّه است.

[مسألة 25: يشترط في صحة العقد الاختيار اعني اختيار الزوجين]

اشاره

110 مسئلۀ 25 (اختيار الزوجين) … 2/ 3/ 79

مسألة 25: يشترط في صحة العقد الاختيار اعني اختيار الزوجين، فلو اكرها أو أكره احدهما علي الزواج لم يصح، نعم لو لحقه الرضا صحّ علي الاقوي.

عنوان مسأله:

بهتر بود اين مسأله را در تتمۀ شرايط بعد از ذكر بلوغ و عقل و قصد ذكر مي كردند، چون اختيار هم از شرايط عامّه است نه تنها در اينجا بلكه در تمام عقود اين گونه است و نه تنها در شرع بلكه در نزد تمام عقلا نيز چنين است و در جايي نداريم كه كسي بگويد عقد اجباري صحيح است پس اگر هر دو يا يكي از اين دو مجبور باشند عقد صحيح نيست امام (ره) مي فرمايد اين عقد مثل عقد فضولي است كه اگر بعداً رضايت آمد صحيح مي شود.

اقوال:

غالب فقها اين مسأله را به جهت وضوحش در اينجا متعرّض نشده اند چون عقد مكره باطل است. بيشتر از همه جا در طلاق آن را بحث كرده اند چون طلاق اكراهي زياد است (مثلًا نزديكان زن مرد را مجبور به طلاق مي كنند) حتّي در بيع هم اين بحث زياد نيست.

مرحوم صاحب جواهر در بحث طلاق مكره شرايط عامّه (چهار شرط) را ذكر كرده و اكراه را از همه مفصل تر بحث مي كند.

مرحوم شيخ طوسي مي فرمايد:

طلاق المكره و عتقه و سائر العقود الّتي يكره عليها لا يقع منه و به قال الشافعي و مالك و الاوزاعي و قال ابو حنيفة و اصحابه طلاق المكره و عتاقه واقع و كذلك كلّ عقد يلحقه فسخ فامّا ما لا يحلقه فسخ مثل البيع و الصلح و الاجارة فانّه اذا اكره عليه ينعقد عقداً موقوفاً فان اجازها و الّا بطلت دليلنا اجماع الفرقة و اخبارهم و ايضاً الاصل براءة الذمة … و ايضاً حديث الرفع (كه از طرف عامّه حديث رفع را نقل مي كند). «1»

پس به اجماع همۀ علماي اسلام طلاق و

عقد نكاح و سائر

______________________________

(1) خلاف، ج 4، كتاب الطلاق، مسئلۀ 44، ص 478.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 1، ص: 148

عقود مكره مؤثر نيست مگر اين كه اجازه به آن ملحق شود، جز ابو حنيفه، كه البتّه او هم مخالف نيست و در واقع مي گويد اگر اكراهاً طلاق واقع شد مي تواند رجوع كند و اگر رجوع نكرد معلوم مي شود به آن راضي بوده است. حال با توجّه به اين نكته در اين مسأله احدي مخالف نيست.

ادلّه:
1- اجماع:

اجماع در اينجا به عنوان مؤيّد خوب است.

2- بناي عقلا:

بهترين دليل ما در اين مسأله در درجۀ اوّل بناي عقلاست، چه آنهايي كه صاحب مذهب هستند و چه آنهايي كه بدون مذهب هستند، عقود و ايقاعات بدون اختيار را معتبر نمي دانند مثل طلاق، نكاح، بيع و حتّي اقرار اجباري را هم باطل مي دانند، اصلًا معاقده به معني پيماني است كه از رضايت درون ناشي شود و در ماهيّت معاقده آمده است و شارع هم اين بناي عقلا را امضا كرده و بر اساس آن حكم كرده است.

3- حديث رفع:

اين حديث هم دليل بسيار خوبي است. از طرق عامّه و خاصّه نقل شده است كه مي فرمايد:

«رفع ما أكرهوا عليه»

و در بعضي از نسخ،

«رفع ما استكرهوا عليه»

دارد. در اصول گفته ايم كه حديث رفع شامل احكام تكليفيّه و وضعيّه هر دو مي شود يعني هم مجازات و عقوبت با اكره برداشته مي شود و هم احكام وضعيّه از جمله نكاح، طلاق و بيع، پس حديث رفع «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» را برمي دارد، يعني لسان حديث عام است و دليلي هم نداريم كه اختصاص به احكام تكليفيّه داشته باشد. در حديث معتبري هم از امام صادق عليه السلام از طلاق اكراهي سؤال شد و امام صادق عليه السلام در رفع احكام وضعيّه به اين روايت پيامبر استدلال فرمودند. پس حديثِ رفع، احكام وضعيّه را هم شامل مي شود.

اگر بعداً راضي شد آيا صحيح مي شود؟

ادّعا كرده اند كه مسلّماً اشكالي ندارد و اگر بعداً رضايت ملحق شود صحيح است.

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

عقد النكاح (نكاح فضولي) يقف علي الاجازة علي الاظهر الاشهر بل المشهور شهرةً عظيمة بين القدماء و المتأخرين. «1»

در ادامه از ابن ادريس نفي خلاف و از سيد نقل اجماع مي كند، تنها كسي كه از

او مخالفت نقل شده و فضولي در نكاح را باطل مي داند مرحوم شيخ در خلاف است و احتمال دارد كه از نظرش برگشته باشد، چون در كتاب هاي ديگرش اجازه داده است. از فخر المحقّقين هم نقل شده است كه ايشان هم شبهه كرده اند و غير از اين دو نفر مخالفي نقل نشده است.

در اينجا حق با مشهور است.

ادلّه:

تمام ادلّه اي كه در بيع فضولي داريم (ادلّۀ عامّه) در اينجا هست. «2» مشكلي كه در اينجا داريم اين است كه عقد فضولي بايد انجام شود تا بعداً اجازه بيايد. آيا نكاح مكره مثل عقد فضولي است و به عبارت اخري «المكره له قصد الي الإنشاء أم لا»، چه بسا مكره قصد انشاء ندارد، در حالي كه در عقد فضولي كه موقوف بر اجازه است قصد وجود دارد، ولي فضولي است، پس مكره در انشائش مشكل دارد كه آيا قصد انشاء دارد يا نه، اين بحث مفصّلي است و در طلاق و بيع مطرح شده است. ما در كتاب بيع گفته ايم كه مكره قصد دارد و انشاء مي كند (الفاظ بي معنا نمي گويد) و فقط رضايت ندارد (مكره مثل هازل نيست) پس مكره داخل در فضولي است و با اجازه درست مي شود.

مسأله: اگر عقدي واقع شد بعد در اين كه عقد دائمي است يا منقطع اختلاف شد بعضي گفته اند كه حق با دوام و بعضي گفته اند حق با متعه است و بعضي هم باطل دانسته اند. ما مي گوييم قدر متيقن كه متعه است قبول مي كنيم و زائد بر آن را نمي پذيريم. «3»

پايان سال تحصيلي 79- 78

______________________________

(1) ج 29، ص 201.

(2) أنوار الفقاهة، كتاب البيع.

(3). مختلف، ص 564، ملحقات عروة، ج

3، ص 181، مباني تكملة المنهاج، ج 1، ص 59، مسئلۀ 62، مهذّب الاحكام، ج 27، ص 162.

جلد دوم

فهرست

مقدّمه … 5

فصل في اولياء العقد مسئلۀ 1: ولاية الاب و الجد علي الصغير و الصغيرة … 7

مسئلۀ 2: ولاية الاب و الجد علي الباكرة الرّشيدة … 10

مسئلۀ 3: استقلال ولاية الاب و الجد … 25

مسئلۀ 4: شرائط الصّحّة التّزويج الاب و الجد … 32

مسئلۀ 5: عقد الولي من العقود اللّازمة … 35

مسئلۀ 6: تزويج الوليّ الصغيرة بما دون مهر المثل … 39

مسئلۀ 7: نكاح السّفيه المبذّر … 41

مسئلۀ 8: تزويج الولي المولي عليه بمن له عيب … 46

مسئلۀ 9: استحباب استيذان المرأة من الولي … 48

مسئلۀ 10: هل للوصيّ ولاية في النّكاح … 50

مسئلۀ 11: ولاية الحاكم في النّكاح … 54

مسئلۀ 12: شرائط الولاية … 57

مسئلۀ 13: عقد الفضولي … 59

مسئلۀ 14: من له الإجازة في الفضولي … 67

مسئلۀ 15: تأخر الاجازة عن العقد الفضولي … 68

مسئلۀ 16: لا اثر للإجازة بعد الرّد في الفضولي … 70

مسئلۀ 17: في الكاره … 73

مسئلۀ 18: بما ذا تحصل الاجازة في الفضولي … 74

مسئلۀ 19: عدم كفاية الرضا القلبي في صحّة العقد … 77

مسئلۀ 20: قصد الفضولية و الالتفات اليها … 80

مسئلۀ 21: في من يتوقّف زوجيّته علي اجازته … 81

مسئلۀ 22: ترتّب الآثار الأخر علي الحلف … 86

مسئلۀ 23: فروع في الاجازة … 87

مسئلۀ 24: العقد لازم بالنسبة الي المباشر … 88

مسئلۀ 25: لو ردّ المعقود له صار العقد كانه لم يقع … 90

مسئلۀ 26: إنّ زوّج الفضولي امرأة … 91

مسئلۀ 27: لو زوج فضوليان … 92

مسئلۀ 28: لو وكّلت رجلين في تزويجها … 93

مسئلۀ 29: ادّعيٰ الزّوجين

سبق العقد … 99

مسئلۀ 30: تزويج احد الوكيلين عن الرجل له امرأة … 104

فصل في اسباب التّحريم القول في النسب … 108

مسئلۀ 1: في تحريم العمة … 112

مسئلۀ 2: النسب الشرعي و غير الشرعي … 112

مسئلۀ 3: وطء الشّبهة … 121

الاستنساخ (شبيه سازي) … 131

تتمة في مقدّمات النّكاح مسئلۀ 12: الافضاء … 133

مسئلۀ 13: ترك وطء الزوجة اكثر من اربعة اشهر … 140

مسئلۀ 14: حكم العزل … 142

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 5

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

مقدّمه

الحمد للّه الذي انعم علينا بفضله، و هدانا بمنّه و كرمه و عرفنا مواقع احسانه و اكمل لنا ديننا و أتمّ نعمته علينا، و ما كنّا لنهتدي لو لا أن هدانا اللّه، و صلّي اللّه علي اشرف بريّته و خاتم رسله، محمّد صلي الله عليه و آله و علي الأوصياء من ذريّته، أئمّة الهدي، و مصابيح الدّجي، و اعلام التّقي و ذوي النّهي، لا سيّما الامام الثاني عشر، المهدي المنتظر، عليه آلاف التّحيّة و الثّناء.

كتاب حاضر دوّمين جلد از مجموعۀ «دروس خارج فقه حضرت آية اللّه العظمي مكارم شيرازي (مدّ ظلّه العالي)» در بحث نكاح است كه در سال تحصيلي 80- 79 تدريس شده كه به شكلي نوين در دسترس علاقه مندان قرار گرفته است و جلد اوّل آن شامل دروس نكاح سال 79- 78 بزودي عرضه مي گردد.

بعد از آنكه در طول سال تحصيلي، پس از هر جلسه، جزوۀ درس استاد، در اختيار علاقه مندان قرار گرفت، و با استقبال خوبي مواجه شد، بر آن شديم كه مجموعۀ درس ها را از ابتداي بحث هاي «كتاب النّكاح» در هر سال جمع آوري كرده و در اختيار عزيزاني كه در همۀ مباحث همراه نبوده و قصد

دارند به جهت پيوستگي مطالب از ابتدا آنها را دنبال كنند، به چاپ برسانيم. بدين منظور مجموعۀ درس ها بازبيني گرديد و تمامي روايات و مطالبي كه از كتب مختلف نقل شده، به طور دقيق و با ذكر آدرس كامل به آن اضافه گرديد تا طالبين را از مراجعه به كتب مختلف بي نياز كند.

ويژگي ممتاز درس استاد معظم، دسته بندي دقيق مطالب و كيفيّت بديع و دقيق ورود و خروج به مباحث است كه در اين امر نيز سعي شده است كه به همان شيوه مطالب سنگين و مهمّ علمي با دسته بندي و تيتر مناسب و شماره گذاري ارائه شود.

از جمله ويژگي هاي اين مجموعه كه آن را از نظائرش ممتاز مي كند، اين است كه به صورت «درسي- فارسي» تنظيم شده كه ضمن سهولت دسترسي به مطالب، حال و هواي حضور در درس را دارد؛ علاوه بر اين در كنار اين مجموعه، نرم افزاري دروس نيز آماده شده كه به راحتي با استفاده از رايانه قابل دسترسي مي باشد.

اميد است توانسته باشيم خدمت كوچكي نسبت به عزيزاني كه توفيق شركت در دروس حضرت استاد را نداشته اند، يا به جهت تعمّق در مطالب درسي، سخنان استاد را بر روي كاغذ پياده نكرده اند برداشته باشيم.

لازم به ذكر است كه در بعضي از دروس براي رعايت نظم و ترتيب مطالب و مباحث، قسمت هايي از مطالب درسي جابجا و به قسمت هاي مربوطه منتقل گرديده، لذا آن دسته از عزيزاني كه دروس حضرت استاد را از نوار كاست و يا، در كنار اين مجموعه پي گيري مي نمايند، به اين نكته توجه داشته باشند.

لطفاً هرگونه پيشنهاد و يا انتقاد خود را به آدرس ناشر ارسال داريد تا در مراحل

بعدي از آن استفاده گردد.

اللّهم وفّقنا لما تحبّ و ترضي

محمّد رضا حامدي- مسعود مكارم

21 رمضان المبارك 1422

حوزۀ علميّۀ قم

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 6

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 7

[فصلٌ في اولياء العقد]

1 مسألۀ 1 (ولاية الاب و الجد علي الصغير و الصغيرة)

اشاره

… 19/ 6/ 79

فصلٌ في اولياء العقد

مسألة 1: للاب و الجد من طرف الاب بمعني اب الاب فصاعداً ولاية علي الصغير و الصغيرة و المجنون المتصل جنونه بالبلوغ و كذا المنفصل عنه علي الظاهر و لا ولاية للأم عليهم و للجد من طرف الأم و لو من قبل أم الاب بأن كان اباً لام الاب مثلًا و لا للاخ و العم و الخال و اولادهم.

مقدّمه:

اولياء عبارتند از:

1- جد و اب 2- وصيّ بر صغار 3- مولي 4- حاكم شرع

در مورد اب و جد از نظر اقوال اختلافي نيست كه ولايت بر صغير و صغيره دارند، علّامه در مختلف مي فرمايد:

و اما ابن ابي عقيل فانه قال الولي الذي هو اولي بنكاحهنّ هو الاب … و لم يذكر للجد ولاية «1»

شايد بتوان گفت از اب، جد هم فهميده مي شود و بعيد به نظر مي رسد كه ايشان جد را ولي ندانند، و شمول اب نسبت به جد در كلمات معمولي و آيات و روايات زياد است، به عنوان مثال آيۀ: «وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبٰائِي إِبْرٰاهِيمَ وَ إِسْحٰاقَ وَ يَعْقُوبَ» «2»، اسحاق جد يوسف و ابراهيم جد اعلاي وي بوده است كه همه را به «آبائي» تعبير كرده است همانگونه كه در روايات هم داريم:

السّلام عليك و علي آبائك الطاهرين

مرحوم صاحب حدائق نيز چنين مي فرمايند:

و (ثانيها) دومين مورد اختلاف قول ابن ابي عقيل في نقصان الجد من هؤلاء المذكورين فانّه قال: الولي الذي أولي بنكاحهنّ هو الاب دون غيره من الاولياء و لم يذكر للجد الولاية. «3»

به هرحال ايشان چه مخالف باشد چه نباشد ما دلائل زيادي بر ولايت اب و جد داريم، و روايات زيادي در سه باب

ذكر شده است.

2 ادامۀ مسئلۀ 1 … 20/ 6/ 79

مسأله اولي در مورد ولايت بر صغير و صغيرة است. و مسئلۀ ثانيه در مورد ولايت بر كبير و كبيره است به اين معنا كه آيا پدر و جد بر دخترِ عاقلِ بالغِ باكره ولايت دارند يا نه؟

فروع:
اشاره

1- اب و جد بر صغير و صغيره ولايت دارند، با شرايطي كه در جاي خود ذكر مي شود مثل رعايت مصلحت.

2- اب و جد بر مجنونِ كبير ولايت دارند (جنون گاهي متصل به صغر است و گاهي منفصل است).

3- مادر و جد مادري ولايت ندارند، حتّي جد من قِبَل الام.

4- برادر، عمو، دائي و بستگان پدري ولايتي ندارند.

فرع اوّل: «ولايت اب و جد بر صغير و صغيره»
اشاره

در اين فرع اختلافي به حسب اقوال در بين علماي شيعه نيست، و تنها ابن ابي عقيل مخالفت كرده و معتقد است كه پدر ولايت دارد امّا جد ندارد.

ادلّه:
اشاره

براي ولايت اب و جد غير از اجماع چند دليل آورده شده است:

دليل اوّل: روايات

* … عن محمّد بن مسلم عن احدهما (عليهما السلام) قال: اذا زوج الرجل ابنة ابنه فهو جايز علي ابنه و لابنه ايضا أن يزوّجها. فقلت:

فان هويٰ ابوها رجلًا و جدّها رجلا، فقال: الجدّ اولي بنكاحها. «4»

* … عن عبيد بن زراره قال: قلتُ لأبي عبد الله عليه السلام: الجارية يريد ابوها ان يزوّجها من رجلٍ و يريد جدّها أن يُزوّجها من رجلٍ آخر، فقال الجدُّ اولي بذلك ما لم يكن مضارّا، ان لم يكن الاب زوّجها قبله و يجوز عليها تزويج الاب و الجدّ. «5»

(قدر متيقّن از اطلاق روايات، صغيره است).

* … و عن هشام بن سالم و محمد بن حكيم، عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: اذا زوّج الاب و الجدّ كان التّزويج للاوّل

(براي آن كسي كه اوّل اقدام كرده)

فان كانا جميعاً في حال واحدة فالجدّ اولي. «6»

نكته:

البته روايات باب 11 مستقيماً مربوط به ولايت اب و جد نيست بلكه به صورت تعارض آمده كه معنايش اين است كه ولايت اب و جد مسلّم است و بحث در تقدّم ولايت جد بر ولايت اب است. در باب 6 و 12 از ابواب عقد نكاح وسائل احاديثي در اين زمينه داريم.

______________________________

(1) ج 7، ص 100.

(2) آيۀ 38، سورۀ يوسف.

(3) حدائق، ج 23، ص 202.

(4) ح 1، باب 11 از ابواب عقد نكاح.

(5) ح 2، باب 11 از ابواب عقد نكاح.

(6) ح 3، باب 11 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 8

دليل دوم: آيۀ 237 سورۀ بقره

اين آيه در مورد مهر است و مي فرمايد كه قبل از دخول اگر طلاق بدهند مهر نصف مي شود و در دنبالۀ آيه مي فرمايد: «إِلّٰا أَنْ يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الَّذِي بِيَدِهِ

عُقْدَةُ النِّكٰاحِ» اين تعبير اجمالًا مي فهماند كه چه كسي در نكاح اختيار دارد قطعاً خود زوجه را نمي گويد و قدر متيقن از آن «اب» است. البته در تفسير آيه اختلاف وجود دارد.

دليل سوم: بناء عقلا و سيرۀ متشرّعه

تمام عقلا پدر را وليّ بچّه مي شناسند (چه در ازدواج و چه در امور مالي) قدر مسلّم در همه جا ولايت اب هست و شارع مقدس هم امضا فرموده است.

فرع دوم: «ولايت اب و جد بر مجنون»
اشاره

در اينجا نيز ادّعاي اجماع شده است، كه پدر بر مجنون متّصل ولايت دارد، امّا اين مسأله هيچ روايتي ندارد، چون شايد اين امر از مسلّمات بوده و كسي از امام عليه السلام سؤال نكرده است.

پس سرچشمۀ اين اجماع از كجاست؟

در اينجا دو دليل اقامه مي كنيم:

دليل اوّل: استصحاب
اشاره

پدر و جد بر مجنون صغير ولايت داشتند حالا كه كبير شده و متصل به جنون است، نمي دانيم كه ولايت پدر و جد قطع شده است يا نه؟

لا تنقض اليقين بالشك

مي گويد حالا هم كه مجنون كبير شده استصحاب ولايت مي كنيم.

اشكال:
اشاره

به اين استصحاب ممكن است دو اشكال وارد شود:

1- تبدّل موضوع:

موضوع استصحاب قبلًا صغير بوده و حالا كبير است. امّا اگر بگوئيم اين تبدّل از حالات است و مُضرّ به استصحاب نيست، استصحاب درست مي شود ولي اگر اين تبدّل حالات، مقوّم باشد، مضرّ خواهد بود و استصحاب جاري نمي شود، بعبارت ديگركان وليّا علي الصغير و هنا وليّ علي الكبير.

2- شبهۀ حكميّه:

ما استصحاب را در شبهات موضوعيّه جاري مي كنيم و استصحاب در شبهات حكميّه مشكل است، به اين معني كه نمي دانيم حكم اللّه نسبت به جنون، ولايت اب است يا نه؟ اجراي استصحاب در اين صورت كار مشكلي است

نتيجه: استصحاب اگر هم جاري شود، در جنون متّصل به صغر جاري مي شود.

3 ادامۀ مسئلۀ 1 … 21/ 6/ 79

دليل دوّم: آيۀ 6 سورۀ نساء

« … فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوٰالَهُمْ … » مفهوم جملۀ شرطيّه اين است كه اگر رشيد نبودند اموالشان را به آنها ندهيد، به اين معني كه ولايت بر اموال در مجنون مسلّم است، حال الغاء خصوصيّت مي كنيم و مي گوئيم بسيار بعيد است كه شارع مقدس ولايت بر اموال مجانين را براي پدر و جد قرار دهد، امّا در نكاح ولايت قرار ندهد، اگر ملاك علاقۀ پدر است كه در هر دو مورد وجود دارد، و اگر ملاك عدم توانائي مجنون است، اين هم در هر دو مورد موجود است. مضافاً بر اينكه روايتي داريم كه ملازمۀ بين اموال و نكاح را ثابت مي كند.

البتّه سند روايت اشكال دارد چون

«عن البرقي أو غيره»

دارد.

احمد بن محمد بن خالد برقي كسي بود كه خودش خوب بوده ولي از ضعفاء نقل مي كرده و چون در سند روايت «أو غيره» دارد، روايت مرسله مي شود:

* باسناده عن احمد بن محمد بن عيسي، عن البرقي او غيره، عن صفوان، عن عبد اللّه، عن ابي بصير، عن ابي عبد الله عليه السلام: قال سألته عن الذي بيده عقدة النكاح، قال: هو الاب و الاخ و الرجل يوصي اليه، و الذي يجوز امره في مال المرأة فيبتاع لهما فيشتري فأيّ هؤلاء عفا فقد جاز. «1»

معلوم

مي شود همان ولي كه اختيار اموال به دست اوست نكاح نيز به دست اوست. پس با توجه به آيه و با ضميمۀ اين روايت مي فهميم كساني كه ولايت بر اموال دارند ولايت بر نكاح هم دارند.

اشكال: مخاطب در آيه كيست؟ اب است يا جد؟

معلوم نيست، ولي معمولًا در جائي كه جمع گفته مي شود، منظور حاكم شرع است مثل السّٰارِقُ وَ السّٰارِقَةُ فَاقْطَعُوا … «2»

نتيجه: اين آيه نيز مشكل ما را حل نكرد.

دليل سوم: سيرۀ عقلا

اگر در خانه اي بچّه اي ديوانه شود او را به پدر و جد مي سپارند، شارع مقدس هم اين سيره را امضا فرموده است.

فرع سوّم: «عدم ولايت مادر و جد مادري بر صغير و صغيره»
اشاره

______________________________

(1) ح 4، باب 8 از ابواب عقد نكاح.

(2) آيۀ 38 سورۀ مائده.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 9

اقوال:

از نظر اقوال اين مسأله هم مسلّم است كه «لا ولاية للام علي الصغير و الصغيرة».

مرحوم نراقي در مستند و صاحب رياض در رياض ادّعاي اجماع فرموده اند.

لا ولاية في النكاح لاحد علي احد سوي الاب و الجدّ له و المولي و الحاكم و الوصيّ اجماعاً منّا محقّقاً (محصّل) و محكيّاً (حكايت شده از ديگران) مستفيضاً في غير الام و الجدّ لها و وفاقاً لغير الاسكافي فيهما ايضاً. «1»

روايات:

* … عن محمّد بن مسلم عد احدهما عليه السلام قال: لا تستأمر الجارية اذا كانت بين ابويها

(تا پدر و مادر دارد از خودش نظرخواهي نمي شود)

ليس لها مع الاب امرٌ، و قال: يستأمرها كلّ احد ما عدا الاب. «2»

* … عن زرارة ابن اعين قال: سمعت أبا جعفر عليه السلام يقول: لا ينقض النكاح الّا الاب. «3»

* … عن محمد بن مسلم عن ابي جعفر عليه السلام قال: لا ينقض النكاح الّا الاب. «4»

4 ادامۀ مسئلۀ 1 … 22/ 6/ 79

روايات معارض:
اشاره

در مقابل اين روايات به روايات ديگري براي «ولايت ام» استدلال شده است. يكي از آن روايات، روايتي است كه در منابع اهل سنّت آمده و ما از حدائق آن را نقل مي كنيم:

* … انّ رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله، امر نعيم بن نجاح أن يستأمر امّ ابنته في أمرها،

(چرا تعبير به «ام ابنته» فرموده است و نفرموده «زوجته»، شايد اين دختر از پدر ديگري (ربيبه) بوده)

«و قال و امروهنّ في بناتهنّ». «5»

يعني اينها بايد دربارۀ دخترانشان اجازه بدهند به عبارت ديگر مادر دربارۀ دخترش اجازه دارد.

دلالت حديث خوب است ولي سند معتبري ندارد چون از منابع عامّه نقل شده است.

* … عن محمد بن مسلم، عن ابي جعفر عليه السلام انّه سأله عن رجلٍ زوّجته امّه و هو غايب، قال: النكاح جايزٌ، إن شاء المتزوّج قَبِل و إن شاء ترك فان ترك المتزوّج تزويجه فالمهر لازم لامّه. «6»

كه از اين روايت معلوم مي شود نكاح حاصل شده است و نفي آن شبيه طلاق است و از ذيل حديث استفاده مي شود كه مادر ولايت داشته و نكاح صحيح بوده است. مگر اين كه شك

در ولايت ام (يا اخ يا خال … ) بكنيم، كه در اين صورت اصل عدم ولايت است (عدم ولاية احدٍ علي احدٍ) كه اين اصل، به اصالة الفساد در باب معاملات برمي گردد.

اشكالات روايت:
اشاره

1- ولايت بر «ابن كبير» را احدي در هيچ جا نگفته است.

2- اگر اين نكاح درست بوده بدون طلاق بهم نمي خورد (ظاهر اين نكاح فضولي است).

3- اگر اين نكاح صحيح باشد چرا مادر مهريه را بدهد؟ در حالي كه «المهر علي الزوج».

احتمال اوّل:

صاحب وسائل و ديگران در روايت تصرّف كرده و در ذيل آن گفته اند: مهريه در مقام اثبات است نه ثبوت و مقام ثبوت براي ما مجهول است، به اين معني كه چون مادر ادّعاي وكالت از پسر مي كند، نكاح صحيح است؛ ولي از آن طرف چون پسر هم وكالت را نفي مي كند و نكاح را صحيح نمي داد، مادر بايد مهريه را بدهد زيرا

«اقرار العقلاء علي انفسهم جايز».

احتمال دوّم:

دادن مهريّه مستحب است چون كرامت زن مخدوش شده است پس دفعاً لخدش كرامتها، استحباباً مهريه را مي دهد.

فرع چهارم: «عدم ولايت عم، اخ، خال بر صغير و صغيره».
اقوال:

در اينجا مسأله اجماعي است و مخالفي هم ندارد، امّا اهل سنّت براي خويشاوندان پدري (عصبه) غالباً قائل به ولايت هستند. «7»

مرحوم نراقي ادّعاي اجماع بر عدم ولايت عم و اخ كرده است.

مرحوم محقق ثاني مي فرمايد:

«و الولاية الثابتة بالقرابة منحصرة عندنا في القرابة الابوّة و الجدة من الابوة باتّفاق علمائنا، فلا تثبت للاخ ولاية، من الأبوين كان أو من احدهما، انفرد أم كان مع الجد، خلافاً للعامّة و كذا الولد و سائر العصبات، قربوا أم بعدوا». «8»

______________________________

(1) ج 16، ص 124.

(2) ح 3، باب 4 از ابواب عقد نكاح.

(3) ح 1، باب 4 از ابواب عقد نكاح.

(4) ح 5، باب 4 از ابواب عقد نكاح.

(5). ج 23، ص 202 و جامع المقاصد، ج 12، ص 92 و سنن، ج 7، ص 116.

(6) ح 3، باب 7، از ابواب عقد نكاح.

(7) الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 4، ص 28.

(8) جامع المقاصد، ج 12، ص 92.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 10

دليل: روايات

* … عن محمد بن الحسن الاشعري، قال: كتب بعض بني عمّي الي ابي جعفر الثاني عليه السلام: ما تقول في صبيّة زوّجها عمّها، فلمّا كبرت ابت التزويج، فكتب لي: لا تكره علي ذلك و الامر امرها» «1»

«محمد بن الحسن الاشعري» شخص مجهول الحالي است بنابراين حديث از نظر سند قابل مناقشه است؛ ولي عمل اصحاب به اين روايت جبران ضعف سند را مي كند، و از نظر دلالت صريح است، خصوصاً كه در مورد صغيره است.

5 ادامۀ مسئلۀ 1 … 23/ 6/ 79

* … عن الحلبي، عن ابي عبد اللّه عليه السلام في حديث قال: سئل عن رجل يريد أن يزوّج اخته؟ قال: يُؤامرها فان سكتت

فهو اقرارها و ان ابت لا يزوّجها. «2»

اين حديث از نظر سند صحيحه است منتهي دو اشكال دارد:

1- نفي استقلال برادر است به اين معني كه ولايت مشتركه را نه نفي مي كند و نه اثبات.

2- اين روايت در مورد كبيره صحبت مي كند چرا كه مشورت و اين كه سكوت نشانۀ رضايت است، در مورد كبيره است، پس ممكن است كه برادر بر صغيره ولايت داشته باشد.

* … عن داود بن سرحان، عن ابي عبد اللّه عليه السلام، في رجل يريد أن يزوّج اخته، قال: يؤامرها فان سكتت فهو اقرارها و ان أبت لم يزوّجها، فان قالت: زوّجني فلاناً، زوّجها ممّن ترضي الحديث. «3»

راوي صدر حديث «محمد بن علي بن الحسين» است، كه مراد مرحوم صدوق است. آيا سند صدوق تا «داوود» صحيح است؟

جامع الرواة سند صدوق را تا داوود در باب نكاح صحيح ذكر نكرده است، لذا سند حديث خالي از اشكال و دغدغه نيست.

نتيجه: اين دو حديث گرچه توجّه مستدلين به نفي ولايت اخ را به خود جلب كرده است؛ ولي دلالتي بر عدم ولايت اخ بر صغير ندارد، پس دليل ما در اينجا عمومات عدم ولايت است.

روايات معارض:
اشاره

بيش از روايت نفي ولايت اخ روايت مثبت ولايت اخ در بين اخبار موجود است.

* … عن محمد بن قيس، عن ابي جعفر عليه السلام قال: قضي امير المؤمنين عليه السلام في امرأةٍ انكحها اخوها رجلًا ثم انكحتها امّها بعد ذلك رجلًا و خالها أو اخ لها صغير فدخل بها (شوهر دوم عروسي كرد) فحبلت فاحتكما فيها، فأقام الاوّل الشهود فالحقها بالاوّل و جعل لها الصداقين جميعاً، و منع زوجها الّذي حقّت له أن يدخل بها

حتّي تضع حملها ثم الحق الولد بابيه «4».

(دوّمي وطي به شبهه است)

اين حديث مي گويد: چون برادر جلوتر از مادر بوده، ولايت برادر صحيح است.

مرحوم صاحب جواهر اين روايت را بدون عبارت

«اخ لها صغير»

نقل كرده است. «5»

* … عن وليد بيّاع الاسقاط قال: سئل أبو عبد اللّٰه عليه السلام و انا عنده، عن جارية كان لها اخوان زوّجها الاكبر بالكوفة، و زوّجها الاصغر بأرض اخري، قال: الاوّل بها اولي الّا ان يكون الآخر قد دخل بها فهي امرأته، و نكاحه جايز. «6»

روايت، ولايت اخ اكبر و اصغر را مسلّم دانسته است و بحث عند التّعارض است كه مي فرمايد: ولايت اكبر اولويت دارد.

* … عن بعض اصحابنا عن الرضا عليه السلام قال: الاخ الاكبر بمنزلة الاب. «7»

توجيهات روايات معارض:

اين روايات را سه گونه توجيه كرده اند:

1- اين ولايت حمل بر وكالت مي شود يعني خواهر به برادر در امر ازدواج وكالت مي دهد بطوري كه در جوامع گذشته بعد از پدر برادر بزرگ تر اختيار خواهر را به دست مي گرفت.

2- اين ولايت را حمل بر استحباب كنيم به اين معني كه مستحب است خواهر به برادر احترام بگذارد و اجازۀ او را هم در نظر بگيرد.

خصوصاً از حديث امام رضا عليه السلام بيشتر اين معني به نظر مي رسد.

3- اين حكم امام را حمل بر تقيه كنيم چون تمام اهل سنّت براي برادر ولايت قائل هستند؛ ولي از اصحاب ما احدي به اين ولايت عمل نكرده است و معرض عنهاي اصحاب است و اين توجيهات هم به خاطر اعراض اصحاب است.

[مسألة 2: ليس للأب و الجد للأب ولاية علي البالغ الرشيد و لا علي البالغة الرشيدة إذا كانت ثيّبة]

اشاره

6 مسئلۀ 2 (ولاية الاب و الجد الباكرة الرشيدة) … 26/ 6/ 79

مسألة 2: ليس للاب و الجد للاب ولاية علي البالغ الرشيد و لا علي البالغة الرشيدة اذا كانت ثيّبة و امّا اذا كانت بكراً ففيه اقوال:

______________________________

(1) ح 2، باب 6 از ابواب عقد نكاح.

(2) ح 4، باب 4 از ابواب عقد نكاح.

(3) ح 1، باب 7 از ابواب عقد نكاح.

(4) ح 2، باب 7، از ابواب عقد نكاح.

(5) ج 29، ص 231.

(6) ح 4، باب 7 از ابواب عقد نكاح.

(7) ح 6، باب 8 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 11

استقلالها و عدم الولاية لهما عليها لا مستقلًا و لا منضماً، و استقلالهما و عدم سلطنة و ولاية لها كذلك و التشريك بمعني اعتبار اذن الولي و اذنها معاً، و التفصيل بين الدوام و الانقطاع إمّا باستقلالها في الاوّل دون الثّاني أو العكس و

الأحوط الاستئذان منهما، نعم لا اشكال في سقوط اعتبار اذنهما ان منعاها من التزويج بمن هو كفو لها شرعاً و عرفاً مع ميلها، و كذا إذا كانا غائبين بحيث لا يمكن الاستئذان منهما مع حاجتها إلي التزويج.

عنوان مسأله: آيا پدر بر دختر باكره ولايت دارد؟

امام (ره) مسأله را اين گونه آغاز مي كند كه پدر و جد بر پسر كبير ولايت ندارند،

و لا علي البالغة الرشيدة الثّيبة. اينكه ملاك در ثيّبه چيست، مبحث مهمي است ولي فعلًا جاي بحث از آن نيست.

اقوال:

امام پنج قول را بيان فرموده اند كه در كلمات اصحاب هست و صاحب مسالك هم در مسأله، قول ششمي دارند. از اين اقوال شش گانه سه قول اوّل مشهور است.

1- استقلالها و عدم الولاية لهما عليها لا مستقلًا و لا منضماً، به اين معني كه پدر نه مستقلًا ولايت دارد و نه بانضمامِ رضايت دختر، (پدر نه تمام العلّة است و نه جزء العلّة).

2- و استقلالهما و عدم سلطنةٍ و ولاية لها كذلك. (عكس قول اوّل)

3- التشريك بمعني اعتبار اذن الولي و اذنها معاً.

4- التفصيل بين الدوام و الانقطاع، باستقلالها في الاوّل (دائم) دون الثاني (متعه).

5- عكس الرابع (در متعه مستقل است ولي در دائم مستقل نيست).

6- انّ التّشريك في الولاية تكون بين المرأة و أبيها خاصة (نسبت به جد تشريك نيست) دون غيره من الاولياء، و نسبه الي المفيد «1».

فتواي امام رحمه الله: و الاحوط الاستيذان منهما، به اين معني كه از هر دو (جد و پدر) اجازه بگيرد (قول سوّم). البتّه اگر كُفوي براي دختر پيدا شود كه از هر لحاظ مناسب باشد و پدر موافقت نكند، اينجا موافقت پدر ساقط است. همچنين در صورت غيبت جد و پدر احتياطاً از حاكم شرع اجازه مي گيرد.

قائلين قول اوّل: مشهور متأخرين، شيخ طوسي در تبيان، سيد مرتضي، شيخ مفيد در احكام النساء، سلّار، ابن ادريس، محقق، علّامه، ابن جنيد.

قائلين قول دوّم: شيخ طوسي در اكثر كتاب هايش، صدوق، ابن ابي

عقيل، محدّث كاشاني، صاحب حدائق.

قائلين قول سوم: أبو الصلاح حلبي، مفيد در مقنعه، صاحب وسائل.

قائلين قول چهارم: محقّق در شرايع.

قائلين قول پنجم: مرحوم شيخ طوسي در تهذيب و استبصار.

قائلين قول ششم: به مفيد نسبت داده شده است.

7 ادامۀ مسئلۀ 2 … 27/ 6/ 79

اقوال عامّه:
اشاره

دانستن اقوال عامّه ما را در فهميدن احاديث ياري مي دهد. كه شيخ طوسي در الخلاف، در كتاب النكاح آنها را بيان فرموده اند:

شافعيّه:

قائل شده اند كه اجازۀ ولي شرط است.

قال الشّافعي اذا بلغت الحرة الرشيدة ملكت كل عقد الّا النّكاح فانها متي ارادت ان تتزوّج افتقر نكاحها الي الولي (معني شركت همين است) و هو (اجازۀ ولي) شرط لا ينعقد الّا بكل حالٍ «2». (قول سوم)

ابو حنيفه:

قائل به استقلال كامل دختر شده است.

قال ابو حنيفه اذا بلغت المرأة الرّشيدة فقد زالت ولاية الولي عنها كما زالت عن مالها «3» (قول اوّل). سپس در ذيل كلامش يك استثنا دارد، كه اگر دختر دون شأن خانوادگي و كفو خود ازدواج كند؛ وليّ حقّ فسخ دارد، به اين معنا كه ازدواج درست است امّا وليّ مي تواند فسخ كند.

مالك:

قائل به تفصيل بين نسيبه و دنيّه شده است.

إن كانت عربيّة و نسيبة (داراي اصل و نسب) فنكاحها يفتقر الي الولي، و لا ينعقد الّا به. و ان كانت معتقة دنيّة (دون نسب) لم يفتقر إليه «4».

داوود:

قائل به تفصيل بين بكر و ثيب شده است.

ان كانت بكراً فنكاحها لا ينعقد الّا بوليّ و ان كانت ثيّباً لم يفتقر

______________________________

(1) حدائق، ج 23، ص 212.

(2) خلاف، ج 4، ص 250.

(3) خلاف، ج 4، ص 251.

(4) خلاف، ج 4، ص 252.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 12

إلي الولي «1» (قول دوم).

بررسي اقوال:
ادلّه قول اوّل (استقلال باكره رشيده):
دليل اوّل: اصل

«الاصل عدم ولاية احدٍ علي احد»، اصل استقلال (قول اول) است و لذا اگر كسي مدّعي عدم استقلال شد بايد دليل بياورد، چرا كه خلاف اصل دليل مي خواهد.

سؤال: آيا مي توان در اينجا به استصحاب تمسّك كرد؟

استصحاب در اينجا به اين معني است كه ولايت پدر در زمان صغر را استصحاب كنيم به زمانِ كبر. ولي استصحاب در اينجا جاري نمي شود چون موضوع عوض شده است، سابقاً موضوع «صِغَر» بود و الان «كِبَر» شده است.

جواب: استصحاب به اين معنا درست نيست؛ ولي به دو گونۀ ديگر مي توان استصحاب را جاري كرد:

1- استصحاب عدم ازلي: اين بنت قبل از وجودش كسي به او ولايت نداشت (ينتفي بانتفاء موضوعه) اكنون هم كه موجود شده است، عدم ولايت زمان انتفاء موضوع را استصحاب مي كنيم.

2- استصحاب عدم جعل تشريع: قبل از اسلام چنين ولايتي بر اين دختر نبوده است، در حال اسلام هم اين عدم جعل تشريع را استصحاب كنيم.

و لكن الانصاف: ما قائل به استصحاب عدم ازلي نيستيم و استصحاب عدم جعل تشريع هم معارض دارد، پس رجوع به استصحاب، صحيح نيست؛ ولي يك راه ديگر براي اصل «عدم ولاية احدٍ علي احدٍ» داريم و آن رجوع به عمومات «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» است. هر عقدي كه بستيد وفا به آن لازم است ولي اگر پدرتان عقدي براي شما بست

وفاء به آن لازم نيست به عبارت ديگر أَوْفُوا بِالْعُقُودِ، يعني اوفوا بعقودكم. پس حريّت انسان با عمومات أَوْفُوا بِالْعُقُودِ درست مي شود.

دليل دوّم: آيات

دو دسته آيه داريم:

دستۀ اوّل: آياتي دربارۀ «المرأة المتوفي منها زوجها» (شوهر مرده)

«وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْوٰاجاً … » «2» * كه اطلاق اين دو آيه، ثيّبه و باكره را مي گيرد و ظهور در استقلال دارند. پس اگر در اينجا باكره استقلال دارد، در جاهاي ديگر هم استقلال دارد (بنابراين كه باكره را غير مدخوله بگيريم).

8 ادامۀ مسئلۀ 2

… 28/ 6/ 79

دسته دوم: آيات طلاق كه مي فرمايند زنان بعد از عدّۀ طلاق حقّ ازدواج دارند:

«وَ إِذٰا طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلٰا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْوٰاجَهُنَّ» «3» هنگامي كه زنان را طلاق داديد و عدّه تمام شد مانعشان نشويد از هر كاري كه مي خواهند براي خودشان انجام دهند (بقرينه مقام منظور ازدواج است) پس از اين تعبير استفاده مي شود كه نبايد آنها را منع كرد.

استدلال به اين آيه، منوط بر دو مقدمه است:

1- زناني كه از طرق غير عادي مدخول بها باشند نيز عدّه دارند.

2- منظور از باكره غير مزوّجه نباشد، بلكه منظور اين باشد كه حالت قبلي در او محفوظ باشد.

مثل اين آيه، آيات ديگري هم داريم با همين مقدمات و مشكلات.

دليل سوّم: احاديث
اشاره

احاديث متضافر هستند و همه دلالت بر استقلال باكرۀ رشيده دارند:

* … عن سعدان بن مسلم قال: قال أبو عبد الله عليه السلام: لا بأس بتزويج البكر اذا رضيت بغير اذن أبيها «4».

اين حديث از نظر سندي ضعيف است چون «سعدان بن مسلم» مجهول الحال است و توثيق ندارد. البتّه اين ضعف سند قابل جبران است چون:

1- اين احاديث متضافر هستند و در بين آنها احاديث صحيحه هم وجود دارد.

2- اگر قول اوّل را مشهور بدانيم (به جهت ادّعاي شهرت) ضعف سند با شهرت جبران مي شود.

* … عن زرارة، عن ابي جعفر عليه السلام قال: اذا كانت المرأة مالكة امرها تبيع و تشتري و تعتق و تشهد و تعطي من مالها

(باكره رشيده كه استقلال مالي دارد)

ما شاءت فانّ امرها جائز تزوّج إن شاءت بغير اذن وليّها و ان لم تكن كذلك فلا يجوز تزويجها الّا بأمر وليّها … «5»

______________________________

(1) خلاف، ج

4، ص 252.

(2) آيۀ 234 و 240 سورۀ بقره.

(3) آيۀ 232 سورۀ بقره.

(4) ح 4، باب 9 از ابواب عقد النكاح.

(5) ح 6، باب 9 از ابواب عقد النكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 13

در سند اين روايت هم «موسي بن بكر» وجود دارد كه مجهول الحال است؛ ولي روايت مدحي درباره اش وارد شده است كه راوي آن خودش مي باشد. اين روايت هم جبران ضعفش مثل حديث قبلي است.

* محمد بن علي بن الحسين باسناده عن الفضيل بن يسار و محمد بن مسلم و زراره و بريد بن معاويه كلّهم، عن ابي جعفر عليه السلام قال: المرأة الّتي قد ملكت نفسها غير السفيهة و لا المولّي عليها تزويجها بغير وليّ جايز. «1»

اين صحيحه، «صحيحة الفضلاء» است و سند بسيار قوي دارد، چون چهار نفر از بزرگانِ روايت، آن را روايت كرده اند.

در دلالت اين روايت سه اشكال وجود دارد:

ان قلت: «المرأة» مفرد محلّي به «ال» است و دلالتي بر عموم ندارد.

قلنا: مفرد محلّي به «ال» مطلق است مثل «أَحَلَّ اللّٰهُ الْبَيْعَ» كه در مقام بيان است و با ضميمۀ مقدّمات حكمت نتيجه اش همان نتيجۀ عام است.

ان قلت: حديث مي گويد «ملكت نفسها» باشد و اين اول كلام است كه باكره مالك امرها باشد، بلكه فقط ثيبه را مي گيرد و اگر هم شك كنيم، قدر مسلم را مي گيريم كه همان ثيّبه است.

قلنا: مراد از «ملكت نفسها»، در امور مالي است نه در ازدواج، زيرا اگر در ازدواج باشد، توضيح واضحات است.

ان قلت: شايد مراد از «ملكت نفسها» جائي باشد كه وليّ او مرده باشد و او مالك نفس خود شده است.

قلنا: خود روايت مي فرمايد: بغير وليٍ جايزيعني ولي دارد.

*

… عن عبد الرحمن بن ابي عبد اللّه عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال:

تزوّج المرأة من شاءت اذا كانت مالكة لامرها، فإن شاءت جعلت وليّا «2».

(مراد وكيل گرفتن است).

9 ادامۀ مسئلۀ 2 … 30/ 6/ 79

* … عن ابي سعيد القمّاط عمن رواه

(سند مشكل دارد)

قال: قلتُ لأبي عبد الله جاريةٌ بكر بين ابويها تدعوني الي نفسها سرّاً من ابويها فافعل ذلك؟ قال نعم و التقي موضع الفرج، قال: قلت فان رضيت بذلك، قال: و ان رضيت فانّه عار علي الابكار. «3»

اين دليل است بر عدم جواز مواقعه با او.

* … عن الحلبي

(سند مشكل دارد)

قال: سألته عن التمتع من البكر اذا كانت بين ابويها بلا اذن ابويها، قال: لا بأس ما لم يقتض ما هناك لتعف بذلك. «4»

روايات معارض:

اين روايات معارض دارد.

* … عن محمد بن مسلم قال: قال أبو عبد الله عليه السلام: لا بأس بتزويج البكر اذا رضيت، من غير اذن أبيها. «5»

(مرفوعه است و سند مشكل دارد)

حديثي از طرق عامّه كه مرحوم صاحب جواهر از ابن عباس نقل كرده ولي در سنن ابن ماجه از ابن بريده نقل شده:

* … عن ابن بريدة، عن أبيه

(سند از نظر عامّه صحيح است)

قال:

جاءت فتاة الي النبي صلي الله عليه و آله فقالت: إنَّ أبي زوّجني ابن اخيه له ليرفع بي خسيسته

(تا اينكه شخصيت پيدا كند يا اينكه خيلي خرجي نداشته باشد)

قال، فجعل الامر اليها فقالت: قد اجزت ما صنع ابي و لكن اردت ان تعلم النساء ان ليس الي الآباء من الامر شي ء. «6»

10 ادامۀ مسئلۀ 2 … 2/ 7/ 79

ان قلت: اين احاديث

«مالكة لامرها»

داشت كه با استقلال سازگار است، و براي آن سه تفسير

مي توان بيان نمود:

1- مراد از آن ثيّبه است. اين تفسير را در ذيل اين روايت صاحب وسايل، علامه مجلسي در مرآة العقول و صاحب روضه در روضة المتّقين آورده اند.

2- مراد از آن، دختري است كه پدرش را از دست داده است و وليّ ندارد، اگر اين احتمال هم باشد باز احاديث قابل استناد نيست، چون ما در جائي بحث مي كنيم كه وليّ دارد و اين روايات جائي را مي گويند كه پدر در كار نباشد. علّامه در مرآة العقول مي گويد: «اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال».

3- مراد از آن دختري است كه استقلال اقتصادي داشته باشد به اين معني كه كسي كه در امور اقتصادي رشيده است و اموالش به دستش سپرده شده، در امر ازدواج هم استقلال دارد.

______________________________

(1) ح 1، باب 3 از ابواب عقد النكاح.

(2) ح 8، باب 3 از ابواب عقد النكاح.

(3) وسايل، ج 14، ح 7، باب 11 از ابواب متعه.

(4) حديث 9، باب 11 از ابواب متعه.

(5) مستدرك، ج 14، باب 8، از ابواب عقد نكاح، ح 3، ص 319.

(6) ج 1، ص 602، ح 1874.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 14

قلت: اوّلًا: بايد گفت تعبير به

«مالكة لامرها»

در سه روايت از هشت روايت بود، پس اگر اشكال را بپذيريم به همه روايات ضربه نمي خورد.

ثانياً: شك نكنيد كه مراد از

«مالكة لامرها»

همان احتمال سوّم است، چون در برخي از روايات به اين معني تصريح شده است

«التي تشتري و تبيع … » «1»

وقتي تصريح داريم چرا سراغ احتمال برويم. و در بعضي تعبيري دارد كه مثل تصريح است

«المرأة الّتي قد ملكت نفسها غير السفيه و لا المولي عليها» «2»

و ديگر اينكه اگر بخواهيم احتمال اول و

دوم را قبول كنيم يعني كسي كه كارش در همه امور به دست خودش است، مي تواند بدون اذن وليّ ازدواج كند، اين توضيح واضح است، پس اين روايات زنده شد و مشكلي از نظر روايت نداريم.

دليل قول دوم: (باكرۀ رشيده هيچ اختياري از خودش ندارد
اشاره

و اختيارش بدست ولي مي باشد، مادامي كه باكره است و اگر ثيّبه شد اختيارش بدست خودش مي افتد).

اصل در اينجا جاري نيست به اين معني كه نمي توان در اينجا ولايت پدر و جد از صغر تا به امروز را استصحاب كرد چون موضوع و عنوان كلًا عوض شده، به اين معني كه صغير، كبير شده است.

روايات:

روايات زيادي داريم كه دلالت مي كند بر عدم استقلال باكرۀ رشيده، كه اين روايات نقطۀ مقابل قول اوّل است.

* … عن فضل بن عبد الملك، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: لا تستأمر

(لا تستأذن)

الجارية التي بين ابويها اذا اراد ابوها أن يُزوّجها هو أنظر لها و امّا الثّيب فانها تستأذن، و ان كانت بين ابويها اذا ارادا ان يُزوّجاها «3»

. اين حديث دلالت كاملي دارد.

* … عن الحلبي، عن ابي عبد الله عليه السلام: قال: سألت عن البكر اذا بلغت مبلغ النساء

(موقع ازدواج او بشود)

أ لها مع أبيها امرٌ؟ فقال:

ليس لها مع أبيها امرٌ ما لم تُثيّب «4»

.* … عن عبيد بن زراره، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في حديث قال: لا تستأمر الجارية في ذلك اذا كانت بين ابويها فاذا كانت ثيّباً فهي اولي بنفسها. «5»

* … عن عبد اللّٰه بن الصلت، قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن الجارية الصغيرة يزوّجها ابوها، لها امرٌ اذا بلغت؟ قال: لا ليس لها مع أبيها امرٌ، قال: و سألته عن البكر اذا بلغت مبلغ النساء، أ لها مع أبيها امرٌ؟ قال: ليس لها مع أبيها امرٌ ما لم تكبر «6».

(تثيّب)

* … عن ابراهيم بن ميمون، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: اذا كانت الجارية بين ابويها فليس مع

ابويها امرٌ و اذا كانت قد تزوّجت لم يزوجها الّا برضا منها «7»

.* … عن الحلبي، عن ابي عبد اللّه عليه السلام في الجارية يزوجها ابوها بغير رضاءٍ منها، قال: ليس لها مع أبيها امرٌ اذا انكحها جاز نكاحه و ان كانت كارهة «8»

.* علي بن جعفر في كتابه عن اخيه موسي بن جعفر عليه السلام: قال سألته عن الرجل هل يصلح له ان يزوّج ابنته بغير اذنها؟ قال: نعم، ليس يكون للولد

(دختر)

امرٌ الّا ان تكون امرأةٌ قد دُخل بها قبل ذلك، فتلك لا يجوز نكاحها الّا أن تستأمر. «9»

11 ادامۀ مسئلۀ 2 … 3/ 7/ 79

* … عن ابان، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: اذا زوّج الرّجل ابنه كان ذلك الي ابنه، و اذا زوّج ابنته جاز ذلك «10»

(اختيار دست ولي است).

روايت مي گويد اگر پسر باشد، پسر اختيار دارد ولي اگر دختر باشد، پدر اختيار دارد.

جمع بندي: اين روايات هشت گانه مي رساند كه ولي اختيار دارد.

يك سلسله رواياتي «11» هم داريم كه گاهي به آن استدلال مي كنند، كه در تعارض اب و جد، جد را اولي مي داند و اين روايات و لو در مقام بحث ما نيست و بيان حكم تعارض مي كند؛ ولي در عين حال، تسلّمي از آن استفاده مي شود كه اگر اب، بنت را ازدواج دهد صحيح است و اگر جد، بنت را ازدواج دهد، صحيح است منتهي در صورت تعارض آن دو، حكم چيست؟ پس روشن است كه طبق روايات استقلال، پدر و جد مفروغ عنه است، و ليكن بعيد نيست كه اين روايات ناظر بر صغيره باشد كه در اين صورت از بحث ما خارج است. ولي بعضي از روايت

تعبيري دارند كه نشان مي دهد اين

______________________________

(1) ح 6، باب 9 از ابواب عقد نكاح.

(2) ح 1، باب 3 از ابواب عقد نكاح.

(3) ح 6، باب 3 از ابواب عقد نكاح.

(4) ح 11، باب 3 از ابواب عقد نكاح.

(5) ح 13، باب 3 از ابواب عقد نكاح.

(6) ح 3، باب 6 از ابواب عقد نكاح.

(7) ح 3، باب 9 از ابواب عقد نكاح.

(8) ح 7، باب 9 از ابواب عقد نكاح.

(9) ح 8، باب 9 از ابواب عقد نكاح.

(10) ح 3، باب 13 از ابواب عقد نكاح.

(11) روايات باب 11 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 15

دعواي اب و جد بر سر كبيره است:

* … عن علي بن جعفر عن اخيه موسي بن جعفر عليه السلام قال: … قال الّذي هوي الجد احق بالجاريه لانّها (باكره) و اباها للجد «1»

كه كبيره باشد يا صغيره اين تعبير درست است چرا كه تعليل عام است.

تعبير ديگري هم داريم در جائي كه پدر و جد، دختر را ازدواج داده اند، از امام سؤال مي كنند اكنون چه كار كنيم؟ امام مي فرمايد:

« …

احبّ اليّ ان ترضي بقول الجدّ «2»»،

از تعبير به رضايت در اينجا معلوم مي شود كه كبيره مراد است چون رضايت صغيره ملاك نيست.

ادلّۀ قول سوم (قول به شركت هم اذن باكرۀ رشيده و هم اذن ولي شرط است).
دليل اوّل: اصالة الاحتياط

در ابواب نكاح اصل احتياط است چون باب فروج و ولد است.

جواب: در مقابل آن، اصل «عدم ولاية احد علي احد» داريم پس نمي توان به اصل احتياط تمسك كرد.

دليل دوّم: روايت

در اينجا از نظر روايات دستمان خالي است و فقط يك روايت پيدا كرديم كه براي قول شركت خوب است و ساير روايات كه بعضي فكر كرده اند براي شركت است، در واقع دلالت ندارد.

در طريق روايت ابن فضّال است كه فطحي است ولي موثّق است: (فطحي ها 13 امامي هستند و عبد الله افطح را امام مي دانند).

* … استشار عبد الرحمن موسي بن جعفر عليه السلام في تزويج ابنته لابن اخيه، فقال: افعل و يكون ذاك برضاها، فإنّ لها في نفسها نصيباً

(اين قسمت دلالت بر شركت دارد)

قال: و استشار خالد بن داود موسي بن جعفر عليه السلام في تزويج ابنته علي بن جعفر فقال: افعل و يكون ذلك برضاها فإنّ لها في نفسها حظّاً «3».

روايات سابقه كه مي گفت اذن دختر را بگير، شراكت را نمي رساند. بله اگر مي گفت اذن دخترت را «هم» بگير، شركت را مي رساند، اما اجازه گرفتن از دختر ممكن است تمام العلّه و يا جزء العلّه باشد. پس اين روايات دلالتي بر ما نحن فيه ندارد و مجمل و مبهم است.

«هذا تمام الكلام في الأقوال الثلاث»

جمع بندي اقوال ثلاثه:
اشاره

ادلّه اين اقوال با هم معارض هستند. آيا بين ادلّۀ اقوال جمع دلالي هست (چون مقدّم بر همه جمع دلالي است) كه بتوانيم تعارض را از بين ببريم؟

روايات اولي صريح بود كه بدون اطلاع ولي، نكاح صحيح است و تمام اختيار بدست بالغه است و روايات دسته دوم كه مي گفت

«ليس لها شي ء»

(دختر هيچ حقي ندارد) اين دو دسته روايات در مقابل هم ايستاده اند و دسته سوم نمي تواند اين دو را جمع كند، بنابراين واقعاً جمع دلالي بين اين روايات مشكل است.

اكنون كه جمع دلالي ممكن نشد، بايد

سراغ مرجّحات برويم:

مرجّح اوّل، شهرت: بيشتر مؤيّد قول اوّل است.

مرجّح دوم، كتاب: آيات قرآن مطابق قول اوّل است كه با ظاهر كتاب هماهنگ است.

مرجّح سوم، مخالفت عامّه: هيچ كدام از اقوال اين مرجّح را ندارند، زيرا عامّه نيز مختلف گفته بودند.

نتيجه: چاره اي نداريم كه قول اوّل را بپذيريم.

12 ادامۀ مسئلۀ 2 … 4/ 7/ 79

البتّه در اينجا گروه چهارمي از احاديث معتبر و صحيح وجود دارد كه احدي به آن فتوي نداده است جز آقاي حكيم در مستمسك،

رواياتي كه مي گويد پدر مي تواند نكاح را فسخ كند، پس معلوم مي شود كه نكاح باكرۀ رشيده، صحيح است، منتهي پدر مي تواند فسخ كند، مثل حقّ شفعه و بيعي كه در آن خيار باشد، كه مجموعاً دو روايت است:

* … عن زرارة بن اعين قال: سمعت أبا جعفر عليه السلام يقول: لا ينقض النكاح الّا الاب «4»

، ظاهرش اين است كه نكاح انجام شده و صحيح است، «لا ينقض» معنايش اين است كه چيزي انجام شده و پدر فسخ مي كند.

* … عن محمّد بن مسلم، عن ابي جعفر عليه السلام قال: لا ينقض النكاح الّا الاب «5».

آقاي حكيم روايتي هم از حلبي «6» نقل مي كند به همين معنا. ظاهر روايات اين است كه بنت استقلال دارد ولي پدر بعد از آن مي تواند فسخ كند كه از اينجا قول هفتمي هم در مي آيد. حال ما باشيم و قواعد اصول اين روايات را بايد كنار هم بگذاريم و نتيجه بگيريم.

______________________________

(1) ح 8، باب 11 از ابواب عقد النكاح.

(2) ح 4، باب 11 از ابواب عقد نكاح.

(3) ح 2، باب 9، از ابواب عقد نكاح.

(4) ح 1، باب 4، از ابواب عقد نكاح.

(5) ح 5، باب 4، از ابواب عقد نكاح.

(6) مستمسك، ج 14، ص 444.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 16

همان گونه كه گفته شد

بين روايات جمع دلالي نيست و بايد سراغ مرجّحات برويم و مرجّحات هم، مطابق قول اوّل است، بنابراين تا اينجا اقوي، قول اوّل است.

در اينجا دو طريقۀ جمع ديگر هم گفته شده است
اشاره

كه اگر اين جمع ها درست شود، مقدّم بر مرجّحات است، چون جمع دلالي عرفي است و جمع دلالي عرفي مقدم است بر مرجّحات.

1- جمع دلالي مرحوم آية اللّٰه حكيم در مستمسك

«1» آقاي حكيم مي گويد: ما سه طايفه روايت داريم، رواياتي كه مي گويد بنت مستقل است، رواياتي كه مي گويد اب مستقل است و رواياتي كه مي گويد پدر حقّ فسخ دارد، كه به همه عمل مي كنيم به اين صورت كه هر يك از پدر و دختر در انجام عقد سبقت بگيرد، كار او صحيح است و همچنين اگر پدر كار دختر را نقض كند، صحيح است. و آقاي حكيم مي گويد چه مانعي دارد كه به سراغ اين جمع برويم.

جواب: 1- لم يقل به احد بخصوص كه روايات حق فسخ بين اصحاب معرض عنها است.

2- اين كار با متن روايات نمي سازد چون طايفۀ اوّل و دوّم روايات، در مقابل هم هستند، زيرا چهار روايت از روايات طايفۀ ثانيه

«ليس لها مع أبيها امرٌ»

دارد (با وجود پدر، دختر استقلال ندارد) و اين تعبير با جمع آقاي حكيم سازگاري ندارد، زيرا جمع بايد دلالي باشد و عرفاً با هم بسازند، در حالي كه عرف مي گويد اين دو متعارضند، پس لسان روايات، اين جمع را نمي پذيرد و جمع تبرعي است نه جمع عرفي.

2- جمع مرحوم شهيد ثاني در مسالك

«2» ايشان مي گويند: طايفۀ دوّم را كه مي گويد دختر نبايد در مقابل پدر تصميم بگيرد حمل بر كراهت مي كنيم (كراهت دارد كه استقلال به رأي داشته باشد) و دختر بايد احترام پدر را نگه دارد اما جايز است كه دختر خود تصميم بگيرد (قول اوّل) و اگر در حديث حمل بر بطلان شده حمل بر مبالغه مي كنيم. اين جمع نيز با لحن روايات سازگار نيست چون يك طايفه از روايات مي گويد دختر بدون اذن پدر عقد كرده و عقد او صحيح است و طايفۀ ديگر مي گويد پدر بدون اذن

دختر عقد كرده و عقد پدر صحيح است، اين دو طايفه قابل جمع نيست، زيرا نمي گويد دختر بايد احترام پدر را نگه دارد و از او اجازه بگيرد، پس اين جمع تبرعي است و جمع عرفي ندارد.

نتيجه: بايد سراغ مرجّحات برويم كه مرجّحات هم قول اوّل را ترجيح مي دهد.

بقي هنا امورٌ:
الامر الاوّل: عنوان ثانوي
اشاره

آنچه تا بحال گفتيم از نظر عنوان اوّلي بود كه به حسب عنوان اوّلي باكرۀ رشيده مستقلّ است و اذن پدر شرط نيست.

امّا از نظر عنوان ثانوي اگر در زمان ما اجازۀ استقلال دهيم آيا مي توانيم لوازم آن را پاسخگو باشيم؟

مرحوم صاحب جواهر متوجّه اين مسأله بوده است و لذا گفته مستحب است دختر استقلال به رأي نكند و ممكن است در بعضي از شرايط حتّي استقلال به رأي دختر، حرام باشد «3».

در اينجا مي گوئيم شرايط زمان ما و عناوين ثانويه مي گويد استقلال باكرۀ رشيده مشكلات عمده اي ايجاد مي كند و لذا لازم است كه تشريك قائل شويم.

توضيح ذلك: در زمان ما سنّ ازدواج بالا رفته است كه علّت اوّل آن تحصيلات عاليه است. علّت دوم سختگيري ها و توقّعات زيادي كه در بين مردم پيدا شده و تشريفات و زرق و برقها زياد شده است.

علّت سوم عوامل تحريك جنسي زياد شده و تقاضاي ازدواج موقّت افزايش يافته است، در حالي كه اين افراد با اذن پدر مواجه مي شوند و هيچ پدري اجازه نمي دهد. حال اگر اذن ولي را شرط ندانيم موقّتاً اين مشكل حل مي شود ولي اين حلّال مشكلات نيست، چرا كه خودش مشكلات ديگري را بدنبال خواهد داشت.

13 ادامۀ مسئلۀ 2 … 5/ 7/ 79

مشاكل استقلال باكره در متعه:

اگر فرض كنيم بر اساس قواعد فقهيّه به قول اوّل (استقلال باكره) فتويٰ دهيم چه مشكلاتي پيدا خواهد شد؟ پنج مشكل قابل تصور است:

مشكل اوّل: اگر ازدواج موقّت مربوط به غير باكره باشد بحث ديگري است امّا اگر در مورد باكرۀ رشيده باشد اوّلين مشكل اين است كه قواي شهويّه قابل كنترل نيست (در شهوت 23 عقل از كار مي افتد) مخصوصاً جوان با

آن شرايط خاصّي كه دارد نتيجه اش ذهاب البكارة و فرزندان ناخواسته و … است كه مشكلات عديده اي را به بار خواهد آورد.

______________________________

(1) مستمسك، ج 14، ص 445- 446- 447.

(2) ج 1، ص 450.

(3) ج 29، ص 183.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 17

مشكل دوّم: اگر فتح اين باب شود ممكن است اين بنت هرچند وقتي، به نكاح اين و آن درآيد و چنين نيست كه در تمام مدّت با يك نفر باشد و مسلّماً نكاح موقّت متعدّد خواهد بود و اين تعدّد، آيندۀ نكاح دائم دختر را به خطر مي اندازد چون وقتي شخصي مي داند كه اين بنت با افراد مختلف بوده، ديگر رغبتي به او پيدا نمي كند و از زنان بيوه هم بدتر است، چون همسران متعدد داشته است، پس خيلي از دختران آينده شان به خطر مي افتد اگر چه مشكل امروزشان حل مي شود.

مشكل سوّم: اگر دختر در چند مورد به عقد متعه درآمد و سپس همسر دائمي اختيار كرد، اگر اين همسر دائم از بقيۀ همسران قبلي بهتر باشد بحثي نيست؛ ولي اگر بدتر باشد ديگر علاقه اي به اين همسر دائم ندارد چون قبل از اين همسر، ديگران را ديده است، اين امر موجب مي شود كه در آينده چه بسا اين ازدواج نيز به طلاق كشيده شود.

مشكل چهارم: چه بسا بعد از اين كه همسر دائم پيدا كرد نتواند قطع علاقۀ مطلق از گذشته پيدا كند و ممكن است مخفيانه روابطي برقرار شود كه كانون خانواده به خطر بيافتد.

مشكل پنجم: اگر فتح اين باب شود كه دختران بدون اذن پدر نكاح موقّت داشته باشند چگونه مي توان جلوي سوء استفادۀ افراد بي بند و بار و اراذل را

گرفت، در حالي كه دختران و پسران مي توانند روابط متعدّدي داشته باشند و تحت اين عنوان حلال، حرام هاي متعدّدي انجام دهند، چون در جائي ثبت نمي شود.

ممكن است كسي از دور بگويد: «بگذاريد اذن پدر نباشد و جوانان از راه حلال با هم باشند تا در حرام نيافتند» ولي وقتي از نزديك نگاه مي كنيم مي بينيم چه مشكلات عديده اي پيش مي آيد و شايد به همين دليل است كه روايات متعددي از متعۀ باكره، بدون اذن پدر، منع كرده است و اين روايات متضافر هستند.

* … عن عبد الملك بن عمرو، قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن المتعة، فقال: انّ أمرها شديد فاتّقوا الابكار «1».

* … عن جميل بن صالح، عن ابي بكر الحضرمي قال: قال أبو عبد اللّه عليه السلام: يا ابا بكر اياكم و الابكار أن تُزوّجوهنّ متعة «2».

* … عن ابي مريم، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال العذراء

(اي الابكار)

التي لها اب لا تزوَّجُ متعة الّا باذن أبيها. «3»

* … عن المهلّب الدّلال انّه كتب الي ابي الحسن عليه السلام

(الكاظم؛ أبا الحسن الرضا)

انّ امرأة كانت معي في الدار، ثم انّها زوّجتني نفسها

(قرائن نشان مي دهد كه بكر بوده است)،

و اشهدت اللّٰه و ملائكته علي ذلك، ثم انّ اباها زوجها من رجل آخر، فما تقول؟ فكتب عليه السلام التزويج الدائم لا يكون الّا بولي و شاهدين و لا يكون تزويج متعة ببكر، استر علي نفسك و اكتم رحمك اللّٰه.

(نكاح تو اگر متعه باشد به باكره جايز نيست و اگر دائم باشد، وليّ و دو شاهدت كجاست؟) «4»

جمع اين روايات چهارگانه، با روايات گذشته كه بدون اذن پدر اجازه مي داد، حمل اين روايات بر كراهت

است؛ ولي از مجموع روايات معلوم مي شود كه تزويج ابكار در آن زمان هم مكروه بوده و مشكل داشته و حال آنكه در زمان ما مشكلات بيشتر و شديدتر است به طوري كه بعضي ها كه فتوا به جواز داده بودند بعد از ديدن لوازم آن، فتواي خود را عوض كردند.

ان قلت: اگر اشخاصي باشند كه در مورد آنها اين مفاسد پيش نيايد، مثلًا شخص باتقواست و آينده اش به خطر نمي افتد، در اين صورت چطور؟ آيا مي شود به او اجازه داد؟

قلنا: قانون موردي نمي شود و حاكم شرع موردي جواب نمي دهد، چون هر شخصي مي گويد من هم، همان شرايط را دارم و من هم بايد استثنا شوم، پس قانون براي همه يكسان است.

ان قلت: مشكلات جوانان را چه كار كنيم؟ چون راه متعه هم بسته شد، در اينجا جز اين كه افراد به گناه بيافتند راهي نيست.

قلنا: نه راه متعۀ ابكار راه خوبي است و نه اينكه بگوئيم شما آلودۀ گناه شويد بلكه راه سوّمي وجود دارد و آن اصلاح وضع نكاح دائم است كه مشكلات را از سر راه ازدواج دائم برداريم و شرايط ازدواج را فراهم كنيم و اگر نكاح مثل نكاح زمان پيامبر صلي الله عليه و آله ساده و آسان شود (مهريه كم، شرايط سهل و … ) مشكل حل مي شود و از آن طرف اسباب تحريكات را هم به حدّ اقل برسانيم. به عبارت ديگر نمي شود ما اسباب تحريك را اجازه بدهيم و مشكلات ازدواج را زياد كنيم بعد بگوئيم براي جلوگيري از به گناه افتادن جوانان چه كار كنيم؟ اين، عملي نيست.

14 ادامۀ مسئلۀ 2 … 6/ 7/ 79

مرحوم صاحب جواهر هم در

اينجا جمله اي دارد كه به حكم ثانوي در اثر عوارض اشاره دارد:

نعم يستحبّ لها

(باكرۀ رشيده)

ايثار اختيار وليها علي اختيارها، بل يكره لها الاستبدار

(پيشي گرفتن)

كما انّه يكره لِمَن

______________________________

(1) ح 14، باب 11 از ابواب متعه.

(2) ح 13، باب 11 از ابواب متعه.

(3) ح 12، باب 11 از ابواب متعه.

(4) ح 11، باب 11 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 18

يُريدُ نكاحها فعله بدون اذن وليّها، بل ربّما يحرم بالعوارض «1».

منظور از عوارض همان عنوان ثانوي است كه البتّه در اين زمان نسبت به عصر صاحب جواهر، عوارض و مشكلات بيشتر است.

تمام اين حرفها در مورد متعه بود و امّا در نكاح دائم آيا اجازۀ ولي را هم به عنوان ثانوي شرط بدانيم؟

مشاكل استقلال باكره در نكاح دائم:

تصوّر ما اين است كه در نكاح دائم هم، اين مسأله جاري است يعني، هم اذن ولي و هم اذن باكرۀ رشيده را شرط بدانيم چون در اينجا هم مشكلاتي غير از باب متعه موجود است:

1- شكّي نيست نكاح دائم باكرۀ رشيده، اوّلين تجربۀ زندگي اوست و طبعاً خُبرويّت به امر نكاح ندارد، از طرفي هم نكاح دائم امر مهم و سرنوشت سازي است، و دختر با وجود پدر سرش كلاه مي رود، حال اگر كار به دست خودش باشد، آيا مي تواند سالم بماند؟ آن هم در دنياي امروز كه انواع تدليس ها و كلاه برداري ها وجود دارد؟ بنابراين مصلحت او ايجاب مي كند بدون اذن ولي گام برندارد.

2- دختر در معرض هيجان شهوت است و در معرض عشق هاي كاذب قرار مي گيرد امّا معمولًا وليّ اينطور نيست و مي تواند محاسن و معايب را ببيند و تصميم بگيرد.

3- سلّمنا كه دختر به گمان خودش خوب انتخاب كند، حال اگر

بعد از ازدواج به مشكلي برخورد كرد چه كسي از او حمايت مي كند؟

اگر به اذن وليّ باشد همه حامي او در مشكلات هستند و اگر بدون اذن وليّ باشد، كسي از او حمايت نمي كند، بنابراين براي جلب حمايت آنها هم كه شده، مصلحت اين است كه به اذن وليّ باشد.

4- پدر احترام دارد (حتي به قول صاحب جواهر مستحب است از مادر هم اجازه بگيرد) و وجدان راضي نمي شود كه در چنين مسئلۀ سرنوشت سازي، بدون مشورت با آنها كاري كند و نسبت به آنها بي احترامي كند. (حتّي در پسران هم اين مسائل هست).

بنابراين مجموعۀ اين جهات ايجاب مي كند كه بدون اذن ولي كاري نكند و روايات هم مؤيّد اين مطلب است.

15 ادامۀ مسئلۀ 2 … 9/ 7/ 79

ان قلت: بسياري از دختران بالغۀ رشيده هستند كه عالمه و فاضله و اعلم به مسائل خودشان مي باشند، حتّي از پدران خود بهتر تشخيص مي دهند پس ما بيائيم اين موارد را استثنا كنيم.

قلت: احكام دائر مدار افراد نيست، ملاكات احكام فراگير نيست بلكه ملاكات احكام غالب افراد را در نظر مي گيرد؛ ولي حكم عام است، نه تنها در قوانين شرع بلكه قوانين عرفي و اجتماعي هم همين گونه است و در اين موارد نيز استثنا نمي زنند، مثلًا شارع مي گويد:

زنان بايد عدّه نگه دارند حتّي زن عقيم؛ وقتي طلاق مي گيرد، اگر يائسه نباشد بايد عدّه نگه دارد، حال اگر بناء باشد استثنا بخورد هر كسي خود را مصداق اين قانون مي داند، در ما نحن فيه هم در صورت استثناء، تمام دختران مي گويند ما از پدرمان عالم تر هستيم، خصوصاً در زمان ما، كه جوانان خود را عاقل تر و عالم تر مي دانند.

________________________________________

شيرازي،

ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 2، ص: 18

پس در اين موارد استثنا نمي زنند، چون امكان دارد اصل قانون به خطر بيافتد.

ان قلت: چگونه در مورد يتيم مي گوئيم بدون اذن پدر جايز است، در حالي كه تمام اين مفاسد در مورد او هم وجود دارد؟

قلنا: ما در مورد يتيمه هم اجازه نمي دهيم و گفته ايم با افراد بزرگ تر و فهميده تر فاميل مشورت كند، اگر هم كسي نبود با حاكم شرع مشورت كند كه «وليّ من لا وليّ له» است.

ان قلت: بين اين عناوين ثانويه و استحسان هاي اهل سنت كه علماي شيعه آن را نمي پذيرند، چه فرقي است؟

قلنا: آن چه كه مقبول نيست، استحسانات ظنّيّه است، امّا اگر مسائل قطعيّۀ مسلّمه به ميان آمد، استحسان نيست و ما به آن فتوي مي دهيم، مثل حكم ميرزاي شيرازي در مورد تحريم تنباكو و مسئلۀ اضطرار به اكل ميته، و در ما نحن فيه آنچه كه در مورد مشكلات استقلال بنت در نكاح دائم و موقّت گفتيم، قطعي است و ظنّي نيست كه استحسان باشد.

نتيجه: عنوان اوّلي چه در متعه و چه در نكاح دائم استقلال بنت است؛ ولي با توجّه به عناوين ثانويه، يا به قطع مي گوئيم اذن وليّ لازم است يا به صورت احتياط واجب مي گوئيم كه نظر وليّ را هم جلب كند.

الامر الثاني: تفصيل بين نكاح دائم و متعه

مرحوم محقّق تفصيلي بين نكاح دائم و متعه (در قول چهارم و پنجم) نقل كرده كه قائلش معلوم نيست. به اين بيان كه گفته اند: در نكاح دائم مستقل، و در متعه اذن وليّ لازم است.

امّا

قائل عكس اين مطلب (اذن در نكاح دائم و استقلال در متعه) شيخ طوسي در تهذيب و استبصار است؛ ولي در كتابهاي ديگرش

______________________________

(1) ج 29، ص 183.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 19

اين فتوي را نداده است.

دليل تفصيل اوّل:

اطلاقات استقلال در طايفۀ اولي منصرف به دائم است و در متعه دليل بر استقلال نداريم، بلكه رواياتي داشتيم كه مي فرمود:

«لا يجوز الّا باذن وليها».

* … عن ابي مريم، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: العذراء التي لها أب لا تزوّج متعة إلّا بإذن أبيها. «1»

* … عن احمد بن محمّد بن ابي نصر البزنطي عن الرضا عليه السلام قال:

البكر لا تتزوّج متعة إلّا باذن أبيها «2»

. ظاهراً منحصر به اين دو صحيحه هم نيست.

دليل تفصيل دوّم:

احاديثي داشتيم (طايفه دوم) كه مي گفت

«لا يجوز الا باذن أبيها»

كه مي گوئيم اينها منصرف به عقد دائم است پس عقد دائم اجازه مي خواهد و امّا متعه اجازه نمي خواهد.

* … عن الحلبي قال: سألته عن التمتّع من البكر اذا كانت بين ابويها بلا اذن ابويها، قال: لا بأس ما لم يقتضّ … «3»

(در صورتي كه مسئلۀ بكارت محفوظ باشد اشكال ندارد).

* … عن ابي سعيد قال: سئل أبو عبد الله عن التّمتّع من الابكار اللواتي بين الابوين، فقال: لا بأس … «4»

نتيجه اين كه رواياتي كه اذن اب را مطلقاً شرط مي دانست منصرف است به دائم و اين دو روايت (كه منحصر به اين دو هم نيست) دليل بر استقلال بنت است در خصوص متعه.

جواب از قول به تفصيل (قول چهارم و پنجم):

همۀ احاديث را بايد در كنار هم گذاشت و به قرينۀ يكديگر آنها را تفسير كرد. احاديث متعه تعارض دارند بعضي

اذن اب را شرط مي كرد و بعضي شرط نمي كرد كه جمعش به اين بود كه استقلال هست ولي مع الكراهة اين جمع دلالي است كه در اصول به آن جمع ظاهر و اظهر (نصّ و ظاهر) مي گويند، اين قسم جمع در تمامي ابواب فقه وجود دارد. آنكه مي گويد «لا بأس» نص در جواز است و قابل حمل بر چيزي نيست، ولي «لا يجوز» دو معني دارد: حرمت و كراهت، ظاهرش حرمت است ولي احتمال كراهت هم هست. پس بين نص و ظاهر جمع مي كنيم و نتيجه اش كراهت است.

نتيجه: عنوان اوّلي در متعه كراهت است؛ ولي در عقد دائم (كه روايت ناهيه و آمره داشت و ديديم قابل جمع نبود) ما روايات استقلال را به جهاتي ترجيح داديم، پس تفصيلي بين متعه و نكاح دائم نيست، منتهي اين به عنوان اولي بود.

16 ادامۀ مسئلۀ 2 … 11/ 7/ 79

الامر الثالث: با فرض شرط اذن ولي در نكاح بالغۀ رشيدۀ باكره، در مسأله دو استثناء وجود دارد:
استثناء اوّل: جائي كه بالغۀ باكرۀ رشيده كفوي براي خودش انتخاب كند
اشاره

كه هم شرعاً كفو او باشد (مسلمان باشد) هم عرفاً (تناسب عرفي داشته باشد)، اگر ولي مخالفت كند اذن او ساقط است و دختر مي تواند مستقلًا تصميم بگيرد.

آيا روايات خاصي داريم كه اين استثنا را ثابت كند؟ در احاديث ما حتّي يك مورد هم ديده نمي شود كه اگر ولي با كفو مخالفت كند تكليف چيست؟ پس دست ما از روايت خالي است تنها دلايلي كه براي اين مسأله آورده اند سه چيز است:

ادلّه:
1- اجماع:

از نظر اقوال بسياري ادّعاي اجماع كرده اند كه اگر ولي با كفو مخالفت كند اذنش ساقط است. صاحب جواهر ادعاي اجماع مي كند و آقاي حكيم در مستمسك از عدّه اي از فحول فقهاء مثل تذكرة، قواعد، جامع المقاصد، مسالك و كشف اللّثام نقل اجماع مي كند و نقل خلافي هم از كسي نديده، پس مسأله از نظر اقوال علما مسلّم است و چون حديث و مدرك خاصي نداريم، پس اجماع مدركي نيست.

2- آيۀ «فَلٰا تَعْضُلُوهُنَّ أَنْ يَنْكِحْنَ أَزْوٰاجَهُنَّ إِذٰا تَرٰاضَوْا بَيْنَهُمْ بِالْمَعْرُوفِ … » «5»

مي فرمايد بعد از اتمام عدّه، مانع از آن نشويد كه اين زنان ازدواج كنند. اطلاق آيه شامل جائي كه زن ازدواج كرده و عدّه هم به او واجب شده؛ ولي باكره است، (چون دخول غير متعارف صورت گرفته) مي شود، بنابراين اطلاق آيه شامل ما نحن فيه هم مي شود.

3- قاعدۀ عسر و حرج:

چون اگر بنا باشد ولي با كفو مخالفت كند بالغۀ باكره به حَرَج مي افتد.

______________________________

(1) ح 12، باب 11 از ابواب متعه.

(2) ح 5، باب 11 از ابواب متعه.

(3) ح 9، باب 11 از ابواب متعه.

(4) ح 6، باب 11 از ابواب متعه.

(5) آيۀ 232 سورۀ بقره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 20

جواب از استدلالات سه گانه:

اين استدلالات هم قابل نقد و ايراد است:

امّا اجماع: ممكن است به خاطر دو دليل ديگر (آيه و قاعده) باشد و اگر چه مسأله نصّ خاصّي ندارد؛ ولي ممكن است، قواعد كليه مورد استناد باشد، بنابراين اجماع مدركي خواهد بود، بله اجماع به اين محكمي كه هيچ مخالفي ندارد ممكن است دل انسان را گرم كند كه فتوا دهد؛ ولي بايد دلايل ديگر را هم در نظر گرفت.

امّا آيه: چند اشكال متوجه اوست:

اوّلًا: ما اطلاق آيه را كه شامل دخول غير متعارفي را كه بكارت هم محفوظ است، بود، منكر شديم، چون فرد نادر را مي گويد كه منحصر است در فرد غير متعارف.

ثانياً: «فَلٰا تَعْضُلُوهُنَّ» به معني منع است يعني فلا تمنعوهنّ، مخاطب با تعضلوهنّ كيست؟ بعضي مي گويند مخاطب «اولياء» هستند كه اگر چنين باشد خوب است و قابل استناد، امّا اگر مخاطب «شوهران سابق» باشند به درد استدلال نمي خورد.

ثالثاً: مراد از «ازواجهنّ» چه كسي است؟ شوهران جديد يا شوهران سابق، اگر منظور شوهران

جديد باشد، خوب است؛ ولي اگر شوهران سابق باشد، به درد استدلال نمي خورد.

«فَإِذٰا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ» يعني روزهاي آخر عدّه است، مي خواهند آشتي كنند، پس آيه ابهامات زيادي دارد و با اين همه ابهامات اگر بخواهيم به آن استدلال كنيم مشكل است.

امّا قاعده: در اين قاعده، مراد حرج شخصي است نه نوعي، مثلًا تابستان است و هوا داغ، و روزه براي نوع مردم مشكل است ولي كسي كه گرما در او اثري ندارد، بايد روزه بگيرد، ولي اگر مراد حرج نوعي باشد، او هم نبايد روزه بگيرد؛ حال در ما نحن فيه آيا هر باكره اي كه خواستگاري براي او آمد و با كفو او ممانعت شد به حرج مي افتد؟ خير، همه اينطور نيستند، بلكه در بعضي موارد است كه حرج پيش مي آيد. مثلًا كسي شانس آخرش باشد كه اگر آن را رد كند به حرج مي افتد. پس اين دليل هم به موارد خاص محدود و مقيّد شد و لذا به درد نمي خورد چون عسر و حرج شخصي است.

دو دليل ديگر:
اشاره

ما معتقديم كه دو دليل ديگر بهتر از اين سه دليل مي توان آورد، كه شايد مجمعين هم نظرشان به همين ها بوده است:

1- مصلحت مولّي عليه:

وليّ را براي چه قرار داده اند، براي مصلحت خودش و يا براي مولّي عليه؟ بدون شك معناي ولايت دفاع از حق مولّي عليه است، پس مصلحت اوست نه مصلحت وليّ و تعبيراتي كه در بعضي روايات است (فرزند و آنچه در دست اوست براي وليّ است) تعبيرات اخلاقي و بيان استحباب است، پس با ولايت تعارض ندارد، چون ولايت عبارت است از رعايت مصلحت مولّي عليه. در ما نحن فيه اگر كفوي پيدا شد و ولي مخالفت كرد، خلاف مصلحت مولّي عليه و خلاف ماهيت ولايت است، پس اطلاقات ولايت شامل موردي كه پدر مصلحت دختر را در نظر نمي گيرد نيست. به عبارت ديگر يا مادۀ ولايت اينجا را نمي گيرد و يا اطلاقات ولايت در اينجا انصراف دارد.

2- خيانت در حقّ مولي عليه:

اگر كفوي پيدا شد و ولي مخالفت كرد، اين كار ولي خيانت است، و هر وليّ كه خيانت كند ولايتش ساقط مي شود مثل وكيل يا وصيّ خائن.

بقي هنا شي ءٌ: كفو شرعي و عرفي چيست؟

«كفو شرعي» يعني مسلمان باشد و «كفو عرفي» يعني اين دو از نظر عرف متناسب هم باشند كه اين تناسب از جهات مختلف است:

1- از نظر سن و سال.

2- از نظر سواد و معلومات.

3- از نظر ديانت.

4- از نظر سلامت جسم.

5- از نظر وضع زندگي مادي.

البته اين تناسب منحصر در اين پنج مورد نيست.

تذكر: در ازدواج سنّي با دختر شيعه، اگر احتمال دهيم مذهب او به خطر مي افتد شرعاً كفو به حساب نمي آيد، در ضمن براي جلوگيري از اشتباه در باب كفو عرفي بايد گفت، اگر باكرۀ رشيده در تمام موارد راضي به ايثار شود و وليّ هم اجازه بدهد عقد صحيح است و

اشكالي ندارد، بحث ما در صحّت و عدم صحّت نيست كه بگويند اسلام نظام طبقاتي آورده بلكه بحث در اين است كه استثنا از اذن وليّ در كجا است؟

17 ادامۀ مسئلۀ 2 … 12/ 7/ 79

فرع: «لو اختارت البنت شخصاً و الولي آخر و كل منهما كفوٌ»

«1»

______________________________

(1) جواهر، ج 29 ص 185.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 21

اين فرع در تحرير الوسيله نيست؛ ولي مرحوم صاحب جواهر اين فرع را دارد. اگر تعارض شد بين اختيار وليّ و اختيار بنت، اختيار كدام مقدم است؟ به تعبير ديگر آيا اذن وليّ در اينجا هم ساقط است چون مانع كفو شده است؟

در اينجا مابين فقها اختلاف شده، مرحوم شهيد ثاني در مسالك مي گويد: مختار دختر مقدم است «1»، و صاحب جواهر مي گويد:

مختار پدر مقدم است.

قلنا: در اينجا نه آيه اي داريم و نه روايتي، پس بايد به سراغ ريشۀ مسأله برويم و با توجه به آن مشكل را حل كنيم. دليلي كه در استثنا از اذن ولي آورديم، حقيقت ولايت بود، كه رعايت مصلحت مولّي عليه است، پس اگر غير مصلحت عمل كند خيانت كرده است، اگر طبق اين مبنا باشد حق با شهيد ثاني است به علت اينكه هر دو كفو هستند منتهي يكي مورد علاقه اش است و ديگري مورد علاقه اش نيست و با او نمي تواند زندگي كند، آيا مصلحت دختر اين است كه كسي را به او تحميل كنند كه مورد علاقه اش نيست يا آن كسي كه مورد علاقه اوست، پيشنهاد كنند؟ چون هدف از ازدواج ايجاد آرامش و آسايش است و اگر ديگري به او تحميل شود، خلاف مصلحت است، بنابراين ولايت ولي ساقط مي شود. پس در اينجا مصلحت وابسته به دو چيز است يكي كفو

بودن و ديگري مورد علاقه بودن، پس با همان دليلي كه اصل استثنا را حل كرديم، تعارض را هم حل مي كنيم.

استثناء دوم: جائي است كه ولي غايب است و نمي توان با او تماس گرفت

«غاب غيبةً طويلًا لا يمكن الوصول اليه او مات مع حاجة البنت الي النكاح»، در اينجا بنت چه كار كند؟

در اينجا هم غالباً گفته اند كه «يسقط اذن الولي»، شيخ در خلاف، محدث بحراني در حدائق، صاحب رياض در رياض، شيخ انصاري در رسالۀ نكاح، كه همۀ اين اقوال در مستمسك آمده است و گفته است «و يظهر من الجميع عدم الخلاف في ذلك» «2».

قلنا: اين مسأله هم نصّ خاصي ندارد و لذا سراغ همان قواعد و دلائل عامّه مي رويم. در اينجا اگر بخواهيم به همان دليل سابق استناد كنيم باز همين حرف وجود دارد به اين معني كه ولي براي حفظ مصالح است و وليّ غايب و وليّ فوت شده نمي تواند حفظ مصلحت كند و لذا اذن او ساقط است.

ان قلت: آيا احتياج به اذن حاكم دارد؟

قلنا: اگر نمي تواند تشخيص كفو دهد، ممكن است بگوئيم اذن حاكم لازم است «لانه ولي من لا ولي له» ولي اگر خودش كفو را تشخيص مي دهد و احتياج به نكاح هم دارد، حاكم هم نمي تواند مخالفت كند، چون ولايت حاكم هم، حفظ مصلحت است، پس در اين صورت هم اذن حاكم شرع لازم نيست.

الامر الرابع: در تحرير از اين امر بحثي نشده است ولي در كتب ديگر بحث شده است و آن حكم ثيّبه است كه «لا يحتاج الي اذن الولي».
اشاره

در اينجا دو بحث داريم:

1- حكمي: چرا ثيّب نياز به اذن ولي ندارد.

2- موضوعي: ثيّب چه كسي است؟

1- حكمي: از نظر حكم مسأله تقريباً مسلّم است،
اشاره

بسياري در اين مسأله فتوا داده اند و عدّه اي هم ادّعاي اجماع كرده اند و فقط ابن ابي عقيل مخالف است كه در ثيّب هم اذن ولي را لازم دانسته است.

بنابراين مي توان گفت به حسب اقوال مسأله اجماعي است. حال آيا اين اجماع بدرد مي خورد يا نه؟ مسئلۀ ديگري است.

دليل: روايات
اشاره

دليل مهم روايات است كه هم در منابع شيعه و هم در منابع اهل سنت موجود است و روايات به قدري زياد است كه صاحب جواهر مي گويد «كادت تكون متواترة» «3».

رواياتي كه در باب ثيّبه وارد شده است سه طايفه است:

طايفۀ اوّل: ثيّب مطلقاً اذن نمي خواهد

اين روايات بعضي داراي سند ضعيف است ولي چون بعضي صحيحه و معمول بها و متضافر هستند، نياز نيست كه از سند آنها بحث شود.

* … عن الحلبي عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام: سألته عن البكر اذا بلغت مبلغ النساء أ لها مع أبيها امرٌ؟ فقال: ليس لها مع أبيها امرٌ ما لم تثيّب «4».

در اينجا شاهد در

«ما لم ثيّب»

است و اين حديث از احاديث صحيحه است.

* … عن عبد الرّحمن بن ابي عبد اللّٰه قال: سألت أبا عبد اللّٰه عن الثّيّب تخطب

(خواستگاري مي كند يا مي پذيرد خواستگار را)

الي نفسها؟ قال: نعم هي املك بنفسها تولّي أمرها من شاءت اذا كانت قد

______________________________

(1) مسالك، ج 7، ص 142.

(2) مستمسك، ج 14، ص 449.

(3) جواهر، ج 29، ص 185.

(4) ح 11، باب 3 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 22

تزوّجت زوجاً قبله «1»

.* … عن عبيد بن زراره، عن أبي عبد الله عليه السلام في حديث قال:

لا تستأمر الجارية في ذلك اذا كانت بين ابويها

(اجازه اي از دختر نمي گيريم)

فاذا كانت ثيّباً فهي اولي بنفسها. «2»

دو روايت ديگر هم كه از طريق عامّه مي باشد به اين روايات اضافه مي كنيم:

* … عن ابن عباس، عن النبي صلي الله عليه و آله، إنّه قال: ليس للولي مع الثيّب امرٌ. «3»

* … عن ابن عباس قال رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله الايِّمُ

(به معني ثيّب است به قرينۀ

ذيل حديث)

احقّ بنفسها من وليّها و البكرُ تستأذن في نفسها «4»

طايفۀ دوّم: اگر ثيّب كفو اختيار كند، اذن ولي نمي خواهد
اشاره

* … عن عبد الخالق قال: سألت أبا عبد الله عليه السلام عن المرأة الثيب تخطب الي نفسها قال: هي املك بنفسها تولّي من شاءت اذا كان كفواً

(لا بد مفهومش اين است كه اگر كفو نباشد استقلال ندارد)

بعد أن تكون قد نكحت زوجاً قبل ذلك. «5»

* … عن الحلبي، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام: انّه قال في المرأة الثّيب تخطب الي نفسها، قال: هي املك بنفسها، تولّي امرها من شاءت اذا كان كفواً بعد أن تكون قد نكحت رجلا قبله. «6»

اين حديث چند سند دارد و لذا مي شود آن را سه روايت بدانيم (سه راوي مختلف عبد الله، حسن، حلبي) كه بعضي از اسناد هم قطعاً معتبر و صحيح است.

18 ادامۀ مسئلۀ 2 … 13/ 7/ 79

جمع بين روايات دو طايفه:

مطلقات مي گفت ثيب در نكاح آزاد است و مقيّدات مي گفت، در جائي كه كفو باشد اذن ولي نمي خواهد (كه شبيه بكر است)، اين دو دسته روايات را چگونه جمع كنيم؟

جمع اوّل: حمل مطلق بر مقيد مي كنيم يعني عنوان اوّلي تقييد است و منظور از مطلقات هم آنجائي است كه كفو باشد.

جواب: اين جمع درست نيست، چون اوّلًابكر و ثيّب از نظر حكم يكي مي شود وثانياًكسي چنين فتوائي نداده است. پس بايد اين جمع را رها كنيم.

با توجّه به اينكه كسي به اين روايات فتوي نداده؛ ولي مي خواهيم تا حدّ امكان، بين اخبار جمع كنيم، دو طريق جمع ديگر هم بين اين دو طايفه بيان مي كنيم.

جمع دوم: حمل بر استحباب كنيم به اين معني كه استقلالش در جائي است كه كفو باشد و مستحبّ است در غير كفو، اجازه بگيرد.

جمع سوم:

«اذا كان كفواً»

اشاره به اين است كه ثيّبۀ رشيده

باشد چون رشيده غالباً كفو انتخاب مي كند.

طايفۀ سوّم: روايات معارضه

احاديثي كه صريحاً در ثيّب مي گويد اذن ولي شرط است مثل بكر، و اين احاديث با روايات قبلي معارض هستند. در اينجا دو حديث بيشتر نداريم كه هر دو ضعيف هستند:

* و عنه عن سعيد بن اسماعيل، عن أبيه، قال: سألت الرّضا عليه السلام عن رجلٍ تزوّج ببكرٍ أو ثيّب لا يعلم ابوها

(منظور از علمِ پدر، تقدّم اجازه است)

و لا احد من قراباتها و لكن تجعل المرأة وكيلًا فيزوّجها من غير علمهم، قال: لا يكون ذا. «7»

(جايز نيست نه در ثيّب و نه در بكر، به اين معني كه اذن پدر شرط است).

دلالت اين حديث ظاهر است بعضي مي گويند:

«ذا»

اشاره به بكر دارد؛ ولي اين درست نيست و خلاف ظاهر است. پس در دلالتش نبايد خدشه كرد و دلالت بر معارضه دارد؛ ولي سندش اشكال دارد چون كسي به نام «سعيد بن اسماعيل» در بين رُوات نداريم و ظاهراً «سعد بن اسماعيل» است، چون اين روايت از تهذيب و استبصار نقل شده است و در آنجا هم «سعد بن اسماعيل» دارد كه دو نفر هستند و يكي از آن دو از اصحاب امام رضا عليه السلام است و هر دو مجهول هستند و لذا حديث حجّت نيست.

* … عن المهلّب الدّلال

(مجهول الحال است و وثاقتش ثابت نيست)

إنّه كتب الي ابي الحسن عليه السلام انّ امرأة كانت معي في الدار، …

فكتب عليه السلام: التزويج الدائم لا يكون الّا بوليٍّ و شاهدين و لا يكون تزويج متعة ببكر … «8».

اگر اين روايت اطلاق داشته باشد و ذيلش آن را مقيّد نكند «مرأة» هم با بكر مي سازد و هم با ثيّب و

قيد متعه هم ندارد و لذا ممكن است نكاح دائم باشد.

______________________________

(1) ح 12، باب 3 از ابواب عقد نكاح.

(2) ح 13، باب 3 از ابواب عقد نكاح.

(3) مستدرك، ج 14، ح 1، باب 3 از ابواب عقد نكاح.

(4) سنن بيهقي، ج 7، ص 115 و 119.

(5) ح 2، باب 3 از ابواب عقد نكاح.

(6) ح 4، باب 3 از ابواب عقد نكاح.

(7) ح 15، باب 3 از ابواب عقد نكاح.

(8) ح 11، باب 11 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 23

ولي دلالت قابل جواب است به اين بيان كه يا اذن ولي خواستن حمل بر استحباب شود بقرينۀ «شاهدين»، چون شاهديني كه در روايت آمده مربوط به طلاق است و در نكاح دو شاهد نياز نيست، منتهي وجود شاهدين در نكاح مستحب است يا اطلاق او را حمل به ثيّب كنيم.

نتيجه: اين دو حديث از نظر سند ضعيف است و دوّمي از نظر دلالت هم قابل خدشه است و لذا در مقام تعارض نمي تواند معارض باشد.

19 ادامۀ مسئلۀ 2 … 16/ 7/ 79

2- موضوعي:
اشاره

اين مسأله يك جنبۀ حكمي داشت كه بيان شد و ما با دلايل كافي ثابت كرديم كه ثيّب احتياج به اذن ولي ندارد، جنبۀ ديگر، جنبۀ موضوعي است. با اينكه موضوع مقدّم بر حكم است (چون موضوع شبيه علّت است و در مقام بحث ابتدا از علّت بحث مي شود بعداً از معلول) و بايد اوّل از آن صحبت شود؛ ولي در مقام بحث فقهي اول بايد بحث حكمي كرد و بعد موضوعي، چون موضوعِ دليل را بايد در دليل و روايت پيدا كرد.

بسياري از روايات «ثيّب» داشت، بايد ببينيم معني و

مفهوم اين عنوان چيست؟

اقوال:
اشاره

اقوال عامّه و خاصّه در اينجا مختلف است كه مقداري از كلمات هر دو را بيان مي كنيم.

احتمالات در مفهوم ثيّب:

چهار احتمال در مفهوم ثيّب وجود دارد:

1- زوال عضو مخصوص (غشاء و پردۀ مخصوص) بايّ سببٍ كان؛ و لو به يك حركت نامناسب يا به مريضي و يا به وطي، (چه حلال و چه حرام)، در اين معني امر دائر مدار عضو مخصوص است.

2- زوال عضو مخصوص به سبب دخول (حلالًا او حراماً) لا بأي سبب.

3- زوال عضو مخصوص به سبب دخول حلال باشد (نكاحي و بدنبال نكاح، دخولي و بدنبال آن زوال).

4- معيار ازدواج است و كسي كه ازدواج كرده ثيّب است، و كار به زوال عضو مخصوص نداريم.

كلمات علماي شيعه:

مرحوم شهيد ثاني مي فرمايد:

و اعلم: انّ الثّيبوبة تتحقّق بزوال البكارة (معيار زوال عضو است) بوطء و غيره، و انتفاء الولاية عنها مشروط بكونها بالوطء (و لو ثيبوبة به زوال عضو متحقق مي شود؛ ولي انتفاء ولايت در جائي است كه زوال عضو به سبب وطي باشد، پس دو چيز را شرط مي داند:

زوال العضو و كونها بالوطء) كما نبّه عليه في الرواية السابقة فلو ذهب بغيره فهي بمنزلة البكر «1».

اشكال: در عبارت صاحب مسالك «كما نبه عليه في الرواية السابقة» است كه روايت سابق، روايت «سعيد بن اسماعيل» «2» است كه ربطي به دخول ندارد و معلوم مي شود اشتباه در كلام مسالك است و ظاهراً اشاره به روايت «علي بن جعفر» «3» است، كه دخول را شرط مي كند.

خلاصۀ كلام نراقي اين است:

لو ذهبت بكارتها بغير الوطي فحكمها حكم البكر للاستصحاب …، و منه يظهر الحكم فيمن ذهبت بكارتها بالزّنا ايضا (پس ايشان سه چيز را شرط مي داند، 1- زائل شدن عضو. 2- به وطي بودن. 3- حلال بودن وطي) … و لو تزوّجت و مات زوجها او

طلّقها قبل الوطء لم تسقط الولاية (بازهم باكره است و ولايت و اذن ولي هست) للاجماع و صدق الباكرة و الجارية. «4»

مرحوم سيد يزدي صاحب عروة احتمال چهارم را پذيرفته است و مي گويد مدار تزويج است اگر ازدواج كرده، ثيّبه است و اگر ازدواج نكرده، باكره است «5» (چه عضو باشد، چه نباشد) بنابراين هر آنچه را كه مستند ادعاي اجماع بر آن دارد ايشان خلاف آن را مي گويد. البتّه احتمالات ديگري هم در كلام ايشان هست.

كلمات اهل سنّت:

فصل: و الثيّب المعتبر نطقها هي الموطوءة في القبل سواء كان الوطء حلالًا او حراماً و هذا هو مذهب الشافعي «6».

شافعي حكم را دائر مدار وطي مي كند مگر اينكه كلام ايشان را حمل بر غالب كنيم كه غالباً در اثر وطي عضو زائل مي شود كه در اين صورت با كلام مسالك سازگار است. سپس از مالك و ابو حنيفه نقل مي كند كه وطي بايد حلال باشد و اگر حرام باشد، حكم باكره را دارد

______________________________

(1) مسالك، ج 7، ص 144.

(2) ح 15، باب 13 از ابواب عقد نكاح.

(3) ح 8، باب 9 از ابواب عقد نكاح.

(4) مستند، ج 16، ص 123.

(5) عروة، ج 2، ص 865.

(6) مغني ابن قدامه، ج 7، ص 388.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 24

و اگر بدون وطي هم باشد حكم باكره را دارد. (شبيه قول نراقي).

آنچه كه از مجموع اقوال عامّه و خاصّه استفاده مي كنيم اين است كه لم يتفقوا علي شي ء واحد.

ادلّه:
1- قول لغوي:

قول لغوي با شرايط خودش حجّت است و اينكه شيخ و بعضي از اصوليين ديگر گفتند قول لغوي حجّت نيست، نمي پذيريم، چون خود اينها هم در صورت اختلاف به قول لغوي مراجعه مي كنند.

از كلمات اهل لغت استفاده مي شود كه «ثيّب» گاهي صفت زن است و گاهي براي مرد است ولي غالباً صفت براي زن است.

احتمال دارد از مادۀ (ثَوَبَ) و يا (ثَيَبَ) گرفته شده باشد. راغب در مفردات مي گويد از مادۀ (ثَوَبَ) است و (ثاب يثوب) به معني (رجع يرجع) است و ثيّب را ثيّب مي گويند چون ازدواج كرده و طلاق گرفته يا شوهرش مرده است و بازگشته (رجع)، لذا نتيجه مي گيرندلانها رجع من الزّواج الي حالة قبل الزّواج. پس

معيار را ازدواج و طلاق مي داند.

قاموس مي گويد: الثّيّب المرأة فارقت زوجها او دُخِل بها.

صحاح مطلبي از ابن سكّيت نقل مي كند و خودش چيزي نمي گويد و ظاهراً همان را مي پذيرد. هو الذي دخل بامرأة و هي الّتي دخلت بها (پس هم مرد و هم زن را ثيب مي گويند)

پس اقوال اهل لغت هم اختلاف دارد همان گونه كه فقهاء اختلاف دارند.

2- مفهوم عرفي:
اشاره

متبادر عرفي از باكره كسي است كه عضو مخصوص را داشته باشد، حتّي اگر ازدواج كرده باشد و حتي اگر دخول هم كرده باشد، چون در بعضي موارد خاص، عضو مخصوص با دخول زائل نمي شود به اين معني كه در عرف اگر آن عضو باشد مي گويند باكره است و اگر با يك جستن پاره شود مي گويند بكارتش زايل شده است، پس متبادر ذهنِ عرفي اين است كه عضو باقي باشد يا نه.

روايات:
اشاره

تا اينجا به نتيجۀ روشني نرسيديم ولي مدار ما در اين مسأله روايات است اگر روايات نداشتيم مجبور بوديم يا قول لغوي را بپذيريم يا تبادر عرفي را.

اخبار ما مي گويد كسي كه ازدواج كرده ثيّبه است و كسي كه ازدواج نكرده، باكره است:

* … عن الحلبي، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام انه قال في المرأة الثّيب تخطب الي نفسها، قال: هي املك بنفسها تولّي امرها من شاءت اذا كان كفواً بعد ان تكون قد نكحت رجلا قبله. «1»

* … عن عبد الخالق قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن المرأة الثّيّب تخطب الي نفسها قال: هي املك بنفسها تولّي من شاءت اذا كان كفواً بعد ان تكون قد نكحت زوجاً قبل ذلك. «2»

(اين حديث از حيث سند ضعيف است).

* … عن عبد الرّحمن بن ابي عبد اللّٰه قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام:

عن الثيّب تخطب الي نفسها؟ قال: نعم هي املك بنفسها تولّي امرها من شاءت اذا كان قد تزوّجت زوجاً قبله. «3»

* … عن ابراهيم بن ميمون عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: اذا كانت الجارية بين ابويها فليس لها مع ابويها امرٌ و اذا كانت قد تزوجت

لم يُزوّجها الّا برضا منها. «4»

(يعني اگر تزويج كرده، حكم باكره از بين رفته است و ثيبه است).

20 ادامۀ مسئلۀ 2 … 17/ 7/ 79

روايت معارض:

* علي بن جعفر في كتابه عن اخيه موسي بن جعفر عليه السلام، قال:

سألته عن الرجل هل يصلح له ان يزوّج ابنته بغير اذنها؟ قال: نعم ليس يكون للولد امرٌ الّا ان تكون امرأة قد دخل بها قبل ذلك فتلك لا يجوز نكاحها الّا ان تستأمر. «5»

روايت مي فرمايد: نكاح كسي كه دخول به او صورت نگرفته است بدون اذن جايز نيست. بنابراين معيار،

«قد دُخل بها قبل ذلك»

است و ظاهرش دخول مطلق است كه حلالًا و حراماً، هر دو را شامل مي شود.

مرحوم آقاي خوئي در تقريراتشان براي اثبات اعتبار دخول به دو آيه از قرآن تمسّك جسته اند «فَجَعَلْنٰاهُنَّ أَبْكٰاراً» «6» كه «هنّ» به حوريان بهشتي برمي گردد و ديگري آيۀ قبلي را تفسير مي كند «فِيهِنَّ قٰاصِرٰاتُ الطَّرْفِ (زناني كه چشمشان فقط به همسرشان است) لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنْسٌ قَبْلَهُمْ وَ لٰا جَانٌّ» «7» * آيۀ اوّل مي گويد ابكار هستند و آيۀ

______________________________

(1) ح 4، باب 3 از ابواب عقد نكاح.

(2) ح 2، باب 3 از ابواب عقد نكاح.

(3) ح 12، باب 3 از ابواب عقد نكاح.

(4) ح 3، باب 9 از ابواب عقد نكاح.

(5) ح 8، باب 9 از ابواب عقد نكاح.

(6) آيۀ 36، سورۀ واقعه.

(7) آيۀ 56، سورۀ الرّحمن.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 25

دوم مي گويد كه هيچ جن و انسي با آنها تماس نداشته است پس ابكار زناني هستند كه كسي با آنها تماس نداشته است «طمث» در لغت به معني خونِ عادت است ولي معناي ثانوي آن تماس جسماني است).

اين استدلال ظاهراً

خوب است ولي كلام آقاي خوئي يك اشكال مهم دارد و آن اين كه اين تعبير براي بهشت است زيرا در آنجا عقدي نيست ولي در دنيا عقد هست بنابراين نمي تواند دليلي بر بحث ما باشد.

در تعارض بين اين دو دسته روايت چه كنيم؟ نسبت بين اين دو دسته روايات عام و خاص مطلق و يا مطلق و مقيّد نيست بلكه عموم و خصوص من وجه است، اين روايت دخول را مي گويد و فرقي نمي كند كه نكاح باشد يا نه و روايات سابقه هم نكاح را مي گويد چه دخول باشد، يا نباشد. بله مي توان گفت كه غالباً نكاح با دخول است و غالباً دخول حلال با نكاح است، پس بگوئيم كه مراد از روايات سابقه، نكاح همراه با دخول است.

در عموم و خصوص من وجه، جمع دلالي نداريم مگر قراين خارجي قائم شود و در اينجا هم مي گوئيم نكاح فرد غالبش دخول است و دخول هم فرد غالبش نكاح است و به اين طريق جمع كنيم.

و لكن الانصاف: امر را دائر مدار نكاح كنيم يعني بگوئيم روايت علي بن جعفر دخولي را كه مي گويد، كنايه از نكاح است (روايات قبل را ترجيح بدهيم).

نتيجه: با توجه به قرائن ذيل مي توان گفت: معيار در معني «ثيّب»، ازدواج است.

1- ريشۀ لغوي ثيّب: «نكح و رجع عن نكاحه» كه دخول در معني ثيّب و ريشۀ لغوي آن نيست و رجوع با نكاح مي سازد.

2- فلسفۀ اين حكم ظاهر است، كسي كه نكاح نكرده تجربه و خبرويّت ندارد، امّا اگر نكاح كرد و جدا شد، براي بار دوم، تجربه به دست آورده است، و دخول دخالتي در اين تجربه ندارد و

آنچه دخالت دارد اصل نكاح است البتّه براي آن كه اشكال استحسان پيش نيايد اين را مؤيد مي دانيم نه دليل.

3- روايات مطلقۀ متضافرۀ بدون قيد را نمي توان به روايت «علي بن جعفر» مقيّد كرد، بلكه بايد روايت او را حمل بر استحباب كنيم. همانگونه كه در اصول داشتيم كه اگر روايات متضافر، مطلق باشند و يك روايت، مقيّد باشد، مي گوئيم قيد در مقامِ استحباب است و نمي خواهد روايات مطلق را حمل بر مقيد كنيم.

ان قلت: در معناي ثيّب، دو حديث با هم متعارض شد كه هر دو صحيحه هستند (صحيحۀ حلبي كه مي گويد عقد كافي است و صحيحۀ علي بن جعفر كه مي گويد دخول شرط است) كه هيچ كدام ترجيحي بر ديگري ندارد، چرا يكي ترجيح داده شده؟

قلت: در طرف اعتبار عقد در حدوث ثيبوبت روايت زياد است و روايت منحصر به صحيحۀ حلبي نيست، بلكه سه حديث ديگر هم داريم كه و لو صحيحه نيستند؛ ولي چون متضافر هستند، مي توانند مؤيد باشند، علاوه بر اين قرائني هم ذكر كرديم (مادامي كه ازدواج نكرده، خبرويّت ندارد و بعد از نكاح خبرويت پيدا مي كند و دخول باعث خبرويت نمي شود) كه اين قرائن همگي اعتبار عقد را تأييد مي كند.

بقي هنا شي ء:

سلّمنا كه امر دائر مدار غشاء و عضو مخصوص باشد (اگر باقي باشد بكر است و اگر نباشد ثيب است)، اين سؤال پيش مي آيد كه اگر عضو مخصوص زائل شد و از طريق پيوند و جراحي آن را ترميم كنند؛ حال آيا باز ثيبوبت مي رود و بكر صدق مي كند و در نكاح اجازۀ پدر لازم است؟

جواب: بكارت زائل، برنمي گردد چون اطلاقات وجود آن را از اوّل مي گفتند نه اينكه

بعد از ازاله برگردانند، پس اطلاقات منصرف از اوست.

آيا نفس اين كار جايز است؟ مثلًا كسي در اثر پريدن يا بيماري، غشائش پاره شده و براي جلوگيري از آبروريزي و مشكلات بعدي با عمل جراحي آن را ترميم كنند.

جواب: اين كار في حدّ ذاته حرام نيست، و گاهي سبب نجات هم مي شود، به شرط اين كه تدليسي در كار نباشد؛ ولي در عين حال چون مستلزم نظر و لمس حرام است (مگر اينكه زن و شوهر باشند، و فرض ما اين است كه شوهر ندارد، يا اين كه او را به عقد متعۀ جرّاح درآورند كه اين هم مشكل است، چون جراح متعدّد است و تيمي كار مي كنند) منحصر به ضرورت مي شود مثل اين كه شانس ازدواجش را از دست مي دهد و در عين اين كه پاك است به ناپاكي متّهم مي شود، در اينجا چون ضرورت است ما اجازه مي دهيم.

نظر نهائي: در مسئلۀ ثيّب اگر ما دخول و عقد را شرط كنيم بهتر و به احتياط نزديكتر است، چون نكاح غالباً با دخول است و دخول حلال غالباً با نكاح است.

[مسألۀ 3 (استقلال ولاية الاب و الجد)]

اشاره

21 مسألۀ 3 (استقلال ولاية الاب و الجد) … 18/ 7/ 79

مسألة 3: ولاية الجد ليست منوطة بحياة الاب و لا موته، فعند وجودهما استقل كلٌّ منهما بالولاية، و اذا مات احدهما اختصّت

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 26

بالآخر، و ايّهما سبق في تزويج المولّي عليه عند وجودهما لم يبق محلٌ للاخر، و لو زوّج كل منهما من شخص فان علم السابق منهما فهو المقدّم و لغا الآخر و ان علم التقارن قدّم عقد الجد و لغا عقد الاب و ان جهل تاريخهما فلا يعلم

السبق و اللحوق و التقارن لزم اجراء حكم العلم الاجمالي بكونها زوجة لاحدهما و ان علم تاريخ احدهما دون الآخر فان كان المعلوم تاريخ عقد الجد قدّم علي عقد الاب و ان كان عقد الاب قدّم علي عقد الجد، لكن لا ينبغي ترك الاحتياط في هذه الصورة.

مرحوم صاحب جواهر در ج 29 جواهر و مرحوم شيخ در خلاف، هم اين مسأله را آورده اند.

فروع مسأله:
اشاره

اين مسأله داراي سه فرع است:

فرع اوّل: آيا ولايت اب و جد مستقل است
اشاره

(صغير، يا صغير و كبير هر دو بنابر مبنائي كه در مسئلۀ 1 و 2 صحبت كرديم) يا ولايت جد مشروط به حيات اب است به اين معني كه اگر اب زنده باشد، جد ولايت دارد و اگر اب بميرد، ولايت جد هم ساقط مي شود؟

مختار تحرير الوسيله و مشهور اين است كه نه ولايت اب مشروط به حيات جد است و نه ولايت جد مشروط به حيات اب است و هركدام مستقلند.

اقوال:
اشاره

در اين مسأله سه قول است:

1- استقلال (قول مشهور)

2- اشتراط ولايت جد به حيات اب (قول غير مشهور)

3- اشتراط ولايت جد به ممات اب، يعني پدر بميرد و جد جانشين او شود، (اين قول را فقهاء شيعه ندارند و جواهر از بعضي از فقهاء عامه نقل مي كند).

قول اوّل: الاستقلال
اشاره

قول اوّل آثاري دارد كه در تحرير آمده است، و آن آثار عبارتند از:

1- هركدام مقدّم باشد در عقد، عقد او صحيح است. 2- هر كدام در حيات شان داراي استقلال هستند. 3- اگر پدر بميرد ولايت منحصر در جد مي شود و برعكس.

صاحب حدائق اقوال را جمع كرده است و مي فرمايد:

هل يشترط في ولاية الجد حياة الأب أم لا؟ المشهور الثاني (مستقل است) … و هو ظاهر الشيخ المفيد و المرتضي و سلّار، حيث اطلقوا الحكم بولاية الجد، (چون مطلق گذاشته اند و مشروط نكرده اند دليل بر آن است كه جدّ مستقل است) و به قطع ابن ادريس و من تأخّر عنه. (از اينجا معلوم مي شود كه قائلين زياد هستند) و ذهب الشيخ في النهاية الي انّ حياة الاب شرط في ولاية الجد علي البكر البالغة و الصغيرة و موته مسقط لولايته عليهما و نقله في المختلف ايضاً عن ابن الجنيد و ابي الصلاح و ابن البرّاج و الصدوق في الفقيه. «1» (از اينجا معلوم مي شود كه قائلين قول دوم هم زياد هستند).

تعبيري هم جواهر دارد و مي فرمايد: بعضي از عامه به عكس (اعتبر موت الاب في ثبوت ولاية الجد من العامة) «2» قائل شده اند و بعضي از عامّه هم چيزي شرط نمي كنند (لا يشترط في ولايته بقاؤه و لا موته) «3».

شيخ طوسي در خلاف مي فرمايد:

الذي له الاجبار علي النكاح:

الاب، و الجد، (اجبار در كلمات فقهاء ما، كم است و نوعاً در كلمات عامّه است، كه تعبير خوبي هم نيست) مع وجود الاب و إن عليٰ، و ليس للجد مع عدم الاب ولاية. بعد كلمات عامّه را نقل مي كند و در كلمات عامّه كسي كه مشروط بگويد نيست و در آخر كلامش مي گويد: دليلنا: اجماع الفرقة و اخبارهم. «4» در حالي كه شهرت عكس اين بود (مشهور قائل به استقلال بود) پس چطور ادعاي اجماع مي كند. اينكه شيخ انصاري فريادش از دست اجماع منقول درآمده، نمونه اش اينهاست كه شيخ طوسي با اين مقامش ادعاي اجماعي مي كند در حالي كه شهرت بر خلافش است و اخباري را هم كه شيخ دليل بر اشتراط مي گيرد فقط يك خبر است و اخبار نيست.

ادلّۀ قول مشهور (استقلال)
اشاره

مشهور پنج دليل اقامه كرده اند كه قسمت عمده اي از آن آسيبب پذير و قابل نقد است.

دليل اوّل: استصحاب

در حال حياتِ پدر، جد ولايت دارد، بعد از مماتِ پدر، ولايت جد را استصحاب مي كنيم.

البتّه مواردي داريم كه اين استصحاب جاري نمي شود، مانند جائي كه پدر بميرد و بچّه در شكم مادر باشد در اينجا نمي توان

______________________________

(1) ج 23، ص 202.

(2) جواهر، ج 29، ص 171.

(3) جواهر، ج 29، ص 172.

(4) خلاف، ج 4، ص 265 و كتاب النكاح، مسئلۀ 17.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 27

گفت در حياتِ اب، جد ولايت داشته است چون چيزي نبود (موضوعي نبود) كه بتوان آن را استصحاب كرد، پس اين استصحاب فراگير نيست.

ولي اين استصحاب طبق مبناي ما، اشكال دارد چون حجّيّت استصحاب مخصوص شبهات موضوعيّه است و اين شبهۀ حكميه است و جاي استصحاب نيست.

دليل دوم: روايات
1- اطلاقات باب 11:

روايات اين باب مي گفت اگر تعارض شود بين ولايت اب و جد، جد مقدّم است مفهومش اين است كه هر دو ولايت مستقلّه دارند چون تعارض، متفرّع بر اين است كه ولايت هر دو مسلّم باشد.

جواب: مورد سؤال، حيات هر دو است (چون تعارض، فرع بر حيات هر دو است) و بحث ما در جائي است كه پدر بميرد پس تمسك به اطلاقات هم مخدوش است.

2- روايات مفسّره:

رواياتي كه آيۀ شريفۀ « … إِلّٰا أَنْ يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكٰاحِ … «1»» را تفسير مي كند (من الذي بيده عقدة النكاح؟).

* … عن عبد اللّٰه بن سنان، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال:

(حديث معتبر است)

: الذي بيده عقدة النكاح هو ولي امرها. «2»

(ولي بر اموال) چون اگر ولي امر در نكاح مراد باشد معني ندارد و توضيح واضح است.

آيا عند موت الاب، جد وليّ بر اموال است؟ قطعاً ولي است، حال كه ولي بر اموال است؛ ولي بر نكاح هم مي باشد. چون آيه مي گويد ولي بر اموال ولي بر نكاح است.

* … عن البرقي او غيره

(كه روايت را مرسله مي كند و لذا سند ضعيف است)

، عن صفوان، عن عبد اللّه، عن ابي بصير، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: سألته عن الذي بيده عقدة النكاح، قال: هو الاب و الاخ و الرجل يوصي اليه، و الّذي يجوز امره في مال المرأة فيبتاع لها و يشتري فأيّ هؤلاء عفا فقد جاز. «3»

تعبير

«الذي يجوز امره في مال المرأة … »

شامل جد هم مي شود و همه اينها «بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكٰاحِ» هستند.

جواب: اين روايت، هم سندش اشكال دارد و هم دلالتش، چون پاي «اخ» در اين روايت

به ميان آمده است، كه ما اخ را ولي نمي دانيم مگر اينكه بگوئيم در ناحيۀ اخ ولايت استحبابي است.

3- روايت عبيد بن زراره:

صاحب جواهر به اين روايت استناد كرده است:

* … عن عبيد بن زراره قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام: الجارية يريد ابوها ان يزوّجها من رجل و يريد جدها ان يزوجها من رجل آخر فقال:

الجد اولي بذلك ما لم يكن مضارّا ان لم يكن الاب زوّجها قبله، و يجوز عليها تزويج الاب و الجد. «4»

در ذيل روايت دارد

«و يجوز عليها تزويج الاب و الجد»

كه اين اطلاق دارد. درست است كه فرض صدر حديث، حيات هر دو است ولي لازمۀ آن، اين نيست كه ذيل اطلاق نداشته باشد و چه مانعي دارد كه ذيل مطلق باشد.

امّا از نظر سند اين روايت موثّق است. پس اگر اطلاق را پذيرفتيم دليل خوبي است.

دليل پنجم: قياس اولويت

عند تعارض الاب و الجد، جد مقدّم است (روايات باب 11)، معلوم مي شود كه ولايت جد قوي تر است حالا بعد از فوت اب به طريق اولي بايد ولايتش باقي باشد چون در حيات اب، جد بر اب مقدم بوده است.

22 ادامۀ مسئلۀ 3 … 19/ 7/ 79

قول دوم: اشتراط ولاية الجد بحياة الأب:
اشاره

تا زماني كه پدر زنده است جد ولايت دارد، پدر كه از دنيا رفت، هر دو ولايت (اب و جد) باطل مي شود.

دليل: روايت

* و عن حميد بن زياد، عن الحسن بن محمّد، عن جعفر بن سماعة، عن ابان عن الفضل بن عبد الملك، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال:

انّ الجد اذا زوّج ابنة ابنه و كان ابوها حيّاً و كان الجدّ مرضيّاً

(خيانت نمي كند و مصلحت بنت را رعايت مي كند)

جاز … «5»

هنگامي كه جد نوه را تزويج كند، با دو شرط اين عقد جايز است. شرط اوّل حيات پدر، و شرط دوّم وثاقت جد. در اصول خوانده ايم كه فقدان شرط مفهوم دارد و اگر دو شرط باشد فقدان هر كدام مفهوم دارد و حجّيّت مفهوم شرط را همه قبول دارند (البتّه در مقام احتراز ما تمام مفاهيم را حجّت مي دانيم و اينجا هم مقام احتراز است).

______________________________

(1) آيۀ 237 سورۀ بقره.

(2) ح 2، باب 8 از ابواب عقد نكاح.

(3) ح 4، باب 8 از ابواب عقد نكاح.

(4) ح 2، باب 11 از ابواب عقد نكاح.

(5) ح 4، باب 11 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 28

جواب: اين روايت هم سندش و هم دلالتش مورد بحث است:

از نظر سند: مرحوم محقق در متن شرايع وقتي به اينجا مي رسد مي فرمايد: به روايتي استدلال شده است كه لا يخلو من ضعف في السند، بعضي از بزرگان فرموده اند كه دليل ضعف اين سند اين است كه جمعي از واقفيّه در اين سند هستند (واقفيّه كساني هستند كه وقفوا علي موسي بن جعفر عليه السلام) اكثر رجال اين سند واقفيّه هستند اوّلي حميد بن زياد است كه واقفي است ولي

ثقه است، دوّمي حسن بن محمد است، حسن بن محمد زياد داريم ولي مراد در اينجا حسن بن محمد بن سماعه است كه اين هم واقفي است و لكن ثقه است، جعفر بن سماعه هم واقفي است و لكن ثقه است. ابان هم مراد ابان بن تغلب نيست بلكه به قرينۀ راوي قبلي ابان بن عثمان است كه وثاقت او را همه قبول دارند و از اصحاب اجماع و واقفي است. پس هر چهار نفر ثقه ولي واقفي هستند، آخرين نفر فضيل بن عبد الملك است كه شيعه و ثقه است، حال كه همۀ اينها ثقه هستند، اين حديث موثّق است نه صحيحه، همانطوري كه خيلي از بزرگان گفته اند، بنابراين ضعف مذهب دارد نه ضعف سند و سند روايت سالم مي ماند.

از نظر دلالت: بعضي مي گويند كه هميشه ذكر شرط براي مفهوم نيست و گاهي براي بيان مصداق اخفي است و ما نحن فيه از اين قبيل است، يعني امام مي خواهد بگويد در صورتي كه جد نوه اش را ازدواج دهد و لو پدر هم زنده است، چون جد مرضيّ است، جايز است. پس حديث مي خواهد اين مصداق اخفي را بيان كند خصوصاً كه در مقابل قول عامّه است كه مي گويند تا پدر هست نوبت به جد نمي رسد. بنابراين اين روايت مفهوم ندارد و دلالت حديث ثابت نمي شود.

23 ادامۀ مسئلۀ 3 … 23/ 7/ 79

قول سوم: ولايت الجد مشروط بممات الاب.

گويندۀ اين سخن شافعي است:

«و لا ولاية لاحد مع اب فاذا مات (الاب) فالجد ابو الأب فاذا مات فالجد ابو الجد … » «1» او قائل به سلسله مراتب شده: اوّل پدر، پدر كه از دنيا رفت، جد و اگر او هم

از دنيا رفت، پدرِ جد، و اگر همۀ اينها از دنيا رفتند سراغ برادرها مي روند و اگر برادرها از دنيا رفتند، نزديكان ديگر ولايت دارند.

در بين علماء اين قول، قائلي ندارد، بلكه روايات زيادي در باب 11 از ابواب عقد نكاح داريم كه تصريح مي كنند هر دو با هم ولايت دارند، به اين معني كه در حيات اب، ولايت جد نفوذ دارد.

نتيجه: نمي توان ولايت جد را مشروط به موت اب دانست. اين مسأله اجماعي و مسلّم است و اگر فقهاي عامه مثل شافعي يا ابن قدامه در مغني ولايت جد را مشروط به موت اب كرده اند، ما نمي توانيم چون روايات متضافر داريم.

فرع دوم (از مسئلۀ سوم تحرير):
اشاره

اگر از هر دو عقد صادر شد، يعني: زوّجها الاب لهذا الرجل و زوجها الجد لذلك الرجل در اينجا دو حالت متصور است:

1- يكي از دو عقد مقدم بر ديگري باشد:

در اينجا متقدم مؤثّر است و متأخّر تأثيري ندارد، چون مقتضاي قاعده است، زيرا قاعده مي گويد هر دو ولايت دارند و هر كدام پيشدستي كند همان مؤثر است و دومي زمينه ندارد، و باطل است.

علاوه بر قاعده روايات هم تصريح دارد، از جمله روايت عبيد بن زراره كه سند آن هم معتبر بود. «2»

* … عن عبيد ابن زرارة قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام: الجارية يريد ابوها ان يزوّجها من رجل و يريد جدّها ان يزوّجها من رجل آخر، فقال:

الجدّ اولي بذلك ما لم يكن مضاراً ان لم يكن الاب زوّجها قبله … «3»

صريحاً مي گويد هركدام مقدّم باشد مؤثر است.

روايت ديگري هم بر اين مطلب دلالت دارد كه دو راوي دارد و در واقع دو روايت است، اين حديث از حديث قبلي صريح تر است:

* … عن هشام بن سالم

(ثقه)

و محمد بن حكيم

(مجهول الحال)

، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: اذا زوّج الاب و الجدّ كان التزويج للاوّل، فان كانا جميعاً في حالٍ واحدة فالجدّ اولي. «4»

روايات ديگري هم در همين باب 11 و همچنين در مستدرك الوسائل باب 10 داريم كه بر همين مطلب دلالت دارد.

2- اگر هر دو با هم (جد و اب) عقد كنند:

آيا ممكن است كه هر دو با هم و همزمان عقد كنند و هيچ يك و لو يك لحظه مقدّم نباشد؟ اين فرض نادر است، ولي بر فرض وقوع، از نظر اقوال ادّعاي اجماع شده است كه «الجدُّ اولي». از كساني كه ادّعاي اجماع كرده اند غنيه، سرائر، انتصار سيد مرتضي، خلاف و مبسوط شيخ طوسي، تذكرۀ علامه، شرح لمعه شهيد ثاني كه صاحب

______________________________

(1) كتاب الام، ج 5، ص 14.

(2) رجوع شود به درس 21، ص 18.

(3)

ح 2، باب 11 از ابواب عقد نكاح.

(4) ح 3، باب 11 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 29

جواهر اين اجماعات را نقل كرده است «1».

مسأله در بين ما اجماعي است و عامّه اين را نمي گويند، دليل، دو روايت بود با صراحت مي فرمود

«فان كانوا جميعاً في حال واحد فالجد اولي»

، و روايت عبيد بن زرارة هم موثّق بود و عبارتش اين بود:

«الجد اولي بذلك ما لم يكن مضاراً»

منتهي مشكلي كه اين روايت دارد اين است كه مي گويد

«الجارية يريدُ ابوها ان يزوّجها من رجل»

«يريد» يعني مي خواهد؛ هم پدر مي خواهد و هم جد مي خواهد و نمي گويد كه اقدام كرده اند، در واقع اين مسأله، مسئله اي است كه پدر و جد با هم «تشاح» كرده اند (جدال و دعوا دارند) نه اينكه عقد خوانده اند، (عروة مسئلۀ تقارن عقدين و تشاح اب و جد را از هم جدا كرده است) حال وقتي عند التشاح جد مقدّم باشد در هنگامي كه با هم عقد خوانده اند به طريق اولي (قياس اولويّت) جد مقدّم است.

در ذيل حديث دارد:

«ان لم يكن الاب زوّجها قبله»

مفهوم شرط مي گويد اگر پدر جلوتر خوانده باشد مقدّم است و اگر متقارن باشد يا جد مقدّم بخواند، جد مقدّم است. پس از صدر حديث با قياس اولويت و از ذيل حديث از مفهوم قضيۀ شرط، فهميده مي شود كه جد مقدّم است. عمده در اينجا روايت اوّل است كه با صراحت مي گفت ولي روايت دوّمي با مفهوم قضيّۀ شرطيّه دلالت مي كرد.

در اينجا روايات ديگري هم داريم كه عند التشاح جد مقدّم است.

* عبد اللّٰه بن جعفر في

(قرب الاسناد)

عن عبد اللّه بن الحسن، عن علي بن جعفر، عن اخيه موسي بن

جعفر عليه السلام قال: سألته عن رجل اتاه رجلان يخطبان ابنته فهويٰ ان يزوّج احدهما و هويٰ ابوه

(اب الاب)

الآخر، ايّهما احقّ ان ينكح؟ قال: الذي هوي الجدّ احقّ بالجاريه لانّها و اباها للجدّ. «2»

اين مسئلۀ تشاح است و مسئلۀ تقارن نيست، مفهومش اين است كه اگر تقارن باشد بطريق اولي، جد مقدّم است. اكنون جاي اين سؤال است كه عند التشاح در صورتي كه قائل شديم جد مقدّم است اگر پدر در اجراء عقد پيشدستي كرد، آيا حكم وضعي دارد به اين معني كه عقد باطل است يا حكم تكليفي دارد به اين معني كه معصيت كرده است؟ ظاهر روايات حكم وضعي است چون بحث صحّت و فساد عقد است.

سند روايت، «قرب الاسناد» است كه بعضي از روايات آن مخدوش است ولي در ذيل اين روايت دارد كه رواه علي بن جعفر في كتابه كه كتاب علي بن جعفر در نزد صاحب وسائل بوده است و لذا به سندش مي توان اعتماد كرد و دلالتش هم خوب است؛ ولي يك روايت براي تشاح داريم كه ظاهرش استحباب است، و رجال سند، واقفيّه هستند:

* … عن الفضل بن عبد الملك، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: انّ الجد اذا زوّج ابنة ابنه و كان ابوها حيّاً و كان الجد مرضيّاً جاز، قلنا: فان هوي ابو الجارية هوي و هوي الجدّ هوي و هما سواء في العدل و الرضي، قال: احبّ اليّ ان ترضي بقول الجد. «3»

ظاهر تعبير

«احبّ اليّ ان ترضي بقول الجد»

، استحباب است كه در اين صورت روايات ديگر را نيز حمل بر استحباب مي كنيم.

كشف اللثام از شيخ طوسي در خلاف، از سيد مرتضي در

انتصار و از بعضي ديگر نقل اجماع بر تقديم اختيار جد عند التشاح و تنازع كرده است. (مرحوم آقاي حكيم اين مطلب را در ذيل همين مسأله در مستمسك نقل مي كند).

جمع بندي:
اشاره

در جائي كه تقارن باشد و علم قطعي پيدا كنيم قول جد مقدم است امّا در تشاح بهتر و مستحب اين است كه احترام جد را نگه داريم و قول او را مقدّم بداريم.

24 ادامۀ مسئلۀ 3 … 24/ 7/ 79

جواهر، مسالك، مستمسك و شروح عروة به دنبال مسئلۀ تشاح مسئلۀ ديگري را مطرح كرده اند كه اگر اب در تشاح مخالفت كرده و در خواندن عقد پيشدستي كرد (فرضاً ما قول به وجوب تقديم جد را در مسألۀ تشاح اختيار كرده باشيم) آيا عقد پدر صحيح است و فقط مرتكب گناه شده يا عقد باطل است؟

در اين مسأله دو قول است، مرحوم شهيد در مسالك مي گويد:

عقد صحيح است؛ ولي مرحوم صاحب جواهر احتمال مي دهد كه عقد باطل باشد.

حل مسأله:

سرچشمۀ اين مسأله اين است كه آيا حكم تقديم الجد، عند التشاح و التنازع، حكم تكليفي است كه مخالفتش گناه و عقاب داشته باشد، يا حكم وضعي است كه موجب بطلان عقد شود؟

صاحب جواهر از لحن روايت استفاده حكم وضعي كرده و احتمال بطلان داده است و صاحب مسالك احتمال حكم تكليفي داده و گفته عقد صحيح است.

______________________________

(1) جلد 29، ص 210.

(2) ح 8، باب 11 از ابواب عقد نكاح.

(3) ح 4، باب 11 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 30

در اين گونه مقامات امر و نهي در روايات ظهور در حكم وضعي دارد و حمل كردن بر حكم تكليفي، خلاف ظاهر است، مثلًا در روايت:

* « … ايّهما احق ان ينكح قال الّذي هوي الجد احق بالجارية … » «1»

اين تعبير ظاهرش حكم وضعي است، چون تشبيه به ملك كرده بخصوص كه مي گويد:

«لانها و

اباها للجد … »

و «مالكيّت» حكم وضعي است.

فرع سوم (از مسئلۀ سوم تحرير):
اشاره

اگر از هر دو عقد صادر شود و مجهولي التاريخ يا معلوم احدهما باشد. مجهولي التّاريخ يعني پدر و جد، هر يك عقدي خوانده اند و نمي دانيم كدام مقدّم است، احتمال تقدّم هر يك وجود دارد و احتمال دارد كه متقارن باشند، پس در واقع سه احتمال پيدا مي شود، همچنين ممكن است معلوم احدهما باشد كه اين نيز دو احتمال پيدا مي كند. يا تاريخ عقد اب معلوم است، ولي عقد جدّ معلوم نيست قبل بوده يا بعد يا مقارن و يا برعكس. در اينجا پاي قواعد اصولي به ميان مي آيد، چون مسئلۀ غير منصوص است.

صورت اوّل مجهولي التاريخ:

در اينجا دو مبنا است:

مبناي اوّل: مي گويند علم اجمالي داشته باشيم و مجهولي التاريخ هم باشد اصول از دو طرف جاري مي شود و تعارضا تساقطا (اصالة تأخّر حادث يا اصلِ عدم تقدم حادث) يعني اصل اين است كه عقد اب حادث نشد تا زمان عقد جد و عكسش هم هست، يعني اصل اين است كه عقد جد واقع نشد تا زماني كه عقد اب جاري شد، تعارضا تساقطا. اين يك مبنا است كه اصول در اطراف علم اجمالي جاري مي شود و با تعارض تساقط مي كند.

مبناي دوم: مبناي ديگر در اطراف علم اجمالي اين است كه اصلًا اصول در اطراف علم اجمالي جاري نمي شود به خاطر تعارض صدر و ذيل اخبار استصحاب، چون صدرش مي گويد

«لا تنقض اليقين بالشك»،

پس هم عقد اب و هم عقد جد داراي استصحاب است و ذيل اخبار استصحاب مي گويد

«انقضه بيقينٍ آخر»،

بايد يكي را كنار بگذارد، پس عقد يكي واقع شده و نمي دانيم در كداميك استصحاب جاري نمي شود. بنابراين صدر روايت مي گويد در هر دو تا استصحاب جاري كنيد

چون شك است ولي ذيل مي گويد كه جاري نكنيد.

هركدام از اين دو مبنا كه باشد در نتيجه فرق نمي كند پس علم اصول در اينجا كارساز نيست امّا بالتعارض و التساقط و امّا بعدم جريان الاستصحاب من اول الامر.

تكليف دختر چه مي شود؟ كدام شوهر (انتخاب جد، انتخاب اب) شوهر اين دختر است؟

برخي مي گويند كه قرعه مي زنيم (صاحب جواهر و مستمسك) «القرعة لكل امر مشكل او مشتبه».

جواب: طبق مبناي ما در بحث قرعه، مراد از «كل امر مشكل» جايي است كه راه حلي نباشد و هرجا كه راه حل باشد جاي قرعه نيست، ولي در ما نحن فيه يك راه حلي دارد و آن هم اين است كه هر دو احتياطاً طلاق دهند، اگر هيچ يك طلاق ندادند حاكم شرع طلاق مي دهد، بنابراين «مشتبه و مشكل» كه در بحث قرعه هست، اين مورد را شامل نمي شود. و مادامي كه طلاق نداده اند هيچ يك از اين دو نفر نمي توانند مناسبات زن و شوهري با اين زن داشته باشند ولي در عين حال زن شوهردار است و نمي تواند با ديگري ازدواج كند تا تكليفش روشن شود.

نفقه بعهدۀ كيست؟

1- احتمال دارد كه بگوئيم نفقه ندارد چون نفقه فرع بر تمكين است.

2- احتمال دارد كه بگوئيم هر يك نصف نفقه را بدهند، چون زن حاضر بر تمكين است و شارع به واسطۀ علم اجمالي اجازه نمي دهد مثل اينكه زن در ايّام عادت تمكين نمي كند، ولي نفقه دارد چون عدم تمكينش به حكمِ شارع است. مهريّه هم به همين صورت است و چون معلوم نيست هركدام نصفش را مي دهند.

نتيجه: اگر ما قائل به علم اجمالي شديم بايد آثار علم اجمالي را جاري كنيم، جائي

بايد اجتناب كرد و جائي بايد پول داده شود تا مسأله روشن شود، چون ماندن دختر در اين حال موجب عسر و حرج است. تا اينجا مشخص كرديم كه علم اجمالي چه خواص و آثاري دارد.

25 ادامۀ مسئلۀ 3 … 25/ 7/ 79

ان قلت: اينها چگونه مي توانند طلاق بدهند در حالي كه هركدام شك در زوجيّت دارند و طلاق فرع بر زوجيّت است، اگر هم به صورت قضيّۀ شرطيه بگويند: «ان كانت هذه زوجتي فهي طالق» در اين صورت از قبيل تعليق در انشاء است كه باطل است.

قلنا: اوّلًاتعليق بر وجود موضوع است (زوجيّت) و اين تعليق

______________________________

(1) ح 8، باب 11 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 31

اشكالي ندارد، چرا كه هر حكمي ذاتاً معلّق بر وجود موضوع است.

حتّي لازم نيست به صورت قضيّۀ شرطيّه و «ان كانت» بگويد، بلكه اگر بگويد «هذه المرأة» و به قصد رجاء او را طلاق دهد، كافي است، شبيه قصد رجاء در عبادات، چون عبادات قصد مي خواهد و در جائي كه نمي داند عبادت است يا نه، نمي تواند قصد كند و لذا رجاءً بجا مي آورد به اين معني كه اگر خدا امري دارد من آن را بجا مي آورم، پس همان گونه كه در عبادات تعليق به قصد رجاء عيبي ندارد در عقود هم رجاءً اشكالي ندارد. البتّه در درون رجاءهم، تعليقي وجود دارد و آن تعليق نيز بر وجود موضوع است و تعليق بر وجود موضوع اشكالي ندارد بعنوان مثال در مال مشكوك مي گويند كه اگر اين، مال من است آن را به شما بخشيدم.

ثانياً: طلاق منجّز بدون تعليق هم ممكن است، تا اشكال تعليق در انشاء پيش

نيايد. به اين صورت كه هر يك از زوجين به شخص سومي وكالت مي دهد، و وكيل چنين مي گويد: از طرف موكّلم كه زوج واقعي تو است، تو را طلاق مي دهم «انّ فاطمة زوجة موكّلي طالق».

صاحب جواهر در اينجا دو احتمال مي دهد «1»:

1- قرعه: يعني يكي از دو زوج را با قرعه معيّن كنيم.

جواب: حديث قرعه مي گويد:

«القرعة لكل امر مشكل او مشتبه»

، آيا مشكل و مشتبه يعني هر مجهول و مشكوكي؟ يعني مثلًا آيا در انائين مشتبهين يا در قبله با قرعه مي توان مشكل را حل كرد به اين معني كه در هرجا مشتبه شد، قرعه بزنيم و احتياط لازم نباشد؟

اين حرف درست نيست، و معلوم مي شود كه مشكل و مشتبه اين نيست، بلكه معناي ديگري دارد و مشكل در جائي است كه كارد به استخوان برسد نه اماره اي و نه اصل لفظي و نه …

قرعه قبل از اينكه در شريعت ما باشد، در بين عقلاي دنيا بوده است و آنها هم قرعه را در جائي استفاده مي كنند كه هيچ راه حل ديگري نداشته باشد، مثلًا فرزندي كه معلوم نيست براي زيد است يا عمرو، و اماره، شاهد و اصلي هم نداريم، در اينجا به ناچار قرعه مي زنيم، چون نمي توان بچّه را بلاتكليف گذاشت، و يا در غنم موطوئه كه در بين گلّه گم شده است در اينجا تمام گلّه را كه نمي توان دور ريخت چون احتياط در اينجا موجب عسر و حرج است و مال عظيمي تلف مي شود، بنابراين سراغ قرعه مي رويم (آقاي حكيم هم در مستمسك بحث قرعه را مطرح كرده است).

ان قلت: در صورت طلاق دادن هر دو، حكم مهريه و نفقه چيست؟

قلت:

قاعده اي داريم به نام عدل و انصاف، مثلًا در دعوا تيري رها شده و شخصي مرده است، و معلوم نيست قاتل كداميك از اين چند نفر است، آيا اينجا قاتل را با قرعه تعيين كنيم در حالي كه ممكن است واقعاً قاتل نباشد يا اينكه اصل برائت را در مورد هر يك جاري كنيم كه در اين صورت هم خون پايمال مي شود، در اينجا قاعدۀ عقلائي عدل و انصاف مي گويد ديه را تقسيم كنند، در ما نحن فيه هم مهريه را هم تقسيم مي كنند تا به يك نفر تحميل نشود.

2- تقديم جد: به دو دليل:

الف) استصحاب:

اصل اين است كه عقدي واقع نشده تا زمان عقد اب و همانطور از طرف جد (اصل اين است كه تا زمان عقد جد عقدي واقع نشده) يعني به وسيلۀ اصلِ «عدم تقدم حادث»، اثبات مقارنه مي كنيم و وقتي اثبات مقارنه كرديم، جد را مقدم مي كنيم.

جواب: اين بيان صاحب جواهر اشكال واضحي دارد و آن «اصل مثبت» است (در زمان صاحب جواهر اصل مثبت خيلي مطرح نبود)، به اين بيان كه شما مي گوئيد اصل اين است كه عقد پدر بر جد تقدّم نداشت و از آن طرف هم اصل اين است كه عقد جد بر عقد پدر تقدّم نداشت كه لازمه عقلي آن تقارن است و لوازم عقليّه اصل مثبت است و اصول، لوازم عقلي را ثابت نمي كنند.

ب) اطلاق روايت عبيد بن زراره:

* « … الجد اولي بذلك ما لم يكن مضارّا ان لم يكن الاب زوّجها قبله … «2»»

جد اوليٰ است اگر اب

«زوّجها قبله»

نباشد و در اينجا نمي دانيم اب «زوّجها قبله ام لا» چون نمي دانيم به اطلاق اين روايت عمل

مي كنيم كه مي گويد: همه جا جد اوليٰ است.

جواب: اين كلام صاحب جواهر هم اشكال روشني دارد و آن اين است كه احكام تابع عناوين واقعيّه هستند و كاري به علم و جهل ندارند. مثلًا «الدّم نجسٌ» عام است، عند الشّك نمي توان به عام تمسك كرد. اگر واقعاً دم باشد مشمول روايت است و نجس و اگر واقعاً دم نباشد مشمول روايت نيست و پاك، چون موضوع «الدّم المعلوم» نبوده، بلكه «الدم الواقعي» بوده است، پس بايد در اين موارد سراغ اصول عقليّه رفت. ما نحن فيه هم همينطور است مي گويد اگر پدر قبل از جد عقد نكرده باشد جد مقدّم است شما مي گوئيد ما نمي دانيم آيا عقد اب مقدّم بوده است يا نه؟ پس تمسك

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 211.

(2) ح 2، باب 11 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 32

به عموم عام مي كنيم كه مي گويد جد مقدّم است. در جواب مي گوئيم كه در مورد روايت، علم اخذ نشده است و وقتي حكم روي عناوين واقعيّه رفت سراغ علم و جهل نمي رويم.

ان قلت: اصل، عدم تزويج اب است قبل از جد.

قلنا: اين اصل تعارض دارد با اصل عدم تزويج جد قبل از اب و تعارضا، تساقطا، پس در شبهات مصداقيه نمي توان به عموم عام تمسك كرد.

نتيجه: در اطراف علم اجمالي بايد احتياط كرد و جاي تمسّك به عموم عام نيست.

صورت دوّم معلوم احدهما:

در اصول خوانده ايم كه استصحاب فقط در مجهول التاريخ جاري مي شود، به اين بيان كه عقد جد شنبه بوده و در اين شكي نداريم چيزي كه از نظر زمان معلوم است استصحاب ندارد، پس تنها مجهول التاريخ استصحاب دارد، يعني بگوئيم عقد اب

انجام نشده تا يك شنبه.

در مورد معلوم التاريخ بودن عقد جد و مجهول التاريخ بودن عقد اب بحثي نكرده اند و همه گفته اند كه يصحّ عقد الجد (معلوم التاريخ) و يبطل عقد الاب (مجهول التاريخ) به دليل استصحاب عدم و امّا اگر اب معلوم التاريخ و عقد جد مجهول التاريخ باشد، در اينجا اقوال مختلف است، در حالي كه علي القاعده اين هم مثل مسئلۀ قبل است، و بايد در ناحيۀ عقد جد استصحاب عدم كنيم تا يكشنبه، يعني عقد جد، نه مقدّم بوده است و نه مقارن، پس بين اب و جد فرقي نيست و قاعدۀ معلوم التاريخ و مجهول التاريخ در مورد هر دو يكسان است.

مرحوم صاحب عروه مي گويد استصحاب براي جائي است كه عموم عام نباشد (شبيه كلام قبل كه از جواهر در مجهولي التاريخ نقل شد)، عام در اينجا حديث عبيد بن زراره است:

* … الجد اولي بذلك ما لم يكن مضارّا ان لم يكن الاب زوّجها قبله … «1»

اين عام مي گويد تا يقين نداشته باشي كه عقد اب جلوتر است بايد بگوئي كه عقد جد درست است، ما نحن فيه نيز همين گونه است يعني مصداق جهل به زمان عقد اب است و لذا چون نمي دانيم كه عقد اب مقدّم بوده يا مقارن، بايد بگوئيم عقد جد مقدّم است.

جواب: احكام روي عناوين واقعيّه مي رود منهاي علم و جهل ما، شارع مي گويد هشت فرسخ كه شد نماز شكسته است، حال اين حكم با علم و جهل ما عوض نمي شود؛ ولي گاهي شارع مقدّس علم را در موضوع اخذ مي كند مثلًا

«من علم بنجاسة ثوبه … »

اگر علم و جهل در موضوع اخذ شده باشد،

دخيل در حكم است، و اگر مي گويد

لا صلاة الّا بطهور

در اينجا علم و جهل اخذ نشده است. در ما نحن فيه (روايت عبيد بن زراره) هم حكم روي عنوان واقعي رفته است و علم و جهل ندارد (يعني روايت نگفته است ان لم يعلم … )

پس چون حكم روي عنوان واقعي رفته است در مصاديق مشكوك نمي توان به عموم آن تمسّك كرد.

به عبارت ديگر در جواب صاحب عروه و صاحب جواهر مي گوئيم، روايت مشتمل بر حكم تعبّدي نيست، بلكه مضمون روايت همان چيزي است كه از قاعدۀ عقليّه استفاده مي شود. يعني زماني كه عقد جد مقدم باشد بالنسبة به عقد اب، موضوع منتفي است و همچنين زماني كه عقد اب مقدم باشد بالنسبة به عقد جد، موضوع منتفي است، پس ناچاريم طبق قاعده عمل كنيم كه همان جاري كردن استصحاب در مجهول التاريخ است نه در معلوم التاريخ.

نتيجه: اگر پدر معلوم التاريخ شد حق با اوست و عقدش صحيح است و اگر جد تاريخ عقدش معلوم باشد حق با اوست و عقد او هم صحيح است و فرقي بين اب و جد نيست.

[مسألۀ 4 (شرايط صحّة تزويج الاب و الجد)]

اشاره

26 مسئلۀ 4 (شرايط صحّة تزويج الاب و الجد) … 26/ 7/ 79

مسألة 4: يشترط في صحة تزويج الاب و الجد و نفوذه (تزويج)

عدم المفسدة و الّا يكون العقد فضوليّاً كالاجنبي يتوقّف صحّته علي اجازة الصغير بعد البلوغ بل الاحوط (احتياط وجوبي)

مراعاة المصلحة.

عنوان مسأله:

شرط در صحّت و نفوذ تزويج اب و جد، عدم مفسده است و اگر مفسده داشت، عقد فضولي است و صبر مي كنيم تا دختر بالغ شود و از او نظرخواهي شود، مثل اين كه عقد را اجنبي خوانده باشد كه اجنبي هميشه فضولي است، و عقد پدر و جد اگر مفسده داشته باشد فضولي است. بلكه نبودن مفسده كافي نيست و احتياط واجب اين است كه مراعات مصلحت كنند.

صور مسأله:
اشاره

مسأله دو صورت دارد: 1- مع المفسدة. 2- مع عدم المفسدة.

(الف: مع المصلحة. ب: لا مع المصلحة و لا مع المفسدة).

______________________________

(1) ح 2، باب 11 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 33

1- مع المفسدة:

عقدي كه مع المفسدة باشد، بالاجماع باطل است. از كساني كه ادعاي اجماع كرده اند مرحوم نراقي در مستند است. مي فرمايد:

… الظاهر وجوب مراعاة الولي عدم المفسدة في النكاح لظاهر الاجماع … و هل يجب مراعاة المصلحة في النكاح؟ الظاهر: لا للأصل، و العمومات «1»

پس كسي قائل به صورت مع المفسدة نشده.

2- مع عدم المفسدة:

آيا عدم المفسدة كافي است يا مصلحت هم لازم دارد؟ مرحوم صاحب مسالك فرموده است كه اتفاق داريم بر اعتبار عدم المفسدة؛ ولي از مرحوم علّامه در تذكره و مرحوم محقّق ثاني اعتبار مصلحت ديده مي شود، حواشي عروة هم به عدم المفسدة كفايت كرده اند.

پس عدّۀ قليلي قائل به اعتبار مصلحت هستند.

دلائل اعتبار عدم المفسدة:
1- اصل:

اصل در همۀ عقود فساد است (اصالة الفساد) يعني ما نمي دانيم كه با وجود مفسده عقد ثابت مي شود يا نه، اصل فساد عقد است، پس در صورت مفسده عقدي واقع نشده است و آثار زوجيّت جاري نمي شود؛ البتّه اصالة الفساد اصل عملي است و اصل عملي در جائي است كه دليل ديگر نداشته باشيم.

2- اجماع:

اجماع داريم كه عقد مع المفسدة باطل است، آيا اجماع در اينجا با اينكه ادلّۀ ديگري داريم مي تواند حجّت باشد؟ خير، چون دلايل ديگري داريم پس اجماع مدركي است؛ ولي بعنوان مؤيّد خوب است.

3- عمومات لا ضرر:

اين عقد براي دختر ضرر و مفسده دارد پس لا ضرر حكم به فساد مي كند (دليل خوبي است).

ان قلت: بين عمومات ولايت اب و جد و بين عموم لا ضرر تعارض است، عموماتي داشتيم كه مي گفت «الاب و الجد حكمهما نافذ» كه عام است و مقيّد به قيد مصلحت و عدم المفسده نيست، به اين معني كه حتي مع المفسده هم صحيح است، حال نسبت بين اين دو دسته عمومات چيست (عموم لا ضرر و عمومات ولايت اب و جد)؟

قلنا: نسبت، عموم و خصوص من وجه است چون لا ضرر هم باب نكاح را مي گيرد و هم موارد ديگر را، ولايت هم صورت مصلحت را مي گيرد و هم صورت مفسده را؛ ولي عمومات لا ضرر دليل حاكم است و در باب حكومت نسبت سنجيده نمي شود. چون لا ضرر ناظر و مفسّر بقيّه احكام است و سنجيدنِ نسبت، مربوط به تعارض است نه تفسير. به تعبير ديگر لا ضرر عنوان ثانوي است و عنوان ثانوي با عنوان اوّلي تعارض نمي كند و حاكم است.

4- انصراف:

اين كه به اب و جد ولايت داده اند براي اين نيست كه به او ضرر بزنند، بنابراين عمومات ولايت اب و جد بدون لا ضرر هم منصرف است به صورتي كه مفسده اي نباشد.

آيا مصلحت نيز معتبر است؟ عدّه اي گفته اند كه مصلحت معتبر نيست ولي ضرر هم نرساند. بايد ديد نگاه ما به عنوان «ولايت» چگونه است؟ در اين مسأله دو ديدگاه وجود دارد:

1- اگر نگاه ما به عنوان ولايت «مالكيت» است

(انت و مالك لابيك)

اب هر كاري خواست مي كند، چون مالش مي باشد و اختيارش را دارد، در اين صورت مفسده اش هم اشكال ندارد، حتّي

لا ضرر هم نمي تواند جلوي او را بگيرد (ولايت امتياز به پدر است).

2- اگر نگاه ما به عنوان ولايت اين است كه دلسوزترين فرد براي دختر، اب و جد است، براي اينكه منافع او را تأمين مي كنند، مانند وكيل، در اين صورت شارع مقدس نمي خواهد امتيازي به پدر بدهد بلكه امتيازي است براي دختر، كه در اين صورت مصلحت مولّي عليه را بايد در نظر گرفت و عدم المفسدة كافي نيست.

27 ادامۀ مسئلۀ 4 … 27/ 7/ 79

دليل اعتبار مصلحت: آيۀ: «وَ لٰا تَقْرَبُوا مٰالَ الْيَتِيمِ إِلّٰا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ». «2» *
اشاره

آيه، مصلحت را در تصرفات در اموال يتامي شرط مي كند. در اموال، مشهور است كه رعايت مصلحت شرط است و ادّعاي اجماع هم كرده اند كه البتّه اجماعي نيست چون مخالف دارد، ولي مشهور است.

سه اشكال در مورد آيه مطرح است كه بايد به آن توجه شود:
اشكال اوّل: ما در مورد اب و جد صحبت مي كنيم و حال آن كه يتيم كسي است كه پدر از دست داده است

و آيه در مورد بيگانگان

______________________________

(1) مستند نراقي، ج 16، ص 167.

(2) آيۀ 152 سورۀ انعام و آيۀ 34 سورۀ إسراء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 34

است كه بايد مصلحت يتيم را رعايت كنند.

قلنا: مرحوم شيخ انصاري در مكاسب محرّمه در جواب مي گويد: آيه شامل جد كه مي شود، يعني ممكن است پدر مرده؛ ولي جد زنده باشد، چنين بچّه اي هم يتيم است، پس اگر جد را شامل شد كه تصرّفات جد بايد از روي مصلحت باشد، در اين صورت اب را هم شامل مي شود چون كسي ميان اب و جد فرق نگذاشته است. پس آيه شامل اب و جد مي شود.

اشكال دوّم: آيه مي گويد: «بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ» * يعني احسن (اصلح) را شرط مي كند و نمي گويد حسن،

به اين معني كه اگر صالحي باشد و اصلحي بايد سراغ اصلح رفت و حال آنكه احدي نگفته است كه اصلح واجب است بلكه اصلح مستحب است پس آيه، حمل بر استحباب مي شود و از كار مي افتد.

قلنا: آيات قبل صراحتاً در مورد محرّمات است:

قُلْ تَعٰالَوْا أَتْلُ مٰا حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلّٰا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً … «1»

آيه از محرمات شروع مي كند، ابتدا شرك را مي گويد و بعد قتل نفس و فواحش را ذكر مي كند كه همه از محرمات هستند و لحن آيه لحن مستحب نيست پس معني ندارد در بين آنها مستحب را ذكر كند، بنابراين نمي توانيم احسن را حمل بر مستحب كنيم و از طرفي هم رابطۀ صالح و اصلح دو گونه است: گاهي صالح و اصلح فاصلۀ زيادي دارند، كه اگر اصلح را رها كنند و سراغ صالح بروند عرف مي گويد خيانت است، بعنوان مثال مال يتيم را يكي به قيمت خيلي گرانتر مي خرد، اگر به ديگري كه ارزانتر مي خرد، بفروشيم خيانت است، و لو در

هر دو سود در نظر گرفته شود و گاهي صالح و اصلح فاصلۀ زيادي ندارند، در اينجا اگر كمي ارزانتر بفروشيم خيانت نيست، چون عرف اين مقدار تفاوت كم را خيانت نمي داند.

آيه كه مي گويد احسن، اصلح هاي قسم اوّل را مي گويد كه خيانت است.

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 2، ص: 34

اشكال سوّم: سلّمنا كه آيه مصلحت را در اموال شرط كند، در نكاح به چه دليل شرط است؟

(آقاي خوئي همين بحث را مطرح مي كند) و با وجود روايات عديده اي كه در باب ولايت اب و جد داشتيم چه نيازي به اين آيه است؟

قلنا: شرط مصلحت در صحت نكاح اب و جد به طريق اولويّت است به اين بيان كه وقتي مي خواهد خريدوفروش مالي بشود بايد احسن بودن رعايت شود؛ آيا در امر مهمّ ازدواج كه مدت طولاني مي خواهد با كسي زندگي كند، مي شود احسن شرط نباشد؟ پس به طريق اولويّت شرط است.

نتيجه: آيه در ما نحن فيه قابل استناد است و اشكالات سه گانه وارد نيست.

28 ادامۀ مسئلۀ 4 … 30/ 7/ 79

ان قلت: احاديث مي گويد

«انت و مالك لابيك»

حتّي در مسائل نكاح به اين روايت تمسك شده است، اين نشان مي دهد كه اين ولايت امتيازي است براي پدر، نه فرزند، بنابراين بايد بگوئيم حتي با مفسده هم جايز است ولي چون در روايات ديگر جلوي مفسده گرفته شده است مفسده را استثنا مي كنيم و لذا مصلحت لازم نيست.

قلنا: به يقين اين يك مسئلۀ اخلاقي و استحبابي است نه يك مسئلۀ وجوبي و الزامي، حتّي اگر انسان كبير شود تا پدر بالاي سر اوست بايد احترام پدر را نگه دارد و اگر

روايت

«انت و مالك لابيك»

را الزامي بگيريم لوازمي دارد كه هيچ كس به آن ملتزم نشده است:

1- وليّ، بر كبير و كبيره ولايت داشته باشد، ولايت بر دختر را عدّه اي گفته اند ولي ولايت بر پسر را، احدي نگفته است.

2- لازمه اش اين است كه مع المفسدة هم عقد جايز باشد كه احدي اين را نگفته است و اجماع بر خلافش است.

3- پدر بتواند اموال پسر خود را به ميل خود بفروشد كه احدي اين را نگفته است بلكه گفته اند همانگونه كه نفقه پسر بر پدر لازم است نفقۀ پدر هم بر پسر لازم است اگر معسر باشد پس اگر بنا باشد كه هرچه دارد براي پدر باشد، نفقه معنا ندارد و

«انت و مالك لابيك»

يك حكم تكليفي الزامي نيست، بلكه يك حكم اخلاقي و استحبابي و غير الزامي است بلاشك.

اضف الي ذلك: (به آيه و بناي عقلا و معناي ولايت) احاديثي هم داريم كه از آنها براي اثبات مصلحت مي توان استفاده كرد سه روايت كه دو روايت از آن «دلالتش» خوب، و يكي قابل خدشه است.

* … عن فضل بن عبد الملك، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: لا تستأمر الجارية الّتي بين ابويها اذا اراد ابوها ان يزوّجها، هو انظر لها … «2»

(در سند اين روايت جمعي از واقفيّه هستند ولي ثقات هستند) مفهومش اين است كه پدر بهتر رعايت مصالح را مي كند و اين جمله به منزلۀ تعليل است كه اگر واقعاً علت باشدالحكم يدور مدارها. تنها

______________________________

(1) آيۀ 151 سورۀ انعام.

(2) ح 6، باب 3 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 35

اشكالي كه مي شود اين است كه حكمت است نه علت (علّت دائمي

است و حكمت غالبي است) ولي اين ادّعاي حكمت تمام نيست و ممكن است كسي بگويد اين علّت است، زيرا روايت مي گويد چون رعايت مصلحت مي كند نظر او بر نظر دختر مقدّم است، حال اگر حكمت را هم بگيريم لااقل مؤيّد است.

* … عن الفضل بن عبد الملك، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: إنّ الجد اذا زوّج ابنة ابنه و كان ابوها حيّاً و كان الجد مرضيّاً جاز … «1»

به شرط اينكه جد مرضيّ باشد عقدش صحيح است آيا از لفظ مرضيّ عدم المفسدة استفاده مي شود يا رعايت مصلحت؟ صحّت عقد جد به اين جهت است كه مصلحت را رعايت مي كند و خيانت نمي كند، پس اين علت و حكمت نيست كه آن بحثها بيايد، بلكه قضيه شرطيه است و مفهوم دارد كه اگر رعايت مصلحت نشود چنين پدر و جدي عقدشان مورد قبول نيست و نكاحشان باطل است.

* … عبيد بن زرارة قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام: الجاريةُ يريدُ ابوها ان يزوّجها … فقال: الجدّ اولي بذلك ما لم يكن مضارّا … «2»

روايت مي فرمايد

«الجدّ اولي بذلك ما لم يكن مضاراً»

و ظاهرش عدم المفسده است؛ ولي ممكن است كه بگوئيم اين دختر كه خواستگاري براي او پيدا شده، خواستگاري بهتر از اين هم براي او پيدا مي شد چرا شما به عدم المفسده اكتفا كرديد؟ در حالي كه رعايت مصلحت هم ممكن بود، اين ضرر است و مصداق مضارّ، زيرا

«ترك المصلحة في موارد امكان المصلحة مصداق للمضرّة»

، پس در بدو نظر اين دو روايت دليل بر قول مشهور است؛ ولي عند التأمّل دليل بر قول ما (رعايت مصلحت) هم مي تواند باشد. پس اين

ادلّه (آيات، روايات، مفهوم ولايت در بناي عقلا) من حيث المجموع مي رساند كه مصلحت بايد رعايت شود خصوصاً كه اصل هم فساد است (يعني اصل عدم ولاية احد علي احداست) و قدر متيقّن آن رعايت مصلحت است كه زائد بر آن دليل مي خواهد، و جائي كه مصلحت رعايت شود از اين اصل خارج است.

بقي هنا امران:
الامر الاوّل: در زمان ما مصلحتي در عقد صغير و صغيره نيست و حكم ولايت عوض نشده؛

ولي موضوع ولايت بر صغير و صغيره مع المصلحة و عدم المفسدة عوض شده است و كمتر اتفاق مي افتد كه براي صغير و صغيره ازدواجي واقع شود و بعد از كبير شدن مخالفتي نكنند و دعوا نشود، اگر هم مخالفت نشود، لااقل خوف مخالفت هست و اين خوف مخالفت مفسده است، پس بايد بگذاريم تا كبير شوند حتّي در اوائل بلوغ هم شايد مصلحت نباشد بايد عقلشان كاملتر شود، تا اختلافي پيش نيايد، پس ما كه در صغير و صغيره طرفدار مصلحت هستيم، در زمان خودمان اجازه نمي دهيم، حتي مشهور هم كه قائل به عدم مفسده هستند، بايد در زمان ما عقد صغير و صغيره را اجازه ندهند، چون مفسده دارد. بايد توجّه كرد كه در اينجا حكم عوض نشده است بلكه موضوع عوض شده و با تغيير موضوع، حكم آن نيز عوض مي شود.

الامر الثّاني: اگر اب و جد رعايت مصلحت نكردند يا رعايت عدم المفسدة نكردند (طبق قول مشهور) آيا اين عقد باطل است يا فضولي است؟

فرموده اند فضولي است چون زمينه هاي عقد وجود دارد و اگر كبير شد و خودش همين را پسنديد اشكالي ندارد و لو مصلحت نداشته باشد.

عقد فضولي هم معنايش اين است كه زمينه ها حاصل است و شرايط غير حاصل، در ما نحن فيه هم زمينه ها هست و شرطش اين است كه بزرگ شود و اجازه دهد. دليل عدم بطلان چنين عقدي (پدر و جد بدون رعايت مصلحت يا عدم مفسده عقدي خوانده اند) همان ادلّۀ عقد فضولي است كه در جاي خودش عقد فضولي را عقدي مي دانند كه مشروط بر اجازه است.

[مسألة 5: إذا وقع العقد من الأب أو الجد عن الصغير أو الصغيرة مع مراعاة ما يجب مراعاته]

اشاره

29 مسئلۀ 5 (عقد الولي من العقود اللّازم) … 1/ 8/ 79

مسألة 5: اذا وقع العقد من الاب أو الجد عن الصغير أو الصغيرة مع مراعاة ما يجب مراعاته لا خيار لهما بعد بلوغهما بل هو لازم عليهما.

عنوان مسأله:

اگر عقدي از سوي ولي صغير يا صغيره واقع شد و تمام شرايط در آن عقد جمع بود (اگر مصلحت را شرط مي دانيم مصلحت و اگر عدم المفسدة را شرط مي دانيم عدم المفسدة رعايت شده باشد) و زوج و زوجۀ هم شدند، آيا بعد از بلوغ خيار فسخي براي آنها ثابت است؟

به تعبير ديگر، عقد ولي لازم است كه قابل فسخ نباشد يا شبيه عقود جايز است كه قابل فسخ باشد. (بيع بالصيغه و معاطاة هر دو بيع هستند، نقل و انتقال در هر دو حاصل شده است ولي اولي لازم و غير قابل فسخ است و ديگري جايز و قابل فسخ).

______________________________

(1) ح 4، باب 11 از ابواب عقد نكاح.

(2) ح 2، باب 11 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 36

اقوال مسأله:

نسبت به صغيره اجماع است كه بعد البلوغ عقد قابل فسخ نيست و نسبت به صغير اختلاف است؛ مشهور گفته اند عقد قابل فسخ نيست؛ ولي تعدادي از بزرگان گفته اند كه صغير مي تواند فسخ كند (البتّه لازم نيست طلاق دهد بلكه فسخ مي كند و فرق فسخ و طلاق را بعداً بيان مي كنيم).

مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

… و لا خيار للصّبيّة مع البلوغ لو زوّجها الوليّ قبله اجماعاً، (شاهد در اين اجماعاً است) حكاه جماعةٌ … و في الصبي قولان اظهرهما و اشهرهما انّه كذلك (لا خيار له) … خلافاً للشيخ و جماعة، فاثبتوا له الخيار بعد الادراك (اي البلوغ). «1»

مرحوم شيخ طوسي مي فرمايد:

و متي عقد الرجل لابنه علي جارية، و هو غير بالغ؛ كان له الخيار اذا بلغ. «2»

مرحوم نراقي در مستند مي فرمايد:

و كذا الصبي عند الاكثر «3» نسبت به صبيّه خلافي نيست (نسبت

به صغيره ادعاي اجماع به عدم خيار كرده است) و نسبت به صغير هم قائل به عدم خيار شده است.

ادلّه:
1- اصل:

اصل، در مسأله عدم الخيار است (اصالة اللّزوم)، شيخ انصاري در دو جا اصالة اللزوم را مطرح مي كند، يكي اوائل بيع و ديگري در باب خيارات، به اين معني كه اصل در عقود لزوم است چون «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» مي گويد تا آخر عقد لازم الوفاء است، شما كه مي خواهيد آن را به هم بزنيد دليل مي خواهد، مادام كه دليلي بر خيار نباشد هيچ عقدي قابل فسخ نيست، البته در اينجا عموماتي غير از «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» هم داريم.

2- روايات:
اشاره

روايات متعدّدي بر عدم الخيار بعد البلوغ وارد شده است (فعلًا در مورد صغيرة صحبت مي كنيم).

* … عن محمد بن اسماعيل بن بزيع قال: سألت أبا الحسن

(امام رضا عليه السلام)

عن الصّبيّة يزوّجها ابوها ثم يموت و هي صغيرة فتكبر قبل أن يدخل بها زوجها، يجوز عليها التزويج

(تزويج پدر براي او لازم است)

أو الامر اليها؟

(حق فسخ داشته باشد)

قال: يجوز عليها تزويج أبيها «4».

يعني اختياري ندارد. يجوز يعني واجب است چون در مقابل آن «الامر اليها» است (سند و دلالت حديث، هر دو خوب است).

* … عن علي بن يقطين قال: سألت أبا الحسن عليه السلام: أ تزوّج الجارية و هي بنت ثلاث سنين أو يزوّج الغلام و هو ابن ثلاث سنين و ما ادني حدّ ذلك الّذي يزوّجان فيه، فاذا بلغت الجارية فلم ترض فما حالها؟ قال: لا بأس بذلك اذا رضي ابوها او وليّها. «5»

* … عن عبد اللّٰه بن الصّلت قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن الجارية الصغيرة يزوّجها ابوها لها امرٌ اذا بلغت؟

(اختياري دارد)

قال: لا، ليس لها مع أبيها امرٌ

(هيچ حقّي ندارد، روايت صريح است) … «6»

عبد اللّٰه بن الصلت از اصحاب حضرت رضا عليه

السلام و امام جواد عليه السلام بوده و ثقه است.

روايات معارض:

در مقابل، روايات معارضي نيز وجود دارد:

* … عن محمّد بن مسلم قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عن الصبي يزوّج الصّبيّة، قال: ان كان ابوا هما اللّذان زوّجاهما فنعم جايز، و لكن لهما الخيار اذا ادركا

(بالغ شدند)

فان رضيا بعد ذلك … «7»

اين روايت با كمال وضوح، اثبات خيار مي كند.

* … عن بريد او يزيد كناسي قال: قلت لأبي جعفر عليه السلام: متي يجوز للاب أن يزوّج ابنته و لا يستأمرها؟ قال: اذا جازت تسع سنين فان زوّجها قبل بلوغ التسع سنين كان الخيار لها … «8»

«بريد كناسي» مجهول الحال است، در بعضي نسخ به جاي بريد، «يزيد» دارد كه او هم مجهول است و اين روايت مشتمل بر بعضي مسائل مخالف اجماع هم هست.

جمع بين روايات:
1- جمع شيخ طوسي:

رواياتي كه مي گويد خيار ندارند حفظ كنيم و روايات مقابل (محمد بن مسلم.) را در ناحيۀ زوج حمل بر «طلاق» كنيم و در ناحيۀ زوجه حمل بر «مطالبۀ طلاق» كنيم.

جواب: اين جمع درست نيست چون خيلي روشن است كه هر مردي مي تواند طلاق دهد و هر زني مي تواند مطالبۀ طلاق كند و نياز

______________________________

(1) رياض، ج 10، ص 91.

(2) نهايه، ص 467.

(3) مستند نراقي، ج 16، ص 132.

(4) ح 1، باب 6 از ابواب عقد نكاح.

(5) ح 7، باب 6 از ابواب عقد نكاح.

(6) ح 3، باب 6 از ابواب عقد نكاح.

(7) ح 8، باب 6 از ابواب عقد نكاح.

(8) ح 9، باب 6 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 37

نبود روايت، آن را بيان كند.

2- جمع مرحوم آقاي خوئي:

«1» طايفۀ اولي عام است يعني هم جائي را شامل است كه احدهما صغير است و هم جائي كه كلاهما صغير هستند و طايفۀ دوم خاص است، فقط جائي را شامل است كه كلاهما صغير هستند، پس روايات اوّل را كه عام است به خاص تخصيص مي زنيم. روايات دوم مي گويد دختر و پسر، هر دو صغير باشند لهما الخيار و اگر يكي صغير و ديگري كبير باشد خيار ندارند.

جواب: كلام آقاي خوئي داراي دو اشكال است:

اوّلًا: شايد اين فرد (احدهما صغير) نادر باشد چون غالباً هر دو صغيره هستند و يك صغير و يك كبير كمتر است شما تخصيص اكثر مي زنيد و فرد غالب را خارج مي كنيد درحالي كه در اصول خوانده ايم كه تخصيص اكثر باطل است.

ثانياً: عرف فرقي بين اين دو مورد (كه هر دو صغير يا يكي صغير و ديگري كبير) نمي گذارد و عرف، الغاء خصوصيّت قطعيّه

مي كند از آنجائي كه هر دو صغير هستند به آنجائي كه يكي صغير باشد.

نتيجه: مي گوئيم اين دو دسته روايات تعارضا و لذا سراغ مرجّحات مي رويم و مرجّحات موافق با قول اوّل است و اجماع بر آن قائم است يكي از مرجّحات شهرت است و در اينجا اجماع هست كه از شهرت بالاتر است.

30 ادامۀ مسئلۀ 5 … 7/ 8/ 79

ادلّۀ عدم الخيار:
1- اصل:

اصل عدم خيار است و منظور از اين اصل مراجعه به عمومات «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» است، يعني به عقدي كه خوانده ايد وفا كنيد و به آن ملتزم باشيد كه معناي آن عدم الفسخ است.

ان قلت: در تفسير أَوْفُوا بِالْعُقُودِ گفته اند «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» به منزلۀ «اوفوا بعقودكم» است و در اينجا صبي عقدي نبسته؛ وليّ عقد را بسته است و او بايد وفا كند، و صبي بعد از بلوغ مي تواند بگويد «انّ هذا ليس بعقدي» و من مسئول عقد ديگران نيستم.

قلنا: وليّ از طرف خودش عقد نمي كند و عقد الولي به منزلۀ عقد المولّي عليه است كما انّ عقد الوكيل بمنزلة عقد الموكّل، حتّي ولايت از جهات مختلف از وكالت بالاتر است.

پس مشكلي از ناحيۀ اصل نيست و بايد توجّه داشت كه اصل در اينجا به معني استصحاب نيست كه بعد از فسخ، بقاء عقد را استصحاب كنيم، چون استصحاب در شبهات حكميّه جاري نمي شود و اينجا شبهه حكميّه است.

2- روايات:
اشاره

دو طايفه روايت داريم:

طايفۀ اوّل: عقد وليّ بر صغير صحيح است ولي طلاقش صحيح نيست، صبيّ نيز مانند صبيّه حق فسخ ندارد.

* … عن الحلبي قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام: الغلام له عشر سنين فيزوّجه ابوه في صغره، أ يجوز طلاقه و هو ابن عشر سنين؟ قال:

فقال: امّا تزويجه فهو صحيح، و امّا طلاقه فينبغي ان تحبس عليه امرأته حتّي يدرك فيعلم انّه كان قد طلّق …، قلت فان ماتت أو مات؟

قال: يوقف الميراث حتّي يدرك ايّهما بقي … «2»

از اين روايت استفاده مي كنند كه صبي خيار ندارد.

جواب: سند روايت صحيح است؛ ولي آيا اين روايات واقعاً دلالت دارد و نفي خيار مي كند به اين معنا كه آيا صحيح بودن عقد لازم بودن را هم مي رساند و يا ممكن است عقد صحيح جايز هم باشد؟ روايت مي گويد ارث مي برد، يعني عقد صحيح است نه اينكه عقد لازم باشد، و عقد صحيح تارة لازم است و تارة جايز و قابل فسخ است و هر دو صحيح است و در هر دو ارث مي برند. تنها كسي كه به اين نكته توجه داشته است آقاي حكيم در مستمسك است كه مي گويد صحت عقد دليل بر عدم خيار نيست. پس اين روايت از حيث سند خوب است ولي دلالتش درست نيست.

* … عن محمّد بن مسلم، عن ابي جعفر عليه السلام في الصبي يتزوّج الصّبية يتوارثان؟

(آيا ارث مي برند)

فقال: اذا كان ابواهما اللّذان زوّجاهما فنعم، قلت فهل يجوز طلاق الاب؟ قال: لا. «3»

جواب: اين روايت هم مثل روايت قبلي است و ارث بردن دليل بر صحّت عقد است نه دليل بر لزوم و عدم الخيار، در يك سلسله از عيوب حقّ فسخ است (در زنان در 7 عيب و در مردان در 5 عيب)، عقد

صحيح است ولي خيار فسخ دارند، در واقع خيار عيب است و اگر عقد بسته شد و قبل از آني كه زوج و زوجه اعمال فسخ كنند يكي از آنان بميرد، طرف ديگر ارث مي برد، پس توارث هست و در عين حال خيار فسخ هم وجود دارد.

* … عن عبيد بن زرارة، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: سألته عن الصّبي يزوّج الصّبيّة هل يتوارثان؟ قال: ان كان ابواهما هما اللّذان

______________________________

(1) مستند عروة، ج 2 نكاح، ص 278.

(2) وسايل، ج 17، ح 4، باب 11 از ابواب ميراث الازواج (كتاب الارث).

(3) ح 1، باب 12 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 38

زوّجاهما فنعم، قلنا: يجوز طلاق الاب؟ قال: لا. «1»

نتيجه: هيچ روايتي براي اثبات عدم الخيار پيدا نكرديم، عمده همين سه روايت است كه دوتاي آنها در باب توارث مطرح شده است و دلالتي بر ما نحن فيه ندارد.

بعضي ما نحن فيه را به فضولي تشبيه كرده اند كه اين هم درست نيست چون در ما نحن فيه عقد صحيح است و بحث در لزوم و عدم لزوم است و بايد به معاطات تشبيه شود.

تنها يك روايت داريم كه در مستدرك از دعائم الاسلام نقل كرده است كه دلالتش قوي است ولي سند آن مرسله است:

* و عن علي عليه السلام، إنّه قال تزويج الآباء جائز علي البنين و البنات اذا كانوا صغاراً، و ليس لهم خيار اذا كبُروا «2»

ممكن است كسي بگويد كه ضعف سند با انضمام به قول مشهور جبران مي شود؛ ولي آيا كتاب دعائم الاسلام كه گمنام است در دسترس مشهور بوده است كه به آن استناد و عمل كنند؟

شايد به جهت اصل (عدم الخيار) اين حرف را مشهور زده اند پس نمي توان عمل مشهور را جابر دانست، چون روايت بايد در كتب مشهور كه در مرأي و منظر است، باشد تا بتواند جابر ضعف سند گردد، پس عدم الخيار دليل معتبري ندارد جز اصل.

طايفۀ دوم: نقطۀ مقابل روايات قبل است و مي گويد صبي خيار دارد

پس طايفۀ دوّم اجازۀ فسخ را به پسر مي دهد:

* … عن الفضل بن عبد الملك، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في حديث قال:

اذا زوّج الرّجل ابنه فذاك الي ابنه

(پسر خيار دارد)

و اذا زوّج الابنة جاز

(لازم است). «3»

آيا اين روايت ناظر به كبير است يا صغير؟ اگر ناظر به كبير باشد، ربطي به بحث ما ندارد چرا كه معنايش اين است كه ولي ولايت بر پسر بالغ ندارد امّا بر دختر بالغ ولايت دارد، پس اينكه امام مي گويد

«ذاك الي ابنه»

و نمي گويد «ذاك الي ابنه بعد البلوغ» دليل اين است كه الان بالغ است، و ربطي به بحث ما ندارد.

* … عن محمّد بن مسلم قال: سألت أبا جعفر عليه السلام: عن الصّبي يزوّج الصّبية، قال: ان كان ابواهما اللّذان زوّجاهما فنعم جائز، و لكن لهما الخيار اذا ادركا فان رضيا بعد ذلك فانّ المهرَ علي الاب … «4»

* … عن بريد أو يزيد الكناسي قال: قلت لأبي جعفر عليه السلام: متي يجوز للاب أن يزوّج ابنته و لا يستأمرها؟ قال: اذا جازت تسع سنين فان زوّجها قبل بلوغ التسع سنين كان الخيار لها اذا بلغت تسع سنين، … فقال: يا ابا خالد انّ الغلام اذا زوّجه ابوه و لم يدرك كان بالخيار اذا ادرك و بلغ خمس عشرة سنة … «5»

مضمون اين دو روايت مي گويد: هنگامي كه دختر و پسر

صغيرند عقدشان خوانده شد، وقتي كبير شدند هر دو اختيار دارند در حالي كه نسبت به دختر اجماع بود كه حق فسخ ندارد، و رواياتي هم داشتيم كه در مورد دختر فسخ نيست، آيا مي توانيم به اين دو روايت استناد كنيم و بگوئيم چون در دختر اجماع و روايت بر خلاف اين دو روايت بود، نسبت به دختر اين روايات قابل قبول نيست و حق فسخ ندارد؛ ولي در مورد پسر به آن استناد كنيم چون دليل روائي نداريم و فقط اصل داريم و اصل در مقابل روايت نمي تواند بايستد.

كراراً گفته شده است كه تفكيك به اين شكل صحيح نيست، چون عمده دليل حجّيّت قول ثقه، بناء عقلا است و عقلا چنين تفكيكي را نمي پذيرند بنابراين حديث اوّل بر كبير حمل شد و اين دو حديث هم مشكل تفكيك دارد پس اين روايات هم از كار افتاد و فقط اصل باقي ماند كه طبق اصل گفتيم پسر هم حق فسخ ندارد.

31 ادامۀ مسئلۀ 5 … 8/ 8/ 79

نكته: آيا نكاح جايز داريم؟ يعني نكاحي كه در طبيعتش خيار باشد.

مسئله اي كه ما را به قول مشهور اميدوارتر و دلگرم تر مي كند اين است كه ما نكاح جائز نداريم و هركجا نكاحي است لازم است ولي بيع جايز داريم يعني به حسب ذاته ممكن است بيع جايز باشد يا لازم باشد، ولي در نكاح عقد جايز نداريم و فقط سه نوع خيار در نكاح داريم. خيار عيب كه مثل خيار عيب در باب بيع است منتهي در نكاح عيوب معيّن است و منصوص، ديگري خيار تدليس است، به اين معني كه هر يك از زوجين را به گونه اي

جلوه دهند كه در واقع اين گونه نيستند در اينجا هر يك خيار تدليس دارند و خيار سوم خيار تخلّف شرط است نه خيار شرط، (خيار شرط يعني اين كه زن يا شوهر براي خود شرط خيار كنند كه تا هر زمان كه خواستند بتوانند عقد را فسخ كنند كه اين اجماعاً باطل است) يعني اگر شرط كنند شرايطي را و آن شرايط تخلّف شود خيار تخلف شرط هست. در اين سه مورد مي توان از خيارات استفاده نمود ولي طبيعت نكاح

______________________________

(1) ج 17، ح 3، باب 11 از ابواب ارث، باب ميراث الازواج.

(2) مستدرك الوسائل، ج 14 و ح 2، باب 5 از ابواب عقد نكاح.

(3) ح 4، باب 6 از ابواب عقد نكاح.

(4) ح 8، باب 6 از ابواب عقد نكاح.

(5) ح 9، باب 6 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 39

لزوم است و خيارات استثنا است و ظاهراً همين امر باعث شده است كه علما در اين مسأله قائل به خيار براي صبي نشده اند، حتّي در عرف عقلا هم نكاح لازم است.

ولي مرحوم آقاي خوئي مطابق آنچه كه در مستند «1» آمده دو روايت ديگر براي قول مشهور پيدا كرده اند، و ما هم يك روايت ديگر (مجموعاً سه روايت) اضافه مي كنيم. روايت اول براي عبيد بن زراره و روايت دوم براي فضل بن عبد الملك است تصور ما اين است كه اين دو نفر روايتي طولاني از امام عليه السلام نقل كرده اند كه اين روايت در مورد مهريه، نكاح، و ارث بوده است و بعداً روايت در ابواب مختلف تقطيع شده است.

* … عن عبيد بن زرارة، قال: سألت أبا عبد

اللّٰه عليه السلام عن الرّجل يزوّج ابنه و هو صغير؟ قال: ان كان لابنه مال فعليه المهر، و ان لم يكن للابن مال فالاب ضامن المهر، ضمن او لم يضمن. «2»

* … عن الفضل بن عبد الملك قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن الرجل يزوّج ابنه و هو صغيرٌ. قال: لا بأس، قلت: يجوز طلاق الاب؟

قال: لا، قلت: علي من الصداق؟ قال: علي الاب ان كان ضمنه لهم و ان لم يكن ضمنه، فهو علي الغلام الّا ان لا يكون للغلام مال فهو ضامن له و ان لم يكن ضمن، … «3»

مضمون روايت اين است كه مهريه از مال صبي است در صورتي كه مالي داشته باشد و اگر صبي مالي نداشته باشد از مال وليّ پرداخت مي شود، آقاي خوئي مي گويد اين روايت دلالت دارد كه صبي حقّ فسخ ندارد.

جواب: از كجاي روايت استفاده مي شود كه صبي حق فسخ ندارد؟ روايت مي گويد مهر مال صبي است سواء كان النكاح لازماً او جائزاً. آيا اثبات مهر دليل بر لزوم است؟ نه، دلالت بر لزوم ندارد كما اينكه ثبوت ارث دلالت بر لزوم ندارد، و نكاح اگر جايز هم باشد، بايد ارث و مهر را بدهد.

آقاي خوئي متوجه اشكال بوده است و در جواب كساني كه اشكال مي كنند: إثبات مهر دليل بر لزوم نيست، همانطوري كه اثبات ارث دليل بر لزوم نيست، مي فرمايد: اطلاق اين روايات مي گويد كه فسخ بكني يا نكني بايد مهر را بدهي، پس فسخ مؤثر نيست و به اين وسيله از اطلاق وجوب مهر استفاده مي شود كه فسخ بي اثر است.

لكن الانصاف: استدلال به روايت از دو جهت اشكال دارد:

1- اين روايت

در مقام بيان نيست و اطلاق گيري در جائي درست است كه اطلاق در مقام بيان باشد و در اينجا روايت مي خواهد بيان كند كه چه كسي مسئول مهريّه، است خودش يا پدرش، (بمن يتعلّق المهر).

2- اين استدلال شما شبيه همان استدلال به اصل است، چون اصل را هم به مقتضاي اطلاق ثابت كرديم و ما در اينجا نص مي خواهيم و اين استدلال شما شبيه تمسك به «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» است و مطلب اضافه اي ندارد، بخلاف رواياتي كه مي گفت

«اذا بلغ له الخيار»

كه اينها روايات خاصّه بود.

و امّا روايت سوّم، روايت «علي بن يقطين» است. سند حديث ظاهراً اشكالي ندارد و علي بن يقطين از اصحاب موسي بن جعفر عليه السلام است:

* … عن عليّ بن يقطين قال سألت أبا الحسن عليه السلام: أ تزوّج الجارية و هي بنت ثلاث سنين أو يزوّج الغلام و هو ابن ثلاث سنين و ما أدني حد ذلك الّذي يزوّجان فيه، فاذا بلغت الجارية فلم ترض، فما حالها؟ قال: لا بأس بذلك اذا رضي ابوها أو وليّها. «4»

وقتي پدر دختر راضي بوده عدم رضايت دختر ثمري ندارد يعني نمي تواند فسخ بكند. اين روايت در مورد دختر است و بحث ما در مورد پسر؛ ولي بگوئيم سكوت راوي از سؤال در مورد پسر دليل بر اين است كه پسر حق فسخ دارد.

جواب: اين سكوت، مشكل ما را حل نمي كند، شايد راوي محلّ ابتلائش پسر نبوده و لذا سؤال نكرده است، زيرا راوي گاهي از چيزي سؤال نمي كند بخاطر اين كه «ليس له محل من الابتلاء» نه اين كه مسلّم بوده، پس اين روايت هم قول مشهور را ثابت نمي كند همانطوري كه آن دو

روايت قول مشهور را ثابت نكرد. پس ما هستيم و اصل، و اصل اين بود كه حقّ فسخ ندارد.

[مسألة 6: لو زوّج الولي الصغيرة بدون مهر المثل]

اشاره

32 مسئلۀ 6 (تزويج الولي الصغيرة بما دون مهر المثل) … 9/ 8/ 79

مسألة 6: لو زوّج الولي الصغيرة بدون مهر المثل (كمتر از مهر المثل)

أو زوّج الصغير بأزيد منه (مهريۀ سنگين)

فإن كانت هناك مصلحة تقتضي ذلك صح العقد و المهر و لزم، و إن كانت المصلحة في نفس التزويج دون المهر فالاقوي صحّة العقد و لزومه و بطلان المهر بمعني عدم نفوذه، و توقفه علي الاجازة بعد البلوغ، فإن أجاز استقر، و إلا رجع إلي مهر المثل.

______________________________

(1) مستند عروة، ج 2، ابواب نكاح.

(2) وسايل، ج 15، ح 1، باب 28 از ابواب المهور.

(3) وسايل، ج 15، ح 2، باب 28 از ابواب المهور.

(4) ح 7 باب 6 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 40

عنوان مسأله:

اگر ولي با رعايت مصلحت صبي و صبيّه را عقد كرد و مصلحت اقتضا مي كرد كه صبيّه را به مادون مهر المثل عقد كند و يا براي صبي با مهر سنگين زن بگيرد، چون مصلحت بوده، عقد صحيح است و بعداً مورد اشكال واقع نمي شود و در اين صورت هم عقد صحيح است و هم مهر.

و امّا اگر عقدي براي صبيّه بكند كه ذات عقد خوب است، امّا مهرش كم است و مصلحت ندارد و يا در صبي همسري برايش اختيار كرده بسيار مناسب، ولي مهريّۀ آن سنگين است و به مصلحت پسر نيست، پس مصلحت در اصل عقد هست ولي در مهر نيست در اينجا چه كنيم؟ آيا حكم به صحت عقد و مهر كنيم يا فساد هر دو و يا صحت عقد و فساد مهر؟

اقوال:

در اينجا سه قول است:

1- فساد عقد و مهر: (قول مرحوم صاحب جواهر، صاحب وسايل، صاحب عروة و محشّين عروة)

2- صحّت عقد و فساد مهر: (قول مرحوم امام در متن تحرير، شرايع و بعضي از محشّين عروة).

3- صحّت عقد و مهر: (قول مرحوم شيخ طوسي در خلاف)، عبارت خلاف اين است:

«اذا زوّج الأب أو الجدّ مَنْ له اجبارها علي النكاح (كسي كه اب و جد ولايت بر او دارند)، من البكر الصغيرة أو الكبيرة بمهرٍ دون مهر المثل، ثبت المسمّي (هم عقد صحيح است و هم مهر)، و لا يجب مهر المثل (قول سوم)، و به قال ابو حنيفه (صحت كليهما) و قال الشافعي: يبطل المسمي، و يجب مهر المثل (قول دوم). سپس مرحوم شيخ طوسي دليل مي آورد: دليلنا: انّ المسمّي لا خلاف أنّه واجب عليه. و مَنْ

اوجب مهر المثل فعليه الدلالة «1»» (استدلال به قدر متيقن) دليل مي گويد مهر المسمي دون مهر المثل است، اشتغال ذمّه به مهر المسمي ثابت است و قدر متيقّن در صبيّه مهر المسمي است و زائد بر آن را شك داريم اصل (برائت) را جاري مي كنيم. مرحوم شيخ فقط صبيّه را مورد بحث قرار داده است و به حكم صبيّ متعرّض نشده است.

محل بحث:

آيا روي مبناي كساني بحث مي كنيم كه مصلحت را شرط مي دانند يا لااقل عدم المفسدة را يا روي مبناي كساني كه هيچ كدام را شرط نمي دانند؟ اگر هيچ كدام را شرط ندانيم و بگوئيم

«انت و مالك لابيك»

دعوائي در اين مسأله نيست پس كلام شيخ طوسي خارج از محل بحث است چون ايشان مصلحت را شرط نمي داند و مفسده را مضر نمي داند، لذا از بحث ما خارج است.

شيخ انصاري نيز مانند شيخ طوسي به همين قول قائل است و مي گويد

«انت و مالك لابيك»

، ولايت پدر مثل ولايت موليٰ و عبد است.

پس بحث ما در محور دو قول اوّل و دوم دور مي زند يا هر دو صحيح و يا هر دو فاسد و ما بر اساس شرطيّت مصلحت بحث مي كنيم و قول سوّم روي مبناي كساني است كه مصلحت و عدم المفسدة را شرط نمي دانند.

در اين مسأله نصّي نداريم كه اگر پدر به مادون و مافوق مهر المثل براي صبيّه و صبي عقدي بخواند چه مي شود، پس بايد سراغ قواعد برويم و ابتدا بايد ببينيم ريشۀ مسأله كجاست؟ آيا مهر و عقد دو چيز است به عبارة اخري آيا از باب تعدّد مطلوب است يا وحدت مطلوب؟ (عقد يك مطلوب و مهر هم مطلوب ديگر) يا

به تعبير سوم آيا در حكم دو انشاء است يا اين كه انشاء واحدي است؟ اگر بگوئيم كه به هم گره خورده اند و يك مطلوب و يك انشاء است در اين صورت هر دو باطل مي شوند، چون دومي كه قطعاً باطل است اوّلي هم باطل مي شود، امّا اگر گفتيم دو مطلوب است و در واقع دو انشاء است، در اين صورت يكي صحيح است و بر اساس مصلحت، و ديگري باطل است و بر خلاف مصلحت.

ما معتقديم: حق با كساني است كه مي گويند هر دو (عقد و مهر) يك چيز است و در احاديث ما به بيع تشبيه شده است، مثلًا روايت مي گويد وقتي براي خواستگاري مي روي حق داري نگاه كني، چون شبيه بيع است و معاوضه و يا عقد بلامهر (اگر بگويد زوّجتك نفسي بلامهر) باطل است، مثل بيع بلاثمن است.

ان قلت: ما در كلمات فقها داريم كه اگر كسي عقد را بدون ذكر مهر بخواند، عقد صحيح است و بايد مهر المثل را بدهد و هكذا اگر كسي عقدي بخواند با مهريّۀ حرام، مي گويند عقد صحيح و مهر باطل است و بايد مهر المثل را بدهد، آيا اين فتاوي دليل بر تعدد مطلوب نيست.

قلنا: نه تنها اين دليل به نفع شما نيست بلكه به ضرر شماست چون معنايش اين است كه مهر علي كل حالٍ جزءِ عقد است، منتهي كسي كه مهر را ذكر نمي كند لا بد به مهر المثل قانع است و در واقع ذكر

______________________________

(1) الخلاف، ج 4، كتاب الصّداق، مسئلۀ 37، ص 201.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 41

مهر شده است منتهي از اين باب كه معلوم بوده، لازم به ذكر نيست،

مثل كارگري كه استخدام مي شود، اگر مزدش طي نشده باشد بايد اجرة المثل عرفِ عادي به او داده شود و اجاره، حتماً با اجرة المثل است و بدون اجرة المثل اجاره امكان ندارد و باطل است پس اين قول و لو ظاهرش فريبنده است ولي باطنش، برعكس دلالت مي كند.

و دليل بر شرطيّت مهر است.

33 ادامۀ مسئلۀ 6 … 11/ 8/ 79

دليلنا: هم عقد باطل است و هم مهر، به دو دليل:
دليل اوّل: وحدت مطلوب

آيا عقد و مهر از قبيل تعدّد مطلوب است يا وحدت مطلوب؟

مسئلۀ تعدّد مطلوب و وحدت مطلوب در عبادات و معاملات هست (يعني هرجائي كه قيد و مقيّدي است) ظاهرش اين است كه يك چيز است، اما اگر قرائن حاصل شد كه هركدام منفصل است، اگر دستمان به يكي نرسيد، ديگري را عمل مي كنيم و در اين صورت مي گوئيم عقد مصلحت داشت و صحيح است و مهر فاقد مصلحت بود و باطل است، شبيه اين بحث را در عبادات و معاملات داريم. در بيع مايملك و ما لا يملك قائل به تعدّد مطلوب شده اند و گفته اند بيع در مايملك صحيح و در ما لا يملك باطل است و براي جلوگيري از ضرر مشتري، خيار تبعّض صفقه را قرار داده اند. در قرباني هم همين بحث است كه آيا ريختن خون يك مطلوب است و مصرف گوشت مطلوب ديگر و يا اين كه هر دو با هم يك مطلوب است، ما مي گوئيم ظاهر ادلّه وحدت مطلوب است يعني ريختن خون همراه با مصرف.

در ما نحن فيه نيز وحدت مطلوب است و لذا تفكيك قائل نمي شويم چون اگر تعدّد مطلوب باشد دليل مي خواهد. تعبير تازه اي هم در اينجا هست: شما عقدي مي خوانيد، يك جزء ش مصلحت دارد

و يك جزء ش مفسده، آيا مفسده به مصلحت سرايت مي كند يا نه؟ مي گوئيم مفسدۀ مهر سرايت به عقد مي كند.

دليل دوم: قاعدۀ لا ضرر

اين دختر كه به مادون مهر المثل عقد شده است اگر أَوْفُوا بِالْعُقُودِ شامل اين عقد شود ضرر و زيان است بر دختر، در موارد ديگر خيار فسخ داريم و ضرر جبران مي شود؛ ولي در نكاح قائل به خيار نيستيم و نمي تواند فسخ كند و اگر مهر المثل را اختيار كنيم، ضرر بر پسر است چون پسر عقد را بر پنج سكّه بسته است حالا شما مي گوئيد پنج سكّه باطل است چون ضرر بر دختر است پس مهر المثل را كه مثلًا يكصد و پنجاه سكّه است بدهد كه اين ضرر بر پسر است و يا به عكس مثلًا دختر با مهر بالائي ازدواج كرده، بعد گفتند كه اين مافوق مهر المثل است اگر بگوئيم با ده سكّه كه مهر المثل است، عقد شود در اين صورت ضرر بر دختر است در حالي كه فسخ هم نمي تواند بكند چون خيار فسخ در عقد بر خلاف اجماع است، پس مجبور است كه تن به عقد ناخواسته دهد و اين كار ظلم و ضرر است و شرع آن را نمي پذيرد. پس ما قائل مي شويم كه هر دو باطل است تا دچار اين مشكل نشويم.

[مسألۀ 7 نكاح السّفيه المبذّر]

اشاره

34 مسألۀ 7 (نكاح السّفيه المبذّر) … 14/ 8/ 79

مسألة 7: السفيه المبذّر المتصل سفهه بزمان صغره او حُجر عليه للتبذير، لا يصحّ نكاحه الّا بإذن أبيه أو جدّه أو الحاكم مع فقدهما، و تعيين المهر و المرأة إلي الوليّ، لو تزوّج بدون الاذن وقف علي الاجازة، فان رأي المصلحة و أجاز جاز و لا يحتاج إلي إعادة الصيغة.

عنوان مسأله:

از جمله مسائل عقد نكاح، عقد سفيه است، تا بحال صحبت دربارۀ عقد صغير بود و الآن صحبت در مورد سفيه كبير است. سفيه و سفاهت انواعي دارد؛ گاهي در امور مالي سفاهت دارد و گاه در انتخاب همسر هم (منهاي مهر و مسائل مالي) سفيه است. از كلام امام و صاحب شرايع و صاحب جواهر استفاده مي شود كه سفيه مورد بحث آنها سفيه مالي است (عنوان بحث امام السفيه المبذّراست يعني سفيهي كه در امور مالي ريخت وپاش مي كند) امام سفيه در امور مالي را دو قسم مي كند:

1- سفيهي كه سفاهتش متصل است به زمان صغر (المتصل سفاهته بالصغر)، وليّ او پدر و جد است.

2- صغير بزرگ شده و عاقل و هوشيار بوده ولي بر اثر بيماري يا كِبَر سن، عقل سالمي ندارد و حالت سفاهت به او دست مي دهد، در اين قسم، وليّش پدر و جد است، يا حاكم شرع، محلّ بحث است.

آيا سفيه اگر بدون اذن ولي نكاح كرد، عقد او باطل است يا فضولي؟ امام مي فرمايد چرا باطل باشد، عاقل و بالغ است و عقد را درست خوانده، پس عقد فضولي است و منوط به اجازۀ وليّ، اگر اجازه داد اعادۀ صيغۀ نكاح لازم نيست.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 42

فروع مسأله:
اشاره

در واقع اين مسأله دو فرع دارد:

فرع اوّل: سفيه مبذّر بدون اذن ولي نمي تواند عقد بخواند.

فرع دوّم: اگر بدون اذن ولي عقد خواند، فضولي است.

توضيح فرع اوّل: [سفيه مبذّر بدون اذن ولي نمي تواند عقد بخواند.]
اشاره

بسياري از بزرگان به همين فرع فتوا داده اند. مرحوم محقق در شرايع، علّامه در قواعد، محقق ثاني در جامع المقاصد، علّامه در تذكره، كه عبارت علّامه چنين است:

«و ليس للسفيه ان يستقلّ بالتّزويج لانّ النكاح يشتمل علي مُؤن (جمع مؤنة) ماليّة (نكاح مشتمل بر مؤونه هاي مالي است مثل مهر و نفقه) و لو استقلّ به لم يُؤمَن ان يُفْني ماله في المهر و النفقة فلا بدّ له من مراجعة الوليّ». «1»

محقّق ثاني در جامع المقاصد «2»، شهيد ثاني در مسالك «3» و صاحب جواهر «4» هم شبيه به همين بحث را دارند.

ادلّه:
اشاره

1-

قاعده:
اشاره

صغري: «النكاح من الامور المالية» چون مهر در او هست و نفقۀ زن ها با هم فرق مي كند،

كبري: «كلّما كان من الامور الماليّة فان السفيه محجورٌ فيها» فرض ما هم اين است كه سفيه مبذّر است و اگر اموالش به دستش باشد به باد فنا مي دهد و نكاح هم از امور مالي است.

نتيجه: «السفيه محجورٌ من النكاح» پس نكاح به دست خودش نيست و وليّ مي خواهد، منتهي در اينجا دو شرط دارد:

شرط اوّل: وليّ بايد زوجه و مقدار مهر را تعيين كند.

مرحوم آقاي حكيم در مستمسك «5» در ذيل همين مسأله مي فرمايد، سفيه مبذّر تعيين زوجه را مي تواند بكند و مهر را نمي تواند تعيين كند پس ولي فقط در مهر دخالت كند و تعيين زوجه به دست ولي نيست. مثل اين كه سفيه در انتخاب لباس مشكل ندارد ولي در قيمت مشكل دارد.

جواب: در برابر فرمايش آقاي حكيم مي گوئيم:

اوّلًا: گاهي مي شود كه انتخاب همسر به مسئلۀ مالي ارتباط پيدا مي كند؛ مثلًا دو زن كه هر دو كفو هستند يكي دختر امين التّجّار است با نفقه و مهر سنگين؛ ولي ديگري دختر كاسب محل است، با نفقه و مهر سبكتر، در اينجا انتخاب همسر با مسائل مالي ارتباط پيدا مي كند، پس مراد اين موارد است، يعني زوجه اي كه تعيين او دخالت در مهريّه داشته باشد، بايد به دست وليّ او باشد.

ثانياً: ممكن است كسي سفيه در مال و انتخاب همسر هر دو باشد يعني كفو را هم نمي تواند تعيين كند اين چنين افراد اجازۀ ولي را در هر دو مي خواهند.

عبارات علما فقط امور مالي را عنوان كرده است، در اين صورت ما به همان جواب اوّل اكتفا مي كنيم كه مراد علما مواردي است كه تعيين كفو

دخالت در امور مالي داشته باشد.

نتيجه: بايد مطابق قواعد بپذيريم كه در سفيه مبذّر، تعيين مهر به عهدۀ ولي است و اگر انتخاب كفو به امور مالي مربوط باشد انتخاب كفو نيز به عهدۀ ولي است.

شرط دوّم: انحصار جواز ازدواج سفيه به ضرورت

اگر ضرورت نباشد، نبايد ازدواج كند، صاحب جواهر مي فرمايد: خلافي در اين مسأله نيست كه بايد رعايت ضرورت كرد، «اذا كان فيه اتلافٌ لماله» «6» و شرطش اين است كه ازدواجش به حسب ضرورت باشد و اگر ضرورت ايجاب نكرد ازدواج نكند.

جواب: اگر چه صاحب جواهر ادّعاي اجماع كرده ولي ما مي گوئيم با سفيه هم بايد مثل ديگران رفتار كرد، زيرا ازدواج براي خيلي از افراد ضروري نيست و در ميان عقلاء ازدواج به عنوان يك امر مشروع است نه به عنوان يك ضرورت، پس در سفيه هم بايد همين گونه باشد نه اينكه منحصر شود به ضرورت، مثلًا در سفيه آيا فقط به اندازۀ زنده بودن به او غذا مي دهند و به همان كفايت مي كنند؟ نه، بلكه به او غذاهاي مختلف مي دهند و اين تلف مال نيست تا زماني كه اسراف نباشد، پس سفيه را نبايد در تنگنا قرار داد تا وقتي كه كارد به استخوان رسيد، ازدواج كند اين شرط درست نيست، و اين كه مي گويند مالش تلف مي شود كجا تلف مي شود؟ در حالي كه خرج ازدواج، خانه، ماشين و خوراك او مي شود.

توضيح فرع دوّم: (اگر بدون اذن ولي ازدواج كرد فضولي است)
ااشاره

مطابق قواعد ازدواجش صحيح است چون سفيه غير از مجنون و صغير است، و مجنون و صغير مسلوب العبارة هستند يعني عقدي را كه مي خوانند، باطل است امّا سفيه، بالغ و عاقل است و همه چيز را مي فهمد و فقط در امور كلان مالي مشكل دارد و عقد را درست

______________________________

(1) تذكره، چاپ قديم، ج 2، ص 610.

(2) جامع المقاصد، ج 12، ص 99.

(3) مسالك، ج 7، ص 150.

(4) جواهر الكلام، ج 29، ص 191

(5) مستمسك، ج 14، ص 459.

(6) جواهر،

ج 29، ص 191.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 43

خوانده است پس سفيه، مسلوب العبارة نيست و لذا عقدش صحيح است.

نكتۀ مهم:

بعضي خواسته اند بگويند اجازۀ ولي شرط نيست، عقد صحيح ولي مهر باطل است، يعني عقد خوانده است مثلًا با شش برابر مهر المثل در اينجا بگوئيم عقد صحيح است و مهر باطل و سراغ مهر المثل برويم. امّا در جواب همان حرف قبل مي آيد و بايد بگوئيم عقد هم باطل است چون:

اوّلًا: لا ضرر را با چه چيزي برطرف كنيم چون دختر به اميد چنين مهري زن او شده است چون اگر مهر المثل را مي خواست با بهتر از او ازدواج مي كرد، در اينجا ضرر هست، خيار فسخ هم نيست در حالي كه ازدواج اجباري را به گردن او گذاشته ايم، پس لا ضرر حاكم است و عقد باطل.

ثانياً: مسئلۀ وحدت مطلوب و تعدّد مطلوب هم در اينجا مي آيد يعني از جهتي شبيه معاوضه است (روايات متعدد داشتيم) اگر بگوئيم عقد درست است و مهر باطل و مهر المثل را بايد بدهد درست نيست، چون عقد و مهر از قبيل وحدت مطلوب است، پس عقد نيز باطل است.

35 ادامۀ مسئلۀ 7 … 15/ 8/ 79

2-

روايات:

متأسّفانه بعضي از بزرگان در نصوص بحث نكرده اند و بعضي گفته اند كه نصّي نداريم در حالي كه در اين مسأله نصوص خاصه اي وارد شده است كه دلالت بر همان چيزي دارد كه قاعده دلالت داشت (نصوص بر خلاف قاعده نيست)، عجب اين است كه مرحوم صاحب حدائق صريحاً مي گويد:

لم اقف لهم في هذا المقام علي نصّ يعتمد اليه. «1» با اين كه ايشان در اخبار احاطۀ وسيع و گسترده اي داشته و اين نصوص هم در ابوابي است كه مرتّباً روي آن بحث مي شده، چگونه اين نصوص از نظر ايشان مخفي مانده

است؟

* … عن الفضيل بن يسار و محمد بن مسلم و زرارة و بريد بن معاوية عن ابي جعفر عليه السلام قال: المرأة التي قد ملكت نفسها غير السفيهة و لا المولّي عليها

(مجنون و صغير نيست)

تزويجها بغير وليّ جايز. «2»

«غير السفيهة» وصف است ولي مفهوم دارد چون در مقام احتراز است و هر قيدي (مكان، زمان، لقب وصف، غاية … ) در مقام احتراز مفهوم دارد و معنيش اينست كه سفيه نكاحش جايز نيست.

ان قلت: حديث در مورد حكم «سفيهة» است نه سفيه، و حال آن كه بحث ما در مورد سفيه است.

قلنا: در حديث مي گويد زني كه از نظر مالي محجور نيست مي تواند ازدواج بكند پس زني كه نمي خواهد مهريّه بدهد و محجور مالي است، و نكاحش بايد به اذن ولي باشد و به طريق اولي سفيه كه مي خواهد مهر دهد اذن ولي مي خواهد. پس با الغاء خصوصيّت و قياس اولويّت، حكم سفيه استفاده مي شود، (حديث از نظر سند محكم و صحيحة الفضلاست و دلالت آن هم واضح است).

* … موسي بن بكر

(مجهول الحال)

عن زرارة، عن ابي جعفر عليه السلام قال: اذا كانت المرأة مالكة امرها تبيع و تشتري و تعتق و تشهد و تعطي من مالها ما شاءت

(يعني در امور مالي رشيده است)

فانّ امرها جايز تزوّج ان شاءت بغير اذن وليّها، و ان لم تكن كذلك

(رشيده نيست)

فلا يجوز تزويجها الّا بامر وليّها «3».

«مرأة» وقتي سفيه و ممنوع از تصرف باشد «رجل» به طريق اولي از تصرّف ممنوع است (سند آن مشكل دارد).

* … عن ابي الحسين الخادم بيّاع اللؤلؤ، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: سأله أبي و انا حاضر عن اليتيم،

متي يجوز امره؟ … جاز عليه امرُه الّا ان يكون سفيهاً او ضعيفاً

(ضعيف از نظر عقلي يعني مجنون) «4»

اين شخص را ثقه دانسته اند و بعضي هم تشكيك كرده اند كه اسم اين شخص چيست؟ بعضي گفته اند «آدم ابن المتوكّل» است، اگر اين همان باشد ممكن است كسي قائل به وثاقتش شود چون بعضي او را ثقه دانسته اند ولي عدّه اي از علماء رجال مي گويند اينها دو نفر هستند و «بياع اللؤلؤ» مجهول است و «آدم» احتمالًا ثقه است.

بنابراين حديث وضعش از نظر سند متزلزل است چون اوّلًا «آدم» متزلزل است كه ثقه است يا نه. و ثانياً اگر هم ثقه باشد احتمال دارد كه «آدم» غير از «بيّاع اللؤلؤ» باشد پس نمي توان گفت كه ثقه است، منتهي اين روايت از نظر دلالت بر مذكّر بهتر از روايات قبل است.

البته اين روايت تصريح به نكاح ندارد بلكه از اطلاق استفاده مي شود كه في النكاح و غيره و في الاموال و غيرها جاز امره؛ ولي اين

______________________________

(1) حدائق، ج 23، ص 247.

(2) ح 1، باب 3 از ابواب عقد نكاح.

(3) ح 6، باب 9 از ابواب عقد النكاح.

(4) وسائل، ج 13، ح 5، باب 2 از ابواب حجر.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 44

روايات من حيث المجموع شاهد براي بحث مي باشد و شايد صاحب حدايق كه به اينها استدلال نكرده است نه به خاطر اين است كه اين روايات را نديده، بلكه از اين جهت است كه اين روايات را قابل عمل نمي دانسته، چون دلالت بر استقلال باكره دارد و خيلي ها استقلال باكره را قبول ندارند و اين روايات غير معمول بها بوده و لذا استدلال نكرده اند و روايت آخر هم كه

نكاح ندارد و شايد به أمور مالي برمي گردد كه غالباً در مورد سفيه از امور مالي بحث مي شود.

به هر حال ما اين روايات را مؤيّد، بلكه دليل مي دانيم چون قائل به استقلال بوديم.

جمع بندي: تا اينجا قواعد و روايات را بيان كرديم، ذكر مخالفين و بررسي اسناد شد، پس اين روايات مي تواند براي ما دليل باشد اجمالًا.

بحث موضوعي:
اشاره

حكم مسأله كه سفيه و سفيهه حق نكاح ندارند، بيان گرديد، اكنون در موضوع بحث مي كنيم:

ان قلت: قاعدتاً موضوع مقدم است بر حكم چرا ابتدا از حكم بحث مي كنيد؟

قلنا: در مقام واقع و ثبوت موضوع مقدم است بر حكم (تا شرابي نباشد، حرمتي نيست) ولي در مقام اثبات بايد حكم را قبل از موضوع بحث كرد چون بايد ببينيم در لسان دليل حكم روي چه رفته است، پس بايد عنوان را از لسان دليل گرفت و لذا ابتدا حكم را مي خوانيم و ادلّه و عنوان ادله را مي بينيم بعداً سراغ موضوع مي رويم.

سفيه و سفيهه چه كسي است؟
اشاره

«سفيه» در مقابل «رشيد» است. در مورد موضوع سفاهت صاحب جواهر و مرحوم شهيد در مسالك و علامه در قواعد بحث كرده اند و رشيد و سفيه را تفسير كرده اند.

صاحب جواهر مي فرمايد: «ما حقيقت شرعيّه اي مثل صلاة و زكات در مورد سفيه نداريم و حقيقت لغويّۀ مخالف عرف هم نداريم. مدار ما بر عرف است، مفهوم عرفي سفيه معلوم است بنابراين بحثي در آن نداريم.» «1»

لكن الانصاف: مسأله خيلي واضح نيست بلكه بايد آن را موشكافي كرد. مرحوم علّامه در قواعد مي فرمايد:

«فهو (رُشد) كيفيّةٌ نفسانيّة تمنع من افساد المال، و صرفه في غير الوجوه اللائقة بافعال العقلاء». «2»

مرحوم شهيد در مسالك مي فرمايد:

«ليس مطلق الاصلاح موجبا للرشد (اگر كسي مالش را خوب خرج كرد دليل بر رشد نيست بلكه بايد ملكه باشد)، بل الحقّ انّ الرّشد ملكة نفسانيّة، تقتضي اصلاح المال، و تمنع من افساده و صرفه في غير الوجوه اللائقة بأفعال العقلاء». «3»

آيا «تنميه و تكسّب» هم شرط رشد است؟ (يعني بهره برداري از مال و اضافه كردن آن هم رشد است) آيا كسي كه

تكسّب به مال و تنميه نمي كند، سفيه است؟ گفته شده است كه تنميه شرطش نيست.

بلكه آن را كه خرج مي كند بيهوده خرج نكند.

در اينجا دو حديث مرسله هم در مورد سفاهت و رشد داريم، يكي در مجمع البيان مرحوم طبرسي در تفسير «فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً». «4»

«و الاقويٰ أن يحمل علي انّ المراد به العقل و اصلاح المال … و هو المروي عن الباقر عليه السلام. «5» (منظور عقل اقتصادي است). و ديگري در مجمع البحرين در مادۀ رشد از امام صادق عليه السلام نقل مي كند

* قال الصّدوق: و قد روي عن الصادق عليه السلام … قال: ايناس الرشد، حفظ المال. «6»

36 ادامۀ مسئلۀ 7 … 16/ 8/ 79

آيا عدالت هم شرط رشد است؟ به اين معني كه علاوه بر ملكۀ اصلاح مال، عادل هم باشد كه اگر عادل نباشد اموالش را به دستش نمي دهند، و در واقع «فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً» هم رشد اقتصادي و هم رشد اخلاقي (عدالت) را بيان مي كند.

مشهور فقهاء عامه و خاصه عدالت را شرط نمي دانند؛ ولي اقلّيتي از آنان قائل به اعتبار عدالت شده اند.

از كساني كه عدم اعتبار از آنها نقل شده، مرحوم علّامه در تذكره است كه مي فرمايد:

«قال اكثر اهل العلم الرشد الصَّلاح في المال خاصّة (مقابل اين است كه مسائل غير مالي دخالتي در مسئلۀ رشد ندارد) سواء كان صالحاً في دينه أو لا (بنابراين عدالت شرط نيست) و هو قول مالك و أبي حنيفة و احمد (از فقهاء اهل سنّت) و هو المعتمد عندي (عدم

______________________________

(1) جواهر، ج 26، ص 48.

(2) قواعد، ج 2، ص 134.

(3) مسالك، ج 4، ص 148.

(4) آيۀ 6، سورۀ نساء.

(5) مجمع البيان،

ج 3، ص 9.

(6) 8. وسائل، باب 45 من ابواب احكام الوصايا، ح 6.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 45

اشتراط عدالت).» «1»

علّامه دلائل زيادي براي عدم اعتبار عدالت مي آورد كه عمدۀ آن دو دليل است:

1- در بقاء، عدالت شرط نيست، در حدوث چرا؟ يعني اگر به يتيم پولهايش را داديم، آيا بايد تا آخر عمر عادل باشد؟ كسي اين را نگفته است، پس بقاءً عدالت شرط نيست حدوثاً چرا شرط باشد.

«لانّ العدالة لا يعتبر في الرشد في الدوام فلا يعتبر في الابتداء» «2»

2- منظور از اعتبار شرط رشد در اعطاء اموال يتيم به او اين است كه بتواند مال خودش را حفظ كند و تعبّد نيست و اگر هدف اين است، عدالت شرط نيست چون انسان در مال خودش خيانت نمي كند پس عدالت براي چه لازم باشد، بله اگر اموال ديگران را بخواهند به او بدهند عدالت شرط است. چون ممكن است در اموال ديگران خيانت كند.

و امّا شيخ طوسي در كتاب خلاف، در تفسير رشد چنين مي فرمايد:

«ان يكون مصلحاً لماله، عدلًا في دينه، فاذا كان مصلحاً لماله غير عدلٍ في دينه او كان عدلًا في دينه غير مصلح لماله، فانّه لا يدفع اليه ماله. و به قال الشافعي». «3»

شيخ با صراحت قائل به اشتراط عدالت شد و معلوم مي شود تنها كسي كه از عامّه قائل به اشتراط عدالت شده است شافعي است بعد شيخ طوسي براي اعتبار عدالت دليل مي آورد و در بعضي از كلمات استدلال به قدر متيقّن مي كند كه قدر متيقّن كرده و مي گويد: اگر هر دو باشد (عدالت و صلاح) اموال را به او مي دهند و اگر يكي باشد نمي توان اموال را

به او داد ولي، بعداً خواهيم گفت كه جاي قدر متيقّن نيست و دليل بر عدم اعتبار عدالت داريم.

مختار ما: در اينجا سه نكته بايد مورد توجّه قرار گيرد:
نكتۀ اوّل: مسئلۀ اعتبار عدم سفاهت قبل از اسلام و قبل از اينكه حكم شرعي باشد در عرف عقلا بوده است،

پس بايد ببينيم در عرف عقلاء سفيه و رشيد به چه كسي مي گويند؟

در عرف به كسي مي گويند كه توان اصلاح مال را ندارد مثلًا به مادون قيمت مي فروشد يا به مافوق قيمت مي خرد، اموالش را به غير ثقه مي سپارد و اموال خود را حفظ نمي كند و يا اموالش را در معرض فساد قرار مي دهد. نقطۀ مقابل، رشيد است كه به قيمت مي خرد، به قيمت مي فروشد، به اشخاص معتبر مي دهد و مدرك مي گيرد و اموالش را حفظ مي كند.

در لغت هم به همين معني است منتهي كمي وسيعتر. راغب مي گويد سفه در حقيقت به معني: «قلّة الوزن في البدن بحيث لا يقدر، علي المشي متعادلًا»، بعد توسعه داده اند و خفّت وزن عقل را هم سفه گفته اند.

در شرع معناي سفه را روي زاويۀ خاصي مي برد يعني عدم تعادل فكري در مسائل مالي. پس سفاهتي كه در اين ابواب گفته مي شود، عدم اعتدال فكر در مسائل مالي و اصلاح مال است ولي گاهي در لسان روايات و آيات سفاهت به يك معني وسيعتري هم گفته شده است: مثل: «سَيَقُولُ السُّفَهٰاءُ … » كه سفيه در معارف الهي مراد است به جهت وجود قرينه و يا در بعضي از روايات شارب الخمر را سفيه دانسته اند كه سفيه اخلاقي مراد است ولي بحث ما در سفاهت از نظر مالي است به قرينۀ آيۀ شريفۀ «فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوٰالَهُمْ «4»».

نكتۀ دوّم: جاي ترديد نيست كه اعتبار عدالت لازم نيست،

چون در مال خودش هوش اقتصادي مي خواهد، نه عدالت و در مال ديگران عدالت جا دارد، چون انسان كه به خودش خيانت نمي كند، پس اگر مصلح مال است، نياز به عدالت ندارد و شاهد اين مطلب كه عدالت شرط نيست اين است

كه ريشۀ بحث، بناء عقلا است، كه اموال سفيه را به او نمي دهند چون حفظ نمي كند. آيا عقلا كه مال را به سفيه نمي دهند عدالت را شرط مي دانند؟ در شرع هم امضاي بناي عقلا شده است، پس شكي نيست كه عدالت معتبر نيست.

مضافاً به اينكه دليلي بر اعتبار عدالت نداريم و قدر متيقّن دليل نمي شود و اطلاق «فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً» منصرف است به رشد مالي نه رشد اخلاقي گوئي كه در اينجا خلطي بين رشد عقلي و رشد اقتصادي شده است مثلًا «أَ لَيْسَ مِنْكُمْ رَجُلٌ رَشِيدٌ» قرينه است كه رشد اخلاقي مراد است.

پس آيه بهترين قرينه است كه معتبر رشد مالي است نه رشد اخلاقي.

نكتۀ سوّم: للسفاهة و الرشد درجات و مراتب،

ممكن است كسي در مقابل پنجاه هزار تومان رشيد باشد، امّا در مقابل پنج ميليون تومان رشيد نباشد و يا لباس مي تواند بخرد امّا خانه نمي تواند بخرد، يا زن با

______________________________

(1) ج 2، ص 75.

(2) تذكرة، ج 2، ص 75.

(3) كتاب الحجر، ج 3، ص 283، مسألۀ 3.

(4) آيۀ 6، سورۀ نساء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 46

مهريّۀ مناسب نمي تواند بگيرد، اگر درجات داشته باشد، ممكن است كسي در يك درجه رشيد؛ ولي در درجۀ ديگر سفيه باشد در اين صورت به اندازه اي كه رشد دارد مالش را به او مي دهيم و در غير آن به او نمي دهيم.

اضف الي ذلك: رشد اقتصادي با رشد انتخاب همسر جداست، يعني كسي ممكن است در انتخاب همسر رشيد باشد كه در اين صورت او را در انتخاب همسر آزاد مي گذاريم ولي بر تعيين مهر نظارت مي كنيم.

[مسألۀ 8 تزويج الولي المولّي عليه بمن له عيبٌ]

اشاره

37 مسئلۀ 8 (تزويج الولي المولّي عليه بمن له عيبٌ) … 17/ 8/ 79

مسألة 8: اذا زوّج الولي المولّي عليه بمن له عيب لم يصحّ و لم ينفذ سواء كان من العيوب الموجبة للخيار أو غيرها ككونه منهمكاً في المعاصي و كونه شارب الخمر او بذي اللسان سيئ الخلق امثال ذلك، الّا اذا كانت مصلحة ملزمة في تزويجه، و حينئذ لم يكن خيار الفسخ لا له و لا للمولّي عليه اذا لم يكن العيب من العيوب المجوّزة للفسخ، و ان كان منها فالظاهر ثبوت الخيار للمولّي عليه بعد بلوغه، هذا كلّه مع علم الولي بالعيب، و الّا ففيه تأمل و تردد و ان لا تبعد الصحّة مع اعمال جُهده في احراز المصلحة، و علي الصّحة له الخيار في العيوب الموجبة للفسخ، كما انّ للمولّي

عليه ذلك بعد رفع الحجر عنه و في غيرها لا خيار له و لا للوليّ علي الاقويٰ.

عنوان مسأله:

ولي براي مولّي عليه خود همسر معيوبي را تزويج مي كند و فرق نمي كند از عيوبي باشد كه با آن نكاح فسخ مي شود يا عيوب ديگر ديني (نماز نخوان، شراب خوار يا در معاصي فرورفته) يا دنيوي (تندخو، بدزبان يا بي رحم) باشد. در اينجا سه صورت متصور است:

1- دانسته اين كار را مي كند (مي داند و انتخاب مي كند) كه خود دو صورت دارد:

الف) مي داند و مصلحت است كه اين كار را مي كند مثلًا خود شخص هم معيوب است و كس ديگري سراغش نمي آيد و لذا مصلحتش اين است كه اين همسر معيوب را براي او انتخاب كند (صورت اوّل).

ب) مي داند و بدون مصلحت است (صورت دوّم).

2- نمي دانسته و جاهلًا اين كار را مي كند يعني همسري انتخاب كرد و نمي دانست كه معيوب است (صورت سوّم).

البتّه اين صورت را هم مي توان دو قسم كرد مع المصلحة يا مع عدم المصلحة ولي متعرّض آن نشده اند.

دليل:

ظاهراً در اين مسأله نصّ خاصّي نداريم بلكه بر اساس قواعد بايد بحث كنيم. بسياري از بزرگان كه متعرّض اين مسأله شده اند استناد به هيچ نصّي نكرده اند، شيخ طوسي، محقق ثاني در جامع المقاصد، شهيد ثاني در مسالك، صاحب حدائق و از معاصرين آية اللّٰه خوئي در مستند عروة و آية اللّٰه حكيم در مستمسك عروة و آقاي سبزواري در مهذّب متعرض اين مسأله شده اند و مرحوم صاحب جواهر هم مفصّلًا از آن بحث كرده است؛ ولي متعرض نصّي نشده اند. پس بايد سراغ قواعد برويم.

اصل:
صورت اوّل (عالماً مع المصلحة):

در اينجا امام (قدس سرّه) مي فرمايد اگر مصلحت اقتضا مي كرده خيار فسخ ندارد، نه ولي خيار فسخ دارد و نه مولّي عليه بعد البلوغ مگر اينكه از عيوب مجوّز فسخ باشد (5 عيب در مرد، 7 عيب در زن) كه صغير بعد از اينكه كبير شد حق فسخ دارد. مقتضاي قاعده و اصل در اين مسأله صحت است، چون عقد مع المصلحة است و ظاهراً هم اختلافي در صحّت نيست، امّا چرا ولي خيار ندارد؟ چون عالم بوده است و عامد، و وقتي راضي شده ديگر خيار ندارد (فرض مسأله اين است كه عيوب را مي دانسته است)، به عبارة اخري خيار عيب براي جاهل است هم در بيع و هم در نكاح، و مسلّم است كه عالم به عيب، خيار فسخ ندارد و امّا مولّي عليه آيا حق فسخ دارد يا نه؟ در اينجا سه قول است: 1- مولّي عليه هم خيار فسخ ندارد.

2- مولّي عليه خيار فسخ دارد. 3- در عيوب منصوصه خيار فسخ داشته باشد.

دليل قول اوّل (مولّي عليه خيار ندارد):

كار ولي كار مولّي عليه است مثل وكيل

است بلكه بالاتر (لانّ اختيار الولي بمنزلة اختيار المولّي عليه) و در عرف عقلا ولي، نسبت به مولي عليه من جميع الجهات وجود تنزيلي دارد.

دليل قول دوم (مولّي عليه خيار فسخ دارد):

دو بيان در اين مسأله است:

بيان محقّق ثاني:

محقق ثاني ثبوت خيار را اين گونه تفسير مي كند:

«انّ النّكاح يتعلّق بالشهوة فلا يكون رضاه بالعيب ماضياً علي

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 47

العيب» «1» نكاح مربوط به علاقۀ جنسي است و رضايت ولي به عيب، دليل بر امضاء عيب نيست. آيا مفهوم مستدلّي براي اين عبارت مي توان پيدا كرد؟ يعني ولي راضي به اصل نكاح شده است نه راضي به عيب و رضايت به اصل نكاح، دليل بر رضايت به عيب نيست.

جواب:

اوّلًا: فرض ما اين است كه اصل عقد را از عيب نمي توان جدا كرد، چون در خارج از هم جدا نيستند، يا اين زن را مي خواهي با تمام عيوبش، يا نمي خواهي. چون وجود واحد است، در خارج نمي تواند بگويد زن را مي خواهم ولي عيبش را نمي خواهم و اين دو قابل تفكيك نيست (وجود واحدٌ في الخارج اصله و فرعه، المرأة مع عيبها و الرجل مع عيبه) و لذا اگر عالم به عيب بود و نكاح كرد معنايش اين است كه راضي شده است و اگر بگويد اصلش را مي خواستم پذيرفته نمي شود.

ثانياًرضايت ولي جانشين رضايت مولّي عليه شده است. پس اين بيان جامع المقاصد قابل قبول نيست.

بيان شهيد ثاني:

« … امّا ثبوت الخيار فلوجود العيب الموجب له لو كان هو المباشر للعقد جاهلًا (اگر خود مولّي عليه جاهل بود خيار داشت اينجا هم خيار دارد و علم ولي به درد نمي خورد) و فعل الولي له حال صغره

بمنزلة الجهل». «2»

جواب: آيا اين حرف درست است كه صغير جاهل است؟ خير علم ولي به منزلۀ علم مولّي عليه و اقدام او، اقدام مولّي عليه و رضاي او رضاي مولّي عليه است، چطور رضاي ولي، رضاي مولّي عليه باشد؛ ولي علم وليّ علم مولّي عليه نباشد. پس بيان ايشان هم درست نيست.

دليل قول سوّم (در عيوب منصوصه، خيار فسخ داشته باشد):

دليل امام شايد تمسّك به اطلاق ادلّۀ عيوب است، چون اطلاق ادلّه مي گويد كه بعد از كبير شدن خيار فسخ بخاطر عيب دارد.

جواب: ادلّۀ عيوب تخصيص خورده است، به صورت جهل و اجماعي و مسلّم است كه در صورت علم خيار ندارد، وقتي علم ولي علم مولّي عليه است در اين صورت مثل اين است كه صغير عالم بوده و كبير هم كه شد، حق فسخ ندارد.

نتيجه: در صورت اول نه ولي حق فسخ دارد و نه مولّي عليه. در اينجا از تحرير الوسيله جدا مي شويم كه نه در عيوب منصوصه و نه در عيوب غير منصوصه حق فسخ ندارند نه ولي و نه مولّي عليه.

صورت دوّم (عالماً دون المصلحة):

ظاهر مسأله اين است كه باطل است، چون ما مصلحت را شرط مي دانستيم؛ ولي بعضي از بزرگان در اينجا قائل به صحت شده اند.

شيخ طوسي در خلاف همين مسأله را متعرّض مي شود و مي فرمايد صحيح است:

«للاب ان يزوّج بنته الصغيرة بعبد أو مجنون، أو مجذوم، أو ابرصٍ، أو خصّيٍ و قال الشافعي: ليس له ذلك، دليلنا: انّا قد بيّنا انّ الكفاءة ليس من شرطها الحرية و لا غير ذلك من الاوصاف.» «3»

جواب: ظاهراً شيخ طوسي كفائت شرعي را با كفائت عرفي مخلوط كرده است، بحث اين است كه آيا

فقط كفائت شرعي كافي است يا كفائت عرفي نيز لازم است، اگر مصلحت را شرط بدانيم بايد قائل به كفائت شرعي و عرفي بشويم و اگر هم مصلحت را شرط ندانيم و فقط عدم المفسده را شرط بدانيم و ضرر را مضر عقد بدانيم بازهم نكاح مجذوم و مجنون و خصي … داراي مفسده است و باطل.

38 ادامۀ مسئلۀ 8 … 18/ 8/ 79

صورت سوّم (جاهلًا بالعيب):

چه بسا تلاش و كوشش هم كرده ولي نفهميده كه معيوب است، آيا اصل عقد باطل است يعني لا ينفذ و يكون فضولياً (هرجا در اين بحث باطل گفتيم يعني فضولي است) و يا اين كه ولي به جهت عيب خيار فسخ دارد، يا در هنگام بلوغ خودش خيار فسخ دارد، كدام قول است؟

عبارت امام ذيل مسئلۀ هشت اين بود:

« … هذا كلّه مع علم الولي بالعيب، و الّا (مع جهل الولي)

ففيه تأمّل و تردّد و ان لا تبعد الصّحّة مع اعمال جُهْدِهِ في احراز المصلحة، و علي الصّحّة له (ولي)

الخيار في العيوب الموجبة للفسخ، كما انّ للمولّي عليه ذلك (اي الخيار)

بعد رفع الحجر عنه، و في غيرها لا خيار له و لا للولي علي الاقويٰ».

حل مسأله از دو راه است:

1- آيا مصلحتي كه ولي بايد رعايت كند مصلحت واقعيّه است و در مقام ثبوت، يا مصلحت خيالي و در مقام اثبات و ظاهر (تلاش و كوشش كرده و بجائي نرسيده و همين كافي باشد)؟

اگر گفتيم مصلحت در مقام ثبوتي است، عقد باطل است چون در

______________________________

(1) جامع المقاصد، ج 12، ص 144.

(2) مسالك، ج 7، ص 171.

(3) كتاب النكاح، ج 4، ص 285، مسئلۀ 49.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 48

باطن مفسده داشته؛

ولي اگر مقام اثباتي باشد، عقد صحيح است (مع اعمال جهده في احراز المصلحة)

قاعدتاً مصلحت واقعي شرط است، مثلًا اگر واقعاً وكيل اشتباه كرد و چيزي را به عُشر قيمت فروخت آيا بيع او درست است؟ قطعاً درست نيست و مصلحت واقعي شرط است پس نكاح باطل است يعني لا ينفذ و يكون فضولياً.

ان قلت: شما كه مي گوئيد مدار ولايت، مصلحت واقعي است چه كسي مي تواند به واقع برسد؟

قلنا: از طريق علم و علم ما علم طريقي است نه موضوعي، گاهي علم موضوعي است يعني اذا علمتَ المصلحة فالنّكاح صحيحٌ كه اگر خلاف واقع هم در بيايد نكاح صحيح است، چون علم موضوعي بوده و در موضوع اخذ شده؛ ولي در ما نحن فيه مصلحت واقعيّه را با علم طريقي كشف كرده ايم ثم انكشف كه اين علم خطا بوده و به واقع نرسيده ايم پس ولايت درست نبوده و باطل است.

ان قلت: اگر شك كرديم علم طريقي است يا موضوعي چه بايد كرد؟

قلنا: اصل در علم، طريقيت است الا ما خرج بالدّليل

2- اگر عيب از عيوب موجب فسخ باشد، در اينجا لا ضرر جاري نمي شود چون ضرر با خيار فسخ جبران مي شود (الضرر منجبر بالخيار) امّا اگر عيب ديگري باشد (آدم بي دين، حقه باز، بدزبان و … ) كه هيچ يك از اين عيوب موجب فسخ نيست، اگر بگوئيم عقد صحيح است در اينجا «لا ضرر» جلوي صحت عقد را مي گيرد، چون خيار فسخي ندارد كه جبران كند و خيار در نكاح محدود است و مثل بيع نيست، پس لا ضرر در اينجا جاري مي شود. لا ضرر در همۀ ابواب جاري مي شود و منحصر به چند باب نيست. گاهي ضرر نيست بلكه «حرج»

است يعني مثلًا زن با اين شوهر جانش به لبش مي رسد و شب و روز ندارد پس لا حرج هم در اينجا هست. حال اگر بگوئيم عقد صحيح است اين دو بسوزند و بسازند در مقابل لا ضرر و لا حَرَج چه جوابي داريم (مرحوم امام هم قائل به صحت بود).

نتيجه: ما قائل به تفصيل شديم، اگر از عيوبي باشد كه خيار فسخ دارد عقد صحيح است و لا ضرر و لا حرج هم با خيار جبران مي شود امّا اگر از عيوبي باشد كه خيار فسخ ندارد بايد بگوئيم عقد باطل است. (لا ينفذ فيكون فضولياً)

[مسئلۀ 9 (استحباب استيذان المرأة من الولي)]

اشاره

39 مسئلۀ 9 (استحباب استيذان المرأة من الولي) … 21/ 8/ 79

مسألة 9: ينبغي بل يستحب (ينبغي جنبۀ عقلائي و يستحب استحباب شرعي مسأله است)

للمرأة المالكة أمرها (تعبير به المالكة امرها به جهت وجود مباني مختلف است كه در مسئلۀ دوم بيان شد)

أن تستأذن اباها أو جدّها و ان لم يكونا فأخاها و ان تعدّد الاخ قدّمت الاكبر.

عنوان مسأله:

هر زني كه استقلال در نكاح دارد مستحب است كه از ولي خود در امر ازدواج اجازه بگيرد. اين يك مسئلۀ استحبابي و يكي از آداب عرف عقلا و شرع مقدّس اسلام است.

موضوع مسأله:

«المرأة المالكة امرها» است كه مراد استقلال در امر نكاح است (يا باكره است و عقيدۀ ما اين بود كه باكرۀ رشيده استقلال دارد و يا اگر استقلال باكرۀ رشيده را قائل نباشيم در اين صورت مراد ثيّبه است كه استقلال دارد به بياني كه در مسئلۀ دو تحرير الوسيله گذشت).

اقوال:

از نظر اقوال بسياري از فقهاء متعرض اين مسأله شده اند: مرحوم محقق در شرايع، صاحب جواهر در ذيل مسئلۀ 11 از لواحق باب عقد نكاح، مرحوم صاحب عروه در مسئلۀ 14 از مسائل اولياء العقد و محشّين عروة هم تا آنجا كه اطلاع داريم مخالفتي ندارند، پس مخالفي در مسأله نداريم، به خصوص كه مستحبي است كه با عرف عقلا هم سازگار است.

ادلّه:
الف- دليلي عقلي:
اشاره

اين مسأله دو دليل عقلي دارد:

دليل اوّل: مقتضاي رعايت ادب

مقتضاي ادبي است كه بايد بين پدر و دختر باشد حتّي پسر هم مستحب است اجازه بگيرد، پس ادب اقتضا مي كند كه فرزند در مسائل مهمّ زندگي اجازه بگيرد و چه مسئله اي مهمتر از مسئلۀ ازدواج؟ بخصوص اينكه مسائل مربوط به ازدواج فرزندان در زندگي پدر و مادر و برادران تأثير مي گذارد، اگر خوب در بيايد اثر مثبت و اگر بد در بيايد اثر منفي دارد. پس پدر چگونه مي تواند بي تفاوت باشد و حال آنكه مفاسد و مصالح زندگي فرزندان به زندگاني پدر و مادر سرايت مي كند، بنابراين يك ادب تشريفاتي و خشك و خالي نيست، بلكه ادبي است كه منشأ اثر است.

دليل دوم: استفاده از تجارب

پدر تجاربي دارد هم در ازدواج خودش و هم در ازدواج

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 49

نزديكان، كه مي تواند براي فرزند روشنگر باشد و فرزند مستغني از آن نيست. (در جواهر اشاره اي به آن شده است)

اينها از قبيل استحسانات ظنّي نبوده، بلكه از مستقلّات عقلي است (مثل حُسن احسان و قبح ظلم) و بدون استدلال مي توان آنها را درك كرد و «كلّما حكم به العقل، حكم به الشرع» پس مي توانيم از اين دو دليل عقلي، استحباب شرعي استفاده كنيم.

ب- دليل نقلي:

روايات متعدّدي در اين مسأله وارد شده است، ظاهر روايات مي گويد كه واجب است اذن بگيرد، منتهي ما بين اين روايات و روايات استقلال (كه در مسئلۀ دوم گذشت) جمع كرده و حمل بر استحباب مي كنيم.

* … عن ابن ابي يعفور، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: لا تنكح ذوات الآباء من الابكار الّا باذن آبائهنّ «1»

. ظاهر روايت اين است كه واجب است باكرۀ رشيده بدون اذن ازدواج نكند.

* … عن الحلبي، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: سألته عن البكر

(مراد صغيره است به قرينۀ اذا بلغت مبلغ النساء)

اذا بلغت مبلغ النساء أ لها مع أبيها امر؟ فقال: ليس لها مع أبيها امر ما لم تثيّب «2»

. اين روايت هم از نظر سند معتبر است.

* … عن ابن بكير، عن رجل

(مرسله است)

، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: لا بأس ان تزوّج المرأة نفسها اذا كانت ثيّباً بغير اذن أبيها اذا كان، لا بأس بما صنعت «3»

. مفهوم قضيّۀ شرطيّه اين است كه اگر باكره باشد بدون اذن آنها نكاح نكند.

روايات ديگري غير از اين موارد هم داريم.

ظاهر اين روايات مي گفت كه واجب

است باكرۀ رشيده بدون اذن ازدواج نكند و در مسئلۀ دوم رواياتي داشتيم كه استقلال را ثابت مي كرد، چه كنيم؟ در ابواب مختلف فقهي مواردي داريم كه دو دسته روايت است يك دسته مجوّزه كه نص در جواز فعل است و طايفۀ ديگر ظهور در منع دارد كه در چنين مواردي جمع بين نص و ظاهر به اين است كه حمل بر استحباب مي كنيم و اين جمع عرفي در بين فقها معمول است هم در ابواب عبادات و هم غير عبادات.

اگر پدر و جدي ندارد مستحب است از برادر اجازه بگيرد و اگر متعدّد باشند اول از برادر بزرگتر اجازه بگيرد.

* … عن ابي بصير، عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام

(حديث مرسله است به دليل اينكه در سلسلۀ روات حديث عن البرقي أو غيره دارد)

قال:

سألته عن الذي بيده عقدة النكاح، قال: هو الاب و الاخ و الرجل يوصي اليه … «4»

روايت مي فرمايد عقد نكاح به دست اينهاست ظاهرش اين است كه اذن واجب است ولي در هنگام جمع بين اينها و روايات استقلال حمل بر استحباب مي شود.

* … عن محمد بن مسلم كلاهما عن ابي جعفر عليه السلام: مثله «5»

(كه عين روايت قبل را نقل كرده اند).

* … عن بعض اصحابنا، عن الرضا عليه السلام قال: الاخ الاكبر بمنزلة الاب. «6»

اضف الي ذلك: دو دليل عقلي كه در مورد اب آورديم در مورد اخ هم هست زيرااوّلًاآداب اجتماعي اقتضا مي كند كه برادر در جريان باشد و اگر بي اطّلاع او كاري كنند، باعث رنجش مي شود و خوب و بد زندگي خواهر در زندگي برادر تأثير دارد و زندگي برادر و خواهر به هم گره خورده است وثانياًمسئلۀ

تجارب هم هست چون پسرها در جامعۀ بازتري زندگي مي كنند و تجربه شان بيشتر است و اگر بيشتر هم نباشد انسان از كسي كه از نظر تجربه با او مساوي است كسب مشورت كند، خوب است.

در ذيل اين مسأله، صاحب جواهر مي فرمايد: استحباب از روايت در نمي آيد بلكه «كراهة الاستبداد» «7» از روايت استفاده مي شود، و بين اين دو تفاوت است و هر چيزي كه مكروه شد، ضدّش جزء مستحبات نيست مثلًا خوردن غذاي داغ مكروه است؛ ولي خوردن غذاي سرد مستحب نيست. در ما نحن فيه روايت از استبداد نهي كرده است و بايد آن را حمل بر كراهت كنيم، صاحب حدائق هم به اين نكته توجّه كرده است كه از روايات ناهيه كراهت استبداد استفاده مي شود نه استحباب استيذان.

صاحب جواهر در ادامه نكته اي مي گويد:

«اللّٰهمَّ الّا ان يدّعي استفادة ذلك عرفاً من امثال تلك الخطابات» «8» وقتي گفته اند استبداد مكروه است يعني استيذان مستحب است و بين اين دو عرفاً ملازمه است.

______________________________

(1) ح 5، باب 6 از ابواب عقد نكاح.

(2) ح 11، باب 3 از ابواب عقد نكاح.

(3) ح 14، باب 3 از ابواب عقد نكاح.

(4) ح 4، باب 8 از ابواب عقد نكاح.

(5) ح 5، باب 8 از ابواب عقد نكاح.

(6) ح 6، باب 8 از ابواب عقد نكاح.

(7) جواهر، ج 29، ص 229.

(8) جواهر، ج 29، ص 229.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 50

نكته:

دو دليل عقلي كه قبلًا بيان كرديم مؤيّد استحباب است زيرا استيذان از علامات ادب و مؤيد استحباب است و هكذا استفادۀ از تجارب هم مؤيد استحباب است، چون امر كرده اند ما را به استفاده از تجارب ديگران، فعلي هذا آن

دو دليل مؤيد مي شود كه اگر در ما نحن فيه علما گفته انديستحب الاستيذان از باب ملازمه بوده است.

[مسألۀ 10 (هل للوصي ولاية في النكاح)]

اشاره

40 مسألۀ 10 (هل للوصي ولاية في النكاح) … 23/ 8/ 79

مسألة 10: هل للوصيّ أي القيّم من قبل الاب او الجد ولاية علي الصغير و الصغيرة في النّكاح؟ فيه اشكال، لا يترك الاحتياط. (و لو مصلحت هم باشد وصي حق دخالت در ازدواج را ندارد).

عنوان مسأله:

آيا بحث از وصيّي است كه دايرۀ وصايتش عام بوده يا وصيّي كه دايرۀ وصايتش محدود بوده است؟ ما در جائي بحث مي كنيم كه وصي من جميع الجهات باشد و اگر فقط وصيّ در اموال باشد كه دعوائي ندارد، پس تعبير به «قيّم» تعبير خوبي است، زيرا قيّم من جميع الجهات است.

اقوال:

مرحوم محقّق نراقي مي فرمايد:

«في المسألة اقوال: الاوّل نفي الولاية مطلقا، اختاره في موضع من المبسوط و الشرائع و النافع و القواعد و التذكرة و اللمعة و الكفاية، بل هو المشهور كما في المسالك (ولي مسالك «1» تعبير به اشهر دارد) و الروضة. الثاني: ثبوتها (اي الولاية) كذلك (اي مطلقا) و هو للمبسوط ايضاً و عن المختلف و شرح الارشاد للشهيد و الروضة. الثالث: ثبوتها اذا نص الموصي علي النكاح و عدمه بدونه و هو المحكي عن الخلاف و الجامع و المحقق الثاني و غيرهم. «2»

(تفصيل بين جائي كه موصي تصريح كند كه تو وصي هستي حتّي در نكاح اما اگر تصريح نكند حق ندارد).

اصل در مسأله مطابق كدام قول است؟

اصل، عدم ولايت است چون هركس مستقل آفريده شده و ولايت دليل مي خواهد و لذا در ولايت فقيه هم دليل مي آوريم و بعبارة اخري، سابقاً گفتيم «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» يعني «اوفوا بعقودكم» اگر صغير بعد از بلوغ ديد وصيّ پدرش، برايش زن گرفته مي تواند بگويد ولايت او در نكاح ثابت نيست زيرا «عقودكم» شامل اينجا نمي شود چون شبهه مصداقي عموم اوفوا است، پس اصل عدم ولايت وصي در نكاح است و اگر بخواهيم ولايت را ثابت كنيم نياز به دليل دارد. و اصل در مسأله مطابق قول اوّل است (نفي الولاية).

41 ادامه مسئلۀ 10 … 24/ 8/ 79

ادلّه قائلين به ثبوت الولاية (قول دوم مختار ما):
1- مفهوم وصيّت: (دليل اصلي)

اين مطلب را به چند تعبير مي توان بيان كرد:

تعبير اوّل: آيا وصي «من يقوم بامر الاموال» است يا محتواي وصيت يك معني عامي دارد يعني «يقوم مقام الاب في جميع اموره» به اين معني كه پدر مي گويد من پايم از اين دنيا كشيده مي شود تا خودم بودم مراقب اموال و ازدواج و تحصيل و بيماري و … بچه هايم بودم، اكنون تو به جاي من آنها را سرپرستي كن، معلوم مي شود كه او فقط وصيّ در اموال نيست، خصوصاً كه تعبير به «قيّم» هم بود و قيّم يعني «من يقوم مقام الاب».

تعبير دوم: آيا فلسفۀ وصايت، فقط حفظ اموال است يا حفظ اولاد من جميع الجهات؟ ظاهر اين است كه فلسفۀ آن حفظ اولاد است من جميع الجهات، نكاح را كنار مي گذاريم در بيماري يا تحصيل چه كسي بايد دخالت كند؟ آيا وصيّ يا قيّم مي تواند بگويد من فقط در اموال مأمور هستم؟ اگر وصي در اين امور دخالت نكند خيانت كرده و مردم او را مسئول مي دانند.

تعبير سوم:

وصايت قبل از اينكه در شرع بيايد در بين عقلاء بوده است و شارع هم آن را امضاء كرده است نه تأسيس (مثل بيع، نكاح، هبه و … ) و عقلا حقيقت وصايت را مخصوص اموال نمي دانند بلكه هر نياز و ضرورتي براي طفل باشد وصيّ بايد آن را انجام دهد.

تعبير چهارم: اگر بچه غير از اموال حاجتي پيدا كرد آيا شرع براي اين بچه مسئولي معيّن كرده است يا نه؟ مسئول آن يا حاكم شرع است يا وصيّ و قيّم؟ اگر بگوئيد بچه مسئول ندارد كسي باور نمي كند كه اسلام چنين خَلَئي را در سرپرستي ايتام قائل شود و اگر بگوئيد سرپرست حاكم شرع است، اتفاقاً اگر پيش حاكم شرع هم بروند تعيين قيّم مي كند. در ما نحن فيه پدر تعيين قيّم كرده آيا پدر مقدم است يا حاكم شرع؟ مسلماً پدر مقدم است، پس علي القاعده وصي از جانب ولي مقدم است بر حاكم شرع.

اين چهار تعبير از مفهوم وصايت استفاده مي شود و در پايان صغري و كبري را مي چينيم:

______________________________

(1) ج 1، ص 453.

(2) مستند، ج 16، ص 138.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 51

صغري: پدر اين شخص را بر تمام امور، وصيّ قرار داده است (نصب الاب الوصي لجميع منافع و مصالح الايتام).

كبري: وصايت را وصيّ قبول كرده است و وصايت از عقود است و أَوْفُوا بِالْعُقُودِ شامل او مي شود، زيرا در حيات موصي قبول وصايت از ناحيۀ وصيّ شرط است.

نتيجه: وصي در تمام امور دخالت مي كند و حافظ تمام منافع بچه است و به مقتضي أَوْفُوا بِالْعُقُودِ شارع او را قرار داده تا آن بچه را سرپرستي كند، پس بايد به عقد

خود وفا كند و در تمام امور بچه دخالت كند، نه فقط در اموال او.

ان قلت: ولايت پدر در حال حيات قابل واگذاري نيست پس چگونه بعد از موت مي خواهد اين ولايت را واگذار كند.

قلنا: در حال حيات دليلي براي جواز واگذاري نداريم ولي در حال ممات دليل شرعي داريم (عموم أَوْفُوا بِالْعُقُودِ و عموم ادله وصيت)

2- آيات:

آيۀ اوّل: «فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ مٰا سَمِعَهُ فَإِنَّمٰا إِثْمُهُ عَلَي الَّذِينَ يُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللّٰهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ «1»»

اين آيه از تغيير وصيّت نهي مي كند و مي گويد هر كسي كه وصيت را تغيير دهد گناهش بر گردن اوست و خداوند شنوا است و فرض ما هم اين است كه مفهوم وصيّت عام است، پس در اين صورت نياز به صغري و كبري و أَوْفُوا بِالْعُقُودِ نداريم و آيه خودش دلالت دارد.

ان قلت: آيه فقط مخصوص اموال است و آن هم براي والدين به قرينۀ آيۀ قبل «كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذٰا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوٰالِدَيْنِ وَ الْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَي الْمُتَّقِينَ» گفته شده كه «كُتِبَ» به معناي وجوب نيست بلكه مستحب است (ذاتاً وصيّت مستحب است) مگر اينكه ديني به گردن او باشد و «خَيْراً» در اينجا به معني مال است، مال بهترين خيرات و بدترين شرور است، پس به اين قرينه منظور وصيّت مالي است و آن هم در ناحيۀ والدين.

قلنا: اوّلًا: اگر چه آيه در مورد اموال است؛ ولي مخصص نيست و كبري (تغيير وصيت) عام است «فَمَنْ بَدَّلَهُ» يعني «فمن بدل الوصية» ثانياً: قرآن مي گويد «بِالْمَعْرُوفِ» اساس، معروف بودن وصيّت است و مال خصوصيّت ندارد. پس معروف باشد يعني كار پسنديده اي باشد و نكاح هم

جزء معروف است، همچنان كه مداوا و تحصيلات هم جزء معروف است ثالثاً: در كتاب الوصايا «2» به اين آيه بطور عام استدلال شده است و اختصاص به موردي ندارد و دليل بر اين است كه آيه عام است. رابعاً: اشكال والدين وارد نيست چون بعد از آن «اقربين» را هم دارد.

پس اين آيه من حيث المجموع دلالتش خوب است و علما به به فمن بدّله به طور عام در تمام امور استدلال مي كنند و در تمام وصيّت نامه ها مي آورند.

البته شأن نزول آيه در مورد اموال است ولي شأن نزول در اينجا مخصّص نمي تواند باشد.

آيۀ دوم: «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْيَتٰاميٰ قُلْ إِصْلٰاحٌ لَهُمْ خَيْرٌ» «3»

«اصلاح» عام است و اصلاح اموال، ابدان، تحصيل، نكاح، همه را شامل مي شود عموم اين آيه از آيۀ قبلي روشن تر است.

ان قلت: همه مخاطب آيه هستند، آيا شما به همه اجازه مي دهيد كه در كار يتامي دخالت كنند؟

قلنا: بعضي از آيات قرآن خطابات عامّه اي دارد؛ ولي مسئول معيّني برايش تعيين شده است، مثلًا در «وَ السّٰارِقُ وَ السّٰارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمٰا» «4» آيه عام است؛ ولي آيا هر كسي مي تواند دست دزد را قطع كند؟ خير، قطعاً مسئول دارد و آن حاكم شرع است. يا مثلًا در «الزّٰانِيَةُ وَ الزّٰانِي فَاجْلِدُوا … » «5» آيه عام است؛ ولي مخاطب آن حكومت است. در ما نحن فيه هم همين گونه است و مرجع ضمير در اين موارد در بين عقلاء معلوم است و در عين اين كه عام است و همه را شامل مي شود ولي براي آن مسئول معين شده است.

42 ادامۀ مسئلۀ 10 … 25/ 8/ 79

3- روايات:

روايت، از أبو بصير، سماعة و حلبي

نقل شده، پس در واقع سه روايت است.

* … عن ابي عبد اللّه عليه السلام في قول اللّٰه عزّ و جلّ: «وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً

(تعيين مهريه)

فنصف ما فرضتم الّا ان يعفون

(زنها)

او يعفوا الّذي بيده عقدة النّكاح» «6»

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 2، ص: 51

(سؤال شد كه گره نكاح دست كيست)

قال: هو الاب أو الاخ او الرجل

______________________________

(1) آيۀ 181 سورۀ بقره.

(2) وسائل، ج 13، باب 32 از كتاب الوصايا.

(3) آيۀ 220 سورۀ بقره.

(4) آيۀ 38 سورۀ مائده.

(5) آيۀ 2، سورۀ نور.

(6) آيۀ 237، سورۀ بقره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 52

يوصي اليه، و الذي يجوز امره في مال المرأة فيتباع لها فتُجيز

(و يتّجر)

فاذا عفا فقد جاز. «1»

اين شخص چهارم كه در روايت با

«الذي يجوز امره … »

معرفي شده است وكيل تام الاختيار در امر مالي است كه از جملۀ امور مالي مَهر است. اين روايت اگر همه اسنادش معتبر نباشد بعضي از آن معتبر است. دلالت و سند روشن است.

ان قلت: در روايت كلمۀ «اخ» وجود دارد و برادر به اجماع علماء ما ولايت ندارد، پس چطور مي توان به حديث عمل كرد، در حالي كه تجزيه هم ممكن نيست؟

قلنا: بهترين توجيه اين است كه بگوئيم برادري مراد است كه وكيل شده است، (تفويض اختيار به او شده).

ان قلت: آيا قرينه اي بر چنين معني وجود دارد؟

قلنا: دو قرينه داريم.

قرينۀ اوّل: ذيل روايت است كه وكيل را مي گويد منتهي وكيل بيگانه، و اين وكيلي است كه برادر هم است.

ولايت و وكالت با هم مي تواند در يك روايت جمع شود و منافاتي با وحدت سياق ندارد.

قرينۀ دوم:

* … عن اسحاق بن عمار قال: سألت جعفر بن محمد عن قول اللّه:

«إِلّٰا أَنْ يَعْفُونَ» قال: المرأة تعفو عن نصف الصداق، قلت: «أَوْ يَعْفُوَا الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكٰاحِ» قال: ابوها اذا عفا جاز له، و اخوها اذا كان يقيم بها

(برادري كه قيّم است)

و هو القائم عليها فهو بمنزلة الاب و يجوز له، و اذا كان الاخ لا يهتمّ بها و لا يقوم عليها لم يجز عليها امره «2»

. پس برادر دو حالت دارد يك برادر

«يقوم بامرها»

است كه اختيار خواهر دست اوست و يك برادر «لا يقوم بامرها» است كه اختيار خواهر به دست او نيست. سند اين روايت مرسله است.

تفسير عياشي روايات خوبي دارد؛ ولي براي اختصار، سند روايات را حذف كرده و روايت مرسله شده است؛ ولي براي بحث ما مؤيد مي شود. پس روايت قبل را نجات داديم و آمدن اخ در آن روايت، روايت را از كار نيانداخت و دلالت روايت بر ولايت وصي خوب است.

* … عن ابي بصير، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: سألته عن الذي بيده عقدة النكاح، قال: هو الاب و الاخ و الرجل يوصي اليه، و الّذي يجوز امره في مال المرأة فيبتاع لها و يشتري فأيّ هؤلاء عفا فقد جاز. «3»

(احتمال دارد كه اين روايت همان روايت أبو بصير باشد كه در ابواب مهور ذكر شده است).

* … عن محمّد بن مسلم كلاهما، عن ابي جعفر عليه السلام مثله الّا انّه قال: فأيّ هؤلاء عفا فعفوه جايز في المهر اذا عفا عنه. «4»

پس در اين مسأله 4

روايت (روايات أبو بصير، سماعة، حلبي و محمد بن مسلم) داريم كه همگي معتبر است.

نتيجه: با آيات و روايات و سيرۀ عقلا در مفهوم وصايت ثابت كرديم كه وصي بر صغار ولايت دارد مطلقا حتي در امر نكاح (قول دوم).

43 ادامۀ مسئلۀ 10 … 28/ 8/ 79

ادلّه عدم ولايت (قول مشهور يا اشهر)
1- اصل:

اصل «عدم ولاية احد علي احد» است كه اين اصل را قبلًا اثبات كرديم و گفتيم كه «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» يعني «عقودكم» و عقودكم شامل اينجا نمي شود و عقد وصي واجب الوفاء بر صغار نيست زيرا بايد ولايت وصي ثابت شود تا وفاء بر عقد وصي لازم باشد.

2- روايات:

در اينجا چند حديث داريم كه مضمون روايت آخر با بقيّه متفاوت است:

* … عن محمد بن مسلم

(صحيح السند)

، عن ابي جعفر عليه السلام في الصّبي يتزوّج الصّبيّة يتوارثان؟

(سؤال از ارث است كه ارث هم لازمۀ نكاح است و توارث فرع بر صحّت نكاح است)

فقال: اذا كان ابواهما اللّذان زوّجاهما، فنعم

(از اذاي شرطيّه مفهوم گرفته اند كه ديگري نمي تواند عقد كند، يعني اگر وصي عقد كرده باشد عقد صحيح نيست و ارث نمي برند)

قلت: فهل يجوز طلاق الاب؟ قال: لا. «5»

پس از روايت استفاده مي شود كه اگر پدر سبب ازدواج باشد درست است و غير از او كسي نمي تواند و جد را هم از باب توسعه در مفهوم داخل مي كنيم.

* … عن محمد بن مسلم

(كه اين روايت هم به همان مضمون روايت قبل است و ظاهراً همان روايت است كه تقطيع شده است)

قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عن الصّبي يزوّج الصّبيّة؛ قال: ان كان

______________________________

(1) وسايل، ج 15، ح 1، باب 52 از ابواب مهور.

(2) ح 5، باب 52 از ابواب مهور.

(3) ح 4، باب 8 از ابواب عقد نكاح.

(4) ح 5، باب 8 از ابواب عقد نكاح.

(5) ح 1، باب 12 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 53

ابواهما اللّذان زوّجاهما فنعم جايز و لكن لهما الخيار اذا ادركا … «1»

* … عن عبيد بن زرارة، عن ابي

عبد اللّٰه عليه السلام قال: سألته عن الصبيّ يزوّج الصّبية هل يتوارثان؟ قال: ان كان ابواهما هما اللّذان زوّجاهما فنعم، قلنا: يجوز طلاق الاب؟ قال: لا. «2»

استدلال به اين روايات از دو جهت قابل مناقشه است:

1- وصي به منزلة الاب است و وصي اب مثل وكيلِ اب است، آيا اگر وكيل اب صغار را ازدواج دهد باطل است؟ خير، پس حديث مي گويد

الاب و كل من كان بمنزلة الاب، و الوصي بمنزلة الاب.

2- حصر در روايت حصر اضافي است يعني نسبت به بيگانه ها و لذا جد را نگفته است در عين اين كه جد ولايت دارد. حتّي در صورتي كه وصي و قيم نداشته باشد و ضرورت هم ايجاب كند، حاكم شرع ولايت بر او دارد ولي روايت آن را هم نگفته است. پس حصر، اضافي و در مقابل بيگانگان است و حاكم و وصيّ و وكيل بيگانه نيستند.

نتيجه: اين احاديث دلالت ندارند.

* … عن محمّد بن اسماعيل بن بزيع قال: سأله رجل

(روايت مضمره است مگر اينكه بگوئيم ابن بزيع از اصحاب امام رضا عليه السلام است و هرچه را نقل كرده از اوست)

عن رجلٍ مات و ترك أخوين و ابنة و البنت صغيرة فعمد

(اقدام كرد)

احد الاخوين الوصيّ فزوّج الابنة من ابنه ثمّ مات ابو الابن المزوّج، فلمّا أن مات قال الآخر: اخي لم يزوّج ابنه فزوّج الجارية من ابنه، فقيل للجارية: ايّ الزوجين احبّ اليك الاوّل أو الآخر؟

(يعني دختر بزرگ شده است و به او گفته اند كه كدام را امضاء مي كني؟)

قالت: الآخر

، (تا اينجا دو عقد خوانده شده است يكي از ناحيۀ وصي يعني برادر اوّل و ديگري از ناحيۀ غير وصي يعني برادر دوّم)

ثم

انّ الاخ الثاني مات و للاخ الاوّل ابن اكبر من الابن المزوّج، فقال للجارية: اختاري ايهما احبّ اليك الزوج الاوّل او الزوج الآخر. فقال عليه السلام: الرواية فيها انّها للزوج الاخير، و ذلك إنّها قد كانت ادركت حين زوّجها

(در موقع تزويج دوّم بالغ بوده است)

و ليس لها ان تنقض ما عقدته بعد ادراكها «3».

اين روايت مي گويد نه عقد برادر اوّل درست بوده است و نه عقد برادر دوم و بعد از بلوغ آن كه انتخاب كرده است درست است، پس روايت مي رساند وصيّ حق ندارد، و قبل از بلوغ هيچ عقدي صحيح نبوده حتي عقد وصيّ، اين روايت حال و هواي بهتري دارد و مفهوم نيست بلكه صريح است.

جواب: اين روايت قابل خدشه است

اوّلًا: اضطراب و اضمار

اضطراب در متن دارد (الرواية فيها يعني چه؟ روايت چه كسي، پيامبر، امام رضا، ديگران، چه كسي مراد است؟) همچنين تعبير «الرواية فيها» شبيه عبارات معصومين نيست اضمار هم دارد (سأله مراد كدام امام است؟)

ثانياً: اتّهام وصيّ

احتمال دارد كه عدم صحة عقد وصي به اين جهت باشد كه وصي متهم است كه مصلحت موصي له را در نظر نگرفته است، چون براي پسر خودش عقد كرده است پس عقد وصي زير سؤال مي رود.

ثالثاً: عدم وسعت دايرۀ وصايت

شايد اين وصي فقط وصي در مال بوده چون بسياري از اوصياء، اوصياء مال هستند و لااقلّ شك داريم كه دايرۀ وصايت چقدر بوده آيا فقط در اموال بوده يا شامل نكاح هم مي شده است، اصل عدم اين ولايت است (جواب مرحوم خوئي در مستند عروه)

سلّمنا اين احاديث با اشكالاتي كه بيان شد دلالت داشته باشد در مقام معارضه و تعارض اين روايات

با روايات قبلي (كه اثبات ولايت براي وصي در امر نكاح مي كرد) احاديث قبل اظهر و اقوي است.

بنابراين قول قبلي را انتخاب مي كنيم.

دليل قول به تفصيل (قول سوم):
اشاره

قول سوم مي گويد: در صورتي كه تصريح به نكاح كرده باشد عقد درست است، چون داخل در «فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ مٰا سَمِعَهُ … »

مي شود يعني تغيير وصيّت جايز نيست و در جائي كه تصريح نكرده است بايد بگوئيم روايات ناهيه نهي مي كند.

جواب: بحث ما در جائي است كه ظهور عرفي در عموم داشته باشد (الاموال و النكاح). اگر ظهور حجّت است ما الفرق بين التصريح في النكاح او الظهور في عموم النكاح و الاموال هر دو داخل در فمن بدّله مي شود.

ريشۀ نزاع:

ظاهراً نزاع بين بزرگان در اينجا لفظي است آنهائي كه مي گويند عقد وصي براي صغير صحيح نيست مي گويند دامنۀ وصايت شامل نكاح نمي شود و فقط اموال را مي گيرد و لذا گفته اند كه اگر اب تصريح كند قبول است و آنهائي كه مي گويند ولايت وصي در عقد جايز است جائي را مي گويند كه وصايت عموميت داشته باشد.

(تصريح يا اطلاق عموم).

______________________________

(1) ح 8، باب 6 از ابواب عقد نكاح.

(2) وسايل، ج 15، ح 2 باب 33 از ابواب مقدمات طلاق.

(3) ح 1، باب 8 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 54

جمع بندي: اگر تصريح كند به نكاح يا وصايت عام باشد در اين صورت وصي مي تواند در امر نكاح دخالت كند.

44 ادامۀ مسئلۀ 10 … 29/ 8/ 79

بقي هنا شي ء: آيا وصي ولايت بر مجنون دارد؟
اشاره

جنون يا متصل به صغر است كه از بچگي ديوانه بوده بلغ فاسد العقل، و يا اينكه بعد از بلوغ فاسد العقل شده است، اين قسم نيز خود دو قسم است: در حيات اب مجنون شده است (پسر عاقلًا بالغ شده و بعد از بلوغ در حيات اب مجنون شد) و يا اين كه پدر كه زنده بود بچه عاقل و بالغ بود و بعد از ممات پدر فاسد العقل شده، پس مجموعاً سه قسم است. امام اسمي از مجنون نبرده است.

نكته: مباحثي كه در مورد مجنون داريم نه فقط براي نكاح، بلكه براي ابواب مختلف است و ريشه هاي بحث در اينجا حل مي شود.

اقوال:

مرحوم محقق يزدي در عروة مي فرمايد:

و للوصي ان يزوّج المجنون «1» (وصي ولايت بر مجنون دارد، بدون اينكه تفصيلي دهد) ولي از كلمات ديگران استفاده مي شود كه ولايت وصي بر مجنون براي قسم اوّل است (من بلغ فاسد العقل).

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

للوصيّ أن يزوّج من بلغ فاسد العقل (غير فاسد العقل را نمي گويد) اذا كان به ضرورة الي النكاح (نياز به نكاح داشته باشد) بل نفي بعضهم الخلاف عن ثبوتها في ذلك (مسأله اجماعي است كه وصي ولايت بر مجنون بالغ فاسد العقل دارد) بل عن ظاهر الكفاية الاجماع عليه «2». ظاهر عبارت جواهر اين است كه محل بحث جنون متصل است.

مرحوم آية اللّٰه حكيم در مستمسك وقتي به شرح كلام عروة مي رسد مي فرمايد كلام عروه مطلق است در حالي كه ظاهر كلام اصحاب اختصاص ولايت وصي به جنون متصل است.

از مجموعۀ گفتگوها استفاده مي شود كه در جنون متّصل بحثي نيست؛ ولي در جنون منفصل بحث و تأمل است؛ زيرا نسبت به

خود اب و جد هم بحث است كه آيا بر مجنون منفصل ولايت دارند يا نه؟

بعضي مي گويند حتّي اب و جد هم ولايت ندارند و بايد سراغ حاكم شرع رفت پس وقتي پدر ولايت ندارد وصي پدر به طريق اولي ولايت ندارد.

دليل:
اشاره

در اين مسأله نصّ خاصّي نداريم، ما هستيم و مقتضاي قواعد و اصل هم عدم ولايت است بايد ديد دليل بر ولايت چيست؟ از همان راهي كه در وصي بر صغار داشتيم راه را در مجنون طي مي كنيم.

الف- جنون متصل به صغر:

پدري از دنيا مي رود و مجنوني دارد وصيت مي كند و قيّمي براي او قرار مي دهد اگر ظاهر وصيت عام باشد وصي، جانشين اب مي شود و بايد سرپرستي اموال و ازدواج او را بكند هم به حكم بناء عقلا و هم به حكم «فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ مٰا سَمِعَهُ … » و يا اگر وصيّت هم عام نبود در صورتي كه موصي به امر نكاح، تصريح كند، وصيّ جانشين اب مي شود.

ب- جنون منفصل:

گاهي در حيات پدر است و گاهي بعد از حيات پدر، ابتداءً بايد ببينيم كه پدر بر مجنون منفصل ولايت دارد يا نه؟ مشهور فقهاء اين است كه پدر بر مجنون منفصل ولايت ندارد و حاكم شرع ولي اوست كه البتّه خلاف سيرۀ عقلا است. اگر بچّه اي در خانواده اي ديوانه شد چه كسي بايد او را سرپرستي كند؟ آيا جاي تعجّب نيست، اگر با وجود پدر به حاكم مراجعه شود؟ بله اگر ديوانه اي زنجيري باشد كه نتوان او را نگهداري كرد در اين صورت به دولت مراجعه مي شود پس بنا به سيرۀ عقلا پدر بايد او را نگهداري كند، حالا كه پدر مسئوليّت دارد مي تواند همين را به وصيّ منتقل كند. كساني كه قائل به ولايت وصيّ در جنون منفصل نشده اند در پدر هم قائل به ولايت نبوده اند. و امّا اگر جنون منفصل، بعد ممات الاب باشد، در اين صورت اگر وصايت عام بوده، عمومش شامل اينجا مي شود، يعني اگر گفته است اين بچه هاي من تحت سرپرستي توست حتّي اگر بعد از مردن من ديوانه شوند، در اين صورت وصيّ ولايت دارد، پس ولايت وصيّ بر جنون منفصل بعد ممات الاب فرع بر اين است كه

وصايت عام باشد.

جمع بندي: وصيّ بر صغير و مجنون ولايت دارد به اقسام سه گانه جنون، منتهي مجنون و صغيري كه نكاح برايشان ضرورت داشته باشد.

[مسألۀ 11 (ولاية الحاكم في النكاح)]

اشاره

45 مسألۀ 11 (ولاية الحاكم في النكاح) … 30/ 8/ 79

مسألة 11: «ليس للحاكم ولايةٌ في النكاح علي الصغير ذكراً كان أو أنثي مع فقد الاب و الجد (اب و جد باشد بحثي نيست كه حق ندارد در صورت نبودن هم حقّي ندارد)

، و لو اقتضت الحاجة و الضّرورة

______________________________

(1) عروة، مسئلۀ 12 نكاح.

(2) جواهر، ج 29، ص 191.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 55

و المصلحة اللازمة المراعاة النكاح بحيث ترتّب علي تركه مفسدة يلزم التّحرز عنها، قام الحاكم به (حاكم اقدام به نكاح صغير و صغيره مي كند)

، و لا يترك الاحتياط بضمّ اجازة الوصي للاب او الجد مع وجوده، (اي الوصي) (صورت اوّل)

. و كذا في من بلغ فاسد العقل (مجنون متّصل) (صورت دوّم).

أو تجدّد فساد عقله اذا كان البلوغ و التجدّد في زمان حياة الاب أو الجد (صورت سوم).

عنوان مسأله:

اين مسأله در مورد ولايت حاكم است، آيا حاكم بر صغار، مجنون، كبيره ولايت دارد؟

مسأله چهار صورت دارد كه مرحوم امام سه صورت از چهار صورت را بيان كرده اند:

- صورت اوّل: صغير و صغيره كه حاكم ولايت ندارد.

- صورت دوّم: مجنون متّصل.

- صورت سوّم: مجنون منفصل.

در اين دو صورت حاكم ولايت دارد

- صورت چهارم: باكرۀ رشيده اي كه پدرش مرده است اگر قائل به استقلال باكرۀ رشيده باشيم همان گونه كه پدر دخالت نمي كرد حاكم شرع هم دخالتي ندارد امّا اگر گفتيم پدر ولايت بر باكرۀ رشيده دارد در اين صورت بعد از ممات پدر آيا حاكم ولايت دارد؟

خيلي ها گفته اند كه حاكم بر اين قسم ولايت ندارد.

اقوال:

صاحب رياض در شرح عبارت محقّق در المختصر النافع (لا يزوّج الوصي و كذا الحاكم) مي فرمايد:

فلا يزوّج الصغيرين مطلقا في المشهور و البالغين فاسدي العقل مع وجود الاب و الجد اجماعاً … و يزوّجُهما مع فقدهما مع الغبطة (حاكم شرع كبير و كبيرۀ فاسد العقل را با نياز ازدواج مي دهد) اجماعاً لانّه وليّهما في المال فيتولّي نكاحهما «1» بعد ادلّه اي ذكر مي كند تا به اينجا مي رسد كه يكي از دلايل احتياج و نياز است و مي فرمايد كه اگر اين دليل (دليل نياز) در فاسدي العقل هست در صغير و صغيره هم اين دليل وجود دارد چون آنها هم نياز دارند و فرض اين است كه پدر و جد هم نيست، پس حاكم بر صغير و صغيره هم ولايت دارد.

صاحب جواهر مي فرمايد:

عند فقد الاب و الجددر بالغۀ باكرۀ رشيده اگر اب و جد از دنيا رفتند مستقل مي شود و ادعاي اجماع مي كند. در مورد مجنون هم مي گويد: بلا خلاف أجده

فيه، بل الظاهر كونه مجمعاً عليه. «2»

ابن قدامه صاحب كتاب المغني مي فرمايد:

لا نعلم خلافا بين أهل العلم في أنّ للسلطان (حاكم شرع) ولاية تزويج المرأة عند عدم اوليائها او عضلهم (اي منعهم) و به يقول مالك و الشافعي و اسحاق و أبو عبيد و أصحاب الرأي (ابو حنيفه و پيروانش)، و الاصل فيه قول النبي صلي الله عليه و آله فالسلطان ولي من لا ولي له «3».

پس در بين علماء عامه هم جمع زيادي قائل به ولايت شده اند.

تا اينجا معلوم شد كه ولايت حاكم شرع در بين ما و در بين عامّه اجماعي است اجمالًا.

دليل:
اشاره

در اين مسأله نصّ خاصي در مورد دخالت حاكم در نكاح نداريم مائيم و قواعد عامّه و دايرۀ اختيارات حكومت اسلامي، كه آيا ولايت نكاح را هم مي گيرد يا نه؟

مقدّمه:
اشاره

حوادثي كه در جامعه واقع مي شود و امور مورد ابتلاء مردم دو قسم است:

الف- قسمي كه مسئول خاصي دارد:

مثل حضانت فرزند كه بر عهدۀ پدر و مادر است، نفقۀ فرزند كه بر عهدۀ پدر است و اگر پدر نباشد بر عهدۀ مادر است (اگر مالي داشته باشد)، موقوفاتي كه متولّي دارد خواه موقوفات عامّه باشد يا موقوفات خاصّه، كوچه هاي بن بست كه مسئول آن همان خانه هايي هستند كه در آن كوچه هستند و امثال اين موارد كه به مسئول خاصش رجوع مي شود.

ب- مسائل مهمي كه مسئول معيّني ندارد:

مثل حفظ نظام جامعه، امن السّبيل (امنيّت جادّه ها)، قتال العدوّ، حفظ اموال غُيّب (افرادي غايب هستند و مثلًا سيلي در شهر افتاده و اموال آنها تلف مي شود كسي بايد اموال آنها را حفظ كند)، حفظ اموال قُصّر (ايتامي كه كسي را براي سرپرستي ندارند) اصلاح شوارع، اجراء حدود، احقاق حقوق، در اين موارد شخص خاصّي متولّي نيست. در عرف عقلا از قديم الايّام اين گونه امور بدون متوليِّ خاص، به عهدۀ حكومت بوده و اصلًا فلسفۀ تشكيل حكومت همين است كه اين مشكلات را كه متولّي خاصي ندارد بعهده بگيرد. گاهي از اين امور يا بعضي از اينها را به امور حسبيّه تعبير مي كنند كه بر عهدۀ حكومت است. بنابراين دايرۀ اختيارات حاكم شرع تمام امور زمين ماندۀ

______________________________

(1) رياض، ج 2، ص 81.

(2) جواهر، ج 29، ص 189.

(3) المغني، ج 7، ص 350.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 56

جامعه است كه مسئول خاصّي ندارد و اگر حكومت متولّي آن نباشد، هرج و مرج مي شود و نظام مختل مي گردد. بنابراين دائرۀ اختيارات حاكم نامحدود است و اين روايت نبوي كه مي گويد:

السلطان وليّ من لا ولي له

كه در كلام مغني بوده امضاء بناء عقلا است و اين روايت در كتب ما هم هست «1» و

ديگران از فقهاء ما هم آن را ذكر كرده اند.

پس اسلام اين بناء عقلا را امضاء كرده است و اصل حكومت را پذيرفته، منتهي براي متولّي امر حكومت، شرايطي را قائل شده است.

بعد از ذكر اين مقدّمه سراغ حكم چهار قسم مسأله مي رويم:
1- صغير و صغيره اي هستند كه اولياء سه گانه را از دست داده اند (پدر، جد، وصي)

اين فرد دو حالت دارد، يك حالت نيازي به ازدواج ندارد كه در اين صورت حاكم دخالت نمي كند و غالباً هم ضرورتي نيست، اگر ضرورتي پيش آمد (يا براي حفظ جان يا براي محرميّت) در اينجا چون كار زمين مانده است، حاكم شرع دخالت مي كند و اينكه صاحب جواهر و ديگران ادعاي اجماع بر عدم ولايت حاكم بر صغير و صغيره كرده اند شايد نظرشان به آنجائي باشد كه ضرورتي نبوده كه غالباً هم همين است و در جائي كه نياز باشد احدي نمي گويد كه حاكم دخالت نكند.

2 و 3- جائي كه مجنون باشد (خواه متّصل، يا منفصل) ولي هم ندارد

و يا ولي دارد اما بگوئيم در جنون منفصل حقّ دخالت ندارد (كما اينكه بعضي گفته اند) پس كار زمين مانده است و مجنون هم حاجت به ازدواج پيدا كرده (ضرورت در كبير مجنون، فرد نادري نيست). همان فقهائي كه در صغير به عدم ولايت حاكم فتوا مي دادند، در اينجا مي گويند حاكم ولايت دارد و بايد دخالت كند و نمي تواند در مقابل چنين مجنوني بي تفاوت باشد زيرا ممكن است در غير اين صورت باعث مشكلات بيشتري شود.

امام در اينجا جمله اي دارد:

«كذا في من بلغ فاسد العقل او تجدّد فساد عقله اذا كان البلوغ و التجدد في زمان حياة الاب أو الجد» (اگر جنون بعد از فوت پدر بود مجنون بلاتكليف مي شود) چرا بايد حاكم دخالت نكند، اين چه حكمي است؟ اينجا كه بدتر است و حاكم حتماً بايد مسئول باشد. امام اين قيد را براي چه آورده اند؟

شايد به اين جهت باشد كه امام در مسئلۀ قبل وصي را دخالت دادند، كه احتياطاً از وصي هم اجازه بگيرند، و بگوئيم اين قيد ناظر به دخالت دادن وصي است نه حاكم،

كه اگر در حيات اب مجنون شد وصي دائرۀ كارش مجنون در حيات اب را مي گيرد، پس بايد از وصي هم اجازه بگيريم ولي اگر بعد از حيات پدر ديوانه شد اجازۀ وصي نمي خواهد، و فقط مربوط به حاكم شرع است. اين توجيه اگر چه خلاف ظاهر هم باشد كلام امام هيچ توجيه ديگري غير از اين ندارد.

4- در بالغۀ رشيدۀ باكرۀ عاقله تا پدرش بود اجازۀ پدر را مي خواست

(ما به عنوان ثانوي گفتيم؛ ولي عدۀ زيادي به عنوان اوّلي مي گويند كه اجازۀ پدر در باكرۀ رشيده شرط است) وقتي پدر از دنيا رفت آيا باكرۀ رشيده براي ازدواج بايد از حاكم اجازه بگيرد؟

فرموده اند: اجازه نمي خواهد چون كارِ زمين مانده نيست، و دختر عاقله و بالغه است و خودش راه را پيدا مي كند و ادّعاي اجماع بر استقلال شده است. امّا اگر بگوئيم مفسده دارد (همان عنوان ثانوي كه ما قائل بوديم) و ممكن است فريب بخورد و كار به طلاق كشيده شود و يا مفاسدي بر آن مترتب شود و اختلافات و طلاقها در جامعه زياد شود در اين صورت بايد اجازۀ حاكم شرع باشد تا مفسده اي پيش نيايد پس در اين صورت ما اجازۀ حاكم را شرط مي دانيم.

46 ادامۀ مسئلۀ 11 … 1/ 9/ 79

ادلّۀ عدم ولايت:
1- اجماع:

اجماع قائم است بر عدم ولايت حاكم بر صغير و صغيره.

جواب: چون اين مسأله ادلّۀ ديگري هم دارد، در چنين مواردي توسل به اجماع بعنوان مؤيّد خوب است نه بعنوان استدلال.

2- اصل:

أصل عدم ولاية احد علي احد است، و از جمله، حاكم شرع، پس اصل اين است كه ولايت نداشته باشد الّا ما خرج بالدليل.

جواب: شما مي گوئيد الّا ما خرج بالدّليل و ما دليل اقامه كرديم، در آن جائي كه ضرورت اقتضا كند كه ازدواجي براي صغير و صغيره انجام بگيرد و فرض هم اين است كه اولياء ثلاثه (اب، جد، وصيّ) وجود ندارند، اگر حاكم شرع دخالت نكند در اين صورت مصالح مهم صغير و صغيره از بين مي رود پس به حكم عقلا از اهل عرف و به حكم رواياتي كه در شرع وارد شده

(السلطان ولي من لا ولي له)

اين مصلحت زمين مانده را بايد حاكم شرع انجام دهد، و دليل عقلائي و شرعي قائم است بر ولايت حاكم بر صغير و صغيره، و همچنين است حال مجنون متّصل و منفصل. پس اصل هم با وجود دليل كنار مي رود.

______________________________

(1) رياض، ج 2، ص 81.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 57

3- روايات:

روايات سابقه كه در باب عدم ولايت وصي به آن استدلال شده بود (روايت محمد بن مسلم از امام باقر و امام صادق، روايت عبيد بن زراره). مضمون روايات اين بود كه شخصي صغير و صغيره اي را به زوجيّت درآورده، آيا زوجيّت صحيح است؟ امام در جواب فرمود:

«ان كان ابواهما اللذان زوّجاهما فنعم» «1»

مفهوم قضيّۀ شرطيّه اين است كه اگر غير از اب دخالت كند باطل است، مفهوم شرط از مسلّمات است خصوصاً كه مقام، مقام احتراز است يعني حاكم شرع و وصيّ ولايت ندارد و فقط ولايت مخصوص اب است، روايت عبيد بن زراره هم همين را مي گفت.

جواب: اين حصر، حصر اضافي است و ناظر

به برادر و ساير خويشان است كه آنها ولايت ندارند و ناظر به وصي جانشين اب و حاكم شرعي كه از طرف خدا مأمور است نمي باشد.

اضف الي ذلك: اين روايات در مقابل عامّه وارد شده است، عامّه مي گفتند: تمام قرابات اب (عصبه) برادر اب، عموزاده ها همه ولايت دارند، اين روايت حصر اضافي است و آنها را رد مي كند و كاري به حاكم و وصي ندارد و انصاف اين است كه اين روايات و لو مفهوم دارد ولي ناظر به حاكم و وصي نيست و اگر احتمال هم بدهيم كه حصر، حصر اضافي است براي از كار انداختن مفهوم كافي است (اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال).

تا اينجا ادلّۀ نافين حكومت حاكم بر صغير و صغيره را دانستيم.

نكته: گمان ما اين است كه نزاع در اين مسأله لفظي است.

آن جائي كه ضرورتي نباشد همه مي گويند كه حاكم دخالت نكند، و غالباً اينها ضرورت ندارند و آنها كه مي گويند ولايت ندارد ناظر به همين جهت بوده اند امّا آن جائي كه ضرورت ملزمه (تلف شدن- مشكل محرميت) باشد آنها كه منكر هستند در اينجا به حاكم ولايت مي دهند و كدام فقيه است كه بگويد حاكم دخالت نكند و بچه تلف شود. پس نزاع ظاهراً لفظي است.

نتيجه: اگر مصلحت ملزمه اي ايجاب كند در صغير و صغيره و در مجنون منفصل و متّصل حاكم بايد دخالت كند چون كارِ زمين مانده است و اگر دسترسي به حاكم شرع نبود سراغ عدول مؤمنين مي روند.

[مسألۀ 12 (شرائط الولاية)]

اشاره

47 مسألۀ 12 (شرائط الولاية) … 2/ 9/ 79

مسألة 12: يشترط في ولاية الاولياء (چهار شرط هست و بعضي شرط پنجمي هم اضافه كرده اند)

البلوغ و العقل و الحريّة

و الاسلام اذا كان المولّي عليه مسلما، (مثلًا اگر مسلماني از دنيا رفت بخواهد به غير مسلمان وصيّت كند كه مواظب بچه هاي او باشد، جايز نيست و وصي بايد مسلمان باشد).

فلا ولاية للصغير و الصغيرة علي احد بل الولاية في موردها لوليّهما، و كذا لا ولاية للاب و الجد اذا جنّا (مجنون شوند)

، و ان جنّ احدهما يختص الولاية بالآخر و كذا لا ولاية للاب الكافر علي ولده المسلم (مادر مسلمان است يا پدر عند انعقاد نطفه مسلمان بود و بعد از آن كافر شد)،

فتكون للجد اذا كان مسلما (اگر پدر و پسر هر دو كافر بودند آيا ولايت كافر بر كافر هست؟)،

و الظاهر ثبوت ولايته (اي الاب)

علي ولده الكافر اذا لم يكن له جدّ مسلم (جدّ مسلمان مقدم است بر پدر كافر و لو بچّه هم كافر باشد)،

و الّا فلا يبعد ثبوتها له (جدّ مسلم)

دون الكافر.

عنوان مسأله:
اشاره

مرحوم امام در اين مسأله، 4 شرط براي ولي قائل شده اند:

1- بلوغ:

آيا مي شود ولي نابالغ پيدا كنيم يعني پدري باشد نابالغ؟ خير، مصداقي ندارد. بله در مورد وصي و حاكم ممكن است مصداقي پيدا شود مثلًا وصيّ هست چهارده ساله ولي هوشيار مثل بوعلي سينا يا علّامۀ حلّي، اينجا جاي بحث است كه بگوئيم چون بالغ نيست نمي تواند حاكم شرع يا وصيّ باشد پس نسبت به اب و جد غير بالغ موضوعي ندارد ولي نسبت به حاكم شرع و وصي موضوع دارد، البتّه در بين معصومين افرادي داريم كه در صغر به مقام نبوت و امامت رسيده اند، يكي از آنها حضرت يحيي عليه السلام است «آتَيْنٰاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا» «2» (ظاهرش حكم نبوت است)، و ديگري حضرت عيسي عليه السلام «قٰالَ إِنِّي عَبْدُ اللّٰهِ آتٰانِيَ الْكِتٰابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا» «3» كه با اين دو آيه بسياري از شبهات در ناحيۀ امامت امير المؤمنين و امام جواد عليه السلام جواب داده مي شود؛ ولي غير از معصومين و بعضي از پيامبران قول غير بالغ در اموري مثل حكومت و وصايت پذيرفته نمي شود و معصومين و پيامبران از باب استثناء است.

2- حريّت:

حريّت هم بحثي ندارد، چون عبد در مقابل مولي از خودش اختياري ندارد مگر مولي به او اجازه بدهد كه بعيد نيست با اجازۀ مولي وصايت و حاكميت شرع را بپذيريم، البتّه چون محلّ ابتلاء

______________________________

(1) ح 1، باب 12، ح 8، باب 6 از ابواب عقد نكاح و ح 2، باب 33 از ابواب مقدّمات طلاق.

(2) آيۀ 12، سورۀ مريم.

(3) آيۀ 30، سورۀ مريم.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 58

نيست از آن بحثي نمي كنيم.

3- عقل:

در مورد ديوانه نيز بحثي نيست و همه مي دانند كه ديوانه نمي تواند حاكم شرع يا وصي شود، (قضايا قياساتها معها)

پس اين سه شرط مسلّم است و بحثي ندارد و آنكه بايد روي آن بحث شود شرط اسلام است.

4- اسلام:

در صورتي كه مولّي عليه مسلمان باشد اجماعي است كه ولي بايد مسلمان باشد. صاحب رياض، صاحب جواهر، مسالك، حدائق و كشف اللثام آن را نقل كرده اند.

صاحب حدائق مي فرمايد:

الظاهر انّه لا خلاف بين الاصحاب في اشتراط الاسلام في الولاية (ولي صغير و حتي كبير مثل مجنون بايد مسلمان باشد) فلا تثبت للكافر- أباً كان أو جداً أو غيرهما- الولاية علي الولد المسلم صغيراً او مجنوناً، ذكراً كان أو انثي، «1» در ادامه مي فرمايد چگونه مي شود پدر كافر، امّا فرزند مسلمان باشد. ايشان چهار صورت را ذكر مي كند:

1- مادرش مسلمان باشد. 2- جدّش مسلمان باشد. 3- خودش بعد از بلوغ مسلمان شد، بعد ديوانه شد. 4- بالغ عاقل مسلمان امّا باكرۀ رشيده بنا بر قول به اذن، آيا پدر بر اين دختر مسلمان ولايتي دارد، مي گويند نه. صورت ديگري هم تصور كرده اند و آن اينكه بچّۀ نابالغ مسلمان بشود، اگر بگوئيم كه اسلام بچّۀ نابالغ پذيرفته مي شود.

ما مي گوئيم بچه نابالغ اگر عاقل و هوشيار باشد و مسلمان شود پذيرفته مي شود چون صحّت نماز و روزۀ بچۀ عاقل و فهميده، فرع بر اين است كه اسلام او پذيرفته شود.

مرحوم حكيم در مسئلۀ 16 از مسائل عروه، اجماع را از مسالك و كشف اللثام نقل مي كند.

ادلّه:
1- اجماع:

اجماع قائم است بر عدم ولايت كافر بر مسلمان.

جواب: چون دليل هاي ديگر داريم اجماع مدركي است و حجّت نيست. زيرا مادامي كه دليلهاي ديگر باشد اجماع فقط مؤيّد است.

2- آيات:
الف- آيۀ: «وَ لَنْ يَجْعَلَ اللّٰهُ لِلْكٰافِرِينَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا» «2».
اشاره

آيه قابل بحث است زيرا در مورد «سبيل» چهار احتمال داده اند.

1- غلبۀ نظامي،

(الغلبة العسكريّه) يعني كافران بر مؤمنان غلبۀ نظامي نخواهند كرد ولي اين درست نيست و مانعي ندارد كه كفّار در جنگي پيروز شوند. مانند پيروزي آنان در جنگ احُد (اين احتمال خوبي نيست).

2- غلبۀ منطقي

(الغلبة من ناحية الحجّة)، مرحوم طبرسي در مجمع البيان اين احتمال را مي دهد كه غلبۀ منطقي و حجّت و استدلال بر مؤمنين ندارند و منطق اسلام از همه قوي تر است (اين احتمال خوبي است).

3- غلبه در آخرت،

يعني در آخرت طلبكار از مسلمانان نخواهند بود اين تعبير به خاطر ضميمه شدن قسمت قبلي آيه است كه خداوند مي فرمايد: فَاللّٰهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ وَ لَنْ يَجْعَلَ اللّٰهُ لِلْكٰافِرِينَ … «3»

4- غلبۀ تشريعي:

ولايت، حكم تشريعي است كه خداوند براي كافران ولايت بر مؤمنان را قرار نداده است، اين در عالم تشريع است.

اگر احتمال آخر را بتوانيم درست كنيم و بقيّۀ احتمالات كنار رود، آيه به براي استدلال مناسب است، البتّه احتمال دارد كه سه احتمال آخر با هم مورد نظر باشد يعني نه غلبۀ منطقي و نه سبيل آخرت و نه سبيل تشريعي قرار نداده و سبيل هم عام است و تمام موارد را شامل مي شود. بعضي مي گويند در عالم تشريع خداوند ولايت قرار داده است، مثل اين كه انسان مسلمان اجير شخص كافر شود؛ ولي در جواب بايد گفت در چنين موردي ولايت نيست، چون در اين صورت حاكميّت نيست و فقط نوعي معامله است.

پس اين آيه زنده شد و مطابق اين آيه عمل مي كنيم.

ب- آيۀ «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنٰاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيٰاءُ بَعْضٍ» «4»

مفهوم آيه اين است كه مؤمنين مي توانند وليّ هم شوند ولي كفار نه، و آيۀ: «وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِيٰاءُ بَعْضٍ» «5» مي فرمايد: بعضي از كفّار مي توانند وليّ بعضي ديگر شوند.

3- روايت:

استدلال به حديث نبوي

«الاسلام يعلو و لا يُعلي عليه» «6»

كه احتمالات چهارگانۀ در مورد آيه در اين روايت هم مطرح است

______________________________

(1) حدائق، ج 23، ص 267.

(2) آيۀ 141 سورۀ نساء.

(3) آيۀ 141 سورۀ نساء.

(4) آيۀ 71 سورۀ توبه.

(5) آيۀ 73 سورۀ أنفال.

(6) بحار، ج 39، ص 47.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 59

«يُعلي» يعني غلبۀ نظامي يا غلبۀ منطقي يا غلبۀ در آخرت و يا غلبۀ تشريعي.

اين روايت مرسله است ولي مشهور به آن عمل كرده اند كه عمل اصحاب جبران ضعف روايت مي كند.

نكته: كافر بر مسلمان ولايت ندارد ولي آيا كافر بر كافر ولايت دارد؟ بعضي سخت گيري كرده اند و معتقدند كه مشكل است كافر بر كافر ولايت داشته باشد.

ما معتقديم كه آيه مي فرمايد ولايت دارند و سيرۀ عقلا هم بر اين است و حتّي بچّه هاي مسيحي ها و يهوديهايي كه در جامعۀ مسلمانان زندگي مي كردند، حكومت بر آنها ولايت نمي كرد بلكه پدر بر آنها ولايت داشت، حتّي در جائي كه جد مسلمان و پدر و بچه مسيحي هستند ما مي گوئيم پدر ولايت دارد.

نتيجه: آنچه مسلّم است كافر بر مسلمان ولايت نخواهد داشت و ولايت كافر بر كافر هيچ مشكلي ندارد.

[مسألۀ 13 (عقد الفضولي)]

اشاره

48 مسألۀ 13 (عقد الفضولي) … 12/ 10/ 79

مسألة 13: العقد الصادر من غير الوكيل و الولي (مرحوم امام (ره) بايد زوج و زوجۀ كبير را هم اضافه مي كرد ولي به هر حال منظور از غير، كسي است كه صاحب اختيار نيست اجنبي)

المسمّي بالفضولي (المسمّي صفت براي «غير» است نه براي عقد، چون عقد فضولي نيست بلكه شخص، مسمّي به فضولي است)

يصحّ (اي العقد)

مع الاجازة، سواء كان فضوليّاً من الطرفين (زوج و زوجه)

او من احدهما (يك طرف

اصيل و يك طرف فضولي)

، و سواء كان المعقود عليه صغيراً او كبيراً (اگر صغير باشد، بايد ولي اقدام كند ولي اجنبي اقدام كرده)،

و سواءً كان العاقد قريباً للمعقود عليه كالاخ و العمّ و الخال أو اجنبيّاً، و منه (اي عقد الفضولي)

العقد الصادر من الولي او الوكيل علي غير الوجه المأذون فيه بان أوقع الولي علي خلاف المصلحة أو الوكيل علي خلاف ما عيّنه الموكّل.

عنوان مسأله:

هر كسي كه اختيار عقد را نداشته باشد و آن را انجام دهد «عقد فضولي» است و فرقي بين ولي، وكيل، خويشاوندان و يا اجنبي نيست. در فضولي عقد از لحاظ اجراي صيغه كامل است و فقط عاقد اجازه نداشته است. اين مسأله از امّهات مسائل است چون ساري و جاري در ساير ابواب فقه است، عقود و حتّي ايقاعات هم فضولي دارد.

معناي فضولي:

منسوب به فضول را «فضولي» مي گويند و «فضول» در لغت به معني زوائد و اضافات است بنابراين فضولي كسي است كه مسائل اضافي را انجام مي دهد (من يفعل الفضول)

ارباب لغت مي گويند: الفضولي هو من يتعرّض لما لا يعنيه و اين كه در فارسي مي گوئيم: «فضولي كرد» از باب تسامح است بلكه بايد بگوئيم: «كارِ فضول كرد». پس فضولي كسي است كه متعرّض كاري مي شود كه از اختيارات او خارج است.

و امّا در اصطلاح فقهاء فضولي به كسي مي گويند كه سراغ عقد يا ايقاعي مي رود كه اختيارش را ندارد (هو من يتعرض لعقد او ايقاع ليس له سلطة عليه). بنابراين وقتي مي گوئيم عقد فضولي، بايد به صورت اضافه باشد يعني «عقد الفضولي» (عقدي كه شخص فضولي مي خواند) نه بصورت توصيف «العقد الفضولي» (عقد متّصف به صفت فضوليّت) زيرا دانستيم «فضولي» شخص است نه عقد. در كلمات علماء گاهي به عقد تسامحاً فضولي گفته شده است.

در ذيل اين مقام ذكر دو نكته لازم است.

نكته اوّل: فضولي، معني وسيعي دارد و عقد فضولي گسترش دارد، همان گونه كه امام (ره) در عنوان مسأله فرمودند، حتي وكيل و وليّ گاهي فضولي هستند.

نكتۀ دوم: هر عقدي را نمي توان گفت عقد فضولي است، زيرا در عقد فضولي بايد رابطه اي

در كار باشد، مثلًا اگر به بنگاهي گفته شود براي فلان منزل مشتري پيدا كند ولي او قولنامه را هم مي نويسد و منزل را بدون اجازه مي فروشد، اين فضولي است و يا برادري، به خواهرش مي گويد براي دختر تو شوهري پيدا كردم و عقدي خوانده ام، اين هم فضولي است چون در آن ارتباط موجود است ولي اگر يك نفر كه به تمام معني اجنبي است؛ بگويد: خانۀ شما را فروختم و يا دختري را در خيابان ببيند و بگويد اين دختر را به عقد شما درآوردم. اين موارد كه اجنبي به تمام معني الكلمه است و هيچ رابطه اي در كار نيست، عقد فضولي عرفي نيست و عقلا آن را جدّي نمي دانند، و مواردي را اجازه مي دهند و فضولي مي دانند كه رابطه اي در كار باشد و در معرض اجازه باشد.

اقوال:

مرحوم محقق در شرايع (و صاحب جواهر «1») مي فرمايد: عقد

______________________________

(1) ج 29، ص 201.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 60

النكاح (الصادر من الفضولي) يقف علي الاجازة علي الاظهر «1» (مرحوم محقّق قيد فضولي را در عبارت نياورده است). محقق علي الاظهرمي گويد يعني به حسب ادلّه، مرحوم شهيد در لمعه علي الاقرب مي گويد يعني به حسب قواعد و صاحب جواهرعلي الاشهر مي گويد يعني به حسب اقوال.

در ادامه صاحب جواهر مي فرمايد: بل المشهور شهرة عظيمة بين القدماء و المتأخرين، سپس از سرائر في الجمله نفي خلاف را حكايت مي كند، بعد بالاتر مي رود و از ناصريّات سيد مرتضي نقل اجماع مي كند، جالب اين كه كساني كه در بيع منكر فضولي شده اند در نكاح، فضولي را قبول دارند (من انكر في البيع افتي به في النكاح) زيرا در نكاح ده روايت يا بيشتر داريم

كه در موارد فضولي فرموده اند با اجازه درست مي شود ولي در بيع دست ما از روايت خالي است و تنها يك روايت معروف داريم و آن روايت «عروة بارقي» است و لذا كساني كه در باب بيع، فضولي را نپذيرفته اند در باب نكاح آن را غالباً قبول كرده اند ولي در عين حال در نكاح هم مخالف وجود دارد. مرحوم شيخ طوسي در دو كتاب خلاف و مبسوط مخالفت كرده و عقد فضولي را باطل مي داند ولي در بعضي از كتابهايش مثل نهايه، تهذيب و استبصار، با قول مشهور موافقت كرده و قائل به صحّت آن در نكاح شده است. پس ايشان يك موافق و مخالف نيمه كاره است.

مرحوم فخر المحققين هم در كتاب ايضاح الفوائد در باب بيع فضولي مخالفت كرده است. در بين قدما موافق كم داريم و در بين متأخّرين موافق بيشتر است، ولي در نكاح چون از نظر اقوال وضعش خوب است، قدما و متأخرين اكثريّت قائل به صحّت عقد فضولي شده اند.

49 ادامۀ مسئلۀ 13 … 13/ 10/ 79

از بعضي از اقوال بزرگان فقهاء استفاده مي شود كه در نكاح فضولي، بين فقهاء سه قول وجود دارد: فخر المحقّقين بياني دارد كه خلاصۀ آن چنين است:

في المسألة اقوال ثلاثة، (الف) انّه (عقد الفضولي) يقع موقوفاً علي الاجازة … و هو قول المفيد، و المرتضي، و الشيخ في النهاية، و ابن أبي عقيل، و سلّار، و ابن البرّاج، و أبي الصلاح، و ابن إدريس و والدي المصنّف (علّامه در قواعد)، (ب) انّه لا يقف علي اجازة، … فعقد الفضولي باطل من اصله و هو اختيار الشيخ في الخلاف و المبسوط (ج) قول ابن حمزه

انّه يقع موقوفاً في تسعة مواضع (كه در نصوص خاصّه آمده است) و عدّ منها عقد الاخ و الامّ و العمّ و الرشيدة بدون اذن الولي (در واقع ايشان با نصوص تعبّدي برخورد كرده و نتوانسته قاعدۀ خاصّي را استنباط و استخراج كند) ثم قال (فخر المحققين) و الذي افتي به بطلان عقد الفضولي «2»

بنابراين سه قول بيان شد، قول اوّل مشهور بين القدماء كما هو المشهور بين المتأخرين و قول دوم نظر شيخ طوسي و فخر المحقّقين و قول سوّم قول به تفصيل. اين چهرۀ اقوال در بين فقهاء شيعه بود امّا اقوال عامّه كه آنها هم مجموعاً سه قول را انتخاب كرده اند كمي با اقوال شيعه فرق دارد اقوال آنان را از مرحوم شيخ در خلاف و از كتاب المجموعِ نوَوَي «3» نقل مي كنيم.

الاوّل يصحّ نكاح الفضولي مع الاجازة و ان ردّه بطل و هو قول ابي حنيفه و من تبعه و كذلك البيع عنده، الثاني انّ جميع اقسامه لا يصح و هو قول الشافعي و احمد بن حنبل و اسحاق و الثالث يصح اذا اجازه عن قربٍ (اگر زود اجازه بدهد و تأخير نياندازد) و إن اجازه عن بُعدٍ بطل و هو قول مالك (مرحوم شيخ طوسي بعد از نقل اقوال مي گويد) عقد الفضولي باطل في البيع و النكاح (قول دوم)

ادلّۀ قائلين به صحّت عقد فضولي:
1- مقتضاي قاعده:
اشاره

دو بيان دارد:

بيان اوّل: عمومات صحّت عقود

كبري: عمومات صحّت عقد شامل عقد فضولي مي شود زيرا «يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» در واقع معنايش «اوفوا بعقودكم» است.

صغري: عقد فضولي در زمان صدور، عقد صاحب اصلي نبود و بعد از اجازه، مصداق «عقودكم» شده است. به عنوان مثال دلّال عقدي برقرار مي كند و به مالك مي گويد شما به من گفته بوديد با اين شرايط مشتري پيدا كن، ولي با شرايط ديگري مشتري پيدا كردم، اين هم قولنامه اگر مي پذيريد آن را امضاء كنيد، مالك مي گويد مي پذيرم و امضا مي كند بعد از امضاء قولنامه آيا «عقودكم» صدق مي كند؟ مسلّماً صدق مي كند.

ان قلت: در هنگام صدور عقد اجازه اي نبود و بعد از الحاق اجازه عقدي وجود ندارد، چون عقد تمام شده زيرا عقد و انشاء آني

______________________________

(1) شرايع، ج 2، ص 504.

(2) ايضاح الفوائد، ج 3، ص 27.

(3) المجموع، ج 17، ص 249.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 61

الحصول است، زماني كه عقد بود اجازه اي نبود و زماني كه اجازه آمد عقدي نبود در حالي كه عقد و اجازه بايد با هم جمع شوند پس چگونه اين دو را با هم جمع مي كنيد؟

قلنا: انشاء، آني الحصول است، امّا مُنْشَأ يك وجود بقادار و مستمر است (انشاء را بعضي التزام قلبي و بعضي وجود اعتباري مي دانند) اگر انشاء التزام قلبي باشد با رفتن لفظ، الزام و تعهّد باقي است و اگر انشاء را در عالم اعتبار بدانيم، لفظ ايجادكننده از بين مي رود ولي وجود اعتباري باقي مي ماند، پس هنگامي كه صاحب عقد، عقد را امضاء مي كند الفاظ را امضاء نمي كند، بلكه آن التزام قلبي و وجود اعتباري را امضاء مي كند كه در اين صورت

عقد فضولي هم بعد از اجازه «اوفوا بعقودكم» مي شود. (مانند باب اكراه كه در آن قضيّه روشن تر است، اگر اجازه بعداً آمد عقد مكروه هم درست مي شود اينجا نيز مانند باب اكراه است.)

بيان دوّم: تمسّك به سيرۀ عقلا:

در ميان عقلا عقد فضولي وجود دارد و شارع هم آن را امضاء كرده است از جمله، روايت «عروۀ بارقي» (از صحابۀ پيامبر) كه در كتاب بيع نقل شده و مضمون حديث چنين است كه پيامبر به عروه يك دينار داد و فرمود

اشتر بذلك لي شاة «1»

، او با يك دينار دو گوسفند خريد و يكي را به يك دينار فروخت و پيش پيامبر آمد و گفت اين يك دينار شما و اين هم گوسفندي كه دستور خريد آن را فرموده بوديد. عروه چرا اين كار را كرد در حالي كه چنين اجازه اي نداشت، پس اگر بين عقلا اين برنامه نبود، عروه چنين نمي كرد تا بعداً موكّل اجازه دهد، پس در بيع مواردي بوده كه شخص از حدّ وكالت فراتر رفته و بعد هم اجازه گرفته است. از روايات باب نكاح هم معلوم مي شود كه عرف چنين كاري مي كرده اند و اين كه روايات مي گويند جايز است، معلوم مي شود كه اين عمل در بين مردم بوده است، در زمان ما نيز رايج است كه وكيل از حدود اختيارات تعدّي مي كند حتّي دلّال هم كه وكالت ندارد چنين مي كند.

جمع بندي: هم از باب سيرۀ عقلا و هم از باب عمومات مي توان وارد شد و به اطلاق تمسك كرد زيرا اطلاقات، مقارنۀ بين عقد و اجازه را لازم نمي داند.

50 ادامۀ مسئلۀ 13 … 14/ 10/ 79

2- روايات:
اشاره

احاديث زيادي در باب نكاح داريم كه نشان مي دهد نكاح فضولي صحيح است، اين احاديث هيچ كدام عام نيست، به گونه اي كه صراحتاً نكاح فضولي را صحيح بداند، ولي هنگامي كه اين ادلّۀ خاصّه را كنار هم قرار دهيم، مي توانيم از آن حكم

كلّي را استخراج كنيم بخصوص كه بعضي از آنها مشتمل بر تعليل است و مي توان اين موارد را قياس منصوص العلّة دانست. اين احاديث چند طايفه هستند.

طايفۀ اوّل: رواياتي كه در باب نكاح عبيد و اماء وارد شده است،
اشاره

عبيد و اماء، بدون اجازۀ مولي حقّ ازدواج ندارند، زيرا ازدواج آنها براي مولي مسئوليّتهائي ايجاد مي كند. روايات متعدّدي در اين باب داريم كه اگر عبيد و اماء بدون اذن ازدواج كنند و بعد مولي اجازه دهد، نكاحشان صحيح است. (مصداق بارز نكاح فضولي)

نكته: روايات عبيد و اماء در اين زمان مورد ابتلاء نيست ولي مشتمل بر تعليلاتي است كه در همه جا مي توان از آن استفاده كرد، از جمله مرحوم شيخ انصاري در مقام صحّت بيع فضولي به اين حديث استدلال كرده است:

* … عن زراره عن ابي جعفر

(امام باقر) عليه السلام

قال: سألته عن مملوك تزوّج بغير اذن سيّده، فقال: ذاك الي سيّده، إن شاء اجازه، و إن شاء فرَّق بينهما، قُلت أصلحكَ اللّٰه

(خدا شما را به سلامت بدارد كه مراد از اصلح، اصلاح مزاج است)

انّ الحكم بن عتيبه و إبراهيم النخعي

(از فقهاي عامّه در عصر امام باقر عليه السلام)

و اصحابهما يقولون: إنّ أصل النكاح فاسد و لا تحلّ اجازة السيّد له، فقال أبو جعفر عليه السلام إنّه لم يعص اللّٰه، و إنّما عصي سيّده، فإذا أجازه فهو له جايز. «2»

مي فرمايد: خلاف فرمان خدا (مانند نكاح محارم و نكاح في العدّه) رفتار نكرده است، بلكه نكاحِ حلال است و كمبود آن فقط، استناد به مولي است كه در هر زماني قابل تحصيل است و اشكالي ندارد.

البتّه مخالفت مولي، خلاف حكم شرع است ولي منظور روايت اين است كه خلاف قوانينِ غير قابل تغيير شريعت، رفتار نكرده، بلكه

خلافي كرده است كه قابل جبران و تدارك است.

از اين عموم علّت، در تمام عقود فضولي (بيع، اجاره، صلح، … )

مي توانيم استفاده كنيم، مثلًا مي توانيم در بيع فضولي بگوئيم: بيع خمر نكرده كه عصيان خدا و غير قابل تدارك باشد، بلكه عصيان

______________________________

(1) مستدرك الوسائل، ج 13، ص 245، ح 15260.

(2) وسائل، ج 14، ح 1، باب 24 از ابواب نكاح عبيد و اماء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 62

مالك را كرده و فقط اذن او را مي خواهد كه اگر اجازه دهد، درست مي شود. (سند حديث معتبر و دلالت آن واضح است).

* … عن زراره

(سند اين روايت خالي از ضعف نيست ولي در اين باب احاديث متعدّد داريم كه مجموعاً متضافر هستند)،

عن أبي جعفر عليه السلام قال: سألته عن رجل تزوّج عبده «امرأةً» بغير إذنه فدخل بها ثم اطّلع علي ذلك مولاه، قال: ذاك لمولاه، ان شاءَ، فرّق بينهما و إن شاء أجاز نكاحهما، فان فرّق بينهما فللمرأة ما أصدقها

(زن بايد صداقش را بگيرد)،

إلّا ان يكون اعتديٰ فأصدقها صداقاً كثيراً

(معلوم مي شود كه مهر المسمّي را بايد بدهد نه مهر المثل را)

و إن أجاز نكاحه فهما علي نكاحهما الاوّل

(و دوباره صيغه نمي خواهد)

، فقلت لابي جعفر عليه السلام: فانّ أصل النكاح كان عاصياً، فقال أبو جعفر عليه السلام: إنّما اتي شيئاً حلالًا و ليس بعاص للّٰه، إنّما عصي سيّده و لم يعص اللّٰه، إنّ ذلك ليس كإتيان ما حرّم اللّٰه عليه من نكاح في عدّة و أشباهه. «1»

سؤال 1: حديث مي گويد اگر مولي اجازه نداد زن بايد صداقش را بگيرد و حال آنكه نكاح باطل بوده، پس صداق بخاطر چيست؟

جواب: چون وطي به شبهه بوده بايد مهر المسمّي را

بگيرد.

سؤال 2: چه كسي بايد اين مهر را بدهد؟ اگر بگوئيد عبد بايد اين مهر را بدهد، كه معمولًا عبد مالي ندارد و اگر بگوئيد مولي، چرا او اينجور را بكشد و حال آن كه ازدواج مربوط به او نيست.

جواب: اگر عبد مالي دارد بايد مهر المسمي را بدهد و اگر مالي ندارد، مولي بايد خسارت او را بدهد، چون مسئوليّت عبد و اعمال او بعهدۀ مولي است.

51 ادامۀ مسئلۀ 13 … 17/ 10/ 79

* … عن عبيد بن زراره،

(اين حديث خصوصيّت تازه اي دارد و بحث از عبد مشترك مي كند، يكي از مالكين عبد اجازه داده كه عبد نكاح كند ولي ديگري اجازه نداده، پس نسبت به دوّمي فضولي بوده است)

عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في عبدٍ بين رجلين زوّجه احدهما و الآخر لا يعلم، ثمّ انّه علم بعد ذلك، أ له أن يفرّق بينهما؟ قال: للّذي لم يعلم و لم يأذن أن يُفرّق بينهما و إن شاء تركه علي نكاحه. «2»

نكته: اجازه به ترك هم محقق مي شود، يعني اگر مالك فهميد و مانع نشد كافي است و اجازۀ لفظي «اذنت لك» را لازم ندارد، اين معني نشان دهندۀ توسعۀ مفهوم اجازه است.

* … عن معاوية بن وهب، قال: جاء رجل الي ابي عبد اللّٰه عليه السلام فقال: انّي كنت مملوكاً لقوم، و انّي تزوّجتُ امرأة حرّة بغير اذن مواليّ، ثم اعتقوني بعد ذلك، فأجدّد نكاحي اياها حين اعتِقْتُ؟ فقال له: أ كانوا علموا أنّك تزوّجتَ امرأةً و أنت مملوكٌ لهم؟ فقال: نعم و سكتوا عنّي و لم يغيّروا عليّ

(دعوا نكردند يا تغيير ندادند)

قال:

فقال: سكوتهم عنك بعد علمهم اقرارٌ منهم، اثبت علي نكاحك الاوّل.

«3»

حديث 2 و 3 اين باب از حسن بن زياد طائي هم به همين مضمون است و با صراحت دلالت دارد كه عقد نكاح فضولي، بعد از اجازه كافي است و سكوت بعد از علم به عقد، بمنزلۀ اجازه است.

اين دو حديث ظاهراً مشكل سند دارد ولي چون احاديث متضافر هستند نياز به بحث ندارد.

حديث ديگر، حديثي است كه در مسئلۀ اجازه، به دلالت التزامي قناعت مي كند، دلالتي كه از فعل، سكوت و لفظ بالاتر است منتهي حديث سندي ندارد، و بايد به احاديث ديگر ضميمه شود.

* … قال: جاء رجل الي امير المؤمنين عليه السلام، و قال: انّ هذا مملوكي تزوّج بغير اذني، فقال امير المؤمنين عليه السلام:

(اگر رضايت نداري)

«فرّق بينهما أنت»، فالتفت الرجل الي مملوكه و قال: يا خبيث، طلّق امرأتك، فقال امير المؤمنين عليه السلام للعبد: «إن شئت فطلّق و انْ شئتَ فامسك، ثم قال: كان قول المالك للعبد طلّق امرأتك رضي بالتزويج، فصار الطلاق عند ذلك للعبد». «4»

نتيجه: رضايت داراي چهار مرحله است.

1- رضايت لفظي. 2- رضايت فعلي. 3- رضايت بالترك.

4- رضايت بالدلالة الالتزاميّة.

* … عن علي بن جعفر عن اخيه موسي بن جعفر عليه السلام عن أبيه، عن آبائه، عن علي عليه السلام انّه اتاه رجلٌ بعبده، فقال: انّ عبدي تزوّج بغير اذني فقال علي عليه السلام لسيّده: فرّق بينهما

(تا اينجا شبيه حديث قبلي است)

، فقال السّيد لعبده: يا عدّوا … طلّق، فقال له علي عليه السلام كيف قلت له؟ قال: قلت له: طلّق، فقال علي عليه السلام للعبد: امّا الآن فان شئت فطلّق، و ان شئت فامسِك، فقال السّيّد: يا امير المؤمنين عليه السلام امرٌ كان بيدي،

(اذن دست من

بود)

فجعلته بيد غيري، قال: ذلك لانّك حين قلت له: طلّق أقْرَرْتَ (أمضيت) لَه بالنكاح «5»

. اين روايت روشن تر است، منتهي تمام اين احاديث قدر

______________________________

(1) ح 2، باب 24 از ابواب نكاح عبيد و اماء.

(2) ح 1 باب 25 از ابواب نكاح عبيد و اماء.

(3) ح 1، باب 26 از ابواب نكاح عبيد و اماء.

(4) مستدرك، ج 15، باب 19 از ابواب نكاح عبيد و اماء، ح 1.

(5) ح 1، باب 27 از ابواب نكاح عبيد و اماء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 63

مشتركي دارند كه صحّت نكاح فضولي است، ولي خصوصيّتي در اين حديث است كه به دلالت التزامي هم اجازه را نافذ و كافي مي داند و «طلّق» به دلالت التزامي يعني «امضيتُ النكاح». ولي اين خصوصيّت چون منحصر در اين حديث است بايد سندش درست باشد تا بتوانيم از آن، اين خصوصيّت را استفاده كنيم؛ ولي در قدر مشترك چون متضافر بود مشكلي نداشت، ظاهراً حديث قبل هم همين حديث است. امّا سند حديث مشكل دارد، «بنان بن محمد و موسي بن قاسم» هر دو مجهول هستند، هرچند بقيّۀ سند خوب است.

(البتّه ممكن است روايت در مقام اثباتي باشد نه در مقام ثبوتي و اقرار هم، به معني خود اقرار باشد نه بمعني امضاء، يعني طَلِّق گفتن مالك در اينجا، در مقام اثبات، قرينه شود بر اينكه قبلًا اذن داده است).

جمع بندي: روايات نكاح فضولي صحيح است و اجازه به يكي از صور چهارگانه ممكن است و با كمك تعليلاتي كه در ذيل روايات نكاح فضولي بود مي توان به ابواب ديگر هم تعدّي كرد.

نكته: نظر اسلام در مورد برده داري

اسلام نظام بردگي را نپذيرفته است، بلكه به عنوان يك مسئلۀ مقطعي

روي آن كار كرده تا به آزادي بشر منتهي شود. اين مسأله از سه محور قابل بررسي است:

محور اوّل: اسلام برده فروشي را بدترين كار مي داند و در اين رابطه مي گويد:

«شرّ النّاس من باع الناس».

محور دوم: اسلام براي آزادي بردگان فتح ابواب زيادي را كرده است كه خود، فهرست مفصّلي دارد. در كفّارات، مكاتبه، تدبير، ذات ولد و به عنوان يك مستحبّ (در روايات آمده كه علي عليه السلام هزار غلام از دسترنج خود خريد و آزاد كرد) و يا اگر مولي بعضي شكنجه ها را به عبدش وارد كند عبد آزاد مي شود و يا اگر عبد كافر در دست كافر مسلمان شد بايد آزاد شود، و يا اگر عبد شريكي بود و يكي سهم خود را آزاد كرد ديگري هم بايد آزاد كند و … حتّي ائمّه با كمترين بهانه اي، بندۀ خودشان را آزاد مي كردند و بدين طريق اسلام تمام راههاي آزادي را به روي بردگان گشود.

محور سوّم: تمام طُرُق استرقاق به روي انسانها بسته شد در حالي كه در عصر جاهليّت به كمترين بهانه اي، انسانها برده مي شدند، مثلًا كسي كه دزدي مي كرد و يا بدهكار بود، برده مي گشت؛ ولي اسلام فقط در جنگها آن هم به صورت واجب مخيّر (فَإِمّٰا مَنًّا بَعْدُ وَ إِمّٰا فِدٰاءً) «1» و مع المصلحة اجازه داده است و مسلّم در شرايط فعلي حاكم فقط «فِداء» را اختيار مي كند.

وقتي روي اين محورها مطالعه مي شود، معلوم مي شود كه اسلام، نظامي مخالف بردگي بوده است، منتهي اسلام در زماني آمد كه در آن برده داري بوده و در جامعه نفوذ داشته و ممكن نبوده اين مسأله يك مرتبه كنار گذاشته شود، پس اسلام در

ابتدا آن را مصلحتاً امضاء كرد، به اين جهت كه آزادي بردگان يكجا ممكن نبود، هم براي خودشان مشكل ساز مي شد و هم براي مالكان آنها، چرا كه منبع درآمدي براي امرار معاش نداشتند و لذا اسلام مرحله به مرحله پيش آمد و مالكين را قانع كرد و بندگان را هم كم كم به آزادي رساند و آزادي، تدريجي و بي دردسر شد.

52 ادامۀ مسئلۀ 13 … 18/ 10/ 79

طايفۀ دوّم: رواياتي كه مي گويد نكاح عمو، مادر، برادر، پدر نسبت به پسر كبير و دختر كبير، با اجازه صحيح است.

* … عن علي بن مهزيار، عن محمد بن الحسن الاشعري قال: كتب بعض بني عمّي الي أبي جعفر الثاني

(امام جواد عليه السلام)

ما تقول في صبيّة زوّجها عمّها، فلمّا كَبُرت ابت التزويج، فكتب لي: لا تكره علي ذلك و الامرُ امرها. «2»

آيا معني حديث اين است كه نكاح جديدي بكند يا اين كه همان نكاح قبلي را اجازه دهد؟ قطعاً همان اجازه كافي است (قول بعض عامّه كه مي گفتند «عن قربٍ» اجازه دهد معلوم مي شود كه فاصلۀ زماني مؤثّر نيست).

* … عن الفضل بن عبد الملك عن ابي عبد اللّٰه في حديث قال: اذا زوّج الرّجل ابنه فذاك الي ابنه

(فضولي است و اگر پسر خواست اجازه مي دهد)

و اذا زوّج الابنة جاز. «3»

ذيل حديث نشان مي دهد تمام اختيار دختر به دست پدر است ولي نپذيرفتيم. در اينجا كاري به ذيل روايت نداريم و ذيل را در مقابل روايات ديگر تفسير كرديم و گفتيم ممكن است مستحب باشد كه دختر اختيار خود را به پدر بدهد، ولي شاهد ما صدر روايت است.

* … عن محمّد بن مسلم، عن ابي جعفر

(امام باقر) عليه السلام:

انّه سأله عن رجل زوّجته امّه و هو غائب، قال النكاح جايزٌ إن شاء المتزوّج

______________________________

(1) آيۀ 4،

سورۀ محمّد.

(2) ح 2، باب 6 از ابواب عقد نكاح.

(3) ح 4، باب 6 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 64

قَبِل، و إن شاء ترك

(فضولي از نظر انشاء عقد صحيح است، منتهي يك شرط دارد و آن اجازه است)

فان ترك المتزوّج تزويجه، فالمهر لازم لامّه. «1»

اشكال: وقتي اجازه به عقد فضولي ملحق نشود، عقد باطل است و مهر ندارد پس ذيل حديث چگونه توجيه مي شود؟

جواب: 1- مرحوم صاحب وسايل بيان مي كند كه بعضي از علماء ما مسأله را حمل كرده اند بر جائي كه مادر ادّعاي وكالت كند و پسر بگويد وكيل نبوده، مادر كه ادّعاي وكالت دارد بايد مهر بدهد چون از نظر او عقد واقع شده است و پسر كه منكر است، از نظر او عقدي واقع نشده و چيزي لازم نيست بدهد.

2- حمل كنيم بر اينكه نكاح صحيح است، منتهي پسر حق فسخ دارد و اگر بخواهد طلاق بدهد و فسخ كند بايد مهريه را بدهد و چون مادر سبب اين زيان شده، مهر به گردن مادر مي افتد، منتهي كسي به چنين توجيهي فتوي نداده است، امّا شاهد بحث ما صدر روايت است و شاهد خوبي است.

* … عن محمد بن اسماعيل ابن بزيع قال: سأله رجل عن رجل، مات و ترك اخوين و ابنة و البنت صغيرة، فعمد

(اقدام كرد)

احد الاخوين الوصيّ، فزوّج الابنة من ابنه، ثم مات ابو الابن المزوّج

(برادر اول)

، فلمّا أن مات، قال الآخر

(برادر دوم):

اخي لم يزوّج ابنه، فزوّج الجارية من ابنه فقيل للجارية:

(معلوم مي شود كه دختر كبير شده است و عقد هم فضولي بوده است)

ايّ الزّوجين احبّ اليك الاوّل أو الآخر؟ قالت: الآخر … «2»

ذيل حديث مطالبي

دارد كه به بحث ما مربوط نيست. تا اينجا دو عقد فضولي خوانده شده است و حضرت در ذيل مي فرمايد عقد دوّمي صحيح است، بنابراين عقد فضولي بوده و همان را امام بعد از اجازه صحيح دانسته است.

* … عن ابان، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: اذا زوّج الرّجل ابنه كان ذلك الي ابنه و اذا زوّج ابنته جاز ذلك «3»

(عين اين روايت را قبلًا داشتيم).

* … عن ابي عبيدة

(احتمالًا صحيح السند باشد)

قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عن غلام و جارية، زوّجهما وليّان لهما و هما غير مدركين

(بالغ نبودند)

قال: فقال: النكاح جائز، ايّهما ادرك كان له الخيار … «4»

اگر وليّ اقدام كرده

«كان له الخيار»

يعني چه؟

بعضي گفته اند مراد وليّ عرفي است كه قولش نافذ نيست، مثل برادر و عمو نه وليّ شرعي، بنابراين فضولي است، و خيار در اينجا هم، يعني خيار در امضاء عقد، پس اين حديث در مورد مسئلۀ فضولي است كه اگر اجازه لاحق شود، صحيح است.

جمع بندي: از مجموع اين احاديث با ضعف سند بعضي و قوّت سند بعضي، و ضميمه كردن آنها به يكديگر استفاده مي شود كه فضولي مع لحوق الاجازه صحيح است.

طايفۀ سوّم: رواياتي كه از طرق عامّه وارد شده است و ثابت مي كند كه عقد فضولي صحيح است.

* عن ابن عبّاس انّ جارية بكراً، اتت النبي صلي الله عليه و آله فذكرت له أنّ اباها زوّجها و هي كارهة، فخيّرها النبيّ «5»

(مخيّري بپذيري يا نپذيري)

پيامبر نفرمود كه صيغۀ تازه بخوان، پس اين حديث هم صراحت دارد كه عقد فضولي بوده و با اجازه صحيح مي شود.

* عن ابن بُريدة عن أبيه، قال: جاءت فتاة الي النّبي صلي الله عليه و آله فقالت انّ ابي زوّجني ابن اخيه ليرفع بي خسيسته

(شايد مقام خانوادۀ دختر بالا

بوده و مقام خانوادۀ پسر پست بوده و خواسته با اين كار مقام خانوادۀ پسر را بالا ببرد)

قال: فجعل الامر اليها، فقالت: قد أجزتُ ما صنع ابي و لكن اردتُ ان تعلم النساء ان ليس الي الآباء من الامر شي ء «6»

53 ادامۀ مسئلۀ 13 … 19/ 10/ 79

صاحب جواهر در ذيل اين مسأله حديثي را به عنوان نبوي از اهل سنّت نقل كرده و مي فرمايد:

* زني خدمت پيامبر آمد و عرض كرد پدر من بدون تمايل من، مرا به ازدواج درآورده است، پيامبر فرمود:

اجيزي ما صنع ابوك

بعد از اين كه دختر اجازه نداد، پيامبر فرمود كه آزاد هستي، ما از عبارت

«اجيزي ما صنع ابوك»

استفاده مي كنيم كه نكاح فضولي با اجازه درست مي شود. منتهي بحث در اين است كه اين عبارت به اين لفظ در كدام كتاب است؟ در صحاح ستّه و المعجم المفهرس لالفاظ

______________________________

(1) ح 3، باب 7 از ابواب عقد نكاح.

(2) ح 1، باب 8 از ابواب عقد نكاح.

(3) ح 3، باب 13 از ابواب عقد نكاح.

(4) وسائل، ج 17، ح 1، باب 11 از ابواب ميراث الازواج.

(5) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 603 و سنن بيهقي، ج 7، ص 117.

(6) سنن ابن ماجه، ج 1، ص 602 و سنن بيهقي، ج 7، ص 118.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 65

حديث النّبوي (معجمي براي صحاح ستّه و مسند احمد حنبل و موطّأ مالك و سنن دارمي) اين حديث وجود ندارد ولي در كتابهاي فقهي اهل تسنّن هست، در مبسوط سرخسي «1» و در احكام القرآن «2» جصّاص كه در مورد آيات الاحكام است.

در كتاب ناصريّات «3» مرحوم سيّد مرتضي هم اين حديث وجود دارد

ولي در كتب حديث اهل تسنّن اين حديث يافت نشده است.

سرخسي در كتاب مبسوط به اين حديث براي فضولي استدلال نكرده بلكه براي استيذان از بكر استدلال كرده است كه در باكرۀ رشيده، اجازه گرفتن از باكره لازم است و چنين گفته و الدليل عليه (لزوم استيذان بكر) حديث الخنساء (كه زوجۀ شخصي بوده است)

فانّها جاءت الي النّبي صلي الله عليه و آله فقالت: انّ ابي زوّجني من ابن اخيه و انا لذلك كارهة، فقال صلي الله عليه و آله: اجيزي ما صنع ابوكِ، فقالت: ما لي رغبة في ما صنع ابي فقال صلي الله عليه و آله اذهبي فلا نكاح لكِ

(نكاح باطل شده و كالعدم است)

انكحي من شئت، فقالت: أجزتُ ما صنع ابي

(قبل از اجازه، پيامبر فرمود نكاحت باطل است و بعد دوباره دختر اجازه داده است).

و لكنّي اردت ان تعلم النساء ان ليس للآباء من امور بناتهنّ شي ءٌ «4».

اين روايت شاهد بر اين است كه علي كل حالٍ فضولي با اجازه درست مي شود و احتمال مي دهيم كه هر چهار روايت طايفۀ سوم يك داستان باشد كه روات مختلف آن را نقل كرده اند، و لذا از قول عامّه هم صحّت عقد فضولي با روايات متضافر ثابت مي شود.

طايفۀ چهارم: احاديثي كه در ابواب ديگر، غير از نكاح آمده است

ولي مي توانيم آنها را با الغاء خصوصيّت به جواز نكاح فضولي ربط دهيم.

اين روايات هفت طايفه هستند:

1- ما ورد في باب بيع الفضولي:

از آن جمله حديث عروه بارقي «5» است.

2- ما ورد في ابواب المضاربه:

اگر عامل تعدّي كند و بر خلاف قرارداد كاري انجام دهد، مثلًا جنس ديگري بخرد فضولي است، اگر خسارتي وارد شد براي عامل و اگر سودي كرد طبق قرارداد مضاربه، تقسيم مي شود (بينهم بالشرط)

اين كه مي گويد سودي كه مي كند طبق قرارداد تقسيم مي شود، معني اش اين است كه، صاحب مال بدش نيامده و در واقع اجازه داده، پس فضولي با اجازه درست مي شود.

3- ما ورد في الاتّجار بمال اليتيم من غير اذن الوليّ:

شخصي غاصب، مال يتيم را براي تجارت برمي دارد اگر ضرر كرد، دامنش را مي گيرد و اگر سودي كرد، براي يتيم است، پس اين فضولي بوده چون تصرّف به اذن ولي نبوده و چون سود كرده و سود به يتيم مي رسد لا بد ولي اجازه مي دهد (در روايت ندارد كه بعداً اجازه داده است ولي طبيعتاً در جائي كه سود كند اجازه خواهد داد).

اين روايات هم مصداق واضح صحّت فضولي بعد از اجازه است.

4- ما ورد في ابواب الخمس عند التّصرّف بغير اذن الامام:

كسي در خمس بدون اذن امام تصرّف كرد و امام اجازه دادند، پس آن تصرّفات فضولي مع الاجازه بوده است. در زمان ما هم افرادي كه در اموال غير مخمّس تصرّف مي كنند، تصرّفات فضولي است، البتّه وقتي براي حساب مي آيند ما هم طبق آنچه كه از ائمّه ياد گرفته ايم اجازه مي دهيم.

5- ما ورد في الخيانة في الوديعة:

وديعه اي نزد شخصي گذاشته اند، خيانت مي كند و مي گويد دزد برده است، بعد از مدّتي پشيمان شده و مي گويد: من خيانت كرده و با آن مال معامله كردم

«فجاء بالوديعة مع ربحها»

، غاصب معامله نموده و سود كرده است اين كار فضولي بوده و چون هر كسي معمولًا به سود راضي است، اين اجازۀ فضولي مي شود.

6- ما ورد في امضاء الورثة الوصيّة الزائدة علي الثلث بعد وفاة الميّت:

شخصي وصيّت كرده كه خانۀ مرا به همسرم بدهيد، با اين كه وصيّت در

ثلث نافذ است و وصيّت تمليك است و جزء عقود، اگر ورثه بيش از ثلث را اجازه دهند، وصيّت نافذ است. اين نيز فضولي است چون تمليكي است زائد بر حقّش (بيش از ثلث) و اين تمليك بعد از اجازۀ صاحبان حق، ممضي مي شود.

7- ما ورد في ابواب مجهول المالك (لقطة) اذا جاء صاحبها و رضيت كانت الصدقة له:

مال مجهول المالك صدقه داده شد و بعد صاحبش پيدا شد، اگر صدقه را اجازه دهد صدقه براي مالك است و اگر اجازه نداد ضامن است و بايد عوض آن را به مالك بدهد، پس در اينجا صدقه كه نوعي تمليك است، و شارع در صورت رضايت شخص، اين عقد فضولي

______________________________

(1) ج 5، ص 2.

(2) ج 3، ص 414.

(3) ص 331.

(4) مبسوط سرخسي، ج 5، ص 2.

(5) مستدرك، ج 13، ص 245، ح 15260.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 66

را صحيح مي داند.

نتيجه: از مجموع اين روايات كه در ابواب مختلف آمده است مي توانيم الغاء خصوصيت كرده و بگوئيم: الفضولي لا يختص ببابٍ دون باب بل يصحّ الفضولي في جميع الابواب حتّي النكاح، اگر الغاء خصوصيّت را پذيرفتيم طايفۀ چهارم دليل مستقلّ است، و اگر الغاء خصوصيّت را نپذيريم لااقل مؤيّد بسيار خوبي است ولي ما آن را دليل مي دانيم چون نمي شود همۀ روايات را تعبّد دانست.

ادلّۀ قائلين به عدم صحّت عقد فضولي:
اشاره

شيخ طوسي و فخر المحقّقين در ايضاح (از مخالفين عقد فضولي) چهار دليل براي قولشان ذكر كرده اند كه عمدۀ دليلشان همان دليل چهارم است:

1- اصل:

اصل در معاملات و نكاح فساد است (اصالة الفساد) و زوجيّت و تأثير عقد امر تازه اي است كه بايد ثابت شود. مرحوم نراقي در مستند در همين بحث استناد به اصل كرده است.

جواب: اصل در جائي است كه دليل نباشد و حال آنكه اين همه دليل در مسأله وجود دارد (عمومات، سيرۀ عقلا و چندين طايفه روايات).

54 ادامۀ مسئلۀ 13 … 20/ 10/ 79

2- تخلّف اثر از مؤثّر (دليل عقلي):

فخر المحقّقين مي فرمايد:

انّ العقد سبب الاباحة فلا يصحّ صدوره من غير معقودٍ عليه او وليٍّ. «1» عقد سبب ترتيب آثار است و ايجاب مي كند كه اجازه و رضايت در موقع انشاء عقد موجود باشد، تا آثار مترتّب شود و الّا اگر اجازه تأخير بيافتد، عقدي حاصل شده ولي اباحه و ترتّب آثار هم نشده است و اين تخلّف اثر از مؤثّر است.

جواب: اين كه شما مي فرمائيد عقد سبب اباحه است، آيا مرادتان انشاء لفظي است يا انشاء مع جميع الشرائط (آيا انشاء علّت تامّه است يا علّت ناقصه؟) ما هم قبول داريم كه «العقد سبب الاباحة»، امّا مع وجود الشّرائط، پس اگر عقد بدون شرايط حاصل شود انتظار مي كشيم تا زماني كه شرايط حاصل شود و آن وقت، اباحه حاصل مي شود، پس انشاء لفظي علّت ناقصه و رضايت و اذن جزء اخير علّت است، كه با آمدن آن آثار هم مي آيد، غاية الامر بين انشاء لفظي و اثر فاصله شده است كه اين هم مانعي ندارد مثلًا كسي كه وصيّت مي كند، ممكن است ده سال بعد بميرد و آثار وصيّت ده سال بعد از آن محقّق مي شود، پس شرط وصيّت فوت است كه بعداً محقّق مي شود و آثار، مع اجتماع شرايط

حاصل مي شود و يا در خيار تخلّف شرط، اگر بعد از يك سال هم خلاف شرط رفتار شد، خيار دارد در اينجا نيز شرايط بعداً حاصل مي شود و يا وقف براي بعد از فوت (وقف مقطوع الاوّل) كه خيلي ها جايز مي دانند (ما هم جايز مي دانيم) الان انشاء مي كند و اثر بعداً ظاهر مي شود، يا در عبد مدبّر و … فضولي هم مثل اين موارد است.

3- عدم تأخّر شرط از مشروط (دليل عقلي):

فخر المحقّقين در كتاب ايضاح مي فرمايد: رضاء المعقود عليه أو وليّه شرط و الشرط لا يتأخّر عن المشروط «2»، رضايت و اجازه شرط است و شرط از مشروط متأخّر نمي شود و شرط متأخّر جايز نيست و شرط بايد متقدّم و يا متقارن باشد.

جواب: اوّلًا: مشروط چيست؟ آيا مشروط انشاء لفظي است يا نقل و انتقال؟ به عبارة اخري مشروط عقد سببي (انشاء) است يا عقد مسبّبي (نتيجه و انتقال)؟ اگر مشروط انشاء لفظي و عقد سببي است، بايد رضايت، مقارن باشد؛ ولي مشروط نقل و انتقال و نتيجه است كه شرط از آن متأخّر نيست و تا رضايت و انشاء نباشد نقل و انتقال حاصل نمي شود، پس خلطي در كلام فخر المحقّقين، بين عقد سببي و عقد مسبّبي، شده است و اگر هم كسي شرط متأخّر را باطل بداند، اينجا ربطي به شرط متأخّر ندارد.

ثانياً: شرط متأخّر، در عالم تشريع و اعتبار باطل نيست و در عالم تكوين باطل است.

4- روايات (مهمترين دليل):

احاديث كم نيست منتهي چون شبيه هم و متضافر هستند، از سند آنها بحثي نمي كنيم.

* … عن ابي العباس البقباق قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام: يتزوّج الرّجل بالأمة بغير علم اهلها؟ قال: هو زنا، انّ اللّٰه يقول: فَانْكِحُوهُنَّ بِإِذْنِ أَهْلِهِنَّ. «3»

* … عن ابي العبّاس قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن الأمة تزوّج بغير اذن اهلها، قال: يحرم ذلك عليها و هو الزنا. «4»

* … عن فضل بن عبد الملك قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن الأمة

______________________________

(1) ايضاح الفوائد، ج 3، ص 28.

(2) ايضاح الفوائد، ج 3، ص 28.

(3) ح 1، باب 29 از ابواب نكاح عبيد و اماء.

(4)

ح 2، باب 29 از ابواب نكاح عبيد و اماء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 67

تزوّج بغير اذن مواليها، فقال: يحرم ذلك عليها و هو الزنا. «1»

اين سه حديث مي گويد اگر بدون اجازه باشد زنا است. (احاديث اطلاق دارد).

جواب: آيا واقعاً اين احاديث اطلاق دارد يا ناظر به آن جائي است كه مطلقاً اجازه نيامده و تا آخر بدون اجازه است؟ مسلّماً اطلاق ندارد بلكه مي گويد اگر تا آخر بدون اجازه باشد، و كاري صورت بگيرد، چون علّت تامّه حاصل نشده، زناست. بعضي گفته اند كه اين روايات با روايات قبلي تعارض دارد، ولي اين حرف درستي نيست، چون اين روايات ظهوري ندارد تا تعارضي باشد. پس جواب صحيح اين است كه فرض روايت براي جائي باشد كه اجازه مطلقاً نيست و اگر گفته شود اين روايات ابهام دارند، در اين صورت روايات سابقه مفسّر مي شود كه با لحوق اجازه عقد صحيح باشد، نه اين كه تعارضي بين اين روايات باشد.

* … عن ابن ابي يعفور، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: لا تنكح ذوات الآباء من الابكار الّا باذن آبائهنّ. «2»

* … عن منصور بن حازم، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: تستأمر البكر و غيرها

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 2، ص: 67

(وليّ مستقل نيست)

و لا تُنكح الّا بامرها «3»

از اين روايت استفاده مي كنند كه اوّل بايد اجازه بگيرند، بعد صيغه را بخوانند يعني فضولي باطل است.

* … عن ابراهيم بن ميمون، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: اذا كانت الجارية

بين ابويها

(باكره است)

فليس لها مع ابويها امرٌ … «4»

. از اين احاديث اينطور استفاده كرده اند كه اول بايد اجازه گرفت و بعد صيغۀ عقد را خواند، پس از اين روايات، تقدّم اذن را استفاده مي كنند.

جواب: «باذن اهلهنّ» و «الّا بامرها» و «ليس لها مع ابويها امرٌ» معنايشان اين است كه نكاح بايد اذني داشته باشد و فرقي نمي كند كه آن اذن مقارن، مقدّم يا مؤخّر باشد و اگر ابهامي هم باشد روايات سابقه مفسّر آن خواهد بود.

[مسألۀ 14 (مَنْ له الاجازة في الفضولي)]

اشاره

55 مسألۀ 14 (مَنْ له الاجازة في الفضولي) … 21/ 10/ 79

مسألة 14: إن كان المعقود له، ممّن يصحّ منه العقد لنفسه، بان كان بالغاً عاقلًا فانّما يصحّ العقد الصادر من الفضولي باجازته، (چون صاحب عقد بالغ و عاقل است)

و ان كان ممّن لا يصحّ منه العقد و كان مولّيٰ عليه بان كان صغيراً او مجنوناً فانّما يصحّ إمّا باجازة وليّه في زمان قصوره او اجازته بنفسه بعد كماله، فلو أوقع الاجنبي عقداً علي الصغير أو الصغيرة وقفت صحةُ عقده علي اجازتهما له بعد بلوغهما و رشدهما إن لم يُجِز ابوهما او جدّهما في حال صِغرهما، فأيٌّ من الاجازتين حصلت كَفَت، نعم يعتبر في صحّة اجازة الولي ما اعتبر في صحّة عقده، فلو اجاز العقد الواقع علي خلاف مصلحة الصغير لَغَت اجازته و انحصر الامر، في إجازته بنفسه بعد بلوغه و رشده.

عنوان مسأله:

اساس مسئلۀ چهارده تحرير اين است كه چه كسي بايد اجازۀ فضولي را بدهد؟ جواب آن معلوم است، كسي كه عقد براي او است، خودش، وليّ اش، وكيلش يا وصيّي كه جانشين وليّ است، بايد اجازۀ فضولي را بدهند. امام (ره) فقط صاحب عقد و ولي را گفته و اشاره اي به وكيل و وصيّ نكرده است.

ادلّه:
1- «قضايا قياساتها معها»:

معلوم است كه صاحب العقد بايد اجازه دهد (خودش يا ولي اش يا وكيلش) و اگر بخواهيم به زبان علمي بيان كنيم، مي گوئيم عمومات أَوْفُوا بِالْعُقُودِ مي گويد «عقودكم» و عقد زماني عقد است، كه شخص، وكيلش يا وليّ اش اجازه دهد. منتهي در زمان ما وليّ صلاح نيست كه اجازه دهد، مگر در موارد استثنائي.

2- روايات خاصّه:

از جمله روايت أبو عبيده حضرمي كه مي گفت دو ولي، غير از اب و جد عقد دو صغيره را خواندند، امام فرمود:

ايّهما بلغ و اجاز صحّ

، صاحب العقد بايد اجازه دهد و اگر هر كدام انكار كردند باطل است،

و لو ماتا في الصغر، لا ميراث بينهما

معني اش اين است كه عقد هر دو باطل بوده است، چون اگر عقد صحيح باشد از هم ارث مي برند. اگر روايت تعبير

«العقد جايز»

دارد يعني در حد انشاء جايز است نه بيشتر.

روايات از اين قبيل زياد است، منتهي دو نكته واضح است، ولي براي تأكيد آن را ذكر مي كنيم:

1- چرا امام (ره) وكيل و وصيّ را در عبارت خود نفرموده است؟

لا بد بايد بگوئيم لوضوحه، چون واضح است كه وكيل و وصي جانشين وليّ هستند.

2- انسان براي خودش، لازم نيست رعايت مصالح كند (ايثار در خود انسان امر پسنديده است) ولي وكيل و وصيّ و وليّ بايد مصلحت را رعايت كنند چون حق ايثار ندارد، وصيّ و وليّ كه واضح

______________________________

(1) ح 3، باب 29 از ابواب نكاح عبيد و اماء.

(2) ح 5، باب 6 از ابواب عقد نكاح.

(3) ح 1، باب 9 از ابواب عقد نكاح.

(4) ح 3، باب 9 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 68

است حق ندارند ولي اگر به وكيل اجازه ايثار داده باشد،

مي تواند.

[مسألۀ 15 (تأخّر الإجازة عن العقد الفضولي)]

اشاره

56 مسألۀ 15 (تأخّر الاجازة عن العقد الفضولي) … 24/ 10/ 79

مسألة 15: ليست الاجازة علي الفور، فلو تأخّرت عن العقد بزمنٍ طويل صحّت، سواءٌ كان التأخير من جهة الجهل بوقوعه أو لاجل التّروي او للاستشارة أو غير ذلك (مثلًا براي استخاره يا مسائل ديگري مثل اينكه دختر، خواستگارهاي ديگري غير از اين مورد فضولي دارد كه بايد بررسي كند و لذا تأخير مي اندازد تا تكليف بقيّه روشن شود).

اقوال:

خيلي از فقها متعرّض اين مسأله نشده اند و حتّي بعضي متعرّض فضولي هم نشده اند ولي از ميان معاصرين و متأخّرين مرحوم نراقي در مستند «1»، مرحوم شيخ انصاري در بحث بيع فضولي مكاسب، مرحوم محقّق يزدي در عروه «2» و شارحين عروه مانند مرحوم آقاي حكيم «3» و مرحوم فقيه سبزواري در كتاب مهذّب «4»، متعرّض آن شده اند و هيچ مخالفي را در اين مسأله نقل نكرده اند (ارسلوه ارسال المسلّمات) بلكه بعضي تعبيري دارند كه دليل بر عدم خلاف است:

مرحوم آقاي حكيم مي فرمايد: هو المعروف، و مرحوم سبزواري مي فرمايد: لِتسالم الاجلّه.

از اين عباراتي كه بيان شد معلوم مي شود در بين متأخّرين، مسأله روشن بوده است كه تأخير اجازه اشكالي ندارد.

ادلّه:
اشاره

در حلّ يك مسأله، بايد به سراغ ادلّۀ اصلي و از ادلّۀ اصلي سراغ فروع آن رفت (اجتهاد يعني رد الفروع الي الاصول) پس به دلائلي كه در عقد فضولي داشتيم برمي گرديم: عمومات، سيرۀ عقلا و احاديث، و از آنها در حلّ اين مسأله كمك مي گيريم.

1- عمومات:

عمومات «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» معنايش «اوفوا بعقودكم» است، يعني استناد به شخص عاقد لازم است و بعد از اجازه «العقد يكون عقده» چه فاصله داشته باشد و چه نداشته باشد، پس تأخّر اجازه لطمه اي به صحّت عقد وارد نمي كند.

2- سيرۀ عقلا:

اگر عقد فضولي واقع شد، مثلًا دلّال قولنامه اي تنظيم كرد و مشتري امضاء كرد، ولي دست رسي به صاحب خانه پيدا نشد و بعداً صاحب خانه آمد و به آن راضي شد و امضاء كرد، عقلا اين عقد را قبول دارند اگر چه فاصلۀ زماني هم زياد باشد، پس سيرۀ عقلا حاكم است.

3- روايات:

همانگونه كه در اصل مسئلۀ عقد نكاح فضولي احاديث زيادي داشتيم، در فوريّت و عدم فوريّت هم احاديث زيادي داريم.

* حديث أبو عبيده «5» كه مضمون حديث اين بود: «دو وليّ غير شرعي، پسر و دختري را به عقد هم درآورده بودند، امام فرمود بايد بزرگ شوند، اگر بعد از بلوغ اجازه دهند عقد صحيح است». در حالي كه معلوم نيست، چند سال به بلوغ آنها مانده است و امام هم سؤال نكرد (ترك استفصال)، پس فوريّت شرط نيست.

نكته: يكي از قواعد اصولي «ترك استفصال» است، اولين كسي كه آن را مطرح كرده، مرحوم ميرزاي قمي در بحث عموم و خصوص است، مي فرمايد: «ترك الاستفصال في حكاية الحال مع قيام الاحتمال ينزل منزلة العموم في المقال» «6» اگر مسئله اي سؤال شد و صوري داشت و امام از آن صور سؤال نكرد و جواب داد دلالت بر عموم مي كند يعني سؤال جزئي ولي جواب آن عام بوده است.

* حديث ابن بزيع «7» كه مضمون حديث اين بود «پدري فوت كرد و دختر صغيره اي از او باقي ماند و برادر اوّل ميّت وصي او شد و دختر را براي پسر خود عقد كرد و بعد از فوت برادر اوّل، برادر دوم، دختر را براي پسر خودش عقد كرد، دختر بعد از بلوغ، عقد دوّم

را اجازه داد، امام فرمود: همان درست است» در حالي كه عادتاً بين عقد و اجازه خيلي فاصله شده است.

* روايت علي بن مهزيار «8» كه مضمون روايت اين بود «دختر كوچكي را عمويش، به عقد كسي درآورد، هنگامي كه كبير شد امتناع كرد و امام فرمود: «الامر امرها» يعني اگر اجازه كند درست و اگر اجازه نكند باطل است»، اين دختر هم صغيري بوده كه سالها طول كشيده تا بالغ شده است، پس بين عقد و اجازه فاصله شده است.

______________________________

(1) ج 16، ص 180.

(2) عروة، ج 2، مسئلۀ 18 از مسائل اولياء عقد، ص 870..

(3) مستمسك عروه، ج 14، ص 491.

(4) مهذّب، ذيل مسئلۀ 18 از عروه.

(5) وسائل، ج 17، ح 1، باب 11 از ابواب ميراث الازواج.

(6) قوانين، ص 225.

(7) ح 1، باب 8 از ابواب عقد نكاح.

(8) ح 2، باب 6 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 69

* احاديث زيادي كه در طايفۀ اولي «1» در مورد عبيد و اماء داشتيم. مضمون احاديث اين بود: «عبدي ازدواج كرده، بعد از آنكه مولي باخبر شد، سكوت كرد، امام فرمود سكوت آنها امضاي آنها است و سؤال نكرد كه مولي فوراً باخبر شد يا نه؟» (ترك استفصال) قاعدتاً عبد مخفي كاري مي كند و زماني طول كشيده تا مولي از جريان باخبر شده، پس جوابي كه امام مي دهد، دليل بر اين است كه طول مدّت يا كوتاهي آن فرقي نمي كند.

* احاديث عامّه اي كه در طايفۀ ثالثه «2» داشتيم كه مضمون آنها اين بود: «دختري خدمت پيامبر آمد و گفت:

«ابي زوّجني و انا كارهة»

پيامبر جواب داد اگر حرف پدر را گوش كني بهتر است

وگرنه مختار هستي» بسيار بعيد است كه تا عقد واقع شده، سريعاً خدمت پيامبر آمده باشد، چون وقتي مشكل خيلي شديد مي شد، خدمت پيامبر مي آمدند و اگر اين را قبول نكنيد، لااقل ترك استفصال است، كه دلالت مي كند بر اينكه فاصلۀ بين عقد و اجازه عيبي ندارد.

* احاديث زيادي كه در طايفۀ چهارم داشتيم كه مربوط به بابهاي مختلف بود، از جمله:

ما ورد في الاتّجار بمال اليتيم من غير اذن الولي

مضمون احاديث مربوطه اين بود «شخصي تجارت با مال يتيم كرده بود، امام فرمود: سودها براي يتيم است» درحالي كه فاصلۀ عقد و اجازه زياد است.

ما ورد في ابواب المضاربه

مضمون احاديث مربوطه اين بود «عامل تعدّي كرده و جنس ديگري خريداري كرد، امام فرمود سود بينهما است» در حالي كه تا مالك باخبر شود و اين معامله را اجازه كند طول مي كشد، ولي امام فرمود اشكالي ندارد.

ما ورد في ابواب مجهول المالك

مضمون احاديث مربوطه اين بود «مال مجهولي از طرف صاحبش صدقه داده شد و امام فرمود: اگر صاحبش پيدا و راضي شد، صدقه از جانب اوست و اگر راضي نشد ضامن است». در اينجا هم بين عقد و اجازه فاصله زياد است، ولي امام آن را صحيح مي داند.

ما ورد في الخيانة في الوديعة

مضمون احاديث اين بود «كسي با مال امانتي كاسبي كرد و بعد توبه كرد و براي كامل شدن توبه اصل امانت و سودها را به صاحبش برگرداند» زمان زيادي طول كشيده تا مالك اجازه داده و اگر مالك امضاء نمي كرد، سود به او نمي رسيد.

ما ورد في امضاء الورثة الوصيّة الزائدة علي الثلث

مضمون احاديث اين بود «اگر بعد از موت، ورثه زائد بر ثلث

را امضاء كردند، عقد ميّت صحيح است»، در اينجا نيز بين عقد و اجازه فاصلۀ زيادي شده است و معلوم مي شود كه تأخير اجازه از عقد مانعي ندارد.

اين همه روايت در عقد نكاح و عقود ديگر داريم كه بين عقد و اجازه فاصلۀ زيادي شده است و در هيچ كدام نگفته اند كه عقد باطل است. و من العجب بعضي از بزرگان در باب نكاح فقط به روايت «صحيحۀ محمد بن قيس» كه براي باب بيع است استناد كرده اند. شيخ انصاري در بيع فضولي، براي صحّت تأخير اجازه به اين روايت تمسّك كرده، همچنين آقاي حكيم در مستمسك فقط به همين روايت استناد كرده است، در حالي كه اين همه روايات متعدّد داشتيم و روايت محمّد بن قيس اشكالات متعدّد دارد. كه ان شاء اللّٰه در مسئلۀ 16 مفصّلًا آن را بررسي خواهيم كرد.

جمع بندي:

از احاديث متعدّدي، كه قسمتي در باب نكاح و قسمتي در باب بيع، وصيّت، تجارت به مال يتيم، امانت و … داريم، گاهي به صراحت و گاهي به ترك استفصال و گاهي با قرائن حاليّه استفاده مي شود كه تأخير اجازه مطلقاً جايز است و فرقي نمي كند كه تأخير به چه جهت است و تفصيلي داده نشده است.

57 ادامۀ مسألۀ 15 … 25/ 10/ 79

اشكال: از جمله احاديثي كه براي صحّت نكاح فضولي به آن استدلال شد «احاديث لقطه» است كه مي گويد: اگر مالي پيدا شود و از طرف صاحبش صدقه داده شود و بعداً صاحبش پيدا شد و راضي به صدقه شد، جايز است و اگر راضي نشد، بايد پول را به او بپردازد و صدقه از مال خود اوست و حال آن

كه شارع اجازه داده است كه لقطه، از طرف صاحب اصلي اش صدقه داده شود و شارع مالك الملوك و وليّ همه است، پس اين صدقه فضولي نيست بلكه باذن الوليّ است، (وليّ گاهي پدر و جدّ و گاهي خداست) مثل مال احتكار شده كه شارع اجازۀ فروش مي دهد، با اينكه مالك راضي نيست.

جواب: در ذيل احاديث لقطه امام مي فرمايد:

«اذا رضي

______________________________

(1) ح 1 و 2، باب 24، ح 1، باب 25، ح 1، باب 26، ح 1، باب 27 از ابواب نكاح عبيد و اماء.

(2) سنن بيهقي، ج 7، ص 117 و 118 و سنن ابن ماجه، ج 1، ص 602 و 603.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 70

صاحبها فهو له و ان لم يرض فهو لك … »

، شارع مي گويد اجازۀ منِ شارع مشروط است، اگر مالك پيدا نشد ضامن نيست، ولي اگر پيدا شد و راضي به صدقه نشد، ضامن است و پولش را بايد پس دهد.

بقي هنا امران:
الأمر الاوّل: جمعي از اعلام در ذيل اين مسأله متعرض نكته اي شده اند كه در تحرير نيست

و آن اين كه، اگر تأخّر اجازه باعث ضرر و زيان اصيل (طرف غير فضولي) شود يعني اصيل مجبور باشد تا تكليف اجازه و ردّ معلوم نشده صبر كند، امّا طرف فضولي امروز و فردا كند در اين صورت اصيل مي تواند به حكم لا ضرر، نكاح را فسخ كند.

قلنا: اگر قائل به نقل در اجازه باشيم (يعني از لحظۀ اجازه، عقد جوش مي خورد) در اين صورت اجازه هنوز نيامده و ممكن نيست كه از طرف اصيل قطعي باشد، بنابراين اصيل آزاد است و معامله قطعي نيست كه فسخ بخواهد. و اگر قائل به كشف در اجازه باشيم، ممكن است بگوئيم عقد حاصل شده و اجازۀ بعدي، كاشف از

صحّت عقد فعلي است، و از اوّل، عقد درست بوده است. در اينجا جاي آن است كه كسي بگويد اصيل نمي تواند آن را به هم بزند، ولي مي توان با «استصحاب عدم اجازه در آينده» مشكل را حل كرد، به اين بيان كه، نمي دانيم آيا در آينده اجازه مي آيد يا نه، اصل عدم اجازه در آينده است (استصحاب، هم در گذشته حجّت است و هم در مستقبل، منتهي در صورتي كه اثر داشته باشد). پس اصيل احتياج به فسخ ندارد و آزاد است و تعهّدي ندارد.

ان قلت: با وجود عموم لا ضرر، اصيل نمي تواند عقد را فسخ كند و ديگر نوبت به تمسّك به استصحاب نمي رسد.

قلنا: استصحاب در موضوع مقدّم بر عمومات حكمي (اصل حكمي) است و در اينجا عموم در ناحيۀ حكم است و استصحاب اصل موضوعي است و مقدّم است.

الامر الثّاني: تأخّر اجازه دو گونه است:

گاهي عالماً تأخير مي اندازد و گاهي، علم به فضولي ندارد و لذا تأخير مي اندازد، آيا فرقي بين اين دو صورت هست؟

قلنا: فرقي نمي كند، چون تأخير ممكن است علل مختلفي داشته باشد و تأخير مع العلم دليل بر ردّ نيست، بلكه ممكن است براي تروّي، استشاره، استخاره يا انتخاب باشد، بخصوص كه بعضي از روايات صريح در تأخير مع العلم بود، مثل حديث «محمّد بن قيس» كه ابتدا مولي عالماً اجازه نداد ولي بعداً اجازه داد، تأخير در اينجا مع العلم بود و مع ذلك امام فرمود صحيح است.

[مسألۀ 16 (لا اثر للإجازة بعد الرّدّ في الفضولي)]

اشاره

58 مسألۀ 16 (لا اثر للإجازة بعد الرّدّ في الفضولي) … 26/ 10/ 79

مسألة 16: لا اثر للاجازة بعد الرّدّ، و كذا لا اثر للردّ بعد الاجازة فبها (اجازه)

يلزم العقد و به (ردّ)

ينفسخ، سواء كان السابق من الرّدّ أو الاجازة واقعاً من المعقود له او وليّه (آن كسي كه صاحب اختيار است)

، فلو اجاز أو ردّ وليّ الصغيرين، العقد الواقع عليهما فضولًا، ليس لهما بعد البلوغ ردّ في الاوّل و لا اجازة في الثاني (قسمت مهمّ در مسأله آن جائي است كه مي گويد اجازۀ بعد از رد اثري ندارد و بقيّۀ مسأله واضح است).

اقوال:
اشاره

در دو شاخۀ مسأله (عدم تأثير اجازۀ بعد از ردّ و عدم تأثير ردّ بعد از اجازه) ادّعاي اجماع شده است، مرحوم نراقي مي فرمايد:

لو قبل عقد الفضولي و اجازه، لزم من جهته، و ليس له بعده ردّه الّا بالطّلاق اجماعاً و لو ردّه لم تؤثّر بعده الاجازة للبطلان بالرّدّ بالاجماع، فلم يبق شي ء تؤثّر معه الاجازة! «1»

اين ادّعاي اجماع در كلام شيخ انصاري و ديگران هم وجود دارد كه اجازۀ بعد از ردّ اثري ندارد همان گونه كه ردّ بعد از اجازه، مؤثّر نمي باشد.

البتّه در اين اواخر مخالفيني پيدا شده است، مرحوم سيّد، صاحب عروه در كتاب البيع (حاشيه بر مكاسب) مي فرمايد مانعي ندارد كه اجازه بعد از ردّ، مؤثّر واقع شود همچنين در مسئلۀ 4 باب وصيّت عروه مي فرمايد: اگر ورثه وصيّت را ردّ كردند، مانعي ندارد بعداً اجازه بدهند. بنابراين صاحب عروة در دو جا مخالفت كرده است. بعد از مرحوم سيّد، آقاي خوئي دنبالۀ مطلب را گرفته اند و مي فرمايند: اجازۀ بعد از ردّ، صحيح است و اشكالي ندارد

كه اين اجازه نفوذ داشته باشد و ادلّه اي هم ذكر مي كند كه بعداً بيان مي كنيم در آخر كلامي مي فرمايند:

و ممّا تقدّم يظهر، انّه لا دليل علي عدم تأثير الاجازة بعد الرّد «2».

ما نيز در كتاب البيع مكاسب گفته ايم كه اجازۀ بعد از ردّ، مؤثّر است.

خلاصۀ اقوال:

اجماع در بين متقدّمين اين است كه اجازه بعد از رد مؤثّر نيست

______________________________

(1) مستند، ج 16، ص 180.

(2) كتاب النكاح، ج 2، ص 323.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 71

ولي در بين متأخّرين عدّه اي قائل شده اند كه اجازه بعد از ردّ، مؤثّر و منشأ اثر است چون در بسياري از نكاح ها معقود عليها ابتداءً نمي پذيرد ولي بعد از اينكه با او صحبت شد مي پذيرد. آيا چنين اجازه اي مؤثّر است؟ پس اين مسأله خيلي مورد ابتلاء است.

ادلّۀ قول مشهور:
اشاره

قائلين به عدم نفوذ اجازه بعد از ردّ، سه دليل براي مدّعاي خود اقامه مي كنند كه از آن جواب مي دهيم.

1- اجماع

جواب: ممكن است اجماع مدركي باشد و اجماع مدركي حجّت نيست.

در اجماع مدركي، لازم نيست بگوئيم كه مجمعين حتماً استناد به مدارك ديگري غير از اجماع كرده اند، بلكه اگر احتمال آن را هم بدهيم كافي است، زيرا شرط اجماع، كاشفيّت از رأي معصوم است و اين كاشفيّت در زماني است كه احتمال مدرك ديگري را در مسأله ندهيم و حال آن كه اين مسأله مدارك ديگري هم دارد كه ممكن است، مدرك مجمعين هم، همين ها باشد.

2- الاجازة قائمةٌ مقام القبول:

اگر مشتري بعد از ايجابِ قابل، آن را رد كند ديگر قبول مؤثر نيست (بايع گفت «بعتك» و مشتري رد كرد و گفت «لا اقبل» و بعد گفت «قبلت» اين مؤثّر نيست چون انشاء قبول، بايد به ايجاب متّصل باشد و در اينجا بين ايجاب و قبول فاصله انداخته است) در ما نحن فيه اجازه، جانشين قبول اصيل شده است و لذا بعد از ردّ، مؤثّر نيست يعني اگر فاصله اي بين آن و ايجاب بيايد، انشاء را بهم مي زند.

جواب: اوّلًانقل كلام مي كنيم به قبول در ناحيۀ اصيل، و مي گوئيم چه اشكالي دارد كه در آنجا هم، قبول اصيل را بعد از ردّ، مؤثّر بدانيم چون عقد عرفي است، مثلًا در مجلس عروسي وكيل عروس ايجاب را مي خواند امّا داماد قبول نمي كند بعد او را توجيه مي كنند و مي پذيرد و بعد از آن قبول را مي خواند، عقلا اين عقد را صحيح مي دانند و مي گويند اين قبول اشكالي ندارد.

اوضح من ذلك، جائي است كه انشاء به كتابت باشد. مثلًا محضردار عقدنامه را نوشت و عروس امضا كرد ولي داماد گفت پشيمانم و امضاء نكرد، بعد او را قانع كردند و روز

بعد امضاء كرد، عقلا آن را صحيح مي دانند و اين فاصله شدن و ردّ كردن را مبطل نمي دانند.

نتيجه: در عقد لفظي اگر فاصله زياد نشود به طوري كه اجازه (قبول) به ايجاب بچسبد، اشكالي ندارد و اين اجازه بعد از ردّ، قبول است.

ثانياً: سلّمنا كه در اصيلين، تخلّل ردّ بين ايجاب و قبول، موجب بطلان شود امّا قياس فضولي به آن قياس مع الفارق است چون فضولي ايجاب و قبول را دارد و بين آن دو علقه ايجاد شده و فقط رضايت صاحب العقد را مي خواهد، يعني جسم عقد حاصل شده است و روح عقد كه اجازه است حاصل نشده؛ ولي در اصيل فقط انشاء موجب است و انشاءِ قابل هنوز نيامده است.

3- قطع العلقه بعد الرّدّ:

با عقد فضولي يك علقه اي بر مال يا نفس پيدا مي شود، و صاحب العقد وقتي عقد فضولي را ردّ مي كند و مي گويد نمي خواهم، علقه قطع مي شود و وقتي علقه قطع شد چيزي باقي نمي ماند و اگر ردّ او اين علقه را قطع نكند مخالفت با «النّاس مسلّطون علي اموالهم و انفسهم … » است. حال كه علقه را قطع كرد ديگر اجازه نافذ نيست.

جواب: عقد فضولي، انشاءِ بي اثر است و نمي تواند علقه اي ايجاد كند و در واقع سندي تنظيم شده است بدون جزء اخير علّت تامّه و تا تمام علّت نيايد، علقه اي نيست. به تعبير بزرگان، صحّت عقد فضولي صحّت تأهليّه است، نه صحت فعليّه و صحّت تأهّلي علقه اي ايجاد نمي كند و اگر علقه ايجاد كند، خلاف قاعدۀ سلطنت از اوّل است، زيرا هر كسي سلطان مال و جان خويش است و بدون اجازۀ او نمي توان علقه اي بر مال يا نفس او

ايجاد كرد. پس بر خلاف تصوّري كه بعضي دارند، عقد فضولي هيچ علقه اي بين مال و آن شخص يا بين نفس و آن معقود عليه ايجاد نمي كند و عقد فضولي جزء علّت است مانند هيزم كه به تنهائي گرما نمي آورد بلكه هيزم جزء علّت است.

59 ادامۀ مسئلۀ 16 … 27/ 10/ 79

ادلّۀ قائلين به نفوذ اجازۀ بعد از رد:
اشاره

در اينجا سه دليل مي توانيم اقامه كنيم:

1- عمومات و اطلاقات

«أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»:

أَوْفُوا بِالْعُقُودِ در اينجا صدق مي كند و لو اوّل صاحب عقد رد كرده، ولي بعد كه اجازه داد، عقد حاصل شده است و با صدق عقد، «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» شامل آن مي شود.

2- سيرۀ عقلا:

سيرۀ عقلا بر اين است كه اگر سندي را بنويسند و نفر اوّل آن را

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 72

امضاء كند ولي از طرف نفر دوم مورد قبول واقع نشود و منكر آن شود و بعد از چند روز مذاكره سند را بپذيرد و پاي سند را امضا كند آن را معتبر مي دانند و به خاطر ردّ لفظيِ سابق، باطل نمي دانند.

(ايجاب هم با لفظ مي شود و هم با كتابت).

3- روايات و هي العمدة
روايت اوّل: صحيحۀ محمد بن قيس است كه در باب فضولي در 4 مسأله به آن استدلال كرده اند:
اشاره

1- مسئلۀ صحّت عقد فضولي كه مرحوم شيخ انصاري به آن استدلال كرده است).

2- مسئلۀ تأخّر اجازه.

3- مسأله اجازۀ بعد از رد.

4- مسئلۀ كشف و نقل براي اثبات كاشفيّت اجازه.

تمام رجال حديث ثقه هستند و اگر اشكالات دلالي را در آن رفع كنيم حديث خوبي است.

* … عن محمّد بن قيس عن ابي جعفر عليه السلام قال: قضي

(احتمال دارد كه قضاوتهاي علي عليه السلام باشد و احتمال دارد كه قضاوت امام باقر عليه السلام باشد)

في وليدةٍ باعها ابن سيّدها و ابوه غائب، فاشتراها رجل، فولدت منه غلاماً، ثمّ قدم سيّدها الاوّل، فخاصم سيّدها الاخير، فقال هذه وليدتي باعها ابني بغير اذني، فقال:

(امام)

خذ وليدتك و ابنها، فناشده المشتري، فقال: خذ ابنه يعني الّذي باع الوليدة حتّي ينفذ لك ما باعك، فلمّا اخذ البيع الابن فقال ابوه: أرسل ابني، فقال: لا ارسل ابنك حتي ترسل ابني، فلمّا رأي ذلك سيد الوليدة الاوّل، اجاز بيع ابنه «1».

محتواي اين حديث شش اشكال دارد كه اگر پنج اشكال اوّل حل شود نوبت به اشكال ششم مي رسد.

اشكال اوّل: كلمۀ «وليدة» به معني امّ ولد است

(كنيزي كه از مولا صاحب فرزند شده و به منزلۀ همسر است) و قابل خريدوفروش نيست و بايد بماند، مولي كه از دنيا رفت از سهم ارث فرزندش آزاد شود پس چرا امام نمي گويد كه اصل معامله باطل است؟

جواب: اوّلًا: «وليدة» يعني اكنون بچه دار شده نه در هنگام بيع، بلكه آن موقع كنيز معمولي بوده و وليدة نبوده است (البتّه اين خلاف ظاهر است چون ظاهر روايت اين است كه از اوّل وليدة بوده و بعد فروخته شده است ولي در اينجا قرينه داريم كه ظاهر مراد نيست).

ثانياً: وليده، وليدۀ اصطلاحي نيست كه امّ

ولد باشد، بلكه منظور كنيزي است كه در بيتِ مولاي اوّل متولّد شده است، نه از خودِ مولي، بلكه از پدر و مادري كه عبد و امه بوده اند متولّد شده است.

ثالثاً: در كتب لغت داريم كه وليده به كنيز هم اطلاق مي شود «الوليدة الصبيّة المملوكة» پس وليده را حمل بر معني لغوي كنيم.

رابعا: امّ ولد در بعضي موارد قابل بيع است مثلًا اگر ولدش بميرد.

چون بچّۀ مرده، ارث نمي برد. بنابراين با يكي از اين جوابها اشكال مرتفع مي شود.

اشكال دوّم: بچّۀ كنيز در اينجا حرّ است

زيرا مشتري فكر مي كرده معامله درست بوده و مالك كنيز شده است پس حدّ اقل وطي به شبهه است و در وطي به شبهه اگر پدر يا مادر حرّ باشد، ولد حرّ است پس چرا امام مي فرمايد:

«خذ وليدتك و ابنها»؟

چون معامله فضولي بوده است وليده را مي گيرد؛ ولي بچّۀ حرّ را نمي تواند بگيرد.

جواب: در واقع بچّه را به عنوان گروگان گرفته است چون مشتري تفويت منافع در مورد اين بچّه كرده است، يعني بچّه اي را كه مي توانست رق باشد، حر شده و بايد غرامت آن را بپردازد. پس بچّه را در مقابل غرامتِ تفويت مي گيرد.

اشكال سوّم: چرا مشتري پسر مالك را توقيف كرد و گروگان گرفت؟

اين كار وجه شرعي ندارد.

جواب: پسر مالكِ اوّل باعث خسارت شده و تدليس كرده است (به ظاهر خودش را مالك نشان داده) و مشتري از مبيع استفاده كرده است اكنون به مشتري مي گويند غرامت اين استفاده را بده، مشتري متضرّر شده والمغرور يرجع الي المغرربنابراين مالك بايد خسارت او را جبران كند پس گروگان گرفتن او براي گرفتن غرامت است.

اشكال چهارم: قاضي نبايد تلقين حجّت به احد الخصمين كند و اين خلاف عدالت است و لا يجوز.

جواب: اوّلًا: در باب تلقين خصمين دليل خاصّي (آيه و روايت) جز مسئلۀ عدالت نداريم و گفته شده است كه قاضي بايد به هر دو به چشم مساوي نگاه كند ولي بيان حكم شرع اشكالي ندارد و قاضي مي تواند هر كدام را كه از حكم الهي غافل است، آگاه كند. مثلًا مشتري نمي دانسته كه مي تواند از مدلّس غرامت بگيرد و امام، او را راهنمائي كند در واقع امام حكم شرع را ياد داده و ارشاد به حكم الهي كرده و مخصوصاً كه به هر دو هم ياد داده.

ثانياً: ممكن است كه در اينجا «قضا» به معناي فتوي باشد و در باب فتوي ارشاد كردن اشكالي ندارد.

اشكال پنجم: آيا اين اجازه اكراهي نبوده است؟

چون فلمّا رأي

______________________________

(1) ح 1، باب 88 از ابواب نكاح عبيد و اماء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 73

ذلك مجبور شد و بيع پسرش را اجازه داد، در حالي كه يكي از شرايط صحّت اجازه اين است كه اجازه از روي اكراه نباشد.

جواب: اكراه با اضطرار فرق مي كند، اكراه اين است كه او را تهديد كنند، في نفسه او ماله او عرضه، او ولده، بغير حقٍ، در اينجا مشتري كه ولد مولي را توقيف كرده به ناحق نبود و اين اكراه نيست، مانند كسي كه خانه اش را براي معالجۀ فرزندش مي فروشد، در حالي كه مجبور است؛ ولي اجبار و تهديدي نيست، احدي نگفته است كه معاملۀ او باطل است و اينها ضرورتِ اهمّ و مهمّ است و فدا كردن مهمّ در مقابل اهمّ اكراه نيست و همۀ عقلا آن را تأييد مي كنند.

60 ادامۀ مسئلۀ 16 … 28/ 10/ 79

اشكال ششم: اين اجازۀ بعد از ردّ است و اجازۀ بعد از ردّلا يجوز بالاجماع.

مالك ابتداءً اجازه نداد چون وليده و بچه را بازپس گرفت (ردّ عملي و قولي) ولي بعداً اجازه داد در حالي كه اجازه بعد از رد، خلاف اجماع است.

جواب: اوّلًا: هذا اول الكلام زيرا خيلي ها متعرّض اين اجماع نشده اند.

ثانياً: اجماع مدركي است و وقتي اشكالات خمسه پاسخ داده شد، ما به اين روايت براي صحّت اجازه بعد از ردّ استناد مي كنيم.

روايت دوم: رواياتي كه حاكي بود از شكايت دختري نزد پيامبر

مبني بر اينكه پدرش بدون اجازۀ او، او را به ازدواج ديگري درآورده است، اين روايات نشان مي داد كه دختر ابتداءً عقد را رد كرده است، ولي بعداً آن را اجازه داده و پيامبر آن را صحيح دانست. «1»

ان قلت: ذيل روايت نشان مي دهد كه دختر راضي بوده است و مي خواسته مقام زنان در اسلام را نشان دهد، لذا شكايت صوري بوده و شكايت صوري دليل بر رد نيست.

قلنا: پيش از آنكه بگويد كه اين شكايت صوري است، ظاهر روايت اين است كه شكايت جدّي بوده (با علم غيب پيامبر كاري نداريم و مدار قضاوت، علم غيبي نيست) در عين حال پيامبر فرمود:

«اجيزي»

، پس معلوم مي شود كه اجازه بعد از ردّ جدّي، جايز است و صوري بودن شكايت تأثيري در استدلال ما ندارد.

روايت سوّم: حديثي است كه خدمت امام باقر يا حضرت علي عليه السلام آمدند و مولي عرض كرد كه غلام بدون اجازۀ من ازدواج كرده است.

آيا اين شكايت معنايش اين نيست كه قبول ندارد و ردّ مي كند؟ علاوه بر اين مولي گفت

«يا خبيث طلّق» «2»

كه دليل بر ردّ است، اگر سكوت مولي بعد از اطّلاع، به منزلۀ قبول است، شكايت مالك نيز دليل بر ردّ است. پس اين حديث ظاهرش ردّ است و اجازۀ بعد از ردّ را نافذ مي داند.

نتيجه:

نه تنها در عقد فضولي در نكاح، بلكه در ابواب ديگر، (بيع، اجاره، … ) هرجا ردّي بيايد و بعد از آن اجازه، اين اجازه نافذ است.

- ردّ بعد از اجازه چه حكمي دارد؟

واضح است كه ردّ بعد از اجازه، اثري ندارد چون وقتي اجازه داد يكون العقد نافذاً لازماً (نكاح و بيع و اجاره … از عقود لازمه است) و وقتي عقد لازم را اجازه داد مثل اين است كه خودش صيغه را خوانده باشد و ديگر

قابل بازگشت نيست.

[مسألۀ 17 في الكاره]

اشاره

61 مسألۀ 17 (في الكاره) … 2/ 11/ 79

مسألة 17: اذا كان احد الزوجين كارهاً (بحث در كراهت قلبي است)

حال العقد لكن لم يصدر منه ردٌ له (للعقد)

فالظّاهر انّه يصحّ لو اجاز بعد ذلك، بل الاقويٰ صحّته (اي العقد)

بها (اي الاجازة)

حتي لو استؤذن فنهي و لم يأذن و مع ذلك أوقع الفضولي العقد.

موقعيّت مسأله:

اين مسأله در واقع فرعي از فروع مسئلۀ سابق است، يعني صورت كمرنگ مسئلۀ سابق است، در مسئلۀ قبل مالك نهي و رد كرده بود، لفظاً يا عملًا، بعداً اجازه آمد ولي در اينجا كراهت قلبي است (و فرق است بين كاره و مكره، كاره خودش راضي نيست و مكره در جائي است كه تهديد از خارج است و تحت فشار است، پس نسبت بين كاره و مكره عموم و خصوص مطلق است يعني هر مكرهي كاره است ولي هر كارهي مُكره نيست) اين مسأله در صورتي است كه اجازۀ بعد از ردّ را نافذ ندانيم ولي اگر قائل به جواز شويم و اجازۀ بعد از نهي را جايز بدانيم ديگر جاي بحث نيست زيرا بطريق اولي در كراهت قلبي اجازۀ بعد از نهي جايز خواهد بود.

- طبق مبناي كساني كه اجازه را بعد از رد نافذ ندانسته اند اجازۀ بعد از كراهت قلبي چگونه است؟

اين مسأله را تعداد كمي از بزرگان مطرح كرده اند و شايد اوّلين كسي كه آن را مطرح كرده، شيخ انصاري در مكاسب است و بعد از

______________________________

(1) سنن بيهقي، ج 7، ص 118.

(2) مستدرك، ج 15، باب 19 از ابواب نكاح عبيد و اماء، ح 1.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 74

ايشان محقّق يزدي در مسئلۀ 23 عروه، مرحوم آقاي

حكيم در مستمسك، آقاي خوئي در مستند و امام در تحرير الوسيله اين مسأله را عنوان كرده اند و معمولًا پذيرفته اند كه اگر نهي مانع باشد كراهت باطنيّه مانع نيست. مرحوم آقاي حكيم مي فرمايد:

قد يظهر من شيخنا الاعظم (ره) في التنبيه الثاني من تنبيهات القول في الاجازة: أنّه (عدم مانعيّت كراهت باطني) مسلّمٌ عند الاصحاب. و يقتضيه القواعد العامّة. «1»

پس مرحوم آقاي حكيم از كلام شيخ استفاده مي كند كه مسأله در نزد اصحاب مسلّم است (يعني اجماعي است) البته اين مسأله همان گونه كه گفته شد در كلام اصحاب نيامده است ولي چون روايات اين باب را نقل كرده و منع نكرده اند ظاهراً موافق هستند.

ادلّه: (عدم مانعيّت كراهت باطنيّه)
1- عدم جريان ادلّۀ بطلان:

دلائل بطلان كه در مسئلۀ نهي و ردّ بيان شد در اينجا جاري نيست، يك دليل اجماع بود كه در اينجا نيست و عكس آن است يعني اجماع بر عدم تأثير كراهت قلبي.

دليل ديگر اين كه نهي كه آمد سلطۀ عقد فضولي را بر مال خودش قطع مي كند آيا كراهت باطني هم انشاء است، كه بتواند چنين كاري بكند؟ مسلّماً نه، پس كراهت باطني، سلسله را از بين نمي برد.

دلائل ديگر از اين قبيل هم، در اينجا جاري نيستند.

2- عمومات:

عمومات «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» شامل عقد فضولي بعد از اجازه مي شود و آيا اگر اجازه داد، كراهت باطنيّه مانع است؟ شك داريم، پس عمومات شامل اين عقد فضولي مي شود و عقد فضولي كمبودي ندارد و كمبود آن فقط كراهت باطنيه است و اين كراهت مانع نيست.

3- روايات:

الف: روايات نكاح عبد به غير اذن موليٰ كه روايات مختلف بود و مضمونش اين بود: اگر مولي كاره باشد بعداً مي تواند اجازه دهد.

ب: شكايت دختري كه خدمت پيامبر آمد و به حسب ظاهر حال، از آن ازدواج كراهت داشته و پيامبر فرمود اشكالي ندارد.

4- صحّت عقد مكره بعد از رضايت:

در جائي كه انسان خودش صيغه را تحت فشار و تهديد بخواند، انشاء عقد درست است منتهي شرطش كه طيب نفس است، وجود ندارد، بعد از لحوق رضايت، عقد او را صحيح مي دانند، مي گوئيم مكره يكي از مصاديق كاره است، وقتي عقد مكره بعد از لحوق رضايت صحيح است در كاره هم بايد عقد صحيح باشد و كراهت در ما نحن فيه مانع نمي باشد. مرحوم شيخ و ديگران به اين طريق استدلال مي كنند.

جواب: اين استدلال خالي از خدشه نيست، چون در عقد مكره انشاء ايجاباً و قبولًا تمام بوده و هر دو از مالك اصلي صادر شده است؛ ولي در ما نحن فيه انشاء ناقص است و بين ايجاب و قبول، كراهت باطنيّه مانع مي شود، (ايجاب آمده و فضولي است و قبول هم نيامده است) و لذا عقد كاره را به عقد مكره قياس كردن مشكل است.

[مسألۀ 18 (بما ذا تحصل الإجازة في الفضولي)]

اشاره

62 مسألۀ 18 (بما ذا تحصل الاجازة في الفضولي) … 3/ 11/ 79

مسألة 18: يكفي في الاجازة المصحّحة لعقد الفضولي كلّ ما دلّ علي إنشاء الرضا بذلك العقد، بل يكفي الفعل الدّالّ عليه.

عنوان مسأله:

بما ذا تحصل الاجازة؟ متن تحرير اين است كه اجازه به هر لفظي كه دلالت بر آن كند كافي است بلكه بالفعل هم اجازه حاصل مي شود.

اقوال:
اشاره

احتمالات و اقوالي در مسأله است كه عمدتاً سه قول است:

1- اجازۀ لفظي:

فقط اجازۀ لفظيّه معتبر است و مانند عقد، اجازه هم بايد لفظي باشد.

اجازۀ لفظيّه انواعي دارد، گاهي به دلالت مطابقي و گاهي به دلالت التزامي است، گاهي به صراحت و ظهور و گاهي به كنايه است آيا همۀ اينها كفايت مي كند؟

2- اجازۀ لفظي و فعلي:

اجازه اعم است هم اجازۀ لفظيه را شامل مي شود و هم اجازۀ فعليّه را، حتّي سكوت بعد از اطّلاع هم كافي است، مثل آنچه كه در مورد عبد و مولي داشتيم كه سكوت مولي بعد از اطّلاع، اجازه بود.

3- اجازۀ لفظي و فعلي و رضايت باطني:

اجازه علاوه بر لفظ و فعل، شامل رضايت قلبي هم مي شود، يعني رضايت قلبي كافي است كه اطّلاع بر آن از قرائن معلوم مي گردد.

اين مسأله در ميان قدما محلّ بحث نبوده و اوّلين بار مرحوم شيخ در مكاسب آن را مطرح كرده، و ديگران دنباله روي كرده اند.

ادلّۀ قول اوّل (اعتبار اجازۀ لفظيّه فقط):
اشاره

دو دليل ذكر كرده اند:

______________________________

(1) مستمسك، ج 14، ذيل مسئلۀ 23، ص 503.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 75

1- اجازه جانشين انشاء:

اجازه، جانشين انشاء قبول مي شود و انشاء قبول بايد به لفظ باشد پس اجازه هم بايد به لفظ باشد.

جواب: صغري را مي پذيريم يعني اجازه به منزلۀ انشاء فضولي است ولي كبري به اينكه تمام عقود لازمه احتياج به لفظ دارد، اوّل بحث است و بايد ثابت شود. معاطات از عقود لازمه و غير قابل فسخ است بلكه از ابتداء تمام معاملات به صورت معاطات در بين بشر بوده است و بيع به صيغه، از اختراعات بعدي است (بعكس آنچه كه در فقه ما است كه بيع به صيغه را اصل مي دانند و بيع معاطات را فرع قرار مي دهند) پس بيع معاطات، يا هبۀ معاطاتي از عقود لازمه است و هر معاملۀ لازمي احتياج به صيغۀ لفظي ندارد.

ان قلت: در عقد نكاح لفظ لازم است و معاطات مورد قبول نيست و نكاح معاطاتي، شبيه زنا است. بحث ما هم در عقد فضولي نكاح است پس در مقام اجازه لفظ لازم است، و بايد حدّ اقل بحث نكاح را جدا كرد، و در عقد نكاح فضولي اجازۀ لفظي را لازم دانست اگر چه در ابواب ديگر، اجازه به غير لفظ هم كافي باشد.

قلنا: اوّلًا: نكاح معاطاتي زنا نيست. معاطات اين است كه بالفعل قصد زوجيّت كند يا موقّته، (براي مدّت معيّن) و يا دائمه، در حالي كه زاني و زانيه قصد زوجيّت نمي كنند بلكه در مقابل پولي، قصد عمل نامشروع دارند. پس اين كه در نكاح لفظ معتبر است به جهت اجماعي است كه ادّعا شده و به جهت احتياطي

است كه در نكاح است نه از اين جهت كه نكاح معاطاتي زناست.

ثانياً: اگر در نكاح الفاظ را لازم بدانيم، قدر متيقّن در مقام انشاءِ اصل نكاح است و در فضولي هم انشاء اصل نكاح به الفاظ صورت گرفته است و امّا اين كه اجازه هم به لفظ باشد، قدر متيقّن اين را نمي گيرد.

2- استقراء:

استقراء مي كنيم عقود لازمه را و مي بينيم عقود لازمه با لفظ است.

جواب: دليل دوم كه استقراء است از نظر صغري و كبري اشكال دارد، صغري را نمي پذيريم چون استقراء كرده ايد كه انشاء عقود لازمه با لفظ است، پس معاطات چه مي شود كه انشاء آن با لفظ انجام نمي شود بلكه انشاء آن فعلي است و معاطات در ابواب مختلف لازم است. پس استقراء شما را نمي پذيريم بلكه به عكس است و انشاء غالب معاملات لازمه با لفظ انجام نمي شود.

كبري را هم نمي پذيريم چون دليل شما استقراء ظنّي است، و استقراء تام عقلي حجّت است.

مرحوم آقاي حكيم «1» هم به هر دو دليل اشكال مي كند و از كلام ايشان استفاده مي شود كه ايشان هم مانند صاحب عروه اجازۀ لفظيّه را شرط نمي داند و اعمي است.

آقاي خوئي مي فرمايد:

و قد ذهب جماعة الي اعتبار اللفظ فيها (اي الاجازة) تارةً بدعوي انّها بمنزلة العقد الجديد و آخر بدعويٰ ان الاستقراء يقتضي اعتبار اللفظ فيما يقتضي اللزوم «2».

اين تعبير كه مي گويد «الاجازة بمنزلة العقد الجديد» مسامحه است چون اجازه عقد نيست بلكه اجازه به منزلۀ قبول جديد است، حتي قبول جديد هم نيست بلكه قبول فضولي را به رسميّت مي شناسد. به عبارت ديگر قبول فضولي يك جسم بي روح است و اجازه به عقد فضولي كه بي جان بوده،

روح مي دهد پس دليل اوّل بعد از اصلاح اين شد كه اجازه در واقع جانشين قبول مي شود و چون در ايجاب و قبولِ عقود لازمه لفظ لازم است، اجازه هم لفظ لازم دارد.

ادلّۀ قول دوّم (اعتبار اجازۀ لفظي و فعلي):
اشاره

دو دليل دارد:

1- قواعد:

ما هستيم و أَوْفُوا بِالْعُقُودِ يعني بايد عقد صدق كند. فضولي عقدي ايجاد كرده است و من بايد اين عقد را مستند به خود كنم تا در قبال آن مسئوليّت داشته باشم، در اينجا كفايت مي كند كه اجازۀ لفظيّه باشد يا اجازۀ فعليّه، يعني اگر واقعاً فضولي معامله اي انجام داد و ايرادي گرفته نشد و پذيرفته شد و سكوت كردند، تمام عقلا مي گويند كه اين عقد انجام شده است.

2- روايات خاصّه:
اشارة

روايات عديده اي كه نشان مي دهد اجازه منحصر به لفظ نيست:

گروه اوّل: رواياتي كه مضمون همۀ آنها اين بود كه عبدي بدون اجازۀ مولي ازدواج كرده و وقتي مولي باخبر شد سكوت كرد،
اشاره

امام فرمودند كه اين سكوت، رضايت است. و در هر سه روايت داشت كه

«ذلك اقرارٌ منهم» «3».

______________________________

(1) مستمسك،، ج 14، ذيل مسئلۀ 19 عروه، ص 493.

(2) كتاب النكاح، ج 2، ص 324.

(3) روايت 1 و 2 و 3، باب 26 از ابواب عقد النكاح عبيد و اماء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 76

63 ادامۀ مسئلۀ 18 … 4/ 11/ 79

ان قلت: حساب عقد فضولي از نكاح عبيد و اماء جداست و نمي توان عقد فضولي را به نكاح عبيد و اماء قياس كرد، به عبارة اخري قياس مع الفارق است چون در نكاح عبيد و اماء، معقود له و معقود عليها هر دو خودشان انشاء كرده اند، منتهي متعلّق حقّ غير بوده است، و به عبارت ديگر عقد عبد، مزاحم حق غير بوده است، و وقتي غير اجازه داد مزاحمت از بين مي رود، پس اين فضولي نيست و اصيل است، مثل بيع عين مرهونه، كه مالك عين مرهونه را مي فروشد، در اينجا بايع مالك است و فضولي نيست، منتهي عين مرهونه متعلّق حق غير است و وقتي اجازه داد، درست مي شود، ولي در فضولي، شخصي بيگانه عقد را مي خواند كه مالك نيست، و اين قابل قياس با بيع مرهونه يا نكاح عبيد و اماء نيست.

قلنا: اگر اين اشكال وارد باشد ممكن است بگوئيم كه استدلال به اين روايات در مسائل سابق و در اينجا صحيح نيست، امّا از اين اشكال مي توان چنين پاسخ داد:

الف- ضميمه كردن روايات سكوت بكر:

اين روايات را در كنار روايات

«اذن البكر سكوتها»

(كه گروه دوم از روايات بحث ما است) قرار مي دهيم در آنجا سكوت اصيل جانشين ايجاب و قبول است، در سكوت بكر اصلًا انشائي نيست، حال بگوئيم

به قرينۀ سكوت در بكر، سكوت در اينجا هم (عقد فضولي) جانشين ايجاب و قبول است.

ب- تعبير به اقرار:

چرا مي گويد «سكوتهم اقرارٌ» و چرا نمي گويد «سكوتهم دليلٌ علي الرضا» اقرار يك معني انشائي است يعني انشاء اجازه و امضاء است، پس اقرار در اينجا در واقع انشاء است.

گروه دوّم: رواياتي كه در عقد فضولي نيست، ولي با استفاده از آن مي توان عقد فضولي را درست كرد.

* … عن احمد بن محمد بن ابي نصر

(بزنطي)

قال: قال أبو الحسن عليه السلام: في المرأة البكر اذنها صماتها

، (سكوت)

و الثّيّب امرها اليها «1»

. سكوت در اينجا جانشين «زوّجت نفسي» است يا جانشين توكيل است؟ معمولًا دختر خودش عقد را نمي خواند، از او مي پرسند كه مي خواهيم تو را به ازدواج كسي درآوريم و او هم سكوت مي كند، اين در واقع توكيل است يعني انشاء توكيل با سكوت حاصل شده است (ايجاب از ناحيۀ دختر با سكوت حاصل شده است و طرف مقابل هم قبول كرده است) پس جائي كه انشاء توكيل كه يكي از عقود است با سكوت حاصل شود، اجازۀ فضولي به طريق اولي حاصل مي شود.

* … عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في رجلٍ يريد ان يزوّج اخته قال:

يؤامرها فان سكتت فهو اقرارها و ان ابت لم يزوّجها «2»

(ايجاب توكيل).

* … در مورد داستان ازدواج حضرت زهرا عليها السلام است، در ذيل روايت چنين دارد كه حضرت علي عليه السلام براي خواستگاري حضرت زهراء عليها السلام خدمت پيامبر آمد، پيامبر فرمود قبل از تو كساني آمدند و با فاطمه مطرح كردم و آثار كراهت را در چهرۀ او ديدم، اكنون اينجا بمان تا با خود او مطرح كنم، پيامبر صلي الله عليه و آله نزد فاطمه عليها السلام رفت

و قال صلي الله عليه و آله: إنّ عليا عليه السلام قد ذكر من امرِكِ شيئاً، فما ترينَ؟ فسكتت و لَمْ تُوَلِّ وجهها و لم

يَرَ فيه رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله كراهة، فقام صلي الله عليه و آله و هو يقول اللّٰه اكبر، سكوتها اقرارها «3».

اين روايات متضافر است، و از اسناد بي نياز هستيم.

وقتي ايجاب در عقدي مثل وكالت با سكوت محقّق شود، در جاي ديگر مثل اجازۀ عقد فضولي به طريق اولي حاصل مي شود.

ان قلت: اين نوع ايجاب فقط در مورد بكر است و استثنائي است و نمي توان آن را به جاهاي ديگر سرايت داد، زيرا به جهت حيائي كه بكر دارد، شارع كار او را آسان كرده است.

قلنا: اين كه روايت در مورد بكر است نه بخاطر تعبّدي بودن آن است، بلكه بخاطر اين است كه در باكره قرينه قائم است و آن حيائي است كه باكره دارد، و ثيّبه سكوتش قرينه اي ندارد و نشانۀ چيزي نيست زيرا روي او باز است. حال اگر شرايطي بود كه سكوت در ثيّبه هم قرينه بود، در آنجا هم مي پذيريم، پس هركجا فعل توأم با قرينه بود مي پذيريم.

گروه سوم: صحيحۀ زراره كه در باب 24 از ابواب عقد نكاح عبيد و اماء داشتيم

و امام فرمود:

« … انّه لم يعص اللّه، و انّما عصي سيده، فاذا اجازه فهو له جايز» «4».

ما از اين تعليل استفاده مي كنيم كه معيار رفع عصيان است به هرچه كه حاصل شود، بالاجازة الفعليّة او القوليّة او الكناية او

______________________________

(1) ح 1، باب 5 از ابواب عقد نكاح.

(2) ح 2، باب 5 از ابواب عقد نكاح.

(3) ح 3، باب 5 از ابواب عقد نكاح.

(4) ح 1، باب 24 از ابواب نكاح عبيد و اماء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 77

التصريح، پس ما يرتفع به العصيان حتماً اجازۀ قولي نيست بلكه اجازۀ فعلي هم مي تواند باشد.

خلاصه: قول دوّم، هم از عمومات و

هم از نصوص دليل دارد و قوي است.

ادلّۀ قول سوم (اعتبار اجازۀ لفظي، فعلي و رضايت باطني):
اشاره

قائلين قول سوم رضايت قلبي را كافي مي دانند. شيخ انصاري در بعضي از كلماتش در متاجر به اين قول تمايل پيدا كرده است، براي اين قول به اموري استدلال شده است:

1- عمومات:

أَوْفُوا بِالْعُقُودِ و عمومات شامل چنين عقدي كه رضايت قلبي مالك، بعداً به آن ملحق شده است، مي شود.

جواب: عقد به معني قرارداد است و قرارداد يعني دو انشائي كه به هم گره خورده اند، رضايت باطني به تنهائي قرارداد نيست و قرارداد يك انشاء به هم پيوسته است، و هر دو طرف بايد چيزي را براي طرف مقابل اعتبار كند، پس رضايت (طيب نفس) يك حالت تكويني است (انشاء نيست) و مصداق عقد نيست و تمسّك به عموم (أَوْفُوا بِالْعُقُودِ) در اينجا تمسّك به عموم عام در شبهۀ مصداقيه است.

64 ادامۀ مسئلۀ 18 … 5/ 11/ 79

سكوتي كه همراه قرينه باشد جانشين انشاء لفظي است يعني «وكلتك» پس امري اعتباري است ولي رضايت قلبي نياز به قرينه ندارد و از امور تكوينيّه است.

توضيح ذلك:

امور دو گونه است:

الف- امور تكويني: وجود خارجي دارند و حالات نفساني هم جزء آن است مثلًا غضب، رضا، علم و امثال ذلك از حالات نفسانيّه و امور تكويني هستند و واقعاً وجود دارند و تابع انشاء و اعتبار نيستند.

ب- امور اعتباريّۀ انشائيّه: در خارج وجود ندارند و اگر عقلا آن را اعتبار نكنند وجود پيدا نمي كنند مانند ملكيّت، زوجيّت.

حقيقت الاعتبار: بحث حقيقت اعتبار يك بحث دامنه دار اصولي است، كه در جاي خودش بيان شده كه اعتبار يك نوع فرض كردن است، يعني چيزي هاي بدلي را، به جاي موارد حقيقي فرض مي كنيم، مثلًا من مالك دست خود هستم و براي خانه اي كه

به من منسوب است، يك ملكيّت اعتباري و فرضي قرار مي دهم، كه اين حتماً انشائي مي خواهد و بايد ايجاد شود، ولي با رضايت كه يك حالت تكويني است، اين تمليك انشاء و اعتبار حاصل نمي شود.

پس رضايت كه امر تكويني است نمي تواند در مقام اجازه، عقد فضولي را به هم گره بزند، تا بتوان به عموم أَوْفُوا بِالْعُقُودِ تمسّك كرد.

ان قلت: رضايت حالت نفساني نيست، بلكه «إنشاء الرضا في القلب» است.

قلنا: رضايت در قلب چگونه انشاء مي شود؟ و حال آن كه انشاء امر خارجي عقلائي است، و تا فعلي و قولي در كار نباشد، اين امر عقلائي انشائي نمي شود.

2- سكوت بكر و مولاي عبد

دليل دوّمي كه براي قول سوم (كفاية الرضا الباطني) ذكر كرده اند، روايات سكوت است كه مي گويد اگر عبد ازدواج كند، سكوت مولي كافي است و سكوت كاشف از رضا است و امر انشائي نيست، پس معلوم مي شود كه فعل و قول لازم نيست و رضايت قلبي كافي است.

جواب: سكوت توأم با قرينه، انشاء است، يعني سكوت در حالتي كه بايد سخن بگويد، اين سكوت معني دارد و انشاء است و لذا سكوت بكر توكيل است و از او استيذان مي كنند كه راضي هستي؟ و او سكوت مي كند، پس اين سكوت جانشين «وكّلتك» است، توكيل انشاء مي خواهد و اين انشاء از سكوت بكر در مي آيد.

3- روايت صحيحۀ زراره:

* « … انّه لم يعص اللّه و انّما عصي سيّده … »

عصيان به رضاي قلبي مرتفع مي شود و ديگر انشائي نمي خواهد، پس از اين روايت مي فهميم كه عقد دائر مدار رفع عصيان است و رفع عصيان نياز به انشاء ندارد و رضايت قلبي كافي است.

جواب: اگر عصيان به تصرّف در مال باشد، با رضايت، عصيان مرتفع مي شود ولي اگر عصيان بخاطر انشاء و عقد باشد مثلًا با عقد فضولي كسي را به عقد ديگري درآورند، رفع عصيان به اين است كه آن عقد، عقد او شود، پس بايد انشائي كند تا معصيت برطرف شود و تنها با رضايت قلبي عقد حاصل نمي شود.

[مسألۀ 19 (عدم كفاية الرضا القلبي في صحة العقد)]

اشاره

65 مسألۀ 19 (عدم كفاية الرضا القلبي في صحة العقد) … 8/ 11/ 79

مسألة 19: لا يكفي الرضا القلبي في صحّة العقد و خروجه عن الفضوليّة و عدم الاحتياج الي الاجازة، فلو كان حاضراً (صاحب العقد)

حال العقد راضياً به الّا انّه لم يصدر منه قولٌ أو فعلٌ يدلّ علي

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 78

رضاه (انشاء نيست و فقط دلالت بر رضايت است)

فالظاهر انّه من الفضولي، نعم قد يكون السكوت اجازة (انشاء است)

، و عليه تُحمل الاخبار في سكوت البكر.

اقوال:

اين قول منسوب به شيخ انصاري است و از عبارات شيخ انصاري استفاده مي شود كه ايشان مي خواهد اين قول را به اصحاب نسبت دهد، چون تعبيرشان اين است كه اصحاب فتويٰ مي دهند كه سكوت، جز در موارد خاص كفايت نمي كند، «لانّه لا يدلّ علي الرضا» معلوم مي شود كه اگر دلالت بر رضايت كند، كافي است، پس شيخ از اين عبارت استفاده مي كند كه «ظاهر قول الاصحاب علي كفاية الرضا الباطني»، و معلوم مي شود كه معيار آن رضاي باطني است.

در مقابل آقاي خوئي مي فرمايد:

الرضا الباطني التقديري لا يكفي في الخروج عن الفضوليّة بلا خلاف فيه بين الاصحاب (!) «1»

در اين مسأله نكاتي بايد مورد توجّه قرار گيرد:
نكتۀ اوّل: ما نمي توانيم چيزي را به گردن اصحاب بگذاريم، چون اصحاب متعرّض اين مسأله نشده اند كه آيا رضايت قلبي كافي است يا نه،

(نه ثبوتش را و نه عدمش را)، بلكه اين مسأله بين متأخّرين از زمان شيخ انصاري مورد بحث واقع شده است و آنها غالباً مجرّد رضا را قبول ندارند.

نكتۀ دوم: بحث ما در مقام ثبوتي است نه مقام اثباتي،
اشاره

يعني اگر في علم اللّٰه (في الواقع) شخص رضايت داشته باشد، آيا عقد صحيح است يا نه؟

ان قلت: در مقام اثبات از كجا بفهميم كه راضي است؟

قلنا: گاهي با يك جملۀ خبريّه، باخبر مي شويم، مثلًا مي گويد:

«قد كنت راضياً او كنت راضية في زمن العقد و ان كنت ساكتة»، عقد روز گذشته واقع شده و شخص، اين جملۀ خبريّه را امروز مي گويد، اگر رضايت باطنيّه كافي باشد عقد او ديروز صحيح است.

گاهي ما كاري به اظهار نداريم بلكه خود شخص مي خواهد بين خودش و خداي خودش بداند كه وظيفه اش چيست؟ مثلًا آيا الان زوجه معقوده است يا آزاد؟ هيچ كس هم نميداند، خودش مي داند و خدا، اگر رضايت باطني كافي باشد زوج اوست، و اگر كافي نباشد، نيازي ندارد كه بگويد و بسراغ خواستگار دوم مي رود، در ناحيۀ زوج هم همين است، اگر رضايت باطني كافي باشد در جائي كه قلباً به عقدِ خوانده شده راضي باشد، نمي تواند با مادر آن دختر ازدواج كند و اگر رضايت باطني را كافي ندانيم، در اين صورت ام الزّوجۀ او نيست و براي او ازدواج با آن زن حلال است. پس در مقام اثبات گاهي با جملۀ خبريّه، خبر مي دهد و گاهي جملۀ خبريّه هم نيست، بلكه تكليف خود را بينه و بين اللّٰه مي خواهد بداند، كه آيا آثار عقد مترتّب هست يا نه؟

دليل بر عدم كفايت رضايت قلبي:

در بحث سابق ادلّۀ قائلين به كفايت رضاي قلبي را نقل و نقد كرديم، اكنون ببينيم دليل ما بر عدم كفايت رضايت باطني چيست؟ ما در عقد فضولي اسناد مي خواهيم، يعني بايد عقد فضولي اسنادي به صاحب عقد پيدا كند و اين اسنادلا يكون الّا

بالانشاء، رضايت باطني انشاء نيست، جملۀ خبريّه هم انشاء نيست و حتّي گاهي جملۀ خبريّه را هم نمي گويد، پس ما نمي توانيم به مجرّد رضايت باطني و حتّي بعد از اظهار با جملۀ خبريّه، عقد را به صاحب العقد نسبت دهيم، و اين فضولي بر فضوليّت باقي مي ماند، مگر اين كه قولًا يا فعلًا اجازه دهد، اگر انشاء شود اسناد آن هم درست مي شود.

نكتۀ سوم: لا تقاس مسئلة الرضا في الفضولي بمسألة الرضا في إباحة التصرّفات.

در اباحۀ تصرّفات رضايت كافي است، حتّي رضايت تقديري هم كافي است، رضايت تقديري اين است كه شخص بالفعل راضي نيست ولي وقتي دانست راضي مي شود، مثلًا پسرش در تاريكي به خانه وارد مي شود و چون او را نمي بيند مي گويد خارج شو، ابتداءً راضي نيست ولي اگر بداند پسرش است، راضي مي شود. اباحۀ تصرّفات، حسابش از عقد فضولي جداست، چون در تصرّفات مشكل، مشكلِ «عقودكم» نيست بلكه مشكل

«لا يحلّ مال امرئٍ مسلم الّا عن طيب نفسه»

است يعني مشكل طيب نفس است كه آن هم حاصل است و انشاء نمي خواهد حتي طيب نفس تقديري هم كافي است، ولي در ما نحن فيه طيب نفس در اسناد كافي نيست و انشاء مي خواهد تا اين عقد به صاحبش اسناد داده شود.

نكتۀ چهارم: تعبيري كه متن تحرير الوسيله دارد و مي گويد: اين رضايت مُبرز و مُظهري مي خواهد، تعبير درستي نيست

چون انشاء مي خواهد، پس رضاي مُبرَزْ هم كافي نيست بلكه بايد رضايتي باشد كه با جملۀ انشائيه ابراز و اظهار شود، نه با هر ابراز و اظهاري مانند جملۀ خبريّه.

نكتۀ پنجم: [استدلال به حديث معروف «خالد بن الحجّاج» در عدم كفايت مجرّد رضايت در عقد فضولي]
اشاره

بعضي براي عدم كفايت مجرّد رضايت در عقد فضولي و بطلان چنين عقدي، به حديث معروف «خالد بن الحجّاج»

______________________________

(1) مستند العروه (كتاب النكاح)، ج 2، ص 326.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 79

استدلال كرده اند كه در مكاسب هم آمده است

* … عن يحيي بن الحجاج عن خالد بن الحجاج قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام الرجل يجئ فيقول: اشترِ هذا الثوب، و ارْبِحُكَ كذا و كذا

(بخر و به من بفروش و من به تو سود مي دهم)

، قال عليه السلام: أ ليس ان شاء ترك، و إن شاء أخذ؟

(يعني مشتري كار را تمام كرده يا مختار است، اگر مي خواهد مي خرد و اگر نخواهد نمي خرد)

قلت: بلي

(قرارداد نبسته)

، قال: لا بأس به انّما يَحلّ

(يحلّل)

الكلام و يحرّم الكلام. «1»

(اگر معامله را قبل از خريدن تمام مي كرد درست نبود، چون

«لا بيع الا في ملك»

ولي چون هنوز نفروخته، عيب ندارد)

در متن حديث امام عليه السلام مي فرمايد:

«انّما يحلّ الكلام و يحرّم الكلام»

بنابراين نه تنها رضايت باطني كافي نيست بلكه انشاء فعلي هم كافي نيست و بايد كلام باشد، يعني حلّيّت و حرمت عقود به كلام است، انشاءِ عقد ازدواج به كلام است و طلاق هم به كلام است، …

پس اين روايت با روايات سكوت در باب بكر و روايات سكوت باب عبيد و اماء در تعارض است.

قلنا: چه كلامي است كه حلال مي كند و چه كلامي است كه حرام مي كند؟ يعني اگر قبلًا انشاء بيع كردي، حرام است ولي اگر مقاوله كردي

حلال است؟ اين عبارت چهار احتمال دارد كه احتمال اساسي اين است كه حديث هيچ ارتباطي به بحث ما ندارد.

66 ادامۀ مسئلۀ 19 … 9/ 11/ 79

سند حديث:

در سند روايت، قبل از «خالد بن حجاج»، «يحيي بن حجّاج» است كه هر دو برادرند و ثقه، و بقيّۀ رجال سند هم خوب است.

بعضي مي گويند كه اگر يحيي بن حجاج باشد روايت حسنه است در حالي كه مرحوم علّامه در خلاصه و مرحوم نجاشي او را توثيق كرده اند، شايد اين كه گفته اند حسنه است به خاطر اين است كه اوّل سند در حديث كافي و تهذيب «علي بن ابراهيم» عن أبيه دارد كه «ابراهيم بن هاشم» محلّ بحث است؛ ولي ما معتقديم كه او از ثقات است. پس اگر سند حديث «يحيي بن حجاج» عن «خالد بن حجاج» باشد اين سند درست است، در مورد «ابراهيم بن هاشم» تعبير به ثقة نيست ولي تعابيري در مورد اوست كه از ثقه بودن بالاتر است.

لكن الانصاف: اين روايت نسخۀ بدل دارد و به جاي «خالد بن حجّاج»، «خالد بن نجيح» دارد، كه مجهول الحال است. پس سند روايت مردّد است و قابل اعتماد نيست.

دلالت حديث:

احتمالات زيادي در جملۀ

«انّما يحل الكلام و يحرّم الكلام»

كه در ذيل روايت است وجود دارد، صاحب جواهر و شيخ انصاري چهار احتمال را متذكر شده اند و ما هم مي توانيم دو احتمال ديگر اضافه كنيم.

احتمال اوّل: چيزي كه حلال و حرام را درست مي كند انشاء لفظي است (الانشاء اللّفظي في ابواب العقود يحلّل و يحرّم) كه هم معاطات را خراب مي كند و هم اجازۀ فعلي را در باب فضولي، صاحب وسايل مي فرمايد: فيه دلالة علي عدم انعقاد البيع بغير صيغة فلا يكون بيع المعاطاة معتبراً، فتدبّر. «2»

جواب: اگر اين حديث را اين گونه معني كنيم هيچ ارتباطي با صدر روايت پيدا نمي كند، چون

صدرش مي پرسد كه بيع اين دلّال چگونه است؟ حضرت در جواب مي فرمايد: آنچه عقد را صحيح مي كند انشاء لفظي است. بله اگر اين حديث فقط همين عبارت را داشت، اين احتمال بود، ولي در اينجا بين صدر و ذيل حديث ارتباطي نيست.

احتمال دوم: كلام واحد در بعضي از مقامات حلال مي كند و در بعضي از مقامات حرام مي كند، اين معني با صدر حديث مربوط مي شود يعني اگر قبل از خريدن، انشاء بكند، حرام مي كند و اگر بعد از خريدن انشاء كند، حلال مي كند.

جواب: اوّلًادلالتي بر بحث ما و بحث معاطات ندارد يعني روايت ندارد كه حتماً عقود بايد با لفظ باشد و روايت اين را نمي رساند كه عقد لفظي لازم است و ثانياًانشاء قبل از خريدن باعث حرام شدن نمي شود و اگر حرام بوده از قبل حرام بوده

(لا بيع الّا في ملكٍ)

، چون معامله حاصل نشده و مالك نشده است، پس اين مسامحه است.

احتمال سوم: كلامها مختلف است، بعضي از كلامها موجب حليّت و بعضي موجب حرمت است، مثلًا در عقد نكاح اگر با لفظ «أنكحت» باشد، حلال است، و اگر با لفظ «بعت» باشد حرام است.

جواب: اوّلًا: ارتباطي به صدر روايت ندارد چون صدر كاري به الفاظ مختلف ندارد بلكه با انشاء كردن و نكردن كار داردو ثانياً «بعتُ» به جاي «انكحت» سبب حرمت نمي شود بلكه بي اثر است (از قبل حرام بوده است) پس بعتُ اثر نكرده، و اين كه بگوئيد اين كلام

______________________________

(1) وسائل، ج 12، ح 4، باب 8 از ابواب احكام العقود.

(2) وسائل، ج 12، ص 376، پاورقي.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 80

سبب حرمت مي شود مسامحه است.

احتمال چهارم: كلمات مختلف است و اين

كلام كنايه از مقاوله است (يعني گفتگوي مقدّماتي دلّال) امّا إنشاء البيع قبل از خريد دلّال باعث حرمت مي شود، پس انشاء موجب حرمت است و مقاوله باعث حرمت نيست، در اين صورت ذيل با صدر به خوبي سازگار است.

جواب: نه مقاوله باعث حليّت مي شود و نه انشاء بيع باعث حرمت، آن چيزي كه سبب حليّت است انشاء بعدي است نه مقاوله و اين مسامحه است كما اين كه در

«يحرّم الكلام»

هم انشاء قبلي موجب حرمت نيست بلكه بيع ملك غير است

(لا بيع الّا في الملك)

كه سبب حرمت مي شود و اين تعبير هم مسامحي است و انشاء قبلي بي خاصيّت است.

احتمال پنجم: كلام يعني انشاء (به قرينۀ مقام) يعني در نكاح انشاء نكاح حلال مي كند و در طلاق انشاء طلاق حرام مي كند، در باب بيع انشاء است كه حلال مي كند و انشاء فسخ است كه موجب حرمت مي شود، بنابراين امام مي فرمايد انشاء كه نكرده اند پس حلال است.

احتمال ششم: كلام به معني انشاء است، «يحلّ» يعني متاع را براي مشتري حلال مي كند و ثمن را براي بايع، و از آن طرف متاع را براي بايع حرام مي كند و ثمن را براي مشتري، پس در يك معاملۀ واحد چيزي براي بايع حلال مي شود و چيز ديگري حرام، و همينطور در ناحيۀ مشتري. در احتمال قبلي حلال در يك عقد و حرام در عقد ديگر بود ولي در اين احتمال حلال و حرام هر دو در يك عقد است. پس اگر بخواهيم حديث را درست كنيم بايد كلام در حديث به معني انشاء باشد.

جمع بندي:

روايت تنها با تفسير پنجم و تفسير ششم هماهنگ است و در هر دو تفسير كلام به

معني انشاء است در اين صورت دلالتي بر بحث ما ندارد، چون امام در مقام بيان اين نيست كه انشاء بايد لفظي باشد، بلكه مي خواهد بگويد كه صحبت هاي قبلي موجب حرمت نيست، پس نه در باب معاطات و نه در ما نحن فيه به اين روايت نمي توان تمسّك كرد.

[مسألة 20: لا يعتبر في وقوع العقد فضوليّاً قصد الفضوليّة و لا الالتفات اليها]

اشاره

67 مسئلۀ 20 (قصد الفضوليّة و الالتفات اليها) … 10/ 11/ 79

مسألة 20: لا يعتبر في وقوع العقد فضوليّاً قصد الفضوليّة و لا الالتفات اليها، بل المدار في الفضوليّة و عدمها هو كون العقد بحسب الواقع صادراً عن غير من هو مالك للعقد و ان تخيّل خلافه، فلو تخيّل كونه وليّا أو وكيلًا و أوقع العقد فتبيّن خلافه كان من الفضولي و يصحّ بالاجازة، كما انّه لو اعتقد أنّه ليس بوكيل و لا وليٍّ فأوقع العقد بعنوان الفضوليّة فتبيّن خلافه صحّ العقد و لزم بلا توقّف علي الاجازة مع فرض مراعاة المصلحة.

عنوان مسأله:

آيا فضولي بايد قصد فضوليّت و اصيل قصد اصالت كند يا اين قصد لازم نيست؟ همچنين آيا لازم است كه اصيل عالم به اصالت و فضول، عالم به فضوليّت باشد؟

ثمرۀ بحث:

كسي وكالت دارد (اصيل) ولي نمي داند يا فراموش كرده يا به او خبر داده نشده است، عقدي جاري كرده به گمان اين كه فضولي است ولي در واقع اصيل بوده است، اگر قصد و علم را لازم ندانيم، عقد او صحيح است «لانّه صدر من اهله و وقع في محلّه» و عكس اين مسأله هم صادق است يعني فكر مي كرد كه مالك است و زمين را فروخت بعد معلوم شد كه ملك او نيست «فهذا يكون عقداً فضوليّاً يصح بالاجازة». پس اگر قصد و علم به فضوليّت و اصالت را شرط ندانيم، آن جائي كه فكر مي كرد فضولي بوده ولي در واقع اصيل بوده، لا يحتاج الي الاجازةو اگر فكر مي كرد كه اصيل بوده ولي در واقع فضولي بوده، العقد يحتاج الي الاجازة، و اگر علم و قصد را لازم بدانيم در اين صورت عقد باطل است.

اقوال:

اين مسأله در كلمات متقدّمين عنوان نشده و در بين متأخّرين مطرح شده است و از اوّلين كساني كه اين مسأله را مطرح كرده محقّق نراقي است. خلاصۀ عبارتش چنين است:

هل يشترط في صحّة الفضولي قصد كونه فضوليّاً (فقط قصد را گفته و علم را نگفته) أو عدمُ قصد كونه بالاختيار، ام لا؟ (بعد مقداري از ثمرۀ بحث را بيان مي كند) … الظاهر الاخير (عدم اعتبار القصد) لاطلاقات اخبار الفضولي «1».

بعد از ايشان مرحوم صاحب عروه «2»، و مرحوم صاحب جواهر و شارحين عروه مثل آقاي حكيم در مستمسك و آقاي خوئي در مستند در اين باره بحث كرده اند. مرحوم آقاي حكيم در ذيل اين مسأله بحث كوتاهي دارد، مي فرمايد:

______________________________

(1) مستند، ج 16، ص 179.

(2) عروة، ج 2،

ص 871، مسئلۀ 24.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 81

هذا ممّا لا ينبغي الاشكال فيه. و في الجواهر: القطع به، (قصد لازم نيست) لاطلاق الادلّة. انتهي. و قد يقتضيه صحيح محمّد بن قيس الوارد في بيع ولد المالك جارية أبيه بغير اذنه بناءً علي ظهور كون البيع لاعتقاد كونه وليّا علي البيع كابيه «1». (فكر مي كرده كه اصيل است)

و من العجب بعضي از شارحين تحرير الوسيله عين اين عبارت را در شرح عبارت تحرير آورده اند، بدون اين كه نام ببرند از كجا نقل كرده اند.

ادلّه:
1- تحليل معني فضولي و اصيل:

ريشۀ مسأله را بايد در اين عبارت كه «آيا فضوليّت و اصالت از عناوين قصديّه است يا نه؟» پيدا كرد، چيزهائي داريم كه از عناوين قصديّه است، مثل هبه كه تا قصد آن را نكند، هبه نمي شود. امّا ملاقات با نجاست از عناوين قصديّه نيست و وقتي كه ملاقات با نجس كرد، نجس مي شود. آيا فضوليّت و اصالت از عناوين قصديّه است؟ علاوه بر اين، آيا علم، در موضوع فضوليّت و اصالت اخذ شده است؟ چه بداند و چه نداند، عقدِ غير مالك، فضولي است و عقد مالك اصيل است.

وقتي به ادلّه رجوع مي كنيم در جائي نمي بينيم علم يا قصد در موضوع فضولي يا اصيل اخذ شده باشد، بلكه يك واقعيّت خارجيّه است كه «اذا صدر عن المالك اصيلٌ و اذا صدر عن غير المالك فضوليٌّ».

2- اطلاقات روايات فضولي:

اطلاقات مي گويد روايات فضولي عقدي كه از غير مالك سر زده، اگر اجازه، بعدش بيايد، به هر نيّتي كه فضولي انجام داده صحيح است و امام نپرسيده كه آيا نيت كرده يا نه، علم داشته يا نه؟ و يا عموي دختر، عقدي براي دختر خوانده، امام فرمود صحيح است، و نپرسيد كه آيا قصد بوده يا نه، علم بوده يا نه و فرمود عقد فضولي با اجازه صحيح است.

ان قلت: در صحيحۀ محمد بن قيس «2» معني عبارتي كه مي گويد

«باعها ابن سيّدها و ابوه غائب»

اين است كه خودش را اختياردار مي داند؟

قلنا:

«ابوه غايب»

نشان مي دهد كه خودش را مالك نمي داند، چون وقتي پدرش غائب است اين كار را مي كند، پس اگر ظهور در عدم نداشته باشد، ظهور در صاحب اختيار بودنِ پسر (كه گمان مي كرده، مالك است) ندارد، زيرا كدام بچه

خود را مالك اموال پدر مي داند، پس تمسك به اين روايت كه آقاي حكيم و بعضي از شارحين تحرير الوسيله به آن استدلال كرده اند، درست نيست.

ان قلت: اگر شخص خيال مي كرد كه فضولي است و جنسي را فروخت، يا عقد زوجيّتي را برقرار كرد، بعد معلوم شد كه مالك بوده است، در اينجا بايد به او بگوئيم خيال تو تأثيري ندارد و تو واقعاً مالك و اصيل بودي.

آيا در اينجا مالك نمي تواند بگويد من فكر مي كردم كه عقد تمام نيست و براي مالك مجال وسيع است تا استشاره و استخاره كند و من اگر مي دانستم كه عقد تمام مي شود، اين عقد را نمي خواندم.

آيا مي توانيم بگوئيم تو اصيل بودي و خيال تأثيري ندارد و بگوئيم «العقد عقدك أوفوا بعقودكم»؛ آيا عقلا اين عقد را صحيح مي دانند و او را ملزم به عقد مي كنند؟

قلنا: بسيار بعيد است كه اين مسئلۀ عقلائي باشد و «اوفوا بعقودكم» شامل او شود. او به گمان اين كه عقد ديگري است، اين عقد را خوانده است و شاهد بر اين معني وجدان عقلائي است و اگر شك كنيم كه درست است يا نه اصالة الفساد جاري مي كنيم، اگر اين اشكال درست شود نتيجه اش اين است كه در فضولي علم لازم نيست، ولي در اصيل بايد به اصالت علم داشته باشد، چون اصيل تعهّداتي دارد و فضولي تعهّدي ندارد، پس اين عقد را چون عقد خودش نمي داند، «عقودكم» نيست.

نتيجه:

در مسأله بايد قائل به تفصيل شويم و بگوئيم در فضوليّت علم و قصد شرط نيست ولي در اصالت حد اقل علم لازم است چون عقودكم در جائي است كه آگاهانه عقد بخواند.

[مسئلۀ 21 (في مَن يتوقف زوجيته علي اجازته)]

اشاره

68 مسئلۀ 21 (في مَن يتوقف زوجيته علي اجازته) … 11/ 11/ 79

مسألة 21: ان زوّج صغيران فضولًا فان اجاز وليهما قبل بلوغهما أو اجازا بعد بلوغهما أو بالاختلاف بان أجاز وليّ احدهما قبل بلوغه و اجاز الآخر بعد بلوغه تثبت الزوجيّة و يترتّب جميع احكامها، و ان ردّ وليّهما قبل بلوغهما أو ردّ ولي احدهما قبل بلوغه أو ردّا بعد بلوغهما أو ردّ احدهما بعد بلوغه أو ماتا أو مات احدهما قبل الاجازة بطل العقد من اصله بحيث لم يترتّب عليه اصلًا، من توارثٍ و غيره من سائر الآثار، نعم لو بلغ احدهما و اجاز ثم مات

______________________________

(1) مستمسك، ذيل مسئلۀ 24، ج 14، ص 503.

(2) ح 1، باب 77 از ابواب نكاح عبيد و اماء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 82

قبل بلوغ الآخر و اجازته، يعزل من تركته مقدار ما يرث الآخر علي تقدير الزوجيّة، فان بلغ و اجاز يدفع اليه لكن بعد ما حلف علي انّه لم تكن اجازته للطمع في الارث، و إن لم يجز أو اجاز و لم يحلف علي ذلك لم يدفع اليه بل يرد الي الورثة، و الظاهر انّ الحاجة الي الحلف انّما هو فيما اذا كان متّهماً بانّ اجازته لاجل الارث، و امّا مع عدمه كما اذا اجاز مع الجهل بموت الآخر أو كان الباقي هو الزوج و كان المهر اللّازم عليه علي تقدير الزّوجيّة ازيد ممّا يرث يدفع اليه بدون الحلف.

عنوان مسأله:

بحث در اين است كه فضولي صغيرين را به عقد هم درآورده و مصلحت هم رعايت شده است، اگر يكي از اينها بالغ شود و بگويد من به اين عقد راضي هستم و از دنيا برود، دوّمي

هم بعد از بلوغ اجازه دهد، در اين صورت بعد از حلف، از اوّلي ارث مي برد، يا به تعبير ديگر اوّلي كه از دنيا رفت سهم ارث دومي را كنار مي گذارند تا ببينند وقتي كه بالغ شد اجازه مي دهد يا نه؟ اگر اجازه داد، سهم ارث او را مي دهند، ولي به شرط اين كه قسم ياد كند كه اجازۀ اين فضولي به خاطر طمع در ارث نبوده، به طوري كه اگر اوّلي در قيد حيات بود، آمادۀ زندگي با او بود و اگر اجازه نداد، سهم او را نمي دهند.

صور مسأله:
اشاره

مرحوم امام در اين مسأله تبعاً للعروة و عروه هم تبعاً للجواهر و جواهر هم تبعاً للمسالك، تمام شقوق عقد صغيرين را بيان مي كنند، كه مجموعاً هشت صورت است و آنچه را كه گفتيم، صورت هشتم بود. هفت صورت اوّل واضح هستند و بحثي ندارد، ولي صورت ثامنه محل بحث است. از هفت صورت، سه صورت صحيح و چهار صورت باطل است.

صور صحيحه:

1- هنگامي كه عقد فضولي به گوش وليّين رسيد و هر دو در حال صغر اجازه دادند، در اين صورت اين دو زن و شوهر هستند و تمام احكام زن و شوهر بين اين دو نفر جاري است، چه صغيرين اجازه دهند و چه اجازه ندهند.

2- هر دو بالغ شوند و هر دو اجازه دهند، كه در اينجا هم زوج و زوجه مي شوند.

3- احدهما وليّش در حال صغر اجازه دهد و دومي خود بالغ شود و اجازه دهد (زوج و زوجه تفاوت نمي كند)

چرا اين صور صحيح است؟

قضايا قياساتها معها، زيرا مشمول احكام گذشته مي شود كه ادلّۀ آن گذشت و روشن گرديد و جاي بحث ندارد.

صور باطله:

1- هر دو وليّ قبل از بلوغ رد كنند، در اينجا فضولي بعد از رد از بين مي رود و امّا اين كه اجازۀ بعد از رد چه حكمي دارد قبلًا گذشت و فرض ما هم اين است كه بعد از بلوغ هم خودشان اجازه نداده اند.

2- وليّ احدهما قبل از بلوغ رد كند در اين صورت اگر يكي اجازه دهد فايده ندارد چون نتيجه تابع اخصّ مقدّمتين است.

3- هر دو بالغ شوند و هر دو رد كنند.

4- هر دو بالغ شوند و يكي از آنها رد كند. (فرقي نمي كند كه كدام رد كند زوج يا زوجه).

صورت محلّ بحث:

جائي است كه «احدهما بلغ فاجاز ثم مات» در اينجا سهم ارث دومي را كنار مي گذارند تا بالغ شود و اگر اجازه كرد، بعد از قسم خوردن سهم ارث او را مي دهند.

فرع مسأله:

در ذيل اين مسأله يكي از فروع را امام ذكر مي كند كه خوب بود جداگانه مي گفتند، مي فرمايد اين قسم براي جائي است كه شخص متّهم باشد كه بخاطر جيفۀ دنيا اين ازدواج را قبول كرده است و امّا جائي كه اتّهام نيست، مثلًا خبر موت و خبر ارث به او نرسيده است مي گويد «اجزتُ» در اينجا به گمان زنده بودن اجازه داده است و جاي اتّهام نيست، پس قسم هم لازم نيست. يا اصلًا ارثي ندارد، در اينجا نيز جاي اتّهام نيست. پس به طور كلّي قسم در جائي است كه اتّهام باشد.

اقوال:

از كساني كه اين مسأله را عنوان كرده اند، مرحوم آقاي حكيم «1»، آقاي خوئي «2»، صاحب جواهر «3» و صاحب مسالك «4» است. از كلمات اين بزرگواران استفاده مي شود كه در مسأله مخالفي نيست: مرحوم آقاي حكيم در مستمسك مي فرمايد: «بلا خلافٍ ظاهر».

ادلّه:
1- قاعده:

طبق قاعده اين عقد، عقد باطلي به نظر مي رسد، زيرا گفتيم كه فضولي يك عقد عقلائي است، در جائي كه مثلًا زن ده سال قبل

______________________________

(1) مستمسك، ذيل مسئلۀ 29 عروه.

(2) مستند، ذيل مسئلۀ 29 عروه.

(3) جواهر، ج 29، مسئلۀ 8 از ملحقات عقد نكاح، ص 216.

(4) مسالك، ذيل مسئلۀ هشتم از ملحقات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 83

مرحوم شده و مرد مي خواهد بعد از ده سال عقد را امضا كند، عقلا اين را نمي پذيرند، زيرا موضوع من احد الجانبين منتفي شده است و ديگر جاي اجازه نيست. اگر روايت چنين عقدي را صحيح بداند تعبداً مي پذيريم، ولي از نظر قاعده، خلاف قاعده است و شبيه اين است كه خانه اي را فضولًا فروخته اند، بعد از چند سال كه خانه خراب شده، مي خواهد اجازه دهد، تا كرايه هاي سالهاي قبل را بگيرد، و حال آن كه خانه اي كه ويران شده، چگونه خريدوفروش مي شود، در حالي كه منتفي شده است.

نكته: اين كه بعضي از بزرگان مي فرمايند «لا خلاف» بايد ديد كه آيا همه متعرّض اين مسأله شده اند و مخالفي نيست و يا اينكه بعضي متعرّض نشده اند و لذا بايد ديد كه سابقۀ مسأله، چگونه است.

69 ادامۀ مسئلۀ 21 … 12/ 11/ 79

در باب عقد اصيل داريم كه «من شرايط الايجاب و القبول بقاء الموجب و القابل علي الاهليّة الي آخر العقد» يعني اگر موجب ايجاب كرد

و محجور يا ديوانه شد، در اين صورت بر اهليّت تا پايان عقد نبوده و عقد باطل است. در فضولي، موجب و قابلِ فضولي، جسمي از عقد را درست كرده اند و نمي توانند قرارداد حقيقي ايجاد كنند، زيرا قراردادِ حقيقي بين مالكين عقد است و اجازۀ آنهاست كه قرارداد واقعي است، پس صدق معاهده بدون اهليّت طرفين و يا اجازۀ طرفين درست نيست.

مرحوم نراقي چنين مي فرمايد:

«لأنّ الاصل عدم ترتّب الاثر علي الاجازة بعد موت احد الطرفين، فانّ جريان ادلّة صحة الفضولي الي مثل المقام غير معلوم (ايشان مي گويد كه ادلّه صحت فضولي منصرف است به جائي كه هر دو زنده باشند، ما مي گوئيم از انصراف هم بالاتر است و اصلًا صدق عقود نمي كند).

… لعدم قبول المحل حين الاجازة للزوجيّة، و عدم تحقّق الزوجية قبل الاجازة. الّا انّه ثبت بالنص الصحيح (خبر أبو عبيده) و غيره تأثير اجازة الحيّ الحاصلة بعد موت الآخر» «1».

جمع زيادي از قدماء هم به وراثت و صحّت اجازه بعد از موت فتوي داده اند.

نتيجه: اصل در ميان عقلا عدم صحّت چنين عقدي است و اگر شك كنيم در صحّتِ اين عقد، اصالة الفساد جاري مي شود و عمومات هم شامل اينجا نيست، مگر اينكه دليل روائي قوي پيدا كنيم تا چنين حكم خلاف عرفي را بدهيم.

2- روايت:
اشاره

روايتي كه در اين باب به آن استدلال كرده اند، روايت صحيحۀ أبو عبيده است، سند روايت خوب است، ولي سند ديگري دارد كه «سهل بن زياد» در آن است و مشكل دارد و دو سند ديگر هم دارد كه خوب است (حسن بن محبوب، از اصحاب اجماع و بقيّه از ثقات هستند).

* … عن ابي عبيدة قال سألت

أبا جعفر عليه السلام عن غلام و جاريةٍ

(صغيرين)

زوّجهما وليّان لهما

(از ذيل روايت استفاده مي شود كه وليّان دو ولي شرعي نبوده اند، بلكه ولي عرفي بوده اند كه فضولي بوده است)

و هما غير مُدركين قال: فقال: النكاح جايزٌ ايّهما ادرك كان له الخيار فأن ماتا قبل ان يُدركا فلا ميراث بينهما و لا مهر الّا ان يكونا قد ادركا و رضيا، قلت: فان ادرك احدهما قبل الآخر قال: يجوز ذلك عليه إن هو رضي، قلت فان كان الرجل

(ميّت شوهر است و مسئلۀ مُردن زن در اينجا نيست)

الذي ادرك قبل الجارية و رضي النكاح ثم مات قبل ان تدرك الجارية أ ترثه؟ قال: نعم يُعزل ميراثها منه حتي تُدرك و تحلف باللّٰه ما دعاها، الي اخذ الميراث الّا رضاها بالتزويج ثم يدفع اليها الميراث و نصف المهر … «2»

70 ادامۀ مسئلۀ 21 … 15/ 11/ 79

مشكلات حديث:

1- در آغاز حديث مي فرمايد

«زوّجهما وليّان لهما»

، اگر وليّان تزويج كرده اند، در اين صورت فضولي نيست، پس از بحث ما خارج است.

جواب: غالباً بزرگان مثل صاحب جواهر و صاحب وسايل جواب داده اند به اين كه وليّ در اينجا وليّ شرعي نيست، بلكه وليّ عرفي است و شاهدش ذيل حديث است كه راوي مي گويد

«قلت فان كان ابوها هو الّذي زوّجها»،

پس به قرينۀ ذيل، در صدر تصرّف مي كنيم و مي گوئيم وليّ عرفي مراد است.

2- امام مي فرمايد بايد نصف المهر را داد با اين كه تنصيف مهر در طلاق است، يعني اگر شوهر طلاق داد به مقتضاي آيۀ «وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ مٰا

______________________________

(1) مستند، ج 16، ص 191.

(2) ح 1، باب 11 از ابواب ميراث الازواج.

كتاب النكاح

(مكارم)، ج 2، ص: 84

فَرَضْتُمْ … » «1» در صورت طلاق نصف است، ولي اگر شوهر مرحوم شد بايد تمام مهر را بدهند و لو دخولي هم حاصل نشده باشد. در اينجا ادّعاي اجماع شده و قائل به نصف مهر شاذ است. روايات در مورد نصف مهر هم داريم، ولي رواياتي كه تمام مهر را مي گويد مشهور است و در مقام تعارض مقدّم است، پس ذيل حديث مشكل دارد.

جواب: مرحوم صاحب جواهر دو جواب مي دهد كه هيچ كدام از نظر ما قابل قبول نيست (صاحب جواهر، مسئلۀ فضوليّين را در دو جا متذكّر مي شوند، يكي در ابواب نكاح «2» و ديگري در ابواب ميراث «3») ايشان در ابواب ميراث چنين مي فرمايند:

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 2، ص: 84

اوّلًا: اگر حجيّت حديث را در قسمتي بپذيريم مانع از رد حجيّت حديث در قسمت ديگر نمي شود وثانياً: شايد نصف ديگر مهر را قبلًا داده و نصف ديگر را الآن مي دهد.

قلنا: هر دو جواب ناتمام است. مشكل جواب اوّل اين است كه حديث واحد آن هم در يك حكم مرتبط به هم (ارث مال و ارث مهر) مطابق سيرۀ عقلا نيست و حال آن كه مهمترين دليل حجيّت خبر واحد سيرۀ عقلاست.

و امّا جواب دوم تكلّف بسيار عجيبي است كه نصف مهر را قبلًا داده باشد، چون دوّمي هنوز اجازه نداده و بالغ نشده، چگونه نصف مهر را داده است؟

پس اين مشكل را به اين صورت نمي توانيم حل كنيم، و اشكال به قوّت خود باقي است.

3- قسم

براي چيست؟

مرحوم صاحب جواهر چنين مي فرمايد:

«طلب اليمين من المجيز مع انّ القاعدة تقتضي عدمها منه لانّه (مجيز) مصدّق في ما لا يعلم الّا من قبله، (نيّت خودش را مي داند) بل لعلّ المتّجه ترتّب الحكم و لو كان الذي دعاه الي الرضا الرّغبة في الميراث، ضرورة تحقّق الرضا و ان كان دعاه اليه الطمع.» «4»

مردم كثيراً با پولدارها به خاطر طمع در مالِ طرف مقابل ازدواج مي كنند، و نمي توانيم بگوئيم كه اين ازدواج باطل است بلكه ازدواجهاي مختلف داريم، ازدواج تجاري، سياسي، الهي كه اينها همه درست است. پس اين حكم نه با مباني عقلا سازگار است و نه نظيري در فقه دارد، چون در جائي در فقه نداريم كه ارث يا زوجيّت را با قسم ثابت كنيم. در مقابل اين اشكال جوابي نمي توان داد مگر اينكه بگوئيم تعبّد محض است كه شارع مي گويد قسمي خورده شود.

پس حديث به خاطر حكم تنصيف مهر و اين اشكال متزلزل مي شود.

أضف الي ذلك: بعد از اين كه احد طرفين از قابليّت خارج شود زوجيّت بين عقلا وجهي ندارد. اين امور حجيّت حديث را متزلزل مي كند چون خبر واحدي است كه حجيّت آن از جهاتي تزلزل پيدا كرده است.

اللّهمّ الّا ان يقال: اصحاب قديماً و جديداً به آن عمل كرده اند و لو نراقي و صاحب مسالك مي گويند خلاف قاعده است؛ از جمله كساني كه به اين روايت عمل كرده اند، شيخ طوسي در نهاية، ابن حمزه در وسيلة، يحيي بن سعيد در الجامع للشرائع، علّامه در تبصرة و قواعد و شهيد در دروس است كه همه به آن فتوي داده اند.

نتيجه: از طرفي سند حديث معتبر و عمل اصحاب به آن زياد

است و مخالفي هم ندارد (آية اللّٰه سبزواري در مهذّب ادعاي اجماع مي كند) و از طرف ديگر حديث مشتمل بر مسائلي است كه حجّيت آن را متزلزل مي كند، ما در اينجا براي اينكه هم مخالفت صريح با روايات نكرده باشيم و هم مخالفت با روشهائي كه از ائمه ياد گرفته ايم نباشد، مي گوئيم كه ورثه با اين شخص مصالحه كند (الاحوط المصالحة) زيرا فتوي به ارث مشكل است و نفي ارث خلاف اصحاب.

نكته: ظاهر عبارت حديث انحصار است اگر

« … قلت فان كان الرجل ادرك الّذي قبل الجارية … »

را صفت بگيريم، خبر ندارد و اگر خبر باشد، از آن استفادۀ حصر مي شود (اي و ان كان الرجل هو الذي … ) و اگر حصر باشد عجيب تر مي شود كه اگر دختر زنده ماند و اجازه داد ارث مي برد بخلاف جائي كه پسر زنده بماند و اجازه دهد.

71 ادامۀ مسئلۀ 21 … 16/ 11/ 79

فروعٌ:
اشاره

مسأله فروعي دارد كه از مسالك «5» آنها را نقل مي كنيم. امام هم بعضي از فروع را در مسئلۀ 21 و بعضي ديگر را در مسئلۀ 22 و 23 آورده و بعضي را هم نياورده است.

______________________________

(1) آيۀ 237 سورۀ بقره.

(2) جواهر، ج 29، ص 219.

(3) جواهر، ج 39، ص 204.

(4) جواهر، ج 39، ص 204.

(5) مسالك، ذيل مسئلۀ 8 از ملحقات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 85

فرع اول: اگر تهمت (علاقه به ارث) در مورد اجازۀ دومي منتفي شود،

مثل آنجائي كه خبر از موت اولي نداشته است و يا نفر دوم شوهر و مهريّه سنگين تر از مال الارث است آيا دومي لازم است قسم بخورد؟

مرحوم شهيد ثاني مسأله را بر اين مبتني مي كند كه آيا نفي تهمت از قبيل علّت است يا حكمت؟ اگر از قبيل علّت باشد، هركجا تهمت هست، قسم هم هست و هركجا تهمت نيست، قسم هم نيست، اما اگر از قبيل حكمت باشد، حكمت دائمي نيست، بلكه غالبي است. اگر به كسي گفته شد براي طلاق عدّه نگه دار، براي اينكه تداخل مياه مي شود، اين حكمت است نه علّت، و لذا اگر شوهر چهار سال در مسافرت بوده، و زن مي خواهد طلاق بگيرد باز بايد زن عدّه نگه دارد، با اين كه تداخل مياه نيست. در ما نحن فيه مرحوم شهيد مي فرمايد كه علل الشرايع من قبيل الحكمة غالباًو اگر تهمت هم نباشد بايد قسم بخورد.

قلنا: راه مسأله اين نيست و كاري به علّت و حكمت ندارد بلكه، بحث در اين است كه آيا روايت منصرف است به جائي كه تهمت باشد يا منصرف نيست. ما مي گوئيم اين حديث به دست هر عرفي داده شود، مي گويد منصرف است به جائي كه تهمت باشد، چون

در جائي كه تهمت نباشد، قسم لغو است چرا كه روايت مي فرمايد

«ما دعاها إلي اخذ الميراث الّا رضاها بالتزويج»

، جائي كه عيان است چه حاجتي به قسم خوردن است!، پس اطلاق انصراف دارد از چنين قسمي و مانند امام (ره) مي گوئيم كه اگر تهمت منتفي شود جائي براي قسم نيست.

فرع دوم: اگر خودداري كرد و قسم نخورد

(اجازه و لم يحلف) و بعد فوت كرد آيا اين اجازه نقشي دارد؟

قد يقال: اين اجازه دليل بر كمال عقد است و چون عقد كامل شده است بنابراين ارث مي برد.

قلنا: اين خلاف نص است چون نص مي گويد «يحلف» پس شرط آن حلف است و اگر شرط حاصل نشد، مشروط حاصل نمي شود. بله اگر احتمال قسم خوردن بدهيم در اينجا بايد صبر كنيم تا قسم بخورد، البتّه بايد ملاحظۀ ورثه هم بشود كه آنها هم متضرّر نشوند.

فرع سوم: دختر اجازه داد و از دنيا رفت، سپس پسر اجازه داد؛ ولي قسم نخورد

در اينجا مال الارث را به او نمي دهيم؛ ولي آيا او بايد مهريّه را بدهد؟

مرحوم شهيد مي فرمايدفيه وجهان:

الاوّل: مهريّه فرع نكاح است و نكاح هم متوقّف بر يمين است، حالا كه قسم نخورد نه ارث مي برد و نه مهر مي دهد.

الثاني: مهر را بدهد و ارث را نگيرد چون اجازه از قبيل

«اقرار العقلاء علي انفسهم»

و اقرار به ثبوت حق است و مهر هم كه بر عليه اوست و بايد مهر را بدهد ولي ارث نمي برد، چون عليه ديگري است مگر اينكه قسم بخورد و تهمت از بين برود. مرحوم شهيد ثاني احتمال دوم را اختيار مي كند.

قلنا: در مقام ثبوت و واقع، مهريّه و ارث از هم جدا نيستند، اگر هست، هر دو هستند و اگر نيست، هيچ يك نيستند ولي در مقام اثبات احكام جدا مي شوند، به مقتضاي اقرار مهر ثابت مي شود؛ ولي ارث نمي برد. نظير اين مسأله در ابواب مختلف فقه وجود دارد و احكام ظاهريّه تفكيك پيدا مي كنند، مثلًا اگر بعد از نماز شك در وضو كند، قاعدۀ فراغ مي گويد نماز او صحيح است؛ ولي براي نماز بعدي بايد وضو بگيرد، پس وجه ثاني اختيار مي شود.

فرع چهارم: نص روايت در مورد تزويج صغيرين است، آيا در كبيرين هم همين حرف مي آيد؟

مثلًا دو نفر فضولي عقدي براي كبيرين خوانده اند، خبر به يكي رسيد و اجازه داد و بعد از دنيا رفت، بعد خبر به دومي رسيد و اجازه داد، آيا همان حرفهائي كه در صغيرين بود در اينجا هم هست؟ آيا ارث مي برد؟ آيا قسم بخورد؟

مورد نص صغيرين است ولي در كبيرين دو وجه است:

الاوّل: تعدّي كنيم «لتساويهما في كون العقد فضوليّاً» به عبارت ديگر در مورد صغيرين الغاء خصوصيّت كنيم و در كبيرين هم قائل شويم.

الثّاني: عدم تعدّي

كه صاحب مسالك چنين مي فرمايد: «و من أنّ في بعض احكامه ما هو خلاف الاصل فيقتصر علي مورده و هذا اقويٰ»

قلنا: وقتي اصل مسأله دست انداز داشته باشد فروعات آن هم مشكل دارد، ما اصل قضيّه را به زحمت (تعبداً) پذيرفتيم ولي اينجا را نمي پذيريم و اقتصار بر مورد مي كنيم.

فرع پنجم: عاقد در احد طرفين ولي و در طرف ديگر فضولي است،

مثلًا دو صغير را يك طرف ولي عقد خوانده و طرف ديگر را فضولي، صغير در طرف ولي كبير شده و فوت كرد يا پيش از كبير شدن فوت كرد (چون ولي او اجازه داده است تفاوتي ندارد) و طرف ديگر (فضولي) كبير شد و اجازه داد، آيا اين مورد نيز ملحق به احكام حديث است؟

در اينجا نيز دو وجه جاري است، منتهي مرحوم شهيد در

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 86

مسالك با قوّت مي گويد اقوي اين است كه اين صورت را ملحق كنيم به قياس اولويّت، چون اين مورد اوليٰ از مورد نص است، زيرا مورد نص هر دو فضولي بودند ولي در اينجا يك طرف اصيل است. پس قياس اولويّت قطعيه است و اشكال ندارد و قياسي كه ليس من مذهبنا قياس ظني است.

قلنا: حكم به اولويت قطعي قابل تأمل است، ما واقع را نمي دانيم و حكم تعبّدي است، و اساسِ آن، «نمي دانيم» است پس چگونه تعدي كنيم، شايد حكمتي است كه فقط در فضوليين مي آيد.

فرع ششم: اگر هر دو بالغ باشند منتهي يكي اصيل و ديگري فضولي،

يكي بعد از خواندن عقد از دنيا رفت و طرف ديگر بعد از اطّلاع اجازه داد آيا اين را هم به نص ملحق كنيم؟

در اينجا باز بعضي خواسته اند كه دو وجه درست كنند، يك وجه قياس اولويّت است چون يك طرف اصيل است، وجه ديگر اين است كه خروج از مورد نص است.

قلنا: چون نص در مورد صغيرين و اين فرع در مورد كبيرين است و حكم تعبدي است، لذا در اينجا نيز مانند مورد سابق احكام حديث جاري نمي شود.

[مسألۀ 22 (ترتّب الآثار الاخر علي الحلف)]

اشاره

72 مسئلۀ 22 (ترتّب الآثار الاخر علي الحلف) … 18/ 11/ 79

مسألة 22: كما يترتّب الإرث علي تقدير الاجازة و الحلف يترتّب الآثار الاخر المترتبة علي الزوجيّة ايضاً من المهر و حرمة الامّ و البنت و حرمتها (زوجه اي كه زنده مانده است)

علي اب الزوج و ابنه ان كانت الزوجة هي الباقية و غير ذلك (اگر برادر و خواهر رضاعي داشتند)،

فيترتّب جميع الآثار علي الحلف في الظاهر علي الاقويٰ (چون حلف مربوط به مقام اثبات و ظاهر بود).

عنوان مسأله:

اين مسأله با مسئلۀ قبل مرتبط است و از فروع آن است. محتواي مسأله اين است كه گفتيم با اجازه و حلف، مهر و ارث (دو اثر از آثار زوجيّت) مترتّب مي شود، آيا ساير آثار مانند محارم سببي هم بر آن مترتّب مي شود؟ فرض مسأله جائي است كه دختر بالغ شد و اجازه داد و از دنيا رفت، پسر وقتي اجازه داد، مادر آن دختر امّ الزّوجۀ اوست و بر او حرام است، همچنين دختران آن مرحومه هم بر او حرام مي شود.

اقوال:

كساني كه متعرّض اين مسأله شده اند، بيشتر معاصرين و من يقارب عصرنا هستند و قدما كمتر اشاره اي به اين مسأله كرده اند، از جملۀ كساني كه متعرّض شده اند، صاحب عروه است و مطلب اضافه اي هم دارد كه امام (ره) نگفته اند:

«الظاهر ترتّب هذه الآثار بمجرّد الاجازة من غير حاجةٍ الي الحلف (قسم براي ارث و مهر است و اين آثار قسم نمي خواهد) فلو اجاز و لم يحلف مع كونه متهماً لا يرث و لكن يرتّب سائر الاحكام». «1»

در اينجا جمعي از محشّين عروه قائلند كه حلف بايد باشد و اگر نباشد، آثار ديگر هم مترتّب نمي شود. آقاي حكيم چنين مي فرمايد:

«هذا ممّا لا اشكال فيه، لكونه ظاهر الصحيحة المتضمنة لثبوت الزوجيّة بعد الحلف» «2»

نكات:
1- اگر اجازه آمد و قسم هم آمد به چه دليل ساير آثار مترتّب مي شود؟

الف- كساني كه اين زوجيّت را موافق قاعده مي دانند: چون موافق قاعده است بايد آثار ديگر هم بر آن مترتّب شود.

ب- كساني كه مسأله را تعبّد محض و خلاف قاعده مي دانند (مختار ما): ساير آثار جاي بحث دارد (چه طبق مبناي كشف و چه نقل) و هذا تعبدٌ مخصوص بالارث و المهر و تا آنجائي كه صحيحه گفته ما هم مي گوئيم و زائد بر آن را چون خلاف قاعده است نمي گوئيم.

اللّٰهمّ الّا ان يقال: ظاهر صحيحه اين نيست كه ارث يا مهر بدهيد، بلكه مي گويد زوجيّت حاصل است

«فتحلف باللّٰه ما دعاها الي اخذ الميراث الّا رضاها بالتّزويج»

يعني قسم كه مي خورد زوجيّت روشن مي گردد و ارث و مهر ثابت مي شود، از اين تعبير معلوم مي شود كه امام مي خواهد بفرمايد بعد از اجازه و قسم زوجيّت حاصل شده است و ارث و مهر مي برند و ساير آثار هم چون زوجيّت هست، مترتّب مي شود. ولي ما بخاطر

اينكه در اصل مسأله احتياط كرديم در اينجا هم در ساير آثار بايد احتياط كنيم.

2- آن چه كه عروه داشت و مي فرمود «قسم هم نخورد ساير آثار مترتّب است

چون اين حكم موافق قاعده است، پس زوجيّت حاصل است و تمام آثار مترتّب مي شود و فقط مهر و ميراث است كه قسم مي خواهد»، اين قول دو اشكال دارد:

اوّلًا: موافق قاعده نيست بلكه مخالف قاعده است و لذا تا قسم

______________________________

(1) عروه، ج 2، ص 873، مسئلۀ 30 از احكام عقد.

(2) مستمسك، ج 14، ص 512، ذيل مسئلۀ 30 عروه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 87

نيايد هيچ اثري مترتّب نيست.

ثانياً: بر فرض هم موافق قاعده باشد، در اينجا شارع مي گويد زوجيّت بدون قسم حاصل نمي شود، نمي گويد كه ارث با قسم حاصل مي شود، پس تا قسم نيايد اين اجازه جدّي نيست و بدون اجازه، عقد مشكوك است و بر اين عقد مشكوك هيچ اثري مترتّب نمي شود. پس مهر و ارث از ساير آثار جدا نيست و تفكيكي كه صاحب عروه و بعضي محشّين قائل شده اند، درست نيست. اصل مسأله عجيب و تفكيك بين آثار، عجيب تر است.

3- اگر زن اجازه داد و از دنيا رفت و شوهر بعداً اجازه داد، مادر زن و دخترِ زنِ مرحوم، بر او حرام مي شود.

در مادر زن بحثي نيست و بعيد نيست، اما زوجه از كجا دختر دارد او كه صغير بوده است؟ بر فرض هم دختر داشته باشد (ربيبه)، به مجرد ازدواج حرام نمي شود بلكه بعد از دخول به ام، حرام مي شود.

يكي از اين دو اشكال بر مبناي كساني كه اين زوجيّت را موافق قاعده مي دانند، قابل جواب است و آن اين است كه مسأله توسعه داده شد و گفته شد كه در ناحيۀ كبيرين هم مي آيد بنابراين چنين فرض مي شود كه دختر قبلًا ازدواج كرده و دختري دارد و طلاق گرفته (زني مانده و ربيبه اي) فضولي اين زن را براي يك مرد كبير عقد كرده، زن، عقد دوم را اجازه داد و مرحوم شد،

شوهر نيز اجازه داد در اينجا هم مادر اين زوجه حرام شد و هم، ربيبه موجود است، ولي اشكال دوم (ربيبه به مجرد ازدواج، حرام نمي شود، بلكه دخول لازم است) باقي است. مرحوم آقاي خوئي با قوّت و قدرت فتوي مي دهد كه «انّ هذا من سهو القلم جزماً». پس بنت زوجه (ربيبه) تصور نمي شود، چون فرض مسأله در اين است كه دخول حاصل نشده است.

ان قلت: ممكن است قبل از اجازه، وطي به شبهه اي در اينجا واقع شده باشد، و وطي به شبهه از قبيل عقد است پس دخول حاصل شده است.

قلنا: در اين صورت حرمت از ناحيۀ وطي به شبهه است، ما مي خواهيم اجازه باعث حرمت شود، نه وطي شبهه، و بايد دخول بعد از اجازه باشد، مگر طبق مبناي كشف بگوئيم، آن وقت كه وطي شبهه شد، وطي به زوجه بوده است و شايد بعضي از بزرگان كه اينجا را حاشيه نزده اند، آن را با وطي شبهۀ توأم با مبناي كشف توجيه كرده اند.

ان قلت: وقتي اجازه داد، اين اقرار به مهر است و بنابراين از باب اقرار بايد مهر را بدهد و لو قسم هم نخورد، و حال آنكه بعضي اشكال مي كنند، كه اجازه انشاء، و اقرار اخبار است، چگونه اجازه به منزلۀ اقرار مي شود؟

قلنا: طبق مبناي كساني كه عقد را مطابق قاعده مي دانند، گامي در كنار انشاء به دلالت التزامي اخباري وجود دارد، وقتي اجازه كرد، يعني به دلالت التزام، قبول كرده (قبلتُ به اينكه ذمّه اش مديون اين مهر است)، پس به دلالت التزامي انشاء دلالت بر إقرار مي كند.

[مسألۀ 23 الظاهر جريان هذا الحكم (اجازه و قسم خوردن براي ارث) في كل مورد، مات مَن لَزِمَ العقد من طرفه و بقي مَن يتوقّف زوجيّته علي اجازته]

اشاره

73 مسئلۀ 23 (فروعٌ في الاجازة) … 19/ 11/ 79

مسألة 23: الظاهر جريان

هذا الحكم (اجازه و قسم خوردن براي ارث)

في كل مورد، مات مَن لَزِمَ العقد من طرفه و بقي مَن يتوقّف زوجيّته علي اجازته، كما اذا زوّج احد الصغيرين الوليّ (يك طرف اصيل باشد)

و زوّج الآخر الفضولي فمات الاوّل (قبل از بلوغ يا بعد از بلوغ)

قبل بلوغ الثاني و اجازته بل لا يبعد جريان الحكم فيما لو كانا كبيرين فاجاز احدهما و مات قبل موت الثاني و اجازته (موت ثاني دخالتي در مسأله ندارد)،

لكنّ الحلف مبني علي الاحتياط كالحلف في بعض الصّور الاخر.

توضيح: اين فرع در توضيحات مسئلۀ 21 تحرير از صاحب مسالك بيان گرديد منتهي اضافه اي كه ايشان دارد اين «لكنّ» است كه ممكن است در اين صورت (فيما لو كانا كبيرين) بگوئيم قسم لازم نيست، حتي در صورت قبل هم بگوئيم قسم لازم نيست، چون حلف خلاف قاعده است و در مورد صغيرين است.

بايد توجه داشت كه اين بحثها طبق مباني كساني است كه اصل مسأله را اجازه مي دهند ولي ما تعبداً پذيرفتيم و در اصل مسأله اشكال داشتيم و از آن به فروع ديگر تعدّي نمي كنيم.

ريشۀ مسأله:

آيا اصل مسئلۀ صغيرين علي القاعده است يا مخالف قاعده؟

اگر مخالف قاعده بدانيم تعدّي مشكل است و فروع ديگر مسأله هم دردسر دارد و لذا گفتيم تعدّي ممكن نيست، چون يك طرف مرحوم شده و چنين عقدي عقلائي نيست و طرفين عقد بايد زنده باشند، امّا اگر گفتيم طبق قاعده است (حتّي اگر روايت هم نباشد طبق مبناي كشف بعد از اجازه عقد درست است)، در اين صورت معنايش اين است كه كبيرين هم مانند صغيرين است. همچنين است جائي كه احدهما اصيل باشد (مثل جائي كه

ولي عقد صغير را خوانده) و ديگري فضولي باشد، پس كاري به حديث ندارد، بلكه حديث أبو عبيده حلف را تحميل كرده است و چون اصل مسأله و

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 88

حديث موافق قاعده و حلف خلاف قاعده است، لذا فروعي كه در متن حديث است، حلف لازم دارد، امّا فروعي كه در حديث نيست حلف لازم ندارد.

قلنا: بين اين قول و قول ما خيلي فاصله است، ما مي گفتيم اصل مسأله خلاف قاعده است و قسم تعبدي است، ولي اين گروه مي گويند كه طبق قاعده است و قسم خلاف قاعده است.

بقي هنا شي ءٌ:

يكي از آثار، عدّۀ وفات است، آيا در اينجا عدّۀ وفات هست؟

مثلًا صغيرين را فضوليّين به عقد هم درآوردند، صغير اوّل كه زوج بود اوّل ماه رمضان بالغ شد و اجازه داد و در نيمه ماه رمضان هم مرحوم شد، زوجه كه صغيره بود اوّل ماه شوّال بالغ شد و اجازه داد، آيا عدّۀ وفات نگه دارد؟ (در عدّۀ وفات دخول شرط نيست و عدّۀ وفات، حريم زوجيّت است) و اگر نگه دارد چه مدّت؟ مبدأ عدّه از زمان وفات زوج است (نيمۀ ماه رمضان) يا از زمان اجازه دادن (اوّل ماه شوّال)؟

قلنا: بنا بر قول به نقل، از روز اجازه بايد عدّه نگه دارد (البتّه اصل مسأله كه آيا با قول نقل مي سازد يا نه محلّ بحث است) و امّا بنا بر قول كشف، عدّه از همان زمان مرحوم شدن زوج است. پس عدّه هم يكي از آثار عجيب اين مسأله است.

[مسألۀ 24 (إنّ العقد لازم بالنسبة الي المباشر)]

اشاره

74 مسئلۀ 24 (إنّ العقد لازم بالنسبة الي المباشر) … 23/ 11/ 79

مسألة 24: اذا كان العقد فضولياً من احد الطرفين كان لازماً من طرف الاصيل، فلو كان (اصيل)

هي الزوجة ليس لها أن تتزوّج بالغير قبل أن يردّ الآخر العقد و يفسخه، و هل يثبت في حقه تحريم المصاهرة قبل اجازة الآخر و ردّه، فلو كان (اصيل)

زوجاً حَرُمَ عليه نكاح امّ المرأة و بنتها و اختها (اگر اصيل زوج باشد، آيا ازدواج با مادر زن و خواهر زن و دختر زن حرام است؟)

و الخامسة ان كانت هي الرابعة؟ (آيا اگر اين نكاح مورد چهارمي باشد، نمي تواند پنجمي را عقد كند)

الاحوط ذلك (اي الحرمة)

و ان كان الاقويٰ خلافه (اقوي عدم حرمت محرّمات بالمصاهره

است و احتياط استحبابي است).

عنوان مسأله:

آيا اگر عقد از يك طرف اصيل و از طرف ديگر فضولي باشد، اصيل بايد روي عقد خودش بايستد يا آزاد است و هر كاري خواست انجام مي دهد، و اگر كاري مخالف كار قبلي انجام داد، كار قبلي باطل مي شود؟

اين مسأله شديداً محلّ ابتلاست و نظير آن در غير فضولي هم هست، مثلًا در ايجاب و قبول اصيلين، كه بايع ايجاب كرده و مشتري مي خواهد فكر كند، در اين صورت آيا موجب بايد روي ايجابش بايستد يا اگر پشيمان شد مي تواند به هم بزند؟

اقوال:
اشاره

در مسأله سه قول وجود دارد:

قول اوّل: ترتّب الآثار من طرف الاصيل

اصيل كه ايجاب مي كند، تمام آثار از ناحيۀ او مترتّب مي شود و بايد منتظر بماند، به عبارة ديگر عقد از ناحيۀ او لازم است.

از كساني كه اين قول را پذيرفته اند محقق ثاني و مرحوم كاشف اللّثام است، مرحوم كاشف اللّثام مي فرمايد:

«و لو تولّي الفضولي احد طرفي العقد و باشر الآخر بنفسه أو وليّه او وكيله ثبت في حق المباشر تحريم المصاهرة الي ان يتبيّن عدم اجازة الآخر، لتماميّة العقد بالنسبة اليه، فإن كان زوجاً حرم عليه الخامسة و الاخت بلا اشكال» «1» (شاهد در اين قسمت است).

ايشان در آخر كلامشان مي فرمايند «اگر فضولي فسخ كرد، همه چيز به هم مي خورد ولي مادر زن ممكن است تا آخر حرام باشد (حرمت ابدي)»، (هذا من عجائب الكلام).

محقّق ثاني مي فرمايد: «انّ العقد لازم بالنسبة الي المباشر» «2».

همچنين مرحوم شيخ انصاري در مكاسب به اين قول تمايل دارد. در بين معاصرين هم از جمله كساني كه اين قول را انتخاب كرده اند، سيد عبد الاعلي سبزواري است. ايشان با صراحت مي گويد:

«عقد از ناحيۀ مباشر لازم است «3»».

قول دوم: عدم ترتّب الآثار من طرف الاصيل

صاحب عروه مي فرمايد تا اجازۀ دوّمي نيايد، هيچ اثري از ناحيۀ اصيل جاري نمي شود و عقد كامل نمي شود، مگر در صورتي كه اصيل علم دارد كه اجازه بعداً خواهد آمد و قائل به كشف هم باشيم (كه از حين عقد، عقد حاصل است) پس اگر يقين به اجازه نداشته باشد و يا اينكه به مبناي نقل قائل باشيم، در اين صورت اثري مترتّب نمي شود «4»

______________________________

(1) كشف اللّثام، ج 2، ص 23.

(2) جامع المقاصد، ج 12، ص 159.

(3) مهذّب الاحكام، ج 24، ص 294.

(4) عروه، ج 2، ص 874، مسئلۀ 32.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2،

ص: 89

از كساني كه اين قول را پذيرفته اند، آقاي خوئي «1» است، ايشان مي فرمايد:

«در صورتي كه كشف حقيقي را هم قائل باشيم اصيل مي تواند عقد را به هم بزند، زيرا بر مبناي كساني كه قائل به كشف هستند، بايد بين ايجاب و قبول كار خلافي انجام نشود»، پس ايشان استثناي صاحب عروه را نمي پذيرد.

قول سوم: التفصيل بين الزوج و الزوجة

تحرير الوسيله بين زوج و زوجه فرق مي گذارد، يعني اگر زوجه باشد بايد صبر كند و اگر زوج باشد مي تواند مخالفت كند.

سؤال: بين زوج و زوجه چه فرقي است؟

جواب: ريشۀ اصلي مسأله يك نكته است كه اگر حل شود، جواب مسأله روشن است و آن اين است كه «هل ينحّل عقد الزواج الي شيئين مستقلّين أم لا؟» اگر قائل شويم كه عقد ازدواج منحلّ به دو چيز مي شود (ايجاب طرف اول و قبول طرف دوم) هر كدام از اينها بايد به سهم خودش ملتزم باشد؛ ولي اگر گفتيم كه انحلالي نيست و عقد به معني گره است و هر دو يك چيز است، در اين صورت هيچ كاري انجام نشده و همان گونه كه فضولي آزاد است، به همان اندازه هم اصيل آزاد است (هم در ايجاب و قبول اصيلين و هم در موردي كه احد طرفين فضولي است).

[نظر استاد]

قلنا: وقتي به عرف رجوع كنيم، واضح است كه قرارداد، بين دو نفر است و ازدواج مثل طلاق و يا نذر، كار يك نفره نيست، بلكه مانند بيع، اجاره، هبه و صلح و … كار دو نفره است و تا دو نفر به ميدان نيايند چيزي انجام نشده است.

آقاي سبزواري بعد از اختيار قول اوّل (كه هر كدام مستقل است) عبارتي دارد كه مضمونش چنين است: هر كدام منحل مي شود به يك التزام مستقل كه يشبه الايقاع يعني عقد نكاح، هم ايقاع است و هم عقد، (كل واحد ايقاع است و روي هم عقد است).

قلنا: اين تناقض است اگر ايقاع است كار يك نفره است و اگر عقد است كار دو نفره است و نمي شود كه هم كار

يك نفره باشد و هم كار دو نفره.

75 ادامۀ مسئلۀ 24 … 24/ 11/ 79

يرد علي هذه الكلمات:

اوّلًا: عقد نكاح به مقتضاي طبيعتش امرٌ مشترك بين الاثنين، (كلمۀ زوجيّت به معني جفت است يعني امرٌ بين اثنين) فان تمّ من الجانبين فهوو الّا هيچ كاري انجام نشده است، مثل مبايعه و يا مصالحه، … پس عقد، ربط التزام به التزام است و تا دو طرف انجام نشود، هيچ چيزي نيست.

ثانياً: اگر التزام اصيل را لازم الوفاء بدانيم بايد همۀ آثار را مترتب كنيم، و فقط ترتّب آثاري مثل ازدواج با مادرزن و خواهر زن …

درست نيست و اگر آثار مترتّب است، بايد همۀ آثار مترتّب شود، مثلًا مهر را هم بدهد، البتّه احدي به اين قول قائل نشده كه تا مادامي كه قبول نيامده است مهريّه را بدهد، پس تفكيك بين آثار جايز نيست. در باب بيع نيز تا زماني كه مشتري قبول نكرده است، ثمن را نمي پردازند.

قلنا: در اين مسأله فرقي بين قول نقل و كشف به هر سه قسمش، (حقيقي، حكمي، انقلابي) نيست.

كشف حقيقي: از همان ابتداء كه عقد انشاء آمد، اثر مي كند و عقد مؤثّر است و اجازه علامت و كاشف است، بر اينكه از حين عقد كامل بوده است (كشف حقيقي معني ندارد چون كشف حقيقي يعني اجازه، هيچ كاره است و جزء مؤثّر نيست).

كشف حكمي: از ابتداء عقدي نبوده است و تعبّداً آثار را به امروز بار مي كنيم، يعني واقعاً عقد نبوده ولي در حكمِ بودن است.

كشف انقلابي: يعني ابتداء عقد نبود ولي امروز كه اجازه آمد، آن را عوض مي كند. معروف اين است كه الواقع لا ينقلب، امّا مي گويند امور اعتباريّه

ممكن است منقلب شود، يعني ديروز عقدي واقع شد و واقعاً اثر نكرد، و امروز صحنۀ ديروز منقلب شد.

پس در ما نحن فيه كه ما مي گوئيم اثري مترتّب نمي شود و اصيل آزاد است، قول به نقل و قول به كشف به هر سه قسمش تفاوت نمي كند، چون كسي كه قائل به كشف است، مشروط مي كند به اين كه بين عمل اصيل و اجازه منافياتي انجام نشود مثلًا ازدواج با خواهر اين زن نكرده باشد (قول آقاي خوئي).

نتيجه: بدون شك و ترديد (عكس آن چه كه مرحوم كاشف اللثام فرمود) اصيل هيچ تعهّدي ندارد، چون عقد بايد حاصل شود، و تعجّب است كه در اينجا فضولي را مؤثّر بدانيم، ولي ركن اصلي كه اجازه است ناديده بگيريم. بنابراين اصيل تمام منافيات را مي تواند انجام دهد و حتّي مي تواند فسخ كند. البتّه تعبير به فسخ تعبير مسامحي است و بهتر است بگوئيم مي تواند «صحت تأهّلي ايجاب» را به هم بزند، يا با قول يا با فعل و حتي مي تواند دختر اين زن را هم

______________________________

(1) مستند العروة (كتاب النكاح)، ج 2، ص 344.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 90

بگيرد.

ان قلت: چرا دختر زن حرام شود و حال آن كه تا دخول حاصل نشود، دختر زن حرام نمي شود، بله در حرمت در ناحيۀ مادرزن و خواهر زن دخول شرط نيست.

قلنا: دختر زن دو رقم حرمت دارد، يك رقم حرمت ابدي كه با دخول حاصل مي شود و امّا يك حرمت جمع بين مادر و دختر است في عقد واحد او في عقدين، كه اين هم حرام است. پس آنهائي كه قبول كرده اند و دختر زن را هم اضافه كرده اند، معتقدند كه

دختر زن از باب جمع حرام است.

امّا توجيهي كه براي قول ثالث كه فرق بين زوج و زوجه است (در ناحيۀ زوج قائل شويم كه لازم نيست وفادار باشد، ولي اگر زوجه اصيل باشد بايد وفادار بماند و شوهر نكند) نيافتيم، چون طبق ريشۀ مسأله زوجه و زوج فرقي نمي كند و نمي شود كه در يك طرف (زوجه اصيل باشد) انحلالي باشيم و در طرف ديگر (زوج اصيل باشد) انحلالي نباشيم.

نكته: بعضي گفته اند كه يك كلمه ممكن است در عبارت غلط باشد و آن اينكه بگوئيم «ليس» در عبارت تحرير «هل» بوده است «هل لها ان تتزوّج بالغير … » در اين صورت اشكال رفع مي شود خصوصاً كه تحرير به ترتيب عروه است (عروه مسئلۀ 32) و لذا چون هيچ راه حلّي نيست، مي گوئيم نسخه اشتباه است و عبارت غلط است.

ان قلت: در توجيهي كه براي كلام امام در مسئلۀ 24 بيان كرديد گفتيد به جاي «ليس» كلمۀ «هل» باشد، در اين صورت قسمت قبلي كلام را چگونه توجيه مي كنيد كه امام مي فرمايد «اذا كان العقد فضولياً من احد الطرفين كان لازماً».

قلنا: در اين صورت «هل» را بر سر «كان» در مي آوريم كه با فتواي ايشان در حاشيۀ عروه سازگار است.

76 مسئلۀ 25 (لو ردّ معقود له صار العقد كأنّه لم يقع) … 25/ 11/ 79

بقي هنا امورٌ:
الامر الاوّل: آيا مي توان گفت كه از صحيحۀ «أبو عبيدۀ حذّاء» «1»، اين حكم (وفادار بودن اصيل) استفاده شده است،

و لو عدّه اي سراغ قاعده رفته اند و توجّهي به روايت نكرده اند، ولي بگوئيم از روايت تأثير پذيرفته اند چون در روايت، امام مي فرمايد: … يعزل ميراثها منه حتّي تدرك.

چرا ميراث را كنار مي گذارند؟ براي اينكه شوهر كبير شده و اجازه داده است و شبيه اصيل است، پس اگر قبل از آمدن

اجازۀ دومي، ميراث را كنار مي گذارند، بايد آثار ديگر هم مترتب شود و از مسئلۀ فضولي بايد به اصيل بيائيم، زيرا فضوليِ اجازه داده شده، مثل اصيل است، و اگر براي استدلال، سراغ اين روايت بروند بهتر است.

قلنا: اوّلًا: سلّمنا كه روايت دلالت داشته باشد، ولي روايت أبو عبيده تعبّدي است و فقط به موردش (ميراث) عمل مي كنيم و نمي توانيم از آن به غير ميراث تعدّي كنيم.

ثانياً: روايت مي فرمايد ميراث ملك او نيست، بلكه از باب احتياط كنار گذاشته مي شود و ملكيّت حاصل نمي شود، پس از روايت، حرمت محرّمات مصاهرة استفاده نمي شود.

اللّٰهم الّا ان يقال: در مورد محرّمات مصاهرة هم بگوئيم از باب احتياط است، كه با ضميمۀ دو مقدّمه درست مي شود، اوّلًاتعدّي از مورد روايت را جايز بدانيم، ثانياًآثار احتياطاً مترتّب باشد (البتّه اين خلاف ظاهر اصحاب است، چون اصحاب صريحاً مي گويند حرام است و احتياط نمي كنند). پس به اين حديث نمي توان استدلال كرد چون اوّلًاحديث اشكال دارد، ثانياًتعدّي جايز نيست وثالثاًحديث از باب احتياط است نه فتويٰ.

نكته: اين حديث عكس قول ثالث است، حديث مي گويد اگر زوج اجازه داد و فوت كرد آثار مترتّب مي شود و صحبتي از زوجه نيست، در حالي كه قول سوّم كه در متن تحرير آمده است، مي گويد اگر زوجه اصيل باشد، نبايد شوهر كند و آثار مترتّب است، با توجه به اين نكته، اين فكر تقويت مي شود كه عبارت تحرير غلط است، از جمله چيزهائي كه شاهد بر غلط بودن عبارت تحرير است، اين است كه امام در حاشيۀ عروه قول صاحب عروه (قول دوم) را قبول كرده است، حتّي استثنائي كه صاحب عروه كرده بود (كه اگر بداند

كه اجازه بعداً خواهد آمد) اين استثنا را امام نپذيرفته است.

الامر الثّاني: اگر قائل به قول اوّل (ترتّب آثار) شديم، تا چه زماني بايد صبر كند؟

اگر در اين مدّت متضرّر شد چه كند؟

قلنا: تا زماني كه ضرري دامنش را نمي گيرد صبر كند، اگر ضرري بيايد قاعدۀ لا ضرر جلوي ترتّب آثار را مي گيرد. (لا ضرر هم نفي و هم اثبات خيار مي كند).

______________________________

(1) ح 1، باب 11 از ابواب ميراث ازواج.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 91

الامر الثالث: آيا اين مسأله منحصر به جائي است كه يكي اصيل باشد و ديگري فضولي،

يا اگر هر دو فضولي بودند و يكي اجازه داد (شبيه صحيحۀ أبو عبيده كه وقتي اجازه داد، شبيه اصيل است)، اين را هم شامل مي شود؟

قلنا: در اينجا نيز همان بحثها مي آيد.

[مسألة 25: إن ردّ المعقود له أو المعقود لها العقد الواقع فضولًا صار العقد كانّه لم يقع]

اشاره

مسألة 25: إن ردّ المعقود له أو المعقود لها العقد الواقع فضولًا صار العقد كانّه لم يقع، سواء كان العقد فضولياً من الطّرفين و ردّاه معاً أو ردّه احدهما، بل و لو اجاز احدهما و ردّ الآخر، أو من طرف واحد و ردّ ذلك الطرف فتحلّ المعقود لها علي اب المعقود له و ابنه و تحلّ بنتها و امّها علي المعقود له.

عنوان مسأله:

اين مسأله فرعي از مسئلۀ 24 است و حاصل مسأله اين است كه اگر اوّلي اصيل بود و دوّمي فضولي و اجازه نداد، با نفي دوّمي تمام آثار التزام از طرف اوّل (اصيل) برچيده مي شود.

مرحوم سيد در عروه در مسئلۀ 33 اين مسأله را بيان مي كند.

در اين مسأله اختلافي نيست (جز يك مورد)، حتّي از عبارت صاحب جواهر استفاده مي شود كه محو آثار از ضروريات است و از قضايائي است كه قياساتها معها، وقتي عقدي انجام نشده، چرا اثر مترتّب شود. حتّي كساني كه مي گويند مثل ايقاع است، شرط مي كنند كه طرف ديگر رد نكند، و اگر دوّمي رد كند تمام آثار از بين مي رود.

دليل: صحيحۀ أبو عبيده حذّاء

اوّلًاچون صدر روايت مي فرمايد:

«ايّهما ادرك كان له الخيار»

اختيار دارد يعني مي تواند به هم بزند و اگر به هم بزند چيزي باقي نمي ماند و همه چيز منتفي مي شود. ثانياًجملۀ ديگر روايت اين است كه

«فَان ماتا قبل ان يدركا فلا ميراث بينهما و لا مهراً»

ظاهر روايت اين است كه اگر هر دو بميرند، ولي اگر يكي هم بميرد همين حكم را دارد، پس از اين جمله مي توان استفاده كرد كه اگر ردّي هم واقع شد، آثار منتفي مي شود.

بقي هنا شي ء:

از بعضي از عبارات قواعد استفاده مي شود كه اگر اصيل مرد باشد و زن رد كند، در اينجا همۀ محرمات بر اين مرد حلال است و فقط مادر زن حرام است و به حرمت خود باقي مي ماند. در اينجا مرحوم كاشف اللّثام (شرح قواعد علّامه) توجيهي دارد و مي فرمايد: اين مسأله مبتني بر اين است كه فسخ را من الحين (حين الفسخ) بدانيم يا فسخ را از روز عقد بدانيم (مثلًا اصيل روز شنبه عقد كرده، فضولي روز يكشنبه رد مي كند، آيا اين رد از روز شنبه اثر مي كند يا از روز يكشنبه، اگر گفتيم از روز شنبه اثر مي كند، بنيان عقد به هم مي خورد، ولي اگر گفتيم از روز يكشنبه به هم مي خورد در اين صورت گوئي عقد بوده و حرمت مادرزن هم آمده است).

قلنا: اوّلًا: اينجا فسخ نيست، و در معاملات هم مسلّم است كه فسخ، من حين الفسح است و در اينجا اصلًا معامله صورت نگرفته است، نه اينكه معامله اي هست و فسخ مي كند، پس قياس اينجا به فسخ در معاملات قياس مع الفارق است.

ثانياً: بايد پدر و يا پسر اين زوج هم بر اين زن

حرام باشد، زيرا فرقي بين اينها نيست و همۀ اينها بايد حرام باشد و حال آن كه احدي اين را نگفته است.

77 مسئلۀ 26 (انْ زوّج الفضولي امرأة … ) … 26/ 11/ 79

بقي هنا شي ء آخر:

مرحوم صاحب عروه «1» در جواب علّامه در قواعد و كاشف اللّثام (كه كلام علامه را توجيه مي كند و مي گويد حتي بعد از رد هم امّ الزوجه حرام است) دو اشكال وارد مي كنند:

اشكال اوّل: وقتي عقد حاصل نشده است نه ام الزوجه حرام است و نه بنت الزوجه، (اين همان اشكالي است كه سابقاً ذكر كرديم).

اشكال دوم: ما الفرق بين امّ الزوجه و بنت الزوجه اگر امّ الزوجه حرام است، بنت الزوجه هم حرام است (جواب نقضي).

مرحوم آية اللّٰه خوئي به اين جواب نقضيِ صاحب عروه اشكال مي كند و مي گويد سرچشمۀ حرمت بنت الزّوجه دو چيز است، اوّل:

زماني كه دخول به ام شده باشد كه در ما نحن فيه نيست، دوم: جمع بين أمّ و بنت است و اين جمع هم منتفي است، چون وقتي مادر اجازه داده نشد و عقدش سر نگرفت، ديگر جمع نيست و اين غير از ام الزوجه است، چون درام الزوجه عقد كه خوانده شد، حرمت مي آيد. (طبق قول كسي كه مي گويد عقد اصيل هم براي حرمت كافي است)، پس قياس اين دو به هم جايز نيست.

قلنا: بهتر بود كه صاحب عروه به جاي بنت، اب و ابن زوج را مي گفت و اين نقض را وارد مي كرد. ولي آقاي خوئي در لابلاي

______________________________

(1) عروه، مسئلۀ 33.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 92

كلامش به صورت جملۀ معترضه مطلبي دارد كه مي گويد جمع بين بنت وام را حرام نمي دانيم در

عين اينكه مشهور قائل به حرمت هستند، اين كلام خيلي عجيب است:

«لأنّ الموجب لحرمة البنت ينحصر في احد امرين: الدخول بالام أو الجمع بينهما في الزوجية علي ما اختاره المشهور و إن لم نرتضه … » «1»

اگر كسي جمع كرد بين مادر و دختر، در عقد واحد، آيا هر دو عقد صحيح مي شود؟ خير، جايز نيست و عدم جواز از جهت جمع بين مادر و دختر است نه به اين جهت كه مادرزن را نمي توان عقد كرد و عقد باطل است.

[مسألة 26: انْ زوّج الفضولي امرأةً برجل من دون اطّلاعها و تزوّجت هي برجل آخر]

اشاره

مسألة 26: انْ زوّج الفضولي امرأةً برجل من دون اطّلاعها و تزوّجت هي برجل آخر، صحّ الثاني و لزم و لم يبق محلّ لاجازة الاوّل، (چون شرايط جمع است و مانعي از صحّت نيست)

و كذا لو زوّج الفضولي رجلًا بامرأة من دون اطّلاعه و زوّج هو بامّها أو بنتها ثمّ عَلِمَ.

عنوان مسأله:

اگر مردي خبر نداشت كه فضولي عقد دختري را براي او خوانده است و پيش از باخبر شدن، مادرِ دختر را عقد كرد، در اينجا ديگر جائي براي عقد فضولي نيست، و يا بالعكس اگر فضولي زن را به عقد كسي درآورد و زن بدون خبر با مرد ديگري ازدواج كرد، در اينجا نيز جائي براي عقد فضولي نيست، چون موضوع از بين رفته است.

پس زوج و زوجه اي كه با فضولي عقد شده اند، اگر كار منافي انجام دهند، ديگر محلّي براي فضولي باقي نمي ماند.

جمع بندي:

عقد فضولي به سه وسيله از كار مي افتد و اثري ندارد:

1- ردّ لفظي.

2- ردّ عملي، مثل آنجائي كه باخبر شد و عالماً با مادر دختر ازدواج كرد، يا دختر با شوهر ديگر ازدواج كرد، كه معنايش عدم قبول فضولي است.

3- ايجاد مانع و لو نداند، يعني موضوع منتفي شود و ديگر جائي براي عقد فضولي نمي ماند.

دليل:

دليل اينها از باب قضايا قياساتها معها است.

نكته: بعضي تصوّر كرده اند كه طبق مبناي كشف و نقل، مسأله فرق مي كند، يعني اگر قائل به نقل باشيم مسأله روشن است، چون وقتي اجازه بيايد، جائي براي اجازۀ فضولي نيست، ولي طبق مبناي كشف گفته اند كه چون عقد فضولي قبلًا بوده است و عقد اصيل از ناحيۀ خودش بعداً آمده است و وقتي اجازه داد، سبب مي شود كه عقد فضوليِ قبلي درست شود و زمينه هاي عقد اصيل (عقد خودش) از بين برود.

قلنا: اجازۀ فضولي وقتي صحيح است كه فعل ضدّي قبلًا نيامده باشد (بين عقد فضولي و اجازه) ولي در اينجا فعل ضد آمده است، و وقتي هنوز اجازه درست نشده باشد، چگونه كاشف است، پس كشف و

نقل در اين مسأله تفاوت نمي كند.

[مسألة 27: لو زوّج فضوليّان امرأة كل منهما برجل كانت بالخيار في إجازة ايّهما شاءت و ان شاءت ردّتهما]

اشاره

78 مسألۀ 27 (لو زوّج فضوليان … ) … 29/ 11/ 79

مسألة 27: لو زوّج فضوليّان امرأة كل منهما برجل كانت بالخيار في إجازة ايّهما شاءت و ان شاءت ردّتهما، سواء تقارن العقدان أو تقدّم احدهما علي الآخر و كذلك الحال فيما اذا زوّج احد الفضوليين رجلًا بامرأةٍ و الآخر بامّها او بنتها او اختِها فانّ له اجازة ايّهما شاء.

عنوان مسأله:

اگر دو فضولي در دو زمان با هم عقدي را بر زني بخوانند، زن بعد از اطّلاع، مخيّر است هركدام را كه خواست، بپذيرد و مي تواند هر دو را رد كند. در ناحيۀ زوج هم همين است، اگر دو فضولي دو عقد متضادّ براي او خواندند، (يكي مادر و ديگري دختر مادر را) در اينجا هر كدام را كه خواست، اجازه مي كند و يا هر دو را رد مي كند.

ادلّه:

دليل اين مسأله همان قضايا قياساتها معها است. قاعده مي گويد عقد فضولي ناقص است (صحّت تأهّلي دارد) جزء اخير علّت تامّه (كه عمده هم همين جزء است) اجازۀ مالك العقد است، اگر اجازه به عقد اوّل بخورد عقد اوّل تام است و اگر به دوّمي بخورد عقد دوم تام است و اگر به هيچ يك نخورد، هر دو عقد ناقص است و در اينجا فرض ما اين است كه دو عقد متضادّ است (نه زن مي تواند دو شوهر كند و نه مرد مي تواند با مادر و دختر همزمان ازدواج كند) پس اين مسأله واضح است.

از احاديث هم گاهي مي توان اين مسأله را استفاده كرد، مثلًا روايت «ابن بزيع» از امام رضا عليه السلام، كه سند حديث قوي است؛ ولي ظاهراً اين حديث مرسله است چون در صدر روايت دارد …

سأله

______________________________

(1) مستند عروه، جلد دوم از كتاب النكاح، ص 350.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 93

رجل،

امّا در چنين مواردي كه مي دانيم راوي از اصحاب خاصّ كدام يك از ائمّه عليه السلام است، مرسله بودن آن ضرر نمي زند. در اينجا ابن بزيع از اصحاب خاصّ امام رضا عليه السلام است.

* … عن محمّد بن اسماعيل ابن بزيع قال: سأله

رجلٌ عن رجل مات و ترك اخوين و ابنة و البنت صغيرة فعمد احد الاخوين الوصي فزوّج الابنة من ابنه ثم مات ابو الابن المزوّج، فلمّا أن مات قال الآخر:

أخي لم يزوّج ابنه فزوّج الجارية من ابنه، فقيل للجارية ايّ الزوجين احبّ اليك الاوّل أو الآخر؟ قالت: الآخر،

(تا اينجا عين مسألۀ ما است، امّا غافل از اينكه ذيل حديث جمله اي دارد كه بحث ما را به هم مي زند)

ثم انّ الاخ الثاني مات و للاخ الاوّل ابن اكبر من الابن المزوّج، فقال للجارية: اختاري ايّهما احبّ اليك الزوج الاوّل أو الزوج الآخر، فقال: الرواية فيها

(چه كسي اين جمله را گفت، آيا امام يا ابن بزيع؟)

أنّها للزوج الاخير، و ذلك انّها قد كانت ادركت حين زوّجها

(چون عقد دوم كه واقع شد بالغه بود)

و ليس لها أن تنقض ما عقدته بعد ادراكها «1».

ما با توجّه به صدر روايت فكر مي كرديم كه هر دو عقد فضولي است؛ ولي ذيل روايت مي گويد كه دومي اصيل است، چون دختر بالغ شده بود. در اينجا حديث از بحث ما خارج مي شود و مربوط به مسئلۀ 26 است، پس اگر چه حديث به حسب سند قوي است؛ ولي به حسب دلالت ضعيف است، چون صدر آن فضوليين است ولي ذيلش صراحتاً مي گويد كه يكي از دو عقد فضولي بوده و ديگري اصيل است.

[مسألة 28: لو وكّلت زوجه رجلين في تزويجها فزوّجها كلٌّ منهما برجلٍ]

اشاره

79 مسئلۀ 28 (لو وكّلت رجلين في تزويجها … ) … 30/ 11/ 79

مسألة 28: لو وكّلت (زوجه)

رجلين في تزويجها فزوّجها كلٌّ منهما برجلٍ، فان سبق احدهما صحّ و لغا الآخر (هر دو معلوم التاريخ و سابق و لاحق هم معلوم است)

، و ان تقارنا بطلا معاً (اين فرض، فرد

نادر است)

، و ان لم يُعلم الحال فان علم تاريخ احدهما حكم بصحّته دون الآخر (به مقتضاي استصحاب، يعني استصحاب مي كنيم كه دومي نيامده است)

، و ان جُهل تاريخهما فان احتمل تقارنهما حكم ببطلانهما في حق كل من الزوجة و الزّوجين، و ان عُلم عدم التقارن فيعلم اجمالًا بصحّة احد العقدين و تكون المرأة زوجةً لاحد الرجلين و اجنبيّة عن احدهما، فليس للزوجة أن تتزوّج بغيرهما، و لا للغير ان يتزوّج بها، لكونها ذات بعلٍ قطعاً، و امّا حالها بالنسبة الي الزوجين و حالهما بالنسبة اليها فالاوليٰ أن يطلّقاها و يجدّد النكاح عليها احدهما برضاها، و ان تعاسرا (سخت گيري كردند)

و كان في التوقّف الي ان يظهر الحال عسرٌ و حرج علي الزوجة او لا يُرجي ظهور الحال، فالمتّجه تعيين الزوج منهما بالقرعة، فيحكم بزوجيّة من وقعت عليه.

اين مسأله بر خلاف بعضي از مسائل قبلي، مسئله اي ريشه دار و قديمي است و از زمان معصومين عليه السلام بين شيعه و اهل سنّت مطرح بوده است.

عنوان مسأله:

دو نفر از طرف زوجه وكيل هستند، وكيل اوّل زن را به عقد زيد درآورد، و كيل دوم هم بي خبر، زن را به عقد عمرو درآورد، كدام يك از اين دو عقد صحيح است؟

صور مسأله:
اشاره

مسأله 5 صورت دارد و مرحوم علّامه در تذكره اين وجوه را بيان كرده است كه عمده صورت پنجم است:

1- هر دو معلوم التّاريخ و مي دانيم يكي از دو عقد، قبل از ديگري بوده است (وكيل شمارۀ 1 روز شنبه و وكيل شمارۀ 2، روز يكشنبه عقد را خوانده اند)، در اين صورت وكالت وكيل دوّم باطل است، زيرا موضوع منتفي شده است.

2- هر دو معلوم التاريخ و هر دو متقارن و در آنِ واحد باشد (اين فرض بعيد است) در اينجا نيز تكليف روشن و هر دو باطل است چون جمع بين هر دو ممكن نيست و ترجيح يكي بر ديگري، ترجيح بلامرجّح است.

3- احدهما معلوم التاريخ و نمي دانيم كداميك بر ديگري مقدم بوده است.

4- هر دو مجهول التاريخ و احتمال مي دهيم مقارن بوده باشند.

5- هر دو مجهول التاريخ و نمي دانيم كداميك بر ديگري مقدّم بوده است.

صورت اوّل: هر دو معلوم التاريخ هستند و سابق و لاحق هم معلوم است،
اشاره

مشهور و معروف، صحّت عقد اوّل است؛ ولي از بعضي از عبارات استفاده مي شود كه مخالف هم در مسأله وجود دارد.

مشهور در ميان اهل سنّت هم صحّت عقد اوّل است، آن گونه كه علّامه در تذكره نقل مي كند:

«و به قال الشافعي و ابو حنيفه و احمد و هو قول حسن البصري

______________________________

(1) ح 1، باب 8 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 94

و جماعةٌ اخري» «1».

مرحوم علّامه از مبسوط حكايت مي كند، كه ايشان يك صورت را استثنا كرده و آن را اختلافي دانسته است و آن موردي است كه بعد از دخول به دوّمي، مطّلع شد كه عقدي جلوتر واقع شده است، در خصوص اين مورد گفته اند كه عقد دوّم صحيح است. «انّ فيه خلافاً (در خصوص

اين استثنا) و انّه رويٰ اصحابنا انّ العقد له (دومي) و هو المحكي عن مالك و هو قول عمر: اذا انكح الوليّان فالاوّل احق ما لم يدخل بها الثاني (قول عمر است ولي اهل تسنن آن را به عنوان روايت نقل مي كنند)».

قلنا: مختار ما در مسأله، قول مشهور است.

ادلّۀ قول مشهور:
1- قاعده:

وكيل اوّل عقد جامع شرايط انجام داده است، پس مؤثّر است و وكيل دوم با مانع برخورد مي كند. به عبارت ديگر زن ذات بعل است و نمي توان آن را دوباره به عقد كسي درآورد و اگر عالماً دخولي از طرف دوّمي صورت گيرد، زنا، و اگر جاهلًا باشد، وطي به شبهه است و احكام خاصّ خود را دارد، پس دخول هيچ تأثيري ندارد.

2- روايت:

روايت محمّد بن قيس و چون يك روايت است و متضافر نيست، از سند آن بحث مي كنيم:

* محمّد بن يعقوب، عن علي ابن ابراهيم، عن أبيه

(ابراهيم بن هاشم كه ثقه است)

، عن ابن ابي نجران

(كه ثقه و معتبر است)

، عن عاصم بن حميد

(از ثقات)

، عن محمّد بن قيس

(از اصحاب امام باقر عليه السلام و از ثقات)

عن ابي جعفر عليه السلام قال: قضي امير المؤمنين عليه السلام في امرأة انكحها اخوها رجلا ثم انكحتها امّها بعد ذلك رجلًا و خالها أو أخٌ لها صغير

(در مقابل برادر اوّل كوچكتر بوده است، نه اينكه صغير باشد)

فدُخِلَ بها فحبلت فاحتكما فيها فأقام الاوّل الشهود

(شاهد بر اينكه او جلوتر بوده است)

فألحقها بالاوّل و جعل لها الصِّداقين جميعاً

(اوّلي چون شوهر است و دومي هم چون وطي به شبهه است)

و منع زوجها الّذي حَقَّت له أن يدخل بها حتّي تضع حملها

(چون وطي به شبهه عدّه دارد)

ثم الحق الولد بابيه «2».

ان قلت: در اين روايت ندارد كه اينها وكيل بودند و شما هم ولايتي براي اخ و ام و خال قائل نيستيد؟

قلنا: قرينه داريم كه اينها وكيل هستند، چون صحبتي از اجازۀ فضولي در روايت نيست و كأنّ احتياجي به اجازه نبوده و وكالت داشته اند.

دليل قول شاذ: روايت

دليل قول شاذ كه گفته اند در صورتي كه دخول حاصل شده عقد براي دومي است روايت است:

الف) بعض عامّه كه به اين قول، قائل شده اند، استدلالشان به قول عمر است «اذا انكح الوليّان فالاوّل احقّ ما لم يدخل بها الثاني».

ب) شيعه به روايتي استدلال كرده كه سندش خوب است جز وليد بيّاع الاسقاط كه اين شخص مجهول الحال است، بنابراين سند حديث ضعيف است.

* … عن وليد بيّاع

الاسقاط قال: سئل أبا عبد اللّٰه عليه السلام و انا عنده عن جارية كان لها اخوان زوّجها الاكبر بالكوفة، و زوّجها الاصغر بارض اخريٰ، قال: الاوّل بها اولي الّا ان يكون الآخر قد دخل بها فهي امرأته و نكاحه جايز. «3»

(آيا مراد از اوّل، برادر اوّل است يا عقد اوّل و شوهر اوّل؟ ظاهراً اشاره به همان عقد اوّلي است).

قلنا: اوّلًا: از ناحيۀ مشهور معرضٌ عنها است و حمل بر تقيّه هم مجرائي ندارد چون اكثريت عامّه با آن مخالف هستند.

ثانياً: از نظر دلالت هم مسلّم نيست، چون قابل حمل بر عقد فضولي است، چرا كه الولد الاكبر بمنزلة الاب پس بهتر است از او اجازه بگيرد و اوّلي را اجازه دهد، ولي دوّمي را كه اجازه داده است به جهت دخول است و در روايت قبل «4» چون صحبت برادر بزرگ و كوچك نبود، لذا حمل بر فضولي نشد، ولي در اينجا به جهت وجود برادر بزرگتر و كوچكتر قابل حمل بر فضولي هست.

نتيجه: روايتي كه در اينجا براي قول دوم اقامه شده، هم از نظر سند ضعيف است و هم از نظر دلالت مشكل دارد، بعلاوه معرضٌ معرضٌ عنهاي اصحاب هم هست.

80 ادامۀ مسئلۀ 28 … 1/ 12/ 79

صورت دوّم: هر دو عقد معلوم التاريخ و وكيلين مقارن هم عقد خوانده اند.

حكم مسأله:

اذا تقارنا محكوم بالفسادو ظاهراً مشهور قائل به فساد عقدين هستند، چون يا هر دو بايد صحيح باشد يا احدهما و يا هيچ كدام،

______________________________

(1) تذكرة، ج 2، ص 597 چاپ قديم.

(2) ح 2، باب 7 از ابواب عقد نكاح.

(3) ح 4، باب 7 از ابواب عقد نكاح.

(4) ح 2، باب 7 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 95

هر دو صحيح باشد محال است، چون

يك زن، دو شوهر نمي تواند داشته باشد و اگر احدهما صحيح باشد، ترجيح بلامرجّح است و تنها احتمال سوّم باقي مي ماند كه هر دو فاسد است.

در اينجا بعضي احتمال داده اند كه بايد متوسّل به قرعه شويم، و زوج واقعي را با قرعه تعيين كنيم. ولي توسّل به قرعه در اينجا صحيح نيست، نه به خاطر اينكه واقع مجهولي در كار نيست، بلكه به اين جهت كه مشكلي نداريم، چون قواعد مي گويد هر دو فاسد است.

توضيح ذلك:

قرعه دو رقم است:

1- واقع مجهولي داريم و مي خواهيم آن را كشف كنيم، مثل غنم موطوئه در قطيع غنم كه يك واقعيّتي دارد و گوسفند خاصّي بوده و مجهول شده، پس واقعيّت مجهول است و با قرعه آن را كشف مي كنيم. و يا در قرآن در داستان حضرت يونس جماعت گفتند كه در اين كشتي گناهكاري هست و قرعه زدند و قرعه به نام يونس افتاد (گناهكار به معني ترك اولي است چون او در هدايت قوم عجله كرده بود) پس واقع مجهولي بوده و با قرعه پيدا شد، و يا در ولدي كه از زني متولد شده (وطي به شبهه) كه پدرش مجهول است، چون به هر حال اين بچّه از نطفۀ انساني به وجود آمده است. براي كشف مجهول قرعه مي زنيم، در روايات هم داريم كه وقتي جماعتي با مشكل مواجه شوند، آن را به خدا واگذار كنند و قرعه بزنند خدا واقع را به آنها نشان مي دهد:

«ما من قوم فوّضوا امرهم الي اللّٰه عزّ و جلّ و القوا سهامهم الّا خرج السهم الاصوب» «1»

. 2- واقع مجهولي نداريم، بلكه براي قطع مادّۀ نزاع قرعه مي زنيم.

به عنوان مثال

در حالات پيامبر در باب قرعه هست كه وقتي پيامبر مي خواست مسافرت كند، با قرعه يكي از زنان را براي همراهي در سفر معيّن مي فرمود و يا در مورد كسي كه مسلمان شده در حالي كه قبل از اسلام پنج همسر داشته است، اكنون كه مسلمان شده نمي تواند هر پنج همسر را داشته باشد، يكي از آنها باطل مي شود كه مورد آن را با قرعه معيّن مي كنند، در اينجا نيز واقع مجهولي نداريم و يا قبل از اسلام جمع بين اختين كرده بود، در اينجا نيز يكي را بايد كنار بگذارد و آن را با قرعه تعيين مي كنند. و يا تقسيم ارث، در جائي كه اموال از نظر قيمت مساوي است، در اينجا نيز براي روشن شدن سهم هر يك از ورثه قرعه مي زنند و يا در تقسيم زمين مشاع با قرعه سهم هر يك را مشخص مي كنيم. در تمامي اين موارد، قرعه براي حذف مادّۀ نزاع است و در واقع، مجهولي نبوده است. همۀ اين موارد مدرك دارد كه در كتاب «قواعد الفقهيّه» در باب قرعه «2»، آن را بيان كرده ايم.

در شرع مقدّس قرعه اين گونه (2 نوع) است ولي در ميان عقلا قرعه هميشه براي فصل مادّۀ نزاع است و آنها قرعه را كاشف نمي دانند و مي گويند قرعه همين مقدار كه فصل نزاع مي كند، كافي است (استخاره هم نوعي قرعه است كه تفويض امر به خدا كرده و از او طلب خير مي كنيم).

در ما نحن فيه كه عقدان متقارنان است اگر كسي سراغ قرعه برود اين از قسم دوم است، چون واقع مجهولي وجود ندارد و مي خواهيم حذف مادّۀ نزاع كنيم. پس اين

كه بعضي اشكال كرده اند كه اينجا جاي قرعه نيست، چون واقع مجهولي ندارد، وارد نيست، چرا كه واقع مجهول هم نباشد، مي توان براي حذف مادۀ نزاع قرعه زد.

نتيجه: عدم تمسّك به قرعه در اينجا (صورت دوم) از اين جهت نيست كه واقع مجهولي نداريم، بلكه از اين جهت است كه قواعد مسأله را حل مي كند. «القرعة لكل امر مشكل أو مشتبه» و در اينجا مشكل نيست، زيرا مشكل در جائي است كه اصول لفظيّه، اصول عمليّه، دليل خاص و دليل عام مشكل را حل نكند، پس هرجا دستمان به دليل برسد سراغ قرعه نمي رويم.

بر خلاف اينكه ديگران گفته اند دليل قرعه تخصيص خورده، ما معتقديم كه تخصيص نخورده است و در تمام مواردي كه دستمان به دليل نمي رسد و هيچ راهي نداريم، قرعه جاري است و قرعه اماره و حلّال بسياري از مشكلات خواهد بود.

صورت سوم: احدهما معلوم التاريخ و نمي دانيم كداميك بر ديگري مقدّم بوده است.

حكم مسأله:

در اينجا قانون معلوم التاريخ و مجهول التاريخ حاكم است، در جائي كه دو حادثه داشته باشيم كه يكي معلوم التاريخ و ديگري مجهول التاريخ است، در مجهول التاريخ، استصحاب جاري مي شود، چون در معلوم التّاريخ شكّي نداريم و لذا جاي استصحاب نيست؛ ولي دومي را كه نمي دانيم چه موقع خوانده است، آيا قبل از عقد ديگري است يا بعد از آن؟ اگر قبل از آن باشد عقد وكيل معلوم التاريخ باطل است و اگر بعد از آن باشد، عقد وكيل مجهول التاريخ باطل است. در اينجا استصحاب مي كنيم، كه عقد وكيل مجهول التاريخ خوانده نشده است، تا زماني كه عقد وكيل

______________________________

(1) عوائد الايام، ص 226.

(2) قواعد الفقهيّه، ج 1، ص 323.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 96

معلوم التاريخ خوانده شده

است، پس عقد وكيل مجهول التاريخ بعد بوده و باطل است.

در زمانهاي گذشته كه اصول خيلي رشد نكرده بود (قبل از زمان شيخ انصاري) بعضي از بزرگان فقها حكم به فساد هر دو عقد كرده اند چون مجاري اصول منقّح نبود.

ان قلت: اين اصلي كه شما جاري مي كنيد از دو جهت «اصل مثبت» است:

1- عدم تحقّق عقد روز پنج شنبه، اثبات نمي كند كه عقد روز شنبه واقع شده است، چون اين لازمۀ عقلي است.

قلنا: ما نمي خواهيم بگوئيم كه آن مجهول التاريخ روز شنبه واقع شده بلكه ما مي خواهيم بگوئيم كه روز جمعه عقد مجهول التاريخ نبوده است (يعني آنچه كه ما با آن كار داريم اين است كه جمعه، محل بلا مانع باشد و كاري به لازمۀ عقلي نداريم).

2- سلّمنا، شما مي گوئيد كه زن روز جمعه مزوّجه نبوده و وكيل اوّل هم صيغۀ عقدي را در روز جمعه (معلوم التاريخ) خوانده است پس وقع العقد علي من لم يزوّج، و حال آن كه اين لازمۀ عقلي و اصل مثبت است.

قلنا: اگر ما استصحاب را در موضوع جاري كرديم، حكم مترتّب مي شود و اصل مثبت نيست مثلًا شك داريم اين آب نجس است يا پاك، استصحاب طهارت مي كنيم و مي گوئيم مي شود با آن وضو گرفت، حال نمي توان گفت اين كه شما مي گوئيد وقع الوضوء علي ماء الطاهر، لازمۀ عقلي است، پس اصل مثبت است، چون موضوع و حكم اين بحثها را ندارد و ما نحن فيه هم همين گونه است، موضوع اين است كه زن بلامانع باشد و استصحاب مي گويد بلامانع است، پس موضوع (بلا مانع بودن) به وسيلۀ استصحاب ثابت شد و احكام بر او مترتّب

مي شود. نتيجه اين كه، صورت سوم هم اشكالي ندارد.

صورت چهارم: هر دو مجهول التاريخ است و نمي دانيم وكيل اوّل مقدّم بوده يا دومي ولي احتمال تقارن را هم مي دهيم،

يعني سه احتمال دارد: وكيل اوّل جلوتر باشد يا وكيل دوم و يا هر دو متقارن باشند.

حكم مسأله:

در اينجا نيز حكم بطلان است، چون مجهول التاريخ است و احتمال تقارن هم هست، پس اصالة الفساد مي گويد كه هر دو عقد فاسد است چون تقارن فاسد است و حكم تابع اخص مقدّمتين است.

بعضي گفته اند: اين صورت كه قائل شويم كه در آن واحد دو عقد باشد، فرض نادري است و بهتر است كه اين صورت را به صورت پنجم ملحق كنيم.

81 ادامۀ مسئلۀ 28 … 2/ 12/ 79

صورت پنجم: هر دو مجهول التاريخ و نمي دانيم كداميك بر ديگري مقدّم بوده است،

مثلًا زني به دو نفر وكالت داده، وكيل اوّل عقد او را براي مردي مي خواند و وكيل دوم هم بدون اطّلاع، عقد او را براي مرد ديگري مي خواند، بعداً معلوم مي شود كه عقد اين زن به دو نفر خوانده شده و نمي دانند كدام مقدّم است. به طور مسلّم عقد اين زن خوانده شده، و شوهري دارد امّا شوهرش كيست، معلوم نيست. در اينجا حكم شرعي چيست؟ زن چه كند؟ شوهران چه كنند؟

همۀ اين بحثها فرع بر اين است كه ذات بعل نبودن، شرط واقعي باشد براي صحت عقد، نه شرط علمي.

ان قلت: اين فرع، فرض نادري است خصوصاً در زمان ما و نيازي به بحث ندارد.

قلنا: ما هم قبول داريم كه فرض نادر است، خصوصاً در زمان ما، ولي چون در اين گونه مسائل تعدادي از قواعد اصولي و فقهي پياده مي شود، كه براي آموزش اجتهاد مفيد است، مورد بحث قرار مي گيرد.

در چنين مسائلي پاي علم اجمالي، حق اللّه و حق النّاس در بين است.

اقوال:
اشاره

در مورد اين مسأله از قديم الايّام بين عامّه و خاصّه اقوال متعدّدي بوده است. از جمله مرحوم علّامه در تذكره اقوالي را نقل مي كند.

1- قول شافعي: وُقف الحال إلي أن يتبيّن (يعني زن شوهر نكند و آن مردان هم اين را به عنوان يك زن حساب كنند، مگر اين كه با ميل خودشان طلاق دهند يا يكي طلاق دهد و دومي تجديد عقد كند، يا هر دو از دنيا بروند و يا يكي مرحوم شود و دومي تجديد عقد كند).

2- قول ابو حنيفه، مالك و احمد: حاكم شرع پادرمياني كرده و از طرف هر دو، او را طلاق مي دهد

و مي گويدمن قِبَل زوجها الواقعي طلّقتها ولايةً.

3- قول ديگري از احمد: ميان آنها قرعه بزنيم ميان آنها به اين عنوان كه قرعه به نام هركس درآمد ديگري را وادار به طلاق كنيم و اوّلي را وادار به تجديد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 97

مرحوم علّامه بعد از نقل قول سوّم مي فرمايد: «و لا بأس به» «1»

مرحوم شهيد ثاني در مسالك احتمالاتي داده است كه يكي دخالت حاكم (قول دوم) و قول ديگر اجبارهما علي الطلاق (قول چهارم) است، بعد به صورت اشكال مقدر، اشكالي مي كند و جواب مي دهد كه «و لا يقدح الاجبار في صحة الطلاق. لأنّه بحق» (چون حق اين زن است كه بلاتكليف نماند) و قول سومي هم ايشان دارند كه همان قرعه براي تعيين زوج است و احتياج به طلاق ديگري و تزويج مجدد نيست (قول پنجم). «2»

مرحوم صاحب عروه قول ششمي اضافه مي كند و آن اين كه زوجه حق فسخ دارد، چون گرفتار و در زحمت است و لذا نيازي به حاكم نيست و هر كدام را كه خواست، فسخ مي كند و با هر كدام كه خواست، مجدّداً ازدواج مي كند.

خلاصۀ اقوال:

1- توقّف و احتياط تا زمان تبيّن حال (هذا قول شافعي و حكي عن المبسوط و التحرير).

2- فسخ نكاح از ناحيۀ حاكم (و هو قول العلامة في القواعد بنا بر آنچه كه مرحوم آقاي حكيم «3» نقل مي كند و معظم فقهاء عامه هم اين قول را اختيار كرده اند).

3- فسخ نكاح از ناحيۀ زوجه (مرحوم آقاي حكيم مي فرمايد قائلي به اين قول نيافتيم).

4- حاكم هر دو را مجبور به طلاق كند و اجبار هم به حق است، (صاحب مسالك اين قول را

به عنوان احتمال مطرح كرده است).

5- قرعه براي تعيين اولويّت يعني حاكم دومي را مجبور به طلاق مي كند و به اوّلي مي گويد كه تجديد عقد كند، (قول ديگري از احمد است).

6- تعيين زوج با قرعه، (امام در تحرير الوسيله و مرحوم صاحب عروه و بعضي از شارحين عروه اين قول را اختيار كرده اند).

دليل قول اوّل: [توقّف و احتياط تا زمان تبيّن حال]

قول اوّل احتياط است و در ناحيۀ علم اجمالي و شبهۀ محصوره، احتياط مقتضاي قاعده است. زن احتياط مي كند و شوهر نمي كند، ولي آن دو نفر چه كار كنند؟ ممكن است كه گفته شود آنها هم در ناحيۀ نفقه و مهر احتياط كنند و احتياطاً هر يك نصف آن را بدهند.

ان قلت: نفقه فرع بر تمكين است و اينجا تمكيني نيست، پس نفقه نيست.

قلنا: عدم تمكين دو صورت دارد: 1- به خاطر مانع شرعي. 2-

مانعي ندارد و اختياراً تمكين نمي كند، در صورت دوم نفقه ندارد، ولي در صورت اول كه به خاطر عذر شرعي (نفاس، حيض) تمكين نمي كند، نفقه دارد، در ما نحن فيه هم عدم تمكين به خاطر مانع شرعي است و بايد نفقه داده شود.

ان قلت: چرا ما نحن فيه از قبيل واجدي المني في الثوب المشترك نباشد كه هر يك برائت جاري مي كنند، در اينجا هم هر دو اصالة البراءة جاري كنند (شبهۀ بدويّه است و جاي اصالة البراءة).

قلنا: اصل برائت را نبايد جاري كنند، چون اصل برائت در حقوق اللّٰه (مثل غسل) جاري مي شود، ولي در جائي كه حقّ الناس از بين مي رود، جاي تمسّك به برائت نيست (مثلًا جماعتي تيراندازي مي كردند و به يك نفر خورد و از بين رفت و نمي دانيم تير كداميك بوده است، در

اينجا اگر در هر يك برائت جاري كنند، خون از بين مي رود، و چون حقّ الناس است ديه بين آنها تقسيم مي شود). در ما نحن فيه هم حقّ الناس است و لا يبعد كه جاي برائت نباشد.

تا اينجا بيان شد كه احتياط چه مسئوليّتي براي زن و چه مسئوليّتهائي براي شوهرها دارد و قاعده هم همين را اقتضا مي كند.

يرد عليه:

اوّلا: لا شك انّ هنا الاحتياط ضرريٌّ و حرجيٌّ، در اينجا لا ضرر و لا حرج به ميدان مي آيد و ما نمي توانيم زن را بلاتكليف بگذاريم.

ثانياً: منهاي لا ضرر و لا حرج، از حكمت شارع بعيد است كه اين زن را بلاتكليف بگذارد، بنابراين قول اوّل در مقابل لا ضرر و لا حرج و حكمت شارع مقدّس، محكوم است.

ان قلت: ضرر ناشي از حكم شرع نيست، ضرر ناشي از حكم عقل است، زوجيّت واقعي اين زن كه ضرر ندارد، بلكه حكم عقل به ضرورت احتياط است كه ضرر دارد (در شبهۀ غير محصوره هم گفته مي شود كه اگر احتياط شود ضرر است و اين ضرر از ناحيۀ شارع نيست چون مورد يكي بوده است) لا ضرر هم ناظر به حكم شرع است

(لا ضرر و لا ضرار في الإسلام).

قلنا: درست است كه حكم عقل به وجوب احتياط سبب ضرر شده، ولي سرچشمۀ حكم عقل چيست؟ همان حكم شرع است به بقاء زوجيّت، و شارع اگر حكم خودش را در اينجا بردارد، عقل حكم به احتياط نمي كند، (در اطراف شبهۀ غير محصوره هم همين گونه است، شارع مي گويد اين نجسي كه بين اين هزارتا هست نجس است و عقل هم مي گويد كه همه را كنار بگذار).

______________________________

(1) تذكره، ج

2، ص 598 چاپ قديم.

(2) مسالك، چاپ جديد، ج 7، ص 194.

(3) مستمسك، ذيل مسئلۀ 35 عروه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 98

82 ادامۀ مسئلۀ 28 … 3/ 12/ 79

دليل قول دوم: [فسخ نكاح از ناحيۀ حاكم]

قول دوم اين بود كه حاكم ولايةً طلاق دهد چون حاكم براي اقامۀ حق و اغاثه ملهوفين و دفع ضرر از مظلومين است و منصب حاكم شرع اين است كه مي تواند دخالت كند و ولايةً از طرف زوجين طلاق دهد. اين طريق خيلي خوب است، لو لا طريق اسهل و اقرب من هذا الطريق.

نكته: آيا لا ضرر فقط نفي احكام ضرريّه مي كند يا اثبات حكم هم مي كند؟

عدّه اي مي گويند لا ضرر فقط نفي احكام ضرري مي كند (لا حكم ضرري في الإسلام) بنابراين لزوم عقد معنون به عنوان ضرري است، لا ضرر لزوم را بر مي دارد و عقد جايز و قابل فسخ مي شود، گفته شده است كه نقش لا ضرر در همين حد است و اثبات حكم نمي كند.

قلنا: لا ضرر هم نفي و هم اثبات حكم مي كند، اتفاقاً پيامبر در حديث «سَمُرة ابن جندب» كه روايت قاعدۀ لا ضرر است، اثبات حكم كرده است. سمرة بن جندب بدون اجازه براي سر زدن به نخل خودش وارد خانۀ شخصي شد، آن شخص به پيامبر شكايت كرد و حضرت فرمود:

سمرة استأذن

، پيامبر با استفاده از لا ضرر اثبات حكم كرد، ولي بعد از عدم قبول سمرة اجازه قطع شجره را صادر كرد و به

فإنّه لا ضرر و لا ضرار في الإسلام

استدلال كرده و اثبات حكم كرد.

پس لا ضرر فقط نفي حكم نمي كند، در ما نحن فيه هم حاكم شرع براي نفي ضرر ولايةً طلاق مي دهد.

دليل قول سوّم: [فسخ نكاح از ناحيۀ زوجه]

قول سوم فسخ نكاح از ناحيۀ زوجه است كه درست به همان دليل لا ضرر است، چون لزوم اين عقد ضرريٌ علي الزوجه و لذا لزوم را شارع نسبت به زوجه برداشته و لازمه اش

جواز فسخ است.

اشكال: اين قول خوب است و فقط يك مشكل دارد و آن اين است كه فسخ زوجه در اسلام فقط در موارد خاصي است (عيوب)، فهذا امرٌ غير معهود، پس زوجه اي كه شوهرش چهار سال است كه مفقود شده، فسخ نمي كند و سراغ حاكم شرع مي رود و اگر بنا بود لا ضرر اجازۀ فسخ دهد در چنين موردي هم بايد اجازۀ فسخ مي داد.

83 ادامۀ مسئلۀ 28 … 7/ 12/ 79

[دليل] قول چهارم: حاكم شرع زوجين را براي دفع ضرر به طلاق مجبور كند،

چون باقي ماندن زن به اين حال ضرر است.

ان قلت: اجبار موجب فساد عقد است.

قلنا: چون اينجا اجبار به حق است، صحيح است.

يرد عليه:

اساس و ركن عقد اين است كه عن طيب نفس و عن جِدٍّ باشد. در اينجا كه اجبار است طيب نفس و جدّيّت نيست و طلاق، يك لقلقۀ لسان است و فقط يك صورت طلاق است بدون معني، و اين كه مي فرمائيد اجبار به حق است، اجبار در عمل خارجي ممكن است؛ ولي اينكه بگوئيم اجباراً طلاق بده مع النّيّة و طيب النّفس، اين امر ذهني است و قابل اجبار نيست (مثل اينكه كسي را مجبور كنيم كه كسي را دوست بدارد) پس در اينجا قوام طلاق حاصل نيست و كالعدم است، پس در مواردي كه در فقه اجبار پيش مي آيد (مثلًا احتكار) حاكم شرع خود، اقدام به فروش اموال محتكر مي كند و نمي گويند كه او را به فروش، مجبور مي كند، پس قول چهارم باطل است.

دليل قول پنجم: [قرعه براي تعيين اولويّت يعني حاكم دومي را مجبور به طلاق مي كند و به اوّلي مي گويد كه تجديد عقد كند]

اين قول مثل قول چهارم است با اين فرق كه ابتداءً قرعه مي زنيم و دوّمي را كه قرعه به نام او درنيامده است، اجبار بر طلاق مي كنيم و اوّلي هم كه قرعه به نامش درآمده، عقد نكاح را تجديد مي كند (اين قول مركب است از قرعه و اجبار و تجديد نكاح).

يرد عليه: در اينجا نيز اشكال قول چهارم وجود دارد كه اجبار در امور خارجيّه قابل تصوّر است و در امور باطنيّه مثل رضايت و طيب نفس معني ندارد.

دليل قول ششم: [تعيين زوج با قرعه]

چون اين زن براي يكي از اين دو مرد است و نمي تواند بلاتكليف بماند و همچنين براي هر دو هم كه نمي تواند باشد، پس قرعه مي زنيم، مانند بچه اي كه از دو نفر به عنوان وطي به شبهه متولد شده و راهي هم براي تعيين نيست، زيرا عنوان قرعه يا

لكلّ امر مشتبه

است (كه در احاديث است) و يالكل امر مشكل است (كه در كلام علما است) هر كدام از اين دو عنوان كه باشد در ما نحن فيه صادق است، پس چون عمومات قرعه شامل اينجا مي شود، قرعه مي زنيم.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 99

يرد عليه:

قرعه دو مشكل دارد:

اشكال اوّل: مرحوم محقق ثاني در جامع المقاصد مي فرمايد:

نكاح مبني بر احتياط است و شوهر را نمي توان با قرعه انتخاب كرد، چون خلاف احتياط است و واقعاً هم مشكل است زيرا تا آخر عمر اين دو شك دارند كه آيا واقعاً زوج و زوجه هستند يا نه. به عبارة اخري شمول عمومات قرعه بر چنين موردي محل شك است و مشكل.

اشكال دوم: موضوع قرعه در اينجا نيست نه اينكه عمومات منصرف است (كه در اشكال اول مي گفتيم) به اين معني كه

در اينجا مشكلي نيست، چون حاكم شرع هست و طلاق مي دهد، اگر بن بست باشد (مثل ولدي كه از وطي به شبهه است) حاكم شرع كاري نمي تواند بكند؛ ولي در ما نحن فيه حاكم مي تواند طلاق دهد پس مشكل و مشتبه نيست.

تا اينجا همۀ اقوال با اشكالاتش بيان شد.

بهترين قول: بهتر از همه در بين اين اقوال، آن است كه اختيار را به حاكم دهيم

(وجه دوم)، جمعي از علماء شيعه و سنّي، اين قول را اختيار كرده اند و حاكم از طرفين مي خواهد زن را طلاق دهند و اگر امتناع كردند حاكم ولايةً طلاق مي دهد. معاصرين غالباً به قرعه تمايل پيدا كرده اند و در حاشيۀ عروه، ما نيز قرعه را انتخاب كرده ايم؛ ولي بهتر اين است كه ولايت حاكم را بپذيريم.

بقي هنا شي ء:

همين مشكلي كه براي زوجه پيدا شد براي زوج هم ممكن است پيدا شود، زوج دو وكيل انتخاب كرده كه براي او همسري انتخاب كنند، يكي اين خواهر و دومي خواهر ديگر را و يا اوّلي مادر و دومي دختر را براي او تزويج كرد و بعد هم مجهول التاريخ شد، همان بحث ها در اينجا هم مي آيد. صاحب عروه اين مسأله را در ذيل مسئلۀ 35 آورده است و حقّش اين بود كه امام هم اين مسأله را در همين جا مطرح مي كردند ولي امام (ره) به عنوان يك مسئلۀ جداگانه در آخر مطرح مي كنند.

[مسألۀ 29 (ادّعاء الزّوجين سبق العقد)]

اشاره

84 مسألۀ 29 (ادّعاء الزّوجين سبق العقد) … 8/ 12/ 79

مسألة 29: لو ادّعي احد الزوجين سبق عقده فان صدّقه الآخر و كذا الزوجة، او صدّقه احدهما و قال الآخر: «لا ادري»، فالزوجة لمدّعي السبق و ان قالَ كلاهما: «لا ادري» فوجوب تمكين الزوجة من المدّعي بل جوازه محلّ تأمّل الّا اذا رجع عدم دراية الرّجل (دومي كه مي گويد لا ادري)

الي الغفلة حين اجراء العقد و احتمل تطبيقه (عقد اوّلي)

علي الصّحيح من باب الاتّفاق (تصادفاً) …

عنوان مسأله:
اشاره

اين مسأله دنبالۀ مسئلۀ 28 است، در آنجا بحث در اين بود كه دو وكيل، بدون اطّلاع از يكديگر، زوجه را شوهر دادند، و هر دو مجهول التاريخ بود، اقوال شش گانه اي در مسأله بود، در اين مسأله بحث در دعواي بر تقدّم و تأخّر است يعني مسأله سابق مقام ثبوت بود و هر دو در مقابل حكم تسليم بودند و فتوي مي خواستند؛ ولي در اين مسأله دنبال فتوي نيستند، بلكه هر يك ادّعا مي كند كه مقدّم بوده است و قضاوت مي خواهند نه فتوي، پس اين بحث در مقام اثبات و قضاوت است.

قبل از ورود به مسأله، سه نكته را متذكّر مي شويم:
نكتۀ اوّل: اين مسأله تماماً بر محور قوانين باب قضا دور مي زند و روايت خاصي ندارد،

پس در اينجا كار ما پياده كردن قواعد كليّه اي است كه در باب قضا مطرح است.

نكتۀ دوم: مسأله دو صورت دارد:

الف) يكي از آنها ادّعاي تقدّم مي كند و ديگري يا ادّعايي ندارد و يا اين كه ديگري را تصديق مي كند.

ب) تداعي است (هر يك ادّعاي تقدّم دارند) هر كدام از اين دو صورت شاخه هائي دارد.

نكتۀ سوم: جمعي از بزرگان از فقهاء متعرّض اين مسأله شده اند ولي همه سراغ شاخۀ دوم (تداعي) رفته اند

و كمتر كسي متعرّض صورت اوّل شده است، از كساني كه اين مسأله را متعرّض شده اند:

مرحوم شيخ طوسي «1»، مرحوم فاضل هندي «2»، در شرح كلام علّامه، مرحوم محقّق ثاني «3»، مرحوم صاحب عروه «4» و شارحين عروه، مثل آقاي حكيم و ديگران در ذيل مسئلۀ 35 عروه اين بحث را مطرح كرده اند.

موضوع بحث:
الف) اگر احدهما (زوج اوّل) ادّعاي سبق كرد، در اين صورت چهار حالت متصوّر است:
اشاره

______________________________

(1) مبسوط، ج 4، ص 182.

(2) كشف اللثام، ج 2، ص 25.

(3) جامع المقاصد، ج 12، ص 182.

(4) عروه، مسئلۀ 35 از مسائل اولياء العقد.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 100

1- زوج دوم و زوجه هر دو او را تصديق مي كنند.

2- احدهما تصديق مي كند و ديگري «لا ادري» مي گويد (يا زوج دوم تصديق مي كند و زوجه مي گويد نمي دانم يا بالعكس).

3- هر دو «لا ادري» مي گويند.

4- زوج دوم تصديق مي كند و زوجه تكذيب مي كند.

حكم صورت اوّل (زوج دوم و زوجه، هر دو تصديق مي كنند):

چون هر دو تصديق كرده اند و دعوايي نيست، پس داخل در

«اقرار العقلاء علي انفسهم جايز»

، است در واقع زن و مردي به زوجيّت اقرار كرده اند.

اشكال:

مرحوم آقاي حكيم در مستمسك در ذيل اين مسأله اشكالي دارد و مي فرمايد: اين اقرار بر ضد ديگري هم هست (مثلًا به زيان ساير ورثه است چون از هم ارث مي برند) و نمي توانيم اقرار او را بپذيريم، پس دليل اين مسأله به بيان ايشان اجماع و سيره است نه قاعدۀ اقرار.

لكن الانصاف:

اين اشكال درست نيست، چون جُلِّ اقرارات در مراحل تاليه نسبت به ديگران آثاري دارد، اگر زيد و عمرو اقرار كردند كه اين خانه را فروختيم يا هبه كرديم و يا … با اينكه اين كار به ضرر ورثه تمام خواهد شد؛ ولي اقرار نافذ است. پس متن اقرار طرفيني است و تبعات بعدي كه در صورتهاي تاليه پيش مي آيد، تأثيري بر نفوذ اقرار ندارد.

نتيجه: دليل اصلي در مسأله، اقرار طرفين است.

حكم صورت دوم (احدهما اقرار مي كند و دومي مي گويد «لا ادري»):

اگر زوجه تصديق كند و دومي بگويد لا ادري، در اين صورت قول زوج قبول مي شود و مشكلي نيست (مثل صورت قبلي)، يا زوجه مي گويد «لا ادري» ولي زوج دوم تصديق مي كند، يعني عقد خودش را باطل مي داند بنابراين عقد اوّل صدر من اهله، وقع في محلّه. در واقع زني كه ذات بعل نبوده وكيل شرعي عقد او را خوانده است و زوجه هم ادّعايي ندارد.

حكم صورت سوم (كلاهما مي گويند «لا ادري»):
اشاره

زوج اوّل مي گويد من سابق بودم و زوجه و زوج دوم. نمي دانند.

مرحوم امام مي فرمايد ترتّب آثار زوجيّت در اينجا مشكل است (فوجوب تمكين الزوجة من المدعي بل جوازه محل تأمّل) چون نمي دانيم اوّلي در محل بلامانع واقع شده يا محل مانع داشته است؟

چون هر دو مجهول التاريخ است، بنابراين اصل فساد است، بعد امام مي فرمايد، الّا اينكه در اين عقد از باب قاعدۀ فراغ اصالة الصحة جاري كنيم (الّا اذا رجع عدم دراية الرجل الي الغفلة حين اجراء العقد و احتمل تطبيقه علي الصحيح من باب الاتفاق).

قاعدۀ فراغ در كجا جاري است؟

در همۀ افعال جاري مي شود (عبادات، معاملات) ولي در قاعدۀ فراغ نزاعي مطرح است، و آن نزاع اين است كه آيا جريان قاعدۀ فراغ در جائي است كه در حين عمل متذكّر باشد يا نه؟ به عنوان مثال با انگشتر وضو گرفتم، شك مي كنم كه بعد از وضو آب زير انگشتر رفته است يا نه؟ احتمال مي دهم كه حين وضو توجه داشته ام و انگشتر را شايد تكان داده ام، كه در اين صورت همه مي گويند وضو صحيح است؛ ولي يك وقت يقين دارم كه انگشتر را تكان نداده ام؛ ولي احتمال مي دهم كه شايد آب خودش زير انگشتر رفته باشد، در اينجا قاعدۀ فراغ جاري نيست.

در ما نحن فيه اگر ما قائل باشيم كه در جريان قاعدۀ فراغ، شرط است كه در حين عمل متذكّر باشد، در اين صورت كسي كه عقد اول را خوانده وكيلي است كه بي خبر است از عقد ديگري، در اينجا اگر عقد هم درست شده، به صورت اتّفاقي درست شده است ولي اگر گفتيم در جريان قاعدۀ فراغ، متذكّر بودن شرط نيست، صحيح است.

يعني در

ما نحن فيه من باب الاحتمال عقد اوّل سابق بوده و در غير ذات بعل بوده است، اگر چنين قاعدۀ فراغي را جاري بدانيم آثار زوجيّت مترتّب مي شود؛ ولي اگر قاعدۀ فراغ را جاري ندانستيم، آثار زوجيّت مترتّب نمي شود.

85 ادامۀ مسألۀ 29 … 9/ 12/ 79

ادامۀ مسئلۀ 29:

و ان صدّقه الآخر (زوج اوّل را زوج دوم تصديق كند)

و لكن كذّبته الزّوجه، كانت الدعويٰ بين الزّوجة و كلا الزّوجين، فالزّوج الاوّل يدّعي زوجيتها و صحّة عقده و هي تنكر زوجيّته و تدّعي فساد عقده، و تنعكس الدعويٰ بينها و بين الزوج الثّاني، حيث انّه (زوج ثاني)

يدّعي فساد عقده و هي تدّعي صحّته،

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 101

ففي الدعوي الاولي تكون هي المدّعية و الزوج هو المنكر، و في الثانية بالعكس، فان أقامت البيّنة علي فساد الاوّل، المستلزم لصحّة الثّاني حكم لها بزوجيّتها للثّاني دون الاوّل، و ان اقام الزّوج الثّاني بيّنة علي فساد عقده (پس عقد اوّلي خود به خود درست مي شود)

يحكم بعدم زوجيّتها له و ثبوتها للاوّل …

حكم صورت چهارم (صدّقه الآخر و لكن كذّبته الزوجة):

زوج دوم، زوج اوّل را تصديق مي كند؛ ولي زوجه تكذيب مي كند، پس در اينجا دو ادّعا مطرح است، يعني يك دعواي سه گانه اي پيدا شده است (زوج اوّل، زوج دوم و زوجه) كه منحل به دو دعويٰ مي شود، يك دعويٰ بين زوجه و زوج اوّل و يك دعويٰ بين زوجه و زوج دوم. زوجه نسبت به زوج اوّل مي گويد: دروغ مي گوئي و نسبت به زوج دوّم مي گويد: همسر تو هستم. حال كه دو دعويٰ در اينجاست بايد سراغ قواعد باب دعوي برويم كه قاعده اي داريم به نام

البيّنة علي المدّعي و اليمين علي من انكر

، طبق اين قاعده، بايد

مدّعي و منكر را پيدا كنيم، كه اگر مدّعي بيّنه نداشت منكر قسم بخورد.

براي تشخيص مدّعي و منكر بحث مفصّلي مطرح است، ولي فعلًا فرض را بر اين مي گيريم كه كسي كه قولش موافق اصل است، منكر است و كسي كه مخالف اصل است، مدّعي است. اصل در عقد وكيلها صحّت است، پس در اين دو دعويٰ هركس طرفدار صحّت بود منكر است و هركس مخالف صحّت بود (يعني مدعي فساد بود) مدعي است و بايد بيّنه بياورد. در دعواي اوّل (بين زوجه و زوج اوّل) كه زوج اوّل مي گويد عقد من صحيح است، قولش مطابق اصل است و بيّنه اي از او نمي خواهيم؛ ولي زوجه مي گويد عقد فاسد بوده است و مدّعي است، پس بايد بيّنه بياورد، اگر بيّنه آورد، قول او مقدّم است و اگر بيّنه نياورد، زوج اوّل قسم مي خورد و حق با اوست و زوجه، زنِ شوهر اوّل خواهد بود، و امّا در دعواي دوم، زوج دوم مدّعي فساد است، پس مدّعي است و بايد بيّنه بياورد، و زن مي گويد صحيح است و چون ادّعاي صحّت مي كند، قولش مطابق با اصل است و اگر زوج دوم بيّنه نياورد، قسم مي خورد و اگر شوهر دوّم بيّنه آورد، در اين صورت زوجه، زن شوهر اوّل است تا اينجا تكليف اين دعويٰ روشن شد:

ادامۀ مسئلۀ 29:

و ان لم تكن بيّنة يتوجّه الحلف الي الزّوج الاوّل في الدعوي الاولي و الي الزوجة في الدعوي الثانية، فان حلف الزوج الاوّل و نكلت الزوجة تثبت زوجيّتها للاوّل، و إن كان العكس بأن حلفت هي دونه حكم بزوجيّتها للثاني، و ان حلفا معاً فالمرجع هي القرعة، …

اگر هر دو

بيّنه اقامه كنند، از قبيل تداعي است (امام اين فرع را ذكر نمي كند). و به همان بحث قبل (مسئلۀ 28) برمي گردد كه يكي از آن شش وجه را حاكم مي كنيم.

حال اگر هيچ يك بيّنه نياورد، در اين صورت منكر اوّلي كه زوج بود، قسم مي خورد و اگر زوجه كه در دعواي دوم منكر بود قسم نخورد، زوجه، زنِ شوهر اوّل است؛ ولي اگر اوّلي قسم نخورد و زوجه قسم خورد، زوجه متعلّق به زوج دوم مي شود، چون قولش موافق اصل است و بيّنه هم نيست.

صورت ديگر اين است كه هر دو قسم مي خورند كه عقدشان صحيح بوده كه در اين صورت باز تساقط مي شود و به مسئلۀ قبل (مسئلۀ 28) برمي گردد كه باز يكي از وجوه ششگانه حاكم است.

86 ادامۀ مسئلۀ 29 … 10/ 12/ 79

ادامۀ مسئلۀ 29:

و ان حلفا معا (مدّعي اوّل و دوّم بيّنه نداشتند، منكرها قسم مي خورند)

فالمرجع هي القرعة (چون قسم ها مثل بيّنه ها تعارض كرده، ساقط مي شوند و علم اجمالي داريم و مرجع علم اجمالي به عقيدۀ امام (ره) قرعه است ولي ما گفتيم كه مرجع حاكم شرع است)،

هذا اذا كان مصبّ الدعوي صحة العقد و فساده لا السبق و عدمه أو السبق و اللحوق أو الزوجيّة و عدمها، و بالجملة الميزان في تشخيص المدّعي و المنكر غالباً مصبّ الدعوي …

براي روشن شدن اين عبارت امام (ره)، بايد دو قاعده از قواعد باب دعاوي را بيان كنيم:

الف) ما المعيار و الميزان في معرفة المدّعي و المنكر؟ (مدّعي و منكر را چگونه بشناسيم؟)

در عبارات بزرگان پنج تعبير براي شناخت مدّعي و منكر ديده مي شود:

1- من كان قوله موافقا للاصل فهو المنكر و من

كان مخالفاً للاصل فهو المدّعي مثلًا خانه در دست من است شما ادّعاي مالكيّت خانه را مي كنيد، اصالة اليد مي گويد خانه براي من است و شما كه قولتان مخالف اصل است مدّعي هستيد بايد بيّنه بياوريد.

2- من كان قوله موافقاً للظاهر فهو المنكر و من كان مخالفاً للظاهر فهو المدّعي ظاهرِ حالِ ذو اليد مالكيّت است و اگر كسي در مقابل او ادّعائي كند، مخالف ظاهر حال است و مدّعي است و كسي كه موافق ظاهر حال است، منكر است.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 102

3- المدّعي مَن لو تَرَك تُرِك مدعي كسي است كه اگر دعويٰ را رها كند كاري به او ندارند مثلًا در مقابل ذو اليد ادّعاي مالكيّت مي كند، اگر از ادّعاي خودش دست بردارد ما هم با او كاري نداريم.

4- المدّعي من يَدّعي امراً خفيّاً، و المنكر من يدّعي امراً جليّاً، ادّعا مي كند كه اين خانه به وسيلۀ سرقت، غصب … كه از امور خفيّه است گرفته شده.

5- المدّعي من يدعي شيئاً علي الغير، و يكون ملزماً باثباته عند العقلاء كأن يدّعي شيئاً من مال او فائدة او شبه ذلك.

جمعي از بزرگان متأخّرين مانند صاحب جواهر و آية اللّٰه خوئي «1» مي فرمايند: ما در مورد مدعي و منكر كه در روايات آمده

(البيّنة علي المدّعي و اليمين علي من انكر)

حقيقت شرعيّه اي نداريم (مثل صلاة و حج)، بنابراين سراغ لغت و عرف مي رويم.

مدّعي در لغت كسي است كه ادّعاي چيزي مي كند و نزد عقلا ملزم به اثبات آن است و منكر كسي است كه حقّي يا ديني يا چيزي را نفي مي كند.

تصوّر ما اين است، كساني كه معنائي را براي مدّعي و منكر ذكر كرده اند، همين مطلب

در ذهنشان بوده و توضيح بيشتري داده اند نه اينكه معناي معارضي با معاني ديگر گفته باشند، لذا تصور نمي كنيم كه در اينجا دعوائي باشد و در واقع نزاع لفظي است و بر فرض هم دعوائي در بين اين اقوال پنج گانه باشد، حق با قول پنجم است (معناي عرفي و لغوي)، كه اين معنا با چهار احتمال ديگر هم مي سازد، پس حقيقت مدعي و منكر يك معني عرفي است قبل از اين كه شارع

«البينة علي المدّعي و اليمين علي من انكر»

را گفته باشد.

ب) ما المراد من «مصبّ الدّعويٰ» و «طرح الدّعويٰ»؟:

مصبّ دعوي به معني مآل و نتيجه و عصاره است (محلّ پذيرش دعوي) در ما نحن فيه مصبِّ دعويٰ صحّة و فساد بود كه به هر عبارتي دعويٰ را طرح كنند، مصبّ دعويٰ صحة و فساد است. طرح دعوي آن عبارتي است كه دعويٰ با آن عبارت عنوان مي شود، مثلًا بنده بگويم عقد من اوّل بود، ديگري بگويد عقد من اوّل بود اين طرح دعوي است، ولي منظور از اوّل و دوم، صحت و فساد عقد است، اگر چه دعوي در لباس سبق و لحوق طرح مي شود؛ ولي مصبّ دعوي و نتيجه، صحّت و فساد عقد است. اگر ما بخواهيم به طرح دعوي نگاه كنيم شايد چهرۀ مسأله عوض شود، چون سبق و لحوق هر دو حادث است و هيچ يك موافق اصل نيست؛ ولي اگر مصبّ دعوي معيار باشد، كسي كه ادّعاي صحّت مي كند، مطابق اصل و ظاهر بوده و ادّعاي امر خفي نكرده است.

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول،

1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 2، ص: 102

آيا در مقام قضاوت، قاضي بايد به طرح دعوي نگاه كند يا به نتيجه و مصبّ؟ مسلّماً عقلا به مصبّ دعويٰ نگاه مي كنند، چون با عوض شدن الفاظ شكل دعويٰ عوض شده و منكر و مدّعي جايشان عوض مي شود. در ما نحن فيه اگر مصبّ را مدّ نظر قرار دهيم، دعوي در صحّت و فساد است، امام (ره) در اينجا اين مسأله را مطرح مي كند و مي فرمايد اين بحثها در صورتي است كه به مصبّ دعوي نگاه كنيم ولي اگر الفاظ و عبارات را مدّ نظر قرار دهيم، حكم تفاوت مي كند.

87 ادامۀ مسئلۀ 29 … 14/ 12/ 79

ان قلت: اين مسأله را دنبالۀ مسئلۀ 28 دانستيد در حالي كه در اين مسأله، اسمي از وكيلين نيست، بلكه زوجين هستند، كه هر كدام ادّعاي تقدّم مي كنند؟

قلنا: اوّلًااين پيوند در كلام علما هم وجود دارد، مرحوم شيخ طوسي در مبسوط و محقّق ثاني در جامع المقاصد، و صاحب عروه هم در ذيل مسئلۀ 35 اين مطلب را ذكر كرده اند، پس و لو در عبارت امام پيوندي بين دو مسأله نبود؛ ولي متقدّمين و متأخّرين علما، اين دو مسأله را به هم پيوند داده اند.

ثانياًسلّمنا كه دو مسأله را از هم جدا كنيم، ولي از نظر قاضي فرقي نمي كند، چون مسأله در مجهولي التاريخ است و زوجين مدّعي هستند، پس قواعد مجهولي التاريخ پياده مي شود، مگر اين كه بيّنه اقامه كنند.

ان قلت: چرا قائل به قرعه شديد، در حالي كه احتمال تقارن هم هست و اگر تقارن باشد، حكم بطلان است و در صورتي كه احتمال بطلان هست، نمي توان زوجه را

به يكي از دو طرف دعويٰ داد.

قلنا: بحث ما در صورت عدم تقارن است، چون در بحث قبل بيان كرديم كه در صورت تقارن قرعه نيست و لذا بحث را جائي برديم كه يقين به تقديم و تأخير داريم، پس مسئلۀ 29 جائي است كه يقين به تقديم و تأخير داريم.

ان قلت: گفتيد نصّي در اين مسأله وارد نشده است؛ ولي ما دو روايت «2» داريم كه در مورد تعارض است.

قلنا: اين دو روايت ناظر به شاخۀ كوچكي از مسأله است و در روايت هم چيزي غير از اين قواعدي كه گفتيم، نيست.

______________________________

(1) مباني تكملة المنهاج.

(2) ح 2، باب 7 و ح 3، باب 23 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 103

ادامۀ مسئلۀ 29:

… و ان ادّعي كل من الزّوجين سبق عقده فان قالت الزوجة: «لا أدري» تكون الدعويٰ بين الزّوجين، فإن أقام احدهما بيّنة دون الآخر حكم له و كانت الزوجة له، و إن أقام كل منهما بيّنة تعارضت البينتان فيرجع الي القرعة فيحكم بزوجيّة من وقعت عليه، و ان لم تكن بيّنة يتوجّه الحلف اليهما، فان حلف احدهما حكم له، و ان حلفا أو نكلا يرجع الي القرعة، و ان صدّقت المرأة أحدهما كان احد طرفي الدعويٰ من لم تصدّقه الزوجة، و الطرف الآخر الزوج الآخر مع الزوجة، فمع اقامة البيّنة من احد الطرفين أو من كليهما الحكم كما مرّ، و امّا مع عدمها و انتهاء الامر الي الحلف فان حلف من لم تصدّقه الزوجة يحكم له علي كل من الزوجة و الزوج الآخر، و امّا مع حلف من صدّقته (زوجي كه زوجه با اوست)

فلا يترتّب علي حلفه رفع دعوي الزوج

الآخر علي الزوجة بل لا بدّ من حلفها ايضاً.

مسأله داراي دو صورت بود، يكي اينكه احدهما ادّعاي تقدّم مي كرد كه بحث آن بيان شد (صورت الف) و امّا صورت دوم:

ب) كلاهما ادّعاي تقدّم دارند (تداعي)،
اشاره

يعني زيد مي گويد عقد من مقدّم بوده و عمرو مي گويد عقد من مقدّم بوده است. در كلمات قدما و اكثر متأخّرين اين فرع است كه مطرح شده.

اين صورت دو حالت دارد:

حالت اوّل: زوجه كنار ايستاده و «لا ادري» مي گويد.

حالت دوم: زوجه هم داخل در دعوي است و حق را به يكي از طرفين مي دهد.

حالت اوّل (زوجه «لا ادري» مي گويد):

در اينجا شكل مسأله اين است كه زوجين هر دو مدّعي و منكر هستند، چون دو ادّعا (ادّعاي زوجيّت و انكار زوجيّت ديگري) است. طبق قاعدۀ

«البيّنة علي المدّعي و اليمين علي من انكر»

هر كدام اقامۀ بيّنه كنند، حق با اوست و اگر هر دو بيّنه آوردند «تعارضا تساقطا»، سراغ احتمالات شش گانه اي كه در مسئلۀ قبل بود، مي رويم كه قائلين به قرعه، قرعه را انتخاب مي كنند و ما هم قائل به دخالت حاكم شرع هستيم.

امّا اگر هيچ كدام بيّنه نداشتند، سراغ

«اليمين علي من انكر»

مي رويم، يا يكي قسم مي خورد و ديگري قسم نمي خورد (نكول) در اينجا حق را به كسي مي دهيم كه قسم مي خورد، يا اگر هر دو قسم خوردند، تساقطا، و قاضي چون علم اجمالي دارد كه زوجه براي يكي از اين دو زوج است به يكي از وجوه شش گانه، تكليف زن را روشن مي كند.

حالت دوّم (زن هم در دعوي داخل شود):

در اين صورت دعوي داراي سه طرف است يك طرف دعوي دو نفر است (زوجه با يكي از دو زوج) و طرف ديگر دعوي يك نفر است (زوج ديگر)، باز سراغ قواعد باب دعوي مي رويم، اگر آن طرف دعويٰ كه يك نفر است، اقامۀ بيّنه كرد، حق را به او مي دهيم، ولي اگر طرف ديگر كه دو نفر هستند، اقامۀ بيّنه كردند، (چه يكي بيّنه اقامه كند يا هر دو اقامه كنند) حق را به آن دو مي دهيم.

اگر هر دو طرف دعوي بيّنه بياورند، تعارضا تساقطا (در آن طرف دعوي كه دو نفر هستند، چه هر دو نفر اقامۀ بيّنه كنند يا اينكه يك نفر اقامۀ بيّنه كند)، باز سراغ همان وجوه ششگانه در مسئلۀ 28 مي رويم و امّا اگر نوبت

به قسم برسد، اگر آن طرف دعوي كه يك نفر است قسم بخورد و طرف ديگر كه دو نفر است قسم نخورند (نكول) تكليف روشن است و حق را به او مي دهيم، و امّا اگر اين طرف دعوي كه يك نفر است نكول كرد، و طرف ديگر كه دو نفر هستند خواستند قسم بخورند، امام مي فرمايد، هر دو (زوجِ ديگر و زوجه) بايد قسم بخورند، كأنّ دو ادّعا است، يك ادّعا آن يك نفر با زوج دارد كه آن ادّعا با قسم زوج تمام مي شود، ادّعايي ديگر هم با زوجه دارد، كه با قسم زوج ديگر تمام نمي شود، مگر اينكه زوجه خودش قسم بخورد.

ان قلت: چرا در بيّنه يك بيّنه را از دو نفر قبول مي كنيد؛ ولي در قسم، يك قسم را كافي نمي دانيد، اگر در بيّنه، يكي را كافي مي دانيد در قسم هم كافي بدانيد.

قلنا: بيّنه اماره است و با آمدن آن تكليف زوج و زوجه روشن مي شود و چون بيّنه اماره است، لوازم بيّنه هم حجت است (طريق الي الواقع)، امّا حلف، اماره نيست و شبيه اصل است و لذا لوازم آن حجّت نيست، پس وقتي يكي قسم خورد، دوّمي هم بايد قسم بخورد.

و لكن الانصاف: اين مسأله خالي از اشكال نيست، همانگونه كه يك بيّنه كافي بود، در حلف هم يكي كافي است، نه به خاطر اين كه بيّنه اماره است و حلف اماره نيست؛ بلكه به خاطر اين است كه در اينجا يك مسأله، بيشتر نيست، چون وقتي يكي قسم خورد كه اين زن، زوجۀ من است، اين زن، زوجۀ اوست و دو دعوي نيست، لانّ الزّوجيّة امرٌ بسيطكه دو پايه

دارد و قسم خوردن بر يك امر بسيط است، زيرا ممكن نيست كه اين مرد زوج باشد و زوجه نداشته باشد، پس زوج كه شد، زوجه هم دارد و از قبيل متضايفيني است كه دو چيز نيست، بلكه رابطۀ بين دو چيز است. به عبارة ديگر اگر مال مشتركي باشد كه هر يك ادعاي سه دانگ آن را دارند، در اينجا بايد

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 104

هر دو قسم بخورند، چون دو چيز است ولي زوجيّت يك چيز بيشتر نيست.

نتيجه: قسم خوردن زوج و زوجه اي را كه در يك طرف دعوي هستند نمي پذيريم؛ ولي بقيّۀ مسأله را قبول داريم.

[مسألة 30: لو زوّج احد الوكيلين عن الرجل له امرأة و الآخر بنتها]

اشاره

88 مسئلۀ 30 (تزويج أحد الوكيلين عن الرجل له امرأة) … 15/ 12/ 79

مسألة 30: لو زوّج احد الوكيلين عن الرجل له امرأة و الآخر بنتها صحّ السّابق و لغا اللاحق، و مع التقارن بطلا معاً، و ان لم يعلم السابق فان علم تاريخ احدهما حكم بصحته (معلوم التاريخ)

دون الآخر، و ان جهل تاريخهما فإن احتمل تقارنهما يحكم ببطلان كليهما، و ان علم بعدم التقارن فقد علم بصحة احد العقدين و بطلان احدهما، فلا يجوز للزوج مقاربة واحدة منهما، كما انّه لا يجوز لهما التمكين منه، نعم يجوز له النظر الي الام و لا يجب عليها التّستر عنه للعلم بانّه امّا زوجها او زوج بنتها، و امّا البنت فحيث انه لم يحرز زوجيّتها و بنت الزوجة انّما يحل النظر اليها ان دخل بالام و المفروض عدمه فلم يحرز ما هو سبب لحلّية النظر اليها، و يجب عليها التستر عنه، نعم، لو فرض الدخول بالام و لو بالشبهة كان حالها حال الام.

عنوان مسأله:

اين مسأله، با مسئلۀ 28 و 29 در ارتباط است در واقع عكس مسئلۀ 28 است، در مسئلۀ 28 گفتيم كه زوجه وكالت به دو نفر داده و آنها بي خبر از يكديگر هر كدام همسري براي او انتخاب كرده اند، اين مسأله در مورد زوج است كه به دو وكيل وكالت داد، و بي اطّلاع از يكديگر دو همسر كه جمع بين آنها ممكن نيست براي او عقد كردند، در مسئلۀ 28 زوجه معيّن و زوجين مختلف بودند، در اين مسأله، زوج معيّن، و زوجه مختلف است، مثلًا يكي مادر و ديگري دختر است و يا دو خواهر هستند. البته اين مسأله به طور نادر اتفاق

مي افتد؛ ولي چون احكامي مربوط به دعاوي و باب قضا در آن است، براي بحث از قواعد فقهي مفيد است.

همان تقسيمهائي كه در مسئلۀ 28 و 29 بود، در اينجا هم هست؛ ولي در مواردي، به خاطر تفاوت احكام زوج و زوجه، تفاوت مي كند.

مسأله سه حالت دارد:
اشاره

1- معلومي التاريخ. 2- احدهما معلوم. 3- مجهولي التاريخ.

حكم حالت اوّل (معلوم التّاريخ):

هر كدام كه مقدّم باشد صحيح است و اگر مقارن بودند، چون ترجيح بلامرجح جايز نيست و هر دو هم، نمي تواند صحيح باشد، پس هر دو باطل است.

حكم حالت دوم (احدهما معلوم التاريخ):

معلوم التاريخ صحيح است، چون استصحاب عدم مجهول التاريخ تا زمان صدور معلوم التاريخ جاري مي شود، مثلًا عقدام، معلوم التاريخ و روز شنبه است؛ ولي عقد بنت معلوم نيست كه جمعه بوده يا يكشنبه، استصحاب مي گويد كه عقد بنت تا زماني كه عقدام واقع شود، واقع نشده. استصحاب مي گويد عقدام در محل بلا مانع واقع شده است، و با لوازم آن (تأخّر عقد بنت) كاري نداريم كه اصل مثبت باشد، بلكه مي خواهيم بگوئيم كه عقد دختر قبلًا يا مقارن عقد مادر واقع نشده است.

استثنا: اگر قطع داشته باشيم كه هر دو مقارن هستند، هر دو باطل است.

حكم حالت سوم (مجهولي التاريخ):
اشاره

دو احتمال دارد:

الف) احتمال مقارنت مي دهيم.

ب) يقين به عدم مقارنت داريم يعني يكي مقدم و ديگري مؤخّر است.

الف) در صورت اوّل كه احتمال مقارنت مي دهيم هر دو فاسد است و فرقي نمي كند كه در هر دو طرف استصحاب را جاري بدانيم و بعداً هر دو استصحاب تعارضا تساقطا، و يا اينكه اصلًا استصحاب را در مجهولي التّاريخ جاري ندانيم، در هر دو صورت فرقي نمي كند.

ب) اگر علم داريم كه احدهما مقدّم و ديگري مؤخّر است (يا مادر مقدم بوده يا دختر) در اينجا بايد به مقتضاي علم اجمالي عمل كرد.

وظيفۀ شوهر چيست؟

مقتضاي علم اجمالي احتياط است كه شوهر با هيچ يك مقاربت نمي تواند بكند چون علم اجمالي و دوران امر بين وجوب و حرمت است

وظيفۀ زنها چيست؟

براي زنها هم تمكين جايز نيست، چون نكاح مردّد است و نكاحِ هيچ يك ثابت نيست.

آيا نگاه كردن زوج به مادر و دختر جايز است؟

به مادر مي تواند نگاه كند چون يا زوجه و يا ام الزّوجۀ اوست، در

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص:

105

اينجا از علم اجمالي، علم تفصيلي به جواز نظر و محرميّت متولّد مي شود. البتّه نگاهي كه مي كند اوّلًا نگاه شهوت آلود نمي تواند بكند، بلكه نگاهي كه به محرم مي توان كرد جايز است، و ثانياً نگاه به تمام بدن هم نمي تواند بكند و فقط به مقدار متعارف مي تواند نگاه كند (امام اين شرط را نمي فرمايند).

امّا نگاه به دختر جايز نيست، چون اگر همسرش باشد، جايز است؛ ولي اگر ربيبه باشد، نگاه كردن به او وقتي جايز است كه دخول به ام صورت بگيرد، امام استثنائي مي زند، مگر آن جائي كه وطي به شبهه اي صورت گرفته باشد، يكي از دو عقد را خبر دادند و او قبل از باخبر شدن از دومي، با مادر مقاربت كرد (وطي به شبهه) در اينجا نگاه كردن به دختر جايز است، چون دختر يا همسر است يا ربيبه اي است كه دخول به ام هم صورت گرفته است.

تا اينجا مطلب امام تمام است؛ ولي سؤالات زيادي باقي مانده است:

1- بحث قرعه كه در مسئلۀ قبل مطرح بود آيا در اينجا هم هست؟

2- زنها چه كار كنند، مي توانند شوهر كنند؟ آيا مثل واجدي المني في الثوب المشترك است كه هر يك بتوانند شوهر كنند؟

3- آيا حاكم شرع مي تواند پادرمياني كند؟

4- آيا نفقه و مهريّه بدهد؟ اگر بدهد به كداميك بدهد؟ آيا جاي تنصيف است؟

5- چرا مسئلۀ دعاوي در اينجا مطرح نشده است؟

89 ادامۀ مسئلۀ 30 … 17/ 12/ 79

بقي هنا امورٌ:
الامر الاوّل: اين دو زن كه يقين داريم احدهما زوجه است، منتهي مجهولي التاريخ هستند (مقارن هم نيستند) تكليف اين دو اگر بخواهند ازدواج كنند چيست؟

آيا هر كدام آزاد است يا اين كه بايد صبر كنند تا تكليفشان روشن شود؟

در اينجا علم اجمالي هست ولي يكي از دو طرف علم اجمالي خارج از محل ابتلاء است، يعني تكليف بنت به

مادر مربوط نيست و تكليف مادر هم به بنت مربوط نيست (مثل واجدي المني في الثوب المشترك كه يقين دارند بر احدهما غسل واجب است؛ ولي گفته شده كه احتياط، واجب نيست، چون خطاب به دو نفر است و تكليف هر يك در غسل و نماز ربطي به ديگري ندارد). هرجا علم اجمالي مردّد بين دو نفر شد، احتياط بر هيچ يك واجب نيست و هر يك اصالة البراءة و استصحاب طهارت جاري مي كند، بلا معارض.

در ما نحن فيه مقتضاي قاعده اين است كه اين دو را آزاد بگذاريم؛ ولي تنها فرقي كه دارد اين است كه بناء شارع مقدس در باب نكاح بر احتياط است، حتي گاهي در شبهۀ بدوي هم بنا بر احتياط است و در اينجا هم شارع راضي نمي شود كه قبل از اقدام بر طلاق، هر دو ازدواج كنند، بنابراين الاحوط لو لا الاقويٰ عدم جواز نكاح كل واحدة منهما.

الامر الثاني: اگر احتياط كنند و هيچ يك ازدواج نكنند، به عسر و حرج مي افتند، در اين صورت چه كنند؟

ابتدا به زوج مي گوئيم كه طلاق بدهد، اگر قبول نكرد يكي از وجوه شش گانه حاكم است كه ما در وجوه شش گانه قائل به دخالت حاكم شديم.

الامر الثالث: آيا شوهر مهر المسمّي را بايد بدهد، چه طلاق دهد و چه ندهد

(مهر المسمي بمجرد عقد، واجب مي شود و با طلاق قبل از دخول تنصيف مي شود)؟

قاعدتاً بايد مهر بدهد.

به كداميك مهر بدهد، آيا به يكي بدهد يا تنصيف كند؟

مهر تابع واقع است و علم لازم نيست، طبق قاعدۀ عدل و انصاف، در جائي كه مردّد است كه به كداميك از دو نفر بدهكار است، در اينجا هم به هر يك از دو نفر نصف مي دهند.

بله اگر آنهائي كه عقد خوانده اند در ثبت كردن تاريخ كوتاهي كرده باشند، در اين صورت زوج مي تواند يقۀ وكيلين را بگيرد و هر يك نصف مهر را بدهند، چون ضرر از ناحيۀ وكيلين دامن اين شخص را گرفته است.

آيا نفقه بدهد؟ و اگر بدهد به كداميك بدهد؟

نفقه فرع بر تمكين است و اينها مي گويند اگر شرع اجازه دهد، تمكين مي كنيم و شارع به زوج هم اجازۀ مقاربت نمي دهد، پس نفقه بايد بدهد خصوصاً اگر بگوئيم كه اين دو زن بايد صبر كنند، حتّي ما مي گوئيم لا يبعد كه بايد دو نفقه بدهد، چون به واسطۀ لجاجت زوج است كه هر دو زن گرفتارند و لذا نفقۀ هر دو را بايد بدهد.

الامر الرابع: مسائل تداعي كه در مسئلۀ 29 گفته شد، آيا اينجا هم تصوّر دارد؟

در اينجا نيز همان دعاوي تصوّر مي شود، منتهي در ناحيۀ زوجه ها، مثلًا مادر ادّعاي سبق مي كند و يا دختر ادّعاي سبق مي كند، گاهي يكي ادّعا مي كند ديگري «لا ادري» مي گويد، گاهي شوهر با

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 106

يكي همراه مي شود، تعارض بيّنتين، تعارض حلفين، … تمام آن بحثها در اينجا هم مي آيد، منتهي آنجا زوجين بر سر يك زوجه دعويٰ داشتند، در اينجا دو زوجه بر يك زوج دعوي دارند، و چه خوب بود كه امام (ره) همان بحثها را در

اينجا هم مي فرمودند.

90 ادامۀ مسئلۀ 30 و فصلٌ في اسباب التحريم … 20/ 12/ 79

الامر الخامس: مسئلۀ 28 و 29 و 30 در مورد وكيلين و وليّين است.

در موردي كه دو عقد تقارن پيدا كند، به حسب قواعد، كلاهما باطل است. مثلًا دو وكيل، زن را بدون اطّلاع از يكديگر به عقد دو نفر درآوردند، و يا وكيل اوّلِ زيد، عقد مادر و وكيل دوم كه بي خبر از عقد اوّل بوده، عقد دختر را براي او خوانده و يا وكيل واحد در مجلس واحد و عقد واحد، دو عقد متضاد خوانده، كه بيان شد علي القاعده هر دو باطل است. در اينجا دو حديث داريم كه مي گويد مخيّر است بين انتخاب احدهما:

* محمّد بن علي بن الحسين بابويه

(صدوق)

باسناده عن ابن ابي عمير، عن جميل بن درّاج، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في رجلٍ تزوّج اختين في عقدة واحدةٍ قال: يمسك ايّتهما شاء و يُخلّي سبيل الاخريٰ، و قال: في رجلٍ تزوّج خمساً في عقدةٍ واحدة، قال: يخلّي سبيل أيتهنّ شاء «1».

سند حديث معتبر است و دلالت حديث بر خلاف آنچه كه ظاهر است، صريح نيست چون ممكن است

«يخلّي سبيل ايّتهنّ شاء»

اشاره به اين باشد كه به عقد جديد يكي را انتخاب كند و ديگري كنار بگذارد.

* … عن ابن ابي عمير، عن جميل بن درّاج، عن بعض اصحابه، عن احدهما عليه السلام انّه قال في رجل تزوّج اختين في عقدةٍ واحدة قال: هو بالخيار يُمسك ايّتهما شاء و يخلّي سبيل الاخري «2».

اوّلًا: سند اين حديث معتبر نيست چون عن بعض اصحابه دارد، پس مرسل است.

ثانياً: احتمال مي دهيم كه اين دو روايت يك روايت بوده و حديث قبلي هم در واقع عن بعض اصحابه بوده است. در

جائي كه زائد با ناقص در عبارات تعارض داشته باشد، زائد مقدّم است، چون در ناقص احتمال از قلم افتادن هست ولي اين كه احتمالًا چيزي اضافه شده باشد، كم است. اگر بخواهيم در ما نحن فيه به اين قاعده تمسّك كنيم، علاوه بر سند، دلالت هم جاي اشكال دارد، و سند هم خالي از دغدغه نيست و اين كه آقاي خوئي سند را هم جزماً صحيح مي داند، خالي از اشكال نيست.

مشكل مهمّ اين روايت اين است كه اين روايات از ناحيۀ اصحاب مفتيٰ به نيست و ظاهراً مشهور نيز به متن اين احاديث فتويٰ نداده اند، و با اعراض مشهور (مضافاً به اشكالي كه بيان شد) اين حديث مشكل دارد. آقاي خوئي كه اعراض مشهور را نمي پذيرند، در عقد اختين «3»، به اين مسأله فتوي داده اند، ولي طبق مبناي ما درست نيست چون ما طبق مبناي مشهور در خبر واحد، اعراض مشهور را معتبر مي دانيم مضافاً كه سند و دلالت هم خالي از اشكال نيست.

اضف الي ذلك: حاجي نوري حديثي از دعائم الاسلام نقل مي كند كه قويّاً حكم به بطلان مي كند. اين روايت و لو سندش دعائم الاسلام است ولي مؤيّد خوبي است

* دعائم الاسلام: عن جعفر بن محمّد عليه السلام، انّه سئل عن رجلٍ تزوّج اختين او خمس نسوة في عقدة واحدة، قال: … فان لم يعلم من بدأ باسمائهنّ منهنّ بطل النكاح كلّه «4».

صاحب قواعد قائل به بطلان است و اين روايت هم مؤيّد بر بطلان است.

نتيجه:

اگر بخواهيم يك قاعدۀ مسلّم را به خاطر يك روايت شاذ كنار بگذاريم و قائل به تخيير شويم، خلاف احتياط است، در حالي كه به سادگي مي توان

صيغه را تكرار كرد.

تمّ الكلام في باب عقد النّكاح

فصلٌ في اسباب التّحريم

اشاره

در اين باب اسباب تحريم (زنان حلال و حرام) را بررسي مي كنيم. اسباب تحريم را مختلف ذكر كرده اند.

الف: امام (ره): هشت سبب

اسباب التحريم اعني ما بسببه يحرم و لا يصحّ تزويج الرجل بالمرأة و لا يقع الزّواج بينهما، و هي امورٌ: النسب و الرضاع و المصاهرة و ما يلحق بها و الكفر (ازدواج با زن كافرۀ غير كتابي و در

______________________________

(1) ح 1، باب 25 من ابواب ما يحرم بالمصاهرة.

(2) ح 2، باب 25 من ابواب ما يحرم بالمصاهرة.

(3) مستند العروة، باب محرّمات بالمصاهرة، ذيل مسئلۀ 44.

(4) مستدرك الوسائل، ج 14، ح 1، باب 25 از ابواب مصاهرة.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 107

كتابي هم ازدواج دائم حرام است و يا در صورت ارتداد عقد خودبخود باطل مي شود)

و عدم الكفاءة (ممكن است مراد، عدم كفائت عرفي باشد ولي كفائۀ عرفي شرط نيست، مگر اينكه بگوئيم وليّ در حال صغر وقتي مي خواهد عقد كند، علاوه بر كفائت شرعي (اسلام) كفائت عرفي را هم در نظر بگيرد و احتمالات ديگري هم ممكن است)

و استيفاء العدد (خامسة)

و الاعتداد (در عدّه)

و الاحرام (در حال احرام).

ب: مرحوم محقّق در شرايع: شش سبب

اسباب التحريم و هي ستة: النسب و الرضاع و المصاهرة و استيفاء العدد و اللعان و الكفر «1»

بين اين شش مورد و هشت موردي كه امام بيان كرده است، عموم خصوص من وجه است يعني بعضي اسباب را شرايع دارد كه در تحرير نيست و بعضي اسباب در تحرير است كه در شرايع نيست.

مرحوم صاحب مسالك در شرح عبارت شرايع از محقق دفاع مي كند و مي گويد:

حصر المحرّمات في ستة بحسب ما اقتضاه المقام و الّا فالاسباب اكثر من ذلك مذكورةٌ في تضاعيف الكتاب «2» (اثناء كتاب شرايع).

ج: صاحب جواهر «3»: بيست و يك سبب

1- نسب. 2- رضاع. 3- مصاهرة. 4 و 5- نظر و لمس (در جائي كه پدر امه اي داشته باشد و به او نظر كند يا بدن او را از روي شهوت لمس كند، سبب تحريم او بر پسر مي شود يعني منظورة و ملموسة الاب تحرم علي الابن). 6- الزنا بها (مثل زنا به ذات بعل، سبب حرمت ابدي مي شود). 7- زنا بغيرها (به زني كه زنا كرده، سبب مي شود دختر حرام شود كه محل بحث است؛ ولي در زنا به عمه و خاله روايت داريم). 8- الايقاب (لواط كه سبب حرمت ابدي سه كس مي شود، خواهر و مادر و دختر موطوئه). 9- الافضاء (كسي كه دختري را افضاء كند و لو معقوده اش باشد سبب حرمت ابدي مي شود). 10- الكفر. 11- عدم الكفاءة. 12- الرّق (ازدواج با كنيز براي آزاد حرام است الّا بشرطين: پولي ندارد كه زن آزاد و حر بگيرد و يا خوف وقوع در گناه را دارد.)

91 فصلٌ في اسباب التحريم … 21/ 12/ 79

13- تبعيض السبب (امه اي است مشترك در بين دو نفر كه احد

الموالي عقد او را اجازه مي دهد و مولاي ديگر اجازه نمي دهد و ممكن است اشاره به عقد دختر خواهر و دختر برادر باشد كه بدون اجازۀ عمه و خاله باطل است به اين بيان كه، اگر زوج بخواهد با دختر برادر يا دختر خواهرِ زوجۀ خود ازدواج كند اذن زن در اينجا شرط است، پس رضايت مرد و آن دختر جزء سبب است و جزء ديگر رضايت زوجه (عمه و خاله) است كه اگر رضايت آن حاصل نشود، عقد باطل است، و يا نسبت به باكرۀ رشيده، آنهائي كه اجازۀ ولي را شرط مي دانند اگر اجازۀ يكي از آن دو [دختر و ولي] باشد، تبعيض سبب است).

14- استيفاء العدد. 15- الاحصان (زن شوهردار). 16- اللعان (اگر مردي به زن خود نسبت زنا دهد و نفي ولد از خودش كند و شاهدي هم نداشته باشد ملاعنه مي شود، مرد پنج بار قسم مي خورد زن هم پنج بار قسم مي خورد، سپس زن و مرد بر هم حرام ابدي مي شوند). 17- قذف الصّماء و الخَرساء (اگر به زني كه كر و لال است، نسبت زنا دهد، زن بر شوهر حرام ابدي مي شود). 18- الطلاق (طلاق سوم سبب حرمت مي شود بدون محلّل، و طلاق نهم سبب حرمت ابدي مي شود). 19- الاعتداد (كون المرأة في عدّة الغير). 20-

الاحرام (نكاح زن و مرد در حال احرام حرام است و اگر عالماً و عامداً باشد حرمت ابدي دارد). 21- التعظيم (نساء النبي صلي الله عليه و آله به خاطر احترام حضرت براي ديگران حرام بودند).

ظاهراً موارد ديگري هم غير از اين موارد وجود دارد.

ان قلت: چرا قرآن زنان پيامبر را از ازدواج كردن

محروم كرد از جمله عايشه كه در زمان رحلت پيامبر حدوداً بيست ساله بود.

قلنا: كسي كه چنين سخني مي گويد از دو نكته آگاهي ندارد:

اوّلًازنان پيامبر با آغوش باز از اين مسأله استقبال كرده و در بين مؤمنين عظمت خاصي پيدا كردند و به عنوان «امّهات المؤمنين» خوانده مي شدند و در هيچ جا ديده نشده است كه از اين حكم الهي گلايه اي داشته باشند، پس وقتي خود، افتخار بدانند و راضي باشند، نمي توانيد از آنها دفاع كنيد. اين سخن را كسي مي گويد كه زن را فقط در مورد علايق جنسي بشناسد و شخصيّت او را در علايق جنسي بداند.

ثانياً: بعضي انسانها در يك شرايط اجتماعي قرار مي گيرند كه بايد از خود فداكاري نشان بدهند. اگر زنان پيامبر آزاد بودند كه ازدواج كنند، مورد بهره برداري سوء افراد ديگر قرار مي گرفتند كه

______________________________

(1) ج 2، ص 506.

(2) ج 7، ص 198.

(3) ج 29، ص 237.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 108

سبب مي شد، احترام پيامبر از بين برود و مفسده اي در درون جامعۀ اسلامي ايجاد گردد، و لذا بايد براي حفظ حرمت پيامبر و حفظ حريم جامعۀ اسلامي چنين فداكاري داشته باشند. در جائي كه شوهر مرحوم مي شود و زن براي بزرگ كردن بچّه هاي خود شوهر نمي كند و فداكاري مي كند، و عقلا او را مدح مي كنند، پس در اينجا كه همسر پيامبر به خاطر حفظ جامعه فداكاري مي كند، قطعاً پسنديده و مورد ستايش است.

القول في النسب

اشاره

يحرم بالنسب سبعة اصناف من النساء علي سبعة اصناف من الرجال: الام

[اول از صنوف هفت گانه مادر است]

اشاره

(مادر كه در اينجا گفته مي شود دامنه اش وسيع است و شامل مادر، مادرِ مادر، مادرِ پدر، مادرِ مادر، مادرِ مادرِ پدر، … و خلاصه هركس كه انسان از او با واسطه يا بي واسطه تولّد يافته است مي شود).

بما شملت الجدّات عاليات و سافلات، لابٍ كنّ أو لأمٍ، فتحرم المرأة علي ابنها و علي ابن ابنها و ابن ابن ابنها و علي ابن بنتها و ابن بنت بنتها و ابن بنت ابنها و هكذا، و بالجملة تحرم علي كلّ ذكر ينتمي اليها بالولادة، سواءٌ كان بلا واسطة او بواسطة او وسائط، و سواءٌ كانت الوسائط ذكوراً او اناثاً او بالاختلاف.

صاحب مسالك و صاحب جواهر تعبير خوبي دارند:

«كلّ امرأة ولدتك بالواسطة أو بلا واسطة»

اين مسأله از مسلّمات است و بقدري مسلّم است كه در مسأله، ذكر اقوال نمي كنند، ولي بحث اين است كه مدرك اين حكم غير از اين تسلّم چيست؟ بعضي به آيۀ: «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهٰاتُكُمْ … » «1» تمسّك كرده اند. منتهي بحث در اين است كه آيا امّهات در آيه شامل همۀ اينها مي شود يا نه امّهات همان مادر بلاواسطه است و بقيّه جدّه هستند، آيه شامل جدّات نمي شود و حكم جدّات از سيره و روايات استفاده مي شود. صاحب جواهر مي فرمايد آيه عام است و «أُمَّهٰاتُكُمْ» در آيه شامل تمام زناني كه در مسير ولادت هستند مي شود، البتّه كلام ايشان خالي از اشكال نيست.

92 القول في النسب … 22/ 12/ 79

مرحوم نراقي بعد از ذكر محرّمات نسبي مي فرمايد:

و تحريم هؤلاء مجمع عليه بين الامّة، بل عليه الضرورة الدينيّة، و مصرّح به في الجملة في

الكتاب و السنة «2» (در كتاب و سنت به جهت وضوح، مسأله اجمالًا مطرح شده و شاخ و برگها نيامده است)

صاحب رياض بعد از انكار دلالت آيۀ 23 سورۀ نساء بر عموم، چنين مي فرمايد: «فاذاً الحجّة التامة اجماع الامة» «3»

از اين عبارات معلوم مي شود كه اين مسأله از مسائلي است كه در بين شيعه و سنّي اجماعي است.

آيا مي توان از آيۀ شريفۀ سورۀ نساء «4» اين عموميّت را استفاده كرد؟

بعضي مثل صاحب جواهر مي فرمايند كه آيه دلالتش جامع است و بعضي ديگر مثل محقق نراقي مي گويند كه آيه دلالتش اجمالي است و لو لا الاجماع نمي توانيم بر تمام موارد به آيه استدلال كنيم.

خلاصۀ بيان صاحب جواهر چنين است:

ما قبول داريم كه «امّ» در غير مادر بلاواسطه مجاز بوده و «امّ مع الواسطه» اسمش «جدّه» است منتهي مي فرمايد: فمجاز الا أنه مراد في خصوص الآية «5» و چهار قرينه ذكر مي كند:

قرينۀ اوّل: اجماع المفسّرين علي عموميّة معني الآية

قرينۀ دوم: آيۀ 24 مي فرمايد «وَ أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ» آيه هفت صنف محارم نسبي، محارم رضاعي و محارم سببي را مي شمارد بعد مي فرمايد كه غير از اينها حلال است، صاحب جواهر مي فرمايد اگر ما آيه را منحصر به مادر بلاواسطه بدانيم پس بايد غير مادر بلاواسطه (مثل دختر و عمّه و خاله … كه عام است و مع الواسطه و بلاواسطه را شامل مي شود) از «أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ» استثنا شود و اين از موارد تخصيص اكثر و قبيح است (اين عبارت مضمون بيان صاحب جواهر است) پس مي گوئيم آن عناوين سبعه عام است يعني امّهات، اعم از با واسطه و بي واسطه و بنات، اعم از

بلاواسطه و با واسطه … است.

قرينۀ سوم: هر انساني يك مادر دارد پس چرا «امّهاتكم» در آيه جمع آمده است؟ لا بد مراد از امّهات مادرهاي با واسطه هم مي باشد.

حال كه در «امّ» قائل شديم كه مع الواسطه هم داخل است، بنات و خالات هم با اتّحاد سياق شامل با واسطه مي شود، اگر چه در ناحيۀ عمّات و خالات و بنات تعدّد تصوّر مي شود.

ان قلت: شايد صيغۀ جمع به خاطر تعدّد مخاطبين است.

قلنا: اين خلاف ظاهر است، ظاهر اين است كه صيغۀ جمع به

______________________________

(1) آيۀ 23، سورۀ نساء.

(2) مستند نراقي، ج 16، ص 220.

(3) رياض، ج 2، ص 85.

(4) آيۀ 23، سورۀ نساء.

(5) جواهر، ج 29، ص 240.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 109

خاطر تعدّد مادر است، عبارت جواهر چنين است: لانّ خطاب الجماعة للعموم، و مقتضاه ثبوت الحكم لكل واحد دون المجموع.

قرينۀ چهارم: احاديثي كه در تفسير آيه آمده است آيه را عام مي داند، البتّه احاديث كاري به مسئلۀ حرمت نكاح ندارد و مي خواهد ثابت كند كه امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام ابن رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله بودند، چون مخالفيني معتقد بودند كه پسرِ دختر، پسر نيست، ائمه استدلال كردند كه اينها «ابن حقيقي» هستند چون زنان پيامبر، اگر بر امّت حرام نمي شدند، نمي توانستند با امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام ازدواج كنند، و هكذا اگر پيامبر زنده مي ماند، نمي توانست زنان مطلّقۀ امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام را تزويج كند، چون قرآن مي فرمايد «وَ لٰا تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ مِنَ النِّسٰاءِ» «1» و «وَ حَلٰائِلُ أَبْنٰائِكُمُ» «2» پس شما كه نمي توانيد

بگوئيد كه زنان اينها بر پيامبر حلال است، چگونه مي گوئيد كه اينها پسر حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله نيستند، پس از اينجا معلوم مي شود كه آيه آباء با واسطه و ابناء با واسطه را مي گيرد، پس امّهات هم در آيه امهات با واسطه را شامل مي شود.

* عن محمّد بن مسلم عن احدهما عليه السلام انّه قال: لو لم تحرم علي الناس ازواج النبي صلي الله عليه و آله لقول اللّٰه عزّ و جلّ: «وَ مٰا كٰانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللّٰهِ وَ لٰا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْوٰاجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً». حُرِمْنَ علي الحسن و الحسين بقول اللّٰه عزّ و جلّ: «وَ لٰا تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ مِنَ النِّسٰاءِ» و لا يصح للرجل أن ينكح امرأة جدّه «3».

* … عن ابي الجارود عن ابي جعفر عليه السلام في احتجاجه علي انّ الحسن و الحسين عليه السلام ابنا رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله قال انّ اللّٰه يقول: «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهٰاتُكُمْ وَ بَنٰاتُكُمْ وَ أَخَوٰاتُكُمْ» الي قوله «وَ حَلٰائِلُ أَبْنٰائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلٰابِكُمْ». فسلهم هل يحلّ لرسول اللّٰه صلي الله عليه و آله نكاح حليلتيهما فان قالوا نعم كذبوا و ان قالوا لا فهما و اللّٰه ولداه لصلبه و ما حرما عليه الا للصلب. «4»

ظاهر كلام صاحب جواهر اين است كه اين روايات نشان مي دهد كه امهات و ابناء و بنات عام است. صاحب جواهر در آخر مي فرمايد كه من تعجّب مي كنم از كساني كه عموميّت آيه را، با وجود قرائن انكار كرده اند، هذا تمام كلامه ببيان منّا.

بخشهائي از كلام ايشان قابل مناقشه است:

اوّلًااين كه فرمودند اجماع مفسّرين داريم، اگر بر فرض هم باشد

حجّيّتي در باب احكام ندارد و فقط مؤيّد است.

ثانياًدر مورد قرينۀ سومي كه فرمودند هر كسي يك مادر دارد و جمع بودن صيغه به جهت جمع بودن مخاطبين نمي باشد، بايد بگوئيم چون مخاطب جمع است صيغۀ جمع به كار رفته است و آيات زيادي داريم كه به جهت جمع بودن مخاطبين صيغۀ جمع به كار رفته است، مثلًا در آيات زيادي است كه «أَلْسِنَتُكُمُ» * به صورت جمع استعمال شده است (در قرآن سه بار ألسنتكم و شش بار ألسنتهم وجود دارد) هر انساني هم يك زبان بيشتر ندارد و در اينجا جمع بستن به جهت تعدّد مخاطبين است و در «افواه» هم همينطور است (در قرآن در دو مورد افواهكم ده مورد افواههم وجود دارد) در حالي كه هركس يك دهان دارد پس به جهت تعدّد مخاطبين است كه جمع استفاده شده است و در حدود بيست مورد داريم كه به اعتبار تعدّد مخاطبين، صيغۀ جمع استعمال شده است، پس اينكه صاحب جواهر مي فرمايند، خلاف ظاهر است، درست نيست.

امّا در مورد روايات بايد گفت كه، سند روايت دوم، ابي الجارود (زياد بن المنذر) است كه روايات زيادي در مذمّت او وارد شده، حتّي برخي از طوائف منحرفه به نام جاروديّه و يا سرحوبيّه به او منتسب هستند، پس روايت دوم از نظر سند مشكل دارد ولي روايت اوّل سندش معتبر است و در اين حديث امام به آباء و ابناء استدلال مي كند كه مع الواسطه را هم شامل مي شود، وقتي آباء و ابناء با واسطه در آيۀ 23 وارد باشد امهات و بنات مع الواسطه هم بايد در آيه وارد باشد.

93 القول في النسب

… 23/ 12/ 79

قرينۀ ديگري هم ما اضافه مي كنيم و آن اين كه امام عليه السلام به عنوان تعبّدِ امامت به اين آيه استدلال نمي كند، بلكه در مقابل مخالفين استدلال مي كند، يعني همه از آيه، عموميّت را مي فهمند، نه تنها كساني كه اطاعت امام عليه السلام را واجب مي دانند، بلكه مخالفين هم نمي توانند انكار كنند. به عبارت ديگر، ارتكاز ذهن در مسئلۀ محرّماتِ نكاح، عموميّت است به خلاف ابواب ديگر، بعنوان مثال اگر كسي وصيّت كند كه به دخترم يا مادرم اين مبلغ را بدهيد، وصيّت او، مادرِ مادر يا دخترِ دختر را نمي گيرد، بنابراين شكي نيست كه ارتكاز ذهن در موارد ديگر بلاواسطه است؛ ولي در باب نكاح، ارتكاز ذهن عموميّت است، يعني در امر نكاح يك نوع ارتكاز

______________________________

(1) آيۀ 22، سورۀ نساء.

(2) آيۀ 23، سورۀ نساء.

(3) ح 1، باب 2 از ابواب محرّمات بالمصاهرة.

(4) ح 12، باب 2، از ابواب محرّمات بالمصاهرة.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 110

ذهني عرفي بر تسرّي است و امام عليه السلام هم به آن استدلال مي فرمايد، بنابراين تعميم در آيۀ شريفه واقعيّت دارد و حق با صاحب جواهر است.

بقي هنا امران:
الامر الاوّل: آيا از نظر قواعد اصولي و ادبي، ارادۀ اعم، از لفظ امّ و بنت ممكن است،

به اين صورت كه استعمال لفظ در اكثر از معني واحد باشد يعني جمع بين معني حقيقي (امّ بلاواسطه) و مجازي (امّ مع الواسطه) شده باشد يا اين كه بگوئيم كه قدرِ جامعي (كساني كه در طريق ولادت قرار گرفته باشند) بين معني حقيقي و مجازي است و لفظ در آن استفاده شده است.

ما هر دو را جايز مي دانيم (هم استعمال لفظ در اكثر از معناي واحد و هم در قدر جامع) و در بحث استعمال لفظ مشترك در اكثر

معنا «1» گفتيم كه هيچ مشكلي ندارد و مشكلاتي كه گفته شده خيالات است و اشعار كثيره اي از عرب داريم كه لفظ در معاني متعدد به كار رفته است، البتّه راه دوم بهتر است كه معني واحد جامع باشد (ولادت بلاواسطه و مع الواسطه را شامل شود) پس از اين جهت مشكلي نداريم.

الامر الثاني: نكته اي كه در تحرير به آن اشاره نشده است [مقابل اين اصناف سبعۀ محرّمه من النساء، اصناف سبعۀ محرمۀ من الرجال داريم]
اشاره

ولي بسياري از فقهاء (مثل صاحب جواهر و صاحب شرايع) به آن اشاره كرده اند، اين است كه مقابل اين اصناف سبعۀ محرّمه من النساء، اصناف سبعۀ محرمۀ من الرجال داريم، وقتي مادرِ من بر من حرام شد، من هم به مادر خود حرام هستم به عبارت ديگر خطاب آيه كه مي فرمايد: «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ … » همين آيه با تغيير خطاب «حُرِّمَ عليكنَّ أبناؤكُنَّ … » مي شود.

پس كما اين كه سبعۀ من النّساء براي رجال حرام است، سبعۀ من الرجال هم بر نساء حرام است.

در آيۀ: «قُلْ لِلْمُؤْمِنٰاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصٰارِهِنَّ … ». «2» آباء و ابناء و اخوان، جاي امّهات و بنات و اخوات را گرفته است، يعني مردان جانشين زناني كه در سورۀ نساء آمده بود، شده است، به عبارت ديگر در اينجا مخاطب زنان هستند و در آنجا مخاطب مردان بودند.

سؤال: در سورۀ نساء هفت قسم از مردان ذكر شده است؛ ولي در سورۀ نور، پنج دسته: 1- آبائهن. 2- ابنائهن. 3- اخوانهنّ. 4-

بني اخوانهنّ. 5- بني اخواتهن. عمّات و خالات كه در سورۀ نساء بود، مردانِ مقابل آن (عمو و دائي) در اينجا نيست، چرا آن دو ذكر نشده است؟

آن دو عنواني كه در اينجا ذكر نشده است، به دلالت التزاميّه از دو تا از عناوين مذكور فهميده مي شود،

يعني وقتي آيه مي گويد بني اخوانهنّ به خاطر نسبتي كه برادر با خواهر دارد، دختر خواهر (خواهرزاده) را هم نسبت به برادر (دائي) شامل مي شود. و وقتي آيه عمه را نسبت به پسر برادر شامل شود، عمو را هم با دختر مقابلش (دخترِ برادر) شامل مي شود.

94 القول في النسب … 27/ 12/ 79

دليل:
1- ملازمۀ عرفيّه:

وقتي مادر بر پسر حرام باشد، پسر هم بر مادر حرام است. در سورۀ نور آيۀ 31، همين اصناف ذكر شده اند و فقط اعمام و اخوال ذكر نشده است. پس دليل بر حرمت هفت صنف از رجال، ملازمۀ آن با حرمت هفت صنف از نساء است.

2- ملازمۀ عقليّه:

بعضي گفته اند كه دليل آن تلازم عقلي است لِانَّ الزّوجيّة امرٌ بسيط غير قابلٍ للتّجزيةيا حلال است يا حرام و امر بسيط ابعاض ندارد.

صاحب جواهر به اين دليل ايراد مي كند و مي فرمايد منظور از زوجيّت، اگر انشاء است، إنشاء بسيط نيست بلكه مركب از ايجاب و قبول است و اگر منظور وطي است (كه از آثار زوجيّت است) آن هم مركب است از فعل قائم بالواطي و فعل قائم بالموطوئه، و مانعي ندارد كه يكي حرام و يكي حلال باشد. پس اين دليل تمام نيست و لذا در باب بيع وقت النداء (إِذٰا نُودِيَ لِلصَّلٰاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِليٰ ذِكْرِ اللّٰهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ … ) «3» گفته شده براي كسي كه اقامۀ نماز جمعه بر او واجب است (حاضر) بيع حرام است و براي كسي كه اقامۀ نماز جمعه بر او واجب نيست (مسافر) حلال است، پس يك معامله نسبت به يكي (مسافر) حلال و نسبت به ديگري (حاضر) حرام است.

قلنا: كلام صاحب جواهر درست نيست و در اينجا دو چيز با هم مخلوط شده است، حكم تكليفي و حكم وضعي، به عبارت ديگر ما يك بيع سببي داريم و يك بيع مسبّبي، همينطور در نكاح، (عقد سببي و مسببي از زمان شيخ انصاري مرسوم شد)، بيع سببي، انشاء ايجاب و قبول و بيع مسبّبي، نقل و

انتقال است، در نكاح هم يك انشاءِ زوّجت و قبلتُ است و يك علقۀ زوجيّت، كه اين علقۀ زوجيّت امر بسيط است و صحّت نكاح يعني همان علقۀ زوجيّت. در

______________________________

(1) أنوار الأصول، ج 1، ص 146 الي 154.

(2) آيۀ 30، سورۀ نور.

(3) آيۀ 9، سورۀ جمعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 111

بيع مسبّبي هم نقل و انتقال بسيط است چون ممكن نيست از ملك من خارج شود و در ملك ديگري داخل نشود. در ما نحن فيه ممكن نيست كه علقه را تجزيه كنيم، اگر هست در هر دو طرف هست و اگر نيست در هيچ كدام نيست، و امّا بيع وقت النداء كه مي گوئيم حرام است، از نظر تكليفي قابل تجزيه است نه از نظر وضعي كه براي مسافر و مجاور، هر دو صحيح است. در نكاح هم بحث در حكم وضعي (عدم حصول علقۀ زوجيّت) است يعني وقتي با آن زن نمي تواند ازدواج كند، آن زن هم با آن مرد نمي تواند ازدواج كند.

ان قلت: با اين كه اين تلازم بين محرّمات سبعه از ناحيۀ رجال و محرّمات سبعۀ از ناحيۀ نساء وجود دارد، چرا در سورۀ نساء هفت صنف ذكر شده است ولي در سورۀ نور، آيۀ حجاب، پنج صنف؟

قلنا: اينها با هم تلازم دارند، چون وقتي دختر برادر بر كسي حرام باشد، او نيز كه عمويش است بر آن دختر حرام است و وقتي دختر خواهر بر كسي حرام باشد او نيز كه دائي اش است بر آن دختر حرام است، بنابراين دائي و عمو، با بنت الاخ و بنت الاخت تلازم دارد.

ان قلت: اگر اين ملازمه هست چرا خداوند در سورۀ نساء به

همان پنج مورد قناعت نكرده است تا دو مورد ديگر (عماتكم و خالاتكم) با ملازمه معلوم شود؟

قلنا: لعل سرّ آن اين است كه نكاح امر مهمّي است و بايد به اين امر مهم تصريح شود و به ملازمه قناعت نشود تا بهانه به دست كسي نيفتد.

بحث «امّ» از صنوف هفت گانه روشن شد،

و امّا بقيّۀ صنوف:

اشاره

«بنت» كه حرام باشد، بنت بنت و بنت ابن، بنت بنت ابن، بنت بنت بنت و همينطور شاخه هاي ديگر آن تا آخر حرام هستند.

«بنات الاخ» هم كه حرام باشد، بنت ابن اخ و بنت بنت اخ و همينطور شاخه هاي ديگر آن تا آخر حرام هستند.

«بنات الاخت» كه حرام باشد، بنت بنت الاخت و بنت ابن الاخت و همينطور شاخه هاي ديگر آن تا آخر حرام هستند (فرق نمي كند كه اخت يا اخ، ابويني، ابي، يا امّي باشند و تمام دختران آنها حرام است، خواه مع الواسطه يا بلاواسطه).

«عمه» كه حرام باشد، عمّۀ پدر و مادر، عمّۀ جدّ پدري، عمّۀ جدّ مادري، عمّۀ جدّ ابويني … همه حرام هستند.

«خاله» كه حرام باشد، خالۀ پدر و مادر، خالۀ جدّ پدري، خالۀ جدّ مادري و خالۀ جدّ ابويني … همه حرام هستند.

تمام اين اصناف با تمام شاخ و برگهايش مثل «امّ» هستند.

دليل:

دليل ما در اين پنج طايفه همان مطالبي است كه در ناحيۀ «امّ» گفته شد.

1- اجماع

2- ضرورت دين

3- آيۀ 23 سورۀ نساء با استفاده از دو قرينه، يكي رواياتي كه در مورد ابناءِ رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله وارد شده و ديگري آيۀ 24 سورۀ نساء «وَ أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ» كه اگر اين موارد را وارد نكنيم، آيۀ قبلي تخصيص مي خورد و حال آن كه تخصيص اكثر قبيح است.

«اخت»، خواهر انسان بر انسان حرام است (خواهر ابي، امّي، و ابويني) ولي خواهرِ خواهر نداريم. در شش طايفۀ قبلي سافلات و عاليات داشتيم ولي در خواهر، سافلات و عاليات نداريم.

بقي هنا شي ء:

براي محرمات سبعۀ نسبي به رواياتي استدلال شده است (ما روي قرآن و اجماع و ضرورت دين تكيه كرديم) كه اين روايات در پنج باب وارد شده است (ابواب ما يحرم بالنسب، باب 1 در تحريم امّ، باب 2 در تحريم بنت، باب 3 در تحريم اخت، باب 4 در تحريم عمه و خاله و باب 5 در تحريم بنت الاخ و بنت الاخت)، تحريم تمام اصناف سبعه در اين پنج باب آمده است.

استدلال به اين روايات خوب، ولي قليل الفائده است، چون:

اوّلًا: بسياري از روايات متن آيه را ذكر كرده و چيز اضافه اي ندارد يعني دليل مستقلي نمي شود، حتّي حكم «يحرم» هم ندارد، پس فقط تأكيد است.

ثانياً: بقيۀ روايات هم فقط اصناف سبعۀ بلاواسطه را مي گويد، در حالي كه قرينۀ بر عموميّت در روايات نيست، بخلاف آيه كه قرينه داشت (أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ). اصناف سبعۀ بلاواسطه از واضحات است و مشكل در مورد مع الواسطه است، در حالي كه

فقط يك روايت تصريح به مع الواسطه دارد كه اين روايت در مورد بنت است.

* … عن هاني بن محمد بن محمود، عن أبيه رفعه الي ابي الحسن موسي بن جعفر عليه السلام انّه قال للرشيد في حديث يا امير المؤمنين

(از باب تقيّه)

لو انّ النّبي نُشر

(پيامبر زنده شود)

فخطب اليك كريمتك

(دختر تو را)

هل كنت تجيبه؟ فقال وَ لِمَ لا اجيبه؟ فقال أبو الحسن عليه السلام: و لكنّه لا يخطب اليّ و لا اجيبه، قال: وَ لِمَ؟ قال: لانَّه

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 112

وَلَدَني و لَم يَلدك. «1»

اين روايت از نظر دلالت خوب؛ ولي مشكل سندي دارد (مرفوعه)، البتّه به عنوان مؤيّد خوب است.

[مسألة 1: لا تحرم عمّة العمّة و لا خالة الخالة ما لم تدخلا في عنواني العمّة و الخالة و لو بالواسطة]

اشاره

95 مسئلۀ 1 (في تحريم العمّة) … 28/ 12/ 79

مسألة 1: لا تحرم عمّة العمّة و لا خالة الخالة ما لم تدخلا في عنواني العمّة و الخالة و لو بالواسطة، و هما قد تدخلان فيهما فتحرمان، كما اذا كانت عمتك اختاً لابيك لاب و ام أو لاب، و لأبي ابيك اخت لاب أو امّ اولهما فهذه عمّة لعمّتك بلا واسطة، و عمّة لك معها، و كما اذا كانت خالتك اختاً لامّك لأمّها او لامّها و أبيها و كانت لامّ امّك اخت فهي خالة لخالتك بلا واسطة، و خالة لك معها، و قد لا تدخلان فيهما فلا تحرمان، كما اذا كانت عمّتك اختا لابيك لامّه لا لابيه و كانت لأبي الاخت اخت فالاخت الثانية عمّة لعمّتك و ليس بينك و بينها نسب اصلا، و كما اذا كانت خالتك اختا لامّك لابيها لا لامّها و كانت لامّ الاخت اخت فهي خالة لخالتك و ليست خالتك و لو مع الواسطة، و كذلك اخت الاخ أو الاخت

انّما تحرم اذا كانت أختا لا مطلقا، فلو كان لك اخ او اخت لابيك و كانت لامّها بنت من زوج آخر فهي اخت لاخيك أو أختك و ليست اختا لك لا من طرف ابيك و لا من طرف امّك فلا تحرم عليك.

عنوان مسأله:

در اين مسأله دو مطلب مهم وجود دارد، يكي راجع به خواهرِ خواهر و ديگري راجع به عمّۀ عمّه و خالۀ خاله است كه اينها گاهي بر انسان حرام مي شوند و گاهي نه، مرحوم امام ابتدا عمّۀ عمّه و خالۀ خاله را بيان كرده است بعد خواهرِ خواهر را.

خواهرِ خواهر در كجا حرام است؟ خواهرِ خواهر در جائي كه همه ابويني و يا ابي و يا امّي باشند، حرام خواهد بود. امّا اگر فاطمه كه با زيد خواهر ابي است، با زينب خواهر امّي باشد، زينب خواهر فاطمه است؛ ولي خواهر زيد نيست. چون نه پدرشان يكي است و نه مادرشان و با هم هيچ اشتراك نسبي ندارند. در اينجا نكاح خواهرِ خواهر بر زيد حرام نيست.

دليل:

حديث خوبي در اين باره داريم:

* … عن ابي جرير القمي

(زكريا بن ادريس و يا زكريا بن عبد الصمد كه هر دو را تأييد كرده اند و مي شود به آن اعتماد كرد، رجال قبلي سند هم خوب است و بعيد نيست كه حديث معتبر باشد)

قال: سألت أبا الحسن موسي عليه السلام أُزوّج أخي من امّي أختي من أبي؟

فقال أبو الحسن عليه السلام زوّج ايّاها ايّاه أو زوّج ايّاه ايّاها «2»

(ظاهراً ترديد از راوي است).

روايت ديگري هم داريم كه امام مي فرمايد:

«ما احبّ له ذلك» «3»

كه ظاهراً حمل بر كراهت مي شود چون ممكن است كه مردم اشتباه كنند و فكر كنند كه نكاح اخت جايز است.

و من هنا يظهر الحال في العمّة و الخالة:

پدر زيد خواهري دارد به نام فاطمه كه از ناحيۀ مادر، خواهر اوست (خواهر مادري) و عمّۀ زيد است. فاطمه پدري دارد به نام بكر كه هيچ ربطي

به زيد ندارد، زيرا پدر زيد و عمّۀ زيد فقط از ناحيۀ مادر با يكديگر ارتباط دارند و از پدر جدا هستند. بكر خواهري دارد به نام زينب كه عمّۀ فاطمه است، فاطمه هم عمّۀ زيد است. پس زينب عمّۀ عمّۀ زيد است ولي عمّۀ زيد نيست چون رابطۀ زينب از طريق بكر است كه پدر عمّۀ زيد است، كه هيچ ارتباطي به زيد ندارد.

خاله هم همينطور است.

[مسألۀ 2 (النسب الشرعي و غير الشرعي)]

اشاره

96 مسئلۀ 2 (النسب الشرعي و غير الشرعي) … 25/ 1/ 80

دو مسئلۀ مهم و محلّ ابتلاء در ذيل مسئلۀ محرمات نسبيّه باقي مانده است:

1- فرزندان نامشروع (ولد الزّنا) در باب نكاح و بالمناسبة در بقيّۀ بابها.

2- احكام ولد شبهه.

امام (ره) وقتي وارد بحث اوّل (ولد الزّنا) مي شود مانند ديگران (صاحب جواهر، صاحب مسالك، جامع المقاصد، صاحب رياض، علّامه در تذكره) ابتدا نَسَب را تعريف مي كنند، و پس از آن وارد بحث نسب نامشروع مي شوند و احكام آن را بيان مي كنند.

مسألة 2: النسب إمّا شرعيٌ (قسم اوّل)

و هو ما كان بسبب وطءٍ حلالٍ ذاتاً بسببٍ شرعي من نكاحٍ أو ملك يمين أو تحليلٍ (تحليلِ ملك يمين براي غير مالك)

و ان حَرُمَ لعارضٍ من حيضٍ أو صيام أو اعتكاف أو إحرام أو نحوها، و يلحق به وطء الشبهة. (امام (ره) «يلحق» مي گويند چون وطي به شبهه وطي بدون عقد است، ولي

______________________________

(1) ح 3، باب 2 از ابواب ما يحرم بالنسب.

(2) ح 1، باب 6 از ابواب ما يحرم بالنسب.

(3) ح 4، باب 6 از ابواب ما يحرم بالنسب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 113

جهلًا وطي واقع شده پس نكاح حقيقي نيست؛ و زنا هم نيست، بلكه ملحق به نكاح

است)

و إمّا غير شرعي (قسم دوم)

، و هو ما حصل بالسفاح و الزنا و الاحكام المترتّبة علي النسب الثابتة في الشرع من التوارث و غيره و ان اختصّت بالاوّل (نسب مشروع)

، لكن الظاهر بل المقطوع انّ موضوع حرمة النكاح اعم، فيعمّ غير الشرعي، فلو زنا بامرأة فولدت منه ذكراً و أنثي حرمت المزاوجة بينهما، و كذا بين كل منهما و بين اولاد الزاني و الزانية الحاصلين بالنكاح الصحيح أو بالزنا بامرأة اخري، و كذا حرمت الزانية و أمّها و أمّ الزّاني و اختهنّ علي الذكر، و حرمت الانثي علي الزاني و أبيه و أجداده و إخوته و أعمامه.

تعريف نسب شرعي:
اشاره

آنچه ناشي از وطي حلال باشد (اين معني را خيلي از بزرگان گفته اند) و مهم اين است كه ذاتاً حلال باشد و اگر چه عارضاً حرام باشد، يعني اگر در بعضي از موارد (مانند احرام)، وطي عارضاً حرام باشد، در اين صورت اگر فرزندي منعقد شود، فرزند نامشروع نيست و لو عمل حرام بوده است، بلكه فرزند مشروع است و ارث مي برد.

دليل:

اوّلا: اين معنا تقريباً اجماعي و مسلّم است.

ثانياً: حقيقتاً صدق نَسَب مي كند يعني فرزند مشروع است و انعقاد نطفه نامشروع نبوده، بلكه عمل نامشروع است، به عبارت ديگر در حال صيام و اعتكاف و احرام … زوجيّت باقي است، بنابراين ولد از نطفۀ زوج و زوجه است، و زوجيّت با اين عوارض بهم نمي خورد، يعني اگر در حال صيام نطفه را با وسيله اي غير از مواقعه در رحم زن بگذارند، تركيب نطفۀ آنها حرام نيست، بلكه مواقعه حرام است، به تعبير ديگر مقدّمات، كه وطي باشد حرام بوده ولي ذي المقدّمة حلال است (مثل صحّت حج با مركب غصبي).

احكام ولد نامشروع:

1- ولايت (مربوط به اموال). 2- حضانت (نگهداري و پرورش).

3- ارث. 4- نفقه.

5- عدم قصاص والد به واسطۀ قتل ولد.

6- عاقله (در قتل خطائي، نزديكان پدر ديه را تقسيم مي كنند و مي پردازند.)

7- عتق در موارد خاص (مثلًا اگر پسري پدرش را كه بَرده است بخرد فوراً آزاد مي شود).

8- نگاه كردن به محارم.

آيا همۀ اين احكام شامل فرزند نامشروع مي شود، يا فقط مخصوص فرزند مشروع است و يا اينكه قائل به تفصيل مي شويم؟

معروف اين است كه فقط احكام نكاح جاري است و بقيۀ احكام جاري نيست.

اقوال:

مرحوم محقق ثاني مي فرمايد:

و امّا الزّنا، و هو: الوطي الّذي ليس بمستحقّ شرعاً مع العلم بالتحريم (وطي به شبهه خارج مي شود)، فلا يثبت به النسب اجماعاً، لكن اجمع اصحابنا علي انّ التحريم المتعلّق بالنسب يثبت مع الزنا اذا تولّد به ولد. «1» سپس مي فرمايند: عنوان ولد صادق است و چون صدق عنوان مي كند بايد احكام حرمت نكاح جاري شود، و بلافاصله اشكال مي كند كه اگر صدق عنوان كافي است؛ پس بايد تمام احكام را شامل شود (مثلًا احكام ارث) بعد در ذيل كلامشان دچار يك اضطراب در سخن مي شوند و اين گونه ادامه مي دهند كه نكاح چون امر مهمّي است، جايز نيست و شارع به امر فروج و تحقّق ولد اهمّيّت داده و احتياط مي كند.

مرحوم علّامه مي فرمايد:

البنت المخلوقة من الزنا يحرم علي الزاني وطؤها و كذا علي ابنه و أبيه و جدّه و بالجملة حكمها في تحريم الوطء في حكم البنت عن عقدٍ صحيح، عند علمائنا اجمع و به قال ابو حنيفه لقوله تعالي «وَ بَنٰاتُكُمْ» و حقيقة البنتة الموجودة فيها فإن البنت هي المتكونة من مني الرجل و نفيها

عنه شرعاً لا يوجب نفيها حقيقةً لانّ المنفي في الشرع هو تعلق الاحكام الشّرعيّة من الميراث و شبهه … و قال الشافعي لا تحرم بل يكره و به قال مالك … و العجب إنّهم اتفقوا علي انّها ان وَلَدَتْ ابناً حرم عليه ان ينكحها فما الفرق «2»؟ (اگر پسر نمي تواند با مادر ازدواج كند، پدر هم با دختر نمي تواند ازدواج كند و كأنّ در مادر و پسر ديده اند كه كار ناجور شده است، لذا استثنا نكرده اند.)

مرحوم شيخ «3» كلام اصحاب و موافقت ابو حنيفه و مخالفت شافعي را نقل مي كند، سپس استدلال كرده و صدق بنت (علّامه) و احتياط (محقّق) را در استدلال به هم ضميمه مي كند.

______________________________

(1) جامع المقاصد، ج 12، ص 190.

(2) تذكرة، ج 2، ص 613.

(3) خلاف، كتاب النكاح، مسئلۀ 83.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 114

97 ادامۀ مسئلۀ 2 … 26/ 1/ 80

دليل حرمت نكاح:
اشاره

در ولد الزنا در تمام محرّمات نسبيّه حرمت نكاح هست، در اينجا چند دليل مي توان اقامه كرد:

1- اجماع:

در اين مسأله مخالفي نيست و همه آن را پذيرفته اند يا فتوي داده اند و يا احتياط كرده اند و اگر دست ما به دليل ديگري نرسد (كما اينكه گفته شده است) اجماع محكم و كاشف از قول معصوم مي شود و مدركي نخواهد بود.

2- صدق عناوين بر ولد نامشروع:

عناويني كه در قرآن مجيد آمده است «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهٰاتُكُمْ … »

همۀ اين عناوين صدق مي كند و حقيقت شرعيّه اي هم در باب نكاح نيست كه بگوئيم مثلًا بنت مانند صلاة از معني لغوي به معني شرعي منتقل شده است، و در كلماتي كه از علما و فقها بيان شد روي اين حكم و استدلال تأكيد كرده اند ولي اين استدلال اشكال مهمي دارد كه محقق ثاني در جامع المقاصد چنين بيان كرده بود:

اگر شما قائل به صدق عناوين هستيد، همين حرف را در باب ارث هم بگوئيد چون قرآن مي گويد «وَ لِأَبَوَيْهِ لِكُلِّ وٰاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ» و اين عناوين بر ولد نامشروع هم صادق است، پس بايد در تمام ابواب بگوئيم كه احكام جاري است.

پس اين تفصيل نادرست است و دليل دوم اشكال دارد و جوابي در مقابل اين نقض نداريم.

3- احتياط:

در ذيل كلام محقق ثاني و در كلام شيخ طوسي چنين بود «النكاح مبنيٌ علي الاحتياط» چون مبناي شارع در نكاح بر احتياط است، مي گوئيم حرام است و احكام نكاح در ولد نامشروع جاري است؛ ولي بناي ارث بر احتياط نيست.

اين دليل هم قابل خدشه است، زيرا بناء نكاح بر احتياط، به عنوان مؤيد خوب است، چون شارع مقدس در نكاح هرجا كه شك شد احتياط جاري نمي كند در حالي كه در خيلي از موارد برائت هم ممكن است جاري شود پس به عنوان دليل مشكل است.

4- روايت:

صاحب جواهر به روايتي استناد فرموده است كه در مورد اين مسأله نيست ولي به تناسب از آن استفاده مي كنند.

* … عن عمّار، عن ابن توبة عن زرارة قال: سئل أبو عبد اللّٰه عليه السلام:

ابتداي نسل انسان در زمين چگونه كثرت پيدا كرد، آيا دختران آدم با پسران آدم ازدواج كردند (همانگونه كه اهل تسنن مي گويند) امام تعجب كرده و فرمود سبحان اللّٰه خداوند چگونه اجازه مي دهد چنين نكاح فاسدي را، و حال آنكه انبياء و اولياء صالح همه نسلشان به آنها برمي گردد. امام در ذيل اين روايت فرمود: قباحت اين مسأله به قدري زياد است كه من شنيده ام در بعضي از گلّه هاي گوسفندان وقتي دو گوسفند نر و ماده كه از يك مادر هستند، با هم آميزش كردند و آن نر بعداً فهميد، خودش را كشت، چگونه است كه حيوانات قباحت اين مسأله را مي فهمند ولي انسانها نمي فهمند «1».

آيا خواهر و برادر بودن حيوانات لغوي است يا شرعي؟

مسلّماً لغوي است زيرا بين گوسفندان نكاحي نبوده، پس توالد و تناسل لغوي بوده است. از اينجا معلوم مي شود كه

مجرّد توالد و تناسل لغوي براي حرمت كافي است، پس موضوع لغوي است و مسئلۀ عقد شرعي معيار نيست.

اين دليل نيز قابل خدشه است، هم سنداً و هم دلالتاً، امّا سندش اشكال دارد چون «ابن توبه» مجهول الحال است و حتّي اسم او نيز معلوم نيست، امّا اشكال دلالي اين است كه خلاف وجدان است، چون در خارج مي بينيم كه توالد و تناسل گوسفندان از همان نرهاي گلّه است و از جاي ديگر گوسفند نر نمي آورند، پس اين روايت خلاف وجدان و احتمال كذب آن زياد است.

5- تناسب حكم و موضوع: (و لعلّه احسن من الجميع)

دليل اين تفصيل تناسب حكم و موضوع است، يعني اين احكام با توجه به موضوعاتشان ممكن است اشكال مختلف به خود بگيرند، وقتي كه در باب نكاح، اب وام گفته مي شود، به تناسب حكم سراغ معناي لغوي مي رويم ولي در باب ارث سراغ معناي شرعي مي رويم.

توضيح ذلك: وقتي شارع مي گويد كه فرزندان از پدر و مادر ارث مي برند، ارث يك مسئلۀ حقوقي است و ظاهر اين است كه پدر و مادر بايد قانوني باشند، امّا مسئلۀ حرمت محارم يك مسئلۀ طبيعي خارجي است و بر اين اساس است كه از چه نطفه اي متولّد شده است، حتّي كساني كه دين و مذهب ندارند اين چيزها را بر خود تحريم مي كنند، اينها بر اثر ضررهاي جسماني و اخلاقي است و اين تولّد چه قانوني باشد و چه غير قانوني باشد اثر جسماني هست، يا اگر از نظر اخلاقي قبحي داشته باشد به خاطر جنبه هاي جسماني است و

______________________________

(1) وسايل، ج 14، ح 4، باب 3 از محرّمات نسبيّه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 115

شاهد آن اين است كه اگر بچه از يك

زن بيگانه بيست و چهار ساعت شير بخورد بر او حرام است، پس چگونه فرزندي كه 9 ماه در شكم او بوده و از او بوجود آمده بر او حرام نباشد، آيا مي شود باور كرد كه شارعي كه آن را سبب تحريم مي داند اين يكي را حلال بداند و لذا در مسئلۀ مادرِ جانشين (مادر كرايه اي)، يعني آن موردي كه نطفۀ مرد و زني در خارج رحم تركيب شده و بعد از تركيب چون مادر اصلي رحمش ضعيف است، در رحم فرد ثالثي كاشته مي شود و پرورش پيدا مي كند، قائل به محرميّت هستيم و مي گوئيم بچّه نمي تواند با مادر جانشين ازدواج كند. (اولويّت نسبت به رضاع)

در ما نحن فيه كه هم نطفه و هم پرورش از اوست، به طريق اولي حرام است. حتّي آنهائي كه قائل به حليّت هستند در پسر ولد الزنا نسبت به مادر، به واسطۀ همين تناسب حكم با موضوع جرأت نكرده اند كه آن را جايز بدانند.

خلاصه: در يك جا معناي لغوي را كافي مي دانيم، زيرا مسائل جسماني مطرح است و در جائي ديگر معناي شرعي را كافي مي دانيم چون مسائل حقوقي و قانوني مطرح است، و اين تفصيل در اعماق جان علماء بوده و لو بيان نكرده اند و اگر هم بيان نكرده اند لعلّ در ذهنشان بوده است..

98 ادامۀ مسئلۀ 2 … 27/ 1/ 80

بقي هنا امورٌ:
الامر الاوّل: توارث

در ولد الزنا ارث نيست، نه از پدر و مادر و نه از بستگان ديگر.

اين مسأله از مسلّمات و اجماعي است، گرچه بحث آن در باب ارث مطرح است؛ ولي براي تكميل بحث به آن اشاره اي مي كنيم.

مرحوم صاحب جواهر تعبيري دارد كه بسيار گويا است: [عدم الارث]

بلا خلاف أجده فيه بل الاجماع بقسميه (منقول، محصّل) عليه. «1»

ولي در بعضي از فروع اين مسأله مخالفيني و لو شاذ وجود دارد، از جمله مرحوم صدوق، ابي الصلاح حلبي و أبو علي كه همگي از قدماء اصحاب هستند و گفته اند: ولد نامشروع از پدر و بستگان پدري ارث نمي برد؛ ولي از مادر و بستگان مادري ارث مي برد.

تصوّر ما اين است كه اينها در كل مسأله قائل به توارث هستند ولي چون پدران، غالباً در فرزندان نامشروع، ناشناخته اند، از آن جهت ارث از پدر و بستگان پدري را نگفته اند.

دليل بر اين مسأله روايات زيادي است كه با صراحت مي فرمايد ولد نامشروع ارث نمي برد از جمله، روايت صحيحۀ حلبي:

* … عن الحلبي، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: ايّما رجل وقع علي وليدة

(كنيز)

قومٍ حراماً ثم اشتراها فادعي ولدها فانّه لا يورث منه شي ء، فانّ رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله قال: الولد للفراش و للعاهر

(الزاني)

الحجر و لا يورث ولد الزنا الّا رجل يدّعي ابن وليدته «2»

(احتمالًا ذيل روايت به اين معني باشد كه مولي مي گويد اين كنيز من بوده و با من زندگي مي كرده و اگر كسي با آن عمل نامشروع انجام داده و مردّد است كه ولد از مولاست يا از شخصي فاجر، وقتي مولي ادّعا كند كه مال من است ولد براي اوست).

امثال اين روايت متعدد است، صاحب جواهر مي فرمايد:

المعتبرة المستفيضة «3».

پس فرزندان نامشروع نه از پدر ارث مي برند و نه از مادر و معارض شاذ به مسأله ضرر نمي زند، چون شهرت قويّه بر خلاف آن است.

ارث اين افراد به چه كسي مي رسد (خودش نامشروع است؛ ولي فرزندان و همسر او مشروع

هستند)؟

اگر زن و فرزنداني داشته باشد به آنها مي رسد و اگر نداشته باشد به امام و بيت المال مي رسد و در زمان ما زير نظر حاكم شرع در موارد مورد نياز مصرف مي شود.

الامر الثّاني: حرمت نظر

وقتي قائل شديم كه محارم نسبيّه در فرزند نامشروع هست، آيا مي تواند به مادر، خواهر … نگاه كند؟ يا فقط حرمت نكاح است؟

در كلمات فقهاء بعضي متعرّض آن شده اند و ظاهر كلماتشان اين است كه نظر جايز نيست، از جمله مرحوم صاحب رياض بعد از آنكه اجماع بر حرمت نكاح را ذكر مي كند مي فرمايد:

و هو الحجّة (اجماع) دون صدق النسبة في العرف و اللّغة لعدم الاكتفاء بها بمجرّدها في الشريعة مع استلزامها ثبوت الاحكام الواقعية كحل النظر (هيچ كس قائل به آن نيست) … و غير ذلك من توابع النسب … و لو احتيط في الجميع كان اولي. «4»

و لصاحب الجواهر كلام يأتي في الامر الثّالث.

و لكن الانصاف: حق اين است كه ببينيم دليل ما چيست؟ اگر

______________________________

(1) جواهر، ج 39، ص 274.

(2) وسائل، ج 17، احكام ارث، احكام ولد ملاعنه، ح 1، باب 8.

(3) جواهر، ج 39، ص 275.

(4) رياض، ج 2، ص 85.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 116

دليل، اجماعِ تعبّدي باشد حق با صاحب رياض است، چون اجماع منحصر است به نكاح و لا يشمل النظر، و اگر معيار دليل احتياط باشد (كه بعضي گفته اند) بازهم منحصر به نكاح است و لا يجوز النظر، امّا اگر دليل اوّلًا تناسب حكم موضوع و ثانياً اولويّت نسبت به رضاع باشد، تمام احكام محرميّت جاري مي شود، وقتي بچۀ رضاعي كه 24 ساعت شير خورده نگاه كردن او به مادر و خواهر رضاعيش جايز است، بطريق

اولي براي ولد نامشروع كه 9 ماه در شكم مادر بوده، نگاه كردن حلال خواهد بود. به تعبير ديگر مسئلۀ حليّت نظر يك مسئلۀ جسماني است نه مسئلۀ حقوقي.

پس اگر به دليل خامس تمسّك كرديم و قائل به حرمت نكاح شديم، در اين صورت حليّت نظر هست و صاحب جواهر ملازمۀ بين حرمت و جواز نظر را در اين مسأله پذيرفته است.

الامر الثالث: دامنۀ محرّمات نكاح

آيا محرّمات نكاح منحصر به همان نسبي است (هفت طائفه) يا مصاهرات را هم شامل مي شود؟ يعني اگر دختر نامشروع داراي شوهري شود آيا اين شوهر با مادرزنش محرم است؟ آيا با مادر زن مي تواند ازدواج كند؟ همچنين اگر ولد نامشروع بزرگ شد و زاني همسري داشت و طلاق داد آيا ولد نامشروع با زنِ پدر مي تواند ازدواج كند؟ اگر خواهري داشت آيا جمعِ بين الاختين هم در اينجا صادق است؟

ظاهر كلام امام اين است كه مصاهرات مشكلي ندارد، چون امام عناوين نسبي را فرموده اند و سببي را نفرموده اند. در كلام قوم هم بيشتر، عناوين نسبي مطرح است. مرحوم صاحب جواهر در اين مورد مطلبي فرموده اند:

«لا ينبغي التأمل في انّ المتّجه عدم لحوق حكم النسب في غير النكاح، بل ستعرف قوّة عدم جريان حكمه فيه ايضاً في المصاهرات فضلًا عن غير النكاح، بل قد يتوقّف في جواز النظر بالنسبة الي من حُرِم نكاحه مما عرفت. لكنّ الانصاف عدم خلوّ الحلّ (حليّت نظر) من قوّة بدعوي ظهور التلازم بين الحكمين هنا (اگر نكاح حرام است، نظر حلال است)، خصوصاً بعد ظهور اتحادهما في المناط. «1»

پس اگر معيار دليل پنجم باشد (كه رابطۀ جسماني كامل با مادر دارد) مصاهرات را هم شامل مي شود، و ولد

نامشروع نمي تواند زنِ مطلقۀ پدر را بگيرد و تمام آن احكام جاري مي شود، بنابراين هم در نسبيّات و هم در سببيّات، بلكه بالاتر احكام رضاع هم در اينجا (ولد نامشروع) هست. مثلًا مادر كه ولد نامشروع دارد يك ولد رضاعي هم دارد، اين احكام نسبت به آن ولد رضاعي هم هست، البته در رضاع كسي را نديده ايم كه بحث كند.

99 ادامۀ مسئلۀ 2 … 28/ 1/ 80

الامر الرابع: نفقه و حضانت و ولايت

آيا نسب بريده شده و حكومت اسلامي و بيت المال بايد نفقۀ ولد حرام را بدهد و يا بر عهدۀ پدر و مادر اوست و هكذا حضانت و ولايت او؟

چيزي در اين مورد نديده ايم الّا جمله اي كه ابن قدامه دارد و آن هم فقط در مورد نفقه است:

يحرم علي الرجل نكاح بنته من الزنا و اخته و بنت ابنه و بنت بنته و بنت اخيه و اخته من الزنا و هو قول عامّة الفقهاء (اكثريّت فقهاء اهل سنّت) و قال مالك و الشافعي في المشهور من مذهبه يجوز ذلك كلّه … و لا يجري التوارث بينهما … و لا تلزمه نفقتها «2».

در اين مسأله روايتي نداريم و اقوالي هم نيست؛ ولي ظاهر اطلاق كلمات علما اين است كه ولد نامشروع، نفقه و حضانت و ولايت ندارد.

لكن الانصاف: سيرۀ عقلا بر اين است كه پدر و مادر را بر حضانت و نفقه، ملزم مي كنند و اگر بگوئيم اين سيره تا عصر پيغمبر و ائمه بوده، لا يبعد كه اين سيره دليل و حجّت شود بر وجوب نفقه بر پدر و مادر، بنابراين الاحوط لو لا الاقوي وجوب نفقته علي ابويه و كذا حضانته.

الامر الخامس: ساير احكام

آيا احكام ولايت، احكام عاقله، احكام من ينعتق عليه، احكام عدم قصاص والد بر ولد، احكام عدم قبول شهادت ولد بر عليه والد، و همچنين احكام تجهيزات و دفن ميت و … در ولد نامشروع جاري است؟

در اين مسأله هم نه كلامي از فقهاء وجود دارد و نه روايتي، بايد ديد مقتضي اصل چيست؟

در مورد ولايت اصل عدم ولاية احد علي احداست، مگر اين كه ثابت شود.

در باب قصاص، اصل قصاص است و عدم قصاص

دليل مي خواهد.

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 259.

(2) مغني، ج 7، ص 485.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 117

در باب عاقله" لٰا تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْريٰ" «1» * داريم.

در باب شهادت، هر كسي كه عادل است شهادتش پذيرفته مي شود و اصل قبول شهادت است.

پس مقتضاي اصل، نفي احكام با قيد است، و اگر كسي قائل به ثبوت ساير احكام شود بايد دليل بياورد.

نتيجه: غير از حرمت نكاح، نظر، نفقه و حضانت، بقيه احكام از ولد الزنا منتفي است و چون دليلي بر اثبات آن نداريم نمي توانيم آنها را جاري كنيم.

مرحوم مامقاني (از بزرگان علماء نجف و نويسندۀ كتاب تنقيح المقال في علم الرجال) در كتاب مناهج المتّقين مي فرمايند:

و الاقوي اتّحاد ولد الزنا و ولد الحلال في جميع احكام النسب عدا الارث فانّه لا ارث بين ولد الزنا و اقاربه للنص الخاص و امّا فيما عداه فالمرجع اطلاق الادلة لصدق الابن و الاخ و نحوهما لغةً و عرفاً.

آيا اين فتواي شاذ، صحيح است؟

غير از ايشان كسي اين سخن را نگفته است و اصلًا متعرّض اين مسأله نشده اند و اين مطلب صحيح نيست، گرچه در بدو نظر تمسك به صدق عرفي و عمومات و اطلاقات است، ولي مي دانيم كه در مسأله ولد حرام، اصل منقلب شده و هيچ يك از آثار نبايد مترتّب شود، چون شارع گفته است اين ولد، ولد قانوني و شرعي نيست و

الولد للفراش

(نكاح صحيح)

و للعاهر الحجر،

پس اين جمله بر تمام اطلاقات ادلّه حكومت مي كند يعني هركجا كه شارع فرمود: أبناؤكم، آباؤكم … مراد نسب صحيح (ولد شرعي) است.

ان قلت: عبارت

«الولد للفراش و للعاهر الحجر»

براي جائي است كه شك داشته باشيم، يعني ندانيم كه نطفه براي

همسر است يا عاهر به عبارت ديگر مربوط به مقام اثبات و شك است كه در اين صورت شارع فراش را مقدّم كرده است. پس اين عبارت اصل اولي را منقلب نمي كند.

قلنا: امام صادق عليه السلام در صحيحۀ حلبي به اين روايت براي مقام ثبوت استدلال كرده؛ ولي آنجائي هم كه يقين داريم ولد براي عاهر است باز امام استدلال به قول پيامبر مي كند و بعد مي فرمايد

و لا يورث ولد الزنا …

به اين معني كه از قبيل قياس منصوص العلّة است (چرا ارث نمي برد؟ چون پيامبر فرموده الولد للفراش) و ارث براي جائي است كه ولد از نكاح صحيح باشد، پس اين كه ارث نمي برد چون علي القاعده است و شارع اصل اولي را عدم اجراي حكم قرار داده.

بنابراين اصل اين است كه هيچ حكمي جاري نشود مگر مواردي كه استثناء شده. مرحوم مامقاني اصل را اين گونه معني مي كند كه تمام احكام جاري است الّا ما خرج بالدليل ما مي گوئيم هيچ يك از احكام جاري نمي شود الّا ما خرج بالدليل.

در مسأله نكاح گفتيم بخاطر اولويت و تلازم حكم و موضوع نكاح فقط مربوط به فرزند قانوني نيست، فعلي هذا نكاح و آنچه كه از لوازم نكاح است (مانند نكاح با مصاهرات و رضاع) بالملازمه و اولويّت در ولد نامشروع هست.

در مسأله نفقه و حضانت به سيره تمسك كرديم و اينكه سيرۀ عقلا بر اين است كه پدر و مادر را در مقابل ولد، مسئول مي دانند پس اصل (فرزند نيست) منقلب شده است الّا ما خرج بالدليل يعني بقيّۀ احكام مثل ولايت، قصاص، ارث، عاقله.. داخل در عنوان «الولد للفراش» است و ولد غير شرعي

حكمي ندارد.

100 ادامۀ مسئلۀ 2 … 29/ 1/ 80

الامر السادس: نكاح فرزندان آدم
اشاره

آيا حرمت نكاح اخوه مع اخوات از زمان حضرت آدم بوده يا در عصر اوّل مباح بوده است؟

صاحب وسايل در مسئلۀ محرّمات نسبيّه عنواني دارد و مي فرمايد: تحريم اخت هميشه بوده است، حال اگر قائل به تحريم نكاح اخوه و اخوات از روز اوّل شويم، مسئلۀ تكاثر و توليد مثل فرزندان آدم معمّا مي شود، چون در آن زمان غير از اخوه و اخوات كسي نبود پس فرزندان طبقۀ بعدي از چه متولّد شدند؟

در اينجا مفسرين، علماء كلام و محدّثين بحث مفصّلي دارند و عمدتاً سه نظر بيان شده است:

نظريّۀ اوّل: در عصر اوّل به خاطر ضرورت ها، نكاح اخوه و اخوات حلال بوده و بعداً بلافاصله ممنوع شد

(بعضي از معاصرين به اين نظر تمايل دارند).

نظريّۀ دوم: به طور قطع ممنوع بوده است،

به دليل روايات متعدّدي كه در اين زمينه است و افزايش نسل از طريق حوريان بهشتي يا جنّيان كه با فرزندان آدم ازدواج كردند، حاصل شد.

نظريّۀ سوم: آدم، اوّلين انسان روي زمين نبود

و همانگونه كه كتب تاريخي و آثار يافت شده نشان مي دهد، قبل از او انسانهاي ديگري هم بودند و در موقع خلقت آدم، تمام نسل انسانهاي پيشين

______________________________

(1) آيۀ 18 سورۀ فاطر.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 118

منقرض نشده بودند، و بقاياي نسلهاي پيشين با فرزندان آدم ازدواج كردند و ازدواج از اينجا سر گرفت.

بررسي نظريّات:
طرفداران نظريّۀ اوّل براي اثبات مدّعاي خود به آيات قرآن و روايات استدلال مي كنند:
آيات:

آيۀ اوّل: «يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ إِنّٰا خَلَقْنٰاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثيٰ وَ جَعَلْنٰاكُمْ شُعُوباً وَ قَبٰائِلَ لِتَعٰارَفُوا» «1» منظور از «ذَكَرٍ وَ أُنْثيٰ» در آيه با توجه به قرائن، آدم و حوّا است و «شعوب» و قبائل ديگر از اين آدم و حوّا بوده است و ظاهر آيه نشان مي دهد كه پاي نسلهاي ديگر يا حوريّه و جن در كار نيست، زيرا خلاف ظاهر آيه است.

آيۀ دوم: «يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ وٰاحِدَةٍ (آدم) وَ خَلَقَ مِنْهٰا زَوْجَهٰا (منها حال آيا از دندۀ آدم يا از باقيماندۀ گِل آدم) وَ بَثَّ مِنْهُمٰا رِجٰالًا كَثِيراً وَ نِسٰاءً. «2»

«بَثَّ» به معني «منتشر ساخت» مي باشد، پس نسلها در طبقات مختلف از آدم و حوا بوجود آمده است، يعني تمام فرزندان آدم از يك پدر و مادر بوده اند و اگر پاي ثالثي در كار بود، قرآن آن را مي فرمود، پس ظهور بدوي اين است كه نكاحي بين فرزندان آدم انجام شده است.

ان قلت: شايد منظور آيه، فرزندان خود آدم است (فرزندان بلافصل آدم) چون در روايتي داريم كه حضرت آدم عليه السلام بيست پسر و بيست دختر داشته است.

قلنا:

اوّلًا: اينكه فرزندان آدم زياد بوده ثابت نيست و حتّي از برخي روايات استفاده مي شود كه فرزندان آدم، چهار يا هشت تا بوده است.

ثانياً:

با هدف آيۀ سازگار نيست چون هدف اين آيه همان هدف آيۀ سورۀ حجرات است كه مي گفت همۀ شما از نفس واحدي هستيد و فضيلت شما به تقوي است، اگر اين دو آيه را شبيه هم بدانيم و هر دو يك هدف داشته باشند روشن مي شود كه رجال و نساء اشاره به فرزندان بلافصل و مع الفصل حضرت آدم است.

101 ادامۀ مسئلۀ 2 … 1/ 2/ 80

روايات:

رواياتي هم در اين زمينه نقل شده است كه فرزندان آدم با هم ازدواج كرده اند و تحريم بعداً نازل شده است، و عمدتاً دو روايت است (قرب الاسناد و احتجاج)

* … عن البزنطي قال سألت الرضا عليه السلام عن الناس: كيف تناسلوا من آدم عليه السلام؟ فقال: حملت حوّاء، هابيل و اختاً له في بطنٍ، ثم حملت في البطن الثاني قابيل و اختاً له في بطن، فزوّج هابيل التي مع قابيل و تزوّج قابيل التي مع هابيل، ثم حدث التحريم بعد ذلك «3».

* عن الثمالي قال: سمعت علي بن الحسين عليه السلام يحدّث رجلًا من قريش قال: … فوُلِد له

(ايّ لآدم)

في كل بطنٍ ذكرٌ و انثي، فأوّل بطنٍ ولدتْ حوّاء هابيل و معه جارية يقال لها اقليما، قال: و ولدت في البطن الثاني، قابيل و معه جارية يقال لها لوزا، و كانت لوزا اجمل بنات آدم …

در ادامه مي فرمايد كه اينها بزرگ شدند و موقع ازدواجشان رسيد، و آدم عليه السلام ترسيد كه فتنه اي برپا شود، چون همزاد قابيل زيبا بود و قابيل نمي خواست او را از دست بدهد، آدم عليه السلام تصميم به قرعه گرفت، (معناي قرعه اين است كه حتّي اگر همزاد هر يك هم، قرعه

به نام او در مي آمد به او داده مي شد)، طبق قرعه همزاد قابيل به نام هابيل درآمد (يكي از عوامل حسادت قابيل هم همين مورد عنوان شده است).

قال: فخرج سهم هابيل علي لوزا اخت قابيل و سهم قابيل علي اقليما اخت هابيل، قال: فزوّجها علي ما خرج لهما من عند اللّٰه

(نشان مي دهد كه قرعه در بسياري از موارد كاشفيّت دارد)

، قال: ثمّ حرّم اللّٰه نكاح الاخوات بعد ذلك، فقال له القُرشي فاولداهما؟ قال: نعم، فقال القُرَشي: فهذا فعل المجوس اليوم، قال:

فقال علي بن الحسين عليه السلام: انّ المجوس، انّما فعلوا ذلك بعد التحريم من اللّٰه. ثمّ قال علي بن الحسين عليه السلام: لا تُنكِر هذا أ ليس اللّٰه قد خلق زوجة آدم منه ثم احلّها له؟ فكان ذلك شريعةً من شرائعهم، ثم انزل اللّٰه التحريم بعد ذلك «4».

مرحوم علّامۀ مجلسي بعد از نقل اين دو روايت مي فرمايد:

بيانٌ: «هذان الخبران محمولان علي التقيّة لاشتهار ذلك بين العامّة».

در مستدرك هم روايتي به همين مضامين موجود است.

مرحوم علّامۀ طباطبائي ذيل آيۀ مورد بحث مي فرمايد:

«اقول و هذا الّذي ورد في الحديث هو الموافق لظاهر الكتاب و الاعتبار (دليل عقل يعني كأنّ حوريّه و جن تناسبي با انسان ندارد كه بتوانند با انسان ازدواج كنند) و هناك روايات اخر تعارضها و هي

______________________________

(1) آيۀ 13، سورۀ حجرات.

(2) آيۀ 1، سورۀ نساء.

(3) بحار، ج 11، ص 226، ح 5.

(4) بحار، ج 11، ص 225، ح 4.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 119

تدلّ علي انّهم تزوّجوا بمَن نزل اليهم من الحور و الجانّ و قد عرفت الحق في ذلك «1».

دليل قول دوّم: روايات كثيره اي دلالت بر اين قول دارد

و ان تفاوتت ألسنتها.

گروه اوّل: دسته اي از روايات مي گويد نكاح اخوة و اخوات قبيح

است و خدا اوليائش را از اين امر قبيح به وجود نمي آورد؛ ولي چگونگي ازدياد نسل را بيان نمي كند.

* … عن ابن توبه

(مجهول الحال)

عن زرارة قال: سئل أبو عبد اللّٰه عليه السلام كيف بدو النسل فانّ عندنا اناساً يقولون ان اللّٰه اوحي الي آدم ان يزوّج بناته من بنيه و انّ اصل هذا الخلق من الاخوة و الاخوات قال أبو عبد اللّٰه عليه السلام: سبحان اللّٰه و تعالي عن ذلك علوّاً كبيراً يقولون من يقول هذا انّ اللّٰه جعل اصل صفوة خلقه و احبائه و انبيائه و رسله و المؤمنين و المؤمنات من حرام و لم يكن له من القدرة ما يخلقهم من الحلال و قد أخذ ميثاقهم علي الحلال و الطهر الطاهر الطّيّب و اللّٰه لقد نبّئت ان بعض البهائم … «2»

بحث سندي و دلالي اين حديث قبلًا بيان شد و بيان شد كه مضمون روايت خلاف وجدان است.

* … عمّن سمع زرارة يقول و ذكر مثله

(روايت قبلي است با سند ديگر)

و زاد … ان كتب اللّٰه كلّها في ما جريٰ فيه القلم في كلها تحريم الاخوات علي الاخوة، مع ما حرّم. الحديث «3».

* … عن الاصبغ ابن نباتة، عن امير المؤمنين عليه السلام في حديث ان الاشعث قال له: كيف يؤخذ من المجوس الجزية و لم ينزل عليهم كتاب و لم يبعث اليهم نبي؟ فقال: بلي يا اشعث قد انزل اللّٰه عليهم كتاباً و بعث اليهم نبيّاً و كان لهم مَلِك سكر ذات ليلة فدعا بابنته الي فراشه فارتكبها فلمّا اصبح تسامع به قومه فاجتمعوا الي بابه و قالوا: اخرج نطهّرك و نقم عليك الحد فقال: هل علمتم ان اللّٰه لم يخلق خلقاً

اكرم عليه من ابينا آدم و حوّا؟ قالوا: صدقت قال: أ ليس قد زوّج بنيه من بناته و بناته من بنيه؟ قالوا: صدقت هذا هو الدّين فتعاقدوا علي ذلك فمحي اللّٰه العلم من صدورهم و رفع عنهم الكتاب فهم الكفرة يدخلون النّار بلا حساب، و المنافقون أسوأ حالًا منهم. «4»

اين روايات قبح و ممنوعيت اين كار را بيان مي كند؛ ولي چگونگي افزايش نسل را بيان نمي كند.

گروه دوّم: دسته اي از روايات مي گويد كه با حوريه ازدواج كردند. «5»

گروه سوّم: دسته اي از روايات مي گويد كه با جنّيه ازدواج كردند. «6»

گروه چهارم: دسته اي از روايات مي گويد كه هم با حوريّه و هم با جنّيه ازدواج كرده اند. «7»

102 ادامۀ مسئلۀ 2 … 2/ 2/ 80

اين روايات متضافر و متعدد هستند و در كتب روائي و تفسير نقل شده و به حدي است كه علماء اهل سنت هم روايات ما را از طرق شيعه نقل كرده اند، از جمله تفسير المنار در ذيل آيۀ «وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ … » «8» رواياتي را نقل مي كند، پس اين نظر در بين شيعه معروف بوده است و اهل سنّت هم مي دانستند.

ولي اين روايات، علي رغم تكاثر و تضافر خالي از اشكال نيست.

اشكال اوّل: آيا ممكن است فرزندان آدم با حوريه اي ازدواج كنند كه «جسمٌ نوري» و يا جنّيّه اي كه «جسمٌ ناري» در حالي كه از نظر جنس مخالف هم هستند.

ان قلت: دربارۀ قيامت چه مي گوئيد كه معاد جسماني است و انسانها همسراني از حوريّه هم دارند هرچه در آنجا مي گوئيد در ما نحن فيه هم بگوئيد.

قلنا: ممكن است انسان از غير همجنس براي لذت جسماني استفاده كند؛ ولي فرزندي متولد نمي شود،

پس انسان كه جسمي ترابي است در بهشت از حوريّه براي لذات جسماني استفاده مي كند ولي تولّد فرزند بعيد مي باشد و حال آنكه فرض ما در اينجا تولّد فرزندان است.

اشكال دوم: اين روايات با هم متعارض هستند بعضي مي گويند صرفاً با حوريّه، بعضي مي گويند صرفاً با جنّيه و بعضي مي گويند با هر دو ازدواج كردند.

اللّٰهم الّا ان يقال: روايتي كه مي گويد حوريّه، ساكت است از جنّيّه و يا روايتي كه مي گويد جنّيّه ساكت است از حوريّه.

اشكال سوم: بعضي از اين روايات خلاف وجدان و آن چيزي است كه ما عيناً در خارج مي بينيم.

______________________________

(1) تفسير الميزان، ج 4، ص 147.

(2) ح 4، باب 3 از ابواب محرّمات نسبيّه.

(3) ح 5، باب 3 از ابواب محرّمات نسبيّه.

(4) ح 3، باب 3 از ابواب محرّمات نسبيّه.

(5) ح 1، باب 3 از ابواب محرّمات نسبيّه.

(6) ح 6، باب 3 از ابواب محرّمات نسبيّه.

(7) تفسير برهان، ذيل آيۀ 1 سورۀ نساء.

(8) ج 4، ذيل آيۀ 27 سورۀ مائده.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 120

اقوال عامّه:

چند دسته از عامه (مفسّران و مورّخان و فقهاء) متعرّض اين مسأله شده اند مفسّران در ذيل آيۀ «وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبٰا قُرْبٰاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمٰا … » «1» اين بحث را مطرح كرده اند.

چون آنها معتقدند به اينكه فرزندان آدم دوقلو به دنيا آمده اند و داستان همزاد قابيل كه زيباتر از همزاد هابيل بود و اينكه يكي از عوامل قتل هابيل حسادتي بود كه قابيل از اين كار داشت، بنابراين در ذيل اين آيه روايات مربوط به ازدواج فرزندان آدم را نقل كرده اند.

از جمله زمخشري در كشّاف «2» و از بين مورّخين ابن

اثير در الكامل «3» و طبري در تاريخ طبري «4» و مسعودي در مروج الذهب «5» به اين مسأله پرداخته اند. ابن اثير بعد از نقل قصّۀ هابيل و قابيل بيان مفصّلي دارد و ازدواج با يكديگر را ترجيح مي دهد.

طبري در تاريخش از افراد متعدّد نقل مي كند.

مسعودي مي گويد كه آدم عليه السلام كوشش كرد كه اينها با همزاد خود ازدواج نكنند ولي چون موضع اضطرار بود و راهي نداشت، هر يك با همزاد ديگري ازدواج كرد.

اهل سنت در بعضي كتابهاي فقهيشان مانند مبسوط سرخسي و در بعضي از كتابهاي حديث مانند سنن بيهقي به اين مسأله اشاره دارند. ابن ابي الحديد هم در شرح نهج البلاغه اشاره اي به آن دارد.

نكتۀ جالب توجّه اين است كه در هيچ يك از اين منابع، حديثي از پيامبر وجود ندارد، بلكه روايات را از صحابه و يا مفسّرين يا مورّخين نقل كرده اند و مستند به پيامبر نيست، بر خلاف ما كه روايات ما مستند به معصوم عليه السلام است. احتمال دارد كه ريشۀ اين مسأله (ازدواج فرزندان آدم با يكديگر) از عهدين (تورات و انجيل) باشد.

بنابراين قول مرحوم علّامۀ مجلسي كه مي فرمود مشهور بين عامه قول اول است درست است.

بررسي قول اوّل و دوم:

قول اوّل دو روايت داشت كه دلالتش صريح بود، امّا سندش غير معتبر؛ ولي ظاهراً موافق كتاب اللّٰه و در قول دوم روايات متضافر و بعضي صحيح السند، موافق با شهرت و مخالف عامّه؛ ولي مخالف ظاهر كتاب اللّٰه بود.

بين اين دو قول چه كنيم؟ آيا ظاهر كتاب را بگيريم يا شهرت را.

در اينجا لا يبعد كه كسي بگويد، چون از آن مواردي است كه يُرَدُّ علمه الي اهله و از احكام

عمليّه اي نيست كه مبتليٰ به باشد، لذا توقّف مي كنيم و اگر در اين مورد سؤال شود، اينطور نيست كه جوابي نداشته باشيم، بلكه مي گوئيم دو دسته روايت نقل شده است و هر دو قول را نقل مي كنيم. ممكن است كسي بگويد قول دوم قوي تر است و لذا خيلي ها به آن تمايل دارند؛ ولي لو لا مخالفت ظاهر كتاب قول دوم ترجيح دارد.

تا اينجا دو قول معروف را مطرح كرديم و قائل به توقّف شديم.

قول سوم: نكاح ابناء آدم با نسل ديگري از انسان بوده است

منتهي انسانهائي كه قبل از آدم بوده و منقرض نشده بودند. براي اين مطلب سه قرينه ذكر شده است.

1- اقوال مورّخين از جمله ناسخ التواريخ كه مي نويسند، قبل از آدم انسانها و تمدّنها و سلاطين متعدّدي بوده اند، و شايد قرآن هم در آيۀ «قٰالُوا أَ تَجْعَلُ فِيهٰا مَنْ يُفْسِدُ فِيهٰا وَ يَسْفِكُ الدِّمٰاءَ» «6» به اين مسأله اشاره داشته باشد، زيرا اگر انساني قبل از آدم نبود، ملائكه از كجا مي دانستند كه او خون ريز است؟

2- علم امروز مي گويد كه انسانها از ميليونها سال پيش وجود داشتند درحالي كه هبوط آدم را به چند هزار سال قبل برمي گردانند.

3- روايات متعدّدي داريم كه مي گويد قبل از آدم، انسانهائي بوده اند از جمله رواياتي است كه مرحوم صدوق در كتاب توحيد و كتاب خصال دارد.

در خصال از امام باقر عليه السلام نقل مي كند:

* بلي و اللّٰه لقد خلق اللّٰه تبارك و تعالي الف الف عالم و الف الف آدم أنت في آخر تلك العوالم و اولئك الآدميّين «7».

در توحيد صدوق «8» نيز مطلب نقل شده است.

صاحب تفسير المنار همين روايت صدوق و روايت ديگري را از امام صادق عليه السلام نقل كرده است:

* إنّ للّٰه تعالي

اثني عشر الف عالم كل عالم منهم اكبر من سبع سماوات و سبع ارضين ما يري عالم منهم أنّ للّه عزّ و جلّ عالماً غيرهم «9».

بنابراين مطابق اين نظريّه قبل از آدم انسانهائي بوده اند و ما اوّلين

______________________________

(1) آيۀ 27، سورۀ مائده.

(2) كشاف، ج 1، ص 624.

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 2، ص: 120

(3) الكامل، ج 1، ص 541.

(4) تاريخ طبري، ج 1، ص 92.

(5) مروج الذهب، ج 1، ص 31.

(6) آيۀ 30، سورۀ بقره.

(7) آخرين حديث كتاب خصال.

(8) ح 2، باب 38.

(9) تفسير المنار، ج 4، ص 325.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 121

انسان روي زمين نيستيم و دليلي نداريم كه تمام انسانهائي كه قبل از آدم بوده اند منقرض شده باشند. بنابراين ممكن است ازدواج فرزندان آدم با بقاياي انسانهاي پيشين صورت گرفته باشد، البتّه دليلي بر اين مطلب نداريم ولي قول سوم مشكل ازدواج حوريه با انسان را كه تولّد فرزند از آن ممكن نبود، حل مي كند؛ ولي مشكل مخالفت ظاهر كتاب اللّٰه كه در قول دوم بود در قول سوم هم بقوّت خويش باقي است.

ان قلت: آدم اوّلين انسان روي زمين نبوده و قبل از او انسانهاي ديگري بوده اند، اين مطلب با جمله اي كه حضرت علي عليه السلام در خطبۀ اشباح دارد نمي سازد:

فلمّا مهّد ارضه و انفذ امره، اختار آدم خيرةً من خلقه و جعله اوّل جبلّته «1».

قلنا: اگر به معني «جبلّة» مراجعه شود جواب روشن مي شود، كوه و جمعيّت هاي زياد را «جبلّة» مي گويند، معني ديگر جبلّة طبيعت (فطرت) است و فطرت

انسان هم مانند كوه قابل جابجائي نيست.

جبلّة به معناي انسان برجسته هم آمده است و منافات ندارد كه انسانهاي ديگري قبل از آدم بوده اند ولي انسان برجسته نبودند.

هذا غاية ما في الباب و ما اصراري در انتخاب يكي از اقوال نداريم چون مربوط به شريعت نيست و نيازي به فتويٰ ندارد و توقّف مي كنيم.

[مسألۀ 3 (وطء الشبهة)]

اشاره

103 مسئلۀ 3 (وطء الشبهة) … 3/ 2/ 80

مسألة 3: المراد بوطء الشبهة الوطء الّذي ليس بمستحق مع عدم العلم بالتحريم، كما اذا وطاء اجنبيّة باعتقاد أنّها زوجته، أو مع عدم الطريق المعتبر عليه بل أو الاصل كذلك، و مع ذلك فالمسألة محل اشكال (صورت دوم كه شك دارد محل اشكال است كه آيا وطي به شبهه است يا نه)

و يلحق به (وطي به شبهه)

وطء المجنون و النائم و شبههما (اي غير بالغ)

دون السكران اذا كان سكره بشرب المسكر عن عمدٍ و عصيان.

عنوان مسأله:

اين مسأله در مورد وطي به شبهه است كه مسئلۀ بسيار مهمّي است و در همه جاي فقه با مسئلۀ ولد شبهه برخورد مي كنيم. مرحوم امام در اين مسأله سراغ مصداق وطي به شبهه مي رود، چون حكم آن را در مسئلۀ قبل با يك كلمه بيان كردند (و يلحق به ولد الشبهه) و در اينجا بحث صغروي مي كنند؛ ولي ما هم كبروي بحث مي كنيم و هم صغروي.

صور مسأله:
اشاره

مرحوم امام (ره) چهار صورت را متذكّر شده اند:

1- آنجائي كه علم دارد. 2- مجنون و نائم و صغير. 3- جائي كه شك به زوجيّت داشته باشد و وطي كند. 4- سكراني كه عمداً مست شده است.

مرحوم امام دو صورت اوّل را از مصاديق مسلّم وطي به شبهه گرفته اند؛ ولي دو مورد آخر را از موارد مشكوك برشمرده اند.

المسألة في مقامين:

در مسأله در دو مقام بحث مي كنيم:

مقام اوّل: وطء الشبهة يلحق بالنسب (كبري)
اشاره

فقهاء در مورد حكم، مسأله را مسلّم گرفته اند، (ارسلوه ارسال المسلّمات) صاحب جواهر در مورد وطي به شبهه حدوداً دوازده صفحه صحبت مي كند كه فقط يك خط در مورد كبري و بقيه در مورد صغري است، عبارت جواهر چنين است:

و كذا يثبت النسب مع الشبهة اجماعاً بقسميه «2»

مرحوم آقاي حكيم در مستمسك ذيل كلام صاحب عروة جملۀ كوتاهي در مورد حكم مسأله بيان مي كند و سپس شش صفحه در مورد موضوع وطي به شبهه بحث مي كند.

مرحوم شهيد ثاني در مسالك خيلي كوتاه تر از صاحب جواهر حكم را بيان مي كند و مي فرمايد:

و يلحق به وطء الشبهة و المراد به … «3»

ادلّه:

دلايل اين مسأله چيست؟

1- اجماع.

2- شمول عمومات.

3- عدم شمول روايات.

ولدي از وطي شبهه متولد شده است عنوان ولد بر او صادق است و ولد حرام هم نيست، پس عناوين شامل او مي شود.

ما در فرزند نامشروع روايت داريم كه شارع نسب را قبول نكرده،

(الولد للفراش و للعاهر الحجر)

؛ ولي در مورد وطي شبهه چنين گفته نشده است و عموماتي كه در تمام ابواب داريم شامل وطي به شبهه مي شود و روايات نافيه مخصوص زناست.

______________________________

(1) خطبۀ 91 نهج البلاغه.

(2) ج 29، ص 244.

(3) مسالك، ج 7، ص 202.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 122

مقام دوم: ما الوطء بالشبهة؟ (صغري)
اشاره

در موضوع مسأله بحث زيادي مطرح است. موارد مسلّمي دارد كه همه آن را قبول دارند و موارد مشكوكي هم دارد كه محلّ دعوا است.

موارد وطي شبهه:

مجموعۀ آن ده مورد است:

1- اذا وطء امرأة مع اعتقادٍ قطعي انّها امرأته.

2- اذا وطئها مع قيام دليل شرعي معتبر (مثلًا دو شاهد عادل شهادت دادند كه صيغه خوانده شده است و وطي حاصل شد، ولي بعداً معلوم شد كه عقد خوانده نشده بود).

3- اذا وطئها مع قيام اصل شرعي كالاستصحاب (مثلًا در عدّۀ رجعي فكر مي كرد كه عدّه اش تمام نشده است، بمقتضاي استصحاب رجوع نموده و وطي كرد، ولي بعداً معلوم شد كه عدّه تمام شده).

4- اذا وطئها مع الظّنّ غير المعتبر (مثلًا گمان مي كرد كه عقد خوانده شده و وطي كرد. اين ظن غير معتبر است كه بعضي آن را وطي به شبهه مي دانند و بعضي نمي دانند).

5- اذا وطئها مع الشك أو الوهم (مثلًا وطي كرده در حالي كه شك داشته يا احتمال مي داده كه زوجۀ اوست).

6- اذا وطء امرأة يعلم حرمتها عليه اكراهاً و جبراً (مثلًا مردي زني را تهديد كند و وطي كند، از ناحيۀ زوج زنا به عنف است ولي از ناحيۀ زوجه وطي به شبهه است يا شخص ثالثي زن و مردي را وادار به وطي كند).

7- اذا واقعها اضطراراً (حديثي در كتاب حدود داشتيم كه زني متّهم به زنا با مردي بود كه از باب اضطرار زن راضي به وطي شده بود).

8- اذا واقعها في حال الجنون أو في حال الصغر، (حالي كه مكلّف نيست).

9- اذا واقعها في حال النّوم (ذاتاً مكلّف است ولي موقّتاً حالت نوم دارد كه تكليف را برمي دارد).

10- اذا

واقعها في حال السكردو صورت دارد، يكي عمدي و ديگري غير عمدي است (اين شاخه از مسأله ملحق به وطي به شبهه است).

البتّه همۀ اين موارد را مي توان در چند عنوان خلاصه كرد:

1- عنواني كه حجّت شرعي دارد (يقين، اصل يا دليل شرعي).

2- عنواني كه احتمال حجّت شرعي مي دهد (ظن، شك، وهم).

3- غير مكلّف (غير بالغ، نائم، مجنون، سكران).

4- اضطرار، اكراه و اجبار.

104 ادامۀ مسئلۀ 3 … 4/ 2/ 80

تعريف وطي به شبهه:

مرحوم صاحب جواهر از افراد مختلف براي وطي به شبهه سه تعريف نقل مي كند:

تعريف اوّل:

انّه (وطي به شبهه) الوطء الذي ليس بمستحقّ في نفس الامر مع اعتقاد فاعله الاستحقاق او صدوره عنه بجهالة مغتفرةٍ في الشرع (جاهل قاصر) او مع ارتفاع التكليف (مكره، نائم، مجنون، مضطر) بسبب غير محرّم (سكران عن عمد) «1».

تعريف دوم:

انّه الوطء الذي ليس بمستحق مع ظن الاستحقاق «2» (كه تمام احكام ظن را ظاهراً شامل مي شود، امّا مواردي مثل اجبار و اضطرار و اكراه و نائم داخل در مسأله نيست).

تعريف سوم:

الوطء الّذي ليس بمستحقّ مع عدم العلم بالتحريم «3» (عدم العلم، شك و وهم را هم شامل مي شود).

اين تعاريف بعضي ظن و بعضي عدم العلم و بعضي تمام موارد را شامل مي شود. در برابر تمام اين تعاريف سؤالي مطرح است. مأخذ اين تعاريف كجاست؟

آيا معني لغوي شبهه است يا معني شرعي؟ اينها ادّعاهائي بدون دليل است و عقيدۀ ما اين است كه از راه خوبي به مسئلۀ وطي به شبهه وارد نشده اند. كلمۀ وطي به شبهه در هيچ روايتي نيست بلكه در معاقد اجماعات است، و بيان خواهيم كرد كه ظاهراً اجماع مدركي است و به درد ما نمي خورد، البتّه حديث

مرسله اي كه در آن لفظ وطي به شبهه آمده است و فقط دو مورد از ده مورد را شامل مي شود، وجود دارد:

* و رواه علي بن ابراهيم في تفسيره مرسلًا الّا انّه قال: ستّة نفر،

شش نفر را نزد عمر بردند، عمر دستور داد كه همه را حد بزنند، علي عليه السلام حاضر بود و فرمود كه اين حد درست نيست و دستور داد

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 244.

(2) جواهر، ج 29، ص 248.

(3) جواهر، ج 29، ص 248.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 123

يكي را رجم كردند، ديگري را حد زدند و ديگري را نصف حد زدند، چهارمي را معاف كرد و پنجمي را فرمود تعزير كنيد. حضرت تك تك موارد را توضيح داده و در مورد پنجمي فرمود:

ثمّ قال: و امّا الخامس فكان ذلك عنه بالشبهة فعزّرناه و ادّبناه. «1»

منظور از شبهه چيست؟ در روايت تفسيري در مورد آن نشده است، احتمالًا مربوط به جائي است كه شخص مقصّر بوده (صورت ظنّ و شك) كه حدّ زنا ندارد ولي تعزير و تأديب دارد، و الّا اگر قاصر بود، تعزير نداشت. اگر اين حديث سندي داشت في الجمله مشكل را حل مي كرد، البتّه فقط در موارد محدود.

پس كاري با تفسير كلمۀ وطي به شبهه نداريم، چون وقتي به دنبال تفسير كلمه مي رويم كه يا در آيه باشد يا در روايت يا در معقدِ اجماعِ تعبّدي؛ ولي هيچ يك در اينجا نيست پس تفسير وطي به شبهه را كنار مي گذاريم.

ان قلت: اگر چنين است چرا كلمۀ وطي به شبهه را مرتّباً تكرار مي كنيد؟

قلنا: منظور ما از وطي به شبهه همان عناوين عشره است. و اين لفظ بار

فقهي ندارد. كليد حل مسأله اين است كه احكامي را كه دربارۀ نسب صحيح و زنا هست، در نظر بگيريم و ببينيم احكام اين عناوين عشره با احكام نكاح صحيح مطابق است يا با احكام زنا.

طريقۀ ورود به مسأله:
اشاره

زنا و نكاح احكامي دارد و براي ملحق كردن وطي به شبهه به نكاح، بايد اين احكام را بررسي كنيم.

تفاوت بين نكاح و زنا:

چهار فرق است كه بين زنا و نكاح بيان كرده اند:

1- حد: زنا حد دارد و نكاح حد ندارد.

2- مهر: زنا مهر ندارد ولي نكاح مهر دارد.

3- عدّه: زنا عدّه ندارد (البته محل بحث است كه بعضي عدّۀ آن را يك حيض مي دانند) ولي نكاح عدّه دارد.

4- نسب: زنا نسب درست نمي كند (للعاهر الحجر) ولي نكاح نسب دارد.

105 ادامۀ مسئلۀ 3 … 5/ 2/ 80

راه بررسي:
اشاره

اكنون كه مي خواهيم بگوئيم وطي به شبهه ملحق به نكاح است بايد ببينيم در چند مورد از اين احكام ملحق به نكاح است؟

براي بررسي اين احكام در مورد وطي به شبهه دو راه داريم:

1- از طريق قاعده. 2- از طريق روايات خاصّۀ پراكنده، كه في الجمله مسأله را بيان مي كند.

1- از طريق قاعده:
اشاره

هل وطء الشبهة بحكم العقد في جميع هذه الاحكام الاربعة؟

در اينجا چهار حكم عمده داريم:
1- حد:

وطي به شبهه ملحق به نكاح است و حد ندارد مگر آنجائي كه حجّت شرعيّه نداشته است مثلًا احتمال مي داد كه شوهرش مرده و شوهر كرد، در اينجا استصحاب مي گويد كه شوهر نمرده است و حجّت شرعي ندارد، پس اگر معلوم شد كه شوهر زنده است، زن را حد مي زنيم و يا مثلًا مست عصياني عمدي كه مي دانست اگر مست شود سراغ اين موارد مي رود، معذور نيست پس قاعده اقتضا مي كند كه در تمام مواردي كه معذور است حدّ شرعي ندارد (وطء الشبهه ملحق بالنكاح في الموارد التي هو معذور بمقتضي القواعد).

2- مهر:

روايت مي گويد:

لا مهر لبغيٍّ

، امّا كسي كه خطائي كرده و در خطايش معذور بوده، محترم است و بغيّ نيست و لذا بايد مهريّه بدهد (مهر المثل) و در مواردي كه معذور نيست مهر ندارد و عنوان بغي صدق مي كند.

3- عدّه:
اشاره

علما اجماع دارند كه در موارد وطي به شبهه عدّه هست. صاحب جواهر مي فرمايد: لا خلاف فيه و لا اشكال «2»، دليل مسأله غير از اجماع روشن است، چون اگر نطفه اي منعقد شود حلال و محترم است و لذا عدّه دارد و امّا در مواردي كه معذور نبود حكم زنا دارد.

آيا زنا عدّه دارد؟

اين مسأله محلّ بحث است، مرحوم صاحب عروه «3» در اين باره بحثي دارد. ايشان مي فرمايد رواياتي داريم كه مي گويد بايد عدّه نگه دارد: «و الاحوط الاولي ان يكون بعد استبراء رحمها بحيضةٍ من مائه». (يك بار حائض شود براي او كافي است) ايشان مي خواهد بفرمايد كه عدّه مستحبّ است و يا بدون عدّه كراهت دارد ولي ما قائل به احتياط هستيم.

مرحوم شهيد ثاني مي فرمايد: اگر عدّه نگه ندارد و فرزندي متولد شود معلوم نيست كه از اوست يا نه.

______________________________

(1) وسائل، ج 18، ح 17، باب 1 از ابواب حدّ زنا.

(2) جواهر، ج 32، ص 246.

(3) عروه، احكام نكاح، فصل 4، مسئلۀ 17، ص 823.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 124

بحث ما در عدّۀ زنا نيست، بلكه در عدّۀ وطي به شبهه است كه گفتيم مثل عدّۀ زنان مزوّجه است و لذا بحث عدّۀ زانيه در جاي خودش بحث خواهد شد.

4- نسب:

المشهور الحاق النسب في جميع احكام، حتّي الارث، ما در مسئلۀ نكاح، زنا را به نسب ملحق كرديم؛ پس وطي به شبهه را هم ملحق مي كنيم و

«للعاهر الحجر»

در اينجا جاري نيست، چون اب و ابن وام … صادق است و شارع نفي نسب نكرده است، پس ولد شبهه ملحق به ولد نكاح است، در حضانت، ارث، نكاح، … البتّه در مواردي كه معذور است تمام احكام نكاح جاري است و در جائي كه معذور نيست احكام زنا جاري مي شود.

نتيجه:

طبق قاعده در بررسي احكام، وطي به شبهه به نكاح ملحق مي شود، به شرط اينكه معذور باشد.

جمع بندي:

تعاريف را كنار گذاشتيم و گفتيم مشكلي را حل نمي كند چون در كتاب و سنّت وطي به شبهه نداريم پس بايد سراغ احكام برويم و از طريق قاعده وارد شويم كه علي القاعده در آنجائي كه معذور است، ملحق به نكاح مي شود.

106 ادامۀ مسئلۀ 3 … 8/ 2/ 80

2- روايات خاصّه:

در اين روايات كلمۀ وطي به شبهه نيست، ما هستيم و مصاديق آن، و حتّي تمام احكام هم در يك روايت بيان نشده است، بلكه در روايات يا بيان حكم عدّه، يا مهريّه، يا حكم ولد و يا عدم حد شده است. اسناد بعضي از اين روايات، معتبر، و بعضي مشكل دارد؛ ولي اگر اين روايات را كنار هم بگذاريم شايد بتوانيم يك قانون كلّي كه در كلمات علماء آمده و از قواعد استفاده كرديم، از آن استخراج كنيم.

از طرف ديگر، تمام مصاديق شبهه در اين روايات نيست، بلكه غالباً مسئلۀ جهل است، و گاهي جنون. اين روايات عمدتاً در سه باب آمده است:

* … عن زرارة، عن ابي جعفر عليه السلام قال: اذا نعي الرجل الي اهله أو خبّروها انّه طلّقها فاعتدّت ثم تزوّجت فجاء زوجها بعد، فانّ الاوّل احقّ بها من هذا الرجل، دخل بها او لم يدخل بها

(زوج اوّل)

، و لها من الآخر المهر بما استحلّ من فرجها، قال: و ليس للآخر ان يتزوّجها ابداً «1»

(چون ازدواج به ذات بعل عن جهلٍ مع الدخول است).

در روايت فقط مسئلۀ مهر بيان شده است و در مورد ولد و عدّه صحبتي نيست، منتهي بحث در اين است كه آيا اين روايت معذور و غير معذور را شامل مي شود (عام) يا مواردي را شامل مي شود كه

دليل شرعي داشته باشد (خاص)؟

ظاهراً شامل جائي است كه دليل شرعي دارد و معذور است، پس اين روايت از دو جهت محدود است، از جهت حكم فقط شامل حكم مهر است و از نظر مورد هم شامل موردي است كه دليل و حجت شرعي دارد.

* … عن محمّد بن مسلم، عن ابي جعفر عليه السلام قال: سألته عن رجلين شهدا علي رجلٍ غايب عند امرأته انّه طلّقها فاعتدّت المرأة و تزوّجت ثمّ انّ الزوج الغائب قدم فزعم

(اي علم)

انّه لم يطلّقها فاكذب نفسه احد الشّاهدين، فقال: لا سبيل للاخير عليها

(چون نكاح به ذات بعل است)

و يؤخذ الصداق من الذي شهد فيردّ علي الاخير، و الاوّل املك بها و تعتدّ من الاخير و لا يقرّبها الاوّل حتّي تنقضي عدّتها «2».

در اين روايت حكم مهريّه و عدّه بيان شده است و معلوم مي شود كه مهريّه ثابت است و زن بايد عدّه نگه دارد و مورد روايت در جائي است كه شخص از طريق معتبر اقدام كرده است.

* … عن محمّد بن قيس قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عن رجل حسب اهله انّه قد مات او قتل فنكحت امرأته و تزوّجت سرّيته

(كنيزش)

و ولدت كل واحد منهما من زوجها فجاء زوجها الاوّل و مولي السّريه، قال: فقال: يأخذ امرأته فهو احقّ بها و يأخذ سرّيته و ولدها

(چون از كنيز او استيلاد شده است)

أو يأخذ

(مولي)

رضا من ثمنه «3»

(اي ولد).

ذيل روايت به اين معني است كه مولي ثمن ولد را از شوهر كنيز مي گيرد؛ ولي ما قاعده اي داريم كه ولدِ شخص حرّ نمي تواند عبد باشد، پس در ما نحن فيه، حدّ اكثر اين است كه وطي به شبهه بوده، و چون

ولد، حر شده است (در واقع منفعت مولي فوت شده است) مولي بايد ثمن بچّه را (اگر عبد بود چه قيمتي داشت) بگيرد. پس مولي ولد را به عنوان گروگان براي اخذ ثمن نگه مي دارد.

طبق اين تفصيل ولد، مال شوهر كنيز مي شود. پس از اين روايت فقط حكم الحاق ولد استفاده مي شود.

* … عن زرارة، عن ابي جعفر عليه السلام قال: اذا نعي الرجل الي اهله او خبّروها انّه قد طلّقها فاعتدّت ثم تزوّجت فجاء زوجها الاوّل، قال:

______________________________

(1) ح 1، باب 37 از ابواب عدد.

(2) ح 2، باب 37 از ابواب عدد.

(3) ح 3، باب 37 از ابواب عدد.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 125

الاوّل احقّ بها من الآخر دخل بها او لم يدخل بها، و لها من الآخر المهر بما استحلّ من فرجها «1»

(اين روايت در واقع همان روايت قبلي زرارة است).

* … عن ابي بصير و غيره، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام انّه قال في شاهدين شهدا علي امرأة بانّ زوجها طلّقها أو مات عنها فتزوّجت ثم جاء زوجها، قال: يضربان الحدّ

(به معني تعزير است چون در اين مورد حد نداريم)

و يضمّنان الصداق للزوج بما غرّاه ثم تعتدّ و ترجع الي زوجها الاوّل «2».

اين روايت حكم صداق و مهر را بيان مي كند و مورد هم در جائي است كه طريق معتبر دارد.

* … عن ابن بكير او عن ابي العباس، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في المرأة تزوّج في عدّتها، قال: يفرّق بينهما و تعتدّ عدّة واحدة منهما جميعاً «3»

(ممكن است طريق شرعي داشته باشد يا احتمال مي داده است؛ ولي تعمّد محض را شامل نمي شود).

شاهد در اين است كه مقدار باقي ماندۀ از

عدّۀ زوج اوّل با عدّۀ وطي به شبهه تداخل مي كند، پس وطي به شبهه عدّه دارد، منتهي از نظر مورد، احتمال دارد كه عام باشد و جائي را هم كه دليل معتبر شرعي ندارد شامل شود.

107 ادامۀ مسئلۀ 3 … 9/ 2/ 80

* … عن زرارة، قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عن امرأة نُعي اليها زوجها فاعتدّت

(عدّۀ وفات)

فتزوّجت فجاء زوجها الاوّل ففارقها و فارقها الآخر، كم تعتدّ للنّاس؟ قال: بثلاثة قروء

(حيض)

و انّما يستبرأ رحمها بثلاثة قروء، تحلّها للنّاس كلّهم، قال زرارة: و ذلك أنّ اناساً

(فقهاء عامّه)

قالوا: تعتدّ عدّتين لكل واحدةٍ عدّة، فأبي ذلك أبو جعفر عليه السلام و قال: تعتدّ ثلاثة قروء فتحلّ للرجال «4».

نكاتي از اين حديث استفاده مي شود:

نكتۀ اوّل: روايت مي گويد عدّۀ واحده بجا مي آورد. آيا اين عدّه مربوط به شوهر اوّل است يا شوهر دوم؟ روايت دو احتمال دارد:

1- عدّه براي شوهر اوّل است و دومي كه وطي به شبهه است، عدّه نمي خواهد (شاهدي بر بحث ما نيست).

2- ادغام دو عدّه (وطي به شبهه و طلاق) كه اگر چنين باشد، شاهد براي بحث ما است.

و لكنّ الإنصاف: ظاهراً تداخل عدّتين است، چون راوي مي گويد كه اهل سنّت دو عدّه قائل هستند و امام مي فرمايد دو عدّه متداخل هستند.

نكتۀ دوم: اهل سنّت هم مسئلۀ وطي به شبهه را مثل نكاح مي دانند بلكه شديدتر، به طوري كه دو عدّه قائلند، يك عدّه براي طلاق شوهر اوّل و يك عدّه براي وطي به شبهه از شوهر دوم.

نكتۀ سوم: آيا اين زن از طريق معتبر باخبر شده يا اينكه اعم از طريق معتبر و غير معتبر؟ اگر بگوئيم مراد عام است (طريق معتبر و غير

معتبر)، بسياري از شقوق مسأله را شامل مي شود و اگر بگوئيم خاصّ است، فقط شامل طرق معتبر مي شود. روايت از اين جهت در مقام بيان نيست و بعيد نيست كه بگوئيم مراد خاصّ است.

* … عن يونس عن بعض اصحابه

(حديث مرسله است)

في امرأة نعي اليها زوجها فتزوّجت ثم قدم زوجها الاوّل فطلّقها و طلّقها الآخر

(دومي كه طلاق لازم ندارد، پس منظور طلاق لغوي به معني رها كردن است)

، فقال ابراهيم النخعي: عليها ان تعتدّ عدّتين، فحملها زرارة الي ابي جعفر عليه السلام فقال: عليها عدّة واحدة. «5»

* … عن جميل عن بعض اصحابه

(روايت مرسله است)،

عن احدهما

(امام باقر يا امام صادق) عليه السلام

في المرأة تزوّج في عدّتها قال:

يفرّق بينهما و تعتدّ عدّة واحدة منهما جميعاً

(صراحت دارد كه عدّه براي هر دو است، هم وطي به شبهه و هم عدّه اي كه در آن بوده است)

و ان جاءت بولد لستّة أشهر أو اكثر فهو للاخير و ان جاءت بولد للاقل من ستّة اشهر فهو للاوّل. «6»

ظاهراً نكته اش اين است كه فراش موجود فعلي، دوّمي است، و ولد شبهه حكم فراش دارد، اگر شش ماه يا بيشتر باشد كه به دومي بخورد، دومي مقدّم است، امّا اگر به فراش دوّم نخورد (مثلًا پنج ماهه ولدي آورد) معلوم مي شود كه براي فراش اوّل است. روايت صريحاً ولد را منتسب مي داند و تمام احكام ولد را در وطي شبهه جاري مي داند.

تا اينجا نُه حديث بيان شد كه بعضي حكم عده، بعضي حكم مهر و بعضي حكم ولد را بيان مي كرد، دو حديث ديگر هم داريم كه در باب شبهه به معني اشتباه نيست، بلكه براي اكراه و اجباري است كه از مصاديق

وطي به شبهه قرار داديم.

______________________________

(1) ح 4، باب 37 از ابواب عدد.

(2) ح 5، باب 37 از ابواب عدد.

(3) ح 6، باب 37 از ابواب عدد.

(4) ح 1، باب 38 از ابواب عدد.

(5) ح 2، باب 38 از ابواب عدد.

(6) ح 14، باب 17 از ابواب مصاهرات.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 126

* … عن محمّد بن عمرو بن سعيد، عن بعض اصحابنا

(حديث مرسله است ولي معمول بها است)

قال: أتت امرأة الي عمر فقالت: يا امير المؤمنين انّي فجرت فاقم فيّ حدّ اللّٰه، فأمر برجمها و كان علي عليه السلام حاضراً فقال له: سلها كيف فجرتِ؟ قالت: كنت في فلاة من الارض فأصابني عطش شديد، فرفعت لي خيمة فأتيتها فأصبت رجلا اعرابياً، فسألته الماء فأبي عليّ أن يسقيني الّا ان امكنّه من نفسي، فولّيت منه هاربة، فاشتدّ بي العطش حتّي غارت عيناي و ذهب لساني، فلمّا بلغ منّي

(در آستانۀ مرگ قرار گرفتم)

أتيته فسقاني و وقع عليّ، فقال له عليٌّ عليه السلام: هذه الّتي قال اللّٰه عزّ و جلّ:

«فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بٰاغٍ وَ لٰا عٰادٍ» * هذه غير باغية و لا عادية اليه فخلِّ سبيلها

(بگذار برود)

، فقال عمر: لو لا علي لهلك عمر. «1»

در اينجا تنها حكم عدم حدّ است، پس وقتي حدّي نباشد، زنا نيست و وقتي زنا نبود بالملازمه نسب، و مهر و عدّه هست.

* محمّد بن محمّد المفيد في الارشاد

(سند ندارد)

قال: روي العامة و الخاصّة

(حديثي است مشهور بين شيعه و اهل سنّت كه شهرتش قابل توجه است)

انّ امرأة شهد عليها الشهود انّهم وجدوها في بعض مياه العرب مع رجل يطأها و ليس ببعل لها، فأمر عمر برجمها، و كانت ذات بعل

(رجم زن شوهردار در

جائي است كه همسرش صبح و شام با اوست؛ ولي زني كه در بيابان است شرايط رجم را ندارد)

فقالت: اللّٰهم انّك تعلم أنّي بريّةٌ، فغضب عمر و قال: و تجرح

(تُكَذِّبُ)

الشهود ايضاً؟! فقال امير المؤمنين عليه السلام: ردّوها و اسألوها فلعلّ لها عذراً، فردت و سُئلت عن حالها، فقالت: كان لاهلي ابل فخرجت مع ابل اهلي و حملت معي ماء و لم يكن في ابلي لبن، و خرج معي خليطنا و كان في ابلٍ له، فنفد مائي فاستسقيته فأبي أن يسقيني حتّي امكّنه من نفسي فأبيت، فلمّا كادت نفسي أن تخرج امكنته من نفسي كرهاً، فقال امير المؤمنين عليه السلام: اللّٰه اكبر «فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بٰاغٍ وَ لٰا عٰادٍ فَلٰا إِثْمَ» فلمّا سمع عمر ذلك خلّي سبيلها. «2»

جمع بندي: مجموعاً يازده روايت نقل كرديم. بعضي در مورد اكراه، بعضي در مورد يقين و بعضي در مورد ظنّ است، بعضي حكم نسب، بعضي حكم حد و بعضي حكم مهر را بيان مي كند. اگر همه را به هم ضميمه كنيم و از مورد، الغاء خصوصيت كنيم از مجموع، يك قاعدۀ كليّه استخراج مي شود.

لا يبعد، در تمام مواردي كه وطي به شبهۀ معذور است (هشت مورد از ده مورد) احكام عقد صحيح جاري است (مهر، نسب، عده، و عدم حد)

اضف الي ذلك: اگر مقتضاي قاعده را به آن ضميمه كنيم ديگر اشكالي در مسأله باقي نمي ماند و نياز به الاحوط نيست و احكام نكاح صحيح جاري مي گردد.

108 ادامۀ مسئلۀ 3 … 10/ 2/ 80

بقي هنا امورٌ:
الامر الاوّل: در وطي به شبهه نسبت به مواردي كه شخص معذور نيست چه حكمي جاري مي كنيم؟

آيا احكام زنا جاري مي شود؟ بعنوان مثال اگر زن، ظنّي پيدا كند كه شوهرش از دنيا رفته يا او را طلاق داده و با اين ظن،

شوهر كند، ولي بعداً معلوم شود كه شوهرش نمرده يا او را طلاق نداده، امر او چگونه است؟

مرحوم صاحب جواهر «3» اين مسأله را در جواهر مطرح و حقّ مسأله را ادا كرده است.

اين مسأله شقوقي دارد:

1- ظنّ معتبر باشد (دو شاهد عادل)، در اين صورت بلا اشكال داخل در وطي به شبهه بوده و ولد ملحق به نسب صحيح و تمام احكام نكاح ثابت است.

2- ظنّ غير معتبر باشد كه دو حالت دارد:

الف) مي داند ظنّ غير معتبر است و به ظنِّ غير معتبر نبايد اعتنا كرد (عالمٌ بالحكم و الموضوع)، در اين صورت اگر ازدواج كند زناست و تمام احكام زنا جاري مي شود.

ب) نمي داند كه شرعاً اين كار جايز نيست و لو قادر بر فحص هم بوده ولي سؤال نكرده است (جاهل قاصر يا جاهل مقصّر)، ظاهر كلام علما اين است كه اين قسم را داخل در وطي شبهه دانسته و آن را زنا نمي دانند، اطلاق بعضي از روايات هم اين مورد را شامل مي شود.

صاحب جواهر در اينجا شاهد خوبي مي آورد و مي فرمايد:

بسياري از مذاهب باطله نكاحهائي دارند كه در شرع اسلام باطل است (مثلًا نكاح با امهات و اخوات در مذهب مجوس) فقهاء اينها را ملحق به نسب صحيح دانسته اند، با اينكه مقصّر بوده و دنبال مسأله نرفته است تا آن را بياموزد، پس اين دليل مي شود كه در صورت مقصّر بودن هم، وطي به شبهه است. همچنين حديث

«لكل قومٍ نكاح»

هم شاهد ديگري است. حتّي در ميان مسلمين گاه مطلّقۀ ثلاث

______________________________

(1) وسايل، ج 18، ح 7، باب 18 از ابواب حدّ زنا.

(2) ح 8، باب 18 از ابواب حدّ زنا.

(3) ج 29، ص

256.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 127

در مجلس واحد و يا كسي كه طواف نساء نكرده است، نكاح مي كند، در عين اينكه باطل است و مي توانسته است بپرسد؛ ولي با اين حال فرزندان او را ولد الزنا نمي دانيم، بلكه نسب آنها صحيح است.

امام (ره) در كلام خود در اين قسمت چنين مي فرمايد:

كما اذا وطأ اجنبيّة باعتقاد انّها زوجته، او مع عدم الطريق المعتبر عليه بل أو الاصل كذلك (كه امام اين را وطي به شبهه مي داند)

و مع ذلك فالمسألة محل اشكال، چون راهي داشته و دنبال راه نرفته است مسئول است و مجازات دارد. ولي ظاهر اطلاقات ادلّه و كلمات علماء اين است كه صدق زنا نمي كند پس ما بر خلاف امام مثل صاحب جواهر مي گوئيم كه لا اشكال فيه.

الامر الثاني: هل فرق بين الاعمي و غيره في وطي الشبهه؟

مشهور و معروف، عدم فرق است مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

فلا فرق في حكم الشبهة بين الاعمّي و غيره «1» خلافا للشيخين (شيخ مفيد و شيخ طوسي) و ابن البراج كه قائل شده اند به اين كه ميان اعمي و غير اعمي فرق است و گفته اند كه اگر اعمي ادّعاي وطي به شبهه كند قبول نمي شود، ولي از غير اعمي قبول مي شود، چون اعمي مي فهمد كه نبايد مبتليٰ به شبهه شود و بايد احتياط كند (مثل اينكه بينا در جوي آب مي افتد ولي اعمي نبايد بيافتد چون احتياط مي كند).

لانه يجب عليه التحفظ و مع التحفّظ لا يقبل الشبهة منه.

علّت ديگر اينكه اگر ما اعمي را معذور بدانيم هر اعمائي كه زنا كند بهانه مي آورد كه من نديدم (و كان ذريعة الي الزنا)

پس نكتۀ مهم اين است كه خلط ميان مقام ثبوت و اثبات شده است، ما در مقام ثبوت

بحث مي كنيم ولي اعمي در مقام اثباتي است، يعني اگر به يقين بدانيم كه اعمي اشتباه كرده، وطي به شبهه ثابت است و فرقي بين اعمي و غير اعمي نيست و اگر فرقي هم باشد در مقام اثبات (مقام پذيرش دعواي شبهه و عدم پذيرش آن) است، نه در مقام ثبوت.

الامر الثّالث: اگر در حال مستي مواقعه انجام گيرد آيا احكام زنا دارد؟

مستي دو گونه است:

الف) جاهلًا، اكراهاً و اجباراً بوده است كه در اين صورت معذور است و هر عمل خلافي انجام دهد، حدّي بر او جاري نمي شود.

ب) عالماً و عامداً بوده، مرحوم صاحب جواهر اين مسأله را عنوان كرده و مي فرمايد، احكام زنا جاري مي شود چون سكرانِ متعمّد به حكم صاحي (هوشيار) است و هر جنايتي بكند مجازات مي شود:

و لا يخفي علي من احاط بالنصوص الواردة في تحريم الخمر و كل مسكر انّها ظاهرة او صريحة في ان السكران في افعاله بمنزلة الصاحي في افعاله، فيترتّب ما يترتّب عليه من قَوَد (قصاص) و حدّ (بخاطر زنا) و نفي ولد و غير ذلك، و هو معني قولهم عليه السلام: «ان الخمر رأس كل اثم». «2»

چگونه شراب كليد همۀ گناهان است، اگر در مستي چيزي براي انسان ننويسند؟ البتّه روايتي نداريم كه صريحاً بگويد انّ السّكران كالصاحي؛ ولي اينكه مي گويد «رأس كل اثم» به همين معني است.

هاهنا تفصيل:

شخص شراب خوار دو حالت دارد:

الف) مي داند يا ظن دارد كه اگر شراب بخورد مرتكب جنايتي مي شود، در اين صورت مي توانيم مطابق فرمايش صاحب جواهر فتوا دهيم كه احكام زنا و قتل نفس … جاري مي شود، الامتناع بالاختيار لا ينافي الاختيار.

ب) مي داند كه اگر شراب بخورد آزارش به كسي نمي رسد؛ ولي اتّفاقاً اين دفعه كه شراب خورد بر خلاف هميشه

دست به جنايتي زد.

در اينجا مشكل است كه اين فرد را زاني بدانيم.

109 ادامۀ مسئلۀ 3 … 12/ 2/ 80

الامر الرابع: آيا در ولد شبهه رضاع اثر مي كند؟

بعنوان مثال زني خيال مي كرد شوهرش از دنيا رفته، با شخص ديگري ازدواج كرد و بعد شوهرش پيدا شد، بچّه اي از شوهر دوم متولّد شده و با شير آن (شوهر دوم) بچّه اي را شير داده است. آيا اين بچّه (مرتضع) با بچّۀ وطي به شبهه، خواهر و برادر رضاعي هستند يا مسئلۀ رضاع مربوط به شير از طريق نكاح حلال و صحيح است؟

شيخ انصاري مي فرمايد:

امّا الوطء بالشبهة: فالمشهور إلحاقه في النشر بالنكاح (نشر حرمت نكاح) و أخويه (ملك يمين و تحليل)، كما في غالب الاحكام، و تردّد فيه المحقّق في الشرائع، و عن الحلّي الجزم بعدم النّشر اوّلًا

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 256.

(2) جواهر، ج 29، ص 247.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 128

ثمّ بالنشر ثانياً، ثم النظر و التردّد ثالثاً. «1» (ابن ادريس در يك عبارت كوتاه سه قول دارد: جزم به عدم الحاق، جزم به الحاق، و ترديد).

عبارت ابن ادريس چنين است:

و إنّما التأثير للبن الولادة من النكاح المشروع فحسب (پس زنا و شبهه فايده ندارد)، دون النكاح الحرام و الفاسد، و وطء الشبهة …،

و إن قلنا في وطء الشبهة بالتحريم، كان قويّاً، لأنّ نسبه عندنا نسب صحيح شرعي، و الرسول صلي الله عليه و آله قال: «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب» فجعله (نسب) اصلًا للرضاع وَ لِيَ في ذلك نظر و تأمّل. «2»

و لكن الانصاف: با آن بياناتي كه در ولد شبهه داشتيم، حلّ مشكل رضاع پيچيده نيست، چون طبق قواعد تمام احكام نسب براي ولد شبهه هست و همچنين روايات

را ذكر كرديم كه مهر و الحاق نسب و عدّه هست و حد براي ولد شبهه نيست. رضاع هم با بقيّه فرق نمي كند و در ولد شبهه، نسب وجود دارد. حال اگر از اين شير كه شير فحل است بچه اي بخورد احكام رضاع ملحق مي شود.

نتيجه: يكي از احكام نكاح صحيح، رضاع است كه اين حكم را هم به ولد شبهه تسرّي مي دهيم.

الامر الخامس: بيان شد كه وطي شبهه مهر دارد، اين مهر چه مهري است، آيا مهر المسمّي است
اشاره

(آنچه كه عقد خوانده اند)، يا مهر المثل (مهري كه شبيه اين خانم با اين صفات دارد) يا مهر السّنة است؟ آيا مهر عقد دائمي داده مي شود يا مهر عقد منقطع؟

وطي به شبهه دو رقم است:

الف: عقدي خوانده اند و مهري تعيين شده، مثل جائي كه خبر مرگ شوهر يا خبر طلاق او را آورده اند، و زن بعد از عدّه، شوهر مي كند و مهري قرار داده شده است (مهر المسمّي) بعد معلوم شد كه شوهر نمرده يا طلاق نداده، حال اين مهر كه بايد بدهند، آيا مهر المسمّي است كه در اين عقد خوانده اند، يا بگوئيم مهر كالعدم است لانّ العقد باطل، پس مهر المسمّي نيست.

اگر بگوئيم مهر المثلِ عقد دائم كامل را بدهند، مشكل است چون امروزه مهرهاي سنگين معمول شده است و در قبال يك اشتباه مهر سنگيني بايد بپردازند.

ب: وطي شبهه اي است كه عقدي نخوانده اند، بلكه غير زوجه را با زوجه اشتباه كرده، در اينجا سخن از مهر المسمّي نيست، پس بايد سخن از مهر المثل به ميان بيايد.

آيا مهر المثل حدّي دارد؟ مرحوم صاحب جواهر بحثي در ذيل كلام محقق دارد و مي فرمايد مشهور گفته اند مهر المثل درست است؛ ولي مهر المثل از مهر السّنة (500 درهم، و هر درهم، نيم

مثقال نقره است) بالاتر نرود. «3» آيا اين حرف در همه جا درست است و هيچ مهر المثلي نبايد از مهر السّنة بالاتر برود؟!

آيا ادلّه به چنين مهري دلالت دارد؟ بحثي در باب مهور هست كه اگر مهر المثل از مهر السّنة تجاوز كند يُرَدّ الي مهر السّنة. آيا اين قانون در وطي به شبهه هم هست؟

110 ادامۀ مسئلۀ 3 … 15/ 2/ 80

اقوال:

مرحوم محقق در شرايع بعد از آن كه مي فرمايد: عقد بدون مهر صحيح است و بايد مهر المثل بپردازند مي فرمايد:

الثانية: المعتبر في مهر المثل، حال المرأة في الشرف و الجمال و عادة نسائها، ما لم يتجاوز السّنة و هو خمسمائة درهم «4».

آيا همه جا اين گونه است يا در خصوص كسي است كه ذكر مهر نكرده است؟

صاحب جواهر بعد از نقل اين عبارت مي فرمايد:

بل المشهور نقلًا و تحصيلًا، بل عن الغنية (ابن زهره) و فخر المحقّقين الاجماع عليه، و هو الحجّة (اجماع حجت است)، مضافاً الي موثّق أبي بصير عن الصادق عليه السلام. «5»

و امّا مرحوم مغنيه در «الفقه علي المذاهب الخمسة» (كه علاوه بر مذاهب اربعۀ اهل سنّت، مذهب اماميّه را هم آورده است) مي فرمايد:

الوطء بشبهة يوجب مهر المثل بالاتّفاق … و يقاس مهر المثل عند الحنفيّة بمثيلاتها من قبيلة أبيها لا من قبيلة أمّها، و عند المالكيّة بصفاتها خَلْقا و خُلْقا، و عند الشّافعيّة بنساء العصبات، اي زوجة الاخ و العم، ثمّ الأخت الشقيقة إلخ. و عند الحنابلة الحاكم يفرض مهر المثل بالقياس الي نساء قرابتها كامّ و خالة. و قال الاماميّة: ليس لمهر المثل تحديد في الشرع فيحكّم فيه أهل العرف الذين يعلمون حال المرأة نسباً و حسباً،

و يعرفون أيضاً ما له دخل

______________________________

(1) كتاب النكاح، ص 292.

(2) سرائر، ج 2، ص 552.

(3) ج 31، ص 54.

(4) شرايع، ج 2، احكام المهور، مسئلۀ 2.

(5) جواهر، ج 31، ص 54.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 129

و تأثير في زيادة المهر و نقصانه علي شريطة (به شرط) أن لا يتجاوز مهر السّنة و هو ما يعادل 500 درهم «1».

پس مغنيه بالاتر نبودن مهر المثل از مهر السّنة را منحصر به غير وطي به شبهه ندانسته است.

در كتاب الفقه علي المذاهب الاربعة چنين دارد:

و قد فسرّه بعضهم بانّه قدر ما يستأجر به مثلها للزنا لو جاز «2» (چون عامّه قائل به نكاح موقّت نيستند چنين گفته اند).

و التحقيق في المقام:

بايد ديد در روايات عبارت مهر المثل است يا عبارت ديگري؟

در روايت چنين آمده بود:

و لها من الآخر المهر بما استحلّ من فرجها «3»

(كلمۀ مهر المثل نداشت). «بما» چه معنائي دارد و «ال» در المهر چيست؟ آيا «ال» عهد است و منظور از آن مهرِ عقد دوّم است، يا اينكه «ال» جنس است و باء هم براي مقابله، يعني به اندازه اي كه استحلّ من فرجها.

مؤيّد اينكه «ال» در المهر براي عهد باشد (مهر المسمّاي در عقد) روايت ابي بصير است

و يضمّنان

(شاهدين)

الصداق للزّوج بما غرّاه «4»

چرا در روايت مي گويد صداق را به زوج مي دهند؟ چون زوج قبلًا مهر المسمّي را داده است (در عرب مرسوم بوده كه مهر را در هنگام عقد مي دادند) و بايد آن دو شاهد، مهر المسمّي را به زوج بدهند.

و لكن هيچ كس به مهر المسمّي فتويٰ نداده است، چون عقد فاسد بوده است.

تا اينجا ديديم كه در روايات ما تعبير (لها من الآخر المهر بما

استحلّ من فرجها) دارد كه و لو روايت أبو بصير مؤيّد است كه حمل بر مهر المسمّي كنيم؛ ولي چون اعراض شده است، مهر المسمّي را كنار مي گذاريم.

و امّا اگر مراد مهر المثل باشد، آيا مهر المثلِ عقد دائم است يا مهر المثل عقد منقطع؟ بعد از روشن شدن اين مطلب بايد ببينيم كه آيا مهر المثل اگر از مهر السّنة بالاتر بود در وطي به شبهه هم، به مهر السّنة برمي گردد يا نه؟

111 ادامۀ مسئلۀ 3 … 16/ 2/ 80

بهتر است مسأله را از ابتدا تقسيم كنيم:
الف: وطي به شبهه متّكي به عقد نباشد (وطي در حال مستي يا نوم و يا بالاجبار)

در اينجا احتمال مهر المسمّي معنا ندارد و بايد دو احتمال ديگر (مهر المثل يا مهر السّنّة) را دنبال كنيم.

ب: وطي به شبهه متّكي به عقد باطلي باشد

(مثلًا خبر از موت شوهر يا طلاق او داده اند و عدّه نگه داشت و بعد ازدواج كرد؛ ولي بعداً معلوم شد كه زوج او زنده است) و گاهي خالي از عقد است، اگر متّكي به عقد باشد، در اينجا احتمالات سه گانه (مهر المسمّي، مهر المثل، مهر السّنّة) مي آيد.

از بعضي از روايات استفاده مي شود كه در اين گونه موارد مهر المسمّي ثابت است، مثلًا روايتي كه در مورد شاهدان «5» بود و مي فرمود اگر شاهدان به باطل شهادت دادند، بايد مهر را بدهند كه مهر المسمّي است و در روايت ديگر «6» هم اگر «ال» در «المهر» را عهد بگيريم، دليل بر مهر المسمّي مي شود؛ ولي كسي به اين معنا فتوا نداده است الّا شاذ، از مرحوم شيخ طوسي در كتاب مبسوط اين قول نقل شده است كه مي فرمايد:

لانّ العقد هو السبب في ثبوت المهر، لانّه (عقد) الوجه في الشبهة، فكان كالصحيح. «7»

پس اين عقدِ باطل، حكم عقد صحيح را دارد و همانگونه كه در عقد صحيح مهر المسمّي ثابت است، در عقد باطل هم مهر المسمّي ثابت است، مرحوم شيخ در نهايه نيز مهر المسمّي را مطرح كرده است.

جواب از قول شيخ:

درست است كه عقد سبب شبهه شده؛ ولي عقد سبب مهر نيست، بلكه مهر «بما استحلّ من فرجها» است، يعني سبب مهر، دخول است و لذا اگر عقد را بخواند (عقد باطل) و دخول نكند، هيچ كس نمي گويد كه بايد مهر بدهد. پس مهر المسمّي اگر چه از بعضي روايات هم مؤيّد داشته باشد، قابل

قبول نيست، چون مشهور از آن اعراض كرده اند و كسي به آن فتوي نداده است. پس باقي مي ماند مهر المثل و مهر السّنّة، كدام را بايد انتخاب كنيم؟

مهر المثل، اگر به معني مهر المثلِ عقدِ صحيحِ دائم باشد ضرر عظيمي بر زوج است، چون بي دليل بايد مهر عقد كاملي را بدهد،

______________________________

(1) الفقه علي المذاهب الخمسه، ص 342- 343.

(2) الفقه علي المذاهب الاربعه، ج 4، ص 121.

(3) ح 1، باب 37 از ابواب عدد.

(4) ح 5، باب 37 از ابواب عِدَد.

(5) ح 5، باب 37 از ابواب عِدَد.

(6) ح 4، باب 37 از ابواب عِدَد.

(7) مستمسك، ج 14، ص 147.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 130

مخصوصاً در عصر ما كه مهرها سنگين است. مگر اينكه بگوئيم مراد مهر المثلِ عقدِ منقطع است (كه ظاهراً معقول است) چون بهره اي گرفته و مطابق آن بايد مهريه را بدهد، و اين همان است كه اهل سنّت گفته اند كه فرض كنيم اگر زنا صحيح بود، چقدر اجرت داشت، همان را بدهيم، اين فرض بدان جهت است كه آنها عقد منقطع را نمي پذيرند؛ ولي اين فرض باطلي است و فرض باطل مبدأ احكام در شرع نمي شود. (چون نديدند حقيقت، ره افسانه زدند).

البتّه ظاهر كلمات علما مهر المثلِ عقدِ دائم است و لو اسم دائم و منقطع را نياورده اند؛ ولي مانعي ندارد كه ما در مقابل ديگران قائل به مهر المثل عقد منقطع شويم يا لااقل احتياط كنيم و بگوئيم كه زن و مرد مصالحه كنند. پس اگر مخالفت مشهور نبود، مي گفتيم كه مهر المثلِ عقدِ منقطع ثابت است.

سلّمنا كه قائل به مهر المثل عقد دائم شويم، آيا اين مهر المثل اگر زائد

بر مهر السّنّة شد، به مهر السّنّة برمي گردد؟ در اينجا سراغ بحث قبلي مي رويم كه مرحوم محقق در شرايع و صاحب جواهر و ديگران بحث كرده اند و گفته اند در مواردي كه عقد صحيح است و مهر ذكر نشده، بايد مهر المثل را بدهند، اگر زائد بر مهر السّنّة نباشد و در اين مورد ادّعاي اجماع يا شهرت شده است. پس اگر در آنجا قائل به بازگشت به مهر السّنة شويم، در وطي شبهه به طريق اولي بايد قائل به بازگشت شويم، چون آنجا عقد صحيحي انجام شده و با اينكه عقدِ صحيحِ دائم است، مهر المثل مي دهند و اگر بيشتر از مهر السّنّة بود به مهر السّنّة بازگشت مي كند، در ما نحن فيه كه عقد صحيحي هم نخوانده اند به طريق اولي به مهر السّنّة برمي گردد و لذا مرحوم مغنيه «1» اين بحث را به وطي شبهه هم سرايت داده است.

و امّا رواياتي كه مي گويد

«يردّ الي مهر السّنة»

، عمدتاً سه روايت است كه دو مورد آن معتبر و يكي غير معتبر است و مشهور هم كه در باب مهر المثل چنين فتوائي داده اند به اين روايات تمسّك كرده اند.

* … عن ابي بصير قال: سألته عن رجل تزوّج امرأة

(ازدواج صحيح)

فوهم أن يسمّي لها صداقاً

(فراموش كرد و خيال كرد كه مهر را تعيين كرده است)

حتّي دخل بها، قال: السّنّة و السّنّة خمس مائة درهم. «2»

(اين تفسير يا از امام است يا از راوي)

ان قلت: امام از اول فرموده اند مهر السنة و نفرمودند مهر المثل و اذا تجاوز يردّ الي مهر السّنّة و صحبتي از مهر المثل نيست و اين خلاف كلام مشهور است و دليلي بر كلام مشهور

نمي تواند باشد.

قلنا: شايد اين ناظر به غالب باشد، مخصوصاً در زمان امام صادق عليه السلام كه مردم نوعاً از نظر مالي وضعيّت خوبي داشتند و غالباً مهرالمثل ها بالاتر از مهر السّنّة بوده و بدين جهت امام فرموده مهر السّنّة.

ان قلت: اين روايت در مورد عقد صحيح است، چرا در وطي به شبهه به آن استناد مي كنيد؟

قلنا: اگر در عقد صحيح قائل به مهر السّنّة باشيم، در عقد باطل و جائي كه اصلًا عقدي خوانده نشده است به طريق اولي قائل به مهر السّنّة مي شويم.

* … عن اسامة بن حفص و كان قيماً لأبي الحسن موسي عليه السلام قال:

قلت له: رجل يتزوّج امرأة و لم يُسمّ لها مهراً، و كان في الكلام:

أتزوّجكِ علي كتاب اللّٰه و سنّة نبيّه، فمات عنها، أو أراد أن يدخل بها فما لها من المهر؟ قال: مهر السّنّة، قال: قلت: يقولون

(عامّه)

: لها مهور نسائها، فقال: مهر السّنّة

(از اينجا معلوم مي شود كه مهر المثل بيش از مهر السّنة بوده است)

و كلّما قلت له شيئاً، قال: مهر السّنّة. «3»

چيزي در مدح و توثيق «اسامة بن حفص» در رجال نيامده و فقط اين جمله را دارد كه و كان قيماً لأبي الحسن موسي عليه السلام، در كتب رجال هم همين را آورده اند؛ ولي قاعدتاً كسي را كه امام به عنوان قيّم در امور مالي انتخاب مي كند، بايد شخص ثقه اي باشد، پس همين را دليل بر وثاقتش مي گيريم.

112 ادامۀ مسئلۀ 3 … 17/ 2/ 80

روايت سوّمي هم داريم كه دلالتش خوب است ولي سند ندارد:

* دعائم الاسلام: عن جعفر بن محمّد عليه السلام، انّه قال: من تزوّج امرأةً علي مهر مجهول، لم يفسد النكاح، و لها مهر

مثلها ما لم يتجاوز مهر السّنّة، خمس مائة درهم «4».

اين روايت از جهت سند ضعيف است؛ ولي اصحاب به مضمونش فتوي داده اند. به علاوه، دو حديث قبلي را هم ضميمه مي كنيم و مشكلي ندارد.

تا اينجا ظاهر روايات اين است كه اگر مهر المثل در موارد مجهول، بيش از مهر السّنة باشد، به مهر السّنة برمي گردد. بعضي از فقها به كلام مشهور اشكال نموده و حتّي در شهرت آن هم دغدغه ايجاد كرده اند. از جمله علّامۀ سبزواري كه مي فرمايد: قاعدۀ معمول

______________________________

(1) الفقه علي المذاهب الخمسة، ص 343.

(2) وسائل، ج 15، ح 2، باب 13 از ابواب مهور.

(3) ح 1، باب 13 از ابواب مهور.

(4) مستدرك، ج 15، ح 2، باب 43 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 131

ما در اين گونه موارد، در سراسر فقه، حمل بر استحباب است، چون در ما نحن فيه رواياتي داريم كه مي گويد مهر المثل را بدهند و شما مي خواهيد آن را حمل بر مهر السّنّة كنيد، چگونه است كه در اين گونه موارد در جاهاي ديگر حمل قيد بر استحباب مي شود؛ ولي در اينجا حمل قيد بر استحباب نكرديد «1».

ولي اين كلام عجيب است، چون قاعدۀ مسلّم در سراسر فقه در عامّ و خاص و مطلق و مقيّد، تقيّد است و اگر ممكن نشد حمل بر استحباب. ما نحن فيه از همين قبيل است كه روايات در مورد عدم ذكر مهر مي گويد

مهر نسائها

(مهر المثل) اين مطلق و عام است، و اين دو سه روايت هم مي گويد مهر السّنّة، كه اين مقيد است، ابتداءً روايات را تقييد مي زنيم و اگر ممكن نشد حمل بر استحباب مي كنيم. پس اشكال ايشان وارد

نيست و ما قائل به كلام مشهور هستيم.

اللّٰهم الّا ان يقال: اگر ما بخواهيم تخصيص بزنيم و مقيّد كنيم، تخصيص اكثر لازم مي آيد چون مهر المثل غالباً بالاتر از مهر السنة است (در زمان ما كه اين گونه است) آيا در زمان امام صادق عليه السلام هم مهرالمثلها بالا بوده است، و يا سنّت عربها اين بود كه مهر را سبك مي گرفتند، چون نقداً مهر را مي پرداختند؟ اگر بتوانيم بگوئيم كه در آن عصر هم مهرالمثل ها بالا بوده اند، در اين صورت تخصيص اكثر مي شود، بنابراين طبق بيان آقاي سبزواري قيد را استحبابي مي گيريم (مهر السّنة حمل بر استحباب مي شود) ولي اگر نتوانيم آن را بگوئيم، بايد قائل به وجوب شويم.

نتيجه: چون اين مسائل مشكوك شد كه آيا در زمان امام صادق عليه السلام مهرالمثل ها بالا بوده يا نه، و اينكه آيا قاعدۀ تقييد و اطلاق را جاري كنيم يا قيد را استحبابي بگيريم، لذا بايد بگوئيم احتياط اين است كه مصالحه كنند بر مهر عقد بين دائم و منقطع و همچنين در مورد مهر السّنة مشكل است فتوي دهيم كه به خاطر يك اشتباه، مهر سنگين عقد دائم را بپردازد.

البتّه اگر زن باكره باشد و دخول صورت بگيرد و ازالۀ بكارت شود در عرف هم مهرش سنگين است.

«هذا تمام الكلام في مسائل الوطء بالشّبهة»

[مسألۀ مستحدثۀ] شبيه سازي (الاستنساخ)

اشاره

مسألۀ مستحدثه اي كه اين روزها پيدا شده است مسئلۀ شبيه سازي است. يعني بدون تركيبِ نطفۀ مرد و زن، انساني از جزء بدن انساني متولد شود.

عنوان مسأله:

بدن انسان از سلّول ها تركيب شده، كه كوچك ترين اجزاء بدن هستند. هر سلول، تمام اوصاف انسان را در بر دارد و اگر بتوانيم آن را پرورش

دهيم يك انسان كامل مي شود. اخيراً روي حيوانات اين آزمايش نتيجه داده است. يعني يك سلّول را از بدن حيوان يا از خون حيوان مي گيرند و آن را در درون تخمكي كه داخل آن خالي شده (پوستۀ تخمك) قرار داده (بدون اينكه تركيبي صورت گيرد) و سپس در رحم حيواني مي كارند و پرورش پيدا مي كند و حيواني مي شود درست شبيه حيواني كه سلّول از او گرفته شده است.

در انسان هنوز اين كار به جهت ممنوعيّت هاي قانوني انجام نشده است و اگر هم انجام داده باشند، هنوز اعلام نشده است.

اين مسأله اگر با دقّت ملاحظه شود، مثل قلمه زدن در گياهان است كه هم قلمه و هم زمين مساعد را خدا آفريده است و در مورد انسان هم همين است، پس از نظر تشكيلات آفرينش يك بذرافشاني و قلمه زدن است و چيز عجيبي نيست. اين عمل را cloning (تكثير كردن) مي گويند.

در اينجا سؤالاتي مطرح است:

آيا اين كار جايز است؟ بچّه اي كه متولّد مي شود چه حكمي دارد؟ آيا احكام و محرّمات نسبيّه را دارد؟ آيا جانشينِ همان شبيه است؟ از چه كساني ارث مي برد؟ آيا از اقوام شبيه ارث مي برد؟ نفقه و حضانت چنين بچّه اي با كيست؟ اگر كسي او را به قتل برساند آيا قصاص و ديه دارد؟ اگر مسلمان شود آيا اسلامش پذيرفته مي شود؟

نكته: در حدود سي سال قبل كه كتاب «معاد و جهان پس از مرگ» را نوشتيم در شبهۀ آكل و مأكول اين فرض را داشتيم كه اگر انساني از بدن انسان ديگر تغذيه كند (بلاواسطه يا مع الواسطه) و مقداري از بدن انسان اوّل جزء بدن او شود، در روز قيامت كه معتقد به

معاد جسماني هستيم، آيا انسان اوّل از انسان دوّم جدا مي شود؟ اگر جدا شود انسان دوّم ناقص مي شود و اگر جدا نشود انسان نيكوكار و بدكار با هم مخلوط است، پس امر چگونه است؟

جواب هائي داده شده، من جمله جوابي كه ما داده ايم بعنوان يك نظريّه، اين است كه حتّي اگر يك سلّول از انسان دوّم هم باقي بماند، از پرورش يك سلّول بقدرت خداوند، انسان دوّمي ساخته شود و انسان اوّل هم به جاي خودش هست.

______________________________

(1) مهذّب الاحكام، ج 25، ص 152.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 132

113 مسئلۀ مستحدثه (شبيه سازي) … 18/ 2/ 80

البحث في مقامين:
المقام الاوّل: آيا اصل اين عمل در مورد انسانها جايز است؟
در مورد حكم شرعي از سه جهت صحبت مي شود:
1- از نظر لوازم و عوارض:

اين كار مسلّماً مستلزم نظر و لمس حرام است (به جهت كاشتن در درون رحم) مگر اينكه كسي كه اين كار را مي كند شوهرِ زن باشد كه فرض نادري است.

2- از نظر عنوان اوّلي:

اصل اباحه است چون آيه و روايت و اجماع و دليل عقلي بر حرمت شبيه سازي نداريم، و از مسائل مستحدثه است.

3- از نظر عنوان ثانوي:
اشاره

اين عمل از نظر مسائل اخلاقي و حقوقي جوانب مختلفي دارد.

الف: از نظر اخلاقي:

اگر اين باب مفتوح شود كه از شبيه سازي فرزنداني متولد شود، در اين صورت ممكن است مسئلۀ نكاح و ازدواج كه يك امر طبيعي است، برچيده شده و نظام خانوادگي مختل شود و بسياري از زنان بي شوهر باردار شوند و يا زني از وجود خودش باردار شود، كه ظاهراً مادر و فرزند هستند؛ ولي به يك معني دوقلو هستند. اخلاق در سطح جهان اين عمل را نمي پذيرد، زيرا باعث اضمحلال در جوامع بشري مي شود.

ب: از نظر مسائل حقوقي:

اين بچه نه پدري دارد (چون از نطفۀ مرد نيست) و نه مادري (چون تركيب نطفه نيست)، و نه خواهري دارد و نه برادري و نه منتسب به فاميل، و در رحمي پرورش پيدا كرده كه مادرش نيست بلكه مادر جانشين است.

ج: از نظر مسائل اجتماعي:

اختلافات زيادي ايجاد مي كند و اركان جامعه را بهم مي ريزد.

ان قلت: اين كار فوائد زيادي هم مي تواند داشته باشد.

فايدۀ اوّل:

سلّولهاي نوابغ را بگيرند و نگهداري كنند و در هر عصر و زماني نوابغي درست كنند و شبيه سازي سر از نابغه سازي در بياورد، چون نوابغ سرمايه اي براي امّتها و ملّت ها هستند.

قلنا: اوّلًا: آيا شبيه نابغه هم نابغه خواهد شد؟ هذا اوّل الكلام، چون در شبيه سازي جنبه هاي جسماني شبيه هم مي شود، حتّي دوقلوها هم از نظر استعداد در بسياري از موارد شبيه هم نيستند.

ثانياً: سلّمنا كه بتوان نوابغي بوجود آورد. معلوم نيست كه نوابغ هم اگر در جامعه اي زياد شوند جامعه خوشبخت شود، چون ممكن است خودِ نوابغ با هم اختلاف داشته باشند (جنگ نوابغ).

ثالثاً: اگر اين باب مفتوح شود، ممكن است جانيان را هم شبيه سازي كنند، بنابراين بهتر است كار روي حسابي باشد كه نظام آفرينش دارد. پس اين كه گمان شود شبيه سازي فوائدي دارد در كنار آن مضرّات زيادي هم دارد كه قابل كنترل نخواهد بود.

فايدۀ دوّم: بوسيلۀ شبيه سازي پيوند اعضاء انجام داده و افرادي را از اين طريق از مرگ نجات دهند.

قلنا: جواب آن معلوم است، چون مثلًا كليه را به تنهائي نمي توان شبيه سازي كرد، بلكه بايد انساني بسازيم و آن را قطعه قطعه كنيم و قطعات بدنش را بر انسان ديگر پيوند بزنيم و حال آنكه انسان شبيه سازي شده هم حقّ حيات

دارد، پس ترميم اعضاء به قيمت كشتن انسانها خواهد بود و اين كار جايز نيست.

پس از نظر عناوين ثانويّه اين كار براي جامعۀ بشري خطرناك است و تمام اقوام و ملل جهان آن را خلاف مسائل اخلاقي مي دانند و حتّي بسياري از دولتها با تصويب قانون، اين كار را ممنوع دانسته اند.

114 مسئلۀ مستحدثه (شبيه سازي) … 19/ 2/ 80

بعضي براي حرمت شبيه سازي، سه دليل اقامه كرده اند:
دليل اوّل: اصالة الحرمة

بدن ما ملك خداست و ما اجازه اي نداريم كه از آن برداريم و روي آن كار كنيم و در تخمك مادّه قرار دهيم، تا در رحم بماند و پرورش پيدا كند.

قلنا: اين منطق اصالة الحظري هاست كه اصل را در همۀ اشياء حرمت مي دانند؛ ولي اصل در اشياء اباحه است و اينكه ما ملك خدا هستيم مالكيّت تكوينيّۀ الهي است و در مقابل داريم كه خَلَقَ لَكُمْ مٰا فِي الْأَرْضِ جَمِيعاً و ياالناس مسلّطون علي اموالهم و انفسهم كه اينها با مالكيّت تكوينيّۀ الهي منافات ندارد و بر فرض هم ملك خدا باشد، خدا خودش بر اساس

كل شي ء لك حلال

اجازه داده است.

دليل دوّم: آيۀ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللّٰهِ … «1»

شيطان مي گويد انسانها را وسوسه مي كنم تا خلق خدا را تغيير

______________________________

(1) آيۀ 119، سورۀ نساء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 133

دهند پس نبايد خلق خدا را تغيير بدهيم و شبيه سازي هم نوعي تغيير خلق اللّٰه است.

قلنا: اوّلًا (جواب نقضي) در اين صورت از خيلي از كارها بايد جلوگيري كنيد مثلًا جراحيِ زيبائي (عمليّة التجميل) را بايد حرام بدانيد، و يا جرّاحي براي جداسازي انگشت ششم و يا جدا كردن دوقلوهاي به هم چسبيده و يا تركيب انواع گياهان با هم و توليد گياهان جديد كه اينها همه تصرّف در خلق اللّٰه است و بايد بگوئيد همه حرام است، در حالي كه هيچ كدام حرام نيست.

ثانياً (جواب حلّي): «خَلْقَ اللّٰهِ» در آيه اشاره به فطرت اللّٰه است، يعني من اينها را وسوسه مي كنم تا فطرت اللّٰه را تبديل به كفر كنم، چون مي فرمايد فِطْرَتَ اللّٰهِ الَّتِي فَطَرَ النّٰاسَ عَلَيْهٰا لٰا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللّٰهِ «1» كه در ذيل آيۀ فطرت است و فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللّٰهِ را تفسير مي كند.

پس آيه مربوط به توحيد و شرك است و ربطي به جرّاحي و شبيه سازي ندارد.

دليل سوم: التفرقة بين المرء و زوجه

معتقدند به مقتضاي آيۀ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمٰا مٰا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ «2» اين كار حرام است، يعني شبيه سازي را به جريان هاروت و ماروت تشبيه مي كنند كه آنها از طريق سحر بين مرأة و زوجش جدائي مي انداختند.

قلنا: اينها هيچ ربطي به هم ندارد، زن و شوهر را از هم جدا كردن غير از شبيه سازي است، چون شبيه سازي تكثير از غير طريق تركيب نطفۀ زن و مرد است (غير جنسي).

نتيجه: اگر چه از نظر عنوان اوّلي قائل به اصالة الاباحه شديم؛ ولي از نظر عنوان ثانوي مشاكل اخلاقي زيادي دارد كه از جمله از بين رفتن نظام خانواده و باردار شدن زنهاي بدون شوهر … است، كه اين مسأله اگر در جامعه گسترش پيدا كرد، خانواده ها تهديد مي شود و مسائل غير اخلاقي و اشباع قواي جنسي از راه نامشروع، شايع مي شود و مشاكل عظيم اجتماعي را ايجاد مي كند و اگر بتوانيم بگوئيم حرام است، از طريق عنوان ثانوي است.

المقام الثاني: اگر انساني از اين طريق متولّد شد، از جهت ارث، قتل، اسلام، حضانت و نفقه و محرميّت چه حكمي دارد؟

- محرميّت: چون عناوين «الاب» و «الاخ» و «الاخت» در مورد چنين ولدي صادق نيست، يعني شبيه دوقلو است؛ پس صدق برادر و خواهر نمي كند، بنابراين هيچ يك از عناوين نسبيّه بر آن صادق نيست؛ ولي عنوان «الام» در اينجا شبيه مادر رضاعي است كه او را پرورش داده، و نطفه اي در كار نيست. ما مي گوئيم با اين مادر ازدواج نكند چون مثل مادر رضاعي است، زيرا گوشت و پوست او از آن زن پرورش يافته است، بنابراين احكام محارم جاري نمي شود جز نسبت به مادر، احتياطاً.

- اسلام: اگر مسلمان شود حكم مسلمان را دارد.

- قتل: اگر مسلمان باشد، قتلش ديه دارد.

- نفقه و حضانت:

عرف عقلا كسي را كه سبب پيدايش چنين طفلي شده (غير از عرف عقلا دليلي نداريم) مسئول مي داند پس نفقه و حضانتش با اوست.

- ارث: چون در حقيقت برادر و خواهر كسي نيست ارث هم نمي برد.

[چند مسئلۀ مهم باقيمانده از بحث مقدّمات نكاح]

[مسألۀ 12 (الافضاء)]

اشاره

115 مسئلۀ 12 (الافضاء) … 6/ 3/ 80

چند مسئلۀ مهم (مسائل 12 و 13 و 14) از بحث مقدّمات نكاح باقي مانده است كه به آن مي پردازيم.

مسألة 12: لا يجوز وطء الزّوجة قبل اكمال تسع سنين، دواماً كان النكاح او منقطعاً، و امّا سائر الاستمتاعات كاللمس بشهوةٍ و الضم و التفخيذ فلا بأس بها حتّي في الرضيعة، و لو وطأها قبل التسع و لم يفضها لم يترتّب عليه شي ء غير الاثم علي الاقويٰ، و إن افضاها بأن جعل مسلكي البول و الحيض واحداً أو مسلكي الحيض و الغائط واحداً حرم عليه وطؤها ابداً، لكن علي الاحوط في الصورة الثانية، و علي أيّ حال لم تخرج عن زوجيّته علي الاقويٰ، فيجري عليه احكامها من التوارث و حرمة الخامسة و حرمة اختها معها و غيرها، و يجب عليه نفقتها ما دامت حيّة و إن طلّقها بل و ان تزوّجت بعد الطلاق علي الاحوط، بل لا يخلو من قوّة، و يجب عليه دية الافضاء، و هي دية النفس، فاذا كانت حرّة فلها نصف دية الرجل مضافاً الي المهر الّذي استحقته بالعقد و الدخول، و لو دخل بزوجته بعد اكمال التسع فافضاها لم تحرم عليه و لم تثبت الدّية، و لكن الاحوط الانفاق عليها ما دامت حيّة و ان كان الاقويٰ عدم الوجوب.

عنوان مسأله:

اين مسأله در مورد «افضاء» است، اگر دخول صورت گيرد و

______________________________

(1) آيۀ 30، سورۀ روم.

(2) آيۀ 102، سورۀ بقره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 134

موجب افضاء شود، چه احكامي دارد؟ مرحوم صاحب عروه اين بحث را در ده مسأله بيان كرده؛ ولي مرحوم امام (ره) همه را در يك مسأله خلاصه كرده است.

فروع مسأله:

اين مسأله داراي فروعي است:

فرع اوّل: قبل از نُه سالگي دخول به زوجه جايز نيست (حكم تكليفي).

فرع دوّم: استمتاعات ديگر غير از دخول جايز است.

فرع سوّم: اگر دخولي حاصل شد، و موجب افضاء نشد، گناه كرده است و فقط حاكم شرع مي تواند او را تعزير كند.

فرع چهارم: در صورت افضاء، چند حكم مترتّب مي شود:

1- حرمت ابدي

2- نفقۀ مادام العمر (حتّي اگر او را طلاق دهد و زن شوهر كند)

3- ديۀ افضاء (ديۀ كاملۀ مرأة 500 مثقال طلا)

4- بقاء زوجيّت و آثار مترتّب بر آن (مانند ارث و ساير احكام تا زماني كه او را طلاق نداده)

فرع پنجم: افضاء چيست؟

فرع ششم: اگر بعد از نُه سالگي افضاء حاصل شد، احكام مترتّبۀ فرع چهارم را ندارد.

فروع مستحدثۀ مسأله:
اشاره

1- اگر عيبِ افضاء را معالجه كنند آيا باز اين احكام جاري است؟

2- اگر در سنين بالاتر خوف افضاء از جلوتر بوده است (مثلًا مرأة ضعيف الجثّة بوده) آيا براي مرد جايز است دخول به زوجه كند؟

3- در چنين صورتي اگر افضاء شد، آيا احكام افضاء را دارد؟ (به عبارت ديگر آيا سن نُه سالگي موضوعيّت داشته و يا نُه سالگي از باب غلبه است؟).

4- اگر عيبي غير از افضاء پيدا كند چه حكمي دارد؟ آيا ارش دارد؟

5- آيا تفاوتي بين مادون نُه سالگي و مافوق نُه سالگي است؟

اكنون بايد فروع مسأله را يكي يكي بررسي نمود.

فرع اوّل: دخول به زوجه قبل از اكمال نُه سالگي حرام است
اشاره

ما بعداً نيز بيان مي كنيم كه اگر بعد از نُه سالگي هم خوف افضاء باشد، بازهم حرمت دخول هست.

ان قلت: آيا سنّ نُه سالگي سنّ پائيني براي اين مسأله نيست؟

چرا شارع، سن را بالاتر نبرده است؟

قلنا: اقوام از اين جهت مختلفند، در بعضي از مناطق استعداد و آمادگي براي دخول در اين سنين حاصل مي شود و همۀ مناطق را نبايد يكسان دانست.

اضف الي ذلك معمول آن زمان اين بود كه نوجوانهاي كم سنّ و سال را با دختران كم سن و سال تزويج مي كردند، پس اگر زوجه كم سن و سال بوده، زوج هم كم سن و سال بوده است، و مسئلۀ خطر كمتر پيدا مي شد.

ادلّه:
1- اجماع:

مسأله از نظر اقوال اجماعي است لا خلاف و لا كلام، و لا اشكال انّه لا يجوز الدخول قبل تسع سنين.

مرحوم صاحب جواهر اين مسأله را متعرّض شده و بعد از بيان حكم حرمت، مي فرمايد: اجماعاً ايضاً بقسميه «1» (محصّل، منقول).

شيخ طوسي مي فرمايد:

و لا يجوز للرجل ان يدخل بامرأته قبل أن يأتي لها تسع سنين فان دخل بها قبل ان يأتي لها تسع سنين، فعابت (هر عيبي كه پيدا كند) كان ضامناً لعيبها و يفرّق بينهما و لا تحلّ له ابداً. «2»

شيخ طوسي ادّعاي اجماع نكرده است، چون كتاب نهايه كتابي نيست كه در آن نقل اقوال شده باشد.

مرحوم نراقي نقل اجماع مي كند و مي فرمايد:

المسألة السابعة: لا يجوز الدخول بالمرأة قبل إكمالها تسع سنين، بالاجماع المحقّق، و المحكي مستفيضاً (گروه كثيري ادّعاي اجماع كرده اند). «3»

مرحوم محقّق مي فرمايد:

لا خلاف في أنّه لا يحلّ الدّخول بالزّوجة حتّي تبلغ تسع سنين. «4»

شهيد ثاني مي فرمايد:

لا خلاف في تحريم وطي الانثي قبل ان تبلغ تسعاً. «5»

پس

اجمالًا اختلافي در مسأله نيست، بنابراين اگر اجماع را مدركي ندانستيم، دليل است و اگر اجماع را مدركي دانستيم در اين صورت مؤيّد است.

2- روايات:
اشاره

روايات صحيحه و غير صحيحه در اين زمينه وارد شده است.

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 414.

(2) نهايه، ص 481.

(3) مستند، ج 16، ص 80.

(4) جامع المقاصد، ج 12، ص 330.

(5) مسالك چاپ قديم، ج 1، ص 439 و ج 7، ص 67 چاپ جديد.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 135

طايفۀ اوّل: رواياتي كه مي فرمايد

«تسع سنين»

* … عن الحلبي عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: قال: اذا تزوّج الرجل الجارية و هي صغيرة فلا يدخل بها حتي يأتي لها تسع سنين «1»

(لا يدخل نهي است و روايت صريح است).

* … عن عمّار السجستاني قال: سمعت أبا عبد اللّٰه عليه السلام يقول لمولي له:

(امام به يكي از دوستان يا غلامان خود چنين مي فرمايد)

انطلق فقل للقاضي قال رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله: حدّ المرأة ان يدخل بها علي زوجها ابنة تسع سنين «2»

. جاي تقيّه نبوده است و امام با صراحت براي قاضي مدينه پيغام مي فرستد.

* دعائم الاسلام: عن جعفر بن محمّد عليه السلام، انّه قال: من تزوّج جارية صغيرة، فلا يطأها حتّي تبلغ تسع سنين. «3»

(سند معتبري ندارد؛ ولي دلالتش خوب است)

طايفۀ دوّم: رواياتي كه مي فرمايد:

«تسع سنين او عشر سنين»

دو روايت است، روايت زراره «4» و روايت أبو بصير «5».

طايفۀ سوّم: روايتي كه مي فرمايد:

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 2، ص: 135

«عشر سنين»

روايتي كه از حضرت علي عليه السلام نقل

شده «6» و از جهت سند مشكل دارد.

جمع بين روايات:

طريق جمع بين اين روايات واضح است چون تخيير بين اقل و اكثر جايز نيست و لذا اكثر را حمل بر استحباب مي كنيم، پس روايت «عشر سنين» حمل بر استحباب مي شود.

بعضي محمِل ديگري را گفته اند و آن اينكه «عشر سنين» به معني شروعِ عشر و «تسع سنين» به معني پايانِ تسع باشد كه در اين صورت سه طايفه روايت، در يك طايفه خلاصه مي گردد.

116 ادامۀ مسئلۀ 12 … 7/ 3/ 80

اقوال عامّه:

عامّه مسئلۀ افضاء را متعرّض شده اند؛ و بيشتر، مسئلۀ ديه را عنوان كرده اند.

بقي هنا شي ءٌ:

ظاهر فتاويٰ و رواياتي كه خوانده شد اين است كه «نُه سالگي» موضوعيّت دارد، بنابراين اگر علم بر عدم افضاء هم داشته باشيم، باز وطي حرام است مانند اينكه زوجه از نظر جثّه قوي و زوج ضعيف باشد، بنابراين خوفِ افضاء از قبيل حكمت است نه از قبيل علّت و لكن اگر بالاتر از تسع سنين باشد و خطر افضاء يا عيب مهمّ ديگري باشد.

در اينجا به مقتضاي قاعدۀ لا ضرر مي گوئيم لا يجوز الوطءو در ناحيۀ زن هم مي گوئيم لا يجب عليها التمكين و بايد مدّتي صبر كنند، اگر خوف برطرف، و استعداد جسماني حاصل شد، زن واجب است تمكين كند؛ ولي اگر خوف برطرف نشد، مرد خيار فسخ دارد (شبيه موانعي كه در زوجه مانع مقاربت مي شود و سبب فسخ است). به همين جهت ما در مسئلۀ بلوغ معتقديم بلوغ مراحلي دارد، مثلًا مرحلۀ «بلوغ للعبادة» نه سال تمام است، ولي «بلوغ للنكاح» علاوه بر نُه سالگي، استعداد جسماني نيز لازم دارد، «بلوغ الاقتصاد» (بلوغ در مسائل مالي) رشد عقلاني مي خواهد، پس بلوغ داراي مراحل است و احكام بلوغ مرحله به مرحله پياده مي شود.

فرع دوّم: آيا ساير استمتاعات نسبت به كمتر از نُه سال جايز است؟

جمعي از متأخرين و معاصرين به جواز ساير استمتاعات تصريح كرده اند، صاحب جواهر مي فرمايدللاصل السالم من المعارض، «7» كه منظور از اصل، اصالة الاباحة يا عموماتي است كه مطلقاً اجازۀ استمتاعات را مي دهد و وطي با دليل خارج شده است.

و لكن الانصاف: اين حكم را با اين عموميّتي كه گفته اند نمي پذيريم، چون بعضي از استمتاعات نسبت به صغير السن قبح عقلائي دارد، مانند استمتاع از رضيعه. پس حسن و قبح در اينجا حاكم است و لذا عمومات استمتاع زوج از زوجه منصرف

است بما يتعارف عند العقلاء و شامل اين گونه موارد نمي شود.

فرع سوم: اگر با زوجۀ خود قبل از اكمال نُه سالگي وطي نمود و عيبي هم حاصل نشد.
اشاره

مشهور فرموده اند كه هيچ حكمي ندارد و گناهي كرده است و بنابراين كه هر گناه كبيره اي تعزير دارد، حاكم شرع مي تواند او را تعزير كند. لكن جماعتي از علماء كه در اقليّت هستند، قائل به حرمت ابدي شده اند. شيخ مفيد در مقنعه، شيخ طوسي در نهايه، ابن ادريس در سرائر، سبزواري در كفايه، حرمت ابدي را نسبت به جماعتي داده

______________________________

(1) ح 1، باب 45 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) ح 3، باب 45 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3) مستدرك الوسائل، ج 14، ح 4، باب 36 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4) ح 2، باب 45 از ابواب مقدّمات نكاح وسائل.

(5) ح 4، باب 45 از ابواب مقدّمات نكاح وسائل.

(6) ح 7، باب 45 از ابواب مقدّمات نكاح وسائل.

(7) جواهر، ج 29، ص 424.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 136

است، ظاهر كتاب مفاتيح هم چنين است، بعضي از متأخرين هم قائل به حرمت ابدي شده اند.

دليل:

دليل كساني كه قائل به حرمت ابدي شده اند، روايت مرسلۀ يعقوب ابن يزيد است:

* … عن يعقوب بن يزيد، عن بعض اصحابنا، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: اذا خطب الرجل

(ازدواج)

المرأة فدخل بها قبل ان تبلغ تسع سنين فرّق بينهما و لم تحلّ له ابداً. «1»

در اين حديث افضاء ندارد، پس و لو هيچ عيبي پيدا نكند، باز حرمت ابدي هست.

به اين حديث نمي توان عمل كرد چون از نظر سند مرسله است، و انجبار به عمل مشهور هم نيست، چون مشهور با آن مخالف هستند، بعلاوه اين حديث دلالتش هم مشكل دارد، چون ظاهر «فرّق» بطلان نكاح است كه كمتر كسي به آن قائل است بلكه مشهور قائل به حرمت ابدي هستند. اگر به

فرض سند اين حديث مورد قبول باشد، با احاديث افضاء قابل جمع است، چون اين حديث مطلق و احاديث افضاء مقيّد است و جمع بين مطلق و مقيّد مي كنيم. پس به اين روايت براي اثبات حرمت ابدي نمي توان تمسّك كرد.

فرع چهارم: اگر دخول حاصل و افضاء شد
اشاره

در اينجا چهار حكم گفته شده است:

1- يحرم عليه وطئها ابداً.

2- يجب الانفاق عليها ما دامت حيّة (و لو طلاق دهد و زن شوهر كند).

3- يجب عليه أن يغرم ديتها (500 دينار ديۀ كاملۀ زن).

4- بقاء الزّوجيّة و آثاره (اگر يكي از زوجين از دنيا رفت توارث هست)

اين احكام اربعه، علي اجمالها مشهور است.

حكم اوّل: حرمت ابدي وطي

تنها دليل در مورد حرمت ابدي، مرسلۀ يعقوب بن يزيد است كه مي گويند دلالت (اطلاق روايت) و ضعف سند (مرسله بودن) آن به قرينۀ فتواي مشهور جبران شده است.

آيا اين فتواي مشهور قابل عمل است؟ در بين متأخرين تزلزلي در اين فتوي پيدا شده است كه اگر قابل وطي است، چرا تا ابد حرام باشد و اين مسأله را بعضي نپذيرفته اند، حتّي صاحب جواهر كه غالباً در كنار مشهور است، مي فرمايد لا يبعد كه اين حكم را زير سؤال ببريم، چون ضعف دلالت با فتواي مشهور درست نمي شود و از اين گذشته روايت مي گويد «فرّق بينهما» و «فرّق» به معناي بطلان عقد است نه اينكه حرمت ابدي باشد پس جبران ضعف سند و دلالت نمي شود.

مضافاً به اينكه: در تمام فقه چنين مسئله اي نداريم، نمي گوئيم محال است و اگر سند معتبري داشت مي پذيرفتيم؛ ولي با چنين دليل ضعيفي نمي توان آن را ثابت كرد، چون در جائي از فقه نداريم كه زوجه باشد و قابل وطي هم باشد ولي وطي او حرام باشد.

اضف الي ذلك: إنّ فيه ضرراً عظيماً علي الزّوجة، چون زوجه نمي تواند شوهر كند و اين شوهر هم كه نمي تواند وطي كند و ادلّۀ لا ضرر در اينجا حاكم است.

لا سيّما: اگر اندمال حاصل شود و بهبود يابد و به كمك

جرّاحي مثل اوّلش درست شود (همانگونه كه در بكارت اين كار را مي كنند).

در اين صورت هم بعضي مي گويند كه حرام ابدي است؛ ولي اين فتاويٰ بر خلاف ذوق فقه است، چون جائي كه دليل به اين ضعيفي دارد، نبايد پافشاري كنيم، و لذا با صراحت در حاشيۀ عروه گفته ايم:

لا دليل علي الحرمة.

117 ادامۀ مسئلۀ 12 … 8/ 3/ 80

حكم دوّم: نفقۀ مادام العمر
اشاره

فتويٰ به وجوب انفاق، مشهور و معروف است و عدّه اي ادّعاي اجماع كرده اند و ظاهر فتاويٰ اطلاق دارد، خواه زن را طلاق بدهد يا طلاق ندهد، خواه زن، شوهر ديگري انتخاب كند يا نكند، مادامي كه زن زنده است، زوج بايد بر او انفاق كند.

صاحب جواهر در هنگام نقل اقوال مي فرمايد:

بلا خلاف معتدّ به اجده فيه. «2»

دليل:

دليل عمده در اين مسأله روايت صحيحۀ حلبي است.

* … عن الحلبي، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: سألته، عن رجل تزوّج جارية فوقع بها فأفضاها قال: عليه الاجراء

(اي الانفاق)

عليها ما دامت حيّة. «3»

______________________________

(1) ح 2، وسائل، ج 14، ابواب المصاهرة.

(2) جواهر، ج 29، ص 426.

(3) ح 4، باب 34 از ابواب محرّمات بالمصاهرة.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 137

سند حديث خوب است ولي دلالت آن خيلي وسيع است، و مادون تسع و مافوق آن را شامل مي شود، زيرا جاريه به معني دختر جوان (شابّة) است كه مادون و مافوق تسع را مي گيرد، همچنين چه طلاق دهد يا ندهد، و چه شوهر كند يا نكند، همگي را شامل مي شود. پس روايت عام است؛ ولي آن را به مادون البلوغ تخصيص زده اند، چون شهرت عظيمه اي است كه براي مادون البلوغ است؛ امّا هيچ دليلي بر تخصيص غير از فتواي مشهور نيست.

امّا بايد

گفت شهرت حجّت نيست بلكه انجبار ضعف سند است؛ و نمي تواند مخصّص واقع شود. بنابراين اگر جرأت كنيم بر خلاف مشهور فتويٰ دهيم بايد بگوئيم كه اگر افضاء شود چه مادون و چه مافوق تسع باشد، انفاق واجب است.

ما معتقديم كه اگر افضاء را به معني «عطّلها علي الازواج» بگيريم (زني كه شوهر براي او پيدا نمي شود) چون زن به ضرر مي افتد، بايد تا آخر عمر بر او انفاق كند، امّا اگر تعطيل بر ازواج نشد، يعني طلاق گرفت و شوهر كرد، در اينجا انفاق كردن لازم نيست، چون دو نفقه لازم نيست.

بعضي چنين توجيه كرده اند كه يكي نفقه است و ديگري جريمه، ولي اين توجيه دليلي ندارد و اطلاق شامل اينجا نمي شود.

جمع بندي:

فتواي ما وجوب انفاق است به دليل شهرت، اجماع و اطلاق روايت صحيحه، و فرقي هم بين قبل از بلوغ و بعد از بلوغ نمي گذاريم؛ ولي اگر شوهر كند و يا بهبود يابد ديگر انفاق واجب نيست، اگر چه مشهور چنين قائل نيستند.

حكم سوّم: ديۀ افضاء
اشاره

حكم به وجوب ديه بين اصحاب مشهور است و ادّعاي اجماع بر آن شده است و حتي اهل سنّت هم ديه را مي گويند اگر چه بقيّۀ احكام را نمي گويند.

ابن قدامه در مغني مي گويد:

امّا الاوّل: فانّ الضّمان انّما يجب بوطي ء الصغيرة أو النحيفة الّتي لا تحتمل الوطي دون الكبيرة المحتملة له (توانائي وطي دارد) و بهذا قال ابو حنيفه و قال الشافعي يجب الضّمان في الجميع لأنّه جناية فيجب الضمان به «1» در ادامه ابن قدامه در مقدار ديه بحث مي كند كه آيا مقدار ديه ثلث است يا ديۀ كامله؟ بعضي گفته اند كه ثلث است چون «جنايتِ جائفه» است (جنايتي كه سرايت به داخلِ بدن مي كند) و بعضي گفته اند كه ديۀ كامله است چون سقوط عن المنفعة الكليّة است و اگر منفعت به كلّي ساقط شود ديۀ كامل لازم است.

نووي مي گويد بعضي از عامّه قائل به تفصيل شده اند يعني اگر افضاء به گونه اي باشد كه تعطيل بر ازواج شده باشد، ديۀ كامل است و اگر از قابليّت وطي خارج نشود ثلثِ ديه است. «2»

امّا علماء خاصّه همگي قائلند كه ديۀ كامل را بايد بدهد و دليل آنها سه روايت است:

* … عن سليمان بن خالد قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام … و سألته عن رجل وقع بجارية فأفضاها

(عام است و قبل و بعد از تسع را شامل مي شود)

و كانت إذا نزلت

بتلك المنزلة لم تلد

(چنان معيوب شده كه صاحب فرزند نمي شود)؟

فقال: الدّية كاملة. «3»

* … عن حمران، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: سئل عن رجل تزوّج جارية بكراً لم تدرك فلمّا دخل بها اقتضّها فافضاها فقال: ان كان دخل بها حين دخل بها و لها تسع سنين فلا شي ء عليه

(به قرينۀ ذيل منظور ديه است)،

و ان كانت لم تبلغ تسع سنين أو كان لها اقل من ذلك بقليل حين اقتضّها فانّه قد افسدها و عطّلها علي الازواج فعلي الامام ان يُغرمه ديتها، و ان أمسكها و لم يطلّقها حتّي تموت فلا شي ء عليه «4».

(مشهور به اين ذيل فتويٰ نداده است). اين حديث هم توصيف به صحّت شده است.

* … عن بريد بن معاوية، عن ابي جعفر عليه السلام في رجل اقتضّ جارية يعني امرأته فافضاها؟ قال: عليه الدّية ان كان دخل بها قبل أن تبلغ تسع سنين قال: و ان امسكها و لم يطلّقها فلا شي ء عليه ان شاء امسك و ان شاء طلّق. «5»

امّا ذيل روايات را چه كنيم؟

بعضي مثل ابن جنيد اسكافي به آن فتويٰ مي دهند؛ ولي اين حرف اشكال دارد و مشهور به آن عمل نكرده اند، چون ديه براي جنايت است و به محض جنايت واجب مي شود و ساقط نمي شود و فرقي نمي كند كه او را نگه دارد و يا طلاق دهد. مرحوم صاحب جواهر توجيهي دارد و مي فرمايد شايد ذيل روايت ناظر به جائي است كه مصالحه كنند يعني زن شرط كند كه مرد او را طلاق ندهد، در مقابل، زن ديه نگيرد.

______________________________

(1) مغني، ج 9، ص 652.

(2) المجموع، ج 19، ص 126.

(3) وسايل، ج 19، ح 1، باب 9

از ابواب ديات المنافع.

(4) ح 1، باب 34 از ابواب محرّمات بالمصاهرة.

(5) ح 3، باب 34 از ابواب محرّمات بالمصاهرة.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 138

نتيجه:

ديۀ كامله واجب مي شود به شرط اينكه قبل از تسع سنين افضاء حاصل شود؛ ولي سيأتي كه افضاء دو قسم است: يك نوع افضاء در جائي است كه تعطيل بر ازواج شود كه ديۀ كامله دارد، چون هر عضو منفعتش بطور كلّي تعطيل شود، ديۀ كامله دارد. ولي نوع ديگر آنجائي است كه تعطيل بر ازواج نشود و قابل وطي باشد، بعيد نيست كه ما در اين صورت تفصيل عامّه را قائل شويم.

118 ادامۀ مسئلۀ 12 … 9/ 3/ 80

حكم چهارم: بقاء زوجيّت
اشاره

اين مسأله مشهور است و به تعبير بعضي، فتواي معظم، بلكه كلّ فقهاء است و مخالفي در مسأله نيست، و اگر هم باشد (يعني به محض افضاء عقد منفسخ شود) خيلي شاذ است.

بقاء زوجيّت به اين معني است كه از هم ارث مي برند، اگر اين زن، چهارمين زن باشد، زوج، زن پنجم يا خواهر اين زن را نمي تواند بگيرد.

ادلّه:
دليل اوّل: استصحاب بقاء زوجيّت

جواب: استصحاب در اينجا، استصحاب در شبهۀ حكميّه است (آيا افضاء سبب انفساخ است؟) نه در شبهه موضوعيّه، زيرا در موضوع خارجي (مرأة خارجيه افضاء شده) شك نداريم. و ما استصحاب را در شبهه حكميه حجّت نمي دانيم و نمي توانيم به آن استدلال كنيم؛ ولي مي توان به نوع ديگري بدون آوردن نام استصحاب، مسأله را حل كرد.

از استقراءِ احكامِ شرع در نكاح و زوجيّت دريافته ايم كه انفساخ زوجيّت در شرع اسبابي دارد و تا آن اسباب حاصل نشود زوجيّت باقي است (مثل ملكيّت كه طبيعت آن دوام است و اسباب معيّني براي فسخ هست)، طبيعت زوجيّت هم بقاء است و اسباب انفساخ آن معيّن است و مسئلۀ افضاء و جنايت از اسباب انفساخ نيست. پس زوجيّت باقي است و اگر بخواهيم آن را جزء اسباب انفساخ بشمريم دليل لازم داريم.

دليل دوّم: روايات

ذيل دو روايت حمران «1» و بريد «2» كه مي فرمود:

«ان امسكها و لم يطلّقها فلا شي ء عليه»

با صراحت دلالت مي كند كه زوجيّت باقي است و افضاء سبب جدائي نيست، بلكه طلاق باعث جدايي مي شود.

جواب: مشكلي كه ذيل اين روايات دارد، اين است كه معمول بهاي اصحاب نيست و مشهور به آن عمل نكرده اند، بنابراين نمي توان به آن عمل كرد. پس بر فرض كه بپذيريم تجزيه در روايت صحيح باشد؛ ولي وقتي ذيل معمول بها نيست نمي توان به آن تمسّك كرد و دليل ما در مسأله فقط طبيعت زوجيّت است.

در مقابل بعضي حكم به عدم بقاء زوجيّت كرده اند و دو دليل اقامه مي كنند:

1- حديث مرسلۀ يعقوب بن يزيد «3» كه مي فرمود

«فرّق بينهما»

كه به معني انفساخ است.

جواب: اين حديث علاوه بر اشكالات متعدّد در دلالت، از حيث سند

هم ضعيف و مرسله است.

2- در صورت افضاءِ زن، چگونه مي توان حكم به حرمت ابدي داد، در حالي كه بين حرمة ابديّه و بقاء زوجيّت منافات است و جمع بينهما ممكن نيست، پس قائل به انفساخ مي شويم.

جواب: ما حرمت ابدي را قبول نكرديم؛ پس اين دليل نيز باطل است.

فرع پنجم: افضاء چيست؟
اشاره

علماء شيعه و اهل سنّت، در اين مسأله اختلاف دارند. اختلاف علماء شيعه را مي توان از مبسوط شيخ تا جواهر و مستمسك يافت، و اختلاف علماء عامّه را هم در كتاب المجموع نووي «4» مي توان يافت.

اقوال:

مجموعۀ اقوال در مورد تعريف افضاء پنج قول است.

مقدّمه:

در نساء سه مجريٰ هست، 1- مجراي بول، 2- مجراي حيض (كه مجراي تولّد و مقاربت هم هست)، 3- مجراي غائط. فاصلۀ بين مجراي اوّل و دوّم غشاء و پردۀ نسبتاً نازكي است و آن پرده ممكن است كه از هم گسسته شود؛ ولي غشاء و پرده اي كه بين مجراي حيض و غائط است، نسبتاً ضخيم است كه پاره شدن آن محال نيست؛ ولي اين امر را بعيد دانسته اند.

قول اوّل: اتّحاد مسلكي (مجراي) البول و الحيض.

قول دوّم: اتّحاد مسلكي الحيض و الغائط.

قول سوّم: اتّحاد كل واحدٍ منهما (اتّحاد مسلكي البول و الحيض

______________________________

(1) ح 1، باب 34 از ابواب ممّا يحرم بالمصاهرة.

(2) ح 3، باب 34 از ابواب ممّا يحرم بالمصاهرة.

(3) ح 2، باب 34 از ابواب ممّا يحرم بالمصاهرة.

(4) المجموع، ج 19، ص 125.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 139

او مسلكي الحيض و الغائط).

قول چهارم: اتّحاد المسالك الثلاثة.

قول پنجم: اتّحاد مسلكي البول و الغائط.

اين قول معناي درستي ندارد، زيرا بدون از بين رفتن غشاء مابين مجراي بول و حيض، اين امر محال است.

119 ادامۀ مسئلۀ 12 … 12/ 3/ 80

حقيقت مسأله:
اشاره

براي پيدا كردن معناي صحيح افضاء بايد سراغ ريشۀ مسأله رفت.

افضاء در روايات:

كلمۀ «افضاء» در احاديث ما به چند عنوان وارد شده است:

1- «افضاء» در سه حديث. «1»

2- «اقتضّ» از مادۀ اقتضاض به معني پارگي (افضاء و اقتضاض لازم و ملزوم هم هستند).

3- «افساد».

4- «عطّلها علي الازواج».

افضاء در لغت:

«افضاء» در لغت از مادّۀ فضا (وسعت و ميدان) به معني توسعه دادن است. ارباب لغت «اتّحاد المسلكين» را به عنوان يكي از معاني افضاء شمرده اند، از جمله قاموس چنين دارد: الافضاء هو اتّحاد المسلكين، شايد در نظرشان مسلّم بوده است كه اتّحاد مسلك اوّل و دوّم مراد است. لسان العرب هم مي گويد: الافضاء اتّحاد المسلكين كه ايشان هم تبيين نكرده اند كه كدام دو مسلك مراد است، فقط مجمع البحرين بعد از بيان «اتّحاد المسلكين» آن را چنين تفسير مي كند: اي مسلك البول و الغائطكه گفتيم اين معني بدون عبور از مسلك دوّم امكان پذير نيست.

سؤال: آيا ارباب لغت كه اتّحاد مسلكين را مطرح كرده اند، اين معني را از فقهاء گرفته اند، يا فقهاء از آنها؟

كليد حلّ مشكل:

در اينجا نكته اي هست كه ممكن است كليد حلّ مشكل باشد.

توسعه دادن در دستگاه تناسلي، بدون تخريب ديواره هاي بين مجاري ممكن نيست و ديواري كه احتمال بيشتري در خراب شدن آن هست، مجراي اوّل و دوّم است؛ ولي خراب شدن ديوار بين مجراي دوّم و سوّم بعيد است كه اگر خراب شود بازهم افضاء است و اگر هر سه هم خراب شود، باز توسعه است و افضاء.

پس فقهاء از ريشۀ لغوي استفاده كرده و «افضاء» را معني كرده اند و «اتّحاد مسلكين» كه بعضي از لغويّون آن را ذكر كرده اند از كلام فقهاء گرفته شده، بنابراين در اينجا نيازي نيست سراغ اجماع برويم، همانگونه كه بعضي مدرك منحصر به فرد را اجماع دانسته اند.

اگر بخواهيم عناوين موجود در رواياتِ افضاء را در يك عنوان جمع كنيم، معيار كدام يك از اين عناوين است؟

معيار عنوان چهارم است، «عطّلها علي الازواج» يعني تعطيل بر ازواج،

قدر متيقّن از افضاء است، تعطيل بر ازواج هم از دو جنبه است: 1- تعطيل از ناحيۀ ولادت (صارت بحيث لا تلد).

2- تعطيل از ناحيۀ مقاربت

سؤال: اگر پارگي حاصل شد، امّا بگونه اي بود كه تعطيل بر ازواج نشد (ناقص شده امّا از كار نيافتاده و فرزند مي آورد و قابل وطي است) آيا احكام افضاء جاري است؟

جواب: معيار ما در افضاء عطّلها علي الازواج است، پس احكام افضاء جاري نيست، به عبارت ديگر روايت حمران «2»

(لانّه افسدها و عطّلها علي الازواج)

مثل قياس منصوص العلّه است، قياس منصوص العلّه گاهي محدود مي كند و گاهي توسعه مي دهد (العلّة تعمّم و تخصّص).

در ما نحن فيه علّت توسعه مي دهد، يعني اگر پارگي منجر به تعطيل بر ازواج نشود نمي توان احكام افضاء را جاري كرد چون علّت منصوصه مقدّم است.

نتيجه: در باب افضاء از نظر موضوع تنها جائي قائل به افضاء هستيم كه تعطيل بر ازواج شود، (در جنبۀ ولادت و مقاربت) و لعلّ كه نظر مشهور هم همين باشد، چون مشهور مطلق گفته اند و تناسب مسأله اين است كه اگر زن از كار نيافتاده است، چرا ديۀ كامله داده شود، ديۀ كامله يا براي قتل است يا براي از كار افتادن كامل يك عضو و در نقصان في الجملۀ عضو، ديۀ كامله نداريم، پس اگر بطور كامل از كار نيافتاده، ديۀ كامل و انفاق الي الابد لازم نيست.

بقي هنا امران:
الامر الاوّل: اگر افضاء را ترميم كردند و معالجه شد (كه در عصر و زمان ما كاملًا ميسّر است)

لا سيّما كه بسهولة ممكن باشد، آيا در اين صورت باز ديۀ كامله و انفاق الي الابد لازم است؟

جواب: انصاف اين است كه ادلّۀ ما شامل اينجا نمي شود، چون

______________________________

(1) ح 1 و 3 و 4 باب 34 از ابواب مصاهره.

(2) ح 1،

باب 34 از ابواب مصاهرة.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 140

در باب ديات اشباه و نظائر متعدد دارد مثلًا اگر گردن بشكند به گونه اي كه ديگر صاف نايستد، ديه اش كامل است، امّا اگر معالجه شود، در اين صورت ارش ثابت است و يا مثلا در صورت شكستن ستون فقرات به گونه اي كه كمر شخص منحني شود يا نتواند بنشيند و راه برود، ديۀ كامل دارد؛ ولي اگر معالجه شود، ديۀ آن صد دينار است (يك دهم ديۀ كامل)، همچنين در اعضاء ديگر اگر سالم شود ديۀ اوّل ثابت نيست، پس موارد كثيره اي در باب ديات داريم، كه ديه بعد از بهبودي تقليل مي يابد. حال چگونه در اينجا به اطلاق تمسك كنيم؟ پس ما در اينجا مي گوئيم احكام افضاء جاري نيست (ديۀ كامله يا ديۀ منصوصه ندارد) و بايد ارش بدهند و انفاق مادام العمر هم لازم نيست.

الامر الثاني: اگر بعد از سن بلوغ افضاء شود

مشهور و معروف مي گويند كه مطلقا ضماني نيست. آيا در اينجا تفصيل لازم نيست؟

يعني در مواردي ممكن است با وجود بلوغ زوجه، زوج و زوجه به هم نخورند و خوفِ خطر باشد، آيا در اين صورت اگر افضاء شود بازهم ضامن نيست؟

جواب: اين مسأله دو صورت دارد. ما مي گوئيم اگر خطر و ضرري باشد (مثلًا زوجه سابقاً قابل وطي بوده و اكنون بيماري پيدا كرده كه مقاربت با او خطر دارد) در اين صورت تمكين بر زن لازم نيست و اگر زوج اصرار كند، ضامن است، چون حق ندارد.

صورت ديگر در جائي است كه خوفي نبوده و طرفين راضي بوده اند (خوف ضرر نبوده) ولي حادثه اي واقع شد، در اينجا نمي توان زوج را ضامن دانست، چون حادثه مستند بفعل كليهما

بوده است. پس فتواي مشهور را كه به طور مطلق فرموده اند: «در ما فوق سن بلوغ ضماني نيست» بايد استثنا زد چون مقتضاي ادلّه چنين است.

[مسألة 13: لا يجوز ترك وطء الزوجة اكثر من اربعة اشهر الّا باذنها]

اشاره

120 مسئلۀ 13 (ترك وطء الزوجة اكثر من اربعة اشهر) … 13/ 3/ 80

مسألة 13: لا يجوز ترك وطء الزوجة اكثر من اربعة اشهر الّا باذنها حتّي المنقطعة علي الاقوي، و يختصّ الحكم بصورة عدم العذر، و امّا معه فيجوز الترك مطلقا مادام وجود العذر، كما اذا خيف الضرر عليه أو عليها و من العذر عدم الميل المانع عن انتشار العضو، و هل يختص الحكم بالحاضر فلا بأس علي المسافر و إن طال سفره أو يعمّها فلا يجوز للمسافر اطالة سفره أزيد من أربعة اشهر، بل يجب عليه مع عدم العذر الحضور لإيفاء حق زوجته؟

قولان، اظهرهما الاوّل، لكن بشرط كون السفر ضروريّاً و لو عرفا كسفر تجارة أو زيارة أو تحصيل علم و نحو ذلك دون ما كان لمجرّد الميل و الانس و التفرّج و نحو ذلك علي الاحوط.

عنوان مسأله:

ترك وطي زوجه بيش از چهار ماه جايز نيست. زيرا يكي از حقوق زوجيّت اين است كه در طول چهار ماه وطي انجام شود و اگر شوهر در اين مدّت وطي را ترك كند گناه كرده و حقّ زوجه را ضايع كرده است.

اقوال:

مسأله معروف و مشهور و ادّعاي اجماع بر آن شده است.

صاحب حدائق مي فرمايد:

قد صرّح الاصحاب، بانّه لا يجوز ترك وطء الزّوجة اكثر من اربعة اشهر. «1»

شهيد در مسالك مي فرمايد:

هذا الحكم موضع وفاق، و به حديث ضعيف السّند، … العامّة انّ عمر سأل نساء اهل المدينة- لمّا أخرج ازواجهنّ الي الجهاد و سمع امرأة تنشد ابياتاً من جملتها:

فو اللّٰه لو لا اللّٰه لا شي ء غيره لزلزل من هذا السرير جوانبه

- عن اكثر ما تصبر المرأة عن الجماع؟ فقيل له: اربعة اشهر، فجعل مدة المضروبة للغيبة اربعة اشهر. «2»

ظاهراً اهل سنّت هم قائل به چهار ماه هستند و سفر و حضر در نزد آنها يكسان است.

ادلّه:
دليل اوّل: اجماع

تكيه بر اجماع در اين مسأله كه دلائل ديگري هم دارد، مشكل است.

دليل دوّم: لزوم عسر و حرج و ضرر

با استفاده از آيۀ «وَ مٰا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ» «3»، و «يُرِيدُ اللّٰهُ بِكُمُ الْيُسْرَ» «4» و روايت

لا ضرر

حكم مي كنيم به عدم جواز ترك وطي زوجه بيش از چهار ماه، زيرا اگر بيش از اين مقدار بشود، ممكن است عسر و حرج و ضرر حاصل شود. مخصوصاً اگر مرأة شابّة باشد، امّا چون عسر و حرج و ضرر يختلف باختلاف الاشخاص

______________________________

(1) حدائق، ج 23، ص 89.

(2) مسالك، ج 7، ص 66 و 67.

(3) آيۀ 78، سورۀ حج.

(4) آيۀ 185، سورۀ بقره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 141

و الموارد، بنابراين دليل بر قول مشهور نمي تواند باشد.

دليل سوّم: آيۀ ايلاء

لِلَّذِينَ يُؤْلُونَ مِنْ نِسٰائِهِمْ تَرَبُّصُ أَرْبَعَةِ أَشْهُرٍ فَإِنْ فٰاؤُ فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ* وَ إِنْ عَزَمُوا الطَّلٰاقَ فَإِنَّ اللّٰهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ «1».

ترجمه: كساني كه زنان خود را ايلاء مي نمايند [سوگند ياد مي كنند كه با آنها آميزش جنسي ننمايند] حق دارند چهار ماه انتظار بكشند (و در ضمن اين چهار ماه، وضع خود را با همسر خويش از نظر ادامۀ زندگي يا طلاق، روشن سازند) اگر (در اين فرصت) بازگشت كنند (چيزي بر آنها نيست زيرا) خداوند آمرزنده و مهربان است* و اگر تصميم بر جدائي گرفتند، (آن هم با شرايطش مانعي ندارد) خداوند شنوا و داناست.

در اينجا شارع اجازۀ چهار ماه انتظار را داده است و مي گويد بعد از آن بايد يا طلاق دهد يا رجوع كند، بنابراين معلوم مي شود كه تأخير بيش از چهار ماه به حسب طبيعت الحال جايز نيست.

اين دليل خوبي است و صاحب جواهر «2» به آن اشاره كرده است؛ ولي خيلي ها متعرّض آن نشده اند. شايد كلمات ائمه در روايات هم متّكي به آيۀ

شريفه باشد.

دليل چهارم: روايات
1- روايت صفوان بن يحيي

(عمدتاً به اين روايت استدلال شده است)

اين روايت را شيخ طوسي در تهذيب و استبصار و مرحوم صدوق در من لا يحضر نقل كرده است. روايت سه طريق دارد كه فقط يكي از طرق صحيح است، طريقي كه در سند آن، علي بن احمد بن اشيم دارد، مجهول الحال است، و معتبر نيست (صاحب مسالك به اين مطلب اشاره دارد).

* … عن صفوان بن يحيي، عن ابي الحسن الرضا عليه السلام انّه سأله عن الرجل تكون عنده المرأة الشّابّة فيمسك عنها الاشهر و السنة لا يقربها ليس يريد الاضرار بها يكون لهم مصيبة

(مصيبت زده هستند)

، يكون في ذلك آثماً؟ قال: اذا تركها اربعة اشهر كان آثما بعد ذلك «3».

تنها مشكل حديث اين است كه مخصوص شابّة است در حالي كه موضوع بحث ما عام است، بنابراين بعضي بخاطر همين حديث، حكم را به شابّة منحصر كرده اند. دلالت اين حديث و سندش خوب است و ظاهراً مستند مشهور هم همين حديث است.

2- مرسلۀ جعفر بن محمّد عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام:

* … عن جعفر بن محمّد، عن بعض رجاله، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: من جمع من النساء ما لا ينكح

(مقاربت نكند)

فزنا منهنّ شي ء فالاثم عليه «4».

اين حديث از نظر سند مشكل دارد و مرسله است و از نظر دلالت هم چهار ماه ندارد و فقط في الجملة مي تواند مؤيّد باشد.

بنابراين عمدۀ دليل، آيۀ ايلاء و روايت صفوان است و بقيّه مؤيّدات هستند.

نتيجه: مي توان از مجموع اين دلائل، حكم عام مطلق، اعم از شابّة و غير شابّة را ثابت كرد كه «لا يجوز ترك وطئ الزوجه الشّابّة أو غير شابّة اكثر من اربعة اشهر».

استثنا: از اين حكم «الْقَوٰاعِدُ مِنَ النِّسٰاءِ» (زنان از

كار افتاده) مستثني است چون آيه از آنها انصراف دارد.

ان قلت: اگر زوجه اي شابّة باشد و تا چهار ماه صبر ندارد بلكه تا يك ماه هم صبر ندارد، در اينجا فتويٰ داده اند كه يجب علي الزوج الوطء، اين وجوب بنابر چه معياري است؟ آيا عسر و حرج است، يا دليل لا ضرر، يا مرسله، يا دليل امر به معروف و نهي از منكر (يعني اين زوجه نهي از منكر نمي شود مگر اينكه در فواصل كوتاهتري با او مقاربت شود)؟

قلنا: در اين گونه موارد بنابر مجموع ادلّۀ سابق قائل به وجوب هستيم و دليل امر به معروف و نهي از منكر هم مي تواند علاوه بر ادلّۀ قبلي، دليل ديگري بر وجوب باشد.

بقي هنا امران:
الامر الاوّل: هل هناك فرق بين المسافر و الحاضر؟

در اين مسأله اختلاف است، مرحوم شهيد ثاني در كتاب لمعه فرموده مطلقاً فرقي نيست ولي در مسالك فرموده عدم جواز مخصوص حاضر است. صاحب جواهر و بعضي ديگر به اطلاق ادلّه تمسك كرده اند (آيۀ ايلاء و روايت صفوان و معقد اجماعات مطلق هستند) ولي بعضي مثل خود صاحب جواهر در ذيل كلامش مي فرمايد لعلّ كسي ادّعاي انصراف كند، اگر دليل انصراف روايت عمر باشد، روايت او براي ما حجّت نيست، و اگر دليل انصراف سيره باشد يعني چون در قديم سفرها طول مي كشيد و كسي نمي گفت سفرت را طولاني نكن، پس ادّعاي سيره كنيم.

و لكن الانصاف: اين سيره مسلّم نيست و لعلّ سيره در جائي بوده

______________________________

(1) آيۀ 226 و 227، سورۀ بقره.

(2) جواهر، ج 29، ص 116.

(3) ح 1، باب 71 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4) ح 2، باب 71 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 142

كه زوجه رضايت داشته است (امّا

للزيارة او للتجارة أو غيرهما) و در غير اين مورد، ادّعاي سيره مشكل است.

بنابراين اگر سفر طولاني باشد و ضرورتي در كار نباشد جلب رضايت زوجه لازم است.

الامر الثاني: هل هناك فرق بين الدائمة و المنقطعه؟

بعضي فرق نگذاشته اند و تمسّك به اطلاق ادلّه كرده اند؛ ولي آيه اطلاق ندارد چون حكم ايلاء در منقطعه نيست. بنابراين آيه دلالت ندارد.

آيا روايت صفوان عموميّت دارد؟

بعضي گفته اند كه منقطعه را نمي گيرد، چون منقطعه خيلي از احكام زوجيّت را ندارد (حق القسم، نفقه، ارث)، به نظر مي رسد كه از منقطعه اين حكم منصرف است و لكن احتياط اين است كه در منقطعۀ طولاني مدّت هم اين حكم جاري است.

نتيجه: الاحوط لو لا الاقويٰ العموم في المسألة.

[مسألۀ 14 (حكم العزل)]

اشاره

121 مسئلۀ 14 (حكم العزل) … 16/ 3/ 80

مسألة 14: لا اشكال في جواز العزل، و هو اخراج الآلة عند الانزال و افراغ المني الي الخارج في غير الزوجة الدّائمة الحرّة، و كذا فيها مع اذنها، و امّا فيها بدون إذنها ففيه قولان، اشهرهما الجواز مع الكراهة و هو الأقوي، بل لا يبعد عدم الكراهة في الّتي علم أنّها لا تلد، و في المسنّة و السليطة و البذيّة و الّتي لا ترضع ولدها، كما انّ الاقوي عدم وجوب دية النطفة عليه و ان قلنا بالحرمة، و قيل بوجوبها عليه للزوجة، و هي عشرة دنانير، و هو ضعيف في الغاية.

عنوان مسأله:

هل يجوز العزل (جلوگيري از انعقاد نطفه) ام لا؟ در زمان گذشته تنها راه جلوگيري از انعقاد نطفه، «عزل» بود.

محلّ كلام:

مسلّماً در بعضي از موارد مثل امه، عقد منقطع و حرّۀ دائمه با رضايتش، عزل جايز است، و محلّ كلام تنها در مورد حرّۀ دائمه اي است كه رضايت ندارد. آيا زوج در اين مورد مي تواند عزل كند؟

اقوال:

مسأله اختلافي است، مشهور قائل به «جواز مع الكراهة» است؛ امّا اقلّيّتي از قدماء مثل شيخ طوسي و شيخ مفيد و جماعت ديگري قائل به «حرمت» شده اند و حتّي گفته اند كه ديه هم دارد.

ادلّۀ حرمت عزل:

دلايلي براي حرمت عزل اقامه شده است:

1- روايتي كه از طرق خاصّه و عامّه نقل شده است:

* دعائم الاسلام: عن جعفر بن محمّد عليه السلام انّه قال: الوأد

(زنده به زير خاك كردن)

الخفي أن يجامع الرجل المرأة، فاذا احسّ الماء نزعه منها فأنزله فيما سواها، فلا تفعلوا ذلك، فقد نهي رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله ان يعزل عن الحرّة الّا باذنها، و عن الامة الّا باذن سيّدها «1».

2- روايتي است كه از طرق عامّه به همين مضمون نقل شده است.

* … و سألوه عن العزل فقال رسول اللّه صلي الله عليه و آله: الوأد الخفي. «2»

3- رواياتي كه در موارد خاصّه دلالت بر جواز مي كند و مفهوم دارد، يعني در غير اين موارد

لا يجوز العزل.

* … عن يعقوب الجعفي قال: سمعت أبا الحسن

(موسي بن جعفر عليه السلام)

يقول: لا بأس بالعزل في ستّة وجوه: المرأة الّتي تيقّنت انّها لا تلد، و المسنّة و المرأة السليطة و البذيّة

(بد زبان)

و المرأة الّتي لا ترضع ولدها و الامة «3».

مفهوم روايت اين است كه «في غيره بأسٌ»

جواب از دليل: بأس هميشه دلالت بر حرمت ندارد، زيرا در موارد كثيره اي هم در كراهت به كار مي رود، پس اعم از حرمت و كراهت است.

4- رواياتي كه دلالت بر ديه مي كنند:

رواياتي «4» كه مي گويند انزال خارجِ رحم ديه دارد و مقدار آن ده دينار است كه يك صدم ديۀ كامله است، چون ديه براي جنايت است پس اين

كار هم جنايت است و حرام.

جواب از دليل: روايات نشان مي دهد كه ديه در جائي است كه كسي ديگري را اجبار كند كه ماء را در خارج از رحم بريزد، و در اينجا چون حقّ مرد ضايع شده است، بايد ديه بپردازند و اين ديه بخاطر جنايتي است كه بر مرد وارد شده و اين غير از بحث ما است، چون بحث ما در جائي است كه مرد به رضايت خودش اين كار را بكند.

نتيجه: اين چهار دليل هيچ كدام مورد قبول نيست، زيرا دليل اوّل و دوّم سند نداشت (اوّلي از دعائم الاسلام بود و دوّمي هم سنن

______________________________

(1) مستدرك الوسائل، ج 14، ح 1، باب 57 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) سنن بيهقي، ج 7، ص 231.

(3) ح 4، باب 76 از مقدّمات نكاح.

(4) وسائل، ج 19، كتاب الديات، باب 19 از ابواب ديات الاعضاء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 2، ص: 143

بيهقي بود كه براي ما حجّت نيست) و دليل سوّم و چهارم هم دلالت ندارد.

سلّمناكه دلالتي هم داشته باشد؛ ولي در مقابل اينها رواياتي داريم كه دلالت بر جواز مي كند:

دليل جواز عزل: روايات

* … عن محمّد بن مسلم قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن العزل:

فقال: ذاك الي الرجل يصرفه حيث شاء. «1»

احاديث ديگر «2» اين باب هم دلالت دارد. وقتي اين گروه دوم روايات كه مطابق اصالة الحليّة و مطابق مشهور است، در كنار روايات سابقه قرار دهيم، ترجيح با جواز است، لا سيّما رواياتي هم داريم كه تعبير به كراهت دارد و شاهد بر جمع است.

* … عن محمّد بن مسلم، عن احدهما عليه السلام انّه سئل عن العزل فقال:

امّا الامة فلا بأس فأمّا الحرّة

فانّي اكره ذلك الّا أن يشترط عليها حين يتزوّجها. «3»

حديث دوّم اين باب هم همين مضمون را دارد.

بقي هنا امورٌ:
الامر الاوّل: در صورتي كه زن ناراضي باشد و اگر باردار نشود، احتمال ضرر هم باشد

(مثلًا مريض مي شود، جسماً يا روحاً) آيا در اين صورت عزل جايز است؟

در اينجا با ادلّۀ

«لا ضرر»

مي توانيم بگوئيم كه عزل حرام است.

الامر الثّاني: آيا كراهت يا حرمت عزل به سبب مشكلات كثرة اولاد مرتفع مي شود؟

كثرة اولاد دو رقم مشكل ايجاد مي كند، گاهي مشكل فردي مثل تأمين زندگي، تربيت اولاد و …، و گاهي مشكلات اجتماعي مثل مشكلات فرهنگي، اقتصادي، اخلاقي، امنيتي، بهداشتي ايجاد مي كند. اگر در بُرهه اي از زمان ديديم مشكلاتي هست مي توان گفت كه كراهت برطرف مي شود، زيرا معياري كه در مستثنيات شش گانه (در روايت) بود، در اين مورد به طريق اولي هست و مشكلات در اينجا بيشتر است، بنابراين كراهت برطرف مي شود. منتهي افراط و تفريط باطل است.

الامر الثّالث: عزل يكي از مصاديق جلوگيري است،

در زمان ما مصاديق ديگري هم وجود دارد، مثل قرصها، استفاده از وسايل جلوگيري و بستن لوله ها، آيا احكام عزل در اين موارد هم جاري است؟

لحن روايات اينها را هم مي گيرد، تناسب حكم و موضوع هم همين است چون عزل براي جلوگيري از انعقاد ولد است و موارد ديگري هم كه مشابه عزل است بايد حكم آن را داشته باشد و اگر در مورد عزل قائل به كراهت يا حرمت يا استثنا شويم، در موارد ديگر هم همين را مي گوئيم.

______________________________

(1) ح 1، باب 75 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) ح 2 و 3 و 4 و 5 باب 75 از مقدّمات نكاح.

(3) ح 1، باب 76 از ابواب مقدّمات نكاح.

جلد سوم

فهرست

مقدّمه … 5

القول في الرضاع … 7

شرائط الرّضاع (الاوّل) … 9

مسئلۀ 1: … 18

شرائط الرّضاع (الثّاني) … 20

شرائط الرّضاع (الثّالث) … 22

شرائط الرّضاع (الرّابع) … 24

مسئلۀ 2: ما المراد بالحولين … 29

شرائط الرّضاع (الخامس) … 33

مسئلۀ 3: المعتبر في انبات اللحم … 43

مسئلۀ 4: المعتبر في التقدير بالزّمان … 44

مسئلۀ 5: المعتبر في التقدير بالعدد … 45

مسئلۀ 6: شرط نشر الحرمة بين المرتضعين … 56

مسئلۀ 7: مصاديق عناوين المحرمة … 57

مسئلۀ 8: حصول العلاقة الرّضاعية … 60

مسئلۀ 9: في العلاقة الرّضاعية … 61

مسئلۀ 10: في العلاقة الرضاعية … 61

مسئلۀ 11: سريان الرّضاع في العمومة و … 63

مسئلۀ 12: نكاح ابي المرتضع في اولاد … 64

مسئلۀ 13: اخوات كل من المرتضعين لاخوة الآخر … 70

مسئلۀ 14: الرّضاع يمنع من النكاح لاحقاً … 70

تنبيهٌ: اذا كان اخوان في بيت واحد … 76

مسئلۀ 1: ارضاع الولد جدته من طرف الام … 77

مسئلۀ 2: لو زوّج ابنه الصغير … 78

مسئلۀ

3: مهر النكاح المبطل بالرّضاع الطاري … 79

مسئلۀ 4: عموم المنزلة … 84

مسئلۀ 5: لو شك في وقوع الرّضاع … 88

مسئلۀ 6: الشهادة علي الرضاع … 90

مسئلۀ 7: قبول شهادة النّساء في الرّضاع … 91

شهادتهنّ في ما يخفي عليه الرّجال … 97

شهادة النساء في الحدود و القصاص … 99

شهادة النّساء في الحقوق و الاموال … 105

شهادة النّساء في النّكاح و الطّلاق … 108

فلسفة عدم قبول شهادتهنّ في بعض الامور … 110

مسئلۀ 8: في صفات المرضعة … 113

القول في المصاهرة و ما يلحق بها … 116

مسئلۀ 1: تحرم معقودة الاب علي ابنه … 117

مسئلۀ 2: تحريم تزويج امّ الزّوجة … 121

مسئلۀ 3: في تحريم الرّبيبة … 126

مسئلۀ 4: حرمة اقسام الرّبيبة … 130

مسئلۀ 5: لا اشكال في ترتب … 131

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 5

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

مقدّمه

الحمد للّه الّذي لا يبلغ مدحته القائلون و لا يحصي نعمائه العادّون و لا يؤدّي حقّه المجتهدون ثم الصلاة و السلام علي رسوله و امين وحيه سيّدنا و نبيّنا نبيّ الرّحمة و امام الامّة حبيب اله العالمين محمّد صلي اللّه عليه و علي آله المعصومين الهداة المهديّين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين الي قيام يوم الدّين.

كتاب حاضر سوّمين جلد از مجموعۀ «دروس خارج فقه حضرت آية اللّه العظمي مكارم شيرازي (مدّ ظلّه العالي)» در بحث نكاح است، كه در سال تحصيلي 81- 80 تدريس شده و به شكلي نوين در دسترس علاقه مندان قرار گرفته است.

بعد از آنكه در سال گذشته جلد دوّم اين مجموعه به زيور طبع آراسته شد و مورد توجّه علاقه مندان و مراكز علمي مختلف قرار گرفت بطوري كه فضلا و بزرگان و صاحب نظران

اين جانبان را مورد تشويق قرار داده و با پيشنهادهاي سازندۀ خود ما را در انجام هرچه بهتر اين مهم ياري كردند، با اميد و دلگرمي هرچه بيشتر بر آن شديم كه جزوات درس امسال استاد معظّم را به شيوۀ سال گذشته و با دقّت بيشتر جمع آوري كرده و در اختيار عزيزاني كه در همۀ مباحث همراه نبوده و قصد ندارد به جهت پيوستگي مطالب از ابتدا آنها را دنبال كنند به چاپ برسانيم.

در اين مجموعه نيز به روال سابق، مجموعۀ درسها بازبيني شده و تمامي روايات و مطالبي كه از كتب مختلف نقل شده به طور دقيق و با ذكر آدرس كامل در اين كتاب آورده شده تا طالبين را از مراجعه به كتب مختلف بي نياز كند.

در كنار اين مجموعه، dc نرم افزاري دروس نيز آماده شده كه به راحتي با استفاده از رايانه قابل دسترسي مي باشد، البتّه در بعضي از دروس براي رعايت نظم و ترتيب مطالب و مباحث قسمت هايي از مطالب درسي جابجا و به قسمتهاي مربوطه منتقل گرديده، لذا آن دسته از عزيزاني كه دروس حضرت استاد را از روي كاست و يا dc در كنار اين مجموعه پيگيري مي نمايند، به اين نكته توجّه داشته باشند.

در پايان از اينكه خداوند توفيق داد بعد از چاپ جلد دوّم «كتاب النّكاح» به چاپ جلد سوّم اين مجموعه موفّق شويم.

خداي را سپاس مي گوييم و اميدواريم كه توانسته باشيم قدمي هرچند ناچيز در نشر علوم آل محمّد صلي الله عليه و آله برداريم و اين خدمت ناچيز، منظور نظر آقا امام زمان (عج) واقع شده و در روزي كه «لٰا يَنْفَعُ مٰالٌ وَ لٰا بَنُونَ» مثمر

ثمر گردد، چرا كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در حديثي مي فرمايد:

«المؤمن اذا مات و ترك ورقة واحدة عليها علم تكون تلك الورقة يوم القيامة ستراً فيما بينه و بين النار؛ «1»

وقتي كه مؤمن از دنيا برود و از او نوشته اي علمي باقي بماند، آن نوشته در روز قيامت ميان او و آتش دوزخ حجاب و مانعي خواهد بود».

اللّهم وفّقنا لما تحبّ و ترضي

محمّد رضا حامدي- مسعود مكارم

7 جمادي الثاني 1423

حوزۀ علميّۀ قم

______________________________

(1) بحار الأنوار، ج 1، ص 198.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 7

[القول في الرّضاع]

اشاره

1 القول في الرّضاع … 17/ 6/ 80

اسباب التحريم ستّة اوّلها النسب، ثانيها الرضاع، ثالثها المصاهرة و ملحقاتها، رابعها استيفاء العدد، خامسها اللعان، سادسها الكفر

«القول في الرضاع»

فقها در باب نكاح، براي حرمت، شش سبب ذكر كرده اند؛ اوّلين سبب را در سال گذشته بحث كرديم و امّا دوّمين سبب رضاع است.

مقدّمه:

امام در مقدّمۀ بحث رضاع مي فرمايد:

انتشار الحرمة بالرضاع يتوقّف علي شروط.

از اينجا معلوم مي شود كه اصل حرمت به سبب رضاع به نظر امام مسلّم است؛ ولي اكثر فقها، ابتداءً از حرمت رضاع صحبت كرده و بعد وارد شروط مي شوند.

مسئلۀ رضاع از بعضي جهات در زمان سابق بيشتر مبتلي به بود، چون نوعاً بچّه ها را شير مي دادند و جايگزين هاي رنگارنگ امروزي براي شير مادر نبود؛ ولي امروزه خيلي از زنان، به جهاتي مايل به شير دادن نيستند، يا بواسطۀ حفظ زيبايي ظاهر و يا بخاطر اشتغال در خارج از خانه و … در حالي كه ثابت شده است، ترك رضاع هم براي مادر زيان هاي مهمّي دارد و هم براي فرزند به همين جهت مسئلۀ رضاع در عصر ما كمتر شايع است؛ ولي از بعضي جهات در عصر ما نيز مبتليٰ به است، چون عدّه اي، بچّه هايي را براي سرپرستي و تولّي برمي گزينند و معمولًا مايلند كه بچّه به اهل خانه محرم شود، كه بهترين راه آن همان رضاع است.

از جهت ديگري نيز مسئلۀ رضاع محلّ ابتلاء است، و آن در مورد زناني است كه در خارج از خانه اشتغال دارند و نمي توانند بچّۀ خود را شير دهند. پس اگر چه از جهاتي ابتلاء به مسئلۀ رضاع كم شده؛ ولي از بعضي جهات ابتلاء به آن زياد شده

است.

ادلّة سببيّة الرضاع للحرمة:

اشاره

ادلّۀ ثلاثه (اجماع، كتاب و سنّت) بر اين مسأله دلالت دارد ولي دليل عقل در اينجا راه ندارد چون اين مسأله از مسائل تعبدي است، البتّه مي توانيم استحسانات ظنّي درست كنيم و بگوييم چون از شير اين زن گوشت و پوست بر بدن بچّه روييده است، حكم مادر را دارد.

1- اجماع:

اصل اين مسأله (رضاع موجب حرمت است) از مسلّمات، و اجماع شيعه و سنّي بر آن است؛ بلكه از ضروريّات دين است.

2- آيۀ: «وَ أُمَّهٰاتُكُمُ اللّٰاتِي أَرْضَعْنَكُمْ وَ أَخَوٰاتُكُمْ مِنَ الرَّضٰاعَةِ» «1»

بعضي از محرّمات نه گانۀ نسبيّۀ در ناحيۀ رضاع را مي توانيم از اين آيه با مقايسۀ محرّمات رضاعي به محرّمات نسبي به دست آوريم، چون قرآن به اجمال بيان مي كند و سنّت، آن را توضيح مي دهد.

3- سنّت:
اشاره

روايات متواتره، رضاع را موجب حرمت مي داند كه هم در منابع شيعه است و هم در منابع اهل سنّت، اين روايات دو دسته هستند: يك قسم عام است و تمام محرّمات نسبيّه را مي گيرد و قسم ديگر در موارد خاصّه وارد شده است.

2 القول في الرّضاع … 19/ 6/ 80

الف: روايات عامّه:

روايات عامّه به سه تعبير وارد شده است:

يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب.

يحرم من الرضاع ما يحرم من القرابة.

الرضاع لحمة

(«لُحْمَة» از مادّۀ لحم است و معاني متعدّدي دارد كه يكي از معاني آن پود است)

كلحمة النسب.

تعبير اوّل در روايات زياد و متواتر است، تعبير دوم هم در چند روايت وجود دارد؛ ولي تعبير سوم را در كتب روايي پيدا نكرده ايم؛ از كتب فقهي كه تعبير سوّم در آنها آمده است مي توان از جامع المقاصد، حدائق، مسالك، كفاية الاحكام سبزواري، شرح لمعه، درّ المنثور، جواهر «2»، زبدة البيان، رياض، مستند نراقي، وسيلۀ ابن حمزة، مهذّب البارع و از كتب تفسير هم مي توان از تفسير الميزان، و تفسير صافي نام برد، البتّه بود و نبود اين حديث در كتب

______________________________

(1) آيۀ 23، سورۀ نساء.

(2) جواهر، ج 29، ص 310.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 8

روايي تأثيري در احكام مسأله ندارد.

مرحوم نراقي در مستند به عنوان روايتي معتبر از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل كرده و مي فرمايد:

ورد في السّنة المقبولة عنه صلي الله عليه و آله انّه قال: الرضاع لحمة كلحمة النسب؛ «1»

صاحب وسايل «2» از هفت نفر تعبير اوّل را نقل مي كند:

بريد بن معاويه، ابي الصباح الكناني، داود بن سرحان، عبيد بن زراره، عبد اللّٰه بن سنان، حلبي، عثمان بن عيسي، كه بعضي از آنها از

حضرت رسول صلي الله عليه و آله، بعضي از امام صادق عليه السلام و بعضي از ابي الحسن (كه احتمالًا موسي بن جعفر عليه السلام است) نقل شده است، و تعبير دوم نيز در دو حديث آمده است:

* … عن عبد اللّٰه بن سنان، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: سمعته يقول: يحرم من الرضاع، ما يحرم من القرابة. «3»

* … عن عبد اللّٰه بن سنان، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: يحرم من الرضاع ما يحرم من القرابة. «4»

اين دو حديث احتمالًا يك حديث باشد كه روات مختلف آن را از «عبد اللّٰه بن سنان» نقل كرده اند.

مرحوم حاجي نوري رواياتي از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله آورده كه مشتمل بر تعبير اوّل است:

* دعائم الاسلام: روينا عن جعفر بن محمّد، عن أبيه، عن آبائه:

انّ رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله، قال: يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب. «5»

حديثي هم از عوالي اللآلي نقل مي كند كه از سعيد بن مسيّب است و عامّه هم كراراً به عبارات مختلف اين حديث را نقل مي كنند:

* عوالي اللآلي: روي سعيد بن المسيّب، عن علي بن ابي طالب عليه السلام، قال: قلت: يا رسول اللّٰه، هل لك في بنت عمك حمزة، فانّها اجمل فتاة في قريش؟ فقال صلي الله عليه و آله: اما عملت انّ حمزة اخي من الرضاعة؟ و أنّ اللّٰه تعالي حرّم من الرضاعة ما حرّم من النسب. «6»

در كتب عامّه هم روايات عديده اي نقل شده كه چند روايت آن از عايشه است. روايات عايشه داستان مفصّلي دارد، اجمال داستان اين است كه مردي اجنبي وارد خانۀ يكي از همسران پيامبر

شد، عايشه به پيامبر خبر داد و پيامبر فرمود: اين دو خواهر و برادر رضاعي هستند، و در ذيل حديث آمده است:

قال صلي الله عليه و آله: انّ الرضاعة تحرم ما تحرم الولادة. «7»

روايتي هم از طريق ابن عباس است كه در خدمت پيامبر بود و به پيامبر پيشنهاد ازدواج با دختر حمزه را داد، در ذيل روايت آمده است كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:

انّها لا تحلّ لي انّها ابنة اخي من الرضاعة و ان اللّٰه حرّم من الرّضاعة ما حرّم من النّسب. «8»

اين روايت در سنن بيهقي است و در صحيح بخاري و مسلم هم نقل شده است. پس اين روايت، يك روايت متواتر است كه به انحاء گوناگون نقل شده است.

ب: روايات خاصّه:

روايات زيادي كه خصوصيّات را بيان مي كنند و در موارد خاص وارد شده اند.

نتيجه:

از اين عبارتي كه از پيامبر صلي الله عليه و آله و ائمّۀ هدي عليهم السلام نقل شده مي خواهيم يك قاعدۀ كلّي استخراج كنيم كه مخصوص باب رضاع است و آن قاعدۀ

«يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»

است.

اصل اوّلي، حليّت و اباحه (استصحاب حليّت و اصالة الحليّة) است، امّا وقتي قاعده آمد اصالة الحليّة به حرمت منقلب مي شود و چون قاعدۀ ما (يحرم من الرضاع … ) عام لفظي است و مقدّم است بر اصل عملي (اصالة الحليّة و استصحاب حليّة)، پس در موارد شك، تمسّك به اصول عمليه جايز نيست، اجمالًا.

3 القول في الرّضاع … 20/ 6/ 80

بقي هنا امورٌ:
الامر الاوّل: معني قاعده

بسياري از بزرگان در اينجا كلمۀ «نظير» در تقدير گرفته اند، يعني «يحرم من الرضاع نظير ما يحرم من النسب» و معتقدند كه اگر كلمۀ نظير در تقدير نگيريم تحصيل حاصل است، چون مادر نسبي حرام است و لازم نيست معنون به عنوان مادر رضاعي باشد، يعني اگر مادر حقيقي است، براي حرمت عنوان رضاع نمي خواهد.

______________________________

(1) مستند نراقي، ج 16، ص 226.

(2) ج 14، باب 1 از ابواب رضاع.

(3) ح 2، باب 1 از ابواب رضاع.

(4) ح 9. باب 1 از ابواب رضاع.

(5) مستدرك، ج 14، ح 1، باب 1 از ابواب رضاع.

(6) ح 4، باب 1 از ابواب رضاع.

(7) سنن بيهقي، ج 7، ص 451.

(8) سنن بيهقي، ج 7، ص 452.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 9

قلنا: اگر كمي دقّت شود نيازي به تقدير نيست، چرا كه روايت مي فرمايد:

«يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»

و «من يحرم» نمي گويد، اگر «مَن» مي گفت كلمۀ نظير لازم بود

ولي «ما» مي گويد، كه كنايه از عناوين است، نه اشخاص، يعني «يحرم من الرضاع العناوين التي يحرم من النسب كعنوان الام، و الاخت»، پس اين تعبير دقيق و حساب شده است و تقدير هم لازم ندارد.

الامر الثاني: شمول قاعده

جملۀ

«يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»

تمام عناوين نه گانۀ محرمات نسبي (ام، بنت، بنت البنت، اخت، بنت الاخ، بنت الاخت، عمه، خاله، جده) را شامل مي شود، ولي ما يحرم بالمصاهرةرا شامل نمي شود، چون روايت

ما يحرم من النسب

مي گويد. اگر دليلي از خارج ثابت كند، بحث ديگري است؛ ولي قاعده فقط شامل نسبيّات مي شود، حتّي ممكن است بعضي جاها تركيبي از مصاهرة و نسب باشد، كه اين موارد را هم شامل نمي شود.

الامر الثالث: عموميّت قاعده

آيا اين روايت عام است و شرائط و خصوصيّات را هم شامل مي شود؟ مثلًا طفلي ده بار شير خورده و يا دو سال و يك ماه دارد و از زني شير خورده است، آيا عنوان رضاع صدق مي كند و حرام مي شود؟ آيا مي توانيم بگوييم قاعده عام است و دو سال و سه سال ندارد و رضاع صادق است؟ اگر اين باشد تمام موارد شك در عدد، سنة، فحل … را شامل مي شود، چون صدق رضاع مي كند.

عدّه اي مي گويند عموميّت دارد و شامل جميع ابواب رضاع مي شود و هرجا كه صدق رضاع كرد، اصل حرمت است.

لكنّ الانصاف: قاعده در مقام بيان اين شرايط نيست و در صدد بيان حرمت عناوين نسبيّه است و كأنّ رضاع مفهومي داشته است كه در اذهان معلوم بوده و امام مي فرمايد اين عنوان كه حاصل شد، اين آثار را دارد.

وقتي مي توان به اطلاق مطلق تمسّك كرد كه در مقام بيان باشد، حتّي اگر شك كنيم كه مطلق در اينجا در مقام بيان است يا نه، اصل اين است كه در مقام بيان نيست، خصوصاً اگر بگوييم از اين جهت در مقام بيان است، بايد تخصيصات متعدّدي بزنيم، چون نه عدد دارد، و نه

زمان، و نه اشتراط فحل، و تخصيص اكثر مستهجن است، پس چه بهتر است كه بگوييم از نظر شرايط در مقام بيان نيست.

نعم، اگر گفته بودكل ولد ارتضع من امرأة، مي گفتيم «ارتضع» به يك بار هم صادق است؛ ولي وقتي «الرضاع» مي گويند، «ال» آن عهد است نه جنس، يعني «رضاع» معني معهودي داشته است.

ان قلت: آيا رضاع حقيقت شرعيه است يا لغويّه؟ اگر بگوييد حقيقت شرعيه است بايد ثابت كنيد كه شما به دنبال آن نيستيد، پس مي گوييم رضاع حقيقت شرعيه ندارد، بلكه حقيقت لغويّۀ عرفيّه دارد، در اين صورت چرا عام نباشد و شامل همۀ موارد نشود، الّا ما خرج بالدليل؟

قلنا: ما عرض نكرديم حقيقت شرعيه دارد؛ ولي مي گوييم اين اطلاق در مقام بيان نيست و روايت ناظر به عناوين محرّمه است و كاري به بيان شرايط ندارد.

الامر الرابع: تأسيس اصل

اصل در مباحث رضاع چيست؟ اگر قاعده را قبول كنيم اصل حرمت است، امّا اگر قائل به عموميّت عناوين نباشيم، اصل اباحة است و استصحاب حليّت مي كنيم، البتّه اين اصالة الاباحة براي كسي است كه استصحاب را در شبهات حكميه جاري بداند و اگر جاري نداند، اصل ديگري (اصالة الحليّة كل شي ء لك حلال) جاري است كه هم شبهات حكميه و هم شبهات موضوعيّه را شامل مي شود، پس اگر استصحاب را حجّت دانستيم چه بهتر و اگر ندانستيم به اصالة الحليّة تمسّك مي كنيم.

البتّه مواردي در رضاع داريم كه استصحاب جاري نمي شود و لو استصحاب را حجّت بدانيم، پس مجبوريم سراغ اصالة الحليّة برويم. بعنوان مثال طفلي از زني شير مي خورد، بعد از دوران شيرخوارگي، خدا به اين زن دختري مي دهد؛ در اينجا رضاع جلوتر بوده است

و جاي استصحاب نيست، چون استصحاب عدم ازلي است، پس به اصالة الحلّية تمسّك مي شود.

هذا كلّه في شبهات الحكميّة و امّا در مورد شبهات موضوعيّه چه كنيم؟ مثلًا مي دانيم پانزده بار شير خوردن كافي است؛ ولي نمي دانيم اين بچه از اين مادر چند بار شير خورده، در اينجا باز اصالة الحليّة جاري است، پس در هركجا شك كنيم كه رضاع مع الشرائط بوده يا نه همۀ اينها شبهات موضوعيّه هستند و جاي تمسّك به اصالة الحليّة مي باشد.

4 شرايط الرّضاع (الاوّل) … 21/ 6/ 80

شرايط باب رضاع:

اشاره

امام (ره) حرمت رضاع را مطرح نكرده، و فقط شرايط آن را بيان مي كند.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 10

[الاوّل أن يكون اللبن حاصلًا من وطء جايز شرعي]
اشاره

1- لبن حاصل از وطي جائز باشد

مرحوم امام (ره) مي فرمايد:

انتشار الحرمة بالرضاع يتوقّف علي شروط: الاوّل أن يكون اللبن حاصلًا من وطء جايز شرعي بسبب نكاحٍ أو ملك يمين أو تحليلٍ أو ما بحكمه كسبق الماء الي فرج حليلته من غير وطءٍ (جذب ماء بدون دخول به حليله اش)

و يلحق به وطء الشبهة علي الاقويٰ (غير زوجه را زوجۀ خود گمان كرده)

بنابراين اگر بدون تولّد ولد و بدون وطي حلال شير در پستان بيايد، احكام رضاع جاري نمي شود ولي اهل سنّت فرقي نمي گذارند و اگر خودبخود هم از پستان شير بيايد، آن را كافي مي دانند.

ابن رشد «1» تصريح مي كند كه به اعتقاد علماي اهل سنّت، لبن از هر جا حاصل شود موجب نشر حرمت مي شود، حتّي صغيره، يائسه، حامل و …، علاوه بر اين بعضي از علماي عامّه معتقدند كه اگر شير را بدوشند و در ظرفي بريزند و بچّه يا شخص بزرگسال از آن شير بخورد، موجب نشر حرمت مي شود.

اقوال:

مرحوم شيخ طوسي مي فرمايد:

اذا درّ (بجوشد) لبن امرأةٍ من غير ولادة، فارضعت صبيّاً صغيراً، لم ينشر الحرمة. و خالف جميع الفقهاء (عامّه) في ذلك دليلنا: اجماع الفرقة و اخبارهم. «2»

مرحوم شهيد ثاني مي فرمايد:

اجمع علمائنا علي انّه يشترط في اللبن المحرِّم في الرضاع أن يكون من امرأة عن نكاح. و المراد به هنا الوطء الصحيح. «3»

مرحوم شيخ انصاري مي فرمايد:

الاوّل أن يكون اللبن عن وطء صحيح فلو درّ لا عن وطء أو عن وطءٍ بالزّنا، لم ينشر علي المعروف بين الاصحاب و حكي عليه الاجماع في المدارك عن جماعة منهم جدّه في المسالك. «4»

نكته: كتاب مدارك، باب نكاح ندارد و از اوّل عبادات تا آخر حج است،

چگونه شيخ از «مدارك» نقل اجماع مي كند؟ در حالي كه مسالك از اوّل معاملات است تا آخر ديات و صاحب مدارك براي تكميل كتاب جدّ خود، كتابش را از اوّل عبادات تا آخر حج نوشته است.

كلام شيخ را مي توان چنين توجيه كرد كه صاحب مدارك كتاب ديگري داشته به نام «نهاية المرام» كه مسئلۀ رضاع را متعرّض شده و اجماع را در آنجا نقل كرده است، پس در واقع سهو قلم از شيخ است و بايد مي فرمود صاحب مدارك در نهاية المرام اين را گفته است.

صاحب جواهر در شرح كلام محقّق مي فرمايد:

فلو درّ من الامرأة من دون نكاح فضلًا عن غيرها من الذّكر و البهيمة لم ينشر حرمة بلا خلاف اجده فيه، بل الاجماع بقسميه (محصّل و منقول) عليه. «5»

نتيجه: مسأله اجمالًا در بين ما اجماعي است، كه رضاع بايد از وطي شرعي باشد و اصل در موارد شك، حليّت است يعني مادامي كه شير، از تولّدِ حاصل از وطي شرعي صحيح نباشد، نشر حرمت نمي شود و قاعده هم در مقام بيان از اين جهت نيست.

5 شرايط الرّضاع (الاوّل) … 24/ 6/ 80

ادلّه:
1- اصل:

اصل عدم حرمت است الّا ما ثبت و قاعدۀ

يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب

هم شامل شرايط نمي شود، پس ما هستيم و اصالة الحليّة و رضاع در جايي موجب حرمت است كه از وطي جايز شرعي باشد و اگر هم شك كنيم، اصل عدم حرمت است.

2- اجماع:

مسأله اجمالًا در بين ما اجماعي است كه لبن بايد از طريق وطي جايز باشد.

3- روايات:

مهمتر از اصل و اجماع روايات است كه دو روايت صريح است و چند روايت هم بالمفهوم دلالت دارند.

* محمّد بن يعقوب، عن حميد بن زياد، عن الحسن بن محمّد، عن احمد بن الحسن الميثمي، عن يونس بن يعقوب

(رجال سند توثيق شده اند)

عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: سألته عن امرأة درّ

(بجوشد)

لبنها من غير ولادة فارضعت جارية و غلاماً من ذلك اللّبن هل يحرم بذلك اللبن ما يحرم من الرضاع؟ قال: لا. «6»

______________________________

(1) بداية المجتهد، ج 2، ص 31.

(2) خلاف، كتاب الرضاع، مسئلۀ 22، ج 5، ص 108.

(3) مسالك، ج 7، ص 207.

(4) كتاب نكاح، ص 289.

(5) جواهر، ج 29، ص 264.

(6) باب 9 از ابواب رضاع، ح 1.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 11

سند حديث خوب و دلالت آن هم صريح است.

اشكال در دلالت حديث:

از اين حديث استفاده مي شود كه بايد ولادتي باشد؛ ولي جايز بودن وطي را نمي توان از آن استفاده كرد، و حديث نسبت به آن ساكت است. پس حديث اخصّ از مدّعاست، چون مدّعاي ما اين است كه ولادت از وطي مباح باشد و ولادت از زنا در نشر حرمت كافي نيست.

* … عن محمّد بن علي بن محبوب، عن عبد اللّٰه بن جعفر، عن موسي بن عمر البصري، عن صفوان بن يحيي، عن يعقوب بن شعيب قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام: امرأة درّ لبنها من غير ولادة فارضعت ذكراناً و اناثاً أ يحرم من ذلك ما يحرم من الرضاع؟ فقال لي: لا. «1»

در سند اين حديث «موسي بن عُمر» مجهول الحال است، بعضي از

علماء رجال اصلًا اسمي از او نبرده اند، حتّي به عنوان مجهول الحال و بعضي از او نام برده اند؛ ولي نه او را توثيق كرده اند و نه تضعيف، و بعضي مثل مرحوم آقاي خوئي معتقدند كه با «موسي بن عمر بن يزيد» متّحد است كه او نيز مجهول است.

از نظر رجالي اين نكته اي كه ايشان فرموده اند قابل بحث است، چون در كتب رجال گفته شده «موسي بن عمر بن يزيد كان له كتاب يروي عنه محمّد بن علي بن محبوب»، بنابراين راوي از «موسي بن عمر بن يزيد»، «ابن محبوب» است در حالي كه در حديث ما «ابن محبوب» با واسطۀ «عبد اللّٰه بن جعفر» از «موسي بن عمر» نقل مي كند، بنابراين «موسي بن عمر» نمي تواند «موسي بن عمر بن يزيد» باشد، پس اين حديث از نظر سند به خاطر مجهول بودن بعضي از رواتِ سند، ضعيف است.

البتّه صفوان و ابن محبوب از اصحاب اجماع هستند و اگر كسي وجود اصحابِ اجماع را در سلسلۀ روات حديث، موجب تقويت سند بداند، حديث صحيح السند خواهد بود؛ ولي ما قائل به آن نيستيم. بله مي توان با عمل مشهور (بلكه بالاتر از مشهور يعني اجماع) به اين حديث، سند را تقويت كرد.

و امّا از نظر دلالت اين حديث دلالتش خوب است؛ ولي اخصّ از مدّعاست و هر ولادتي را كافي مي داند، چه از وطي جايز و چه از وطي بالزّنا.

دليل اساسي، اين دو روايت است كه به دلالت مطابقي دلالت بر فتواي مشهور داشت و روايات ديگري هم وجود دارد كه بعضي به آنها هم استدلال كرده اند.

* … عن بريد العجلي في حديث قال: سألت أبا جعفر عليه

السلام عن قول رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله: يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب فسّر لي ذلك، فقال: كل امرأة ارضعت من لبن فحلها

(اي زوجها)

ولد امرأة اخري من جارية أو غلام فذلك الذي قال رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله، و كل امرأة ارضعت من لبن فحلين كانا لها واحداً بعد واحد

(اوّل شوهر كرد و يك فرزند رضاعي داشت و طلاق گرفت و سپس شوهر ديگري كرد و فرزند رضاعي ديگري داشت كه در واقع، مادر رضاعي يكي است ولي پدر دو نفر است، آيا در باب رضاع مثل باب نسب اتّحاد مادر كافي است؟)

من جارية أو غلام فانّ ذلك رضاع ليس بالرضاع الّذي قال رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله … «2»

اين حديث به دلالت مطابقي دلالت بر بحث ما ندارد چون اثبات شي ء نفي ما عدا نمي كند؛ ولي بالمفهوم دلالت دارد به اين معني كه بگوييم اين حصر است يعني غير از اين مورد داخل در يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب نيست.

ممكن است ذيل اين حديث سبب شود كه بگوييم اين روايت، ناظر به مسئلۀ ديگري است يعني در مقام بيان اتحاد فحل است، نه در مقام بيان اشتراط فحل، (حصول لبن از طريق وطي جايز) پس احتمال دارد كه در ناحيۀ اصلِ وجود فحل، ساكت باشد و ناظر به درّ لبن نباشد، با اين اشكال ممكن است اين روايت و روايات بعد از محلّ بحث خارج شوند.

در اينجا ممكن است گفته شود كه مي توان به قياس اولويّت تمسّك كرد، يعني اگر مادري از شير دو پدر، دو بچّه را شير دهد در نشر حرمت كافي

نيست، پس به طريق اولي از شير خودجوش، رضاع حاصل نمي شود، بنابراين باب رضاع اتحاد پدر مي خواهد نه اتّحاد مادر.

6 شرايط الرّضاع (الاوّل) … 25/ 6/ 80

* … عن عبد اللّٰه بن سنان

(روات حديث همه ثقه هستند)

قال:

سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن لبن الفحل قال: هو ما أرضعت امرأتك من لبنك و لبن ولدك ولد امرأة اخري فهو حرام. «3»

اگر شير يك شوهر را به اين بچه و شير شوهر ديگر را به بچۀ

______________________________

(1) باب 9 از ابواب رضاع، ح 2.

(2) ح 1، باب 6 از ابواب رضاع.

(3) ح 4، باب 6 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 12

ديگر بدهد كافي نيست، پس اتحاد مادر كافي نيست، بلكه اتّحاد فحل لازم است.

اشكال: اين حديث ربطي به شرط اوّل ندارد، چون در مقام بيان، نسبت به وطي جايز شرعي نيست.

* و بالاسناد، عن ابن محبوب، عن ابي ايّوب الخزّاز، عن ابن مسكان عن الحلبي قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن الرجل يرضع من امرأة و هو غلام أ يحلّ له أن يتزوّج اختها لأمّها من الرضاعة؟ فقال: إن كانت المرأتان رضعتا من امرأة واحدة من لبن فحل واحد فلا يحلّ فان كانت المرأتان رضعتا من امرأة واحدة من لبن فحلين فلا بأس بذلك. «1»

در اينجا نيز اگر چه از شير مربوط به ولادتِ حلال بحث مي كند؛ ولي در مقام بيان چيز ديگري است و كاري به ولد الزّنا و يا جوشيدن لبن ندارد.

* و عن عدّة من اصحابنا، عن سهل بن زياد، و عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن احمد بن محمّد بن ابي نصر قال: سألت أبا الحسن

(أبا الحسن الرضا

عليه السلام)

عن امرأة ارضعت جارية و لزوجها ابن من غيرها

(پسر و دختر از مادر جدا و پدرشان يكي است)

أ يحلّ للغلام ابن زوجها أن يتزوّج الجارية التي ارضعت؟ فقال: اللّبن للفحل «2»

(اتّحاد فحل لازم است).

در سند اين حديث «سهل بن زياد» است كه از نظر ضعف و قوّت مشكل دارد، اگر چه در بسياري از اسناد كافي «سهل بن زياد» وجود دارد؛ ولي به مجرّد آن نمي توان قناعت كرد، امّا حسن مسأله اين است كه حديث سند معتبر ديگري هم دارد كه «سهل بن زياد» در آن نيست.

اشكال قبلي به اين روايت هم وارد است كه اين روايت در مقام بيان نيست و حتّي اگر هم شك كنيم كه در مقام بيان است يا نه باز نمي توانيم به آن تمسّك كنيم چون در مقام بيان بودن بايد احراز شود.

نتيجه: دليل ما بر اين مسأله همان دو روايت است كه در باب نهم وجود دارد.

بقي هنا شي ءٌ:

كلمۀ

«اللبن للفحل»

در كلمات فقهاء عامّه و خاصّه وجود دارد، بعيد هم نيست كه مستند به حديثي از پيامبر باشد، امّا نكتۀ مهم اين است كه ما با راهنمايي ائمه عليهم السلام مي گوييم معني اين عبارت اين است كه لبن براي فحل واحد باشد و تعدّد مادر ضرر نمي زند؛ ولي عامّه مي گويند كه از طرف مادر محرميّت مي آيد و از طرف پدر معلوم نيست، مثلًا دو بچّه از يك مادر شير خورده اند و لو پدر هم واحد باشد، رضاع از ناحيۀ مادر مي آيد؛ ولي پدر رضاعي، عموي رضاعي وجود ندارد، چون آيه مي گويد وَ أُمَّهٰاتُكُمُ اللّٰاتِي أَرْضَعْنَكُمْ، و در مقابل بعضي از عامّه مي گويند كه از ناحيۀ پدر هم محرميّت مي آيد، ويسمّونه

لبن الفحل، پس ربطي به اتّحاد و تعدّد ندارد.

ابن رشد در كتاب البداية المجتهد مي گويد:

فانّهم اختلفوا في ذلك (لبن الفحل)، فقال مالك و ابو حنيفه و الشافعي و احمد و الاوزاعي و الثوري: لبن الفحل يحرّم (دختر رضاعي بر پدر هم محرم است)، و قالت طائفة لا يحرّم لبن الفحل و بالاوّل (محرميّت از ناحيۀ پدر) قال عليٌّ و ابن عباس، و بالقول الثاني قالت عائشة و ابن الزبير و ابن عمر. «3»

در همين كتاب نقل حديثي از عايشه مي كند به اين مضمون كه مردي اجنبي مي خواست وارد خانۀ عايشه شود. عايشه از پيامبر مي پرسد او كيست؟ پيامبر مي فرمايد عموي رضاعي توست، عايشه مي گويد كه رضاع در ناحيۀ مادر است. پيامبر فرمود اشتباه مي كني و از ناحيۀ پدر هم، محرميّت حاصل مي شود، و من العجب كه راوي اين حديث عايشه است ولي فتواي خودش بر خلاف اين حديث است.

جمع بندي: ما به صورت اجمال و سربسته فتواي مشهور را ثابت كرديم كه لبن بايد از وطي جايز باشد.

صور مسأله:
مسأله داراي شش صورت است:
1- لبن خودجوش:

يعني لبن مستند به ولادت نباشد، خواه زن مجرّد باشد يا شوهر دارِ مدخوله و يا شوهردار مدخوله اي كه باردار نشده است.

2- لبن ولد الزّنا:

لبن از تولّد باشد ولي از تولّد نامشروع.

3- لبن تولّد غير مدخوله:

لبن مربوط به تولّد مشروع است امّا دخولي نبوده و سبق الماء بوده است، يعني نطفه، بر كنار رحم ريخت و جذب رحم شد و بچّه اي متولّد گشت.

4- لبن وطي شبهه:

لبن از ولدي كه از وطي شبهه كه وطي جايزي است، بوده باشد.

5- لبن حمل:

لبني كه مستند به ولد و نكاح است؛ ولي هنوز بچّه متولّد نشده است.

______________________________

(1) ح 3، باب 6، از ابواب رضاع.

(2) ح 7، باب 6 از ابواب رضاع.

(3) بداية المجتهد، ج 2، ص 31.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 13

6- لبن ولادت بي موقع:

لبني كه مستند به نكاح و وطي جايز باشد، ولي ولادت بي موقع است كه اين خود سه صورت دارد:

الف: قبل از ولوج روح، كه بچّه زنده نمي ماند.

ب: بعد از ولوج روح و قبل از اكمال 9 ماهگي، در صورتي كه بچّه زنده نماند.

ج: بعد از ولوج روح و قبل از اكمال 9 ماهگي، در صورتي كه بچّه زنده بماند.

صورت هفتمي هم وجود دارد كه امام در مسئلۀ بعدي آن را ذكر مي كند.

لبن بعد از طلاق: و آن جايي است كه زن بعد از طلاق شير دارد و فحلي هم ندارد.

7 شرايط الرّضاع (الاوّل) … 26/ 6/ 80

حكم صور مسأله:
صورت اوّل:

قدر متيقّن روايات درِّ لبن در جايي است كه بدون ولادت و وطي، شير در پستان زن بجوشد كه گاهي خودبخود و گاهي به جهت اعمالي كه انجام مي دهند شير از پستان مي جوشد.

صورت دوّم:
اشاره

كه شير ولد الزنا است. در اينجا صاحب جواهر «1» ادعاي اجماع (محصّل و منقول) بر حلّيّت و عدم محرميّت مي كند.

مرحوم نراقي مي فرمايد:

فلا يحصل الرضاع المحرِّم للنكاح باللبن الحادث من الزنيٰ، اجماعاً محقّقاً، و محكيّاً في السرائر و التذكرة و شرحي القواعد للمحقق الثاني و الهندي (فاضل هندي در كشف اللثام) و شرح النافع للسّيد (رياض) و المفاتيح (فيض كاشاني) و شرحه، و ظاهر المسالك و الكفاية (سبزواري) و غير ذلك «2».

«ابن جنيد اسكافي» از علماي شيعه لبن ولد الزنا را كافي مي داند و مي گويد براي محرميّت از طرف مادر (زانيه) كافي است، ولي به مخالفت او اعتنا نكرده اند.

صاحب جواهر از قول ابن جنيد اين عبارت را نقل مي كند:

فما عن ابن الجنيد من انها لو ارضعت بلبن حمل من زنا حرمت و اهلها علي المرتضع، و كان تجنّبه اهل الزاني احوط و اولي في غير محلّه «3».

عجيب است كه ايشان لبن زنا را از يك سو (از طرف مادر) محرّم دانسته است.

نتيجه: مسأله اجماعي است و مخالفي غير از ابن جنيد ندارد.

ادلّه قائلين به عدم محرميّت:
اشاره

كساني كه شير ولد الزنا را در محرميّت به سبب رضاع كافي نمي دانند به چند دليل تمسّك جسته اند:

1- اصل:

اصل عدم حرمت است. آيا تمسّك به اصل در اينجا صحيح است؟ اين اصل در مقابل قاعده است و چون قاعده مي گويد

يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب،

ولد الزنا (نسب غير شرعي) هم احكام محرميّت دارد و فقط ارث ندارد، پس مشمول قاعده است و اين اصل در مقابل قاعده نمي تواند بايستد.

2- روايت:
الف: رواياتي كه در مورد لبن فجور وارد شده است

* دعائم الاسلام: عن جعفر بن محمّد عليه السلام، انّه قال: لبن الحرام لا يحرّم الحلال، و مثل ذلك امرأة ارضعت بلبن زوجها ثم ارضعت بلبن فجور

(زنا)

، قال: و من ارضع من فجور بلبن صبيّة، لم يحرم من نكاحها، لانّ اللبن الحرام لا يحرّم الحلال «4».

دلالت روايت صريح است كه لبن حرام تأثيري ندارد؛ ولي سند آن ضعيف است. البتّه در اين مسأله ضعف سند مشكلي ايجاد نمي كند، زيرا با عمل اصحاب (شهرت) ضعف سند جبران مي شود.

ب: روايات اتّحاد فحل

رواياتي كه تعبير به

«لبن الفحل»

مي كرد كه فحل به معني شوهر است نه زاني، بخصوص كه مي گفت

«من لبن امرأتك»

، كه ظاهر اينها شير حلال است.

ولي اگر ما معتقد شديم كه روايات «لبن الفحل» ناظر به مسئلۀ ديگري است و كاري به لبن حلال و حرام و درِّ لبن ندارد و مي خواهد بگويد كه اگر دو پدر باشد و يك مادرِ رضاعي، بچّه ها به هم محرم نمي شوند، در اين صورت اين دليل كافي نخواهد بود.

3- انصراف ادلّۀ حرمت:

«يحرم من الرضاع»

انصراف به شير حلال دارد و يا «أُمَّهٰاتُكُمُ اللّٰاتِي أَرْضَعْنَكُمْ» يعني مادري كه از راه حلال شير بدهد. ممكن است كه در مقابل گفته شود، ادلّه مطلق است؛ ولي ما مي گوييم كه غلبه با ولد حلال است و غلبه باعث انصراف ذهن به فرد غالب مي شود، در مقابل ما كساني هستند كه مي گويند غلبه موجب

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 265.

(2) مستند نراقي، ج 16، ص 231.

(3) جواهر، ج 29، ص 264.

(4) مستدرك، ج 14، ح 1، باب 11 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 14

انصراف نمي شود.

جمع بندي ادلّه: مهمترين اين ادلّه همان روايت دعائم الاسلام است كه منجبر به عمل اصحاب بود.

ادلۀ قائلين به محرميّت:
اشاره

ابن جنيد كه مي گويد محرميّت از طرف مادر حاصل مي شود به دو دليل تمسك كرده است:

1- اطلاقات ادلّه:

يعني

«يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»

اطلاق دارد.

جواب: اين اطلاق به ادلّه اي كه مي گويد نشر حرمت نمي شود، تخصيص مي خورد.

2- تكويني بودن رضاع:

مسئلۀ رضاع يك مسئلۀ تكويني است يعني گوشت و پوست بچّه از شير مادر رشد كرده، خواه شير حلال باشد، يا حرام، به اين معني كه بچّه از اين شير تغذيه كرده و جزئي از بدن مادر شده، پس چگونه با مادر ازدواج كند، بنابراين رضاع امر تكويني است و حلال و حرام در آن تأثيري ندارد.

جواب: اين در واقع يك استحسان نادرست است، چون موارد زيادي است كه اين استحسان هست؛ ولي حكم به حرمت نمي شود مثلًا در لبنِ خودجوش، با اين كه اين استحسان هست، همه مي گويند حرمت نمي آورد. معلوم مي شود كه قانونِ تكوينيِ محض نيست. مثال ديگر در تعدّد فحل نيز انبات لحم و اشتداد عظم (استحسان) هست؛ ولي مشهور فتوا مي دهند كه كافي نيست و حرام نمي شود. حال فرض كنيم كه به مادر محرم شود، چرا دو بچه با هم محرم نمي شوند؟ پس معلوم مي شود كه چيزي ماوراي تكوين است. مثال سوّم شير خوردن بعد از دو سال است كه با اينكه اشتداد عظم و انبات لحم هم شده است، محرميّت حاصل نمي شود.

نتيجه: در حرمت باب رضاع اگر تكوين هم مؤثّر باشد حكمت است نه علّت، و حكمت هم جزء علّت است نه تمام علّت.

شرايط الرّضاع (الاوّل) … 27/ 6/ 80

صورت سوّم: ولادت ناشي از سبق ماء باشد، من غير دخولٍ.

مثلًا ماء رجل بدون دخول، به زوجۀ حلال خودش رسيده است، اگر بچّه اي به اين طريق متولّد شود و با لبن اين بچّه، بچّۀ ديگري را شير دهند، آيا محرميّت حاصل مي شود؟

ظاهر كلام بعضي از اصحاب اين است كه سبق ماء كفايت نمي كند و بايد ولادت حاصل از دخول باشد. ما دليلي بر اين شرط (دخول) نداريم و چنين قيدي

بدون دليل است، زيرا:

اوّلًا: به فرض، كه روايتي دخول را گفته باشد، مي توانيم الغاء خصوصيّت كنيم، چون مي دانيم اين فرد غالب است و شرط نيست. در ناحيۀ الغاء خصوصيّت نظاير زيادي در فقه داريم مثلًا در شكوك داريم «رجلٌ شكّ» در حالي كه اين شكوك در ناحيۀ «مرأة» هم جاري است و «رجل» از باب مثال، سؤال يا غلبه بوده و الغاء خصوصيّت كرده؛ و در مورد مرأة هم احكام شك را جاري مي دانيم. البتّه حديثي نداريم كه شرط دخول كند، بلكه مي گويد

«يحرم من الرضاع، ما يحرم من النسب»

و بچّه اي كه از راه سبق ماء متولّد شده، نسبِ صحيح دارد و همان گونه كه با خواهر و برادرهاي خودش محرم است بچّه اي هم كه از شير او بخورد، احكام رضاع جاري مي شود.

ثانياً: رواياتي «1» هم داشتيم كه مي فرمود

«اذا درّ لبنها من غير ولادة»

و معيار را ولادت گرفته بود، نه دخول و مفهوم «من غير ولادة» اين است كه ان كان من الولادة تنشر الحرمةو فرق نمي كند كه ولادت از ناحيۀ دخول باشد، يا از ناحيۀ سبق الماء.

نكته: اگر كسي كلامي بگويد كه داراي مفهوم باشد، آيا به اطلاق مفهوم، مثل اطلاق منطوق مي توان عمل كرد؟ مثلًا كسي به ديگري مي گويدالغنم ان كان صائمة له زكاة، آيا غير صائمه در هيچ حالي زكات ندارد يا في الجملة زكات ندارد و يا ناظر به اطلاق مفهوم نيست؟

در ما نحن فيه ممكن است كسي بگويد «من غير ولادة» در مقام بيان درّ لبن است، و ممكن است ولادت قيد و شرطهايي داشته باشد، پس تمسّك به مفهوم رواياتِ درّ لبن در صورتي جائز است كه قائل به اطلاق مفهوم

باشيم، و هذا اوّل الكلام، مگر اين كه احراز كنيم متكلم در مقام بيان اطلاقِ مفهوم و منطوق است كه در ما نحن فيه كار آساني نيست. به عبارت ديگر رواياتي كه مي گويد «من غير ولادة، من لبنك»، در مقام بيان از ناحيۀ دخول و سبق ماء نيست.

اگر دليل دوم را منكر شويد دليل ما منحصر مي شود در دليل اوّل كه الغاء خصوصيّت بود.

نتيجه: در صورت سوم، قائل به نشر حرمت مي شويم.

بعضي از معاصرين براي اثبات اين مسأله به رواياتي استناد كرده اند به اين مضمون كه در زمان حضرت علي عليه السلام و عثمان

______________________________

(1) ح 1 و 2 باب 9 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 15

پيرمردي شكايت كرد كه زني باكره گرفته و در او تصرّف نكرده ام؛ ولي بچّه دار شده است. بعد از بررسي معلوم شد باكره است، خواستند او را حدّ بزنند، حضرت به پيرمرد فرمود: آيا سبق مائي شده؟ گفت بله، حضرت فرمودند: همان ماء جذب او شده و اين فرزند براي توست. استناد به اين روايت را در باب رضاع نمي پذيريم چون روايات ثابت مي كند كه ولد براي اوست، و نمي گويد ملحق به رضاع است. پس اين دو حديث فقط الحاق نسب را مي گويد يعني دخول، شرط نسب نيست نه اينكه دخول شرط رضاع نيست.

صورت چهارم: وطي به شبهه در جايي است كه كسي غير زوجه اش را به زوجه اش اشتباه كند،
اشاره

كه گاه در مصداق خارجي اشتباه مي كرد و گاه در حكم خدا، مثلًا فكر مي كند كه نكاح در عدّه جايز است و يا كسي ندانسته، خواهر رضاعي خود را عقد كرد.

همۀ اينها وطي شبهه است يعني به گمان حليّت وطي شده كه در اين صورت قطعاً فرزند حلال زاده است، آيا احكام رضاع هم دارد؟

اقوال:

مشهور اين است كه ولد شبهه ملحق است به ولد نكاح؛ ولي بعضي مخالفت كرده و ولد شبهه را ملحق ندانسته اند.

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

ظاهر اكثر علما الحاق به ولد نكاح است؛ بلكه خلافي هم در اين مسأله نديده ايم، بعد در ادامه مي فرمايد:

فان الظاهر المحكي عن الحلّي التردّد. «1»

مرحوم نراقي ابتداءً عنوان مي كند كه آيا حرمت به لبني كه از وطي شبهه حاصل شده ايجاد مي شود؟ بعد كلام حلّي را نقل كرده و مي فرمايد:

و يظهر نوع ميل اليه من المسالك و الكفاية. «2»

پس مخالف ابن ادريس است و شهيد ثاني و سبزواري به اين قول تمايل دارند.

ابن ادريس در ابتداء مي گويد كه اين حكم، خاص ولد نكاح است چون ولد شبهه به حكم نكاح فاسد است بعد مي گويد:

ان قلنا في وطء الشبهة بالتحريم، كان قويّاً … و لي في ذلك نظر و تأمّل. «3»

اين تغيير نظريّه ممكن است نتيجۀ چند روز مطالعه و بررسي باشد كه وقتي به نتيجه نرسيده، «في ذلك نظر و تأمّل» مي گويد.

نتيجه: آخرين نظر حلّي در اين مسأله ترديد است؛ ولي ما و اكثريت مي گوييم كه حق با الحاق است و رضاع، صحيح است.

ادلّه:
1- استقراء:

تمام احكام ولد در ولد شبهه وجود دارد، و در تمام فقه نمي توانيم حكمي پيدا كنيم كه ولد نكاح داشته باشد و ولد شبهه نداشته باشد (ارث، محرميّت، ولايت، حضانت، … ) پس وقتي تمام احكام هست بعيد است كه رضاع نباشد، و اگر بگوييد استقراء است و مفيد علم نيست به جاي آن الغاء خصوصيّت مي كنيم.

2- اطلاقات:

مفهوم اطلاقات «ولدك من غير ولادة» و

«يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»

اين فرد را شامل مي شود، چون احكام نسبي در ولد شبهه هست پس احكام رضاعي هم هست، مگر اينكه بگوييد ولد شبهه فرد نادر است و معمولًا چنين اشتباهي رخ نمي دهد و اطلاقات شامل فرد نادر نمي شود.

دليل سوّمي هم صاحب جواهر آورده كه دليل عجيبي است:

صغري: فرزندان اهل كتاب عموماً ولد شبهه هستند چون نكاحشان نكاح شبهه است؛ ولي حلال زاده هستند.

كبري: اگر در حال كفر شير دادند و بعد مسلمان شدند، احكام رضاع در مورد آنها جاري مي شود.

نتيجه: ولد شبهه فرد نادر نيست چون تمام كفار اهل كتاب و غير كتاب ولد شبهه هستند، پس بايد قبول كنيم كه وطي به شبهه باعث جريان احكام رضاع مي شود.

جواب: اوّلًامي دانيم

«لكل قوم نكاح»

، پس نكاح آنها وطي به شبهه نيست و شارع مقدّس نكاح آنها را امضاء كرده است. حتّي نكاح مجوس را كه ازدواج با اخوات و امهات را جايز مي دانند شارع امضا كرده است (البته مجوس امروز آن را انكار مي كنند).

ثانياً: چرا نكاح اينها باطل باشد، نكاح شرايط خاصي ندارد و فقط يك انشاء مي خواهد و غير از طلاق است كه شرايط خاص مي خواهد (شاهدين، طهر غير مواقع … )، حتّي ما در نكاح عربيّت و

عدم كفايت كتابت را احتياطاً مي گوييم، پس دليلي بر بطلان نكاح آنها نداريم و طبق موازين اسلام، نكاح آنها هم صحيح است.

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 266.

(2) مستند، ج 16، ص 232.

(3) سرائر، ج 2، ص 552.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 16

9 شرايط الرّضاع (الاوّل) … 28/ 6/ 80

ان قلت: اين احاديث دليل بر امضاء نكاح آنها نيست، و فرزندان آنان اولاد شبهه هستند، چون اين احاديث در مورد نفي حدّ زنا و نفي قذف بر آنان، وارد شده است، نه اينكه نكاحشان امضاء شده باشد، پس اين احاديث ربطي به بحث ما ندارد.

قلنا: كسي كه اين سخن را گفته، احاديث اين باب را با دقّت نديده است، چون احاديث يكي و دو تا نيست و كاري به زنا و قذف ندارد، اين احاديث در دو جا وارد شده است يكي در باب 83 از ابواب نكاح عبيد و اماء و ديگري در باب اوّل از ابواب حدّ قذف.

* … عن ابي بصير، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: كلّ قوم يعرفون النكاح من السفاح فنكاحهم جائز «1».

بله اگر قومي تابع هرج و مرج جنسي باشند، نكاح آنها قابل قبول نيست؛ ولي كساني كه فرق مي گذارند، نكاحشان مورد قبول است، كه به معني برسميت شناختن نكاح آنها است.

صورت پنجم: لبن حاصل از وطي جايز شرعي باشد و لكن مع الحمل و قبل الولادة. آيا در اين صورت محرميّت حاصل مي شود؟
اقوال:
اشاره

اقوال مختلف است و خيلي ها هم سراغ اين مسأله نرفته اند.

مرحوم امام حمل را كافي نمي داند و مي فرمايد: ولادت شرط است و الّا نشر حرمت نمي شود.

قبل از امام مرحوم علّامه در تحرير همين مطلب را دارد ولي در كتاب قواعد، لبن حمل را كافي مي داند.

شيخ انصاري مي فرمايد:

هل يعتبر انفصال الولد أو يكفي الحمل؟ وجهان، بل قولان، اختار

العلّامه أوّلهما في التحرير و ثانيهما (ولادت شرط نيست) في القواعد و هو الاظهر. «2»

مرحوم صاحب حدائق نيز قول اوّل را پذيرفته است ولي شيخ در مبسوط قول دوّم را اختيار كرده است، به هر حال در اين مسأله دو قول وجود دارد.

دليل قول اوّل (شرط ولادت): روايات درّ لبن

«امرأة درّ لبنها من غير ولادة» «3»

بدون ولادت دو فرد دارد، ممكن است شوهر نداشته باشد و شير در پستانش پيدا شود و ممكن است زن شوهردار، در حال حمل باشد چون به او هم درّ لبنها من غير ولادة صادق است. اگر بپذيريم كه اين روايت دلالت دارد، در اين صورت اطلاقات را تخصيص مي زند، حتّي مي توان گفت لبن خودجوش كم است، ولي لبن در حال حمل زياد است، پس اصراري نداريم كه روايت «من غير ولادة» را در مورد زن بدون حمل بدانيم كه فرد نادر است.

نتيجه: حق با امام و مرحوم علّامه در تحرير است كه فرموده اند، شير بدون ولادت باعث نشر حرمت نمي شود.

ادلّۀ قول دوّم (عدم شرط ولادت):
1- اطلاقات

«يحرم من الرضاع … »

و «أُمَّهٰاتُكُمُ اللّٰاتِي أَرْضَعْنَكُمْ» هيچ يك ولادت را شرط نمي داند.

جواب: معلوم نيست اطلاقات در مقام بيان باشد و اين فرد نادر است.

2- روايات فحل:

صحيحۀ بريد بن معاوية العجلي كه مي فرمود:

«كل امرأة ارضعت من لبن فحلها … » «4»

كه اين باعث نشر حرمت است، آيا بچّه اي كه در رحم مادر است از اين شوهر نيست؟ معيار لبن فحل است و در اينجا لبن فحل صدق مي كند، پس كافي است و همچنين است روايات ديگر اين باب.

جواب: اين دليل هم قابل خدشه است، چون روايات باب فحل ممكن است ناظر به اين امور نباشد، بلكه در مقام بيان عدم كفايت فحلين است، پس بايد فحل واحد باشد.

نتيجه: هر دو دليل قابل خدشه است.

10 شرايط الرّضاع (الاوّل) … 31/ 6/ 80

بعضي به روايت «عبد اللّٰه بن سنان» از روايات فحل براي شرط بودن ولادت استدلال كرده اند كه روايت اين بود:

* … قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن لبن الفحل قال: هو ما ارضعت امرأتك من لبنك و لبن ولدك ولد امرأة اخري فهو حرام «5».

روايت تعبير به «لبن ولدك» دارد و «ولد» هم به حمل

______________________________

(1) ح 3، باب 83 از ابواب نكاح عبيد و اماء.

(2) كتاب النكاح، ص 291.

(3) ح 1 و 2، باب 9 از ابواب رضاع.

(4) ح 1، باب 6 از ابواب رضاع.

(5) ح 4، باب 6 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 17

نمي گويند و ظاهر اين است كه بايد بچّه متولد شده باشد، پس شير مقارن با حمل فايده اي ندارد و نشر حرمت نمي كند. بنابراين كه روايت در مقام بيان چنين مواردي باشد، استدلال بدي نيست.

ان قلت: به بچّۀ

در شكم هم «ولد» مي گويند و شاهدي براي آن وجود دارد در كتاب لعان، در جايي كه مرد مي گويد بچّه اي كه در شكم اين زن است، بچّۀ من نيست، در اين صورت فقهاء مي گويند كه اين مرد نفي ولد مي كند قبل ان تضع حملها، پس معلوم مي شود كه «ولد» به بچّه اي كه در شكم است اطلاق مي شود.

قلنا: به نظر مي رسد، اين اطلاقات مجازي است و به بچّۀ در شكم به علاقۀ أول و مشارفت مجازاً «ولد» مي گويند.

سلّمنا، كه بگوييم حمل هم ولد است، بايد حملي باشد كه كامل شده و ولوج روح شده باشد.

صورت ششم: آنجايي كه بعد از ولادت باشد كه خود داراي چهار حالت است:

حالت اوّل: بچّۀ متولّد شده در حالت علقه و مضغه است و هنوز كمالِ صورت و ولوج روح، نشده است و به يقين ولادتي كه ما مي خواهيم نيست و صدق بچّه نمي كند.

حالت دوّم: بچه كامل و ولوج روح هم شده؛ ولي مرده متولّد شده است، در اينجا صدق ولادت مي كند و در نشر حرمت حيات شرط نيست.

حالت سوّم: آنجايي كه بچه كامل و زنده متولّد شده؛ ولي در سن «من لا يعيش» است، در اينجا نيز تولّد صادق است و نشر حرمت مي كند.

حالت چهارم: بچّه كامل متولّد شده و زنده مي ماند و در سن «من يعيش» است، كه قدر متيقّن و مسلّم است و بحثي ندارد، چون اگر ما ولادت را هم لازم بدانيم كما اينكه ما لازم دانستيم، ولادت حاصل شده است.

نتيجه: در صورت ششم فقط در يك حالت نشر حرمت نمي شود و آن در صورتي است كه بچّه قبل از كامل شدن و ولوج روح بدنيا بيايد (حالت اوّل).

خلاصه: آنچه امام در تحرير الوسيله بيان كرده اند، جز در يك

مورد، با بقيّه موافقيم:

فلو درّ اللبن من الامرأة من دون نكاح و ما يلحق به لم ينشر الحرمة (با امام موافقيم)

، و كذا لو كان من دون وطء و ما يلحق به و لو مع النكاح (امام سبق الماء را كافي ندانسته اند؛ ولي ما نپذيرفتيم و گفتيم عرف، الغاء خصوصيّت مي كند و فرقي بين دخول با سبق ماء نمي گذارد)

، و كذا لو كان اللّبن من الزنا، بل الظاهر اعتبار كون الدّر بعد الولادة (كه امام حمل را كافي نمي داند)،

فلو درّ من غير ولادة و لو مع الحمل لم تنشر به الحرمة علي الاقويٰ.

صوري هم ما در لابه لاي بحث اضافه كرديم كه امام در تحرير نفرموده اند.

بقي هنا امورٌ:
الامر الاوّل: اگر بچّه از طريق «سزارين» متولّد شود

(من طريق شقّ البطن) و شير هم در پستان باشد، آيا باعث نشر حرمت مي شود؟

اطلاقات اينها را نمي گيرد؛ ولي ما مي گوييم كه الغاء خصوصيّت مي كنيم و وضع حمل طبيعي و سزارين را يكي مي دانيم، كما اينكه در باب نفاس هم مي گوييم: خوني كه بعد از سزارين از موضع مخصوص دفع مي شود، احكام نفاس را دارد، البتّه اگر در سزارين هيچ خوني از موضع مخصوص دفع نشد جاي بحث دارد.

الامر الثّاني: اگر از طريق «استنساخ» (شبيه سازي) بچّه اي متولّد و شير هم حاصل شود

و از شير آن، بچّۀ ديگري را هم شير دهند، آيا احكام رضاع جاري است؟

ظاهر ادلّه اين است كه بايد پاي فحل در ميان باشد و ولادت از نكاح باشد (بچّۀ زنا را هم كافي ندانستيم) پس اين شير، شير فحل نيست و مستند به شبيه سازي است. اگر به روايات فحل اشكال شود كه در مقام بيان نيست، مي گوييم اين فرد نادري است و اطلاقات ادلّه هم شامل آن نمي شود، حتّي اين شير، شير مادر هم نيست، چون اين زن، مادر او نيست و در واقع محيط پرورش و «مادرِ جانشين» است.

الامر الثّالث: اگر كشتِ نطفه در رحم كنند (زرع) سه حالت دارد:

1- نطفۀ مرد بيگانه اي را به اين زن تزريق كنند و با نطفۀ او تركيب شود. اين حالت حرام است و فرقي با ولد زنا ندارد، چون مستند به نكاح نيست، پس همان گونه كه ولد نامشروع نشر حرمت نمي كند، اين فرزند هم مثل فرزند نامشروع است.

2- نطفۀ زن و شوهري را در بيرون رحم با هم تركيب (چون درون رحم ضعيف است و نمي تواند بچّه را نگهدارد) و در فرد ثالثي كشت دهند، بنابراين تركيب نطفه حلال و بچّه حلال زاده و براي صاحب نطفه است و دليلي بر حرمت اين كار نداريم؛ ولي شيري كه از اين زن بوجود مي آيد، شير مادر نيست و آثار حرمت

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 18

بر آن جاري نمي شود و مثل شيري است كه از درّ لبن حاصل شده باشد.

3- نطفۀ شوهر را در رحم همسر او كشت كنند يا بيرون رحم تركيب كرده و بعد از تقويت در رحم مادر قرار دهند؛ اين اشكالي ندارد، چون نطفه براي فحل است كه با نطفۀ زنِ او

تركيب كرده و در رحمش قرار داده اند.

نكته: اين موارد مستلزم لمس و نظر حرام است و به همين جهت در غير موارد ضرورت جايز نيست.

ان قلت: چرا در ابواب بيع مي گوييد عقود مستحدثه مثل بيمه و يا بيع زماني (كه خانه اي را در طول سال به عنوان مثال به دوازده نفر مي فروشند و هر يك در يك ماه مالك آن خانه هستند) مشمول «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» هستند در حالي كه در سابق چنين بيعهايي نبود.

قلنا: باب معاملات امضاء شارع دارد و باب رضاع يك تعبّد است، در باب معاملات شارع اصولي را شرط كرده و به جزئيات آن كاري ندارد مثلًا نبايد معامله اجباري باشد (تِجٰارَةً عَنْ تَرٰاضٍ)، مورد معامله نبايد مال صغير و مجنون باشد (فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوٰالَهُمْ)، معامله نبايد غرري و مجهول باشد

(نهي النبي عن الغرر)

، معامله به چيزهايي تعلّق نگيرد كه استفاده از آن حرام است

(انّ اللّٰه اذا حرّم شيئاً حرّم ثمنه)

، و جزئيّات معاملات را به عقلا واگذار كرده است و لذا مي گوييم در باب بيمه هم بايد آن اصول كلّي حاكم باشد (بيمه كننده، بيمه شونده، چيزي كه بيمه مي شود، مقدار بيمه، … ) ولي باب رضاع تعبّد است و يك برنامۀ امضائي در بين عقلا نيست به همين جهت شارع جزئيّات را تعيين كرده است نه فقط اصول آن را.

[مسألۀ 1 (عدم اعتبار بقاء الزوجية في نشر الحرمة)]
اشاره

11 مسئلۀ 1 (عدم اعتبار بقاء الزوجية في نشر الحرمة) … 1/ 7/ 80

بعد از بيان مقدّمات مسئلۀ رضاع در باب نكاح، سراغ مسئلۀ اولي مي رويم:

مسألة 1: لا يعتبر في النشر بقاء المرأة في حبال الرّجل (مردن شوهر و طلاق تأثيري ندارد)

، فلو طلّقها الزوج أو مات

عنها و هي حاملٌ منه أو مرضعة فارضعت ولداً نشر الحرمة (و لو الان فحلي ندارد ولي اين شير از فحل است)

، و ان تزوّجت و دخل بها الزوج الثاني و لم تحمل منه أو حملت منه و كان اللبن بحاله لم ينقطع و لم تحدث فيه زيادة، بل مع حدوثها اذا احتمل كونه للاوّل.

عنوان مسأله:

امام در مسئلۀ نشر حرمت از طريق رضاع، نسبت به بقاء زوجيّت چهار صورت را بيان مي كند:

1- در حالي كه شير داشت، طلاق گرفت.

2- در حالي كه شير داشت، طلاق گرفت و ازدواج كرد؛ ولي باردار نشد.

3- شوهر كرده، باردار شد؛ ولي شير اضافه نشد.

4- شوهر كرده، باردار شد و شير اضافه شد؛ ولي احتمال دارد براي اين حمل نباشد.

امام صورتي را كه بچّۀ دوم را وضع حمل كرده نگفته است، كه در اين صورت شير براي بچّۀ دوم است و نسبت به بچّۀ دوم، نشر حرمت مي شود.

اقوال:

اين مسأله را فقهاي شيعه و سنّي متعرّض شده اند و صوري براي آن ذكر كرده اند، مرحوم صاحب جواهر، محقق در شرايع و صاحب مسالك، همه، اين مسأله را آورده اند و بهتر از همه، محقّق ثاني در جامع المقاصد، شقوق مسأله را بيان كرده است. در بين اهل سنّت هم ابن قدامه «1» صور مسأله را ذكر كرده است.

خلاصۀ كلام محقّق ثاني در جامع المقاصد «2» چنين است:

1- زن طلاق گرفته و رضاع قبل از آن باشد كه زن شوهر كند.

2- زن طلاق گرفت و شوهر كرد؛ ولي از شوهر دوم باردار نشد و شير سابق ادامه داشته و با آن بچّه اي را شير داد.

3- زن بعد از طلاق شوهر كرد و حامل شد؛ ولي ولادت حاصل نشد و شير هم زياد نشده باشد.

4- زن بعد از طلاق شوهر كرده و باردار شد و شير هم اضافه شده باشد.

5- زن بعد از طلاق شوهر كرده و باردار شد؛ ولي شير قطع شده و بعد از مدّتي دوباره به جريان درآمد.

6- زن بعد از طلاق شوهر كرده و باردار

شد و وضع حمل كرد كه احتمال دارد مقداري از شير، ادامۀ شير سابق باشد و مقداري از آن شير جديد باشد.

دليل: عمومات، اطلاقات و اصول عمليّه

در اين مسأله نصّ خاصّي نداريم و فقط ادّعاي اجماع و اصول

______________________________

(1) مغني، ج 9، ص 208.

(2) جامع المقاصد، ج 12، ص 205.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 19

و قواعد است كه بر اساس آن فتويٰ داده اند. ادّعاي اجماع هم چيزي نيست كه بتوان به آن دلگرم بود، چون ظاهراً مدرك مجمعين همين عمومات و اطلاقات و اصول عمليّه است؛ پس اجماع مدركي است (عامّه هم ادّعاي اجماع كرده اند).

اصل عملي كه در اينجا جاري مي شود، «استصحاب» است (استصحاب بقاء شير شوهر سابق) و اگر شير قطع شود و دوباره بيايد «اصالة الحليّة» جاري مي شود (اصل عدم نشر حرمت است).

سؤال: آيا استصحاب در امور تدريجيّه جايز است؟ امور تدريجيّه چيزهايي است كه شيئاً فشيئاً جريان دارد چون اين شيري كه الآن جريان دارد غير از شيري است كه قبلًا مي آمد و هكذا ساير امور تدريجيّه.

جواب: در استصحاب، بقاء موضوع شرط است. اگر به دقّت عقليّه بخواهيم موضوع را بررسي كنيم، موضوع عوض شده و اين لبن غير از لبن ديروز است؛ ولي اگر به دقّت عرفي به مسأله نگاه كنيم، امر تدريجي، يك شي ء واحد است و لو در بستر زمان اجزاء آن در حال تغيير است و اگر قائل به حركت جوهري باشيم تمام ذرّات در حال حركت است و دائماً نو مي شود.

هر زمان نو مي شود عالم و ما بي خبر از نو شدن اندر بقا

شد مبدّل آب اين جو چند بار عكس ماه و عكس اختر برقرار

اين دقّتهاي عقلي در فقه و اصول نيست

و مبناي فقه و اصول بر عرف است، بنابراين استصحاب در اينجا مشكلي ندارد چون وحدت موضوع بايد به نظر عرف باشد و عرف در اينجا موضوع را واحد مي داند.

حكم صور مسأله:
اشاره

اكنون نشر حرمت از طريق رضاع را در هر يك از صور شش گانه بيان مي كنيم.

حكم صورت اوّل و دوّم:

در اين دو صورت معلوم است كه اين شير، ادامۀ شير ولد سابق است و اگر بچّه اي را شير دهد، نسبت به ولد و شوهر سابق احكام رضاع جاري است، چون دليلي بر لزوم بقاء زوجيّت نداريم.

اطلاقات مي گويند

«ولد الفحل»

و يا

«يحرم من الرّضاع ما يحرم من النّسب»

يا

«درّ اللبن بعد الولادة»

كه اين اطلاقات اينجا را شامل مي شود.

حكم صورت سوّم:

اگر بعد از طلاق ازدواج كرد و حامل شد؛ ولي ولادت حاصل نشد و شير هم اضافه نشد، ما باشيم و ظاهر حال، (ظهوري كه نزد عقلا حجت است) مي گوييم اين شير براي شوهر اوّل است و براي حمل نيست، پس نسبت به شوهر اوّل نشر حرمت مي كند؛ و دليل ما همان عمومات و اطلاقات و ظاهر حال است.

حكم صورت چهارم:

زن، شوهر كرد و باردار شد و شير اضافه شد، در اينجا نيز حكم كرده اند كه شير مربوط به شوهر اوّل است.

ان قلت: نوسان شير دلالت دارد كه شير براي حمل است.

قلنا: شك داريم كه براي حمل است، حكم حالت سابقه را استصحاب مي كنيم و كم و زياد شدن شير از قبيل تبدّل حالات است، نه تبدّل موضوع. پس در اينجا نيز نسبت به شوهر اوّل و ولد اوّل احكام رضاع جاري مي شود.

در اينجا محقّق ثاني قولي به تفصيل از شافعي نقل مي كند كه اگر بعد از چهل روز لبن اضافه شد (چهل روز از حمل جديد بگذرد) اين اضافه براي حمل است و در واقع شير مخلوط مي شود و براي هر دو شوهر است.

اين حرف تمامي نيست و يك استحسان و دليل ظنّي است و هيچ مأخذي ندارد و در مقابل استصحاب نمي تواند بايستد، مگر اين كه يقين پيدا كنيد كه شير مخلوط شده و براي هر دو شوهر است، در اين صورت اگر ولادت را شرط بدانيم (كه مي دانيم) نسبت به دوّمي نشر حرمت نمي شود؛ ولي نسبت به اوّلي احكام رضاع جاري است؛ ولي اگر حمل را كافي دانستيم در اين صورت نسبت به هر دو نشر حرمت مي شود.

حكم صورت پنجم:

اگر زن شوهر كرد و حامل شد و شير قطع شده (مدّت طولاني) و دوباره بجريان درآيد، در اين صورت احتمال مي دهيم كه شير اوّلي قطع شده است و برگشت شير هم براي حمل است، پس جاي استصحاب نيست و نشر حرمت نسبت به شوهر اوّل نمي شود و نسبت به شوهر دوم اگر ولادت را شرط ندانيم نشر حرمت مي شود، و اگر ولادت را

شرط بدانيم (كه مي دانيم) نشر حرمت نمي شود.

حكم صورت ششم:

اگر زن شوهر كرد و حامل شد و بعد از وضع حمل، شير شوهر اوّل به شير شوهر دوّم متّصل شد، بعيد است استصحاب را جاري

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 20

بدانيم، لانّ الموضوع تبدّل و شير عوض شده و ظاهر حال اين است كه شير براي شوهر دوّم است. در اينجا مشهور و معروف بلكه ادعاي اجماع هم از شيعه و سنّي شده، كه شير براي شوهر دوّم است و نشر حرمت نسبت به شوهر دوّم مي شود و اين احتمال كه شير براي شوهر اوّل باشد، قابل قبول نيست، چون خلاف ظاهر حال است.

[الثاني: أن يكون شرب اللبن بالامتصاص من الثدي]
اشاره

12 شرايط الرّضاع (الثاني) … 2/ 7/ 80

بحث در شرط اوّل از شرائط نشر حرمت به وسيلۀ رضاع تمام شد و امّا شرط دوّم:

الثاني: أن يكون شرب اللبن بالامتصاص من الثدي، فلو وُجِر (بريزند)

في حلقه اللبن أو شرب المحلوب (دوشيده شده)

من المرأة لم ينشر الحرمة.

اقوال:

آنچه كه از كلمات علماي خاصّه استفاده مي شود، مشهور و معروف شرطيّت اين شرط (مكيدن از سينه) در نشر حرمتِ در رضاع است، در مقابل قليلي قائل به اين شرط نيستند.

مرحوم محقّق ثاني مي فرمايند:

و اختلفوا في اشتراط الامتصاص من الثدي، فالاكثر علي اشتراطه، فلو احتلب اللبن ثم وجر في حلق الرضيع لم ينشر الحرمة و قال ابن الجنيد: ينشر، و هو قول الشيخ في المبسوط «1».

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 3، ص: 20

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

شيخ در يك جا گفته مكيدن از سينه شرط نيست؛ مع انّه قوي المشهور في مواضع اخر. «2»

پس جامع المقاصد فقط يك مورد از نظرات شيخ را ديده؛ ولي صاحب جواهر موارد ديگر را هم ديده است.

مرحوم نراقي بعد از بيان شهرت در مسأله مي فرمايد:

مرحوم فيض در مفاتيح از ابن جنيد متابعت كرده است «3».

به نظر مي رسد اكثريّت فقهاء عامّه، قائل به عدم شرطيّت مكيدن هستند؛ ولي ابن رشد دو قول را بيان كرده است كه قول به عدم شرطيّت اكثر است:

فانّ مالكا قال: يحرّم الوجور و اللدود (ريختن شير به گوشۀ دهان)، و قال عطاء و داوود: لا يحرّم «4».

نتيجه: مشهور در بين فقهاء ما شرطيت مكيدن از سينه است در نشر

حرمت در رضاع و اقليّتي قائل به عدم شرطيّت هستند، و در بين عامّه مشهور عدم شرطيّت و قليلي قائل به شرطيّت شده اند.

ادلّۀ قول مشهور (شرطيّت مكيدن از سينه):
1- متبادر ذهني از معني رضاع:

بدون مكيدن شير از پستان رضاع صدق نمي كند، چون ظاهر رضاع اين است كه بايد از پستان باشد نه اينكه در شيشه بريزند و از آن بمكد. پس متبادر ذهني از رضاع نوشيدن از پستان است و اگر از پستان نباشد، شك داريم كه رضاع است يا نه، كه در اين صورت اطلاقات

(يحرم من الرّضاع

… وَ أُمَّهٰاتُكُمُ اللّٰاتِي أَرْضَعْنَكُمْ) شامل اين مورد نمي گردد و جاي اصالة الحليّة است و نشر حرمت نمي شود.

2- روايات:

در اين مورد سه روايت داريم:

* … عن الحسن بن حذيفة بن منصور، عن عبيد بن زرارة، عن زرارة، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: سألته عن الرضاع فقال: لا يحرم من الرضاع الّا ما ارتضعا من ثدي واحد حولين كاملين «5».

ابن الغضائري «حسن بن حذيفة بن منصور» را تضعيف مي كند و مي گويد: «ضعيفٌ جداً». البتّه ضعيف گفتن او چون سخت گير است فائده اي ندارد؛ ولي اگر تضعيف ابن غضائري را نپذيريم، حدّ اقل اين است كه توثيق نشده و مجهول است، اثر مجهول هم با ضعيف يكي است، يعني به اين سند نمي توان قناعت كرد.

دلالت حديث:

روايت دو اشكال دارد:

1- مشهور پانزده مرتبه شير خوردن را در نشر حرمت كافي مي دانند و «حولين كاملين» لازم نيست، بعضي توجيه كرده اند كه حولين كاملين يعني «في حولين كاملين» به اين معني كه تا دوسالگي شير خوردن مؤثّر است. البتّه اين توجيه خلاف ظاهر است مخصوصاً كه لفظ «كاملين» دارد كه براي شير خوردن است پس اين روايت مشتمل است بر چيزي كه خلاف اجماع است.

2- آيا «ثدي» در اينجا مفهوم دارد يا از قبيل قيد غالبي است؟

چرا كه بچّه معمولًا از پستان شير مي خورد و

قيد غالبي مفهوم ندارد و دليل بر شرطيّت نمي شود، كما اينكه قيد «فِي حُجُورِكُمْ» در

______________________________

(1) جامع المقاصد، ج 12، ص 211.

(2) جواهر، ج 29، ص 294.

(3) مستند، ج 16، ص 258.

(4) بداية المجتهد، ج 2، ص 31.

(5) ح 8، باب 5، از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 21

آيه، قيد غالبي است و گفته اند چه در حجور باشد و چه نباشد، ربيبه بر انسان حرام است.

* … عن الحلبي، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: جاء رجل الي امير المؤمنين عليه السلام فقال: يا امير المؤمنين انّ امرأتي حلبت من لبنها في مَكُوْك

[مَكُّوك] (ظرفي كه در آن شير مي ريزند كه بالاي آن باريك و پايين آن گشادتر است و يا پيمانه اي كه به اندازۀ يك مدّ يا يك صاع گنجايش دارد)

فأسقته جاريتي، فقال: أوجع

(تنبيه كن)

امرأتك و عليك بجاريتك «1»

(جاريه ات بر تو حرام نشده است).

سند حديث: سند اين روايت خوب است.

دلالت حديث: روايت دلالت مي كند كه بايد شير از پستان مكيده شود؛ ولي حق اين است كه جاريه دو مشكل داشته است:

اوّلًا: جاريه در حدّ استمتاع بوده و زير دو سال نبوده تا نشر حرمت كند.

ثانياً: شير را نمكيده تا نشر حرمت كند.

ممكن است عدم حرمت مستند به اين باشد كه بالاي دو سال داشته و يا مستند به اين باشد كه از پستان شير نخورده است، پس روايت مجمل است و دلالت بر بحث ما ندارد.

* … باسناده عن العلا بن رزين، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: سألته عن الرضاع فقال: لا يحرم من الرضاع الّا ما ارتضع من ثدي واحد سنةً. «2»

سند حديث: سند شيخ، سند صحيحي است و «علا بن

رزين» هم از بزرگان است، پس سند خوب است.

دلالت حديث: همان دو اشكالي كه در روايت اوّل بود در اينجا نيز پيدا مي شود:

1- «ثدي واحد» از قبيل قيد غالبي است و قيد غالبي مفهوم ندارد.

2- «سنةً» خلاف اجماع است، چون پانزده مرتبه شير خوردن بلااشكال مؤثّر است و يك سال حتماً لازم نيست، و آن توجيهي هم كه براي رفع اشكال در حديث اوّل داشتيم اينجا جاري نيست، چون نمي توانيم بگوييم بچه زير يك سال باشد، تا نشر حرمت شود.

نكته: يك نوع شيرخوارگي در عصر ما هست كه وقتي پستان مادر نوك ندارد و يا به گونه اي است كه بچّه آن را نمي پسندد، نوعي پستانك به سر پستان نصب مي كنند تا بچّه بمكد؛ كه در اين صورت امتصاص و مباشرتي بين لبهاي بچه با پستان مادر نيست؛ ولي مكيدن واقعاً هست، اينجا صدق رضاع مي كند و عرف به الغاء خصوصيّت آن را مكيدن مي داند.

جمع بندي: ما دليلي از روايات براي اثبات قول مشهور نداريم چون دو روايت سند داشت ولي دلالت نداشت يك روايت هم نه سند داشت و نه دلالت، پس دليل مشهور منحصر است در اصالة الحليّة كه وقتي صدق رضاع نكرد، اصل حليّت است و نشر حرمت نمي شود.

13 شرايط الرّضاع (الثاني) … 3/ 7/ 80

دليل قول غير مشهور: روايت

دليل اين گروه، دو طايفه روايت است.

طايفۀ اوّل: وُجور در حلق را كافي مي داند:

* محمّد بن علي بن الحسين

(صدوق)

قال: قال أبو عبد اللّٰه عليه السلام وُجور الصبيّ بمنزلة الرضاع. «3»

سند حديث: روايت مرسله است و از نظر ما معتبر نيست.

مرسلات را به دو درجه تقسيم مي كنيم، مرسلات خيلي ضعيف و مرسلات قابل ملاحظه، رواياتي كه صدوق يا كليني

مي گويند «قال الصادق عليه السلام» مرسلاتي است كه قابل ملاحظه است، چون معنايش اين است كه حدّ اقل خود صدوق سند را پذيرفته است؛ ولي وقتي «رُوِي» مي گويند، معلوم نيست كه خودشان آن سند را پذيرفته باشند.

دلالت حديث: از نظر دلالت خوب است و ظاهر تنزيل، شمول تمام احكام رضاع است.

ان قلت: چرا امام به جاي «الرضاع»، «بمنزلة الرضاع» فرموده اند.

قلنا: اين اشكال وارد نيست، چون در ماهيّت مفهوم رضاع مكيدن از پستان هست ولي در اينجا مكيدن نيست، به همين جهت امام بمنزلة الرضاع فرموده اند.

سلّمناكه سند و دلالت هر دو خوب باشد؛ ولي باز قابل قبول نيست، چون اصحاب و مشهور از آن اعراض كرده اند و بعضي به همين جهت (اعراض مشهور) روايت را حمل بر تقيّه كرده اند، چون عامّه معتقدند به هر نحوي كه بچّه شير بخورد كافي است.

* دعائم الاسلام: عن علي عليه السلام، انّه قال: اذا أوجِرَ الصبي أو

______________________________

(1) ح 1، باب 7 از ابواب رضاع.

(2) ح 13، باب 2 از ابواب رضاع.

(3) ح 3، باب 7 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 22

اسْعِط

(چيزي از طريق بيني وارد شود)

باللبن يعني في الحولين فهو رضاع. «1»

سند حديث: سند ندارد و مرسله است.

دلالت حديث: روايت با صراحت مي گويد دادن شير از طريق ايجار و از طريق بيني هر دو خوب است و امروزه غذا دادن از طريق بيني مرسوم است و مشكلي ندارد؛ ولي سابق بر اين از طريق بيني مگر چقدر مي توانستند شير دهند. حدّ اقل شيري كه بايد به بچّه بدهند بايد ده رضعۀ كامله باشد (كه ما پانزده رضعه را لازم مي دانيم)، آيا چنين چيزي ممكن است؟ بايد در اينجا

بگوييم اين قول موافق با عامّه است كه براي رضاع حدّي قائل نيستند و حدّ اقل شيري را كه بچّه بخورد كافي مي دانند ابن رشد مي گويد:

امّا مقدار المحرّم من اللبن فانّ قوما قالوا فيه بعدم التحديد «2».

اين روايت دعائم الاسلام در واقع موافق با مذهب عامّه است و طبق مذهب شيعه قابل قبول نيست.

* الجعفريات بالسند المتقدّم عنه عليه السلام مثله. «3»

جعفريات سند دارد ولي سند آن قابل قبول نيست و همان اشكالاتي كه روايت دعائم الاسلام داشت اين روايت هم دارد.

طايفۀ دوم: رواياتي كه مي گويد رضاع با شدِّ عظم و انبات لحم حاصل مي شود.

* … عن حمّاد بن عثمان، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: يحرم من الرضاع الّا ما انبت اللحم و الدّم. «4»

* … عن عبد اللّٰه بن سنان قال سمعت أبا عبد اللّٰه عليه السلام يقول:

لا يحرم من الرضاع الّا ما انبت اللحم و شدّ العظم. «5»

* … عن محمّد بن مسلم، عن ابي جعفر عليه السلام و ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال:

اذا رضع الغلام من نساءٍ شتّي و كان ذلك عدّة

(ده مرتبه يا پانزده مرتبه حاصل شود)

أو نبت لحمه و دمه عليه

(به خاطر شير)

حَرُمَ عليه بناتهنّ كلهنّ عليه السلام. «6»

كيفيّت استدلال به احاديث:

معيار مكيدن پستان نيست، بلكه معيار شدّ عظم و انبات لحم است به هرگونه اي كه باشد تفاوت ندارد و در واقع از قبيل عموم علّت است.

اين استدلال را شاذ از شيعه مطرح كرده اند و عامّه هم شبيه اين استدلال را دارند.

جواب: بدون شك مسئلۀ انبات لحم و شدّ عظم تمام العلّة نيست و ممكن است جزء العلّة باشد چون اگر تمام العلّة بود، نبايد حولين و

وحدت فحل و … را شرط بدانيم، پس غاية چيزي كه از اين روايات استفاده مي شود جزء العلة و حكمت بودن است و اين قياس مستنبط العلّة (استنباطات ظني) است نه منصوص العلّة، پس استدلال به اين روايات صحيح نيست، و روايات ديگر كه گفته است بايد شير از پستان مكيده شود مقدّم است، بنابراين حق با مشهور است.

[الثالث: ان تكون المرضعة حيّة]
اشاره

14 شرايط الرّضاع (الثالث) … 4/ 7/ 80

الثالث: ان تكون المرضعة حيّة، فلو ماتت في اثناء الرضاع و اكمل النصاب حال موتها و لو رضعة لم ينشر الحرمة.

سومين شرط از شروط نشر حرمت بواسطه رضاع، زنده بودن زن مرضعه در تمام شير خوردن ها (پانزده مرتبه) است، پس اگر بچّه اي چهارده بار در حال حيات و مرتبۀ پانزدهم در حال ممات از زني شير بخورد در اين صورت نشر حرمت نمي شود، چون تمام العدد در حال ممات بوده است.

اقوال:

مسأله از نظر فقهاء شيعه اجماعي است.

مرحوم نراقي مي فرمايد:

الشرط الثالث أن تكون المرضعة حيّة. بالاجماع كما عن ظاهر التذكرة و الصيمري «7».

صاحب رياض مي فرمايد:

و يعتبر في النشر حيوة المرضعة وفاقاً (اجماع) كما يظهر من التذكرة و الصيمري «8».

صاحب جواهر «9»، مي فرمايد:

لا خلاف فيه و سپس از كشف اللثام نقل اجماع مي كند.

نتيجه: مسأله اجماعي است و مخالفي هم در مسأله نيست.

اكثريّت اهل سنّت زنده بودن را شرط نمي دانند؛ ولي اقليّتي از آن ها حيات را شرط مي دانند.

______________________________

(1) مستدرك، ج 14، ح 2، باب 5 از ابواب رضاع.

(2) بداية المجتهد، ج 2، ص 29.

(3) مستدرك، ج 14، باب 5 از ابواب رضاع.

(4) ج 14، ح 1، باب 3 از ابواب رضاع.

(5) ح 2، باب 3 از ابواب رضاع.

(6) ح 3، باب 3 از ابواب رضاع.

(7) مستند، ج 16، ص 236.

(8) ج 2، ص 86.

(9) جواهر، ج 29، ص 269.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 23

ابن قدامة مي گويد:

شافعي و احمد في احد الروايتين مي گويند شرطيّت دارد؛ ولي اكثريّت قائل به عدم شرطيّت هستند. «1»

ادلّه قول مشهور (شرطيّت حيات):
اشاره

در اين مسأله نصّ خاصّي (آيه و روايت) نداريم. بنابراين سراغ قواعد، اطلاقات و اصول عمليّه مي رويم.

1- اصالة الحلّية يا استصحاب:

چيزي كه در درجۀ اوّل بر مذهب اصحاب دلالت مي كند، اصالة الحليّة است وقتي عمومات از كار افتاد، اصالة الحليّة مي گويد شير مرده محرميّت نمي آورد (استصحاب حليّت هم مي توان كرد).

15 شرايط الرّضاع (الثالث) … 7/ 7/ 80

2- اطلاقات و عمومات:

آيا اطلاقات شامل ما نحن فيه مي شود؟ ظاهر «أَرْضَعْنَكُمْ» اين است كه عن اختيارٍ شير بدهد، نه اينكه بچّه خودش شير بخورد.

پس روايات و آياتي كه لفظ «ارضاع» دارد شامل اين مورد نمي شود.

آيا روايات و آيات مي گويد كه حتماً بايد شير دادن فعل اختياري باشد؟ خير، در بعضي از آيات دارد كه شيرخوارگي باشد و ندارد كه شير به او داده باشند يا خودش خورده باشد، همچنين رواياتي كه مي گويد

«يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»

و رواياتي كه عدد رضعات را بيان مي كند، همه به صورت ارضاع نيست و ندارد كه حتماً بايد فعل متعدّي باشد.

تنها چيزي كه در مقابل اين اطلاقات مي توانيم فرض كنيم اين است كه اطلاقات منصرف است به حيات مرضعه و لو لفظ «رضاع» عام و «اخواتكم من الرضاعة» مطلق است.

ان قلت: شما مي گوييد «أَرْضَعْنَكُمْ» مربوط به حال اختيار است، در مورد زني كه در حالت خواب يا بيهوش است و بچّه از مادر شير مي خورد چه مي گوييد در حالي كه هيچ يك ارضاع نيست؛ ولي همه آن را در نشر حرمت كافي مي دانند، پس در ميّت هم همين را بگوييد.

قلنا: اينها با هم تفاوت دارند چون در مورد نائمه نمي توانيم بگوييم اطلاقات انصراف دارد.

بقي هنا شي ءٌ: بعضي از راه حرام بودن و نجس بودن شير وارد شده اند و گفته اند كه شير مرده نجس و حرام است (صغري) و چيزي كه حرام است نشر

حرمت نمي كند (كبري).

جواب: اوّلًاشير مرده نجس و حرام نيست و در باب نجاسات از جمله چيزهايي كه استثناء مي كنند، «اللبن في الرضع» است. پس صغراي استدلال باطل است.

ثانياً: ما در شرائط نشر حرمت، حليّت و طهارت را شرط ندانسته و شير نجس و حرام را باعث نشر حرمت مي دانيم و اگر شير ولد الزنا را در نشر حرمت كافي ندانستيم به خاطر زنا بود نه نجاست. پس كبراي استدلال هم باطل است.

جمع بندي: ما موافق قول مشهور هستيم و حيات را شرط مي دانيم و هيچ دليلي جز اصالة الحليّة براي اثبات اين شرط نداريم و اطلاقات، بعضي حال حيات و فعل اختياري را مي گويد و بعضي هم منصرف به حيات است. پس اطلاقات از كار مي افتد و نقض به نائمه و مغمي عليه هم وارد نيست.

ادلّۀ قول مخالف (عدم شرطيّت حيات):
1- اطلاقات و عمومات:

استدلال به عمومات و اطلاقات را قبلًا بيان كرده و جواب داديم و گفتيم كه اطلاقات منصرف است.

2- استصحاب:

شير اين زن قبلًا باعث نشر حرمت مي شد، بعد از ممات شك داريم كه موجب نشر حرمت مي شود يا نه؟ استصحاب مي كنيم.

جواب: اين استصحاب سه اشكال دارد:

1- استصحاب جاري نيست، چون از قبيل تبدّل موضوع است نه تبدّل حالات. شير ابتداءً از مادرِ زنده بود؛ ولي الان مادر مرده است، حتّي اگر شك كنيم كه از قبيل تبدّل موضوع است يا تبدّل حالت، جاي استصحاب نيست چون وحدت موضوع بايد احراز شود، پس در ما نحن فيه يا وحدت موضوع نيست و يا شك داريم كه در هر دو صورت استصحاب جاري نمي شود.

2- شبهۀ حكميّه است و استصحاب در شبهۀ حكميّه بعقيدۀ ما جاري نيست، چون وضعيّت زن و چهارده بار شير خوردن معلوم است و شك ما در حكم خداست.

3- اين استصحاب تعليقي است، استصحاب تعليقي يعني موضوع استصحاب مركب از دو چيز است (قيد و مقيّد يا شرط و مشروط). يكي حاصل و ديگري حاصل نيست كه اگر دومي هم

______________________________

(1) مغني، ج 9، ص 199 و 198.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 24

حاصل مي شد، حكم الهي جاري بود، بنابراين بعد از آني كه شك كرديم همان شرط را مي آوريم.

مثلًا در عصير عنبي بلااشكال گفته اند كه

اذا غلي يحرم،

اكنون اگر عنب را كشمش كردند و سپس آن را خيس كرده و آبش را گرفتند (عصير زبيبي) آيا اگر بجوشد، مثل عصير عنبي حرام مي شود؟

بعضي گفته اند حرام مي شود، چون استصحاب مي كنند و معني استصحاب اين است كه وقتي عنب بود اگر مي جوشيد و دو جزء حاصل مي شد (عصير عنبي

با قيد غليان)، حرام مي شد، پس اگر عصير زبيب هم جوشيده شود حرام مي شود چون كشمش و انگور يك چيز هستند و تبدّل موضوع نشده، بلكه تبدّل حالت شده است مانند گندم و آرد گندم، بنابراين عنوان خارجي مهم نيست بلكه مسمّيٰ مهم است، پس يك جزءِ موضوع حاصل و جزء دوّم (قيد جوشيدن) حاصل نيست، و آن را با «اگر» درست مي كنند.

در ما نحن فيه بگوييم اگر بچّه اي اين شير را براي پانزدهمين بار در طول حيات مادر مي خورد، نشر حرمت مي كرد، نمي دانيم اگر در حال ممات مادر هم بخورد، نشر حرمت مي كند يا نه؟

استصحاب مي كنيم و اين استصحاب تعليقي است كه ما آن را حجّت نمي دانيم، چون اين «اگرها» تجزيه و تحليل عقل است كه حكم را معلّق بر موضوع مي كند، و حكم خدا نيست تا آن را استصحاب كنيم.

بعضي از فقهاء عامّه دليل ديگري را عنوان كرده و گفته اند ما در اينجا يك قياس درست مي كنيم:

اگر اين شير را بدوشند و در ظرفي بريزند، باعث حرمت مي شود (به عقيدۀ عامّه)، اكنون شير در پستان مادري است كه مرده و پستان مرده از يك كاسه كمتر نيست، پس نشر حرمت مي كند.

جواب: اوّلا: ما اين مبنا را نپذيرفته و امتصاص را لازم دانستيم.

ثانياً: اين قياس مع الفارق است چون شما شير مرده را با شير زنده قياس مي كنيد، اگر مي خواهيد قياس كنيد بايد بگوييد كه اگر شير مرده را در كاسه بريزند، آيا نشر حرمت مي كند؟ هذا اوّل الكلام.

16 شرايط الرّضاع (الرابع) … 8/ 7/ 80

[الشرط الرابع: ان يكون المرتضع في اثناء الحولين و قبل استكمالها]
اشاره

الشرط الرابع: ان يكون المرتضع في اثناء الحولين و قبل استكمالها، فلا عبرة برضاعه بعدهما، و لا يعتبر

الحولان في ولد المرضعة علي الاقوي، فلو وقع الرضاع بعد كمال حوليه نشر الحرمة اذا كان قبل حولي المرتضع.

عنوان مسأله:
اشاره

اين مسأله داراي دو فرع است: 1- اشتراط حولين در مورد مرتضع 2- اشتراط حولين در مورد ولد مرضعه

فرع اوّل: اشتراط حولين در مورد مرتضع
اشاره

از نظر اقوال مسأله مسلّم است.

اقوال:

مرحوم نراقي مي فرمايد:

لا عبرة برضاعة بعدهما (بعد الحولين). إجماعاً محقّقاً، و محكيّاً عن الخلاف و الغنية، و في التذكرة و المختلف و القواعد و شرحه و الايضاح و نكت الشهيد و المسالك و شرح الصيمري و غيرها «1».

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

فلا خلاف معتدٍّ به في اعتبار كون الرضاع في حولي المرتضع فلا عبرة بما بعدهما و لو في الشهر أو الشهرين، بل الاجماع بقسميه عليه «2».

از تعبير به «فلا خلاف معتدّ به» معلوم مي شود كه مخالفي در مسأله هست؛ كه قابل توجّه نيست؛ ولي ظاهراً كسي در اين مسأله مخالفت نكرده و به همين جهت احتمال دارد كه اشاره به مخالفت عامّه باشد چون عامّه هم اكثراً به اين شرط قائل هستند و زير دو سال بودن را شرط مي دانند.

مرحوم شيخ طوسي در كتاب خلاف، اقوال عامّه را نقل كرده و مي فرمايد:

الرضاع انما ينشر الحرمة إذا كان المولود صغيراً، فأما ان كان كبيراً فلو ارتضع المدة الطويلة لم ينشر الحرمة؛ ولي در ادامه از عايشه و اهل الظاهر (اخباريون عامّه) نقل مي كند كه: رضاع الكبير يحرم كما يحرم رضاع الصغير «3».

ادلّۀ قول مشهور:
1- اصل:

اصول عمليّه (اصالة الحليّة) مي گويد كه بعد از دو سال محرميّت نمي آيد.

ان قلت: آيا استصحاب هم جاري است به اين معني كه اين بچه

______________________________

(1) مستند، ج 16، ص 250.

(2) جواهر، ج 29، ص 296.

(3) خلاف، ج 5، ص 98.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 25

اگر قبل از دو سال شير مي خورد محرميّت حاصل مي شد، پس بگوييم بعد از دو سال هم همان حالت باقي است، استصحاب هم مقدّم است بر اصالة الحليّة، چون ادلّۀ استصحاب اخصّ از ادلّۀ اصالة الحليّة است.

قلنا: اوّلًااستصحاب در شبهه حكميه

جاري نمي شود.

ثانياًدر اينجا حكمي نيست و فقط يك «اگر» است كه يك امر ذهني اعتباري است، پس اين استصحاب تعليقي است و استصحاب تعليقي يعني موضوع استصحاب مركب از دو چيز است (قيد و مقيّد يا شرط و مشروط)، يك جزء كه بچه است حاصل و شيرخوارگي كه جزء دوم است، حاصل نبوده و با «اگر» كه يك امر ذهنيِ اعتباري است مي خواهيم آن را درست كنيم، بنابراين قابل استصحاب نيست.

2- آيۀ شريفه: «وَ الْوٰالِدٰاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلٰادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كٰامِلَيْنِ لِمَنْ أَرٰادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضٰاعَةَ» «1»

آيا مفهوم آيه اين نيست كه بعد از دو سال، ديگر رضاع نيست و در واقع نفي حكم به لسان نفي موضوع است، و لو عرفاً شير مي خورد.

اگر بتوانيم از آيه، اين مفهوم را بفهميم دليل ديگري بر قول مشهور خواهد بود.

گاهي به آيۀ «وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسٰانَ بِوٰالِدَيْهِ إِحْسٰاناً حَمَلَتْهُ أُمُّهُ كُرْهاً وَ وَضَعَتْهُ كُرْهاً وَ حَمْلُهُ وَ فِصٰالُهُ ثَلٰاثُونَ شَهْراً» «2» هم استدلال كرده اند.

گفته اند كه اقلّ حمل شش ماه است، و اكثر رضاع 24 ماه است معلوم مي شود كه شارع اكثر رضاع را 24 ماه قرار داده است و بيشتر از آن را رضاع نمي داند. ولي استدلال به اين آيه خالي از تكلّف نيست و جالب اين است كه رواياتي كه مي گويند رضاع بايد در حولين باشد و بيشتر از دو سال اعتبار ندارد، به همين آيه تمسّك جسته اند، البته صاحب جواهر اشاره اي به اين آيه نمي كند و فقط در فرع دوم به اين آيه استدلال مي كند و بهتر بود كه در هر دو فرع استدلال مي كرد.

17 شرايط الرّضاع (الرابع) … 14/ 7/ 80

3- روايات:
احاديث چهار طايفه هستند:
اشاره

طايفۀ اوّل: احاديثي كه مي گويد «لا رضاع بعد الفطام (گرفتن بچّه از شير)».

طايفۀ دوّم: احاديثي كه مي گويد «حولين» معتبر است.

طايفۀ سوّم: احاديثي كه هر دو (حولين و فطام) را با هم دارد.

طايفۀ چهارم: احاديثي كه مي گويد رضاع در كِبَر فايده اي ندارد؛ ولي حدّ اقلّ آن را بيان نمي كند.

اكنون روايات اين چهار طايفه را بررسي مي كنيم.

طايفۀ اوّل: [احاديثي كه مي گويد «لا رضاع بعد الفطام]

* … عن منصور بن يونس، عن منصور بن حازم، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: قال رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله: لا رضاع بعد فطام و لا وصال في صيام

(روزه هاي متّصل به هم در شرع اسلام نيست)

و لا يُتم بعد احتلام

(بچه بعد از محتلم شدن، صغير و يتيم نيست)

و لا صمت يوماً الي الليل

(در اسلام روزۀ سكوت نداريم)

و لا تعرُّب بعد الهجرة

(بعد از آنكه اسلام آوردند، در جايي كه دينشان به خطر مي افتد حق ندارند به بلاد كفر برگردند)

و لا هجرة بعد الفتح

(فقط مسلماناني كه قبل از فتح مكّه به مدينه آمدند، از مهاجرين بودند)

و لا طلاق قبل نكاح و لا عتق قبل ملك و لا يمين للولد مع والده

(پسر بدون اجازۀ پدر قسم نخورد)

و لا للمملوك مع مولاه و لا للمرأة مع زوجها

(قسم هايي كه مخالفت با حق شوهر داشته باشد)

و لا نذر في معصية و لا يمين في قطيعة

(اي قطع رحم). «3»

«منصور بن حازم» از بزرگان ثقات و از اصحاب امام صادق عليه السلام و امام باقر عليه السلام بوده است؛ ولي در «منصور بن يونس» اختلاف است. نجاشي شيخ علماء رجال، او را ثقه مي داند؛ ولي كشّي كه او هم از بزرگان رجال است، حديثي در ذمّ او نقل كرده و مي گويد:

امام كاظم عليه

السلام «منصور بن يونس» را احضار كرده و فرمود:

علي بن موسي را ببين، او جانشين من است و او را فراموش نكن، و با اينكه حضرت موسي بن جعفر عليه السلام، امام رضا عليه السلام را به او نشان داد، او جزء واقفيّه شد، لأموال كانت تحت يده لموسي بن جعفر عليه السلام (واقفيّه كساني هستند كه موسي بن جعفر عليه السلام را آخرين امام مي دانند).

علّامه كه از بزرگان علماي رجال محسوب مي شود در كتاب خلاصه مي فرمايد:

و عندي التوقّف في امر الرّجل، چون كلمات علماء رجال در مورد «منصور بن يونس» تعارض دارد. ما هم اين روايت را ضعيف مي دانيم.

______________________________

(1) آيۀ 233 سورۀ بقره.

(2) آيۀ 15 سورۀ احقاف.

(3) ح 1، باب 5 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 26

* … عن الحلبي، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: لا رضاع بعد فطام. «1»

(تنها روايتي كه در اين طايفه داراي سند صحيح است)

* … انس بن محمّد، عن أبيه، عن جعفر بن محمّد، عن آبائه عليهم السلام في وصيّة النبي صلي الله عليه و آله لعلي عليه السلام قال: يا علي! لا رضاع بعد فطام و لا يتم بعد احتلام. «2»

«انس بن محمّد» مجهول الحال يا ضعيف است و در رجال توثيق نشده است.

* محمد بن محمد المفيد في المقنعة

(مرسلۀ مفيد)

قال: قال رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله: لا رضاع بعد فطام و لا يتم بعد احتلام. «3»

نتيجه: عمده روايت در اين طايفه، روايت دوّم است؛ ولي تضافر اين روايات، براي تقويت سند كافي است.

دلالت احاديث: آيا فطام در اينجا بالفعل است يا بالقوّه، يعني اگر بچّه را در يك سالگي هم از

شير بگيرند و بعد از يك ماه به دايه اي بدهند كه او را شير دهد، در نشر حرمت كافي نيست، يا معناي آن بعد از زمان فطام است كه دو سالگي است، اگر بعد از زمان فطام مراد باشد، دليل بر بحث ما مي شود ولي در صورت اوّل دليل بر بحث ما نمي شود، پس دلالت روايات اين طايفه مبهم است.

طايفۀ دوم: [احاديثي كه مي گويد «حولين» معتبر است.]

* … عن الحسن بن حذيفة بن منصور،

(مجهول الحال)

عن عبيد بن زرارة، عن زرارة، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: سألته عن الرضاع، فقال: لا يحرم من الرضاع الّا ما ارتضعا من ثدي واحد حولين كاملين «4»

(آيا تمام دو سال يا در دو سال؟).

* و باسناده عن عبيد بن زرارة، عن الحلبي، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام: لا يحرم من الرضاع الّا ما كان حولين كاملين. «5»

اگر بتوانيم اين دو حديث را از نظر سند درست كنيم، مشكل دلالت دارد، چون مي گويد رضاع بايد دو سال باشد كه با هيچ فتوايي سازگار نيست، و ما حدّ اكثر 15 مرتبه را قائل هستيم. براي رفع اين اشكال در روايت «في» در تقدير گرفته اند (في حولين كاملين).

جمع بين روايات طايفۀ اوليٰ و ثانيه با اين توجيه اين است كه بگوييم فطام در حولين باشد.

18 شرايط الرّضاع (الرابع) … 16/ 7/ 80

طايفۀ سوم: [احاديثي كه هر دو (حولين و فطام) را با هم دارد.]

چهار حديث است و چون احاديث متضافر هستند از سند آنها بحثي نمي كنيم.

* … عن الفضل بن عبد الملك، عن ابي عبد الله عليه السلام قال: الرضاع قبل الحولين قبل ان يُفطم. «6»

اين حديث را به دو گونه مي توان تفسير كرد:

1- دو جملۀ

«قبل الحولين»

و

«قبل أن يفطم»

تفسير هم باشند، كه در اين صورت شاهد بحث ماست.

2- هر دو قيد معتبر است كه در اين صورت اگر در يك سالگي بچّه را از شير بگيرند (فطام حاصل شود) و بعد از يك ماه مجدّداً از زني شير بخورد،

«قبل الحولين»

صادق است؛ ولي

«قبل أن يفطم»

نيست، پس اگر اين حديث به تنهايي باشد و حديث ديگري نداشته باشيم، مبهم است و استدلال به آن خالي از اشكال نيست.

* …

عن حمّاد بن عثمان قال: سمعت أبا عبد الله عليه السلام يقول:

لا رضاع بعد فطام قلت: و ما الفطام؟ قال: الحولين الّذي قال اللّٰه عزّ و جلّ. «7»

ان قلت: چرا امام در روايت «الحولين» فرموده، در حالي كه بايد «الحولان» مي فرمود (هو الحولان)، و چرا «الّذي» فرمود و «اللذان» نفرمود؟

قلنا: امام در مقام حكايتِ آيه است يعني به لفظِ آيه، آيه را حكايت مي كند و «الذي» هم چون اشاره به حدّ است كه همان حولين باشد، و حدّ هم مفرد است، لذا چنين فرمودند.

* … سأل ابن فضّال ابن بكير

(ابن فضّال از بزرگان فطحيّه است و ابن بكير هم مشكل مذهب دارد ولي هر دو ثقه هستند)

في المسجد فقال: ما تقولون في امرأة ارضعت غلاماً سنتين ثم ارضعت صبيّة لها اقلّ من سنتين حتي تمّت السنتان أ يفسد ذلك بينهما؟

(از ذيل حديث استفاده مي شود كه بچّه اول مربوط به او و دوّمي بچّۀ ديگري است)

قال: لا يفسد ذلك بينهما، لانّه رضاع بعد فطام و انّما قال رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله: لا رضاع بعد فطام اي انه اذا تمّ للغلام سنتان أو الجارية فقد خرج من حدّ اللّبن و لا يفسد بينه و بين من شرب لبنه قال: و اصحابنا يقولون أنه لا يفسد الّا ان يكون الصبي و الصبيّة يشربان شربة شربة. «8»

______________________________

(1) ح 2، باب 5 از ابواب رضاع.

(2) ح 11، باب 5 از ابواب رضاع.

(3) ح 12، باب 5 از ابواب رضاع.

(4) ح 8، باب 5 از ابواب رضاع.

(5) ح 10، باب 5 از ابواب رضاع.

(6) ح 4، باب 5 از ابواب رضاع.

(7) ح 5، باب 5 از ابواب رضاع.

(8)

ح 6، باب 5 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 27

اين حديث تعبير به

«لا رضاع بعد فطام»

و

«حولين»

دارد كه شاهد ماست، ولي ابن بكير آن را به رأي خودش تفسير كرده كه نمي پذيريم، چون او حولين را در ناحيۀ بچّۀ مرضعه شرط دانسته در حالي كه بايد در ناحيۀ مرتضع شرط مي دانست، پس فقط تفسير فطام به حولين شاهد بحث ماست.

* محمّد بن علي بن الحسين

(مرسلۀ صدوق)

قال: قال النبي صلي الله عليه و آله لا رضاع بعد فطام و معناه

(ظاهراً تفسير صدوق است كه قاعدتاً از احاديث ديگر استفاده كرده است)

انّه اذا رضع حولين كاملين ثم شرب من لبن امرأة اخري ما شرب لم يحرم الرضاع لانه رضاع بعد فطام. «1»

در اين روايت تفسير فطام به حولين، به عنوان مؤيد خوب است.

طايفۀ چهارم: [احاديثي كه مي گويد رضاع در كِبَر فايده اي ندارد؛ ولي حدّ اقلّ آن را بيان نمي كند.]

* … عن محمد بن قيس، قال: سألته

(معمولًا از امام باقر عليه السلام نقل مي كند)

عن امرأة حلبت

(دوشيد)

من لبنها فأسقت زوجها لتحرم عليه، قال: امسكها و أوجع ظهرها. «2»

(او را تنبيه كن)

* … عن الحلبي، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: جاء رجل الي امير المؤمنين عليه السلام فقال: يا امير المؤمنين انّ امرأتي حلبت من لبنها في مكوك

(أو مكّوك)

فأسقته جاريتي فقال: أوجع امرأتك و عليك بجاريتك. «3»

با اينكه در اين مورد شرب لبن تأثيري ندارد، تعزير براي چيست؟ تعزير براي تأديب است كه در آينده سراغ چنين عملي نرود.

جمع بندي: جمع بين طوائف چهارگانه اين است كه حولين شرط است و فطام هم به همين معني است و قيد جداگانه اي نيست.

روايت معارض:

* … عن داود بن الحصين عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام

(سند روايت به گونه اي نيست كه بتوانيم آن را به جهت ضعف سند كنار بگذاريم)

قال: الرضاع بعد الحولين قبل ان يفطم محرم. «4»

(معيار حولين نيست، بلكه فطام است بنابراين اگر بعد از حولين و قبل أن يفطم بود باز محرّم است)

در بعضي از نسخ روايت به جاي «محرّم»، «يحرّم» دارد كه تأثيري در معني ندارد.

اين روايت به وضوح با روايات قبل تعارض دارد. شكي نيست كه در مقام معارضه روايات قبلي مقدّم است، چون:

اوّلًا: موافق كتاب اللّٰه است (ما اين مسأله را از قرآن هم استفاده كرديم).

ثانياً: خلاف مشهور بين اصحاب است، هم شهرت فتوي و هم شهرت روايت.

ثالثاً: موافق فتواي بعضي از عامّه است، بنابراين روايت و لو موثّق هم باشد، نمي تواند در مقابل روايات قبلي مقاومت كند.

روايات عامّه:

روايات عامّه در سنن بيهقي در دو باب آمده است.

1- «باب ما جاء في تحديد ذلك بالحولين»: «5»

روايات متعدّدي دارد؛ ولي اين روايات غالباً از پيامبر نيست و اكثراً روايات صحابه است چون آنها، روايات صحابه را هم تراز با روايات پيامبر مي دانند؛ ولي ما قبول نداريم.

2- «باب رضاع الكبير»: «6»

فتاواي بعضي از عامه در رضاع الكبير (بعد حولين) خيلي عجيب است، و اساس فتواي آنها روايت عايشه است به اين مضمون كه مردي به نام «ابو حذيفة» همسري به نام «سهلة» و پسرخوانده اي به نام «سالم» داشت. وقتي آيۀ «ادْعُوهُمْ لِآبٰائِهِمْ» «7» نازل شد كه پسرخوانده معنا ندارد، ابو حذيفة به او گفت: كه تو ديگر پسر ما نيستي، ولي سالم روي علاقه اي كه به اين خانواده داشت، نزد آنها مي آمد و گاهي سهلة

تنها بود، وقتي ابو حذيفة مي فهميد ناراحت مي شد، زن ابو حذيفة خدمت پيامبر آمد و مشكل را عرض كرد، پيامبر به او فرمود كه از شير خودت به او بده، سهلة گفت كه او كبير است، چگونه به او شير دهم؟ پيامبر در جواب فرمود همان است كه گفتم.

عايشه اين روايت را مبنا قرار داده و با هر مردي كه مي خواست تكلّم كند شير دختر برادر يا دختر خواهر خودش را مي داد تا به او محرم شوند. ولي زنان پيامبر بر خلاف عايشه اجماع داشتند.

در اينجا فتواي عدّه اي از علماء عامّه اين است كه شير را بدوشند و شخص كبير بخورد و عدّه اي مي گويند كه چون ضرورت ايجاب مي كند، مي تواند از پستان شير بخورد. اين از فتاواي مضحكي است كه عامّه در كتابهاي خودشان به آن تصريح كرده اند، البتّه اكثر فقهاء عامّه هم مخالف قول عايشه هستند.

______________________________

(1) ح 9، باب 5 از ابواب رضاع.

(2) ح 3، باب 5 از ابواب رضاع.

(3) ح 1، باب 7 از ابواب رضاع.

(4) ح 7، باب 5 از ابواب رضاع.

(5) سنن بيهقي، ج 7، ص 462.

(6) سنن بيهقي، ج 7، ص 459.

(7) آيۀ 5 سورۀ احزاب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 28

نتيجه: فقهاء عامّه و روايات عامّه در اين مسأله غالباً با ما هماهنگي دارند.

19 شرايط الرّضاع (الرابع) … 17/ 7/ 80

فرع دوّم: اشتراط حولين در مورد ولد مرضعه
اشاره

آيا حولين در ولد مرضعه معتبر است؟ مرحوم امام مي فرمايد اقوي اين است كه معتبر نيست، بنابراين اگر بعد از دو سال هم اين زن، بچّه اي را كه كمتر از دو سال دارد، شير دهد، نشر حرمت مي كند.

اقوال:

مشهور و معروف اين است كه شرطي در ولد مرضعه نيست.

مرحوم نراقي مي فرمايد:

و الحقّ عدم اعتبار الحولين في ولد المرضعة، فينشر الحرمة لو وقع رضاع بعد حوليه اذا كان قبل حولي المرتضع، وفاقاً للاكثر، بل ادّعي بعضهم عليه الاجماع لعموم ادلّة نشر الحرمة بالرضاع و للاستصحاب خلافاً للمحكي عن الحلبي و ابني حمزة و زهرة، بل عن الاخير الاجماع عليه (اي علي الشرطيّة) «1».

مرحوم صاحب جواهر با اينكه هميشه با مشهور است؛ ولي از لابه لاي كلمات ايشان ظاهر مي شود كه به قول دوم (قول شاذ) تمايل پيدا كرده است. «2»

ادلّۀ قول مشهور (عدم اشتراط حولين در ولد مرضعه):
1- استصحاب:

وقتي ولد مرضعه كمتر از دو سال داشت، اگر بچّه اي را شير مي داد، نشر حرمت مي شد، حال كه بچۀ مرضعه دو سالش گذشته است شك مي كنيم كه نشر حرمت مي كند، استصحاب مي كنيم.

جواب: اين استصحاب دو اشكال دارد:

الف: استصحاب در شبهۀ حكميه است، چون در موضوع خارجي (ولد مرضعه) شك نداريم بلكه شك در حكم الهي داريم، و ما استصحاب را در شبهۀ حكميّه جاري نمي دانيم.

ب: استصحاب تعليقي است و استصحاب تعليقي باطل است.

به اين معني كه سابقاً اگر بچّه اي از اين زن شير مي خورد نشر حرمت مي كرد و الان اگر بچه اي از اين زن شير بخورد، شك داريم كه نشر حرمت مي كند يا نه؟

2- عمومات و اطلاقات:

«أُمَّهٰاتُكُمُ اللّٰاتِي أَرْضَعْنَكُمْ»، «أَخَوٰاتُكُمْ مِنَ الرَّضٰاعَةِ،

يحرم من الرضاع … »

عمومات هيچ يك قيدي ندارد و مقيّد به دو سال و بعد از دو سال نيست. البتّه استدلال وقتي تمام است كه عمومات را در مقام بيان بدانيم؛ ولي اگر در مقام بيان نباشد قول مشهور به مشكل برمي خورد.

ادلّۀ قول غير مشهور (اشتراط حولين در ولد مرضعه):
1- اصالة الاباحة:

اگر ولدِ مرضعه در دو سال نباشد در نشر حرمت شك داريم، كه در اينجا اصل اباحه است.

جواب: اين دليل خوب است اگر عمومات نشر حرمت به ميدان نيايد چون اگر آن ها باشند، نوبت به اصول عمليّه نمي رسد.

2- احاديثِ «لا رضاع بعد فطام»:

احاديث زيادي داشتيم كه عام بود، هم فطام ولد مرضعه و هم فطام مرتضع را شامل مي شد.

جواب: ظاهر «لا رضاع بعد فطام» اين است كه فاعل هر دو فعل يك نفر است، يعني بچّه اي كه شير مي خورد (مرتضع)، همان بچّه، فطام داشته باشد، نه اينكه اگر بچّۀ مرضعه فطام پيدا كند (بعد از حولين) شير خوردن مرتضع تأثير در نشر حرمت نداشته باشد، پس فاعل هر دو فعل يكي است و كاري با ولد مرضعه ندارد.

3- استنباط ابن بكير:

«ابن بكير» استدلال كرد به اينكه ولد مرضعه نبايد دو سالش تمام شود چون پيامبر صلي الله عليه و آله فرموده است كه «لا رضاع بعد فطام»، پس ابن بكير تصريح دارد به اينكه حولين در ولد مرضعه شرط است. «3»

جواب: استدلال ابن بكير براي ما حجت نيست، لا سيّما كه دليلش «لا رضاع بعد فطام» است و بيان شد كه ربطي به اين بحث ندارد.

4- دليل صاحب جواهر:

صاحب جواهر «4» در اينجا بياني دارد كه ظاهراً مي خواهد قول دوم را تأييد كند و مي گويد كه اصحاب سراغ «حولي المرتضع» رفته اند و سراغ حدّ ولد مرضعه نرفته اند، اگر بگوييم ولد مرضعه حدّي ندارد، تالي فاسد دارد چون در اين صورت اگر ولد مرضعه ده ساله هم باشد و مادر هنوز شير داشته و بچّه اي را شير دهد، بايد

______________________________

(1) مستند، ج 16، ص 252.

(2) جواهر، ج 29، ص 299.

(3) ح 6، باب 5 از ابواب رضاع.

(4) جواهر، ج 29، ص 299.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 29

نشر حرمت كند، در حالي كه اين از قبيل درّ لبن است و درّ لبن نشر حرمت نمي كند.

دومين اشكال ايشان اين است كه اين مسأله در بين عامّه هم مطرح بوده و آنها هم متعرض نشده اند و با اينكه مسأله محل ابتلاست و كسي متعرّض آن نشده است، نمي توان گفت كه اصحاب غفلت كرده اند پس بايد گفت اين حدّ در مورد هر دو (ولد مرضعه و مرتضع) بوده است.

جواب: اوّلًا، خيلي از اصحاب متعرّض آن شده اند.

ثانياً: اينكه مي فرماييد اين لبن مثل لبن خودجوش مي شود، طبق بيان شما درّ لبن است و لبن فحل نيست و به همين جهت نشر حرمت نمي كند.

نتيجه: اگر عمومات را

بپذيريم قول مشهور اقوي است و اگر عمومات را نپذيريم قول غير مشهور اقوي مي شود.

[مسألۀ 2 (ما المراد بالحولين)؟]
اشاره

20 مسألۀ 2 (ما المراد بالحولين؟) … 18/ 7/ 80

مسألة 2: المراد بالحولين اربع و عشرون شهراً هلالياً من حين الولادة، و لو وقعت في اثناء الشهر يكمل من الشهر الخامس و العشرين، ما مضي من الشهر الاوّل علي الاظهر، فلو تولّد في العاشر من شهرٍ تكمل حولاه في العاشر من الخامس و العشرين.

اقوال:

اين مسأله را جماعتي از اصحاب متعرّض شده اند: مرحوم شهيد ثاني «1»، مرحوم نراقي «2»، مرحوم صاحب جواهر «3»، و صاحب جواهر از ديگران هم نقل كرده است كه اين مسأله را متعرّض شده اند.

در اين مسأله دو احتمال داده اند:

1- حولين، بيست و چهار ماه است (710 روز) و كمبود ماه اوّل از ماه بيست و پنجم محاسبه مي شود، كه غالباً به اين احتمال قائل شده اند.

2- حولين را به صورت عددي حساب مي كنند (720 روز) يعني 24 تا سي روز (چون ماه در عرف مردم به معني سي روز است).

دليل: انصراف لفظ

دليل ما در اين مسأله چيزي جز انصراف لفظ نيست و روايات خاصي نداريم، چون وقتي مي گويند دو سال، يعني دو سال قمري و دو سال قمري را هم به اندازۀ 24 ماه از روز ولادت حساب مي كنند، و شاهد مسأله اين است كه وقتي بچّه در روز سيزده رجب سال 1410 متولّد شده گفته مي شود كه روز سيزده رجب سال 1420 ده سالش تمام مي شود و كسي عددي حساب نمي كند، و جاي تعجّب است كه بعضي از معاصرين سراغ حساب عددي مي روند و مي گويند حولين انصراف به صورت عددي دارد، بايد از آنها پرسيد آيا شما در حساب سنّ فرزندانتان به صورت عددي حساب مي كنيد؟

مشابه اين مسأله را در ابواب ديگر هم مي توان استفاده كرد، مثلًا در باب معاملات اگر كسي براي خودش سه ماه خيار شرط قرار داد به همين ترتيب حساب مي شود و يا در باب ديه، بعضي ديات در سه سال پرداخته مي شود و يا در باب طلاق، جايي كه حاكم شرع براي شوهر مفقود اجل تعيين مي كند، در تمام اين موارد

سراغ عدد نمي روند. البتّه اعدادي كه در روايات آمده، انصراف به ماه قمري دارد، اگر چه در عرف، معاملات و قراردادها بر اساس ماه شمسي تنظيم مي شود.

نكته: ماه قمري از ماه شمسي بهتر است چون ماه شمسي را بدون تقويم نمي توان حساب كرد؛ ولي ماه قمري را بدون استفاده از تقويم هم مي توان فهميد و تقويم در آسمان ديده مي شود و براي همه قابل دسترسي است.

21 ادامۀ مسئلۀ 2 … 22/ 7/ 80

ان قلت: اگر برنامه چنين است، بايد صوم شهرين متتابعين در كفارۀ صيام و كفارات ديگر هم به همين صورت محاسبه شود (دو ماه هلالي)؛ در حالي كه عددي حساب كرده و شصت روز مي گويند.

قلنا: اوّلًا، در آنجا هم مسلّم نيست كه عددي باشد و ظاهر كلام شرايع و جواهر در باب كفّارۀ صوم اين است كه بايد هلالي حساب شود، اگر چه 59 يا 58 روز شود، صاحب جواهر مي فرمايد:

و لا يجوز لمن كان عليه شهران متتابعان أن يصوم شوّالًا مع يومٍ من ذي القعدة و يقتصر علي ذلك (يك روزِ شوّال عيد است و بايد دو روز از ذي القعده را روزه بگيرد كه در اين صورت مراد 31 روز نيست، چون ممكن است شوّال 29 روز باشد) و كذا الحكم في

______________________________

(1) مسالك، ج 7، ص 236.

(2) مستند، ج 16، ص 252.

(3) جواهر، ج 29، ص 296.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 30

ذي الحجّة مع يوم آخر من المحرّم (يك روز از ماه ذي الحجّه عيد است و معني آن اين است كه اگر ذي الحجة 29 روز باشد و يك روز هم به خاطر عيد، كم شود، با دو روز از

ماه محرّم 30 روز مي شود) ضرورة نقصان الشهر بالعيد (اگر از ماههايي باشد كه عيد ندارد يك روز از ماه بعد اضافه كند كافي است و شهرين متتابعين حاصل شده است در حالي كه ممكن است دو ماه پي درپي مجموعاً 58 روز باشد) فلا يحصل المطلوب باليوم، نعم لو صام يومين اتّجه الاجزاء، لحصول الشهر و يومٍ كما هو واضح. «1» صاحب جواهر مسلّم و واضح دانسته كه اگر در شهرين متتابعين هم ماه را هلالي حساب كنيم اشكالي ندارد، پس 60 روز بودن در شهرين متتابعين لازم نيست.

ثانياً: در صومِ كفاره به صورت عددي (60 روز) حساب كردن وجهي دارد، چون صوم، عِدلِ اطعام مسكين قرار داده شده است «أَوْ كَفّٰارَةٌ طَعٰامُ مَسٰاكِينَ أَوْ عَدْلُ ذٰلِكَ صِيٰاماً» «2» و اطعام هر مسكين معادل يك روز، روزه است و چون اطعام شصت مسكين در كفّاره لازم است، بقرينۀ مقابله شهرين را شصت روز مي گيرند، پس در جاهاي ديگر كه معادل ندارد چنين تفسير نمي كنيم.

بقي هنا امورٌ:
الامر الاوّل: الشك في معني الحولين

اگر در مضيّ حولين شك شود و تاريخ تولّد را دقيقاً ندانيم، آيا در اين صورت اگر شير بخورد نشر حرمت مي كند؟ مرحوم امام متعرّض اين مسأله نشده است.

بعضي قائل شده اند كه در اينجا اصالة الاباحة حاكم است و نشر حرمت نمي كند؛ ولي در مقابل اين اصل يك استصحاب موضوعي داريم كه مي گويد اصل بقاء حولين است و با بودن اصل موضوعي نوبت به اصل حكمي (اصالة الاباحة) نمي رسد.

در اينجا كه اصل موضوعي جاري مي شود، موضوع ما مركب است از دو جزء كه يك جزء آن (شير خوردن) بالوجدان و جزء ديگر (اينكه در حولين است يا نه؟) با استصحاب حاصل

مي شود، و يا مثلًا در مورد نماز خواندن با طهارت، وضو با استصحاب و صلاة را هم كه به جاي آورده ايم، وجداناً حاصل شده است.

ان قلت: اين از قبيل تركيب نيست بلكه از قبيل تقييد است پس اصل مثبت است، به اين معني كه شيرخوارگي مقيّد به حولين است، نه اينكه موضوع دو جزء داشته باشد و اين با اصل ثابت نمي شود چون تقييد لازمۀ عقلي و اصل مثبت است، پس استصحاب در اينجا كارگر نيست و بايد سراغ اصل حكمي (اصالة الاباحة) برويم.

قلنا: اين مقدار از تقييد مضرّ نبوده و پذيرفته شده است و اصل مثبت نيست چون خودِ روايات استصحاب از همين قبيل است، روايات سه گانۀ زراره در استصحاب، شرط را كه طهارت از حدث باشد با استصحاب و اركان نماز را با وجدان ثابت مي كند، اين استصحاب را امام قبول كرده، پس شما بايد آنجا را هم بگوييد كه اصل مثبت است.

نتيجه: در ما نحن فيه حولين را با استصحاب و شيرخوارگي را بالوجدان تحصيل مي كنيم.

الامر الثاني: اكمال الرضعة الاخيرة مع تمام الحولين

اگر آخرين شيرخوارگي همراه با پايان دو سالگي باشد، آيا نشر حرمت مي كند يا بايد پيش از تمام حولين باشد؟

ظاهر آيه اين است كه كافي است (الْوٰالِدٰاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلٰادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كٰامِلَيْنِ) و روايات هم فطام را به حولين كاملين تفسير مي كرد، پس ظاهر آيه و روايات مفسرۀ فطام نشر حرمت است.

ان قلت: روايت صحيح السند معارضي داريم كه اين را كافي نمي داند و قبل از حولين را لازم مي داند:

* … عن الفضل بن عبد الملك، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: الرضاع قبل الحولين قبل ان يفطم. «3»

قلنا: براي توجيه اين حديث مي گوييم كه قبل

الحولين حمل بر غالب مي شود، چون نادر است كه لحظۀ آخر حولين با آخرين شيرخوارگي همراه باشد و غالباً شيرخوارگي قبل از حولين است.

22 ادامۀ مسئلۀ 2 … 24/ 7/ 80

الامر الثالث: الاقل و الاكثر في الرضاع
اشاره

آيا رضاع حدّ اقلّي از نظر وجوب و حدّ اكثري از نظر جواز دارد؟

اين مسأله مربوط به محرمات رضاع نيست بلكه به تناسب، سراغ آن مي رويم.

اقوال:
اشاره

آنچه كه از كلمات بزرگان و مشهور استفاده مي شود اين است كه رضاع حدّ اكثر ندارد و بيش از حولين هم مي توان شير داد؛ ولي

______________________________

(1) جواهر، ج 17، ص 88.

(2) آيۀ 95، سورۀ مائده.

(3) ح 4، باب 5، از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 31

بعضي مثل محقّق حدّ اكثر را به شهر أو شهرين مقيّد كرده اند (يك ماه و يا دو ماه بيش از دو سال جايز است) و مفهوم آن اين است كه بيش از اين جايز نيست.

در حدّ اقل مشهور اين است كه كمتر از 21 ماه جايز نيست.

مرحوم محقّق در شرايع مي فرمايد:

و لا يجوز نقصه عن ذلك (اشاره به بيست و يك ماه است) و لو نقص كان جوراً و يجوز الزيادة علي الحولين شهراً و شهرين. «1»

صاحب جواهر بعد از نقل عبارت شرايع مي فرمايد:

بل في كشف اللثام دعوي الاتّفاق عليه، و لعلّه (اتفاق و ادعاي اجماع) ظاهر غيره ايضاً … و كيف كان فالمشهور بين الاصحاب انّه يجوز الزيادة علي الحولين «2» (من دون تقييد بشهر أو شهرين).

مرحوم شهيد ثاني مي فرمايد:

لا خلاف بين اصحابنا في أن مدّة الرضاع بالاصالة حولان كاملان، لقوله تعالي وَ الْوٰالِدٰاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلٰادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كٰامِلَيْنِ لِمَنْ أَرٰادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضٰاعَةَ. و ظاهر الآية كون تمام الرضاعة حولين، و هو لا ينافي جواز النقص عنهما (دوسال). و قد جوّز اصحابنا (ظاهرش اجماع است) الاقتصار علي احد و عشرين شهراً، و در ذيل كلامش راجع به حد اكثر مي فرمايد: و امّا الزّيادة

علي الحولين فمقتضي الآية انّه ليس من الرضاعة، لتمامها بالحولين، لكن ليس فيها دلالة علي المنع من الزائد … و المصنّف (محقّق در شرايع) و الجماعة قيّدوه بشهر و شهرين. «3»

مرحوم صاحب حدائق مي فرمايد:

و لو قيل بجوازه (جواز كمتر از بيست و يك ماه) اذا اقتضت مصلحة الولد ذلك و تراضي عليه الابوان لم يكن بعيداً «4». (اين عبارات را صاحب حدائق از شرح نافع نقل مي كند).

جمع بندي اقوال در حدّ اقل:

1- كمتر از بيست و يك ماه نباشد (قول مشهور).

2- كمتر از بيست و يك ماه ممكن است؛ ولي مشروط به رضايت ابوين و مصلحت ولد.

3- كمتر از بيست و يك ماه ممكن است؛ بلاشرط.

جمع بندي اقوال در حدّ اكثر:

1- جايز نيست بيشتر از دو سال باشد (محتمل بعضي از عبارات ممكن است اين باشد اگر چه قائل صريح نداريم).

2- حدّ اكثر يكي دو ماه بيشتر از دو سال جايز است (كلام محقق و جماعتي).

3- جايز است مطلقاً.

ادلّه:
الف- آيات:
اشاره

در قرآن سه آيه داريم كه در مورد شير دادن و از شير گرفتن است:

1- آيۀ «وَ الْوٰالِدٰاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلٰادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كٰامِلَيْنِ لِمَنْ أَرٰادَ أَنْ يُتِمَّ الرَّضٰاعَةَ». «5»

از اين آيه حدّ اقل و حدّ اكثري به نحو وجوب استفاده نمي شود.

امّا ذيل آيۀ فوق مي فرمايد:

«فَإِنْ أَرٰادٰا فِصٰالًا عَنْ تَرٰاضٍ مِنْهُمٰا وَ تَشٰاوُرٍ فَلٰا جُنٰاحَ عَلَيْهِمٰا».

اينجا كمتر را اجازه مي دهد؛ ولي مطلق است و حدّي براي آن بيان نمي كند.

2- آيۀ «وَ حَمْلُهُ وَ فِصٰالُهُ ثَلٰاثُونَ شَهْراً» «6»

ظاهراً آيه خبري است و معناي آيه اين نيست كه «لا بد أن يكون كذلك» (در مقام بيان انشاء نيست)؛ حال اگر وجوب استفاده نشود جواز استفاده مي شود؛ به اين بيان كه حمل به طور غالبي نُه ماه است، وقتي از سي ماه كم شود باقيمانده بيست و يك ماه است پس از اين آيه جواز بيست و يك ماه استفاده مي شود.

3- آيۀ «وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسٰانَ بِوٰالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَليٰ وَهْنٍ، وَ فِصٰالُهُ فِي عٰامَيْنِ» «7»

ظاهراً آيه در مقام اخبار بوده و جمله خبريّه است و از آن وجوب و حرمتي استفاده نمي شود.

نتيجه: حدّ اقل و حدّ اكثري از آيات استفاده نمي شود، بلكه از اين آيات دو چيز استفاده مي شود:

اوّلًا: بيست و يك ماه قطعاً جايز است.

ثانياً: اگر مشورت كنند و مصلحت ببينند، كمتر از دو سال هم جايز است.

ب- روايات:
اشاره

دو روايت داريم كه مي گويد حدّ اقل 21 ماه است و كمتر جايز نيست:

* … عن عبد الوهاب بن الصباح

(مجهول الحال)

قال: قال

______________________________

(1) شرايع، ص 566.

(2) جواهر، ج 31، ص 277، احكام الاولاد.

(3) مسالك، ج 8، ص 416 و 417.

(4) حدائق، ج 25، ص 80.

(5) آيۀ 233 سورۀ بقره.

(6) آيۀ 15 سورۀ احقاف.

(7) آيۀ 14 سورۀ لقمان.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 32

أبو عبد اللّٰه عليه السلام: الفرض في الرضاع احد و عشرون شهراً فما نقص عن احد و عشرين شهراً فقد نقص المرضِع، و ان اراد أن يتمّ الرضاعة فحولين كاملين «1».

دلالت روايت خوب؛ ولي سند آن ضعيف است.

* … عن سماعة، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: الرضاع واحد و عشرون شهراً فما نقص فهو جورٌ علي الصبي. «2»

(لا بد جور هم حرام است پس واجب است بيست و يك ماه باشد).

در سند اين روايت «محمد بن سنان» است كه شديداً محلّ نزاع است و ما نتوانستيم او را ثقه بدانيم پس اين روايت مشكل سندي دارد كه صاحب جواهر هم معترف است؛ ولي مي فرمايد ضعف سند با عمل اصحاب جبران مي شود.

روايات معارض:

اين دو روايت، روايات معارضِ صحيح السند دارد:

* … عن الحلبي، قال: قال أبو عبد اللّٰه عليه السلام: ليس للمرأة أن تأخذ في رضاع ولدها اكثر من حولين كاملين، ان اراد الفصال قبل ذلك عن تراض منهما فهو حسن و الفصال الفطام. «3»

23 ادامۀ مسئلۀ 2 … 25/ 7/ 80

جمع بين روايات:
اشاره

1- نسبت بين اين دو دسته روايات عام و خاصّ مطلق است و عام را به خاص تقييد مي زنيم، يعني روايات 24 ماه را به روايات 21 ماه تقييد مي زنيم.

2- روايات دستۀ اوّل مطلق است، يعني چه مشورت بشود و يا نشود، و چه تراضي باشد و يا نباشد؛ ولي روايات دستۀ دوّم مقيّد است، مي گويد مع تشاور و تراض جايز است، پس روايات دستۀ اوّل را به دستۀ دوّم تقييد مي زنيم.

3- روايات دستۀ اوّل را حمل بر كراهت كنيم، چون «جورٌ علي الصبي»، ظهور در حرمت ندارد. مؤيّد كراهت سيرۀ متديّنين است، چون زنان متديّن هم ملتزم به 21 ماه نيستند.

البتّه به يك معنا مي توان گفت كه نسبت بين اين دو طايفه از روايات، عموم من وجه است يعني دستۀ اوّل از اين جهت كه تشاور ندارد، عام است؛ ولي به 21 ماه مقيّد است و دستۀ دوّم از اين جهت كه 21 ماه ندارد عام است؛ ولي چون تشاور و تراضي دارد، خاصّ است. در عموم من وجه جمع دلالي نداريم، چون متعارضين هستند، و در مقام تعارض سراغ مرجّحات مي رويم، مرجّح روايات دستۀ اوّل شهرت و مرجّح روايات دستۀ دوّم موافقت با ظاهر كتاب اللّٰه است، و چون نسبت بين دو دسته روايات عموم من وجه است در مقام تعارض و تساقطِ

دو دسته، عمل به تخيير جايز نيست.

نتيجه: چون مشهور در اين مسأله فتوي داده اند و ظاهر روايت هم حرمت است، احتياط اين است كه اگر ضرورتي نباشد، و مادر هم شير دارد، كمتر از 21 ماه شير ندهد. امام (ره) در تحرير الوسيله در مسئله اي از احكام الاولاد فتوي به وجوب مي دهد.

حدّ اكثر رضاع:

علماء به آساني از بحث حدّ اكثر در رضاع، گذشته اند و معتقدند كه بيش از حولين (مطلقاً يا يكي دو ماه بيشتر)، جايز است؛ كأنّ مشهور قائلند كه بيش از دو سال جايز است در حالي كه روايات ما با صراحت مي گويد كه بيش از دو سال شير ندهند:

* … ليس للمرأة أن تأخذ في رضاع ولدها اكثر من حولين كاملين … «4»

حال با وجود روايت صحيح و معتبر چگونه فتوي به جواز داده اند؟ شايد اينجا هم سيرۀ متديّنين مانع شده است، چون متديّنين چنين نيستند كه دقيقاً حساب دو سال را نگه دارند.

نتيجه: در اينجا نيز به نظر مي رسد كه احتياط بهتر است، لذا مي گوييم اگر بيشتر از دو سال نشود بهتر است؛ البتّه اين اضافۀ يك ماه و دو ماه هم نكته اي دارد و آن اينكه از شير گرفتنِ دفعي، ممكن نيست و بايد تدريجي باشد، بنابراين يك يا دو ماه فُرجه داده شده است.

ان قلت: از قبل كه مي داند دو سال نزديك مي شود، از همان موقع شروع كند، تا نياز به اضافه نداشته باشد.

قلنا: اين خلاف ظاهر آيه است كه مي فرمايد «حَوْلَيْنِ كٰامِلَيْنِ» پس بايد دو سال كامل شير دهد.

نكته: در اينجا دو چيز بايد مدّ نظر باشد، هم مصلحت مادر، و هم مصلحت بچّه، گاهي مادر نمي تواند شير دهد،

مثلًا مادر مريض است و گاهي از ضرورت هاي فرزند است، پس اين تشاور و تراضي، هويٰ و هوس نيست، بلكه در مورد ضرورت است كه اين حدّ اقل ها و حدّ اكثرها مي شكند.

______________________________

(1) ح 2، باب 70 از ابواب احكام الاولاد.

(2) ح 5، باب 70 از ابواب احكام الاولاد.

(3) ح 1 و 3 و 7، باب 70 از ابواب احكام الاولاد.

(4) ج 15، ح 1، باب 70 از ابواب احكام الاولاد.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 33

24 ادامۀ مسئلۀ 2 و شرائط الرّضاع (الخامس) … 29/ 7/ 80

بقي هنا شي ءٌ:

در زمان ما متعارف شده كه مادران ملتزم به شير دادن فرزند خود نيستند، گاهي هم كم شير مي دهند، يا اصلًا شير نمي دهند، در حالي كه علم تأكيد بر اين معنا دارد كه شير مادر سبب سلامت مادر و فرزند است و شير ندادن موجب مي شود كه بچّه در معرض بيماري قرار گيرد و ضعيف شود، حتّي شير مادر در ميزان هوش و رشد عقلي كودك، مؤثّر است و از طرف ديگر مادر هم در معرض بيماري ها واقع مي شود (مثل سرطان پستان). جالب اين است كه در روايات هم علاوه بر آيات، (ظاهر آيۀ «و الوالدات يرضعن» امر است) بر شير دادن تأكيد شده و ثواب هاي عظيمي براي آن بيان شده است.

* … عن ابي خالد الكعبي، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام انّ رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله قال: ايّما امرأة دُفعت من بيت زوجها شيئاً … فإذا ارضعت كان لها بكل مصّة

(مكيدن)

كعدل عتق محرّر من ولد اسماعيل، فاذا فرغت من رضاعه ضرب ملك كريم علي جنبها و قال استأنفي العمل

(تمام گذشته آمرزيده شد)

فقد غفر لك.

«1»

* … عن طلحة بن زيد، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: قال امير المؤمنين عليه السلام: ما من لبن رضع به الصّبي اعظم بركة عليه من لبن امّه. «2»

معلوم مي شود كه شير زنان ديگر و لو شير انسان است؛ به شير مادر نمي رسد، چون اين شير با بچه از يك ريشه هستند و مجانست با بدن دارد.

* … قال رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله: … فاذا وضعت حملها و أخذت في رضاعه، فما يمصّ الولد مصّة من لبن امّه، الّا كان بين يديها نوراً ساطعاً يوم القيامة، يعجب من رآها من الاوّلين و الآخرين … «3»

* … قال رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله: ليس للصّبي لبن خير من لبن امّه. «4»

اين احاديث نشان مي دهد، آن روزي كه هنوز اين مسائل كشف نشده بود به شير مادر اهميّت داده شده تا مادران شير دادن را ترك نكنند و براي تشويق آنها به شير دادن، اين ثوابها ذكر شده است.

[الشرط الخامس: الكميّة]
اشاره

الشرط الخامس: الكميّة، و هي بلوغه حدّاً معيّناً، فلا يكفي مسمّي الرّضاع و لا رضعة كاملة، و له تحديدات و تقديرات ثلاثة:

الأثر و الزمان و العدد؛ و ايّ منها حصل كفي في نشر الحرمة، و لا يبعد كون الاثر هو الاصل و الباقيان امارتان عليه، لكن لا يترك الاحتياط لو فرض حصول احدهما دونه، فأمّا الاثر فهو أن يرضع بمقدار نبت اللحم و شدّ العظم، و امّا الزمان فهو أن يرتضع من المرأة يوماً و ليلة مع اتصالهما بأن يكون غذاؤه في هذه المدّة منحصراً بلبن المرأة، و أمّا العدد فهو أن يرتضع منها خمس عشرة رضعة كاملة.

عنوان مسأله:

شرط پنجم از شرائط رضاع، در مورد كميّت رضاع است، آيا هر مقدار رضاع، در نشر حرمت كافي است يا كميّتي لازم است؟

امام در تحرير الوسيله در ذيل عنوان شرط خامس مي فرمايد كميّتي لازم است، سپس تقديرات سه گانه اي را بيان مي كند:

1- تقدير به اثر (به مقداري شير بخورد كه انبات لحم و اشتداد عظم حاصل شود).

2- تقدير به زمان (يك شبانه روز كامل بدون اينكه غذاي ديگري بخورد، شير بخورد).

3- تقدير به عدد (پانزده مرتبه يا ده مرتبه شير بخورد).

بعد امام مي فرمايد، بعيد نيست كه اين سه در يك رديف نباشند، چون يكي اصل است كه همان اثر است و دوتاي ديگر امارۀ بر انبات لحم و شدّ عظم هستند.

اين مسأله بسيار مهم و داراي پيچ و خم زيادي است و صاحب جواهر در حدود بيست و پنج صفحه از آن بحث مي كند.

چنين مسئله اي كه داراي اهمّيّت است و بين شيعه و سنّي اختلافي است، بايد در مقاماتي از آن بحث شود:
اشاره

مقام اوّل: اقوال خاصّه و عامّه.

مقام دوّم: آيا مسمّاي رضاع كافي است؟

مقام سوّم: بررسي معيارهاي سه گانه.

مقام چهارم: رتبۀ معيارهاي سه گانه.

مقام پنجم: آيا معيارهاي سه گانه با هم هماهنگي دارند؟ آيا 24 ساعت با شدّ عظم و انبات لحم مي تواند هم تراز باشد؟ و يا 24 ساعت با ده يا پانزده مرتبه چگونه سازگار است.

البتّه بحث ديگري هم در مقدار هر رضعه است كه در پايان به آن خواهيم پرداخت.

______________________________

(1) ح 1، باب 67 از ابواب احكام الاولاد.

(2) ح 2، باب 68 از ابواب احكام الاولاد.

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 3، ص: 33

(3) مستدرك، ج 15، ح 1، باب 47 از ابواب

احكام الاولاد.

(4) مستدرك، ج 15، ح 1، باب 48 از ابواب احكام الاولاد.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 34

مقام اوّل: اقوال خاصّه و عامّه
الف- اقوال خاصّه:
اشاره

مشهور و معروف اين است كه اين امور سه گانه (اثر، عدد، زمان) لازم است و مسمّي كافي نيست؛ ولي اينكه عدد پانزده است يا ده، اختلافي است، و هر دو قول، قائل فراواني دارد؛ و ادّعاي شهرت در آن آسان نيست. در مقابل اينها قول شاذّي از دو نفر از قدما نقل شده است، كه مسمّي را كافي مي دانند، يكي قاضي نعمان (نويسندۀ دعائم الاسلام) است كه صاحب جواهر چنين نقل مي كند:

روي عن امير المؤمنين عليه السلام انّه قال: يحرم من الرضاع كثيره و قليله، حتّي المصّة الواحدة، ثمّ قال: و هذا قولٌ بيّن صوابه لمن تدبّره و وُفّق لفهمه، لأنّ اللّٰه تعالي شأنه يقول: و امّهاتكم اللاتي ارضعنكم و الرضاع يقع علي القليل و الكثير.

ديگري ابن جنيد است كه مي فرمايد:

قد اختلفت الرواية من الوجهين (ممكن است حدّ اكثر و حدّ اقل يا عامّه و خاصّه باشد) جميعاً في قدر الرضاع المحرّم، الّا انّ الّذي اوجبه الفقه عندي و احتياط المرء لنفسه انّ كلّما وقع عليه اسم رضعة و هو ملئة بطن الصبي إمّا بالمصّ أو الوجور، محرّمٌ للنكاح. «1»

جمع بندي اقوال:

قول اوّل و دوّم: مشهور قائل به معيارهاي سه گانه هستند كه بعضي عدد را پانزده و بعضي ده دانسته اند.

قول سوّم: مسمّاي شير خوردن كافي است (قاضي نعمان).

قول چهارم: رضعۀ كاملۀ واحده كافي است (ابن جنيد).

ب- اقوال عامّه:

شيخ طوسي در كتاب خلاف «2»، مي فرمايد:

قول اوّل: شافعي پنج رضعه را لازم مي داند، عدّۀ زيادي از صحابه مثل عبد اللّٰه بن زبير و عايشه و تابعين مثل سعيد بن جبير و طاووس و فقهاء مثل احمد و اسحاق به اين قول قائل شده اند.

قول دوّم: زيد بن ثابت از صحابه و ابو ثور و اهل الظاهر (اخباريون عامّه) سه مرتبه را كافي مي دانند.

قول سوّم: عبد اللّه بن عمر و عبد اللّه بن عباس از صحابه و مالك و ابو حنيفه و اصحابش از فقهاء مي گويند:

انّ الرضعة الواحدة أو المصّة الواحدة حتّي لو كان قطرة، موجب نشر حرمت مي شود. اين قول به حضرت علي عليه السلام هم اسناد داده شده است.

قول چهارم: صاحب جواهر از عامّه نقل مي كند كه ده رضعه را هم گفته اند.

پس در بين عامّه هم مجموعاً چهار قول وجود دارد.

25 شرائط الرّضاع (الخامس) … 30/ 7/ 80

مقام دوّم: آيا مسمّاي رضاع كافي است؟
اشاره

در بين شيعه كسي كه قائل به كفايت مسمّي شده، ابن جنيد و قاضي نعمان است كه در مقابل اين دو ادّعاي اجماع شده و اعتنايي به قول آنها نشده است. مرحوم كاشف اللّثام ادّعاي اجماع كرده، و مي فرمايد:

الكميّة و هي معتبرة عند علمائنا اجمع. «3»

مرحوم صاحب رياض هم مي فرمايد:

الكميّة معتبرة باجماع الطائفة، خلافاً للمحكي عن مالك و ابي حنيفة «4» كانّ مخالفينِ از شيعه، به حساب نيامده اند.

شهيد ثاني مي فرمايد:

اتّفق اصحابنا علي انّ مطلق الرضاع و مسمّاه غير كاف في نشر الحرمة. «5»

ادلّۀ قائلين به كفايت مسمّي:
اشاره

قائلين به كفايت مسمّي، دو دليل اقامه مي كنند:

1- اطلاق آيۀ «وَ أُمَّهٰاتُكُمُ اللّٰاتِي أَرْضَعْنَكُمْ … » «6»

ظاهر اطلاق آيه اين است كه كميّتي در رضاع معتبر نيست، و لو مصّة واحدة هم باشد، رضاع صادق است.

جواب: از اين استدلال دو جواب مي دهيم:

اوّلًا: تعبير به مادر و خواهر رضاعي در عرف با يك قطره شير خوردن حاصل نمي شود، بلكه بايد مقدار قابل توجّهي شير بخورد، حتّي اگر بگوييم آيه از اين نظر كه شامل چنين موردي مي شود يا نه، ابهام دارد، ديگر اطلاق نخواهد داشت.

ثانياً: سلّمنا كه آيه اطلاق داشته باشد؛ ولي قرآن غالباً مطلق مي گويد و تقييدات در سنّت وارد شده است. قرآن فقط در يكجا به

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 270.

(2) كتاب الرّضاع، مسئلۀ 3.

(3) كشف اللّثام، ج 7، ص 134.

(4) رياض، ج 10، ص 134.

(5) مسالك، ج 7، ص 213.

(6) آيۀ 23، سورۀ نساء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 35

تمام جزئيّات پرداخته و آن هم در مورد كتابت دين است كه حدود هيجده حكم در يك آيه بيان شده است. در ما نحن فيه قرآن رضاع را به طور مطلق فرموده و روايات متواتر كمّيّت را شرط دانسته اند.

2- روايات:

چند روايت است كه از آنها عموميّت فهميده اند.

* … عن علي بن مهزيار، عن ابي الحسن عليه السلام انّه كتب اليه يسأله عمّا يحرم من الرضاع فكتب عليه السلام قليله و كثيره حرام

(يوجب الحرمة). «1»

اين روايت از نظر سند صحيحه و از نظر دلالت هم خوب است.

* … عن زيد بن علي، عن آبائه، عن علي عليه السلام قال: الرضعة الواحدة كالمائة رضعة لا تحلّ له ابداً. «2»

اين روايت از نظر سند ضعيف است چون مشتمل است بر عده اي از زيديّه (زيد بن علي را امام مي دانند)، «زيد بن علي» ثقه است؛

ولي كساني كه از او نقل مي كنند، ضعيف هستند.

* … عن ابن ابي يعفور قال: سألته عمّا يحرم من الرضاع قال: اذا رضع حتّي يمتلي بطنه فانّ ذلك ينبت اللّحم و الدّم و ذلك الّذي يحرّم «3».

به اين روايت استدلال كرده اند كه اگر يك بار شير بخورد اثر حاصل مي شود و كمّيّت لازم نيست؛ ولي دلالت اين روايت قابل مناقشه است. زيرا ظاهر روايت، مقدار شير خوردن در هر رضعه را بيان مي كند، شاهد اين سخن، روايت ذيل است:

* … عن محمّد بن ابي عمير، عن بعض اصحابنا، رواه عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: الرضاع الذي ينبت اللحم و الدم هو الذي يرضع حتّي يتضلّع و يمتلي و ينتهي نفسه

(پستان را رها كند). «4»

سه روايت ديگر هم در اين زمينه وجود دارد كه به جهت ضعف سند، مؤيّد روايات سابق است.

* الجعفريّات … عن علي عليه السلام، انّه كان يقول: المصّة الواحدة تحرّم «5». و بهذا الاسناد عن علي عليه السلام، قال: يحرّم قليل الرضاع و كثيره.

* دعائم الاسلام: عن علي عليه السلام انّه قال: يحرم من الرضاع قليله و كثيره و المصّة الواحدة تحرّم. «6»

26 شرائط الرّضاع (الخامس) … 1/ 8/ 80

جواب: در مقابل آن روايات، رواياتي داريم كه اكثر و اشهر است و مسمّاي رضاع را كافي نمي دانند، كه دو طائفه هستند:

طائفۀ اوّل:

رواياتي كه به دلالت مطابقي نفي مسمّي مي كند، و چون اين روايات متضافرند، از سند آنها بحث نمي كنيم:

* … عن علي بن رئاب، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: قلت: ما يحرم من الرضاع؟ قال: ما انبت اللحم و شدّ العظم، قلت: فيحرّم عشر رضعات؟ قال: لا لأنّه

لا تنبت اللحم و لا تشدّ العظم عشر رضعات. «7»

* … عن موسي بن بكر، عن ابي الحسن عليه السلام قال: قلت له: إنّ بعضاً من مواليك تزوّج الي قوم فزعم النساء، أنّ بينهما رضاعاً قال: امّا الرضعة و الرضعتان و الثلاث فليس بشي ءٍ الّا ان يكون ظئراً

(دايه)

مستأجرة مقيمة عليه

(كار رضاع را ادامه دهد). «8»

اين حديث نفي مسمّي كرده؛ ولي كمّيّت را بيان نمي كند، پس مقصود ما كه نفي مسمّي است، حاصل مي شود.

* … عن صباح بن سيّابة، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: لا بأس بالرضعة و الرّضعتين و الثلاث

(يعني سبب حرمت نمي شوند). «9»

روايات ديگري هم به دلالت مطابقي، نفي مسمّي مي كنند. «10»

طايفۀ دوّم:

رواياتي كه به دلالت التزامي نفي مسمّي مي كند. دلالت مطابقي آنها بيان لزوم كمّيّت است كه به دلالت التزامي نفي مسمّي مي كند، رواياتِ اين طايفه سه گروه هستند:

گروه اوّل: اعتبار اثر در نشر حرمت (انبات لحم و شدّ عظم).

گروه دوّم: اعتبار عدد در نشر حرمت (پانزده مرتبه يا ده مرتبه).

گروه سوّم: اعتبار زمان در نشر حرمت (حدّ اقل 24 ساعت).

مجموع اين دو طائفه به صورت متواتر (كالمتواتر) نفي مسمّي مي كنند، حال در معارضۀ اين روايات با روايات قبلي، شكّي نيست كه اين روايات مقدّم است چون:

اوّلًا: اين روايات با رواياتي كه از نظر تعداد بيشتر است، تعارض دارد.

______________________________

(1) ح 10، باب 2 از ابواب رضاع.

(2) ح 12، باب 2 از ابواب رضاع.

(3) ح 1، باب 4 از ابواب رضاع.

(4) ح 2، باب 4 از ابواب رضاع.

(5) مستدرك، ج 14، ح 3، باب 2 از ابواب رضاع.

(6) ح 4، باب 2 از ابواب رضاع.

(7) ح 2، باب 2 از ابواب رضاع.

(8)

ح 8، باب 2 از ابواب رضاع.

(9) ح 22، باب 2 از ابواب رضاع.

(10) ح 23 و 19 و 24 و 9، از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 36

ثانياً: مطابق با فتواي بعضي از عامّه، (مالك و ابو حنيفه) است.

ثالثاً: معرض عنهاي اصحاب است.

اضف الي ذلك: از آيۀ «أُمَّهٰاتُكُمُ اللّٰاتِي أَرْضَعْنَكُمْ»، اجمالًا استفادۀ كمّيّت مي شود، چون «امّ رضاعي» به مجرّد يك رضعه حاصل نمي شود، پس قرآن هم با دو طايفه روايت، موافق است.

نتيجه: بايد كمّيّتي را قبول كنيم، اجمالًا.

مقام سوّم: بررسي كمّيّت هاي سه گانه (اثر، عدد، زمان)
1- اثر:
اشاره

در كمّيّت هاي سه گانه ابتداءً سراغ اثر مي رويم، يعني اگر شدّ عظم و انبات لحم نباشد، نشر حرمت نمي شود.

ادلّه:
1- اجماع:

عدّۀ زيادي از اصحاب نقل اجماع كرده اند (نقل اجماع متواتر).

2- روايات:

بيش از ده حديث در مورد اثر داريم:

* … عن عبد اللّه بن سنان قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السلام يقول:

لا يحرم من الرضاع الّا ما انبت اللّحم و شدّ العظم. «1»

* … عن محمّد بن مسلم، عن ابي جعفر عليه السلام و ابي عبد اللّه عليه السلام قال:

اذا رضع الغلام من نساء شتّي و كان ذلك عدّة

(يعني عدد حاصل شود منتهي عدد بيان نشده است)

أو نبت لحمه و دمه عليه

(به جاي عظم، دم دارد)

حرم عليه بناتهنّ كلّهنّ

(به سبب شيري كه خورده است). «2»

* … قال: ما انبت اللحم و شدّ العظم … «3»

* … عن مسعدة بن زياد العبدي، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: لا يحرم من الرضاع الّا ما شدّ العظم و انبت اللحم … «4»

احاديث ديگري در باب 2 و 4 بر «اثر» دلالت دارد.

27 شرائط الرّضاع (الخامس) … 2/ 8/ 80

بقي هنا امورٌ:
اشاره

سه نكته را در اينجا متعرّض مي شويم كه در تحرير الوسيله نيست و فقهاء ديگر متعرّض آن شده اند.

الامر الاوّل: تعدادي از روايات «انبات لحم و شدّ عظم» و دو سه روايت «انبات لحم و دم» دارد، آيا بين اين روايات تعارضي هست؟

ظاهراً تعارضي نيست، چون در واقع بين انبات لحم و دم و شدّ عظم تلازم است. زيرا موادّ غذايي، آب و اكسيژن به تمام اجزاء بدن انسان، به وسيلۀ گردش خون در آنِ واحد مي رسد، بخلاف آنچه كه صاحب جواهر مي فرمايد كه ابتدا لحم و بعد از آن استخوان تغذيه مي شود، پس بين اين دو در مقام اثبات ممكن است عموم و خصوص مطلق باشد، يعني آنجايي كه شدّ عظم آشكار مي شود حتماً انبات لحم شده؛ ولي ممكن است كه انبات لحم باشد، امّا شدّ عظم نباشد، امّا بين اين دو در مقام ثبوت، تلازم است، گوشت كه اضافه شد، خون اضافه مي شود، و بعد از آن، شدّ عظم هم خواهد بود، پس بين روايات تعارض نيست.

الأمر الثاني: آيا معتبر، اثر فعلي است يا اثر بالقوّه؟

ثمرۀ اين نزاع در جايي است كه بچّه اي هفته ها از زني شير مي خورد؛ ولي به جهت بيماري اصلًا وضع او عوض نمي شود، در اينجا بالقوّه، شدّ عظم و انبات لحم شده؛ ولي بالفعل حاصل نشده است.

ظاهر نصوص فعليّت است.

در سراسر فقه ظهور الفاظ در فعليّت است، مثل استطاعت، ضرر مانع از روزه، اجتهاد … چون بالقوّه وجود خيالي است، و احكام دائر مدار وجود خارجي است كه همان وجود فعلي است.

پس در ما نحن فيه امام عليه السلام كه مي فرمايد، بايد شدّ عظم و انبات لحم فعلي باشد، در صورت شك هم تمسّك به اصل مي كنيم كه كمّيّت لازم حاصل نشده است، پس از نظرِ اثر، حرمت حاصل نيست و امّا از نظر عدد يا زمان، بايد بررسي كرد.

الامر الثالث: آيا هر دو (انبات لحم و شدّ عظم) بايد حاصل شود، و يا يكي هم باشد كافي است؟

در اينجا فتاوي مختلف است، بعضي هر دو را لازم دانسته اند به دليل تلازم، يعني اينها از يكديگر جدا نمي شوند، و بعضي يكي را كافي دانسته اند.

ان قلت: اگر اينها با هم متلازمند پس چرا امام عليه السلام هر دو را در روايات با هم فرموده اند.

قلنا: اوّلًا: تأكيد است.

ثانياً: امام مي خواهد فلسفۀ حكم را بيان كند يعني مي فرمايد كه اين بچه در دامن اين زن گوشتش روئيده و استخوانش محكم شده، پس اين بچّه، مثل بچّۀ اين زن شده است.

ان قلت: انبات لحم امر محسوسي است و قابل رؤيت است،

______________________________

(1) ح 2، باب 3 از ابواب رضاع.

(2) ح 3، باب 3 از ابواب رضاع.

(3) ح 2، باب 2 از ابواب رضاع.

(4) ح 9، باب 2 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 37

مخصوصاً اگر وزن كنيم، امّا شدّ عظم را از كجا بفهميم؟

قلنا: امام مي خواهد بفرمايد اينها

متلازمند، و هر وقت انبات لحم شد، شدّ عظم هم هست (فلسفۀ حكم).

ان قلت: از كجا انبات دم را بفهميم؟

قلنا: هركجا لحم اضافه شد، دم هم اضافه مي شود (متلازمند) چون لحم بدون دم نيست.

28 شرائط الرّضاع (الخامس) … 5/ 8/ 80

2- زمان:
اشاره

منظور از زمان علي المشهور و المعروف همان «يوم و ليلة» است و كاري با اثر و عدد ندارد.

اقوال:

صاحب جواهر مي فرمايد:

لا شكّ في ثبوت التحريم لو رضع يوماً و ليلة للموثّق المزبور (موثق زياد بن سوقة) المعتضد بمرسل المقنع المذكور و فتوي الطائفة قديماً و حديثاً، بل قد يظهر من محكي التبيان و مجمع البيان و الغنية و الايضاح و غيرها عدم الخلاف فيه، و في الخلاف اجماع الفرقة عليه و في محكّي التذكرة نسبته الي علماء الاماميّة و في كشف اللّثام الاتّفاق عليه. «1»

صاحب جواهر در ادامه دو قول را نقل مي كند:

1- بعض المتأخرين گفته اند زمان دو سال است، (مصداق خارجي ندارد)؛ ولي اين قول مخالف اجماع مسلمين، بلكه مخالف ضرورة دين است، چون احدي اين را نگفته است.

2- قول به تفصيل بين العلم بالعدد و الجهل بالعدد، يعني «يوم و ليلة» براي جايي است كه عدد را ندانيم و اگر عدد را بدانيم كه كمتر از پانزده مرتبه است، «يوم و ليلة» كافي نيست كأنّ «يوم و ليلة» را اماره بر عدد گرفته اند.

جمع بندي: مشهور و معروف بلكه اجماع اين است كه «يوم و ليلة» از نظر زمان براي محرميّت در باب رضاع كافي است و مخالف هم مخالف اجماع مسلمين و تفصيل هم مخالف نص و فتوي است.

اهل سنّت هم اصلًا زمان را قائل نيستند، بعضي اصلًا عددي قائل نشده اند و بعضي سراغ عدد رفته اند.

دليل: روايات:
اشاره

دليل مسأله دو روايت است:

* … عن الحسن بن محبوب، عن هشام بن سالم، عن عمّار بن موسي الساباطي، عن جميل بن صالح، عن زياد بن سوقة قال: قلت لأبي جعفر عليه السلام: هل للرضاع حدّ يؤخذ به؟ فقال: لا يحرّم الرضاع اقل من يومٍ و ليلة أو خمس عشرة رضعة متواليات … «2».

(متوالي، پانزده مرتبه

پشت سر هم شير خوردن نيست، و اگر فاصلۀ زماني هم بشود، اشكال ندارد، بلكه بايد در اين بين از زن ديگري شير نخورد).

رجال اين سند، همه خوب هستند، تنها كسي كه در مورد آن مقداري بحث است، «عمّار بن موسي الساباطي» است، كه اهل مدائن بوده و ثقه است؛ ولي مشكل مذهبي دارد، چون فطحي است (معتقد به امامت عبد اللّه افطح بعد از امام صادق عليه السلام بوده است، يعني در واقع سيزده امامي است) و اينكه مي گويند «موثقۀ زياد» نه به خاطر «زياد» است، بلكه به خاطر «عمّار» است، چون عمّار ثقۀ غير امامي بود و اگر امامي هم بود، حديث صحيحه مي شد.

* محمّد بن علي بن الحسين في المقنع قال: لا يحرم من الرضاع الّا ما انبت اللحم و شدّ العظم قال: و سئل الصادق عليه السلام هل لذلك حدٌّ؟

فقال: لا يحرم من الرضاع الّا رضاع يوم و ليلة أو خمس عشرة رضعة متواليات لا يفصل بينهنّ. «3»

اين روايت مرسله و به تنهايي حجّت نيست؛ ولي با ضميمۀ روايت قبل، يا عمل مشهور، ضعف سند جبران مي شود.

روايات معارض:
اشاره

در مقابل قول مشهور، چهار طايفه روايت معارض داريم كه همه شاذ و معرض عنها هستند، و بايد از سند و دلالت آنها بحث شود:

طايفۀ اوّل: دو سال كامل شير بخورد.

* … عن الحسن بن حذيفة بن منصور، عن عبيد بن زرارة، عن زرارة، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: سألته عن الرضاع: فقال لا يحرم من الرّضاع الّا ما ارتضعا من ثديٍ واحدٍ حولين كاملين. «4»

از نظر سند: «حسن بن حذيفة بن منصور» مجهول الحال يا بقول بعضي «ضعيفٌ جدّاً» است. پس ضعيف السند است.

از نظر دلالت: اين روايت مشتمل بر چيزي است كه احدي از شيعه و سنّي آن را نگفته است، حتّي تودۀ مردم هم اين را

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 286.

(2) ح 1، باب 2 از ابواب رضاع.

(3) ح 14، باب 2 از ابواب رضاع.

(4) ح 8، باب 5 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 38

نمي پذيرند، پس مضمون آن معرض عنها است و احتمالًا اشتباهي شده و «في» از متن حديث حذف شده است، (في حولين كاملين).

* و باسناده

(اسناد صدوق)

عن عبيد بن زرارة، عن الحلبي، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: لا يحرم من الرضاع الّا ما كان حولين كاملين. «1»

از نظر سند: «عبيد بن زرارة» ثقه است؛ ولي در سند صدوق به عبيد بن زرارة، «حَكَم بن مسكين» وجود دارد كه ضعيف است.

از نظر دلالت: اين روايت نيز مشتمل بر چيزي است كه احدي به آن فتوي نداده و يا بگوييم كه «في» در روايت افتاده است.

29 شرائط الرّضاع (الخامس) … 6/ 8/ 80

طايفۀ دوّم: يك سال كامل شير بخورد

* و باسناده عن العلا بن رزين، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: سألته عن الرضاع؟ فقال: لا يحرم من الرضاع الّا ما ارتضع من ثدي واحد سنة. «2»

از نظر سند: حديث معتبر و صحيحه است.

از نظر دلالت: دلالت حديث خوب است؛

ولي احدي از اصحاب به آن عمل نكرده و معرض عنها است.

* قال: و روي لا يحرم من الرضاع الّا ما ارتضع من ثدي واحد سنة. «3»

اين حديث همان حديث قبلي است كه به صورت مرسله است.

ان قلت: «سَنَةً» درست نيست بلكه «سُنّةً» است، و رضاع بايد مطابق سنّت باشد، يعني عدد يا زمان و ضوابطي كه در باب رضاع است رعايت شود.

قلنا: اين توجيه بعيد به نظر مي رسد چون از نظر تركيبِ عبارت صحيح نيست.

طايفۀ سوّم: پانزده شبانه روز پشت سرهم شير بخورد

* قال

(صدوق)

: و روي لا يحرم من الرضاع الّا رضاع خمسة عشر يوماً و لياليهنّ ليس بينهنّ رضاع. «4»

* … و لا يحرم من الرضاع الّا رضاع خمسة عشر يوماً و لياليهنّ و ليس بينهنّ رضاع. «5»

از نظر سند: اين دو روايت مرسله و احتمالًا يك روايت است.

از نظر دلالت: خوب است.

ان قلت: منظور اين است كه هر شبانه روز يك بار شير بخورد و در كنار آن غذا بخورد، پس پانزده شبانه روز منطبق بر پانزده رضعه مي شود.

قلنا: اين توجيه بعيد است و بهترين راه اين است كه بگوييم احدي طبق آن فتوي نداده، پس معرض عنهاست.

طايفۀ چهارم: سه شبانه روز پشت سرهم شير بخورد

روايتي است كه در فقه الرضا و مستدرك نقل شده و صاحب جواهر هم در صدر بحث اين حديث را نقل كرده است:

و الحدّ الّذي يحرم به الرضاع ممّا عليه عمل العصابة دون كلّ ما روي فانّه مختلف ما انبت اللّحم و قوي العظم، و هو رضاع ثلاثة ايّام متواليات «6».

از نظر سند: اوّلًا، مرسله است، حتّي اگر ما بگوييم تمام فقه الرضا، از امام رضا عليه السلام است، در اين صورت هم، يك حديث مرسل است.

ثانياً: حديث بودن آن مشكوك است.

از جمله مواردي كه مي توان تشخيص داد كه فقه الرضا كتاب فقه يكي از علماء ما است نه اينكه از امام باشد، همين مورد است؛ چون امام هيچ گاه تعبير به «العصابة» به معني اصحاب نمي كند يا عبارت «دون كل ما روي فانّه مختلف» نمي تواند از امام صادر شده باشد.

از نظر دلالت: اين عبارت خوب است.

جمع بندي: معروف و مشهور كه دليل معتبر هم دارد، يك شبانه روز است و چهار گروه معارض حجّت نيستند و اگر هم في

نفسه حجّت باشند، در مقام معارضه ترجيح با مشهور است.

3- عدد:
اشاره

شكّي نيست كه عدد كمتر از ده رضعه و بيشتر از پانزده رضعه نيست و اين اجماعي است. حال كلام در اين است كه كداميك از اين دو (ده يا پانزده) درست است؟

اقوال:

گروهي از فقهاء ده و گروه ديگري، پانزده رضعه را پذيرفته اند.

شهيد ثاني مي فرمايد:

ذهب اكثر المتقدّمين كالمفيد و سلّار و ابن البرّاج و ابي الصلاح و ابن حمزة و من المتأخّرين العلّامة في المختلف و ولده فخر

______________________________

(1) ح 10، باب 5 از ابواب رضاع.

(2) ح 13، باب 2 از ابواب رضاع.

(3) ح 17، باب 2 از ابواب رضاع.

(4) ح 15، باب 2 از ابواب رضاع.

(5) مستدرك، ج 14، ح 1، باب 2 از ابواب رضاع.

(6) فقه الرّضا، ص 234.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 39

المحقّقين و الشّهيد في اللمعة الي انّ المعتبر عشر رضعات و ذهب الشيخ (شيخ طوسي) و المصنّف (محقق در شرايع) و اكثر المتأخّرين الي اعتبار خمس عشرة و كلا القولين لابن ادريس «1».

ابن ادريس در ابتداءِ باب، ده رضعه را انتخاب كرده؛ ولي در باب رضاع، پانزده رضعه را صحيح و اظهر مي داند، و من العجب در اينكه كدام اظهر و اشهر است، اختلاف شده، بعضي ده و بعضي پانزده رضعه را اظهر مي دانند و اين نشان مي دهد كه اختلاف شديد است؛ ولي آنچه كه مسلّم است، بين متأخّرين و معاصرين مشهور پانزده رضعه است، و بين قدماء اختلافي است كه اشهر كدام است، علي كل حال هر دو قائلِ كثير دارد؛ و اينكه صاحب جواهر فرموده «المعركة العظمي» «2» به خاطر همين اختلافات است.

دليل مشهور متأخّرين (15 رضعه):

رواياتي كه پانزده رضعه را در عدد لازم مي داند، دو گروه است:

گروه اوّل: پانزده رضعه را صريحاً مي گويد:

* … قال: قلت لأبي جعفر عليه السلام: هل للرضاع حد يؤخذ به؟ فقال:

لا يحرم الرضاع اقل من يوم و ليلة أو خمس عشرة رضعة متواليات … «3»

از نظر سند: اين

روايت معتبر است.

* محمّد بن علي بن الحسين في المقنع قال: لا يحرم من الرضاع الّا ما انبت اللّحم و شدّ العظم، قال: و سئل الصادق عليه السلام هل لذلك حدٌّ؟

فقال: لا يحرم من الرضاع الّا رضاع يوم و ليلة أو خمس عشرة رضعة متواليات … «4»

از نظر سند: سند معتبري ندارد ولي با ضميمۀ روايت قبلي و عمل اصحاب، ضعف آن جبران مي شود.

گروه دوّم: رواياتي كه ده رضعه را نفي مي كنند، پس حتماً پانزده رضعه را لازم مي دانند، چون غير از اين دو، عددي نداريم:

* … عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: قلت: ما يحرم من الرضاع؟ قال: ما انبت اللحم و شدّ العظم قلت فيحرم عشر رضعات؟ قال: لا … «5»

* … عن عبيد بن زرارة، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: سمعته يقول:

عشر رضعات لا يحرّمن شيئاً. «6»

* … عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: سمعته يقول: عشر رضعات لا تحرّم. «7»

جمع بندي: اين پنج روايت كه بعضي به دلالت مطابقي و بعضي به دلالت التزامي پانزده رضعه را معتبر مي دانند و بعضي صحيح السّند هستند، دلالت بر قول مشهور بين متأخّرين دارد.

30 شرائط الرّضاع (الخامس) … 7/ 8/ 80

ادلّۀ قائلين به كفايت ده رضعه:

قائلين اين قول نيز به رواياتي استناد كرده اند:

* … عن عمر بن يزيد

(در بعضي نسخ عمرو بن يزيد است)

قال:

سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن الغلام يرضع الرضعة و الثنتين فقال:

لا يحرّم، فعدّدت عليه حتي اكملت عشر رضعات، فقال: اذا كانت متفرّقة فلا.

(در اين بين، شير زن ديگري را نخورد) «8»

از نظر سند: مشكل دارد، اگر «عمرو بن يزيد» باشد، مجهول الحال است و اگر «عمر بن يزيد» باشد، بعضي

او را توثيق كرده و بعضي هم تأمّل كرده و توثيق نكرده اند، بنابراين سند محكم نيست.

از نظر دلالت: اين حديث دلالتش بالمفهوم است يعني اگر رضعات متفرّق نباشد، ده رضعه كافي است. دلالت از باب مفهوم، و لو به اندازۀ منطوق صراحت ندارد؛ ولي في حدّ ذاته حجّت است.

* … عن محمّد بن سنان، عن حريز، عن الفضيل بن يسار، عن ابي جعفر عليه السلام قال: لا يحرم من الرضاع الّا المخبورة

(در جواهر و جامع احاديث شيعه «مجبورة» است به اين معنا كه زن را بر شير دادن، مجبور كنند، و اگر «مخبورة» باشد، معناي درست و واضحي ندارد)

أو خادمٌ أو ظِئرٌ

(دايه)

ثم يرضع عشر رضعات يروي الصبي و ينام «9».

از نظر سند: اين روايت مشكل دارد چون در سند آن «محمد بن سنان» است كه وثاقت او مورد اختلاف است.

از نظر دلالت: هرچند از باب منطوق دلالت دارد ولي مشكل دارد چون دو چيز را شرط مي داند:

1- مرضعه بايد از اين سه گروه باشد، در حالي كه يقين داريم هيچ كدام از اينها شرط نيست، حتّي اگر تبرّعاً شير دهد كافي است.

______________________________

(1) مسالك، ج 7، ص 215.

(2) جواهر، ج 29، ص 278.

(3) ح 1، باب 2 از ابواب رضاع.

(4) ح 14، باب 2 از ابواب رضاع.

(5) ح 2، باب 2 از ابواب رضاع.

(6) ح 3، باب 2 از ابواب رضاع.

(7) ح 4، باب 2 از ابواب رضاع.

(8) ح 5، باب 2 از ابواب رضاع.

(9) ح 11، باب 2 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 40

2- بچّه سير شود و بخوابد، در حالي كه خوابيدن شرط محرميّت نيست مگر اينكه بگوييم قيد غالبي است.

* …

عن عبيد بن زرارة، قال: قلت: لأبي عبد اللّه عليه السلام: إنّا اهل بيت كبير فربّما كان الفرح و الحزن الّذي يجتمع فيه الرجال و النساء فربّما استخفّت

(سبك مي شمارد برهنه كردن سرش را)

المرأة أن تكشف رأسها عند الرجل الذي بينها و بينه رضاع و ربّما استخفّ الرجل أن ينظر الي ذلك فما الّذي يحرم من الرضاع؟ فقال: ما انبت اللحم و الدم، فقلت: و ما الذي ينبت اللحم و الدم؟ فقال: كان يقال:

عشر رضعات، قلت: فهل تحرم عشر رضعات؟ فقال: دع ذا و قال: ما يحرم من النسب فهو يحرم من الرضاع «1».

از نظر سند: نسبتاً خوب است.

از نظر دلالت: اين روايت بر پانزده و يا ده رضعه دلالت ندارد، و ظاهراً در مقام تقيّه است، بنابراين نمي توانيم از آن استفاده كنيم.

* … عن هارون بن مسلم عن مسعدة، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال:

لا يحرم من الرضاع الّا ما شدّ العظم و انبت اللحم فامّا الرضعة و الرضعتان و الثلاث حتّي بلغ عشراً اذا كنّ متفرّقات فلا بأس. «2»

از نظر سند: اگر «مسعدة بن زياد» باشد خوب است و اگر «مسعدة بن صدقة» باشد مجهول الحال است و در اينجا، مراد «مسعدة بن صدقة» است.

از نظر دلالت: اين روايت هم بالمفهوم دلالت دارد.

* … عن علي بن يعقوب، عن محمّد بن مسلم، عن عبيد بن زرارة، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: سألته عن الرضاع ما ادني ما يحرم منه؟

قال: ما ينبت اللحم و الدم، ثمّ قال: أ تريٰ واحدة تنبته؟ فقلت: اثنتان اصلحك اللّه فقال: لا فلم ازل أعد عليه حتي بلغت عشر رضعات. «3»

از نظر سند: در سند «علي بن

يعقوب»، مجهول الحال است.

از نظر دلالت: روايت قطع شده و دنباله ندارد كه بعد از رسيدن به ده، امام چه فرمودند؟

جمع بندي:

از اين روايات، سه روايت دلالت نداشت و دو روايت هم كه دلالت داشت، آن هم بالمفهوم، ضعيف السند بود.

مقايسۀ ادلّۀ دو قول:

در مقايسۀ اين دو دسته روايات (15 رضعه و 10 رضعه)، ترجيح با روايات پانزده رضعه است. چون:

اوّلًا: با صراحت ده رضعه را نفي مي كنند.

ثانياً: با صراحت پانزده رضعه را لازم مي دانند.

ثالثاً: روايات صحيحه در بين آنها بيشتر است، به خصوص كه متأخّرين هم پانزده رضعه را لازم مي دانند.

در صورت شك، اصل چه اقتضا مي كند؟ آيا اصالة الحليّة است يا عمومات «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»؟

اگر عمومات را در مقام بيان ندانيم اصل حليّت و قدر متيقّن پانزده رضعه است، امّا اگر گفتيم عمومات در مقام بيان است، ده رضعه كافي است؛ ولي بعيد است كه عمومات در مقام بيان باشد، پس ما هستيم و اصالة الحليّة كه پانزده رضعه را لازم مي داند و در صورت ترجيح بين اين دو قول، ترجيح با پانزده رضعه، و اگر قائل به تخيير باشيم، بازهم پانزده رضعه را اختيار مي كنيم.

31 شرائط الرّضاع (الخامس) … 8/ 8/ 80

مقام چهارم: رتبۀ معيارهاي سه گانه
اشاره

ما اثر، زمان و عدد را پذيرفتيم، اكنون بحث در اين است كه آيا اينها هر كدام برأسه اصل هستند و يا بعضي اصل و بعضي فرع مي باشند؟ اگر گفتيم هر يك اصل است، در اين صورت، اگر يكي از آن ها حاصل شود، براي محرميّت كافي است و لو علم داشته باشيم كه بقيّه حاصل نشده است، به عنوان مثال يقين داريم «يوم و ليلة» شير خورده؛ ولي نه وزني اضافه كرده (اثر) و نه پانزده مرتبه شير خورده (عدد)، در اين صورت كافي است، چون هر يك اصل است و مستقلًا كفايت مي كند. امّا اگر گفتيم يكي اصل (مثلًا عدد) و بقيّه (اثر، زمان) فرع هستند، در اينجا

اگر يقين كنيم كه وزنش اضافه شده؛ ولي چون پانزده بار حاصل نشده، اثر ندارد.

اقوال:
اشاره

در مسأله سه قول داريم:

قول اوّل: كلّها اصولٌ برأسه.

مرحوم شهيد ثاني مي فرمايد:

و يظهر من المصنّف و الاكثر، انّ هذه الثّلاثة اصول برأسها «4»، چون گفته اند «يحصل المحرميّة بهذا أو بهذا»، «أو بهذا» ظاهرش اين است كه هركدام اصل است و اگر يكي اصل بود بايد گفته مي شد.

قول دوّم: انّ الاصل هو العدد و الباقيان انّما يعتبران عند عدم انضباطه

حكاه في المسالك عن الشيخ.

______________________________

(1) ح 18، باب 2 از ابواب رضاع.

(2) ح 19، باب 2 از ابواب رضاع.

(3) ح 21، باب 2 از ابواب رضاع.

(4) مسالك، ج 7، ص 222.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 41

قول سوّم: انّ الاصل هو الاثر و الباقيان امارة عليه،

پس اگر يقين داشته باشيم كه انبات لحم و شدّ عظم نشده، هر عددي باشد، كافي نيست. (قول كاشف اللّثام «1»). به نظر ما اين قول اقوي است.

دليل: روايات:
اشاره

دليل ما دو طائفه روايت است.

طايفۀ اوّل: رواياتي كه ظاهرشان حصر است
اشاره

و مي فرمايد بايد انبات لحم و شد عظم حاصل شود تا حرمت بيايد، از ضميمۀ اين روايتها به رواياتي كه عدد و زمان را معتبر مي داند، به دلالت التزامي استفاده مي كنيم كه اثر، اصل و دو كميّت ديگر اماره هستند.

* … عن حمّاد بن عثمان، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: لا يحرم من الرضاع الّا ما انبت اللّحم و الدّم. «2»

* … عن عبد اللّه بن سنان قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السلام يقول:

لا يحرم من الرّضاع الّا ما انبت اللّحم و شدّ العظم. «3»

* … عن مسعدة بن زياد العبدي، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: لا يحرم من الرّضاع الّا ما شدّ العظم و انبت اللّحم … «4»

. در رجال سه «مسعدة» داريم كه محلّ ابتلاء است:

1- مسعدة بن زياد رَبْعي. 2- مسعدة بن زياد عبدي. 3- مسعدة بن صدقة. «هارون بن مسلم» از هر سه نفر نقل مي كند و نمي توان براي تشخيص، او را مرجّح قرار داد. «مسعدة بن صدقة» مجهول الحال است و روايت هم زياد دارد (نزديك به 140 روايت). البتّه مسعدة بن صدقة در اسناد كامل الزّيارات هم واقع شده كه مرحوم آقاي خوئي (ره) تمام اين افراد را كه در اسناد كامل الزيارات است در برهه اي از زمان، ثقه مي داند؛ ولي در اواخر عمرشان از اين حرف برگشتند و شهادت كامل الزيارات، در مورد ثقه بودن روات آن را نپذيرفتند. كما اينكه شيخ صدوق هم در ابتداء من لا يحضر ادّعا كرده كه از ثقات نقل مي كند؛ ولي مي بينيم از ضعاف هم نقل كرده، پس توثيق در كامل

الزيارات و يا در من لا يحضر، دليل بر ثقه بودن راوي نيست.

اگر «مسعدة بن زياد ربعي» با «مسعدة بن زياد عبدي» يكي باشد، چون «ربعي» ثقه است «عبدي» هم ثقه خواهد بود. بعضي شهادت داده اند كه اين دو، يك نفر هستند، بعضي هم فقط ربعي را نوشته اند، بنابراين مردّد است كه ثقه باشد. مرحوم صاحب وسائل هم كه عبدي را ثقه دانسته، به اين جهت است كه عبدي را با ربعي يكسان دانسته است، پس اين سند جاي بحث دارد.

* … عن مسعدة، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: لا يحرم من الرّضاع الّا ما شدّ العظم و انبت اللّحم … «5»

(احتمال دارد كه «مسعدة» همان «مسعدة بن زياد عبدي» باشد چون دو روايت مثل هم هستند).

روايات معارض:

در مقابل، رواياتي داريم كه مي گويد اصل «عدد» است:

* … عن زياد بن سوقة قال: قلت لأبي جعفر عليه السلام هل للرضاع حد يؤخذ به؟ فقال: لا يحرّم الرضاع اقل من يوم و ليلة أو خمس عشرة رضعة متواليات … «6»

(پس معلوم مي شود كه اثر اماره بر زمان و عدد است).

* قال

(صدوق)

: و روي لا يحرم من الرضاع الّا رضاع خمسة عشر يوماً و لياليهنّ ليس بينهنّ رضاع. «7»

(بنابراين كه پانزده روز را به معني پانزده رضعه بدانيم كه ما اين توجيه را نپذيرفتيم)

در مقام تعارض چه كنيم؟

جمع دلالي اين است كه حصر را اضافي بدانيم (مثلًا اگر كسي بگويد فقط با زيد دوستي كن. فقط با عمرو دوستي كن، حصر اضافي است، يعني فقط با اين دو رفاقت كن) پس در اينجا ناچاريم حصر مطلق را حمل بر حصر اضافي كنيم كه در اين صورت

هر سه اصل هستند.

طايفۀ دوّم: صراحتاً مي گويد كه اصل «اثر» و بقيّه اماره هستند:
اشاره

* … عن علي بن رئاب، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: قلت: ما يحرم من الرضاع؟ قال: ما انبت اللّحم و شدّ العظم، قلت: فيحرّم عشر رضعات؟ قال: لا لأنّه لا تنبت اللّحم و لا تشدّ العظم عشر رضعات. «8»

پس اگر پانزده رضعه يا زمان را مي گوييم، به خاطر اين است كه معيار واقعي اثر است.

* … قال: لا يحرم من الرضاع الّا ما انبت اللحم و شدّ العظم قال: و سئل الصّادق عليه السلام هل لذلك

(انبات لحم و شدّ عظم)

حد؟ فقال:

لا يحرم من الرضاع الّا رضاع يوم و ليلة أو خمس عشرة رضعة متواليات … «9»

* … عن عبيد بن زرارة قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السلام: انّا اهل بيت كبير … فما الّذي يحرم من الرّضاع؟ فقال: ما انبت اللّحم و الدّم، فقلت:

______________________________

(1) كشف اللّثام، ج 7، ص 134.

(2) ح 1، باب 3 از ابواب رضاع.

(3) ح 2، باب 3 از ابواب رضاع.

(4) ح 9، باب 2 از ابواب رضاع.

(5) ح 19، باب 2 از ابواب رضاع.

(6) ح 1، باب 2 از ابواب رضاع.

(7) ح 15، باب 2 از ابواب رضاع.

(8) ح 2، باب 2 از ابواب رضاع.

(9) ح 14، باب 2 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 42

و ما الّذي ينبت اللّحم و الدّم؟ فقال: كان يقال عشر رضعات … «1»

روايت، عدد را قرينه براي اثر قرار داده است نه اينكه عدد اصل مستقل باشد، اگر چه روايت در مقام تقيّه است.

* … عن عبيد بن زرارة، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: سألته عن الرّضاع ما ادني ما يحرم منه؟ قال: ما

ينبت اللحم و الدم ثم قال: أ تريٰ واحدة تنبته فقلت: اثنتان اصلحك اللّه؟ فقال: لا، فلم ازل اعدّ عليه حتّي بلغت عشر رضعات. «2»

* … عن عبد اللّه بن سنان، عن ابي الحسن عليه السلام قال: قلت له: يحرم من الرضاع الرضعة و الرضعتان و الثلاثة؟ قال: لا الّا ما اشتدّ عليه العظم و نبت اللحم. «3»

32 شرائط الرّضاع (الخامس) … 9/ 8/ 80

مؤيّد:

اگر انسان در فلسفۀ حكم رضاع دقّت كند، بايد اثر را اصل بداند، زيرا فلسفۀ حكم رضاع اين است كه گوشت و پوست و استخوان مرتضع از شير مادر رضاعي روئيده و مثل بچّه هاي خود او شده است و در واقع برادر و خواهر بودن بخاطر تشابه جسماني است و تشابه جسماني وقتي حاصل است كه انبات لحم و شدّ عظم حاصل شود، مخصوصاً در مورد روايت

«الرضاع لحمة كلحمة النسب»

كه در منابع فقه و اصول آمده بود، گفتيم

«لحمة»

دو معني دارد:

1- قرابت و خويشاوندي. 2- نخ هاي افقي پارچه (پود).

بنابراين انسانها به وسيلۀ لحمۀ رضاع به هم پيوند مي خورند و معنايش اين است كه بايد يك اثر جسماني باشد تا به هم پيوند بخورند و رضاع يك اثر معنوي نيست.

مقام پنجم: آيا معيارهاي سه گانه با هم هماهنگي دارند؟

بسيار بعيد به نظر مي رسد كه شارع سه امر دور از هم را ملاك يك چيز قرار دهد، و لا بد بين اينها تقاربي هست.

ان قلت: بين زمان و عدد چه تقاربي است؟

قلنا: تقارب هست چون بچّه در شبانه روز پانزده مرتبه شير مي خورد و اگر هم تقارب نداشته باشند، بخاطر اين است كه در «يوم و ليلة» نبايد در اثناء غذا بخورد؛ ولي در عدد، مي تواند در اثناء غذا بخورد؛ ولي به هر حال يك شبانه روز شير خوردن بدون غذا خوردن با پانزده مرتبه شير خوردن كه بين آن، غذا هم مي خورد، در اثر، تقارب و تناسب دارد.

ان قلت: اين دو (زمان و عدد) با انبات لحم و شدّ عظم چه تقاربي دارند؟

قلنا: نموّ بچّۀ شيرخوار سريع است و نبايد او را با انسانهاي بزرگ مقايسه كرد. پس بعيد نيست كه در يك شبانه روز،

انبات لحم و شدّ عظم حاصل شود.

مقام ششم: اثر از كجا فهميده شود؟

اثر يك امر خفي است. پس از كجا فهميده شود؟ صاحب جواهر مي فرمايد دو راه دارد.

1- رجوع به عرف عام: گاهي اثر حسّي است و موضوع ظاهر است، در اينجا احتياج به مراجعۀ به اهل خبره نيست، مثلًا مدّت طولاني بچّه اي شير مرضعه خورده، امّا در وسطِ آن، شيرِ مادرش را هم خورده است، در اين مدّت به انبات لحم و اشتداد عظم يقين داريم و اثر حاصل است، و لو عدد و زمان درست نشده است، و ما به آن قناعت مي كنيم.

2- رجوع به اهل خبره: گاهي اثر حسّي نيست، يعني در موضوعاتي كه خفي هستند، براي آگاهي از آن نياز به اهل خبره است و در رجوع به اهل خبره بايد شرائط شهادت جمع باشد (ايمان، عدالت و عدد).

ولي ما معتقديم كه براي اثبات موضوعات، نه تعدّد شرط است و نه ايمان، بلكه وثاقت كافي است، چون سيرۀ عقلاء در باب موضوعات بر اين جاري است و شارع هم سيرۀ عقلاء را امضاء كرده است و دو شرط عدد و ايمان مربوط به مقام تنازع و شهادت نزد قاضي است.

ان قلت: بعضي از روايات مي گويد اثر وقتي حاصل مي شود كه عشره يا خمس عشره رضعات متواليات باشد، كه توالي را اماره بر اثر مي داند، آيا اين احاديث با كلام صاحب جواهر تعارض دارند؟

آيا چنين اثري به درد ما مي خورد؟

قلنا: روايت براي جايي است كه بخواهيم از عدد پي به اثر ببريم؛ ولي اگر بالوجدان پي به اثر ببريم، (مثلًا سه ماه است شير مي خورد و لو شرائط عدد و زمان را ندارد) روايت نفي اثر نمي كند

و اين شرائط لازم نيست.

______________________________

(1) ح 18، باب 2 از ابواب رضاع.

(2) ح 21، باب 2 از ابواب رضاع.

(3) ح 23، باب 2 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 43

[مسألة 3: المعتبر في انبات اللحم و شدّ العظم استقلال الرضاع في حصولها علي وجه ينسبان اليه]
اشاره

33 مسئلۀ 3 (المعتبر في انبات اللّحم … ) … 3/ 10/ 80

مسألة 3: المعتبر في انبات اللحم و شدّ العظم استقلال الرضاع في حصولها علي وجه ينسبان اليه، فلو فرض ضمّ السّكر و نحوه اليه علي نحو ينسبان اليهما اشكل ثبوت التّحريم، كما انّ المدار هو الانبات و الشدّ المعتدّ به منهما (اثر به دقّت عقلي فايده اي ندارد بلكه بايد محسوس عرفي شود)

علي نحوٍ مبان يصدقان عرفاً، و لا يكفي حصولهما بالدّقّة العقليّة، و اذا شك في حصولهما بهذه المرتبة أو استقلال الرضاع في حصولهما يرجع الي التقديرين الآخرين (عدد و زمان).

اين مسأله داراي دو فرع است:

فرع اوّل: استقلال رضاع در حصول انبات لحم و شدّ عظم يكي از معيارهاي سه گانه در حصول رضاع شدّ عظم و انبات لحم بر اثر شير خوردن است

كه در بعضي از روايات انبات لحم و دم ذكر شده است.

كمتر كسي از علماء متعرّض به اين مسأله شده اند؛ ولي مرحوم صاحب جواهر «1» اشاره اي به اين مسأله دارد. مرحوم محقق سبزواري هم اين مسأله را عنوان كرده و مي فرمايد:

اجماعاً و نصوصاً. «2»

اين چه اجماعي است كه كمتر كسي متعرض آن شده است، شايد ايشان ظاهر كلام اصحاب را گرفته اند.

از نظر روايات هم نص خاصي نداريم بلكه همان اطلاقات است كه نمونه اي از آن در باب 3 از ابواب ما يحرم من الرضاع آمده است

(لا يحرم من الرضاع الا ما انبت اللحم و شد العظم)

كه ظاهر در استقلال است (شير خوردن موجب انبات لحم است نه چيز ديگري در كنار شير).

به عبارت ديگر هر فعلي را كه به فاعلي نسبت مي دهيم ظهور در استقلال دارد و اگر همراه آن چيز ديگري شريك باشد بايد در عبارت بيايد، و الّا كافي نيست، حتّي اگر شك كنيم كه استقلال شرط است يا نه، بازهم بايد بگوييم شرط است

(اصل عدم حرمت است الّا عند الاستقلال).

نكته: تعبير امام اين بود كه اگر استقلال نباشد مشكل مي شود

(فلو فرض ضمّ السكر … اشكل ثبوت التحريم)، ايشان تعبير به «لا يحرم» ندارد، و از اينجا احتمال مي دهيم كه اين مسأله قابل مناقشه باشد، كه اگر معلولي استناد به دو علّت داشته باشد و معلول مركّب باشد مقداري از آن مستند به يك علّت و مقدار ديگر مستند به علّت ديگر خواهد بود، مثلًا لوله هاي مختلفي به حوض آبي داخل مي شود وقتي آب يك متر بالا آمد آيا نمي توان گفت كه هر كدام از اين لوله ها باعث شده كه يك وجب آب بالا بيايد و يا كسي كه غذايش نان و برنج است، اگر بعد از مدّتي وزن او اضافه شد، آيا نمي توان گفت كه مقداري از اضافه وزن او براي برنج و مقداري براي نان است.

در ما نحن فيه بچه اي كه در شبانه روز چند وعده غذا و شير مي خورد و بعد از يك ماه اضافه وزن پيدا مي كند، مي توان گفت شير موجب انبات لحم شده كما اينكه غذا نيز موجب آن شده است.

قاعده: در جايي كه معلول بسيط باشد و دو يا سه علّت داشته باشد استناد مستقل مشكل است و امّا اگر معلول، ذات اجزاء باشد مي تواند بخشي از معلول به يك علّت و بخشي به علّت ديگر استناد پيدا كند.

نتيجه: ما استقلالي را كه در عبارت تحرير و جواهر و مهذّب است قبول نداريم، پس اگر به مقدار معتدّ بهي باشد كه هر يك از دو سبب تأثير مي كند استناد صحيح است و لو استقلالي هم در كار نبوده است (شبيه اين مسأله در

باب ديات هم وجود دارد).

فرع دوّم: اثر بايد عرفي و محسوس باشد تأثير سه گونه است:
1- تأثير عقلي:

اگر معيار دقّت عقلي باشد، هر يك قطرۀ شير هم اثر دارد، چون اگر يك قطره اثر نداشته باشد قطرۀ دوّم و سوّم هم اثر نخواهد داشت، كه در اين صورت نبايد هيچ حدّي براي رضاع قائل شويم.

2- اثر عرفيِ غير محسوس:

مثلًا در بعضي از روايات داريم كه

«عشر رضعات لا يكفي»

كه در اينجا اثر عرفي وجود دارد ولي شارع آن را كافي نمي داند چون محسوس نيست.

3- اثر عرفيِ محسوس:

يعني به اندازه اي شير بخورد كه اثر انبات لحم و شد عظم محسوس باشد.

كداميك از اينها لازم است؟ عبارت متن تحرير اين بود كه بايد اثر عرفي و محسوس باشد.

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 274.

(2). مهذّب الاحكام، ج 25، ص 23.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 44

مرحوم سبزواري مي فرمايد:

و لا يكفي حصولهما بالدقّة العقليّة للاصل بعد عدم ابتناء الاحكام الشرعية عليها (علي الدقّة العقليّة). «1»

صاحب جواهر مي فرمايد:

بايد ظهور اثر، براي اهل خبره حسّي باشد، لِأنّ الاكتفاء بمطلق التأثير يقتضي فساد التحديد (چون يك قطره هم اثر دارد پس رضاع هيچ حدّي ندارد)، فانّه (اثر عقلي) لا يزيد علي اعتبار اصل الرضاع … و لوقوع التصريح في النصوص بعدم حصول الانبات و الاشتداد بالرضعة فما فوقها الي العشر (تأثير عرفي غير محسوس كافي نيست)، بل بانتفائهما فيها (عشر رضعات) كما ستعرفه فمع ملاحظة الجمع بين النصوص و الفتاوي يعلم كون المراد مرتبةً خاصّةً من الانبات و الاشتداد لا مطلق التأثير كما هو واضح. «2»

ان قلت: راه پيدا كردن چنين تأثيرِ عرفيِ محسوس چيست؟

اهل خبره چگونه مي فهمند؟

قلنا: از طريق وزن كردن كه در اين صورت غير اهل خبره هم مي فهمند و با وجود وسائل اندازه گيري امروزي، كمترين افزايش وزن هم محسوس و عرفي است.

نتيجه: اگر در استقلال و عدم آن شك كنيم، يعني شك داريم كه به اين بچّه غذاي ديگري هم داده اند يا نه، در صورتي كه استقلال را شرط ندانيم كه نمي دانيم، اگر به مقدار معتد به شير خورده باشد، محرميّت

حاصل است، ولي اگر استقلال را شرط دانستيم، در اين صورت اصل عدم محرميّت است، مگر اينكه سراغ زمان يا عدد برويم. و امّا اگر شك كنيم كه اين اثر محسوس است يا نه، مثلًا ترازويي براي اندازه گيري وزن نداريم و هر كسي چيزي مي گويد و مشكوك شد اصل اين است كه آن حد حاصل نشده پس محرميّت هم حاصل نشده است، مگر اينكه يكي از آن دو معيار ديگر (زمان و عدد) حاصل شود.

[مسألة 4: يعتبر في التقدير بالزمان أن يكون غذاؤه في اليوم و الليلة منحصراً باللبن]
اشاره

34 مسئلۀ 4 (المعتبر في التقدير بالزمان) … 4/ 10/ 80

مسألة 4: يعتبر في التقدير بالزمان أن يكون غذاؤه في اليوم و الليلة منحصراً باللبن، و لا يقدح شرب الماء للعطش و لا ما يأكل أو يشرب دواء إن لم يخرج ذلك عن المتعارف و الظاهر كفاية التلفيق في التقدير بالزمان لو ابتدأ بالرضاع في اثناء الليل أو النهار.

عنوان مسأله:
اشاره

در اين مسأله بحث در شرائط زمان (يكي از معيارهاي سه گانۀ رضاع) است. امام (ره) دو فرع را در ضمن آن بيان مي كنند.

فرع اوّل: بايد غذاي بچّه در اين شبانه روز منحصر به شير باشد
اشاره

و اگر غذاي ديگري ضميمه شد فائده اي ندارد؛ ولي اگر آب، دواء يا يك غذاي كمي بخورد، منافاتي با يك شبانه روز شير دادن ندارد.

عدّۀ قليلي متعرّض اين مسأله شده اند. شهيد ثاني مي فرمايد:

فإنّ المعتبر في رضاع اليوم و الليلة كون مجموع غذاء الولد في ذلك الوقت من اللبن بحيث كلّما احتاج اليه يجده. «3»

صاحب جواهر «4» هم عبارتي شبيه عبارت مسالك را دارد.

مرحوم صاحب رياض هم مي فرمايد:

و أن لا يفصل بين الرضعات برضاع غير المرضعة و المأكول و المشروب في الزّمانيّة خاصّة دون العدديّة «5»

ادلّه:
اشاره

مسأله نصّ خاصي ندارد و به دلائل ديگري تمسّك جسته اند.

1- اجماع:

مهذّب الاحكام در اينجا ادّعاي اجماع مي كند و يك دليل را اجماع مي داند در حالي كه بسياري از فقها متعرّض آن نشده اند، علاوه بر اين در اين مسأله كه ادلّۀ ديگري هم وجود دارد، اجماع مدركي خواهد بود و حجّت نيست.

2- ظواهر روايات:

عمده دليل استدلال به ظواهر رواياتي است كه اين معيار را بيان كرده اند كه دو روايت هم بيشتر نبود.

* … قال: قلت لأبي جعفر عليه السلام هل للرضاع حدٌ يؤخذ به؟ فقال:

لا يحرّم الرضاع أقل من يوم و ليلة … «6»

حديث ديگر «7» هم به همين مضمون است و ظاهر اين دو حديث اين است كه در «يوم و ليله» فقط رضاع از شير اين زن باشد و هر بار كه گرسنه شد شير اين زن را بخورد؛ و الّا اگر مقداري رضاع و مقداري غذاي ديگر باشد «يوم و ليلة» نمي شود. ظهور اين حديث خوب است، چون اگر غير از اين باشد اقل من «يوم و ليلة» مي شود، چرا كه مقداري از نيازش از غير رضاع حاصل شده است.

اينكه امام (ره) مي فرمايند اگر يك چيز جزئي، آب و دواء غير

______________________________

(1). مهذّب الاحكام، ج 25، ص 24.

(2) جواهر، ج 29، ص 274.

(3) مسالك، ج 7، ص 224.

(4) جواهر، ج 29، ص 289.

(5) رياض، ج 10، ص 143.

(6) ح 1، باب 2 از ابواب رضاع.

(7) ح 14، باب 2 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 45

از شير بخورد اشكال ندارد، عرف هم همين را مي گويد چون تغذيۀ كودك با شير اين زن حاصل شده است و در عرف معمول است و منافاتي با تغذيه از شير مادر ندارد؛ و آب و دواء و يك

مقدار جزئي از غذا را تغذيه نمي گويند، پس ظاهر روايت شامل اين موارد هم مي شود و هيچ دليلي جزء صدق عرفيِ يوم و ليلة نداريم كه در حديث هم وارد شده است و اگر بر فرض هم اجماعي (اجماع مدركي) باشد، مستند به همين دليل است.

مرحوم محقّق سبزواري تعبيري دارد و مي فرمايد:

و أن المناط الغذاء الواصل الي الجوف و لا يصدق ذلك في الماء و الدواء. «1»

ظاهر تعبير اين است كه اينها به جوف نمي رسد؛ ولي عبارت نارسايي دارد، چون به جوف رسيدن در اينها وجود دارد.

فرع دوّم: آيا مراد از شبانه روز، يك شبانه روز كامل، يعني از طلوع فجر تا طلوع فجر روز بعد يا از طلوع شمس تا طلوع شمس روز بعد است، يا تلفيقي هم جايز است؟

يعني مثلًا از ظهر امروز تا ظهر فردا، امام (ره) مي فرمايد: ظاهراً تلفيقي هم كفايت مي كند.

مسئلۀ تلفيق مسئله اي است كه در سراسر فقه با آن سر و كار داريم و در هر جا سخن از ايام و يا «يوم و ليله» است اين مسأله جاري است، مثلًا در قصدِ اقامت ده روز آيا ده روز تلفيقي مراد است يا از اوّل روز و يا در مسئلۀ حيض كه اقلّ آن سه روز و اكثر آن ده روز است و يا حدّ اقل طهر و فاصلۀ بين دو حيض ده روز است آيا تلفيقي مراد است يا از اوّل روز؟

در اينجا نيز نصّ خاصّي نداريم جز ظاهر اطلاقات و انصاف اين است كه ظاهر اينها اعم از تلفيقي و غير تلفيقي است، بخصوص كه غير تلفيقي نادر است (مثلًا ساعت بگذاريم در اوّل طلوع فجر شير بدهيم) و عمومات نمي تواند ناظر به فرد نادر باشد و هكذا در مورد مسافر و حائض، پس عرف 24 ساعت را مي فهمد و حتماً نبايد از ابتداء روز باشد، بله در اعتكاف تلفيقي

نيست چون سه روز، روزه دارد و لذا از اوّل طلوع فجر شروع مي شود و شرط آن شبانه روز نيست چون در روز سوّم با غروب خورشيد تمام مي شود.

البتّه بحثي در باب «عشرة ايام» و «ثلاثة ايام» هست كه مي گويند ليلۀ آخر جزء نيست چون مراد از يوم، بياض يوم است پس شبهاي وسط جزء است ولي ليلۀ آخر جزء نيست، امّا در ما نحن فيه چون تعبير «يوم و ليلة» دارد، نمي توانيم بگوييم ليلة خارج است. پس در تمام ابواب فقه تلفيق كافي است.

[مسألة 5: يعتبر في التّقدير بالعدد امور:]
اشاره

35 مسئلۀ 5 (المعتبر في التقدير بالعدد) … 5/ 10/ 80

مسألة 5: يعتبر في التّقدير بالعدد امور: منها- كمال الرضعة بأن يروي الصبي و يصدر من قبل نفسه، و لا تحسب الرضعة الناقصة و لا تضم الناقصات بعضها ببعض بأن تحسب رضعتان ناقصتان أو ثلاث رضعات ناقصات مثلًا واحدة، نعم لو التقم الصبي الثدي ثم رفضه لا بقصد الاعراض بأن كان للتنفس أو الالتفات الي ملاعب أو الانتقال من ثدي الي آخر أو غير ذلك كان الكلّ رضعة واحدة.

و منها- توالي الرضعات بأن لا يفصل بينها رضاع امرأة اخري رضاعاً تامّاً كاملًا علي الاقويٰ و مطلقاً علي الاحوط، نعم لا يقدح القليل جداً، و لا يقدح في التوالي تخلّل غير الرضاع من المأكول و المشروب و ان تغدي به.

و منها- أن يكون كمال العدد من امرأة واحدة، فلو ارتضع بعض الرضعات من امرأة و اكملها من امرأة اخري لم ينشر الحرمة و إن اتّحد الفحل، فلا تكون واحدة من المرضعتين أما للمرتضع و لا الفحل ابا له.

و منها- اتّحاد الفحل بأن يكون تمام العدد من لبن فحل واحد، و لا

يكفي اتحاد المرضعة، فلو أرضعت امرأة من لبن فحل ثمان رضعات ثم طلّقها الفحل و تزوّجت بآخر و حملت منه ثمّ أرضعت ذلك الطفل من لبن الفحل الثاني تكملة العدد من دون تخلّل رضاع امرأة أخري في البين بأن يتغذي الولد في هذه المدّة المتخللة بالمأكول و المشروب لم ينشر الحرمة.

عنوان مسأله:
اشاره

اين مسأله در مورد شرائط عدد است:

شرط اوّل: كمال الرضعة

پانزده بار و هر بار به طور كامل، يعني اختياراً پستان را رها كند بدون بازگشت به آن و رضعۀ ناقص در وسط حساب نمي شود.

شرط دوّم: توالي الرضعات

زن ديگري در بين رضعات شير ندهد؛ ولي غذا خوردن اشكال ندارد، مثلًا پنج بار شير خورد و دو ماه در وسط با شير گاو تغذيه شد و دوباره از همان زن شير خورد توالي حاصل است.

شرط سوّم: كمال العدد من امرأة واحدة

اين شرط ناظر به جايي است كه فحل واحد است ولي نصف

______________________________

(1) مهذّب، ج 25، ص 24.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 46

عدد را يكي از زوجات و بقيّه را زوجۀ ديگرِ فحل شير مي دهد كه اين كافي نيست بلكه لازم است كه كمال عدد از يك زن باشد.

شرط چهارم: اتّحاد الفحل

يعني شير مال يك شوهر باشد مثلًا اگر از شير شوهر اوّل، پنج بار شير داد، و بعد از طلاق، شوهر كرده و باردار شد، و با شير شوهر دوّم، همان بچّه را كه در اين مدت غذا مي خورد، شير داد، كافي نيست چون اتّحاد فحل ندارد.

اقوال در شرط اوّل (كمال الرّضعة):
اشاره

مرحوم صاحب جواهر مسأله را اجماعي مي داند و مي فرمايد:

بلا خلافٍ اجده فيه بيننا. «1»

مرحوم سبزواري ادّعاي اجماع مي كند و مي فرمايد:

مضافاً الي الاجماع. «2»

شهيد ثاني در مسالك «3» تبعاً للمحقّق اصل مسأله را بدون ذكر اجماع، متعرّض شده است.

صاحب رياض هم عبارتي دارد كه از آن اجماع فهميده مي شود، چون يكي از احاديث باب را نقل كرده و مي فرمايد:

المنجبر قصور اسانيدها بعمل طائفه. «4»

بنابراين به نظر مي رسد كه مسأله مخالف شناخته شده اي از اصحاب ما ندارد ولي از اهل سنّت مخالف دارد.

ادلّه:
1- اجماع:

بعضي به اجماع تمسّك كرده اند،

قلنا: مسئله اي كه غير از اجماع دليل ديگري داشته باشد، آن اجماع مدركي است و ممكن است مدرك مجمعين همان ادلۀ ديگر باشد، پس تمسك به اجماع به عنوان دليل، قابل قبول نيست و فقط مؤيّد است.

2- اصل (اصالة عدم محرميّت):

محرميّت بايد ثابت شود و تا ثابت نشود نكاح هر شخصي با شخص ديگر حلال است، در ما نحن فيه نمي دانيم كه آيا پانزده مرتبۀ ناقص هم محرميّت مي آورد يا بايد كامل باشد؟ وقتي شك كرديم اصل عدم محرميّت است. پس حرمت ازدواج بايد ثابت شود و اگر ثابت نشود اصل حليّت است.

قلنا: اين دليل، اصل عملي است و وقتي سراغ آن مي رويم كه دليل اجتهادي نداشته باشيم.

3- ظهور رواياتي كه عدد را بيان كرده است (بهترين دليل):

رواياتي داريم كه مي فرمايد:

لا يحرم الرضاع اقل من يوم و ليلة أو خمس عشرة رضعه متواليات. «5»

ظاهر اين احاديث به حسب تبادر اين است كه «خمس عشرة كاملة» لازم است؛ زيرا در تمام فقه، عددهايي كه گفته مي شود، معدود آن منصرف به كامل است.

4- روايات خاصّه:

سه روايت داريم كه به آنها استدلال شده، سند دو روايت صحيح و يكي ضعيف است؛ ولي فقهاء از اين روايات با نظر مسامحه اي رد شده اند كه به نظر ما مشكل دلالي دارد.

* … عن ابن ابي يعفور، قال: سألته

(ابن ابي يعفور از بزرگان است و حتماً از امام سؤال كرده)

عمّا يحرم من الرضاع قال: اذا رضع حتّي يمتلي بطنه فانّ ذلك ينبت اللّحم و الدم و ذلك الّذي يحرّم. «6»

* … عن محمّد بن ابي عمير، عن بعض اصحابنا، رواه عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: الرضاع الّذي ينبت اللّحم و الدم هو الذي يرضع حتّي يتضلّع و يتملّي و ينتهي نفسه. «7»

قلنا: اين دو حديث سنداً معتبر؛ ولي دلالتاً دو اشكال دارد:

1- اين دو حديث در مورد اثر است و كاري با عدد ندارد و بحث ما در اثر نيست. البتّه اين اشكال قابل جواب است به اينكه وقتي كمال در اثر معتبر باشد، به طريق اولي در عدد معتبر است، چرا كه اثر كاري با تعداد رضعات ندارد.

2- مضمون اين دو حديث خلاف اجماع است چون احدي در باب اثر قائل به كمال رضعه نشده است، همچنين خلاف وجدان است چون اگر به مدت چند ماه بچه بطور ناقص شير بخورد قطعاً انبات لحم دارد؛ در حالي كه روايت مي گويد انبات لحم نمي شود، مگر اينكه گفته شود

اين دليل است بر ناظر بودن روايت بعدد، نه اثر؛ ولي به هر حال اين دليل براي ما قابل قبول نيست.

* … عن الفضيل بن يسار

(ثقه است؛ ولي در سند «محمّد بن سنان» است كه محلّ بحث است و ما او را ثقه نمي دانيم)

عن ابي جعفر عليه السلام قال: لا يحرم من الرضاع إلّا المخبورة

(مجبورة صحيح

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 288.

(2) مهذّب، ج 25، ص 25.

(3) مسالك، ج 7، ص 224.

(4) ج 10، ص 140، چاپ جامعۀ مدرّسين.

(5) ح 1، باب 2، از ابواب رضاع.

(6) ح 1، باب 4 از ابواب رضاع.

(7) ح 2، باب 4 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 47

است)

أو خادم، أو ظئر

(دايه)

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 3، ص: 47

ثم يرضع عشر رضعات يروي الصبي و ينام. «1»

قلنا: ذيل روايت خوب است؛ ولي صدر آن دو اشكال دارد:

1- چه كسي گفته است كه رضاع تبرعي باعث نشر حرمت نمي شود و حتماً بايد مرضعة مجبور يا خادم يا دايه باشد؟

2- روايت ده بار را مي گويد؛ ولي ما قائل به پانزده رضعه هستيم.

نتيجه: اين سه روايت مشكل دارد، و دليل مهمّ ما اطلاق روايات و انصراف آنها به رضعۀ كامل است.

36 ادامۀ مسئلۀ 5 … 8/ 10/ 80

شرط دوّم: توالي رضعات
اشاره

در بين پانزده مرتبه، از زن ديگري شير نخورد امّا غذا خوردن اشكال ندارد، حتّي اگر چندين ماه غذا بخورد و بعد دوباره از همان زن شير بخورد و پانزده مرتبه را كامل كند، كافي است.

جمعي از بزرگان از جمله محقّق در شرايع،

صاحب جواهر و صاحب مسالك، شرط دوم و سوم (كمال العدد از يك زن باشد يعني هر پانزده مرتبه از يك زن شير بخورد؛ ولي اگر چهارده بار از يك زن و يك مرتبه از زن ديگر باشد كافي نيست و لو هر دو زن، فحلِ واحد داشته باشند) را با هم و تحت يك عنوان ذكر كرده اند.

در حالي كه اينها دو مسأله هستند و بايد جدا از هم بحث شوند. بله با اشتراط توالي، اشتراط وحدت امّ لازم نيست.

مرحوم محقّق در شرايع مي فرمايد:

و لا بدّ من توالي الرّضعات، بمعني انّ المرأة الواحدة تنفردُ بإكمالها. فلو رضع من واحدة بعض العدد، ثمّ رضع من اخري بطل حكم الاوّل. «2»

ذيل كلام محقّق توالي (اگر پنج بار از زني شير خورد و بقيّه را از زن ديگر شير خورد، آن پنج مرتبۀ اوّل باطل مي شود) و صدر كلام ايشان وحدتِ امّ را مي گويد.

صاحب مسالك متوجه اين نكته شده و مي فرمايد:

و لاعتباره جهتان: إحداهما ما اشار اليه المصنّف (محقق) بقوله: «بمعني انّ المرأة الواحدة تنفرد باكمالها … » و الجهة الثانية للتوالي: أن يرتضع العدد المعتبر من المرأة متوالياً، بحيث لا يفصل بينه برضاع اخريٰ و ان اكملت الاولي العدد. «3»

اقوال در شرط دوّم (توالي رضعات):

مرحوم شيخ در خلاف بعد از ذكر شرط توالي مي فرمايد:

دليلنا اجماع الفرقة و اخبارهم. «4»

محقّق نراقي در كتاب مستند بعد از ذكر اين شرط مي فرمايد:

اجماعاً كما في التذكرة و عن الخلاف و الغنية. «5»

صاحب جواهر هم مي فرمايد:

بلا خلاف اجده فيه بيننا. «6»

از اين عبارات معلوم مي شود كه در مسأله مخالفي نيست.

ادلّه:
1- اصل عملي:

مقتضاي اصل اشتراط توالي است و اگر شك كنيم كه بدون توالي نشر حرمت مي كند، اصل عدم حرمت است، به عبارت ديگر قدر متيقّن از محرميّت جايي است كه توالي باشد.

ولي مقتضاي اطلاقات عكس آن است چون اطلاقات مي فرمايد «خمس عشرة رضعة» و متوالي و غير متوالي را شامل مي شود.

2- روايات:

به سه روايت استدلال شده است

* … عن عمر بن يزيد قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن الغلام يرضع الرضعة و الثنتين فقال: لا يحرّم فعددت عليه حتّي اكملت عشر رضعات فقال: اذا كانت متفرّقة فلا «7»

.* … عن مسعدة بن زياد العبدي، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: لا يحرم من الرضاع الّا ما شد العظم و انبت اللحم فامّا الرضعة و الثنتان و الثلاث حتّي بلغ الشعر اذا كنّ متفرّقات فلا بأس «8».

از مفهوم اين دو روايت توالي فهميده اند؛ ولي استدلال به اين دو روايت دو اشكال دارد:

1- خلاف مشهور است چون ده رضعه را مي گويد در حالي كه ما پانزده رضعه را معتبر مي دانيم.

2- شامل رضعات متفرّق هم مي شود، حتّي موردي را كه در اثناء غذا خورده است، در حالي كه اين مورد را در نشر حرمت كافي

______________________________

(1) ح 11، باب 2 از ابواب رضاع.

(2) شرايع، ج 2، ص 509.

(3) مسالك، ج 7، ص 226.

(4) خلاف، ج 5، كتاب الرّضاع، ص 100، مسئلۀ 7.

(5). مستند، ج 16، ص 255.

(6) جواهر، ج 29، ص 291.

(7) ح 5، باب 2 از ابواب رضاع.

(8) ح 9، باب 2 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 48

مي دانند، مگر اينكه بگوييم «اذا كانت متفرّقة» شامل هر دو مورد (تفرقه با غذا و با شير)

مي شود؛ ولي ما آن را به خاطر اجماع تخصيص مي زنيم و مي گوييم تفرقه با غذا مانعي ندارد.

صاحب جواهر و شهيد ثاني به اين دو حديث استدلال نكرده اند و فقط در مستند به آن استدلال شده، كه شايد به جهت همين دو اشكال باشد و به حديث سوّم (زياد بن سوقة) استدلال كرده اند.

37 ادامۀ مسئلۀ 5 … 9/ 10/ 80

* … عن زياد بن سوقة قال: قلت لأبي جعفر عليه السلام: هل للرضاع حدّ يؤخذ به؟ فقال: لا يحرم الرضاع اقل من يوم و ليلة أو خمس عشرة رضعة متواليات من امرأة واحدة من لبن فحل واحد

(هر سه شرط را دارد)

لم يفصل بينها رضعة امرأة غيرها

(اگر اين حديث تا همين جا بود خوب بود؛ ولي در ذيل تفصيلي دارد كه انسان را به شك مي اندازد)

فلو ان امرأة أرضعت غلاماً أو جارية

(أو به معني واو است به قرينۀ ذيل «ارضعتهما»)

عشر رضعات من لبن فحل واحد و أرضعتهما امرأة اخري من فحل آخر عشر رضعات لم يحرم نكاحهما. «1»

اشكال: اين ذيل يك اشكال مهم دارد و معني آن اين است كه اگر زن دوّمي شوهرش همان شوهر اوّلي باشد و اين دو را شير دهد محرم مي شوند، در حالي كه اين قابل قبول نيست و اتّحاد امّ و توالي لازم است. پس اين ذيل اگر نبود دلالت صدر حديث خيلي خوب بود.

توجيه: مفهوم ذيل روايت فقط ناظر به اتّحاد فحل است، يعني اگر فحل واحد باشد از اين نظر مشكلي ندارد، به عبارت ديگر سه شرط داريم، اگر در شرط سوم گفتيم در صورت تعدد فحل محرميّت نمي آيد مفهومش اين است كه اگر فحل واحد باشد از اين

نظر (شرط سوم) مشكلي ندارد بشرطي كه ديگر شروط هم حاصل شود پس مفهوم ناظر به شرطيت جزء اخير است، نه من جميع الجهات. بعنوان مثال وقتي گفته مي شود كسي كه وضو ندارد، نمازش باطل است، مفهوم آن اين است كه اگر وضو داشت، نمازش صحيح است از جهت وضو نه من جميع الجهات يعني نمي توان گفت اگر نمازش ركوع نداشت يا جهات ديگر آن خراب بود، صحيح است.

البتّه اين توجيه خلاف ظاهر است؛ ولي براي رفع اشكال بعيد نيست كه به آن تمسّك كنيم.

نتيجه: با اين توجيه اشكال رفع و به روايت تمسّك مي كنيم.

بقي هنا امورٌ:
الامر الاوّل: معروف و مشهور اين است كه تغذيۀ طفل به مأكولاتِ ديگر مضرّ به توالي نيست

و آنچه كه مضرّ است رضاع من ثدي امرأة اخري است، حتّي اگر شير مادرش را بدوشند و در ظرفي بريزند و بچّه از آن بخورد مضر نيست.

صاحب جواهر ادّعاي وضوح اين مسأله را مي كند و مي فرمايد:

كوضوح كون المراد بالتوالي عدم الفصل بخصوص رضاع امرأة اخري، نصاً (روايت زياد بن سوقة) و فتوي (فتواي مشهور) فلا يقدح الفصل بالاكل و نحوه، بل و بوجور (ريختن) اللبن في فمه بلا خلاف اجده فيه «2» (ادّعاي اجماع)

صاحب جواهر در ادامه اشكال مي كند كه ما عدد را كاشف از انبات لحم و شدّ عظم (اثر) مي دانيم و اگر به غذا فاصله شود، معلوم نيست كه انبات لحم و شدّ عظم با آن 15 مرتبه باشد، ولي در جواب مي فرمايد كه اين كاشفيّت، كاشفيّت تعبّديّۀ شرعيّه است.

قلنا: كاشفيّت تعبّديّه غير قابل قبول است، چون معني كاشفيّت تعبّديه اين است كه يقين داريم پانزده بار شير خوردني كه در بين آن غذا خورده است اثري ندارد؛ ولي شارع مي گويد كه اثر دارد، اين خيلي بعيد

است. پس بهتر است بگوييم كه شدّ عظم با غذا و شير هر دو حاصل شده و مانعي ندارد كه يك معلول مركّب دو علّت داشته باشد. در ما نحن فيه هم مقداري از شدّ عظم و انبات لحمش با شير و بقيّه از غذاست. پس تا اينجا استدلال به روايت زياد بن سوقة براي تفصيل توالي خوب است.

مرحوم نراقي در مستند «3» كلامي دارد كه خالي از اشكال نيست، مي فرمايد: در بين اين سه روايت، دو روايت تفرّق دارد و در يك روايت (روايت زياد بن سوقة) هم «متواليات» دارد، پس با فاصله شدن مأكول و مشروب به مقدار زياد توالي صدق نكرده، بلكه تفرّق صدق مي كند.

پس مرحوم نراقي در مستند مضر نبودن طعام را زير سؤال مي برد ولي حق با صاحب جواهر است و اگر تفصيل در ذيل روايت نبود، قول نراقي براي توالي خوب بود ولي با تفصيل امام در ذيل روايت

«لم يفصل بينهما رضعة امرأة غيرها»

معلوم

______________________________

(1) ح 1، باب 2 از ابواب رضاع.

(2) جواهر، ج 29، ص 292 و 293.

(3) مستند، ج 16، ص 254.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 49

مي شود كه مراد از متواليات وحدت مادر رضاعي است.

نتيجه: فصل به طعام و شير دوشيده شده مضر نيست و آنچه كه مضرّ است فصل به رضاع امرأة اخري است.

الامر الثاني: مرحوم امام اين امر را در تحرير بيان نفرموده اند؛ ولي در جواهر آمده است.

اين كه مي گوييم عدد كامل باشد و پانزده بار شير خوردن لازم است آيا هرگونه كه باشد، يا مربوط به بچّۀ سالم است؟ مثلًا اگر بچّه اي مريض است و كم غذا شده، آيا پانزده مرتبه اين گونه شير خوردن كافي است يا بايد بچّۀ سالم را حساب كنيم؟

صاحب جواهر مي فرمايد ظاهر روايات به

صحيح المزاج و به مقدار معقول انصراف دارد، اين حرف ايشان خوب است؛ ولي بايد تفصيل بدهيم، يعني بمجرد بيماري و مقدار جزئي كم شدن غذا، نمي توانيم بگوييم كافي نيست، چون غالباً بچه ها اين گونه هستند، بله اگر بگونه اي مريض باشد، كه خيلي كم غذا مي خورد مي توانيم بگوييم كه اين شير خوردن كاشف از انبات لحم نيست.

الامر الثّالث: شيرِ زن ديگر كه توالي را به هم مي زند آيا بايد رضعۀ كامله باشد يا رضعۀ ناقصه هم توالي را به هم مي زند؟

بسياري متعرّض اين بحث شده اند از جمله مرحوم صاحب جواهر كه مي فرمايد:

فيه وجهان بل قولان. «1»

قول اوّل: مسمّاي شير خوردن در بهم زدن توالي كافي است.

قول دوّم: بايد از زن ديگر به طور كامل شير بخورد تا توالي به هم بخورد.

قول اوّل را به ظاهر اصحاب نسبت داده اند؛ ولي اين مسأله قابل بحث است چون در مسئلۀ پانزده رضعه گفته مي شود «ينصرف الي الكامل» چرا در اينجا انصراف به كامل نداشته باشد؟

و لكن ممكن است كسي در پانزده رضعۀ كامل را شرط بداند ولي در اين چيزي كه توالي را به هم مي زند مسمّي را كافي بداند چون در آنجا دو روايت (روايت مسعدة بن زياد و عمر بن يزيد) داشتيم و تصريح كرده بود كه بايد رضعه كامل باشد؛ ولي اگر آن دو روايت را نپذيرفتيم (كما اين كه ما نپذيرفتيم) تفصيل بين دو مقام، مشكل است، پس ما در هر دو كمال را شرط مي دانيم.

38 ادامۀ مسئلۀ 5 … 10/ 10/ 80

شرط سوّم: كمال العدد من امرأة واحدة (اتّحاد المرضعة)
اشاره

مرضعه بايد واحد باشد و اگر توالي و لبن فحلِ واحد باشد؛ ولي اتّحاد مرضعه نباشد، فايده اي ندارد.

اقوال در شرايط سوم (كمال العدد من امرأة واحدة):

اين مسأله از نظر اقوال همان اقوال شرط دوّم را دارد چون علما اين دو شرط را با هم ذكر كرده و ادّعاي اجماع بر آن شده است.

ادلّه:
1- روايات خاصّه:

اين شرط از نظر دليل مانند شرط دوّم است و عمده دليل آن هم روايت «زياد بن سوقة» است كه مي فرمود

«من امرأة واحدة»

پس اگر دو زن باشد، فايده اي ندارد و روايت صريح در اين معني است.

2- اولويّت:

دليل ديگري هم ما اضافه مي كنيم، وقتي مي گوييم در جايي كه 15 بار از يك زن شير خورده، و در بين آن، از زن ديگري شير خورده، فايده اي ندارد به طريق اولي در جايي كه از يك زن به طور كامل شير نخورده، و در بين از زن ديگري شير بخورد، مضر خواهد بود.

نتيجه: ذكر شرط سوّم با وجود شرط دوّم، لازم نيست.

شرط چهارم: اتّحاد الفحل
اقوال در شرط چهارم (اتحاد الفحل)

اين مسأله بين اصحاب مشهور است تا جايي كه ادّعاي اجماع هم شده است. البتّه اهل سنّت معتقد به اتّحاد فحل نبوده و اتّحاد مادر را كافي مي دانند.

مرحوم علّامه مي فرمايد:

يشترط في الرضاع المحرِّم أن يكون اللّبن لفحل واحد عند علمائنا اجمع فلو ارضعت امرأة بلبن فحل واحد مائة حرم بعضهم علي بعض و كذا لو نكح شخص مائة امرأة و أرضعت كل واحدة واحداً أو اكثر حرم التناكح بينهم جميعاً و لو ارتضعت امرأة بلبن فحل صبيّاً ثم طلّقها الزوج و نكحت غيره و ارضعت بلبن الثاني صبيّة لم يحرم الصبي علي الصّبيّة … و خالفت العامّة في ذلك و لم يشترطوا اتّحاد الفحل. «2»

مرحوم نراقي در مستند «3» وحدت فحل را شرط دانسته و از علّامه نقل اجماع و از طبرسي (مجمع البيان) نقل خلاف كرده است (طبرسي مثل عامّه اتّحاد مادر را كافي مي داند).

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 293.

(2) تذكرة، ج 2، ص 621، چاپ قديم.

(3) ج 16، ص 260 تا 262.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 50

مرحوم كاشف اللّثام مي گويد مشهور است؛ ولي ادّعاي اجماع نمي كند، سپس مي فرمايد:

و لم يعتبره الطبرسي صاحب التفسير فاعتبر الاخوة من الرضاعة للام خاصّة و كذا الراوندي في فقه القرآن. «1»

نكتۀ مهم: وحدت فحل در

دو جا عنوان شده و دو شاخه دارد:

1- به عنوان يكي از شرائط چهارگانه در باب شرائط عدد و معني آن اين است كه اگر زني بچّه اي را پنج بار از شير يك شوهر و ده بار از شير شوهر ديگر شير دهد، كافي نيست و بايد فحل واحد باشد. آن چه كه در كلام امام (ره) به عنوان شرط چهارم شمرده شده، همين است.

2- به عنوان شرط مستقل در هر سه مورد (عدد، اثر، زمان) ذكر شده است، و معني آن اين است كه اگر دو زن هر يك پانزده مرتبه يكي به دختري و ديگري به پسري شير دهد و هر دو، زنِ يك شوهر باشند، اين دختر و پسر به هم محرمند، چون پدر (فحل) يكي است؛ ولي اگر زني، پسري را از شير يك شوهر پانزده مرتبه شير دهد و بعد دختري را از شير شوهر ديگر پانزده مرتبه شير دهد، اين دو به هم محرم نمي شوند، چون فحل دوتا است.

به عبارت ديگرگاهي وحدت فحل با وحدت امّ همراه است همان گونه كه در عدد چنين است و گاه مادر متعدّد و فحل واحد است كه مربوط به شاخۀ دوّم، است.

به عبارت سوّم وحدت فحل گاهي ناظر به نسبت محرميّت بچّه با پدر و مادر است، يعني ولد رضاعي در جايي كه پانزده مرتبه از اين زن و از شير فحل واحد بخورد، بر آن پدر و مادر، محرم مي شود. و گاهي بحث از محرميّتِ دو بچّۀ شيرخوار (دختر و پسر) به هم است، يعني مادر دوتاست و پدر يكي است كه در اين صورت به هم محرم مي شوند؛ ولي اگر مادر

يكي و پدر دوتا باشد، اين بچّه ها به هم محرم نمي شوند.

بنابراين بين اين دو شاخه، تفاوت زيادي است و اين دو شاخۀ اتّحاد فحل، به قدري از هم جدا هستند كه قياس اين دو به هم از نظر مورد و شرايط، قياس مع الفارق است.

39 ادامۀ مسئلۀ 5 … 11/ 10/ 80

ادلّه:
1- اصل:

اصل اوّلي (عمومات يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب) مي گويد كه در نسب فرقي بين برادر و خواهرِ ابي، امّي و ابويني نيست و بر هم حرام هستند و اين عمومات اقتضا مي كند كه در رضاع هم همين گونه باشد. مرحوم طبرسي «2» هم در تفسير آيۀ «وَ أَخَوٰاتُكُمْ مِنَ الرَّضٰاعَةِ» به همين دليل استدلال كرده و ظاهراً روايات را به جهت تعارض قبول نكرده است و عامّه هم به همين كيفيّت استدلال كرده و مي گويند همان گونه كه در نسب محرم هستند در رضاع هم محرم هستند.

قلنا: ظاهر كتاب و عمومات اقتضا مي كند كه اينها محرم باشند ولي وقتي به روايات خاصّه وارد مي شويم مي بينيم كه با صراحت وحدت فحل را شرط مي دانند.

2- روايات:
اشاره

براي اين مسأله به روايات زيادي استدلال شده است. روايات دو طايفه هستند كه يك طايفه مطابق مذهب مشهور وحدت فحل را شرط مي دانند و طايفه ديگر نفي مي كنند و وحدت فحل را شرط نمي دانند. بعضي از احاديث طايفۀ اوّل هر دو شاخۀ مسأله را مي گويد و بعضي از احاديث آن فقط شاخۀ دوّم (اتّحاد فحل شرط مستقل باشد) را بحث مي كند.

طايفۀ اوّل: روايات موافق

بعضي از اين روايات صحيح السند و بعضي ضعيف السند هستند؛ ولي بخاطر تضافر از سند آنها بحثي نمي كنيم.

* … خمس عشرة رضعة متواليات من امرأة واحدة من لبن فحل واحد لم يفصل بينها رضعة امرأة غيرها

(شرائط عدد را مي گويد)

فلو انّ امرأة ارضعت غلاماً أو

(و)

جارية عشر رضعات من لبن فحل واحد و ارضعتهما امرأة اخري من فحل آخر عشر رضعات لم يحرم نكاحهما

(نكاح اين ها حرام نيست چون كمال عدد از هيچ يك از دو شوهر حاصل نشده است). «3»

اين روايتي است كه مي توان براي شرط چهارم به آن استدلال كرد، ذيل روايت ناظر به شاخۀ دوّم و صدر آن ناظر به شاخۀ اوّل است.

* … عن بريد العجلي في حديث قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عن قول رسول اللّه صلي الله عليه و آله: يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب، فسرّ لي ذلك فقال: كلّ امرأة ارضعت من لبن فحلها ولد امرأة اخري من جارية أو غلام فذلك الّذي قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله و كل امرأة ارضعت من لبن

______________________________

(1) كشف اللّثام، ج 7، ص 142.

(2) مجمع البيان، ج 3، ص 54.

(3) ح 1، باب 2 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 51

فحلين كانا لها

(زن دو شوهر

داشته)

واحداً بعد واحد من جارية أو غلام، فانّ ذلك رضاع ليس بالرضاع الذي قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله يحرم من الرضاع ما يحرم من النّسب و انّما هو من نسب ناحية الصهر

(در اينجا به معني مادر است به قرينۀ صدر روايت كه در كافي «1» هست؛ ولي صاحب وسائل آن را نقل نكرده است)

رضاع و لا يحرّم شيئاً و ليس هو سبب رضاع من ناحية لبن الفحولة فيحرّم. «2»

اين روايت كاري به شاخۀ اوّل از اتّحاد فحل ندارد و اينكه مرحوم سبزواري در مهذّب اين روايت را ناظر به شاخۀ اوّل مي داند صحيح نيست.

ان قلت: «فان ذلك رضاع ليس بالرضاع الذي قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله» يعني اين رضاع به هيچ وجه محرميّت نمي آورد پس بايد آن را در ناحيۀ عدد در نظر بگيريم چون دو شوهر داشته و قسمتي از عدد را از شوهر اوّل و قسمت ديگر را از شوهر دوّم شير داده، بنابراين رضاع هيچ اثري ندارد، پس ناظر به شاخۀ اوّل از اتّحاد فحل است چون اگر شاخۀ دوم مدّ نظر بود، بچّه ها به هم محرم نمي شدند نه اينكه بر پدر و مادر هم محرم نباشند، پس شرطيّت عدد فهميده مي شود.

قلنا: در روايت دو قرينه داريم كه نشان مي دهد اين روايت هم براي شاخۀ دوّم است.

قرينۀ اوّل:

«من جارية أو غلام»

كه بيان

«واحداً بعد واحد»

مي باشد، به اين معني است كه از شير دو شوهر دو بچّه را شير داده (مادر يكي و پدر دوتاست)، پس ربطي به مسئلۀ عدد ندارد و ناظر به شاخۀ دوّم از اتّحاد فحل است.

قرينۀ دوّم: روايت مي فرمايد:

«و انّما هو نسب من ناحية

الصهر»

يعني شير كامل از مادر خورده است و دوّمي هم شير كامل خورده است؛ ولي نسب از ناحيۀ پدر است و از ناحيۀ امّ حرمت نمي آيد پس ربطي به عدد ندارد.

تا اينجا غير از روايت «زياد بن سوقة» چيزي كه دلالت بر شاخۀ اوّل از اتّحاد فحل داشته باشد نداريم.

* … عن عمّار الساباطي

(موثقه)

قال سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن غلام رضع من امرأة أ يحلّ له أن يتزوّج اختها

(اخت المرضعة)

لابيها

(خواهر پدري رضاعي مادرش را)

من الرضاع؟

(مي خواهد با خالۀ رضاعي مرضعه ازدواج كند)

فقال: لا فقد رضعا جميعاً من لبن فحل واحد من امرأة واحدة، قال: فيتزوّج اختها لامّها من الرّضاعة؟ قال: فقال: لا بأس بذلك انّ اختها الّتي لم ترضعه كان فحلها غير فحل الّتي ارضعت الغلام فاختلف الفحلان فلا بأس. «3»

اين حديث هم ارتباطي با شرط عدد ندارد و از شاخۀ دوم اتّحاد فحل بحث مي كند.

40 ادامۀ مسئلۀ 5 … 12/ 10/ 80

* … عن الحلبي قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن الرجل يرضع من امرأة و هو غلام أ يحلّ له أن يتزوّج اختها لامّها من الرّضاعة؟

(خواهر رضاعي مادر مرضعه)

فقال: ان كانت المرأتان رضعتا من امرأة واحدة من لبن فحل واحد فلا يحلّ فان كانت المرأتان رضعتا من امرأة واحدة من لبن فحلين فلا بأس بذلك. «4»

اين حديث هم ناظر به شاخۀ دوّم از اتّحاد فحل است.

* … عن سماعة قال: سألته

(مضمرات سماعة مشكلي ندارد چون در ابتداء كتابش نام امام را برده است و به دنبال آن «سألته» مي گويد پس در كتاب او اينها مضمر نبوده است)

عن رجل كان له امرأتان فولدت كل واحدة منهما غلاما فانطلق احدي امرأتيه فارضعت

جارية من عرض الناس

(تودۀ مردم)

أ ينبغي لابنه أن يتزوّج بهذه الجارية؟ قال: لا لانّها ارضعت بلبن الشيخ

(فحل)، «5» يعني اگر لبن فحل ديگري باشد ازدواج اين دختر و پسر اشكالي ندارد.

اين روايت هم ناظر به شاخۀ دوّم از اتّحاد فحل است.

* … عن عبد اللّه بن سنان، قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن لبن الفحل قال: هو ما ارضعت امرأتك من لبنك و لبن ولدك ولد امرأة اخري فهو حرام. «6»

روايت هر دو شاخه از اتّحاد فحل را شامل است چون ظاهر كلمۀ فحل اين است كه وحدت فحل علّت تامّه است و لو مادر هم يكي است؛ ولي اتّحاد امّ، دخالتي ندارد چون راوي مي گويد

«سألت عن لبن الفحل»،

سلّمنا كه روايت هر دو معنا را بگويد در اين صورت حديث ابهام دارد و به آن استدلال نمي كنيم.

* … عن احمد بن محمّد بن ابي نصر قال: سألت أبا الحسن عليه السلام عن امرأة ارضعت جارية و لزوجها ابن من غيرها

(ظاهراً بچّۀ دوّمي

______________________________

(1) ج 5، ص 442.

(2) ح 1، باب 6 از ابواب رضاع.

(3) ح 2، باب 6 از ابواب رضاع.

(4) كافي، ح 3، باب 6 از ابواب رضاع.

(5) ح 6، باب 6 از ابواب رضاع.

(6) ح 4، باب 6 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 52

نسبي و بچّۀ زن اوّل رضاعي است)

أ يحلّ للغلام ابن زوجها أن يتزوّج الجارية الّتي ارضعت؟ فقال: اللّبن للفحل «1»

چون در سند «سهل بن زياد» وجود دارد، سند آن ضعيف است و لو طريق ديگري هم دارد كه سهل بن زياد در آن نبوده و معتبر است.

از اين روايت شاخۀ دوّم را استفاده مي كنيم و لو مشكلاتي

هم دارد، چون يك طرف رضاع و يك طرف نسب است.

نكته: معني «لا ينكح ابو المرتضع في اولاد صاحب اللّبن» اين است كه: اگر مادرِ زن نوه اش را شير دهد زن بر همسرش حرام مي شود. (چون آن كودك با مادر خودش خواهر و يا برادر رضاعي مي شود و آن مرد نمي تواند خواهر رضاعي بچّه اش را بعنوان همسر خود نگه دارد) بنابراين اگر قبل از ازدواج زني، بچّه اي را شير دهد، پدر آن بچۀ شيرخوار نمي تواند با دختر اين زن ازدواج كند.

41 ادامۀ مسئلۀ 5 … 15/ 10/ 80

* … عن علي بن مهزيار قال: سأل عيسي بن جعفر بن عيسي أبا جعفر الثاني عليه السلام انّ امرأة ارضعت لي صبيّاً فهل يحلّ لي أن أتزوّج ابنة زوجها؟ فقال لي: ما اجود ما سألت من هاهنا يؤتي أن يقول الناس حرمت عليه امرأته من قبل لبن الفحل هذا هو لبن الفحل لا غيره فقلت له: الجارية ليست ابنة المرأة التي أرضعت لي

(از ناحيۀ مادر يكي نيستند و از ناحيۀ پدر يكي هستند)

هي ابنة غيرها فقال: لو كنّ عشراً متفرّقات ما حلّ لك شي ء منهنّ و كنّ في موضع بناتك. «2»

ان قلت: اين روايت به درد مسئلۀ «لا ينكح ابو المرتضع في اولاد صاحب اللّبن» مي خورد چه ارتباطي به اتّحاد فحل دارد؟

قلنا: فحل واحد است (فحل آن دختر با اين پسري كه شير خورده يكي است) و گرفتن دختر آن مرد (صاحب لبن) بر پدرِ بچّۀ شيرخوار حرام شده است، حال كه آن دختر بر اين مرد حرام شد، ازدواج خود آنها (بچّۀ شيرخوار با آن دختر) هم به طريق اولي حرام است، چون به خاطر آنها

به اين پدر گفتيم كه با آن دختر ازدواج نكند. پس متن روايت مسئلۀ مورد بحث ما نيست ليكن با قياس اولويّت اين دو را به هم ارتباط مي دهيم.

* … عن مالك بن عطيّة، عن ابي عبد اللّه عليه السلام في الرجل يتزوّج المرأة فتلد منه ثم ترضع من لبنه جارية أ يصلح لولده من غيرها أن يتزوّج تلك الجارية الّتي أرضعتها؟ قال: لا هي بمنزلة الاخت من الرضاعة لأنّ اللّبن لفحل واحد. «3»

در اين روايت يكي از بچّه ها (پسر) نسبي و ديگري (دختر) رضاعي است و ما مي خواهيم در مورد دو بچّۀ رضاعي حكم كنيم كه با الغاء خصوصيّت و قياس اولويّت كه منصوص العلّة است مسأله را درست مي كنيم چون روايت مي فرمايد

«لانّ اللّبن لفحل واحد».

* … عن الرّضا عليه السلام قال: سألته عن امرأة أرضعت جارية ثم ولدت اولاداً ثم ارضعت غلاماً يحلّ للغلام ان يتزوّج تلك الجارية الّتي أرضعت؟ قال: لا، هي اخته. «4»

اين روايت دو سند دارد، سند قرب الاسناد مشكل دارد؛ ولي سند ديگرِ روايت خوب است.

اين روايت مشكلِ دِلالي هم دارد و آن اينكه مادرها يكي هستند و پدر هم يكي است آيا مي توانيم با استفاده از اين روايت بگوييم اتّحاد فحل لازم است و اتّحاد مادر لازم نيست؟

اين روايت در بارۀ اتّحاد فحل سكوت مي كند، پس كمبود دارد.

جمع بندي: روايات كثير و متعدّدي كه در بين آنها روايات صحيحه هم وجود داشت دلالت بر اتّحاد فحل دارد، پس روايات كم نيستند، علاوه بر اين مطابق فتواي مشهور است.

طايفۀ دوّم: روايات معارض (نفي شرط اتّحاد فحل)

* … عن ابي بصير،

(از نظر سند خوب است)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام في رجل تزوّج امرأة فولدت منه جارية

ثم ماتت المرأة فتزوّج اخري فولدت منه ولداً، ثم انّها ارضعت من لبنها غلاماً أ يحلّ لذلك الغلام الّذي ارضعته أن يتزوّج ابنة المرأة الّتي كانت تحت الرّجل قبل المرأة الاخيرة؟ فقال: ما احبّ ان يتزوّج ابنة فحل قد رضع من لبنه. «5»

عبارت

«ما احبّ»

دليل بر كراهت است و هر مكروهي جائز و با حرمت در تعارض است.

* … عن الحلبي قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السلام: أمّ ولد رجل ارضعت صبياً و له ابنة من غيرها، أ يحلّ لذلك الصبي هذه الابنة؟ قال: ما

______________________________

(1) ح 7، باب 6 از ابواب رضاع.

(2) ح 10، باب 6 از ابواب رضاع.

(3) ح 13، باب 6 از ابواب رضاع.

(4) ح 14، باب 6 از ابواب رضاع.

(5) ح 5، باب 6 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 53

احبّ أن أ تزوّج ابنة رجل قد رضعت من لبن ولده. «1»

استدلال به اين روايت هم مثل روايت قبل است.

* … عن محمّد بن عبيدة الهمداني قال: قال الرّضا عليه السلام: ما يقول اصحابك في الرضاع؟ قال: قلت: كانوا يقولون: اللّبن للفحل، حتّي جاءتهم الرواية عنك انّك تحرّم من الرّضاع ما يحرم من النسب

(چون عام است اللّبن للفحل را رها كردند)

فرجعوا إلي قولك قال:

فقال

(ظاهراً از ذيل معلوم مي شود كه اين را راوي مي گويد)

و ذاك انّ امير المؤمنين سألني عنها البارحة فقال لي: اشرح لي اللبن للفحل و أنا اكره الكلام فقال لي: كما انت

(كن كما انت)

حتّي اسألك عنها ما قلت في رجل كانت له امّهات اولاد شتّي فارضعت واحدة منهنّ بلبنها غلاماً غريباً أ ليس كلّ شي ء من ولد ذلك الرجل من امّهات الاولاد الشّتّي محرّماً علي ذلك الغلام؟ قال: قلت:

بلي، قال:

فقال أبو الحسن: فما بال الرضاع يحرّم من قبل الفحل و لا يحرّم من قبل الامّهات و انّما الرضاع من قبل الامهات و ان كان لبن الفحل ايضاً يحرّم. «2»

با قطع نظر از ابهامات صدر حديث امام عليه السلام مطابق اين حديثِ غير معتبر مي فرمايد فرقي بين لبن فحل و غير فحل نيست.

42 ادامۀ مسئلۀ 5 … 16/ 10/ 80

* … عن علي بن عبد الملك بن بكار الجراح، عن بسطام، عن ابي الحسن عليه السلام

(اين روايت به جهت وجود عبد الملك بن بكار» ضعيف است، علاوه بر اين متن روايت نيز ابهام دارد و مرحوم شيخ طوسي براي رفع ابهام تفسيري كرده كه تفسير او نيز ابهام دارد)

قال: لا يحرم من الرضاع الّا الّذي ارتضع منه

(اي الفحل)

قال الشّيخ: يعني لا يتعدّي الي ما يُنسب الي الامّ من جهة الرضاع … «3»

* … عن علي بن اسماعيل الدغشي عن رجل، عن عبد اللّه بن ابان الزيات، عن ابي الحسن الرّضا عليه السلام قال: سألته عن رجل تزوّج ابنة عمّه و قد أرضعته امّ ولد جدّه

(پس اين رجل، فرزند جد است يعني با عموي خويش برادر است و در واقع مي خواهد دختر برادر خودش را بگيرد)

هل تحرم علي الغلام؟ قال: لا. «4»

با اينكه فحل واحد است، امام فرمود حرام نيست، لا بد علّتش اين است كه مادرها دو تا هستند پس اتّحاد فحل صريحاً نفي شده است.

ممكن است حديث چنين توجيه شود كه لا بد اين لبن، براي جد نبوده و يا شير، شير كامل نبوده است؛ ولي ظاهر اين است كه اجازه مي دهد و جزء روايات معارض است.

نكته: بايد توجّه داشت كه كسي به

مضمون اين حديث قائل نيست (چون كسي نمي گويد اتّحاد فحل شرط نيست) حتّي طبرسي اتّحاد فحل را منكر نبوده، بلكه اتّحاد امّ را كافي مي داند، البتّه عامّه به مضمون اين روايت فتوي داده اند.

جمع بندي: دو حديث از احاديث معارض دلالت خوبي داشتند؛ ولي سندشان ضعيف و يكي هم مبهم بود، دو حديث ديگر هم سند خوبي داشتند؛ ولي دلالت آنها ضعيف بود، چون معناي «ما احبّ» هميشه كراهت نيست و در حرمت بكار مي رود، اگر به معني حرمت باشد، اين دو روايت هم از روايتهاي موافق است.

شواهد زيادي از قرآن داريم كه «ما احبّ» در تحريم و يا شبيه تحريم به كار مي رود. مثلًا حضرت ابراهيم در داستان دلائل توحيد مي فرمايد: «لٰا أُحِبُّ الْآفِلِينَ» «5» به هيچ وجه دوست ندارم نه اين كه كراهت داشته باشد كه با تمايل هم سازگار باشد.

«وَ لٰكِنْ لٰا تُحِبُّونَ النّٰاصِحِينَ» «6» به كفّار مي گويد شما ناصحين را دوست نداريد يعني به هيچ وجه دوست نداريد نه اينكه كراهت داريد.

«وَ اللّٰهُ لٰا يُحِبُّ الْفَسٰادَ» «7» «وَ اللّٰهُ لٰا يُحِبُّ الظّٰالِمِينَ» * «8» «إِنَّ اللّٰهَ لٰا يُحِبُّ الْخٰائِنِينَ» «9» يعني خداوند به هيچ وجه فساد، ظالمين و خائنين را دوست ندارد، نه اينكه بر آنها كراهت دارد كه با تمايل هم سازگار باشد، پس در تمام اين موارد «لا يحبّ» به معني حرمت استفاده شده نه كراهت، و اگر ظهوري هم باشد، آن ظهور ضعيف است.

جمع بين دو طايفه روايات:

احاديث طايفۀ اوّل و دوّم بيان و معلوم گرديد كه طايفۀ دوم با قطع نظر از تعارض، دلالت ضعيفي بر مدّعاي خود دارند و كنار مي روند، امّا سلّمنا كه با طايفۀ اوّل تعارض كند، ابتدا سراغ

جمع دلاليِ عرفي مي رويم (الجمع مهما امكن اولي من الطرح) و در مقام

______________________________

(1) ح 8، باب 6 از ابواب رضاع.

(2) ح 9، باب 6 از ابواب رضاع.

(3) ح 11، باب 6 از ابواب رضاع.

(4) ح 12، باب 6 از ابواب رضاع.

(5) آيۀ 76، سورۀ انعام.

(6) آيۀ 79، سورۀ اعراف.

(7) آيۀ 205، سورۀ بقره.

(8) آيۀ 57، سورۀ آل عمران.

(9) آيۀ 58، سورۀ انفال.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 54

جمع، طايفۀ اولي اكثر، اوضح، و اصرح بود كه مي فرمود

لا يجوز

ولي روايات معارض دلالت ضعيفي دارند كه با استفاده از جمع ظاهر و اظهر طايفۀ اوّل را مقدّم مي كنيم. سلّمنا كه جمع دلالي را نپذيريم در اين صورت سراغ مرجّحات مي رويم، روايات طايفۀ اوّل دو ترجيح دارد:

اوّلًا: موافق مشهور وثانياً: مخالف عامّه است، چون عامّه اتّحاد فحلِ به اين معني را قبول نكرده اند؛ ولي طايفۀ ثانيه يك مرجّح دارد كه موافقت كتاب اللّه است چون كتاب اللّه اطلاق دارد (اخواتكم من الرضاعة عام است و برادر و خواهرابي، امّي و ابويني را شامل مي شود).

قلنا: اگر روايات معارض مي گفت اتّحاد درام كافي است خوب بود و مي گفتيم موافق كتاب اللّه است؛ ولي آنها با اتّحاد فحل مخالفت مي كنند، پس نمي توانيم روايات طايفۀ دوّم را بپذيريم.

43 ادامۀ مسئلۀ 5 … 17/ 10/ 80

عدم شرطيت اتحاد فحل (قول طبرسي):
اشاره

طبرسي مانند عامّه اتّحاد فحل را شرط ندانسته و اتحاد مادر را كافي مي داند. ايشان در ذيل آيۀ «وَ أُمَّهٰاتُكُمُ اللّٰاتِي أَرْضَعْنَكُمْ» «1» مي فرمايد:

و هنّ ثلاث: الصغيرة الاجنبيّة التي ارضعتها امّك بلبان ابيك سواء ارضعتها معك أو مع ولدها قبلك أو بعدك و الثانية: أختك لامّك دون ابيك و هي الّتي ارضعتها امّك بلبان غير ابيك و الثالثة:

اختك

لابيك دون امّك و هي الّتي ارضعتها زوجة ابيك بلبن ابيك. «2»

عبارت طبرسي صريح است و ابي و امّي و ابويني را حرام مي داند.

و من العجب مرحوم شهيد ثاني كلام طبرسي را تقويت كرده و مي فرمايد:

و هذا القول في غاية الجودةولي به شرط اين كه دو حديث «3» كه دلالت بر قول مشهور مي كند، طرح كند، بعد مي فرمايد اين دو حديث ضعيف السند است، چون در سند هر دو «عمار ساباطي» فطحي مذهب است پس كلام طبرسي در غاية جودة است.

قلنا: روايت دو تا نبود و حدود ده روايت و اكثراً صحيح السّند بود، چگونه ايشان بقيّه روايات را نديده اند؟ البتّه شهيد در ذيل كلامش مي فرمايد اگر چه صحيحۀ حلبي خلاف متنازع فيه است؛ ولي بعيد نيست كه كلام مشهور را بپذيريم، (تمايل به مبناي مشهور).

ادلّۀ قول طبرسي:
1- عموم آيۀ «وَ أَخَوٰاتُكُمْ مِنَ الرَّضٰاعَةِ»:

آيه عام و برادر و خواهرِ ابي، امّي و ابويني را شامل مي شود.

2- عموم حديث «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»:

همان گونه كه خواهر امي، ابي و ابوينيِ نسبي حرام است، خواهرِ امّي، ابي و ابويني رضاعي هم حرام است.

3- روايات معارض:

اين روايات در بحث هاي قبل بيان شد.

جواب از ادلّه: اگر روايات كثيره اي بر شرطيّت اتّحاد فحل داشته باشيم (كه داريم) عموم آيه و روايت تخصيص مي خورد، همان گونه كه به شرايط عدد، زمان، سنّ بچّه، توالي … تخصيص خورده است. در نتيجه تمسّك به عموم در مقابل آن روايات خاصّه وجهي ندارد. شايد مرحوم طبرسي با قطع نظر از روايات خاصّه، در مقام تفسير آيه بوده، و قصد فتوا نداشته و يا اينكه روايات خاصّه در دست رس ايشان نبوده كه بعيد است.

امّا در مورد روايات معارض دو روايت كه تعبير «ما احبّ» داشت، اگر هم دلالت داشته باشد كاري با اتّحاد امّ ندارد چون جواز با اتّحاد فحل را مي رساند، در حالي كه طبرسي منكر تأثير اتّحاد فحل نيست و مي گويد همان گونه كه با اتّحاد فحل حرام است با اتّحاد امّ هم حرام است. يك روايت هم مبهم بود، و تنها يك روايت «4» است كه در آن تصريح به اتّحاد ام شده است كه هم ضعيف السّند و هم معرض عنهاي اصحاب است و ادّعاي اجماع بر خلاف آن شده است، و بقيّۀ روايات معارض هم از استدلال اجنبي هستند.

هناك روايتان أخريان قد يتوهّم دلالتهما:

* … عن زرارة، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: سألته عن الرضاع فقال:

لا يحرم من الرضاع الّا ما ارتضعا من ثدي واحد

(وحدت ام)

حولين كاملين. «5»

اگر «حولين كاملين» نبود دلالتِ حديث خوب بود؛ ولي احدي به اين قيد فتويٰ نداده است، پس صدر روايت خوب؛ ولي ذيل آن

______________________________

(1)

آيۀ 23 سورۀ نساء.

(2) مجمع البيان، ج 3، ص 54.

(3) ح 1، باب 2 و ح 2، باب 6 از ابواب رضاع.

(4) ح 9، باب 6 از ابواب رضاع.

(5) ح 8، باب 5 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 55

مشكل دارد علاوه بر اين، روايت با نظر طبرسي نيز سازگار نيست، چون مي گويد اتّحاد اب كافي نيست و اتّحاد ام هم لازم است در حالي كه طبرسي مي گويد اتّحاد اب، يا ام به تنهايي كافي است.

* و باسناده عن العلا بن رزين، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: سألته عن الرضاع فقال لا يحرم من الرضاع الّا ما ارتضع من ثدي واحد سنة. «1»

شيخ در دنبالۀ اين روايت مي فرمايد:

هذا نادر مخالف للاحاديث كلّها

به اين روايت هم همان اشكالات قبل وارد است.

بقي هنا امورٌ:
الامر الاوّل: اتّحاد فحل دو معني داشت،

يك شاخه اين بود كه عدد پانزده تمامش از يك شوهر باشد و شاخۀ دوّم اين كه اگر دو بچّه هر كدام از يك زن پانزده مرتبه شير بخورند در صورتي به هم محرم مي شوند كه از شير يك شوهر باشد، ولي با ملاحظۀ تمام روايات و جوانب مسأله، دليلي بر شاخۀ اوّل جز روايت «زياد بن سوقة» نداشتيم و تمام روايات ناظر به شاخۀ دوّم از اتّحاد فحل بود.

الامر الثّاني: در شاخۀ دوّم كه مي گوييم محرميّت حاصل نمي شود در واقع بين دو بچّه محرميّت حاصل نمي شود

ولي هر كدام از بچّه ها با پدر و مادر و دايي و عمو و عمّه و خالۀ رضاعي خود محرم مي شوند.

الامر الثّالث: اكثريّت عامّه لبن فحل را موجب حرمت مي دانند؛

ولي معني لبن فحل، غير از معنايي است كه ما قائل شديم.

دعواي آنها در اين است كه آيا نشر حرمت از ناحيۀ امّ است يا از ناحيۀ اب هم باعث نشر حرمت مي شود؟ به عبارت ديگر وقتي بچّه اي از زني شير مي خورد، آيا اين بچّه، فقط به اين زن و خويشاوندان او محرم مي شود يا به پدر و خويشاوندان پدري هم محرم مي شود؟ اكثريّت محرميّت را از هر دو طرف مي دانند و اقليّتي هم قائل شده اند كه لبن فحل موجب حرمت در ناحيۀ پدر نمي شود و محرميّت فقط در جانب مادر است.

ابن رشد در بداية المجتهد مي گويد:

و امّا هل يصير الرجل الذي له اللبن: أعني زوج المرأة اباً للمرتضع حتّي يحرم بينهما و من قبلهما ما يحرم من الآباء و الابناء الّذين من النسب و هي التي يسمونها لبن الفحل فانهم اختلفوا في ذلك، فقال مالك و ابو حنيفه و الشافعي و احمد و الاوزاعي و الثوري: لبن الفحل يحرّم (پدر رضاعي هم محرم است) و قالت طائفة: لا يحرّم لبن الفحل و بالاوّل قال علي عليه السلام و ابن عباس و بالقول الثاني قالت عائشة و ابن الزبير و ابن عمر. «2»

مرحوم شيخ طوسي اين مسأله را مفصّل تر از ابن رشد بيان كرده و در آخر مي فرمايد:

دليلنا اجماع الفرقة و اخبارهم. «3»

44 ادامۀ مسئلۀ 5 … 18/ 10/ 80

ادلّۀ ردّ كلام عامّه:
1- اجماع:

اين مسأله اجماعي است و مخالفي هم ندارد.

2- اخبار كثيره از شيعه:

روايات كثيره اي از طريق شيعه آمده است كه بر ردّ كلام عامّه دلالت مي كند.

3- رواياتي از عامّه:

اين روايات دلالت مي كند كه از طريق پدر هم نشر حرمت مي شود.

* … و روي أن عليّاً عليه السلام قال: قلت يا رسول اللّه عليه السلام هل لك في ابنة عمّك ابنة حمزة فانّها اجمل فتاة في قريش؟ فقال صلي الله عليه و آله: أما علمت أنّ حمزة اخي من الرضاعة، و انّ اللّه حرّم من الرضاع ما حرّم من النسب

(يعني از طرف اب وام فرقي نمي كند) «4»

ان قلت: به اين حديث نمي توان براي لبن الفحل استدلال كرد چون پيامبر و حمزه از يك مادر شير خورده اند بنابراين نشر حرمت از ناحيۀ ام است، پس استدلال به آن براي لبن الفحل كه اهل سنّت مي گويند درست نيست.

قلنا: پيامبر با خودِ حمزه از يك مادر شير خورده اند؛ ولي با دختر حمزه كه هم شير نبودند، و حال آنكه بحث ما در حرمت دختر حمزه است، اگر دختر حمزه بر پيامبر حرام بوده از ناحيۀ حمزه كه پدر او بوده حرمت سرايت كرده است.

به عبارت ديگر اشكالي كه عايشه داشت و مي گفت من كه از «افلح» شير نخورده ام بلكه از همسر او شير خورده ام، پيامبر هم از دختر حمزه شير نخورده و دوتايي هم از يك مادر شير نخورده اند، پس اگر حرمتي هم باشد از ناحيۀ فحل آمده است چون پيامبر از مادر حمزه شير خورده است، نه از همسر حمزه.

______________________________

(1) ح 13، باب 2 از ابواب رضاع.

(2) بداية المجتهد، ج 2، ص 38.

(3) الخلاف، كتاب الرّضاع، مسئلۀ 2، ص 94.

(4) كتاب الخلاف، ج 5، ص 94 (سنن ابن ماجه، ج 1، ص

623).

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 56

و لكنّ الانصاف: اين نهايت دفاعي است كه مي توان از اين استدلال كرد؛ ولي اين استدلال خالي از تأمّل نيست.

* … عن عائشة قالت دخل عليّ افلح ابن ابي القعيس فاستترت منه، فقال: تستترين مني و انا عمّك؟ قالت، قلت من أين؟ قال:

ارضعتك امرأة اخي. قلت: انّما ارضعتني امرأة، و لم يرضعني الرجل، فدخلت علي رسول اللّه صلي الله عليه و آله فحدّثته، فقال: انّه عمّك فليُلج عليك. «1»

(مي تواند بر تو وارد شود)

در بداية المجتهد بعد از ذكر اين حديث مي گويد:

خرّجه البخاري و مسلم و مالك كه دليل بر اين است كه اين روايت در نظر آنها محترم است؛ ولي گروهي از علماء عامّه به آن فتويٰ نداده اند. تعجّب از عايشه است كه خودش راوي حديث است و ديگران به خاطر روايت او فتويٰ داده اند؛ ولي خودش فتويٰ نداده است، شايد آنچه كه در اعماق ذهنش بوده براي پيامبر مطرح كرده؛ ولي از جواب پيامبر قانع نشده و كلام پيامبر را نپذيرفته است.

* ما ورد في الحديث (ظاهراً حديث نبوي)

انّ لبن الفحل يحرّم «2»

«يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»

كه عامّه هم آن را نقل كرده اند، طبق اين حديث چون نسب شامل پدر و خويشان پدري مي شود، پس رضاع هم شامل پدر و خويشان پدري مي شود.

ادلّۀ عامّه بر عدم نشر حرمت:
اشاره

مخالفين از عامّه كه لبن فحل را باعث نشر حرمت ندانسته و محرميّت را فقط از ناحيۀ مادر مي دانند دو دليل اقامه مي كنند:

1- ظاهر آيۀ شريفۀ «وَ أُمَّهٰاتُكُمُ اللّٰاتِي أَرْضَعْنَكُمْ وَ أَخَوٰاتُكُمْ مِنَ الرَّضٰاعَةِ»:

فقط نشر حرمت از ناحيۀ مادر است پس در مورد پدر و خويشان پدري، آيه ساكت است و اگر بخواهيد زائد بر آنچه كه در قرآن است از روايات ثابت كنيد لازمه اش تأخير بيان از وقت حاجت است پس جايز نيست و يا اينكه بايد بگوييد

«يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»

آيه را نسخ كرده، درست نيست و نسخ، دليل قطعي مي خواهد.

جواب: اوّلًا: آيه نسبت به غيرِ امّهات سكوت كرده و عمومي ندارد كه بخواهيم تخصيص بزنيم و مي دانيم كه در قرآن بعضي از احكام بيان نشده است (مثلًا شرائط نماز) و نسخ و تأخير بيان از وقت حاجت معني ندارد.

ثانياً: اگر اينها را از قبيل تأخير بيان از وقت حاجت بدانيد بايد يك فقه جديدي بياوريد چون تمام مسائلي كه در قرآن آمده احكامش بعداً مي آيد پس تمامشان تأخير بيان از وقت حاجت است.

2- عدم ارتباط تكويني بين مرضعه و مرد:

بچّه وقتي از زن شير مي خورد چه ارتباطي به مرد دارد.

جواب: در واقع اين اجتهاد در مقابل نص و يك نوع قياس است كه با كمك آن مي خواهند جلوي روايات را بگيرند. اين دليل از دليل قبل ضعيف تر و همان چيزي است كه در اعماق ذهن عايشه هم بوده است.

ابن قدامه در مغني «3» متعرّض اين دليلِ ضعيف شده و جواب داده است:

1- هذا قياس في مقابل النص

2- اين شير كه در سينۀ زن است مستند به شوهر هم هست چون شير براي بچّه و بچّه هم براي شوهر است و اگر نطفۀ شوهر نبود، و با نطفۀ زن تركيب نمي شد، شير هم توليد نمي شد، پس اين شير، ناشي از نطفۀ مرد است.

[مسألة 6: ما ذكرناه من الشروط، شروط لناشريّة الرّضاع للحرمة]
اشاره

45 مسئلۀ 6 (نشر الحرمة بين المرتضعين) … 22/ 10/ 80

مسألة 6: ما ذكرناه من الشروط، شروط لناشريّة الرّضاع للحرمة، فلو انتفي بعضها لا اثر له و ليس بناشر لها (حرمته)

اصلًا حتّي بين الفحل و المرتضعة و كذا بين المرتضع و المرضعة فضلًا عن الاصول و الفروع و الحواشي، و في الرضاع شرط آخر زائد علي ما مرّ مختصّ بنشر الحرمة بين المرتضعين و بين احدهما و فروع الآخر، و بعبارة اخريٰ شرط لتحقّق الاخوة الرضاعيّة بين المرتضعين، و هو اتّحاد الفحل الّذي ارتضع المرتضعان من لبنه، فلو ارتضع صبي من امرأة من لبن شخص رضاعاً كاملًا و ارتضعت صبيّة من تلك المرأة من لبن شخص آخر كذلك (رضاعاً كاملًا)

بان طلّقها الاوّل و زوّجها الثّاني و صارت ذات لبن منه فارضعتها رضاعاً كاملًا لم تحرم الصّبيّة علي ذلك الصّبي و لا فروع احدهما علي الآخر، بخلاف ما اذا كان الفحل و صاحب

اللبن واحداً و تعدّدت المرضعة، كما اذا كانت لشخص نسوة متعدّدة و ارضعت كل واحدة منهنّ من لبنه طفلًا رضاعاً كاملًا فانّه يحرم بعضهم علي بعض و علي فروعه، لحصول الاخوة الرّضاعيّة بينهم.

______________________________

(1) كتاب الخلاف، ج 5، ص 95 (بداية المجتهد، ج 2، ص 38).

(2) مغني ابن قدامة، ج 9، ص 208.

(3) مغني ابن قدامة، ج 9، ص 208.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 57

عنوان مسأله:

شرائطي كه تا اينجا براي حرمت رضاع بيان شد، شرائطي است براي اصل نشر حرمت يعني اگر يكي از اين شرائط چهارگانه نباشد، اصلًا نشر حرمتي نيست، امّا شرط ديگري هم داريم كه در مورد حرمت دو رضيع است و اگر اين شرط حاصل نشود، حرمت حاصل شده؛ ولي اين پسر و دختر به هم حرام نمي شوند، بنابراين مانند ساير شروط نيست.

مثلًا اگر پسري با شرائط كامل از زني شير بخورد بر مرضعه و فحل و خويشان آن دو حرام مي شود. و اگر دختر ديگري هم از زني شير كامل بخورد اين دختر هم بر فحل و مرضعه و بستگان آن دو حرام مي شود، حال اگر اين دو بچّه بخواهند بر هم محرم شوند، بايد اتّحاد فحل باشد، و در غير اين صورت، بر هم حرام نمي شوند. امام (ره) مي فرمايند: اين شرط را نبايد در كنار شرائط ديگر قرار دهيم چون شروط قبلي در مورد اصل رضاع بود؛ ولي اين شرط در مورد دو رضيع است. احتمالًا امام اين مسأله را از شهيد ثاني در مسالك گرفته است كه مي فرمايد:

فليس هذا الشرط (اتّحاد فحل) علي نهج ما قبله لانّ اصل التّحريم هنا ثابت بدون الشرط. «1»

در اينجا يك بحث علمي داريم

(نه عملي) كه آيا اين شرط مثل شرائط قبل است يا حساب جداگانه اي دارد؟ آيا حق با صاحب مسالك و امام در تحرير الوسيله است يا نه؟

ما در اين مسأله عقيده داريم كه اين شرط هم، شرط اصل تحريم است، چون اگر اين شرط حاصل نشود هيچ حرمتي نمي آيد و در همان موردي هم كه مي گويند هر يك از دو رضيع بر پدر و مادر حرام است آنجا هم اتّحاد فحل موجود است، پس هرجا كه اتّحاد فحل نباشد، هيچ حرمتي نمي آيد.

نتيجه: همان گونه كه گفتيم هيچ فرقي بين اين شرط با شرائط سابقه وجود ندارد.

[مسألة 7: إذا تحقّق الرضاع الجامع للشرائط صار الفحل و المرضعة أباً و أمّاً للمرتضع، و أصولهما]
اشاره

46 مسئلۀ 7 (مصاديق عناوين المحرّمة) … 23/ 10/ 80

مقدّمه:

مسئلۀ 7 دربارۀ تطبيق قواعد و احكام گذشته بر مصاديق و موارد آن است. مرحوم امام ابتداءً به طور اجمالي مسأله را بيان كرده، بعد تفصيل مي دهد:

مسألة 7: اذا تحقّق الرضاع الجامع للشرائط صار الفحل و المرضعة اباً و امّاً للمرتضع، و اصولهما (پدر و مادر فحل و پدر و مادر مرضعه)

اجداداً و جدّات و فروعهما اخوة و اولاد اخوة له، و من في حاشيتهما (برادر و خواهرِ فحل و مرضعه)

و في حاشية اصولهما اعماماً أو عمات و أخوالا أو خالات له، و صار هو اعني المرتضع ابناً أو بنتا لهما، و فروعه احفاداً (نوه و نتيجه و … )

لهما، و اذا تبيّن ذلك فكلّ عنوان نسبي محرّم من العناوين السبعة المتقدّمة (آيۀ 23 سورۀ نساء)

اذا تحقّق مثله في الرضاع يكون محرّماً، فالام الرضاعية كالامّ النسبيّة و البنت الرضاعية كالبنت النسبيّة و هكذا، فلو أرضعت امرأة من لبن فحل طفلًا حرمت المرضعة و امّها و امّ الفحل علي المرتضع للأمومة، و المرتضعة و بناتها و بنات المرتضع علي الفحل و علي أبيه و ابي المرضعة للبنتيّة، و حرمت اخت الفحل و اخت المرضعة علي المرتضع لكونهما عمّة و خالة له، و المرتضعة علي اخي الفحل و اخي المرضعة لكونها بنت اخ أو بنت اخت لهما، و حرمت بنات الفحل علي المرتضع و المرتضعة علي ابنائه نسبيّين كانوا أم رضاعيّين، و كذا بنات المرضعة علي المرتضع و المرتضعة علي ابنائها اذا كانوا نسبيّين للأخوة، و امّا اولاد المرضعة الرضاعيون ممّن ارضعتهم بلبن فحل آخر غير الفحل الذي ارتضع المرتضع بلبنه فلم يحرّموا علي المرتضع لما مرّ

من اشتراط اتّحاد الفحل في نشر الحرمة بين المرتضعين.

نكته اي كه در كلام امام قابل توجّه است، اين است كه دربارۀ اخوة فرمودند پسران يا دختران فحل چه نسبي باشند و چه رضاعي، بر اين بچّه حرام هستند امّا در مورد مرضعه پسران بر دختران اگر نسبي باشند حرام است، كه دليل آن اتّحاد فحل است به اين معني كه بچّه هاي رضاعي اين زن بر اين بچّۀ جديد حرام نيستند چون اتّحاد فحل نيست.

ادلّه:
1- اجماع:

مسأله اجماعي است نه تنها علماء شيعه، بلكه اكثريّت عامّه هم فتويٰ داده اند و اقليّتي در خويشان پدري قائل به نشر حرمت نشده اند.

2- روايات:
اشاره

روايات دو طايفه هستند:

______________________________

(1) مسالك، ج 7، ص 238.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 58

طايفۀ اوّل: روايات «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»

* …

عن بريد العجلي، عن ابي جعفر عليه السلام في حديث انّ رسول اللّه صلي الله عليه و آله قال: يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب. «1»

* … عن عبد اللّه بن سنان، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: سمعته يقول: يحرم من الرضاع ما يحرم من القرابة. «2»

* … عن ابي الصباح الكناني، عن ابي عبد اللّه عليه السلام انّه سئل عن الرضاع فقال: يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب. «3»

* … عن داوود بن سرحان، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب. «4»

* … عن عبيد بن زرارة، قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السلام انا اهل بيت كبير «الي ان قال:» فقال: ما يحرم من النسب فهو يحرم من الرضاع. «5»

* قال: و قال عليه السلام يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب. «6»

* … عن ابن سنان يعني عبد اللّه، عن ابي عبد اللّه عليه السلام في حديث قال: أ ليس قد قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله: يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب. «7»

(ظاهراً اين حديث تكراري است).

* … عن الحلبي، قال سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن الرضاع فقال:

يحرم منه ما يحرم من النسب. «8»

* … عن عبد اللّه بن سنان، عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال يحرم من الرضاع ما يحرم من القرابة. «9»

(ظاهراً حديث تكراري است).

* … عن عثمان بن عيسي، عن ابي الحسن عليه السلام في حديث قال: انّه يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب. «10»

در

بين اين احاديث اگر تكراري ها را كنار بگذاريم، حدود هفت حديث خواهد بود، علاوه بر اين احاديثي از اهل سنّت هم داريم كه نشان مي دهد اين حديث مستفيض يا احتمالًا متواتر است.

مرحوم نراقي در مستند تعبير خوبي دارند و مي فرمايند:

شير جامع الشرائط همان كاري را مي كند كه نطفه مي كند، پس يك قانون كلّي درست مي شود كه «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب».

47 ادامۀ مسئلۀ 7 … 24/ 10/ 80

طايفۀ دوّم: احاديث خاصّه
اشاره

احاديثي است كه در موارد خاصه وارد شده؛ ولي از مجموع آنها استفادۀ عموم مي شود، بخصوص كه بعضي از اين احاديث خاصّه، معلَّل به كبراي كلّي هم هست. اين احاديث عمدتاً در وسائل، در باب 8 از ابواب رضاع و در مستدرك الوسائل در باب 6 از ابواب رضاع است. اين روايات چند گروه هستند، بعضي از اينها دربارۀ بنات الاخ و بنات الاخت است (دختر برادر رضاعي و دختر خواهر رضاعي را حرام مي داند)، گروه ديگر عمّه و خاله را حرام مي داند، بعضي ديگر، در مورد اخت است، البتّه خواهر و مادر رضاعي مشكلي ندارند چون حكم آنها در متن قرآن آمده است:

«وَ أُمَّهٰاتُكُمُ اللّٰاتِي أَرْضَعْنَكُمْ وَ أَخَوٰاتُكُمْ مِنَ الرَّضٰاعَةِ».

گروه اوّل: دختر برادر و خواهر رضاعي

* … عن أبان بن عثمان، عمّن حدّثه

(مرسله است و چون در بين روايات، صحيحه هم وجود دارد مؤيّد است)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: قال امير المؤمنين عليه السلام: عرضت علي رسول اللّه صلي الله عليه و آله ابنة حمزة فقال: اما علمت انّها ابنة اخي من الرضاع

(دختر برادر رضاعي حلال نيست). «11»

* … عن ابي عبيدة قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السلام يقول: انّ عليّاً عليه السلام ذكر لرسول اللّه صلي الله عليه و آله ابنة حمزة فقال: اما علمت انّها ابنة اخي من الرضاعة و كان رسول اللّه صلي الله عليه و آله و عمّه حمزة قد رضعا من امرأة. «12»

* … عن عثمان بن عيسي

(سند مشكل دارد)

عن ابي الحسن عليه السلام قال: قلت له: انّ اخي تزوّج امرأة فأولدها فانطلقت امرأة اخي فأرضعت جارية من عرض الناس فيحلّ لي أن أ تزوّج تلك الجارية الّتي أرضعتها امرأة اخي؟

فقال: لا، انّه يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب. «13»

* … عن الحلبي، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: قال امير المؤمنين عليه السلام في ابنة الاخ من الرضاع، لا آمر به أحداً و لا أنهي عنه، و أنا انهي عنه نفسي و ولدي، فقال: عرض علي رسول اللّه صلي الله عليه و آله ابنة حمزة فأبي

______________________________

(1) ح 1، باب 1 از ابواب رضاع.

(2) ح 2، باب 1 از ابواب رضاع.

(3) ح 3، باب 1 از ابواب رضاع.

(4) ح 4، باب 1 از ابواب رضاع.

(5) ح 5، باب 1 از ابواب رضاع.

(6) ح 6، باب 1 از ابواب رضاع.

(7) ح 7، باب 1 از ابواب رضاع.

(8) ح 8، باب 1 از ابواب رضاع.

(9) ح 9، باب 1 از ابواب رضاع.

(10) ح 10، باب 1 از ابواب رضاع.

(11) ح 2، باب 8 از ابواب رضاع.

(12) ح 6، باب 8 از ابواب رضاع.

(13) ح 7، باب 8 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 59

رسول اللّه صلي الله عليه و آله و قال: هي ابنة اخي من الرضاع. «1»

* … عن معمّر بن يحيي بن سام قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عمّا يروي الناس عن امير المؤمنين عليه السلام عن اشياء من الفروج لم يكن يأمر بها و لا ينهي عنها الّا نفسه و ولده قلنا: كيف يكون ذلك؟ قال:

احلّتها آية و حرّمتها آية اخري، فقلنا هل الّا أن تكون احديٰهما نَسَخَتْ الاخري أم هما محكمتان

(هر دو قابل عمل است پس كراهت است)

ينبغي أن يعمل بهما؟ فقال: قد بيّن لهم اذ نهي نفسه و ولده

(حكم الهي حرمت است)

قلنا: ما منعه أن يبيّن ذلك للناس؟

قال: خشي أن لا يطاع و لو أنّ أمير المؤمنين عليه السلام ثبتت قدماه

(حكومت پابرجا نمي شد)

اقام كتاب اللّه كلّه و الحقّ كلّه. «2»

اين روايت مفسّر روايت قبل است و به ضميمۀ هم دليل بر حرمت دختر برادر رضاعي است و با الغاء خصوصيّت مي توان حرمت دختر خواهر رضاعي را هم استفاده كرد.

گروه دوّم: عمّه و خالۀ رضاعي

* … عن مسمع بن عبد الملك

(در سند ضعاف متعدّدي وجود دارد)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: قال امير المؤمنين عليه السلام: ثمانية لا تحلّ مناكحتهم: أمَتك امّها

(مادر كنيزت بر تو حرام است)

أمتك أو أختها أمتك

(جمع بين اختين جايز نيست)

و أمتك و هي عمّتك من الرضاع، أمتك و هي خالتك من الرضاع …

(اگر دايي كسي با يك امه شير زني را خورده باشند، آن امه، خالۀ رضاعي اوست و اگر عموي او با يك امه شير زني را خورده باشند، خواهر رضاعي عمو، عمّۀ او مي شود) «3»

* … عن مسعدة بن زياد قال: قال أبا عبد اللّه عليه السلام: يحرم من الإماء عشرٌ لا تجمع بين الام و الابنة «الي أن قال:» و لا أمتك و هي عمّتك من الرضاعة

(عموي رضاعي جايز نيست)

، و لا أمَتُكَ و هي خالتك من الرضاعة و لا امتك و هي اختك من الرضاعة و لا أمتك و هي ابنة اخيك من الرضاعة الحديث. «4»

* … عن عبد اللّه بن سنان عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: لا يصلح للمرأة أن ينكحها عمّها و لا خالها من الرضاعة. «5»

(اين حديث را مي توان در بنت الاخ و بنت الاخت هم قرار داد).

گروه سوّم: أخت رضاعي

* … عن صفوان بن يحيي، عن ابي الحسن عليه السلام في حديث قال:

قلت له: أرضعت امّي جارية بلبني فقال: هي اختك من الرضاعة، قلت: فتحلّ لاخ لي من امّي لم ترضعها امّي بلبنه يعني ليس بهذا البطن و لكن ببطن آخر قال: و الفحل واحدٌ؟ قلت: نعم هو اخي لأبي و امّي، قال: اللّبن للفحل صار ابوك اباها و امّك امّها. «6»

جمع بندي: روايات خاصّه عمدتاً در

مورد دخترِ برادر، دخترِ خواهر، عمه، خاله و خواهر بود و تمام طوائف سبعۀ نسبيّه در اين روايات نبود؛ ولي از اين موارد خاصّه، عموم استفاده مي شود و تمام طوائف سبعه داخل مي شود، به خصوص كه دو مورد آن هم در كتاب اللّه است. پس با اين دو دسته روايات حرمت طوائف هفت گانه را در ناحيۀ رضاع ثابت كرديم، مضافاً به اينكه اين مسأله اجماعي است.

48 ادامۀ مسئلۀ 7 … 25/ 10/ 80

نكته اي در اين مسأله وجود دارد كه كمتر به آن متعرّض شده اند و كساني هم كه متعرّض شده اند با اشارۀ كوتاهي از آن گذشته اند.

امام در آخر مسئلۀ هفتم تحرير الوسيله وقتي خواستند «اخوّة» را بيان كنند فرمودند:

و كذا (يحرم) بنات المرضعة علي المرتضع و المرتضعة علي أبنائها اذا كانوا نسبيّين للاخوّة. (بدون اشتراط وحدت فحل).

در آن جايي كه دو بچّۀ رضاعي باشد، اخوّة مشروط به اتّحاد فحل است و تصريح كردند اگر يكي از اينها و يا هر دو نسبي باشند، نياز به اتّحاد فحل ندارد و اتّحاد مادر كافي است و اتّحاد فحل براي جايي است كه هر دو رضاعي باشند و در اين صورت فرقي نمي كند كه مادر يكي باشد يا نه.

صاحب جواهر به اين مطلب اشاره كرده و مي فرمايد:

لا خلاف في انّه تحرّم اولاد هذه المرضعة نسباً مثلًا علي المرتضع منها و ان لم يكن بلبن فحلهم لعموم يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب السالم عن المعارض و انّما يشترط اتّحاد الفحل بين المتراضعين. «7»

در اينجا كلام صاحب جواهر صريح و روشن است؛ ولي در جاي ديگري هم متعرّض اين مطلب شده كه به اين قدرت و قوّت

______________________________

(1) ح

1، باب 8 از ابواب رضاع.

(2) ح 8، باب 8 از ابواب رضاع.

(3) ح 4، باب 8 از ابواب رضاع.

(4) ح 9، باب 8 از ابواب رضاع.

(5) ح 5، باب 8 از ابواب رضاع.

(6) ح 3، باب 8 از ابواب رضاع.

(7) جواهر، ج 29، ص 304.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 60

نيست و تعبير «لا خلاف» ندارد، بلكه مي فرمايد: الظاهر ذلك. «1»

و لكن چندين حديث در باب ششم داريم كه مي فرمايد اگر يكي از دو بچّه نسبي و ديگري رضاعي باشد، بازهم اتّحاد فحل لازم دارد كه بعضي از اين احاديث صحيحه هستند.

* … عن ابي بصير، عن ابي عبد اللّه عليه السلام في رجل تزوّج امرأة فولدت منه جارية ثم ماتت المرأة فتزوّج اخري فولدت منه ولداً ثمّ انّها

(زن دوّم)

ارضعت من لبنها غلاماً أ يحلّ لذلك الغلام الّذي ارضعته أن يتزوّج ابنة المرأة الّتي كانت تحت الرجل قبل المرأة الاخيرة؟ فقال: ما احبّ أن يتزوّج ابنة فحل قد رضع من لبنه

(حرمت به خاطر اتّحاد فحل است پس در جاي ديگر هم اگر مادر يكي باشد كافي نيست). «2»

ممكن است در دلالت اين حديث گفته شود كه تعبير به «ما احب» دارد و مادرها هم دوتاست ولي به ضميمۀ روايات ديگر مي توان توجيه كرد.

* … عن سماعة قال: سألته عن رجل كان له امرأتان فولدت كل واحدة منهما غلاماً فانطلقت احدي امرأتيه فأرضعت جارية من عرض الناس

(تودۀ مردم)

أ ينبغي لابنه أن يتزوّج بهذه الجارية؟

قال: لا لانّها ارضعت بلبن الشيخ

(فحل). «3»

پس اگر اتّحاد فحل نباشد، خواه پسرِ زن اوّلي باشد يا زن دوّمي كافي نيست.

* … عن احمد بن محمّد بن ابي نصر

(اين حديث دو سند دارد

كه يك سند آن معتبر است)

قال: سألت أبا الحسن عليه السلام عن امرأة ارضعت جارية و لزوجها ابن من غيرها أ يحلّ للغلام ابن زوجها ان يتزوّج الجارية الّتي أرضعت؟ فقال: اللبن للفحل. «4»

درست است كه مادرها دوتاست؛ ولي آيا تعبير «اللبن للفحل» نشان دهندۀ اين نيست كه اگر فحل واحد نباشد حرمت نيست؟

* … عن الحلبي قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السلام: ام ولد رجل أرضعت صبيّاً و له ابنة من غيرها أ يحلّ لذلك الصبي هذه الابنة؟ قال: ما احبّ ان أتزوّج ابنة رجل قد رضعت من لبن ولده. «5»

اطلاق اين روايت هم مثل روايت ما قبل است، (چه ولد از اين زن باشد و چه از زن ديگر) و تكيه روي اتّحاد فحل است.

* … عن مالك بن عطية، عن ابي عبد اللّه عليه السلام في الرجل يتزوّج المرأة فتلد منه ثم ترضع من لبنه جارية يصلح لولده من غيرها أن يتزوّج تلك الجارية الّتي أرضعتها؟ قال: لا هي بمنزلة الاخت من الرضاعة لانّ اللّبن لفحل واحد. «6»

جمع بندي روايات:

از مجموع اين روايات كه بعضي از آنها از نظر سند ضعيف و بعضي از نظر دلالت قابل احتمال هستند؛ ولي بعضي از نظر سند و دلالت خوب است، استفاده مي شود كه وحدت فحل منحصر به رضاعيّين نيست، بلكه در نسبي و رضاعي هم اگر حرمتي بيايد، به خاطر وحدت فحل است، پس مفهوم آن اين است كه اگر مادر يكي و احدهما نسبي و ديگري رضاعي باشد در آنجا هم جاي چانه زدن براي حليّت هست، يعني همان گونه كه در رضاعيّين اگر اتّحاد فحل نبود، قائل به حرمت نبوديم، در اينجا

هم اگر اتّحاد فحل نباشد كافي نيست، كه اين را مخصّص براي «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب» قرار مي دهيم.

اللّهم الّا ان يقال: چون اصحاب اعراض كرده اند و خلاف اجماع است، نمي توانيم فتوي دهيم.

نتيجه: سزاوار بود كه اصحاب اين مسأله را متعرّض مي شدند و معارضها و اشكالات و اعراض اصحاب را مي گفتند البتّه ما در عمل، احتياط خواهيم كرد و خواهيم گفت كه اگر اتّحاد فحل نبود و يكي نسبي و ديگري رضاعي بود و از مادر اتّحاد داشتند، بايد احتياط كنند و نه با هم ازدواج كنند و نه به هم نگاه مانند نظر به محارم داشته باشند.

[مسألة 8: تكفي في حصول العلاقة الرّضاعيّة المحرّمة دخالة الرضاع فيه في الجملة]
اشاره

49 مسئلۀ 8 (حصول العلاقة الرضاعية) … 26/ 10/ 80

تا اينجا مهمّات مسئلۀ رضاع بيان شد. مسئلۀ 8 در واقع تطبيق قاعدۀ «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب» بر مصاديق است.

مسألة 8: تكفي في حصول العلاقة الرّضاعيّة المحرّمة دخالة الرضاع فيه في الجملة (از پنج واسطه مثلًا يكي رضاعي باشد كافي است)

، فقد تحصل من دون دخالة غيره فيها (فقط واسطه رضاع است)

كعلاقة ابوّة و الامومة و الابنيّة و البنتيّة الحاصلة بين الفحل و المرضعة و بين المرتضع و كذا الحاصلة بينه (مرتضع)

و بين اصولهما الرضاعيين، كما اذا كان لهما أبٌ أو أم من الرضاعة

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 314.

(2) ح 5، باب 6 از ابواب رضاع.

(3) ح 6، باب 6 از ابواب رضاع.

(4) ح 7، باب 6 از ابواب رضاع.

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 3، ص: 60

(5) ح 8، باب 6

از ابواب رضاع.

(6) ح 13، باب 6 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 61

حيث انّهما جدٌّ و جدّة للمرتضع من جهة الرضاع محضاً، و قد تحصل به مع دخالة النسب في حصولها كعلاقة الاخوة الحاصلة بين المرتضع و أولاد الفحل و المرضعة النسبيين، فانهم و إن كانوا منسوبين إليهما بالولادة إلا أن أخوّتهم للمرتضع حصلت بسبب الرضاع، فهم إخوة أو أخوات له من الرضاعة، توضيح ذلك: أن النسبة بين شخصين قد تحصل بعلاقة واحدة كالنسبة بين الولد و والده و والدته، و قد تحصل بعلاقتين كالنسبة بين الأخوين، فانها تحصل بعلاقة كل منهما مع الأب أو الأم أو كليهما، و كالنسبة بين الشخص وجده الأدني، فانها تحصل بعلاقة بينه و بين أبيه مثلًا و علاقة بين أبيه و بين جده، و قد تحصل بعلاقات ثلاث كالنسبة بين الشخص و بين جده الثاني، و كالنسبة بينه و بين عمه الأدني، فانه تحصل بعلاقة بينك و بين أبيك و بعلاقة كل من أبيك و أخيه مع أبيهما مثلًا، و هكذا تتصاعد و تتنازل النسب و تنشعب بقلّة العلاقات و كثرتها حتّي أنه قد تتوقف نسبة بين شخصين علي عشر علائق أو أقل أو أكثر و إذا تبين ذلك فإن كانت تلك العلائق كلها حاصلة بالولادة كانت العلاقة نسبية، و إن حصلت كلها أو بعضها و لو واحدة من العشر بالرضاع كانت العلاقة رضاعية.

عنوان مسأله:

امام (ره) مي فرمايد رابطۀ بين دو نفر گاهي يك واسطه مي خورد، مثل رابطۀ ابوّت و بنوّت و امومت كه اين رابطه فقط يك علاقه دارد و آن هم اين است كه اين بچّه از اين پدر و مادر بدنيا آمده است. گاهي تركيب

دو علاقه با هم است كه رابطۀ نسبي را ايجاد مي كند مثل اخوّت زيد و عمرو با هم، كه از تركيب دو رابطه حاصل مي شود، به اين معني كه زيد از اين پدر و مادر بدنيا آمده و عمرو هم از اين پدر به دنيا آمده كه از تركيب اين دو نسبت، رابطۀ اخوّة حاصل مي شود. گاهي هم سه واسطه است كه رابطۀ نسبي را ايجاد مي كند، مثلًا جدّ اعلاي امام حسين عليه السلام (عبد اللّه) نسبت به امام حسين عليه السلام با سه رابطه (رابطۀ امام حسين عليه السلام با حضرت زهراء (س) و رابطۀ حضرت زهراء (س) با پيامبر صلي الله عليه و آله و رابطۀ پيامبر صلي الله عليه و آله با عبد اللّه عليه السلام)، اين نسبت ايجاد مي شود، گاهي تعداد رابطه از اين هم بالاتر مي رود.

حال اگر تمام اين رابطه ها رضاعي، يا بعضي از آنها رضاعي و بقيّه نسبي شد، مثلًا پسر رضاعي با پدر رضاعي، در اينجا هم محرميّت حاصل مي شود.

دليل:

بر اساس روايت

«يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»

همان گونه كه اگر وسائط نسبي باشند باعث حرمت مي شوند رضاعي هم باشد باعث حرمت مي شود.

آية اللّه سبزواري از راه ديگري وارد شده است و همين مطلب را با تعبير ديگر بيان مي كند و مي فرمايد:

قد تبيّن ممّا سبق انّ العلاقة الرضاعيّة المحضة قد تحصل برضاع واحد كالحاصلة بين المرتضع و بين المرضعة و صاحب اللبن، و قد تحصل برضاعين (بكر بچّۀ رضاعي زيد و هند هم بچۀ رضاعي زيد است كه دو رابطه، اخوّة را ايجاد كرده است) كالحاصلة بين المرتضع و بين ابوي الفحل و المرضعة الرضاعيين و قد

تحصل برضعات متعدّدة … «1»

اين همان مطلب امام رحمه الله است كه امام در نسب حساب كرده؛ ولي ايشان در رضاع اين رابطه ها را حساب مي كنند.

[مسألة 9: لمّا كانت المصاهرة علاقة بين احد الزوجين و بعض اقرباء الآخر تتوقف علي أمرين]
اشاره

50 مسئلۀ 9 و 10 (في العلاقة الرضاعية) … 29/ 10/ 80

مسألة 9: لمّا كانت المصاهرة- الّتي هي احد اسباب تحريم النكاح كما يأتي- علاقة بين احد الزوجين و بعض اقرباء الآخر فهي (مصاهرة)

تتوقّف علي أمرين: مزوجة و قرابة، و الرضاع انّما يقوم مقام الثاني دون الاوّل فمرضعة ولدك لا تكون بمنزلة زوجتك حتّي تحرم امّها عليك، لكن الأم و البنت الرضاعيتين لزوجتك تكونان كالأم و البنت النسبيّين لها، فتحرمان عليك، و كذلك حليلة الابن الرضاعي كحليلة الابن النسبي، و حليلة الأب الرضاعي كحليلة الأب النسبي، تحرم الاولي علي أبيه الرضاعي، و الثانية علي ابنه الرضاعي.

عنوان مسأله:

آيا محرّمات بالمصاهرة از طريق رضاع قابل گسترش است؟

افرادي از طريق نسب حرام (طوائف هفت گانه) و افرادي هم بالمصاهرة حرام هستند، كه چهار عنوان معروف است: ام الزوجة، بنت الزوجة (با شرط دخول به ام)، حليلۀ أب و حليلۀ ابن، آيا از طريق رضاع هم ممكن است حرام شوند يا رضاع در اين بحث وارد نيست؟ از جهتي رضاع كارآيي دارد و از جهتي ندارد.

توضيح ذلك: هميشه محرّمات بالمصاهرة از تركيب دو علاقه پيدا مي شود، يك علاقۀ نسبي و يك علاقۀ سببي (زوجيّت) كه با ضميمۀ اين دو علاقه حرام بالمصاهرة درست مي شود. مثلًا امّ

______________________________

(1) مهذّب الاحكام، ج 25، ص 34.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 62

الزوجة از تركيب دو علاقه، يكي مادرِ همسر (مادر نسبي) و ديگري زوجيّتي كه بين مرد با همسرش برقرار است، حرام مي شود، و يا زن پدر دو علاقه دارد، يكي زوجۀ پدر (از ناحيۀ زوجيّت) و ديگري پدر (نسب) است، پس تمام مصاهرات از تركيب نسب با سبب حاصل مي شود.

رضاع جانشين جزء اوّل (نسب)

مي شود؛ ولي جانشين جزء دوّم (سبب) نمي شود، مثلًا مادر رضاعيِ زوجه (زني كه زوجه را شير داده است) حرام است، همان گونه كه مادر نسبي او حرام بود، اگر زنِ پدر نسبي محرم است، زنِ پدرِ رضاعي هم محرم است، همچنين همسرِ پسر رضاعي محرم است، و خواهر نسبي زوجه حرام است پس خواهرِ رضاعيِ او هم حرام است.

بنابراين در تمام علاقه هاي محرميّت كه بالمصاهرة پيدا مي شود كه تركيبي از نسب و سبب است، رضاع جانشين نسب مي شود؛ ولي جانشين زوجيّت نمي شود بعنوان مثال مرضعۀ بچّۀ شخصي كه مادر رضاعيِ بچّۀ او است، محرم او نيست، چون هميشه مادرِ بچّه، زوجه نيست؛ و مادر او هم ام الزّوجه نمي شود.

در مسأله دو مدّعا داريم:

1- رضاع جانشين قسمت نسبي مي شود.

2- رضاع جانشين قسمت سببي نمي شود.

ادلّه:
اشاره

در اين مسأله روايت خاصّي نداريم.

1- اجماع:

دليل ما بر طرفين مسأله اجماع است. صاحب جواهر مي فرمايد:

بالجملة الرضاع يوجد العلقة النسبيّة و يتبعها التحريم بالنسب أو بالمصاهرة، لا انّه يوجد المصاهرة، ضرورة عدم اقتضاء الدليل، بل ظاهر الادلّة خلافه، بل يمكن تحصيل الاجماع أو الضرورة علي ذلك. «1»

2- روايات:

رواياتي كه مي گويد

«يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب أو القرابة»

«2»، «يحرم من الرضاع ما يحرم من الولادة» «3»

. آيا اينها در مقام احتراز نيست؟ اگر نسب خصوصيّتي نداشت و سبب هم با رضاع حرام مي شد، نيازي نداشت كه امام بفرمايند

«ما يحرم من النسب»

پس معلوم مي شود كه نسب است كه با رضاع گسترش پيدا مي كند نه سبب، يعني زوجيّت از طريق رضاع نمي آيد.

3- اصل:

اگر شك كنيم، اصل (اصالة الاباحه) اقتضاي عدم حرمت مي كند.

قلنا: اين مسأله نسبت به جزء اوّل (نسبي) خوب است كه رضاع در آنجا هم جاري است امّا اينكه مي گوييد زوجيّت با رضاع حاصل نمي شود، به نظر ما اگر مسأله را بشكافيم، اين بحث معنا ندارد، چون اصلًا ممكن نيست زوجيّت از طرف رضاع حاصل شود.

توضيح ذلك: رضاع رابطه اي است شبيه رابطۀ نطفه (نطفۀ مادر و پدر تركيب مي شود) كه نسبي است، نهايت كاري كه رضاع مي كند اين است كه لبن جانشين ولادت مي شود و معني ندارد كه لبن، جانشين زوجيّت شود.

به عبارت ديگر اصلًا طبيعت زوجيّت تناسبي با رضاع ندارد و مثل سالبه به انتفاء موضوع است به خلاف نسب كه طبيعتش تناسب با زوجيّت دارد و آن مثال هم كه زده شده (مادر رضاعي بچّه كسي زوجۀ او نيست) درست نيست، چون مادر بچّه به دلالت التزامي بايد زوجه باشد.

نتيجه: جزء اوّل مسأله خوب است؛ ولي جزء دوم معنا و مفهومي ندارد و تناسبي بين زوجيّت و رضاع نيست، و منتفي به انتفاء موضوع است.

[مسألة 10: قد تبيّن ممّا سبق أن العلاقة الرضاعية المحضة قد تحصل برضاع واحد]
اشاره

مسألة 10: قد تبيّن ممّا سبق أن العلاقة الرضاعية المحضة قد تحصل برضاع واحد كالحاصلة بين المرتضع و بين المرضعة و صاحب اللبن، و قد تحصل برضاعين كالحاصلة بين المرتضع و بين أبوي الفحل و المرضعة الرضاعيين، و قد تحصل برضاعات متعددة، فاذا كان لصاحب اللبن مثلًا أب من جهة الرضاع و كان لذلك الاب الرضاعي أيضاً أب من الرضاع و كان للأخير أيضاً أب من الرضاع و هكذا إلي عشرة آباء مثلًا كان الجميع أجداداً رضاعيين للمرتضع الأخير، و جميع المرضعات جدات له، فان كانت أنثي حرمت علي

جميع الأجداد، و إن كان ذكراً حرمت عليه جميع الجدات، بل لو كانت للجد الرضاعي الأعلي أخت رضاعية حرمت علي المرتضع الأخير، لكونها عمته العليا من الرضاع، و لو كانت للمرضعة الأبعد الّتي هي الجدة العليا للمرتضع أخت حرمت عليه

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 312.

(2) باب 1 از ابواب رضاع.

(3) سنن كبري، ج 7، ص 451 و 452.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 63

لكونها خالته العليا من الرضاع.

عنوان مسأله:

اين مسأله در واقع همان مسألۀ هشتم است و با عبارتي ديگر تكرار شده است و حاصل آن، اين است كه رضاعي كه باعث حرمت مي شود، گاهي سبب يك رضاع است و گاهي به سبب دو رضاع يا بيشتر، مثلًا بچّۀ رضاعي، پدر رضاعي دارد و پدر رضاعي هم پدر رضاعي دارد …

همۀ اينها بر هم محرم هستند.

دليل:

حديث «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب».

[مسألة 11: (سريان الرضاع في العمومة)]
اشاره

51 مسئلۀ 11 (سريان الرضاع في العمومة) و 12 … 30/ 10/ 80

مسألة 11: قد عرفت فيما سبق (مسئلۀ اتّحاد فحل)

انه يشترط في حصول الأخوّة الرّضاعيّة بين المرتضعين اتّحاد الفحل، و يتفرّع علي ذلك مراعاة هذا الشرط في العمومة و الخؤولة الحاصلتين بالرضاع ايضاً، لأنّ العمّ و العمّة أخ و أخت للاب، (حال كه برادر و خواهر رضاعيِ پدر شدند، محرم هستند)

و الخال و الخالة أخ و اخت للأمّ، فلو تراضع ابوك أو أمّك مع صبيّة من امرأة فان اتّحد الفحل كانت الصّبية عمّتك (دختري كه با پدر تو شير يك فحل را خورده اند اين دو با هم خواهر و برادر رضاعي شده اند، پس عمۀ رضاعي شما مي شود)

أو خالتك من الرضاعة (اگر مادرت با زني هم شير شد، مادرت با آن زن، خواهر رضاعي هستند و آن زن خالۀ رضاعي توست)

بخلاف ما اذا لم يتّحد فحيث لم تحصل الاخوّة الرضاعيّة بين ابيك أو امّك مع الصّبيّة لم تكن هي عمّتك أو خالتك فلم تحرم عليك.

عنوان مسأله:

اين مسأله فرعي از فروع مسئلۀ اتّحاد فحل است. وقتي مي گوييم دو بچّه كه از يك زن شير خورده اند در صورتي كه شوهر يكي باشد محرم يكديگرند، فروعي بر آن مترتّب مي شود.

پس يكي از آثار اتّحاد فحل اين است كه دو بچّۀ رضاعي با اتّحاد فحل خواهر و برادر مي شوند كه اين به طبقات بعد هم سرايت مي كند يعني اگر اينها بچّه دار شدند بچّه ها عمو، عمّه، دايي و خالۀ رضاعي دارند.

دليل: روايات عامّه

دليل ما در اين مسأله، روايات «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب» است بر اساس اين روايات، وقتي خالۀ نسبي حرام است خالۀ رضاعي هم حرام است، وقتي عمۀ نسبي حرام است عمۀ رضاعي هم حرام است.

[مسألة 12: نكاح أب المرتضع في أولاد]
اشاره

مسألة 12: (فرع اوّل)

لا يجوز أن ينكح أبو المرتضع في اولاد صاحب اللبن (اگر مادربزرگ نوه را شير دهد، اين نوه با بچّه هاي آن زن خواهر و برادر رضاعي مي شوند و معنايش اين مي شود كه مرد، دختر خودش را گرفته است)

ولادة بل و رضاعاً (اولاد نسبي صاحب لبن و اولاد رضاعي صاحب لبن)

علي الاحوط، (كه قاعدتاً به اولاد رضاعي مي خورد).

(فرع دوّم)

و كذا في اولاد المرضعة نسباً لا رضاعاً، (اگر اين زن شيردهنده اولادي غير از اولاد صاحب لبن داشته باشد يعني از شوهر ديگرش بچّه هايي دارد آيا أبو المرتضع مي تواند با دختر اين زن از شوهر ديگر ازدواج كند؟ اگر نسبي باشد نمي تواند و اگر رضاعي باشد مي تواند، چون اتّحاد فحل نيست).

(فرع سوّم)

امّا اولاده (أبو المرتضع)

الّذين لم يرتضعوا من هذا اللّبن فيجوز نكاحهم في اولاد صاحب اللبن و في اولاد المرضعة الّتي ارضعت اخاهم (بچّه هاي أبو المرتضع با اولاد صاحب لبن و با اولاد مرضعه چه نسبي و چه رضاعي كه از شوهر ديگر است مي توانند ازدواج كنند)

و ان كان الاحتياط لا ينبغي تركه.

عنوان مسأله:

اين مسأله مهم و شديد الابتلاء و داراي سه فرع است و ابتلاء به آن در جايي است كه مادر بچّه نمي تواند بچّه را شير دهد و مادربزرگ نوه را شير مي دهد، بر اساس اين مسأله اين زن در خانۀ شوهر بر شوهر حرام مي شود. اگر راه حلّي براي اين مسأله پيدا كنيم

مشكل بزرگي از چنين خانواده هايي حل مي شود.

[فرع اوّل: لا يجوز أن ينكح ابو المرتضع في اولاد صاحب اللبن.]
اشاره

فرع اوّل:

لا يجوز أن ينكح ابو المرتضع في اولاد صاحب اللبن.

اگر زني بچّه اي را شير داد، پدر اين بچّه نمي تواند دختر صاحب لبن را بگيرد.

اقوال:
اشاره

در اين مسأله ادّعاي شهرت و اجماع شده است؛ امّا قطعاً اجماعي نيست؛ ولي آيا شهرت دارد يا نه؟ مرحوم شيخ مي فرمايد:

اذا حصل بين صبيّين الرضاع الّذي يحرّم مثله فانّه ينشر الحرمة الي إخوتهما و أخواتهما و إلي من هو في طبقتهما و من فوقهما من آبائهما و قال جميع الفقهاء خلاف ذلك. دليلنا اجماع الفرقة و ايضا

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 64

قوله يحرم من الرضاع ما يحرم بالنسب «1» (در حالي كه در ابو المرتضع به اين قاعده نمي توان تمسك كرد).

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

وفاقاً للشيخ في غير المبسوط (شيخ در همه جا قائل به حرمت شده و تنها در مبسوط مخالفت كرده است) و ابني حمزة و ادريس بل نسبه بعضهم الي الشهرة بل ربّما ادّعي الاجماع عليه «2» (شايد اشاره به ادّعاي اجماع شيخ طوسي است).

مرحوم كاشف اللثام مي فرمايد:

و يحرم اولاد الفحل ولادة و رضاعاً و اولاد زوجة المرضعة ولادة لا رضاعاً علي ابي المرتضع علي رأي موافق لرأي الشيخ في كتبه و ابني حمزة و ادريس و المحقّق و خالف القاضي (قاضي ابن برّاج) في المهذّب في اولادها و لم يتعرّض لأولاده. «3»

52 مسئلۀ 12 (نكاح ابي المرتضع في اولاد … ) … 1/ 11/ 80

مرحوم صاحب رياض بعد از نقل قول شيخ در مبسوط و قول قاضي مي فرمايد:

و هو (حليّت) قويّ لو لا هذه الاخبار الصّحيحة المعتضدة بشهرة عظيمة و مراعات الاحتياط المطلوبة في الشريعة … و كيف كان الاحتياط لا يترك في المسألة. «4»

مرحوم شيخ

در مبسوط مي فرمايد:

و روي اصحابنا (اشاره به روايت هاي سه گانه) انّ جميع اولاد هذه المرضعة و جميع اولاد الفحل يحرمون علي هذا المرتضع، و علي أبيه و جميع إخوته و أخواته، و انّهم صاروا بمنزلة الاخوة و الاخوات و خالف جميعهم في ذلك. «5»

با اين روايات همه مخالفت كرده اند و معنايش اين است كه ايشان هم مخالف هستند، حال اين اقوالي كه مي گويند اين روايات مشهور است، با كلام شيخ چگونه قابل جمع است؟

مرحوم فاضل آبي (ابن ابي طالب آبي) مي فرمايد:

و الاشبه فيها، أنّ اولاد صاحب اللبن ولادة و رضاعاً لا يحرمون علي أب المرتضع لقولهم عليهم السلام «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب» و هنا لا يحرم من النسب، فلا يحرم من الرضاع. لكن ذهب الشيخ في النهاية و الخلاف و أتباعه الي تحريم ذلك، تمسّكا بما رواه علي بن مهزيار، … و بما ذكره الشيخ في التّهذيب، عن ايّوب بن نوح، … و ما اعرف في هذه المسألة مخالفاً (ذيل كلام به چه معناست آيا مخالفت با حليّت مراد است؟) فهي مشهورة بين الاصحاب و عليها العمل. «6»

اگر بگوييم مراد ايشان مخالفت با حليّت است، با صدر كلام ايشان سازگاري دارد، چون در صدر كلام فرمود «لا يحرمون علي أبي المرتضع» ولي در ذيل كلام، ايشان شيخ طوسي را به عنوان مخالف نقل كرده اند.

اللهم الا أن يقال كه غير از شيخ طوسي و اتباعش مخالف ديگري نيست، و اگر گفته شود كه محقق در شرايع (استاد ايشان) هم فتواي به حرمت مي دهد، مي توان چنين توجيه كرد كه منظور ايشان اين است كه ما اعرف مخالفاً في القدماغير از شيخ طوسي. به هر حال اين اقوال

نشانگر اين است كه مسأله اختلافي است.

مرحوم محقّق ثاني مي فرمايد:

و اختاره الشيخ في المبسوط عدم التحريم لأنّ أخت الابن من النسب انّما حرمت لكونها بنت الزوجه المدخول بها، بنت فتحريمها (خواهر و پسر) بسبب الدخول بامّها و هذا المعني منتفي هنا و النبي صلي الله عليه و آله قال: إنّما يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب و لم يقل يحرم من الرضاع ما يحرم من المصاهرة. «7»

جمع بندي اقوال:

در مسأله، چهار قول داشتيم:

قول اوّل: حرام است كه به مشهور نسبت داده شده است.

قول دوّم: حلال است كه از مرحوم شيخ طوسي و بعضي ديگر نقل شده است.

قول سوّم: فقط با اولاد مرضعه مي تواند ازدواج كند، امّا در مورد اولاد صاحب لبن، سكوت كرده بود.

قول چهارم: احتياط، كه آن را از صاحب رياض نقل كرديم.

ادلّه:
1- اصل:

اصل اوّلي در اينجا برائت و اباحه است.

2- قاعده:

مقتضاي قاعدۀ «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب» اين است كه در اينجا قائل به حليّت شويم، چون معتقديم كه از اين

______________________________

(1) خلاف، ج 4، ص 302، مسئلۀ 73.

(2) جواهر، ج 29، ص 314.

(3) كشف اللّثام، ج 7، ص 146.

(4) مبسوط، ج 11، ص 160.

(5) مبسوط، ج 5، ص 292.

(6) كشف الرموز، ج 2، ص 127.

(7) جامع المقاصد، ج 12، ص 229.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 65

قاعده و روايات مربوط به آن حصر استفاده مي شود يعني محرّمات رضاعي هم مثل محرّمات نسبي و در مقام احتراز و بيان است. و اگر «يحرم من الرضاع ما يحرم من المصاهرة» بود بايد گفته مي شد، پس فقط محرّمات رضاعي مانند محرّمات نسبي هستند نه محرّمات از مصاهرة.

آنچه تناسب براي حرمت دارد اين است كه رضاع جانشين نسب (نطفه) باشد، چون رضاع شباهتي با نسب دارد و آن اين است كه انبات لحم از آثار انعقاد نطفه و لبن است، پس لبن شباهت به نطفه دارد؛ ولي مصاهرة، تناسب و ارتباطي با نسب ندارد، پس هم قاعده در مقام احتراز است و هم تناسب حكم و موضوع بين لبن و نسب است نه بين لبن و مصاهرة.

صاحب جواهر مي فرمايد:

(يحرم من الرضاع در مقام حصر نيست) و مع التّسليم بل لعلّه الظاهر المنساق منها خصوصاً بعد ذكرها في مقام التحديد و البيان. «1»

ما نحن فيه از قبيل مصاهرة است نه از قبيل نسب، چون اولاد صاحب لبن يا مرضعه به جهت اين كه برادر و خواهر مرتضع شده اند بر أبو المرتضع حرام مي شود. خواهر پسر انسان (مرتضع) از ناحيۀ نسب حرام

نيست و اگر هم حرام شود از ناحيۀ مصاهره خواهد بود به اين بيان كه اين دختر به عنوان ربيبه حرام مي شود چون آن دختر با اين پسر خواهر و برادر مادري هستند بنابراين خواهر فرزند انسان در صورتي مي تواند حرام باشد كه ربيبه باشد و حرمت ربيبه هم از ناحيۀ مصاهرة و به سبب نكاح است، در حالي كه قاعده «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب» دارد نه «ما يحرم من المصاهرة».

جمع بندي:

كبري: از «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب» حصر استفاده مي شود.

صغري: خواهرِ پسري كه شير خورده است دليلي براي حرمت بر پدر ندارد جز از طريق ربيبه بودن، و آن خلاف حصري است كه از كبري استفاده كرديم.

نتيجه: علي القاعده خواهرِ اين پسر بر اين پدر حرام نيست.

53 ادامۀ مسئلۀ 12 … 2/ 11/ 80

آيا خواهر بچۀ انسان حرام است؟

گاهي ممكن است خواهر بچّۀ انسان، بچۀ انسان باشد و ممكن است كه خواهر مادري باشد و بچّۀ او نباشد در صورت اوّل حرام است ولي در احتمال دوّم (ربيبه) حرمت ربيبه فرع دخول به مادر است، در حالي كه أبو المرتضع به مادر آن دختر دخولي نكرده است چون مادرِ دختر، زوجۀ صاحب لبن است، نه زن أبو المرتضع، پس:

اوّلًا: مدخولۀ أبو المرتضع نيست. حال كه خواهر نسبي پسر انسان قد يكون حراماً قد لا يكون حراماًديگر نمي توان گفت

«يحرم من الرضاع، ما يحرم من النسب»

پس نمي توانيم بگوييم اين دختر بر أبو المرتضع حرام است، زيرا دخول كه نبود ربيبه هم نيست بر فرض كه ربيبه هم باشد از ناحيۀ نسب نيست، بلكه از ناحيۀ مصاهره است.

ثانياً: سلّمنا كه خواهر فرزند انسان، بچّۀ

انسان باشد آنچه مطابق مذهب مشهور حرام است، عناوين سبعۀ نسبيه است نه لوازم عقلي آن، و اين دختر، «بنت» نيست بلكه خواهرِ پسر است كه به دلالت التزامي به عنوان بنت است، در حالي كه در مسئلۀ چهار تنبيهات گفته مي شود كه عناوين هفت گانه بايد ثابت شود نه لوازم عقلي آن، پس به حسب قواعد وجهي براي حرمت نيست.

ان قلت: دربارۀ «لا ينكح أبو المرتضع في اولاد صاحب اللبن» گفته ايد كه خواهر پسر انسان بر او حرام نمي شود مگر به عنوان ربيبه، ولي اين در صورتي است كه اين خواهر با اين پسر ارتباطشان فقط از ناحيۀ مادر و مادر مدخول بها باشد و لكن مرتضع با اين دختر از يك پدر و مادر هم شير هستند و داخل در خواهر و برادر ابويني است و ربيبه نبوده بلكه بچّۀ انسان و حرام است.

قلنا: اين در صورتي است كه بخواهيم مرتضع را با صاحب اللبن بسنجيم كه در مقايسۀ با او اين مرتضع پسر اوست و بچّۀ ابويني است درست مثل دخترش منتهي از ناحيۀ رضاع. ولي ما در مقام مقايسه با أبو المرتضع مي سنجيم و نسبت به او ابويني نيست.

پس اگر بخواهيم راهي پيدا كنيم از راه ربيبه است كه آن هم شرائطي دارد.

3- روايات خاصّه:

حال كه قواعد دلالت بر حرمت ندارد بايد نصوص محكمي پيدا كنيم كه بتواند اين مسئلۀ خلاف قاعده را ثابت كند، سه روايت داريم.

* … عن علي بن مهزيار

(رجال سند خوب است و سند آن صحيحه است)

قال سأل عيسي بن جعفر بن عيسي أبا جعفر

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 316.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 66

الثاني عليه السلام

(«عيسي بن جعفر»

مجهول الحال و همين يك روايت را در كتب روايي دارد. آيا او در مجلس حاضر بوده يا مكاتبه است؟

علي بن مهزيار در اهواز و امام جواد عليه السلام در بغداد بودند، و با آن محدوديّت ها بعيد است كه ايشان در حضور امام بوده و چنين سؤالي مطرح شده و جواب را با گوش خودش شنيده باشد، پس به احتمال قوي سؤال بالكتابة بوده است، و علي بن مهزيار يا به عيسي اعتماد كرده و يا خط امام را مي شناخته است، پس اگر چه علي بن مهزيار ثقه است ولي لااقل احتمال مكاتبه وجود دارد)

إنّ امرأة ارضعت لي صبيّاً فهل يحلّ لي ان أ تزوّج ابنة زوجها

(دختر صاحب لبن)؟

فقال لي: ما اجود ما سألت من هٰاهنا يعطي أن يقول الناس حرمت عليه امرأته من قبل لبن الفحل،

(اين تعبير معنايش اين است كه اين مسأله مشهور بوده است و حال آنكه چيزي كه مشهور است بايد چند حديث داشته باشد؛ ولي در اين زمينه همين يك روايت موجود است)

هذا هو لبن الفحل لا غيره فقلت له:

الجارية ليست ابنة المرأة التي ارضعت لي هي ابنة غيرها

(دخترِ زن دوّمِ صاحب لبن است)

فقال: لو كنّ عشراً متفرقات ما حل لك شي ء منهنّ و كنّ في موضع بناتك. «1»

54 ادامۀ مسئلۀ 12 … 3/ 11/ 80

از نظر سند: راوي آخر اين حديث كيست؟ آيا «علي بن مهزيار» است يا «عيسي بن جعفر بن عيسي»؟ همه گفته اند كه «علي بن مهزيار» است كه موثّق است؛ ولي ما معتقديم كه راوي آخر «عيسي بن جعفر» است چون اگر آخرين راوي «علي بن مهزيار» بود، مفهومش اين بود كه من نشسته بودم كه

عيسي چنين گفت و امام چنين جواب داد

«فقال له و قال الامام»

و حال آنكه مي گويد

«فقال لي، فقلت له»

معلوم مي شود كه «علي بن مهزيار» آنجا نبوده است و سائل «عيسي بن جعفر» است و در غير اين صورت ضميرها غلط بود و عبارت غلط مي شد. حال كه آخرين راوي عيسي بن جعفر است او را مورد بررسي قرار مي دهيم.

او در كتب رجاليه شخص مجهولي است و فقط همين يك روايت را دارد، و معلوم مي شود كه شخصيّتي معروف نبوده است، پس اين روايت را ضعيف مي دانيم.

ان قلت: ضعف سند را با عمل اصحاب جبران مي كنيم.

قلنا: اوّلًاشهرت محل بحث است، بعضي شهرت را در حليّت و بعضي در حرمت مي دانند.

ثانياًعمل اصحاب به خاطر اين بوده كه خيال مي كردند راويِ آخر اين حديث «علي بن مهزيار» است و لذا گفته اند صحيحه است؛ ولي ما با دقّت در متن حديث دريافتيم كه راوي آخر «عيسي بن جعفر» است، پس در اينجا عمل اصحاب جبران ضعف نمي كند. تنها چيزي كه مي توان گفت اين است كه علي بن مهزيار به عيسي اعتماد داشته، در حالي كه اگر اين را بگوييم ديگر روايتي ضعيف باقي نمي ماند چون در مورد همۀ اصحاب «لا يروون الّا عن ثقة» نداريم، و علي بن مهزيار هم از اصحاب اجماع نيست. حتّي ما اصحاب اجماع را هم قبول نكرديم كه «لا يروون الّا عن ثقة»

از نظر دلالت: آخر حديث مي فرمايد

«و كنّ في موضع بناتك»

يعني بچّه هاي صاحب لبن به منزلۀ دختر أبو المرتضع هستند، چرا؟ چون خواهر رضاعي پسرش مي باشد.

قلنا اوّلًا: خواهر رضاعي كه دختر انسان نمي شود، چون خواهر مادري است و از طرف پدر يكي نيست. خواهر

نسبي مادري فرزند كسي به او محرم نيست تا چه رسد به خواهر رضاعي مادري فرزند، مگر اينكه ربيبه اي باشد كه مادرش مدخول بها است؛ ولي در اينجا چنين نيست چون مادرِ دختر، زوجۀ صاحب لبن است نه أبو المرتضع، پس «بمنزلة بناتك» در اينجا مفهومي ندارد.

ثانياً: مشهور اين گونه دلالتهاي التزامي را قبول نكرده و مي گويند بايد عناوين سبعه صدق كند و اينكه به دلالت التزامي خواهرِ پسر انسان، دختر انسان است، اين دلالت در ابواب رضاع پذيرفته نشده و اگر اين دلالت هاي التزامي را بپذيريد، بايد خيلي چيزها را حرام بدانيد، حتّي تمام پسران صاحب لبن بر دختران أبو المرتضع حرام باشد، چون همۀ اينها خواهر و برادر مي شوند.

نتيجه: روايت از نظر سند و دلالت مشكل دارد.

اللهم الّا أن يقال: اين روايت را حمل بر كراهت كنيم و بگوييم امام مي فرمايد اين شبيه دختر توست و اگر با او ازدواج نكني بهتر است همان گونه كه ازدواج با قابلۀ انسان مكروه است، چون حكم مادر را دارد، كه در اين صورت مشكلات دلالي آن حل مي شود.

نتيجه: تا اينجا ادلّۀ مشهور را خدشه دار كرديم.

55 ادامۀ مسئلۀ 12 … 6/ 11/ 80

فرع دوّم: لا يجوز ان ينكح أبو المرتضع في اولاد المرضعه نسباً لا رضاعاً

دو روايت در مورد اولاد مرضعه است.

______________________________

(1) ح 10، باب 6 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 67

* … عن ايّوب بن نوح

(رجال سند ثقه اند)

قال: كتب علي بن شعيب الي ابي الحسن عليه السلام امرأة أرضعت بعض ولدي هل يجوز لي أن أ تزوّج بعض ولدها؟ فكتب عليه السلام: لا يجوز ذلك لك لأنّ ولدها صارت بمنزلة ولدك. «1»

اين روايت همان دو اشكال حديث «علي بن مهزيار» را دارد.

اشكال اوّل: «علي بن

شعيب» مكاتبه كرده كه مجهول الحال است (شبيه عيسي بن جعفر) اينكه ايوب بن نوح مي گويد «كتب» يعني به آن اعتماد كرده است.

ان قلت: چون «علي بن شعيب» از نظر «ايوب بن نوح» شخص معتبري بوده و به او اعتماد كرده، اشكال سند برطرف مي شود.

قلنا: اين مقدار از اشعار كافي نيست، علاوه بر اين روايت از كسي دليل بر ثقه بودن آن شخص نيست. چون مبنا اين نبوده كه هر كسي كه مي خواهد از كسي روايتي نقل كند حتماً وثاقت او را تأييد كند، پس ما نمي توانيم اين سند را صد در صد قابل قبول بدانيم.

اشكال دوّم: همان تعليل مشكل ساز در حديث «عيسي بن جعفر» در اين حديث هم آمده است

«لانّ ولدها صارت بمنزلة ولدك»

اين تعليل دو اشكال دارد:

1- از نظر محاسبۀ نسب، خواهرِ پسر انسان حكم دختر انسان را ندارد، خصوصاً كه اولاد مرضعه است و در واقع خواهر مادري است و خواهر مادري فرزند انسان در نسب حرام نيست تا چه رسد به رضاع و تنها مي تواند ربيبه شود تا محرم گردد و مورد هم موردي است كه دخول به ام وجود ندارد، چون مرضعه، زوجۀ صاحب لبن است. پس از اين جهت (ربيبه) هم بر او محرم نيست.

2- در عناوين محرّمه بايد عنوان صادق باشد نه دلالت التزامي.

بهترين راه براي رفع مشكل، حمل روايت بر كراهت است.

* … عن عبد اللّه بن جعفر، قال: كتبت الي ابي محمّد

(امام حسن عسكري عليه السلام):

امرأة ارضعت ولد الرجل هل يحلّ لذلك الرجل أن يتزوّج ابنة هذه المرضعة أم لا؟ فوقّع: لا تحلّ له. «2»

اين حديث از دو جهت بر احاديث سابقه اولويّت دارد:

اوّلًا: از نظر

سند مشكلي ندارد و بين عبد اللّه بن جعفر و امام كسي فاصله نشده است.

ثانياً: از نظر دلالت هم آن تعبير مشكل ساز را ندارد پس به حسب ظاهر اين روايت سالم است ولي يك مشكل دارد و آن اين است كه در بين اين روايت هاي سه گانه، روايت سوّمي و لو تعليل ندارد ولي از نظر عبارت شبيه روايات قبل است و كأنّ همان تعليل هم در اينجا وجود دارد، به عبارت ديگر وجهي براي حرمت نيست جز از باب

«انّ ولدها صارت بمنزلة ولدك»

، پس اتّحاد لسان روايات از يك سو و عدم وجه معقول و مقبول براي حرمت جز از ناحيۀ بنتيّت از سوي ديگر، دليل بر اين است كه تعليل در اين روايت هم جاري است، پس مانند سابق همان بحث مي آيد كه خواهر بچۀ انسان، دختر انسان نيست مگر ربيبه شود كه آن هم مشكل است (اگر حرام باشد از ناحيۀ ربيبه است و اگر ربيبه باشد حرمت در صورت دخول به ام است) پس اين حديث هم حمل بر كراهت شود بهتر است.

سلّمنا: دلالت ضعيفي داشته باشد آيا مي توانيم قواعد محكم اوّليّه را با چنين رواياتي كه دوتاي آن، هم از نظر سند و هم دلالت، مشكل داشت و اگر آخري هم دلالت داشته باشد، در حدّ اقلّ دلالت است، تخصيص بزنيم و بگوييم حتّي اگر بقاءً هم فرزند انسان از مادربزرگش شير بخورد باعث حرمت همسرش مي شود. مشهور هم كه به اين احاديث عمل كرده و فتويٰ داده اند به جهت عدم توجّه به اشكالات احاديث بوده و اگر دليل كافي داشتيم مي پذيرفتيم ولي با اين مقدار دليل جرأت مي خواهد كه فتويٰ

به حرمت دهيم.

بله اگر در ابتداء كار باشد فتواي به احتياط مي دهيم و مي گوييم كه با خواهر رضاعي فرزندت ازدواج نكن؛ ولي بقاءً يعني در جايي كه مادربزرگ نوه را شير داده، فتواي به حرمت نمي دهيم.

احتياط در اينجا استحبابي است ولي در محيط تودۀ مردم فقط احتياط مي گوييم تا جرئتي بر اين عمل پيدا نشود. ما در اين مسأله دليل داريم و شهرت فتوايي را حجّت نمي دانيم و با مشهور مخالفت كرده و ترسي از اين مخالفت نداريم. ولي همان گونه كه در فقه ترسو بودن درست نيست، نبايد بي واهمه جلو رفت، بنابراين در مقابل مشهور احتياط مي كنيم.

نتيجه: اگر چه در رساله، مانند مشهور فتوا داده ايم ولي با دقّت در ادلّه، حكم به كراهت را اقوي مي دانيم و از فتوايمان برمي گرديم و به حرمت فتوي نمي دهيم. (فالأقوي هو العمل بالقواعد هنا) كه با اين فتوي مشكل بزرگي از خانواده ها حل مي شود.

56 ادامۀ مسئلۀ 12 … 7/ 11/ 80

فرع سوّم: نكاح أخي المرتضع في اولاد صاحب اللبن و اولاد المرضعة
اشاره

در اينجا ادّعاي شهرت بر جواز كرده اند، امام (ره) در ذيل مسئلۀ 12 چنين مي فرمايد:

______________________________

(1) ح 1، باب 16 از ابواب رضاع.

(2) ح 2، باب 16 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 68

… و امّا اولاده (اولاد ابي المرتضع)

الذين لم يرتضعوا من هذا اللبن فيجوز نكاحهم (برادران مرتضع)

في اولاد صاحب اللبن و في اولاد المرضعة التي أرضعت أخاهم و ان كان الاحتياط لا ينبغي تركه.

اين احتياط مستحبي است يعني مستحبّ است كه برادران مرتضع با اولاد صاحب لبن و مرضعه ازدواج نكنند.

اقوال:
اشاره

مرحوم نراقي در مستند مي فرمايد:

انّه يجوز لاخوة المرتضع نسباً و أخواته نكاح اخواته و إخوته رضاعاً اي اولاد الفحل نسباً و رضاعاً (چون در رضاع اتّحاد فحل نيست) و اولاد المرضعة نسباً وفاقاً للحلّي (ابن ادريس) و القاضي و المحقّق و الفاضل (علّامه) في اكثر كتبه و الصيمري و فخر المحقّقين و الشهيدين، بل الاكثر، كما صرّح به جماعة … خلافاً للمحكي عن الخلاف و النهاية و المبسوط (تصور ما اين است كه اشتباه است) و ابن حمزة و قوّاه في الكفاية (فاضل سبزواري)، فقالوا بالتحريم. «1»

مرحوم شيخ در مبسوط مي فرمايد:

و رويٰ اصحابنا أنّ جميع اولاد هذه المرضعة و جميع اولاد الفحل يحرمون علي هذا المرتضع، و علي أبيه و جميع إخوته (مرتضع) و أخواته، و انّهم صاروا بمنزلة الاخوة و الأخوات و خالف جميعهم في ذلك. «2»

ظاهراً «جميعهم» به اصحاب برمي گردد يعني روايتي نقل شده و كسي به آن عمل نكرده است و نشان مي دهد كه تا زمان شيخ طوسي كسي قائل به حرمت نبوده است و اگر بوده به قدري كم بوده كه شيخ طوسي به آن اعتنا نكرده است.

پس اين كلام شيخ طوسي دلالت دارد كه هم نكاح ابو المرتضع و هم اخوة و أخواتِ مرتضع در اولاد صاحب لبن جايز است.

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

الوجه الجواز و ذهب جماعة الي التحريم. «3»

جمع بندي اقوال:

از مجموع اين اقوال چنين استفاده مي شود كه شهرت فتوايي (حد اقل شهرت فتوايي بعد از شيخ) بر جواز ازدواج برادر مرتضع با دختران صاحب اللبن و مرضعة است و قائلين به حرمت در اقليّتند.

ادلّۀ قول به جواز:
1- اصل:

«يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»

اينجا را نمي گيرد، پس اصل اباحه و حليّت است.

2- روايت:

موثّقۀ اسحاق بن عمّار است و چون اين روايت در باب رضاع نيست و در باب نسب نقل شده، مغفول عنه شده است.

* محمد بن يعقوب، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن ابي عمير، عن غير واحد

(اين عبارت مشكلي ندارد چون ابن ابي عمير لا يرسل الّا عن ثقة)

عن اسحاق بن عمّار

(مشكل مذهب دارد نه مشكل وثاقت به همين جهت روايت را موثّقه دانسته اند)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام في رجل تزوّج اخت اخيه من الرضاعة، قال: ما احبّ ان أ تزوّج اخت اخي من الرضاعة. «4»

مرحوم نجاشي و مرحوم شيخ در كتاب فهرست «اسحاق بن عمّار» را فطحيّ المذهب مي دانند؛ و بعضي معتقدند كه در اواخر عمر از مذهب فطحيّه برگشته است؛ ولي اين مشكل رواياتش را حل نمي كند چون در زمان نقل روايات، فطحي مذهب بوده است.

بعضي قائلند كه فطحي مذهب نبوده، چون وقتي موسي بن جعفر عليه السلام خبر از وفات خود داد، اسحاق بن عمّار گفت كه امام بايد از مرگ خودش مطّلع باشد، پس اين جمله از اسحاق بن عمّار دليل بر اين است كه موسي بن جعفر عليه السلام را امام مي دانسته است.

اين استدلال صحيح نيست چون فطحيّه به امامت موسي بن جعفر عليه السلام اعتراف دارند؛ منتهي «عبد اللّه افطح» را امام هفتم مي دانند (سيزده امامي هستند)، مثلًا بني فضّال فطحي بودند؛ ولي از اصحاب امام رضا عليه السلام هم به شمار مي رفتند و از ايشان روايت نقل مي كردند. البتّه اين يك معمّاست كه اينها در عين اينكه از اصحاب امام

عليه السلام هستند، چگونه از امام در مورد عبد اللّه افطح سؤال نكرده اند.

«من الرضاعة» به چه كسي برمي گردد، به «اخت» يا به «أخ»؟ اگر قيدِ «أخ» باشد «ما أحب» معني كراهت ندارد و بايد به معني حرمت باشد. چون خواهرِ برادرِ رضاعيِ مرتضع قطعاً بر مرتضع حرام است. پس «من الرضاعة» قيد براي اخ نيست.

صاحب جواهر به اين نكته توجه كرده است و مي فرمايد چون قيد را اگر به «أخ» بزنيم با كراهت نمي سازد، لذا قيد را به «اخت» مي زنيم. يعني مرتضع يك برادر نسبي و يك خواهر رضاعي دارد.

آيا برادر نسبي مرتضع مي تواند خواهر رضاعي مرتضع را بگيرد؟

______________________________

(1) مستند، ج 16، ص 289.

(2) مبسوط، ج 5، ص 292.

(3) جواهر، ج 29، ص 316.

(4) ح 2 باب 6 از ابواب نسب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 69

اين همان مسئلۀ ما است. پس امام مي فرمايد «ما احب» كه با كراهت سازگاري دارد و هر مكروهي هم جايز است.

قلنا: هر دو استدلال قابل خدشه است:

اشكال استدلال اوّل:

جاري شدن اصالة الاباحه فرع بر اين است كه

«يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»

جاري نشود ولي ممكن است بگويند كه جاري است چون أخت الاخ من الرضاع بمنزلة أخت الأخ من النسب (دليل مخالفين) و انسان خواهر نسبي برادر نسبي را نمي تواند بگيرد، پس خواهر نسبي برادر رضاعي اش را هم نمي تواند بگيرد، بنابراين ديگر جايي براي جاري شدن اصل نيست.

اشكال استدلال دوّم:

از نظر ظاهر قيد بايد به اخير بخورد (أخ) و تعبير «ما احبّ» هم به معني حرمت است كما اينكه در موارد كثيره اي در قرآن تعبير «ما أحب» در حرمت استفاده شده كه در اين صورت روايت از بحث ما خارج

است و داخل در بحثي است كه مرتضع نمي تواند خواهر رضاعي خود را تزويج كند، در حالي كه بحث ما در اخو المرتضع است.

57 ادامۀ مسئلۀ 12 … 8/ 11/ 80

ادلّۀ قول به حرمت:
اشاره

قائلين به حرمت به سه دليل استدلال كرده اند:

1- تعليلي كه در حديث ابن مهزيار (و كنّ في موضع بناتك) «1» و ايّوب بن نوح (لانّ ولدها صارت بمنزلة ولدك) «2» بود

و مفهوم اين تعليل اين است كه اينها به منزلۀ اولاد تو هستند يعني با بچّه هاي تو برادر و خواهرند و بر هم حرام هستند.

مرحوم صاحب جواهر از اين استدلال جواب داده اند و مي فرمايند كه اين دو حديث مي گويد «بمنزلة بناتك» و «اخوة» در آن نيست در حالي كه «اخوة» را شما اضافه مي كنيد. به عبارت مرحوم صاحب جواهر ما يك قياس منصوص العلة داريم كه تصريح به علّت مي كند (لا تشرب الخمر لانّه مسكر) و يك قياس مستنبط العلّة. قياس شما در اينجا مستنبط العلّة است يعني وقتي نسب درست شد لازمه اش اين است كه با برادر و خواهر مرتضع به منزلۀ اخوة و اخوات مي شوند و اين در واقع ساختۀ ذهن شماست و قياس مستنبط العلّة حجّت نيست.

لكنّ الانصاف: اگر جسارت نباشد اين يك نوع جمود است چون وقتي روايت مي گويد دخترِ توست يعني با پسرت خواهر و برادر است و عرف اينها را لازم و ملزوم هم مي داند و به عبارت ديگر اگر مستنبط العلّة هم باشد، قطعي است و قياس مستنبط العلّة وقتي حجّت نيست كه استنباط علّت ظنّي باشد، و به عبارت ثالث اين شبيه همان الغاء خصوصيّت عرفيّۀ قطعيّه است كه در ابواب فقه داريم، مثلًا وقتي مي پرسد كه رجلٌ شك بين الثلاث و الاربع، رجل در اينها خصوصيّتي ندارد و مرأة هم همين طور است.

پس از اينجا روشن مي شود كه حكم به حرمت در فرع اوّل و دوّم علاوه بر مشكلات قبلي، مشكل ديگري هم دارد كه آن، جدا كردن فرع اوّل و دوّم از فرع سوّم است. اگر در فرع

سوّم قائل به حرمت شويم ممكن نيست و اگر قائل به جواز شويم در فرع اوّل و دوّم هم بايد قائل به جواز شويم چون جدا كردن اينها از هم جمود است.

2- احاديث «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»:

چون اختِ اخِ نسبي حرام است (خواه خواهر پدري باشد يا خواهر مادري) پس خواهرِ رضاعيِ برادر هم بر انسان حرام است.

أجيب عنه: چه كسي گفته است كه خواهرِ برادر، بر انسان حرام است، خواهر برادر ممكن است بر انسان حلال باشد، به عنوان مثال من برادري پدري دارم و آن برادر هم خواهر مادري دارد. آيا ازدواج با خواهرِ برادرم بر من حرام است؟ حرام نيست چون آن خواهر نسبت به من از پدر و مادر جداست. پس خواهرِ برادر در نسب هميشه حرام نيست، به همين جهت تمسّك به قاعدۀ

«يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»

درست نيست چون

«يحرم من النسب»

در آن مسلّم نيست، به عبارت ديگر كبري درست است ولي صغري ندارد.

3- مسئلۀ عموم المنزلة:

عناوين نسبيّه هركجا صادق شد لوازم آن هم حجّت است، در ما نحن فيه «بناتكم» كه پياده شد، لازمۀ عقلي اش اين است كه اخوة و اخوات هم باشد يا به عبارت ديگر هنگامي كه مرتضع با خواهرش، خواهر و برادر شوند لازمۀ عقلي آن اين است كه با برادرهاي مرتضع هم خواهر و برادر شوند.

اجيب عنه: لوازم عقلي در اينجا حجّت نيست. چون داخل در

______________________________

(1) ح 10، باب 6 از ابواب رضاع.

(2) ح 1، باب 16 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 70

امارات نيست. (مرحوم مير داماد كسي است كه عموم منزله را مطرح كرده است. ايشان را متّهم كرده اند كه چون فيلسوف بوده است تحت تأثير فلسفه قاعدۀ عموم منزله را آورده است) و ما عموم منزله را در جاي خودش قائل نيستيم تا چه رسد به اينجا.

جمع بندي: براي حرمت سه دليل آورده اند كه دليل دوّم و سوّم مخدوش

است ولي دليل اوّل قابل قبول است و تعليل

«كنّ في موضع بناتك»

براي اثبات حرمت كافي است. ولي اين بر فرض اين است كه ما روايت علي بن مهزيار و ايّوب بن نوح و مسئلۀ لا ينكح ابو المرتضع … را بپذيريم، و حال آنكه ما نمي پذيريم، همان گونه كه در فرع اول و دوم نپذيرفتيم و قائل به حرمت نشديم.

در اين فرع اشكال ما به مشهور است كه وقتي در آن دو فرع قائل به حرمت شدند، در اينجا هم بايد قائل به حرمت شوند.

[مسألة 13: (أخوات كل من المرتضعين لاخوة الآخر)]

58 م 13 (أخوات كل من المرتضعين لاخوة الآخر) … 9/ 11/ 80

مسألة 13: اذا أرضعت امرأة ابن شخص بلبن فحلها ثمّ أرضعت بنت شخص آخر من لبن ذلك الفحل فتلك البنت و إن حرمت علي ذلك الابن (چون هر دو شيرِ يك پدر و مادر را خورده اند)

لكن تحلّ أخوات كلّ منهما لاخوة الآخر.

عنوان مسأله:

اگر زني پسر كسي را با دختر شخص ديگري، از شير يك شوهر شير دهد (حسن ابن زيد و فاطمه بنت عمرو) حسن بر فاطمه حرام است ولي خواهران و برادران فاطمه بر برادران و خواهران حسن حلال هستند و مي توانند با هم ازدواج كنند.

اين مسأله نصّ خاصّي ندارد و همه هم متعرّض آن نشده اند؛ ولي كساني كه متعرّض شده اند آن را از واضحات مي دانند.

مرحوم شهيد ثاني مي فرمايد:

عدم التحريم هنا واضح، لأنّ إخوة احد المرتضعين بالنسبة الي إخوة الآخر لا رابطة بينهم بالمحرميّة اصلًا، فانّهم ليسوا بمنزلة إخوة الإخوة الذين يحتمل فيهم التحريم، و انّما هم إخوة إخوة الإخوة. «1»

به عنوان مثال زيد پسري به نام حسن و عمرو دختري به نام فاطمه دارد. اين دو بچّه،

شير شخص ثالثي را نوشيدند، در اين صورت خواهر و برادر رضاعي هستند و با هم و با بقيّۀ فرزندان نمي توانند ازدواج كنند. برادران حسن چه نسبتي با خواهران فاطمه دارند؟ برادران حسن إخوۀ نسبي حسن و حسن أخ رضاعي فاطمه و فاطمه هم اخت نسبي خواهران خودش مي باشد. پس برادران حسن با خواهران فاطمه «إخوةُ إخوةِ الاخوة» هستند. اخوۀ اوّل (حسن با خواهر و برادرانش) نسبي، اخوۀ دوّم (حسن و فاطمه) رضاعي، و اخوۀ سوّم (خواهران و برادران فاطمه) نسبي هستند. پس خواهر و برادران حسن بر خواهر و برادران فاطمه حرام نبوده و ازدواجشان جايز است چون از نظر نسب ارتباطي با هم ندارند و از نظر رضاع هم از يك شير نخورده اند.

فقها اين مسأله را از واضحات گرفته اند ولي اگر كسي قائل به عموم منزله باشد و بگويد كه لازم نيست حتماً عناوين سبعه حاصل باشد بلكه لوازم آنها هم حجّت است (مثل لوازم امارات كه در اصول آن را حجت مي دانند) اگر چه يك واسطه يا بيشتر در بين باشد. پس طبق عموم منزله اخوة اخوة الاخ مساوي با اخوة است.

شاذي از بزرگان قائل به عموم منزله شده اند كه طبق اين مبنا خيلي ها بر هم حرام مي شوند.

[مسألة 14: (الرضاع يمنع من النكاح لاحقاً)]
اشاره

59 مسئلۀ 14 (الرضاع يمنع من النكاح لاحقاً) … 10/ 11/ 80

مسألة 14: الرضاع المحرّم كما يمنع من النكاح لو كان سابقاً يبطله لو حصل لاحقا (اي لاحقاً علي النكاح)

فلو كانت له زوجة صغيرة فأرضعتها بنته أو أمّه أو أخته أو بنت أخيه أو بنت أخته أو زوجة أخيه بلبنه رضاعاً كاملًا بطل نكاحها و حرمت عليه (حرام ابدي مي شود)

لصيرورتها بالرضاع بنتاً أو اختاً

أو بنت أخ أو بنت أخت له، فحرمت عليه لاحقا كما كانت تحرم عليه سابقاً، و كذا لو كانت له زوجتان صغيرة و كبيرة فأرضعت الكبيرة الصغيرة حرمت عليه الكبيرة، لانّها صارت امّ زوجته، و كذلك الصغيرة إن كانت رضاعها من لبنه أو دخل بالكبيرة لكونها بنتا له في الاوّل و بنت زوجته المدخول بها في الثاني نعم ينفسخ عقدها و ان لم يكن الرضاع من لبنه و لم يدخل بالكبيرة و ان لم تحرم عليه.

عنوان مسأله:

روابط ناشي از رضاع همان گونه كه قبل از ازدواج باعث حرمت مي شود، بعد از ازدواج هم باعث انفساخ و حرمت مي شود.

يعني قبلًا مانع است و اگر در ادامۀ راه باشد، موجب فسخ مي شود.

مثلًا در مورد لا ينكح ابو المرتضع … اگر مادربزرگ نوۀ دختري اش را شير داد، در حالي كه مادرش از شوهرش طلاق گرفته است،

______________________________

(1) مسالك، ج 7، ص 256.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 71

نمي توانند مجدداً با هم ازدواج كنند و يا اگر در زوجيّت مرد است، بايد از هم جدا شوند. (طبق قول كساني كه قائل به حرمت هستند).

اين مسأله مركّب از دو فرع است:
اشاره

فرع اوّل: يكي در مورد نسبي ها است. مثلًا مردي زوجۀ صغيره اي دارد كه مادرش يا جده اش يا خواهرش و يا زن برادرش او را شير مي دهد در اين صورت زوجيّت آنها به هم مي خورد و منفسخ مي شود، چون يا خواهر است يا دختر برادر يا دختر خواهر …

فرع دوّم: در مورد سببي ها است. مثلًا شخصي يك زوجۀ صغيره و يك زوجۀ كبيره دارد، و كبيره صغيره را شير مي دهد، در اينجا عقد منفسخ مي شود.

امام اين دو فرع را در يك مسأله مي آورند. قسمت اوّل اين مسأله نصّ خاصّي ندارد؛ ولي قسمت دوّم، روايات متعدّدي دارد.

[فرع اوّل: در مورد نسبي ها است.]
اقوال:

از نظر اقوال مسأله اجماعي و مسلّم است.

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

لا اشكال و لا خلاف في أنّ الرضاع المحرّم يمنع من النكاح سابقاً و يبطله لاحقاً للقطع بعدم الفرق بين الابتداء و الاستدامة في ذلك، كما تطابقت عليه النصوص و الفتاوي من الخاصّة، بل و العامّة «1» (كه همان اجماع مسلمين است).

مرحوم نراقي مي فرمايد:

بلا خلافٍ كما صرّح به بعضهم، و اتّفاقاً كما قاله بعض آخر، بل هو اجماعي حقيقة. «2»

مرحوم كاشف اللثام مي فرمايد:

و كما يمنع الرضاع النكاح سابقاً، كذا يبطله لاحقاً اتفاقاً. «3»

مرحوم سبزواري مي فرمايد:

مضافاً الي إجماع المسلمين. «4»

نتيجه: در اين مسأله اختلافي وجود ندارد.

60 ادامۀ مسئلۀ 14 … 13/ 11/ 80

ادلّه:
1- اجماع:

چون دلائل ديگري غير از اجماع در اين مسأله وجود دارد، اجماعش معتبر نبوده و مدركي است و نمي توان گفت كه كشف از قول معصوم عليه السلام مي كند.

2- اطلاقات «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»:

اين قاعده، مطلق است و شامل سابق و لاحق مي شود، و خواهر، خواهر است يعني خواهر رضاعي حرام است چه سابق بر عقد و چه لاحق بر عقد و نمي تواند همسر باشد. پس عموم قاعده شامل ما نحن فيه مي شود.

ان قلت: قاعده انصراف به سابق دارد.

قلنا: اين انصراف ضعيف است چون بعد از آن كه زوجه شير اين مادر (مادر زوج) را خورد، خواهرِ زوج مي شود، پس نمي توان گفت چون لاحق است، اشكال ندارد. بر فرض هم كه چنين بگوييد چگونه با خودش خواهر رضاعي نباشد در حالي كه خواهر رضاعي برادرانش هست؟ پس ادّعاي انصراف بي اساس است.

3- آيات و رواياتي كه در موارد خاصّه وارد شده است:

مثلًا آيه «وَ أُمَّهٰاتُكُمُ اللّٰاتِي أَرْضَعْنَكُمْ وَ أَخَوٰاتُكُمْ مِنَ الرَّضٰاعَةِ» كه در مورد خصوص امّهات يا أخوات … است، اين آيه عام و شامل سابق و لاحق مي شود و هكذا روايات ديگري كه عناوين محرّمۀ رضاع را ذكر كرده است همه را شامل مي شود و سابق و لاحق ندارند.

4- روايات مربوط به فرع دوّم مسأله:

روايات متعدّدي كه مي گويد زوجۀ كبيره، زوجۀ صغيره را شير داده، و مي فرمايند حرام است، حال مي توانيم از آن روايات براي ما نحن فيه استفاده كنيم، چون فرقي بين اين كه زوجۀ كبيره و يا مادرِ زوج شير دهد وجود ندارد و حتّي مادر چون نسبي است اولويّت دارد، يا با الغاء خصوصيّت از روايت مسئلۀ آينده به ما نحن فيه منتقل مي شويم.

5- روايت علي بن مهزيار:

* … انّ امرأة ارضعت لي صبياً فهل يحلّ لي أن أ تزوّج ابنة زوجها؟ فقال لي: ما أجود ما سألت من هاهنا يؤتي ان يقول الناس حرمت عليه امرأته من قبل لبن الفحل … «5»

آيا اين رضاع سابقاً است يا لاحقاً؟

قطعاً «لاحقاً» است كه دقيقاً در مسئلۀ مادر وارد شده است.

چگونه اين بزرگواران با اين كه روايت را صحيحه مي دانند (ما

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 324.

(2) مستند، ج 16، ص 294.

(3) كشف اللّثام، ج 7، ص 148.

(4) مهذّب الاحكام، ج 25، ص 38.

(5) ح 10، باب 6 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 72

صحيحه ندانستيم) به آن استدلال نكرده اند، در حالي كه در مسأله ظهور دارد.

قلنا: اين دليل از نظر مشهور مورد تأييد است ولي از نظر ما قانع كننده نبوده و به عنوان مؤيّد خوب است.

فرع دوّم: زوجۀ كبيره، زوجۀ صغيره را شير مي دهد آيا لاحقاً باطل مي شود؟
اين مسأله داراي سه صورت است:
صورت اوّل: زوجۀ كبيره از شير همين شوهر زوجۀ صغيره را شير دهد

كه گاهي زوجۀ كبيره مدخول بها است و گاهي ممكن است مدخول بها نباشد (ممكن است از طريق جذب نطفه به رحم باشد بدون دخول، صاحب جواهر وطي به شبهه را مثال مي زند).

در اين صورت هر دو (كبيره و صغيره) عقدشان فسخ مي شود، چون صغيره دختر زوج مي شود پس نكاحِ او باطل است و امّا كبيره هم چون امّ الزّوجه شده، نكاحش باطل است.

صورت دوّم: رضاع از لبن غير باشد

يعني زوجۀ كبيره از شوهر قبلي بچّه داشته و داراي شير بوده و با اين زوج ازدواج كرده و با لبن زوج سابق، زوجۀ صغيره را شير مي دهد و دخول به زوجۀ كبيره هم شده است، در اينجا فتويٰ بر اين است كه هر دو نكاح باطل و هر دو حرام ابدي مي شوند، امّا دختر چون ربيبه است (مِنْ نِسٰائِكُمُ اللّٰاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ) و زوجۀ كبيره هم چون ام الزوجه است.

صورت سوّم: زوجۀ كبيره از شوهر سابق شير دارد و با آن زوجۀ صغيره را شير مي دهد

و دخول به زوجۀ كبيره حاصل نشده، در اينجا كبيره حرام ابدي مي شود چون ام الزّوجه است؛ ولي صغيره حرام ابدي نمي شود چون ربيبه با شرط دخول به ام حرام است؛ ولي دخول به ام حاصل نشده است. پس هر دو در آنِ واحد منفسخ مي شود، چون جمع بين مادر و دختر جايز نيست؛ ولي مي تواند صغيره را مجدّداً تزويج كند.

نتيجه: در هر سه صورت انفساخ حاصل است، در صورت اوّل و دوّم هر دو حرام ابدي مي شوند؛ ولي در صورت سوّم فقط كبيره حرام ابدي مي شود.

61 ادامۀ مسئلۀ 14 … 14/ 11/ 80

بحث در فرع دوّم از مسئلۀ 14 از مسائل رضاع بود، يعني زوجۀ كبيره، زوجۀ صغيره را شير بدهد، كه سه صورت داشت.

ادلّه:
1- اجماع:

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

بلا خلاف اجده في شي ء من ذلك بل الظاهر الاتفاق عليه. «1»

اگر اين مسأله ادلّۀ ديگري داشته باشد چنين اجماعي كاشف از قول معصوم نيست و مدركي است.

2- اطلاق «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»:

زوجۀ صغيره گاهي بنت و گاهي ربيبه است و كبيره هم ام الزّوجه مي شود كه همۀ اينها در نسب حرام است، پس در رضاع هم حرام مي شود (ام الزّوجۀ نسبي حرام است پس ام الزوجۀ رضاعي هم حرام است) و ادّعاي انصراف به سابق و عدم شمول لاحق كه در فرع اوّل گفته شد در اينجا هم مي آيد؛ ولي ادّعاي انصراف ضعيف است.

3- روايات خاصّه:

در بين ادلّه عمده، اين دليل است.

* محمّد بن علي بن الحسين

(صدوق)

باسناده عن العلا، عن محمّد بن مسلم، عن ابي جعفر عليه السلام

(سند حديث كامل و صحيحه است)

قال: لو أنّ رجلًا تزوّج جارية رضيعة فأرضعتها امرأته فسد النكاح. «2»

اين روايت دو سند ديگر هم دارد، پس در واقع سه روايت است.

* محمّد بن الحسن

(شيخ طوسي)

باسناده عن احمد بن محمّد بن عيسي، عن الحسن بن علي بن فضّال، عن ابن ابي عمير، عن عبد الحميد بن عوّاض

(مجهول الحال است، لذا سند شيخ طوسي صحيح نيست و مؤيّد است)

عن عبد اللّه بن سنان قال سمعت أبا عبد اللّه عليه السلام يقول و ذكر نحوه

(همان روايتي كه محمّد بن مسلم از امام باقر عليه السلام نقل كرده ابن سنان از امام صادق عليه السلام نقل مي كند، پس دو روايت است).

* محمّد بن يعقوب، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن حمّاد، عن الحلبي، عن ابي عبد اللّه عليه السلام مثله.

اين روايت دو مشكل دارد:

اين روايت چه مقدار دلالت دارد، آيا «فسد النكاح» شامل هر دو است يا فقط دوّمي را شامل مي شود؟

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 329.

(2) ح 1، باب 10 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 73

در صدر روايت

مي فرمايد «تزوّج» بعد مي فرمايد «فسد النكاح»، اگر بگوييم منظور از فسد النكاح همان صدر روايت است، در اين صورت در مورد صغيره است و كبيره را شامل نمي شود و اگر بگوييم كاري با صدر روايت ندارد بلكه اطلاق دارد، در اين صورت هر دو (صغيره و كبيره) را شامل مي شود، پس جاي تأمّل دارد.

ولي به نظر مي رسد كه اشاره به صدر روايت است و «امرأة» مورد سؤال نيست و كأنّ صحبت در مورد صغيره است.

و امّا از جهت ديگر اين روايت فقط در مورد فساد نكاح است و در آن بحثي از حرمت ابدي نشده، پس دلالت بر حرمت ندارد.

اللّهم الّا أن يقال، فساد نكاح براي چيست؟ لا بد به خاطر اين است كه زوجۀ صغيره، بنتِ زوج شده، پس حرام ابدي مي شود.

مشكل دوم: روايت فقط شامل صورت اوّل (از لبن زوج شير داده) مي شود.

اللّهم الّا ان يقال، وقتي صورت اوّل ثابت شود بقيۀ صور با الغاء خصوصيّت درست مي شود، پس مشكلات قابل حل است.

* و بالاسناد عن الحلبي و عبد اللّه بن سنان

(دو روايت كه سند هر دو صحيح است)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام في رجل تزوّج جارية صغيرة فأرضعتها امرأته و امّ ولده قال: تحرم عليه. «1»

«تحرم» در روايت مفرد است و به صغيره برمي گردد، و اين شاهد بر آن است كه در روايت قبلي هم «فسد النكاح» به صغيره برمي گردد.

اللّهم الّا ان يقال، وقتي در يك مورد «تحرم» گفته شد، مورد ديگر را هم به جهت تلازم، شامل است، يعني وقتي صغيره به عنوان بنت حرام شد، ديگري هم به عنوان امّ الزّوجة حرام مي شود.

* محمّد بن يعقوب

(كليني)

عن علي بن محمّد،

عن صالح بن أبي حمّاد

(مجهول الحال)

عن علي بن مهزيار، عن ابي جعفر عليه السلام

(ظاهراً مراد امام جواد است چون علي بن مهزيار وكيل امام جواد عليه السلام بوده است)

قال: قيل له انّ رجلًا تزوّج بجارية صغيرة فارضعتها امرأته ثم أرضعتها امرأة له اخري، فقال ابن شبرمة

(از فقهاء عامّه كه در سال 144 ه ق وفات كرده و معاصر امام صادق و امام باقر عليه السلام بوده است)

: حرمت عليه الجارية

(بچّۀ شيرخوار)

و امرأتاه فقال أبو جعفر عليه السلام: أخطأ ابن شبرمة تحرم عليه الجارية و امرأته الّتي ارضعتها اوّلًا فامّا الاخيرة فلم تحرم عليه كأنّها رضعت ابنته

(چون كبيرۀ دوّم دختر زوج را شير داده). «2»

62 ادامۀ مسئلۀ 14 … 15/ 11/ 80

از نظر سند: به اين روايت دو اشكال شده است:

1- در سند «صالح بن ابي حمّاد» واقع شده كه مجهول الحال است، بعضي او را تضعيف و بعضي توقّف (مساوي ضعف) كرده اند. به هر حال نمي شود به خاطر وجود او به روايت عمل كرد.

مرحوم نجاشي در مورد صالح بن ابي حمّاد مي فرمايد:

و كان امره ملتبساً يعرف و ينكر (روايات قابل قبول و غير قابل قبول دارد.)

علّامه در كتاب خلاصه مي گويد:

ضعيفٌ و المعتمد عندي التوقّف.

بسياري از بزرگان مثل محقّق ثاني و فخر المحقّقين هم او را تضعيف كرده و صاحب جواهر روايت او را مؤيّد مي داند.

تنها نقطۀ قوّتي كه در مورد صالح وجود دارد، كلامي از «فضل بن شاذان» است، كه در مورد صالح مي گويد: كنيۀ صالح، أبو الخير بوده و اسم با مسمّايي است «و كان الفضل يرتضيه و يمدحه».

آيا اسم با مسمّي بودن دليل بر عدالت است؟

«يرتضيه و يمدحه» تعبيراتي نيست كه در علم

رجال به عنوان سند توثيق پذيرفته شود و فقط در مورد چنين كساني گفته مي شود كه امامي و ممدوح است و روايتِ چنين شخصي حسن است.

اضف الي ذلك، مرحوم آقاي خوئي مي فرمايد ايشان در اسناد تفسير «علي بن ابراهيم» واقع شده و اين ممكن است پايه اي بر وثاقت او باشد، كأنّ علي بن ابراهيم قول داده كه هر حديثي كه در اين تفسير نقل مي كند معتبر باشد، پس بايد صالح از ثقات باشد.

قلنا: مي دانيم كه براي صحّت سند اين هم كافي نيست. واقع شدن در اسناد تفسير علي بن ابراهيم شبيه واقع شدن در اسناد كامل الزيارات است. مرحوم آقاي خوئي تا مدّتي عقيده شان بر اين بود كه هر كسي در سند كامل الزيارات واقع شده صحيح است، چرا كه ابن قولويه در مقدمۀ كامل الزيارات فرموده كه احاديث معتبر را نقل مي كند، ولي شنيديم كه آقاي خوئي در اواخر عمرشان از اين عقيده برگشتند. چون در زيارات اين كتاب مواردي ديده شده كه نمي توان آن را صد در صد صحيح دانست. همچنين مرحوم

______________________________

(1) ح 2، باب 10 از ابواب رضاع.

(2) ح 1، باب 14 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 74

صدوق در ابتداي من لا يحضر مي فرمايد: من در اين كتاب رواياتي را نقل مي كنم كه معتمد است، در حالي كه رواياتي را نقل مي كنند كه خود به آن فتوي نمي دهند، يا روايات متعارضه را نقل مي كنند كه نمي شود همۀ آنها معتمد باشد.

مرحوم كليني هم در مقدّمۀ كافي به گونه اي بحث مي كند كه انسان چنين برداشت مي كند تمام روايات آن معتبر است، ولي مي بينيم رواياتي در كافي وجود دارد كه مرحوم كليني هم

آن را قبول نمي كند. معلوم مي شود كه اينها يا نظرشان به غالب بوده نه همه، و يا نيّتشان بر اين بوده ولي بعد در جريان عمل به اين نتيجه رسيده اند كه بهتر است تمام روايات را نقل كنند.

2- «ابن شُبرُمه» معاصر امام صادق عليه السلام و امام باقر عليه السلام بوده، پس «أبو جعفر» كه در كلام علي بن مهزيار آمده منظور أبو جعفر الباقر عليه السلام است ولي ابن مهزيار امام باقر عليه السلام را درك نكرده و حتماً دو الي سه واسطه بين امام باقر عليه السلام و علي بن مهزيار وجود داشته است، پس روايت مرسله است. مرحوم علّامۀ مجلسي در مرآة العقول به اين اشكال اشاره كرده است.

قلنا: ظاهراً مراد از أبو جعفر با وجود علي بن مهزيار امام جواد عليه السلام است چون ابن مهزيار وكيل امام جواد عليه السلام بوده و خيلي بي احتياطي است كه منظورِ علي بن مهزيار، أبو جعفر الباقر عليه السلام باشد و بيان نكند و اينكه راوي قول ابن شبرمة را آورده و فتوايي از او نقل مي كند دليل بر آن نيست كه او معاصر امام جواد عليه السلام است بلكه چون او فقيه معروفي بوده لذا راوي فتواي او را نقل مي كند.

بنابراين اشكال مرحوم مجلسي را با تمام احترامي كه براي ايشان قائل هستيم، وارد نمي دانيم و اگر اين روايت اشكالي داشته باشد به جهت وجود «صالح بن ابي حمّاد» است، ولي ما مي توانيم با عمل مشهور، (بلكه اجماع)، ضعف سند را جبران كنيم.

ان قلت: در اين مسأله دو روايت ديگر هم داريم (كه در واقع پنج روايت بود) شايد مشهور استناد به آن

روايات كرده اند؛ پس معلوم نيست مشهور به روايت علي بن مهزيار استناد كرده باشند.

قلنا: آن دو روايت تمام مسأله را بيان نمي فرمود و فقط در مورد صغيره بود و در يكي از روايات هم فقط فساد نكاح بيان شده بود.

نتيجه: تا اينجا سند روايت درست شد

از نظر دلالت: عقلًا نمي توانيم روايت علي بن مهزيار را بپذيريم چون امام عليه السلام مي فرمايد: اين دو زوجه بر زوج حرام مي شوند، چرا كه يكي به منزلۀ بنت و ديگري هم ام الزّوجۀ زوج است، در بنت حرفي نيست چون شيرِ داده شده از شير زوج است ولي ام الزّوجه از دو جزء (ام بودن و زوجه بودن) تركيب شده است و بايد هر دو جزء آن در آنِ واحد موجود شود تا عنوان «امّ الزّوجه» حاصل شود يعني زوجۀ كبيره در آنِ واحد دو وصف ام بودن و زوجه بودن را داشته باشد تا امّ الزّوجه صادق باشد، آيا ممكن است در آنِ واحد كبيره «أم» و صغيره «زوجه» باشد؟ گفته مي شود كه ممكن نيست چون تا عنوان «امّ» صادق شد، زوجيّت از بين مي رود و «بنت» مي شود، پس اين دو قيد (صغيره زوجه باشد و كبيره ام باشد) در آنِ واحد صادق نيست، چون ام شدن سبب ابطال زوجيّت است.

به عبارت ديگر ام و بنت متضايفين هستند (از هم جدا نيستند) وقتي يكي ام شد ديگري بنت است ولي وقتي اميّت و بنتيّت حاصل شد، سبب ابطال زوجيّت مي شود، پس با هم جمع نمي شوند. اين اشكال در صور اوّل و دوّم و سوّم مي آيد و در هيچ يك از صُور ام الزّوجه نمي تواند باشد.

جواب: از اين اشكال دو

جواب داده شده است:

1- مرحوم صاحب جواهر و مرحوم سبزواري در مهذب الاحكام مي فرمايند كه اگر نصي نداشتيم اين اشكال عقلي وارد بود، امّا نص مي گويد كه مقارنۀ عرفي در ابطال زوجيّت كافي است و در مقابل نص نمي توان اجتهاد كرد.

2- آيا مشتق در خصوص متلبّس به مبدأ حقيقت است يا در اعم از متلبّس به مبدأ و ما انقضي عنه المبدأ؟

آنهايي كه قائل به اعم هستند مي گويند كه مشكل در اينجا با توجه به معناي مشتق حل مي شود چون زوجۀ كبيره، امّ زوجۀ صغيره شده است و زوجيّت صغيره هم باطل شده ولي «امّ من كانت زوجة» مي باشد، يعني صغيره قبلًا زوجه بود و با شير خوردن از زوجيّت افتاد. ولي «ام من كانت زوجة» است و اگر مشتق را حقيقت در اعم بدانيم امّ الزّوجه صدق مي كند، پس امّ الزوجه اعم است از كسي كه امّ من كانت زوجة باشد يا امّ من تكون زوجة فعلًا.

63 ادامۀ مسئلۀ 14 … 16/ 11/ 80

بقي هنا امورٌ:
الامر الاوّل: بعض ثمرات هذه المسألة

مرحوم امام (ره) در تنبيهي كه در ذيل اين مسأله دارد به ثمرات اين مسأله اشاره مي كند كه ما نيز در آنجا به ثمرات اشاره مي كنيم.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 75

الامر الثاني: في المهر

بعد از انفساخ عقدها و جدا شدن زوجه ها از زوج در اثر رضاع، حكم مهر چگونه است؟ در جايي كه دخول نشده آيا بايد نصف دهند؟ به عبارت ديگر آيا فسخ هم مثل طلاق منصّفِ مهر است؟ آيا كسي كه باعث اين مشكل شده كه زوجين بر هم حرام ابدي شوند ضامن است؟ اين بحث هم در مسئلۀ ثالثه مي آيد.

الامر الثالث: حكم الزوجة الكبيرة الثانية
اشاره

تحرير از اين امر بحثي نكرده است ولي ديگر فقها از آن بحث كرده اند و آن اين كه زوجۀ كبيرۀ ثانيه چه مي شود؟ آيا همانطوري كه در روايت ابن مهزيار است چون صغيره از زوجيّت خارج شده، زوجۀ ثانيه حرام نمي شود. در اين مسأله اختلاف بزرگي است.

اقوال:

مرحوم محقق ثاني مي فرمايد:

انّما النزاع في تحريم المرضعة الثانية و بالتحريم قال ابن ادريس و جمع من المتأخرين كأبي القاسم بن سعيد و المصنف (علّامه در كتاب قواعد) و هو المختار، و وجهه ما ذكره المصنّف من انّها امّ من كانت زوجته، … فيندرج في عموم قوله تعالي و امّهات نسائكم، و قال الشيخ في النهاية و ابن الجنيد: لا يحرم لما رواه علي بن مهزيار عن ابي جعفر عليه السلام، … و المستمسك ضعيف، لأنّ سند الرواية غير معلوم (مجهول) فلا يعارض حجّة الاوّلين. «1»

مرحوم فخر المحقّقين مي فرمايد:

و امّا المرضعة الاخيرة ففي تحريمها خلاف، و اختار والدي المصنّف، و ابن ادريس تحريمها لأنّ هذه يصدق عليها انّها امّ زوجته … و قال الشيخ في النهاية و ابن الجنيد لا يحرّم: لما رواه علي بن مهزيار … و الجواب المنع من صحة سند الرواية. «2»

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

و لعلّه لذلك كان المحكي عن الاسكافي و الشيخ في النهاية و ظاهر الكليني حليّة الثانية، بل هي خيرة الرياض و سيد المدارك (منظور صاحب مدارك است؛ ولي مدارك كتاب نكاح ندارد شايد در جاي ديگري مطرح كرده است) حاكيا له عن جماعة، بل هو ظاهر الاصفهاني في كشفه (صاحب كشف اللثام) أو صريحه ايضاً … قيل: بل تحرم ايضاً في الفرض لأنّها صارت أمّا لمن كانت زوجته بل نسبه في

المسالك الي ابن ادريس و المصنّف (محقّق) في النافع و اكثر المتأخرين. «3»

جمع بندي: از مجموع اين عبارات معلوم مي شود كه مسأله داراي دو قول است و به هر قول جماعتي از بزرگان قائلند.

متأخرين اكثر به حرمت متمايل شده اند و در ميان متوسّطين و قدما، عده اي قائل به حليّت بوده اند.

علي كل حال در اين مسأله قواعد اصليّه با روايت ابن مهزيار تعارض كرده است.

64 ادامۀ مسئلۀ 14 … 17/ 11/ 80

ادلّۀ قائلين به حرمت:

مرحوم فخر المحققين سه دليل اقامه مي كند:

1- «أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ» شامل «امّ من كانت زوجة» مي شود (صغيرة كانت أمس زوجةً، بعد كبيرۀ دوّم او را شير مي دهد، پس امّ من كانت زوجة است) و چون مشتق حقيقت در اعم از ما انقضي عنه المبدأ و من تلبّس بالمبدإ است، بنابراين امّهات نسائكم عامّ است. درست است كه الان صغيره زوجه نيست، ولي ديروز زوجه بوده است، پس اين كبيره مادر صغيره اي مي شود كه ديروز زوجه بوده است.

جواب: اگر كسي در مشتق قائل به اعم باشد مي تواند چنين بگويد ولي ما قائليم كه مشتق حقيقت است در خصوص من تلبّس بالمبدإ في حال النسبة، البتّه اگر قرينه بر اعم نباشد، يعني اگر بگوييم «أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ» بايد الان «امّ» و «نساءكم» باشد، در حالي كه وقتي كبيرۀ دوّم امّ مي شود صغيره نسائكم نيست، پس دليل اوّل فخر المحقّقين قابل قبول نيست.

ان قلت: «أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ» مشتقّ نيست چون مشتقّ بايد اسم فاعل، اسم مفعول، صفت مشبّهه، صيغۀ مبالغه … باشد.

قلنا: در كفايه جواب داده شده كه مشتقّ در اصول غير از مشتق نحوي است و در اصول مشتق هر چيزي است كه دلالت بر صفتي داشته باشد.

2- لأنّ عنوان الموضوع

(أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ) لا يشترط صدقه حال الحكم بل لو صدق قبله كفي فيدخل تحت قوله «وَ أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ» «4» (يعني لازم نيست صغيره الان زوجه باشد).

جواب: اين دليل در واقع همان دليل قبل است و لو در كلام فخر المحقّقين به عنوان دليل ديگري اقامه شده است.

3- رضاع مساوي با نسب است

(يحرم من الرضاع ما يحرم من

______________________________

(1) جامع المقاصد ج 12 ص 238.

(2) ايضاح الفوائد ج 3 ص 52.

(3) جواهر ج 29 ص 332.

(4) ايضاح الفوائد، ج 3، ص 52.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 76

النسب)

هرچه در نسب حرام باشد در رضاع هم حرام است. در نسب ربيبه اي كه دختر زني است كه سابقاً زوجه بوده حرام است، به عنوان مثال زيد زوجه اي داشته كه طلاق گرفته و شوهر كرده اگر از شوهر بعدي دختري پيدا كند باز ربيبۀ زيد است، اين مسأله اجماعي است و حديث صحيح دارد در حالي كه دخترِ زنِ سابق زيد است. در «أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ» هم همين را مي گوييم، يعني اگر كسي تا ديروز «نساءكم» بود و امروز جدا شده اگر زوجۀ شما او را شير داد اين زوجه «أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ» مي شود و محرم است.

جواب: در مورد ربيبۀ در نسب، ربيبۀ بعدي (لاحق) تصوّر مي شود به اين صورت كه زني، زنِ زيد بود طلاق گرفت و بعد از ازدواج با عمرو دختري پيدا كرد كه ربيبۀ زيد (ربيبۀ بعدي) است امّا در مورد «أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ» امّهات نسائكم بعدي تصوّر ندارد، يعني كسي زوجه اي صغيره داشته باشد كه از او جدا شده آيا ممكن است كه يك مادر نسبي در آينده پيدا كند؟ مادر نسبي براي زوجه، لاحقاً معنا ندارد و محال

است، چون يك بار متولّد شده است. پس

يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب

هم درام الزوجۀ بعدي تصور نمي شود و لذا حرام نيست.

به عبارت ديگر انسان وقتي زوجه اي داشت مادرِ آن زن بر انسان حرام است چون امّهات نسائكم است و حرمت هم ابدي است بعداً هم كه جدا شود حرمت ابدي باقي است (نه اين كه حالا امّ الزّوجه است) پس امّ الزّوجه را نمي توان با ربيبه مقايسه كرد.

جمع بندي: كبيرۀ ثانيه علي القاعده حلال است، چون ام من كانت زوجةً است و در وقت شير دادن صغيره، صغيره زوجه نبوده و يحرم من الرضاع جاري نيست و مشتق هم حقيقت در من تلبّس بالمبدإ است، پس كبيرۀ دوّم مطابق قواعد حرام نيست و روايت ابن مهزيار هم مؤيّد است. بنابراين كساني كه گفته اند كه دليل حليّت منحصر به روايت ابن مهزيار است و اين روايت ضعيف است صحيح نمي باشد، چون دليل حليّت قاعده است. در واقع روايت ابن مهزيار هم مشتمل بر دليل است، چون مي فرمايد كه صغيره بنت توست نه زوجه ات.

الامر الرابع: يتصوّر انفساخ النكاح في موارد الثلاثة

آنچه كه ما تاكنون بحث كرديم كه مسأله داراي سه صورت است و در دو حالت كبيره و صغيره حرام مي شود و در يك صورت كبيره فقط حرام مي شود، مربوط به حرمت ابدي است، امّا انفساخ نكاح در همۀ صور وجود دارد. يعني نكاحِ هر دو منفسخ مي شود.

چون صغيره دختر كبيره است و جمع بين أمّ و بنت در نكاح واحد جايز نيست و اگر جمع بينهما در صيغۀ واحده كرد هر دو باطل است چون ترجيح بلامرجّح جايز نيست، در ما نحن فيه هم همين طور است، يعني وقتي كبيره صغيره

را شير داد اين دو مادر و دختر مي شوند و هر دو نمي توانند در عقد او باشند و اگر احدهما باشد، ترجيح بلامرجّح لازم مي آيد، پس ناچاريم بگوييم كه نكاح هر دو منفسخ مي شود.

[تنبيهٌ (اذا كان اخوان في بيت واحد … )]
اشاره

65 تنبيهٌ (اذا كان اخوان في بيت واحد … ) … 20/ 11/ 80

در ذيل مسئلۀ 14 مرحوم امام (ره) تنبيهي دارد كه در واقع ثمره اي از ثمرات اين مسأله است.

تنبيه: اذا كان أخوان في بيت واحد مثلًا و كانت زوجة كل منهما اجنبية عن الآخر و ارادا أن تصير زوجة كلّ منهما من محارم الآخر حتّي يحلّ له النظر اليها يمكن لهما الاحتيال بأن يتزوّج كلّ منهما بصبية و ترضع زوجة كل منهما زوجة الآخر رضاعا كاملًا، فتصير زوجة كل منهما أمّا لزوجة الآخر، فتصير من محارمه، و حلّ نظره اليها، و بطل نكاح كلتا الصّبيتين لصيرورة كلّ منهما بالرّضاع بنت أخي زوجها.

عنوان:

مضمون كلام امام (ره) در اين تنبيه اين است كه اگر در يك خانه دو برادر با هم زندگي كنند و مشكلاتي از ناحيۀ حفظ حجاب كامل در خانه و محرم و نامحرم بودن همسرانِ خود داشته باشند، براي حلّ مشكل يك طريق سهل و آسان وجود دارد كه ما هم آن را در مسئلۀ 2132 توضيح المسائل نوشته ايم و حاصل آن اين است كه از مسأله زوجۀ صغيره و كبيره استفاده مي كنند، يعني هر كدام از اين دو برادر دختري شيرخوار از تودۀ مردم را به عقد خودش درآورد (چه از خويشاوندان و چه از غير) و فرض ما اين است كه اين دو زن بچه دارند و شير مي دهند، زوجۀ كبيرۀ هر يك از دو برادر زوجۀ صغيرۀ ديگري را شير مي دهد، كه در اين صورت زوجۀ كبيرۀ هر يك از دو برادر نسبت به برادر ديگر ام الزوجة شده و بر هم محرم مي شوند، در ضمن زوجۀ صغيرۀ

هر يك از دو برادر نسبت به ديگري بنت الاخ شده و نكاح باطل مي شود (عقد زوجه هاي شيرخوار خودبخود باطل مي شود).

البتّه همان بحثي كه در مسئلۀ سابق بود تكرار مي شود كه در آن موقع كه صغيره زوجه است كبيره امّ نيست و در آن موقع كه كبيره امّ مي شود صغيره زوجه نيست بلكه بنت است، و ما همان جواب را

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 77

در اينجا مي دهيم كه مقارنۀ عرفي كافي است.

بقي هنا امورٌ:
الامر الاوّل: ما در رساله براي اين مسأله دو شرط نوشته ايم:

1- ازدواج اين بچّه هاي شيرخوار بايد به اذن وليّ باشد و فايده اي هم براي بچّه هاي شيرخوار داشته باشد و لو مصلحت اين باشد كه براي اين بچّه ها يك مهريّه اي قرار داده شود و يا مصالح خويشاوندي باشد.

2- عقد صغيره را صحيح نمي دانيم مگر اين كه مدّت آن طولاني شود تا نزديك بلوغ برسد يعني به حدّي برسد كه بعضي از استمتاعات در مورد او ميسّر شود و الّا اين ازدواج در بين عقلاء به شوخي نزديكتر است، چون زوجيّت يك امر عقلايي است و در عرف عقلاء زوجيّتِ يك بچّۀ شيرخوار آن هم براي يك روز پذيرفته شده نيست.

ان قلت: فايدۀ اين زوجيّت همين محرميّتي است كه حاصل مي شود.

قلنا: فايدۀ شرعي فرع بر اين است كه موضوع و حكم حاصل شود و فايده، موضوع درست نمي كند.

الامر الثاني: اين مسأله و لو راه حلّي از نظر شرع است ولي ما توصيه مي كنيم كه سراغ اين محرميّتها نروند،

چون سرچشمۀ بسياري از وسوسه هاي شيطاني است چرا كه تا موقعي كه نامحرم هستند خود را حفظ مي كنند ولي وقتي محرم شوند خود را نمي پوشانند و ممكن است كه شيطان وسوسه كند. پس مصلحت است كه محرميّتهاي اين چنيني در خانه راه پيدا نكند، البتّه اين يك توصيۀ اخلاقي است نه يك حكم شرعي.

الامر الثالث: امام (ره) مي فرمايند: [كانت زوجة كل منهما اجنبيّة عن الآخر]

و كانت زوجة كل منهما اجنبيّة عن الآخر مگر مي شود كه زوجۀ يكي از دو برادر بر ديگري محرم باشد؟ بله ممكن است. به عنوان مثال زيد و عمرو برادر پدري هستند و عمرو يك خواهر مادري دارد كه زوجۀ زيد است. در اينجا عمرو با زوجۀ زيد محرم است.

پس اين قيد امام براي پرهيز از اين صورت مي باشد.

الامر الرابع: لقائلٍ ان يقول اين محرميّتي كه بيان كرديد از ريشه اشكال داشته و درست نيست،

چون داخل در بحثي است كه قبلًا گفتيم (در باب امّ الزّوجه)، ام الزوجۀ لاحق در نسب نداريم، چون بعد از تولّد نمي تواند دوباره مادر نسبي پيدا كند، پس امّ الزّوجه در عالم نسب هميشه سابق است. حال كه در نسب نداريم در رضاع هم درست نيست و مادرِ لاحق جديد رضاعي هم درست نيست (يحرم من الرضاع، ما يحرم من النسب). اگر اين اشكال درست شود كلّ اين مسأله به هم مي خورد.

اللّهم الّا ان يقال، جزئيات لازم نيست و يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب، يعني همان گونه كه امّ الزّوجۀ نسبي حرام است امّ الزّوجۀ رضاعي هم حرام است، يعني اجمالًا در امّ الزّوجه بودن، شبيه هم هستند و به جزئيات آن (سابق و لاحق) كاري نداريم. اگر اين جواب را بپذيريم مسأله درست مي شود.

[مسائل في الرضاع]

[مسألۀ 1 (ارضاع الولد جدّته من طرف الام)]
اشاره

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 3، ص: 77

66 مسئلۀ 1 (ارضاع الولد جدّته من طرف الام) … 21/ 11/ 80

مسألة 1: اذا أرضعت امرأة ولد بنتها و بعبارة أخري أرضعت الولد جدته من طرف الأم حرمت بنتها أم الولد علي زوجها، و بطل نكاحها، سواء أرضعته بلبن أبي البنت أو بلبن غيره، و ذلك لأنّ زوج البنت أب للمرتضع، و زوجته بنت للمرضعة جدة الولد، و قد مرّ أنّه يحرم علي أبي المرتضع نكاح أولاد المرضعة، فاذا منع منه سابقاً أبطله لاحقاً، و كذا إذا أرضعت زوجة أبي البنت من لبنه ولد البنت بطل نكاح البنت، لما مرّ من أنه يحرم نكاح أبي المرتضع في

أولاد صاحب اللبن، و أمّا الجدة من طرف الأب إذا أرضعت ولد ابنها فلا يترتّب عليه شي ء، كما أنّه لو كان رضاع الجدة من طرف الأم ولد بنتها بعد وفاة بنتها أو طلاقها أو وفاة زوجها لم يترتّب عليه شي ء، فلا مانع منه و ان يترتّب عليه حرمة نكاح المطلقة و أختها و كذا أخت المتوفاة.

عنوان مسأله:

اين مسأله از مسائل منشئۀ از مسئلۀ 14 است و در واقع همان مطالبي است كه در مسئلۀ 12 گفته شد و چيز جديدي نيست. ولي فروع و شاخ و برگهاي تازه اي دارد.

مسأله داراي پنج فرع است:
فرع اوّل: [لا ينكح أبو المرتضع في اولاد صاحب اللبن سابقا او لاحقا]

لا ينكح أبو المرتضع في اولاد صاحب اللبن سابقا او لاحقا

اگر مادربزرگ نوۀ دختري خودش را شير دهد دخترش در خانه شوهر حرام مي شود اگر چه رضاع لاحقاً حاصل شده باشد.

اين مسأله مشهور است ولي ما آن را نپذيرفتيم زيرا دليل متقني بر حرمت آن نداريم و لذا اگر سابق باشد احتياط مي كنيم و اگر لاحق باشد خانواده را متلاشي نمي كنيم.

فرع دوّم: [لا ينكح أبو المرتضع في اولاد المرضعة نسباً]

لا ينكح أبو المرتضع في اولاد المرضعة نسباً

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 78

فرقي نيست كه لبنِ جدّه، لبنِ أبو البنت باشد يا لبن زوج ديگر، يعني شير مادربزرگ كه نوه را شير مي دهد، شير پدرِ دختر باشد يا از زوج ديگر. البتّه باز اين بنابر مذاق مشهور است ولي ما معتقديم كه نه اولاد مرضعه حرام مي شود و نه اولاد صاحب لبن، و اگر سابق است احتياط كنند و اگر لاحق است خانواده را متلاشي نمي كنيم.

فرع سوّم: [إذا أرضعت زوجة أبي البنت من لبنه ولد البنت بطل نكاح البنت]

إذا أرضعت زوجة أبي البنت من لبنه ولد البنت بطل نكاح البنت

اگر مادربزرگ اين نوه را شير ندهد بلكه زوجۀ دوّمِ أبو البنت، نوه را شير دهد اين هم مصداق لا ينكح أبو المرتضع في اولاد صاحب اللبن است. چون ادلّه (روايت علي بن مهزيار) عام است و لو موردش مادربزرگ است ولي مي فرمايد

ذلك لبن الفحل

و تأكيد روي لبن الفحل دارد. پس اگر كسي اين مسأله را بپذيرد (ما كه نپذيرفتيم) فرقي بين مادربزرگ و زوجۀ ديگر صاحب اللبن نيست.

فرع چهارم: [الجدة من طرف الأب إذا أرضعت ولد ابنها فلا يترتّب عليه شي ء]

الجدة من طرف الأب إذا أرضعت ولد ابنها فلا يترتّب عليه شي ء

اگر مادربزرگ نوۀ پسري خودش را شير دهد اين رضاع اثري در حرمت ندارد، چون عنوان محرّمي پيدا نمي شود و آخرين چيزي كه پيش مي آيد اين است كه بچّۀ او بمنزلۀ برادرش مي شود و مشكلي پيش نمي آيد.

فرع پنجم: انتفاء الموضوع
اشاره

گاهي در مسئلۀ لا ينكح أبو المرتضع … موضوع از بين مي رود كه با از بين رفتن موضوع حرمت هم از بين مي رود. در سه حالت موضوع از بين مي رود:

1- بنت طلاق بگيرد:

در اين صورت اگر مادربزرگ نوه را شير دهد مشكلي پيش نمي آيد. ولي اگر بعداً بخواهند مجدّداً با هم ازدواج كنند نمي توانند.

2- بنت از دنيا برود:

اگر مادربزرگ نوه را شير دهد مشكلي پيش نمي آيد.

3- شوهرِ بنت از دنيا برود:

اگر مادربزرگ نوه را شير دهد باز حرمت ندارد چون منتفي به انتفاء موضوع است.

اين قسمت را امام (ره) براي اين ذكر مي كند كه بگويد اينطور نيست كه در هيچ جا مادربزرگ نتواند نوه را شير دهد، بلكه در موارد فوق مي تواند و تنها در صورتي كه زوجه فوت كند أبو المرتضع نمي تواند خواهرهاي زوجۀ خودش را تزويج كند.

[مسألة 2: لو زوّج ابنه الصغير بابنة أخيه الصغيرة ثم أرضعت جدتهما من طرف الأب أو الأم احدهما]
اشاره

67 مسئلۀ 2 (لو زوّج ابنه الصغير … ) و 3 … 23/ 11/ 80

مسألة 2: لو زوّج ابنه الصغير بابنة أخيه الصغيرة ثم أرضعت جدتهما من طرف الأب أو الأم احدهما و ذلك فيما اذا تزوّج الأخوان الأختين انفسخ نكاحهما، لأنّ المرتضع إن كان هو الذكر فإن أرضعته جدّته من طرف الأب صار عمّاً لزوجته، و إن أرضعته جدّته من طرف الأم صار خالًا لزوجته، و إن كان هو الانثي صارت هي عمّة لزوجها علي الأول و خالة له علي الثاني، فبطل النكاح علي أيّ حال.

عنوان مسأله:

اين مسأله از آثار مسئلۀ اوّل و فرض نادري است. دو برادر، دو خواهر را تزويج مي كنند (حسن و حسين، فاطمه و زينب را تزويج مي كنند) و هر دو صاحب فرزند مي شوند (يكي دختر و ديگري پسر). بچّۀ شيرخوار حسن با بچّۀ شيرخوار حسين ازدواج مي كند (ازدواج صغيرين). اگر مادربزرگ بچّه ها، يكي از آن دو را شير دهد، در اين صورت عقد باطل و منفسخ شده و حرمت ابدي مي آيد- اين مادربزرگ مي تواند من ناحية الاب باشد (مادر حسن و حسين) و مي تواند من ناحية الام باشد (مادر فاطمه و زينب)- چون اگر مادربزرگ أبي، نوه را شير دهد يعني پسر حسن وقتي شير مادربزرگ خود را بخورد بمنزلۀ برادر حسن و حسين است و طبعاً عموي دختر حسين مي شود و عمو نمي تواند با دختر برادر ازدواج كند، پس عقد باطل مي شود، و اگر دختر حسين، شير مادر حسين را بخورد خواهر پدرِ خودش و در واقع عمّۀ پسر حسن است و عمّه نمي تواند با پسر برادر ازدواج كند.

امّا اگر يكي از اين دو بچّه شير مادربزرگ مادري

را بخورند (شير مادر فاطمه و زينب) در اين صورت اگر پسر باشد برادر فاطمه و زينب و اگر دختر باشد خواهر فاطمه و زينب مي شود و نسبت به بچّۀ شيرخوار ديگر خاله يا دايي مي شود. پس مسأله در واقع تطبيق يك كبراي كلّي بر مصاديق است و دليل خاص نمي خواهد.

نتيجۀ اين شير دادن اين است كه عقد باطل شده و صغير و صغيره براي هميشه محرم مي شوند.

ان قلت: علاوه بر اينكه عقد صغير و صغيره به هم مي خورد اين مسأله داخل در «لا ينكح أبو المرتضع في اولاد صاحب اللبن» است و عقد مادر بچۀ شيرخواره هم فاسد مي شود، پس چرا مرحوم امام (ره) به اين فرض اشاره نفرموده اند؟

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 79

قلنا: بله در يك شقّ از مسأله عقد مادر هم باطل مي شود، يعني در جايي كه مادرِ مادر (جدّۀ امّي) نوه را شير داده باشد عقد مادر بچۀ شيرخوار هم باطل مي شود؛ ولي اگر مادر بزرگ ابي باشد اشكالي پيش نمي آيد و شايد مرحوم امام در مقام بيان از اين جهت نبوده اند.

[مسألة 3: مهر النكاح المبطل]
اشاره

مسألة 3: اذا حصل الرضاع الطاري ء (رضاع بعد العقد)

المبطل للنكاح فإمّا أن يبطل نكاح المرضعة (كبيره)

بارضاعها كما في ارضاع الزوجة الكبيرة لشخص زوجته الصغيرة بالنسبة الي نكاحها و إمّا أن يبطل نكاح المرتضعة كالمثال بالنسبة الي نكاح الصغيرة، و امّا أن يبطل نكاح غيرهما كما في إرضاع الجدّة من طرف الام ولد بنتها، و الظاهر بقاء استحقاق الزوجة للمهر في الجميع الّا في الصورة الاولي فيما اذا كان الارضاع و انفساخ العقد قبل الدخول، فانّ فيها تأمّلًا، فالاحوط التخلّص بالصّلح، بل الاحوط ذلك (صلح)

في جميع الصّور و ان كان

الاستحقاق أقرب (احتمال دارد كه به هر سه صورت بخورد و احتمال دارد به صورت اوّلي كه محلّ بحث بود بخورد)

و هل تضمن المرضعة ما يغرمه الزوج من المهر قبل الدخول فيما اذا كان ارضاعها مبطلًا لنكاح غيرها؟ قولان (دعوي منحصر به صورت سوّم نيست بلكه در صور ديگر هم مي آيد)

اقواهما العدم، و الاحوط التصالح.

عنوان مسأله:

اين مسأله بحث مهمّي است كه مربوط به مسئلۀ 14 (زوجۀ صغيره و كبيره) و در مورد مهريه است و داراي دو فرع است. كه فرع اوّل در مورد مهر و فرع دوّم در مورد ضمان است.

فرع اوّل: مهريّه
اشاره

حال كه نكاح كبيره و صغيره باطل شد آيا مهريّه اي تعلق مي گيرد.

اين مسأله در تمام موارد فسخ (عيوب و خيار) مي آيد كه آيا در موقع فسخ، مهريّه ثابت است يا نه؟ بسياري از علماء اين مسأله را ذكر كرده اند.

تحرير الوسيله سه صورت تصوّر مي كند:

1- صغيره اي باشد كه از خودش اراده و اختياري ندارد.

2- كبيره اي كه با ميل و اختيار خودش صغيره را شير مي دهد.

3- شخص ثالثي شير داده و اين زن عقدش باطل شد (مثلًا مادربزرگ نوه را شير داده و اين دختر در خانۀ شوهر عقدش باطل شده است.)

آيا در تمام اين صور مهر ثابت است؟

68 ادامۀ مسئلۀ 3 (مهر النكاح المبطل … ) … 27/ 11/ 80

ادلّۀ قائلين به عدم تعلّق مهر:
اشاره

در قسمت اوّل (تعلّق مهر) قائلين به عدم دو دليل اقامه مي كنند:

1- مقتضاي قواعد:
اشاره

قاعده در مورد فسخ و انفساخ اين است كه مهر نيست و مرد مالك مهر و زن مالك خودش مي باشد. مثلًا در فسخ به عيوب مهر نيست.

چون جدايي زن سه حالت دارد: يا طلاق است يا موت و يا فسخ و انفساخ.

حالت اوّل: طلاق

طلاق اگر با طلاق باشد بلا اشكال مهر هست كه حكم آن در متن قرآن آمده است و اجماع مسلمين بر آن قائم است. (يا قبل از دخول كه نصف مهر است يا بعد از دخول است كه تمام مهر است).

حالت دوّم: موت

در صورت موت دو قول است (كه در باب مهور بحث مفصّل آن خواهد آمد) بعضي مي گويند كه بالموت تمام مهر مي آيد چه دخول باشد و چه نباشد، و بعضي مي گويند در صورت دخول تمام مهر ثابت است يعني بعضي موت را مانند طلاق منصّف دانسته اند ولي ما معتقديم كه موت منصّف نيست.

حالت سوّم: فسخ و انفساخ

در مورد فسخ يا انفساخ عدّه اي مي گويند مقتضاي قاعده عدم مهر است كه صاحب جواهر هم از اين قول تبعيّت كرده اند، به اين بيان كه معني فسخ در هر معامله اي اين است كه كل واحد من العوضين به جاي خودش برمي گردد، ازدواج هم نوعي معامله است. پس وقتي عقد به هم خورد زن صاحب اختيار خودش است و مرد هم صاحب مهر مي شود (اين بحث مخصوص رضاع نيست و در هر جايي كه فسخ باشد مطرح مي شود).

ان قلت: آيا فسخ من حين الفسخ است يا از اصل؟ اگر من حين الفسخ باشد تمام نماءات براي مالكِ بعد از عقد است، و اگر من حين العقد فاسد باشد به مالك اوّلي مي رسد.

قلنا: فسخ من حين الفسخ است، ولي بازهم معني فسخ رجوع كل من العوضين الي صاحبه است و در تمام خيارات همين گونه است.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 80

ان قلت: اگر فسخ من حين الفسخ باشد بعد از دخول هم بايد مهر برگردد چون در اين مدّت اگر زوج از بضع استفاده كرده زوجه هم از مهر استفاده كرده است.

قلنا: مقتضاي قاعده همين است، ولي رواياتي داريم كه مي گويد بعد از دخول مهر بايد داده شود و اين تعبّد است؛ ولي صاحب جواهر براي اين تعبّد توجيهي دارد كه مهر عقد دائم قابل توزيع

نيست و مسمّاي عقد دائم كه حاصل شد بايد مهر داده شود و در عدم دخول مهر نيست.

ان قلت: مفهوم فسخي كه شما مي گوييد (هر چيزي به جاي خودش برمي گردد) براي معاوضات محضه است (مثل بيع) ولي نكاح معاوضۀ محض نيست و چيزي بين عبادت و معاوضه است.

پس قياس نكاح بر معاوضات مع الفارق است. (اين اشكال را مرحوم سبزواري در مهذب الاحكام مطرح كرده است).

قلنا: اوّلًا، در روايات متعدّدي داشتيم

«يشتريها باعلي الثمن»

نمي گوييم حقيقتاً شراء است، ولي اين تعبير دليل مي شود كه نكاح يك نوع معاوضه است. لا سيّما كه در آيات قرآن از مهريّه تعبير به «أُجُورَهُنَّ» * شده است هم در عقد منقطع و هم در عقد دائم. در مورد عقد موقّت مي فرمايد:

«فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً». «1»

و در مورد عقد دائم مي فرمايد:

«يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّٰا أَحْلَلْنٰا لَكَ أَزْوٰاجَكَ اللّٰاتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ» «2» (همسران پيامبر دائمي بودند).

پس اين تعبيرات نشان دهندۀ اين است كه نكاح، معاوضه است.

ثانياً: شما حد اكثر ثابت كرديد كه بيع محض نيست ولي معاوضۀ محضه هست و فسخ هم مخصوص بيع نيست و هر معاوضه اي به شهادت آيات و روايات و عقل و عرف قابل فسخ است.

تا اينجا دليل اوّل را تقويت كرديم و گفتيم كه فسخ با طلاق و موت فرق مي كند.

69 ادامۀ مسئلۀ 3 … 28/ 11/ 80

2- روايات:
اشاره

روايات، در مورد ما نحن فيه نيست، بلكه در باب عيوب و مجموعاً هشت روايت است. اين روايات دو طايفه است. صاحب جواهر به اين روايات استدلال نكرده است. اسناد بعضي از اين روايات ضعيف و بعضي صحيح است، ولي چون متضافر هستند از اسناد آنها بحث

نمي كنيم.

طايفه اوّل: رواياتي كه مي فرمايد بعد از فسخ بر فرض عدم دخول «لا مهر لها»

* … و ان لم يكن دخل بها فلا عدّة عليها و لا مهر لها. «3»

درست است كه روايت در مورد عيوب است ولي امام عليه السلام طبيعت فسخ را بيان مي كند نه اينكه تعبّد خاص باب عيوب باشد چون در موارد مختلف اين تعبير را بيان كرده اند.

* … عن علي بن جعفر، عن اخيه قال: سألته عن امرأة دلّست نفسها لرجل و هي رتقاء، قال: يفرّق بينهما و لا مهر لها. «4»

دلالت اين روايت اشكال دارد، چون روايت در مورد تدليس خودِ زن است، پس احتمال دارد كه مهر ثابت بوده؛ ولي چون خودِ زن تدليس كرده، مهر برگشته است.

طايفه دوم: بعضي از رواياتي كه مي گويد «و لها المهر بما استحل من فرجها»

يعني مهر به جهت دخول است و مفهومش اين است كه اگر دخولي نباشد مهر ندارد.

* و عنه، عن الحلبي، عن ابي عبد اللّه عليه السلام في حديث … قلت:

أ رأيت ان كان قد دخل بها كيف يصنع بمهرها؟ قال: المهر لها بما استحلّ من فرجها … «5»

(مفهوم دارد يعني اگر دخول حاصل نشود، مهر ندارد).

نكته:

«ما استحلّ من فرجها»

يعني چه؟ آيا يعني اينكه حلال است ولي دخول حاصل نشده و يا اينكه علاوه بر حليّت، دخول هم صورت گرفته است. اين روايت شاهد بر اين است كه منظور، معني دوّم (دخول) است، و شاهد آن بقيّۀ رواياتي است كه كلمۀ دخول ندارد و فقط

«ما استحلّ من فرجها»

دارد.

* … عن محمد بن مسلم، عن ابي جعفر عليه السلام قال: في كتاب علي عليه السلام من زوّج امرأة فيها عيب دلّسه و لم يبيّن ذلك لزوجها فانّه يكون لها الصداق بما استحلّ من فرجها … «6»

و لو تدليس كرده است؛ ولي چون دخول صورت گرفته، بايد

______________________________

(1)

آيۀ 24، سورۀ نساء.

(2) آيۀ 50، سورۀ احزاب.

(3) ح 1 باب 2 از ابواب عيوب.

(4) ح 8 باب 2 از ابواب عيوب.

(5) ح 5 باب 2 از ابواب عيوب.

(6) ح 7 باب 2 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 81

مهر داده شود. حال اگر دخول نبود تدليس فايده داشت، پس دخول موجب مهر است.

* … عن الحسن بن صالح قال: سألت ابا عبد اللّه عليه السلام … و ان شاء سرّحها

(آزاد كند)

الي اهلها و لها ما أخذت منه بما استحلّ من فرجها. «1»

70 ادامۀ مسئلۀ 3 … 29/ 11/ 80

* … عن الحلبي، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: سألته عن المرأة تلد من الزنا و لا يعلم بذلك احد الّا وليّها، أ يصلح له أن يزوّجها و يسكت علي ذلك اذا كان قد رأي منها توبة

(اي رجوع الي اللّه)

أو معروفاً؟

فقال: ان لم يذكر ذلك لزوجها ثم علم بعد ذلك فشاء أن يأخذ صداقها من وليّها بما دلّس عليه كان ذلك

(صداق)

علي وليّها، و كان الصداق الذي اخذت لها، لا سبيل عليها فيه بما استحلّ من فرجها

(مفهومش اين است كه اگر دخول نبود مهر ثابت نيست)

و ان شاء زوجها أن يمسكها فلا بأس. «2»

از اين روايت استفاده مي شود كه نكاح زانيه جايز است، علاوه بر اين معلوم مي شود كه يكي از عيوبي كه به سبب آن مي توان عقد را فسخ كرد، زنا است؛ ولي كسي به آن متعرّض نشده است.

اللّهم الّا ان يقال، اين از عيوب نيست بلكه جزء شرائط مبنيّ عليها العقد است يعني كسي كه قصد ازدواج با فردي را دارد به دنبال شخص حلال زاده است، اگر چه در ضمن عقد

گفته نشده باشد، پس اين شبيه خيار شرط است.

* … عن عبد الرحمن بن ابي عبد اللّه، قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن رجل تزوّج امرأة فعلم بعد ما تزوّجها انّها كانت قد زنت، قال: ان شاء زوجها اخذ الصداق ممّن زوّجها، و لها الصداق بما استحلّ من فرجها و ان شاء تركها الحديث.

(كه به معني فسخ است نه طلاق). «3»

* … عن محمّد بن مسلم قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن امرأة حرّة تزوّجت مملوكاً علي انّه حرّ

(به معني شرط مبني عليه العقد)

فعلمت بعد انّه مملوك، فقال: هي املك بنفسها

(مي تواند فسخ كند)

ان شاءت قرّت معه و ان شاءت فلا، فإن كان دخل بها فلها الصداق، و ان لم يكن دخل بها فليس لها شي ء … «4»

اين روايت كاري به باب عيوب ندارد چون برده بودن عيب نيست و ظاهر عبارت «علي انّه حرّ» اين است كه شرط ضمن عقد (در ضمن عقد تصريح كرده اند) و يا شرط مبني عليه العقد بوده است.

روايات منحصر به اينها نيست و ممكن است روايات ديگري هم باشد.

ان قلت: اين احاديث از دو جهت مشكل دارد و قابل استدلال نيست:

1- اين روايات براي صورت فسخ است نه انفساخ، در حالي كه بحث ما در باب رضاع، مربوط به انفساخ است، پس قياس مع الفارق است.

2- اين روايات براي باب عيوب است و هيچ يك مربوط به باب رضاع نيست.

قلنا: فسخ و انفساخ كه دو ماهيّت نيست، بلكه گاهي قهري است كه انفساخ نام دارد و گاهي اختياري است كه به آن فسخ مي گويند. به عبارت ديگر گاهي به فاعل نسبت داده مي شود كه «فسخ» است

و گاهي به قابل نسبت داده مي شود كه «انفساخ» است.

و امّا اينكه گفته ايد روايات مربوط به باب عيوب است در جواب مي گوييم همۀ روايات در مورد عيوب نيست بلكه گاهي فسخ به سبب شرط است كه عرف با الغاء خصوصيّت قطعيّه از اين روايات در مورد فسخِ به رضاع هم از اين روايات استفاده مي كند.

دليل قائلين به ثبوت مهر: استصحاب

دليل اين قول استصحاب به ضميمۀ عقد است، به اين بيان كه وقتي عقد حاصل شد، زوجه به سبب عقد مهريّه را مالك مي شود، حال نمي دانيم كه با فسخ اين مهر از بين مي رود؟ بقاء مهر را بعد از فسخ، استصحاب مي كنيم.

جواب: اوّلًا: استصحاب را در شبهات حكميّه حجّت نمي دانيم چون در مصداق خارجي شكي نيست، بلكه شك در حكم خداست كه آيا حكم مهر باقي است يا نه؟

ثانياً: استصحاب از اصول عمليّه است و براي جايي است كه دليل نداريم ولي ما در اينجا دو دليل (مفهوم فسخ و روايات) اقامه كرديم.

فرع دوّم: ضمان
اشاره

اگر گفتيم كه مهر واجب نيست بحثي نداريم ولي اگر گفتيم مهر واجب است (چه عند الدخول و چه مطلقا) در اينجا آيا كسي كه باعث و باني فسخ شده، ضامن است؟

______________________________

(1) ح 3، باب 3 از ابواب عيوب.

(2) ح 1، باب 6 از ابواب عيوب.

(3) ح 4، باب 6 از ابواب عيوب.

(4) ح 1، باب 11 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 82

دو حالت دارد گاهي عمداً باعث و باني فسخ مي شود (مثلًا مادربزرگ از عقد دخترش ناراحت است و نوه را شير مي دهد تا دخترش آزاد شود) و گاهي سهواً شير مي دهد.

اقوال:

اين مسأله بيشتر در بين متأخّرين مطرح بوده و در آن دو قول است:

1- كسي كه باعث و باني فسخ شده ضامن است.

2- ضامن نيست.

احتمال سوّمي هم وجود دارد كه در صورت عمد ضامن و در صورت سهو ضامن نيست.

در اين مسأله ظاهراً روايتي نداريم، پس بايد مسأله را از باب قواعد درست كنيم. آيا «بضع» مانند اموال است كه اتلاف آن ضمان آور باشد يا از قبيل اموال نيست و ضماني ندارد؟

شواهد:

مرحوم صاحب جواهر شواهد متعدّدي آورده است كه بضع از قبيل اموال نيست پس ضمان مال در اينجا نمي آيد.

شاهد اوّل: اگر مردي با زوجۀ ديگري وطي به شبهه كرد، عدّه دارد و بايد مهريّه بپردازد، حال آيا حقّ الناس هم در اينجا هست يعني در مقابل انتفاعي كه از مال شوهر برده است بايد چيزي به او بدهد؟ چنين چيزي را كسي نگفته است.

شاهد دوّم: اگر كسي با زن شوهرداري زنا كند، آيا علاوه بر حقّ اللّه، حقّ الناس هم هست؟ هيچ كس قائل به حقّ الناس نشده و نگفته است كه طلبيدن رضايت شوهر لازم است.

شاهد سوّم: اگر زن خودكشي كند، و حقّ الناس باشد مالي از اموال شوهر از بين رفته است، پس بايد در مقابل آن از اموال زن، ضرر او جبران شود و حال آن كه كسي چنين چيزي نگفته است.

اينها نشان ميدهد كه بضع از اموال نمي باشد.

پس مشمول قاعدۀ «من اتلف مال الغير فهو له ضامن» نيست.

در اين صورت هر كسي كه با زني خورده حسابي دارد مي تواند از اين طريق موجب بطلان نكاح و ضرر بر زوج باشد.

71 ادامۀ مسئلۀ 3 … 30/ 11/ 80

و لكنّ الانصاف:

درست است كه بضع از اموال نيست و آثار مال را ندارد؛ ولي ما سراغ قاعدۀ «لا ضرر» مي رويم و مي گوييم چنين زني كه عمداً براي ابطال نكاح و ضرر زدن به زوج كاري كرده كه نكاح او باطل شود، ايجاد ضرر كرده، پس قاعدۀ لا ضرر جاري است. تصوّر ما اين است كه در اينجا بين قاعدۀ «لا ضرر» و قاعدۀ «من اتلف» خلطي شده است. اسلام به كمترين ضرر راضي نيست و چنين ضرري را بر زوج اجازه نمي دهد، پس با تمسك به قاعدۀ لا ضرر مسأله حل شده و ضمان ثابت مي شود.

ما در مسئلۀ خودكشيِ زوجه هم ترديد داريم كه زوجه ضامن نباشد، چون قاعدۀ لا ضرر جاري است، چرا كه در آنجا هم زن به شوهر ضرر مي زند، پس در آنجا هم نفي ضمان مسلّم نيست، البتّه علما به مسئلۀ خودكشي زوجه متعرّض نشده اند ولي در مورد وطي به شبهه و زنا تصريح كرده اند.

نتيجه: در آنجايي كه مهر پرداخته شده (مدخول بها) قائل به ضمان هستيم و دليل ما قاعدۀ لا ضرر است، علاوه بر اين روايات متعدّدي در باب تدليس وارد شده كه مي گويد مدلّس ضامن است كه مي توان از آن روايت هم براي ما نحن فيه استفاده كرد وقتي كه شارع مي فرمايد تدليس كننده به خاطر اين كه با اين تدليس ضرر زده، بايد از عهدۀ مهر برآيد، پس در ما نحن فيه هم كه زني با شير دادن، زوجۀ اين مرد را بر او حرام كرده و باعث شده كه اين زوج مهر بپردازد، بايد ضرر زوج را جبران كند.

بقي هنا امور:
الامر الاوّل: آيا بين عمد و جهل و خطا و نسيان فرقي وجود دارد؟

بعنوان مثال مادر بزرگ نمي دانست كه باعث ابطال نكاح

مي شود، و نوه را شير داد.

فرقي بين عمد و جهل نيست، چه مدرك ما قاعدۀ اتلاف باشد يا قاعدۀ لا ضرر، چون قاعدۀ اتلاف مي گويد حتّي در خواب هم اگر مال غير را تلف كرده ضامن است، قاعدۀ لا ضرر هم همين طور است و اگر نمي دانسته گناهي نكرده است (حكم تكليفي) ولي حكم وضعي دارد، چون در حكم وضعي علم و جهل دخالتي ندارد و در حكم تكليفي است كه دخالت دارد. اين مسأله را صاحب جواهر و صاحب شرايع هم متذكّر شده اند.

الامر الثّاني: در آنجايي كه صغيره اقدام به نوشيدن شير كرده و كبيره عالم بوده و مانع نشده آيا كبيره ضامن است؟

بعضي گفته اند ضامن نيست چون عدم منع سبب اسناد فعل نمي شود يعني اگر كسي مانع نشود ضامن نيست و الفعل مستند الي الصغيرة لا الي الكبيرة و ان كانت عالمة و لم تمنعها.

لكنّ الانصاف: در عرف عقلا در چنين موردي اسناد مي دهند، به عنوان مثال اگر بچّه اي بخواهد جلوي چشم پدر و مادر به كسي

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 83

ضرر بزند و پدر و مادر مانع نشوند، عرف عقلا اين پدر و مادر را مقصّر مي داند.

در ما نحن فيه هم همين گونه است و به اين سبب اسناد ميدهند.

شبيه اين معنا را در سقط جنين مي گوييم، يعني اگر زني بخواهد سقط جنين كند و دكتر هم سقط جنين كند، آيا تمام ديه بر دكتر است يا زن هم سهمي دارد؟ اين زن شريك در قتل است و بايد ديه تقسيم شود. پس اين مسائل مربوط به عرف عقلاست نه فلسفه، لذا در اينجا هم تمام مسئوليت بر عهدۀ كبيره است.

72 ادامۀ مسئلۀ 3 … 5/ 12/ 80

الامر الثالث: اگر مادربزرگ يا كبيره از باب اضطرار بچّه را شير دهند

(مثلا اگر بچّه را شير ندهند، تلف مي شود) آيا باز ضامن هستند؟

اين مسأله در جاهاي ديگر هم مي آيد و مخصوص باب رضاع نيست.

هم در باب ديات و هم در باب رضاع و هم در موارد ديگر اين مسأله محلّ ابتلاء است ادلّۀ وجوب، حفظ جان را واجب مي داند و ادلّۀ ضمان هم مي گويد ضامن است و منافاتي بين ادلّه نيست.

بسياري اين گونه فكر مي كنند و آن را به اكل در مخمصه تشبيه مي كنند به عنوان مثال در صورت اضطرار مي توان انبار شخص محتكر را گشود و از آن استفاده كرد و بعد قيمت عادلانۀ آن را پرداخت نمود،

پس در صورت اضطرار هم ضامن است، ما نحن فيه نيز همين گونه است.

لكنّ الانصاف: اين وجه قابل قبول نيست چون اگر كسي به عنوان وظيفۀ شرعي كاري مي كند و مصداق «محسنين» است، قاعدۀ احسان (ما علي المحسنين من سبيل) كه يك قاعدۀ عقلي و شرعي است مي گويد ضامن نيست. مثلًا طبيب مي بيند اگر پا را قطع نكند مريض از بين مي رود شارع مي گويد واجب است پا قطع شود، در اينجا طبيب ضامن نيست. به عبارت ديگر طبيب فقط به خاطر خدمت به اين شخص و منفعت رساندن به او اين كار را مي كند و اگر خودش هم مي خواست از باب اهم و مهم، يكي را انتخاب كند، همين را انتخاب مي كرد پس جاي خسارت نيست. در واقع امر دائر شده است بين اقل الضرّرين و طبيب اقل الضّررين را انتخاب كرده همان گونه كه اگر خودش هم مي خواست انتخاب كند همين را انتخاب مي كرد.

در ما نحن فيه هم جان صغيره از خطر نجات پيدا كرده اگر چه در اين بين زوجيّتش به هم خورده است، پس بايد خود اين شخص كه زوجيّتش به هم خورده است، خسارت زوج را جبران كند.

به عبارت ديگر «لا ضرر» يك قاعدۀ امتناني است و از ما نحن فيه انصراف دارد، اگر بنا باشد اين شخص خسارت دهد خلاف امتنان است چون اين شخص به واجبش عمل كرده است.

و امّا قياس ما نحن فيه به اكل در مخمصه يا ضمان طبيب، قياس مع الفارق است، چون در مورد اكل در مخمصه درست است كه به واجب شرعي عمل كرده؛ ولي مصداق «مٰا عَلَي الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ» نيست چون به

خودش احسان كرده است. طبيب هم چون اجرت مي گيرد اگر اشتباهي كند ضامن است مگر اينكه قبلًا برائت گرفته باشد، اما اگر طبيبي بدون اخذ اجرت و فقط براي عمل به واجب شرعي اقدام كند و خطايي مرتكب شود (بدون اينكه كوتاهي كرده باشد)، اينجا هم مصداق «مٰا عَلَي الْمُحْسِنِينَ» است و نبايد ضامن باشد.

الامر الرابع: اگر مجبور شود به رضاع آيا ضامن است؟

بعضي گفته اند كه قاعدۀ ضمان در اينجا جاري است و در مقابل بعضي قائل به عدم ضمان هستند چون فعل مستند به مكرَه (مباشر) نيست بلكه مكره سبب زيان شده و بايد ضامن باشد. اين مسائل اشباه و نظائري در ابواب ديگر هم دارد.

لكنّ الانصاف: بين اجبار و اكراه فرق است. در باب اكراه، اراده و اختيار سلب نمي شود و مُكرَه اقل الضّررين را انتخاب مي كند و مختار است (امر دائر است بين اينكه شير بدهد و ضامن باشد و يا طفل جان خود را از دست بدهد). به عبارت ديگر در باب اجبار، فعل مستند به مباشر نيست؛ ولي در باب اكراه فعل مستند به مباشر است. مثلًا در باب صوم اگر كسي را اكراه كنند كه افطار كند روزۀ او باطل مي شود و بايد قضا كند ولي گناه ندارد، امّا اگر مجبور كنند بر افطار (مثلًا در حلقش بريزند) در اينجا روزه باطل نمي شود، و يا اگر كسي را اكراه به قتل كنند در اين صورت او را قصاص مي كنند چون فعل مستند به اوست. پس در ماهيّت اكراه، سلب اختيار نيست بلكه ادلّۀ اكراه جنبۀ امتناني دارد (رفع عن امّتي ما اكرهوا عليه) و الّا اسناد فعل به مكره هست، بله اگر شخص را مجبور كنند، فعل

مستند به اجباركننده است.

در ما نحن فيه هم اگر مكرَه شير داد بايد خسارت دهد ولي مي تواند خسارت را از مكرِه بگيرد، امّا اگر او را اجبار كنند (مثلًا

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 84

دست و پاي زن را ببندد و سينۀ زن را در دهان بچّه بگذارد و بچّه شير بخورد) در اينجا چون زن مجبور است، ضامن نيست.

ان قلت: اگر مكرَه داراي اختيار است چرا معاملات او بي اثر است، (عقد و بيع اكراهي باطل است).

قلنا: در معاملات علاوه بر اختيار، رضايت قلبي هم لازم است و لذا اگر راضي نباشد «تِجٰارَةً عَنْ تَرٰاضٍ» نيست و باطل مي شود، پس باب معاملات با ما نحن فيه فرق مي كند چون در ما نحن فيه چه رضايت باشد و چه نباشد رضاع حاصل است ولي عقود در واقع نوعي پيمان هستند، و رضايت قلبي در آن معتبر است.

[مسألة 4: قد سبق أنّ العناوين المحرّمة من جهة الولادة و النسب سبعة]
اشاره

73 مسئلۀ 4 (عموم المنزلة) … 6/ 12/ 80

مسألة 4: قد سبق أنّ العناوين المحرّمة من جهة الولادة و النسب سبعة: الأمّهات و البنات و الأخوات و العمّات و الخالات و بنات الأخ و بنات الأخت، فان حصل بسبب الرضاع احد هذه العناوين كان محرّما كالحاصل بالولادة و قد عرفت فيما سبق كيفيّة حصولها بالرضاع مفصّلًا و امّا لو لم يحصل بسببه احد تلك العناوين السبعة لكن حصل عنوان خاص لو كان حاصلًا بالولادة لكان ملازما و متّحدا مع أحد تلك العناوين السبعة- كما لو ارضعت امرأة ولد بنتها فصارت أمّ ولد بنتها (مادر نوه)

، و أم ولد البنت ليست من تلك السبع، لكن لو كانت أمومة ولد البنت بالولادة كانت بنتا له، و البنت من المحرّمات السبعة- فهل مثل

هذا الرضاع ايضا محرِّمٌ، فتكون مرضعة ولد البنت كالبنت ام لا؟ الحق هو الثاني، و قيل بالاوّل، و هذا هو الذي اشتهر في الألسنة بعموم المنزلة الذي ذهب اليه بعض الاجلّة، (مير داماد)

و لنذكر لذلك أمثلة: (امام هشت مثال مطرح كرده كه برگرفته شده از سيزده مثال محقّق ثاني است).

عنوان مسأله:
اشاره

بحث در «عموم منزلة» است كه مسئلۀ مهمّي است و آثار زيادي در باب رضاع دارد.

«عموم منزلة» چيست؟

ما در نسب هفت عنوان محرّم داريم «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهٰاتُكُمْ وَ بَنٰاتُكُمْ … »، اگر اين عناوين هفت گانه در رضاع پيدا شود، بر اساس قاعدۀ

«يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»

حرام مي شود، امّا گاهي اوقات خودِ عنوان پيدا نمي شود، بلكه ملازم آن عنوان پيدا مي شود. مثلًا اگر زن بيگانه اي نوۀ دختري را شير دهد، مادرِ نوه مي گردد. در نسب، مادرِ نوه، همان دختر است. بنابراين در عالم نسب، مادرِ نوه، ملازم با بنت است و بر او حرام، حال مادرِ نوۀ رضاعي كه در نسب ملازم با عنوان بنتيّت است، آيا در رضاع هم حرام مي شود؟

مثال ديگر، كسي دخترِ عمّه اش را شير مي دهد (در واقع مادرِ دخترعمّه مي شود). مادر دخترعمّه جزء عناوين نسبي نيست؛ ولي در نسب مادر دختر عمّه در واقع همان عمّه است، آيا در رضاع هم مادرِ دختر عمّه به حكم عمّه است؟ پس به طور كلّي اين سؤال مطرح است كه با توجه به اينكه عناوين محرّمۀ نسبيّه در رضاع، بلا اشكال حرام است، آيا ملازم عناوين محرّمه نسبيّه در باب رضاع هم حرام است؟ يعني هركس بچّۀ يكي از محارمش را (مثل خواهر، خاله، … ) شير دهد، آيا بمنزلۀ همان محرم است؟

تاريخچه و اقوال مسأله:

اكثريّت منكر عموم منزله هستند و فقط عناوين سبعه را حرام مي دانند. اوّلين كسي كه مسئلۀ عموم منزله به او نسبت داده شده، شهيد اوّل است. محقّق ثاني در «رسالۀ رضاعيّه» «1» (كه هم مستقلًا و هم در حاشيۀ كتاب حاشيۀ آخوند بر رسائل چاپ شده) كه ظاهراً اين رساله را براي عموم منزله نوشته و مي فرمايد:

انّه قد اشتهر علي ألسن الطلبة في هذا العصر تحريم المرأة

علي بعلها برضاع بعض من سنذكره (دختر عمه، دختر خاله، دخترِ دختر، … ) و لا نعرف لهم في ذلك اصلًا يرجعون اليه من كتاب أو سنّة أو اجماع أو قول لأحد المعتبرين … وجدناهم يزعمون انّه من فتاويٰ شيخنا الشهيد و نحن لأجل مباينة هذه الفتويٰ لاصول المذهب استبعدنا كونها مقالة لمثل شيخنا علي غزارة علمه و ثقوب (نفوذ) فهمه لا سيّما و لم نجد لهؤلاء المدّعين لذلك أسنادا يتّصل لشيخنا في هذه الفتاوي. «2»

از اين كلام محقّق ثاني استفاده مي كنيم كه:

اوّلًا: قبل از محقّق ثاني به عموم منزله فتوي داده نشده است.

ثانياً: در بين علماء عصر محقّق اين مسأله مشهور بوده است.

وثالثاً: مرحوم محقّق با اين فتويٰ شديداً مخالف است و چندين دليل اقامه مي كند.

______________________________

(1) كتابي كه داراي نه رساله است و چهار رسالۀ رضاعيّه دارد: 1- ضوابط الرضاعِ مير داماد 2- رسالۀ رضاعيّۀ محقق ثاني 3- رسالۀ مختصري از علّامۀ مجلسي در باب رضاع 4- رسالۀ رضاعيّۀ شيخ ابراهيم قطيفي كه معاصر محقّق ثاني و نقّاد كلمات او بوده است. پنج رسالۀ اراضي خراجيّة هم در اين كتاب چاپ شده است.

(2) رسالۀ رضاعيه، ص 1 و الحدائق الناضرة، ج 23، ص 386 و 387.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 85

بر خلاف تصوّر بعضي از بزرگان، مير داماد اوّلين كسي نبوده كه اين مسأله را عنوان كرده است. چون تاريخ وفات او 1040 (ه ق) است. («عروس علم دين را مرده داماد» كه حروف اين عبارت با حروف ابجد 1040 مي شود)، در حالي كه تاريخ وفات مرحوم محقق ثاني 940 (ه ق) است. مير داماد نوۀ دختري مرحوم محقّق ثاني و نام او «محمد

باقر استرآبادي» است، پس مير داماد نمي تواند كسي باشد كه محقّق ثاني به او اشاره كرده است.

74 ادامۀ مسئلۀ 4 … 7/ 12/ 80

مرحوم محقق ثاني مثالهايي (سيزده مثال) براي اين مسأله آورده است، در تحرير الوسيله و مهذب الاحكام مثالهاي سيزده گانه را در هشت مثال ادغام كرده اند.

أحدها: زوجتك أرضعت بلبنك أخاها فصار ولدك. و زوجتك أخت له، فهل تحرم عليك من جهة أن أخت ولدك إما بنتك أو ربيبتك، و هما محرمتان عليك، و زوجتك بمنزلتهما أم لا؟ فمن قال بعموم المنزلة يقول: نعم، و من قال بالعدم يقول: لا.

ثانيها: زوجتك أرضعت بلبنك ابن أخيها فصار ولدك، و هي عمته، و عمة ولدك حرام عليك لأنها أختك، فهل تحرم من الرضاع أم لا فمن قال بعموم المنزلة يقول: نعم، و من قال بالعدم يقول: لا.

ثالثها: زوجتك أرضعت عمها أو عمتها أو خالها أو خالتها فصارت أمهم، و أم عم و أم عمة و زوجتك حرام عليك حيث أنها جدتها من الاب، و كذا أم خال و أم خالة زوجتك حرام عليك، حيث أنها جدتها من الام، فهل تحرم عليك من جهة الرضاع أم لا؟ فمن قال بعموم المنزلة يقول: نعم، و من قال بالعدم يقول: لا.

رابعها: زوجتك ارضعت بلبنك ولد عمها او ولد خالها فصرت ابا ابن عمها او ابا ابن خالها، و هي تحرم علي ابي ابن عمها و ابي ابن خالها، لكونهما عمها و خالها، فهل تحرم عليك من جهة الرضاع أم لا؟

فمن قال بعموم المنزلة يقول: نعم، و من قال بالعدم يقول: لا.

خامسها: امرأة أرضعت أخاك أو أختك لأبويك فصارت أمّاً لهما، و هي محرمة في النسب لأنها أم لك، فهل

تحرم عليك من جهة الرضاع و يبطل نكاح المرضعة إن كانت زوجتك ام لا؟ فمن قال بعموم المنزلة يقول: نعم، و من قال بالعدم يقول: لا.

سادسها: امرأة ارضعت ولد بنتك فصارت أمّاً له، فهل تحرم عليك لكونها بمنزلة بنتك، و إن كانت المرضعة زوجتك بطل نكاحها أم لا؟ فمن قال بعموم المنزلة يقول: نعم، و من قال بالعدم يقول: لا.

سابعها: امرأة أرضعت ولد أختك فصارت أمّاً له، فهل تحرم عليك من جهة أن أم ولد الاخت حرام عليك، لانّها أختك، و ان كانت المرضعة زوجتك بطل نكاحها أم لا؟ فمن قال بعموم المنزلة يقول:

نعم، و من قال بالعدم يقول: لا.

ثامنها: امرأة أرضعت عمك أو عمتك أو خالك أو خالتك فصارت أمهم و أمّ عمك و عمتك نسباً تحرم عليك، لأنّها جدتك من طرف ابيك، و كذا أم خالك و خالتك، لانّها جدتك من طرف الام، فهل تحرم عليك بسبب الرضاع، و ان كانت المرضعة زوجتك بطل نكاحها أم لا؟ فمن قال بعموم المنزلة يقول: نعم، و من قال بالعدم يقول: لا.

اين هشت مثال دو گروه هستند:

گروه اوّل: زوجه، يكي از بستگان خودش را شير دهد و به همين جهت ملازم عنوان حرام شده و بر شوهر حرام مي شود:

1- زوجه، برادرِ خودش را شير مي دهد كه در اثر آن برادرِ اين خانم بچّۀ زوج مي شود و اين زوجه هم به منزلۀ بچّۀ زوج خواهد بود. پس حرام مي شود چون زوجه به منزلۀ «بنت» است.

2- زوجه، فرزند برادر خودش را شير مي دهد كه در اثر آن، بچّه، فرزند زوج شده و اين خانم هم عمّۀ اين بچه خواهد بود، پس حرام مي شود چون زوجه به منزلۀ «خواهر»

است.

3- زوجه، عمو يا عمّۀ خودش را شير مي دهد كه در اثر آن زن به حكم جدّۀ پدري است يا دايي و خاله خودش را شير مي دهد، در اين صورت در حكم جدّۀ مادري است كه عنوان ملازم «جدّه» است.

4- زوجه، پسرعمو يا پسرعمّۀ خودش را شير مي دهد كه در اثر آن، بچّه فرزند زوج است و زوج به حكم عموي زوجه است و بر او حرام است چون زوجه «دختر برادر» است.

گروه دوّم: زوجه يكي از بستگان زوج را شير دهد:

1- اگر زوجه برادر زوج را شير دهد، حكم مادر زوج را پيدا مي كند، چون مادرِ برادرِ زوج، مادر زوج خواهد بود.

2- اگر زوجه، فرزند دخترِ زوج (نوۀ دختري) را شير دهد زوجه در حكم دخترِ زوج است و حرام مي شود.

3- اگر زوجه، فرزند خواهر زوج را شير دهد جانشين خواهرِ زوج مي شود و خواهر زوج بر او حرام است.

4- اگر زوجه عمو يا عمه يا دايي يا خالۀ زوج را شير دهد، به منزلۀ مادربزرگ زوج است و مادربزرگ هم حرام است.

در اين هشت مورد بنا بر عموم منزله، زن در خانۀ شوهر حرام

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 86

مي شود، و اگر به عموم منزله قائل نباشيم حرام نمي شود.

مثالها منحصر به اينها نيست و مثالهاي ديگري مي توان پيدا كرد كه عنوان ملازم دارد، اصولًا هر كسي دختر يكي از محارم را شير دهد جانشين او مي شود.

ادلّۀ منكرين عموم منزلة:
اشاره

محقّق ثاني هفت دليل بر ابطال اين قول آورده است:

1- برائت:

به واسطۀ اين عنوان ملازم، زوجه حرام شده يا نه؟ اصالة الحليّة مي گويد حلال است و دليلي بر حرمت نداريم.

2- احتياط:

شما مي گوييد اين خانم در خانۀ شوهر حرام مي شود، پس مي تواند با مرد ديگري ازدواج كند، اين خلاف احتياط است و نمي توان زن را پيش شوهر ديگر فرستاد.

3- عموم آيۀ، «وَ أَنْكِحُوا الْأَيٰاميٰ مِنْكُمْ وَ الصّٰالِحِينَ مِنْ عِبٰادِكُمْ وَ إِمٰائِكُمْ»:

اين آيه فقط به عناوين هفت گانه تخصيص خورده نه به عناوين ملازم؛ و كساني كه مي خواهند اين عموم را تخصيص بزنند، بايد دليل بياورند.

4- عموم آيۀ، «وَ أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ»:

غير از عناوين سبعه بقيّه حلال هستند. كساني كه مي خواهند تخصيص بزنند بايد دليل بياورند.

5- اجماع:

جز در موردي كه زن، نوۀ دختري خودش را شير مي دهد، كسي از فقها نگفته كه زن در خانۀ شوهر حرام مي شود و طبق قول شما خيلي از زنها حرام مي شوند.

6- استصحاب حليّت:

زن در خانۀ شوهر حلال بود آيا با اين شير دادن و پيدا شدن عنوان ملازم حرام شده يا نه؟ استصحاب جاري كرده و مي گوييم حلال است.

7- انتفاء المقتضي:

در باب نكاح بايد عناويني حاصل شود تا حرمت بيايد، نسب و مصاهرة كه در اينجا نيست و فقط رضاع است، ادلّۀ رضاع هم فقط شامل عناوين هفت گانه است.

جمع بندي: از مجموع اين هفت دليل، سه دليل از اصول و يك دليل اجماع و دو دليل از عمومات و يك دليل عقلي است. از ميان اين ادلّه عمده، دليل اخير است، يعني براي حرمت بايد يكي از عناوين نسبي يا مصاهرة يا رضاع حاصل شود كه هيچ يك از اينها نيست و ادلّۀ رضاع هم از ما نحن فيه كوتاه است چون در نفس عناوين سبعه ظهور دارد نه در ملازمات آن.

75 ادامۀ مسئلۀ 4 … 8/ 12/ 80

ادلّۀ مثبتين عموم منزله:
1- دليل عام:

دليل عمدۀ اين قول، همان عمومات

«يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»

است و معني آن اين است كه در جايي كه رضاع حاصل شده، اگر نسب بود حرام مي شد، اكنون هم كه رضاع به جاي آن است، حرام مي گردد.

جواب: عمومات

«يحرم من الرضاع … »

از لوازم منصرف است و قدر متيقّن خودِ عناوين است و اگر يحرم من الرضاع عموميت داشت بايد متقدّمين به آن اشاره مي كردند در حالي كه قبل از زمان محقّق، كسي توجّه به لوازم نكرده كه دليل بر انصراف است.

بله اگر در «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»، به جاي لفظ «ما» لفظ «مَنْ» بود، قابل چانه زدن بود كه بگوييم آيا «من» شامل عناوين ملازم هم مي شود يا نه؟ ولي در اينجا «ما» مي گويد كه منظور از آن عناوين (اوصاف) است، يعني عنوان مادر بودن و خواهر بودن، در حالي كه منظور شما عنوان نيست، بلكه مصداق را مي گوييد، چون خودِ عنوان

از محرمات نيست.

2- روايات:

بعضي از قائلين، به تمام رواياتي كه در باب «لا ينكح ابو المرتضع في اولاد صاحب اللبن» آمده است، استناد كرده اند.

* … عن علي بن مهزيار قال سأل عيسي بن جعفر بن عيسي أبا جعفر الثاني عليه السلام انّ امرأة ارضعت لي صبياً فهل يحلّ لي أن أ تزوّج ابنة زوجها؟ … لو كنّ عشراً متفرقات ما حل لك شي ء منهن و كنّ في موضع بناتك. «1»

در اين موارد واقعاً عنوان «بناتكم» صدق مي كند يا عنوان ملازم است؟

عنوان ملازم است چون اين بچّه از اين زن شير خورده و دختر صاحب لبن شده است، پس دختران ديگر صاحب لبن خواهر بچّۀ أبو المرتضع مي شوند و خواهران اين بچّه، بمنزلۀ دختران

______________________________

(1) ح 10، باب 6 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 87

أبو المرتضع هستند (همان گونه كه در نسب خواهران بچّۀ كسي، دختران او هستند، در رضاع هم، چنين است) در نتيجه خواهر ولد يكي از عناوين ملازم بنت بودن است، پس لا ينكح أبو المرتضع يكي از مصاديق عموم منزله است و مفهوم تعبير امام كه مي فرمايد:

«كنّ في موضع بناتك» اين است كه هركس كه در موضع يكي از محرّمات نسبيه باشد، حكم همان محرم را دارد. يعني عنوان ملازم مثل عنوان اصلي است.

مرحوم صاحب جواهر «1» به اين نكته توجه كرده، چون مشهور در مسئلۀ لا ينكح أبو المرتضع قائل به حرمت هستند، در حالي كه به عموم منزله قائل نيستند. صاحب جواهر در مقام دفاع برآمده و مي فرمايد كه اين قياس است و شما موارد ديگر را به اينجا قياس نكنيد، حتّي أسوأ حالا از قياس است چون در

قياس از جزئي به جزئي پي مي بريم ولي در اينجا يك قاعدۀ كلّي (عموم منزله) را از يك جزئي درست مي كنيد كه اين أسوأُ حالًا است.

جواب: اين قياس منصوص العلّة يا در قوّۀ قياس منصوص العلة است كه كبراي كلي از آن استفاده مي شود و يا از باب الغاء خصوصيّت است يعني از هر عرفي كه بپرسيم، مي گويد فرقي بين بنت و ام وجود ندارد.

به عبارت ديگر ما مي توانيم از اين روايت يك صغري و كبريٰ درست كنيم:

صغري: انهنّ في موضع بناتك.

كبري: كلّ من كان في موضع بناتك فهي ابنتك.

نتيجه: هنّ ابنتك.

در اينجا از «بنات» هم الغاء خصوصيّت كرده و به تمام محارم تعدّي مي كنيم: في موضع امّك، في موضع خالتك، في موضع عمّتك …

قلنا: تا اينجا در حدّ امكان از اين استدلال دفاع كرديم و لكن سابقاً بيان شد كه اين روايت از «علي بن مهزيار» نيست بلكه از «عيسي بن جعفرِ» مجهول الحال است پس ما كه مسئلۀ «لا ينكح أبو المرتضع» را منكر شديم، در اينجا راحت هستيم ولي آنهايي كه در آن مسأله قائل به حرمت شده اند و دليل آنها هم اين روايت بود در اينجا به زحمت مي افتند.

جمع بندي روايت: در واقع مسئلۀ «لا ينكح أبو المرتضع» يكي از مصاديق مسئلۀ «عموم منزله» است و اگر روايت را پذيرفتيم و گفتيم علّت در روايت جنبۀ تعبدي ندارد در اين صورت بايد در موارد ديگر از محرّمات، غير از بنت هم اين را بگوييم.

76 ادامۀ مسئلۀ 4 … 11/ 12/ 80

* … عن ايوب بن نوح قال:

(عين همان مشكل روايت قبل در سند اين روايت هم وجود دارد)

كتب علي بن شعيب

(مجهول الحال)

الي

ابي الحسن عليه السلام امرأة ارضعت بعض ولدي هل يجوز لي أن أ تزوّج بعض ولدها؟ فكتب عليه السلام: لا يجوز ذلك لك لأنّ ولدها صارت بمنزلة ولدك. «2»

اين روايت، هم كلمۀ «لانّ» دارد و هم كلمۀ «بمنزلة ولدك» پس از روايت ابن مهزيار بهتر است. كلام در اينجا مثل كلام در روايت قبل است، يعني وقتي «بمنزلة بناتك» حرام بود، به منزلۀ محرمات ديگر هم حرام خواهد بود، چون تعليل عام است؛ ولي چون ما در سند حديث اشكال كرده و نپذيرفتيم و فتوي نداديم، در عموم منزله هم فتوي نمي دهيم. به عبارت ديگر، يك بام و دو هوا ممكن نيست. يا «لا ينكح أبو المرتضع» را رها كنيد يا در اينجا هم به عموم منزله قائل شويد.

* … عن عبد اللّه بن جعفر، قال: كتبت الي ابي محمّد عليه السلام: امرأة ارضعت ولد الرجل هل يحلّ لذلك الرجل أن يتزوّج ابنة هذه المرضعة أم لا؟ فوقّع: لا تحلّ له. «3»

اين روايت مشكل سند ندارد ولي تعليل هم ندارد (علت «لا تحلّ» را بيان نكرده) و نمي توانيم از آن تعليل بفهميم، البتّه با ضميمۀ دو روايت قبل، ظنّ و حدس انسان اين است كه علّت، همان به منزلۀ بناتك بودن است؛ ولي قانون اين است كه هر روايت جداگانه دلالت داشته باشد. در مجموع نمي توانيم به اين روايت استدلال كنيم، مگر اينكه مجموع روايات را با هم در نظر بگيريم كه در اين صورت، باز تعليل در روايات معرض عنهاي مشهور است و جدا كردن تعليل هم از روايت ممكن نيست.

بهترين راه اين است كه روايات را حمل بر كراهت كنيم و بگوييم چيزي كه

به منزلۀ يكي از محرّمات است (مثل قابله) ازدواج با او مكروه است.

نتيجه: ما قائل به عموم منزله نيستيم، حتّي در مصداق آن هم كه «لا ينكح أبو المرتضع» است، قائل نيستيم.

بقي هنا امران:
اشاره

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 317.

(2) ح 1، باب 16 از ابواب رضاع.

(3) ح 2، باب 16 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 88

الامر الاوّل: مرحوم صاحب جواهر سه دليل، غير از ادلّۀ هفت گانۀ مرحوم محقّق ثاني، بر بطلان عموم منزلة اقامه كرده است:
1- آيۀ «يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّٰا أَحْلَلْنٰا لَكَ أَزْوٰاجَكَ … وَ بَنٰاتِ عَمِّكَ وَ بَنٰاتِ عَمّٰاتِكَ» «1»

آيه صريحاً مي فرمايد اي پيامبر دخترعموها و دخترعمّه هايت بر تو حلال هستند در حالي كه اگر قائل به عموم منزلة باشيم، حرام مي شوند، چون حمزه (عموي پيامبر) برادر رضاعي پيامبر بود بنابراين، خواهران حمزه (عمّه هاي پيامبر)، خواهرِ برادرِ پيامبر و بمنزلۀ خواهران پيامبر بودند، و دخترِ خواهر را نمي توان تزويج كرد، در حالي كه آيه اجازۀ تزويج آنها را مي دهد، كه نتيجۀ آن اين است كه عموم منزله با اين آيه مخالف و باطل است.

2- روايت موثّقۀ «يونس بن يعقوب»:

* … قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن امرأة أرضعتني و أرضعت صبيّاً معي و لذلك الصبي أخ من أبيه و امّه، فيحلّ لي أن أتزوّج ابنته؟ قال: لا بأس. «2»

بچّۀ همشير من يك برادر ابي و امّي دارد كه او داراي دختري است، آيا ازدواج با او بر من جايز است؟ امام مي فرمايد: «لا بأس» در حالي كه عموم منزله شامل اين مورد مي شود و نبايد ازدواج جايز باشد، چون دختر برادرِ برادر، به منزلۀ دختر برادر است و ازدواج با او جايز نيست. پس عموم منزله باطل است.

77 ادامۀ مسئلۀ 4 و 5 (لو شكّ في وقوع الرضاع) … 13/ 12/ 80

3- روايت موثّقۀ «اسحاق بن عمّار»:

* … عن ابي عبد اللّه عليه السلام في رجل تزوّج أخت أخيه من الرضاعة

(صاحب جواهر قيد «من الرضاعة» را براي «أخت» مي داند و معني آن اين است كه مردي خواهر رضاعيِ برادرِ نسبيِ خودش را تزويج كرده است)

قال: ما احبّ أن أ تزوّج أخت أخي من الرضاعة. «3»

صاحب جواهر «ما احبّ» را دليل بر كراهت مي داند و مي فرمايد اين مسأله از مصاديق عموم منزله است، يعني از باب عموم منزله خواهرِ برادر به منزلۀ خواهر انسان است و اينكه امام فرمود ما احبّ يعني مكروه است، پس طبق بيان امام عليه السلام ازدواج جايز است، در نتيجه عموم منزله باطل است.

جواب: ما سابقاً به اين حديث اشكال كرده و گفتيم كه قيد به دوّمي (اخيه) مي خورد يعني كسي مي خواهد خواهر برادر رضاعي خودش را تزويج كند كه اين كار حرام است و «ما احب» حمل بر كراهت نمي شود، پس حديث ربطي به عموم منزله ندارد.

الامر الثّاني: همان گونه كه گفته شد، مرحوم محقّق ثاني در باب عموم منزله سيزده مثال بيان كرده اند

كه مرحوم امام در هشت مثال خلاصه مي كند. مرحوم محقّق ثاني در رسالۀ رضاعيّه مي فرمايد:

نعم اختلف اصحابنا في ثلاث مسائل قد يتوهّم منها القاصر عن درجة الاستنباط أن يكون دليلا لشي ء من هذه المسائل أو شاهداً عليها … الاولي جدّات المرتضع بالنسبة الي صاحب اللبن هل تحلّ له أم لا؟ قولان للاصحاب.

جدّاتِ بچّۀ شيرخوار، نسبت به صاحب لبن جدّۀ فرزند او و به منزلۀ مادر زن يا مادر او مي شوند

الثانية: اخوات المرتضع نسباً أو رضاعاً بشرط اتحاد الفحل هل يحللن له (صاحب لبن) ام لا؟ قولان ايضا.

كسي كه مي گويد خواهرِ بچّۀ رضاعي من حرام است، دليلي از روايات ندارد، پس از باب عموم منزله است يعني در واقع به

منزلۀ دختر من يا به منزلۀ ربيبۀ من مي باشد.

الثالثة: اولاد صاحب اللبن ولادة و رضاعاً و كذا اولاد المرضعة ولادة و كذا رضاعاً مع اتّحاد الفحل بالنسبة الي إخوة المرضع هل يحللن لهم أم لا؟ قولان أيضاً. «4»

قبلًا داشتيم كه فرزندان ديگر صاحب لبن بر برادران بچّۀ شيرخوار حرام هستند كه اينها در واقع برادرِ برادر و يا خواهرِ برادر مي شوند و بمنزلۀ برادر و خواهر هستند.

مرحوم محقّق ثاني اين سه مسأله را ذكر كرده و مي فرمايد مبادا قاصر از درجۀ اجتهاد توهّم كند كه اينها دليل بر عموم منزله است.

قلنا: شما كه مي فرماييد «فيه قولان». آن كسي كه در اين مسائل قائل به حرمت شده است، به چه دليل مي گويد حرام است؟ مسأله كه نصّ خاصّي ندارد، لا بد از مصاديق عموم منزله است. پس سه مسأله دليل بر اين است كه در گوشه و كنار قائل به عموم منزله بوده است و اين كه مي گوييد از علماي قبل از شهيد كسي قائل به عموم منزله نشده، صحيح نيست. به همين دليل مسئلۀ عموم منزله از مسائل مشوّش است.

تلخّص من جميع ما ذكرنا: حق با منكرين عموم منزله است و

______________________________

(1) آيۀ 50 سورۀ احزاب.

(2) ح 3، باب 6 از ابواب نسب.

(3) ح 2، باب 6 از ابواب نسب.

(4) رسائل كركي، ج 1، ص 215.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 89

در اين سه مسأله ما هم قائل به عموم منزله نيستيم حتّي مسئلۀ «لا ينكح أبو المرتضع» كه به گمان بعضي نص داشت، آن را نپذيرفتيم بنابراين به تمام معني منكر هستيم. بنابراين، به حرمت فتوي نمي دهيم اگر چه احتياط و كراهت را هم بعيد نمي دانيم.

[مسئلۀ 5 (لو شكّ في وقوع الرضاع)]
اشاره

مسألة 5: لو شكّ في وقوع الرضاع أو في حصول بعض شروطه من الكميّة أو الكيفيّة بني علي العدم، نعم يشكل فيما لو علم بوقوع الرضاع بشروطه و لم يعلم بوقوعه في الحولين أو بعدهما و علم تاريخ الرضاع و جهل تاريخ الولادة المرتضع، فحينئذ لا يترك الاحتياط.

عنوان مسأله:

اين مسأله در مورد شبهات مصداقيّۀ رضاع است (هركجا منشأ شك، وجودات خارجيّه باشد از شبهات مصداقيّه است و هركجا منشأ شك حكم اللّه باشد، از شبهات حكميّه است).

شكّي كه در رضاع پيدا مي شود دو گونه است:
1- شك در اصل رضاع:

يعني آيا اصل رضاع واقع شده است؟

در اينجا اصل عدم است، يعني استصحاب عدم جاري مي كنيم و اصل حليّت است (به اصالة البراءة هم مي توان تمسّك كرد).

2- شك در شروط و كيفيّت رضاع:
اشاره يعني اصل رضاع معلوم است؛ و در شرائط آن شك داريم، مثلًا نمي دانيم چند مرتبه شير خورده است؟ آيا از پستان شير خورده است؟ آيا در بين رضعات غذا خورده است؟ در اينجا نيز اصل برائت است (يعني اصل اين است كه پانزده بار از پستان نخورده … ) استصحاب عدم هم در اينجا جاري مي شود چون از شبهات حكميّه است.

مرحوم امام و بعضي ديگر در اينجا استثنايي مي زنند و مي فرمايند: اگر ندانيم رضاع در دو سال واقع شده يا بعد از حولين، در مسئلۀ حادثين و شك در تأخّر حادث داخل مي شود كه سه حالت دارد:

1- تاريخ تولّد بچّه و تاريخ رضاع هر دو مجهول است.

2- تاريخ تولّد معلوم؛ ولي تاريخ رضاع مجهول است.

3- تاريخ تولّد مجهول؛ ولي تاريخ رضاع معلوم است.

78 ادامۀ مسئلۀ 5 … 14/ 12/ 80

1- تاريخ تولّد و رضاع مجهول (مجهولي التاريخ):

دربارۀ جريان اصول در اطراف علم اجمالي دو مبنا وجود دارد، يكي اين كه اصلًا اصول جاري نمي شود، تا تعارض كرده و تساقط كنند چون «انقضه بيقين آخر» موجود شده است، پس مقتضي براي استصحاب وجود ندارد. و ديگر اين كه اصول جاري شده و تعارض كرده و تساقط مي كنند. در ما نحن فيه اصل عدم رضاع تا پايان حولين، اقتضاء حليّت و اصل عدم پايان حولين تا زمان رضاع، اقتضاء حرمت دارد، اين دو اصل تعارض كرده و تساقط مي كنند، چون علم اجمالي به بطلان احدهما داريم، و يا اصلًا جاري نمي شوند، پس طبق هر دو مبنا جاي اصالة الاباحه است.

2- تاريخ ولادت معلوم و تاريخ رضاع مجهول:

در اينجا يك اصلِ بدون معارض جاري مي شود. چون معلوم التاريخ كه جاي استصحاب نيست و فقط در مجهول التاريخ اصل جاري مي كنيم يعني مي گوييم رضاع واقع نشده تا زماني كه حولين تمام شود (عدم تحقق الرضاع الي انقضاء الحولين) پس حكم به حليّت مي شود.

3- تاريخ ولادت مجهول و تاريخ رضاع معلوم:

اين صورت محلّ بحث است. آيا در اينجا مي توانيم با اصل، حرمت را ثابت كنيم؟ بعضي مي گويند استصحاب مي كنيم (استصحاب بقاء الحولين الي زمان الرضاع) پس رضاع در حولين واقع شده و حرام است.

قلنا: اين از قبيل ضمّ وجدان به اصل است، يعني هرچه كه براي حرمت يا وجوب لازم است بعضي را با وجدان و بعضي را با اصل ثابت مي كنيم، ما در اينجا زمان رضاع را بالوجدان و بقاء حولين را با اصل ثابت مي كنيم يعني حولين هم به مقتضاي استصحاب باقي بوده است پس ثابت مي شود كه رضاع در حولين حاصل شده و حرمت حاصل است.

ان قلت: مسئلۀ ضم وجدان به اصل براي اجزاء تركيبيّه است نه قيد و مقيّد و شرط و مشروط. اجزاء تركيبيّه مثل شاهدين در بيّنه، مثلًا مي دانيم يكي از دو شاهد، عادل است؛ شاهد دوّم سابقاً عادل بوده؛ ولي الان نمي دانيم، كه با استصحاب مي گوييم عادل است، پس يكي از دو شاهد عدالتش بالوجدان و ديگري با اصل ثابت مي شود. امّا اگر قيد و مقيد يا شرط و مشروط باشد مثل ما نحن فيه (يشترط أن يكون الرضاع في الحولين كه شرط است نه جزء) در اين صورت ضم وجدان به اصل درست نيست، چون «اصل مثبت» است به اين بيان كه شما مي گوييد شرط تا حالا بوده و مشروط هم بالوجدان

است پس تقيّد و اشتراط كه امر عقلي است با اصل ثابت مي شود، اثبات لوازم عقلي با استصحاب، اصل مثبت است.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 90

قلنا: اين از اصول مثبته نيست (يا به تعبير ديگر اينجا واسطه خفي است) چون به اجماع همۀ علما، استصحاب در شرائط نماز جاري است، مثلًا استصحاب وضو مي كنند و نماز مي خوانند در حالي كه وضو جزء شرائط است و از اجزاء نماز نيست، در اينجا حمد و سوره را بالوجدان و طهارت را با استصحاب احراز مي كنيم كه ضم وجدان به اصل است. از اين بالاتر همۀ روايات استصحاب در مورد شرط و مشروط است كه بعضي براي طهارت حدثيّه و بعضي براي طهارت خبثيّه است و امام مي فرمايد استصحاب كن، در حالي كه طهارت از حدث و خبث از شرائط هستند و همه اين روايات شاهد بر اين است كه شرط و مشروط از اصل مثبت خارج است. بعضي ديگر از روايات استصحاب هم در مورد صوم است.

وقت با صوم هم از قبيل شرط و مشروط است (صيام مشروط و شرط آن اين است كه در رمضان باشد). پس اگر شرط و مشروط را اصل مثبت بدانيد تمام روايات استصحاب برچيده مي شود.

ما در اينجا ايراد مختصري به تحرير الوسيله داريم چون امام (ره) در صورت سوم (تاريخ ولادت مجهول و تاريخ رضاع معلوم) مي فرمايند كه لا يترك الاحتياط، چرا فتوي نمي دهند و احتياط مي كنند، با اينكه جاي احتياط نيست چون اصل مثبت نيست، و ما در اينجا به حرمت فتوي مي دهيم.

روايتي هم براي شبهات موضوعيّه پيدا شده كه بعضي از مطالب را در مورد شبهات موضوعيّه بيان مي كند:

*

… عن ابي يحيي الحناط، قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السلام انّ ابني و ابنة أخي في حجري فأردت أن أزوّجها ايّاه فقال بعض اهلي: انّا قد أرضعنا هما، فقال: كم؟ قلت: ما أدري، قال فأرادني علي أن أوقّت

(از من خواست تعيين كنم چند بار بوده است)

قال: قلت: ما أدري، قال:

فقال: زوّجه. «1»

اين روايت دليل خوبي است كه اگر شك در تعداد رضعات باشد، استصحاب جاري مي شود و چون نمي توان گفت كه عدد با بقيّۀ شرائط فرق دارد، با الغاء خصوصيّت بقيۀ شرائط را هم داخل مي كنيم.

[مسألة 6: لا تقبل الشهادة علي الرضاع الّا مفصّلة]
اشاره

79 مسئلۀ 6 (الشهادة علي الرضاع) … 15/ 12/ 80

مسألة 6: لا تقبل الشهادة علي الرضاع الّا مفصّلة بأن يشهد الشهود علي الارتضاع في الحولين بالامتصاص من الثدي خمس عشرة رضعة متواليات (چهار مورد از شرائط را گفته اند، بقيّۀ شرائط هم همين گونه است مثلًا اتّحاد فحل باشد، لبن، لبن فحل باشد، رضعۀ كامله باشد، لبن را قي نكند و جزء بدن او شود … )

مثلًا الي آخر ما مرّ من الشروط، و لا يكفي الشهادة المطلقة و المجملة بأن يشهد علي وقوع الرضاع المحرّم أو يشهد مثلًا علي أنّ فلاناً ولد فلانة أو فلانة بنت فلان من الرضاع، بل يسأل منه التفصيل، نعم لو علم عرفانهما شرائط الرضاع و انّهما موافقان معه في الرأي اجتهاداً أو تقليداً تكفي.

عنوان مسأله:

اين مسأله در مورد شهادت رضاع است، يعني اگر دو شاهد بر وقوع رضاع شهادت دهند، پذيرفته مي شود، منتهي شهادت بايد تفصيلي باشد، چرا كه فقها در شرائط رضاع اختلاف دارند.

مرحوم محقّق در شرايع اين مسأله را با همين عبارت دارد، و مرحوم صاحب جواهر هم مي فرمايد:

لا تقبل الشهادة بالرّضاع الّا مفصّلة بجميع ما يعتبر عند الحاكم الّذي تقوم عنده الشهادة حتّي عدم قي ء اللبن بناء علي اعتباره عنده بلا خلاف اجده ممّن تعرّض لها (قيد مفصّله). «2»

از عبارت «بلا خلاف اجده ممن تعرّض لها» معلوم مي شود كه بعضي مسئلۀ شهادت بر رضاع را متعرّض نشده اند؛ ولي تمام كساني كه متعرّض شده اند، شهادت را به «مفصّلة» مقيّد كرده اند و اينكه صاحب جواهر مي فرمايد «عند الحاكم»، لازم نيست حتماً عند الحاكم باشد، چون حاكم براي دعويٰ است پس در جايي كه دعويٰ نيست و فقط اثبات موضوع

است مانند رضاع، نياز به بيّنه داريم، شايد ايشان مي خواسته فرد كاملتر را بگويد، پس مسأله تقريباً مسلّم است.

ادلّه:
1- بناي عقلاء:

شهادت قبل از آنكه بيّنۀ شرعي باشد، بيّنۀ عقلايي است، البتّه ممكن است شروط و قيود در نزد شرع و عرف متفاوت باشد؛ ولي اصل آن در بين عقلا مسلّم است. در بين عقلا هم معروف است كه اگر يك مسأله اختلافي باشد و بخواهند شهادت دهند، بايد شهادت تفصيلي باشد، شارع مقدّس هم قيودي بر آن گذاشته و آن را امضاء كرده است.

2- انصراف عمومات شهادت:

ادلّۀ شهادت در شرع از شهادت مجمله در هنگام اختلاف آراء انصراف دارد.

______________________________

(1) ح 1، باب 11 از ابواب رضاع.

(2) جواهر، ج 29، ص 341.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 91

نتيجه: دليل ما بناء عقلا و انصراف عمومات شهادت است.

و من هنا يظهر: مي توانيم اين بحث را به ابواب ديگر توسعه دهيم، يعني هرجا كه اختلاف آراء است، شهادت مجمله كارساز نيست مثلًا در مورد شهادت بر كريّت آب، مجملًا پذيرفته نمي شود؛ چون در ميزان كر، بين علماء اختلاف است. در بسياري از مسائل طهارت و نجاست هم آراء مختلف است كه در آنجا هم شهادت مجمله قبول نمي شود و اگر اختلاف آراء نباشد شهادت مجمله كافي است مثلًا در مورد قتل، اگر دو نفر خبر دهند كه زيد، عمرو را كشته، قتل است خواه با چاقو باشد يا اسلحه باشد يا … و تفاوتي از اين لحاظ نيست، همچنين در مسئلۀ جرح يا ازدواج، شهادت مجمله كافي است، پس در مواردي كه اختلاف آراء است بايد شهادت مفصّله و در جايي كه اختلاف آراء نيست، شهادت اجمالي كافي است.

و من هنا يظهرشرائط رضاع هم مختلف است، در بعضي از شرائط اختلاف آراء نيست و مسلّم است كه در اين موارد شهادت

تفصيلي لازم نيست؛ مثل امتصاص از ثدي واحد؛ ولي در بعضي از موارد اختلافي است، مثل تعداد رضعات كه در آن ها بايد شهادت تفصيلي باشد و روايت ابي يحيي «1» كه در آن امام سؤال از كميّت كرده و تفصيل خواستند مي تواند مؤيّد اين مسأله باشد كه شهادت بايد تفصيلي باشد.

80 مسئلۀ 7 (قبول شهادة النّساء في الرّضاع) … 14/ 1/ 81

[مسألة 7: الأقوي أنّه تقبل شهادة النساء العادلات في الرضاع مستقلّات]
اشاره

مسألة 7: الاقوي انّه تقبل شهادة النساء العادلات في الرضاع مستقلّات (زنها مستقلًا شهادت دهند)

بأن تشهد به (رضاع)

اربع نسوة، و منضمات (زنها به مردها ضميمه شوند)

بأن تشهد به امرأتان مع رجل واحد.

عنوان مسأله: اين مسأله در دو مقام قابل بحث است:
اشاره

المقام الاوّل: شهادة النساء في الرّضاع

المقام الثاني: عدد الشهود

به تناسب اين بحث تمام بحثهاي مربوط به شهادت زنان را مطرح خواهيم كرد، اين بحث ها عبارتند از:

- شهادة النساء في الرضاع.

- شهادة النساء في ما يخفي عليه الرجال (في ما لا يطلع عليه الرجال)؛ شهادت هاي مختصّۀ به نساء مثل شهادت به باكره بودن دختر يا نفساء بودن زن، شهادت به زنده بودن ولد بعد از تولد، شهادت به عيوب پنهاني زنان در رابطه با ازدواج.

- شهادة النساء في الحدود و الديات و القصاص، و امثال ذلك.

- شهادة النساء في الحقوق و الاموال و نحوها مانند ديون.

- شهادة النساء في الطلاق و النكاح و امثال ذلك مثل رؤيت هلال.

در انتهاء اين مبحث دربارۀ فلسفۀ عدم پذيرش شهادت نساء در بعضي از موارد و فلسفۀ تفاوت تعداد شهود در مواردي كه شهادت نساء قبول مي شود بحث خواهيم كرد.

المقام الاوّل: شهادة النّساء في الرّضاع
اشاره

در مسئلۀ رضاع ابتدا سراغ اصلِ قبول شهادت نساء مي رويم.

اقوال:

از نظر اقوال ميان عامّه و خاصّه اختلاف است؛ ولي مشهور و معروف، قبول شهادت نساء در رضاع است و بسياري از قدماء و متأخرين و معاصرين طرفدار قبول شهادت آنان در اين مقوله هستند، در عين حال مخالف هم داريم، شيخ طوسي در كتاب خلاف و جماعت ديگري قائل به عدم قبول شده اند، در ميان عامّه هم اين مسأله، اختلافي است.

مرحوم محقّق ثاني در ذيل كلام علامه در اين بحث مي فرمايد:

اختلف الاصحاب في انه هل تقبل شهادة النساء في الرضاع منفردات علي قولين فذهب الشيخ في الخلاف و ابن ادريس الي عدم قبولهنّ و ذهب المفيد و السيد (سيد مرتضي) و سلّار و ابن حمزة و جمع من الاصحاب الي القبول. «2»

مرحوم محقّق، در باب رضاع، بحث شهادت را عنوان نكرده و در كتاب الشهادة متعرّض آن شده است؛ ولي صاحب جواهر مستقلًا در باب رضاع، متعرّض اين بحث شده است، ايشان در ذيل مسئلۀ 11، اين بحث را مطرح كرده و در نقل اقوال، از حدود بيست كتاب بلاواسطه و از تعدادي كتاب هم با واسطه نقل مي كند كه قائل به قبول شده اند و از بعضي هم نقل شهرت مي كند. «3»

ولي شيخ طوسي مخالفت كرده، مي فرمايند:

لا تقبل شهادة النساء عندنا في الرضاع بحال (در هيچ حال چه مستقلًا و چه منضماً) و قال ابو حنيفه و ابن ابي ليلا لا تقبل شهادتهنّ منفردات … و قال الشّافعي: شهادتهنّ علي الانفراد تقبل في اربعة

______________________________

(1) ح 1، باب 11 از ابواب رضاع.

(2) جامع المقاصد، ج 12، ص 265.

(3) شرايع، ج 29، ص 344.

كتاب النكاح (مكارم)،

ج 3، ص: 92

مواضع الولادة و الاستهلال (شهادت بر زنده بودن بواسطه شنيدن صداي بچّه بعد از تولّد براي ارث بردن) و الرضاع و العيوب تحت الثياب (عيوب بر دو دسته هستند، عيوبي كه خارج از ثياب است كه همان عيوب ظاهري است، مانند اعرج كه به شخص لنگ گفته مي شود و عيوب تحت الثياب كه همان عيوب مخفي است و موجب فسخ نكاح مي شود مانند رتقاء) و به قال ابن عبّاس و الزهري و مالك و الاوزاعي. دليلنا اجماع الفرقة و اخبارهم. «1»

شيخ طوسي در اين مسأله با وجود اين همه مخالف ادّعاي اجماع مي كند و به همين جهت است كه شيخ انصاري اجماع منقول را حجّت نمي داند، زيرا مسئله اي كه آن طرفش بوي اجماع مي دهد در طرف ديگر ادّعاي اجماع كردن بعيد است. مرحوم شيخ توجيهي براي اين اجماع دارد و مي فرمايد اين اجماع بر قاعده است و لأنّ الاصل ارتفاع الرّضاع و ثبوته بشهادتهنّ يحتاج الي دليل. كأنّ اصل عدم قبول شهادت است و قبول آن بايد ثابت شود چون اصلِ عدم حجيّت را همه قبول دارند بنابراين ادّعاي اجماع مي كند كه نوعي اجماع بر قاعده است.

نكته: دو اصل داريم:

1- اصل در باب تكاليف: كه اصل، عدم است (اصالة العدم)، مثلًا اگر شك در وجوب يا حرمت داشته باشيم، اصل برائت است، و يا اگر شك در وجوب قضاء داشته باشيم، اصل برائت است.

2- اصل در باب حُجج شرعيه: شك داريم «ظن» حجت است يا نه، شيخ انصاري در اوّل بحث ظن با ادله اربعه ثابت كرده اند كه اصل عند الشك عدم حجيّت ظن است الّا ما خرج بالدّليل.

در ما نحن فيه هم همين

است، از قول اين مرئه اگر علم حاصل شود بحثي نيست؛ ولي اگر از شهادتش ظنّي حاصل شود، آيا حجت است يا نه؟ اصل عدم حجيّت است و اين سبب شده كه ايشان ادّعاي اجماع كند.

جمع بندي: لا ينبغي الشك كه شهرت بر قبول شهادت نساء در رضاع است و مخالفين بسيار كم هستند، بنابراين بحث از نظر شهرت قولي، همان گونه است كه امام (ره) در تحرير فرموده اند.

81 ادامۀ مسئلۀ 7 … 17/ 1/ 81

ادلّۀ قائلين به پذيرش شهادت نساء (قول مشهور):
اشاره

براي قبول شهادت نساء در رضاع به طوايفي از روايات استدلال كرده اند.

طايفۀ اوّل: رواياتي كه يك قاعدۀ كليه را مطرح مي كند «تقبل شهادة النساء في ما لا يطّلع عليه الرجال»
اشاره

و در بعضي از روايات به جاي «لا يطّلع» تعبير به «لا ينظر» دارد. اين قاعده در واقع كبراي كلي است و بايد به عنوان صغري ثابت شود كه رضاع هم از همين قبيل (لا يطّلع عليه الرّجال) است.

كبراي مسأله:

هفت روايت قاعدۀ كليّه (كبراي مسأله) را با صراحت بيان مي كند كه بعضي از اين روايات معتبر و بعضي معتبر نيستند؛ ولي من حيث المجموع براي اثبات قاعدۀ كليّه كافي است، زيرا:

اوّلًا: در بين آنها روايات معتبر وجود دارد.

ثانياً: روايات تضافر دارند.

و ثالثاً: مشهور هم به آن عمل كرده، پس از چندين جهت معتبر است و لذا از اسناد روايات بحث نمي كنيم.

* … عن ابي بصير قال: سألته عن شهادة النساء فقال: تجوز شهادة النساء و حدهنّ

(وقتي شهادات نساء به تنهايي صحيح باشد، به انضمام رجال به طريق اولي صحيح است)

علي ما لايستطيع الرجال النظر اليه …

(لايستطيع تشريعي است نه تكويني، يعني مواردي كه مردان شرعاً نمي توانند نگاه كنند). «2»

* … عن ابراهيم الحارقي

[ثي]

قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السلام يقول:

تجوز شهادة النساء

(ظاهر حديث منفردات است)

فيما لايستطيع الرجال أن ينظروا اليه و يشهدوا عليه … «3»

* … عن محمّد بن الفضيل قال: سألت أبا الحسن الرضا عليه السلام: قلت له: تجوز شهادة النساء في نكاح أو طلاق أو رجم

(حدود)

؟ قال:

تجوز شهادة النساء فيما لا تستطيع الرجال أن ينظروا اليه و ليس معهنّ رجل …

(تصريح به منفردات دارد و مفهوم اين جواب اين است كه شهادت نساء در طلاق و نكاح و حدود پذيرفته نمي شود، زيرا اين امور از موارد «ما لا يستطيع الرجال» نيست). «4»

* … عن عبد اللّه بن سنان قال: سمعت أبا عبد اللّه

عليه السلام يقول:

لا تجوز شهادة النساء في رؤيت الهلال … و قال: تجوز شهادة النساء و حدهنّ بلا رجال في كلّ ما لا يجوز للرجال النظر اليه …

(لا يجوز در اينجا نسبي است چون علي كل حال جايز نيست، نه بر مردان و نه

______________________________

(1) الخلاف، ج 5، ص 106، كتاب الرّضاع، مسئلۀ 19.

(2) ج 18، ح 4، باب 24 از ابواب شهادات.

(3) ج 18، ح 5، باب 24 از ابواب شهادات.

(4) ج 18، ح 7، باب 24 از ابواب شهادات.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 93

بر زنان كه مثلًا به عورت زني براي شهادت بر باكره بودن او نگاه كنند، منتهي نسبي است يعني مردها ممنوعيّت شديدتر و زنها ممنوعيّت كمتري دارند). «1»

* … عن داود بن سرحان، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: أجيز شهادة النساء في الغلام

[الصبي]

صاح أو لم يصحّ

(بچّه اي كه متولّد شد آيا صدايي كرد يا نه؟ كه اگر صدا كرده باشد، معلوم مي شود زنده بوده، و ارث مي برد)

و في كلّ شي ء لا ينظر اليه الرجال تجوز شهادة النساء فيه

(به صورت جملۀ خبريه همان معني را مي رساند). «2»

* … عن السكوني، عن جعفر، عن أبيه، عن عليّ عليه السلام انّه كان يقول: شهادة النساء لا تجوز في طلاق و لا نكاح و لا في حدود، الّا في الدّيون و ما لايستطيع الرجال النظر اليه. «3»

* و في العلل و عيون الاخبار باسانيده الي محمّد بن سنان

(كه محلّ بحث است)

عن الرضا عليه السلام … لا تجوز شهادتهنّ الّا في موضع الضرورة مثل الشهادة القابلة و ما لا يجوز للرجال أن ينظروا اليه … «4»

تا اينجا به كمك روايات، كبراي كلّي ثابت شد.

صغراي مسأله:

آيا

رضاع از چيزهايي است كه مردان نمي توانند به آن نگاه كنند؟ بعضي مي گويند نگاه مردانِ محارم جايز است؛ آيا محارم تا اين اندازه مي توانند نگاه كنند؟

سابقاً بيان شد كه محارم به تمام بدن يكديگر نمي توانند نظر كنند و فقط به آن مقداري كه معمول است (مقداري از سينه و دستها و ساق پاها … ) مي توانند نگاه كنند، بله شوهر آن زن مي تواند يكي از شهود باشد، يا مثلًا ضرورتي ايجاب كند و نگاه كنند و يا چيزي كه صاحب جواهر اشاره دارد و مي فرمايد در موقعي كه تحمل شهادت مي كرد نگاه كردن جايز بوده؛ ولي در حين اداي شهادت، نگاه كردن حرام باشد، مثلًا در هنگام تحمّل شهادت صغير بوده (بنابراين كه صغير بتواند تحمّل شهادت كند)؛ ولي در حين اداي شهادت كبير شده و يا اينكه در موقع تحمّل شهادت شوهر بوده و الان طلاق داده است، حال آيا به همين مقدار، رضاع از موارد «يستطيع الرجال» مي شود؟

به عبارت ديگر آيا مراد از «لايستطيع» و «لا يجوز» لايستطيع غالبي است يا دائمي؟ اگر منظور از لايستطيع، دائمي باشد، يعني در موردي كه هيچ مردي اجازۀ رؤيت نداشته باشد، شهادت زنان جايز باشد، در اين صورت براي شهادت زنان هيچ مصداقي پيدا نمي شود، چون اطبّاء هم عند الضّرورة مي توانند ببينند كه بچّه اي متولّد شده است يا نه، و يا شوهر در تمام موارد جايز است به زن نظر كند، بنابراين لايستطيع غالبي است يعني مردان غالباً به حسب متعارف آن را نبينند. بنابراين رضاع هم يكي از مصاديق اين كبري است چون غالباً مردها چه محارم و چه غير محارم سينۀ زن را در

رضاع نمي بينند و زنان سينۀ خود را از محارم غير شوهر هم مي پوشانند، مضافاً به اينكه محارم هم محدود هستند؛ ولي زنان در مجالس زنانه، در مقابل زنان ديگر، بچّه هاي خود را شير مي دهند و زنان ديگر شير دادن آنها را مي بينند و مي توانند شهادت دهند.

نتيجه: با بودن اين قاعدۀ كليّه ما مي توانيم شهادت نساء را در رضاع ثابت كنيم و بگوييم زنها در مسئلۀ رضاع منفردات مي توانند شهادت دهند.

82 ادامۀ مسئلۀ 7 … 18/ 1/ 81

طائفۀ دوّم: رواياتي است كه قاعده كلّيه در آنها نيست

و در مصاديق خاصّه اي مانند مسئلۀ بكارت، نفاس، استهلال (ناله كردن بچّه در حين تولد) و عيوب وارد شده است؛ از اين مثالها الغاء خصوصيّت كرده و رضاع را هم ملحق مي كنيم يا با قياس اولويّت باب رضاع را بر شمول اولي مي دانيم.

اين احاديث مختلف هستند، بعضي فقط در مورد ولادت و بعضي در مورد بكارت و نفاس و بعضي مصاديق ديگر را بيان مي كنند كه همه را تحت عنوان مصاديق

«ما لا يحلّ للرجل النظر اليها»

قرار مي دهيم و چون احاديث متضافر هستند از سند آنها بحث نمي كنيم.

* … و سألته عن شهادة القابلة في الولادة،

(اصل ولادت يا زنده به دنيا آمدن ولد يا هر دو، كدام مراد است؟)

قال: تجوز شهادة الواحدة، و قال: تجوز شهادة النساء في المنفوس

(شهادت به نفاس كنايه از شهادت به ولادت است)

و العُذرة

(بكارة). «5»

* … عن محمّد بن مسلم قال: قال: لا تجوز شهادة النساء في الهلال و لا في الطلاق و قال: سألته عن النساء تجوز شهادتهن؟ قال: نعم في

______________________________

(1) ج 18، ح 10، باب 24 از ابواب شهادات.

(2) ج 18، ح 12، باب 24 از ابواب شهادات.

(3) ج 18، ح 42، باب

24 از ابواب شهادات.

(4) ج 18، ح 50، باب 24 از ابواب شهادات.

(5) ج 18، ح 2، باب 24 از ابواب شهادات.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 94

العذرة و النفساء. «1»

* … عن عبد اللّه بن بكير، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: تجوز شهادة النساء في العذرة، و كل عيب لا يراه الرجل. «2»

* … عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: أتي امير المؤمنين عليه السلام بامرأة بكر زعموا انّها زنت، فأمر النساء

(حضرت عليه السلام به زنان امر كردند كه او را معاينه كنند)

فنظرت اليها فقلن هي عذراء

(باكره)

، فقال: ما كنت لأضرب من عليها خاتم

(نشانه)

من اللّه، و كان يجيز شهادة النساء في مثل هذا

(آيا «مثل هذا» رضاع را هم شامل مي شود). «3»

* … عن عبد الرحمن بن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: سألته عن المرأة يحضره الموت و ليس عندها الّا امرأة، أ تجوز شهادتها؟

(شهادت اين زن به وصيّت)

أم لا تجوز؟ فقال: تجوز شهادة النساء في المنفوس و العذرة. «4»

* … عن احدهما عليه السلام قال: لا تجوز شهادة النساء في الهلال، و سألته هل تجوز شهادتهنّ و حدهنّ؟ قال: نعم في العذرة و النفساء. «5»

* … عن محمّد بن مسلم قال: سألته تجوز شهادة النساء و حدهنّ؟ قال: نعم في العذرة و النفساء. «6»

* … عن ابي جعفر عليه السلام قال: قال: تجوز شهادة امرأتين في استهلال. «7»

ظاهراً مراد استهلال الصبي است، نه رؤيت هلال ماه، چون:

اوّلًا: به قرينۀ بعضي از روايات، استهلال هم رديف امور پنهانيِ مرأة مانند عذرة و نفساء قرار داده شده است.

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه

السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 3، ص: 94

ثانياً: تعبير به استهلال در مورد رؤيت هلال درست نيست چون استهلال به دنبال هلال ماه رفتن است كه شهادت دادن در آن معني ندارد، بلكه شهادت بايد به رؤيت هلال باشد.

* … و يجوز في الاموال، و في ما لا يطلّع عليه الّا النساء، من النظر الي النساء، و الاستهلال، و النفاس

(براي تمام شدن عدّه)

و الولادة …

(از اين روايت معلوم مي شود كه نفاس معنايي غير از ولادت و استهلال دارد. چرا كه استهلال را هم رديف نفاس و ولادت قرار داده است). «8»

اين حديث در واقع سه حديث است كه از امير المؤمنين و امام باقر و امام صادق عليهما السلام نقل شده است.

و امّا براي الحاق رضاع به اين مواردي كه در روايات ذكر شده است، مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

و الرضاع إن لم يكن اولي من بعضها فهو مثله. «9»

رضاع از كداميك از موارد ولادت، نفاس، عذره يا عيوب باطنه اولي است؟ رضاع از هيچ يك اولي نيست و مثل آنها هم نيست، چون لازمۀ آنها رؤيت محل است و فقط در مورد استهلال است كه چون مرد مي تواند با گوش خود بدون ديدن، بشنود مثل رضاع است بلكه رضاع اولي از استهلال است چون رضاع با ديدن است و ديدن اولي بر شنيدن است، بنابراين تمام مصاديق مذكوره در روايات غير از استهلال، اوليٰ از رضاع هستند؛ پس در ميان اين روايات، رواياتي به درد ما مي خورد كه بحث استهلال را به ميان آورده است چون شنيدن صداي بچّه براي رجال ميسّر است و نسبت به نگاه كردن به

سينۀ زن در هنگام شير دادن اخفّ است و وقتي شهادت به استهلال از زنان پذيرفته شود، در مورد رضاع به طريق اولي پذيرفته مي شود.

علاوه بر اين مي توانيم از روايات استهلال الغاءِ خصوصيّت كرده و بگوييم شامل رضاع هم مي شود كه البتّه اين دليل به قوّت و قدرت دليل اوّل (طايفۀ اولي) نيست؛ ولي بعيد نيست كه حدّ اقلّ دلالت را داشته باشد.

طايفۀ سوّم: رواياتي كه به طور اطلاق مي گويد شهادت نساء با شرائط قبول است

و معنايش اين است كه شهادت نساء در همه جا مورد قبول است الّا ما خرج بالدليل.

در اين طايفه بايد از اسناد روايات بحث شود، چون احاديث متضافر نيستند.

* … عن ابي جعفر عليه السلام قال: تقبل شهادة المرأة و النسوة اذا كنّ مستورات من اهل البيوتات

(خانوادۀ پاكي داشته باشد)

معروفات بالستر و العفاف مطيعات للازواج تاركات للبذيٰ

(بدزباني و فحّاشي)

و التبرّج الي الرجال في انديتهم

(جمع نادي به معني اجتماع يعني در محلّ اجتماع مردان خود را جمع و جور كرده و با زينت و آرايش نشان ندهند). «10»

مجموع اين صفات به معني عادلات است.

______________________________

(1) ج 18، ح 8، باب 24 از ابواب شهادات.

(2) ج 18، ح 9، باب 24 از ابواب شهادات.

(3) ج 18، ح 13، باب 24 از ابواب شهادات.

(4) ج 18، ح 14، باب 24 از ابواب شهادات.

(5) ج 18، ح 18، باب 24 از ابواب شهادات.

(6) ج 18، ح 19، باب 24 از ابواب شهادات.

(7) ج 18، ح 41، باب 24 از ابواب شهادات.

(8) مستدرك، ج 17، ح 5، باب 19 از ابواب شهادات.

(9) جواهر، ج 29، ص 345.

(10) ج 18، ح 20، باب 41 از ابواب شهادات.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 95

سند اين روايت طولاني است و همۀ آنها

خوب هستند جز «عبد الكريم ابن ابي يعفور» كه مجهول الحال و برادرِ عبد اللّه بن ابي يعفورِ ثقه است.

حال با تمسّك به اطلاق اين روايت مي گوييم كه شهادت نساء مطلقاً پذيرفته مي شود الّا ما خرج بالدليل كه رضاع هم از آنها نبوده و در تحت اطلاق روايت «تقبل شهادة النساء» باقي است.

اين حديث علاوه بر مشكل سندي اشكال دلالي هم دارد:

اوّلًا: در مقام بيان از نظر عموم (شهادت زنان در همۀ موارد پذيرفته شود)، نيست بلكه در مقام بيان في الجمله است يعني في الجمله شهادت نساء پذيرفته مي شود.

ثانياً: شهادت زنان در خيلي از موارد پذيرفته نمي شود (حدود، ديات، قصاص، هلال … )؛ پس تخصيص اكثر يا كثير لازم مي آيد و تخصيص اكثر قبيح و مستهجن است در اين مورد يا بايد بگوييم كه در مقام اجمال است يا براي آن يك معني محدودتري در نظر بگيريم تا بر آن معني محدودتر تخصيصات كثيره وارد نشود، پس اين روايت از جهات مختلف داراي اشكال است و قابل استدلال نيست.

83 ادامۀ مسئلۀ 7 … 19/ 1/ 81

* الحسن بن علي العسكري في تفسيره

(محل بحث است كه آيا تفسير ايشان به طور صحيح به دست ما رسيده است يا نه)

عن آبائه، عن امير المؤمنين عليه السلام في قوله تعالي «فان لم يكونا رجلين فرجل و امرأتان» قال: عَدَلَتْ امرأتان في الشهادة برجل واحد، فاذا كان رجلان أو رجل و امرأتان أقاموا الشهادة قضي بشهادتهم … «1»

(مطلق است و معنايش اين است كه در همه جا حتّي در مسئلۀ رضاع، شهادت نساء پذيرفته مي شود، منتهي اين روايت مورد انضمام رجل به مرأة است كه مي توانيم شهادت نساء

منفرداً را با عدم قول به فصل ثابت كنيم زيرا در مسئلۀ رضاع، كسي در حجيّت شهادت نساء قائل به تفصيل بين منضماً و منفرداً نشده است).

اين حديث از نظر دلالت هم محلّ بحث است چون نمي دانيم كه آيا اطلاق در مقام بيان است، يا ناظر به آيه است (بيان في الجمله)؟

اگر مطلق باشد، به درد استدلال مي خورد؛ ولي تخصيص كثيرِ مستهجن يا تخصيص اكثر لازم مي آيد، و اگر ناظر به آيه باشد چون در مورد دين است پس شهادت نساء در دين پذيرفته مي شود و در ما نحن فيه (رضاع) قابل استدلال نيست.

نتيجه: طايفۀ سوّم كه تمسك به اطلاقات باشد دليل ضعيفي است و نمي توانيم با اين دو روايت مشكل را حل كنيم چون:

اوّلًا: در مقام بيان بودنش محلّ بحث است.

ثانياً: سلّمنا كه در مقام بيان بوده و عام باشد؛ ولي تخصيص اكثر لازم مي آيد.

طايفۀ چهارم:

روايت مرسله اي است كه عبد اللّه بن بكير نقل كرده است.

* … عن عبد اللّه بن بكير عن بعض اصحابنا عن ابي عبد اللّه عليه السلام في امرأة ارضعت غلاماً و جارية

(از ذيل حديث معلوم مي شود زن مدّعي است كه بچّه را شير داده)

قال يعلم ذلك غيرُها؟ قال: لا، فقال:

لا تُصدّق إن لم يكن غيرها «2»

(إن شرطيّه است و حجيّت مفهوم شرط در بين مفاهيم مسلّم است پس مفهومش اين است كه اگر غير از اين زن به او ضميمه شود كافي است و فرقي نمي كند كه چند نفر ضميمه شود، پس اين روايت دلالت مي كند بر قبول شهادت مرضعه به ضميمه ديگري و اين دليل بر قبول شهادت نساء است).

آيا اين سند قابل قبول است؟ اگر بگوييم وقتي

در سند روايت به «اصحاب اجماع» مي رسيم مابعد ايشان قابل قبول است، اين سند درست مي شود؛ ولي اگر اين مبنا را قبول نكرده و گفتيم معناي اصحاب اجماع اين است كه ثقه بودنشان در ميان رجال سند اجماعي است، در اين صورت اين روايت قابل استناد نيست

تنبيه: بعضي در مفهوم اين روايت شك كرده و مي فرمايند كه حجّت نيست؛ و علّت اين تشكيك آن است كه در زمان سابق بحث مفاهيم به اندازۀ امروز مطرح نبوده و تنقيح نشده بود؛ ولي امروزه در عصر ما روشن است كه مفهوم شرط حجّت است، بنابراين اشكال مفهوم شرط وارد نيست و فقط مشكل در سند است.

ان قلت: عمل مشهور جابر ضعف سند است.

قلنا: احتمال دارد مستند مشهور دليل اوّل و دوّم باشد.

جمع بندي: با توجّه به دليل اوّل و دوّم مشكلي از نظر ضعف دليل سوّم و چهارم پيدا نمي شود پس شهادت نساء در مورد رضاع پذيرفته شده و حق با مشهور است.

ادلّۀ مخالفين حجّيّت شهادت نساء در رضاع:
اشاره

مخالفين عمدتا دو دليل اقامه كرده اند:

______________________________

(1) ج 18، ح 5، باب 15 از ابواب كيفيّة الحكم.

(2) ج 14، ح 3، باب 12 از ابواب رضاع.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 96

1- اصل:

در باب حُجج هر جا كه شك كنيم، اصل عدم حجّيّت است يعني اصالت عدم حجيّت ظنّ الّا ما خرج بالدليل، كه مرحوم شيخ انصاري اين بحث را مفصّلًا مطرح مي كند.

جواب: اصل در جايي قابل تمسك است كه دليلي نداشته باشيم و با وجود دليل نوبت به اصل نمي رسد، و چهار دليل آورديم كه لااقل دو مورد از آن مقبول است.

2- روايت مرسله:

مرحوم شيخ طوسي در مبسوط به روايت مرسله اي استدلال مي كند:

* و اصحابنا رووا انّه لا يقبل شهادة النساء في الرّضاع اصلًا. «1»

جواب: اين حديث مرسله است و اصحاب هم به آن عمل نكرده اند و لو شيخ طوسي به آن اعتماد كرده است و از چيزهايي كه انسان را به اين روايت مشكوك مي كند اين است كه شيخ طوسي در كتاب تهذيب و استبصار اين روايت را نقل نكرده و اگر قابل عمل بود بايد در آنجا هم ذكر مي كرد و تصوّر ما اين است كه ايشان مي خواسته اين عبارت را بعنوان قاعده از عموماتي كه مي گويد شهادت نساء قبول نمي شود استفاده كند؛ نه به عنوان روايت؛ ولي به هر حال چنين روايت مرسله اي را نمي توانيم بپذيريم.

3- اجماع شيخ طوسي:

بعضي دليل سوّمي را هم ذكر مي كنند و آن اجماعي است كه شيخ طوسي در كتاب خلاف ادّعا كرده است دليلنا اجماع الفرقه.

جواب: اين اجماع را قبلًا جواب داده و گفتيم كه اين چه اجماعي است كه علما قديماً و جديداً مخالف آن هستند و گفتيم شايد از قبيل اجماع بر قاعده باشد، به هر حال، اين اجماع منقول پذيرفته نمي شود.

84 ادامۀ مسئلۀ 7 … 21/ 1/ 81

المقام الثاني: عدد الشهود
اشاره

چهار قول در مسئلۀ شهادت نساء وجود دارد:

1- چهار زن بايد شهادت دهند (قول مشهور)

2- شهادت دو زن كافي است (قول مرحوم شيخ مفيد)

3- شهادت يك زن كافي است (قول مرحوم سلّار)

4- شهادت بالنسبة كافي است كه اين قول در رضاع قابل استفاده نيست، چون حليّت و حرمت امري بسيط است و فقط در جايي كه مورد شهادت قابل تقسيم باشد وارد مي شود. مثل ميراث كه شهادت يك زن يك چهارم اثر دارد و شهادت دو زن نصف اثر و شهادت سه زن سه چهارم اثر …

ادلّۀ قول اوّل (قول مشهور):
اشاره

قول اوّل كه مختار ماست دو دليل عمده دارد:

1- اصل:

اصل حجيّت را ثابت كرديم و امّا از نظر تعداد شهود، اصل عدم حجيّت مادون الاربعة است، چون در باب حجج، اصل عدم حجيّت است الّا ما ثبت بالدليل و در جايي كه دليل بر خلاف اصل نباشد به اصل استناد مي كنيم.

2- استقراء باب شهادات النساء:

وقتي شهادات النساء را استقراء كنيم در مي يابيم در مواردي كه شهادت نساء پذيرفته شده، دو زن معادل يك مرد قرار گرفته است، مثلًا در آيۀ 282 سورۀ بقره مي فرمايد كه اگر دو مرد نبود يك مرد با دو زن شهادت دهند «فَإِنْ لَمْ يَكُونٰا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتٰانِ» حال مي گوييم استقراء اين اطمينان را مي آورد كه در ما نحن فيه هم (رضاع) بايد چهار زن باشد تا معادل دو مرد گردد.

ادلّۀ قول دوّم (قول شيخ مفيد):

براي اين قول به سه روايت استدلال كرده اند:

* … عن ابي بصير عن ابي جعفر عليه السلام قال: قال: تجوز شهادة امرأتين في استهلال. «2»

اين روايت در مورد استهلال صبي است، آيا مي توانيم رضاع را هم به آن قياس كنيم؟ قبلًا ما ادّعاي قياس اولويّت كرده و گفتيم استهلال صبي مستلزم نظر نيست و با شنيدن صداي بچّه حاصل مي گردد؛ ولي رضاع مستلزم نگاه كردن است؛ حال كه در استهلال شهادت دو زن كافي است، در رضاع به طريق اولي پذيرفته مي شود.

جواب: در اينجا اولويت عكس است، يعني ما نمي توانيم بگوييم چون در استهلال دو زن كافي است در رضاع هم دو زن كافي است چون رضاع از استهلال پيچيده تر است، شنيدن صداي بچّه آسان است و اگر دو نفر شهادت دهند، كافي است؛ ولي در رضاع، پانزده مرتبه شير دادن را با تمام شرائط ديدن مشكل و پيچيده است، پس از استهلال به رضاع آمدن در اصل حجيّت

______________________________

(1) مبسوط، ج 8، ص 172.

(2) ح 41، باب 24 از ابواب شهادات.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 97

خوب است؛ ولي در تعداد شهود برعكس است.

* … عن ابي عبد اللّه عليه السلام في امرأة ارضعت

غلاماً و جارية قال:

يعلم ذلك غيرها؟ قال: لا فقال: لا تصدّق ان لم يكن غيرها. «1»

زني پسر و دختري را شير داده آيا شهادت آن زن در مورد رضاع قبول مي شود؟ از مفهومِ جوابِ امام عموم را فهميده اند يعني ان كان غيرها و لو واحدة يقبل قولهاپس دو نفر شهادت دهند پذيرفته مي شود.

جواب: اين استدلال دو اشكال دارد:

1- اشكال سندي: روايت مرسله است.

2- اشكال دلالي: مفهوم اطلاق دارد و اطلاق قابل تقييد است يعني اگر توانستيم با آن استقراء، اربعه را ثابت كنيم، مي توانيم اين اطلاق را به اربعه تخصيص بزنيم.

* … و روي انّه تجوز شهادة امرأتين في استهلال الصبي … «2»

آيا اين روايت است يا فتواي مرحوم صدوق يا يكي از بزرگان اصحاب؟ عبارت «رُوي» شاهد است كه قول امام رضا عليه السلام نيست و قول يكي از فقهاست.

جواب: اشكالات روايت اوّل در اينجا هم هست و بعيد نيست كه اين همان روايت أبو بصير باشد و به فرض كه غير از آن روايت باشد، چون مرسله است نمي توان به آن استدلال كرد.

نتيجه: دليل قابل ملاحظه اي براي كفايت «شهادت اثنين» در باب رضاع نداريم، البتّه در باب ميراث روايات متعدّدي نسبت به «عدد اثنين» وجود دارد كه مي فرمايند دو شاهد در نصف ميراث كافي است؛ ولي اينها به درد بحث ما نمي خورد.

دليل قول سوّم (قول مرحوم سلّار):

دليل بر كفايت واحده يك روايت صحيحه است:

* … و سألته عن شهادة القابلة في الولادة قال: تجوز شهادة الواحدة … «3»

اين روايت در مورد رضاع نيست و بايد با الغاء خصوصيّت يا اولويّت به باب رضاع استدلال كنيم.

جواب: روايت سه اشكال دارد:

1- روايت در مورد ولادت است و اولويّتي بر رضاع

ندارد، چون رضاع پيچيده است و اشتباه و خطا در آن زياد است. بنابراين تعدّي از آن به باب رضاع مشكل است.

2- احتمال دارد از آن رواياتي باشد كه مي گويد شهادت يك زن در يك چهارم ميراث پذيرفته مي شود يعني ناظر به ميراث باشد كه قابل تجزيه است و مسئلۀ رضاع قابل تجزيه نيست.

3- بعضي گفته اند كه اين روايت را بر استحباب در باب رضاع حمل مي كنيم، يعني اگر يك نفر هم خبر داد كه اينها با هم شير خورده اند مستحب است كه به آن ترتيب اثر دهيم چون امر نكاح شديد است، صاحب جواهر به عنوان قرينه، كلامي از سيد مرتضي نقل مي كند:

يومئ اليه عبارة السّيد في الناصرية، قال: استحب أصحابنا ان يقبل في الرضاع شهادة المرأة الواحدة. «4»

سپس يك حديث نبوي هم از سنن دارقطني نقل مي كند كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود:

دعها كيف و قد شهدت السوداء «5»

اين بچّه را تزويج نكنيد چون اين زن بر رضاع شهادت داده است، همۀ اينها قرينه مي شود كه معني روايت را حمل بر استحباب كنيم؛ ولي احتياجي به اين حرفها نداريم.

جمع بندي: براي شهادت در باب رضاع چهار زن لازم است چون اصل، عدم پذيرش است و لو سلمنا كه رواياتِ اثنان و واحدة هم دلالت داشته باشد اعراض مشهور ريشۀ اين روايات را مي زند.

85 شهادتهنّ في ما يخفي عليه الرجال … 24/ 1/ 81

«شهادة النساء في ما يخفي عليه الرجال»
اشاره

بحث در شهادات النّساء در رضاع بود. به مناسبت، وارد بقيّۀ شاخه ها و شقوق شهادت نساء مي شويم.

آيا شهادت نساء در امور مختصّ به آنها مانند ولادت، نفاس، حيض، عُذرة (بكارت)، عيوب خفيّه و امثال آن مقبول است؟

شهادة النساء منفردات:
اقوال:

در مورد شهادت نساء منفردات هيچ خلافي نيست و از احدي قول به عدم قبول نقل نشده است، بنابراين مسأله اجماعي يا كالاجماع است

ادلّۀ پذيرش شهادت نساء منفردات:
اشاره

دو دليل ذكر شده است:

______________________________

(1) ح 3، باب 12 از ابواب رضاع.

(2) مستدرك، ج 17، ح 8، باب 19 از ابواب شهادات.

(3) ح 2، باب 24 از ابواب شهادات.

(4) جواهر، ج 29، ص 347.

(5) جواهر، ج 29، ص 347.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 98

1- روايات:

براي اثبات پذيرش شهادت نساء منفردات در امور مخصوص به آنها به دو طايفه از روايات استدلال شده است.

الف) طايفه اي از احاديث كه قاعدۀ كليه در آن منعكس شده بود و سه تعبير مختلف داشت:

1-

«يجوز شهادتهنّ فيما لا يحلّ للرّجل النظر اليها».

2-

«لايستطيع الرجال النظر اليها».

3-

«لا يجوز للرّجال النظر اليها».

اين احاديث در باب 24 از ابواب شهادات آمده است و ظاهر آنها اين است كه شهادت نساء منفردات قبول مي شود.

ب) طايفه اي از روايات كه در مصاديق خاصّه شهادت نساء را مي پذيرفتند و قاعدۀ كليه در آنها نيامده بود به طوري كه از موارد خاصه مي توان استنباط عموم كرد كه چيزي شبيه استقراء مي شود.

وقتي انسان مشاهده مي كند در تمام مواردي كه اختصاص به نساء دارد شهادت آنان پذيرفته مي شود، از اينجا استفادۀ عموم مي شود، چون بسيار بعيد به نظر مي رسد كه در بعضي از موارد كه اختصاص به نساء دارد، شهادت آنان پذيرفته شده و در بعض ديگر پذيرفته نشود، در حالي كه ملاك در همۀ آنها يكي است.

2- اصل اعتباري عقلي:

اين اصل در واقع همان احتياج به شهادت نساء است، چون اموري وجود دارد كه مردان نمي توانند به آن نظر كنند، البتّه نظر زنها هم جايز نيست؛ ولي بين حرمت نظر براي مرد و حرمت نظر براي زن فرق بسياري است، مانند مسئلۀ بكارت، عيوب و نفاس …

كه احتياج به شهادت زنان دارد، اين امور در دستگاه قضايي مورد حاجت است. اگر بگوييم شهادت زنان قبول نيست و شهادت مردان قبول است اين با مذاق شارع مقدّس سازگار نيست چون در شريعت اسلام مردان نمي توانند شاهد چنين اموري باشند در حالي كه در قضاوت به شهادت به اين

امور نياز است، از اينجا نتيجه مي گيريم، اگر يك روايت هم بر قبول شهادت نساء نداشته باشيم باز با اين استدلال ثابت مي كنيم كه زنان مي توانند شهادت دهند.

به عبارت ديگر حجج شرعيه و عقلائيّه همه به جهت حاجاتي است كه در جامعه وجود دارد، مثل حجيّت قول ذو اليد، كه اگر ما قول ذو اليد را حجّت ندانيم هر كسي مي تواند مدّعي مالي كه در دست مردم است باشد و يا اگر شاهدين عدلين را حجت ندانيم و فقط بگوييم علم قاضي معتبر است، در مواردي كه قاضي علم ندارد دچار مشكل مي شويم و اختلال لازم مي آيد. اگر ظاهر الفاظ حجّت نباشد و بگوييم مراد خلاف ظاهر است، هيچ لفظ و سندي اعتبار نخواهد داشت، همچنين است حال قرعه، پس تمام حُججي كه در بين عقلا و احكام شرع وارد شده، بخاطر نياز است كه اگر نباشد اختلالي در گوشه اي از امور بوجود خواهد آمد.

حال اگر معيار در حجج شرعي چنين باشد، در ما نحن فيه هم همان گونه است، چون شهادت نساء را لازم داريم چرا كه وقتي شارع مقدّس اجازه نمي دهد كه حتّي يك تار موي زن بيرون باشد نمي توان پذيرفت كه در چنين مواردي مردان بايد شهادت دهند، پس شهادت نساء بايد حجّت باشد.

شهادة النساء منضمات:
اقوال:

در منضمات از مرحوم قاضي نقل شده كه قائلند اگر دو زن و يك مرد بر اين مسائل كه از مختصات زنان است شهادت دهند، قبول نمي شود، مي فرمايد:

أنّه قال لا يجوز أن يكون معهنّ احدٌ من الرجال. «1»

حال بحث در اين است كه آيا مرحوم قاضي واقعاً مخالف است يعني در كلام مرحوم قاضي، «لا يجوز» آيا وضعي

است يا تكليفي؟ اگر وضعي باشد معني آن عدم حجّيت است امّا اگر تكليفي باشد يعني مردان نبايد نگاه كنند كه در اين صورت مخالفتي از آن استفاده نمي شود و اينكه صاحب جواهر مي فرمايد مخالفت قاضي بر من ثابت نيست، چون منظور از «لا يجوز» معلوم نيست.

سلّمناكه مرحوم قاضي مخالف باشد؛ ولي مخالف دوّمي در مسأله نداريم.

ادلّۀ قول مشهور بر پذيرش شهادت نساء منضمّات:
اشاره

دو دليل ذكر شده است:

1- عمومات:

عموماتي كه شهادت نساء را در مختصات نساء حجّت مي داند عامّ است يعني منضمات و منفردات هر دو را شامل مي شود.

2- اصل بودنِ مردان در شهادت:

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد رجال در شهادت اصل هستند و دليلي ندارد كه اصل را خارج كنيم و فرع را باقي بگذاريم.

ان قلت: رجال كه نمي توانند نظر كنند، و اگر نگاه كنند فاسق

______________________________

(1) جواهر، ج 41، ص 172.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 99

مي شوند، در حالي كه شرط شهادت عدالت است.

قلنا: ممكن است به طور غير حرام هم نظر كنند، مانند زوج يا طبيب در جايي كه راه منحصر به طبيب مرد باشد و يا زني براي معالجه نزد طبيب مرد رفته و طبيب عيوب باطني و بكارت و عدم بكارت را فهميد، و گاهي هم ممكن است كه من باب الاتفاق نظر بيافتد، پس محال نيست كه به طور مُجاز شرعاً مرد نظرش به اين گونه امور بيافتد، حال يكي از اين افراد ضميمه شده و شهادت مي دهند.

نتيجه: با تمسك به اطلاقات و اينكه اصل در شهادات، رجال هستند، شهادت نساء را به صورت منضمات مي پذيريم.

از اين تعبيرات استفاده مي شود كه اگر شهادت در امور مخصوص به نساء، منحصر به رجال باشد (مردان مستقلًا) لا يُقبل، چون آنچه متعرّض شده اند زنان منفردات و منضمّات است و اينكه مردان مستقل باشند، كسي متعرّض نشده و جاي ترديد است، زيرا براي مردان اين امور مشكل است، حتّي ما منضمّات را هم بزحمت پذيرفتيم چون دليل آن محكم نيست و اگر در منضمّات هم احتياط كنيم و نپذيريم بهتر است، مگر در آنجايي كه راه منحصر شود به يك مرد و دو زن.

هذا تمام الكلام در جايي

كه از مختصّات نساء است.

«شهادة النساء في الحدود و الدّيات و القصاص»
اشاره

از موارد شهادات النساء مسئلۀ حدود و قصاص است و امّا حدود (زنا، قذف، سرقت، ارتداد، شرب خمر، مساحقه و لواط … )

كه از آن تعبير به حقّ الهي مي شود، آيا شهادت زنان در آن پذيرفته مي شود؟

ظاهراً مسلّم است كه شهادت نساء در اين امور پذيرفته نمي شود و شارع مقدّس نخواسته است تا زنان آلوده به اين مسائل شوند البتّه زنا با شرائطي استثنا شده است.

اقوال:

مرحوم شيخ در مبسوط بعد از تقسيم حقوق به دو قسم (حقّ اللّه و حقّ الناس) مي فرمايد:

فأمّا حقوق اللّه (حدود) فجميعها لا مدخل للنساء و لا للشاهد مع اليمين فيها (شاهد با يمين در بعضي از مسائل مالي پذيرفته مي شود) … و روي اصحابنا أن الزنا يثبت بثلاثة رجال و امرأتين و برجلين و اربع نسوة. «1»

مرحوم مفيد مي فرمايند:

و لا يقبل في الزنا و اللواط و لا شي ء ممّا يوجب الحدود شهادات النساء و لا يقبل في ذلك الّا شهادات الرجال. «2»

در اين عبارات ادّعاي اجماعي نشده و در واقع ارسلوه ارسال المسلّمات و مسأله مسلّم دانسته شده؛ ولي مرحوم صاحب جواهر چنين مي فرمايند:

فالأول منه (حق اللّه) ما لا يثبت الا باربعة رجال، كالزنا و اللواط و السحق. «3»

و منه اي ما هو حق للّٰه تعالي ما يثبت بشاهدين عدلين (دو مرد) و هو ما عدا ذلك من الجنايات الموجبة للحدود كالسرقة و شرب الخمر و الرّدة (ارتداد). «4»

و لا يثبت شي ء من حقوق اللّه تعالي بشاهد و امرأتين و لا بشاهد و يمين و لا بشهادة النساء منفردات و إن كثرن (حتّي اگر صد نفر هم باشند، مگر اين كه منجر به علم قاضي شود) بلا خلاف أجده

فيه. «5»

نتيجه: در زنا، لواط و مساحقه، چهار شاهد و در سرقت، شرب خمر و ارتداد دو شاهد مرد لازم است و شهادت زنان منفرداً و منضماً قبول نمي شود.

86 شهادة النساء في الحدود و القصاص … 25/ 1/ 81

ادلّۀ عدم قبول شهادت نساء در حدود و قصاص:
اشاره

دو دليل براي آن اقامه شده است.

1- آيات:
اشاره

به سه آيه از قرآن براي اثبات عدم پذيرش شهادات نساء در حدود استدلال شده است:

الف: «وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنٰاتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدٰاءَ فَاجْلِدُوهُمْ». «6»

كساني كه زنان پاكدامن را متّهم مي كنند و چهار شاهد نمي آورند به آنها هشتاد تازيانه (حدّ قذف) بزنيد.

منطوق آيه در مورد حدّ قذف است؛ ولي مفهومش اين است كه

______________________________

(1) مبسوط، ج 8، ص 172.

(2) مقنعه، ص 775.

(3) جواهر، ج 41، ص 154.

(4) جواهر، ج 41، ص 158.

(5) جواهر، ج 41، ص 159.

(6) آيۀ 4، سورۀ نور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 100

اگر «اربعة شهداء» باشد قذف نيست و زنا ثابت است و حدّ زنا جاري مي شود. «شهداء» هم جمع «شهيد» است نه جمع «شهيدة» پس منظور چهار شاهد مرد است و زنان نمي توانند در مورد حدود شهادت دهند، علاوه بر اين «اربعة» هم شاهد است بر اينكه مراد از «شهداء»، مردان هستند.

إن قلت: ذكر رجال (شهداء) در آيۀ شريفه، از باب تغليب است.

قلنا: تغليب خلاف ظاهر است و نياز به قرينه دارد و در اينجا قرينه نداريم.

ب: «لَوْ لٰا جٰاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدٰاءَ». «1»

اين آيه مربوط به افك عايشه است، عدّه اي خواستند بواسطۀ همسر پيامبر، آبروي حضرت را بريزند، آيات افك نازل شد و با تمام فصاحت و بلاغت، تمام جوانب اين مسأله را مطرح كرده، و مردم را بر چند دسته تقسيم كرد، سران افك، شايعه پراكنان و مردمي كه تحت تأثير قرار گرفته بودند. يكي از آن آيات كه گروه اصلي را مخاطب قرار مي دهد همين آيه است كه مي فرمايد چرا اينها بدون چهار شاهد مردم را متّهم مي كنند، يعني نبايد افك و حتك حرمت مسلمين بشود، مگر با چهار شاهد كه مفهومش اين است كه اگر چهار شاهد بياورند، از آنها پذيرفته مي شود.

كيفيّت استدلال به اين آيه هم مانند آيۀ اوّل است.

ج: «فَاسْتَشْهِدُوا عَلَيْهِنَّ أَرْبَعَةً مِنْكُمْ». «2»

اين آيه قبل از آيۀ جَلد نازل شده و در مورد مجازات زنا است كه حدّ زنا بر اساس اين آيه، حبس تا وقت موت بود و ملاك اثبات آن هم همان چهار شاهد. در اين آيه، نشانۀ نسخ حكم وجود دارد «أَوْ يَجْعَلَ اللّٰهُ لَهُنَّ سَبِيلًا» كه دلالت مي كند بر اين كه بعداً اين آيه نسخ خواهد شد.

اين آيات در مقام بيان است و مي گويد كه راه اثبات حدود، فقط اين راه است و اگر راه ديگري هم داشت (مثلًا كفايت هشت مرأة يا چهار مرأة و دو مرد) بايد آن را بيان مي كرد كما اينكه در مورد كتابت دين آمده است و عجب اين است كه در عقود ما كتابت را كافي نمي دانند در حالي كه طولاني ترين آيۀ قرآن در مورد كتابت است و كتابت در عقود ناديده گرفته شده است، مي فرمايد: «وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجٰالِكُمْ (اگر كتابتي نيست دو شاهد

بگيريد) فَإِنْ لَمْ يَكُونٰا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتٰانِ» «3» چون در اين آيه براي دو مرد به عنوان شاهد، بدل وجود دارد، بيان مي كند حال از اين سه آيه كه در مقام بيان است، و در آن راه ديگري غير از شهادت رجال (منفرداً) بيان نشده معلوم مي گردد كه در اينجا شهادت نساء پذيرفته نمي شود، نه منفرداً و نه منضمّا.

سؤال: چرا شارع زنان را از شهادت در اين امور منع كرده است؟

جواب: چون اگر شهادت زنان در اين امور پذيرفته شود وسوسه پيش مي آيد كه بروند و تجسّس كنند و چون زنها آسيب پذيرتر هستند، بايد از اين مسائل دورتر باشند تا حتّي براي شهادت هم سراغ اين چيزها نروند.

2- روايات:
اشاره

روايات زيادي داريم كه قسمتي در وسائل و قسمتي در مستدرك آمده است:

* … عن غياث بن ابراهيم عن جعفر بن محمّد عن أبيه عن علي عليه السلام قال: لا تجوز شهادة النساء في الحدود و لا في القَوَد

(قصاص). «4»

از نظر دلالت: دلالت روايت واضح و روشن است.

از نظر سند: ظاهراً كسي كه ايرادي داشته باشد در سند روايت نيست و اگر ايرادي باشد در «غياث بن ابراهيم» است كه غالب علماي رجال او را بَطَري مي دانند. زيديّه دو شاخه هستند كه يك طايفه «زيدي شيعه» و طايفۀ ديگر «زيدي عامّه» كه اين طايفه را «بطري» مي نامند. اين شخص هم زيدي است و هم عامّي؛ ولي توثيق شده است، امّا روايت صحيحه نيست، چون در صحيحه هم بايد صحيح المذهب باشد و هم ثقه و امّا اگر تنها وثاقت داشته باشد، دون المذهب موثّق است، پس اين حديث موثّقه است.

شخص ديگري كه ممكن است در اينجا

محل بحث باشد «احمد بن ابي عبد اللّه برقي» است كه همان «احمد بن محمّد بن خالد برقي» است كه اهل حجاز بود و به جهت تشيّع، پدرِ او را كشتند و با جمعي به قم هجرت كرد «احمد بن محمّد بن خالد برقي» مرد ثقه اي است و همه او را ثقه مي دانند حتّي ابن غضائري كه شخص سخت گيري است، او را ثقه مي داند، منتهي اشكال برقي اين بود كه از ضعفا بسيار نقل روايت مي كرد، شكايت او را پيش «احمد بن محمّد بن عيسي» رئيس علماي قم بردند و او دستور داد برقي را از قم بيرون كنند و بعد از مدّتي وساطت كردند كه او آدم خوبي است و تصميم گرفته از ضعفا نقل نكند، او را نزد احمد بن

______________________________

(1) آيۀ 13، سورۀ نور.

(2) آيۀ 15، سورۀ نساء.

(3) آيۀ 282، سورۀ بقره.

(4) ح 29، باب 24 از ابواب شهادات.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 101

عيسي آوردند و احمد بن محمّد از او عذرخواهي نمود، بعد از وفات برقي احمد بن محمّد سر و پا برهنه در تشييع جنازۀ او شركت كرد. بعضي خيال مي كنند كه چون خطايي از احمد بن محمّد بن عيسي سر زده بود (بخاطر اخراج او از قم) خواسته است با اين كار جبران كند؛ ولي عقيدۀ ما اين است كه اين از قبيل بريدن و دوختن است كه با اين كار هم به خود برقي و هم به ديگران فهمانده است كه كسي كه اشتباه كرد و شلوغ نمود، او را رد مي كنند و بعداً كه متوجه اشتباه خود شد، با او آشتي نموده و ملاطفت مي نمايند كه اين كار

يكي از فنون مديريّت است.

* … عن محمّد بن هلال، عن محمّد بن محمّد بن الاشعث، عن موسي بن اسماعيل بن جعفر، عن أبيه، عن آبائه، عن علي عليه السلام قال:

لا تجوز شهادة النساء في الحدود و لا قود. «1»

اين حديث از نظر دلالت قوي ولي از نظر سند به جهت وجود «محمّد بن هلال» كه از مجاهيل است، مشكل دارد و نمي توان به آن اعتماد كرد و ضعيف است.

* … عن السكوني، عن جعفر، عن أبيه، عن علي عليه السلام انه كان يقول: شهادات النساء لا تجوز في طلاق و لا نكاح و لا في حدود، الّا في الديون و ما لايستطيع الرجال النظر اليه. «2»

در سند اين روايت سكوني وجود دارد و نمي توان به روايات او استناد كرد.

* … قال قلنا: أ تجوز شهادة النساء في الحدود؟ فقال في القتل وحده … «3»

مفهوم اين روايت اين است كه در حدود، شهادت زنان پذيرفته نمي شود و سند روايت هم صحيح و معتبر است.

جمع بندي: از اين روايات، دو روايت معتبر و دو روايت ديگر ضعيف است.

در مستدرك هم روايات ديگري از دعائم الاسلام و جعفريات «4» نقل شده كه مشكل سندي دارند ولي مي توانند مؤيد باشند كه اين روايات به ضميمۀ هم متضافر مي شوند، علاوه بر اين مشهور هم به آن عمل كرده اند.

روايت معارض:

در اينجا يك روايت معارض داريم:

* و عنه، عن القاسم، عن ابان عن عبد الرحمن

(ظاهراً عبد الرحمن بن حجاج ثقه مي باشد)

قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام … و قال تجوز شهادة النساء في الحدود مع الرجال «5»

(با صراحت مي گويد منضمات قبول است در حالي كه روايات سابقه مي گفت مقبول نيست).

جواب از

روايت: در سند اين روايت «عن القاسم» دارد، از قرائن استفاده مي شود كه مراد «قاسم بن سليمان» است به قرينۀ راوي (حسين بن سعيد الاهوازي) كه از او نقل مي كند. قاسم مجهول است و توثيق نشده و همين اشكال براي ضعف سند كافي است پس اين روايت حجّت نيست و نمي تواند معارض باشد.

سلّمناكه معارض باشد جمع دلالي دارد چون مي تواند استثنايي از آن عام باشد و ناظر باشد به خصوص زِنا، نه بقيّه حدود (يعني شهادت زنان پذيرفته نمي شود، مگر در زنا)، چون در زنا شهادت زن مع الرجال قبول است امّا نه هرگونه كه باشد بلكه با شرائطي، شاهد اين جمع روايات آينده است كه بر اين مطلب تصريح مي كند.

سلّمناكه جمع دلالي را هم نپذيريم در اين صورت در مقام تعارض شكي نيست كه رجحان با گروه سابق است چون با كتاب اللّه و مشهور موافق است، بنابراين روايت، هم ضعف سند دارد و از نظر دلالت هم قدرت مقابله با روايات سابقه را ندارد و ما نمي توانيم به اين روايت كه معرض عنهاي اصحاب است فتوي دهيم.

بقي هنا امران:
الامر الاوّل: شهادت در زنا، لواط و مساحقه

در باب زنا و لواط و مساحقه براي شهادت، چهار مرد لازم است، در زنا دليل، صريح آيۀ قرآن است؛ ولي در لواط و مساحقه دليلي از آيات و روايات نداريم.

چرا مشهور فتوي مي دهند كه در اينها چهار شاهد لازم است؟

در لواط چهار شاهد را از قرائن استفاده مي كنيم چون در لواط اقرار بايد چهار بار باشد و در احاديث داريم كه هر اقرار جانشين يك شاهد است پس بايد قبول كنيم كه در لواط هم چهار شاهد لازم است، و امّا در مورد مساحقه چهار اقرار

هم وجود ندارد، ولي چون مساحقه همجنس گرايي نساء است، حكم همجنس گرايي رجال (لواط) را دارد.

اضف الي ذلك: لواط كمتر از زنا نيست چون در باب حدود

______________________________

(1) ح 30، باب 24 از ابواب شهادات.

(2) ح 42، باب 24 از ابواب شهادات.

(3) ح 1، باب 24 از ابواب شهادات.

(4) مستدرك، ج 17، ح 2، 5، 6، باب 19 از ابواب شهادات.

(5) ح 21، باب 24 از ابواب شهادات.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 102

اصل بر برائت است تا دليل قوي بيايد و با توجّه به اينكه مشهور هم فتوي به چهار شاهد داده اند، بر اساس احتياطي كه در حدود و دماء جاري مي شود (تدرء الحدود بالشبهات)، ناچاراً بمقتضي «تدرء» تا چهار شاهد مرد نباشد، هيچ كدام از موارد زنا و لواط و مساحقه را نمي پذيريم.

87 شهادة النساء في الحدود و القصاص … 26/ 1/ 81

الامر الثاني: شهادة النساء في الزنا

شهادت نساء در حدود پذيرفته نمي شود؛ ولي در باب حدود يك مورد را استثنا كرده و گفته اند كه شهادت مرأة منضمّا به شكل خاصي در باب زنا پذيرفته مي شود و شكل خاص آن اين است كه بايد سه مرد با دو زن يا دو مرد با چهار زن شهادت دهند، اين فقط در تازيانه زدن و جلد است نه در رجم، روايات مستفيضه اي كه در اينجا وارد شده، عمدتاً سه حديث «1» است و در غير وسائل هم رواياتي مي توان يافت، چون اين بحث مربوط به زنا است در اينجا بيش از اين تفصيل نمي دهيم. البتّه اين يك حكم تعبّدي محض است كه بين زنا و حدود ديگر و يا بين سه مرد و دو زن يا دو مرد و چهار زن فرق گذاشته اند،

اينها از مسائلي است كه حكمت آن را نمي دانيم (وَ مٰا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلّٰا قَلِيلًا) و نمي توانيم در اين مسأله چيزي بگوييم، جز آنچه در احاديث معصومين عليهم السلام وارد شده است.

نتيجه: شهادت نساء در حدود پذيرفته نمي شود، مگر در مورد زنا، آن هم با شرائط خاص.

«شهادة النساء في القَوَد (قصاص)»
اشاره

آيا شهادت نساء در مورد قصاص قبول مي شود؟

اگر منفردات باشد در باب قصاص و قتل مسلّم است كه قبول نمي شود امّا اگر منضمات باشند (انضمام به هر شكلي كه باشد) محلّ اختلاف است، گروهي پذيرفته و گروهي قبول نكرده اند.

اقوال:
اشاره

فتواي مرحوم شيخ در كتاب نهاية و در كتاب خلاف با هم مغايرت دارد، در كتاب نهايه مي فرمايد:

و يجوز شهادة النساء في القتل و القصاص اذا كان معهنّ رجال أو رجل بأن يشهد رجل و امرأتان علي رجل بالقتل أو الجراح فأمّا شهادتهنّ علي الانفراد فانّه لا تقبل علي حال. «2»

اشكال: تعبير به «رجال» در عبارت شيخ به چه معني است؟ با اينكه در باب قصاص چهار نفر شرط نبوده و دو نفر مرد كافي است و وقتي رجال گفته شد يعني دو مرد، و ديگر نياز به ضميمه شدن زن نيست.

تصوّر ما اين است كه نسخه اشتباه است و دنبالۀ عبارت بر اين مطلب قرينه است.

مرحوم شيخ در كتاب خلاف تصريح به عدم قبول كرده است، (ظاهراً مرحوم شيخ كتاب خلاف را بعد از نهايه نوشته است):

مسألة 4: لا يثبت النكاح و الخلع و الطلاق و الرجعة و القذف و القتل الموجب للقود (نه قتلي كه موجب ديه است) و الوكالة و الوصيّة اليه و الوديعة عنده و العتق و النسب و الكفالة و نحو ذلك ما لم يكن مالا و لا المقصود منه المال و يطلع عليه الرجال الّا بشهادة رجلين و لا يثبت بشهادة رجل و امرأتين … و به قال مالك و الشافعي و الاوزاعي و النخعي … و قال الثوري و ابو حنيفه و اصحابه يثبت كلّ هذا (نكاح و طلاق

و خلع … ) بشاهد و امرأتين الّا القصاص فانّه لا خلاف فيه. «3»

مرحوم محقّق در شرايع در كتاب شهادات متعرض اين مسأله شده و مي فرمايد:

و في العتق و النكاح و القصاص، تردّد اظهره ثبوته بالشاهد و امرأتين. «4»

مرحوم شهيد ثاني در كتاب مسالك مي فرمايد:

و اعلم: أنّ محل الاشكال شهادتهنّ منضمّات الي الرجال (منفردات كه بحثي ندارد و پذيرفته نمي شود) امّا علي الانفراد فلا تقبل شهادتهنّ قطعاً. «5»

جمع بندي اقوال:

در مورد قصاص و قتل، شهادت نساء منفردات قطعاً پذيرفته نيست (نه شيعه و نه سنّي) ولي منضمّات در بين شيعه اختلافي است، بعضي قائل به قبول و بعضي قائل به عدم قبول شده اند ولي در اهل سنّت اكثريّت قائل به عدم قبول شهادت نساء در قتل و قصاص شده اند.

منشأ اختلاف:
اشاره

منشأ اختلاف دو طائفۀ متعارضۀ از اخبار است كه هر دو

______________________________

(1) ج 18، ح 3 و 10، باب 24 از ابواب شهادات- ح 1، باب 30 از ابواب حدود.

(2) نهاية، ص 333.

(3) خلاف، ج 6، ص 252، كتاب الشّهادات، مسئلۀ 4.

(4) شرايع، ج 4، ص 921.

(5) مسالك، ج 14، ص 254.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 103

متضافر هستند بطوري كه نمي توانيم به خاطر ضعف سند و امثال آن، اين روايات را رها كنيم. ابتدا اين دو طايفه از روايات را بررسي كرده و بعد ملاحظه مي كنيم كه آيا راه جمعي بين اين دو طايفه هست يا نه؟ اگر جمع دلالي ميسّر شد كه مقدم بر هر چيز است و اگر ميسّر نشد، سراغ مرجّحات مي رويم.

طايفۀ اولي: روايات نافيه

* … عن زراره قال: سألت أبا جعفر عليه السلام … قلت تجوز شهادة النساء مع الرجال في الدم؟ قال: لا «1»

روايت از زراره است؛ ولي در سند آن «سهل بن زياد» محلّ اشكال است.

* … عن محمّد بن الفضيل قال: سألت ابا الحسن الرضا عليه السلام … و لا تجوز شهادتهنّ في الطلاق و لا في الدّم. «2»

از نظر سند بسيار خوب است.

* … عن ابراهيم الحارقي

[ثي]

قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السلام يقول: … و لا تجوز في الطلاق و لا في الدّم … «3»

از نظر سند مشكل دارد ولي دلالتش خوب است.

* … عن علي بن ابي حمزة، عن ابي بصير قال: سألته عن شهادة النساء … و لا تجوز في الطلاق و لا في الدم … «4»

علي بن ابي حمزۀ بطائني شخص غير معتبري است و روايت او ضعيف است.

* … عن علي عليه السلام قال: لا

تجوز شهادة النساء في الحدود و لا قود. «5»

جمع بندي: اين پنج حديث بعضي صحيح و بعضي غير صحيح است ولي متضافر هستند و روايات منحصر به اينها هم نيست.

طايفۀ ثانيه: روايات مثبته

* … عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: قلنا: أ تجوز شهادة النساء في الحدود؟ فقال في القتل وحده انّ عليّاً عليه السلام كان يقول لا يبطل دم امرئ مسلم «6»

(چون خون نبايد از بين برود، شهادت نساء را هم مي پذيريم).

* … عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: قال علي عليه السلام … و قال: تجوز شهادة النّساء في الدم مع الرجال. «7»

* … عن زيد الشحام قال: سألته عن شهادة النّساء … فقلت أ فتجوز شهادة النساء مع الرجال في الدم؟ قال: نعم. «8»

سند اين روايات خوب است.

جمع بندي: روايات ديگري هم در كنار اين روايات در مستدرك وجود دارد، و در مجموع، اسناد خوب بوده، مضافاً بر اينكه متضافر هم هستند.

نتيجه: هر دو طائفه متضافر هستند و در هر دو طائفه روايات صحيح السند وجود دارد.

88 شهادة النساء في الحدود و القصاص و … 27/ 1/ 81

جمع بين دو طائفه:

در مقام تعارض ابتدا سراغ جمع دلالي مي رويم چون «الجمع معهما امكن اولي من الطرح» و منظور از جمع دلالي جمع دلالي عرفي است كه جمع همراه با قرينه است، زيرا تعارض در ناحيۀ جمع عرفي، تعارض بدوي است نه تعارض مستقرّ، كه با دقّت نظر مي توان تعارض را رفع كرد. سه راه جمع گفته شده است:

1- جمعي كه شيخ طوسي بيان فرموده و شهيد ثاني در مسالك مي فرمايد جماعتي طرفدار آن هستند و آن، حمل روايات قبول بر ديه و حمل روايات نافيه بر قصاص است. يعني در دماء اگر كار به قصاص برسد شهادت نساء قبول نمي شود و اگر به ديه برسد شهادت نساء قبول مي شود، به عبارت ديگر اگر در قتل عمدي

رجال شهادت دادند، قصاص مي شود و اگر نساء شهادت دادند، ديه گرفته مي شود (اگر منضماً هم باشد باز ديه گرفته مي شود) پس بين دو طايفه جمع مي شود.

جواب: اوّلًا: اين جمع تبرّعي است چون شاهدي ندارد و نمي توانيم در مورد واحد يك دسته روايات را بر ديه و روايات طايفۀ ديگر را بر قصاص حمل كنيم، البتّه كساني كه به مبناي شيخ آشنا باشند مي دانند كه مبناي شيخ در جمع، جمع تبرّعي بوده است كه ما آن را قبول نداريم.

ثانياً: مرحوم صاحب جواهر كه از كلام شيخ همين مطلب را فهميده، اشكال ديگري بر اين جمع وارد كرده و مي فرمايد:

فرمايش شيخ طوسي خلاف قواعد است چون زن ها شهادت به قتل عمد داده اند كه حكم آن قصاص است، حال شما بايد يا

______________________________

(1) ح 11، باب 24 از ابواب شهادات.

(2) ح 7، باب 24 از ابواب شهادات.

(3) ح 5، باب 24 از ابواب شهادات.

(4) ح 4، باب 24 از ابواب شهادات.

(5) ح 30، باب 24 از ابواب شهادات.

(6) ح 1، باب 24 از ابواب شهادات.

(7) ح 25، باب 24 از ابواب شهادات.

(8) ح 32، باب 24 از ابواب شهادات.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 104

شهادت آن ها را قبول كنيد كه حكم قصاص است و يا قبول نكنيد و متن شهادت را رد كنيد، كه در اين صورت چيزي ثابت نمي شود، و لذا در قتل عمد هيچ كجا حكم به ديه نمي كنيم، مگر اينكه توافق بين ارباب دم و قاتل بر ديه حاصل شود.

2- جمعي كه صاحب جواهر به آن ميل پيدا كرده و آن جدا كردن موارد از يكديگر است، يعني بگوييم روايات مثبته در مورد قتل خطأي و

روايات نافيه در مورد قتل عمد است كه شهادت آنها پذيرفته نمي شود.

جواب: اين جمع هم تبرّعي است و شاهدي بر اين جمع نداريم و نمي توان با ميل خود يك طايفه را بر مصداقي و طايفۀ ديگر را بر مصداق ديگر حمل كرد.

3- روايات نافيه را حمل بر شهادت منفردات و روايات مثبته را بر شهادت منضمات حمل كنيم (يعني چهار زن باشد قبول نمي شود ولي اگر يك مرد و دو مرأة باشد قبول مي شود) بعضي به عنوان احتمال اين جمع را ذكر كرده اند.

جواب: اين جمع أسوأ حالًا از بقيه است، چون:

اوّلًا: اين جمع تبرّعي است.

ثانيا: خلاف متن روايات است چرا كه بعضي از روايات نافيه منضمات را نفي مي كند، مثلًا در روايت زراره «1» از منضمّات سؤال مي شود و امام در جواب مي فرمايند قبول نمي شود و در دو روايت «2» هم ابتدا از منضمّات در احكام ديگر و بعد در مورد دم سؤال مي شود كه چون مسبوق به بيان منضمّات است در مورد دم هم ناظر به منضمّات است.

مقام ترجيح بين روايات:

تا اينجا راه جمع دلالي بسته شد؛ پس كار به تعارض كشيده مي شود و بايد سراغ مرجّحات برويم.

انصاف اين است كه از مرجّحات، شهرت در هيچ يك از دو طايفه وجود ندارد؛ ولي از نظر مخالفت و موافقت عامّه، اكثريّت عامّه نافي بودند كه در اين صورت «خذ بما خالف العامّة» به عنوان يكي از مرجّحات، مؤيد روايات مثبته است، پس بايد بگوييم كه شهادت آنها قبول مي شود و طبق قواعد اين حساب درست است؛ ولي مورد، دماء است كه در مورد آن «تدرء الحدود (و كذا القصاص) بالشبهات» جاري است و مشكل است ما با

«خذ

بما خالف العامّة»

بتوانيم خون بريزيم، پس بعيد نيست كه تدرء الحدود اينجا را بگيرد، و لا سيّما كه روايات نافيه اكثر است پس درست است كه روايات شهرت فتوايي ندارد ولي شهرت روايي دارد، بنابراين ما هم جزء نافين مي شويم و شهادت نساء را در قصاص نمي پذيريم.

ان قلت:

«لا يبطل دم المسلم»

چه مي شود؟ زيرا اگر شهادت نساء را نپذيريم خون مسلم پايمال مي شود.

قلنا: اوّلًاگاهي از شهادت نساء اگر تعداد آنها زياد باشد براي قاضي علم پيدا مي شود و علم قاضي هم حجّت است.

ثانياً: شهادت نساء باعث «لوث» مي شود، لوث يعني جايي كه قرائن ظنّيه قوي باشد و پاي قسامه به ميان آيد. مثلًا قتلي واقع شده ولي شاهد كافي نداريم كه در اينجا پاي قسامه به ميان مي آيد و مدّعي دم، پنجاه نفر براي قسم مي آورد يا خودش پنجاه بار قسم مي خورد و قاتل قصاص مي شود و باز خون پايمال نمي شود

ثالثاً: اگر از قول نساء ظنّ پيدا نشد و كار به قسامه نكشيد در اينجا ديه از بيت المال داده مي شود، پس باز خون مسلم پايمال نمي شود.

هذا كلّه در مورد قتل عمد است امّا در مورد شبه عمد و خطا كه ديه داده مي شود بحث آن در امور مالي مي آيد.

«شهادة النّساء في الحقوق و الاموال»
اشاره

معروف اين است كه در اموال و حقوق آدميّين (در مقابل حقّ اللّه) شهادت نساء قبول مي شود.

مرحوم محقّق در شرايع در كتاب الشهادات مي فرمايد:

و منها (من الدعاوي) ما يثبت: بشاهدين، و شاهد و امرأتين، و شاهد و يمين و هو: الديون و الاموال كالقرض و القراض (مضاربه) و الغصب … و عقود المعاوضات كالبيع و الصرف و السلم و الصلح و الاجارات و المساقاة و الرهن

و الوصيّة له … و الجناية الّتي توجب الدية. «3»

مرحوم علامه در مختلف مي فرمايد:

المال سواء كان ديناً- كالقرض- أو عيناً يثبت بشاهد و امرأتين اجماعاً و كذا بشاهد و يمين و هل يثبت بشهادة امرأتين و يمين المدّعي؟ نصّ في النهاية و الخلاف و المبسوط علي قبوله و به قال ابن الجنيد … و قال ابن ادريس: … الصحيح انه لا يقبل شهادة امرأتين مع يمين المدعي … و الوجه ما قاله الشيخ في النهاية. «4»

______________________________

(1) ح 11، باب 24 از ابواب شهادات.

(2) ح 7 و ح 4 باب 24 از ابواب شهادات.

(3) شرايع، ج 4، ص 921.

(4) مختلف، ج 8، ص 477.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 105

اقوال:

از نظر اقوال مسأله مشهور است. صاحب جواهر در ذيل اين بحث در پذيرش شهادة دو مرأة و قسم مدّعي ادّعاي شهرت مي كند كه وقتي شهادة دو مرأة با يك يمين پذيرفته شود به طريق اولي اگر چهار زن باشد بايد شهادت آنها پذيرفته شود.

بل الظاهر ثبوت ذلك كلّه (تمام امور ماليه) بهما (امرأتين) مع اليمين وفاقاً للمشهور شهرة عظيمة، بل عن الشيخ في الخلاف الاجماع عليه (دو مرأة و يك قسم از ناحيۀ مدّعي) «1»

مجموع كلمات اصحاب نشان مي دهد كه قبول شهادت نساء در امور ماليّه بحثي ندارد.

89 شهادة النساء في الحقوق و الاموال … 28/ 1/ 81

ادلّۀ پذيرش شهادت نساء در امور مالي:
1- آيۀ 282 سورۀ بقره:

صدر اين آيه منحصر به دين است «وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِيدَيْنِ مِنْ رِجٰالِكُمْ فَإِنْ لَمْ يَكُونٰا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتٰانِ»، و شهادت نساء مشروط است به عدم رجلين، (البتّه بعداً خواهيم ديد كه مشروط نيست و اين قضيۀ شرطيّه را حمل مي كنيم بر اينكه در جايي كه دو مرد به عنوان شاهد داريم داعي نداريم كه زنان را براي شهادت حاضر كنيم، پس شرط را بر عدم داعي حمل مي كنيم و اين حمل به قرينۀ روايات است) ذيل آيه، بيع را هم دارد «وَ أَشْهِدُوا إِذٰا تَبٰايَعْتُمْ» كه عطف به صدر آيه است و منظور از «اشهدوا» همان شهادتي است كه در صدر آيه آمده است و از اينجا مي فهميم كه در آيه مسائل مالي مطرح است و بيع و دين خصوصيّتي ندارد، در نتيجه الغاء خصوصيّت در آيه آسان مي شود چون مشابهات بيع (اجاره، مضاربه، مساقات … ) هم مثل بيعي است كه در آيه ذكر شده است.

2- روايات:
اشاره

آيه اجمال دارد؛ ولي روايات مسأله را روشن تر مي كنند.

روايات سه طايفه است:

طايفۀ اوّل: رواياتي كه مطلقاً شهادت زنان را در دين مي پذيرند.

طايفۀ دوّم: رواياتي كه شهادت نساء را منضمات مي پذيرند.

طايفۀ سوّم: رواياتي كه مي فرمايد امرأتان مع اليمين، كه غالباً مربوط به دين است.

طايفۀ اوّل: مطلقات

* … عن الحلبي

(سند حديث معتبر است)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: انّ رسول اللّه صلي الله عليه و آله اجاز شهادة النساء في الدين و ليس معهنّ رجل. «2»

(وقتي منفردات را پذيرفتيم، منضمات را به طريق اولي مي پذيريم).

* … عن الحلبي عن ابي عبد اللّه عليه السلام انّ رسول اللّه صلي الله عليه و آله اجاز شهادة النساء في الدين و ليس معهنّ رجل

(اين حديث همان حديث قبل است كه تكرار شده و تصور ما اين است كه سهو قلم است). «3»

* … عن السكوني

(سند حديث مشكل دارد)

عن جعفر عن أبيه عن علي عليه السلام انّه كان يقول: شهادة النساء لا تجوز في طلاق و لا نكاح و لا في حدود الّا في الدّيون … «4»

(مورد دين است و منضمات و منفردات ندارد و مطلق است و اگر چه از نظر سند روايت مشكل دارد ولي به ضميمۀ روايت قبل مشكل برطرف مي شود.

90 شهادة النساء في الحقوق و الاموال … 1/ 2/ 81

طايفۀ دوّم: منضمات

رواياتي كه در خصوص منضمات آمده است (شهادة المرأة مع الرجل) كه عمدتاً دو روايت است.

* … عن الحلبي عن ابي عبد اللّه عليه السلام … قلت تجوز شهادة النساء مع الرجل في الدّين؟ قال: نعم … و حدّثني

(حلبي)

من سمعه يحدّث

(امام صادق عليه السلام)

انّ اباه

(امام باقر عليه السلام)

أخبره أنّ رسول اللّه صلي الله عليه و آله أجاز شهادة النساء في الدين مع يمين الطالب … «5»

اين روايت دلالت مي كند بر اينكه شهادت نساء منضمات در دين قبول است، پس از دو جهت محدود است يكي اينكه منضمات است و منفردات را شامل نمي شود و ديگر اينكه در مورد دين است

و بقيّۀ حقوق و اموال را شامل نمي شود.

* … فقلت: فانّي ذكر اللّه تعالي قوله: «فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتٰانِ» فقال:

ذلك في الدين، اذا لم يكن رجلان فرجل و امرأتان و رجل واحد و يمين المدّعي

(در واقع اين روايت هم منضمات را مي گويد) … «6»

از نظر سند اين روايت قابل مناقشه است

______________________________

(1) جواهر، ج 41، ص 167.

(2) ح 20، باب 24 از ابواب شهادات.

(3) ح 43، باب 24 از ابواب شهادات.

(4) ح 42، باب 24 از ابواب شهادات.

(5) ح 2، باب 24 از ابواب شهادات.

(6) ح 35، باب 24 از ابواب شهادات.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 106

نتيجه: اين دو روايت چيزي جز مضمون آيه را بيان نمي كند و دلالتشان در حدّ دلالت آيه است.

طايفۀ سوّم: امرأتان مع اليمين

دو روايت كه هر دو از «منصور بن حازم» است، يكي بلاواسطه و ديگري مع الواسطه است و مضمون هر دو قبول شهادة امرأتان است همراه با يمين مدّعي.

* … عن منصور بن حازم انّ أبا الحسن موسي بن جعفر عليه السلام قال:

اذا شهد لِطالب الحق امرأتان و يمينه

(طالب حق)

فهو جائز. «1»

اين حديث صحيح السند و دامنه اش وسيع است و هر طالب حقّي را مي گيرد، اگر حقوق الهي (حدود) را كه بر خروج آنها از اين عموم دليل داشتيم خارج كنيم تمام حقوق النّاس را شامل مي شود.

* … عن بعض اصحابنا

(مرسله است)

عن محمّد بن عبد الحميد عن سيف بن عميرة، عن منصور بن حازم قال: حدّثني الثّقة

(اينجا هم اشاره به مرسله بودن حديث دارد، منتهي چون تصريح مي كند كه شخص ثقه اي بوده، مشكلي ايجاد نمي كند ولي ارسال ابتداي سند اشكال ايجاد مي كند)

عن ابي الحسن عليه السلام قال: اذا شهد لصاحب

[لطالب]

الحق امرأتان و يمينه

فهو جائز. «2»

از نظر دلالت خوب است و عموميّت دارد و هر صاحب حقي را شامل مي شود و اگر قصاص با دليل خارج نشده بود مي گفتيم اين روايت قصاص را هم شامل است.

بعضي خواسته اند از اين اشكال در سند روايت اوّل هم وسوسه كنند كه شايد آنجا هم با واسطه بوده و از قلم كتّاب افتاده است.

قلنا: احتمال دارد كه راوي دو بار مسأله را شنيده باشد، يك بار خودش بدون واسطه و بار دوّم شخص ثقه اي براي او نقل كرده است، پس در واقع دو حديث است كه يكي معتبر و ديگري غير معتبر است.

سلّمناكه يك روايت باشد، بازهم از معتبر بودن خارج نمي شود، حتّي اگر «حدّثني الثّقة» هم از قلم كاتب در حديث اوّل افتاده باشد، بازهم روايت معتبري است.

سؤال: آيا مي توانيم از اين حديث صحّت شهادت چهار زن را خارج كنيم و بگوييم شهادت چهار زن هم كافي است؟

جواب: وقتي يمين مدّعي جاي شهادت مي نشيند به طريق اولي شهادت دو زن كه معادل شهادت يك مرد است جاي آن قرار مي گيرد، چون بعضي در يمين مدّعي به اينكه بتواند جاي يك مرد را بگيرد اشكال مي كنند، پس هم اربع نساء و هم دو مرأة با يمين و هم دو مرأة بعلاوه يك مرد و هم تمام حقوق از اين روايت در مي آيد ولي در بعضي از كلمات صاحب جواهر آمده است كه اجماع بر اين است كه شهادت چهار زن پذيرفته نمي شود، در حالي كه علما اين مسأله را ذكر نكرده و يا نهايتاً سكوت كرده اند كه اينها دليل بر اجماع نمي شود، پس اجماعي نداريم.

جمع بندي: از ضميمه كردن روايات و آيۀ شريفه

مي توانيم بفهميم كه شهادت نساء در حقوق و اموال پذيرفته مي شود.

ان قلت: آيه و روايات در مورد دين است و شهادت نساء را منضمات پذيرفته است، عموميّت را از كجا استفاده مي كنيد؟

قلنا: از سه راه مي توان عموميت را فهميد تا ادلّه شامل تمام حقوق مالي شود.

1- روايت منصور كه تعبير «طالب الحق» داشت، عام است.

ان قلت: اين روايت كه مطلق است به دو روايتي كه مقيّد است تقييد مي زنيم.

قلنا: هميشه تقييد و تخصيص بين مثبت و منفي است «لا تقييد و لا تخصيص بين المثبتين» در ما نحن فيه هم يك روايت دين را گفته و يك روايت هم مطلق گفته است كه در اينجا جاي تقييد و تخصيص نيست چون هر دو مثبت است، مثلًا اگر مولي بگويد اكرم العلماء، و بار ديگر بگويد اكرم العالم العادل در اينجا تقييد نيست چون اثبات شي ء نفي ما عدا نمي كند.

2- از خود آيه هم مي توان تعميم فهميد چون صدرش در مورد دين و ذيل آن در مورد بيع است «اشهدوا اذا تبايعتم» كه همان «اشهدوا» ي در اوّل آيه مراد است يعني «رجل و امرأتان».

ان قلت: سلّمنا شهادت نساء در بيع و دين با استفاده از اين آيه و روايات ثابت شود، در بقيّۀ حقوق مالي چگونه ثابت مي شود؟

قلنا: وقتي بيع را پذيرفتيم عرف الغاء خصوصيّت كرده و مي گويد: فرقي بين بيع و اجاره و مساقات و مضاربه نيست.

3- رواياتي در باب وصيّت داريم كه مؤيّد است و مي گويد شهادت نساء در باب وصيّت پذيرفته است، چون وصيّت از امور مالي است و شهادت نساء در آن پذيرفته مي شود، بخصوص كه مشهور هم فتوي داده اند و

اين هم به عنوان مؤيد ديگر است.

تلخّص من جميع ما ذكرنا: شهادة النساء منضمات، منفردات و دو مرأة با يمين مدّعي در همۀ امور مالي پذيرفته مي شود.

______________________________

(1) ح 1، باب 15 از ابواب كيفيت حكم.

(2) ح 4، باب 15 از ابواب كيفيت حكم.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 107

91 شهادة النساء في الحقوق و الاموال و النكاح … 2/ 2/ 81

[بقي أمور]
الامر الاوّل: آيا در اوقاف، شهادة النساء پذيرفته مي شود؟
اشاره

وقف سه گونه است:

الف) وقف خاص (وقف بر اشخاص):

نوعي ملك است كه نه قابل نقل و انتقال و نه قابل وراثت است و به تعبير ديگر «حبس العين و الانتفاع بالثمرة»، مثل وقف بر اولاد.

ب) وقف عام (وقف بر جهات عامه):

اين نوع وقف همۀ مردم را شامل نمي شود و مخصوص قشر خاصّي است مثل مدارس كه وقف بر طلّاب و بيمارستان هاكه وقف بر بيماران است.

ج) فكّ ملك:

وقف مربوط به شخص خاصّي نبوده، بلكه مربوط به همه است يعني از ملكيّت درآمده و مالك ندارد و لكن تعلّق به همه دارد، مثل مساجد. البتّه در اينها اختلاف است كه آيا تمليك للّه يا مال عموم مسلمين و يا فكّ ملك است.

آيا شهادة نساء در همۀ اين اقسام قبول است؟

قسم اوّل و دوّم در واقع نوعي از مال است؛ پس شهادة نساء را بايد بپذيريم؛ ولي مورد سوّم، ملك نيست، و شهادة نساء در آن محلّ بحث است، چون عمومات تعبير

«طالب الحق»

داشتند، يعني شهادت نساء براي طالب الحق پذيرفته مي شود ولي مسجد طالب الحقي ندارد مگر اين كه كسي الغاء خصوصيّت كرده و بگويد: اين هم در واقع حقّي است براي مردم، بنابراين به عنوان طالب الحق پذيرفته مي شود. منتهي در آن عمومات جمله اي بود كه مي فرمود «شهادت دو مرأة با يمين مدّعي» حال در مثل مسجد كه متولي ندارد (متولّي مسجد فقط نظارت بر موقوفات مسجد مي كند) چه كسي بايد قسم بخورد؟ پس مشكل است كه ما بتوانيم از روايات سابقه اثبات كنيم شهادت نساء را در جايي كه موقوفه از قبيل فكّ ملك است.

جمع بندي: آنچه مسلّم است اين است كه در وقف خاص شهادت نساء پذيرفته است، چون حكم اموال را دارد و در مورد وقف عام هم بعيد نيست كه قائل به قبول شهادت نساء شويم؛ ولي در مورد وقف به معناي فك ملك با اين ادلّه نمي توانيم شهادت نساء را بپذيريم، مگر اينكه

دليل ديگري پيدا شود.

الامر الثاني: آيا شهادت نساء در اموري كه در حاشيۀ اموال است [پذيرفته مي شود؟]

مانند جناياتي كه ديه دارد و حقوق مرتبط به اموال مثل حقّ خيار، و در تحقّق فسخ و ابراء يا اسقاط بعض حقوق (مثل اسقاط حق قسامه در باب زوجيّت) و اخذ شفعه، پذيرفته مي شود؟

قلنا: همان گونه كه مرحوم صاحب جواهر فرموده است، پذيرفته مي شود هم با كمك عمومات سابقه (روايت منصور بن حازم) كه شامل اينجا هم مي شود و هم به طريق اولويّت، يعني وقتي شهادت نساء در اموال مثل بيع پذيرفته شود به طريق اولي در حواشي اموال مثل خيار بيع پذيرفته مي شود.

«شهادة النساء في النكاح و الطلاق»
اشاره

در صحّت نكاح، شهادت لازم نيست، يعني شهادت در نكاح اگر چه شرط صحت نيست؛ ولي شاهد گرفتن براي محكم كاري بوده و خوب است ولي در صحت طلاق، شهادت لازم است حال آيا شهادت زنان در مورد نكاح پذيرفته مي شود؟

اقوال:

گروهي به قبول و گروهي به عدم قبول قائل شده اند، مرحوم نراقي مي فرمايد:

المسألة الخامسة: اختلفوا في قبول شهادتهنّ مع الرجال في النكاح (منفردات مسلّم است و در منضمات اختلاف است) فعن المفيد و الخلاف و الديلمي و ابن حمزة و الحلّي و ظاهر التّحرير المنع، و عن الصيمري نسبته الي المشهور لرواية السكوني المتقدّمة و عن العمّاني (ابن ابي عقيل) و الاسكافي (ابن جنيد) و الحلبي و التهذيبين (تهذيب و استبصار) و المبسوط و ابن زهرة و الشرايع و الارشاد و القواعد و الايضاح و الدروس و غيرهم من المتأخرين بل الاكثر كما عن المسالك القبول و عليه الاجماع عن الغنية (ابن زهرة مسأله را اجماعي مي داند). «1»

منشأ اختلاف:

منشأ اختلاف روايات است. روايات زيادي داريم كه مي گويد شهادت نساء در نكاح قبول است و روايتي هم از سكوني داريم كه مي گويد قبول نيست. رواياتي كه شهادت نساء را در نكاح مي پذيرد، سه طايفه و مجموعاً هشت روايت است.

______________________________

(1) مستند، ج 18، ص 289.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 108

92 شهادة النساء في النّكاح و الطّلاق … 3/ 2/ 81

دليل:
اشاره

در مورد نكاح روايات زيادي داريم كه شهادت نساء را مي پذيرد كه سه طائفه است؛ در واقع ما دو گروه اصلي را با هم معارض قرار مي دهيم بعد گروه سوّم را ذكر كرده و يك روايت هم بر عدم قبول شهادت نساء نقل مي كنيم و چون روايات متضافر است و لو اسناد برخي از آن ها مشكل دارد، در مجموع مشكلي ايجاد نمي كند.

طايفۀ اوّل: تقبل شهادة النساء مطلقا

* و عنه عن محمّد بن الفضيل عن ابي الصباح الكناني

(كه عدّه اي او را توثيق كرده اند)،

عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: قال علي عليه السلام:

شهادة النساء تجوز في النكاح

(مطلق است چه منفردات و چه منضمات)

و لا تجوز في الطلاق … «1»

* و عن عدّة من اصحابنا، عن سهل بن زياد، عن ابي نجران، عن مثني الحناط، عن ابراهيم الحارقي

[ثي]

، قال سمعت أبا عبد اللّه عليه السلام يقول: … و تجوز شهادتهنّ في النّكاح

(مطلق است)

و لا تجوز في الطلاق … «2»

* … عن زراره

(به جهت وجود سهل بن زياد مشكل سندي دارد)

قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عن شهادة النساء تجوز في النكاح؟

قال: نعم

(مطلق است)

، و لا تجوز في الطلاق … «3»

طايفۀ دوّم: تقبل شهادة النساء منضماً لا منفرداً

* … عن ابي بصير قال: سألته

(مضمره است)

عن شهادة النساء، فقال: … و تجوز شهادة النساء في النكاح اذا كان معهنّ رجل، و لا تجوز في الطلاق …

(اذا كه از ادوات شرط است مفهوم دارد و مفهوم آن «اذا لم يكن معهن رجل لا تقبل» است، پس اين روايت نافي گروه اوّل از روايات است و آنها را تقييد مي كند). «4»

* … عن الحلبي عن ابي عبد اللّه عليه السلام انّه سئل عن شهادة النساء في النكاح، فقال: تجوز اذا كان معهنّ رجل و كان علي عليه السلام يقول: لا أجيزها في الطلاق …

(اين روايت به منطوق بر قبول شهادت نساء منضمّات و به مفهوم، بر نفي منفردات دلالت مي كند). «5»

* … عن محمّد بن الفضيل قال: سألت أبا الحسن الرضا عليه السلام قلت له: تجوز شهادة النساء في نكاح او طلاق أو رجم؟ قال: … و تجوز شهادتهنّ في النكاح اذا كان

معهنّ رجل …

(منطوق منضمات را جايز مي داند و مفهومش اين است كه منفردات جايز نيست)

و لا تجوز شهادتهنّ في الطلاق … «6»

* و عنه، عن سعد بن اسماعيل، عن أبيه اسماعيل بن عيسي قال: سألت الرضا عليه السلام هل تجوز شهادة النساء في التزويج من غير أن يكون معهنّ رجل؟ قال: لا … «7»

(نفي به منطوق و اثبات به مفهوم است يعني اگر نساء همراه با رجال باشند، شهادت آنها پذيرفته مي شود).

جمع بندي: اين روايات، طايفۀ اوّل را تقييد مي زند كه نتيجۀ جمع اين هفت روايت اين است كه شهادة نساء در نكاح منضمات قبول است.

روايات معارض:
اشاره

در اينجا دو روايت داريم كه يكي با گروه اوّل متعارض است (گروه اوّل مطلقا شهادت نساء را در نكاح قبول مي كرد و اين روايت به طور مطلق آن را رد مي كند) و ديگري با گروه دوّم معارض است، (گروه دوّم منفردات را جايز نمي دانست، در حالي كه اين روايت شهادت نساء را منفردات هم جايز مي داند).

روايت معارض با گروه اوّل:

* … عن السكوني، عن جعفر، عن أبيه، عن علي عليه السلام انه كان يقول: شهادة النساء لا تجوز في طلاق و لا نكاح و لا في حدود

(كه مطلقاً نفي مي كند) … «8»

اين حديث از نظر سند ضعيف و معرض عنهاي اصحاب است پس نمي تواند معارض گروه اوّل باشد.

روايت معارض با گروه دوّم:

* عن داود بن الحصين، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: سألته عن شهادة النساء في النكاح بلا رجل معهنّ اذا كانت المرأة منكرة فقال:

لا بأس به

(تا اينجا به بحث ما مربوط است كه با صراحت مي گويد شهادت نساء منفردات جايز است در حالي كه گروه دوّم منفردات را جايز نمي دانست)

ثم قال: ما يقول في ذلك فقهائكم؟

(داود بن حصين مگر سني بود كه مي فرمايد «فقهائكم»، شايد منظورش اين است كه فقهايي از اهل سنّت كه در شهر شما هستند)

قلت: يقولون:

______________________________

(1) ح 25، باب 24 از ابواب شهادات.

(2) ح 5، باب 24 از ابواب شهادات.

(3) ح 11، باب 24 از ابواب شهادات.

(4) ح 4، باب 24 از ابواب شهادات.

(5) ح 2، باب 24 از ابواب شهادات.

(6) ح 7، باب 24 از ابواب شهادات.

(7) ح 39، باب 24 از ابواب شهادات.

(8) ح 42، باب 24 از ابواب شهادات.

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 3، ص: 109

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 109

لا تجوز الّا شهادة رجلين عدلين، فقال: كذبوا لعنهم اللّه هَوِّنوا و استخفّوا بعزائم اللّه و فرائضه، و شددوا و عظّموا ما هوَّن اللّه ان اللّه امر في الطلاق بشهادة رجلين عدلين، فأجازوا الطلاق بلا شاهد واحد

و النكاح لم يجئ عن اللّه في تحريمه

[عزيمة]

فسنَّ رسول اللّه صلي الله عليه و آله في ذلك الشاهدين تأديباً و نظراً

(ملاحظۀ حال زوج و زوجه)

لئلّا ينكر الولد و الميراث … «1»

«داود بن حصين» محل بحث است جمعي او را توثيق كرده اند؛ ولي او از واقفيّه است كه امام موسي بن جعفر عليه السلام را آخرين امام مي دانند و معتقدند كه او غايب شده است. مرحوم علّامه در خلاصه مي فرمايد: عندي التوقّف في رواياته، با اين كه نجاشي او را توثيق كرده است.

آيا اين كه علّامه او را نمي پذيرد به جهت مذهب است؟ (در حالي كه بسياري از فاسد المذهب ها، رواياتشان مقبول است مثل «بني فضّال» كه فطحي مذهب هستند)، يا نكتۀ ديگري داشته كه علّامه چنين مي فرمايد، پس خيلي روشن نيست كه چرا علّامه او را نمي پذيرد؛ ولي بر فرض هم كه سند روايت درست باشد، معرض عنهاي اصحاب است.

روايت اشارۀ مهمّي به اين مطلب دارد كه در مذهب شيعه، شهادت و حضور شهود در طلاق لازم است؛ ولي در نكاح لازم نيست در حالي كه اهل سنّت حضور شهود را در نكاح لازم مي دانند، و در طلاق لازم نمي دانند، روايت از آنها انتقاد مي كند كه قرآن صريحاً در طلاق شهود را شرط مي داند و در نكاح شرط نمي داند.

جمع بندي: هفت روايت داريم كه از جمع آنها استفاده مي شود كه در نكاح شهادت نساء منضمات مقبول است (قول مشهور) و منفردات مقبول نيست، دو روايت هم معارض بود كه هم از نظر سند مشكل داشته و هم معرض عنهاي اصحاب هستند، پس ما مشكلي نداريم و در اين مسأله طبق قول مشهور فتوي مي دهيم.

«شهادة النّساء في الطّلاق»
اشاره

در مسئلۀ طلاق مشهور

بر عدم قبول شهادة النساء است مطلقاً، بلكه غنيه ادّعاي اجماع كرده است، گرچه شهيد ثاني مي فرمايد كه عدّه اي مخالفت كرده اند، صاحب جواهر به مسالك اعتراض كرده و مي گويد ما دو مخالف بيشتر پيدا نكرديم كه يكي شيخ در مبسوط و ديگري ابي علي است، علي كل حال مسأله مشهور و معروف است.

محقق اردبيلي مي فرمايد «2»:

دليل عدم قبول شهادة نساء در طلاق روايات است. البتّه يك قانون كلي بين اصحاب هست كه اگر ثابت شود در ما نحن فيه هم قابل استدلال است و آن قاعده اين است كه هرچه كه به امور مالي برسد شهادة نساء در آن پذيرفته مي شود و اگر به امور مالي نرسد شهادة نساء پذيرفته نمي شود. طلاق كاري با امور مالي ندارد (غير از طلاق خلع) اگر چه ثانياً و بالعرض به امور مالي مربوط مي شود چون اگر طلاق با شهادت ثابت شود نفقه قطع مي شود؛ ولي متن طلاق مالي نيست امّا در طلاق خلع اولًا و بالذات با امور مالي سر و كار دارد چون در متن صيغۀ طلاق خلع مال است زيرا اوّل بايد زن بذلي بكند تا طلاق جاري شود، (فهي علي ما بذله مختلعة) بنابراين عدّه اي در طلاق خلع قائلند كه شهادت نساء پذيرفته مي شود، مرحوم محقق اردبيلي مي فرمايد كه اگر اين قاعده (در امور مالي شهادت نساء قبول مي شود) با اجماع و نصّي ثابت مي شد در بحث ما قابل استفاده بود و مي گفتيم كه در طلاق خلع شهادت نساء پذيرفته است و در طلاق غير خلع پذيرفته نيست و لكن اين قاعده نه به اجماع و نه با نصّي ثابت نشده است، بنابراين سراغ روايات

مي رويم كه ببينيم روايات در باب طلاق چه مي گويند.

93 شهادة النساء في النّكاح و الطّلاق … 4/ 2/ 81

ادلّه:
1- آيۀ «يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ … فَإِذٰا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ

(وقتي به آستانۀ تمام شدن عدّه رسيدند) فَأَمْسِكُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ (رجوع كنيد و او را نگه داريد و با هم خوب زندگي كنيد) أَوْ فٰارِقُوهُنَّ بِمَعْرُوفٍ (و يا خوب از هم جدا شويد) وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْكُمْ «3» (و دو مرد عادل هم بر اين طلاق شهادت دهند و «ذواتي عدلٍ» نمي گويد كه شامل دو زن شود)

«أشهدوا» براي عدّه است يا اصل طلاق؟ مشهور اين است كه اشاره به اصل طلاق دارد، بعضي هم مي گويند به هر دو مي خورد يعني پايان عدّه هم شاهد مي خواهد. سلّمناكه فقط در مورد عدّه باشد وقتي در عدّه كه از لوازم طلاق است، شهادت شرط باشد، به طريق اولي در اصل طلاق شهادت لازم است، به بيان ديگر عدّه فرع

______________________________

(1) ح 35، باب 24 از ابواب شهادات.

(2) مجمع الفائدة، ج 12، ص 422.

(3) آيۀ 2، سورۀ طلاق.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 110

بر طلاق است و فرع زائد بر اصل نمي شود وقتي در فرع (عدّه) نياز به شاهد باشد، در اصل (طلاق) هم نياز به شاهد خواهد بود.

ان قلت: آيه مي فرمايد دو شاهد عادل، و شما از آن استفاده مي كنيد كه شهادت نساء پذيرفته نمي شود در حالي كه اثبات شي ء نفي ما عدا نمي كند چه اشكالي دارد به جاي دو رجل، دو مرأة باشد؟

قلنا: ظاهر آيه شهادت نساء را نفي مي كند، چون در مقام بيان است و اگر در مقام بيان به يك مورد اكتفا شد، و جانشيني براي آن بيان نشد، يعني فقط همين مورد جايز است و مواردِ ديگر

جايز نيست و به همين جهت چون آيۀ 282 سورۀ بقره در مقام بيان بود، و جانشين داشت، آيه آن را بيان كرد و وقتي در اينجا جانشيني براي شهادت رجال بيان نشده بعيد نيست كه به آيه، براي نفي قبول شهادت نساء در طلاق استدلال كنيم.

2- قاعدۀ مرحوم محقّق اردبيلي:

قاعده اين است: «في الامور المالية تقبل شهادة النساء و في غيرها لا تقبل و الطلاق ليس من الامور المالية»، اين كه بعضي خيال مي كنند كه طلاق امر مالي است و بايد در هنگام طلاق مهريه زن را داد، فكر عوامانه اي است. الّا در طلاق خلع كه به آن هم خواهيم رسيد و نفقه هم يك چيز تبعي است.

آيا اين قاعده دليلي از آيات و روايات و اجماع دارد؟

همان گونه كه محقّق اردبيلي بيان فرمودند، دليلي از اجماع و نص بر آن نداريم.

3- روايات:

عمده دليل در ما نحن فيه روايات كثيره يا مستفيضه يا متواتره است كه مي گويد: «لا تجوز شهادتهنّ في الطلاق» «1» و روايات منحصر به اينها هم نيست، پس ما يقين داريم كه شهادت نساء قبول نمي شود و لو منضماً.

شهادت نساء در طلاق خلع:

بعضي وسوسه كرده اند كه در طلاق خلع، شهادت نساء قبول مي شود چون از امور مالي است. آيا طلاق خلع فقط جنبۀ مالي خالص دارد يا مركب است از امور مالي و غير مالي (طلاق)؟

شكّي نيست كه در متن صيغۀ طلاق خلع، بذل هست «فهي علي ما بذلت مختلعة فهي طالق» ولي با دقّت در احكام طلاق خلع خواهيم ديد كه طلاق خلع تركيب است چون بعد از طلاق خلع مادامي كه عدّه تمام نشده، زن مي تواند رجوع به بذل كند و طلاق باطل نمي شود، بلكه با رجوع زن، طلاق خلع كه طلاق بائن است تبديل به طلاق رجعي مي شود، پس چنان نيست كه معاوضه اي در كار باشد كه اگر رجوع كند به بذل، طلاق باطل شود و اين مال (بذل) شرط طلاق نيست، بلكه شرط عدم رجوع است. پس ما در طلاق خلعي هم شهادت نساء را كافي نمي دانيم. چون از امور مالي محض نيست و تركيبي است از دو امر مالي و غير مالي و در امر مالي آن شايد بتوان شهادت نساء را ثابت كرد؛ ولي در طلاق كه امري است غير مالي نمي توان شهادت آنان را پذيرفت.

94 فلسفة عدم قبول شهادتهنّ في بعض الامور … 7/ 2/ 81

فلسفۀ عدم پذيرش شهادت نساء:

آخرين نكته در مورد شهادة النساء جواب اشكالي است كه امروزه مطرح است و حاصل اشكال اين است كه:

اوّلًا: چرا شهادت نساء در بعضي از موارد پذيرفته شده؛ و در بعضي از موارد پذيرفته نمي شود، حكمت آن چيست؟

ثانياً: در مواردي كه پذيرفته مي شود، چرا از نظر عدد متفاوت است (در مورد رجال دو مرد و در مورد نساء چهار زن؟) اين سؤال در مورد ساير

تفاوت هاي بين رجال و نساء نيز مطرح است.

از اين سؤال پلي مي زنيم به مسئله اي كه امروزه مطرح است و از مسائل مستحدثه مي باشد. اخيراً مراكز بين المللي، ايران را تحت فشار گذاشته اند كه چيزي تحت عنوان كنوانسيون (معاهده) تحريم تبعيض عليه زنان را قبول كند كه بر اساس اين كنوانسيون، بايد تمام تبعيضها بين زنان و مردان، بدون استثنا محو شود.

كشورهاي مختلف به آن محلق شده اند و از ما هم مي خواهند كه به آن محلق شويم. حدود چهل و چند كشور اسلامي ملحق شده اند به اين شرط كه مع التحفّظ بالشريعة الاسلاميّة؛ ولي حدود دوازده كشور اسلامي هنوز ملحق نشده اند. در كشور ما هم اين مسأله را به مجلس شوراي اسلامي برده اند. در اينجا افرادي كه احساس خطري نسبت به مسائل اسلامي مي كنند استفتائي تنظيم كرده و نظر مراجع را در مورد الحاق به اين كنوانسيون جويا شده اند و لو با قيد (مع التحفّظ بالشّريعة الاسلاميّة) باشد يعني اين كنوانسيون را قبول كنيم به شرط اين كه مخالفتي با مسائل اسلامي نداشته باشد.

بعضي معتقدند كه اين شرط فايده اي ندارد چون در مفاد اين قرارداد آمده كه كليّۀ شروطي كه مخالف مفاد اين قرارداد باشد،

______________________________

(1) ح 2 و 4 و 5 و 7 و 8 و 11 و 17 و 25 و 32 و 50، باب 24 از ابواب شهادات.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 111

قبول نيست، چون وقتي قرارداد مي گويد كليّۀ تبعيض ها محو شود، ديگر استثنا زدن ديه و حقّ طلاق و … معنا ندارد، پس شرط منافي آن فاسد و اصل قرارداد باقي است. نكتۀ قابل توجّه اين است كه نه تنها دولتها موظّف هستند

به اين معاهده عمل كنند، بلكه تمام مؤسّسات خصوصي و غير دولتي (مثل حوزه هاي علميّه) هم موظّفند در تمام امور سياسي، علمي، ازدواج و حريّت به آن عمل كنند.

آمريكا هم از كشورهايي است كه اين كنوانسيون را قبول نكرده؛ ولي دليل آن ها اين است كه مراتب بالاتري از آزادي ها را كه در اين كنوانسيون مطرح است لازم مي دانند.

در اينجا توجّه به نكاتي لازم و ضروري است:

نكتۀ اوّل: بررسي عملكردهاي گذشته در مورد حقوق زنان نشان مي دهد كه بعضي براي فريب دادن شعارهايي مي دهند؛ ولي در عمل با آن مخالف هستند، اگر آنها موافق رفع تبعيض هستند بايد در عمل تعداد زنها و مردها در پست هاي كليدي شان مساوي باشند و حال آن كه چنين نيست. چرا در وزرا، رياست جمهوري، مراكز اقتصادي و پست هاي كليدي از زنان جز به طور محدود استفاده نمي شود؟ پس علي رغم لغو تبعيضها تمام پست هاي كليدي در دست مردان آنهاست، كه از دو حال خارج نيست. يا رفع تبعيض، نوعي نيرنگ و حيله است و يا اين عملي نيست، چون با اين كه ساليان درازي است كه آنها تفاوت ها را لغو كرده و به مذهب هم در امور اجتماعي پايبند نبوده و آن را مخصوص زندگي فردي مي دانند، باز در جوامع آنها تبعيض را به طور فاحش مشاهده مي كنيم.

نكتۀ دوّم: در تمام اين فشارها يك هدف دنبال مي شود و آن اين كه مي خواهند ما را به سوي حكومت هاي سكولار (غير مذهبي) پيش ببرند، از جملۀ آنها همين معاهده است كه در بسياري از موارد با مذهب منافات دارد و موجب مي شود مذهب از زندگي اجتماعي كنار رفته و منحصر به زندگي

فردي شود و ساده لوحي است كه فكر كنيم اينها قصدشان حمايت از زنان و حقوق آن هاست.

نكتۀ سوّم: دو مقوله را به هم ضميمه مي كنيم:

1- خداوند دو جنس آفريده است كه تفاوت هايي دارند و اين تفاوتها موجب تفاوت در كارآيي آنها شده است، در عين اين كه هر دو محترم هستند. آيا قابل انكار است كه بين كارآيي هاي اين دو خلقت تفاوت است؟ چون مي بينيم كه كارهاي سنگين زندگي را مردها به عهده گرفته اند، به عنوان مثال در ميدان جنگ يا در ميدانهاي سخت سياسي، يا در كارهاي سنگين اجتماعي (مثل رانندۀ اتوبوس، خلبان، ساخت و ساز ساختمان ها … ) و حتّي در كارهاي پايين تر مثل نظافت شهرها تعداد زنها با مردها مساوي نيست، در مراكزي كه لغو تبعيضها را مي گويند تقسيم كار ديده مي شود كه اين دليل بر تفاوت كارآيي هاست.

2- آيا مي توان با جعل قانون، بر خلاف اين امر فطري قيام كنيم؟ آيا تشريع مي تواند تكوين را دگرگون كند؟ ما معتقديم كه قوانين اسلام (تشريع) مكمّل تكوين است، خلقت و شريعت، هر دو فعل اللّه و شريعت مكمل تكوين است، چه، كسي به خدا عقيده داشته باشد و چه نداشته باشد. حال كه خلقت متفاوت است، نمي توانيم با قانون اين را منكر شده و عوض كنيم. ممكن است به عنوان تبليغ انتخاباتي و جمع كردن آراء به صورت شعار مطرح شود؛ ولي در واقع و عمل ممكن نيست.

با ضميمۀ اين دو مقوله، مي فهميم كه اگر بخواهيم به خودمان دروغ نگوييم بايد بين تكوين و تشريع يك هماهنگي ايجاد كنيم.

نكتۀ چهارم: مسئلۀ مهمّ اين است كه آيا بايد تناسب محوري باشيم يا تساوي محوري؟ به عبارت

ديگر، آيا بايد عدالت محوري باشيم يا مساوات محوري، منطقِ كدام را بپذيريم؟

عدّه اي مي گويند كه بايد تساوي را ملاك قرار دهيم نه تناسب را، ما كاري نداريم كه آنها با هم متناسبند يا نه، آيا عقل اين را مي گويد؟

به عنوان مثال مي خواهيم غذايي براي شيرخواران و كودكان و بزرگسالان تهيّه كنيم، آيا عقل مي گويد براي هر كدام غذاي متناسب درست كنيم، يا براي همه يكسان درست كنيم و بگوييم هر كسي خواست بخورد و هر كسي نخواست نخورد؟ يا مثلًا مي خواهيم در جامعه برنامۀ ماليات را پياده كنيم، آيا بايد متناسب ماليات بگيريم يا با اين كه درآمدهاي افراد مختلف است، مساوي ماليات بگيريم؟

البتّه تساوي يك شعار فريبنده است؛ ولي بايد ديد واقعيّت مسائل جامعه و حمايت از حقوق زن چه اقتضا مي كند.

اينها مسائلي است كه به آن توجّه نشده و عدّه اي فريب مي خورند.

نكتۀ پنجم: اگر اين معاهده به همين صورت تصويب شود علاوه بر اينكه خارجي ها ما را تحت فشار مي گذارند، داخلي ها (مثل جرائد) هم ما را تحت فشار مي گذارند و طرح هايي در مورد

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 112

طلاق و حجاب و … به مجلس مي رود و بعضي از منحرفين قلم به دست مي گيرند و كاري هم به اين شرط كه مخالف با شرع نباشد، ندارند، و كار به جايي مي رسد كه هرچه فرياد بزنيد پذيرش اين كنوانسيون مشروط بوده، كسي ديگر گوش نمي كند.

نكتۀ ششم: غربيها مي خواهند به هر قيمتي شده، فرهنگ خودشان را بر ما تحميل كنند. آنچه كه آنها به زنان داده اند، فقط آزادي جنسي است و اين تاج افتخاري است كه بر سر زنان زده اند، چه داعي دارد كه ما به

خواستۀ آنها تن دهيم و فقط همين نخواهد بود، چون وقتي ما «الف» را گفتيم تا آخرِ «ياء» را از ما مي خواهند و كار به جايي مي رسد كه به كشورهاي عربي مي گويند: آياتي را كه مي خواهيد در كتاب هاي درسي خودتان بنويسيد، بايد آنها را ببينيم!

چرا كه مي خواهند آياتي كه در مورد جهاد، شهادت و … است، در كتابها چاپ نشود.

95 فلسفة عدم قبول شهادتهنّ في بعض الامور … 8/ 2/ 81

اكنون به بحث خودمان برمي گرديم كه چرا شهادت مرأة در بعضي از امور پذيرفته نمي شود، و چرا در مواردي كه پذيرفته مي شود تعداد متفاوت است؟ در جواب اين سؤال به يك مقدمه و سه نكته اشاره مي كنيم كه از مجموع آنها پاسخ اين سؤالات داده مي شود.

مقدمه: در باب فلسفۀ احكام شرع، نظرات افراطي و تفريطي داده شده است. بعضي معتقدند كه اسلام به معني تسليم است و چون و چرا ندارد و هرچه در كلام معصومين عليهم السلام آمده است بايد بپذيريم و حقّ پرسش از فلسفۀ احكام را نداريم. طرف افراط آن هم اين است كه مي گويند بايد فلسفۀ تمام چيزها را بدانيم تا عمل كنيم.

ولي بايد گفت كه هر دو نظريّه غلط است، اينكه اصلًا حق سؤال نداريم، خلاف صريح برنامۀ قرآن و معصومين عليهم السلام است چون بارها فلسفۀ احكام را بيان كرده اند. از آن طرف اين كه بگوييم تا ندانيم عمل نمي كنيم معنايش اين است كه علم ما بايد به اندازۀ علم خداوند باشد در حالي كه علم ما ناچيز است «وَ مٰا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلّٰا قَلِيلًا» به قول آن دانشمند، تمام علوم انساني از ابتداء خلقت تا كنون در

مقابل مجهولات، به اندازۀ يك برگ از كتاب بسيار بزرگ است، پس اين ادعايي جاهلانه است كه بگوييم تا ندانيم عمل نمي كنيم، بنابراين هر دو طرف (افراط و تفريط) مردود است.

نكتۀ اوّل: چون شهادت در محكمه و نزد قاضي است، اگر شهادت نساء مانند رجال در تمام امور قبول شود پاي زنان به محاكم كه محل نزاع و كشمكش ها است كشيده مي شود، در حالي كه شارع مقدس مي خواهد زنان در محاكم كمتر حضور پيدا كنند، جز در موارد ضرورت، پس همان گونه كه شارع مقدس جهاد را از زنان برداشته، آنها نبايد در جنگ حقوقي هم مانند ميادين حرب حاضر شوند. در تمام دنيا هم همينطور است الّا نادراً.

آيا عدم شركت زنان در ميادين جنگ براي آنان نقص است؟

نقصي نيست بلكه با طبيعت آنها سازگار نمي باشد، همچنين عدم حضور آنها در نزد قُضات و منازعات حقوقي نقص و عيب نيست. (عدم حضورهنّ في مراكز الدعاوي كعدم حضورهنّ في ميادين الحرب).

نكتۀ دوّم: شهادت فرع بر تحمّل شهادت است و اگر شهادت آنها در همۀ امور قبول شود، طبعاً وسوسه مي شوند كه در مجالس شرب خمر و ميادين نزاع و زد و خورد و فسق و فجور حاضر شوند تا بتوانند شهادت دهند. آيا حضور زنان در چنين محافل و مجامعي كه جنايات و اعمال منافي عفت و كارهايي كه حدّ و تعزير دارد با طبيعت آنها سازگار و افتخاري براي آنهاست؟ مسلّماً نه، پس وقتي حضور آنها براي تحمل شهادت جايز نبوده و با طبيعت آنها سازگار نيست، شهادت آنها هم پذيرفته نمي شود.

ان قلت: چرا شهادت زنان در امور مالي مثل ديون، مصالحات و ارث …

پذيرفته مي شود اينها هم همين مشكل را پيدا مي كند.

قلنا: امور ماليه بيشترين دعاوي را تشكيل مي دهد و صحنه هاي امور مالي هم با طبيعت مرأة منافات ندارد. بنابراين از يك سو دعاوي مالي زياد است و اگر شهادت آنها پذيرفته نشود، بيم تضييع حقوق مي رود و از سوي ديگر حضور آنها براي تحمل شهادت حضور نامطلوبي نيست بنابراين شارع براي حفظ حقوق مالي و براي اينكه تحمّل شهادت مشكلي ندارد، استثناءً پذيرفته است چون منفعت شهادت آنها بيش از مضرّات آن است.

نكتۀ سوّم: همۀ انسانها عواطف و وجدان دارند ولي شكي نيست كه زنان عواطف رقيق تري دارند، كه اين هم از افتخارات زنان است و به همين دليل تمام اموري كه عواطف رقيق تري مي طلبد زنان در آن امور پيشي مي گيرند، مثلًا مقام «امّ» را هيچ مردي نمي تواند تحمل كند، اگر مادر از دنيا برود هيچ مردي تحمّل

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 113

تربيت بچّۀ شيرخوار را ندارد و لو از شير خشك براي تغذيه كودك استفاده كنند، همچنين در پرستاري بيماران هيچ گاه مردان به اندازۀ زنان موفّق نبوده اند، حال اين عواطف رقيق گاهي سبب مي شود كه حاضر به شهادت به حق نباشند مثلًا در ناحيۀ قصاص يا حد و تعزير از روي رقّت قلب شهادت نمي دهند و عواطف، آنها را از شهادت به حق منع مي كند، به همين دليل خداوند شهادتشان را در اين امور نپذيرفته است. علاوه بر اين در مسائل جنائي شاهدها در معرض مشكلات و بلايايي از طرف محكومينِ در دعاوي هستند و اگر شاهد، مرد باشد قدرت دفاعي بيشتري دارد.

ما بايد دور از افراط و تفريط با بيان فلسفۀ احكام به

صورت منطقي، جوابگوي هَجَماتي كه از گوشه و كنار، آگاهانه و يا ناآگاهانه پيش مي آيد باشيم و لازم نيست فلسفۀ تمام احكام را بدانيم؛ ولي تا آنجا كه مي توانيم جوابگو هستيم و همچنين قول نداده ايم كه فلسفۀ تمام احكام را بدانيم، زيرا خيلي از احكام فلسفه اش روشن نبوده و در حدّ علم ما نيست و بسياري از احكام فلسفه اش به مرور زمان روشن مي شود.

حديثي هم از امام رضا عليه السلام در ناحيۀ فلسفۀ عدم پذيرش شهادت نساء وارد شده است:

* … عن الرضا عليه السلام فيما كتب اليه من العلل

(حكمت و فلسفۀ احكام)

و علّة ترك شهادة النساء لضعفهنّ عن الرؤية

(بمعني كمبود ديد چشم نيست بلكه به اين معنا است كه مشاهدۀ هلال براي آنها مشكل تر است چون بايد بر بالاي بامها و كوهها بروند كه براي زنان مشكل است)

و محاباتهنّ النساء في الطلاق

(به سبب عواطف رقيقه اي كه دارند، راضي نمي شوند كه به سبب طلاق زن و مرد از هم جدا شوند)

فلذلك لا تجوز شهادتهنّ الّا في موضع ضرورةٍ … «1»

در مورد تفاوت عدد هم نكته همين است چون آنها تحت تأثير عواطف هستند گفته شده در جايي كه شهادت مي دهند بايد تعداد آنها بيشتر باشد تا احتمال تمايلات عاطفي كه مانع شهادت مي شود كمتر باشد و لذا شارع مقدس عدد را بالا برده تا ضريب تأثير عاطفه را كمتر كند.

[مسألۀ 8 (في صفات المرضعة)]
اشاره

96 مسألۀ 8 (في صفات المرضعة) … 9/ 2/ 81

مسألة 8: يستحب أن يختار لرضاع الاولاد المسلمة العاقلة العفيفة الوضيئة، ذات الاوصاف الحسنة، فانّ للبن تأثيراً تامّاً في المرتضع كما يشهد به الاختبار و نطقت به الاخبار و الآثار، فعن الباقر عليه السلام قال: «قال

رسول اللّه صلي الله عليه و آله: لا تسترضعوا الحمقاء و العمشاء (ضعيف چشم)

فانّ اللبن يَعدي»

و عن امير المؤمنين عليه السلام:

«لا تسترضعوا الحمقاء فانّ اللبن يغلب الطباع»

و عنه عليه السلام «انظروا من ترضع اولادكم فانّ الولد يشبّ عليه»

(ولد بر همان رضاع پرورش مي كند)

الي غير ذلك من الاخبار المستفاد منها رجحان اختيار ذوات الصفات الحميدة خَلْقا و خُلْقا و مرجوحيّة اختيار اضدادهنّ و كراهة، لا سيّما الكافرة، و إن اضطرّ الي استرضاعها فليختر اليهوديّة و النّصرانيّة علي المشركة و المجوسيّة و مع ذلك لا يسلّم الطفل اليهنّ و لا يذهبن بالولد الي بيوتهنّ، و يمنعها عن شرب الخمر و اكل لحم الخنزير و مثل الكافرة أو اشدّ كراهة استرضاع الزانية باللبن الحاصل من الزنا و المرأة المتولّدة من زنا، فعن الباقر عليه السلام «لبن اليهوديّة و النصرانيّة و المجوسيّة احبّ اليّ من ولد الزنا» و عن الكاظم عليه السلام «سئل عن امرأة زنت هي يصلح أن تسترضع؟ قال: لا يصلح و لا لبن ابنتها التي ولدت من الزنا».

عنوان مسأله:
اشاره

اين مسأله در مورد آداب رضاع و داراي سه قسمت است:

1- صفات الكماليّة للمرضعة.

2- هل يجوز استرضاع الكافرة (اليهوديّة و النّصرانيّة و المجوسيّة و المشركة) ام لا؟

3- هل يجوز الاسترضاع بلبن ولد الزنا؟

نكته: بهترين غذا براي بچّه شير مادر است و پيامبر مي فرمايد:

«ليس للصبي خير من لبن امّه» «2»

، و بهترين شخص براي شير دادن، مادر بچّه است. اسلام اين را زماني گفت كه مسائل امروزي روشن نشده بود، اكنون بعد از تحقيقات فراوان به اين نتيجه رسيده اند كه بهترين غذا براي بچّه شير مادر است.

شير مرضعه هم شير مادر نمي شود چون بچّه از جنس بدن مادر است

و شير هم از جنس بدن مادر است پس سازگارتر هستند.

يكي از مشكلاتي كه اطبا به آن اذعان دارند اين است كه بسياري از زنان كه به سرطان سينه دچار مي شوند، بچۀ خود را شير نمي دهند و يا اينكه بسياري از زناني كه دچار سرطان رحم مي شوند به جهت سزارين و عدم تولّد طبيعي است.

______________________________

(1) ح 50، باب 24 از ابواب شهادات.

(2) ح 5، باب 78 از ابواب احكام اولاد.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 114

1- صفات الكمالية للمرضعة:
اشاره

مستحبات رضاع در وسائل عمدتاً در ج 15 باب 75 تا 79 آمده است.

همانطوري كه امام فرمودند مرضعه بايد مسلمان، عاقل، عفيف و ذات جمال بوده و صفات فضيلۀ ديگر هم در او باشد.

دليل: روايات

دليل اين مسأله دو طايفه از روايات است:

طايفۀ اوّل: رواياتي كه به صورت كلي بيان مي كند كه مرضعه بايد داراي صفات خوبي باشد

* … انظروا من يرضع اولادكم

(بررسي كنيد كه صفات خوبي داشته باشد)

فانّ الولد يشبّ عليه «1»

(زيرا بچّه بر همان رضاع پرورش پيدا مي كند و به تعبير ديگر صفات مرضعه از طريق لبن به ولد منتقل مي شود).

* … فإنَّ الرضاع يغيّر الطباع «2»

(شير طبيعت انسان را عوض مي كند).

* … فانّ اللبن يعدي «3»

(شير اثر مي گذارد و سرايت مي كند).

روايات زيادي به همين مضامين وجود دارد كه همۀ اين تعابير اشاره به اين دارد كه شير سبب انتقال صفات مادر به بچۀ شيرخوار است. ائمّۀ معصومين عليهم السلام اين مسأله را در زماني فرمودند كه اين مسائل هنوز ثابت نشده بود؛ ولي امروزه ثابت شده است كه غذا در روحيات شخص تأثير مي گذارد. غدّه هاي كوچكي در تمام بدن انسان وجود دارد كه سابقاً آنها را زائد مي دانستند؛ ولي امروزه با پيدايش «علم غدد» تأثير اين غدّه ها در بدن به اثبات رسيده است.

مثل «هيپوفيز» كه در زير مغز است و «تيروئيد» كه در زير گلو قرار دارد و غدۀ «فوق كليوي» كه روي كليه است. سابقاً نقش اين غدد روشن نبود؛ ولي امروزه ثابت شده كه يكي از فرماندهان كشور بدن همين غده ها هستند. زيرا مايعاتي به نام هورمون از آن ها ترشّح مي شود كه در خون ريخته شده و تأثيرات مهمي در بدن

مي گذارد و اگر فعّاليّت اين غده ها كند يا تند شود بدن دچار مشكلات عظيمي مي شود. مهم اين است كه مي گويند تراوش اين غدّه ها در اخلاق و روحيات اثر مي گذارد. يكي از دانشمندان معتقد است كه فعّاليّتهاي فكري و اخلاقي و غددي به هم پيوسته اند. گاهي ممكن است تراوش غدّه اي سبب شجاعت، ترس، بي حوصلگي يا پرحوصلگي شود. پس ترشّح غدد در صفات تأثير مي گذارد البتّه نه اثري در حد اجبار، تا گفته شود صفات اخلاقي انسان جنبۀ جبري دارد و آثارِ تراوش هورمونهايي است كه از غدد خارج مي شود، بلكه زمينه است نه علّت تامّه.

روايات هم مي فرمايند كه

«انّ اللّبن يعدي»

يعني وقتي لبن وارد بدن بچّه مي شود در بدن به غدّه ها وارد مي شود و به صورت هورمون از غده ها به خون ريخته شده و از طريق خون به مغز و اعضاي ديگر رفته و بر اخلاق و رفتار انسان تأثير مي گذارد و لذا فرموده اند كه بايد مراقب باشيد چه زناني را براي شير دادن فرزندانتان انتخاب مي كنيد.

طايفۀ دوّم: رواياتي كه صفات خاصّي را بيان مي كند.

* … قال لي أبو جعفر عليه السلام: استرضع بولدك بلبن الحسان

(داراي جمال)

و ايّاك و القباح

(از زنان قبيح المنظر بپرهيزيد)

فانّ اللّبن قد يعدي. «4»

آيا جمال ظاهر مراد است يا جمال باطن؟ هر كدام كه مراد باشد شاهد بر اولويّت هايي است كه بايد مراعات شود.

* … لا تسترضعوا الحمقاء

(دايۀ احمق انتخاب نكن)

و لا العمشاء

(مؤنّث «اعمش» كسي كه چشمش ضعيف است و خوب كار نمي كند)

فإنّ اللّبن يعدي «5»

آيا مراد ديد ظاهري است يا از اينكه كنار «حمقاء» قرار گرفته نشان مي دهد كه ديد باطني مراد است؟ هر كدام كه باشد شاهد بر اين است كه

بايد مرضعه داراي صفات كاملۀ روحي و جسمي و عقيدتي و فكري باشد. ضمناً درس عبرتي هم براي ماست كه بايد مواظب غذاي خود باشيم «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسٰانُ إِليٰ طَعٰامِهِ» «6» غذاي مشكوك و شبهه ناك نخوريم وقتي گفته مي شود كه

«ان اللبن يعدي»

در اين صورت قطعاً طعام هم اثر مي گذارد. اين تأثير به اندازه اي است كه روايتي مي فرمايد:

«لا تأكلوا في فخّار مصر»

يعني در ظرفهاي سفالي مصر غذا نخوريد چون ممكن است غيرت را تضعيف كند، چرا كه عزيز مصر بعد از آن كه جريان زليخا را شنيد گفت: «يُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هٰذٰا وَ اسْتَغْفِرِي لِذَنْبِكِ إِنَّكِ كُنْتِ مِنَ الْخٰاطِئِينَ» «7» نهايت عكس العملش همين بود و همين اندازه غيرت نشان داد و لذا مي گويند اين نشان مي دهد كه در خاك آنجا تأثيري است. حال تا چه اندازه كليّت دارد يا ندارد، و براي منطقۀ خاصّي

______________________________

(1) ح 1، باب 78 از ابواب احكام اولاد.

(2) ح 6، باب 78 از ابواب احكام اولاد.

(3) ح 4، باب 78 از ابواب احكام اولاد.

(4) ح 1، باب 79 از ابواب احكام اولاد.

(5) ح 4، باب 78 از ابواب احكام اولاد.

(6) آيۀ 24، سورۀ عبس.

(7) آيۀ 29، سورۀ يوسف.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 115

است يا نه، بماند و با آن كاري نداريم فقط مي خواهيم بگوييم كه در تغذيه به اندازه اي تأثير هست كه حتّي ظرف غذا هم ممكن است در اخلاق و روحيّات انسانها تأثير بگذارد.

2- هل يجوز استرضاع الكافرة؟

فرموده اند در مقامي كه دسترسي به دايۀ مسلمان نيست، جايز است از دايۀ مجوسيّه، نصرانيّه، كافره و يا يهوديه استفاده شود، پس، از هر چهار دسته مي توان استفاده كرد؛ ولي در روايات به صورت اولويّت بيان

شده است: اوّل يهودي و نصراني و اگر ممكن نبود مجوسي و اگر ممكن نبود مشركه و همۀ اينها بر ولد الزنا مقدم هستند.

* … عن عبد الرحمن بن ابي عبد اللّه قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام:

هل يصلح للرجل أن ترضع له اليهودية و النصرانية و المشركة؟

قال: لا بأس، و قال امنعوهم شرب الخمر «1»

دو دستور در اين روايات وارد شده است، يكي اينكه آنها را از شرب خمر و خوردن گوشت خوك منع كنيد و ديگر اين كه اولاد خودتان را به آنها نسپاريد تا به منزل خودشان برده و شير دهند، بلكه آنها را به خانۀ خود بياوريد زيرا معلوم نيست كه با آنها چه رقم برخورد خواهند كرد.

روايات ديگري هم در اين باب وارد شده است.

3- هل يجوز الاسترضاع بلبن ولد الزنا؟

در مورد لبن زانيه بعضي از روايات منع كرده و بعضي از روايات هم اجازه داده است. روايات ناهيه، روايات متعدّدي است كه در باب 75 آمده و مي فرمايند استرضاع زانيه نكنيد و لبن ولد الزنا را به بچّۀ خودتان ندهيد.

ولي در يك روايت آمده است كه:

* … و كان لا يري بأساً بولد الزنا اذا جعل مولي الجارية الذي فجر بالمرأة في حل. «2»

شير ولد الزنا را مي تواني به فرزندت بدهي به شرط اينكه صاحب جارية شخص زاني را در حليّت قرار دهد، يعني كنيزي بوده كه با او زنا شده و فرزندي از او متولّد شده است، همان گونه كه مولاي امه مي تواند قبل از زنا «تحليل» كند، اگر بعد از زنا هم تحليل كند، آن شير حلال مي شود و بچّه مي تواند از آن شير بخورد.

مرحوم صاحب جواهر «3» مي فرمايد: چگونه ممكن

است كه تحليل بعدي در قبل تأثير بگذارد؟ در ادامه مي فرمايد ممكن است كه اين مورد از قبيل اجازۀ فضولي، بنابر مبناي كشف باشد. يعني همان گونه كه اجازۀ فضولي در معاملات قبل اثر كرده و معاملات قبلي مباح و آثار بر آن مترتّب مي شود، و نماءات گذشته هم ملك مشتري مي شود، در باب تحليل نكاح هم بگوييم به همين ترتيب است و اجازه اي كه بعداً مولي مي دهد نسبت به تجاوزي كه به امۀ او شده است سبب مي شود كه أمه در گذشته بر شخص متجاوز حلال شده و آثار حرمت برچيده شود. اين توجيهي است كه ايشان فرموده اند؛ ولي به اين توجيه دو اشكال وارد است:

اشكال اوّل: آيا تمام لوازم تحليل را مي پذيريد؟ يعني آيا آثار زنا واقعاً برطرف مي شود (آيا با اجازۀ مولي حدّ زنا برداشته مي شود و حكم تحليل پيدا مي كند) بعيد است كه صاحب جواهر خود ملتزم به چنين لوازمي شود.

اشكال دوّم: اين مسأله اثر تكويني شير است، آيا با اجازۀ تشريعي آثار تكويني را مي توان برداشت؟ آثاري كه در اين روايات آمده است آثار تكويني است كه با اجازۀ تشريعي نمي توان آنها را برداشت چون اين زاني و زانيه در آن حالت در حال طغيان و قانون شكنيِ پروردگار بوده اند و اين فكر عصيان به درون نطفه منتقل مي شود و در درون اين بچّه و اين شير فكر عصيان است حال با حليّت و اجازۀ بعدي نمي توان آثار تكويني را برداشت، چون آثار تكويني مربوط به صفات دروني است.

تصوّر ما اين است كه امام مي خواهد مقداري قبح مسأله را تخفيف دهد، نه اينكه آثار تكويني كاملًا برطرف شود، گاهي كارهايي انجام

مي شود تا قانون شكني كمرنگ شود مثلًا در باب «وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لٰا تَحْنَثْ» «4» ايّوب نذر كرده بود صد تازيانه بزند، خطاب شد كه يك شاخۀ درخت خرما را بگير و يك بار به جاي آن بزن، آيا واقعاً نذر ايّوب اين بود؟ ايّوب كه چنين نذري نكرده بود و اين كار براي اين است كه تا اندازه اي حريم قانون و ظاهر، حفظ شود. شارع به حفظ ظاهر اهمّيّت مي دهد و در اينجا هم كه مي گويد حلّيّت را طلب كن، براي اين است كه مقداري ظاهر حفظ شود.

در مورد ولد الزنا سه چيز مطرح است:

1- شيري كه از زنا بوجود آمده.

2- اگر ولد الزنا دختر بود وقتي بزرگ شد و ازدواج كرد از شير

______________________________

(1) ح 5، باب 76 از ابواب احكام اولاد.

(2) ح 2، باب 75 از ابواب احكام اولاد.

(3) جواهر، ج 29، ص 309.

(4) آيۀ 44، سورۀ ص.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 116

او بچّه اي مي خواهد استفاده كند در روايت داريم كه از اين هم اجتناب كنيد.

* … قلت لأبي عبد اللّه عليه السلام: امرأة ولدت من الزنا أتخذها ظئراً؟

(آيا او را به عنوان دايه بپذيريم)

قال: لا تسترضعها و لا ابنتها. «1»

3- اگر زانيه بچّۀ حلالي آورد آيا مي شود به علاقۀ ما سبق گفت كه اين زن زانيه است (انقضي عنه المبدأ) و شيرِ او حرام است با اينكه بچّه اش حلال است؟ آيا مي توان گفت اين شير هم شير زانيه است و جايز نيست؟

از روايات نمي توان چنين چيزي فهميد و ما مشتق را در ما انقضي عنه المبدأ مجاز مي دانيم بنابراين صدق زانيه نمي كند، لا سيّما كه اگر توبه كرده باشد.

پس اگر شير حلالي آورده باشد بخواهد آن را به بچّه دهد، مشمول كراهتي كه در روايات آمده، نمي باشد.

[القول في المصاهرة و ما يلحق بها]

اشاره

97 القول في المصاهرة و ما يلحق بها … 28/ 2/ 81

در مباحث نكاح به بحث مصاهرة كه سوّمين سبب از اسباب حرمت است مي رسيم كه از اهمّ مباحث و بسيار محلّ ابتلاء است و فروع و ملحقات پيچيده اي دارد و بايد با دقّت بيشتري مسائل مطرح شود. تعبير امام در عنوان باب چنين است:

«القول في المصاهرة و ما يلحق بها»

منظور از ملحقات به مصاهره، اموري است كه شكل ازدواج ندارد ولي خاصيت ازدواج را از نظر تحريم دارد مثل وطي شبهه و زنا در بعضي از موارد

تعريف مصاهرة:

اشاره

1- امام (ره) مصاهرة را چنين تعريف مي كنند:

المصاهرة هي علاقة بين احد الزوجين مع اقرباء الآخر موجبة لحرمة النكاح عيناً (مثل زن پدر، عروس، ربيبه)

أو جمعاً (مثل جمع بين الاختين)

علي تفصيل يأتي.

2- مرحوم محقق ثاني مي فرمايد:

عرّف بعضهم (ظاهراً نقلش به لحن موافق است يعني ايشان هم اين تعريف را مي پذيرند) المصاهرة بانّها جهة توجب الحرمة بين اقرباء الزوجين بعقد أو وطي صحيح (مانند تمليك و يا تحليل در ناحيۀ كنيز كه اثر هر دو وطي صحيح است) أو شبهة أو زنا مؤبّداً عليه (مثل ام الزوجه) او لا (ممكن است حرمت غير ابدي باشد مثل خواهر زن) «2»

تعريف مرحوم محقق به صورت عام بود به طوري كه تمام ملحقات تحت تعريف داخل مي شود در حالي كه امام اين گونه تعريف نكرده است.

3- مرحوم محقق نراقي مي فرمايد:

هي علاقة تحدث بين الزوجين و بين اقرباء كلّ منهما بسبب النكاح توجب الحرمة، و يلحق بالنكاح الوطء و النظر و اللمس علي وجه مخصوص (در بعضي از موارد لمس سبب حرمت ابدي مي شود مثل ملموسۀ اب بر ابن يا بالعكس در

مسئلۀ كنيز). «3»

4- مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

و هي علاقة قرابة تحدث بالزواج. «4»

مطابق اين تعريف بقيّۀ موارد غير از ازدواج ملحقات هستند.

بررسي تعاريف:

تعريف امام در دو قسمت قابل گفتگو است:

اوّلًا: امام مي فرمايد:

«هي علاقة بين احد الزوجين» اين علاقه از كجا پيدا مي شود و چه علاقه اي است؟ علاقه لفظ عامّي است كه شامل علاقۀ نسبي و رضاعي هم مي شود، پس بهتر بود مرحوم امام كلمۀ ازدواج را اضافه مي فرمودند.

ثانياً: امام مي فرمايد

«احد الزوجين» در حالي كه لفظ «احد» نبايد باشد چون مصاهرة بين هر دو پيدا مي شود و احكام مصاهرة در هر دو طرف است و لذا مرحوم نراقي و محقق هم «بين الزوجين» آورده اند و اگر «بين كل من الزوجين» يا «الزوجين» آورده بودند بهتر بود.

تعريف جواهر هم خالي از اشكال نيست چون اثر اين علاقه را ذكر نكرده اند و بايد مي فرمودند كه اثر حرمت است يا ابدي يا موقّتي، چون معرَّف بايد به سبب آثار فهميده شود.

از بين اين تعاريف تعريف محقّق نراقي از بقيّه جامع تر است.

بقي هنا امور:
الامر الاوّل: آيا تعاريفي كه در اصول و فقه ذكر مي شود تعاريف حقيقيّه است يا شرح الاسمي؟

منظور از تعريف حقيقي تعريف به جنس و فصل نيست چون اينها امور اعتباري هستند و جنس و فصل ندارد بلكه منظور از تعريف حقيقي به معني جامع و مانع

______________________________

(1) ح 4، باب 75 از ابواب احكام اولاد.

(2) جامع المقاصد، ج 12، ص 282.

(3) مستند، ج 16، ص 299.

(4) جواهر، ج 29، ص 348.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 117

است. مرحوم آخوند در مورد تعاريف مي فرمايد: بحث در مورد جامعيّت و مانعيّت تعريف، لزومي ندارد چون تعاريف نوعاً شرح الاسمي هستند (سعدانة ما هي؟ نبتٌ).

ما معتقديم كه اين تعاريف، حقيقيّه هستند، به دو دليل:

اوّلًا: بزرگان در تعاريف قيودي براي اخراج بعضي چيزها و قيودي براي ادخال بعضي چيزها ذكر كرده اند كه نشان مي دهد قصد آنها تعريف حقيقي است چون خاصيّت هر

قيد را بيان مي كنند پس اين دليل است كه بزرگان وقتي وارد اين مقوله ها مي شوند نظرشان به تعريف جامع و مانع است نه شرح اسمي.

ثانياً: تعاريف شرح اسمي بايد در كتاب لغت مطرح شود و اينجا جاي آن نيست، چون در علوم براي شخص مبتدي بايد تعريف جامع و مانع بيان شود تا هرجا در مصاديق شك كرد، با تعريف تطبيق نمايد مثلًا در گياه شناسي، هيچ گاه «سعدانة نبت» نمي گويند بلكه آن را كاملًا توضيح مي دهند.

پس به اين دو دليل ما تعاريف در باب علوم را تعريف حقيقي به معني جامع و مانع مي دانيم.

الامر الثاني: آيا لفظ مصاهره موضوع حكمي از احكام است و در آيه و روايت آمده است به طوري كه اگر ندانيم به مشكل برمي خوريم؟

قلنا: اين تعبيري است كه در كلام فقهاء آمده و در آيات و روايات نيست و فقهاء براي جمع بين افراد مسأله، اين تعبير را انتخاب كرده اند (مثل ربيبه، امّ الزوجه، … ) پس اين تعريف جنبۀ علمي دارد للجمع بين شتات المسائل في هذا الباب و الّا حكم شرعي روي كلمۀ مصاهرة نرفته است، بله در آيۀ 54 سورۀ فرقان لفظ «صهر» آمده؛ ولي ارتباطي به ما نحن فيه ندارد.

الامر الثالث: معناي لغوي مصاهرة با آنچه در كلام فقهاء است تفاوت دارد.

در لسان العرب مي گويد: «المصاهرة هو القرابة (معني عامّي است كه هر خويشاوندي را شامل مي شود) و ختن الرجل (داماد) و صاهرتُ القوم اذا تزوّجت فيهم».

بقيّۀ لغويون هم تقريباً همين گونه معنا مي كنند، پس معني لغوي محدود به همان معناي داماد است «هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمٰاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً» «1» (ازدواج و دامادي) در حالي كه در بين فقهاء معني وسيعتري دارد مثلًا حرمت ربيبه يا زن پدر از باب مصاهرة است، پس فقهاء به تمام علاقه هايي كه به سبب زوجيت بين اقرباء دو طرف حاصل مي شود مصاهرة مي گويند.

نكته: معمولًا اصطلاحات از معاني لغويّه محدودتر است؛ ولي در اينجا اصطلاح فقهاء عام تر و گسترده تر است و معني لغوي اخصّ است و از نادر مواردي است كه معاني اصطلاحي از معناي لغوي اعم شده است.

[مسألة 1: تحرم معقودة الاب علي ابنه و بالعكس فصاعداً]

اشاره

98 مسئلۀ 1 (تحرم معقودة الاب علي ابنه و … ) … 29/ 2/ 81

بحث در محرّمات نكاح از طريق مصاهرة به مسئلۀ اوّل رسيديم.

مسألة 1: تحرم معقودة الاب علي ابنه و بالعكس فصاعداً في الاوّل (تنها در مورد اب نيست، بلكه جد ادني و اعلي و هرچه بالاتر روند زوجۀ آنها نيز بر ابن حرام است)

و نازلًا في الثّاني (زوجۀ پسر، نوه، نتيجه و هرچه پايين تر روند، بر پدر حرام است)

حرمتاً دائميّة، سواء كان العقد دائميّاً أو انقطاعيّاً و سواء دخل العاقد بالمعقودة أم لا (در مقابل ربائب است چون در ربيبه دخول شرط است؛ ولي در عروس و زن پدر دخول شرط نيست و تأثيري ندارد)

و سواء كان الاب و الابن نسبيّين أو رضاعيّين.

نكته: تفاوتي نمي كند كه جدِّ ابي باشد يا جدِّ امي يعني فرقي نمي كند

كه پدرِ پدر، زني داشته باشد يا پدرِ مادر، پس زن پدر حرام است و فرقي بين اين دو نيست، همچنين فرقي بين نوۀ پسري و نوۀ دختري هم نيست، زنِ نوه حرام است چه نوۀ پسري باشد و چه نوۀ دختري.

اقوال:

اين مسأله در بين شيعه و عامه از مسلّمات است و اختلافي در آن نيست.

مرحوم نراقي مي فرمايد:

تحرم بمجرّد العقد تحريماً مؤبّداً زوجة الاب و الجد و ان علي من الاب و الام و زوجة الابن فنازلًا و ان كان ابن البنت (نوۀ دختري) و ان لم يدخل بها بالاجماع من المسلمين و هو الحجّة (دليل ما اجماع است) المغنية عن مؤنة تكثير الادلّة. «2» (عبارت امام و مستند از سوي شوهر به مسأله نگاه مي كند، يعني حرمت زن پدر و … )

بعضي در اين مسأله به همين اجماع اكتفا كرده و سراغ ادلّۀ آيات و روايات نرفته اند در حالي كه اجماع روي قول متأخرين بر مبناي كشف است و اجماع مدركي نمي تواند حجّت باشد.

______________________________

(1) آيۀ 54، سورۀ فرقان.

(2) مستند، ج 16، ص 300.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 118

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

يحرم علي الموطوءة المذكورة اب الواطي (عبارت جواهر از سوي زن به مسأله نگاه مي كند، يعني حرمت پدر شوهر و … ) و ان علي (موطوئه شرط نيست بلكه معقودة هم باشد براي حرمت كافي است) لاب أو أم و اولاده (واطي) و إن سفلوا (نوه، نتيجه، … )

لابن أو بنت تحريماً مؤبّداً نصاً و اجماعاً من المسلمين (عموم مسلمانان) فضلًا عن المؤمنين، (فقهاي اصحاب) بل ربّما ادرجا في آية حلائل الابناء و آية وَ لٰا تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ و ان كنا

في غنية عنه (بي نياز هستيم) بغيره (اي بالاجماع و الروايات). «1»

سؤال: آيا آيۀ شريفه كه از سوي شوهر به مسأله نگاه مي كند (مانند كلام مستند و متن تحرير) با كلام صاحب جواهر كه از سوي زن به مسأله نگاه مي كند تفاوتي دارد؟

قلنا: خير دو عبارت هستند كه يك مفهوم واحد دارند پس در واقع متن آيه است و اينكه صاحب جواهر مي فرمايد «ادرجا» معنا ندارد همچنين در آيۀ «لٰا تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ» وقتي كه مردي به زني حرام باشد، معني آن اين است كه آن زن هم به آن مرد حرام است. پس تصوّر ما اين است كه آيه همين مطلب را مي گويد و در اين مسأله هر دو آيه دلالت دارند و «ربّما ادرجا» كه نشانۀ شك و ترديد است در اينجا لازم نيست، چون گاهي از جانب زن و گاهي از جانب مرد به مسأله نگاه مي شود و تفاوتي نيست

اللّهم الّا أن يقال: منظور صاحب جواهر هر موطوئه اي باشد (چه با عقد و چه بدون عقد)، در حالي كه آيه معقوده رامي گويد پس كلام صاحب جواهر اعم از مورد آيه است و به اين خاطر «ربّما ادرجا» مي گويد، يعني به سبب الغاء خصوصيّت، آيه شامل آن معني وسيع هم بشود.

جمع بندي: مسأله علي اجمالها مسلّم و اجماعي و مورد اتفاق مسلمين و همۀ فقهاء است بلكه از بعضي از روايات استفاده مي شود كه قبل از اسلام هم بوده، چون عبد المطلب جد پيامبر صلي الله عليه و آله، پنج مطلب را سنّت كرد و اسلام هر پنج مورد را امضاء نمود.

* … عن الرضا عليه السلام عن آبائه عليه السلام في حديث

قال: كان لعبد المطلّب خمس من السنن اجراها اللّه له في الاسلام

(عبد المطلب مرد پاك و بزرگواري بود و بحث است كه آيا از اوصياء حضرت عيسي عليه السلام بوده است يا نه؟)

حرّم نساء الآباء علي الابناء و سنّ الدية في القتل مائة من الابل و كان يطوف بالليل سبعة اشواط و وجد كنزاً و اخرج منه الخمس و سمّي زمزم سقاية الحاج. «2»

پس قبل از اسلام هم اين مسأله بوده، اگر چه عرب جاهلي به اين مسأله اعتنا نمي كرده، و زن پدر را تزويج مي كرد. اسلام اسم آن را فحشاء باطن گذاشته است و فحشاء ظاهر هم زنا است.

ادلّه:
1- آيات
اشاره

دو آيه از قرآن اين مسأله را بيان مي كند.

الف: [وَ لٰا تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ مِنَ النِّسٰاءِ … ]

«وَ لٰا تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ مِنَ النِّسٰاءِ إِلّٰا مٰا قَدْ سَلَفَ إِنَّهُ كٰانَ فٰاحِشَةً وَ مَقْتاً وَ سٰاءَ سَبِيلًا» «3» تزويج نكنيد همسران پدرهايتان را. در اين آيه يكي از محرّمات نسبي ذكر شده است.

«مِنَ النِّسٰاءِ» ممكن است اشاره به اين باشد كه زوجه هاي پدر هر تعدادي باشند حرام اند. «إِلّٰا مٰا قَدْ سَلَفَ» در مورد كساني است كه قبلًا تزويج كرده و استثنا شده اند.

«إِنَّهُ كٰانَ فٰاحِشَةً» اين كارِ بسيار بدي است، آيۀ ديگري آن را تفسير كرده و مي فرمايد: خداوند نهي از فاحشه مي كند «مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا وَ مٰا بَطَنَ» «4» * گفته اند كه فحشاء ظاهر زنا و فحشاء باطن ازدواج با زوجۀ پدر است كه در عصر جاهليّت لااقل در ميان گروهي بوده است.

سؤال: آيا نكاح در آيه به معني عقد است يا دخول؟

جواب: در قرآن اين كلمه در تمامي موارد به معني عقد است البتّه بعضي معتقدند كه در يك مورد به معني دخول است (حتّي تنكح زوجاً غيره) كه در مورد مطلقۀ ثلاث است. بنابراين اگر در لغت نكاح به معني دخول باشد، كاري نداريم چون در اصطلاح شرع به معني عقد است حتّي در مورد آيۀ مطلقۀ ثلاث هم، نكاح را به معني عقد مي گيريم و دخول از خارج دليل دارد.

نتيجه: آيۀ 22 فقط در مورد نكاح است، بنابراين آيه محدود شد و فقط معقودة را شامل شده و موطوئه را شامل نمي شود، (يعني وطي به شبهه، تحليل، زنا … را نمي گيرد) همچنين آيه فقط در مورد آباء است و اجداد را نمي گويد.

ان قلت: آباء به اجداد هم اطلاق مي شود در

سورۀ بقره آيۀ 133 هنگامي كه نصيحت يعقوب را به فرزندانش بيان مي كند مي فرمايد:

«إِذْ حَضَرَ يَعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قٰالَ لِبَنِيهِ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِي قٰالُوا

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 350.

(2) ح 11، باب 2 از ابواب مصاهرة.

(3) آيۀ 22، سورۀ نساء.

(4) آيۀ 151، سورۀ انعام.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 119

نَعْبُدُ إِلٰهَكَ وَ إِلٰهَ آبٰائِكَ إِبْرٰاهِيمَ وَ إِسْمٰاعِيلَ وَ إِسْحٰاقَ» در حالي كه ابراهيم جد بود (پدر يعقوب، اسحاق بود و پدر اسحاق، ابراهيم) پس به جد هم آباء مي گويند ضمناً معلوم مي شود كه به عمو هم آباء گفته شده است چون اسماعيل هم از آباء ذكر شده است.

قلنا: اين اطلاق مجازي است و قرينه مي خواهد و بدون قرينه نمي توان گفت.

نتيجه: از آيه جز آباء استفاده نمي شود، پس براي اثبات اجداد بايد سراغ اجماع برويم و با اجماع آن را حل كنيم.

99 ادامۀ مسئلۀ 1 … 30/ 2/ 81

ب) آيۀ حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهٰاتُكُمْ

… وَ أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ … وَ حَلٰائِلُ أَبْنٰائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلٰابِكُمْ «1» در اين آيه سيزده مورد از محرمات ذكر شده است كه هفت مورد از محرمات نسبيه (امهات، بنات، خالات، اخوات، عمات، بنات الاخ و بنات الاخت) دو مورد از رضاع (امهاتكم من الرضاعة و اخواتكم من الرضاعة) و چهار مورد هم از مصاهرة است (حلائل ابنائكم، امهات نسائكم، ربائبكم اللاتي في حجوركم و أن تجمعوا بين الاختين) كه در مجموع اين دو آيه چهارده مورد از محرمات نسبي و رضاعي و مصاهرة ذكر شده است كه اين دو آيه نص در حرمت است با اين تفاوت كه در آيۀ 23 صحبت از نكاح است.

سؤال: آيا آيه فرزند رضاعي را حذف مي كند در حالي كه ما

گفتيم زوجۀ فرزند رضاعي هم بر پدر رضاعي حرام است و اجماعي است پس چرا قرآن قيد «الَّذِينَ مِنْ أَصْلٰابِكُمْ» را مي آورد؟

قلنا: در بين عرب جاهلي معمول بود كه براي خودشان پسراني انتخاب مي كردند و بر آنها آثار فرزند را بار مي كردند، آيه مي فرمايد كه «ادْعُوهُمْ لِآبٰائِهِمْ» «2» اينها فرزندان شما نيستند و فرزندان ديگرانند، كه آيات متعدّدي از قرآن در اين زمينه صحبت مي كند.

پس اين قيد در مورد پسرخوانده هاست، مانند زينب كه زوجۀ زيد بود و زيد هم پسرخواندۀ پيامبر، وقتي زيد زينب را طلاق داد، چون زينب در اين ازدواج شكست خورد، پيامبر زينب را تزويج كرد تا آن شكست جبران شود.

البتّه به يك معني فرزندان رضاعي هم فرزندان صلبي حساب مي شوند چون از شيري كه متعلّق به آن مرد است خورده اند و شير هم از صلب است پس آيه شامل فرزندان رضاعي مي شود. حال چه اين توجيه را قبول كنيم يا نكنيم، اين قيد در مورد فرزندخوانده هاست و مربوط به رضاع نيست.

مشكلي كه اين دو آيه دارد اين است كه فرزند و پدر بلاواسطه را مي گيرد (يعني زوجۀ پدر و پسر، نه زوجۀ جد)، پس ظاهر آيه شامل بالواسطه ها نمي شود.

ان قلت: در آيات قرآن آباء در معني اجداد استعمال شده كه نمونه اش حضرت ابراهيم عليه السلام است كه به عنوان آباء براي فرزندان يعقوب عليه السلام ذكر شده است در حالي كه ابراهيم عليه السلام جد آنها بوده است، همان گونه كه ابناءهم به نوه ها اطلاق شده است مثلًا خطاب «يٰا بَنِي آدَمَ» * شامل ما هم مي شود، در حالي كه ما ابن آدم نيستيم و با صدها واسطه به آدم مي رسيم.

پس در ما نحن فيه هم آباء و ابناء به اجداد و نوه ها اطلاق مي شود.

قلنا: مشكل است كه بگوييم اين اطلاقات حقيقي اند، بلكه اطلاق مجازي است و قرينه لازم دارد.

بنابراين اگر كسي وصيّت كرد كه فلان چيز را به ابناء من بدهيد قطعاً نوه ها را شامل نمي شود و براي شامل شدن قرينه لازم است.

آيا در ما نحن فيه قرينه داريم كه اطلاق را جاري بدانيم؟

مشكل است كه ادّعاي وجود قرينه كنيم لذا در اينجا براي تسرّي دادن حكم به اجداد و نوه ها بايد دست به دامن اجماع بزنيم.

ان قلت: آيا در قرآن مجاز وجود دارد؟ قرآن همه اش حقيقت است در حالي كه شما مي گوييد اين استعمالات، مجازي است.

قلنا: مجاز دو معني دارد:

1- مجازي كه در عرف عام گفته مي شود كه به معني «چيز توخالي» است، مانند:

آنگاه كه پيشگاه حقيقت شود پديد شرمنده رهروي كه نظر بر مجاز كرد

2- مجازي كه در علم معاني گفته مي شود، يعني مفاهيمي كه غير از معني لغوي است و نياز به قرينه دارد، اين مجاز توخالي نيست و از نظر عرفي حقيقت است، اگر چه از نظر علم معاني مجاز شمرده مي شود و گاهي بالاتر از حقيقت است. مثلًا استعمال صيغۀ مذكر در مورد خداوند حقيقت نيست بلكه اين مجاز ما فوق الحقيقه است، درست است كه معني لغوي نيست ولي بي محتوا هم نيست. مجازات و كنايات رمز زيبايي ها در كلام و ابزار دست فصحاء و بلغاء است و بدون مجاز و كنايه فصاحت و بلاغت

______________________________

(1) آيۀ 23، سورۀ نساء.

(2) آيۀ 5، سورۀ احزاب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 120

بوجود نمي آيد، از اين مجازات در قرآن بسيار است.

راه ديگري هم براي

تعميم داريم كه توسّل به استقراء است يعني بگوييم در محرّمات باب نكاح هر جا حرام ابدي بود به بالا و پايين سرايت مي كند، الّا مواردي كه استثنا مي شود، پس قاعدۀ محرمات ابديه، سرايت است و لذا «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهٰاتُكُمْ» به بالا سرايت مي كند و بناتكم به پايين سرايت مي كند و … همۀ اينها تعميم دارد، و بگوييم كأنّ اين يك استقراء مي شود وقتي كه مي فرمايد: «لٰا تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ» يا «حَلٰائِلُ أَبْنٰائِكُمُ» صعوداً و نزولًا تعميم دارد.

2- روايات:

تقريباً همۀ روايات در باب 2 از ابواب محرمات بالمصاهرة آمده است كه بعضي صحيح السند و بعضي غير صحيح السند است ولي چون متضافر هستند ما را از بررسي اسناد بي نياز مي كند.

نكته: بسياري از روايات اين باب ناظر به اصل مسأله نيست بلكه ناظر به لوازم و شاخ و برگهاست، كه از اينجا معلوم مي شود كه اصل مسأله به قدري واضح بوده است كه كسي سراغ آن نرفته و اين نشانۀ تسلّم و اجماعي بودن اصل مسأله است. نمونه هايي از اين روايات را بيان مي كنيم:

* … عن ابي جعفر عليه السلام في احتجاجه علي أن الحسن و الحسين عليهما السلام ابنا رسول اللّه صلي الله عليه و آله

(موضوع روايت اين است، كه عده اي از مخالفان اصرار داشتند چرا به امام حسن و امام حسين عليهما السلام ابناء رسول اللّه صلي الله عليه و آله مي گوييد؟ اينها به دنبال طرز فكري بودند كه در زمان جاهليّت مطرح بود و مي گفتند «بنونا بنو أبنائنا و بناتنا بنوهنّ ابناء رجال الاباعد»، پس نوه هاي پسري، پسران ما و نوه هاي دختري، پسران ما نيستند و اصرار داشتند كه اين فضيلت

را از اهل بيت عليهم السلام بگيرند، ائمّه هم با جواب هاي دندان شكن به آنها جواب مي دادند از جمله اين حديث)

قال انَّ الله يقول «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهٰاتُكُمْ وَ بَنٰاتُكُمْ وَ أَخَوٰاتُكُمْ» الي قوله «وَ حَلٰائِلُ أَبْنٰائِكُمُ الَّذِينَ مِنْ أَصْلٰابِكُمْ» فسلهم هل يحل لرسول اللّه صلي الله عليه و آله نكاح حليلتيهما فان قالوا: نعم، كذبوا و إن قالوا: لا، فهما و اللّه ولده لصلبه و ما حرما عليه الا للصلب «1»

اين روايت به دلالت مطابقي به بحث ما مربوط نيست ولي به دلالت التزامي بحث ما را روشن مي كند حتّي به نوه ها و نتيجه ها دلالت مي كند و قرينه مي شود بر عموميّت آيه.

* … عن محمّد بن مسلم عن احدهما عليه السلام انّه قال: لو لم تحرم علي الناس ازواج النبي صلي الله عليه و آله لقول اللّه عزّ و جلّ: «وَ مٰا كٰانَ لَكُمْ أَنْ تُؤْذُوا رَسُولَ اللّٰهِ صلي الله عليه و آله وَ لٰا أَنْ تَنْكِحُوا أَزْوٰاجَهُ مِنْ بَعْدِهِ أَبَداً» حَرُمْنَ علي الحسن و الحسين

(به عكس روايت قبل است چون در آنجا زوجه هاي امام حسن و حسين عليه السلام بر پيامبر صلي الله عليه و آله حرام بود و در اينجا زوجه هاي پيامبر صلي الله عليه و آله بر امام حسن و حسين عليه السلام حرام هستند)

لقول اللّه عزّ و جلّ «وَ لٰا تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ مِنَ النِّسٰاءِ»، و لا يصلح للرجل أن ينكح امرأة جده «2»

اين روايت نيز به دلالت مطابقي مربوط به بحث ما نيست ولي به دلالت تضمّني و التزامي بحث ما را ثابت مي كند مخصوصاً كه در اين روايت تصريح به كلمۀ «جد» هم شده است.

اين دو روايت از روايات

خوب اين باب است كه نشان مي دهد علاوه بر اين كه حرام است، حرمت به طبقات بالا و پايين هم سرايت مي كند و دلالت آيه را نيز تعميم مي دهد.

چند روايت هم داريم كه با صراحت و دلالت مطابقي بر بحث ما دلالت دارد.

* … عن زراره قال: قال أبو جعفر عليه السلام في حديث: و اذا تزوّج الرجل امرأة تزويجاً حلالًا

(در مقابل زنا است)

فلا تحلّ تلك المرأة لأبيه و لا لابنه. «3»

* … عن محمّد بن مسلم قال: قلت له:

(مضمره است منتهي معلوم است كه محمّد بن مسلم از غير امام معصوم سؤال نمي كند)

رجل تزوج امرأة فلمسها

(لمس كردن كنايه از دخول است)

قال: هي حرام علي أبيه و ابنه و مهرها واجب.

(چرا سؤال از دخول مي كند در حالي كه دخول در بحث ما بالاجماع شرط نيست و مشروط به لمس هم نيست؟ ظاهراً اين مقدمه براي مهر واجب است كه مهر را كامل مي گيرد) «4»

* … عن حمّاد عن الحلبي قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن رجل تزوج امرأة فلامسها قال مهرها واجب و هي حرام علي أبيه و ابنه. «5»

100 ادامۀ مسئلۀ 1 … 1/ 3/ 81

3- اجماع:

اين مسأله در بين شيعه و سني از مسلّمات است و اختلافي در آن نيست؛ ولي اجماع روي قول متأخرين بر مبناي كشف است و اجماع مدركي نمي تواند حجّت باشد؛ ولي اگر در بعضي جاها كم

______________________________

(1) ح 12، باب 2 از ابواب مصاهرة.

(2) ح 1، باب 2 از ابواب مصاهرة.

(3) ح 2، باب 2 از ابواب مصاهرة.

(4) ح 5، باب 2 از ابواب مصاهرة.

(5) ح 6، باب 2 از ابواب مصاهرة.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 121

و

كسري بود با اجماع ثابت مي كنيم.

روايات معارض:

* … عن معلّي

(از نظر قبول مورد اشكال است)

… عن ابي الجارود

(در او تأمّل است)

قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السلام يقول: و ذكر هذه الآية «وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسٰانَ بِوٰالِدَيْهِ حُسْناً» فقال: رسول اللّه صلي الله عليه و آله احد الوالدين

(امّت دو پدر دارند پدر واقعي يكي است امّا پدر تنزيلي مي تواند متعدّد باشد)

فقال عبد اللّه بن عجلان و من الآخر؟ قال: عليٌّ و نساؤه علينا حرام و هي لنا خاصة

(حرمت زن پدر مخصوص ما است يعني زوجۀ اب بر ديگران حرام نيست). «1»

آيا معني

«هي لنا خاصة»

همين است؟

مرحوم علامۀ مجلسي در مرآة العقول دو تفسير براي اين حديث بيان مي كند:

1- اين جمله اشاره به پيامبر است، يعني حرمت ازواج نبي براي ما (ائمه) بالخصوص است چون فرزندان پيامبر هستيم و براي مردم بالعموم است.

به عبارت ديگر بر مردم به عنوان «لا تنكحوا ازواج النبي» حرام است و بر ما (ائمه) به عنوان «زوجة الاب» حرام است، بنابراين حديث از احاديثي مي شود كه دلالت مي كند ائمّه، ابناء رسول اللّه صلي الله عليه و آله بوده و شايستۀ خطاب يا بن رسول اللّه صلي الله عليه و آله هستند و با ما نحن فيه ارتباطي ندارد.

جواب: اين تفسير خوب است ولي خلاف ظاهر است چون در عبارت ضمير «هي» را به ابعد كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله است برمي گرداند نه به اقرب كه حضرت علي عليه السلام است، در حالي كه قاعده در باب ضمائر، عود ضمير به اقرب است نه ابعد.

2- ازواج النبي بر همۀ امت حرام بوده و امّا ازواج علي عليه السلام بر بني هاشم

حرام است يعني بر پسرعموها هم حرام بوده است، نه فقط بر ائمه، پس حرمت عام براي ازواج النبي و حرمت خاص مخصوص بني هاشم است كه به احترام علي بن ابي طالب عليه السلام جايز نبوده كه ازواج او را تزويج كنند.

جواب: طبق اين تفسير اين روايت از روايات معارض نمي شود.

سلّمنا: اين روايت از روايات معارض باشد ولي نمي تواند در مقابل قرآن و روايات كثيره و اجماع مسلمين مقاومت كند، علي الخصوص كه ضعيف السند هم است.

* … قال قلت لأبي ابراهيم موسي عليه السلام رجل تزوّج امرأة فمات قبل أن يدخل بها أ تحلّ لابنه؟ فقال: انّهم يكرهونه لانّه مَلِكَ العُقدة. «2»

منظور از «انّهم» عامّه هستند چرا اين گونه مي فرمايند آيا تقيّه بوده است؟ در حالي كه مسأله بين عامّه و خاصّه اجماعي است، پس اين كه صريحاً نمي فرمايند يك نقطۀ ابهام در متن حديث است.

جواب:

آيا كراهت در اين حديث مفهومش جواز است؟ يعني اگر دخولي حاصل نشده باشد زوجة الاب بر ابن حلال است؟

كراهت در اصطلاح فقهاء غير از كراهت در لغت است، اينكه مي گوييم «كل مكروه جائز»، اصطلاح فقهاء است در حالي كه معني لغوي عام است و در حرمت و كراهت اصطلاحي استفاده مي شود.

در آيات زيادي در قرآن كراهت در حرمت و يا شبيه حرمت استعمال شده است:

«كُلُّ ذٰلِكَ كٰانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً». «3»

قبل از اين آيه گناهاني مانند زنا، قتل نفس، كم فروشي ذكر شده كه از گناهان كبيره است حال آيا همۀ اينها مكروه است؟ معلوم مي شود كه كراهت در حرمت استفاده مي شود.

أضف الي ذلك:

ما در قرآن «وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ» * يا «وَ لَوْ كَرِهَ الْكٰافِرُونَ» *

و مانند آن هفت مورد داريم، اين كراهت كه كافران و مشركان از اسلام داشتند مختصر نبود بلكه شديد و بمعني بغض بود كه شبيه حرمت در احكام است، پس اين روايت دلالتي بر مخالفت ندارد و اگر هم داشته باشد در مقابل آيات، روايات و اجماع مقاومتي نمي كند.

[مسألة 2: لو عقد علي امرأة حرمت عليه امّها]

اشاره

101 مسئلۀ 2 (تحريم تزويج ام الزّوجة) … 4/ 3/ 81

مسألة 2: لو عقد علي امرأة حرمت عليه امّها و إن علت نسباً أو رضاعا (مادر و جده نسبي يا رضاعي)

سواء دخل بها أم لا (در مقابل ربيبه است كه در حرمت دخول شرط است)

و سواء كان العقد دواماً أو انقطاعاً و سواء كانت المعقودة صغيرة أو كبيرة، نعم الاحوط في العقد علي الصغيرة انقطاعاً أن تكون بالغة الي حدّ تقبل للاستمتاع و التلذّذ بها و لو بغير الوطي بأن كانت بالغة ست سنين فما فوق مثلًا، أو يدخل في المدّة بلوغها الي هذا الحد، فما تعارف من ايقاع عقد الانقطاع ساعة أو ساعتين علي الصغيرة الرضيعة أو من

______________________________

(1) ح 3، باب 2 از ابواب مصاهرة.

(2) ح 9، باب 2 از ابواب مصاهرة.

(3) آيۀ 38، سورۀ اسراء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 122

يقاربها مريدين بذلك محرميّة امّها علي المعقود له لا يخلو من اشكال من جهة الاشكال في صحة مثل هذا العقد حتّي يترتّب عليه حرمة امّ المعقود عليها، و ان لا يخلو من قرب ايضاً لكن لو عقد لذلك اي الساعة أو الساعتين عليها فلا ينبغي ترك الاحتياط بترتب آثار المصاهرة و عدم المحرميّة لو قصد تحقّق الزوجيّة و لو بداعي بعض الآثار كالمحرميّة.

عنوان مسأله:

در اين مسأله سوّمين عنوان از محرمات بالمصاهرة مطرح مي شود كه امّ الزّوجه است. مرحوم امام (ره) در اين مسأله قسمت كوتاهي در اصل مسأله بحث مي كنند و سپس بحث مفصّلي در يكي از فروع مسأله دارند، ايشان مي فرمايند:

احوط اين است كه اگر مي خواهند صغيره را عقد كنند، بايد به حد استمتاع رسيده باشد و لو به حد دخول نرسيده باشد،

در ادامه نتيجه مي گيرند كه اگر عقد صغيره اي را براي محرميّت بمدّت يك يا دو ساعت بخوانند كافي نيست، بلكه بايد در هنگام خواندن عقد، زمان را به اندازه اي طولاني در نظر بگيرند تا در آن مدّت صغيره به حدّ استمتاع برسد و لو بعد از عقد بقيّۀ مدّت را ببخشند و اينكه امام حدّ اقلّ مدّت عقد را سن شش سالگي در نظر مي گيرند خصوصيّتي ندارد بلكه از باب مثال است.

امام (ره) در انتهاء مي فرمايد بهتر اين است كه احتياط كنند يعني اگر بچّۀ شيرخواري را به مدّت يك ساعت عقد كردند آثار محرميّت امّ الزوجة را جاري نكرده و با او هم ازدواج نكنند. پس احتياط بهتر است.

اقوال:

اصل اين مسأله (حرمت امّ الزوجه) از مسلّمات بين اهل اسلام است و اختلافي در آن نيست چون صريح آيۀ قرآن است «وَ أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ» «1»، ولي در يكي از قيود اختلاف شده است به اين كه آيا حرمت مشروط به دخول به بنت است (مثل ربيبه) يا اينكه مجرد عقد موجب حرمت امّ الزوجه مي شود؟

مشهور آن را مشروط به دخول نمي دانند ولي شاذي از شيعه و عامّه قائل شده اند كه مشروط به دخول به بنت است.

مرحوم شيخ طوسي در كتاب خلاف مي فرمايد:

اذا تزوّج بامرأة حرمت عليه امّها، و جميع امّهاتها (مادر بزرگ پدري، مادري و … ) و ان لم يدخل بها … و به (عدم شرطيّت دخول) قال في الصحابة: عبد ابن عمرو، ابن عباس، و ابن مسعود، و عمران بن حصين، و جابر بن عبد اللّه الانصاري و به قال جميع الفقهاء (كساني كه بعد از صحابه آمده اند) الّا أنّ للشافعي فيه

قولان و رووا عن عليّ عليه السلام انّه قال: «لا تحرم الام بالعقد (اين روايت را عامه نقل مي كنند و ما نمي پذيريم) و انّما تحرم بالدخول، كالربيبة. سواء طلّقها أو مات عنها» (قول سوّمي هم داريم كه اگر زن از دنيا برود و لو دخول صورت نگرفته ام الزوجه حرام است امّا اگر زوجه را طلاق داد و دخول هم صورت نگرفته بود مي تواند ام الزّوجه را تزويج كند) و به قال ابن الزبير و عطاء و قال زيد بن ثابت ان طلّقها جاز له نكاح الام، و ان ماتت لم يحل له نكاح امّها. فجعل الموت كالدخول (شبيه مهريّه است كه اگر دخول حاصل نشده باشد و طلاق دهد مهريّه نصف مي شود و اگر بميرد مهريّه نصف نمي شود و لو دخول هم نباشد). «2»

مرحوم شيخ در ادامه سه دليل ذكر مي كند كه يكي آيۀ شريفه، ديگري اجماع و دليل سوّم روايات است.

مرحوم شهيد ثاني مي فرمايد:

اكثر علماء الاسلام علي ان تحريم امهات النساء ليس مشروطاً بالدخول بالنساء. «3»

عقيدۀ اكثر علماي اسلام اين است كه تحريم ام الزّوجه مشروط به دخول به بنت نيست، سپس مي فرمايد بعضي از اصحاب ما مثل ابن ابي عقيل قائل به شرطيّت دخول شده اند همچنين بعضي از عامّه دخول را شرط مي دانند.

جمع بندي: اصل مسأله هيچ بحثي ندارد امّا راجع به شرطيّت دخول سه قول است:

1- قول مشهور: در حرمت امّ الزّوجه، دخول شرط نيست و امّ الزّوجه مطلقاً حرام است.

2- قول ابن ابي عقيل و شافعي: حرمت امّ الزّوجه مشروط به دخول است كه در غير اين صورت حرام نيست.

3- قول زيد بن ثابت: تفصيل بين طلاق و ممات يعني اگر زوجه

را طلاق دهد، حرمت امّ الزّوجة مشروط به دخول است و اگر بميرد مشروط به دخول نيست و ام الزوجه حرام مي شود.

ادلّه:
1- آيۀ «أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ وَ رَبٰائِبُكُمُ اللّٰاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسٰائِكُمُ اللّٰاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ»

قائلين به قول مشهور مي گويند آيه مطلق است و قيدي ندارد و

______________________________

(1) آيۀ 23، سورۀ نساء.

(2) خلاف، ج 4، كتاب النكاح، ص 303 مسئلۀ 75.

(3) مسالك، ج 7، ص 283.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 123

فقط ربيبه قيد دارد. در كلام ابن عباس و ديگران تعبيري هست كه مي گويند:

ابهم اللّه (اي عمّم) هذه الآية.

قائلين به شرطيّت مي گويند كه ما از آيه استفادۀ شرطيّت مي كنيم و قيد «مِنْ نِسٰائِكُمُ اللّٰاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ» و لو بعد از ربيبه ذكر شده است ولي اين قيد به هر دو زده مي شود، يعني هم در مورد ربيبه است و هم در مورد امّ الزوجه.

از اين استدلال سه جواب داده شده است:

1- قيدي كه بعد از جمل متعدّده بيايد به جملۀ آخر مي خورد، مگر قرينه بر غير اين باشد، چون قدر متيقّن آخري است و زائد بر آن دليل مي خواهد.

2- سلّمنا كه قيد به هر دو برگردد؛ ولي اين قيد قابليّت ندارد كه به هر دو بخورد چون در مورد ربيبه خوب است، يعني ربيبه هايي كه «متولّدات من نساء دخلتم بهنّ» باشد؛ ولي در مورد امّ الزّوجه بايد بگوييم امهاتي كه «متولدات من نساء دخلتم بهن» هستند.

امّ الزّوجه كه از زوجه متولّد نشده است، بلكه زوجه از امّ الزّوجه متولّد شده است، در حالي كه در ربيبه به عكس بود و ربيبه متولد از زوجه بود. پس اين قيد با امهات نسائكم تناسب ندارد.

3- اگر اين قيد را بخواهيم به هر دو بزنيم لازمه اش اين است كه لفظ «مِن» را

در دو معني بكار بريم، يعني وقتي به ربيبه مي خورد «من» نشويّه است، يعني منشأ ربيبه از زوجه است و اگر در مورد امهات نسائكم استعمال شود «من» بيانيه مي شود كه لازمه اش استعمال «من» در اكثر از معناي واحد است، و استعمال لفظ در اكثر از معني واحد جايز نيست.

ان قلت: شما كه استعمال لفظ در اكثر از معني واحد را جايز مي دانيد، چطور در اينجا ملتزم به آن نيستيد؟

قلنا: ما قائل هستيم كه استعمال لفظ در اكثر از معني جايز است و زيبايي كلمات و اشعار و خطب به اين است كه استعمال در اكثر از معني شود؛ ولي قرينه لازم دارد، مانند:

المرتمي في الدّجي و المبتلي بعمي و المشتكي ظماء و المبتغي دنيا

يأتون سدته من كل ناحية يستفيضون من نعمائه عينا

آن كسي كه در تاريكي گرفتار شده و آن كسي كه مبتلا به نابينايي شده و آن كسي كه از تشنگي شكايت مي كند و آن كسي كه بدهكاري او را در فشار قرار داده، به درگاه او (پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله) مي آيند و از نعمتهاي او «عين» را طلب مي كنند (عين به معني آفتاب، چشم، چشمه و دينار)

در اينجا قرينه نداريم پس آيه دليل بر عدم اشتراط است.

102 ادامۀ مسأله 2 … 5/ 3/ 81

2- روايات:
اشاره

روايات دو طايفه هستند:

طايفۀ اوّل: رواياتي كه مؤيّد قول مشهور است
اشاره

كه اين روايات عمدتاً در دو باب و مجموعاً شش حديث است. البتّه در اين احاديث حديث معتبر و غير معتبر وجود دارد ولي چون متضافر هستند نياز به بحث سندي نداريم.

* … عن اسحاق بن عمّار، عن جعفر، عن أبيه ان عليّاً عليه السلام كان يقول: الربائب عليكم حرام من الامهات اللّاتي قد دخل بهنّ هنّ في الحجور و غير الحجور سواء

(قيد حجور در آيه قيد غالبي است)

و الامهات مبهمات الحديث «1»

(يعني مطلقات و عامات است، از اين عبارت استفاده مي شود كه در آيه هم قيد به دومي مي خورد).

اين حديث در باب 18 تقطيع شده و در باب بيست كاملتر نقل شده است.

* … عن علي عليه السلام في حديث قال: و الامهات مبهمات دخل بالنبات أو لم يدخل بهنّ فحرّموا و ابهموا

(مطلق بدانيد)

ما ابهم اللّه

(چيزي كه خدا مبهم دانسته است). «2»

* … عن غياث ابن ابراهيم، عن جعفر، عن أبيه انّ عليّاً عليه السلام قال:

اذا تزوّج الرجل المرأة حرمت عليه ابنتها

(ربيبه)

اذا دخل بالام فاذا لم يدخل بالام، فلا بأس ان يتزوج بالابنة و اذا تزوّج بالابنة فدخل بها أو لم يدخل فقد حرمت عليه الامّ …

(معلوم مي شود كه نسبتي كه عامّه به علي عليه السلام داده اند به اينكه بمجرد عقد دختر، مادر او حرام نمي شود درست نيست). «3»

* … عن ابي بصير، قال: سألته عن رجل تزوج امرأة ثم طلّقها قبل أن يدخل بها فقال عليه السلام: تحلّ له ابنتها و لا تحلّ له امّها

(حديث مضمره است). «4»

اين حديث مشكل ديگري هم دارد و آن اين است كه با قول

______________________________

(1) ح 3، باب 18 از ابواب مصاهرة.

(2) ح 2،

باب 20 از ابواب مصاهرة.

(3) ح 4، باب 18 از ابواب مصاهرة.

(4) ح 5، باب 18 از ابواب مصاهرة.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 124

كساني كه بين طلاق و موت فرق مي گذارند سازگار است، زيرا اين حديث فقط صورت طلاق را مي گويد و نسبت به موت سكوت مي كند مگر اينكه موت را بالاولويّة ثابت مي كنيم.

* … عن صاحب الزمان عليه السلام انّه كتب اليه

(حميري به امام زمان در عصر غيبت نامه نوشته است):

هل يجوز للرجل أن يتزوج بنت امرأته؟ فاجاب عليه السلام … و كتب اليه

(دو نامه بوده يا هر دو سؤال در يك نامه بوده است)

هل يجوز أن يتزوج بنت ابنة امرأة ثم يتزوّج جدّتها بعد ذلك ام لا يجوز؟ فاجاب عليه السلام قد نُهي عن ذلك «1»

. البتّه در اين روايت ندارد كه طلاق داده است ولي معلوم است كه طلاق داده، چون در عقد واحد نمي توان مادر و دختر را عقد كرد.

نكتۀ اين حديث اين است كه جدّ، در اين حديث صريحاً عنوان شده است.

* … عن منصور بن حازم قال كنت عند ابي عبد اللّه عليه السلام فأتاه رجل فسأله عن رجل تزوج امرأة فماتت قبل أن يدخل بها أ يتزوّج بأمّها؟ فقال أبو عبد اللّه عليه السلام: قد فعله رجل منّا فلم ير به بأساً

(ظاهرش اين است كه جايز است ولي در عبارت تعبيري دارد كه نشان مي دهد كه در مقام تقيّه بوده است، چون امام بايد مي فرمود جايز است يا جايز نيست نه اينكه اين گونه بفرمايند)

فقلت له:

جعلت فداك ما تفخر الشيعة الّا بقضاء علي عليه السلام في هذا الشمخية (السجية) التي افتاها ابن مسعود انّه لا بأس بذلك

(نكاح امّ

الزّوجة بعد از موت يا طلاق دختر اشكالي ندارد)

ثم أتي عليّاً عليه السلام فسأله فقال له علي عليه السلام من أين أخذتها؟ قال: من قول اللّه عزّ و جلّ و ربائبكم اللاتي في حجوركم من نسائكم اللاتي دخلتم بهنّ. «2» فَإِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ

(كأنّ ابن مسعود از كساني بود كه مي گويد قيد به هر دو مي خورد)

فقال علي عليه السلام: ان هذا

(ربائب)

مستثناة و هذا

(امهات نسائكم)

مرسلة

(دوّمي استثنا است و اوّلي مطلق است)

و امّهات نسائكم الي أن قال: فقلت له ما تقول فيها؟ فقال يا شيخ تخبرني انّ عليا عليه السلام قضي بها و تسألني ما تقول فيها

. (از اين ذيل استفاده مي شود كه صدر حديث تقيّه بوده است). «3»

نتيجه: اين روايت با اين پيچ و خم نشان ميدهد كه قول علي عليه السلام حرمت مطلق بوده است.

* العياشي في تفسيره عن ابي حمزة قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عن رجل تزوّج امرأة و طلّقها قبل أن يدخل بها أ تحلّ له ابنتها؟ قال:

فقال: قد قضي في هذا امير المؤمنين عليه السلام: لا بأس به انّ اللّه يقول: «وَ رَبٰائِبُكُمُ اللّٰاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسٰائِكُمُ اللّٰاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَإِنْ لَمْ تَكُونُوا دَخَلْتُمْ بِهِنَّ فَلٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ» و لو تزوّج الابنة ثم طلّقها قبل أن يدخل بها لم تحلّ له امّها قال: قلت له: أ ليس هما سواء؟ قال: فقال:

لا ليس هذه مثل هذه انّ اللّه يقول: «وَ أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ» لم يستثن في هذه كما اشترط في تلك

(ربيبه)

هذه هاهنا مبهمة ليس فيها شرط و تلك فيها شرط. «4»

دو روايت هم از سنن كبراي بيهقي مي خوانيم:

* … عن عبد اللّه بن عمر عن النبي صلي

الله عليه و آله قال: اذ نكح الرجل المرأة ثم طلقها قبل أن يدخل بها فله أن يتزوّج ابنتها و ليس له أن يتزوّج امّها.

* عن عمرو بن شعيب عن أبيه عن جده أن رسول اللّه صلي الله عليه و آله قال:

ايّما رجل نكح امرأة فدخل بها أو لم يدخل بها فلا يحلّ له نكاح أمّها.

اين دو حديث مي تواند مؤيد شش حديث قبل باشد.

جمع بندي احاديث طايفۀ اوّل:

از مجموع روايات اين طايفه چند نكته بدست مي آيد:

1- در حرمت أم الزوجه دخول به دختر شرط نيست.

2- آيه 23 مطلق است و قيد «مِنْ نِسٰائِكُمُ اللّٰاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ» مربوط به امهات نسائكم نيست.

3- قول علي عليه السلام هم همين بود نه آنچه عامّه گفته بودند.

طايفۀ دوّم: اين احاديث دليل قول شاذ (قائلين به شرطيّت دخول) است

و با صراحت اشتراط را بيان مي كند، اين روايات هم تضافر نسبي دارد.

* … عن جميل بن درّاج و حماد بن عثمان

(دو روايت است)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: الامّ و البنت سواء اذا لم يدخل بها يعني اذا تزوّج المرأة ثمّ طلّقها قبل ان يدخل بها فانّه ان شاء تزوّج امّها و ان شاء ابنتها

(يعني هر دو مشروط به دخول است و بدون دخول هم ام و هم بنت حلال هستند). «5»

* … عن محمّد بن اسحاق بن عمّار قال: قلت له: رجل تزوّج امرأة و دخل بها ثم ماتت أ يحلّ له أن يتزوج امّها؟ قال: سبحان اللّه كيف تحلّ له امّها و قد دخل بها؟

(معلوم مي شود كه دخول مشكل ايجاد مي كند و اگر دخول به بنت نبود مادر حلال بود)

قال: قلت له: فرجل تزوّج امرأة فهلكت قبل أن يدخل بها تحلّ له امّها؟ قال: و ما الذي

______________________________

(1) ح 7، باب 18 از ابواب مصاهرة.

(2) ح 1، باب 20 از ابواب مصاهرة.

(3) ح 1، باب 20 از ابواب مصاهرة.

(4) ح 7، باب 20 از ابواب مصاهرة.

(5) ح 3، باب 20 از ابواب مصاهرة.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 125

يحرّم عليه منها و لم يدخل بها «1»

اين روايت هم صراحتاً دخول را شرط مي داند.

* … انّه سئل أبو عبد اللّه عليه السلام عن رجل تزوّج امرأة ثم طلقها

قبل أن يدخل بها هل تحلّ له ابنتها؟ قال: الام و الابنة في هذا سواء اذا لم يدخل باحداهما حلّت له الاخري «2»

. اين دو طايفه با هم تعارض دارند، ولي از سه جهت مي توان روايات مشهور را ترجيح داد:

اوّلًا: طايفۀ اوّل موافق كتاب اللّه است پس بايد به آنها عمل كنيم امّا گروه دوّم مخالف كتاب اللّه است.

ثانياً: شهرت با طايفۀ اوّل است هم شهرت فتوايي و هم شهرت روايي و يكي از مرجّحات اصلي شهرت است.

ثالثاً: از روايات طايفۀ دوّم بوي تقيّه مي آيد در اينجا مخالفت عامّه را عنوان نمي كنيم چون اكثريّت عامه موافق مشهور هستند، پس مي گوييم در لابلاي روايات طايفۀ دوّم قرائن تقيّه وجود دارد.

نتيجه: حق با قول مشهور است و مشكلي در اصل مسأله باقي نمي ماند.

103 ادامۀ مسئلۀ 2 … 6/ 3/ 81

اين طريق ترجيح با نظر بدوي به روايات بود؛ ولي به نظر مي رسد كه اين روايات نياز به دقّت بيشتري دارد (به خصوص كه مشهور عامّه هم با ما هم عقيده هستند) زيرا:

اولًا: سه روايت معارض در واقع دو روايت است،

ثانياً: متن روايات و اسناد آنها قابل گفتگو است. روايت اوّل كه روايت جميل بود در متن روايت مي فرمايد:

«الام و البنت سواء اذا لم يدخل بها يعني

(اين «يعني» را امام مي فرمايد يا راوي؟)

اذا تزوّج المرأة ثم طلّقها قبل أن يدخل بها فانه ان شاء تزوج امها و ان شاء ابنتها» «3»

اين روايت در مخالفت صريح است امّا اگر «يعني» را كه ظاهراً قول راوي است كنار بگذاريم (چون تفسير غير امام براي ما حجّت نيست) در اين صورت صدر حديث مبهم است، چون مي فرمايد مادر و دختر مساوي

هستند اگر دخولي به آن (بها) صورت نگيرد كه ضمير مي تواند به مادر يا دختر برگردد.

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

اگر ما ذيل را كه براي راوي است در نظر نگيريم ضمير مي تواند به «ام» برگردد كه در اين صورت حديث به ربيبه مربوط شده و از بحث ما خارج مي شود.

ان قلت: بر اساس قاعده «الاقرب يمنع الابعد» ضمير بايد به بنت برگردد.

قلنا: اين قاعده كليّت ندارد و با آن نمي توانيم حكمي بر خلاف مشهور و كتاب اللّه ثابت كنيم.

نتيجه: صدر اين روايت منهاي ذيلش كه از راوي است، ابهام دارد و محتمل الوجهين يا وجوه است و با چنين روايت مبهمي نمي توان حكمي را بر خلاف مشهور و كتاب اللّه، ثابت كرد.

حديث سوّم «4» هم كه خوانده شد از «جميل بن دراج» است.

ظاهر حديث صريح است.

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

بعيد نيست كه اين روايت همان روايت سابق باشد كه مرحوم صدوق آن روايت را نقل به معني كرده است، يعني مرحوم صدوق گمان كرده كه تفسير راوي جزء روايت است و از مجموع آن، روايت را نقل به معنا كرده است، پس وقتي اين احتمال هست ديگر نمي توان به آن استناد كرد، بنابراين روايت سوّم هم مردّد مي شود.

ان قلت: اين حرفها خلاف ظاهر است.

قلنا: همين قدر كه معلوم شود اين روايات كاملًا صحيح نيست، كافي است در اينكه نتوانيم به آنها استناد كنيم، چون با اين روايت ها مي خواهيم با مشهور مخالفت كنيم.

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 3، ص: 125

حديث ديگر حديث «محمّد بن اسحاق بن

عمار» «5» بود كه دو مشكل دارد:

اوّلًا: مضمره است.

ان قلت: ضمير به امام برمي گردد.

قلنا: اگر راوي از بزرگان و استوانه هاي اصحاب ائمه باشد كه از غير امام سؤال نمي كند، مي توان چنين گفت ولي «محمّد بن اسحاق بن عمار» از اكابر نيست، به طوري كه در قبول رواياتش هم ترديد كرده اند و بعضي او را فاسد مذهب مي دانند.

ثانياً: نجاشي خود «محمّد بن اسحاق بن عمار» را توثيق كرده؛ ولي مرحوم صدوق مي فرمايد: اتوقّف في رواياته.

آيا قول صدوق اقوي است يا قول نجاشي؟

علماي رجال در اينجا بحث كرده اند؛ ولي مي توان گفت كه اين

______________________________

(1) ح 5، باب 20 از ابواب مصاهرة.

(2) ح 6، باب 20 از ابواب مصاهرة.

(3) ح 3 باب 20 از ابواب مصاهرة.

(4) ح 6 باب 20 از ابواب مصاهرة.

(5) ح 5 باب 20 از ابواب مصاهرة.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 126

شخص مورد نفي و اثبات است و كسي نيست كه بدون ترديد رواياتش را بپذيريم، پس سند روايت مورد ترديد است و ثابت كردن چنين حكمي با اين روايت، مشكل است.

اضف الي ذلك: آيۀ شريفه در حد يك اطلاق در مورد امهات نساءكم نيست، چون در آيۀ «مِنْ نِسٰائِكُمُ اللّٰاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ» ظاهر «من» نشويّه است يعني «متولّدات من نسائكم اللاتي دخلتم بهن» كه در اين صورت منحصر در ربائب مي شود، چون مادر زن متولد از زوجه نيست، پس وقتي اين دو (امّ الزّوجه و ربيبه) در آيه در كنار هم قرار گرفته اند و يكي بدون قيد است، معلوم مي شود كه قيدي نداشته كه بيان نشده است، چون نمي توان گفت كه نسبت به ربيبه در مقام بيان بوده و در مورد امهات نساء در مقام

بيان نبوده است، به عبارت ديگر، چيزي بيش از اطلاق است و مقابله قرينه مي شود كه در امّهات اين قيد نيست، پس آيه كالصريح مي شود (نه اينكه فقط اطلاق باشد) كه دخول، در مورد امّ الزّوجه شرط نيست، در اين صورت روايات معارض فقط مخالف اطلاق نيستند، بلكه مخالف صريح قرآن مي باشند.

نتيجه: طايفۀ دوّم از روايات را منهاي معارضه باطل دانستيم و نياز به ترجيحات نداريم.

فرع محلّ ابتلاء:

فرعي را امام (ره) فرموده اند كه شديداً محلّ ابتلاء است كه براي ايجاد محرميّت كار را آسان مي كند يعني براي ايجاد محرميّت بين مادرِ بچّه اي و شخصي، مي توان عقد منقطعي بين بچّه و آن مرد خواند، كه در اين صورت با مادرِ بچّۀ شيرخوار محرم مي شود چرا كه در محرميّتِ امّ الزّوجه، دخول به زوجه شرط نيست، البتّه سابقاً گفتيم كه از اين محرميّت ها بپرهيزند و نامحرم بمانند بهتر است چون منشأ فساد مي شود.

مشكلي كه در اينجا هست خواندن عقد انقطاعي بر بچۀ شيرخوار به مدت يكي دو ساعت است كه مرحوم امام در اينجا اشكال مي كند (به صورت احتياط).

ان قلت: در جايي كه مصلحت رعايت شود، چرا اين عقد باطل باشد؟

قلنا: قوام حقيقت نكاح به تمتّعات است و وقتي تمتّعي نباشد نكاحي نيست حال گاهي تمتّع با دخول است و گاهي به غير دخول كه اينجا هيچ كدام نيست، همچنين است در طرف ديگر يعني اگر بخواهيم زني را به عقد پسربچّۀ شيرخوار درآوريم اين هم معنا ندارد.

ان قلت: ما براي اثر محرميّت قصد زوجيّت مي كنيم، پس اثر دارد.

قلنا: شما اوّل ماهيّت زوجيّت را درست كنيد (چون اثر فرع بر ماهيّت است) ماهيّت زوجيّت، قابليّت تمتّع است. در

عرف عقلا اين زوجيّت قابل قبول نيست و به همين جهت امام و جمعي ديگر فرموده اند كه بايد مدّت را طولاني كنيد تا به حدّ تمتّع برسد، و لو تمتّع بغير دخول باشد كه در اين صورت عقد صحيح مي شود.

104 ادامۀ مسئلۀ 2 و 3 (في تحريم الربيبة) … 7/ 3/ 81

لكن لو عقد لذلك اي الساعة او الساعتين عليها فلا ينبغي ترك الاحتياط بترتب آثار المصاهرة …

اشكال مرحوم امام قوي است و بالاتر از الاحوط است چون محرميّت از آثار نكاح موقّت است، يعني بايد ماهيت نكاح عند العقلاء حاصل شود تا آثار بر آن مترتّب شود به عبارت ديگر هر حكمي فرع بر ثبوت موضوع است و هيچ حكمي موضوع خودش را درست نمي كند چون حكم متأخر از موضوع است (بعضي نسبت بين حكم و موضوع را شبيه علت و معلول مي دانند) پس محرميّت كه از احكام است فرع بر موضوع نكاح است. بايد ديد آيا عقلا نكاح بين صغيره يا رضيعه با كبيره را اعتبار مي كنند در حالي كه هيچ قابليتي براي استمتاع نيست؟ آيا اين كار عقلايي است و موضوع ثابت شده تا حكم محرميّت بيايد؟

ما مي گوييم قوام موضوع نكاح به قابليّت تمتّع است كه اگر اين قابليت نباشد موضوع حاصل نيست و زماني كه موضوع نبود حكم بر آن مترتب نمي شود.

يؤيّد ذلك امورٌ:

1- در باب نكاح منقطع در جايي نداريم كه براي يك ساعت و دو ساعت صغيره را عقد كنند، البتّه نكاح دائم زياد است؛ ولي در مورد عقد منقطع از ابتداء ابواب تا انتهاء موردي نيست كه نكاح متعه براي مدت يكي دو ساعت باشد و تصور ما

اين است كه در زمان معصومين عليهم السلام چنين نكاحي و لو براي جلب محرميّت وجود خارجي نداشته و در اخبار باب چيزي در اين مورد نيست، بلكه در اعصار ما پيدا شده است.

2- اگر كسي كبيره اي را به نكاح موقّت تزويج كند و شرط كند كه هيچ تمتّعي نبرد (لا بالدخول و لا بالنظر و لا بغيره) آيا اين عقد و شرط صحيح است؟ البتّه به شرط عدم دخول ممكن است؛ ولي

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 127

هيچ تمتعي نباشد، درست نيست. مانند اينكه شخصي خانه اي به كسي بفروشد مشروط به اينكه هيچ تصرّفي در اين خانه نكند، اين بيع و شرط صحيح نيست، و همه مي گويند كه اين شرط خلاف مقتضاي عقد است، چون ماهيت بيع تمليك و لازمۀ آن تصرّف است. در اينجا بعضي فقط شرط فاسد را فاسد مي دانند و بعضي قائلند كه وقتي شرط فاسد شد، مشروط هم فاسد مي شود.

حال در ما نحن فيه در جايي كه قابليّت براي تمتّع دارد و شرط عدم تمتع مي كند، عقد باطل است (چون خلاف مقتضاي عقد است) در جايي هم كه قابليّت براي تمتّع نيست، نكاح باطل مي شود چون اين هم خلاف مقتضاي عقد است.

3- چرا در مسئلۀ جنين كسي قائل به ملكيّت نيست (يعني جنين مالك نمي شود) و در تقسيم ارث سهم ارث او را كنار مي گذارند، اگر زنده متولّد شد، سهم او را مي دهند. آيا مي شود جنين را براي كسي به اجازۀ ولي عقد كنند (اگر توانستيم جنسيّت را تشخيص دهيم)؟ در اينجا كسي اجازه نمي دهد چون از موضوع خارج است چرا كه قوام موضوع نكاح متوقّف است بر تمتّعات كه هيچ

يك در جنين ممكن نيست.

اگر بخواهيم تا حد امكان با مخالفين سازش كنيم مي گوييم: لا اقلّ من الشك كه آيا چنين ازدواجي صحيح است يا نه؟ در اين صورت اصالة الفساد حاكم مي شود و محرميّت حاصل نمي شود.

نتيجه: مشكلي در بطلان چنين عقدي نداريم و اينكه بگوييد براي خاصيّت محرميّت اين كار را مي كنيم جوابش اين است كه اين از احكام است و عند العقلاء حكم فرع بر احراز موضوع است.

بقي هنا شي ءٌ:

از كلام امام (ره) استفاده مي شود كه در ذيل ايشان كمي مردّد شده اند كه آيا اين عقد صحيح است يا باطل؟ ابتدا مي فرمايند كه احوط (احتياط وجوبي) اين است كه اين كار را نكنند بعد در ادامه مي فرمايند كه جمعِ در احتياط كنيم، يعني مادر اين دخترِ صغيره را بعد از اين تزويج نكنند، چون ممكن است از محارم شده باشد، و از آن طرف به او نگاه محارم هم نكنند، چون ممكن است محرم نشده باشد كه به اين طريق ايشان بين نفي احكام حلّيت و نفي احكام محرميّت جمع كرده اند؛ ولي به عقيدۀ ما اين مرد به آن زن محرم نشده مگر اين كه زمان عقد را طولاني كنند به طوري كه اين زمان، قابليّت تمتّع را هم در بر بگيرد.

آنچه در اين مسأله مطرح شد مادرزنِ بلاواسطه بود امّا در مورد جدّه و هرچه بالاتر روند با اجماع ثابت مي شود، البتّه يك روايت هم در مورد جدّه داريم و علاوه بر اين مي توان گفت كه واژۀ امّهات، جدّات راهم شامل مي شود.

[مسألة 3: في تحريم الربيبة]

اشاره

مسألة 3: لو عقد علي امرأة حرمت عليه بنتها و ان نزلت اذا دخل بالام و لو دُبراً، و امّا

اذا لم يدخل بها لم تحرم عليه بنتها عينا (در مقابل جمعاً است كه در ذيل مي آيد)

و انّما تحرم عليه جمعاً (قبل از طلاق مادر اگر چه دخول به ام نباشد نمي تواند دختر را تزويج كند چون عقد مادر و دختر جايز نيست)

بمعني انّها تحرم عليه ما دامت الأمّ في حباله فاذا خرجت بموت أو طلاق أو غير ذلك جاز له نكاحها.

عنوان مسأله:

در اين مسأله ربيبه را مطرح مي كنند كه چهارمين از محرمات به مصاهرة است ولي مشروط به شرط است.

نكته: بعضي بين موت و طلاق فرق گذاشته اند يعني موت را قائم مقام دخول مي دانند، چون در مهريه موت قائم مقام دخول است، پس در اينجا هم همين گونه مي باشد بعضي از عامّه كه اهل قياس هستند، چنين مي گويند بنابراين طبق قول آنها در جايي كه زوجه بميرد ديگر نمي تواند ربيبه را تزويج كند.

105 ادامۀ مسئلۀ 3 … 8/ 3/ 81

اين مسأله داراي دو فرع است:
اشاره

فرع اوّل: اگر دخول به ام شود ربيبه عينا الي الابد حرام است و فرقي با دختر انسان ندارد

فرع دوم: اگر دخول به ام نشود جمع بين أمّ و بنت حرام است ولي حرمت موقتي است يعني مادامي كه ام را تزويج كرده، بنت را نمي تواند تزويج كند.

[فرع اوّل: اگر دخول به ام شود ربيبه عينا الي الابد حرام است و فرقي با دختر انسان ندارد]
اقوال در فرع اوّل:

مرحوم شيخ طوسي در كتاب خلاف، مي فرمايد:

اذا دخل بالام حرمت البنت علي التابيد، سواء كانت في حجره او لم تكن و به قال جميع الفقهاء. و قال داوود ان كانت في حجره حرمت عليه و إن لم تكن في حجره لم تحرم عليه (در واقع از قيد في حجوركم كه در آيۀ شريفه آمده است مفهوم گرفته است) دليلنا اجماع الفرقة (اهل سنّت هم در موارد شاذي اجماع دارند) «1».

ابن قدامه پس از نقل حرمتِ بنت بعد از دخول به ام مي گويد:

______________________________

(1) خلاف، ج 4، كتاب النكاح، ص 305، مسأله 76.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 128

اذا دخل بالام حرمت عليه سواء كانت في حجره أو لم تكن في قول عامة الفقهاء الا انّه روي عن عمر و علي عليه السلام (مرحوم كاشف اللثام در كشف اللثام مي فرمايد اين نيز از دروغهايي است كه به علي عليه السلام نسبت داده اند و علي عليه السلام هرگز چنين حكمي نفرموده اند) انّهما رخّصا (اجازه داده اند) فيها اذا لم تكن في حجره و هو قول داوود.

ابن قدامه در ذيل كلامش مي گويد:

و إن لم يدخل بالمرأة لم تحرم عليه بناتها في قول عامّة علماء الأمصار إذا بانت من نكاحه (طلاق دهد) الّا أن يموت قبل الدخول ففيه روايتان (در مسأله دو قول وجود دارد) إحداهما تحرم ابنتها و به قال زيد بن ثابت و

هي اختيار ابي بكر لأن الموت اقيم مقام الدخول في تكميل العدة و الصداق. «1»

اگر غير مدخوله طلاق بگيرد عدّه ندارد ولي اگر شوهر قبل از دخول بميرد عدّه دارد، بنابراين در مورد عدّه، موت جانشين دخول شده است، در مورد مهر هم، چنين است، يعني اگر غير مدخوله طلاق بگيرد، مهرش نصف است و اگر مدخوله طلاق بگيرد يا غير مدخوله بميرد، مهرش كامل است، پس در دو جا، موت جانشين دخول شده است، در اينجا هم قياس مي كنند و مي گويند اگر غير مدخوله بميرد، دخترش حرام ابدي مي شود، يعني در مورد حرمت ربيبه، موت جانشين دخول مي شود.

در ادامه ابن قدامه مي گويد كه ما نمي توانيم نصّ (قرآن) را به خاطر اين قياسِ ضعيف كنار بگذاريم.

مرحوم نراقي مي فرمايد:

المسألة الثّانية: تحرم ايضاً بالوطء اذا كان حلالًا (وطي حلال) بنت الموطوءة امّا بالتزويج فبالاجماع المحقق و الآية و الاخبار المتكثرة. «2»

اصحاب ما و اكثر علماي عامّه اين مسأله را اجماعي مي دانند ولي بعضي از عامّه در دو قسمت از مسأله اختلاف كرده اند.

1- جايي كه مادر قبل از دخول بميرد

2- جايي كه در حجر نباشد، يعني در خانه شوهر پرورش پيدا نكند يا مادر بعد از طلاق گرفتن از اين شوهر ازدواج كند و از او بچّه هايي پيدا كند.

ادلّه:
1- آيات:

الف: آيۀ «وَ رَبٰائِبُكُمُ اللّٰاتِي فِي حُجُورِكُمْ» «3»

دلالت آيه روشن است و حرمت را مشروط به دخول كرده است و از اين نظر صراحت دارد ولي قيد «فِي حُجُورِكُمْ» قيد احترازي است يا غالبي؟

از ناحيه اصحاب ما اجماع قائم است كه اين قيد احترازي نيست بلكه قيد غالبي است.

ان قلت: اين قيد غالبي را براي چه مي آورند؟

قلنا: گاهي قيد

غالبي را براي معرّفي موضوع ذكر مي كنند كه اين معرّفي بالاكثريّت است، يعني در تمام افراد نبوده بلكه در غالب افراد است و شبيه حكمتي است كه در باب تعليل مي گوييم (اين بحث در باب مفهوم وصف در اصول ذكر شده است).

ان قلت: از كجا مي گوييد اين قيد غالبي است؟

قلنا: زني كه شوهرش مرده و بچه دارد و مي خواهد ازدواج كند غالبا جوان است، چون معمولًا پيرزن ها ازدواج نمي كنند و وقتي زن جوان باشد، بچّه اش هم كوچك بوده و در كنار او خواهد بود، پس غالب زناني كه شوهر مرده هستند يا طلاق گرفته اند و دو باره ازدواج مي كنند بچّه شان كوچك و غالباً در دامان شوهر دوّم بزرگ مي شود.

نكته: بعضي گفته اند «ربيبه» در لغت مفهوم عامّي دارد يعني «كساني كه تربيت شده اند» ولي در اينجا وقتي مي گويد «وَ رَبٰائِبُكُمُ اللّٰاتِي فِي حُجُورِكُمْ … » يعني «دخترِ زنِ انسان» بنابراين قيد در آيه سه خاصيت دارد:

1- قيدِ توضيحي است.

2- قيدِ تعليلي است.

3- محدودكننده معني عامِّ ربيبه است.

106 ادامۀ مسئلۀ 3 … 11/ 3/ 81

2- روايات:
اشاره

در اينجا دو طايفه روايت داريم، طايفه اي كه در مورد شرطيّت دخول بحث مي كند، و طايفۀ ديگر در مورد عدم تفاوت في حجره و في غير حجره.

طايفۀ اوّل: شرطيّت دخول

* … عن غياث بن كلوب، عن اسحاق بن عمّار، عن جعفر، عن أبيه، انّ عليّاً عليه السلام كان يقول الربائب عليكم حرام من الامّهات اللاتي قد دخل

______________________________

(1) مغني، ج 7، ص 473.

(2) مستند، ج 16، ص 332.

(3) آيه 23، سوره نساء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 129

بهن

(اين حديث همان چيزي را مي گويد كه آيه فرموده است) … «1»

سند حديث قابل گفتگو است چون «غياث بن كلوب» در سند حديث مجهول الحال است پس روايت ضعيف است؛ ولي مشكلي نداريم چون روايات متضافر، معمول بهاي اصحاب و موافق كتاب اللّه است.

* … عن غياث بن ابراهيم، عن جعفر، عن أبيه عليه السلام

(ظاهراً غياث بن ابراهيم عقيده اش به امامت درست نبود، چون مي گويند كه او از بطريّه است يعني گروهي از عامّه كه قائل به امامت زيد بن علي هستند)

إنّ عليا عليه السلام قال: اذا تزوّج الرجل المراة حرمت عليه ابنتها اذا دخل بالام فاذا لم يدخل بالام فلا بأس ان يتزوّج بالابنة … «2»

* … عن محمّد بن مسلم، قال: سألت احدهما عليه السلام عن رجل كانت له جارية فاعتقت فزوّجت فولدت أ يصلح لمولاها الاوّل ان يتزوج ابنتها قال: لا هي حرام و هي ابنة و الحرّة و المملوكة في هذا سواء

(تا اينجا شرطيّت دخول نبود)

و عنه عن صفوان عن العلا بن رزين مثله

(اين حديث ديگري نيست چون علا بن رزين در حديث قبلي هم هست و در هر دو، راوي آخر، محمّد بن مسلم است)

و زاد ثم

قرأ هذه الآية «وَ رَبٰائِبُكُمُ اللّٰاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسٰائِكُمُ اللّٰاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ»

(قيد را در روايت آورده است، چرا كه به آيه استدلال كرده است). «3»

حديث ديگري هم داريم كه بر ما نحن فيه دلالت دارد؛ ولي همراه آن مطلبي در مورد امّ الزّوجه دارد كه كسي به آن قائل نيست و لذا حديث را مشكل دار كرده است.

* … عن جميل بن درّاج و حمّاد بن عثمان، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال الام و البنت سواء اذا لم يدخل بها …

(نسبت به بنت خوب است؛ ولي نسبت به ام خوب نيست، چون حرمت امّ الزّوجه مشروط به دخول به بنت نيست و كسي به آن قائل نشده است). «4»

سؤال: آيا شمول روايت بر حكم غير مفتي به، روايت را از حجيّت مي اندازد؟

قلنا: دو قول است بعضي به آن عمل كرده و قسمت مبهم را كنار مي گذارند بعضي هم روايت را كنار مي گذارند چون مشتمل بر حكم غير مفتي به است و از درجه حجّيّت ساقط است.

نتيجه: عمده دليل ما روايات سه گانه اول است كه دلالت آنها بر مقصود خوب بود.

اگر مطلقاتي هم در روايات و آيه شريفه راجع به حرمت بنت الزّوجه داشته باشيم به اين سه روايت مقيّد مي شود.

طايفۀ دوم: عدم شرطيّت حجوركم

* … هنّ في الحجور و غير الحجور سواء … «5»

* … و قال: الربائب عليكم حرام كنّ في الحجر أو لم يكن. «6»

* محمّد بن علي بن الحسين

(مرسلۀ صدوق)

قال: علي عليه السلام:

الربائب عليكم حرام كن في الحجور او لم يكن «7»

(مرسله است ولي چون «قال» گفته است يعني صدوق سند را قبول داشته، و لو سند را نقل نكرده است، پس مرسلۀ

محكمي است، البتّه اگر «روي» مي فرمود معلوم بود كه سند را قبول نداشته است).

* احمد بن علي بن ابي طالب الطبرسي في الاحتجاج، عن محمد بن عبد اللّه بن جعفر الحميري

(از بزرگان است كه در كتب رجال در مورد او گفته شده: «ثقة، وجهٌ و كان كاتباً لمولانا صاحب الزمان» ظاهراً مكاتباتي با حضرت داشته است، البتّه تاريخ طبرسي با حميري نمي سازد و ظاهراً واسطه هايي حذف شده است)

عن صاحب الزمان عليه السلام: انّه كتب اليه: هل يجوز للرجل ان تزوّج بنت امراته؟ فاجاب عليه السلام: ان كانت ربّيت في حجره فلا يجوز

(ظاهر اين عبارت اين است كه في حجور شرط است)

و ان لم تكن ربيت في حجره و كانت امها في غير حباله فقد روي انّه جايز

(پس اگر جوازي هم هست مقيّد به اين است كه مادرش در نكاح او نباشد و مفهومش اين است كه امام مي خواهد بفرمايد جمع بينهما جايز نيست).

مجموع اين حديث شايد دلالتش بر شرطيّت بيشتر باشد تا دلالتش بر اطلاق، و ناظر به اين است كه اگر در حجر باشد حرام است عيناً و اگر در غير حجر باشد، جمعاً حرام است كه در اين صورت بايد گفت در هر حال جمعاً حرام است و تعبير «روي» براي توجّه دادن به اين مطلب است كه در زمان غيبت كبري بايد سراغ احاديث رفت.

نتيجه: سه حديث دلالت بر عدم شرطيّت و حديث آخر دلالت بر شرطيّت «في حجره» داشت؛ ولي بلا اشكال آن سه حديث مقدّم است، چون اكثر روايتاً و اكثر فتويً است، و فقط ضعيف و شاذي از اهل سنّت قائل به شرطيت هستند.

______________________________

(1) ح 3، باب 18 از

ابواب مصاهرة.

(2) ح 4، باب 18 از ابواب مصاهرة.

(3) ح 2، باب 18 از ابواب مصاهرة.

(4) ح 3، باب 20 از ابواب مصاهرة.

(5) ح 3، باب 18 از ابواب مصاهرة.

(6) ح 4، باب 18 از ابواب مصاهرة.

(7) ح 6، باب 18 از ابواب مصاهرة.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 130

جمع بندي: در حرمت ربيبه دخول شرط است؛ ولي بودن در حجر شرط نيست و اين دو قول مخالفي كه در بين عامّه بود باطل است، چون اطلاقات روايات ما چيزي در مورد موت ندارد و قياس به مهر قياس ضعيفي است، حتّي در نزد اهل قياس و قول ديگر عامّه كه از حجور مفهوم مي گرفتند، اين هم باطل است نه آيه مفهوم دارد و نه روايات.

107 ادامۀ مسئلۀ 3 و 4 (حرمة اقسام الرّبيبة) … 12/ 3/ 81

فرع دوم: اگر دخول به ام نشود ربيبه حرام است جمعاً
اشاره

يعني مادر و دختر را در يك زمان نمي توان در عقد قرار داد، به اين معني كه جمع بين أمّ و بنت در عقد واحد و لو بلا دخول حرام است.

ادلّه:
1- اجماع:

اين مسأله از مسائلي است كه خيلي ها به جهت وضوحش متعرض آن نشده اند، چون از مسلّمات بوده و بين شيعه و سنّي در اين مسأله اختلافي نيست و آحاد مسلمين تزويج مادر و دختر را در عقد واحد باطل مي دانند و از جاهايي است كه اجماع در آن كارساز است، اين مطلب اجمالًا از كلام صاحب جواهر «1» هم استفاده مي شود.

نكته: آيۀ «وَ رَبٰائِبُكُمُ اللّٰاتِي فِي حُجُورِكُمْ … » دلالتي بر اين معنا ندارد چون در مورد حرمت عينيّه است، نه حرمت جمعيّه.

2- روايات:

دو حديث داريم كه يكي از نظر دلالت اشكال دارد ولي ديگري دلالت دارد.

* … عن محمّد بن عبد اللّه بن جعفر الحميري، عن صاحب الزمان عليه السلام … و ان لم تكن ربّيت في حجره و كانت امّها في غير حباله

(مادرش در حبالۀ زوجيّت آن مرد نباشد)

فقد روي انّه جائز

(يعني مسلم گرفته اند كه جمع بين مادر و دختر نشود، و بايد مادر از حبالۀ نكاح بيرون رود تا تزويج دختر جايز باشد، پس معنايش اين است كه اگر مادر در حبالۀ زوجيّت باشد، چه ربيبه در حجر باشد و چه در غير حجر، تزويج او جايز نيست) … «2»

مفهوم حديث دال بر حرمت جمع است ولي حديث مشكل مهمّي دارد كه كسي از شيعه به آن فتويٰ نداده است و آن تفاوت بين «في حجر» و «في غير حجر» است، ما گفتيم كه فرقي بين اين دو نيست و دخول و عدم دخول در حرمت ربيبه تأثير دارد.

ان قلت: حجر را كنايه از دخول بگيريم.

قلنا: اين خيلي بعيد است و حجر نمي تواند كنايه از دخول باشد.

ان قلت: قسمتي از روايت كه

خلاف اجماع است (فرق بين حجر و لا حجر در حرمت عينيّه) را نمي پذيريم و به آن عمل نمي كنيم ولي قسمت ديگر كه مي گويد جمع بين مادر و دختر نباشد، را مي پذيريم.

قلنا: ما نمي توانيم به آن تفكيكي كه در بعضي جاها انجام مي دهيم عمل كنيم، چون در اينجا دو حكم، دست در گردن هم و در يك عبارت است، چون عبارت مي فرمايد:

«و ان لم تكن ربيت في حجره و كانت امّها في غير حباله فقد روي انّه جايز»

. حال ما جزاء و شرط را كنار بگذاريم و به جمله اي كه عطف بر جملۀ شرط شده است (و كانت امّها في غير حباله) عمل كنيم اين ممكن نيست.

در جاهاي ديگر گفته مي شود كه صدر حديث مثلًا معمول بها نيست و كنار گذاشته مي شود؛ ولي در اينجا نمي توان چنين گفت، پس حديث را نمي پذيريم و دلالتش مشكل دارد علاوه بر دلالت، سند حديث هم مشكل دارد. چون بين احتجاج و حميري واسطه هايي بوده كه ذكر نشده است، چرا كه از نظر زماني بين احتجاج و حميري فاصله است.

* … قال سألت أبا الحسن عليه السلام عن الرجل يزوّج المرأة متعة أ يحلّ له ان يتزوّج ابنتها؟

(ظاهرش اين است كه سؤال راوي از جمع بين مادر و دختر است چون ندارد كه مدّت متعه تمام شده، يا دخولي صورت گرفته، لااقل اين است كه اطلاق دارد)

قال: لا. «3»

سند اين حديث خوب است و به ظهورش يا به اطلاقش دلالت بر حرمت جمع مي كند؛ ولي حديث ذيلي دارد كه كار را خراب مي كند:

و رواه الصدوق باسناده، عن احمد بن محمّد بن ابي نصر، عن الرضا عليه السلام مثله الّا

انّه قال: أ يحلّ له ان يتزوّج ابنتها بتاتاً

(بينونتي كه لا رجعة فيها)

قال: لا.

«البتّ» في اللغة «القطع» و به معني طلاق زن هم در لغت آمده است (بمعني البينونة التي لا رجعة فيها) حال اگر اين قسمت را به حديث داخل كنيم، معناي حديث اين مي شود كه آيا جايز است تزويج كند دخترش را در حالي كه قطع شده و بينونتي حاصل شده

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 350.

(2) ح 7، باب 18 از ابواب مصاهرة.

(3) ح 1، باب 18 از ابواب مصاهرة.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 131

است كه لا رجعة فيهاكه در اين صورت كاري با ما نحن فيه ندارد بلكه در مورد حرمت عيني است منتهي كلمۀ دخول در اين روايت نيست كه در اينجا اين روايت را به آيه و احاديث ديگر تقييد مي زنيم و مي گوييم دخول شرط است، پس اين حديث هم قابل استدلال نيست.

نتيجه: اين مسأله هيچ دليلي جز اجماع ندارد.

شاهدي هم براي اجماع مي آوريم كه سنّي ها هم در آن اجماع دارند. در ميان اهل سنّت اختلاف شده كه آيا طلاق جانشين دخول مي شود؟ گفته اند كه نمي شود؛ ولي موت را جانشين دخول دانسته اند. يعني جمع نمي توان كرد و اگر مادر بميرد، يا دخول صورت گيرد، دختر او را نمي توان تزويج كرد.

اگر گفته شود كه حرمت جمع بين مادر و دختر را از قياس اولويت به جمع بين اختين استفاده مي كنيم، چون قرآن در مورد جمع بين اختين مي فرمايد «وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ» «1»؛ پس وقتي بين دو خواهر را نمي توان جمع كرد به طريق اولي بين مادر و دختر را نبايد جمع كرد.

قلنا: اگر راه منحصر در اين بود مشكل بود

چنين بگوييم چون ملاكات اين حكم را نمي دانيم؛ شايد علّت آن اين است كه رقابت بين دو خواهر بيشتر است از رقابت بين مادر و دختر، زيرا بين مادر و دختر محبّت و احترام است و با هم بهتر مي توانند كنار بيايند؛ ولي به هر حال به عنوان مؤيّد مي توان آن را در اين مسأله عنوان نمود.

[مسألة 4: حرمة أقسام الربيبة]

اشاره

مسألة 4: لا فرق في حرمة بنت الزّوجة بين ان تكون موجودة في زمان زوجيّة الام او تولّدت بعد خروجها عن الزوجيّة، فلو عقد علي امرأة و دخل بها ثم طلّقها ثم تزوّجت و ولدت من الزوج الثاني بنتا تحرم هذه البنت علي الزوج الاوّل.

عنوان مسأله:

ربيبه بر سه نوع است:

1- دختراني كه زن قبلًا داشته و ازدواج كرده و رفته اند (در حجر نيستند).

2- دختراني كه كوچك هستند و در دامن شوهر جديد زن بزرگ مي شوند (در حجر هستند).

3- دختراني كه بعد از طلاق گرفتن زن و ازدواج با شوهر ثالث، به دنيا آمده اند.

آيا هر سه قسم ربيبه، حرام است؟

همه حرام اند و اجماع مسلمين قائم است كه هيچ فرقي بين اين سه نيست.

ادلّه:
اشاره

استفادۀ اين حكم از آيه بعيد است.

1- اجماع:

مرحوم صاحب حدائق در مورد اين اجماع چنين مي فرمايد:

الاوليٰ: مَن وطي امراة بالعقد الصحيح دواماً او متعة او بالملك حرم علي الواطي ام الموطوءة و بناتها و ان سفلن تقدمت ولادتهنّ او تأخّرت و لو لم تكن في حجره. قال السيد السند (ظاهراً منظور سيد علي صاحب رياض است) في شرح النافع: هذه الاحكام مجمع عليها بين المسلمين فلا حاجة الي التشاغل بادلّتها. «2»

108 ادامۀ مسئلۀ 4 و 5 (لا اشكال في ترتّب … ) … 13/ 3/ 81

2- اطلاق آيۀ «وَ رَبٰائِبُكُمُ اللّٰاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسٰائِكُمُ اللّٰاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ»:

قيد «حُجُورِكُمْ» قيد غالبي (توضيحي) است و ربيبه مطلقا حرام است، خواه سابقاً باشد يا لاحقاً.

آيا وقتي زن را طلاق داد و ربيبه بعداً متولّد شد، اطلاق آيه «مِنْ نِسٰائِكُمُ» شامل آن مي شود؟

خير، زيرا «مِنْ نِسٰائِكُمُ» شبيه مشتق است و حقيقت است در خصوص «من تلبس بالمبدإ»، پس بايد در زماني كه در حبالۀ زوجيّت است، ربيبه داشته باشد؛ ولي در اين فرض وقتي كه نساءكم بود، ربيبه نداشت و آن وقت كه ربيبه دارد نساءكم نيست، پس اين مورد داخل در آيه نيست، همان گونه كه در امّ الزّوجه هم مي توان اين را گفت كه اگر كسي زوجۀ صغيره اي داشته و طلاق داد، بعد زني، آن زوجۀ صغيره را شير داد، آيا اين زن، امّ الزّوجۀ رضاعي است؟ آيه مي فرمايد: «أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ» پس بايد هم امّهات باشد و هم نساء، و در اين فرض، وقتي امّهات بود، نساء نبود، آن وقت هم كه نساء بود، امّهات نبود. حال وقتي در امّهات نساءكم نگوييم، آيه مطلق است و به اطلاق تمسّك نكنيم، در ربائب چرا چنين بگوييم.

نتيجه: اين بيان تقويت مي كند كه مسأله دليلي غير از اجماع

ندارد.

______________________________

(1) آيۀ 23، سورۀ نساء.

(2) حدائق، ج 23، ص 445.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 132

3- اطلاق روايات:

* … الربائب عليكم حرام من الامهات اللّاتي قد دخل بهنّ في الحجور و غير الحجور سواء … «1»

اطلاق دارد و اطلاقش از آيه بهتر است؛ ولي اين اطلاق منصرف است به جايي كه زوجه مدخول بها باشد و در همان زمان ربيبه باشد. (ربيبه از قبل باشد). پس اين اطلاق هم شمولش نسبت به ربيبه هاي آينده مشكل دارد.

* … الربائب عليكم حرام كنّ في الحجر أو لم يكن. «2»

اطلاق دارد و گذشته و آينده را شامل است، كه باز اين اطلاق هم مشكل است، چون چيزي كه در آينده مي آيد، ربيبۀ شوهر سابق نمي تواند باشد و مادّۀ ربيبه بر آن صدق نمي كند.

در اينجا روايتي است كه مي توان تا حدّي از آن براي ما نحن فيه استفاده كرد و آن در مورد جاريه اي است كه آزاد شده و ازدواج كرده و دختردار شده است، امام مي فرمايد كه اين به منزلۀ دختر مولاست و مولي نمي تواند آن را تزويج كند «3»، البتّه اين روايت در مورد كنيز است؛ ولي در ذيل مي فرمايد كه بچّه هاي حرّه و مملوكه، هر دو، بمنزلۀ ربيبۀ اوست.

نتيجه: عمده دليل اجماع المسلمين است نه اطلاق آيات شامل مي شود، و نه اطلاق روايات سابقه و اجماع مدركي نيست چون اجماع به اين محكمي نمي تواند مدركش چنين روايتي باشد، پس احتمال اينكه مجمعين به اين دليل استناد كرده باشند ضعيف است.

سؤال: زني پسري پيدا كرد و پسرش داراي دختري شد و يا دختري پيدا كرد و دخترش داراي دختري شد، آيا اين دختر كه نوۀ آن زن مي شود حرام

است؟

جواب: ادلّۀ ما غير از اجماع، اين مورد را شامل نمي شود ولي اجماع شامل است چون تعبير كردند

«و إن سفلن»

، خصوصاً كه در روايات بيان شد كه به منزلۀ دختر اوست و ما مي دانيم كه دخترِ دختر و دخترِ پسر و هرچه پايين تر روند، فرقي نمي كنند و همه حرام هستند.

[مسألة 5: لا اشكال في ترتّب الحرمات الأربع علي النكاح]

اشاره

مسألة 5: لا اشكال في ترتّب الحرمات الاربع علي النكاح و الوطي الصحيحين، و هل تترتّب علي الزنا و وطئ الشبهة أم لا؟

قولان، أحوطهما و اشهرهما اولهما، فلو زني بامرأة حرمت علي أبي الزاني و حرمت علي الزاني أم المزني بها و بنتها و كذلك الموطوءة بالشبهة، نعم الزنا الطاري ء علي التزويج لا يوجب الحرمة سواء كان بعد الوطي أو قبله، فلو تزوّج بامرأة ثمّ زني بامّها أو بنتها لم تحرم عليه امرأته، و كذا لو زني الاب بامرأة الابن لم تحرم علي الابن، أو زني الابن بامرأة الاب لم تحرم علي أبيه.

عنوان مسأله:

تا كنون چهار نوع از محرمات بالمصاهره را بيان كرديم، زوجۀ پدر، زوجۀ پسر، امّ الزّوجه و ربيبه. حرمت اين چهار مورد در نكاح، ثابت است اما در وطي به شبهه و زنا چگونه است؟ يعني اگر با زني زنا كرده است، آيا مادرش حكم امّ الزّوجه و دخترش حكم ربيبه دارد؟ آيا مزني بهاي پدر بر پسر يا مزني بهاي پسر بر پدر حرام است؟

محرمات بالمصاهره در وطي به شبهه:
اقوال:

نسبت به وطي به شبهه مسأله مسلّم است و عامّه و خاصّه در آن اختلافي نكرده اند.

دليل: اجماع

مسأله مسلّم و اجماعي است چون وطي به شبهه در بسياري از احكام، جانشين عقد صحيح مي شود. وطي به شبهه مانند اينكه همسر ديگري را با همسر خودش اشتباه كرده، همچنين تمام نكاح هاي فاسدي كه به آن جاهل بوده است (جاهل قاصر و مقصّر فرقي ندارد) مثل نكاح في العدة، وطي به شبهه است و حكم نكاح حلال را دارد و فرزندي كه متولّد مي شود ارث مي برد و حلال زاده است و تمام محرمات بالمصاهره در مورد او وجود دارد.

محرّمات بالمصاهرة در زنا:
اشاره

در مورد زنا اختلاف است كه آيا احكام عقد صحيح هم در زنا جاري مي شود؟ در اينجا هم عامّه و هم خاصّه اختلاف دارند.

اقوال:
اشاره

مرحوم علّامه مي فرمايد:

اقسام الوطي ثلاثة: مباح و هو الموطوءة في نكاح صحيح او ملك يمين و يتعلّق به حرمة المصاهرة بلا خلاف … الثاني الوطي بالشبهة و هو الموطوءة في نكاح فاسد او شراء فاسد (كنيزي را با عقد فاسد خريده است) لا يعلم بفساد هما و اذا وطي امرأة ظنّها زوجته او أمته او وطي الامة المشتركة بينه و بين غيره (وطي امه مشترك بر هيچ يك از دو مالك جايز نيست) و اشباه ذلك و هذا

______________________________

(1) ح 3، باب 18 از ابواب مصاهرة.

(2) ح 4، باب 18 از ابواب مصاهرة.

(3) ح 2، باب 18 از ابواب مصاهرة.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 133

يتعلّق به التحريم اجماعاً كتعلّقه بالوطي المباح قال ابن المنذر:

اجمع كل من يحفظ من علماء الامصار علي انّ الرجل اذا وطي امرأة بنكاح فاسد او شراء فاسد انّها تحرم علي أبيه و ابنه و اجداده و ولد ولده و هذا مذهب مالك و الأوزاعي و الثوري و الشافعي و احمد و اسحاق و ابي ثور و اصحاب الرأي (حنفي ها) و اصحاب النّص (حنبلي ها كه اخباري هستند) و هم الامامية (غير از حنبلي ها ما را هم از اصحاب نص مي دانند)، الثالث الزنا المتمحّض في التحريم فان كان سابقاً بأن يزني بامرأة ليست امّها و لا ابنتها زوجة له ففي تحريم ابنها و ابنتها خلاف بين العلماء … «1»

109 ادامۀ مسئلۀ 5 … 18/ 3/ 81

طبق كلام علّامه «2» وطي بر سه گونه است:

1- وطي حلال: از طريق نكاح يا

ملك يمين كه موجب نشر حرمت مي شود.

2- وطي به شبهه: مرحوم علّامه ادّعاي اجماع مي كند كه در اين صورت هم نشر حرمت مي شود.

3- وطي حرام: مانند زنا كه دو حالت دارد، گاهي سابق بر عقد است و گاهي لاحق، اگر لاحق بر عقد باشد حرمت نمي آيد (مثلًا با امّ الزّوجه زنا كند، نشر حرمت نمي كند و زوجۀ او حرام نمي شود)، امّا اگر قبل از عقد باشد، آيا محرّمات چهارگانه حاصل مي شود يا نه؟ ايشان مي فرمايند كه بعضي از علماء قائل به تحريم شده اند (در حالي كه خيلي ها قائل به تحريم شده اند و صاحب جواهر از حدود سي كتاب نقل حرمت مي كند). علّامه از عامّه هم نقل حرمت مي كند مثل عطا، طاووس، مجاهد، كعبي، نخعي، ثوري، احمد، اسحاق، اصحاب الرأي (حنفي ها)، داود و …، از جماعتي هم نقل مي كند كه قائل به حرمت نيستند مثل ابن عباس، علي عليه السلام، ربيعه، مالك، ابو ثور، سعيد بن مسيّب، ظهري و شافعي.

پس هم قائلين به حرمت و هم قائلين به حليّت در بين عامّه زياد هستند؛ ولي شهرت در بين عامّه هم حرمت است.

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

حرمت مشهور و موافق اكثر و بطور مستفيض از اكثر نقل شده است، در ادامه از حدود سي كتاب از قدما و متوسّطين و متأخّرين نقل مي كند كه همه قائل به حرمت هستند، سپس مي فرمايد:

و امّا القول الآخر (اي الجواز) فهي خيرة الفقيه (من لا يحضره الفقيه) و المقنع و المقنعة و المسائل الناصريّة و المراسم و السرائر و النافع و الارشاد و كشف الرموز و لم نعرف غيرهم (كه اينها هم كم نيستند) بعد از مرحوم سيّد مرتضي نقل مي كند كه

در كتاب ناصريات ادّعاي اجماع كرده است:

فمن الغريب دعوي المرتضيٰ في الناصريّات الاجماع عليه بعد از ابن ادريس هم نقل مي كند كه گفته است مشهور است و اين را هم غريب مي داند در حالي كه شهرت بر خلاف (حرمت) است. در انتهاء كلامش مي فرمايد:

معظم اصحابنا المتقدّمين عليه علي التحريم و امّا المتأخّرون فكاد يكون اجماعاً منهم «3» (متأخرين اجماع بر حرمت دارند).

جمع بندي اقوال:

مشهور ميان عامّه و خاصّه حرمت است ولي قائلين به حليّت هم كثير هستند، و لذا مرحوم سيد در عروة وقتي به اين مسأله مي رسد، مي فرمايد احوط حرمت است بعد مي فرمايد: لا يبعد كه اقويٰ هم باشد يعني احتمال حرمت را تقويت مي كند.

نكته: مسائل فقه در واقع سه گونه است:

1- مسائل ساده: دلائل آن روشن بوده و اختلاف اقوال در آن نيست كه در اين موارد اجتهاد آسان است و افراد زود مجتهد متجزّي مي شوند.

2- مسائل نيمه پيچيده: براي قول مشهور ادلۀ محكمي وجود دارد.

3- مسائل پيچيده: دليل پيچيدگي، اختلاف اقوال و تزاحم و تعارض ادلّه است.

براي يادگيري اجتهاد، قسم سوّم بايد مورد توجّه قرار گيرد، چون انسان در مسائل پيچيده با ورود و خروج و چينش ادلّه، قدرت اجتهاد پيدا مي كند. موارد مسائل پيچيده در فقه مشخّص است، يكي از مسائل پيچيده همين مسئله اي است كه در آن قرار داريم، چرا كه اقوال در بين عامّه و خاصّه مختلف بوده و هر گروه قائلين كثيري از بزرگان را دارد و ادلّه هم در تزاحم هستند

ادلّۀ قائلين به حرمت:
اشاره

قائلين به حرمت دو دليل دارند:

______________________________

(1) تذكره، طبع قديم، ج 2، ص 631.

(2) تذكره، طبع قديم، ج 2، ص 631.

(3) جواهر، ج 29، ص 368 و 369.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 134

1- آيات:
الف) آيۀ «وَ لٰا تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ». «1»

نكاح عام است، مرحوم طبرسي در مجمع البيان مي فرمايد نكاح دو معني دارد يكي «عقد» و ديگري «وطي» و در اينجا در دو معنا استعمال شده است نمي دانيم مراد ايشان استعمال لفظ در اكثر از معناي واحد است يا در يك معني اعم، پس وقتي نكاح عام بود از اين صورت آيه مدخولۀ أب را هم شامل مي شود خواه مدخولۀ أب از راه حلال باشد يا از راه حرام، به عبارت ديگر هم نكاح صحيح را شامل مي شود و هم وطي نامشروع را.

جواب: اين استدلال ضعيف است به دو دليل:

1- استقراء در معني نكاح:

در كتاب اللّه لفظ نكاح در همه جا به معني عقد است «إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَي ابْنَتَيَّ هٰاتَيْنِ»، «2» «وَ أَنْكِحُوا الْأَيٰاميٰ مِنْكُمْ» «3» و نكاح به معني وطي نداريم، فقط در مطلّقۀ ثلاث «فَلٰا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتّٰي تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ» «4» احتمال دارد كه نكاح به معني دخول باشد كه آن هم به معني زنا نيست بلكه به معني عقد همراه دخول است، البتّه ممكن است در اين مورد هم دخول از خارج فهميده شود، و فقط به معني عقد باشد.

2- اتّحاد سياق در آيه:

در خود آيه «وَ لٰا تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ» دليل بر ضد وجود دارد، زيرا اگر «نكح» را بتوانيم به معني «زنا» بگيريم، «لٰا تَنْكِحُوا» به معني ازدواج و در مقام بيان محرمات نكاح است و آيه در مقام بيان حرمت زنا

نيست، چرا كه زنا بر همه حرام است نه اينكه فقط زنا با مزني بهاي اب حرام باشد پس «لٰا تَنْكِحُوا» به معني عقد است. حال چطور در يك عبارت يك بار نكاح به معني عقد و در جاي ديگر به معني زنا است، در حالي كه اين خلاف سياق آيه است، در نتيجه بدون شك نكاح در آيه به معني عقد است.

ب) آيۀ «وَ أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ»: «5»

گفته اند كه «نساء»، مزنيّ بهاي اب را هم شامل مي شود، پس مزني بهاي اب هم حرام است.

جواب: اين استدلال از دليل قبلي خيلي ضعيف تر است، چون نساء به معني همسر است نه به معني مزني بها.

نتيجه: استدلال به آيات قرآن در زمينۀ اثبات عناوين اربعۀ مصاهرة در مورد زنا بسيار بعيد است.

2- روايات:
اشاره

اين روايات در پنج باب «6» از وسائل آمده است كه باب 6 مهم است. اين احاديث متضافر هستند و در بين آن ها روايات صحيح السند زياد است و معمول بهاي اصحاب و موافق مشهور هم هستند. روايات چهار طايفه است:

طايفۀ اوّل: دلالت به منطوق
اشاره

رواياتي كه به منطوق دلالت بر حرمت مي كند:

* … عن محمّد بن مسلم، عن احدهما عليه السلام انه سئل عن الرجل يفجر بالمرأة أ يتزوج بابنتها؟ قال: لا الحديث. «7»

* … عن عيص بن القاسم قال سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن رجل باشر امرأة

(ملاعبه)

و قبّل غير انّه لم يفض اليها

(دخولي حاصل نشده است)

ثم تزوّج ابنتها فقال: ان لم يكن افضي الي الام فلا بأس و ان كان افضي فلا يتزوّج ابنتها. «8»

* … عن منصور بن حازم، عن ابي عبد اللّه عليه السلام في رجل كان بينه و بين امرأته فجور هل يتزوّج ابنتها؟ فقال: ان كان من قُبلة أو شبهها فليتزوّج ابنتها و ليتزوّجها هي ان شاء

(با كسي كه زنا كرده، حرام نيست ازدواج كند). «9»

* … عن بعض اصحابنا

(مرسله است)

… فليتزوّج ابنتها ان شاء

(مفهوم دارد يعني اگر قُبله و ملاعبه اي باشد عيبي ندارد). «10»

* … عن بريد قال: انّ رجلا من اصحابنا تزوّج امرأة قد زعم انّه كان يلاعب امّها و يقبّلها من غير أن يكون أفضي اليها قال: فسألت أبا عبد اللّه عليه السلام فقال لي: كذب

(دخول هم بوده)

مره فليفارقها قال فاخبرت الرجل فو اللّه ما دفع ذلك عن نفسه و خلّي سبيلها. «11»

* … عن منصور بن حازم، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: سألته عن رجل فجر بامرأة أ يتزوّج ابنتها؟ قال: إن كان قُبلة أو

شبهها فلا بأس و ان كان زنا فلا. «12»

اين حديث معتبر و مشتمل است بر معجزه اي از امام صادق عليه السلام.

______________________________

(1) آيۀ 22، سورۀ نساء.

(2) آيۀ 27، سورۀ قصص.

(3) آيۀ 32، سورۀ نور.

(4) آيۀ 230، سورۀ بقره.

(5) آيۀ 23، سورۀ نساء.

(6) بابهاي 6، 7، 8، 9 و 10.

(7) ح 1، باب 6 از ابواب مصاهرة.

(8) ح 2، باب 6 از ابواب مصاهرة.

(9) ح 3، باب 6 از ابواب مصاهرة.

(10) ح 4، باب 6 از ابواب مصاهرة.

(11) ح 5، باب 6 از ابواب مصاهرة.

(12) ح 8، باب 6 از ابواب مصاهرة.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 135

* … عن محمّد بن مسلم عن احدهما عليه السلام انّه سئل عن الرجل يفجر بامرأة أ يتزوّج بابنتها؟ قال: لا، و لكن ان كانت عنده امرأة ثم فجر بامّها أو أختها لم تحرم عليه امرأته

(بحث ما در زناي سابق است و ذيل روايت دليل بر اين است كه زناي لاحق اثري ندارد)

انّ الحرام لا يفسد الحلال. «1»

110 ادامۀ مسئلۀ 5 … 19/ 3/ 81

جمع بندي روايات طايفۀ اوّل:

مجموعۀ اين هفت روايت در واقع چهار روايت است چون سه روايت از «منصور بن حازم» است كه از نظر مضمون شبيه هم هستند، دو حديث هم از «محمّد بن مسلم» است كه يكي ذيل دارد و ديگري ذيلش نقل نشده است (در يكي فقط زناي سابق و در ديگري زناي سابق و لاحق بيان شده است) و هر دو يك مضمون دارد، پس مجموع روايات اين طايفه چهار روايت است و لو در وسايل تحت هفت روايت ذكر شده است.

طايفۀ دوّم: دلالت به قياس اولويّت
اشاره

رواياتي كه در باب رضاع وارد شده؛ به اين مضمون كه اگر مردي با زني زنا كند، مادر رضاعي و دختر رضاعي اش بر او حرام مي شود، پس وقتي در باب رضاع حرام شود، در نسب به طريق اولي (قياس اولويّت) حرام مي شود.

* … عن محمّد بن مسلم، عن احدهما عليه السلام قال: سألته عن رجل فجر بامرأة أ يتزوّج أمّها من الرضاعة أو ابنتها؟ قال: لا

(به طريق اولي در باب نسب هم جاري مي شود لانّه يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب). «2»

* … عن محمّد بن مسلم، عن ابي جعفر عليه السلام في رجل فجر بامرأة أ يتزوّج امّها من الرضاع أو ابنتها؟ قال: لا. «3»

جمع بندي روايات طايفۀ دوّم:

اين دو حديث هم ظاهراً يك حديث است چون از نظر محتوي يكسان است.

طايفۀ سوّم: دلالت به مفهوم
اشاره

احاديثي كه بالمنطوق دلالت مي كند و مي گويد اگر زنا لاحق باشد، نشر حرمت نمي كند و حرام، حلال را به هم نمي زند كأنّ مفهومش اين است كه اگر زنا سابق باشد، موجب حرمت مي شود و حلال را به هم مي زند.

* … عن الحلبي، عن ابي عبد اللّه عليه السلام في رجل تزوّج جارية فدخل بها ثم ابتلي بها

(بلايي به سرش آمد)

ففجر بامّها أ تحرم عليه امرأته؟ فقال: لا انّه لا يحرّم الحرام الحلال

(مفهومش اين است كه اگر زنا سابق بود و زوجه بر او حلال نشده بود، فجور به امّ، موجب حرمت مي شد، چون قيد احترازي است و مفهوم دارد). «4»

* … عن زرارة، عن ابي جعفر عليه السلام انّه قال في رجل زني بامّ امرأته أو بنتها أو بأختها فقال: لا يحرّم ذلك عليه امرأته، ثم قال: ما حرّم حرام حلالًا قطّ. «5»

(منطوق زناي لاحق است كه با دلالتِ مفهوم، زناي سابق را هم مي رساند).

* … عن سهل بن زياد، عن ابن محبوب، عن ابن رئاب،

(در سند سهل بن زياد است كه مشكل دارد)

عن زرارة قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عن رجل زني بامّ امرأته و بأختها فقال: لا يحرّم ذلك عليه امرأته انّ الحرام لا يفسد الحلال و لا يحرّمه

(ظاهراً با حديث قبلي يكي است). «6»

* … عن زرارة بن اعين، عن ابي جعفر عليه السلام قال: سئل عن رجل كانت عنده امرأة فزني بأمّها أو بابنتها أو بأختها فقال: ما حرّم حرام قطّ حلالا امرأته له حلال … «7»

جمع بندي روايات طايفۀ سوّم:

اين سه حديث در واقع به يك حديث برمي گردد پس اين طايفه هم اگر چه ظاهراً چهار حديث دارد؛ ولي در واقع دو

حديث است.

نتيجه: در مجموعِ اين سه طايفه هفت حديث داريم.

روايت ديگري هم در اينجا داريم كه صدر آن به طايفۀ اوّل مربوط مي شود:

* … عن ابي الصباح الكناني

(ظاهراً حديث معتبر است)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال اذا فجر الرجل بالمرأة لم تحلّ له ابنتها ابداً

(صدر حديث به طايفۀ اولي برمي گردد كه در مورد زناي سابق است)

و ان كان قد تزوّج ابنتها قبل ذلك و لم يدخل بها فقد بطل تزويجه و ان هو تزوّج ابنتها و دخل بها ثمّ فجر بأمّها بعد ما دخل بابنتها فليس يفسد فجوره بامّها نكاح ابنتها اذا هو دخل بها

(يعني زناي لاحق دو گونه است جايي كه دخول بعد از ازدواج حاصل شده زناي لاحق مفسد است امّا اگر دخول نشده باشد زناي لاحق

______________________________

(1) ح 1، باب 8 از ابواب مصاهرة.

(2) ح 1، باب 7 از ابواب مصاهرة.

(3) ح 2، باب 7 از ابواب مصاهرة.

(4) ح 2، باب 8 از ابواب مصاهرة.

(5) ح 3، باب 8 از ابواب مصاهرة.

(6) ح 4، باب 8 از ابواب مصاهرة.

(7) ح 6، باب 8 از ابواب مصاهرة.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 136

باعث بطلان نمي شود پس علاوه بر نكاح دخول را هم شرط مي داند)

و هو قوله: لا يفسد الحرام الحلال اذا كان هكذا «1»

(يعني هم نكاح و هم دخول بايد باشد).

اين روايت را چون ذيلش قول به تفصيل دارد كه احدي قائل نشده، كنار مي گذاريم و صدر روايت را به روايات سابق ضميمه مي كنيم.

خلاصه: سه طايفه از روايات بالمنطوق، بالقياس الاولويّة و بالمفهوم دلالت مي كند كه زناي سابق موجب حرمت است.

111 ادامۀ مسئلۀ 5 … 20/ 3/ 81

طايفۀ چهارم: دلالت بالمنطوق و الغاء خصوصيّت

دو روايت است در باب 9

از ابواب مصاهرة كه فقط در مورد مزني بهاي اب و مزني بهاي ابن است، رواياتي مانند آن داشتيم كه در مورد امّ الزّوجه و بنت بود.

* … عن ابي بصير قال: سألته عن الرجل يفجر بالمرأة أ تحلّ لابنه؟ أو يفجر بها الابن أ تحلّ لابيه؟ قال: لا،

(با الغاء خصوصيّت در مورد امّ الزّوجه و بنت هم مي آيد)

إن كان الاب أو الابن مسّها

(آيا به معني دخول است يا به معني لمس، يعني آيا لمس براي حرمت كافي است؟ دو احتمال است)

واحد منهما فلا تحلّ. «2»

* … عن علي بن جعفر عن اخيه موسي بن جعفر عليه السلام قال: سألته عن رجل زني بامرأة هل يحلّ لابنه أن يتزوّجها؟ قال: لا. «3»

نكته: اين احاديث گرچه در موارد خاصّه وارد شده و هيچ كدام تمام موارد چهارگانه را يكجا ندارد؛ ولي وقتي اينها را به هم ضميمه كنيم، مي توانيم عموميّت را استفاده كنيم. مضافاً به اينكه روايات مشتمل بر تعليل

(انّ الحرام لا يحرّم الحلال)

كه در مورد زناي لاحق بود، نشان مي دهد كه تمام اينها از يك باب است، يعني اگر زناي لاحق باشد هيچ يك از اين حلالها، حرام نمي شود و اگر سابق باشد، تمام آنها حرام مي شود و ام و بنت و زوجۀ ابن و اب خصوصيّتي ندارند.

دليل قول به حليّت: روايات
اشاره

در مورد قول به حليّت هم، روايات متعدّد است و دو طايفه هستند كه در بين آنها موثّق و صحيحه وجود دارد و تضافر هم دارند پس هر دو قول در حدّ حجيّت روايت دارند.

طايفۀ اوّل: دلالت به منطوق

* … عن سعيد بن يسار

(سند معتبر است)

قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن رجل فجر بامرأة يتزوّج ابنتها؟ قال: نعم، يا سعيد انّ الحرام لا يفسد الحلال

(به اين تعليل در مورد زناي لاحق استدلال شده بود، اينجا در مورد زناي سابق استدلال شده است). «4»

* … عن هشام

[هاشم]

ابن المثنّي

(مجهول الحال است ولي در بعض نسخ مثل تهذيب، هاشم است كه در اين صورت ثقه است و بزرگان رجال او را توثيق كرده اند پس اين حديث احتمال ثقه بودن دارد)،

عن ابي عبد اللّه عليه السلام انّه سئل عن الرجل يأتي المرأة حراماً أ يتزوّجها؟ قال: نعم، و امّها و ابنتها. «5»

* … عن زرارة

(مرسلۀ زراره است)

قلت لأبي جعفر عليه السلام رجل فجر بامرأة هل يجوز له أن يتزوّج ابنتها؟ قال: ما حرّم حرام حلالًا قطّ

(دلالت قوي است). «6»

* و عنه، عن ابن ابي عمير، عن هشام ابن المثني

(نسخۀ بدل آن هاشم است)

قال: كنت عنه ابي عبد اللّه عليه السلام فقال له رجل: رجلٌ فجر بامرأة أ تحلّ له ابنتها؟ قال: نعم، انّ الحرام لا يفسد الحلال. «7»

احتمال دارد اين حديث با حديث هفت يكي باشد و بودن «ابن ابي عمير» موجب تقويت سند است.

* … عن حنان بن سدير قال: كنت عند ابي عبد اللّه عليه السلام اذ سأله سعيد

(سعيد بن يسار)

عن رجل تزوّج امرأة سفاحاً

(زنا كرده است)

هل تحل له ابنتها؟ قال: نعم، انّ الحرام لا يحرّم الحلال. «8»

ظاهراً

صفوان از اصحاب اجماع است و مضمرات او اشكال ندارد.

* … عن صفوان، قال: سأله

(مضمره است)

المرزبان عن رجل يفجر بالمرأة و هي جارية قوم آخرين ثمّ اشتري ابنتها أ تحلّ له ذلك؟ قال: لا يحرّم الحرام الحلال

(و لو در مورد ابنة و كنيز است ولي چون تعليل دارد تعميم مي دهيم) … «9»

طايفۀ دوّم: دلالت به مفهوم

رواياتي كه در مورد فجور به عمّه و خاله است (كه حدّ آن اعدام است).

______________________________

(1) ح 8، باب 8، از ابواب مصاهرة.

(2) ح 1، باب 9 از ابواب مصاهرة.

(3) ح 2، باب 9 از ابواب مصاهرة.

(4) ح 6، باب 6 از ابواب مصاهرة.

(5) ح 7، باب 6 از ابواب مصاهرة.

(6) ح 9، باب 6 از ابواب مصاهرة.

(7) ح 10، باب 6 از ابواب مصاهرة.

(8) ح 11، باب 6 از ابواب مصاهرة.

(9) ح 12، باب 6 از ابواب مصاهرة.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 137

* … عن محمّد بن مسلم قال: سأل رجل أبا عبد اللّه عليه السلام و أنا جالس عن رجل نال من خالته في شبابه ثم ارتدع يتزوّج ابنتها؟

قال: لا، قلت: انّه لم يمكن افضي اليها

(دخولي نشده است)

انّما كان شي ء دون شي ء

(ملاعبه بوده و دخول نبوده است)

فقال: لا يصدق و لا كرامة

(اگر همه جا زنا موجب حرمت است خصوصيّتي ندارد كه از خاله سؤال شود پس از مفهوم معلوم مي شود كه حرمت فقط در عمّه و خاله است؛ البتّه اين حديث در مورد خاله است). «1»

* … عن ابي ايّوب، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: سأله محمّد بن مسلم و انا جالس عن رجل نال من خالته و هو شابّ ثم ارتدع أ يتزوّج ابنتها؟ قال: لا، قال: انّه لم

يكن افضي اليها انّما كان شي ء دون ذلك، قال: كذب. «2»

* و قال سيد المرتضي في الانتصار ممّا ظنّ انفراد الاماميّة به القول بأنّ من زنا بعمّته أو خالته حرمت عليه بناتهما علي التأبيد …

ثم استدلّ علي التحريم بالاجماع و الاخبار

(در اين روايت هم عمه است و هم خاله). «3»

* و قال ابن ادريس:

و قد روي انّ من فجر بعمته أو خالته لم تحلّ له ابنتاهما ابداً

أورد ذلك شيخنا أبو جعفر في نهايته (شيخ طوسي در نهايه به مضمون اين حديث فتوي داده است) و شيخنا المفيد في مقنعته و سيد المرتضي في انتصاره. «4»

معلوم مي شود كه اخباري غير از اين اخبار هم بوده است كه هم در مورد عمّه بوده و هم در مورد خاله، كه سيد مرتضي و شيخ طوسي در كتابهايي كه در آن مضمون روايت را نقل مي كردند به آن فتوي داده اند.

در مورد روايات اين طايفه دو احتمال وجود دارد:

1- كه اين طايفه مفهوم دارد و اختصاص به عمّه و خاله دارد، و لو مفهوم لقب است؛ ولي چون قيود در مقام احتراز است مفهوم دارد و معني اش اين است كه منحصراً اينها حرام هستند.

2- از اين روايت مفهوم نمي فهميم و اثبات شي ء نفي ما عدا نمي كند كه در اين صورت، اين روايات فقط مؤيّد است.

به هر حال ما به اين طايفه دل نبسته ايم، بلكه دلبستگي ما طايفۀ اوّل است كه تعليل هم در آن ها ذكر شده است.

112 ادامۀ مسئلۀ 5 … 21/ 3/ 81

جمع دلالي:
اشاره

احاديث دال بر حرمت (يعني زنا آثار نكاح را دارد) و احاديثي كه دال بر حليّت است كثير بود و صحاح و غير صحاح در بين

آنها وجود داشت، و در هر دو طرف روايات متضافر بودند، پس از نظر سند، روايات هر دو قول خوب بود و بايد در تعارض روايات، سراغ جمع دلالي برويم (اگر جمع دلالي نبود، سراغ مرجّحات مي رفتيم) يعني بايد دو دسته روايات را با هم جمع كنيم تا منافاتي در بين نباشد به عبارت ديگر ظاهر را حمل بر اظهر مي كنيم كه يك جمع عرفي است. در اينجا چهار جمع دلالي بيان شده است:

1- روايات حرمت در مورد زناي سابق و روايات حليّت در مورد زناي لاحق است، يعني اگر زنا سابق بر عقد باشد موجب حرمت و اگر بعد از عقد باشد موجب حرمت نمي شود.

مؤيّد جمع: در بعضي از احاديث هر دو طرف بيان شده بود (ان كان سابقاً يحرم و ان كان لاحقا لا يحرم).

نتيجۀ جمع: قول به حرمت (قول اوّل) است، چون قائلين به حليّت هيچ يك را حرام نمي دانند و قائلين به حرمت، سابق را حرام مي دانستند.

2- روايات حرمت ناظر به دخول و روايات حلّيّت ناظر به مادون الدخول است يعني اگر دخول حاصل شده حرام است و اگر دخول صورت نگرفته (ملاعبه و تقبيل بوده) حرام نيست، پس تعارض از بين مي رود.

مؤيّد جمع: رواياتي كه هر دو طرف (دخول و مادون دخول) را بيان كرده بود.

نتيجۀ جمع: قول به حرمت (قول اوّل) است، يعني فتوا به حرمتِ ناشي از زنا است.

3- روايات ناهيه را حمل بر بيان حكم واقعي و روايات حليّت را حمل بر تقيّه مي كنيم.

سؤال: چگونه حمل بر تقيّه كنيم در حالي كه معلوم نيست مشهور عامّه قائل به حليّت باشند؟

مرحوم صاحب جواهر در مورد چگونگي حمل بر

تقيّه بياني دارد و مي فرمايد:

و هو احسن المحامل و ذلك لانّ هذا الخبر (لا يحرّم الحرام الحلال) كما يظهر من الانتصار و الغنية و غيرهما نبويّ (عامّه اين خبر را به گونه اي معنا كرده اند و ما به گونه اي ديگر) اي «لا يفسد

______________________________

(1) ح 1، باب 10 از ابواب مصاهرة.

(2) ح 2، باب 10 از ابواب مصاهرة.

(3) ح 3، باب 10 از ابواب مصاهرة.

(4) ح 4، باب 10 از ابواب مصاهرة.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 138

الحرام الحلال» و انّه من رواياتهم عنه صلي الله عليه و آله و هو صحيح و لكنّهم لم يفهموا المراد منه فظنّوا انّ المراد منه ما يشمل الحلال تقديراً (پس روايت حليّت مطابق فهم عامّه است كه خيال مي كنند كه زناي سابق را مي گيرد، در حالي كه منظور حلال فعلي است يعني اين روايت براي جايي است كه ازدواج كرده اند و حلال فعلي واقع شده و بعد فجور شده است، حال اين حلال فعلي با فجور حرام نمي شود، پس حمل بر تقيّه است و امام مي خواهد تقيه كند). «1»

صاحب جواهر اصرار دارد كه اين طريق جمع احسن المحامل است در حالي كه به نظر ما ضعيف است.

نتيجۀ جمع: قول به حرمت (قول اوّل) است.

4- روايات مجوّزه را حمل بر حليّت و روايات ناهيه را حمل بر كراهت كنيم. اين جمع را مرحوم صاحب جواهر ندارد و مرحوم حكيم در مستمسك آورده است، اين جمعي است كه در سراسر فقه از طهارت تا ديات وجود دارد و علّت آن، اين است كه روايات حليّت، نص است (چون حلال ممكن نيست كه حرام باشد) امّا روايات ناهيه، نص نيست چون «لا» هم با

كراهت مي سازد و هم با حرمت، اگر چه ظهور در حرمت دارد، پس جمع بين نص و ظاهر كرده و حمل بر كراهت مي كنيم.

همچنين است در ناحيۀ وجوب و جواز، يعني اگر دسته اي از روايات دلالت بر وجوب امري و دستۀ ديگر دلالت بر جواز آن كنند، چون جواز صريح؛ ولي وجوب ظاهر است، ظاهر را حمل بر اظهر مي كنند، يعني وجوب را حمل بر استحباب مي كنند.

مؤيّد جمع: اين قسم از جمع شاهد نمي خواهد چون جمع بين نصّ و ظاهر است.

نتيجۀ جمع: قول به حليّت (قول دوّم) است.

بررسي اقسام چهارگانۀ جمع
اشاره

مي خواهيم سه طريق اوّل جمع را تضعيف كنيم:

جواب از جمع اوّل:

روايات حليّت در مورد زناي سابق است چگونه آن را حمل بر زناي لاحق مي كنيد اين ممكن نيست، از جمله اين روايت:

* … عن رجل فجر بامرأة يتزوّج ابنتها؟ قال: نعم … «2»

بنابراين اين جمع درست نيست.

جواب از جمع دوّم:

در روايات حليّت تعبير «فجر» و «أتيٰ» دارد كه اتيان و فجور به معني ملاعبه نيست بلكه در لسان آيات و روايات اتيان به معني دخول و فجور به معني زنا است، بنابراين اين جمع درست نيست.

جواب از جمع سوّم:

هيچ يك از اينها حلال تقديري نيست (مثلًا اگر مي گوييم دختر خاله حلال است، يعني حلال فعلي است بله اگر منظور وطي بود، حلال تقديري مي شد) پس چه در زناي سابق و چه در زناي لاحق حلّيّت تقديري نيست، بنابراين فرق بين زناي سابق و لاحق تقديري بودن نيست، بلكه در زناي سابق ايجاد نكاح و در زناي لاحق ادامۀ نكاح حليّت دارد.

معني روايت «لا يحرّم الحرام الحلال» چيست؟

در چندين روايت در مورد زناي سابق و در چند مورد در مورد زناي لاحق به اين حديث استدلال شده بود و در چند مورد هم صدري نداشت يعني نه سابق داشت و نه لاحق. حال چه مانعي دارد كه ما اين را حمل بر عموم كنيم يعني بگوييم كه حرام، حلال را به هم نمي زند خواه حلال ابتدائي باشد يا حلال ادامه اي، پس حلال الهي به وسيلۀ حرام به هم نمي خورد و نكاحِ حلال است كه امّ الزّوجه را درست مي كند و زنا امّ الزّوجه و ديگر محرّمات مصاهرة را درست نمي كند.

اگر اين جمع درست شود، ديگر نوبت به جمعي كه مرحوم صاحب جواهر آن را مي پسنديد، نمي رسد.

نتيجه: به خاطر تعليل حديث نمي توانيم مشكلي را درست كنيم و حمل بر تقيّه كنيم، لذا جمع صاحب جواهر درست نيست.

تلخّص من جميع ما ذكرنا:

جمعهاي سه گانۀ مرحوم صاحب جواهر، با روايات نمي سازد پس فقط جمع چهارم باقي مي ماند كه شواهدي براي آن

ذكر خواهيم كرد.

113 ادامۀ مسئلۀ 5 … 22/ 3/ 81

مؤيّدات جمع چهارم:
اشاره

اين جمع در ما نحن فيه مورد عنايت خيلي از بزرگان قرار نگرفته است در حالي كه پنج مؤيّد دارد:

مؤيّد اوّل:

تعليلاتي كه در روايات آمده بود، و مي گفت «لا يحرم الحرام الحلال» آيا تعليل بايد تعبّدي باشد يا امر عقلي؟ معمولًا تعليل به

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 372.

(2) ح 6، باب 6 از ابواب مصاهرة.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 3، ص: 139

امر عقلي است، حال اگر تعليل به امر عقلي باشد، در اين صورت عام است و زناي سابق و زناي لاحق را شامل مي شود و اينكه خيال شود اگر زناي سابق باشد، حليّت فعليّت ندارد و اگر لاحق باشد فعليّت دارد اشتباه است، چون در زناي سابق، ايجاد نكاح حليّت دارد و در زناي لاحق، ادامۀ نكاح حليّت دارد، پس در هر دو مورد حليّت فعليّت دارد و تقديري نيست، و اگر حرام حلال را حرام نمي كند سابق آن و لاحق آن فرقي ندارد. در واقع اين مسأله مانند «لا تنقض اليقين بالشك» است، شك كه يك چيز بي ارزش است يقين را به هم نمي زند، حرام هم يك چيز بي ارزش است حلال را به هم نمي زند.

اگر تعليل را به زناي لاحق اختصاص دهيم تعليل تعبّدي مي شود و گفتيم كه معمولًا تعليل به امر عقلي است و بايد عام باشد و لاحق و سابق، هر دو را شامل مي شود.

مؤيّد دوّم:

حديثي است كه زراره از امام محمّد باقر عليه السلام نقل كرده است:

* … عن موسي بن بكر، عن زرارة قال: قال أبو جعفر عليه السلام: ان زنا رجل بامرأة أبيه أو بجارية أبيه فانّ ذلك لا يحرّمها علي زوجها و لا يحرّم الجارية علي سيّدها

(تا اينجا در مورد زناي لاحق است)

انّما يحرّم ذلك منه اذا أتي الجارية و هي له حلال

(يعني اگر جاريه حلال باشد و زنا

نباشد، باعث حرمت بر پدر مي شود)

فلا تحلّ تلك الجارية لابنه و لا لابيه الحديث. «1»

روايت با صراحت مي گويد كه وطي حلال باعث حرمت مي شود. جمع اين روايت صريح با روايات سابقه (رواياتي كه دلالت بر تحريم مي كرد) به اين است كه آنها را حمل بر كراهت كنيم، البتّه دلالت روايت صريح است ولي چون سند حديث مشكل دارد به عنوان مؤيّد است نه دليل.

مؤيّد سوّم:

* … عن ابي بصير قال: سألته عن الرجل يفجر بالمرأة أ تحلّ لابنه؟ أو يفجر بها الابن أ تحلّ لأبيه؟ قال: لا إن كان الأب أو الابن مسّها واحد منهما فلا تحلّ. «2»

روايت مي فرمايد، ملموسۀ اب يا ابن، بر ديگري حرام است، بعضي مطابق اين روايت فتويٰ داده اند (منتهي بعضي در مورد كنيز گفته اند)، اين حكمِ به حرمت با رواياتي كه مي گويد «مادون الدخول عيبي ندارد» سازگار نيست، لا بد اين حرمت را بايد حمل بر كراهت كنند، پس وقتي پاي كراهت به اين بحث بازشد، ما هم روايات حرمت را حمل بر كراهت مي كنيم.

ان قلت: كلمۀ «مسّ» در اين روايت كنايه از دخول است.

قلنا: اگر كنايه از دخول باشد مؤيّد نمي شود؛ ولي اگر به معني «لمس» باشد شاهد خوبي است.

مؤيّد چهارم:

روايات عمّه و خاله است كه مانند معمّا است، مشهور مي گويند اگر با عمه و خاله زنا كند، دختر خاله و دختر عمه بر او حرام است. حال اگر زناي سابق در همه جا حرام باشد چه لزومي دارد كه فقط عمه و خاله در بعضي از روايات ذكر شده باشد، ذكر عمّه و خاله در بعضي از روايات نشان مي دهد كه ديگران مطرح نبوده و حرام نيستند و عمّه و خاله بالخصوص است.

مؤيّد پنجم:

تعبيرات قرآن مي فرمايد: «وَ حَلٰائِلُ أَبْنٰائِكُمُ» يعني حلائل ابناء بر شما حرام است قائلين به حرمت مي گويند مزني بهاي ابناءهم باشد حرام است، در حالي كه ظاهر حلائل اين است كه وطي حلال باشد، و يا در مورد «وَ رَبٰائِبُكُمُ اللّٰاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسٰائِكُمُ» اينكه «نِسٰائِكُمْ» مي گويد مزني بها را شامل نمي شود، اگر وطي حرام باعث محرميّت باشد (مثلًا وطي حرام پسر، سبب محرميّت بر پدر شود) تعبير «حلائل ابناء» و «نساءكم» معني ندارد، آيا مي توانيم بگوييم فتواي ائمّه عليهم السلام با قرآن تفاوت داشته است؟

از اين موارد معلوم مي شود شارع مقدّس زنا را يك مرحلۀ نازلۀ از وطي مباح دانسته و قائل به كراهت شده است به اين معني كه زنا شباهتي به نكاح دارد؛ ولي شباهت نازله اي است و لذا شارع مقدّس بر آن حكم كراهتي جاري كرده است.

نتيجه: فتواي ما اين است كه زناي سابق و لاحق موجب حرمت نمي شود و محرّمات چهارگانۀ مصاهره در زنا ثابت نيست.

______________________________

(1) ح 1، باب 4 از ابواب مصاهرة.

(2) ح 1، باب 9 از ابواب مصاهرة.

جلد چهارم

فهرست

مقدّمة … 5

القول في المصاهرة (تكرار) … 7

مسئلۀ 6: لا فرق بين الزنا في القبل أو الدبر … 11

مسئلۀ 7: الشك في سبق العقد علي الزنا … 12

مسئلۀ 8: في اللمس و النظر عن شهوة … 15

مسئلۀ 9: لا يجوز نكاح بنت الاخ علي العمّة … 20

مسئلۀ 10: لا فرق بين الدنيا و العليا … 26

مسئلۀ 11: الرجوع بعد الاذن … 27

مسئلۀ 12: اعتبار الاذن ليس كالخيار … 28

مسئلۀ 13: الشك في السابق منهما … 30

مسئلۀ 14: لو طلّق العمة و الخالة … 31

مسئلۀ 15: الجمع بين الاختين …

32

مسئلۀ 16: لو تزوّج بالاختين و لم يعلم السابق … 37

مسئلۀ 17: في مهر نكاح الاختين … 40

مسئلۀ 18: نكاح الاختين من الزنا … 43

مسئلۀ 19: نكاح اخت الزوجة في عدّتها … 44

مسئلۀ 20: حرمة الجمع بين الفاطميتين … 46

مسئلۀ 21: لو زنت امرأة ذات بعل … 48

مسئلۀ مستحدثه … 51

مسئلۀ 22: في نكاح من زني بامرأة ذات بعل … 51

مسئلۀ 23: الزنا في العدة الرجعيّة … 55

مسئلۀ 24: النساء اللاتي يحرم علي اللاطي … 57

مسئلۀ 25: اللواط الطاري ء علي العقد … 63

مسئلۀ 26: الشكّ في تحقّق الايقاب … 67

فصل القول في النكاح في العدّة و تكميل العدد

مسئلۀ 1: نكاح المرأة التي كانت في عدّة الغير … 67

مسئلۀ مستحدثه: شبيه سازي … 77

مسئلۀ 2: التوكيل في النكاح في العدّة … 78

مسئلۀ 3: الحاق وطي الشبهة أو الزنا بالمعتدّة … 80

مسئلۀ 4: النكاح في عدة النفس … 82

مسئلۀ 5: المعتبر في الدخول … 83

مسئلۀ 6: الشكّ في كونها معتدّة … 85

مسئلۀ 7: الشكّ في الدخول … 86

مسئلۀ 8: التزويج بذات البعل … 87

مسئلۀ 9: نكاح ذات العدّة الّتي لم تشرع فيها … 92

مسئلۀ 10: في حد الزوجات الدائمة و المنقطعة … 93

مسئلۀ 11: في موت احد الاربعة … 103

مسئلة 12: في المطلقة ثلاثاً و تسعاً … 108

القول في الكفر

مسئلة 1: نكاح المجوسيّة و الصائبة … 122

مسئلة 2: العقد الواقع بين الكفار … 132

مسئلة 3: لو اسلم زوج الكتابيّة … 136

مسئلة 4: لو اسلمت زوجة الوثني أو الكتابي … 139

مسئلة 5: في الارتداد … 144

مسئلة 6: العدة في الارتداد … 149

مسئلة 7: في نكاح النصاب و الغلاة … 150

مسئلة 8: في نكاح المخالف … 155

مسئلة 9: هل يشترط

اليسار في صحّة النكاح … 163

مسئلة 10: حدوث العسر بعد اليسار … 165

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 5

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

مقدّمه

الحمد للّه الّذي لا يبلغ مدحته القائلون و لا يحصي نعمائه العادّون و لا يؤدّي حقّه المجتهدون ثم الصلاة و السلام علي رسوله و امين وحيه سيّدنا و نبيّنا نبيّ الرّحمة و امام الامّة حبيب اله العالمين محمّد صلي اللّه عليه و علي آله المعصومين الهداة المهديّين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين الي قيام يوم الدّين.

كتاب حاضر چهارمين جلد از مجموعۀ «دروس خارج فقه حضرت آية اللّه العظمي مكارم شيرازي (مدّ ظلّه العالي)» در بحث نكاح است، كه در سال تحصيلي 82- 81 تدريس شده كه به شكلي نوين در دسترس علاقه مندان قرار گرفته است.

بعد از آنكه در طول سال تحصيلي، پس از هر جلسه، جزوۀ درس استاد، در اختيار علاقه مندان قرار گرفت، و با استقبال خوبي مواجه شد، بر آن شديم كه مجموعۀ درس ها را از ابتداي بحث هاي «كتاب النّكاح» در هر سال جمع آوري كرده و در اختيار عزيزاني كه در همۀ مباحث همراه نبوده و قصد دارند به جهت پيوستگي مطالب از ابتدا آنها را دنبال كنند، به چاپ برسانيم. بدين منظور مجموعۀ درس ها بازبيني گرديد و تمامي روايات و مطالبي كه از كتب مختلف نقل شده، به طور دقيق و با ذكر آدرس كامل به آن اضافه گرديد تا طالبين را از مراجعه به كتب مختلف بي نياز كند.

ويژگي ممتاز درس استاد معظم، دسته بندي دقيق مطالب و كيفيّت بديع و دقيق ورود و خروج به مباحث است كه در اين امر نيز سعي شده است كه به همان شيوه مطالب سنگين

و مهم علمي با دسته بندي و تيتر مناسب و شماره گذاري ارائه شود.

از جمله ويژگي هاي اين مجموعه كه آن را از نظائرش ممتاز مي كند، اين است كه به صورت «درسي- فارسي» تنظيم شده كه ضمن سهولت دسترسي به مطالب، حال و هواي حضور در درس را دارد؛ علاوه بر اين در كنار اين مجموعه، نرم افزاري دروس نيز آماده شده كه به راحتي با استفاده از رايانه قابل دسترسي مي باشد. اميد است توانسته باشيم خدمت كوچكي نسبت به عزيزاني كه توفيق شركت در دروس حضرت استاد را نداشته اند، يا به جهت تعمّق در مطالب درسي، سخنان استاد را بر روي كاغذ پياده نكرده اند برداشته باشيم.

لازم به ذكر است كه در بعضي از دروس براي رعايت نظم و ترتيب مطالب و مباحث، قسمت هايي از مطالب درسي جابجا و به قسمت هاي مربوطه منتقل گرديده، لذا آن دسته از عزيزاني كه دروس حضرت استاد را از نوار كاست و يا، در كنار اين مجموعه پي گيري مي نمايند، به اين نكته توجّه داشته باشند.

لطفاً هر گونه پيشنهاد و يا انتقاد خود را به آدرس ناشر ارسال داريد تا در مراحل بعدي از آن استفاده گردد.

اللّهم وفّقنا لما تحبّ و ترضي

محمّد رضا حامدي- مسعود مكارم

2 جمادي الاولي 1424

حوزۀ علميّۀ قم

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 6

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 7

1

[تتمة] القول في المصاهرة

اشاره

… 18/ 6/ 81

بحث در كتاب النكاح در محرّمات بود و بيان شد كه سه عامل مهم دارد:

نسب، رضاع و مصاهرة عوامل ديگري هم غير از اين سه عامل (حدود هشت عامل) وجود دارد، ولي عمده اين سه عامل است. نسب و رضاع در سال هاي قبل بحث شد و امسال

در بحث مصاهره هستيم. از بحث مصاهره هم مطابق مسائل تحرير الوسيله پنج مسأله را بيان كرديم. در ابتدا به جهت ارتباط مطالب اجمالي از پنج مسئلۀ قبل را بيان كرده، سپس وارد مباحث جديد مي شويم.

القول في المصاهرة:

در آغاز بحث مصاهرة امام (ره) تعريفي داشتند و ظاهر تعريف اين بود كه مي خواهند تعريف جامع و مانعي را بيان كنند:

المصاهرة هي علاقة بين احد الزوجين مع اقرباء الآخر موجبة لحرمة النكاح عيناً أو جمعاً علي تفصيل يأتي.

مصاهره پيوندي ميان يكي از دو زوج با خويشاوندان زوج ديگر است كه اين پيوند باعث مي شود كه خويشاوندان حرام شوند عيناً (حرمت ابدي) يا جمعاً (جمع بين الاختين).

به اين تعريف دو اشكال وارد كرديم:

1- چرا امام (ره) مي فرمايد «احد الزوجين» در حالي كه بايد به جاي آن بفرمايند «كلا الزوجين» چون وقتي ام الزّوجه بر زوج حرام است، زوجه هم بر اب الزوج حرام است و هر دو حرام ابدي است پس أحد الزوجين نيست بلكه كلا الزوجين است.

ممكن است كسي دفاع كند كه اين احد، احد «به شرط لا» نيست بلكه «لا به شرط» است يعني احد به قيد احد نيست كه حتماً در يكي از آنها حرمت حاصل شود در هر دو هم ممكن است.

2- امام (ره) فرمود «هي علاقة»، اين چه علاقه اي است، يا در عبارت ديگر امام (ره) مي فرمايد «موجب للحرمة» چرا موجب حرمت است پس ابهام دارد و اين ابهام مناسب تعريف نيست.

مي توان چنين جواب داد كه وقتي مي فرمايند «بين احد الزوجين» در اينجا تعليق حكم بر وصف است و تعليق حكم بر وصف مشعر بالعليّة پس و لو علاقه مطلق ذكر شده ولي

از اين تعليق وجه آن روشن مي شود كه «علاقة يعني علاقة الزوجية» و «موجب للحرمة» يعني موجب للحرمة بسبب الزوجيّة.

[خلاصۀ 5 مسالۀ القول في المصاهرۀ از سال قبل تحصيلي]

مسألۀ اوّل: [حرمت زوجۀ اب بر ابن فنازلًا و ديگري حرمت زوجۀ ابن بر اب فصاعداً]

در مسئلۀ يك امام (ره) دو مورد از محرمات مصاهرة را بيان فرمودند يكي حرمت زوجۀ اب بر ابن فنازلًا و ديگري حرمت زوجۀ ابن بر اب فصاعداً كه هر دو حرام ابدي است، در چند جهت هم حكم اطلاق دارد:

اوّلًا: دخول شرط نيست.

ثانياً: فرقي بين عقد دائم و انقطاع وجود ندارد.

ثالثاً: از نظر رضاع و نسب هم فرقي ندارد يعني زوجۀ اب هم بر ابن نسبي و هم بر ابن رضاعي حرام است و زوجۀ ابن هم بر اب نسبي و اب رضاعي حرام است، پس از سه جهت اطلاق دارد.

دليل اين مسأله هم اين بود كه

اوّلًا: از مسلّمات بين شيعه و سنّي است چون هر دو مورد در قرآن صريحاً آمده است «وَ لٰا تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ» «1» و «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهٰاتُكُمْ … وَ حَلٰائِلُ أَبْنٰائِكُمُ» «2».

ثانياً: روايات متعدّدي هم در باب 2 از ابواب مصاهرة در مورد زوجۀ اب و زوجۀ ابن وجود دارد كه دلالت بر حرمت دارد.

آيا در اين مورد در جزئيات مخالفي وجود دارد؟

در جزئيات مسأله هم مخالفي نداريم.

2 القول في المصاهرة (تكرار) … 19/ 6/ 81

مسئلۀ دوّم: [حرمت امّ الزوجه و امّ امّ الزوجه و هرچه بالاتر رود است]

در ادامۀ مرور مباحث مطرح شده در سال گذشته در باب مصاهرة به مسئلۀ دوّم رسيديم كه در مورد حرمت امّ الزوجه و امّ امّ الزوجه و هرچه بالاتر رود است و لذا اگر كسي با دختر سيّده اي ازدواج كند با حضرت زهرا عليها السلام محرم مي شود.

از نظر عقد انقطاعي و دائمي و دخول و عدم دخول فرقي نمي كند و امّ الزوجه در تمام اين موارد حرام است، همچنين

______________________________

(1) آيۀ 22، سورۀ نساء.

(2). آيۀ 23، سورۀ نساء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص:

8

امّ الزوجۀ رضاعي و نسبي هم فرق نمي كند يعني امّ نسبي و امِّ رضاعيِ زوجه حرام است.

اين مسأله اجماعي و مسلّم است چون حكم آن در قرآن آمده است «وَ أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ» «1» و همين سبب شده كه بين تمام فرق مسلمين مسأله مسلّم شود.

اضف الي ذلك، رواياتي هم در باب 18 از ابواب مصاهرة داريم.

بعضي به طور شاذ قائل شده اند كه دخول در اينجا (حرمت امّ الزوجه) شرط است مثل ربيبه كه در ربيبه دخول شرط حرمت است، دليل اين قول ظاهر آيه است كه مي فرمايد «وَ أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ وَ رَبٰائِبُكُمُ اللّٰاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسٰائِكُمُ اللّٰاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ» كه قيد «مِنْ نِسٰائِكُمُ اللّٰاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ» را هم به «ربيبه» و هم به «أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ». مي زنند.

ولي ما سابقاً در جواب گفتيم: هم روايات، مخالف اين قول است و هم مسأله اجماعي است، علاوه بر اين دو، طبق قاعدۀ اصولي قيدي كه بعد از چند جمله مي آيد به جمله آخري مي خورد مگر اين كه قرينه اي باشد، پس آيۀ شريفه دليلي بر اشتراط دخول در امّ الزوجه نمي شود و اطلاق دارد.

مرحوم امام در ذيل مسئلۀ دوّم فرعي مطرح كرده كه سابقاً آن را بيان كرديم و آن اين كه از همين مسئلۀ حرمت امّ الزوجه براي ايجاد محرميّت بين كساني كه همسرانشان به هم نامحرم هستند استفاده مي كنند، مثلًا دو دوست در يك خانه زندگي مي كنند و زنان اين دو به هم نامحرم هستند براي ايجاد محرميّت دختربچۀ دوست اوّل را براي دوست دوّم عقد منقطع مي كنند تا زوجۀ دوست اوّل امّ الزوجه دوست دوّم شود و بالعكس دختر دوست دوّم را بر دوست اوّل …

امام

مي فرمايد اين مسأله اشكالي ندارد به شرط اين كه عقد انقطاعي براي يكي دو ساعت نباشد بلكه بايد مدّت را طولاني كنند تا زمان امكان تمتّع فرا برسد مثلًا تا شش سالگي، كه به نظر ما محل تأمل است و حد اقل تا نه سالگي لازم است. كه بعد از عقد زوج مي تواند بقيّۀ مدّت را ببخشد. البتّه به نظر ما غير از اين شرط دو شرط ديگر هم دارد:

اوّلًا: اين عقد انقطاعي به مصلحت بنت باشد مثلًا مهريۀ خوبي براي او قرار بدهند يا كمك به حال فرزند باشد و اگر تنها به مصلحت دو دوست باشد كافي نيست.

ثانياً: اذن ولي هم لازم است.

بنابراين اين مسأله سه شرط دارد: ادخالِ زمانِ قابليت تمتع، غبطۀ بنت و اذن ولي.

ان قلت: شما مي گوييد عقد زوجيّت دو ساعته فايده اي ندارد و قابل تمتّع نيست، ما مي گوييم فايده اش محرميّت است چون يكي از فوائد نكاح محرميّت است و لازم نيست هميشه نكاح براي تمتّع باشد.

قلنا: اين نوعي مغالطه است چون محرميّت حكم و لازمۀ عقد است، ما اشكال در موضوع داريم يعني مي گوييم موضوع نكاح با يك عقد يكي دو ساعته بر يك بچّۀ شيرخوار درست نمي شود به عبارت ديگر موضوع نكاح كه همان قابليّت تمتّع است در عرف عقلا با بچّه شيرخوار محقّق نمي شود و بايد زماني را به آن اضافه كنيم تا مفهوم نكاح محقّق شود. اگر موضوع نكاح درست شد آن وقت محرميّت كه از آثار آن است بار مي شود. بنابراين مستشكل حكم را با موضوع اشتباه كرده است. در روايات در هيچ جا متعۀ صغيره براي مدت كوتاه جهت محرميّت نداريم.

علي كل حال، به

نظر ما بهتر اين است كه از ايجاد اين گونه محرميّت ها پرهيز شود اگر چه ممكن است گفته شود كه وقتي نامحرم هستند گناه مي شود، ما در جواب مي گوييم گناه اين محرميّت كمتر از آن نامحرميّت نيست، چون وقتي محرم شدند در مقابل هم آزاد قرار مي گيرند و مفاسد زيادي پيدا مي شود.

مسئلۀ سوّم و چهارم: اين دو مسأله در مورد ربيبه يكي ديگر از محرّمات بالمصاهرة است.

ربيبه حرام است و ان نزلت، يعني دختر زوجه، دخترِ دخترش و دختر پسرش هرچه پايين تر روند بر زوج حرام هستند و فرقي بين انقطاعي و دائمي و نوۀ دختري و پسري نيست و فقط شرط آن دخول به ام است «مِنْ نِسٰائِكُمُ اللّٰاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ». هر دو حكم (حرمت ربيبه و شرطيّت دخول) از مسلّمات است و در روايات هم در باب 18 از ابواب مصاهرة صريحاً تصريح به شرطيّت دخول شده است. البتّه در قسمتي از مسأله در جائي كه در حجور نباشد مخالفي وجود دارد، آيا «فِي حُجُورِكُمْ» قيد است؟ يعني اگر بچّه اي در دامان شوهر دوّم بزرگ شود وام نباشد همه قائلند كه «حجوركم» شرط نيست و قيد غالبي است و قيد غالبي مانند توضيح است و مفهوم ندارد، پس

______________________________

(1) آيۀ 23، سورۀ نساء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 9

شاذي از اين قيد مفهوم گرفته و گفته اند كه اگر در حجر نباشد حرام نمي شود، و من العجب كه اين را به دروغ به حضرت علي عليه السلام نسبت داده اند ولي ما روايات متعدّدي داريم كه مي گويد في حجور و غير حجور فرقي نمي كند.

سؤال: ما در همه جا دنبال فلسفۀ احكام نيستيم بلكه در هر جا فلسفۀ حكم به ذهن ما برسد مي پذيريم و اگر نرسد سمعاً و طاعتاً حكم را

مي پذيريم، حال چرا در امّ الزوجه و زوجۀ اب و زوجۀ ابن دخول شرط نيست ولي در ربيبه دخول شرط است، فلسفۀ آن چيست؟

مرحوم امام در ادامه در مسئلۀ چهارم مي فرمايد: اگر براي اين زن بعد از طلاق دختراني پيدا شود (ربيبۀ بعدي) اينها هم حرام هستند؟ و به تعبير بعضي از علما به قدري مسأله مسلّم است كه نياز به ادلّه ندارد، البتّه روايتي هم در اين زمينه داريم.

آيا به مقتضاي اطلاق آيۀ «وَ رَبٰائِبُكُمُ اللّٰاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسٰائِكُمُ اللّٰاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ» حرمت ربيبه هاي آينده هم استفاده مي شود، يا آيه فقط ربيبه هاي گذشته را مي گويد؟

آيه اطلاق ندارد چون مي فرمايد «مِنْ نِسٰائِكُمُ» آن وقت كه نساء من بود ربيبۀ آينده وجود نداشت و وقتي كه ربيبۀ آينده مي آيد «مِنْ نِسٰائِكُمُ» نيست چون مشتق حقيقت در من تلبّس بالمبدإ است، اين معني نسبت به ربائب قبلي خوب است ولي ربيبه بعدي را شامل نمي شود، پس آيه دليل نخواهد بود و تنها مدرك اجماع و بعضي از روايات است.

3 القول في المصاهرة (تكرار) … 23/ 6/ 81

مسئلۀ پنجم: [لا اشكال في ترتب الحرمات الأربع علي النكاح]
اشاره

بحث در مسئلۀ پنجم از مسائل محرّمات بالمصاهرة در باب نكاح است كه قبلًا از آن مفصّلًا بحث كرده ايم ولي براي پيوند بحث امسال با مسائل سال گذشته و همچنين به جهت شديد الابتلا بودن اين مسأله مجدّداً آن را به طور فشرده مطرح مي كنيم.

عنوان مسأله:

چهار حرام از باب مصاهرة ذكر كرده ايم: زوجۀ اب براي ابن، زوجۀ ابن براي اب، امّ الزوجه و ربيبه كه اين چهار مورد سه حالت دارد:

1- اين چهار عنوان با عقد صحيح حاصل شده باشد، در اين صورت بحثي ندارد چرا كه قدر متيقّن از آيات و روايات و اجماع بين عامّه و خاصّه است و شايد از ضرورت دين باشد.

2- اين چهار عنوان با وطي به شبهه حاصل شده باشد و عقد صحيح در كار نباشد، اين نيز مسلّم است اگر چه آيات شامل آن نمي شود ولي رواياتي در اين زمينه داريم.

وطي به شبهه اصولًا در همه جا احكام نكاح صحيح را دارد مثل مهر، ارث، … و در ما نحن فيه خصوصاً اجماعي است كه اگر وطي به شبهه شود اين عناوين حرام مي گردد.

3- زنائي واقع شده آيا مزني بهاي اب براي ابن حرام است و يا مزني بهاي ابن براي اب حرام است؟ آيا امّ مزني بها حكم امّ الزوجه و دخترش حكم ربيبه را دارد؟ به عبارت ديگر آيا احكام عقد صحيح بر زنا هم بار مي شود يا نه؟ اين مسأله بين علماي شيعه و اهل سنّت محل بحث است. بر اثر بي بندوباري هايي كه در عصر ما به جهت سوء استفاده از آزادي پيدا شده اين مسأله شايع شده است.

اقوال:

از نظر اقوال مشهور و معروف بين علما حرمت است يعني مزني بهاي اب و مزني بهاي ابن بر ديگري حرام است به حرمت ابدي. مرحوم صاحب جواهر از سي كتاب فقهي نقل حرمت مي كند، ولي بعد مي فرمايند كه مخالفيني هم در مسأله داريم و از نُه كتاب فقهي قول مخالف

را نقل مي كند ديگران هم مثل مستند و رياض و مستمسك نقل خلاف مي كنند.

اهل سنّت هم مخالف كم ندارند، مالك و شافعي دو نفر از فقهاي اربعه قائل به حلّيت شده اند، از علي عليه السلام و ابن عباس هم اهل سنّت حلّيت را نقل كرده اند. بنابراين اهل سنّت هم قائل به حرمت دارند كه آن هم كم نيست، پس اين مسأله يك مسئلۀ اختلافي است و اگر چه اكثريّت قائل به حرمت شده اند ولي اجماعي در اين مسأله نداريم.

ادلّه:
اشاره

ما دو دليل عمده داريم:

1- آيات:

محرّمات چهارگانه در قرآن ذكر شده است «لٰا تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ»، «1» «وَ أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ وَ رَبٰائِبُكُمُ اللّٰاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ

______________________________

(1) آيۀ 22، سورۀ نساء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 10

نِسٰائِكُمُ اللّٰاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ … وَ حَلٰائِلُ أَبْنٰائِكُمُ»، «1» قائلين به حرمت مي گويند ما از اطلاق اين آيات استفاده مي كنيم چرا كه «لٰا تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ» عام است و «نكاح» هم عقد را شامل مي شود و هم دخول بدون عقد را، بنابراين زنا داخل در اطلاق اين آيه است و همچنين «أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ» عام است و شامل عقدي و زنا هم مي شود. نساء در «وَ رَبٰائِبُكُمُ اللّٰاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسٰائِكُمُ» هم عام است، آيا «حَلٰائِلُ أَبْنٰائِكُمُ» هم عام است؟

نتوانسته اند از اين استفاده عموم كنند.

جواب:

هيچ كدام از اينها دلالت ندارد و شامل زنا نمي شود، حتّي شامل وطي به شبهه هم نمي شود، چون نكاح در قرآن در تمام موارد به معني عقد است و نكاح به معني دخول نداريم، در مورد «نساءكم» هم يعني همسرانتان و به معني مزني بها نيست و بلاشك ظهور در عقدي دارد نساء در «مِنْ نِسٰائِكُمُ اللّٰاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ» هم متصرّف در عقدي است چرا كه مي گويد «دَخَلْتُمْ بِهِنَّ» پس آيات شامل زنا نمي شود.

2- روايات:
اشاره

روايات اين مسأله در كتاب وسائل، در پنج باب از ابواب مصاهره «2» آمده است كه هم روايات دالّ بر حرمت و هم روايات دال بر حلّيت داريم، چهار طايفه از روايات قائل به حرمت و دو طايفه از روايات قائل به حلّيت شده است.

روايات دالّ بر حرمت:

طايفۀ اوّل: مي فرمايد: «لا» يعني جايز نيست و ظاهر نهي دالّ بر حرمت است.

طايفۀ دوّم: مي گويد اگر بر زني زنائي واقع شد مادر رضاعي آن زن حرام است حال اگر در باب زنا مادر رضاعي حرام شد در باب عقد به طريق اولي حرام است چرا كه رضاع تابع عقد است.

طايفۀ سوّم: رواياتي كه به مفهوم دلالت مي كند و مي فرمايد اگر بعد از عقد زنا واقع شود حرام نمي شود، يعني اگر كسي زوجه اي را عقد كرده بعد به امّ الزوجه زنا كند (زناي لاحق) اثري ندارد چون

«انّ الحرام لا يفسد الحلال»

، پس مفهومش اين است كه زناي سابق اثر دارد.

طايفۀ چهارم: روايتي كه در مورد اب و ابن آمده است و مي فرمايد مزني بهاي اب براي ابن و مزني بهاي ابن هم براي اب حرام است، وقتي در اين دو حرام شد الغاء خصوصيّت كرده و مي گوييم همه جا مشمول حرمت است.

روايات دالّ بر حلّيت:

طايفۀ اوّل: رواياتي است كه با صراحت مي گويد

«نعم انّ الحرام لا يفسد الحلال»

كه در مورد زناي سابق است چون در زناي لاحق بحثي نيست.

طايفۀ دوّم: در مورد عمّه و خاله آمده است، كه اگر كسي نعوذ باللّٰه با عمّه يا خاله زنا كند (حدّ آن اعدام است)، روايت مي فرمايد دختر اينها حرام است. ظاهر اين روايات اين است كه اگر در هر مورد زنا موجب حرمت دختر مزني بها شود و حكم عام باشد و زنا همه جا حكم عقد را داشته باشد، ديگر ذكر عمّه و خاله خصوصيّتي ندارد. پس از اين روايات مفهوم مي گيريم، يعني حرمت فقط در مورد عمّه و خاله است و در موارد ديگر نيست.

طريقۀ جمع بين روايات:

چگونه تعارض اين شش طايفه از روايات را حل كنيم؟ آيا سراغ مرحّجات (

خذ بما اشتهر بين اصحابك و دع الشاذ النادر

) برويم يا سراغ جمع دلالي؟ در اينجا آيا جمع دلالي مقدم است يا اعمال مرحّجات؟

جمع دلالي مقدّم است، چون در جمع دلالي تعارض ابتدائي است مثلًا در مطلق و مقيّد، عام و خاص، تعارض بدوي است در حالي كه اعمال مرحّجات براي تعارض بدوي نبوده و براي تعارض مستحكم است.

در باب جمع دلالي طرقي بيان شده كه دو طريق را بيان مي كنيم:

1- حمل بر كراهت كنيم، اين جمعي است كه در سرتاسر فقه وجود دارد. در هرجا كه روايات ناهيه و روايات مجوّزه، داشته باشيم حمل بر كراهت مي كنيم و همچنين در جائي كه روايات آمره و رواياتي داشته باشيم كه اجازه ترك مي دهند حمل بر استحباب مي كنيم، خصوصاً كه در مسأله اجماع هم نداريم و اين كه قول به حرمت مشهور شده

به اين جهت است كه علما به احتياط تمايل دارند و آن طرفي كه به احتياط نزديك تر است مشهور مي شود در حالي كه سرچشمۀ اين شهرت همان احتياط است.

2- رواياتي كه دال بر حرمت است در مورد زناي سابق و

______________________________

(1) آيۀ 23، سورۀ نساء.

(2) وسائل، ج 14، باب هاي 6 و 7 و 8 و 9 و 10.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 11

روايات حلّيت در مورد زناي لاحق است كه اين جمع را صاحب جواهر هم مي پذيرد.

عرض ما اين است كه وقتي به روايات دقّت شود معلوم مي شود كه همۀ اين روايات با لاحق نمي سازد و بعضي ظهور در سابق دارد

(يريد ان يتزوّج بنتها)

اگر چنين جمعي با روايات سازگار بود، خوب بود.

نتيجه: همان جمع به كراهت مقدّم است، پس اگر كساني قبل از ازدواج سؤال كردند، مي گوييم ازدواج نكنند بهتر است (كراهت) و اگر بعد از ازدواج باشد مي گوييم حرام نيست.

(براي توضيح بيشتر به درس شمارۀ 108 تا 113 از دروس سال قبل حضرت استاد مراجعه شود.)

[مسألۀ 6 (لا فرق بين الزنا في القبل أو الدّبر)]

اشاره

4 مسألۀ 6 (لا فرق بين الزنا في القبل أو الدّبر) … 24/ 6/ 81

مسألة 6: لا فرق في الحكم بين الزنا في القبل أو الدّبر و كذا في الشبهة.

عنوان مسأله:

اين مسأله و مسئلۀ هفتم از فروع مسئلۀ پنجم است. در مسئلۀ ششم مي فرمايند اين كه مي گوييم زنا در مورد محرمات چهارگانه احكام عقد را دارد (بنابر قول كساني كه مي گويند احكام عقد صحيح را دارد و بنابر قول ما كه مي گوييم كراهت دارد) آيا اين در مورد زناي در قُبل است يا غير قُبل را هم شامل مي شود؟ همچنين در مورد وطي به شبهه كه حرمت مي آورد آيا فرقي نمي كند كه وطي شبهه در قُبل باشد يا غير آن؟ البتّه بهتر بود مرحوم امام (ره) نكاح را هم اضافه مي كردند يعني در جايي كه مي گوييم دخول شرط در حرمت است (مثل ربيبه) بايد بگوييم كه فرقي بين دخول در قبل و در غير آن نيست.

اقوال:

خيلي ها متعرّض اين مسأله نشده اند و عدّه اي هم كه متعرّض آن شده اند «ارسلوه ارسال المسلّمات» يعني فرقي بين قُبل و غير آن نگذاشته اند.

ادلّه:
براي اين مسأله سه دليل ذكر كرده اند:
1- استفاده از عموم آيات سابقه:

به اين بيان كه نكاح در آيۀ «لٰا تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ» به معني دخول است و شامل زنا هم مي شود و چون اين دخول عام است، فرقي بين قُبل و غير آن نيست. همچنين در آيۀ «أُمَّهٰاتُ نِسٰائِكُمْ» بنابراين كه نساء به مجرّد دخول صادق باشد در اين صورت اعم است از قُبل و غير آن و غير از اين آيات از آيات ديگر (استدلال اوّل مرحم علّامه در تذكره).

جواب:

اوّلًا: ما قبول نكرديم كه نكاح شامل زنا شود و هركجا در قرآن استعمال شده به معني عقد است و نكاح به معني دخول بدون عقد (زنا) را قبول نداريم.

ثانياً: سلّمنا كه نكاح به معني دخول باشد ولي منصرف است به دخول متعارف (خصوص دخول در قُبل)

2- استدلال دوّم علّامه در تذكره براي عموميت

ايشان مي فرمايند:

و لانه يتعلق به (دخول در غير قُبل) التحريم فيما اذا وجد في الزوجة و الامة فكذلك في الزنا «1»

يعني همان طوري كه دخول در مواردي كه در زوجه و امه گفته مي شود اعم است از هر دو (دخول در قُبل و غير آن) در زنا هم همين گونه است. منظور اين عبارت چيست؟ عبارت ابهام دارد ولي بعيد نيست منظور اين باشد كه جاهايي كه دخول معتبر است مثل ربيبه و مدخولۀ اب يا ابن در أمه كه احكامي بر دخول در مورد زوجه تعلّق مي گيرد در آنجا اعم است، پس ما نحن فيه هم كه باب زنا است اعم است و من الطرفين (قُبل و غير قُبل) را شامل مي شود.

جواب: ما در آنجا هم اشكال داريم، چرا كه ممكن است كسي بگويد در ربيبه هم ظاهر دخول در قُبل است پس شما آنجا را مسلّم

گرفته و مي گوييد ما نحن فيه هم مثل آن است، در حالي كه آنجا محلّ كلام است.

3- عنوان زنا عام است:

زنا عام است و هر دو (دخول در قُبل و غير قُبل) را شامل مي شود. (دليل مستمسك)

جواب: انصاف اين است كه بعيد است زنا عامّ باشد و در اين مورد صدق كند و معمولًا در موارد ديگر (دخول در غير قُبل) عنوان لواط صادق است كه در هم جنس حدّ آن اعدام و در غير هم جنس حدّ آن حدّ زناست، و لااقل اين است كه زنا از اين مورد منصرف است و شما مي خواهيد يك حكم مهمّ شرعي را با اين

______________________________

(1) مستمسك، ج 14، ذيل مسئلۀ 30 از مسائل مصاهرة، ص 221.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 12

استدلال ثابت كنيد، و اين درست نيست. پس دليل مستمسك هم قابل قبول نيست.

دو دليل ديگر هم ما در اينجا ذكر مي كنيم:
دليل اوّل: ما در روايات عنوان «فجور» داريم

(فجر بالمرأة) و تصوّر ما اين است كه «فجور» با زنا فرق دارد چون در زنا فوراً ذهن انسان به زناي در قُبل منصرف مي شود ولي فجور معني وسيع تري دارد و هر نوع آلودگي جنسي را شامل مي شود.

* … عن منصور بن حازم، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في رجل كان بينه و بين امرأة فجور هل يتجوّز ابنتها؟ فقال: ان كان من قُبلة أو شبهها

(معلوم مي شود كه فجور به قدري وسيع است كه «قُبلة» را هم شامل مي شود)

فليتزوّج ابنتها و ليتزوّجها هي ان شاء. «1»

مفهوم حديث اين است كه اگر از اين موارد بيشتر بشود جايز نيست، حال آنها كه قائل به حرمت هستند از لا يجوز استفاده حرمت و آنها كه قائل به كراهت هستند استفادۀ كراهت مي كنند اين روايت اطلاق نيست بلكه چيزي بالاتر از اطلاق است چون آن را كه مانع دانسته قُبله است و بالاتر از آن

قطعاً مانع است.

* … عن محمّد بن مسلم عن احدهما عليهما السلام قال: سألته عن رجل فجر بامرأة أ يتزوّج امّها من الرضاعة أو ابنتها؟ قال: لا

(هر فجوري كه باشد چه در قُبل و چه در غير آن). «2»

* … عن الحلبي عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في رجل تزوّج جارية فدخل بها ثم ابتلي بها ففجر بامّها أ تحرم عليه امرأته؟ فقال: لا

(چون بعد از تزويج دختر بوده است پس اگر قبل از تزويج به دختر آلوده به فجور به ام مي شد موجب حرمت دختر مي شد)

انه لا يحرّم الحرام الحلال «3»

(معنايش اين است كه اگر سابق باشد هر فجوري باعث حرمت مي شود).

روايات ديگري غير از اين سه روايت، مي توان پيدا كرد.

دليل دوّم: رواياتي است كه عنوان «افضاء» دارد.

افضاء دو معني دارد:

1- معني خاصّ: بر اثر مقاربت مخرج حيض و بول در مرأة يكي شود.

2- معني عام: تماس و يا هر گونه مقاربت كه در قرآن هم به اين معني آمده است «وَ كَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَ قَدْ أَفْضيٰ بَعْضُكُمْ إِليٰ بَعْضٍ وَ أَخَذْنَ مِنْكُمْ مِيثٰاقاً غَلِيظاً» «4» در حالي كه مقاربت كرديد چگونه مي خواهيد مهريّه را پس بگيريد. ريشۀ افضاء از فضاء به معني گستردگي و توسعه است، در معني اوّل به جهت پارگي، مجريٰ گسترش پيدا مي كند و در معني دوّم هم گسترشي در روابط و تماس ها بين اين دو وجود دارد.

* … عن عيص بن القاسم قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن رجل باشر امرأة و قَبّل غير انّه لم يُفض اليها

(تماس جسماني به معني دخول و مقاربت نبوده است)

ثمّ تزوّج ابنتها فقال: ان لم يكن افضي الي الام فلا بأس و ان كان افضي فلا

يتزوّج ابنتها. «5»

اين حديث خوب است چرا كه نقطۀ مقابل تقبيل را ذكر كرده پس شامل دخول در قُبل و غير قُبل مي شود.

* … عن هشام بن سالم، عن بريد قال: انّ رجلا من اصحابنا تزوّج امرأة قد زعم انّه كان يلاعب امّها و يقبّلها من غير أن يكون أفضي اليها

(افضي وقتي مقابل تقبيل قرار گرفته عام است)

قال: فسألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام فقال لي: كذب، مرة فليفارقها قال: فأخبرتُ الرجل فو اللّٰه ما دفع ذلك عن نفسه و خلّي سبيلها. «6»

در بين روايات گاهي تعبيراتي وجود دارد كه كارساز است و متأسّفانه در كتب پيشين به آنها اشاره نشده است. پس به قرينۀ اين روايات ما مي توانيم مسأله ششم را قبول كنيم و حكم را توسعه دهيم و نيازي به استدلال هاي سابق نداريم.

5 مسئلۀ 7 (الشك في سبق العقد علي الزنا) … 25/ 6/ 81

بقي هنا شي ءٌ:
اشاره

مسئلۀ دخول به غير قُبل در سرتاسر فقه در باب غسل، محرّمات نكاح مشكلاتي ايجاد كرده و در ابواب مختلف موضوع بحث واقع شده است. در بعضي جاها واضح است و اولويّت دارد مثلًا در باب حدّ، اگر كسي به زني زنا كند حدّ آن صد تازيانه است حال اگر من غير قُبل دخول كرده باشد به طريق اولي صد تازيانه شامل او مي شود زيرا در غير اين صورت بايد آن را ملحق به لواط كنيم كه حدّ آن بيشتر است و چون در الحاق آن شك داريم مي گوييم «الحدود تدرأ بالشبهات». در بعضي از

______________________________

(1). ح 3، باب 6 از ابواب مصاهره.

(2). ح 1، باب 7 از ابواب مصاهره.

(3) ح 2، باب 8 از ابواب مصاهرة.

(4) آيۀ 21،

سورۀ نساء.

(5) ح 2، باب 6 از ابواب مصاهره.

(6). ح 5، باب 6 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 13

جاها اولويّتي نيست ولي قرائني قائم است، مثل ما نحن فيه كه قرائني پيدا مي شود و كار را درست مي كند. در بعضي از جاها قرينه بر عدم الحاق داريم مثلًا در باب غسل روايات مي فرمايد:

اذا التقي الختانان وجب الغسل

در حالي كه التقاء ختانان در قُبل تصوّر مي شود و در غير قُبل تصوّر نمي شود و لذا در باب غسل ترديد كرده و گفته اند كه احتياطاً غسل كند و احتياطاً وضو هم بگيرد. پس وقتي مسأله دخول در عبارات مي آيد انصراف به متعارف دارد و در مورد غير متعارف موارد مختلف است و همۀ موارد را نمي توان با هم مقايسه كرد. و در هر جا بايد مورد خاص آن را در نظر گرفت.

كلمات اصحاب لا يخلو عن تشويش في هذه المسألة گاهي آن را به وطي در قُبل ملحق كرده اند، و گاهي آن را ملحق نكرده اند. گاهي احتياط كرده و گاهي ترديد كرده اند و گاهي آن را مسلّم گرفته اند كه در اينجا پانزده مورد از آنها را ذكر مي كنيم:

1- حكم غسل:

آيا وطي در غير قُبل موجب غسل است يا نه؟ معمولًا احتياط كرده و مي گويند علي الاحوط غسل واجب است.

2- حرمت و كفاره در وطي در حال حيض:

آيا وطي در غير قُبل در زمان حيض حرام است و اگر حرام است آيا كفّاره دارد؟ عدّه اي قائل به حرمت هستند و مي گويند علي الاحوط كفاره هم دارد و بعضي هم آن را محلّ ترديد قرار داده اند.

3- بطلان الصوم به:

آيا وطي در غير قُبل باعث بطلان صوم مي شود؟ در كلمات فقها اين مورد را مسلّم گرفته اند و فرقي بين قُبل و غير آن نگذاشته اند.

4- بطلان اعتكاف:

وطي در قُبل از محرّمات اعتكاف است آيا وطي در غير قُبل هم از محرّمات است؟ فقها اين مورد را هم مسلّم گرفته اند.

5- تروك احرام و كفارۀ آن:

يكي از تروك احرام جماع است آيا فرقي بين وطي در قُبل و غير آن است؟ گفته اند فرقي بين اين دو، و همچنين كفّارۀ آن نيست.

6- محرّمات بالمصاهرة:

اگر قائل شويم كه زنا موجب پيدايش محرّمات چهارگانه مي شود آيا بين زنا در قُبل و غير آن فرق است؟ اينجا محلّ بحث است.

7- نكاح يا زناي به ذات البعل:

در نكاح به ذات البعل اگر جاهل باشد كه زن ذات بعل است موجب حرمت ابدي مي شود، منتهي به شرط دخول، آيا اين دخول خاص به قُبل است يا اعم است؟ همچنين در مورد زناي به ذات بعل كه باعث حرمت مي شود آيا دخول عام است يا خاص؟

8- نكاح يا زناي در عدّه:

اگر شخص جاهل باشد كه زن در عدّه است، نكاح مع الدخول موجب حرمت ابدي مي شود، آيا اين دخول عام است يا خاص؟ همچنين زناي در عدّه هم محلّ بحث است كه اگر قائل شويم موجب حرمت ابدي مي شود آيا خاص است يا عام؟

9- محصنه:

اگر كسي ازدواج كرده ولي دخول نكرده در اين صورت اگر مرتكب زنا شد زناي او محصنه نيست، حال كه شرطش دخول است آيا دخول خاص است يا عام؟

10- احكام حدّ زنا:

حدّ زنا كه جَلد است آيا خاصّ زناي در قُبل است يا اعم؟

اينجا را مسلّم گرفته اند كه اعم است.

11- الولد للفراش:

يكي از شرايط اجراي حكم فراش دخول است، آيا اين دخول عام است يا خاص كه به واسطۀ آن فرزند ملحق شود؟

اين هم از جاهايي است كه عام گرفته اند چون بسيار اتفاق مي افتد كه نطفه از يك مجرا به مجراي ديگر سرايت مي كند و ظاهراً نصّي هم داشته باشيم.

12- شرط محلّل:

در محلّل دخول لازم است و عقد به تنهايي كافي نيست، آيا اين دخول خاص است يا عام؟ اينجا را هم ظاهراً عام گرفته اند.

13- تعلّق تمام المهر:

در هنگام طلاق به سبب دخول تمام مهر و بدون دخول نصف مهر ثابت است، آيا اين دخول كه شرط تكميل مهر است خاص است يا عام؟

14- شرط لعان:

يكي از شرايط لعان اين است كه دخولي با همسرش داشته باشد و الّا اگر دخولي نباشد نفي ولد بدون آن هم ممكن است، پس يكي از شرايط لعان دخول است آيا اين دخول خاص است يا عام؟

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 14

15- مطلقۀ ثلاثه:

يكي از شرايط مطلّقۀ ثلاث اين است كه بعد از طلاق رجوع كند و دخول هم صورت گيرد و دوباره طلاق دهند تا سه مرتبه (البتّه به عقيدۀ بعضي) آيا اين دخول عام است يا خاص؟

موارد منحصر به اينها هم نيست و موارد ديگري هم مي توان يافت. اين مسأله را به صورت پراكنده در فقه ذكر كرده اند كه از نظر حكم در بعضي از جاها الحاق مسلّم است، مثل باب عبادات (صوم، اعتكاف، حج) كه گفته اند عام است، در بعضي از جاها عدم الحاق مسلّم است مانند زناي محصنه كه الحاق نكرده و حدّ اعدام جاري نمي كنند. در بعضي از جاها به اولويّت است مثلًا در باب حدّ زنا، در مورد زناي در قُبل حد جاري مي شود و در زناي در غير آن به طريق اولي حد جاري مي شود، در بعضي از موارد هم بايد احتياط كرد مثل غسل، پس اين مسأله يك مسئلۀ مشوّش است.

قاعدۀ كلّي:

هر مقامي ويژگي هاي خاص خود را دارد و ما نمي توانيم بگوييم وقتي در عقد دخول عام است يا خاص در همه جا چنين است بلكه هر جا ويژگي هاي خودش را دارد، گاهي اطلاق ادلّه داريم به اطلاق آن عمل مي كنيم و گاهي اولويّت قطعيّه است كه به آن عمل مي كنيم و گاهي هم الحدود تدرع بالشبهات است.

بعضي نصّ خاص و بعضي احتياط دارد، پس قاعدۀ كلّي

نداريم و المقامات في ذلك مختلفة جدّاً.

[مسألة 7: اذا علم بالزنا و شكّ في كونه سابقاً علي العقد أو طارئاً]

اشاره

مسألة 7: اذا علم بالزنا و شكّ في كونه سابقاً علي العقد أو طارئاً بني علي الصحة

عنوان مسأله:

بنابراين كه قائل باشيم كه زنا موجب حرمت است (ما زنا را در باب محرمات بالمصاهرة موجب كراهت دانستيم) آيا اگر شك كنيم كه زنا لاحق بوده (لاحق لا يوجب الحرمة و مسلّم است مثلًا اگر پسر با همسر پدر زنا كند همسر پدر بر پدر حرام نمي شود) يا سابق (مثلًا با زني زنا كرده دختر آن زن بر او حرام مي شود) حكم ظاهري مسأله چيست؟ امام مي فرمايد: «بني علي الصحة» يعني مي گوييم عقد صحيح بوده و باطل نبوده است.

اين مسأله را در عروه در مسئلۀ 31 از ابواب مصاهرة متعرّض شده اند.

سؤال: چرا اصل در اينجا صحّت است با اين كه قاعدۀ اصلي در هر عقدي كه شك كنيم بطلان و عدم صحت است؟

جواب: دليل آن اجراي قاعدۀ «كل شي ء لك حلال» است نمي دانيم كه اين مرأة حلال است يا حرام؟ كل شي ء لك حلال جاري مي شود.

ان قلت: چرا «كل شي ء لك حلال» را جاري مي كنيد ولي قاعدۀ «اصالة الفساد» در عقود را جاري نمي كنيد كه مستند به استصحاب است؟

قلنا: چون يكي اصل موضوعي و ديگري اصل حكمي است، عقد صحيح است يا نه، اصل حكمي است ولي اين شك از يك اصل موضوعي ناشي شده پس صحّت عقد يك اصل حكمي و مسبّب است از شك موضوعي (اين زن حرام است يا حلال) و تا بتوانيم اصل موضوعي جاري كنيم نوبت به اصل حكمي نمي رسد (تا اصل سببي هست نوبت به اصل مسبّبي نمي رسد) البتّه جريان اصالة الحليّه در اين زن در روايت «مصعدة بن صدقة» هم

آمده بود كه امام فرمود كل شي ء لك حلال و نفرمود كه اصالة الفساد در عقد جاري مي كنيم، بلكه اصالة الحليّة در موضوع جاري كرد و نوبت به اصالة الفساد (اصل حكمي) در عقد نرسيد.

در اينجا بعضي ها مثل مرحوم آقاي حكيم دقّتي كرده و فرموده اند كه چرا اقسام ثلاثه را كه در حادثين در همه جا جاري مي كنيم در اينجا جاري نمي كنيد. به اين بيان كه دو حادث واقع شده (يكي عقد و ديگري زنا) و نمي دانيم كدام مقدّم است، در اينجا اقسام ثلاثه اي دارد: يا هر دو مجهول التاريخ است يا تاريخ احدهما معلوم و ديگري مجهول است (تاريخ عقد معلوم و تاريخ زنا مجهول و يا بالعكس).

7 ادامۀ مسئلۀ 7 و 8 (فِي اللمس و النظر عن شهوة) … 26/ 6/ 81

مرحوم آقاي حكيم براي مسأله سه صورت درست كرده است،
اشاره

همان گونه كه در حادثين چنين بود به اين معني كه دو عمل واقع شده (زنا و عقد) و نمي دانيم كدام سابق است و كدام لاحق، سه حالت متصوّر است:

1- تاريخ عقد معلوم و تاريخ زنا مجهول:

در اين صورت حكم به حلّيت مي شود چون اصل اين است كه زنا قبل از عقد نبوده است (استصحاب عدم زنا قبل از عقد)

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 15

كه در اين صورت زن حلال است، حال آيا بعد از عقد زنا واقع شده يا نه، با آن كاري نداريم چون از لوازم است و فقط بايد ثابت كنيم كه قبل از عقد زنا نبوده است.

2- تاريخ زنا معلوم و تاريخ عقد مجهول:

نمي دانيم كه عقد قبل از آن بوده يا بعد از آن، اگر عقد قبلًا بوده عمل منافي بي اثر است و اگر عقد بعد بوده عمل منافي مؤثّر است. مرحوم آقاي حكيم «1» در ذيل اين مسأله مي فرمايند:

ما استصحاب را جاري كرده و حرمت را ثابت مي كنيم، چون موضوعِ حكم مركب است از اين كه عقدي واقع شده و عمل منافي هم قبل از آن باشد، به عبارت ديگر عمل منافي واقع شده و عقد هنوز نيامده است كه اين باعث حرمت است، پس موضوع ما مركب است از يك امر وجودي (تحقّق زنا) و امر عدمي (عدم وقوع عقد قبل از آن). در اصول گفتيم اگر موضوع مركب از دو جزء باشد و يك جزء ديگر را با يقين و وجدان و يك جزء را با استصحاب درست كنيم اشكالي ندارد مثلًا وضو را با استصحاب و اصل نماز را بالوجدان ثابت مي كنيم. در ما نحن فيه عمل منافي (زنا) قطعاً واقع شده (بالوجدان) ولي آيا عقد بوده است يا نه؟ استصحاب مي گويد عقد نبوده در نتيجه موضوع حاصل شده و آن زن حرام است.

قلنا: آيا موضوع در اينجا مركب است يا بسيط؟ اگر امر بسيط باشد نمي توانيم يك جزء

آن را با وجدان و جزء ديگر را با استصحاب ثابت كنيم. سبق و لحوق يك امر بسيط است، منتهي اين عنوان بسيط از رابطۀ بين دو شي ء، منتزع مي شود و اگر بخواهيد جزئي را بالوجدان و جزئي را بالاصل درست كنيد و بگوييد مركب حاصل شده و آن عنوان بسيط (سبق يا لحوق) را انتزاع كنيد، اين اصل مثبت است و نمي توانيد اثبات حرمت كنيد و بايد اثبات حلّيت كنيد.

پس هر جا موضوع بسيط بود نمي توان جزئي را با اصل و جزئي را با وجدان ثابت كرد چون بايد لازمۀ آن را گرفت كه اصل مثبت است و لذا امام در تحرير و صاحب عروه و محشين عروه قائل به حلّيت شده و تفصيل نداده اند.

3- تاريخ زنا و عقد هر دو مجهول:

مرحوم آقاي حكيم مي فرمايد اين هم حرام است لاصالة الفساد في العقود، هر جا در صحت عقدي شك كنيم اصل فساد است مگر عموماتي داشته باشيم كه دالّ بر حلّيت باشد و در اينجا هم عمومات «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» جاري نمي شود، چون شبهۀ موضوعيّه است و تمسّك به عمومات در شبهات موضوعيه باطل است و فقط در شبهات حكميّه، به عمومات تمسك مي شود. اگر موليٰ فرمود «اكرم العلماء» و نمي دانيم زيد از علما است يا نه نمي توان به عموم عام تمسّك كرد، در ما نحن فيه هم نمي دانيم عقد سابق بوده يا لاحق، پس موضوع خارجي را نمي دانيم و الّا در حكم خارجي شك نداريم چون شارع مي گويد أَوْفُوا بِالْعُقُودِ الّا عقدي كه قبل از آن عمل منافي واقع شده پس طبق بيان مرحوم آقاي حكيم دو صورت حرام شد.

قلنا: اينجا جاي اصالة الفساد نيست و قبل از آن يك

اصل موضوعي (كل شي ء لك حلال) داريم چون شك در صحّت و فساد به خاطر شك در حلّيت و حرمت اين مرأة است پس اصالة الفساد جاري نمي شود چون با اصالة الحلّية گفتيم كه اين زن حلال است و اصالة الفساد ديگر موضوع ندارد و وقتي حلال شأني است مي توان او را عقد كرد.

[مسألة 8: لو لمس امرأة اجنبيّة أو نظر اليها بشهوة لم تحرم الملموسة و المنظورة علي ابي اللامس و ابنهما]

اشاره

مسألة 8: لو لمس امرأة اجنبيّة أو نظر اليها بشهوة لم تحرم الملموسة و المنظورة علي ابي اللامس و ابنهما، (حكم زنا ندارد)

و لا تحرم ام المنظورة و الملموسة علي الناظر و اللامس، نعم لو كانت للاب جارية ملموسة بشهوة (ملموسۀ حلال)

أو منظورة الي ما لا يحلّ النظر اليه لغيره (غير مالك)

ان كان نظره بشهوة أو نظر الي فرجها و لو بغير شهوة حرمت علي ابنه، و كذا العكس علي الأقويٰ.

عنوان مسأله:

اگر كسي در اين مسأله قائل به حرمت شده و بگويد منظوره و ملموسۀ اب بر ابن حرام است و ملموسۀ ابن بر اب در اين صورت مشكلات عديده اي در جامعه پيدا مي شود، در مملوكه نظر و لمس حلال است، آيا باز ملموسۀ اب بر ابن حرام است؟

اين مسأله شديد الابتلاء نيست ولي چون از موارد مملوكه مي خواهيم به مورد حرّه هم برسيم كما اين كه بعضي تعميم داده اند و حرّه را هم مانند مملوكه قرار مي دهند لذا از آن بحث خواهيم كرد.

بنابراين مسأله داراي دو شاخه است يكي در مورد حرّه كه نظر و لمس حرام است و اين را كمتر متعرّض شده اند و حكم به حرمت هم نكرده اند و شاخۀ دوّم جايي كه نظر و لمس به

______________________________

(1) مستمسك، ج 14.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 16

مملوكه باشد كه حلال است و آنجا محل بحث و نزاع است. در اينجا سه قول وجود دارد:

1- حرام است كه به قول صاحب جواهر حرمت، مشهور است و روايت هم زياد داريم.

2- حلال است كه اين قول در اقليّت است

3- قائل به تفصيل شويم و بگوييم ملموسه و منظورۀ اب بر ابن حرام است ولي منظوره و

ملموسۀ ابن بر اب حرام نيست.

7 ادامۀ مسئلۀ 8 … 27/ 6/ 81

اقوال:
در مسأله سه قول وجود دارد:
1- قول به حرمت (قول مشهور):

تحرير و عروه هم همين قول را اختيار كرده اند. صاحب جواهر مي فرمايد:

و امّا النظر الي ما يحرم لغير المالك النظر اليه و اللمس بشهوة فيحرّمان المنظورة و الملموسة علي ابي اللامس و ابنه (آثار مصاهرة بار مي شود) عند المشهور بين الاصحاب نقلا (در كلمات قدماء گفته شده كه مشهور است) بل و تحصيلا (صاحب جواهر شهرت را يافته است و به آن رسيده) اذ هو خيرة الصدوق و الشيخ و القاضي و ابني حمزة و زهرة و العلامة في المختلف و ولده (فخر المحقّقين) و يحيي بن سعيد (قاضي يحيي بن سعيد) و الآبي (منسوب به آوه) و المحقّق الكركي و الشهيد الثاني و سبطه (صاحب معالم) علي ما حكي عن بعضهم. «1»

2- قول به حلّيت (قول شاذ):

مرحوم صاحب جامع المقاصد «2» مي فرمايد:

اختاره المصنّف (علّامه) و جماعة «3»

3- قول به تفصيل (قول مفيد):

منظوره و ملموسۀ ابن بر اب حلال ولي منظوره و ملموسۀ اب بر ابن حرام است. صاحب جامع المقاصد مي فرمايد:

و هو قول المفيد. «4»

مرحوم شيخ طوسي در مورد اقوال عامّه مي فرمايد:

اللمس بشهوة مثل القبلة و اللمس اذا كان مباحاً أو بشبهة ينشر التحريم و تحرم الام و إن علت، و البنت و ان نزلت. و به قال عمر بن الخطاب و اليه ذهب اكثر اهل العلم: ابو حنيفه و مالك، و هو المنصوص للشافعي، و لا يعرف له قول غيره … دليلنا: اجماع الفرقة (الشيعة) و اخبارهم و ايضاً اجماع الصحابة، فانّ عمر قاله و لم ينكر عليه احد. «5»

8 ادامۀ مسئلۀ 8 … 2/ 7/ 81

ادلّۀ قول به تحريم (قول مشهور):

1- آيۀ «وَ حَلٰائِلُ أَبْنٰائِكُمُ»: «6»

يعني آن كس كه حلال باشد، كه گاهي از طريق نكاح است و گاهي از طريق ملك. حرمت حليلۀ ابن بر اب را با استفاده از آيه و طرف ديگر را هم از طريق عدم قول به فصل درست مي كنيم يعني وقتي حليلۀ ابن بر اب حرام شد، به طريق اولي حليلۀ اب هم بر ابن حرام مي شود.

ان قلت: لازمۀ اين حرف اين است كه بدون نظر و لمس هم حليلۀ ابن بر اب حرام باشد، در حالي كه احدي اين را نگفته است.

قلنا: اين مقدار را تخصيص مي زنيم، يعني مي گوييم جايي كه ملموسه و منظوره نيست بالاجماع خارج است و منظوره و ملموسه در تحت «حَلٰائِلُ أَبْنٰائِكُمُ» باقي مي ماند.

جواب از دليل: ظاهر «حَلٰائِلُ أَبْنٰائِكُمُ» به قرينۀ مقابلۀ «وَ لٰا تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ» «7» نكاح است يعني همان گونه كه اين آيه در مورد حرّه است آيۀ بعد هم در مورد حرّه

است و مملوكه از آيات خارج است، لااقل اين است آيه از مملوكه انصراف دارد، پس اين دليل قانع كننده نيست.

2- روايات:
عمده اين دليل است و روايات سه طايفه است.
طايفۀ اوّل: ملموسه و منظورۀ اب بر ابن و ابن بر اب حرام است.

* … عن محمّد بن اسماعيل

(ابن بزيع)

قال: سألت أبا الحسن عليه السلام

(أبا الحسن الرضا عليه السلام)

عن الرجل تكون له الجارية فيقبّلها هل تحلّ لولده؟ قال: بشهوة؟ قلت: نعم، قال: ما ترك شيئاً اذا قبّلها بشهوة

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 374.

(2) جامع المقاصد كتابي است در شرح قواعد علّامه.

(3) جامع المقاصد، ج 12، ص 289.

(4) جامع المقاصد، ج 12، ص 290.

(5) الخلاف، ج 4، ص 308، م 81 از نكاح.

(6) آيۀ 23، سورۀ نساء.

(7) آيۀ 22، سورۀ نساء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 17

(وقتي تقبيل به شهوت كرد كار تمام شد)

ثم قال ابتداءً منه: ان جرّدها

(عريان كرده)

و نظر اليها بشهوة حرمت علي أبيه و ابنه

(پدر و پسر ناظر) «1»

سند و دلالت روايت كامل است.

* … عن زرارة قال: أبو جعفر في حديث اذا اتي الجارية

(اتيان به معني جماع است)

و هي حلال فلا تحلّ تلك الجارية لابنه و لا لابيه. «2»

روايت در مورد لمس و نظر نيست بلكه بالاتر است و بالاولوية نمي توان آن را ثابت كرد.

* … عن عبد اللّٰه بن سنان، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في الرجل تكون عنده الجارية يجرّدها و ينظر الي جسمها نظر شهوة هل تحلّ لابيه؟ و ان فعل ابوه هل تحلّ لابنه؟ قال: اذا نظر اليها نظر شهوة و نظر منها الي ما يحرم علي غيره لم تحلّ لابنه و ان فعل ذلك الابن لم تحلّ للاب. «3»

طايفۀ دوّم: ملموسه و منظورۀ اب بر ابن حرام است.

* … عن جميل بن درّاج قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام: الرجل ينظر الي الجارية يريد شراءها أ تحلّ لابنه؟ فقال: نعم، الّا أن يكون النظر الي عورتها «4»

(آيا قبل از بيع نگاه كرده است؟ چنين چيزي ممكن نيست

و حتماً بعد از آن كه مالك شده رؤيت كرده).

پس منظورۀ اب بر ابن حرام است، آيا مفهوم دارد؟ نه، اثبات شي ء نفي ما عدا نمي كند.

* … عن ربعي بن عبد اللّٰه، عن محمد بن مسلم، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: اذا جرّد الرّجل الجارية و وضع يده عليها

(لمس كرده)

فلا تحلّ لابنه. «5»

* … عن عبد اللّٰه بن سنان، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في الرجل تكون عنده الجارية فيكشف ثوبها و يجرّدها لا يزيد علي ذلك

(مواقعه اي واقع نشده است)

قال: لا تحلّ لابنه اذا رأيٰ فرجها. «6»

* … عن ابي الصباح، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في رجل اشتري جارية فيقبّلها قال لا تحلّ لولده ان يطأها «7»

(چون ملموسۀ اب است)

بعضي از روايات نظر دارد و لمس ندارد و بعضي لمس دارد و نظر ندارد و بعضي نظر به فرج دارد كه بعضي را به بعض ديگر ضميمه كرده و نتيجه گرفته اند كه نظر و لمس از روي شهوت موجب حرمت است.

طايفۀ سوّم: ملموسه و منظورۀ ابن بر اب حرام است كه روايات اين طايفه كمتر است.

* … عن الحسن بن صدقة، عن ابي الحسن عليه السلام في حديث قال: اذا اشتريت لابنتك جارية أو لِابنك و كان الابن صغيراً و لم يطئها حلّ لك أن تقبضها فتنكحها «8»

مورد اين روايت وطي است و به مفهوم دلالت دارد.

سند روايت محلّ بحث است به جهت وجود «سهل بن زياد» اگر چه در سند كافي زياد ذكر شده است ولي نمي توانيم او را بپذيريم و لااقل توقّف مي كنيم.

9 ادامۀ مسئلۀ 8 … 3/ 7/ 81

* … ما رواه احمد بن محمّد بن عيسي في نوادره عن ربيع بن عبد اللّٰه، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال:

اذا جرّد الرجل الجارية و وضع يده عليها فلا تحلّ لابيه. «9»

«ربيع بن عبد اللّٰه» مجهول است و اسم او در كتب رجال نيست، به طوري كه جامع الروات و معجم رجال آقاي خوئي هم آن را ندارد. در بررسي حدود هشتاد كتاب رجالي اسم «ربيع بن عبد اللّٰه» پيدا نشده و در بعضي از مصادر هم «ربعي بن عبد اللّٰه» است و حدس من اين است كه در اينجا اشتباهي شده است و راوي «ربعي بن عبد اللّٰه» است. او فرد مشهوري است و روايات زيادي هم دارد به قرينۀ روايت او از «محمّد بن مسلم» كه بعد از او آمده است، علاوه بر اين، مضمون اين روايت از محمّد بن مسلم عين مضمون روايتي است كه در وسائل آمده است:

* … عن ابن ابي عمير، عن ربعي بن عبد اللّٰه، عن محمّد بن مسلم، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: اذا جرّد الرجل الجارية و وضع يده عليها فلا تحلّ لابنه «10»

(اين روايت به جاي «أبيه» «ابنه» دارد).

احتمالًا در حديث «نوادر» دو اشتباه وجود دارد: يك اشتباه در سند كه «ربيع» غلط و «ربعي» درست است و اشتباه ديگر در متن كه «أبيه» غلط و «ابنه» درست است كه در اين صورت اين

______________________________

(1) ح 1، باب 3 از ابواب مصاهره.

(2) ح 5، باب 3 از ابواب مصاهره.

(3) ح 6، باب 3 از ابواب مصاهره.

(4) ح 3، باب 3 از ابواب مصاهره.

(5) ح 4، باب 3 از ابواب مصاهره.

(6) ح 7، باب 3 از ابواب مصاهره.

(7) ح 8، باب 3 از ابواب مصاهره.

(8) ح 2، باب 5 از ابواب مصاهره.

(9) مستدرك، ج 14،

ح 5، باب 3، از ابواب مصاهره.

(10) ح 4، باب 3، از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 18

حديث به گروه دوّم برمي گردد و ديگر سه طايفه روايت نداريم بلكه دو طايفه است.

نسخۀ وسايل از نسخۀ مستدرك صحيح تر است چون سند وسائل بهتر و متن آن هم دقيق تر است و اگر بر فرض هم مردّد شويم نمي توانيم، به عنوان شاهد آن را بپذيريم. يكي از شواهد براي صحّت نسخۀ وسائل اين است كه «احمد بن محمّد بن عيسي» كه از بزرگان قم بوده از ضعفا و مجاهيل چيزي را نقل نمي كند، چون «احمد بن محمّد بن خالد برقي» را از قم بيرون كرد با اين كه او آدم ثقه اي بود ولي چون از مجهولين و ضعاف نقل روايت مي كرد او را تنبيه كرد، بنابراين راوي «ربعي بن عبد اللّٰه» است كه فرد معروفي است.

جمع بندي:

رواياتي داريم كه اب و ابن هر دو را مي گويد كه روايات معتبر در بين آنها بود رواياتي هم داريم كه فقط اب را مي گويد كه مجموع اين روايات براي اثبات حرمت كافي است. تعبيرات روايات مختلف بود كه با ضم بعضها الي بعض و الغاء خصوصيت به كلام مشهور مي رسيم كه حرمت ملموسۀ اب بر ابن و بالعكس است.

روايات معارض:

در مقام معارضه سه حديث را بيان مي كنيم:

* … عن علي بن يقطين، عن العبد الصالح

(موسي بن جعفر عليه السلام)

عن الرجل يقبّل الجارية يباشرها من غير جماع داخل أو خارج

(مراد تفخيذ است و دخول نيست)

أ تحلّ لابنه أو لابيه؟ قال: لا بأس. «1»

بهترين دليل معارض همين روايت است.

* … عن ابن ابي عمير، عن عبد الرحمن بن الحجاج و حفص بن البختري و علي بن يقطين قالوا سمعنا أبا عبد اللّٰه عليه السلام يقول في الرجل تكون له الجارية أ فتحلّ لابنه؟ فقال: ما لم يكن جماع أو مباشرة كالجماع

(جماع خارج)

فلا بأس. «2»

اين حديث را سه نفر (عبد الرحمن ابن الحجاج، حفص بن البختري و علي بن يقطين) نقل كرده اند و در واقع سه حديث است.

بعضي فقط به حديث «علي بن يقطين» استدلال كرده اند در حالي كه سه حديث است.

* … عن عبد اللّٰه بن يحيي الكاهلي،

(به جهت وجود كاهلي محل بحث است)

عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في حديث قال: سألته عن رجل تكون له جارية فيضع ابوه يده عليها

(پدر مالك نيست و به حرام دست بر او مي گذارد)

من شهوة أو ينظر منها الي محرّم

(نگاه به چيزي مي كند كه بر ديگران حرام است)

من شهوة، فكره أن يمسّها ابنه. «3»

اين روايت تعبير به كراهت دارد

و فقط در مورد منظورۀ اب بر ابن است. آيا اين كراهتِ مصطلحِ فقهي است كه در مقابل حرمت است يا كراهتِ لغوي است كه شامل حرمت هم مي شود. اگر بگوييم كراهت، مقابل حرمت است و حقيقت شرعيّه در كلمات معصومين عليه السلام پيدا كرد، در اين صورت اين روايت از معارض ها محسوب مي شود و مطابق روايت، وقتي منظوره و ملموسۀ اب بر ابن حلال باشد، طرف ديگر يعني منظوره و ملموسۀ ابن بر اب كه در روايت نيامده است به طريق اولي حلال مي شود.

صاحب جواهر اين روايت را متعرّض شده و فرض را جايي مي برد كه نظر حلال بوده است يعني بعد از مالك شدن نظر كرده است يا وقتي نظر حرام موجب حرمت شد نظر حلال به طريق اولي موجب حرمت مي شود.

قلنا: حقيقت شرعيّه بودن اين كراهت جاي بحث دارد و ثابت نشده و بايد آن را بر معني لغوي حمل كنيم كه دلالت بر حرمت مي كند، چون قرآن تعدادي از گناهان كبيره را با كراهت ياد مي كند: «كُلُّ ذٰلِكَ كٰانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهاً» در حالي كه قبل از اين آيه تعدادي از گناهان كبيره را مي شمارد.

اين حديث از چند جهت مشكل دارد:

اوّلًا: پدر به حرام تصرّف كرده است و ربطي به بحث ما ندارد.

ثانياً: «كره» لغوي است كه با حرمت مي سازد يا مصطلح فقهي است كه مقابل حرمت است.

ثالثاً: «انّ الحرام لا يحرّم الحلال» كنيز براي پسر بوده و حلال بوده و با دست گذاشتن پدر حرام نمي شود.

اين حديث را به جهت وجود اين اشكالات از ادلّه حذف مي كنيم.

نتيجه: دو روايت كه يك روايت آن از سه نفر (مجموعاً 4 روايت)

است به عنوان معارض داريم.

______________________________

(1). ح 3، باب 77 از ابواب نكاح عبيد و اماء.

(2). ح 3، باب 5 از ابواب مصاهره.

(3) ح 2، باب 3 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 19

10 ادامۀ مسئلۀ 8 … 6/ 7/ 81

جمع بين روايات:

سه طريق جمع گفته شده است:

1- روايات ناهيه را حمل بر كراهت كنيم. اين جمع در فقه شناخته شده است، كه هركجا بين روايات ناهيه و مجوّزه، گرفتار شديم مي گوييم روايات ناهيه را كه «ظاهر» است بر روايات مجوّزه كه «نص» است حمل مي كنيم و قائل به كراهت روايات ناهيه مي شويم.

2- روايات ناهيه كه مي گفت اگر نظر و لمس به شهوت باشد موجب حرمت است را تقيّد بزنيم به روايات مجوّزه كه مي گفت حلال است و بگوييم اگر به غير شهوت باشد حلال است پس جمع بين مطلق و مقيّد مي كنيم.

3- روايات ناهيه بر نظر و لمس حلال و روايات مجوّزه بر نظر و لمس حرام حمل شود.

علي القاعده جمع به كراهت جمع شناخته شده تري است، ولي چون در اينجا مشهور قائل به حرمت شده اند و مخالفت مشهور هم كار مشكلي است، لذا آقايان براي جلوگيري از مخالفت با مشهور قائل به حرمت شده اند، امّا ما بر خلاف مشهور قائل به كراهت مي شويم. مهمّ اين است كه اين مسأله در زمان ما محلّ ابتلا نيست و ما اين مسأله را به عنوان مقدّمه براي مطلب بعدي ذكر كرديم.

بقي هنا شي ء:

آيا اين حكم مملوكه در مورد حرّه هم جاري است، يعني اگر پدر به زن آزادي نظر شهوت آلودي كند آيا بر ابن حرام مي شود و يا بالعكس اگر پسر نظر شهوت آلودي به زن آزادي كند آيا اين زن بر پدر حرام مي شود؟

اقوال:

در اينجا قول به حرمت از شخص شناخته شده اي در دست نيست و غالباً متعرّض نشده اند، فقط فخر المحقّقين (فرزند علّامه) در ايضاح نقل مي كند كه:

المسألة الرابعة: النظر المحرّم الي الاجنبيّة هل يحرم الامّ و البنت- كل من قال لا يحرم الوطي بالزنا قال لا يحرم هنا و اختلف القائلون بالتحريم بالوطي بالزنا في تحريمه هنا علي قولين و الاقوي عندي عدم التحريم به للاصل. «1»

در اين صورت در جايي كه اب يا ابن به زني نگاه كند آيا بر ديگري حرام مي شود؟

ادلّۀ قائلين به حرمت در مورد حرّه:

دو روايت داريم كه از آنها مي توان فهميد: نظر و لمس حرام در حرّه موجب حرمت مي شود.

* و عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن ابي عمير، عن جميل بن درّاج

(سند صحيح است)

قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام: الرجل ينظر الي الجارية يريد شراءها أ تحلّ لابنه؟ فقال: نعم، الّا أن يكون نظر الي عورتها «2»

(قبل از خريد نگاه كرده كه در آن موقع نگاه كردن حرام بوده است).

اين روايت في الجمله مدّعي را ثابت مي كند و آن اين كه نظر به عورت حراماً باعث حرمت بر اب يا باعث حرمت بر ابن مي شود.

* و عنه، عن احمد، عن علي بن الحكم، عن عبد اللّٰه بن يحيي الكاهلي، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في حديث قال: سألته عن رجل تكون له جارية فيضع ابوه يده عليها من شهوة أو ينظر منها الي محرّم من شهوة، فكره أن يمسها ابنه. «3»

از نظر سند و دلالت اشكال دارد و در صورتي مي توانيم به اين روايت استدلال كنيم كه «كره» را حمل بر حرمت كنيم يعني لمس حرام باعث حرمت مي شود. اين روايت

دلالت خوبي ندارد چون حمل بر حرمت كردن «كره» مشكل است و اگر نگوييم «كره» بر معني فقهي حمل مي شود لااقل اين است كه مردّد است.

نتيجه: روايت اوّل در مورد نظر به عورت بود و عام نبود و امّا روايت دوّم عام بود ولي «كره» داشت كه حمل بر حرمت نمي شود.

ادلّۀ قائلين به عدم حرمت در مورد حرّه:

دو دليل داريم كه نظر و لمس حرام در حرّه موجب حرمت نمي شود:

1- بيان شد كه مزني بهاي اب بر ابن و مزني بهاي ابن بر اب حرام نيست وقتي زنا موجب حرمت نشود نظر و لمس حرام به طريق اولي موجب حرمت نمي شود؛ زيرا نظر و لمس بالاتر از مزني بها نيست مگر اين كه در باب زنا قائل به حرمت شويم

______________________________

(1) ايضاح الفوائد، ج 3، ص 66.

(2) ح 3، باب 3 از ابواب مصاهره.

(3) ح 2، باب 3 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 20

ولي براي ما كه قائل به حرمت نيستيم جاي بحث نيست.

2- اين مسأله از مسائلي است كه «لو كان لبان» يعني واقعاً اگر نظر و لمس حرام موجب حرمت بود بايد بيان مي شد چون خيلي محلّ ابتلا و دامنه اش وسيع است و اگر فتوا به حرمت بود با اين شدّت ابتلا بايد ائمه معصومين عليهم السلام آن را گفته باشند و نمي توان باور كرد كه اين چنين مسئله اي كه مصاديق زيادي در عرف دارد توسط ائمه عليهم السلام بيان نشده باشد بنابراين معلوم مي شود كه حرام نبوده است.

نتيجه: دليل بر حرمت نداريم، بلكه دليل بر حلّيّت داريم زيرا دو دليل بر حليّت داريم، دو روايت هم دليل بر حرمت بود كه آن را هم رد كرديم.

نكته: شش

مسئلۀ بعدي (15- 9) در مورد يك مطلب است كه مسئلۀ نهم اصل بحث و بقيه فروع آن است.

[مسألة 9: لا يجوز نكاح بنت الأخ علي العمّة و بنت الأخت علي الخالة إلّا بإذنهما]

اشاره

11 مسئلۀ 9 (لا يجوز نكاح بنت الاخ علي العمّة … ) … 7/ 7/ 81

مسألة 9: لا يجوز نكاح بنت الاخ علي العمّة و بنت الاخت علي الخالة الّا باذنهما من غير فرق بين كون النكاحين دائمين أو منقطعين أو مختلفين، و لا بين علم العمة و الخالة حال العقد و جهلهما، و لا بين اطّلاعهما علي ذلك و عدمه ابداً (اگر بعداً بفهمد و يا تا ابد نفهمد فرقي نمي كند)

فلو تزوج عليهما بدون اذنهما كان العقد الطاري كالفضولي علي الاقويٰ (هر جا رضايت شرط باشد عقد بدون رضايت فضولي مي شود)

تتوقّف صحته علي اجازتهما، فان اجازتا جاز و الّا بطل، و يجوز نكاح العمّة و الخالة علي بنتي الاخ و الاخت و ان كانت العمّة و الخالة جاهلتين، و ليس لهما (عمّه و خاله)

الخيار لا في فسخ عقد انفسهما و لا في فسخ عقد بنتي الاخ و الاخت علي الاقوي.

عنوان مسأله:

شش مسأله در تحرير الوسيله (15- 9) در مورد يك مطلب است و مسئلۀ نهم اصل مطلب و بقيّه شاخ و برگ آن است. اگر كسي زني را در حبالۀ نكاح دارد نمي تواند دختر خواهر و دختر برادر اين زن را بگيرد مگر اين كه زن اذن بدهد، خواه دائم باشد يا منقطع، خواه عمّه و خاله باخبر باشند يا نه، خواه تا آخر عمر مطّلع شوند يا نه همۀ اينها حرام است و اگر عقد كرد، فضولي است اگر بعداً زن اجازه داد صحيح مي شود؛ و اگر اجازه نداد باطل مي شود.

اقوال:
اشاره

حكم مسأله (لا يجوز) در بين عامّه مسلّم است منتهي عامّه بين اين كه عمّه و خاله بر برادرزاده و خواهرزاده وارد شود و يا بالعكس فرقي نمي گذارند و مانند حرمت اخت الزوجه مي دانند. و رضايت هم فايده اي ندارد ولي در بين خاصّه سه قول وجود دارد:

1- قول به تفصيل (قول مشهور):

جايز نيست با دو قيد، يكي اين كه بنت الاخ و بنت الاخت وارد شود بر عمّه و خاله لا عكس ديگر اين كه بدون رضايت باشد.

2- جواز مطلقاً:

چه رضايت و چه عدم رضايت و چه عمّه و خاله وارد شود بر بنت الاخ و بنت الاخت و چه به عكس، اين قول از ابن ابي عقيل و ابن جنيد نقل شده كه بعضي هم اين نقل را قبول نكرده اند.

3- حرمت مطلقاً (قول صدوق):

اين قول مانند قول اهل سنّت مي باشد.

در واقع مخالف چنداني نداريم و اگر هم باشد كم است.

مرحوم علّامه قول عامّه و خاصّه را بيان كرده و مي فرمايد:

مسألة: يحرم علي الرجل الجمع بين المرأة و عمّتها و كذا يحرم الجمع بينها و بين خالتها (لا مطلقا عندنا بل اذا أدخل بنت الاخ أو بنت الاخت علي العمّة و الخالة بغير رضاء العمّة و الخالة) و امّا عند العامّة بأسرهم الّا الخوارج فانّه حرام مطلقا و امّا الخوارج فجوّزوه مطلقا «1» (پس عامّه همه اجماع دارند و قيدي هم قائل نيستند جز خوارج كه مطلقا اجازه مي دهند)

مرحوم شهيد ثاني مي فرمايد:

اجمع علماء الاسلام غير الاماميّة علي تحريم الجمع بين العمّة و الخالة و بين بنت اخيها و اختها في النكاح مطلقاً «2»

مرحوم شهيد ثاني در ادامه مي فرمايد: امّا اصحاب اماميّه بر سه قول اختلاف كرده اند كه اختلاف آنها هم به خاطر اختلاف روايات است كه قول مشهور جواز است لكن بشرط رضاء العمة و الخالة، در مقابل قول مشهور هم دو قول نادر داريم كه يكي جواز مطلق و ديگري هم منع مطلق است كه مرحوم صدوق در

______________________________

(1) تذكرة، طبع قديم، ج 2، ص 638.

(2) مسالك، ج 7، ص 289.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 21

مقنع آن را بيان كرده است.

مرحوم صاحب جواهر بعد از عنوان اين مسأله مي فرمايد:

بلا خلاف معتدّ به (صاحب جواهر قوي تر مي فرمايد) أجده

في شي ء من ذلك بل الاجماع مستفيضاً أو متواتراً عليه كالنصوص «1» (يعني نصوص هم يا متواتر است يا مستفيض، كه در واقع احتمال تواتر در نصوص مشكل است) در ادامه صاحب جواهر كلام ابن ابي عقيل و ابن جنيد را نقل كرده و مي گويد معلوم نيست كه چنين گفته باشند.

مقتضاي اصل:

مقتضاي اصل در مسأله چيست؟

به مقتضاي «وَ أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ» «2» اصل حليّت است. قرآن بعد از ذكر محرّمات هفت گانه و بعضي از محرّمات ديگر مي فرمايد بقيّه حلال هستند، پس قائلين به حرمت بايد دليل اقامه كنند.

دليل حرمت: روايات
اشاره

عمده دليل بر حرمت رواياتي است كه در باب 30 از ابواب مصاهرة آمده است، كه سه طايفه هستند.

طايفۀ اوّل: بعضي از اين روايات مي فرمايد كه جايز نيست مگر به اذن عمه و خاله.

طايفۀ دوّم: بعضي مقيّد به اذن نكرده است (مطلق).

طايفۀ سوّم: بعضي مطلق جمع را حرام دانسته نه عمه و خاله بر بنت الاخ و بنت الاخت و نه بر عكس آن.

طايفۀ چهارم: بعضي هم «يجوز و لا بأس» دارد.

در ميان روايات پنج روايت از «محمّد بن مسلم» است كه از امام باقر عليه السلام نقل مي كند، آيا ايشان پنج بار اين حديث را شنيده اند يا اين كه يك بار شنيده و پنج نفر از او نقل كرده اند؟

بعضي از روايات مطلق و بعضي مقيّد است و همۀ اين روايات از امام باقر عليه السلام است پس چون راوي، مضمون و مروي عنه يكي است احتمال داده مي شود كه اين پنج روايت يك روايت باشد كه راوي يا ديگران آن را تقطيع كرده اند.

طايفۀ اوّل و دوّم (مطلق و مقيّد):
اشاره

* … عن محمّد بن مسلم، عن ابي جعفر عليه السلام قال: لا تزوج ابنة الاخ و لا ابنة الاخت علي العمّة و لا علي الخالة الّا باذنهما و تزوّج العمّة و الخالة علي ابنة الاخ و ابنة الاخت بغير اذنهما. «3»

* … عن محمّد بن مسلم، عن ابي جعفر عليه السلام قال: تزوّج الخالة و العمة علي بنت الاخ و ابنة الاخت بغير اذنهما. «4»

در واقع يك تكّه از حديث سابق در اين حديث آمده است.

* و بالاسناد عن محمّد بن مسلم، عن ابي جعفر عليه السلام قال: لا تزوّج ابنة الاخت علي خالتها الّا باذنها و تزوّج الخالة علي

ابنة الاخت بغير اذنها

(فقط خاله را گفته و در واقع يك تكّه از حديث اوّل است). «5»

* … عن العلا، عن محمّد بن مسلم عن ابي جعفر عليه السلام قال لا تنكح ابنة الاخت علي خالتها و تُنكح الخالة علي ابنة اختها و لا تنكح ابنة الاخ علي عمّتها و تنكح العمّة علي ابنة أخيها. «6»

(مثل حديث اوّل است و فقط اذن ندارد)

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 4، ص: 21

* … عن محمّد بن مسلم، عن ابي جعفر عليه السلام قال: لا تنكح الجارية علي عمّتها و لا علي خالتها الّا باذن العمّة و الخالة و لا بأس أن تنكح العمّة و الخالة علي بنت اخيها و بنت اختها. «7»

* … عن سهل بن زياد

(مشكل دارد)

عن الحسن بن محبوب، عن علي بن رئاب، عن ابي عبيدة الحذّاء قال: سمعت أبا جعفر عليه السلام يقول: لا تنكح المرأة علي عمّتها و لا علي خالتها الّا باذن العمّة و الخالة. «8»

* …

(سند اين روايت از سند روايت قبل بهتر است)

عن ابي عبيدة قال: سمعت ابا عبد اللّٰه عليه السلام يقول: لا تنكح المرأة علي عمّتها و لا علي خالتها

(مطلق است و اذن ندارد)

و لا علي اختها من الرضاعة

(اين قسمت به بحث ما ربطي ندارد). «9»

مجموعاً هفت روايت بيان شد كه در واقع سه روايت مي شود، پس اين كه صاحب جواهر فرمود نصوص مستفيض يا متواتر است اين است كه ايشان پنج حديث اوّل را جدا حساب كرده اند كه در واقع چنين نيست.

12 ادامۀ مسئلۀ 9

… 8/ 7/ 81

روايات ديگري در زمينۀ اين دو طايفه مطلق و مقيّد داريم:

* … عن السكوني

(مشكل سندي دارد)

عن جعفر، عن أبيه إنّ

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 357.

(2) آيۀ 24، سورۀ نساء.

(3) ح 1، باب 30 از ابواب مصاهره.

(4). ح 5، باب 30 از ابواب مصاهره.

(5) ح 6، باب 30 از ابواب مصاهره.

(6) ح 12، باب 30 از ابواب مصاهره.

(7) ح 13، باب 30 از ابواب مصاهره.

(8) ح 2، باب 30 از ابواب مصاهره.

(9) ح 8، باب 30 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 22

عليّاً عليه السلام أتي برجلٍ تزوج امرأة علي خالتها فجلّده

(جلد براي چه بوده است؟ اگر عالم بوده كه جايز نيست و زنا است و حد دارد و اگر مواقعه نكرده كار خلافي است كه تعزير دارد)

و فرّق بينهما. «1»

از رواياتي است كه قائلين به بطلان مي توانند از آن استفاده كنند و دليل بر اين است كه اصلًا قابل اصلاح نيست و بايد از هم جدا شوند.

* و عنه، عن مالك بن عطيّة، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: لا تتزوّج المرأة علي خالتها و تزوّج الخالة علي ابنة اختها «2»

اين روايت فقط خاله و بنت الاخت دارد ولي چون فرقي بين خاله و بنت الاخت و عمّه و بنت الاخ نگذاشته اند همه را يك گروه حساب مي كنيم.

اين حديث هم مطلق است و مي فرمايد باطل است و ازدواج نكنند. و نهي در اينجا ارشاد به بطلان است. در ابواب معاملات نهي ها ظهور در حكم وضعي (جزئيت و شرطيت و مانعيّت … ) دارد و از آن بطلان استفاده مي شود.

جمع بين روايات (طايفۀ اوّل و دوّم):
اشاره

جمع بين اين دو طايفه كه متعدّد و متضافر بودند چيست؟

حمل

مطلق بر مقيّد مي كنيم و بحثي ندارد.

شاهد جمع:

شاهد اين جمع روايت ششم محمّد بن مسلم است كه لحنش با پنج روايت ديگر متفاوت است:

* … عن محمّد بن مسلم عن ابي جعفر عليه السلام قال: انّما نهي رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله عن تزويج المرأة علي عمّتها و خالتها اجلالًا للعمّة و الخالة فاذا أذنت في ذلك فلا بأس. «3»

اين حديث شاهد جمع است و مي فرمايد نهي در روايات مطلقۀ ناهيه به خاطر احترام است و وقتي كه عمّه اجازه دهد مشكلي ندارد. اين روايت در ضمن ناظر به روايات اهل سنّت هم هست كه روايات متعدّدي دارند و بعضي به همين جهت فتوا داده اند كه مطلقاً جايز نيست، نه عمه و خاله بر بنت الاخ و بنت الاخت و نه بنت الاخ و بنت الاخت بر عمّه و خاله.

طايفۀ سوّم: [كه مطلق جمع را حرام دانسته است]
اشاره

تا اينجا دو گروه از رواياتِ مطلق و مقيّد و جمع بين آنها بيان شد. در اينجا گروه سوّمي داريم كه مطلق جمع را حرام دانسته است مانند عامّه، كه اگر بخواهيم به مقتضاي اين گروه از روايات عمل كنيم بايد بگوييم مثل جمع بين اختين مطلقاً جايز نيست، نه عمه و خاله بر بنت الاخ و بنت الاخت و نه به عكس.

* … عن ابي الصباح الكناني، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: لا يحلّ للرّجل أن يجمع بين المرأة و عمّتها و لا بين المرأة و خالتها «4»

(عمّه و خاله را بر بنت الاخ و بنت الاخت وارد كند و يا بنت الاخ و بنت الاخت را بر عمّه و خاله وارد كند).

مرحوم حاجي نوري «5» دو روايت نقل مي كند كه آن هم تعبير به «لا يجمع»

دارد كه هر دو طرف را مي گويد (مثل جمع بين الاختين). روايت مستدرك از نظر مضمون مانند روايت ابي الصباح در وسائل است.

جمع بين سه طايفه:

طايفۀ سوّم را اگر بخواهيم با دو طايفۀ قبل جمع كنيم ظاهراً نسبت آنها مطلق و مقيّد است (روايات سابق يعني طايفۀ اوّل و دوّم مقيّد و اين روايت مطلق است. اين روايت مي گويد نمي توان بين عمّه و خاله و بنت الاخ و بنت الاخت را جمع كرد به اين معني كه دو طرف را مي گويد يعني عمّه و خاله را بر بنت الاخ و بنت الاخت و بنت الاخ و بنت الاخت را بر عمّه و خاله نمي توان تزويج كرد. كه ما آن را مقيّد مي كنيم به يك طرفه بودن به قرينۀ دو طايفۀ روايت قبل كه هر دو يك طرف را بيان مي كرد.

خصوصاً با توجّه به روايت محمّد بن مسلم «6» مطلب روشن تر مي شود چرا كه وقتي پيامبر نهي كرد، به خاطر احترام عمّه و خاله بود نه به خاطر احترام دختر برادر و دختر خواهر.

طايفۀ چهارم: طايفۀ چهارمي داريم كه با روايات سابق مخالف است و مي گويد «لا بأس»
اشاره

، كه دو حديث است.

* … قال: سألت أخي موسيٰ عليه السلام عن رجل يتزوّج المرأة علي عمّتها أو خالتها قال: لا بأس

(با صراحت مي گويد اشكالي ندارد)

لانّ اللّٰه عزّ و جلّ قال: «وَ أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ» «7»

اين روايت مرسلۀ ابن ابي عقيل است كه علّامه در مختلف و غير مختلف از ابن ابي عقيل نقل كرده است كه او از علي بن جعفر عليه السلام كه برادر حضرت موسي بن جعفر عليه السلام است نقل مي كند. در حالي كه ابن ابي عقيل نمي تواند بدون واسطه از او نقل كند پس روايت مرسله است.

______________________________

(1). ح 4، باب 30، از ابواب مصاهره.

(2) ح 9، باب 30، از ابواب مصاهره.

(3) ح 10، باب 30، از ابواب مصاهره.

(4) ح

7، باب 30، از ابواب مصاهره.

(5) مستدرك، ج 14، ح 4، باب 30 و ح 3، باب 29 از ابواب مصاهره.

(6) ح 10، باب 30 از ابواب مصاهره.

(7) ح 11، باب 30 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 23

بنابراين روايت سند ندارد و معرض عنهاي اصحاب هم بوده پس قابل استدلال نيست.

* … عن علي بن جعفر، عن اخيه موسي بن جعفر عليه السلام قال: سألته عن امرأة تزوّج علي عمّتها و خالتها قال: لا بأس، و قال: تزوّج العمّة و الخالة علي ابنة الاخ و ابنة الاخت و لا تزوّج بنت الاخ و الاخت علي العمّة و الخالة الّا برضاءٍ منهما فمن فعل ذلك فنكاحه باطل. «1»

ذيل روايت در واقع ضد صدر آن است اين دو قول در يك روايت چگونه با هم سازگار است؟ در اينجا احتمالاتي وجود دارد:

1- در بعضي از نسخ به جاي «لا بأس»، «لا» دارد كه در اين صورت با ذيل هماهنگ مي شود.

2- در دو مجلس بوده است، در مجلس اوّل امام در مقام تقيّه و در مجلس دوّم كه تقيّه نبوده امام عليه السلام حكم را بيان فرموده اند.

3- در يك مجلس بوده و اين دو بخش همديگر را تفسير مي كنند يعني منظور امام از «لا بأس» اين است كه با رضايت اشكالي ندارد و بدون رضايت جايز نيست.

با يكي از اين سه احتمال تعارض صدر و ذيل روايت حل مي شود، پس امام در ابتدا كلام پيامبر را نقل كرده كه عامّه هم به آن استناد مي كنند و در ادامه مي فرمايند پيامبر هم نظرشان در صورت رضايت بوده است.

جمع بين چهار طايفه:

حال در مقام تعارض بين اين طايفه با روايات سابق

چه كنيم؟ ابتدا به سراغ جمع دلالي مي رويم. در مقام جمع دلالي مي گوييم روايات را بر مطلق و مقيّد حمل مي كنيم، يعني اين روايات مطلق و روايات سابق مقيّد است و مطلق را به مقيّد تقييد مي زنيم خصوصاً كه در اينجا روايات مطلق كم (دو روايت كه در واقع يك روايت است) و روايات مقيّد زياد است.

امّا اگر جمع دلالي را نپذيرفتيم و سراغ مرجحات رفتيم در اين صورت دو مرجح در روايات سابقه وجود دارد كه يكي شهرت است هم شهرت روائي و هم شهرت فتوائي، همان گونه كه صاحب جواهر فرمودند، و مرجّح ديگر مخالفت با بعضي از عامّه است كه عمده مرجّح شهرت است. در مقابل «لا بأس» موافق كتاب اللّٰه است (أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ)، پس روايات سابق و روايات اخير هر كدام يك مرجّح دارد.

آيا مرجّحات ترتيب دارند يا تخيير است؟ ما قائل هستيم كه بين مرجّحات ترتيب است و اوّلين مرجّح شهرت است چون در روايت بيان مرجّحات ابتدا شهرت ذكر شده، پس شهرت مقدّم است. البتّه تمام اين بحث ها در صورتي است كه ما روايت معارض را به جهت اشكال سند از كار نياندازيم.

13 ادامۀ مسئلۀ 9 … 9/ 7/ 81

اكنون اخبار اهل سنّت را مرور مي كنيم كه اگر با نظر انصاف دقّت شود، مطابق مذهب مشهور شيعه است.

اخباري كه از آنها نقل مي كنيم سه طايفه است:

طايفۀ اوّل: اخباري كه مطلق جمع (ادخال عمّه و خاله بر بنت الاخ و بنت الاخت و عكس آن) را حرام مي دانند.

طايفۀ دوّم: اخباري كه تصريح مي كند كه نه ادخال عمّه و خاله بر بنت الاخ و بنت الاخت جايز است و نه عكس آن.

طايفۀ سوّم: فقط يك طرف را مي گويد يعني لا يجوز ادخال بنت الاخ و

بنت الاخت علي العمّة و الخالة.

مأخذ اين روايات «السنن الكبريٰ للبيهقي» «2» است كه بهترين كتابي است كه احاديث فقهي اهل سنّت در آن جمع شده است.

همۀ اين اخبار الّا قليل از أبو هريرة است.

طايفۀ اوّل:

* … انّه سمع أبا هريرة يقول: نهي رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله أن يجمع بين المرأة و عمّتها و بين المرأة و خالتها.

* … عن ابي هريرة، عن النبي صلي الله عليه و آله قال: لا يجمع بين المرأة و عمّتها و بينها و بين خالتها.

(جمع را نهي كرده و ظاهرش اطلاق است و هر دو طرف را مي گويد.)

* … حدّثني ابو سلمه انّه سمع أبا هريرة يقول: قال رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله لا تنكح المرأة و خالتها و لا المرأة و عمّتها

(مضمون همين روايت در صحيح بخاري هم نقل شده است.)

طائفۀ دوّم:

* … عن ابي هريرة قال قال رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله: لا تنكح المرأة علي عمّتها و لا علي خالتها و لا العمّة علي ابنة أخيها و لا الخالة علي ابنة أختها

(به هر دو طرف مسأله تصريح كرده است)

لا الصغري علي الكبري و لا الكبري علي الصغري

(صغير و كبير هم فرق نمي كند).

______________________________

(1) ح 3، باب 30، از ابواب مصاهره.

(2) ج 7، ص 116 و ص 165.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 24

طايفۀ سوّم:

* … عن ابي هريرة قال: قال رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله لا تنكح المرأة علي عمّتها و لا علي خالتها

(كه مطابق مذهب ما است).

در اينجا يك روايت هم از «جابر بن عبد اللّٰه انصاري» داريم:

* … قال: قال رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله:

لا تنكح المرأة علي عمّتها و لا علي خالتها.

سؤال: آيا أبو هريرة اين عبارت را چندين بار از پيامبر شنيده است به طوري كه پيامبر در جايي «لا تنكح» و در جايي «نهٰي» و در جايي «لا يجمع» فرموده است و يا در جايي مطلق و در جايي تصريح به طرفين كرده اند و يا احتمال دارد كه يك حديث باشد كه از پيامبر شنيده است؟

جواب: احتمال دوّم قوي تر است چرا كه مي دانيم أبو هريره به تكثير روايت حريص بوده و مي خواسته بگويد منبع علم پيامبر من بودم، بر اثر اين حرص گاهي به يك عبارت و گاهي به عبارت ديگر و گاهي هم الفاظ را اشتباه نقل كرده است.

اگر چنين باشد چه بايد كرد، به فرض اين كه أبو هريره ثقه باشد؟

بايد قدر متيقّن از اين سه طايفه را بگيريم كه قدر متيقّن آن چيزي است كه محتواي آن كمتر است و آن قدر مسلّم، گروه سوّم است، كه روايت جابر هم با آن هماهنگ بود.

اگر بگوييم تناسب حكم و موضوع ايجاب مي كند كه اين كار (عدم ادخال بنت الاخ و بنت الاخت بر عمّه و خاله) براي احترام عمّه و خاله است (چون روايت مي گويد مرأة را بر عمّه و خاله وارد نكنيد) در اين صورت اذن آنها شرط است، كه اگر اذن دادند بي احترامي نيست و اگر اذن ندادند خلاف احترام است و حرام است.

نتيجه: با اين تحليل ما از روايات عامّه هم همان مذهب مشهور خاصّه درمي آيد.

تا اينجا اصل مسأله بيان شد در اينجا سراغ فروع مسأله مي رويم:
فرع اوّل: همان طور كه امام (ره) فرمودند من غير فرق بين كون النكاحين دائمين أو منقطعين أو مختلفين همۀ اينها حكم ممنوعيّت را دارند

و دليل آن اطلاق روايات است كه در آنها اسمي از دوام و متعه نيامده بود.

فرع دوّم: فرقي نيست بين اين كه عمّه و خاله در حال عقد باخبر شوند يا نه

و همچنين بين اين كه بعداً باخبر شوند يا نه، مقتضاي اطلاق روايات باب اين است كه فرقي نيست چون روايات مطلق بود.

ان قلت: احترام عمّه و خاله اين حكم را ايجاب كرده است، يعني اگر باخبر نشود ناراحت نمي شود و اگر باخبر شود ناراحت مي شود، پس بگوييم اگر باخبر نشد اشكالي ندارد.

قلنا: اوّلًا، اجلالًا للعمة و الخالة، حكمت است نه علّت و حكمت غالبي است نه دائمي.

ثانياً: اگر صحبت ايذاء بود مي گفتيم وقتي باخبر نشده ايذاء هم نشده است ولي روايت احترام را مي گويد و احترام يعني در انظار مردم، كه در اين صورت و لو عمّه باخبر نشده ولي ديگران كه با خبر شده اند و احترام عمّه خدشه دار شده است.

فرع سوّم: مرحوم امام (ره) فرمودند كه اگر چنين ازدواجي صورت بگيرد و مرئه را بر عمّه و خاله بدون اذن وارد كند آيا اين عقد شبيه عقد فضولي است
اشاره

به گونه اي كه يتوقّف علي الاجازه، يا اين كه نه هذا العقد باطل من اصله و لا تنفعه الاجازة، يا اين كه نه اگر چنين عقدي صورت گرفت عمّه مخيّر است بين اين كه عقد خودش را يا عقد دختر برادر را فسخ كند بدون طلاق و همچنين در مورد خاله، پس سه قول است كه صاحب جواهر آن را نقل مي كند.

اگر گفتيم عقد فضولي است، دليل آن چيست؟

در بين روايات روايتي نداشتيم كه بگويد اگر رضايت بعداً آمد عقد صحيح است، پس سراغ ادلّۀ عمومي صحّت عقد فضولي در نكاح، بيع … مي رويم كه مي گويد: اركان العقد تامة (ايجاب، قبول، قصد انشاء، اختيار، بلوغ، عقل مقبوليّت طرفين) و فقط اجازۀ مالك را مي خواهد كه اين هم بعداً آمده است و ما دليلي نداريم كه اين شرط حتماً بايد مقارن باشد، بلكه بعداً هم باشد كافي است و در بين عرف هم معمول

است و عقد فضولي زياد است. داستان عروۀ بارقي هم از اين قبيل است.

14 ادامۀ مسئلۀ 9 … 10/ 7/ 81

قول اوّل: مانند عقد فضولي است و اجازه آن را درست مي كند.
اشاره

اين قول اقويٰ و حقّ است كه امام (ره) هم همين قول را اختيار كرده اند.

صحّت فضولي را از سه راه مي توانيم ثابت كنيم:

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 25

1- تمسّك به عمومات «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» و اطلاقات رضايت:

يعني بگوييم فضولي علي القواعد است و كار خلاف قاعده اي انجام نشده است چون عقدي جامع الشرائط انجام شده و فقط يك شرط كم داشته و آن رضايت است كه بعداً آمده و دليلي هم نداريم كه رضايت بايد مقارن عقد باشد. رضايت براي كامل شدن عقد لازم است پس فرقي نمي كند مقارناً باشد يا بعداً چون آيۀ «تِجٰارَةً عَنْ تَرٰاضٍ مِنْكُمْ» اطلاق دارد چرا كه «تجارة» به معني عقد لفظي نيست بلكه به معني نقل و انتقال است فرقي نمي كند كه رضايت مقارناً باشد يا بعد از آن. در ما نحن فيه داشتيم كه «الّا برضا العمّة و الخالة» كه اطلاق دارد پس عقد فضولي چه در باب بيع باشد و چه در اجاره و نكاح طبق قواعد است و دليلي بر فساد آن نداريم.

2- روايات خاصّه:

مانند روايت عروۀ بارقي كه به جاي يك گوسفند دو گوسفند خريد و يكي را فروخت و پول و گوسفند ديگر را نزد پيامبر آورد و پيامبر هم آن بيع را تأييد كرد. غير از اين روايت، روايات ديگري هم داريم. در مورد نكاح هم روايات خاصّه داريم، مثل روايتي كه مادري براي فرزندش زني را تزويج كرده بود و فرزند بعداً فهميد و اجازه داد و يا رد كرد.

3- بناي عقلا:

عقلا عقد فضولي را اجازه داده و صحيح مي دانند.

با توجّه به اين ادلّه ما در اينجا قائل مي شويم كه اين عقد فضولي صحيح است.

سؤال: چرا مرحوم امام مي فرمايند

«كالفضولي علي الاقوي» در حالي كه عين فضولي است نه كالفضولي؟

جواب: چون اصلِ فضولي در بيع است و بحث ما در اينجا در نكاح است لذا مي فرمايند «كالفضولي» كه منظورشان «كالبيع الفضولي» است.

قول دوّم: عقد باطل است

و اجازه نمي تواند آن را درست كند.

دليل اين قول روايت علي بن جعفر است كه امام مي فرمايد:

… فمن فعل فنكاحه باطل. «1»

اين روايت دليل بر اين است كه نكاح از اصل باطل است و اجازه هم فايده اي ندارد.

جواب: اولًا، سند حديث اشكال دارد چون در سند «بنان بن محمّد» مجهول است، پس سند قابل استدلال نيست.

ثانياً: دلالت هم خدشه دارد زيرا «فنكاحه باطل» يعني بدون اذن باطل است نه اين كه مطلقاً باطل باشد، پس روايت انصراف دارد به صورت عدم اذن عمّه و خاله.

به حديث ديگري «2» هم استدلال كرده اند كه اين حديث هم همان دو اشكال را دارد:

اوّلًا: سند اشكال دارد چون در سند «سكوني» وجود دارد كه نتوانستيم او را ثقه بدانيم.

ثانياً: روايت در مورد عدم اجازه است.

قول سوّم: عمّه و خاله مخيّرند.

اين قول، بدترين قول مسأله است و دليلي كه صاحب جواهر براي اين قول ذكر كرده و آخرين توجيهي كه مي توان براي آن بيان نمود اين است كه: آن چه كه حرام است جمع بين آنها است، بنابراين عمّه و خاله مي توانند جمع را به هم بزنند، كه دو راه دارد: يا خودشان خارج شوند و يا اين كه دختر برادر و دختر خواهر را خارج كنند.

جواب: عقد عمّه و خاله كه مشكلي نداشته، بلكه عقد دوّم مشكل داشته چرا كه بدون اجازه است، پس دليلي ندارد كه عقد خودش را فسخ كند چون طلاق به دست زوج است و فسخ هم براي موارد خاصّ است، مثلًا اگر مردي مشغول نماز است و بعد زني جلوتر از مرد به نماز بايستد، نماز زن باطل است، (طبق مبناي كساني كه قائل به بطلان چنين نمازي

هستند) نه اين كه نماز هر دو باطل باشد.

فرع چهارم: اگر عكس مسأله باشد يعني اوّل بنت الاخ و بنت الاخت را تزويج كرده بعداً عمّه و خاله را تزويج مي كند،

در اينجا مشهور قائل به صحّت، قول شاذّي از شيعه و تمام اهل سنّت قائل به بطلان هستند.

ما مي گوييم حق با مشهور است و عقد عمّه و خاله صحيح است چون روايات «3» زيادي داشتيم كه تصريح كرده بود، مخصوصاً روايت «محمّد بن مسلم» «4» كه مي گفت «اجلالًا للعمّة و الخالة» كه در صورت عكس است (دختر برادر و دختر خواهر را بر عمّه و خاله تزويج كند) امّا اگر قبلًا دختر برادر و دختر خواهر بوده و بعد عمّه و خاله آمده ديگر اجلالي نيست.

______________________________

(1) ح 3، باب 30 از ابواب مصاهره.

(2) ح 4، باب 30 از ابواب مصاهره.

(3) ح 1 و 3 و 5 و 10 و 12 و 13 باب 30 از ابواب مصاهره.

(4) ح 10، باب 30، از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 26

آيا علم و جهل عمّه و خاله در اين مسأله تأثيري دارد؟

خير چون روايات مطلق بود و مي گفت عكسش عيبي ندارد و مطلق بود يعني چه بداند و چه نداند و چه بعداً بفهمد و چه نفهمد فرقي نمي كند و اطلاق روايات شامل همه موارد مي شود.

15 مسئلۀ 10 و 11 (فروع مسأله 9) … 14/ 7/ 81

پنج مسألۀ بعد از فروع مسئلۀ نهم مي باشد.
[مسألة 10: الظاهر انّه لا فرق في العمّة و الخالة بين الدنيا منهما و العليا]
اشاره

مسألة 10: الظاهر انّه لا فرق في العمّة و الخالة بين الدنيا منهما و العليا (عمّه و خالۀ بلاواسطه و عمّه و خالۀ با واسطه فرقي نمي كند)

كما انّه لا فرق بين نسبيتين منهما و الرضاعيتين.

عنوان مسأله:
اشاره

اين مسأله در واقع مركّب از دو فرع است:

فرع اوّل: بين عليا و دنيا فرقي نيست.

فرع دوّم: آيا مسأله رضاع در اينجا جانشين نسب مي شود؟

[فرع اوّل: بين عليا و دنيا فرقي نيست.]
اقوال در فرع اوّل:

فرع اوّل را خيلي ها متعرّض نشده اند ولي گروهي كه متعرّض شده اند گفته اند كه فرقي نيست. مرحوم صاحب جواهر وقتي وارد اين مسأله مي شود مي فرمايد:

الا أن الاقوي التعميم «1»

عروة الوثقي «2» هم متعرض اين مسأله شده و فرقي نمي گذارد.

مرحوم آية اللّٰه حكيم در مستمسك بياني دارند و مي فرمايند:

كما عن المبسوط: الجزم به. و اختاره … جماعة لكنّ الاوّل اقرب. «3»

(اقرب تعميم است)

ادلّه:
اشاره

براي اين مسأله دو دليل ذكر كرده اند كه صاحب جواهر هم به آن اشاره كرده است:

1- الاشتراك في العلّة:

علّت در باب تحريم اين بود كه «اجلالًا لهما» كه اين علّت در عمّه و خالۀ بالاتر (عمّۀ پدر و عمّۀ جدّ) هم وجود دارد.

جواب: اينها حكمت حكم است و علّت نيست و حكمت عموميّت ندارد پس به اشتراك علّت نمي توانيم متوسّل شويم.

غالب علل در شرع حكمت است پس حمل بر غالب مي كنيم و لااقل شك داريم كه علّت است يا حكمت كه در اين صورت شما ثابت كنيد كه علّت است. چون شما خلاف غالب را مي گوييد.

2- عموميّت و شمول عنوان:

عمّۀ پدر و عمّۀ جد، هم عمّه حساب مي شوند، صاحب جواهر نكته اي اضافه كرده و مي فرمايد، لا سيّما در مسائل باب نكاح مانند حرمت عمّه و خاله، چرا كه باب نكاح عموميّت دارد و در تمام مواردي كه حرمت نكاح ثابت است عليا و دنيا را شامل مي شود، در اينجا هم مي گوييم لفظ عام است (عمّه و خاله) و عموميّت باب نكاح هم قرينه مي شود.

جواب: عمّۀ پدر حقيقتاً عمّه نيست بلكه مجازاً عمّه است، در عرف عمّه كه مي گويند، عمّۀ خود انسان مراد است، مثلًا اگر كسي نذر كند كه عمّه هايش را دعوت كند شامل عمّۀ پدر و جدّ نمي شود.

مرحوم علّامه در تحرير مي فرمايد:

سواء كانت العمّة و الخالة حقيقيّة كالعمة العليا و الخالة العليا أو مجازاً (عجيب اين كه ايشان تصريح مي كند كه مجاز است ولي قائل به تعميم است لا بد از باب شمول لفظ نبوده است). «4»

و امّا قياس ما نحن فيه به محارم نسبي قياس مع الفارق است چون محارم نسبي دليل خاصّ دارد. و قياس در مذهب ما نيست و نمي توانيم بگوييم همان گونه كه در محارم نسبي فرقي ميان عليا و دنيا

نيست در اينجا هم فرق نيست. پس نه قياس قابل قبول است و نه تعميم لفظ و نه عموم علّت، بنابراين حكم كردن به حرمت در نكاح بدون اجازۀ عمّه و خالۀ عليا محلّ اشكال است. معمولًا فقهاي ما در مسائلي كه جنبۀ احتياطي دارد نظرشان به طرف احتياط متمايل مي شده و الّا در واقع دليلي بر اين مسأله نداريم.

چرا بنت الاخ و بنت الاخت را بحث نكرده اند آيا در مورد آنها عليا و دنيا مساوي است؟ مثلًا نوۀ برادر را بر عمّه تزويج كنند يا نوۀ خواهر را بر خاله تزويج كنند، بايد اين را هم متعرّض مي شده اند، لا بد اين را قبول نداشته كه متعرّض آن نشده اند.

______________________________

(1) جواهر، ج 29، ص 361.

(2) مسئلۀ 13 از مسائل محرّمات به مصاهرة.

(3) مستمسك، ج 14، ص 201.

(4) تحرير، ج 3، ص 441.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 27

[فرع دوم آيا مسأله رضاع در اينجا جانشين نسب مي شود؟]
اقوال در فرع دوّم:

خيلي ها متعرّض اين بحث هم نشده اند و آنهايي كه متعرّض شده اند قائل به شمول اند پس مشهور و معروف شمول است.

مرحوم نراقي در مستند مي فرمايند:

الّا أنّ الظاهر كون المسألة اجماعيّة «1» قبل از آن تصريح به مسأله را از مبسوط، مهذّب و قواعد نقل مي كند.

مرحوم علّامه هم در تحرير مي فرمايند:

ارسلوه ارسال المسلّمات.

بنابراين از نظر اقوال مسأله قوي به نظر مي رسد.

ادلّه:
1- قاعدۀ عام باب رضاع:

اين قاعده (

يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب

) شامل ما نحن فيه هم مي شود، يعني اگر «بنت الاخ و بنت الاخت» يا «عمّه و خاله» و يا هر دو رضاعي باشد. بدون اجازۀ عمّه و خاله ازدواج با بنت الاخ و بنت الاخت حرام است. بعضي مي گويند كه اين عموم در اينجا شامل نيست، ولي به عقيدۀ ما دليل خوبي است و قابل قبول است.

2- صحيحۀ «أبو عبيدۀ حذّاء»:

* و عنه عن الحسن بن محبوب، عن علي بن رئاب، عن ابي عبيدة قال:

(روايت از نظر سند معتبر است)

سمعت أبا عبد اللّٰه عليه السلام يقول: لا تنكح المرأة علي عمّتها و لا علي خالتها و لا علي أختها من الرضاعة. «2»

آيا قيد «من الرضاعة» به آخري برمي گردد يا به هر سه؟ اگر به آخري برگردد يعني أخت الزوجۀ رضاعي حرام است (جمع بين اختين رضاعي حرام است) ولي اگر قيد را به هر سه بزنيم دليل بسيار خوبي مي شود.

قاعدۀ كلّي:

در اصول داريم كه اگر قرينه نداشته باشيم قيد به آخري مي خورد ولي به نظر ما در اينجا قرينه وجود دارد چون عطف اخت الزوجۀ رضاعي به عمّه و خاله كه نسبي است اتّحاد سياق ندارد در حالي كه اگر هر سه رضاعي باشند اتّحاد سياق وجود دارد.

البتّه مهمّ همان دليل اوّل است، چون دليل دوّم خالي از اشكال نيست. ولي احياء دليل دوّم خيلي بعيد به نظر نمي رسد.

[مسألة 11: اذا أذنتا ثم رجعتا عن الاذن فإن كان الرجوع بعد العقد لم يؤثر في البطلان]
اشاره

مسألة 11: اذا أذنتا ثم رجعتا عن الاذن فإن كان الرجوع بعد العقد لم يؤثر في البطلان، و ان كان قبله بطل اذن السابق، فلو لم يبلغه الرجوع و تزوّج توقّف صحّته علي الاجازة اللاحقة.

عنوان مسأله:

اين مسأله در مورد اين است كه اگر عمّه و خاله اجازه دادند و بعد پشيمان شده و اجازه را پس گرفتند آيا پس گرفتن اجازه مؤثّر است؟

اقوال:
اشاره

خيلي ها متعرّض اين بحث نشده اند، ولي كساني كه متعرض شده اند مي فرمايند دو حالت دارد:

حالت اوّل: اگر بعد از عقد پشيمان شوند، پشيماني اثر ندارد.

حالت دوّم: اگر قبل از خواندن عقد، اجازه را پس بگيرد مؤثّر است.

دليل حالت اوّل (پس گرفتن اجازه بعد از عقد):

مشمول اطلاقات اجازه نيست چرا كه ادلّۀ ما كه اجازه را شرط مي كرد قبل از عقد بود پس ادلّه شمول ندارد، به عبارت ديگر عقد بنت الاخ و بنت الاخت بازيچۀ عمّه و خاله نيست و معناي روايت اين است كه اگر قبل از عقد اجازه مي دهد، بدهد.

ان قلت: شك كرده و استصحاب مي كنيم و مي گوييم قبل از آن كه عقد كند، اجازه اش مؤثّر بود و مي توانست برگردد حال كه عقد كرده باز مي تواند برگردد.

قلنا: موضوع عوض شده است، چون در يكي موضوع اجازۀ قبل از عقد و در ديگري بعد از عقد است، علاوه بر اين استصحاب را در شبهات حكميّه جاري نمي دانيم.

دليل حالت دوّم (پس گرفتن اجازه قبل از عقد):

قبل از عقد هر وقت پشيمان شود مي تواند اجازه را پس بگيرد چون امام مي فرمايد عقد بايد عن اذن باشد يعني اذن حال العقد نه اذني كه منتفي شده است. شبيه اجازۀ مالك در بيع، كه ابتدا مالك اجازه داد كه بفروشند ولي هنگامي كه مقدّمات را فراهم كردند قبل از اجراي صيغۀ عقد پشيمان شده و مي گويد راضي نيستم كه مؤثّر است.

نتيجه: اگر اجازه قبل از عقد منتفي شود اين انتفاء عقد را بي اثر مي كند، چون ظاهر اطلاقات ادلّه مقارنت اجازه با عقد است (يعني اگر اجازه داد بعد پس گرفت عقد صحيح نيست).

______________________________

(1) مستند، ج 16، ص 319.

(2) ح 8، باب 30 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 28

[مسألة 12: الظاهر أنّ اعتبار اذنهما ليس حقاً لهما كالخيار حتّي يسقط بالاسقاط]
اشاره

16 مسئلۀ 12 (فرع مسئلۀ 9) … 15/ 7/ 81

اين مسأله و بعضي از مسائل آينده در كلمات اصحاب ذكر نشده است الا قليلًا و بيشتر از زمان صاحب العروه و بعد هم تحرير الوسيله مطرح شده ولي به هر حال فروعي است محل ابتلا كه بايد روشن شود.

مسألة 12: الظاهر أنّ اعتبار اذنهما ليس حقاً لهما كالخيار حتّي يسقط بالاسقاط، فلو اشترط في ضمن عقدهما أن لا يكون لهما ذلك لم يؤثر شيئاً، و لو اشترط عليهما أن يكون للزوج العقد علي بنت الاخ أو الاخت فالظاهر كون قبول هذا الشرط اذناً، نعم لو رجع عنه قبل العقد لم يصحّ العقد، و لو شرط انّ له ذلك و لو مع الرجوع بحيث يرجع الي اسقاط اذنه فالظاهر بطلان الشرط.

عنوان مسأله:
اشاره

اين مسأله در واقع مشتمل بر دو فرع است:

فرع اوّل: عمّه و خاله هنگامي كه عقد خودشان را مي خواندند حقّ اذن را از خودشان اسقاط كرده اند،

يعني شوهر گفت من به اين شرط شما را به عقد درمي آورم كه راجع به بنت الاخ و بنت الاخت حق اذني نداشته باشيد آيا اين شرط درست است و آن اذن ساقط مي شود و بر شوهر جايز است كه بنت الاخ و بنت الاخت را بگيرد؟

فرع دوّم: اگر شوهر شرط اسقاط اذن آنها را نكرد

ولي با عمّه و يا خاله شرط كرد كه هر وقت خواستم با بنت الاخ و بنت الاخت ازدواج كنم اجازه بدهند و آنها هم قبول كردند.

[فرع اوّل: عمّه و خاله هنگامي كه عقد خودشان را مي خواندند حقّ اذن را از خودشان اسقاط كرده اند]
اشاره

اين دو فرع قريب الافق، امّا متفاوت هستند.

براي روشن شدن اين مسأله يك قاعده كلي بيان مي كنيم كه در تمام فقه مورد استفاده است و در همه جا بايد مورد توجّه قرار گيرد.

قاعدۀ كلّي: فرقٌ بين الحكم و الحق القابل للاسقاط
اشاره

ما دو چيز داريم يك حكم شارع است كه قابل اسقاط نيست و بندگان حقّ تشريع ندارند و نمي توانند آن را ساقط كنند، و اينها چيزهايي نيست كه بتوان به عنوان شرط ضمن عقد آن را اسقاط كرد مانند ولايت پدر بر صغير كه حكم الهي است و پدر نمي تواند بگويد كه من ولايتم را اسقاط كردم، يا حقّ طلاقي كه مرد دارد، نمي تواند بگويد من حقّ طلاق خودم را ساقط كردم يا آن را به زوجه ام منتقل كردم، بله مي تواند وكالت دهد يعني در ضمن عقد شرط كند كه اگر چنين و چنان شود زوجه براي اجراي طلاق وكيل باشد همان گونه كه در عقدنامه ها هم دوازده شرط است كه اگر مرد نفقه ندهد يا معتاد شود يا كاري انتخاب كند كه در شأنش نيست يا سوء رفتار داشته باشد، زوجه وكيل است كه خود را مطلّقه كند، پس اين توكيل است و اسقاط حقِّ طلاق نيست. همچنين در ارث كه در بين عوام مرسوم است كه مي گويند فلان پدر، فلان بچّه را از ارث محروم كرد، پدر چنين حقّي ندارد و نمي تواند اين حكم الهي را ساقط كند پس هركجا حقّي است كه حقيقتِ آن، حكم الهي است، نه قابل انتقال است و نه قابل اسقاط.

امّا قسم دوّم حقّي است كه قابل اسقاط است، مصداق بارز آن حقّ خيار است كه مثلًا در ضمن عقد شرط مي كنند، اسقاط خيار را

كه در اين موارد خداوند زمام اختيار اين خيار را به دست بايع و مشتري داده است و مي توانند اسقاط كنند و يا مثلًا انسان حق دارد قبل از مرگ اموالش را به هر كسي كه مي خواهد ببخشد.

اين مصاديق روشن است، امّا مواردي داريم كه مبهم است و نمي دانيم حقّ است يا حكم، اگر حكم باشد قابل اسقاط نيست و اگر حق باشد قابل اسقاط هست، مثلًا كسي با ديگري قرار گذاشت كه حقّ حضانت مادر يا پدر نسبت به فرزند ساقط باشد، آيا اين حقّي است ساقط شدني و يا حكم الهي است كه ساقط نمي شود. در مواردي كه شك مي كنيم چه بايد كرد؟ يا به تعبير ديگر

«من اين يعلم أنّ هذا حكم أو حق؟»
اشاره

به چند طريق مي توان آنها را از هم تميز داد:

1- تصريح نصوص:

نصوصي داريم كه تصريح مي كند كه هيچ كس حقّ حذف تجديد نكاح را از خود ندارد و اگر چنين كرد اين شرط باطل است.

2- اجماع:

گاهي اجماع داريم كه فلان موضوع جزء احكام يا جزء حقوق است.

3- اصل:
اشاره

اگر اجماع و نصّي نداشتيم و شك كرديم، اذن عمّه و خاله از كدام است آيا از قبيل حقوق است كه قابل اسقاط باشد يا از قبيل حكم است كه قابل اسقاط نيست، اصل اين است كه حكم است و قابل اسقاط نيست به دو دليل:

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 29

الف- اطلاق ادلّه:

دليلي كه مي گويد عمّه و خاله حقّ اذن دارند، اطلاق دارد و لو بعد از اين كه گفت اسقاط را شرط ضمن عقد قرار دادم اطلاقات مي گويد اين شرط نافذ نيست و ساقط نمي شود و حكم باقي است و اذن عمّه و خاله معتبر است.

ب- استصحاب:

اگر كسي استصحاب را در شبهات حكميه جاري بداند به اين بيان كه بعد از اين كه عمّه و خاله اذن را ساقط كردند شك داريم با اين اسقاط اعتبار اذن ساقط است يا نه؟ استصحابِ بقاءِ حقّ اذن عمّه و خاله مي كنيم.

نتيجه: بين حكم و حق فرق است و در مواردي كه شك داريم كه حقّ است يا حكم، اصل اين است كه حكم باشد و غير قابل اسقاط.

حال با روشن شدن قاعدۀ كلّي، در مورد فرع اوّل اين مسأله كه آيا در ضمن عقد مي توانند شرط كنند كه عمّه حقّ اذن ندارد، مي گوييم كه اين شرط نافذ نيست، چون ظاهر ادلّه اين است كه اين، حكم الهي است و اگر شك هم كنيم اصل اين است كه حكم است، پس فرع اوّل باطل است.

[فرمايش مرحوم آقاي حكيم براي اين كه اثبات كند اذن عمّه و خاله از قبيل حكم است نه حق، به دو دليل متوسّل مي شود:]
اشاره

مرحوم آقاي حكيم «1» در شرح مسئله اي كه صاحب عروه «2» بيان كرده، براي اين كه اثبات كند اذن عمّه و خاله از قبيل حكم است نه حق، به دو دليل متوسّل مي شود:

1- اذن عمّه و خاله مانند ملك قابل واگذاري نيست:

ايشان مي فرمايند:

ليس اعتبار الاذن في المقام من باب اعتبار اذن المالك لعين أو حق في التصرّف فيه. بل مجرّد حكم الشارع بالتوقّف علي الإذن لأنّ البناء علي الاوّل يتوقّف علي ثبوت ملك لعين أو فعل و هو خلاف الاصل بل خلاف اطلاق الدليل الموجب لاعتباره و لو بعد الاسقاط. «3»

اذن عمّه و خاله از قبيل مالكيّت عين و تصرف نيست للاصل، زيرا اصل اين است كه من مالك نيستم يعني اصل عدم ملكيّت است و ملكيّت حالت سابقه ندارد، البته اگر كسي اين استصحاب را حجّت بداند.

ولي اين دليل لا يخلو عن ابهام،

2- اطلاق ادلّه:

اين همان تمسك به اطلاق دليل است كه با ساقط كردن حقّ اذن، ساقط نمي شود، هركجا رضا و اذن معتبر است حكم است نه حق، مثلًا بدون رضايت مالك نمي توان چيزي را خريدوفروش كرد حال اگر مالك بگويد من رضايت خودم را ساقط كردم اين درست نيست چون رضايت حكم خداست و رضايت و اذن عمّه و خاله هم حكم خداست و نمي توان آن را ساقط كرد.

محشّين عروه در اين مسأله هيچ كدام حاشيه اي ندارند و همه مي گويند كه قابل اسقاط نيست، جز مرحوم آقاي گلپايگاني (ره) كه در حاشيۀ متن عروه كه مي گويد: الظاهر ان اعتبار اذنهما من باب الحكم، چنين مي فرمايد:

منشأ الاستظهار (الظاهر) غير معلوم، نعم مقتضي الاستصحاب عدم التأثير لا الاسقاط «4» (اين همان استصحابي است كه به عنوان يكي از دو دليل ذكر كرديم) البتّه در اينجا حق با آقاي حكيم است چون استصحاب از اصول عمليه است و تمسّك به اطلاق از اصول لفظي است و تا اصل لفظي داريم نوبت به اصل عملي (استصحاب) نمي رسد.

آيا اين

شرط كه فاسد است، مفسد عقد هم هست؟

نه شرط، فاسد مفسد عقد نيست، پس عقد عمّه و خاله درست است و اذن آنها به قوّت خويش باقي است.

فرع دوّم: اگر عمّه و خاله حقّ خود را اسقاط نكردند، ولي گفتند شرط مي كنيم كه اگر خواستي نكاح بنت الاخ و بنت الاخت كني آن را اجازه داده و به آن ملتزم شويم،
اشاره

اگر در اينجا بعد از عقد عمّه و خاله زوج خواست بنت الاخ و بنت الاخت را تزويج كند و از عمّه و خاله اذن خواست و آنها هم اذن ندادند، در اينجا باز حكم الهي عوض نشده و لو كار خلافي كرده اند و عقد بدون اذن آنها باطل است.

بنابراين فايدۀ اين شرط اين است كه در موقع عقد ملتزم شد كه اذن مي دهم كه اين التزام خودش اذن است امّا اگر زوج باخبر شد كه عمّه و خاله اذن را پس گرفته اند ديگر كاري از او ساخته نيست.

نتيجه: شرطيّت سقوط اذن باطل است، ولي شرطيت اذن صحيح است به شرط اين كه شرطيت باقي بماند و اگر نماند عقد بنت الاخ و بنت الاخت باطل است.

______________________________

(1) مستمسك، ج 14، ص 203.

(2) مسئلۀ 18 از ابواب مصاهره.

(3). مستمسك، ج 14، ص 203.

(4) عروه ذيل مسأله 18 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 30

17 مسئلۀ 13 و 14 (فروع مسئلۀ 9) … 16/ 7/ 81

بقي هنا شي ء:

اين مطلب را امام (ره) در ذيل مسأله نياورده اند كه اگر شرط اسقاط نكند، كه باطل بود، بلكه در حين عقد عمّه زوج شرط اذن كند و بگويد شرط مي كنم كه اگر خواستم بنت الاخ را بگيرم تو اجازه بدهي و عمّه هم قبول كند، كه معني آن اذن است ولي مدّتي گذشت و وقت عقد بنت الاخ رسيد و عمّه پشيمان شد و اذن را پس گرفت در اين صورت زوج نمي تواند بنت الاخ را عقد كند، چون اذن ندارد تا اينجا را امام (ره) دارد امّا نكته اين است:

هل يجب عليها الإذن أم لا؟ آيا وجوب تكليفي دارد؟

يعني اگر اين زن، زن متعبدي باشد از لحاظ شرعي خود را ملزم مي داند كه اذن بدهد؟

جواب: اين شرط واجب الوفا است، و واجب است كه اذن بدهد، زيرا «المؤمنون عند شروطهم» پس از نظر تكليفي عمل به شرط واجب است.

آيا حاكم شرع مي تواند او را ملزم به اذن كند؟

در جاي ديگر مي گويند اگر عمل به شرط نكرد حاكم شرع او را الزام به شرط مي كند، مثلًا بيعي كرد ولي در روز محضر نيامد، حاكم شرع مي تواند او را الزام كند تا در محضر حاضر شود و يا مثلًا شرط كرد خياطت ثوب را، ولي به اين شرط عمل نكرد حاكم شرع مي تواند او را اجبار كند به ايفاء شرط، چون حاكم بايد احقاق حقوق كند، ولي در ما نحن فيه مشكلي دارد كه نمي تواند حاكم او را الزام كند و آن مشكل اين است كه اذن يك حالت نفساني است و قابل الزام نيست. راضي شدن در دل، قابل الزام نيست او گناه كرده و فقط مي تواند او را توبيخ و تعزيز كند.

پس طبيعت رضايت قابل اجبار نبوده، بنابراين در جاي ديگر الزام به شرط مي شود ولي در ما نحن فيه نمي شود لان طبع الرضا ينافي الالزام.

اين مسأله منحصر به اين باب نيست و در ابواب ديگر هم مي آيد.

[مسئلۀ 13: لو تزوج بالعمّة و بنت الاخ و الخالة و بنت الاخت و شك]
اشاره

مسئلۀ 13: لو تزوج بالعمّة و بنت الاخ و الخالة و بنت الاخت (رضايتي در كار نيست)

و شك في السابق منهما حكم بصحة العقدين. و كذلك (حمل به صحت مي شود)

فيما اذا تزوج ببنت الاخ او الاخت (نمي داند عمّه اذن داده يا نه).

و شك في أنّه كان عن اذن من العمة أو الخالة أم لا حكم

بالصحة.

عنوان مسأله:

اين مسأله را غالباً متعرّض نشده اند ولي عروه متعرّض شده است كه اگر بدون اذن با عمّه و دختر برادر و يا با خاله و دختر خواهر ازدواج كرد و شك كرد كه كدام عقد اوّل بوده، سه حالت ممكن است داشته باشد:

1- عقد عمّه جلوتر باشد پس عقد بنت الاخ باطل است.

2- عقد عمّه و بنت الاخ با هم در آن واحد باشد پس عقد عمّه صحيح و عقد بنت الاخ باطل است چون فرض است كه بدون رضايت بوده.

3- عقد بنت الاخ قبلًا بوده و عقد عمّه بعداً آمده كه در اين صورت عقد هر دو صحيح است.

بنابراين از سه صورت دو صورت باطل و يك صورت صحيح است در اينجا چگونه حكم كنيم؟

فرموده اند با توجّه به اصالة الصحّة حكم به صحّت هر دو مي كنيم چون در تمام عقود هركجا عقدي واقع شد و شك كرديم صحيح واقع شده يا باطل، مي گوييم ان شاء اللّٰه صحيح واقع شده و در اينجا هم دو عقد واقع شده كه احتمال صحّت (بنابر يك فرض) هست، پس با توجه به همين احتمال مي گوييم هر دو عقد صحيح است.

ان قلت: چرا اصالة الفساد را در اينجا جاري نكنيم؟

قلنا: جاي اصالة الفساد در معاملات، حين انجام عقد است ولي اگر بعد از عقد شك كرديم جاي اصالة الصّحة است.

ان قلت: چرا بگوييم هر دو عقد صحيح است؟ چرا در اينجا بحث معلوم التاريخ و مجهول التاريخ آورده نمي شود به اين بيان كه عقد عمّه مثلًا در اول ماه رجب بوده و عقد بنت الاخ مجهول التاريخ باشد و در مجهول التاريخ استصحاب جاري شود و بگوييم اين

عقد قبل از رجب انجام نشده و بعد از رجب بوده و باطل است چون فرض اين بوده كه بدون رضايت است.

قلنا: استصحاب در اينجا اصل مثبت است، شما مي خواهيد بگوييد عقد بنت الاخ و بنت الاخت قبلًا نبوده، اين كه اين عقد قبلًا نبوده فايده اي ندارد بلكه بايد تأخر را اثبات كنيد تا عقد بدون اذن باطل شود و اثبات تأخر، لازمۀ عقلي و اصل مثبت است، پس نمي توانيم بحث معلوم و مجهول التاريخ را در اينجا بياوريم يعني اثر اگر مربوط به عدم باشد اثر بار مي شود ولي اگر

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 31

اثر مربوط به مقارن يا متأخر باشد اصل مثبت است.

همچنين اگر عقد بنت الاخ را انجام داده ولي نمي داند كه عمّه اذن داده يا نه، حمل بر صحّت مي شود. در ما قبل مي گفتيم اذن نداده و حمل بر صحت مي كرديم ولي در اينجا عقد را انجام داده نمي دانيم عمّه اجازه داده يا نداده كه در اين صورت هم اصالة الصحة جاري مي شود و مي گويد ان شاء اللّٰه اذن عمه را گرفته ام. تمسّك به اصالة الصحّة در غير از مورد دعوا است و اگر دعوا پيش قاضي باشد مورد تفاوت مي كند.

پس مسأله دو بخش شد، در يك بخش يقين به عدم اذن است و نمي دانيم كدام مقدّم و كدام مؤخّر است و در بخش ديگر يقين به اذن نداريم ولي مي دانيم كدام مقدّم و كدام مؤخّر است.

[مسألة 14: لو طلّق العمّة أو الخالة]
اشاره

مسألة 14: لو طلّق العمّة أو الخالة فان كان بائنا صحّ العقد علي بنتي الاخ و الاخت بمجرّد الطلاق، و ان كان رجعياً لم يجز بلا اذن منهما الّا بعد انقضاء العدّة.

عنوان مسأله:

عمّه و خاله را طلاق داد، در حال عدّه مي خواهد بنت الاخ و بنت الاخت را بگيرد آيا اين عقد كه در زمان عدّۀ طلاق عمّه و خاله واقع شده صحيح است.

قاعدۀ كلّي: عدّه بر دو قسم است:
1- عدّۀ رجعيّه:

به حكم نكاح است و زن هنوز جدا نشده و تمام احكام زوجيّت بر او مترتب مي شود پس در عدّۀ رجعيّه بدون اذن نمي توان بنت الاخ و بنت الاخت را نكاح كرد.

2- عدّۀ بائن:

مثل طلاق خلع، مبارات، طلاق سوّم يا طلاق نهم مي تواند بلافاصله بنت الاخ و بنت الاخت را در حبالۀ نكاح خودش دربياورد، چون طلاق داده و جدا شده و عدّه بائن حكم جدايي را دارد، پس بين عمّه و خاله با بنت الاخ و بنت الاخت جمع نكرده است.

بقي هنا مسئلتان:
اشاره

مرحوم امام (ره) متعرّض اين دو مسأله نشده اند.

الاولي: اگر هر دو (عمّه را با بنت الاخ يا خاله را با بنت الاخت) را با هم بدون رضايت عقد كند
اشاره

اگر بگوييم هر دو عقد صحيح است، كه درست نيست، چون بدون اذن جمع بين هر دو صحيح نيست، بعضي گفته اند احتمال دارد كه هر دو باطل باشد كه در لابه لاي كلمات مرحوم آقاي حكيم چنين مطلبي است (البطلان في كليهما)

قلنا: وجهي ندارد كه هر دو باطل باشد چون اگر دو چيز كه يكي مشروط و ديگري مطلق است با هم تزاحم كنند در آنجا مطلق را مي گيريم و مي گوييم مشروط شرطش حاصل نشده و مطلق موضوع مشروط را از بين مي برد ولي مشروط چنين كاري نمي تواند بكند، پس شكي نيست كه عقد عمّه و خاله صحيح است و عقد بنت الاخ و بنت الاخت باطل است و احتمال بطلان هر دو و يا احتمال صحّت هر دو، معنا ندارد بلكه آن كه مطلق است (عقد عمّه و خاله) صحيح و آن كه مشروط است (عقد بنت الاخ و بنت الاخت) باطل است.

18

مسألۀ مستحدثه

… 17/ 7/ 81

تذكّر: حضرت استاد در اين روز بعد از بيان حديث اخلاقي سؤالي مطرح كردند كه ارتباطي با بحث نكاح ندارد ولي به جهت مطابقت شمارۀ دروس با نوارهاي درسي در اينجا آورده شده است.

سؤالي امروزه زياد مطرح مي شود كه لازم است آن را توضيح دهيم:

سؤال: پدراني هستند كه اموالشان را قبل از مرگ و در حال حيات و گاهي بعد از ممات و در وصيّت نامه تقسيم مي كنند آيا اين عمل از نظر شرعي و فقهي درست است؟

جواب: سه نكته بايد توجه شود:

نكتۀ اوّل: انسان تا مادامي كه زنده است مي تواند در اموالش آن گونه كه مي خواهد تصرف كند للانسان أن يتصرف في امواله ما يشاء مادام حيّاً پس اگر تقسيم

كرد و تحويل داد جايز است و صحيح، ولي اگر تحويل نداد فايده اي ندارد. قبلًا اگر مالي جداگانه باشد بايد آن را تحويل دهد چون در هبه، قبض شرط صحّت است نه شرط لزوم و الا فايده اي ندارد و مشمول ارث است و هيچ كس نمي تواند ادعايي بكند.

نكتۀ دوّم: اگر وصيت كرد كه چنين تقسيم بشود، هيچ اعتباري ندارد يعني اگر تقسيم مي كند به اين كه ثلث قرار بدهند، تقسيم او نسبت به ثلث نافذ است ولي اگر تمام اموال را تقسيم كند به خيال اين كه اختيار در همه اموال حتّي بعد از مرگ هم

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 32

دارد، هيچ اعتباري ندارد.

نكتۀ سوّم: با همۀ اين اختياراتي كه به پدر در حال حيات مي دهيم و همچنين اختيارات ثلث در حال ممات بايد شخص مالك و موصي تا آنجايي كه مي تواند انصاف را رعايت كند.

زيرا در حديثي آمده كه شخصي در حال حيات تمام اموالش را در راه خير داده بود و اين مطلب را به امام عليه السلام بازگو كرد حضرت فرمود كار خوبي نكردي چون ملاحظه آينده فرزندان خود را نكردي.

19 مسئلۀ 15 (الجمع بين الاختين) … 20/ 7/ 81

با استفاده از عروه دو مسأله را اضافه كرديم كه اوّلين آن بيان شد و امّا دوّمين مسأله:

الثانية: اگر بين شوهر و عمّه و خاله نزاعي واقع شود،

شوهر مي گويد من بنت الاخ را قبل از عمّه گرفته بودم و يا ادعا مي كند كه عمّه اجازه داده و عمّه مي گويد من چنين اجازه اي نداده ام، پس عقدي بين اين شوهر و بنت الاخ و بنت الاخت واقع شده است و زوج ادّعا مي كند كه عمّه و خاله اجازه داده است؛ ممكن است بين عمّه

و خاله و بنت الاخ و بنت الاخت دعوا باشد كه اينها مي گويند عمّه و خاله اجازه داده اند و عمّه و خاله منكرند.

دعوي پيش حاكم كشيده شده است، آيا حاكم شرع بگويد اصل در عقود صحّت است و حمل بر صحّت كنيم؟ يعني عقدي واقع شده و ما آن را حمل بر صحّت كنيم و عمّه و خاله كه مدّعي فساد هستند بايد دليل اقامه كنند زيرا هر جا شك كنيم كه آيا شرايط عقد جمع بوده يا نه، حمل بر صحّت مي كنيم و قول مدّعي صحّت مقدّم است و منكر صحّت بايد بيّنه بياورد و اصل عدم شرطيّت جاري نمي شود چون اصالة الصحّة در باب عقود به عنوان اماره است پس به حسب ظاهر و ابتداء نظر مطلب همين است كه بايد قول زوج و بنت الاخ و بنت الاخت مقدم باشد و عمّه و خاله بايد بيّنه بياورند.

در عروه «1» فرموده اند كه بنابر فساد است، چرا؟ آيا اينجا با موارد ديگر از عقود فرقي دارد كه بايد بنا را بر فساد بگذاريم؟

انصاف اين است كه فرق دارد و حاصل فرق اين است كه در جايي اصل در باب عقود صحّت است كه شرايط قائم به طرفين (موجب و قابل) باشد و فعل هم فعل آنها باشد در اينجا اگر يكي مدّعي فساد شد نمي پذيريم حال در ما نحن فيه چون شرط قائم به شخص ثالث است (عمّه و خاله) و طرفين عقد بنت الاخ يا بنت الاخت و زوج است، و عمّه يا خاله شخص ثالثي است كه اجازه و رضايت او مؤثّر است اگر اين شخص ثالث بگويد من اجازه نداده ام، اصالة

الصحّة در اينجا نمي تواند حاكم باشد، بنابراين اصالة الصحّة در باب عقود براي جايي است كه شرايط قائم به طرفين عقد باشد. مثل اين كه در بعضي از موارد زوجه ادّعا مي كند كه من در حين اجراي عقد اصلًا به اين عقد راضي نبودم و پدرم مرا مجبور كرد در چنين مواردي، حاكم شرع اين ادّعا را نمي پذيرد، بله اگر بيّنه بياورند موضوع بحث عوض مي شود و بحث ما در جايي است كه بيّنه در كار نيست.

به عبارت ديگر: اصالة الصحّة به حكم شرع و بناي عقلاست و اگر نباشد هيچ حكمي وجود نخواهد داشت، عقدي كه خوانده شد (معامله، اجاره، طلاق … ) بايد حمل بر صحّت شود مگر اين كه مدّعي بيّنه بر خلاف بياورد كه اين خود قدر متيقّني دارد و آن جايي است كه پاي شخص ثالث در ميان نباشد، چون در جايي كه پاي شخص ثالث در ميان باشد اصالة الصحّة جاري نيست و هكذا اگر مالك خانه را فروخت در حالي كه خانه در رهن شخص ثالث بود بعد ادّعا كرد كه با اجازۀ شخص مرتهن خانه را فروخته ولي مرتهن منكر اجازه شود، در اينجا نمي توان به اصالة الصحّة تمسّك كرد. بنابراين از اين مسأله به يك مسئلۀ كلّي، پلي زده و نتيجه مي گيريم كه اصالة الصحّة در همۀ عقود حاكم است مگر در جايي كه شرايط قائم به شخص ثالث باشد پس در موارد دعواي عمّه و خاله با شوهر يا با بنت الاخ و بنت الاخت و انكار اذن، حق با منكر اذن است نه با مدّعي صحّت.

[مسألة 15: لا يجوز الجمع في النكاح بين الاختين نسبيتين أو رضاعيتين]

اشاره

مسألة 15: لا يجوز الجمع في النكاح بين

الاختين نسبيتين أو رضاعيتين «2» دواماً أو انقطاعاً أو بالاختلاف فلو تزوّج باحدي الاختين ثم تزوّج باخري بطل العقد الثاني دون الاوّل، سواء دخل بالاولي أو لا و لو اقترن عقدهما بأن تزوّجها بعقد واحد أو في زمان واحد (دو نفر

______________________________

(1) عروه، مسئلۀ 22 از مسائل محرمات مصاهرة.

(2) در بعضي از نسخ عروه «أو مختلفين» هم دارد يعني يكي نسبي و ديگري رضاعي، و در بعضي از نسخ آن را هم حذف كرده اند و دليل آن اين است كه ممكن نيست دو خواهر يكي نسبي و ديگري رضاعي باشد و محال است، چون دو خواهر اگر نسبي باشند هر دو نسبي هستند و اگر رضاعي باشند هر دو رضاعي هستند و لذا مرحوم امام (ره) هم در متن، اين كلمه را نياورده اند.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 33

هم زمان عقد بخوانند)

بطلا معاً (چون ترجيح بلا مرجّح است و تخيير دليل مي خواهد).

عنوان مسأله:

در اين مسأله بحث در حرمت جمع بين الاختين است كه حرمت عينيّه نيست بلكه حرمت جمعيّه است و دخول هم در او شرط نيست.

اصل مسأله از مسلّمات بين جميع علماء اسلام است چون حكم آن در قرآن صريحاً آمده است كه «أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ» «1» و بحثي اگر هست در شاخ و برگ هاست، يعني در شمول آن به اين كه در مورد نسبي باشد يا رضاعي را هم شامل شود يا اخت ابويني را بگويد يا ابي و امّي را هم در بر گيرد و … در اين موارد اختلاف است.

اقوال:

بعضي در اين مسأله ادّعاي اجماع كرده اند و شايد بالاتر از اجماع بلكه ضرورت باشد.

مرحوم نراقي مي فرمايد:

تحرم اخت المعقودة عليها جمعاً لا عيناً سواء كانت الاخت لأب أم لأم، ام لهما و سواء دخل بالاخت الأولي أم لا باجماع جميع المسلمين «2» (اجماع دليل بر عموميّت است همچنين لفظ «جميع» و «مسلمين» همه تأكيد بر عموميّت است).

مرحوم محقق ثاني مي فرمايد:

قد تطابق النص و الكتاب و السنّة (شايد اشاره به سيرۀ عملي مسلمين باشد) و اجماع المسلمين علي تحريم اخت الزوجة جمعاً. «3»

مرحوم كاشف اللثام مي فرمايد:

تحرم بالنص و الاجماع أخت الزوجة بالعقد علي الزوجة. «4»

پس نقل اجماع متضافر يا متواتر است.

ادلّه:
1- آيات:

دليل بر مسأله قبل از هر چيز قرآن مجيد است كه مي فرمايد:

«حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهٰاتُكُمْ وَ بَنٰاتُكُمْ وَ أَخَوٰاتُكُمْ … وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ» «5» يعني حرّمت عليكم الجمع بين الاختين، در اين آيه سيزده مورد از محرّمات ذكر شده است كه هفت مورد از محرّمات نسبيه و شش مورد هم رضاعي و مصاهرة و حرمت جمع است و يك مورد هم در آيۀ «وَ لٰا تَنْكِحُوا مٰا نَكَحَ آبٰاؤُكُمْ» «6» كه مراد زن پدر است و يكي هم در آيۀ «وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ النِّسٰاءِ» «7» كه منظور زنان همسردار است. بعد مي فرمايد «وَ أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ» «8» كه مجموعاً پانزده مورد است.

آيه صريح است ولي در ادامه مي فرمايد: «إِلّٰا مٰا قَدْ سَلَفَ» اين به چه معني است؟

سه تفسير براي آن ذكر شده است:

1- منظور مواردي است كه قبلًا انجام داده ايد و زمان آن گذشته است و مثلًا آن زن يا مرده يا او را طلاق داده ايد يعني عقدهايي كه قديماً در زمان

جاهليّت خوانده ايد اشكال ندارد چون اين كار در آن زمان مرسوم بوده و اگر بچّه هايي هم به دنيا آمده، حلال زاده هستند، نه اين كه آن عقد امروز ادامه پيدا كند.

2- اگر قبلًا دو خواهر را عقد كرده ايد ادامۀ راه اشكالي ندارد كه اين را احدي نگفته است.

مرحوم طبرسي مي فرمايند: به اتّفاق مسلمين معني اوّل مراد است.

3- ممكن است اشاره به اديان گذشته باشد يعني آنچه كه در اديان گذشته بوده و جمع بين دو خواهر را جايز مي دانستند. از جمله حضرت يعقوب كه جمع بين دو خواهر كرده بود كه يكي مادر حضرت يوسف بود به نام «راحيل» و ديگري مادر يهودا به نام «ليا» يا «لعيا» پس اشاره به اديان گذشته باشد كه اين احتمال بسيار بعيد است، چون مخاطب مسلمين هستند (إِلّٰا مٰا قَدْ سَلَفَ) منكم نه اديان گذشته، پس احتمال اوّل بهتر است.

آيا الّا ما قد سلف به همۀ سيزده مورد آيه مي خورد يا فقط به آخري مي خورد؟

بعيد است كه به همه برگردد (و لو به همه برگردد اشكالي پيش نمي آيد) چون در عرب نكاح مادر و خواهر نبود ولي نكاح زن پدر و جمع بين اختين مرسوم بود.

20 ادامۀ مسأله 15 … 21/ 7/ 81

2- روايات متواتره:
اشاره

اين روايات دلالت بر حرمت جمع بين اختين مي كند كه

______________________________

(1) آيۀ 23، سورۀ نساء.

(2) مستند، ج 16، ص 309.

(3). جامع المقاصد، ج 12، ص 338.

(4) كشف اللثام، ج 7، ص 197.

(5) آيۀ 23، سورۀ نساء.

(6) آيۀ 22، سورۀ نساء.

(7) آيۀ 24، سورۀ نساء.

(8) آيۀ 24، سورۀ نساء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 34

عمدتاً در باب 24 تا 29 آمده و مجموعاً بيست و پنج حديث است

و غير از يكي دو تا، بقيّه بر عدم جواز نكاح اختين دلالت دارد.

نكته: هيچ يك از اين احاديث در مورد اصل مسأله نيست بلكه همه در مورد شاخ و برگهاست، مثلًا مي گويد آيا در عقد متعه جايز است يا نه؟ آيا خواهر رضاعي حكم نسبي دارد؟ آيا اگر هر دو در عقد واحد باشد هر دو باطل مي شود يا مخيّر است؟ پس يك حديث هم در اصل مسأله نداريم و اين نشان مي دهد كه به قدري اصل مسأله مسلّم بوده كه هيچ كس خود را نيازمند به سؤال از اصل آن نمي ديده است و اين يك قاعده است كه هر جا ديده شد كه راويان از قيود، شروط و موانع صحبت مي كنند، اصل مسأله مسلّم بوده و اين چيزي است مافوق تواتر.

خلاصۀ عناوين ابواب:

ما روايات اين ابواب را ذكر نمي كنيم و به ذكر عناوين آن بسنده مي كنيم چون در بحث هاي آينده همگي را مي خوانيم.

باب 24: در متعه و خواهر رضاعي جمع جايز نيست.

باب 25: اگر تقارن عقدين شد آيا در انتخاب احدهما مخيّر است يا نه؟

باب 26: اگر جهلًا ازدواج كند تكليف چيست؟ (بعد از ازدواج با دوّمي معلوم شد كه خواهرِ زوجۀ اوّل است).

باب 27: در عقد متعه تا عدّه تمام نشود نمي تواند خواهرش را تزويج كند با اين كه عدّۀ متعه، عدّۀ بائن است.

باب 28: در عدّه رجعيّه اگر خواهر طلاق داده شد مادامي كه عدّه تمام نشده است نمي تواند خواهر ديگر را تزويج كند، لانّ المعتدّة الرجعيّة كالزّوجة.

باب 29: تحريم جمع بين اختين در امه كه جمع در وطي جايز نيست ولي مالكيّت مانعي ندارد.

پس اصل مسأله بالاجماع و الآية و الروايات المتواترة

ثابت و مسلّم بوده و در تمام موارد در اين ابواب سؤال از فروع است.

بقي هنا فروعٌ:
فرع اوّل: فرقي بين اختين ابي و امّي و ابويني نيست و همه حرام هستند.
ادلّه:
1- اجماع:

مسأله ظاهراً اجماعي است، البتّه اجماع مدركي مؤيّد است.

2- اطلاق آيۀ «وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ»:

چون خواهران ابي يا امّي يا ابويني همه خواهر هستند.

3- اطلاق روايات:

همگي بر اين مطلب دلالت دارد.

4- استقراء ابواب محرّمات نكاح:

در ابواب محرّمات نكاح هميشه ابي و امّي و ابويني مثل هم هستند، اگر اين را به عنوان دليل نپذيريد لااقل مؤيّد است. اين فرع را امام (ره) ندارند.

فرع دوّم: لا فرق بين اختين نسبيّين أو رضاعيّين
اشاره

اين فرع را امام متعرّض شده اند. در بعضي از نسخ عروة أو مختلفين هم وجود دارد كه صحيح نيست چون اختيّت يك نسبت متضايف است و بايد يكسان و هر دو نسبي يا هر دو رضاعي باشند.

ادلّه:
اشاره

دليل اين عموميّت چيست؟

1- اجماع:

مسئلۀ اجماعي است.

2- عموم «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب»:

كه شامل ما نحن فيه مي شود چون اختين نسبيين حرام است پس اختين رضاعيّين هم حرام است.

3- روايت صحيحۀ أبو عبيده:

* … عن ابي عبيدة

(سند حديث معتبر)

قال: سمعت أبا عبد اللّٰه عليه السلام يقول: لا تنكح المرأة علي عمّتها و لا خالتها و لا علي اختها من الرضاعة. «1»

سابقاً بحث در اين بود كه «من الرضاعة» به هر سه برمي گردد يا فقط به اخت برمي گردد ولي در اينجا فرقي نمي كند كه قيد به اخير برگردد يا به جميع چون مقصود ما در اينجا همان آخري است.

فرع سوّم: لا فرق بين كون النكاح دائماً أو منقطعاً أو مختلفاً،
اشاره

هر دو را به عقد نكاح دائم يا موقّت يا احدهما را به نكاح دائم و ديگري را به متعه جمع كند آن هم حرام است.

ادلّه:
1- اجماع:

مسأله ظاهراً اجماعي است و قول مخالفي نقل نشده است.

______________________________

(1) ح 2، باب 24 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 35

2- عموم آيۀ «وَ أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ»:

«1» چون أن تجمعوا يعني در نكاح جمع نكنيد، كه نكاح متعه هم نكاح است كما اين كه «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ … بَنٰاتُكُمْ» شامل متعه هم مي شود پس چيزي بالاتر از اطلاق است، حتّي ممكن است بگوييم اماء را هم شامل مي شود.

3- روايت:
اشاره

اين روايت دالّ بر حرمت است بالخصوص:

* محمّد بن يعقوب

(كليني)

عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن اسماعيل بن مرار

(مجهول الحال)

عن يونس

(ظاهراً يونس بن عبد الرحمن)

قال: قرأت كتاب رجل الي ابي الحسن عليه السلام

(امام كاظم)

: الرجل يتزوّج المرأة متعة الي أجل مسمّي فينقضي الاجل بينهما

(مدّت تمام شد)

هل يحلّ له أن ينكح أختها من قبل أن تنقضي عدّتها؟ فكتب: لا يحلّ له أن يتزوّجها حتي تنقضي عدّتها «2»

(وقتي در عدّه نمي توان جمع كرد در اصل نكاح به طريق اولي نمي توان جمع كرد.)

حديث معارض:

مي گويد جمع بين اختين در متعه اشكالي ندارد.

* و باسناده عن محمّد بن علي بن محبوب، عن ابي عبد اللّٰه البرقي، عن محمّد بن سنان

(محلّ بحث است و راه حلّي براي توثيق او نيافتيم و توقّف مي كنيم كه حكم عدم حجّيت را دارد)،

عن منصور الصيقل، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: لا بأس بالرّجل أن يتمتّع أختين «3»

ظاهر روايت جمع است يا توالي؟ گفته اند سند اشكال دارد ولي ممكن است روايت به معني توالي باشد كه اين خلاف ظاهر است.

ان قلت: اگر منظور تناوب باشد در نكاح دائم هم جايز است پس چرا متعه را بالخصوص فرموده اند؟

قلنا: اگر عقد دائم باشد سه بار كه تناوب شد ديگر حرام است (سه طلاقه) ولي در متعه پنجاه بار هم تناوب شد اشكال ندارد و هر چند بار عدّه نگه دارد حرام نمي شود. علي كل حال فرقي بين متعه و غير متعه نيست.

فرع چهارم: لا فرق بين الدخول بالاولي و عدم الدخول،
اشاره

(دخول و عدم دخول فرقي ندارد).

ادلّه:
1- اجماع:

مسأله مسلّم و اجماعي است و احدي نگفته است كه در اينجا دخول شرط است و فقط در مورد ربيبه دخول شرط است.

2- اطلاق آيه و روايات:

آيه مي گويد «أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ» يعني حرام است جمع يعني جمع بين اختين در نكاح حرام است و نكاح به معني عقد است و دخول شرط نيست در روايات هم دخول شرط نشده است.

21 ادامۀ مسئلۀ 15 … 22/ 7/ 81

فرع پنجم: لو عقد عليهما (دو خواهر را) في عقد واحد،
اشاره

يا در دو عقد متقارن هم به طوري كه هيچ كدام بر يكديگر تقدّم و تأخّر نداشته باشد. اگر اين كار را كرد آيا هر دو عقد باطل است يا زوج مخيّر است به اختيار لفظي يا عملي و بدون عقد جديد هر كدام را خواست اختيار كند؟

اين مسأله محلّ اختلاف است
اشاره

و از جماعتي نقل كرده اند كه باطل است مخصوصاً متأخّرين بيشتر مايل به بطلان عقدين هستند ولي از گروهي نقل شده كه قائل به صحّت تخيير شده اند.

مرحوم شهيد ثاني مي فرمايد:

القول بالبطلان لابن ادريس و تبعه المصنّف (منظور محقّق در شرايع است چون مسالك شرح شرايع است) و اكثر المتأخّرين …

و القول بالتخيير للشيخ و اتباعه. «4»

مرحوم شيخ در نهايه كه كتابي روائي است فتويٰ به تخيير مي دهد امّا در مبسوط، «5» كه كتابي است بر اساس تفريع فروع فتويٰ به بطلان مي دهد.

مرحوم ابن ادريس هم در ابتداي كلامش قائل به تخيير شده ولي در آخر كلامش مي فرمايد:

و الذي تقتضيه اصول المذهب انّ العقد باطل. «6»

مرحوم محقّق مي فرمايد:

الاشبه (اشبه به قواعد و اصول) بطلان.

جمع بندي اقوال:
اشاره

مسأله داراي دو قول است و شايد اظهر بطلان باشد ولي

______________________________

(1) آيۀ 23، سورۀ نساء.

(2) ح 1، باب 27 از ابواب مصاهره.

(3) ح 2، باب 27 از ابواب مصاهره.

(4) مسالك، ج 7، ص 313.

(5) ج 4، ص 206.

(6) سرائر، ج 2، ص 536.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 36

چنان نيست كه قول ديگر شاذ باشد.

دليل قائلين به بطلان: مقتضاي قاعده

دليلي كه براي قول به بطلان آورده شده اين است كه مقتضاي قاعده بطلان است چون دو امر واقع شده كه از چند حال خارج نيست:

1- هر دو صحيح باشد كه امكان ندارد، چون جمع بين اختين است.

2- احدهما معيّناً صحيح باشد كه ترجيح بلامرجّح است.

3- احدهما لا بعينه صحيح باشد كه اين هم وقوع خارجي ندارد و ذهني است چون، لا بعينه در خارج نداريم و هرچه هست «به عينه» است.

4- هر دو باطل باشد كه همين احتمال خوب است.

در واقع اين يك دليل عقلي است كه به مقتضاي آن مي گويند باطل است و شبيه استدلال هايي است كه در باب تعارض دليلين است كه اگر دو خبر واحد يا دو دليل ديگر با هم تعارض كند چه كنيم؟

اگر بگوييم هر دو حجّت است كه محال است يا بگوييم احدهما معيناً حجّت است كه ترجيح بلامرجّح است، يا بگوييم احدهما لا بعينه حجّت است كه لا بعينه وقوع خارجي ندارد، يا بگوييم احدهما مخيّراً كه در اين صورت ادلّۀ حجيّت تخييربردار نيست بلكه تعيين دارد فلا يبقي الّا التساقط يعني هر دو از حجيّت ساقط است.

همه جا در متعارضين اين بحث مي آيد.

دليل قائلين به تخيير: روايت جميل بن درّاج

* محمّد بن يعقوب، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن ابي عمير، عن جميل بن درّاج

(تا اينجا سند خوب است)

عن بعض اصحابه

(مرسله)

عن احدهما عليهما السلام

(در سند ديگري از اين روايت در اثناي سند «علي بن سِندي» هست كه مجهول است پس در سند دوّم هم روايت مرسله و هم سندش مجهول است)

انّه قال في رجل تزوّج اختين في عقدة واحدة قال: هو بالخيار يمسك ايّتهما شاء و يخلّي سبيل الاخري. «1»

طرفداران

قول به بطلان در اين روايت سنداً و دلالتاً اشكال كرده اند، سنداً به خاطر ارسال و مجهول بودن «علي بن سندي» و دلالتاً به اين جهت كه شايد منظور از «يمسك ايّتهما شاء» اين است كه با عقد جديد باشد، البتّه اين خلاف ظاهر است. مرحوم صاحب جواهر براي زنده كردن اين احتمال مي فرمايد اين شبيه هم دارد كه روايت «أبو بكر حضرمي» است:

* … عن ابي بكر الحضرمي قال: قلت لأبي جعفر عليه السلام: رجل نكح امرأة ثم أتي ارضاً فنكح اختها و لا يعلم قال: يمسك ايّتهما شاء و يخلّي سبيل الاخريٰ الحديث. «2»

سؤال اين است كه اينجا تخييري كه هست آيا تخيير به عقد جديد است يا به عقد سابق؟ قطعاً تخيير به عقد سابق است چون عقد اوّلي صحيح است، پس چرا مي فرمايد «ايّتهما شاء»، معنايش اين است كه اگر مي خواهي اوّلي را نگه داري كه نگه دار و اگر دوّمي را مي خواهي نگه داري بايد اوّلي را طلاق داده و دوّمي را به عقد جديد تزويج كني.

صاحب جواهر چنين نتيجه مي گيرند كه در روايت دوّم همان گونه كه تخيير به معني عقد جديد است در روايت اول هم همين گونه است.

قلنا: روايت أبو بكر حضرمي از نظر سند مشكل دارد چون ما دو أبو بكر داريم يكي «عبد اللّٰه بن محمّد» است و ديگري «محمّد بن شريح أبو بكر الحضرمي» است كه هر دو مجهول الحال هستند و لذا روايت از نظر سند معتبر نيست و صاحب جواهر به اين جهت توجّه كرده و لذا «خبر الحضرمي» مي گويد.

اين روايت از نظر دلالت هم مشكل دارد، چون ربطي به اختين ندارد چرا

كه در آنجا در دو زمان بوده لذا اوّلي صحيح و دوّمي باطل است و اگر دوّمي را نخواهد، مخيّر است ولي ما نحن فيه به عقدٍ واحد است، پس اشكال دلالتي روايت جميل حل شد.

امّا از نظر سند هم مشكل حلّ است چون طريق سوّمي هم اين روايت دارد كه آن را صدوق و صاحب وسايل «3» نقل مي كند:

محمّد بن علي بن الحسين

(صدوق)

باسناده عن ابن ابي عمير

(سند صدوق به ابن ابي عمير صحيح است)

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 4، ص: 36

عن جميل بن درّاج، عن ابي عبد اللّٰه

كه مرسله نيست و سند صحيح و روايت معتبر است و ما به آن عمل مي كنيم و دلالتش هم خوب است.

ان قلت: به هر حال اين محال عقلي است چرا كه يا هر دو صحيح است يا احدهما بعينه يا احدهما لا بعينه كه هيچ يك ممكن نبود پس هر دو باطل است.

قلنا: منافاتي ندارد چون اين عقد «مراعيٰ» است (در حال

______________________________

(1) ح 2، باب 25 از ابواب مصاهره.

(2) ح 2، باب 26 از ابواب مصاهره.

(3) ح 1، باب 25 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 37

انتظار) تا زماني كه اختيار كند پس هيچ يك از آن موارد نيست و شقّ پنجم است و حالت انتظاريّه دارد، يعني شرطي دارد كه بايد كامل شود و آن اختيار زوج است. مثل كسي كه اسلام آورده است در حالي كه بيش از چهار زن دائمي دارد در اينجا فرموده اند كه يتخيّر اربعاً منها، از بين آن

زنان چهار زن را اختيار مي كند.

پس اگر محال عقلي بود نبايد مصداقي داشته باشد.

ظاهراً مسأله اجماعي است، پس روايتي داريم معتبر كه مخالف دليل عقل هم نيست ما به آن فتويٰ مي دهيم و اشكالي ندارد.

ان قلت: هرچه باشد اين خلاف احتياط است و اگر عقد جديدي خوانده شود بهتر است (شايد اين كه بسياري از بزرگان متأخرين بطلان را اختيار كرده اند به اين جهت باشد كه خلاف احتياط است).

قلنا: قول به بطلان هم خلاف احتياط است چون وقتي قائل به بطلان شديم اين دو شوهر مي كنند در حالي كه شايد در واقع شخص اختيار داشته است، پس اين هم خلاف احتياط است، و احتياط آن است كه انتخاب نكند و سراغ عقد جديد برود.

بقي هنا امران:
الامر الاول: اگر زوج انتخاب نكند در اين صورت دو زوجه چه كنند،

آيا اين «يتخيّر» معنايش استمرار است يا اين كه مقداري از زمان است كه به دو زوجه ضرر نخورد و اگر بخواهد طول دهد قاعدۀ «لا ضرر» جلوي آن را مي گيرد؟

كسي متعرّض اين امر نشده كه اندازۀ زمان تخيير چه مقدار است و ظاهرش اين است كه تخيير اندازه اي دارد يعني به اندازه اي كه چندان زياد نباشد كه دو زوجه ضرر كنند.

الامر الثاني: احتمال سوّمي هم در مسأله وجود دارد و آن اين كه هركدامشان را كه در عقد مقدّم انداخته او زوجه است،

مثلًا اگر گفت انكحت فاطمة و معصومة در اين صورت و لو هر دو في عقد واحد است، ولي تقديم و تأخير دارد و بگوييم عقد فاطمه صحيح است چون روايتي از دعائم الاسلام در مستدرك آمده است كه مي فرمايد:

* دعائم الاسلام، عن جعفر بن محمّد عليه السلام انّه سئل عن رجل تزوّج اختين أو خمس نسوة في عقدة واحدة قال: يثبت نكاح الاخت الّتي بدأ باسمها عند العقد و الاربع من النسوة اللاتي بدأ باسمائهنّ و يبطل نكاح ما سواهنّ … «1»

قلنا: دلالت اين روايت خوب است ولي سندي ندارد چون مرسلۀ دعائم الاسلام است به علاوه معرض عنهاي اصحاب است، و احدي به آن فتويٰ نداده پس روايت از درجۀ اعتبار ساقط است.

[مسألة 16: لو تزوّج بالأختين و لم يعلم السابق و اللاحق]

اشاره

22 مسئلۀ 16 (لو تزوج بالاختين و لم يعلم السابق) … 23/ 7/ 81

مسألة 16: لو تزوّج بالاختين و لم يعلم السابق و اللاحق فان علم تاريخ احدهما حكم بصحته دون الآخر، و ان جهل تاريخهما فان احتمل تقارنهما حكم ببطلانهما معاً، و ان علم عدم الاقتران فقد علم اجمالا بصحة احدهما و بطلان الآخر، فلا يجوز له عمل الزّوجية بالنسبة اليهما أو الي إحداهما مادام الاشتباه، و الاقوي تعيين السابق بالقرعة، لكن الاحوط أن يطلقهما أو يطلق الزوجة الواقعيّة منهما ثم يزوّج من شاء منهما، و له أن يطلق احداهما و يجدّد العقد علي الأخري بعد انقضاء عدّة الاولي ان كانت مدخولًا بها.

عنوان مسأله:

اين مسئلۀ و چهار مسئلۀ بعد، از فروع مسئلۀ پانزده است كه در مورد حرمت جمع بين اختين بود. حال كه اصل مسأله تمام شد سراغ فروع مسأله مي رويم.

در اين مسأله بحث در اين است كه دو عقد بر دو خواهر خوانده و نمي داند كدام مقدّم است تا صحيح باشد و كدام مؤخّر بوده كه باطل باشد. در اين مسأله نصّي نداريم و بايد مسأله را علي القواعد حل كنيم. خيلي ها به اين مسأله متعرّض نشده اند ولي بزرگاني هم متعرّض شده اند. از جمله مرحوم علّامه در قواعد و به دنبال ايشان تمام كساني كه قواعد را شرح كرده اند، مثل محقّق ثاني در جامع المقاصد «2» مفصّلًا در اين مسأله بحث كرده اند. همچنين صاحب جواهر «3» و مرحوم آقاي حكيم در مستمسك «4» (با اين كه بناي اين كتاب بر اختصار است) به طور مفصّل بحث را مطرح كرده اند.

مسأله داراي سه صورت است:
1- احدهما معلوم التاريخ و الآخر مجهول التاريخ:

مثلًا مي داند عقد يكي از دو خواهر به نام فاطمه در ماه رجب بوده امّا عقد خواهر ديگر (معصومه) قبل بوده يا بعد

______________________________

(1) مستدرك، ج 14، ح 1، باب 25 از ابواب مصاهره.

(2) ج 12، ص 343.

(3) جواهر، ج 29، ص 382.

(4) مستمسك، ج 14، ذيل مسئلۀ 43 محرمات بالمصاهرۀ عروه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 38

نمي داند. در اينجا تكليف چيست؟

معلوم التاريخ عقدش صحيح است، چون استصحاب مي گويد عقد دوّمي تا ماه رجب واقع نشده است، پس عقد فاطمه صحيح است و عدم تقدّم را استصحاب مي كنيم نه تأخّر را كه از لوازم عقلي است. به عبارت ديگر ما دو چيز مي خواهيم يكي وقوع عقد فاطمه، كه بالوجدان حاصل است و ديگري عدم تقدّم عقد معصومه، كه با

اصل آن را ثابت مي كنيم. همه جا در معلوم التاريخ و مجهول التاريخ جزئي را با وجدان و جزئي را با اصل ثابت مي كنيم.

ان قلت: آيا اين استصحاب ثابت نمي كند كه اين دو عقد مقارن واقع شده است، يعني اصل اين است كه عقد خواهر دوّم قبلًا نبوده پس در ماه رجب بوده پس هر دو مقارن بوده و در نتيجه عقد هر دو باطل است.

قلنا: اين اصل مثبت است، شما مي توانيد بگوييد قبلًا واقع نشد ولي اين كه نتيجه بگيريد كه در ماه رجب واقع شده از لوازم عقلي و اصل مثبت است و حجّت نيست.

اضف الي ذلك: وقتي مي توانيم استصحاب كرده و بگوييم عقد معصومه قبل از رجب نبوده، مي گوييم اصل (استصحاب) اين است كه در رجب هم نبوده است.

2- مجهولي التاريخ مع احتمال التقارن:

در اينجا حكم به فساد مي شود چون يك احتمالش تقارن است كه فاسد است و همين موجب فساد مي شود و بحثي ندارد.

ان قلت: دو عقد واقع شده كه هر دو احتمال صحّت و فساد دارد چه كنيم؟

قلنا: چون هر دو احتمال صحّت دارند پس اصالة الصحة در هر دو طرف وجود دارد كه تعارض كرده و تساقط مي كنند و سراغ اصالة الفساد مي رويم.

3- مجهولي التاريخ مع العلم بعدم التقارن:
اشاره

در اينجا قطعاً يكي از دو عقد صحيح است (عقدي كه اوّل بوده) مانند انائين كه قطعاً مي دانيم يكي نجس است ولي شك داريم كه كدام است، پس بحث داخل در علم اجمالي است.

اوّلين چيزي كه در علم اجمالي حاكم است وجوب احتياط است، پس بايد اين مرد از هر دو زن احتياط كند مثل اين كه در غير اختين اگر زوجه اش با اجنبيّه اشتباه شد بايد احتياط كند.

23 ادامۀ مسئلۀ 16 … 24/ 7/ 81

سؤال: تا چه زماني بايد احتياط كند؟
اشاره

اگر احتياط ادامه پيدا كند هم منشأ ضرر و زيان بر زوج است چون نمي تواند از زوجه اش بهره بگيرد و هم بر زوجه، چون هم شوهر دارد و هم ندارد. پس بايد تكليف مدت احتياط روشن شود.

جواب: براي آن چهار راه بيان مي كنيم:
1- قرعه:

قرعه بزنيم و بگوييم: «القرعة لكل امر مشكل» مرحوم محقّق ثاني اشكالي بر قرعه دارد و مي فرمايد: قرعه براي جايي است كه فروج نباشد ما دماء را هم اضافه مي كنيم مثلًا ما هرگز نمي توانيم قاتل را با قرعه مشخّص كنيم و لذا در جايي كه قاتل بين دو يا چند نفر مردّد است نمي توان قاتل را با قرعه مشخص كرد بلكه ديه مي گيريم و آن را بين همه تقسيم مي كنيم. در فروج هم نمي شود قرعه زد و زن را با قرعه انتخاب كرد چون جاي احتياط است.

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

اقرع في وجهٍ قوي «1»

مرحوم آقاي حكيم مي فرمايد: كسي را نديده ام كه صريحاً قرعه را ذكر كرده باشد ولي عمومات قرعه ما نحن فيه را شامل است در حالي كه صاحب جواهر صريحاً قرعه را بيان مي كند، چرا كه قرعه براي امر مشكل است و از اين مشكل تر نمي شود كه دو زن و يك مرد بلاتكليف مانده اند. مرحوم امام (ره) هم در متن تحرير قرعه را تقويت كرده اند (و الأقويٰ تعيين السابق بالقرعة) ولي انصاف اين است كه حرف محقّق ثاني موجّه تر است و ادلّۀ قرعه تا اينجا كشش ندارد.

نكته: آيا قرعه راه درستي است؟

ما معتقديم كه موارد قرعه در فقه دقيقاً روشن نشده و اگر بيان مي شد نبايد اينجا را جزء قرعه به حساب آوريم. در مورد قاعدۀ قرعه در قواعد فقهيّه مفصّل بحث كرده و گفته ايم كه

قرعه براي جايي است كه تمام راه ها بسته شده باشد و كارد به استخوان برسد. مثلًا در غنم موطوئه كه در بين قطيع غنم قرار گرفته است (يك غنم در ميان 100 غنم) احتياط در اينجا ممكن

______________________________

(1) ج 29، ص 383.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 39

نيست و هيچ گاه شارع نمي گويد همۀ 100 غنم را از بين ببريد و لذا جاي قرعه است و يكي از روايات قرعه در مورد غنم موطوئه وارد شده است و يا مثلًا بچّه اي متولّد شده و مردّد است كه مال زيد است يا عمرو، بچه را به دو نفر نمي توان داد، همچنين نمي توان آن را دو تكّه كرد، پس هيچ راهي ندارد جز قرعه و امّا اگر مالي مردّد است بين زيد و عمرو ديگر جاي قرعه نيست، چون راهي بهتر از آن داريم و آن «قاعدۀ تنصيف» است كه يك قاعدۀ عقلايي است يعني مال را نصف مي كنيم.

علي كل حال در اينجا چون راه حل احتياط موجود است قاعدۀ قرعه جاري نمي شود.

اضف الي ذلك: قرعه براي جايي است كه بن بست كامل است و هيچ يك از اصول لفظي و عملي جاري نمي شود مثل ولدي كه مشتبه شده كه براي زيد است يا عمرو، و يا در مورد خنثاي مشكل كه مي خواهيم جنس آن را تعيين كنيم جاي قرعه است، پس در ما نحن فيه چون مي توان احتياط كرد به طوري كه احتياطاً هر دو را طلاق مي دهد، و هر كدام را خواست مجدداً عقد نمايد پس احتياج به قرعه نداريم.

ان قلت: شوهر به ضرر مي افتد چون بايد مهريّه دهد در حالي كه زوجه اي ندارد مثل باب قطيع غنم

كه نمي شد همه را دور بيندازيم و ضرر عظيم است.

قلنا: معني اين اشكال اين است كه ما تفصيل قائل شويم به اين بيان كه در جايي كه مهر سنگين است و زوجه هم حاضر نيست مهر را ببخشد در آنجا سراغ قرعه برويم (قطع نظر از اشكال مرحوم محقّق) و در جايي كه مهريّه سبك است يا زن مهر را بخشيده است ديگر نياز به قرعه نيست. پس قرعه را نمي توان در همه جا قائل شد، و بايد قائل به تفصيل شويم.

2- عمل به احتياط:

از طريق طلاق كه سه گونه مي توانند طلاق دهند:

الف- هر دو را به قصد رجاء طلاق دهد.

ب- زوجۀ واقعي را طلاق بدهد: «زوجتي الواقعيّة التي نكحتها من قبل هي طالق» چون زوجۀ واقعي قابل اشاره است.

ج- يكي را به عينه طلاق دهد يعني هر كدام را كه خواست طلاق مي دهد چون اگر آن كسي را كه طلاق داده واقعاً زوجه بوده كه در اين صورت ازدواج با خواهر دوّم بلامانع است يا آن كسي كه طلاق داده زوجۀ واقعي نبوده كه در اين صورت دوّمي را كه مي خواهد نكاح كند زوجۀ واقعي است كه دوباره او را تزويج كرده است و اشكالي ندارد. البتّه اگر در اينجا مي داند كه به زوجۀ واقعي دخول كرده و الان نمي شناسد كه كدام زوجۀ واقعي است بايد بعد از طلاق عدّه نگه دارد و بعد از عدّه مي تواند يكي از اين دو را بگيرد و در جايي كه طلاق بائن باشد نياز به عدّه ندارد، و اين كه امام مي فرمايد عدّه نگه دارد فرض بر اين است كه عدّه رجعيّه باشد.

3- طلاق حاكم:

شوهر مي گويد من طلاق نمي دهم در اينجا چون اجبار به طلاق معنا ندارد حاكم شرع دخالت كرده و زوجۀ واقعيّه را طلاق مي دهد چون الحاكم وليّ الممتنع.

4- فسخ:

كسي به اين راه اشاره نكرده است، يعني زوج يا زوجه ها مي توانند عقد را فسخ كنند چون در مورد «عنن» و يا «رتقاء» كه همسر قابل مواقعه نيست ولي تمتّعات ديگر ممكن است مي گويند مي تواند فسخ كند ما نحن فيه كه بدتر است چون اصلًا قابل مواقعه نيست پس به طريق اولي در اينجا فسخ ثابت است، حال اگر فسخ شود مشكلات مهريّه هم حل مي شود چون در بسياري از موارد فسخ، مهريّه ثابت نيست.

24 ادامۀ مسئلۀ 16 و 17 (في مهر نكاح الاختين) … 27/ 7/ 81

ان قلت: در علم اجمالي قاعده اين است كه اگر هر دو طرف علم اجمالي محلّ ابتلا باشد مكلّف بايد احتياط كند، مانند انائين مشتبهين كه هر دو در دسترس مكلّف است امّا اگر هر دو طرف، محلّ ابتلا مكلّف نباشد (يك طرف محلّ ابتلا و طرف ديگر محلّ ابتلا نيست) مثلًا انائي در اينجا و اناء ديگر در قصر سلطان هند است، در اينجا علم اجمالي اثر نمي كند چون در طرفي كه محلّ ابتلا است اصل حلّيت جاري مي كنيم و طرف ديگر كه محلّ ابتلا نيست اصل ندارد، بنابراين تعارضي پيدا نمي شود تا تساقط كنند. حال در ما نحن فيه نسبت به زوج علم اجمالي پابرجاست، چون زوجۀ او يا فاطمه است يا معصومه، و هر دو محل ابتلا هستند، بنابراين بايد در مورد مهريّه و در اجتناب از كليهما به احتياط عمل كند چون هر دو اخت محل ابتلا

است، و امّا نسبت به اختين هر كدام از آنها محلّ ابتلائش خودش است و خواهرش محلّ ابتلا او نبوده و مكلّف ديگري است كه تكليفش به عهدۀ خود اوست، مكلّفتان مستقلّتان لكل

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 40

واحدة منهما تكليف مخصوص بها. حال كه اين طور شد همان بحث علم اجمالي جاري مي شود و مي گوييم خواهر اوّل نسبت به خودش شك دارد كه عقد صحيح بر او جاري شده يا نه كه در اين صورت اصل (استصحاب) عدم اجراء صيغۀ عقد صحيح بر او است و خواهر ديگر هم تكليف خودش را دارد و او هم همين حساب را در ناحيۀ خودش جاري كرده و مي گويد اصل اين است كه عقدش صحيح نبوده مانند واجدي المني في الثوب المشترك كه هر كدام اصل طهارت جاري مي كند در حالي كه خروج مني مسلّم است. اين مسأله اشباه و نظائر زيادي در اصول دارد.

قلنا: اين مسأله هيچ جوابي ندارد جز اين كه گفته شود شارع مقدّس به نكاح اهميّت داده و لذا بايد احتياط كنند، چون اگر هر دو خواهر اصل جاري كنند، نتيجۀ آن اين است كه يكي از اين دو خواهر كه در واقع شوهردار بوده و با تمسّك به اصل بدون طلاق، دوباره بتواند ازدواج كند و شارع مقدّس بعيد است كه چنين اجازه اي دهد، پس چيزي كه جلوي ما را مي گيرد كه بحث علم اجمالي را جاري كنيم مسئلۀ احتياطي است كه در نكاح وجود دارد.

[مسألة 17: في مهر نكاح الأختين]

اشاره

مسألة 17: لو طلقهما و الحال هذه فان كان قبل الدخول فعليه للزوجة الواقعية نصف مهرها، و ان كان بعد الدخول فلها عليه تمام مهرها فان كان المهران

مثليين و اتّفقا جنساً و قدراً فقد علم من عليه الحق و مقدار الحق، و انّما الاشتباه فيمن له الحق، و في غير ذلك يكون الاشتباه في الحق ايضاً، فان اصطلحوا بما تسالموا عليه فهو، و الّا فلا محيص الّا عن القرعة، فمن خرجت عليها من الاختين كان لها نصف مهرها المسمّي أو تمامه و لم تستحق الأخريٰ شيئاً، نعم مع الدخول بها تفصيل لا يسعه هذا المختصر.

عنوان مسأله:

در اين مسئلۀ بحث در همان نكاح اختين است در جايي كه مشتبه شده و احدهما در واقع صحيح و ديگري باطل است، در اينجا تكليف مهريّه چيست؟ فرض كنيم كه زوج احتياطاً هر دو را طلاق داده است (اگر چه مهر به مجرّد عقد ثابت است).

مسئلۀ مهريه و روشن كردن تكليف زوج در اين مسأله نصّ خاصّي ندارد بنابراين سراغ قواعد رفته و از طريق اصول و قواعد و علم اجمالي و قرعه مسأله را حل مي كنيم. البتّه اين دو مسأله (16 و 17) محلّ ابتلا نبوده و فرض نادري است ولي حسن مسأله اين است كه يك سلسله قواعد فقهي و اصولي را تمرين مي كنيم. در جايي كه مسأله نص دارد كار ساده تر ولي در جايي كه نص نداريم مسأله پيچيده تر است. اين مسأله را جواهر، عروه و محشّين عروه هم متعرّض شده اند.

مسأله چهار صورت دارد كه سه صورت را امام (ره) بيان كرده اند و صورت چهارم را چون مفصّل است متعرّض نمي شوند:
1- قبل از دخول هر دو را طلاق داد و هر دو مهريه اندازۀ هم است:
اشاره

يكي از دو عقد صحيح و ديگري باطل ولي نمي دانيم كدام است. طلاق قبل از دخول باعث تنصيف مهر است بنابراين اين زوج در متن واقع يك نصف مهر بدهكار است كه مقدار آن و اين كه چه كسي بايد مهر بدهد معلوم است ولي اين كه مهر را به چه كسي بدهد معلوم نيست كه سه راه در پيش داريم:

الف) احتياط:

يعني به هر دو نصف مهر را بدهد، البتّه در اين صورت زوج ضرر مي كند چون دو نصف مهر داده در حالي كه يك نصف مهر بدهكار است پس اينجا احتياط موجب ضرر است مانند احتياط در مورد غنم موطوئه در قطيع غنم كه موجب ضرر است.

ب) قرعه:

اگر كسي قاعدۀ قرعه را در چنين مواردي بپذيرد راه خوبي است مانند صاحب جواهر كه در مسئلۀ قبل قرعه را پذيرفت.

ج) قاعدۀ عدل و انصاف:

اگر بگوييم كه قرعه براي جايي است كه دست ما به قاعدۀ ديگري نرسد در حالي كه در اينجا قاعدۀ عدل و انصاف داريم يعني نصف مهر را كه زوج بدهكار است بين دو خواهر نصف مي كنيم.

2- قبل از دخول طلاق داد ولي دو مهر متفاوت است: همان سه راه حل در پيش ماست:
الف) احتياط:

البتّه با توجّه به اين كه دو مهر با هم متفاوت است اگر به احتياط عمل كند بايد قدر مسلّم را بگيرد، مثلًا مهرِ يكي از دو خواهر يك ميليون و مهر ديگري دو ميليون است، در اينجا به هر يك يك ميليون مي دهد چون قدر مسلّم مهري است كه بيشتر است و نصف آن را مي دهد.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 41

ب) قرعه:

اگر قرعه بزنند آيا پانصد هزار تومان را كه اقلّ است قرعه بكشد يا اكثر را؟ احتياط آن است كه بيشتر را قرعه بزنند.

ج) قاعدۀ عدل و انصاف:

حد وسط دو مهر را مي گيرد مثلًا نصف يك مهر (يك ميليون)، پانصد هزار تومان و نصف مهر ديگر (دو ميليون)، يك ميليون است كه جمع آنها يك ميليون و نيم و حدّ وسط مهرين هفتصد و پنجاه هزار تومان است كه آن را بين هر دو زوجه تقسيم مي كنيم.

3- دخول به احدهماي غير معلوم واقع شده:
اشاره

در اينجا يك مهرِ تمام مستقر شده چون يا دخول به زوجۀ واقعي حاصل شده كه مهر تمام ثابت است و يا به زوجۀ خيالي دخول حاصل شده كه از باب وطي شبهه مهر كامل ثابت است.

باز همان سه راه در اينجا هست:

الف) احتياط:

تمام مهر را به هر دو مي دهد.

ب) قرعه:

تمام مهر را به من له القرعة مي دهد.

ج) قاعدۀ عدل و انصاف:

تمام مهر را بين هر دو تقسيم مي كند.

4- دخول به هر دو جهلًا حاصل شده و مهرها هم مساوي است:
اشاره

خيال مي كرده كه عقد هر دو جايز است (جهل به حكم) و يا نمي دانسته اين دو خواهرند (جهل به موضوع) و نمي داند كدام قبل بوده و كدام بعد، در اينجا قطعاً بايد دو مهر دهد، آن كه زوجۀ واقعي است قطعاً مهر دارد و آن كه زوجۀ خيالي است چون وطي به شبهه است بايد به او هم مهر بدهند.

وطي به شبهه از موارد عقد فاسد است و در آن اختلاف است كه آيا مهر المسمي (آن مهري كه در عقد ذكر شده) بدهند يا مهر المثل (مهري كه در عرف به مثل چنين زني داده مي شود)؟

اگر بگوييم كه در عقد فاسد، وطي به شبهه مهر المسمي دارد در اينجا هر دو، مهر المسمّي مي شود كه در اين صورت هر دو متماثل مي شوند و مشكلي ندارد ولي اگر بگوييم كه در عقد فاسد، وطي به شبهه مهر المثل دارد در اين صورت بايد به يكي مهر المثل و به ديگري مهر المسمي بدهد كه معلوم نيست به كدام بدهد. در اينجا هم همان بحث ها مي آيد يعني سه صورت دارد.

الف) احتياط:

يعني حد اكثر از دو مهر (مهر المثل و مهر المسمّي) را به هر دو بدهيم.

ب) قرعه:

قرعه بزنيم.

ج) قاعده عدل و انصاف:

مهر المثل و مهر المسمّي را روي هم بريزيم و نصف كنيم و به هر دو بالسويه بدهيم.

اين همان صورتي است كه مرحوم امام فرمودند كه اين مختصر جاي بحث از آن نيست.

25 ادامۀ مسئلۀ 17 … 28/ 7/ 81

بقي هنا نكتتان:
اشاره

دو نكته از اين مسأله باقي مانده است:

1- فروع ديگر مسأله:

اين مسأله شاخ و برگ زيادي دارد و صور عديده اي براي آن تصوّر مي شود و امام (ره) هم به اين مطلب اشاره كرده اند ولي اركان و امّهات فروع، همين چهار صورت بود كه بيان شد كه بر اساس اين صور مي توان صور ديگر را هم محاسبه نمود كه يا احتياط است يا قرعه و يا رجوع به قاعده عدل و انصاف.

2- قاعدۀ عدل و انصاف:
اشاره

اين نكته اي مهمّ و دريچه اي به مسائل ديگر فقه است تا آنجا كه اطّلاع داريم هيچ يك از فقها و اصوليين به طور مستقل از قاعدۀ عدل و انصاف بحث نكرده اند بلكه به صورت گذرا در لابه لاي بحث ها آن را مطرح كرده اند و گاهي هم آن را قبول نكرده اند ولي اين يك قاعدۀ عقلايي در ابواب اموال است، مثلًا در جايي كه بين دو نفر يا بيشتر بر سر مالي اختلاف افتاده و معلوم نيست كه حق با كيست در اين صورت قرعه نمي زنند، بلكه قاعدۀ عدل و انصاف حاكم است.

دليل اين قاعده:
1- بناي عقلا:

عقلا قديماً و حديثاً وقتي اموالي مشكوك مي شود و نمي توانند مصلحين آن را حل كنند مي گويند حدّ وسط آن را بگيريد، هم در گرفتن و هم در دادن، مثلًا اگر تيراندازي شد و كسي كشته شد و نمي دانيم كه كدام تير اصابت كرده، در اينجا

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 42

قرعه نمي زنند بلكه ديه را بين آن چند نفر تيرانداز تقسيم مي كنند. يا مثلًا در مواقعي كه مي خواهند پولي را تقسيم كنند اگر مردّد بين فردين يا بيشتر شود، بين آنها عادلانه تقسيم مي كنند.

2- روايات كثيره:

اين دليل هم امضاي شارع را مي رساند و هم خود يك دليل مستقل است، و آن روايات كثيرۀ عديده اي است كه در ابواب مختلف فقه از باب قضا تا صلح و ارث، وارد شده است كه آنها را مي توانيم هم امضاي بناي عقلا توسط شارع مقدّس بگيريم و هم مي توانيم به الغاي خصوصيّت دليل مستقل قرار دهيم.

اين كه ما اسم آن را قاعدۀ عدل و انصاف مي گذاريم مراد عدالت مطلق نيست چون عدالت مطلق اين است كه تمام حق را به حق دار بدهيم ولي به هر حال عدالت نسبي است چون اگر قرعه بزنيم ممكن است هيچ مقدار از حق به ذي حق نرسد ولي در قاعدۀ عدل و انصاف حد اقل نصف حق به ذي حق مي رسد.

* … عن اسحاق بن عمار، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام ان رجلين اختصما الي امير المؤمنين عليه السلام في دابة في ايديهما، و اقام كل واحد منهما البيّنة … فقيل له فلو لم تكن في يد واحد منهما و اقاما البيّنة؟ فقال: …

فان حلفا جميعاً جعلتها بينهما نصفين … «1»

* … عن غياث

بن ابراهيم، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام انّ امير المؤمنين عليه السلام اختصم اليه رجلان في دابة و كلاهما اقاما البيّنة انّه انتجها

(متولّد از حيوانات خودم است)،

فقضي بها للذي فيه يده

(در باب قضا بحث است كه آيا بيّنۀ ذو اليد حجّت است يا طرف ديگر به عبارت ديگر آيا بيّنۀ داخل حجّت است يا بيّنۀ خارج)

و قال: لو لم تكن في يده جعلتها بينهما نصفين. «2»

* … عن تميم بن طُرفه انّ رجلين عرفا [ادّعيا] بعيراً فأقام كل واحد منهما بيّنة فجعله امير المؤمنين عليه السلام بينهما

(بين آن دو نصف كرد) «3».

دو حديث هم در مورد احكام صلح است:

* محمّد بن علي بن الحسين بأسناده عن عبد اللّٰه بن المغيرة، عن غير واحد من اصحابنا، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في رجلين كان معهما درهمان فقال احدهما: الدرهمان لي و قال الآخر: هما بيني و بينك

(چون اقرار كرده يك درهم به سبب اقرار او براي رفيقش است و امّا ديگري بين اين دو تقسيم مي شود)

فقال: امّا الذي قال: هما بيني و بينك فقد اقرّ بانَّ احد الدرهمين ليس له و انّه لصاحبه و يقسّم الآخر بينهما. «4»

* محمّد بن علي بن الحسين باسناده عن السكوني، عن الصادق عليه السلام عن أبيه عليه السلام في رجل استودع

(امانت گذاشت)

رجلًا دينارين فاستودعه الآخر ديناراً فضاع دينار منها

(فرض هم اين است كه كوتاهي نكرده است)

قال: يعطيٰ صاحب الدينارين ديناراً و يقسّم الآخر بينهما نصفين. «5»

* … عن يونس بن يعقوب، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في امرأة تموت قبل الرجل أو رجل قبل المرأة قال: ما كان من متاع النساء فهو للمرأة

(مثل لباس هاي زنانه)

و ما كان

من متاع الرجال و النساء فهو بينهما

(نصف مي كنيم)

و من استولي علي شي ء منه فهو له

(اگر قسمتي در يد زن باشد يا در يد مرد باشد براي خودشان است و فرقي نمي كند كه متاع زنانه باشد يا مردانه). «6»

بعضي لفظ «منه» را از متن روايت انداخته اند و گفته اند «و من استولي علي شي ء فهو له» يعني هر كسي كه ذو اليد بر مالي يا چيزي باشد حق با اوست در حالي كه «منه» مربوط به «اثاث البيت» است نه همه چيز.

* … عن رفاعة النخاس، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: اذا طلّق الرجل امرأته و في بيتها متاع فلها ما يكون للنساء و ما يكون للرجال و النساء قُسّم بينهما … «7»

26 ادامه مسئلۀ 17 و 18 (نكاح الاختين من الزنا) … 29/ 7/ 81

* … عن السكوني، عن جعفر، عن أبيه، عن علي عليه السلام في رجل اقرّ عند موته لفلان و فلان لاحدهما عندي الف درهم ثم مات علي تلك الحال فقال علي عليه السلام: ايّهما أقام البيّنة فله المال و ان لم يقم واحد منهما البيّنة فالمال بينهما نصفان. «8»

* … عن هشام بن سالم، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: قلت له: المولود يولد له ما للرجال و له ما للنساء قال: يورث من حيث يبول من حيث سبق بوله فإن خرج منهما سواء فمن حيث ينبعث فان كانا سواء

______________________________

(1) وسائل، ج 18، ح 2، باب 12 از ابواب كيفية الحكم.

(2) وسائل، ج 18، ح 3، باب 12 از ابواب كيفيّة الحكم.

(3) وسائل، ج 18، ح 4، باب 12 از ابواب كيفيّة الحكم.

(4) وسائل، ج 13، ح 1، باب

9 از ابواب احكام الصلح.

(5) وسائل، ج 13، ح 1، باب 12 از ابواب احكام الصلح.

(6) وسائل، ج 17، ح 3، باب 8 از ابواب ميراث الازواج.

(7) وسائل، ج 17، ح 4، باب 8 از ابواب ميراث الازواج.

(8) ح 1، باب 25 از احكام الوصايا، ج 13 وسائل.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 43

ورث ميراث الرجال و ميراث النساء. «1»

* … عن اسحاق بن عمار، عن جعفر بن محمّد، عن أبيه ان علياً عليه السلام كان يقول الخنثي يورث من حيث يبول … فان مات و لم يبل فنصف عقل المرأة و نصف عقل الرجل. «2»

* … ان علي بن ابي طالب قضي في الخنثي … فإن لم يبل من واحد منهما حتّي يموت فنصف ميراث المرأة و نصف ميراث الرجل. «3»

امام عليه السلام در اين روايات مي فرمايد: اگر خنثي مشكل شد نصف ميراث الانثي و نصف ميراث المذكّر را به او بدهند كه چيزي جز قاعدۀ عدل و انصاف نيست. ممكن است در خنثي در بن بست ها قرعه هم بكشيم ولي چون در اينجا امور مالي است و قاعدۀ عدل و انصاف داريم سراغ قرعه نمي رويم. «4»

* … عن محمّد بن قيس،

(ظاهراً حديث معتبر است)

عن أبي جعفر عليه السلام قال: قضي امير المؤمنين عليه السلام في اربعة شربوا مسكراً فأخذ بعضهم علي بعضهم السلاح فاقتتلوا فقتل اثنان و جرح اثنان فامر المجروحين فضرب كل واحد منهما ثمانين جلدة

(حد شرب خمر)

و قضي بدية المقتولين علي المجروحين … «5»

(در حالي كه واقع مسأله معلوم نيست و ممكن است هر دو را يك نفر به قتل رسانده باشد و يا هر يك ديگري را به قتل رسانده باشد ولي

چون از امور مالي است به قاعدۀ عدل و انصاف تمسك كرده اند).

از چيزهايي كه از اين حديث استفاده مي شود اين است كه جنايات حال مستي مانند جنايات شبه عمد است چون امام ديه گرفتند و دستور قصاص ندادند.

احاديث ديگري هم در مستدرك «6» در همين زمينه ها داريم و به عقيدۀ ما احاديث ديگري هم مي توان يافت.

جمع بندي: وقتي اين روايات را كنار هم قرار داده و بعضي را به بعض ديگر ضميمه كرده و الغاء خصوصيت مي كنيم، حالتي شبيه استقراء پيدا مي كند كه از آن قاعده اي به نام «عدل و انصاف» ثابت مي شود كه در اموال مي توان از آن استفاده كرد و عجب از آقاي حكيم است كه مي فرمايند: و لو رواياتي وارد شده ولي از موارد آنها به جاي ديگر نمي توان تعدّي كرده و قاعدۀ كليّه درست كرد و تعجّب از اين است كه اين موارد در ابواب عبادات نيست كه تعبد باشد و نتوان تعدّي كرد. پس با توجّه به اين كه اين قاعده در بين عقلا وجود دارد و شارع هم آن را امضا كرده و روايات هم متعدّد است با الغاءِ خصوصيّت مي توان يك قاعدۀ كلّيه درست كرد.

[مسألة 18: نكاح الأختين من الزنا]

اشاره

مسألة 18: الظاهر جريان حكم تحريم الجمع فيما اذا كانت الاختان كلتا هما أو إحداهما من زنا.

عنوان مسأله:

در حرمت جمع بين اختين تفاوتي ندارد كه اين دو خواهر هر دو حلال زاده يا حرام زاده يا يكي حلال زاده و يكي حرام زاده باشد.

اقوال:

اين مسأله هم از مسائلي است كه بسياري متعرّض آن نشده اند، ولي مرحوم صاحب عروه در مسأله 47 به اين بحث متعرّض شده با اين تفاوت كه امام (ره) فتوي مي دهد (الظاهر) ولي عروه «الاحوط» مي گويد.

دليل: قاعدۀ كليّه

شكّي نيست كه بر فرزند نامشروع عنوان ولد صادق است و فرزند نامشروع عرفاً ولد است چون از نطفۀ آن زن و مرد منعقد شده است، پس تمام احكامي كه در ادلّه براي ولد بيان شده بايد بر ولد نامشروع هم جاري شود، الّا ما خرج بالدليل. نهايت چيزي كه در ادلّه وارد شده اين است كه «ولد الزنا لا ميراث له» بنابراين در باب نكاح مي گوييم جمع بين اختين، ازدواج ولد الزنا با مادرش (اگر پسر باشد) و با پدرش (اگر دختر باشد) جايز نيست، همچنين خواهر و برادر نامشروع نمي توانند با هم ازدواج كنند، حال وقتي دربارۀ نكاح ولد نامشروع حكم ولد مشروع را دارد، دربارۀ نفقه چرا نگوييم نفقۀ ولد نامشروع بر پدر و مادر است يا ولايت و حضانت او بر پدر و مادر است ولي در مورد ارث چون دليل معتبر داريم، ولد نامشروع ارث نمي برد.

نقل يك شبهه:

مرحوم آقاي حكيم در اينجا شبهه اي ايجاد كرده و مي فرمايد:

در حديث معروفي كه از پيامبر و غير پيامبر نقل شده، آمده است كه

«الولد للفراش و للعاهر الحجر» «7»

ايشان مي خواهد از اين

______________________________

(1) وسائل، ج 17، ح 1 باب 2 از ابواب ميراث الخنثي.

(2) وسائل، ج 17، ح 2 باب 2 از ابواب ميراث الخنثي.

(3) وسائل، ج 17، ح 6 باب 2 از ابواب ميراث الخنثي.

(4) وسايل ج 17، ح 1 و 2 و 6 از ابواب ميراث الخنثي.

(5) وسائل، ج 19، كتاب الديات، ح 1، باب 1 از ابواب موجبات الضمان.

(6) ابواب موجبات الضمان، ح 1 و 2 و 3، باب 2 و ابواب كيفية الحكم، ح 1، باب 10 و ابواب صلح، ح 1

باب 5، ج 13.

(7) وسائل، ج 17، ح 1 و 4، باب 8 از ابواب ميراث ولد ملاعنه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 44

روايت استفاده كند كه اصلًا ولد نامشروع ولد نيست، چون ولد آن است كه از نكاح و فراش برخيزد و عاهر (زاني) سنگسار مي شود، كه در اين صورت هيچ يك از احكام جاري نمي شود.

قلنا: ايشان هيچ يك از لوازم اين مسأله را نمي پذيرد چون:

اوّلًا، لازمۀ اين حرف اين است كه خواهر و برادر نامشروع بتوانند با هم ازدواج كنند كه اين را احدي نمي گويد و ايشان هم ملتزم نمي شوند.

ثانياً، آيا «الولد للفراش» دربارۀ مقام اثبات، است يعني اگر كسي زني داشت و ديگري نسبت به آن تجاوز كرد و فرزندي متولد شد و نمي دانيم كه فرزند براي متجاوز است يا براي شوهرِ اصلي، در اينجا (موارد شك) در مقام اثبات بگوييم ولد براي فراش است و حلال زاده است و يا بگوييم «الولد للفراش» مربوط به مقام ثبوت است يعني مثلًا اگر زني همسري نداشت و با كسي رابطه داشت و ولدي حاصل شد در اينجا الولد للفراش نيست چون از فراش برنخاسته پس ولد نيست و احكام ولد را ندارد!

معلوم است كه «الولد للفراش» براي جايي است كه فراش و عاهري هست و فرزندي متولّد شده و نمي دانيم براي خودش است يا عاهر، مي گوييم براي فراش است پس حديث براي مقام اثبات است نه ثبوت.

[مسألۀ 19 (نكاح أخت الزوجة في عدّتها)]

اشاره

27 مسئلۀ 19 (نكاح اخت الزوجة في عدّتها) … 4/ 8/ 81

مسألة 19: لو طلّق زوجته فان كان الطلاق رجعياً لا يجوز و لا يصح نكاح اختها (صورت اولي)

ما لم تنقض عدّتها و ان كان بائنا (مثل

طلاق خلع يا طلاق سوّم و نهم)

جاز له نكاح اختها في الحال (صورت دوّم)

، نعم لو كانت متمتعاً بها و انقضت مدّتها أو وهبها (عدّۀ متعه بائن است)

لا يجوز علي الاحوط لو لم يكن الاقويٰ نكاح أختها قبل انقضاء العدّة و ان كانت بائنة (صورت سوّم).

عنوان مسأله:

اين مسأله هم يكي ديگر از فروع مسأله جمع بين اختين است كه حكم طلاق است. به اين بيان كه اگر احدهما را طلاق دهد آيا مي تواند با ديگري ازدواج كند يا نه؟

مسأله در واقع داراي سه صورت است:
صورت اوّل: اخت اوّل مطلّقه به طلاق رجعي است
اشاره

ظاهراً اختلافي نيست كه نكاح اخت در اين صورت جايز نيست. اين مسأله در عروه در مسئلۀ 48 بيان شده است. مرحوم آقاي حكيم در مستمسك در ذيل اين مسأله مي فرمايد:

بلا خلاف كما في الجواهر.

ادلّه:
1- قاعدۀ كليّه:

استقراء احكام مطلقه رجعيه

از استقراء احكام مطلّقۀ رجعيّه قاعدۀ كليّه اي به دست مي آيد كه «المطلقة الرجعيّة بحكم الزوجة» و در تمام احكام چنين است و علّت آن اين است كه طلاق ثابت نشده و هر زماني كه اراده كند برمي گردد و احتياج به عقد جديدي ندارد، پس چون به حكم زوجه است مادامي كه عدّه تمام نشده نمي تواند خواهر او را تزويج كند چون از قبيل جمع بين اختين مي شود.

2- مفهوم روايت «أبو الصباح الكناني»:

* … عن محمّد بن الفضيل

(وثاقت او ثابت نيست و بعضي او را از غلات مي دانند پس يا مجهول الحال است يا ضعيف ولي رجال قبل از او همه ثقه هستند)

عن ابي الصباح الكناني

(از ثقات است و در حديثي امام صادق عليه السلام به او فرمود كه تو براي سنجش، مثل ميزان هستي و شهرت مشكل سند را در اينجا حل مي كند)

عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: سألته عن رجل اختلعت منه امرأته

(طلاق خلعي گرفت)

أ يحلّ له أن يخطب أختها

(خِطبه به معني خواستگاري است ولي به قرينۀ ذيل روايت به معني نكاح است)

قبل أن تنقضي عدّتها؟ قال: اذا برئت [بارأت] عصمتها منه

(پيوند و ارتباط)

و لم يكن له رجعة فقد حلّ له أن يخطب أختها الحديث. «1»

منطوق حديث، طلاق بائن است كه صورت دوّم مسأله است ولي مفهوم حديث طلاق رجعي است يعني اگر رجعي نباشد مي تواند اخت او را ازدواج كند، پس دلالت حديث خوب است و شهرت مشكل سند را حل مي كند، علاوه بر اين قاعدۀ كليّه هم داريم.

حديث ديگري هم در اين باب داريم كه صاحب جواهر و بعضي ديگر به آن استدلال كرده اند كه دلالتش قابل بحث است.

* … عن زرارة، عن

ابي جعفر عليه السلام في رجل طلّق امرأته و هي حُبلي

(باردار)

أ يتزوّج أختها قبل أن تضع

(وضع حمل كند)؟

قال: لا يتزوّجها حتّي يخلو أجلها

(در بعضي از نسخ هم «حتي يخلو بطنها» دارد). «2»

______________________________

(1) ح 1، باب 28 از ابواب مصاهره.

(2) ح 2، باب 28 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 45

آيا زني را كه باردار است نمي توان طلاق بائن داد و حتماً بايد رجعي باشد؟ طلاق بائن هم ممكن است مثلًا زن طلاق خلعي بگيرد كه عدّۀ آن بائن است، پس اين روايت مي گويد مادامي كه باردار است جايز نيست خواهرش را بگيرد يعني اعم از اين كه رجعي باشد يا بائن، مگر اين كه بگوييم روايت عام است و هر دو (طلاق رجعي و بائن) را شامل مي شود و اين روايت را به روايت قبل كه مي گويد فقط در رجعي جايز نيست تخصيص مي زنيم، يعني حديث دوّم و حديث اوّل مطلق و مقيّد و يا به عبارتي عام و خاص هستند.

صورت دوّم: اخت اوّل مطلقه به طلاق بائن باشد در طلاق بائن نكاح اخت بي مانع است.
ادلّه:
قاعدۀ حلّيت:

1- جمع بين اختين در نكاح نيست چون يكي را طلاق داده و به كلّي از هم جدا شده اند و وقتي مصداق جمع بين اختين نيست داخل در قاعده حلّيت است و قاعدۀ حلّيت در اينجا حاكم شده و ديگر حرام نيست.

2-

منطوق روايت أبو الصباح الكناني:

متن روايت در مورد نكاح بائن بود كه در اين مسأله به منطوق آن روايت عمل مي كنيم. علاوه بر اين در اين مسأله مخالفي هم نداريم، پس هم مطابق حليّت است و مخالفي هم ندارد و علاوه بر اين دو روايت هم دارد.

صورت سوّم: نكاح متعه
اشاره

خواهر اوّل را با متعه نكاح كرده و مدّت آن سرآمده يا باقي مدّت را بخشيده و در عدّۀ متعه است آيا نكاح خواهر ديگر جايز است يا نه؟

در اينجا اختلاف است. مشهور قائل به جواز هستند و مي گويند نكاح اخت به حسب قاعده بلامانع است، و يا اين كه مشهور است، چون جمع بين اختين نيست، مخالفيني هم در اين مسأله داريم.

براي اين كه ببينيم مسأله شهرت دارد دو عبارت نقل مي كنيم:

ابن ادريس وقتي كه فتويٰ به جواز مي دهد مي فرمايد روايتي داريم كه دلالت بر حرمت مي كند:

و هذه رواية شاذّة مخالفة لاصول المذهب (جمع بين الاختين هر جا كه نباشد اصل حلّيت است) لا يلتفت اليها. «1»

صاحب جواهر هم به اين روايت حرمت كه مي رسد آن را رد كرده و مي فرمايد:

لاعراض الاصحاب عنه. «2»

از اين عبارات شهرت فهميده مي شود پس مخالفيني وجود دارد كه صاحب جواهر از شيخ در نهايه، ابن حمزه، ابن برّاج حرمت را نقل مي كند. صاحب مدارك كتابي به نام نهاية المرام دارد كه صاحب جواهر از آن نقل مي كند كه ايشان مي فرمايند:

انّ العمل به متعيّن. «3»

از تمام اين اين عبارات معلوم مي شود كه مسأله مخالفين قابل ملاحظه اي دارد و امام (ره) هم فرمود الاحوط لو لم يكن الاقوي التحريم پس ايشان هم از طرفداران حرمت هستند.

صاحب عروه هم مي فرمايد:

الاحوط (احوط وجوبي) الحرمةو بعد مي فرمايند: للنص الصريح محشين عروه

هم موافقت با عروه كرده اند. پس مخالفين هم زياد هستند ولي شهرت، اباحه و غير مشهور، حرمت است.

مقتضاي قاعده:

ما باشيم و قاعده، اصل حلّيت است، چون جمع بين اختين نيست ولي قائلين به حرمت به روايتي استناد كرده اند كه به چهار طريق نقل شده است و حد اقل دو طريق آن معتبر است.

* باسناده

(اسناد شيخ تا حسين بن سعيد صحيح است)

عن الحسين بن سعيد

(حسين بن سعيد اهوازي)

قال: قرأت في كتاب رجل الي ابي الحسن الرضا عليه السلام

(رجل چه كسي است نمي دانيم ولي حسين بن سعيد شهادت مي دهد كه نامه براي امام رضا عليه السلام است)

الرجل يتزوّج المرأة متعة الي اجل مسمّي فينقضي الاجل بينهما هل يحلّ له أن ينكح اختها من قبل أن تنقضي عدّتها؟ فكتب: لا يحل له أن يتزوّجها حتّي تنقضي عدّتها. «4»

اين روايت سند دوّمي هم دارد كه از «يونس بن عبد الرحمن» از اصحاب امام رضا عليه السلام است، سند سوّم روايت از «علي بن ابي حمزه» است و سند چهارم از «احمد بن محمّد بن عيسي» در كتاب نوادر است، معلوم مي شود كه نوادر احمد بن محمّد بن عيسي در نزد صاحب وسائل بوده است. هر چهار

______________________________

(1) سرائر، ج 2، ص 537.

(2) جواهر، ج 29، ص 382.

(3) جواهر، ج 29، ص 382.

(4) ح 1، باب 27 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 46

نفر كتاب رجل را ديده و مطالعه كرده اند. از بين اين چهار طريق حد اقل دو طريق معتبر است كه يكي روايت نوادر و ديگري روايت «حسين بن سعيد» است.

چرا ما به اين روايت عمل نكنيم؟ بعضي (صاحب جواهر) گفته اند كه حمل بر كراهت مي كنيم ولي مرحوم

علّامه در تحرير مي گويد حمل بر استحباب مي كنيم كه در واقع همان قول قبل است چون استحباب به معني استحباب ترك و كراهت به معني كراهت فعل است، لا بد به دليل اين كه مشهور اعراض كرده اند حمل بر كراهت يا استحباب مي كنند.

قلنا: اعراض مشهور در اينجاها خيلي كارآيي ندارد چون مشهور در موارد بسياري سراغ احتياط مي روند و در اينجا بالخصوص سراغ احتياط نرفته اند و به اباحه چسبيده اند. قاعده اين است كه طلاق بائن حكم جدايي كامل را دارد (همان تعبير ابن ادريس) پس چون روايت خلاف اصول مذهب بود كه مي گويد كه عدّۀ بائن مثل طلاق بائن است و اين زن و مرد با هم ارتباطي ندارند لذا مشهور قائل به جواز شده اند.

اگر واقعاً بنا باشد كه در عدّۀ نكاح متعه، نكاح خواهر جايز باشد در اينجا لازمۀ آن اين است كه جمع بين اختين شود، چون مثلًا يك روزه يك خواهر را متعه مي كند و فردا ديگري را متعه مي كند و در روز بعد مجدداً اولي را متعه مي كند چرا كه در اينجا عدّه لازم نيست چون با شوهر خودش مجدداً عقد كرده كه اين در واقع مثل جمع بين اختين است و اگر شارع هدفي در منع از جمع بين اختين داشته است در اين صورت آن هدف پايمال مي شود. پس ما هم بعيد نيست كه طبق اين بيان موافق محشين عروه قائل به احتياط شويم، علاوه بر اين روايت به اين محكمي هم داريم پس مي گوييم الاحوط لو لا الاقوي اين است كه مهلت دهيم تا عدّه تمام شود.

[مسألۀ 20 (حرمة الجمع بين الفاطميتين)]

اشاره

28 مسئلۀ 20 (حرمة الجمع بين الفاطميتين) … 5/ 8/ 81

مسألة

20: ذهب بعض الاخباريّين الي حرمة الجمع بين الفاطميتين في النكاح (دو زن سيّده اي را كه از نسل حضرت زهرا عليها السلام باشد نمي تواند با هم تزويج كند)

و الحق جوازه و كان الترك احوط و أولي.

اقوال:

ظاهر اين است كه اين مسأله بين قدما، و متأخرين مطرح نبوده و از زمان صاحب حدائق زمزمۀ آن در بين بعضي اخباريين پيدا شده و به حرمت آن فتويٰ داده اند و بعضي هم مانند صاحب حدائق رساله اي در حرمت جمع بين فاطميّتين نوشته اند. اين مسأله در زمان ما فروكش كرده و در بين علماي اين زمان قائل به حرمت وجود ندارد و اگر هم باشد قائل به كراهت هستند، البتّه صاحب جواهر در كراهت هم ترديد مي كند. حال چگونه ممكن است چنين مسئله اي كه محل ابتلا است كسي از قدما به آن فتويٰ نداده باشد.

صاحب حدائق مي فرمايد:

هذه المسألة لم يحدث فيها الكلام الّا في هذه الاعصار الاخيرة و الّا فكلام المتقدمين من اصحابنا و المتأخرين خالٍ من ذكرها و التعرض لها و قد اختلف فيها الكلام و كثر فيها النقض و الابرام بين علماء عصرنا و من تقدّمه قليلًا (ظاهراً همان اخباريون را مي گويد چون در بين اصوليين طرفداري ندارد). «1»

صاحب حدائق در ادامه قول بالتحريم و بالحلّ و بالتوقف نقل مي كند.

مرحوم صاحب جواهر در ذيل يكي از مسائل جمع بين اختين اين بحث را مفصلًا مطرح كرده است در حالي كه در فهرست جواهر عنوان نشده است مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

جزم المحدث البحراني (صاحب حدائق) بحرمة ذلك و عمل فيها رسالة اكثر فيها التشجيع (افراد را تشجيع مي كند كه قائل به حرمت شوند) و تشنيع (بدگويي از

مخالفين) و ذكر فيها (صاحب حدائق در رساله اش) انّه قد عرضها علي بعض معاصريه من العلماء المشاركين له في اختلال الطريقة و وافقه علي ذلك. در ادامه مي فرمايد نه تنها دليل بر حرمت نداريم، دليل بر كراهت هم نداريم و بعد مي فرمايد:

و من هنا عدّ ذلك بعض الناس من البدع. «2»

مسأله از نظر اقوال همين است و مسئلۀ نوظهوري است.

ادلّه:
1- مقتضاي قاعده:

مقتضاي قاعدۀ «أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ» حليّت است.

______________________________

(1) حدائق، ج 23، ص 542.

(2) جواهر، ج 29، ص 392.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 47

2- روايت:
اشاره

غايت چيزي كه مي توان براي حرمت به آن استدلال كرد يك روايت است كه هم سند معتبر دارد و هم سند ضعيف.

اين روايت صحيحۀ «حمّاد بن عثمان» است. صاحب وسائل وقتي مي خواهد اين حديث را ذكر كند ابتدا سند ضعيف را ذكر مي كند، بعد سند صحيح را و خودش هم فتوي نمي دهد و «حكم الجمع» مي گويد و «كراهة الجمع» و «حرمة الجمع» نمي گويد، پس اين را دليل گرفته اند كه صاحب وسائل جزء متوقّفين بوده است.

طبق سند ضعيف، روايت مرسلۀ ابن ابي عمير است ولي قبل از او افرادي هستند كه جاي بحث دارد.

* … عن محمّد بن ابي عمير، عن رجلٍ من اصحابنا قال: سمعته يقول: لا يحلّ لاحد

(ظاهرش حرمت است)

ان يجمع بين ثنتين من ولد فاطمة عليها السلام

(اگر حديث تا اينجا بود خوب بود و حرمت را مي رساند ولي ذيل و تعليلي دارد كه دلالت بر حرمت را مشكل مي كند)

انّ ذلك يبلغها فيشقّ عليها

(برايشان ناگوار است)

قلت:

يبلغها، قال: اي و اللّٰه. «1»

معلوم مي شود حتّي مسائل جزئيّه هم به وجود مقدّس حضرات معصومين عليهم السلام عرضه مي شود و از احوال شيعيانشان باخبر مي شوند.

سند ديگري كه صاحب وسائل نقل مي كند عن محمّد بن يحيي، عن احمد بن محمّد، عن أبيه، عن ابن ابي عمير … است كه اين سند صحيح است.

اين روايت دو مشكل دارد:
1- از نظر دلالت:

روايت مي فرمايد «فيشقّ عليها» آيا اين به معني اين است كه باعث آزار حضرت مي شود كه مصداق «من آذاها فقد آذاني» شود يا اين كه فقط سخت است كه دليل بر حرمت نمي شود، پس اين تعليل دو پهلو است و روايت را از حجّيت مي اندازد، بنابراين ظهور «لا يحل» در حرمت به خاطر تعليل زير سؤال

مي رود و تناسب با كراهت پيدا مي كند.

2- اعراض اصحاب:

اين حديث در كتاب صدوق (علل الشرايع)، و تهذيب وجود دارد پس در كتب اربعه و غير كتب اربعه هست و در مقابل چشم علماي بزرگ بوده است پس چرا اصحاب اعراض كرده و فتويٰ نداده اند، آيا مي توان باور كرد كه آنها روايت را نديده اند؟

اين اعراض باعث سقوط حديث از حجّيت مي شود.

اضف الي ذلك: در عصر معصومين عليهم السلام اين مسأله محلّ ابتلا بوده خصوصاً در بين علويين و اقرباي معصومين عليهم السلام و غالباً علويّين و هاشميين مقيّد بودند كه در بين خودشان ازدواج كنند و همچنين در آن عصر تعدّد زوجات شايع بود و فاطميّين هم زياد بودند پس محل ابتلا بوده است حال چگونه است كه هيچ يك از ائمه نفرموده اند كه جمع بين فاطميّين حرام است، پس اگر بود بيان مي شد.

بقي هنا امور:
الامر الاول: در بين اخباريون كه قائل به حرمت شده اند اختلاف است.

بعضي گفته اند كه حرمت وضعي (باطل) است و بعضي گفته اند كه حرمت تكليفي (حرام است نه باطل) و حضرت زهرا عليها السلام را ناراحت كرده است و گفته اند كه براي اين كه ناراحتي از بين رود يكي از آنها را طلاق دهد.

حال اگر ما قائل به حرمت بوديم كه نيستيم قائل به حرمت تكليفي مي شديم، چون شارع مقدّس اين را از شرايط نكاح نشمرده است.

الامر الثاني: اگر كسي قائل به حرمت شد اگر شوهر هم از علويّين و فاطميّين باشد آيا حكم، آنجا را هم شامل مي شود؟

روايت اطلاق دارد و شامل آنها هم مي شود چون اگر بنا باشد حضرت ناراحت شود فرقي ندارد كه شوهر هم هاشمي باشد يا نه، چون صحبت در اذيت زوجتين است، و هكذا اگر كسي يك زوجۀ فاطميّه دارد و يك غير فاطمي را بر آن وارد مي كند در اينجا هم تعليل شامل است و تعميم مي دهد چون در اين صورت هم «يشقّ عليها» (تعليل، تعميم مي دهد).

الامر الثالث: مراد از فاطمي كيست؟ آيا پدر و مادر هر دو از اولاد فاطمه باشند يا پدر يا مادر فقط؟

بعضي از اخباريون قائلند كه همه را شامل است. صاحب جواهر به اينجا كه مي رسد مي فرمايد: در اين صورت خيلي از مردم مرتكب حرام شده اند چون بالاخره در پدر يا مادر يا پدربزرگ و مادربزرگ به اولاد حضرت فاطمه عليها السلام مي رسند و اين خود مؤيّد آن است كه مسأله شديداً محل ابتلا است، علاوه بر اين ممكن است كه خود ائمه هم بين فاطميين جمع كرده باشند كه بايد مورد بررسي قرار گيرد پس مسأله واضح است و جاي بحث ندارد و فتويٰ به حرمت نمي توان داد.

______________________________

(1) ح 1، باب 40 از ابواب مصاهرة.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 48

[مسألۀ 21 (لو زنت امرأة ذات بعل)]

اشاره

29 مسئلۀ 21 (لو زنت امرأة ذات بعل) … 6/ 8/ 81

مسألة 21: لو زنت امرأة ذات بعل لم تحرم علي زوجها (اگر زني مرتد شود بدون طلاق جدا مي شود و همچنين مرد اگر مرتد شود بدون طلاق جدا مي شود ولي در اينجا خودبخود حرام نمي شود)

و لا يجب علي زوجها ان يطلّقها و ان كانت مصرّة علي ذلك (تكرار شود).

عنوان مسأله:

در اين مسأله بحث مستقلّي مطرح مي شود و آن اين است كه هرگاه زن شوهرداري مرتكب زنا شود آيا بر همسرش حرام مي شود؟ اگر حرام نمي شود آيا بر همسرش واجب است او را طلاق دهد؟ آيا بين اين كه اصرار بر اين عمل داشته باشد يا ندرتاً از او صادر شود فرقي هست؟

اقوال:
اشاره

مسأله بين اصحاب بلكه بين همۀ علماي اسلام مشهور است و همه مي گويند حرام نمي شود و طلاق لازم نيست و فقط از «حسن بصري» نقل شده كه قائل به حرمت شده است. از دو نفر از اصحاب ما (شيخ مفيد و سلّار بن عبد العزيز) نيز نقل شده است كه گفته اند عند الاصرار حرام مي شود.

مرحوم شيخ در مبسوط مي فرمايد:

اذا كانت له زوجة فزنت لا تبين منه و الزوجيّة باقية اجماعاً (شايد منظور شيخ صورتي باشد كه اصرار بر اين عمل نباشد). «1»

مرحوم كاشف اللثام مي فرمايد:

و لو اصرّت امرأته علي الزنا فالأصحّ انّها لا تحرم وفاقا للمشهور … و حرّمها المفيد و سلّار. «2»

خلاصۀ اقوال:

در صورتي كه اصرار نباشد هيچ مخالفي در عامّه و خاصّه جز حسن بصري نيست و اگر اصرار داشته باشد دو نفر از علماي ما (سلّار و مفيد) مخالفت كرده اند.

ادلّۀ قول مشهور (حلّيت):
اشاره

دليل مشهور چند چيز است:

1- اصالة الحليّة:

اصالة الحل را از آيۀ «وَ أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ» «3» استفاده مي كنيم.

2- روايت عامّ «انّ الحرام لا يحرّم الحلال» «4»:

روايت مشهوري كه سابقاً بيان شده كه هم از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و هم از ائمّۀ معصومين عليهم السلام نقل شده است.

3- روايات خاص:

* … عن عبّاد بن صهيب، عن جعفر بن محمّد عليه السلام قال: لا بأس أن يمسك الرجل امرأته ان رآها تزني اذا كانت تزني … «5»

(ظاهراً يكي از اين دو اضافه است و صاحب جواهر «اذا كانت تزني» را نقل نمي كند امّا اگر هر دو عبارت را داشته باشد آيا اشاره به اصرار است يا تأكيد جملۀ قبل؟ بعيد نيست كه كسي استمرار را بفهمد، البتّه به شرط اين كه اين قسمت جزء حديث باشد).

اگر حديث از نظر سند مشكل داشته باشد با عمل اصحاب جبران مي شود.

* … عن النضر

(نضر بن سويد)

عن عبد اللّٰه بن سنان

(سند معتبر است)

قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن رجل رأيٰ امرأته تزني، أ يصلح له أن يمسكها؟

(ظاهراً يك بار بوده)

قال: نعم ان شاء. «6»

* عن ابن ابي عمير عن علي بن يقطين، عن زرارة، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: جاء رجل الي النبي صلي الله عليه و آله فقال يا رسول اللّٰه: ان امرأتي لا تدفع يد لامس

(دست كسي را عقب نمي زند و به همه جواب مثبت مي دهد)

قال: طلقا قال يا رسول اللّٰه: انّي أحبّها قال:

فامسكها. «7»

(اين روايت دلالت مي كند كه بر فرض اصرار هم اشكالي ندارد).

حاصل اين روايات عدم حرمت است و ليكن به قول صاحب جواهر اين مسأله ننگ و عار است و با كرامت انسان نمي سازد و افراد با شخصيت چنين زني را نگه نمي دارند، پس اين روايات اصل جواز را مي گويند.

نتيجه: از مجموع روايات معلوم

مي شود كه نگه داشتنش حرام نيست و طلاق هم واجب نيست و اصرار و عدم اصرار هم فرق نمي كند.

ادلّۀ غير مشهور (حرمت در صورت اصرار):
اشاره

قائلين به حرمت در صورت اصرار به دلائلي استدلال كرده اند:

______________________________

(1) ج 4، ص 202.

(2) كشف اللثام، ج 7، ص 186.

(3) آيۀ 24، سورۀ نساء.

(4) ح 6 و 9 و 11 و 12، باب 6 از ابواب مصاهره.

(5) ح 1، باب 12 از ابواب مصاهره.

(6) مستدرك، ج 14، ح 4، باب 12 از ابواب مصاهره.

(7) مستدرك، ج 14، ح 2، باب 12 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 49

1- آيۀ «الزّٰانِي لٰا يَنْكِحُ إِلّٰا زٰانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَ الزّٰانِيَةُ لٰا يَنْكِحُهٰا إِلّٰا زٰانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَ حُرِّمَ ذٰلِكَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ». «1»
اشاره

زاني را جز زانيه و زانيه را جز زاني نكاح نمي كند و اين حرام است بر مؤمنين پس اطلاق آيه شامل ما نحن فيه هم مي شود و دلالت بر حرمت دارد.

آيا آيه بر يك مسأله خارجيه دلالت دارد يا بر يك حكم شرعي؟ آيه مي فرمايد بَدان، بَدان را پيدا مي كنند و خوبان خوبان را و يك جملۀ خبري است كه از يك رسم خاصّي در بين عقلا خبر مي دهد مانند «الْخَبِيثٰاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثٰاتِ وَ الطَّيِّبٰاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبٰاتِ» «2» كه مانند قاعدۀ كليّه اي است كه در بين عقلا وجود دارد مي گويند، اگر كسي را نشناختيد به دوستان و هم نشينان او نگاه كنيد. ولي ذيل آيه مي فرمايد «وَ حُرِّمَ ذٰلِكَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ» پس اين آيه غير از «الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثٰاتِ» است يعني اين آيه بيان تشريع و بيان حكم است و مسئلۀ خارجيّه متعارف بين عقلا نيست.

جواب از دليل:

اين آيه از سه جهت قابل خدشه و بررسي است:

اولًا: آيه ناظر به ابتداي نكاح است يا ادامۀ نكاح؟ اصلًا ادامۀ نكاح، نكاح نيست و آيه ناظر به ابتداء نكاح است، بله اگر ما نكاح را به معني وطي بگيريم در اين صورت در استدامه هم وطي حاصل مي شود ولي ما نكاح را به معني عقد دانستيم نه به معني وطي و استدامه عقد جديد نيست و صدق عقد هم نمي كند پس آيه مي گويد در ابتداي كار ازدواج با زانيه درست نيست.

ثانياً: آيا شما در زاني هم همين حرف را مي زنيد؟ چرا كه آيه دو طرف دارد به اين معني كه اگر شوهر كار خلافي انجام داد آيا اين مرد بر زن حرام مي شود؟ شما به اين

حرف ملتزم نيستيد و كسي اين مطلب را نگفته است.

ثالثاً: در آيه فرقي بين مصرّه و غير مصرّه نيست، اگر شيخ مفيد به اين آيه تمسك جسته باشد بايد به صورت مطلق بگويد حرام است در حالي كه آن را به صورت اصرار مقيّد كرده است.

نتيجه: استدلال اجنبي است و مرد و زن و مصرّه و غير مصرّه را شامل است و اينها قرينه مي شود كه آيه را بر كراهت حمل كنيم آن هم در مورد خودش.

2- روايات:
اشاره

* محمّد بن الحسن باسناده عن الحسن بن محبوب

(طريق شيخ به حسن بن محبوب معتبر است)

عن الفضل بن يونس قال: سألت أبا الحسن موسي بن جعفر عليه السلام عن رجل تزوّج امرأة فلم يدخل بها فزنت قال: يفرّق بينهما

(ظاهر روايت جدايي بدون طلاق است كما اين كه اگر زن مرتدّه شود از شوهر جدا مي شود بدون نياز به طلاق و چيز ديگري)

و تحدّ الحدّ و لا صداق لها

(چرا مهر ندارد؟) «3»

آيا مي توان به اين حديث عمل كرد؟

30 ادامۀ مسئلۀ 21 … 7/ 8/ 81

* و باسناده عن اسماعيل بن ابي زياد

(لقب او سكوني است و در طرق ديگر روايت به جاي اين اسم سكوني دارد پس سند به خاطر او اشكال دارد)

عن جعفر بن محمّد عن أبيه عليه السلام قال: قال علي عليه السلام في المرأة اذا زنت قبل أن يدخل بها زوجها قال: يفرّق بينهما و لا صداق لها لانّ الحدث كان من قبلها «4»

(چون اين حادثه از ناحيۀ زن بوده و او باعث جدايي شده است لذا مهر او از بين مي رود).

اين دو حديث بر قول غير مشهور دلالت دارد كه مي گويند زناي لاحق در صورت

اصرار سبب حرمت نكاح و تفرقه مي شود.

جواب از دليل:
اشاره

اين دو حديث از سه جهت قابل خدشه و نقد است:

اوّلًا: اينها معرض عنهاي مشهور است بنابراين اگر از نظر سند قوي هم باشد از كار مي افتد.

ثانياً: اين روايات از جهتي اخص از مدّعا و از جهتي اعم از مدّعاست، اخص است چون قبل از دخول را مي گويد در حالي كه قبل از دخول و بعد از دخول فرقي نمي كند و امّا اعمّ است، چون مصرّه و غير مصرّه را شامل است در حالي كه مدّعاي آنان در مورد مصرّه بود، پس هم مدّعا را مي گيرد و هم ما وراء مدّعا را و چنين دليلي براي اثبات مقصود كافي نيست.

ثالثاً: در اين روايت آمده كه اين زن صداق ندارد، در حالي كه احدي به آن فتوي نداده است، آيا اگر زن خودش سبب شد كه نكاح باطل شود مهر ندارد؟

توجيه: بعضي از عيوب است كه شرط عرفي و عام در آن

______________________________

(1) آيۀ 3، سورۀ نور.

(2) آيۀ 26، سورۀ نور.

(3) وسائل، ج 14، ح 2، باب 6، از ابواب عيوب.

(4) ح 3، باب 6 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 50

هست، به عبارت ديگر ما عيوب منصوصه اي داريم كه نكاح را باطل مي كند (مثل جنون) امّا عيوبي هم هست كه عرف آنها را عيب مي داند و چه بگويد و چه نگويد هنگامي كه عقد را انجام مي دهند مشروط به سلامت از آن عيب است. مثلًا اگر دختري را ازدواج كردند بعداً معلوم شد كه بكارت زائل شده است، در اينجا مي گويند در عرف دختر بايد داراي بكارت باشد و اگر نداشته باشد يا تدليس است و يا شرط شده

و تخلّف از شرط است، چون بكارت شرط عامّي است كه و لو به آن تصريح نكنند شرط است و شوهر خيار فسخ دارد. ما نحن فيه هم همين است يعني شخص دختري گرفته و بعد معلوم شده كه آلوده بوده است پس شرط عامي است كه در عقد تصريح شده است و ناگفته پيداست، كه اين جزء عيوب است كه سلامت از آن در عقد شرط شده است.

مؤيّد:

مرحوم صاحب وسائل هم همين را از روايات فهميده است و لذا اين روايات را در باب عيوب ذكر كرده است كه اين خود به عنوان مؤيّد است.

شاهد:

روايت عبد الرحمن شاهد بر اين معني است:

* … عن عبد الرحمن بن ابي عبد اللّٰه قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن رجل تزوّج امرأة فعلم بعد ما تزوّجها أنها كانت قد زنت قال: ان شاء زوجها اخذ الصداق ممّن زوّجها

(ظاهر حديث اين است كه دخول هم حاصل شده و بعد فهميده است در عين حال مي گويد مي تواند صداقش را از كسي كه اين دختر را براي او آورده بگيرد چون تدليس كرده است. البتّه اين در فرضي است كه مي خواهد از زن جدا شود)

و لها الصداق بما استحلّ من فرجها

(فرض جايي است كه تدليسي شده و مي خواهند از هم جدا شوند در اينجا زن مهر را مي گيرد «بما استحلّ من فرجها» و همان را زوج از مدلّس مي گيرد)

و ان شاء تركها

(احتمال دارد كه به اين معني باشد كه زن را به حال خودش باقي مي گذارد و فسخ نمي كند) الحديث. «1»

نتيجه: از اين حديث استفاده مي شود كه اين مسأله واقعاً داخل در عيوبي است كه تدليس حاصل شده است، يا اشتراط عدم شده كه نتيجۀ آن اين است كه در تمام مواردي كه اين روايات مي گويد قبلًا زنا كرده از بحث ما خارج است، چون بحث ما در اين است كه بعد از زوجيّت زنا كرده در حالي كه اينها براي جايي است كه قبل از عقد زنا كرده كه از عيوب است، پس با اين توجيه «ما لا صداق لها» درست شد چون فسخِ

قبل از دخول، مهريّه ندارد.

پس اشكال چهارمي بر اين احاديث وارد مي شود و آن اين كه اين احاديث خارج از ما نحن فيه است و به بحث عيوب برمي گردد و شما در جاي خودش جزء عيوب بدانيد يا ندانيد ربطي به بحث ما ندارد، چون بحث ما در اين بود كه زن بعد از ازدواج آلوده شده است.

تلخّص من جميع ما ذكرنا: اين احاديثي كه براي قول غير مشهور به آن استدلال شده ارتباطي با بحث ما ندارد.

3- جلوگيري از اختلاط مياه:
اشاره

دليل سوّمي هم در اينجا آورده اند كه در كلام كاشف اللثام آمده است:

و ثانياً بالاحتراز عن اختلاط مائه بماء الزنا (از زوجه جدا مي شود تا اختلاط مياه نشود) و لذا ورد في الاخبار (در روايات وارد شده است كه اگر با زني زنا كردي بگذار استبراء رحم شود تا ماء حلال با ماء حرام مخلوط نشود) انّ من اراد التزوج بمن فجر بها استبرأ رحمها من ماء الفجور. و لكنّه لا يفيد الدعويٰ. «2»

جواب از دليل:

اين دليل از جهاتي قانع كننده نيست:

اوّلًا: استحسان ظني است چرا كه «الولد لفراش و للعاهر الحجر» يعني اگر ولد قابل الحاق به فراش نباشد يلحق بالفجور و اگر قابل الحاق باشد به فراش ملحق است پس اشتباهي پيش نمي آيد.

ثانياً: تفاوتي بين مصرّه و غير مصرّه در اين جهت نيست.

ثالثاً: نبايد از هم جدا شوند بلكه بايد مهلت دهند كه رحم از ماء فجور پاك شود، بعداً با او باشد و لازم نيست كه از هم جدا شوند، پس اين دليل هم صحيح نيست.

توجّه: آنچه كه گفتيم دربارۀ حكم حلال و حرام بود ولي شكي نيست كه با چنين مرد و زني ازدواج كردن مكروه است، به طوري كه در روايات داريم كه به شارب الخمر دختر ندهيد. مبادا از اين بحث ها تصوّر شود كه اگر زني منحرف شد، به سادگي مي توان از آن گذشت بلكه اين كار، خيلي سنگين است و در كراهت آن شكي نيست و اگر توبه نكند بايد آن را رها كند و بايد اين مسائل در شرع اسلام رعايت شود.

______________________________

(1) ح 4، باب 6 از ابواب عيوب.

(2) كشف اللثام، ج 7، ص 186.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص:

51

31

مسألۀ مستحدثه

… 8/ 8/ 81

نكته: وقتي از اختلاط مياه و عدّه بحث مي كنيم عده اي مي گويند كه امروزه مشكل اختلاط مياه حل شده است و با آزمايش هاي مختلف مي فهمند كه بچّه متعلّق به چه كسي است، آيا باز مسئلۀ عدّه و اختلاط مياه هست؟

دو نكته را بايد مد نظر قرار داد:

1- اين آزمايش ها آن قدر كه شما فكر مي كنيد دقيق نيست به طوري كه هيچ خطا و اشتباهي در آن نباشد، بلكه خطاي انساني و خطاي دستگاهي در آنها هست.

2- مسئلۀ عدّه فقط مربوط به اختلاط مياه نيست بلكه اين يكي از فلسفه ها و حكمت هاست چون مردي كه دو سال از زنش دور بوده و زنش را طلاق مي دهد، در اينجا بازهم عدّه لازم است اگر چه از هم دور بوده اند، پس يك فلسفۀ عدّه اختلاط مياه است و فلسفۀ ديگر آن حريم زوجيّت است چون امروز پيش آن باشد و فردا پيش ديگري، اين درست نيست و شارع مي خواهد براي نكاح حريم نگاه دارد و عدّه حريم آن است.

در عصر و زمان ما مسائلي مورد ابتلاء واقع شده كه سابقاً اين قدر نبود. در پنج مسئله اي كه در ادامه مي خوانيم دو مسأله مربوط به زناي ذات البعل و زناي در عدّه است كه اگر كسي زناي ذات بعل كند آيا حرام ابدي مي شود يا نه؟ سه مسأله هم مربوط به محرماتي است كه ناشي از لواط مي شود، خواهر و مادر و دختر مفعول بر فاعل حرام است. اين مسائل سابقاً هم بوده ولي بر اثر گسترش فساد در عصر ما دامنه پيدا كرده و زياداند كساني كه گرفتار هستند مثلًا با زني شوهردار زنا كرده

و بعد از مرگ شوهر با او ازدواج كرده و چندين بچّه دارد حال باخبر شده كه زن حرام ابدي بوده است ما ناچاريم اين مسائل را با دقّت بررسي كنيم.

[مسألة 22: من زني بذات بعل دواماً أو متعة]

اشاره

32 مسئلۀ 22 (في نكاح من زني بامرأة ذات بعل) … 20/ 9/ 81

در بحث محرّمات به مصاهره در باب نكاح سه مسئلۀ خيلي مهم (22 و 23 و 24) باقي مانده است: يكي حكم زناي به ذات بعل و ديگري زناي در عدّه و سوّمي آثار مترتّب بر لواط از نظر محرّمات نكاح.

دليل اهمّيّت اين مسائل اين است كه آلودگي ها در زمان ما زياد است، خصوصاً كه از نظر ادلّه هم پيچيده هستند بنابراين اين سه مسأله را با دقّت مورد بررسي قرار مي دهيم.

مسألة 22: من زني بذات بعل دواماً أو متعة حرمت عليه ابداً سواء كانت مسلمة ام لا مدخولًا بها كانت من زوجها أم لا فلا يجوز نكاحها بعد موت زوجها أو زوال عقدها بطلاق و نحوه (مثل فسخ و يا اگر متعه باشد وقت آن تمام شود)

و لا فرق علي الظاهر بين أن يكون الزاني عالماً بأنها ذات بعل او لا و لو كان مكرها علي الزنا ففي لحوق الحكم اشكال.

عنوان مسأله:

اين مسأله در مورد زناي به ذات بعل است كه آيا موجب حرمت ابدي مي شود يا نه؟ افرادي، مرتكب زناي به ذات بعل شده و بعد از طلاق يا موت شوهر آن زن (مزني بها) با او ازدواج كرده و صاحب فرزنداني شده و بعد مسأله را متوجّه شده اند، آيا بايد از هم جدا شوند مثل كسي كه خواهري در شهر ديگري داشته و ندانسته با او ازدواج كرده، بعد معلوم شده كه خواهر اوست در اينجا گفتگويي ندارد كه بايد از هم جدا شوند ولي بچّه هاي آنها حلال زاده هستند چون وطي به شبهه بوده است. در ما نحن

فيه نيز اگر قائل به حرمت ابدي شويم، حكم چنين است.

زناي به ذات بعل از نظر امام (ره) پنج گونه تعميم دارد كه چهار مورد را ايشان قبول دارند و در يك مورد «فيه اشكال» مي گويند. امام (ره) اين مسائل (زناي به ذات بعل و زناي در عدّه) را جلو انداخته و در فصل بعد نكاح ذات بعل و نكاح در عدّه را بيان مي كند، در حالي كه ما نحن فيه فرع آن مسائل است واي كاش امام (ره) هم، مسأله را مثل صاحب عروه بيان كرده بودند چون در عروه ابتدا نكاح ذات بعل و نكاح در عدّه است و بعد زناي به ذات بعل و زناي در عدّه.

33 ادامۀ مسئلۀ 22 … 23/ 9/ 81

اقوال:
اشاره

مسأله از نظر اقوال مسلّم و اجماعي است و فقط مرحوم محقّق در شرايع توقّف كرده است.

مرحوم محقّق ثاني در جامع المقاصد مي فرمايد:

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 52

اجمع الاصحاب علي أنّ من زني بذات بعل حرمت عليه مؤبداً. «1»

مرحوم فاضل هندي در كشف اللثام «2» مي فرمايد:

لو زني بذات بعل أو في عدّة رجعيّة حرمت عليه ابداً قطع به الاصحاب الّا المحقّق في الشرائع. (البتّه ايشان مخالفت نكرده بلكه توقّف كرده است، و ليكن توقّف شخص بزرگي مثل مرحوم محقّق براي ما مفهوم دارد و نبايد به سادگي از كنار آن گذشت)

مرحوم شهيد ثاني در مسالك در شرح كلام محقّق مي فرمايد:

و لو زني بذات بعل أو في عدّة رجعيّة حرمت عليه ابداً في قول المشهور (معنايش اين است كه خود محقّق توقّف كرده است) …

انّما نسبه الي الشهرة مع عدم ظهور المخالف لعدم وقوفه (محقّق) علي مستند صالح له

من النص و عدم تحقّق الاجماع علي وجه يكون حجّة (شهيد ثاني اجماع را قبول كرده است) كما حقّقناه سابقاً. «3»

مرحوم صاحب وسائل كلام سيّد مرتضي را از انتصار نقل كرده و مي فرمايد:

و قال السيّد المرتضي في الانتصار ممّا انفردت به الامامية (يعني اهل سنّت با ما همراه نيستند) القول بانّ من زني بامرأة و لها بعل حرم عليه نكاحها ابداً و إن فارقها زوجها و باقي الفقهاء (فقهاي اهل سنّت) يخالفون في ذلك و الحجّة في ذلك اجماع الطائفة الي أن قال و قد ورد من طرق الشيعة في حظر (منع) من ذكرناه اخبار معروفة «4» (ديگران گفته اند مسأله لا نص فيه است در حالي كه سيّد مرتضي ادّعاي نص مي كند).

جمع بندي اقوال:

مسأله از نظر ما اختلافي نيست و اجماعي است. آيا اين اجماع حجّت و كاشف از قول معصوم است يا مدركي است؟

بايد آن را بررسي كنيم.

ادلّه:
1- اجماع:

از دلائلي كه به آن استدلال شده اجماع است و خيلي ها فقط به همين دليل فتوي داده اند. اگر ما مدرك ديگري پيدا نكنيم اين اجماع حجّت است ولي اگر دليل ديگري غير از اجماع پيدا كنيم و لو ضعيف هم باشد و احتمال دهيم مجمعين به آن استناد كرده باشند در اين صورت اجماع از كار مي افتد (اجماع مدركي) و حجّت نيست.

2- روايات:
اشاره

بعضي تصريح كرده اند كه در مسأله روايتي نداريم از جمله مرحوم علّامه در تحرير و صاحب كشف اللثام، ولي مع ذلك بعضي به دو روايت استناد كرده اند:

الف) روايت فقه الرضا:
اشاره

مرحوم صاحب وسائل فقه الرضا را معتبر نمي داند و روايات او را نقل نمي كند ولي حاجي نوري اين روايت را در مستدرك آورده و آن را قبول دارد:

و من زني بذات بعل محصناً كان أو غير محصن

(فرقي ندارد كه زاني همسري داشته يا نه)

ثم طلّقها زوجها أو مات عنها، و أراد الذي زني بها أن يتزوّج بها لم تحلّ له ابداً و يقال لزوجها يوم القيامة: خذ من حسناته ما شئت «5»

آيا زنا حقّ النّاس است يا حقّ اللّٰه؟

حقّ اللّٰه است و لذا اگر حاكم شرع متوجّه شود حدّ زنا جاري مي كند و در آن شكايت شاكي خصوصي شرط نيست در حالي كه اگر حقّ النّاس بود شاكي خصوصي مي خواست ولي از اين روايت استشمام مي شود كه في الجمله جنبۀ حقّ النّاس هم دارد.

اشكالات روايت:
اشاره

اين روايت دو اشكال مهم دارد:

1- معلوم نيست كه آيا فقه الرضا فتواي يكي از علما مثل صدوق و امثال آن است يا كلام امام رضا عليه السلام؟ مسلّماً فقه الرضا روايت از امام رضا عليه السلام نيست چون تعبيراتي در اين كتاب وجود دارد (و قال بعض الفقهاء) كه از امام صادر نمي شود پس روايت بودنش محلّ اشكال است.

2- سلّمنا كه روايت باشد، در اين صورت يك روايت مرسله است و حجّت نيست.

جواب از اشكالات:

ممكن است از هر دو اشكال جواب داده شود

1- سلّمنا روايت نيست ولي كتب قدما مضامين روايات است يعني اسناد را كنار گذاشته و فتوايشان عين عبارت روايت است و شاهد اين مسأله تعبير ذيل روايت است كه نمي توان آن

______________________________

(1) ج 12 ص 314.

(2) ج 7، ص 185.

(3) ج 7، ص 342.

(4) ح 10، باب 11 از ابواب مصاهره.

(5) فقه الرضا، ص 278.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 53

را فتوي دانست (و يقال لزوجها يوم القيامة … ) و لا بد مضمون روايت بوده است، و الا فقيه از خود نمي تواند چنين مطالبي را بگويد پس اشكال اوّل مرتفع مي شود.

2- اين كه مي گوييد روايت مرسله است با عمل اصحاب جبران شده و مشكل حل مي شود.

لكن الانصاف، اشكالي در اينجاست كه ما را در استدلال به حديث مردّد مي كند و آن اين كه عمل اصحاب در جايي موجب جبران سند مي شود كه به چيز ديگري استناد نكنند، در حالي كه در ما نحن فيه به اجماع يا اولويّت استدلال كرده و اصلًا به روايت اعتنايي نكرده اند، پس اين روايت حجّت نيست.

ب) روايت صاحب رياض:
اشاره

مرحوم صاحب رياض روايتي نقل كرده كه آقاي حكيم هم در مستمسك «1» آن را نقل مي كند:

و عن بعض متأخري الاصحاب أنّه قال: روي أن من زني بامرأة لها بعل أو في عدّة رجعيّة حرمت عليه و لم تحلّ له ابداً. «2»

اين روايت غير از روايت فقه الرضا است چون روايت فقه الرضا فقط در مورد ذات بعل بود و «في عدة رجعيّة» نداشت.

سؤال ما اين است كه اگر اين روايت در منابع روائي موجود بوده بايد به دست ما هم مي رسيد در حالي كه ما

اثري از آن نمي بينيم چون ايشان از متأخّرين بوده اند.

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 4، ص: 53

آيا اين «روي» را كه صاحب رياض مي گويد يك روايت است و ارسال روايت هم منجر به عمل اصحاب است؟

نه روايت بودن درست است و نه انجبار، چون اصحاب به آن استناد نكرده اند.

ان قلت: آيا احتمال ندارد كه صاحب رياض به كلام سيّد مرتضي اشاره داشته باشد كه مي گويد اصحاب ما رواياتي در اين زمينه نقل كرده اند؟

قلنا: ممكن است و ليكن نقل كلام مي كنيم به كلام سيد مرتضي و مي گوييم ايشان كه مي گويند اصحاب ما روايات معروفي دارند، اين روايات در كجاست كه به دست ما نرسيده در عين اين كه ادّعا مي كنند روايات معروف بوده است، در حالي كه در زمان سيّد مرتضي كتاب هاي روائي شيعه زياد بوده است!

پس ما نمي توانيم عقل خودمان را روي احتمالات بگذاريم و بگوييم شايد كلام صاحب رياض و فقه الرضا و يا رواياتي كه سيّد مرتضي ادّعا مي كند، روايت است.

توجيه كلام سيد مرتضي:

احتمال مي دهيم كه نظر ايشان به رواياتي بوده كه در باب نكاح في العدّة يا نكاح ذات بعل وارد شده است كه اين روايات معروف است يعني به كمك اين روايات و ضميمه كردن اولويّت، اين مسأله را درست كرده اند.

34 ادامۀ مسئلۀ 22 … 24/ 9/ 81

3- قياس اولويّت:

نكاح ذات بعل در دو صورت موجب حرمت مي شود:

الف) در جايي كه شخص عالم است و مي داند كه زن شوهر دارد ولي به رسميّت نمي شناسد و با او ازدواج مي كند و لو دخول هم صورت نگيرد (افراد بي بندوبار و لاابالي در گذشته چنين مي كردند).

ب) در جايي كه شخص جاهل است و نمي داند كه زن ذات بعل است و با او ازدواج مي كند و دخول هم حاصل مي شود.

اين مسأله روايات زيادي «3» دارد كه دلالت بر حرمت ابدي نكاح ذات بعل مي كند. حال از بحث نكاح ذات بعل پلي به بحث زناي به ذات بعل زده و مي گوييم وقتي نكاح ذات بعل باعث حرمت مي شود زناي به ذات بعل به طريق اولي موجب حرمت ابدي مي شود، چون عالماً و عامداً مرتكب اين عمل شده است.

از كساني كه به اين دليل تمسّك جسته مرحوم شهيد ثاني در مسالك است كه مي فرمايد:

… اذا ثبت تحريم ها بالعقد المجرّد مع العلم منع الدخول اولي. «4»

جواب از ادلّه:
اشاره

اينها مجموع ادلّۀ حرمت ابدي زناي به ذات بعل است، ولي تمام اين ادلّه قابل مناقشه است.

جواب از دليل اوّل (اجماع):

اجماع مدركي است چون احتمال دارد مجمعين به روايات مرسله يا به اولويّت تمسّك كرده باشند، اگر گروهي از مجمعين هم چنين باشند براي ما كافي است و اجماع از حجيّت ساقط مي شود.

______________________________

(1). ج 14، ص 158 ذيل مسئلۀ 19 از مسائل تزويج في العدّة.

(2) ج 10، ص 207.

(3) باب 16 از ابواب مصاهره.

(4) ج 7، ص 342.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 54

جواب از دليل دوّم (روايات مرسله):

حديث فقه الرضااوّلًا: حديث بودنش محلّ كلام است.

ثانياً: سلّمنا كه حديث باشد ولي مرسل است، و جبران ضعف سند با عمل اصحاب مشكل است، چون مستند اصحاب اين روايات نيست.

لا سيّما، روايات سيد مرتضي را نمي دانيم در كجاست، شايد احاديث نكاح ذات بعل مدّ نظرشان بوده است. به هر حال اين احاديث، مرسله و قابل مناقشه است.

جواب از دليل سوم (اولويّت):

دليل اولويّت هم كه از همۀ دلائل بهتر بود قابل مناقشه است. اين دليل دو شاخه داشت. شاخۀ اوّل در جايي بود كه گفته شد اگر عالماً باشد مجرد عقد باعث حرمت ابدي مي شود، پس زنا به طريق اولي باعث حرمت مي شود، مي گوييم اولويّت ندارد چون در نكاح ذات بعل در واقع قانون خدا را مي شكند و مثل اين است كه مي گويد يك زن مي تواند دو شوهر داشته باشد ولي در زناي به ذات بعل شخص، مرتكب زنا مي شود كه حرام است به عبارت ديگر نكاح ذات بعل توأم با تشريع است ولي زنا توأم با تشريع نيست و خطر نكاح از زنا بيشتر است، پس ادّعاي اولويّت در اين صورت قابل مناقشه است چون اولويّت بايد قطعي باشد، حتّي ما اولويّت ظنّي را هم قبول نداريم حال با وجود احتمال قصد تشريع در نكاح ذات بعل ديگر اولويّت قطعي نيست.

و امّا در شاخۀ دوّم كه گفته شد اگر جاهلًا نكاح ذات بعل كرده و دخول هم صورت گرفته حرمت ابدي مي آيد؛ حال در زناي به ذات بعل كه عالماً زنا مي كند به طريق اولي موجب حرمت ابدي مي شود، چون در نكاح ذات بعل جاهلًا وطي شده كه وطي به شبهه است، پس اولويّت در اينجا روشن تر است

ولي مي گوييم اينجا نيز قابل مناقشه است، زيرا ملاكات احكام براي ما خيلي روشن نيست، شايد ملاك حرمت در نكاح ذات بعل اين باشد كه مردم اگر مي خواهند با زني كه قبلًا شوهر داشته ازدواج كنند بايد تحقيق كنند چرا كه مي خواهد يك عمر با او زندگي كند و ممكن است فرزنداني هم به دنيا بيايد، لذا شارع مي خواهد بيشتر دقّت شود چون احتمال دارد بعد از چند فرزند مطّلع شود كه زن شوهر داشته است، ولي اين احتمال در باب زناي به ذات بعل نيست، پس نمي توان گفت وقتي نكاح به ذات بعل جاهلًا (مع الدخول) حرام ابدي است زناي به ذات بعل به طريق اولي حرمت ابدي دارد، چون با وجود اين احتمال اولويّت قطعيّه نيست. تا اينجا در تمام ادلّه مناقشه كرديم.

اضف الي ذلك، روايات متعدّدي «1» داريم كه مطلق است و مي گويد كسي كه با زني زنا كند باعث حرمت ازدواج در آينده نمي شود، در چند روايت هم تشبيهي دارد كه عام است و مي فرمايد:

«مثله مثل النخلة أصاب الرجل من ثمرها حراماً ثم اشتراها بعد فكانت له حلالًا» «2»

كه شامل ذات بعل و غير ذات بعل مي شود و در بعضي از روايات تعليلي دارد و مي فرمايد:

«لا يحرّم حلالًا حرام» «3»

كه اين تعابير عام است و در ذات بعل و غير ذات بعل جاري است، چون وقتي زن از شوهرش طلاق بگيرد بر همه حلال است، ولي شما مي گوييد اين زن بر زاني حرام است چون زنا كرده در حالي كه روايت مي فرمايد كه حرام، حلال را حرام نمي كند، بنابراين اين با استناد به اين روايات مي گوييم زناي به ذات بعل به

مقتضاي اطلاق اين روايات موجب حرمت نمي شود.

نتيجه: با توجّه به اين مطالب از نظر فنّي و فقهي مسأله قابل مناقشه است و ليكن اگر بخواهيم شهرت عظيمه و اجماعي كه در مسأله است ناديده بگيريم كار آساني نيست، لا سيّما كه نكاح جاي احتياط است، لذا مي گوييم لا يترك الاحتياط بترك النكاح و چراغ سبز به افراد نشان نمي دهيم. پس فتوي به احتياط مي دهيم ولي كساني كه گرفتار شده اند و ندانسته خانوادۀ عظيمي تشكيل داده اند، و جدايي آنها كالمحال است، شايد در چنين مواردي بتوانيم اجازه دهيم، ولي براي كساني كه نكاح نكرده اند ولي قصد نكاح دارند احتياط واجب است.

بقي هنا امور:
الامر الاوّل: اگر ما به حرمت و يا احتياط وجوبي قائل شديم، تفاوتي نيست در اين كه:

1- زنِ ذات بعل مسلمان باشد يا كافر، و دليل آن اطلاق روايات و معاقد اجماعات است و امام (ره) هم تصريح كرده بودند.

2- فرقي بين دائمه و موقّته نيست.

3- فرقي نيست كه مدخول بها من زوجها باشد يا نه (عروسي كرده يا نه)، چون ذات بعل است و مشمول اطلاقات ادلّۀ ما مي شود.

______________________________

(1) باب 11، از ابواب مصاهره.

(2) ح 3، باب 11 از ابواب مصاهره.

(3) ح 9، باب 11 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 55

4- در جايي كه به ذات بعل بودنِ زن جاهل است گفته شده است كه بين جاهل و عالم فرقي نيست، ولي قابل مناقشه است چون وصف ذات بعل در عنوان معقد اجماع و روايات و حكم اخذ شده و منصرف است به اين كه اين عنوان (ذات بعل) را مي داند، پس به نظر مي رسد كه به صورت علم انصراف دارد بنابراين چون اصل حليّت است قدر متيقّن جايي است كه عالم باشد ولي امام (ره) مناقشه نكرده اند.

5-

موردي كه امام هم مناقشه كرده اند اين است كه آيا ادلّه مكره علي الزنا را شامل مي شود در حالي كه مكره گناهي مرتكب نشده و حرامي نكرده، چون اكراه بوده است، پس در جايي كه اصل حليّت است نمي توان گفت در مورد او حرام ابدي جاري مي شود.

ان قلت: اكراه، احكام تكليفيّه را برمي دارد نه احكام وضعيّه را يعني اكراه سبب مي شود كه حرمت تكليفي نباشد امّا حرمت ابديّه حكم وضعي است پس اكراه آن را برنمي دارد و لذا كسي كه مكره به زناي ذات بعل شد غسل و مهر كه حكم وضعي است بر او واجب است (اگر چه مي تواند مهر را از مكره بگيرد) بنابراين حرمت ابديّه در فرض اكراه ثابت است.

قلنا: نمي خواهيم بگوييم اكراه هميشه آثار وضعيّه را برمي دارد بلكه مي گوييم در اينجا خصوصيّتي است كه موجب انصراف اطلاقات مي شود و آن اين است كه به نظر مي رسد تحريم ابدي يك نوع عقوبت و مجازاتي براي زاني است و احتمال دارد كه حكمت حكم همين باشد. پس با وجود اين احتمال، اطلاقات به مختار انصراف پيدا مي كند و مدّعي اطلاق بايد اين احتمال را ردّ كند.

الامر الثاني: مرحوم صاحب عروه در مسئلۀ 19 مي فرمايد: «لا فرق بين الصغير و الكبير»

يعني اگر زوج نابالغ باشد و اين كار را انجام دهد باز موجب حرمت ابدي مي شود، و دليل ايشان اطلاقات است.

جواب: صغيري كه مكلّف نيست و براي او حرامي نمي نويسند آيا اين هم باعث حرمت مي شود؟ اطلاقات شامل صغير نمي شود و شما كه ادّعاي اطلاق مي كنيد بايد آن را ثابت كنيد. (اين فرع را مرحوم امام (ره) متعرّض نشده اند.

35 ادامۀ مسئلۀ 22 و 23 (الزنا في العدة الرجعية) … 25/ 9/ 81

الامر الثالث: اگر كسي به زن شوهر داري وطي به شبهه كند

يعني نمي دانسته كه زنا است و خيال مي كرد زوجۀ اوست و آيا معاقد اجماعات و روايات مرسله اين را هم شامل مي شود و حرام ابدي مي شود؟ اين چيزي است كه امام (ره) در تحرير الوسيله متعرّض آن نشده است ولي عروه متعرّض شده و مي فرمايد:

اقوي اين است كه موجب سرايت حرمت نمي شود چون زنا نيست و حال آن كه در معاقد اجماعات و روايات مرسله عنوان «مَنْ زَنيٰ» است، ولي مرحوم صاحب جواهر «1» در اينجا هم احتمال تحريم ابدي داده و مي فرمايد قبول داريم كه عنوان كلمات قوم شامل اينجا نمي شود، چون زنا نيست، ولي يكي از ادله در زناي ذات بعل اولويّت بود كه ممكن است در اينجا جاري شود، چون نكاح ذات بعل هر چند عن شبهة و جاهلًا باشد و وطي صورت گيرد موجب حرمت ابدي مي شود پس به طريق اولي بدون نكاح اگر وطي به شبهه حاصل شود باعث حرمت ابدي مي شود، بنابراين اگر دليل ما در نكاح ذات بعل روايات مرسله يا معاقد اجماعات باشد كه عنوان «من زني» دارد شامل ما نحن فيه نمي شود ولي اگر دليل اولويّت باشد شامل مي شود.

جواب: در مقابل كلام صاحب جواهر

عرض مي كنيم كه در اينجا اولويّت قطعيّه نداريم و دليل اولويّت را خدشه كرديم و به همين جهت نمي توانيم تعميم دهيم و وطي به شبهه را هم ملحق به زنا كرده و داخل در حرمت ابدي بدانيم.

الامر الرابع: اگر زناي به ذات بعل من ناحية المرأة باشد نه از ناحيۀ رجل،

يعني رجل نمي داند مرأة ذات بعل است، ولي مرأة مي داند، پس از ناحيۀ زوجه زناي ذات بعل و از ناحيۀ شوهر وطي به شبهه است، آيا مشمول ادله بوده، يعني آيا حرمت ابدي در اينجا هست؟ ادلّۀ ما روي عنوان «من زني بذات بعل» رفته است و معقد اجماعات و روايات، زوج است و زوجه ندارد، پس نمي توانيم بگوييم در اينجا حرمت ابدي هست و نمي توانيم زوجه را به زوج قياس كنيم. تنها دليلي كه اين مورد را شامل مي شود اولويّت است چون در نكاح به ذات بعل اگر يك طرف هم عالم باشد حرمت ابدي هست، پس در اينجا به طريق اولي حرمت ابدي مي آيد و لكن ما در اولويّت مناقشه و اشكال كرديم.

ممّا ذكرنا يظهراين كه ما گفتيم اي كاش امام (ره) هم مثل

______________________________

(1) ج 29، ص 446.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 56

عروه اين مسأله را بعد از مسائل آينده (نكاح ذات بعل و نكاح در عده) مطرح مي فرمود وجهش معلوم شد چون يك دليل عمدۀ بحث زناي به ذات بعل اولويّت است و فرع بر آن است كه مسائل نكاح در عدّه و نكاح ذات بعل را بخوانيم و بعد اين مسأله كه تفريع بر آن است خوانده شود تا بتوانيم از اولويّت استفاده كنيم.

[مسألة 23: الزنا في العدة الرجعية]

اشاره

مسألة 23: لو زني بامرأة في العدة الرجعيّة حرمت عليه ابداً كذات البعل دون البائنة و من في عدّة الوفات (كأنّ عدّۀ وفات را غير بائن گرفته اند)

و لو علم بأنّها كانت في العدّة و لم يعلم بانّها كانت رجعيّة أو بائنة فلا حرمة (شبهۀ موضوعي است يعني شبهۀ مصداقي عام است)

نعم لو علم بكونها في عدّة رجعيّة

و شك في انقضائها فالظاهر الحرمة.

عنوان مسأله:

در اين مسأله بحث در زناي به ذات العدّه است كه ذات العدّه دو گونه است عدّۀ رجعيّه و عدّۀ بائنه، ذات العدّة الرجعية مثل ذات بعل است و حرمت ابدي دارد ولي در ذات العدّة البائنة حرام ابدي نيست.

اقوال:

اين مسأله به حسب اقوال مثل مسئلۀ سابق است و خيلي ها هم اين دو مسأله را با هم ذكر كرده اند پس از نظر ادّعاي اجماعات مثل مسأله زناي به ذات بعل است.

مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

و كذا (حرمت ذات البعل مي آيد) لو زني بها في العدّة الرجعيّة بلا خلاف يعرف كما صرّح به جماعة بل عليه الاجماع منّا في الانتصار (سيّد مرتضي) و الغنية (ابن زهره) و عن الحلي (ابن ادريس) و فخر المحقّقين، در ادامه صاحب رياض به دليل اولويّت و روايت فقه الرضا استدلال كرده و مي گويد ادلّۀ باب زناي به ذات بعل در اينجا هم مي آيد و مخالفت محقّق را هم نقل مي كند. «1»

مرحوم سيّد مرتضي مي فرمايد:

و ممّا ظنّ (در زناي ذات بعل به طور قطعي فرمود «ممّا انفردت» ولي در اينجا اين گونه مي فرمايد كه وجهش روشن نيست) انفراد الاماميّة به القول بأنَّ من زني بامرأة و هي في عدّة من بعل له فيها عليها رجعة حرمت عليه بذلك و لم تحلّ له ابداً و الحجّة لاصحابنا في هذه المسألة الحجّة التي قبلها و الكلام في المسألتين واحد انتهي. «2»

ادلّه حرمت در عدّۀ رجعيّه:
1- قاعده:

در اينجا دليل خوبي داريم كه كمتر سراغ آن مي روند و آن اين كه كسي كه در عدّۀ رجعيّه است به حكم زوجه است و تمام احكام زوجه را دارد، وقتي در مسئلۀ قبل حكم ثابت شد با همين دليل مي توان مسأله را تمام كرد.

با صرف نظر از اين دليل ادلّۀ ثلاثۀ سابقه در اينجا هم مي آيد.

2- اجماع:

اوّلين دليل در مسئلۀ قبل اجماع بود، اگر آنجا پذيرفته شد در اينجا هم مي آيد.

3- روايات مرسله:

دليل ديگر در مسأله سابق روايات مرسله بود كه بعضي تعبير ذات بعل داشت (مرسلۀ فقه الرضا) كه در اينجا قابل استناد نيست، ولي مرسلۀ صاحب رياض و روايات سيّد مرتضي، هر دو تعبير (ذات بعل و عدّۀ رجعيّه) را داشت كه اين روايات در ما نحن فيه قابل استناد است.

4- اولويّت:

دليل آخر اولويّت بود كه آن هم در اينجا جاري است به اين بيان كه وقتي نكاح در عدّه موجب حرمت است زناي در عدّه به طريق اولي موجب حرمت است.

جواب از ادلّه:

تمام اشكالاتي كه به ادلّه در باب زناي به ذات بعل مطرح شد در اينجا هم مي آيد ولي نكتۀ مهم در اينجا اين است كه عدّۀ بائنه و عدّۀ وفات را موجب حرمت ندانسته اند در حالي كه اگر دليل ما اولويّت باشد عدّه بائنه، را هم شامل مي شود و سيأتي كه نكاح در عدّه، شامل عدّۀ رجعيّه و وفات و بائنه مي شود كه اين مسأله قابل بحث است.

36 ادامۀ م 23 و 24 (النساء اللاتي يحرم علي اللاطي) … 26/ 9/ 81

ادلّه عدم حرمت در عدّه بائنه:

چرا زنا در عدّۀ بائنه باعث حرمت ابدي نمي شود؟

اوّلًا: خارج از معقد اجماع است.

ثانياً: روايات، بائنه را شامل نمي شود.

______________________________

(1) ج 10، ص 207.

(2) ح 10، باب 11 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 57

ان قلت: بر اساس اولويّت فرقي بين بائنه و رجعيّه نيست چرا كه در نكاح در عدّه فرقي بين بائنه و رجعيّه نيست و اگر كسي زني را كه شوهرش مرده و يا طلاق خلعي گرفته (عدّۀ آنها بائنه است) با علم به اين موضوع نكاح كند و لو دخول هم حاصل نشود، و يا اگر ندانسته نكاح كند و دخول صورت گيرد موجب حرمت ابدي مي شود حال وقتي نكاح در عدّه موجب حرمت باشد زنا به طريق اولي موجب حرمت است.

مرحوم صاحب رياض بعد از بيان اين مسأله كه عدّه اي به عدم حرمت در بائنه قائل شده اند مي فرمايد:

و فيه نظر لجريان بعض ما تقدّم هنا كالاولوية الواضحة الدلالة في ذات العدّة المزبورة (بائنه). «1»

مرحوم صاحب جواهر با اين كه در مباحث سابق از اولويت براي تعميم استفاده مي كرد ولي در اينجا مي فرمايد:

و فيه منع الاولوية المفيدة. «2»

قلنا: اولويّت

در اين مباحث قطعي نيست و همان گونه كه سابقاً گفتيم شارع به مسئلۀ نكاح در اين مباحث بيش از زنا اهميّت مي دهد، چون نكاح دوباره، در واقع حرمت شكني و تشريع است و نسبت به زنا اولويّت دارد چون در زنا شخص زن را همسر خودش نمي داند در حالي كه در نكاح همسر خودش مي داند، پس اولويّت ثابت نيست. امّا به صاحب جواهر عرض مي كنيم درست است كه اين اولويّت مفيد نيست ولي فرق بين اين مسأله با مسئلۀ قبلي چيست كه در مسئلۀ قبل اولويّت را پذيرفتيد ولي در اين مسأله نمي پذيريد؟ اگر اولويت قطعيه است در همه جا هست و الا در هيچ جا نيست!

جمع بندي: تا اينجا تفصيل مشهور را پذيرفتيم و به نظر مي رسد كه مشهور هم نظرشان به اولويّت نبوده بلكه نظرشان به اين بوده كه ذات العدّة الرجعية بحكم الزوجة (ارث دارد، حقّ خروج از منزل بدون اذن ندارد … ) پس نظر به ادلّۀ ثلاثه (اجماع، روايات مرسله و اولويّت) نبوده است.

اگر زنا در عدّۀ متعه و عدّۀ وطي شبهه واقع شود حكمش چيست؟

مرحوم امام (ره) اين فرع را متعرّض نشده اند ولي صاحب عروه متعرّض شده اند. عدّۀ متعه و عدّۀ وطي به شبهه حكم بائنه را دارد چون قابل رجوع نيست و اگر شك كنيم اصل حليّت و قدر متيقن عده رجعيه است.

بقي الكلام في الفرعين الذين ذكرهما الامام (ره):
فرع اوّل: اگر مي داند زن ذات العدّه است ولي نمي داند طلاق خلعي بوده يا رجعي،

اگر زنايي واقع شد آيا حرمت ابدي هست؟

اين فرض شبهۀ موضوعيّۀ تحريميّه است كه اصل در آن برائت است. حتّي اخباري ها هم كه در شبهۀ حكميّه قائل به احتياط هستند در شبهۀ موضوعيۀ تحريميّه قائل به برائت مي باشند (فحص هم لازم نيست البتّه اگر فحص آسان

باشد قائل به فحص هستيم).

فرع دوم: اگر مي داند عدّۀ رجعيّه است ولي شك در انقضاء عدّه دارد
اشاره

در اين صورت امام (ره) مي فرمايد اگر زنايي واقع شود حرمت ابدي هست، به دليل استصحاب، اين استصحاب در شبهات موضوعيه است.

ان قلت: استصحاب در اينجا اصل مثبت است چون با استصحاب ثابت مي كنيم كه زن در عدّه است و وقوع زنا را هم بالوجدان درمي يابيم و نتيجه مي گيريم كه زنا در عدّه واقع شده كه اين لازمۀ عقلي و اصل مثبت است.

قلنا: در اينجا واسطه خفي است.

قاعدۀ اصولي:

اگر در اصل مثبت واسطه جلي باشد اصل مثبت باطل است و در جايي كه واسطه خفي باشد اصل مثبت اثري ندارد و استصحاب جاري است چون روايات استصحاب از قبيل واسطۀ خفي است، مثلًا در صورت شك در وضو با استصحاب آن را ثابت مي كنيم و افعال نماز را به جاي مي آوريم كه وضو شرط صحّت آن است، در حالي كه در باب افعال مي گويند تقيد اجزاء به شرط معتبر است و اين تقيد لازمۀ عقلي است كه وضو بوده و افعال نماز موجود شد فوقع الافعال (الصلاة) في حال التقيّد بالشرط (الطهارة) كه اين تقيّد لازمۀ عقلي است ولي چون واسطۀ خفي است اشكال ندارد. پس روايات استصحاب دليل است بر اين كه در جايي كه واسطه خفي است اصل مثبتش حجّت است.

[مسألة 24: النساء اللاتي يحرم علي اللاطي]

اشاره

مسألة 24: من لاط بغلام (آيا غلام بودن و نابالغ بودن شرط است)

فأوقبه و لو ببعض الحشفة حرمت عليه ابداً امّ الغلام و ان علت و بنته و ان نزلت و أخته من غير فرق بين كونهما صغيرين أو

______________________________

(1) ج 10، ص 207.

(2) ج 29، ص 447.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 58

كبيرين أو مختلفين و لا تحرم علي المفعول امّ الفاعل و بنته و اخته علي الاقوي و الامّ و البنت و الاخت عيات الرضا للمفعول كالنسبيّات.

عنوان مسأله:

اين مسأله در مورد لواط است كه موجب حرمت ابديّۀ اخت و امّ و بنت مي شود كه متأسفانه بر اثر بي بندوباري ها در عصر و زمان ما بيشتر محلّ ابتلا است. اصل مسأله كه حرمت في الجمله است مسلم بوده ولي امام پنج فرع در ذيل مسأله فرموده اند كه محلّ بحث است.

اقوال:

اين مسأله علي اجمالها مورد اتّفاق است ولي اهل سنّت به اين مسأله قائل نيستند، البتّه يك نفر از فقهاي اهل سنّت (اوزاعي) آن هم فقط در مورد بنت با ما همراه است.

مرحوم شيخ طوسي در كتاب خلاف مي فرمايد:

مسألة 80: اذا فجر بغلام فأوقب حرم عليه بنته و امّه و أخته و قال: الاوزاعي اذا لاط بغلام، حرم عليه بنت هذا الغلام لانّها بنت من قد دخل به و خالف جميع الفقهاء في ذلك دليلنا: اجماع الفرقة- و اخبارهم و طريقة الاحتياط تقتضي تجنّب ذلك. «1»

مرحوم شهيد ثاني در مسالك مي فرمايد:

هذا الحكم متّفق عليه بين الاصحاب علي ما يظهر منهم. «2»

مرحوم صاحب حدائق مي فرمايد:

المسألة الثالثة: الظاهر انّه لا خلاف بين الاصحاب بأنّ من لاط بغلام فأوقب فانّه يحرم علي الواطي العقد علي امّ ذلك الموطوء و أخته و بنته. «3»

مرحوم صاحب جواهر بعد از نقل اجماعات مي فرمايد:

بل هو (نقل اجماع) في اعلي درجات الاستفاضة و التواتر. «4»

عبارت صاحب جواهر تعبير بسيار محكمي است و ادّعاي تواترِ نقل اجماع است بنابراين اصل مسأله علي اجمالها قابل چانه زدن نيست.

37 ادامۀ مسئلۀ 24 … 27/ 9/ 81

ادلّه: روايات:
اشاره

عمده دليل ما در اين مسأله روايات است كه در باب 15 از ابواب المصاهرة آمده و هفت روايت است كه پنج روايت دلالت دارد و دو روايت شاذ است. پنج روايت هم به سه روايت برمي گردد يعني دو روايت تكراري است پس روايات اصلي مسأله سه روايت و تكراري دو روايت و روايات شاذ و غير معمول بها هم دو روايت است. ظاهراً در مستدرك روايت اضافي وجود ندارد.

الف- روايات اصلي:

* … عن ابن ابي عمير

(سند روايت تا ابن ابي عمير صحيح است)

عن بعض اصحابنا

(مرسله است ولي مرسلات ابن ابي عمير حكم مسندات را دارد لانّه لا يرسل الّا عن ثقة)

عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في رجل يعبث

(هم جنس بازي)

بالغلام

(به بالغ و نابالغ غلام مي گويند)

قال: اذا أوقب

(دخول حاصل شود)

حرمت عليه ابنته و أخته

(مادر را نگفته است، شايد چون مادر كمتر محلّ ابتلاست) «5»

اين حديث بهترين حديث است كه سند و دلالت قوي دارد.

* و عن الحسين بن محمّد، عن المعلي بن محمّد

(توثيق نشده و نقطۀ ضعف سند است)،

عن الحسن بن علي، عن حمّاد بن عثمان قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام رجل أتي غلاماً أ تحلّ له اخته؟ قال: فقال: ان كان ثقب

(اي ادخل)

فلا. «6»

در اين روايت سؤال از اخت است جواب هم از اخت است ولي مفهوم ندارد كه بقيّه را نفي كند. دلالت حديث خوب است ولي سند مشكل دارد البتّه چون منجبر به عمل مشهور بلكه اجماع است پس مشكل سند حل مي شود.

* باسناده

(شيخ)

عن علي بن الحسن بن فضّال

(بني فضال فطحي مذهب ولي ثقه هستند عن

محمّد بن اسماعيل

(كه به احتمال قوي محمّد بن اسماعيل بن بزيع از اصحاب امام رضا

عليه السلام است و قرينۀ آن روايت ابن فضال از اوست)

عن حمّاد بن عيسي

(از اجلّاء)

عن ابراهيم بن عمر

(از ثقات)

عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في رجل لعب بغلام هل يحلّ له امّه؟ قال: ان كان ثقب فلا. «7»

صاحب جواهر اين روايت را خبر ابراهيم بن عمر مي گويد و مرحوم آقاي حكيم در مستمسك ذيل اين مسأله اين روايت را موثقۀ ابراهيم مي نامد. هرجا صاحب جواهر «خبر» مي گويد

______________________________

(1) ج 4 كتاب النكاح، ص 308.

(2) ج 7، ص 343.

(3) ج 23، ص 596.

(4) ج 29، ص 447.

(5) ح 1، باب 15، از ابواب مصاهره.

(6) ح 4، باب 15، از ابواب مصاهره.

(7) ح 7، باب 15، از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 59

روايت را ضعيف مي داند كه وجه آن براي ما روشن نيست.

جمع بندي روايات اصلي: اگر ما باشيم و اين سه روايت مي گوييم اين روايات من حيث المجموع دلالت دارد و منجبر به عمل اصحاب هم هست علاوه بر اين بعضي از ثقات هم در بين آنها هست، پس اين روايات براي اثبات مطلب كافي است.

38 ادامۀ مسئلۀ 24 … 30/ 9/ 81

ب- روايات شاذ:

دو حديث شاذ هم در اين باب داريم:

* … و بهذا الاسناد

(سند حديث اوّل كه مرسلۀ ابن ابي عمير است)

عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في رجل يأتي أخا امرأته

(يعني همسري گرفته و بعد، آن عمل خلاف واقع شده)

فقال: اذا أوقبه فقد حرمت عليه المرأة. «1»

اين روايت شاذ است و جز قليلي به آن فتوي نداده اند. آنچه كه اجماعي است آن است كه قبل از عقد اين عمل واقع شود، امّا در جايي كه عقدي واقع شده بعد لواط صورت بگيرد فتوي به حرمت

نداده اند و نگفته اند كه بايد از هم جدا شوند چون حرام حلال را حرام نمي كند. اين روايت اگر چه از نظر سند معتبر ولي شاذ است.

* … و عنه، عن أبيه أو عن محمّد بن علي، عن موسي بن سعدان عن بعض رجاله

(مرسله)

قال: كنت عند ابي عبد اللّٰه عليه السلام فقال له رجل:

ما تري في شابّين كانا مصطحبّين فولد لهذا غلام و للآخر جارية أ يتزوّج ابن هذا ابنة هذا؟ قال: فقال: نعم سبحان اللّٰه لِمَ لا يحلّ فقال: انّه كان صديقاً له قال: فقال: و ان كان فلا بأس قال: «فانّه كان يكون بينهما ما يكون بين الشباب، قال: لا بأس خ» فانّه كان يفعل به، قال: فأعرض بوجهه ثم أجابه و هو مستتر بذراعه

(در روايات ديگر چنين تعبيري نيست زيرا راوي اين عمل را خيلي قبيح نمي دانسته ولي در اينجا امام با اين عمل قبح كار را به راوي فهمانده است)

فقال:

ان كان الذي كان منه دون الايقاب فلا بأس أن يتزوج و ان كان قد أوقب فلا يحل له أن يتزوّج. «2»

ضمير در «له» به چه كسي برمي گردد؟ به پسر فاعل برمي گردد، آيا مسأله از خود آن دو به بچّه ها سرايت هم مي كند؟

احدي به اين مسأله فتوي نداده است بلكه گفته اند بين خود اين دو (فاعل و مفعول) مسأله حاصل مي شود پس روايت معرض عنها است و علاوه بر اين ضعف سند هم دارد و نمي توانيم به آن عمل كنيم.

ج- روايات تكراري:

دو روايت هم تكراري است كه به سه حديث اوّل بازگشت مي كند:

* محمّد بن علي بن الحسين في عقاب الاعمال قال: روي عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في رجل لعب بغلام قال:

اذا أوقب لم تحلّ له اخته ابداً. «3»

به نظر مي رسد مرحوم صدوق هم اين روايت را از روايات سه گانۀ سابق گرفته باشد و چيز تازه اي نباشد.

* … عن محمّد بن ابي عمير، عن رجل، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في الرجل يعبث بالغلام قال: اذا أوقب حرمت عليه اخته و ابنة. «4»

ظاهراً همان حديث اول است كه با دو سند نقل شده.

جمع بندي: از مجموع رواياتي كه خوانده شد و دو روايت شاذ و پنج روايت صحيح بود، معلوم مي شود كه مدرك فتواي اصحاب در اين مسأله روايات است كه بعضي در مورد دختر و بعضي در مورد دختر و خواهر و يك روايت در مورد مادر بود كه از مجموع اينها ثابت مي شود كه اگر اين عمل واقع شود خواهر و مادر و دختر مفعول بر فاعل حرام مي شود و معارض هم نداريم.

فروع مسأله:
اشاره

اين مسأله داراي 10 فرع است كه خيلي محلّ بحث است.

براي اثبات اين فروع سخت گيري مي كنيم تا بتوانيم راه حلّي براي افرادي كه گرفتار شده اند فراهم كنيم.

فرع اوّل: [آيا غلام بودن مفعول شرط است؟]

امام در متن تحرير اين فرع را عنوان كرده ولي روي آن تأكيد نكرده اند تعبير امام (ره) اين بود كه «من لاط بغلام» آيا غلام بودن مفعول شرط است؟ غلام به بالغ و غير بالغ گفته مي شود، آيا غلام بودن مفعول خصوصيتي دارد يعني اگر بزرگسال باشد اين حكم جاري نمي شود؟

جماعتي از فقها تصريح كرده اند كه فرقي بين غلام با رجل نيست در حالي كه عدّه اي عنوان مسأله را غلام قرار داده اند و تصريح به رجل نكرده اند، و لذا بعضي از بزرگان مثل صاحب جواهر اشكال مي كنند و مي فرمايند:

لا يخلو من اشكال ان لم يتمّ الاجماع المزبور، (اگر اين اجماع

______________________________

(1) ح 2، باب 15 از ابواب مصاهره.

(2) ح 3، باب 15 از ابواب مصاهره.

(3) ح 5، باب 15 از ابواب مصاهره.

(4) ح 6، باب 15 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 60

تمام نباشد قابل خدشه است) بعد حرمة القياس. «1»

قلنا: مسأله اجماعي نيست چون خيلي ها عنوان مسأله را «غلام» قرار داده اند بعضي هم «غلام أو رجل» گفته اند مرحوم محقق در متن شرايع تعبير غلام دارد و رجل ندارد، امام (ره) هم غلام دارد، پس با توجّه به اين كه تعبيرات اصحاب مختلف است نمي توان بر عدم فرق ادّعاي اجماع كرد.

ان قلت: عرف الغاء خصوصيت كرده و مي گويد اين عمل، شنيع و پست است و شارع مقدّس اين اشخاص را به تحريم سه مورد (مادر، خواهر و دختر) مجازات كرده است.

قلنا: الغاء خصوصيت عرفيّه بايد قطعيّه باشد. آيا

واقعاً در اينجا قطع داريم، شايد چون غلام مورد طمع آلودگان است شارع اين حكم را روي او آورده است، پس فتواي به حرمت در غير غلام خالي از اشكال نيست همان گونه كه صاحب جواهر فرمودند.

ان قلت: به قرينۀ بنت مي فهميم كه مراد از غلام در روايات بزرگسال است، زيرا تا بزرگسال نباشد ازدواج نمي كند تا اين كه بتواند دختري داشته باشد و بر فاعل حرام شود.

قلنا: در اين گونه موارد فعليّت شرط نيست يعني مثلًا اگر الان خواهري ندارد و بعد از ده سال خواهر پيدا كند مشمول اين حكم (حرمت بر فاعل) است پس همان گونه كه در اخت، فعليّت شرط نيست در بنت هم شرط نيست و الّا اگر فعليّت را شرط كنيم منحصر مي شود به كبير السّن و اصلًا صغير را شامل نمي شود كه اين را احدي نگفته است.

فرع دوّم: آيا اين حكم مخصوص جايي است كه فاعل بزرگسال (رجل) باشد

يا اگر خردسال هم باشد شامل مي شود (عكس مسأله قبل)؟ و يا اگر هر دو غير بالغ باشند آيا حكم در اينجا هم جاري است؟

در اين مسأله هم ظاهر كلام بعضي از اصحاب تعميم است، يعني فرقي ندارد بين اين كه فاعل رجل باشد يا غلام نابالغ، در حالي كه بعضي از بزرگان در اين مسأله هم اشكال كرده اند، از جمله صاحب جواهر كه مي فرمايد دليلي بر عموميّت نداريم چون در هر پنج روايت تعبير رجل (در فاعل) و غلام (در مفعول) وجود دارد حال شما احتمال مي دهيد كه اگر صغير باشد اين حرمت ثابت نيست، و اگر ادّعاي عموميت كنيد، يا بايد اجماع داشته باشيد كه اجماعي در مسأله نيست چون خيلي ها تعبير به رجل كرده اند و نگفته اند «مَنْ أوقب»

يا بايد از كلمۀ رجل الغاء خصوصيت قطعيه كنيد كه اين هم ممكن نيست.

ان قلت: در احكام وضعيّه فرقي بين بالغ و غير بالغ نيست و لذا در صورت وقوع اين عمل غسل بر او واجب مي شود و بايد بعد از بلوغ غسل كند.

قلنا: ما نمي خواهيم بگوييم چون صبي است احكام وضعيّه ندارد، بلكه ما مي گوييم لسان دليل كوتاه است نه اين كه اگر دليل داشته باشيم صبي غير بالغ قابليّت احكام وضعي را ندارد. ولي در اينجا قابليت ندارد.

افرادي هستند كه اظهار مي كنند كه ما نمي دانستيم و بعداً ازدواج كرده و بچّه دار شده ايم براي حلّ اين مشكل: از دو راه وارد مي شويم:

1- مي پرسيم آيا يقين داريد كه در حين عمل بالغ بوده ايد كه اگر شك كنند مشكل حل مي شود.

2- مي پرسيم آيا يقين داريد كه دخول حاصل شده اگر شك كنند اصالة الحلية جاري مي كنيم، پس طبق مبناي ما يقين به دخول، و يقين به بلوغ فاعل حين عمل لازم است، البتّه اين در جايي است كه ندانسته ازدواج كرده اند ولي اگر بخواهند الان ازدواج كنند بهتر است كه ازدواج نكنند و امّا اگر به دخول و بلوغ فاعل يقين داشته باشند جدا شدن آنها مشكلات دارد كه در اين صورت مي گوييم با هم زندگي كنند مانند غير زن و شوهر و يا براي اينكه آبروريزي نشود به يك بهانه اي مثل عدم سازگاري از هم جدا شوند.

فرع سوّم: آيا به تعبير امام (ره) و تعبير عروه «ايقاب و لو به بعض الحشفه» موجب حرمت مي شود؟

عدّه اي تصريح به حرمت كرده اند مثل صاحب عروه و محشين عروه و امام (ره) و عدّه اي هم گفته اند كه دليلي بر حرمت نداريم چون صدق ايقاب و ثقب نمي كند و لا اقل اين است كه شك داريم كه

اگر شك كنيم اصل حليّت است.

39 ادامۀ مسئلۀ 24 … 1/ 10/ 81

فرع چهارم: آيا حكم، به ام و بنت منحصر است
اشاره

و شامل جدّات و نوه ها

______________________________

(1) ج 29، ص 447.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 61

نمي شود، يا حكم عام است و در سلسلۀ صعودي جدّات و در سلسلۀ نزولي نوه ها و نتيجه ها … را هم شامل مي شود؟

در اينجا اختلاف است، مرحوم علّامه در قواعد و ابن ادريس در سرائر قائل به عموميّت حكم شده اند، بلكه بعضي ادّعاي اجماع كرده اند ولي در مقابل كشف اللثام اشكال كرده و مي فرمايد شامل نمي شود مرحوم آقاي حكيم اين اقوال را در مستمسك «1» بيان فرموده اند، مرحوم امام (ره) هم در متن تحرير فرمودند كه شامل مي شود.

ادلّه:
1- اجماع:

قائلين به شمول گاهي به اجماع استناد مي كنند در حالي كه در اين مسأله اجماعي نيست.

2- شمول اسم:

يعني امِ ام، ام است و بنتِ بنت، بنت است.

3- قياس:

در محرّمات نسبيّه امّهات و بنات ذكر شده ولي جدّات و نوه ها را ذكر نمي كنند پس همان گونه كه در نسبيّات در سلسلۀ صعودي و نزولي قائل به حرمت هستيم در ما نحن فيه هم در سلسلۀ صعودي و نزولي قائل به حرمت باشيم.

جواب از ادلّه:
جواب از دليل اوّل:

قطعاً اجماع نيست چون عدّۀ كثيري متعرّض نشده اند، پس اجماع با عدم تعرّض اصحاب ادّعايي است بي مأخذ.

جواب از دليل دوّم:

انصاف اين است كه اسم شامل نمي شود مگر همراه با قرينه و هر كدام اسمي مخصوص به خود دارند (مادر، مادربزرگ، جدّ مادري، جدّ پدري، بنت، نوه، نتيجه … ) مثلًا اگر كسي وصيّت كند به اولاد من چيزي بدهيد در اين صورت شامل نوه ها نمي شود.

جواب از دليل سوّم:

قياس در اينجا چون ظنّي است قبول نداريم چون در نسبيّات در سلسلۀ صعودي و نزولي حرمت مسلم است ولي در باب لواط سرايت حرمت نكاح فاعل با مادر و دختر مفعول از مادر به جدّه و بالاتر و يا از بنت به نوه و پايين تر مسلّم نيست.

پس در اين مسأله عموميّتي را كه امام (ره) فرمودند و عدّه اي به آن قائل شده اند نمي توانيم بپذيريم.

فرع پنجم: آيا اين مذكورات (بنت، اخت وام) در عكس مسأله هم حرام است

يعني آيا مي توانيم بگوييم يحرم علي المفعول بنت الفاعل و اخته و امّه؟

در اينجا ادّعاي اجماع شده است كه نمي توان چنين گفت.

مرحوم علّامه در تذكرة و شهيد ثاني در شرح لمعه اجماع بر عدم را ادّعا كرده اند، و شيخ طوسي مي فرمايد كه بعضي از اصحاب به آن قائل شده اند يعني يك قائل ناشناس بر حرمت از هر دو طرف (فاعل و مفعول) داريم و اعتباري به آن نيست بنابراين اجماع را در اين مسأله قوي مي دانيم.

اگر كسي قائل به عكس (حرمت) شود دليلش چيست؟

تنها دليلي كه بعضي ذكر كرده اند «عموميّت ضماير» است يعني بگوييم ضمائري كه در احاديث بود عامّ است مثلًا در حديث: «رجل يعبث بالغلام قال اذا أوقب حرمت ابنته و اخته» كه فاعلِ اوقب، رجل و ضمير بنته و اخته به مفعول (غلام) برمي گردد، بعضي گفته اند ممكن است ضمير عام باشد و به فاعل و مفعول برگردد يعني بنت و اخت فاعل هم بر مفعول حرام است.

جواب: اين استدلال عجيب است چون:

اوّلًا: سؤال از فاعل است (رجل).

ثانياً: استعمال ضمير در دو مرجع محال نيست ولي خلاف ظاهر است و قرينه مي خواهد. پس ظاهر حديث حرمت بنت و اخت مفعول بر فاعل است و تعميم ندارد به خصوص

كه اجماع هم بر خلاف عموميّت است.

فرع ششم: آيا عنوان ام و بنت و اخت فقط شامل نسبيّات مي شود يا رضاعيّات را هم شامل است

يعني ام و اخت و بنت رضاعي مفعول هم بر فاعل حرام است، يا فقط نسبيها حرام هستند.

مرحوم صاحب جواهر رضاعيات را به نسبيات ملحق دانسته و از علّامه در تحرير و شهيد ثاني در شرح لمعه و كشف اللثام نقل كرده است كه قائل به الحاق هستند. امام (ره)، صاحب عروه و بسياري از محشين عروه هم پذيرفته اند پس الحاق، قائلين زيادي دارد، ولي ادّعاي اجماع نمي كنيم.

دليل آن روايات كثيره اي است كه دلالت مي كند «يحرم من

______________________________

(1) ج 14، ص 160 ذيل مسئلۀ 21.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 62

الرضاع ما يحرم من النسب» و نيازي نيست كه بگوييم «ام» عام است، پس روايات پنج گانه در مورد نسبيّات است ولي با ضميمه كردن اين قاعده مي گوييم اطلاق قاعده، رضاعيات را هم مشمول حكم قرار مي دهد.

ان قلت: «يحرم من الرضاع ما يحرم من النسب» در جايي است كه نسب، سبب حرمت شده باشد امّا در اينجا وطي (لواط) سبب حرمت شده كه اين «يحرم من النسب» نيست، پس شما بايد جايي پيدا كنيد كه نسب علّت تامّۀ حرمت باشد. مثلًا حرمت مادر مفعول به خاطر نسب نيست بلكه به خاطر وطيِ حرام است پس چون يك جزء علّت حرمت، وطي حرام است و نسب تمام العلّة براي حرمت نيست در اينجا نبايد رضاع را به نسب ملحق كنيم چرا كه حرمت در جايي است كه نسب علت تامّه باشد.

قلنا: همان گونه كه در باب رضاع گفته شد گاهي يك چيز سبب حرمت مي شود (مثل نسب) و گاهي دو عامل دست به دست هم مي دهند كه يكي از آن دو نسب

است، مثلًا امّ الزوجۀ رضاعي حرام است در حالي كه عامل حرمت در امّ الزوجه دو عامل است يكي عامل مصاهرة (ازدواج با زن) كه سبب است، عامل ديگري نسب (رابطۀ زوجه با مادرش) است. (حال اگر ام الزوجۀ رضاعي شد رضاع جانشين عامل نسب مي شود نه عامل سبب. در بحث رضاع «1» تصريح دارد كه اگر عامل حرمت دو چيز باشد و يك جزء علّت نسب و جزء ديگرش سبب باشد، رضاع جانشين نسب مي شود، در ما نحن فيه دليل حرمت مادر مفعول چيست؟ علت حرمت دو جزء دارد يكي نسب است كه مادر مفعول است (رابطۀ بين مفعول و مادرش نسبي است) و ديگري وطي است (سبب) رضاع جانشين سبب مي شود و مادر درست مي كند بعداً هم وطي واقع مي شود كه عامل دوّم است بنابراين حرمت حاصل مي شود. پس رضاعيات جانشين نسبيّات مي شود.

فرع هفتم: آيا غير از اين سه طايفه كه در نصوص موجود است چيز ديگري هم حرام است؟

آيا پسر فاعل به دختر مفعول يا پسر مفعول بر دختر فاعل يا نوه ها و نتيجه ها هم حرام مي شوند؟

حرام نيستند، چون روايت غير از آن سه كس را نمي فرمايد و لكن روايتي «2» داشتيم كه مي فرمود حرام مي شوند ولي دو اشكال داشت يكي از نظر سند و مشكل ديگر اعراض اصحاب از آن بود.

40 ادامۀ مسئلۀ 24 … 2/ 10/ 81

فرع هشتم: آيا در حرمت ثلاثه (مادر و خواهر و دختر) معتبر است كه لواط از روي علم و آگاهي و عمدي باشد،
اشاره

يا صورت جهل و غير عمد را هم شامل است مثلًا در حالت مستي مرتكب چنين عملي شده و يا جاهل است و تازه مسلمان شده و نمي داند كه اين عمل از گناهان بزرگ است كه خداوند قومي را به خاطر آن عذاب نموده و يا مثلًا از روي اكراه بوده آيا حكم عام است و همۀ اين موارد را شامل مي شود؟

امام (ره) متعرض اين مسأله نشده اند، ولي مرحوم صاحب عروه متعرّض شده و مي فرمايد:

و الظاهر عدم الفرق في الوطءِ بين أن يكون عن علم و عمد و اختيار. «3»

مرحوم آقاي حكيم در ذيل مسئلۀ 21 مي فرمايد:

للاطلاق (روايات) المعتضد باطلاق الفتاوي. «4»

روايات و فتاوي مطلق است، اگر چه خيلي ها متعرّض اين مسأله نشده اند ولي آنها كه متعرّض شده اند مطلق گذاشته اند.

لكن الانصاف، ادّعاي انصراف بعيد نيست چون احتمال مي دهيم (همين احتمال هم كافي است) اين تحريم نوعي مجازات و عقوبت باشد و علاوه بر اين راه را هم نسبت به آينده مي بندد چون اگر با برادر اين دختر ارتباطي داشته باشد بعدها كه با دختر ازدواج كرد، رفت و آمد برادر با آن مرد بيشتر شده و امكان چنين عملي بيشتر مي شود و شارع اين راه را مي بندد، اين در جايي است كه مكره نبوده

و عن علم و عمد باشد، حال اگر ما احتمال دهيم كه حكمت حكم اين دو نكته (مجازات و جلوگيري از ارتكاب در آينده) باشد اين دو نكته در صورت اكراه و جهل وجود ندارد و چه بسا همين امر موجب انصراف اطلاقات از صورت علم و عمد و عدم اكراه مي شود.

و اصالة الحلّ حاكم مي شود، پس آنهايي كه مدّعي حرمت هستند بايد آن را ثابت كنند.

______________________________

(1) تحرير الوسيله، ج 2، مسئلۀ 9 از احكام رضاع.

(2) ح 3، باب 15 از ابواب مصاهره.

(3) عروه، فصل 4 (لا يجوز التزويج في عدّة الغير)، مسئلۀ 21.

(4) مستمسك، ج 14، ص 165.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 63

بحث اصولي:

در اطلاقات، علم به عدم انصراف لازم است و با وجود احتمال انصراف جلوي اطلاقات گرفته مي شود.

فرع نهم: لو كان الموطوء خنثي هل تحرم امّها و بنتها علي الواطي؟
اشاره

در اينجا سؤالاتي مطرح است:

اوّلًا: خنثي چگونه داراي بنت است؟

در بعضي از موارد خنثاي مشكل، هم بچه از او متولّد شده (مؤنّث) و هم بچّه توليد كرده است (مذكّر)، در زمان حضرت علي عليه السلام نمونه اي بود كه در روايت آمده است.

ثانياً: اين مسأله متفرع بر آن است كه خنثي جنس ثالثي نباشد (بشر يا مذكّر است يا مؤنّث) اگر جنس ثالث باشد مسأله واضح است، ولي فرض اين است كه يا ملحق به مذكّر است و يا ملحق به مؤنّث، لذا گاهي قرعه مي زنند كه دليل بر اين است كه ملحق به يكي از آن دو (مذكّر يا مؤنّث) است و يا در باب ارث، ارث بين مذكّر و مؤنّث را به او مي دهند كه اين نشان دهندۀ آن است كه خنثي جنس ثالثي نيست.

مرحوم امام (ره) اين مسأله را متعرّض نشده اند ولي عروه در مسئلۀ 21 متعرّض شده و مي فرمايد:

و لو كان الموطوء خنثي حرمت امها و بنتها علي الواطئ لانه إما لواط او زنا. «1»

خواهر و مادر خنثي بر واطي حرام است، چون در مسأله علم اجمالي داريم كه منشأ علم تفصيلي مي شود، به اين بيان كه اگر خنثي در واقع مذكر باشد، احكام سابقه بدون اشكال مي آيد، اگر هم مؤنث باشد زنا است و زناي به ام موجب حرمت بنت و زناي به بنت موجب حرمت أم مي شود.

بحث اصولي:

گاهي علم تفصيلي از علم اجمالي متولّد مي شود علم تفصيلي مانند حرمت بنت وام در ما نحن فيه كه از علم اجمالي به اين كه خنثي يا مذكّر است يا مؤنّث، متولّد شده، اگر مذكّر باشد مادر و دختر از باب لواط حرام

مي شوند و اگر مؤنّث باشد از باب زنا حرام مي شوند.

اين بحث را مرحوم صاحب جواهر و آقاي حكيم هم دارند ولي ما نمي توانيم با آن موافقت كنيم چون مبناي ما در سابق اين بود كه زناي با زن سبب حرمت بنت و ام نمي شود بلكه نكاح موجب حرمت بنت يا ام است، كه در اين صورت علم اجمالي سبب علم تفصيلي نمي شود چون اگر مذكر باشد لواط است ولي اگر مؤنث باشد موجب حرمت نيست، پس در صورت شك ما هستيم و اصالة الحليّة.

مرحوم صاحب عروه در مورد خنثي از خواهر بحث نكرده امّا در مورد خواهر، كسي نگفته خواهر مزني بها حرام است و لذا مرحوم صاحب عروه دقّت فرموده اند و «اخته» را نمي گويند.

فرع دهم: لو كان الموطوء ميّتاً، [آيا خواهر و مادر و دختر مفعول بر واطي حرام مي شود؟]
اشاره

(در تاريخ داريم كه افراد منحرفي بوده اند كه اين عمل را مرتكب مي شدند) آيا خواهر و مادر و دختر مفعول بر واطي حرام مي شود؟

خيلي ها اين مسأله را متعرّض نشده اند و خيلي ها هم متعرّض شده و مي گويند حرام نمي شود، چرا؟ در جواب «چرا» دو نكته مي توان گفت:

1- ادلّه از ما نحن فيه منصرف است چون مرده مصداق نادر است و به ذهن نمي آيد.

بحث اصولي:

مصاديق نادر مشمول اطلاق نمي شود چون ندرت وجود، سبب انصراف اطلاق است ولي بعضي معتقدند ندرت وجود، سبب انصراف نمي شود بلكه ندرت استعمال موجب انصراف است. ما معتقديم ندرت وجود سبب براي ندرت استعمال است و ندرت وجود در انصراف كافي است.

2- مرحوم آقاي حكيم در مستمسك مي فرمايد: ميت «غلام» ناميده نمي شود و غلام آن است كه زنده باشد.

قلنا: اين فرمايش را نمي توان پذيرفت چون اگر كسي از دنيا برود آيا نمي گوييد كه اين پسر كيست يا دختر كيست؟ به ميّت غلام و جوان و بزرگسال مي گويند و نمي توان گفت اگر كسي مرد اسم غلام از او برداشته مي شود.

هذا تمام الكلام في الفروع العشرة.

[مسئلۀ 25 (اللواط الطارئ علي العقد)]

اشاره

41 مسئلۀ 25 (اللواط الطارئ علي العقد) … 3/ 10/ 81

مقدّمه:

دو مسئلۀ (25 و 26) از مسائل بخش مصاهرۀ نكاح باقي مانده كه در واقع دو فرع از فروع مسئلۀ 24 است كه با آن ده

______________________________

(1) عروه، فصل 4 (لا يجوز التزويج في عدّة الغير)، مسئلۀ 21.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 64

فرعي كه ما سابقاً ذكر كرديم مجموعاً دوازده فرع مي شود.

مسألة 25: انّما يوجب اللواط حرمة المذكورات اذا كان سابقاً (سابقاً علي العقد)

و امّا الطارئ علي التزويج فلا يوجبها (حرمة)

و لا بطلان النكاح و لا ينبغي ترك الاحتياط (چون مسأله اختلافي است و بعضي قائل به حرمت شده اند).

عنوان مسأله:

آنچه تا كنون گفته ايم در جايي بود كه وطي قبل از عقد واقع شده ولي اكنون فرض بر اين است كه وطي بعد از عقد واقع شده آيا ازدواج به هم خورده و باعث حرمت مي شود (نكاح فسخ مي شود، مثل جايي كه زوج مرتد شده) يا وطي لاحق اثري ندارد و حرمت مربوط به وطي سابق است.

امام (ره) اين بود كه حرام نمي شود ولي احتياط (احتياط مستحبّي) هم خوب است.

اقوال:
اشاره

ظاهراً قول مشهور عدم حرمت است ولي عدّه اي قائل به حرمت شده اند، از كلمات بعضي از فقها قول ثالثي هم استفاده مي شود و آن اين كه فرق است بين اين كه نكاح شده ولي عروسي واقع نشده، كه در اين صورت لواط موجب انفساخ عقد مي شود ولي اگر عروسي صورت گرفته لواط در بطلان نكاح تأثير ندارد مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

و انّما تحرم المذكورات (بنت و ام و اخت) مع سبق الوطي علي العقد عليهنّ و لو انعكس (اوّل عقد، بعد وطي) لم تحرم للاصل (اصالة الحليّة) و عموم انّ الحرام لا يحرّم الحلال (وطي لاحق كه حرام است عقد سابق را حرام نمي كند) … لكن عن ابن سعيد (يحيي بن سعيد صاحب كتاب الجامع للشرائع از علماي قرن هفتم) في الجامع انفساخ نكاح المرأة بالايقاب و هو ظاهر في عموم التحريم، كاطلاق المتن (كتاب مختصر النافع متن رياض است يعني مختصر النافع قائل به حرمت شده). و المقنعة و جماعة و صريح النهاية … و عن الاسكافي (قول سوّم) التصريح بالتحريم هنا بعد العقد قبل الوطي (معنايش اين است كه بعد از عقد حرام نيست). «1»

مرحوم صاحب حدائق مي فرمايد:

ان تحريم المذكورات مشروط بسبق الفعل

علي العقد عليهنّ، فلو سبق العقد عليهنّ فانّه لا تحرم، و هو ممّا لا اشكال فيه «2» (صاحب حدائق مسلّم گرفته كه هيچ اشكالي در عدم تحريم نيست).

از كساني كه به عدم حرمت تصريح كرده اند تصريح مرحوم محقق ثاني در جامع المقاصد و صاحب جواهر است. شهيد ثاني در مسالك مي فرمايد: هذا الحكم (حلّيّت) متّفق عليه بين الاصحاب. «3»

جمع بندي اقوال:

پس مسأله داراي سه قول است، مشهور قائل به حلّيت، غير مشهور، قائل به حرمت، و شاذي مثل اسكافي قائل به تفصيل شده اند يعني عقد بدون دخول باعث حرمت و عقد با دخول حرمت نمي آورد.

ادلّۀ قول مشهور (حلّيّت):
اشاره

مشهور به دو دليل تمسّك جسته اند:

1- اصالة الحليّة يا استصحاب الحلّية:

اصل حليّت است و حرمت دليل مي خواهد.

2- روايت نبوي:

حديث نبوي معروف كه مي فرمايد:

«ان الحرام لا يحرم الحلال»

، قدر مسلّم جايي است كه حلال بالفعل باشد، شما مي خواهيد با كاري كه اين فاعل انجام داده زني كه در خانۀ او حلال بالفعل بوده به وسيلۀ حرام، حرام كنيد، اين ممكن نيست.

ادلّۀ قول غير مشهور (حرمت):
اشاره

به دو دليل استناد كرده اند:

1- اطلاق روايات خمسۀ سابقه:
اشاره

روايات پنج گانۀ سابق كه مي فرمود: «اذا أوقب حرمت عليه ابنته أو اخته» مطلق است و ندارد كه قبل از عقد باشد يا بعد از عقد، پس در هر دو صورت موجب حرمت مي شود.

جواب از دليل:

اين مسأله قابل بحث است كه آيا واقعاً اطلاق دارد يا نه؟

معناي حرمت چيست؟ آيا حرمت اجراي عقد است يا حرمت بقاء العقد يا هر دو، كدام مراد است؟

بعيد نيست كه اين اطلاقات منصرف به اوّلي باشد يعني ازدواج نكن نه اين كه ادامه نده، لا اقل اين است كه شك در انصراف داريم كه شك هم براي ثبوت كافي است، يعني احتمال مي دهيم كه ابتدا به عقد جايز نباشد نه اين كه ادامۀ آن جايز نباشد.

______________________________

(1) ج 10، ص 215.

(2) ج 23، ص 601.

(3) ج 7، ص 343.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 65

بحث اصولي:

يكي از مقدّمات حكمت عدم الانصراف است و اگر اطلاق انصراف داشته باشد تمسك به اطلاق صحيح نيست، و شكّ در انصراف هم مساوي با انصراف است.

2- روايت ابي عمير

اين روايت در اين زمينه بالخصوص وارد شده و تصريح مي كند كه ادامه جايز نيست.

* و بهذا الاسناد

(محمّد بن يعقوب، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن ابي عمير، عن بعض اصحابنا)

عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في رجل يأتي اخا امرأته فقال: اذا أوقبه فقد حرمت عليه المرأة. «1»

سند و دلالت اين روايت خوب است ولي مشهور از آن اعراض كرده به آن فتوي نداده اند پس روايت ضعيف و استدلال به آن صحيح نمي باشد.

نتيجه: تا اينجا اصل مسأله ثابت شد كه حق با مشهور است.

بقي هنا امورٌ:
الامر الاوّل: كساني كه تفصيل قائل شده اند

(اسكافي) كه اگر عقد باشد و دخول واقع نشود آن عمل موجب حرمت است، در ادلّه چيزي كه دلالت بر اين تفصيل كند وجود ندارد پس اين تفصيل وجهي ندارد، البتّه مي توان وجهي بر آن ساخت ولي تكلّف است و فايده اي ندارد.

الامر الثاني: اگر زن را طلاق داده، عدّه هم تمام شده و بعد وطي واقع شود حال بخواهد مجدّداً ازدواج كند آيا مشمول اطلاقات هست؟

ظاهر كلمات جماعتي از اكابر فقها عدم جواز است و بعضي مثل صاحب حدائق و محقق ثاني و صاحب رياض گفته اند كه فيه تردّد كه لازمه اش احتياط وجوبي است.

قلنا: اين مسأله دليل خاصّي ندارد و ما هستيم و اطلاقات و اطلاقات هم شامل است، زيرا ظاهر اطلاقات ابتداء عقد است و در اينجا هم ابتداء العقد است، چون عقد سابق با طلاق تمام شده و كأن لم يكن شيئاً مذكورا اين طلاق بعد از عقد، فرقي با قبل از عقد نمي كند. پس اين هم عقدي جديد و حرام است.

42 ادامۀ مسئلۀ 25 … 4/ 10/ 81

سؤال: فرق بين «فتوي به احتياط» و احتياط در فتوي چيست؟

جواب: اگر كسي فتوي به احتياط بدهد عدول به ديگري جايز نيست، مثلًا در اطراف شبهۀ محصوره احتياط واجب است اين فتوي است و نمي توان از آن عدول كرد مانند آنجايي كه قبله مردد شود فتوي به احتياط در خواندن نماز به چهار طرف داده مي شود در اين فتوي نمي توان به ديگري مراجعه كرد. و امّا احتياط در فتوي اين است كه فتوي نمي دهد ولي مي فرمايد احوط اين است مانند اين كه مي فرمايد احوط اين است كه از كفار كتابي اجتناب كنيد كه اين احتياط وجوبي است و مي توان به فتواي ديگري رجوع كرد.

الامر الثالث: اگر كسي زني را عقد كرده و بعد وطي به اخ الزوجه كرد با اين عمل زوجه اش بر او حرام نمي شود
اشاره

چون عقد سابق بر عمل بوده است و قبل از عمل، زن در حبالۀ زوجيّت او بوده است امّا اگر بعداً زن را طلاق دهد و بخواهد مجدداً عقد كند آيا آن عقد جايز است.

بسياري متعرّض اين صورت نشده اند و كساني هم كه متعرّض شده اند اختلاف دارند. ظاهر كلام جواهر «2» اين است كه تجديد عقد

حرام نيست و به استصحاب استناد مي كند به اين بيان كه وقتي در حبالۀ نكاح بود آن عمل باعث حرمت نشد حال كه طلاق داده و مي خواهد تجديد عقد كند، استصحاب حلّيّت حال العقد را جاري مي كنيم. از كشف اللثام «3» هم نقل شده كه ايشان هم حرام نمي دانند، ولي مرحوم آقاي حكيم در مستمسك «4» حرمت را انتخاب كرده و مي فرمايند: استصحاب صاحب جواهر درست نيست چون ايشان چه چيزي را مي خواهند استصحاب كنند؟ آيا حلّيّت فعليّه را يا حلّيت تعليقيّه را؟ در حال عقد، آن زن حلال و حلّيّت فعلي بود و حلّيّت وطي مي آورد آيا اين حلّيّت را مي توان بعد از طلاق هم استصحاب كرد؟ استصحاب حلّيّت فعليّه ممكن نيست، چون بعد از طلاق وطي حلال نيست، و امّا استصحاب تعليقي به اين معني است كه اگر ازدواجش كند وطي حلال مي شود، اين هم حالت سابقه ندارد، چون موقعي كه در عقد اين مرد بود نمي شد بگوييم كه اگر ازدواجش كند حلال مي شود چرا كه «اگر» معني ندارد و

______________________________

(1) ح 2، باب 15 از ابواب مصاهره.

(2) ج 29، ص 449.

(3) ج 7، ص 188.

(4) ج 14، ص 164.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 66

ازدواج موجود بود و در حال عقد اين «اگر» غلط است، پس اين قضيۀ شرطيّه حالت سابقه ندارد و استصحاب تعليقي هم جايز نيست در واقع استصحاب فعلي حالت سابقه دارد و حالت لاحقه ندارد و استصحاب تعليقي حالت لاحقه دارد و حالت سابقه ندارد، پس استصحاب صاحب جواهر به عقيده مرحوم حكيم از كار افتاد. دليل حرمت به نظر آقاي حكيم اطلاق ادله است، چون ادله مي گويد خواهر مفعول

حرام است و اين زن هم خواهر مفعول است حال اگر بخواهد تجديد عقد كند حرام است، تنها چيزي كه حرام نشد در حالت عقد بود و دليلش «ان الحرام لا يحرم الحلال» مي باشد، پس اطلاقات حرمت شامل بحث ما مي شود و احاديث «ان الحرام لا يحرم الحلال» مخصوص حال عقد است.

مرحوم آقاي حكيم تعبير جالبي دارد و مي گويد «احاديث ان الحرام لا يحرّم الحلال» مي فرمايد حرام رافع حلال نيست و حلال موجود را رفع نمي كند امّا نمي گويد حلال بعدي را دفع نمي كند، پس سخن از رفع است كه در حال عقد است نه سخن از دفع كه بعد از عقد است و مي خواهد عقد را تجديد كند.

قلنا: اشكال ايشان بر صاحب جواهر وارد نيست، چون ما استصحاب حلّيّت وطي نمي كنيم بلكه استصحاب حلّيّت نكاح مي كنيم يعني زن وقتي در زوجيّت او بود نكاحش حلال بود حال بعد از طلاق هم نكاحش حلال است پس استصحاب صاحب جواهر روي حلّيّت نكاح رفته است و تنها اشكالش اين است كه استصحاب حكمي است و ما استصحاب حكمي را حجّت نمي دانيم، و امّا تمسك به اطلاق كه آقاي حكيم به آن استدلال فرمودند مشكل مهمّي دارد و آن اين كه لازمۀ تمسك به اطلاق «يحرم عليه اخته و بنته» جدايي اثر از مؤثّر است وطي به اخ واقع شده و هيچ تأثيري نكرد و ده سال بعد زن طلاق گرفت، حال كه مي خواهد تجديد نكاح كند آن وطي به أخ در حرمت زن اثر مي كند.

ان قلت: جدايي اثر از مؤثر اشكال ندارد چون مؤثّر ممكن است علّت تامّه نباشد و موانعي بوده و يعني امروز علّت حاصل

شده و مانع ده سال بعد برطرف شده، اين اشكال ندارد مثل عقد فضولي.

قلنا: علّت تامّه نيست كه محال باشد بلكه مي گوييم اين خلاف ظاهر اطلاق است كه مي گويد «اذا أوقب حرم عليه اخته» يعني الان حرام است نه اين كه ده سال بعد حرام است، پس ظاهر روايت حرمت بلافاصله است.

نتيجه: ما در اين فرض قائل به حرمت نيستيم و اجازه تجديد عقد بعد از طلاق را مي دهيم.

43 ادامۀ م 25 و 26 (الشك في تحقّق الايقاب) … 7/ 10/ 81

در آخر مسأله 25 از مسائل مصاهره نكته اي باقي مانده است. مسأله اين بود كه اگر با اخت ازدواج كرده و بعد با اخ ايقاب كند ازدواج شان به هم نمي خورد چون ازدواج سابق و ايقاب لاحق بوده است، سپس به اين فرع رسيديم كه اگر اين زن با همين شرايط طلاق داده شد، اگر بخواهد بعد از طلاق با همان مرد ازدواج كند آيا اين ازدواج جايز است؟ بعضي قائل به عدم جواز و بعضي قائل به جواز بودند، قائلين به عدم جواز به اطلاق استدلال كرده و گفته اند كه روايت مي فرمايد: «اذا أوقب حرم عليه بنته و اخته» در اينجا هم اين روايت جاري است و فقط جايي كه ايقاب لاحق بر نكاح باشد، خارج است امّا در ما نحن فيه گرچه ايقاب بعد از نكاح اول بوده ولي از طرف ديگر قبل از نكاح مجدّداً واقع شده، پس اطلاقات در اينجا هم صادق است ولي ما گفتيم كه اطلاق انصراف دارد چون ظاهرش اين است كه به مجرّد ايقاب حرمت مي آيد.

ان قلت: در جايي كه ايقاب حاصل شده و اخ هنوز خواهري

ندارد و بعداً خواهردار مي شود، در واقع ايقاب از حرمت جدا شده چون موضوعش بعداً حاصل شده شما اينجا را حرام مي دانيد در حالي كه در اينجا هم اثر از مؤثّر جداست، پس در جايي كه ايقاب بعد از عقد واقع شده و زن را طلاق داده و مي خواهد دوباره ازدواج كند بگوييد حرام است.

قلنا: فرق است بين جايي كه موضوع (خواهر) موجود نشده و به خاطر نبودن موضوع حرام نيست و بين جايي كه موضوع (خواهر) هست و پنج سال بعد حرام مي شود.

بحث اصولي:

گاهي قضيّه، خارجيه است يعني حكم روي افراد موجود در خارج رفته است مثلًا وقتي كسي مي گويد همۀ همسايگان من خوب هستند، يعني اينها كه الان موجود هستند نه همسايگاني كه بعداً پيدا خواهد كرد. ولي گاهي قضيّه حقيقيّه است يعني موضوع علي فرض الوجود حكم بر او بار شود مثلًا در «كل نار محرقة» ممكن است آتشي نباشد ولي شامل افراد موجود و

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 67

سيوجد و مقدرة الوجود مي شود و علي فرض الوجود محرق است.

احكام شرع معمولًا به صورت قضاياي حقيقيّه است مثلًا «كل دم نجس» حكم از موضوع جدا نيست و لو ده سال بعد دم پيدا شود، چون موضوع به صورت قضيّۀ حقيقيّه است شامل افراد موجود و ما سيوجد مي شود و حكم، به موضوع چسبيده است. در ما نحن فيه قضيّۀ اذا أوقب حرم عليه اخته و بنته قضيّۀ خارجيّه نيست (يعني هرچه موجود باشد) بلكه به صورت قضيّۀ حقيقيّه است و الان حكم روي أخت رفته يعني افراد مقدّرة الوجود هم داخل است، پس بنت و اختي كه بعداً به وجود مي آيد حرام

است ولي در جايي كه بعد از طلاق مي خواهد مجدداً زن را بگيرد از قبيل قضيّۀ خارجيّه است و لذا فاصله شدن اشكال دارد و اصل اوّلي در اينجا حلّيت است پس بعداً بخواهد بگيرد حرام نيست.

ان قلت: اين كه گفته شده در جايي كه عقد سابق بر ايقاب بوده نكاح قبلي حرام نمي شود، باعث نمي شود كه بگوييم در صورت طلاق، ازدواج مجدد جايز باشد زيرا به مجرد ايقاب، حرمت نكاح با خواهر و مادر و دختر مفعول مي آيد يعني مقتضي موجود مي شود ولي به علّت وجود مانع (نكاحي كه از سابق بوده) عقد ازدواج به هم نمي خورد امّا اگر طلاق گرفته شود مانع (نكاح) برداشته مي شود پس در اين شرايط هم مقتضي موجود و هم مانع مفقود است و «اذا اوقب … » تأثير خود را خواهد گذاشت، و دختر و مادر و خواهر مفعول بر فاعل حرام ابدي مي شود.

قلنا: اين فرض از نظر عقلي محال نيست مخصوصاً در قوانين و اصول عقلائيه، كه در صورت وجود مقتضي هر زمان كه مانع هم مفقود گرديد اثر، تأثير خود را بگذارد ولي در ما نحن فيه اطلاق انصراف دارد زيرا روايت منصرف است به جايي كه حرمت نكاح به مجرّد ايقاب حاصل شود نه اين كه بعد از مثلًا پنج سال يعني هنگامي كه طلاق گرفت آن حرمت حاصل شود و لااقل اگر شك هم كنيم اصل اولي حلّيّت است.

[مسألة 26: الشك في تحقّق الايقاب]

اشاره

مسألة 26: لو شك في تحقّق الايقاب حين ما عبث بالغلام أو بعده (بعد از گذشت زمان شك كرد)

بني علي العدم.

عنوان مسأله:

اين مسأله در واقع دوازدهمين فرع مسئلۀ 24 است. در اينجا هم مي توان اصل موضوعي (استصحاب موضوعي) جاري كرد يعني بگوييم ايقاب حاصل نشده است (سابقاً نبوده) و الان شك داريم كه حاصل شده باز اصل، عدم (استصحاب عدم موضوع) است و تمام آثار بار مي شود (مثل حليّت نكاح)، و هم مي توان استصحاب حكم جزئي جاري كرد (نه حكم كلّي چون ما مي گوييم استصحاب در احكام جاري نيست) سابقاً حرام نبود نمي دانم حرام شد يا نه؟ حلّيت سابقه را استصحاب مي كنيم كه هر دو استصحاب موافق هستند.

ان قلت: استصحاب دوّم تعليقي است، چون تعليق بر عقد است يعني اگر سابقاً اين خواهر را نكاح مي كرد وطي او حلال بود حالا كه نكاح شكسته شده اگر دومرتبه نكاح كند وطي او حلال است و اين تعليق است.

قلنا: استصحاب تعليقي را بعضي حجّت مي دانند و بعضي حجّت نمي دانند و از جاهايي كه قضيّۀ خارجيّه و حقيقيّه كاربرد دارد همين جاست.

در اينجا بهتر اين است كه بگوييم استصحاب، تعليقي نيست يعني سابقاً نكاح زن حلال بود، الان هم حلال است و با وطي كه از آثار نكاح است كاري نداريم، پس استصحاب تنجيزي است، مضافاً به اين كه تعليقي ها را حجّت مي دانيم و بازگشت آن به قضاياي حقيقيّه است.

«فصل: القول في النكاح في العدة و تكميل العدد»

اشاره

اين فصل بحث مهمّ و محلّ ابتلايي است و بسيارند كساني كه نمي دانسته اند نكاح در عدّه حرام است و گرفتار آن شده اند.

[مسألة 1: لا يجوز نكاح المرأة لا دائماً و لا منقطعاً إذا كانت في عدّة الغير]

اشاره

مسألة 1: لا يجوز نكاح المرأة لا دائماً و لا منقطعاً اذا كانت في عدّة الغير (اگر در عدّۀ خودش باشد نكاح او بلامانع است)

رجعيّة كانت أو بائنة، عدّة وفاة أو غيرها (عدّۀ وطي به شبهه)

من نكاح دائم أو منقطع أو من وطئ شبهة (هر نكاحي در هر عدّه اي حرام است)

و لو تزوّجها فان كانا عالمين بالموضوع و الحكم، بأن علما بكونها في العدّة، و علماً بانّه لا يجوز النكاح فيها، أو كان احدهما عالماً بهما بطل النكاح و حرمت عليه ابداً، سواء دخل بها أولا. و كذا ان جهلًا بهما أو بأحدهما و دخل بها و لو دبراً، و امّا لو لم يدخل بها بطل العقد و لكن لم تحرم عليه ابداً، فله استئناف العقد عليها بعد انقضاء العدّة الّتي كانت فيها.

عنوان مسأله:

اين مسأله داراي دو فرع است:

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 68

فرع اوّل: نكاح در عدّۀ غير مطلقاً باطل است.

فرع دوّم: آيا نكاح در عدّه موجب حرمت ابدي مي شود يا نه؟

براي فرع دوّم امام و ديگران چهار صورت درست كرده اند:

1- هر دو هم به موضوع و حكم عالم بودند يعني زن و شوهر كه در عدّه ازدواج كرده اند مي دانسته اند زن در عدّه بوده و نكاح در عدّه حرام است كه در اين صورت حرمت ابدي است.

2- احدهما هم موضوع و هم حكم را مي داند كه بر او حرام ابدي مي شود و طبعاً به طرف ديگر هم سرايت مي كند.

3- هيچ كدام نمي دانند يعني يا نمي دانند زن در عدّه است (جهل به موضوع) و يا نمي دانند نكاح در عدّه حرام است (جهل به حكم) و يا هر دو (حكم و موضوع) را نمي دانند در اينجا

اگر دخول حاصل شود حرام ابدي مي شود.

4- هر دو جاهلند و دخول هم حاصل نشده است كه اين صورت حلال است، اگر چه نكاح باطل است.

اين عنوان (نكاح في العده) آيا يك عنوان مستقل از محرّمات است يا در داخل احكام مصاهره است؟ (هر دو ممكن است. با يك نظر ملحق به مسائل مصاهره است، در صورتي كه مصاهرة به معني دخول و نكاح باشد كه باعث حرمت شده پس به يك معني از شاخ و برگ هاي مصاهره است و ممكن است يك عنوان مستقلّ باشد، مثل ظاهر كلام جواهر در ابتداي باب اسباب تحريم كه فرمودند: اسباب تحريم بيست و يك سبب است و از جملۀ آنها «اعتداد» است كه نكاح در عدّه سبب حرمت مي شود.

البته فرعي در اينجا وجود دارد به آن اشاره مي كنيم و آن اين كه اگر نكاح جاهلًا در عدّه واقع شد و دخول بعد از عدّه بود در اين صورت حكم چيست؟ بعضي قائل به حرمت هستند ولي ما قائل به حرمت نيستيم اين بحث در آينده تفصيلًا خواهد آمد.

فصل: النكاح في العدة، مسئلۀ 1 … 8/ 10/ 81

فرع اوّل: بطلان عقد نكاح در عدّۀ غير مطلقاً
اشاره

نكاح در عدّه حرام است، وقتي حرام شد (حرمت تكليفي) باطل هم هست (حرمت وضعي) و فرقي نمي كند كه چه عدّه اي باشد (بائن، رجعي، وفات، شبهه، عقد منقطع، عقد دائم) و نكاح هر نكاحي باشد (دائم يا منقطع) عقد باطل است.

اقوال:

عدّه اي اين مسأله را نگفته اند (ارسلوه ارسال المسلّمات) و سراغ فرع دوّم رفته اند يعني اصل مسأله (بطلان نكاح در عدّه) را مسلّم دانسته اند و آنهايي كه متعرّض شده اند، آن را از مسلّمات دانسته اند.

از جمله مرحوم صاحب مدارك مي فرمايد:

اذا تزوّج الرجل امرأة في عدّتها فالعقد فاسد قطعاً … و بالجملة فلا اشكال في هذه الاحكام (هم فساد عقد هم حرمت ابدي) لانّها موضع نص و وفاق (ادّعاي اجماع است). «1»

صاحب جواهر تعبير محكمي دارد و مي فرمايد:

لا يجوز نكاح المرأة دائماً و لا متعة في العدّة رجعيّة كانت أو بائنة عدّة وفاة أو غيرها (مانند شبهه) من نكاح دائم أو منقطع بلا خلاف اجده فيه بل الاجماع بقسميه (محصّل و منقول) عليه. «2»

اهل سنّت هم بر اين مسأله اجماع دارند و نكاح در عدّه را باطل مي دانند. ابن رشد در بداية المجتهد مي گويد:

و اتّفقوا علي أنّ النكاح لا يجوز في العدّة كانت عدّة حيض أو عدّة حمل أو عدّة اشهر (عدّه اي كه سه بار عادت مي شود يا حامله است كه با وضع حمل عدّه تمام مي شود يا من لا تحيض في سن من تحيض است كه بايد سه ماه عدّه نگه دارد). «3»

ادلّه:
اشاره

چهار دليل مي توان اقامه كرد:

1- اجماع:

همان گونه كه بيان شد مسأله اجماعي است، ولي اجماع مدركي است و مي تواند مؤيّد باشد.

2- آيات:

در اينجا به چند آيه مي توان استدلال نمود.

الف) آيۀ «وَ لٰا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكٰاحِ حَتّٰي يَبْلُغَ الْكِتٰابُ أَجَلَهُ (قصد نكنيد برقراري نكاح را تا عدّه تمام شود)». «4»

البتّه قبل از اين آيه راجع به عدّه صحبت شده و اينجا اشاره به اجل عدّه است:

«وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْوٰاجاً يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً فَإِذٰا بَلَغْنَ أَجَلَهُنَّ فَلٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ فِيمٰا فَعَلْنَ فِي أَنْفُسِهِنَّ

______________________________

(1) نهاية المرام ج 1، ص 169.

(2) ج 29، ص 428.

(3) ج 2، ص 38.

(4) آيۀ 235، سورۀ بقره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 69

بِالْمَعْرُوفِ وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ* وَ لٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ فِيمٰا عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّسٰاءِ (گناهي بر شما نيست اگر تعرّض بر خواستگاري زنان شوهرمرده داشته باشيد) أَوْ أَكْنَنْتُمْ فِي أَنْفُسِكُمْ (يا در دل نيّت كنيد و اظهار نداريد) عَلِمَ اللّٰهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ وَ لٰكِنْ لٰا تُوٰاعِدُوهُنَّ سِرًّا (ولي پنهاني در عدّه قرار نگذاريد) إِلّٰا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفاً وَ لٰا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكٰاحِ … ». «1»

نهي در اينجا دلالت بر فساد مي كند و لو نهي در باب عبادات نيست ولي نواهي در عبادات و معاملات و باب نكاح ظاهر در حكم وضعي است نه تكليفي، پس نهي از عزم نكاح دليل بر بطلان است ولي دو احتمال وجود دارد:

احتمال اوّل: «لٰا تَعْزِمُوا» يعني «قصد نكنيد» كه كنايه از انجام ندادن عمل است و اين كنايه معمول است مثلًا مي گوييم «اين فكر را از سرت بيرون كن كه با ما همسايه شوي» اين كنايه از ترك عمل است يعني به

اين عمل (همسايه شدن با ما) اقدام نكن و حتّي قصد آن را هم نكن و در واقع مبالغه است زيرا وقتي قصد نكند به طريق اولي نبايد عمل كند.

احتمال دوّم: اين نيّت حرام است يعني در عدّه حتي نيّت عقد هم نكند. حرمت نيّت از باب مقدّمه است پس ذي المقدّمه به طريق اولي حرام مي شود، همان گونه كه حرمت ذي المقدّمه دليل بر حرمت مقدّمه است، همچنين است در ناحيۀ وجوب، يعني از وجوب ذي المقدمه پي به وجوب مقدّمه مي بريم و بالعكس.

ان قلت: احتمال دوّم درست نيست چون صدر آيه مي فرمايد «وَ لٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ فِيمٰا عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّسٰاءِ أَوْ أَكْنَنْتُمْ فِي أَنْفُسِكُمْ» يعني نيت باطني اشكال ندارد حتّي بالاتر از آن هم باشد مطابق صدر آيه گناه نيست.

قلنا: صدر آيه در مورد ما بعد العدّة صحبت مي كند ولي ذيل آن در مورد زمان عدّه است بنابراين صدر و ذيل با هم ارتباطي ندارند.

مرحوم آقاي حكيم در مستمسك در فصل نكاح در عدّه مي فرمايد: اين آيه در مورد عدّۀ وفات است و نسبت به غير عدّۀ وفات دلالت ندارد و بايد با اجماع تكميل شود.

قلنا: ده آيه «2» در اين سوره داريم كه راجع به طلاق و عدّه است و منحصر به عدّۀ وفات نيست و ما با توجه به اين مطلب بعيد نمي دانيم كه آيۀ 235 عام باشد و پس «نساء» در آيه عامّ است و مخصوص عدّۀ وفات نيست قطع آقاي حكيم را بر اين كه در مورد عدّۀ وفات است قبول نداريم.

ب) آيۀ «وَ الْمُطَلَّقٰاتُ يَتَرَبَّصْنَ (انتظار بكشند) بِأَنْفُسِهِنَّ».

كسي به اين آيه استدلال نكرده است.

معني انتظار (تربص)

چيست؟

معني آن انتظار پايان عدّه براي شوهر كردن است و الّا اگر شوهر كردن در عدّه جايز باشد ديگر انتظار چه چيزي را بكشند پس معني «تربّص» حرمت نكاح در عدّه است در نتيجه نكاح باطل است.

3- متبادر عرفي از مفهوم عدّه:

مفهوم عرفي عدّه اين است كه زن ازدواج نكند و در واقع عدّه حريم زوجيّت سابق است و با وجود اين دليل اصلًا نياز ندارد دنبال دليل بگرديم و شايد وجه اين كه بعضي از علما متعرّض اين مسأله نشده اند اين است كه خود مفهوم عدّه دلالت دارد و نياز نبوده آن را مطرح كنند. حتّي يكي از فلسفه هاي عدّه عدم تداخل مياه است حال اگر در عدّه ازدواج كند اين وجه رعايت نشده است. در وطي شبهه شوهر هم بايد از زنش دوري كند تا عدّه تمام شود. پس متبادر عرفي از عدّه، حرمت نكاح در عدّه است.

نتيجه: بنابراين مي توان چنين نتيجه گرفت كه لازم نيست چراغ بگيريم و به دنبال ادله بگرديم چون در مفهوم عدّه، حرمت نكاح نهفته است و هم عرف و هم شرع ملتزم به اين مفهوم بوده و مي گويند معناي آن، اين است كه زن در خانه بنشيند تا عدّه تمام شود.

45 ادامۀ مسئلۀ 1 … 10/ 10/ 81

4- روايات:
اشاره

رواياتي كه دلالت بر بطلان نكاح دارد.

* … عن عبد الرحمن بن الحجاج

(ثقه است ولي تعبيري در مورد اوست كه مي فرمايد «ثقيل علي القلوب» بعضي از اين تعبير استفاده كرده اند كه او ثقه نبوده، ولي جهت ثقيل بودنش اين است كه اسم او عبد الرحمن بوده كه ابن ملجم را به ياد مي آورد و اسم پدرش هم حجّاج بوده كه حجّاج بن يوسف ثقفي را به

______________________________

(1) آيۀ 235 و 234، سورۀ بقره.

(2) آيات 237- 228، سورۀ بقره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 70

خاطر مي آورد، ولي به نظر ما او فردي ثقه و جليل القدر بوده و روايت صحيحه است)

عن ابي ابراهيم

(امام

كاظم) عليه السلام

قال: سألته عن الرجل يتزوّج المرأة في عدّتها بجهالة أ هي ممّن لا تحلّ له ابداً؟

فقال: لا أمّا اذا كان بجهالة فليزوّجها بعد ما تنقضي عدّتها

(اين ازدواج باطل و بي اثر است و بعد از آن كه عدّه اش گذشت اگر مي خواهي با او ازدواج كن يعني چون جاهل بودي بر تو حرام ابدي نيست، اگر چه روايت در مورد اين است كه چون جاهل بوده حرام ابدي نيست ولي استفاده مي شود كه نكاح در عدّه باطل است)

… فقلت: و هو في الأخري معذور؟ قال: نعم اذا انقضت عدّتها فهو معذور في أن يتزوّجها … «1»

روايات ديگري هم داريم كه همۀ آنها يا اكثر آنها دلالت بر اين معني دارد. در اين روايات تعبير «يفرّق بينهما» كنايه از بطلان نكاح است.

* … عن ابي بصير، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام انّه قال في رجل نكح امرأة و هي في عدّتها قال: يفرّق بينهما

(نكاح باطل است). «2»

* … عن زرارة، عن ابي جعفر عليه السلام في امرأة تزوّجت قبل أن تنقضي عدّتها قال: يفرّق بينهما و تعتدّ عدّة واحدة منهما جميعاً. «3»

* … عن ابي العباس، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في المرأة تزوّج في عدّتها قال: يفرّق بينهما و تعتدّ عدّة واحدة منهما جميعاً. «4»

* … عن ابي بصير قال: سألته عن رجل يتزوّج امرأة في عدّتها و يعطيها المهر ثم يفرّق بينهما قبل أن يدخل بها قال: يرجع عليها بما اعطاها. «5»

* … عن جميل عن بعض اصحابه عن احدهما (عليهما السلام) في المرأة تزوّج في عدّتها قال: يفرّق بينهما … «6»

روايت معارض:

يك روايت در مورد قضاوت هاي حضرت علي عليه السلام داريم

كه حضرت مي فرمايد: اگر نكاح در عدّه كردي طلاق بده آيا مفهوم اين اجبار بر طلاق دليل بر صحّت عقد است؟

* … عن عبد اللّٰه بن الفضل الهاشمي، عن بعض مشيخته

(مرسله)

قال: قال: أبو عبد اللّٰه عليه السلام: قضي امير المؤمنين عليه السلام في امرأة تُوفّي زوجها و هي حبلي

(باردار)

فولدت قبل أن تمضي اربعة اشهر و عشراً

(در اين صورت عدّه تمام نمي شود چون عدّۀ وفات أبعد الاجلين است يعني اگر وضع حمل زودتر باشد زمان عدّه چهار ماه و ده روز است و اگر وضع حمل ديرتر باشد تا زمان وضع حمل عدّه نگه دارد)

و تزوّجت قبل أن تكمل الاربعة الاشهر و العشر فقضي أن يطلّقها، ثم لا يخطبها حتي يمضي آخر الاجلين … «7»

جواب از روايت: مراد از «قضي أن يطلّقها» طلاق شرعي نيست، بلكه منظور رها كردن است چون اگر ازدواج صحيح باشد اجبار به طلاق معني ندارد، پس معني اش اين است كه ازدواج صحيح نبوده است و طلاق يعني رها كردن عرفي نه شرعي.

جمع بندي: مسأله خيلي واضح است و تنها چيزي كه بوي مخالفت مي دهد اين روايت است كه تفسير آن روشن است، و بر فرض هم دلالت داشته باشد:

اوّلًا: سندش مرسله است.

ثانياً: معرض عنهاست.

پس اين حديث نمي تواند معارض باشد.

فرع دوّم: حرمت ابديِ نكاح در عدّه
اشاره

در بعضي از صور (سه صورت) نكاح در عدّه موجب حرمت ابدي مي شود و در يك صورت موجب حرمت ابدي نيست:

اگر هر دو عالم به حكم و موضوع باشند، يا يكي از آن دو عالم باشد يا هر دو جاهل و دخول حاصل شده باشد در اين سه صورت حرام ابدي است ولي در جايي كه هر دو جاهل باشند و دخول نشود حرمت

ابدي نيست.

اين چهار صورت را مي توان در دو صورت خلاصه كرد:

1- جايي كه دخول حاصل شده يا علم بوده، حرمت ابدي است.

2- جايي كه هيچ كدام نبوده (نه علم و نه دخول)، حرمت ابدي نيست.

اقوال:
اشاره

از نظر علماي اماميّه مسأله اجماعي است و از اهل سنّت تعداد كمي با ما هستند.

مرحوم شيخ طوسي در دو مسأله از كتاب خلاف مي فرمايد:

مسألة 97: اذا تزوّجها في عدّتها مع العلم بذلك (حرمت حكم و موضوع) و لم يدخل بها فرّق بينهما و لا تحلّ له ابداً و به قال مالك و خالف جميع الفقهاء (اهل سنت) في ذلك دليلنا: اجماع الفرقة و اخبارهم.

______________________________

(1) ح 4، باب 17 از ابواب مصاهره.

(2) ح 8، باب 17 از ابواب مصاهره.

(3) ح 11، باب 17 از ابواب مصاهره.

(4) ح 12، باب 17 از ابواب مصاهره.

(5) ح 13، باب 17 از ابواب مصاهره.

(6) ح 14، باب 17 از ابواب مصاهره.

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 4، ص: 70

(7) ح 16، باب 17 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 71

مسألة 98: اذا تزوّجها في عدّتها مع الجهل بتحريم ذلك و دخل بها فرّق بينهما و لم تحلّ له ابداً و به قال: عمر و مالك و الشافعي في القديم و قال في الجديد: تحل له بعد انقضاء عدّتها (شافعي داراي دو كتاب است كتابي را در مدينه و كتابي را بعد از خروج از مدينه نوشت) و به قال ابو حنيفه و باقي الفقهاء، دليلنا: اجماع الفرقة و طريقة الاحتياط. «1»

مرحوم صاحب

جواهر مي فرمايد:

بلا خلاف اجده في شي ء من ذلك بل الاجماع بقسميه (محصّل و منقول) عليه. «2»

46 ادامۀ مسئلۀ 1 … 11/ 10/ 81

جمع بندي اقوال:

از نظر اقوال مسأله مسلّم و جاي شكّ و شبهه نيست ولي عامّه اكثراً با ما مخالفند و اقلّيّتي از آنها موافق هستند.

ادلّه:
1- اجماع:

دليل اوّل ما اجماع است البتّه اجماع مدركي و مؤيّد است.

2- روايات:
اشاره

عمده دليل در اينجا اخبار است كه در باب 17 وسائل از ابواب مصاهره آمده و مجموعاً بيست و دو روايت است.

روايات معتبر در بين اين روايات زياد است و روايات ضعيف هم در بين آنها هست ولي چون متضافر هستند نياز به بحث سندي ندارد. اين اخبار را در شش طايفه مورد بررسي قرار مي دهيم، زيرا وقتي روايات جدا جدا بررسي شده و سپس با هم تركيب شوند جمع روشني بين روايات حاصل مي شود.

طايفۀ اوّل: علم و جهل مطلقاً

معيار در حرمت ابدي علم و جهل است و صحبتي از دخول نيست (چهار روايت).

* … عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في حديث انّه قال: و الذي يتزوج المرأة في عدتها و هو يعلم لا تحلّ له ابداً.

(مفهومش اين است كه اگر جاهل باشند حلال است). «3»

اين روايت در واقع سه روايت است چون سه راوي (زرارة بن اعين و داود بن سرحان و أديم بياع الهروي) آن را از امام صادق عليه السلام نقل كرده اند.

* … فقلت: فان كان احدهما متعمداً و الآخر بجهل فقال: الّذي تعمّد لا يحلّ له أن يرجع الي صاحبه ابداً. «4»

* … عن اسحاق بن عمّار، قال: سألت ابا ابراهيم عليه السلام عن الامة يموت سيّدها قال: تعتدّ عدّة المتوفي عنها زوجها قلت: فانّ رجلًا تزوّجها قبل أن تنقضي عدّتها قال: فقال: يفارقها ثم يتزوّجها نكاحاً جديداً بعد انقضاء عدّتها. قلت: فأين ما بلغنا عن ابيك في الرجل اذا تزوّج المرأة في عدّتها لم تحلّ له ابداً؟ قال: هذا جاهل

(مدار علم و جهل است و روايت مطلق است يعني چه دخول باشد و چه نباشد). «5»

* … عن اسحاق بن عمّار، قال: قلت

لأبي ابراهيم عليه السلام: بلغنا عن ابيك انّ الرجل اذا تزوّج المرأة في عدتها لم تحل له ابداً فقال: هذا اذا كان عالماً فاذا كان جاهلًا فارقها و يعتدّ ثم يتزوّجها نكاحاً جديد. «6»

آيا اين حديث همان حديث قبلي (ح 5) است يا حديث ديگري است؟

احتمالًا به يك روايت برمي گردد ولي چون يك روايت سه سند داشت در واقع در اين طايفه پنج روايت موجود است.

طايفۀ دوّم: دخول و عدم دخول مطلقاً

معيار دخول است و صحبتي از علم و جهل نيست (پنج روايت).

* … محمّد بن مسلم عن ابي جعفر عليه السلام قال: المرأة الحبلي يتوفّي عنها زوجها فتضع و تزوّج قبل أن تعتدّ اربعة اشهر و عشراً فقال: ان كان الذي تزوّجها دخل بها فرّق بينهما و لم تحلّ له ابداً

(سخن از علم و جهل نيست ولي در ذيلِ روايت قرينۀ لطيفي بر مسئلۀ جهل وجود دارد)

و اعتدّت بما بقي عليها من عدة الاول و استقبلت عدّة اخري من الآخر ثلاثة قروء

(از اينجا مي فهميم كه وطي به شبهه است كه دوّمي عدّه دارد چون اگر عالم بود و مرتكب اين عمل مي شد زنا بود و عدّه نداشت پس وطي به شبهه قرينۀ بر اين است كه جاهل بوده است. بنابراين ظاهر روايت دخول را مي گويد گرچه ذيل حديث جهل را مي گويد) … «7»

* … عن الحلبي عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: سألته عن المرأة الحبلي يموت زوجها فتضع و تزوّج قبل أن تمضي لها اربعة اشهر و عشراً

______________________________

(1) كتاب النكاح، ج 4، ص 321، مسئلۀ 98 و 97.

(2) ج 29، ص 430.

(3) ح 1، باب 17 از ابواب مصاهره.

(4) ح 4، باب 17 از ابواب مصاهره.

(5) ح

5، باب 17 از ابواب مصاهره.

(6) ح 10، باب 17 از ابواب مصاهره.

(7) ح 2، باب 17 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 72

فقال: ان كان دخل بها فرق بينهما و لم تحلّ له ابداً … و ان لم يكن دخل بها فرّق بينهما و اعتدت بما بقي عليها من الاول و هو خاطب من الخطاب. «1»

همان قرينۀ روايت قبل در اينجا هم هست پس ظاهر اين دو روايت اين است كه دخول و لا دخول مراد است ولي ذيلش علم و جهل را هم شامل مي شود.

47 ادامۀ مسئلۀ 1 … 14/ 10/ 81

* … عن سليمان بن خالد، قال: سألته

(مضمره)

عن رجل تزوّج امرأة في عدّتها قال: فقال: يفرّق بينهما و ان كان دخل بها فلها المهر بما استحلّ من فرجها و يفرّق بينهما فلا تحلّ له ابداً و ان لم يكن دخل بها فلا شي ء لها من مهرها. «2»

در اين حديث حكم دائر مدار دخول است و كاري به علم و جهل ندارد ولي اين حديث هم مانند دو حديث سابق قرينه اي دارد كه نشان مي دهد صورت جهل مراد است و قرينۀ آن مهريه اي است كه ذكر شده چون اگر عالم باشد، زناست «لا مهر لبغي» يعني زن فاجره مهر ندارد پس معلوم مي شود جاهل است كه مي فرمايد اگر دخولي حاصل شده بايد مهر بپردازد. بنابراين، حديث گرچه ظاهراً مطلق است ولي به قرينۀ ذكر مهر مي فهميم مورد كلام، جاهل است.

* … عن محمّد بن مسلم عن ابي جعفر

(امام باقر) عليه السلام

قال: سألته عن الرجل يتزوّج المرأة في عدّتها قال: ان كان دخل بها فرّق بينهما و لم تحل له ابداً و أتمّت

عدّتها من الاوّل و عدة اخري من الآخر

(معلوم مي شود دوّمي جاهل بوده و وطي به شبهه بوده كه داراي عدّه است)

و ان لم يكن دخل بها فرّق بينهما و اتمّت عدّتها من الاوّل و كان خاطباً من الخطّاب

(حلال است و مي تواند خواستگار باشد). «3»

* و بهذا الاسناد

(قرب الاسناد)

قال: سألته

(از برادرش موسي بن جعفر) عليه السلام

عن امرأة توفّي زوجها

(متوفّي ملائكه است «الَّذِينَ تَتَوَفّٰاهُمُ الْمَلٰائِكَةُ» * و آنها كه جانشان گرفته مي شود متوفّيٰ هستند)

و هي حامل فوضعت

(وضع حمل كرد)

و تزوّجت قبل أن يمضي اربعة اشهر و عشراً ما حالها؟ قال ان كان دخل بها زوجها فرق بينهما فاعتدّت ما بقي عليها من زوجها

(أي زوج الاول)

ثم اعتدّت عدّة اخري من الزوج الآخر

(معلوم مي شود كه جاهل بوده اند و وطي به شبهه بوده كه عدّه دارد چون زنا فقط استبراء رحم دارد كه يك بار حيض شدن و پاك شدن است. آيا استبراء رحم در زانيه واجب است يا مستحب محلّ كلام است و بعداً بحث خواهد شد)

ثم لا تحلّ له ابداً و ان تزوّجت من غيره و لم يكن دخل بها فرّق بينهما فاعتدّت ما بقي عليها من المتوفّي عنها و هو خاطب من الخطّاب

(مدار دخول و لا دخول است و مانند چهار حديث سابق قرينه دارد كه معيار صورت جهل است). «4»

نكته: روايات «علي بن جعفر» كه برادر امام موسي بن جعفر عليه السلام است در وسائل غالباً از دو منبع نقل شده است:

1- كتاب علي بن جعفر كه ظاهراً در دست صاحب وسائل بوده و مستقيماً از كتاب ايشان نقل مي كنند اين روايات صحيحه است و ما به آن اعتماد مي كنيم.

2- قرب الاسناد كه يكي از رجال

سند در آن يا مجهول است يا ضعيف و لذا به رواياتي كه سندش منحصراً به قرب الاسناد منتهي مي شود تكيه نمي كنند.

اين حديث هم از قرب الاسناد است و اگر به تنهايي بود قابل استناد نبود.

جمع بندي روايات طايفۀ دوّم: معيار دخول و لا دخول است ولي قرينه داريم كه صورت جهل مراد است.

طايفۀ سوّم: جمع بين هر دو (علم و دخول)

هر دو (علم و دخول) را معيار مي داند اگر عالم باشد حرام و اگر جاهل باشد و دخول حاصل شود حرام و در جايي كه نه عالم باشد و نه دخول شده باشد حلال است. اين طايفه يك حديث معتبر و واضح الدلالة دارد.

* و عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن ابي عمير، عن حمّاد، عن الحلبي

(اين سند در خيلي جاها تكرار مي شود و تمام رجال معتبر است)

عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: اذا تزوّج الرجل المرأة في عدّتها

(حسن روايت اين است كه مخصوص عدّۀ وفات نيست)

و دخل بها لم تحلّ له ابداً عالماً كان أو جاهلًا و ان لم يدخل حلّت للجاهل و لم تحلّ للآخر. «5»

اين طايفه شاهد جمع روايات طايفۀ اوّل و ثانيه است يعني هم طايفۀ اوّلي درست است و هم طايفۀ ثانيه و علم و جهل و دخول لا دخول معيار است (مذهب مشهور).

______________________________

(1) ح 6، باب 17 از ابواب مصاهره.

(2) ح 7، باب 17 از ابواب مصاهره.

(3) ح 9، باب 17 از ابواب مصاهره.

(4) ح 20، باب 17 از ابواب مصاهره.

(5) ح 3، باب 17 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 73

تا اينجا سه طايفه كه مجموعاً ده حديث بود بيان شد و امّا دوازده حديث باقي مانده است كه آنها هم

سه طايفه هستند:

طايفۀ چهارم: خارج از محلّ نزاع

رواياتي كه با بحث ما (حرمت ابدي) كاري نداشته و ربطي به مسأله پيدا نمي كنند.

* … عن ابي بصير، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام انه قال في رجل نكح امرأة و هي في عدّتها قال: يفرّق بينهما ثم تقضي عدّتها فان كان دخل بها فلها المهر بما استحلّ من فرجها و يفرّق بينهما و ان لم يكن دخل بها فلا شي ء لها الحديث. «1»

شش روايت ديگر «2» نيز به همين مضمون وجود دارد كه همگي مربوط به حرمت نكاح در عدّه مي باشد، و صحبتي از حرمت ابدي در آنها نيست.

طايفۀ پنجم: جواز مطلقاً

رواياتي كه مي گويد مطلقاً بعد از عدّه جايز است و بايد آن را به صورت جهل و عدم دخول مقيّد كنيم. (مطلق و مقيد).

* … عن عبد اللّٰه بن الفضل الهاشمي، عن بعض مشيخته

(مرسله)

قال: قال أبو عبد اللّٰه عليه السلام: قضي امير المؤمنين عليه السلام في امرأة توفّي زوجها و هي حبلي

(باردار)

فولدت قبل ان تمضي اربعة اشهر و عشراً و تزوّجت قبل أن تكمل الاربعة الاشهر و العشر فقضي أن يطلّقها

(اين طلاق شرعي نيست كه دلالت بر صحّت نكاح كند بلكه طلاق عرفي و به معني رها كردن است چون اگر عقد صحيح باشد اجبار بر طلاق معني ندارد علاوه بر اين احتمال دارد «يطلقها» بدون تشديد، به معني رها كردن باشد نه اين كه «يطلّقها» با تشديد باشد كه ظهور در طلاق دارد)

ثم لا يخطبها حتّي يمضي آخر الاجلين

(ابعد الاجلين از وضع حمل و عدّۀ وفات)

فان شاء موالي المرأة انكحوها و ان شاءوا امسكوها و ردّوا عليه ماله

(موالي كه مي گويد براي اين است كه دخترها سابقاً اختيار را به دست پدرها و مادرها

مي دادند و مثل زمان ما نبود كه حتّي با پدر و مادر مشورت هم نمي كنند). «3»

اين روايت مي فرمايد مطلقاً مي تواند ازدواج كند، يعني نه صحبت از علم است و نه از جهل و نه از دخول و لا دخول، ولي دو قرينه داريم كه نشان مي دهد كه صورت جهل و عدم دخول مراد است.

قرينۀ اوّل: چون مهريّه را برمي گردانند (ردّوا عليه ماله) بنابراين دخولي صورت نگرفته است.

قرينۀ دوّم: چون مي گويد در عدّه بوده و وضع حمل كرده و عدّه تمام نشده ازدواج مي كند، معلوم مي شود كه در مورد جاهل است زيرا فكر مي كرده با وضع حمل عدّه تمام شده و مي تواند ازدواج كند، و نمي دانسته كه عدّۀ وفات در جايي كه زن باردار است أبعد الأجلين از وضع محل و عدّۀ وفات (4 ماه و ده روز) مي باشد و به همين جهت موضوع اين روايات غالباً زن حبلي است.

بنابراين ظاهر اين روايت اطلاق است ولي عند الدّقة و التأمّل روشن مي شود كه روايات در مورد صورت جهل و عدم دخول بوده است.

48 ادامۀ مسئلۀ 1 … 15/ 10/ 81

* … عن علي بن جعفر، عن اخيه عليه السلام قال: سألته عن امرأة تزوّجت قبل أن تنقضي عدّتها

(عدّۀ وفات ندارد و مطلق عدّه ها را شامل است)

قال: يفرّق بينها و بينه و يكون خاطباً من الخطّاب

(بعد از گذشتن عدّه مي تواند مثل ديگران از اين زن خواستگاري كند). «4»

در اين روايت صحبت از حرمت ابدي نيست و اطلاق دارد و صورت دخول و علم را شامل است. اين روايت با روايت قبلي تفاوت دارد چون در روايت قبل تعبيرات پرمعنايي بود و نشان مي داد كه در مورد جهل

و عدم دخول است ولي ظاهر اين روايت جواز مطلق است، يعني حرمت ابدي نيست.

اللّهم الّا ان يقال: معمولًا آدم هايي كه عالم به حكم و موضوع باشند به چنين كاري اقدام نمي كنند يعني وقتي مي دانند اين ازدواج باطل و زنا است و زنا اقدام نمي كنند و اين كه كسي عالم باشد و اقدام كند فرد نادر است پس ظاهراً روايت در مورد جهل است.

علاوه بر اين نگفته است كه يك عدّۀ ديگر هم نگه دارد در حالي كه اگر دخول حاصل شده بود مي فرمود، علاوه بر عدّۀ خودش عدّۀ ديگري هم نگه دارد پس عدم تعدّد عدّه دليل بر عدم دخول است، كه در اين صورت جواز درست مي شود.

سلّمنا، اين دو قرينه را نپذيريد مي گوييم جمع بين اين طايفه و سه طايفۀ قبل جمع بين مطلق و مقيّد است به اين

______________________________

(1) ح 8، باب 17 از ابواب مصاهره.

(2) ح 11، 12، 13، 14، 15 و 18 باب 17 از ابواب مصاهره.

(3) ح 16، باب 17 از ابواب مصاهره.

(4) ح 19، باب 17 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 74

معني كه اطلاق اين روايات را به روايات سابق تقييد مي زنيم.

طائفۀ ششم: حرمت مطلق در بدو نظر

رواياتي كه در بدو نظر دلالت بر حرمت مطلق دارد.

* … عن حمران قال: سألت ابا عبد اللّٰه عليه السلام عن امرأة تزوّجت في عدّتها بجهالة منها بذلك قال: فقال: لا أري عليها شيئاً

(گناهي نكرده است)

و يفرّق بينها و بين الذي تزوّج بها و لا تحلّ له ابدا

(با اين كه جاهل است امام مي فرمايد حرام ابدي است)

قلت: فان كانت قد عرفت انّ ذلك محرّم عليها ثم تقدّمت علي ذلك فقال: ان كانت تزوّجته في عدّة

لزوجها الذي طلّقها عليها فيها الرجعة فانّي اري أنّ عليها الرّجم

(عدّۀ رجعيّه حكم نكاح را دارد پس در واقع زن، شوهردار است و مانند زناي محصنه حد دارد، از اين كه مي فرمايد حدّ رجم دارد مي فهميم دخولي حاصل شده است

فان كانت تزوّجته في عدة ليس لزوجها الذي طلّقها عليها فيها الرجعة

(نكاح در عدّۀ بائن)

فانّي أري أن عليها حد الزاني و يفرّق بينها و بين الذي تزوّجها و لا تحلّ له ابداً. «1»

صدر روايت اطلاق دارد و مي فرمايد جاهل خواه دخول كرده باشد يا نه، حرام ابدي است ولي ذيل روايت شاهد اين است كه دخول حاصل شده است پس به قرينۀ ذيل، صدر را تقييد مي زنيم كه در اين صورت اين طايفه هم مخالفتي با روايات سابقه ندارد.

سؤال: آيا واقعاً زن در عدّۀ رجعيّه محصنه است؟

جواب: اين بحث در زناي محصنه مطرح است، چون محصنه كسي است كه شوهري دارد و نياز جنسي او را برطرف مي كند ولي در عدّۀ رجعيّه اگر چه شوهر مي تواند رجوع كند ولي مصداق محصنه بودنش محلّ بحث است زيرا قدرت بر اشباع حلال ندارد.

* … عن عبد اللّٰه بن سنان

(سند حديث معتبر است)

عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في الرجل يتزوّج المرأة المطلقة قبل ان تنقضي عدّتها قال:

يفرّق بينهما و لا تحلّ له ابداً

(اطلاق دارد چه دخول باشد يا نباشد و چه عالم باشد و چه جاهل)

و يكون لها صداقها بما استحلّ من فرجها

(دليل بر دخول است)

أو نصفه ان لم يكن دخل بها

(معلوم مي شود كه در صورت عدم دخول اگر جاهل هم باشد حرام ابدي است). «2»

از نظر بحث ما اين روايت مطلقاً مي گويد حرام است ولي در ذيل

روايت جمله اي وجود دارد «أو نصفه ان لم يكن دخل بها» كه احدي به اين معني فتوي نداده است، چون نكاح در عدّه باطل بوده و وقتي باطل است نصف مهر دادن معني ندارد پس اين ذيل، روايت را از كار مي اندازد كه ظاهراً اشتباه از راوي بوده است.

* … و عن عبد اللّٰه بن بحر، عن حُريز، عن محمّد بن مسلم، قال:

سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن الرجل يتزوّج المرأة في عدّتها قال: يفرّق بينهما و لا تحل له ابداً

(مطلقاً حرام ابدي است). «3»

اين دو روايت اخير اجمالًا مطلق بود كه بايد بين اين طايفه و طايفۀ اوّل و دوّم و سوّم جمع كنيم (جمع بين مطلق و مقيّد) كه بر اساس آن روايات، در يك صورت حرام ابدي نيست، و سه صورت حرمت ابدي دارد.

49 ادامۀ مسئلۀ 1 … 16/ 10/ 81

بقي هنا امور:
الامر الاوّل: سابقاً دربارۀ فتواي عامّه مطلبي را نقل كرديم، و در اينجا توضيح بيشتري در مورد عقايد عامّه مي دهيم.

كلامي از ابن قدامه در مغني (از كتب معروف فقهي اهل سنّت) نقل مي كنيم ابن قدامه صورت جهل همراه با دخول را عنوان كرده و مي گويد:

و عن احمد رواية اخريٰ انّها تحرم علي الزوج الثاني علي التأبيد و هو قول مالك و قديم قولي الشافعي لقول عمر لا ينكحها ابداً (اهل سنت قول صحابه را حجّت مي دانند نه از باب اين كه معصومند بلكه معتقدند صحابه از خودشان چيزي نمي گويند و كاشف از قول پيامبر است) و لانّه استعجل الحق قبل وقته (قبل از موعد دنبال حق رفته است) فحرّمه في وقته كالوارث اذا قتل مورّثه (قياس) و لا يفسد النسب فيوقع التحريم المؤبّد كاللعان و قال الشافعي في الجديد له نكاحها (حرمت ابدي ندارد).

ابن قدامه در ادامه هر دو

دليل را رد كرده و مي گويد:

فانّ علياً عليه السلام قال: اذا انقضت عدّتها فهو خاطب من الخطّاب، وقتي اين مسأله به گوش عمر رسيد در بين جماعت ظاهر شد و گفت، فقال عمر: ردّوا الجهالات الي السنّة و رجع الي قول علي و قياسهم يبطل بما اذا زني بها فانّه قد استعجل وطئها و لا تحرم عليه علي التأبيد.

______________________________

(1) ح 17، باب 17 از ابواب مصاهره.

(2) ح 21، باب 17 از ابواب مصاهره.

(3) ح 22، باب 17 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 75

ابن قدامه در جواب از دليل دوّم (قياس) مي گويد: ما اين قياس را به قياس ديگري نقض مي كنيم به اين كه اگر اين شخص در عدّه زنا كند حرام ابدي نمي شود با اين كه عجله در رسيدن به حق كرده است پس اگر عقد هم بكند وضعش بدتر از زنا نيست در ادامه براي اباحه به آيۀ «أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ» (اصالة الحلّية) استدلال مي كند. «1»

اين عبارات دو نكته را براي ما روشن مي كند:

1- معلوم مي شود كه قياس هاي اهل سنّت چقدر سست و بي مايه است به طوري كه خيلي آسان قياس مي كنند و خيلي آسان آن را مي شكنند در واقع اين قياسات ظني است و آن هم ظن ضعيف، ولي ما به بركت ائمه عليهم السلام سراغ اين قياسات موهوم كه آراء را متزلزل مي كند نمي رويم.

2- اين كه گفته مي شود اهل سنّت باب اجتهاد را مسدود مي دانند و فقط قول فقهاي اربعه را حجّت مي دانند اين طور نيست و در بين آنها هم كساني هستند كه باب اجتهاد را مفتوح مي دانند، چون ابن قدامه سراغ اجتهاد رفته و قول سه نفر

از فقهاي اربعه را مي شكند. البتّه در اين زمان مسأله عوض شده است و به جهت اشكالاتي كه به آنها وارد شده آنها هم سراغ باب اجتهاد رفته اند.

و امّا شبيه روايتي كه در منابع اهل سنّت از عمر و حضرت علي عليه السلام نقل شده، حاجي نوري در مستدرك نقل كرده است:

* ابن شهر آشوب في المناقب (در اين سند عدّه اي از روات اهل سنّت و ظاهراً روايت مرسله است)

عن عمرو بن شعيب، و الاعمش و ابي الضحي و القاضي ابي يوسف و عن مسروق أتي عمر بامرأة انكحت في عدّتها ففرّق بينهما و جعل صداقها في بيت المال

(معلوم مي شود دخول حاصل شده است)

و قال: لا أجيز «لا أجبر» مهراً ردّ نكاحه و قال: لا يجتمعان ابداً

(حرمت ابدي)

فبلغ [ذلك] علياً عليه السلام فقال: ان كانوا جهلوا السنة

(مسئلۀ شرعي)

لها المهر بما استحلّ من فرجها و يفرّق بينهما فاذا انقضت عدّتها فهو خاطب من الخطاب فخطب عمر الناس فقال: ردّوا الجهالات الي السنّة و رجع الي قول علي عليه السلام. «2»

اين حديث براي كساني كه قول تحريم را شكستند خوب است، ولي ما با اين حديث چه كنيم اين حديث ضدّ چيزهايي است كه ما در احاديث متعدد داشتيم كه اگر دخولي حاصل شود حرام ابدي مي شود.

جواب از روايت:

از اين روايت سه جواب مي دهيم:

1- روايت از نظر ما سند ندارد در يك مرحله مرسله است و در مرحلۀ ديگر روات مجهول دارد. مسروق در روايت كيست؟

مسروقي كه به زمان عمر برسد يك مسروق است كه جامع الرواة دربارۀ او مي گويد:

مسروق روي الكشي عن علي بن محمّد بن قتيبة عن الفضل بن شاذان انّه كان عشّاراً للمعاوية (عشار

عوارضي بود كه براي معاويه مي گرفتند) و مات في عمله ذلك «3» او در يكي از مأموريت هايي كه براي جمع آوري عوارض داشت از دنيا رفت و در همان جا دفن شد. پس روايت از نظر سند قابل قبول نيست.

2- همۀ اصحاب ما اعراض كرده و آن را قبول نكرده اند.

3- رواياتِ معارض متعدّدي داشتيم كه در مورد دخول مي فرمود موجب حرمت است (حدّ اقل شش روايت).

نتيجه: روايت اشتباه است و دخولي نبوده است.

الامر الثاني: امام (ره) در متن مسأله فرمودند: اگر احدهما عالم و ديگري جاهل باشد يا هر دو عالم باشند فرقي نمي كند و حرمت ابدي است.
اشاره

عدّۀ ديگري هم مثل صاحب جواهر، شهيد ثاني، صاحب عروه و آقاي حكيم به اين مسأله متعرّض شده اند و همه حرام مي دانند.

آيا ممكن است براي عالم حرام و براي جاهل حلال باشد يعني لكل فرد حكمه؟

در مقام واقع قابل تفكيك نيست ولي در مقام ظاهر قابل تفكيك است، چون در مقام واقع يك امر واحدي است ذو نسبتين و غير قابل تفكيك مثل اخوّت و ابوّت پس نمي شود اين مرد زوج آن زن باشد ولي آن زوجۀ اين مرد نباشد و غير قابل تجزيه است اگر بر يكي حرام شد به دلالت التزامي بر ديگري هم حرام مي شود، و امّا در مقام ظاهر تفكيك ممكن است يعني در حكم ظاهري ممكن است از هم جدا شوند مثلًا اگر زن گفت من عدّه ام تمام شده و با هم ازدواج كردند بعد زن بگويد الان يادم آمد كه يك هفته از عدّه باقي مانده آيا قول زن قبول مي شود؟ خير، چون وقتي نكاح واقع شد مدّعي فساد بايد دليل بياورد (تمام عقود وقتي صحيح واقع شد اگر كسي ادّعاي

______________________________

(1) المغني، ج 9، ص 122.

(2) مستدرك، ج 14، ح 9، باب 17 از ابواب مصاهره.

(3) جامع

الرواة، ج 2، ص 228.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 76

فساد كند دليل مي خواهد و الّا هر كسي چيزي را كه پشيمان شد مي تواند منكر شود) و مرد مجبور نيست حرف زن را بپذيرد و مي تواند زن را مجبور بر ادامۀ زوجيّت مجبور كند امّا وظيفۀ زن هم اين است كه به اقرارش عمل كند، يعني اگر مي تواند تمكين نكند. اين مسأله در جاهاي ديگر هم قابل استفاده است و بسيار هستند چيزهايي كه در حكم واقعي غير قابل تجزيه ولي در حكم ظاهري تجزيه مي شوند پس حساب احكام ظاهريّه از احكام واقعيّه جداست، ولي ما در همين باب 17 دو روايت داريم كه مي فرمايد:

* … و ان لم يدخل حلّت للجاهل و لم تحلّ للآخر. «1»

* … فقلت: فان كان احدهما متعمّداً و الآخر بجهل فقال: الذي تعمّد لا يحلّ له أن يرجع الي صاحبه ابداً

(بر متعمّد حرام ابدي و بر جاهل حلال است). «2»

اين دو روايت را حمل بر حكم ظاهري مي كنيم، چون حكم واقعي قابل تفكيك نيست.

50 ادامۀ مسئلۀ 1 … 17/ 10/ 81

در جايي كه زوجه مي داند نكاح در عدّه است ولي اقدام مي كند بر او حرام است، ولي زوج كه نمي داند نكاح در عدّه است و دخول هم نكرده بر او حلال است.

آيا ممكن است بر يكي حلال و بر ديگري حرام باشد؟

به حسب حكم واقعي خير، چون زوجيّت امر بسيطي است كه لا يقبل التجزية كالاخوّة و البنوة، پس قابل تجزيه نيست تا شارع بگويد از يك طرف حرام و از طرف ديگر حلال است.

بنابراين جعل واحد و قائم به طرفين است و اگر واقعاً يكي عالم و ديگري جاهل

بود بر هر دو حرام مي شود.

بعضي از بزرگان مثل صاحب حدائق و صاحب مسالك سراغ مسئلۀ اعانت بر اثم رفته اند صاحب حدائق مي فرمايد:

و أورد في هذا المقام بانّه كيف يعقل التحريم في احد الجانبين خاصّة مع انّه متي حرم علي احدهما الآخر لم يجز للآخر التزويج به لما في ذلك من المعاونة علي الاثم و العدوان. «3»

صاحب مسالك مي فرمايد:

و ان جهل احدهما و علم الآخر اختصّ كل واحد بحكمه و ان حرم علي الآخر التزويج به من حيث مساعدته علي الاثم و العدوان. «4»

اين كه اين بزرگان سراغ مسئلۀ «اعانت بر اثم» رفته اند- و گفته اند بر زوجه حرام است، چون عالم بوده و بر زوج چون نمي دانسته از باب معاونت بر اثم حرام است- صحيح نيست، چون در باب اعانت دو عمل لازم است يكي عمل معاون و ديگري عمل مباشر مثلًا كسي مي خواهد چيزي بنويسد و حقّ مسلماني را پايمال كند (مباشر)، حال شخص ديگري براي اين كار به او قلم بدهد (معاون) ولي ما نحن فيه يك واقعيت است و دو چيز نيست تا احتياج به اعانت بر اثم داشته باشيم.

امّا به حسب حكم ظاهري مانعي ندارد بر يكي حرام و بر ديگري حلال باشد چون حكم ظاهري به معني ترتيب آثار است، ترتيب آثار زوجيت براي يكي از آن دو ممكن است و براي ديگري ممكن نيست.

بحث اصولي:

تفكيك در احكام ظاهريّه ممكن است مثلًا اگر لباس نجسي را با آب مشكوك الكرية (آبي كه نمي دانيم كر است، و حالت سابقه هم ندارد تا بتوانيم استصحاب كنيم) بشويند، آيا آب محكوم به نجاست است؟

اگر كر باشد نجس نشده و اگر قليل باشد نجس

مي شود، و چون سابقاً طاهر بوده و الآن شك در نجاست آن داريم طاهر است، اگر چه مشكوك الكرية است و امّا در مورد لباس نجس اگر آب كر بوده پاك شده و اگر قليل بوده نجس است، و چون سابقاً نجس بوده استصحاب مي كنيم و در اينجا لباس محكوم به نجاست است، در حالي كه آب محكوم به طهارت بود. حال از نظر حكم واقعي مي دانيم اين حكم درست نيست، چون يا هر دو پاك است يا هر دو نجس و قابل تجزيه نيست، چرا؟ چون حكم ظاهري به معني ترتيب اثر است يعني مي توان آب را نوشيد و يا با آن وضو گرفت و با اين لباس نماز نخواند و مخالفت قطعيّۀ اجمالي هم نمي شود پس در حكم ظاهري جعل دو حكم متناقض نيست و در واقع دو ترتيب اثر است كه با هم تناقض ندارند.

و امّا در ما نحن فيه، كه زوجه عالم و زوج جاهل است، حكم واقعي بطلان است و هيچ يك نمي توانند ترتيب اثر دهند، حال اگر اين زن گفت عدّۀ من تمام شده و عقد كردند، بعد از

______________________________

(1) ح 3، باب 17 از ابواب مصاهره.

(2) ح 4، باب 17 از ابواب مصاهره.

(3) حدائق، ج 23، ص 590.

(4) مسالك، ج 7، ص 337.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 77

مدّتي زن ادّعا كرد كه عدّه اش تمام نشده بوده، ادّعاي او بر ضدّ عقد صحيح پذيرفته نيست، مگر اين كه شاهد اقامه كند، پس اگر مرد احتمال كذب مي دهد مي تواند ادّعاي زن را نپذيرد و او را همسر خود بداند و الزام به تمكين كند و اگر زن- بينها و بين اللّٰه-

مي داند كه عقد در عدّه بوده و دخول هم صورت گرفته است بايد ترتيب آثار زوجيت را ندهد، يعني تمكين نكند، خودش را مستحق نفقه و ارث … نداند ولي اگر مجبور شد از باب اجبار تمكين كند.

ما در خيلي از موارد گرفتار اين مسأله هستيم كه حكم واقعي قابل تفكيك نيست، چون دو جعل نمي تواند متناقض باشد ولي حكم ظاهري قابل تفكيك است چون به معني ترتيب اثر است و تناقض نيست.

دو روايت هم داشتيم كه مي فرمود براي يكي حلال و براي ديگري حرام است «1» تصريح دارد اگر احدهما عالم باشد و ديگري جاهل، براي عالم حرام و براي جاهل حلال است. ما روايات را بر حكم ظاهري حمل كرديم يعني براي جايي است كه معلوم نيست زن راست بگويد.

ان قلت: اين خلاف ظاهر روايت است چون روايت «هذا حلال و هذا حرام» مي گويد كه حكم واقعي است چرا كه هميشه تعبيرات روايات را بر حكم واقعي حمل مي كنيم و حكم ظاهري قرينه مي خواهد.

قلنا: القرينة واضحة و موجودة، چه قرينه اي بهتر از اين كه در حكم واقعي تجزيه محال است كه قرينه مي شود بر اين كه كلام امام را بر حكم ظاهري حمل كنيم و اگر بر حكم واقعي حمل كنيم، در اين صورت كلام معصوم را بر امر غير معقول حمل كرده ايم.

الامر الثالث: آيا دخولي كه موجب حرمت ابدي مي شود دخول در قُبل است يا در غير قُبل هم حرمت ابدي مي آورد؟
اشاره

مرحوم صاحب جواهر و صاحب عروه و ديگران متعرّض اين مسأله شده اند و فرقي بين دخول در قُبل و غير آن نگذاشته اند، و معتقدند دخول در غير قبل هم موجب حرمت ابدي مي شود، امام (ره) هم متعرّض شده اند.

دليل اين مسأله اطلاق «دخل بها» است كه شامل هر دو مي شود.

ان قلت:

اطلاق به دخول در قبل انصراف دارد.

قلنا: انصراف بدوي است چون با دقّت در مسأله روشن مي شود كه معاملۀ زوجيّت با او كرده و ممكن است دخول در غير قبل اشد هم باشد.

51 ادامۀ مسئلۀ 1 و شبيه سازي … 18/ 10/ 81

«مسألۀ مستحدثه: شبيه سازي
اشاره

» امروزه گفته مي شود كه يكي دو مورد از شبيه سازي هاي انسان متولّد شده كه البتّه هنوز ثابت نشده و ممكن است براي سركيسه كردن بعضي و يا اغراض ديگر اين بحث ها را مطرح كنند و تا با دلايل روشن ثابت نشود نمي توانيم روي آن صحّه بگذاريم.

سلّمنا، اين كار صورت گرفته باشد آيا اين عمل جايز است يا نه؟ شبيه سازي اين است كه از تركيب سلول هاي جنسي (نطفۀ نر و ماده) انساني متولّد نشود بلكه در واقع سلولي غير جنسي را پرورش دهند (مثلًا از پوست يا گوشت يا استخوان) و موجودي به وجود آيد كه شبيه موجود اوّلي است، دقيقاً شبيه چيزي كه در گياهان به نام قلمه زني معمول است. به شبيه سازي «كلونينگ» مي گويند كه در ريشۀ يوناني به معني قلمه زني است.

براي اين كار سلولي را از بدن جدا كرده و آن را تحريك مي كنند تا شروع به نمو كند بعد از آن كه مقداري رشد نمود آن را در رحم زن مي كارند (مانند كاشتن قلمه در زمين آماده) و در آنجا پرورش مي يابد تا انسان كامل شود. اگر سلول از بدن زن گرفته شده باشد زن مي شود و اگر از بدن مرد باشد مرد مي شود و از نظر تمام صفات شبيه موجود اوّل است.

حال بر فرض چنين عملي وقوع خارجي داشته باشد يكي از نشانه هاي قدرت خداست چون نشان مي دهد

كه تمام ذرات بدن انسان يك انسان كامل است و از اينجا معلوم مي شود كه وقتي قرآن مي فرمايد تمام اجزاء بدن در روز قيامت سخن مي گويند (أَنْطَقَنَا اللّٰهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ) چگونه اين عمل ممكن مي شود. پس شبيه سازي راهي براي شناخت خدا و نشانۀ عظمت پروردگار است و دانشمندان كار بزرگي انجام نمي دهند، بلكه كسي در هر ذره از وجود انسان و يا درخت يك انسان كامل يا يك درخت قرار داده كار بزرگي انجام داده است.

آيا اين كار جايز است؟

______________________________

(1) ح 3 و 4، باب 17 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 78

گاهي اين كار براي انجام يك تحقيق علمي و يا براي پرورش اعضا است كه اگر بتوانند اعضاي بدن را براي انسان هاي ناقص درست كنند كار خوبي است امّا اگر چيزي كه به سمت آن مي روند ميسّر شود يعني در جامعه از اين روش انسان هايي به وجود آيد مشكلاتي را ايجاد خواهد كرد:

1- مشكل اخلاقي:

اگر ببينند از اين طريق مي توان صاحب فرزند شد، بعضي ها كه براي بچّه دار شدن ازدواج كرده و تشكيل خانواده مي دهند به اشباع غريزۀ جنسي از طريق نامشروع روي مي آورند و مسئلۀ فرزند را هم از طريق شبيه سازي حل مي كنند و ديگر نياز به ازدواج نخواهد بود كه موجب شيوع فساد اخلاقي و انحرافات جنسي مي شود.

2- مشكل فقدان هويّت:

بچّه اي كه از اين طريق پيدا مي شود در واقع فاقد هويّت است و داراي خانواده نيست نه پدر دارد و نه مادر نه عمو نه دايي … چون شبيه سازي شده است و پيوند خويشاوندي در او نيست و فقدان هويّت سبب بروز مشكلات عاطفي و خانوادگي و حقوقي مي شود.

3- مشكل جسمي، فكري و عاطفي:

تجربه نشان داده هر گونه انحراف از مسير قوانين طبيعت مشكل ساز است به عنوان نمونه خداوند بچّه را آفريده تا از پستان مادر شير بخورد اگر شير نخورد هم مادر مشكل پيدا مي كند و هم بچّه، و يا بچّه بايد از طريق طبيعي متولّد شود اگر در موارد غير ضرورت سزارين كنند بچّه و مادر مشكلات متعدّدي پيدا مي كنند مانند مشكل عقب ماندگي فكري، ضعف در مقابل بيماري ها … با اين كه در ظاهر با هم خيلي فرق نمي كند حال اگر كسي تمام ماهيتش از راه غير طبيعي باشد، ببينيد كه چه مشكلاتي خواهد داشت؟! در حالي كه طبيعت مي گويد بايد بچّه از تركيب نطفه به وجود آيد. پس طرق غير طبيعي هميشه مشكل ساز است.

نتيجه: اگر ضرورتي پيدا شود مي توان مرتكب چنين عملي شد و الّا اين كار جايز نيست.

الامر الرابع: همان گونه كه گفته شد اگر عالم به عدّه باشند حرام ابدي مي شود، حال سؤال اين است كه آيا عالم به موضوع باشند يا حكم يا هر دو؟
اشاره

بايد عالم به هر دو باشند و اگر به يكي عالم باشد حرام ابدي نمي شود يعني اگر فقط عالم به موضوع بوده و عالم به حكم نباشد حرام ابدي نمي شود و بالعكس.

ادلّه:
اشاره

اين مسأله دو دليل دارد:

1- ظهور كلمۀ «عالم»:

ظاهر كلمۀ عالم در «اذا نكح في العدة عالماً» چنين است كه بايد عالم به حكم و موضوع باشد كما اين كه در جاهاي ديگر چنين است مثلًا در مسأله «اذا شرب الخمر عالماً فعليه الحد» يعني موضوع و حكم را بداند پس اگر نمي داند شراب است ولي حرمت را مي داند، يا نمي داند حرام است ولي مي داند شراب است در اين جاها حد بر او جاري نمي شود زيرا حد تابع اخصّ مقدمتين است، پس ظهور علم كه در روايات سابق خوانده شد، علم به موضوع و حكم هر دو است.

2- روايت خاص:

روايتي كه مي گويد علم به يكي كافي نيست و هر دو بايد باشد.

* … عن عبد الرحمن بن الحجاج … فقلت: بايّ الجهالتين يعذر بجهالته انّ ذلك محرّم عليه

(جهل به حكم)

؟ ام بجهالته انّها في العدّة

(جهل به موضوع)

؟ فقال: احدي الجهالتين اهون من الآخر الجهالة بانّ الله حرّم ذلك عليه

(جهل به حكم آسان تر و عذرش موجّه تر است)

و ذلك بأنّه لا يقدر علي الاحتياط معها

(جاهل به حكم نمي تواند احتياط كند چون احتمال نمي دهد حرام باشد، كسي احتياط مي كند كه احتمال حرمت مي دهد اين شخص اصلًا حرمت را نشنيده است)

فقلت و هو في الاخريٰ

(جهل به موضوع)

معذور؟ قال: نعم اذا انقضت عدّتها فهو معذور في أن يتزوّجها … «1»

نتيجه: هم ظاهر روايات اين است و هم دليل خاص داريم كه هم جاهل به حكم و هم جاهل به موضوع معذور است.

[مسألۀ 2 (التوكيل في النكاح في العدّة)]

اشاره

52 مسئلۀ 2 (التوكيل في النكاح في العدّة) و م 3 … 21/ 10/ 81

مسألة 2: لو وكّل احداً في تزويج امرأة له و لم يعيّن الزوجة فزوّجه امرأة ذات عدّة لم تحرم عليه و ان علم الوكيل بكونها في العدّة و انّما تحرّم عليه مع الدخول (چون مدار دخول است و لو عالم هم

______________________________

(1) ح 4، باب 17، از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 79

نباشد)

و امّا لو عيّن الزّوجة فان كان الموكّل عالماً بالحكم و الموضوع حرمت عليه و لو كان الوكيل جاهلًا بهما بخلاف العكس فالمدار علم الموكّل و جهله لا الوكيل.

عنوان مسأله:

اگر شخصي به وكيلش وكالت دهد تا زني را براي او عقد كند دو حالت متصوّر است:

1- تعيين مي كند كه زن معيّني را عقد كند.

2- تعيين نمي كند و مي گويد همسر مناسبي براي او اختيار كند.

اگر وكيل زني را در عدّه عالماً براي اين شخص عقد كند، آيا اين عقد باطل است؟ آيا مدار علم وكيل است يا علم موكّل؟ آيا بين صورتي كه تعيين كرده و صورتي كه تعيين نكرده فرق است؟

امام (ره) مي فرمايند اگر موكل تعيين نكرده و دخولي هم صورت نگرفته باشد براي او حرام ابدي نمي شود حتّي اگر وكيل علم داشته باشد كه زن در عدّه است ولي اگر موكّل زوجه را تعيين كرده باشد و عالم به موضوع و حكم (حرمت ازدواج در عدّه) باشد بر او حرام ابدي است حتي اگر دخول صورت نگيرد.

اقوال:

خيلي ها متعرّض اين مسأله نشده اند. مرحوم صاحب عروه در كتاب عروه و شارحين عروه هم به تبع ايشان متعرّض شده اند.

دليل: ظهور روايات طايفۀ اوّل

طايفۀ اوّل از روايات باب كه مي فرمود علم و جهل دخالت دارد ظاهرش علم و جهل زوج است نه وكيل و دخول هم مراد دخول زوج است، پس دليل ديگري غير از ظهور روايات در اين مسأله نداريم.

هنا اشكالان:
اشاره

دو ايراد به مسأله داريم:

1- بين زوجۀ معيّن و غير معيّن فرقي نيست:

در هر دو، مدار علم و جهل است به عنوان مثال موكّل به وكيل گفته باشد زوجه اي براي من اختيار و عقد كن، و وكيل دختري براي او پيدا كرد، و موكّل قبل از عقد كردن باخبر شد كه زن در عدّه است و مي داند كه ازدواج در عدّه حرام است مع ذلك وكيل را منع نكند، در اينجا زن حرام است با اين كه زوجه غير معيّن، و موكل آن را معيّن نكرده بود بلكه وكالت عامّ بوده است، بله آن جايي كه وكالت در مورد مرئۀ معيّنه باشد مصاديق بيشتري براي علم دارد و آن جايي كه زوجه غير معيّن باشد و بعد معلوم شود كه زن در عدّه بوده مصاديق كمتري دارد، ولي فرقي بين اين دو مورد وجود ندارد و اگر علم به موضوع و حكم پيدا شد، هر دو حرام است خواه وكالت در نكاح زن معيّن باشد يا وكالت در نكاح زن غير معيّن پس فرق بين اين دو مسأله را نمي فهميم هم چنان كه مرحوم آقاي حكيم نيز به آن اشاره كرده اند.

ان قلت: در اين مثالي كه زديد هنگامي كه موكّل علم پيدا كرد كه وكيل فلان زن را براي او در نظر گرفته كه در عدّه است در اين صورت ديگر غير معيّنه نيست بلكه اينجا نيز در حكم معيّنه است و به همين جهت اگر وكيل آن را براي او عقد كند بر او حرام مي گردد.

قلنا: زن معيّنه آن است كه در هنگام وكالت مشخص شود نه اين كه بعداً فهميده شود.

2- در هر دو صورت وكالت وكيل باطل است:

مورد وكالت عقد صحيح بوده در حالي كه وكيل زوجه اي را عقد كرده كه

در عدّه بوده و نكاح باطل است علي كل حال حرمت ابدي مخصوص موكّل است ولي بطلان قيدي ندارد در حالي كه وكيل وكالت در عقد صحيح دارد پس وكالت در اينجا كالعدم است و اصل وكالت زن ذات العدّة باطل است و وقتي عقد به سبب وكالت باطل شد حرمت ابدي معني ندارد.

سؤال: موكّل مي داند اين زن معيّن يا غير معيّن در عدّه است نكاح در عدّه هم حرام است در عين حال وكالت مي دهد كه وكيل اين عقد باطل را انجام دهد و عامداً مي گويد عقد كن، آيا با اين حرف وكالت درست مي شود و حرمت ابدي مي آيد؟ آيا چنين وكالتي صحيح است و ادلّۀ وكالت يك امر باطل را مي گيرد؟

قلنا: وكالت باطل است و ادلّۀ وكالت چنين موردي را شامل نمي شود.

نكته: براي مشكل كساني كه از روي جهل در عدّه نكاح و دخول كرده اند راه حلّي پيشنهاد مي كنيم، به اين بيان كه نكاح في العدّه معمولًا از جاهل سر مي زند (جاهل به موضوع يا حكم يا هر دو). مشكل اين است كه دخول حاصل شده و حرمت ابدي مي آيد. راه حل اين بود كه معمولًا عقدها در زمان ما از طريق وكالت خوانده مي شود و مي دانيم كه وكالت بر عقد صحيح است پس وكيل خيال مي كرد كه عقد صحيح است ولي في الواقع وكالت باطل و عقد باطل بوده است كه در نتيجه

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 80

دخول بدون نكاح است چون نكاح يا بايد بالمباشره باشد يا بالتسبيب، كه در اينجا هيچ يك نيست. مرحوم آقاي خويي «1» همين مسأله را تعقيب كرده و در دو جا تقريباً با كمي تفاوت

متعرّض شده اند.

در مباني شرح عروه مي فرمايند:

الّا انّ للمناقشة في ثبوت الحرمة الابديّة حتي في صورة التعيين و العلم بالحكم و الموضوع أو الجهل و لكن مع الدخول بها مجالًا (حرمت ابدي نباشد) … و من ثم كان عدم ثبوت الحرمة الابديّة في المقام واضحاً فانّ الانتساب (انتساب عقد) نتيجة فعل الوكيل انّما يكون فيما اذا كانت الوكالة صحيحة (اگر وكالت صحيح باشد انتساب به موكّل داده مي شود) و اما اذا كانت باطلة (وكالت) فلا وجه لنسبة الفعل الصادر من فاعله الي غيره (فعل وكيل را مي توان به موكّل نسبت داد) و مقامنا من هذا القبيل فانّ الوكالة باطلة نظراً لاختصاصها بما يصحّ صدوره من الموكّل نفسه (در نكاح باطل، وكالت معني ندارد) فما يصح صدوره منه لا يصحّ فيه التوكيل ايضاً و حيث انّ التزويج من امرأة ذات عدّة اذا صدر من نفسه كان محكوماً بالبطلان فلا تصحّ الوكالة فيه (پس فعل وكيل انتساب به موكّل ندارد و موكّل عقد در عدّه نكرده است). «2»

آنچه كه ايشان مي فرمايند با آنچه كه ما عرض كرديم تفاوت هايي دارد ولي معلوم مي شود كه ما در اين قضيه تنها نيستيم. تفاوت اين است كه ايشان مي فرمايند وكالت در اينجا اصلًا صحيح نيست، ما معتقديم مي تواند وكالت دهد ولي وكالت به عقد صحيح منصرف است، پس عالماً و عامداً در مورد باطل مي تواند وكالت دهد و نتيجۀ آن اين است كه مثلًا مي خواهد آن زن برايش حرام ابدي شود.

مرحوم آقاي خوئي عين اين بيان را در كتاب النكاح «3» هم دارند.

و من هنا يعلم اينكه بعضي معتقدند كه اين مسأله، بر مسئلۀ صحيح و اعمّ مترتب است يعني اگر ما صحيحي

باشيم وكالت فقط وكالت صحيح را شامل است و اگر اعمّي باشيم هم صحيح و هم فاسد را مي گيرد، اين حرف صحيح نيست. ما اگر در مسئلۀ صحيح و اعم، اعمّي باشيم، در عين حال انصراف به صحيح لا بد منه است، مثلًا كسي به ديگري مي گويد براي من لباسي خريداري كن كه اگر اعمي هم باشيم منصرف به صحيح است پس و لو براي اعم وضع شده است ولي در مجاورات روزمرّه منصرف به صحيح است چون مردم اثر مي خواهند و اثر براي صحيح است و اعم قرينه مي خواهد و بدون قرينه نمي توان گفت.

ما بايد سعي كنيم كه مشكلات مردم را از نظر موازين شرع حل كنيم نه به اين معني كه از موازين فقه جواهري دور شده و مثل عامّه وارد استحسان شويم، بلكه اگر اصول ما اجازه دهد بايد گره ها را از كار مردم بگشاييم. تلاش ما در اين مسأله اين است كه خانواده هايي كه بر اثر جهل گرفتار شده اند، از مشكل رها كنيم.

[مسألة 3: لا يلحق بالتزويج في العدّة وطئ الشبهة او الزنا بالمعتدّة]

اشاره

مسألة 3: لا يلحق بالتزويج في العدّة وطئ الشبهة او الزنا بالمعتدّة فلو وطأ شبهة او زني بالمرأة في حال عدّتها لم يؤثر في الحرمة الابديّة أيّة عدّة كانت الا العدة الرجعية اذا زني بها فيها فإنه يوجب الحرمة كما مَرّ.

عنوان مسأله:

اگر نكاح در عدّه نباشد بلكه وطي بدون نكاح (وطي به شبهه) در عدّه واقع شود آيا اين كار موجب حرمت ابدي مي شود؟

مرحوم امام (ره) مي فرمايند وطي به شبهه در عدّه و زناي در عدّه به نكاح در عدّه ملحق نيست و موجب حرمت ابدي نمي شود و فقط زناي در عدّۀ رجعيّه موجب حرمت ابدي مي شود.

اقوال:

خيلي ها متعرّض اين مسأله نشده اند ولي صاحب عروه و به تبع ايشان محشين عروه متعرّض شده اند.

دليل: موضوع روايات طايفۀ اوّل

موضوع روايات «من نكح» است و حال آن كه اين مورد نكاح نيست.

آيا زناي در عدّه موجب حرمت ابدي مي شود يا نه؟ زناي در عدّه هم مشمول ادلّۀ ما نيست چون ادلّۀ «من نكح» دارد و اينجا نكاحي نبوده است و زنا است پس وطي به شبهه در عدّه و زناي در عدّه باعث حرمت ابدي نمي شود، مگر در يك صورت و آن جايي است كه عدّه رجعيّه باشد كه در اين صورت چون المعتدّة

______________________________

(1) آقاي خوئي سه شرح عروه دارند يكي مباني تكملة المنهاج به قلم خودشان و ديگري مباني شرح عروة الوثقي به قلم آقازاده شان و يك شرح عروه هم دارند.

(2) ج 32، ص 175.

(3) ج 1، ص 214.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 81

رجعيّه بحكم الزوجه است، اين زنا، حكم زناي ذات بعل را دارد.

سابقاً بيان شد كه مشهور در زناي به ذات بعل فتوي به حرمت ابدي داده اند و ما اشكالي داشتيم و با احتياط گذشته و گفتيم مسأله مسلّم نيست، پس وقتي معتدۀ رجعيّه مانند ذات بعل است زناي به آن به منزلۀ زناي به ذات بعل و بنابر فتواي مشهور سبب حرمت ابدي مي شود و بنابر فتواي ما جاي احتياط است.

53 مسئلۀ 4 (النكاح في عدّة النفس) … 23/ 10/ 81

بقي هنا شي ء:
اشاره

مطلبي در مسئلۀ دوّم در لابه لاي درس گفته شد كه آن را به طور مستقل بيان مي كنيم:

يكي از مشاكل مهمّه در عصر ما، نكاح هاي در عدّه است كه اسباب زحمت شده. معمولًا اين نكاح ها از روي جهل صورت مي گيرد كه غالباً جاهل به حكم و گاهي هم جاهل به موضوع هستند و دخول هم حاصل مي شود. مطابق آنچه بيان

شد در جايي كه از روي جهل بوده و دخول هم صورت گرفته موجب حرمت ابدي مي شود و اين زن و مرد نمي توانند با هم ازدواج كنند و چه بسا كه براي آنها اين مسأله سال ها بعد كه صاحب فرزندان متعدّد شده اند روشن مي شود و جدا شدن آنها كار آساني نيست. از طرف ديگر مسأله مسلّم است كه نكاح في العدّة عند الدخول و لو جهلًا، موجب حرمت ابدي مي شود و جاي چانه زدن هم ندارد و همه بر آن متّفق هستند. حال بياييم راه حلّي پيدا كنيم كه به كمك آن بتوان مشكل اين ازدواج ها را حل كرد.

يك راه حل:

نكاح در محيط ما معمولًا با وكالت انجام مي شود، خصوصاً نكاح دائم، و اين كه خود زن و مرد عقد بخوانند بسيار كم است.

وكالتي كه به وكيل داده مي شود، وكالت بر نكاح صحيح است و وكالت باطل اصلًا مورد نظر نيست، به اين بيان كه زن يا مرد به وكيل نمي گويند كه وكيل در نكاح باطل هستي، اگر وكيل عقد باطلي در عدّه جاهلًا انجام داد وكالت باطل و هيچ عقدي انجام نشده است، چرا كه وكالت بر عقد صحيح بوده است.

ان قلت: عقد وكيل مانند عقد فضولي است كه با اجازۀ بعدي صحيح مي شود، يعني در اينجا هم وكيل عقد را مي خواند و بعد موكّل آن را امضاء و تأييد مي كند پس مورد وكالت مشكلي نداشته و حرمت ابدي حاصل مي گردد.

قلنا: اين مورد مثل فضولي نيست چون آنها خيال مي كردند كه عقد صحيح است و زن و مرد نه قبلًا و نه بعداً اجازۀ عقد باطل نداده اند.

پس عقد در عده بالمباشرة و بالتسبيب نسبت به

اين زن خوانده نشده و اين وطي، شبيه وطي به شبهۀ در عدّه است كه به يقين موجب حرمت ابدي نمي شود.

ان قلت: اين كه شما مي فرماييد وكالتي بر عقد نيست، در صورتي صحيح است كه تعيين زوجه نكرده باشد، ولي اگر زوجه را تعيين كند و زن واقعاً در عدّه باشد و بر فرض، اينها هم غافل از موضوع يا حكم بوده اند و وكيل عقد را خوانده باشد، در اينجا گرچه عقد بالمباشره واقع نشده ولي بالتسبيب به وسيلۀ وكيل واقع شده است، پس در جايي كه زوجه معيّن باشد- كما اين كه غالباً چنين است- وكالت بر اجراي صيغه داده كه به منزلۀ فعل موكّل است، بنابراين عقد به وسيلۀ موكّل بالتسبيب بر اين زن واقع شده و دخول هم صورت گرفته كه موجب حرمت ابدي مي شود.

قلنا: وكالت دو گونه است:

1- وكيل در اجراي صيغه:

موكّل مي گويد اجراي صيغه كن و در اجراي صيغه وكيل هستي.

2- وكيل در عقد نكاح و زوجيّت:

موكّل مي گويد وكيل هستي در عقد نكاح و زوجيت.

اگر در اجراي صيغه وكيل كند يعني بگويد «انت وكيلي في اجراء الصيغة (سواء كان صحيحاً او باطلًا)» در اين صورت فعل وكيل فعل موكّل مي شود و در اينجا مشكل ايجاد مي گردد، چون عقد نكاح در عدّه بالتسبيب خوانده شده است ولي گاهي وكيل در عقد نكاح است كه معمولًا هم همين است و فقط وكيلِ در اجراي صيغه نبوده كه در اين صورت چون وكيل در عقدِ صحيح بوده و اين عقد باطل است پس مانند اين است كه اصلًا وكيل نبوده كه در اين صورت دخولش از باب وطي به شبهه است بدون اين

كه عقدي انجام داده باشد.

به عبارت ديگر: بايد ببينيم آيا وكالت به اين معني است كه تو وكيلي و لو در اجراي صيغۀ باطله، كه در اين صورت فعل وكيل، فعل موكل است و اين مرد عقد در عدّه انجام داده و

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 82

دخول هم شده پس حرام ابدي است، امّا اگر بگوييد وكالت اطلاق ندارد تا اجراي صيغۀ باطله را شامل شود و نظر موكّل اين بوده كه يك زوجه به عقد صحيح در اختيارش قرار گيرد، در اين صورت صيغه مستند به زوج نيست، چون فعل وكيل در اينجا فعل موكّل نيست پس و لو دخول هست ولي عقد صحيح نبوده و وطي به شبهه است و حرمت ابدي نيست.

ان قلت: روايات ما مطلق است و وكالت يا مباشرت ندارد و مي گويد اگر عقدي در عدّه جاهلًا واقع و دخولي حاصل شد حرام ابدي است و فرقي نمي كند كه عقد بالمباشره باشد يا به وسيلۀ وكيل پس مفهومش اين است كه اگر عقد فاسدي هم به وسيلۀ وكيل خوانده شود و دخولي صورت گيرد حرمت ابدي دارد.

قلنا: در جوّ روايات و معمول عرب ها اين بوده كه خودشان اجراي عقد مي كردند. در رواياتِ صيغۀ نكاح هم ديده مي شود كه يا مباشرت و يا از باب ولايت (در ابكار و بچّه هاي كوچك) بوده است و مثل زمان ما نبوده كه براي عقد وكالت دهند، پس معمول بوده كه خودشان صيغه مي خواندند، بنابراين روايات از مورد وكالت ساكت است و اگر شك هم كنيم «اصالة الحليّة» حاكم است.

به عبارت ديگر: روايات ما در باب حرمت ابدي ناظر به فعل وكيل نيست و منصرف

به جايي است كه خودشان اجراي صيغه مي كردند يا قدر متيقّن و غالب اين بوده، پس ما نمي توانيم آن را عموميّت دهيم و بگوييم فعل وكيل را هم شامل است.

نتيجه: حكم به حرام ابدي كردن در اين موارد مشكل است پس اگر كسي مي خواهد ابتداءً با زني در عدّه عالماً و يا جاهلًا همراه با دخول، ازدواج كند مي گوييم احتياط كن و اين عقد را نخوان، ولي اگر سابقاً عقد كرده اند و الان هم داراي فرزنداني شده اند قائل به حرمت ابدي نيستيم و آنها را از هم جدا نمي كنيم. البتّه بعد از اين كه فهميدند بايد مجدّداً عقد بخوانند.

[مسألة 4: لو كانت المرأة في عدّة الرجل جاز له العقد عليها في الحال]

اشاره

مسألة 4: لو كانت المرأة في عدّة الرجل جاز له العقد عليها في الحال و لا ينتظر انقضاء العدّة الّا في موارد لموانع طارئة كالطلاق الثالث المحتاج الي المحلّل، و التاسع المحرّم ابداً و فيما اذا كانت معتدّة له بالعدّة الرجعيّة يبطل العقد عليها ايضاً لكونها بمنزلة زوجته فلو كانت عنده متعة و اراد أن يجعل عقدها دواماً جاز أن يهب مدّتها و يعقد عليها دواماً في الحال بخلاف ما اذا كانت عنده زوجة دائمة و اراد أن يجعلها منقطعة فطلّقها لذلك طلاقاً غير بائن فانّه لا يجوز له ايقاع عقد الانقطاع عليها الّا بعد خروجها عن العدّة.

عنوان مسأله:

اين مسأله مسئلۀ مهمّي است كه كمتر متعرض آن شده اند.

آنچه تا كنون گفته شد عقد زن در عدّۀ ديگري بود امّا عقد در عدّۀ نفس چگونه است آيا جايز است؟ مثلًا كسي زني را طلاق داد و زن در حال عدّه است و شوهر مي خواهد زن را عقد كند (دائم يا منقطع) كه دو حالت دارد گاهي عدّه بائن و گاهي رجعيّه است، اگر بائن باشد اشكالي ندارد (مثل عدّۀ خلع يا وطي به شبهه يا عقد موقّت خودش).

اقوال:

مرحوم صاحب عروه و به تبع ايشان محشّين عروه هم متعرّض اين مسأله شده اند.

دليل: روايات

روايات ما كه مي فرمود عقد در عدّه جايز نيست شامل عدّۀ نفس نمي شود، چون قسمت زيادي از روايات صريح بود كه مراد عدّۀ غير است چون عدّۀ وفات را مي گفت كه عدّۀ غير است و امّا رواياتي كه مطلق بود و كلمۀ وفات نداشت به عدّۀ غير انصراف دارند چون همان گونه كه سابقاً گفتيم عدّه به معني انتظار است براي ازدواج ديگر و كاري با ازدواج با شوهر قبلي ندارد و مفهوم و حكمت عدّه همين است چون يكي از حكمت هاي عدّه عدم تداخل مياه است.

نتيجه: ظهور روايات، حكمت حكم و انصراف، همه دلالت مي كند كه نكاح در عدّۀ غير جايز نيست نه در عدّۀ نفس.

54 ادامۀ مسئلۀ 4 … 24/ 10/ 81

آنچه تا كنون راجع به حرمت نكاح در عدّه گفته ايم در مورد عدّۀ غير است و عدّۀ نفس داخل در آن نيست. حال آيا كسي مي تواند در عدّۀ خودش تجديد نكاح كند؟

دو حالت دارد: اگر عدّه بائن باشد (صغير كمتر از نه سال كبير بالاتر از سن يائسه گي، خلع، مبارات، وطي به شبهه، عدّۀ متعه) مي تواند نكاح كند چون روايات ما عدّۀ غير را مي گفت و امّا در عدّۀ رجعيّه گفته شده كه نمي تواند تجديد نكاح كند، لانّ المعتدّة

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 83

رجعيّة بحكم الزوجة و تحصيل حاصل ممكن نيست و اين زن هنوز زوجه است و اكثر احكام آن را دارد، پس نمي شود دوباره او را عقد كند و اگر بخواهد فقط مي تواند رجوع كند (البتّه عقد مجدّد اشكال شرعي ندارد بلكه اشكال عقلي دارد).

مرحوم آقاي

حكيم در مستمسك اشكالي مطرح كرده و مي فرمايند اين كه شما مي گوييد المعدّة رجعيّة بحكم الزوجة در احكام شرع است اما بحث ما در حكم شرعي نيست و حكم عقلي است چون مي گوييد تحصيل حاصل است.

ممكن است كسي چنين جواب بدهد كه ما در اينجا دو مقدّمه را در كنار هم قرار مي دهيم و نتيجه مي گيريم:

1- معتدّۀ رجعيّه هنوز زوجه است (حكم شرعي).

2- تحصيل حاصل غير ممكن است (حكم عقلي).

پس عقد بر او باطل است.

نكتۀ ديگر اين است كه آيا كسي كه مي خواهد مجدّداً بر اين زن عقد بخواند اين كار رجوع نيست؟ آيا مقدّمات تجديد عقد هم مصداق رجوع نيست؟

جواب اين نكته مبتني بر كلامي است كه در باب رجوع مطرح است كه آيا در رجوع في العدّه قصد رجوع هم لازم است؟

در اينجا دو قول است:

1- قصد رجوع لازم نيست:

بعضي ادّعاي اجماع كرده اند كه هر كاري كه مربوط به زوجه است انجام دهد مصداق رجوع است و قصد لازم ندارد، اگر چنين مبنايي در رجوع داشته باشيم در ما نحن فيه هم وقتي مي خواهد تجديد نكاح كند در واقع تمايل به زوجيّت دارد و اين نوعي رجوع است. پس عقد مجدّد اثر تازه اي ندارد تا مهر تازه اي بياورد بلكه مصداقي است براي رجوع به عقد سابق.

2- قصد رجوع لازم است:

اگر گفتيم رجوع قصد مي خواهد «بُعُولَتُهُنَّ أَحَقُّ بِرَدِّهِنَّ» (قصد رد كند) ما نحن فيه ديگر مصداق رجوع نيست و بايد از طريق تحصيل حاصل مسأله را حل كنيم.

قلنا: در باب رجوع بعيد است كه بدون قصد، صدق رجوع كند چون در ايّام عدّۀ رجعيّه زن در منزل مرد است و هر بار كه مرد

به زن نگاه مي كند مشكل است كه رجوع حاصل شود، البتّه ما شواهدي داريم كه رجوع قصد مي خواهد كه در جاي خودش بحث خواهيم كرد ان شاء اللّٰه.

ثمرۀ مسأله:

مرحوم امام در مسئلۀ چهارم نتيجه اي مي گيرد كه آن نتيجه مهم است:

كسي كه زن معقوده اي دارد و مي خواهد عقد آن را عوض كند (منقطع به دائم يا دائم به منقطع)، اگر متعه باشد به آساني مي تواند آن را تبديل به دوام كند به اين صورت كه باقيماندۀ مدّت را مي بخشد و زن در عدّه واقع مي شود كه عدّۀ آن هم بائن است و بلافاصله عقد دائم مي خواند، امّا اگر عقد دائم باشد و مي خواهد آن را موقّت كند نمي تواند بعد از طلاق صيغۀ عقد موقت بخواند و بايد صبر كند تا عدّه تمام شود بعد صيغۀ عقد موقّت بخواند.

ان قلت: طلاق خلع بدهد، بعد عقد موقّت بخواند چون عدّه طلاق خلع عدّۀ بائن است.

قلنا: طلاق خلع صوري ممكن نيست، چون بايد زن از اين عقد واقعاً كراهت داشته باشد و صرف بذل و صحنه سازي در كراهت، طلاق خلعي را درست نمي كند.

مگر اين كه زن بگويد من از عقد دائم ناراحتم و با تو نمي توانم زندگي دائم كنم، حاضرم مدّتي را با تو با عقد موقّت زندگي كنم و اگر تو آدم خوبي بودي بعداً عقد دائم با تو مي بندم در اين صورت مي تواند طلاق خلع بدهد. پس تبديل دائم به موقّت مشكل است.

[مسألة 5: هل يعتبر في الدخول- الذي هو شرط للحرمة الأبديّة في صورة الجهل- أن يكون في العدّة]

اشاره

55 مسئلۀ 5 (المعتبر في الدخول) … 28/ 10/ 81

مسألة 5: هل يعتبر في الدخول- الذي هو شرط للحرمة الابديّة في صورة الجهل- أن يكون في العدّة أو يكفي وقوع العقد فيها و ان كان الدخول واقعاً بعد انقضائها؟ قولان (دخول و نكاح هر دو در عدّه باشد يا نكاح در عدّه و لو دخول در خارج عدّه باشد)

احوطهما الثاني بل لا

يخلو من قوة.

عنوان مسأله:

اين مسأله فرعي از فروع مسائل قبل است. در مسائل سابق گفتيم حرمت ابديّه در نكاح في العدّه در دو جاست:

1- عالم به حرمت نكاح در عدّه باشد و اقدام به نكاح كند.

2- جاهلًا عقد كرده و در عدّه دخول كند.

در اين مسأله بحث در اين است كه اگر نكاح در عدّه جاهلًا واقع شود ولي دخول بعد از عدّه باشد آيا موجب حرمت ابدي مي شود؟

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 84

مرحوم امام (ره) مي فرمايد: در مسأله دو قول است، عدّه اي قائل به حرمت و عدّه اي قائل به عدم حرمت شده اند. در ادامه قول به حرمت را تقويت مي كنند.

اقوال:

قدما متعرّض اين مسأله نشده اند و فقط متأخرين متعرّض شده اند. در اين مسأله بين متأخرين (از زمان شهيد به اين طرف) اختلاف است. مرحوم شهيد ثاني مي فرمايد:

و وطي الجاهل بالتحريم بعد العدّة لا اثر له في التحريم و ان تجدّد له العلم و انّما المحرّم الوطي فيها أو العلم بالتحريم حالة العقد. «1»

مرحوم صاحب جواهر هم همين عقيده را دارند و مي فرمايند:

فلو عقد جاهلًا عليها (متعلق به عقد) فيها و دخل بها بعد العدّة ثم علم بالحال (عقد در عدّه) بعد ذلك لم تحرم ابداً (چون جاهل بوده و دخول بعد از عدّه بوده است) بل كان له الاستئناف كما صرّح به في المسالك و من الغريب ما في الرياض من الحرمة ابداً بذلك (دخول بعد از عدّه). «2»

صاحب جواهر مسأله را به قدري مسلّم گرفته است كه كلام صاحب رياض (عدم حرمت) را از غرائب مي داند.

مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

و لكن لا تحرم عليه (جاهل) الّا فيما لو دخل بها قُبُلًا كان أو دبراً في العدّة أم

خارجها لاطلاق الاخبار كالنصوص. «3»

صاحب عروه هم مثل مرحوم امام (ره) دو قول قائل شده و بعد قول به حرمت را تقويت كرده اند محشّين عروه هم بعضي قائل به حرمت و بعضي قائل به عدم حرمت شده اند.

تا اينجا روشن شد كه بعضي قائل به عدم حرمت و بعضي قائل به حرمت شده اند.

دليل قائلين به عدم حرمت: اصل

ما معتقديم كه حق با صاحب مسالك و صاحب جواهر است و بايد قائل به عدم حرمت شويم، چون اصل در مسأله حلّيّت است (هر جا شك كنيم كه زن حرام ابدي شده يا نه، اصل حلّيّت است «وَ أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ»).

ادلّۀ قائلين به حرمت:
اشاره

قائلين به حرمت به دو دليل تمسّك كرده اند.

1- نصوص:

رواياتي كه صراحتاً در اين زمينه وارد شده است.

جواب از دليل: در اين مسأله نصّ خاصّي نداريم.

2- اطلاق روايات
اشاره

روايات مي گويد اگر مرد زن را در عدّه تزويج كند و دخول حاصل شود بر او حرام ابدي مي شود و ندارد كه دخول در عدّه بوده يا بعد از عدّه پس روايات اطلاق دارد و شامل هر دو مورد (دخول در عدّه، دخول بعد از عدّه) مي شود.

جواب از دليل: احاديثي كه دربارۀ دخول صحبت مي كند شش حديث «4» است كه آنها را يكي يكي بررسي مي كنيم تا معلوم گردد اطلاقي ندارند.

سه حديث مربوط به زن بارداري است كه شوهرش مرده و قبل از تمام شدن عدّۀ وفات و پس از وضع حمل ازدواج مي كند و تصريح دارد كه اگر در عدّه نكاح كند و دخول در عدّه باشد حرام است.

* … عن محمّد بن مسلم، عن ابي جعفر عليه السلام قال: المرأة الحبلي يتوفي عنها زوجها فتضع و تزوّج قبل أن تعتدّ اربعة اشهر و عشراً فقال: ان كان الذي تزوجها دخل بها فرّق بينهما و لم تحل له ابداً و اعتدّت بما بقي عليها من عدّة الاوّل

(معنايش اين است كه عدّه هنوز تمام نشده و دخول در عدّه بوده است) … «5»

روايت نمي فرمايد كه دخول مقيّد است به اين كه در عدّه باشد بلكه روايت ساكت است و مفهوم هم ندارد كه اگر دخول در غير عدّه باشد حلال است، پس ظاهراً روايت دلالت ندارد.

* … عن الحلبي، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: سألته عن المرأة الحبلي يموت زوجها فتضع و تزوّج قبل أن تمضي لها اربعة اشهر و عشراً فقال: ان كان دخل بها

فرّق بينهما و لم تحلّ له ابداً و اعتدّت ما بقي عليها من الاوّل

(قرينه مي شود كه دخول در عدّه واقع شده است) … «6»

* … قال: سألته عن امرأة توفي زوجها و هي حامل فوضعت و تزوّجت قبل أن يمضي اربعة اشهر و عشراً ما حالها؟ قال: ان كان دخل بها زوجها فرّق بينهما فاعتدّت ما بقي عليها من زوجها … «7»

پس سه خبر از اين شش خبر هيچ دلالتي بر بحث ما ندارد و

______________________________

(1) مسالك، ج 7، ص 337.

(2) جواهر، ج 29، ص 433.

(3) رياض، ج 11، ص 229.

(4) ح 2، 3، 6، 7، 9 و 20، باب 17 از ابواب مصاهره.

(5) ح 2، باب 17 از ابواب مصاهره.

(6) ح 6، باب 17 از ابواب مصاهره.

(7) ح 20، باب 17 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 85

ساكت است و در مورد دخول در عدّه است و امّا سه حديث ديگر و لو دربارۀ «حبلي» نيست ولي كاملًا دلالت دارد كه در مورد دخول در عدّه است.

* … عن محمّد بن مسلم، عن ابي جعفر عليه السلام قال: سألته عن الرجل يتزوّج المرأة في عدّتها قال: ان كان دخل بها فرّق بينهما و لم تحلّ له ابداً

(تا اينجا ظاهرش اطلاق دارد ولي در ادامه مي فرمايد)

و اتمّت عدّتها من الاوّل

(معلوم مي شود كه دخول در عدّه واقع شده)

و عدة اخري من الآخر و ان لم يكن دخل بها … «1»

* … عن سليمان بن خالد، قال: سألته عن رجل تزوّج امرأة في عدّتها، قال: فقال: يفرّق بينهما و ان كان دخل بها فلها المهر بما استحلّ من فرجها و يفرّق بينهما فلا تحلّ له ابداً …

«2»

ظاهراً و در بدو نظر روايت اطلاق دارد ولي به نظر ما اين هم در مورد عدّه است چون در روايت «يفرّق»، «و لا تحلّ له» به صورت مضارع آمده است و «ان كان دخل بها» به لفظ ماضي است، تعبير «يفرّق» كه معمولًا در حال عدّه گفته مي شود نه در غير عدّه، نشان مي دهد كه دخول در عدّه بوده است.

* … عن الحلبي عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: اذا تزوّج الرجل المرأة في عدّتها و دخل بها لم تحلّ له ابداً عالماً كان أو جاهلًا … «3»

(تصوّر ما اين است كه قائلين به حرمت بيشتر به اين روايت تمسّك جسته اند كه صحيح السند است).

قائلين به حرمت معتقدند كه اين روايت اطلاق دارد چون تزويج در عدّه و «دخل بها» مطلق است و فرقي نمي كند كه در عدّه باشد يا بعد از عدّه.

قلنا: آيا اين كه مي فرمايد «اذا تزوّج الرجل المرأة في عدّتها» و بعد بلافاصله مي فرمايد «دخل بها» منصرف نيست به جايي كه دخول در عدّه باشد؟ به عقيدۀ ما روايت منصرف است، لااقل اين است كه اطلاق ندارد و اطلاق بايد ثابت شود.

جواب آقاي حكيم: بعضي مثل مرحوم آقاي حكيم اين را تحت يك قاعدۀ اصولي برده اند تا اطلاق را از كار بيندازند.

بحث اصولي:

در باب عام و خاص مطرح شده كه اگر قيد يا وصفي بعد از چند جمله يا در لابه لاي جمل بيايد كه احتمال بدهيم به همه برمي گردد، اطلاق آنها را از كار مي اندازد، الجمل المحفوفة بما يحتمل و يصلح للتقييد لا اطلاق لها، مثلًا اگر گفته شود اذا جاء زيدٌ يوم الجمعة و اعطاك شيئاً فاكرمه آيا اين

«اعطاك» مقيّد به «يوم الجمعة» است يا اين كه اطلاق دارد؟ ظاهر اين است كه «اعطاك شيئاً» در روز جمعه مراد است نه روز شنبه.

در ما نحن فيه دو جمله داريم «تزوّج» و «دخل» در بين اين دو قيد «في العدّة» واقع شده است، جملۀ اوّل قطعاً مقيّد است و جملۀ دوّم هم محفوف است بما يحتمل للقرينيّة، پس في عدتها كه بعد از جملۀ اوّل آمده اطلاق جملۀ دوّم را هم از كار مي اندازد.

نتيجه: شش روايت را بررسي كرديم و كار منحصر به روايت آخر شد كه آن هم مشكل پيدا كرد.

و من هنا يعلم كه يكي ديگر از طرق اصلاح نكاح در عدّه، توسّل به اين مسأله است به اين صورت كه از آن دو مي پرسيم آيا عروسي در عدّه بوده يا بعد از آن؟ اگر بعد از عدّه باشد نكاح باطل است ولي حرمت ابدي ندارد چون جاهل به عدّه بوده و دخول هم بعد از عدّه است، حتّي اگر مجهولي التاريخ هم باشد (نه عدّه را مي داند و نه زمان دخول را) مي گوييم در عدّه دخول حاصل نشده حرمت ابدي هم ندارد.

[مسألة 6: لو شك في انّها معتدّة ام لا]

اشاره

56 مسئلۀ 6 و 7 (فروع النكاح في العدة) … 29/ 10/ 81

مسألة 6: لو شك في انّها معتدّة ام لا حكم بالعدم و جاز له تزويجها و لا يجب عليه الفحص (فحص در شبهات موضوعيّه واجب نيست)

عن حالها، و كذا لو شك في انقضاء عدّتها (مي دانيم در عدّه است و شك داريم تمام شده است يا نه؟)

و أخبرت هي بالانقضاء، فتصدّق و جاز تزويجها.

عنوان مسأله:

اين مسأله از فروع مسائل سابق است. در مسئلۀ نكاح در عدّه، حكم اصلي بيان شد (نكاح در عدّه باطل و در دو صورت موجب حرمت ابدي است) حال در اين مسأله امام (ره) تبعاً للعروة فروعي را مطرح مي كنند:

فرع اوّل: شك داريم كه اين زن در حال عدّه است يا نه،
اشاره

و اصلًا قبلًا شوهر كرده يا نه، و يا اگر ازدواج كرده قبل از دخول طلاق گرفته يا بعد از دخول مقتضاي اصل چيست؟

1- استصحاب عدم عدّه:

چون شك در عدّه داريم اصل عدم عدّه (استصحاب) است.

______________________________

(1) ح 9، باب 17 از ابواب مصاهره.

(2) ح 7، باب 17 از ابواب مصاهره.

(3) ح 3، باب 17 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 86

2- استصحاب حلّيّت نكاح:

استصحاب حكم جزئي مي كنيم به اين بيان كه قبلًا نكاحش حلال بوده نمي دانيم الان حلال است يا نه، مي گوييم در نكاح كسي نرفته و استصحاب حلّيّت نكاح مي كنيم.

3- اصالة الحليّة:

به اصالة الحلّيّة هم مي توانيم تمسّك كنيم، يعني به مقتضاي «أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ» اصل حلّيّت است.

پس در صورت شك در عدّه شكّي نكاح جايز است.

فرع دوّم: در صورتي كه شك در عدّه داريم آيا فحص لازم است؟
اشاره

امام مي فرمايد «لا يجب عليه الفحص» كه اين علي المبنا است.

بحث اصولي:
اشاره

فحص در شبهات موضوعيّه واجب نيست ولي در شبهات حكميّه واجب است. البتّه در دو صورت در شبهات موضوعيه هم فحص لازم است:

1- در جايي كه فحص سهل و آسان است:

يعني علمش در آستين است مثلًا مي داند در طلاق نامه يا شناسنامۀ زن تاريخ طلاق نوشته شده ولي رجوع نكرده و به اصل عدم عدّه تمسّك مي كند، عيناً مثل اين كه نمي داند به زيد بدهكار است يا نه، ولي دفتري دارد كه مي تواند به آن مراجعه كند، در چنين مواردي، لا شك كه فحص لازم است و اين كه شارع فحص را در شبهات موضوعيّه لازم ندانسته از چنين موردي منصرف است.

2- جايي كه قرائن قوي شهادت بر خلاف مي دهد:

در جايي كه در اطراف زن قرائني وجود دارد كه نشان مي دهد زن ازدواج كرده و طلاق گرفته و در عدّه است، مثلًا مشهور است ولي شهرت آن به حدّي نيست كه علم بياورد، و شهادت عدلين هم نيست، در اينجا نمي توان گفت شبهه، موضوعيّه و اصل برائت است، در اينجا هم فحص لازم است، چون قرائني بوده كه هر چند قطعيّه نبوده ولي در حدّي است كه ما را متزلزل مي كند.

فرق اين صورت با صورت قبلي در اين است كه ممكن است در صورت دوّم بعد از فحص به نتيجه نرسد و بعد برائت جاري كند.

فرع سوّم: در جايي كه در انقضاء عدّه شك شود، اگر زن به انقضاء عدّه خبر دهد آيا خبرش قبول مي شود؟

مرحوم امام (ره) مي فرمايند در اينجا قول زن قبول مي شود.

دليلي كه براي پذيرش قول زن در اخبار به انقضاء عدّه آورده شده يك روايت معتبر است.

* محمّد بن يعقوب، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن ابي عمير، عن جميل، عن زرارة، عن ابي جعفر عليه السلام قال: العدّة و الحيض للنساء اذا ادّعت صُدّقت. «1»

آيا اين روايت فقط جنبۀ اثبات را مي گويد يا اعم از اثبات و نفي است؟

ظاهرش اعم از اثبات و نفي است، بلكه غالباً نياز به اخبار به عدم دارد يعني خبر دهد كه عدّه تمام شده، تا بتوانند او را تزويج كنند. مواردي وجود دارد كه علمش پيش خود انسان است بنابراين اثبات و نفيش در اختيار اوست، عدّه هم از مواردي است كه غالباً خود زن خبر دارد.

اضف الي ذلك، علاوه بر اين حديث معتبر، دليل ديگر پذيرشِ قول زن، اولويّت نسبت به قول ذو اليد است به اين بيان كه ما قول ذو اليد را در طهارت، نجاست، ملكيت …

حجّت مي دانيم در حالي كه چيزي است بيرون از وجود او، حال نسبت به خودش به طريق اولي قول او را مي پذيريم پس با قياس اولويّت از قول ذو اليد مسئلۀ خودمان را ثابت مي كنيم.

[مسألة 7: لو علم أنّ التزويج كان في العدّة مع الجهل موضوعاً أو حكماً، و لكن شك في انّه دخل بها- حتّي تحرم عليه ابداً- أو لا]

اشاره

مسألة 7: لو علم أنّ التزويج كان في العدّة مع الجهل موضوعاً أو حكماً، و لكن شك في انّه دخل بها- حتّي تحرم عليه ابداً- أو لا، بني علي عدمه، فلم تحرم عليه، و كذا لو علم بعدم الدخول لكن شك في انّ أحدهما قد كان عالماً أو لا بني علي عدمه فلا يحكم بالحرمة الابديّة.

عنوان مسأله:

اين مسأله نيز مانند مسئلۀ قبل از فروع نكاح در عدّه است.

اگر جاهلًا تزويج در عدّه واقع شده امّا شك در دخول دارد و يا شك در علم دارد؛ اگر دخول حاصل شده باشد حرام ابدي و اگر دخول نشده باشد، حرام ابدي نيست، در اينجا مقتضاي اصل، عدم دخول يا اصل عدم حرمت ابدي است.

و امّا اگر دخول نشده ولي شك دارد كه عالم بوده يا بعداً عالم شده است (علم به عدّه يا علم به حرمت نكاح در عدّه) در اينجا اصل عدم علم (اصل موضوعي) و اصل عدم حرمت ابدي (اصل حكمي) است.

______________________________

(1) وسائل، ج 2، ح 1، باب 47 از ابواب حيض.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 87

مسأله اي از عروه:

مرحوم صاحب عروه مسئله اي را در عروه متذكّر مي شوند كه در تحرير نيامده است و آن اين كه:

اگر علم اجمالي داريم به اين كه يكي از اين دو زن در عدّه هستند آيا مي تواند با يكي از آنها ازدواج كند؟ مقتضاي علم اجمالي وجوب احتياط است پس بايد از هر دو اجتناب كند مانند انائين مشتبهين.

حال اگر با احدهما ازدواج كرد و دخول هم حاصل شد، ازدواج باطل و دخول هم حرام است آيا زن حرمت ابدي دارد؟

خير، حرام ابدي نيست چون اين مسأله شبيه ملاقي اطراف شبهۀ محصوره است، مثلًا در انائين مشتبهين مي دانيم يكي نجس است بايد از هر دو اجتناب كنيم امّا اگر دست با يكي از اين دو ظرف ملاقات كند نجس نمي شود، چون در اطراف شبهۀ محصوره از خودشان بايد اجتناب كرد امّا اگر ملاقي با احدهما بود نجس نيست چون در ملاقي اصل بلا معارض جاري است ولي

در خود انائين اصل جاري نمي شود چون اصل طهارت هر يك از انائين، با اصل طهارت اناء ديگر تعارض دارد و ساقط مي شود (به عبارت ديگر هر يك از دو ظرف سابقاً پاك بوده الان هم پاك است ولي يقين داريم كه يكي نجس شده كه در اين صورت اصلها تعارض مي كنند، امّا در ملاقي، اصل بدون معارض جاري است چون يكي از آن دو را ملاقات كرده، بله اگر دو ملاقي به دو اناء بود تعارض حاصل مي شد.

حال در ما نحن فيه اين مرد نبايد با اين دو زن ازدواج كند چون علم اجمالي دارد كه يكي در عدّه و ازدواج با او حرام است مقتضاي علم اجمالي وجوب احتياط است (اطراف شبهۀ محصوره) دو اصل (عدم عدّه هر يك از دو زن) با هم معارض است امّا اگر با يكي ازدواج كند اصل عدم حرمت ابدي اين زن است و چون اصل بدون معارض است بعد از عدّه مي تواند با او ازدواج كند و حرام ابدي نمي شود.

[مسألۀ 8 (التزويج بذات البعل)]

اشاره

57 مسئلۀ 8 (التزويج بذات البعل) … 30/ 10/ 81

مسألة 8: يلحق بالتزويج في العدة في ايجاب الحرمة الابديّة التزويج بذات البعل فلو تزوّجها مع العلم بانّها ذات بعل حرمت عليه ابداً سواء دخل بها أم لا و لو تزوّجها مع الجهل لم تحرم عليه الّا مع الدخول بها.

عنوان مسأله:

اين مسأله در مورد تزويج ذات بعل است، به اين معني كه عالماً يا جاهلًا زن شوهرداري را تزويج كند كه از جهات زيادي با تزويج در عدّه شباهت دارد و شديد الابتلا است، مخصوصاً در زمان ما كه خيلي از اوقات زن را طلاق مي دهند در حالي كه طلاق صحيح نبوده مثلًا در طهر مواقع و يا در حال عادت طلاق داده و يا طلاق در حضور شاهدين عدلين نبوده، (خيلي ها اين مسائل را نمي دانند) پس وقتي شرايط جمع نيست و طلاق مي دهند، طلاق باطل و در واقع زن شوهردار است و يا در جايي كه شوهر مفقود شده و زن شوهر مي كند، بعد شوهر پيدا مي شود، آيا اين نكاحها موجب حرمت ابدي مي شود يا نه؟

در اينجا دو بحث داريم:
الف) بطلان نكاح دوّم:
اشاره

اگر كسي با زن شوهرداري ازدواج كند نكاح دوّم باطل است.

ادلّه:
اشاره

سه دليل در اينجا ذكر شده است:

1- اجماع:

اجماع قائم است بر اين كه نكاح دوّم در باب تزويج به ذات بعل باطل است.

2- ضرورت دين:

هر كسي با مسلمين زندگي كند مي داند كه زن دو شوهر نمي تواند داشته باشد، پس بطلان تزويج ذات بعل جاي بحث ندارد.

3- آيۀ «وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ النِّسٰاءِ إِلّٰا مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ»: «1»

مشهور اين است كه تعبير «وَ الْمُحْصَنٰاتُ» به آيۀ «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهٰاتُكُمْ … » «2» عطف مي شود يعني از چيزهايي كه بر شما حرام است تزويج زنان شوهردار است البتّه آيه تفسير ديگري هم دارد كه ضعيف است.

«محصنات» از مادّۀ «حصن» به معني قلعه است، وقتي زن ازدواج مي كند كانّ در يك قلعه اي واقع مي شود. ممكن است در بعضي از جاها «محصنات» به معني زن هاي عفيف باشد ولي در اينجا به قرينۀ عطف به آيۀ قبل به معني ذوات ازواج است.

شاهد ديگر تعبير «إِلّٰا مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ» است يعني زن

______________________________

(1) آيۀ 23، سورۀ نساء.

(2) آيۀ 22، سورۀ نساء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 88

شوهردار، شوهرش چه مسلمان باشد و چه كتابي، شوهردار است و نمي توان با او ازدواج كرد ولي اگر مصداق «مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ» شده و تبديل به اماء شود، به منزلۀ طلاق است. استثنا در آيه شبيه استثناي منقطع است. مطلبي در اينجا وجود دارد كه تنها كسي كه متعرّض شده صاحب حدائق است و مي فرمايد:

هل المراد من قولهم «لا يحل» هو أنه يحرم عليه العقد و يأثم لو اوقعه في هذه الحال او ان المراد أنه يبطل و يصير لاغياً لا يترتب عليه اثر شرعي؟ احتمالان.

اين كه تزويج ذات بعل حرام است آيا حرمت وضعي (بطلان) مراد است يا حرمت تكليفي (گناه و عقوبت) هم دارد.

شبيه اين مسأله را در تزويج در عدّه هم مي توان عنوان كرد، در ادامه صاحب حدائق مي فرمايد:

صرح العلامة في النهاية لا نعني بالتحريم حصول الاثم بل

نعني عدم الاعتداد به في رفع الحدث. انتهي و هو الاقرب فإن الحكم بالتأثيم يتوقف علي دليل واضح. «1»

ما دليلي بر حرمت تكليفي (اثم و گناه) نداريم.

آيا حق همين است كه صاحب حدائق مي فرمايد يا مي توان حرمت تكليفي هم قائل شد؟

دو حالت دارد:

1- قصد تشريع دارد يعني قصد مي كند زن شوهردار را تزويج كند و حلال مي داند كه اين كار تشريع است و تشريع حرام است، عرب جاهلي گوشتهايي را حرام مي شمرد كه خدا حلال دانسته و گوشتهايي را حلال مي دانست در حالي كه خدا حرام كرده بود اين نوعي تشريع است و آيه از آن نهي مي كند:

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 4، ص: 88

«قُلْ أَ رَأَيْتُمْ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ لَكُمْ مِنْ رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَرٰاماً وَ حَلٰالًا قُلْ آللّٰهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَي اللّٰهِ تَفْتَرُونَ». «2» پس اگر به حرمت تشريع قائل باشيم و حرمت تشريع را منحصر به عبادات ندانيم در اين فرض نكاح ذات عدّه تشريع و حرام است.

2- قصد تشريع ندارد و از روي لاابالي گري است ولي چون عالم است كه اين كار اهانت به حكم اللّٰه و استهانت (سبك شمردن) و جرأت علي اللّٰه است، بعيد نيست چنين شخصي مرتكب حرام تكليفي هم شده باشد.

نتيجه: اگر قصد تشريع كند لا يبعد كه ادلّه شامل بشود و اگر بي اعتنا و از روي لاابالي گري باشد از باب هتك و جرأت علي اللّٰه و استهانه حرمت تكليفي مي آورد.

ب) حرمت ابديّه در يكي از دو صورت (عالم باشد يا جاهل همراه با دخول):
اقوال:

اين مسأله محلّ اختلاف است. مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

ذكر غير واحد من الاصحاب

أنّ في الحاق ذات البعل بذات العدّة في الحكم المزبور وجهين. «3»

صاحب جواهر الحاق را مشهور مي داند و در ادامه مي فرمايد:

و منه يعلم ما في نسبة عدم الالحاق الي المشهور. «4»

از اين عبارت مي فهميم كه بعضي گفته اند كه مشهور ذات بعل را به ذات عدّه ملحق نمي دانند يعني قائل به حرمت ابدي نيستند و معلوم مي شود كه مسأله تا چه اندازه اختلافي است.

كلام صاحب جواهر ناظر به كلام صاحب رياض است.

مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

لا تحرم به (ازدواج) مؤبداً مع الجهل و عدم الدخول اجماعاً … و امّا مع عدم احدهما (علم يا دخول) فإشكال و المحكي عن الاكثر العدم هنا ايضاً (مع الجهل و عدم الدخول حرام نبود اگر احدهما باشد حرام نيست) للاصل (اصل اباحه است) و اختصاص المحرّم بذات العدّة فلا يتعدّي اليه (ذات بعل). «5»

مرحوم صاحب رياض براي الحاق دليل مي آورد و در ادامه تمايل به الحاق پيدا مي كند ولي از اكثر عدم الحاق را نقل كرده است پس مسأله اختلافي است.

58 ادامۀ مسئلۀ 8 … 1/ 11/ 81

ادلّه:
اشاره

حلّيّت دليل نمي خواهد چون مطابق اصالة الحلّيّة است ولي براي حرمت ابدي سه دليل اقامه كرده اند:

1- قياس ذات بعل به معتدّۀ رجعيّه:

اين دليل مبتني بر دو مقدمه است:

الف) المعتدّة رجعيّة بحكم الزوجة.

______________________________

(1) ج 23، ص 577.

(2) آيۀ 59، سورۀ يونس.

(3) ج 29، ص 434.

(4) ج 29، ص 435.

(5) ج 10، ص 205.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 89

ب) نكاح در عدّۀ رجعيّه عالماً يا جاهلًا همراه با دخول حرمت ابدي دارد.

نتيجه: نكاح ذات بعل موجب حرمت ابدي مي شود.

جواب از دليل:

اين دليل درست نيست چون كلّيّت از طرف مقابل است يعني معتدّۀ رجعيّه به حكم زوجه است نه اين كه زوجه به حكم معتدّۀ زوجيّه باشد چرا كه معتدّۀ رجعيّه احكامي دارد كه در زوجه نيست به عنوان مثال در مورد زناني كه در عدّه رجعيّه هستند قرآن مجيد مي فرمايد:

«يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذٰا طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ وَ اتَّقُوا اللّٰهَ رَبَّكُمْ لٰا تُخْرِجُوهُنَّ مِنْ بُيُوتِهِنَّ وَ لٰا يَخْرُجْنَ». «1»

يعني زناني كه در عدّۀ رجعيّه هستند در خانه شوهر بمانند و شوهران آنها را از خانه خارج نكنند و خودشان هم از خانه خارج نشوند.

ولي ذات بعل اين گونه نيست، پس هر حكمي كه معتدّۀ رجعيّه دارد در ذات بعل نيست و نمي توانيم با اين دليل حرمت ابدي را ثابت كنيم.

2- قياس اولويّت قطعيّه:
اشاره

علقة الزوجية اقوي من علقة الاعتداد، حال جايي كه علقه ضعيف تر است شارع، حرام ابدي قائل شده پس در ذات بعل به طريق اولي حرام ابدي حاصل مي شود، چون عدّه، حريم زوجيّت است و حريم يك شي ء اهميّتش از خود شي ء كمتر است.

قياس قطعي و منصوص العلّة معتبر است و قياس ظني در مذهب ما وجود ندارد و در اينجا چون قياس قطعيه است معتبر مي باشد.

جواب از دليل:

اين قياس اولويّت قطعيّه نيست، چون ما ملاك حكم را نمي دانيم و يقين نداريم كه ملاك علقه باشد تا بگوييم علقۀ زوجيّت اقوي است، بلكه احتمال مي دهيم چون مردم عالماً و عامداً زن شوهردار را عقد نمي كنند و خيلي نادر است، ولي زن ذات العدّة را عقد مي كنند و خيلي به آن اهميّت نمي دهند، پس بيشتر محل ابتلاء بوده و شارع جريمۀ سنگيني (حرمت ابدي) براي آن قرار داده تا مردم سراغ آن نروند پس اولويّت قطعيّه نيست بلكه ظنّيه است.

3- روايات:
اشاره

عمده دليل قائلين به حرمت ابدي روايات است كه عمدتاً در باب 16 از ابواب مصاهره آمده است.

روايات چند طائفه است:
طايفۀ اوّل: حرامٌ مطلقا

اخباري كه مي گويد حرام است مطلقاً يعني دخول باشد يا نباشد عالم باشد يا جاهل فرقي نمي كند:

* محمّد بن الحسن باسناده عن احمد بن محمّد بن عيسي، عن الحسن بن علي، عن عبد اللّٰه بن بكير، عن أديم بن الحر قال: قال أبو عبد اللّٰه عليه السلام: الّتي يتزوّج و لها زوج يفرّق بينهما ثم لا يتعاودان ابداً

(حرام ابدي). «2»

جواب از روايت:

احتمال دارد كه بتوانيم اين روايت را حمل بر عالم كنيم، و اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال.

* عبد اللّٰه بن جعفر في قرب الاسناد، عن عبد اللّٰه بن الحسن، عن علي بن جعفر، عن اخيه موسي بن جعفر عليه السلام في امرأة بلغها انّ زوجها توفّي فاعتدّت و تزوّجت ثم بلغها بعد أنّ زوجها حيّ هل تحلّ للآخر؟ قال: لا «3»

. اين حديث از نظر دخول اطلاق دارد ولي از نظر علم و جهل اطلاق ندارد البتّه مي توان گفت وقتي بر جاهل حرام است بر عالم به طريق اولي حرام است.

جواب از روايت:

آيا اين حديث كه مي گويد «هل تحلّ للآخر؟ قال: لا» منظور «لا» حرمت عقد دوّم است يا منظور حرمت ابدي است؟

اگر احتمال دوّم (حرمت ابدي) باشد به درد استدلال مي خورد ولي اگر احتمال اوّل (حرمت عقد دوّم) مراد باشد در اين صورت روايت از كار مي افتد.

طايفۀ دوّم: حرام مع العلم

رواياتي كه مي گويد حرام است همراه با علم يعني اگر نكاح ذات بعل عالماً واقع شود موجب حرمت ابدي مي شود.

* محمّد بن يعقوب، عن عدّة من اصحابنا عن احمد بن محمّد رفعه

(روايت مرفوعه است چون قسمتي از سند ذكر نشده است علاوه بر اين مقطوعه هم هست چون اسم امام در روايت نيامده

______________________________

(1) آيۀ 1، سورۀ

طلاق.

(2) ح 1، باب 16 از ابواب مصاهره.

(3) ح 9، باب 16 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 90

و كليني با دو واسطه نمي تواند از امام نقل كند)

ان الرّجل اذا تزوّج امرأة و علم انّ لها زوجاً فرّق بينهما و لم تحل له ابداً. «1»

جواب از روايت:

دلالت روايت خوب و مقيّد به صورت علم است، ولي سند روايت اشكال دارد.

59 ادامۀ مسئلۀ 8 … 2/ 11/ 81

طايفۀ سوّم: حرام مع الدخول
اشاره

احاديثي كه مي گويد همراه با دخول حرام است.

* … عن زرارة،

(صحيح السند است)

عن ابي جعفر عليه السلام في امرأة فقد زوجها

(شوهرش مفقود شده)

أو نعي اليها

(خبر مرگ او را آورده اند)

فتزوّجت ثم قدم زوجها بعد ذلك فطلّقها، قال: تعتدّ منهما جميعاً ثلاثة أشهر عدّة واحدة

(از تعبير به عدّه معلوم مي شود كه دخول حاصل شده)

و ليس للآخر أن يتزوّجها ابداً.

(صريح است در حرمت ابدي ولي مقيّد به دخول است). «2»

* و عنه، عن علي بن الحكم،

(مشكل دارد)

عن موسي بن بكر

(مشكل دارد و سند معتبر نيست)

عن زرارة، عن ابي جعفر عليه السلام قال: اذا نعي الرّجل الي اهله أو أخبروها أنّه قد طلّقها فاعتدّت ثم تزوّجت فجاء زوجها الاوّل فانّ الاوّل احقّ بها من هذا الاخير دخل بها الاوّل أو لم يدخل و ليس للآخر أن يتزوّجها ابداً و لها المهر بما استحلّ من فرجها

(نشان مي دهد كه دخول حاصل شده). «3»

ظاهراً اين دو حديث يك حديث است كه دو سند دارد و يك سند معتبر و يك سند غير معتبر است.

جمع بين سه طايفه:

بايد مطلق را بر مقيد حمل كنيم، طايفۀ اوّلي مطلق بود و طايفۀ ثانيه و ثالثه مقيّد است كه مطلق را حمل بر مقيّد مي كنيم و مي گوييم حرام ابدي است.

ان قلت: اينها مثبتين هستند، يكي مي گويد حرام است مطلقاً، ديگري مي گويد حرام است مع العلم، و ديگري مي گويد حرام است عند الدخول، پس اينها همه مثبت هستند و جاي تقييد نيست، چون قانون تقييد اين است كه يكي مثبت و يكي نافي باشد.

قلنا: قيودي كه در مقام بيان ذكر مي شود غالباً مفهوم دارد حال اگر بتوانيم از طايفۀ دوّم و سوّم مفهوم بگيريم مثبت و نافي درست مي شود

ولي اگر نتوانيم مفهوم بگيريم حق با ان قلت است و تقييد بين طايفۀ اوّل و سوّم مشكل است.

گرفتن مفهوم واقعاً مشكل است چون در روايات، دخول به صورت قيد احترازي نيامده و دخول را از قرينه فهميديم ولي علم به صورت قيد احترازي است.

طايفۀ چهارم: روايات معارض

در مقابل اين روايات، روايات معارضي داريم:

* … عن عبد الرحمن بن الحجاج

(روايت معتبر است)

قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن رجل تزوّج امرأة و لها زوج و هو لا يعلم فطلّقها الاوّل أو مات عنها ثمّ علم الاخير أ يراجعها؟ قال: لا حتّي تنقضي عدّتها «4»

. روايت مي فرمايد بعد از انقضاء عدّه مي توان او را نكاح كرد، چه دخول باشد و چه نباشد، پس نسبت به علم اطلاق ندارد ولي نسبت به دخول اطلاق دارد.

* و باسناده عن الحسن بن محبوب، عن عبد الرحمن، قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن رجل تزوّج امرأة ثم استبان له بعد ما دخل بها أنّ لها زوجاً غائبا فتركها ثمّ انّ الزوج قدم فطلّقها أو مات عنها أ يتزوّجها بعد هذا الذي كان تزوّجها و لم يعلم أن لها زوجاً؟ قال: ما احبّ له أن يتزوّجها

(دوست ندارم قرينه مي شود كه جمع كنيم بين روايات نافيه و مثبته و بگوييم مراد كراهت است)

حَتّٰي تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ. «5»

آيا به اين معني است كه محلّل لازم است؟

اين را احدي نگفته است بلكه به معني آن است كه با اين شوهر ازدواج نكند و با شوهر ديگر ازدواج كند.

60 م 8 و 9 (نكاح ذات العدّة التي لم تشرع فيها) … 5/ 11/ 81

* … عن موسي بن بكر، عن زرارة عن ابي جعفر

عليه السلام قال: سألته عن امرأة نعي اليها زوجها

(خبر مرگ زوج او را آوردند)

فاعتدّت و تزوّجت فجاء زوجها الاوّل ففارقها الآخر كم تعتدّ للثاني؟

(سؤال از حرمت ابدي نيست ولي در لابه لاي مطالب حرمت ابدي هم ذكر شده است)

قال: ثلاثة قروء و انّما يستبرئ رحمها بثلاثة قروء و

______________________________

(1) ح 10، باب 16 از ابواب مصاهره.

(2) ح 2، باب 16 از ابواب مصاهره.

(3) ح 6، باب 16 از ابواب مصاهره.

(4) ح 3، باب 16 از ابواب مصاهره.

(5) ح 4، باب 16 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 91

تحلّ للناس كلّهم قال زرارة: و ذلك أنّ ناساً قالوا: تعتدّ عدّتين من كل واحد عدّة فأبي ذلك أبو جعفر عليه السلام و قال: تعتدّ ثلاثة قروء و تحلّ للرجال. «1»

اين روايت از نظر سند ضعيف است چون موسي بن بكر در سند واقع است.

جمع بين روايات:
اشاره

در مقام تعارض چه بايد كرد؟ در بين روايات معارض «2» دو روايت صحيح السند موجود است و در بين روايات سابق هم روايات صحيح متعدّد بود.

1- اعمال مرجّحات:

بعضي در جمع، اعمال مرجّحات كرده و مي گويند روايات حرمت، مخالف عامّه و موافق مشهور است پس دو مرجح دارد.

جواب، اوّلًا: در مسأله شهرت نداريم و اصلًا خيلي ها متعرّض اين مسأله نشده اند پس شهرت مسلّم نيست.

ثانياً: سراغ مرجّحات رفتن در جايي است كه جمع دلالي نداشته باشيم ولي در ما نحن فيه جمع دلالي داريم.

2- جمع دلالي:
اشاره

در اينجا دو راه جمع وجود دارد:

الف) جمع بين نصّ و ظاهر

روايات حرمت را حمل بر كراهت و روايات جواز را حمل بر اباحه (جواز به معني الاعم) مي كنيم كه شاهد جمع تعبير «ما احب» در روايت (4) همين باب است، به اين بيان كه روايات جواز، نص در حلّيّت است و روايات حرمت ظاهر در حرمت است بنابراين حمل ظاهر بر نص مي كنيم كه نتيجۀ آن كراهت است.

ب) جمع بين مطلق و مقيّد

بعضي راه جمع دلالي ديگري گفته اند، به اين بيان كه اطلاق روايت اوّل «3» معارض را كه دالّ بر جواز مطلق بود به روايت دخول تقييد مي زنيم و روايت دوّم «4» معارض را كه مطلق نبود و جواز در فرض دخول را مي گفت، «دخل بها» را به معني خلوت كردن با زن مي گيريم نه به معني دخول.

جواب: اين كار خلاف ظاهر است، به خصوص كه در خلوت كردن تعبير «دخل عليها» استفاده مي شود بنابراين جمع دوّم دلالي قابل قبول نيست.

تلخّص من جميع ما ذكرنا: اگر كسي در مسئلۀ نكاح ذات بعل قائل به كراهت شود نه حرمت، مطلب بعيدي نگفته چرا كه صورت علم محلّ ابتلا نيست و فقط صورت دخول است يعني فقط نكاح ذات بعل عن جهل مع الدخول محلّ ابتلاست و دليل دلگرم كننده اي بر حرمت نداريم پس قول به كراهت بد نيست ولي در صورت علم بعيد نيست كه فتويٰ به حرمت دهيم و احتياط (احتياط مستحب) در اينجا بجاست به اين معني كه اگر ازدواج نكرده اند مي گوييم ازدواج نكنيد امّا اگر ازدواج كرده باشند و چند بچّه دارند نمي گوييم از هم جدا شوند.

بقي هنا امران:
الامر الاوّل: آنچه در نكاح در عدّه در مورد عقد همراه با وكالت گفتيم در اينجا (نكاح ذات بعل) هم مي گوييم.

همان گونه كه در آنجا گفتيم عقد وكيل در اينجا كالعدم است چون وكالت داده كه زوجۀ بي مانعي را براي او به عقد صحيح تزويج كند، بنابراين موكّل نه بالمباشرة نكاح در عدّه كرده و نه بالتسبيب و دخول هم وطي به شبهه است، حال در ما نحن فيه هم وكالت داده كه زني را براي او تزويج كند در اينجا هم وكالت منصرف به عقد صحيح است و وكيل، زن شوهردار را عقد كرده است. اگر

بر فرض، فتوي به حرمت دهيم اينجا مصداق نكاح ذات بعل نيست چون وكيل وكالتش صحيح نبوده و خودش هم نكاح نكرده و حرام ابدي نيست پس همان راه حل در اينجا هم مي آيد.

الامر الثاني: مرحوم كاشف اللثام كلامي دارند كه داراي اشكالاتي است

و مي فرمايند:

و لو تزوّج بذات بعل ففي الحاقه بالمعتدّة أي بالتزوّج بها اشكال ينشأ من عدم التنصيص عليه من الاصحاب و الاخبار الّا في اخبار غير صحيحة (در حالي كه ما تعداد زيادي اخبار صحيحه در هر دو طرف داشتيم) و لو عمل بالاخبار الواردة بالتحريم هنا امكن الحكم بالتحريم مطلقا مع الجهل و العلم و مع الدخول و بدونه لاطلاقها «5» (اگر بنا باشد به اخبار عمل كنيم بايد بدون قيد و شرط بگوييم حرام است چه دخول باشد و چه نباشد و چه علم باشد و چه نباشد كه كسي به اين مسأله فتوي نداده است).

كلام ايشان چند اشكال دارد:

اوّلًا: اين كه مي فرمايند نصّي در اخبار نداريم درست نيست.

______________________________

(1) ح 7، باب 16 از ابواب مصاهره.

(2) ح 3 و 4، باب 1 از ابواب مصاهره.

(3) ح 3، باب 16 از ابواب مصاهره.

(4) ح 4، باب 16 از ابواب مصاهره.

(5) كشف اللثام، ج 7، ص 183.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 92

ثانياً: مي فرمايند اخبار صحيح نداريم در حالي كه اخبار صحيحه در مسأله داريم.

ثالثاً: احدي فتوي به حرمت مطلق نداده و اين ممكن نيست و خلاف اجماع است.

[مسألة 9: لو تزوّج بامرأة عليها عدّة و لم تشرع فيها لعدم تحقّق مبدئها]

اشاره

مسألة 9: لو تزوّج بامرأة عليها عدّة و لم تشرع فيها لعدم تحقّق مبدئها، كما اذا تزوّج بمن مات زوجها و لَمْ يبلغها الخبر فانّ مبدأ عدّتها من حين بلوغه فهل يوجب الحرمة الأبديّة أم لا؟ قولان، أحوطهما الاوّل و ارجحهما الثاني.

عنوان مسأله:

اين مسأله برزخ بين مسئلۀ 8 و ما قبل آن است، يعني بعد از انفساخ زوجيّت و قبل از عدّه نكاح واقع شده است خبر رسيد كه شوهر زن مرده و زن عدّه نگه داشت ولي خبر صادق نبود، در اثناي عدّه شوهر واقعاً فوت كرده ولي خبرش هنوز نرسيده است با مردن شوهر زوجيّت تمام شده ولي عدّه از زماني شروع مي شود كه خبر مرگ شوهر برسد و لو بعد از دو سال باشد در اين دو سال زن نه شوهر داشته و نه عدّه، پس يك حالت برزخي بين زمان نكاح و زمان عدّه است حال اگر در اين ميان زن شوهر كند و دخول هم حاصل شود آيا حرمت ابديّه جاري است؟ امام مي فرمايد: دو قول است كه احوط حرمت و ارجح عدم حرمت است. در كلام امام (ره) «ارجح» فتويٰ است پس «احوط» احتياط استحبابي است.

اقوال:

قدما كمتر به اين مسأله متعرّض شده اند ولي بزرگان متأخرين متعرض شده اند، مثل صاحب كشف اللثام، «1» و شهيد ثاني در مسالك، «2» مرحوم علّامه در قواعد، مرحوم محقق ثاني در جامع المقاصد «3» و مرحوم صاحب جواهر «4» و قبل از اين بزرگان كسي فتوي نداده است، اين بزرگان هم قائل به عدم حرمت ابدي شده اند. مرحوم صاحب عروه متعرّض اين مسأله شده و قائل به حرمت ابدي است ولي محشين عروه مخالفت كرده اند. مرحوم آقاي خوئي هم قائل به حرمت شده اند.

دليل قول به حلّيّت: اصالة الحلّيّة

به مقتضاي آيۀ «وَ أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ» اصل حلّيّت است (اصالة الحلّيّة).

دليل قول به حرمت: قياس اولويّت
اشاره

زن زماني كه خبر مرگ شوهر به او رسيد، عدّه نگه مي دارد اگر در آن عدّه كسي با او ازدواج كند حرمت ابدي مي آورد حال اگر در برزخ ازدواج كند در زماني اقرب به زمان زوجيّت نكاح كرده و وقتي ابعد كه عدّه است موجب حرمت ابدي شود اقرب كه از قبل از عدّه (برزخ) است به طريق اولي موجب حرمت ابدي مي شود.

جواب از دليل: شايد ملاك حكم اقربيّت نباشد، شايد علّت حكم اين است كه شارع مي گويد حريم عدّه و حريم زوجيّت را نشكن يعني شكستن حريم زوجيّت و عدّه باعث حرمت ابدي مي شود و اين شخص نه حريم زوجيّت را شكسته و نه حريم عدّه را، پس اولويّت نيست و حرمت ابدي ندارد.

نتيجه: نكاح در برزخ بين زوجيّت موجب حرمت ابدي نمي شود.

61 ادامۀ م 9 و 10 (في حد الزوجات الدائمة و المنقطعة) … 6/ 11/ 81

كساني كه در مسئلۀ نُه قائل به حرمت ابدي شده اند غالباً به قياس اولويّت استدلال كرده اند ولي مرحوم آقاي خوئي «5» قائل به حرمت شده و براي حرمت ابدي دو دليل اقامه كرده اند:

1- بالقوه در حكم ذات العدّة است:

وقتي زن قبل از رسيدن خبر فوت شوهر ازدواج مي كند ذات العدّة است، ولي ذات العدّه اي است كه هنوز شروع در عدّه نكرده است. تصوّر ما اين است كه منظور ايشان اين بوده كه بالقوّه ذات العدّة است و لو بالفعل ذات العدّه نيست و بعد از رسيدن خبر عدّه نگه مي دارد.

جواب: ظاهر اين مطلب محتواي قابل قبولي ندارد، چون ظاهر عناويني كه در لسان ادلّه آمده است فعليّت است نه قوّه و استعداد، به عنوان مثال لفظ «عادل» كه در لسان دليل آمده

به معني عادل بالفعل و «فاسق» به معني فاسق بالفعل و مجتهد يعني مجتهد بالفعل است.

2- روايت:

* … عن اسحاق بن عمار، قال: سألت أبا إبراهيم عليه السلام عن الامة

______________________________

(1) ج 7، ص 184.

(2) ج 7، ص 337.

(3) ج 12، ص 313.

(4) ج 29، ص 436.

(5) مباني عروه، ج 32، ص 194.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 93

يموت سيدها قال: تعتدّ عدّة المتوفّي عنها زوجها، قلت: فانّ رجلًا تزوّجها قبل أن تنقضي عدّتها قال: فقال: يفارقها …

. «1» جملۀ «قبل أن تنقضي عدّتها» در ما نحن فيه صادق است، چرا كه زن شوهرش مرده و هنوز عدّه نگه نداشته است، پس عدم انقضاء عدّه در آن حالت برزخ صادق است.

جواب: اگر در فارسي بگوييم «قبل از تمام شدن» يعني اين كه شروع شده ولي خاتمه نيافته مثلًا اگر بگوييم اين زن حيضش تمام نشده يعني شروع شده و هنوز تمام نشده نه اين كه اصلًا شروع نشده است، پس اين استدلال قابل قبول نيست، و در «قبل ان تنقضي عدتها» مفهوم كلمۀ انقضاء اين است كه شروع شده و تمام نشده است و در ما نحن فيه هنوز شروع در عدّه نكرده و اگر شك هم كنيم اصل، عدم است و اصالة الحليّة حاكم مي شود.

ان قلت: شما معتقديد كه روايت سوّم و چهارم و هفتم از باب شانزده دلالت بر جواز دارد در حالي كه روايت سوّم مطلق و قابل تقييد است، روايت چهارم تعبير «ما احبّ» دارد كه ظاهر در كراهت است- البتّه آقاي خوئي مي فرمايند كه در حرمت هم استعمال مي شود- و روايت هفتم هم ضعيف است.

قلنا: مهمّ براي ما تعبير «ما احبّ» است

كه ظاهر در كراهت است، البتّه گاهي در حرمت استعمال مي شود و با كمال احترامي كه براي مرحوم آقاي خوئي قائل هستيم نمي توانيم نظر ايشان را بپذيريم و مقلّد نيستيم.

ان قلت: شما گفتيد در اين حالت برزخ براي زني كه هنوز خبر مرگ شوهرش به او نرسيده ازدواج اشكالي ندارد ولي اين ازدواج ادامه پيدا مي كند تا زماني كه خبر بيايد و در آن وقت كار مشكل مي شود.

قلنا: فرض ما در جايي است كه اين ازدواج در عدّه ادامه پيدا نمي كند و خبر مرگ شوهر كه به زن رسيد نكاح قطع مي شود و دخول هم در آن برزخ واقع شده و بعد از بلوغ خبر كاري انجام نداده اند.

[مسألة 10: في حد الزوجات الدائمة و المنقطعة]

اشاره

مسألة 10: من كانت عنده اربع زوجات دائميّات تحرم عليه الخامسة دائمة (دائمه عدد محدود دارد ولي غير دائمي محدوديّت ندارد)

و امّا المنقطعة فيجوز الجمع بما شاء خاصةً (همه اش منقطع باشد و دائمي نداشته باشد)

أو مع دائميّات (بعضي منقطع و بعضي دائم باشند).

عنوان مسأله:

كسي كه چهار زن دائمه دارد نمي تواند زن پنجم را به عقد دائم تزويج كند ولي اگر به عقد منقطع باشد مانعي ندارد و از نظر تعداد عقد منقطع محدوديّتي ندارد.

اقوال:

اجماع جميع مسلمين بر اين كه زوجۀ دائمي زائد بر اربع ممكن نيست قائم است، بلكه صاحب جواهر اين را ضروري دين دانسته و مي فرمايد:

اذا استكمل الحر اربعاً بالعقد الدائم حرم عليه مع وجود الاربع عنده نكاح مازاد غبطة أي دواماً اجماعاً من المسلمين بل ضرورة من الدين و ما عن طائفة من الزيديّة من جواز نكاح تسع لم يثبت بل المحكي عن مشايخهم البراءة من ذلك. «2»

در كتاب الفقه علي المذاهب الاربعة نقل شده است:

و لا يؤمن بقول الخوارج الذين قالوا انّه يجوز العقد علي تسع نسوة مستدلّين بجمع النبي لانّه قدوة لنا نقتدي به و الردّ عليهم بانّ الزيادة علي الاربع من خصوصيّات الرسول «3».

مرحوم آقاي حكيم در مستمسك در شرح كلام عروه مي فرمايد:

و قد وردنا في هذه الايام من العلويين في اللاذقيّة (يكي از شهرهاي سوريّه) سؤال عن ميّت مات عن ثمان (هشت زن دائمي داشته است آيا معناي اين حرف اين است كه اعتقاد مذهبيشان بر جواز هشت زن دائمه بوده است) و لعلّه لم يكن عن اعتقاد المشروعيّة (شخص لاابالي بوده نه اين كه مذهبش به اين امر قائل بوده). «4»

نتيجه: ثابت نيست كه ما فوق اربع را كسي اجازه دهد و دعواي اجماع در اين مسأله مستفيض است.

ادلّۀ قائلين به جواز تسع:
اشاره

كساني كه به جواز تسع قائل شده اند دو دليل اقامه كرده اند:

1- حجيّت فعل پيامبر:

با توجّه به «مات النبي صلي الله عليه و آله عن تسع» فعل نبي را حجّت است.

جواب: جواز نكاح دائمه ما فوق اربع از مختصّات النبي است.

______________________________

(1) ح 5، باب 17 از ابواب مصاهره.

(2) ج 30، ص 2.

(3) ج 5، ص 97، كتاب حدود.

(4). ج 14، ص 93.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 94

2- آيه:

در تفسير آيۀ «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلّٰا تُقْسِطُوا فِي الْيَتٰاميٰ فَانْكِحُوا مٰا طٰابَ لَكُمْ مِنَ النِّسٰاءِ مَثْنيٰ وَ ثُلٰاثَ وَ رُبٰاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلّٰا تَعْدِلُوا فَوٰاحِدَةً». «1» محتمل است كه منظور از مثني «دو» و «ثلاث» و «رباع» هم كه با واو عطف شده با آن جمع و مجموع آن «نُه» مي شود پس از آيه استفاده مي شود كه داشتن نه زن دائمه جايز است.

جواب: جواب از آيه در دليل جمهور (قائلين به عدم جواز مافوق اربع) خواهد آمد.

62 ادامۀ مسئلۀ 10 … 7/ 11/ 81

ادلّۀ قائلين به عدم جواز مافوق اربع:
1- اجماع:

مسأله اجماعي است و اينجا از مواردي است كه اجماع حجّت است چون به حدّ ضرورت دين رسيده است.

2- آيۀ [وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلّٰا تُقْسِطُوا فِي الْيَتٰاميٰ]
اشاره

«وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلّٰا تُقْسِطُوا فِي الْيَتٰاميٰ فَانْكِحُوا مٰا طٰابَ لَكُمْ مِنَ النِّسٰاءِ مَثْنيٰ وَ ثُلٰاثَ وَ رُبٰاعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلّٰا تَعْدِلُوا فَوٰاحِدَةً». «2»

فقها غالباً استدلال به آيه را رها كرده اند، ولي به قول صاحب جواهر اصل در مسأله اين آيه است. در اين آيه چند مطلب بايد روشن شود كه در ضمن نكاتي به آن اشاره مي كنيم:

نكتۀ اوّل: در اين آيه شرط و جزاء چه ارتباطي به هم دارند؟

آيه مي فرمايد اگر مي ترسيد در بين دختران يتيم به قسط و عدل رفتار نكنيد زنان ديگر را ازدواج كنيد، مرحوم طبرسي «3» شش بيان براي پيوند شرط و جزاء ذكر مي كند كه از همه بهتر بيان اوّل ايشان است و آن اين كه وقتي دربارۀ اموال يتاميٰ آياتي نازل شد مردم ترسيده و با دختران يتيم ازدواج نمي كردند چرا كه مي ترسيدند به جهت اين كه اينها پدر ندارند تا از حقّ آنها دفاع كند مهريّۀ حسابي به آنها ندهند يا اين كه آلودۀ اموال آنها شوند.

آيه نازل شد كه اگر مي ترسيد با اينها ازدواج كنيد سراغ زنان ديگر برويد و اگر از خودتان مطمئن هستيد اشكال ندارد كه دو يا سه و يا چهار تا زن بگيريد با اين بيان پيوند شرط و جزا حاصل مي شود.

تذكّر: با توجّه به اين بيان بطلان روايتي كه براي اثبات تحريف در قرآن به آن استدلال شده است روشن مي شود در اين روايت از امام سؤال مي شود كه صدر و ذيل آيه با هم چه ارتباطي دارد؟ امام در جواب مي فرمايد ارتباطي ندارد و بين صدر و ذيل آيه ثلث قرآن ساقط شده است. اين روايت مجعول است و جاعل آن ناشي بوده است، چون:

اوّلًا: ارتباط صدر و ذيل آيه با

بيان مرحوم طبرسي روشن است.

ثانياً: از مضمون روايت استفاده مي شود كه قرآن بيش از 40 جزء بوده كه بعد از ساقط شدن ثلث آن سي جزء شده است و حال آن كه احدي چنين نگفته است.

واقع مسأله اين است كه قرآني كه شب و روز تلاوت مي شده و حافظان زيادي داشته- به طوري كه در يكي از جنگ ها 300 حافظ قرآن كشته مي شود- و 14 يا 40 نفر كاتب وحي بوده، آيا ممكن است چنين قرآني ثلث آن تحريف شده باشد؟! بله اگر ادّعاي تحريف يك يا دو آيه مي شد ممكن بود براي آن وجهي باشد ولي نمي توان پذيرفت كه اين همه آيه ساقط شده باشد. كسي كه تاريخ جمع آوري قرآن و تلاوت شبانه روزي قرآن توسّط مسلمانان را بداند، مي داند كه قرآن به آساني از بين نمي رود. ما معتقديم قرآني كه در نزد ماست يك نقطه كم و زياد ندارد و اين روايات تحريف هم خودش دليل بر بطلان خودش است. (دلائل عدم تحريف به طور مفصل در انوار الاصول «4» و تفسير نمونه ذكر شده است).

نكتۀ دوّم: «مثني، ثلاث، رباع» در آيه به چه معناست؟

«مثني» يعني اثنين اثنين، (دو تا دو تا) «ثلاث» يعني ثلاث ثلاث (سه تا سه تا) و «رباع» يعني اربعة اربعة (چهار تا، چهار تا) چرا آيه اثنين و ثلاث و اربع نمي گويد؟

مخاطب عموم مسلمين هستند و اگر بخواهيم بگوييم كه هر كدام مي توانند دو تا زن بگيرند مي گوييم دو دو تا زن بگيرند مي گوييم دو دو تا زن بگيريد و اگر بخواهيم بگوييم هر كدام مي توانند سه تا زن بگيرند مي گوييم سه تا سه تا زن بگيرند و …

نكتۀ سوّم: «واو» در آيه به معني «أو» است

يعني براي جمع نيست بلكه

______________________________

(1) آيۀ 3، سورۀ نساء.

(2) آيۀ 3، سورۀ نساء.

(3) مجمع البيان، ج 2، ص 39.

(4) ج 2، ص 343.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 95

براي تنويع است چون:

اوّلًا: اگر كسي بخواهد «واو» را به معني جمع بگيرد، مجموع اعداد نه مي شود در حالي كه نُه براي خودش مستقلًا داراي عددي است و نياز نيست به اين كيفيّت بيان شود، پس كسي كه داراي حدّ اقل معرفت نسبت به لغت عرب باشد نبايد اين گونه بگويد بلكه از اوّل تسعه مي گويد. خداوندي كه مي فرمايد «قُرْآناً عَرَبِيًّا (فصيح) غَيْرَ ذِي عِوَجٍ (دست انداز ندارد)» «1» چگونه مي تواند چنين بگويد.

ثانياً: صاحب مسالك مي فرمايد در اين صورت آيه دلالت بر تسعه نمي كند، بلكه دلالت بر هيجده مي كند، چون مثني به معني 2 تا 2 تا است كه مجموعاً چهار تا مي شود و ثلاث سه تا سه تا است كه مجموعاً شش تا مي شود و رباع هم چهار تا چهارتا است كه 8 تا مي شود كه جمع آنها 18 مي شود.

ثالثاً: اگر منظور از «مَثْنيٰ وَ ثُلٰاثَ وَ رُبٰاعَ» 9 باشد ارتباط شرط و جزاء با هم درست نمي شود،

چرا كه آيه مي گويد اگر از نكاح يتامي مي ترسيد، نُه زن و اگر از رعايت عدالت در بين آنها مي ترسيد يك زن بگيريد، كه در اين صورت ربط شرط و جزاء (عدد 9 و 1) معلوم نبوده و عبارت بي معني مي شود ولي اگر مثني به معني دو تا باشد و «واو» براي جمع نباشد ارتباط بين شرط و جزاء روشن است و مي گويد دو يا سه و يا چهار زن بگيريد و اگر از رعايت عدالت مي ترسيد يك زن بگيريد.

نكتۀ چهارم: حصر (منحصر در چهار تا بودن) از كجاي آيه فهميده مي شود؟

عدد كه مفهوم ندارد يعني اگر كسي گفت چهار نفر را اكرام كن مفهومش اين نيست كه پنجمي را اكرام نكن، پس از كجاي آيه مي فهميم كه پنج تا زن دائم جايز نيست؟

عدد مفهوم ندارد ولي آيه در مقام بيان جواز نكاح است، به عبارت ديگر قيودي كه اخذ شده (دو و سه و چهار) احترازي است و در مقام بيان مقدار جواز است از اينجا حصر را مي فهميم، و تمام مفسّرين و اهل لغت هم همين را فهميده اند.

63 ادامۀ مسئلۀ 10 … 8/ 11/ 81

3- روايات:
اشاره

در كتاب وسائل از ابواب «ما يحرم باستيفاء العدد» هفت باب داريم كه بر ما نحن فيه (حرمت زائد بر اربع در عقد دائم) دلالت دارد و مجموعاً داراي بيست و چهار روايت است كه بعضي به دلالت مطابقي و بعضي بالمفهوم و بعضي به دلالت التزامي بر ما نحن فيه دلالت دارد.

خيلي از اين روايات در مورد شاخ و برگ مسأله است و اصل مسأله (حرمت بيش از چهار تا) را نمي گويد كه نشان مي دهد اصل مسأله مسلّم بوده است. در اينجا تعدادي از روايات را به عنوان نمونه بيان مي كنيم.

اسناد بعضي از روايات ضعيف و بعضي قوي است ولي چون اخبار متضافر است به بحث سندي نياز نداريم.

* … عن محمّد بن سنان، عن الرضا عليه السلام فيما كتب اليه: و علّة التزويج للرجل اربع نسوة و تحريم أن تتزوّج المرأة اكثر من واحد اذا تزوّج اربع نسوة كان الولد منسوباً اليه و المرأة لو كان لها زوجان أو اكثر من ذلك لم يعرف الولد لمن هو، اذ هم مشتركون في نكاحها و في ذلك فساد الانساب

و المواريث و المعارف، و علّة التزويج للعبد اثنين لا اكثر منه لانّه نصف الرجل الحرّ في الطلاق و النكاح …

(رجل حر مسلّم است بحث در اين است كه چرا در مورد عبد بيشتر از دو زن دائمه جايز نيست). «2»

* الفضل بن الحسن الطبرسي في مجمع البيان

(مرسلۀ طبرسي است منتهي چون «قال الصادق عليه السلام» مي گويد و «رُوي» نمي گويد، معتبر است)

قال: قال الصادق عليه السلام: لا يحلّ لماء الرجل أن يجري في اكثر من اربعة ارحام. «3»

* … عن زرارة ابن اعين، و محمّد بن مسلم، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال:

اذا جمع الرجل اربعاً و طلّق احداهنّ فلا يتزوّج الخامسة حتّي تنقضي عدّة المرأة الّتي طلّق و قال: لا يجمع ماءه في خمس.

(سؤال از شاخ و برگ است و اصل مسأله مسلّم است). «4»

اين حديث در حكم دو حديث است چون دو نفر (زراره و محمّد بن مسلم) آن را نقل مي كنند.

* … عن علي بن ابي حمزة قال: سألت أبا إبراهيم عليه السلام عن الرجل يكون له اربع نسوة فيطلق احداهنّ أ يتزوّج مكانها اخريٰ؟ قال: لا حتّي تنقضي عدّتها. «5»

* محمّد بن يعقوب، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن ابن ابي

______________________________

(1) آيۀ 28، سورۀ زمر.

(2) ح 2، باب 1 از ابواب استيفاء العدد.

(3) ح 3، باب 1 از ابواب استيفاء العدد.

(4) ح 1، باب 2 از ابواب استيفاء العدد.

(5) ح 2، باب 3 از ابواب استيفاء العدد.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 96

عمير، عن جميل بن درّاج

(روايت صحيحه و معتبر است)

عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في رجل تزوّج خمساً في عقدة

(تزويج زنهاي متعدّد در عقد واحد جايز است حتّي

تزويج دو زن براي دو مرد در عقد واحد جايز است)

قال: يخلّي سبيل أيتهنّ شاء و يمسك الاربع. «1»

طبق قاعده نكاح هر پنج زن باطل است چون همگي نمي تواند صحيح باشد و ترجيح بلا مرجّح هم باطل است، ولي كانّ نظر حضرت اين بوده كه اصل عقد صحيح است، امّا مانعي دارد- كه اضافۀ عدد است-، پس مانع موجود است و با برطرف شدن آن عقد صحيح مي شود.

* … عن عنبسة بن مصعب قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن رجل كان له ثلاث نسوة فتزوّج عليهنّ امرأتين في عقدة فدخل علي واحد منهما ثم مات، قال: ان كان دخل بالمرأة الّتي بدأ باسمها و ذكرها عند عقدة النكاح فانّ نكاحها جايز، و لها الميراث و عليها العدة و ان كان دخل بالمرأة الّتي سمّيت و ذكرت بعد ذكر المرأة الاولي فانّ نكاحها باطل … «2»

ظاهر عبارت اين است كه هر كدام از نظر ذكر در صيغۀ عقد مقدم باشد عقد او صحيح است، پس در روايت سابق هم اگر زنها در عقد به ترتيب ذكر شده باشند پنجمي باطل خواهد بود و تخيير هم معني ندارد، مگر اين كه اسم نبرده و همه را يكجا عقد كرده باشد.

* … عن عقبة بن خالد، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في مجوسي اسلم و له سبع نسوة و اسلمن معه

(اگر زنها مسلمان نشوند، خودبه خود جدا مي شوند چون عقد دائم با غير مسلمان جايز نيست)

كيف يصنع؟ قال: يمسك اربعاً و يطلّق ثلاثاً

(ممكن است «يُطْلِق» بخوانيم كه به معني رها كردن است). «3»

* … عن محمّد بن مسلم، عن احدهما عليهما السلام قال: سألته عن

العبد يتزوّج اربع حرائر؟ قال: لا و لكن يتزوّج حرّتين و ان شاء اربع اماء. «4»

روايتي از طرق عامّه:

در اينجا حديثي هم از عامه نقل مي كنيم كه داراي نكته اي است و عامّه بيشتر روي اين حديث تأكيد كرده اند.

ابن قدامه ابتدا ادّعاي اجماع اهل علم كرده و بعد از قاسم بن ابراهيم (احد الائمة الزيديّة) نقل خلاف مي كند و مي گويد اين قول شاذ است و قابل اعتنا نيست:

و هذا ليس بشي ء لانّه خرق للاجماع و ترك للسنة فانّ رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله قال لغيلان بن سلمة حين اسلم و تحته عشر نسوة، امسك اربعا و فارق سائرهنّ … و اذا منع من استدامة زيادة عن اربع فالابتداء أولي (وقتي استدامۀ آن جايز نيست از ابتدا، به طريق اولي جايز نيست). «5»

[ازدواج در منقطعه محدود به عدد خاصي نيست]
اشاره

64 ادامۀ مسئلۀ 10 … 9/ 11/ 81

امام در ذيل مسأله ده چنين مي فرمايد:

و امّا المنقطعة فيجوز الجمع بما شاء (در منقطعه عدد خاصي نيست).

اقوال:

مشهور بين اصحاب اين است كه عدد خاصي در عقد منقطع شرط نيست.

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

لا خلاف معتدّ به فيها. «6»

به گفتۀ مرحوم آقاي حكيم در مستمسك مرحوم ابن ادريس هم در سرائر ادّعاي اجماع كرده ولي از ابن حمزه مخالفت (منقطع هم جزء اربع است) نقل شده است از مرحوم شهيد ثاني در مسالك نقل شده كه ايشان به اين قول تمايل پيدا كرده است.

پس مسأله مخالف دارد كه سرچشمۀ آن روايات باب است.

در باب متعه روايت متعدد و متضافر بر جواز متعه بدون تقييد به عدد و مقيّد به عدد وجود دارد.

[دليل روايات]
طايفۀ اوّل: جواز متعه بدون تقييد به عدد
اشاره

رواياتي كه مي گويد متعه عددي ندارد كه خود اين روايات هم مختلف است، بعضي از روايات تعبير «كم شئت» دارد و گاهي براي اثبات عدم محدوديت عدد بالايي مثل «سبعين» مي گويند و گاهي روايات تعبير «ليس من الاربع» دارد كه به دلالت التزامي معنايش اين است كه عددي در آن نيست.

1- رواياتي كه «كم شئت» مي گويد:

* … عن زرارة بن اعين

(روايت صحيح است)

قال: قلت: ما يحلّ من المتعة؟ قال: كم شئت. «7»

* … عن اسماعيل بن الفضل الهاشمي

(از ثقات است و مرحوم

______________________________

(1) ح 1، باب 4 از ابواب استيفاء العدد.

(2) ح 1، باب 5 از ابواب استيفاء العدد.

(3) ح 1، باب 6 از ابواب استيفاء العدد.

(4) ح 1، باب 8 از ابواب استيفاء العدد.

(5) مغني، ج 7، ص 436.

(6) جمع 30، ص 8.

(7) ح 3، باب 4 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 97

علّامه در خلاصه مي فرمايد كه حديث صحيحي در فضيلت اسماعيل بن فضل هاشمي داريم پس سند معتبر است)

قال:

سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن المتعة فقال: الق

(ملاقات كن)

عبد الملك ابن جريح فسله عنها فانّ عنده منها علماً فلقيته فاملي عليّ شيئاً كثيراً في استحلالها و كان فيما روي لي فيها ابن جريح انّه ليس فيها وقت و لا عدد، انّما هي بمنزلة الاماء يتزوّج منهنّ كم شاء … «1»

عامّه از نقاط ضعفي كه به شيعه نسبت مي دهند اين است كه شيعه براي متعه حدّي قائل نيستيد روايت مي فرمايد همان گونه كه اماء حدّي ندارند و شما هم به آن قائل هستيد متعه هم حدّي ندارد و در واقع يك جواب نقضي است.

عبد الملك از علماي عامّه است و در مورد او اين عبارت «هو من

رجال العامة الا انّ له ميل و محبة شديدة لاهل البيت» آمده است و لذا تعصّب نداشت چون بحث هاي متعه را متعصّبين نمي پذيرفتند و او در اين زمينه از امام سؤالاتي كرده بود و مي دانست، پس وقتي اسماعيل كه خودش ثقه است مي گويد امام صادق عليه السلام او را نزد عبد الملك فرستاده وثاقت عبد الملك ثابت مي شود.

چه حكمتي داشت كه امام خودشان جواب ندادند؟

ائمه عليهم السلام نمي خواستند كه اهل سنّت متعه را از زبان آنها زياد بشنوند و لذا به عبد الملك ارجاع مي دهند.

2- رواياتي كه «ليست من الاربع» مي گويد:

* … عن بكر بن محمّد، قال: سألت أبا الحسن عليه السلام عن المتعة أ هي من الاربع؟ فقال: لا. «2»

* … عن ابي بصير، قال: سئل ابو عبد اللّٰه عليه السلام عن المتعة أ هي من الاربع؟ فقال: لا و لا من السبعين. «3»

* العيّاشي في تفسيره

(تفسير عياشي در عين اين كه تفسير خوبي است تمام روايات را مرسله نقل كرده است).

عن عبد السلام، عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام قال: قلت له: ما تقول في المتعة … قال:

قلت: جعلت فداك أ هي من الاربع؟ قال: ليست من الاربع. «4»

65 ادامۀ مسئلۀ 10 … 12/ 11/ 81

[طايفۀ دوم] روايات معارض:
اشاره

در مقابل اين روايات، روايات معارضي داريم كه آنها هم متضافر هستند و مي فرمايند منقطع هم از اربع حساب مي شود، خواه هر چهار تا دائمي باشند، يا بعضي دائمي و بعضي منقطع باشند و يا هر چهار تا منقطع باشند. اين روايات دو گروه است:

الف) رواياتي كه تعبير «من الاربع» دارد:

* … عن عمّار الساباطي، عن ابي عبد اللّه عليه السلام عن المتعة فقال: هي احد الاربعة. «5»

* و باسناده، عن احمد بن محمّد بن ابي نصر،

(بزنطي چند رقم روايت در اين مسأله نقل كرده كه رواياتش معتبر است)

عن ابي الحسن عليه السلام قال: سألته عن الرجل تكون له المرأة هل يتزوّج باختها متعة؟ قال: لا، قلت: حكي زرارة عن ابي جعفر عليه السلام انّما هي مثل الاماء يتزوّج ما شاء، قال: لا هي من الاربع

(آيا زراره را تكذيب كردند؟

فقط مي فرمايند حرف زراره درست نيست). «6»

ب) رواياتي كه تعبير «من الاحتياط» دارد:
اشاره

* عن عبد اللّه بن جعفر في قرب الاسناد عن احمد بن محمّد بن عيسي، عن احمد بن محمّد بن ابي نصر، عن ابي الحسن الرضا عليه السلام قال: سألته عن المتعة، الي أن قال و سألته عن الاربع هي؟ فقال:

اجعلوها من الاربع علي الاحتياط. «7»

جمع بين اين دو دسته روايت:

بعضي بين اين دو دسته روايات را جمع كرده و گفته اند كه اين روايت، روايات سابقه را كه كلمۀ احتياط نداشت تفسير كرده و مي گويد حكم اوّلي جواز ما فوق الاربع است، ولي بنابر احتياط است.

اين احتياط به چه معناست؟ احتياط را مجتهدي كه واقع را نمي داند مي گويد و احتياط در كلام امام كه واقع را مي داند چگونه توجيه مي شود؟

چون امام عالم به احكام است ديگر جاي احتياط نيست مگر اين كه بگوييم احتياط از ناحيۀ مردم مراد است يعني براي اين كه مردم به درد سر نيافتند و از ناحيۀ اهل تسنّن اذيّت نشوند (نوعي تقيّه) بيش از چهار زن نگيرند تا معلوم نشود كه متعه بوده است. اين مسأله شاهد خوبي دارد كه در آنجا، هم تعبير «هي من الاربع» دارد و هم تعبير «علي الاحتياط» كه هر دو عبارت در يك جا جمع شده است.

______________________________

(1) ح 8، باب 4 از ابواب متعه.

(2) ح 1، باب 4 از ابواب متعه.

(3) ح 7، باب 4 از ابواب متعه.

(4) ح 14، باب 4 از ابواب متعه.

(5) ح 4، باب 10 از ابواب متعه.

(6) ح 11، باب 4 از ابواب مصاهره.

(7) ح 13، باب 4 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 98

* محمّد بن الحسن باسناده عن احمد بن محمّد بن ابي نصر،

(حديث معتبر است، آيا همۀ اين احاديث

يكي بوده كه به صورت هاي مختلف نقل شده است يا در جاهاي مختلف بزنطي از امام سؤال كرده؟ احتمال دارد كه يك حديث باشد ولي احتمال تعدّد هم بعيد نيست)

عن ابي الحسن الرضا عليه السلام قال: قال أبو جعفر عليه السلام: اجعلوهنّ من الاربع فقال له صفوان بن يحيي: علي الاحتياط؟ قال: نعم. «1»

صدر حديث «علي الاحتياط» ندارد ولي در ذيل آمده است.

اين روايت شاهد جمع ما است و مي تواند شاهدي باشد بر اين كه آن جايي هم كه «من الاربع» گفته اند از باب احتياط از ناحيۀ مردم بوده است پس تكليف روايات روشن شد.

جمع بين روايات طايفۀ اوّل و دوّم:
اشاره

با اين بيان كه در جمع بين روايات معارضه بيان شد (حمل بر تقيّه و احتياط) ديگر تعارضي بين روايات طايفۀ اوّل و طايفۀ دوّم باقي نمي ماند چون آنها با صراحت اجازه مي داد ولي اين روايات مافوق اربع را از باب احتياط جايز نمي داند و چون راه جمع دارد ديگر نوبت به تعارض نمي رسد.

سلّمنا، بين الطائفتين تعارض باشد- چرا كه روايات طائفۀ اوّل «كم شئت» مي فرمود و روايات طائفۀ دوّم «من الاربع» مي گويد اوّل بايد سراغ جمع دلالي برويم كه بر هر چيزي مقدم است.

جمع دلالي:

جمع دلالي بين روايات مجوّزه و ناهيه از باب حمل ظاهر بر نص، حمل ناهيه بر كراهت است، رواياتي كه بيش از چهار تا را نهي مي كند ظهور در حرمت دارد و روايات طائفۀ اوّل (مجوّزه) نص در حلّيت است، پس ظاهر را بر نص حمل مي كنيم.

سلّمنا، جمع دلالي در كار نباشد نوبت به مرجّحات مي رسد كه مهمترين مرجّحات شهرت است (خذ بما اشتهر بين اصحابك ودع الشاذ النادر) شهرت فتوايي بر جواز است، پس روايات طائفۀ اوّل با شهرت فتوايي مقدّم مي شود، بلكه مسأله بيش از شهرت است، چون مخالف عمده ابن حمزه است ولي عبارت ابن حمزه در كتاب وسيله كه كتاب معروف ايشان است موافق مشهور است:

و حكم نكاح المتعة في العدد حكم الاماء. «2»

نكاح اماء محدوديّت ندارد و ايشان متعه را هم مانند اماء مي دانند حال نمي دانيم چگونه آقايان مي فرمايند كه ابن حمزه مخالف است در حالي كه عبارت وسيله دلالت بر مخالفت ندارد مگر اين كه در جاي ديگر نظر ديگري داشته باشد (صاحب مسالك هم به اين قول تمايل پيدا كرده است).

ان قلت: قول

ابن حمزه (اگر بر فرض به محدوديت متعه قائل باشد) موافق كتاب اللّٰه است چون آيۀ «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلّٰا تُقْسِطُوا فِي الْيَتٰاميٰ فَانْكِحُوا مٰا طٰابَ لَكُمْ مِنَ النِّسٰاءِ مَثْنيٰ وَ ثُلٰاثَ وَ رُبٰاعَ» «3» در مورد مطلق نكاح است و ظاهرش اين است كه نكاح چه منقطع باشد و چه دائم، نبايد بيش از چهار تا باشد.

پس گروه دوّم از روايات موافق كتاب اللّه است و رجحان دارد.

قلنا: در ذيل آيه قرينه اي وجود دارد كه نشان مي دهد آيه ناظر به دائميّات است، چون در ادامۀ آيه مي فرمايد: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلّٰا تَعْدِلُوا».

عدالت ناظر به حق قسم است و مي دانيم در نكاح منقطع حق القسم نيست و مسائل رعايت عدالت و حق القسم در مورد نكاح دائم است پس ذيل آيه شاهد است كه آيه مربوط به بحث نكاح منقطع نيست.

اضف الي ذلك، ما به ياد نداريم كه قرآن در مورد نكاح منقطع تعبير به نكاح كرده باشد، بلكه آيه مي فرمايد: «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ» «4» يعني «تمتع» و «اجورهن» مي گويد كه اين هم مؤيد ظني است بر اين كه آيه در مورد نكاح دائم است.

و من هنا يظهر، اين كه مرحوم صاحب مسالك فرموده است آيه مؤيّد محدوديّت در نكاح منقطع است و روايات معتبري هم داريم- كه در واقع تقويت قول منسوب به ابن حمزه است-، جواب صاحب مسالك روشن مي شود كه:

اوّلًا: آيه دلالت ندارد.

ثانياً: روايات خودش خودش را تفسير مي كند.

فتلخص من جميع ما ذكرنا، محدوديّت اربع در نكاح منقطع نيست.

66 ادامۀ مسئلۀ 10 … 14/ 11/ 81

بقي هنا نكتتان:
اشاره

دو نكته در مورد مسأله باقي مانده است كه بيان مي كنيم:

نكتۀ اوّل: روايت خوب ديگري هم براي قول به محدوديّت عدد در نكاح متعه وجود دارد

______________________________

(1) ح 9، باب 4 از ابواب متعه.

(2) ص 310.

(3) آيۀ 3، سورۀ نساء.

(4) آيۀ 24، سورۀ نساء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 99

كه دلالتش خوب ولي سندش اشكال دارد.

* … عن وهيب بن حفص، عن ابي بصير، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال:

سألته عن رجل له اربع نسوة فطلّق واحدة يضيف اليهنّ اخريٰ قال:

لا، حتّي تنقضي العدة فقلت: من يعتدّ؟ فقال: هو، قلت: و ان كان متعة؟

قال: و ان كان متعة. «1»

از نظر دلالت: دلالت حديث خوب است ولي چرا مي گويد مرد عدّه نگه دارد؟ در اينجا عدّه، هم براي زن و هم براي مرد اثر دارد. در افراد عادّي وقتي زن طلاق مي گيرد تا زماني كه عدّه تمام نشود نمي تواند شوهر كند، امّا مرد مي تواند ازدواج كند، ولي در مورد اين روايت كه مرد چهار زن داشته و يكي از آنها را طلاق مي دهد هم زن و هم مرد بايد صبر كنند، زن بايد صبر كند، چون در عدّه است و مرد بايد صبر كند، چون مي خواهد زن ديگري بگيرد در حالي كه زن چهارم هنوز در عدّه است و عدّه هم ظاهراً عدّۀ رجعيّه بوده است.

از نظر سند: «وهيب بن حفص» در رجال متعدّد است كه بعضي ثقه و بعضي غير ثقه هستند. وهيب در اين سند از شاگردان أبو بصير است و روايات زيادي از او نقل كرده و هيچ كس او را توثيق نكرده است، بنابراين روايت مجهول است، ولي به هر حال چه روايت صحيح السند باشد و چه ضعيف السند، وضع مسأله عوض نمي شود و ما روايت

را حمل بر كراهت مي كنيم، يعني كراهت از اين كه مورد تعرّض عامّه واقع شوند چون عامّه متعه را جايز نمي دانند و اگر زائد بر اربع شود معلوم مي شود كه متعه بوده و لذا به عنوان ثانوي كراهت است.

نكتۀ دوّم: صاحب جواهر از ابن حمزه نقل كرد كه ايشان قائل به محدوديت هستند

ولي عبارت وسيله را خوانده و ديديم كه دلالت بر محدوديّت ندارد و موافق مشهور است. قبل از صاحب جواهر، صاحب رياض هم از ابن حمزه محدود بودن را نقل كرده است، بعد از مراجعه معلوم شد كه صاحب جواهر و صاحب رياض اشتباه كرده اند و ابن حمزه مخالف نيست، بلكه «ابن برّاج» مخالف است و در كتاب در مهذب مي فرمايد:

و لا يجوز للمتزوّج متعة أن يزيد علي اربع من النساء … و قد ذكر انّ له أن يتزوّج ما شاء و الاحوط ما ذكرناه. «2»

مرحوم شهيد ثاني در مسالك همين را مي گويد يعني مخالف را ابن برّاج مي داند صاحب حدائق هم از ابن برّاج نقل مخالفت مي كند.

بقي هنا امور:
الامر الاوّل: حكمت تعدّد ازواج چيست؟
اشاره

آيا اين كار سبب پيروي از هوي و هوس نيست؟ آيا اين عمل جامعه را به خوش گذراني سوق نمي دهد؟ علاوه بر اين چرا به مرأة اجازۀ تعدّد نمي دهند؟

فرق بين زوج و زوجه واضح است و در روايات به آن اشاره شده است، و آن اين كه اگر از ناحيۀ زوجه هم تعدّد باشد تداخل مياه شده و تشخيص نسب ممكن نمي شود و از نظر عاطفي، حقوقي و اجتماعي مشكلات متعدّدي پيدا مي شود. و استفاده از آزمايش هم براي تشخيص نسب قابل اعتماد نيست.

ان قلت: در مورد يائسه و عقيم چنين مشكلي وجود ندارد و تداخل مياه نمي شود، چرا در اين موارد اجازه داده نمي شود؟

قلنا: در مورد يائسه و عقيم هم كه مشكل فرزند و تشخيص نسب ندارد مي گوييم قوانين جنبۀ فردي ندارد و روي مجموع من حيث المجموع مي رود. وقتي گفته مي شود شراب حرام است چون عقل را زائل مي كند نمي توان گفت من به قدري مي خورم كه

عقل زائل نشود چون حكم كلّي است، و براي اين كه راه باز نشود آن را به طور كلّي گفته اند و استثنا نزده اند.

و امّا دليل اين كه در مورد مردان تعدّد اجازه داده شده اين است كه قوانين اسلام جامع است و محدود به زمان و مكان نيست، و قانوني است براي همۀ زمان ها و مكان ها، حال اگر ما كلّيّت و جامعيّت را در نظر بگيريم، مي بينيم كه در مكان ها و زمان هاي مختلف ممكن است ضرورت هاي اجتماعي و يا فردي پيش آيد كه حل مشكل، بدون تعدّد زوجه ميسّر نشود و وقتي قانوني جامع شد بايد بتواند جوابگوي نيازها در هر زمان و مكان باشد. از جمله ضرورت هايي كه قانون گذار در نظر گرفته مي توان به موارد ذيل اشاره نمود:

1- در هر زمان و مكان رجال در معرض آفاتند، مخصوصاً در جنگ ها، زن ها نمي توانند در جنگ شركت كنند و نبايد هم شركت كنند و اگر امروزه گفته مي شود زن ها با مردها در همۀ زمينه ها حتّي شركت در جنگ مساوي هستند جنبۀ شعاري دارد و عملي نيست. در غير جنگ هم آسيب ها متوجّه مردان است.

در جنگ جهاني اوّل ده ميليون و در جنگ دوّم سي ميليون نفر

______________________________

(1) ح 4، باب 3 از ابواب استيفاء العدد.

(2) سلسلة ينابيع الفقهيّة، ج 8، ص 196.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 100

از مردان كشته شدند و تعداد زيادي هم ناقص شدند. بعد از اتمام جنگ عدّۀ زنان زياد و عدّۀ مردان كم شد. شخصيت هاي اجتماعي آلمان به دانشگاه الازهر نامه نوشته و قوانين تعدّد زوجات را در اسلام خواستار شدند، ولي كليسا با اين كار مخالفت كرد و اين قانون پياده نشد

كه نتيجۀ آن كثرت فحشاء و فرزندان نامشروع بود.

در اين گونه موارد آيا بايد اجازۀ تعدّد زوجات داد يا ملتزم به فحشاء شد؟ اگر اين قانون نباشد مشكل ساز است.

اين مشكل امروز در فلسطين موجود است و شهدا اكثراً از ذكور هستند و اگر تعدّد زوجات نباشد دختران و زنان به مشكل مي افتند.

2- زنان زودتر از مردان باروري جنسي خود را از دست مي دهند. سن جنسي زنان كمتر و برعكس سنّ جنسي مردان بيشتر است اين افزايش سن جنسي مردان بر زنان، گاهي موجب اختلالاتي در جامعه مي شود كه تنها از طريق تعدد زوجات حل مي شود و اگر از اين طريق حل نشود سر از فحشا درمي آورد.

3- زماني بر زنان مي رسد كه قابليّت مواقعه ندارند مانند زمان عادت و دوران بارداري و …، كه در اين زمان گاهي زوج در شرائطي است كه نمي تواند خودداري كند باز سر دوراهي واقع مي شود: يا تعدّد يا فحشاء.

4- بسياري از زناني كه همسرشان را از دست داده يا طلاق گرفته اند شانس شوهر كردن به عنوان زوجۀ اوّل را ندارند و مردان مجرّد سراغ آنان نمي روند، ولي اگر تعدد زوجات باشد ممكن است به عنوان زوجۀ دوّم آنها را بپذيرند. در اينجا چه بايد كرد يا بايد به آنها اجازه داد كه زوجۀ دوّم باشند يا بايد راه را به سوي فحشاء بگشاييم.

5- گاهي بيماري هايي براي زنان پيدا مي شود كه اين بيماري ها آنها را از آميزش جنسي منع مي كند و گاهي ترس از باردار شدن است كه اطبا اجازۀ آميزش جنسي را به آنها نمي دهند و يا زن عقيم است و مرد فرزند مي خواهد در اينجا چه بايد كرد؟ آيا

به مرد بگوييم آميزش نكند؟! اين امر ممكن نيست پس يا بايد اجازۀ تعدّد ازدواج بدهيم و يا فحشاء.

نكته: در كتاب «اسلام و تمدّن» كه نويسندۀ آن يك مستشرق فرانسوي به نام «گوستاولوبون» است نكته اي مربوط به تعدد زوجات آمده است كه مي گويد:

در مورد تعدّد زوجات به مسلمانان اشكال مي كنيم و آنها را شهوت پرست مي دانيم ولي انصاف بدهيد كدام يك از شما رابطه تان منحصر به همسرتان است؟! ما دم از وحدت زوجه مي زنيم ولي در پشت پرده با زنان ديگر ارتباط داريم، ولي مسلمانان به عنوان يك قانون مشكل را حل كرده اند آيا وحدت رياكارانۀ ما درست است يا تعدّد خالصانۀ آنان؟

67 ادامۀ مسئلۀ 10 … 15/ 11/ 81

ان قلت: بنابر آنچه شما گفتيد بايد مسئلۀ تعدّد زوجات منحصر به موارد ضرورت باشد و بايد در غير موارد ضرورت جايز نباشد در حالي كه اين خلاف اجماع مسلمين است و هيچ فقيهي آن را مربوط به موارد ضرورت ندانسته است.

قلنا:

ضرورت در باب احكام دو گونه است:
1- به عنوان ثانوي:

جائي كه ضرورت به صورت عنوان ثانوي در مي آيد مانند «اكل ميته» كه حكم آن كمّاً و كيفاً و شخصاً دائر مدار ضرورت است مثلًا ممكن است براي زيد ضرورت باشد و براي عمرو ضرورت نباشد چون عنوان حكم (عنوان ثانوي) ضرورت است.

2- به عنوان حكمت:

جائي كه ضرورت در سلسله علل و حكمت حكم واقع شود و به اختيار مكلّف نباشد و قانون گذار ضرورت ها را به عنوان حكمت در نظر گرفته و يك حكم وضع كرده و حكم مقيّد به ضرورت نيست ولي واقع مسأله و حكمت حكم كه در غالب موارد مورد نظر قانون گذار بوده حلّ مشكلات و ضرورت ها بوده است، به عنوان مثال شارع مقدّس ديده است كه اگر ترشّحات آب استنجاء نجس باشد مردم به زحمت مي افتند چون سابقاً در بيابان ها بر زمين هاي معمولي مي نشستند و به خودشان ترشّح مي كرد و شارع به خاطر ضرورت فرموده است كه ترشّحات آب استنجاء پاك است، حال اگر حكم را دائر مدار ضرورت كنيم و بگوييم اگر در گودال باشد ترشح نمي كند، در اينجا بايد گفت شارع اختيار را به دست شما نداده بلكه ضرورت را محور قرار داده است و كاري با ملاحظۀ افراد ندارد و به دست شارع است.

الامر الثاني: بعضي با ضميمه كردن دو آيه از قرآن خواسته اند بگويند تعدّد زوجات به حكم قرآن حرام است:

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 101

صغري: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلّٰا تَعْدِلُوا فَوٰاحِدَةً» «1» اگر مي ترسيد عدالت را رعايت نكنيد يك زن بگيريد.

كبري: «وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّسٰاءِ». «2»

نتيجه: اگر اين دو آيه در كنار هم باشد نتيجه اش اين است كه عدالت در همه جا غير ممكن است پس همه جا بايد به واحدة اكتفا كنيم.

اوّلين كسي كه اين شبهه را مطرح كرد «ابن ابي العوجاء» بود كه اين اشكال را به هشام مطرح كرد و هشام سراغ امام صادق عليه السلام به مدينه آمد، حضرت با ديدن هشام پرسيد در غير موسم حجّ چرا آمديد؟ و هشام جريان را عرض كرد- در زمان طاغوت هم وقتي مي خواستند تعدّد

زوجات را ممنوع كنند در روزنامه ها نوشته بودند كه اين دو آيه دلالت بر ممنوعيّت مي كنند- امام فرمود: هشام عدالت در اين دو آيه دو معني دارد. عدالت در آيۀ اوّل عدالت رفتاري و در آيۀ دوّم عدالت قلبي و مربوط به محبّت است. در آيۀ اوّل مي فرمايد اگر در نفقه، رفتار و حقّ القسم كه از مسائل رفتاري هستند مي ترسيد يك زن بگيريد، پس عدالت امكان دارد ولي مشكلاتي دارد و كساني كه از مشكلاتش مي ترسند سراغ آن نروند ولي آيه مي فرمايد از نظر محبّت قلبي محال است چون در اختيار شما نيست و تحت تأثير جاذبه ها است (جاذبه هاي اخلاقي يا جمالي) پس چون عدالت دو معني دارد نمي شود از آن عدم جواز را استفاده كرد.

دو شاهد لطيف در آيات قرآن بر اين معني هست كه وقتي اين دو شاهد را در نظر مي گيريم مي فهميم كه كلام امام عليه السلام كامل ترين است:

شاهد اوّل: ذيل آيۀ دوّم مي فرمايد: «فَلٰا تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوهٰا كَالْمُعَلَّقَةِ» كه دليل بر جواز است و مي فرمايد حال كه در عدالت قلبي نمي توانيد عدالت را رعايت كنيد، كمال تمايل قلبي در دست خودتان است پس ديگري را به صورت معلّق (نه شوهردار و نه بي شوهر) قرار ندهيد، يعني تعدّد جايز است و بايد تا حدّي كه توانايي داريد رعايت محبّت كنيد، پس تعدّد ممنوعيتي ندارد.

شاهد دوّم: اگر اين استدلال درست باشد ابتداء آيۀ سه بي معنا مي شود «فَانْكِحُوا مٰا طٰابَ لَكُمْ مِنَ النِّسٰاءِ مَثْنيٰ وَ ثُلٰاثَ وَ رُبٰاعَ» اگر تعدّد جايز نباشد معني آيه اين است كه دو يا سه يا چهار زن بگيريد مشروط به اين كه عدالت را رعايت كنيد

و محال است عدالت را رعايت كنيد.

پس مثني و ثلاث و رباع محال است و معنايش اين است كه «فَانْكِحُوا» يك حكم خيالي وهمي است چون مشروط به شرط غير ممكن شده.

آيا قرآن حكم واهي و خيالي بيان مي كند؟ عيناً مثل اين كه قرآن بفرمايد «فَانْكِحُوا» اگر بتوانيد به فضا پرواز كنيد، پس چون پرواز محال است بنابراين مثني و ثلاث و رباع هم محال است، قانون گذار هيچ گاه چنين قانون وضع نمي كند.

پس تعدّد جايز است ولي با دو هشدار:

1- عدالت رفتاري داشته باشيد.

2- در تمايلات قلبي تا آنجا كه مي توانيد عدالت را رعايت كنيد و آنجايي كه خارج از اختيارات شماست دستوري نداريد.

و لكن از مجموع آيات مي توان فهميد كه اولويّت در اسلام به وحدت است نه اين كه تعدّد جايز نيست، چون تعبير خوف (إِنْ خِفْتُمْ) در جايي است كه خطري هست و اين خطر هم مسئلۀ ساده اي نيست چون رعايت عدالت مشكل است و كمتر شنيده ايم كه توانسته باشند عدالت را و لو در رفتار رعايت كنند.

نتيجه: افراد جز در موارد ضرورت و خوف از خطرهاي ديگر سراغ تعدّد نمي روند و اين مسأله ديگر از روي هوس بازي نيست.

اگر مسئلۀ تعدّد زوجات را به اين شكل ترسيم كنيم و سوء استفاده از آن نشود نه دوست به آن ايراد مي كند و نه دشمن، و با اين توضيحات چهرۀ خوبي از اين قانون اسلامي ساخته ايم.

الامر الثالث: چرا متعه اجازه داده شده است؟ چرا بدون حد متعدّد است؟

همان مسائلي كه در مورد تعدّد زوجات دائمي بيان كرديم در اينجا هم مطرح مي شود. متعه راهي براي حل مشكلات اجتماعي است، مثلًا كساني هستند كه نياز به ازدواج دارند ولي موفّق به ازدواج دائم نمي شوند، چون ازدواج دائم

شرايطي در شرع و تشريفاتي در عرف دارد كه مشكل است مثلًا از نظر شرعي حق القسم و نفقه مي خواهد و عرفاً هم قيد و شرط آن زياد است و تكلّفات زيادي دارد مثل مهريّه و شيربها … پس به جهت وجود اين مشكلات براي بعضي از افراد (مثلًا مسافر، يا جواني كه تمكّن ندارد يا زني است كه شوهرش مرده و شانس

______________________________

(1) آيۀ 3، سورۀ نساء.

(2) آيۀ 129، سورۀ نساء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 102

ازدواج دائم را ندارد) عقدي لازم است كه اين مشكلات را نداشته باشد، قانون گذار نمي تواند اينها را ناديده بگيرد. امروزه جوانان اهل سنّت به اين قانون تمايل پيدا مي كنند. پس براي حل مشكلات اجتماعي اين قانون را قرار داده اند متأسفانه عدۀ زيادي از اين قانون سوء استفاده كرده و چهرۀ آن را خراب كرده اند به گونه اي كه بعضي حاضر به فحشاء هستند ولي حاضر به نكاح موقّت نيستند.

رواياتي «1» داريم كه در آن مي فرمايند شما كه نياز نداريد سراغ متعه نرويد، از اين دو حديث استفاده مي شود كه متعه در اصل براي حلّ مشكلات اجتماعي است پس احياي اين سنت اسلامي درست است ولي بايد قيد و شرطهايي براي آن بگذارند تا سوء استفاده نشود.

68 ادامۀ مسئلۀ 10 … 16/ 11/ 81

سؤال: چرا حصري كه در نكاح دائم وجود دارد در متعه نيست؟

جواب: يكي از مهم ترين مشكلات نكاح دائم متعدّد، عدالت است، همان گونه كه گفته شد كمتر كسي مي تواند آن را رعايت كند، ولي در متعه مسئلۀ عدالت مطرح نيست زيرا نه نفقه دارد و نه قَسم، و تبعاً سبب مي شود كه حصري كه در آنجا بود در اينجا

نباشد.

همان گونه كه قبلًا بيان شد قوانين اسلام براي هوس بازي نيست، بلكه براي ملاحظۀ ضرورت هاي فردي و اجتماعي است، چون هميشه كساني هستند كه به دلائل مختلف قادر بر عقد دائم نيستند حال امر آنها دائر است بين عقد منقطع و فحشاء، و مسلماً عقد منقطع عاقلانه تر است مخصوصاً در زمان ما كه سن ازدواج (به دلائل مختلف) بالا رفته است حال در اين مدّت نيز امر دائر است بين اين كه جوانان به فحشاء آلوده شوند يا از ازدواج موقّت استفاده كنند.

بعضي مي گويند خارجي ها اين مسائل جوان ها را حل كرده اند و به جوان ها اجازه مي دهند كه آزادانه با هم ارتباط داشته باشند، آيا اين حل كردن مشكل است يا غرق شدن در فحشاء است؟! در انگلستان بر اساس آمار از هر ده نفر يك نفر حرام زاده است، در بعضي از كشورها هم ممنوع است كه اسم پدر را در شناسنامه بنويسند، بلكه اسم مادر را مي نويسند چون خيلي از آنها اسمشان معلوم نيست.

اخيراً علماء اهل سنّت هم كه نكاح متعه را قبول ندارند نكاحي در بين خودشان درست كرده اند كه همان شرايط نكاح متعه را دارد. ولي مع الاسف سوء استفاده و عدم كاربرد صحيح، اين مسأله را خراب كرده است به گونه اي كه دفاع از آن مشكل شده است. بايد اين سنّت احيا شود ولي نه به صورت بي بندوبار بلكه با قوانين و شرايط خاصّ خودش.

در اينجا سه روايت بيان مي كنيم كه دلالت مي كند بر اين كه متعه بدون قيد و شرط نيست بلكه به موارد خاص منحصر است:

* … عن علي بن يقطين

(حديث معتبر است)

قال: سألت ابا الحسن عليه السلام

(موسي

بن جعفر)

عن المتعة فقال: ما أنت و ذاك

(تو را با متعه چه كار)

قد اغناك اللّه عنها فقلت: انّما اردت أن أعلمها فقال:

هي في كتاب علي عليه السلام فقلت: نزيدها و نزداد؟ قال و هل يطيبه الّا ذاك. «2»

ضمير «نزيدها» به متعه برمي گردد و تصور ما اين است كه منظور از «نزيدها و نزداد؟» اين است كه ما براي افزايش جمعيّت آيا متعه را افزايش دهيم امام در جواب فرمودند آيا فايده اي غير از اين دارد. ولي اين روايت را وسائل از كافي نقل كرده است و در آنجا «تزيدها و نزداد» آمده است يعني تزيد الزوجة في المدّة و نزداد في المهر و الاجرة. «يطيبه» به معني مفيد و هدفدار كردن است.

چرا حضرت نمي گويد حلال است؟ براي اين كه دهان مخالف را از دو جهت ببندد:

اوّلًا: اگر مخالفين علي عليه السلام را خليفه بلافصل نمي دانستند، حدّ اقل صحابي بوده و آنها هم قول صحابي را حجّت مي دانند.

ثانياً: علي عليه السلام در سفر و حضر در كنار حضرت رسول صلي الله عليه و آله بوده است پس قول او حجّت است.

* … عن الفتح بن يزيد

(فتح بن يزيد جرجاني مجهول الحال است)

قال: سألت أبا الحسن عليه السلام عن المتعة فقال: هي حلال مباح مطلق لمن لم يغنه اللّه بالتزويج

(مفهومش اين است كه براي غير اينها مباح نيست ولي چون جواز آن اجماعي است نمي توانيم بگوييم حرام است و مي گوييم مكروه است)

فليستعفف بالمتعة

(آلوده به زنا نشود و سراغ متعه برود)

فان استغني عنها بالتزويج

______________________________

(1) ح 1 و 2 و 4 باب 5 از ابواب متعه.

(2) ح 1، باب 5 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 103

فهي مباح

له اذا غاب عنها

(اين تعبيرات نشان مي دهد كه در موارد ضرورت جايز است). «1»

* … عن محمّد بن الحسن بن شمون

(او كسي است كه چهار امام يعني امام رضا و امام جواد و امام محمّد تقي و امام حسن عسكري عليهم السلام را درك كرده و 114 سال عمر كرده است، او عائلۀ سنگيني داشته و چيزي نداشت و امام دستور داده بود كه خودش و 40 نفر از عائله اش را اداره كنند ولي او از نظر رجال انسان سالمي نيست و روايت ضعيف است)

قال: كتب أبو الحسن عليه السلام الي بعض مواليه لا تلحّوا علي المتعة انّما عليكم اقامة السنّة

(في الجمله باشد كه اين سنّت پيامبر فراموش نشود)

فلا تشتغلوا بها عن فُرشكم و حرائركم

(همسران)

فيكفرن و يتبرّين و يدعين علي الآمر بذلك و يلعنونا. «2»

اين روايات نشان مي دهد كه بايد در اين مسأله خيلي با احتياط گام برداشت تا مشكل آفرين نشود.

[مسألة 11: لو كانت عنده أربع فماتت إحداهنّ يجوز له تزويج أخريٰ في الحال]

اشاره

69 م 11 (لو كانت عنده اربع فماتت احداهنّ … ) … 19/ 11/ 81

مسألة 11: لو كانت عنده اربع فماتت إحداهنّ يجوز له تزويج اخريٰ في الحال (بدون انتظار گذشتن عدّه)

و كذا لو فارق احداهنّ بالفسخ أو الانفساخ (فسخ به سبب عيوب و انفساخ مثل مرتد شدن زوجه)

أو بالطلاق البائن و أولي بذلك ما اذا لم تكن لها عدّة كغير المدخول بها و اليائسة و امّا اذا طلّقها بالطلاق الرجعي فلا يجوز له تزويج اخري الّا بعد انقضاء عدة الاولي (پس در تمام صور جدائي، انتظار لازم نيست مگر در صورت طلاق رجعي).

عنوان مسأله:

اگر كسي صاحب چهار زوجۀ دائميّه باشد و يكي را به هر دليل رها كند چه زماني مي تواند براي آن جايگزين انتخاب كند آيا بعد از عدّه، يا در حال عدّه هم ممكن است؟

در اين مسأله چهار صورت متصوّر است:

1- مفارقت به سبب موت

2- مفارقت به سبب فسخ يا انفساخ يا طلاق بائن

3- مفارقت به سبب طلاق در جايي كه عدّه ندارد.

4- مفارقت به سبب طلاق رجعي

و چون حكم بقيّۀ صور مسأله با توجّه به حكم صورت چهارم روشن مي شود ابتدا سراغ صورت چهارم مي رويم.

مفارقت به سبب طلاق رجعي:
اشاره

در جايي كه مفارقت به سبب طلاق رجعي باشد مادامي كه زن چهارم در عدّه است نمي تواند براي آن جايگزيني انتخاب كند.

ادلّه:
1- اجماع:

اجماع داريم كه در اين صورت جايگزيني بدون انقضاء عدّه جايز نيست. مرحوم آقاي حكيم تعبير «اجماع» و صاحب جواهر و ديگران تعبير به «لا خلاف» دارند و در اين مسأله مخالفي هم نداريم.

2- قاعده:

مستنبط از نصوص مختلف اين است كه «المعتدّة رجعيّة بحكم الزوجة» يعني از استقراء نصوص استفاده مي شود كه در همه جا احكام زوجه، بر معتدۀ رجعيّه بار شده است مثل نفقه و ارث … پس قاعده سبب مي شود كه بگوييم معتدّۀ رجعيه زوجه است، و در واقع اين مرد ذات اربع است.

مرحوم آقاي خوئي «3» مي فرمايد:

بلكه عقيدۀ ما اين است كه معتدّۀ رجعيّه حقيقتاً زوجه است.

قلنا: اين حرف عجيب است، چون از دو حال خارج نيست، يا اين طلاق اثر كرده يا نكرده است، اگر بگوييد اثر كرده اين زن ديگر زوجه نيست و به حكم زوجه است و اگر بگوييد اثر نكرده لازمه اش اين است كه بعد از گذشت سه ماه (اتمام عدّه) اثر آن ظاهر شود در حالي كه طلاق از ايقاعات است و بايد بلافاصله اثر آن ظاهر شود و مثل عقود نيست، علاوه بر اين تعبير به رجوع در روايات مكرّر آمده است و اگر مطلّقۀ رجعيّه زوجه باشد رجوع معني ندارد، پس به حكم زوجه است.

3- روايات:

عمده دليل روايات است. بعضي از روايات صحيح السند و بعضي ضعيف السند است ولي چون روايات متضافر است نياز به بحث سندي نداريم. بايد توجّه داشت كه هيچ كدام از روايات تعبير رجعي ندارد ولي قدر متيقّن آنها عدّۀ رجعي است و بقيّه محلّ بحث است.

* … عن زرارة ابن اعين و محمّد بن مسلم

(اين روايت به حكم

______________________________

(1) ح 2، باب 5 از ابواب متعه.

(2) ح 4، باب 5 از ابواب متعه.

(3) مباني شرح عروه، ج 32، ص 161.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 104

دو روايت است)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: اذا

جمع الرجل اربعاً و طلّق إحداهنّ فلا يتزوّج الخامسة

(قدر متيقّن طلاق رجعي است)

حتّي تنقضي عدة المرأة التي طلّق … «1»

* … قال سمعت أبا جعفر عليه السلام يقول في رجل كان تحته اربع سنوة فطلّق واحدة ثم نكح اخري قبل ان تستكمل المطلّقة العدّة قال فليلحقها باهلها

(نكاح باطل بوده پس رهايش كن تا به اهلش بپيوندد)

حتّي تستكمل المطلقة عدتها و تستقبل الاخري عدة اخري

(مرد دو عدّه بايد صبر كند)

و لها صداقها ان كان دخل بها

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 4، ص: 104

(مهر دوّمي را هم بايد بدهد)

و ان لم تكن دخل بها فله ما له و لا عدّة عليها. «2»

مرحوم آقاي خوئي اين روايت را صحيحۀ «محمّد بن قيس» مي داند در حالي كه قبل از آن در سلسلۀ سند «سهل بن زياد» است از اين تعبير استفاده مي شود كه ايشان سهل بن زياد را ثقه دانسته است در حالي كه كار سهل بن زياد مشكل است و نتوانستيم او را ثقه بدانيم صاحب جواهر در چندين جا او را ضعيف مي دانند. در دو جا خودشان و در يك جا از تذكرة و در جاي ديگر از مسالك نقل مي كند كه ضعيف است:

و في طريقها سهل بن زياد و ضعفه مشهور «3»

و في طريقها سهل بن زياد و هو ضعيف «4»

لكن في المسالك في طريق الرواية سهل بن زياد و هو ضعيف «5»

بل في التذكرة ان في طريقه سهل بن زياد و هو ضعيف. «6»

مرحوم علّامۀ مجلسي هم در بحار او را ضعيف مي داند.

با

وجود اين تضعيف ها آقاي خوئي او را ضعيف نمي داند.

احتمال مي دهيم كه چون سهل بن زياد در طريق اسناد كامل الزيارات بوده و ايشان اسناد آن را حجّت مي دانسته اند لذا او را ضعيف ندانسته اند، پس ما نمي توانيم روايات سهل بن زياد را بپذيريم.

البتّه اين روايت طريق ديگري (طريق مرحوم صدوق) هم دارد كه سهل بن زياد در آن نيست و شايد آقاي خوئي به خاطر طريق صدوق اين روايت را معتبر دانسته اند.

* … عن علي بن ابي حمزة

(سند اشكال دارد)

قال سألت ابا ابراهيم

(موسي بن جعفر) عليه السلام

عن الرجل يكون له اربع سنوة فيطلق إحداهن أ يتزوّج مكانها اخري؟ قال لا حتّي تنقضي عدّتها

(مطلق است و قدر متيقن آن عدّۀ رجعيّه است). «7»

* … عن وهيب بن حفص

(ضعيف)

عن ابي بصير عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال سألته عن رجل له اربع سنوة فطلّق واحدة يضيف اليهن اخري قال: لا حتّي تنقضي العدة فقلت: من يعتدّ؟ فقال: هو

(عدّه نگه داشتن زن مسلّم است و اين مرد هم بايد تا عدّۀ زن تمام نشده، عدّه نگه دارد كه مراد از عدّۀ مرد تربّص و انتظار است تا عدّۀ زن تمام شود). «8»

ح 3 و 5 و 6 و 7 و 8 باب 3 از ابواب استيفاء عدد دلالت دارد و قدر متيقّن همۀ آنها مطلّقۀ رجعيّه است.

70 ادامۀ مسئلۀ 11 … 21/ 11/ 81

مفارقت به سبب طلاق در جايي كه عدّه ندارد:

در اين صورت جايگزين كردن فرد ديگر بعد از طلاق اشكالي ندارد چون زن عدّه ندارد.

مفارقت به سبب فسخ، انفساخ يا طلاق بائن:
اشاره

در اينجا دو قول است:

1- قول مشهور:

مشهور قائلند كه در اين صورت صبر و انتظار لازم نيست و بلافاصله بعد از طلاق مي تواند زوجۀ ديگري را جايگزين كند.

بعضي ادّعاي اجماع هم كرده اند.

2- قول غير مشهور:

مرحوم شيخ مفيد و صاحب حدائق و بعضي ديگر معتقدند قبل از پايان عدّه جايگزين كردن جايز نيست. در بين متأخرين و معاصرين هم مرحوم آقاي خوئي به اين قول قائل شده اند.

دليل قول غير مشهور: اطلاق روايات

قائلين به قول غير مشهور به اطلاق رواياتي كه در رجعيّه خوانديم استدلال كرده و مي گويند روايات اطلاق دارد و رجعي و غير رجعي ندارد و مقتضاي اطلاق اين است كه در طلاق بائن هم صبر و انتظار لازم است.

در مقابل، مشهور هم به دنبال اين هستند كه مقيّدي براي اطلاقات دست و پا كنند.

ان قلت: اطلاقات به طلاق رجعي منصرف است چون هر

______________________________

(1) ح 1، باب 2، از ابواب استيفاء العدد.

(2) ح 1، باب 3 از ابواب استيفاء العدد.

(3) جواهر، ج 42، ص 95.

(4) جواهر، ج 39، ص 306.

(5) جواهر، ج 43، ص 55.

(6) جواهر، ج 17، ص 88.

(7) ح 2، باب 3، از ابواب استيفاء العدد.

(8) ح 4، باب 3 از ابواب استيفاء العدد.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 105

جا طلاق گفته مي شود، مراد طلاق رجعي است، پس اطلاقات شامل طلاق بائن نمي شود.

قلنا: طلاق هم رجعي و هم بائن را شامل است و در آيات قرآن كراراً طلاق به معني اعمّ استفاده شده است، به عنوان مثال در آيات «الْمُطَلَّقٰاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلٰاثَةَ قُرُوءٍ» «1» و يا «فَطَلِّقُوهُنَّ لِعِدَّتِهِنَّ وَ أَحْصُوا الْعِدَّةَ» «2» لفظ طلاق همۀ طلاق ها را شامل مي شود و فرقي بين مطلّقات نيست، پس انكار اطلاقات

كار مشكلي است و بايد دنبال مقيّد بگرديم. مقيّد صريحي نداريم ولي قرائن خوبي براي تقييد موجود است.

ادلّۀ مشهور:
اشاره

قائلين به قول مشهور به دلائلي استدلال كرده اند:

1- اجماع:

اجماع، اطلاق روايات را تقييد مي كند به اين بيان كه يا روايات را تقييد مي زنيم و يا در مورد بائن حمل بر كراهت مي كنيم.

جواب: اين اجماع دل گرم كننده نيست چون:

اوّلًا: اجماعي در كار نيست، بلكه مشهور است.

ثانياً: اجماع مدركي است.

2- روايات باب جمع بين الاختين:

در باب جمع بين اختين چند روايت داريم كه مي فرمايد اگر يكي را طلاق داد و نسبت بينهما از بين رفت مي تواند خواهر ديگر را بگيرد:

* … عن الحلبي

(روايت معتبر است)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام في رجل طلّق امرأة أو اختلعت أو بانت أله أن يتزوّج بأختها؟ قال: فقال:

اذا برئت عصمتها

(پيوند آن زن از اين مرد جدا شد)

و لم يكن عليها رجعة فله أن يخطب اختها. «3»

روايت مي فرمايد وقتي كه پيوند و عصمت بين اين دو قطع شود به طوري كه رجعتي نباشد جايز است، مفهوم اين سخن كأنّ يك علّت است يعني: «اذا لم يكن له عليها رجعة انقطعت العصمة بينهما» از طرف ديگر در طلاق بائن «ليس عليها رجعة» پس طلاق بائن مصداق لم يكن عليها رجعة است، پس مثل قياس منصوص العلة است و چون در ما نحن فيه هم اين علت موجود است، جايگزين كردن جايز است.

* … عن ابي بصير يعني المرادي، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: سألته عن رجل اختلعت منه امرأته أ يحلّ له أن يخطب اختها من قبل أن تنقضي عدّة المختلعة؟ قال: نعم قد برئت عصمتها منه و ليس له عليها رجعة. «4»

* … عن ابي الصباح الكناني، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: سألت عن رجل اختلعت منه امرأته أ يحل له أن يخطب اختها قبل أن تنقضي عدّتها؟ قال: اذا

برئت «بارأت» عصمتها منه و لم يكن له رجعة فقد حلّ أن يخطب اختها الحديث. «5»

پس اين سه روايت كه حد اقل يكي از آنها معتبر است مانند قياس منصوص العلّة است و ما نحن فيه را شامل مي شود.

مرحوم آقاي خوئي و حكيم به اين استدلال اشكال كرده اند به اين بيان كه اين روايات در مورد اختين است و در اربع نسوة نمي توان به آن استدلال كرد و اين قياس ظنّي است.

مرحوم آقاي حكيم تعبيري دارد و مي فرمايد مراد از انقطاع چيست؟ اگر مراد طلاق است كه در هر دو (رجعي و بائن) انقطاع هست و اگر منظور اين است كه به كلّي احكام زوجيّت تمام شود و هيچ رابطه اي بين اين دو نباشد اين هم در هيچ كدام نيست به عبارت ديگر اگر مراد ازدواج است در هر دو پايان يافته و اگر مراد عدّه است در هيچ كدام پايان نيافته است پس چطور مي گوييد در ذات العدة الرجعية عصمت باقي است و در بائن تمام شده است؟

جواب: امّا اين كه مي فرمايند: «از قبيل قياس ظني است» درست نيست چون اين الغاء خصوصيت قطعيّۀ عرفيه است و اگر به دست عرف دهيم مي گويد معيار اين است كه در عدّۀ رجعيه زن از حيطۀ اختيار شوهر خارج نشده است و لذا حكم معقوده دارد، و در جايي كه بائن باشد و از چنگ او بيرون رود، حكم معقوده ندارد به عبارت ديگر امام مي فرمايد جمع حرام است و جمع تا زماني است كه خواهر در دست و سيطره اوست و اگر طلاق بائن باشد از سيطرۀ او بيرون رفته و مي تواند ديگري را بگيرد، پس

اين دليل تعبّدي محض نيست كه در ما نحن فيه قابل استناد نباشد بلكه دليل عرفي عقلي است و در ما نحن فيه هم قابل تمسّك است.

و امّا جواب آقاي حكيم اين است كه عصمت، نه به معني نكاح است و نه به معني عدّه، بلكه عصمت به معني «له عليها رجعة» است. به نظر ما اين دليل قابل قبول است.

______________________________

(1) آيۀ 278 سورۀ بقره.

(2) آيۀ 1، سورۀ طلاق.

(3) ح 2، باب 48 از ابواب عدد.

(4) ح 1، باب 48 از ابواب عدد.

(5) ح 1، باب 28 از ابواب مصاهره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 106

3- روايت باب استيفاء العدد:

* … عن زرارة بن اعين و محمّد بن مسلم، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال:

اذا جمع الرجل اربعاً و طلّق احداهنّ فلا يتزوّج الخامسة حتّي تنقضي عدّة المرأة التي طلّق

(عام است و ظاهرش بائن و غير بائن را شامل مي شود)

و قال: لا يجمع ماءه في خمس. «1»

از ذيل روايت استفاده مي شود كه طلاق چهارمي رجعي است و هنوز قابل برگشت است و اگر پنجمي را بگيرد و در چهارمي هم رجوع شود، در اين صورت جمع بين خمسه حاصل شده است كه اين قرينه مي شود كه طلاق رجعي است چون اگر طلاق بائن باشد جمع بين خمسه معني ندارد.

آقاي خوئي مي فرمايند كه «لا يجمع ماءه في خمس» در متعه جايز است، ولي اين جواب عجيب است چون ما كاري با متعه نداريم. بعد مي فرمايند كه ذيل روايت ممكن است حكم ديگري باشد و كاري به صدر روايت ندارد، يعني ابتداءً پنج تا را تزويج نكن، پس ذيل حكم مستقل است و صدر ناظر به نكاح ابتدائي خَمس است.

و

لكن الانصاف، اين تكلّف و خلاف ظاهر است به خصوص با توجّه به تعبير «ماءه»، كه اين ضمير به كسي برمي گردد كه زنش را طلاق داده و اگر حكم جداگانه اي بود بايد «ماء الرجل» مي فرمودند، پس ذيل روايت با صدر آن ارتباط دارد و ناظر به همان صدر است و به منزلۀ دليل براي صدر روايت است. اين دليل هم به نظر ما دليل خوبي است.

71 ادامۀ مسئلۀ 11 … 26/ 11/ 81

دليل غير مشهور اطلاق رواياتي است كه مي گويد اگر داراي اربع بود و يكي را طلاق داد بايد عدّه بگذرد تا بتواند ديگري را جايگزين كند، نه روايت خوانده شد كه اين روايات فرقي بين بائن و رجعي قائل نشده بود. دليل غير مشهور، دليل خوبي بود و ادّعاي انصراف اين روايات به معتدّۀ رجعيّه باطل است چون طلاق به هر دو (بائن و رجعي) اطلاق شده است.

مشهور در مقابل اين ادّعاي اطلاق هر كدام از راهي وارد شده اند كه در شش دليل خلاصه مي شود كه مي خواهند به كمك اين ادلّه اطلاقات را به «رجعي» تقييد بزنند. دليل اوّل اجماع بود كه مرحوم آقاي حكيم اجماع را مقيِّد اطلاقات مي داند. دليل ديگر روايتي در باب جمع بين اختين بود كه از جمع بين اختين به ما نحن فيه استدلال كردند. سوّمين دليل روايت زرارة و محمّد بن مسلم «2» بود در آنجا بعد از بيان حكم مسأله در ذيل مي فرمود: «لا يجمع ماءه في خمس» و دليل بر اين است كه مراد عدّۀ رجعي است، چون مشكل، جمع ماء در خمس است و اگر طلاق رجعي باشد و پنجمي را بگيرد امكان

جمع ماء در خمس وجود دارد.

ان قلت: اين حديث علي خلاف المطلوب، و دليل بر قول غير مشهور است چون مي فرمايد جمع ماء در زمان واحد در خمس جايز نيست. در مطلّقه در حال عدّه ماء موجود است و با تزويج خامسه جمع ماء در خمس مي شود. به عبارت ديگر امام نمي فرمايد كه جمع خمس در زوجيّت اشكال دارد بلكه مي فرمايد جمع ماء در خمس اشكال دارد، كه جمع ماء در خمس در طلاق بائن هم هست چون مطلّقه (چه بائن و چه غير بائن) مادامي كه در عدّه است رحمش از ماء رجل پاك نشده است، پس اگر معيار اجتماع در زوجيّت باشد، بعد از طلاق يكي از زوجات اربعه با تزويج خامسه بين اربع در زوجيت جمع كرده است ولي اگر مشكل جمع ماء در خمس باشد، در طلاق بائن هم اين اشكال موجود است و با گرفتن خامسه جمع ماء در خمس حاصل است، پس اين روايت به جاي اين كه دليل قول مشهور باشد بر عليه مشهور است.

بعضي از اين اشكال جواب داده اند كه «لا يجمع ماءه في خمس» اشاره به اين است كه في الحال و بالفعل نمي تواند مائش را در خمس بريزد، امّا در مطلّقۀ بائن ماء براي جلوتر است.

قلنا: اين اشكال را ما وارد مي دانيم و اين جواب را نمي پسنديم، و معتقديم كه مهمترين دليل براي قول غير مشهور همين روايت است.

4- رواياتي كه مي گويد مرد هم بايد عدّه نگه دارد

رواياتي كه مي فرمايد مرد بايد در جايي كه زوجۀ چهارم را مطلّقه مي كند عدّه نگه دارد و سراغ خامسه نرود:

* … فقلت: من يعتدّ؟ فقال: هو … «3»

* … قال: لا يحلّ له أن يتزوّج اخري حتّي

تعتدّ مثل عدّتها …

(در وسائل «حتّي تعتدّ» دارد، ولي صاحب جواهر «حتّي يعتدّ»

______________________________

(1) ح 1، باب 2 از ابواب استيفاء العدد.

(2) ح 1، باب 2 از ابواب استيفاء العدد.

(3) ح 4 باب 3 از ابواب استيفاء العدد.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 107

نوشته است كه ضمير آن به رجل برمي گردد. به قرينۀ تعبير «مثل عدّتها» كه در ذيل روايت آمده معلوم مي شود كه نسخۀ وسائل اشتباه است). «1»

چون نگه داشتن عدّه بر مرد واجب نيست پس معلوم مي شود كه كراهت دارد و از ادلّه اي مي شود كه مي رساند در طلاق بائن كراهت دارد كه خامسه را بگيرد و حرام نيست.

جواب: اين عدّه به معني تربّص و بر مرد واجب است يعني واجب است مرد انتظار بكشد تا عدّۀ زن تمام شود و جمع ماء در خمسه لازم نيايد، پس عدّه واجب است، و دليل چهارم هم قابل قبول نيست و در واقع دليلي براي غير مشهور است.

5- رواياتي كه مي گويد در صورت فوت يكي از چهار زن مرد حق ازدواج دارد

مي فرمايد اگر يكي از چهار زن فوت كند مرد مي تواند بلافاصله زني را جايگزين كند.

* … عن عمّار قال: سئل أبو عبد اللّه عليه السلام عن الرجل يكون له اربع نسوة فتموت احداهنّ فهل يحل له أن يتزوّج اخري مكانها؟ قال: لا حتّي تأتي عليها اربعة اشهر و عشر … «2»

مشهور به اين روايت استدلال مي كنند در اينجا مسلم است كه انتظار پايان عدّه لازم نيست و مطلّقه محلّ بحث است به همين جهت نهي در كلام امام حمل بر كراهت مي شود حال در مورد مطلقه هم به وحدت سياق نهي را حمل بر كراهت مي كنيم. مرحوم صاحب جواهر اين استدلال را هم آورده است.

جواب: وحدت سياق به عنوان قرينه

مي تواند اشعاري داشته باشد، پس به عنوان يك قرينۀ ضعيف است و نمي تواند دليل باشد.

6- قاعده:

قاعده مي گويد فوق اربع جايز نيست، چون ظاهر ادلّه جمع پنج تا در زوجيّت است. با طلاق بائن زن جدا مي شود و زوجه نيست، پس علي القاعده در طلاق بائن گرفتن زن بلامانع است چون جمع بين خمسه در زوجيّت نيست.

جواب: اگر مشكل، جمع خمس در زوجيّت بود حق با شما بود چون طلاق بائن حكم زوجه ندارد، امّا روايات مي فرمايد مشكل، جمع مياه است در خمس و مشكل فقط زوجيّت نيست كه در اين صورت در طلاق بائن در زمان عدّه هنوز رحم از ماء رجل پاك نشده و جمع مياه در خمس است.

تلخّص من جميع ما ذكرنابا كمال احترامي كه براي مشهور قائل هستيم از مشهور جدا مي شويم و حق را به غير مشهور مي دهيم چون اطلاقات مي گويد جايز نيست علاوه بر اين بعضي از ادلّۀ مشهور هم به نفع غير مشهور است.

در تعليقۀ عروه مطلبي را پانزده سال قبل نوشته ايم كه خلاصۀ آن چنين است:

و هو (قول غير مشهور) الاوفق بالادلّة و ذلك لانّ الروايات التي تدلّ علي عدم الجواز مطلقة- و هي ما ورد باب 2 من ابواب ما يحرم باستيفاء العدد- بل فيها ما يشبه التعليل من قوله لا يحل لماء الرجل أن يجري في اكثر من اربعة ارحام من الحرائر (دائميات) و هذا (عدم جريان در بيشتر از اربع) لا فرق فيه بين البائنة و الرجعيّة و حملها علي الكراهة من غير دليل ممنوع و اللّه العالم. «3»

72 ادامۀ مسئلۀ 11 … 27/ 11/ 81

مرحوم صاحب عروه وقتي وارد اين مسأله مي شود فقط همين

دليل را ذكر كرده و مي فرمايد:

اذا كان عنده اربع فطلّق واحدة منهنّ و اراد نكاح الخامسة فان كان الطلاق رجعيّا لا يجوز له ذلك الّا بعد خروجها عن العدّة و ان كان بائناً ففي الجواز قبل الخروج عن العدّة قولان المشهور علي الجواز لانقطاع العصمة بينه و بينها. «4»

لقائل أن يقول: قياس جمع بين زوجات اربع به جمع بين اختين، قياس مع الفارق است، چون در جمع بين اختين معيار جمع در نكاح است و وقتي عصمت و رابطه قطع شد، زوجيّت پايان يافت ولي در ما نحن فيه معيار جمع پنج تا در نكاح نيست، بلكه معيار جمع ماء در خمس است و مادامي كه عدّه به سر نيامده و رحم از ماء رجل پاك نشده، نمي تواند پنجمي را بگيرد، پس به قرينۀ روايات اجراء ماء مي گوييم مدار در اينجا اجراء ماء و در نكاح اختين، جمع در نكاح است.

نتيجه: قول غير مشهور اگر اقوي نباشد فلا اقلّ من انّه احوط.

بقي هنا امران:
الامر الاوّل: مطلبي در عروه وجود دارد كه در تحرير نيست

و

______________________________

(1) ح 2، باب 47 از ابواب عدد.

(2) ح 5، باب 3 از ابواب استيفاء العدد.

(3) تعليقات علي العروة الوثقي، ص 682.

(4) ص 816، مسئلۀ 4.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 108

آن اين كه اگر خامسه اخت مطلّقه باشد بلااشكال صبر لازم نيست، چون نص داريم كه مي گويد اگر طلاق در اختين بائن باشد صبر كردن لازم نيست.

اين كلام عروه و اين استدلال درست نيست چون در جمع بين دو خواهر، اختان بما هما اختان مورد نظر است و از ما نحن فيه بحث نمي كند پس اگر يكي از دو اخت را طلاق بائن دهد، ديگري را از جهت اخت بودن مي تواند بگيرد، نه از

جهت خامسه بودن به عبارت ديگر در جمع بين اختين از نظر دوتايي بودن مد نظر است ولي ما نحن فيه در مورد خمسه است پس كلام صاحب عروه صحيح نيست.

الامر الثاني: از صور چهارگانۀ مسأله يك صورت باقي مانده و آن اين كه اگر عدّۀ وفات باشد
اشاره

يعني يكي از زوجات فوت شده آيا مادامي كه چهار ماه و ده روز تمام نشده مي تواند ديگري را جايگزين آن كند؟

علي القاعده مشكلي ندارد چون چه مدار جمع در نكاح باشد يا اجراء ماء، موضوع ندارد.

پس علي القاعده هيچ اشكالي ندارد، چون خامسه نه جمع در نكاح است و نه جمع در اجراء ماء ولي در اينجا دو حديث داريم كه يك روايت مي فرمايد مرد بايد انتظار بكشد و روايت ديگر مي فرمايد هر موقع كه خواست مي تواند اقدام كند.

* … عن عمّار

(از نظر سند مشكلي ندارد)

قال: سئل أبو عبد اللّه عليه السلام عن الرجل يكون له اربع نسوة فتموت احداهنّ فهل يحلّ له أن يتزوّج اخري مكانها؟ قال: لا حتّي تأتي عليها اربعة اشهر و عشر، سئل فان طلّق واحدة هل يحلّ له أن يتزوّج؟ قال: لا حتّي تأتي عليها عدّة المطلقة. «1»

ظاهر روايت وجوب صبر است.

* عبد اللّه بن جعفر في قرب الاسناد

(سند مشكل دارد)

عن عبد اللّه بن الحسن، عن علي بن جعفر، عن اخيه موسي بن جعفر عليهما السلام قال: سألته عن رجل كانتْ له اربع نسوة فماتت احداهنّ هل يصلح له أن يتزوّج في عدّتها اخريٰ قبل أن تنقضي عدّة المتوفّات

(كانّ در اينجا مرد بايد عدّه نگه دارد)؟

فقال: اذا ماتت فليتزوج متي احب. «2»

با صراحت مي فرمايد جايز است ولي سند مشكل دارد كه با عمل مشهور ضعف سند جبران مي شود پس دو روايت معتبر با هم متعارض هستند.

جمع دلالي:

در اينجا جمع دلالي داريم به اين بيان كه «فليتزوّج … » نص در جواز و «لا» ظاهر در حرمت و قابل حمل بر كراهت است كه نتيجۀ آن جواز مع الكراهت است و

كراهت ممكن است به خاطر اين باشد كه چون تازه زن از دنيا رفته در نظر مردم ناپسند است.

[مسألۀ 12 (في المطلقة ثلاثاً و تسعاً)]

اشاره

73 مسئلۀ 12 (في المطلقة ثلاثاً و تسعاً) … 28/ 11/ 81

مسألة 12: لو طلّق الرجل زوجته الحرّة (در امه دو بار طلاق باعث حرمت مي شود و در حرّه سه بار)

ثلاث طلقات لم يتخلّل بينها نكاح رجل آخر (سه بار طلاق دهد و دوباره رجوع كند و در وسط با ديگري ازدواج نكند چون اگر با ديگري ازدواج كند دوباره از اوّل شروع مي شود)

حرمت عليه و لا يجوز له نكاحها حتّي تنكح زوجاً غيره بالشروط الآتية في كتاب الطلاق (شرايط ديگر را نفرمودند و فقط سه بار طلاق را فرمودند، به عقيدۀ اين بزرگواران همين كه سه طلاق حاصل شود كافي است)

و لو طلّقها تسعاً للعدّة بتخلّل محلّلين (بعد از هر سه طلاق يك محلل)

في البين بان نكحت بغير المطلّق بعد الثلاثة الاولي و الثانية حرمت عليه ابداً و كيفيّة وقوع تسع طلقات للعدّة أن يطلّقها بالشرائط ثم يراجعها في العدّة و يطأها (در مطلّقۀ ثلاث وطي را شرط نمي دانند ولي در مطلّقۀ تسع وطي را شرط مي دانند و وقتي وطي صورت گرفت نمي تواند طلاق دهد تا طهر غير مواقع واقع شود)

ثمّ يطلّقها في طهر آخر (چون وطي كرده نمي تواند در آن حالت طلاق دهد)

ثم يراجعها ثمّ يطأ ثمّ يطلّقها الثالثة ثم ينكحها بعد عدّتها زوج آخر ثم يفارقها (محلّل طلاق مي دهد)

بعد أن يطأها (در هر طلاق تسعي باعث حرمت نمي شود بلكه طلاق تسعي موجب حرمت است كه بعد از هر رجوع وطي حاصل شود)

ثم يتزوّجها الاوّل بعد عدتها ثم يوقع عليها ثلاث طلقات مثل ما

أوقع اوّلًا (سه طلاق دوّم يعني طلاق چهارم و پنجم و ششم مثل سه طلاق اوّل است)

ثم ينكحها آخر (محلّل دوّم)

و يطأها و يفارقها و يتزوّجها الاوّل و يوقع عليها ثلاث طلقات اخري- مثل السابقات- الي أن يكمل تسعاً تحلّل بينهما نكاح رجلين فتحرم عليه في التاسعة ابداً.

عنوان مسأله:

اين مسأله داراي دو فرع است:

______________________________

(1) ح 5، باب 3 از ابواب استيفاء العدد.

(2) ح 7، باب 3 از ابواب استيفاء العدد.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 109

فرع اوّل: مطلّقۀ ثلاث

اگر زن سه بار طلاق داده شود مادامي كه محلّل نباشد زن بر زوج حرام است.

فرع دوّم: مطلّقۀ تسع

اگر زن بعد از دو محلّل سه بار طلاق داده شود زن حرام ابدي مي شود.

اين مسأله هم در باب طلاق و هم در اينجا (باب نكاح) مطرح است چون يكي از اسباب تحريم نكاح مي باشد.

امام (ره) اين مسأله را با عبارت مفصّلي آورده اند براي اين كه كيفيّت حرمت ابدي با كيفيّت حرمت مشروط متفاوت است.

فرع اوّل: مطلّقۀ ثلاث
اشاره

اصل مسأله (حرمت مشروط سه طلاقه و حلّيتش منوط به محلّل است) اختلافي نبوده و مسلّم است چون حكم آن صريحاً در قرآن آمده است.

اقوال:

از نظر اقوال مسأله مسلم است و اختلافي در آن نيست.

مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

و اذا استكملت الحرّة طلقات ثلاثاً يتخلّلها رجعتان بايّ انواع الطلاق كان (چه خلع باشد و چه رجعي كه در طلاق خلع زن رجوع به بذل و مرد هم رجوع مي كند) حرمت علي زوجها حتّي تنكح زوجاً غيره نكاحاً محلّلا مطلقا (اي دائماً) و لو كانت تحت عبد بالكتاب و السنة و الاجماع. «1»

مرحوم محقق ثاني در جامع المقاصد مي فرمايد:

اجمع علماء الاسلام علي أنّ الحرّ اذا طلّق زوجته الحرّة ثلاث طلقات بينهما رجعتان حرمت عليه حتّي تنكح زوجاً غيره. «2»

ادلّه:
اشاره

اين مسأله سه دليل دارد:

1- اجماع:

مسأله اجماعي است و اختلافي در آن نيست، ولي اجماع مدركي است و به عنوان مؤيّد خوب است.

2- آيات:

«الطَّلٰاقُ مَرَّتٰانِ فَإِمْسٰاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسٰانٍ … * فَإِنْ طَلَّقَهٰا فَلٰا تَحِلُّ لَهُ مِنْ بَعْدُ حَتّٰي تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ … ». «3»

اين دو آيه محلّ بحث است و مرحوم صاحب جواهر از همه مفصّل تر آن را بحث مي كند.

در «مرّتان» دو احتمال موجود است:

احتمال اوّل: مرّتان به معني «دو» است و طلاق رجعي دوتاست، يعني «الطلاق الذي فيه الرجوع مرّتان» و طلاق سوّم ديگر رجعي نيست بلكه بائن است. رجعي را به قرينۀ مقام استفاده مي كنيم. بنابراين تفسير «فَإِمْسٰاكٌ بِمَعْرُوفٍ» به اين معني است كه بعد از طلاق مي تواند رجوع كرده و با او زندگي كند و «تَسْرِيحٌ بِإِحْسٰانٍ» به اين معني است كه بگذارد عدّه به خوبي تمام شود و او را رها كند. تسريح به معني رها كردن است پس هر دو تعبير مربوط به دو طلاقي است كه در آن رجوع است.

منظور از «فان طلّقها» طلاق سوّم است و از آن استفاده مي شود كه نكاح محلّل بايد دائم باشد.

احتمال دوّم: «مرّتان» يعني مرّة بعد مرّة كه سه طلاق را شامل مي شود پس عدد دو مراد نيست.

مطابق اين تفسير «فَإِمْسٰاكٌ بِمَعْرُوفٍ» به معني رجوع است امّا «تَسْرِيحٌ بِإِحْسٰانٍ» به معني طلاق سوّم است يعني طلاق سوّم را با نيكي و خوشي بدهد.

ان قلت: اگر هر سه طلاق در آيۀ 229 آمده است پس «ان طلّقها» در آيۀ 230 زائد است.

قلنا: اين تعبير توطئه و توضيح براي بيان محلّل است نه اين كه طلاق چهارم باشد به اين معني كه آيه مي فرمايد يا زن را نگه

دار و يا طلاقش بده و اگر بعد از دو طلاق دوباره طلاق دادي در اين صورت محلّل لازم دارد.

طبق هر دو تفسير فرقي در نتيجه حاصل نمي شود، ممكن است در شاخ و برگ طلاق اين دو تفسير با هم تفاوت پيدا كنند ولي در ما نحن فيه فرقي بين دو تفسير نيست.

74 ادامۀ مسئلۀ 12 … 29/ 11/ 81

3- روايات:

رواياتي از طرق عامّه و خاصه داريم كه مجموعاً در ده باب از ابواب اقسام طلاق آمده است. اكثر روايات اين ده باب دلالت دارد بر اين كه مطلّقۀ ثلاث حرام است مگر اين كه محلّل بيايد.

دلالت بعضي از اين روايات بالمطابقه و بعضي بالالتزام است و بعضي ناظر به اصل مسأله و بعضي ناظر به فروع و شاخ و برگ

______________________________

(1) ج 10، ص 226.

(2) ج 12، ص 372.

(3) آيۀ 229 و 230، سورۀ بقره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 110

مسأله است كه تعدادي از روايات را بيان مي كنيم:

* و بالاسناد، عن صفوان، عن ابن مسكان، عن ابي بصير عن ابي عبد اللّه عليه السلام في المطلّقة التطليقة الثالثة لا تحلّ له حتّي لا تنكح زوجاً غيره و يذوق عُسَيلَتها

(مصغّر «عسل» و به معني قطعه اي از عسل و كنايه از مواقعه است). «1»

* محمّد بن علي بن الحسين في عيون الاخبار باسناده الآتي عن الفضل بن شاذان

(سند صحيح است)

عن الرضا عليه السلام في كتابه الي المأمون قال: و اذا طلّقت المرأة بعد العدّة ثلاث مرّات لم تحلّ لزوجها حتّي تنكح زوجاً غيره. «2»

* محمّد بن الحسن باسناده، عن صفوان، عن ابن بكير، عن زرارة، عن ابي جعفر عليه السلام في حديث قال: فاذا طلّقها ثلاثاً لم

تحلّ له حتّي تنكح زوجاً غيره فاذا تزوّجها غيره و لم يدخل بها و طلّقها أو مات عنها لم تحلّ لزوجها الاوّل حتّي يذوق الآخر عُسَيلَتَها. «3»

* احمد بن محمّد بن عيسي في نوادره عن النضر بن سويد عن عاصم بن حميد، عن محمّد بن قيس قال: سمعت أبا جعفر عليه السلام يقول: من طلّق امرأته ثلاثاً و لم يراجع حتّي تبين

(بعد از عدّه جدا شود و رجوع نكند)

فلا تحلّ له حتّي تنكح زوجاً غيره فاذا تزوّجت زوجاً و دخل بها حلّت لزوجها الاوّل. «4»

در باب چهار روايات متعدّدي داريم كه دلالت دارد.

روايتي هم از طرق عامّه نقل مي كنيم كه بيهقي در كتاب السنن الكبري آن را از ابن عمر نقل مي كند:

* انّ رسول اللّه صلي الله عليه و آله سئل و هو علي المنبر عن رجل طلّق امرأته ثلاثاً

(ندارد كه در وسط رجوع كرده يا عدّه تمام شده و رجوع نكرده است)

فتزوّجها غيره و اغلق الباب و أرخي الستر

(پرده را انداخت)

و كشف الخمار ثم فارقها

(بدون دخول فقط خلوت كرد آيا خلوت با او جانشين دخول كه شرط محلّل است مي شود؟)

قال: لا تحلّ للاوّل حتّي يذوق عسيلتها الآخر. «5»

در جاهاي ديگر در باب نكاح هم اين بحث مطرح است كه آيا خلوت كردن جانشين دخول مي شود يا نه؟ در ما نحن فيه جانشين نمي شود.

در اين باب بيهقي روايات ديگري هم به همين مضمون دارد.

تلخّص من جميع ما ذكرنا:

از نظر كتاب و سنت و فقه عامه و خاصّه اجمالًا فرقي در اين مسأله نيست و مطلّقه ثلاث حرام مي شود و محلل لازم است.

بقي هنا امران:
الامر الاوّل: حكمت اين حكم چيست و چرا شارع اين حكم را جاري كرده است؟

آيۀ 229 و 230 شأن نزولي دارد كه مرحوم طبرسي به آن اشاره

كرده و مي فرمايد: زني پيش عايشه آمد و گفت شكايت مرا به پيامبر برسان، من همسري دارم كه مرا مدام طلاق مي دهد و رجوع مي كند و منظورش اذيّت كردن من است.

در جاهليّت طلاق و رجوع حدي نداشت. عايشه شكايت اين زن را پيش پيامبر آورد و آيه نازل شد كه حدّ آن سه بار است نه بيشتر.

در روايات به حكمت اين حكم اشاره شده است:

* … عن علي بن الحسن بن علي بن فضّال

(فطحي مذهب ولي ثقه است)

عن أبيه قال: سألت الرضا عليه السلام عن العلّة التي من اجلها لا تحلّ المطلّقة للعدة لزوجها حتّي تنكح زوجاً غيره … لئلا يوقع الناس الاستخفاف بالطلاق و لا يضارّوا النساء. «6»

* و باسانيده الآتية عن محمّد بن سنان

(مشكل دارد)

عن الرضا عليه السلام فيما كتب اليه في العلل

(امام يك سلسله علل احكام را براي محمّد بن سنان نوشتند كه از آن جمله است):

و علّة الطلاق ثلاثاً لما فيه من المهلة فيما بين الواحدة الي الثلاث لرغبة تحدث أو سكون غضبه ان كان و يكون ذلك تخويفا و تأديباً للنساء و زجراً لهنّ عن معصية ازواجهنّ … لئلا يتلاعب بالطلاق … «7»

از اين دو حديث اجمالًا معلوم مي شود كه شارع خواسته از يك طرف اجازۀ طلاق و آشتي بدهد و از طرف ديگر جلوي سوء استفاده را بگيرد.

الامر الثاني: عامّه قائل هستند كه سه طلاق در مجلس واحد جايز است يا به لفظ واحد يا سه لفظ.

در روايت هاي ما اين معني شديداً نفي شده است و فقهاي ما آن را «طلاق بدعي» ناميده اند. در سه طلاق بايد بين سه طلاق رجوع باشد يا عده تمام شود. در مقابل، علماي ما فتوايي دارند كه شبيه فتواي عامه است به اين بيان كه آنها دخول را شرط

______________________________

(1) ح 10،

باب 3 از ابواب اقسام طلاق.

(2) ح 14، باب 3 از ابواب اقسام طلاق.

(3) ح 1، باب 7 از ابواب اقسام طلاق.

(4) ح 2، باب 7 از ابواب اقسام طلاق.

(5) ج 7، ص 375.

(6) ح 7، باب 4 از ابواب اقسام طلاق.

(7). ح 8، باب 4 از ابواب اقسام طلاق.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 111

نمي دانند و مي فرمايند مي تواند طلاق دهد و رجوع كند و دوباره طلاق دهد و رجوع كند و بعد طلاق سوّم دهد، پس در مجلس واحد سه طلاق ممكن است، حال چه تفاوتي بين مبناي اين آقايان و مبناي عامّه وجود دارد؟

شارع مي خواهد به اينها مهلت دهد تا فكر كنند و در اين صورت فرصتي براي فكر نيست، به همين جهت ما شرط كرده ايم كه احتياط واجب اين است كه بعد از طلاق رجوع كند و دخول حاصل شود و در طهر غير مواقع طلاق دهد تا سه طلاق حاصل شود و فرصتي براي تفكّر باشد.

75 ادامۀ مسئلۀ 12 … 30/ 11/ 81

فرع دوّم: مطلّقۀ تسع
اشاره

اگر دو بار محلل بيايد و بعد سه طلاق ديگر واقع شود مجموعاً نه طلاق مي شود كه بعد از آن زن حرام ابدي مي شود.

اقوال:

مسأله از نظر اقوال در نزد ما اجماعي است ولي اهل سنّت اكثراً مخالف هستند و فتواي شاذي از آنها داريم كه با ما موافق است.

مرحوم شيخ طوسي در كتاب خلاف مي فرمايد:

اذا طلّقها تسع تطليقات للعدّة (طلاق عدّي) تزوّجت فيما بينهما زوجين لم تحلّ له ابداً و هو احدي الروايتين عن مالك (مالك در روايت ديگرش موافق نيست) و خالف جميع الفقهاء (فقهاي عامه) في ذلك دليلنا: اجماع الفرقة و اخبارهم و طريقة الاحتياط. «1»

مرحوم فاضل اصفهاني در كشف اللثام مي فرمايد:

السادس: المطلّقة تسعاً للعدة … و هكذا حتّي يستكمل تسعاً تحرم مؤبّداً علي المطلّق بالنّص و الاجماع. «2»

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

و اذا استكملت المطلقة تسعا للعدة ينكحها بينها رجلان حرمت علي المطلّق ابداً اجماعاً بقسميه. «3»

همه مي فرمايند كه طلاق بايد عدّي باشد و طلاق سنّت كافي نيست.

توضيح ذلك: طلاق بر دو گونه است:

1- طلاق عدّي:

بعد از طلاق رجوع كرده و دخول كند و براي طلاق مجدّد منتظر طهر غير مواقع باشد و چون در عدّه رجوع مي كند طلاق عدّي ناميده شده است.

2- طلاق سنّت:

بعد از طلاق رجوع نكند تا عدّه تمام شود. دليل اين كه اين طلاق را سنت مي گويند اين است كه در روايات داريم بهترين طلاق همين است و سنت اين است كه عدّه تمام شود.

فرق بين اين دو طلاق و تفسير آن در باب 5 از ابواب اقسام طلاق آمده است.

76 ادامۀ مسئلۀ 12 و القول في الكفر … 3/ 12/ 81

در اينجا سه اشكال وجود دارد:

اشكال اوّل:

هر نه طلاق بايد عدّي باشد، يعني در همه بايد رجوع كند بعد دخول صورت گيرد بعد در طهر غير مواقع مجدّداً طلاق داده شود، اين معني در شش تا از اين طلاق ها صادق است ولي در سه تاي ديگر، طلاق سنّت است نه عدّي.

جواب: از باب تغليب به هر نه تا طلاق عدّي مي گويند، علاوه بر اين مي توان گفت طلاق عدّي مراد است ولي در همۀ مواردي كه قابل طلاق عدي باشد، نه در جايي كه قابليّت ندارد مثل طلاق سوّم و ششم و نهم كه قابل طلاق عدّي نيست.

اشكال دوّم: دليل بر اين تقييد (تقييد طلاق به عدّي) چيست، در حالي كه روايات مطلق است و مقيّد به طلاق عدّي نيست (روايات مي گويد طلاق تسع موجب حرمت ابدي است نه مقيد به دخول است و نه مقيّد به رجوع بلكه مطلق است) و با جايي كه طلاق عدّي باشد يا طلاق سنّت مي سازد، پس دليل اين تقييد چيست؟

جواب: دليل تقييد اجماع است به اين بيان كه همه گفته اند در صورتي نه طلاق موجب حرمت ابدي مي شود كه رجوع كرده و دخول كند بعد در طهر غير مواقع طلاق دهد و اين اجماع مدركي نيست، چون دليل ديگري نداريم و از اجماعاتي است كه مي توان به آن تمسك كرد پس علي رغم وجود اطلاقات همه طلاق را مقيّد كرده اند.

ان قلت: تقييد از قرينۀ تعليل استفاده مي شود يعني تعليلاتي كه در روايات آمده مي گويد نبايد طلاق را بازيچه كرد

______________________________

(1) ج 4، كتاب النكاح، ص 322، مسئلۀ 100.

(2) ج 7، ص 190.

(3) ج 30، ص 18.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 112

چون اضرار به مرأة است ولي اگر

بگذارد عدّه تمام شود (طلاق سنّت) و بعد مثل ديگران خواستگاري كند (و كان خاطباً من الخطاب) اگر زن نخواست با او ازدواج نمي كند به عبارت ديگر در اين صورت براي نكاح جديد رضايت طرفين شرط است ولي در طلاق عدّي زن تحت سيطرۀ مرد است و راه فراري ندارد و سبب اضرار به زن است، پس تعليل روايات دليل مي شود كه بايد طلاق سنّت باشد تا زن ضرر نكند.

در رجوع (طلاق عدّي) نمي توانيم زن را مقصّر بدانيم امّا در طلاق سنّت مي توان گفت كه زن مقصّر است چون مي توانست خواستگاري مرد را قبول نكند.

قلنا: اين قانع كننده نيست چون قبول داريم كه اگر طلاق عدّي باشد طلاق بازيچۀ مرد مي شود ولي طلاق سنّت هم اين گونه است امّا يك درجه پايين تر، چون اين مرد بالاخره نه طلاق داده و طلاق بازيچه مرد و زن شده است، چرا كه شارع نمي خواهد اين طلاق ها تا ابد ادامه پيدا كند، پس علّت در هر دو طلاق، هست منتهي در طلاق للعدة، تلاعب شديدتر است.

اشكال سوّم: جداسازي سه طلاقه از نه طلاقه به چه علّت است؟ در سه طلاقه رجوع و دخول شرط نبود ولي در نه طلاقه شرط است در حالي كه روايات ما نَه با ظهور بلكه با صراحت مي گويد آن سه طلاقه اي كه بعدش محلّل لازم است اگر همان سه بار تكرار شود موجب حرمت ابدي مي شود. و ظاهر فرمايش امام عليه السلام اين است كه اين طلاقها (سه طلاقه و نه طلاقه) از يك سياق است در حالي كه اكثر علما فرق گذاشته اند.

حال اگر دخول در سه طلاقه شرط نباشد- كما اين كه اكثر علماء

گفته اند- و سه طلاق در يك مجلس حاصل شود با طلاق ثلاث اهل تسنّن چه فرقي دارد؟ فقط الفاظ متفاوت است يعني در نزد ما بعد از هر طلاق يك لفظ رجوع اضافه دارد و دو بار كلمۀ رجعت در وسط آمده است ولي از نظر محتوي و فلسفه يكي است. علاوه بر اين چه فرقي بين تسع و ثلاث است كه در ثلاث دخول را شرط نمي كنيد و لي در تسع شرط مي كنيد در حالي كه روايات هر دو را يكسان مي داند.

* … عن المثني، عن زرارة بن اعين و داود بن سرحان

(تمام سند خوب است و فقط «مثني» مجهول الحال است ولي معمول بهاست)

عن ابي عبد الله عليه السلام في حديث قال: و الذي يطلق الطلاق الذي لا تحلّ له حتّي تنكح زوجاً غيره

(اگر تزوج ثلاث مرات)

ثلاث مرّات و تزوّج ثلاث مرّات لا تحلّ له ابداً. «1»

اين روايت بر اصل مسأله (طلاق تسع باعث حرمت ابدي است) دلالت دارد و در عين حال مي رساند، همان طلاقي كه محلل مي خواهد، اگر تكرار شود حرام ابدي مي شود، در حالي كه آقايان فرق گذاشته اند، چه دليلي بر اين فرق گذاشتن داريم؟

صاحب جواهر بعد از زحمت فراوان مي گويد دليلي بر فرق نداريم، ولي در ادامه از اين مبنا برمي گردد و مي فرمايد دليل ما اجماع است يعني با روايات نمي توان فرق را ثابت كرد پس با اجماع اين فرق را ثابت مي كند.

روايت صريح است كه سه طلاقه و نه طلاقه مثل هم هستند.

جواب: در سه طلاقه هم رجوع و دخول شرط است، يعني بايد رجوع كند و دخول كند بعد در طهر غير مواقع طلاق دهد و اينها

قرينه است بر فتوايي كه در باب طلاق داريم، دليل ما در جاي خودش (كتاب طلاق) مي آيد چون بحث در اينجا اجمالي است و جاي تفصيل آن باب طلاق است.

تلخص من جميع ما ذكرنا: سه طلاقه موجب حرمت مشروط و نه طلاقه موجب حرمت ابدي مي شود.

[القول في الكفر]

اشاره

«القول في الكفر»

لا يجوز للمسلمة أن تنكح الكافر دواما و انقطاعاً، سواء كان اصلياً، حربياً أو كتابياً أو كان مرتدّاً عن فطرة أو عن ملّة، و كذا لا يجوز للمسلم تزويج غير الكتابيّة من اصناف الكفار (مشركان، بت پرستان … )

و لا المرتدّة عن فطرة أو عن ملّة، و أمّا الكتابيّة من اليهودية و النصرانيّة ففيه اقوال، أشهرها المنع في النكاح الدائم و الجواز في المنقطع (مشهور است و اشهر نيست)

و قيل بالمنع مطلقا (دائماً كان أو منقطعاً)

و قيل بالجواز كذلك و الاقوي الجواز في المنقطع و امّا في الدائم فالاحوط المنع.

عنوان مسأله:

تا اينجا هفت سبب از اسباب حرمت (نسب، سبب، رضاع، استكمال عدد، نكاح در عدّه، طلاق ثلاث و طلاق تسع) را بيان كرديم. هشتمين سبب «كفر» است كه موجب حرمت ابدي مي شود. در مسئلۀ كفر چند صورت متصوّر است:

1- زن مسلمان و مرد كافر

2- مرد مسلمان و زن كافر غير كتابي (مادي، لامذهب … )

3- مرد مسلمان و زن كافر كتابي

______________________________

(1) ح 4، باب 4 از ابواب اقسام طلاق.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 113

77 القول في الكفر (ادامه) … 4/ 12/ 81

بحث در هشتمين سبب از اسباب حرمت نكاح در «كفر» بود.

اشاره

بيان شد كه مسأله داراي سه صورت است:

1- نكاح مسلمه با كافر:

اجماع قائم است كه نكاح مسلمة با كافر باطل است خواه كافر كتابي باشد يا غير كتابي و عقد دائم باشد يا منقطع.

مرحوم محقّق ثاني در جامع المقاصد، مي فرمايد:

لا خلاف بين اهل الاسلام (شيعه و سني) في انّه لا يجوز للمسلمة نكاح الكافر ايّ الاصناف الثلاثة كان (كتابيّه و اهل شبهه و اهل شرك). «1»

2- نكاح مسلم با كافرۀ غير كتابيّه:

اجماع قائم است كه نكاح مسلمان با كافره باطل است. چه دائم و چه منقطع مرحوم كاشف اللثام مي فرمايد:

امّا الصنف الثالث (عبدة الاوثان) فانّه حرام علي المسلم بالاجماع من المسلمين. «2»

3- نكاح با اهل كتاب و اهل شبهه (مجوس):
اقوال:
اشاره

سه قول در آن است:

الف) قول به حرمت مطلقاً كه از مرحوم سيد مرتضي نقل شده است.

ب) قول به جواز مطلقاً كه از صدوقين و ابن ابي عقيل نقل شده است.

ج) قول به تفصيل كه از مشهور نقل شده است.

مرحوم كاشف اللثام «3» وقتي وارد مسأله مي شود مي فرمايد مسأله سه صورت دارد همه اين صور در جايي فرض شده است كه مرد مسلمان باشد و زن غير مسلمان، و الّا اگر زن مسلمان باشد نكاح المسلمة للكافر لا تجوز بلا خلاف، (تفصيل ايشان غير از سه صورت ماست):

1- اهل كتاب باشد.

2- اهل شبهه (شبهۀ كتابي كه منظور مجوس است، غالباً مجوس را كتابي مي دانند و ما هم كتابي مي دانيم).

3- مشركين.

سوّمي مسلّماً حرام است، بالاجماع ولي اوّلي و دوّمي محلّ خلاف است.

منشأ اختلاف:

منشأ اختلاف در فهم آيات و روايات و اختلاف در طريق جمع بين آنهاست.

ادلّۀ قائلين به حرمت:
1- قائلين به حرمت مطلق به چند آيه استدلال كرده اند:
1- آيۀ «وَ لٰا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكٰاتِ حَتّٰي يُؤْمِنَّ وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ
اشاره

(زن كافره موجب اعجاب شما باشد از جهت مال يا جمال يا جاه و مقام) وَ لٰا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتّٰي يُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكُمْ أُولٰئِكَ يَدْعُونَ إِلَي النّٰارِ وَ اللّٰهُ يَدْعُوا إِلَي الْجَنَّةِ وَ الْمَغْفِرَةِ بِإِذْنِهِ وَ يُبَيِّنُ آيٰاتِهِ لِلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ». «4»

ذيل آيه به حكم علّت است چون مي فرمايد به اين جهت سراغ مشركين نرويد كه آنها دعوت به آتش مي كنند و خدا دعوت به جنّت مي كند، بلكه سراغ مؤمناني برويد كه در خط خدا هستند.

ظاهر آيه در مورد مشركين است ولي از سه راه آيه را تعميم داده و بقيّۀ اصناف كفّار را هم شامل كرده اند:

1- شرك معني عامي است كه يهود و نصاري را هم شامل مي شود، دو آيه از قرآن

شاهد اين معناست:

«وَ قٰالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّٰهِ وَ قٰالَتِ النَّصٰاريٰ الْمَسِيحُ ابْنُ اللّٰهِ» «5» با اين سخن اينها مشرك شده اند و قرآن شرك آنها را امضا كرده است.

«اتَّخَذُوا أَحْبٰارَهُمْ (علماء يهود) وَ رُهْبٰانَهُمْ (علماء نصاري) أَرْبٰاباً مِنْ دُونِ اللّٰهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَ مٰا أُمِرُوا إِلّٰا لِيَعْبُدُوا إِلٰهاً وٰاحِداً لٰا إِلٰهَ إِلّٰا هُوَ سُبْحٰانَهُ عَمّٰا يُشْرِكُونَ». «6»

نصاري دو قسم روحاني دارند يك گروه قصّيص ها (كشيش ها) هستند كه مثل افراد معمولي زندگي مي كنند و به عنوان مبلّغ در ميان مردم فعّاليّت مي كنند. پروتستانها ازدواج كشيش ها را جايز نمي دانند ولي كاتوليك ها اجازه مي دهند، كه تحريم ازدواج آنها مشكلات متعدّدي را به بار آورده است. گروه

______________________________

(1) ج 12، ص 391.

(2) ج 7، ص 220.

(3) ج 7، ص 220.

(4) آيۀ 221، سورۀ بقره.

(5) آيۀ 30، سورۀ توبه.

(6) آيۀ 31، سورۀ توبه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 114

ديگر راهبان هستند كه تارك دنيا مي باشند و مراكزي به نام دير دارند كه در آن مشغول به عبادت هستند.

2- در آيه «حتّي يؤمنّ» به معني اسلام است يعني اگر اسلام نياورند فايده ندارد خواه كتابيه باشند يا غير كتابيه و نكاح جايز نيست.

3- از ذيل آيه استفاده مي شود كه كل من يدعوا الي النار لا يجوز نكاحه.

اين استدلالات ثلاثه قابل بحث است و از سه ناحيه به آن اشكال مي شود:

اشكال اوّل: مشرك اعم نيست و منصرف به «عبدۀ اوثان» است و شاهد آن اين است كه در آيات قرآن اهل كتاب و مشركين مقابل هم قرار داده شده اند. قرآن مي فرمايد:

«لَمْ يَكُنِ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتٰابِ وَ الْمُشْرِكِينَ مُنْفَكِّينَ حَتّٰي تَأْتِيَهُمُ الْبَيِّنَةُ» «1» معلوم مي شود كه مشرك غير از كافر كتابي

است.

در تفسير اين آيه بحث هاي متعدّدي است و آنچه كه ما تقويت كرده ايم اين است كه اينها ادّعا مي كردند كه ما دست از دينمان برنمي داريم و منفكّ از دينمان نمي شويم تا پيامبر ديگر بيايد. قرآن مي فرمايد بيّنه و دين و معجزه براي شما آمد پس ايمان بياوريد.

در آيۀ ديگري قرآن مي فرمايد: «مٰا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتٰابِ وَ لَا الْمُشْرِكِينَ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ رَبِّكُمْ» «2» پس نمي توان گفت كه مشرك منصرف به جمع كفّار است.

اشكال دوّم: آياتي كه براي تعميم به آنها استدلال كرديد دلالتي بر تعميم ندارد، چون «عزير ابن اللّه» دليل بر شرك و تعدّد اله نيست بلكه دليل بر تشبيه خدا به انسان است پس جزء مشبّهه بوده اند.

و امّا آيۀ ديگر هم شرك در الوهيّت و شرك اعتقادي نيست بلكه شرك عملي است. در روايات داريم كه مي فرمايد هرچه علمايشان گفتند آنها پذيرفتند و مثل اين است كه آنها را عبادت مي كنند (كانّهم عبدوهم) پس اين اطاعت بي قيد و شرط، شرك در اطاعت بوده است نه شرك در اعتقاد، در نتيجه اين آيات دلالتي بر شرك يهود و نصاري ندارند.

اشكال سوّم: آيۀ «الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبٰاتُ وَ طَعٰامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعٰامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ (ما در بحث پاك بودن يهود و نصاري از ادلّه اي كه ذكر كرديم همين است و منظور از طعام، غذاي پخته شده است كه آلوده به دست آنها مي شود كه در مقابل بعضي طعام را به گندم و جو معنا مي كنند) وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ الْمُؤْمِنٰاتِ وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ مِنْ قَبْلِكُمْ» «3» همۀ اينها را به هم مي زند و

مي فرمايد امروز مي توانيد زنان پاكدامن از اهل كتاب را ازدواج كنيد.

در اينجا نزاع مفصلي است كه آيا اين آيه، آيات قبل را نسخ مي كند يا آن آيات اين آيه را نسخ مي كنند و يا اين كه اين آيه مخصّص آيات قبل است، كه در جلسۀ آينده به آنها مي پردازيم.

78 القول في الكفر (ادامه) … 5/ 12/ 81

قلنا: سلّمنا كه آيه دلالت بر حرمت تزويج تمام اصناف كفّار داشته باشد و لكن آيۀ ديگري داريم كه مي فرمايد:

«الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبٰاتُ … وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ» اين آيه، آيۀ قبل را تخصيص مي زند و صريحاً ازدواج با زنان اهل كتاب را اجازه مي دهد.

نسبت بين اين دو آيه چيست؟ آيا واقعاً عام و خاص است يعني آيۀ بقره عام است و همۀ مشركات را مي گويد و آيۀ مائده خاص است، يا آيۀ بقره، آيۀ مائده را نسخ كرده به اين معني كه قبلًا اجازه داده شده بود كه مردان مسلمان با اهل كتاب ازدواج كنند بعد آيۀ بقره آن را نسخ كرده است.

احتمال اين كه آيۀ مائده به وسيلۀ آيۀ بقره نسخ شده باشد دو اشكال مهمّ دارد:

1- معروف اين است كه سورۀ بقره قبل از سورۀ مائده نازل شده و سورۀ مائده آخرين سوره اي است كه بر پيامبر نازل شده و شاهد آن اين است كه آيۀ غدير در اين سوره است. پس به حسب تاريخ نزول سور راهي جز تخصيص نيست چون نمي توان گفت آيه اي كه قبل آمده، بعدي را نسخ مي كند.

سلّمنا، اوّل سورۀ مائده نازل شده بعد سورۀ بقره، در اين صورت تحت يك قاعده اصولي وارد مي شود.

بحث اصولي:

اگر خاص مقدّم و عام

مؤخّر باشد، آيا عام بعدي خاص قبلي را نسخ مي كند يا خاص قبلي عام را تخصيص مي زند؟ به عنوان مثال اگر مولي قبلًا بگويد: اكرم العدول من العلماء، بعد

______________________________

(1) آيۀ 1، سورۀ بيّنه.

(2) آيۀ 105، سورۀ بقره.

(3) آيۀ 5، سورۀ مائده.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 115

عامي وارد شد كه لا تكرم العلماء، آيا اين عام بعدي، خاصّ قبلي را نسخ مي كند يا خاص قبلي عام بعدي را تخصيص مي زند؟ اين مطلب محلّ نزاع است و ما معتقديم كه ترجيح با اين است كه خاصّ قبلي، عام بعدي را تخصيص مي زند، و زماني كه امر دائر باشد بين نسخ يا تخصيص، چون نسخ نادر است تخصيص مقدّم است. پس چه آيۀ بقره قبل باشد يا بعد، آيۀ مائده آن را تخصيص مي زند، و حق با كساني است كه مي گويند نكاح اهل كتاب مطلقا (چه دائم و چه منقطع) بر مرد مسلم جايز است چون آيۀ مائده عام است و نكاح دائم و منقطع را شامل مي شود، بلكه مي توان گفت نكاح دائم را چون غالب بوده شامل است و نمي توان آن را مقيد به منقطع كرد. در تفسير اين دو آيه حديثي داريم كه خلاف عرض ما (تخصيص) را ثابت مي كند و مي گويد اين مورد جاي نسخ است:

* … عن الحسن بن الجهم

(شخص ثقه اي است و روات قبل از او هم معروف و مورد قبول هستند پس روايت از نظر سند خوب و موثّقه است)

قال: قال لي أبو الحسن الرضا عليه السلام: يا أبا محمّد ما تقول في رجل تزوّج نصرانيّة علي مسلمة

(مورد خاص، ولي جواب عام است)؟

قال: قلت: جعلت فداك و ما قولي بين يديك؟

(من چه

چيزي در مقابل شما مي توانم بگويم؟)

قال: لتقولنّ فان ذلك يعلم به قولي، قلت: لا يجوز تزويج النصرانيّة علي مسلمة و لا غير مسلمة قال: و لم؟ قلت: لقول اللّه عزّ و جلّ

(از استدلال به آيه معلوم مي شود كه اوّلًا ايشان شخص باسوادي بوده و ثانياً ظواهر قرآن حجّت است «در مقابل اخباري ها» و ثالثاً باب اجتهاد مفتوح است)

«وَ لٰا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكٰاتِ حَتّٰي يُؤْمِنَّ» قال: فما تقول في هذه الآية «وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ مِنْ قَبْلِكُمْ»

(كأنّ مي خواهد بفرمايد آيۀ مائده آيۀ بقره را تخصيص مي زند)

قلت: فقوله «وَ لٰا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكٰاتِ» نسخت هذه الآية فتبسّم ثم سكت. «1»

اگر معني اين تبسم و سكوت، تأييد است، نتيجه اش اين است كه آيۀ بقره، آيۀ مائده را نسخ كرده باشد كه اين خلاف قاعده است امّا اگر بگوييم اين روايت صريح نيست و تبسّم و سكوت امام نشان دهندۀ اشتباه راوي است و چون جاي جواب دادن نبوده و مانعي وجود داشته امام جواب نداده، پس اين روايت با اين اجمال و ابهام نمي تواند يك قاعدۀ مسلّم را به هم بزند.

تلخّص من جميع ما ذكرنانكاح كتابيّه به مقتضاي آيۀ مائده جايز است خواه منقطع باشد يا دائم.

تا اينجا استدلال به آيۀ اوّل از ادلّۀ قائلين به حرمت مطلق بيان شد.

2- آيۀ [يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا جٰاءَكُمُ الْمُؤْمِنٰاتُ مُهٰاجِرٰاتٍ]

«يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا جٰاءَكُمُ الْمُؤْمِنٰاتُ مُهٰاجِرٰاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِإِيمٰانِهِنَّ فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنٰاتٍ فَلٰا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَي الْكُفّٰارِ لٰا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لٰا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ وَ آتُوهُمْ مٰا أَنْفَقُوا وَ لٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ إِذٰا آتَيْتُمُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ وَ لٰا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوٰافِرِ وَ سْئَلُوا مٰا أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا مٰا أَنْفَقُوا ذٰلِكُمْ حُكْمُ اللّٰهِ يَحْكُمُ

بَيْنَكُمْ وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ». «2»

شأن نزول آيه:

در صلح حديبيّه صلح نامه اي بين مسلمانان و كفّار نوشته شد كه يكي از مفاد آن اين بود: اگر شخصي از مسلمانان فرار كرده و پيش كفار برود مشركان مجبور نيستند، او را به مسلمانان برگردانند، ولي اگر از كفّار كسي فرار كرده و نزد مسلمانان آمد، بايد او را برگردانند. در اين زمان يكي از زنان مشرك خدمت پيامبر آمده و مسلمان شد و كفّار گفتند بايد او را برگردانيد، پيامبر فرمود كه در عهدنامه بازگرداندن مردان ذكر شده است نه زنان. شوهر آن زن خدمت پيامبر آمد و عرض كرد كه مهريه داده و هزينه نموده ام پيامبر فرمود مهريه و هزينه اش را بدهيد بعد زن با يكي از مسلمانان ازدواج كرد.

اين آيه داراي هفت حكم است:

1- آيه مي فرمايد «إِذٰا جٰاءَكُمُ الْمُؤْمِنٰاتُ مُهٰاجِرٰاتٍ فَامْتَحِنُوهُنَّ» اگر زني به عنوان هجرت آمد، او را امتحان كنيد شايد با شوهرش دعوي داشته و او را نمي پسنديده و لذا آمده است پس بايد آنها را امتحان كرده و قسم دهيد.

2- آيه مي فرمايد: «فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنٰاتٍ فَلٰا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَي الْكُفّٰارِ» اگر ثابت شد كه مؤمن هستند آنها را به كفار بازنگردانيد.

3- آيه مي فرمايد: «لٰا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لٰا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ» نه اين زنان بر آن مردان كافر حلال هستند و نه آن مردان بر اين زنان.

4- آيه مي فرمايد: «وَ آتُوهُمْ مٰا أَنْفَقُوا» به شوهرانشان مهريه و هزينه هاي اين ازدواج را بدهيد.

5- آيه مي فرمايد: «وَ لٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْكِحُوهُنَّ» نكاح آنها جايز است و اين زن شوهردار نيست چون مسلمان شدن آنها حكم طلاق را دارد.

______________________________

(1) ح 3، باب 1

از ابواب ما يحرم بالكفر.

(2) آيۀ 10، سورۀ ممتحنه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 116

6- آيه مي فرمايد «وَ لٰا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوٰافِرِ» عصم به قرينۀ مقام جمع عصمت و به معني نكاح است، چون «العصمة» در لغت به معني «المنع» است و زني كه شوهر مي كند ممنوع از ديگران مي شود، بنابراين عصمت در اينجا به معني نكاح و «كوافر» جمع «كافره» و «كفّار» جمع «كافر» است. آيه به اين معني است كه زنان كافره را نگه نداريد از اينجا معلوم مي شود كه ادامۀ نكاح كافرات جايز نيست و وقتي ادامۀ نكاح جايز نبود به طريق اولي ابتدا به نكاح جايز نيست چون ابتدا كارش مشكل تر است.

7- آيه مي فرمايد: «وَ سْئَلُوا مٰا أَنْفَقْتُمْ وَ لْيَسْئَلُوا مٰا أَنْفَقُوا» اگر زنان شما فرار كرده و پيش كفّار بروند هزينه ها را بگيريد كما اين كه اگر زنان آنها پيش شما بيايند بايد مخارج و هزينه هاي آنها را بدهيد.

شاهد ما در حكم ششم بود كه دلالت آن خوب و مشرك و غير مشرك و دوام و انقطاع نداشته و همه را شامل مي شود و در ذيل اين آيه رواياتي هم موجود است.

جواب: سلّمنا كه آيه دلالت دارد ولي آيۀ مائده بعد از آن نازل شده است، چون حديبيّه سال ششم و فتح مكّه در سال هشتم بوده است و سورۀ مائده در سال نهم يا دهم نازل شده است، پس آيۀ مائده اين حكم را تخصيص زده يا نسخ مي كند و اين حكم را شامل كتابيه مي گرداند.

79 القول في الكفر (ادامه) … 6/ 12/ 81

در ذيل اين آيۀ 10 سورۀ ممتحنه رواياتي داريم كه تأييد مي كند جملۀ «وَ لٰا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ

الْكَوٰافِرِ» اشاره به نكاح است وقتي استدامه جايز نبود ابتداي به طريق اولي جايز نيست.

* … عن زرارة بن اعين، عن ابي جعفر عليه السلام قال: لا ينبغي نكاح اهل الكتاب قلت جعلت فداك و أين تحريمه؟ قال: قوله: وَ لٰا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوٰافِرِ. «1»

اين روايت مرسله را مرحوم طبرسي در مجمع البيان در ذيل آيۀ سورۀ مائده نقل مي كند:

روي أبو الجارود، عن ابي جعفر عليه السلام انّه منسوخ بقوله تعالي وَ لٰا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكٰاتِ حَتّٰي يُؤْمِنَّ و بقوله وَ لٰا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوٰافِرِ. «2»

بر اساس اين روايت، آيۀ مائده با آيۀ سورۀ بقره و با آيۀ سورۀ ممتحنه منسوخ شده ولي روايت از نظر سند ضعيف است چون ابي جارود شخص ضعيفي است و حتّي گفته شده است كه يك فرقۀ انحرافي را به نام جاروديّة پايه گذاري كرده پس اين روايت خيلي دلگرم كننده نيست.

جواب از آيه: اين آيه دلالتش خوب و از آيۀ بقره هم بهتر است چون تعبير «كوافر» دارد كه تمام اصناف كفار را شامل است و لكن اشكالش اين است كه به كمك آيۀ سورۀ مائده نسبت به اهل كتاب يا تخصيص خورده و يا نسخ شده است بلكه نسخ بهتر است، چون قرآن مي فرمايد «الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبٰاتُ» يعني از امروز حلال شد و قبل از نزول آيه حلال نبوده است. امّا اين كه از بعضي از روايات استفاده مي شود كه آيۀ بقره و ممتحنه آيۀ مائده را نسخ مي كند، نمي توانيم اين را بپذيريم چون ناسخ بايد متأخر باشد در حالي كه در اينجا منسوخ متأخر است و اگر يك روايت بگويد آيۀ مائده منسوخ است نمي توان اين خبر واحد

را قبول كرد. غالب مفسرين سورۀ مائده را مؤخر مي دانند علاوه بر اين آيۀ غدير هم در اين سوره واقع است و ظاهر اين است كه اين «اليوم» مثل «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» و براي زماني است كه اسلام كامل شده و اين مسأله در اواخر عمر پيامبر صلي الله عليه و آله بود، پس نمي توانيم آيۀ مائده را منسوخ بدانيم.

3- آيۀ «وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلًا أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَنٰاتِ الْمُؤْمِنٰاتِ فَمِنْ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ مِنْ فَتَيٰاتِكُمُ الْمُؤْمِنٰاتِ». «3»

كسي كه نمي تواند محصنات مؤمنات را تزويج كند- كه به قرينۀ مقابله منظور حرائر است- و در زحمت شديد است با كنيزان ازدواج كند. پس ظاهر آيه نشان مي دهد كه ازدواج با كنيز در حال عادي حرام است.

«عَنَت» به معني شكستن مجدّد استخوان از همان محلّي كه سابقاً شكسته و كنايه از زحمت شديد است.

در آيه دو بار صفت «مؤمنات» آمده، گرچه وصف مفهوم ندارد ولي در اينجا چون در مقام احتراز بوده داراي مفهوم است و نشان مي دهد كه ازدواج كافرات جايز نيست، پس اين آيه دلالت مي كند بر اين كه وقتي با كنيز كافر نمي شود ازدواج كرد، با حرّۀ كافره به طريق اولي نمي توان ازدواج كرد چون وقتي در كنيز كه شديداً محلّ ابتلا بوده اجازه داده نشده، حرّه كه محل ابتلا نيست به طريق اولي جايز نيست.

جواب: دلالت آيه خوب است چون «مؤمنات» مي گويد كه

______________________________

(1) ح 4، باب 1 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(2) ج 3، ص 280.

(3) آيۀ 25، سورۀ نساء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 117

نقطۀ مقابل آن كافرات است و همۀ اقسام كافر را شامل مي شود.

ولي تنها چيزي كه مي توان در مقابل آيه بگوييم اين است كه آيۀ مائده بعد از اين آيه نازل شده است و اين آيه

را نسخ مي كند و اگر نسخ را نپذيريد لااقل اين است كه تخصيص مي زند.

80 القول في الكفر (ادامه) … 6/ 1/ 82

2- روايات:

در اين مسأله روايات زيادي داريم كه در هفت باب «1» از كتاب وسائل آمده است اكثر اين روايات دليل قول اوّل است كه مطلقا اجازه مي دهد. اقلّي از روايات دليل بر قول دوّم (حرمت مطلقاً) اقلّ از قليل، از دليل بر قول تفصيل است. رواياتي كه دليل قول اوّل است در پنج باب «2» آمده و مجموعاً شانزده روايت است؛ كه در بين آنها روايت صحيح هم وجود دارد و كالمتواتر است، به همين جهت نياز به بررسي اسناد نيست.

* … عن معاوية بن وهب و غيره جميعاً عن ابي عبد الله عليه السلام في الرّجل المؤمن يتزوّج اليهوديّة و النصرانيّة فقال: اذا اصاب المسلمة فما يصنع باليهوديّة و النصرانيّة؟ فقلت له: يكون له فيها الهويٰ

(علاقۀ مبرم)

قال: ان فعل فليمنعها من شرب الخمر و اكل لحم الخنزير

(كه نشان مي دهد جايز است)

و اعلم انّ عليه في دينه غضاضة

(مشكلات ديني پيدا مي كند). «3»

از اين حديث چند مطلب فهميده مي شود:

اوّلًا: جواز نكاح با اهل كتاب.

ثانياً: كراهت اين ازدواج.

ثالثاً: دستور به منع از شرب خمر و منع از اكل لحم خنزير.

رابعاً: عدم فرق بين عقد دائم و منقطع. ولي بيشتر به نظر مي رسد كه دائم مراد است چون اين تعبيرات نشان مي دهد كه روايت در مورد كسي است كه مي خواهد مدّتي با او زندگي كند نه عقد كوتاه مدّت، به هر حال اطلاق دارد ولي بيشتر ناظر به عقد دائم است.

81 القول في الكفر (ادامه) … 10/ 1/ 82

* … عن محمّد بن مسلم عن ابي

جعفر عليه السلام في حديث قال: لا ينبغي

(ظاهر در كراهت است)

للمسلم أن يتزوّج يهوديّة و لا نصرانيّة و هو يجد مسلمة حرّة أو أمة. «4»

* … عن يونس

(بن عبد الرحمن)

عنهم عليهم السلام قال: لا ينبغي للمسلم الموسر

(متمكن)

أن يتزوّج الامة الا ان لا يجد حرة و كذلك لا ينبغي له أن يتزوّج امرأة من اهل الكتاب الّا في حال ضرورة حيث لا يجد مسلمة حرة و لا أمة. «5»

ابتداي روايت در مورد امه است كه بعضي قائل به حرمت نكاح امه هستند پس بعيد نيست كه «لا ينبغي» دوّم هم دلالت بر حرمت كند.

* … عن حفص بن غياث قال: كتب بعض اخواني أن اسأل أبا عبد الله عليه السلام عن مسائل فسألته عن الاسير هل يتزوّج في دار الحرب؟ فقال: اكره ذلك فان فعل في بلاد الروم

(مسيحي هستند)

فليس هو بحرام هو نكاح و امّا في الترك و الديلم و الخزر فلا يحلّ له ذلك

(از اين عبارت معلوم مي شود كه اين سه طايفه جزو بت پرستان بوده اند). «6»

* … عن الزهري عن علي بن الحسين عليهما السلام قال: لا يحلّ للاسير أن يتزوّج مادام في ايدي المشركين مخافة أن يولد له فيبقي ولده كافراً في ايديهم. «7»

آيا مفهوم اين سخن اين نيست كه اگر در بلاد اسلام ازدواج كند جايز است؟ از تعليل ذيل روايت استفاده مي كنيم كه چون خوف بر ولد در بلاد اسلام نيست، پس جايز است.

* … عن علي عليه السلام قال: و امّا الآيات التي نصفها منسوخ و نصفها متروك بحاله لم ينسخ و ما جاء من الرخصة في العزيمة فقوله تعالي: «وَ لٰا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكٰاتِ حَتّٰي يُؤْمِنَّ وَ لَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ

مُشْرِكَةٍ وَ لَوْ أَعْجَبَتْكُمْ وَ لٰا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتّٰي يُؤْمِنُوا وَ لَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكٍ وَ لَوْ أَعْجَبَكُمْ» و ذلك انّ المسلمين كانوا ينكحون في اهل الكتاب من اليهود و النصاري و ينكحونهم حتّي نزلت هذه الآية نهياً أن ينكح المسلم من المشرك او ينكحونه ثم قال تعالي في سورة المائدة ما نسخ هذه الآية فقال: «وَ طَعٰامُ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ حِلٌّ لَكُمْ وَ طَعٰامُكُمْ حِلٌّ لَهُمْ وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ الْمُؤْمِنٰاتِ وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ مِنْ قَبْلِكُمْ» فأطلق اللّه مناكحتهن بعد ان كان نهي و ترك قوله: «وَ لٰا تُنْكِحُوا الْمُشْرِكِينَ حَتّٰي يُؤْمِنُوا» علي حاله لم ينسخه. «8»

______________________________

(1) باب 2 و 3 و 4 و 5 و 7 و 8 و 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(2) باب 2 و 5 و 7 و 8 و 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(3) ح 1، باب 2 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(4) ح 2، باب 2، از ابواب ما يحرم بالكفر.

(5) ح 3، باب 2 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(6) ح 4، باب 2 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(7) ح 5، باب 2 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(8) ح 6 باب 2 از ابواب ما يحرم بالكفر.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 118

در تفسير نعماني از علي عليه السلام نقل شده است كه بعضي از آيات نصفش نسخ شده و نصف ديگر آن نسخ نشده است از جمله آيۀ (وَ لٰا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكٰاتِ) كه نصف اوّل آن نسخ شده و ناسخ آن آيۀ 5 سورۀ مائده است كه نكاح اهل كتاب را اجازه مي دهد و امّا نيمۀ دوّم آيه كه در مورد نكاح زن

مسلمان با مرد كافر است نسخ نشده و باقي است كه اين هم با صراحت دلالت بر جواز مي كند.

* … عن ابي مريم الانصاري قال سألت ابا جعفر عن طعام اهل الكتاب و نكاحهم حلال هو؟ قال: نعم قد كانت تحت طلحة يهوديّة. «1»

در حالي كه طلحه يك فرد سرشناس و از ياران پيامبر بوده و پيامبر او را منع نكرده است پس دليل بر جواز است. روايت مطلق است و ظاهراً مراد نكاح دائم است وقتي دائم جايز باشد منقطع به طريق اولي جايز است.

* … عن محمّد بن مسلم، عن ابي جعفر عليه السلام قال: سألته عن نكاح اليهودية و النصرانية فقال: لا بأس به اما علمت انه كانت تحت طلحة بن عبيد الله يهودية علي عهد النبي صلي الله عليه و آله. «2»

* … عن محمّد بن مسلم عن ابي جعفر عليه السلام قال: لا تتزوّج اليهوديّة و النصرانيّة علي المسلمة. «3»

مفهومش اين است كه اگر تزويج يهوديّة بر مسلم نباشد اشكال ندارد و اگر اصلش اشكال داشته باشد اين تعبير امام درست نيست، پس بالمفهوم دلالت مي كند بر اين كه نكاح يهوديّه و نصرانيّه في الجمله جايز است.

* … عن سماعة بن مهران قال: سألته عن اليهودية و النصرانية أ يتزوجها الرجل علي المسلمة؟

(كانّ در ذهن راوي است كه اصل مسأله اشكال ندارد و لذا از فروع آن سؤال مي كند)

قال: لا و يتزوّج المسلمة علي اليهودية و النصرانية. «4»

روايات سه و چهار و پنج هم به همين مضمون است.

* … عن ابي بصير، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: لا تتزوّجوا اليهودية و لا النصرانية علي حرّة متعة و غير

متعة. «5»

* … عن ابي بصير يعني المرادي

(سند خوب است)

عن ابي جعفر عليه السلام قال: سألته عن رجل له امرأة نصرانية له أن يتزوّج عليها يهودية؟ فقال: انّ اهل الكتاب مماليك للامام عليه السلام … «6»

شنيده بودند كه نمي شود يهوديّه را بر نصرانيّه تزويج كرد پس از اين تعبير استفاده مي شود كه اصل نكاح يهوديّه و نصرانيّه اشكال نداشته و فروع آن مورد سؤال واقع شده است.

* … عن محمّد بن مسلم عن ابي جعفر عليه السلام قال: ان اهل الكتاب و جميع من له ذمة اذا اسلم احد الزوجين فهما علي نكاحهما و ليس له أن يخرجها من دار الاسلام الي غيرها و لا يبيت معها و لكنّه يأتيها بالنهار … «7»

اين حديث دلالت دارد كه استدامه نكاح از طرفين جايز است يعني اگر مرد مسلمان شود با زن اهل كتاب مي تواند باشد و اگر زن مسلمان شود با مرد اهل كتاب مي تواند باشد. فقها دو طرف را نگفته اند، ولي يك طرفش كه مرد مسلمان شود و زن كافره باشد شاهد بر بحث ما است و نيم ديگر روايت خلاف اجماع است كه اگر بتوانيم روايت را تجزيه كنيم به درد استدلال مي خورد و الّا فلا.

* … عن يونس قال: الذي تكون عنده المرأة الذميّة فتسلم امرأته قال: هي امرأته يكون عندها بالنهار و لا يكون عندها بالليل

(اگر مراد از «الذي» مسلمان باشد، ديگر جاي سؤال نيست پس معلوم مي شود كه مراد از «الذي» كافر بوده و زن هم كافر بوده است بعد زن مسلمان شده و شاهدش ذيل روايت است)

قال: فان اسلم الرجل و لم تسلم المرأة يكون الرجل عندها بالليل و النهار

(اين

روايت هم دلالت مي كند كه در استدامه اشكال ندارد). «8»

جمع بندي: از ضميمۀ مجموع روايات كه بعضي صريح و بعضي غير صريح بود استفاده مي شود كه نكاح يهوديه و نصرانيه عيبي ندارد، نه دائمش و نه منقطعش، نه استدامه اش و نه ابتدايش، حال بايد ديد كه آيا گروه دوّم و سوّم از روايات مي تواند در مقابل اين روايات قرار گيرد و جمع بين آنها چگونه است.

82 القول في الكفر (ادامه) … 11/ 1/ 82

طايفۀ دوّم: نكاح با كتابيّه مطلقا جايز نيست.

اين اخبار به دو گروه تقسيم مي شود:

گروه اوّل: رواياتي كه اصرار دارد آيۀ سورۀ مائده كه نكاح

______________________________

(1) ح 3، باب 5 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(2) ح 4، باب 5 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(3) ح 1، باب 7 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(4) ح 2، باب 7 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(5) ح 5، باب 7 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(6) ح 1 باب 8 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(7) ح 5، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(8) ح 8، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 119

اهل كتاب را اجازه مي دهند نسخ شده و ناسخ آن يكي از آياتي «1» است كه در دليل طايفه اوّل بيان شد.

* … عن زرارة بن

(سند معتبر است)

اعين قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عن قول اللّه عزّ و جلّ «وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ مِنْ قَبْلِكُمْ» فقال: هي منسوخة بقوله: «وَ لٰا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوٰافِرِ». «2»

* … عن الحسن بن الجهم،

(سند معتبر است)

قال: قال لي أبو الحسن الرضا عليه السلام: يا ابا محمّد ما تقول في رجل تزوّج نصرانية علي مسلمة؟

قال: قلت: جعلت فداك و ما قولي بين يديك؟ قال: لتقولنّ فان ذلك يعلم به قولي، قلت: لا يجوز تزويج النصرانيّة علي مسلمة و لا غير مسلمة، قال: و لم؟ قلت: لقول اللّه عزّ و جلّ: «وَ لٰا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكٰاتِ حَتّٰي يُؤْمِنَّ» قال: فما تقول في هذه الآية: «وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ مِنْ قَبْلِكُمْ؟» قلت: فقوله: «وَ لٰا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكٰاتِ» نسخت هذه الآية فتبسّم ثم سكت.

(تبسّم و سكوت نشانۀ رضايت است). «3»

* … عن زرارة بن اعين، عن ابي جعفر عليه السلام قال: لا ينبغي نكاح اهل الكتاب، قلت: جعلت فداك و أين تحريمه

(دليل حرمت چيست؟)

قال:

قوله: «وَ لٰا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوٰافِرِ»

(معلوم مي شود اين ناسخ است). «4»

* … الفضل بن الحسن الطبرسي في (مجمع البيان) عند قوله تعالي: «وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ» قال: روي أبو الجارود

(شخص ضعيفي است كه ابتدا صحيح المذهب بود بعد به زيديّه پيوست و سپس خودش سردستۀ مذهبي به نام جاروديّه شد اين حديث در تفسير قمي هم نقل شده است)

عن ابي جعفر عليه السلام انّه منسوخ بقوله تعالي: «وَ لٰا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكٰاتِ حَتّٰي يُؤْمِنَّ» و بقوله: «وَ لٰا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوٰافِرِ». «5»

اين روايات دلالت بر حرمت مطلق مي كند يعني نكاح كتابيه مطلقا حرام است و لكن در اينجا يك مسئلۀ معمّا گونه مطرح است، چون اين روايات با اين كه اسناد بعضي از آنها معتبر است، مطلبي را مي گويد كه مخالف تاريخ و قول مفسّرين و بعضي از روايات است چرا كه سورۀ مائده آخرين سوره اي است كه بر پيامبر نازل شده است. آيه غدير و «آيۀ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» در اين سوره نشان مي دهد كه

اين سوره آخرين سوره است و مفسران هم بر اين مسأله اقرار دارند، علاوه بر اين روايات معتبري داريم كه حضرت علي عليه السلام مي فرمايد اين سوره دو سه ماه به آخر عمر پيامبر نازل شده است.

يكي از اين روايات روايتي است كه در مورد مسح بر خفّين است كه اهل سنّت به آن قائلند.

* … عن زرارة، عن ابي جعفر عليه السلام قال: سمعته يقول: جمع عمر بن الخطاب اصحاب النبي صلي الله عليه و آله و فيهم علي عليه السلام فقال: ما تقولون في المسح علي الخفين؟ فقام مغيرة بن شعبة فقال: رأيت رسول اللّه صلي الله عليه و آله يمسح علي الخفين فقال علي عليه السلام: قبل المائدة او بعدها؟ فقال لا أدري. فقال علي عليه السلام: سبق الكتاب الخفين انما انزلت المائدة قبل ان يقبض بشهرين او ثلاثة. «6»

مضمون روايت اين است كه عمر اصحاب پيامبر را جمع كرده و از آنها سؤال كرد كه آيا مسح بر خفّين جايز است؟ عبد اللّه بن مغيره گفت من با چشمان خودم ديدم كه پيامبر بر خفّين مسح كرد، حضرت علي عليه السلام پرسيد اين مورد را كه تو ديدي قبل از نزول مائده بوده يا بعد از آن؟ گفت: نمي دانم. حضرت فرمود اين جواز با آمدن سورۀ مائده نسخ شده است زيرا در سورۀ مائده آمده كه پا را مسح كنيد.

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 4، ص: 119

اين روايت و لو در مورد وضو است ولي صراحت دارد كه سورۀ

مائده دو سه ماه به آخر عمر پيامبر نازل شده است.

حديث ديگري هم مشابه اين حديث در باب صفات قاضي، داريم.

* … عن ابي بكر بن حزم قال: توضّأ رجل فمسح علي خفيّه فدخل المسجد يصلّي فجاء علي عليه السلام فوطأ علي رقبته فقال: ويلك تصلي علي غير وضوء فقال: امرني به عمر بن الخطاب قال: فأخذ به فانتهي به اليه فقال: انظر ما يروي هذا عليك و رفع صوته فقال: نعم انا امرته انّ رسول اللّه صلي الله عليه و آله مسح علي خفيّه فقال: قبل المائدة او بعدها؟ قال: لا ادري قال: فلم تفتي و انت لا تدري سبق الكتاب الخفّين. «7»

در اين روايت آمده حضرت علي عليه السلام مشاهده كرد كه شخصي مسح بر خفّين كرده و نماز خواند، حضرت به او خطاب كرد كه چرا نماز بي وضو خواندي؟ عرض كرد عمر چنين گفته، او را پيش عمر برد و فرمود چرا چنين گفته اي؟ عمر گفت: وضو گرفتم حضرت فرمود: چرا مسح بر خفّين كردي؟

______________________________

(1) آيۀ 2 سورۀ ممتحنه، آيۀ 221 سورۀ بقره و آيۀ 26 سورۀ نساء.

(2) ح 1، باب 1 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(3) ح 3، باب 1 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(4) ح 4، باب 1 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(5) ح 7، باب 1 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(6) وسائل، ج 1، ح 6، باب 38 از ابواب وضو.

(7) وسائل، ج 18، ح 48، باب 6 از ابواب صفات القاضي.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 120

گفت: پيامبر چنين كرده، حضرت پرسيد قبل از مائده يا بعد از آن گفت: نمي دانم، و حضرت فرمود: مائده دو سه ماه به

آخر عمر پيامبر نازل شده است.

پس هم قول مفسرين، هم شواهد تاريخي در خود سوره و هم بعضي از احاديث معتبر مي گويد كه سورۀ مائده آخرين سوره است. آيا با وجود اين مدارك محكم مي توانيم به آن چهار روايت كه بعضي معتبر و بعضي غير معتبر است عمل كنيم؟ با وجود اين مدارك ما نمي توانيم ناسخ بودن آيۀ مائده را انكار كنيم و اين 4 روايت را حمل بر تقيّه يا اشتباه راوي مي كنيم.

ان قلت: سورۀ «سأل مسائل بعذاب واقع» دليل است بر اين كه مائده آخرين سوره نيست.

قلنا: بعضي از آيات دو بار نازل شده است و اين سوره نيز دو بار نازل شده يكي قبل از حادثه غدير و ديگري بعد از حادثه غدير.

تصور ما اين است كه مسح بر خفين براي زمان جنگ است كه نمي توانستند كفش را دربياورند و شاهد آن اين است كه خفّ براي سفرها و زمان جنگ بوده و الّا در غير جنگ نعل مي پوشيدند پس مسح بر خفّين مانند مسح بر جبيره و از باب اضطرار است و در حالت عادي، آن را اجازه نمي دهند.

83 القول في الكفر (ادامه) … 16/ 1/ 82

جواب از روايات گروه اوّل:

اين روايات با يك مشكل اساسي مواجه است و آن اين كه ما از علي عليه السلام روايت معتبري داريم كه مي فرمايد سورۀ مائده آخرين سوره اي است كه بر پيامبر نازل شده است، اگر چه اين روايت مربوط به مسح بر خفّين است ولي تصريح شده كه سورۀ مائده آخرين سوره است كه در اين صورت اين آيه ناسخ است و بقيّۀ آيات منسوخ هستند و يا اين كه آن سه

آيه عام و به آيۀ 5 سورۀ مائده تخصيص مي خورد.

از طرق عامّه هم روايتي در درّ المنثور «1» داريم كه در تفسير اين سوره است و مضمونش اين است كه اين سوره تنها سوره اي است كه منسوخ ندارد، پس شيعه و سني قائلند كه ناسخ است

چند قرينه نيز به ناسخ بودن آيۀ 5 مائده كمك مي كند:

1- عمل مشهور:

مشهور يا مطلقا و يا در متعه نكاح با كتابيه را جايز دانسته اند.

2- شهرت بين مفسّرين:

مفسّرين هم معتقدند كه سورۀ مائده آخرين سوره است.

3- آيۀ غدير:

آيات غدير هم در سورۀ مائده است كه در آخر عمر پيامبر بوده است.

4- آيۀ اكمال دين:

آيۀ «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» در اين سوره مناسب با اين است كه اين سوره آخرين سوره باشد، پس در مقام تعارض آيه مائده مقدّم است و روايتي كه مي گويد آيۀ مائده ناسخ است مقدّم مي شود.

گروه دوّم: رواياتي كه دليل منع نكاح كتابيه است ولي تكيه بر آيات نكرده است.

* … عن محمّد بن مسلم، عن ابي جعفر عليه السلام قال: سألته عن نصاري العرب،

(نصاراي عرب مورد خاص است ولي فرقي بين آنها و سائرين نيست)

أ تؤكل ذبايحهم؟ فقال: كان علي عليه السلام ينهي عن ذبايحهم و عن صيدهم و عن مناكحتهم. «2»

* … عن عبد اللّه بن سنان، عن ابي عبد اللّه عليه السلام في حديث قال: و ما أحبّ (

آيا ما احب دليل بر حرمت است)

للرجل المسلم أن يتزوج اليهوديّة و لا النصرانيّة مخافة أن يتهوّد ولده أو يتنصّر. «3»

«مخافة» دليل بر اين است كه نتواند كنترل كند ولي عكس آن هم صادق است و ممكن است بتواند كنترل كند.

* … عن زرارة بن اعين

قال: سألت ابا جعفر عليه السلام عن نكاح اليهوديّة و النصرانيّة فقال: لا يصلح للمسلم أن ينكح يهودية و لا نصرانية

(از كلمۀ «انّما يحل استفاده مي شود كه «لا يصلح» به معني حرمت است)

انّما يحلّ

(ابلهان)

منهنّ نكاح البله «4»

از اين روايت هم استفاده مي شود كه كفر مانع است و اسلام شرط نيست.

* … عن محمّد بن مسلم عن ابي جعفر عليه السلام قال: سألته عن الرجل المسلم يتزوّج المجوسيّة؟

(بعضي در اين مسأله حكم مجوس را از يهود و نصاري جدا كرده اند كه در اين صورت روايت شاهد بحث ما نيست ولي اگر ملحق به اهل كتاب بدانيم- زيرا روايات متعدّدي داريم كه آنها را ملحق به اهل كتاب مي دانند- اين

______________________________

(1) ج 2، ص 262.

(2) ح 2، باب 1 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(3) ح 5، باب 1 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(4). ح 1، باب 3 از ابواب ما يحرم بالكفر.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 121

روايت قابل استدلال است)

فقال: لا … «1»

* … عن منصور بن حازم قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن رجل مجوسي كانت تحته امرأة علي دينه فاسلم أو أسلمت قال: ينتظر بذلك انقضاء عدّتها فان هو اسلم أو اسلمت قبل أن تنقضي عدّتها فهما علي نكاحهما الاول و ان هي لم تسلم حتّي تنقضي العدة فقد بانت منه

(نكاح منفسخ مي شود). «2»

در اين حديث اگر مجوسيّه را از اهل كتاب جدا ندانيم دليل بر بحث ما نيست ولي اگر مجوس را از اهل كتاب بدانيم در اين صورت و حتّي استدامۀ نكاح اهل كتاب جايز نبود ابتداي به نكاح به طريق اولي جايز نخواهد بود.

راه حل تعارض بين روايات:

روايات بسيار زيادي داريم

كه مطلقا دلالت بر جواز نكاح كتابيه دارد (خواه دائم و خواه منقطع) و روايات كمي هم داريم كه دلالت بر عدم جواز مي كند بين اين دو دسته روايت متعارض چه كنيم؟

1- جمع دلالي:

روايات مانعه را به قرينۀ لا تصلح، ما أحب، لا ينبغي و اكره حمل بر كراهت (ظاهر) كرده، و با روايات مجوزه (نص) جمع مي كنيم (جمع بين نص و ظاهر). اصولًا روايت ناهيه و مجوّزه هركجا مقابل هم قرار بگيرند حمل بر كراهت بهترين روش است و با اين جمع دلالي مشكل تعارض حل مي شود. پس قائل به جواز نكاح كتابيه مطلقا مع الكراهة مي شويم.

2- اعمال مرجحات:

سلّمنا به جمع دلالي قائل نشويم سراغ مرجّحات مي رويم:

الف) شهرت: مشهور به روايات مجوّزه عمل كرده اند يا مطلقا و يا در عقد منقطع.

ب) كتاب اللّه: آيۀ 5 سورۀ مائده موافق با روايات مجوّزه است و روايات ناهيۀ مطلقه قابل تخصيص است هم با آيه و هم با روايات.

نتيجه: نكاح كتابيه مطلقا جايز است.

تلخّص من جميع ما ذكرنا، كه قول به حلّيت نكاح كتابيه مطلقا (دائم و منقطع) قول اقوي است، قول به تفصيل هم در بين متأخرين مشهور است حال بايد ديد دليل اين قول چيست؟

84 القول في الكفر (ادامه) … 17/ 1/ 82

دليل قائلين به قول سوّم:

دليل اين قول (قول تفصيل) عمدتاً پنج روايت است كه قسمتي در ابواب ما يحرم بالكفر و بعضي در ابواب متعه آمده است. احاديث متعدّد است ولي چون قصد مقايسۀ بين اين احاديث و احاديث سابق را داريم، اسناد جاي دقّت دارد.

* … عن الحسن بن علي بن فضال، عن بعض اصحابنا

(مرسله)

عن ابي عبد الله عليه السلام قال: لا بأس أن يتمتّع

الرجل باليهوديّة و النصرانيّة و عنده حرّة. «3»

«لا بأس» مفهوم ندارد و اين روايت نهايت چيزي كه دلالت دارد جواز است، ولي نفي ما عدا نمي كند، يعني نمي گويد كه دائمه جايز نيست.

سلّمنا، مفهوم داشته باشد، آيا مفهومش راجع به تمتّع و دائم است يا مفهومش در مورد من عنده حره و من لا عنده حرّه است. احتمال دارد منظور، مورد اوّل باشد و احتمال هم دارد كه منظور اين باشد كه نكاح دائم روي زن مسلمان دائم جايز نيست ولي متعه روي آن اشكال ندارد كه اگر اين احتمال باشد اين مسئلۀ ديگري است و كاري به اصل جواز ندارد و از بحث بيگانه است.

* و عنه، عن محمّد بن سنان

(مشكل دارد ولي بقيّۀ سند خوب است)

عن ابان بن عثمان، عن زرارة قال: سمعته يقول: لا بأس أن يتزوّج اليهوديّة و النصرانيّة متعة و عنده امرأة «4»

. همان بحثي كه در حديث سابق مطرح شد در اينجا هم مي آيد، كه اولًا، لا بأس مفهوم ندارد، ثانياً، سلمنا كه مفهوم داشته باشد براي جايي است كه زن مسلمۀ دائم دارد كه اين ربطي به جواز نكاح كتابيه ندارد.

* … عن الحسن التفليسي

(شخص مجهول الحالي است و بسيار كم حديث دارد پس سند معتبر نيست)

قال: سألت الرضا عليه السلام أ يتمتّع من اليهوديّة و النصرانيّة؟ فقال: يتمتع من الحرة المؤمنة أحبّ اليّ و هي اعظم حرمة منها

(احترام بيشتري دارد). «5»

تعبير «احبّ» و «اعظم حرمة» دليل بر جواز است ولي اولويّت با مسلمة است. آيا اين حديث نسبت به دائمه مفهوم دارد؟

خير، چون سؤال از متعه بوده جواب هم از متعه است.

______________________________

(1) ح 1، باب 6 از ابواب ما

يحرم بالكفر.

(2) ح 3، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(3). ح 1، باب 4 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(4) ح 2، باب 4 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(5) ح 3، باب 7 از ابواب متعة.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 122

* … عن اسماعيل بن سعد الاشعري

(اين روايت از نظر سند معتبر است و تمام روات آن ثقه هستند و طريق شيخ طوسي به احمد بن محمّد بن عيسي طريق معتبري است ولي روايت مضمره است مگر اين كه بگوييم اين روات معتبر از غير امام نقل نمي كنند)

قال: سألته عن الرجل يتمتّع من اليهوديّة و النصرانيّة، قال: لا أري بذلك بأساً قال: قلت: فالمجوسية؟ قال: امّا المجوسية فلا. «1»

در اين روايت، هم سؤال از متعه و جواب هم از متعه است و مفهوم ديگري ندارد.

* و عنه عن محمّد بن سنان

(سند اشكال دارد)

عن الرضا عليه السلام قال: سألته عن نكاح اليهوديّة و النصرانيّة

(سؤال از مطلق نكاح است)

فقال: لا بأس، فقلت: فمجوسيّة؟ فقال: لا بأس به يعني متعة. «2»

ظاهر اين است كه «يعني متعة» قول راوي است و اگر فرض كنيم قول امام باشد، بازهم به مجوسيّه مي خورد پس خارج از محلّ بحث ماست در نتيجه روايت به عكس دلالت دارد يعني نكاح يهوديه و نصرانيه مطلقا (دائم و متعه) جايز است و در مجوسيه فقط متعه جايز است.

در بين اين روايات يك روايت از نظر سند صحيح ولي مضمره است. بقيّۀ روايات دلالت بر اصل مسأله دارد نه تفصيل، ولي ضعيف السند هستند پس مجموع روايات دلالت بر جواز متعۀ يهوديه و نصرانيه دارد. حال تفصيل از كجا فهميده مي شود؟

نهايت توجيهي كه براي قائلين به

تفصيل مي توان داشت چنين است:

روايات ناهيه مي گويد جايز نيست و روايات مجوّزه اجازه مي دهد كه جمع بين آنها به اين است كه دائم جايز نيست و متعه جايز است (جمع دلالي) و اين پنج روايت هم شاهد جمع است كه در خصوص متعه وارد شده است.

جواب از دليل: اين جمع چند اشكال دارد:

اوّلًا: نمي توان روايات مجوّزه را بر متعه حمل كرد در حالي كه متعه فرد نادر و فرد غالب نكاح دائم است و نمي توان تمام روايات سابق (شانزده روايت) را بر فرد نادر حمل كرد، پس اطلاق روايات انصراف به دائم دارد.

ثانياً: آيۀ 5 سورۀ مائده را چه كنيم آيا آن هم در مورد متعه است؟ اين خيلي بعيد به نظر مي رسد.

ثالثا: ما جمع عرفي داريم كه اقرب از اين جمع است يعني حمل بر كراهت كنيم چون روايات مجوزه صريح در جواز و روايات ناهيه ظهور در حرمت دارد كه جمع بين آنها حمل بر كراهت است و مي گوييم در عقد دائم كراهت شديدتر و در عقد متعه كراهت ضعيف تر است و اين جمع يك جمع معمول است و شواهد آن (لا بأس، لا اري بذلك بأساً) در خود روايات موجود است.

تلخّص من جميع ما ذكرنا: اگر ما باشيم و ادلۀ شرع نكاح دائم و منقطع با اهل كتاب جايز است.

آنچه از مجموع كلمات مرحوم صاحب جواهر هم استفاده مي شود همين است. ولي ما در رساله نوشته ايم نكاح منقطعۀ اهل كتاب جايز است و امّا نكاح دائم احتياط واجب ترك آن است، دليل اين تفاوت چيست؟ چون عناوين ثانويه داريم، به اين بيان كه اگر بگوييم نكاح اهل كتاب جايز است در مدّت

كوتاهي جامعۀ مسلمانان با اهل كفر مخلوط شده و جامعه اسلامي در اهل كتاب ذوب مي شود به همين جهت ما اجازه نمي دهيم. امّا اگر به هر دليلي جلوتر ازدواج كرده اند به آنها نمي گوييم كه از هم جدا شوند ولي حكم عمومي هم نمي دهيم.

به نظر ما احتمال دارد مشهور متأخرين كه قائل به تفصيل شده اند همين عنوان ثانوي در نظرشان بوده است.

اضف الي ذلك، اگر قائل به نجاست اهل كتاب شويم نكاح دائم و زندگي دائمي با آنها مشكل دارد و اصلًا عملي نيست و باز احتمال دارد مشهور متأخرين كه قائل به تفصيل شده اند نظرشان اين بوده كه اهل كتاب نجس هستند.

نتيجه: ما اصل مسأله (نكاح اهل كتاب) را جايز مي دانيم ولي به عنوان ثانوي از نكاح دائم منع مي كنيم.

[مسألۀ 1 (نكاح المجوسية و الصابئة)]

اشاره

85 مسئلۀ 1 (نكاح المجوسية و الصابئة) … 19/ 1/ 82

بحث در احكام نكاح كتابيّه بود. امام (ره) در تحرير به دنبال اصل مسأله هشت فرع را بيان مي كند و فروعي هم وجود دارد كه در كلام امام (ره) نيامده كه آنها را هم مطرح خواهيم كرد.

مسألة 1: الاقوي حرمة نكاح المجوسية و امّا الصابئة ففيها اشكال حيث انّه لم يتحقّق عندنا الي الآن حقيقة دينهم (آيا اهل كتاب

______________________________

(1) ح 1، باب 13 از ابواب متعة.

(2) ح 4، باب 13 از ابواب متعة.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 123

هستند يا نه؟)

فان تحقّق أنّهم طائفة من النصاري- كما قيل- كانوا بحكمهم.

عنوان مسأله:

مرحوم امام حرمت نكاح مجوسيّه را اقوي مي داند و امّا در مورد صابئين مي فرمايد اگر ثابت شود كه آنها از نصاري هستند حكم آنها را دارند.

اقوال:

مشهور و معروف اين است كه نكاح مجوسيه جايز نيست.

مرحوم صاحب جواهر نقل اجماع مي كند، «1» و قول به جواز هم به طور روشن از كسي نقل نشده است بنابراين به حسب اقوال مي توان شهرت را در حرمت ادّعا كرد.

بحث ما در مجوسيّه است كه مسلمان بخواهد او را تزويج كند و الّا زن مسلمان نمي تواند به تزويج مجوس درآيد چون از اهل كتاب كه جلوتر نيستند در حالي كه تزويج اهل كتاب را با زن مسلمان اجازه نداديم.

ادلّه:
اشاره

دو دليل داريم:

1- اطلاقات و عمومات:

عمومات و اطلاقاتي كه دلالت بر حرمت مي كرد و مي فرمود نكاح كافر جايز نيست و كتابيه استثنا شده بود ولي چون معلوم نيست كه اينها كتابيه باشند بنابراين عمومات حرمت شامل مجوسيّه هم هست چرا كه براي استثنا دليل لازم است و تا دليل نباشد مجوس تحت عموم حرمت باقي مي ماند.

2- روايات خاصّه:
اشاره

رواياتي كه در خصوص مجوس وارد شده و سه طايفه است:

طايفۀ اوّل: روايتي كه به طور مطلق منع مي كند:

* … عن محمّد بن مسلم،

(تمام رجال سند از مشهورين و معروفين هستند)

عن ابي جعفر عليه السلام قال سألته عن الرجل المسلم يتزوّج المجوسية فقال: لا

(مطلق است و نكاح دائم و منقطع و ابتدا و استدامه را شامل مي شود)

و لكن اذا كانت له امة مجوسيّة فلا بأس أن يطأها و يعزل عنها و لا يطلب ولدها. «2»

طايفۀ دوّم: رواياتي كه بر منع از استدامه دلالت مي كند

كه به طريق اولي از آن ثابت مي شود نكاح ابتدايي با مجوسيه جايز نيست.

* … عن السكوني

(ضعيف السند است)

عن جعفر عن أبيه عن علي عليه السلام انّ امرأة مجوسيّة اسلمت قبل زوجها فقال علي عليه السلام: لا يفرّق بينهما

(ظاهراً «لا، يفرّقُ بينهما» است)

ثم قال: ان اسلمت قبل انقضاء عدّتها فهي امرأتك و ان انقضت عدتها قبل ان تسلم ثم اسلمت فانت خاطب من الخطاب. «3»

صدر روايت سخن از مسلمان شدن زن است و ذيل را اگر «اسْلَمَتْ» بخوانيم باز به اين معني است كه زن مسلمان شده است علاوه بر اين سائل مرد مجوس نمي باشد و بحث در اسلام آوردن زن بوده پس چرا حضرت «فهي امرأتك» مي فرمايد.

بايد بگوييم چيزي در تقدير است چون صدر روايت در مورد اسلام آوردن زن ولي ذيل آن فرض ديگري است كه در آن فرض سؤال از مسلمان شدن مرد مجوس قبل از زن مجوس است پس اين فرض، از روايت افتاده است و ذيل روايت جواب آن است.

با توجّه به اين توجيه روايت شاهد بحث ماست و آن اين كه مرد مجوسي كه مسلمان شده با زن مجوسيه نمي تواند نكاح را ادامه دهد و از هم جدا مي شوند مگر اين كه در عدّه، زن مسلمان شود حال كه استدامه جايز نيست

به طريق اولي ابتدا جايز نيست، و از اين كه مدّت عدّه را شارع ناديده گرفته و آن را اجازه داده است معلوم مي شود كه كار استدامه آسان تر از ابتدا است پس وقتي استدامه را اجازه نداد ابتدا به طريق اولي جايز نيست.

اين نهايت توجيهي است كه براي اين روايت مي توان گفت ولي مرحوم شيخ در كتاب استبصار «4» و تهذيب «5» روايت را چنين نقل مي كند:

* … عن السكوني، عن جعفر، عن أبيه، عن علي عليه السلام ان امرأة مجوسيّة اسلمت قبل زوجها قال علي عليه السلام: أ تسلم قال: لا ففرّق بينهما ثم قال: ان اسلمت قبل انقضاء عدّتها فهي امرأتك و انقضت عدّتها قبل أن تسلم ثم اسلمت فأنت خاطب من الخطاب.

بنابراين نسخ روايت مشكل افتادگي عبارت نداشته ولي از بحث ما خارج است چون بحث ما در جايي است كه مرد مسلمان و زن مجوسي باشد ولي روايت عكس آن را مي گويد.

* … عن منصور بن حازم قال: سألت أبا عبد الله عليه السلام عن رجل

______________________________

(1) ج 30، ص 44.

(2) ح 1، باب 6 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(3) ح 2، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(4) ج 3، ص 182، ح 661.

(5) ج 7، ص 301، ح 1257.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 124

مجوسي كانت تحته امرأة علي دينه فاسلم أو اسلمت قال: ينتظر بذلك انقضاء عدتها فان هو اسلم او أسلمت قبل أن تنقضي عدتها فهما علي نكاحهما الاوّل و ان هي لم تسلم

(مرد مسلمان شده بود و زن مسلمان نشد)

حتّي تنقضي العدّة فقد بانت منه. «1»

طايفۀ سوّم: رواياتي كه دلالت بر جواز دارد.

* و عنه، عن محمّد بن سنان

(سند ضعيف است)

عن الرضا عليه السلام

قال: سألته عن نكاح اليهوديّة و النصرانيّة فقال: لا بأس فقلت فمجوسية؟ فقال: لا بأس به يعني متعة

(احتمالًا قول راوي است). «2»

* … عن ابن سنان عن منصور الصيقل عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: لا بأس بالرجل

(رجل المسلم)

أن أ يتمتّع بالمجوسيّة.

ذيل اين روايت هم در واقع روايت ديگري است چون سند آن فرق مي كند پس دو روايت است و مي گويد:

… عن حماد بن عيسي عن بعض اصحابنا عن ابي عبد اللّه عليه السلام مثله. «3»

اين سه روايت يكي مرسله و در سند دو روايت ديگر «محمّد بن سنان» است پس هر سه ضعيف السند است، آيا مي توان اين روايات را در مقابل روايات ناهيه مخصوصاً صحيحۀ «محمّد بن مسلم» قرار داد؟ آيا اين روايات معرض عنها نيستند؟ در اين صورت ضعف سند را با چه چيزي جبران مي كنيد؟ گرچه روايات تضافر دارد ولي توأم با اعراض اصحاب است.

نتيجه: عند التعارض، قدرت و قوّت با روايات مانعه است و اجازه بر نكاح مجوسيّه مشكل است، پس فتواي امام (ره) كه «الاقوي» فرمودند درست است و ما با آن موافق هستيم، حال بايد ببينيم مجوس و صابئين چه كساني هستند؟

86 ادامۀ مسئلۀ 1 … 20/ 1/ 82

بقي هنا شي ء: مجوس
اشاره

در اينجا در مورد اعتقادات مجوس و احكام آنها به طور فشرده بحث مي كنيم. اصحاب ما و فقهاي اهل سنت در مورد مجوس در ابواب مختلف مثل طهارت، ديات، ارث، نكاح، ذمّه، جزيه، و امثال آن بحث كرده اند يعني همان گونه كه از اهل كتاب بحث مي كنند در ذيل آن از مجوس هم بحث مي كنند. ما در بحث ديات به طور مستوفي در اين باره بحث كرده ايم ولي

به خاطر روشن شدن موضوعات مجدّداً آن را تكرار مي كنيم:

اقوال:
اشاره

مرحوم شهيد ثاني در مسالك مي فرمايد:

بقي الكلام في المجوسيّة، فانّ الظاهر عدم دخولها في اهل الكتاب، لقول النبي صلي الله عليه و آله سنّوا بهم سنّة اهل الكتاب (مثل اهل كتاب با آنها رفتار كنيد، معنايش اين است كه اهل كتاب نيستند) فانّ فيه ايماء إلي أنّهم ليسوا منهم، و لذلك قيل: انّهم ممّن لهم شبهة كتاب و قد روي انّهم حرّفوا كتابهم فرفع (حدوثاً اهل كتاب بوده ولي بقاءً اهل كتاب نيستند) و ايضاً فلا يلزم أن يسنّ بهم سنّتهم في جميع الاحكام و ظاهر الرواية كونه في الجزية (در صدر روايت از جزيۀ يهود و نصاري بحث شده است پس ذيل هم در مورد جزيه است). «4»

ان قلت: يهود و نصاري هم كتاب خود را تحريف كرده اند پس آنها هم اهل كتاب نيستند؟

قلنا: در مورد كتاب يهود و نصاري تعبير رفع نيامده است.

مرحوم علّامه در مختلف كلام شيخ طوسي را در كتاب مبسوط چنين نقل مي كند:

و قسّم في المبسوط المشركين اقساماً ثلاثة: من لهم كتاب و هم اليهود و النصاري … فهؤلاء عند المحصلين من اصحابنا اكل ذبائحهم و لا تزويج حرائرهم بل يقرون علي اديانهم اذا بذلوا الجزية … و من لا كتاب له و لا شبهة كتاب- كعبدة الاوثان- … و من لهم شبهة كتاب و هم المجوس. «5»

بعد احكام هر يك را بيان كرده و مي فرمايد: اصحاب ما در احكام مجوس اختلاف كرده اند.

ابن قدامه در مغني مي گويد:

فصل: و ليس للمجوس كتاب و لا تحلّ ذبائحهم و لا نكاح نسائهم نصّ عليه احمد و هو قول عامة العلماء (معلوم مي شود كه

اهل سنّت اتفاق نظر دارند كه اهل كتاب نيستند) الّا أبا ثور فانّه اباح ذلك لقول النبي صلي الله عليه و آله سنّوا بهم سنّة اهل الكتاب. «6»

ابن قدامه در ادامه مي گويد اين روايت در مورد جزيه است و جميع احكام در مورد مجوس جاري نمي شود.

______________________________

(1) ح 3، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(2) ح 4، باب 13 از ابواب متعه.

(3) ح 5، باب 13 از ابواب متعه.

(4) ج 7، ص 361.

(5) ج 7، ص 71.

(6) ج 7، ص 502.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 125

جمع بندي اقوال:

از مجموع اقوال اجمالًا معلوم شد كه علماي عامّه مجوس را اهل كتاب نمي دانند و علماي خاصّه براي آنها شبهۀ كتاب قائلند و به همين جهت بعضي احكام را در مورد آنها جاري مي دانند.

ما ابتدا معتقدات آنها و بعد احكام آنها را بيان مي كنيم.

معتقدات مجوس:
اشاره

در ميان معتقدات مجوس پنج نكته قابل توجّه است:

نكتۀ اوّل: مجوس به دو مبدأ قائل هستند، مبدأ خير و مبدأ شر،

«سلامتي، بيماري»، «فراواني، قحطي»، «امنيت، ناامني» …

شخصي خالق خيرات و شخص ديگر خالق شرور است و دليل آن اين است كه گرفتار سنخيّت علّت و معلول شده اند يعني مي گويند مبدأ خير بايد خير و مبدأ شر بايد شر باشد و خداوند واحد نمي تواند مبدأ هر دو باشد.

جواب: فلاسفۀ ما از اين اشكال دو جواب مي دهند:

الف) شرور امور عدمي هستند مانند ناامني، بيماري، فقر …

وجودي ندارند كه خالق بخواهند و در وجود جز خير نيست و عالم نظام احسن است.

ب) سلّمنا كه شرور وجوديّه باشند امّا آنچه در قضاوت شرّ است في الواقع شر نيست بلكه به جهت قلّت علم، آنها را شر مي دانيم «وَ مٰا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلّٰا قَلِيلًا» مثلًا مارها و عقربها را شرور مي دانيم كه امور وجوديه هستند در حالي كه از سموم اينها در مراكز طبيّه بهترين داروهاي شفابخش را مي سازند، به علاوه نيش عقرب و مار، شاخ كرگدن و دندان و چنگال حيوان هاي درّنده در نظام احسن وسيلۀ دفاعي آنها است، پس چيزهايي كه خيال مي كنيم شر است در واقع خير است و از كوتاه فكري ماست كه اينها را شرور مي دانيم اصلًا اگر ظلمت نباشد نور بي معني است، ظلمت باعث آرامش است و نور آرامش نمي آورد و بنابراين، اين موارد در واقع شر نيستند.

87 ادامۀ مسئلۀ 1 … 23/ 1/ 82

نكتۀ دوّم: مجوس دو مبدأ (مبدأ خير و شر) را به نام نور و ظلمت مي نامند،

نور مبدأ خيرات و ظلمت مبدأ شرور است و از آن تعبير به يزدان و اهريمن هم مي كنند. از بعضي از كلمات مجوس استفاده مي شود كه آنها در اصل موحّد بوده اند و بعد ثنوي و دوگانه پرست شدند. آنها معتقدند كه مبدأ اصلي يزدان بوده و اهريمن به دست

يزدان آفريده شده است، به اين بيان كه فكر سوئي براي يزدان پيدا شد كه اگر دشمني مي داشتم با او چه مي كردم. از اين فكر، اهريمن به وجود آمد ولي در سرانجام دنيا يزدان بر اهريمن غالب شده و اهريمن از بين مي رود.

جواب: ما مي دانيم كه ظلمت چه عدمي باشد و چه وجودي- ظلمت هاي معمولي قلّت نور است پس يك امر وجودي است و لذا در تاريكي شب هم خيلي چيزها را مي بينيم- قرآن هر دو را نعمت دانسته و روز را براي كار و كوشش و شب را براي آرامش مي داند:

«وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً». «1»

نكتۀ سوّم: مجوس به چهار عنصر معتقداند همان چيزي كه فلاسفۀ يونان قائل بودند: آتش، آب، خاك و باد

(وجود هوا در حال عادّي معلوم نيست ولي در موقع جريان يافتن معلوم مي شود كه به آن باد مي گويند). اين عناصر را مقدّس مي دانند ولي آتش قداست است بيشتري دارد و به همين جهت هر جا كه وارد مي شوند آتشكده مي سازند.

آيا آتش را مي پرستند يا فقط آن را محترم مي دانند؟ بلا تشبيه مانند اين كه ما تربت كربلا را محترم مي شماريم.

بعضي از آنها ادّعا مي كنند كه ما آتش را نمي پرستيم كه دليل اين ادّعا ثابت نيست. حضور آنها در اطراف آتش مانند آن است كه آتش را عبادت مي كنند و شايد به همين جهت است كه روايات ما نماز خواندن در مقابل آتش را مكروه مي داند چرا كه مانند فعل عبدۀ نيران است.

نكتۀ چهارم: مجوس معتقداند اوّلين كسي كه آفريده شده آدم نبوده است

بلكه شخصي به نام «كيومرث» بوده و او پدر همۀ انسان ها است.

آنها براي خودشان معتقد به پيامبري هستند كه كتاب آسماني داشته است.

آيا پيامبر آنها «زرتشت» يا «زردشت» بوده يا فقط كان لهم نبياً؟

______________________________

(1) آيۀ 96، سورۀ انعام.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 126

بعضي معتقدند كه «زرتشت» يك شخصيت خيالي و وهمي است و اصلًا وجود خارجي نداشته و خيال بافان چنين وجودي را ساخته اند كما اين كه اين گونه شخصيت هاي ساختگي تاريخي كم نداريم، و دليل آن اين است كه محلّ و تاريخ تولّدش معلوم نيست. بعضي تاريخ تولّد او را يازده قرن قبل از ميلاد مسيح و بعضي آن را پنج قرن قبل از ميلاد مسيح ذكر كرده اند (6 قرن اختلاف!) در مكان تولد او هم اختلاف شده است. پس اصل وجود چنين كسي از نظر تاريخي محلّ بحث است.

احكام ما بر محور «مجوس» دور مي زند و اصراري نداريم كه مجوس همان

زرتشتي ها باشند، آن چه كه براي ما در روايات مطرح است مجوسي است كه به دو مبدأ قائلند و به آتش احترام مي گذارند، زرتشتي باشند يا نه.

نكتۀ پنجم: در مورد كتاب مجوس هم اختلاف است،

آيا اسم كتاب آنها «اوستا» بوده يا «جاماسب» «1» يا «جاماس» يا كتاب هاي متعدّدي داشته اند.

بعضي معتقدند جاماسب اسم شخصي از بزرگان مجوس است و احتمالًا داماد زرتشت بوده و كتابي به نام «جاماسب نامه» نوشته كه به مروز زمان لفظ نامه از آخر آن افتاده و به آن جاماسب گفتند.

احكام مجوس:
اشاره

در اينجا دو بحث داريم:

1- به طور كلي آيا مجوس اهل كتاب هستند؟

2- از نظر نكاح، طهارت و نجاست حدود، ديات و … حكم آنها چگونه است؟

1- آيا مجوس اهل كتاب هستند؟

احاديث زيادي داريم كه مي گويد اينها اهل كتاب هستند در بعضي از احاديث هم داريم كه با اينها معاملۀ اهل كتاب كنيد، بعضي از اين تعبير استفاده مي كنند كه اينها اهل كتاب نيستند كه از اين جهات براي ما فرقي نمي كند عمدۀ احاديث در كتاب وسائل، جلد 11، باب جهاد العدوّ آمده است:

* … عن زرارة

(روايت از نظر سند معتبر است)

قال: سألته

(مضمره است ولي مضمرۀ شخصي مثل زراره مشكلي ندارد)

عن المجوس ما حدّهم؟ فقال: هم من اهل الكتاب و مجراهم مجري اليهود و النصاري في الحدود و الديات. «2»

«ما حدّهم» دو احتمال دارد:

الف) به اين معني باشد كه منزلت اجتماعي آنها چيست؟

ب) به اين معني باشد كه حدود آنها چه حكمي دارد، كه از اين جهت فرقي براي ما ندارد.

آيا «في الحدود و الديات» تعبير «هم اهل الكتاب» را محدود كرده و قيد مي زند يا بيان مثال است؟

چون نظر سائل به حدود و ديات بوده احتمالًا امام مي فرمايد در حدود و ديات مانند اهل كتاب هستند.

* … عن ابي يحيي الواسطي

(مجهول الحال)

عن بعض اصحابنا

(مرسله)

قال: سأل أبو عبد الله عليه السلام عن المجوس أ كان لهم نبيّ؟ فقال:

نعم أما بلغك كتاب رسول الله صلي الله عليه و آله الي اهل مكّة

(پيامبر صلي الله عليه و آله به اهل مكه نامه نوشتند كه شما بايد يا مسلمان شويد يا جنگ كنيد، در جواب گفتند كه به ما اجازه بدهيد بت بپرستيم و جزيه دهيم، پيامبر صلي الله عليه و آله

فرمود من از غير اهل كتاب جزيه نمي گيرم. آنها نامه نوشتند كه چرا از مجوس جزيه مي گيريد)

فكتب اليهم رسول الله عليه السلام انّ المجوس كان لهم نبيّ فقتلوه و كتاب احرقوه اتاهم نبيّهم بكتابهم في اثني عشر الف جلد ثور. «3»

ذيل حديث مسئلۀ عجيبي را مطرح مي كند چون در تمام مدينه در آن زمان دوازده هزار رأس گاو پيدا نمي شد و دوازده هزار پوست گاو اگر به صورت صفحه درآيد در حدود ششصد هزار صفحه مي شود كه باور كردني نيست و احتمالًا منظور اين است كه كاغذش از پوست گاو بوده يعني دوازده هزار صفحه از جلد ثور بوده است، كه در آن زمان صفحه ها كوچك و كلمات درشت نوشته مي شد، و احتمال دارد كه بگوييم «الف» زيادي است. پس اين ذيل اين مشكل را دارد.

اين روايت نشان مي دهد كه فقط مسئلۀ، جزيه نيست و لو سؤال اهل مكّه از جزيه بوده، چون جواب عام است و مي فرمايد آنها اهل كتاب هستند.

حديث ديگري از أبو يحيي واسطي داريم كه مشكل ارسال سند ندارد:

* … عن ابي يحيي الواسطي قال: سئل أبو عبد اللّه عليه السلام عن المجوس فقال: كان لهم نبي قتلوه و كتاب أحرقوه، اتاهم نبيّهم بكتابهم في اثني عشر الف جلد ثور، و كان يقال له جاماست

(اسم كتاب آنها). «4»

______________________________

(1) «جاماسب» را به صورت جاماسف و «جاماست» نيز آورده اند.

(2) وسائل، ج 19، ح 11، باب 13 از ابواب ديات نفس.

(3) وسائل، ج 11، ح 1، باب 49 از ابواب جهاد العدوّ.

(4) وسائل، ج 11، ح 3، باب 49 از ابواب جهاد العدو.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 127

اين دو روايت از ابي يحيي است

ولي يكي از پيامبر صلي الله عليه و آله و يكي از امام صادق عليه السلام نقل شده است.

* … عن الاصبغ بن نباتة، ان عليّاً عليه السلام قال علي المنبر: سلوني قبل أن تفقدوني فقام اليه اشعث فقال: يا امير المؤمنين كيف يؤخذ الجزية من المجوس و لم ينزل عليهم كتاب و لم يبعث اليهم نبيّ؟ فقال بلي يا أشعث قد انزل اللّه اليهم كتاباً و بعث اليهم نبيّاً الحديث

(مطلق مي فرمايد كه اينها اهل كتاب هستند و فقط در مورد جزيه نيست). «1»

سند اين روايات هر چند ضعيف است ولي معمول بهاي اصحاب است. مرحوم مجلسي اوّل، صاحب روضة المتقين مي فرمايد:

و الأخبار في امر المجوس كثيرة لا تخلو من ضعف و لكن عمل الاصحاب عليها. «2»

پس روايات متضافر است و تعداد از آنها صحيحه و بقيه هم معمول بهاي اصحاب است.

* … عن علي بن علي بن دعبل اخي دعبل بن علي

(برادر دعبل معروف)

عن علي بن موسي الرضا، عن أبيه عن آبائه، عن علي بن الحسين انّ رسول الله صلي الله عليه و آله قال: سُنّوا بهم سنّة اهل الكتاب يعني المجوس

(با مجوس معاملۀ اهل كتاب كنيد). «3»

اين روايت «سنّوا بهم» را عامّه هم نقل كرده اند. همان گونه كه سابقاً بيان شد ابن قدامه در مغني اصرار داشت كه اين روايت در مورد جزيه است در حالي كه وقتي به كتب اهل سنّت نگاه كنيم مي بينيم كه اين روايت را به صورت يك روايت مطلق از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل مي كنند به عنوان مثال در كتاب فتح الباري في شرح صحيح البخاري «4» آمده است كه روايت مطلق است و مقيد

به جزيه نيست، همچنين ابن رشد در كتاب بداية المجتهد «5» به اين حديث استدلال كرده و مي گويد حديث مطلق است. موطّأ مالك «6» هم مي گويد كه روايت مطلق است و مقيّد به جزيه نيست.

فقهاي اهل سنّت به اين حديث دو اشكال دارند:

اشكال اوّل: حديث دلالت دارد كه اينها اهل كتاب چون مي فرمايد: «سنّوا بهم».

اشكال دوّم: محدود به جزيه است و ساير احكام را شامل نمي شود.

جواب: هر دو اشكال بي اساس است.

جواب از اشكال اوّل: نظر اهل مدينه اهل كتاب فقط يهود و نصاري بودند (اهل كتاب منصرف به اين دو گروه بود) و آنها اسمي از اهل كتاب بودن مجوس نشنيده بودند و مجوس به عنوان اهل كتاب ناشناخته بودند و لذا پيامبر چنين مي فرمايد.

جواب اشكال دوّم: سلّمنا كه اينها اهل كتاب نبودند ولي «سنّوا بهم» مطلق است يعني تمام احكام اهل كتاب را دارند و مقيّد كردن به جزيه وجهي ندارد و اگر نامۀ اهل مكّه را ملاك قرار دهند جواب آن اين است كه سؤال از مورد خاصّي (جزيه) بوده است.

پس تصور ما اين است كه آنها اشتباه كرده اند و لعل اهل سنّت با ايراني ها يك خورده حسابي داشته اند و تعصّب باطني آنها روي اين حكم اثر گذاشته و مي خواستند آنها را جزء بت پرستان كرده و به اين صورت انتقامي بگيرند!

88 ادامۀ مسئلۀ 1 … 24/ 1/ 82

2- حكم مجوس در نكاح، طهارت، جزيه، ديه و ساير جزئيات:

در مورد احكام مجوس دو بحث داشتيم يكي در مورد اهل كتاب بودن آنها است كه آن را شرح داديم و امّا بحث ديگر در مورد جزئيّات احكام آنها است.

رواياتي داريم كه در موارد خاصّي وارد شده است مثلًا در باب جزيه يا ديات يا

طهارت و نجاست. از اين روايات استفاده مي شود كه مجوس مانند ساير اهل كتاب هستند و احكام اهل كتاب را دارند ما وارد بحث از اين روايات نمي شويم، زيرا به جهت گستردگي بحث بايد هر يك در جاي خودش مورد بررسي قرار گيرد و فقط به موارد آن اشاره مي كنيم.

1- باب جهاد عدو كه در مورد خصوص جزيه بحث مي كند.

2- باب 13 از ابواب ديات نفس وسائل كه حدود هفت روايت دارد.

______________________________

(1) وسائل، ج 11، ح 7، باب 49 از ابواب جهاد العدو.

(2) ج 3، ص 157.

(3) وسائل، ج 11، ح 9، باب 49 از ابواب جهاد العدو.

(4) ج 6، ص 186.

(5) ج 1، ص 364.

(6) ج 1، ص 278.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 128

3- باب 24 از ابواب نجاست الكفار

تا اينجا اجمالًا حكم مجوس را دانستيم.

احكام صابئين:
اشاره

مرحوم امام (ره) در مورد صابئين در مسئلۀ 1 چنين فرمودند:

و امّا الصابئة ففيها اشكال حيث انّه لم يتحقق عندنا الي الآن حقيقة دينهم، فانْ تحقّق انهم طائفة من النصاري كما قيل كانوا بحكمهم.

اقوال:

در مورد صابئين اختلاف شديدي است و حد اقلّ شش قول در كتب مختلف اعمّ از فقه، حديث، دائرة المعارف، ملل و نحل وجود دارد:

1- ستاره پرست هستند پس مانند سائر بت پرستان هستند و حكم عبدۀ اوثان را دارند. مرحوم علي ابن ابراهيم در تفسيرش در ذيل آيۀ صابئين مي فرمايد:

الصابئون قوم لا مجوس و لا يهود و لا نصاريٰ و لا مسلمين و هم يعبدون الكواكب و النجوم. «1»

مرحوم شيخ طوسي در مبسوط همين معني را مي گويد:

و الصحيح في الصابي أنّهم غير النصاريٰ لانّهم يعبدون الكواكب. «2»

در كتاب خلاف هم شيخ طوسي مي فرمايد:

مسألة 93: الصابئة لا تجري عليهم احكام اهل الكتاب … دليلنا اجماع الفرقة. «3»

پس به نظر شيخ طوسي و علي بن ابراهيم اهل كتاب نيستند.

2- دين آنها شبيه نصاري است. خليل بن احمد (لغوي معروف) در كتاب العين در ريشۀ صبأ مي گويد:

و صبأ فلان اي دان بدين الصابئين و هم قوم دينهم شبيه بدين النصاري الّا انّ قبلتهم نحو مهب الجنوب حيال منتصف النهار (مسيحي ها قبلۀ شان به سمت شمال است پس با مسيح در قبله تفاوت دارند) يزعمون انّهم علي دين نوح (ريشه از نوح است و بعد تابع مسيح شده اند).

3- شاخه اي از نصاري هستند. ابن قدامه در مغني «4» از احمد حنبل و از قول شافعي نقل مي كند كه شاخه اي از نصاري هستند البتّه شافعي قول ديگري هم دارد و مي گويد احكام نصاريٰ بر آنها جاري نيست.

4- فرقه اي هستند

كه ملائكه را عبادت مي كنند و زبور داود را قبول دارند و قبله هم دارند. اين قول را ما در تفسير نمونه «5» از رسالۀ كشاف اصطلاح الفنون نقل كرده ايم.

5- تابع يحيي بن زكريّا هستند (قول مشهور) و معتقدند كه كتابي بر يحيي نازل شده است. غالباً محلّ سكونت آنها در كنار ساحل نهرهاي بزرگ است مثلًا كنار كارون، دجله و فرات، مخصوصاً در كنار كارون در خرمشهر و آبادان هستند كه به آنها در خوزستان «صُبّي» مي گويند آنها علاقۀ خاصي به آبهاي جاري دارند.

6- دو گروه هستند: گروهي به شريعت موسي يا عيسي ايمان دارند و گروهي بت پرست هستند كه ملائك يا كواكب را مي پرستند. اين قول را صاحب جواهر نقل كرده و بحث مبسوطي در مورد صابئين دارد.

آنچه كه امروز در بين صابئين مملكت ما معروف است اين كه آنها تابع يحيي بن زكريا هستند و در كشور ما در قانون اساسي جزء اقليت هاي مذهبي عنوان نشده اند.

ادلّه:
اشاره

در مورد صابئين روايتي نداريم ولي سه آيه در قرآن «6» داريم كه در آن لفظ صابئين آمده است يك آيه دلالتي ندارد و دو آيه دلالت مي كند كه اينها اهل كتاب هستند چرا از اين دو آيه غفلت شده است؟

1- آيۀ [شصت و دوم سورۀ بقره]
اشاره

«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هٰادُوا وَ النَّصٰاريٰ وَ الصّٰابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لٰا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لٰا هُمْ يَحْزَنُونَ». «7»

مي فرمايد كساني كه ايمان آوردند و يهودي ها و نصراني ها و صابئين، آنها كه ايمان به خدا و روز قيامت آورده اند اجرشان در نزد خدا محفوظ است.

شأن نزول آيه:

در شأن نزول اين آيه داستان مفصّلي از حضرت سلمان آمده است.

حضرت سلمان ابتدا آيين ايراني داشت (احتمالًا مجوس) و

______________________________

(1) تفسير القمي، ج 1، ص 48.

(2) ج 4، ص 210.

(3) ج 4، كتاب النكاح، ص 318، مسئلۀ 93.

(4) ج 7، ص 501.

(5) ج 1، ص 289.

(6) آيۀ 62 سورۀ بقره، آيۀ 69 سورۀ مائده، آيۀ 17 سورۀ حج.

(7) آيۀ 62، سورۀ بقره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 129

به دنبال دين حق حركت كرد. ابتدا با آيين مسيح برخورد كرده و آن را حق يافت و مسيحي شد. عالمان دير مسيحيان به او گفتند كه در كتاب هاي ما آمده در همين ايّام در ميان ملّت عرب پيامبري ظهور خواهد كرد كه از تمام انبياء برتر و پيامبر آخر الزمان است ولي نمي توانيم او را درك كنيم، او به مدينه رفت بعد از ظهور پيامبر ايمان آورد. در اين ميان روزي به فكر ياران حق طلب مسيحي اش افتاد و نماز و روزه و ايمان آنها به پيامبر و انتظار كشيدن بعثت وي را براي حضرت شرح داد و از حضرت پرسيد كه حال اينها چگونه است؟ شخص فضولي گفت اينها اهل جهنم هستند، اينجا بود كه اين آيه نازل شد كه پيروان هر مذهبي از مذاهب آسماني در زمان خودش و

قبل از آمدن دين جديد اگر عمل صالح انجام دهند اجر مي برند، حتّي صابئين اگر ايمان داشته باشند و عمل صالح انجام دهند اهل نجات هستند.

در آيه «آمن» و «عمل» به لفظ ماضي است و مي گويد كه آنهايي كه در گذشته ايمان آورده اند يعني قبل از آن كه دين جديدي بيايد و نمي توان گفت اسلام همۀ اينها را پذيرا مي شود، بنابراين آيه مربوط به اين است كه هر قوم و ملّتي در زمان خودشان اگر به دينشان علاقه مند بوده و عمل صالح انجام دهند اجر مي برند و اين ربطي به «پلوراليسم» ندارد كه بگوييم هر ديني براي خودش آزاد است و پيروان آنها آزادند و اسلام همه را پذيرفته است.

89 ادامۀ مسئلۀ 1 … 25/ 1/ 82

2- آيۀ [شصت و نهم سورۀ مائده]

«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هٰادُوا وَ الصّٰابِئُونَ وَ النَّصٰاريٰ مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَلٰا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لٰا هُمْ يَحْزَنُونَ». «1»

در اين آيه هم سخن از چهار گروه است: مسلمانان، يهود، نصاري و صابئين اگر تمام اينها ايمان بياورند و عمل صالح انجام دهند اهل نجات هستند و اجر مي برند و خوفي از قيامت و عذاب الهي ندارند.

سؤال: اگر از «الَّذِينَ آمَنُوا» در ابتداي سوره مسلمانان مراد باشند از يهود و نصاري و صابئون هم مؤمنان آنها مراد باشند، پس چرا ايمان (مَنْ آمَنَ بِاللّٰهِ) تكرار شده است؟

جواب: اين مسأله مشابه هايي هم در قرآن دارد، به عنوان مثال مي فرمايد: «يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللّٰهِ». «2»

ايمان داراي مراحلي است: ايمان به لفظ و ظاهري، ايمان به قلب، ايمان راسخ و ايمان كامل. آيه مي فرمايد اي كساني كه در مراحل ابتدايي ايمان هستيد

ايمان كامل بياوريد و گاهي گفته شده ايمان اوّلي در آيه ايمان ابتدائي و ايمان دوّمي ثبات بر ايمان است كه در اين صورت هر دو يك مرتبه از ايمان است (يا أيها الذين آمنوا كونوا ثابتين علي الايمان) در «اهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِيمَ» هم اشكال مي شود كه مگر ما در صراط مستقيم نيستيم كه چنين مي گوييم. جواب هايي داده شده از آن جمله اين كه ما را در صراط مستقيم ثابت قدم بدار زيرا مؤمنين و صحابۀ به نامي (مثل طلحه و زبير) داشتيم كه ثبات قدم نداشتند و گرفتار شدند و زماني پشيمان شدند كه پشيماني سودي نداشت.

پس چه مراد مراحل ايمان باشد يا حدوث و بقا، با اين جواب اشكال مرتفع مي گردد.

مراد از «مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً» چيست؟

احتمالات تفسيري زيادي داده شده است:

احتمال اوّل: هر كدام از اين چهار گروه اگر در عصر خود مؤمن بودند اهل نجات بودند. اين تفسير را دو قرينه تقويت مي كند:

الف) «مَنْ» اگر موصوله باشد چون فعل «آمَنَ وَ عَمِلَ» ماضي است معنايش اين است كه هر يك در عصر و زمان خودشان اگر مؤمن بودند اهل نجات بودند، امّا اگر «مَنْ» را شرطيّه دانستيم ديگر قرينه اي نيست چون «مَنْ» شرطيّه ماضي را در حكم مضارع قرار مي دهد.

ب) شأن نزولي براي اين آيه گفته شده كه طبري در تفسير جامع البيان در ذيل اين آيه آن را آورده است كه همان داستان سلمان فارسي است.

احتمال دوّم: اگر تمام اين گروه هاي چهارگانه به پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله ايمان آورده و عمل صالح انجام دهند اهل نجات هستند يعني مراد از «آمن» دوّم ايمان به پيامبر صلي

الله عليه و آله است يعني هر كه هستيد و هر سابقۀ ديني كه داشته باشيد اگر ايمان به پيامبر بياوريد سابقۀ سوء جبران خواهد شد.

اشكال: اگر منظور ايمان به پيامبر صلي الله عليه و آله است پس چرا «الَّذِينَ أَشْرَكُوا» در اين آيه آورده نشده همان گونه كه در آيۀ 17 سورۀ حج آورده شده است:

______________________________

(1) آيۀ 69، سورۀ مائده.

(2) آيۀ 136، سورۀ نساء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 130

«إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هٰادُوا وَ الصّٰابِئِينَ وَ النَّصٰاريٰ وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللّٰهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ إِنَّ اللّٰهَ عَليٰ كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ».

آيه در مورد اهل نجات بودن اينها صحبت نمي كند و ارتباطي به بحث ما ندارد ولي به خاطر اين كه در بيان امور مربوط به غير مسلمين همه را ذكر مي كند و همان گونه كه الذين اشركوا در اين آيه آمده، بايد در آيه مورد بحث ما نيز مي آمد، چون راه ايمان آوردن مجدّد، براي همه باز است بنابراين بايد مثل آيۀ سورۀ حج در اينجا هم، مشركان عنوان شود.

حال چطور راه را به روي اقلّيت ها براي ايمان آوردن باز كرده اند ولي مشركان كه تعدادشان بيشتر و بيشتر محل ابتلا بوده اند ذكر نشدند.

نتيجه: اگر اين تفسير را به خاطر اين اشكال از كار بيندازيم تفسير اوّل تقويت شده و ما غير از آن، تفسير جامعي نخواهيم داشت زيرا و تفاسير ديگر نوعاً در مورد مصاديق خاص وارد شده كه آنها ديگر تعيين مصداق است و تفسير نيست.

پس اگر تفسير اوّل تقويت شده و معنايش اين كه «صابئين» اهل كتاب هستند، يعني همۀ آنها (يهود، نصاري، صابئين) داراي مذاهب آسماني و

كتب سماوي بوده و هر يك در زمان خودشان اهل نجات بوده اند.

احتمال سوّم: در عصر و زمان ما براي اين دو آيه يك تفسير انحرافي ذكر كرده اند. طرفداران صلح كل و به تعبير امروزي طرفداران «پلوراليسم» (تكثرگرايي يعني راه به سوي خدا منحصر به يك راه نيست بلكه تمام راه ها به خدا مي رسد) مي گويند پيروان همۀ اديان اهل نجات هستند يهود به جاي وهم خود نصاري به جاي خود.

در پاسخ اين عدّه بايد گفت:

اولًا: اين عنوان اسمش تازه است ولي خودش چيز تازه اي نيست در زمان ما عدّه اي عناوين سابق را با اسم جديد مطرح مي كنند. چرا كه اين همان بحثي است كه صوفي ها تحت عنوان «صلح كل» مطرح كرده و مي گفتند حتّي بت پرستي هم خداپرستي است. در اشعار ادبا، كلمات فلاسفه هم اين مطلب آمده، و الان آن را با يك اسم جديد به عنوان كلام جديد مطرح مي كنند. يكي ديگر از اين عناوين جديد «هرمونتيك» است كه همان تفسيرهاي مختلف است يعني تفسير به رأي و عمل به برداشت شخصي از آيه، و مي گويند همه در دين خودشان آزاد هستند كه اين ها را هم حق مي دانند.

در اين عمل، در واقع، زدن ريشۀ اسلام پيش بيني شده است چون چنين ديدگاهي مسلمين را در ايمانشان سست و ضعيف كرده و راه را براي نفوذ مذاهب ديگر باز مي كند.

آيا اين تفسير انحرافي قابل قبول است؟ اين تفسير با ده ها آيه از قرآن تضاد دارد كه به ذكر سه نمونه اكتفا مي كنيم:

1- آيۀ «قُلْ يٰا أَهْلَ الْكِتٰابِ لَسْتُمْ عَليٰ شَيْ ءٍ (اهل نجات نيستيد) حَتّٰي تُقِيمُوا التَّوْرٰاةَ وَ الْإِنْجِيلَ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ (آيات متعدّدي داريم

كه مي فرمايد از جمله كلمات تورات و انجيل اين است كه به آمدن پيامبري با علائم مشخص بشارت مي دهند كه اين قسمت از آيه اشاره به آن است) وَ لَيَزِيدَنَّ كَثِيراً مِنْهُمْ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ طُغْيٰاناً وَ كُفْراً فَلٰا تَأْسَ عَلَي الْقَوْمِ الْكٰافِرِينَ» «1» آنهايي كه به آيات قرآن تو ايمان نياورند و هنگام نزول آيات، طغيان و كفر آنها اضافه مي شود آنها اهل كفر هستند. اين آيه صريحاً اينها را اهل كفر مي داند، البتّه در آيۀ بعد مي گويد كه اهل نجات هستند و اين تناقض دو آيه قرينه مي شود كه منظور اين است كه هر يك در زمان خودشان اهل نجات هستند.

2- آيۀ «وَ قٰالُوا كُونُوا هُوداً أَوْ نَصٰاريٰ تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرٰاهِيمَ حَنِيفاً وَ مٰا كٰانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (بل به معني اضراب است يعني يهودي و نصراني شدن فايده اي ندارد و ملّت ابراهيم حقّ است كه همان اسلام است)* قُولُوا آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْنٰا وَ مٰا أُنْزِلَ إِليٰ إِبْرٰاهِيمَ وَ إِسْمٰاعِيلَ وَ إِسْحٰاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْبٰاطِ وَ مٰا أُوتِيَ مُوسيٰ وَ عِيسيٰ وَ مٰا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لٰا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ* فَإِنْ آمَنُوا بِمِثْلِ مٰا آمَنْتُمْ بِهِ فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمٰا هُمْ فِي شِقٰاقٍ فَسَيَكْفِيكَهُمُ اللّٰهُ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ». «2»

اگر مي خواهيد اهل نجات شويد همه به آنچه بر پيامبر اسلام نازل شده ايمان بياوريد و اگر فقط به آنچه كه بر موسي و عيسي نازل شده ايمان بياوريد كافي نيست. در ادامه مي فرمايد:

اگر ايمان بياورند به مثل اين كه شما ايمان آورديد بر هدايت هستند و اگر ايمان

نياورند در شقاق و مخالفت هستند. اين آيات با صراحت دلالت دارد، حال تعجّب مي كنيم چگونه به آيه اي از قرآن استدلال كرده و اين آيات روشن را فراموش مي كنند و ادّعاي اهل علم بودن هم دارند.

______________________________

(1) آيۀ 68، سورۀ مائده.

(2) آيات 135- 137، سورۀ بقره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 131

90 ادامۀ م 1 و م 2 (العقد الواقع بين الكفار) … 26/ 1/ 82

در آيۀ سورۀ بقره «صابئين» در حالت نصبي ذكر شده و عطف بر اسم «إنّ» است ولي در سورۀ مائده تعبير «الصّٰابِئُونَ» به صورت رفعي آمده كه براي توجيه آن سه راه حل گفته شده است:

1- عطف بر محل است چون محل اسم «انّ» مرفوع مي باشد و عطف بر محل در ادبيّات عرب فراوان است.

2- مبتدا و خبر آن محذوف است «و الصابئون و النصاري كذلك».

3- عطف بر ضمير «هٰادُوا» كه اين تركيب درست نيست چون عطف بر ضمير متصل مرفوعي جايز نيست مگر آن كه ابتداء به منفصل تأكيد گردد.

بعضي از اين آيات سوء استفاده كرده و مي گويند همۀ اديان بر حق هستند و اين همان صلح كلّي است كه صوفيّه به آن قائلند:

مسلمان، گر بدانستي كه بت چيست يقين كردي كه حق در بت پرستي است

آيات زيادي با اين مبنا مخالف است كه دو آيه بيان شد.

3- آيۀ «وَ لَمّٰا جٰاءَهُمْ كِتٰابٌ مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ مُصَدِّقٌ لِمٰا مَعَهُمْ وَ كٰانُوا مِنْ قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَي الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ مٰا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ» «1»

ضمير «جاءهم» به يهود و نصاريٰ برمي گردد. معناي «مصدّق لما معهم» چيست؟

قرائني داريم كه معناي عبارت اين است كه پيامبري بيايد هماهنگ با نشانه هايي كه در تورات و انجيل

آمده است و معناي آن اين نيست كه قرآن تحريف انجيل و تورات را تصديق مي كند همان گونه كه امروزه بعضي از مسيحي ها از آن سوء استفاده مي كنند.

اين آيه مي فرمايد قبل از آمدن قرآن مي گفتند وقتي پيامبر اسلام آمد به كمك او بر شما مشركين عرب پيروز مي شويم «فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ مٰا عَرَفُوا» هنگامي كه فردي با نشانه هايي كه يهود و نصاري مي شناختند، آمد آنها قبول نكردند و كافر شدند و علّت آن اين بود كه مي گفتند ما فكر مي كرديم كه پيامبري از بين بني اسرائيل ظهور خواهد كرد پس نژادپرستي آنها اجازه نداد كه ايمان بياورند.

آيه با صراحت مي فرمايد كه اگر دين جديد به عنوان آخرين دين بيايد بايد پذيرا شد و كسي كه كافر شود لعنت خدا بر او باد در حالي كه شما مي گوييد همۀ اديان بر حق هستند.

به عبارت ديگر يكي از شيطنت هاي افراد مغرض توسّل به تفسير به رأي است كه داراي انواعي است و يكي از آنها انتخاب گزينشي آيات است، يعني آنچه كه از آيات در سير پيش داوري هاي اوست مي پذيرد و بقيّه را كنار مي گذارد، در حالي كه بعضي از آيات قرآن بعض ديگر را تفسير مي كند. بر فرض كه آيۀ مائده ابهام داشته باشد آن را در كنار اين آيات قرار مي دهيم و اين آيات آن را تفسير مي كند.

پس كساني كه به آيات قرآن استدلال مي كنند يا مسلمانند كه بايد همۀ آيات را قبول داشته باشند امّا اگر قرآن را قبول ندارند و مي خواهند از مسلّمات ما بر عليه ما استدلال كنند در جواب آنها بايد گفت قرآن فقط يك آيه نيست بلكه آيات متعدّد است و

متشابهات را با محكمات تفسير مي كنيم پس اين بهانه جويي ها جايي ندارد.

اضف الي ذلك، تاريخ پيامبر گوياي اين مسأله است كه پيامبر، اديان مختلف و كشورها و اقوام مختلف را به دين اسلام دعوت كرد اگر صلح كل است دعوت و نامه نگاري، و مباهله با نصاري براي چيست؟ پس اين شاهدي گوياست كه وقتي اسلام آمد آيين هاي ديگر نسخ شد. بنابراين آيه دلالت دارد كه صابئين اهل كتابند و شواهدي آورديم كه در زمان خودشان برحق بودند، از جملۀ شواهد اين است كه «الَّذِينَ أَشْرَكُوا» در اين دو آيه نيامده است، اگر برنامه، ايمان جديد است در اين صورت اگر مشركين (الَّذِينَ أَشْرَكُوا) ايمان بياورند قبول است پس از اين كه «الَّذِينَ أَشْرَكُوا» در اين دو آيه نيامده و معلوم مي شود كه ايمان مجدّد مراد نيست.

بقي هنا شي ء: ريشۀ كلمۀ «صابئين»

مشهور و معروف بين ارباب لغت اين است كه از مادۀ «صبأ» به معني انحراف از حق است و صابي كسي است كه از دينش خارج شده و به دين ديگر بگرايد. به اينها هم چون از دين پيامبرشان انحراف پيدا كردند صابئين مي گويند. جمعي از محقّقين عصر ما مي گويند صابي يك لغت عبراني و از ريشۀ «صبع» به معني فرو رفتن در آب است و لذا در كنار نهرهاي

______________________________

(1) آيۀ 89، سورۀ بقره.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 132

بزرگ زندگي مي كنند و به محلّ عبادتشان «المغتسلة» مي گويند.

اينها شاخه اي از نصاريٰ هستند كه بچّه ها را غسل تعميد مي دهند تا آنها را از گناه پاك كنند، همان گناهي كه حضرت آدم مرتكب شد. ما معتقديم كه همۀ بچّه ها پاك متولّد مي شوند ولي آنها همۀ بچّه ها را گناهكار مي دانند. به حضرت يحيي نيز

يحياي تعميد دهنده مي گويند.

نتيجه: احكام اهل كتاب غير از نكاح بر صابئين جاري است.

[مسألة 2: العقد الواقع بين الكفار لو وقع صحيحاً عندهم و علي طبق مذهبهم يترتّب عليه آثار الصحيح]

اشاره

مسألة 2: العقد الواقع بين الكفّار لو وقع صحيحاً عندهم و علي طبق مذهبهم يترتّب عليه آثار الصحيح عندنا سواء كان الزوجان كتابيين أو وثنيين أو مختلفين حتّي أنّه لو اسلما معا دفعتاً اقرّا (واگذاشته مي شوند)

علي نكاحهما الاول و لم يحتج الي عقد جديد بل و كذا لو اسلم احدهما ايضا في بعض الصور الآتية (زوج مسلمان شد زوجه كتابي است اگر قائل باشيم كه نكاح دائم كتابي صحيح است در اين صورت عقد باقي است)،

نعم لو كان نكاحهم مشتملًا علي ما يقتضي الفساد ابتداءً و استدامة كنكاح احدي المحرّمات عيناً (نكاح مادر و خواهر)

أو جمعاً (مثل جمع اختين و جمع مادر و دختر)

جري عليه بعد الاسلام حكم الاسلام.

عنوان مسأله:

اين مسأله در مورد نكاح خود كفار و داراي سه فرع است:

فرع اوّل: آيا نكاح آنها در بين خودشان صحيح است؟

فرع دوّم: آيا بعد از اسلام آوردن نكاح آنها به حال خود باقي مي ماند؟

فرع سوّم: اگر نكاح ممنوعي داشتند (نكاح اختين يا نكاح امهات- كه به مجوس نسبت داده شده و مجوس امروز منكر آن هستند-) بعد مسلمان شدند آيا نكاح به هم مي خورد.

[فرع اوّل: آيا نكاح آنها در بين خودشان صحيح است؟]
اشاره

مهم در اين مسأله حكم اوّل است كه مي گويد هر قومي حتّي طبيعي مسلكها (مثل كمونيست ها) براي خودشان نكاح دارند.

اقوال:
اشاره

شيخ طوسي در خلاف، محقق ثاني در جامع المقاصد و ابن قدامه در مغني معتقدند كه مسأله بين علماي اسلام مسلّم و نكاح آنها صحيح است و آثار زوجيّت و حلال زاده بودن فرزندان را دارد و فقط از مالك نقل كرده اند كه مخالف است ولي ما عرض خواهيم كرد كه مالك هم صد در صد مخالف نيست بلكه در جاهاي خاصي مخالفت كرده است.

مرحوم شيخ طوسي در كتاب خلاف مي فرمايد:

مسألة 112: انكحة المشركين (ايشان از اهل كتاب هم بالاتر را مي گويد) صحيحة و به قال ابو حنيفه و اصحابه و الشافعي و الزهري و الاوزاعي و الثوري و قال مالك انكحتهم فاسدة و كذلك طلاقهم غير واقع (اگر كسي زنش را كه اهل كتاب است سه طلاقه كرد و اين زن با يك شخص كافر ازدواج كرد آيا اين نكاح محلل مي شود، يعني آيا كافر مي تواند محلّل واقع شود؟ مالك در جواب مي گويد كافر محلّل واقع نمي شود چون نكاح فاسد است و «حَتّٰي تَنْكِحَ زَوْجاً غَيْرَهُ» شامل كافر نمي شود و محلل نيست پس مالك مورد خاص را مي گويد، نه اين كه ازدواج آنها مطلقا باطل باشد) فلو طلّق المسلم زوجته الكتابيّة ثم تزوّجت بمشرك و دخل بها لم يبحها لزوجها المسلم. دليلنا اجماع الفرقة و اخبارهم. «1»

عامّه هم تقريباً بر اين مسأله اجماع دارند.

91 ادامۀ مسئلۀ 2 … 27/ 1/ 82

نكتۀ اوّل:

دو مسأله داريم كه نبايد اين دو را با هم مخلوط كرد: يكي صلح و ديگري مسئلۀ هم زيستي مسالمت آميز است صلح كل يعني موسي به دين خود و عيسي به دين خود و تمامي اديان مورد قبول است، ولي هم زيستي مسالمت آميز

مسئلۀ ديگري است به اين بيان كه من عقيدۀ شما را قبول ندارم ولي وقتي در يك جامعه زندگي مي كنيم بايد مسائلي را رعايت كنيم؛ مثلًا اقليّتي كه در جامعه ما زندگي مي كند مال و جانش محفوظ است و ما آنها را تحمّل مي كنيم ولي معنايش اين نيست كه عقيدۀ آنها را مي پذيريم حتّي بت پرستان يا كمونيست ها را كه به هيچ خدايي قائل نيستند به عنوان زندگي مسالمت آميز مي پذيريم، و با آنها تعامل هاي سياسي و اقتصادي و … داريم.

بعضي اشكال مي كنند كه شما نكاح اينها را صحيح مي دانيد پس آنها را مي پذيريد ما بالاتر از آن مي گوييم تمام معاملات آنها از نظر ما صحيح است، صحيح دانستن معاملات آنها معنايش پلوراليسم نيست بلكه معنايش هم زيستي است، چرا كه پلوراليسم (صلح كل) در تفكّر و هم زيستي مسالمت آميز در عمل است و ارتباطي با هم ندارد.

______________________________

(1) كتاب النكاح، ج 4، ص 333.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 133

نكتۀ دوّم:

نسخ در احكام است نه در عقايد، به اين بيان كه وقتي آيه اي مي گويد إنّ الدين الاسلام آيۀ ديگر نمي تواند آن را نسخ كند چون تنسيخ در عقايد است نه احكام، پس اعتقاد به خدا و دين و پيامبران از جملۀ عقايد است و از احكام نيست تا نسخ در آنها بيايد.

در مجمع البيان هم به اين نكته اشاره شده است كه مسائل اعتقادي قابل نسخ نيست. نسخ، تمام احكام را هم عوض نمي كند بلكه اصول احكام در شرايع مختلف ثابت است براي تقريب به ذهن مي توان چنين گفت: شريعت نوح مانند دوران ابتدايي و شريعت ابراهيم مانند دوران راهنمايي و شريعت موسي مانند دورۀ متوسطه و شريعت

عيسي مانند دورۀ دانشگاه و شريعت پيامبر ما مانند دكتراست. پس شريعت پيامبر ما در محور بالاتري است و نمي توان قبول كرد كسي كه در اين دوران مي باشد از دوران هاي گذشته تبعيت كند بلكه انسان بايد به سوي تكامل پيش رود و عقب گرد ندارد.

*** مرحوم محقّق ثاني در جامع المقاصد مي فرمايد:

انكحة اهل الذمة صحيحة و كذا طلاقهم واقع (صحيح است) عند عامة اهل الاسلام الا مالكاً فانّه قال لا تصحّ انكحتهم و لا يقع طلاقهم و انّما يقرّون عليها (امضا مي شوند يعني صحيح نيست ولي ما امضا كرده و با آن معاملۀ صحيح مي كنيم كه اين هم يك توجيه ديگر براي كلام مالك است پس نزاع لفظي است) و ليس بشي ء (كلام مالك اساسي ندارد). «1»

ابن قدامه در مغني مي گويد:

انكحة الكفّار صحيحة يقرّون عليها اذا أسلموا أو تحاكموا الينا (از ما داوري بخواهند) اذا كانت المرأة ممّن يجوز ابتداء نكاحها في الحال (مثل نكاح مادر و اختين نباشد و اينها هم كه مادامي كه مسلمان نشده اند ممضي است).

در ادامه ابن قدامه مي گويد هر شرطي را كه كفّار در نزد خودشان صحيح مي دانند امضا مي شود و در پايان مي گويد بلا خلاف بين المسلمين، و اشاره به مخالفت مالك نمي كند و بعد عبارتي را از كلام ابن عبد البرّ نقل مي كند و در پايان مي گويدهذا امر علم بالتواتر و الضرورة (ظاهراً از كلام ابن بر نقل مي كند). «2»

خلاصۀ اقوال:

از نظر اقوال مسأله مسلّم است و اگر مخالفي باشد نزاع لفظي است پس مخالفي نداريم.

ادلّه:
1- سيره:

سيرۀ مسلمين بر اين بوده كه هر كسي كه مسلمان مي شد از او نمي خواستند كه عقد زنش را تجديد كند و در تمام تاريخ پيامبر نمي توان يافت كه پيامبر عقد كساني را كه مسلمان مي شدند دوباره بخواند و در عصر ائمه هم تجديد عقد را لازم نمي دانستند.

اضف الي ذلك اگر اينها عقدشان فاسد بوده همۀ اولاد آنها فرزندان نامشروع مي شوند. در حالي كه چنين نبودند و صحابه پيامبر صلي الله عليه و آله را نمي توان گفت كه حلال زاده نبودند.

سيره دليل قطعي است و قابل تمسك است. يك روايت هم داريم كه پيامبر مي فرمايد اگر نكاح اينها درست نباشد به خود ما هم بايد اشكال شود چون عقد پدر و مادر پيامبر در زمان جاهليّت واقع شده است اگر چه پدر و مادر پيامبر موحّد بودند.

آيا بين سيرۀ متشرعه و بناي عقلا فرقي هست؟

سيره بر دو قسم است يكي سيرۀ متشرعه و ديگري بناي عقلا.

بناي عقلا چيزي است كه قبل از اسلام بوده و يا اگر قبل از اسلام نبوده در ميان اقوام غير مسلمان هم بوده است كه اينها امضاي شارع را مي خواهد و لو بالسكوت، ولي سيرۀ مسلمين اين است كه مسلمون بما هم مسلمون به چيزي معتقد و به آن عمل كنند كه احتياج به امضاي شارع ندارد.

92 ادامۀ مسئلۀ 2 … 30/ 1/ 82

2- آيات:
اشاره

چند آيه است كه فقهاي خاصّه و عامّه به آن استدلال كرده اند.

الف) آيۀ «وَ امْرَأَتُهُ حَمّٰالَةَ الْحَطَبِ». «3»

«امرأته» به معني «زوجته» است و معني آن اين است كه «ام جميل» كه زوجۀ أبو لهب بوده اسلام او را به رسميّت مي شناسد با اين كه نكاح آنها نكاح كفّار بوده است. «امرأته» عطف بر ضمير

______________________________

(1) ج 12، ص 392.

(2) ج 7، ص 531.

(3) آيۀ 4، سورۀ مسد.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 134

«سَيَصْليٰ» و «حَمّٰالَةَ الْحَطَبِ» حال است.

ب) «ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ». «1»

«امرأة» به معني زوجه است و شاهد آن آيۀ قبل است كه مي فرمايد:

«ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ كَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ». «2»

آيه در مورد زن نوح و زن لوط است- زوجه هايي كه راه خطا را در پيش گرفته بودند- و شاهد است بر اين كه در آيۀ بعد هم «امرأة» به معني زوجه است، و معلوم مي شود كه قرآن همۀ اينها را به عنوان زوجه به رسميّت مي شناسد.

ج) آيۀ «أَ تَأْتُونَ الذُّكْرٰانَ مِنَ الْعٰالَمِينَ

(لوط به قومش خطاب مي كند آيا سراغ هم جنس بازي مي رويد)* وَ تَذَرُونَ مٰا خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْوٰاجِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عٰادُونَ». «3»

تعبير ازواج در اين آيه نشان مي دهد كه زوجيّت به قوم خاصي اختصاص ندارد و قرآن نكاح تمام اديان و اقوام را مي پذيرد.

3- روايات:

عمده دليل ما در اين مسأله روايات است. روايات زيادي داريم كه متضافر هستند و در ميان آنها روايات صحيح هم وجود دارد.

* … عن ابي بصير

(سند صحيح است)

قال: سمعت ابا عبد اللّه عليه السلام يقول: نهي رسول الله صلي الله عليه و آله أن يقال للاماء: يا بنت كذا و كذا

(كنايه از زنازاده)،

فانّ لكلّ قوم نكاحاً. «4»

* … عن عبد اللّه بن سنان

(سند معتبر است)

قال: قذف رجل رجلًا مجوسياً عند ابي عبد اللّه عليه السلام فقال: مه، فقال الرجل: انّه ينكح امّه و أخته، فقال: ذلك عندهم نكاح في دينهم. «5»

* … عن علي بن ابي حمزة، عن ابي بصير، عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال:

كل قوم يعرفون النكاح من السّفاح فنكاحهم جائز

(هر قومي در بين خودشان نكاح قانوني و غير قانوني داشته باشند نكاحشان جايز و معتبر است). «6»

* … عن عمرو بن نعمان الجعفي

(مجهول الحال)

قال: كان لأبي عبد اللّه عليه السلام صديق لا يكاد يفارقه

(هميشه همراه حضرت بود)

«الي أن قال» فقال يوماً لغلامه: يا بن الفاعلة أين كنت؟ قال: فرفع أبو عبد اللّه عليه السلام يده فصك بها جبهة نفسه

(حضرت محكم به پيشاني خودش زد)

ثم قال: سبحان اللّه تقذف امّه قد كنت اريٰ أنّ لك ورعاً فاذا ليس لك ورع فقال: جعلت فداك انّ امه سندية مشركة فقال:

أما علمت انّ لكل امة نكاحاً تنحّ عنّي

(دور

شو)

فما رأيته يمشي معه حتّي فرّق بينهما الموت. «7»

در ذيل اين روايت آمده است:

* قال: و في رواية اخري انّ لكل امّة نكاحا يحتجزون به عن الزنا. «8»

مرحوم كليني مي فرمايد: يك روايت ديگر هم وجود دارد كه مرحوم صاحب وسائل آن را جدا كرده است. در اين صورت روايت مرسله است و اگر آن را هم حساب كنيم پنج روايت تا اينجا بيان شده است.

* … عن ابي بكر الحضرمي عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: سألته عن الرجل يفتري علي الرجل من جاهليّة العرب

(به خاطر زمان جاهليّت افترا مي زند)

فقال: يضرب حدّة قلت: يضرب حداً؟ قال: نعم انّ ذلك يدخل علي رسول اللّه صلي الله عليه و آله

(پدر و مادر پيامبر هم چنين بودند). «9»

ذيل روايت به اين معني است كه اگر بخواهيم اينها را اشكال كنيم به پيامبر هم اشكال مي شود چون ازدواج پدر و مادر پيامبر هم در زمان جاهليّت بوده است ولي اين به حسب ظاهر است چون در واقع پدر و مادر پيامبر داراي مقام شامخ و موحّد بوده اند پس حضرت در روايت به ظاهر حال تمسّك كرده اند نه اين كه پدر و مادر پيامبر مشرك بوده اند.

مضمون اين حديث را ابن قدامه در مغني آورده است و مي گويد:

و قال النبي صلي الله عليه و آله: ولدت من نكاح لا من سفاح و اذا ثبت صحتها ثبتت احكامها كأنكحة المسلمين. «10»

مرحوم آقاي سبزواري در مهذب الاحكام «11» به روايت ديگري استدلال كرده كه استدلال به آن ناتمام است.

* … محمّد بن مسلم عن ابي جعفر عليه السلام قال: سألته عن الاحكام قال:

تجوز علي أهل كل ذوي دين ما يستحلون

(قاعدۀ الزام است

يعني

______________________________

(1) آيۀ 11، سورۀ تحريم.

(2) آيۀ 10، سورۀ تحريم.

(3) آيات 165 و 166، سورۀ شعراء.

(4) وسائل، ج 14، ح 2، باب 83 از ابواب نكاح عبيد و اماء.

(5) وسائل، ج 14، ح 1، باب 83 از ابواب نكاح عبيد و اماء.

(6) وسائل، ج 14، ح 3، باب 83 از ابواب نكاح عبيد و اماء.

(7) وسائل، ج 11، ح 1، باب 73 از ابواب جهاد نفس.

(8) وسائل، ج 11، ح 2، باب 73 از ابواب جهاد نفس.

(9) وسائل، ج 14، ح 4، باب 73 از ابواب جهاد نفس.

(10) ج 7، ص 563.

(11) ج 25، ص 62.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 135

الزمهم هم بما الزموا به انفسهم). «1»

مرحوم آقاي سبزواري در مسئلۀ دوّم از مسائل مانعيّت كفر به اين روايت و قاعده الزام استدلال كرده و مي فرمايد اين روايت هم دلالت مي كند بر اين كه لكل قوم نكاح.

اين استدلال ناتمام و اخصّ از مدّعاست و قسمتي از مدّعا را ثابت مي كند. ما معتقديم لكل قوم نكاح دو ثمره دارد:

1- اگر از ما داوري خواستند در مقام داوري آثار نكاح آنها را براي خودشان قرار مي دهيم.

2- اگر شوهر مسلمان شود و زن كتابيه باشد- در صورتي كه نكاح كتابيّه را اجازه دهيم- و يا اگر زن و مرد مسلمان شوند خواندن صيغۀ جديد لازم نيست، در حالي كه اين غير از قاعدۀ الزام است چرا كه قاعدۀ الزام مي گويد مسلّمات اينها را براي خودشان نسبت به قبل از اسلام آوردنشان جاري كنيد و حال آن كه در اين فرض كه اينها مسلمان شده اند، مي خواهيم مسلّمات اسلام را بر اينها جاري كنيم، كه اين خارج از قاعدۀ الزام است.

پس

اين قاعده اخصّ از قاعده لكل قوم نكاح است.

جمع بندي: ما روايات صريح، صحيح و متضافري داريم كه هم عامّه و هم خاصّه آنها را نقل كرده اند و بهترين دليل است بر اين كه هر قوم نكاحي دارد و نكاح آنها معتبر است.

93 ادامۀ مسئلۀ 2 … 31/ 1/ 82

بقي هنا امران:
الامر الاوّل: «لكل قوم نكاح»

در جايي است كه به قوانين مكتب خودشان عمل كنند مثلًا اگر نكاح امهات و اخوات كرده شرايط را طبق مذهب خودش رعايت كرده در اين صورت نكاح او صحيح است. بعضي استثنايي زده و گفته اند اگر بر خلاف آيين خودش و مطابق آيين ما رفتار كند باز هم نكاح او صحيح است، مثلًا در دين آنها در نكاح، حضور شاهدين لازم است ولي مطابق مذهب شيعه شهود در نكاح لازم نيست پس مطابق مذهب ما است، اينجا را استثنا مي كنيم چون اين كه مي گوييم اگر مخالف مذهبش باشد باطل است منصرف است از جايي كه با مذهب خودش مخالف ولي با مذهب ما موافق است، و لكل قوم نكاح اينجا را شامل است؛ و يا به عنوان مثال نكاح خودش را نزد عالم مسلمان انجام مي دهد كه لكل قوم نكاح اين را هم شامل و حكم به صحّت آن ممكن است و تنها از جايي منصرف است كه با مذهب خودش و مذهب ما مخالف باشد.

الامر الثاني: روايات متعدّدي داريم كه در بخش دوّم خواهد آمد و مي فرمايد اگر زوج و زوجه مسلمان شوند نكاح آنها باقي است

و احتياج به تجديد نكاح ندارند، اين روايت ها براي بحث ما قابل استناد است چون معنايش اين است كه نكاح آنها صحيح بوده و بعد از اسلام هم باقي است چرا كه اگر نكاح اوّل باطل بود بايد تجديد مي كردند، پس از اين كه تجديد نمي كنند معلوم مي شود كه نكاح آنها صحيح و براي لكل قوم نكاح اين روايات قابل استناد و استدلال است.

فرع اوّل از مسئلۀ دوّم در مورد نكاح كفّار در بين خودشان تمام گرديد.

فرع دوّم: اگر زوج و زوجه هر دو مسلمان شوند بر نكاح اوّل باقي مي مانند
اشاره

بلكه اگر فقط زوج مسلمان شود و زوجه كتابيّه باشد بر نكاح سابق باقي هستند، چون مسلمان مي تواند كتابيّه را تزويج كند.

ادلّه:
اشاره

براي اثبات اين فرع به سه دليل تمسّك شده است.

1- اجماع:

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 4، ص: 135

اين مسأله اتّفاقي و اجماعي است، البتّه اجماع مدركي و به عنوان مؤيّد است.

صاحب جواهر مي فرمايد مسأله اجماعي است و بين ابتدا و استدامه فرق نمي گذارند و در استدامه دائم و موقّت را جايز مي دانند. «2»

2- سيره:

سيرۀ مستمرّه هم بر آن قائم است به اين بيان كساني كه مسلمان مي شدند نه در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و نه در زمان ائمه عليهم السلام و نه در زمان علما گفته نمي شد كه تجديد عقد كنند.

3- روايات:

روايات متضافر و بعضي از آنها صحيح السند بوده و دلالت مي كنند بر اين كه تجديد نكاح لازم نيست و نكاح سابق كافي است.

* … عن عبد اللّه بن سنان

(سند معتبر است)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام في حديث قال: سألته عن رجل هاجر و ترك امرأته مع المشركين ثم

______________________________

(1) وسائل، ج 17، ح 4، باب 4 از ابواب ميراث الاخوة.

(2) جواهر، ج 30، ص 50.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 136

لحقت به بعد ذلك أ يمسكها بالنكاح الاوّل أو تنقطع عصمتها؟ قال: بل يمسكها و هي امرأته

(اين روايت صريح است كه اگر هر دو مسلمان شدند بر نكاح اوّل باقي هستند علاوه بر اين شاهدِ فرع اوّل هم هست). «1»

اين روايت به يك معنا دو حديث است چون دو طريقِ به تمام معني مستقل دارد كه يكي به ابن سنان و طريق ديگر به حلبي مي رسد كه طريق هر دو معتبر است و هر دو از امام صادق عليه السلام است.

* … عن بعض اصحابنا

(مرسله است)

عن محمّد بن مسلم، عن ابي جعفر عليه السلام قال: انّ اهل الكتاب و جميع من له ذمّة اذا أسلم احد الزوجين فهما علي نكاحهما الحديث

(نمي توان به عموم اين روايت عمل كرد و فقط جايي درست است كه شوهر مسلمان شود و زن باقي بر دينش باشد و يا اين كه بگوييم اسلم احدهما ثم قبل انقضاء العده

اسلم الآخر). «2»

* … عن احمد بن محمّد بن ابي نصر

(سند معتبر است)

قال:

سألت الرضا عليه السلام عن الرجل تكون له الزوجة النصرانيّة فتسلم

(زن مسلمان شود)

هل يحل لها أن تقيم معه؟ قال: اذا اسلمت لم تحلّ له، قلت: فانّ الزوج اسلم بعد ذلك أ يكونان علي النكاح

(اگر تا عدّه باقي است مسلمان شوند نكاح باقي است)

؟ قال: لا يتزوّج بتزويج جديد. «3»

دو احتمال دارد:

1- لا، يتزوّج بتزويج جديد:

يعني شوهر بعد مسلمان شود كافي نيست و ازدواج جديد لازم است كه در اين صورت بايد حمل كنيم بر جايي كه عدّه تمام شده است.

2- لا يتزوّج:

يعني ازدواج جديد لازم نيست، و باقي مي ماند بر نكاح اوّل، پس روايت قابليت دو معني را دارد و دلالت آن بر ما نحن فيه خالي از ابهام نيست.

* … عن عبيد بن زرارة قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السلام النصراني تزوّج النصرانيّة علي ثلاثين دنّ خمراً و ثلاثين خنزيراً ثم اسلما بعد ذلك و لم يكن قد دخل بها … و هما علي نكاحهما الاوّل. «4»

* … عن ابي الجارود

(ضعيف است)

عن ابي جعفر عليه السلام في قوله «وَ لٰا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوٰافِرِ» يقول: من كانت عنده امرأة كافرة يعني علي غير ملّة الاسلام و هو علي ملّة الاسلام فليعرض عليها الاسلام فان قبلت فهي امرأته

(نكاح جديد لازم نيست)

و الّا فهي بريّة منه … «5»

جمع بندي: مسأله، ظاهراً اجماعي و سيره هم بر آن جاري است و روايات متضافره و بعضاً صحيح السند هم داريم كه دلالت دارند بر اين كه نكاح سابق باقي است و نياز به تجديد نكاح ندارد بعضي از روايات علاوه بر اين كه ما نحن فيه را

ثابت مي كند براي بحث سابق (لكل قوم نكاح) هم قابل استناد است.

فرع سوّم: اگر اهل كتاب نكاح ممنوعه اي داشته باشند

مثلًا مجوسي كه با مادرش ازدواج كرده است آيا بعد از اسلام مي توان گفت لكل قوم نكاح يا بايد جدا شوند؟ همچنين در ديگر محرّمات (محرّمات رضاعي، نسبي، جمع اختين، يا خمس دائم … )؟

اين نكاح صحيح نيست چون لكل قوم نكاح مي فرمايد نكاحشان براي خودشان معتبر است و وقتي هم مسلمان شدند باقي مي ماند ولي در ادامه بايد خودشان را با مسائل اسلامي تطبيق دهند و اسلام اين نكاح ها را اجازه نمي دهد و ادلّه شامل اينها نمي شود بلكه به عكس اطلاقات «حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهٰاتُكُمْ» اين شخص را كه مسلمان شده شامل مي شود چون مسلمان شده و مخاطب به اين حكم است، هم ابتدايش حرام است و هم ادامه اش.

و الشاهد علي ذلك:

اگر مسلمان شد در حالي كه پنج زن دائمي دارد بايد چهار تا را انتخاب كند. اين مسأله در نزد شيعه و سنّي نصّ خاص دارد و دليل بر اين است كه در ادامۀ راه نمي تواند محرّمات را با خود نگه دارد وقتي نتوانست خمسه را نگه دارد به طريق اولي نمي تواند امّ و اخت و … از محرّمات را نگه دارد.

[مسألۀ 3 (لو أسلم زوج الكتابيّة … )]

اشاره

94 مسئلۀ 3 (لو أسلم زوج الكتابيّة … ) … 16/ 2/ 82

مقدّمه:

تا اينجا بحث در ابتداي نكاح بود و از اينجا بحث در ادامۀ نكاح است. شخص كافر مسلمان شده و همسرش كافره است و يا بالعكس زوجه مسلمان شده و زوجش هنوز كافر است، آيا

______________________________

(1) ح 1، باب 5 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(2) ح 2، باب 5 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(3) ح 5، باب 5 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(4) ح 6، باب 5 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(5) ح 7، باب 5 از ابواب ما يحرم بالكفر.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 137

همان گونه كه نكاح مسلمه با كافر و يا مسلم با كافره از ابتدا اشكال داشته، ادامۀ راه هم اشكال دارد؟

مرحوم امام مسائل استدامه را در ضمن چند مسأله بيان كرده است.

مسألة 3: لو اسلم زوج الكتابيّة بقيا علي نكاحهما الاوّل، سواء كان كتابياً (زوج مسلمان شده و قبلًا كتابي بوده)

أو وثنياً و سواء كان اسلامه قبل الدخول أو بعده (حتّي كساني كه نكاح كتابيه را دواماً و متعتاً و يا فقط دواماً اجازه نمي دادند اينجا را كه استدامه است اجازه مي دهند)

و اذا اسلم زوج الوثنيّة وثنياً كان أو كتابياً فان كان قبل الدخول انفسخ النكاح في الحال و ان كان بعده (دخول)

يفرّق بينهما و ينتظر انقضاء العدّة فان اسلمت الزوجة قبل انقضاءها بقيا علي نكاحهما و الّا انفسخ النكاح بمعني انّه يتبيّن انفساخه من حين اسلام الزوج (از زمان شروع عدّه).

عنوان مسأله:

اين مسأله مربوط به جايي است كه زوج مسلمان شده و زوجه بر كفر خود باقي است. مرحوم امام دو صورت را ذكر مي كنند:

1- جايي كه زوجه كتابيّه است.

2- جايي كه زوجه غير كتابيّه است (بت پرست يا طبيعي مسلك)

كه داراي دو حالت است:

الف) قبل از دخول: عدّه ندارد.

ب) بعد از دخول: زن بايد عدّه نگه دارد و اگر در زمان عدّه، اسلام را پذيرفت نكاح باقي است و اگر مدّت زمان عدّه سپري شد، عقد فسخ مي شود و نشان مي دهد كه از همان لحظۀ اوّل انفساخ حاصل شده بود.

[1- جايي كه زوجه كتابيّه است.]
اقوال:
اشاره

مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

و اذا أسلم زوج الكتابيّة دونها فهو علي نكاحه سواء كان قبل الدخول أو بعده دائماً كان التزويج أو منقطعاً كتابياً كان الزوج أو وثنيّا جوّزنا نكاحها للمسلم ابتداءً أم لا، اجماعاً «1» (مطلق نكاح باقي مي ماند چه نكاح كتابيه را ابتداءً اجازه بدهيم و چه اجازه ندهيم، استدامه درست است).

مرحوم كاشف اللثام بعد از ذكر عنوان مسأله مي فرمايد:

اذا اسلم زوج الكتابيّة دونها بقي علي نكاحه الصحيح قبل الدخول و بعده دائماً أو منقطعاً سواء كان كتابياً أو وثنيّا بلا خلاف بين المجوّزين لنكاح الكتابيّة و المانعين فانّ الاستدامة اضعف (اي اسهل) من الابتدا. «2»

مرحوم شهيد ثاني در مسالك مي فرمايد:

هذا ممّا استثني من نكاح الكتابيّة دواماً عند من يمنعه من اصحابنا (حتّي مانعين قائلين به صحّت ادامه نكاح شده اند) و هو استدامته له اذا أسلم دونها فانّ بقاء النكاح موضع وفاق سواء كان قبل الدخول أو بعده و سواء كان قبل الاسلام كتابيّاً أو غيره. «3»

از كلمات عامّه هم استفاده مي شود كه آنها هم در اين مسأله تقريباً با ما همراه هستند چون آنها كسي را ندارند كه مانع نكاح كتابيّه باشد و لذا استدامه را هم اجازه مي دهند.

ابن قدامه در مغني مي گويد:

اذا اسلم زوج الكتابيّة قبل الدخول أو بعده أو أسلما معا فالنكاح باق بحاله سواء كان زوجها كتابيّاً أو

غير كتابي لانّ للمسلم أن يبتدي نكاح كتابيّة فاستدامته اولي و لا خلاف في هذا بين القائلين باجازة نكاح الكتابيّة. «4»

جمع بندي اقوال:

اين مسأله اختلافي نبوده و اجماعي است.

ادلّه:
1- اجماع:

همان گونه كه گفته شد مسأله اجماعي است، ولي اجماع در اينجا مدركي و به عنوان مؤيد است.

2- الاستدامة اسهل من الابتدا:

حكم استدامه از ابتدا به نكاح آسان تر است.

اين دليل قابل قبول نيست، چون يك استحسان ظنّي است و به همين جهت در وثنيّه چنين نمي گوييم الّا اين كه ما آن را به يك پايۀ علمي برگردانده و بگوييم ادلّۀ حرمت نكاح كتابيّه- اگر قائل به حرمت باشيم- منصرف به ابتدا است، به عبارت ديگر مخاطبين، مسلمين بالفعل هستند و نبايد با زن كافره ازدواج كنند پس اين حكم در مورد كفّار نيست، و در اين صورت اين دليل يك پايۀ علمي پيدا مي كند.

3- روايات:

* … عن سهل بن زياد

(محلّ بحث است)

عن محمّد بن عيسي، عن يونس

(يونس بن عبد الرحمن)

قال:

(چه كسي گفته است؟)

______________________________

(1) ج 10، ص 241.

(2) ج 7، ص 255.

(3) ج 7، ص 365.

(4) مغني، ج 7، ص 558.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 138

الذي تكون عنده المرأة الذميّة فتسلم امرأته قال: هي امرأته

(با اين كه شوهر ذمّي و زن مسلمان شده است)

يكون عندها بالنهار و لا يكون عندها بالليل

(تا اينجا به مسئلۀ چهارم مربوط است)

قال:

فان اسلم الرجل و لم تسلم المرأة يكون الرجل عندها بالليل و النهار. «1»

معلوم مي شود كه در صورت قبل زن او نيست و انتظار عدّه را مي كشيم، لازمۀ اين جمله اين است كه بر نكاحشان باقي مي مانند. دلالت حديث خوب ولي سند مشكل دارد كه مشكل سند را با عمل مشهور بلكه اجماع جبران مي كنيم و ما اگر روايتي غير از اين نداشتيم كافي بود كه فتوي دهيم و حتّي كساني كه ابتداء نكاح با ذمّيه را جايز نمي دانند، اين مورد را به جهت وجود اين روايت استثنا مي كنند.

95 ادامۀ مسئلۀ 3 … 21/ 2/ 82

اشكال: تنها اشكالي كه به روايت

اوّل مي توان وارد كرد اين است كه تعبير «يكون الرجل عندها بالليل و النهار» صريح در ادامۀ زوجيّت نيست و كأنّ در مقابل قسمت قبلِ از روايت است كه مي فرمود «يكون عندها بالنهار».

اللّهم الّا ان يقال: معنايش اين است كه با او خلوت و نزديكي كند، بنابراين زن و شوهر هستند و در واقع كنايه از زوجيّت است.

* … عن بعض اصحابه

(سند مشكل دارد)

عن محمّد بن مسلم عن ابي جعفر عليه السلام قال: انّ اهل الكتاب و جميع من له ذمّة اذا أسلم احد الزوجين فهما علي نكاحهما

(اين عبارت جايي را كه زوجه مسلمان شده و شوهر ذمّي است شامل مي شود، بعضي اين فرض را هم گفته اند كه در مسئلۀ چهارم از آن بحث خواهيم كرد، پس آن قسمتي از روايت به درد ما مي خورد كه زوج مسلمان شده و زوجه ذمّي است و در اين صورت نكاح باقي است). «2»

مشكل روايت اين است كه اگر ما در مورد اسلام زوجه قائل به بقاء نكاح نشويم در اين صورت روايت مشتمل بر چيزي است كه ما به آن قائل نبوده و در مسأله بعد از آن بحث مي كنيم.

بعضي به روايت سوّم استدلال كرده اند:

* … عن عبد اللّه بن سنان

(سند خوب است)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام في حديث قال: سألته عن رجل هاجر

(مسلمان شد)

و ترك امرأته

(آيا زنش مشرك بوده يا كافر ذمّي)

مع المشركين ثمّ لحقت به بعد ذلك

(در صورتي مي توان به اين حديث استدلال كرد كه مشرك به معني وثني نباشد)

أ يمسكها بالنكاح الاوّل أو تنقطع عصمتها قال: بل يمسكها و هي امرأته. «3»

استدلال به اين حديث علي رغم صحّت سند دو مشكل دلالي دارد:

1-

اگر مشركين را به معني بت پرست و وثني بگيريم در اين صورت روايت مطلبي دارد كه خلاف اجماع و كسي به آن فتوي نداده است. قرآن هر جا مشرك مي گويد غالباً مراد اهل كتاب نيست.

2- اگر منظور از «ثمّ لحق به» جايي است كه مسلمان شده و عدّه باقي است، بلا اشكال است ولي ارتباطي با بحث ما ندارد، چون فرض ما اين است كه زوجه ذمّيه و زوج مسلمان شده است به عبارت ديگر اگر «لحق» به معني الحاق جسمي باشد نه عقيدتي به بحث ما مربوط است ولي اگر به معني الحاق عقيدتي باشد به بحث ما مربوط نيست، پس با وجود اين دو ابهام در دلالت، استدلال به اين روايت مشكل است.

2- زوجه وثني و بت پرست است:
اشاره

شوهر مسلمان شده و زوجه بت پرست است كه داراي دو حالت مي باشد:

الف) غير مدخول بها:

در اين صورت نكاح فسخ مي شود چون عدّه اي ندارد تا منتظر شويم و زوجه اي كه عدّه ندارد حالت انتظاري هم براي اسلام او نيست.

ب) مدخول بها:

صبر مي كنيم اگر زوجه در عدّه مسلمان شد در اين صورت باقي بر نكاح اوّل هستند و اگر تا پايان عدّه مسلمان نشد نكاح از اوّل منفسخ مي شود.

اقوال:

مسأله به حسب اقوال اجماعي است. مرحوم كاشف اللثام و صاحب رياض ادّعاي اجماع كرده اند.

ادلّه:
1- جماع:

اجماع قائم است بر بطلان و چون علاوه بر اجماع دلايل ديگري هم داريم اجماع مدركي است.

______________________________

(1) ح 8، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(2) ح 5، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(3) ح 1، باب 5 از ابواب ما يحرم بالكفر.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 139

2- آيۀ «وَ لٰا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوٰافِرِ»:

ظاهر لٰا تُمْسِكُوا» صورت بقاء است، چون صدر آيه در مورد كساني است كه مسلمان شده و همسرانشان مسلمان نمي شوند و در مورد بقاء است، زيرا ظاهر كلمه تمسكوا هم بقاء است. از اينها ذميّه استثنا شده، كه در صورت اوّل بيان شد كه استدامۀ آن جايز، پس «وثنيّه» تحت آيه باقي مانده و مؤيد است.

3- روايات:

رواياتي كه ممكن است به آن استدلال شود دو روايت است:

* … و امّا المشركون مثل مشركي العرب و غيرهم فهم علي نكاحهم الي انقضاء العدّة

(مفهومش اين است كه اگر عدّه نداشته باشد بلافاصله به هم مي خورد)

فان اسلمت المرأة ثم اسلم الرجل قبل انقضاء عدّتها فهي امرأته و ان لم يسلم الّا بعد انقضاء العدّة فقد بانت منه و لا سبيل له عليها الحديث. «1»

اين روايت در مورد عكس مسئلۀ ما و در جايي است كه زن مسلمان شده در حالي كه بحث ما در جايي است كه مرد مسلمان شده، حال مي گوييم به الغاء خصوصيّت در زوج هم همين را قائل مي شويم كه البتّه الغاء خصوصيّت در اينجا كار مشكلي است. مقداري از حكم را هم با اولويّت ثابت مي كنيم به اين بيان كه اگر مرد مسلمان شده و زن در عدّه مسلمان شود به طريق اولي جايز است چون حديث عكس اين را كافي مي داند، پس اين حديث نيمي از مدّعا را ثابت مي كند.

حديث ذيل با دو سند نقل شده است:

يكي سند شيخ طوسي در تهذيب و ديگري سند مرحوم كليني در كافي است، نقل ذيلي دارد كه به درد استدلال مي خورد.

* … عن منصور بن حازم

(از نظر سند خالي از اشكال نيست)

قال: سألت أبا عبد اللّه

عليه السلام عن رجل مجوسي كانت تحته امرأة علي دينه فأسلم أو أسلمت قال: ينتظر بذلك انقضاء عدتها فان هو اسلم أو أسلمت قبل أن تنقضي عدتها فهما علي نكاحهما الاوّل و ان هي لم تسلم

(مرد را بحث نمي كند)

حتّي تنقضي العدّة فقد بانت منه. «2»

اين روايت در صورتي به درد بحث ما مي خورد كه مجوس را جزو اهل ذمّه ندانيم در حالي كه با مجوس معاملۀ اهل ذمّه مي كنند. صدر حديث به خاطر اين كه مجوس در آن ذكر شده به درد بحث ما نمي خورد.

كليني در اين حديث مطلبي در مورد مشركين دارد.

* … عن منصور بن حازم

(صاحب جواهر تعبير به خبر دارد كه دليل بر اين است كه به سند اعتماد ندارد هر چند مسأله اجماعي است و ضعف سند را جبران مي كند)

قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام:

عن رجل مجوسي أو مشرك من غير اهل الكتاب كانت تحته امرأة فأسلم أو اسلمت ثم ذكر مثله. «3»

پس طبق اين نقل زن مشرك مسلمان نشده و مادام كه عدّه باقي است انتظار مي كشيم، اگر مسلمان شد «بقيا علي نكاحهما» و اگر مسلمان نشد «بانت منه».

جمع بندي:

علاوه بر اجماع آيۀ شريفه هم دلالت دارد و اين دو روايت هم هر چند ضعف سند دارد، مي تواند دليل باشد بنابراين به اصل مسأله مي توان فتوي داد كه اگر مرد مسلمان شد و زن مشرك بود ولي در عدّه مسلمان شد، نكاح باقي است و اگر مسلمان نشد جدا مي شوند.

بقي هنا شي ء:

چرا از اوّل جدا مي شود؟ ظهور جملۀ «فقد بانت» چيست؟

آيا جدا مي شوند بعد از انقضاء عدّه يا جدا مي شوند اوّل؟ ظاهر روايت بانت بعد انقضاء العدّه است ولي وجود عدّه دليل بر اين است كه، بانت من اوّل الامر چون در زمان عدّه، مي فرمايد مرد نمي تواند پيش زن برود يعني با زن خودش مثل زن در زمان عدّۀ رجعي نيست، اين عدّه فرجه اي است براي اين كه زن بتواند برگردد و الّا مرد حق ندارد به چشم زوجه به اين زن بت پرست نگاه كند، پس اگر بعداً مسلمان شد مثل كاشفيّت اجازۀ فضولي است و اگر مسلمان نشد كشف مي شود كه از اوّل زوجه نبوده است و همين مطلب سرّ كلام امام (ره) است كه فرموده «بانت من الاوّل» البتّه خيلي ها اين كلام امام (ره) را ندارند.

[مسألة 4: لو أسلمت زوجة الوثني أو الكتابي]

اشاره

96 مسئلۀ 4 (لو اسلمت زوجة الوثني او الكتابي) … 22/ 2/ 82

مسألة 4: لو اسلمت زوجة الوثني أو الكتابي (زوج وثني باشد يا كتابي)

وثنية كانت أو كتابيّة (زوجه وثني باشد يا كتابي)

فان كان قبل الدخول انفسخ النكاح في الحال و ان كان بعده وقف علي انقضاء العدّة لكن يفرّق بينهما (در مدّت عدّه مثل زن و شوهر رابطه ندارند)

فان اسلم قبل انقضائها فهي امرأته و الّا (اگر شوهر در

______________________________

(1) ح 5، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(2) ح 3، باب 9، از ابواب ما يحرم بالكفر.

(3) ح 3، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 140

عدّه مسلمان نشد)

بان أنّها بانت (جدا مي شود)

منه حين اسلامها.

عنوان مسأله:

بحث در مسئلۀ چهارم از مسائل حرمت نكاح با كفّار در جايي است كه زوجه مسلمان شده و زوج بر كفرش باقي است.

مسأله داراي دو صورت است:

1- شوهر بت پرست (وثني) است.

2- شوهر كتابي است.

در هر دو صورت اگر دخول نشده باشد بلافاصله از هم جدا مي شوند و اگر دخول شده باشد اگر در زمان عدّه شوهر مسلمان شود نكاح باقي است و اگر مسلمان نشود نكاح از اوّل باطل است (البتّه صورت دوّم اجماعي نيست).

1- شوهر وثني است:
اقوال:

مرحوم صاحب رياض بعد از ذكر احكام در مورد شوهر وثني مي فرمايد:

و جميع ذلك موضع وفاق في الوثني. «1»

شهيد ثاني در مسالك مي فرمايد:

امّا اذا كان (زوج) وثنياً فهو موضع وفاق. «2»

اگر شوهر كتابي باشد، مشهور قائلند كه آن هم مثل وثني است. مرحوم شيخ طوسي در سه كتاب نهايه، تهذيب و استبصار مخالفت كرده و مي فرمايد اگر شوهر اهل كتاب و زن مسلمان باشد نكاح بهم نمي خورد و از هم جدا نمي شوند و روزها مي تواند نزد او بيايد ولي شبها نمي تواند. اين عبارت به چه معناست اگر زن و شوهر هستند چرا شبها نمي توانند، كنار هم باشند؟

مرحوم صاحب رياض از شيخ طوسي نقل مي كند كه ايشان مي فرمايد:

لم ينفسخ العقد بانقضاء العدة مطلقا بل ان كان الزوج ذمياً قائماً بشرائط الذمّة كان نكاحه صحيحاً باقياً بحاله و لكن لا يمكّن (اجازه نمي دهند) من الدخول عليها ليلًا و لا من الخلوة بها نهاراً و لا من اخراجها إلي دار الحرب. «3»

از آنچه گفته شد معلوم شد كه مسأله داراي دو صورت است كه صورت اوّل (شوهر وثني) اجماعي و صورت دوّم اجماعي نيست و مخالفي مانند شيخ طوسي دارد.

دليل صورت اوّل (شوهر

وثني):

صورت اوّل دو قسم است:

الف) جايي كه دخول حاصل نشده:

اين قسم نياز به دليل خاصي ندارد چون زن مسلمان و شوهر بت پرست است و زن مسلمان نمي تواند زوجۀ بت پرست باشد و دخولي هم حاصل نشده تا عدّه داشته باشد پس از هم جدا مي شوند و دليل آن اجماع است و روايات سابق و مفهوم روايات آينده هم، ما نحن فيه را شامل مي شود.

ب) جايي كه دخول حاصل شود:

بايد انتظار بكشند، اگر در زمان عدّه شوهر مسلمان شد كاشف به عمل مي آيد كه عقد باقي است و اگر تا پايان عدّه مسلمان نشد كاشف به عمل مي آيد كه عقد از ابتداي عدّه باطل بوده است.

دليل اين مسأله علاوه بر اجماع دو طايفه روايت است
اشاره

كه يك طايفه مطلق و يك طايفه مقيّد است. روايات مطلق مي گويد «يفرّق بينهما» و روايات مقيّد مي گويد اگر در عدّه مسلمان نشد جدا مي شوند. اين دو طايفه را از قبيل مطلق و مقيّد حساب كرده و بين اين دو طايفه به تقييد جمع مي كنيم.

طايفۀ اوّل: روايات مطلق

* … عن عبد اللّه بن سنان

(سند خوب است)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: اذا اسلمت امرأة و زوجها علي غير الاسلام فرّق بينهما الحديث

(كاري با دخول و عدّه نداشته و مطلق است). «4»

* … عن عبد الرحمن بن الحجاج عن ابي الحسن عليه السلام، في نصراني تزوّج نصرانيّة فاسلمت قبل أن يدخل بها قال: قد انقطعت عصمتها منه

(وقتي شوهر نصراني است جدا مي شوند، حال اگر وثني باشد به طريق اولي جدا مي شوند و فقط در مورد عدم دخول است و در مورد عدّه صحبت نمي كند)

و لا مهر لها

(مهر محلّ بحث است و مرحوم امام (ره) در تحرير به آن اشاره نكرده است)

و لا عدّة عليها منه. «5»

* … عن احمد بن محمّد بن ابي نصر

(سند ظاهراً صحيح است)

قال: سألت الرضا عليه السلام عن الرجل تكون له الزوجة النصرانيّة

(از ذيل حديث استفاده مي شود كه شوهر هم نصراني است)

فتسلم

(زوجه مسلمان شد)

هل يحلّ لها أن تقيم معه قال: اذا اسلمت لم

______________________________

(1) ج 10، ص 242.

(2) ج 7، ص 365.

(3) رياض، ج 10، ص 243.

(4) ح 4، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(5) ح 6، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 141

تحلّ له

(وقتي نصراني حلال نيست اگر وثني باشد به طريق اولي حلال نيست)

قلت: فان الزوج اسلم بعد ذلك

(بعد از عده يا قبل از آن، دخول

بوده يا نه؟)

أ يكونان علي النكاح؟ قال: لا، يتزوّج بتزويج جديد. «1»

اين روايت را بر جايي حمل كرده اند كه در عدّه مسلمان نشده يا غير مدخوله بوده و شاهد ما در اين است كه در مورد كتابي هم مي گويد از هم جدا مي شوند، پس در وثني به طريق اولي جدا مي شوند.

طايفۀ دوّم: روايات مقيّد

* … عن السكوني

(محلّ بحث است)

عن جعفر عن أبيه عن علي عليه السلام انّ امرأة مجوسيّة اسلمت قبل زوجها فقال علي عليه السلام: لا، يفرّق بينهما ثمّ قال إن اسلمتَ قبل انقضاء عدّتها فهي امرأتك و ان انقضت عدّتها قبل أن تسلم ثم أسلمت فانت خاطب من الخطاب. «2»

اين روايت در مورد مجوس است، اگر گفتيم كه مجوس در نكاح حكم اهل كتاب را ندارد (كما اين كه بعضي چنين مي گويند) شاهد بحث ما است.

* … عن منصور بن حازم قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن رجل مجوسي أو مشرك من غير اهل كتاب كانت تحته امرأة فاسلم

(مسئلۀ قبل)

أو اسلمت

(ما نحن فيه)

قال: ينتظر بذلك انقضاء عدتها

(اگر در عدّه مسلمان نشد بينونت حاصل مي شود). «3»

اين روايت قبلًا بيان شد و گفتيم دو طريق نقل دارد (طريق شيخ طوسي و كليني) كه طريق كافي به درد بحث ما مي خورد.

97 ادامۀ مسئلۀ 4 … 23/ 2/ 82

* … و امّا المشركون مثل مشركي العرب و غيرهم فهم علي نكاحهم الي انقضاء العدة فان اسلمت المرأة ثم اسلم الرجل قبل انقضاء عدّتها فهي امرأته و ان لم يسلم الّا بعد انقضاء العدّة فقد بانت منه و لا سبيل له عليها الحديث. «4»

مفهوم اين جمله اين است كه اگر عدّه نداشته باشد (غير مدخول بها) ديگر انتظار

نمي كشيم و بلافاصله از هم جدا مي شوند.

* … عن السكوني

(سند ضعيف است)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال:

قال امير المؤمنين عليه السلام في مجوسية اسلمت قبل أن يدخل بها زوجها فقال امير المؤمنين عليه السلام لزوجها: أسلم فأبي زوجها أن يسلم فقضي لها عليه نصف الصداق

(از هم جدا شدند چون قبل از دخول بوده است)

و قال: لم يزدها الاسلام الّا عزّاً.

(پس بايد مهرش را بگيرد). «5»

اين روايت در مورد مجوس است ولي اگر مجوس را در باب نكاح به وثني ملحق كنيم كما اين كه چنين كرده اند دليل بر بحث ما است و اگر هم ملحق نكنيم، نسبت به غير مدخول بها اولويّت است به اين بيان كه وقتي مجوس حكم اهل كتاب را داشته باشد و غير مدخول بها باشد مي گوييم بايد جدا شوند، حال اگر وثني باشد به طريق اولي بايد جدا شوند، كه در اين صورت في الجمله بر بحث ما دلالت دارد كه فقط غير مدخول بها است.

جمع بين روايات مطلق و مقيد:

اگر اين دو طايفه را بر هم عرضه كنيم طريق جمع معلوم است، احاديثي كه مي گويد مطلقا جدا مي شوند بر احاديثي كه بين مدخوله و غير مدخوله تفصيل مي دهد، حمل مي گردد يعني اگر غير مدخوله باشند فوراً جدا مي شوند و اگر مدخوله باشند مدّت عدّه را انتظار مي كشيم. پس مذهب ما كه اجماع در مورد وثني بود ثابت شد.

2- شوهر كتابي است:
اشاره

در مورد صورت دوّم مسأله از مرحوم شيخ طوسي نقل كرديم كه ايشان مي فرمايند نكاح به هم نمي خورد به شرط اين كه شبها سراغش نرود و در بعضي از عبارات هم داشت كه روزها هم نمي تواند با او خلوت كند، يعني مانند زوجۀ معلّقه است.

عبارتي را در درس گذشته از صاحب رياض نقل كرديم كه شبيه اين عبارت را شيخ در نهاية «6» دارد، ولي همين شيخ طوسي كه در كتاب نهايه و تهذيب و استبصار قائل به بقاء زوجيّت شده، در كتاب خلاف از اين مبنا برگشته و قائل به مذهب مشهور شده و بين كتابي و وثني فرقي نگذاشته است. ظاهراً كتاب خلاف بعد از كتابهاي ديگر است پس بايد عقيدۀ ايشان را از اين كتاب بگيريم.

شيخ طوسي در كتاب خلاف بعد از نقل احكام وثنيّين و شمردن مجوس از وثنيّين مي فرمايد:

______________________________

(1) ح 5، باب 5 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(2) ح 2، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(3) ح 3، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(4) ح 5، باب 9، از ابواب ما يحرم بالكفر.

(5) ح 7، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(6) نهايه، ص 457.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 142

و هكذا اذا كانا كتابيين فأسلمت الزوجة سواء كان في

دار الحرب او في دار الاسلام و به قال الشافعي … دليلنا: اجماع الفرقة و اخبارهم. «1»

آيا ادّعاي اجماع و اخبار براي اين احكامي است كه خوانديم يا احكامي كه بعداً مي آيد؟ خيلي عجيب به نظر مي رسد در نهايه آن چنان فتوي مي دهند و در كتاب خلاف بر خلاف آن فتوي داده و مي فرمايد اجماع الفرقة و اخبارهم، مگر اين كه بگوييم كه اين اجماع براي احكام بعدي است.

ادلّه:
1- روايات:

يكي از ادلّه اي كه بر قول مشهور دلالت دارد رواياتي است كه قبلًا بيان شد كه بعضي مطلق و بعضي خصوص يهود و نصاري را مي گفت، مثل روايت عبد الرحمن بن الحجّاج «2» كه در مورد يهود و نصاري بود و ما وثني را به طريق اولويّت از آن استفاده كرديم بنابراين روايات گذشتۀ ما بعضي مطلق و بعضي مقيّد، دلالت بر ما نحن فيه دارد و حتّي مي توانيم بگوييم اين اخبار گرچه تعدادي از آنها ضعيف بود ولي به عمل مشهور جبران مي شود. شيخ طوسي هم از قول خود برگشته، پس اجماع هم محقّق مي شود بنابراين اخبار گذشتۀ ما، دليل ما در مسأله است.

2- استصحاب:

بعيد نيست به استصحاب هم قائل شويم به اين بيان كه بگوييم در جايي كه مدخوله نيست بحثي ندارد و آنجايي كه مدخوله است بقاء نوعي زوجيّت را استصحاب مي كنيم و شبيه زوجيّت در عدّه را ثابت مي كنيم.

روايات معارض:

سه روايت داريم كه با صراحت مي گويند در جايي كه شوهر كتابي و زن مسلمان شده بقيا علي نكاحهما همان طوري كه در اصل مسأله داشتيم كه مرد مسلمان شده و زن كتابي باشد.

* … عن جميل بن درّاج عن بعض اصحابنا

(مرسله است)

عن احدهما عليهما السلام انّه قال في اليهودي و النصراني و المجوسي

(مجوسي در صف اهل كتاب قرار گرفته)

اذا اسلمت امرأته و لم يسلم قال: هما علي نكاحهما و لا يفرّق بينهما و لا يترك أن يخرج بها من دار الاسلام الي الهجرة

(دار الهجرة به مدينه مي گفتند و بايد بر خلاف معمول معنا كنيم و نسخه اي در پاورقي «دار الكفر» دارد). «3»

سند حديث ضعيف و دلالت صريح است.

* … عن بعض اصحابه، عن محمّد بن مسلم، عن ابي جعفر عليه السلام قال: انّ اهل الكتاب و جميع من له ذمّة اذا اسلم احد الزوجين فهما علي نكاحهما و ليس له أن يخرجها من دار الاسلام الي غيرها و لا يبيت معها و لكنّه يأتيها بالنهار

(كنايه از اين است كه مواقعه اي نباشد) … «4»

* … عن سهل بن زياد

(در سند سهيل بن زياد است كه ضعيف است)

عن محمّد بن عيسي، عن يونس قال: الذي تكون عنده المرأة الذمّية فتسلم امرأته قال: هي امرأته يكون عندها بالنهار و لا يكون عندها بالليل قال: فان اسلم الرجل و لم تسلم المرأة يكون الرجل عندها بالليل و النهار

(با صراحت مي گويد

زن اوست). «5»

اين سه روايت به وضوح دلالت بر ما نحن فيه دارد ولي چند مشكل مهمّ دارد:

1- اين سه روايت ضعيف السند است، دو روايت مرسله و يك روايت هم در سندش سهل بن زياد است كه مشكل دارد، همچنين مشهور از اين روايات اعراض كرده اند.

2- چنين زني در فقه نداريم و بي سابقه است، و ما سمعنا بها في غير هذا المورد.

ان قلت: اين كار براي جلب شوهر به اسلام است.

قلنا: اين كار دو مشكل دارد:

اولًا: در جايي نداريم كه اهل كتاب را اجبار به اسلام كنند، بلكه اهل كتاب اهل ذمّه هستند و در كنار ما زندگي مي كنند.

ثانياً: اين ضرر عظيمي بر زن است، چرا كه شوهر ازدواج مي كند ولي زن كاري جز صبر نمي تواند بكند و امكان دارد از اسلام برگردد، بنابراين به نظر مي رسد اين حكم نامعقول است، پس اين احاديث را كنار مي گذاريم و يا مي گوييم براي مدّت عدّه است.

98 ادامۀ مسئلۀ 4 … 24/ 2/ 82

بقي هنا شي ء: مهريه
اشاره

اگر دخول حاصل شد كه بحثي ندارد و بايد مهريه را بدهد

______________________________

(1) كتاب النكاح، ج 4، ص 325، مسئلۀ 105.

(2) ح 6، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(3) ح 1، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(4) ح 5، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(5) ح 8، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 143

ولي اگر دخول حاصل نشد آيا چنين زوجه اي مهر دارد؟ اقوال مختلف است و دو قول در مسأله وجود دارد.

قول اوّل: لا مهر له (قول مشهور).

قول دوّم: وجوب مهر، كه عدّه اي مي گويند نصف مهر را مي گيرد شبيه طلاق و عدّه اي مي گويند تمام مهر

را مي گيرد (تشبيه به موت).

اقوال:

از كلمات صاحب جواهر استفاده مي شود كه كسي قائل به مهريه نشده و مي فرمايد:

أني لم أجد عاملًا به (هذا الحديث). «1»

آنهايي كه متعرّض شده اند فتواي به عدم مهر داده اند.

ادلّۀ قول به وجوب مهر:
اشاره

براي اثبات مهريّه مي توان به دو دليل تمسّك كرد:

1- استصحاب:

قبل از اسلام آوردن مستحقّ مهريّه بود الآن هم كه اسلام آورده مستحقّ مهريه است، البتّه اگر كسي در شبهات حكميّه استصحاب را جاري بداند. ممكن است كسي بگويد، سراغ قاعدۀ اشتغال مي رويم نه استصحاب، يعني اشتغال يقيني، برائت يقيني مي خواهد كه در اين صورت ديگر فرقي بين شبهۀ حكميّه و موضوعيّه نيست.

جواب از دليل: قاعدۀ اشتغال در اينجا درست نيست چون اشتغال يقيني نيست، يعني بعد از آن كه مسلمان شد اشتغال يقيني ندارد تا برائت يقيني بخواهد، بلكه استصحابِ اشتغال دارد كه بازهم به استصحاب برمي گردد. استصحاب هم كه در شبهات حكميّه جاري نيست.

2- روايات:

چند روايت داريم كه بازگشتش به يك روايت است.

* … عن السكوني عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: قال امير المؤمنين عليه السلام في مجوسيّة اسلمت قبل أن يدخل بها زوجها فقال امير المؤمنين لِزوجها: اسلم فأبي زوجها أن يسلم فقضي لها عليه نصف الصداق و قال: لم يزدها الاسلام الا عزّاً

(كانّ نگرفتن مهر ذلّت است، پس مهرش را مي گيرد). «2»

جواب از دليل: اين روايت به خاطر سكوني ضعيف السند، ولي دلالت خوبي دارد. دو روايت ديگر هم داريم كه در مستدرك الوسائل «3» آمده، كه در واقع همين حديث و با همين مضمون نقل شده است. يكي از اين دو حديث از «جعفريات» و ديگري از «دعائم الاسلام» است كه از نظر سند مشكل دارند، پس ظاهراً هر سه يك حديث است.

اضف الي ذلك: اين حديث معرض عنهاي اصحاب است اگر سندي هم مي داشت چون اصحاب اعراض كرده اند قابل قبول نبود.

مرحوم آقاي سبزواري هم در مهذب بعد از نقل اين احاديث مي فرمايد:

محمول (حمل بر استحباب كنيم) أو مطروح.

«4»

ادلۀ قول به عدم مهر:
اشاره

براي عدم مهر به دو دليل تمسك كرده اند:

1- لا ضرر:

ذمّي چه گناهي كرده كه زنش را از دست داده و مهر هم بايد بدهد.

ان قلت: ضرر زوج ذمّي را در نظر مي گيريد، ضرر زن را هم در نظر بگيريد چون اگر اين زن هم بدون مهر جدا شود، ضرر مي كند، پس تعارض ضررين است.

قلنا: چون خودش اقدام بر ضرر كرده مهر ندارد و مؤيّد آن اين است كه در موارد فسخ در باب عيوب هر جا زن قبل از دخول فسخ كند مهر ندارد، جز در «عنن» كه روايت دارد، امّا در بقيّۀ عيوب فسخ قبل از دخول مهر ندارد.

ان قلت: لا ضرر در مورد اسلام است شما در مورد اهل ذمّه لا ضرر درست مي كنيد، به عبارت ديگر قاعدۀ لا ضرر منّتي است بر مسلمين نه بر كفّار.

قلنا: معني لا ضرر اين نيست، بلكه معنايش اين است كه در اسلام قانون ضرري براي هيچ كسي نيست نه مسلمان و نه غير مسلمان. پس لا ضرر شامل غير مسلمين هم مي شود.

2- روايت:

قبلًا روايتي «5» خوانديم كه فرمود: اگر زن مسلمان شود و شوهر مسلمان نشود مهر ندارد كه روايت صحيح السند و دلالتش محكم بود.

______________________________

(1) ج 30، ص 52.

(2) ح 7، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(3) ج 14، ح 2 و 4، باب 7 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(4) ج 25، ص 65.

(5) ح 6، باب 9 از ابواب ما يحرم بالكفر.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 144

[مسألة 5: لو ارتدّ احد الزوجين أو ارتدّا معاً دفعتاً قبل الدخول]

اشاره

99 مسئلۀ 5 (في الارتداد) … 27/ 2/ 82

مسألة 5: لو ارتدّ احد الزوجين أو ارتدّا معاً دفعتاً قبل الدخول وقع الانفساخ في الحال سواء كان الارتداد عن فطرة أو ملّة و كذا (منفسخ مي شود)

بعد الدخول اذا كان الارتداد من الزوج و كان عن فطرة (اگر مرد مرتدّ فطري باشد واجب القتل است و توبه اش قبول نيست)

و امّا ان كان ارتداده عن ملّة (واجب القتل نيست)

او كان الارتداد من الزوجة (كه در مدّت عدّه صبر مي كنيم)

مطلقاً (زن چه مرتدّ فطري باشد و چه ملّي، حكم او قتل نيست)

وقف الفسخ علي انقضاء العدّة فان رجع أو رجعت قبل انقضائها كانت زوجته و الّا انكشف أنّها بانت منه عند الارتداد.

عنوان مسأله:

اين مسأله در مورد نكاح مرتدّ با زن مسلمان يا مرتدّه با مرد مسلمان است، البتّه نكاح ابتدايي منظور نيست، چون مسلمان ابتداءً با مرتدّ و مرتدّه نمي تواند ازدواج كند، بلكه موضوع بحث استدامۀ نكاح است يعني زن و شوهر مسلمان بوده اند و يكي مرتدّ شده، حكم چيست؟ برنامۀ اينها بي شباهت به برنامۀ وثنيّه و كتابيّه نيست ولي تفاوت هايي دارد كه به دليل اهميّت موضوع، بحث را قدري وسيع تر مطرح مي كنيم.

در چهار كتاب از كتب فقهيّه احكام مرتدّ ذكر شده است:

1- كتاب الطهارة تحت عنوان نجاست كافر اين بحث مطرح شده است. جواهر در جلد 6 آن را ذكر كرده است.

2- كتاب النكاح كه در جلد 30 از جواهر مطرح است.

3- كتاب الارث كه به مناسبت ارث مرتدّ در آن بحث مي شود و در جلد 39 جواهر آمده است.

4- كتاب الحدود كه تحت عنوان حدّ مرتدّ اين بحث مطرح شده و در جلد 41 جواهر آمده است.

ما

در باب حدود، احكام مرتدّ را مفصلًا بحث كرديم و در اينجا عصاره اي از آن را بيان مي كنيم.

مرتدّ فطري:

كسي است كه نطفۀ او در زمان مسلمان بودن يكي از پدر و مادرش بسته شده و بعد از بلوغ اسلام را قبول كرده و سپس كافر شود.

مرتدّ ملّي:

كسي است كه حين انعقاد نطفه، پدر و مادرش هر دو كافر بودند.

حكم مرتد فطري:
اشاره

اصحاب ما در مورد مرتدّ فطري در چهار حكم اجماع دارند:

1- زوجه اش از او جدا مي شود.

2- اموالش بين ورثه تقسيم مي شود.

3- در جايي كه مرتدّ فطري مرد باشد كشته مي شود.

4- توبه اش قبول نمي شود.

آيا توبۀ مرتدّ فطري در جايي كه مرد است ظاهراً و واقعاً قبول نمي شود (كما اين كه بعضي قائلند) يا فقط ظاهراً قبول نمي شود و حكم اعدام و تقسيم اموال و جدايي زوجه را دارد ولي عند الله قبول مي شود كه اين قول، حق است.

امّا اگر مرتدّ زن باشد از اين چهار حكم، حكم قتل را ندارد بلكه حبس مي شود و حبس او هم حدّي ندارد و همچنين اگر مرتدّ ملّي مرد باشد كشته نمي شود، بلكه او را توبه مي دهند و داراي حدّي است كه در آن اختلاف شده و بعضي آن را سه روز و بعضي مطابق نظر حاكم دانسته اند كه اگر توبه كرد قبول و اگر نكرد كشته مي شود. قبل از ورود به بحث مسئلۀ مهمّي را كه امروز مطرح است بيان مي كنيم.

دليل سختگيري اسلام در مورد حكم مرتدّ فطري:
اشاره

چرا اسلام بر مرتدّ فطري در جايي كه مرد باشد تا اين اندازه سخت گيري كرده به طوري كه بالاترين مجازات (اعدام) را براي او در نظر گرفته است؟ و حال آن كه مطابق آيۀ «لٰا إِكْرٰاهَ فِي الدِّينِ» «1» اسلام دين رأفت و رحمت است و علاوه بر اين مطابق آيۀ «وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجٰارَكَ … » «2» اسلام دين تحقيق است؛ يعني اگر مشركين آيات خدا را شنيده و مسلمان نشدند و در حال تحقيق هستند آنها را سالم به وطنشان برگردانيد. اين سؤال در هر زماني مطرح بوده و در زمان ما به دو

دليل بيشتر مطرح است:

1- اسباب ارتداد زياد شده است چرا كه:

اوّلًا: شبهات زياد شده.

ثانياً: وسايل ارتباط جمعي در اختيار همگان قرار گرفته است.

و ثالثاً: سياست با ديانت مخلوط شده و سياسيّون مي خواهند مردم را از دين بيرون كنند، مخصوصاً از دين اسلام،

______________________________

(1) آيۀ 256، سورۀ بقره.

(2) آيۀ 6، سورۀ توبه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 145

چرا كه عامل عدم پذيرش سلطه و عدم سازش دين است.

2- سلسله اي از تنظيمات بين المللي و برنامه هاي جهاني به نام حقوق بشر درست شده كه معمول اين برنامه ها بر اساس بي ديني است. يك فلسفۀ حقوق بشر كوبيدن مذاهب و اديان و يكي از اصول آن، آزادي مذاهب است كه از اصول خدشه ناپذير بوده و اگر كشورها بخواهند به حقوق بشر بپيوندند، بايد تمام شئونات آن را رعايت كنند. حال اگر اسباب ارتداد زياد شود و از سوي ديگر حقوق بشر به اعدام مرتدّ اعتراض كند كار مشكل مي شود.

ولي اين حكم اسلام بسيار حساب شده است و اگر اين حكم نبود اسلام تا كنون باقي نمي ماند.

در جواب اين سؤال لازم است دو مقدّمه را ذكر كنيم:
مقدّمۀ اوّل: مرتدّ اقسامي دارد:

الف) مرتدّي كه شاكّ در دين شده و مذهب ديگري نپذيرفته است.

ب) مرتدّي كه از اسلام جدا شده و به دين ديگر داخل شده است.

گاهي شكها آميخته با وسوسه و گاهي شك آميخته با تحقيق است كه اينها مرتدّ نيستند. هر يك از اين دو قسم دو حالت دارند:

حالت اوّل جايي است كه اظهار كرده و تبليغ مي كند و ديگري جايي است كه اظهار و تبليغ نمي كند؛ مثلًا نماز نمي خواند و روزه نمي گيرد كه چنين مرتدهايي به نظر ما حكم اعدام ندارد ولي مرتدهايي كه تبليغ مي كنند احكام ارتداد و قتل را دارند.

مقدّمۀ دوّم: در اسلام يك قضيّۀ تاريخي داريم كه پايۀ حلّ مشكلات اين بحث است
اشاره

و آن قضيّه اي است كه در شأن نزول آيۀ «وَ قٰالَتْ طٰائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتٰابِ آمِنُوا بِالَّذِي أُنْزِلَ عَلَي الَّذِينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهٰارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ» «1» آمده است.

طايفه اي از اهل كتاب گفتند بياييد صبح مسلمان شده و عصر برگرديم تا سبب تزلزل مسلمين شود.

در شأن نزول اين آيه آمده است كه دوازده نفر از علماي يهود قرار گذاشتند كه صبح مسلمان شوند و شب از اسلام برگردند و وقتي پرسيدند چرا چنين مي كنيد بگويند كه ادّعاي او (پيامبر) كذب است و علائم نبوّت كه در دين ما براي پيامبر آخر الزمان گفته شده در او نيست و با برگشتن ما كه از علماي يهود هستيم مردم هم برمي گردند. خداوند از طريق وحي پرده از روي اين ماجرا برداشت و فرمود كه همۀ اين كارها مقدّمه اي براي ارتداد مسلمين است.

100 ادامۀ مسئلۀ 5

… 28/ 2/ 82

برنامه اي كه آن روز عملي شد منحصر به آن زمان نبود و امروز هم شبيه آن برنامه وجود دارد كه براي متزلزل كردن مسلمين اظهار اسلام مي كنند و بعد برگشته و مسائل اسلامي را به باد استهزاء مي گيرند. نمونۀ آن كتاب آيات شيطاني است كه در آن مقدّسات را مسخره كردند، اسم آن هم براي تمسخر بود.

نويسنده در اين كتاب داستاني را نقل كرده و مي گويد جزيره اي بود كه زنان آلوده اي در آن وجود داشت و اسم زنان پيامبر را بر آنان گذاشته و نعوذ بالله قصد دارد به زنان پيامبر نسبت آلودگي دهد.

اسلام جلوي اين برنامه ها را گرفته است. امام (ره) قاطعانه در مقابل اين كار ايستاد و ديگران حساب كار خود را كردند كه نمي توان اين گونه با

اسلام بازي كرده و نسل جوان مسلمان را با اين توطئه ها گمراه نمود. در داخل كشور هم چنين برنامه هايي را پياده كردند، گاهي به ساحت مقدّس امام زمان، گاهي به ديگر ائمه عليهم السلام و گاهي نسبت به دستورات ديني، كه اگر مقاومت مراجع نبود هر روز كتابي در اين زمينه نوشته مي شد كه در اين صورت چيزي از اسلام باقي نمي ماند.

زماني كه كسروي ظهور كرد در حالي كه سابقۀ طلبگي و قلم قوي داشت، ابتدا به ساحت مقدّس امام صادق عليه السلام جسارت كرد، بعد به قرآن حمله كرد كه آيات ذو القرنين افسانه است. اگر در مقابل او سكوت مي كردند ديگران هم همين برنامه را پيش مي گرفتند و روشن است چه بر سر اسلام مي آمد. پس در واقع اين يك حكم سياسي براي حفظ كيان اسلام است و اين حكم سياسي در برنامه هاي ممالك ديگر هم وجود دارد. ما نام اين افراد را مرتدّ گذاشتيم، در شوروي سابق هم كساني كه از حزب خود برمي گشتند به عنوان مرتدّ حزبي آنها را اعدام مي كردند. در

______________________________

(1) آيۀ 72، سورۀ آل عمران.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 146

نظامات دنياي امروز هيچ كشوري قيام بر ضدّ حكومتش را نمي پذيرد و با آن مقابله مي كند. گاهي تحت عنوان مبارزه با تروريست و گاهي تحت عنوان مبارزه با نظام يا مصالح عمومي با آنها مقابله مي كنند، اسلام هم تحت عنوان مرتدّ چنين شدّت عملي در مقابل چنين افرادي نشان داده است و اگر نبود اين حكم، از داخل و خارج هجماتي مي شد و اسلام متزلزل مي گرديد.

ان قلت: اسلام دين منطق است و از منطق نمي ترسد و در مقابل شبهات، منطقي

برخورد مي كند.

قلنا: اعداء با منطق پيش نمي آيند، آيا كتاب آيات شيطاني با آن نامش منطق است؟ نه اينها منطق نيست بلكه فحّاشي است و اثر سوء دارد. اگر جوامع اسلامي از دستبرد دشمنان مصون مانده به جهت همين شدّت برخورد با مرتدّين است و شيعه و اهل سنّت در اين مسأله اختلافي ندارند و في الجمله اين حكم را جاري مي دانند و در عصر پيامبر و بعد از او هم بود. بعد از رحلت پيامبر عدّه اي از اسلام برگشته و قيام كردند كه همان منافقين بودند و با شدّت عمل با آنها برخورد شد.

در اينجا دو روايت داريم كه نشان مي دهد اسلام در مقابل مرتدّ هم تا حد امكان مماشات مي كند. اين دو روايت از نظر سند مشكل دارد ولي چون دلالت قوي است به عنوان مؤيّد مي توان از آن استفاده كرد.

* و عنه عليه السلام: انّه أتي بمستورد العجلي

(شخص مجهول الحالي است)

و قد قيل انّه قد تنصّر

(نصراني شده)

و علّق صليباً في عنقه

(تظاهر به مسيحيّت مي كند)

فقال له قبل أن يسأله و قبل أن يشهد عليه و يحك يا مستورد انّه قد رفع اليّ أنّك قد تنصّرت و لعلّك اردت أن تتزوّج نصرانيّة فنحن نزوّجك ايّاها قال: قدّوس قدّوس

(مسيح خداست) [اشار بقوله هذا الي المسيح]

قال: فلعلّك ورّثتَ من نصراني فظننت انّا لا نورّثك، فنحن نورّثك لانّا نرثهم و لا يرثوننا قال: قدّوس قدّوس

(حضرت مي خواهد محملي درست كند و او را نجات دهد)

قال: فهل تنصّرت كما قيل؟ فقال: نعم تنصّرتُ فقال امير المؤمنين عليه السلام [تعجيباً] اللّه اكبر فقال مستورد المسيح اكبر فأخذ امير المؤمنين عليه السلام بمجامع ثيابه فاكبّه لوجهه

(با صورت به زمين انداخت)

فقال: طؤوه

(پايمال كنيد

او را)

عباد الله فوطؤوه باقدامهم حتّي مات. «1»

اين روايت مي خواهد حتّي الامكان پرده بيندازد و افشا نكند و اگر مسيحي شده تبليغ نكند، ولي اين شخص جسارت كرده و تبليغ مي كند و حضرت بعد از اتمام حجّت، شدت عمل به خرج مي دهد.

حديث دوّم سندش معتبر است و فقط يك نفر مجهول الحال است.

* … أبو الطيفل

(مجهول الحال است ولي بقيّه رجال سند خوب است)

انّ بني ناجية قوماً كانوا يسكنون الاسياف و كانوا قوماً يدعون في قريش نسباً و كانوا نصاريٰ فاسلموا ثم رجعوا عن الاسلام فبعث امير المؤمنين عليه السلام معقل بن قيس التميمي فخرجنا معه فلمّا انتهينا الي القوم جعل بيننا و بينه امارة فقال: اذا وضعت يدي علي رأسي فضعوا فيهم السلاح

(به آنها حمله كنيد)

فأتاهم فقال: ما أنتم عليه

(بر چه ديني هستيد)

و قالت طائفة: نحن كنّا نصاري ثم اسلمنا ثم عرّفنا انّه لا خير من الدين الذي كنّا عليه

(در اسلام خيري نديديم)

فرجعنا اليه

(پس از اسلام برگشتيم)

فدعاهم الي الاسلام ثلاث مرّات فأبوا فوضع يده علي رأسه قال: فقتل مقاتيلهم و سبي ذراريهم … «2»

پس مسأله براي جايي است كه نوعي قيام بر ضد اسلام باشد (مرتدّ ملّي).

تلخّص من جميع ما ذكرنا: اين يك حكم سياسي است و اگر نبود اين حكم اسلام و كشورهاي اسلامي در معرض هجمات بي منطق دشمنان قرار مي گرفت و شبيه اين حكم سياسي در جاهاي ديگر هم هست.

در زمان پيامبر هم در ميان اصحاب گروهي مرتدّ بودند و پيامبر اينها را مي شناخت كه گاهي اظهار مي كردند ولي تبليغ نمي كردند و پيامبر آنها و منافقين را تحمّل مي كردند، زيرا گاهي عناوين ثانويّه ايجاب مي كند كه حكم بعضي از مرتدّين اجرا نشود،

در اين زمينه روايتي از پيامبر داريم كه مي فرمايد:

* … عن زرارة، عن احدهما قال: قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله لو لا انّي اكره أن يقال: انّ محمّداً استعان بقوم حتّي اذا ظفر بعدوّه قتلهم لضربت اعناق قوم كثير

(منافقين يا مرتدّين). «3»

من كراهت دارم از اين كه مردم در گوشه و كنار بگويند كه اين پيامبر با عدّه اي آمد و وقتي جاي پايش محكم شد دوستان خودش را كشت.

در زمان مرحوم امام (ره) هم ايشان گروهي را مرتدّ معرفي

______________________________

(1) مستدرك، ج 18، ح 4، باب 1 از ابواب حدّ مرتدّ.

(2) وسائل، ج 18، ح 6، باب 3 از ابواب حدّ مرتدّ.

(3) وسائل، ج 18، ح 3، باب 5 از ابواب حدّ مرتدّ.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 147

كردند ولي هيچ يك را اعدام نكردند، ولي بعضي از منافقين چون قيام كردند اعدام شدند، پس ما اينها را تحمّل مي كنيم ولي تحمّل حساب دارد و اگر بنا باشد آزاد باشند، لم يستقر حجراً علي حجر.

101 ادامۀ مسئلۀ 5 … 30/ 2/ 82

اين مسأله داراي سه صورت است:
صورت اوّل: يكي از زوجين در ادامۀ نكاح مرتدّ شود يا هر دو مرتدّ شوند

و قبل از دخول باشد كه در اين صورت نكاح فسخ مي شود. و فرق نمي كند مرتدّ فطري باشد يا ملّي و زن باشد يا مرد.

همۀ فقها خاصّه و عامّه در آن متّفقند و فقط يك نفر از علماي اهل سنّت مخالف است.

صورت دوّم: زوج مرتدّ ملّي و زوجه مرتدّ ملّي يا فطري باشد و دخول هم حاصل شده باشد،

در اين صورت انتظار پايان عدّه را مي كشيم اگر در زمان عدّه مسلمان شدند عقد به قوّت خود باقي است ولي اگر در زمان عدّه مسلمان نشدند عقد از زمان ارتداد باطل است.

صورت سوّم: مرد مرتدّ فطري است و بعد از دخول ارتداد حاصل شده،

در اينجا هم عقد في الحال منفسخ مي شود.

پس در دو صورت انفساخ في الحال حاصل مي شود و در يك صورت منتظر پايان عدّه مي شويم و آن جايي است كه زوج مرتدّ ملّي باشد.

اقوال:

از نظر اقوال ظاهراً تمام شقوق اين مسأله (هر سه صورت) مورد اتّفاق است و در بسياري از شقوق اهل سنّت هم با ما موافق هستند و در بعضي از شقوق بعضي از آنها مخالف هستند.

مرحوم محقق ثاني در جامع المقاصد مي فرمايند:

فاعلم انّه متي ارتدّ احد الزوجين قبل الدخول فسد النكاح في الحال عند عامّة اهل العلم (اين تعبير در جايي گفته مي شود كه شيعه و سنّي در آن اتّفاق داشته باشند) الّا داود الظاهري ثم إن كان المرتد هو الزوجة فلا شي ء لها (امام «ره» اين قسمت را متعرّض نشده است) لانّه فسخ جاء من قبلها قبل الدخول و إن كان هو الرجل فعليه نصف المسمّي … (و در آخر فلا شي ء مي گويد) و يحتمل وجوب جميع المهر … (منوط به اين است كه فسخ از قبيل طلاق باشد كه در اين صورت نصف مهر ثابت است و اگر شبيه موت باشد منصّف مهر نيست) إن كان الارتداد بعد الدخول وقف امر النكاح علي انقضاء العدة ان كان الارتداد من الزوجة (نكاح موقوف بر پايان عدّه است به شرط اين كه ارتداد از ناحيۀ زوجه باشد يا ارتداد از ناحيۀ زوج و ارتداد ملي باشد) مطلقا (ملي يا فطري) او من الزوج عن غير فطرة … (اگر برگشتند و مسلمان شدند عقد به قوت خود باقي است و اگر مسلمان نشدند عقد از حين ارتداد منفسخ است) بغير خلاف في ذلك

عندنا و عند اكثر العامّة … و لو كان الارتداد من الزوج عن فطرة بعد الدخول بطل النكاح في الحال (ادّعاي اجماع نمي كند ولي اجماعي است) و اعتدّت عدّة الوفات. «1»

مرحوم شيخ طوسي در خلاف همچنين ابن قدامه در مغني قريب به اين مطلب را دارند.

پس مسأله از نظر اقوال چنين است كه از نظر اصحاب ما مسأله اجماعي است و در نزد عامّه بعضي جاها اجماعي و در بعضي ديگر اكثر با ما موافق هستند.

ادلّه:
1- اجماع:

همان گونه كه گفته شد مسأله اجماعي است و مدركي نبوده و به درد استدلال مي خورد.

2- قواعد:

غالب اين شقوق يا همه اش موافق قاعده است. در جايي كه زوج مرتدّ فطري است و دخول حاصل شده باشد، از هم جدا مي شوند چون ازدواج كافر با مسلم جايز نيست مگر با اهل كتاب (لٰا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوٰافِرِ) و مرتدّ هم كافر است پس علي القاعده نكاح باطل است.

چرا انتظار عدّه را نكشيم؟

چون توبۀ مرتدّ فطري قبول نمي شود اگر چه در نزد خدا قبول مي شود (به نظر ما) پس مقتضاي قاعده همين است كه اگر شوهر مرتدّ فطري باشد عقد منفسخ مي شود و انتظار پايان عدّه را نمي كشيم، چون انتظار پايان عدّه در جايي است كه توبه قبول مي شود علاوه بر اين، عدّه هم عدّۀ وفات است يعني شارع او را به منزلۀ ميّت حساب كرده است. (البتّه اين به عنوان مؤيّد خوب است ولي دليل اصلي آن بعداً خواهد آمد).

______________________________

(1) ج 12، ص 410.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 148

و امّا جايي كه قبل از دخول باشد باز حكم آن علي القاعده است، چون ازدواج با كافر جايز نيست و فقط يك صورت قابل گفتگو است و آن هم جايي است كه زن مرتدّ شده و كتابي شود چرا كه گفتيم مرد مسلمان مي تواند زن يهودي يا نصراني را در ادامۀ نكاح داشته باشد پس در صورت قبل از دخول، عقد هر دو باطل مي شود چون كافر نمي تواند با مسلمان ازدواج كند مرد باشد يا زن، و امّا صورت ديگر جايي بود كه مرد مرتدّ ملّي و دخول حاصل شده است كه در اينجا گفتيم انتظار پايان عدّه

را مي كشيم، چون توبه قبول است و شبيه مسائل سابقه (كفّاري كه مسلمان شدند) مي شود كه در آنجا بعد از دخول انتظار پايان عدّه را مي كشيم.

آيا مي توانيم ما نحن فيه را شبيه مسئلۀ سوّم و چهارم قرار دهيم و بگوييم ارتداد در جايي كه توبه قبول مي شود مثل آن مسائل است؟

ممكن است كسي الغاء خصوصيّت كند پس اين صورت هم علي القاعده مي شود ولي ممكن است گفته شود كه اين قياس مع الفارق و استحسان ظني است و درست است كه توبۀ هر دو قبول مي شود ولي با هم فرق دارد و قابل مقايسه نيست.

پس غالب صور مسأله را مي توان تحت قاعده قرار داد و فقط تعبّد محض نيست كه روايات بر آن دلالت داشته باشد.

3- روايات:

* … عن هشام بن سالم عن عمار الساباطي

(ثقه و فطحي مذهب)

قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السلام يقول: كلّ مسلم بين مسلمين ارتدّ عن الاسلام و جحد محمداً صلي الله عليه و آله نبوّته و كذّبه

(انكار ضروريات وقتي به انكار نبوّت برگردد ارتداد است)

فانّ دمه مباح لمن سمع ذلك منه

(در صورتي كه صبّ النّبي كند مثلًا بگويد نعوذ بالله نبي كاذب است، امّا اگر بگويد من اسلام را قبول ندارم هركس نمي تواند خونش را بريزد و حاكم شرع بايد خونش را بريزد)

و امرأته بائنة منه يوم ارتدّ و يقسّم ماله علي ورثته و تعتدّ امرأته عدّة المتوفي عنها زوجها و علي الامام أن يقتله و لا يستتيبه. «1»

حديث نه دخول و غير دخول دارد و نه مرتدّ ملي و فطري، ولي ذيل هر دو را به دلالت التزاميّه ثابت مي كند چون اين كه مي گويد زنش عدّه نگه دارد

معلوم مي شود كه دخول بوده است و از تقسيم اموال هم مي فهميم كه مرتدّ فطري بوده است.

اين حديث مسأله را در مورد مرتدّ فطري ثابت مي كند.

102 ادامۀ مسئلۀ 5 … 31/ 2/ 82

* … عن محمّد بن يحيي، عن احمد بن محمّد، جميعاً عن ابن محبوب علي العلا، عن محمّد بن مسلم

(طريق معتبر است)

قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عن المرتد فقال: من رغب عن الاسلام و كفر بما أنزل علي محمد صلي الله عليه و آله بعد اسلامه

(فطري و ملّي ندارد)

فلا توبة له و قد وجب قتله و بانت منه امرأته و يقسّم ما ترك علي ولده. «2»

اين روايت از «محمّد بن مسلم» است كه دو طريق دارد كه در يك طريق «سهل بن زياد» است كه مشكل دارد و در طريق ديگر سهل بن زياد نيست پس معتبر است.

اين روايت هر چهار حكم را دارد ولي تمام مقصود ما را ثابت نمي كند چون:

اوّلًا: در مورد مرد است.

ثانياً: در مورد مرتدّ فطري است و مي گويد: «لا توبة له» پس دو شقّ ديگر مسأله را نمي گويد، شايد اين كه مي فرمايد «علي ولده» شاهد بر دخول باشد.

* و عن عدّة من اصحابنا، عن سهل بن زياد، عن محمّد بن الحسن بن شمّون، عن عبد اللّه بن عبد الرحمن، عن مسمع بن عبد الملك

(مشكل سندي دارد چون سهل بن زياد در سند است، علاوه بر اين محمّد بن الحسن بن شمّون دارد كه رواياتش مورد قبول نيست و بعضي از علماي رجال او را تكذيب كرده اند. او صد و چهارده سال عمر كرده و تعداد اولادش زياد بوده و يكي از ائمه به چهل نفر از عائلۀ

او انفاق مي كردند بنابراين چند امام را درك كرده است)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: قال امير المؤمنين عليه السلام المرتدّ عن الاسلام تعزل عنه امرأته و لا تؤكل ذبيحته و يستطاب ثلاثة ايّام فان تاب و الّا قتل يوم الرابع. «3»

اين روايت هم از مدّعاي ما كوتاه است و در مورد مرتدّ ملّي است چون يستتاب مي گويد و از دخول و لا دخول صحبت نمي كند پس تمام صور مسأله از اين روايت قابل اثبات نيست.

* … عن ابي بكر الحضرمي

(عبد اللّه بن محمّد مجهول الحال و سند ضعيف است)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: اذا ارتدّ الرجل المسلم عن الاسلام بانت منه امرأته كما تبين المطلّقه

(مرتدّ فطري خارج

______________________________

(1) وسائل، ج 18، ح 3، باب 1 از ابواب حدّ مرتدّ.

(2) وسائل، ج 18، ح 2، باب 1، از ابواب حد مرتدّ.

(3) وسائل، ج 18، ح 5، باب 3 از ابواب حدّ مرتدّ.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 149

مي شود چون مرتدّ فطري «كما تموت» است)

فان قتل أو مات قبل انقضاء العدّة فهي ترثه في العدّة

(با اين قسمت كاري نداريم بلكه با نكاح آن كار داريم) … «1»

اين حديث هم گوشه اي از مدّعا را ثابت مي كند.

جمع بندي: ما سه راه براي اثبات مسأله داشتيم كه يكي اجماع بود كه همۀ صور را شامل مي شد راه دوّم قواعد بود كه مجمعين بعيد است همۀ آن را قبول كنند، راه سوّم روايات بود كه بعضي از صور را مي گفت پس براي اثبات مسأله يا بايد سراغ اجماع برويم كه مدركي نيست و يا بايد سراغ قواعد برويم.

نتيجه: الاقوي ما ذكره الاصحاب.

103 ادامه م 5 و 6 (العدة في الارتداد)

… 3/ 3/ 82

بقي هنا امور:
اشاره

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 4، ص: 149

الامر الاوّل: اگر هر دو (زوج و زوجه) در آنِ واحد مرتدّ شوند

(مثلًا هر دو مسيحي شوند)، در آيين جديد نكاحشان باطل نيست و مطابق قانون است و بر اساس «لكل قوم نكاح»، از نظر اسلام هم صحيح است ولي ظاهر كلمات اصحاب اين است كه نكاح علي كل حال باطل مي شود، در حالي كه بطلان نكاح وجهي ندارد. از جمله كساني كه متعرّض اين مسأله شده اند صاحب جواهر است.

براي حكم به بطلان دو راه گفته شده:

راه اوّل: معاقد اجماعات و اطلاق روايات اقتضاي بطلان مي كند پس اجماعات شامل ما نحن فيه مي شود و حكم به بطلان مي كنيم.

جواب از دليل: اگر بگوييم اطلاقات شامل اين فرض نمي شود و از اينجا منصرف است در اين صورت حكم به بطلان مشكل است.

راه دوّم: اگر مرتدّ، فطري باشد محكوم به اعدام و در حكم اموات است و عدّه هم عدّۀ وفات است بنابراين بايد نكاح از بين برود، چون مثل اين است كه شوهر مرده باشد پس حكم به بطلان نكاح مي كنيم و هكذا اگر مرتدّ ملّي يا زن (مرتدّ ملّي و يا فطري) باشد، چون مرتدّ ملّي اگر چه فوراً اعدام نمي شود ولي اگر توبه نكند اعدام مي شود پس آن هم به حكم اموات است و زوجه هم اگر توبه نكند محكوم به حبس ابد است كه اين هم در حكم اموات است پس از اين راه بطلان نكاح ثابت مي شود.

جواب از دليل: اين راه نيز قابل خدشه است، چون اين يك كلام استحسان و ظني است، چرا كه

اگر هم به حكم ميّت باشد در واقع ميّت نيست، مثلًا فرار كرده و يا در شرايطي است كه حكومت اسلامي نمي تواند او را اعدام كند پس نمي توان آنها را به حكم اموات دانست.

نتيجه: راه دوّم باطل و راه اوّل را هم اگر قائل به انصراف شويم بايد بگوييم به زوجيّت باقي مي مانند، منتهي جاي احتياط است.

الامر الثاني: اگر در عدّه ايمان نياوردند كشف مي شود فسخ نكاح از اوّل ارتداد بوده،

چون نكاح مسلمان با غير مسلمان جايز نيست و اين فرصت عدّه در واقع ارفاقي است و علي القاعده عقدشان باطل است، بنابراين اگر تا پايان عدّه توبه كردند كشف مي شود كه عقد صحيح است كه اين هم دليل تعبّدي دارد، و وجه انفساخ از اوّل همان قاعدۀ اوّليه در باب نكاح مسلم با كافر است كه چنين اقتضا مي كند.

الامر الثالث: حكم مهر چيست؟

امام (ره) متعرّض حكم مهر نشدند ولي بسياري از علما متعرّض شده و قائل به تفصيل شده اند كه اگر ارتداد از ناحيۀ زوجه و قبل از دخول باشد چيزي به او تعلّق نمي گيرد، چون خودش اقدام بر فسخ كرده است و امّا اگر بعد از دخول باشد ديگر ضرري بر زوج نيست و در تعلّق مهر يك بار بهره برداري از زوجه كافي است و استمرار آن شرط نيست، و امّا اگر ارتداد از ناحيۀ زوج باشد خواه ملّي يا فطري بايد مهريّه را بدهد، بعد از دخول كه معلوم است بايد تمام مهر را بدهد، ولي اگر قبل از دخول باشد اين كه تمام مهر را بدهد يا نصف را دو قول است:

بعضي گفته اند كه نصف مهر را بدهد چون شبيه مطلّقه است و در بعضي از روايات ظاهراً تعبير به شبه طلاق دارد، در مقابل بعضي گفته اند بايد تمام مهر را بدهد، چون تنصيف از آثار طلاق است و فسخ باعث تنصيف نمي شود به عبارت ديگر به محض نكاح، استحقاق مهر حاصل شده و لو دخول هم حاصل نشده باشد، طلاقي هم داده نشده، پس بايد حكم تمام مهر را جاري كنيم.

مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

______________________________

(1) وسائل، ج 17، ح 4، باب 6 از ابواب

موانع ارث.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 150

و لا يسقط من المهر هنا و في السابق شي ء. «1»

اگر شك كنيم كه تمام مهر را بدهد يا نصف مهر را، مي گوييم تمام مهر با نكاح مستقر شد حال شك داريم كه نصف شده يا نه، اگر استصحاب را در شبهات حكميّه جاري بدانيم مي توانيم به استصحاب تمسّك كرده و تمام مهر را ثابت كنيم و اگر استصحاب را در شبهات حكميّه جاري ندانيم مي توانيم به عمومات تمسك كنيم. به همين جهت است كه زن بعد از عقد مي تواند شرط كند كه تا مهرم را نگيرم تمكين نمي كنم پس به مجرد نكاح تمام مهر مي آيد و طلاق است كه آن را نصف مي كند نه اين كه به مجرّد عقد نصف مهر و با دخول نصف ديگر بيايد.

[مسألة 6: العدة في الارتداد]

اشاره

مسألة 6: العدّة في ارتداد الزوج عن فطرة كالوفاة و في غيره كالطلاق.

اقوال:

اين مسأله از نظر اقوال مسلّم است.

مرحوم صاحب رياض بعد از ذكر احكام مي فرمايند:

و ظاهر الاصحاب الاتّفاق علي الحكم و مقدار العدّة و تعتدّ زوجته عدّة الوفات اجماعاً. «2»

مخالفي هم در مسأله نقل نشده است.

ادلّه:
الف) در جايي كه عدّۀ زن عدّۀ طلاق است:

در مرتدّ ملّي و در جايي كه زوجه مرتدّ شود مطلقا (ملي يا فطري) حكم علي القاعده و اصول است و فسخ در اين موارد به حكم طلاق است و عدّۀ آن عدّۀ طلاق.

ب) در جايي كه عدّۀ زن عدّۀ وفات است:
اشاره

در مرتدّ فطري عدّۀ زن عدّۀ وفات است و چند دليل براي آن ذكر شده است.

1- اجماع:

به عنوان مؤيّد خوب است.

2- روايت عمار ساباطي:

روايت مي فرمود:

«و تعتدّ امرأته عدّة المتوفّي عنها زوجها». «3»

كه روايت معتبر است.

3- استحسان:

گاهي در اينجا استحسان سابق را پيش كشيده اند به اين بيان كه مرتدّ فطري به حكم اموات است چون توبه اش قبول نمي شود، بنابراين مانند ميّت بين احياء است.

جواب از دليل: اطلاق ميّت مجازاً است و حقيقتاً ميّت نيست و آثار ميّت بر آن جاري نمي شود، پس دليل ما همان اجماع و روايت عمّار است.

[مسألۀ 7 (في نكاح النّصاب و الغلاة)]

اشاره

104 مسئلۀ 7 (في نكاح النّصاب و الغلاة) … 4/ 3/ 82

مسألة 7: لا يجوز للمؤمنة ان تنكح الناصب المعلن بعداوة اهل البيت عليهم السلام و لا الغالي المعتقد بألوهيتهم أو نبوتهم و كذا لا يجوز للمؤمن أن ينكح الناصبيّة و الغالية لانهما بحكم الكفّار و ان انتحلا دين الاسلام (دين اسلام را به عنوان دين خودش پذيرفته است).

عنوان مسأله:

در اين مسأله بحث در ناصبي و غُلات است و مي فرمايد زن مؤمنه نمي تواند همسر يك مرد ناصبي يا يكي از غلات شود و همچنين مرد مؤمن هم نمي تواند با زن ناصبي يا غلات ازدواج كند.

مسأله در واقع دو صورت دارد يكي بحث غلات است و ديگري بحث نصّاب، و هر كدام دو شاخه دارد گاهي زن، ناصبي يا غالي است و گاهي مرد، ولي چون از نظر حكم و ادلّه (غير از روايات) با هم شريك هستند آنها را با هم ذكر مي كنيم.

اقوال:

مسأله از نظر اقوال اجماعي است چرا كه كفر غلات و نصّاب اجماعي است كه در بحث نجاست الكافر در جواهر «4» از آن بحث شده و ادّعاي اجماع شده است.

ادلّه:
1- اجماع:

اگر نگوييد اجماع مدركي است همين اجماع براي ما ثابت مي كند كه نكاح با ناصبي و غلات باطل است و نقل خلاف هم نشده پس نوعي اجماع محصّل است.

2- عمومات بطلان نكاح كافر و كافره:

غلات كساني هستند كه در مورد ائمه عليهم السلام تجاوز از حد كرده اند، و نُصّاب كساني هستند كه آنها را دون الحدّ مي دانند.

مصداق كلام مولي عليه السلام كه مي فرمايد:

______________________________

(1) ج 10، ص 241.

(2) ج 10، ص 240 و 241.

(3) ح 3، باب 1، از ابواب حدّ مرتدّ.

(4) ج 6، ص 67- 41.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 151

هلك فيّ رجلان محبّ غال و مبغض قال

(كسي كه بد و بيراه مي گويد) هر دو گمراه هستند. همچنين فرمودند:

بر ما پيشي نگيريد و از ما هم عقب نمايند بلكه همراه ما باشيد.

غلات كساني هستند كه به الوهيّت علي عليه السلام يا بعضي ديگر از ائمّه عليهم السلام قائل هستند. اين عدّه توحيدشان صحيح نيست به اين بيان كه يا علي عليه السلام را در كنار خدا قرار مي دهند و يا منكر خدايي، غير از علي عليه السلام هستند كه اينها همه كافرند.

بعضي گفته اند كه كافر بودن اينها به خاطر انكار الوهيّت نيست بلكه خدا را علي عليه السلام مي دانند (مثل غلات زمان ما كه در بين بعضي از مدّاحان پيدا شده و باعث مي شود نسبت هاي نادرستي به شيعه دهند) و خطاي مصداقي دارند، يعني به ائمّه نسبت خدايي مي دهند بنابراين كفر اينها به جهت انكار ضروريّات است نه انكار الوهيت، (ضرورت دين اين است كه ائمه خالق، رازق و … نيستند، بلكه خداوند خالق و رزاق است).

و لكن الانصاف: در عرف متشرّعه اينها را منكر خدا مي دانند چون آن اللّهي

كه در قرآن آمده، قبول ندارند و اگر علي را به عنوان «اللّه» بپذيرند آن اللّه را كه در قرآن است قبول نكرده اند پس كفر اينها به سبب انكار الوهية يا نبوّت است و لو منكر ضروريّات هم باشند.

دليل بر كفر ناصبي ها همان رواياتي است كه دليل بر نجاست نواصب است و در كتاب الطهارة در باب نجاست كفّار آمده است پس اينها هم بالاجماع كافر هستند.

ناصبي كيست؟ آيا عداوت اهل بيت معيار است يا عداوت شيعه؟ آيا صبّ و لعن معيار است يا نه؟ كه بحث از آن بعداً خواهد آمد.

حال كه كفر غلات و ناصبين ثابت شد به مقتضاي «وَ لٰا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوٰافِرِ» بطلان نكاح آنها ثابت مي شود چه ابتداءً و چه استدامةً الّا مواردي كه استثنا شده بود (كتابيّه).

3- روايات خاصّه:
اشاره

در اينجا ادلّۀ نواصب از ادلّۀ غلات جدا مي شود. در باب 10 از ابواب ما يحرم بالكفر هفده روايت در خصوص ناصبي آمده است كه بسياري از اين روايات بر ما نحن فيه دلالت دارد، بعضي ضعيف السند و بعضي صحيح السند است ولي چون متضافر است از اسناد آنها بحث نمي كنيم.

طايفۀ اوّل: احاديث فضيل بن يسار
اشاره

از مجموع احاديث اين باب شش حديث از فضيل بن يسار است. آيا يك حديث بوده كه به عبارات مختلف نقل شده است؟

بعيد است، چون بعضي از اين روايات از امام صادق عليه السلام و بعضي از امام باقر عليه السلام است و مضامين آنها هم مختلف است، بعضي در مورد زن ناصبي و بعضي در مورد مرد ناصبي است.

از لابه لاي روايات معلوم مي شود كه فضيل يا بصري بوده و يا در بصره رفت و آمد زيادي داشته است و بگفتۀ خودش در يكي از روايات، در بصره ناصبي ها زياد بوده اند و لذا به حكم ابتلاء، فضيل از ناصبي ها زياد سؤال كرده است.

* … عن فضيل بن يسار عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: لا يتزوّج المؤمن الناصبة المعروفة بذلك. «1»

* … عن الفضيل بن يسار عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: قال له الفضيل:

أزوّج الناصب؟ قال: لا و لا كرامة

(فايده و بركتي ندارد)

قلت: جعلت فداك و اللّه اني لا قول لك هذا و لو جاءني بيت ملآن دراهم ما فعلت

(فضيل مي گويد من منظورم سؤال از حكم بود و الّا اگر بخواهند ناصبي ها دختر مرا بگيرند و در مقابل يك خانه پر از درهم كرده و به من بدهند من دخترم را به آنها نمي دهم). «2»

* … عن الفضيل بن يسار

قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السلام انّ لامرأتي أختا عارفة علي رأينا

(مذهب ما)

و ليس رأينا بالبصرة الا قليل فأزوّجها ممّن لا يري رأيها؟

(كسي كه اين عقيده را ندارد)

قال: لا و لا نعمة، انّ اللّه عزّ و جلّ يقول: «فَلٰا تَرْجِعُوهُنَّ إِلَي الْكُفّٰارِ لٰا هُنَّ حِلٌّ لَهُمْ وَ لٰا هُمْ يَحِلُّونَ لَهُنَّ». «3»

* … عن الفضيل بن يسار قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن نكاح الناصب فقال: لا و اللّه ما يحلّ قال فضيل: ثم سألته مرّة أخري فقلت:

جعلت فداك ما تقول في نكاحهم؟ قال: و المرتدّ عارفة؟

(شيعه است)

قال: عارفة، قال: ان العارفة لا توضع الّا عند عارف. «4»

* … عن الفضيل بن يسار قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عن المرأة العارفة هل أزوّجها الناصب؟ قال: لا، لانّ الناصب كافر الحديث. «5»

* … عن فضيل بن يسار عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: ذكر النّصاب

______________________________

(1) ح 1، باب 10 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(2) ح 2، باب 10 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(3) ح 4، باب 10 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(4) ح 5، باب 10 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(5) ح 15، باب 10 از ابواب ما يحرم بالكفر.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 152

فقال: لا تناكحهم

(نه زن بگيريد و نه زن بدهيد)

و لا تأكل ذبيحتهم و لا تسكن معهم. «1»

جمع بندي:

اگر جز اين شش روايت، روايتي ديگر نبود براي ما كافي بود. از مجموع اين روايات استفاده مي شود كه فضيل گرفتار اين مسأله بوده و كراراً سؤال كرده است و از ضميمۀ اينها به هم حكم مسأله روشن مي شود.

105 ادامۀ مسئلۀ 7 … 5/ 3/ 82

طائفۀ دوّم: نهي صريح

اين طايفه صراحتاً از ازدواج با نصّاب نهي مي كند:

* … عن عبد اللّه بن سنان قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن الناصب الذي قد عرف نصبه و عداوته هل يزوّجه المؤمن و هو قادر علي ردّه و هو لا يعلم بردّه؟

(نمي فهمد كه به خاطر ناصبي بودن او را رد كرده ايم تا خلاف تقيّه شود و مشكلاتي ايجاد كند)

قال: لا يتزوّج المؤمن الناصبة و لا يتزوّج الناصب المؤمنة و لا يتزوّج المستضعف

(كساني كه عقل و هوش كافي براي انتخاب مذهبي ندارند)

مؤمنة. «2»

* … عن الحلبي

(سند معتبر است)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام انّه اتاه قوم من اهل خراسان من وراء النهر

(به قسمتي از تركمنستان و شمال افغانستان كه خراسان شامل آنجا هم مي شد)

فقال لهم:

تصافحون اهل بلادكم و تناكحونهم

(لا بد عيبش اين است كه آنها ناصبي بوده اند)

أما انّكم اذا صافحتموهم انقطعت عروة من عري الاسلام و اذا ناكحتموهم انهتك الحجاب بينكم و بين اللّه عزّ و جلّ

(تعبير شديدي است). «3»

اگر بگوييم اسلام در آن زمان آنجا را فتح كرده بود و مشكل آنها اين بوده كه دشمن اهل بيت بوده اند در اين صورت به بحث ما مربوط است و اگر بگوييم اسلام هنوز به آنجا نرسيده بود و آنها غير مسلمان بوده اند، در اين صورت روايت از بحث ما خارج است.

* محمّد بن علي بن الحسين

(صدوق)

باسناده عن الحسن بن

المحبوب عن سليمان الحمّار قال: لا ينبغي للرجل المسلم منكم أن يتزوّج الناصبي

(مقابلۀ مسلم با ناصبي دلالت دارد كه ناصبي مسلمان نيست)

و لا يتزوّج ابنته ناصبيّا

(ممكن است كسي بگويد كه «لا ينبغي» دلالت بر حرمت ندارد ولي از ذيل استفادۀ حرمت مي شود)

و لا يطرحها عنده. «4»

* قال: و قال النبي صلي الله عليه و آله:

(مرسلۀ صدوق است و بين مرسلات صدوق كه «روي» مي گويد و بين آنجا كه نسبت قطعي مي دهد و «قال» مي گويد فرق است و اين مرسلات قدرت بيشتري دارد)

صنفان من امّتي لا نصيب لهم في الاسلام الناصب لاهل بيتي حرباً و غال في الدين مارق منه

(تير كه از كمان خارج مي شود به آن «مَرَقَ» مي گويند) و من استحلّ لعن امير المؤمنين عليه السلام (آيا كلام پيامبر است يا صدوق؟) و الخروج علي المسلمين و قتلهم حرمت مناكحته لانّ فيها الالقاء بالايدي الي التهلكة و الجهال يتوهّمون انّ كل مخالف ناصب و ليس كذلك (ظاهراً از «من استحلّ» كلام صدوق است در كلام قدما اين خلطها متأسفانه وجود دارد). «5»

طائفۀ سوّم: فعل ائمّه

رواياتي كه فعل ائمّۀ عليهم السلام را بيان مي كند و مي توان از اين احاديث حرمت را استفاده كرد منتهي در احاديث از طلاق صحبت شده كه فقط براي حفظ ظاهر بوده است.

* و عن محمّد بن يحيي عن احمد بن محمّد عن ابن فضّال عن ابن بكير عن زرارة

(سند معتبر است)

عن ابي جعفر عليه السلام قال: كانت تحته امرأة من ثقيف

(از طايفۀ بني ثقيف)

و له منها ولد يقال له ابراهيم فدخلت عليها مولاة لثقيف

(كنيزي از طايفۀ بني ثقيف)

فقالت لها

(زن امام باقر عليه السلام)

: من زوجك هذا؟ قال: محمّد بن علي قالت:

فان لذلك اصحاباً

بالكوفة قوماً يشتمون السلف

(به خلفا بد مي گويند)

و يقولون و يقولون

(حرفهايي در مورد خلفا مي گويند)

قال: فخلّي سبيلها

(كأن جمله اي در تقدير است، يعني زن ثقفي بعد از شنيدن اين قضيّه ناراحت شد و نشان دهندۀ اين است كه ناصبيّه بوده و وقتي كه امام احساس كرد كه زن ثقفي از اين كه اصحابش به خلفا بد مي گويند ناراحت شده است امام او را رها كرد)

قال:

(زراره)

فرأيته بعد ذلك قد استبان عليه

(شايد زن صفات خوب زيادي داشته است ولي به جهت اين نقطۀ ضعف امام او را رها كرده و آثار ناراحتي در وجود امام ظاهر شده)

و تضعضع من جسمه شي ءٌ قال: فقلت له: قد استبان عليك فراقها قال: و قد رأيت ذلك؟ قال: قلت: نعم. «6»

______________________________

(1) ح 16، باب 10 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(2). ح 3، باب 10 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(3) ح 12، باب 10 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(4) ح 13، باب 10 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(5) ح 14، باب 10 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(6) ح 6، باب 10 از ابواب ما يحرم بالكفر.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 153

از مجموع روايت استفاده مي شود كه زن ثقفي تمايلات مخالف اهل بيت عليهم السلام داشته و با وجود تمام نقاط مثبتي كه داشته است حضرت او را رها كرده و از تمام نقاط قوت او چشم پوشيدند و شايد ناراحتي ايشان به اين جهت بوده كه چرا از اوّل او را نشناخته و بچّه دار هم شده است.

* و بالاسناد عن زرارة

(سند معتبر است)

عن ابي جعفر عليه السلام قال: دخل رجل علي علي بن الحسين عليهما السلام فقال: انّ امرأتك الشيبانيّة

(طائفۀ بني شيبان)

خارجيّة تشتم عليّاً

عليه السلام فان سرَّك

(خوشتان مي آيد)

عن أسمعك ذلك منها اسمعتك

(به شما نشان دهم كه در غياب شما لعن و شتم مي كند)

قال: نعم، قال: فاذا كان حين تريد أن تخرج كما كنت تخرج فعد فاكمن في جانب الدار قال: فلمّا كان من الغد كمن في جانب الدار و جاء الرجل فكلّمها فتبيّن منها ذلك فخلّي سبيلها و كانت تعجبه

(به حسب ظاهر حال مورد علاقه اش بود). «1»

بقي هنا شي ء: ناصبي كيست؟
اشاره

آيا با خوارج يكي است؟ آيا كسي است كه دينش عداوت است و عداوت دارد؟ آيا كسي است كه غير معصومين را بر آنها ترجيح مي دهد؟ آيا كسي است كه با شيعه مخالف است؟ و يا منكر فضائل اهل بيت عليهم السلام است؟

صاحب جواهر و ديگران در بحث نجاست كفّار بحث ناصبي را عنوان كرده اند كه در جلسۀ آينده آن را دنبال خواهيم كرد.

106 ادامۀ مسئلۀ 7 … 6/ 3/ 82

بقي هنا شي ء:

ناصبي كيست؟

ناصبي در چهار كتاب (كتاب الطهارة، كتاب النكاح، كتاب الارث و كتاب الحدود) احكام دارد پس بايد موضوع آن معلوم شود و بدانيم ناصبي كيست تا احكام را بر او جاري كنيم. دربارۀ معناي ناصبي تفاسير و احتمالات متعدّدي موجود است كه پنج احتمال و تفسير مهمّ را عرض مي كنيم:

تفسير اوّل: تفسيري كه جمعي از بزرگان دارند و مي فرمايند: «الناصبي من يستدين ببغض علي»

، قاموس در اين زمينه مي گويد:

و النواصب و الناصبية و اهل النصب المتدينون ببغضة علي عليه السلام لانّهم نصبوا له اي عادوه. «2»

«نصب» در لغت معاني متعدّدي دارد:

الف) به معني تعب، خستگي و ناتواني، در سورۀ كهف به اين معني آمده است.

«فَلَمّٰا جٰاوَزٰا قٰالَ لِفَتٰاهُ آتِنٰا غَدٰاءَنٰا لَقَدْ لَقِينٰا مِنْ سَفَرِنٰا هٰذٰا نَصَباً». «3»

ب) به معني علامت و اظهار كردن چيزي، قرآن مي فرمايد:

«وَ مٰا أَكَلَ السَّبُعُ إِلّٰا مٰا ذَكَّيْتُمْ وَ مٰا ذُبِحَ عَلَي النُّصُبِ» «4» كه يكي از گوشت هاي حرام، گوشتي بود كه قرباني بت هاي منصوب و نمايان مي كردند. بنابراين انصاب بت هايي است كه نصب كرده و آن را عبادت مي كردند و آشكار بود.

ج) به معني تظاهر به دشمني، نصب له اي عاداه، شايد اين معني هم از معناي دوّم گرفته شده باشد كه به معني تظاهر بود.

در تفسير اوّل تديّن به

بغض علي عليه السلام يا اهل بيت عليهم السلام جزء معني است، يعني اين را جزء دينش قرار داده است كه در خيلي از عبارات علما هم آمده است و رواياتي هم داريم كه ناصبي را به همين معني تفسير مي كند:

* … عن عبد اللّه بن ابي يعفور

(بعيد نيست كه سند معتبر باشد اگر چه صاحب جواهر تعبير به خبر ابن ابي يعفور دارد)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام في حديث قال: و ايّاك أن تغتسل من غسالة الحمّام

(حمام هاي سابق داراي مخزن آبي بود كه در پايين آن شيري قرار داشت و زير آن يك حوضچۀ كوچكي بود، آب از منبع در حوضچه مي ريخت و با ظرفي از آن آب بر روي خود مي ريختند و خود را شستشو مي دادند، آب هاي زائد در چاهكي جمع مي شد و بعضي به خاطر شلوغ بودن حمام از آب آلودۀ همان چاهك استفاده مي كردند كه در احاديث متعدّدي از آن نهي شده است)

ففيها تجتمع غسالة اليهودي و النصراني و المجوسي و الناصب لنا اهل البيت

(شاهد در اين تعبير است و از اين كه ناصبي در كنار يهود و نصاري قرار داده شده معلوم مي شود كه مذهبش ناصبي بودن است)

فهو شرّهم فان اللّه تبارك و تعالي لم يخلق خلقاً انجس من الكلب و ان الناصب لنا اهل البيت لأنجس منه. «5»

* قال: و قال النبي صلي الله عليه و آله: صنفان من امّتي لا نصيب لهم في الاسلام

______________________________

(1) ح 7، باب 10 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(2) قاموس المحيط، مادۀ نصب.

(3) آيۀ 62، سورۀ كهف.

(4) آيۀ 3، سورۀ مائده.

(5) وسائل، ج 1، ح 5، باب 11 از ابواب ماء مضاف.

كتاب النكاح

(مكارم)، ج 4، ص: 154

الناصب لاهل بيتي حرباً و غال في الدين مارق منه

(چون روايت «و الغلات» دارد معلوم مي شود كه ناصبي، مذهبش اين است) … «1»

* دعائم الاسلام عن ابي جعفر محمّد بن علي عليهما السلام أنه قال في حديث: فامّا اهل النصب لآل بيت محمد صلي الله عليه و آله و العداوة لهم من المباينين ذلك

(تظاهر مي كنند)

المعروفين به الذين ينتحلونه دينا

(پذيراي دين مي شوند)

فلا تخالطوهم و لا توادّوهم و لا تناكحوهم. «2»

تفسير دوّم: ناصبي كساني هستند كه عداوة اهل بيت عليهم السلام دارند ولي آن را مذهب خودشان اقرار نمي دهند

مثل شاميان كه دشمن اهل بيت عليهم السلام بودند ولي معلوم نيست كه آن را جزو مذهب خودشان قرار داده بودند، مگر اين كه گفته شود اگر عداوتي داشته اند جنبۀ ديني داشته نه اين كه دعواي آب و ملك بوده باشد، پس اگر اين معني مصداقي پيدا كند نمي توانيم بگوييم كه چنين شخصي ناصبي است، چون دليلي نداريم كه اين سبب كفر شود.

تفسير سوّم: ناصبي كسي است كه عداوت شيعه داشته باشد نه عداوة اهل بيت عليهم السلام فقط،

و دليل آن روايتي است كه به مناسبت اين كه مال ناصب مثل مال كافر حربي است، نقل شده است.

* … عن عبد اللّه بن سنان عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: ليس الناصب من نصب لنا اهل البيت لانّك لا تجد رجلا يقول أنا ابغض محمداً و آل محمّد و لكن الناصب من نصب لكم و هو يعلم انّكم تتولّونا و انّكم من شيعتنا. «3»

دشمن شيعه است كه اين هم به معني اوّل برمي گردد به اين معني كه چون نسبت به پيامبر صلي الله عليه و آله و آل او نمي توانستند اظهار عداوت كنند، لذا با شيعيان آنها عداوت مي كردند چون آنها ائمه عليهم السلام را دوست داشتند.

نكته: اهل سنّت و خصوصاً وهابي ها گاهي با ما مخالفت مي كنند به اين جهت كه مي گويند شما دوستان واقعي اهل بيت عليهم السلام نيستيد، بلكه ما پيرو واقعي هستيم و دليل آن تبليغات سوئي بوده كه بر عليه شيعه شده است، همان گونه كه بعضي از شيعه ها مي گويند سنّي واقعي ما هستيم، چون با به سنّت پيامبر عمل مي كنيم. حال اگر اين معني را بگوييم و لو خطا و اشتباه است ولي اين ناصبي نمي شود، چون دشمني اش با شيعه مربوط به اين است

كه شيعه را پيروان واقعي اهل بيت نمي داند.

تفسير چهارم: ناصبي كسي است كه غير علي را بر علي عليه السلام ترجيح مي دهد

و روايتي هم در اين زمينه داريم:

* محمّد بن ادريس في آخر السرائر نقلًا من كتاب مسائل الرجال عن محمّد بن احمد بن زياد و موسي بن محمّد بن علي بن عيسي قال:

كتبت اليه يعني علي بن محمد عليهما السلام

(امام هادي)

اسأله عن الناصب هل احتاج في امتحانه الي اكثر من تقديمه الجبت و الطاغوت و اعتقاد امامتهما؟ فرجع الجواب: من كان علي هذا فهو ناصب. «4»

تفسير پنجم: هر مخالفي ناصبي است،

يعني غير شيعه همه ناصبي هستند، به دليل

«من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتة الجاهليّة».

آيا مي توان ناصبي را اين قدر توسعه داد؟

از اين پنج معني كدام قابل قبول است؟

107 ادامۀ مسئلۀ 7 … 7/ 3/ 82

بررسي تفاسير:
اشاره

اين احتمالات تفسيري را از انتها به ابتدا بررسي مي كنيم:

تفسير پنجم:

احتمال آخر به قول مرحوم صدوق حرف جهّال و خلاف سيرۀ مستمرّۀ ائمۀ عليهم السلام است چرا كه با غير شيعه رابطه داشتند و هم غذا مي شدند و گاهي از هم درس مي خواندند، مثلًا اصحاب علي عليه السلام در كوفه همه شيعۀ خالص نبودند، پس احتمال آخر را نمي توان پذيرفت، البتّه ما در مسئلۀ هشتم اين موضوع را مفصل بحث مي كنيم، و من العجب در باب 10 از ابواب حدّ مرتدّ بيش از پنجاه روايت داريم كه مي گويند مخالفين كافر هستند، كه آنها را معني خواهيم كرد.

تفسير چهارم:

خلاف سيره است چون بسياري از آنها كه غير ائمّه را بر ائمّه عليهم السلام برتري مي دهند به خاطر خطا و اشتباه است به طوري كه اگر يك خطبۀ علي عليه السلام را ببينند خواهند فهميد كه در اشتباهند و كسي به مجرّد خطا و اشتباه ناصبي نمي شود.

تفسير سوّم:

مطلب تازه اي نيست و بازگشتش به احتمال

______________________________

(1) ح 14، باب 10 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(2) مستدرك، ج 14، ح 1، باب 8 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(3) وسائل، ج 6، ح 3، باب 2 از ابواب ما يجب فيه الخمس.

(4) وسائل، ج 6، ح 14، باب 2 از ابواب ما يجب فيه الخمس.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 155

اوّل است چون اسم علي عليه السلام را نمي تواند ببرد شيعه را دشمن مي دارد پس در واقع در كانون دلش دشمن علي عليه السلام است.

تفسير دوّم:

مصداق كمي دارد و در زمان خاص و مربوط به گروه خاصّي است.

تفسير اوّل:

همان احتمال است، كه در زمان ما مصداقي جز خوارج ندارد.

نتيجه: موضوع ناصبي همان قسم اوّل است.

108 ادامۀ م 7 و 8 (في نكاح المخالف) … 10/ 3/ 82

غلات كافر هستند و ازدواج با آنها باطل است خواه زوج باشد يا زوجه و يا ابتدا باشد يا استدامه.
ادلّه:
1- اجماع:

مسأله اجماعي و اختلافي در آن نيست.

2- كفر غلات:

غلات كافر هستند و هر كافري نكاحش باطل است.

دليل كفر غلات:

علّت آن يكي از دو چيز است:

الف) منكر الوهيّت و نبوّت هستند، يعني خدا را قبول ندارند و مثلًا علي عليه السلام را خالق مي دانند و يا علي عليه السلام را بالاتر از پيامبر صلي الله عليه و آله مي دانند.

ب) منكر ضرورات دين هستند يعني علي عليه السلام را خالق يا رازق مي دانند (مثل حديث مجعول «خطبة البيان» «1» و يا شريك پيامبر مي داند.

واسطۀ فيض بودن اگر به اين معني باشد كه خداوند فيض را به واسطۀ اينها به بندگان مي دهد اين درست است ولي اگر منظور خالقيّت و رازقيّت باشد باطل است. معني «بيمنه رزق الوراء» اين است كه خدا عالم را براي انسان كامل آفريده است، بنابراين هدف غايي خلقت انسان كامل است و مصداق أتمّ آن پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و ائمه عليهم السلام و انبياء بوده اند، پس عالم براي آنان آفريده شده، بنابراين اگر گناهكاران روزي مي خورند به خاطر آنهاست، مثل اين كه علف هرزه هاي اطراف نهرها از آبي كه براي درختان پربار جاري شده استفاده مي كنند.

مرحوم علّامۀ مجلسي در مورد فلسفۀ صد تكبير قبل از زيارتها، فرموده: طباع تمايل به غلوّ دارد و لذا گفته شده كه صد بار تكبير بگوييد.

بعضي خيال مي كنند هرچه بيشتر غلوّ كنيم ولايتمان كامل تر است در حالي كه سفارش شده در خط وسط حركت كنيد و دو كس هلاك مي شوند «محبّ غال و مبغض قال» و مع الاسف بعضي در لباس اهل علمند ولي در عقايد و كلام كالعوام هستند در حالي كه ما تابع

دستور و راهنمايي ائمّه عليهم السلام هستيم.

3- روايات:

روايات در مورد غلات خيلي كم است چون غلات چندان محل ابتلا نبودند، ولي ناصبي ها بعد از دوران بني اميّه خيلي زياد بودند. فقط چند روايت در مورد غلات داريم ولي در مورد نكاح آنها نبوده بلكه در مورد كفر آنها است.

* قال: و قال النبي صلي الله عليه و آله: صنفان من امّتي لا نصيب لهم في الاسلام الناصب لاهل بيتي حرباً و غال في الدين مارقٍ منه

(تا اينجا كلام پيامبر است ولي ذيلي كه ما گفتيم كلام صدوق و در مورد نكاح است دربارۀ ناصبي هاست ولي با ضميمۀ قاعدۀ «وَ لٰا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوٰافِرِ»، به درد بحث ما مي خورد) … «2»

* احمد بن علي بن ابي طالب الطبرسي في الاحتجاج قال: روي عن ابي الحسن الرضا عليه السلام ذم الغلات و المفوّضة و تكفيرهم و البراءة منهم.

مفوّضه عدّه اي از غلات هستند كه مي گويند ائمه را خدا آفريده و امر حيات و ممات و رزق انسان ها را به دست آنها داده است. «3»

* … قال: قال أبو عبد اللّه عليه السلام: قل للغالية: توبوا الي اللّه فانكم فسّاق كفّار مشركون. «4»

در اين دو حديث هم در مورد نكاح بحث نشده پس در مورد غلات حديثي در مورد بطلان نكاح نداريم.

[مسألة 8: في نكاح المخالف]

اشاره

مسألة 8: لا اشكال في جواز نكاح المؤمن (شيعه)

المخالفة غير الناصبية و امّا نكاح المؤمنة (زن شيعه)

المخالف غير الناصب ففيه خلاف و الجواز مع الكراهة لا يخلو من قوّة لكن لا ينبغي ترك الاحتياط مهما امكن (در واقع امام «ره» جزو قائلين به جواز مطلق هستند).

______________________________

(1) بحار، ج 25، ص 348.

(2) ح 14، باب 10 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(3) وسائل ج 18، ح

31 باب 10 از ابواب حدّ مرتدّ.

(4) وسائل ج 18، ح 41، باب 10 از ابواب حدّ مرتدّ.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 156

عنوان مسأله:

اين مسأله در مورد مخالفيني (غير شيعه) است كه ناصبي نيستند، آيا نكاح اينها جايز است؟ به عبارت ديگر آيا ايمان (به معني خاص يعني اعتقاد به اهل بيت عليهم السلام) علاوه بر اسلام در زوجه و زوج شرط است و يا در يكي كافي است؟

اين مسأله مهمّي است كه در باب نكاح مطرح و ريشۀ آن در باب طهارت و نجاست است بنابراين دو بحث داريم:

1- آيا مخالفين پاك هستند؟

2- آيا بحسب روايات نكاح مخالف جايز است؟

مسأله به قدري مهم است كه صاحب جواهر كه بنايش بر اختصار است حدود ده صفحه در اين مسأله بحث مي كند.

1- قول به عدم جواز مطلقا.

2- قول به جواز مطلقا.

3- قول به تفصيل ميان زوج و زوجه، يعني مرد مؤمن با مخالفه مي تواند ازدواج كند ولي زن مؤمنه نمي تواند با مرد مخالف ازدواج كند.

اين سه قول در كلام صاحب رياض آمده است ولي از لابه لاي كلام كاشف اللثام قول چهارمي هم استفاده مي شود.

4- نكاح مؤمنه با مخالف حرام است (حرمت تكليفي) ولي باطل نيست (حرمت وضعي)، سه قول اوّل در حكم وضعي بود.

مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

و هل يشترط التساوي في الايمان الخاص (تشيّع) المراد منه الاقرار بالائمّة الاثني عشر بالشرط المتقدم فيه اقوال ثالثها اختصاصه (ايمان) بالزوج دون الزوجه (زن مؤمن با مرد مخالف نمي تواند ازدواج كند) و هو (قول تفصيل) المشهور بين الطائفة بل حكي علي الاول (مؤمن بودن زوج) الاجماعات المستفيضة عن الخلاف و المبسوط و السرائر و سلار و الغنية … و

الاظهر عند المصنف تبعاً للمفيد و ابن سعيد (چون رياض شرح مختصر النافع محقق است منظور محقق مي باشد) انه لا يشترط الايمان في الزوج ايضا لكنّه يستحبّ مطلقا. «1»

از كلام مرحوم كاشف اللثام استفاده مي شود قول چهارمي كه حرام تكليفي است:

و يرد علي الجميع (احاديثي «2» كه مي گويد زن مؤمنه نمي تواند با مرد مخالف ازدواج كند) ان غابتها التحريم دون الفساد. «3»

در باب طهارت و نجاست بعضي قائل به نجاست مخالفين هستند مثل سيد مرتضي و جمعي از قدما در عين حال كه قائل به نجاست هستند ولي نسبت به زوجه حكم بر بطلان نكرده و مي گويند مي توان زوجۀ مخالف را تزويج كرد كه اين يك معمّاست. مرحوم صاحب جواهر در اينجا مي فرمايد:

بل لم يحك احد هنا الخلاف في ذلك (صحّت نكاح مخالفه) عمن علم أنّ مذهبه كفر المخالفين و نجاستهم كالمرتضي و ابن ادريس و غيرهما نعم حكي غير واحد هنا الشهرة علي عدم جواز نكاح المؤمنة المخالف بل في الرياض عن الخلاف و المبسوط و السرائر و سلار و الغنية الاجماع عليه و هو الحجة للمانع بعد النصوص المستفيضة. «4»

جمع بندي: در بحث طهارت و نجاست اختلاف است و مشهور قائل به طهارت مخالفين و اقليّتي مثل سيّد مرتضي قائل به نجاست هستند، ولي در بحث نكاح، نسبت به نكاح مخالفه، احدي قائل به منع نشده است، ولي نسبت به نكاح مخالف يا مؤمنه اقوال مختلف است و مشهور قائل به تفضيل هستند و ما در اين مسأله ناچاريم ابتدا سراغ طهارت و نجاست برويم چون اگر كفر آنها ثابت شود حكم نكاح هم روشن مي شود. البتّه طوايف متعدّدي از روايات داريم كه دليل

بر عدم كفرشان است.

109 ادامۀ مسئلۀ 8 … 11/ 3/ 82

ادلّه قائلين به عدم جواز:
اشاره

از دو راه مسأله را تقرير مي كنيم:

1- روايات خاصّه:

رواياتي كه در اين مورد وارد شده و مي فرمايد نكاح عارفه به غير عارف جايز نيست (كه بعداً خواهد آمد).

2- عمومات:

به اين بيان كه بگوييم المخالف مصداق الكافر (صغري) و لٰا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوٰافِرِ (كبري). پس در نتيجه ازدواج با مخالف جايز نيست.

صغري محل بحث است كه آيا مخالف كافر است يا نه؟

شش دليل براي كفر مخالف اقامه شده است:
اشاره

______________________________

(1) ج 10، ص 251- 248، بحث لزوم كفائة (كفو باشند).

(2) ح 4، 5 و 6 باب 10 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(3) ج 7، ص 83.

(4) جواهر، ج 30، ص 93.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 157

دليل اوّل: روايات

از سيد مرتضي و ابن ادريس نجاست مخالف نقل شده است. صاحب حدائق از يكي از قدماي اصحاب به نام «ابن نوبخت» صاحب كتاب «فص الياقوت» نقل مي كند كه جمهور اصحاب ما مخالفين را نجس مي دانند در حالي كه مشهور، قائل به عدم نجاست هستند.

كلام حدائق را از جواهر نقل مي كنيم:

ففي الحدائق انّ الحكم بكفر المخالفين و نصبهم و نجاستهم هو المشهور في كلام اصحابنا المتقدّمين مستشهداً بما حكاه عن الشيخ ابن نوبخت و هو من متقدّمي اصحابنا في كتابه فصّ الياقوت دافعوا النص (ولايت بلافصل را نفي مي كنند) كفرة عند جمهور اصحابنا و من اصحابنا من يفسقهم. «1»

آنچه كه ما در قدماي اصحاب مي بينيم شهرت بر نجاست نيست.

ابن نوبخت كيست؟

در كتب رجال اسمي از او نيست. در كتب دائرة المعارف و تاريخ، نوبخت ايراني هايي بودند كه در قرن دوّم و سوّم هجري زندگي مي كردند، به گفتۀ صاحب الذّريعة يكي از نواده هاي اينها كسي است به نام ابن نوبخت كه در قرن چهارم بعد از زمان غيبت زندگي مي كرده و از علماي كلام بوده و كتابي در بحث هاي كلامي به نام الياقوت نوشته است و مرحوم علّامه حلّي هم شرحي بر اين كتاب دارد. از اين كه علّامه اين كتاب را شرح كرده معلوم مي شود كه او داراي شأن و مقامي بوده ولي شخصيّت او براي ما ناشناخته است و اين كه در كتب رجالي اسم او نيامده

دليلش اين است كه بعد از عصر محدّثين بوده است.

آيا با نقل كلام او مي توانيم قبول كنيم كه جمهور اصحاب قائل به نجاست مخالف بوده اند؟

مشكل است قبول كنيم در حالي كه مي بينيم عملًا اين چنين نيست، بنابراين آنچه مي توانيم بگوييم اين است كه شهرت بر طهارت مخالف و قول به نجاست در اقلّيت است كما اين كه قول به كفر در اقليّت است.

ولي روايات زيادي داريم كه اين روايات سخن از كفرشان مي گويد، تنها در باب 10 از ابواب حدّ مرتدّ كه باب مهمّي است 19 روايت داريم و در اين باب اصناف مختلف كفّار بيان شده كه حدود ده طائفه است:

1- مجبّره يا قائلين به جبر

2- مفوّضه كه معتقدند خداوند بندگان را خلق نموده و امور آنها را به ائمه عليهم السلام واگذار نموده است.

3- مشبّهه كه خدا را تشبيه به جسم مي كنند و براي او اعضا و جوارح قائلند.

4- قائلين به تناسخ كه مي گويند انسان وقتي كه از دنيا رفت روح او در جنين ديگري حلول مي كند، اگر انسان نيكوكاري بوده در جنيني متولد مي شود كه زندگي خوش و خرّمي دارد و اگر انسان گناهكاري بوده در جنيني حلول مي كند كه زندگي بدي دارد. تناسخ در ميان علماي غربي اين روزها طرفدار زيادي پيدا كرده و در بين علماي ما هم بعضي چشم و گوش بسته آن را قبول كرده و قائل به عود ارواح هستند، در حالي كه نتيجۀ آن، تناسخ و انكار معاد است، يعني در همين دنيا جزاء، ثواب و عذابش را مي بيند و نيازي به معاد نيست.

عدّه اي چون نتوانسته اند فلسفۀ بيماري هاي مادرزادي بعضي از افراد را پيدا كنند لذا

به تناسخ پناه برده اند و مي گويند اين بچّه در زندگاني اوّل گناهكار بوده و الان جزاي آن را مي بيند، كه اين مخالف صريح آيۀ قرآن است، چون قرآن صريحاً حيات و ممات را تكراري نمي داند.

5- غلات كه ائمه را در حد خدا و يا خدا مي دانند.

6- مشركون كه در لباس مسلمين هستند.

7- كساني كه در وجود خدا شك دارند.

8- ناصبي ها.

9- منكرين ضروريات.

10- كساني كه با ناحق ادّعاي امامت مي كنند.

11- منكر نص يعني مخالفين.

نوزده روايت «2» در اين باب در مورد مخالفين است كه تعبيرات مختلفي دارد بعضي تعبير «جحود للامام» دارد يعني كساني كه منكر امام هستند، در بعضي از روايات تعبير «المخالف لقول الامام» يا «المنكر لهم» يا «ردّ النّص» دارد يعني نص بر امامت بلا فصل را منكر هستند بعضي تعبير «من لم يعرف امام زمانه» يا «من طعن دين الشيعة» دارد كه همۀ اينها را كافر مي داند.

اين روايات بعضي صحيح السند و بعضي اشكال دارد ولي

______________________________

(1) ج 6، ص 61.

(2) وسائل ج 18، ح 11، 13، 14، 18، 19، 21، 27، 28، 29 و 32، 37، 38، 40، 42، 43، 47، 48، 49 و 57 باب 10 از ابواب حدّ مرتدّ.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 158

مجموع متضافر يا متواتر است و نيازي به بررسي اسناد ندارد.

* … عن ابي حمزة

(مرسله است)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: منّا الامام المفروض طاعته من جحده مات يهودياً أو نصرانياً. «1»

* … عن المفضل بن عمر

(محل بحث است)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: قال أبو جعفر عليه السلام: انّ اللّه جعل علياً علما بينه و بين خلقه ليس بينه و بينهم علم غيره فمن

تبعه كان مؤمنا و من جحده كان كافراً و من شك فيه كان مشركاً. «2»

* … عن محمّد بن حسان، عن محمّد بن جعفر

(از فرزندان امام صادق عليه السلام)

عن أبيه عليه السلام قال: علي عليه السلام باب هدي من خالفه كان كافرا و من انكره

(يعني امامت به معني خاص را منكر هستند)

دخل النار. «3»

* … عن غير واحد

(ظاهراً مرسله است و بعضي مي گويند به خاطر تعبير «غير واحد» كه مي توان آن را متضافر دانست)

عن مروان بن مسلم قال: قال الصادق جعفر بن محمّد عليهما السلام الامام علم فيما بين اللّه عزّ و جلّ و بين خلقه فمن عرفه كان مؤمنا و من انكره كان كافرا. «4»

* … عن سدير قال: قال أبو جعفر عليه السلام في حديث: انّ العلم الذي وضعه رسول الله صلي الله عليه و آله عند علي عليه السلام من عرفه كان مؤمنا و من جحده كان كافراً ثم كان من بعده الحسن عليه السلام بتلك المنزلة الحديث. «5»

* … حدثني الحسين بن سعيد

(الاهوازي)

معنعناً

(معلوم نيست كه چه كساني در وسط هستند)

عن ابي عبد اللّه جعفر بن محمّد الصادق عليه السلام: قال: لمّا نزلت هذه الآية «وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتٰابِ إِلّٰا لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ»

(تفسير آيه مجهول است و بعضي گفته اند كه بعد از ظهور مهدي (عج) مسيح زنده شده و به او ايمان مي آورند)

قال:

قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله لا يردّ احد علي عيسي بن مريم عليه السلام ما جاء به فيه الّا كان كافراً و لا يردّ علي علي بن ابي طالب عليه السلام احد ما قال فيه النبي صلي الله عليه و آله

(مثلًا پيامبر گفته است كه علي خليفۀ

بلافصل است)

الّا كافر. «6»

* … عن النبي صلي الله عليه و آله قال: الائمة بعدي اثني عشر اوّلهم علي بن ابي طالب و آخرهم القائم الي ان قال المقرّ بهم مؤمن و المنكر لهم كافر. «7»

110 ادامۀ مسئلۀ 8 … 12/ 3/ 82

دليل دوّم: داخل در عنوان ناصب

ناصبي كسي است كه نص بر ولايت را قبول ندارد بنابراين تمام مخالفين ناصبي هستند.

دليل سوّم: منكر ضروري دين

چرا كه نص بر ولايت علي عليه السلام كه از مسلّمات است منكر هستند و منكر ضروري دين كافر است.

دليل چهارم: «كَذٰلِكَ يَجْعَلُ اللّٰهُ الرِّجْسَ عَلَي الَّذِينَ لٰا يُؤْمِنُونَ»

«8» خداوند رجس و پليدي را بر كساني كه ايمان (ايمان به معني خاص يعني ايمان به ولايت و امامت) ندارند قرار داده است كه منظور از رجس نجاست است و كفار نجس هستند پس اينها هم كه نجس هستند، كافرند.

دليل پنجم: تمسك به آيات «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلٰامِ دِيناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ»

«9» و «إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللّٰهِ الْإِسْلٰامُ». «10»

منكرين ولايت مسلمان نيستند.

دليل ششم: اجماع

اجماع قائم است بر نجاست و كفر مخالفين

جواب از ادلّه:
اشاره

همۀ اين ادلّه قابل مناقشه است و جواب آنها را به ترتيب از آخر به اوّل بيان مي كنيم.

جواب از دليل ششم:

ادّعاي اجماع بر كفر مخالف درست نيست چون اجماع بر عكس است و يا لااقل مشهور اين است كه مخالفين پاك هستند حال با وجود اين شهرت چگونه مي توان ادّعاي اجماع بر نجاست كرد؟!

جواب از دليل پنجم:

اين دليل در مورد اسلام صحبت مي كند نه اسلام به معني خاص. چه كسي گفته است كه مخالف مسلمان نيست و اين يك ادّعاي صرف است. بين اسلام و ايمان فرق است و مخالفين اهل بيت عليهم السلام اسلام دارند، ولي ايمان ندارند پس اين آيات هيچ

______________________________

(1) ح 11 باب 10 از ابواب حدّ مرتدّ.

(2) ح 13، باب 10 از ابواب حدّ مرتدّ.

(3) ح 14، باب 10 از ابواب حدّ مرتدّ.

(4) ح 18، باب 10 از ابواب حدّ مرتدّ.

(5) ح 19، باب 10 از ابواب حدّ مرتدّ.

(6) ح 21، باب 10 از ابواب حدّ مرتدّ.

(7) ح 27، باب 10 از ابواب حدّ مرتدّ.

(8) آيۀ 125، سورۀ انعام.

(9) آيۀ 85، سورۀ آل عمران.

(10) آيۀ 19، سورۀ آل عمران.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 159

مشكلي را حل نمي كند.

جواب از دليل چهارم:

ايمان داراي دو معني است، يكي به معني اسلام و ديگري ولايت است و منظور از خطاب «يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» *، مسلمانان هستند و ايمان به معني ولايت نيست، چرا كه ايمان در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله معني عامي داشته است. ايمان به معني خاص ايماني است كه در تقابل با اسلام معني پيدا مي كند يعني مسلم كسي است كه اسلام را پذيرفته و مؤمن كسي است كه علاوه بر اسلام ولايت را هم پذيرفته است، پس اين آيه با توجّه به اين كه مربوط به عصر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله است و در آن زمان مسئلۀ ولايت مطرح نبوده، در مورد كساني است كه مسلمان نيستند.

اضف الي ذلك: منظور از كلمۀ «رجس» در اين آيه، پليدي باطن است، نه پليدي و نجاست

ظاهري، يا لااقل مبهم است پس اين آيه هم قابل استدلال نيست.

جواب از دليل سوّم:

ضروري دين يعني چه؟

چيزي كه هر مسلماني آن را مي داند و حتّي تازه مسلمان ها هم آن را مي فهمند. آيا مسئلۀ ولايت اهل بيت عليهم السلام ضروري دين به اين معني است؟

اكثريت اين را قبول ندارند، پس ضروري دين نيست، چون ضروري دين مثل نماز و حجاب است كه هركس كه با مسلمين معاشرت كند، مي فهمد كه اينها از ضروريّات دين است، بلكه ضروري مذهب است، بله ولايت به معني محبّت شايد از ضروريات باشد.

سلّمنا، ضروري دين باشد آيا انكار ضروري دين خودش باعث كفر است يا به خاطر بازگشتش به انكار نبوّت است؟ به عبارت ديگر ضروري دين را منكر شود در حالي كه مي داند ضروري دين است (مي داند كه پيامبر گفته است) كه معني اش اين است كه پيامبر گفته و من قبول ندارم. آيا مخالفين همه مي دانند ضروري دين است و مخالفت مي كنند؟

پس اولًا: ضروري دين نيست و ضروري مذهب است.

ثانياً: وقتي مي توان انكار ضرورت دين را سبب كفر دانست كه انكارش به انكار نبوّت برگردد.

جواب از دليل دوّم:

اين خلاف چيزي است كه در تعريف ناصبي بيان كرديم چون ناصبي كسي است كه نصب العداوة أو الحرب لاهل البيت عليهم السلام.

111 ادامۀ مسئلۀ 8 … 13/ 3/ 82

جواب از دليل اوّل:
اشاره

كفر داراي معاني مختلف است. امام صادق عليه السلام در حديثي مي فرمايد:

* … عن ابي عمرو الزبيري

(مجهول الحال است و بعضي از رجال ديگر سند هم ضعيف هستند درست است كه اين روايت از نظر سند ضعيف است ولي بعضي از روايات را نبايد به سندشان نگاه كرد چون روايت مستدل است و وقتي شواهد عقلي يا نقلي در حديثي نقل شود ديگر ملاحظۀ سند حديث مهمّ نيست)

عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: قلت له: أخبرني عن وجوه الكفر في كتاب اللّه عزّ و جلّ قال: الكفر في كتاب اللّه علي خمسة أوجه، فمنها كفر الجحود و الجحود علي وجهين و الكفر بترك ما أمر اللّه و كفر البراءة و كفر النعم … «1»

مطابق اين روايت كفر بر پنج وجه است:
1- كفر جحود:

اين قسم از كفر دو صورت دارد:

الف) جحد عن معرفة:

آگاهانه انكار مي كند. آيۀ «وَ جَحَدُوا بِهٰا وَ اسْتَيْقَنَتْهٰا أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا» «2» به اين معني اشاره دارد.

ب) جحد لا عن معرفة:

گمان ها و پندارهايي براي خود درست مي كنند. آيۀ «وَ قٰالُوا مٰا هِيَ إِلّٰا حَيٰاتُنَا الدُّنْيٰا نَمُوتُ وَ نَحْيٰا وَ مٰا يُهْلِكُنٰا إِلَّا الدَّهْرُ» «3» به اين معني اشاره دارد.

اين دو قسم واقعاً كافر حقيقي و اعتقادي هستند و نجاست آنها مسلّم است.

2- كفر نعمت:

در مقابل شكر نعمت كه امام به آيۀ «هٰذٰا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّمٰا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ» «4» استدلال فرموده است:

3- كفر برائت:

امام آيۀ «كَفَرْنٰا بِكُمْ وَ بَدٰا بَيْنَنٰا وَ بَيْنَكُمُ الْعَدٰاوَةُ وَ الْبَغْضٰاءُ أَبَداً

______________________________

(1) كافي، ج 2، ص 389.

(2) آيۀ 14، سورۀ نمل.

(3) آيۀ 24، سورۀ جاثيه.

(4) آيۀ 40، سورۀ نمل.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 160

حَتّٰي تُؤْمِنُوا بِاللّٰهِ وَحْدَهُ» «1» استدلال كرده است.

4- كفر عصيان:

ترك ما امر اللّه و فعل ما نهي اللّه امام به آيۀ «أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتٰابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ» «2» استدلال فرموده است.

ان قلت: براي هر يك از اين اقسام پنج گانه مورد استعمالي پيدا كرديد، آيا استعمال دليل بر حقيقت است كما اين كه قدما قائل اند؟ در حالي كه شما معتقديد استعمال اعمّ از حقيقت و مجاز است.

قلنا: در باب علائم حقيقت و مجاز گفتيم كه استعمال اگر موردي باشد، لا يدلّ علي الحقيقة ولي اگر استعمال گسترده اي داشته باشد حقيقت است، اين موارد خمسه داراي استعمال گسترده اي است كه آن را دليل بر حقيقت مي دانيم، به عنوان مثال در موارد متعدّدي در مورد عصيان كلمۀ كفر به كار رفته است و موردي را كه امام ذكر فرموده از باب نمونه است.

و امّا در ما نحن فيه (روايات نوزده گانه) كه مي فرمايند مخالف كافر است، كفر به كدام يك از اين معاني است؟

ادّعاي ظهور در كفر به معني اوّل و دوّم ممكن نيست، بله در ميان سران مخالفين ممكن است كساني كفر جحودي داشته باشند ولي هر مخالفي را نمي توان گفت كه كفر جحودي دارد، بنابراين روايات ما در مورد كفر مخالف به تنهايي دلالت بر اين مسأله نمي كند و ما نمي توانيم اثبات كفر را به معني خروج از اسلام و نجاست ثابت كنيم.

سلّمنا كه ظهور ضعيفي داشته باشد ولي در مقابل ادلّۀ آينده

نمي تواند بايستد.

دليل قائلين به طهارت مخالفين:
1- سيرۀ ائمّه عليهم السلام و مسلمين:

سيرۀ ائمه و اصحاب ائمه اين بوده كه با هم مخالط بودند و با هم، هم غذا و هم مجلس مي شدند. صاحب جواهر در اينجا كلام محكمي دارد و مي فرمايد:

بل لعلّه (حكم به طهارت) ضروري المذهب للسيرة القاطعة من ساير (جميع) الفرقة المحقّة في سائر الاعصار و الامصار و للقطع بمخالطة الائمة المرضيّين عليهم السلام و اصحابهم لهم حتّي لرؤسائهم و مؤسّسي مذهبهم علي وجه يقطع بعدكم كونه للتقيّة مع انّ الاصل عدمها. «3»

امّا اين كه اصل عدم تقيّه است معلوم است چون هر كلامي كه از متكلّم صادر مي شود براي بيان واقعيّت است و تقيّه خلاف اصل است و نياز به قرينه دارد و امّا اين كه مي فرمايند قطع داريم تقيّه نبوده به خاطر اين كه تقيه محدود و مربوط به شرايط خاصّي است و ما مي بينيم ائمّه عليهم السلام در هر جا و در هر شرايط پرهيز نمي كردند چه خودشان و چه اصحابشان.

صاحب جواهر در ادامۀ كلامش مي فرمايد:

و لذا حكي الاجماع في كشف اللثام و الرياض علي عدم احتراز الائمة و اصحابهم عنهم في شي ء من الازمنه و هو الحجة بعد الاصل بل الاصول فيهم و فيما يلاقيهم (اصالة الطهارة يعني كل شي ء طاهر حتّي تعلم انه نجس كه در خود آنها جاري مي شود و استصحاب طهارت كه در ملاقي جاري مي شود). «4»

اضف الي ذلك:

مسئلۀ معاشرت با مخالفين در ايّام حج بيش از زمان هاي ديگر است چون شيعيان با مخالفين در جاهاي مختلفي در حج معاشرت داشتند و تا به حال شنيده نشده كه كسي از پيروان اهل بيت به حج مشرّف شوند و از آنها پرهيز كنند، در حالي كه

تمام امور به دست آنهاست و احدي از شيعيان در ايّام گذشته از آنها پرهيز نكرده است.

112 ادامۀ مسئلۀ 8 … 17/ 3/ 82

2- احاديث باب اسلام و ايمان:

احاديثي در مورد اين كه اسلام و ايمان به چه حاصل مي شود وارد شده است. مرحوم كليني در اوائل ج 2 از اصول كافي روايات عديده اي براي فرق بين اسلام و ايمان ذكر كرده كه از آنها استفاده مي شود اسلام به شهادتين است و در اين صورت ذبائح و نكاح آنها حلال است، كه بعضي ضعيف و بعضي معتبر است ولي در مجموع چون متضافر است نياز به بحث از سند نداريم:

* … عن سفيان بن السمط قال: سأل رجل أبا عبد اللّه عليه السلام عن الاسلام و الايمان ما الفرق بينهما؟ فلم يجبه ثم سأله فلم يجبه، ثم التقيا في الطريق و قد أزف من الرجل الرحيل

(نزديك بود كوچ كردن)

فقال له أبو عبد اللّه عليه السلام: كانّه قد أزف منك رحيل؟ فقال: نعم:

______________________________

(1) آيۀ 4، سورۀ ممتحنه.

(2) آيۀ 84، سورۀ بقره.

(3) ج 6، ص 56.

(4) جواهر، ج 6، ص 57.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 161

فقال: فالقني في البيت فلقيه فسأله عن الاسلام و الايمان ما الفرق بينهما؟ فقال: الاسلام هو الظاهر الذي عليه الناس شهادة ان لا اله الا اللّه وحده لا شريك له و أنّ محمداً عبده و رسوله و اقام الصلاة و ايتاء الزكاة و حجّ البيت و صيام شهر رمضان فهذا الاسلام و قال:

الايمان معرفة هذا الامر

(ولايت)

مع هذا فان أقرّ بها

(اسلام)

و لم يعرف هذا الامر

(ولايت)

كان مسلماً و كان ضالًا. «1»

اين روايت با صراحت مي گويد كه مخالفين مسلمان هستند، پس احكام اسلام (مناكح، مذابح، طهارت) بر آنها جاري

است.

* عن قاسم الصيرفي شريك المفضل

(سند روايت مشكل دارد)

قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السلام يقول: الاسلام يحقن به الدم و تؤدّيٰ به الامانة و تستحل به الفروج و الثواب علي الايمان. «2»

مگر امانت را به غير مسلمانان نبايد برگرداند كه حضرت مي فرمايد «تؤدّي به الامانة»؟

احتمال دارد نوعي تأكيد باشد چون امانت در مورد همه بايد ادا شود ولي در مورد مسلمان حتماً بايد رعايت شود.

* … عن سماعة

(سند معتبر است)

عن الصادق عليه السلام قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السلام: أخبرني عن الاسلام و الايمان أ هما مختلفان؟ فقال:

انّ الايمان يشارك الاسلام و الاسلام لا يشارك الايمان

(ايمان شريك اسلام است ولي اسلام هميشه شريك ايمان نيست يعني بين اين دو عموم و خصوص مطلق است مثال جالبي در اين باب آورده شده به اين بيان كه ايمان مانند كعبه و اسلام مانند مسجد الحرام است، پس كسي كه وارد كعبه شده حتماً وارد مسجد الحرام شده است ولي كسي كه داخل در مسجد الحرام شده حتماً داخل در كعبه نيست)

فقلت فصفهما لي فقال: الاسلام شهادة أن لا اله الّا اللّه و التصديق برسول اللّه صلي الله عليه و آله به

(شهادتين)

حُقنت الدماء

(خون محفوظ است)

و عليه جرت المناكح و المواريث و علي ظاهره

(اسلام)

جماعة الناس

(مخالفين ظاهر اسلام را دارند پس نمي توان گفت نجس هستند)

و الايمان الهديٰ و ما يثبت في القلوب من صفة الاسلام و ما ظهر من العمل به … «3»

نكته: بين اسلام و ايمان دو گونه فرق گذاشته شده:

1- اسلام شهادتين و ايمان ولايت است.

2- اسلام شهادتين و ايمان آن چيزي است كه در دل نهفته و آثار آن در عمل آشكار مي شود به عبارت

ديگر اسلام شهادتين زباني است ولي ايمان در دل است و آثار آن در اعضا و جوارح ظاهر مي شود.

براي ما تفاوت ندارد و هر دو صحيح است و مهم اين است كه كسي كه شهادتين بگويد مسلمان و طاهر است.

* حمران بن اعين عن ابي جعفر عليه السلام قال: سمعته يقول: الايمان ما استقرّ في القلب و افضي

(مي كشاند)

به الي اللّه عزّ و جلّ و صدقه العمل بالطاعة للّه و التسليم لامره و اسلام ما ظهر من قول أو فعل و هو الذي عليه جماعة الناس من الفِرَق كلّها

(پس تمام فرق مسلمين را شامل است)

و به حُقنت الدماء و عليه جرت المواريث و جاز النكاح

(مطلق است چه زن بدهي و چه زن بگيري هر دو را شامل است) … «4»

اين باب بيش از چهار حديث دارد ولي اين چهار حديث از بقيّه روشن تر است.

3- روايات كتاب الطهارة:
رواياتي كه در كتاب الطهارة آمده و از آنها حجّيت بر طهارت به واسطۀ سه چيز استفاده مي شود:
1- يد مسلم:

مخالف اگر معاند نباشد پاك است.

2- سوق مسلمين:

هرچه در سوق مسلمين باشد پاك است و اگر ذبيحه هم باشد ذبح اسلامي است در حالي كه غالب سوق مسلمين از مخالفين بودند حتّي اگر در سوق مسلمين غير مسلمين هم باشند و نشناسيم چون غلبه با مسلمين است، پاك هستند و احكام اسلام جاري است.

3- بلاد مسلمين:

اگر در بلاد اسلام چيزي ديده شود كه در سوق هم نيست پاك است. مثال روايت اين است كه سائل از امام پرسيد اگر در جاده اي سفرۀ غذايي پيدا كرديم چه كنيم؟ حضرت فرمود قيمت كنيد و بخوريد چون اگر بماند فاسد مي شود و اگر صاحب آن پيدا شد پولش را بدهيد، راوي عرض مي كند كه نمي دانيم سفره براي شخص مسلمان است يا مجوس حضرت مي فرمايد چون نمي دانيد بخوريد پس بلاد مسلمانان هم علاوه بر سوق و يد مسلم حجّت است.

* … عن اسحاق بن عمار عن العبد الصالح (امام كاظم عليه السلام) انّه قال: لا بأس بالصلاة في الفراء اليماني

(دو گونه تلفظ مي شود: فَراء

______________________________

(1) اصول كافي، ج 2، ص 24.

(2) اصول كافي، ج 2، ص 24.

(3) اصول كافي، ج 2، ص 25.

(4) اصول كافي، ج 2، ص 26.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 162

به معني گوره خر و ديگري فِراء جمع فَروْ به معني پوشش است)

و في ما صنع في ارض الاسلام قلت: فان كان فيها غير اهل الاسلام؟

قال: اذا كان الغالب عليها المسلمين فلا بأس

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 4، ص: 162

(آيا غالب شيعيان بودند؟ خير اكثريّت با مخالفين بود پس شاهد بحث ماست). «1»

* و

عنه عن سعد بن اسماعيل عن أبيه اسماعيل بن عيسي قال:

سألت أبا الحسن عليه السلام عن جلود الفراء يشتريها الرجل في سوق من اسواق الجبل

(بلاد ايران)

أ يسأل عن ذكاته اذا كان البائع مسلماً غير عارف

(مخالف است)

؟ قال: عليكم انتم أن تسألوا عنه اذا رأيتم المشركين يبيعون ذلك و اذا رأيتم يصلّون فيه فلا تسئلوا عنه. «2»

از اين روايت هم استفاده مي شود كه مخالفين مسلمانند.

113 ادامۀ مسئلۀ 8 … 18/ 3/ 82

* … عن السكوني عن ابي عبد الله عليه السلام انّ امير المؤمنين عليه السلام سئل عن سفرة وجدت في الطريق مطروحة كثير لحمها و خبزها و جبنها و بيضها و فيها سكّين

(احتمال دارد كه اين را امارۀ كوچكي بر ذبح اسلامي بدانيم يعني سفره براي يك فرد مسلمان است)

فقال امير المؤمنين عليه السلام: يقوم ما فيها ثم يؤكل

(از اين حديث معلوم مي شود كه تخمين در اين گونه موارد حجّت است)

لانّه يفسد و ليس له بقاء

(از اين قسمت عامي استفاده مي شود و آن اين كه در تمام لقطه هايي كه فاسد شدني است مي توان قيمت كرده و مصرف نمود)

فاذا جاء طالبها غرموا له الثمن قيل له: يا امير المؤمنين عليه السلام لا يدري سفرة مسلم أو سفرة مجوسيّ؟ فقال: هم في سعة حتّي يعلموا

(جاي برائت نيست بلكه اصل عدم تذكيه است ولي اماره اي به نام «بلد مسلم» داريم كه جلوي اصل عدم تزكيه را مي گيرد). «3»

روايات ديگري هم در اين باب وجود دارد كه سه نمونه را ذكر كرديم و حاصل روايات اين است كه يد، سوق و بلاد مسلم و لو غالب آنها از مخالفين هستند حجّت است و وقتي ذبائح آنها حلال شد نكاح

آنها هم حلال است و طاهر هستند.

جمع بين روايات:

اگر اين روايات را به روايات سابق كه دربارۀ فرق بين اسلام و ايمان بيان كرديم، ضميمه كرده و مجموع را به سيره ضميمه كنيم، بعد آنها را با رواياتي كه قائل به كفر مخالف بود بسنجيم، به يقين اين دلائل صريح تر است و باعث مي شود كه كفر در روايات سابق را كفر عقيدتي ندانيم و به يكي از معاني ديگر كفر حمل كنيم، پس روايات سابق در مقابل اين ادلّۀ سه گانه مقاومت نمي كند.

تا اينجا بحث در روايات عامّه بود كه به طور كلّي در خصوص ايمان و كفر صحبت مي كرد.

4- روايات خاصّه:
اشاره

روايات متعدّدي داريم كه در مورد نكاح مخالف و بعضي صحيح السند است. كه عموماً در باب 10 و 11 از ابواب نكاح كفّار آمده است.

اين روايات دو طايفه هستند كه اكثراً از ازدواج با مخالف و مخالفه نهي مي كند و بعضي از اين روايات هم مجوّزه است:

طايفۀ اوّل: رواياتي كه از نكاح مخالف نهي مي كند.

* … عن غير واحد

(مرسله است ولي چون به معني چند نفر است بعيد نيست مستفيض باشد)

عن ابان بن عثمان، عن الفضيل بن يسار قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن نكاح الناصب فقال لا و اللّه ما يحلّ قال فضيل: ثم سألته مرّة اخريٰ فقلت: جعلت فداك ما تقول في نكاحهم

(به اهل سنت برمي گردد و كنايه از مخالفين است، ضمير به ناصب برنمي گردد چون ناصب مفرد است و ضمير جمع)

قال:

و المرأة عارفة

(شيعه)

؟ قلت: عارفة قال: انّ العارفة لا توضع الا عند عارف

(اين روايت منحصراً ايمان را نسبت به زوج شرط مي كند امّا اين كه آيا در زوجه هم ايمان شرط است يا نه از اين روايت استفاده

نمي شود). «4»

* … عن زرارة

(روايت معتبر است)

قال: قلت لأبي جعفر عليه السلام:

انّي أخشي ان لا يحلّ لي أن يتزوّج ممّن لم يكن علي امري

(ولايت ندارند از اين تعبير معلوم مي شود كه در ذهن زراره اين بوده كه جايز نيست)

فقال: ما يمنعك من البله

(سراغ افراد ساده لوح برو كه چيز زيادي از ولايت نمي فهمند و موضع خاصي ندارند)

قلت و ما البله قال: هنّ المستضعفات من اللاتي لا ينصبن و لا يعرفن ما انتم عليه

(در اين روايت بحث از زوجۀ عارفه است و ظاهر در حرمت است). «5»

* … عن عبد اللّه بن سنان، عن ابي عبد اللّه عليه السلام في حديث قال: لا

______________________________

(1) وسائل، ج 2، ح 5، باب 50 از ابواب نجاسات.

(2) وسائل، ج 2، ح 7، باب 50 از ابواب نجاسات.

(3) وسائل، ج 2، ح 11، باب 50 از ابواب نجاسات.

(4) ح 5، باب 10 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(5) ح 3، باب 11 از ابواب ما يحرم بالكفر.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 163

يزوّج المستضعف مؤمنة

(كفائت در ايمان در زوج شرط است). «1»

* … عن حمران بن اعين قال: كان بعض اهله يريد التزويج فلم يجد امرأة مسلمة موافقة فذكرت ذلك لأبي عبد اللّه عليه السلام فقال أين أنت من البله الذين لا يعرفون شيئاً

(با اين كه مقام ضرورت بود اجازۀ نكاح مخالف ندادند). «2»

احاديثي كه دليل بر جواز است:

* … عن الفضيل بن يسار

(سند ضعيف است)

قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن المرأة العارفة هل أزوجها الناصب؟ قال: لا لانّ الناصب كافر قلت: فأزوّجها الرجل غير الناصب و لا العارف

(مخالف است)

؟ فقال: غيره احبّ اليّ منه. «3»

در اين روايت شوهر مطرح است و

امام مي فرمايد شوهر شيعه بهتر است و وقتي شوهر مخالف را اجازه دهيم زن مخالف به طريق اولي جايز است.

* … عن زرارة بن اعين عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: تزوّجوا في الشكاك و لا تزوّجوهم

(زن به آنها ندهيد)

فانّ المرأة تأخذ من ادب زوجها و يقهرها علي دينه

(اين تعليل مناسب با استحباب است چون همۀ زنها اين طور نيستند و تحت تأثير قرار نمي گيرد). «4»

جمع بندي روايات:

قسمت مهم روايات اين باب از نكاح مخالف نهي مي كند كه در بين آنها روايات صحيح السند هم وجود دارد و قسمت كمي از روايات نكاح با مخالف را اجازه مي دهد كه جمع آنها به استحباب است.

سلّمنا: روايات ناهيه دال بر حرمت است و روايات دالّ بر كراهت هم نداريم در اين صورت رواياتي كه مي فرمود «حلّت مناكحتهم» به چه معنا است؟ پس:

اوّلًا: خود اين روايات قابل جمع و حمل بر كراهت است.

ثانياً: اگر هم نباشد روايات «حلت مناكحتهم» كه در روايات معتبره آمده دلالت بر كراهت مي كند يعني روايات مجوّزه نص است و روايات ناهيه ظاهر است و با حمل ظاهر بر نص حكم بر كراهت مي كنيم.

نتيجه:

از مجموع ادلّه استفاده مي شود كه زن گرفتن از مخالف و زن دادن به آنها جايز است ولي عنوان ثانوي داريم به اين بيان كه اگر به آنها زن دهيم زن غالباً تحت تأثير شوهر واقع مي شود و بچّه هاي آنها تحت تأثير قرار گرفته، غير شيعه مي شوند و خوف تغيير مذهب است پس بر اساس اين عنوان ثانوي بنابر احتياط واجب زن دادن به آنها جايز نيست ولي زن گرفتن از آنها بلامانع است.

[مسألة 9: لا يشترط في صحّة النكاح تمكّن الزوج من النفقة]

اشاره

114 م 9 (هل يشترط اليسار في صحّة النكاح) … 19/ 3/ 82

مقدّمه:

از شرايط صحّت نكاح دو مسأله باقي مانده است كه مهمّ و محلّ ابتلا است. اين دو مسأله در اين است كه آيا كفائت (كفو بودن) غير از ايمان شرط ديگري هم دارد؟ آيا يسار (تمكّن از نفقه) شرط است يا نه؟ به دنبال اين هم بحث مي كنند كه اگر كسي نفقۀ عيالش را ندهد، آيا حاكم شرع مي تواند او را اجبار به نفقه يا طلاق كند؟ و اگر هيچ يك را قبول نكرد آيا حاكم شرع مي تواند به درخواست زن، او را طلاق دهد؟

مسألة 9: لا يشترط في صحّة النكاح تمكّن الزوج من النفقة (متأخرين همه شرط نمي دانند)

نعم لو زوّج الصغيرة وليّها بغير القادر عليها لم يلزم العقد عليها فلها الرد لانّ فيد المفسدة الّا اذا زوحمت بمصلحة غالبة عليها (مثلًا صغيره كسي را ندارد كه او را اداره كند و جانش در خطر است).

عنوان مسأله:

آيا در صحت نكاح، يسار (تمكن از نفقه) شرط است؟

مرحوم امام (ره) يسار را شرط نمي دانند ولي اگر وليّ صغيره، او را به كسي كه قادر بر نفقه نيست تزويج كند عقد لازم نيست، چون مفسده دارد مگر اين كه در ازدواج او مصلحتي غالب بر اين مفسده باشد.

اقوال:
اشاره

اين مسأله از نظر اقوال در بين عامّه و خاصّه اختلافي است و آنچه از كلمات اصحاب استفاده مي شود اين است كه مسأله داراي سه قول است. مرحوم فخر المحققين در ايضاح «5» اين سه قول را نقل مي كند:

1- يسار شرط است (مختار شيخ در مبسوط).

2- يسار شرط نيست (مختار علّامه در قواعد، شيخ در نهايه

______________________________

(1) ح 6، باب 11 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(2) ح 7، باب 11 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(3) ح 11، باب 11 از ابواب ما يحرم بالكفر.

(4) ح 2، باب 11، از ابواب ما يحرم بالكفر.

(5) ج 3، ص 23.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 164

و ابن جنيد و ابن برّاج).

3- يسار شرط نيست ولي زن خيار فسخ دارد (مختار ابن ادريس).

مرحوم صاحب رياض هم در اين مسأله اوّلين قولي را كه نقل مي كند عدم اعتبار است و در ادامه مي فرمايد:

علي الاشهر الاظهر، سپس از جماعت زيادي عدم اعتبار را نقل مي كند: اليه ذهب الفاضلان و الشهيدان و ابن حمزة و ابن البرّاج و الاسكافي و الفاضل الصيمري و الهندي و كافّة المتأخرين، «1» بعد از جماعتي نقل مي كند كه يسار را شرط دانسته و ادّعاي شهرت و اجماع كرده اند، ولي اين طور نبوده و مشهور و اجماعي نيست.

اهل سنّت هم در اين مسأله اختلاف دارند ابن قدامه در مغني از مالك

و شافعي دو قول را نقل مي كند (شرطيّت و عدم شرطيّت يسار) و خودش هم مي گويد: ففيه روايتان. «2»

جمع بندي اقوال:

اقوال عامّه و خاصّه در اين مسأله مختلف است و خاصّه بيشتر قائل به عدم شرطيّت شده اند.

ادلۀ قائلين به عدم شرطيّت يسار:
اشاره

قائلين به عدم شرطيّت به دلائل محكمي استدلال كرده اند.

1- آيۀ «وَ أَنْكِحُوا الْأَيٰاميٰ مِنْكُمْ وَ الصّٰالِحِينَ مِنْ عِبٰادِكُمْ وَ إِمٰائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَرٰاءَ يُغْنِهِمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ»: «3»

آيه با صراحت مي فرمايد فقير بودن مانع زوجيّت نيست. آيا با وجود صراحت آيه مي توان گفت كه يسار را شرط مي دانند، چرا كه خطاب آيه به همۀ مسلمين است كه وسايل ازدواج فقرا را فراهم كنند و آيه صريح و بين عوام و خواص مشهور است.

از اينجا به نظر مي رسد كه نزاع بين اصحاب لفظي است، آنهايي كه مي گويند يسار شرط است و بدون آن نكاح صحيح نيست جايي را مي گويند كه زن جاهل است و در اين صورت حقّ فسخ دارد نه در جايي كه عالم و عامد است، پس شايد قائلين، صورت جهل مدّ نظرشان بوده است.

بعد ممكن است دست آويز گروه مقابل (قائلين به شرطيّت يسار) قرار گيرد. آيه مي فرمايد:

«وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لٰا يَجِدُونَ نِكٰاحاً حَتّٰي يُغْنِيَهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ». «4»

اگر نمي توانيد نكاح كنيد خودداري كنيد، ولي جالب اين است كه حديثي از امام صادق عليه السلام در شرح اين آيه داريم كه مي فرمايد طلب عفّت كنند با ازدواج كردن تا خداوند آنها را غني و بي نياز كند. البتّه اين تفسير را مفسّرين نگفته اند حتّي مجمع البيان كه احتمالات ضعيف را هم نقل مي كند اين تفسير را بيان نمي كند.

2- روايات:
اشاره

اين روايات چند طايفه هستند.

طايفۀ اوّل: رواياتي كه مي فرمايد خدمت پيامبر آمده و از فقر شكايت مي كردند حضرت مي فرمود ازدواج كنيد تا غني شويد.

* … عن هشام بن سالم عن ابي عبد اللّه عليه السلام قال: جاء رجل الي النبي صلي الله عليه و آله فشكي اليه حاجة فقال له تزوّج فتزوّج فوسّع عليه. «5»

* … عن اسحاق بن عمّار قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السلام الحديث الذي يروون الناس حق انّ رجلًا اتي النبي صلي الله عليه و آله فشكي اليه الحاجة فأمره بالتزويج ففعل ثم أتاه فشكي اليه الحاجة فأمره بالتزويج حتّي أمره ثلاث مرّات فقال أبو عبد اللّه عليه السلام هو حق ثم قال الرزق مع النساء و العيال «6»

اين تعبير علاوه بر جنبۀ الهي، نكتۀ رواني هم دارد چون وقتي شخص ازدواج كند براي جلوگيري از خجالت زده شدن در نزد عيال، تلاش بيشتري مي كند حال با وجود صراحت اين روايات نمي توان يسار را شرط دانست.

سه روايت «7» ديگر نيز در اين زمينه وجود دارد.

طايفۀ دوّم: رواياتي كه مي فرمايد كسي كه به خاطر فقر اقدام به ازدواج نكند به خدا سوء ظنّ دارد

چرا كه خداوند در آيۀ «إِنْ يَكُونُوا فُقَرٰاءَ يُغْنِهِمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ» قول داده است كه آنها را غني گرداند و در باب 10 از ابواب مقدّمات نكاح سه حديث داريم كه دلالت دارد.

* … عن محمّد بن جعفر عن أبيه عن آبائه عليهم السلام قال: قال رسول اللّه عليه السلام: من ترك التزويج مخافة العيلة فقد ساء ظنه بالله عزّ و جلّ ان اللّه عزّ و جلّ يقول «إِنْ يَكُونُوا فُقَرٰاءَ يُغْنِهِمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ». «8»

دو حديث «9» ديگر نيز در اين زمينه وجود دارد.

______________________________

(1) ج 10، ص 253.

(2) ج 7، ص 376.

(3) آيۀ 32، سورۀ نور.

(4) آيۀ 33، سورۀ نور.

(5) ح 1، باب 11 از ابواب مقدّمات نكاح.

(6) ح 4، باب 11 از ابواب مقدّمات نكاح.

(7)

ح 2 و 3 و 5، باب 11 از ابواب مقدّمات نكاح.

(8) ح 2، باب 10 از ابواب مقدّمات نكاح.

(9) ح 1 و 4، باب 10 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 165

طايفۀ سوّم: رواياتي كه پيامبر براي بعضي از اصحاب فقيرش عملًا زوجه انتخاب مي كرد

اين روايات را شيعه و سنّي نقل كرده اند.

نمونۀ آن داستان جويبر است.

* … عن ابي حمزة الثمالي في حديث قال: كنت عند ابي جعفر عليه السلام …

انّ رسول اللّه عليه السلام نظر الي جويبر ذات يوم برحمة له و رقّة عليه فقال له: يا جويبر تزوّجت امرأة … ثم قال له: انطلق يا جويبر الي زياد بن لبيد فانّه من اشرف بني بياضة حسباً فيهم فقل له: انّي رسول رسول اللّه صلي الله عليه و آله اليك و هو يقول لك زوّج جويبراً ابنتك الدلفاء الحديث … «1»

از اين كه پيامبر عملًا اين كار را كرده است معلوم مي شود كه يسار شرط نيست.

115 ادامۀ م 9 و 10 (حدوث العسر بعد اليسار) … 20/ 3/ 82

ادلّۀ قائلين به اشتراط:
اشاره

قائلين به اشتراط يسار در صحّت عقد به دلائل ضعيفي استدلال كرده اند كه عمدتاً سه دليل است:

1- آيات:
الف) آيۀ «وَ مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ مِنْكُمْ طَوْلًا أَنْ يَنْكِحَ الْمُحْصَنٰاتِ الْمُؤْمِنٰاتِ فَمِنْ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ»: «2»

كساني كه توانايي مهر و نفقه ندارند، نكاح نكنند و سراغ كنيزان بروند كه هزينۀ آنها سبكتر و نكاح آنها آسان تر است و چه بسا مولي نفقۀ آنها را هم بدهد.

كه اين آيه دلالت مي كند كه براي نكاح بايد طول (توانايي) داشت پس يسار شرط و لازمۀ كفائت مي باشد.

ب) آيۀ «وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لٰا يَجِدُونَ نِكٰاحاً حَتّٰي يُغْنِيَهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ». «3»

كيفيت استدلال به اين آيه در درس گذشته بيان شد.

جواب از دليل: استطاعت گاهي عرفي و گاهي شرعي است، اگر آيه استطاعت شرعي را مي گفت يعني كسي كه توانايي ندارد سراغ كنيز برود در اين صورت بر بحث ما دلالت مي كرد ولي آيه استطاعت عرفي را مي گويد كه دلالتي بر بحث ما ندارد چون معناي آيه اين است كه اگر شما توانايي عرفي نداريد به شما زن نمي دهند چون قدرت بر نفقه و مهر نداريد (نه اين كه جايز نيست ازدواج كنيد).

2- روايت:

* … عن ابان بن عثمان، عن عبد اللّه بن الفضل الهاشمي

(مجهول الحال ولي بقيّۀ رجال سند ثقه هستند)

قال: قال أبو عبد اللّه عليه السلام:

الكفو ان يكون عفيفا و عنده يسار

(عفيف باشند و آلودۀ به زنا نباشند). «4»

جواب از دليل: اين روايت از نظر سند و دلالت اشكال دارد:

اشكال سندي: «عبد اللّه بن الفضل الهاشمي» مجهول الحال است ولي عجب اين است كه بعضي مي گويند ضعف روايت به خاطر مرسله بودن آن است ولي روايت ارسال ندارد بلكه راوي مجهول است.

اشكال دلالي: اين روايت را حمل بر استحباب مي كنيم چون هم قرين عفيف بودن است و عفيف بودن شرط صحّت زوجيّت نيست بلكه از مستحبّات است (اگر مشهور به زناست احتياط بهتر است) پس يسار هم به قرينۀ وحدت سياق شرط استحبابي است.

3- قاعدۀ لا ضرر:

زن اگر با مردي كه هيچ چيزي ندارد ازدواج كند ضرر مي كند پس بر اساس قاعدۀ لا ضرر چنين نكاحي باطل است.

جواب از دليل: اين استدلال خيلي سست است چون:

اوّلًا: يك طريف مسأله جايي است كه زن عامداً و عالماً اقدام مي كند كه در اين صورت جاي قاعدۀ لا ضرر نيست و اين قاعده براي جايي است كه عالم نباشد مانند روايتي كه زني از پيامبر صلي الله عليه و آله تقاضاي ازدواج كرد و پيامبر او را به مردي تزويج كرد كه چيزي نداشت و زن عالماً و عامداً پذيرفت.

ثانياً: بر فرض قاعدۀ لا ضرر حاكم باشد اين مورد حد اكثر مثل غبن است و در بيع غبني قائل به خيار هستيم نه بطلان، پس اگر مي داند كه خودش اقدام كرده و اگر نمي داند حد اكثر اين است كه خيار دارد

و نمي توانيم بگوييم باطل است.

جمع بندي: ادلّۀ قائلين به شرطيّت يسار بسيار ضعيف و ادلّه قائلين به عدم شرطيّت هم بسيار قوي است پس همان گونه كه مرحوم امام (ره) در تحرير فرمودند حق با قائلين به عدم شرطيّت يسار است.

______________________________

(1) ح 1، باب 25 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2) آيۀ 25، سورۀ نساء.

(3) آيۀ 33، سورۀ نور.

(4) ح 7، باب 28 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 166

بقي هنا شي ء:

امام (ره) در ذيل مسأله مطلبي آورده اند به اين بيان كه اگر ولي صغيره، صغيره را به مردي كه قادر بر نفقه نيست تزويج كند چه حكمي دارد؟ تعبير امام اين بود:

نعم لو زوّج الصغيرة وليها بغير القادر عليها لم يلزم العقد عليها فلها الردّ

اين كه مي فرمايند عقد لازم نيست يعني چه؟ آيا خيار دارد يا عقد فضولي است. با توجّه به تعبير «فلها الردّ» ظاهر اين است كه خيار دارد.

دايرۀ ولايت تا جايي است كه مصلحت باشد و در غير مورد مصلحت ولايت نيست، و وقتي ولايت نبود عقد فضولي است، بنابراين وقتي صغيره، كبيره شد بايد عقد فضولي را اجازه دهد و اگر اجازه نكرد باطل است، نه اين كه ولايت دارد و لزوم عقد مشروط به مصلحت است.

به عبارت ديگر شايد ظاهر عبارت امام اين است كه اگر خيار فسخ دارد ولي عرض ما اين است كه فضولي است و بايد بعداً اجازه بيايد.

ثمرۀ اين بحث در اين است كه اگر خيار فسخ باشد (بيان امام «ره») معلوم مي شود كه زوجيّت ثابت و تمام آثار محرميّت جاري مي شود ولي اگر فضولي (بيان ما) باشد چيزي حاصل نشده چون عقد فضولي مانند سند بدون

امضا و جسم بدون روح است، مگر در جايي كه مصلحت صغيره باشد (مثلًا جانش در خطر است) كه در اين صورت عقدش صحيح است.

[مسألة 10: حدوث العسر بعد اليسار]

اشاره

مسألة 10: لو كان الزوج متمكناً من النفقة حين العقد ثم تجدّد العجز عنها بعد ذلك لم يكن للزوجة المذكورة التسلّط علي الفسخ لا بنفسها و لا بوسيلة الحاكم علي الاقوي، نعم لو كان ممتنعاً عن الانفاق مع اليسار و رفعت امرها الي الحاكم الزمه بالانفاق أو الطلاق فاذا امتنع عنهما و لم يمكن الانفاق من ماله و لا اجباره بالطلاق فالظاهر أنّ للحاكم أن يطلقها إن ارادت الطلاق.

عنوان مسأله:

اين مسأله فرع مسئلۀ قبل است و داراي دو صورت مي باشد.

صورت اوّل: زوج در ابتدا متمكّن از نفقه بود ولي بعد معسر شد آيا كساني كه قائل به شرطيّت يسار هستند در استدامه هم قائل به شرطيتند؟

صورت دوّم: شخص يسار دارد ولي نفقۀ همسر خود را نمي دهد آيا حاكم شرع با درخواست زن مي تواند او را وادار به انفاق كند و اگر او انفاق نكرد از اموالش بردارد و اگر مالش در دسترس نبود مي تواند او را وادار به طلاق كند و اگر قبول نكرد خود طلاق دهد. امام (ره) در مورد صورت اوّل مسأله مانند اكثر فقها مي فرمايند در مسئلۀ سابق ما يسار را در ابتدا شرط ندانستيم پس در استدامه هم شرط نمي دانيم.

در صورت دوّم مسأله كه عامداً و عالماً نفقه نمي دهد امام (ره) مي فرمايد در صورت تقاضاي زن حاكم شرع او را وادار به انفاق مي كند، و اگر نكرد حاكم شرع مي تواند از اموال او بردارد و اگر اموالش در دسترس نباشد حاكم مي تواند به درخواست زن طلاق او را بدهد.

اقوال:
اشاره

اين دو فرض در كلمات علما از هم جدا نشده ولي مرحوم امام (ره) آنها را جدا كرده و صاحب جواهر هم به آن اشاره اي كرده است. بيشتر علما صورت اوّل را گفته اند.

صورت اوّل: اگر عدم يسار تجدّد پيدا كند
اشاره

مشهور و معروف عدم جواز فسخ است يعني حدوثاً و بقاءً به شرطيّت يسار قائل نيستند ولي از ابن جنيد نقل شده است كه زن خيار دارد. از كساني كه شهرت را نقل كرده اند صاحب مسالك «1» كشف اللثام «2» و مرحوم محقق در شرايع و صاحب جواهر «3» هستند.

مرحوم محقّق مي فرمايد:

فيه روايتان اشهرهما انه ليس لهما ذلك (عدم الفسخ). «4»

ادلّه:
اشاره

قائلين به عدم شرطيّت يسار در بقا به چند دليل تمسك كرده اند.

1- قياس اولويّت:

وقتي حدوثاً يسار شرط نبود بقاءً به طريق اولي شرط نيست.

2- استصحاب:

زوجيّت بود، يسار تبديل به اعسار شد كه از تغيير حالات است و موضوع عوض نشده، حال شك داريم كه نكاح جائز توأم با فسخ شد يا نه، استصحاب بقاء زوجيّت لازمه مي كنيم

______________________________

(1) ج 7، ص 407.

(2) ج 7، ص 91.

(3) ج 30، ص 105.

(4) شرايع، ج 2، ص 525.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 4، ص: 167

حتّي بر اساس مبناي قائلين به شرطيّت يسار.

جواب از دليل: اين استصحاب به عقيدۀ ما درست نيست چون شبهات حكميّه جاي استصحاب نيست و استصحاب مخصوص شبهات موضوعيّه است.

116 ادامۀ مسئلۀ 10 … 21/ 3/ 82

بحث در مسئلۀ ده در اين بود كه كسي ازدواج كرده و صاحب قدرت بر نفقه بود (يسار) ولي بعداً ورشكسته شد (معسر) و توان ادارۀ زن را نداشت (صورت اوّل) آيا زن حق فسخ دارد؟

بيان شد كه حق فسخ ندارد نه و سه دليل براي آن اقامه كرديم.

دليل اوّل قياس اولويت بود چون وقتي از اوّل يسار نداشته باشد نكاح صحيح است پس به طريق اولي در ادامه يسار شرط نيست. دليل دوّم استصحاب بود البتّه براي كساني كه استصحاب را در شبهات حكميّه جاري مي دانند.

3- روايت:

* و بهذا الاسناد

(جعفريات داراي سند است ولي سند آن ضعيف است)

باسناده عن جعفر بن محمّد عن أبيه عن جدّه عليهم السلام ان امرأة استعدت

(كمك به طلبيه)

علياً عليه السلام علي زوجها و كان زوجها معسراً فأبي أن يحبسه و قال انّ مع العسر يسراً «1»

سند حديث و دلالت آن مشكل دارد و اجنبي از ما نحن فيه است چون صحبت از حبس است، نه صحبت از طلاق و ظاهراً تقاضاي زندان است چون روايت مي فرمايد «أبي أن يحبسه».

در ميان

ادلّه عمده دليل همان دليل اوّل (قياس اولويّت) است.

صورت دوّم: شوهر مال دارد ولي نفقه نمي دهد.
اقوال:

در اينجا كلمات اصحاب با صورت اوّل مخلوط شده است ولي از آن استفاده مي شود كه با تحت فشار قرار دادن شوهر موافقند كه يا نفقه دهد و اگر نفقه نداد حاكم خودش از مال او بردارد و نفقه دهد و اگر دست رسي به اموال او نبود او را مجبور به طلاق مي كند و اگر طلاق نداد حاكم شرع طلاق مي دهد.

ادلّه:
1- آيۀ «فَإِمْسٰاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسٰانٍ»: «2»

يا خوب رفتار كن يا خوب رها كن، (تعبير جالبي است) آيا امساك به معروف شرطش اين نيست كه نفقه بدهد و يا اگر نمي دهد او را رها كند (البتّه در صورتي كه زن بخواهد طلاق بگيرد) و اگر نخواست مشمول آيه نيست پس بلا تكليف قرار دادن زن ممكن نيست.

2- روايات:

روايات صريحي داريم. بعضي صحيح السند و بعضي ضعيف السند است. تنها به بيان سه روايت اكتفا مي كنيم:

اين روايات را حمل بر واجد مي كنيم نه معسر و لو ظاهر روايات اطلاق دارد چون امام تكليف ما لا يطاق نمي كند.

* … عن ربعي بن عبد اللّه و الفضيل بن يسار

(در واقع دو روايت است و هر دو ثقه هستند)

جميعاً عن ابي عبد اللّه عليه السلام في قوله تعالي: و من قدر عليه رزقه فلينفق ممّا آتاه اللّه قال: ان أنفق عليها ما يقيم ظهرها مع كسوة و الا فرقّ بينهما

(اگر خودش اين كار را نكرد حاكم شرع دخالت مي كند). «3»

* … عن روح بن عبد الرحيم قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السلام: قوله عزّ و جلّ: و من قدر عليه رزقه فلينفق ممّا آتاه اللّه قال: اذا انفق عليها ما يقيم ظهرها مع كسوة و الّا فرّق بينهما. «4»

* … عن ابي بصير يعني المرادي

(ثقه)

قال: سمعت أبا جعفر عليه السلام يقول: من كان عنده امرأة فلم يكسها ما يواري عورتها و يطمعها ما يقيم صلبها كان حقّا علي الامام أن يفرّق بينهما

(اگر زن تقاضاي طلاق كند). «5»

ان قلت: اين كه در كلام امام (ره) آمده اوّل شوهر را مجبور مي كنيم كه يا نفقه بدهد يا طلاق، آيا طلاق اجباري باطل نيست؟

قلنا: در جايي كه

اجبار به حق بوده شارع مقدّس شرطيّت اختيار را برداشته است يا به عبارت ديگر حاكم شرع به جاي او نيّت مي كند، همان گونه كه در زكات، حاكم شرع مجبور مي كند پس اجبار به حق اشكال ندارد.

______________________________

(1) مستدرك، ج 15، ح 5، باب 1 از ابواب نفقات.

(2) آيۀ 229، سورۀ بقره.

(3) وسائل، ج 15، ح 1، باب 1 از ابواب نفقات.

(4) وسائل، ج 15، ح 6، باب 1 از ابواب نفقات.

(5) وسائل، ج 15، ح 2، باب 1 از ابواب نفقات.

جلد پنجم

فهرست

نكاح موقّت … 7

تعريف نكاح موقّت … 8

ادلّۀ اباحۀ عقد موقّت … 10

ادلّۀ اباحۀ نكاح موقّت … 15

ادلّۀ حرمت نكاح موقّت … 16

ادلّۀ قائلين به نسخ حكم متعه … 18

فلسفۀ نكاح موقّت … 20

نكاح مسيار … 20

مسألۀ 1: النكاح المنقطع كالدائم … 29

مسألۀ 2: الفاظ الايجاب و القبول في المتعة … 32

مسألۀ 3: تمتع المسلمة بالكافر و بالعكس … 33

مسألۀ 4: الجمع بين العمّة و … 34

مسألۀ 5: المهر … 34

مسألۀ 6 و 7: كيفية تملك المتمتعة المهر … 37

مسألۀ 8: حكم المهر في صورة تبيّن فساد العقد … 40

مسألۀ 9: ذكر الأجل … 42

مسألۀ 10: انفصال المدة عن العقد … 49

مسألۀ 11: تجديد العقد قبل … 51

مسألۀ 12: الشروط في ضمن المتعة … 56

مسألۀ 13: العزل في المتعة … 60

مسألۀ مستحدثه: كنترل مواليد … 61

مسألۀ 14: تبين المتمتعة … 65

مسألۀ 15: التوارث بين الزوجين في المتعة … 66

مسألۀ 16: العدّة في المتعة … 71

مسألۀ 17: شرائط الزوجة المتمتّع بها … 81

مسألۀ 18: التمتّع بالزانية … 84

مسألۀ عروه: استبراء الرحم في متعة الفاجرة … 89

مسألۀ عروة: متعة البكر … 91

القول في العيوب (الجنون) …

92

القول في العيوب (الخصاء) … 100

القول في العيوب (الجبّ) … 104

القول في العيوب (العنن) … 106

القول في العيوب (البرص و الجذام) … 111

القول في العيوب (الجذام) … 113

القول في العيوب (العفل) … 114

القول في العيوب (الافضاء) … 115

القول في العيوب (العرج) … 116

القول في العيوب … 120

مسألة 1: المعتبر من عيوب المرأة ما كان قبل العقد … 123

مسألۀ 2: حل العقم من العيوب؟ … 127

مسألۀ مستحدثه: باروري … 129

مسألۀ 3: ليس الجذام و البرص من عيوب … 130

مسألۀ 4: فوريّة خيار الفسخ … 132

مسألۀ 5: إذا اختلفا في العيب … 135

مسألۀ 6: حكم الخيار بعد … 137

مسألۀ 7: هل الفسخ بالعيب طلاق؟ … 142

مسألۀ 8: لا يحتاج الفسخ الي … 144

مسألۀ 9: حكم المهر عند الفسخ … 145

مسألۀ 10: حكم التدليس … 149

مسأله 11: موضوع التدليس … 150

مسألۀ 12: من المدلّس؟ … 153

مسألۀ 13: اقسام التدليس … 154

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 4

[مقدمه هاي پژوهش]

اشاره

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

مقدّمۀ حضرت آية اللّٰه العظميٰ مكارم شيرازي بر كتاب النكاح

بحث هاي مربوط به نكاح و زناشويي هميشه در ميان همۀ اقوام مورد توجّه بوده، و پايۀ اصلي بسياري از روابط اجتماعي را تشكيل مي دهد و به همين دليل در فقه اسلامي جايگاه مهمّي دارد.

مخصوصاً در عصر و زمان ما كه مسائل مستحدثۀ فراواني به سبب دگرگوني هاي روابط اجتماعي و آميختن ملّت ها با يكديگر، و نفوذ تشريفات و امور غير اخلاقي، در اين امر حياتي پيدا شده، اين بحث از اهمّيّت بيشتري برخوردار شده است.

روي اين جهات ما اين بحث را در سالهاي اخير به عنوان موضوع درس خارج فقه خود انتخاب كرديم و تا آنجا كه ممكن بود به روشن ساختن زواياي اين بحث فقهي پرداختيم، و به خصوص مسائل مستحدثه در كنار بحث هاي اصلي و سنّتي فقه اسلامي از ديدگاه اهل بيت عليهم السلام با دقّت دنبال شد و تا آنجا كه امكان داشت براي حلّ مشكلات مردم، در اين مسائل تلاش به عمل آمد و نتيجۀ آن همين است كه امروز به طور فشرده در دسترس شما مخاطبين عزيز قرار دارد.

اين جانب به نوبۀ خود از زحمات حجج اسلام، فضلاي محترم جناب آقاي محمد رضا حامدي و آقاي مسعود مكارم كه در گردآوري و تنظيم و تنقيح بحث ها كوشيدند و به صورت آبرومندي آن را عرضه داشتند، تشكّر و سپاسگزاري مي نمايم و مزيد توفيقات آنان و خوانندگان محترم را از خداوند بزرگ مسألت دارم و اميدوارم ذخيرۀ يوم المعاد همۀ ما باشد.

قم حوزه علميّه

ناصر مكارم شيرازي

دي ماه 1383- ذي الحجّه 1425

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 5

مقدّمه

الحمد للّه الّذي لا يبلغ مدحته القائلون و لا يحصي نعمائه العادّون و لا يؤدّي حقّه المجتهدون

ثم الصلاة و السلام علي رسوله و امين وحيه سيّدنا و نبيّنا نبيّ الرّحمة و امام الامّة حبيب اله العالمين محمّد صلي اللّه عليه و علي آله المعصومين الهداة المهديّين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين الي قيام يوم الدّين.

كتاب حاضر پنجمين جلد از مجموعۀ «دروس خارج فقه حضرت آية اللّه العظمي مكارم شيرازي (مدّ ظلّه العالي)» در بحث نكاح است، كه در سال تحصيلي 82- 81 تدريس شده كه به شكلي نوين در دسترس علاقه مندان قرار گرفته است.

بعد از آن كه در طول سال تحصيلي، پس از هر جلسه، جزوۀ درس استاد، در اختيار علاقه مندان قرار گرفت، و با استقبال خوبي مواجه شد، بر آن شديم كه مجموعۀ درس ها را از ابتداي بحث هاي «كتاب النّكاح» در هر سال جمع آوري كرده و در اختيار عزيزاني كه در همۀ مباحث همراه نبوده و قصد دارند به جهت پيوستگي مطالب از ابتدا آنها را دنبال كنند، به چاپ برسانيم. بدين منظور مجموعۀ درس ها بازبيني گرديد و تمامي روايات و مطالبي كه از كتب مختلف نقل شده، به طور دقيق و با ذكر آدرس كامل به آن اضافه گرديد تا طالبين را از مراجعه به كتب مختلف بي نياز كند.

ويژگي ممتاز درس استاد معظم، دسته بندي دقيق مطالب و كيفيّت بديع و دقيق ورود و خروج به مباحث است كه در اين امر نيز سعي شده است كه به همان شيوه مطالب سنگين و مهم علمي با دسته بندي و تيتر مناسب و شماره گذاري ارائه شود.

از جمله ويژگي هاي اين مجموعه كه آن را از نظائرش ممتاز مي كند، اين است كه به صورت «درسي- فارسي» تنظيم شده كه ضمن سهولت دسترسي به

مطالب، حال و هواي حضور در درس را دارد؛ علاوه بر اين در كنار اين مجموعه، نرم افزاري دروس نيز آماده شده كه به راحتي با استفاده از رايانه قابل دسترسي مي باشد. اميد است توانسته باشيم خدمت كوچكي نسبت به عزيزاني كه توفيق شركت در دروس حضرت استاد را نداشته اند، يا به جهت تعمّق در مطالب درسي، سخنان استاد را بر روي كاغذ پياده نكرده اند برداشته باشيم.

لازم به ذكر است كه در بعضي از دروس براي رعايت نظم و ترتيب مطالب و مباحث، قسمت هايي از مطالب درسي جابجا و به قسمت هاي مربوطه منتقل گرديده، لذا آن دسته از عزيزاني كه دروس حضرت استاد را از از نوار كاست و يا، در كنار اين مجموعه پي گيري مي نمايند، به اين نكته توجّه داشته باشند.

لطفاً هر گونه پيشنهاد و يا انتقاد خود را به آدرس ناشر ارسال داريد تا در مراحل بعدي از آن استفاده گردد.

اللّهم وفّقنا لما تحبّ و ترضي

محمّد رضا حامدي- مسعود مكارم

6 ذي قعده 1425

حوزۀ علميّۀ قم

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 6

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 7

1 نكاح موقّت … 22/ 6/ 82

نكاح موقّت:

اشاره

در ادامۀ بحث كتاب النكاح در اين سال تحصيلي به بحث نكاح منقطع يا ازدواج موقّت و يا به تعبير ديگر «متعه» مي رسيم.

مسألۀ نكاح موقّت در عصر و زمان ما از مسائل مهمّ است.

مرحوم امام (ره) در بحث نكاح موقّت تمام مباحث را در هيجده مسأله بيان مي كنند و در ابتدا، سراغ بحث از صيغۀ نكاح مي روند. ايشان بحث اباحه و مشروعيّت نكاح موقّت را كه بحث مهمّي است و دعواي مفصّلي ميان ما و اهل سنّت وجود دارد رها كرده اند.

بحث مشروعيّت نكاح موقّت از دو جهت مهمّ است:

1- دفاع از مذهب:

اين مسأله از فروع مذهب است، ولي چون اهل سنّت ما را به اين جهت مورد حمله قرار مي دهند و به اصل مذهب شيعه ايراد مي گيرند و مي گويند فرقي بين زنا و متعه نيست، در واقع دفاع از مشروعيّت آن دفاع از اصل مذهب است.

2- مشكل ازدواج جوانان:

در عصر و زمان ما مشكل ازدواج جوانان مسألۀ مهمّي است و اگر مسألۀ نكاح موقّت به صورت صحيح پياده شود، مي تواند اين مشكل را حل كند. بسياري از جوانان اهل سنّت به همين جهت كه مذهبشان مشكل آنان را در اين زمينه حل نمي كند به مذهب ما گرايش پيدا كرده اند.

مرحوم صاحب جواهر در هنگام ورود به بحث نكاح موقّت بيش از ده صفحه در مورد مشروعيّت آن صحبت مي كند.

ديگران هم وقتي وارد بحث نكاح موقّت شده اند ابتدا سراغ مشروعيّت آن رفته اند، به عنوان مثال مرحوم شيخ طوسي در كتاب خلاف در ابتداي اين بحث با طرق جالب مشروعيّت آن را ثابت مي كند. در كتابهاي كلامي هم سراغ بحث نكاح موقّت رفته اند. مرحوم علّامۀ اميني در كتاب الغدير «1» كه يك كتاب كلامي است، بيش از بيست صفحه در مورد مشروعيّت آن بحث مي كند، چرا كه ايرادي است كه مخالفين به مذهب ما وارد مي كنند و با آن، مذهب ما را ابطال مي كنند، پس بحث مشروعيّت نكاح منقطع بايد به طور مستوفي مطرح شود همان گونه كه بسياري از بزرگان ما آن را مطرح كرده اند.

عناوين مباحث مشروعيت نكاح موقّت:

قبل از ورود به بحث، فهرست مباحثي را (در حدود يازده عنوان) كه مسائل مربوط به مشروعيّت نكاح موقّت را تحت آن عناوين بحث خواهيم كرد، مطرح مي نماييم:

1- تعريف نكاح موقّت:

بسياري از اشكالات از عدم شناخت تعريف آن حاصل مي شود و اگر تعريف نكاح موقّت را به طور صحيح بيان كنيم، بسياري از مشكلات حل مي شود.

2- اقوال عامّه و خاصّه:

3- ادلّۀ اباحۀ عقد موقّت:

آيا اباحۀ متعه با قرآن يا سنّت نبوي ثابت مي شود؟

4- آيا دليلي بر نسخ حكم متعه وجود

دارد؟

بعضي ادّعا مي كنند كه اين حكم بوده ولي بعداً نسخ شده است، آيا دليل قابل قبولي بر نسخ اقامه شده است؟

5- بر فرض قبول نسخ آيا نسخ آن در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده يا در زمان عمر؟

بعضي ادّعا مي كنند كه در زمان پيامبر نسخ شده ولي مرحوم علّامۀ اميني چهل روايت نقل مي كند كه عمر آن را نسخ كرده است.

6- اگر بگوييم نسخ در زمان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله بوده آيا در روز فتح مكّه بوده يا در غزوۀ تبوك يا در روز خيبر و يا در غير آن؟

7- به فرض اين كه نسخ در زمان عمر بوده آيا كسي بعد از رحلت پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله حق دارد حكمي را نسخ كند، به عبارت ديگر آيا اجتهاد در مقابل نصّ رسول اللّه صلي الله عليه و آله و از آن بالاتر نسخ حكم پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله جايز است؟

8- حكمت و فلسفۀ اين حكم چيست؟ آيا مي توان فهميد كه خداوند چرا اين حكم را قرار داده است؟

9- از اين حكم الهي مانند بسياري از احكام سوء استفاده شده به طوري كه ازدواج موقّت در اذهان مردم بدنام شده است كه اين در سايۀ سوء استفاده از آن است نه اين كه اصل حكم بد باشد، همانند بانكداري اسلامي كه برنامه هاي خوبي دارد ولي عدّه اي از آن سوء استفاده كرده و آن را خراب كرده اند.

______________________________

(1) الغدير، ج 6.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 8

10- نكاح موقّت بر فرض اين كه مباح باشد- كه هست- آيا مستحبّ هم هست يا مكروه يا به

اختلاف اشخاص مختلف است؟

11- جواب از اشكالاتي كه مخالفين بر اثر عدم آگاهي و يا بر اثر آگاهي و تعصّب نسبت به اين حكم اسلامي داشته اند.

2 تعريف نكاح موقّت … 23/ 6/ 82

تعريف نكاح موقّت:

اشاره

نكاح المتعة هو نكاح مشتمل علي جميع اركان النكاح الدائم و آثارها و إنّما يفترق عن الدائم بذكر المدّة و بعض الاحكام كعدم النفقة و التوارث و ما اشبه ذلك.

ازدواج موقّت نكاحي است كه همۀ اركان عقد دائم و آثار آن را داراست و فرق آن با عقد دائم در ذكر مدّت و بعضي از احكام مانند عدم نفقه و ارث و مانند آن مي باشد.

عدم آگاهي از تعريف صحيح نكاح موقّت موجب اشكالاتي شده است. گاهي توهّم شده كه متعه چيزي غير از نكاح است در حالي كه شكّي نداريم كه نكاح موقّت و متعه قسمي از نكاح است يعني نكاح بر دو قسم است: دائم و موقّت، و به همين دليل در اكثر احكام با نكاح دائم يكسان است و تنها در بعضي از احكام با آن تفاوت دارد.

جهات مشترك:
اشاره

جنبه هاي مشترك بين نكاح موقّت و دائم در پنج قسمت خلاصه مي شود:

1- محرّمات نكاح:

فرقي در محرّمات نكاح بين نكاح دائم و موقّت نيست نه محرّمات نسبي و نه محرّمات سببي و نه محرّمات رضاعي و تمام نساء محرّمات و محلّلات در نكاح متعه هم هست.

2- شرايط نكاح:

اين نوع از نكاح صيغه لازم دارد و بايد جامع شرايط و با لفظ صريح «انكحت» و «زوّجت» و «متّعت» باشد و تعيين زوجين و مهر لازم است و اختيار و بلوغ در آن شرط شده است كه در نكاح دائم هم تمام اين شرايط وجود دارد.

3- اذن ولي:

به عقيدۀ بسياري اذن ولي در عقد باكره لازم است و از اين جهت فرقي بين نكاح دائم و موقّت نيست.

4- احكام ولد:

تمام احكام ولد نكاح دائم در ولد عقد موقّت هم هست از جهت محرميّت، ارث، نفقه، حضانت، ولايت.

5- عدّه:

همان گونه كه در عقد دائم عدّه واجب است در عقد موقّت هم واجب مي باشد البتّه عدّۀ عقد موقّت كوتاه تر و دو حيض كامل است، ولي در عقد دائم دو حيض كامل و يك لحظه از حيض سوّم است و در من لا تحيض در عقد دائم سه ماه و در عقد موقّت 45 روز است.

جهات افتراق:
اشاره

عمدۀ جهات افتراق عقد موقّت و عقد دائم سه چيز است:

1- ذكر مدّت:

در عقد دائم مدّتي نيست، ولي در عقد متعه ذكر مدّت لازم است و از مسائل قابل توجّه اين است كه بسياري از فقها فتوا داده اند كه اگر ذكر مدّت نشود به عقد دائم تبديل مي شود (البتّه ما در اينجا اشكال داريم) و از اينجا معلوم مي شود كه هر دو داراي يك ماهيّت است.

2- نفقه، ارث و حقّ القَسْم:

نفقه، ارث، حقّ القَسْم (تقسيم شبها در ميان زنان) در عقد موقّت وجود ندارد ولي در همين جا بعضي گفته اند كه اگر شرط كند لازم مي شود (البتّه ما قبول نداريم) اينها نشان مي دهد كه اين دو عقد يك ماهيّت هستند و اگر قسيم نكاح بود نبايد رابطۀ آنها تنگاتنگ باشد.

3- خروج از بيت:

مشهور در عقد دائم گفته اند كه خروج از بيت و سفر بدون اجازۀ زوج جايز نيست ولي در عقد موقّت چنين نيست، امّا كاري كه منافي حقّ زوجيّت است انجام ندهد.

از اين بيان معلوم مي شود كه اشكالات سخيف و بي پايه اي را كه افراد بي اطّلاع بر عقد متعه وارد كرده اند وارد نيست، مثلًا عقد متعه را شبيه زنا دانسته اند در حالي كه صيغه دارد و تمام شرايط صيغه در آن معتبر است و حتّي معاطات در آن جايز نيست؛ و يا اين كه گفته اند كه يك زن در آن واحد متعۀ چند نفر واقع مي شود، در حالي كه چنين نيست، چون اگر دخول حاصل شود عدّه دارد و نمي تواند با چند نفر، شوهر كند، پس اين حرفها بي اساس است.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 9

دو نكته:
اشاره

با توجّه به مطالب گذشته علاوه بر اين كه اشكالاتي كه ناشي از جهل و تعصّب و عدم آگاهي از تعريف متعه است بر ما وارد نمي شود، دو نكتۀ ديگر هم ظاهر مي گردد:

1- ما مي توانيم براي مشروعيّت متعه به اطلاقات ادلّۀ نكاح متوسّل شويم؛

به عنوان مثال وقتي آيه مي فرمايد: «وَ أَنْكِحُوا الْأَيٰاميٰ مِنْكُمْ» «1» انكحوا اطلاق دارد و شامل نكاح دائم و موقّت مي شود و يا وقتي روايت مي فرمايد: «تناكحوا تناسلوا … » و يا «النكاح سنتي … » به همۀ اين اطلاقات و عمومات مي توان استدلال كرد.

2- بعضي معتقدند كه حكم متعه مسلّماً در شريعت اسلام بوده

امّا آيۀ «وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حٰافِظُونَ* إِلّٰا عَليٰ أَزْوٰاجِهِمْ» «2» * آن را نسخ كرده است زيرا قرآن مي فرمايد: انسان مسلمان كسي است كه جز با زوج و ملك يمين نزديكي نداشته باشد و زوجۀ موقّت زوجه نيست پس اين آيه، آيۀ 24 سورۀ نساء را كه دليل تشريع نكاح موقّت است نسخ مي كند.

ما مي گوييم «ازواج» زوجۀ موقّت را هم شامل است، پس هرگز اين آيه ناسخ نيست و شاهد آن اين است كه در روايات شيعه و اهل سنّت اطلاق كلمۀ «نكاح» و «زواج» به متعه شده است. روايات اهل سنّت در صحيح بخاري و صحيح مسلم و كتابهاي ديگر آمده و در كلمات فقهاي آنها هم از متعه تعبير به زواج شده است و اگر متعه غير از نكاح باشد چرا چنين تعبير كرده اند؟!

امّا در احاديث شيعه روايات متعددي در اين زمينه وجود دارد. صاحب وسائل در باب اوّل نكاح موقّت، احاديث زيادي نقل مي كند كه در مورد متعه تعبير به زواج و نكاح شده است، پس با توجّه به اين مطالب متعه نوعي نكاح است.

3 تعريف نكاح موقّت … 24/ 6/ 82

اقوال خاصّه و عامّه:

علماي خاصّه بر اباحه و جواز متعه و عدم نسخ آن اجماع دارند. علماي عامّه قائل به حرمت هستند، غير از احمد حنبل كه در يك روايت قائل به كراهت و در روايت ديگر قائل به حرمت است، ولي كساني كه قائل به حرمت هستند از جمعي از صحابه مانند ابن عباس و ابو سعيد خدري نقل مي كنند كه قائل به حلّيّت بوده اند و حتّي نسخ عمر را هم نپذيرفتند.

علماي عامّه كه قائل به حرمت هستند در مورد زمان

نسخ اختلافات زيادي دارند، به اين بيان كه همۀ مسلمين في الجمله قائل به مشروعيّت متعه در عصر پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله هستند و از اين نظر كه چه موقع برچيده شده اقوال مشوّش است.

مرحوم محقّق ثاني مي فرمايد:

اجمع اهل الاسلام قاطبة علي أنّ النكاح المنقطع و هو نكاح المتعة (در مورد متعه لفظ نكاح به كار رفته است) كان مشروعاً في صدر الاسلام و اتّفق اهل البيت عليهم السلام علي بقاء شرعيته و انّه لم ينسخ و اخبارهم بذلك متواترة و أطبق فقهاء العامّة (كساني كه بعد از صحابه و تابعين آمده اند) علي أنّه نسخ مع أنّهم رووا في كتبهم بقاء شرعيّته و أنّ جمعاً من أعيان الصحابة و التابعين قائلون بشرعيّته و أنّه لم ينسخ. «3»

ابن قدامه مي گويد:

معني نكاح المتعة (كلمۀ نكاح را به كار برده است) أن يتزوّج (تعبير به زواج كرده است) المرأة مدّة مثل أن يقول زوّجتك (باز تعبير به زوجيت كرده است) ابنتي شهراً فهذا نكاح باطل نصّ عليه أحمد (احمد حنبل) و قال أبو بكر (يكي از شاگردان احمد) فيها رواية أخري أنّها مكروهة (تنها كسي كه از فقهاي عامّه از او جواز مع الكراهة نقل شده است) غير حرام لأنّ ابن منصور سئل احمد عنها فقال: الاجتناب فيها أحبّ اليّ و هذا دليل علي الكراهة و قال ابن عبد البرّ: و علي تحريم نكاح المتعة مالك في أهل المدينة و ابو حنيفه في أهل الكوفة و غيرهم و حكي عن ابن عباس أنّها جائزة و عليه أكثر اصحابه (صحابه و تابعين) عطا و طاووس و به قال ابن جريح (از صحابه) و حكي ذلك عن

ابي سعيد الخدري (از صحابه) و جابر (جابر بن عبد اللّه انصاري) و اليه ذهب الشيعة لانّه قد ثبت أنّ النبي صلي الله عليه و آله أذن فيها. «4»

اين كلمات شاهد بر اين است كه شيعه و سنّي قائلند كه متعه در صدر اسلام بوده است با اين تفاوت كه شيعه قائل به عدم نسخ و عامّه قائل به نسخ هستند.

ابن رشد اندلسي مي گويد:

أكثر الصحابة و جميع فقهاء الامصار علي تحريمه و اشتهر عن ابن عباس تحليله و تبع ابن عبّاس علي القول بها اصحابه من اهل مكّة و اهل يمن و رووا أنّ ابن عباس كان يحتجّ لذلك بقوله تعالي «فَمَا

______________________________

(1) آيۀ 32، سورۀ نور.

(2) آيۀ 29 و 30، سورۀ معارج.

(3) جامع المقاصد، ج 13، ص 7.

(4) مغني، ج 7، ص 571.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 10

اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ»

و روي عنه أنّه قال ما كانت المتعة الّا رحمة من اللّه عزّ و جلّ رحم بها أمّة محمّد صلي الله عليه و آله و لو لا نهي عمر

(معلوم مي شود كه در زمان پيامبر نسخ نشده است)

عنها ما اضطرّ الي الزنا الّا شقّي … و عن عطا قال: سمعت جابر بن عبد اللّه يقول: تمتّعنا علي عهد رسول اللّه و ابي بكر و نصفاً من خلافة العمر ثم نهي عنها عمر النّاس

(با صراحت مي گويد كه در زمان پيامبر نسخ نشده است). «1»

مرحوم شيخ طوسي مي فرمايد:

نكاح المتعة عندنا مباح جائز و صورته أن يعقد عليها مدّة معلومة بمهر معلوم فإنْ لم يذكر المدّة كان النكاح دائماً (نشان مي دهد كه نكاح موقّت با نكاح دائم داراي يك ماهيّت است) و به قال علي عليه السلام (اهل

سنّت مي گويند علي عليه السلام قائل به حرمت بود ولي ما معتقديم كه قائل به حلّيّت بوده اند) علي ما رواه أصحابنا و روي ذلك عن ابن مسعود و جابر بن عبد اللّه و سلمة ابن الاكوع و ابي سعيد الخدري و ابن عبّاس و ابن جريح و سعيد بن جبير (از تابعين) و مجاهد و عطا (از تابعين) و حكي الفقهاء تحريمه عن علي و عمر بن الخطاب و ابن مسعود و ابن الزبير (عبد اللّه بن زبير قائل به حرمت است و نزاعي با ابن عباس در اين زمينه دارد) و قالوا انّ ابن عبّاس رجع عن القول بحليتها (مدرك رجوع معلوم نيست). «2»

جمع بندي اقوال:

از جمع بندي اقوال دو نفر از بزرگان شيعه و دو نفر از بزرگان اهل سنّت روشن مي شود كه:

1- شكّي نيست كه نكاح موقّت در عصر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله في الجمله مباح بوده است.

2- شكّي نيست كه جماعتي از اعيان صحابه قائل به بقاي اباحۀ نكاح موقّت بوده اند.

3- شكّي نيست كه فقهاي اهل سنّت همه قائل به تحريم آن هستند، مگر احمد حنبل در يكي از دو روايتش.

4- شكّي نيست كه اماميّه اجماع بر اباحه آن دارند.

5- جميع علما به آن لفظ نكاح را اطلاق كرده اند.

4 ادلّۀ اباحۀ عقد موقّت … 25/ 6/ 82

ادلّۀ اباحۀ عقد موقّت:

اشاره

بحث در عقد موقّت در عناوين يازده گانه به ادلّۀ اباحۀ عقد موقّت رسيد.

1- اجماع:

اوّلين دليلي كه مي توان قبل از كتاب و سنّت اقامه كرد اجماع همۀ علماي اسلام است.

ان قلت: اجماع مدركي است چون في الجمله در مورد اباحۀ متعه روايات متواتر داريم.

قلنا: اجماع در اينجا براي انسان يقين و علم مي آورد بلكه مي توان گفت بيش از اجماع و ضرورت اسلام است چرا كه در شيعه ضرورت مذهب (عوام و خواص همه قبول دارند) و در عامّه ضرورت فقه (فقط فقها و خواص قبول دارند) است و به عبارت ديگر انسان وقتي فتاوي و كلمات علماي اسلام را مي بيند براي او علم حاصل مي شود كه در زماني از ازمنۀ حيات پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله متعه مباح بوده است، پس اين اجماع ماوراي اجماعات ديگر است.

2- آيات:

در كتاب اللّه دو دسته آيه داريم:

الف) آياتي كه مطلق است و نكاح را مباح مي داند (هر دو نكاح داخل آيه است) مانند آيۀ شريفۀ «وَ أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ» «3» يعني حلال است نكاح آنها، چه نكاح دائم و چه نكاح منقطع و همچنين آياتي كه مي گويد نكاح مباح است.

ب) خصوص آيۀ متعه، كه عمده هم همين است «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً» «4».

از زناني كه تمتّع مي بريد و متعه مي كنيد أجور آنها را بدهيد.

در مورد لفظ «ما» در آيۀ شريفه دو احتمال داده شده است:

1- «ما» موصوله است.

2- «ما» شرطيّه است.

كه هر كدام از اين دو احتمال باشد براي استدلال ما فرقي نمي كند؛ اگر ما موصوله باشد مراد از آن زنان است و «منه» عائد موصول است و «ما» براي ذوي العقول هم استعمال دارد و اگر «ما» شرطيّه باشد به اين معنا است كه

اگر متعه كرديد اجور آنها را بدهيد.

آنچه در بحث ما مهمّ است اين است كه كلمۀ استمتاع به چه معنا است، آيا معناي لغوي مراد است كه بهره بردن و تلذّذ است يا مراد نكاح متعه است؟

______________________________

(1) بداية المجتهد، ج 4، ص 325.

(2) الخلاف، كتاب النكاح، مسألۀ 119.

(3) آيۀ 24، سورۀ نساء.

(4). آيۀ 24، سورۀ نساء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 11

وقتي به كلمات اصحاب مراجعه كنيم مي بينيم كه استمتاع حقيقت شرعيّه براي نكاح موقّت است و روايات كثيره اي در صحاح اهل سنّت و غير آن وجود دارد كه متعه را به معناي عقد موقّت دانسته اند به طوري كه اگر اين حقيقت شرعيّه ثابت شود ظهور آيه ظهور روشني مي شود و بر همان عقد موقّت دلالت مي كند.

بعضي از اهل سنّت اصرار دارند كه استمتاع به معناي بهره گيري و تلذّذ است يعني معناي لغوي مراد است مانند آيۀ «فَاسْتَمْتَعُوا بِخَلٰاقِهِمْ فَاسْتَمْتَعْتُمْ بِخَلٰاقِكُمْ» «1» كه معناي لغوي در اينجا مراد است و لكن براي آن چند جواب داريم:

1- لزوم مهر به مجرّد عقد است و تعلّق مهر احتياج به تلذّذ و تمتّع ندارد و طلاق منصّف است پس تمتّع شرط وجوب مهر نيست در نتيجه معناي آيه اين است كه اگر عقد متعه را خوانديد بايد اجور آنها را بدهيد.

2- تعبير به اجور مناسب متعه است البتّه منظور ما اين نيست كه اجور در عقد دائم استفاده نمي شود، چون همان گونه كه عقد دائم را تشبيه به بيع كرده بودند متعه هم شبيه اجاره است؛ پس تعبير به اجور مناسب نكاح موقّت است.

3- دربارۀ اداي مهر در همين سوره در آيات قبل بحث شده است و وقتي آنجا

در مورد مهر صحبت شده است، ديگر تكرار لازم نيست. مي فرمايد:

«وَ إِنْ أَرَدْتُمُ اسْتِبْدٰالَ زَوْجٍ مَكٰانَ زَوْجٍ وَ آتَيْتُمْ إِحْدٰاهُنَّ قِنْطٰاراً فَلٰا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً» «2».

آيه با صراحت مسألۀ مهريّه را ذكر مي كند.

آيۀ ديگر آيۀ «وَ آتُوا النِّسٰاءَ صَدُقٰاتِهِنَّ (مهريّه) نِحْلَةً … «3»».

يكي از دو آيه براي قبل از طلاق و ديگري براي بعد از طلاق است و تكرار نيست.

پس وقتي در اين سوره در آيات قبل با فاصلۀ كم، وجوب دادن مهر عقد دائم آمده است تكرار مجدّد آن جايي ندارد.

اضف الي ذلك كلّه؛ رواياتي كه در تفسير اين آيه از صحابه و غير صحابه نقل شده كه آيه را در مورد نكاح متعه مي دانند.

روايات دو دسته هستند:

1- با صراحت مي فرمايند كه آيه در مورد نكاح موقّت است:

أخرج الامام احمد باسناد رجاله كلّهم ثقات عن عنوان بن حصين قال: نزلت آية المتعة في كتاب اللّه و علمنا بها مع رسول اللّه فلم تنزل آية تنسخها و لم يند عنها النبي صلي الله عليه و آله حتّي مات. «4»

اين روايت در كتاب مسند احمد كه از كتب معتبر عامّه است آمده است و با صراحت آيه را در مورد متعه مي داند و معتقد است كه نسخ و نهي نشده است.

طبري در تفسيرش نقل مي كند:

اخرج الطبري في تفسيره في ذيل هذه الآية باسناد صحيح عن شعبة عن الحكم قال: سألته عن هذه الآية أ منسوخة هي؟ قال: لا

(دو مطلب استفاده مي شود اوّلًا: آيه در مورد متعه است و ثانياً: نسخ هم نشده است). «5»

اين گروه از روايات كه ظاهراً منحصر در اين دو روايت هم نيست دليل بر اين است كه آيه در مورد متعه است.

اين روايات در در المنثور در ذيل اين آيه آمده است.

2- رواياتي از ابن عبّاس و غير آن كه مي گويد اين آيه «الي اجل مسمّي» داشته است:

* أخرج … الحاكم

(صاحب مستدرك الصحيحين است و رواياتي كه از آنها فوت شده با همان صحّت نقل مي كند)

و صحّحه من طرق عن أبي نضرة قال: قرأت علي ابن عباس: فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ الي اجل مسمّي: فقلت ما نقرؤها كذلك فقال ابن عباس و اللّه لانزلها اللّه كذلك و أخرج عبد ابن حميد و ابن جرير عن قتادة قال في قراءة أبي بن كعب فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ الي أجل مسمّي. «6»

اگر «الي اجل مسمّي» داشته باشد واضح است كه مراد متعه است.

5 ادامۀ ادلّۀ عقد موقّت … 26/ 6/ 82

* و أخرج ابن أبي داوود في المصاحف عن سعيد بن جبير قال:

في قراءة أبي بن كعب: فما استمتعتم به منهنّ الي أجل مسمّي. «7»

اگر ظاهر اين چند روايت را كه تعبير «الي اجل مسمّي» دارد، بگيريم معنايش اين است كه اين عبارت از متن قرآن افتاده است ولي در جايي كه ما مي دانيم قرآني كه بر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نازل شده همين قرآني است كه در دست ماست و چيزي از آن كم نشده است، پس اين روايات به چه معنا است؟

______________________________

(1) آيۀ 69، سورۀ توبه.

(2). آيه 20، سورۀ نساء.

(3). آيۀ 4، سورۀ نساء.

(4) مسند احمد، ج 4، ص 446.

(5) تفسير طبري، ج 5، ص 9.

(6) در المنثور، ج 2، ص 140.

(7) در المنثور، ج 2، ص 140.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 12

جواب: اين در واقع تفسيري است كه از پيامبر صلي الله

عليه و آله شنيده بودند و همراه آيه نقل كرده اند كه نظير اين امر در آيات ديگر هم ديده شده است، مثلًا در آيۀ تبليغ مي فرمايد:

«يٰا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ» «1» در روايات تعبير «بلّغ ما انزل اليك في علي عليه السلام» آمده است كه در واقع اين تعبير، تفسير پيامبر صلي الله عليه و آله است نه اين كه قرآن باشد. از همين جا جواب بسياري از ايرادات كه در مورد تحريف قرآن وارد شده، داده مي شود به اين بيان كه رواياتي كه دليل بر تحريف قرار داده شده در واقع تفسير است.

در مورد نكاح متعه بعضي از اهل سنّت مطالب عجيبي نوشته اند كه نشان از بي اطّلاعي آنها دارد، مثلًا در كتابي نوشته اند كه متعه آن است كه بر زانيه اي عقد ببندد.

غير از دو احتمالي كه در مورد معناي استمتاع در آيه داده شد بعضي از اهل سنّت «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ» را به معناي نكاح دائم گرفته اند نه به معناي تلذّذ يا متعه، در حالي كه در هيچ يك از منابع لغت استمتاع به معناي نكاح دائم نيامده است و در واقع آنان برداشت غلط خودشان را بر قرآن تحميل مي كنند.

6 ادامۀ ادلّۀ عقد موقّت … 29/ 6/ 82

3- روايات:
اشاره

روايات بر دو دسته است:

الف) روايات عامّه:
اشاره

روايات نابي از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در معتبرترين كتابهاي اهل سنّت (روايي، تفسيري و فقهي) موجود است كه دلالت بر اباحه و عدم نسخ آن دارد. روايات سه طايفه است:

طايفۀ اوّل: رواياتي كه مي فرمايد؛ در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله مشروع بوده و عمر بعداً آن را نهي كرد.

طايفۀ دوّم: رواياتي كه مي فرمايد؛ متعه در زمان پيامبر صلي الله عليه و آله حلال بوده و من (عمر) آن را حرام مي كنم.

طايفۀ سوّم: رواياتي كه مي فرمايد؛ لو لا نهي عمر ما زني الّا شقي.

اكنون روايات اين سه طايفه را بررسي مي كنيم:

طايفۀ اوّل:

* عن عبد اللّه بن مسعود انّه قال كنّا نغزوا مع رسول اللّه صلي الله عليه و آله و ليس لنا نسائنا فقلنا يا رسول اللّه صلي الله عليه و آله أ لا نَسْتَخْصي

(خصي شدن)

فنهانا عن ذلك ثم رخّص لنا أن تنكح بالثوب

(در مقابل پارچه اي به جاي مهر)

الي أجل ثم قرأ علينا «يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لٰا تُحَرِّمُوا طَيِّبٰاتِ مٰا أَحَلَّ اللّٰهُ لَكُمْ». «2»

اين حديث با كمال وضوح بر اباحه و عدم نسخ دلالت دارد، زيرا لحن حديث با نسخ سازش ندارد. علاوه بر اين، حديث دلالت دارد كه نكاح موقّت بازيچۀ هوس بازان نيست بلكه براي شرايط خاصّي است.

* عن أبي نضرة قال: كنت عند جابر بن عبد اللّه فأتاه آت فقال: إنّ ابن عبّاس و ابن الزبير اختلفا في المتعتين

(متعۀ حجّ تمتّع و متعۀ نساء)

فقال جابر: فعلناهما مع رسول اللّه صلي الله عليه و آله

(در زماني كه با پيامبر بودند نه اين كه پيامبر هم متعۀ نساء داشته است)

ثم نهانا عنهما عمر

فلم نَعُد لهما. «3»

اين روايت هم دليل بر مشروعيّت و هم دليل بر عدم نسخ است.

* عن ابن جريح قال: أخبرني أبو الزبير قال: سمعت جابر بن عبد اللّه يقول: كنّا نستمتع بالقبضة من التمر و الدقيق الايّام

(عقد موقّت)

علي عهد رسول اللّه صلي الله عليه و آله و ابي بكر حتّي نهي عنه عمر. «4»

اين روايت هم دليل بر مشروعيّت متعه و هم دليل بر عدم نسخ است.

* عن جابر بن عبد اللّه و سلمة بن أكوع قالا: خرج علينا منادي رسول اللّه صلي الله عليه و آله فقال: قد اذن لكم أن تستمتعوا

(يعني متعة النساء) و عبارت ديگر حديث:

تستمتعوا إنّ رسول اللّه صلي الله عليه و آله اتانا فأذن لنا في المتعة. «5»

از اين روايت فقط اباحه استفاده مي شود و بر عدم نسخ دلالت ندارد.

* رجلًا من أهل الشام سئل ابن عمر عن المتعة فقال هي حلال فقال الشامي: إنّ أباك قد نهي عنها فقال ابن عمر أ رأيت

(أي أخبرني)

إنْ كان أبي قد نهي عنها و قد صنعها رسول اللّه صلي الله عليه و آله أ أمر أبي نتّبع أم أمر رسول الله صلي الله عليه و آله؟ «6»

اين حديث دلالت بر اباحه و عدم نسخ ندارد و جالب اين

______________________________

(1) آيۀ 67، سورۀ مائده.

(2) صحيح بخاري، ج 7، ص 4 و صحيح مسلم، ج 4، ص 130.

(3) صحيح مسلم، ج 4، ص 131.

(4) صحيح مسلم، ج 4، ص 131.

(5) شرح مسلم ج 9، ص 183.

(6) سنن ترمذي، ج 3، ص 186، شمارۀ 824.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 13

است كه پسر عمر آن را نقل كرده است.

در يكي ديگر از منابع معتبر اهل سنّت كه

از نظر اعتبار بعد از صحيح مسلم و بخاري است چنين آمده:

* عن ابن الحصين أنّه قال: نزلت آية المتعة في كتاب اللّه تبارك و تعالي و عملنا بها مع رسول اللّه صلي الله عليه و آله

(زماني كه در خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله بوديم)

فلم تنزل آية تنسخها و لم ينه عنها النبي صلي الله عليه و آله حتّي مات. «1»

در تواريخ ثبت نشده است كه پيامبر صلي الله عليه و آله متعه انجام داده باشد نه اين كه بر ايشان حرام باشد.

اين روايت هم دلالت بر اباحه و هم دلالت بر عدم نسخ دارد.

* قال عطاء: قدم جابر بن عبد اللّه معتمراً

(جابر براي عمره آمده بود)

فجئناه في منزله نسأله القوم عن اشياء ثم ذكروا المتعة فقال:

نعم استمتعنا علي عهد رسول اللّه صلي الله عليه و آله و ابي بكر و عمر. «2»

اين روايت ديگري از جابر است و دلالت مي كند كه هم مباح بوده و هم نسخ نشده است.

اين هفت حديث- كه منحصر به اين روايات هم نيست- با صراحت دلالت بر اباحۀ متعه در زمان رسول اللّه صلي الله عليه و آله دارد.

طايفۀ دوّم:

اين روايات با صراحت دلالت دارد كه در عصر رسول خدا صلي الله عليه و آله مباح بوده و عمر آن را نهي كرده است. اين روايات را مرحوم علّامۀ اميني در الغدير «3» جمع آوري كرده است.

ايشان در اين زمينه عبارت جالبي دارد و مي فرمايد:

إنّ احاديث المتعتين تربوا (بيشتر است) علي اربعين حديثاً بين صحاح و حسان (بعضي صحيح و بعضي حسن است) تعرّب (حكايت مي كند) عن أن المتعتين كانت علي عهد رسول اللّه صلي الله عليه و

آله و نزل فيها القرآن و ثبت اباحتهما بالسنّة و اوّل من نهي عنهما عمر.

مضمون اين طايفه از روايات اين است كه:

متعتان كانتا مشروعتين في عهد رسول اللّه صلي الله عليه و آله و أنا

(عمر)

أنهي عنهما

(متعة الحج و متعة النكاح)، و در بعضي از روايات سه چيز است و سوّمي «حيّ علي خير العمل» است.

و في بعض الروايات انّه

(عمر)

قال علي المنبر ثلاث كنّ علي عهد رسول و انا أنهي عنهنّ و أحرمهنّ و اعاقب عليهنّ متعة النساء و متعة الحجّ و حيّ علي خير العمل.

تجريد العقائد مرحوم خواجۀ طوسي شروح متعدّدي دارد كه يكي شرح تجريد علّامه و ديگري شرح قوشجي (از علماي عامّه) است. ايشان در بحث امامت از استدلالات كتاب تجريد العقائد جواب مي دهد، وقتي به اين بحث مي رسد جوابي دارد كه علّامۀ اميني را عصباني مي كند او مي گويد:

«مجتهدي با مجتهد ديگر اختلاف نظر پيدا كرده است و اين اشكالي ندارد».

اين عبارت، علّامه را عصباني مي كند چرا كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله مجتهد نيست، بلكه كسي است كه إن هو الّا وحي يوحي.

7 ادامۀ ادلّۀ عقد موقّت … 30/ 6/ 82

روايات تحريم عمر در صحيح بخاري و مسلم هم هست ولي نقل به معنا كرده و ظاهر آن را عوض كرده اند ولي در عين حال باز دلالت دارد.

* عن عمران بن حصين نزلت آية المتعة في كتاب اللّه ففعلناها مع رسول اللّه صلي الله عليه و آله

(در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله انجام داديم پس معيّت فعليّه نيست بلكه زمانيّه است)

و لم ينزل قرآن يحرّمه و لم ينه عنها حتّي مات

(ناسخ از كتاب اللّه و سنّت وجود

ندارد)

قال:

رجل برأيه ما شاء

(نه اسمي از عمر است و نه اسمي از تحريم ولي با قرائني كه در دست است مراد روشن است). «4»

از اين روايت معلوم مي شود كه «عمران بن حصين» خودش معترض بوده است، پس عبارت صحيح بخاري اگر چه براي حفظ بعضي از جهات و به خاطر تعصّباتش نقل به معنا است، ولي دلالت آن روشن است.

همين عبارت در صحيح مسلم «5» هم آمده است. پس علاوه بر روايات صحيحه اي كه مرحوم علّامۀ اميني اشاره فرموده اند اين دو كتاب هم رواياتي دارد كه دلالت مي كند.

طايفۀ سوّم:

رواياتي كه از منابع اهل سنّت است و دلالت دارد كه «لو لا نهي عمر ما زني الّا شقي أو الّا الشقي». نسخه اي از اين حديث وجود دارد كه مي گويد ما زني الّا شفي (الّا عدّة قليلة) اين نسخه را مرحوم ابن ادريس در سرائر، «6» مرحوم صاحب حدائق در حدائق «7» و بسياري از منابع لغت نقل كرده اند ولي هر دو يك مقصود را مي رساند كه نهي عمر از متعه كار را خراب كرده و اگر

______________________________

(1) مسند احمد، ج 4، ص 436.

(2) صحيح مسلم، ج 4 ص 131.

(3) الغدير، ج 6، ص 290 به بعد.

(4) صحيح بخاري، ج 6، ص 136.

(5) صحيح مسلم، ج 4، ص 49.

(6) ج 2، ص 626.

(7) ج 24، ص 117.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 14

اين طور نبود مردم آلودۀ زنا نمي شدند.

طبري، ثعلبي، فخر رازي، ابو حيّان نيشابوري و سيوطي در درّ المنثور به عدّة الطرق اين روايات را در ذيل آيۀ متعه نقل كرده اند. راغب اصفهاني «1» در كتاب محاضرات مي گويد:

قال يحيي ابن أكثم (عالم معروف اهل سنّت و معاصر مأمون) لشيخ

بالبصرة بمن اقتديت في جواز المتعة؟ قال: بعمر بن الخطاب قال: كيف و عمر كان أشدّ الناس فيها؟ قال: لأنّ الخبر الصحيح أنّه صعد المنبر فقال: إنّ اللّه و رسوله قد أحلّا لكم متعتين و إنّي أحرّمهما عليكم و اعاقب عليهما فقبلنا شهادته و لم نقبل تحريمه. «2»

جمع بندي:

تا اينجا سه گروه روايت نقل كرديم كه مجموع آن متواتر و بر اباحه و عدم نسخ دلالت دارد.

بقي هنا شي ء: روايات مربوط به عمر كه مي گويد: «أنا أحرّمهما و أنا اعاقب عليهما»، «أنا» در مقابل خدا و رسول خدا صلي الله عليه و آله چگونه تفسير مي شود؟

ما مي دانيم بعد از وفات پيامبر صلي الله عليه و آله درهاي وحي بسته شد، پس نسخ بعد از پيامبر معنا ندارد چرا كه اگر بعد از پيامبر افراد بتوانند تحريمي در چيزي قائل شوند در هر زمان يك نفر پيدا مي شود- خليفه يا غير خليفه، فقيه يا غير فقيه- كه چيزي را نمي پسندد و تحريم مي كند، در اين صورت چيزي از اسلام باقي نمي ماند.

توجيهات اهل سنّت:
اشاره

حال ببينيم اهل سنّت در توجيه اين روايات چه گفته اند.

جمعاً پنج توجيه گفته شده است.

توجيه اوّل: اين توجيه در كلام خود عمر است.

كسي پيش او آمد و گفت مي خواهم تو را نصيحت كنم و عمر گفت نصيحت كن وقتي شخص گفت كه چهار چيز را مردم به تو عيب مي گيرند، عمر با دقّت گوش كرد. آن شخص گفت يكي از آنها متعة النساء است، عمر در جواب گفت:

انّ رسول اللّه صلي الله عليه و آله احلّها زمان الضرورة ثمّ رجع الناس الي السعة

(ضرورت برطرف شد) يعني حكم تابع موضوع است و با انتفاي موضوع (ضرورت) حكم منتفي است.

جواب: اين توجيه از دو جهت قابل قبول نيست:

اوّلًا: فقهاي اهل سنّت مي گويند «حرام الي يوم القيامة» پس بايد اينها هم در مواقع ضرورت اجازه دهند كه در اين زمان ضرورتها كم نيست. پس علماي اهل سنّت اين عذر را نمي توانند بياورند.

ثانياً: آيۀ متعه مطلق است و مقيّد به ضرورت نيست؛ درست است كه ضرورت حكمت آن است ولي علّت نيست.

توجيه دوّم: اين از احكام حكومتي است

و عمر با مشاهدۀ اين كه اين سه چيز مفسده انگيز شده آنها را حرام كرد، يعني در باب متعۀ نساء ديد عدّه اي زنان دائمي خود را فراموش كرده و دنبال متعۀ نساء افتاده اند، متعۀ حج را تحريم كرد تا مردم سراغ حج تمتع بروند و بيت اللّه خلوت نشود، و «حيّ علي خير العمل» را تحريم كرد تا در موقع جهاد مردم بي رغبت به آن نباشند، چون نماز را خير عمل مي دانستند، پس تحريم عمر جنبۀ احكام حكومتي داشته و از باب عناوين ثانوي است (حكم حكومتي از عناوين ثانويه است و حكم حكومتي بدون عنوان اوّلي يا ثانوي معنا ندارد).

جواب: جواب از اين توجيه دو چيز است:

1- حكم حكومتي براي زمان خاصّ است و موقّتي است پس چرا

فقهاي عامّه تا روز قيامت آن را حرام مي دانند.

2- اين عناوين ثانويه در زمان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله هم بود پس چرا پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله آنها را حرام نكرد.

توجيه سوّم: اين توجيه را ابن قدامه در مغني دارد

و مي گويد عمر نسخ را از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله شنيده بود و اعلام نسخ كرده است.

جواب: اين به حسب ظاهر آبرومندانه ترين توجيه است ولي خلاف صريح روايت عمر است چون «انا أحرّمهما» مي گويد.

توجيه چهارم: قوشجي در شرح تجريد مي گويد:

إنّ ذلك (كلام عمر) ليس مما يوجب قدحاً فيه فإنّ مخالفة المجتهد لغيره في المسائل الاجتهادية ليس ببدع. «3»

تعجّبي ندارد و مجتهدي با مجتهدي مخالفت كرده است يعني اجتهاد پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله اين بود كه حلال است و اجتهاد عمر اين بوده كه حرام است.

______________________________

(1) از علماي قرن ششم، عالم سنّي معتدلي است و دو كتاب معروف دارد، يكي «مفردات راغب» در مورد لغات قرآن و ديگري كتاب «المحاضرات» است. اهل سنّت به او احترام مي گذارند و شيعه هم به خاطر اعتدالش او را قبول دارند.

(2) محاضرات، ج 2، ص 94.

(3) الغدير، ج 6، ص 238.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 15

8 ادلّۀ اباحۀ نكاح موقّت … 1/ 7/ 82

جواب: اين توجيه از همه ضعيف تر است. آيا پيامبري كه «مٰا يَنْطِقُ عَنِ الْهَويٰ» با افراد ديگر قابل مقايسه است؟! آيا اجتهاد مقابل نصّ جايز است؟!

مرحوم علّامۀ اميني وقتي اين كلام را نقل مي كند مي گويد:

اقرأ و اضحك أو ابك. «1»

كساني كه چنين مي گويند در اصول دين مشكل دارند نه در فروع، آنها پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله را نشناخته اند چون حضرت از خودش چيزي نمي گويد، ولي طبق نظر عامّه معناي اين كه پيامبر مجتهد است اين است كه به ظنون فتوا مي داده در حالي كه او از جانب خداست و با ماوراي طبيعت ارتباط داشته و جبرئيل پيام وحي را براي او مي آورده، بنابراين

نشان مي دهد كه گويندۀ اين سخن در اصول لنگ است و لنگي او در فروع ناشي از لنگي در اصول است.

اضف الي ذلك؛ اگر فتح اين باب كنيم در اين صورت چيزي از اسلام باقي نمي ماند، چون همين حقّي كه به عمر داده شده به ديگران هم داده مي شود و آنها هم در مورد هر يك از احكام اسلام اظهار نظر مي كنند.

علاوه بر اين، اين مسأله در متن قرآن بوده و صحبت از اجتهاد پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نيست؛ همان گونه كه سابقاً گفتيم قراين زيادي داريم كه مراد از آيۀ 24 سورۀ نساء، متعه است و همچنين در اين زمينه روايات متعدّدي از عامّه داريم، مگر اين كه بگويند نعوذ باللّه خدا هم مجتهد ديگري است. بنابراين مسأله واقعاً مشكل است و مشكل وقتي حل مي شود كه تعصّبها از بين برود و بگويند كه خليفۀ دوّم چنين حقّي نداشته است.

ب) روايات خاصّه:
اشاره

تا اينجا بحث در روايات عامّه بود و امّا روايات خاصّه متواتر است، مرحوم صاحب وسائل در ابواب مختلف روايات زيادي نقل كرده كه ما به نقل پنج روايت اكتفا مي كنيم:

* … عن ابي بصير قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عن المتعة فقال: نزلت في القرآن «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً وَ لٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ فِيمٰا تَرٰاضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَةِ». «2»

امام مي فرمايد: حكم آن در قرآن است تا كسي نتواند بگويد كه فلان كس (عمر) آن را حرام كرده است.

* … عن عبد اللّه بن سليمان، قال: سمعت أبا جعفر عليه السلام يقول: كان علي يقول: لو لا ما سبقني به بني الخطّاب ما زنيٰ الّا شقيّ.

«3»

علماي عامّه مي گويند علي عليه السلام قائل به حرمت متعه بوده و نسخ در خيبر از علي عليه السلام نقل شده است، ولي اين روايت نشان مي دهد كه علي عليه السلام قائل به جواز آن بوده است.

* … عن زرارة قال: جاء عبد اللّه بن عمر «عمير» الليثي الي أبي جعفر عليه السلام فقال: ما تقول في متعة النساء؟ فقال: أحلّها اللّه في كتابه و علي سنة نبيّه فهي حلال الي يوم القيامة فقال: يا أبا جعفر مثلك يقول هذا و قد حرّمها عمر و نهي عنها فقال: و إن كان فعل فقال: فإنّي اعيذك بالله من ذلك أن تحلّ شيئاً حرّمه عمر فقال له: فأنت علي قول صاحبك و أنا علي قول رسول اللّه صلي الله عليه و آله فهلم الاعنك أنّ الحقّ ما قال رسول اللّه صلي الله عليه و آله و أنّ الباطل ما قال صاحبك … «4»

ظاهراً در مورد متعه ائمّه كمتر تقيّه مي كردند زيرا با اين صراحت مسأله را بيان كرده و برخورد مي كنند.

* و في عيون الاخبار باسناده عن الفضل بن شاذان عن الرضا عليه السلام في كتابه الي المأمون

(كأنّ مأمون درخواست كرده بود كه امام اصول و فروع اسلام را به طور فشرده را براي او بنويسد):

محض الاسلام شهادة أن لا اله الّا اللّه «الي أن قال:» و تحليل المتعتين الذين أنزلهما اللّه في كتابه و سنّهما رسول اللّه صلي الله عليه و آله: متعة النساء و متعة الحجّ. «5»

* … عن مالك بن عبد اللّه بن أسلم عن أبيه عن رجل

(مرسله است ولي چون روايات متواتر است با سند آن كاري نداريم)

عن أبي عبد اللّه عليه السلام

في قول اللّه عزّ و جلّ: «مٰا يَفْتَحِ اللّٰهُ لِلنّٰاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلٰا مُمْسِكَ لَهٰا» قال: و المتعة من ذلك. «6»

مطابق اين روايت يكي از درهاي رحمت كه باعث پرهيز از گناه مي شود متعه است و كسي نمي تواند تا قيامت جلوي آن را بگيرد.

جمع بندي:

ما در اين مسأله مداركي داريم كه عُشر آن هم براي اثبات اين مسأله كافي است ولي چون پاي تعصّبات در ميان است، در مقابل اين ادلّه مقاومت مي شود و ظاهراً سرچشمۀ همۀ اينها، ايستادگي در سايۀ كلام عمر بوده و خواسته اند حرف عمر زمين نيافتد.

______________________________

(1) الغدير، ج 6، ص 238.

(2) ح 1، باب 1 از ابواب متعه.

(3) ح 2، باب 1 از ابواب متعه.

(4) ح 4، باب 1 از ابواب متعه.

(5) ح 15، باب 1 از ابواب متعه.

(6) ح 18، باب 1 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 16

روايات معارض:

در مقابل اينها روايات معارضه اي داريم كه مي گويد حكم متعه در زمان پيامبر نسخ شده است و اين روايات معارضه در كتب صحاح آمده است. در بين روايات معارضه تعارض است و زمان نسخ اختلافي است:

1- بسياري از روايات آنها مي گويد؛ كه در فتح خيبر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله آن را نسخ كرده است.

2- گروه ديگري از روايات مي گويد؛ در سال فتح مكّه و در ارض اوطاس (زميني در نزديكي هوازن) كه جنگ حنين در آنجا واقع شده نسخ شده است.

3- روايات ديگري مي گويد؛ پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله آن را در زمين مكّه حرام كرد.

4- گروهي از روايات مي گويد؛ در تبوك نسخ شد.

5- و بالاخره گروهي مي گويد؛ خدا به تكرار متعه را حرام و حلال كرد. شافعي در اين زمينه مي گويد من نديدم چيزي را خدا مكرّر حلال و حرام كند مگر متعه.

مرحوم علّامۀ اميني قولي را نقل مي كند كه مي گويد هفت بار متعه حرام و حلال شده است. آيا چنين قانون گذاري پيدا مي شود؟ اگر چنين باشد مردم

به چنين ديني ايمان نمي آورند.

نتيجه: مشوّش بودن روايات ناسخه بهترين دليل بر مجعول بودن آن است، به طوري كه هركس مطابق ميل خودش جعلي كرده است، چون مدركي نداشته است.

9 ادلّۀ حرمت نكاح موقّت … 5/ 7/ 82

ادلّۀ مخالفين (حرمت نكاح موقّت):

اشاره

در اينجا به بررسي ادلّۀ مخالفين مي پردازيم. مخالفين از چند راه وارد شده اند:

1-

نسخ نكاح متعه:
اشاره

روايات اباحه و يا حتّي آيۀ قرآن كه دالّ بر اباحه است به وسيلۀ سنّت و آيات منسوخ است و بيشتر روي نسخ به سنّت تكيه كرده اند خواه اباحه مستفاد از قرآن باشد يا از احاديث.

روايات ناسخ از نظر زمان نسخ و جهات ديگر متعارض بوده و به چند گروه تقسيم مي شوند:
گروه اوّل: رواياتي كه مي گويد در خيبر نسخ شد.

از جملۀ اين روايات روايتي است كه در صحيح مسلم از حضرت علي عليه السلام نقل شده است:

* إنّ رسول اللّه صلي الله عليه و آله نهي عن متعة النساء يوم خيبر. «1»

حديث ديگري در همين كتاب از حضرت علي عليه السلام به عبارتي ديگر نقل شده است:

* عن علي عليه السلام أنّه سمع ابن عباس يلين في متعة النساء فقال:

مهلًا يا ابن عباس فإنّ رسول اللّه صلي الله عليه و آله نهي عنها يوم خيبر. «2»

به نظر مي رسد كه اين دو روايت في حدّ ذاته صحيح نيست و جزء مجعولات است چون ما روايات متواتر از علي عليه السلام و اولاد ايشان داريم كه متعه را حلال مي دانستند و به تحليل متعه شناخته شده بودند، حال چطور مي شود كه چنين چيزي را در مقابل اين روايات متواتر پذيرفت؟! پس احتمال مجعول بودن اين روايات قوي است. در روايتي از امام باقر عليه السلام خوانديم كه حضرت مي فرمود:

* … سمعت أبا جعفر عليه السلام يقول: كان علي عليه السلام يقول: لو لا ما سبقني به بني الخطاب ما زنيٰ الّا شقيّ. «3»

اين روايت را با اين شدّت از علي عليه السلام نقل كرده اند، حال چطور در روايات قبل حضرت چنين گفته است؟! پس اين روايات مجعول است.

گروه دوّم: رواياتي كه دلالت مي كند در عام اوطاس «4» (فتح مكّه در سال هشتم هجري) پيامبر صلي الله عليه و آله آن را نسخ كرد.

اين روايت را هم مسلم در صحيح خود نقل مي كند:

* عن أياس بن سلمة، عن أبيه قال: رخّص رسول اللّه صلي الله عليه و آله عام اوطاس في المتعة ثلاثاً ثم نهي عنها. «5»

روايت ديگري را هم مسند ابن ابي شيبة، مسند احمد و صحيح مسلم نقل كرده اند:

* عن سلمة بن الاكوع قال رخّص رسول اللّه صلي الله

عليه و آله في متعة النساء عام أوطاس ثلاثة ايّام ثمّ نهي عنها بعدها. «6»

آيا اين روايات كه مي گويد در عام اوطاس حرام شده با رواياتي كه بعداً خواهد آمد و مي گويد در ارض مكّه حرام شده است يكي است؟

______________________________

(1) ج 4، ص 134.

(2) ج 4، ص 135.

(3) ح 2، باب 1 از ابواب متعه.

(4) در اين سال پيامبر صلي الله عليه و آله مكّه را فتح كرد و تمام اقوام و قبايل مسلمان شدند، غير از قبيلۀ هوازن كه گروهي شجاع و دلير بودند و گروهي از بني سعد را هم با خود همراه كرده و در مقابل پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ايستادند و جنگ حنين در آنجا واقع شد. قطعه اي از سرزمين هوازن به نام اوطاس است، لذا اين جنگ به نام غزوۀ اوطاس هم ناميده شده است.

(5) ج 4، ص 131.

(6) درّ المنثور، ج 2، ص 140.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 17

قطعاً يكي نيست و لو هر دو در يك سال بوده است ولي سرزمين مكّه و ارض اوطاس دو مكان است.

گروه سوّم: رواياتي كه مي گويد در زمين مكّه پيامبر صلي الله عليه و آله سه روز آن را حلال كرده و سپس آن را حرام كرده است:

* قال: انّه أمرنا رسول اللّه صلي الله عليه و آله بالمتعة عام الفتح حين دخلنا مكّة ثم لم نخرج منها حتّي نهانا عنها. «1»

حديث ديگري را هم ابن ابي شيبه، مسند احمد و صحيح مسلم نقل كرده اند:

* عن سُبرة قال رأيت رسول اللّه صلي الله عليه و آله قائماً بين الركن و الباب و هو يقول يا ايّها الناس إنّي كنت أذنت لكم في الاستمتاع ألا و إنّ اللّه حرّمها الي يوم القيامة. «2»

اين سه گروه از روايات است كه شديداً با هم اختلاف دارند.

اقوال ديگر:

در اينجا اقوال ديگري هم وجود دارد كه مرحوم علّامۀ اميني در الغدير جمع آوري كرده و منابع آنها را هم آورده است كه با اختصار نقل مي كنيم:

1- پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در غزوۀ تبوك از متعه نهي فرمودند.

2- در حجّة الوداع مباح شد و بعد از آن نهي شد.

3- در عمرۀ قضا (عمره اي كه پيامبر بعد از صلح حديبيّه به جاي آوردند) حلال شد.

4- مكرّراً حلال و حرام شد. ابن قدامه در مغني كلامي از شافعي در اين زمينه نقل مي كند:

و قال الشافعي لا أعلم شيئاً أحلّه اللّه ثم حرّمه ثم احلّه ثم حرّمه الّا المتعة فحمل الامر علي ظاهره و أنّ النّبي صلي الله عليه و آله حرّمها يوم خيبر ثم أباحها في حجّة الوداع ثلاثة أيّام ثمّ حرّمها. «3»

5- هفت بار مباح و هفت بار حرام شد. در خيبر، حنين، عمرة القضاء، عام الفتح، عام الاوطاس، غزوۀ تبوك و حجّة الوداع نسخ شد.

مرحوم علّامۀ اميني در جلد 6 الغدير بحث مفصّلي در مورد متعۀ نساء و متعۀ حج دارد و در آنجا مدارك اين

اقوال را نقل مي كند. حال نمي دانيم آيا كسي قائل است كه هفت بار حلال و هفت بار حرام شده و يا مرحوم علّامه روايات مختلف را چنين جمع كرده است يعني اگر روايات را با هم جمع كنيم مفهومش اين مي شود كه هفت بار حلال و هفت بار حرام شده است. اگر هر كدام از اين دو احتمال باشد مسألۀ عجيبي است.

اين نمونه اي از روايات دالّ بر نسخ است. آيا وقتي با اين روايات روبه رو مي شويم نمي توانيم بگوييم كه اين يك مسألۀ عادّي نبوده و دستي در كار بوده است؟ ما در فقه روايات متعارض و ناسخ و منسوخ زياد داريم امّا هيچ كجا چنين ناسخ و منسوخ و تعارضي نيست و اگر سراسر فقه را بگرديم مثل متعه چنين ادّعاهاي نسخي پيدا نمي كنيم.

از اينجا مي توانيم به حسب قاعده اي كه در باب تعادل و تراجيح داريم بگوييم اين روايات متعارض هستند و در مقابل روايات اباحه نمي توانند مقاومت كنند چون روايات مانعه به جهت تعارض شديد در بين خودشان حجّت نيستند.

علاوه بر اين روايات مي خواهند آيه را نسخ كنند در حالي كه مي دانيم نه عامّه و نه خاصّه نسخ قرآن با خبر واحد را اجازه نمي دهند، بنابراين صرف نظر از تعارض، هر يك از اينها خبر واحد است و نسخ قرآن با خبر واحد جايز نيست.

اضف الي ذلك؛ اگر اين گونه كه شما مي گوييد پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمان نسخ متعه را تا روز قيامت صادر كرده اند، پس چرا شخصيّت هاي مهمّ و سرشناس از صحابه مانند ابن عباس، عبد اللّه بن مسعود، جابر بن عبد اللّه انصاري و … بي خبر مانده اند و

قائل به حلّيت شده اند و اگر روايت متواتري بر نسخ بوده چگونه اينها نشنيده اند و حتّي عمر هم نشنيده، چرا كه مي گويد:

متعتان كانتا محلّلتان في زمن النبي أنا أحرّمهما. چرا اين مسأله اين قدر مشوّش شده است؟

از اين تشويش روشن مي شود كه اين يك مسألۀ سياسي بوده و عمر به هر دليل آن را تحريم كرده و جمعيّت پيروان ديده اند كه اگر بخواهند حرف عمر را از كار بيندازند ممكن نيست، چرا كه با صراحت گفته است و اگر بخواهند تحريم را به عمر نسبت دهند پذيرفته نمي شود، به همين جهت و براي حفظ حرمت عمر قربة الي اللّه جعل حديث كرده و به پيامبر صلي الله عليه و آله نسبت داده اند در حالي كه اين، با بيان خود عمر سازگاري ندارد، و چون واقعيّت نداشته مختلف شده است و هر يك به جايي نسبت داده اند.

ان قلت: نسخ مكرّر چه مانعي دارد، مگر شما نمي گوييد احكام تابع مصالح و مفاسد است پس نسخ متعدّد اشكال ندارد.

قلنا: درست است كه احكام تابع مصالح و مفاسد است ولي

______________________________

(1) صحيح مسلم، ج 4، ص 133.

(2) درّ المنثور، ج 2، ص 140.

(3) ج 7، ص 572.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 18

مصالح و مفاسد چيزي نيست كه روز به روز عوض شود به همين جهت ما در جايي نسخ مكرّر نداريم جز در اينجا.

ان قلت: چه مانعي دارد كه اين نسخ مكرّر به جهت ضرورت ها باشد؛ به عنوان مثال پيامبر براي جلوگيري از تعرّض به نواميسِ لشكر مغلوب متعه را به اندازۀ سه روز اجازه داده و بعد از مرتفع شدن ضرورت اين حكم مرتفع شده است؛ و هكذا در

موارد ديگر، پس از باب ضرورت است و ضرورت هم با تغيير زمان تغيير مي كند.

قلنا: اولًا، اين درست است ولي معنايش نسخ نيست، بلكه تبدّل موضوع است، مثل بيماري كه روزه براي او حرام است ولي بعد از بهبودي روزه بر او واجب مي شود و وقتي دوباره بيمار شد بر او حرام مي شود اين در واقع تبدّل موضوع است و نسخ نيست.

ثانياً: ضرورتهاي زمان ما اگر بيشتر نباشد كمتر از ضرورتهاي زمان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نيست، پس در اين زمان هم به حسب ضرورت بايد اجازه داد؛ به عنوان مثال، جوان براي تحصيل و يا تاجر براي تجارت به خارج از كشور مي رود و چشمش به آن صحنه ها مي افتد در اينجا ضرورت اقتضا مي كند كه اجازۀ متعه دهيم.

تا اينجا بحث در روايات متعارضه تمام شد.

[ادلّۀ قائلين به نسخ حكم متعه]
اشاره

10 ادلّۀ قائلين به نسخ حكم متعه … 6/ 7/ 82

دليل اهمّيّت بحث متعه:

مسألۀ اباحۀ متعه به طور اجمال مورد اجماع علماي شيعه بلكه بالاتر از اجماع از ضروريّات مذهب است با اين حال چرا تا اين اندازه روي آن توقّف مي كنيم؟

دليل اوّل: ضرورت متعه در زمان ما.

دليل دوّم: هر كتابي كه در مورد ردّ شيعه نوشته شده از جمله مسائلي كه در مورد آن سم پاشي كرده اند مسألۀ متعه است. ما به سنّت پيامبر صلي الله عليه و آله عمل كرده و فتوا مي دهيم، آنها سنّت پيامبر را رها كرده و سنّت خليفۀ دوّم را گرفته اند و از ما طلبكار هم هستند، در حالي كه ما بايد طلبكار باشيم كه چرا سنّت رسول اللّه صلي الله عليه و آله را رها كرده ايد. جنجالي بپا كرده اند و اكاذيب و دروغهايي در بعضي از كتابهايشان به هم بافته اند به طوري كه متعه را مساوي با زنا دانسته اند. بنابراين ما براي دفاع از كيان مذهب بايد روي اين مسأله بحث كنيم.

بحث در اين بود كه فقهاي عامّه قبول دارند كه متعه سنّت رسول اسلام صلي الله عليه و آله است و در زمان ايشان مباح بوده؛ ولي معتقدند كه بعداً نسخ شده است و دليل نسخ آن روايات و آيات است. روايات را مطرح كرديم و جواب داديم اين روايات به فرض سالم باشد و اين همه مشوّش و ضدّ و نقيض نباشد، از قبيل نسخ قرآن به خبر واحد است چون هر يك از اينها جدا جدا خبر واحد است و نسخ قرآن به خبر واحد جايز نيست.

ان قلت: اين روايات و لو هر كدام خبر واحد است، ولي

مجموع من حيث المجموع متواتر يا قريب به تواتر است و همه در اين دلالت التزامي (وقوع نسخ) شريك هستند، منتها هر كدام چيزي مي گويند، ولي قدر متيقن اين است كه نسخي واقع شده است، به عبارت ديگر دلالت مطابقي اينها متعارض امّا دلالت التزاميشان متّفق بر وجود نسخ است.

قلنا: اين ان قلت در واقع يك مسألۀ اصولي است كه در باب تعادل و تراجيح مطرح است.

بحث اصولي:

آيا خبرين متعارضين نفي ثالث مي كند يا نه؟

بعضي معتقدند كه خبرين متعارضين نفي ثالث مي كند، به عنوان مثال اگر يك روايت مي گويد نماز جمعه واجب و روايت ديگري مي گويد مستحبّ است و با هم تعارض دارد، نفي حرمت مي كنند و به تعبير ديگر هر كدام از اينها يك دلالت مطابقي دارد و يك دلالت التزامي كه دلالت مطابقي اينها متعارض بوده و دلالت التزامي آنها كه نفي ثالث است، متعارض نيست.

ما معتقديم خبرين متعارضين نفي ثالث نمي كند، چون دلالت التزامي فرع دلالت مطابقي و تابع آن است و وقتي دلالت مطابقي به تعارض ساقط شد، ديگر تابعي نمي تواند داشته باشد. در باب قضا هم همين است، اگر زيد ادّعا كند كه اين مال، ملك من است و عمرو ادّعا كند كه ملك اوست، و هر كدام بيّنه بياورند و دو بيّنه متعارض شوند آيا نفي ثالث مي كند، كه مال بكر نيست؟ خير، چون بيّنتان متعارضتان تتساقطان و وقتي هر دو ساقط شد، ديگر دلالت التزامي دارند، لانّ الدلالة الالتزاميّة فرع للدلالة المطابقيّة و اذا سقط الاصل، سقط الفرع.

نسخ حكم متعه به وسيلۀ آيات:

در اينجا ادّعاي ديگري هم هست كه نسخ به وسيلۀ آيات

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 19

قرآن

است كه اگر بتوانند ثابت كنند آيۀ 24 سورۀ نساء به وسيلۀ آيات قرآن نسخ شده، ديگر مشكل نسخ به خبر واحد نخواهد بود و مشكل تعارض بين ناسخها وجود نخواهد داشت.

كدام آيه از قرآن ناسخ حكم متعه است؟

چند آيه از قرآن را رديف كرده و مي گويند ناسخ است. در اينجا كلامي از «ابن خلّكان» از دانشمندان معروف اهل تسنّن در كتاب وفيات الاعيان نقل مي كنيم. مباحثه اي بين يحيي بن اكثم (قاضي القضات مأمون) و مأمون در مورد متعه واقع شد و يحيي بن اكثم براي نسخ حكم متعه آياتي را از قرآن شمارش كرد.

يكي از شاگردان يحيي بن اكثم به نام محمّد بن منصور مي گويد: كنّا مع المأمون في طريق الشام فأمر فنودي بتحليل المتعة فقال يحيي بن اكثم لي و لأبي العيناء (دو شاگرد يحيي بن اكثم) بَكِّرا (صبح اوّل وقت) غدا اليه فان رأيتما للقول وجهاً فقولا و الا فاسكتا الي أن أدخل قال: فدخلنا عليه و هو يستاك و يقول و هو مغتاظ (عصباني): متعتان كانتا علي عهد رسول اللّه صلي الله عليه و آله و علي عهد أبي بكر و أنا أنهي عنهما و من أنت يا جُعَل حتّي تنهي عمّا فعله رسول اللّه صلي الله عليه و آله و أبو بكر؟! فأومأ ابو العيناء الي محمّد بن منصور و قال: رجل يقول في عمر بن الخطاب ما يقول نكلّمه نحن؟ فأمسكنا فجاء يحيي بن أكثم فجلس و جلسنا فقال المأمون ليحيي: ما لي اراك متغيراً؟ فقال: هو غمّ يا امير المؤمنين لما حدث في الاسلام قال: و ما حدث فيه، قال: النداء بتحليل الزنا قال: الزنا؟ قال: نعم المتعة

زنا قال:

و من أين قلت هذا؟ قال من كتاب اللّه عزّ و جلّ و حديث رسول اللّه صلي الله عليه و آله قال اللّه تعالي قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الي قوله وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حٰافِظُونَ إِلّٰا عَليٰ أَزْوٰاجِهِمْ أَوْ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ فَمَنِ ابْتَغيٰ وَرٰاءَ ذٰلِكَ فَأُولٰئِكَ هُمُ العٰادُونَ. يا امير المؤمنين زوجة المتعة ملك يمين؟ قال: لا، قال: فهي زوجة التي عند اللّه ترث و تورث و تلحق الولد و لها شرائطها؟ قال: لا قال: فقد صار متجاوز هذين من العادين و هذا الزهري يا امير المؤمنين روي عن عبد اللّه و الحسن ابني محمّد بن الحنفية عن أبيهما عن علي بن أبي طالب عليه السلام قال: أمرني رسول اللّه صلي الله عليه و آله عن أنادي بالنهي عن المتعة و تحريمها بعد أن كان أمر بها فالتفت الينا المأمون فقال: أ محفوظ هذا من حديث الزهري (آيا سند حديث درست است) فقلنا: نعم يا امير المؤمنين رواه جماعة منهم مالك فقال: استغفر اللّه نادوا بتحريم المتعة فنادوا بها. «1»

اين داستان از جهات مختلف قابل بحث و تحليل است.

مأمون يك شخص سياستمدار بود و احساس كرد وقتي كه يحيي بن اكثم كه زير دست اوست متعه را زنا بداند فردا جنجالي در مورد آن راه مي اندازند كه مأمون زنا را براي مسلمانان حلال كرده است، به همين جهت براي جلوگيري از جنجال آن را جمع كرد.

به اين دو آيه اي كه يحيي بن اكثم استدلال كرده ديگران هم استدلال كرده اند. استدلال به آيات سورۀ مؤمنون براي نسخ مغالطه است، چون اينها فرع بر اين است كه متعه نكاح نباشد و حال آن

كه ما در اوّل بحث گفتيم متعه نوعي از نكاح و جميع شرايط نكاح در آن جمع است، صيغه و تعيين طرفين عقد و مهر در آن شرط است و تمام احكام آن را دارد؛ تنها چيزي كه ندارد ارث و نفقه و حق القَسْم است، پس كلام يحيي بن اكثم مغالطه اي بيش نيست، بنابراين «إِلّٰا عَليٰ أَزْوٰاجِهِمْ» * «2» عامّ است و شامل ازواج دائم و موقّت مي شود.

آيۀ ديگر آيات ارث است و مي گويند در قرآن آمده كه زوجه از زوج ارث مي برد «فَلَهُنَّ (ازواج عقد دائم) الثُّمُنُ مِمّٰا تَرَكْتُمْ» «3» بنابراين آيۀ ارث سبب مي شود كه متعه نسخ شود.

لازم به ذكر است كلام يحيي بن اكثم و ديگر فقهاي عامّه كه به اين آيات و آيات سورۀ مؤمنون استدلال كرده اند اهانت شديدي به پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله است، چون مي گويند زوجه كسي است كه ارث مي برد و زوجۀ موقّت ارث نمي برد و ملك يمين هم نيست پس العياذ بالله پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در برهه اي از زمان موقّتاً زنا را اجازه داده است.

پافشاري براي توجيه كلام خليفۀ دوّم كار را به جايي مي رساند كه به پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله اهانت مي شود و مي گويند ايشان زنا را اجازه داده است.

و امّا در مورد آيات ارث دليلي نداريم كه حكم ارث قابل استثنا نيست چرا كه در خيلي از موارد ارث نيست، مثلًا كافر از مسلمان ارث نمي برد، هم سنّي ها مي گويند و هم ما، حال وقتي اينها با هم ازدواج كنند آيا اين ازدواج زنا است و يا قاتل ارث نمي برد، حال اگر ازدواج كند زنا

مي شود؟ پس هر حكم عامي استثنائاتي دارد و در نكاح موقّت ارث استثنا شده و دليل بر اين نيست كه نكاح نيست و به عبارت ديگر در اينجا حكم استثنا شده است نه موضوع و مغالطه در اين است كه استثناي حكمي

______________________________

(1) وفيات الاعيان، ج 6، ص 149 و ص 150.

(2) آيۀ 6، سورۀ مؤمنون.

(3) آيۀ 12، سورۀ نساء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 20

را سراغ نفي موضوع برده اند (چون ارث نمي برد زناست) در حالي كه استثنا در بعضي از احكام دليل بر چيزي نمي شود.

از كلام مأمون هم استفاده مي شود كه اين سخن را نپذيرفته ولي نه مأمون سؤال كرد و نه يحيي بن اكثم جواب داد كه «متعتان محلّلتان» چيست كه خليفۀ دوّم مي گويد «أنا أحرّمهما».

حاصل اين است كه اينها براي توجيه كلام خليفۀ دوّم ناچار شده اند كه احاديثي را جعل كنند و استدلالات مغالطه آميزي بياورند و چون مجعول است، به مقدار زيادي مشوّش مي باشد.

11 فلسفۀ نكاح موقّت؛ نكاح مسيار … 7/ 7/ 82

فلسفه و حكمت نكاح موقّت:
اشاره

گاهي ممكن است اين بحث را به عنوان يك دليل عقلي براي مسألۀ نكاح موقّت قرار دهند به اين بيان:

عقل قضاوت مي كند كه بايد در شرع مقدّس نكاح موقّتي هم باشد ولي ما اين مسأله را تحت عنوان حكمت و فلسفۀ حكم بحث مي كنيم.

در موارد بسياري به دلايل مختلف مردم قادر بر نكاح دائم نيستند. به عنوان مثال نمونه هايي از آن را برمي شماريم:

1- نكاح دائم هزينۀ زيادي مي خواهد كه تهيّۀ آن مشكل است.

2- به خاطر اشتغال به تحصيل و نداشتن شغل و كسب و كار مرد آمادۀ نكاح دائم نيست، چون نكاح دائم نفقه و مسكن و … مي خواهد و او

هم ندارد.

3- به خاطر مسافرت هاي طولاني و دوري از اهل و عيال، نياز جنسي دارد؛ امّا چنان نيست كه در بلاد غربت بخواهد خانوادۀ جديدي تشكيل داده و نكاح دائم كند.

4- به خاطر مأموريت هايي كه به مناطق دوردست مي رود و از خانوادۀ خود دور مي ماند مانند سربازان؛ همان گونه كه در زمان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله اين ضرورت ها بود كه چند مورد از آن در روايات عامّه آمده است و حضرت به سربازاني كه از خانوادۀ خود دور بودند اجازۀ نكاح موقّت را داد.

5- همسري دارد كه مبتلا به بيماري و يا باردار است و دوران بارداري سختي را مي گذراند به طوري كه قادر به حركت نيست و چند ماهي بايد با او آميزش نداشته باشد در حالي كه ممكن است در سنّي باشد، كه ميل شديد به آميزش دارد؛ حال در چنين مواردي كه پنج نمونه از آن را به عنوان مثال مطرح كرديم، سه راه وجود دارد:

راه اوّل:

دستور به فقر و امساك و تعفّف داده شود: «وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لٰا يَجِدُونَ نِكٰاحاً» راه پارسايي پيشه كند و صبر و استقامت به خرج دهد. اين راه در مورد بعضي ممكن است عملي باشد ولي در مورد بسياري عملي نيست، يعني آن قوّت اراده و ايمان و تعفّف را نمي توان از همه انتظار داشت، خصوصاً از افراد عادّي.

راه دوّم:

آزادي جنسي را قائل شويم و بگوييم اين چنين شخصي براي زنا آزاد باشد.

راه سوّم:

نوعي عقد براي او قائل شويم كه مسئوليّت هاي ازدواج دائم را نداشته باشد؛ يعني ازدواجي داراي شروط و اركان، ولي با مسئوليّت هاي كمتر.

حال از بين اين سه راه عقل مي گويد

دين اسلام كه دين كامل و جاوداني است، بايد فكري براي حل اين مشكل كرده باشد و تنها راه آن ادامۀ همان سنّت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله در هر عصر و زمان است، چرا كه هيچ تفاوتي از اين نظر بين زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله و زمان ما نبوده بلكه مشكلات زمان ما شديدتر است، بنابراين بر سر اين سه راه چاره اي جز انتخاب راه سوّم نداريم و اگر آييني براي اين مسأله راه حلّي پيدا نكند دين ناقصي خواهد بود، خصوصاً در زمان ما كه ويژگي هاي خاصّي دارد.

ويژگي هاي عصر حاضر:

دو چيز در زمان ما هست كه مسأله را تشديد كرده است:

1- سنّ ازدواج در زمان ما بالا رفته است، سابقاً در سنين پايين ازدواج مي كردند. از جمله دلايل اين مسأله اين است كه ادامۀ تحصيلات عاليه جزء بافت جامعه شده و اجازه نمي دهد به سرعت و قبل از 25 تا 30 سالگي ازدواج كنند.

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 5، ص: 20

2- عوامل تحريك در زمان هاي گذشته كم بود، بي حجابي و بدحجابي و خودآرايي و اختلاط زن و مرد مثل زمان ما نبود، الآن در اتوبوس و تاكسي و مكان هاي مختلف مانند دانشگاه ها اختلاط زن و مرد وجود دارد چنين فيلم ها، ماهواره ها و اينترنت به اين مشكل دامن مي زند حتّي در صدا و سيماي جمهوري اسلامي در عين اين كه نسبت به كانالهاي تلوزيوني بيگانه بسيار تفاوت دارد ولي فيلم هايي پخش مي شود كه به شهوات جنسي دامن

مي زند.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 21

پس اين دو عامل ايجاب مي كند كه در مورد اين مشكل فكري كنيم. دين اسلام كه به مقتضاي «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ» دين كاملي است آيا چاره اي براي اين مسأله نينديشيده است؟

ما شواهدي در روايات براي اين مسأله داريم كه نشان مي دهد اصلًا فلسفۀ متعه همين بوده است. رواياتي كه شيعه و اهل سنّت زياد نقل كرده اند و مي گفت «لو لا نهي عمر ما زني الّا شقي» مفهومش اين است كه متعه براي نجات از زناست و اين نهي عمر باعث مي شود كه غير شقي هم زنا كند. اين روايات را سابقاً از مفسّراني مانند طبري، ثعلبي، فخر رازي، أبو حيان، نيشابوري و سيوطي و … نقل كرديم و در روايات ما هم در همان باب اوّل نكاح متعه آمده است، علاوه بر اين، حديث ديگري از امام صادق عليه السلام داشتيم كه امام در تفسير آيۀ «مٰا يَفْتَحِ اللّٰهُ لِلنّٰاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلٰا مُمْسِكَ لَهٰا» مي فرمايد:

* … و المتعة من ذلك «1»

متعه از درهاي رحمت است كه خدا به روي مردم گشوده است تا مردم گرفتار زنا نشوند و كسي هم نمي تواند جلوي آن را بگيرد و خليفۀ ثاني هم نمي تواند بگويد «انا احرمها». اين روايت هم اشاره به نكتۀ لطيفي دارد يعني متعه براي نجات از آلودگي به زناست. به هر حال ما نمي توانيم باور كنيم كه خداوند براي زنا اشدّ عذاب را قرار داده باشد ولي راه پيش گيري قرار نداده باشد، اين غير قابل قبول است.

عجب اين است كه در تمام كتب رديّه به ما اعتراض مي كنند كه چرا به سنّت رسول اللّه صلي الله عليه و

آله كه موافق حكم عقل است عمل مي كنيد، آنها براي دفاع از خليفۀ دوّم سنّت رسول الله صلي الله عليه و آله و حكم عقل را كنار گذاشته اند و از ما هم طلبكار شده اند در حالي كه ما بايد طلبكار باشيم كه چرا سنّت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله را به خاطر رواياتي كه سر تا پا تشويش است و نشانۀ جعل و كذب در آن فراوان است براي دفاع از خليفۀ ثاني كنار گذاشته اند.

و اعجب من ذلك: مخالفين متعه به حكم ضرورت هاي زمان و محيط در عصر و زمان ما به نكاح هايي تن داده اند كه عيناً شبيه عقد موقّت است و بازهم مي گويند كه عقد موقّت حرام است.

نكاح المسيار و النكاح بنيّة الطلاق:
اشاره

نكاح مسيار جزء مسائل مستحدثه است، ما ابتدا موضوع، تعريف، حكم و ادلّۀ موافقين و مخالفين را بررسي كرده و فتوايي مي دهيم و بعد در بحث عقد موقّت نتيجه گيري مي كنيم كه نكاح مسيار با نكاح موقّت چه فرقي دارد كه به آن فتوا مي دهند ولي با نكاح موقّت مخالفت مي كنند.

«مسيار» در منابع لغت نيست و اين يك لفظ عوامي متداول بين اهل خليج و نجد است و منظورشان از مسيار چيز زودگذر، ساده و آسان است. از كتابهايي كه در اين زمينه نوشته شده است كتاب «حقيقة نكاح المسيار» است در آنجا مي گويد:

«المسيار لغة كما في اللهجة العاميّة النجديّة».

قرضاوي كه از علماي اهل سنّت است، مي گويد:

«متداول بين اهل الخليج الزيارة السريعة (ديدار كوتاه) أو الزوّار الذين لا يطيلون المكوث عند المضيف (ميهمان هايي كه توقّف آنها در نزد ميزبان كوتاه است)».

تعريف اصطلاحي زواج مسيار:

در اصطلاح، نكاح مسيار به نكاحي مي گويند كه تمام شرايط نكاح مثل ايجاب، قبول، مهر و شاهد- كه در نظر عامّه از شرايط نكاح است- را دارد با اين تفاوت كه مرأة از بسياري از حقوق خويش مي گذرد مانند حق نفقه، سكني و لباس، حق القَسْم (شب خوابي). حال اگر قصدش اين باشد كه بعد از مدّتي طلاق دهد بحث جداگانه اي دارد كه همان الزواج بقصد الطلاق است.

پس در اين نكاح زن در خانۀ خودش ساكن است و از نفقۀ خودش مي خورد فقط شوهري دارد كه گاه وبيگاه به او سر مي زند بنابراين شبيه نكاح متعه است.

بعضي نكاح مسيار را چنين تعريف كرده اند:

نوع من الزواج الشرعي لانّه يتمّ بايجاب و قبول مع الالتزام بالشروط لكنّه يتميز عن الزواج العادي بأن الزوجة فيه تتنازل عن حقّها في

أن ينام زوجها عندها و تتنازل عن حظها بالعدل بينها و بين الزوجة الاولي، در اينجا صحبتي از نفقه و سكني نشده كه از اين جهت اين تعريف ناقص است.

اين نوع ازدواج اخيراً در بين اهل سنّت محلّ بحث واقع شده و بسياري از بزرگان آنها فتوا به جواز داده اند، از جمله كساني كه فتواي به جواز داده «بن باز» مفتي عربستان سعودي است كه اخيراً از دنيا رفت و نسبت به شيعه خيلي متعصّب و مخالف بود همچنين دكتر قرضاوي از مفتي هاي مصر كه رساله اي را به نام «النكاح المسيار موضوعه و حكمه» نوشته و فتوا به جواز آن داده است. مفتي ديار مصر هم فتوا به جواز داده ولي شيخ الازهر

______________________________

(1) ح 18، باب 1 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 22

با آن مخالفت كرده و اجازه نداده است.

قرضاوي در كتاب خود مي نويسد:

«من در مجلسي شركت كرده بودم كه حدود بيست نفر از فقهاي اسلام در آنجا بودند وقتي سخن از نكاح مسيار به ميان آمد و من فتوا به حليّت دادم اكثريت قاطع علماي حاضر با من موافقت كردند».

از اين سخن معلوم مي شود كه فتواي به جواز در ميان آنها فتواي فراگيري شده و ضرورت هاي زمان، آنها را به اينجا كشانده است.

12 ادامۀ نكاح مسيار … 9/ 7/ 82

تعبيرات مختلف در مورد مسيار:

چهار تعبير مختلف در مورد مسيار بيان شد كه معنايش به يك چيز بازمي گشت:

تعبير اوّل: المرور و عدم المكث الطويل.

تعبير دوّم: الزيارة السريعة.

تعبير سوّم: المرور علي الشي ء في أيّ وقت شاء.

تعبير چهارم: الزّوار الذين لا يطيلون المكوث عند المضيف.

همۀ اين تعبيرات به يك معنا برمي گردد؛ يعني چيز موقّتي و زودگذر.

و امّا تعريف

اصطلاحي زواج مسيار مختلف است كه بازگشت همه به يك چيز است و خلاصۀ آن اين بود كه:

زواج بالايجاب و القبول و جميع شرائط النكاح و لكن الزوجة تتنازل عن بعض حقوقها (زوجه از بعضي حقوقش صرف نظر مي كند) مثل النفقة و السكني و حق القَسْم و المبيت عندها و مراعات العدل بينها و بين سائر ازواجه لو كان له زوجة أخري.

اين نكاح در اثر ضرورت هاي زمان و محيط پيدا شده چرا كه سابق بر اين محيطها بسته بود و در واقع همان عواملي كه براي متعه ذكر كرديم عوامل زواج مسيار است، مسافرتها و عدم قدرت بر ازدواج دائم، گرفتاري هاي زوجۀ اوّل …

اقوال علماي عامّه و خاصّه:
اشاره

علماي معاصرين اهل سنّت سه دسته اند:

1- بعضي اين نكاح و شرايط آن را صحيح مي دانند.

2- بعضي نكاح مسيار را صحيح ولي شرايطش را صحيح نمي دانند (شرط فاسد، مفسد نيست).

3- بعضي نكاح و شرايط آن را فاسد مي دانند.

جمعي از معاريف اهل سنّت نكاح مسيار را صحيح مي دانند كه از آن جمله مفتي بزرگ مصر به نام «دكتر نصر فريد واصل» كه قائل به جواز آن است و همچنين «دكتر قرضاوي» از مفتي هاي معروف مصر كه كتابي به نام «زواج المسيار حقيقته و حكمه» نوشته است. او در كتابش مقدّمه اي دارد كه اجمال آن چنين است:

«وقتي من اين فتوا را دادم، غوغايي در مناطق خليج و اطراف آن برپا شد كه چرا قرضاوي چنين فتوايي داده است و گفتند اين فتوايي كه تو دادي باعث شده است كه اكثر زناني كه در اين مناطق زندگي مي كنند با تو بد شوند (چون هشتاد درصد زنان با آن مخالفت كرده اند) … ولي ما بايد حكم

خدا را بگوييم، دو دسته از علما هستند كه كارشان مشكل است، يك دسته علمايي كه در خدمت امرا و ملوك اند كه هرچه آنها مي پسندند مي گويند و دستۀ ديگر علمايي كه در خدمت عوامند و تابع پسند آنها حرف مي زنند، خطر گروه دوّم از گروه اوّل بيشتر است. فقيه بايد حكم خدا را بگويد من تشويق به نكاح مسيار نمي كنم ولي اگر از حكم آن از من سؤال كنند، مي گويم حلال است و حلال خدا را هم حرام نمي كنم، چون دليل بر حليّت داريم و دليلي بر حرمت آن نداريم».

از جملۀ موافقين نكاح مسيار بن باز مفتي اهل حجاز و مخالف شديد شيعه است. از مخالفين شيخ سابق الازهر «الشيخ جاد الحق» است. بعضي از علماي الازهر هم گفته اند كه ما نمي دانيم نكاح مسيار چيست، و چيزي كه نمي دانيم درباره اش حكم نمي كنيم كه اين هم عذر ناموجّهي است.

از علماي شيعه هم آنها كه در اين زمينه (نكاح مسيار) فتوا داده اند فتوا به جواز داده اند، منتها با شرايطي كه بعد خواهيم گفت. پس علماي شيعه در اين زمينه يك دست هستند ولي علماي اهل سنّت سه گروهند كه اكثر آنها قائل به جواز شده اند.

در اين زمينه كتابهاي متعدّدي وجود دارد كه چهار كتاب را معرّفي مي كنيم كه يكي از شيعه و سه مورد ديگر از اهل سنّت است:

1- نكاح المسيار و احكام الانكحة المحرّمة نوشتۀ عرفان بن سليم.

2- زواج المسيار حقيقته و حكمه نوشتۀ قرضاوي.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 23

3- زواج باطل المسيار، العرفي، السرّي، المتعة نوشتۀ محمّد فؤاد الشاكر (نكاح عرفي به معناي نكاح غير رسمي است، يعني نكاحي كه در دفاتر رسمي ثبت نمي شود،

و نكاح سرّي نكاحي كه شهود بر آن شهادت نمي دهند، عامّه در نكاح وليّ و شهود را شرط مي دانند).

4- حقيقة زواج المسيار و مشروعيّة المتعة نوشتۀ سيّد محمّد علي حسيني بقاعي از علماي شيعۀ لبنان.

دلايل قائلين به صحت نكاح مسيار چيست؟ و دلايل مخالفين چيست؟ فتوا و دليل ما چيست؟ تا از آن براي نكاح متعه استفاده كنيم.

13 ادامۀ نكاح مسيار … 12/ 7/ 82

ادلّۀ موافقين:

دلايل موافقين روشن است و خلاصۀ آن اين است كه ادلّۀ نكاح دائم و اطلاقات آيات و روايات ما نحن فيه را شامل مي شود، چرا كه نكاحي است جامع همۀ شرايط و صيغۀ عقد دائم خوانده شده و مهريّه دارد، اگر حضور شهود را هم لازم بدانند شهود هم حاضرند، پس تمام شرايط جمع است.

ادلّه اي كه مي گويد «وَ أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ» يا «احلّ اللّه النكاح و حرّم السفاح و الزنا» اين را هم شامل است و امّا زدودن بعضي از حقوق ضرري به اصل نكاح نمي زند و اين يك نوع تنازل و گذشت مرأة از بعضي از حقوقش مي باشد، چون حقّ اوست و مي تواند بگويد نفقه، سكني و حقّ القَسْم نمي خواهم.

ما اين دليل را به عبارات فقهي معمول اصحاب خود (شيعه) برده و به صورت فنّي تر بيان مي كنيم:

صورت اوّل:

گاهي زن در عقد نكاح چيزي را شرط نمي كند ولي اخلاقاً متعهّد مي شود كه چيزي از مرد نخواهد و اصلًا مسألۀ تنازل از حق در صيغۀ نكاح قرار نمي گيرد، اين بحثي ندارد و بسياري هستند كه در متن عقد شرطي قرار نمي دهند ولي اخلاقاً متعهّد مي شوند كه چيزي مطالبه نكنند.

صورت دوّم:

تنازل از حق و گذشت از حقوق در متن عقد

قرار مي گيرد كه دو حالت دارد:

1- به صورت شرط فعل:

يعني فعلي را شرط مي كند به اين بيان كه بگويد من با تو ازدواج مي كنم و از تو نفقه و قَسْم را طلب نمي كنم؛ اين اشكالي ندارد چون حقّ اوست ولي شرط مي كند كه مطالبه نكند و در بسياري از موارد همين است و به زودي در مورد ارث هم خواهد آمد و خواهيم گفت كه پدر حق دارد به فرزند خود بگويد كه اين خانه براي تو به شرط اين كه در هنگام تقسيم ارث چيزي را مطالبه نكني، نمي گويد به شرط اين كه وارث نباشي بلكه مي گويد به شرط اين كه مطالبه نكني كه شرط فعل است و بلامانع زن هم در ما نحن فيه متعهّد شده كه مطالبۀ نفقه و قسم نكند.

2- به صورت شرط نتيجه:

مرد مي گويد: أتزوّجكِ علي أن لا يكون لك حقّ في النفقة و القسم، (ازدواج مي كنم به شرط اين كه حقّي نداشته باشي). اين قِسم قابل بحث و ايراد است كه آيا اين حق قابل اسقاط است؛ به عبارت ديگر اين حقّي كه قابل گذشت هست، آيا قابل اسقاط هم هست؟

ممكن است كسي بگويد اين حكم الهي است كه مرد بايد نفقۀ همسرش را در عقد دائم بدهد و تقسيم عادلۀ مبيت را انجام دهد و اگر نكند خلاف حق رفتار كرده است، آيا اين حق قابل اسقاط است؟

اين اوّل كلام است و اگر شك هم كنيم كه قابل اسقاط است يا نه، اصل اين است كه غير قابل اسقاط است و لذا بعضي از متأخرين هم كه نكاح مسيار را صحيح دانسته اند، معتقدند كه به صورت شرط نتيجه

نباشد بلكه به صورت شرط فعل باشد.

جمع بندي: اگر مي خواهند نكاح مسيار انجام دهند بايد شرط را در متن عقد نياورند و يا اگر شرط را در متن عقد مي آورند، به صورت شرط فعل بياورند نه به صورت شرط نتيجه، چون مشكوك است.

براي شرط فعل بعضي شاهدي از صحيح بخاري و صحيح مسلم آورده اند كه سوده بنت زمعة (يكي از همسران پيامبر) پير شده بود و به پيامبر عرض كرد يا رسول اللّه صلي الله عليه و آله من حق قسم خود را به عايشه بخشيدم؛ پس زن مي تواند از حقّ خود تنزّل كند.

أمّا الارث:

آيا مي تواند ارث را هم در ضمن عقد نكاح شرط كند؟

بعضي از بزرگان نسبت به ارث سخت گيري كرده و معتقدند نسبت به ارث نمي شود، چون ارث يكي از احكام الهي است كه

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 24

تابع نَسب و سَبب است، و حكم الهي غير قابل تغيير است و حق نيست. كما اين كه عكس آن هم ممكن نيست يعني من ليس بوارث را در ضمن عقد لازم شرط كنيم كه وارث شود و اين كه بعضي از پدرها بچّه اي را از ارث محروم مي كنند صحيح نيست و چون ارث اسقاطاً و اثباتاً تابع حكم الهي است، لذا ما در مورد عقد متعه هم گفته ايم كه اگر شرط كند كه ارث ببرد مشكل است.

علماي اهل سنّت از كنار ارث بي صدا گذشته اند و فقط از نفقه و قَسْم صحبت كرده اند. ما معتقديم در مورد ارث بين شرط فعل و شرط نتيجه، فرق است به اين بيان كه مي گوييم شما حقّ ارث داريد امّا شرط مي كنيم كه مطالبه نكنيد. بسياري از پدرها در حال

حيات سهم فرزندان بزرگتر را مي دهند و مي گويند بقيّۀ اين اموال بماند براي صغيرها، به شرط اين كه شما حقّ ارث خود را ببخشيد نه اين كه سهم ندارند، پس به صورت شرط فعل باشد اشكالي ندارد.

بنابراين زوجۀ مسيار كه به صورت زوجۀ دائم است شرط مي كند كه من حقّ ارث خودم را به بقيّۀ ورثه مي بخشم و اين خلاف شرع نيست و بدون شرط و با شرط مي تواند سهم خود را ببخشد، پس به طور خلاصه تعريف نكاح مسيار چنين مي شود:

إنّ نكاح المسيار بحسب الظاهر نكاح دائم مع جميع شرائطه إلّا أنّه ليس فيه حق النفقة و القَسْم و الارث باشتراط عدم مطالبتها بهذه الحقوق لا بعدم استحقاقها.

أدلّۀ مخالفين:
اشاره

مخالفين كه نكاح مسيار را باطل دانسته اند به وجوه سستي تمسّك جسته اند كه به بعضي از آنها اشاره مي كنيم:

1- محقّق نشدن اهداف شرع:

شارع از نكاح اهدافي داشته است مثل توالد، سكون (ليسكن اليها)، مودّت، رحمت و اينها در نكاح مسيار نيست، پس چون اهداف شرع را ندارد باطل است.

2- ظلم به زن:

اين نكاح سبب مي شود كه مردان به زنان ظلم كنند، چون وقتي مرد مي بيند كه اين زن نياز به همسري دارد كه بالاي سر او باشد به آن زن زور مي گويد، مثلًا مي گويد خانه ات را هم به من واگذار كن؛ هستند، چنين مرداني كه وقتي احساس كنند زني احتياج دارد كه كسي بالاي سرش باشد و طالب و خريداري هم ندارد و اموالي هم دارد، به چنين زناني زور مي گويند و چون اين نكاح سبب چنين مفسده اي مي شود، پس باطل است.

3- مخالف با كتاب الله:

اين نكاح مخالف با آيۀ شريفه است كه مي فرمايد: «الرِّجٰالُ قَوّٰامُونَ عَلَي النِّسٰاءِ بِمٰا فَضَّلَ اللّٰهُ بَعْضَهُمْ عَليٰ بَعْضٍ وَ بِمٰا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوٰالِهِمْ» «1» اين قسمت در مورد نفقه است و در اين نكاح هم كه نفقه نمي دهد، پس «قوّامون» نيست و اين خلاف آيه است.

4- مخالف طبيعت نكاح:

لازمۀ اين نوع نكاح كتمان است در حالي كه شارع در مسألۀ نكاح نظرش اعلان است بنابراين شهود را لازم مي داند (طبق قول عامّه) پس اين نكاح مخالف طبيعت نكاح است.

5- شكسته شدن شخصيّت زن:

اين نكاح باعث مي شود كه شخصيّت و كرامت زنان درهم شكسته شود و زن تبديل به موضوعي براي بهره كشي هاي جنسي شود.

6- شبيه نكاح متعه:

اين شبيه نكاح متعه است در حالي كه ما متعه را حرام مي دانيم. پس اين نكاح هم حرام است.

اينها اشكالاتي است كه از لابه لاي كلمات عامّه جمع آوري كرده ايم.

جواب از دليل اول:

گويندگان اين سخن يك مطلب مهم و اساسي را در فقه فراموش كرده اند و آن اين كه بين علّت و حكمت فرق است، العلة يدور مدارها الحكم، مثل لا تشرب الخمر لانّه مسكر كه اگر سُكر از بين رفت و تبديل به سركه شد ديگر حرام نيست، چون مسكر نيست ولي در حكمت حكم دائر مدار آن نيست به عنوان مثال روايت مي گويد «تناكحوا تناسلوا» حال اگر پيرزني بود كه هيچ بچّه اي نخواهد زاييد و پيرمردي است كه قدرت بر توليد مثل ندارد و يا زني كه عقيم است، آيا نكاح اينها باطل است؟

بقاء نسل جزء حكمت نكاح است چرا كه خيلي جاها نكاح هست و بقاء نسلي هم نيست، مثل تمام كساني كه امروزه نكاح مي كنند و جلوي باردار شدن را مي گيرند، پس بگوييم نكاح همۀ اينها باطل است، گويا آنها اين اصل مهمّ اسلامي را فراموش كرده اند، پس اين دليل بر بطلان نمي شود چون اهداف شرع در غالب نكاحها هست و بعضي از آنها در نكاح مسيار نيست و اين اشكالي ندارد.

______________________________

(1) آيۀ 34، سورۀ نساء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 25

جواب از دليل دوّم و سوّم:

اگر يك مرد فقير با يك زن ثروتمند ازدواج كند و تمام مخارج را زن بدهد و اين مرد چيزي ندارد آيا اين نكاح باطل است چون مرد فقير است و قوّامون علي النساء نيست؟ اينها همه حكمت است نه علّت، تا سبب فساد شود.

اينها قانون ديگري را هم فراموش كرده اند و آن اين كه سوء استفاده از يك قانون دليل بطلان آن قانون نمي شود، به عنوان مثال اگر كسي از مسجد سوء استفاده كرده و از آن براي سرقت استفاده كند

آيا باعث مي شود كه در مساجد را ببنديم؟ بله اگر قانوني باشد كه غالباً از آن سوء استفاده مي كنند، مي توان جلوي آن را گرفت، ولي اگر چند نفر سوء استفاده كردند، نمي توان جلوي اصل قانون را گرفت در حالي كه اطلاقات شامل است.

جواب از دليل چهارم:

اعلان جزء علّتها نيست به عنوان مثال در جايي كه پدر هست و دو نفر شاهد هم هست و عقدي مي خوانند، اين اعلان نيست، علاوه بر اين كه ممكن است در نكاح مسيار اعلان هم باشد.

جواب از دليل پنجم:

آيا اگر اين زن بماند و آلودۀ زنا شود باعث از بين رفتن كرامت نساء نيست؟ علاوه بر اين، مسألۀ اشباع غريزۀ جنسي مسألۀ ساده اي نيست، بسياري از طلاقها به خاطر اين است كه خيلي از زنان و مردان در اين زمينه مشكل دارند، ولي نمي توانند با كسي در ميان بگذارند و به بهانه اي سراغ طلاق مي روند؛ پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود من تزوّج فقد أحرز نصف دينه فليتّق اللّه في النصف الآخر، معلوم مي شود كه اين مسأله مساوي با نصف دين است چطور شما آن را آسان مي دانيد؟!

جواب از اشكال ششم:

اين نكاح از خيلي جهات شبيه متعه است ولي اين عيب آن نيست بلكه حسن آن است.

فبناءً علي ذلك: بايد بگوييم چون نكاح مسيار صحيح است پس متعه هم صحيح است نه اين كه بگوييم چون متعه باطل است، نكاح مسيار هم باطل است، پس قائلين به صحّت نكاح مسيار خوب است كه شجاعت به خرج داده و بگويند نكاح متعه هم جايز است. بلكه مي خواهيم بگوييم نكاح موقّت اولي به صحّت است از نكاح مسيار، چون شخصي كه نكاح مسيار مي كند از دو حالت خارج نيست:

يا از ابتدا به زن مي گويد كه قصدش نكاح موقّت است و لو عقد دائم مي خواند، يا نمي گويد. صورت اوّل نوعي رياكاري و تظاهر است كه غير اخلاقي است و صورت دوّم نوعي خيانت است؛ (فان اظهر نيّته فهو رياء و إن أخفي نيّته فهو غشّ و خيانة)، پس عقد به صورت موقّت آبرومندانه تر و اوليٰ به صحّت است.

بله كساني كه سنّت رسول اللّه صلي الله عليه و آله را رها كنند و دنبال سنّت غيرش بروند،

در اين وادي ها گرفتار مي شوند و چيزي كه غير اولي است صحيح مي دانند.

14 ادامۀ نكاح مسيار … 13/ 7/ 82

بقي هنا امور:
الامر الاول: نكاح به قصد طلاق

گفتگويي در بين علماي اهل سنّت به خاطر نكاح مسيار پيدا شده كه آيا نكاح به قصد الطلاق صحيح است يا نه؟ به اين معنا كه كسي نكاحي مي كند (و لو نكاح مسيار هم نباشد) ولي نيّتش طلاق است؛ البتّه غالباً اين بحث در نكاح مسيار است، ولي منحصر به نكاح مسيار نيست، پس در امر اوّل بحث در النكاح بقصد الطلاق من اوّل الامر است و فرقي نمي كند كه نفقه و قسم را ساقط كند يا نكند.

متأخرين علماي اهل سنّت، غالباً نكاح بقصد الطلاق را صحيح دانسته اند و آنچه از قدمايشان نقل كرده اند اجماع بر صحّت است. نووي در شرح صحيح مسلم و ابن قدامه در مغني ادّعاي اجماع بر صحّت نكاح به قصد طلاق كرده اند.

نووي در شرح صحيح مسلم مي گويد:

قال القاضي (از فقهاي اهل سنّت) و أجمعوا علي أنّ من نكح نكاحاً مطلقا و نيّته أنْ لا يمكث معها الّا مدّة نواها فنكاحه صحيح حلال و ليس نكاح متعة و إنّما نكاح المتعة ما وقع بالشرط المذكور و لكن قال مالك ليس هذا من أخلاق الناس (كار اخلاقي نيست نه اين كه صحيح نباشد). «1»

ابن قدامه در مغني مي گويد:

فالنكاح صحيح في قول عامّة اهل العلم الّا الاوزاعي قال هو نكاح متعة و الصحيح أنّه لا بأس به و لا تضرّ نيّته. «2»

ما نيز معتقديم كه نكاح به قصد طلاق امر جايزي است،

______________________________

(1) ج 9، ص 182.

(2) ج 7، ص 573.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 26

چون در اينجا اصلي داريم كه مطابق آن داعي

گاهي از نيّت انشا جدا مي شود، به اين بيان كه داعي يك چيز و آنچه كه در مقام انشا نيّت مي شود چيز ديگري است، مثلًا در مقام انشا قصد هبه مي كند ولي داعيش اين است كه فردا چيز بزرگتري براي او بياورد، اين اشكالي ندارد.

پس جدايي بين داعي و انشا در مباحث عقود فراوان است و معيار در صحّت عقود قصدي است كه در حال انشا دارد و داعي دخيل نيست. در ما نحن فيه قصدش اين است كه نكاح دائم باشد ولي داعي آن اين است كه يك ماه بعد كه تحصيلاتش تمام شد او را طلاق دهد، اين اشكالي ندارد، اگر چه از نظر اخلاقي كار ناپسندي است.

اگر نكاح مسيار و نكاح به قصد طلاق صحيح است، يعني نكاح مي كند بدون نفقه، قَسْم و ارث و قصد او هم اين است كه يك ماه بعد جدا شود و فرقي بين اين دو نكاح، و متعه نيست و فقط در لفظ اين دو نكاح، «الي اجلٍ» را نمي آورند، در مورد متعه اين همه انكار و طوفان برپا شده و به ما در كتاب ها دشنام ها داده شده در حالي كه تمام اين حرفها در نكاح مسيار و نكاح به قصد طلاق هم هست يعني اگر «الي اجلٍ» گفتيم، اين عقد زنا مي شود منتهي حدّ ندارد چون آن را ابن عباس جايز مي داند ولي وطي به شبهه است و او را تعزير مي كنند! اين مطلب جاي تعجب دارد؟

آيا تمام مفاسد در اين كلمه است؟!

به عبارت ديگر ما مي گوييم احكام شرع تابع مصالح و مفاسد است و مصالح و مفاسد هم براي عمل خارجي است.

اين عمل خارجي

در باب نكاح مسيار به ضميمۀ جواز نكاح به قصد الطلاق، با متعه هيچ فرقي ندارد، چرا كه نفقه ندارد و نيّت محدود است و همۀ شروط ديگر را دارد و تنها تفاوت آن در ان شاء «الي اجل» است، حال آيا تمام مفاسد متعه با گفتن «الي اجل» پيدا مي شود، يا با آن عمل خارجي؟ اينجاست كه مي گوييم حساب ما با آن ها به روز قيامت و اگر خدا از آنان سؤال كند كه شيعيان اهل بيت عليهم السلام را به خاطر متعه به انواع تهمتها متّهم كرديد امّا خودتان نكاح مسيار به قصد الطلاق را كه هيچ تفاوتي با متعه نداشت مباح دانسته ايد و جوانان خودتان را به آن ترغيب كرده و گفته ايد كه اين حافظ از زناست و حافظ عصمت زنان و مردان است، آيا جوابي براي آن دارند؟ پس گناه ما اين است كه سنّت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله را احيا كرده ايم و حسن كار آنان اين است كه سنّت پيامبر صلي الله عليه و آله را رها كرده و به سراغ چيز ديگري رفته اند.

الامر الثاني: سوء استفاده از نكاح موقّت

نكاح موقّت فلسفه و حكمتي داشته است و آن اين كه در ضرورتها از آن استفاده شود، مثل جواني كه زير بار مخارج عقد دائم نمي تواند برود و يا مسافري كه در بلاد بيگانه مي خواهد بماند و با ديدن مناظر محرّك آلوده مي شود و يا مردي كه همسرش بيمار است و يا … فلسفۀ اصلي نكاح موقّت اين بوده ولي بدون اينها هم نكاح موقّت مطابق اجماع علماي ما جايز است.

شاهد اين مطلب هم همان مسألۀ تشريع در زمان رسول خدا صلي الله عليه

و آله است به اين بيان كه مي بينيم در جنگهاي مختلف شكايت داشتند كه از اهل و عيال خود دور مانده ايم، در آن زمان هم پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله براي دفع ضرورتها آن را تشريع كرد. از روايات عديدۀ ائمّۀ معصومين عليهم السلام هم همين استفاده مي شود.

البتّه نمي گوييم منحصر به اين است چون علّت نيست بلكه حكمت است ولي اساس و پايه همين بوده است.

مشكل اين است كه گروهي از هم مسلكان ما از مسألۀ جواز متعه سوء استفاده كرده و چهرۀ آن را در نظرها منفور كرده اند و آن را به صورت يك وسيله براي هوس بازي درآورده اند به طوري كه مسألۀ ضرورت در مرحلۀ بعد قرار گرفته است و اين سبب شده كه هم در نظر دوست و هم در نظر دشمن بدنما شده و دفاع از آن هم مشكل شود.

15 ادامۀ نكاح مسيار … 14/ 7/ 82

در اينجا سه روايت را بيان مي كنيم كه ائمّۀ معصومين عليهم السلام هم اوّلًا و بالذات قصدشان دفع ضرورت بوده است:

* … عن علي بن يقطين قال: سألت أبا الحسن عليه السلام عن المتعة فقال:

ما أنت و ذاك قد أغناك اللّه عنها

(تو از آن بي نيازي)

فقلت: انّما أردت أن أعملها فقال: هي في كتاب علي «1»

عليه السلام

فقلت: نزيدها و نزداد

(براي ازدياد نسل زياد متعه مي كنيم تا جمعيّت ما زياد شود)؟

قال: و هل يطيبه الّا ذاك

(متعه پاكيزه مي شود به خاطر اين هدف، كه همان ازدياد نسل است). «2»

______________________________

(1) كتابي مشتمل بر احكام كه پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله آن را انشا فرموده و حضرت علي عليه السلام آن را نوشت و اكنون در

خدمت حضرت ولي عصر (عج) است.

(2) ح 1، باب 5 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 27

در اين روايت امام با صراحت علي بن يقطين را نهي مي كند يعني مطابق حكمتِ متعه، كساني مي توانند متعه كنند كه دسترسي به نكاح دائم ندارند.

* … عن الفتح بن يزيد قال سألت أبا الحسن عليه السلام عن المتعة فقال:

هي حلال مباح مطلق لمن لم يغنه اللّه بالتزويج فليستعفف بالمتعة … «1»

* … عن المفضّل قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السلام يقول في المتعة:

دعوها أما يستحيي أحدكم أن يري في موضع العورة

(در لغت به معناي عيب است و به اعضاي تناسلي انسان هم عورة مي گويند، چون مستور نساختن آن عيب است و مقصود در اينجا اين است كه در جايي ديده شود كه بودن در آنجا بر او عيب است)

فيحمل ذلك علي صالحي إخوانه و أصحابه

(ساير صلحاي شيعه را هم متّهم مي كنند). «2»

اينها نمونه اي از احاديث بود كه بيان شد ولي منحصر به آن هم نيست و احاديث متعدّد است و دلالت مي كند بر اين كه تشريع اوّليّه براي اين نبوده است كه مردم به صورت گسترده و بي حساب در شهوات و هوا و هوسها غرق شوند، بلكه هدف بسيار مقدّس بوده كه همان حفظ كردن افراد نيازمند از آلودگي به گناه است.

شكّي نيست كه حكمت با علّت فرق دارد، به اين بيان كه حكم دائر مدار حكمت نيست ولي دائر مدار علّت است، بنابراين بدون ضرورت هم به حسب عنوان اوّلي متعه جايز است، امّا اساس و پايۀ تشريع آن دفع ضرورتها بوده است، همان گونه كه روايات ائمّه معصومين عليهم السلام شاهد آن است.

متأسّفانه از

اين مسأله سوء استفاده شده و عدّه اي آن را وسيلۀ هوس راني قرار داده اند و اين سبب شده كه چهرۀ اين امر مستحبّ و ضروري، بدنما شده و به يك امر خلاف عرف تبديل شود، به طوري كه هم دشمنان به ما حمله مي كنند و نكاح موقّت را مساوي با زنا مي دانند و هم در نظر دوستان اين امر ناپسند شده به طوري كه در نظر بعضي از عوام عقد موقّت از زنا هم ناپسندتر است و اين امر سبب شده است كه ما در عصر و زمان خود سراغ عنوان ثانوي برويم و بگوييم عنوان ثانوي ايجاب مي كند كه ما اين حكم اسلامي را تحت برنامه قرار دهيم و از انجام بدون برنامۀ آن نهي كنيم.

متعه بايد در دفاتر رسمي ثبت شود و به هنگام ثبت در نظر گرفته شود كه آيا ضرورتي در زندگي شخصي او وجود دارد يا نه؟ اگر داراي ضرورت بود در دفتر ثبت شود و اگر فرزندي هم متولّد شد ثبت شود، پس بايد قيد و شرطهايي قرار داده شود تا چهرۀ نامطلوب، هرج ومرج دار و بدنام آن به يك چهرۀ خوشنام و صحيح تبديل شود، و ثابت كردن اين ضرورتها هم كار مشكلي نيست.

إن قلت: آيا در جاهاي ديگر هم همين را مي گوييد؟ به عبارت ديگر آيا استفاده از عناوين ثانويّه منحصر به همين جاست و يا در جاهاي ديگر هم مي گويند؟

قلنا: بله، عناوين ثانويّه منحصر به نكاح موقّت نيست بلكه در عقد دائم هم هست. در عقد دائم قانون اين است كه اگر كسي بدون تسجيل در دفاتر رسمي ازدواج، عقد دائمي برقرار كند كسي كه صيغۀ عقد را مي خواند

تعقيب مي شود، در حالي كه همه سكوت كرده و ايراد نمي كنند، چون مي گويند زماني است كه ما ناچاريم عقد دائم را هم روي يك پيكره قرار دهيم و اگر بدون ثبت در دفاتر باشد ممكن است فرد انكار كند و مشكل پيدا شود، علاوه بر اين وضعيّت بچّه ها هم روشن نمي شود، پس همه بايد عقد دائم را در دفاتر بنويسند و اگر ننويسند قابل تعقيب است و جرم مي باشد.

از اين بالاتر مسألۀ طلاق است. ما مي دانيم كه الطلاق بيد من اخذ بالساق، يعني شوهر حق دارد كه طلاق دهد ولي در زمان ما شوهر نمي تواند طلاق دهد، و بايد ثابت كند كه چه دليلي پيدا شده كه مي خواهد از اين زن جدا شود، آيا هوا و هوس است كه در اين صورت اجازۀ طلاق نمي دهند و يا دليل ديگري دارد. آيا اين عنوان اوّلي است؟

خير، عنوان ثانوي است و از اين عناوين ثانويه در باب طلاق و نكاح دائم زياد است، به عنوان مثال براي بچّه بعد از تولّد بايد شناسنامه بگيرند آيا در قرآن و روايات چنين حكمي وجود دارد؟ در هيچ كجا نيست ولي اگر براي فرزند شناسنامه نگيرند، مسئوليّت دارد و اين فرزند در اجتماع هيچ نقشي نمي تواند داشته باشد، نه حقّ معامله دارد، نه حقّ ازدواج و نه حقّ انتخاب شدن و انتخاب كردن و از تمام حقوق اجتماعي محروم مي شود در حالي كه آيه و روايتي ندارد و در واقع همۀ اينها عناوين ثانويّه است.

زمان گاهي ايجاب مي كند كه ما به سراغ عناوين ثانويّه

______________________________

(1) ح 2 باب 5، از ابواب متعه.

(2) ح 3، باب 5 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)،

ج 5، ص: 28

برويم و عناوين اوليّه زير پوشش قرار مي گيرند نه اين كه عناوين اوّليّه از بين برود بلكه آنها را محدود مي كنيم و در چهارچوبه هاي غير قابل سوء استفاده مي ريزيم. اگر بخواهيم عقد متعه هم در عصر و زمان ما قابل نقض در خارج و داخل نباشد بايد تحت نظامي قرار گيرد و اگر هر كسي با هر كسي عقد موقّت كند همان مشكلات پيش مي آيد چون اگر قيد و شرط از آن برداشته شود، به فحشا تبديل مي شود و مايۀ آبروريزي است و هم خانواده ها به خطر مي افتند و هم در داخل و در خارج متّهم مي شويم.

پس در زمان حاضر ناچاريم عناوين ثانويّه را در مسائل اجتماعي راه بدهيم و متعه از اظهر مصاديق آن است.

ان قلت: دربارۀ زنان چه مي گوييد؟ چرا كه اين ضرورتها دربارۀ آنها هم هست مثلًا شوهر بيمار است و يا زنداني است و يا مسافرت كرده است.

قلنا: جواب در اينجا همان جوابي است كه در مسألۀ تعدّد زوجات دربارۀ مردان در عقد دائم داده مي شود، يعني وقتي گفته مي شود كه چرا تعدّد زوجات در مردان جايز است و در زنان جايز نيست، جوابي كه به اين اشكال داده مي شود در ما نحن فيه هم همين خوب داده مي شود، به اين بيان كه:

اوّلًا: دربارۀ زنان حل اين مشكل امكان ندارد، يعني ضرورتي است كه راه حلّي ندارد، چون تداخل مياه و اشتباه فرزند حاصل مي شود و به همين جهت اجازه نمي دهيم.

ثانياً: شكّي نيست كه غريزۀ جنسي در مردان به طور مجموعي از مجموع زنان شديدتر است و در كتب مسائل مربوط به زناشويي غالباً دانشمندان مي گويند كه اكثريّت زنان

سرد مزاج هستند، يعني حتّي نسبت به يك همسر هم علاقۀ چنداني ندارند و راه درمانهايي هم براي اين سردي مزاج ذكر كرده اند ولي در مردان چنين نيست، پس زنان ضرورتشان كمتر از مردان است.

16 ادامۀ نكاح مسيار … 15/ 7/ 82

الامر الثالث: نكاح موقّت مباح است، منظور از اين اباحه چيست؟

اباحه به معناي اجازۀ بالمعني الاعم و مقابل حرام است و شامل مستحبّ، مكروه، مباحِ متساوي الطرفين و حتّي واجب هم مي شود. آنچه تاكنون ثابت كرديم، اباحۀ بالمعني الاعم بوده است، حال در اين امر ثالث مي خواهيم نگاه دقيق تري به مسأله داشته باشيم، يعني اين اباحۀ بالمعني الاعم كه در مقابل تحريم است، آيا داخل در مستحبّ است يا داخل در مكروه يا با اختلاف اشخاص و ازمنه مختلف مي شود، يعني گاهي مكروه و گاهي مستحبّ است و يا براي بعضي مستحبّ و براي بعض ديگر مكروه است. سه احتمال در اينجا وجود دارد:

1- مطلقاً مستحبّ است.

2- مطلقاً مكروه است.

3- تفصيل بين اشخاص و ازمنه.

مرحوم صاحب وسائل روايات مختلفي نقل كرده كه چهار باب را فهرست وار نام مي بريم:

الف) في الاباحة (بالمعني الاعم) «1» (32 حديث).

ب) في استحباب المتعة و ما ينبغي قصده (احياي سنّت پيامبر) بها «2» (15 حديث).

ج) في استحباب المتعة و إن عاهد اللّٰه تركها «3» (3 حديث).

عهد كرده بودند كه سراغ متعه نروند حال يا به خاطر ترس از دشمن و يا ترس از مخالفت زنان دائمي و وقتي به امام عليه السلام عرض مي كردند، كه چنين عهدي كرده اند امام عليه السلام مي فرمودند، اين عهد باطل است، چون عهد و نذر و قسم در مكروهات يا محرّمات نافذ نيست، چرا كه بايد متعلّق نذر راجح باشد، يعني حتماً

بايد مستحبّ باشد و در غير آن نمي شود، چون قصدش تقرّب است و امّا در ناحيۀ عهد و قسم حدّ اقل اين است كه بايد مكروه نباشد.

د) في كراهة المتعة مع الغناء عنها و استلزامها الشنعة (مردم انسان را مذمّت كنند) أو فساد النساء «4» (6 روايت).

آيا اين روايات متعارض هستند يا راه جمع دارند؟

ما از كلام صاحب وسائل نكته اي استفاده مي كنيم كه عقيدۀ ما هم همين است و آن اين كه متعه به عنوان اوّلي مباح است ولي به عنوان ثانوي گاهي مستحبّ و گاه مكروه مي شود.

روايات اباحه كه در باب اوّل آمده متضافر است و اما جايي كه مستحبّ مي شود به خاطر حفظ سنّت است كه عنوان ثانوي است و امام عليه السلام تصريح مي كند كه مستحبّ است:

______________________________

(1) باب 1 از ابواب متعه.

(2) باب 2 از ابواب متعه.

(3) باب 3 از ابواب متعه.

(4) باب 5 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 29

* و باسناده عن صالح بن عقبة، عن أبيه، عن أبي جعفر عليه السلام قال:

قلت: للمتمتّع ثواب؟ قال: إن كان يريد بذلك وجه اللّٰه تعالي و خلافاً علي مَن أنكرها لم يكلّمها كلمة الّا كتب اللّٰه له بها حسنة و لم يمدّ يده إليها الّا كتب اللّٰه له حسنة … «1»

* … عن بشر بن حمزة، عن رجل من قريش قال: بعثت إليّ ابنة عمّ لي كان لها مال كثير قد عرفت كثرة من يخطبني من الرجال فلم أزوّجهم نفسي و ما بعثت إليك رغبة في الرجال

(لذّت جنسي)

غير أنه بلّغني أنّه أحلّ اللّٰه في كتابه و سنّها رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله في سنّته فحرّمها زُفَر

(براي ملاحظه تقيه به

جاي عمر)

فأحببتُ أن أطيع اللّٰه عزّ و جلّ فوق عرشه و أطيع رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله و أعصي زُفَر فتزوّجني متعة فقلت لها: حتّي أدخل علي أبي جعفر عليه السلام فاستشيره قال: فدخلت عليه فخبّرته فقال: افعل صلّ اللّٰه عليكما من زوج. «2»

* … عن محمد بن مسلم، عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: قال: تمتّعت؟. قال:

لا، قال: لا تخرج من الدّنيا حتّي تحيي السنة. «3»

پس استحباب متعه عنوان ثانوي و احياي سنّت است؛ و الّا به عنوان اوّلي مباح است.

و امّا مواردي كه مكروه است تحت سه عنوان است:

1- جايي كه استغنايي هست و بي نياز از متعه است. «4»

2- جايي كه خوف بدنامي است و در محيط افرادي هستند كه مي خواهند شيعه را به خاطر عقد منقطع بد نام كنند:

* … عن عمّار (الساباطي) قال: قال أبو عبد اللّٰه عليه السلام لي و لسليمان بن خالد؛ قد حرّمت عليكما المتعة

(احتمال دارد حرمت به معني كراهت باشد)

من قِبَلي ما دمتما بالمدينة لأنّكما تكثران الدخول عليّ و أخاف أن تؤخذا فيقال: هؤلاء أصحاب جعفر. «5»

مرحوم علّامۀ مجلسي در بحار حديث جالبي نقل مي كند و بعد از آن كه مي فرمايد ائمّه عليهم السلام اصحابشان را از متعه نهي كردند تا سراغ عقد موقّت نروند، مي فرمايد دليل آن:

قال جماعة من أصحابنا رضي اللّٰه عنهم: العلّة في نهي ابي عبد اللّٰه عليه السلام عنها في الحرمين أنّ أبان بن تغلب (ابان از اصحاب اجماع است و مي گويند سي هزار حديث از امام صادق و امام باقر عليهما السلام نقل كرده است) كان أحد رجال أبي عبد اللّٰه عليه السلام و المرويّ عنهم (ديگران احاديث را

از او روايت مي كردند) فتزوّج امرأة بمكّة و كان كثير المال فخدعته المرأة حتّي أدخلته صندوقاً لها ثم بعثت إلي الحمّالين فحملوه إلي باب الصفا ثم قالوا: يا أبان هذا باب الصفا و إنّا نريد أن ننادي عليك هذا أبان بن تغلب أراد أن يفجر بامرأة فافتدي نفسه بعشرة آلاف درهم فبلغ ذلك أبا عبد اللّٰه عليه السلام فقال لهم:

وهبوها لي في الحرمين (در مكّه و مدينه به خاطر من صرف نظر كنيد). «6»

ظاهراً نشان مي دهد كه برنامۀ آن زن هم طبق نقشۀ قبلي بوده و مي خواستند اصحاب حضرت را بد نام كنند.

3- بعضي از زنها فاسد و كافر مي شوند:

* … عن بن محمّد بن حسن بن شمون

(راوي ضعيف است و روايت را به عنوان مؤيّد ذكر مي كنيم چون بحث روشني است و دليل نمي خواهد زيرا بعضي از زنها كم حوصله هستند و ممكن است بد و بيراه بگويند)

قال: كتب أبو الحسن الي بعض مواليه لا تلحّوا

(اصرار)

علي المتعة إنّما عليكم إقامة السنة فلا تشتغلوا بها عن فُرُشِكم و حرائركم

(همسران دائمي)

فيكفرن و يتبرّين و يدعين علي الآمر بذلك و يلعنوننا. «7»

پس متعه به عنوان اوّلي مباح بود ولي به عنوان ثانوي گاهي مستحبّ، گاهي مكروه، گاهي حرام و گاهي واجب شد.

[مسأله 1 (النكاح المنقطع كالدائم)]

اشاره

17 مسأله 1 (النكاح المنقطع كالدائم) … 16/ 7/ 82

قبل از ورود به بحث دو مطلب را كه به مباحث قبل مربوط است مطرح مي كنيم:

1- بعضي مي گويند اين كه حديث معروف دارد كه خليفه دوّم گفت:

متعتان محلّلتان علي زمن رسول اللّٰه (ص) و انا أحرّمهما

، يكي از دو متعه، متعۀ نكاح و ديگري متعۀ حج تمتّع است. در حجّ تمتّع ابتدا عمره به جاي آورده و بعد از احرام خارج مي شوند و مجدّداً براي رفتن به عرفات محرم مي شوند، پس در بين عمره و حج از احرام خارج مي شوند.

خليفۀ دوّم در اين مسأله افكاري مانند افكار قبل از اسلام داشت و مي گفت زشت است كه براي رفتن به عرفات محرم شويم در حالي كه قطره هاي آب غسل جنابت از ريش ما مي چكد، به همين جهت وقتي با احرام وارد مكّه شدي همه چيز بر تو حرام است تا به عرفات بروي. پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله خودش حجّ تمتع به جاي آورد در حالي كه ابتدا عمرۀ تمتّع به جاي آورد و بعد مُحل شد و بعد براي حج تمتع محرم شد. اين

______________________________

(1) ح 3 باب 2 از ابواب متعه.

(2) ح 9 باب 2 از ابواب متعه.

(3) ح 11، باب 2 از ابواب متعه.

(4) ح 1 باب 5 ح 2 باب 5.

(5) ح 5 باب 5 از ابواب متعه.

(6) بحار، ج 100، ص 311.

(7) ح 4 باب 5 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 30

مسأله در روايات اهل سنّت آمده است كه به اين متعۀ حج مي گويند، يعني حجّي كه عمرۀ آن قبل است و بين آن عمره و خود حج فاصله اي است كه مُحل شده و همه چيز براي او حلال شده است.

2- متعه به

نفع مردان است يا زنان؟

به نفع هر دو است چون عقد يك طرفي نيست و با زناني متعه مي كنند كه شوهر ندارند و نياز به شوهر دارند، پس همان گونه كه عقد موقّت نياز مرد را برطرف مي كند، مشكل زني را هم كه نياز به شوهر دارد بر طرف مي كند.

مسألة 1: النكاح المنقطع كالدائم في أنّه يحتاج إلي عقد مشتمل علي ايجاب و قبول لفظيين و أنّه لا يكفي فيه مجرّد الرضا القلبي من الطرفين و لا المعاطات و لا الكتابة و لا الاشارة و في غير ذلك كما فُصّل ذلك كلّه (در عقد دائم)

عنوان مسأله:

برنامه هايي كه در ايجاب و قبول عقد دائم بود (18 مسأله) در اينجا هم هست چرا كه اين دو عقد به هم شبيه هستند.

اركان عقد موقّت:

عقد موقّت داراي چهار ركن است:

1- صيغه، 2- محلّ (زوجين واجدين للشرائط)، 3- أجَل (مدّت)، 4- مَهر.

اگر اين اركان اربعه مخدوش شود، عقد موقّت مخدوش مي شود.

همان طوري كه در بحث هاي سابق گفتيم بايد لفظ صريح باشد و ظهورش نوعي و يا عرفي باشد چون بعضي معتقدند كه عقد موقّت قبل از اسلام هم بوده است و اسلام ابداع كنندۀ عقد موقّت نيست و اسلام براي آن شرايطي قرار داده است، پس بايد يا با الفاظ عرفي و يا با الفاظي كه در شرع گفته شده عقد جاري شود.

در مورد عربيّت، بايد گفت كه اگر قادر بر عربيّت باشد احوط عربيّت است و اگر قادر نباشند با زبان ديگر مي توانند انشاي عقد كنند.

ادلّه:
1- اجماع:

اين مسأله اجماعي است و مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

اجماعاً بقسميه. و اگر نبود اين اجماع جاي چانه زدن در مورد كتابت بود، چرا كه يكي از طرق انشا كتابت است.

در زمان گذشته عقدنامه و بيع نامه هاي كتبي كمرنگ بود و همه چيز با الفاظ انجام مي گرفت. آيۀ 282 سورۀ بقره در مورد كتابت است، ولي كتابت به عنوان انشاي عقد نيست، بلكه شبيه شهود است يعني مي نوشتند تا طرف انكار نكند. پس در سابق كمتر معمول بوده است حتّي در جاهايي كه مبايعه نامه را مي نوشتند قيد مي كردند كه صيغۀ لفظي عقد هم جاري شد.

امروزه انشاي كتابت بر انشاي لفظي پيشي گرفته و معاملات مهم را با انشاي لفظي انجام نمي دهند و تا كتابت نباشد قراردادها باد هواست و فقط معاملات جزئي را با الفاظ انجام مي دهند، پس انشاي لفظي فرع شده است و گاهي فرع هم نيست و حتماً بايد كتابت باشد و

به تنهايي مورد قبول نيست. حال اگر اين اجماعي كه جلوي ما را گرفته است نبود ما اجازه مي داديم كه در باب نكاح انشاي عقد به كتابت باشد، همان گونه كه در بيع اجازه داده ايم.

2- ويژگي نكاح:

نكاح از عبادات است، نه اين كه قصد قربت مي خواهد، يعني توقيفي است و آن قدر شارع به آن قيد و شرط زده كه مثل صلاة و صوم توقيفي شده است و ديگر يك امر عرفي و عادي نيست بنابراين برخورد بزرگان با نكاح غير از برخورد آنها با بيع و اجاره است و اينها جلوي ما را گرفته است؛ اگر اين موارد نبود در نكاح هم كتابت را جايز مي دانستيم كما اين كه امروزه خيلي از ازدواجها و طلاقها در محيطهاي غير اسلام به كتابت است و در دفترخانه امضا مي كنند.

18 ادامۀ مسألۀ 1 … 21/ 7/ 82

توضيح ذلك:

كتابت در زمان گذشته و حال فرق واضحي دارد. در زمان هاي گذشته الفاظ و انشاي لفظي اصل و كتابت فرع بود و حتّي كتابت به عنوان شاهد براي اصل عقد محسوب مي شد، و علّت آن اين بود كه اكثر مردم خواندن و نوشتن را نمي دانستند؛ ولي بعدها وقتي اكثر مردم توان خواندن و نوشتن پيدا كردند انشاي لفظي فرع شده و اكثر عقود به كتابت انجام مي شد، به طوري كه دفاتر اسناد رسمي تأسيس شد و امضا جاي انشا را

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 31

گرفت، و كار به جايي رسيده كه انشاي لفظي در بعضي از جاها از اعتبار افتاده است؛ مثلًا در شركت هاي بزرگ و معاملات بين دولتها بايد قراردادها مكتوب باشد و بدون آن قابل قبول نيست، و انشائات

لفظي در حدّ مقاوله و گفتگوهاي مقدّماتي معتبر است، و به همين جهت ما در معاملات، كتابت را جانشين انشاي لفظي مي دانيم. چرا مردم به كتابت روي آورده اند؟

انشائات مكتوب سه امتياز دارد:

1- كتابت بقا دارد و صدها سال ممكن است باقي باشد در حالي كه الفاظ باقي نيست.

2- انشاي كتبي را به آساني نمي توان انكار كرد، ولي انشاي لفظي قابل انكار است، به همين دليل در زمان معصومين عليهم السلام وصيّت را مي نوشتند چون احتمال انكار ورّاث در ميان بود.

3- انشاي لفظي ممكن است با مقاوله مشتبه شود و يا جدّ و هزل با هم مشتبه شود، ولي در امضاي اسناد شوخي و يا مقاوله معنا ندارد.

علاوه بر اين موارد براي برتري كتابت نسبت به انشاي لفظي مي توان موارد ديگري را هم اضافه نمود و لذا در عصر و زمان ما كه اكثر مردم با سواد هستند كتابت مرسوم شده است.

با توجّه به اين مقدّمه بايد درهمه جا انشاءات مكتوبه را پذيرفت ولي در نكاح و طلاق، اجماع قائم است كه انشاي لفظي معتبر است و يك استثناست. «1»

اضف الي ذلك عقد نكاح توقيفي است (نياز به بيان شارع دارد) چرا كه شارع مقدّس در آن دخل و تصرّف زيادي كرده به طوري كه وضع جديدي شده و مثل عبادات، امر توقيفي است.

البتّه احتياط اين است كه در عصر و زمان ما، حتّي بعد از آن كه صيغۀ لفظي براي نكاح و طلاق خوانده مي شود به صورت كتبي هم نوشته شود، پس نوشتن و كتابت در عصر و زمان ما احتياط مستحبّ است و گاهي واجب است، چون هرج و مرج پيدا مي شود، و براي

حفظ انساب لازم است، پس نبايد مردم را به صيغۀ لفظي تشويق نمود.

آيا اشاره در عقد نكاح كافي است؟

اشاره هم كافي نيست، چون در بين عقلا معتبر نيست به عنوان مثال اگر كسي در مقام عقد روسري را از سر زن بردارد، اين براي كسي كه زبان دارد و لال نيست، كافي نيست؛ بله اگر كسي لال باشد چاره اي ندارد، پس اجماع قائم است كه در غير افراد گنگ اشاره كافي نيست.

آيا معاطات در عقد نكاح جايز است؟

معاطات هم جايز نيست. معاطات در معاملات دامنۀ وسيعي دارد و در اكثر عقود و ايقاعات مثل اجاره، بيع، وقف، هبه و … جاري است، حتّي بعضي معتقدند كه معاطات اصل در معامله است و بيع انشايي فرع است، چون انسانهاي اوّليّه قبل از اين كه اين مسائل باشد معاطات انجام مي دادند؛ امّا اجماع قائم است كه در مسألۀ نكاح معاطات نيست و از مسلّمات است و از روايات هم استفاده مي شود كه صيغۀ لفظي لازم است.

ان قلت: بعضي براي بطلان معاطات استدلال كرده و گفته اند كه معاطات در نكاح مانند زناست و فرقي بين معاطات در نكاح و زنا نيست و اگر معاطات جايز باشد، زنا هم جايز است.

قلنا: نكاح معاطاتي با زنا فرق دارد، چون در نكاح معاطاتي طرفين قصد زوجيّت دارند، ولي در زنا قصد زوجيّت، حتّي موقّت آن هم نيست و قصد لذّت جنسي نامشروع دارند.

نكته: مرحوم صاحب جواهر در اوايل بحث نكاح موقّت مي فرمايد:

نعم ربما ظهر من الكاشاني و بعض الظاهرية من اصحابنا الاكتفاء بحصول الرضا من الطرفين وقوع اللفظ الدالّ علي النكاح و الانكاح لخبر نوح بن شعيب. «2»

بعضي مانند فيض كاشاني

و بعضي از ظاهريّه (اخباريّون) معتقدند كه در باب نكاح رضايت قلبي طرفين با سخناني در مورد ازدواج كه حكايت از نكاح مي كند و لو صيغه هم نباشد كافي است و دليل آنها روايت عبد الرحمن بن كثير از علي عليه السلام است.

* و عنه

(عن علي بن ابراهيم)

عن أبيه

(ابراهيم بن هاشم كه هر دو ثقه هستند)

عن نوح بن شعيب

(محلّ بحث است و وثاقتش ثابت نيست)

عن علي بن حسّان

(ثقه نيست)

عن عبد الرحمن بن كثير

(در رجال دو نفر هستند، يكي عبد الرحمن بن الكثير الواسطي كه ثقه است و ديگري عبد الرحمن بن الكثير الهاشمي كه ثقه نيست. علي بن حسّان كه از هاشمي نقل مي كند قرينه است كه عبد الرحمن بن كثير هاشمي مراد است، پس سند حديث مشتمل بر افراد ضعيف است)

عن أبي عبد الله عليه السلام قال:

جاءت امرأة الي عمر فقالت: إنّي زنيت فطهّرني فأمر بها أنْ تُرجم

______________________________

(1) براي توضيح بيشتر در مورد نقش كتابت در مسأله انشا به كتاب «بحوث فقهية هامّة» مراجعه شود.

(2) جواهر، ج 30، ص 153.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 32

فأُخبر بذلك امير المؤمنين عليه السلام قال كيف زنيت؟ قالت: مررت بالبادية فأصابني عطش شديد فاستقيت أعرابياً فأبي أن يسقيني الّا أن أمكّنه من نفسي فلمّا أجهدني العطش و خفت علي نفسي سقاني فأمكنته من نفسي فقال امير المؤمنين عليه السلام: تزويج و ربّ الكعبة. «1»

نكاح در اين روايت نكاح بدون لفظ و معاطاتي است.

جواب از دليل:

سه اشكال مهمّ بر استدلال به اين حديث وارد است:

اوّلًا، روايت ضعيف السند و معرض عنهاست.

ثانياً، نكاح معاطاتي در صورت صحّت در مورد زن بي مانع و بدون شوهر است در حالي كه به قرينۀ رجم

اين زن شوهردار بوده است، چون اگر شوهر نداشت رجم نداشت.

ثالثاً، صاحب وسائل همين مطلب و جريان را به شكل ديگري در كتاب الحدود نقل كرده اند.

* … هذه التي قال اللّه عزّ و جلّ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بٰاغٍ وَ لٰا عٰادٍ هذه غير باغية و لا عادية … «2»

مطابق اين نقل مصداق اضطرار است و اين دو روايت در واقع يك واقعه است، بنابراين دو نقل متعارض در اين واقعه وجود دارد.

البتّه يك جمع دلالي مي توان بين اين دو روايت انجام داد و آن اين كه بگوييم چون مضطرّ است حكم زواج دارد پس حد بر او جاري نمي شود، بنابراين روايت قابل قبول نيست.

[مسألۀ 2 (الفاظ الايجاب و القبول في المتعة)]

اشاره

19 مسألۀ 2 (الفاظ الايجاب و القبول في المتعة) … 22/ 7/ 82

مرحوم امام (ره) در مورد انشاي عقد متعه دو مسأله دارد ولي در عقد دائم در حدود هيجده مسأله بيان كردند و چون اين دو نكاح با هم در ارتباط هستند ديگر در اينجا نياز به تكرار آنها نيست.

مسألة 2: الفاظ الايجاب في هذا العقد «متّعت» و «زوّجت» و «أنكحت» ايّها حصلت وقع الايجاب به و لا ينعقد بمثل التمليك و الهبة و الإجارة (ملّكتُ و وهبتُ و آجرتُ از سوي مرئه كافي نيست) و القبول كل لفظ دالّ علي إنشاء الرضا بذلك كقوله: «قبلت المتعة» أو

« … التزويج» و كفي «قبلت» و «رضيت» و لو بداء بالقبول (قبول را مقدّم بدارد)

فقال: «تزوّجتك» فقالت: «زوّجتك نفسي» صحّ.

در اين مسأله بحث در انشاي عقد موقّت است. مرحوم صاحب جواهر «3» به اينجا كه مي رسد مي فرمايد، در مسأله دو قول است:

قولي بر اين است كه الفاظ خاص لازم نيست و هر

لفظي كه صريحاً يا به كمك قرينه دلالت بر مطلوب (عقد موقّت) داشته باشد كافي است و مقيّد به هيچ لفظي نيستيم؛ قول ديگر اين است كه الفاظ مخصوص لازم است. مرحوم صاحب جواهر در واقع اقوال را خلاصه كرده اند و الّا اقوال بيش از اينهاست.

در انوار الفقاهه «4» در كتاب بيع به مناسبت عقد بيع، الفاظ عقود و ايقاعات را بيان كرده و شش قول را متذكّر شده ايم:

1- عقود شرعيّه از شارع مقدّس گرفته شده و به هيچ لفظ ديگري غير از خودش قابل انشا نيست كه اين قول جامع المقاصد است. مرحوم فخر المحقّقين در ايضاح همين را به گونه اي ديگر بيان كرده و مي فرمايد:

هر عقد لازمي را كه شارع مقدّس عنوان خاص براي آن قرار داده است، بايد از همان عنوان در مقام ايجاب استفاده كرد و بايد بر قدر متيقّن اكتفا كنيم.

مرحوم فاضل اصفهاني در كنز العرفان همين معنا را به عبارت ديگر بيان كرده و مي فرمايد:

عقود شرعيّه متلقّات (گرفته شده) از شارع مقدّس است و بايد در مقام انشا از همان الفاظ استفاده كنيم. دو دليل دارد؛ يكي قدر متيقّن و ديگري اين كه احكام روي عناوين شرعي رفته و ما بايد از همان الفاظ استفاده كنيم تا احكام بر آنها جاري شود.

2- الفاظ لازم است و به لفظ خاصّي مقيّد نيستيم به شرط اين كه الفاظي باشد كه معناي حقيقي را برساند، بنابراين لفظ دامنه اش وسيع است. نام قائل اين قول ذكر نشده است.

3- مَجازات هم كافي است به شرط اين كه مجازات قريبه باشد. قائل اين قول هم معلوم نيست.

4- مرحوم علّامه در تذكره مي فرمايد: بايد الفاظ صريح

باشد و كنايه كافي نيست، و لو كنايه ابلغ از تصريح باشد؛ پس هر چه كه صراحت داشته باشد كافي است.

5- الفاظي كه به دلالت وضعيّه دلالت كند؛ پس حقيقت، و مجازي كه قرينه اش لفظ باشد كافي است (تعتمد علي اللفظ) ولي مجازي كه قرينه اش غير الفاظ (حاليه، مقاميه و … ) باشد كافي نيست. اين قول را مرحوم شيخ در مكاسب به عنوان احتمال ذكر كرده است.

______________________________

(1) ح 8، باب 21 از ابواب متعه.

(2) ج 18، ح 7، باب 18 از ابواب حدّ زنا.

(3) جواهر، ج 30، ص 154.

(4) ج 1، ص 114.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 33

6- هيچ قيد و شرطي در كار نيست و ما الفاظي مي خواهيم كه ظهور عرفي داشته باشد و فرقي نمي كند كه حقيقت باشد يا مجاز حتّي اگر كنايه ظهور لفظي داشته باشد كافي است.

قلنا: به نظر ما حق، همين قول اخير است، چون الفاظ عقود و ايقاعات، مانند صلاة حقيقت شرعيه ندارد و اينها مسائلي است كه در بين عقلا قبل از شريعت اسلامي هم بوده است، پس حقيقت شرعيّه نيست كه ما را محصور كند و نتوانيم مخالفت كنيم، چرا كه ما بايد اين حقيقت عرفيّه را با هر لفظي كه دلالت داشته باشد، انشا كنيم، به عبارت ديگر عقود و ايقاعات مثل عبادات نيست و ماهيّت مخترعه ندارد و شارع اختراعي نكرده و كار شارع امضاست- ولي در عبادات كار شارع تأسيس است- منتها قيود و شرايطي براي آن قرار داده است، بنابراين مقيّد به الفاظ خاصّي نيست.

و من هنا يظهر، دو دليلي كه در لابه لاي كلمات بزرگان بود هيچ كدام قابل قبول نيست.

دليل اوّل

آنها اين بود كه عقود متلقّات از شارع هستند.

جواب از دليل اوّل: اين اوّل بحث است چون عقود متلقّات از عرف است نه شرع و شارع فقط آن را مقيّد كرده است.

دليل دوّم آنها اين بود كه بايد اخذ به قدر متيقّن كرد.

جواب از دليل دوّم: قدر متيقّن براي جايي است كه متلقّات از شرع باشد و شك باشد و حال آن كه مأخوذ از عرف است و عرف مي گويد هرچه كه معنا را برساند كافي است و شكّي هم نيست، پس جاي قدر متيقن نيست.

دليل بر مسأله اين است كه الفاظ عقود و ايقاعات حقايق شرعيّه نبوده بلكه حقايق عقلائيه امضائيه هستند و هر چيزي كه دلالت بر مقصود داشته باشد كافي است و جاي مراجعه به قدر متيقّن نيست. از جمله شواهد ما اين است كه همين الفاظ سه گانه اي كه در باب عقد موقّت گفته اند كنايه است؛ مثلًا «متّعت» به معناي بهره گرفتن و يا «زوّجت» به معناي كنار هم قرار دادن و يا «انكحت» به معناي در مقابل و در كنار هم قرار گرفتن و هر سه كنايه از ازدواج است منتها كنايه اي كه عرف از اينها مطلب را مي فهمد.

اللهم الا ان يقال؛ درست است كه اينها داراي اين معناي كنايه اي هستند ولي به مرور زمان و به جهت كثرت استعمال در يك معناي خاص حقيقت عرفيّۀ ثانويه شده است، مانند لفظ هم خوابگي كه يك معناي كنايي است ولي به جهت كثرت استعمال حقيقت جديدي شده است.

تا اينجا در مورد تمام عقود و ايقاعات مي توانيم بگوييم كه الفاظ خاص در هيچ يك از عقود و ايقاعات شرط نيست و فقط الفاظي مي خواهيم

كه ظهور داشته باشد و امّا در مورد نكاح بايد گفت كه در شرع مقدّس اسلام جنبۀ توقيفي و تأسيسي پيدا كرده و شارع به قدري شاخ و برگ به نكاح زده كه قيافۀ اصلي آن از بين رفته است؛ و به همين جهت در باب نكاح دست ما بسته است و عرفيّت عقلاييه تحت الشعاع واقع شده و در مقابل، اجماعات قرار دارد كه در نكاح لفظ خاص معتبر است.

مرحوم امام (ره) در خصوص نكاح سه لفظ را مطرح مي كند، ما مي گوييم كه اگر چيزي غير از اين سه لفظ پيدا كنيم كه معناي اينها را داشته باشد كافي است ولي ظاهراً لفظ ديگري نداريم و قدر متيقّن همين سه لفظ است؛ و امّا در مورد قبول، اين الفاظ صريح و كافي هستند.

تقديم قبول بر ايجاب:

بعضي مي گويند ايجاب از قبيل فعل و قبول از قبيل انفعال است و تا فعلي نباشد انفعالي نيست.

قلنا: اين مطالب خيالات است زيرا اين موارد از جمله امور اعتباريّه است و امور اعتباريّه فعل و انفعال ندارد. پس مانعي ندارد كه قبول مقدّم شود و در روايات هم آمده بود كه ايجاب از طرف زوج بود و اگر زن بله را مي گفت كافي بود، پس مقدم شدن مانعي ندارد.

[مسألۀ 3 (تمتع المسلمة بالكافر و بالعكس)]

اشاره

20 مسألۀ 3 (تمتع المسلمة بالكافر و بالعكس) … 23/ 7/ 82

مسألة 3- لا يجوز تمتّع المسلمة بالكافر بجميع أصنافه (چه كتابي و چه غير كتابي و چه ناصبي و چه غير آن و اگر مذهب زن به خطر بيافتد اهل سنّت هم نمي توانند با زن شيعه ازدواج كنند)

و كذلك لا يجوز تمتّع المسلم بغير الكتابيّة من أصناف الكفّار و لا بالمرتدّة و لا بالناصبة المعلنة بالعداوة كالخارجيّة.

عنوان مسأله:

اين مسأله داراي چند بخش است:

1- زن مسلمه با هيچ كافري نمي تواند ازدواج كند و اجماع بر اين قائم است و كتاب و سنّت هم دلالت دارد.

2- ازدواج مرد مسلمان با غير كتابي جايز نيست، و از مسلّمات است و اجماع و كتاب و سنّت بر آن دلالت دارد.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 34

3- ازدواج مرد مسلمان با زن كتابي محلّ اختلاف است كه سابقاً بحث آن در نكاح دائم گذشت. سه قول در اين مسأله وجود دارد:

الف) جواز مطلقاً (چه عقد دائم و چه موقّت).

ب) لا يجوز مطلقا.

ج) تفصيل بين دائم و موقّت به اين بيان كه دائم جايز نيست و موقّت جايز است، چون روايات متعارض است، لذا جمع بين روايات كرده و گفته اند كه روايات مانعه براي دائم و روايات مجوّزه براي موقّت است.

گفتيم اقويٰ جواز مطلق است، وفاقاً لجماعة من قدماء الاصحاب، ولي بهتر اين است كه در عقد دائم احتياط كنند (احتياط مستحبّي) چون اكثر متأخّرين قائل به تفصيل شده اند و روايات مانعه هم داريم، پس احتياط مي كنيم.

مهمترين دليل اين مسأله كتاب است. قرآن صريحاً مي فرمايد:

«الْيَوْمَ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبٰاتُ … وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ الْمُؤْمِنٰاتِ وَ الْمُحْصَنٰاتُ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ مِنْ قَبْلِكُمْ»

«1» با توجّه به اين كه سورۀ مائده آخرين سوره اي است كه بر پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله نازل شده، پس اين آيه ناسخ آيات ناهيه است كه مهمترين آيات ناهيه آيۀ ده سورۀ ممتحنه است:

«وَ لٰا تُمْسِكُوا بِعِصَمِ الْكَوٰافِرِ» آيه مطلق است و مي گويد حتّي در جايي هم كه زن كافر داريد و خودتان مسلمان شديد آن را رها كنيد پس وقتي بقا را اجازه نمي دهند ابتدا را به طريق اولي اجازه نمي دهند، پس آيۀ مائده اين آيه را نسخ كرده يا استثنا مي زند، و يا آيۀ 221 بقره كه مي فرمايد:

«وَ لٰا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكٰاتِ حَتّٰي يُؤْمِنَّ» معلوم مي شود كه معيار اسلام است كه اين آيه هم يا به آيۀ مائده تخصيص خورده يعني اهل كتاب از بين مشركين استثنا شده يا نسخ شده است.

بعضي اشكال كرده اند كه سورۀ مائده آخرين سوره نيست، چون آياتي در آن است كه نسخ شده است، از جمله اين آيه است كه مي فرمايد:

«فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ»، «2» مي گويند آيات جهاد اين را نسخ كرده است، در حالي كه جهاد و عفو هر يك جايگاهي دارند و يا آيات جهاد آيۀ:

«مٰا عَلَي الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلٰاغُ» «3» * را نسخ مي كند در حالي كه منظور اين است كه پيامبر شما را اجبار نمي كند (لا إكراه في الدين) و ابلاغ ربطي به مسألۀ جهاد ندارد، پس سورۀ مائده آخرين سوره است چون روايت دارد و مشهور است.

[مسألة 4: لا يتمتّع علي العمّة ببنت اخيها و لا علي الخالة ببنت اختها الّا بإذنهما أو إجازتهما]

اشاره

21 م 4 (الجمع بين العمّة و … ) و م 5 (المهر) … 26/ 7/ 82

مسألة 4: لا يتمتّع علي العمّة ببنت اخيها و لا علي الخالة ببنت اختها الّا بإذنهما أو

إجازتهما و كذا لا يجمع بين الاختين.

عنوان مسأله:

جايز نيست دختر برادر را بر عمه متعه كند و جايز نيست دختر خواهر را بر خاله متعه كند، مگر اين كه اجازه بگيرد يا بعداً عمّه و خاله اجازه داده و راضي شوند. همچنين جمع بين دو خواهر جايز نيست حتّي در عدّۀ رجعيّه.

ادلّه:
1- اجماع:

همان گونه كه در عقد دائم بيان شد اجماع قائم است كه عقد موقّت و دائم در اين زمينه يكسان هستند.

2- اطلاق ادلّه:

رواياتي كه مي گويد: لا يجوز نكاح بنت الاخ علي العمّة …، كه عام است و نكاح دائم و موقّت را شامل مي شود.

مرحوم صاحب جواهر در اينجا يك اصل كلّي تأسيس مي كند كه اين اصل براي ابواب متعه بسيار كارساز است و مي گويد تمام احكامي كه در عقد دائم جاري است در عقد موقّت هم جاري است الّا ما خرج بالدليل. احكامي كه در لسان ادلّه بر عنوان نكاح جاري شده شامل نكاح دائم و متعه مي شود چون نكاح بر دو قسم، قسمي دائم و قسمي موقّت است. «4»

اين بيان در واقع يك تودهني است بر كساني كه نكاح موقّت را زنا مي دانند. بسياري از اشكالات اهل سنّت به ما، ناشي از جهل آنهاست و دليل آن، اين است كه عقايد ما را از دشمنان ما مي گيرند، نه از خود ما.

چرا مرحوم امام (ره) از ميان تمام محرّمات نسبيّه، سببيّه، رضاعيّه و محرّمات بالكفر … اين دو مسأله را انتخاب كرده است. خوب بود به صورت عام مي فرمودند و تمام محرّمات را ذكر مي كردند. جواهر تبعاً للشرائع اين مسأله را دارد با اين

______________________________

(1) آيۀ 5، سورۀ مائده.

(2) آيۀ 13، سورۀ مائده.

(3) آيۀ 99، سورۀ مائده.

(4) جواهر، ج 30، ص 157.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 35

تفاوت كه در جواهر چنين مي گويد:

«و غير ذلك من المحرمات عيناً و جمعاً» «1» يعني خصوصيتي ندارد كه شرايع دو مورد را ذكر كرده است حال تحرير الوسيله هم مطابق شرايع است و شرايع هم همين دو مورد را متعرّض شده

است.

[مسألة 5: يشترط في النكاح المنقطع ذكر المهر]

اشاره

مسألة 5: يشترط في النكاح المنقطع ذكر المهر فلو أخلّ به بطل (حكم وضعي است در ابواب معاملات و عبادات وقتي چيزي را شرط دانستند حكم وضعي است يعني بدون آن شرط، باطل مي شود)

و يعتبر فيه أن يكون ممّا يتموّل (المال ما يبذل بازائه المال)

سواء كان عيناً خارجيّاً أو كليّا في الذمة أو منفعة أو عملًا صالحاً للعوضيّة (عملي كه ماليّت داشته باشد)

أو حقاً من الحقوق الماليّة كحقّ التحجير (زمين مواتي را سنگ چيني كرده است ولي هنوز عمران و آبادي نكرده تا مالك شود، ولي حقّ اولويّت دارد و به همين جهت ماليّت دارد. از اين قسم اخير استفاده مي شود كه ملكيّت شرط نيست بلكه بايد ماليّت داشته باشد و نسبت بين مال و ملك عام و خاص من وجه است، بعضي چيزها هم ملك است و هم مال مثل خانه، ماشين و بعضي چيزها ملك هست ولي مال نيست مثل يك دانه گندم كه ملك است ولي مال نيست چون در قبال آن پول نمي دهند و گاهي مال هست ولي ملك نيست مثل حقّ تحجير)

و نحوه و أن يكون معلوماً بالكيل أو الوزن في المكيل و الموزون و العدّ في المعدود أو المشاهدة أو الوصف الرافعين للجهالة و يتقدّر بالمراضاة (اندازه گيري مي شود به رضايت طرفين)

قل أو كثر.

عنوان مسأله:

يكي از اركان عقد موقّت ذكر مهريّه است با اين كه در عقد دائم ذكر مهر از اركان نيست.

مرحوم امام ابتدا ذكر مهر را از اركان مي داند بعد به سه نكته اشاره مي كند:

نكتۀ اوّل: هرچه كه مال باشد مي تواند مهر باشد.

نكته دوّم: مهر بايد معيّن باشد يا به كيل يا به وزن يا به شمارش يا به

مشاهده (مثل خانه).

نكتۀ سوّم: كم و زياد در آن فرق نمي كند.

اقوال:

اوّلين ركن از اركان عقد موقّت تعيين مهر است. اين مسأله در بين ما كه قائل به عقد موقّت هستيم، اجماعي است. مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

الثالث: المهر و ذكره في ضمن العقد شرط في الصحّة بالاجماع …

و المستفيضة فيبطل العقد بالإخلال به مطلقا عمداً كان أو سهواً بخلاف الدائم فليس ركناً فيه اجماعاً. «2»

ادلّه:
1- اجماع:

دليل عمده در اين مسأله اجماع نيست، چون اجماع مدركي است.

2- روايات:

عمده دليل روايات است كه در باب 17 آمده است و بعضي صحيح السند و بعضي مشكل سندي دارد كه مجموعاً متضافر هستند و عمل اصحاب هم ضعف سند را جبران مي كند.

* … عن زرارة، عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: لا تكون متعة الّا بأمرين أجل مسمّي و أجر مسمّي. «3»

اين روايت را مرحوم كليني از زرارة از ابي عبد اللّه عليه السلام نقل كرده است ولي طبق نقل تهذيب «عمن رواه عن زرارة» دارد كه حديث را مرسله مي كند، معمولًا در اين جاها قول كافي را مقدّم مي كنند چون اضبط است؛ پس اين روايت صحيحه است.

* … عن اسماعيل بن الفضل الهاشمي قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام من المتعة فقال: مهر معلوم إلي أجل معلوم. «4»

اين روايت هم صحيحه است، چون اسماعيل بن فضل هاشمي از بزرگان و توثيق شده است.

* … عن أبي بصير قال: لا بدّ من أن تقول فيه

(در نكاح موقّت)

هذه الشروط: أتزوّجك متعة كذا و كذا يوماً بكذا و كذا درهماً الحديث. «5»

3- دليل شبه عقلي:

بعضي يك دليل شبه عقلي هم آورده اند و گفته اند كه متعه مانند اجاره است و بايد مال الاجاره معيّن باشد و روايت هم داريم كه مي فرمايد:

* … و إنّما هي مستأجرات. «6»

پس بايد مانند اجاره مال الاجاره معلوم باشد به عكس عقد دائم كه براي حفظ و بقاي نسل است، ولي در باب متعه هدف ادامۀ نسل نيست، پس در عقد دائم نياز به بيان مهر نيست چون از اركان نيست ولي در عقد موقّت جزء اركان است.

______________________________

(1) جواهر، ج 30، ص 157.

(2) رياض، ج 10، ص 278.

(3) ح 1، باب 17 از

ابواب متعه.

(4). ح 3، باب 17 از ابواب متعه.

(5) ح 2، باب 17 از ابواب متعه.

(6) ح 4، باب 4 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 36

قلنا: البتّه اين استحسان است و نمي تواند دليل باشد و فقط مؤيّد است.

22 ادامۀ مسألۀ 5 … 27/ 7/ 82

بقي هنا امور:
اشاره

سه مطلب در ذيل مسألۀ پنجم در مورد مهريّۀ عقد موقّت باقي مانده است.

الامر الاوّل: المهر مال

گفتيم مهريه بايد از اموال باشد و مال معناي وسيعي دارد (هر چيزي كه در مقابل آن پول داده شود) تارةً؛ عين خارجي مثل خانه، اخري؛ كلّي در ذمّه مثلًا ده هزار تومان در ذمّه، ثالثاً؛ منفعت مانند سكونت در خانه به مدّت يك سال، رابعاً؛ فعل داراي منفعت مانند تعليم قرآن و خامساً؛ حقوق مالي مانند تحجير است كه همۀ اينها جايز است به عنوان مهر قرار داده شود و ظاهراً مسأله اتّفاقي بوده و فرقي بين اينها نيست.

دليل ما بر اين عموميّت چيست؟

دليل دو روايت از روايات سه گانه اي است كه قبلًا متذكّر شديم، يكي روايت زراره از امام صادق عليه السلام و ديگري روايت فضل هاشمي بود:

* … لا تكون متعة الّا بأمرين أجل مسمّي و أجر مسمّي. «1»

«اجر» مطلق است و هر چيزي كه ماليّت دارد داخل در اجر است.

* … فقال مهر معلوم الي أجل معلوم. «2»

پس مطابق اين روايت هر چيزي كه صدق مهر كند كافي است و چيزي كه ماليّت داشته باشد مي تواند مهر باشد.

أضف الي ذلك؛ روايتي در نكاح دائم در مورد داستان زني كه خدمت پيامبر آمده و عرض كرد: زوّجني يا رسول اللّه صلي الله عليه و آله مردي طالب ازدواج با آن زن بود ولي چيزي نداشت تا مهر او قرار دهد، حضرت در مقابل آموزش قرآن، زن را به تزويج دائم مرد درآورد، پس در عقد موقّت به طريق اولي مي توان تعليم قرآن را مهر قرار داد.

الامر الثاني: يشرّط فيه العلم بالمقدار اجمالًا

مقدار مهر بايد معلوم باشد و مجهول جايز نيست، يعني نمي تواند بگويد لباس را مهر قرار دادم و بايد با ذكرِ وصف، كيل، وزن، تعداد و مشاهده

ميزان آن مشخّص شود؛ مرحوم صاحب رياض در اين مسأله مي فرمايد:

و يشترط فيه الملكية (اي ماليّة) و العلم بالمقدار إجمالًا. «3»

مرحوم محقق ثاني در جامع المقاصد مي فرمايد:

و الظاهر أنّه لا خلاف بين الاصحاب في ذلك (اشتراط معلوميّة). «4»

دليل اين مسأله همين دو روايتي است كه خوانده شد چون مي فرمايد مهر بايد معلوم باشد و در روايت ديگر «اجر مسمّي» فرمودند كه معنايش معلوم بودن آن است؛ علاوه بر اين تشبيه به مسألۀ اجاره هم مؤيّد است چون در اجاره به يقين بايد هم مدّت معيّن باشد و هم اجرت.

الامر الثالث: هل للمهر مقدار معيّن لا يجوز الاقلّ منه؟
اشاره

در عبارت امام (ره) و عبارت مشهور آمده است كه به مقدار تراضي (و مقيّد بالمراضات قلّ أو كثر) باشد، اين مسأله بين فقها مشهور است و تنها مرحوم صدوق مخالف است و مي فرمايد:

إنّه الدرهم فما زاد «5» يعني كمتر از درهم نمي تواند باشد كه به پول امروز حدود چهارصد تومان است (نيم مثقال نقره).

دليل مشهور:

همين رواياتي است كه خوانده شد، چون مهر معلوم و اجر مسمّي اطلاق دارد و هم قليل و هم كثير را شامل مي شود و فرقي نيست و تعيين مقدار نشده، علاوه بر اين شهرت هم بر همين قائم است.

دليل مرحوم صدوق:

مرحوم صدوق به روايتي از أبو بصير تمسّك مي كند:

* … عن ابي بصير قال: سألت أبا جعفر عليه السلام عن متعة النساء قال:

حلال و إنّه يجزي فيه الدرهم فما فوقه. «6»

معتقدند كه اين روايت دلالت مي كند بر اين كه بايد مهر حدّ اقل يك درهم باشد و كمتر از آن كافي نيست.

جواب: سه جواب داده شده است.

1- دلالت ندارد، بلكه كنايه از حدّ اقل است، نه اين كه حد معيّن كرده باشد؛ به عنوان مثال گفته مي شود يك درهم هم كاسبي نكرده ام كه كنايه از هيچ چيز است پس يك درهم در اين روايت به معناي حدّ اقل ممكن است نه اين كه حدّي بر آن تعيين شده باشد.

______________________________

(1) ح 1، باب 17 از ابواب متعه.

(2) ح 3، باب 17 از ابواب متعه.

(3) رياض، ج 10، ص 278.

(4) ج 13، ص 21.

(5) رياض، ج 10، ص 279.

(6) ح 1، باب 21 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 37

2- مرحوم صاحب جواهر سند روايت را تضعيف مي كند:

محمّد بن يعقوب

(مرحوم كليني)

عن محمّد بن يحيي

(از معاريف قم)

عن احمد بن محمّد عن الحسين بن سعيد

(هر دو ثقه هستند)

عن حمّاد بن عيسي

(از بزرگان روات)

عن شعيب بن يعقوب

(كه همان شعيب عَقَرْقُوفي است و عقرقوف ناحيه اي در اطراف بغداد و نزديك آن است كه شعيب اهل آنجا و از اصحاب ائمّه و از ثقات است)

عن أبي بصير،

سند تا اينجا خوب است و

فقط ابي بصير مشترك است بين ثقه و غير ثقه بنابراين روايت ضعيف است و دليل ديگري بر ضعف روايت نداريم.

3- اين روايت معارض دارد:

* … عن أبي سعيد، عن الأحول قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السلام أدني ما يتزوج به المتعة قال: كفّ من برّ

(كه از درهم كمتر است). «1»

* … عن أبي بصير قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السلام عن أدني مهر المتعة ما هو؟ قال: كفّ من طعام دقيق أو سويق أو تمر

(كه كمتر از يك درهم است). «2»

اين روايات معارض است.

آيا شخصيّت زن را اين قدر پايين بياوريم كه كفّي از طعام را مهر او قرار دهيم؟

23 مسألۀ 6 و 7 (كيفية تملك المتمتعة المهر) … 28/ 7/ 82

ان قلت: آيا اين مقدار مهر باعث ابتذال مرأة و نكاح موقّت نيست؟

قلنا: اين موضوع نه تنها سبب ابتذال نمي شود بلكه گاهي سبب احترام هم هست. گاهي ممكن است دو نفر همديگر را ببينند و بخواهند، مدّتي با هم باشند و طالب مالي هم نيستند، ولي چون شرع گفته، چيز جزئي به عنوان مهر قرار مي دهند، درست مانند پدري كه مي خواهد خانه اي را به پسرش واگذار كند و خانه را در مقابل يك جعبه شيريني مصالحه مي كند كه اين در واقع براي درست شدن صورت شرعي آن است. حتّي در نكاح دائم مهر را به مقدار كمي قرار مي دهند و معنايش اين است كه تو بيش از اينها ارزش داري و براي به جاي آوردن حكم شرع اين را به عنوان مهر قرار مي دهم.

[مسألة 6 و 7]

[مسألة 6: تملك المتمتّعة المهر بالعقد]

مسألة 6: تملك المتمتّعة المهر بالعقد (در مورد اين «باء» در مسالك و كشف اللثام و جواهر

بحث مفصّلي است كه آيا باء سببيّت است يا مصاحبه؟ ظاهر كلام امام (ره) اين است كه باء مصاحبه است)

فيلزم علي الزوج دفعه اليها بعده (بعد العقد)

لو طالبته و إن كان استقراره (استقرار مالكيّت مهر)

بالتمام مراعي (مشروط)

بالدّخول و وفائها بالتمكين في تمام المدّة (صورت اوّل)

فلو وهبها المدة فإن كان قبل الدخول لزمه نصف المهر (صورت دوّم)

و إن كان بعده (دخول)

لزمه الجميع و إن مضت من المدّة ساعة و بقيت منها شهوراً أو أعوام فلا يقسّط المهر علي ما مضي منها و ما بقي (صورت سوّم)

نعم لو لم يهب المدّة و لكنّها لم تف بها و لم تمكّنه من نفسها في تمامها كان له أن يضع (كم كند)

من المهر بنسبتها (مدّة)

إن نصفا فنصف و إن ثلثاً فثلث و هكذا، ما عدا أيّام حيضها فلا ينقص لها شيئاً من المهر و في الحاق سائر الأعذار كالمرض المُدنف (بيماري سخت)

و نحوه (مانند تصادف)

بها (ايّام عادت)

أو عدمه وجهان بل قولان و لا يترك الاحتياط بالتسالم (صورت چهارم).

[مسألة 7: لو وقع العقد و لم يدخل بها مع تمكينها حتّي انقضت المدّة]

مسألة 7: لو وقع العقد و لم يدخل بها مع تمكينها حتّي انقضت المدّة استقر عليه تمام المهر (صورت پنجم).

عنوان مسأله:

مسألۀ ششم و هفتم در واقع دنبالۀ مسألۀ پنجم است. حال كه گفتيم مهريّه در عقد منقطع واجب است، چه موقع زن مي تواند مهريّه را مطالبه كند؟

مسأله داراي صوري است. گاهي قبل از دخول است و گاهي بعد از دخول، گاهي زن تمكين مي كند و گاهي نمي كند، گاهي بقيّۀ مدّت را مي بخشد و گاهي نمي بخشد و گاهي زن عادت يا بيمار مي شود و قادر بر تمكين نيست؛ آيا در همۀ اين موارد پرداخت مهريّه لازم است يا صور مختلف است؟ در مسألۀ 6 و 7 از اين صور بحث مي شود.

ريشۀ مسأله:

ريشۀ اصلي مسأله كه در كلمات فقها خيلي منعكس نشده اين است كه مهر در عقد دائم و منقطع متفاوت است. در عقد دائم زن بعد از عقد مالك تمام مهر است و مراعي به چيزي هم نيست و طلاق قبل از دخول منصّف است، علاوه بر اين در عقد دائم مهر تجزيه نمي شود ولي در عقد موقّت، مهر در مقابل زمان است و تجزيه مي شود.

دليل اين تجزيه چيست؟

______________________________

(1) ح 2، باب 21 از ابواب متعه.

(2) ح 5، باب 21 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 38

علت آن دو چيز است:

1- در باب اجاره اگر اجير كم كار كند، به همان اندازه از اجرت كم مي شود متعه هم شكل اجاره را دارد پس مهر كم مي شود.

2- روايات متعدّد است و دلالت مي كند هر مقداري كه تمكين نكرد از مهر كم كنيد.

روايات چون متضافر است از اسناد آن بحث نمي كنيم:

* … عن عمر بن حنظلة قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السلام: أ تزوّج المرأة شهراً فتريد منّي المهر كملًا و أتخوّف أن تخلفني قال:

يجوز أن تحبس ما قدرت عليه

(آنچه در دلت داري)

فإن هي أخلفتك فخذ منها بقدر ما تخلّفك. «1»

اين روايت دو نسخه دارد كه يك نسخه «يجوز» و نسخۀ ديگر «لا يجوز» است و ذيل روايت با «لا يجوز» تناسب دارد چون «فخذ منها» دارد يعني از زن بگير به مقداري كه تخلّف كرده است.

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 5، ص: 38

* … عن عمر بن حنظلة عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: قلت له: أتزوج المرأة شهراً فأحبس عنها شيئاً فقال: نعم خذ منها بقدر ما تخلّفك إن كان نصف شهر فالنصف و إن كان ثلث فالثلث. «2»

* … عن إسحاق بن عمّار قال: قلت لأبي الحسن عليه السلام يتزوج المرأة متعة تشترط له أن تأتيه كل يوم حتي توفّيه شرط أو يشترط أيّاماً معلومة تأتيه فتغدر به

(بي وفايي مي كند)

فلا تأتيه علي ما شرطه عليها فهل يصلح له أن يحاسبها علي ما لم تأته من الايّام فيحبس عنها بحساب ذلك؟ قال: نعم ينظر الي ما قطعت من الشرط فيحبس عنها من مهرها مقدار ما لم تف ما له خلا ايّام الطمث فإنّها لها و لا يكون لها الا ما أحلّ له فرجها. «3»

* … عن عمر بن حنظلة قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السلام أتزوج المرأة شهراً بشي ء مسمّي فتأتي بعض الشهر و لا تفي ببعض قال: يحبس عنها من صداقها مقدار ما احتسبت عنك الّا أيّام حيضها فانّها لها. «4»

24 ادامۀ مسألۀ 6 و 7 … 29/ 7/ 82

* و عن محمد

بن يحيي، عن أحمد بن محمد، عن علي بن أحمد بن أشيم قال: كتب إليه الريّان بن شعيب يعني أبا الحسن عليه السلام

(موسي بن جعفر يا علي بن موسي الرضا)

الرجل يتزوج المرأة متعة بمهر الي أجل معلوم و أعطاها بعض مهرها و أخّرته بالباقي ثم دخل بها و علم بعد دخوله بها قبل أن يوفّيها باقي مهرها أنّها زوّجته نفسها و لها زوج مقيم معها أ يجوز له حبس باقي مهرها أم لا يجوز؟ فكتب لا تعطيها شيئاً لأنّها عصت اللّه عزّ و جلّ. «5»

اين روايت در مورد جايي است كه متعه فاسد بوده ولي مي توان استفاده كرد كه اصل تجزيۀ مهر در عقد متعه به حسب مدّت معمول بوده و به همين جهت امام آن را منع نكرده است، پس تجزيۀ مهر در عقد موقّت جايز است.

* … عن حفص بن البختري، عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: إذا بقي عليه شي ء من المهر و علم أنّ لها زوجاً فما أخذته فلها

(آن چيزي كه گرفته حق او است)

بما استحلّ من فرجها

(بايد حمل كنيم بر جايي كه زن خيال مي كرده كه زن شوهردار هم مي تواند متعه شود و يا وطي شبهه بوده است)،

و يحبس عليها ما بقي عنده. «6»

اين روايات متعدّد و متضافر است و دلالت بر تجزيه مي كند و اصحاب هم به آن فتوا داده اند و مشكلي در كار نيست.

اكنون صور مسأله را بررسي مي كنيم:
صورت اوّل: آيا به مجرّد مطالبه مي توان گفت كه پرداخت مهر واجب است؟ آيا زن بلافاصله بعد از عقد حقّ مطالبه دارد؟

از بعضي كلمات استفاده مي شود كه زن حقّ مطالبه دارد، و مراعي و مشروط به دخول و پايان مدّت است. از بعضي كلمات فقها استفاده مي شود كه حقّ مطالبه ندارد؛ دليل آن قاعدۀ باب اجاره است، چرا كه در باب اجاره قبل از

آن كه اجير كار خود را انجام دهد معمول نيست كه اجرت را مطالبه كند.

أضف الي ذلك؛ روايات مي فرمود به حسب مدّت مهر تجزيه مي شود كه در اين صورت مدّتي كه نيامده در قبالش حقّ مطالبه اي ندارد، ولي ظاهر كلام امام اين است كه مي تواند مطالبه كند.

اين مسأله متفرّع بر اين است كه آيا عقد تمام العلّة است يا جزء العلّة؟

اين عقد تمام العلّة نيست، كما اين كه در اجاره هم تمام العلّة نيست، بله مي توانيم بگوييم به طور مشروط حق دارد بگيرد يعني اگر شروط حاصل شود مي تواند مطالبه كند.

فقها در تفسير كلام محقّق كه مي گويد متمتّعه به سبب عقد مالك مي شود، در «باء» بالعقود به زحمت افتاده اند كه آيا باء

______________________________

(1) ح 1، باب 27 از ابواب متعه.

(2) ح 2، باب 27 از ابواب متعه.

(3) ح 3، باب 27 از ابواب متعه.

(4) ح 4، باب 27 از ابواب متعه.

(5) ح 2 باب 28 از ابواب متعه.

(6) ح 1، باب 28 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 39

سببيّت است كه در اين صورت مشكلي ندارد و مي تواند مشروط به دو شرط باشد و يا مصاحبت است كه در اين صورت بلافاصله بعد از عقد مالك شود و بدون قيد و شرط جواز مطالبه دارد.

مرحوم محقق از فقهاي كم نظير است ولي كلام ايشان روايت و يا متن قرآن نيست تا خود را در آن معطّل كنيم به همين جهت مي گوييم ما هستيم و قاعدۀ باب اجاره و اگر شك هم كنيم، مطالبه جايز نيست و اصل عدم جواز است.

نكته: اگر ما اين مسأله را از باب اجاره بدانيم اجاره ها مختلف است و معمولًا در

اجاره ها- چه در اجارۀ اعمال و چه در اجارۀ املاك- تمام اجرت را قبلًا نمي گيرند ولي در بعضي از اجاره ها اجاره را قبلًا مي گيرند، مانند كرايۀ هواپيما، اتومبيل..،

در جاهايي كه عرف و عادت دارد عقد به عادت و عرف منصرف است و بايد مطابق آن عمل شود، پس طبيعت اجاره اقتضا ندارد ولي گاهي عرف و عادتها اقتضا مي كند كه اجرت را قبلًا بدهند.

صورت دوّم: اگر دخول نكرده و باقي ماندۀ مدّت را بخشيده است
اشاره

مشهور معتقدند كه مهر نصف مي شود و شهرت قوي بر آن قائم است.

صاحب جواهر «1» از كشف اللثام و سرائر … نقل مي كند كه مهر نصف مي شود ولي بعضي كه معلوم نيست قائلش كيست تشكيك كرده و گفته اند تمام مهر را بدهد.

مقتضاي قاعده:

مقتضاي قاعده تمام مهر است چون زن آمادۀ تمكين است و «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» مي گويد وفا لازم است و تمام مهر را بدهد و اگر مرد مي خواهد از حقّ خودش بگذرد، مانعي ندارد.

با اين كه گفتيم مقتضاي قاعده، وجوب وفاي به عهد است ولي همۀ قدما قائل به نصف مهر هستند و به يك روايت استدلال كرده اند كه روايت از «سماعه» و مضمره است. صاحب جواهر اين روايت را مقطوعه مي داند ولي مقطوعه نيست چون مقطوعه آن است كه سلسلۀ سند روايت از امام قطع شود.

* محمّد بن الحسن باسناده عن الحسين بن سعيد

(الاهوازي)

عن الحسن

(معلوم نيست كدام يك از افراد مسمّاي به حسن است، آيا حسن بن علي بن فضّال است كه ثقه است يا ديگري)،

عن زرعة

(ثقه)

عن سماعة

(اگر حسن، حسن بن علي بن فضّال باشد روايت موثّقه است)،

قال: سألته عن رجل تزوّج جارية أو تمتّع بها ثم جعلته من صداقها في حلّ

(زن مهريّه اش را حلال كرد)

يجوز أن يدخل بها

(متن وسائل «يدخل لها» دارد ولي در جواهر «يدخل بها» دارد و در باب طلاق همين روايت «يدخل بها» است پس «يدخل لها» اشتباه است)

قبل أ يعطيها شيئاً؟ قال: نعم إذا جعلته في حلّ فقد قبضته منه فإن خلاها قبل أن يدخل بها ردّت المرأة علي الرجل نصف الصداق. «2»

اين روايت دلالت دارد كه مهر تنصيف مي شود.

25 ادامۀ مسألۀ 6 و 7 … 30/ 7/ 82

به

فرض اين روايت ضعيف باشد، ولي معمول بهاست و عمل اصحاب جبران ضعف سند مي كند امّا روايت ذيلي دارد كه مشكل ساز است و آن در مورد جايي است كه زن مهر را خودش بخشيده، حال اگر زوج بقيّۀ مدّت را ببخشد، زن بايد نصف مهر را به شوهر بدهد. اصحاب به اين قسمت از روايت هم عمل كرده اند ولي مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

لكن في القواعد و محكي المبسوط و الجواهر إنّه يحتمل عدم رجوعه عليها بشي ء. «3»

ما معتقديم كه عمل به اين روايت مشكل است؛ صاحب جواهر مي فرمايد اجتهاد در مقابل نص نمي توان كرد ولي ما مي گوييم نص واحد در مقابل اصول مسلّمه قابل عمل نيست و تخصيص اصول مسلّمه به خبر واحد مشكل است؛ در عرف هم همين است، يعني عرف در اينجا پرداخت نصف مهر از جانب زن را لازم نمي داند.

چرا روايت خلاف اصول مسلّمه است؟

چون زن چيزي نگرفته و تلف نكرده است تا ضامن نصف باشد. ضمان نصف در فرض گرفتن و اتلاف است، در حالي كه ما نحن فيه ابراء است و زن ذمّۀ شوهر را پاك كرده است و ضامن نيست، پس با وجود يك روايت مضمره نمي توان قواعد مسلّمه را كنار گذاشت، عرف عقلا هم از اين كلام تعجّب مي كنند، پس ما نه در اينجا و نه در باب طلاق نمي توانيم چنين بگوييم.

صورت سوّم: اگر بقيّۀ مدّت را بخشيده و دخول هم حاصل شده است، آيا بايد تمام مهر را بدهد يا بعض مهر را؟

______________________________

(1) جواهر، ج 30، ص 166.

(2) ح 1 باب 30 از ابواب متعه.

(3) جواهر، ج 31، ص 90.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 40

مقتضاي قاعده اين است كه در اينجا بايد تمام مهر را بدهد چون زن مي تواند بگويد كه من آمادۀ تمكين بودم تو خود نخواستي

مانند بنّايي كه براي كار كردن آماده است ولي صاحب كار نصف روز، كار را تعطيل مي كند، بايد اجرت تمام روز را بدهد.

صورت چهارم: اگر زن به عقدش وفا نكرد و به نصف مدّت وفا كرد، مهر تجزيه مي شود

چون روايات عديده داشتيم و قانون اجاره هم همين است و اجماع هم بر آن قائم است، مگر جايي كه معذور شرعي است، مثلًا ايّام عادت است در اينجا چيزي كم نمي شود، عرف هم به همين حكم مي كند و مثل شرط ضمن العقد است ولي اگر زن مريض شود نمي گوييم كه اجرت آن را بدهيد.

صورت پنجم: اگر زن به تمام مدّت عمل كرد، هبۀ مدّت هم نشد و دخول هم واقع نشد

مرد بايد تمام مهر را بدهد مانند كارگري كه اجير شده ولي هيچ كاري به او داده نشده است بايد در پايان مدّت حقوقش پرداخت گردد، چون او آمادۀ انجام كار بوده است.

[مسألة 8: (حكم المهر في صورة تبيّن فساد العقد)]

اشاره

26 م 8 (حكم المهر في صورة تبيّن فساد العقد) … 9/ 9/ 82

مسألة 8: لو تبيّن فساد العقد بأن ظهر لها زوج أو كانت أخت زوجته أو أمّها مثلًا و لم يدخل بها فلا مهر لها و لو قبضته كان له استعادته بل لو تلف كان عليها بدله (صورت اوّل)

و كذا (لا مهر لها)

إن دخل بها و كانت عالمة بالفساد (صورت دوّم)

و امّا إن كانت جاهلة فلها مهر المثل (صورت سوّم)

فان كان ما أخذت أزيد منه (مهر المثل)

استعاد الزائد و إن كان أقلّ أكمله. (اگر آنچه كه گرفته بيش از مهر المثل است بايد برگرداند، و اگر كمتر از مهر المثل است بايد بقيّه را بگيرد).

عنوان مسأله:

اگر كسي زني را متعه كرده و بعد معلوم شود كه عقد باطل بوده، به هر دليل مثل اين كه زن خواهر رضاعي يا خواهر همسر و يا امّ الزوجۀ او بوده و يا شوهر داشته است. در اينجا حكم مهر چيست؟ آيا بين دخول و عدم دخول فرق است؟ آيا بين علم زن و عدم علم او فرق است؟

اقوال:
اشاره

در مورد صورت اوّل اجماع قائم است كه اگر عقد صحيح نباشد و دخول هم نشده باشد مهر ندارد. مرحوم صاحب رياض «1» صورت اوّل مسأله را اجماعي و صورت دوّم را مسلّم مي داند و در مورد صورت سوّم مي فرمايد چهار قول در اين مسأله داريم (ما قول پنجمي هم اضافه مي كنيم):

قول اوّل: هر مقداري از مهر كه به زن داده براي او كافي است:

و لو دخل فلها ما أخذت منه و تمنع ما بقي مطلقا فيهما قليلًا كانا أو كثيراً.

اين قول مختار خود ايشان است و از مقنعه، نهاية و مهذّب هم آن را نقل مي كند.

امّا لازم به ذكر است كه اين قول بنابر قواعد درست نيست، ولي روايت دارد پس مشكل در روايت است.

قول دوّم: انّ الوجه أنها تستوفيه جميعاً مع جهالتها مطلقا

يعني زن تمام مهر المسمّي را مي گيرد.

قول سوّم: و لو قيل بمهر المثل مع الدخول و جهلها و عدم المهر مع الدخول و العلم منها مطلقا كان حسنا،

مهر المثل ثابت است چون دخول صورت گرفته و البضع لا يكون الّا بأجر و چون عقد باطل است مهر المسمّي نيست.

اين قول مختار مرحوم امام (ره) است و محقق در شرايع و نافع و صاحب جواهر هم آن را اختيار كرده است.

قول چهارم: موجب مع جهلها للأقل من المثل او المسمي،

اقلّ الامرين از مهر المثل و مهر المسمّي را بگيرد.

قول پنجم: اين قول به قرينۀ كلام صاحب جواهر است.

صاحب جواهر مي فرمايد:

صورت علم مرأة خارج است، چون عالم است چيزي نمي گيرد ولي صاحب جواهر مي فرمايد: ظاهر كلام مقنعه و مهذب و نهاية اين است كه زن عالمه باشد يا جاهل، هرچه به او داده اند از او نمي گيرند و اگر اين كلام جواهر را كه با استفاده از

______________________________

(1). ج 11، ص 328- 325.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 41

كلام قدما است اضافه كنيم، در مجموع پنج قول است.

ادلّه:
1- مقتضاي قاعده:

به نظر ما ابتدا بايد ببينيم مقتضاي قواعد منهاي روايات چيست. جايي كه دخول حاصل نشده اين دو يا عالم بوده اند و يا جاهل، و عقد هم فاسد بوده است (صورت اوّل) مطابق قاعده چيزي ثابت نيست چون مهر يا بايد به عقد صحيح باشد يا دخول حاصل شده باشد و در اينجا نه دخول حاصل شده و نه عقدي، پس مهر نيست، و اگر شك هم كنيم اصل برائت است.

امّا اگر زن عالمه باشد و دخول هم حاصل شده باشد (صورت دوّم) در اينجا هم علي القاعده چيزي ندارد، چون لا مهر لبغيٍ و امّا اگر زن جاهل باشد و دخول حاصل شده باشد (صورت سوّم) در اينجا قاعده مي گويد وطي به شبهه است و وطي به شبهه مهر المثل دارد و دليل اين كه مهر المسمي نيست اين است كه عقدي نيست.

البتّه در مهر المثل نزاعي هست كه چه مهر المثلي بايد داده شود در اينجا صاحب جواهر جواب عجيبي دارد و مي فرمايد مهر المثل عقد دائم بايد داده شود.

2- روايات:
اشاره

در اين مسأله دو روايت داريم كه در باب 28 از ابواب متعه آمده است.

* محمد بن يعقوب، عن علي بن ابراهيم، عن أبيه

(ابراهيم بن هاشم)،

عن ابن أبي عمير، عن حفص بن البختري

(همه ثقه هستند)

عن أبي عبد الله عليه السلام قال: إذا بقي عليه

(زوج)

شي ء من المهر و علم أنّ لها زوجاً

(روايت ندارد كه زن عالم بوده است يا نه)

فما أخذته فلها بما استحلّ من فرجها

(از اين قسمت خواسته اند استفاده كنند كه روايت در مورد صورت جهل است، چون در مورد علم كه زناست چنين تعبيري نمي كنند)

و يحبس عليها ما بقي عنده. «1»

سند صحيح

است و همه ثقه هستند.

27 ادامۀ مسألۀ 8 … 10/ 9/ 82

چرا صاحب جواهر روايت را حسن مي داند؟

«ابراهيم بن هاشم» در كلمات رجاليين محلّ بحث است و تصوّر ما اين است كه بعضي احاديث او را حسن و بعضي موثّق و بعضي حسن كالصحيح مي دانند، سرچشمۀ اين سخن كلام علّامه است. علّامه در كتاب خلاصة الأقوال مي فرمايد:

و لم اقف لاحد من أصحابنا علي قول في القدح فيه و لا علي تعديله بالتنصيص. «2»

اين كلام علّامه سبب شده كه او محلّ ترديد واقع شود ولي وقتي به كلام ديگران مراجعه مي كنيم، مي بينيم نه تنها ثقه است بلكه فوق الوثاقة است و قرايني داريم كه نشان مي دهد او ثقه يا فوق الوثاقه است:

قراين:

1- تصريح علّامه به اين كه ارجح قبول قول اوست (و الارجح قبول قوله) چرا كه علّامه از خُبراي علم رجال است.

2- پسر ابراهيم بن هاشم (علي بن ابراهيم) از ثقات است، ايشان در مقدّمۀ تفسير خود جمله اي دارد و مي فرمايد:

و نحن ذاكرون و مخبرون بما ينتهي الينا و رواه مشايخنا و ثقاتنا عن الذين فرض اللّه طاعتهم (اهل بيت عليهم السلام) و أوجب ولايتهم. «3»

علي بن ابراهيم غالب روايات تفسيرش را از پدرش نقل مي كند مگر تعداد نادري، كه اين شهادت فرزند بر وثاقت پدر است.

3- گروهي از متأخّرين از علّامه او را توثيق كرده اند. مرحوم سيّد داماد در كتاب «رواشح» مي فرمايد:

و الصحيح الصريح عندي انّ الطريق من جهته صحيح فأمره أجلّ و حاله اعظم من أن يُتعدّل (تعديل كننده) و يتوثّق بمعدّل و موثّق غيره. «4»

جماعت ديگري از متأخرين مانند علّامۀ بحر العلوم وقتي به روايت ابراهيم بن هاشم رسيده اند روايت او را صحيح

دانسته اند.

4- سيّد بن طاووس عبارت بلندي در مورد ايشان دارد و او را ثقه مي داند و ادّعاي اتّفاق بر وثاقت او دارد. سيّد بن طاووس قبل از علّامه است و شايد علّامه كلام او را نديده است.

(الموسوعة الرجاليّة الميسّرة)

5- در كتب اربعه بيشترين احاديث به او مي رسد و كسي به اندازۀ او حديث ندارد، و تعداد احاديث او 6414 حديث است به طوري كه اگر روايات ابراهيم بن هاشم را از كتب اربعه خارج كنيم، قسمت مهمّي از احاديث كنار مي رود.

______________________________

(1) ح 1، باب 28 از ابواب متعه.

(2) خلاصة الاقوال، ص 49.

(3) تفسير القمي، ج 1، ص 4.

(4) الرواشح السماويّة، ص 48.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 42

آيا مشايخ روايات، اين همه روايت را از يك شخص مجهول الحال نقل كرده اند و آن هم در كتب اربعة كه از معتبرترين كتب ماست؟! به خصوص كه در حالات ابراهيم بن هاشم نوشته اند او اوّلين كسي بود كه مكتب نقل حديث را در قم پايه گذاري كرد، آن هم در منطقه اي كه از نظر علمي بالا بود و به سادگي روايات را نمي پذيرفتند.

مجموع اين قراين نشان مي دهد كه نبايد در مورد ابراهيم بن هاشم اشكال كنيم و نظر صاحب جواهر هم در مورد ابراهيم بن هاشم مختلف است، پس جاي ترديد نيست كه روايات او از روايات صحيحۀ معتبره است. هذا كلّه بحسب السند.

اشكال دلالي حديث:

بعضي خواسته اند اين روايت را معارض قاعده قرار دهند، در حالي كه به دلالت روايت چندين اشكال وارد شده است:

1- اين روايت ندارد كه در مورد عقد متعه است.

جواب از اشكال: در عقد دائم اين اشتباهات غالباً پيش نمي آيد چون در عقد دائم تحقيقات انجام

مي شود پس، از اين كه بعداً معلوم مي شود زن شوهر داشته، كشف مي گردد كه عقد متعه بوده است.

2- صاحب جواهر اين اشكال را دارد و مي فرمايد اين حديث عامّ است و صورت علم و جهل مرأة را شامل است، در حالي كه اگر عالم باشد زانيه است و مسلّم است كه مهر ندارد، پس روايت خلاف قاعده و اجماع است.

جواب از اشكال: روايت از صورت علم منصرف است و براي جايي است كه زن خيال مي كرده شوهرش مرده و يا خيال مي كرده اگر شوهر غايب شود بعد از چهار ماه مي تواند متعه شود، شاهد مطلب اين است كه مي فرمايد: «بما استحلّ من فرجها»، چون اگر زانيه بود ديگر «استحلّ» معنا نداشت و فقط در صورت جهل حلال بود.

3- حديث جايي را كه هيچ مهري نداده باشد شامل مي شود و معنايش اين است كه در صورت جهل، دخول بدون اجرت شده باشد، در حالي كه بضع بدون اجرت نمي شود.

جواب از اشكال: ظاهر حديث اين است كه مقداري از مهر را داده و مقداري مانده است بنابراين، اين اشكال هم وارد نيست.

4- اين حديث با حديث دوّم اين باب معارض است:

* … عن علي بن أحمد بن أشيم قال: كتب اليه الريّان بن الشبيب يعني أبا الحسن عليه السلام: الرجل يتزوّج المرأة متعة بمهر إلي أجل معلوم و أعطاها بعض مهرها و أخّرته بالباقي ثم دخل بها و علم بعد دخوله بها قبل أن يوفّيها باقي مهرها أنّها زوّجته نفسها و لها زوج مقيم معها أ يجوز له حبس باقي مهرها أم لا يجوز؟ فكتب: لا يعطيها شيئاً لأنّها عصت اللّٰه عزّ و جلّ. «1»

روايت اوّل اطلاق

دارد و حتّي صورت علم را هم شامل مي شود ولي روايت دوّم مقيّد است.

جواب از اشكال: اين اشكال هم وارد نيست، چون گفتيم روايت قبل شامل صورت علم نيست، پس اين روايت چون مربوط به صورت علم است با آن روايت تعارض ندارد.

علاوه بر اين روايت ضعيف است چون «علي بن أحمد ابن أشيم» مجهول الحال است.

تلخّص من جميع ما ذكرنا:

ما روايت قبلي را توانستيم زنده كنيم، چون هم سند را تقويت كرديم و هم اشكالات را رفع كرديم؛ حال آيا مطابق آن فتواي بدهيم و بگوييم مهر المثل نيست و آن مقدار كه گرفته است براي او كافي است؟

اگر ما بخواهيم جمود بر ظاهر روايت كنيم بايد قاعده را كنار بگذاريم كما اين كه مقنعه و نهايه و مهذّب چنين كرده اند.

و لكن الانصاف: به اين روايت نمي توانيم عمل كنيم، چون قاعدۀ محكم را كه پشتوانۀ آن روايات متعدّد است نمي توانيم به جهت وجود يك روايت رها كنيم چون وطي به شبهه است و در وطي به شبهه مطابق قاعده مهر المثل ثابت است. علاوه بر اين به اين روايت كمتر فتوا داده اند و به عبارت ساده تر مقداري اعراض هم در آن هست حال با چنين روايتي، قاعدۀ مسلّم فقهي تخصيص نمي خورد. پس اولي و برتر اين است كه حديث را مطابق قاعده قرار دهيم؛ يعني آنچه كه گرفته است مطابق مهرالمثلش بوده و به آن قناعت كند و بعيد هم نيست كه اين باشد چون مرسوم اين بود كه به همان اندازه كه تمتّع مي كردند، تدريجاً اجرت را به اندازۀ اجرت المثل مي دادند.

28 ادامۀ مسأله 8 و مسأله 9 (ذكر الأجل) … 11/ 9/ 82

بقي هنا شي ء: مهر المثلِ چه چيزي را بايد بدهند؟

______________________________

(1) ح 2، باب 28 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 43

مرحوم صاحب جواهر از كساني است كه به اين بحث متعرّض شده است و مي فرمايد:

وجهان قويّان. «1»

1- مهر المثل عقد دائم است چون وقتي گفته مي شود وطي به شبهه است معمولًا وطي به شبهه مهرالمثلش، مهر المثل عقد دائم است، بنابراين در اينجا هم بايد مهر المثل

عقد دائم را بپردازد.

2- إنّما الكلام في أنّه مهر أمثالها بحسب حالها لتلك المدّة التي سلّمت نفسها فيها متعة «2» (مهر المثل عقد متعه به حسب حال زن به مقداري كه مرد استفاده كرده).

اين دو مهر المثل از نظر مقدار خيلي تفاوت دارند، صاحب جواهر احتمال دوّم را اقويٰ مي داند.

لكن الانصاف: زير بار اين حرف نمي توان رفت، چون لوازمي دارد كه مصداق ضرر است. فرض كنيم شخصي زني را براي دو روز به مبلغ ده هزار تومان متعه كرد و بعد از يك روز فهميد كه عقد باطل بوده حال اگر بگوييم نصف مهر عقد دائم كه ده ميليون تومان است بدهد، مشكل است و كدام فقيه مي تواند به اين ملتزم شود؟ با حديث لا ضرر چگونه سازگار است. چرا كه اين مصداق لا ضرر است. در عقد دائم هم در وطي به شبهه اين حرف مي آيد كه به چه حسابي مهر عقد دائم بايد پرداخت شود.

أضف الي ذلك، مرحوم صاحب جواهر جلوتر از اينجا اين مسأله را تحت قاعدۀ ما «يضمن بصحيحه يضمن بفاسده» برده و مي فرمايد در صحيح بايد مسمّي داده شود پس در فاسد بايد مثل آن پرداخت شود و بايد دانست قيمت صحيح با قيمت مثل آن نزديك به هم هستند؛ حال در ما نحن فيه اگر مهر المثل عقد دائم داده شود، يضمن بصحيحه يضمن بفاسده نيست، زيرا قيمت هاي آن دو خيلي با هم تفاوت پيدا مي كند؛ به عبارت سوّم شما مي گوييد عقد متعه كالاجاره است «هنّ مستأجرات» آيا اجارۀ يك روز پنج ميليون تومان است؟!

پس بايد مال الاجارۀ مدّت را كه همان اجرت المثل است بدهيم نه مهر عقد

دائم، و اگر شك هم كنيم، اصل برائت است.

از اينجا ممكن است كه در عقد دائم هم اشكال كنيم، به عنوان مثال در عقد دائم زني را تزويج كرده و ده ميليون مهر قرار داده و بعد از دخول معلوم شده كه عقد باطل بوده است، حال اگر بگوييم وطي به شبهه بوده و ده ميليون بايد بدهد، مشكل است و نمي توانيم قبول كنيم و بايد مهر المثل عقد دائم را بدهد. از اينجا هم وسوسه مي شويم كه بگوييم در عقد دائم هم وطي شبهه اش به اندازۀ عقد منقطع است، ولي چون همراهي نديده ايم متعرّض آن نمي شويم.

جمع بندي: در عقد منقطع در صورت تبيّن فساد قائل به مهر المثل عقد منقطع هستيم امّا در عقد دائم مي گوييم مصالحه كنند و با هم كنار بيايند چون معلوم نيست كه مستحقّ مهر المثل عقد دائم باشد، پس چون با قاعدۀ لا ضرر و قاعدۀ عدل و انصاف سازگار نيست چنين حكم مي كنيم.

بعضي از روايات اين باب هم مشعر به اين معنا هستند مانند:

«فما أخذته فلها بما استحلّ من فرجها» «3»

يعني آنچه گرفته بخشي از مهر عقد متعه بوده است كه مي فرمايد همان براي او كافي است، پس لحن روايت مي رساند كه بايد مهر المثل عقد متعه براي اين مدّت داده شود نه مهر المثل عقد دائم.

[مسألة 9: يشترط في النكاح المنقطع ذكر الأجل]

اشاره

مسألة 9: يشترط في النكاح المنقطع ذكر الأجل (فرع اوّل)

فلو لم يذكره متعمّداً أو نسياناً بطل متعة و انعقد دائماً (فرع دوّم)

و تقدير الأجل اليهما (زوج و زوجه)

طال أو قصر (فرع سوّم)

و لا بدّ أن يكون معيّناً بالزمان محروساً (حفاظت شده)

من الزيادة و النقصان (فرع چهارم)

و لو قدّره بالمرّة أو المرّتين (دخول)

من

دون ان يقدّره بزمان بطل متعة و انعقد دائماً علي إشكال و الأحوط فيه إجراء الطلاق و تجديد النكاح لو أراد و الأحوط منه مع ذلك الصبر إلي انقضاء المدّة المقدّرة (مدّتي كه عادتاً براي مرّة يا مرّتين هست)

بالمرّة أو المرّتين أو هبتها (مدّت را ببخشد).

عنوان مسأله:

اين مسأله در مورد وجوب ذكر اجل (يكي از اركان متعه) است.

فرع اوّل: لزوم ذكر اجل
اشاره

در عقد متعه ذكر اجل لازم است.

ادلّه:
1- اجماع:

اجماع قائم است كه ذكر اجل در عقد متعه لازم است.

2- ماهيّت عقد متعه:

ماهيّت عقد متعه اقتضا مي كند ذكر اجل را، چرا كه موقّت است.

______________________________

(1) جواهر، ج 30، ص 172.

(2) همان.

(3) ح 1، باب 28، از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 44

3- روايات:

روايات متعدّد است و در پنج باب (17 و 18 و 20 و 21 و 25) آمده است كه يا به دلالت مطابقي يا التزامي دلالت مي كند كه ذكر اجل لازم است.

* … عن سهل بن زياد

(محلّ بحث است)

، و عن محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد جميعاً عن ابن محبوب، عن جميل بن صالح عن زرارة عن أبي عبد الله عليه السلام قال: لا تكون متعة الّا بأمرين أجل مسمّي و أجر مسمّي. «1»

* … عن أبي بصير

(سند خوب است ولي ندارد كه از امام است پس مقطوعه است، ولي چون بعيد است ابو بصير از غير امام نقل كند مي پذيريم)

قال: لا بدّ من أن تقول فيه هذه الشروط:

أتزوّجك متعة كذا و كذا يوما بكذا و كذا درهماً الحديث. «2»

* … عن اسماعيل بن الفضل الهاشمي قال: سألت أبا عبد الله عليه السلام من المتعة فقال: مهر معلوم الي أجل معلوم. «3»

اين سه نمونه از روايات بود، روايات ديگر هم دلالت بر اين معنا دارد.

29 ادامۀ مسألۀ 9 … 12/ 9/ 82

فرع دوّم: عدم ذكر اجل
اشاره

اگر كسي عقد متعه بخواند ولي مدّت را ذكر نكند داراي فروعي است، گاهي عمداً مدّت را نمي گويد و گاهي نسياناً، كه داراي چهار قول است.

صاحب رياض «4» اين چهار قول را ذكر مي كند. و مرحوم محقق ثاني سه قول از اين چهار قول را در جامع المقاصد «5» نقل كرده و شهيد ثاني در مسالك «6» قول چهارمي را هم اضافه مي كند. از اين چهار قول، دو قول مطلق و دو قول به تفصيل بود:

1- در صورت فراموش شدن اجل ينقلب المتعة دائماً مطلقا (عمداً يا سهواً و به هر

لفظي كه باشد) كه اين قول مشهور بود.

2- يبطل مطلقا- عقد متعه نمي شود، چون ذكر اجل ندارد و دائم نيست، چون نيّت نكرده است- كه طرفداران زيادي مثل علّامه، پدر علّامه، فرزند علّامه (فخر المحققين)، شرح لمعه، صاحب رياض، صاحب حدائق «7»، فاضل اصفهاني در كشف اللثام «8» و جماعت ديگري دارد.

3- تفصيل بين جايي كه الفاظ انشاي «انكحت و زوجّت» است و جايي كه لفظ آن «متّعت» است كه در صورت اوّل صحيح است چون اين الفاظ قابليّت براي عقد دائم و موقّت را دارد ولي اگر متّعت بگويد باطل است چون قابليّت براي عقد دائم ندارد؛ اين قول را از مرحوم ابن ادريس حلّي نقل كرده اند.

4- فرق بين جايي كه از روي نسيان باشد و جايي كه عمدي باشد، اگر از روي نسيان باشد باطل و اگر عمدي باشد منقلب به دوام مي شود. قائل اين قول معلوم نيست.

بنابراين مسأله پيچيده است و مرحوم امام (ره) هم طرفدار قول مشهور است. ما ابتدا سراغ مقتضاي قواعد مي رويم بعد بايد ديد روايات تا چه اندازه با قاعده هماهنگ است.

مقتضاي قاعده:

مقتضاي قاعده اين است كه «العقود تابعة للقصود»، و عقد نكاح بر دو قسم است و در اينجا قصد عقد موقّت داشته، اگر بگوييد تبديل به دائم مي شود مصداق «ما وقع لم يقصد و ما قصد لم يقع» است و جايي در فقه نداريم كه بدون قصد، عقدي را بپذيريم پس قاعده اقتضا مي كند كه در اينجا بگوييم عقد باطل است (قول دوّم).

إن قلت: زوجيّت، زوجيّت است و ما يك چيز بيشتر نداريم كه همان زوجيّت است و اگر ذكر اجل كردند، منقطع است و اگر

ذكر اجل نكردند دائم است، پس زوجيّت يك ماهيّت است و دو ماهيّت نيست و تفاوت فقط در ذكر اجل است.

قلنا: درست است كه هر دو در زوجيّت شريك هستند و اگر چه در بعضي از احكام شريكند ولي دو شاخۀ زوجيّت در احكام متفاوتند يكي نفقه دارد و ديگري ندارد، يكي ارث دارد و ديگري ندارد، يكي حق قسم دارد و ديگري ندارد و شخص قصد كرده بود سراغ آن قسم از نكاح برود كه مسئوليّت آن كمتر است، چرا كه اين احكام مورد نظر مردم است.

پس طبق قاعده عقد باطل است، بله اگر در مقام دعوا باشد از اين زوج نمي پذيرند كه قصد عقد موقّت داشته و فراموش كرده اجل را ذكر كند. در اين صورت قاضي حكم مي كند كه عقد دائم است، و لكن بحث ما در مقام اثبات و مقام دعوا نيست،

______________________________

(1) ح 1، باب 17 از ابواب متعه.

(2) ح 2، باب 17 از ابواب متعه.

(3) ح 3، باب 17 از ابواب متعه.

(4) ج 11، ص 334.

(5) ج 13، ص 26.

(6) ج 7، ص 448.

(7) ج 24، ص 142.

(8) ج 2، ص 55.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 45

بلكه بحث ما در مقام ثبوت است، يعني واقعاً مي دانيم راست مي گويد و اصلًا دعوايي هم نيست و فقط مي خواهد بداند كه تكليفش چيست.

30 ادامۀ مسألۀ 9 … 15/ 9/ 82

اكنون اقوال سه گانه ديگر را بررسي مي كنيم:
قول اوّل: قائلين به اين قول به سه روايت تمسّك كرده و مي گويند بر خلاف قاعدۀ العقود تابعة للقصود اين مورد استثنا شده است،

چرا كه روايت دارد.

* … عن عبد اللّٰه بن بكير قال: قال أبو عبد اللّٰه عليه السلام في حديث: إن سمّي الأجل فهو متعة و إن لم يسمّ الاجل فهو نكاح بات

(نكاح دائم و حتمي). «1»

به اطلاق اين حديث تمسّك كرده و مي گويند

چون در روايت «إذا نويٰ أولم ينو» ندارد پس اطلاق دارد و مي توانيم با آن قول مشهور را ثابت كنيم.

از نظر سند:

در سند اين روايت مناقشه شده و گفته اند ضعيف است ولي ضعيف نيست و تنها شخص محلّ بحث «عبد اللّٰه بن بكير» است كه او اگر چه فطحي مذهب است ولي ثقه است لذا روايت موثّقه است پس از نظر سند مشكل ندارد.

از نظر دلالت:

روايت قابل دو ايراد است:

1- ما اطلاق روايت را قبول نداريم و مي گوييم اين حديث براي جايي نيست كه قصد متعه كرده و ذكر اجل را فراموش كرده است چرا كه شايد ترك ذكر اجل براي اين بوده كه دائم مورد نظرش بوده و امام مي فرمايد اگر ذكر اجل كردي متعه است، به عبارت ديگر امام مي خواهد بفرمايد كه صيغه خواندن در هر دو عقد يكسان است و فقط اگر ذكر اجل كردي متعه است، پس احتمال مي دهيم كه حديث در مقام بيان اجراي صيغه باشد و در مقام بيان اين نيست كه متعه را اراده كرده و ذكر اجل را فراموش كرده چون سخني از غفلت و نسيان نيست پس حمل بر عامد كرده و مي گوييم، حديث در مقام بيان تفاوت اجراي صيغۀ عقد موقّت و دائم است.

2- ممكن است روايت در مورد مقام اثبات باشد نه ثبوت، به اين معنا كه اگر ذكر اجل نكرديد زوجه مي تواند ادّعا كند كه عقد دائم است و هرچه شما بگوييد نيّت عقد موقّت داشته ام نمي پذيرند قاضي هم نمي پذيرد و حكم به دوام مي كند نه موقّت.

* و بالاسناد السابق عن أبان بن تغلب في حديث صيغة المتعة إنّه قال لأبي عبد اللّٰه

عليه السلام فانّي استحيي أن أذكر شرط الأيام قال: هو أضرّ عليك قلت: و كيف؟ قال: لأنّك إن لم تشرط كان تزويج مُقام

(دائمي)

و لزمتك النفقة في العدّة

(نسخۀ وسائل و كافي لفظ «في» دارد ولي صاحب جواهر و كشف اللثام به جاي «في» لفظ «واو» دارد. اگر با «في» باشد اشاره به اين است كه اگر ازدواج دائم باشد در صورت طلاق، طلاق رجعي بوده و عدّه دارد و در عدّه نفقه واجب است ولي اگر متعه باشد عدّه، عدّۀ بائن است و نفقه ندارد و امّا اگر با «واو» باشد يعني عقد دائم در حال زوجيّت نفقه و عدّه كامله دارد ولي عدّۀ متعه ناقص است. گرچه به نظر مي رسد كه «نفقة و العدة» خلاف ظاهر است چون عدّه كاري به مهر ندارد، عدّه مربوط به زن است و چيزي نيست كه معمولًا براي زوج تأثير داشته باشد؛ به هر حال اين عبارت چه «واو» باشد و چه «في» مشكل دارد و نياز به توجيه دارد ولي ضرري به اصل بحث نمي زند)

و كانت وارثاً

(بايد وارثة مي فرمود)

و لم تقدر علي أن تطلقها الّا طلاق السنة

(در حضور دو شاهد عادل و در طهر غير مواقع باشد). «2»

از نظر سند:

در سند حديث بعضي از افرادِ ضعيف هستند، از جملۀ آنها «ابراهيم بن فضل» كه مجهول الحال است و بعضي ضعاف ديگر هم هستند. اين حديث در كافي ج 5 در بحث متعه دو سند دارد كه يكي «سهل بن زياد» دارد كه به خاطر او روايت مشكل دارد و ديگري «ابراهيم بن فضل» دارد كه به جهت او محلّ بحث است، مگر اين كه بگوييم ضعف سند با

عمل مشهور جبران مي شود.

از نظر دلالت:

به اين روايت سه اشكال وارد است:

1- ممكن است اين روايت هم براي مقام اثبات باشد «لزمتك» يعني زن مي تواند تو را پيش قاضي بكشاند، و از تو نمي پذيرند كه به خاطر استيحا، زمان را ذكر نكرده اي؛ بنابراين تمام آثار عقد دائم، بر آن مترتب مي شود.

2- اين روايت منحصر به صورت عمد است، يعني عمداً

______________________________

(1) ح 1، باب 20 از ابواب متعه.

(2) ح 2، باب 20 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 46

أجل را ذكر نمي كند، چرا كه

إنّي لأستحيي

بر آن دلالت دارد و روايت مؤيّد كسي است كه مي گويد در صورت عمد منقلب به دوام مي شود و صورت نسيان و غفلت را شامل نمي شود.

3- اگر صورت عمد است و از روي حيا زمان را ذكر نكرده، لا بد در مقام انشا نيّت دوام كرده، اگر چه در اعماق دواعي ذهني او نيّت موقّت بوده است، پس اين روايت از چند جهت در دلالت مشكل دارد.

مرحوم صاحب جواهر عمدتا روي اين دو روايت تكيه كرده و مي گويد، روايت سوّم مؤيّد است، ولي بعضي به روايت سوّمي هم استدلال كرده اند:

* … عن موسي بن سعدان

(از غلات بوده و ضعيف است)

عن عبد اللّٰه بن القاسم

(وضع روشني در رجال ندارد)

عن هشام بن سالم

(از بزرگان است)

قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام أتزوج المرأة متعة مرّة مبهمة؟

(براي يك دفعه مجامعت تزويج كرده و زمانش را معيّن نكرده)

قال: فقال: ذاك أشدّ عليك ترثها و ترثك و لا يجوز لك أن تطلّقها الّا علي طهر و شاهدين

(شاهد اين كه به دوام منقلب مي شود مسألۀ ارث است كه در روايت ذكر شده است) … «1»

از نظر سند:

سند روايت

مشتمل بر افراد ضعيف است، ولي ممكن است بگويند ضعف سند به عمل مشهور جبران مي شود.

از نظر دلالت:

روايت از نظر دلالت اشكال دارد و صاحب جواهر هم به همين جهت آن را مؤيّد مي داند.

«مرّة مبهمه» تصريح به موقّت بودن است، كه عبارت اخراي عقد موقّت است. اين چگونه منقلب به دوام مي شود؛ پس اين روايت مشتمل بر چيزي است كه كسي زير بار آن نمي رود، چون بحث ما در اين بود كه نكاحي انجام شده و اجل ذكر نشده نه اين كه تصريح به عقد موقّت كند و چون اجل ذكر نشده به دوام تبديل شود.

جمع بندي: قاعدۀ مهمّي در فقه داريم به نام «العقود تابعة للقصود» كه استثنائي هم ندارد و نمي توان با دو يا سه روايت كه داراي مشكلاتي است آن را شكست، بنابراين حق با قائلين به بطلان چنين نكاحي است.

31 ادامۀ مسألۀ 9 … 16/ 9/ 82

ان قلت: چرا خبر واحد نتواند قاعده را تخصيص بزند در حالي كه هميشه خبر واحد را در جايي دنبال مي كنيم كه مخالف قاعده است و اگر موافق قاعده باشد نيازي به خبر واحد نداريم پس در اينجا بگوييم درست است كه قصد موقّت كرده، امّا امام تعبّداً مي فرمايد تبديل به عقد دائم مي شود چه بخواهيم و چه نخواهيم.

قلنا: اوّلًا، اين اخبار في حدّ ذاته داراي اشكال است و اگر سندها را به خاطر اين كه يكي موثّقه و دوتاي ديگر منجبر به عمل مشهور است اشكال نكنيم، ولي دلالتهاي آنها داراي اشكال است.

ثانياً، قواعد با هم تفاوت دارد، بعضي از قواعد دائماً در معرض تخصيص است مثل قاعدۀ يد كه به بيّنه، اقرار و يمين

مردوده (رد كردن يمين از منكر به مدّعي در صورت قسم نخوردن منكر) تخصيص خورده است كه اين قبيل قواعد به خبر واحد هم تخصيص مي خورد، ولي قواعدي هم داريم كه اصلًا تخصيص ندارد و يا خيلي كم است مثل قاعدۀ العقود تابعة للقصود، پس به خبر واحد تخصيص نمي خورد.

أضف الي ذلك، اين قاعده يك قاعدۀ عقلائيّه و عقليّه است به اين معنا كه عقل مي گويد اگر تعهّدي كردي به آن ملتزم باش ولي اين روايت مي گويد اگر چه تعهّدي نكردي به آن ملتزم باش و اين خلاف مقتضاي عقود است، چون در صورت تعهّد لازم است به عقد پايبند باشد و بدون تعهّد كسي را ملزم به عقدي نمي كنند، پس حق اين است كه عقد موقّتي كه اجل در آن فراموش شده، باطل است.

قول دوّم: در جايي كه عدم ذكر اجل عمدي بوده تبديل به دائم مي گردد و در سهو و نسيان باطل مي شود،

چون نيّت نداشته است و العقود تابعة للقصود ولي در عمد وقتي مي داند كه دو گونه عقد داريم و فرق بين آنها ذكر اجل است و اجل را ذكر نمي كند معنايش اين است كه عقد دائم مي خواهد.

جواب: اين بحث خارج از موضوع است، چون فرض اين است كه قصد ما عقد موقّت است و اين تفصيل خروج از محلّ بحث است و به درد مقام اثبات و دعوا مي خورد نه مقام ثبوت.

قول سوم: اگر به لفظ «متّعت» باشد و ذكر اجل نكند، باطل است

و اگر

______________________________

(1) ح 3، باب 20 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 47

به لفظ «انكحت و زوّجت» باشد، ينقلب دائماً و دليل آن اين است كه لفظ «متّعت» قابليّت دوام را ندارد ولي دو لفظ ديگر قابليّت دوام و موقّت را دارد و اگر ذكر اجل شود متعه و اگر ذكر اجل نشود دائم است.

البتّه اين كه لفظ متعه ظهور در موقّت دارد شكّي نيست- تنها، آيه اي كه به لفظ متعه آمده است آيۀ «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ» «1» مي باشد- و لذا در انشاي عقد دائم گفتيم با لفظ «متّعت» انشاي عقد دائم نمي شود مگر با قرينه. در مورد انكحت و زوّجت هم مي گوييم چون العقود تابعة للقصود است و اين هم قصد موقّت كرده بود پس باطل است. بنابراين كلام قائلين به قول چهارم در «متّعت» (باطل بودن عقد در صورتي كه به لفظ متّعت باشد) خوب است ولي در «أنكحت و زوّجت» هم همين را (باطل بودن عقد) بايد بگويد.

فرع سوّم: تقدير اجل با زوجين است
اشاره

تقدير اجل قلّتاً و كثرتاً به اختيار زوجه و زوج است. بعضي مثل صاحب مسالك معتقدند كثرة بيش از مدّتي را كه احتمالًا از عمرش باقي مانده را هم شامل مي شود و لو 100 سال و قلّتاً حتّي يك لحظه را هم شامل مي شود. ما اين كثرت و قلّت را قائل نيستيم و مي گوييم از نظر قلّت و كثرت انصراف دارد از جايي كه تمام عمر بلكه بيش از آن را شامل مي شود و دليل ما انصراف ادلّه است و اگر كسي چنين عقدي بخواند مي گوييم دائم است.

و مما يدل علي ذلك، روايات متعه اكثراً ايّام دارد و فقط يكي دو روايت

«شهر» و «سنة» دارد:

* … فإنّي استحيي أن أذكر شرط الايام … «2»

* … عن عمر بن حنظلة عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: يشارطها ما شاء من الأيام «3».

* … أياماً معدودة بشي ء مسمّي … «4»

علاوه بر اين روايات، در كيفيّت اجراي صيغۀ متعه در غالب روايات

«كذا و كذا يوماً بكذا و كذا درهماً» «5»

دارد و فقط يك روايت

«كذا و كذا شهراً» «6»

است و دو روايت هم «سنة» مي فرمايد، «7» بنابراين اكثريّت روايات يوماً أو أيام دارد و قليلي از روايات شهر و سنة دارد.

با توجّه به اين كه اكثريّت قاطع روايات يوماً و ايّام و شهراً دارد و طبيعت عقد متعه براي ايّام محدود است، اگر اطلاقي هم باشد منصرف به آن است، پس اگر مثلًا براي 99 سال عقد متعه كنند منصرف به دوام است.

أضف الي ذلك: مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد مگر نمي گوييد كه متعه شبيه اجاره است، مگر كسي مي تواند براي 99 سال كسي را اجير كند و اين در باب اجير درست نيست پس در ما نحن فيه هم درست نيست علاوه بر اين اگر بخواهند مهر را توزيع كنند بر مقداري از زمان را كه وفا كرده و مقداري را كه وفا نكرده، مهر را براي زمان بعد از مرگ توزيع نمي كنند.

اگر متعه طويل المدة باشد، مثلًا پنجاه سال كه احتمال زنده ماندن دارد در اينجا هم شبهه داريم پس مي گوييم جاي احتياط است و لو تا آخر عمر هم نباشد.

و امّا از جهت قلّت از مرحوم صاحب مسالك و كشف اللثام نقل شده كه اينها يك لحظه را هم كافي مي دانند در حالي كه در بين عقلا

نكاح يك لحظه اي نداريم بنابراين اينجا مشكل است.

32 ادامۀ مسألۀ 9 … 17/ 9/ 82

بقي هنا شي ء: آيا عقد نكاح هايي كه براي محرميّت بر يك بچّۀ شيرخوار مي خوانند براي يك لحظه جايز است؟

آيا اطلاقات شامل اين موارد مي شود؟

ما در روايات دليلي بر آن نداريم، چون در اين مورد حقيقت نكاح تصوّر نمي شود و نكاح از مفاهيم عرفيّۀ عقلائيّه است و اطلاقات شامل اين موارد نمي شود، پس اين عقدهاي محرميّت داراي اشكال است، بلكه اگر مدت متّصل به سنّي باشد كه قابليّت استمتاع و بهرۀ جنسي داشته باشد اين عقد صحيح خواهد بود.

مرحوم امام اين نكته را در تحرير ذكر نكرده اند ولي صاحب جواهر و ديگران ذكر كرده اند و آن مسألۀ مبتلا به زمان ماست كه گاهي براي ايجاد محرميّت بچّۀ شيرخواري را براي كسي عقد مي كنند، مثلًا بچّه اي را براي فرزندي اختيار مي كنند و براي ايجاد محرميّت، بچّه را به پدر مرد عقد مي كنند و معمولًا عقد مدّت كمي داشته و اين عقدها اشكال دارد، نه تنها ما اشكال مي كنيم بلكه مرحوم صاحب جواهر هم اشكال مي كند. تعبير ما

______________________________

(1) آيۀ 24، سورۀ نساء.

(2) ح 2، باب 20 از ابواب متعه.

(3) ح 4، باب 21، از ابواب متعه.

(4) ح 3، باب 20 از ابواب متعه.

(5) ح 2، باب 18 از ابواب متعه.

(6) ح 6، باب 18 از ابواب متعه.

(7) ح 1، باب 25 و ح 1، باب 18 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 48

در مورد اشكال اين است كه مسألۀ نكاح يك امر عرفي عقلايي است كه شارع آن را امضا كرده و نكاح عرفاً براي جايي است كه امكان تمتّع باشد و لو شوهر نخواهد، پس طبيعت حال اين است كه امكان تمتع باشد و در طفل صغير امكان تمتع

نيست و لذا بايد مدّت را تا زماني كه امكان تمتّع باشد طولاني كنند و بعد مدّت را ببخشند.

ان قلت: يكي از آثار نكاح محرميّت است و اينها تمتّع نمي خواهند بلكه محرميّت مي خواهند و همين به عنوان اثر براي نكاح كافي است و اين مسأله در صغير و كبير متصوّر است.

قلنا: هيچ وقت حكم موضوع خود را درست نمي كند (الحكم لا يثبت موضوعه) چون دور لازم مي آيد، ابتدا بايد موضوع باشد تا احكام جاري شود و مصاهره و محرميّت از احكام است، پس بايد اوّل ماهيّت نكاح حاصل شود تا احكام مترتّب شود و اگر بخواهد حكم موضوع خود را درست كند، لازم مي آيد كه حكم قبل از موضوع باشد. محلّي كه صالح تمتع نيست، ماهيّت نكاح در آنجا معقول نيست و در اين صورت موضوعي براي حكم نداريم تا محرميّت بيايد و اين مغالطه اي بيش نيست.

در اين مورد هيچ روايتي نداريم كه در عصر ائمه عليهم السلام چنين كاري انجام داده باشند.

فرع چهارم: اجل بايد مضبوط باشد.
اشاره

زمان عقد متعه بايد معيّن و مضبوط باشد و زمان را به طور مشخّص تعيين كنند و اگر بگويند تا زمان قدوم حاجّ و يا رسيدن ميوه ها كافي نيست زيرا زمان مضبوط نيست.

ادلّه:
1- اجماع:

اين مسأله اجماعي است.

2- روايات:

روايات مي فرمود:

«الي اجل معلوم

، الي اجل مسمّي

، كذا و كذا يوماً بكذا و كذا درهماً»

كه همۀ اينها دلالت مي كند بر اين كه بايد اجل معلوم باشد و اگر زمان معلوم نشود، باطل است.

3- روايات «نهي النبي عن الغرر»:

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله از عقود مجهول نهي كرده است، و اين روايت شامل اينجا هم مي شود.

نكته اي كه قابل توجّه است اين است كه آيا اين روايت مخصوص باب بيع است (نهي النبي عن بيع الغرر) و يا شامل تمام عقود مي شود؟

ما معتقديم شامل تمام عقود مي شود و اگر بعضي از نسخ «بيع الغرر» باشد قابل الغاي خصوصيّت است.

4- روايت «ابن بكير»:

* … عن ابن بكير، عن زرارة قال: قلت له: هل يجوز أن يتمتّع الرجل من المرأة ساعة أو ساعتين؟ فقال: الساعة و الساعتان لا يوقف علي حدّهما

(حدش روشن نمي شود) … «1»

لسان العرب مي گويد:

الساعة جزء من الزمان طال أو قصر

كه همان معناي لغوي است، منتها در لسان العرب آمده كه ليل و نهار به بيست و چهار ساعت تقسيم مي شود. آيا اين تقسيم در زمان معصومين عليهم السلام هم بوده است يا تقسيم مستحدثي است، كه در زمان ابن منظور (صاحب كتاب لسان العرب- قرن 7) حاصل شده؟ سلّمنا كه اين تقسيم بوده ولي در آن زمان آلت مضبوطي براي تعيين ساعت نبوده است، بنابراين نمي توانستند يك ساعت و دو ساعت را تنظيم كنند. حال اين تعبير يا به خاطر اين است كه تقسيم شبانه روز به بيست و چهار نبوده و يا تقسيم به بيست و چهار ساعت بوده ولي آلت مضبوطه اي براي اندازه گيري آن نداشتند و لذا امام چنين مي فرمايد؛ پس اين روايت دليل بر اين مي شود كه زمان بايد دقيقاً تعيين شود.

فرع پنجم: لو قدرّه بالمرّة أو المرّتين من دون تعيين زمان.

امام (ره) در تحرير مي فرمايد كه اين به عنوان عقد موقّت صحيح نيست، چون مرّة و مرّتين مضبوط نيست و بايد اجل معلوم باشد پس باطل است و انعقد دائماً علي إشكال. در ادامه مي فرمايند احتياط اين است كه طلاق بدهند.

جامع المقاصد مي فرمايد:

ظاهر عبارت شيخ در نهايه اين است كه ينقلب دائماً و صاحب جامع المقاصد مي فرمايد:

اين قول (انقلاب) ضعيف است، چون مرّة و مرّتين كه تصريح به موقّت (غير مضبوط) است، چگونه به دائم منقلب شود، موقّت هم باطل است چون اجل مضبوط نيست.

ما هم معتقديم كلام جامع المقاصد

خوب است چون اين مثل جايي است كه مي گويد به عقد موقّت تزويج مي كنم، ولي مدّت را ذكر نمي كند، اين عقد باطل است هم موقّتاً (چون اجل

______________________________

(1) ح 2، باب 25 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 49

ندارد) و هم دائماً (چون نيّت موقّت كرده بود).

تعجّب از صاحب جواهر است كه مي فرمايد:

مرة و مرّتين منحصر به عقد موقّت نيست بلكه چنين شرطي را در عقد دائم هم مي توان قرار داد، پس ذكر مرّة و مرّتين دليل بر عقد منقطع نيست و انقلاب به عقد دائم ممكن است. «1»

لكن الانصاف، اين حرف ايراد روشني دارد زيرا ايشان فرد نادر را ملاك قرار داده اند و خيلي نادر است كه كسي عقد دائم را مقيّد به مرّة و مرّتين كند و فرد نادر جلوي ظهور كلام را نمي گيرد. پس تا اينجا ظاهر مرّة، و مرّتين به حسب متفاهم، عقد موقّت است و اينجا جاي انقلاب نيست (اگر چه ما در هيچ جا قائل به انقلاب نيستيم). در اينجا حديثي داريم كه به ذيل آن در اين مورد تمسّك كرده اند:

* … قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام أ تزوّج المرأة متعة مرّة مبهمة؟ قال:

فقال: ذاك أشدّ عليك ترثها و ترثك و لا يجوز لك أن تطلّقها الّا علي طهر و شاهدين … «2»

ظاهراً دليل خوبي است، زيرا در روايت مرّه است و امام مي فرمايد: منقلب مي شود و ليكن سند حديث ضعيف است، زيرا «موسي بن سعدان» ضعيف است و «عبد اللّٰه بن قاسم» هم وضعش روشن نيست و معمول بها هم نيست تا جابر ضعف سند باشد.

من هنا يظهر، تعبير به احوط كه امام (ره) فرمودند ظاهراً

احتياط وجوبي است ولي اين احتياط (طلاق دادن) لازم نيست و اگر مي خواهد احتياط كند مستحبّي است چون اين عقد باطل است و اگر قائل به انقلاب هم باشيم در اينجا قائل نيستيم.

[مسأله 10 (انفصال المدة عن العقد)]

اشاره

33 مسأله 10 (انفصال المدة عن العقد) … 18/ 9/ 82

مسألة 10: لو قالت: زوّجتك نفسي إلي شهر أو شهراً مثلًا و أطلقت (نگويد متّصل به زمان عقد يا منفصل)

اقتضي الاتصال بالعقد و هل يجوز أن تجعل المدّة منفصلة عنه (عقد)

بأن يعيّن المدّة شهراً مثلًا و يجعل مبدؤه بعد شهر من حين العقد أم لا؟ قولان أحوطهما الثاني (احتياط اين است كه چون احتمال صحّت است هبۀ مدّت كنند نه اين كه احتياط در بطلان است).

عنوان مسأله:

اگر كسي عقدي بخواند و مطلق بگذارد، اقتضاي اتّصال دارد و اگر تصريح به انفصال كند دو قول است و به نظر امام احتياط در بطلان آن است.

ما ابتدا صورت تصريح به انفصال را بحث مي كنيم چون صورت اطلاق متفرّع بر بحث در صورت انفصال است.

اقوال:

مرحوم صاحب جواهر به عدم جواز تمايل دارد ولي ظاهر قول اكثر، جواز منفصل است. مرحوم فاضل اصفهاني در كشف اللثام مي فرمايد:

و ان عيّن المبدأ تعيّن و إن تأخّر عن العقد وفاقاً لنصّ ابن إدريس و المحقّق في الشرايع و النكت (نكت النهاية نكته هايي بر نكت شيخ طوسي است) و إطلاق الأكثر. «3»

مرحوم علّامه در تحرير، مي فرمايد:

و لا يشترط في الأجل اتصاله بالعقد بل يجوز أن يعقد عليها شهراً متّصلًا بالعقد أو متأخّراً عنه علي إشكال فلا يجوز لها نكاح غيره (زن در اين ميان نمي تواند با ديگري ازدواج كند) فيما بين العقد و المدّة و لا نكاحه فيها (مرد هم در اين بين نمي تواند با همان زن ازدواج ديگري بكند) الّا بعقد آخرٍ و لا له أن يتزوّج بأختها قبل حضور الشهر و انقضائه. «4»

مرحوم امام اين فروع را مطرح نكرده اند پس تا اينجا معلوم شد قول به جواز مشهور است.

ادلّۀ مجوّزين:
اشاره

از لابلاي عبارات بزرگان سه دليل مي توان جمع آوري كرد:

1- اطلاق ادلّه:

رواياتي كه مي گويد «كذا و كذا يوماً بكذا و كذا درهماً» اتّصال و انفصال ندارد و يا رواياتي كه مي گويد «باجل مسمّي» با اتّصال و انفصال سازگار است.

جواب: ممكن است بگوييم كه انفصال فرد نادر است و اطلاقات انصراف به اتّصال دارد. بنابراين اطلاق آسيبب پذير است.

2- تشبيه به اجاره:

در اجاره، اتّصال و انفصال جايز است، يعني مي توانند از امسال براي سال آينده اجاره كنند. مرحوم صاحب عروه در مسألۀ 19 فصل سوّم اجاره به اين دليل متعرّض شده است و تقريباً همۀ محشّين عروه هم آن را پذيرفته اند كه در اجاره،

______________________________

(1) جواهر، ج 30، ص 181.

(2) ح 3، باب 20 از ابواب متعه.

(3) ج 7، ص 281.

(4) ج 3، ص 501.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 50

انفصال مانعي ندارد، مخصوصاً در عصر ما اجارۀ هتل ها، اماكن يا بليط هواپيماها و … بر محور اجارۀ منفصله دور مي زند؛ در عقد موقّت هم كه «هنّ مستأجرات» است انفصال جايز است، البتّه در عقد نكاح چون مشكلات مخصوص به خودش را دارد در اين دورۀ فَطرت حكمش از حكم اجاره جداست چون در اجاره در دورۀ فطرت مي تواند به شخص ديگر اجاره دهد ولي در نكاح جاي بحث است.

جواب: اين دليل قياس مع الفارق است، چون در اجاره دست ما باز است و مشكلاتي نداريم ولي در زواج دست ما باز نيست و همين مشكلات كه براي زمان فطرت ذكر كرديم دليل بر اين است كه قياس مع الفارق است.

3- روايت «بكّار بن كَردَم»:

مرحوم مامقاني در منتهي المقال مي فرمايد «كَردَم» به وزن جعفر الرجل القصير الضخم (انسان كوتاه چاق) و بعد عَلَم شده است. كتب لغت براي «كردم» معاني مختلفي ذكر كرده اند؛ كَردَمَ زيدٌ به معناي دويدن مانند رجل قصير، محكم و استخواندار است، و تكردم به معناي جمع كردن.

اين شخص در سراسر كتب حديث هفت روايت دارد و مجهول الحال است و توثيق و تضعيفي در مورد او نيست و فقط گفته اند كه از اصحاب امام صادق عليه السلام

بوده است. بعضي مي گويند كه ابن ابي عمير از او روايت كرده و چون ابن ابي عمير لا يروي الّا عن ثقه، پس او ثقه است ولي ما اين را قبول نداريم، چون ابن ابي عمير لا يرسل الّا عن ثقه، نه لا يروي، شاهد اين مطلب اين است كه ابن ابي عمير از شخصي مثل «يونس بن يعقوب» نقل روايت كرده كه شخص كذّاب و فاسدي بوده است.

بعضي از اصحاب اجماع هم از «بكار بن كردم» روايت نقل كرده اند كه اين هم دليل بر توثيق نيست، چون اصحاب اجماع خودشان قابل قبول هستند نه اين كه روايت كردن آنها از كسي حجّت باشد.

نكتۀ ديگر در مورد اين روايت اين است كه محدّث نوري در مستدرك در بحث مشايخ صدوق مي گويد سند صدوق به بكّار صحيح است، آيا مي توان به حرف ايشان اعتماد كرد، و روايت بكّار را از ضعف نجات داد؟

به احتمال قوي منظور حاجي نوري اين است كه سند تا بكّار صحيح است و اگر اين روايت را صحيحه دانسته، اشتباه است چون حاجي نوري از متأخّرين است و از كجا دانسته صحيح است، علاوه بر اين در سند صدوق به بكّار، «محمّد بن سنان» محلّ بحث است پس روايت ايشان را نمي توانيم صحيح بدانيم و بكّار مجهول است.

روايت طرق متعدّدي دارد كه در بعضي از طرق، ارسال هم هست، پس روايت ضعيف است و مشكل ما را حل نمي كند.

* … عن بعض اصحابنا

(مرسله است)

عن عمر بن عبد العزيز، عن عيسي بن سليمان، عن بكّار بن كردم قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام الرجل يلقي المرأة فيقول لها: زوّجيني نفسك شهراً و

لا يسمّي الشهر بعينه ثمّ يمضي فيلقاها بعد سنين فقال: له شهره إن كان سمّاه

(مثلًا تعيين كند كه ماه رجب از سال فلان و الّا اگر بگويد ماه رجب و سال را تعيين نكند اين ديگر تعيين نيست)

فان لم يكن سمّاه فلا سبيل له عليها. «1»

مستدلّين به اين حديث معتقدند در صورت تعيين و لو بعد از چند سال فاصله عقد صحيح و جايز است.

اين روايت ضعف سند دارد و منجبر به شهرت هم نمي شود چون شهرتي كه ادّعا شده از اطلاق كلمات اصحاب استفاده شده است.

اللّهم الّا ان يقال: اصلًا در تمام دنيا چنين فرد نادري پيدا نمي شود، پس با چنين روايتي آن هم با چنين سندي نمي توانيم مشكلي را حل كنيم.

نتيجه: هيچ كدام از اين ادلّه دل گرم كننده نبود.

ادلّۀ مخالفين (لا يصح هذا النكاح):
1- اصالة الحرمة:

در جايي كه شك داريم اين نكاح صحيح است اصل، عدم صحّت نكاح است كه اين همان «اصالة الفساد» در عقود است كه مرحوم شيخ انصاري در ابتداي كتاب بيع آن را مطرح كرده است.

البتّه اين اصالة الفساد براي جايي است كه آن اطلاقات از كار بيافتد چون اطلاقات از اصول لفظي است و بر اصول عمليّه مقدّم است.

2- احتياط در فروج:

شارع مقدّس در مسألۀ نكاح خيلي احتياط مي كند، چون ولد از آن حاصل مي شود و تعبيري صاحب جواهر در چندين جا دارد و مي فرمايد:

لان النكاح فيه شوبٌ من العبادة، نه اين كه قصد قربت

______________________________

(1) ح 1، باب 35 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 51

مي خواهد بلكه نكاح هم مانند عبادات جنبۀ توقيفي دارد. اين دليل هم خوب است در صورتي كه دليل بر خلاف قائم نشود.

3- جدا شدن اثر از مؤثّر:

اثر از مؤثّر نمي تواند جدا شود. در بيع فضولي طبق مبناي نقل، عقد ديروز خوانده شده و اثر كه نقل است بعد از يك ماه حاصل مي شود كه اين جدايي اثر از مؤثّر است، اگر اين حرف را بزنيم مشكلات زيادي پيدا مي شود زيرا در عقدهاي متعدّدي (مثل اجاره) داريم كه اثر از مؤثّر جدا شده است.

جواب: اوّلًا، اگر علّت تامّه باشد و با تمام شرايط حاصل بشود اثر از مؤثر جدا نمي شود ولي فرض ما اين است كه يكي از شرايط زمان بوده و زمان نيامده است.

ثانياً، اينها امور اعتباريّه هستند در امور اعتباريّه اثر و مؤثّر بي معناست و بناي عقلا مطرح است.

34 ادامۀ مسألۀ 10 … 19/ 09/ 82

4- اين عقد منافي تنجيز است:
اشاره

تنجيز يكي از شرايط عقود است. گاهي عقد را معلّق بر يك امر يقيني قرار مي دهد و گاهي بر يك امر مشكوك كه هر دو باطل است، چون انشا ايجاد است و ايجاد، قبول تعليق نمي كند.

ما نحن فيه هم چنين است چون مي گويد زوّجتك نفسي اذا جاء شهر رجب و اين تعليق در انشاست كه اجماعاً باطل است، پس منفصلًا نمي توان عقد خواند.

جواب نقضي: همان گونه كه تعليق در اجاره را اجازه داده ايد و آن هم انشاء و در بين عقلا مرسوم است تعليق در ما نحن فيه هم جايز است.

جواب حلّي: اينها قيد انشا نيست و انشا مطلق است، بلكه قيد مُنشأ (زوجيّت) است يعني زوجيّت كه مُنشأ است مقيد است به سال آينده، اين را تشبيه مي كنيم به واجب معلّق نه واجب مشروط.

«بحث اصولي»

باب مقدّمۀ واجب مطالب مهمّي دارد، اگر چه خود مقدّمۀ واجب چندان ثمره اي ندارد. در باب مقدّمۀ واجب مي گويند واجب به سه قسم تقسيم مي شود:

1- واجب مطلق: هيچ قيد و شرطي جز شرايط عامّه (عقل، بلوغ، علم و قدرت) ندارد، به عنوان مثال وجوب معرفة اللّٰه واجب مطلق است و هيچ قيد و شرطي ندارد.

2- واجب معلّق: شرط در وجوب نيست بلكه در واجب است و قيد به واجب مي خورد.

3- واجب مشروط: قيد به وجوب مي خورد.

مسألۀ حج قبل از استطاعت واجب مشروط است، امّا وقتي مستطيع شد ولي هنوز موسم حجّ نرسيده اين واجب معلّق است كه وجوب آمده ولي وقت آن نيامده است. (يجب عليك الحج المقيّد بالموسم)

مرحوم شيخ معتقد است واجب مشروط نداريم چون وجوب، انشا است و انشا ايجاد است و تعليق بر نمي دارد، ايشان تمام واجبات

مشروط را به واجب معلّق بر مي گرداند.

ما معتقديم واجب مشروط داريم و واجب معلّق نداريم به عكس مرحوم شيخ انصاري و اين موضوع را در أنوار الأصول تفصيلًا توضيح داده ايم.

در انشا عقد انقطاعي با فاصله تعليق نيامده تا بگوييد كه تنجيز شرط است و تعليق باطل است. ما معتقديم اصلًا تعليق نيست چون عقد در فلان زمان را انشا كرده است و از قبيل شرط نيست، بلكه در ذات آن است و همين حرف را در اتّصال هم مي توان زد، چون آن هم مقيّد به زمان حال است و هكذا تمام شروطي كه در عقد قرار مي دهند همه قيد است نه تعليق در واجب و نه تعليق در ناحيۀ وجوب. فعلي هذا اين اشكال اساس و پايه اي ندارد، پس نمي توان گفت در صورت انفصال شرط تنجيز از بين مي رود.

علاوه بر اين آيا تنجيز در معاملات شرط است؟

مشهور اين است كه عقد غير منجّز باطل است و شش دليل ذكر كرده اند كه ما در انوار الفقاهه آن شش دليل را آورده ايم و در پايان نتيجه گرفته ايم كه شرطيّت تنجيز بر اساس بناي عقلاست نه حكم عقل، و عقلا معاملۀ معلّق بر چيزي نمي كنند كه اين بناي عقلاست نه محال عقلي.

جمع بندي: تا اينجا مسألۀ انفصال در عقد متعه، اشكال اساسي نداشته، چون تنجيز در اين موارد هست و از قبيل تعليق باطل نيست.

35 ادامۀ م 10 و م 11 (تجديد العقد قبل … ) … 22/ 09/ 82

5- قول به انفصال مستلزم لوازم غير قابل قبول:

از جمله اين كه مرئۀ واحده داراي ازواج متعدّده باشد، مثلًا

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 52

اين مرئه به زيد تزويج مي شود و عدّه را هم حساب مي كنيم و او

را به عمرو تزويج مي كنيم و باز عدّه را حساب مي كنيم و …

ممكن است براي يك زن تا ده زوج باشد، كما اين كه در اجارۀ هتل ها و خانه هاي مكّه و مدينه و هواپيماها … اين چنين است، كه به افراد متعدّدي اجاره مي دهند؛ آيا در زن هم چنين چيزي ممكن است و لو بالنسبة به زمان هاي متعدّد؟

بعضي گفته اند كه ما انفصال را قبول داريم ولي تعدّد را قبول نداريم، يعني اگر براي يك نفر با فاصله عقد شد ديگر حق ندارد قبل از آن و بعد از آن با ديگري ازدواج كند ولي دليلش معلوم نيست.

مرحوم صاحب جامع المقاصد مي فرمايد:

و أما لزوم جواز العقد عليها للغير فيتوجّه المنع فيه علي الملازمة تارةً لأنّها ذات بعل و علي بطلان التالي أخري إذ لم يقم علي المنع في مثل ذلك دليل في الكتاب و السنة. «1»

قلنا: جواب ايشان قابل قبول نيست، پس خود اين، دليل مي شود كه عقد متعۀ منفصله جايز نيست چون تالي فاسد دارد.

تالي فاسد دوّم در ناحيۀ زوج است آيا به شوهر اجازه مي دهيم كه أخت اين زوجه را عقد كند؟ از يك طرف جمع بين اختين است، چون هر دو خواهر در عقد او هستند و از طرف ديگر مي بينيم كه دليل «أَنْ تَجْمَعُوا بَيْنَ الْأُخْتَيْنِ» براي زمان واحد است، و هكذا جمع بين امّ و بنت كه باز در اينجا مي توان ملتزم به عدم جواز شد و هم مي توان گفت كه عدم جواز دليلي از كتاب و سنّت ندارد، پس اين امور باعث مي شود كه قائل به عدم جواز انفصال در متعه شويم.

جمع بندي: ما قائل به صحّت منفصل نيستيم چرا كه

اطلاقات انصراف دارد و علاوه بر اين محاذيري پيش مي آيد كه نمي توانيم آنها را بپذيريم، و اگر قائل به جواز شويم حربه اي به دست دشمنان مي افتد كه يك زن تا ده شوهر مي تواند داشته باشد.

بقي هنا شي ء:

امام (ره) در متن تحرير مي فرمايند كه احوط قول دوّم (بطلان منفصل) است. در كلمۀ احوط دو تفسير محتمل است:

بنابر يك تفسير قابل قبول و بنابر تفسير ديگر غير قابل قبول است؛ اگر منظور از «احوط» اين باشد كه سراغ اين كار نرويد چون بوي فساد مي دهد (الاحوط الاجتناب عن هذا) اين تفسير خوب است، امّا اگر كسي چنين عقدي خواند آيا مي توان گفت كه أحوط بطلان اين عقد است، در حالي كه اگر صحيح باشد لوازم زوجيّت مترتّب مي شود و اگر باطل باشد لوازم زوجيّت مترتّب نمي شود و در واقع دوران امر بين محذورين است و احتياط براي جايي است كه يك طرف بي محذور است، پس احوط اين است كه مدّت را ببخشد و يا بگذارد مدّت تمام گردد و حقّ و حقوق زن را هم بدهد، چون احتمال صحّت هست و نزديكي هم نكند چون احتمال دارد باطل باشد، پس «الاحوط البطلان» مطابق تفسير اوّل، قابل قبول و مطابق تفسير ديگر قابل قبول نيست و ظاهر كلام امام تفسير دوّم است.

[مسألة 11: تجديد العقد قبل انقضاء الأجل أو بذل المدّة]

اشاره

مسألة 11: لا يصحّ تجديد العقد عليها دائماً أو منقطعاً قبل انقضاء الأجل أو بذل المدّة فلو كانت المدّة شهراً و أراد الازدياد لا بدّ أن يهبها ثمّ يعقد عليها.

عنوان مسأله:

آيا زني كه در عقد موقّت است مي توان عقد دائم بر او خواند يا عقد موقّت ديگري طولاني تر از عقد اوّل؟

اين مسأله امروزه مبتلا به است، به خصوص در عقدهاي موقّتي كه براي محرميّت پسر و دختر قبل از ازدواج دائم خوانده مي شود.

اقوال:

در مسأله سه قول است:

1- صحيح نيست مگر بعد از انقضاي مدّت يا هبۀ مدّت (قول مشهور كه همان مختار مرحوم امام (ره) است).

2- به هر صورت مانعي ندارد (غير مشهور).

3- تفصيل بين عقد دائم و موقّت به اين بيان در عقد موقّت اضافه كردن جايز است و در عقد دائم جايز نيست (اين قول از بعضي از كلمات ابن ابي عقيل استفاده مي شود).

مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

السابعة: لا يصح تجديد العقد عليها مطلقا دائماً أو منقطعا قبل انقضاء الأجل علي الأشهر الأظهر كما عن الشيخ و القاضي (ابن برّاج) و الحلّي (ابن ادريس) خلافاً لصريح ابن حمزة و ظاهر العمّاني (ابن أبي عقيل) كما في المختلف (مرحوم علّامه) فجّوزاه قبل الأجل. «2»

(قول دوّم)

خلاصۀ بيان مرحوم علّامه در مختلف چنين است:

______________________________

(1) ج 13، ص 29.

(2) ج 10، ص 307.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 53

مسألة: المشهور أنّه اذا كان قد بقي من الاجل شي ء لم يجز له الزيادة عليه (اجل) بعقد و غيره … اختاره الشيخ و ابن البرّاج و ابن ادريس و قال ابن حمزة: و إن أراد أن يزيد في الأجل جاز و زاد في المهر (اشاره به عقد دائم ندارد) … و قال ابن أبي عقيل: لو نكح متعة إلي ايّام مسمّاة فان أراد أن ينكحها نكاح الدائم قبل أن تنقضي أيّامه منها لم يجز له ذلك لأنّها لم تملك نفسها.

«1»

و من العجب، مرحوم آية اللّٰه سبزواري در مورد عدم جواز مي فرمايد:

اجماعاً و نصاً «2».

در حالي كه مرحوم علّامه در مختلف اين مسأله را اجماعي نمي داند، چون مسأله اختلافي است و به همين جهت آن را در كتاب مختلف ذكر كرده است.

ادلّۀ بطلان:
اشاره

عمدۀ دليل قائلين به بطلان دو چيز است:

1- اجتماع مثلين امكان ندارد:

چون الآن زوجيّت به عقد موقّت است و مي خواهد عقد موقّت ديگر بخواند در حالي كه محل مشغول به مثل است و اين از قبيل اجتماع مثلين است و ممكن نيست و يا مي خواهد عقد دائم بخواند كه اين از قبيل اجماع ضدّين است و به يك معنا تحصيل حاصل است، پس باطل است.

جواب: اين دليل عقلي قابل خدشه است، چرا كه بارها گفته ايم نبايد مسائلي كه در مورد امور حقيقيّه هست به امور اعتباريّه داخل كرد، اجتماع مثلين در امور حقيقيّه است و ما در احكام بحث مي كنيم كه امور اعتباريّه است (اعتبار شارع يا عقلا) و در امور اعتباريّه اجتماع مثلين بلامانع است.

36 ادامۀ مسألۀ 11 … 23/ 09/ 82

توضيح ذلك:

امور به دو دسته تقسيم مي شوند

1- واقعيّات عينيه:

در بيرون وجود ما هست چه ما باشيم و چه نباشيم مثل سماء ارض، حجر، مدر، شجر … كه واقعيّات عينيۀ، خارجيّه است.

2- اعتباريات:

اعتبارات ذهني هستند، مثل زوجيّت، ملكيّت، طلاق … كه در واقع نوعي عكس برداري ذهني از واقعيّات است. ما يك مالكيّت حقيقي داريم مثل اين كه انسان مالك دست خويش است و يا از همه بالاتر مالكيّت خداوند نسبت به جهان هستي است، ذهن شبيه اين سلطه را در عالم خيال درست مي كند و شما را نسبت به اين خانه مالك فرض مي كند و عقلا هم همين را اعتبار مي كنند كه اين سلطه اي فرضي و اعتباري است و آثاري دارد كه زندگي انسان ها بر آن استوار است، كما اين كه زوجيّت اين چنين است، يعني در خارج زوج هاي تكويني داريم مثل دو ستون در كنار هم،

مثل دو گُل روييده در كنار هم، عقلا هم بين زن و مرد اعتبار زوجيّت كرده و آثاري هم بر آن مترتّب مي كنند و يا طلاق به معناي رها ساختن است مثلًا كبوتر يا آهو را رها مي كنند و شبيه آن را در ذهن ساخته و جدا شدن زن از مرد را طلاق مي دانند كه عكس برداري از عالم تكوين است و عقلا بر آن اثر مترتب مي كنند، آثاري مانند عدم نفقه، …

من هنا يعلم، اموري كه بر تكوينيّات حاكم است بر امور اعتباريّه حاكم نيست، مثلًا اجتماع مثلين يا ضدّين در امور تكوينيّه ممكن نيست ولي در امور اعتباريّه بلامانع است، چون فرض است و در امور اعتباريه مصلحت، لغويت و عدم لغويت و … متصوّر است.

من هنا يظهر، خلط واقعيّات با امور اعتباريّه منشأ مشكلات زيادي مي شود و مع الاسف در فقه و اصول ما در اين اواخر مسائل واقعيّه با مسائل اعتباريه مخلوط شده و بر آن استدلال مي كنند. از زماني كه بزرگاني از فقها و اصوليّون هم فيلسوف و هم فقيه و اصولي بودند اين خلط پيش آمد كه بايد آنها را تصفيه كنيم.

امور واقعيّه موضوع علم فلسفه و علوم تجربي است امّا علومي مثل حقوق، فقه، اصول، اخلاق اجتماعي، سياست …

موضوعشان امور اعتباريّه است.

اعتبار خود يك امر تكويني است يعني نمي توانيم هم اعتبار كنيم و هم اعتبار نكنيم ولي اعتبارهاي متعدّد مي توانيم بكنيم.

نتيجه: اين دليل عقلي درست نيست و لغويّت هم ندارد، چون زمان متعه يك ماهه بود به شش ماه تبديل كرده و يا به عقد دائم تبديل كرده است كه آثاري دارد، پس لغو نيست و شبيه اين معنا در

اجاره هم هست، مثلًا يك ماهه اجاره كرده بود به

______________________________

(1) ج 7، ص 244.

(2) مهذّب الاحكام، ج 25، ص 94.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 54

يك سال تبديل مي كند و يا خانه را مي خرد، در حالي كه اجارۀ قبل را باطل نمي كند.

پس هم جواب نقضي داريم (تمديد در اجاره جايز است) و هم جواب حلّي (اينها امور اعتباريّه هستند و در امور اعتباريّه اين مسائل نيست).

ان قلت: لازمۀ اين حرف اين است كه عقد دوّم بعد از عقد اوّل با فاصله اثر كند و نتيجۀ آن جدا شدن عقد از زمان حال است كه در مسألۀ قبل آن را باطل دانستيد.

قلنا: اوّلًا، انفصالي كه اشكال داشت انفصالي بود كه در اختيار خود شخص نبود و دليل بر جواز آن نداشتيم ولي در اينجا تا ماه رجب سال آينده در اختيار اوست و انفصالي است كه مسبوق به زوجيّت براي خود اين شخص است و مشكلاتي ندارد مثل اين كه زن دو شوهر پيدا كند.

ثانياً، در عقد دائم كه روي عقد منقطع مي آيد از زمان حال هم مي تواند تأثير كند، چون اثر عقد دائم مافوق اثر عقد منقطع است و عقد دائم عقد منقطع را تحت الشعاع قرار مي دهد و از قبيل لااقتضاء و مقتضي است.

نتيجه: به حسب قاعده اين مسأله مشكل ندارد و مي گوييم عقد دوّم را بخوان و تجديد كن چرا كه تمديد در عقود ديگر هم هست.

37 ادامۀ مسألۀ 11 … 24/ 09/ 82

2- روايات:

عمده دو روايت است:

* عن محمد بن يعقوب بالسند السابق في صيغة المتعة «1»

(محمد بن يعقوب عن علي بن ابراهيم عن أبيه عن ابراهيم بن الفضل)

عن أبان بن تغلب

(اين روايت دو

سند دارد كه هر دو سند به «ابراهيم بن الفضل» مي رسد كه مجهول است و كل روايات او هم حدود دوازده روايت است)

قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام: الرجل يتزوج المرأة متعة فيتزوّجها علي شهر ثمّ إنّها تقع في قلبه فيحسب

(در كافي، تهذيب و جواهر «يحبّ» است و اين مناسب تر است)

أن يكون شرطه أكثر من شهر

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 5، ص: 54

(مراد از «شرط» اجل است)

فهل يجوز أن يزيدها في أجرها و يزداد في الأيام قبل أن تنقضي أيّامه الّتي شرط عليها؟ فقال: لا يجوز شرطان في شرط

(صاحب جواهر مي فرمايد به معناي لا يجوز عقدان في عقد واحد است در حالي كه در بالا قرينه داشتيم كه لا يجوز اجلان في اجل واحد است، چون شرط را به اجل معنا كرديم)

قلت: كيف يصنع؟ قال:

يتصدّق عليها بما بقي من الايّام ثمّ يستأنف شرطاً جديداً

(مدّت جديدي را آغاز مي كند). «2»

اين معنا براي روايت بهتر است ولي اگر معناي صاحب جواهر هم باشد، صحيح است و فرقي در اصل بحث نمي كند و روايت صريح و دلالت خوبي دارد و اگر ضعف سند با عمل مشهور جبران شود مشكل سند روايت حل خواهد شد.

* … عن أبي بصير

(اين روايت دو سند دارد كه يك سند صحيح و سند ديگر به جهت وجود «سهل بن زياد» ضعيف است)

قال:

(ضمير در «قال» به أبو بصير برمي گردد پس روايت مقطوعه است و معلوم نيست كه آيا استنباط شخصي خود اوست يا از امام نقل مي كند؟ مشابه همين حديث در

اين باب از تفسير عيّاشي از قول ابي بصير از امام باقر عليه السلام نقل شده است «3» امّا متأسّفانه عيّاشي روات در سند حديث را حذف كرده است ولي اگر اين دو را كنار هم قرار دهيم معلوم مي شود كه اين روايت هم از امام باقر عليه السلام بوده است)

لا بأس أن تزيدك

(در مدّت)

و تزيدها

(در اجرت)

اذا انقطع الأجل فيما بينكما … «4»

از ذيل روايت مي فهميم كه در مورد متعه است، ولي در روايت عيّاشي تصريح به متعه شده و او اين روايت را در ذيل آيۀ «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ» «5» ذكر كرده است.

دلالت اين روايت به مفهوم (مفهومِ شرط) است ولي دلالت روايت قبل به منطوق بود.

در ذيل روايت جمله اي دارد و مي فرمايد:

و لا يحلّ ذلك لغيرك حتّي تنقضي عدّتها

يعني انسان در عدّۀ مربوط به خودش مي تواند تجديد عقد كند ولي ديگران نمي توانند عقد كنند، پس از اين روايت پايان مدّت استفاده مي شود، چون از عدّه بحث مي كند، بنابراين مسلّماً مدّت پايان يافته و زن داخل در عدّه شده است، كه اين هم شاهد ديگري بر دلالت روايت بر مقصود است.

در مجموع مي توان گفت اين دو روايت براي اثبات مطلب كافي است.

روايت سوّمي هم داريم كه قابل گفتگوست. روايت از تفسير

______________________________

(1) ح 1، باب 18، از ابواب متعه.

(2) ح 1، باب 24 از ابواب متعه.

(3) ح 6، باب 23، از ابواب متعه.

(4) ح 2، باب 23 از ابواب متعه.

(5) آيۀ 24، سورۀ نساء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 55

عيّاشي است كه از أبو بصير نقل مي كند:

* … عن أبي جعفر عليه السلام أنّه كان يقرأ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ الي أجل مسمّي فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ

فَرِيضَةً

(در قرآن الي اجل مسمّي ندارد، آيا مفهوم اين روايت اين است كه قرآن تحريف شده است يا نه مفهومش تفسير است؟ ما قائل به عدم تحريف قرآن هستيم و اين در واقع تفسير است)

و لا جناح عليكم فيما تراضيتم به من بعد الفريضة فقال: هو أن يتزوّجها الي أجل ثم يحدث شيئاً بعد الأجل

(بعد از آن كه مدّت تمام شد، نكاح ديگري ايجاد مي كند و عقد ديگري مي خواند) «1». اين هم شاهد ديگري بر بحث ماست، يعني وقتي مدّت عقد اوّل تمام شد عقد ديگري مي خواند. آيا مفهوم دارد كه تا مدّت تمام نشده نمي تواني عقد كني؟ همين مسأله مقداري در دلالت حديث مشكل ايجاد مي كند.

جمع بندي: ما در مجموع اين دلايل را براي قول مشهور قانع كننده دانستيم و مي گوييم اقويٰ قول مشهور است.

ادلّۀ قول غير مشهور (قائلين به جواز):
1- تشبيه به اجاره:

قائلين به جواز گاهي ما نحن فيه را به اجاره تشبيه كرده اند (هنّ مستأجرات) و در اجاره به يقين تمديد جايز است، كما اين كه خريد مورد اجاره هم جايز است.

جواب: اين تشبيه نابجاست چرا كه تعبير «هنّ مستأجرات» در روايات يك تعبير مجازي است و باب اجاره نيست و لذا در مقام انشاي عقد متعه، صيغۀ استأجرتك و آجرُتك درست نيست و اگر ماهيّت عقد متعه، ماهيّت اجاره بود بايد با اين دو صيغه هم جايز مي شد و حال آن كه تقريباً همه قائلند كه با سه لفظ «متّعتك، زوّجتك و انكحتك» صحيح است.

با اين كه اين عقد شباهتي به اجاره دارد، چرا شارع اجازۀ تمديد نمي دهد؟

احتمال دارد فلسفۀ اين حكم اين باشد كه وقتي زن در حبالۀ نكاح مرد است مأخوذ به حيا مي شود و يا از موضع ضعف

برخورد مي كند، پس به جهت مراعات حال زنان است. لذا شارع اجازۀ تمديد نداده است.

2- روايات:

* و عن عبد السلام عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام في قوله تعالي «وَ لٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ فِيمٰا تَرٰاضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَةِ» قلت: إن أراد أن يزيدها و يزداد قبل انقضاء الأجل الذي أجّل قال: لا بأس بأن يكون ذلك برضا منه و منها بالأجل و الوقت

(تا اينجا انسان خيال مي كند روايت دلالتش بر قول مشهور خوب است ولي ذيلي دارد كه كار را خراب مي كند)

و قال: يزيدها بعد ما يمضي الأجل

(صريحاً با صدر روايت تناقض دارد). «2»

دو راه براي رفع تناقض وجود دارد:

1- بعضي گفته اند امام مي خواهد بفرمايد كه مخيّر است و قبل از اتمام اجل و بعد از آن مي تواند تمديد كند.

2- احتمال قوي تر اين است كه حضرت مي فرمايد: تمديد بلامانع است كه اين مطلق است ولي ذيل تقييد مي كند كه تمديد، بعد از اجل باشد، پس وقتي روايت دو احتمال داشت قابل استدلال نيست و ابهام دارد و نمي توان به آن عمل كرد.

38 ادامۀ مسألۀ 11 … 25/ 09/ 82

* … عن القاسم بن الربيع الصحّاف

(بسيار ضعيف است و تعبير علماي رجال اين است كه ضعيف في حديثه غال في مذهبه لا التفات اليه)

و محمّد بن الحسين بن أبي الخطاب

(مردي جليل القدر و ثقه)

و محمد بن سنان

(اختلافي است و ما عدم قبول رواياتش را ترجيح مي دهيم، حال چون اين سه راوي در عرض هم از صباح مدايني نقل كرده اند در واقع سه طريق است كه يك طريق معتبر و براي ما كافي است)

عن صباح المدائني

(مجهول الحال و در مورد او صحبت نشده)

عن المفضّل بن عمر

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام في كتابه اليه و أمّا ما ذكرت أنّهم يترادفون المرأة الواحدة

(چند نفر يك زن را پشت سر هم بدون داشتن عدّه عقد مي كنند)

فأعوذ باللّٰه أن يكون ذلك من دين اللّٰه و دين رسوله إنّما دينه أن يحلّ ما أحلّ اللّٰه و يحرّم ما حرّم اللّٰه و إنّ ممّا أحلّ اللّٰه المتعة من النساء في كتابه و المتعة من الحج أحلّهما اللّٰه ثم لم يحرّمهما فاذا أراد الرجل المسلم أن يتمتع من المرأة فعل ما شاء اللّٰه و علي كتابه و سنة نبيّه نكاحاً غير سفاح ما تراضيا علي ما أحبّا من الأجر كما قال اللّٰه عزّ و جلّ «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً وَ لٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ فِيمٰا تَرٰاضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَةِ»، إن هما أحبّا مدّا في الأجل علي ذلك الأجر أو ما أحبّا

(يعني با همان مهر سابق مدّت را اضافه مي كنند يا نه معادل مهر سابق منظور است)

في آخر يوم

(جار و مجرور متعلق به «مدّا» است)

من أجلها

(در آخرين روز از اجل تمديد مي كنند)

قبل أن ينقضي الأجل مثل غروب الشمس مدّا فيه و زادا في

______________________________

(1) ح 7، باب 23 از ابواب متعه.

(2) ح 8، باب 23 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 56

الأجل ما أحبّا فإن مضي آخر يومٍ منه

(عقد سابق)

لم يصلح الّا بامر مستقبل

(يعني عقد مجدّد پس عبارت قبل به اين معنا مي شود كه تجديد عقد لازم نيست و بدون عقد تمديد مي كنند)

و ليس بينهما عدّة

(براي تمديد، عدّه لازم نيست)

الّا الرجل سواه فان أرادت سواه، اعتدّت خمسة و أربعين يوماً … «1»

از نظر سند:

«مفضل بن عمر» شخص معروفي است و روايات زيادي دارد و

توحيد مفضّل هم از اوست كه امام صادق عليه السلام دلايل توحيد را براي او بيان فرموده اند كه در اين كتاب آمده است، امّا مفضّل محلّ بحث است، بعضي مثل نجاشي كه از معروفترين علماي علم رجال است خيلي او را مذمّت مي كند، و در مقابل شيخ مفيد در مورد او مي فرمايد از ثقات و اعاظم اصحاب است. اين خيلي عجيب است كه يكي از بزرگان مذهب، او را آن قدر بالا ببرد و ديگري او را تا اين اندازه پايين بياورد. مرحوم شيخ طوسي هم بينابين را قائل شده و كأنّ توقّف مي كند و ما هم هنوز نتوانسته ايم او را بپذيريم. اگر ما در مورد مفضّل توقّف كنيم، حديث داراي دو مشكل مي شود و اگر مفضّل را بپذيريم روايت يك مشكل دارد. پس به فرض تماميّت دلالت، به اين روايت نمي توان اعتماد كرد.

از نظر دلالت:

مشكل اين روايت مطلبي است كه كسي به آن قائل نشده است و آن اين كه تمديد با تراضي ممكن است و نياز به عقد جديد ندارد كه اين را كسي نگفته است و كساني كه تمديد را جايز مي دانند تمديد را با عقد جديد قبل از پايان اجل اجازه مي دهند. پس اين كه بعضي از معاصرين گمان كرده اند كه اين روايت به ما نحن فيه مربوط است قابل قبول نيست.

نتيجه:

روايت از نظر سند و از نظر دلالت ساقط است.

فتلخّص من جميع ما ذكرنا: تا اينجا دليلي بر قول به جواز پيدا نكرديم.

2- آيۀ متعه:

بعضي مي گويند آيۀ متعه براي جواز تمديد كافي است «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً» «2» با دلايلي ثابت كرديم كه آيه در مورد متعه

است و لفظ متعه در نكاح موقّت در زمان پيامبر استعمال مي شده، در ادامۀ آيه مي فرمايد:

«وَ لٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ فِيمٰا تَرٰاضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَةِ».

براي اين آيه دو تفسير معروف بيان شده كه در مجمع البيان و تفسير نمونه آمده است:

الف) اهل سنّت معتقدند آيه در مورد عقد دائم است و تراضي من بعد الفريضة در اين مورد است كه بعد از اتمام عقد در صورت تراضي، طرفين مي توانند مهر را كم و زياد كنند.

زيادي مهر مي تواند تحت عنوان هبه يا مصالحه باشد ولي قبض لازم است و اگر شرط ابتدايي باشد جايز نيست، پس «فِيمٰا تَرٰاضَيْتُمْ بِهِ» در جايي است كه مهر را كم كنند كه تحت عنوان ابراء است و اگر چيزي اضافه كنند بايد به صورت نقدي بدهند؛ چون شرط ابتدايي و هبۀ غير مقبوضه باطل است.

ب) شيعه معتقد است آيه در مورد متعه است و «تَرٰاضَيْتُمْ» مربوط به تمديد است. در اين صورت آيا اطلاق دارد و تمديد قبل الاجل و بعد الاجل را شامل مي شود؟ اگر اين باشد اطلاقش دليل بر مقصود ماست و تراضي، اعمّ از بعد الاجل و قبل الاجل است. حال اگر به فرض آيه اطلاق داشته باشد اين اطلاق قابل تقييد به روايات قول مشهور است كه مي گفت قبل از اتمام اجل تمديد جايز نيست پس روايات مقيّد است.

احتمال ديگر در تفسير آيه اين است كه؛ آيه در مورد متعه است و «تَرٰاضَيْتُمْ» مربوط به مهر متعه است نه تمديد متعه، يعني مهر متعه را مي توانيد كم و زياد كنيد و قبض دهيد و كاري به عقد جديد ندارد كه اگر اين احتمال باشد آيه مبهم

شده و قابل استدلال نخواهد بود.

39 ادامۀ 11 وم 12 (الشروط في ضمن المتعة) … 26/ 09/ 82

دليل قائلين به تفصيل:

دليل تفصيل مي تواند روايت قول به جواز باشد، چرا كه مي فرمود تمديد مدّت به عقد موقّت دوّم جايز است، بنابراين اين روايات دليل بر جواز عقد موقّت دوّم است و از تمديد به دوام ساكت است پس دوام داخل در قول اوّل (عدم جواز) است به اين بيان كه از روايات قول اوّل انكار مطلق فهميده مي شود كه با روايات قول دوّم اطلاق را تخصيص زده و مي گوييم تمديد به دائم جايز نيست و تمديد به موقّت جايز است.

ولي ما چون روايات جواز را قبول نكرديم تفصيل را هم

______________________________

(1) ح 5، باب 23 از ابواب متعه.

(2) آيۀ 24، سورۀ نساء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 57

قبول نمي كنيم، فالأقوي هو القول الاوّل (جايز نيست در عقد موقّت قبل از اتمام آن، عقد موقّت يا عقد دائم بخوانند).

نكته: اگر خواستيد عقد بخوانيد ابتدا سؤال كنيد كه آيا عقد موقّت خوانده اند يا نه؟ اگر عقد موقّت خوانده اند و مدّت آن تمام نشده ابتدا مدّت را ببخشند و بعد عقد بخوانيد و امّا اگر عقد موقّت خوانده اند و قبل از اتمام مدّت، عقد دائم خوانده شد و بعد مدّتي مسأله فهميده شد، چون جاهل بوده اند بچه ها حلال زاده هستند و فقط بايد دوباره عقد دائم خوانده شود.

نكته: آيا كلمۀ «اجور» دليل بر موقّت بودن عقد است يا در مورد مهر عقد دائم هم گفته مي شود؟

حد اقلّ در چهار آيه از قرآن كلمۀ اجور استعمال شده و ظاهر در عقد دائم است (آيۀ 25 سورۀ نساء، آيۀ 5 سورۀ مائده كه قابل گفتگو

است، آيۀ 10 سورۀ ممتحنه و آيۀ 20 سورۀ احزاب كه از همه واضح تر است و در مورد همسران پيامبر است، چون پيامبر همسر موقّت نداشت و يا اگر داشت همسران موقّت نداشت) در اين آيات اجور به معناي مهريّه به كار رفته است.

[مسألة 12: الشروط في ضمن المتعة]

اشاره

مسألة 12: يجوز أن يشترط عليها و عليه الاتيان ليلًا أو نهاراً و أن يشترط المرّة أو المرّات (هر يك از زن و مرد مي توانند شرط كنند)

مع تعيّن المدّة بالزمان.

نكتۀ 1: چرا امام مي فرمايد «عليها و عليه» در حالي كه زن بايد شرط كند، و مرد احتياج ندارد شرط كند و همچنين در «مرّة أو مرّات» نياز به شرط مرد نيست، پس «عليه» لازم نيست.

نكتۀ 2: مرحوم امام به تبع شرايع و جواهر دو شرط ذكر كرده اند ولي ما مسأله را در باب تمام شرايط و به طور كلّي مطرح كرده و مي گوييم:

آيا تمام شرايطي كه شرعاً جايز است از نظر مكان، زمان، مقدار … در عقد متعه جايز است؟ و يا مثلًا شرط كند كه اصلًا دخول حاصل نشود و بقيّۀ تمتّعات باشد آيا چنين شرطي جايز است؟ پس عنوان اين باشد جميع الشرائط الا ما خرج بالدليل.

40 ادامۀ مسأله 12 … 30/ 09/ 82

اقوال:

بعضي ادّعاي اجماع كرده اند مرحوم آقاي سبزواري در مهذّب الاحكام مي فرمايد مسأله اجماعي است، ولي ظاهراً اجماعي نيست، چون خيلي ها متعرّض اين مسأله نشده اند.

حق جواز اشتراط است الّا ما خرج بالدليل (توارث) و مخالفي هم نداريم.

ادلّۀ جواز:
اشاره

دليل جواز اين دو شرط و امثال آن در عقد موقّت دو دليل است كه يكي عام و ديگري خاص است:

1- ادلّۀ صحّت شروط (دليل عام):

ادلّۀ صحّت تمام شروط در تمام عقود از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و حضرت علي عليه السلام و ديگر ائمّه عليهم السلام منقول است كه «المؤمنون عند شروطهم» و معناي وسيعي داشته و تمام شروط را در تمام عقود شامل مي شود، حتّي شروط ضمن العقد و شروط ابتدايي را هم شامل مي شود، منتها شروط ابتدايي كه در ضمن عقد نباشد بالاجماع باطل است (خرج بالدليل) و شروط ضمن عقد در ضمن هر عقدي كه باشد رنگ آن عقد را به خود مي گيرد، اگر عقد لازم باشد، شرط لازم و اگر عقد جايز باشد، شرط هم جايز است، و لذا بعضي كه مي خواهند به كسي وكالت دهند در ضمن عقد لازم شرط وكالت مي كنند چون وكالت جايز است و هر زمان موكّل بخواهد مي تواند وكيل خود را عزل كند ولي در ضمن عقد خارج (عقد ديگري جدا از عقدي كه مي خوانند) و لازم (لازم الاجراست) مي توانند وكالت را شرط كنند كه در اين صورت وكالت هم لازم مي شود.

اين كه در محضرها گفته مي شود ضمن عقد خارج لازم و عقدي در كار نيست درست نمي باشد و بايد عقدي خارج از عقد باشد.

يكي از مشكلات در سرمايه گذاري ها اين است كه صاحبان سرمايه خسارت را نمي پذيرند و مي گويند بر عهدۀ عامل باشد، در حالي كه شرعاً جايز نيست و باعث مي شود كه عقد مضاربه باطل باشد، چون در مضاربه خسارت متوجّه صاحب سرمايه است، مگر اين كه عامل قصور و تقصير داشته باشد كه در

اين صورت عامل ضامن است. البتّه يك راه حل دارد و آن اين كه در ضمن عقد خارج لازم (عقد ديگر) شرط كنند كه اگر در عقد مضاربه خسارتي واقع شد عامل جبران مي كند، چون اگر در ضمن عقد مضاربه شرط كنند كه عامل ضامن باشد، عقد مضاربه باطل است؛ چون اين شرط بر خلاف مقتضي عقد است.

تا اينجا روشن شد شرط ابتدايي باطل است و شرط ضمن العقد هم رنگ آن عقد را به خود مي گيرد، حال در ما نحن فيه

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 58

عقد نكاح عقد لازم است و هر شرطي در ضمن آن صحيح است الّا ما خرج بالدليل كه همان شروط خلاف شرع است؛ مثلًا در ضمن عقد نكاح دو شيشه شراب را شرط مي كند يا شرط بر ضدّ مقتضاي عقد مي كند كه باطل است.

ان قلت: اين دو مثال كه در كلام فقها آمده بر خلاف عقد است، چون مقتضاي عقد موقّت اين است كه هر زمان مي خواهد و يا هر تعداد كه مي خواهد با زن نزديكي كند پس بيان زمان و عدد خلاف مقتضاي عقد و هر دو شرط باطل است.

قلنا: شرط گاهي خلاف اطلاق و گاهي خلاف مطلق عقد است آن چه كه اشكال دارد شرط خلاف مطلق عقد است.

توضيح ذلك: بعضي از عقود اگر مطلق گذاشته شود اطلاقي ندارد ولي اگر مقيّد شود مورد خاص را شامل مي شود، به عنوان مثال مقتضاي عقد موقّت اين است كه هر زمان كه خواست با زن نزديكي كند، امّا اگر آن را مشروط به زمان كند چون اين قيد خلاف اطلاق عقد است مانعي ندارد.

قسم دوّم، شرط بر خلاف مطلق

عقد و طبيعت عقد است؛ يعني شرط با مقتضاي عقد تضاد دارد به عنوان مثال مي گويد خانه را به تو فروختم، مشروط به اين كه هيچ تصرّفي نكني در حالي كه طبيعت عقد اين است كه بتواند تصرّفي كند پس اين شرط، خلاف مطلق عقد است و تناقض در انشاست چون از يك طرف مي گويد فروختم و از سوي ديگر منع از تصرّف مي كند.

و امّا مصاديق مشكوك كه نمي دانيم مخالف مقتضاي عقد است يا مخالف اطلاق عقد، مانند كسي در عقد متعه شرط كند كه دخول حاصل نشود اگر شرط كند اشكالي ندارد، امّا اگر در عقد دائم چنين شرطي كند، با روح عقد دائم سازگار نيست.

و اگر شك كنيم كه آيا اين شرط با روح عقد دائم مي سازد يا نه و كسي بگويد عيبي ندارد زيرا در عقد دائم تمتّعات ديگري هم هست در اينجا به اصالة الفساد عمل مي كنيم.

إن قلت: چرا به عموم «المؤمنون عند شروطهم» عمل نمي كنيد تا بگوييد صحيح است؟

قلنا: چون از قبيل شبهۀ مصداقي مخصّص است؛ به اين بيان كه مي دانيم «المؤمنون عند شروطهم» تخصيص خورده به «الّا ما خالف مقتضي العقد»، حال اين مثال را نمي دانيم جزء مخصّص است يا جزء عام، كه به آن شبهۀ مصداقي مخصّص مي گويند، چون در عام و خاص شك نداريم بلكه در مصداق مخصّص شك داريم و در اصول خوانديم تمسّك به عموم عام در شبهات مصداقي مخصّص باطل است پس المؤمنون عند شروطهم از كار افتاده و اصالة الفساد حاكم مي شود، چون در تمام ابواب معاملات اصل فساد است تا ثابت شود؛ پس اين قسم هم به قسم دوّم بر مي گردد كه

شرط فاسد و باطل مي شود.

تا اينجا يك چهرۀ كلي از ابواب شروط بيان شد و دانستيم كه در ما نحن فيه اين شرايط مخالف مقتضاي عقد نيست بلكه مخالف اطلاق عقد است.

2- روايات (دليل خاص):

چند روايت داريم:

* محمد بن يعقوب

(كليني)

عن علي بن إبراهيم عن أبيه

(ابراهيم بن هاشم)

عن ابن أبي عمير

(همه ثقه هستند)

عن عمّار بن مروان

(ثقه است ولي فاسد المذهب است و تأمّل بعضي در سند اين روايت جايي ندارد، چون تأمّل يا به جهت ابراهيم بن هاشم است كه گفتيم جاي شك ندارد و يا به خاطر عمّار فطحي «1» مذهب است. بعضي از اصحاب امام رضا عليه السلام مثل حسن بن علي بن فضال هم فطحي مذهب ولي ثقه بودند، پس روايت معتبر است)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: قلت: رجل جاء إلي امرأة فسألها أن تزوّجه نفسها

(خواستگاري كرد)

فقالت: أزوّجك نفسي علي أن تلتمس منّي ما شئت من نظر و التّماس

(لمس كردن)

و تنال منّي ما ينال الرجل من أهله الّا أن لا تدخل فرجك في فرجي و تتلذّذ بما شئت فإنّي أخاف الفضيحة

(احتمال دارد بكر بوده و مي ترسد بكارت از بين برود و يا بكر نبوده و از بچه دار شدن مي ترسد)

قال: ليس له الّا ما اشترط. «2»

از اين عبارت اصل مسأله روشن مي شود كه اين شرط جايز است و چون تعليق حكم بر وصف است مشعر به علّيت مي باشد پس همۀ شرايط را مي توان از آن استفاده كرد و افادۀ عموم مي كند.

______________________________

(1) فطحيّه معتقدند عبد اللّٰه افطح پسر بزرگ امام صادق عليه السلام، امام است. فرزند امام صادق عليه السلام افطح (مردي كه داراي پاي بزرگ است) نبود بلكه مرد ديگري به نام عبد اللّٰه

بن افطح مروّج اين مذهب شد و به همين جهت پيروان عبد اللّٰه بن جعفر به فطحيّه معروف شدند، عبد اللّٰه بعد از وفات امام صادق عليه السلام نود روز بيشتر در دنيا نبود و يك روايت هم از او نقل نشده است.

اينها بايد از امام عليه السلام مي پرسيدند كه آيا عبد اللّٰه امام بود يا نه؟ در واقع سيزده امامي هستند در حالي كه در روايات سنّي و شيعه آمده است كه امامان دوازده نفر هستند.

(2) ح 1، باب 36 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 59

41 ادامه مسأله 12 … 1/ 10/ 82

* و عنه

(عن علي بن ابراهيم)

عن أبيه، عن ابن أبي عمير عن عبد اللّٰه بن بكير

(از اصحاب اجماع و فطحي مذهب و سند حديث معتبر است)

قال: قال أبو عبد اللّٰه عليه السلام: ما كان من شرط قبل النكاح هدمه النكاح و ما كان بعد النكاح

(در حال اجراي صيغۀ عقد)

فهو جائز الحديث. «1»

معناي حديث اين است كه قبل از نكاح شرايطي به صورت چانه زدن ذكر مي كنند بعد در موقع اجراي صيغه شرايط مورد توافق را ذكر مي كنند، يعني چانه زني هاي قبل وقتي در متن عقد نيايد ثمري ندارد.

نكته: شرايط سه گونه است:

1- شرايط ضمن العقد:

شرايطي كه در متن عقد مي آيد.

2- شرايط مبني عليه العقد:

شرايطي كه قبلًا بر آن توافق مي شود و عقد را بر اساس آن مي خوانند و لو در متن انشاء نيايد.

گاهي شرايط مبني عليه العقد از شرايطي است كه در عرف محيط پذيرفته شده و لو در متن عقد ذكر نمي شود، مثلًا بكارت جزء شرايطي است كه و لو در متن عقد ذكر نشود، مبني عليه العقد است و

لذا اگر بعد از عقد معلوم شود باكره نيست، حقّ فسخ دارد با اين كه در موقع عقد تصريح به باكره بودن نكرده است؛ پس اين شرايط هم معتبر است.

البتّه در كشورهاي غير اسلامي ممكن است باكره بودن جزو عرف محيط نباشد، ولي در كشورهاي اسلامي عرف محيط است و احتياجي به شرط ندارد.

3- شرايط غير متوافق:

مقاوله هايي كه جايگاهي در متن عقد ندارد و عقد بدون آن خوانده مي شود، يعني شرطهايي است كه توافق قطعي بر آنها نيست و حديث هم در مورد آن است.

در واقع در اين حديث به دو قسم از شرايط اشاره شده و شرايط مبني عليه العقد نيامده است.

حُسن روايت اين است كه عام و دليل خوبي براي ماست كه مسأله را به صورت عام مطرح كرده و منحصر به دو مثال مذكور در متن تحرير نكنيم، حتّي در روايت دليلي نداريم كه روايت منحصر به نكاح موقّت باشد اگر چه در باب متعه ذكر شده است.

* … عن إسحاق بن عمّار

(سند معتبر است)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: قلت له: رجل تزوّج بجارية عاتق

(بكر)

علي أن لا يقتضّها

(بكارت از بين نرود)

ثمّ أذنت له بعد ذلك قال: إذا أذنت له فلا بأس. «2»

روايت مسلّم گرفته كه شرط درست است، ولي سؤال اين است كه آيا با الغاي شرط، شرط ملغا مي شود؟

امام مي فرمايد: بله، دلالت روايت در مورد خاص (عدم اقتضاض بكارت) خوب است؛ آيا مي توان از اين روايت به جاهاي ديگر هم تعدّي كرد؟

بله، جايي كه چنين شرط را اجازه بدهند شرايط ديگر را هم مي توان از باب قياس اولويّت يا الغاي خصوصيت داخل كرد كه در اين صورت روايت شامل

همۀ شرايط مي شود.

كدام قسمت روايت دلالت مي كند كه عقد موقّت است؟

تصريحي در روايت نيست، ولي طبيعت اين شرط در مورد عقد موقّت است و در عقد دائم چنين شرطي سابقه ندارد.

جمع بندي: اين روايت از نظر سند و از نظر دلالت معتبر است.

* و عن محمد بن يحيي، عن احمد بن محمّد، عن خلف حمّاد

(صحيح خلف بن حمّاد است كه در رجال چند نفر هستند و از قراين فهميده مي شود كه مراد خلف بن حمّاد النّاشر ثقه مي باشد)

قال: أرسلت إلي أبي الحسن عليه السلام كم أدني أجل المتعة؟ هل يجوز أن يتمتّع الرجل بشرط مرّة واحدة؟ قال: نعم. «3»

دلالت روايت در مورد خاص (شرط مرّة) است و قياس اولويّتي هم نيست كه از اين مورد تعدّي كنيم و لكن صدر روايت سؤال از زمان است، بعد زمان را به مرّة تعيين مي كند و اين همان چيزي است كه قبلًا نپذيرفتيم و مشهور گفتند كه با مرّة و مرّات نمي توان زمان را تعيين كرد و از روايت استفاده مي شود كه در زمان، مرّة و مرّات كافي است و تعيين هم لازم نيست، بنابراين به نظر مي رسد اين روايت از روايات بحث ما نيست بلكه از روايات اجل متعه است و پذيرفته نمي شود.

جمع بندي: از اين چهار روايت سه روايت دلالت داشت كه بعضي خاص و بعضي عام بود؛ در مجموع نتيجه اين شد كه شرط در عقد متعه جايز است و فرقي نمي كند كه شرط مرّة يا

______________________________

(1) ح 2، باب 19، از ابواب متعه.

(2) ح 3، باب 11، از ابواب متعه.

(3) ح 5، باب 25 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 60

مرّات باشد و يا هر شرط

ديگري، الّا ما خرج بالدليل.

بقي هنا امران:
الامر الاول: اگر بعد از عقد حاضر به اسقاط شرط شدند، آيا با الغاي شرط، شرط ساقط مي شود يا به قوّت خود باقي است؟
اشاره

بعضي قائلند كه شرط به قوّت خود باقي است.

مرحوم كاشف اللثام مي فرمايد:

بقي الكلام في أنّها إن رضيت بالإتيان في الوقت المستثني فهل يجوز؟ و جهان من لزوم الشرط و هو اختيار المختلف (مرحوم علّامه) و من أنّ العقد مسوّغ له مطلقا …

و در ذيل آن مي گويد:

و عمل به الشيخ و جماعة «1».

صاحب جواهر معتقد است كه اسقاط جايز است.

حق اين است كه شرط جزء حقوق و هر شرطي قابل اسقاط است.

توضيح ذلك: قاعدۀ كلّي

چيزي به نام حكم داريم كه قابل اسقاط نيست؛ مثلًا پدر وليّ صغير است و اين حكم است نه حق و نمي توان آن را ساقط كرد، در مقابل بعضي چيزها حق هستند كه قابل اسقاط مي باشند، پس طبيعت عقد اين است كه قابل اسقاط است و طبيعت حكم اين است كه قابل اسقاط نيست. البتّه گاهي مصاديق مشكوك دارد كه نمي دانيم حكم است يا حق؛ در اين موارد ساقط نمي شود و اصل عدم اسقاط است.

حال اگر ساقط نكرد و مثلًا اجازۀ دخول نداده ولي مرد دخول كرد (پيش از اسقاط) آيا حكم زنا دارد؟

خير، زيرا شرطي بوده كه مخالفت كرده و اينها زوج و زوجه هستند و مثل دخول در حال حيض است ولي در مقابل ازالۀ بكارت بايد مهر المثل يا ارش البكارة بدهد، چون بدون اجازه بوده است.

42 ادامۀ م 12 و م 13 (العزل في المتعة) … 2/ 10/ 82

الامر الثاني: مرحوم امام فرمودند «يجوز أن يشترط عليها و عليه»

يعني اين دو شرط ممكن است از ناحيۀ زن بر مرد و يا از ناحيۀ مرد بر زن باشد. عبارت ايشان در واقع در ادامۀ كلام جواهر است و جالب اين است كه مرحوم محقق مي فرمايد «عليها» و صاحب جواهر هم، «و عليه» را اضافه مي كند كه در مجموع مثل كلام امام است.

در اينجا «عليها» جايي ندارد چون براي مردان اين شرط بي معناست، چرا كه زن حق قَسمي ندارد و بدون ذكر شرط هم، مرد مي تواند اگر خواست برود و اگر نخواست اصلًا نرود و زن است كه بايد شرط كند و همچنين در دفعه و دفعات، اگر زوج قيد را نياورد مختار است كه به دفعه باشد يا دفعات؛ پس ذكر

اين قيد (عليها) لازم نيست چون مرد آزاد است؛ در عقد متعه نه حق قَسم است نه مضاجعت، در متعه فقط مهر و مدّت است و حقوق ديگر بالاجماع و السنة وجود ندارد، بنابراين «عليه» درست است ولي «عليها» صحيح نيست چون از قبيل تحصيل حاصل است.

نعم، اگر بحث را توسعه دهيم و همۀ شرايط ضمن العقد مورد بحث باشد، اين عبارت خوب است، چون بعضي از شرايط هست كه اگر شرط نكند، زن آنها را انجام نمي دهد و وظيفۀ او نيست، مثلًا غَسل الثياب و طبخ الغذا، كه وظيفۀ زن نيست.

[مسألة 13: العزل في المتعة]

اشاره

در اين مسأله چند فرع بيان مي شود كه بايد جداگانه مدّ نظر قرار گيرد.

مسألة 13: يجوز العزل (إفراغ المني خارج الرحم)

من دون إذنها في المنقطع (فرع اوّل)

و إنْ قلنا بعدم جوازه في الدائم (بحث است كه آيا عزل جايز است يا نه؟ در عقد منقطع عدم جواز اجماعي است ولي در عقد دائم اختلاف است، بعضي قائل به كراهت و بعضي قائل به حرمت هستند و حتّي بعضي قائل به ديه هم هستند. اگر در دوام قائل به حرمت نشديم در متعه به طريق اولي حرام نخواهد بود ولي اگر در دائم حرام بدانيم در متعه جاي بحث است)

لكن يلحق به الولد لو حملت و إن عزل لاحتمال سبق المني من غير تنبّهٍ منه (فرع دوّم)

و لو نفاه عن نفسه انتفي ظاهراً (آيا مانند عقد دائم كه در نفي ولد، لعان لازم است در عقد منقطع احتياج به لعان هست؟)

و لم يفتقر الي اللعان إن لم يعلم أنّ نفيه كان عن إثم (اگر يقين نداشته باشيم كه دروغ مي گويد و گناهكار است، نفي

او مؤثّر است و ولد محلق به زن است)

مع احتمال كون الولد منه (فرع سوّم)

و علي أيّ حال لا يجوز له النفي بينه و بين اللّٰه الّا مع العلم بالانتفاء (مقام ثبوت، فرع چهارم)

______________________________

(1) كشف اللثام، ج 7، ص 285.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 61

فرع اوّل: عزل در عقد موقّت
اشاره

مسألۀ عزل در عقد دائم در عروه در باب اوّل نكاح در مسألۀ ششم ذكر شده و حكم به كراهت شده است و غالباً آن را پذيرفته و حاشيه اي نزده اند.

اقوال:

مرحوم شهيد ثاني در مسالك مي فرمايد:

ظاهر هم انّه (جواز عزل در عقد موقّت) محل وفاق. «1»

مرحوم صاحب جامع المقاصد، مي فرمايد:

يجوز العزل عن المرأة في هذا النكاح و إنْ لم تأذن قولًا واحداً. «2»

مرحوم صاحب جواهر هم مي فرمايد:

إجماعاً بقسيمه (محصّل و منقول) «3».

پس از نظر اقوال مسأله اجماعي است.

ادلّه:
1- اجماع:

همان گونه كه بيان شد مسأله اجماعي است.

2- فلسفه و حكمت عقد موقّت:

از روايات مختلف استفاده مي شود كه غرض اصلي در عقد موقّت استمتاع و رفع ضرورت هاي جنسي است، نه طلب ولد و غالباً ولد در عقد موقّت مزاحم است، به همين جهت بسيار بعيد به نظر مي رسد كه شارع عزل را در عقد موقّت حرام بداند؛ به عبارت ديگر اطلاقاتي كه از عزل نهي مي كند از ما نحن فيه (عقد موقّت) منصرف است.

3- روايات:

روايات زيادي كه در دو باب از وسائل نقل شده است.

* … عن محمد بن مسلم قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن العزل: فقال:

ذاك الي الرجل يصرفه حيث شاء

(روايت اطلاق دارد). «4»

* … عن عبد الرحمن بن أبي عبد اللّٰه قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن العزل فقال: ذاك الي الرجل. «5»

تمام روايات اين باب دلالت دارد. دو روايت هم در ابواب متعه در باب 34 داريم كه يكي از آنها با اين شش روايت مشترك است، پس مجموعاً هفت روايت داريم و سه روايت هم از «محمد بن مسلم» است كه در واقع يك روايت است و مجموعاً پنج روايت است؛ امّا و من العجب كه همۀ روايات مطلق است، و اگر بخواهيم به اطلاق روايات عمل كنيم، بايد بگوييم شامل عقد دائم و موقّت مي شود. حال اگر در دائم قائل به حرمت عزل بوديم چه كنيم؟ تنها راه اين است كه بگوييم رواياتي داريم كه ناهيه است و در باب 76 از ابواب مقدّمات نكاح آمده و جمع بين اين دو طايفه به اين است كه روايات مجوّزه را حمل بر عقد منقطع و روايات ناهيه را حمل بر دائم كنيم كه اين جمع تبرّعي است و

فايده اي ندارد، و لكن الّذي يسهّل الامر اين است كه ما در دائم و منقطع بدون رضايت زوجه قائل به جواز هستيم و شايد در دائم مكروه باشد ولي در منقطع مكروه هم نيست.

43 مسألۀ مستحدثه (كنترل مواليد) … 3/ 10/ 82

مسألۀ مستحدثه: كنترل مواليد
اشاره

مسألۀ مستحدثه اي كه امروزه مطرح است كنترل مواليد با وسائل مختلف است، كه در زمان ما مسأله اي مهم در تمام كشورهاي دنيا است. با توجّه به اين كه اصل عزل را مكروه دانستيم تا مواليد كثرت پيدا كند، حال كنترل مواليد از طريق عزل و يا وسائل ديگر چه حكمي دارد؟

از نظر اصولي ظاهر روايات در ميان شيعه و سنّي اين است كه افزايش جمعيّت مسلمين مطلوب است، به مقتضاي

«تناكحوا تناسلوا فإنّي أباهي بكم الأمم يوم القيامة و لو بالسقط»

و امثال آن دليل روشني است كه افزايش نفوس مطلوب شارع است. در قرآن هم آيات زيادي داريم كه نشان مي دهد افزايش نفوس مطلوب است به عنوان مثال در آيات 12- 10 سورۀ نور كه افزايش نسل در ميان باران هاي پربركت و جنّات و باغها قرار گرفته است و معلوم مي شود كه افزايش نسل از نعمت هاي الهي است. در سورۀ اسراءهم مي فرمايد:

ثُمَّ رَدَدْنٰا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ (شما بر دشمنانتان پيروز مي شويد) وَ أَمْدَدْنٰاكُمْ بِأَمْوٰالٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْنٰاكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً؛ «6»

مطابق اين آيه خداوند دو بار بر بني اسرائيل به خاطر كثرت نفرات منّت مي گذارد.

در سورۀ شعرا كه مخاطب در آن تمام امّتهاست، انبيا مي فرمودند:

وَ اتَّقُوا الَّذِي أَمَدَّكُمْ بِمٰا تَعْلَمُونَ أَمَدَّكُمْ بِأَنْعٰامٍ وَ بَنِينَ وَ جَنّٰاتٍ وَ عُيُونٍ؛ «7»

______________________________

(1) ج 7، ص 460.

(2) ج 13، ص 33.

(3) ج 30، ص 187.

(4) ح 1، باب

75 از ابواب مقدّمات نكاح.

(5) ح 2، باب 75 از ابواب مقدّمات نكاح.

(6) آيۀ 6، سورۀ إسراء.

(7). آيۀ 134- 131، سورۀ شعرا.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 62

خداوند شما را با چهارپايان و بنين و جنّات و چشمه ها امداد كرد كه اين سه نمونه از آيات در مورد افزايش نسل است و آيات ديگري هم داريم كه اقوام پيشين در مقابل مؤمنين به اموال و اولاد افتخار مي كردند و اين را نشانۀ قرب به خدا مي دانستند. «1»

پس آيات و روايات دليل روشني است كه افزايش نسل به عنوان يك اصل مطرح شده است.

آيا معني آيات اين است كه در تمام ظروف افزايش نفوس از نعم خداوند است يا براي جايي است كه افزايش نفوس سبب قوّت و امداد باشد؟

اگر فرض كنيم كه جامعه اي پيدا شود كه افزايش نفوس از سه جهت (بي كاري، بيماري و جهل) باعث عقب افتادگي شود نه سبب پيشرفت آيا اين آيات شامل آن شرايط هم مي شود يا مباحات پيامبر براي اين موارد نيست. ما فكر نمي كنيم كه فقيهي اين كبري را منكر شود.

44 ادامۀ مسألۀ 13 … 6/ 10/ 82

نكته: ازدياد نسل از واجبات نيست، پس بحث در وجوب و حرمت نيست، بلكه بحث در مستحب و غير مستحب است. بله ممكن است كه در شرايط خاص بر اساس عناوين ثانويه- مانند در اقليّت قرار گرفتن مسلمانان و كثرت دشمنان- ازدياد نسل واجب شود و لكن از آيات و روايات استفاده مي شود كه ازدياد نسل مستحب و از نعم اللهي است و آيات متعدّدي به آن اشاره دارد.

بنابراين از آيات و روايات استفاده مي شود، كثرتي مطلوب است كه سبب قوّت شود، پيامبر

صلي الله عليه و آله هم كه به امّت و لو به سقط مباحات مي كند منظور سقطي است كه در كنار افراد كار آمد است و به خاطر لوازمش مايۀ مباحات است؛ به عنوان يك قضيۀ شرطيّه و يك كبرا شكّي نداريم كه اگر زماني فرا رسيد كه فزوني مواليد در ناحيۀ اقتصادي مايۀ فقر شده و منابع موجود جواب گوي نيازهاي اقتصادي نبود و يا مايۀ فزوني جهل شد و يا باعث افزايش بيماران شد به طوري كه امكانات درماني جواب گوي نياز نبود، در چنين شرايطي كسي ازدياد نسل را اجازه نمي دهد و مي گوييم بايد كثرت را به كثرت كيفي تبديل كنيم چرا كه زماني كثرت كمّي باعث پيشرفت مي شد ولي امروز كثرت كيفي باعث پيشرفت است.

تا اينجا بحث كبروي بود و امّا صغري بر عهدۀ ما نيست چون از قبيل موضوعات پيچيده است و آن را به خبره هاي موثّق واگذار مي كنيم.

آيا در شرايط فعلي ازدياد نسل را آزاد بگذاريم يا محدود كنيم؟ اگر اهل خبره گفتند كه بايد كنترل شود بايد به آن عمل كنيم. پس ما جواب گوي كبراي مسأله هستيم و صغري را به عهدۀ اهل فن و خبره مي گذاريم.

بقي هنا نكتتان:

1- خبره هايي كه مي گويند اين مسأله باعث مشكلات و معضلات سه گانه مي شود، آنها هم حكم عامّي براي هر زمان و مكان ندارند و مي گويند كه امروز اين چنين است، ولي فردا ممكن است عوض شود و يا در مكاني نسبت به مكان ديگر فرق كند مثلًا در فلسطين اشغالي يا مناطقي كه مخالفين براي ازدياد جمعيّت اصرار دارند ما نبايد بر كنترل جمعيّت پافشاري كنيم، بلكه اگر بنا بر كنترل

جمعيّت است، همه بايد به آن ملتزم شوند؛ پس در ناحيۀ صغري يك قاعدۀ كليّه نمي دهيم.

2- اگر ما كنترل جمعيّت را قائليم با اسباب مشروع مي گوييم نه هر وسيله اي، مثل سقط جنين، بلكه به طرق مشروع مثل عزل يا استفاده از قرص ها و وسايل مكانيكي، حتّي عقيم دائم را هم اجازه نمي دهيم ولي عقيم موقّتي اشكالي ندارد.

فرع دوّم: فرزند ملحق به طرفين است حتّي در صورت عزل
اشاره

عبارت امام (ره) چنين بود:

لكن يلحق به الولد لو حملت و إنْ عزل لاحتمال سبق المني من غير تنبّه منه.

اقوال:

از نظر اقوال مسأله به تصريح صاحب جواهر اجماعي است: بلا خلاف بل الاجماع ايضاً بقسميه عليه. «2»

ادلّه:
اشاره

دليل مسأله دو طايفه روايت است:

1- روايات عام:

رواياتي كه مي گويد

«الولد للفراش»

كه در باب 58 از ابواب نكاح عبيد و اماء آمده است كه داراي هفت روايت است و بعضي از روايات در ذيلش تصريح شده «3» كه از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل شده است:

______________________________

(1). آيۀ 35، سورۀ سبأ.

(2) ج 30، ص 187.

(3) ح 7، باب 58 از ابواب نكاح عبيد و اماء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 63

* … فقال أبو عبد اللّٰه عليه السلام: الولد للفراش و للعاهر الحجر «1».

روايت در مورد عبيد و اماء است كه امام مي فرمايد فرزند براي مالكي است كه در ملك اوست.

45 ادامۀ مسألۀ 13 … 7/ 10/ 82

ان قلت: قبول داريم كه روايات، «الولد للفراش» مي گويد، ولي فراش منصرف به عقد دائم است و شامل متعه نمي شود چون زن در عقد متعه مستأجره است و فراش نيست.

قلنا: نكاح، فراش است، دائم باشد يا موقّت، حتّي اماء را هم ملحق به فراش دانسته اند علاوه بر اين ذيل روايات كه مي فرمايد «للعاهر الحجر» شاهد بر اين است كه كسي كه عاهر و زاني نباشد ولد به او ملحق است و فراش مقابل زناست كه اين شاهد بر عموميّت روايات است.

2- روايات خاص:

پنج روايت در باب متعه وارد شده و نشان مي دهد كه فرزند ملحق است و روايات اطلاق دارد و عزل را هم شامل است و يك روايت هم تصريح به عزل دارد.

* … عن محمد بن مسلم

(سند صحيح است)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام في حديث في المتعة قال: قلت: أ رأيت

(أخبرني)

إن حبلت فقال: هو ولده

(اطلاق دارد و صورت عزل را هم شامل مي شود و تمام موارد حتّي مواردي كه شك دارد، فرزند ملحق است)

«2».

* … (اين روايت هم به همان مضمون روايت قبل است و ظاهراً يك روايت است ولي سند حديث اوّل معتبر و سند حديث دوّم ضعيف است)

عن محمد بن مسلم، عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: قلت: أ رأيت إن حبلت

(حتماً در مورد متعه است چون در عقد دائم كه ولد ملحق است و جاي سؤال ندارد)

قال: هو ولده. «3»

* و عنه

(علي بن ابراهيم)

عن أبيه

(ابراهيم بن هشام)

عن ابن أبي عمير و غيره

(سند معتبر است)

قال

(مقطوعه است چون به امام متّصل نشده ولي چون ابن ابي عمير از غير امام سؤال نمي كرده و از خودش چيزي نمي گفته مي توان گفت حديث معتبر است):

الماء ماء الرجل يضعه حيث يشاء إلّا أنّه إذا جاء ولد لم ينكره و شدّد

(سخت گيري كرد)

في إنكار الولد

(از نظر سند و دلالت خوب است و اطلاق آن شامل عزل مي شود بلكه از اطلاق بالاتر است زيرا قرينه اي دارد «يضعه حيث شاء» كه ناظر به مسألۀ عزل و از اطلاق بالاتر است). «4»

* و باسناده

(اسناد شيخ به احمد بن محمد بن عيسي صحيح است)

عن أحمد بن محمّد بن عيسي، عن محمّد بن اسماعيل بن بزيع قال: سأل رجل الرضا عليه السلام- و أنا أسمع- عن الرجل يتزوّج المرأة متعة و يشترط عليها أن لا يطلب ولدها

(عزل مي كند)

فتأتي بعد ذلك بولد فينكر الولد فشدّد في ذلك و قال: يجحد و كيف يجحد

(چگونه منكر مي شود)

اعظاماً لذلك قال الرجل فإن اتّهمتها

(زن آلوده بوده و شايد ولد مربوط به كساني باشد كه قبلًا با او بوده اند)؟

قال: لا ينبغي لك أن تزوّج الّا مأمونة الحديث. «5»

* … عن الفتح بن يزيد

(فتح بن يزيد جرجاني كه مجهول الحال است و سند او

خالي از اشكال نيست، پس سند ضعيف است)

قال: سألت أبا الحسن عليه السلام عن الشروط في المتعة؟ فقال:

الشرط فيها بكذا الي كذا

(«بكذا» بيان مهر و «الي كذا» بيان اجل است)

فإذا قالت نعم

(معلوم مي شود كه ايجاب از سوي رجل جايز است)

فذلك له جائز و لا تقول كما أنهي إليّ

(اگر نهي اليه باشد به معناي با خبر شدم يا به من خبر رسيده است)

أنّ اهل العراق يقولون: الماء مائي و الأرض لك و لست أسقي أرضك

(عزل مي كند)

الماء و إن نبت هناك نبت فهو لصاحب الأرض، فانّ شرطين في شرط فاسد

(دو شرط در يك شرط فاسد است، منظور از دو شرط دو بيان متضاد است از يك طرف ازدواج كرده و دخول مي كند و احتمال سبق ماء هست از طرف ديگر مي گويد بچّه مال من نيست و براي زن است).

فإنْ رزقت

(مرئه)

ولداً قبله و الأمر واضح فمن شاء التلبيس علي نفسه لبس

(كسي كه بخواهد خودش را گول بزند به بيراهه مي افتد). «6»

تلخّص من جميع ما ذكرنا: اگر فرزندي از متعه متولّد شود مادامي كه احتمال دهند، ولد ملحق است، امّا اگر امكان الحاق نباشد ملحق نيست.

46 ادامۀ مسألۀ 13 … 8/ 10/ 82

فرع سوّم: نفي ولد
اشاره

اگر مرد گفت ولد مال من نيست و نفي ولد كرد و گفت اصلًا مواقعه اي واقع نشده در اين صورت لعان لازم ندارد و نفي ولد كافي است.

______________________________

(1) ح 2، باب 58 از ابواب نكاح عبيد و اماء.

(2) ح 1، باب 33، از ابواب متعه.

(3) ح 4، باب 33 از ابواب متعه.

(4) ح 5، باب 33، از ابواب متعه.

(5) ح 2، باب 33 از ابواب متعه.

(6) ح 6، باب 33، از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص:

64

توضيح ذلك: در لعان كه به عبارات مخصوص است شوهر چهار بار قسم مي خورد كه صادق است و در مرتبۀ پنجم خود را لعنت مي كند اگر درغگو باشد. لعان از مسائل مسلّم است و در آيات 9- 6 سورۀ نور حكم آن آمده است.

در عقد دائم لعان در دو مورد آمده است:
1- نفي حدّ قذف:

مردي به زن خود نسبت زنا مي دهد و مي گويد كه او را در حال عمل حرام ديده است ولي شاهدي ندارد، اين قذف است، اگر چهار شاهد بياورد از حد تبرئه مي شود ولي اگر شاهد نداشته باشد بر او حدّ قذف جاري مي شود. اسلام در اينجا براي مصلحت زوجيّت راه حل ديگري قرار داده كه لعان است و اين لعان جانشين شهود اربعه مي شود و شوهر از حدّ قذف نجات مي يابد.

پس در اينجا مثل اين است كه بر عليه زوجه اقامۀ بيّنه شده است و اگر زوجه هم بخواهد اتّهام خود را نفي كند، لعان مي كند كه در اين صورت حد از او هم برداشته مي شود.

2- نفي ولد:

مرد مي گويد اين زن منحرف نبوده بلكه بچّه مربوط به من نيست و يك سال است پيش اين زن نبوده ام در اينجا هم بايد لعان كند.

تفاوت دو قسم:

در قسم اوّل (قذف) لعان چهار اثر دارد: نفي حدّ قذف از زوج، فسخ زوجيّت، حرمت ابدي، انتفاي ولد، ولي قسم دوّم سه اثر دارد فسخ زوجيّت، حرمت ابدي، انتفاي ولد و نفي حد ندارد.

در اين قانون از يك طرف دست زوج بسته نشده و از سوي ديگر جلوي زوج ها باز نيست كه به هر بهانه اي نفي ولد كنند.

هر دو شاخۀ لعان در مورد عقد دائم است و در عقد موقّت لعان نيست، يعني اگر قذف كرد و شاهدي نداشت حدّ قذف (هشتاد تازيانه) بر او جاري مي كنند و در شاخۀ دوّم هم ولد بدون لعان از او نفي مي شود. پس مطابق فرع سوّم مسألۀ نفي ولد بدون لعان حاصل مي شود.

ادلّه:
1- اجماع:

در مسأله ادّعاي اجماع شده و احتمال دارد مخالفي هم باشد، ولي شهرت قويّه قائم است كه لعان در عقد موقّت نيست.

البتّه دليل ما اجماع نيست، چون اجماع در اين موارد مدركي است.

2- روايات:

دليل ما در اين مسأله دو روايت معتبر است كه در جلد 15 وسائل آمده است:

* … ابن أبي يعفور عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام: قال لا يلاعن الرجل المرأة الّتي يتمتع منها

(اطلاق دارد يعني مطلقاً ملاعنه در عقد موقّت نيست نه براي قذف و نه براي نفي ولد و از قراين خارجيّه مي فهميم كه در صورت قذف چون ملاعنه نيست بايد حد جاري شود و در صورت نفي ولد هم بدون ملاعنه ولد نفي مي شود). «1»

* و عنه عن ابن سنان عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام، قال: لا يلاعن الحرّ الأمة و لا الذميّة

(شايد بتوان از اين روايت استفاده كرد كه ازدواج دائم با ذميّه جايز است)

و لا الّتي يتمتع بها

(اين روايت هم مطلق است، يعني در هر دو قسم لعان منتفي است). «2»

روايت سوّمي هم از بعضي از كلمات صاحب جواهر استفاده مي شود. در باب متعه صاحب جواهر دو روايت بيشتر ندارد، ولي در كتاب لعان روايت سوّمي هم از علي بن جعفر نقل مي كند. بعضي از محقّقين مي گويند چنين روايتي از علي بن جعفر در هيچ كتابي نيافتيم ولي صاحب جواهر اين مطلب را از شهيد ثاني در مسالك نقل مي كند. شهيد ثاني اين روايت را از كجا پيدا كرده است؟ آيا كتاب علي بن جعفر دست شهيد ثاني بوده است؟ اگر چنين بگوييم، كتاب علي بن جعفر نزد صاحب وسائل هم بوده است، پس نمي توان پذيرفت

كه شهيد ثاني مدركي داشته كه در دست ديگران نبوده بنابراين احتمال دارد كه اشتباه و سهوي شده باشد.

سؤال: چرا شارع مقدّس نفي ولد را در متعه بدون لعان اجازه داده است؟

جواب: دليل آن روشن است چرا كه زنان در عقد موقّت بندوبار زنان به عقد دائم را ندارند و مردان در عقد موقّت كثيراً مانع انعقاد نطفه مي شوند و عزل زياد و آوردن ولد خلاف ظنّ قطعي است، پس شارع اجازۀ نفي ولد بدون لعان داده، منتها بايد يقين داشته باشد.

______________________________

(1) ح 1، باب 10 از ابواب لعان.

(2) ح 2، باب 10 از ابواب لعان.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 65

47 ادامۀ م 13 و م 14 (تبين المتمتعة … ) … 9/ 10/ 82

بعضي از قدماي فقها معتقدند كه چرا لعان در قذف در متعه نباشد در حالي كه آيۀ قرآن عام است: «وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْوٰاجَهُمْ …

فَشَهٰادَةُ أَحَدِهِمْ» ازواج شامل دائم و موقّت است.

در مقابل اين اطلاق، اطلاق روايت است كه مي فرمايد «لا لعان في المتعة» (لا يلاعن الرجل … ) آيا در مورد لعان قذف است يا نفي ولد يا هر دو؟ نسبت بين اطلاق آيه و روايت صحيحه چيست؟

نسبت عموم و خصوص من وجه است آيه مي فرمايد قذف در زوجه مطلقا لعان دارد خواه زوجه دائم باشد يا منقطع، در مقابل روايت مي فرمايد متعه نه در قذف و نه در نفي ولد لعان ندارد. در عموم من وجه قاعده تساقط است و مرجّحات هم اعمال نمي شود چرا كه اعمال مرجّحات در مورد متباينين است و جمع عرفي براي عموم و خصوص مطلق است پس مي گوييم اطلاق روايت بر اطلاق آيه مقدّم

است، چون دليل حاكم است (دليل حاكم آن است كه ناظر به دليل ديگر و مفسّر آن باشد) يعني روايت مفسّر آيه و ناظر به آن است به عنوان مثال اگر روايتي فرمود: لا شك لكثير الشك اين دليل ناظر و حاكم به ادلّه و روايات شكوك است چون حاكم است و دليل حاكم نسبت سنجي نمي شود، و دائماً مقدّم است، پس اطلاق روايات مقدّم است بر اطلاق آيۀ شريفه.

فرع چهارم: عدم نفي ولد بدون يقين

زوج نمي تواند بدون يقين نفي ولد كند و اگر بدانيم دروغ مي گويد نمي پذيريم و اگر نفي هم كند در واقع منتفي نيست و مرتكب گناه شده و بايد نفقه بدهد و حضانت و ارث دارد مگر اين كه بينه و بين اللّٰه يقين داشته باشد كه ولد براي او نيست و اگر شك هم كند ولد ملحق است.

[مسألة 14: تبين المتمتعة … ]

اشاره

مسألة 14: لا يقع عليها (زن متعه شده)

طلاق و انّما تَبِين بانقضاء المدّة أو هبتها و لا رجوع له بعد ذلك (بعد از هبه).

عنوان مسأله:

مرحوم امام (ره) در اين مسأله مي فرمايند كه در عقد متعه طلاق جاري نمي شود بلكه با پايان يافتن و يا بخشيدن مدّت نكاح خاتمه مي يابد و عدّۀ زن، عدّۀ طلاق بائن است و مرد نمي تواند در عدّه رجوع كند.

اقوال:

به حسب اقوال مسأله اجماعي است. مرحوم محقق ثاني در جامع المقاصد مي فرمايد:

لا خلاف بين الاصحاب في أنّ المستمتع بها لا يقع بها طلاق بل تبين بانقضاء المدّة أو بهبته إيّاها. «1»

مرحوم فاضل اصفهاني در كشف اللثام مي فرمايد:

و لا يقع بها طلاق بالاتفاق تبين بانقضاء المدّة أو هبتها. «2»

ادلّه:
1- اجماع:

عدّه اي دو قسم اجماع (محصّل و منقول) را گفته اند ولي ما قائليم كه در اينجا اجماع منقول است.

2- روايات:

روايات كثيره اي كه در اين زمينه وارد شده كه سه روايت را مي خوانيم ولي منحصر به اين روايات نيست، بعضي از روايات صحيح السند و بعضي ضعيف است كه با تضافر و عمل مشهور ضعف سند مرتفع مي شود.

* … عن محمد بن مسلم عن أبي جعفر عليه السلام في المتعة ليست من الأربع لأنها لا تُطلّق و لا ترث و إنّما هي مستأجرة. «3»

* … عن عمر بن أذينة

(سند صحيح است)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام في حديث في المتعة قال: فاذا انقضي الأجل بانت منه بغير طلاق. «4»

* … عن اسماعيل بن الفضل الهاشمي

(سند ضعيف است)، از امام صادق عليه السلام در مورد متعه پرسيد امام فرمود: پيش عبد الملك جُريح برس كه در اين مورد اطلاعات وسيعي دارد، فضل مي گويد خدمت جُريح رسيدم مقدار زيادي از احكام را در مورد حلّيت متعه گفت و نوشتم تا به اينجا رسيد

فإذا انقضي الأجل بانت منه بغير طلاق. «5»

روايت چهارمي هم بيان مي كنيم كه مسألۀ رجوع در آن آمده است:

* … عن علي بن رئاب

(سند صحيح است)

قال: كتبت اليه أسأله عن رجل تمتّع بامرأة ثم وهب لها أيّامها قبل أن يفضي اليها

(قبل الدخول)

أو وهب لها أيّامها بعد ما افضي اليها هل له أن يرجع فيما وهب

(رجوع براي پايان مدّت است)

لها من ذلك فوقّع عليه السلام:

لا يرجع. «6»

پس رجوع در آن نيست يعني عدّۀ آن بائن است.

______________________________

(1) ج 13، ص 34.

(2) ج 7، ص 286.

(3) ح 1، باب 43 از ابواب لعان.

(4) ح 2، باب 43، از ابواب متعه.

(5)

ح 8، باب 4 از ابواب متعه.

(6) ح 1، باب 29 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 66

[مسألة 15: لا يثبت بهذا العقد توارث بين الزوجين]

اشاره

48 مسألۀ 15 (التوارث بين الزوجين في المتعة) … 13/ 10/ 82

مسألة 15: لا يثبت بهذا العقد توارث بين الزوجين فلو شرطا التوارث أو توريث احدهما ففي التوريث إشكال فلا يترك الاحتياط بترك هذا الشرط (احتياطاً چنين نكنند)

و معه (شرط)

لا يترك بالتصالح.

عنوان مسأله:

آيا در عقد موقّت زوج و زوجه از هم ارث مي برند؟ اين بحث در مورد زوجين است و اگر فرزنداني متولّد شوند شكّي در آن نيست كه اولاد از پدر و مادر خود ارث مي برند.

اقوال:
اشاره

قول مشهور و معروف عدم ارث است مطلقا (و لو بعد الشرط) يعني شرط بي اثر است ولي غير از اين قول سه قول شاذ ديگر هم در مسأله موجود است. مرحوم محقق ثاني در جامع المقاصد اقوال را بيان كرده و مي فرمايد:

للأصحاب أقوال في ثبوت التوارث في نكاح المتعة أحدها عدم التوارث من الجانبين فلا ترث (زوجه) منه و لا يرث (زوج) منها سواء شرطا في العقد التوارث أو عدمه أولم يشترطا شيئاً منهما صرّح بذلك أبو الصلاح (حلبي) و ابن ادريس و المصنف (علّامه) و جماعة و هو الأصحّ (ايشان تصريح به مشهور بودن نمي كند ولي صاحب جواهر صريحاً اين قول را مشهور مي داند).

الثاني القول بالارث كالدائم حتّي لو شرطا سقوطه بطل الشرط … و هذا القول منقول من ابن البرّاج.

الثالث القول بالارث إذا لم يشترط سقوطه (اگر شرط سقوط نكنند ارث مي برند) … و لو شرطا ثبوته عند هذا القائل لكان اشتراطاً لما يقتضيه العقد (مقتضاي عقد تأكيد شده است) و هو اختيار المرتضي و ابن أبي عقيل.

الرابع القول بأنَّ اصل العقد لا يقتضي التوارث بل اشتراطه (شرط كنند ارث مي برند و شرط نكنند ارث نمي برند و طبيعت عقد اقتضا ندارد) «1».

محقق ثاني قائل قول چهارم را بيان نمي كند، ولي مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

قال به جماعة من الاصحاب. «2»

پس مسأله داراي چهار قول است:

1- عدم توارت مطلقاً (قول مشهور).

2- قول به تفصيل (در صورت اشتراط ارث ثابت است

و در صورت عدم اشتراط ارث ثابت نيست.).

3- مطلقاً ارث مي برند مگر اين كه شرط عدم ارث كنند.

4- مطلقاً ارث ثابت است.

[قول اول مطلقا ارث نمي برند]
ادلّه:
اشاره

بايد ببينيم منهاي ادلّه مقتضاي اصل در مسأله چيست؟ لفظ «ازواج» در آياتي كه ارث زوجين را مطرح مي كند مطلق است و مطابق آن همه ارث مي برند و همان گونه كه سابقاً بيان شد ازواج موقّت هم زوجه هستند و احكام زوجه را دارند و محرّمات ازدواج شامل آنها هم هست پس طبق اصل، توارث ثابت است، ولي در مقابل چند طايفه روايات محكم و متعدّد داريم:

طايفۀ اوّل: مطلقاً ارث نمي برند

بعضي مطلق است (حتّي اگر شرط كنند) و بعضي تصريح دارد كه «شرطا أولم يشترط» و بعضي به دلالت التزامي دلالت بر عدم توارث مي كند به اين بيان كه مي فرمايد مواظب باش ذكر اجل كني كه اگر ذكر اجل نكني عقد موقّت تبديل به دائم شده و ارث ثابت مي شود كه لازمۀ آن اين است كه در متعه ارث نيست.

* … عن ابن أبي عمير عن بعض اصحابه

(مرسلۀ ابن ابي عمير مقبول است)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام في حديث في المتعة قال: إن حدث به

(زوج)

حدث لم يكن لها ميراث

(عدم توارث زن را بيان مي كند، ولي چون ارث متقابل است، مي فهميم زوج هم ارث نمي برد) «3»

* … عن عمر بن حنظلة

(سند معتبر است)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام في حديث في المتعة قال: و ليس بينهما ميراث. «4»

* … عن سعيد بن يسار عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: سألته عن الرجل يتزوّج المرأة متعة و لم يشترط الميراث قال: ليس بينهما ميراث اشترط أو لم يشترط

(تنها روايتي كه تصريح مي كند فرقي بين شرط و عدم شرط نيست اين روايت است) «5».

* … عن عبد اللّٰه بن عمرو قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن المتعة

فقال:

حلال لك من اللّٰه

(اشاره به آيه فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ)

و رسوله قلت:

فما حدها؟ قال من حدودها أن لا ترثها و لا ترثك الحديث. «6»

* … عن زرارة عن أبي جعفر عليه السلام في حديث قال: و لا ميراث بينهما في المتعة إذا مات واحد منهما في ذلك الأجل. «7»

______________________________

(1) ج 13، ص 37.

(2) ج 30، ص 193.

(3) ح 3، باب 32، از ابواب متعه.

(4) ح 6، باب 32 از ابواب متعه.

(5) ح 7، باب 32، از ابواب متعه.

(6) ح 8، باب 32 از ابواب متعه.

(7) ح 10، باب 32 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 67

* … قال: لأنَّك إن لم تشرط كان تزويجاً مقام و لزمتك النفقة في العدّة و كانت و ارث

(مفهومش اين است كه اگر ذكر اجل كني عقد موقّت است و ارث ندارد). «1»

* … عن المفضل بن عمر

(سند ضعيف است)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام … و ليس بينهما ميراث. «2»

* … عن محمد بن مسلم عن أبي جعفر عليه السلام في المتعة ليست من الأربع لانّها لا تطلّق و لا ترث و إنّما هي مستأجرة. «3»

جمع بندي: اين روايت هاي هشت گانه به خوبي دلالت مي كند كه در عقد موقّت ارث نيست، بعضي به اطلاق، بعضي به تصريح و بعضي به التزام؛ كه بعضي از روايات ضعيف و بعضي قوي است و در مجموع متضافر است.

49 ادامۀ مسألۀ 15 … 15/ 10/ 82

* … عن ابن أبي عمير

(سند معتبر است)

عن بعض أصحابه

(مرسلات او مقبول است)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: لا بأس بالرجل أن يتمتّع بالمرأة علي حكمه

(حكم مرد به مهر، يعني زن تعيين مهر را به اختيار مرد مي گذارد)

و

لكن لا بد له من أن يعطيها شيئاً لأنّه إن حدث به حدث لم يكن لها ميراث

(اطلاق دارد، يعني چه شرط كنند و چه شرط نكنند ارثي نيست و وقتي زوجه ارث نبرد زوج هم ارث نمي برد يعني ميراث در هر دو طرف است و ميراث يك طرفي نداريم مگر در مواقع خاص). «4»

دلالت حديث و سند آن خوب است ولي صدر آن قابل قبول نيست، چون در مهر و اجل در عقد موقّت تعيين لازم است (اجل مسمّي و مهر مسمّي).

اللهم الّا أن يقال؛ دو توجيه در اينجا وجود دارد:

توجيه اوّل:

معناي «علي حكمه» قبل از عقد است، يعني قبل از عقد مرد هرچه خواست تعيين كند.

توجيه دوّم:

منظور از «يعطيها شيئاً» اين است كه قبل از عقد چيزي به او داده و همان را مهر قرار دهد.

اگر اين دو توجيه را بپذيريم مشكل حل خواهد شد ولي اگر آن را نپذيريم صدر روايت از كار مي افتد و طبق مبناي ما ديگر قابل استناد نيست و فقط مؤيّد است.

دو روايت ديگر هم در باب مقدّمات نكاح وجود دارد كه سند هيچ يك معتبر نيست:

* … عن حفص الجوهري

(مجهول الحال است و ظاهراً دو حديث بيشتر در تمام فقه ندارد)

عن الحسن بن زيد قال: كنت عند أبي عبد اللّٰه عليه السلام فدخل عليه عبد الملك بن جريح المكّي فقال أبو عبد اللّٰه عليه السلام ما عندك في المتعة

(معلوم مي شود كه عبد الملك بن جريح پير مردي از اصحاب ائمۀ پيشين عليهم السلام بوده است)

فقال: حدّثني أبوك محمد بن علي عن جابر بن عبد اللّٰه أنّ رسول اللّٰه صلي الله عليه و آله خطب الناس فقال: أيّها الناس

إنّ اللّٰه أحلّ لكم الفروج علي ثلاثة معان

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 5، ص: 67

(به سه صورت):

فرج موروث و هو البتّات

(عقد دائم)

و فرج غير موروث و هو المتعة

(اطلاق دارد چه شرط كنند و چه نكنند)

و ملك أيمانكم. «5»

* الحسن بن علي بن شعبة

(صاحب تحف العقول كه احاديث خوبي را جمع آوري كرده است و فقط مشكل آن عدم ذكر اسناد است)

عن الصادق عليه السلام (في حديث) قال: و أمّا ما يجوز من المناكح فأربعة وجوه: نكاح لميراث و نكاح بغير ميراث

(از خارج مي دانيم كه نكاح دائم ميراث دارد، پس نكاح به غير ميراث به معناي نكاح موقّت است)

و نكاح بملك اليمين و نكاح بتحليل من المحلّل له من ملك مَنْ يملك

(تحليل امه كه شبيه ازدواج است ولي ازدواج نيست). «6»

مرحوم حاجي نوري هم در مستدرك روايات ديگري در اين زمينه نقل كرده است.

طايفۀ دوّم: عدم ارث از اركان عقد است

رواياتي كه مضمون ديگري دارد ولي آنها هم قول مشهور را اثبات مي كند، در مجموع چهار روايت است كه مي گويد وقتي انشاي عقد مي كني اجل و مهر را تعيين كن، و عدم ارث را هم كه از اركان عقد موقّت و از ويژگي ها و خصوصيّات آن است ذكر كن ولي به صورت شرط ضمن العقد نيست بلكه بيان خصوصيّات و ويژگي هاي عقد موقّت است.

* … عن ثعلبة

(اگر «ثعلبة الميمون» باشد ثقه است ولي ثعلبۀ مجهول هم متعدّد داريم و سند تا ثعلبه خوب است و اگر وضع او روشن شود روايت صحيحه است) قال: تقول:

أتزوّجك متعة علي كتاب اللّٰه و سنّة

نبيه نكاحاً غير سفاح و علي أن لا ترثيني و لا

______________________________

(1) ح 2 باب 20 از ابواب متعه.

(2) ح 5، باب 23 از ابواب متعه.

(3) ح 1، باب 43 از ابواب متعه.

(4) ح 1، باب 40، از ابواب متعه.

(5) ح 2، باب 35 از ابواب مقدّمات نكاح.

(6) ح 3، باب 35 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 68

أرثك كذا و كذا يوماً بكذا و كذا درهماً و علي أنّ عليك العدّة

(عدّه از شرايط نيست و چه شرط كنند و چه نكنند اگر دخولي حاصل شود عدّه دارد). «1»

* … عن أبي بصير قال: لا بدّ من أن يقول

(اگر شرط ضمن العقد باشد «بايد» معنا ندارد و در اختيار طرفين است كه اگر خواستند شرط مي كنند و اگر نخواستند شرط نمي كنند)

فيه هذه الشروط:

أتزوّجك متعة كذا و كذا يوماً بكذا و كذا درهما نكاحاً غير سفاح علي كتاب اللّٰه و سنّة نبيه و علي أن لا ترثيني و لا أرثك و علي أن تعتدّي خمسة و اربعين يوما

(پس ارث از احكام است و به شرط طرفين نيست و شاهد آن اين است كه بعد از اين عدّه را ذكر مي كند كه از لوازم لا ينفكّ است پس عدم ارث هم از لوازم لا ينفكّ است چه شرط كنند و چه شرط نكنند) … «2»

* … عن الأحول قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام قلت: ما أدني ما يتزوّج الرجل به المتعة

(كمترين مهريّه چقدر است)؟

قال: كفّ من برّ، يقول لها: زوّجيني نفسك متعة علي كتاب اللّٰه و سنة نبيّه نكاحاً غير سفاح علي أن لا أرثك و لا ترثيني و لا أطلب ولدك

(عزل مي كند، نه

اين كه اگر بچه اي متولّد شد مال زن است)

إلي أجل مسمّي

(امام مي فرمايد بايد اين را بگويد در حالي كه اگر شرط ضمن العقد باشد، اگر خواستند مي گويند و اگر نخواستند نمي گويند پس جزء اركان است) … «3»

* … (روايت دو سند دارد كه در يك سند سهل بن زياد است)

عن أبان بن تغلب قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام: كيف أقول إذا خلوت بها؟ قال: تقول: أتزوّجك متعة علي كتاب اللّٰه و سنة نبيّه لا وارثة و لا مورثة كذا و كذا يوماً و إن شئت كذا و كذا سنة بكذا و كذا درهماً و تسمّي من الأجر. «4»

اين روايت دلالت مي كند كه يكي از احكام لا ينفكّ متعه عدم ارث است و در جايي كه طرف مقابل جاهل به اين حكم است لازم است ذكر شود و از اين كه امام اين را در كنار عدّه و عزل ذكر كرده معلوم مي شود كه از لوازم لا ينفكّ است و از شروط نمي باشد.

طايفۀ سوّم: رواياتي كه مي گويد «هنّ مستأجرات»

در اجاره ارث نيست بلكه عمل در مقابل مبلغي است پس اين روايات هم مي تواند دليل ديگري باشد.

ما معتقديم كه تعبير به مستأجرات تشبيه مجازي است نه اين كه واقعاً مستأجرات باشد كما اين كه عقد دائم را به بيع تشبيه كرده اند مثلًا تعبير «يشتريها بأعلي الثمن» در باب جواز نظر به منظور نكاح، كراراً استفاده شده و نكاح دائم به بيع تشبيه شده است، پس اين تشبيهات دليل بر چيزي نمي شود.

[قول دوم قول به تفصيل (در صورت اشتراط ارث ثابت است و در صورت عدم اشتراط ارث ثابت نيست)]
[دليل: روايات]
اشاره

طايفۀ چهارم: رواياتي كه تفصيل مي دهد (قول دوّم)

رواياتي كه دلالت مي كند بر اين كه در صورت اشتراط، ارث ثابت است و در صورت عدم اشتراط ارث ثابت نيست.

* … عن أحمد بن محمد بن أبي نصر

[بزنطي] (سند معتبر است)

عن أبي الحسن الرضا عليه السلام قال: تزويج المتعة نكاح بميراث و نكاح بغير ميراث إن اشترطت كان و إن لم تشترط لم يكن. «5»

سند و دلالت روايت روشن است.

* … عن محمد بن مسلم

(ظاهراً معتبر است)

قال سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام كم المهر؟

(مهر در عقد متعه چقدر باشد)

… «إلي أن قال» و إن اشترطا الميراث فهما علي شرطهما

(با صراحت مي فرمايد اگر شرط ميراث كنند ارث مي برند) «6».

چگونه بين اين روايات و روايات سابق جمع كنيم؟

50 ادامۀ مسألۀ 15 … 16/ 10/ 82

جمع بين روايات متعارض:
اشاره

بين اين دو روايت و آن دو طايفۀ عظيم از روايات قول اوّل چگونه مي توان جمع كرد؟ مشكل عمدۀ مسأله در اينجاست.

ما ابتدا اين دو روايت را منهاي تعارض، جمع و ترجيح مورد بررسي قرار مي دهيم و روشن مي شود كه اين دو روايت في حد نفسه مشكل دارند:

1- اين دو روايت معرض عنهاي اصحاب است و مشهور به اين دو روايت عمل نكرده اند و اعراض مشهور علي رغم صحّت، سند هر دو را از كار مي اندازد.

2- مشتمل بر چيزي است كه خلاف قواعد فقه است و آن ثبوت ميراث به سبب شرط ضمن عقد است كه چنين چيزي در فقه نيست چرا كه ميراث حكم الهي است كه تابع سبب يا نسب است كه بين وارث و مورّث وجود دارد؛ به عنوان مثال اگر كسي خانه اي را بفروشد و شرط ارث كند صحيح نيست

و كسي از علما قائل به جواز آن نشده است، پس ارث چيزي نيست كه با شرط درست شود بلكه يك حكم الهي است به طوري كه نه

______________________________

(1) ح 2، باب 18، از ابواب متعه.

(2) ح 4، باب 18، از ابواب متعه.

(3) ح 5، باب 18، از ابواب متعه.

(4) ح 1، باب 18 از ابواب متعه.

(5) ح 1، باب 32، از ابواب متعه.

(6) ح 5، باب 32 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 69

مي توان كسي را با شرط ضمن عقد از ارث محروم كرد و نه مي توان با شرط ضمن عقد كسي را وارث قرارداد.

3- اگر ما قائل شويم كه شرط، ارث را درست مي كند، بايد تابع شرط باشيم، يعني اگر شرط كنند كه زن ارث نبرد بايد صحيح باشد و يا شرط كنند كه زن يك سوّم و يا بيشتر و يا كمتر ارث ببرد و يا از زمين ارث ببرد بايد تابع شرط باشيم و به هر مقدار كه شرط كرديم ارث ببرد، آيا قائلين به قول تفصيل به اين امر ملتزم مي شوند؟

اللّهم الّا أن يقال؛ طبيعت زوجيّت متعه، علّت ناقصه براي ارث است (در عقد دائم علّت تامّه است) و شرط جزء اخير علّت و تامّه است و علّت ناقصه را تكميل مي كند كه در اين صورت نمي توان آن را به بيع و اجاره نقض كرد، چون آنها علّت ناقصۀ ارث نيستند و همچنين نمي توان گفت كه بيش از حدّ معين شده در شرع ارث مي برد.

براي علاج تعارض بين اين دو طايفه چند روش متصوّر است:

الف)

جمع دلالي

آيا در اينجا جمع دلالي ممكن است؟ سه طريق جمع بيان شده است:

1- روايات قول

اوّل مطلق و روايات قول دوّم مقيّد به شرط است، پس نسبت بين آنها عام و خاصّ مطلق است و جمع بين عام و خاص يك جمع شناخته شده است.

جواب: در اينجا اين جمع درست نيست، چون در روايات قول اوّل رواياتي بود كه تصريح مي كرد، مطلقا ارث نمي برند چه شرط كنند و چه شرط نكنند، علاوه بر اين رواياتي كه مي گفت حدّ متعه و طبيعت متعه اين است كه همان گونه كه عدّه دارد ارث هم ندارد و مي فرمود موقع صيغه خواندن بگو ارث ندارد، معنايش اين است كه راهي براي ارث نيست پس متباينين هستند، نه مطلق و مقيّد.

2- بعضي مي گويند «اشترط» كه در روايات قول اوّل وجود دارد با «اشترط» كه در روايات قول دوّم وجود دارد متفاوت است، روايات قول اوّل مي گويد اگر شرط كنيد منظور شرط عدم است، يعني چه شرط كني و چه نكني ارث نمي بري، به اين معنا كه چه شرط عدم كني و چه شرط عدم نكني ارث نمي بري ولي روايات قول دوّم مي فرمايد اگر شرط وجود كردند ارث مي برند، يعني در يكجا شرط عدم ارث و در جاي ديگر شرط ارث است.

جواب: اين جمع هم باطل و تكلّف دار است و هر دو مثل هم هستند و «اشترط» يعني اشترط الارث.

3- منظور از شرط در روايات قول دوّم، وصيّت است، يعني اگر وصيّت كني براي اين زن كه به او ارثي بدهند قبول است و چون ارث زن هم يك هشتم يا يك چهارم است و وصيّت ميّت هم در ثلث نافذ است، پس روايات با هم هماهنگ است و شرط، به وصيّت هم اطلاق مي شود، بنابراين

به قرينۀ روايات سابق اين دو روايت را بر وصيّت حمل مي كنيم.

از بين اين طرق جمع، بهترين جمع دلالي همين است.

سلّمنا؛ كه جمع دلالي را نپذيريم و ما باشيم و مرجّحات بايد بگوييم روايات قول اوّل هم شهرت دلالي دارد و هم شهرت فتوايي ولي روايات قول دوّم موافق كتاب اللّٰه است (وَ لَكُمْ نِصْفُ مٰا تَرَكَ أَزْوٰاجُكُمْ) كه ازواجكم عام است.

ما مي گوييم روايات قول به تفصيل مطابق كتاب اللّٰه نيست، چون كتاب اللّٰه مي فرمايد كه همسران ارث مي برند ولي نه با شرط در حالي كه روايات مي فرمود با شرط، ارث مي برند، پس موافق كتاب اللّٰه نيست.

حال به فرض كه اين روايات (قول به تفصيل) موافق كتاب اللّٰه باشد كدام يك از دو مرجّح مقدّم است؟

در روايات مرجّحات، امام ابتدا شهرت را به عنوان مرجّح ذكر فرموده (خذ بما اشتهر) پس قول اوّل مقدّم است و قول به تفصيل ضعيف است و نيازي به احتياط نيست و احتياطي كه در كلام مرحوم امام (ره) آمده، ظاهرش احتياط واجب است، ولي ما مي گوييم احتياط مستحب است.

51 … 17/ 10/ 82

در اين جلسه حضرت استاد پس از بيان حديث اخلاقي با توجّه به نزديكي ايّام حج مسائل مهمّي را پيرامون حج مطرح كردند كه به جهت عدم ارتباط با بحث نكاح از ذكر آن صرف نظر مي كنيم.

52 ادامۀ مسألۀ 15 … 20/ 10/ 82

بحث در مسألۀ پانزدهم از مسائل نكاح موقّت در توارث بين زوجين بود و چهار قول در مسألۀ بيان شد. قول مشهور عدم

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 70

توارث بود مطلقا (اگر شرط ارث هم كنند فايده اي ندارد) و قول دوّم اين بود كه اگر

شرط كنند ارث مي برند و اگر شرط نكنند ارث نمي برند كه ادلّۀ اين قول و ضعف آن بيان شد.

قول سوّم: مطلقا ارث مي برند مگر اين كه شرط عدم ارث كند (به عكس قول دوّم)
اشاره

دليل:

دليل اين قول يك روايت است:

* … عن محمد بن مسلم

(سند حديث معتبر است ولي دو نفر از راويان حديث از فطحيّه هستند بر اين اساس حديث موثّقه است)

قال: سمعت أبا جعفر عليه السلام يقول في الرجل يتزوج المرأة متعة أنّها يتوارثان إذا لم يشترطا

(مسلّم مراد شرط عدم است چون شرط وجود معنا ندارد كه در اين صورت معناي روايت اين است كه ارث مي برند و اگر شرط وجود ارث كنند، ارث نمي برند كه اين بي معني است)

و إنّما الشرط بعد النكاح. «1»

اين ذيل مبهم است آيا به اين معنا است كه شرط عدم، بايد بعد از نكاح باشد و ضمن العقد جايز نيست؟ اين را كسي نمي گويد چون همه مي گويند بايد شرط، ضمن العقد باشد و شرط ابتدايي جايز نيست، پس ذيل روايت مبهم است. البتّه احتمال دارد كه بعد را به معناي «حين» بگيريم و يا اين كه بگوييم معناي ذيل را نمي فهميم ولي دلالت صدر حديث خوب است و دلالت بر مدّعا دارد و ابهام ذيل مشكلي در صدر ايجاد نمي كند زيرا اگر ذيل بر حكمي خلاف صدر دلالت مي كرد، صدر روايت را از كار مي انداخت.

جواب: از دليل اين روايت از چند جهت داراي اشكال است:

اشكال اوّل: ارث حكم اللّٰه است اگر باشد، با شرط نمي توان آن را ساقط كرد همان گونه كه در عقد دائم نمي توان حكم اللّٰه را ساقط كرد و لذا بعضي اين روايت را توجيه كرده و گفته اند مراد از شرط، اجل است به اين معنا كه «اذا لم يشترطا» يعني اگر ذكر اجل نكنند، متعه به دائم تبديل مي شود و در عقد دائم هم ارث ثابت است كه ما اين مطلب را

در جاي خودش نپذيرفتيم.

اشكال دوّم: اين روايت معرض عنهاي اصحاب است و به آن فتوا نداده اند و در مقام معارضه در مقابل روايات متعدّد سابق (قول اوّل) نمي تواند مقاومت كند.

قول چهارم: مطلقا ارث ثابت است (مانند عقد دائم)
اشاره

همان گونه كه در عقد دائم مطلقا ارث ثابت است در اينجا هم ثابت است. اين قول منسوب به ابن برّاج است.

دليل:

دليل اين قول ظاهر كتاب اللّٰه است

«وَ لَكُمْ نِصْفُ مٰا تَرَكَ أَزْوٰاجُكُمْ … وَ لَهُنَّ الرُّبُعُ مِمّٰا تَرَكْتُمْ» «2» كه مخاطب ازواج هستند چه زوج و چه زوجه و ازواج مفهوم عامي دارد و عقد دائم و موقّت را شامل مي شود.

جواب: از دليل اطلاق آيات به روايات طايفۀ اوّل و دوّم كه مي گفت زوجۀ موقّت از شوهر و به عكس ارث نمي برند مقيّد مي شود. البتّه عدم ثبوت ارث در متعه تعجّبي ندارد و مواردي داريم كه اطلاق آيات ارث تقييد زده شده است، مثلًا كافر از مسلمان و يا قاتل ارث نمي برد.

در اينجا روايتي وجود دارد كه مرحوم محدّث نوري نقل كرده است كه احتمال دارد دلالتي بر قول ابن براج داشته باشد، البتّه روايت از نظر سند مشكلاتي دارد.

* … عن عمر بن فرات

(ضعيف و متهم به غلو است اگر چه مامقاني در رجالش او را توثيق مي كند ولي علّامۀ تستري جواب داده و او را تضعيف مي كند)

عن محمد بن الفضل، عن مفضّل بن عمر

(محلّ بحث است)

عن الصادق عليه السلام في حديث طويل قال: قلت يا مولاي فما المتعة؟ قال: المتعة حلال طلق و الشاهد بها قول اللّٰه جلّ ثنائه في النساء المزوّجات بالوليّ و الشهود «وَ لٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ فِيمٰا عَرَّضْتُمْ بِهِ مِنْ خِطْبَةِ النِّسٰاءِ أَوْ أَكْنَنْتُمْ فِي أَنْفُسِكُمْ عَلِمَ اللّٰهُ أَنَّكُمْ سَتَذْكُرُونَهُنَّ وَ لٰكِنْ لٰا تُوٰاعِدُوهُنَّ سِرًّا إِلّٰا أَنْ تَقُولُوا قَوْلًا مَعْرُوفاً» اي مشهوداً

(در فكر اين باشيد كه بعداً با ولي و شهود ازدواج كنيد تا اينجا اين آيه ارتباطي به متعه ندارد و احدي از

علماي اسلام به اين آيه بر نكاح موقّت استدلال نكرده اند پس ارتباط روايت، به بحث متعه مبهم است)

و القول المعروف هو المشهور بالولي و الشهود و إنّما احتيج الي الولي و الشهود في النكاح ليثبت النسل و يصحّ النسب و يستحقّ الميراث … «3»

ذيل حديث مي فرمايد مطلقا ميراث ثابت است، ولي با توجّه به اين كه هيچ رابطه اي بين حديث و آيۀ ضمن آن نيست، پس روايت به درد استدلال نمي خورد.

علاوه بر اشكالات ياد شده استدلال به آيه و روايت فوق اشكالات ديگري هم دارد:

1- متعه غالباً پنهاني انجام مي شود و وليّ و شهود ندارد.

______________________________

(1) ح 2، باب 32، از ابواب متعه.

(2) آيۀ 12، سورۀ نساء.

(3) مستدرك، ج 14، ح 1، باب 32، از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 71

2- وليّ را در عقد لازم مي دانيم امّا شهود را در عقد دائم لازم نمي دانيم بلكه شهود در طلاق واجب است.

پس با توجه به اين اشكالات استدلال به اين روايت مشكل است، علاوه بر اين سند روايت هم داراي اشكالاتي است، پس اين روايت قول ابن برّاج را ثابت نمي كند.

مرحوم علّامۀ مجلسي در ذيل روايت مفضل بن عمر عبارتي دارد و مي فرمايد:

وقتي مي خواهي انشاي عقد موقّت كني ذكر اجل و مهر كن

ثم يقول

(مجري انشاء)

لها

(به زوجه)

علي أن لا ترثيني و لا أرثك و علي أن الماء لي أضعه منك حيث أشاء و عليك الاستبراء خمسة و أربعين يوماً أو محيضاً واحداً

(سه حكم بيان مي كند)

فإذا قالت:

نعم أعدت القول ثانية

(پس اين كه علما در هنگام اجراي صيغه چند بار صيغۀ عقد را مي خوانند ريشۀ روايي هم دارد)

و عقدت النكاح

(عقد نكاح تمام مي شود). «1»

از اين ذيل استفاده مي شود كه

ارث از احكام لا ينفك است و قابل اشتراط نيست. صدر روايت مي فرمود هر دو ارث مي برند ولي ذيل صريح است كه ارث نمي برند، از اينجا معلوم مي شود كه در صدر حديث خطا و اشتباهي رخ داده است و استدلال به آيه هم با آن تناسب ندارد، پس صدر روايت ابهام دارد و آنچه كه روشن است ذيل حديث است كه آن هم با مشهور موافق است.

بقي هنا شي ء: دليل عقلي بر عدم ثبوت ارث در متعه

ارث بردن در اسلام اسباب منطقي دارد. ارث اقربا به جهت صله و ارتباط بين آنهاست و اولي الارحام اولويّت عقليّه دارند چرا كه ارث يك امر طبيعي است و بچّه ها از پدر و مادر در صفات ارث مي برند، حال وقتي در تكوين چنين است تشريع هم با آن هماهنگ است، چون تكوين و تشريع از خداوند است و فعل اللّٰه بايد با هم هم آهنگ باشد.

چرا در زوجين ارث ثابت است؟

درست است كه اقربا نيستند ولي شريك زندگي هم هستند، پس توارث هست. اگر فلسفۀ ارث در نكاح دائم اين باشد اين فلسفه در ازدواج موقّت غالباً نيست، چون غالباً در ازدواج موقّت شريك زندگي هم نيستند.

البتّه اين دليل استحسان ظنّي است ولي يك اعتبار منطقي قابل قبول و به عنوان مؤيّد خوب است.

53 مسألۀ 16 (العدّة في المتعة) … 21/ 10/ 82

[مسألة 16: لو انقضي أجلها أو وهب مدّتها قبل الدخول]

اشاره

مسألة 16: لو انقضي أجلها أو وهب مدّتها قبل الدخول فلا عدّة عليها (صورت اوّل)

و إن كان بعده (دخول)

و لم تكن غير بالغة (مگر دخول به غير بالغ جايز است؟ حرام است امّا مرتكب شده ولي عدّه ندارد)

و لا يائسة فعليها العدّة (صورت دوّم)

و هي علي الأشهر الأظهر حيضتان و إن كانت في سنّ من تحيض و لا تحيض فعدّتها خمسة و أربعون يوماً و الظاهر اعتبار حيضتين تامّتين (اگر زن در پايان مدّت متعه، حائض باشد عدّه شروع مي شود، چون طلاق نيست كه در حال حيض باطل باشد چرا كه طلاق بايد در طهر غير مواقع باشد منتها اين حيض كافي نيست و بايد دو حيض كامل ديگر ببيند)

فلو انقضي الأجل أو وهب المدّة في اثناء الحيض لم يُحسب (اين

نصف حيض را حساب نمي كنند)

تلك الحيضة منها (عدّه)

بل لا بدّ من حيضتين تامّتين بعد ذلك هذا فيما اذا كانت حائلا (باردار نباشد)

و لو كانت حاملًا فعدّتها الي أن تضع حملها كالمطلّقة علي إشكالٍ (كار عدّۀ زن حامله در عقد موقّت از زن عقدي و دائم مشكل تر است چون عدّۀ زن دائم تا زمان وضع حمل است ولي در اينجا مي خواهند ابعد الاجلين را قرار دهند يعني هم وضع حمل لازم است و هم آن عدّه اي كه غير حامل داشته است)

فالاحوط مراعات أبعد الأجلين من وضع الحمل و من انقضاء خمسة و اربعين أو حيضتين و امّا عدّتها من الوفاة فاربعة أشهر و عشرة ايّام (عدّه وفات در عقد دائم و متعه يكي است)

إن كانت حائلا و أبعد الأجلين منها و من وضع حملها إن كانت حاملًا كالدائمة.

نكته: اگر با وسايل امروزي معلوم شود كه زن باردار نيست آيا بازهم بايد عدّه نگه دارد؟ علاوه بر اين ساختمان جسماني أمه و حرّة فرقي ندارد، چرا ميزان عدّه در آنها متفاوت است؟

مسألۀ عدّه فقط براي انعقاد نطفه نيست، بلكه يك فلسفۀ آن انعقاد است و فلسفۀ ديگر آن حريم زوجيّت است تا اين كه زن هر روز با يكي نباشد و لذا اگر شوهر دو سال هم در سفر باشد و زنِ خود را بعد از آن طلاق دهد بايد عدّه نگه دارد و از آنجا كه احرار نسبت به إماء احترام بيشتري دارند به همان اندازه حريم زوجيّت در آنها بيشتر است. علاوه بر اين نظر كارشناسان خيلي قابل اعتماد نيست و نتايج آزمايش ها مختلف مي شود.

عنوان مسأله:
اشاره

عبارت مرحوم امام در اين مسأله در مورد عدّه است

كه بر سه محور دور مي زند:

______________________________

(1) بحار، ج 100، ص 304.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 72

الف) عدم دخول:

جايي كه مدخول بها نيست اجماع قائم است كه عدّه ندارد و بهتر از اجماع، آيۀ 49 سورۀ احزاب است كه مي فرمايد در عقد دائم اگر مدخول بها نباشد عدّه ندارد پس در عقد موقّت به طريق اولي عدّه ندارد.

ذيل آيۀ «يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا نَكَحْتُمُ الْمُؤْمِنٰاتِ» يك پيام اخلاقي دارد: فَمَتِّعُوهُنَّ (هديه دهيد) سَرِّحُوهُنَّ سَرٰاحاً جَمِيلًا، وقتي طلاق مي دهيد به وضع خوبي از هم جدا شويد و جدايي هم بايد با محبّت باشد.

وجه اولويّت اين است كه غالباً ولدي در عقد متعه حاصل نمي شود و غالباً عزل مي كنند حال كه پاي بچّه در ميان نيست به طريق اولي عدّه ندارد.

ب) دخول:

اجماعي است كه مدخول بها عدّه دارد و اصل عدّه مسلّم است، ولي مقدار آن محلّ نزاع است بلكه ضروري است و احدي نمي گويد كه اسلام اجازۀ تداخل مياه داده است، پس مسألۀ عدّه در اينجا از مسلّمات است و روايات متعدّد هم بر اين معنا دلالت دارد. «1» وقتي روايات چگونگي عقد را بيان مي كرد عدّه را به عنوان احكام مسلّم عدّه را در ضمن ذكر مي كرد.

ج) مقدار عدّه:
اشاره

اقوال در آن متعدّد است، بعضي حيضتان، بعضي حيضة و نصف و بعضي حيضة واحدة و بعضي طُهران گفته اند.

آنچه كه مهم است بحث از مقدار عدّه است كه چهار صورت دارد:

1- تحيض در سن من تحيض.

2- من لا تحيض در سن من تحيض.

3- حامله است.

4- متوفّي عنها زوجها.

صورت اوّل: كه در سن من تحيض است و باردار هم نيست.
أقوال:
اشاره

مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

و قد اختلف في مقدارها بعد الاتّفاق ظاهراً علي اتّحادهما (عدّه) فيهما (امه و عقد موقّت) هنا علي أقوال اربعة:

منها ما أشار (مرحوم محقق) اليه بقوله: فالعدّة من انقضاء الأجل أو هبته دون الوفاة حيضتان كاملتان علي الأشهر …، خلافاً للعمّاني (ابن ابي عقيل) فحيضة …، و للمقنع (مرحوم صدوق) فحيضة و نصف و للمفيد و الحلّي (ابن ادريس) و المختلف (علّامه) فقرأ ان أي طهران … فاذا المصير الي القول الاوّل (حيضتان) أقويٰ. «2»

54 ادامۀ مسألۀ 16 … 22/ 10/ 82

قول اوّل: حيضتان
اشاره

مشهور مقدار عدّه را دو حيض مي دانند.

دليل: روايات

سند بعضي از روايات معتبر و بعضي ضعيف است كه با ضميمۀ آنها به هم براي استدلال كافي است.

* … عن علي بن إبراهيم، عن أبيه

(ابراهيم بن هاشم)

عن ابن أبي عمير، عن عمر بن اذينة، عن اسماعيل بن الفضل الهاشمي قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن المتعة فقال: الق

(ملاقات كن)

عبد الملك بن جريح فسله عنها فانّ عنده منها علما فلقيته فأملي عليّ شيئاً كثيراً في استحلالها … و عدّتها حيضتان و إن كانت لا تحيض فخمسة و أربعون يوماً قال: فأتيت بالكتاب أبا عبد اللّٰه عليه السلام فقال: صدّق و أقرّ به،

(دلالت حديث تا اينجا خوب است ولي ذيل آن ابهام دارد)

قال ابن أذينة: و كان زرارة يقول هذا و يحلف أنّه الحق الّا أنّه كان يقول إن كانت تحيض فحيضة و إن كانت لا تحيض فشهر و نصف. «3»

زراره چگونه اين را حق مي داند و بعد ضدّ آن را مي گويد و اگر امام صادق عليه السلام اين كلام را پذيرفت زراره چگونه با آن مخالفت مي كند؟

دو جواب مي توان داد:

1- عقيدۀ زرارة اين بوده است كه حيضتان مستحبّ است و حيضة واحدة واجب است.

2- زراره باور نكرده است كه امام صادق عليه السلام اين را حق دانسته باشد و لذا استثنا زده است.

با اين دو توجيه، دلالت روايت درست مي شود، سند آن هم خوب است.

عبد الملك بن جريح كيست كه امام عليه السلام به او ارجاع مي دهد؟

در كتب عامّه نام او «عبد الملك بن جريج» است كه او را خيلي هم مذمّت كرده اند. مرحوم آقاي خويي در معجم رجال، عبد الملك بن جريح را به اين

نام مطرح كرده و در تمام كتب

______________________________

(1) ح 2 و 4 و 6 باب 18 از ابواب متعه.

(2) ج 7، ص 31.

(3) ح 8، باب 4، از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 73

رجال هم جريح است، در كتب فقهي و روايي هم جريح است.

بعضي معتقدند كه او شيعه است ولي در كتب رجال، معروف است كه عبد الملك از علماي عامّه بود ولي تمايلي به اهل بيت داشت؛ متعه را حلال مي دانست و مسائل زيادي در مورد متعه از امام صادق عليه السلام پرسيده بود و اطّلاعات زيادي داشت و چون شنيدن مسائل متعه از غير شيعه بهتر و اوفق بالتقيه است، امام به او ارجاع مي دادند. اين حديث دليل بر وثاقت اوست چون امام عليه السلام به او ارجاع مي دهند. و همين امر باعث شده كه عامّه او را مذمت كنند.

روايت عمده در اين مسأله صحيحۀ اسماعيل بن فضل هاشمي است كه فردي ثقه و از بزرگان اهل بيت عليهم السلام است، ولي مرحوم علّامۀ مجلسي «1» اين حديث را نقل كرده و به جاي «حيضتان»، «حيضة» مي گويد كه در اين صورت مهمترين دليل قول اوّل از كار مي افتد.

تصوّر ما اين است كه نسخۀ بحار غلط است، چون با ذيل روايت سازگار نيست، زيرا ذيل روايت مي گفت: زراره همه را قبول داشت و فقط حيضتان را قبول نداشت و اين دلالت دارد كه در صدر روايت «حيضتان» بوده است، علاوه بر اين همۀ علما به اين روايت استدلال كرده اند و كسي اختلاف نسخ را نقل نكرده، پس نسخۀ بحار اشتباه و روايت قابل قبول است و به ضميمۀ دو روايت ديگر دليل بر

قول اوّل است.

* … العياشي في تفسيره

(مرسله است)

عن أبي بصير عن أبي جعفر عليه السلام في المتعة قال: نزلت هذه الآية «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً» … و لا يحل لغيرك حتّي تنقضي عدّتها و عدّتها حيضتان. «2»

دلالت حديث خوب است ولي مرسله است و به عنوان مؤيّد خوب است.

* … عن أبي الحسن عليه السلام قال: طلاق الأمة تطليقتان و عدّتها حيضتان فإن كانت قد قعدت عن المحيض

(لا تحيض في سن من تحيض)

فعدّتها شهر و نصف. «3»

اين حديث را كه در مورد إماء است، به حديث 2 باب 52 از ابواب عِدَد ضميمه مي كنيم و از مجموع اين دو حديث حكم متعه استفاده مي شود؛ به اين بيان كه اين حديث مي گويد متعه و اماء يكسان هستند حال وقتي در اماء چنين است در متعه هم همين است.

* و قد تقدّم حديث زرارة عن أبي جعفر عليه السلام قال: عدّة المطلقة ثلاثة أشهر و الأمة المطلّقة عليها نصف ما علي الحرّة و كذلك المتعة عليها مثل ما علي الأمة. «4»

و لكن اشكال مهمّي در اينجا وجود دارد و آن اين كه در اين دو حديث صحبت حيضة واحدة نبود، بلكه صحبت در اين بود كه امه چهل و پنج روز عدّه دارد در حالي كه ما در حيضة واحدة بحث داشتيم.

صاحب جواهر اين اشكال را مطرح مي كند كه اگر اين دو روايت را به هم ضميمه كنيم اشكال را حل نمي كند.

و ليكن مي توان از اين استدلال دفاع كرد به اين بيان كه جدا كردن 45 روز از حيضتان كار مشكلي است، به عبارت ديگر عدّۀ أمه و متعه مثل هم است نه اين

كه فقط در عدّۀ چهل و پنج روز آن ها مثل هم باشند چون اينها مستأجرات هستند، ولي وقتي در اماء مدّت عدّه را چهل و پنج روز گفتيم بايد بقيّه را هم بپذيريم يعني وقتي حيضتان گفت آن هم ثابت است. پس نمي توان طلاق را از عدّۀ متعه جدا كرد و اين دو روايت عدّۀ آنها را مثل هم مي داند هم در چهل و پنج روز و هم در حيضتان. پس از روايت دوّم مشابهت و از روايت اوّل عدد را مي فهميم.

جمع بندي: اين روايات بعضي مشكل دارد و بعضي بدون اشكال است ولي من حيث المجموع براي اثبات «حيضتان» كافي است.

55 ادامۀ مسألۀ 16 … 23/ 10/ 82

قول دوّم: حيضة واحدة
اشاره

قول دوّم حيضة واحده را به عنوان عدّه كافي مي داند.

دليل: روايات
اشاره

روايات متعدّد است؛ بعضي صحيح السند و بعضي ضعيف است ولي متضافر هستند كه ضميمۀ آنها به هم براي استدلال كافي است.

* … عن زرارة عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام إنّه قال: إن كانت تحيض فحيضة واحدة و إن كانت لا تحيض فشهرٌ و نصف. «5»

ضمير كانت در روايت به چه بر مي گردد؟ صحبت از متعه نيست ولي مرحوم شيخ در تهذيب نسخه اي دارد كه صدري

______________________________

(1) بحار، ج 100، ص 317.

(2) ح 6، باب 23 از ابواب متعه.

(3) وسائل، ج 15، ح 5، باب 40 از ابواب عدد.

(4) ح 2، باب 53 از ابواب عدد.

(5) ح 1، باب 22 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 74

براي اين روايت ذكر كرده و مي فرمايد:

«عدّة المتعة ان كانت تحيض … » كه از اين صدر استفاده مي شود روايت در مورد متعه است.

* … عن جميل بن صالح عن عبد اللّٰه بن عمرو عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام في حديث المتعة قال: قلت: فكم عدّتها؟ فقال: خمسة و أربعون يوماً أو حيضة مستقيمة

(اي كاملة). «1»

* … عبد اللّٰه بن جعفر في قرب الاسناد عن أحمد بن محمد بن عيسي

(اگر عبد اللّٰه بن جعفر با واسطه از احمد بن محمد بن عيسي نقل كرده باشد واسطه هاي قرب الاسناد داراي اشكال است، ولي اگر واسطه نباشد، مشكل ندارد.)

عن أحمد بن محمّد بن أبي نصر

(بزنطي)

عن الرضا عليه السلام قال: سمعته يقول: قال أبو جعفر عليه السلام

: عدّة المتعة حيضة و قال: خمسة و أربعون يوماً لبعض أصحابه. «2»

* … عن أبي بصير قال:

(از چه كسي نقل مي كند؟ حديث مقطوعه

است، ولي مقام أبو بصير ايجاب مي كند كه از غير امام نقل نكند)

لا بدّ من أن يقول فيه

(از قرينۀ بعد معلوم مي شود كه نكاح موقّت است)

هذه الشروط: أتزوجك متعة كذا و كذا يوماً … و علي أن تعتدّي خمسة و أربعين يوماً و قال بعضهم: حيضة. «3»

چه كسي «حيضة» را مي گويد، ابو بصير يا راويان اين حديث و يا كليني كه حديث را در كافي نقل مي كند؟ پس ذيل حديث، حديث را مرسله مي كند چون «قال بعضهم» مي گويد، بنابراين ما اين روايت را به عنوان يك حديث مرسل مي پذيريم.

روايت ديگر ذيل روايت اسماعيل بن فضل هاشمي است كه زراره «حيضة» مي فرمود كه اين روايت با روايت اوّل سازگار است و شايد همان روايت باشد.

دو روايت ديگر هم در مستدرك وجود دارد.

* … عن الفضل بن عمر، عن الصادق عليه السلام … و عليك الاستبراء

(عدّة)

خمسة و أربعون يوماً

(ظاهراً در مقام انشاي عقد متعه است)

أو محيضاً واحداً. «4»

* … سمعت جابر بن عبد اللّٰه يقول: استمتعنا أصحاب النبي صلي الله عليه و آله حتّي نهي عمر في شأن عمرو بن حريث … قال: و سأله بعضنا: كم تعتدّ؟ قال: حيضة واحدة … «5»

تا اينجا هفت روايت نقل كرديم كه مجموع اين روايات با مشكلاتي كه بعضي از روايات داشت از روايات قول اوّل بهتر است.

روايت هشتمي هم صاحب حدائق نقل كرده و تصوّر فرموده كه دلالت دارد ولي ما معتقديم دلالت ندارد:

* … عن محمد بن عبد اللّٰه بن جعفر الحميري عن صاحب الزمان عليه السلام أنّه كتب اليه في رجل تزوّج امرأة بشي ء معلوم الي وقت معلوم …

(زن در حال عدّه است يا مدّتش تمام شده

يا باقي ماندۀ مدّت را بخشيده است)

أ يجوز يتزوّجها رجل آخر بشي ء معلوم الي وقت معلوم عند طهرها من هذه الحيضة أو يستقبل بها حيضة أخري؟ فأجاب عليه السلام يستقبل بها حيضة غير تلك الحيضة لأن أقلّ العدة حيضة و طهرة تامّة. «6»

صاحب حدائق اصرار دارد كه اين روايت بر قول دوّم دلالت دارد ولي در واقع بر قول سوّم دلالت دارد چون طهر تام به حيض حاصل مي شود پس يك حيض داشته و اگر بخواهد يك طهر تام داشته باشد، بايد دوباره حيض شود پس يك حيض كامل و يك حيض ناقص است و كه همان قول سوّم است.

56 ادامۀ مسألۀ 16 … 24/ 10/ 82

جمع بين روايات:
اشاره

چند طريق جمع در اينجا بيان شده است:

1- جمع مرحوم علّامۀ مجلسي:

علّامۀ مجلسي در حاشيۀ تهذيب و صاحب رياض در رياض اين جمع را ذكر كرده اند كه ما آن را از حدائق نقل مي كنيم.

خلاصۀ جمع چنين است:

«حيضتان» را حمل بر استحباب و «حيضه» را حمل بر وجوب كنيم كه اين جمع در فقه نظير زيادي دارد و جمع تبرّعي هم نيست و شاهد دارد و همان حمل ظاهر بر نص است؛ به اين بيان كه حيضة واحدة نص است و آن كه حيضتان را مي گويد احتمال وجوب و استحباب دارد، پس ظهور در وجوب دارد و ظاهر را حمل بر نص مي كنيم پس «حيضه» واجب است.

2- جمع صاحب حدائق:

ما سراغ جمع نمي رويم بلكه سراغ مرجّحات مي رويم و يكي از مرجّحات احتياط است و چون حيضتان موافق با احتياط است پس مقدّم است.

______________________________

(1) ح 4، باب 22 از ابواب متعه.

(2) ح 6، باب 22 از ابواب متعه.

(3) ح 4، باب 18 از ابواب متعه.

(4) مستدرك، ج 14، ح 1، باب 32 از ابواب متعه.

(5). مستدرك، ج 14، ح 9، باب 32 از ابواب متعه.

(6) ح 7، باب 22 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 75

جواب: احتياط جزء مرجّحات نيست البتّه قدما مانند شيخ طوسي طريق احتياط را جزء مرجّحات مي شمرده اند.

3- جمع صاحب وسائل:

مرحوم صاحب وسائل مي فرمايد:

و يمكن تخصيص الحيضتين بالحرّة و الحيضة بالأمة. «1»

جواب: اين جمع قابل قبول نيست چون تبرّعي است و شاهد ندارد.

از كلام مرحوم صاحب جواهر استفاده مي شود كه روايات طايفۀ دوّم معرض عنهاي اصحاب است:

فعدّتها حيضتان وفاقاً للشيخ و ما بعده … و هو متروك بين الأصحاب. «2»

57 ادامۀ مسألۀ 16 … 27/ 10/ 82

بعضي حيضتان را به علّت شهرت فتوايي مقدّم و طايفۀ دوّم را متروك دانستند كه دو احتمال دارد:

1- روايات طايفۀ دوّم «حيضة واحدة» حجّت نيست تا نوبت به تعارض برسد و اينها متروك و معرض عنها هستند.

2- طايفۀ دوّم حجّت هستند ولي عند التعارض، مشهور (روايت حيضتان) مقدّم است.

البته هر يك از اين دو احتمال كه باشد نتيجه يكي است.

قلنا: ما كلام مرحوم علّامۀ مجلسي و صاحب رياض را ترجيح مي دهيم كه مي گفت حيضة واحدة واجب و حيضتان مستحبّ است كه همان حمل ظاهر بر نص است.

قائل شدن به وجوب حيضة واحدة يك مشكل مهم دارد و آن اين كه با چهل و پنج روز- كه يكي از

دو عدّه است- هماهنگي ندارد چرا كه در اين صورت گاهي مدّت عدّه به سه روز هم تقليل مي يابد و حدّ اكثر آن هم سي و چند روز مي شود، به اين بيان كه ممكن است وقتي مدّت عقد موقّت تمام شد در بين حيضش بوده كه اين حيض حساب نمي شود و حدّ اكثر سي روز هم طُهر او باشد كه مجموعاً سي و چند روز مي شود پس هماهنگي بين حيضتان و چهل و پنج روز بيشتر است، ولي بين حيضة واحدة و چهل و پنج روز اصلًا هماهنگي نيست. اين چيزي است كه ما را از اين جمع عرفي بازداشته و سراغ فتواي مشهور مي برد.

در مسألۀ كر هم وجب و وزن سازگار نيست، و همين مسأله موجب اختلاف شده است، پس اگر شارع براي مسأله اي دو معيار قائل شد بايد اين دو معيار با هم سازگار باشد.

تا اينجا قول حيضتان و حيضة واحدة بررسي شد.

قول سوّم: حيضة و نصف
اشاره

اين قول از مرحوم صدوق در مقنع نقل شده و دو روايت دارد:

* … عن عبد الرحمن بن الحجّاج

(سند معتبر است)

قال: سألت ابا عبد اللّٰه عليه السلام عن المرأة يتزوّجها الرجل متعة … و إذا انقضت أيّامها و هو حيّ فحيضة و نصف مثل ما يجب علي الأمة

(آيا منظور از نصف، نصف مساوي است، يعني اگر ايام حيض او هفت روز است سه روز نصف آن ملاك است يا ورود در حيض دوّم كافي است) الحديث. «3»

* أحمد بن علي بن أبي طالب الطبرسي في (الاحتجاج) عن محمد بن عبد اللّٰه بن جعفر الحميري

(سند خالي از اشكال نيست)

عن صاحب الزمان … لأنّ اقلّ العدة حيضة و طهرة تامّة «4».

از اين

عبارت، حيضة و نصف استفاده مي شود چون معناي طهرة تامة اين است كه طهر تمام شود و وارد عادت دوّم شود، پس لازمۀ طهره تامّه دخول در عادت بعد است كه نتيجۀ آن حيضة و نصف يعني شي ء من الحيضة الثانية است كه هم دليل بر ما نحن فيه است و هم مفسر روايت اوّل، كه نصف را مي فرمود، پس معناي نصف دخول در عادت دوّم است.

جمع بين طايفۀ اوّل و دوّم و طايفۀ سوّم:

دو راه جمع متصوّر است:

1- جمع بين گروه سوّم و دو گروه قبل يك جمع دلالي است به اين بيان كه مي گوييم؛ اين طوايف درجات استحباب است، يعني حيضة واحدة واجب و حيضة و نصف مستحب و حيضتان أشدّ استحباب را دارد كه شبيه آن را در مسائل فقهي داريم.

2- حيضة و نصف را حمل بر حيضتان كنيم يعني حيضتان كاملتان نمي گوييم، بلكه مي گوييم يك حيض و ورود در حيض دوّم ملاك است كه به قرينۀ اين روايات گروه سوّم به حيض و ورود در حيضه دوّم تفسير مي شود البتّه، به اين فرض كه كاملتان

______________________________

(1) باب 22 از ابواب متعه.

(2) جواهر، ج 30، ص 196.

(3) ح 5، باب 22 از ابواب متعه.

(4) ح 7، باب 22 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 76

را نگوييم، ولي ما حيضتان كاملتان مي گوييم، كه با حيضة و نصف قابل جمع نيست، در اين صورت نوبت به ترجيح مي رسد كه در مقام ترجيح شهرت در طرف حيضتان است.

قول چهارم: طُهران
اشاره

اين قول از مرحوم مفيد است. براي اين قول هم دو روايت داريم:

* … عن زرارة

(سند معتبر است)

عن أبي جعفر عليه السلام قال: سألته عن حرّ تحته أمة أو عبد تحته حرّة كم طلاقها

(پس عقد متعه نيست)؟

و كم عدّتها؟ قال: السنّة في النساء في الطلاق

(معيار حال زوجه است يعني اگر حرّه است عدّۀ حره و اگر امه است عدّۀ امه نگه مي دارد)

فإن كانت حرّة فطلاقها ثلاثاً و عدّتها ثلاثة أقراء

(قرء به معناي طهر)

و إن كان حرّ تحته أمة فطلاقها تطليقتان و عدّتها قرء ان

(از روايات سابقه فهميديم كه در عقد موقّت عدّه به منزلۀ امه است). «1»

روايت دوّم را حدائق از

علّامه در مختلف نقل مي كند:

و إنّما استدل له في المختلف بما رواه الشيخ عن ليث المرادي

(ابو بصير)

قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام كم تعتدّ الأمة من ماء العبد؟ قال بحيضة

(طلاق بايد در طهر باشد بعد حيضة واحدة و بعد از اتمام ايّام حيض در طهر بعد وارد مي شود، پس دو طهر ناقص است. در نتيجه طهران را از تعبير حيضة در مورد امه استفاده مي كنيم). «2»

اين روايات در مقابل طايفۀ اوّل و دوّم شاذ است و ترجيح با قول مشهور است.

فتلخّص من جميع ما ذكرنا كه حق با قول حيضتان است.

بقي هنا شي ء:

مراد از حيضتان آيا كاملتان است يا نه؟ چهار احتمال داده شده است:

1- كاملتان

2- اوّلي ناقص و دوّمي كامل

3- اوّلي كامل و دوّمي ناقص

4- هر دو ناقص هم باشد اشكالي ندارد يعني اگر يك روز به پايان عادت مانده و مدّت تمام شده است، كه اين يك حيض است و بعد از طهر وارد حيض بعد شد كه اين دو حيض است.

و لكن الانصاف؛ روايات ما حيضتان دارد كه ظهور در حيضتان كاملتان دارد چون ناقصه، حيضه نيست و مشهور هم به خاطر وضوح آن متعرّض اين قيد نشده اند.

58 ادامۀ مسألۀ 16 … 28/ 10/ 82

صورت دوّم: در سنّ من تحيض ولي حيض نمي بيند.
اشاره

در اين صورت مدّت عدّۀ او چهل و پنج روز است.

اقوال:

مسأله اجماعي است و مخالفي در آن نيست.

صاحب جواهر مي فرمايد:

اجماعاً بقسميه. «3»

دليل: روايات
اشاره

روايات زياد (بيش از پانزده روايت) است كه چه بسا به حدّ تواتر هم برسد؛ بخشي از روايات در ابواب متعه و بخشي در ابواب عدد است، قسمتي در مستدرك و قسمتي در بحار «4» آمده است. بعضي از روايات صحيح و معتبر و بعضي ضعف سند دارد كه من حيث المجموع كافي است. بعضي از روايات تعبير «خمسة و أربعون يوماً» دارد و بعضي به جاي يوم تعبير «ليلة» دارد و بعضي هيچ يك از اين دو تعبير را ندارد و بعضي از روايات هر دو تعبير را دارد، برخي ديگر از روايات «شهر و نصف» دارد. اكثر اين روايات در مورد متعه است و بعضي در مورد طلاق وارد شده كه بالملازمه بر ما نحن فيه دلالت دارد. (ح 1، 2، 3، 4 و 6، باب 22، و ح 1 و 5 باب 23 ح 4، باب 18 از ابواب متعه ح 1 و 2 باب 52 از ابواب عدد كه همۀ اين احاديث به دلالت مطابقي بر ما نحن فيه دلالت دارد، و ح 2، باب 47 از ابواب عدد به دلالت التزامي دلالت دارد.)

* … عن زرارة عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام إنّه قال: إن كانت تحيض فحيضة و إن كانت لا تحيض فشهر و نصف. «5»

ماه قمري گاهي بيست و نه روز و گاهي سي روز است ولي وقتي گفته مي شود شهرٌ و يا شهرٌ و نصف معمولًا در مقام محاسبه سي روز است و الّا اگر بيست و نه روز را معيار قرار دهيم يك روز

را بايد نصف كنيم و حال آن كه چنين نيست.

* … عن أحمد بن محمد بن أبي نصر عن أبي الحسن الرضا عليه السلام قال: قال أبو جعفر عليه السلام: عدّة المتعة خمسة و أربعون يوماً و الاحتياط خمسة و أربعون ليلة. «6»

______________________________

(1) ح 1، باب 12، از ابواب استيفاء العدد.

(2) حدائق، ج 24، ص 187.

(3) ج 30، ص 199.

(4) ج 100.

(5) ح 1، باب 22 از ابواب متعه.

(6) ح 2، باب 22 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 77

«و الاحتياط» كلام امام است يا راوي؟

احتياط در كلام امام بعيد است و احتمال اين كه از روات باشد وجود دارد چرا كه سابقاً براي تفسير حديث كلماتي را به روايت مي افزودند.

* … عن ابن بكير، عن زرارة قال: عدة المتعة خمسة و أربعون يوماً كأنّي أنظر إلي أبي جعفر عليه السلام يعقده بيده خمسة و أربعين

(با دستان خود مي شمردند) … «1»

* … عن محمد بن مسلم في حديث أنّه سأل أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن المتعة فقال: إن أراد أن يستقبل أمراً جديداً فعل

(شوهر اوّل قصد تمديد دارد)

و ليس عليها العدّة منه و عليها من غيره

(اگر با غير ازدواج مي كند عدّه دارد)

خمسة و أربعون ليلة. «2»

اين تعابير با هم متفاوت است و نتيجۀ آنها هم بالتبع متفاوت است به اين بيان كه اگر مدّت در ابتداي روز تمام شود، از ابتداي روز تا پايان روز چهل و پنجم در واقع چهل و پنج روز و چهل و چهار شب است، مشابه اين برنامه در قصد اقامت ده روز هم هست كه آيا شب هم داخل است يا نه؟

معمولًا «يوم» به معناي عرفي يوم

است، نه به معناي بيست و چهار ساعت، به همين جهت ما به ده روز اكتفا مي كنيم.

آيا در ما نحن فيه هم مي توان اين را گفت؟

خير، چون تعابير مختلف است، بعضي يوم و بعضي يوم و ليلة و بعضي شهر و نصف دارد و احتياط اين است كه به جهت خصوصيّت مقام، چهل و پنج شبانه روز بگوييم پس احتياط واجب رعايت چهل و پنج شبانه روز است.

آيا يوم و ليلۀ تلفيقي كافي است؟

مراد از يوم و ليلۀ تلفيقي اين است كه اگر ساعت دوازده ظهر عقد موقّت تمام شود، ما ادامۀ امروز را تا ساعت دوازده فردا يك روز حساب كنيم و تا آخر به همين كيفيّت حساب كنيم تا به ظهر روز چهل و ششم برسيم كه چهل و پنج روز تلفيقي است.

علي القاعده اين كار درست است و لو صاحب جواهر نمي پذيرد، چرا كه غالباً اتمام مدّت اوّل طلوع فجر نيست و دليلي نداريم كه نصف روز را حساب نكنيم پس چون همۀ مصاديق در اينجا تلفيقي است الّا شذّ و ندر پس به صورت تلفيقي حساب مي كنيم.

روايت معارض

ظاهراً يك روايت معارض هم در اينجا داريم (روايت اسماعيل بن فضل هاشمي «3») كه خمسة و اربعون دارد و مرحوم علّامۀ مجلسي در بحار آن را نقل كرده و تعبير «شهرة» دارد ولي سابقاً سند حديث را نپذيرفتيم پس حديث معارضي نداريم.

بقي هنا شي ء:

افرادي كه غير مستقيمة العاده (هر دو ماه يك بار حيض مي شوند) و يا مسترابه (حيض به تأخير مي افتد و احتمال بارداري مي رود) هستند وظيفۀ اينها چيست، اگر سراغ حيضتان بروند ممكن است شش ماه طول بكشد؟

ظاهر اين است كه اطلاقات حيضتان براي افرادي است كه مستقيمه هستند و ناظر به متعارف است و متعارف اين است كه در هر ماه حيض ببيند به همين جهت در اين موارد به اطلاق روايات خمسة و اربعون تمسّك مي كنيم و شاهد آن هماهنگي بين دو حدّ حيض است كه اگر قائل به حيضتان شويم و عدۀ اين زن شش ماه طول بكشد، تناسبي با چهل و پنج روز ندارد، به همين جهت در اين افراد چهل و پنج روز را قائل مي شويم.

59 ادامۀ مسألۀ 16 … 29/ 10/ 82

صورت سوّم: زن باردار است.
اشاره

مرحوم امام (ره) در عبارت مسألۀ شانزدهم فرمودند:

… و لو كانت حاملًا فعدّتها الي أن تضع حملها كالمطلقة علي إشكال فالاحوط مراعات أبعد الأجلين (چهل و پنج روز يا وضع حمل).

همان گونه كه مطلّقه اگر باردار باشد عدّه اش وضع حمل است در متعه هم چنين است ولي در ادامه «علي اشكال» مي فرمايند كه ظاهراً مسأله در نظر ايشان داراي اشكال است.

اقوال:

بعضي ادعاي اجماع كرده اند. مرحوم سبزواري در مهذب الاحكام ادّعاي اجماع مي كند و صاحب جواهر هم در اين مسأله مي فرمايند:

بلا خلاف و لا إشكال (يعني ابعد الاجلين بدون خلاف و اشكال است).

ولي جالب اين است كه مرحوم محقق در شرايع (متن جواهر) مي فرمايند:

______________________________

(1) ح 3، باب 22 از ابواب متعه.

(2) ح 1، باب 23 از ابواب متعه.

(3) ح 8، باب 4 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 78

أبعد الأجلين علي الاصح كه اين نشان مي دهد مسأله اجماعي نيست و صاحب جواهر براي اين كه كلام خود را توجيه كند مي فرمايد «علي الاصح» براي مطالب ما قبل است در حالي كه ظاهر اين است كه به همين مطالب مربوط است.

تصوّر ما اين است كه مسأله اجماعي نيست زيرا عدّۀ زيادي متعرّض اين مسأله نشده اند، پس اجماع در اينجا دل گرم كننده نيست و ظاهراً فقها به خاطر خوف از اجماع «علي اشكال» گفته اند، پس مسأله داراي دو قول است:

1- مانند مطلّقه عدّه اش وضع حمل است.

2- ابعد الاجلين از عدّه (چهل و پنج روز) و وضع حمل.

دليل: عموم ادلّه
اشاره

در اين مسأله روايت خاصي نداريم و دليل آن فقط عموم ادلّه است و يا به تعبير صاحب جواهر لدلالة العامّين، يكي آيۀ «وَ أُولٰاتُ الْأَحْمٰالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ … » «1» و ديگري عمومات چهل و پنج روز است كه بين اين دو را جمع كرده و ابعد الاجلين را مي گويند.

الف) عموم آيۀ

«وَ اللّٰائِي يَئِسْنَ مِنَ الْمَحِيضِ مِنْ نِسٰائِكُمْ إِنِ ارْتَبْتُمْ فَعِدَّتُهُنَّ ثَلٰاثَةُ أَشْهُرٍ وَ اللّٰائِي لَمْ يَحِضْنَ وَ أُولٰاتُ الْأَحْمٰالِ أَجَلُهُنَّ أَنْ يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ.»

آيا اين آيه دربارۀ مطلّقات دائمات است يا متعه را هم شامل مي شود؟ سه ماه در مورد عقد دائم است و عدّۀ عقد موقّت چهل و پنج روز است و بعيد است كه ذيل آيه در مورد متعه و دائم باشد پس شمول آيه نسبت به موقّت بعيد است.

ب) عموم روايات:

روايات در باب اولات الأحمال زياد است كه عمدتاً در سه باب از ابواب عِدَد نقل شده و در باب نُه يازده حديث، باب ده يك حديث و باب يازده دو حديث است كه مجموعاً چهارده حديث است كه در همه سخن از مطلّقه و در مورد عقد دائم است، پس اولات الأحمال به عقد دائم مربوط است نه متعه.

بعضي حرف عجيبي زده و طلاق را به معناي مطلق جدايي دانسته اند كه پايان عقد در متعه را هم شامل مي شود در حالي كه در اصطلاح قرآن و روايات، جدايي عقد دائم را طلاق مي گويند؛ به تعبير ديگر طلاق به معناي رها كردن است كه مربوط به عقد دائم است، ولي عقد موقّت فقط پايان مدّت است.

بنابراين هر چهارده حديث مصدّر به طلاق است و مطلّقات هم در عقد دائم است، پس بايد بگوييم فقط روايات چهل و پنج روز باقي مي ماند چون عمومات اولات احمال براي متعه نيست. حال آيا مي توان اين را ادّعا كرد كه زن باردار بعد از چهل و پنج روز عدّه اش تمام شود و بتواند با شوهر جديد ازدواج كند؟

بنابراين بهتر اين است كه بگوييم عقد موقّت بالاتر از عقد

دائم نيست و لذا ابعد الاجلين را نمي توان پذيرفت چون در اين صورت كار عقد موقّت مشكل تر از عقد دائم مي شود، در حالي كه عقد موقّت هيچ اولويّتي ندارد و به عكس است يعني عقد دائم اولويّت دارد و اگر در عقد دائم وضع حمل، پايان عدّه است در عقد موقّت به طريق اولي بايد وضع حمل پايان عده باشد و لو كمتر از 45 روز باشد و به همين جهت است كه مقدار عدّه در عقد دائم سه ماه و در موقّت چهل و پنج روز است، چون در عقد دائم احتمال تداخل مياه بيشتر است زيرا يطلب منه الولد، و اگر عدّه براي حريم زوجيّت باشد عقد دائم بيشتر حريم دارد.

بنابراين ما معتقديم عمومات اولات الاحمال متعه را شامل نيست و با ضميمۀ قياس اولويّت كه مي گويد عقد دائم كارش از عقد موقّت مشكل تر است أبعد الأجلين را كنار مي گذاريم و واهمه اي از اجماع نداريم، چون اجماع نيست بلكه عدم خلاف است.

توضيح آيه:

آيه داراي پيچ و خم هاي متعدّد است:

منظور از «وَ اللّٰائِي يَئِسْنَ مِنَ الْمَحِيضِ» چيست؟ اگر منظور يائسه است، آيا يائسه بايد سه ماه عدّه نگه دارد؟ در حالي كه كسي اين گونه فتوا نداده است.

«إِنِ ارْتَبْتُمْ» به چه معناست؟ سه معنا گفته شده كه در تفسير نمونه ذكر شده است:

1- ان ارتبتم في الحمل اگر احتمال داديد كه يائسه حامله شده است سه ماه دست نگه داريد كه اين قول قائل دارد و مي گويند يائسه در جايي كه شك در حمل است بايد عدّه نگه دارد.

2- مرحوم طبرسي در مجمع البيان مي گويد اگر در يائسه بودن شك كنيد، كه اين معنا

با آيه سازگار نيست، چون در ابتدا و اللائي يئسن من المحيض دارد و شك در يائسه بودن نيست.

3- إن ارتبتم يعني اگر حكم اللّٰه را نمي دانند حكمش اين

______________________________

(1) آيۀ 5، سورۀ طلاق.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 79

است (إن ارتبتم في الحكم).

از بين اين احتمالات احتمال اوّل بهتر است.

«وَ اللّٰائِي لَمْ يَحِضْنَ» يعني چه؟ يعني هنوز بالغ نشده است و يا لم يحضن و هنّ في سن من تحيض كه ظاهراً احتمال دوّم مراد است.

در مجموع آيه ارتباطي به عقد موقّت ندارد و راه عقد موقّت تمسّك به اولويّت است.

60 ادامۀ مسألۀ 16 … 30/ 10/ 82

صورت چهارم: عدّۀ وفات
اشاره

اين صورت داراي دو قسم است:

1- زن باردار نيست.

2- باردار است.

مرحوم امام در ذيل مسألۀ شانزدهم فرمودند:

و أمّا عدتها من الوفات فأربعة أشهر و عشرة أيّام إن كانت حائلًا و أبعد الأجلين منها و من وضع حملها إن كانت حاملًا كالدائمة يعني منقطعه و دائم در عدّۀ وفات تفاوتي ندارند.

1- زن باردار نيست:
اقوال:

مرحوم صاحب جواهر، چهار ماه و ده روز را مشهور مي داند يعني مسأله اتّفاقي نيست و مي فرمايد:

وفاقاً للمشهور. «1»

مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

أشبههما (مطابق قواعد و عمومات) و أشهرهما (معلوم مي شود كه قول مقابل هم مشهور است) كما حكاه جماعة من أصحابنا أنّها أربعة أشهر و عشرة أيّام. «2»

مرحوم شهيد ثاني هم در مسالك تعبير به اشهر دارد و مي فرمايد:

و قد اختلف الأصحاب في مقدار عدّتها فالأشهر بينهم ما اختاره المصنف (محقق در شرايع) من أنّها تعتدّ بأربعة أشهر و عشرة أيّام. «3»

افراد مهمّي در بين مخالفين هستند و تعبير به اشهر هم به خاطر همين است كه در مقابل افراد بزرگي مانند مرحوم مفيد، سيّد مرتضي، سلّار و ابن ابي عقيل قرار دارند.

مرحوم سبزواري با وجود اين مخالفت ها مسأله را اجماعي مي داند. بعضي مي گويند شايد ايشان مخالفها را به حساب نياورده اند، كه در جواب بايد گفت مخالف هاي به اين عظمت را نمي توان به حساب نياورد، پس مسأله اجماعي نيست.

ادلّه قول مشهور (چهار ماه و ده روز)
اشاره

سه دليل بر قول مشهور دلالت مي كند:

1- عموم آيه:

آيۀ «وَ الَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنْكُمْ وَ يَذَرُونَ أَزْوٰاجاً يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ عَشْراً» «4» اطلاق دارد و شامل زوجۀ موقّت و دائم مي شود و در ذيل و صدر آيه دليلي بر اين نيست كه آيه مربوط به عقد دائم باشد.

2- اطلاق روايات:

روايات زيادي داريم كه مطلق است:

* عبد اللّٰه بن جعفر في (قرب الاسناد) عن عبد اللّٰه بن الحسن عن علي بن جعفر عن اخيه قال: سألته عن المتوفّي عنها زوجها كم عدّتها؟

قال أربعة أشهر و عشراً. «5»

روايت مطلق است و تمام زوجها را شامل مي شود.

روايات «6» زياد است كه بعضي كلمۀ طلاق دارد ولي رواياتي كه كلمۀ طلاق ندارد عامّ است و دائم و موقّت را شامل مي شود.

3- روايات خاصّه:

رواياتي كه در خصوص متعه وارد شده است:

* … عن عبد الرحمن بن الحجاج قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن المرأة يتزوّجها الرجل متعة ثم يتوفّي عنها زوجها هل عليها العدة؟

فقال: تعتدّ أربعة أشهر و عشراً

(سند روايت معتبر و دلالت آن تا اينجا خوب است و دليلي براي قول مشهور است ولي ذيلي دارد كه كار حديث را مشكل مي كند)

فإذا انقضت أيّامها و هو حيّ فحيضة و نصف مثل ما يجب علي الأمة … «7»

اين ذيل با چيزي كه ما اختيار كرديم (حيضتان) سازش ندارد، البتّه گفتيم حيضة و نصف در واقع حيضتان است ولي ناقص.

آيا مي توان به حديثي كه بخشي از آن قابل قبول و بخشي غير قابل قبول است، استدلال كرد و آيا بناي عقلا در حجّيت

______________________________

(1) ج 30، ص 199.

(2) ج 7، ص 34.

(3) ج 10، ص 304.

(4) آيۀ 234، سورۀ بقره.

(5) وسائل، ج 15، ح 6، باب 30 از ابواب عدد.

(6) وسائل ج 15، باب 30 از ابواب عدد.

(7) ح 1، باب 52 از ابواب عدد.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 80

خبر واحد شامل موردي كه صدر و يا ذيل آن مشكلي دارد مي شود؟

* … عن زرارة قال سألت ابا جعفر عليه

السلام ما عدّة المتعة إذا مات عنها الذي تمتّع بها؟ قال: أربعة أشهر و عشراً قال: ثم قال: يا زرارة كل النكاح إذا مات الزوج فعلي المرأة حرة كانت أو أمة و علي أيّ وجه كان النكاح منه متعة أو تزويجاً أو ملك يمين فالعدة أربعة أشهر و عشراً

(همۀ نكاح ها، خواه دائم يا موقّت و يا حرّه همه را شامل است) … «1»

اين روايت هم داراي مشكل است چرا كه در امه فتواي مشهور چهار ماه و ده روز نيست بلكه دو ماه و پنج روز است، بنابراين روايات حاضر خالي از ابهام نيست.

حال اگر دست ما به چيز ديگري نرسد، اطلاق آيه و روايات به ضميمۀ عمل مشهور براي ما كافي است.

ادلّۀ قول دوّم (شصت و پنج روز):
1- روايت:

* … و بإسناده عن علي بن الحسن الطاطري

(در سند علي بن حسن طاطري است كه تضعيف شده است و به او طاطري مي گويند چون پارچه فروش بود و پارچه هايي به نام طاطر مي فروخت)

عن علي بن عبيد الله بن علي بن أبي شعبة الحلبي عن أبيه عن رجل

(مرسله است)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: سألته عن رجل تزوّج امرأة متعة ثم مات عنها ما عدّتها؟ قال: خمسة و ستون يوماً. «2»

جواب از دليل:

اين حديث با احاديث سابقه معارض است؛ بعضي براي توجيه حديث گفته اند كه امرأة به معناي امه است، ولي اين توجيه درست نيست كه بدون قرينه روايت را حمل بر امه كنيم، علاوه بر اين سند روايت ضعيف است و مخالفين مشهوري هم در مسأله موجود است، پس نمي توانيم آن را بپذيريم در نتيجه قول سيّد مرتضي و مفيد و ديگران مردود است.

61 ادامۀ مسألۀ 16 … 1/ 11/ 82

2- شباهت زوجۀ متعه و أمه:

مي دانيم زوجۀ متعه، شبيه امه در عقد دائم است. روايت مي فرمود در حال حيات عدّۀ اينها شبيه هم است حال وقتي در حال حيات مثل هم هستند در ممات هم مثل هم هستند (يتساويان ميتا كما يتساويان حيّاً في العدّة).

روايتي كه اينها را مساوي قرار مي داد مي فرمود:

و عدّة المطلّقة ثلاثة أشهر و الأمة المطلّقة عليها نصف ما علي الحرة و كذلك المتعة عليها مثل ما علي الأمة. «3»

ظاهر تعبير «كذلك» مسألۀ حال حيات است، حال كه در حال حيات مساوي است در ممات هم مساوي است.

جواب از دليل: صاحب جواهر مي فرمايد اين يك قياس ظنّي است چون روايت عموميّت ندارد كه همه چيز آنها شبيه هم است و روايت فقط حال حيات را

مي گويد، علاوه بر اين قياس ظنّي از مذهب ما نيست، پس دليل دوّم هم قابل قبول نيست.

سلّمنا؛ روايت حال حيات و ممات هر دو را مي گويد (امه و زوجۀ متعه در همه چيز مثل هم هستند) در اين صورت روايت عام است، از سوي ديگر عمومات قول اوّل (آيه از نظر زوجۀ دائمه و موقّت) عام بود و روايت از جهت عدّۀ حيات و ممات عام است، و نسبت بين اين دو عام عموم من وجه است كه مادۀ اجتماع آن عدّۀ متعه در حال فوت شوهر است. در عام و خاص من وجه مرجّحات اعمال نشده و معمولًا تساقط مي شود و به اصول رجوع مي كنيم. اگر ما قرآن را مقدّم ندانيم بايد سراغ اصل برويم، به اين بيان كه اگر كسي استصحاب را در شبهات موضوعيّه جاري بداند اينجا بعد از شصت و پنج روز استصحاب مي كند تا چهار ماه و ده روز و اگر كسي استصحاب را در شبهۀ موضوعيّه جاري نداند، جاي اصالة الاحتياط است و نمي توان به اصالة الاباحة تمسّك كرد كه نتيجۀ احتياط قول مشهور است.

بنابراين تا اينجا ما قول مشهور را قبول كرديم و قول دوّم را هم كنار گذاشتيم، البتّه يك روايت «4» هم داريم كه قائل ندارد و مي گويد چهل و پنج روز عدّه نگه دارد. اين حديث معرض عنها است و آن را كنار مي گذاريم، بعضي حمل كرده و گفته اند كه راوي حال حيات و ممات را اشتباه كرده است يعني مي خواسته عدّۀ حيات را بگويد ولي اشتباهاً عدّۀ ممات را گفته است.

2- زن باردار است
اشاره

اتّفاق نظر بر ابعد الأجلين است.

دليل: روايات

شش حديث كه در باب 31 از ابواب عدد آمده است و همه

______________________________

(1) ح 2، باب 52 از ابواب عدد.

(2) ح 4، باب 52 از ابواب عدد.

(3) ح 2، باب 52 از ابواب عدد.

(4) ح 4، باب 52 از ابواب عدد.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 81

تعبير به زوجه دارد و زوجه مطلق است و متعه و غير متعه را شامل مي شود و حكم به ابعد الاجلين مي كند.

[مسألة 17: يستحب أن تكون المتمتّع بها مؤمنة عفيفة]

اشاره

62 مسألۀ 17 (شرائط الزوجة المتمتّع بها) … 4/ 11/ 82

مسألة 17: يستحب أن تكون المتمتّع بها مؤمنة (شيعۀ اهل بيت عليهم السلام)

عفيفة (در مقابل زانيه)

و السؤال عن حالها قبل التزويج و أنّها ذات بعل أو ذات عدّة أم لا و أمّا بعده فمكروه و ليس السؤال و الفحص عن حالها شرطاً في الصحّة (حتّي سؤال از عدّه و ذات بعل بودن واجب هم باشد باز شرط صحّت نيست).

عنوان مسأله:

در اين مسأله مرحوم امام به سه مستحب اشاره مي فرمايند:

ايمان، عفّت و سؤال از حال زن.

مرحوم شهيد ثاني در مسالك در شرح كلام محقق مي فرمايد:

هذه أمور معتبرة في كمالها (متعه) ذكر منها ثلاثة: الأوّل كونها مؤمنة … الثاني كونها عفيفة غير زانية … الثالث أن يسألها عن حالها مع التهمة بأنّ لها زوجاً أو معتدّة (در جايي كه متّهم است يعني قرائن ظنيّه اي وجود دارد). «1»

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 5، ص: 81

1- ايمان:
اشاره

در مورد اين شرط تعبير به اجماع نديده ايم ولي غير واحدي از بزرگان مثل صاحب مسالك، صاحب رياض، مرحوم محقق، صاحب جواهر و ديگران آن را ذكر كرده و ارسلوه ارسال المسلّمات (آن را مسألۀ مسلّمي دانسته اند).

دليل: روايات
اشاره

دليل عمدۀ ما روايات است كه بعضي صحيح و بعضي غير صحيح، ولي در مجموع متضافر است، علاوه بر اين معمول بها هم هست البتّه اگر نگوييم كه در مستحبّات معمول بها بودن كافي نيست چرا كه مستحبّات ممكن است از باب تسامح در ادلّۀ سنن معمول بها باشد.

* … عن محمّد بن اسماعيل

(ابن بزيع از صحابۀ امام رضا عليه السلام و مردي فاضل، دانشمند وثقه است)

عن الرضا عليه السلام في حديث أنّه سأل عن المتعة فقال لا ينبغي لك أن تزوّج إلّا بمؤمنة أو مسلمة

(لا ينبغي نشانۀ استحباب و كراهت است). «2»

اين روايت چگونه به درد استدلال مي خورد با آن كه تعبير «مؤمنة أو مسلمة» دارد كه در مقابل «كافرة» است و براي ما نحن فيه (شرط ايمان) كافي نيست؟

ممكن است چنين بگوييم: چون مؤمنة را ابتدا ذكر كرده و تقديم مشعر به ترجيح است، يعني تا زماني كه به مؤمنة دست رسي هست سراغ مسلمه نرويد و تا زماني كه مسلمة هست سراغ كافره نرويد.

* … عن الحسن التفليسي

(سند ضعيف است)

قال: سألت الرضا عليه السلام أ يتمتّع من اليهوديّة و النصرانية؟ فقال: يتمتّع من الحرّة المؤمنة أحبّ اليّ و هي اعظم حرمة منها.

(ظهور روايت در استحباب خوب است). «3»

* … عن محمد بن العيص قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن المتعة فقال: نعم إذا كانت عارفة

(مؤمنة)

قلنا: فإن لم تكن عارفة؟ قال:

فأعرض عليها

(مكتب اهل بيت

عليهم السلام بر او عرضه كن)

و قل لها فإن قبلت فتزوجها و إن أبت أن ترضي بقولك فدعها الحديث. «4»

ظاهر اين روايت شرطيّت عارفه بودن و وجوب آن است يعني ازدواج غير مؤمنه جايز نيست و لكن به قرينۀ روايات ديگر و به قرينۀ اجماع، مسلّم است كه ازدواج موقّت و حتّي ازدواج دائم با غير عارفه اشكال ندارد، پس معلوم مي شود كه روايت به معناي استحباب است.

* عن أبي مريم عن أبي جعفر عليه السلام أنّه سئل عن المتعة فقال: إنّ المتعة اليوم ليست كما كان قبل اليوم إنهنّ كنّ يومئذٍ يؤمنّ

(احتمال دارد «يؤمنّ» به معناي عارفه بودن باشد و احتمال ديگر اين است كه از نظر زانيه نبودن و عفيفه بودن سابقاً ايمن بوده اند ولي اكنون مشتبه شده است)

و اليوم لا يؤمن فاسألوا عنهنّ. «5»

اگر به عارفه برگردانيم معنايش اين مي شود كه سابقاً فقط شيعه ها به متعه قائل بوده اند و لذا نساء عارفه به اين ميدان مي آمدند ولي كم كم متعه به زنان غير مؤمنه هم سرايت كرد و جمعي از زنان اهل سنّت نيز به اين ميدان آمدند پس سابقاً سؤال از مذهب جايي نداشت چون شيعه ها تنها بودند ولي اكنون در بين زنان اهل تسنّن هم هست پس سؤال كنيد.

امّا اگر احتمال دوّم (عفيفه بودن) را براي روايت ذكر كنيم معني روايت اين است كه سابقاً فقط زن هاي عفيف بودند ولي الان زن هاي غير عفيف هم هستند، در اين صورت سؤال از عفّت كنيد.

______________________________

(1) ج 10، ص 304.

(2) ح 2، باب 7 از ابواب متعه.

(3) ح 3، باب 7، از ابواب متعه.

(4) ح 1، باب 7، از ابواب متعه.

(5) ح 1،

باب 6 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 82

همان گونه كه بيان شد اين حديث دو احتمال دارد كه سؤال كردن دليل بر هيچ يك نيست و هر دو محتمل است و يُؤمِنّ وَ يُؤْمَنَّ هر دو درست است، البتّه هيچ يك از اين دو استدلال شاهد روشني ندارد، پس حديث مبهم است.

حديث معارض:

در مقابل اين احاديث يك حديث معارض داريم كه مي گويد سراغ مؤمنه نرويد:

* عن الحسن بن علي

(ابن فضال)

عن بعض أصحابنا

(مرسله است)

يرفعه

(مرفوعه است يعني بين راوي و امام فاصله است)

الي أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: لا تمتّع بالمؤمنة فتُذِلَّها

(سبب ذلّت او مي شود). «1»

اين روايت از تزويج مؤمنه منع مي كند منتها سندي ندارد.

مرحوم شيخ طوسي بعد از نقل روايت مطلبي دارد كه صاحب وسائل نقل كرده و مي فرمايد:

هذا شاذّ و يحتمل أن يكون المراد به إذا كانت المرأة من أهل بيت الشرف يلحق أهلها العار و يلحقها الذلّ و يكون ذلك مكروهاً.

اين روايت سندي ندارد و اگر فرض كنيم كه سندي داشته باشد از آن معلوم مي شود كه مسألۀ عنوان ثانوي است و از نظر عنوان اوّلي بايد مؤمنه باشد، چون چه بسا از اين ازدواج ولدي متولّد شود و بهتر است ولد از مؤمنه متولّد شود؛ منتها گاهي عنوان ثانوي وجود دارد به اين بيان كه در بعضي از جوامع و بعضي از بيوت مسألۀ متعه شدن براي آنها عيب و ذُلّ محسوب مي شود، بنابراين عنوان ثانوي است و عنوان ثانوي با عنوان اوّلي نزاعي ندارد، و ما هم كه قائل به اشتراط ايمان هستيم اگر عناوين ثانويه اي پيدا شود ما هم به آن قائليم، ولي اين عنوان ثانوي در همه

جا نيست و بعضي هستند كه ممكن است كارشان همين باشد و يا بعضي مي خواهند مدّتي با هم زندگي كنند تا ببينند مي توانند به صورت دائم با هم زندگي كنند يا نه، و يا جواناني كه قبل از عقد دائم با هم عقد موقّت مي بندند تا در خريد بازار راحت باشند و يا زناني كه شوهر خود را از دست داده اند و در حدّي نيستند كه كسي آنها را به عقد دائم درآورد و لذا عقد موقّت مي شوند و اين ذُلّي نيست، پس اين حديث بر فرض صحّت نمي تواند معارضه كند چون عنوان ثانوي است و محدود به اشخاص معيّني است نه همه جا.

63 ادامۀ مسألۀ 17 … 5/ 11/ 82

2- عفيفه:

شرط عفيفه هم در كلمات علما مطرح شده و ارسلوه ارسال المسلّمات و روايتي هم داريم كه به آن استدلال كرده اند كه روايت ضعيفي است.

* … عن أبي سارة

(مجهول الحال)

قال سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عنها يعني المتعة فقال لي: حلال فلا تزوّج الّا عفيفة إنّ اللّٰه عزّ و جلّ يقول: وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حٰافِظُونَ*

(حافظ عن غير عفائف)

فلا تضع فرجك حيث لا تأمن علي درهمك. «2»

سند روايت مشكل دارد ولي دلالت روايت خوب است و ظاهر نهي تحريم است، مخصوصاً استدلال به آيۀ قرآن شده كه ظاهر آيه هم همين است. پس روايت اگر سند داشت ظهور در حرمت غير عفيفه داشت.

اللهم الّا أن يقال، ما قائلي به حرمت نداريم يعني حرمت غير عفائف دليل ندارد لذا حمل بر كراهت شده است (انتخاب عفيفه مستحبّ است).

و امّا ذيل روايت كه مي فرمود: «لا تضع فرجك حيث لا تأمن علي درهمك» به چه معناست؟

مرحوم صاحب حدائق «3» در مورد اين جمله سه احتمال بيان فرموده است:

1- شما وقتي كه بخواهي درهم به كسي بسپاري شخص آلوده را انتخاب نمي كني حال امانت ناموسي را چگونه به شخص غير عفيف و بي بندوبار مي سپاري.

2- جايي نرو كه ممكن است دراهم تو را بگيرد و فرار كند و وفاي به عقد نكند. اين تفسير خيلي بعيد به نظر مي رسد.

3- ممكن است از اين زن فرزندي براي تو بوجود بيايد، پس نطفۀ خودت را در جايي قرار نده كه در مورد درهم خود به او اطمينان نمي كني. اين تفسير در واقع مكمّل تفسير اوّل است و مراد هم همين است كه در مسائل ناموسي و همسري كه ممكن است ولد هم بدنيا بيايد، سراغ اين افراد نرو چرا كه ممكن است خيانت كند.

فقها تنها به اين روايت استدلال كرده اند در حالي كه در باب

______________________________

(1) ح 4، باب 7 از ابواب متعه.

(2) ح 2، باب 6 از ابواب متعه.

(3) ج 24، ص 128.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 83

هشت از ابواب متعه روايات متعدّدي داريم كه از نكاح زن فاجره نهي مي كند، چرا به اين روايات استدلال نكرده اند؟

تصوّر ما اين است كه بين غير عفيفه و فاجره فرق گذاشته اند به اين بيان كه عفّت دو معنا دارد:

1- عفّت در مقابل آلودگي به زنا و فجور.

2- عفّت به معناي حجاب و پرهيز از نامحرم.

حال بگوييم در اين مسأله عفيفه در مقابل زنان بي بندوبار است و لو فاجره هم نباشند و در مسألۀ هيجدهم در مورد فاجره است، پس آن همه رواياتي كه به روشني دلالت بر نهي از ازدواج با فاجره و زانيه مي كند و به

آن استدلال نكرده اند به جهت فرق گذاشتن بين عفّت و لا عفّت و فجور و لا فجور است.

3- استحباب سؤال از حال زن:
اشاره

مستحب است قبل از خواندن عقد از زن در مورد ذات بعل بودن و در عدّه بودن سؤال كند. اين استحباب قبل از عقد است نه بعد از عقد. اين استحباب هم در كلمات علما از قبيل ارسال مسلّمات است و به روايتي تمسك شده است كه از نظر سند و دلالت خوب است:

* محمّد بن يعقوب، عن محمّد بن يحيي، عن أحمد بن محمّد

(ممكن است احمد بن محمد بن عيسي باشد و يا احمد بن محمد بن خالد باشد كه علي كل حال ثقه است)

عن ابن محبوب، عن أبان

(هر دو از اصحاب اجماع هستند)

عن أبي مريم

(ثقه)

عن أبي جعفر عليه السلام أنّه سئل عن المتعة فقال: إنّ المتعة اليوم ليست كما كانت قبل اليوم إنّهنّ كان يومئذ يؤمنّ

(دو احتمال دارد كه سابقاً بيان شد)

و اليوم لا يؤمنّ فاسألوا عنهنّ. «1»

از آنها سؤال كنيد به چه معناست؟ آيا از خود آنها سؤال كنيد يا دربارۀ آنها سؤال و تحقيق كنيد، كدام مراد است؟

براي روشن شدن جواب بايد كلمۀ «سأل» را در لغت بررسي كنيم. «سأل» در لغت دو معنا دارد:

1- تقاضا كردن

2- سؤال كردن

اگر به معناي تقاضا و طلب باشد دو مفعول مي گيرد بدون حرف جر مثلًا «سألت اللّٰه تعالي شفاء ك» و در صورتي كه به معناي سؤال باشد يك مفعول بي واسطه و مفعول ديگر را با حرف جرّ «عن» مي گيرد مثلًا «سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن المتعة» دو مفعول دارد كه يكي به واسطۀ حرف جر است. مفعول اوّل كسي است كه مورد سؤال

واقع مي شود و مفعول دوّم چيزي است كه در مورد آن سؤال مي شود، بنابراين روايت كه مي فرمايد «و السؤال عن حالها» معنايش سؤال از خود زن نيست بلكه تحقيق در مورد زن است.

صاحب مسالك مي فرمايد: بعضي گفته اند كه از خود آنها سؤال كنيد در حالي كه روايت چنين چيزي ندارد. در اينجا حق با صاحب مسالك است چون روايت چنين چيزي نداشت، ولي روايت عام است و مي گويد دربارۀ آنها سؤال كنيد كه گاهي از خود آنها سؤال مي كنيم و گاهي دربارۀ آنها از مردم سؤال مي كنيم. بعضي گفته اند كه از غير خودشان سؤال كنيد، چون سؤال از خود آنها لغوست.

و لكن الانصاف، گاهي سؤال كردن از خود شخص مسائل را واضح مي كند مانند بازجويي هايي كه انجام مي شود.

در مقابل اين روايات رواياتي داريم كه نهي از سؤال مي كند و غالباً در مورد بعد از ازدواج است، يعني مي فرمايد حال كه ازدواج كرديد ديگر سؤال نكن.

آيا روايتي داريم كه بگويد قبل از ازدواج سؤال نكن تا با اين روايت تعارض كند يا چنين روايتي نداريم؟

64 ادامۀ مسألۀ 17 … 6/ 11/ 82

روايات ناهيه:

در مقابل اين روايات، روايات متعدّدي است كه نهي از سؤال مي كند. پس تعارضي واقع مي شود بين روايات امره و روايات ناهيه.

* … عن فضل موليٰ محمّد بن راشد

(جزو غلامان آزاد شده و يا از دوستان او بوده)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: قلت: إنّي تزوّجت امرأة متعة فوقع في نفسي أنّ لها زوجاً

(سوء ظنّ پيدا كردم)

ففتشت عن ذلك فوجدت لها زوجاً قال: و لم فتَّشت

(امام بر تفتيش مؤاخذه مي كند)؟ «2»

از نظر سند: «فضل» شخص مجهول الحال و بسيار قليل الروايه است و

احتمال دارد غير از اين روايت، روايت ديگري نداشته باشد پس سند ضعيف است.

از نظر دلالت: امام مي فرمايد چرا تفتيش كردي و وظيفۀ تو تفتيش نبود ولي در روايت دو قيد موجود است:

______________________________

(1) ح 3، باب 6 از ابواب متعه.

(2) ح 3، باب 10 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 84

1- زن متّهم بوده است و لا بد قرائن ظنّي ديده، پس مورد اتّهام است.

2- بعد از ازدواج سؤال كرده و قبل از ازدواج نبوده است.

علاوه بر اين از ديگران سؤال كرده است نه از خود زن.

* عن مهران بن محمّد عن بعض أصحابنا

(مرسله است علاوه بر اين رجال ديگر سند هم محلّ بحث است)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: قيل له: إنّ فلاناً تزوّج امرأة متعة فقيل له إنّ لها زوجاً فسألها

(از خود زن سؤال كرد)

فقال أبو عبد اللّٰه عليه السلام، و لِمَ سألها؟ «1»

از نظر سند: روايت ضعيف است.

از نظر دلالت: همان دو مورد روايت قبل را دارد، يعني زن متّهمه بوده و سؤال بعد از ازدواج است.

* … عن محمّد بن عبد اللّٰه الاشعري قال: قالت للرضا عليه السلام: الرجل يتزوّج بالمرأة فيقع في قلبه أنّ لها زوجاً فقال: و ما عليه

(تحقيق نكن)

؟ أ رأيت

(آيا فكر مي كني)

لو سألها البيّنة كان يجد من يشهد أن ليس لها زوج

(ظاهراً مورد، موردي است كه اقامۀ بيّنه ممكن نيست چون مثلًا زن در اين شهر غريب است و كسي را ندارد تا شهادت دهد). «2»

از نظر سند: «محمد بن عبد اللّٰه الاشعري» مجهول الحال است و روايات منقوله از طرف او كم است پس از نظر سند ضعيف است.

از نظر دلالت: همان دو مورد

سابق در اين روايت هم هست علاوه بر اين اقامۀ بيّنه هم ممكن نيست.

* … عن ميسّر

(كدام «ميسّر» مراد است؟ پس روايت مجهول الحال است)

قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام: ألقي المرأة بالفلاة الّتي ليس فيها أحد فأقول لها: لك زوج؟ فتقول: لا فأتزوّجها؟ قال: نعم هي المصدّقة علي نفسها. «3»

اين روايت با روايات قبل متفاوت است چرا كه اين روايت در مورد قبل از زوجيّت است و اتّهامي هم نيست و فقط يك سؤال و جواب است، آيا منظور از فحص همين است؟ علاوه بر اين، موردي است كه راهي براي تفحّص نيست و اين حدّ اقلي است كه براي ازدواج لازم است.

صاحب وسائل حديث ديگري را در ذيل اين حديث آورده و مي فرمايد:

… عن أبان بن تغلب قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام و ذكر مثله.

يعني همين روايت را أبان از امام عليه السلام نقل كرده است و در واقع يك روايت ديگر مي شود، ولي در بعضي از چاپ ها در پاورقي حديث را نقل كرده اند كه با حديث ميسّر متفاوت است:

قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام إنّي أكون في بعض الطرقات فأري المرأة الحسناء و لا آمن أن تكون ذات بعل أومن العواهر قال: ليس هذا عليك إنّما عليك أن تصدّقها في نفسها.

البتّه نتيجۀ دو روايت يكي است ولي روايت خيلي از نظر الفاظ متفاوت است و فقط از بعضي جهات شبيه هم هستند.

به هر حال روايت براي موردي است كه قبل ازدواج است و زن متّهمه و قابل تحقيق نيست.

* … عن أبان بن تغلب عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام في المرأة الحسناء تري في الطريق و لا

يعرف أن تكون ذات بعل أو عاهرة فقال: ليس هذا عليك إنّما عليك أن تصدّقها

(اين روايت ظاهراً همان روايت أبان است) «4».

هيچ يك از اين أحاديث ظاهراً سند قابل قبولي ندارد ولي تضافر دارد و ديگر نياز به بحث از سند نيست.

جمع بين روايات:

دو راه جمع بين روايات موجود است:

1- رواياتي كه دستور به سؤال مي داد در مورد قبل از زواج و روايات ناهيه در مورد بعد از زواج است، پس سؤال قبل از زواج مستحبّ و بعد از زواج جايز نيست.

2- در جايي كه راه تحقيق ندارد، سؤال ندارد ولي در جايي كه راه براي تحقيق موجود است سؤال مستحبّ است.

در اين بحث و بحث هاي قبل اگر روايت هم نداشتيم از نظر عقل هم سؤال كردن خوب است همان گونه كه مؤمنه و عفيفه بودن بهتر است بنابراين در اين باب نيازي به روايات نيست و اموري است كه عقل هم به آن دلالت دارد.

[مسألة 18: يجوز التمتع بالزانية علي كراهية]

اشاره

65 مسألۀ 18 (التمتّع بالزانية) … 7/ 11/ 82

مسألة 18: يجوز التمتع بالزانية علي كراهية خصوصاً لو كانت من العواهر و المشهورات بالزنا و ان فعل فليمنعها من الفجور.

اقوال:

در مسأله سه قول است:

1- قول مشهور: الجواز مع الكراهة

______________________________

(1) ح 4، باب 10 از ابواب متعه.

(2) ح 5، باب 10 از ابواب متعه.

(3) ح 1، باب 10 از ابواب متعه.

(4) مستدرك، ج 14، ح 1، باب 9 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 85

2- قول مرحوم صدوق در مقنع: حرمت

3- قول ابن برّاج: جواز مشروط و يا حرمت مشروط يعني حرام است مگر در جايي كه زن را از فجور منع كند.

مرحوم صاحب رياض، مي فرمايد:

و يكره التمتع بالزانية كما سبق و ليس شرطاً (شرط صحّت) و لا حراماً لما مرّ خلافاً للصدوق فمنع منه مطلقا و لابن البرّاج إلّا إذا منعها من الفجور … وفاقاً للأشهر بين الطائفة (كراهت مشهور بين طائفه است). «1»

صاحب جواهر «2» هم همين اقوال ثلاثه را نقل

مي كند.

مرحوم محقق ثاني هم در جامع المقاصد «3» همين مطالب را نقل كرده است. اين بزرگواران تعبيرشان به «يكره» است و به نظر ما اين تعبير از تعبير تحرير الوسيله كه «علي كراهية» مي فرمايد، بهتر است، چون اگر «يكره» گفته شود از ابتدا نشانگر منع است.

مقتضاي اصل:

اصل در مسأله جواز است چرا كه آيۀ «وَ أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ» «4» عام است و هركجا شك در جواز و حرمت كنيم به آيه تمسّك مي كنيم و نيازي به اصالة الحليّة نداريم.

ادلّۀ قائلين به حرمت:
اشاره

ابتدا سراغ ادلّۀ قائلين به حرمت مي رويم، چرا كه به آيه استدلال كرده اند و ما هم براي احترام به قرآن ابتدا سراغ اين قول مي رويم.

آيۀ «الزّٰانِي لٰا يَنْكِحُ إِلّٰا زٰانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَ الزّٰانِيَةُ لٰا يَنْكِحُهٰا إِلّٰا زٰانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَ حُرِّمَ ذٰلِكَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ»
اشاره

«5» دو تفسير عمده در آيه وجود دارد كه اين دو تفسير سرنوشت استدلال به آيه را مشخص مي كند:

1- جملۀ انشائيه است:

نهي به معناي نهي وضعي (باطل و حرام است) و لا ينكح يعني اگر كسي سراغ زانيه برود در حكم زناكار است همچنين اگر كسي سراغ زاني برود در حكم زنا كار است پس هم نكاح زانيه و هم نكاح زاني ممنوع است و دو شاهد هم دارد، يكي ذيل آيه است كه مي فرمايد «حُرِّمَ ذٰلِكَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ»، شاهد ديگر اين است كه هم رديف شرك قرار داده است يعني همان گونه كه نكاح مشركه حرام است نكاح زانيه هم حرام است؛ و آيه عامّ است و نكاح دائم و متعه را شامل است.

2- جملۀ خبريه است:

اين تفسير را صاحب جواهر بيان كرده و اصرار دارد كه آيه را بر نهي ارشادي حمل كنيم يا به تعبير ديگر بر اخبار حمل كنيم يعني اصلًا نهي نيست، و معنايش اين است كه آدم هاي بد سراغ آدم هاي بد و آدم هاي خوب سراغ آدم هاي خوب مي روند، بنابراين اين جمله خبريّه است و ذيل آيه هم مي گويد مؤمن به طبيعت حال سراغ اين افراد نمي رود و مؤمنان خودشان بر خودشان تحريم مي كنند و احتمال ديگر اين است كه «ذلك»، اشاره به زنا باشد نه نكاح زاني و زانيه به اين معنا كه زنا بر مؤمنين حرام است.

و امّا «مشرك» كه در آيه آمده است احتمال دارد اشاره به روايت معروف باشد كه «لا يزني الزاني و هو مؤمن و لا يشرب الشارب و هو مؤمن» يعني انسان با ايمان با ورود به گناه نورانيّت ايمان از قلب او جدا مي شود و در حين ارتكاب گناه، نور ايمان خاموش مي شود.

و شاهدي هم ذكر مي كنند كه آيۀ 24 سورۀ نور است. قرآن بعد

از ذكر داستان افك و نهي مؤمنين از مسألۀ قذف مي فرمايد:

«الْخَبِيثٰاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثٰاتِ … » كه اين آيه مثل آيۀ سابق است يعني خوب ها با خوب ها و بدها با بدها هستند و روايتي به همين مضمون داريم كه مي فرمايد:

«المرء علي دين خليله و قرينه».

از بين اين دو تفسير (نهي تحريمي و جملۀ خبريّه) كدام را اختيار كنيم؟

تفسير اوّل با قول مرحوم صدوق موافق است. ما بايد نهي را حمل بر حرمت كنيم و قرائني در آيه داريم كه آيه ظاهر در حرمت است.

66 ادامۀ مسألۀ 18 … 8/ 11/ 82

صاحب جواهر دو مؤيّد براي كلام خود آورده است كه يا به سراغ جملۀ خبريّه مي رويم و يا اگر انشائيه است كراهت استفاده مي شود نه حرمت. (قول صدوقي).

شاهد اوّل: جملۀ «حُرِّمَ ذٰلِكَ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ» است كه دليل بر خبريّه بودن است چون اگر تكليفيّه باشد، تكليف فقط براي مؤمنين نيست، حتّي كفّار هم مكلّف به فروع هستند.

______________________________

(1) ج 10، ص 275.

(2) ج 30، ص 159.

(3) ج 13، ص 16.

(4) آيۀ 24، سورۀ نساء.

(5) آيۀ 3، سورۀ نور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 86

جواب: خداوند در آيات زيادي از قرآن احكام فرعيّه را مخاطب به «الَّذِينَ آمَنُوا» * آورده است، با اين كه همه مكلّف هستند، چون كساني كه گوش مي كنند مؤمنين هستند و ديگران گردن كش و مخالفند. به عنوان مثال در سورۀ بقره پنج آيه است كه احكام فرعيّه را با «يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» * بيان مي كند:

1- «يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلٰاةِ» «1» صلاة منحصر به الذين آمنوا نيست.

2- «يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لٰا تُبْطِلُوا صَدَقٰاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذيٰ» «2»

ابطال صدقه منحصر به مؤمنين نيست.

3- «يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِصٰاصُ فِي الْقَتْليٰ» «3» قصاص منحصر به مؤمنين نيست.

4- «يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذٰا تَدٰايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِليٰ أَجَلٍ مُسَمًّي فَاكْتُبُوهُ» «4» دستور كتابت دين منحصر به مؤمنين نيست و همه مخاطب به اين خطاب هستند.

5- «يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيٰامُ» «5» صوم كه از احكام فرعي است منحصر به مؤمنين نيست و همه به آن مكلّفند.

اين پنج نمونه از سورۀ بقره است؛ موارد ديگري هم در اين سوره و سوره هاي ديگر وجود دارد. پس اين قرينه بر جملۀ خبريّه بودن نيست و ممكن است جملۀ انشائيه باشد و خطاب به مؤمنين به اين جهت باشد كه آنها گوشي شنوا دارند.

شاهد دوّم: اگر قائل شويد كه جمله انشائيّه است بايد قائل به دو چيز حرام شويد:

1- زن دادن به زاني حرام است.

2- ازدواج با زانيه حرام است.

در حالي كه زن دادن به زاني را حرام ندانسته و فتوا نداده اند، پس ناچاريم به جهت وجود اين قرينه حمل بر كراهت كنيم.

معناي اين كلام صاحب جواهر اين است كه انشائيه است ولي تنزيهيّه (كراهت).

جواب: ما قائل به حرمت مي شويم و آن قسمت كه به آن فتوا داده نشده (زن دادن به زاني حرام است) با استثنا خارج مي كنيم و در مقابل صاحب جواهر كه قرينه اي بر كراهت آورده مي گوييم قرينه اي بر حرمت داريم و آن تعبير «أَوْ مُشْرِكَةً» است، چون زن گرفتن از مشركان و دختر دادن به آنها حرام و حرمت آن قطعي است، پس اين قرينه بر حرمت است و لعلّ قرينۀ حرمت قوي تر از قرينۀ كراهت باشد.

بعضي از مفسّران اهل سنّت

معتقدند كه آيه دلالت بر حرمت دارد، ولي منسوخ است به آيۀ «وَ أَنْكِحُوا الْأَيٰاميٰ مِنْكُمْ» «6» كه عام است و شامل همه مي شود، فرقي نمي كند زاني يا زانيه باشد.

جواب: دو جواب مي دهيم:

1- دنبالۀ آيه مي فرمايد «وَ الصّٰالِحِينَ مِنْ عِبٰادِكُمْ وَ إِمٰائِكُمْ» كه با اين قيد زاني و زانيه خارج مي شود.

2- إذا دار الامر بين النسخ و التخصيص، تخصيص مقدم است چون تخصيص كثير و نسخ كم است، پس از آيه استفادۀ حرمت بعيد به نظر نمي رسد.

67 ادامۀ مسألۀ 18 … 14/ 11/ 82

يك روايت در مورد تفسير آيه داريم و از آن استفاده مي شود كه آيه دلالت بر كراهت دارد و اگر روايت از نظر سند و دلالت درست باشد، آيه را تفسير مي كند.

* … عن محمد بن اسماعيل

(ابن بزيع و سند خوب است)

قال:

سأل رجل أبا الحسن الرضا عليه السلام و انا أسمع عن رجل يتزوج المرأة متعة و يشترط عليها أن لا يطلب ولدها الي أن قال: فقال: فلا ينبغي

(ظاهراً كراهت است)

لك أن تتزوّج الّا بمؤمنة أو مُسلمة

(اين تعبير كاري به بحث ما ندارد ولي نسخه بدل آن «مأمونه» و معناي آن مأمون از فجور است كه در اين صورت شاهد بحث ماست ولي كدام نسخه قابل ترجيح است؟ نسخه بدل بهتر است، چون ذيل روايت كه استدلال به آيۀ شريفه است با «مأمونة» سازگار است)

فإنّ اللّٰه عزّ و جلّ يقول الزّٰانِي لٰا يَنْكِحُ إِلّٰا زٰانِيَةً …

(استدلال ذيل روايت به آيه نشان مي دهد كه صدر روايت هم مأمونة است). «7»

در مجموع روايت قرينۀ بر استفادۀ كراهت از آيه است، البتّه فقط بايد در مورد زانيه حمل بر كراهت كنيم چون مشركه قطعاً حرام

است.

روايات:

روايات چند گروه است كه بعضي نهي مي كند و بعضي اجازه مي دهد و بعضي در مشهورات بالفجور نهي مي كند.

همان گونه كه آيه عام بود و نكاح دائم و موقّت را شامل مي شد روايات هم عام است.

______________________________

(1) آيۀ 153 سورۀ بقره.

(2) آيۀ 264 سوره بقره.

(3) آيۀ 178 سورۀ بقره.

(4) آيۀ 281 سورۀ بقره.

(5) آيۀ 183 سورۀ بقره.

(6) آيۀ 32 سورۀ نور.

(7) ح 1، باب 8 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 87

* … عن عبد اللّٰه بن أبي يعفور

(سند خوب است)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: سألته عن المرأة و لا يُدري ما حالها أ يتزوّجها الرجل متعة؟ قال: يتعرّض لها

(پيشنهاد فجور مي كند)

فان أجابته إلي الفجور فلا يفعل

(ظاهرش حرمت است). «1»

سند و دلالت حديث خوب است و تنها اين سؤال باقي است كه آيا تجسّس در مورد افراد حرام نيست كه امام دستور تجسّس مي دهد؟ بعضي جاها تجسّس لازم است مخصوصاً در مورد ازدواج كه در اين موارد جايز است.

سند حديث مطابق آنچه كه در تهذيب و استبصار آمده سندي قوي است ولي مرحوم كليني در كافي سند را چنين نقل مي كند:

عن ابن ابي عمير رفعه عن عبد اللّٰه بن أبي يعفور …

وسائل از نسخۀ كافي كه نقل مي كند تعبير «رفعه ندارد، بنابراين مطابق نقل كافي اين حديث هم متزلزل است، ولي رفعه در اينجا به معناي مرسله است و مرسلات ابن ابي عمير مقبول است.

* … عن محمد بن الفضيل

(در احاديث پنج محمد بن فضيل داريم كه هر پنج نفر مجهول الحال هستند پس روايت از نظر سند معتبر نيست)

قال سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن المتعة قال: نعم اذا كانت

عارفة الي أن قال: و إيّاكم و الكواشف و الدواعي و البغايا و ذوات الازواج

(ظاهر ايّاكم حرمت است)

قلت: ما الكواشف؟ قال:

اللواتي يكاشفن و بيوتهنّ معلومة و يؤتين

(افرادي معلوم الحال هستند)

قلت: فالدواعي؟ قال: اللواتي يدعون الي أنفسهنّ و قد عرفن بالفساد قلت: فالبغايا؟ قال: المعروفات بالزنا

(معلوم مي شود كه اين سه عنوان شبيه هم هستند و همه به يك چيز بر مي گردد)

قلت: فذوات الازواج؟ قال: المطلّقات علي غير السنّة. «2»

دلالت اين روايت خوب ولي سند آن ضعيف است و حرمت از وحدت سياق استفاده مي شود چون ازدواج با ذوات ازواج حرام است، پس سه تاي ديگر هم به دلالت وحدت سياق حرام است.

سند حديث مطابق آنچه كه در تهذيب و استبصار آمده سندي قوي است ولي مرحوم كليني در كافي سند را چنين نقل مي كند:

عن ابن ابي عمير رفعه عن عبد اللّٰه بن أبي يعفور …

وسائل از نسخۀ كافي كه نقل مي كند تعبير «رفعه» ندارد، بنابراين مطابق نقل كافي اين حديث هم متزلزل است، ولي رفعه در اينجا به معناي مرسله است و مرسلات ابن ابي عمير مقبول است.

* … عن محمد بن الفضيل

(مجهول)

قال: سألت أبا الحسن عليه السلام عن المرأة الحسناء الفاجرة هل تحبّ للرجل أن يتمتّع منها يوماً أو أكثر؟

فقال: إذا كانت مشهورة بالزنا فلا يتمتع منها و لا ينكحها. «3»

سند روايت ضعيف ولي دلالت آن خوب است.

نهي از مشهورات براي چيست؟ آيا به عنوان اوّلي حرام است يا ثانوي؟

حديثي داريم كه در آن در مورد دو نفر از اصحاب بحث مي كند كه خدمت حضرت رسيده و سؤال كردند و حضرت فرمود سراغ آن زن مشهوره نرويد، ولي يكي از اصحاب سراغ آن زن رفت و

گرفتار شد.

حال آيا اين نهي امام عنوان اوّلي است يا ثانوي؟ ظاهراً عنوان ثانوي است.

* علي بن عيسي في

(كشف الغمّة)

نقلًا من كتاب الدلائل لعبد اللّٰه بن جعفر الحميري، عن الحسن بن ظريف

(ظاهراً مرسله است چون كشف الغمّه از كتاب دلايل عبد اللّٰه بن جعفر حميري كه ثقه است نقل مي كند، ولي بين صاحب كشف الغمّه و صاحب كتاب دلايل فاصله است پس روايت مشكل سندي دارد)

قال: كتبت الي أبي محمد عليه السلام قد تركت التمتع ثلاثين سنة … ثم قلت قد قال الأئمّة:

تمتّع بالفاجرة فإنّك تخرجها من حرام الي حلال فكتبت الي ابي محمّد اشاوره في المتعة … فانّ هذه امرأة معروفة بالهتك و هي جارة و أخاف عليك استفاضة الخبر منها فتركتها لم أتمتّع بها و تمتّع بها شاذان بن سعد رجل من إخواننا و جيراننا فاشتهر بها حتّي علي أمره و صار الي السلطان و غرم بسببها مالًا نفيسا و أعاذني اللّٰه ببركة سيّدي. «4»

از اين روايت استفاده مي شود كه حضرت نفي نكرد كه ائمۀ پيشين چنين گفته اند و معلوم مي شود كه متعۀ مشهورات جايز نيست.

جمع بندي: روايات متعدّدي داريم كه بعضي صحيح السند است و دلالت بر حرمت متعۀ فاجره دارد و بعضي دلالتش بر حرمت خوب است ولي سند ندارد و بعضي در مورد مشهورات است كه ما در مشهورات احتمال عنوان ثانوي مي دهيم پس از روايات دليل كافي بر حرمت داريم.

______________________________

(1) ح 2، باب 8 از ابواب متعه.

(2) ح 3، باب 8 از ابواب متعه.

(3) ح 4، باب 8 از ابواب متعه.

(4) ح 4، باب 9 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 88

68 ادامۀ مسألۀ 18 … 15/ 11/ 82

ادلّۀ قائلين به جواز:

اصل در اين مسأله مطابق عمومات (أحلّ لكم ما وراء ذلكم) جواز است علاوه بر اصل تعدادي از روايات كه داراي ضعف سند مي باشد، دليل مسأله است، ولي چون روايات متضافر و معمول بهاي اصحاب است، ضعف سند اشكالي ندارد.

* … عن علي بن حديد

(مشكل دارد ولي آقاي سبزواري اين روايت را صحيحه مي داند)

عن جميل، عن زرارة قال: سأله عمّار

(مرجع ضمير امام است چون زراره از غير امام سؤال نمي كند)

و أنا عنده عن الرجل يتزوّج المرأة متعة قال: لا بأس و ان كان التزويج الآخر

(تزويج دائم)

فليحصن بابه

(شخص صالحه اي اختيار كند). «1»

* و عنه، عن سعدان، عن علي بن يقطين

(احتمال دارد سعدان بن مسلم باشد و احتمال دارد سعدان بن مُزني باشد كه هيچ كدام ثقه نيستند و مجهول و يا ضعيف هستند)

قال: قلت لأبي الحسن عليه السلام: نساء أهل المدينة

(نساء المدينة كيف حالهم أ يجوز التمتع معهنّ)

قال: فواسق

(همۀ نساء مدينه فواسق بوده اند)

قلت:

فأتزوّج منهنّ؟ قال: نعم. «2»

«فواسق» در اين روايت دو احتمال دارد:

1- انحرافات از مسير عفّت كه بعيد است تمام زنان مدينه اين گونه باشند.

2- انحراف از مذهب اهل بيت عليهم السلام.

چون روايت را صاحب وسائل در باب متعه آورده به ذهن مي رسد كه زن ها فاجره هستند و حال آن كه اين گونه نيست پس روايت علاوه بر سند در دلالت هم مشكل دارد.

* … عن اسحاق بن جرير

(علّامه قائل به توثيق اوست، ولي در مورد او توقّف مي كند چون از واقفيّه است كه بر موسي بن جعفر عليه السلام توقّف كردند)

قال: قلت لأبي عبد اللّٰه عليه السلام: إنّ عندنا بالكوفة امرأة معروفة بالفجور أ يحلّ أن أتزوّجها متعة؟ قال: فقال: رفعت راية؟

قلت: لا لو

رفعت راية أخذها السلطان قال: نعم تزوّجها متعة قال: ثم أصغي الي بعض مواليه فأسرّ اليه شيئاً فلقيت مولاه فقلت له: ما قال لك؟ فقال: إنّما قال لي: و لو رفعت راية ما كان عليه في تزويجها شي ء إنّما يخرجها من حرام الي حلال. «3»

ذيل روايت دو احتمال دارد:

1- به طور كامل او را توبه مي دهد كه اين تبدّل موضوع است چون بعد از توبه به او عنوان فاجر صدق نمي كند.

2- در همين مدّت كوتاهي كه متعۀ اوست از حرام در آورده كه احتمال دوّم بهتر به نظر مي رسد.

69 ادامۀ مسألۀ 18 … 18/ 11/ 82

جمع بين ادلّۀ جواز و حرمت:

دو طريق جمع دلالي بيان مي كنيم:

1- جمعي كه در همه جاي فقه داريم و آن اين كه روايات ناهيه را حمل بر كراهت و روايات مجوّزه را حمل بر جواز به معني الاعم كنيم، چون روايات مجوّزه نصّ در جواز و روايات ناهيه ظهور در حرمت دارد و ما حمل ظاهر بر نص مي كنيم و مي گوييم منظور كراهت است، كه همان فتواي مشهور است كه گفته اند متعۀ فاجره مكروه است.

2- روايات ناهيه را حمل بر مشهورات بالفجور و روايات مجوّزه را حمل بر غير مشهورات كنيم و شاهد آن رواياتي بود كه در خصوص مشهورات وارد شده و اين روايات شاهد بر اين جمع است.

پس جمع دلالي بين روايات ناهيه و روايات مجوّزه موجود است، ولي ما نحن فيه خصوصيّتي دارد كه اين خصوصيّت مانع چنين جمعي مي شود. مانع چند امر است:

مانع اوّل: آيه ظاهر در حرمت بود و ما به آساني نمي توانيم از آيه رفع يد كنيم، و حمل آيه هم بر كراهت مشكل است، چون زانيه در

كنار مشركه آورده شده و نكاح آن قطعاً حرام است.

مانع دوّم: لازمۀ اين كار تداخل مياه است، چون اگر اين زن كه تا ديروز با ديگري بود امروز با مرد ديگر باشد تداخل مياه لازم مي آيد و شارع مقدّس به شدّت از تداخل مياه منع مي كند.

سلّمنا، كه بگوييم استبراي رحم به حيضة در فاجره لازم است- همان گونه كه بعضي احتياط وجوبي كرده و آن را لازم دانسته اند- در اين صورت تداخل مياه قبل با بعد نمي شود ولي الان با بعد مي شود.

ان قلت: ما مي دانيم كه «الولد للفراش و للعاهر الحجر»،

______________________________

(1) ح 1، باب 9 از ابواب متعه.

(2) ح 2، باب 9 از ابواب متعه.

(3) ح 3، باب 9 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 89

بنابراين به حسب ظاهر فرزند به نكاح ملحق است و مادامي كه امكان استناد به نكاح هست به فجور نسبت نمي دهيم.

قلنا: اين در مقام اثبات است و ما حرفي نداريم، ولي در مقام ثبوت بالاخره مياه با هم مخلوط شده است و نمي توان كاري كرد. اين دستور شارع براي جلوگيري از نزاع است و به همين جهت با مذاق شارع موافق نيست كه اجازۀ تداخل مياه دهد.

مانع سوّم: غالباً زن هاي فاجره عدّه نگه نمي دارند، پس شخصي كه با اين زن نكاح مي كند و مي داند كه زن عدّه نگه نمي دارد تعاون بر اثم و عدوان كرده، چرا كه او را به اندازۀ مدّت عدّه در حرام نگه داشته و اين اعانت بر اثم است و نمي توان به سادگي از كنار آن گذشت.

مانع چهارم: در بسياري از موارد قصد جدّ (قصد جدّي براي نكاح) در فواجر موجود نيست و در چنين جايي

احراز جدّ آسان نيست، حتّي در روايات داشتيم كه در همان وقتي هم كه به نكاح متعه كسي درآمده كار سابقش را ادامه مي دهد، البتّه نمي گوييم قصد جدّ محال است ولي غالباً قصد جدّ نيست.

مانع پنجم: نكاح فواجر در بسياري از موارد سبب اتّهام به فجور مي شود.

اضف الي ذلك، زبان مخالفين هم بر ما باز مي شود و مي گويند اين نكاح متعه با فجور چه فرقي دارد و فقط اسم آن متفاوت است و از نظر ماهيّت با زنا يكي است و ظاهر آن هم با فجور يكي است.

اين پنج نكته چيزي است كه جلوي ما را در جمع بين دو دسته روايت به كراهت مي گيرد و لذا ما سراغ آيۀ قرآن مي رويم و به ظاهر آيه عمل مي كنيم و لااقل قائل به احتياط وجوبي مي شويم تا آلودگي در جوامع اسلامي بوجود نياوريم و جلوي اتّهام را بگيريم، پس با اين كه مشهور قائل به كراهت شده اند، ولي با وجود مفاسد ناچاريم بگوييم يا حرام است و يا احتياط واجب در ترك آن است، چرا كه نكاح جاي احتياط است.

قول سوّم: يجوز إذا منعها من الفجور (قول به تفصيل)

قائلين اين قول، جواز را مقيّد كرده و گفته بودند كه لا يجوز الّا اذا منعها من الفجور پس اين قول تفصيل داده اند بين منع از فجور و عدم منع.

منظور قائلين به اين قول چيست؟ آيا منظورشان منع موقّت است يا دائم؟ اگر منع دائم باشد در اين صورت زن فاجره نيست و تائبه است و موضوع عوض شده و تفصيل بين موضوع و خارج موضوع است كه در واقع تفصيل نيست؛ ولي ظاهراً منظور اين است كه

مادامي كه در نكاح اين شخص است او را منع كند. چند روايت هم بر آن دلالت دارد:

* … عن موسي بن بكر

(مشكل دارد)

عن زرارة عن أبي جعفر عليه السلام قال: سئل عن رجل أعجبته امرأة فسأل عنها فإذا الثناء عليها في شي ء من الفجور

(ثناء به معناي ذمّ است)

فقال: لا بأس بأن يتزوّجها و يحصنها

(بازدارد). «1»

* … عن علي بن حديد

(مورد اشكال است)

عن جميل، عن زرارة

قال: سأله عمّار و أنا حاضر عن الرجل يتزوج الفاجرة متعة قال:

لا بأس و إن كان التزويج الآخر

(نكاح دائم)

فليحصن بابه

(منع كند). «2»

اين روايت از بحث متعه خارج است و در مورد نكاح دائم است.

* عبد اللّٰه بن جعفر في (قرب الاسناد) عن أحمد و عبد اللّٰه ابني محمّد بن عيسي، عن الحسن محبوب، عن علي بن رئاب قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن المرأة الفاجرة يتزوّجها الرجل المسلم قال: نعم و ما يمنعه و لكن إذا فعل فليحصن بابه مخافة الولد

(ولد حرام). «3»

اين سه روايت از نظر سند اشكال دارد و معرض عنهاي مشهور است و دلالت آنها هم روشن نيست كه آيا منع ابدي است كه تائبه باشد يا منع موقّت است؛ همچنين بعضي هم در مورد عقد دائم است.

فتلخص من جميع ما ذكرنا: نكاح فاجره جايز نيست يا به عنوان فتوا يا به عنوان احتياط واجب، و منع كردن از فجور و منع نكردن فائده اي ندارد، مگر اين كه منع دائم باشد كه در اين صورت زن تائبه است و موضوع عوض مي شود.

70 م عروه (استبراء الرحم في متعة الفاجرة) … 19/ 11/ 82

در ذيل مسائل عقد موقّت دو مسأله داريم كه در تحرير الوسيله نيامده و محلّ حاجت است.

اشاره

مسألۀ اوّل: در صورت جواز متعۀ فاجره آيا استبراي رحم (چيزي شبيه عدّه) قبل

از نكاح لازم است؟

______________________________

(1) ح 2، باب 12 از ابواب مصاهرة.

(2) ح 4، باب 12 از ابواب مصاهرة.

(3) ح 6، باب 12 از ابواب مصاهرة.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 90

مسألۀ دوّم: آيا متعۀ بكر جايز است و اگر جايز است آيا ازالۀ بكارت هم جايز است؟

[مسألۀ اوّل: در صورت جواز متعۀ فاجره آيا استبراي رحم (چيزي شبيه عدّه) قبل از نكاح لازم است؟]

مسألۀ اوّل را مرحوم سيّد در عروه متعرّض شده و مي فرمايد:

و الأحوط الأولي (احتياط مستحبّي) أن يكون بعد استبراء رحمها بحيضة من مائه أو ماء غيره (چون عنوان مسأله اين است:

كسي كه مورد فجور خود انسان است آيا نكاحش جايز است؟) «1»

اقوال:

در مسأله دو قول است:

1- استحباب كه ظاهر عروه است و بسياري از محشّين عروه با آن موافقت كرده و حاشيه اي نزده اند و شايد ظاهر مشهور هم همين باشد، چون غالباً متعرّض نشده اند و اگر واجب بود متعرّض مي شدند، پس از اين كه متعرّض نشده اند عدم وجوب استفاده مي شود.

مرحوم آقاي سبزواري در مهذب الاحكام استحباب را اختيار كرده است.

2- استبراي رحم واجب است منتها از ماء فجور و فرقي نمي كند كه ماء خودش باشد يا ديگري.

مرحوم آقاي حكيم در مستمسك در ذيل اين مسأله مي فرمايد:

و في المسالك عن التحرير لزوم العدّة علي الزانية مع عدم الحمل (اگر حامله باشد عدّه ندارد چون اختلاط مياه نيست) ثم قال (شهيد ثاني) و لا بأس به (وجوب) حذراً من اختلاط المياه و تشويش الانساب و اختاره في الوسائل (در بيان عناوين ابواب گاهي فتوا مي دهد) و الحدائق. «2»

دليل وجوب استبرا: روايات

بعضي از روايات از نظر سند معتبر و بعضي معتبر نيست كه از مجموع آنها استفاده مي شود عدّه بر فاجره واجب است منتها زمان عدّه كوتاه است.

* و عن محمد بن

يحيي، عن بعض أصحابنا

(مرسله است)

عن عثمان بن عيسي، عن إسحاق بن حريز، عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: قلت له: الرجل يفجر بالمرأة ثمّ يبدو له في تزويجها هل يحلّ له ذلك؟ قال:

نعم إذا هو

(رجل)

اجتنبها

(دوري كند از مرئه)

حتّي تنقضي عدّتها باستبراء رحمها من ماء الفجور

(وقتي در فجور خودش استبرا لازم است در فجور ديگري به طريق اولي لازم است)

فله أن يتزوّجها

(وقتي بعد از استبراي رحم جايز است يعني قبل از آن جايز نيست و حرام است)

و إنّما يجوز له أن يتزوّجها بعد أن يقف علي توبتها

(ذيل روايت دليل ديگري براي حرمت ازدواج با فاجره است كه مي فرمايد بدون توبه جايز نيست). «3»

بعضي روايت را با اين كه مرسله است موثّقه دانسته اند و دليل آن سند ديگري است كه روايت دارد:

محمد بن الحسن

(شيخ طوسي)

باسناده

(اسناد شيخ طوسي صحيح است)

عن احمد بن محمد بن عيسي، عن اسحاق بن حريز،

به همين جهت روايت را معتبر دانسته اند.

* … عن حسن بن علي بن شعبة في [تحف العقول]

(مرسله است)

عن أبي جعفر محمد بن علي الجواد أنّه سئل عن رجل نكح امرأة علي زنا أ يحلّ له أن يتزوجها؟ فقال: يدعها حتّي يستبرئها من نطفته و نطفة غيره إذا لا يؤمن منها أن تكون قد أحدثت مع غيره حدثاً كما أحدثت معه ثم يتزوّج بها إن اراد … «4»

مرسلات تحف العقول با ارزش است و با ضميمه به روايت قبل عمده دليل قائلين به وجوب است و در موردي است كه خود فاجر مي خواهد نكاح كند پس در جايي كه ماء غير است به طريق اولي استبرا لازم است.

اضف الي ذلك، ما روايات مطلقه اي داريم كه مي فرمايد:

العدّة من الماء، مطلق است

و ماء فجور و نكاح را شامل مي شود.

* … عن عبد اللّٰه بن سنان، عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: سأله

(از چه كسي سؤال كرده است)

أبي و أنا حاضر عن رجل تزوّج امرأة فأدخلت عليه و لم يمُسّها

(زوجه را به خانۀ زوج آوردند ولي مس نكرده است)

و لم يصل اليها حتّي طلّقها هل عليها عدّة؟ فقال: إنّما العدّة من الماء

(اين جمله عام است حتّي ماء فجور را هم شامل مي شود، يعني ماء فجور هم عدّه دارد) … «5»

چند روايت ديگر هم در همان باب به همين مضمون آمده است. ممكن است گفته شود كه اينها منصرف به نكاح است چرا كه سؤال از نكاح است. اين روايات و لو متضافر است ولي دلالتش خيلي دلگرم كننده نيست و دلگرمي ما به همان دو روايت سابق است.

دليل مشهور:

مشهور دليل روشني ندارد و اطلاق روايات جواز نكاح

______________________________

(1) عروه، ج 5، ص 525.

(2) ج 14، ص 154.

(3) ح 4، باب 11 از ابواب مصاهرة.

(4) وسائل، ج 15، ح 2، باب 44 از ابواب عدد.

(5) ح 1، باب 54 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 91

فاجره را كه بدون قيد است دليل مي دانند.

ما نمي توانيم همۀ آن روايات را مقيّد كنيم در حالي كه هيچ يك ندارد كه بعد از استبراي رحم جايز است و اگر استبراي رحم لازم بود بايد مقيّد بيان مي شد. كأنّ مي خواهند بگويند اطلاق در مقام بيان است و وقتي در مقام بيان قيد بيان نشود معلوم مي شود كه جايي هم كه قيد ذكر شده واجب نيست و مستحب است.

لكنّ الانصاف؛ ما نمي توانيم به سادگي از كنار اين دو روايت بگذريم علي الخصوص كه مرحوم

شهيد ثاني چيزي هم اضافه كرده كه كأنّ يك دليل عقلي است و آن اين كه باعث تشويش انساب و اختلاط مياه مي شود، و «الولد للفراش» براي مقام اثبات و ظاهر است ولي در واقع اختلاط مياه شده است. پس ما روايات مطلق را به اين روايات مقيّد، تقييد مي كنيم و مي گوييم استبراي رحم لازم است.

و من هنا يظهر، كه اگر فتوا بر وجوب ندهيم احتياط وجوبي بجاست؛ البتّه ما نكاح فاجره را جايز ندانستيم ولي اگر هم قائل شويم بايد استبراي رحم شود و بدون استبراي رحم جايز نيست، حتّي اگر توبه هم بكند استبراي رحم از ماء فجور لازم است تا نكاح جايز باشد. از اينجا مي فهميم كه مسألۀ 18 مسألۀ پراشكالي است، و چنين اشكالات مهمّي دارد.

71 مسألۀ عروة (متعة البكر) … 20/ 11/ 82

مسألۀ دوّم: آيا متعۀ بكر جايز است؟
اشاره

آيا مطلقاً جايز است يا در مورد «من ليس له أب» جايز است؟ اگر تمتّع به بكر پيدا كرد آيا ازالۀ بكارت جايز است؟

مرحوم محقق در شرايع مي فرمايد:

و يكره أن يتمتع ببكر ليس لها أب (معلوم مي شود در جايي كه أب باشد جايز نيست) فإن فعل فلا يفتضّها (ازالۀ بكارت نكند) و ليس بمحرّم. «1»

مرحوم صاحب جواهر «2»، به «ليس لها أب»، «أو لها أب» را اضافه مي كند، يعني چه پدر داشته باشد و چه نداشته باشد، هر دو مكروه است.

مرحوم صاحب حدائق مي فرمايد:

الرابعة: قد صرّح جملة من الأصحاب بأنّه يكره التّمتع ببكر ليس لها أب فإن فعل فلا يفتضّها و ليس محرّماً. «3»

بعضي تمتّع به بكر را حرام دانسته اند، از جمله كساني كه قائل به حرمت شده اند مرحوم ابن برّاج در كتاب مهذّب است، كه ما

آن را از مختلف علّامه نقل مي كنيم. ابن برّاج مي گويد:

و الأحوط أن لا يعقد عليها إذا لم يأذن (أب) في ذلك و قال:

أبو الصلاح: لا يجوز التمتع بالبكر إلّا بإذن أبيها. «4»

مرحوم شيخ در نهايه بعد از آن كه اجازه نمي دهد، مي فرمايد:

إلّا أنّه لا يجوز له أن يفضي اليها. «5»

پس بعضي اصل كراهت ازدواج را گفته اند و بعضي كراهت اقتضاض را و بعضي حرمت را.

در اينجا بحثي در مورد إذن اب است كه قبلًا آن را بحث كرديم و گفتيم: به عنوان اوّلي دليلي بر وجوب اذن نداريم ولي به عنوان ثانوي بدون اذن أب اجازه نمي دهيم.

در صورت جواز متعۀ بكر، آيا اقتضاض (ازالۀ بكارت) جايز است؟

آنچه از اقوال استفاده مي شود اين است كه اصل تمتّع به بكر حرام نيست، ولي مواقعه و اقتضاض اختلافي است، بعضي قائل به كراهت و بعضي قائل به حرمت شده اند. مشكل اين مسأله اختلاف روايات است كه بعضي مطلقا اجازه مي دهد و بعضي ديگر مطلقا اجازه نمي دهد و طايفه سوّم جواز را مشروط به عدم اقتضاض مي كند. عمدۀ اين روايات در باب 11 از ابواب متعه آمده است:

روايات عدم جواز: ح 11، 13 و 14، باب 11 از ابواب متعه.

روايات جواز: ح 3، 4، 6 و 8، باب 11 از ابواب متعه.

روايات مشروط به عدم اقتضاض: ح 2، 7، 9 و 10 باب 11 از ابواب متعه.

روايات متضافر است به همين جهت از اسناد آنها بحث نمي كنيم.

روايات عدم جواز:

* … عن المهلّب الدلّال أنّه كتب الي أبي الحسن عليه السلام إنّ المرأة كانت معي في الدّار ثمّ إنّها زوّجتني نفسها و أشهدت اللّٰه و ملائكته علي ذلك ثمّ إنّ أباها

زوّجها من رجل آخر فما تقول؟ فكتب عليه السلام: التزويج الدائم

______________________________

(1) ج 2، ص 529.

(2) ج 30، ص 160.

(3) ج 24، ص 135.

(4) ج 7، ص 238.

(5) همان.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 92

لا يكون إلّا بوليّ و شاهدين

(شهود مستحب و اذن ولي لازم است)

و لا يكون تزويج متعة ببكر

(مطلقا جايز نيست و ظاهر آن حرمت است)

استر علي نفسك و اكتم رحمك اللّٰه. «1»

* … عن أبي بكر الحضرمي قال: قال أبو عبد اللّٰه عليه السلام: يا أبا بكر إيّاكم و الأبكار أن تزوّجوهنّ متعة

(ظاهر در حرمت است). «2»

* … عن عبد الملك بن عمرو قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن المتعة فقال: إنّ أمرها شديد فاتّقوا الأبكار

(نهي است). «3»

روايات جواز:

* … عن محمد بن عذافر عن من ذكره

(مرسله)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: سألته عن التمتع بالأبكار فقال: هل جعل ذلك إلّا لهنَّ فليستترن و ليستعففن

(ابكار در نشاط جواني هستند و اگر از اين طريق وارد نشوند آلودۀ به گناه مي شوند). «4»

روايات جواز مشروط:

* … عن محمد بن أبي حمزه عن بعض أصحابه

(مرسله)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام في البكر يتزوّجها الرجل متعة؟ قال: لا بأس ما لم يقتضّها. «5»

جمع بندي روايات: حمل مطلق بر مقيّد مي كنيم يعني رواياتي كه مي گويد جايز نيست، حمل بر كراهت مي كنيم و قرينۀ آن رواياتي است كه صريح در جواز است. روايات جواز را هم مقيّد مي كنيم به «ما لم يقتض» كه نتيجۀ آن قول شيخ طوسي است، يعني اصل آن جايز است ولي مع الكراهة و اقتضاض حرام است.

اين از نظر عنوان اوّلي بود و امّا از نظر عنوان ثانوي هم چنين است چون بكري كه

سراغ متعه اي برود كه نتيجۀ آن اقتضاض باشد آيندۀ او به خطر مي افتد و اگر اقدام كند، نشانۀ سفاهت و عدم رشد اوست و پدر هم نمي تواند چنين اجازه اي دهد، چرا كه به مصلحت دختر نيست پس اين مرحله جايز نيست.

[القول في العيوب الموجبة لخيار الفسخ و التدليس]

اشاره

72 القول في العيوب (الجنون) … 25/ 11/ 82

القول في العيوب الموجبة لخيار الفسخ و التدليس

بحث در عيوبي است كه موجب خيار فسخ در عقد نكاح مي شود. عيوبي در ناحيۀ رجل و عيوبي در ناحيۀ مرئه كه اگر هر يك از عيوب ديگري بي خبر باشند و بعد از نكاح باخبر شوند موجب خيار فسخ مي شود. هفت عيب در مرئه و چهار عيب در رجل است.

اين فسخ چه احكامي دارد؟ مهر چه مي شود؟ چه تفاوتي با طلاق دارد؟ اينها بحث هايي است كه بعداً خواهد آمد. فعلًا در ناحيۀ خود عيوب بحث مي كنيم.

عبارت مرحوم امام (ره) در تحرير مفصّل است كه ما آن را بخش بخش مطرح مي كنيم:

و هي قسمان: مشترك و مختصّ.

بخش اوّل: عيوب مشترك بين رجل و مرئه
اشاره

: أمّا المشترك فهو الجنون و هو اختلال العقل و ليس منه الاغماء و مرض الصرع الموجب لعروض الحالة المعهودة في بعض الأوقات و لكلّ من الزوجين فسخ النكاح بجنون صاحبه في الرجل مطلقاً سواء كان جنونه قبل العقد مع جهل المرأة به أو حدث بعده قبل الوطء أو بعده نعم في الحادث بعد العقد إذا لم يبلغ حداً لا يعرف أوقات الصلاة تأمّل و اشكال فلا يترك الاحتياط و أما في المرأة ففيما إذا كان قبل العقد و لم يعلم الرجل دون ما إذا طرأ بعده و لا فرق في الجنون الموجب للخيار بين المطبق و الأدوار و إن وقع العقد حال افاقته كما أنّ الظاهر عدم الفرق في الحكم بين النكاح الدائم و المنقطع.

عيب جنون بين مرد و زن مشترك و داراي حالاتي است
اشاره

و پنج تقسيم در آن تصوّر مي شود:

1- جنون قبل از عقد يا بعد از عقد.

2- جنون در رجل يا مرئه.

3- جنون قبل از وطي يا بعد از وطي.

4- جنون گاهي به اندازه اي شديد است كه اوقات صلاة را نمي فهمد (لا يعقل معه اوقات الصلاة) و گاهي به اين شدّت نيست بلكه در بعضي مواقع آثار جنون ظاهر است.

تعبير «لا يعقل معه اوقات الصلاة» در بعضي از روايات آمده است و به همين جهت بعضي از فقها آن را در كلام خود آورده اند.

5- جنون در عقد دائم يا در عقد موقّت.

علاوه بر اين، جنون ممكن است مطلق (دائم) و يا ادواري باشد.

پس جنون اجمالًا سبب خيار فسخ و از اجماعيات و مسلّمات است، ولي پنج مورد كه در تقسيمات فوق الذكر بيان شد محل اختلاف است.

______________________________

(1) ح 11، باب 11 از ابواب متعه.

(2) ح 13، باب 11 از ابواب متعه.

(3)

ح 14، باب 11 از ابواب متعه.

(4) ح 4، باب 11 از ابواب متعه.

(5) ح 2، باب 11 از ابواب متعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 93

اقوال:
اشاره

اجمال مطلب از مسلّمات است كه جنون في الجمله سبب خيار فسخ است ولي در حدود و ثغور آن اختلافاتي شده است. مرحوم محقّق ثاني در جامع المقاصد، مي فرمايد:

و الاصل في كون الجنون عيباً يقتضي الخيار من الجانبين للأخبار المستفيضة عن أهل البيت عليهم السلام من أنّ النكاح يُردُّ بالجنون و إجماع الأصحاب و إطباق أكثر أهل العلم سوي أبي حنيفة. «1»

در ادامه مرحوم محقّق ثاني تفاصيل را ذكر كرده و مي فرمايد، در جنون بعد از عقد سه قول است:

1- قول شيخ طوسي در مبسوط و خلاف و ابن برّاج در مهذّب كه مي گويند در جنون بعد از عقد، زن و مرد هر دو خيار دارند به شرط اين كه لا يعقل معه اوقات الصلاة (جنون شديد).

2- قول ابن ادريس كه مي گويد: اگر جنون در مرد باشد موجب خيار زن است ولي اگر در زن پيدا شود، باعث خيار مرد نمي شود، به شرط اين كه لا يعقل معه اوقات الصلاة.

3- مرحوم علّامه در مختلف مي گويد: جنون مرد باعث خيار فسخ است و در زن نيست سواء عقل اوقات الصلاة أو لم يعقل.

مرحوم محقّق ثاني هم قول سوّم را اختيار كرده است.

صاحب جواهر مي فرمايد:

هو (الجنون) سبب لتسلّط الزوجة الجاهلة علي الفسخ دائماً كان الجنون أو أدواراً للصدق (صدق جنون بر جنون ادواري) إذا كان سابقاً علي العقد أو مقارناً له بلا خلاف معتدّ به أجده فيه بل الإجماع إن لم يكن محصّلًا فهو محكيّ عليه «2»

اقوال اهل سنّت:

ابن قدامه در كتاب مغني، مي گويد:

إنّ خيار الفسخ يثبت لكلّ واحد من الزوجين لعيب يجده في صاحبه في الجملة، در ادامه از عدّه اي از صحابه و تابعين موافقت را نقل

كرده و مي گويد: و روي عن علي عليه السلام لا تردّ الحرّة بعيب و به قال النخعي و الثوري و أصحاب الرأي (كساني كه در مقابل حنابله قرار دارند و به اجتهاد به معناي خاص و قياس و مصالح مرسله رأي دهند) و عن ابن مسعود لا ينفسخ النكاح بعيب و به قال أبو حنيفة و أصحابه إلّا أن يكون الرجل مجبوباً (بدون آلت رجوليّت) أو عنيناً (مرد توانايي به مقاربت ندارد) فإنّ للمرأة الخيار. «3»

نكاتي در مسأله لازم به ذكر است:
نكتۀ اوّل: اصل در مسأله

آيا اصل در مسأله فسخ است يا عدم فسخ؟

آيا اصل أَوْفُوا بِالْعُقُودِ است و هيچ عيبي موجب فسخ نمي شود يا اين كه عيوبي داريم كه أَوْفُوا بِالْعُقُودِ شامل آن نمي شود؟

عيوب به دو دسته تقسيم مي شوند:

1- عيوبي كه هدف از ازدواج را از بين مي برد و با بودن آن عيب، هدف از ازدواج حاصل نمي شود، مثل اين كه رجل مجبوب يا عنّين است و يا مرأة موانعي دارد كه با وجود آن امكان مقاربت نيست. أَوْفُوا بِالْعُقُودِ شامل اين موارد نمي شود و عقلا اين را نمي پذيرند و مثل اين است كه بيعي صورت گرفته و هيچ امكان استفاده از آن نيست، پس اگر روايتي هم در مسأله نباشد به حكم عقل اين عيوب مانع است و مي گوييم در آنجا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ حاكم نيست.

2- عيوبي كه مانع از هدف ازدواج نيست ولي براي زوج و يا زوجه خطرناك است مثل جذام، برص يا ايدز؛ آيا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ اينجا را شامل مي شود؟ در اين جاها هم عقلا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ را شامل نمي دانند.

مرحوم شيخ انصاري اصالة اللزوم در عقود را در دو جاي از مكاسب مطرح فرموده و گفته اند هيچ عقدي قابل فسخ

نيست الا ما خرج بالدليل (يكي از اوايل بيع در باب معادلات و ديگري در باب خيارات).

فقها سراغ اصل در مسأله نرفته اند ولي بهتر بود مقتضاي اصل را بيان مي كردند؛ بنابراين اگر حديث يا اجماعي هم نداشتيم در اين دو دسته از عيوب قائل به خيار فسخ مي شديم.

قاعدۀ لا ضرر هم همين را ايجاب مي كند ولي ما لازم نمي دانيم آن را در كنار أَوْفُوا بِالْعُقُودِ قرار دهيم، ولي اگر لا ضرر را كنار آن قرار دهيم واضح تر است.

فبناء علي ذلك:

درست است كه اصل اولي در عقود لزوم و عدم فسخ است الا ما خرج بالدليل و لكن اين عيوب منافي غرض اصلي نكاح است و كان طرفين عقد عدم اين عيوب را در ذهن خود شرط كرده اند و ديگر نياز به بيان نيست.

______________________________

(1) ج 13، ص 218.

(2) ج 29، ص 318.

(3) ج 7، ص 579.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 94

نكتۀ دوّم: موضوع جنون

جنون داراي اقسامي است و أشكال مختلفي دارد كه به همه آنها عنوان جنون صادق است ولي آيا موضوع حكم جنون مطلق است با مرتبۀ خاصّي از آن مراد است. ممكن است كه ديوانه اي زنجيري باشد ولي ديوانه اي هم باشد بي آزار، و يا ديوانه هايي داريم كه وقت صلاة را نمي فهمند و يا نماز نمي خوانند و بعضي هم هستند كه نماز مي خوانند و اوقات صلاة را مي شناسند.

73 القول في العيوب (جنون) … 26/ 11/ 82

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 5، ص: 94

نكتۀ سوّم: الحاق عيوب ديگر

بيماري هايي در عصر و زمان ما پيدا شده كه خطرناكتر از بيماري برص و جذام است كه در روايات وارد شده و بعيد نيست با قياس اولويّت اين بيماري ها را هم داخل بدانيم، مثل ايدز كه سيستم دفاعي بدن را به خطر مي اندازد و انسان آمادۀ پذيرش هر بيماري شده و در مدّت كمي به انواع بيماري ها مبتلا مي شود، چرا كه عوامل بيماري در اطراف ما زياد است، ولي نيروي دفاعي بدن- كه يكي از نشانه هاي توحيد است- مانع از ابتلاي انسان به بيماري است و با از بين رفتن اين نيرو انسان به راحتي بيمار مي شود. بيشترين راه انتقال اين بيماري هم از راه آميزش است، حال اگر زوج يا زوجه به اين بيماري مبتلا باشد خطرناكتر از بيماري برص يا جذام است.

نكتۀ چهارم: عيوب قابل رفع

در زمان سابق بيماري هايي بود كه مانع از هدف ازدواج بود ولي در حال حاضر با يك جرّاحي ساده آن بيماري يا عيب مرتفع مي شود، مثل گوشت هاي اضافي مانع از آميزش و از اين قبيل، آيا آنچه كه در سابق مطابق روايات از عيوب قابل فسخ بوده اكنون هم هست يا بگوييم موضوع عوض شده و راه درمان دارد؟

نكتۀ پنجم: بين خيار عيب، خيار شرط و خيار تدليس در محلّ كلام ما فرق است ولي گاهي اينها با هم مخلوط مي شود؛

خيار شرط اين است كه در هنگام عقد شرط سلامت كرده، ازدواج مي كند كه در اين صورت اگر زوجه مثلًا يك انگشت نداشته باشد با اين كه از عيوب منصوصه نيست ولي چون شرط سلامت من جميع الجهات كرده خيار فسخ دارد. خيار شرط سلامت در نكاح به خودي خود موجود نيست چون اگر بود اين بحث ها لغو بود و ذكر اين عيوب لازم نبود.

خيار تدليس هم چنين است مثلًا عيب دختر را مخفي كرده ولي بعد معلوم مي شود كه معيوب بوده، در اين صورت خيار تدليس ثابت است و اين غير از ما نحن فيه (خيار عيب) است، پس محلّ كلام، خيار عيب است نه خيار شرط و نه خيار تدليس.

[جنون مرد]
جنون سابق در ناحيه زوج:
اشاره

آيا جنون قبل از عقد در ناحيۀ زوج باعث خيار فسخ براي زوجه مي شود؟ مشهور و معروف اين است كه زوجه خيار فسخ دارد.

ادله جواز فسخ در جنون سابق زوج
1- انصراف ادلّۀ وفاي به عقود

ادلّۀ وفاي به عقود از اين عقد منصرف است.

2- نفي ضرر

اين عقد ضرري است در حالي كه مطابق ادلّۀ «لا ضرر و لا ضرار في الاسلام» ضرر و ضراري در اسلام نيست.

3- نفي غرور

المغرور يرجع الي من غرّ يعني حقّ خيار دارد و يا نهي النبي عن الغرر.

4- قاعدۀ نفي حرج

الزام زوجه به اين عقد عسر و حرج شديد دارد به همين جهت مجاز است كه فسخ كند.

5- روايات

* محمد بن الحسن باسناده عن محمد بن علي بن محبوب عن احمد بن الحسينٰ عن القاسم بن محمد

(جوهري)

عن علي بن أبي حمزة

(البطائني)

قال: سئل أبو إبراهيم

(موسي بن جعفر عليه السلام)

عن امرأة يكون لها زوج قد اصيب في عقله

(عقل درستي ندارد)

بعد ما تزوّجها أو عرض له جنون

(رسماً ديوانه است)

قال: لها أن تنزع نفسها منه إن شاءت. «1»

وقتي در جنون عارضي بعد از عقد خيار فسخ داشته باشد در جايي كه از اوّل جنون داشته به طريق اولي خيار فسخ دارد.

علي بن ابي حمزۀ بطائني زياد مورد مذمّت واقع شده است.

نجاشي دربارۀ او مي گويد:

______________________________

(1) ح 1، باب 12 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 95

هو احد عُمُد الواقفة،

واقفه كساني هستند كه بر موسي بن جعفر عليه السلام توقّف كرده اند و او امام صادق عليه السلام و امام موسي بن جعفر عليه السلام را درك كرده است.

علي بن حسن بن فضّال كه از فطحيّه ولي ثقه است در مورد او مي گويد:

انّه كذّاب متّهم ملعون و در ادامه مي گويد او كتاب تفسيري دارد كه روايات زيادي در آن نقل كرده ولي من حلال نمي دانم يك روايت هم از او نقل كنم. فطحيّه از واقفيّه بهتر هستند، چون واقفيّه هفت امامي ولي فطحيّه همه ائمه را قبول دارند. هستند.

ابن غضائري كه خيلي تند است در مورد او مي گويد: او شديدترين دشمن امام رضا عليه السلام است كه در اين صورت ناصبي مي شود، پس اين روايت به خاطر او سندش ضعيف است و ضعف ديگر روايت «قاسم بن محمد جوهري» است، ولي

مشهور كه به اين روايت عمل كرده اند شايد علائمي ديده اند كه به دست ما نرسيده است.

سه روايت هم از حلبي داريم كه اين سه روايت را صاحب وسائل در دو باب نقل كرده است «1» كه سند و مضمون اين احاديث يكي است و ظاهر اين است كه اين سه روايت در واقع يك روايت و سند آن معتبر ولي مشكل دلالي دارد.

74 القول في العيوب (جنون) … 27/ 11/ 82

* … عن حمّاد، عن الحلبي عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام انّه قال في الرجل يتزوّج الي قوم فاذا امرأته عوراء

(يك چشمي)

و لم يبنّوا له قال:

لا تُرَدّ و قال: إنّما يردّ النكاح من البرص و الجذام و الجنون و العَفَل

(گوشتي كه مانع است) الحديث. «2»

درست است كه سؤال از امرأة است، ولي بعضي معتقدند كه جواب عام است.

* … عن الحلبي عن أبي عبد الله عليه السلام قال: إنّما يردّ النكاح من البرص و الجذام و الجنون و العَفَل. «3»

در واقع يك قسمت از روايت قبل است و صدر آن حذف شده است.

* و عنه، عن الحلبي عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام في حديث قال: إنّما يرد النكاح من البرص و الجذام و الجنون و العفل قلت: أ رأيت إن كان قد دخل بها كيف يصنع بمهرها؟ قال: المهر لها بما استحلّ من فرجها و يغرم وليّها الذي أنكحها مثل ما ساق اليها. «4»

ذيل روايت انسان را به فكر وامي دارد كه آيا بحث عيوب است يا تدليس، چرا كه ذيل در مورد تدليس، ولي صدر در مورد عيوب است.

آيا اين سه حديث يك حديث است؟

در مراجعه به منابع (كافي، تهذيب و استبصار) مشاهده

مي كنيم كه در بعضي از اين منابع يك حديث نقل شده و در بعضي دو حديث نقل شده است ولي ظاهراً يك حديث است كه در يك روايت فقط قسمت وسط نقل شده و در يك روايت قسمت وسط و صدر و در روايت ديگر وسط و ذيل آن نقل شده و در واقع تقطيع شده است. صدر و ذيل اين روايت در مورد مرئه و در وسط آن هم عَفَل كه از عيوب زنان است آمده، آيا اين سه قرينه سبب نمي شود كه بگوييم روايت شامل رجل نمي شود؟ چرا كه در اصول گفتيم إذا كان الكلام محفوفاً بما يصلح للقرينيّة سقط الظهور عن الحجيّة، پس مشكل است از روايت حلبي جنون رجل را ثابت كنيم.

مرحوم صاحب جواهر بحثي در لفظ «يرد» دارد كه آيا به صيغه معلوم است يا مجهول؟ ايشان مي فرمايد اگر به صيغۀ معلوم بخوانيم يعني يردّ الرجل المرأة، كه در اين صورت دلالت ندارد ولي اگر به صيغۀ مجهول بخوانيم هم رجل و هم مرأة را شامل مي شود، ولي ما مي گوييم مجهول يا معلوم بخوانيم كلام محفوف بما يصلح للقرينيّة است و دلالت روايت ثابت نيست و نمي توانيم به روايت حلبي استناد كنيم و دليل ما همان روايت ابي حمزة و قاعدۀ لا ضرر است.

75 القول في العيوب (جنون) … 17/ 12/ 82

ادلّۀ جواز فسخ در جنون سابق زوج:

در اينجا چند دليل است كه قبلًا به آن اشاره شده است:

1- اجماع:

ادّعا شده كه مسأله اجماعي است ولي اين اجماع مدركي است.

2- بناي عقلا:

اين دليل را ذكر نكرده اند؛ عقلا معتقدند كه ادلّۀ أَوْفُوا بِالْعُقُودِ

______________________________

(1) ح 1 و ح 10 باب 1 و

ح 5 باب 2 از ابواب عيوب.

(2) ح 6 باب 1 از ابواب عيوب.

(3) ح 10 باب 1 از ابواب عيوب.

(4) ح 5 باب 2 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 96

از اين موارد كه مانع زوجيّت است، منصرف است.

3- دليل نفي ضرر:

عمل به اين عقد ضرري است، مگر اين كه اختيار داشته باشد كه فسخ كند. ادلّۀ عسر و حرج هم همين را مي گويد.

4- روايات:

رواياتي داريم كه گفته شده است اين روايات دلالت بر مطلوب دارد. بعضي گفته اند اين روايات عمده دليل است و كأنّ دلايل ديگر را كافي ندانسته اند. رواياتي هم از حلبي داشتيم كه احتمال داشت يك روايت باشد:

* … عن الحلبي عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام إنّه قال: في الرجل يتزوّج إلي قوم فإذا امرأته عوراء

(سؤال از عيب زن است)

و لم يبيّنوا له قال:

لا تردّ و قال: إنّما يردّ النكاح من البرص و الجذام و الجنون و العفل الحديث. «1»

از نظر سند:

روايت اسناد متعدّدي دارد كه بعضي صحيح است.

از نظر دلالت:

بعضي معتقدند كه نكاح عام است و «يردّ»، رجل را شامل مي شود يعني به اطلاق روايت تمسّك كرده اند.

* … قال: سئل أبو ابراهيم عليه السلام عن امرأة يكون لها زوج قد أصيب في عقله بعد ما تزوّجها

(پس در جنون ابتدايي قبل از عقد به طريق اولي قابل فسخ است)

أو عرض له جنون قال: لها أن تنزع نفسها منه إن شاءت. «2»

اين روايت دلالتش خوب و سندش ضعيف است، ولي مجموع من حيث المجموع روايات خوب است علاوه بر اين كه عمل مشهور را هم دارد؛ پس علاوه بر ادلّۀ سابق روايات هم به عنوان دليل قابل استدلال است.

76 القول

في العيوب (جنون) … 18/ 12/ 82

جنون لاحق زوج:
اشاره

گاهي زوج در هنگام عقد داراي عقل و شعور كافي است ولي بعد از عقد بر اثر عللي گرفتار جنون مي شود. آيا جنون لاحق هم باعث فسخ مي شود؟

مشهور و معروف اين است كه جنون لاحق هم باعث فسخ است و صاحب جواهر ادّعاي اجماع مي كند منتها جمعي از بزرگان قدما مثل مرحوم صدوق، مفيد، شيخ طوسي، ابن زهره، ابن برّاج، ابن ادريس شيخ و بعضي از كتبش به آن قيد زده و گفته اند كه جنوني موجب فسخ است كه لا يعقل معه اوقات الصلاة و حتّي صاحب رياض نسبت به اكثر مي دهد. مسأله به قدري پيچيده است كه مرحوم محقّق در شرايع مي فرمايد:

و هو في موضع التردد. «3»

ادلّۀ جواز فسخ در جنون لاحق زوج:
اشاره

امّا دليل اين كه جنون لاحق هم موجب خيار فسخ است همان ادلّۀ سابق است، يعني به ادلّۀ لا ضرر و ادلّۀ نفي عسر و حرج در اينجا نيز مي توان استدلال كرد و بعضي از روايات هم مطلق بود كه مي فرمود «يرد النكاح من الجنون» و روايات مقيّد هم داشتيم (روايت علي بن ابي حمزه) كه در مورد جنون لاحق بود و ما جنون سابق را با قياس اولويّت از آن استفاده كرديم:

… قد أصيب في عقله بعد ما تزوّجها أو عرض له جنون، قال: لها أن تنزع نفسها منه إن شاءت. «4»

پس اصل اين كه جنون لاحق موجب فسخ است محلّ اشكال نيست بلكه كلام در اين است كه آيا مقيّد به قيدي هست يا نه؟

جماعتي از بزرگان قدما، جنون را به لا يعقل معه اوقات الصلاة يعني جنونش عميق است، و تكليف نماز از او ساقط است، مقيّد كرده اند.

اين قيد از كجا آمده و دليل

آن چيست؟

به چند دليل تمسّك شده است:

1- اصل:

اصل اين است كه اگر كمتر از اين قيد باشد لزوم جاري مي شود (اصالة اللزوم) و فسخ جايز نيست.

2- روايت مرسلۀ صدوق:

دليل عمدۀ اين مسأله، روايت مرسله اي است كه مرحوم صدوق در كتاب من لا يحضر نقل كرده و مرحوم صاحب وسائل هم اين حديث را نقل مي كند.

* محمد بن علي بن الحسين

(صدوق)

قال: روي

(راوي كيست؟)

إنّه إن بلغ بالجنون مبلغاً لا يعرف أوقات الصلاة فُرّق بينهما

(از اين كلمه استفاده مي شود كه جنون بعداً عارض شده است)

فإنْ عرف أوقات الصلاة فلتصبر المرأة معه فقد بُليت. «5»

______________________________

(1) ح 6، باب 1 از ابواب عيوب.

(2) ح 1، باب 12 از ابواب عيوب.

(3) جواهر ج 30، ص 322

(4) ح 1، باب 12 از ابواب عيوب.

(5) ح 3، باب 12 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 97

معناي ذيل روايت اين است كه زن و مرد گاهي بيماري هايي پيدا مي كنند كه مي شود با آن زندگي كرد و باعث جدايي نمي شود و نمي توان گفت هر بيماري موجب فسخ است.

3- حديث فقه الرضا:

مرحوم صاحب وسائل فقه الرضا را قبول ندارد و از آن روايتي نقل نمي كند ولي مرحوم حاجي نوري در مستدرك از آن نقل مي كند.

* فقه الرضا عليه السلام: إذا تزوّج رجل فأصابه بعد ذلك جنون فيبلغ به مبلغاً حتّي لا يعرف أوقات الصلاة فرّق بينهما و إن عرف أوقات الصلاة فلتصبر المرأة معه فقد ابتليتْ. «1»

از نظر سند:

حديث بودنش مشكوك است چون اين كتاب از امام نيست چرا كه تعبيراتي دارد كه از امام صادر نمي شود؛ بله قدما معمولًا به متون روايات فتوا مي دادند، پس بعيد نيست كه بگوييم اگر اين كتابِ پدرِ صدوق (علي بن بابويه) است او به متون روايات فتوا داده است.

روايت قبل از جهت سند ضعيف بود ولي چون جماعتي از قدما به آن عمل كرده اند، جبران ضعف سند مي شود،

حتّي بزرگاني كه به خبر واحد عمل نمي كنند (مثل ابن ادريس) به آن عمل كرده اند پس سند درست مي شود.

از نظر دلالت:

دو قسمت از روايت بحث دارد:

1- كلمۀ «فرّق بينهما»: معناي اين كلمه اين است كه نكاح خود به خود باطل مي شود نه اين كه اگر خواست فسخ مي كند و اين چيزي است كه كسي به آن فتوا نمي دهد.

اللهم إلّا أن يقال: اين تعبير اشاره به حق فسخ است، يعني اگر زن عالماً و عامداً بخواهد با مجنون زندگي كند اشكالي ندارد و باطل نيست؛ پس اشكال اوّل كنار مي رود.

2- آيا اين قيد توضيحي است يا احترازي؟

اگر بگوييم قيد احترازي است معنايش اين است جنون بر دو قسم است، قسمي لا يعقل معه اوقات الصلاة و قسم ديگر يعقل معه اوقات الصلاة و شارع مي گويد كه قسم اوّل موجب خيار فسخ است، ولي اگر قيد توضيحي باشد يعني اين قيد نشانۀ جنون را بيان مي كند. صاحب جواهر اصرار دارد كه قيد توضيحي است و لذا مي گويد مسأله اجماعي است و مخالفي نداريم و در ادامه مي فرمايد در جنون سابق هيچ كس اين قيد را نگفته است.

صاحب جواهر در اينجا جملۀ كوتاهي دارد و مي فرمايد:

لا ينبغي صدوره من أصاغر الطلبة فضلا عن اساطين المذهب و قوّامه. «2»

پس آنها هم منظورشان قيد توضيحي بوده و مسأله اجماعي است.

ولي وقتي در قيد دو احتمال داريم چگونه مي توان حكم را محدود به اين قيد دانست.

بعيد نيست كه قيد احترازي باشد، چون اصل در قيد، احترازي بودن است و اين كه جنون هم اقسامي دارد و همۀ مراحلش شديد نيست، چيزي است كه كسي نمي تواند انكار كند و صاحب جواهر هم

نمي تواند منكر شود، پس قيد نمي تواند توضيحي باشد و قيد احترازي است و جنون چنان نيست كه هميشه در اين حدّ باشد تا قيد توضيحي شود.

و امّا كلام صاحب جواهر كه چرا در جنون سابق اين قيد را نمي گوييد و در جنون لاحق اين قيد را مي آوريد، فرقش روشن است، چون در جنون سابق مي توانند به راحتي از هم جدا شوند ولي در جنون لاحق بعد از مدّت ها زندگي مي خواهند از هم جدا شوند و بنابراين گفته مي شود تا مي توانند تحمّل كنند؛ پس بين جنون در ابتداي حال كه جنون را در هيچ مرحله اي تحمل نمي كنند و بين ادامه، كه مدّتي با هم زندگي كرده اند و جنون را در بعضي مراحل تحمّل مي كنند، فرق است.

فلهذا ما به محقّق آفرين مي گوييم كه مي گويد در مسأله تردّد است، چون ممكن است كسي روايت را زنده كرده و قيد را به رسميّت بشناسد چرا كه سند قابل جبران است و مرحوم امام (ره) هم در متن تحرير به تأمل محقق توجّه كرده اند.

نتيجه: ما هم احتياط كرده و مي گوييم در جايي كه جنون شديد است و لا يعقل معه اوقات الصلاة حقّ فسخ دارد و در صورتي كه شديد نيست احتياط اين است كه تحمّل كند.

77 القول في العيوب (جنون) … 19/ 12/ 82

بقي هنا امور:
الامر الاوّل: فرقي بين جنون مطبق (دائمي) و جنون ادواري نيست.

______________________________

(1) مستدرك، ج 15، ح 1 باب 11 از ابواب عيوب.

(2) ج 30، ص 322.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 98

جنون مطبق اين است كه هميشه جنون دارد و خوب نمي شود و در جنون ادواري گاهي خوب مي شود و گاهي جنون دارد. هر دو قسم جنون موجب حقّ خيار و دليل آن اطلاقات ادلّه است و

حديثي در مورد جنون ادواري وارد نشده است.

در روايت داشتيم كه «يُردّ النكاح من الجنون»، لفظ جنون عام است و ادواري و مطبق را شامل مي شود ادلّۀ عسر و حرج و لا ضرر هم عام است و شامل جنون ادواري و مطبق مي شود.

بحث جنون ادواري در فقه مبهم است و ابهامات زيادي دارد و با اين كه در بسياري از مباحث فقه مثل حدود، بيع، … مطرح است، ولي بحث مستوعبي در مورد آن نداريم.

ابهامات آن از جهات مختلف است:

1- جنون ادواري مختلف است گاهي در هر ماه يكي دو ساعت و گاهي بيشتر است، آيا در جايي كه يكي دو ساعت در ماه جنون دارد، باز موجب حقّ فسخ است و يا حقّ فسخ در جايي است كه دورۀ جنون و بهبودي به يك اندازه باشد؟

2- اين كه گفته مي شود در جنون ادواري حقّ فسخ ثابت است آيا زوجه مطلقاً حق فسخ دارد يا بايد در روزي كه در حالت جنون است فسخ كند؟

3- فقها در دورۀ افاقه عقود اين شخص را صحيح مي دانند؛ چرا كه به مناسبت مسألۀ آينده مي گويند كسي كه داراي جنون سابق است چگونه مي تواند عقد بخواند؟

در جواب مي گويند شايد جنون ادواري بوده و در دورۀ افاقه عقد خوانده است؛ از جمله كساني كه به اين معنا اشاره كرده اند صاحب جواهر «1»، صاحب حدائق «2» و مرحوم سبزواري «3» است.

آيا واقعاً همينطور است و عقلا عقود كسي را كه جنون ادواري دارد مي پذيرند يا مي گويند به عقد او اعتباري نيست؟ اين مسأله هم مبهم است.

امّا اين كه اطلاق ادلّه را بگيريم و حتّي در مورد كسي كه دورۀ جنونش كوتاه

است بگوييم زوجه حقّ فسخ دارد، مشكل است و امّا اين كه زوجه صبر كند تا در زمان جنون رجل فسخ كند بعيد نيست بگوييم كه در غير دورۀ جنونش هم بتواند فسخ كند، چون بارها ديده شده كه اين حالات را دارد و اين عيب در او موجود است.

و امّا اين كه آيا عقود او در دورۀ افاقه صحيح است؛ محلّ بحث است و عقلا چنين عقدي را نمي پذيرند و اعتماد نمي كنند و اطمينان ندارند. بله در جايي كه يك سال عاقل است چند روزي جنون دارد، ممكن است با آن معاملۀ عاقل كنند، پس لااقل بايد تفصيل قائل شويم. امّا نسبت به تكاليف بحثي نيست زيرا تكاليف شرعي مثل نماز براي دوران افاقه است و نماز در حال جنون قضا ندارد كما اين كه نماز شخص بيهوش قضا ندارد.

الامر الثاني: صحّت عقد مجنون در جنون سابق چگونه تصوّر مي شود؟

يعني چگونه عقدش صحيح بوده و عقد خوانده كه الان زن حقّ فسخ داشته باشد:

1- وليّ در حال صغر عقد او را خوانده، چرا كه به مصلحت او بوده است.

2- وليّ در حال كبر عقد او را خوانده است. وليّ مجنونِ كبير محلّ بحث است، بعضي مي گويند حاكم شرع است و بعضي پدر را وليّ مي دانند و بعضي معتقدند كه اگر جنون متّصل به صغر باشد، پدر وليّ است و اگر بعد از صغر عارض شده باشد، حاكم شرع وليّ است، ما معتقديم كه وليّ هميشه پدر است و حاكم شرع دخالتي در اين مورد ندارد و بناي عقلا هم همين است و عقلا در اين موارد سراغ حاكم شرع نمي روند، پس در كبر، وليّ (چه حاكم شرع و چه پدر) عقد را مي خواند.

3-

جنون ادواري است و عقد را خود شخص در دورۀ افاقه خوانده و صحيح است.

الامر الثالث: آيا بين عقد دائم و منقطع و دخول و عدم دخول در احكام فسخ فرق است؟

گفته اند فرقي نيست چون ادلّه مطلق است و فرقي بين دخول و عدم دخول و دائم و منقطع نگذاشته اند.

اگر عقد موقّت كوتاه مدّت باشد و زوج هم ديوانۀ مردم آزار نيست آيا باز زن حقّ فسخ دارد؟

اين عقد ضرري ندارد چون عقد طولاني و يا دائمي نيست كه نتواند با او زندگي كند، پس در اينجا ضرري نيست و اطلاقات ادلّه اينجا را شامل نمي شود كه زمان كوتاه است و ضرري به حال زن ندارد.

جنون زن:
اشاره

در اينجا بحث در جنون زن است كه به مرد حقّ فسخ مي دهد.

اقوال:

از نظر اقوال جنون سابق زن مسلّم و اجماعي است كه

______________________________

(1) ج 30، ص 318.

(2) حدائق، ج 24، ص 338.

(3) مهذب، ج 25، ص 114.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 99

موجب حقّ فسخ مرد مي شود، ولي در مورد جنون لاحق چيزي نگفته اند، بنابراين ما جنون سابق و لاحق را از هم جدا مي كنيم.

جنون سابق زن:
اشاره

ابتدا جنون سابق را بحث مي كنيم.

ادلّۀ جواز فسخ در جنون سابق:
1- اجماع:

اين مسأله اجماعي است.

2- لا ضرر و لا جرح:

ادلّۀ لا ضرر و لا جرح اينجا را هم شامل است

3- انصراف ادلّۀ أَوْفُوا بِالْعُقُودِ:

اطلاقات ادلّۀ أَوْفُوا بِالْعُقُودِ اينجا را شامل نيست.

4- روايات:

حدود هفت «1» روايت داريم كه بعضي صحيح و بعضي ضعيف است.

* … عن عبد الرحمن بن أبي عبد اللّٰه عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: المرأة تردّ من اربعة أشياء: من البرص و الجذام و الجنون و القرن و هو العفل

(مانعي در محلّ)

ما لم يقع عليها

(دخول حاصل نشده)

فإذا وقع عليها فلا

(آيا اگر جاهلًا دخول كند حقّ فسخ از بين مي رود؟). «2»

* … عن رفاعة بن موسي عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: تردّ المرأة من العفل و البرص و الجذام و الجنون و أمّا ما سويٰ ذلك فلا

(اين ذيل مشكل آفرين است چون عيوب مرأة هفت عيب است). «3»

* … عن الحلبي عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام إنّه قال في الرجل يتزوج الي قوم فإذا امرأته عوراء و لم يبيّنوا قال لا تردّ و قال إنّما يرد النكاح من البرص و الجذام و الجنون و العفل. «4»

تمام اين روايات مي فرمايد جنون عيبي است كه رجل مي تواند به واسطۀ آن عقد را فسخ كند.

78 القول في العيوب (جنون) … 20/ 12/ 82

جنون لاحق زن:
اشاره

آيا جنون لاحق زن موجب فسخ مي شود؟

اقوال:

مشهور و معروف اين است كه جنون لاحق زن موجب فسخ نمي شود و ادّعاي اجماع كرده «5» و مخالفي هم نقل نكرده اند.

ادلّۀ قائلين به عدم جواز فسخ:
اشاره

كساني كه قائل شده اند زوج حق فسخ ندارد به چند دليل استدلال كرده اند:

1- اجماع:

جنون لاحق موجب حقّ فسخ نيست اجماعاً.

جواب از دليل: اين اجماع مدركي است.

2- اصالة اللزوم:

اصل در تمام عقود لزوم است و فسخ دليل مي خواهد.

جواب از دليل: رواياتي كه مي گويد با جنون مي توان عقد را فسخ كرد، مطلق است و جنون سابق و لاحق را شامل مي شود و اطلاق اين روايات جلوي اصالة اللزوم را مي گيرد.

3- استصحاب:

استصحاب بقاي عقد بعد از جنون به طوري كه با فسخ، عقد باقي است.

جواب از دليل: استصحاب در شبهات حكميّه را قبول نداريم و اين استصحاب در شبهۀ حكميّه است به علاوه استصحاب يكي از ادلّۀ اصالة اللزوم است. اصالة اللزوم در معاملات هشت دليل دارد كه مرحوم شيخ آنها را آورده است و يكي از ادلّۀ آن استصحاب است پس استصحاب به اصالة اللزوم بر مي گردد و چيز تازه اي نبوده و جواب آن داده شد.

4- انسباق از روايات باب:

ينسبق من روايات الباب كه فقط جنون سابق دليل فسخ است.

جواب از دليل: از كدام روايات ينسبق؟ ما غير از روايات مطلقه روايات ديگري نداريم و اصلًا چنين روايتي نداريم كه جنون لاحق را استثنا كند.

نتيجه: همۀ اين ادلّه قابل ايراد است.

ادلّۀ قائلين به جواز فسخ:
اشاره

دليل قول به عموميّت بر فرض كه قائلي داشته باشد- كه ندارد- مي تواند ادلّۀ زير باشد:

1- لا ضرر.

2- لا حرج.

3- اطلاقات روايات:

روايات در جلسۀ قبل بيان شد و مي فرمود:

تردّ المرأة عن

______________________________

(1) ح 1، 2، 5، 6، 10، 11، 13 باب 1 از ابواب عيوب.

(2) ح 1 باب 1 از ابواب عيوب.

(3) ح 2 باب 1 از ابواب عيوب.

(4) ح 6 باب 1 از ابواب عيوب.

(5) مهذّب، ج 25، ص 113.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 100

الجنون و البرص و …

كه جنون سابق و لاحق ندارد، بنابراين در ظاهر حق با كسي است كه قائل به عموم شود ولي مع ذلك هيچ كدام از بزرگان به جواز فسخ فتوا نداده اند.

در اين مسأله دو قرينه سبب شده است كه مشهور چنين فتوا دهند:
قرينۀ اوّل: نكته در كلمۀ «ردّ» است (لا يردّ)، اين كلمه به چه معناست؟

به عنوان نمونه روايت مي فرمود:

«المرأة تردّ من اربعة اشياء» «1»

و يا

«تردّ المرأة من العفل و البرص و الجذام و الجنون» «2»

، كلمۀ ردّ را در جايي مي گويند كه چيزي آمده و آن را به همان صورت كه آمده است بر مي گرداند وقتي مي گويند معيوب را بر مي گردانند، يعني همان كه آمده همان را بر مي گردانند كه اين در واقع معيوب قبل العقد است، پس تعبير تردّ در روايات مختلف نشان مي دهد كه عيبي از اوّل داشته و همان را بر مي گردانند و الّا اگر به اين حال نيامده تعبير به تردّ نمي كنند، علي الخصوص كه ساير عيوب به آن عطف شده است، مثلًا فرمود زن يك چشمي بوده و به خانۀ شوهر آورده اند، امام فرمود فسخ نمي شود، معلوم است كه از قبل يك چشمي بوده نه اين كه در خانۀ شوهر يك چشمي شده است:

فاذا امرأته عوراء و لم يبيّنوا له قال لا تردّ «3»

؛ اين عبارت

(يردّ النكاح … ) با عبارت قبل در يك سياق است، همان گونه كه عيب قبلي (عوراء)، قبل از نكاح بود، عيوب ديگر كه بعد از آن در روايات آمده همه از سابق بوده اند و لاحق نيست پس عيب لاحق خيار فسخ ندارد.

قرينۀ دوّم: در عدّه اي از روايات تعبير به تدليس شده است

و خيار فسخ شوهر به خاطر تدليس است كه اين در باب دوّم از ابواب عيوب آمده است و تعبير تدليس براي عيوب سابق است و عيوب لاحق تدليس ندارد.

علما و بزرگان از روايات تدليس و روايت عوراء و همچنين كلمۀ تردّ استفاده كرده و به همين جهت فقط در عيوب سابق قائل به فسخ شده اند.

نتيجه: روايات اطلاق ندارد و فقط شامل جنون سابق مي شود و به قرينۀ روايت عوراء، روايات تدليس و كلمۀ «يردّ» در روايات، شامل جنون لاحق نمي شود و علي القاعده چيزي كه در خانۀ شوهر معيوب شده، نبايد برگردد، چون انسانها در معرض بلا هستند و هر كسي بيمار مي شود، مخصوصاً در سنين بالا، و بنا نيست به عيوب لاحق فسخ شود و اين طبيعت زندگي بشر است كه بيماريها و بلاها وجود دارد پس كلام مشهور درست است.

ان قلت: چرا در ناحيۀ مرد به عيوب لاحق زن حق فسخ دارد؟

قلنا: در مورد جنون مرد روايت داريم پس دليل خاص دارد، علاوه بر اين در صورت بيماري مرد، ديگر نان آوري نيست.

[بخش دوم عيوب مختص]
اشاره

79 القول في العيوب (الخصاء) … 23/ 12/ 82

عيوب مختصّ به رجل:
1- الخصاء:
[الخصاء قبل العقد]
اشاره

عبارت مرحوم امام (ره) در تحرير در باب عيوب مختصّ چنين است:

و أمّا المختصّ: فالمختصّ للرجل ثلاثة: الخصاء، و هو سلّ (كشيدن)

الخصيتين او رضّهما (كوبيدن)

و تفسخ به المرأة مع سبقه علي العقد و عدم علمها به.

عنوان مسأله: خصا به سه گونه است:

1- از روز اوّل خصي متولّد شده است.

2- عضو مخصوص را خارج كنند.

3- عضو مخصوص را بكوبند و از كار بيندازند.

خصا به يقين يكي از عيوب است و از دو جهت عيب محسوب مي شود:

1- جلوي توالد و تناسل را مي گيرد.

2- ضعف و فتور در آميزش ايجاد مي كند و به تدريج آميزش به طور كلّي منتفي مي شود.

دليل آن هورمون هايي است كه اين دو غدّه ترشّح كرده و در خون مي ريزد؛ و صفات مردانگي را حفظ مي كند مثل آهنگ صدا، موي صورت و علاقه به آميزش جنسي، و وقتي اين دو غدّه از كار افتاد و هورمونها ترشّح نشد حالت رجوليّت تضعيف مي شود، بنابراين عيب بودن آن مسلّم و تمسّك به لا ضرر و لا حرج بلااشكال است.

______________________________

(1) ح 1، باب 1 از ابواب عيوب.

(2) ح 2 باب 1 از ابواب عيوب.

(3) ح 1، باب 5 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 101

اقوال:

مشهور و معروف اين است اگر در خصا زن با خبر نبوده، در صورتي كه قبل از عقد باشد باعث فسخ مي شود ولي عدّۀ قليلي از علماي ما و اهل سنّت قائل شده اند كه خصا موجب فسخ نمي شود، و علّت آن اين است كه اين عدّه معتقدند در حال خصاء قدرت آميزش از بين نمي رود بلكه توالد و تناسل از بين مي رود بنابراين عيبي نيست كه موجب فسخ شود و از عجايب اين است كه چندين نفر از بزرگان مي گويند در حال خصا نه تنها قدرت آميزش از بين نمي رود، بلكه افزايش مي يابد، چون حالت انزال حاصل نمي شود تا باعث فتور و سستي شود.

مرحوم صاحب جامع المقاصد مي فرمايد:

و القول بكونه (خصاء) عيباً هو

المشهور بين الأصحاب و قد دلّت عليه الأخبار … و قيل إنّه ليس بعيب لبقاء آلة الجماع و قدرته عليه و يقال إنّه أقدر عليه لأنّه لا يُنْزل و لا يعتريه فتور و هو (اين قول) مردود بالنص و بأنّ جهة كونه عيباً غير منحصر في ذلك، لأنّ فوات التناسل به جهة يقتضي كونه عيباً. «1»

مرحوم شهيد ثاني در مسالك مي فرمايد:

و المشهور بين الاصحاب كونه عيباً و النصوص به كثيرة. «2»

مرحوم شيخ در كتاب خلاف به اقوال عامّه اشاره كرده و مي فرمايد:

إذا تزوّجت برجلٍ فبان أنّه خصيّ أو مسلول (خصي كسي است كه مادرزادي خصي بوده و مسلول كسي است كه بعداً آن عضو را كشيده اند) أو موجوء (كوبيده شده) كان لها الخيار و للشافعي فيه قولان أحدهما مثل ما قلناه (عيب است) و الثاني لا خيار لها لانّه (خصي) متمكّن من الايلاج (آميزش) و إنّما لا ينزل و ذلك لا يوجب الفسخ دليلنا: اجماع الفرقة و اخبارهم. «3»

ولي از مبسوط شيخ نقل شده است كه ايشان عيب نمي دانند و حتّي در مبسوط فرموده است:

خصي يوجئ و يبالغ (بيش از ديگران قدرت آميزش دارد).

اصلاح اشتباه:

در اين گونه موضوعات نبايد از خودمان چيزي بگوييم بلكه بايد اهل خبره نظر دهند. ما با بعضي از اطبّا اين مسأله را مطرح كرديم و به سه دليل اين نتيجه گيري را اشتباه مي دانند:

1- بعضي از كشورها قانوني دارند كه اگر بعضي از افراد جنون جنسي داشته باشند به طوري كه متعرّض بچّه ها و نوجوانان شوند، براي جلوگيري از آن، عضو مخصوص را خارج مي كنند تا آن شور از بين رود. اگر اين كار باعث شدّت و قوّت مي شد، چنين قانوني

قرار نمي دادند.

2- اشخاصي كه عضو مخصوص را خارج مي كنند كم كم حالت زنانه پيدا مي كنند و موهاي صورتشان مي ريزد و صداي آنها تغيير مي كند و به كلّي قوّت جنسيشان از بين مي رود.

3- سابقاً مرداني به نام خواجه هاي حرم بودند كه آنها را به حرم سرا راه مي دادند و از ناحيۀ آنها فكرشان راحت بود چون لا يرغبون في النساء بودند.

اين قراين به وضوح دلالت مي كند كه در اين افراد آن حالت تدريجاً از بين مي رود، نه اين كه تشديد و تقويت شود، پس بدون شك اين مسأله تأثير دارد و لو تأثير موقّت نداشته باشد ولي تدريجاً كم و نابود مي شود.

ادلّه:
مشهور مي توانند به دلايلي تمسّك كنند:
1- لا ضرر:

ضعف و فتور آميزش، ضرر و عسر و حرج بر زن است مخصوصاً اگر مرئه شابّه باشد و علاوه بر اين از جهت تناسل هم بر مرئه ضرر است، پس زن حقّ فسخ دارد.

2- روايات:

عمده دليل روايات «4» است و دلالت مي كند بر اين كه مرئه مي تواند فسخ كند.

* … عن أحدهما عليهما السلام في خصي دلّس نفسه لامرأة مسلمة فتزوّجها فقال: يفرّق بينهما إن شاءت المرأة و يوجع رأسه و إن رضيت به و أقامت معه لم يكن لها بعد رضاها به أن تأباه. «5»

اين روايت داراي دو سند است كه در يك سند «سهل بن زياد» است و اين سند ضعيف است ولي در سند ديگر سهل بن زياد نيست و اين سند صحيح و معتبر است.

اين روايات و روايات ديگر همه در مورد تدليس است. آيا اين روايات بحث ما را كه خيار عيب است ثابت مي كند يا اين كه در مورد خيار تدليس است؟

80 القول في العيوب (الخصاء) … 24/ 12/ 82

* … عن سماعة

(سند معتبر است)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام إنّ خصيّاً

______________________________

(1) ج 13، ص 227.

(2) ج 8، ص 103.

(3) ج 4 كتاب النكاح، ص 357 مسألۀ 141.

(4) ح 1، 2، 3، 5 و 7 باب 13 از ابواب عيوب.

(5) ح 1، باب 13 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 102

دلّس نفسه لامرأة قال: يفرّق بينهما

(مقيّد مي شود به همان عنواني كه در حديث قبل بود يعني إن شاءت)

و تأخذ منه صداقها و يوجع ظهره كما دلّس نفسه. «1»

* … عن ابن مسكان

(سند معتبر است)

قال: بعثت بمسألة مع ابن أعين

(زراره)

قلت: سله عن خصيّ دلّس نفسه لامرأة و دخل بها

فوجدته خصيّاً قال: يفرّق بينهما و يوجع ظهره و يكون لها المهر لدخوله عليها. «2»

* عبد اللّٰه بن جعفر في قرب الاسناد عن عبد اللّٰه بن الحسن عن جدّه علي بن جعفر عن أخيه قال: سألته عن خصيّ دلّس نفسه لامرأة ما عليه؟ فقال يوجع ظهره و يفرّق بينهما و عليه المهر كاملًا إن دخل بها و إن لم يدخل بها فعليه نصف المهر

(كأنّ فسخ در حكم طلاق است و فسخ هم مثل طلاق منصّف است). «3»

* … عن يونس إنّ ابن مسكان كتب إلي أبي عبد اللّٰه عليه السلام مع إبراهيم بن ميمون يسأله عن خصيّ دلّس نفسه علي امرأة قال: يفرّق بينهما و يوجع ظهره. «4»

اين روايات مورد عمل اصحاب است ولي يك مشكل دارد و آن اين كه در تمام اين روايات مشكل تدليس است و معناي تدليس نوعي خيانت و غشّ است در حالي كه بحث ما در فسخ از ناحيۀ عيب است نه از ناحيۀ تدليس و تدليس فقط مخصوص عيوب نيست و غير عيوب هم تدليس است.

تدليس كاري با عيب ندارد و وارونه نشان دادن است مثلًا در خواستگاري خود را دكتر معرّفي مي كند و يا مي گويد داراي خانۀ ملكي است ولي بعد معلوم مي شود كه فقط سوادش در حدّ خواندن و نوشتن است و خانه هم ندارد، اين عيب نيست ولي چون خلاف واقع گفته، تدليس است و يا تدليس ماشطة كه در آن آرايش گر زن را چند برابر زيباتر نشان مي دهد، زن معيوب نيست ولي با اين كارِ مشّاطه، زن بيش از آنچه هست جلوه مي كند كه در اين موارد خيار تدليس ثابت است.

حال اين روايات تعبير

«دلّس» دارد، يعني تدليس كرده است، پس مورد روايات جايي است كه ابراز سلامت كامل كرده و بر اساس آن، اين زن زوجۀ او شده بعد معلوم شده كه سالم نبوده است. در اين صورت اين روايات از بحث عيوب خارج بوده و در بحث تدليس داخل مي شود، يعني خيار براي تدليس است نه عيب.

مرحوم صاحب جواهر به فكر افتاده تا راه حلّي پيدا كند و خلاصۀ كلام ايشان اين است:

دو گونه تدليس داريم يكي در باب خيار تدليس است يعني چيزي را خلاف واقع نشان دهند، و ديگر اين كه از عيوب مخفي خبر نمي دهد، يعني عدم ابراز است نه ابراز خلاف، كه اين موضوع خيار تدليس نيست بلكه به خيار عيب بازمي گردد.

قلنا: بعيد نيست كه ما تمام اين عيوب يازده گانه را به نوعي تدليس برگردانيم و بگوييم همه اينها داخل در تدليس است چون عيوبي است كه اگر عيب را نگويند داخل در تدليس و موضوع خيار تدليس است.

مردم وقتي سراغ ازدواج مي روند، سراغ همسري مي روند كه حدّ اقل وظايف همسري را مي تواند انجام دهد؛ يعني ظاهر حال و به زبان حال مي گويد كه اين شخص قابل نكاح و آميزش است و شبيه شرايط مبني عليه العقد است؛ مثلًا اگر كسي در محيط ما با دختري ازدواج كند بعد معلوم شود كه بكر نبوده، مرد حقّ فسخ دارد چون در محيط ما شرط كردن بكارت لازم نيست، چرا كه يك شرط عرفي مبني عليه العقد است (آنجا كه عيان است چه حاجت به بيان است) و اين عيوب يازده گانه هم با هدف نكاح نمي سازد و نگفتن آن تدليس است. پس مواردي داريم كه

نگفتنش در حكم اظهار خلاف است و اين عيوب از اين قبيل است و اگر نگفتند، تدليس محسوب مي شود پس تمام عيب ها به تدليس بازمي گردد و خيار تدليس است. بنابراين نبايد صاحب جواهر از بازگشت اين عيوب به تدليس هراسي داشته باشد، و اگر به تدليس برگردد، خيال ما از ناحيۀ روايات راحت مي شود. بنابراين اگر چه علما آن را تحت عنوان عيوب ذكر كرده اند ولي تدليس است.

دليل قول غير مشهور:
1- اصالة اللزوم:

دليل قول غير مشهور كه خصا را عيب نمي دانند، اصل است يعني مي گويند اصل در معاملات لزوم است و فسخ دليل مي خواهد.

2- روايت:

روايتي داريم كه مي فرمايد

«الرجل لا يردّ من عيب»

* … عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: في العنّين إذا علم أنّه عنّين لا يأتي النساء فرّق بينهما و إذا وقع عليها وقعة واحدة لم يفرّق بينهما و

______________________________

(1) ح 2، باب 13 از ابواب عيوب.

(2) ح 3، باب 13 از ابواب عيوب.

(3) ح 5 باب 13 از ابواب عيوب.

(4) ح 7 باب 13 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 103

الرجل لا يردّ من عيب. «1»

معناي حديث اين است كه فقط عنّين موجب فسخ است.

جواب از دليل: از اين استدلال جواب داده شده است:

1- اين عام است و قابل تخصيص، الرجل لا يردّ من عيب الّا من عنن، الّا من خصاءِ، الّا من جنون و …

2- «يردّ» را معلوم مي خوانيم يعني مرد مستحبّ است از حقّ طلاق استفاده كند و به خاطر عيب، زوجه را رد نكند.

به هر حال مسلّم است اين روايت را كه هيچ كس به آن عمل نكرده يا بايد كنار بگذاريم و يا يكي از آن دو توجيه را داشته باشيم.

تا اينجا اصل مسأله بيان شد و شاخ و برگ ها باقي ماند.

81 القول في العيوب (الخصاء) … 25/ 12/ 82

آيا تدليس حتماً در عيوب است و مخصوص جايي است كه به زبان بگويند؟

تدليس در لغت همان طور كه لسان العرب دارد يعني:

التدليس من الدلَس بمعني الظلمة، و …؛ و چون تدليس اوضاع را بر انسان تاريك مي كند، به مكر و فريب، خدعه، كتمان العيب، اخفاء، غشّ و … تدليس گفته اند.

و من

هنا يظهر؛ معناي تدليس منحصر به اخفاي عيب نيست بلكه گاهي حسني را كه ندارد اظهار مي كند مثل تدليس الماشطة.

مرحوم صاحب جواهر در باب تدليس (بعد از باب عيوب) به تبع محقّق بحث تدليس را مطرح كرده، و مي فرمايد:

هو تفعيل من المدالسة بمعني المخادعة و الدلَس محرّكاً الظلمة فكأنّ المدلّس لمّا دلّس و خدع أظلم الأمر علي المخدوع ذكروه في كتاب البيع و أثبتوا به الخيار، إن فعل ما يظهر به ضدّ الواقع كتحمير وجه الجارية و وصل الشعر و التصرية بالشاة (ندوشيدن گوسفند) و نحو ذلك، در ادامه صاحب جواهر مي فرمايد: الذي يظهر من نصوص المقام بل هو صريح جماعة من الأصحاب تحقّقه (تدليس) هنا بالسكوت عن العيب مع العلم به فضلًا عن الإخبار بضدّه. «2»

در قرآن كلمۀ «دَلَس» نداريم و در نهج البلاغه يك بار آمده كه حضرت در يكي از نامه ها «المدالسة و المخادعة» فرموده و تدليس را هم رديف خدعه دانسته است.

از مجموع آنچه كه گفته شد مي توان استفاده كرد:

1- هر اظهار خلافي تدليس است، خواه اخفاي عيب باشد يا اظهار حُسني كه ندارد.

2- تدليس لازم نيست هميشه با لفظ باشد و گاهي با سكوت هم حاصل مي شود، در جاهايي كه سكوت عرفاً غلط است، سكوت تدليس است، مثل اين كه دختري را براي عقد نكاح بياورند و نگويند كه باكره نيست چون عرفاً انتظار بكر بودن را دارند، حال اگر بدانند و سكوت كنند تدليس است.

در ما نحن فيه نيز كه مقام نكاح است، اگر هر يك از زوج و زوجه نتوانند به اغراض نكاح برسند اگر طرف مقابل مي دانسته و نگفته، خدعه و نيرنگ است و اگر نمي دانسته، عيب

است و از آن جايي كه خصا چيزي نيست كه صاحبش آن را نداند، از اين جهت در تمام روايات، خصا به عنوان تدليس ذكر شده است، چون سكوت از بيان آن تدليس است.

از اينجا مي خواهيم تمام عيوبي را كه موجب فسخ نكاح مي شود بررسي كنيم و مي گوييم اكثر اين عيوب را صاحبش مي داند و چون سكوت مي كند تدليس است، مثلًا در عنّين يا مجبوب شخص مي داند كه معيوب است و يا در مجنون اطرافيانش مي دانند و يا رتقا (در محل مانع دارد) عيب خود را مي داند، پس تمام عيوب يا غالب عيوبي كه در اين بحثها مطرح است نوعي تدليس است، چرا كه تدليس سكوت را هم شامل مي شود و در جايي كه مي دانسته و بايد بيان مي كرده و بيان نكرده است، تدليس است.

بنابراين روايات كه بحث تدليس را مطرح مي كند نياز به توجيه ندارد چون هم مصداق عيب است و هم مصداق تدليس و تدليس در اينجا اخصّ از عيب است، بله اگر عيب را نمي دانست در اين صورت آن را داخل در عيوب مي دانيم نه تدليس، پس روايات نياز به توجيه ندارد.

هذا كلّه في الخصاء قبل العقد كه گفتيم خيار فسخ براي زن ثابت است.

الخصاء بعد العقد:
اشاره

گاهي به سبب عفونت يا بيماري هاي ديگر مجبور مي شوند بعد از عقد عضو را خارج كنند، كه گاهي اين خصا بعد العقد قبل از دخول است و گاهي بعد از دخول.

______________________________

(1) ح 2، باب 14 از ابواب عيوب.

(2) ج 30، ص 362.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 104

اقوال:

1- مشهور و معروف اين است كه خصا بعد العقد چه قبل از دخول و چه بعد از دخول سبب فسخ نمي شود.

2- بعضي گفته اند اگر بعد از عقد و قبل از دخول باشد باعث فسخ است.

3- بعضي مي گويند اگر بعد از دخول هم باشد موجب فسخ است.

ادلّه:

آيا دليلي بر اين اقوال در مقابل اصالة اللزوم كه فسخ را بدون دليل اجازه نمي دهد داريم؟

روايات همه تعبير تدليس داشت و معناي تدليس اين است كه عيب قبلًا بوده و مخفي كرده است پس روايتي كه اطلاق داشته باشد و ما به اطلاق آن تمسّك كرده و بگوييم بعد العقد را هم شامل مي شود، نداريم.

إن قلت: چرا به دليل لا ضرر تمسّك نكنيم، چرا كه بالاخره خصي شده و كم كم سستي و فتور حاصل مي شود و قدرت آميزش را از دست مي دهد و اين ضرر به مرئه است و حديث لا ضرر شامل او مي شود.

قلنا: در باب لا ضرر مي گويند اگر كسي اقدامي بر ضرر كند حديث لا ضرر شامل او نمي شود ما مي خواهيم بگوييم بيماري هايي كه بعداً پيدا مي شود از قبيل اقدام بر ضرر است چون انسان وقتي با كسي ازدواج مي كند قول نمي دهد كه تا هفتاد سالگي سالم باشد، مي داند در آينده هر يك از زوج يا زوجه ممكن است به بيماري مبتلا شود و با علم به اين كه در معرض حوادث است، تن به ازدواج داده و قاعده اين است كه در ازدواج، زن و مرد هيچ كدام به شرط سلامتِ تا آخر عمر ازدواج نمي كنند چون همه در معرض حوادث هستند؛ بنابراين هر دو بر ازدواجي اقدام مي كنند كه آينده اش با

خداست. بله اگر جايي باشد كه به عسر و حرج شديد منتهي شود در اين صورت حاكم شرع طلاق مي دهد نه اين كه حقّ فسخ داشته باشند، پس كاري با مسألۀ عيوب ندارد و داخل در بحث طلاق حاكم شرع است.

82 القول في العيوب (الجبّ) … 26/ 12/ 82

2- الجبّ:
اشاره

بحث در عيوب مختصّ به رجل به عيب دوّم «جَبّ» رسيد.

جبّ به معناي قطع آلت رجوليّت است به حدّي كه قدرت بر آميزش نباشد. مرحوم امام (ره) در تحرير بعد از آن كه جبّ را از عيوب مي داند، مي فرمايد:

و الجب و هو قطع الذكر بشرط أن لا يبقي منه ما يمكن معه الوطء و لو قدر الحشفة و تفسخ المرأة فيما إذا كان ذلك سابقاً علي العقد و أمّا اللاحق به ففيه تأمّل بل لا يبعد عدم الخيار في اللاحق مطلقاً، سواء كان قبل الوطء أو بعده

عنوان مسأله:

اين مسأله داراي سه حالت است:

1- عيب قبل از نكاح باشد.

2- عيب بعد از نكاح باشد.

3- عيب بعد از نكاح و بعد از دخول باشد.

«جَبّ» در لغت به معني قطع است و تعبير «الاسلام يَجُبُّ عن ما قبله» به اين معناست كه اسلام انسان را از ما قبل اسلام مي بُرد، يعني نماز قضاء، روزۀ قضاء، حدود و … همه از انسان بعد از مسلمان شدن بريده مي شود، البتّه حقّ الناس در جاي خودش محفوظ است.

امّا «جُبّ» به معناي چاه است ولي در ميان ارباب لغت بحث است كه فرق جُبّ و بئر چيست؟

جُبّ به چاهي مي گويند كه سنگ چين نشده است. در داستان يوسف در قرآن آمده است كه:

«وَ أَجْمَعُوا أَنْ يَجْعَلُوهُ فِي غَيٰابَتِ الْجُبِّ» «1» غيابة در واقع نقبي بوده كه در داخل چاه نزديك سطح آب مي كندند تا كسي كه براي برداشتن آب داخل چاه مي شد در آن قرار مي گرفت و حضرت يوسف عليه السلام هم در آنجا قرار گرفته بود و در داخل آب نبود. چرا به چاه جُبّ مي گويند؟

احتمالًا با مادّۀ جَبّ يك ريشه

است چون در چاه هم در واقع زمين قطع مي شود.

1- عيب قبل از نكاح:
اشاره

اين صورت اجماعي است.

اقوال:

مرحوم شهيد ثاني در مسالك مي فرمايد:

المشهور بين الاصحاب أنّ الجَبّ من جملة عيوب الرجل لم ينقل أحد منهم فيه خلافاً و لكنّ المصنّف (محقّق در متن شرايع) تردّد فيه

______________________________

(1) آيۀ 15، سورۀ يوسف.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 105

هنا و وجهه: عدم النصّ عليه بخصوصه. «1»

مرحوم محقق ثاني در جامع المقاصد مي فرمايد:

و لا شبهة في ثبوت الفسخ بهذا العيب إذا كان سابقاً علي العقد للنصّ و الاجماع و لأنّه أشدّ من العُنّة (عنّين) و ستأتي الأخبار الدّالّة علي الخيار بها. «2»

البتّه اخباري كه لفظ جبّ داشته باشد نداريم، جز در يك مورد، ولي عموماتي داريم كه ممكن است جبّ داخل در آن عمومات باشد.

جمع بندي: از مجموع اقوال روشن مي شود كه مسأله نسبت به سابق اجماعي است و مخالفي ندارد.

ادلّه:
1- اجماع:

اجماع مدركي است و تنها مؤيّد است.

2- ادلّۀ نفي ضرر و عسر و حرج:

مسلّماً با نبودن عضو، زوجه دچار عسر و حرج است و ازدواج كالعدم است.

3- تدليس:

در ازدواج بايد زوج و زوجه در حدّي باشند كه اغراض ازدواج حاصل شود و از اموري است كه بايد ذكر شود و چون نگفته تدليس است.

4- قياس اولويّت:

در مسألۀ خصا، فقها قائل به خيار فسخ شدند با اين كه خصي في الجملة قدرت بر آميزش دارد، پس در اينجا كه اصلًا قدرت ندارد بايد به طريق اولي قائل به خيار فسخ شويم. در عنّين هم مي توان اين گونه قائل شد يعني وقتي در عنن كه اميد بهبودي هست قائل به خيار فسخ هستيم در مجبوب كه اميد بهبودي هم نيست به طريق اولي بايد قائل به خيار فسخ شد.

5- روايات:

عمده دو روايت است كه هر دو روايت صحيحه است:

* … عن أبي بصير يعني المرادي قال سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن امرأة ابتلي زوجها فلا يقدر علي جماع أ تفارقه؟ قال: نعم إن شاءت. «3»

ظاهر حديث عدم قدرت است كه عام است يا به خاطر عنن يا به خاطر خصا و يا به خاطر جبّ و هر سه عيب را شامل مي شود، ولي يك نكته دارد و آن اين كه در مورد بعد از عقد است و اگر بعد از عقد را قبول نكرديم در قبل از عقد چگونه مي تواند فسخ كند؟

* … عن أبي الصباح الكناني قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن امرأة ابتلي زوجها فلا يقدر علي الجماع أبداً أ تفارقه؟ قال: نعم إن شاء. «4»

اين روايت هم عام است و هر يك از عيوب سه گانه را شامل مي شود ولي اين روايت هم در مورد بعد العقد است.

يك روايت هم داريم كه كلمۀ جبّ در آن آمده ولي در منابع معتبره نيامده است:

* دعائم الاسلام: عن جعفر بن محمّد عليهما السلام أنّه سئل عن رجل مُجَبّب دلّس نفسه لامرأة فتزوّجته فلمّا دخلت عليه اطّلعت منه علي

ذلك فقامت عليه قال: يوجع ظهره و يفرّق بينهما و عليه المهر كاملًا إن كان دخل بها

(اگر مجبوب است دخل بها يعني چه؟ مگر اين كه گفته شود كه مقدار كمي باقي مانده كه دخول صدق كرده است)

و إن لم يدخل بها فعليه نصف المهر، قيل له: فما تقول في العنّين؟ قال:

هو مثل هذا سواء

(شاهد بر اين است كه مي توان از روايات عنّين براي ما نحن فيه استفاده كرد) «5».

83 القول في العيوب (الجبّ) … 8/ 1/ 83

2- عيب بعد از نكاح:
اشاره

اين صورت اختلافي است.

اقوال:

از ابن ادريس و علّامه در غير واحد از كتابهايش و شيخ در خلاف و در بعضي از ابواب مبسوط نقل شده، بلكه ادّعاي اجماع شده در جايي كه جبّ بعداً عارض شود فسخ جايز نيست.

در مقابل بعضي قائل به خيار فسخ هستند؛ مانند قاضي ابن برّاج و شيخ در مبسوط در جاي ديگر و علّامه در بعضي از كتاب هايش؛ البتّه بيشتر قائل به عدم جواز فسخ شده اند.

ادلّۀ قائلين به عدم جواز فسخ:
1- اصالة اللزوم:

اگر شك هم كنيم اصل در تمام عقود و معاملات لزوم است، الّا ما خرج بالدليل.

2- الغاي خصوصيّت از خصا:

خصا اگر بعد از عقد باشد باعث فسخ نمي شود و بين جبّ و خصا فرقي نيست.

______________________________

(1) ج 8، ص 106.

(2) ج 13، ص 223.

(3) ح 1، باب 14 از ابواب عيوب.

(4) ح 6، باب 14 از ابواب عيوب.

(5) مستدرك، ج 15، ح 4، باب 12 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 106

ادلّۀ قائلين به جواز فسخ:

1- لا ضرر.

2- لا حرج.

3- روايات:

از همه مهمتر دو روايت «1» سابق است كه در مورد عيب حادث بود. مقتضاي اين دو روايت اين است كه حقّ فسخ دارد، اگر چه در خصوص جبّ نيست ولي شامل هرچه كه مانع از آميزش باشد، مي شود و مورد آن هم در خصوص عيب حادث است؛ حال اگر بخواهيم به اين دو روايت عمل كنيم، بايد بگوييم كه عيب حادث موجب فسخ است در حالي كه در خصا چنين نكرديم و عنن هم مورد بحث است.

علاوه بر اين عقلا هم در عيب حادث قائل به فسخ نيستند چرا كه اگر در عيوب حادث قائل به فسخ شويم ديگر نظام خانواده پايدار نيست، چون بشر در معرض حوادث است، پس اينجا جاي فسخ نيست، بلكه اگر عسر و حرج شديد باشد، حاكم شرع دخالت كرده و به زوج مي گويد طلاق بده و اگر طلاق نداد خود طلاق مي دهد، پس ما به اين دو روايت در مورد خودش نمي توانيم عمل كنيم تا چه رسد به اين كه در مورد ما قبل عقد به آن عمل كنيم.

3- عيب بعد از نكاح و دخول:
اقوال:

صاحب جواهر مي فرمايد:

و ربما قيل بالتفصيل بين ما قبل الوطءِ و بعده «2» اگر بعد از دخول باشد حقّ فسخ ندارد و اگر قبل از دخول باشد. حق فسخ ندارد.

دليل:

دليل اين كه قبل از دخول باشد حقّ فسخ دارد:

1- لا حرج و لا ضرر.

2- تدليس.

دليل اين كه بعد از دخول حقّ فسخ ندارد:

1- اصالة اللزوم.

2- تَصرّف مسقط خيار است.

آيا اين دليل درست است؟

تصرّف مسقط خيار است ولي اين خيار قبلًا نبوده و بعداً حاصل شده است، و تصرّف قبلي خيار بعدي را ساقط نمي كند، پس اين استدلال باطل است و آنچه ما مي توانيم بگوييم اين است كه اگر قبلًا باشد مشمول ادلّۀ تدليس است و اگر بعداً حاصل شود سراغ ادلّۀ لا ضرر و لا حرج مي رويم و از باب طلاق حاكم است.

بقي هنا امران:
الامر الاوّل: اگر بعضي از عضو مخصوص موجود باشد و لو به مقدار رأس الآلة كافي است،

چون تمام احكام جاري مي شود به عنوان مثال اگر دخول حاصل شود غسل واجب است و ظاهر اين است كه همه قائلند يا لااقل لا اجد فيه خلافاً است، ولي آيا عقلا اين مقدار را براي غرض نكاح كافي مي دانند؟ ما حتّي در جايي كه در چهار ماه يك بار آميزش را كافي مي دانند، بحث داريم و معتقديم بايد به ميزان متعارف باشد و اين مقدار را براي غرض ازدواج كافي نمي دانيم و اگر در مسألۀ غسل، شارع گفته است كه «اذا التقا الختانان وجب الغسل» حكم شارع در مورد غسل درست است ولي عقلا اين مقدار را عيب و تدليس مي دانند و ما نمي توانيم فتوا دهيم و حدّ اقل بايد احتياط كرد، اگر چه بزرگان آن را مسلّم گرفته اند.

الامر الثاني: اگر اين عيب در مرد به وسيلۀ خودش ايجاد شد

(مثلًا براي غافل شدن از دنيا و شهوات خود را قطع عضو كند) آيا در اينجا براي مرأة حقّ فسخ وجود دارد؟ مرحوم صاحب جواهر اين فرع را هم متعرّض شده و مقداري ترديد مي كند.

ادلّۀ ما اين است كه نمي توان حقّ فسخ قائل شد، ولي مي توان از باب طلاق وارد شد يعني اگر عسر و حرج شديد باشد حاكم شرع دخالت مي كند و اگر زوج طلاق نداد حاكم شرع خودش طلاق مي دهد.

84 القول في العيوب (العنن) … 9/ 1/ 83

3- العنن:
اشاره

بحث در عيوب مختصّ رجال به عيب عنن رسيد. مرحوم امام (ره) در تحرير مي فرمايد:

و العنن و هو مرض تضعف معه الآلة عن الانتشار بحيث يعجز عن الإيلاج فتفسخ المرأة بشرط عجزه عن الوطء مطلقا (هم در حقّ زوجه و هم در حقّ مرئۀ ديگر، پس اگر نسبت به مرئۀ ديگر قادر

______________________________

(1) ح 1 و 6، باب 14 از ابواب عيوب.

(2) ج 30، ص 329.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 107

باشد عنّين نيست. تصوّر ما اين است كه مقام ثبوت و اثبات در اينجا با هم مخلوط شده است و بحث ما در مورد مقام ثبوت است در حالي كه اين بحث در مورد مقام اثبات و استدلال است.)

فلو لم يقدر علي وطئها و قدر علي وطء غيرها لا خيار لها (شرط اوّل)

و يثبت به الخيار سواء سبق العقد أو تجدّد بعده، لكن بشرط أن لم يقع منه وطؤها و لو مرّة (ظاهراً اين شرط هم براي مقام اثبات باشد)

حتّي دبراً فلو وطأها ثم حدث به العُنّة بحيث لم يقدر علي الوطء بالمرّة فلا خيار لها.

اين عيب مسأله اي مهمّ و محلّ ابتلاست. بهتر است قبل از

ورود به بحث از حكم، مقداري در موضوع بحث كنيم.

بحث موضوعي:

معناي لغوي «عنن» چيست؟

«عَنَن» مصدر و «عُنّه» اسم مصدر است. يكي از معاني عنن حبس است كأنّ الزوج يُحبَسُ عن الوطي.

قاموس مي گويد:

العَنِيْن كأمير بمعني من لا يقدر علي حبس ريح بطنه و (العِنِّين) كسكّين من لا يأتي النساء عجزاً و لا يريدهنّ (علاقه ندارد).

در واقع عنين از امراض است و گاهي منشأ آن عوامل جسمي و گاهي عوامل روحي است و اسباب مختلف دارد كه در اينجا به پنج منشأ و عامل اشاره مي كنيم:

1- به سبب ضعف جسماني قادر بر وطي نيست.

2- به سبب غلظت خون قادر بر وطي نيست، يعني خون به سبب غلظت در محل جاري و جمع نشده و آن حالت پيدا نمي شود و به همين جهت قادر بر وطي نيست.

3- بر اثر بيماري هايي مانند قند قادر بر وطي نيست.

4- خوف نفساني و دلهره و وحشت سبب مي شود كه قادر بر اين عمل نباشد با اين كه هيچ مشكل جسماني ندارد.

5- سحر يا خيال سحر است.

آيا سحر مي تواند به عنوان يك عامل محسوب شود؟

در داستان هاروت و ماروت ظاهر آيۀ قرآن اين است كه «وَ يَتَعَلَّمُونَ مٰا يَضُرُّهُمْ وَ لٰا يَنْفَعُهُمْ» «1» اينها ايجاد سحر را براي ابطال سحر مي آموختند، پس بعيد نيست كه سحر وجود خارجي داشته باشد. ولي بسياري از مردم به جاي اين كه عوامل اصلي را پيدا كنند، سراغ سحر مي روند، يعني براي اين كه خودشان را راحت كنند و دنبال عوامل نگردند، سراغ سحر مي روند، در حالي كه موارد سحر محدود است و نبايد عوامل واقعيّه را رها كرده و سراغ يك عامل محدود رفت.

بحث حكمي:

از نظر حكم ابتدا سراغ اصل مسأله (ثبوت خيار في الجمله) رفته

بعد شرايط آن را بيان مي كنيم.

مرحوم شهيد ثاني در مسالك مي فرمايد:

و هو من جملة العيوب الّتي تسلّط المرأة علي فسخ نكاحه بالنص و الاجماع. «2»

مرحوم محقّق ثاني در جامع المقاصد، مي فرمايد:

انّ العنّة من جملة عيوب الرجل الذي تسلّط المرأة علي فسخ نكاحه بالنص المستفيض و الإجماع من علماء الاسلام الّا أبا حنيفة. «3»

بر خلاف فرمايش مرحوم محقّق ثاني ابو حنيفه هم قائل به فسخ است، ولي فسخ آنها به اين صورت است كه زن به حاكم مراجعه كرده و حاكم طلاق مي دهد، نه اين كه زن خود حقّ فسخ داشته باشد.

ابن قدامه در مغني مي گويد:

و عن ابن مسعود لا ينفسخ النكاح بعيب و به قال ابو حنيفة و أصحابه إلّا أن يكون الرجل مجبوباً أو عنّيناً فانّ للمرأة الخيار فإنْ اختارت الفراق فرّق الحاكم بينهما بطلقة و لا يكون فسخاً (مشهور فقهاي عامّه در عيوب قائل به فسخ هستند ولي ابن مسعود مي گويد فسخ نمي شود، مگر در دو مورد و ابو حنيفه هم با او موافق است). «4»

ادلّه:
1- لا ضرر
2- لا حرج
3- تدليس:

اگر زوج اين بيماري را داشته باشد و در حين عقد نگويد تدليس است البتّه اين دليل براي قبل از عقد است.

85 القول في العيوب (العنن) … 10/ 1/ 83

4- روايات:
اشاره

در بحث عنن روايات زياد است و دو باب در وسائل در مورد عنن است و مجموعاً هيجده روايت دارد و كثرت روايات

______________________________

(1) آيۀ 102، سورۀ بقره.

(2) ج 8، ص 104.

(3) ج 13، ص 229.

(4) ج 7، ص 579.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 108

به اين جهت است كه اين مسأله محلّ ابتلا بوده و بسياري از دعواهاي خانوادگي در اين مورد دور مي زند.

اين روايات دو دسته است:

دستۀ اوّل: رواياتي كه به صورت عام مي گويد اگر رجل به هر دليل قادر بر وطي نباشد مرأة حق فسخ دارد.

دستۀ دوّم: روايات خاصّه كه در مورد خصوص عيب عنن است، كه اين دسته خود طايفه است:

طايفۀ اوّل: اصل خيار را بيان مي كند.

طايفۀ دوّم: بايد زوجه پيش حاكم شرع برود و تا يك سال به مرد مهلت داده مي شود اگر مداوا نشد، زن حق خيار فسخ دارد.

طايفۀ سوّم: رواياتي در باب 15 داريم كه در آن بحث در دعواي بين زوج و زوجه است و زوجه ادّعاي عنن مي كند و زوج منكر است كه در اين مورد راه هاي آزمايشي ذكر شده است كه اگر بعد از آزمايش معلوم شود زوج عنّين است زوجه حق فسخ دارد، پس مطابق اين روايات خيار فسخ مسلّم دانسته شده است.

دستۀ اوّل: روايات عامّه

همان دو روايت صحيحه اي است كه سابقاً «1» بيان شد كه مي فرمايد اگر زوج به هر سببي قادر بر وطي نباشد زوجه حق خيار دارد.

دستۀ دوّم: روايات خاصّه
اشاره

بيان شد سه طايفه است:

طايفۀ اوّل:

* و بالاسناد عن صفوان عن أبان، عن عبّاد [غياث] الضّبي عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: في العنين إذا علم أنّه عنّين لا يأتي النساء فرّق بينهما

(ظاهرش اين است كه بايد جدا شوند ولي ظاهر روايات اين است كه اگر زن دلش بخواهد مي تواند با او بماند)

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 5، ص: 108

و إذا وقع عليها وقعة واحدة لم يفرّق بينهما و الرجل لا يرّد من عيب

(قبلًا «لا يُردّ» گفتيم، بعضي جمع كرده اند كه لا يردّ من عيوب اخري و يا اين كه معلوم بخوانيم «لا يَردّ» يعني رجل مرأة را رد كند و مستحبّ است اگر خواست جدا شود، طلاق دهد نه اين كه فسخ كند). «2»

«ضب» نام منطقه اي در شامات است و بعضي معتقدند كه ضب طائفه اي از عرب بوده است. ضبّي يك حديث بيشتر ندارد و مجهول الحال است. مرحوم كليني «عبّاد» دارد كه مجهول الحال است ولي شيخ در تهذيب او را غياث مي نامد كه او هم مجهول الحال است ولي چون روايات متضافر و بعضي از اسناد صحيح است مشكلي براي استدلال ندارد.

* … عن عمّار بن موسي

(موثّق)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام أنّه سئل عن رجل أخذ عن امرأته

(أخذ اشاره به سحر است و احتمال دارد كه به خاطر بيماريها باشد)

فلا يقدر علي إتيانها فقال: إذا لم يقدر علي اتيان غيرها من النساء فلا يمسكها الّا برضاها بذلك و إن كان يقدر علي غيرها فلا بأس بإمساكها. «3»

* …

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: قال أمير المؤمنين عليه السلام: من أتي امرأة [امرأته] مرّة واحدة ثمّ أخِذ عنها فلا خيار لها. «4»

* … عن إسحاق بن عمّار، عن جعفر، عن أبيه أنّ علياً عليه السلام كان يقول:

إذا تزوّج الرجل امرأة فوقع عليها [وقعة واحدة] ثم أعرض عنها فليس عليها الخيار لتصبر فقد ابتليت … «5»

روايات اصل مسألۀ خيار را بحث نمي كند بلكه از شاخ و برگ آن صحبت مي شود و معلوم مي شود كه اصل آن مسلّم بوده است.

* محمد بن علي بن الحسين

(صدوق و حديث مرسله است)

قال: روي أنّه متي أقامت المرأة مع زوجها بعد ما علمت أنّه عنّين و رضيت به لم يكن لها خيار بعد الرضا. «6»

* … عن علي بن جعفر عن اخيه موسي بن جعفر عليه السلام قال: سألته عن عنّين دلّس نفسه لامرأة ما حاله؟ قال: عليه المهر و يفرّق بينهما إذا علم أنّه لا يأتي النساء. «7»

86 (القول في العيوب (العنن) … 11/ 1/ 83

طايفۀ دوم:

رواياتي «8» كه دلالت مي كند بر اين كه يك سال به مرد عنّين مهلت داده مي شود تا خود را درمان كند و اگر درمان نشد زن خيار فسخ دارد. بعضي از روايات را از باب نمونه نقل مي كنيم:

* … محمد بن الحسن، باسناده عن الحسين بن سعيد

(اهوازي)،

عن صفوان، عن العلا، عن محمد بن مسلم

(سند روايت صحيح است)

عن أبي جعفر عليه السلام قال: العنين يتربّص به سنة ثم إن شاءت

______________________________

(1) ح 1 و 6 باب 4 از ابواب عيوب.

(2) ح 2، باب 14 از ابواب عيوب.

(3) ح 3 باب 14 از ابواب عيوب.

(4) ح 4، باب 14 از ابواب عيوب.

(5) ح 8،

باب 14 از ابواب عيوب.

(6) ح 10، باب 14 از ابواب عيوب.

(7) ح 13، باب 14 از ابواب عيوب.

(8) ح 5، 7، 9، 11 و 12 باب 14 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 109

امرأته تزوّجت و إن شاءت أقامت

(يعني زن فسخ مي كند و بعد با ديگري ازدواج مي كند). «1»

* … عن أبي الصباح قال: اذا تزوّج الرجل المرأة و هو لا يقدر علي النساء أُجِّلَ سنة حتّي يعالج نفسه

(عدد مفهوم دارد يعني بعد از يك سال زن خيار فسخ دارد). «2»

روايت قبل با منطوق دلالت داشت، ولي اين روايت با مفهوم دلالت دارد، و از اين روايات اجمالًا استفاده مي شود كه زن خيار دارد كه شرايط آن را مرحوم امام (ره) در مسألۀ ششم متعرّض مي شوند.

طايفۀ سوّم:

پنج حديث است كه در باب پانزدهم وارد شده و در مورد نزاع رجل و مرأة است در جايي كه مرئه به زوج نسبت عنن مي دهد و رجل منكر است. از مجموع اين روايات استفاده مي شود كه اگر عنن ثابت شود براي زوجه خيار فسخ ثابت است يعني اصل مسأله (خيار فسخ) را مسلّم گرفته اند و بحث، صغروي (اثبات عنن) است.

روايت اوّل مي گويد اگر باكره باشد بهترين دليل است كه عنن داشته و قول زن مقدّم مي شود، امّا اگر باكره نباشد حكمش را بيان كرده است.

* … عن علي بن رئاب، عن أبي حمزة

(مشكل دارد)

قال: سمعت أبا جعفر عليه السلام يقول: إذا تزوّج الرجل المرأة الثيّب

(كسي كه قبلًا ازدواج كرده)

الّتي تزوّجت زوجاً غيره فزعمت أنّه لم يقربها منذ دخل بها

(از زمان ازدواج وطي حاصل نشده است)

فإنّ القول في ذلك قول الرجل و عليه أن يحلف باللّٰه لقد

جامعها لأنّها المدّعية

(در حالي كه عكس اين به نظر مي رسد، چون زوج مدّعي است زيرا مي گويد مقاربت شده و زن انكار مي كند)

قال: فإن تزوّجت و هي بكر فزعمت

(ادّعا كرد)

أنّه لم يصل اليها

(وطي حاصل نشده است)

فإنّ مثل هذا تعرف النساء فلينظر اليها من يوثق به منهنّ فاذا ذكرت

(زن اختباركننده)

أنّها عذراء

(بكر)

فعلي الامام أن يؤجّله سنة فان وصل اليها و إلّا فرّق بينهما … «3»

مرحوم صاحب وسايل مي گويد اصل در انسان سلامت است كسي كه ادّعاي عيب مي كند او بايد ثابت كند و هر كسي كه بر خلاف اصل چيزي مي گويد، مدّعي و كسي كه مطابق اصل مي گويد منكر است، پس زن در اينجا مدعيّه است.

از اينجا معلوم مي شود كه اصل مسأله (خيار فسخ) مسلّم است به همين جهت سراغ احكام نزاع و يمين منكر رفته اند.

اين هيجده روايت كه بعضي از آنها به عنوان نمونه خوانده شد دلالت دارد بر اين كه مسأله مسلّم است و زن خيار فسخ دارد و روايات كالمتواتر است.

فروع مسأله:
اشاره

اكنون به بررسي بعضي از فروع اين مسأله مي پردازيم:

فرع اوّل: تجدّد العنن بعد العقد
اشاره

قدر متيقّن از مسائلي كه بحث كرديم حالت قبل العقد است، ولي اگر بعد از عقد باشد حكم چيست؟

اقوال:

ادّعاي اجماع شده كه بعد از عقد هم زوجه خيار دارد و تنها كسي كه مخالفت كرده مرحوم شيخ در مبسوط است كه ادّعاي اجماع به عكس مي كند، مرحوم صاحب جواهر از مرحوم شيخ در مبسوط نقل مي كند كه مي فرمايد:

و عندنا (ظاهرش ادّعاي اجماع است) لا يرّد الرجل من عيب يحدث به الّا الجنون. «4»

به نظر مي رسد كه ادّعاي شيخ، اجماع بر قاعده است، يعني شخص مدعّي قاعده اي را اجماعي ديده و بر اساس آن فتوا داده و آن را اجماعي دانسته است، و قاعده اي كه شيخ به آن تمسّك كرده قاعدۀ اصالة اللزوم است.

مرحوم شيخ انصاري هم كه اجماع منقول را حجّت نمي داند اشكال آن را اين مي داند كه گاهي اجماع منقول اجماع بر قاعده است.

بنابراين مسأله از نظر اقوال تقريباً مسلّم است و فرقي بين عنن قبل از عقد و بعد از عقد نيست.

ادلّه:
1- اطلاق روايات باب:

دليل بالخصوصي در مورد عنن بعد از عقد نداريم ولي به اطلاقات روايات عمل كرده اند چرا كه روايات سابق اطلاق داشت و قبل و بعد از عقد را شامل مي شد.

2- قاعدۀ لا ضرر و لا حرج:

اين دو قاعده هم دلالت دارد كه بعد از عقد هم خيار فسخ دارد بنابراين عمدۀ ادلّۀ سابق (لا ضرر، لا حرج و روايات) بعد از عقد را هم شامل است و فقط تدليس مربوط به قبل از عقد است.

______________________________

(1) ح 5 باب 14 از ابواب عيوب.

(2) ح 7، باب 14 از ابواب عيوب.

(3) ح 1، باب 15 از ابواب عيوب.

(4) ج 30، ص 326.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 110

سابقاً مي گفتيم كه سيرۀ عقلا در مورد بعد از عقد بر اين است و شارع هم اين سيره را امضا كرده است به اين بيان كه مرد و زن بعد از عقد در معرض حوادث هستند و هر كدام ممكن است بيمار شوند، به همين جهت بعد از عقد نمي توان به جواز فسخ حكم كرد.

ولي رواياتي داريم و حتّي ادّعاي اجماع هم شده است كه اگر يك مرتبه وطي حاصل شود خيار فسخ ساقط مي شود- بحث آن در فرع ثاني مي آيد- بنابراين سيرۀ عقلا در اينجا جاري نمي شود. پس محلّ كلام ما خصوصيّتي دارد كه اگر يك مرتبه هم وطي حاصل شود، خيار فسخ ندارد و سيرۀ عقلا براي درازمدت بود، بنابراين و لو عيب حادث باشد اگر مرّة واحدة هم وطي نكرده موجب حقّ فسخ است و اين خلاف سيرۀ عقلا هم نيست.

فرع دوّم: لو وطأ مرّة واحدة
اشاره

مشهور اين است كه خيار عيب ساقط مي شود، بلكه ادّعاي اجماع شده است ولي از ابن زهره و ظاهر كلام مفيد مخالفت نقل شده است.

أقوال مشهور:
1- روايات باب:

مشهور به روايات تمسّك كرده اند و در بين روايات هيجده گانه سه روايت «1» است كه تعبير «مرّة واحدة» و يا «وقعة واحدة» دارد. هرچند هر سه روايت از نظر سند ضعيف است، ولي مشهور به آن عمل كرده اند و ضعف سند با عمل مشهور جبران مي شود.

مرحوم حاجي نوري هم در مستدرك دو روايت «2» از كتاب جعفريّات نقل كرده است كه محلّ كلام است و از نظر سند مشكل دارد.

جمع بندي روايات:

علاوه بر جبران ضعف سند روايات به عمل مشهور، روايات متضافر و حجّت است.

2- استصحاب عدم بقاي عنن:

دليل ديگري هم آورده اند كه آن تعبير «لِرجاءِ زواله» است، يعني چون يك بار توانسته است، امكان دارد بازهم بتواند كه اين تعبير نشان مي دهد، موضوع ثابت نيست و بازگشت آن به استصحاب عدم بقاي عنن و شبهۀ موضوعي است.

87 القول في العيوب (العنن) … 15/ 1/ 83

فرع سوّم: إن كان قادراً علي غيرها و لم يكن قادراً عليها آيا در اين صورت زن حقّ فسخ دارد؟
اشاره

اين كه بر زوجه قادر نيست و بر غير زوجه قادر است ممكن است عوامل مختلفي داشته باشد، ممكن است به جهت سحر و جادو باشد كه البتّه غالباً اين چنين نيست بلكه در بعضي از موارد به جهت سحر و جادو است و لو غالباً مردم كمبودها، كاستي ها و تنبلي هاي خود را از سحر و جادو مي دانند.

اقوال:

مشهور و معروف اين است كه زوجه حقّ فسخ ندارد و ادّعاي اجماع شده است، ولي از مرحوم شيخ مفيد نقل شده كه حقّ فسخ دارد، چون مرد قادر نيست.

ادلّۀ قول مشهور:
اشاره

ادلّه اي كه مي گويد زوجه حق فسخ ندارد عبارتند از:

1- اصالة اللزوم:

خيار فسخ دليل مي خواهد و وقتي دليل نداريم اجازه نمي دهيم.

2- اطلاق روايات:

اطلاق بسياري از روايات مي فرمود: «لا يقدر علي النساء» كه عام است يعني بر وطي هيچ زني قادر نيست نه اين كه فقط بر زوجۀ خودش قادر نباشد.

* … قال في العنّين إذا علم انّه عنّين لا يأتي النساء … «3»

ظاهرش مطلق النساء است، پس وقتي قادر بر نساء ديگر است ديگر عنّين و لا يأتي النساء نيست.

* … قال: اذا تزوّج الرجل المرأة و هو لا يقدر علي النساء. «4»

يعني قادر به وطي هيچ مرئه اي نيست نه خصوص زوجۀ خودش را.

* … قال: عليه المهر و يفرّق بينهما اذا علم انّه لا يأتي النساء. «5»

اين سه روايت و بعض روايات ديگر اين باب شاهد است كه عنّين كسي است كه قادر بر نساء نيست نه اين كه بر بعضي قادر

______________________________

(1) ح 2 و 4 و 8، باب 14 از ابواب عيوب.

(2) مستدرك، ج 15، ح 2 و 3، باب 13 از ابواب عيوب.

(3) ح 2، باب 14 از ابواب عيوب.

(4) ح 7 باب 14 از ابواب عيوب.

(5) ح 13 باب 14 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 111

باشد و بر بعض ديگر قادر نباشد و در جايي كه زوج قادر بر غير زوجه است، ديگر عنّين نيست.

3- روايت خاص:

روايت خاصّي داريم كه مربوط به بحث ماست و تصريح دارد، در جايي كه زوج نسبت به زوجه قادر نيست ولي نسبت به غير زوجه قادر است زن حقّ فسخ ندارد.

* … عن عمّار بن موسي

(فطحي مذهب ولي ثقه است، پس روايت صحيحه نيست ولي موثّق است)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام إنّه سئل عن رجل أخذ عن امرأة فلا يقدر علي إتيانها فقال إذا لم

يقدر علي إتيان غيرها من النساء، فلا يمسكها الّا برضاها بذلك

(كه همان خيار فسخ است)

و إن كان يقدر علي غيرها فلا بأس بامساكها. «1»

4- عدم صدق عنّين بر چنين مردي:

اين عنوان بر او صادق نيست چون معناي عنّين اين است كه لا يقدر علي النساء، فعلي هذا دليل چهارم عدم صدق لغوي و عرفي عنوان عنّين بر چنين شخصي است.

در اينجا دو مطلب لازم به ذكر است:

1- اينها به حسب قواعد باب عيوب بود امّا اگر اين زوجه دچار عسر و حرج شديد شود، ديگر مسأله از قبيل حقّ فسخ و خيار فسخ نبوده بلكه از باب عسر و حرج است و به حاكم شرع مراجعه مي شود و حاكم يك سال مهلت مداوا مي دهد و اگر مداوا نشد بايد طلاق دهد و اگر طلاق نداد و امتناع از اداي حق كرد، حاكم از طرف او ولايةً طلاق مي دهد.

2- اگر مردي زوجه اي گرفت و قادر بر وطي نبود آيا لازم است فرد ديگري را انتخاب كند تا معلوم شود كه قدرت دارد؟

ظاهر روايات اين است كه لازم نيست زوجۀ ديگري بگيرد تا ثابت شود قادر است يا نه، البتّه در موارد شك ما به زوجه حق مي دهيم، ولي اگر مرد مي خواهد ثابت كند، حق دارد كه زوجۀ ديگري بگيرد تا ثابت كند و ظاهر روايات هم همين است.

هذا تمام الكلام في عيوب الرجل.

عيوب مختص مرئه:
شش عيب مخصوص مرئه است
اشاره

يعني اگر اين عيوب در زن باشد مرد حقّ فسخ دارد. مرحوم امام (ره) در تحرير مي فرمايد:

و المختصّ بالمرأة ستّة البرص و الجذام و الإفضاء و قد مرّ تفسيره فيما سبق و القَرن و يقال له العفل و هو لحم أو غدّة أو عظم ينبت في فم الرحم يمنع عن الوطءِ بل و لو لم يمنع إذا كان موجبا للتّنفّر و الانقباض (انقباض روحي)

علي الأظهر و العرج البيّن و إن لم يبلغ

حدّ الإقعاد و الزمانة (زمين گير شدن)

و العمي (كوري از هر دو چشم)

و هو ذهاب البصر عن العينين (ديد دو چشم از بين رفته)

و إن كانتا مفتوحتين و لا اعتبار بالعور (يك چشمي بودن)

و لا بالعشا (شب كور بودن)

و هي علّة في العين لا يبصر في الليل و يبصر بالنهار و لا بالعُمش (ضعيف چشم)

مع سيلان الدمع في غالب الأوقات.

از اين عيوب شش گانه دوتاي آنها موضوعاً در غير مرئه قابل تصوّر نيست كه يكي قرن و ديگري افضاست، ولي چهار عيب ديگر امكان وجودش در رجل و مرئه مساوي است، البتّه در رجل حكم خيار فسخ براي مرئه ندارد ولي در مرئه حكم خيار فسخ براي رجل دارد.

88 القول في العيوب (البرص و الجذام) … 16/ 1/ 83

عيوب شش گانه مرئه را كه در مورد قبل از عقد است تك تك بررسي مي كنيم:

1- بَرَص:
موضوع برص:

مرحوم امام (ره) تبعاً للوسيلة النجاة اشاره اي به موضوع برص نكرده است ولي در كتب مفصّل فقهي برص تفسير شده است. موضوع آن بايد روشن شود تا با بَهَق اشتباه نشود. مرحوم محقق ثاني در جامع المقاصد مي فرمايد:

البرص علّة معروفة نعوذ باللّٰه منها و هي بياض يظهر في البدن منشؤه غلبة البلغم و هو غير البهق (كه آن هم نوعي سفيدي و لك و پيس است) و قد فرّق الاطبّاء بينهما بأنّ البرص يكون برّاقاً أملس (پوست برق مي زند و صاف است) غائضاً في الجلد و اللحم (در گوشت و پوست فرو مي رود) و يكون الشعر النابت فيه أبيض و جلده أنزل من جلد سائر البدن و إن غُرِزت فيه الإبرة (فرو كردن سوزن) لم يخرج منه دم بل رطوبة بيضاء (كه همان چرك

و عفونت است). «2»

سابق بر اين اطبّا معتقد بودند كه مزاج تمام انسان ها در چهار قسمت خلاصه مي شود: مزاج بلغمي، سودايي صفراوي و دَمَوي كه اين تقسيم بندي از تقسيم بندي چهارگانۀ عناصر كه در قديم به آن قائل بودند ناشي مي شود (آب، باد، آتش و خاك).

______________________________

(1) ح 3 باب 14 از ابواب عيوب.

(2) ج 13، ص 235.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 112

بلغم اشاره به مزاج سرد همراه با رطوبت، سوداء اشاره به مزاج سرد همراه با يبوست، صفرا مزاج گرم با يبوست و مزاج دموي گرم همراه رطوبت بود و معتقد بودند كه تمام بيماري ها به واسطۀ غلبۀ يكي از اينهاست و اضافه شدن بلغم سبب برص و اضافه شدن صفرا سبب بيماري جذام مي شود.

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

أمّا البرص فهو لغة و عرفاً البياض الذي يظهر علي صفحة البدن لغلبة البلغم و عند الأطبّاء أو السواد كذلك لغلبة السوداء … يوجب تفليس الجلد (پوست فلس دار مي شود) «1».

آنچه از كلمات بزرگان استفاده مي شود و ما از اطبّا تحقيق كرده ايم اين است كه لك و پيس هاي بدن برص نيست و علاج و دارو دارد و فقط رنگ پوست مشكل دارد كه درست مي شود ولي برص نوعي عفونت است كه حتّي اگر در دهان پيدا شود به قدري دهان بدبو مي شود كه كسي نمي تواند به او نزديك شود و در واقع نوعي بيماري پوستي است كه پوست فروكش مي كند و فرو مي رود و اين بيماري عفوني، مسري است، و از بعضي تعبيرات استفاده مي شود كه نوعي جذام است پس هر لك و پيسي برص نيست و موجب فسخ نمي شود.

سزاوار بود كه مرحوم امام (ره) در تحرير موضوع برص را

توضيح مي دادند.

حكم برص:

حكم مسأله از مسلّمات و اجماعيّات است كه مرد با وجود چنين بيماري حقّ فسخ دارد. مرحوم محقق ثاني در جامع المقاصد، مي فرمايد:

و إجماع الأصحاب و إطباق أكثر علماء الاسلام علي ذلك (حق فسخ) من الامور المعلومة. «2»

ادلّه:
1- اجماع.
2- لا ضرر و لا حرج.
3- تدليس:

چون بحث در برص قبل از نكاح است (بعداً خواهيم گفت كه در برص بعد از نكاح حق فسخ ندارد) اگر اين بيماري را دارد بايد بگويد و اگر نگويد نوعي تدليس است و خيار فسخ دارد.

4- روايات:

روايات زياد و متضافر و قريب به متواتري داريم، ده روايت در باب يك از ابواب عيوب نقل شده است. «3» بعضي از روايات صحيح السند و بعضي ضعيف است ولي چون متضافر و معمول بهاي اصحاب است، مشكل سند نداريم؛ از باب نمونه بعضي از روايات را بيان مي كنيم:

* … عن عبد الرحمن بن أبي عبد اللّٰه، عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: المرأة تردّ من أربعة أشياء: من البرص و الجذام و الجنون و القرن و هو العفل ما لم يقع عليها فإذا وقع عليها فلا. «4»

* … عن رفاعة بن موسي عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: تردّ المرأة من العفل و البرص و الجذام و الجنون

(اين از قبيل منع در مقابل توهّم حذر است يعني فكر مي كرد كه ممنوع است و خيار فسخ ندارد در جواب مي فرمايند كه مي تواند فسخ كند)

و أمّا ما سوي ذلك فلا

(تعارضي بين روايات پيدا مي شود چون عيوب را بعضي چهارتا مي دانند در حالي كه هفت عيب است كه بعداً بيان مي كنيم). «5»

2- جذام:
اشاره

ابتدا در مورد موضوع جذام بحث مي كنيم بعد حكم آن را.

موضوع جذام:
اشاره

مرحوم محقّق ثاني در جامع المقاصد مي فرمايد:

الجذام: علّة صعبة يحمرّ معها العضو ثمّ يسودّ ثمّ ينقطع و يتناثر (گوشت بدن مي ريزد) نعوذ باللّٰه و أكبر ما يكون ذلك في الوجه و يتصوّر في كل عضو فمتي ما ظهرت هذه العلّة و ثبتت بحيث لا يخفي علي أحد فلا شكّ في ثبوت الخيار. «6»

از كلمات ديگران از جمله صاحب جواهر استفاده مي شود كه جذام دو مرحله دارد:

1- مرحله كمون (مخفي):

در اين مرحله بدن سرخ مي شود و چشم انسان از حالت بادامي خارج شده و دايره مانند مي شود و پوست بدن هم خشن مي شود.

2- مرحلۀ بروز:

در اين مرحله بدن زخم مي شود و گوشت بدن مي ريزد. و به همين مناسبت در فارسي به آن خوره مي گويند.

حكم جذام:

آيا هر دو مرحله مشمول حكم است يا فقط مرحلۀ بروز و ظهور؟

______________________________

(1) ج 30، ص 332.

(2) ج 13، ص 235.

(3) ح 1، 2، 5، 6، 9، 10، 11، 12، 13، 14 باب 1 از ابواب عيوب.

(4) ح 1 باب 1 از ابواب عيوب.

(5) ح 2 باب 1 از ابواب عيوب.

(6) ج 13، ص 235.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 113

از كلام محقّق ثاني استفاده مي شود كه مرحلۀ بروز است كه موجب فسخ است، ولي صاحب جواهر اصرار دارد كه در مرحلۀ كمون هم حقّ فسخ هست ولي ما در اين معنا ترديد داريم و شمول حكم را نسبت مرحلۀ كمون نمي پذيريم، چرا كه اگر شك هم كنيم اصالة اللزوم حاكم است.

89 القول في العيوب (الجذام) … 17/ 1/ 83

نكته: بعضي از اين عيوب در سابق اصلًا و يا به آساني قابل علاج نبوده است، ولي در عصر و زمان ما قابل علاج است، حتّي افضا و عفل را ممكن است با جرّاحي درمان كنند و يا جذام و برص در عصر و زمان ما قابل درمان است. حال آيا بايد به زوجه مجال داد تا خود را درمان كند يا زوج مي تواند نكاح را فسخ كند؟ اينها از مسائل مستحدثۀ قابل بحث است كه در پايان مباحث عيوب بحث خواهيم كرد و حتّي عيوبي كه از اين عيوب منصوصه بدتر است مثل ايدز در پايان مباحث عيوب بحث خواهيم كرد.

اقوال:

از نظر اقوال بين اصحاب ما مخالفي نيست و در بين عامّه هم اگر اختلافي باشد بسيار كم است.

ادلّه:
1- اجماع:

همان اجماعي را كه جامع المقاصد در مورد برص ادّعا كرده بود در اين مسأله هم ادّعا مي كند.

2- لا ضرر:

ضرري از اين بالاتر نيست چرا كه خطر سرايت دارد و روايت نبوي مي فرمايد:

فِرَّ مِنَ المجذوم فرارك من الأسد. «1»

چيزي كه در احاديث نبوي اين گونه توصيف شده قطعاً داخل عنوان لا ضرر است.

ان قلت: در حالات امام سجاد عليه السلام داريم كه حضرت عدّه اي مجذوم را مشاهده كرده و پيش آنها نشسته و با آنها غذا خوردند.

قلنا: اين روايات را توجيه كرده اند تا تعارضي بين اين دو روايت نباشد:

1- در روايت ندارد كه در يك ظرف با آنها غذا خوردند بلكه در كنار يك سفره بوده پس تعارضي با روايت نبوي ندارد.

2- ائمّه عليهم السلام داراي مقام توكّل بسيار بالايي بودند كه به خاطر آن، از اين گونه مسائل محفوظ مي ماندند كه اين مخصوص مقام امامت و ولايت است.

3- ادلّۀ نفي عسر و حرج:

زندگي با زوجۀ مجذوم داراي عسر و حرج است، پس لاجعل عليكم في الدين من حرج شامل اينجا هم مي شود.

4- تدليس:

اگر چنين بيماري داشته باشد و پنهان كند و بعد از ازدواج معلوم شود چون عرف عقلا بيان اين امور را از شرايط مي داند پس اخفاي آن تدليس، و ادلّۀ تدليس اينجا را شامل مي شود.

5- روايات:

روايات كثيره اي كه در خصوص جذام وارد شده است. در هفت روايت از روايات ده گانه كه در مورد برص وارد شده جذام هم ذكر شده است؛ «2» و چون روايات متضافر است نياز به بحث از سند ندارد.

* … عن عبد الرحمن بن أبي عبد اللّٰه

(سند معتبر است)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: المرأة تردّ

(به معناي حقّ خيار است نه اين كه الزامي باشد)

من أربعة اشياء من البرص و الجذام و الجنون و القرن و هو العفل … «3»

* … (در سند سهل بن زياد است)

عن رفاعة بن موسي عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: تردّ المرأة من العفل و البرص و الجذام و الجنون و أمّا ما سويٰ ذلك فلا. «4»

3- قَرَن:
اشاره

سوّمين عيب از عيوب مختصّ به مرئه عيب قرن است، كه به آن قَرَنْ، قَرْن و قُرْنَة هم گفته شده است. مرحوم امام (ره) معناي وسيعي براي قرن قائل شده و مي فرمايد:

القرن و يقال له العفل و هو لحم أو غدّة أو عظم ينبت في فم الرحم يمنع عن الوطء.

بنابراين قرن با عفل به يك معناست و معناي آن وسيع است و لحم زائد، غدّه و عظم را شامل مي شود، ولي بعضي بين عفل و قرن فرق گذاشته و معتقدند كه قرن در خصوص عظم است ولي عَفَل در مورد لحم است و به همين جهت، عيوب مختصّ به مرئه را هفت عيب ذكر كرده اند. آيا اين بحث اثري دارد؟

خير، عيب ها شش يا هفت عدد باشد تفاوتي ندارد، بحث در

______________________________

(1) سفينة البحار.

(2) ح 1، 2، 6، 10، 11، 13 و 14 باب 1 از ابواب عيوب.

(3) ح 1 باب 1 از

ابواب عيوب.

(4) ح 2 باب 1 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 114

اين است كه اين دو مانع وطي است و اين باعث حقّ فسخ مي شود.

اقوال:

اين مسأله هم اتّفاقي است و ارسلوه ارسال المسلّمات و به همين جهت در اينجا علما اقوالي را ذكر نمي كنند، كه اين ها گاهي از اجماع هم بالاتر است. مرحوم صاحب جواهر هم اقوال را ذكر نكرده و مسأله را مسلّم گرفته است.

ادلّه:
1- اجماع:

مسأله ظاهراً اجماعي است و مخالفي نقل نشده است.

2- لا ضرر و لا حرج:

زوجه مانعي دارد كه مانع وطي و منافي با غرض نكاح است.

3- تدليس:

عيبي دارد كه نگفتن آن تدليس است، چون مرئه حال خودش را مي دانسته و نگفته و بعداً آشكار شده است.

4- روايات:

روايات متضافره اي در مورد عَفَل و قرن وارد شده كه دليل بر ما نحن فيه است «1» و بعضي از اين احاديث سابقاً خوانده شد.

روايت اوّل حسني دارد كه در بقيّه نيست و آن اين كه قرن را به عفل تفسير كرده است.

* … عن ابي عبيدة

(دو سند دارد كه در يك سند سهل بن زياد است كه ضعيف است و سند ديگر خوب است و همه ثقه هستند و سند معتبر است)

عن أبي جعفر عليه السلام في حديث قال: إذا دلّست العفلاء و البرصاء و المجنونة و المفضات و من كان بها زمانة ظاهرة

(زمين گير ظاهر و آشكار)

فإنّها تردّ علي أهلها من غير طلاق الحديث. «2»

چه فرقي بين فسخ و طلاق است؟ فسخ چه سهولت هايي دارد؟ طلاق داراي چه مشكلاتي است؟ در بحث هاي آينده از اين امور بحث خواهد شد.

90 القول في العيوب (العفل) … 18/ 1/ 83

تا اينجا ادلّه و موضوع مسأله بيان شد، و در مورد جايي بود كه قرن و عفل مانع كلّي وطي باشد، ولي اگر مانع نباشد بلكه مزاحم و موجب تنفّر و بعضي از مشاكل باشد، حكم آن چيست؟

اين مسأله را مرحوم محقّق در شرايع، صاحب جواهر و صاحب مسالك مورد بحث قرار داده اند كه آيا موجب خيار فسخ است؟

مسأله اختلافي است؛ جمعيّت قابل ملاحظه اي قائل به عدم خيار هستند چون مانع وطي نيست. اين قول از اكثر فقها نقل شده و مرحوم شهيد ثاني در مسالك مي فرمايد:

هو الذي قطع به الشيخ و الاكثر. «3»

و لكن لحن شرايع تمايل

به ثبوت خيار است و صاحب جواهر هم اين را اقويٰ مي داند. مرحوم امام (ره) هم عفل را تعميم داده و به ثبوت خيار قائل شده و فرموده اند:

يمنع عن الوطء بل و لو لم يمنع إذا كان موجبا للتنفّر و الانقباض علي الأظهر.

پس ايشان هم قول دوّم را اختيار كرده و اكثر را رها مي كنند، و منشأ اين كه در صورت عدم مانعيّت قائل به خيار فسخ شده اند روايات است.

ادلّۀ قائلين به عدم ثبوت خيار فسخ:
اشاره

قائلين به عدم ثبوت خيار در جايي كه عفل مانع از وطي نيست به دلايلي تمسّك كرده اند:

1- اصالة اللزوم:

در هر جايي كه شك كنيم اصل لزوم است بنابراين قدر متيقّن از خيار فسخ جايي است كه مانع است.

جواب از دليل: اصل وقتي معتبر است كه دليل نباشد در حالي كه دليل خاص (روايات) داريم كه از آن استفادۀ خيار مي شود.

2- قاعدۀ احتياط در ابواب نكاح:

احتياط مي گويد فسخ نكن، چون زن ممكن است بعد از فسخ شوهر ازدواج كند در حالي كه ممكن است در واقع ذات البعل بوده بنابراين خلاف احتياط است.

جواب از دليل: اين احتياط خوب است ولي اگر دليل باشد (ادلۀ قائلين به خيار در ادامه مي آيد) جاي تمسّك به اصل نيست.

3- انتفاء الضرورة:

چون وطي ممكن و هدف نكاح حاصل است ضرورتي

______________________________

(1) ح 1، 2، 3، 4، 5، 6، 10 و 13 باب 1 از ابواب عيوب.

(2) ح 5 باب 1 از ابواب عيوب.

(3) ج 8، ص 115.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 115

نيست و فسخ براي جايي است كه مانع باشد در حالي كه اين مانع جزئي است و اگر مانع جزئي بخواهد موجب فسخ شود نوعاً در زندگي زوجين مانع موجود است.

جواب از دليل: اين ادلّه تا زماني كارساز است كه دليل خاصّي مانند روايات نباشد.

4- روايت:

* … عن عبد الرحمن بن أبي عبد اللّٰه

(روايت صحيحه است)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: المرأة تردّ من أربعة اشياء: من البرص و الجذام و الجنون و القرن و هو العفل ما لم يقع عليها فإذا وقع عليها فلا. «1»

معناي حديث به دلالت التزامي اين است كه عفل چيزي است كه با وجود آن وطي حاصل نمي شود چون وقتي وطي حاصل شد ديگر عفل نيست.

جواب از دليل: اين دليل بر خلاف مقصود و دليل بر قول دوّم است، يعني از آن استفاده مي شود كه عفل چه مانع باشد و چه نباشد موجب خيار فسخ است منتها وطي و دخول در بعضي از عيوب مسقط خيار است نه اين كه خيار ندارد كما اين كه در برص و جذام و جنون هم وطي مسقط خيار است، پس اين روايت دلالت بر خلاف مقصود دارد.

چهار دليل براي قول اكثر بود كه جواب داده شد.

ادلۀ قائلين به ثبوت خيار فسخ:
اشاره

قائلين به ثبوت خيار فسخ در جايي كه عفل مانع نيست به چند دليل تمسّك كرده اند.

1- اطلاق روايات:

همان هفت روايتي كه دلالت مي كرد بر اين كه قرن و عفل موجب خيار است اطلاق دارد و موردي را كه مانع است و موردي را كه مانع نيست شامل مي شود.

سؤال: آيا واقعاً عفل عام است و هر چيز زائدي را كه در محل است شامل مي شود و لو مانع نباشد؟

احتمال مي دهيم مخصوص به جايي است كه مانع باشد و اگر شك هم كنيم بايد در اقلّ و اكثر، اقل را بگيريم كه قدر متيقّن است و در بقيّه اصالة اللزوم جاري مي شود.

2- روايت أبو الصباح كناني:

روايت صحيحه است ولي صاحب وسائل آن را تقطيع كرده و نصف روايت را در اينجا «2» و نصف ديگر را در باب ديگر «3» نقل كرده است؛ مرحوم كليني در كافي اين حديث را به طور كامل ذكر كرده است.

* … قال سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن رجل تزوّج امرأة فوجد بها قرناً قال: هذه لا تحبل

(باردار نمي شود)

و ينقَبض زوجها من مجامعتها تردّ علي أهلها قلت: فإن كان دخل بها

(امكان دخول هست)

قال: إن كان علم بذلك قبل أن ينكحها يعني المجامعة ثمّ جامعها فقد رضي بها

(خيار ساقط است با اين كه قابليّت وطي داشته خيار داشته است)

و إن لم يعلم الّا بعد ما جامعها فإن شاء بعد أمسك و إن شاء طلّق. «4»

اين بهترين دليلي است كه مرحوم صاحب جواهر و مرحوم امام (ره) به آن استدلال كرده اند و معتقدند كه عفل عام است و مانع كلّي هم نباشد مانع بارداري و سبب انقباض است. اين روايت هم سند و هم دلالتش بر مقصود خوب است پس نوبت به اصالة اللزوم و اصالة الاحتياط نمي رسد.

3- روايت ابو عبيده:

حديث صحيح و معتبر است چرا كه روايت داراي دو سند و در يك سند سهل بن زياد نيست.

* … عن أبي جعفر عليه السلام قال في رجل تزوّج امرأة من وليّها فوجد بها عيباً بعد ما دخل بها قال: فقال: إذا دلّست العفلاء و البرصاء … فانّها تردّ الي أهلها … و تعتدّ منه عدّة المطلّقة إن كان دخل بها

(معلوم مي شود كه عفلا قابليّت وطي داشته كه مهر و عدّه دارد) … «5»

4- روايت حسن به صالح:

سند محلّ بحث است.

* … سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن رجل تزوّج امرأة فوجد بها قرناء قال: هذه لا تحبل و ينقبض زوجها من مجامعتها

(وطي ممكن است ولي حالت تنفّر دارد)

تردّ علي أهلها … «6»

اين روايت اگر چه مشكل سندي دارد ولي دلالت آن خوب است و براي جايي است كه امكان وطي دارد، پس قول دوّم كه قائل به خيار فسخ است ادلّۀ خوبي دارد.

قلنا: ما هم در اينجا با امام (ره) همراه مي شويم و قائل به خيار فسخ هستيم.

91 القول في العيوب (الافضاءِ) … 19/ 1/ 83

4- الإفضاء:
اشاره

اگر زوج بعد از عقد بفهمد كه زن اين عيب را دارد حق فسخ

______________________________

(1) ح 1، باب 1 از ابواب عيوب.

(2) ح 3، باب 1 از ابواب عيوب.

(3) ح 1، باب 3 از ابواب عيوب.

(4) كافي، ج 5.

(5) ح 1، باب 2 از ابواب عيوب.

(6) ح 3 باب 3 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 116

دارد. امام (ره) در تحرير الوسيله در مسألۀ دوازده از مقدّمات نكاح مسألۀ افضا را از نظر حكمي و موضوعي مفصّلًا بحث كردند، كه از نظر حكمي داراي احكامي بود مثلًا اگر قبل از تسع سنين باشد، باعث حرمت ابدي وطي مرئه است، اگر چه از زوجيّت خارج نشده و نفقۀ آن واجب است.

از احكام ديگر آن اين است كه اگر مداوا شود، اكثر قائل به بقاي حرمت وطي شدند ولي ما آن را قبول نكرديم.

از ديگر احكام آن ديه است و آن هم ديۀ كاملۀ زن (500 مثقال شرعي).

موضوع افضا:

موضوع افضا اين بود كه دو مجري يكي شود كه قبلًا به طور مفصّل بحث شد و روايات مي فرمود:

«عطّلها علي الازواج»

يعني قابل بهره گيري نيست و اگر چنان خرق و جرحي باشد كه باعث شود مرئه از حيّز انتفاع ساقط شود احكام را جاري مي كنيم.

اين از نظر موضوع امّا از نظر حكمي آيا افضا موجب خيار فسخ است؟

اقوال:

قطعاً و به طور مسلّم موجب فسخ است و اختلافي در آن نيست.

ادلّه:
1- لا ضرر:

چه ضرري از اين بالاتر كه عطّلها علي الازواج و غرض نكاح حاصل نمي شود و چون حديث نفي ضرر اثبات حكم هم مي كند به كمك اين حديث خيار ثابت است. (در روايت ثمرة بن جندب اثبات حكم كرده چرا كه پيامبر فرموده است يجب عليك الاستيذان).

2- ادلّۀ نفي عسر و حرج.
3- تدليس:

چه تدليسي از اين بالاتر كه مرئه مفضات و تعطيل انتفاع است و غرض نكاح تأمين نمي شود و چون مي دانسته و نگفته تدليس است.

4- روايت صحيحه:

اين روايت داراي دو سند است كه در يك سند سهل بن زياد است و در سند ديگر سهل بن زياد ندارد پس روايت صحيحه است.

* و عن عدّة من أصحابنا

(مشايخ كليني كه همه ثقه هستند)

عن سهل بن زياد و عن محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمّد جميعاً عن الحسن بن محبوب، عن علي بن رئاب، عن أبي عبيدة عن أبي جعفر عليه السلام في حديث قال: إذا دلّست العفلاء و البرصاء و المجنونة و المفضاة و من كان بها زمانة ظاهرة

(زمين گير)

فإنّها تردّ علي أهلها من غير طلاق الحديث. «1»

روايت با صراحت دلالت دارد بر اين كه افضا از عيوبي است كه موجب خيار فسخ است.

92 القول في العيوب (العرج) … 5/ 2/ 83

5- عَرَج (لنگ بودن):
اشاره

عرج به معناي «انحناء في البدن- يعجز معه المشي» مي باشد.

مرحوم امام (ره) در تحرير الوسيله مي فرمايد:

و العرج البيّن و إن لم يبلغ حدّ الإقعاد (زمين گير شدن)

و الزمانة (ظاهراً با اقعاد مساوي دانسته اند ولي خواهيم گفت كه «زمانة» مفهوم پيچيده اي دارد)

علي الأظهر (اين تعبير دليل بر اين است كه مسأله اختلافي است).

طبق بيان مرحوم امام (ره) عرج يك قيد دارد و آن هم اين كه «بيّن» باشد.

اقوال:
اشاره

اين مسأله اختلافي است، از كساني كه شرح اقوال مسأله را به طور تفصيلي بيان كرده، مرحوم شهيد ثاني در مسالك است كه مي فرمايد مسأله داراي چهار قول است، خلاصۀ فرمايش ايشان چنين است:

اختلف الأصحاب في أن العرج في المرأة هل هو عيب يجوّز الفسخ أم لا علي أقوال:

أحدها: أنّه عيب مطلقا ذهب اليه الشيخان في التهذيب و النهاية (شيخ طوسي) و المقنعه (شيخ مفيد) و ابن الجنيد و ابو الصلاح و أكثر الاصحاب.

و ثانيها: ثبوته بشرط كونه بيّناً ذهب اليه العلّامة في المختلف و التحرير و نقله عن ابن إدريس.

و ثالثها: تقييده ببلوغه حدّ الاقعاد و هو الذي ذهب اليه المصنّف (محقق) و العلّامة في القواعد و الإرشاد و الظاهر من معناه (اي

______________________________

(1) ح 5، باب 1، از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 117

الإقعاد) أن يبلغ حداً يعجز معه عن المشي.

و رابعها: أنّه ليس بعيب مطلقا و هو الظاهر من كلام الشيخ في المبسوط و الخلاف فإنّه لم يعدّه من عيوب المرأة و كذلك ابن البرّاج في المهذّب و هو الظاهر من الصدوق. «1»

مرحوم محقّق در شرايع مي فرمايد:

و أما العرج ففيه تردّد اظهره دخوله في اسباب الفسخ إذا بلغ الإقعاد. «2»

اين اقوال، طرفداران معتبري دارد ولي از

همه مشهورتر قول اوّل است. مرحوم امام (ره) قول دوّم را اختيار كرده است.

جمع بندي اقوال:

1- عرج مطلقا از عيوب است (قول مشهور)

2- عرج بيّن از عيوب است.

3- عرجي كه به حدّ اقعاد برسد، از عيوب است.

4- اصلًا عيب نيست و حقّ فسخ نمي آورد.

اكنون به بررسي اقوال چهارگانه مي پردازيم:
قول چهارم: چون اين قول با اقوال ديگر متفاوت است و حرج را عيب نمي داند ابتدا ادلّۀ اين قول را بررسي مي كنيم.
اشاره

ادلّۀ قول چهارم:

دو دليل بر اين قول اقامه شده است:

1- اصالة اللزوم:

اصل اقتضا مي كند كه تمام عقود لازم باشد و خيار فسخ دليل مي خواهد و در اينجا دليل نداريم.

جواب از دليل: روايات عديده اي داريم كه عرج از عيوب است و با بودن دليل نوبت به اصل نمي رسد.

2- روايات:

روايات متعدّدي كه عيوب را منحصر در چهار عيب (عفل، جنون، جذام و برص) مي داند و غير آن را نفي مي كند.

اگر چه در بعضي از روايات راوي و مرويّ عنه و مضمون يكي است، ولي در كتاب وسائل در پنج روايت ذكر شده است كه بعضي با مفهوم («تردّ من الأربعة» كه عدد مفهوم دارد يعني در غير اين چهار عيب خيار فسخ نيست) و بعضي با منطوق دلالت دارد.

بعضي از روايات صحيح السند و بعضي ديگر محلّ ايراد است، ولي چون متضافر است نياز به بحث سندي ندارد.

* … عن عبد الرحمن بن أبي عبد اللّٰه عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: المرأة تردّ من أربعة أشياء: من البرص و الجذام و الجنون و القَرن و هو العفل … «3»

عدد مفهوم دارد كه گاهي از ناحيۀ اقلّ است (مثل اقامت ده روز در قصد اقامت كه اگر كمتر باشد بايد نماز را تمام بخواند) و گاهي از ناحيۀ اكثر (مثلًا اكثر حيض ده روز است يعني يازده روز نيست) و گاهي از هر دو طرف است (مثل اين كه نماز صبح دو ركعت است، نه كمتر و نه بيشتر).

* … عن رفاعة بن موسي عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: تردّ المرأة من العفل و البرص و الجذام و الجنون و أمّا ما سوي ذلك فلا

(دلالت به منطوق است). «4»

* … عن الحلبي عن أبي عبد

اللّٰه عليه السلام أنّه قال في الرجل يتزوج الي قوم فاذا امرأته عوراءِ و لم يبينوا له قال: لا ترد و قال: إنّما يردّ النكاح من البرص و الجذام و الجنون و العفل

(به منطوق دلالت دارد چون «انّما» از ادات حصر است)

الحديث. «5»

* … عن الحلبي عن أبي عبد الله عليه السلام قال: انّما يردّ النكاح من البرص و الجذام و الجنون و العفل

(ظاهراً با حديث قبل متّحد است). «6»

* … عن عبد الرحمن بن أبي عبد اللّٰه عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام في حديث قال: و تردّ المرأة من العفل و البرص و الجذام و الجنون فأمّا ما سويٰ ذلك فلا.

(اين حديث با روايت اوّل ظاهراً يكي است و بعيد نيست نقل به معنا شده باشد كه در آنجا به مفهوم عدد دلالت داشت و در اينجا به منطوق دلالت دارد). «7»

مجموع اين احاديث يا سه حديث است يا پنج حديث كه بعضي معتبر است و تعداد عيوب را بيان كرده است.

جواب از دليل: اين روايات با رواياتي كه عرج و عمي را مي گويد و معمول بهاي اصحاب هم هست، معارض است چگونه بين روايات جمع كنيم؟ آيا تعارض است كه اگر جمع نشد رجوع به مرجّحات كنيم؟

گاهي بين اينها جمع دلالي شده است به اين بيان كه حصر عيوب در چهار عيب حصر اضافي است يعني در محضر امام از عيوب مختلفي صحبت شده مثل كراهت منظر و قبيح اللسان و يا دنائت قبيله و … و امام مي خواهد اين عيوب را نفي كند، نه

______________________________

(1) ج 8، ص 116- 119.

(2) جواهر، ج 30، ص 335.

(3) ح 1، باب 1 از ابواب عيوب.

(4)

ح 2 باب 1 از ابواب عيوب.

(5) ح 6، باب 1 از ابواب عيوب.

(6) ح 10، باب 1 از ابواب عيوب.

(7) ح 13، باب 1 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 118

اين كه بخواهد نفي عرج و عمي كند؛ اگر چه حمل حصر بر حصر اضافي خلاف ظاهر است ولي در مقام جمع مي توان به آن قائل شد.

جمع ديگر اين كه آن چهار عيب از عيوب درجۀ يك و دو عيب ديگر درجۀ دو است. اين هم خلاف ظاهر است ولي در مقام جمع قائل به خلاف ظاهر مي شويم، امّا اگر اين دو طريق جمع را نپذيريم ناچاريم سراغ مرجّحات برويم.

نظير اين مسأله را در باب صيام هم داريم كه بعضي از روايات مبطلات روزه را چهار چيز و روايات ديگر بيش از آن مي شمارد. در يك روايت مي فرمايد:

لا يضر الصائم ما صنع إذا اجتنب ثلاث خصال: الطعام و الشراب و النساء و الارتماس في الماء «1»

در حالي كه مبطلات صيام در روايات ديگر بيش از اين شمرده است مثل استمنا، غبار غليظ و …، حال چه كنيم؟ در آنجا هم همين مشكل است كه يا سراغ جمع دلالي مي رويم و يا سراغ مرجّحات، البتّه اين مشكل در هرجا كه بحث عدد مطرح است پيش مي آيد.

93 القول في العيوب (العرج) … 6/ 2/ 83

بحث در عيب پنجم از عيوب مختص نساء در عرج بود.

معني عرج انحناء في البدن يعجز معه المشي است. چهار قول در مسأله داشتيم:

ادلّۀ قول چهارم و جواب آن بيان شد، چون نافي بود ابتدا اين قول را ذكر كرديم.

دليل قول اوّل (مشهور) روايات:

دليل اين قول چند روايت است كه غالباً صحيح السند است

و عرج يا عرجاء (كه صفت عرج است) مطلق ذكر شده و مقيّد به بيّن و اقعاد نشده است.

* … عن محمّد بن مسلم

(صحيحه است)

قال: قال أبو جعفر عليه السلام ترد العمياء و البرصاء و الجذماء و العرجاء

(مطلق است). «2»

* و في المقنع قال: روي في الحديث

(مرسله است)

أنّ العمياء و العرجاء تردّ. «3»

ظاهراً روايت ديگري نيست و همان روايت سابق است.

* … عن داود بن سرحان

(روايت صحيحه است)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام في الرجل يتزوّج المرأة فيؤتي بها عمياء أو برصاء أو عرجاء قال: تردّ علي وليّها

(فسخ جايز است)

الحديث. «4»

* … عن محمّد بن مسلم

(روايت صحيحه است)

عن أبي جعفر عليه السلام قال: تردّ البرصاء و العمياء و العرجاء. «5»

اگر اين احاديث در هم ادغام شود درست است كه دو روايت مي شود، ولي دو روايت صحيحه است و هيچ قيدي ندارد و دليل بر قول مشهور است و اگر با روايات سابق (قول چهارم) تعارض پيدا كند، اين روايات مقدّم مي شود، چرا كه صحيحه و معمول بهاي اصحاب است.

قول دوّم: به نظر مي رسد قول دوّم به قول اوّل بر مي گردد

چرا كه اگر عرج بيّن نباشد از عيوب شمرده نمي شود، بنابراين كأنّ روايات عرجاءهم به عرجاء بيّن العرج منصرف است نه موردي كه عرج خفي باشد و بدون دقّت در آن روشن نمي شود، پس قول دوّم كه مرحوم امام (ره) هم در تحرير آن را انتخاب كردند، قول جديدي به نظر نمي رسد و همان قول اوّل است، به خصوص كه دليل خاصّي هم بر اين قول اقامه نشده است.

قول سوّم: قول مرحوم محقق و بعضي ديگر است كه عرجي را عيب مي دانستند
اشاره

كه به حدّ اقعاد برسد و نتواند راه برود.

دليل قول سوّم: دليل اين قول دو روايت است
اشاره

كه هر دو روايت صحيحه ولي يكي دلالتش روشن تر است.

* … عن أبي عبيده، عن أبي جعفر عليه السلام في حديث قال: إذا دلّست العفلاء و البرصاء و المجنونة و المفضات و من كان به زمانة ظاهرة فانّها تردّ علي أهلها من غير طلاق الحديث. «6»

* … عن داود بن سرحان عن ابي عبد اللّٰه عليه السلام في حديث قال: و إن كانت بها يعني المرأة زمانة لا تراها الرجال أجيزت شهادة النساء عليها. «7»

قسمت ديگر اين روايت در ح 9 باب 1 آمده است و ظاهراً اين حديث دنبالۀ آن است.

* … عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام في الرجل يتزوج المرأة فيؤتي بها عمياء أو برصاء أو عرجاء قال تردّ علي وليّها الحديث.

اين روايت به چه معناست؟ آيا ممكن است لنگ زمين گيري

______________________________

(1) وسائل ج 7، ح 1 باب از ابواب ما يمسك عنه الصائم.

(2) ح 7، باب 1 از ابواب عيوب.

(3) ح 8، باب 1 از ابواب عيوب.

(4) ح 9، باب 1 از ابواب عيوب.

(5) ح 12، باب 1 از ابواب عيوب.

(6) ح 5، باب 1 از ابواب عيوب.

(7) ح 1، باب 4 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 119

باشد كه نمي تواند حركت كند، ولي مردان نمي بينند و فقط زن ها مي بينند؟ اين چگونه ممكن است؟ پس روايت ابهام دارد و از اين روايت استفاده خواهيم كرد كه «زمانه» معناي ديگري غير از معنايي كه بزرگان استفاده كرده اند دارد.

حال اگر از اين اشكال صرف نظر كنيم اين دو روايت مقيّد و روايات سابق مطلق است و حمل مطلق بر مقيّد كرده و روايات مطلق

را تقييد مي زنيم يعني عرج در صورتي موجب فسخ است كه نتواند راه برود.

اكنون به بررسي كلمه «زمانه» در لغت مي پردازيم.

زمانه از زمان به معناي وقت گرفته شده است. لسان العرب مي گويد:

الزمانة آفة في الحيوانات و رجل زَمِن أي مبتلي بيّن الزمانة و الزمانة العاهة (نقص عضو و بلا و عيب) و الزمانة ايضاً الحُب (محبّت).

قاموس كه از معروف ترين منابع لغت است مختصراً مي گويد:

الزمانة الحبّ و العاهة.

المنجد و لو از نظر ما اصالت ندارد- چرا كه در آن فرهنگ مسيحيّت را جاسازي كرده و در مورد مسيح مي گويد: ابن اللّٰه المتجسّد كه امانت را در لغت هم رعايت نكرده است- در اين مورد مي گويد:

الزمانة العاهة، عدم بعض الاعضاء تعطيل القويٰ (زمين گير مي شود و از قوّت مي افتد) الحبّ، المزمن مرض مزمن عتيق أتت عليه ازمنة.

مجمع البحرين طريحي كه تفسير لغات آيات و روايات است مي گويد:

الزمانة العاهة و آفة في الحيوان و هو مرض يدوم زماناً طويلًا.

صحاح اللغة هم بيانش مانند بيان لسان العرب است.

جمع بندي اقوال لغويين:

از مجموع اين اقوال استفاده مي شود كه زمانه از زمان گرفته شده و به معناي مرض مزمن و قديمي است كه دوام دارد و مدّتها شخص مبتلا بوده و لازمۀ آن گاهي تعطيل قوي است و به حبّ هم زمانه گفته شده است به جهت عمق و دوام آن، پس زمين گير شدن در معناي آن نخوابيده و لذا بعضي گفته اند كه زمانه يك عيب جداگانه است و در ناحيۀ مرأة به هشت عيب قائل شده اند، بنابراين اين زمانه ربطي به عرج و لنگي ندارد.

94 القول في العيوب (العرج) … 7/ 2/ 83

مرحوم شهيد ثاني در مسالك مي فرمايد:

إنّ مفهوم الزمانة أمرٌ آخر غير

المفهوم من العرج و مقتضي النصوص كون كلّ واحد منهما عيباً برأسه و ليس من باب المطلق و المقيّد في شي ء بل الظاهر من الزمانة أمرٌ آخر خفيّ لا يطّلع عليه الرجال و العرج ليس كذلك. «1»

تا اينجا با اين بيانات، ما هم مثل شهيد ثاني مي خواهيم زمانه را عيب جداگانه اي بدانيم، ولي چيزي كه كار را مشكل مي كند، اين است كه كمتر كسي به آن فتوا داده است، پس اين دو حديث غير معمول بهاست و ناچاريم آن را كنار بگذاريم.

6- العميٰ
اشاره

ششمين عيب از عيوب مختصّ نساء «عمي» است. مرحوم امام (ره) در مورد اين عيب مي فرمايد:

و العمي و هو ذهاب البصر عن العينين (ديد چشم از بين برود)

و إن كانتا مفتوحتين و لا اعتبار بالعور (يك چشمي)

و لا بالعَشا (شب كور)

و هي علّة في العين لا يبصر في الليل و يبصر بالنهار و لا بالعُمش و هو ضعف الرؤية مع سيلان الدمع في غالب الاوقات.

اقوال:

مشهور عمي را از عيوب مختص به نساء مي دانند. مرحوم كاشف اللثام مي فرمايد:

و امّا العمي فالأظهر من المذهب أنّه موجب للخيار و حكي عليه المرتضي و ابن زهرة الاجماع … و نسبه الشيخ في الخلاف و المبسوط الي بعض الاصحاب و هو (كلام شيخ) يشعر بالمنع. «2»

مرحوم محقق ثاني در جامع المقاصد، مي فرمايد:

الظاهر من مذهب الأصحاب أنّ العمي عيب في المرأة تردّ به، «3» در ادامه از مبسوط و خلاف نقل مي كند كه عيب نيست، چون كل عيوب را شش تا شمرده و عمي را از عيوب ندانسته اند.

دليل مشهور: روايات

دليل مشهور چند روايت است كه در بين آنها روايت صحيحه هم وجود دارد.

* … عن محمد بن مسلم قال: قال أبو جعفر عليه السلام: تردّ العمياء و

______________________________

(1) ج 8، ص 118.

(2) ج 7، ص 368.

(3) ج 13، ص 239.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 120

البرصاء و الجذماء و العرجاء. «1»

* … عن محمد بن مسلم عن أبي جعفر عليه السلام قال: تردّ البرصاء و العمياء و العرجاء. «2»

ظاهراً اين روايت با روايت قبل يكي است كه در روايت اوّل چهار عيب و در روايت دوّم سه عيب ذكر شده است.

* … عن داوود بن سرحان

(روايت صحيحه است)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام في الرجل يتزوّج المرأة فيؤتي بها عمياء أو برصاء أو عرجاء قال: تردّ علي وليّها الحديث. «3»

* و في المقنع قال: روي في الحديث أنّ العمياء و العرجاء تردّ

(اين روايت مرسله است و ظاهراً همان مضمون روايات سابق را مرحوم صدوق در مقنع نقل كرده است). «4»

به حسب ظاهر چهار روايت ولي در واقع دو روايت است كه البتّه صحيحه است. مرحوم حاجي نوري هم

در مستدرك دو روايت اضافه كرده است.

مجموع احاديث كه در بين آنها صحيحه هم وجود دارد و متضافر و معمول بهاي اصحاب است، براي اثبات مطلب كافي است.

اضف الي ذلك ادلّۀ عامّه اي هم كه سابقاً به آن استدلال مي كرديم مثل لا ضرر و لا حرج در اينجا قابل استدلال است و بهتر از اين دو، دليل تدليس است، چرا كه زن داراي اين عيب بوده و نگفته اند كه تدليس است.

دليل قائلين به عدم خيار:
1- تمسّك به اصالة اللزوم:

اصل در عقود لزوم است.

جواب از دليل: در اينجا دليل خاص (روايت) داريم و اصل در مقابل دليل نمي تواند مقاومت كند.

2- تمسّك به حصر مستفاد از روايات:

روايات باب، عيوب را منحصر در چهار عيب دانسته اند و عمي در بين آنها نيست.

جواب از دليل: بعضي جواب داده اند كلمۀ «انّما» كه شما از آن استفادۀ حصر مي كنيد در نسخۀ كافي نيست، ولي دو روايت داشتيم كه مي فرمود:

و أمّا ما سويٰ ذلك فلا، «5»

پس نبودن «انّما» در نسخۀ كافي جواب نمي شود، و حلّ مشكل همان راهي است كه سابقاً عرض كرديم يعني يا حصر را اضافي بدانيم و يا عيوب را درجه بندي كرده و بگوييم اين روايات عيوب درجۀ اوّل را بيان كرده اند كه نظير اين مسأله را در ابواب ديگر هم مثل صوم داشتيم.

و امّا اعور، أعشا، أعمش و … اطلاق روايات اين موارد را شامل نمي شود چون منظور از اعمي كسي است كه اصلًا ديد ندارد و به شب كور و يك چشمي و … اعمي نمي گويند، علاوه بر اين يكي دو روايت هم داشتيم كه مي فرمود اعور عيب نيست.

نتيجه:

آنچه مرحوم امام (ره) فتوا دادند و مشهور هم همان را گفتند فتواي صحيح است و فقط اعمي عيب است.

95 القول في العيوب … 8/ 2/ 83

مقدّمه

اعور (يك چشمي بودن) أعشا و أعمش از عيوب موجب فسخ نيست و دليل آن اين است كه روايات عمي شامل آنها نمي شود علاوه بر اين سه روايت داريم كه مي فرمايد يك چشمي بودن موجب خيار فسخ نمي شود كه يك روايت از حلبي است

* … عن الحلبي عن أبي عبد الله عليه السلام أنّه قال في الرجل يتزوّج الي قوم فإذا امرأته عوراء و لم يبيّنوا

له قال: لا ترد … «6»

ذيل همين حديث بدون اين كه در وسايل شماره گذاري شده باشد حديث ديگري وجود دارد كه راوي و مروي عنه مختلف است ولي مضمون يكي است

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 5، ص: 120

و بإسناده عن محمد بن مسلم أنّه سأل أبا جعفر عليه السلام و ذكر نحوه إلّا أنّه ترك ذكر العفل

اين دو حديث تحت يك شماره ذكر شده

عن زيد الشّحام عن أبي عبد اللّه عليه السلام قال: تردّ البرصاء و المجنونة و المجذومة قلت: العوراء؟ قال: لا. «7»

در مجموع سه حديث و معمول بهاي اصحاب هم هست، پس نسبت به عورا به جواز فسخ فتوا نداده اند.

بقي هنا امور:
الامر الاوّل: [عبارت مرحوم محقّق در شرايع لا تردّ المرأة بعيب غير هذه السبعة.]

مرحوم محقّق در شرايع در اينجا فرعي دارد و به تبع او صاحب جواهر و صاحب مسالك هم اين فرع را ذكر كرده اند (چون هر دو شرح شرايع است). عبارت مرحوم محقق چنين است: لا تردّ المرأة بعيب غير هذه السبعة. «8»

______________________________

(1) ح 7، باب 1، از ابواب عيوب.

(2) ح 12، باب 1 از ابواب عيوب.

(3) ح 9، باب 1 از ابواب عيوب.

(4) ح 8، باب 1 از ابواب عيوب.

(5) ح 2 و 13 باب 1 از ابواب عيوب.

(6). ح 6، باب 1 از ابواب عيوب.

(7). ح 11، باب 1 از ابواب عيوب.

(8) جواهر، ج 30، ص 338.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 121

صاحب جواهر «1» اين فتوا را به معظم اصحاب نسبت داده و شرح نسبت مفصّلي در ذيل اين فرع دارد كه شواذي از فتاوي و شواذي از روايات عيوب

ديگري را شمرده اند، از جمله اين سه عيب:

1- مرئه بعد از ازدواج و قبل از دخول مرتكب زنا شود و يا زوج قبل از ازدواج و يا بعد از آن مرتكب زنا شود، كه اين قول به مرحوم صدوق نسبت داده شده است.

2- اجراي حد بر مرئه و لو قبل از ازدواج (كار خلاف به تنهايي موجب حقّ فسخ نيست بلكه اگر كار خلاف موجب اجراي حد شود حقّ فسخ دارد) اين قول از احمد بن محمد بن جنيد اسكافي نقل شده است.

3- زن مستأجره باشد، استيجاري كه منافات با حقّ زوجيّت دارد، مثلًا كارمند است؛ اين قول قائلي از شيعه ندارد و از «ماوردي» از فقها اهل سنّت نقل شده است.

سرچشمه و دليل اينها چيست؟

عيب سوّم كه ماوردي به آن قائل است دليل روايي ندارد؛ بلكه ممكن است با دليل عقلي گفته باشد يعني زوجه شغلي دارد كه با حقّ زوجيّت منافات دارد و الّا اگر منافي حقّ زوجيّت نباشد، اشكالي ندارد، ولي اين عيب نيست بلكه مزاحم حقّ زوج بودن مشكل است كه اين هم از باب تدليس است نه عيب.

و امّا دو مورد ديگر، رواياتي دارد كه در دو باب نقل شده است: «باب حكم ظهور زنا الزوجه و حكم زناها قبل الدخول و بعده» كه چند روايت «2» است و بعضي دلالت مي كند كه زوجه اگر انحرافي پيدا كند حكمش چيست.

* … عن الفضل بن يونس قال سألت أبا الحسن موسي بن جعفر عليه السلام عن رجل تزوّج امرأة فلم يدخل بها فزنت قال: يفرّق بينهما و تحدّ الحدّ و لا صداق لها. «3»

اين روايت از قبيل امر در توهّم حذر

است كه جواز ايجاد مي كند يعني واجب نيست و اگر خواست فسخ مي كند.

* … عن عبد الرحمن بن أبي عبد اللّٰه

(صحيحه است)

قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن رجل تزوّج امرأة فعلم بعد ما تزوّجها أنّها كانت قد زنت

(قبل از نكاح زنا كرده است)

قال: إن شاء زوجها أخذ الصداق ممّن زوّجها

(تدليس است و عيب را نگفته است) … «4»

اگر زوج عمل منافي عفّت انجام داده باشد آيا زوجه در اين صورت حقّ فسخ دارد؟

در وسائل چيزي در آن باب نداريم ولي يك حديث از مقنع نقل شده است:

إنّ عليّاً فرّق بين رجل و امرأة زني قبل دخوله بها

كه عام است و قبل از عقد و بعد از عقد را شامل مي شود.

نتيجه:

عيب اوّل و دوّم حديث دارد ولي چون اين احاديث معرض عنهاي مشهور است نمي توانيم مطابق آن فتوا دهيم.

96 القول في العيوب … 12/ 2/ 83

در مورد عيب اوّل و دوّم (آلودگي به عمل منافي عفّت و محدود به حدّ شرعي شدن) سه حديث ديگر هم در ابواب حدود پيدا كرده ايم كه دو حديث در مورد زوج است يعني اگر زوج به عمل منافي عفّت آلوده شود، زوجه حق فسخ دارد.

* … عن حنّان قال: سأل رجل أبا عبد اللّٰه عليه السلام و أنا أسمع عن البكر

(مراد رجل است به قرينۀ «يفجر»)

يفجر و قد تزوّج ففجر قبل أن يدخل بأهله؟ فقال: يضرب مائة و يجزّ شعره و ينفي من المصر حولًا و يفرّق بينه و بين أهله

(يعني به زوجه حقّ فسخ مي دهند و عقد را فسخ مي كنند نه اين كه در تبعيدگاه زن را از او جدا كنند). «5»

* … عن علي بن جعفر عن

أخيه موسي بن جعفر عليهما السلام قال: سألته عن الرجل تزوّج امرأة و لم يدخل بها فزنيٰ ما عليه؟ قال يجلّد الحدّ و يحلق رأسه و يفرّق بينه و بين أهله و ينفي سنة. «6»

در ذيل اين حديث حديث ديگري است كه شماره نخورده است:

* … عن السكوني عن جعفر عن أبيه عن آبائه عليهم السلام في المرأة اذا زنت قبل أن يدخل بها قال: يفرّق بينهما و لا صداق لها … «7»

اين احاديث كه بعضي صحيحه است، به ضميمۀ احاديث سابق متضافر است ولي مشهور از آن اعراض كرده اند و اينها را از عيوب موجب فسخ ندانسته اند.

و لكنّ الانصاف؛ در بعضي از اين موارد براي زوج و زوجه خيار فسخ هست، مثلًا اگر هر يك از طرفين محدود به حدّ

______________________________

(1) همان.

(2) ح 1، 2، 4، باب 6 از ابواب عيوب.

(3) ح 2، باب 6 از ابواب عيوب.

(4) ح 4، باب 6 از ابواب عيوب.

(5) وسائل، ج 18، ح 7، باب 7 از ابواب ما يوجب حدّ الزنا.

(6) ح 8، باب 7 از ابواب ما يوجب حد الزنا.

(7) همان.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 122

شرعي باشد و همه بدانند كه اين زن يا مرد بي آبرو است، هر كسي كه حدّ اقل آبروي اجتماعي داشته باشد، از چنين شخصي بيزار است، و لكّۀ ننگي است، آيا اين داخل در عنوان تدليس نيست؟

اين تدليس است و مشهور هم در واقع اينها را از باب عيوب ندانسته اند، و الّا از باب تدليس بلامانع است؛ و همچنين است در جايي كه زن مستأجره باشد، به نوعي كه منافات با حق زوجيّت دارد، در اين صورت زوج حقّ فسخ دارد و

اين مصداق تدليس است، چون تدليس اخفاي اشكال و عيبي است كه مزاحم است.

متأسّفانه مباحث عيوب و تدليس با هم مخلوط شده، در حالي كه خيلي از مباحث تدليس، عيب نيست.

نتيجه: غير از عيوب هفت گانه در مرئه و عيوب چهارگانۀ رجل- و لو فقها عيوب ديگر را نفي كرده اند- گاهي ممكن است در ناحيۀ زوج يا زوجه عيوبي پيدا شود كه مصداق بارز تدليس است كه در آنها زوج يا زوجه خيار فسخ دارند.

الامر الثاني: موضوع تدليس به حسب زمان، مكان، جوامع مختلف بشري و اشخاص متفاوت است.

گاهي چيزي در يك زمان تدليس نيست و در زمان ديگر تدليس است، به عنوان مثال اعور (يك چشمي بودن) شايد در زمان هاي گذشته تدليس شمرده نمي شده و امام هم در روايت فرمود از عيوب نيست، ولي اگر در زمان ما يك چشمي باشد، آن را عيب و كتمان اين عيب را تدليس مي دانند همچنين كتمان ابتلا به موادّ مخدّر را تدليس مي دانند و يا اگر محكوم به زندان طويل المدّت باشد و يا گرفتار وسواس شديد باشد و كتمان كنند، اينها هم تدليس است و همه از اموري است كه اگر اظهار نكنند تدليس محسوب مي شود.

الامر الثالث: اگر زوج يا زوجه به بيماري هايي مبتلا باشند كه از آن عيوب منصوصه شديدتر است
اشاره

مثل ايدز (از بين رفتن سيستم ايمني بدن) كه هم مسري است و هم خطرناك و كشنده و از جذام و برص بدتر است، آيا مي توان در اين موارد قائل به خيار فسخ شد؟

اگر بخواهيم جمود بر نصوص كنيم، نصوص مي گويد كه ماوراي ذلك عيب نيست، ولي اگر دقّت كنيم مي توانيم دلايلي پيدا كنيم كه دلالت مي كند به طريق اولي در اينها هم حق فسخ هست:

1- قياس اولويّت:

هم تنقيح مناط (الغاي خصوصيت) است و هم قياس اولويّت، به اين بيان كه اين عيوبي كه ذكر شد جنبۀ تعبّدي ندارد بلكه اجمالًا معلوم است كه ملاك چيست، از طرف ديگر فرض كرديم كه اولويّتي در كار است، يعني عيوبي داريم كه از عيوب منصوصه اشدّ است، با قياس اولويّت (از اضعف به اقويٰ رسيدن) كه از تنقيح مناط (از مساوي به مساوي رسيدن) بالاتر است حصر احاديث را شكسته و اين عيوب را داخل مي دانيم.

2- تدليس:

اگر واقعاً كسي مبتلا به ايدز باشد و كتمان كند، بعداً اشكال مي كنند كه چرا تدليس كردي و نگفتي.

97 القول في العيوب … 13/ 2/ 83

3- اشاراتي كه در روايات است:

* … عن ابن بكير عن بعض أصحابه

(مرسله است ولي چون ابن بكير از اصحاب اجماع است ممكن است بعضي به آن قناعت كنند)

قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن الرجل يتزوّج المرأة بها الجنون و البرص و شبه ذا فقال: هو ضامن للمهر

(در اين حديث سخني از فسخ نيست ولي ضمانت مهر نشان دهندۀ اين است كه مي خواهد از او جدا شود و يستشمّ منه كه بعد از جدا شدن است). «1»

«شبه ذا» معناي عامّي دارد و چيزي را كه مساوي و يا بالاتر از جنون و برص باشد شامل مي شود، پس اگر به عموم «شبه ذا» عمل كنيم شاهد خوبي براي بحث ماست ولي اگر كسي بگويد كه اين تعبير اشاره به عيوب ديگر منصوصه است، در اين صورت شاهدي بر بحث ما نمي شود، پس حديث ابهام دارد و استدلال به آن خالي از اشكال نيست.

* … عن الحسن بن صالح قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن رجل تزوّج امرأة فوجد بها قرناء

(اين عبارت درست به نظر نمي رسد و بايد «فوجدها قرناء» و يا «فوجد بها قرناً» باشد)

قال هذه لا تحبل و ينقبض زوجها من مجامعتها تردّ أهلها … «2»

ذيل روايت (هذه لا تحبل و ينقبض زوجها من مجامعتها) به منزلۀ علّت است و ظاهر اين است كه هر يك از اين دو باشد

______________________________

(1) ح 3، باب 2 از ابواب عيوب.

(2) ح 3، باب 3 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 123

كافي است،

پس هر عيبي كه موجب انقباض و تنفّر زوج باشد را شامل است.

* … عن أبي عبيده عن أبي جعفر عليه السلام قال في رجل تزوّج امرأة من وليّها فوجد بها عيباً بعد ما دخل بها قال: فقال: إذا دلّست العفلاء و البرصاء و المجنونة و المفضاة و من كان بها زمانة ظاهرة فإنّها تردّ علي أهلها … «1»

سابقاً بيان شد كه بعضي معتقدند «زمانه» به معناي بيماري مزمن است و اگر ما زمانه را به معناي بيماري مزمن بگيريم و يا بيماريي كه موجب تضعيف قواي بدن مي شود، در اين صورت معناي عامّي دارد كه شامل تمام بيماريهاي خطرناك مي شود، ولي اگر «زمانه» را به معناي زمين گير شدن دانستيم، ديگر دلالت ندارد.

پس هر سه دليل علي احتمالٍ، دليل است و به تنهايي نمي تواند دليل باشد، ولي مي تواند مؤيّدي براي دليل اوّل و دوّم باشد.

نتيجه: عيوب ديگر به قياس اولويّت به عيوب منصوصه ضميمه مي شود.

الامر الرابع: اگر هر يك از زوج و يا زوجه و يا هر دو، سلامت در عيوب را شرط كنند بعد خلاف شرط ظاهر شود،

داخل در خيار شرط است و يا به تعبير ديگر خيار تخلّف از شرط است كه تدليس هم صدق مي كند.

آيا خيار تخلّف شرط در نكاح جاري مي شود يا مخصوص ابواب معاملات است؟

خيار شرط را هم روايات متعدّد و هم فتاواي مشهور در باب نكاح جاري مي دانند كه روايات در پنج باب «2» در وسائل آمده و همه در مورد خيار تخلّف از شرط است و در بعضي از موارد صاحب جواهر تعبير لا خلاف دارد، مثلًا در مورد شرط بكارت اين تعبير را دارد و يا اگر شرط كنند كه مثلًا از طايفۀ بني هاشم است و خلاف آن ثابت شود در اين موارد خيار تخلّف شرط ثابت است، پس

خيار شرط در باب نكاح هم وجود دارد. علاوه بر فتاواي اصحاب و روايات متعدّد، عمومات باب شروط (المؤمنون عند شروطهم) هم نكاح را شامل است.

نكته: شرط گاهي در متن عقد ذكر مي شود و گاهي قبلًا صحبت شده است (الشروط المبني عليها العقد) و در هنگام خواندن صيغه آن شروط را ذكر نمي كنند و عقد را بر همان شروط سابق مي خوانند و يا عرف آن را لازم مي داند و در اجتماع مسلّم است و لو در متن عقد و يا قبل از آن ذكر نشود كه در اينجا هم خيار تخلّف شرط وجود دارد؛ مثلًا وقتي دختري را تزويج مي كنند شرط بكارت هست و لو نگويند و اگر تخلّف شد، خيار تخلّف شرط ثابت است.

الامر الخامس: عيوبي در سابق قابل علاج نبود ولي در عصر و زمان ما به سهولت قابل علاج است،

مثلًا بعضي از انواع افضا قابل جرّاحي است و يا عفل را با عمل جرّاحي درمان مي كنند، آيا اينها داخل در عيوب منصوصه است، يا بگوييم روايات باب عيوب از اين موارد انصراف دارد و در صورتي كه با جرّاحي درمان مي شود خيار فسخ ندارد؟

در اينجا نمي توان قائل به خيار فسخ شد، چون ادلّه از مواردي كه به سهولت قابل درمان است منصرف است چرا كه سابقاً اين عيب موجب انقباض زوج بود، ولي الآن وضع عوض شده و اين عيوب قابل درمان است و بعد از درمان ديگر موجب انقباض نيست؛ به عبارت ديگر اگر قبل از درمان زوجه مفضات بود الآن با عمل جرّاحي ديگر مفضات نيست و روايت انصراف دارد و هكذا بقيّۀ عيوب، چون ملاك در آنها حاصل نيست و بعد از درمان روايات شامل آنها نمي شود.

98 م 1 (المعتبر من عيوب المرأة ما كان قبل

العقد) … 14/ 2/ 83

اگر دقّت كنيم مي بينيم فلسفه و حكمت اين كه عيوب منصوصه موجب فسخ است اين است كه مانع زندگي است ولي اكنون مشكل حلّ شده و اين عيوب درمان شده اند و ديگر مانع نيستند، در اين صورت حقّ فسخ نيست و اطلاقات از چنين موردي منصرف است.

در باب بيع نيز اگر ثمن يا مثمن عيبي داشته باشد؛ مثلًا خانه اي خريده و لوله ها و درها و … مشكلي دارد بايع به مشتري مي گويد من اينها را به سرعت اصلاح مي كنم، آيا مشتري مي تواند بگويد جنس معيوب بوده و من فسخ مي كنم؟

اگر مشتري بر فسخ پافشاري كند او را لجوج مي دانند و لا ضرر هم اينجا را كه عيب به سهولت قابل رفع است، شامل نمي شود.

______________________________

(1) ح 1، باب 2 از ابواب عيوب.

(2) بابهاي 7، 8، 9، 10، 11 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 124

نتيجه: نمي توانيم به اطلاقات «عطّلها علي الازواج» و يا «تنقبض من مجامعتها» و … تمسّك كنيم و لا أقلّ من الشك في شمول الاطلاقات و در صورت شك به اصل تمسّك مي شود و اصل در عقود و معاملات لزوم است و قائلين به ثبوت خيار بايد ثابت كنند كه اطلاقات ادلّۀ خيارات شامل ما نحن فيه مي شود.

و من هنا يعلم؛ بين جايي كه طرف مقابل مطّلع باشد و ديگري در مقام رفع عيب برآيد و يا اين كه طرف مقابل نداند و رفع عيب كند، و بعد باخبر شود كه رفع عيب شده است اشكالي ندارد.

و ممّا يؤيّد هذا؛

1- مهلت درمان در عنن:

در اين عيب شارع اجازه داده و دامنۀ معالجه را بيش از اين مدّت كه

گفتيم قرار داده است؛ عنني كه قابل معالجه باشد شارع مقدّس يك سال براي درمان آن مهلت داده است، پس در عيوب ديگر كه در عصر ما، در زمان كمتر و به سهولت قابل درمان است مي توان براي درمان مهلت داد.

2- كلام شيخ طوسي:

مرحوم شيخ طوسي در مبسوط مي فرمايد:

فإن عالجت نفسها فزال سقط خياره، لأنّ الحكم إذا تعلّق بعلّة زال بزوالها. «1»

3- كلام شافعي:

نووي در المجموع از شافعي نقل مي كند كه مي گويد:

فإن كانت رتقاءِ يقدر علي جماعها مجال فلا خيار له او عالجت نفسها حتي تصير الي ما يوصل اليها فلا خيار للزوج و إن لم تعالج نفسها فله الخيار. «2»

نكته: اگر بخواهيم مسأله اي را در فقه اثبات كنيم بايد بحث را روي يك مصداق واضح و روشن پياده كرده، بعد سراغ مصاديق مبهم برويم. ما در بحث هاي گذشته گفتيم كه اگر عيوبي باشد كه قابل درمان است، جاي خيار فسخ نيست؛ بعضي مي گويند بعد از درمان باز انقباض خاطر زوج هست، در اينجا چگونه خيار فسخ ندارد. در جواب مي گوييم فرض ما جايي است كه درمان شده و از اوّل هم بهتر شده است (مصداق واضح) و انقباض زوج هم نيست كه در اين صورت خيار فسخ نيست پس ابتدا بايد صورتي را كه مصداق واضح است بحث كنيم بعد سراغ مصاديق مبهم برويم.

الامر السادس: عامّه در اين عيوب تا چه حد با ما همراه هستند؟

ابن قدامه در مغني «3» بحث مفصّلي دارد كه اجمال آن چنين است:

وجود عيوب به عنوان سبب فسخ اجمالًا در بين فقهاي عامّه ثابت است ولي از علي عليه السلام نقل مي كند كه لا تردّ بعيب و از ابو حنيفه و اصحاب او هم همين را نقل كرده است، ولي

از گروه ديگري از جمله ابن عبّاس و شافعي و اسحاق نقل مي كند كه عيوبي داريم كه باعث فسخ مي شود بعضي از آنها عيوب را هشت تا ذكر كرده كه بعضي را مختص و بعضي را مشترك بين رجل و مرئه مي دانند. دو عيب را مخصوص رجل دانسته اند (الجبّ و العنن) سه عيب را هم مخصوص زنان دانسته اند (فتق كه همان افضاست، قرن و عفل).

عامّه رواياتي دارند كه در سنن بيهقي «4» كه جامع ترين كتاب روايي آنهاست آمده است و اثبات حقّ خيار در مسألۀ عيوب مي كند. هذا تمام الكلام في العيوب.

در باقي ماندۀ بحث عيوب ابتدا نُه مسأله در مورد احكام عيوب و بعد از آن هفت مسأله دربارۀ تدليس داريم

اشاره

كه در مجموع شانزده مسأله است كه با اين شانزده مسأله بحث عيوب تمام شده و سپس بحث مهر شروع مي شود.

[مسألة 1: إنّما يفسخ العقد بعيوب المرأة إذا تبيّن وجودها قبل العقد]
اشاره

مسألة 1: إنّما يفسخ العقد بعيوب المرأة إذا تبيّن وجودها قبل العقد و أمّا ما يتجدّد بعده فلا اعتبار به سواء كان قبل الوطء أو بعده.

عنوان مسأله:

انسان در معرض بيماري و حوادث است و اينها لازمۀ زندگي بشر است، پس اگر عيوب سابق را دارد قابل اعمال خيار است، ولي عيوب بعدي خيار فسخ ندارد.

اين عيوب سه حالت دارد:

1- قبل العقد.

2- بعد العقد و قبل الوطي.

3- بعد العقد و بعد الوطي.

قدر مسلّم در صورت اوّل خيار فسخ ثابت است و صورت سوّم (بعد از عقد و وطي) خيار فسخ نمي آورد؛ ولي صورت

______________________________

(1) ج 4، ص 250.

(2) ج 17، ص 439.

(3) ج 7، ص 579.

(4) ج 7، ص 215.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 125

دوّم (بعد از عقد و قبل از وطي) محلّ بحث است.

مرحوم امام (ره) فقط صورت اوّل را اختيار كرده و فقط در صورت اوّل قائل به ثبوت خيار شده است كه از اين نظر به نفع زوجه است.

اقوال:

مرحوم شهيد ثاني در مسالك مي فرمايد:

العيوب الحاصلة في المرأة لا تخلو: إمّا أن تكون موجودة قبل العقد أو متجدّدة بعده (بعد از عقد) قبل الدخول أو بعده (بعد از دخول) ففي الاوّل (عيوبي كه قبل از عقد باشد) يثبت للرجل الفسخ إجماعاً … و في الأخير (بعد از عقد و بعد از دخول باشد) لا خيار اتّفاقاً … و أمّا الحادثه بعد العقد و قبل الدخول ففيها قولان (قولي قائل به فسخ و قولي قائل به عدم فسخ است). «1»

به تعبير شهيد ثاني (ره) دو قسم مسأله اجماعي است و امّا آنچه از محقّق ثاني در جامع المقاصد «2» استفاده مي شود، اين است كه ايشان آن را خيلي مسلّم ندانسته و مي فرمايند:

للعيب الحاصل بالمرأة حالات ثلاث، احدها: أن يكون موجوداً قبل العقد لا شبهة في ثبوت الخيار، به … و ثانيها

أن يتجدّد بعد الوطء و قد جزم المصنف (علّامه) بعدم الخيار به هنا و في التحرير (علّامه) و اطلاق كلام الشيخ في المبسوط و الخلاف بثبوت خيار يعني اگر عيب حادث باشد خيار ثابت است پس مسأله اجماعي نيست.

99 ادامۀ مسألۀ 1 … 15/ 2/ 83

مرحوم محقّق ثاني در جامع المقاصد مي فرمايد:

للعيب الحاصل بالمرأة حالات ثلاث: أحدها أن يكون موجوداً قبل العقد و لا شبهة في ثبوت الخيار به (قدر مسلّم از ثبوت خيار فسخ جايي است كه عيب قبل از عقد بوده است) … و ثانيها أن يتجدّد بعد الوطء و قد جزم المصنف (علّامه در قواعد) بعدم الخيار به هنا (در حالي كه شهيد ثاني ادّعاي اجماع كرده بود كه بالاجماع خيار نيست) و في التحرير و إطلاق كلام الشيخ في المبسوط و الخلاف بثبوت الخيار بالعيب الحادث و لم يكن حال العقد محتجاً بعموم الاخبار يتناول الحادث بعد الوطء (اطلاق دارد و بعد العقد و قبل الوطي، و بعد العقد و بعد الوطي را شامل است) و ثالثها أن يتجدّد بعد العقد و للأصحاب فيه قولان أحدهما الثبوت (ثبوت خيار) ذهب اليه الشيخ في المبسوط و الخلاف … و الثاني العدم اختاره ابن إدريس و كلام ابن حمزة يشعر به (عدم ثبوت خيار) و اليه ذهب المصنّف (علّامه) في المختلف و قوّاه هنا (قواعد كه متن جامع المقاصد است) و في التحرير و اختاره جماعة من المتأخرين (معلوم مي شود كه قول به عدم خيار قوي تر است) و هو الأصح. «3»

مقتضاي اصل:

اصل در مسأله در جايي كه شك داريم، عدم خيار است و قدر متيقّن عيب قبل از عقد است و اصل در

بقيّۀ صور عدم خيار است.

سرچشمۀ اين بحث كجاست؟ اختلاف در اين مسأله ناشي از اختلاف در اخبار باب است كه بايد اين اخبار را مجدّداً مورد بررسي قرار دهيم.

روايات موجود چند طايفه است.
طايفۀ اوّل: روايات مطلقه اي كه مي گويد «يردّ بهذا العيب» و مطلق است

و زمان حدوث عيب را بيان نمي كند. احاديث متضافر است و در بين آنها صحيحه هم وجود دارد پس نيازي به بحث سندي نداريم.

* … عن رفاعة بن موسيٰ عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: تردّ المرأة من العفل و البرص و الجذام و الجنون … «4»

روايت اطلاق دارد و هر سه حالت (قبل العقد و بعد العقد و قبل الوطيٰ و بعد الوطي) را شامل مي شود.

* … إنّما يردّ النكاح من البرص و الجذام و الجنون و العفل

(مطلق است و هر سه حالت را شامل است)

الحديث. «5»

* … عن محمد بن مسلم قال أبو جعفر عليه السلام تردّ العمياء و البرصاء و الجذماء و العرجاء. «6»

* و في المقنع قال روي في الحديث أن العمياء و العرجاء تردّ. «7»

* … عن الحلبي عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: انّما يردّ النكاح من البرص و الجذام و الجنون و العفل. «8»

* … عن زيد الشحّام عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام تردّ البرصاء و المجنونة و المجذومة. «9»

* … عن محمد بن مسلم عن أبي جعفر عليه السلام تردّ البرصاء و العمياء و العرجاء. «10»

______________________________

(1) ج 8، ص 125- 123.

(2) ج 13، ص 251.

(3) ج 13، ص 252- 251.

(4) ح 2، باب 1، از ابواب عيوب.

(5) ح 6، باب 1، از ابواب عيوب.

(6) ح 7، باب 1، از ابواب عيوب.

(7) ح 8، باب 1 از ابواب عيوب.

(8) ح 10، باب 1 از ابواب عيوب.

(9)

ح 11، باب 1 از ابواب عيوب.

(10) ح 12، باب 1 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 126

* … عن عبد الرحمن بن أبي عبد اللّٰه عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام في حديث قال: و تردّ المرأة من العفل و البرص و الجذام و الجنون … «1»

اين روايات به حسب ظاهر مطلق است ولي مي توان در دلالت اين روايات بر اطلاق تشكيك كرد به اين بيان كه بگوييم «تردّ» معنايش اين است كه از خانۀ پدر با همين عيب آمده و با همان عيب برگردانده مي شود اگر «تردّ المرأة» مي فرمود، جايي را كه عيب بعداً حادث شده شامل مي شد، ولي چون تردّ العمياء و … مي فرمايد معلوم مي شود كه عيب از سابق بوده است، پس از كلمۀ «ردّ» كه در اين موارد آمده استفاده مي كنيم كه با همين وصف آمده و با همان وصف بر مي گردد و اگر از ابتدا با اين وصف نبود و بعداً اين عيب پيدا شده، ديگر تردّ العمياء نيست؛ مخصوصاً در جايي كه تردّ النكاح مي گويد ظاهرش اين است كه نكاح با همين عيب شروع شده و به همين جهت برمي گردد، پس با دقّت در كلمۀ «تردّ» و تأييد آن به كلمۀ نكاح استفاده مي شود كه اينها عيوبي است كه سابق بر عقد بوده است و در روايات اطلاقي نبوده و علما به ظاهر روايات توجّه كرده و در كلمۀ تردّ دقّت نفرموده اند.

لو فُرِض كه از كلمۀ «تردّ» شك حاصل شود كه آيا «تردّ» چنين مفهومي دارد يا نه؟

در اين صورت بحث تحت قاعدۀ «الكلام المحفوف بما يحتمل القرينيّة يفيد الابهام» داخل شده و ديگر اطلاق ندارد و

ظهور از كار مي افتد كه بازهم شاهد عرض ماست؛ پس اگر كلمۀ تردّ به اين معنا باشد مفهوم دارد و دو صورت ديگر را (عيب بعد از عقد و قبل از وطي و بعد از وطي) رد مي كند چون إنّما مفيد حصر است.

طايفۀ دوّم: رواياتي كه دلالت بر خصوص عيب قبل از عقد مي كند ولي آيا اثبات شي ء نفي ما عدا مي كند؟

خير، مثلًا روايت مي فرمايد زني را آورده و بعد او را معيوب ديده اند؛ سؤال و جواب در مورد عيب ما قبل عقد است، ولي اطلاق ندارد و نفي ما عدا نمي كند.

در باب دوّم هشت روايت داريم كه كلمۀ «تدليس» دارد و تدليس در مورد عيب قبل العقد است.

* … فقال: إذا دلّست العفلاء و البرصاء و المجنونة و المفضات و من كان بها زمانة ظاهرة فإنّها تردّ علي أهلها … «2»

در اين روايت اثبات شي ء نفي ما عدا نمي كند.

100 ادامۀ مسألۀ 1 … 16/ 2/ 83

توجّه: به علّت طولاني شدن بحث حديث اخلاقي هفته و تكرار مطلب درك قبل، حجم آن درس كم شده است.

أضف الي ذلك؛ روايات ديگري داريم كه كلمۀ تدليس ندارد ولي مورد صحبت و سؤال و جواب عيوب قبل از عقد است، البتّه اثبات شي ء نفي ما عدا نمي كند مگر اين كه از قبيل مفهوم شرط يا وصف يا عدد و … باشد.

* … عن الحسن بن صالح قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن رجل تزوّج امرأة فوجد بها قرناً

(قبلًا بوده و حالا فهميده است)

قال: هذه لا تحبل و ينقبض زوجها من مجامعتها و تردّ علي اهلها الحديث. «3»

ظاهر روايت عيب سابق بر عقد است.

* … عن أبي الصباح قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام و ذكر مثله. «4»

* … عن الحلبي عن أبي عبد

اللّٰه عليه السلام إنّه قال في الرجل يتزوّج الي قوم فإذا امرأته عوراء

(زن يك چشمي است) … «5»

معنايش اين است كه عيوب قبل از عقد مورد توجّه است

* … عن داود بن سرحان عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام في الرجل يتزوج المرأة فيؤتي بها عمياء او برصاء أو عرجاء قال: تردّ علي وليّها الحديث. «6»

قطع نظر از كلمۀ «تردّ» جملۀ «يؤتي بها عمياء» يعني زن از قبل عميا بود نه اين كه بعداً عميا شد.

101 ادامۀ مسألۀ 1 … 19/ 2/ 83

طايفۀ سوّم: رواياتي كه مي گويد اگر عيب بعد از عقد و قبل از وطي باشد فسخ جايز است.
اشاره

اين روايات در بدو نظر جواز فسخ در عيوب را مي گويد ولي اگر دقّت شود همه داراي مشكلاتي است.

* … عن عبد الرحمن بن أبي عبد اللّٰه عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: المرأة تردّ من أربعة أشياء: من البرص و الجذام و الجنون و القرن و هو العفل ما لم يقع عليها

(قبل از وطي)

فإذا وقع عليها فلا. «7»

______________________________

(1) ح 13، باب 1 از ابواب عيوب.

(2) ح 1، باب 2 از ابواب عيوب.

(3) ح 3، باب 1 از ابواب عيوب.

(4) ح 4، باب 1 از ابواب عيوب.

(5) ح 6، باب 1 از ابواب عيوب.

(6) ح 9، باب 1 از ابواب عيوب.

(7) ح 1، باب 1 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 127

آيا اين روايت دليل بر اين قول مي شود كه بعد از عقد و قبل از وطي موجب فسخ است و يا سخن از عيوب قبل از عقد است و مي گويد قبل از دخول فسخ جايز است؟

از ظاهر روايات معلوم مي شود كه در مورد عيب سابق است و قبل از وطي مي تواند اعمال خيار كند، ولي اگر وطي كند تصرّف

است و تصرّف در صورتي كه آگاهانه باشد نشانۀ رضايت و موجب سقوط خيار مي شود، پس اعمال خيار قبل از وطي است نه اين كه حدوث عيب بعد از عقد باشد.

* … عن علي عليه السلام في رجل تزوّج امرأة فوجدها

(عيب سابق است)

برصاء أو جذماء قال: إنْ كان لم يدخل بها و لم يتبيّن له فإنْ شاء طلّق

(رها كردن)

و إنْ شاء أمسك

(خيار فسخ)

و لا صداق لها

(نشان مي دهد كه طلاق در روايت لغوي است نه اصطلاحي)

و إذا دخل بها فهي امرأته

(تصرّف آگاهانه دليل بر رضايت است). «1»

اين روايت هم مثل روايت قبل، به عيب حادث بعد از عقد و قبل از وطي اشاره ندارد بلكه تعبير «وجدها» قرينه است بر اين كه عيب از قبل بوده است، پس اين دو روايت هيچ دلالتي بر مدّعا ندارد.

* … عن عبد الرحمن بن أبي عبد اللّٰه

(مقطوعه است ولي در نسخه اي كه در پاورقي نقل شده «عن ابي عبد اللّٰه» دارد)

قال: في الرجل إذا تزوّج المرأة فوجد بها قرناء و هو العفل أو بياضاً أو جذاماً إنّه يردّها ما لم يدخل. «2»

سه حديث بعدي با احاديث قبل فرق دارد و هر سه حديث مي گويد اگر رجل يا مرئه بعد از عقد و قبل از دخول زنا كند مي توان بين آنها جدايي انداخت؛ اين عيب مسلّماً بعد از عقد است و از اين جهت بر روايات قبل ترجيح دارد ولي از اين جهت كه از عيوب منصوصه و مشهور نيست قابل استدلال نيست.

* … قال سألت أبا الحسن موسي بن جعفر عليهما السلام عن رجل تزوّج امرأة فلم يدخل بها فزنت

(بعد از عقد و قبل از دخول)

قال يفرّق بينهما

(خيار فسخ)

و

تحدّ الحدّ و لا صداق لها. «3»

* … قال علي عليه السلام في المرأة إذا زنت قبل أن يدخل بها زوجها يفرّق بينهما و لا صداق لها لأنَّ الحدث كان من قبلها. «4»

* … إنّ الرجل إذا تزوج المرأة فزنا قبل أن يدخل بها لم تحلّ له لأنّه زانٍ و يفرّق بينهما و يعطيها نصف المهر. «5»

در اين روايت مرد زنا كرده است.

بحث اصولي:

اگر دو روايت در دلالت مطابقي تعارض داشته باشند ولي هر دو به دلالت التزامي نفي ثالث كنند آيا مي توان گفت چون در دلالت مطابقي تعارض دارند تساقط مي كنند، ولي دلالت التزامي قابل استدلال است؟ خير چون دلالت التزامي تابع دلالت مطابقي است وقتي حديث در دلالت مطابقي ساقط شد دلالت التزامي هم از كار مي افتد. اين حديث هم از اين قبيل است، يعني عيب بودن زنا را از كار بيندازيم (دلالت مطابقي) ولي چون اين عيب بين عقد و وطي است به آن استدلال كنيم، درست نيست.

طايفۀ چهارم: رواياتي كه به حسب ظاهر مي گويد بعد از عقد و دخول فسخ جايز است.

* … عن أبي الصباح قال سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن رجل تزوّج امرأة فوجد بها

(قبل از عقد)

قرناً … و إنْ لم يعلم إلّا بعد ما جامعها فإنْ شاء بعد أمسك و إنْ شاء طلّق. «6»

بعد از وطي عالم شده و معنايش اين است كه بعد از عقد و وطي مي توان اعمال خيار كرد و لكن همان مشكلي كه در طايفۀ دوّم گفتيم در اينجا هم هست يعني عيب قبل از عقد است و اعمال خيار بعد از وطي است پس اين روايات مربوط به مباحث آينده است كه آيا تصرّف موجب ثبوت خيار است يا نه؟ همين طور است حال روايات ديگر. «7»

جمع بندي: ما هيچ دليلي نداريم بر اين كه غير از عيبي كه قبل از عقد است موجب فسخ باشد و تمام روايات عيوب در مورد قبل از عقد است و در غير اين مورد دلالت نداشت تا موجب فسخ باشد. پس مسأله اي را كه امام (ره) فرموده اند درست است و عيوب بعد از عقد موجب خيار فسخ نمي شود.

102 مسألۀ 2 (حل العقم من

العيوب؟) … 20/ 2/ 83

[مسألة 2: ليس العُقم من العيوب الموجبة للخيار لا من طرف الرجل و لا من طرف المرأة.]
اشاره

مسألة 2: ليس العُقم من العيوب الموجبة للخيار لا من طرف الرجل و لا من طرف المرأة.

عنوان مسأله:

عُقم و عَقم به معناي نازايي است كه گاهي در طرف زن و گاهي در طرف مرد است و مرحوم امام (ره) مي فرمايد اين مورد

______________________________

(1) ح 14، باب 1 از ابواب عيوب.

(2) ح 2، باب 3 از ابواب عيوب.

(3) ج 2، باب 6 از ابواب عيوب.

(4) ح 3، باب 6 از ابواب عيوب.

(5) ح 3، باب 17 از ابواب عيوب.

(6) ح 1، باب 3 از ابواب عيوب.

(7) ج 3، باب 3، ح 1 و 4 باب 6 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 128

از عيوب موجب فسخ نكاح نمي باشد.

اقوال:

اكثر فقها اين مسأله را متعرّض نشده و نفياً و اثباتاً چيزي نگفته اند؛ حتّي مرحوم صاحب جواهر، «1» ولي ايشان در جاي ديگري مسأله اي دارد كه حكم اين مسأله از آن فهميده مي شود، به اين بيان كه مي فرمايد: اگر به شرط ضمن العقد اشتراط استيلاد كردند و بعد معلوم شد كه زن عقيم بوده، اين سؤال مطرح است، كه آيا خيار شرط براي رجل ثابت است؟

صاحب جواهر مي فرمايد خيار شرط ثابت است ولي از قواعد علّامه نقل مي كند كه ايشان مي فرمايد نمي توان به اين خيار شرط عمل كرد، چون عقيم بودن معلوم نمي شود و بعضي بعد از بيست سال بچّه دار مي شوند؛ گويي مرحوم علّامه هم قبول دارد كه اگر موضوع (عقيم بودن) ثابت شود حكم ثابت است ولي در اينجا موضوع ثابت نيست و معلوم نمي شود كه زن عقيم است.

از اين مسأله استفاده مي شود كه عقيم بودن از عيوب نيست، چون اگر از عيوب بود بدون شرط هم خيار ثابت بود، و امّا در صورتي كه شرط كنند بعضي خيار شرط را ثابت مي دانند و

بعضي قائل به عدم ثبوت خيار شرط هستند.

و من العجب، مرحوم آقاي سبزواري در مهذّب مي فرمايد اجماع قائم است كه عقيم بودن از عيوب نيست، در حالي كه كسي متعرّض اين مسأله نشده است پس چگونه مي تواند اجماعي باشد؛ شايد علّتش اين بوده است كه چون عيوب را در مقام بيان عيوب محصور كرده اند، و كلام مشهور مفهوم دارد به همين جهت ايشان ادّعاي اجماع كرده اند.

ادلّه:
اشاره

به چند دليل عقيم بودن از عيوب نيست:

1- اصالة اللزوم:

اصل در عقود لزوم است الّا ما خرج بالدليل كه در باب نكاح هفت عيب در مرأة و چهار عيب در رجل بود كه از اصالة اللزوم با دليل خارج شد و در عيوب ديگر دليل نداريم.

2- روايات عيوب:

اين روايات در مقام بيان مي فرمود «و أمّا ما سويٰ ذلك فلا» و يا در جايي كه تعداد عيوب را بيان مي كند روايات دلالت مي كند بر اين كه غير از عيوب منصوصه عيوب ديگر دليل بر فسخ نيست.

دليل مخالفين: روايت حسن بن صالح

دليل ديگري هم داريم كه مي گويد عقيم بودن از عيوب است.

* … عن ابن محبوب عن الحسن بن صالح قال سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن رجل تزوّج امرأة فوجد بها قرناً قال: هذه لا تحبل و ينقبض من مجامعتها تردّ علي أهلها. «2»

حضرت فرمايد اين زن باردار نمي شود و زوج او هم حالت تنفّر پيدا مي كند پس بگوييم اين حديث از قبيل قياس منصوص العلّة است يعني كلّ امرأة لا تحبل تردّ علي اهلها.

جواب از دليل: اين حديث هم از نظر سند و هم از نظر دلالت اشكال دارد.

از نظر سند: سند ضعيف است چون «حسن بن صالح بن حيّ» در آن است كه علماي رجال به او اعتماد نمي كنند و مي گويند فرقه اي به نام صالحيّه را بنيان گذاري كرده است؛ بعضي مي گويند چيزي را كه او تنها نقل كند نمي توان پذيرفت.

البتّه راوي از ايشان «حسن بن محبوب» از اصحاب اجماع است كه اگر روايت كردن او را در جبران ضعف كافي بدانيم سند خوب است ولي ما در جاي خودش نپذيرفتيم.

از نظر دلالت: روايت از نظر دلالت هم مشكل دارد چون مي گويد قرناء وقتي

عيب است كه عدم حبل و انقباض زوج باشد و در اين صورت دليل بر فسخ است، حال آيا اگر تك تك هم بودند باز عيب است؟

خير، چون مطابق روايت هر دو با هم عيب است.

تا اينجا دو دليل اقامه كرديم كه «عقم» از عيوب نيست و يك دليل آورديم كه از عيوب است.

بحث موضوعي:

در اينجا بحثي در ناحيۀ موضوع مطرح مي كنيم. مرحوم علّامه در قواعد فرمودند كه اين عيب قابل احراز نيست و نمي توان فهميد كه زن عقيم است چرا كه ممكن است بعد از چندين سال بچّه دار شود، پس چگونه مي توانند فسخ كنند در حالي كه بعضي مانند حضرت زكريّا و حضرت ابراهيم عليهما السلام در پيري بچّه دار شده اند، پس اين عيب قابل احراز نيست. مرحوم صاحب جواهر در بحث اشتراط مي گويد اين كه علّامه اين عيب را قابل احراز نمي داند درست نيست چون از قرائن مي توان

______________________________

(1) ج 30، ص 383.

(2) ح 3، باب 1 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 129

فهميد. و اين كه بعضي در پيري صاحب اولاد شده اند از معجزات است. حضرت زكريّا عليه السلام فرمود: و امْرَأَتِي عٰاقِراً* و يا ساره زوجۀ حضرت ابراهيم عليه السلام وقتي فرشتگان به او خبر بچّه دار شدن را دادند باور نمي كرد، پس اينها از قبيل معجزه است.

جواب از دليل: اشكال موضوعي است و در شأن علما نيست كه اشكال موضوعي كنند و ما بايد بر فرض ثبوت موضوع مسأله را مطرح كنيم.

جمع بندي: دو دليل اقامه كرديم كه عقيم بودن از عيوب نيست و يك دليل هم اقامه كرديم كه از عيوب است و جواب داديم و بعد يك بحث موضوعي داشتيم و

گفتيم كه موضوع ثابت است.

103 مسألۀ مستحدثه (باروري) … 21/ 2/ 83

مسأله مستحدثه: باروري
اشاره

از مسائل مستحدثه در زمان ما اين است كه عقيم ها را از طرق مختلف بارور مي كنند كه آيا اين عمل جايز است؟

صور مسأله:
اشاره

مسأله پنج صورت دارد:

1- زوج اسپرم ندارد و از مرد بيگانه اي اسپرم مي گيرند و در رحم زن قرار مي دهند.

2- مرأة تخمك ندارد و اسپرم زوج را با تخمك زن ديگري تركيب كرده و در رحم زوجه قرار مي دهند.

3- زوج و زوجه هر دو عقيم هستند و از مرد و زن بيگانه اي تخمك و اسپرم را مي گيرند و با هم تركيب كرده و در رحم زوجه قرار مي دهند. (مادر جانشين)

4- گاهي رحم توانايي نگهداري جنين را ندارد در اين صورت اسپرم و تخمك زوج و زوجه را در خارج تركيب كرده و در رحم زن ديگري (مادر جانشين) قرار مي دهند.

5- هر دو داراي نطفه اند و رحم زن هم قدرت دارد، ولي نطفه ضعيف است كه در خارج تركيب و تقويت مي كنند بعد به رحم زوجه منتقل مي كنند.

البتّه صور مسأله منحصر در اين پنج صورت نيست بلكه بيش از اين است ولي صور اصلي همين است كه حكم بقيّه نيز از اينها روشن مي شود.

براي روشن شدن حكم اين صور سه اصل بايد مدّ نظر قرار گيرد:

اصل اوّل:

از مجموع آيات و روايات استفاده مي كنيم كه ولد حلال از دو راه بدست مي آيد:

1- نكاح، 2- ولد شبهه.

بنابراين اگر نطفۀ مردي را با زن بيگانه اي تركيب كنند و در رحمي بكارند اين تركيب از نكاح و يا شبهه نبوده بلكه حاصل از چيزي شبيه سفاح و زناست و نمي توانيم در منابع قرآن و حديثي ولدي پيدا كنيم كه از غير نكاح و وطي شبهه باشد (قسم سوّمي نداريم).

اضف الي ذلك، لازمۀ كلام كسي كه بگويد اين كار جايز است اين است كه ماءين لرجلين في آنٍ واحد در يك رحم

جمع شود، چون با اين عمل اجازۀ دخول نطفۀ مرد بيگانه داده شده و ماء بي نطفۀ زوج هم داخل است، پس اجتماع ماءين در آن واحد در رحم واحد است و كسي نمي تواند با اين موافقت كند.

اضف الي ذلك، حرمت زنا فقط به خاطر دخول عضو در عضو نيست، بلكه به خاطر نزول ماءهم هست، درست است كه بدون نزول ماءهم حرام است ولي بدون شك يك غرض عمدۀ مسأله، نزول ماء بوده است، پس نمي توانيم بگوييم كه ادلّۀ زنا اشاره به عضو في العضو است. معناي اين قول اين است كه ما نمي توانيم سبب را اهميّت دهيم و مسبّب را فراموش كنيم و بگوييم تمام حرمت براي مقدّمه است و ذي المقدّمه اثري ندارد.

اضف الي ذلك، بايد به اصالة الاحتياط رجوع كنيم، و در بعضي روايات داشتيم كه نكاح جاي احتياط است چرا كه ولد از نكاح است و جاي احتياط.

جمع جمع بندي: اين اصل از نظر ما مسلّم است و هم ظواهر آيات و روايات و هم اشكال اجتماع ماءين در آن واحد در رحم واحد و اين كه حرمت زنا تنها جنبۀ مقدمه ندارد و ذي المقدّمه هم اساس است و همچنين احتياط در فروج، اقتضا مي كند كه ما اجازه ندهيم، پس از اين صور پنج گانه و ديگر صور هر كدام بيگانه با بيگانه بود حرام است و اجازه نمي دهيم.

اصل دوّم:

هرگاه در اين صورت ها فرزندي متولّد شود به صاحب نطفۀ اصلي تعلّق دارد نه به مادر جانشين، خواه حلال زاده بدانيم كه در

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 130

بعضي از صور است و خواه حرام زاده كه در بعضي از صور ديگر است، پس

علي كل حال انتساب چنين ولدي به صاحب نطفه است و فرزند حلال و حرام هر كدام داراي حكم خودش مي باشد.

اصل سوّم:

در مواردي كه مادر جانشين است، اين ولد و لو از نطفۀ ديگري است، ولي نسبت به مادر جانشين و شوهر او محرم است، اگر چه فرزند آنها نيست و از آنها ارث نمي برد.

دليل محرميّت اين است كه وقتي در باب رضاع، بچّه بيست و چهار ساعت شير مي خورد محرم مي شود، در اينجا كه تمام پوست، گوشت و استخوانش از مادر جانشين است به طريق اولي محرم است. همچنين با شوهر هم محرم است چون ربيبه خواه نسبي يا رضاعي بر شوهر محرم است؛ علاوه بر اين هيچ فقيهي اجازۀ ازدواج اين فرزند را با مادر جانشين نمي دهد.

از اين پنج صورت سه صورت حرام است. صورت اوّل چون نطفه از مرد بيگانه است، صورت دوّم چون تخمك از بيگانه است، و صورت سوّم چون هر دو نطفه از بيگانه است.

البتّه در اينجا راه هايي براي حلّيت وجود دارد كه در جلسۀ آينده به تفصيل آن را بحث خواهيم كرد.

صورت چهارم كه نطفۀ زوج و زوجه را با هم تركيب كرده و در رحم ديگري قرار مي دهند كه مادر جانشين (رحم استيجاري و امّ مستأجره هم مي گويند) است و دليلي بر حرمت انتقال جنين نداريم. اگر زن شوهر داشته باشد اجازۀ شوهر را مي خواهد و اگر شوهر نداشته باشد بحثي نيست و فقط تنها اشكال آن اين است كه اين كار بدون نظر و لمس حرام ممكن نيست، پس اصل مسأله جايز است. البتّه اگر ضرورتي باشد اجازۀ نظر و لمس مي دهيم ولي در حالت عادي

جايز نيست.

صورت پنجم كه نطفه از زوج و زوجه است و در بيرون تركيب شده و به رحم منتقل مي شود نيز جايز است و فقط نظر و لمس حرام دارد كه اگر ضرورت باشد اشكال ندارد و اگر ضرورتي نباشد اجازۀ نظر و لمس نمي دهيم.

104 م 3 (ليس الجذام و البرص من عيوب … ) … 22/ 2/ 83

اكنون صور مسأله را به طور كامل بررسي مي كنيم:
صورت اوّل: زوج اسپرم ندارد ولي زن تخمك دارد.

در اين صورت نطفۀ مرد اجنبي را در رحم زوجه قرار مي دهند و بچّه متولّد مي شود در حالي كه نطفۀ مرد بيگانه در رحم زن بيگانه قرار گرفته است و نه نكاح است و نه وطي شبهه (و نه ملك يمين كه البتّه امروزه موضوع ندارد) تا فرزند آنها محسوب شود زيرا فرزند فقط از اين دو راه حاصل مي شود.

البتّه اگر طرفين ندانند شبيه وطي به شبهه است.

راه حل: زن از شوهرش طلاق توافقي مي گيرد و بعد از اتمام عدّه به متعۀ مردي درمي آيد كه مي خواهند از نطفه اش استفاده كنند، بي آن كه همديگر را ببينند، بعد نطفه را در مدّت متعه با تخمك زن تركيب مي كنند و در مدّت متعه در رحم زن نمي كارند تا عدّه داشته باشد بلكه مدّت باقيماندۀ نكاح موقّت را مي بخشند و چون دخول صورت نگرفته عدّه ندارد و بعد به نكاح زوج اوّل درمي آيد، سپس جنين آماده را در رحم زن كه مادر واقعي و شبيه مادر جانشين است، قرار مي دهند. اين بچّه بر زن و شوهر محرم است، شخص اجنبي هم كه نطفه از اوست به او هم محرم است و از او و مادرش كه شبيه مادر جانشين است ارث مي برد ولي از اين زوج ارث نمي برد.

صورت دوّم: زن، بارور نبوده و شوهر داراي نطفه است،

نطفۀ مرد را با تخمك زن اجنبي تركيب كرده و در رحم زن آن مرد، قرار مي دهند. اين صورت نيز حرام است.

راه حل: مرد زني را متعه مي كند و تخمك را از او مي گيرند و با نطفۀ زوج تركيب مي كنند و در همين حال كه زوجۀ موقّت اوست نطفۀ منعقد شده را در رحم زوجۀ عقيم كشت مي دهند و اين

زن «مادر جانشين» است.

صورت سوّم: زن و شوهر هر دو بي نطفه هستند،

نطفۀ مرد و زن اجنبي در خارج از رحم تركيب شده، و جنين را در رحم زن نابارور كشت مي كنند.

راه حل: از يك زن و مرد كه زن و شوهر دائم يا موقّت هستند اسپرم و تخمك را مي گيرند و با هم تركيب كرده در رحم زوجۀ عقيم قرار مي دهند. اين بچّه هم به زن محرم است و هم به شوهر، چون شبيه فرزند رضاعي است و فقيهي پيدا نمي كنيد كه بگويد اين بچّه مي تواند با مادر جانشينش ازدواج كند. مذاق شارع اين است كه اگر بچّه يك شبانه روز شير بخورد فرزند رضاعي است، چون گوشت و پوست از شير روييده است، حال وقتي تمام وجود بچّه از مادر است بر رضاع مقدّم است.

البتّه زن و مردي كه نطفه از آنها گرفته مي شود بايد زن و

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 131

شوهر باشند و اگر زن و شوهر نباشند بچّه حرام زاده است.

صورت چهارم و پنجم: نطفه از زوج و زوجه است و در خارج تركيب مي كنند و بعد از تقويت و رشد در رحم خود زوجه قرار مي دهند

و يا در رحم يك زن ديگر قرار مي دهند. اين دو صورت حلال و حكم آن واضح است.

چگونگي گرفتن نطفه و چگونگي كشت آن از عوارض جنبي اين مسأله است، چرا كه ممكن است از زن و شوهر بيگانه باشد، علاوه بر اين مستلزم نظر و لمس حرام است؛ اي بسا چيزي ذاتاً حلال ولي عوارض جنبي آن حرام باشد، ولي اگر ضرورتي باشد مي توان اين حرام را مرتكب شد.

سؤال: اگر براي اين زن و مرد، بي بچّه بودن اضطرار است ولي مادر جانشين كه اضطراري ندارد، پس نظر و لمس حرام در او چه حكمي دارد؟

جواب: اضطرار در مورد مادر جانشين هم تصوّر دارد به اين بيان كه ممكن است مخارج زندگي اش

از اين راه تأمين شود و يا اين كه اگر زن بي مانع باشد طبيب او را متعه كند.

در مورد ارث هم قاعده اين است، آنجا كه فرزند مشروع است از پدر و مادر واقعي ارث مي برد و آنجا كه مشروع نيست، ارث نمي برند، اگر چه فرزند آنهاست.

[مسألة 3: ليس الجذام و البرص من عيوب الرجل الموجبة لخيار المرأة علي الأقويٰ]
اشاره

مسألة 3: ليس الجذام و البرص من عيوب الرجل الموجبة لخيار المرأة علي الأقويٰ (از اين تعبير استفاده مي شود كه مخالف در مسأله وجود دارد.)

اقوال:

مشهور بين اصحاب همين است كه مرحوم امام (ره) فرمودند ولي مخالف هايي وجود دارد. در بين قدما، قاضي ابن برّاج در مهذّب و ابن جنيد مخالف هستند. ابن برّاج سه عيب از عيوبي را كه مختصّ به زنان مي دانستيم، از عيوب رجل هم دانسته است (يعني اين سه، از عيوب مشترك است) كه عبارتند از برص، جذام و عمي؛ ابن جنيد پنج عيب را مشترك دانسته يعني به سه عيبي كه ابن برّاج ذكر كرده، عرج و زنا را هم اضافه كرده است.

مرحوم محقّق ثاني در جامع المقاصد، «1» كه شرح قواعد علّامه است چنين نقل مي كند:

اگر، قائل شويم كه مرأة حقّ فسخ به جذام دارد بعيد نيست، چون در روايات معروف آمده است كه:

فِرّ من المجذوم فرارك من الأسد.

جامع المقاصد وقتي فتواي علّامه را نقل مي كند مي فرمايد:

ظاهر كلام علّامه در مختلف هم همين است، پس علّامه، هم از مخالفين است و جذام را از عيوب رجل مي داند.

مرحوم كاشف اللثام در كشف اللثام «2»، كلام مهذّب و ابن جنيد را نقل مي كند، كأنّ ظاهر كلام كاشف اللثام اين است كه خودش هم قبول دارد، پس اين كه گفته شده است جماعتي از متأخّرين هم جذام را از عيوب رجل دانسته اند، به جهت قول كاشف اللثام و مرحوم علّامه است.

دليل منكرين: اصالة اللزوم

اصل لزوم است و قائلين به خيار بايد دليل اقامه كنند.

ادلّۀ قائلين به عيب بودن برص و جذام:
1- قاعدۀ لا ضرر و لا حرج:

چون احتمال عدوي (سرايت) وجود دارد و بيماري مسري است پس جذام و برص در رجل هم عيب است، و مرئه خيار فسخ دارد همان گونه كه دليل عمدۀ خيارات سابق لا ضرر بود.

مرحوم صاحب جواهر «3» در مقام دفاع دو جواب مي دهد:

1- اگر شما سرايت را معيار قرار دهيد در تمام بيماري هاي مسري بايد بگوييد حقّ فسخ مي آورد، در حالي كه چنين نمي گوييد.

2- هذا مضافاً الي امكان دفعها (عدوي) بايجاب التجنّب (به زن بگوييم كه نزديك مرد نشود و مرد نزديك زن نشود).

قلنا: با تمام احترامي كه براي صاحب جواهر قائليم معتقديم هيچ يك از اين دو قابل قبول نيست؛ در مورد اوّل مي گوييم هرجا كه مسري باشد خيار هست ولي نه در هر بيماري جزئي بلكه بيماري هاي كلّي كه در حدّ جذام است، مثل ايدز كه در آن قائل به خيار هستيم.

در مورد دوّم هم مي گوييم جواب ايشان هم از عجايب است چون ايجاب اجتناب با زوجيّت سازگار نيست و معنا ندارد؛ پس به عقيدۀ ما لا ضرر تا اينجا جواب اساسي ندارد

2- اولويّت:

جذام و برص نسبت به بعضي عيوب اولويّت دارد، مثلًا جنون را در هر مرحله اي كه باشد با اين كه از جذام و برص خطرش كمتر است آن را مانع بدانيم ولي اين دو بيماري

______________________________

(1) ج 13، ص 268.

(2) ج 7، ص 378.

(3) ج 30، ص 330.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 132

كه احتمال سرايت در آن است مانع از خيار ندانيم.

البتّه بعضي اين اولويّت را نپذيرفته اند.

لازم به ذكر است كه قطع حجّيتش ذاتي است و اولويّت قطعيّه هم حجّيتش قطعي و عقلي است و هرجا باشد قائل مي شويم و اولويّت

قطعيّه با آيه و روايت كه حجّيتش طريقي است، استثنابردار نيست.

105 ادامۀ مسألۀ 3 … 23/ 2/ 83

3- روايت حلبي:

* … عن الحلبي عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام أنّه قال في الرجل يتزوج الي قوم

(سؤال از عيوب مرئه است ولي جواب عام است)

فإذا امرأته عوراء و لم يبيّنوا له قال: لا تردّ و قال: إنّما يردّ النكاح من البرص و الجذام و الجنون و العفل الحديث. «1»

تعبير «يُردّ النكاح» اگر مجهول خوانده شود عام است و رجل و مرئه را شامل است.

به دلالت اين حديث دو اشكال وارد كرده اند:

اولًا؛ صدر حديث سؤال از عيوب مرأة است و جواب هم بايد مطابق آن باشد.

و ثانياً؛ اين كه در بين عيوب عفل ذكر شده كه از عيوب مرئه است، پس روايت اطلاق ندارد.

جواب: در موارد بسياري جواب اعمّ از سؤال است، بله جواب از سؤال نمي تواند اخصّ باشد ولي اعمّ مي تواند باشد مثلًا از امام در مورد خمر سؤال مي شود و امام مي فرمايد: كلّ مسكر حرام كه اعم است، پس اعمّ بودن جواب بلامانع است و امّا اين كه مي گويند عفل از عيوب مرأة است، در مقابل جنون هم از عيوب مشترك است كه در روايت آمده، پس نمي توان از اين راه به اطلاق روايت اشكال كرد.

در روايات «2» متعدّدي برص و جذام از عيوب مرئه شمرده شده است منتها لحن روايات مختلف است كه از باب نمونه بعضي از آنها را مي خوانيم:

* … عن عبد الرحمن بن أبي عبد اللّٰه عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: المرأة تردّ من أربعة اشياء من البرص و الجذام و الجنون و القرن … «3»

روايت در مورد مرئه است

ولي آيا اين حديث مفهوم دارد؟

آيا اثبات شي ء نفي ما عدا مي كند؟ از كدام يك از مفاهيم است؟

اگر مفهوم عدد باشد يعني چهار تا است و پنجمي ندارد نه اين كه براي رجل نيست، و اثبات شي ء نفي ما عدا نمي كند به خصوص كه جنون هم در بين عيوب ذكر شده است كه در مرد و زن مشترك است. اگر اثبات شي ء نفي ما عدا كند يعني جنون در رجل موجب فسخ نيست. پس با اين احاديث نمي توانيم جلوي اطلاق روايت حلبي را بگيريم.

* … عن أبي جعفر عليه السلام قال: تردّ البرصاء

(زني كه برص دارد)

و العمياء و العرجاء. «4»

اين عيوب هم اثبات شي ء است و نفي ما عدا نمي كند و معنايش اين نيست كه لا ترّد الرجل بالبرص پس اين روايت هم نمي تواند اطلاق صحيحۀ حلبي را از كار بيندازد.

فبناء علي ذلك؛ هر سه دليل را مي توان زنده كرد.

اضف الي ذلك؛ در عصر و زمان ما لااقل اگر مرد از قبل جذام يا برص خطرناك داشته باشد و نگويد مصداق تدليس است.

و من هنا يظهر؛ بعضي از فقها كه گفته اند عمي و عرج در مرد هم عيب است بعيد به نظر نمي رسد كه از قبيل تدليس باشد؛ پس عيوبي كه در اين حد باشد قابل تأمّل و بحث است.

[مسألة 4: (فوريّة خيار الفسخ)]
اشاره

106 مسأله 4 (فوريّة خيار الفسخ) … 26/ 2/ 83

مسألة 4: خيار الفسخ في كل من الرجل و المرأة علي الفور فلو علم كلّ منهما بالعيب فلم يبادر بالفسخ لزم العقد، نعم الظاهر أن الجهل بالخيار بل و الفوريّة (مي داند خيار فسخ دارد ولي نمي داند كه فوري است)

عذرٌ فلا يسقط مع الجهل بأحدهما لو لم

يبادر.

عنوان مسأله:

خيار فسخ فوري است يعني اگر عالم به عيب شدند و تأخير انداخته و از حقّ خيار فوراً استفاده نكردند موجب لزوم است، ولي اگر جاهل به خيار يا فوريّت باشند خيار فسخ ساقط نمي شود.

اقوال:
اشاره

اين مسأله در ميان ما اجماعي و يا كالاجماع است و در ميان علماي اهل سنّت هم شهرت قوي وجود دارد.

مرحوم شهيد ثاني در مسالك، مي فرمايد:

______________________________

(1) ح 6، باب 1 از ابواب عيوب.

(2) ح 1، 2، 5، 7، 9، 11، 12، 13 و 14 باب 1 از ابواب عيوب.

(3) ح 1، باب 1 از ابواب عيوب.

(4) ح 12، باب 1 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 133

ظاهر الأصحاب الاتّفاق علي كون هذا الخيار علي الفور و لأن الغرض من الخيار دفع الضرر (دفع ضرر با فوريّت حاصل است) بالتسلّط علي الفسخ و هو (دفع ضرر) يحصل بذلك (بالفور) … و ليس لهم في ذلك نصٌّ بخصوصه. «1»

مرحوم محقق ثاني در جامع المقاصد كه شرح قواعد علّامه است مي فرمايد:

هذا الخيار علي الفور عندنا (كه به معناي اجماعي است) و كذا الخيار في التدليس علي الفور فلو أخّر من اليه الفسخ عالماً مختاراً بطل علي الفور خياره لفوات الفوريّة. «2»

امام جهل به فوريّت و جهل به خيار (هر دو) را عذر دانست ولي جامع المقاصد جهل به فوريّت را عيب ندانسته است.

نووي در المجموع، ادّعاي اجماع كرده و مي گويد:

الخيار في هذه العيوب يكون علي الفور كخيار العيب في البيوع هذا هو المذهب و به قطع الجمهور كما في الروضة. «3»

ابن قدامه در مغني نقل خلاف كرده و مي گويد:

و خيار العيب ثابت علي التّراخي لا يسقط ما لم يوجد منه ما يدلّ

علي الرضا به …، و ذكر القاضي أنّه علي الفور و هو (فوريّت) مذهب الشافعي. «4»

جمع بندي اقوال:

در ميان ما فوريّت اعمال خيار اجماعي و در ميان اهل سنّت مشهور است ولي بعضي از اصحاب تمايل پيدا كرده اند كه قائل به تراخي شوند.

دليل مشهور (فوريّت):
1- اجماع:

اجماع قائم است كه اعمال خيار بايد به فوريّت باشد.

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

و العمدة الاجماع و لولاه لأمكنت المناقشة بما سمعته غير مرّة. «5»

تصوّر ما اين است كه شايد تعبير ايشان اشاره به اطلاقات است، يعني مقتضاي اطلاقات اين است كه به فوريّت نباشد.

جواب از دليل: اين اجماع مدركي است، چرا كه ممكن است مدرك مجمعين دليل دوّم باشد كه در اين صورت اجماع از اعتبار ساقط مي شود و رنگ مي بازد.

2- مقدار متيقّن از اصالة اللزوم:

خيار بر خلاف اصل است چون اصل در معاملات (بالمعني الاعم كه شامل نكاح هم مي شود) لزوم است و ما به مقدار متيقّن با اصالة اللزوم مخالفت مي كنيم و مقدار متيقّن فور است.

جواب از دليل: اين دليل هم قابل مناقشه است، زيرا «تردّ» در روايات اطلاق دارد و اطلاق، دليل بر تراخي است و تمسّك به اصل در جايي است كه دليلي نباشد؛ بنابراين نمي توانيم آن را حمل بر فوريّت كنيم، پس تمسّك به اصل در مقابل اين اطلاق (دليل) ممكن نيست.

3- حصول دفع ضرر با فوريّت:

ملاك خيار دفع ضرر است و دفع ضرر با فوريّت حاصل مي شود پس تراخي جايز نيست.

جواب از دليل: روايات مطلق بود و مقيّد به فوريّت نشده بود، پس ضرر حكمت است نه علّت.

سلّمنا، ضرر علّت باشد، آيا اگر يك روز بگذرد ضرر منتفي مي شود؟

خير ضرر باقي است، مثلًا مي خواهد مشورت كند يا فكر كند، در اين صورت باز ضرر به قوّت خود باقي است و مندفع نمي شود.

ادلّۀ قول غير مشهور (تراخي):
اشاره

قائلين به اين قول به دو يا سه دليل استدلال مي كنند:

1- استصحاب:

در صورت تراخي استصحاب بقاي خيار مي كنند.

بحث اصولي

اگر شك كنيم بين بقاي حكم مخصّص و بقاي عموم عام، آيا جاي تمسّك به عموم عام است يا جاي استصحاب حكم مخصّص؟ به عنوان مثال مولي مي گويد: «اكرم العلماء» بعد زيد را روز شنبه استثنا مي كند و روز يكشنبه شك مي كنيم كه آيا باز زيد استثنا است يا نه؟

گفته شده كه استصحاب حكم مخصّص بر عموم عام مقدّم است، مگر اين كه عام عمومش ازماني باشد مثلًا بگويد: اكرم العلماء كل يومٍ كه اگر زيد يك روز خارج شد تمسّك به عموم عام مي كنيم.

ما نحن فيه عامش زماني نيست بلكه «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» است و اگر به خيار تخصيص خورد، استصحاب را جاري كرده و مي گوييم خيار بالتراخي است.

كساني كه استصحاب را در شبهات حكميّه حجّت بدانند مي توانند به اين دليل استدلال كنند، ولي ما استصحاب را در

______________________________

(1) ج 8، ص 126.

(2) ج 13، ص 249.

(3) ج 17، ص 441.

(4) ج 7، ص 584.

(5) ج 30، ص 343.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 134

شبهات حكميّه حجّت نمي دانيم چون تمام روايات استصحاب در شبهات موضوعيّه است، پس اين دليل به درد ما نمي خورد.

2- اطلاقات:

اطلاقات در مقام بيان است و «تردّ» در روايات مطلق است و فوريّت از آن استفاده نمي شود چون ممكن است شخص بخواهد در مورد آن فكر كند.

3- روايات:
اشاره

دو روايت داريم كه مي فرمايد مادامي كه دخول حاصل نشده خيار باقي است.

* … عن عبد الرحمن بن أبي عبد اللّٰه

(صحيحه)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: المرأة تردّ من أربعة اشياء: من البرص و الجذام و الجنون و القرن و هو العفل ما لم يقع عليها

(خيار فسخ ادامه دارد تا زماني كه وطي حاصل نشده)

فإذا وقع عليها فلا. «1»

پس مطابق روايت اگر طول هم بكشد باز خيار باقي است.

* … عن علي عليه السلام في رجل تزوّج امرأة فوجدها برصاء أو جذماء قال: إن كان لم يدخل بها و لم يتبيّن له

(قبل از عقد نمي دانسته)

فإن شاء طلّق و إن شاء أمسك و لا صداق لها و إذا دخل بها فهي امرأته

(پايان خيار، حصول وطي است). «2»

آيا مي توان گفت اين دو روايت با ظهوري كه دارد معرض عنهاي مشهور است و قابل استدلال نيست؟ اين ها مسائلي است كه اين مسأله را مانند معمّا كرده و جاي دقّت دارد.

107 ادامۀ مسألۀ 4 … 27/ 2/ 83

نتيجه:

مشهور و معروف قائل به فوريّت بودند در حالي كه روايت و آيه اي نبود و فقط تمسّك به اجماع شده بود. در مقابل بعضي از متأخّرين تمايل به تراخي پيدا كرده اند و دليل آنها تمسّك به اطلاقات و دو روايت بود كه مي فرمود مادامي كه وطي نشود خيار باقي است.

در واقع در اينجا بين دو محذور واقع شده ايم، يكي قول مشهور- كه حتّي شايد اجماع باشد- كه اعمال خيار را فوري مي دانند، ديگري ادلّه اي كه موافق با

تراخي است، آيا راه حلّي دارد؟

راه حلّي كه به نظر مي رسد اين است كه بگوييم محلّ كلام از قبيل دوران امر بين ضررين است، يعني اگر كسي كه طرف مقابلش ذات عيب است خيار نداشته باشد دچار ضرر مي شود، از طرف ديگر اگر بگوييم اين شخص داراي خيار است تا زماني كه عالمانه و آگاهانه فسخ كند، كه ممكن است يكي دو سال هم طول بكشد، در اين صورت طرف مقابل متضرّر مي شود، مثلًا اگر زوجه معيوب باشد و زوج با تراخي اعمال خيار كند در اين مدّت زوجه بلاتكليف است و اين ضرر است.

بحث اصولي
اشاره

در اصول در بحث لا ضرر (قواعد الفقهيّة) آمده است كه تعارض ضررين دو حالت دارد:

1- امكان جمع بين حقّين باشد:

در اين صورت بايد بين حقّين جمع كنيم. در ما نحن فيه امكان جمع موجود است چون ضررين با فوريّت اعمال خيار دفع مي شود و هر يك به حقّ خود مي رسند، ولي اگر تراخي باشد يكي ضررش مندفع مي شود ولي ديگري ضرر مي كند؛ درست مثل اين كه كسي پنجره اي به ملك ديگري باز مي كند براي جلوگيري از ضرر طرفين پنجره را بالاتر از زمين مي گذارند تا اشرافي به خانۀ همسايه نباشد كه اين جمع بين حقّين است، ما نحن فيه هم از اين قبيل است.

2- امكان جمع بين حقّين نباشد:

در اينجا بر خلاف مشهور كه اولويّت را به ضرر بزرگتر مي دهند قائل به تقسيم هستيم؛ مثلًا سر حيواني در ديگ گير كرده و چون اهم، حفظ حيوان است ديگ را مي شكنند، و صاحب ديگ متضرّر مي شود ولي ما قائل به تقسيم هستيم يعني ضرر شكستن ديگ بين آن دو تقسيم مي شود، علاوه بر اين چون هيچ يك مقصّر نبوده اند تقسيم به نسبت مي كنيم؛ پس تا حدّ امكان بايد جمع بين حقّين كرد.

در داستان ثمرة بن جندب هم پيامبر صلي الله عليه و آله جمع بين حقّين كرد، اگر حقّ را به ثمره مي داد طرف مقابل ضرر مي كرد و اگر حق را به طرف مقابل مي داد ثمره كه درختي در آنجا داشت ضرر مي كرد، بنابراين پيامبر جمع بين حقّين كرده و فرمود: ثمره، براي ورود اجازه بگير.

شايد مشهور كه با نبودن دليل روشن، سراغ فوريّت رفته اند، بيشتر نظرشان به جمع بين حقّين و دفع ضررين بوده است كه در اين صورت ناچاريم اطلاقات و روايات را توجيه كرده و

______________________________

(1) ح 1، باب 1 از ابواب عيوب.

(2) ح 14، باب 1

از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 135

بگوييم، براي جايي است كه طرف مقابل ضرر نكند.

نكته: فوريّتي كه در اينجا مي گوييم فوريّت عقلي نيست بلكه فوريّت عرفي است كه منافاتي با فكر كردن چند روزه ندارد.

نتيجه: ما بر اساس وفاداريي كه به شهرت و اجماع داريم و از آن دفاع مي كنيم اگر فتوا به فوريّت ندهيم، «لا يترك الاحتياط» مي گوييم پس الاحوط لو لا الأقوي فوريّت، لازم است.

بقي هنا شي ء: اگر جاهل باشد آيا روي مبناي فوريّت خيار ساقط مي شود؟
اشاره

جهل در اينجا سه گونه است:

1- جهل به موضوع:

از عيب خبر ندارد و نمي داند كه چنين عيبي دارد و بعد از دخول متوجّه آن مي شود.

2- جهل به حكم:

الف) جهل به حكم خيار.

ب) جهل به فوريّت:

مي داند خيار دارد ولي نمي داند كه اعمال خيار فوري است.

مرحوم امام (ره) سراغ جهل به حكم رفته و آن را متعرّض شده اند و ديگران هم همين طور، ولي ما جهل به موضوع را هم متعرّض مي شويم.

1- جهل به موضوع:

اگر جهل به موضوع داشته باشد شكّي نيست كه خيار به سبب تراخي ساقط نمي شود، چون خيار براي دفع ضرر است و اطّلاعي از عيب نداشته است.

أضف الي ذلك، روايات كثيره اي داريم كه مي فرمايد خيار باقي است كه بعضي صريح و بعضي ظهور دارد.

* … عن أبي الصباح

(روايت معتبر است)

قال سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن رجل تزوّج امرأة فوجد بها قرناً الي أن قال: قلت: فإنْ كان دخل بها قال: إن كان علم بذلك قبل أن ينكحها- يعني المجامعة- ثم جامعها فقد رضي بها

(تصرّف دليل بر رضايت است)

و إن لم يعلم الّا بعد ما جامعها فإن شاء بعد أمسك و إن شاء طلّق. «1»

طلاق به معناي فسخ به سبب خيار است، چرا كه طلاق احتياج به اين حرفها ندارد و به دست زوج است.

* … عن الحسن بن صالح

(سند ضعيف است)

… قال إن كان علم قبل أن يجامعها ثم جامعها فقد رضي بها و إن لم يعلم إلّا بعد ما جامعها فإن شاء بعد أمسكها و إن شاء سرّحها الي اهلها … «2»

اين روايت هم به صراحت روايت قبل است. روايات ديگري هم در باب يك وجود دارد كه به اين صراحت نيست و

مي گويد اگر دخول كرده مهريّه را از مدلّس يا وليّ مي گيرد كه معنايش اين است نمي دانسته و بعداً عيب را فهميده است.

2- جهل به حكم

در مورد جهل به حكم از عبارات علما استفاده مي شود كه سه عقيده وجود دارد:

1- جهل به خيار يا جهل به فوريّت باعث سقوط خيار نمي شود.

يعني در صورتي كه به هر دو عالم باشد و اعمال خيار نكند خيار او ساقط است ولي اگر به يكي عالم باشد خيار ساقط نمي شود (نظر امام).

2- جهل به خيار يا فوريّت باعث سقوط خيار مي شود.

يعني اگر عالم به موضوع بود بايد فسخ كند و اگر اعمال نكند ساقط است.

3- جهل به خيار باعث سقوط خيار مي شود.

محقّق ثاني در جامع المقاصد بين جهل به خيار و جهل به فوريّت فرق مي گذارد و معتقد است در جهل به خيار، خيار ساقط مي شود.

در اينجا حق با كدام قول است؟ در روايات ما فقط جهل به موضوع مطرح شده و جهل به حكم روايتي ندارد، خواه جهل به خيار باشد يا جهل به فوريّت.

و لكنّ الانصاف؛ ما با فتواي امام موافقيم، چون ملاك اين است كه دفع خسارت و ضرر شود و اگر يقين به خيار نداشته باشد چگونه فسخ كند، و يا اگر يقين به خيار دارد و نمي داند فوري است، دفع ضرر نمي شود پس هم در جهل به خيار و هم در جهل به فوريّت، خيار با تراخي ساقط نمي شود.

108 مسألۀ 5 (إذا اختلفا في العيب) … 28/ 2/ 83

[مسألة 5: إذا اختلفا في العيب فالقول قول منكره مع اليمين]
اشاره

مسألة 5: إذا اختلفا في العيب فالقول قول منكره مع اليمين إن لم تكن لمدّعيه بيّنة و يثبت بها (بيّنة)

العيب حتّي العنن علي الأقويٰ.

كما أنّه يثبت كلّ عيب بإقرار صاحبه أو البيّنة علي إقراره و كذا يثبت باليمين المردودة علي المدّعي و لو نكل المنكر عن اليمين و لم يردّها،

______________________________

(1)

ح 1، باب 3 از ابواب عيوب.

(2) ح 3، باب 3 از ابواب عيوب.

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 5، ص: 136

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 136

ردّها الحاكم علي المدّعي فإن حلف يثبت به و تثبت العيوب الباطنة للنساءِ بشهادة اربع نسوة عادلات كما في نظائرها.

عنوان مسأله:

تا اينجا بحث در مقام ثبوت و عيب واقعي بود، يعني اگر اين عيب در واقع باشد حكمش چنين است. در اين مسأله بحث در مقام اثبات است يعني در مقام اثبات از چه طريقي ثابت كنيم كه عيب هست يا نه؟ به تعبير ديگر اگر اختلاف شد و كار به اقامۀ دعوا كشيد و يكي مدّعي و ديگري منكر عيب بود، حكم چيست؟

اين مسأله چند حالت دارد: گاهي عيب جلي است و گاهي خفي؛ عيب جلي مثل اين كه شخص أعمي و يا أعرج و يا جنون مطبق است كه در اينجا قاضي مي بيند و با علمش كه از مبادي حسي حاصل شده حكم مي كند.

عيوب خفيّه دو گونه است: قسمي قابل اقامۀ بيّنه و قسم ديگر قابل اقامۀ بيّنه نيست.

قسم اوّل مثل جنون ادواري يا وجود برص و جذام در بعضي از اعضاي زن غير از وجه و كفّين كه براي قاضي قابل مشاهده نيست، ولي چهار زن عادل مي توانند مشاهده كرده و شهادت دهند. از اين فراتر عيوبي است كه در اعضاي خاص است مثل عفل كه در اينجا از باب ضرورت چهار زن عادل مشاهده كرده و شهادت مي دهند.

در قسم دوّم كه قابل اقامۀ بيّنه

نيست اگر ذات العيب خودش اقرار كند قاضي بر اساس آن حكم مي كند و راه ديگر شهادت بر اقرار است يعني پيش قاضي اقرار نمي كند بلكه دو نفر شهادت مي دهند كه خودش اقرار به عيب كرده است. بنابراين اگر امكان اقامۀ بيّنه در عيوب خفيّه باشد، ابتدا سراغ بيّنه مي رويم كه مدّعي بايد بيّنه بياورد و اگر امكان اقامۀ بيّنه نبود، اقرار منكر است و يا شهادت بر اقرار كه اگر هيچ يك ميسّر نبود، منكر قسم مي خورد كه اگر قسم خورد فصل خصومت مي شود ولي اگر قسم نخورد و قسم را به مدّعي رد كرد (يمين مردوده) در اين صورت اگر مدّعي قسم خورد فصل خصومت مي شود.

گاهي منكر لجباز است، نه خود قسم مي خورد و نه قسم را رد مي كند، در اينجا قاضي قسم را به مدّعي رد مي كند و اگر مدّعي قسم خورد فصل خصومت مي شود. اين احكام (بيّنه، اقرار، شهادت بر اقرار، يمين مردوده) در تمام ابواب قضاوت موجود است؛ پس همان اصولي كه در باب قضا در جاهاي ديگر حاكم است در ما نحن فيه حاكم است، منتها در عيوبي كه مردان نمي توانند نگاه كنند، زن هاي عادله (چهار زن) شهادت مي دهند و عيوبي كه مردان مي توانند نگاه كنند خود قاضي مي بيند و بر اساس علم خود حكم مي كند.

بقي هنا شي ء: مرحوم امام (ره) در تحرير مي فرمايد:

يثبت بها (بيّنه)

العيب حتّي العنن علي الأقوي،

آيا عنن را مي توان با بيّنه ثابت كرد؟ با كدام بيّنه مي توان ثابت كرد كه رجل عنّين است؟

بعضي معتقدند عنّه قابل اثبات به بنيّه نيست. مرحوم محقق در شرايع مي فرمايد:

لا يثبت العنن الّا بإقرار الزوج أو البيّنة باقراره أو نكوله

(نكول از قسم). «1»

مرحوم صاحب جواهر وقتي اين عبارت را نقل مي كند مي فرمايد:

لا تسمع منها البيّنة علي العنن نفسه (بر خود عنن نه بر اقرار به عنن) لكونه لا يعلم الّا منِ قبَله. «2»

در ادامۀ كلام صاحب جواهر اشكال مقدّري مطرح است كه به آن جواب مي دهند.

ان قلت: ممكن است مرد چهار زن داشته و زن پنجم مدّعي باشد و هر چهار زن شهادت دهند كه در اين صورت بيّنه است، پس چگونه مي گوييد كه در عنن هيچ بيّنه اي نمي تواند باشد؟

جواب مرحوم صاحب جواهر: مرئه مي تواند نسبت به خودش ادّعا كند كه رجل در برابر من عنّين است، و در باب عنن گفتيم كه اگر نسبت به اين زن عاجز باشد كافي نيست، بلكه بايد نسبت به اين زن و غير او عاجز باشد، و اين زن نمي تواند نسبت به زنان ديگر هم بگويد كه مرد عاجز است: لكونه لا يعلم الّا من قِبَله ضرورة كونه (عنن) أعمّ من العجز عن وطء امرأة بخصوصها.

بنابراين در جايي كه منكر، يمين را به زوجه رد مي كند يمين زوجه هم كارايي ندارد، چون يمين فرع بر علم است و بايد زوجه عالم باشد، در حالي كه زوجه عالم نيست و فقط مي تواند قسم بخورد كه نسبت به خودش عاجز است.

تا اينجا به اين نكته رسيديم كه عنن راه اثباتي از طريق بيّنه و يمين مردوده ندارد و تنها راه اثبات آن اقرار است، حال اگر منكر اقرار نكند، قاضي چگونه حكم كند؟

______________________________

(1) جواهر، ج 30، ص 352.

(2) ج 30، ص 353.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 137

در اينجا ممكن است باب جديدي باز كرده و بگوييم عيوبي كه چنين

مخفي است بايد سراغ قرائن و نظر اهل خبره برويم، و لو در باب قضاوت بيّنه و شهادت شهود عينيّه لازم است، ولي چون در اينجا شهادت شهود عينيّه ممكن نيست، سراغ نظر كارشناسان مي رويم؛ كما اين كه در باب عيوب در بيع (مانند غبن) هم چنين است و سراغ نظر كارشناسان مي رويم.

نتيجه: در اين گونه مسائل بايد سراغ علم قاضي كه از قرائن غير حسّي يا نظر كارشناسان حاصل مي شود رفت.

طرق تشخيص عنن:

در باب 15 از ابواب عيوب طرقي براي علم قاضي ذكر شده كه شبيه كارشناسي است. يكي از طرق سه گانه اين است كه شخص را در آب سرد مي نشانند و اگر تغيير حالتي در عضو مخصوص پيدا نشد عنين است و اگر تغيير شكل داد عنّين نيست.

از روايات باب 15 استفاده مي شود كه در اينجا چون دستمان به علم حسّي نمي رسد مي توانيم به كارشناسي و استفاده از قرائن متوسّل شويم.

نتيجه: كلام مرحوم امام (ره) در اينجا درست است.

109 ادامۀ م 5 و م 6 (حكم الخيار بعد … ) … 29/ 2/ 83

اوّلين مرحله در باب دعاوي اين است كه از مدّعي بيّنه مي خواهند و اگر مدّعي بيّنه اقامه كرد فصل خصومت مي شود.

اگر بيّنه نداشت در اين صورت منكر قسم مي خورد و باز فصل خصومت شده و به نفع منكر حكم صادر مي شود. اگر منكر قسم نخورد (نكول) دو حالت دارد:

1- قسم را به مدّعي رد مي كند (يمين مردوده) كه در اين حالت اگر مدّعي قسم بخورد به نفع او حكم مي شود.

2- نه قسم مي خورد و نه قسم را رد مي كند در اين حالت حاكم شرع دخالت كرده و قسم را به مدّعي

رد مي كند و اگر مدّعي قسم بخورد به نفع او حكم مي شود.

راه ديگر فصل خصومت اقرار است كه يا مدّعيٰ عليه، خودش اقرار مي كند و يا در جاي ديگر اقرار كرده و دو شاهد عادل بر آن اقرار شهادت مي دهند.

تنها نكتۀ پيچيدۀ مسأله اين بود كه بعضي از عيوب مثل عنن امكان اقامۀ بيّنه ندارد و اگر زنان عادلات هم شهادت دهند، شهادت آنها كافي نيست، چون هر يك از آنها در شهادت بايد بگويد كه نسبت به من و نسبت به ديگران عنّين است ولي نمي تواند چنين كند پس شهادت بر عنن ممكن نيست.

آخرين راه حل در چنين عيوبي اين است كه از قرائن حسّيه يا قريب به حس علم پيدا كنيم يا به قول اهل خبره رجوع كنيم كه اهل خبره هم از قرائن و شواهد به عنن علم پيدا مي كنند، پس چون شواهد حسّي نداريم، سراغ جمع كردن قرائن مي رويم كه در باب 15 از ابواب عيوب بعضي از قرائن آمده است، در نتيجه مي توان گفت كه تمام عيوب رجل و مرأة قابل اقامۀ بيّنه هست.

[مسألة 6: مسألة 6: لو ثبت عنن الرجل فإن صبرت فلا كلام]
اشاره

مسألة 6: لو ثبت عنن الرجل فإن صبرت فلا كلام (خيار ندارد)

و إن لم تصبر و رفعت أمرها الي حاكم الشرع لاستخلاص نفسها منه أجلّها سنة (سال قمري)

كاملة من حين المرافعة فإن واقعها (مواقعه صورت گرفت)

أو واقع غيرها في أثناء المدّة فلا خيار لها و إلّا كان لها الفسخ فوراً عرفيّا فإن لم تبادر به فان كان بسبب جهلها بالخيار أو فوريته لم يضر كما مرّ و إلّا سقط خيارها و كذا إن رضيت أن تقيم معه ثم طلبت الفسخ بعد ذلك فانّه ليس لها ذلك.

عنوان مسأله:

در اين مسأله به حكم مهمّي در مورد عنن بر مي گرديم و آن اين كه اگر عنن ثابت شد چند حالت دارد:

1- مرئه صبر كرده و اسقاط خيار مي كند.

2- مرئه راضي نمي شود و مي خواهد اخذ به خيار كند كه بايد سراغ حاكم شرع برود و حاكم يك سال براي درمان به زوج مهلت مي دهد و اگر معالجه نشد زوجه خيار فسخ دارد.

3- مرئه اسقاط خيار كرده و بعد پشيمان مي شود.

مبدأ سال هم از زماني است كه زن به حاكم شرع مراجعه مي كند نه از زمان عقد.

اقوال:

اين مسأله علي اجمالها اجماعي است. بسياري ادّعاي اجماع كرده اند و صاحب جواهر تعبير «لا خلاف» دارد. مرحوم صاحب رياض، مي فرمايد:

و إن لم تصبر بل رفعت أمرها إلي الحاكم أجّلها سنة ابتدائها من حين الترافع بلا خلاف، در ادامه استدلال كرده و مي فرمايد:

مضافاً الي الاجماعات المحكيّة في كلام جماعة فيه خلافاً للإسكافي (احمد بن محمد بن جنبيد اسكافي كه كنيه اش ابو علي است) في الموضعين (احتمالًا يكي تأجيل و ديگري

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 138

تنصيف مهر است يعني اسكافي عنن را كه از قبل بوده است فوري مي داند) فنفي التأجيل و أجاز الفسخ من دونه (تأجيل) إذا سبق العنن العقد (عنن سابق خيارش فوري است). «1»

دليل: روايات
اشاره

در اين مسأله چند روايت داريم كه بعضي صحيحه است:

* محمّد بن يعقوب، عن عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زياد و عن محمد بن يحيي عن احمد بن محمد جميعاً عن الحسن بن محبوب عن علي بن رئاب عن أبي حمزة

(در يك سند سهل بن زياد است و در سند ديگر نيست ولي ابي حمزه در هر دو سند وجود دارد كه همان ثابت بن دينار است كه از اصحاب امام سجاد عليه السلام و دعاي ابو حمزه ثمالي از اوست)

قال سمعت أبا جعفر عليه السلام … قال: فإنْ تزوّجت و هي بكر فزعمت

(ادّعا كرد)

أنّه

(زوج)

لم يصل اليها فإنَّ مثل هذا تعرف النساء فلينظر اليها من يوثق به منهنّ

(وثوق به معني عدالت باشد)

فإذا ذكرت أنّها عذراء فعلي الإمام أن يؤجّله سنة فإنْ وصل اليها و إلّا فرّق بينهما

(تفريق اجباري نيست بلكه تفريق با تمايل مرئه است)

و أعطيت نصف الصداق و لا عدّة عليها

(چون دخول حاصل نشده است). «2»

روايت سند

و دلالتش خوب و قابل استدلال است.

110 ادامۀ مسألۀ 6 … 2/ 3/ 83

حديث اوّل صحيحۀ ابو حمزه بود كه ذيل كه مربوط به مقام ثبوت است و بيان شد. صدر آن كه در مورد مقام اثبات است و مربوط به بحث ما نيست چنين است:

* … سمعت أبا جعفر عليه السلام يقول إذا تزوّج الرجل المرأة الثيّب التي تزوّجت زوجاً غيره فزعمت

(ادّعا كرد)

أنّه لم يقربها

(اي لعنن لم يقربها)

منذ دخل بها

(از زماني كه با هم زندگي مي كنند نه اين كه به معناي دخول باشد)

فانّ القول في ذلك قول الرجل و عليه أن يحلف باللّٰه لقد جامعها لأنّها المدّعية … «3»

ظاهر مسأله درست نيست چون زوجه مدّعي است و زوج منكر، در حالي كه زوج ادّعاي مواقعه مي كند و زوجه منكر است و اين خلاف قاعده است، ولي وقتي مسأله را بشكافيم مي فهميم نزاع در مورد مواقعه نيست بلكه در مورد عيب است كه زوج مي گويد سالمم و زوجه مي گويد معيوبي، پس مواقعه در واقع نمايشي از وجود عيب و عدم وجود عيب است، لذا ما به ريشۀ نزاع نظر مي كنيم كه مطابق آن زوجه مدّعيه و زوج منكر است.

* … عن محمّد بن مسلم عن أبي جعفر عليه السلام قال: العنّين يتربّصن به سنة ثم إنْ شاءت امرأته تزوّجت و إنْ شاءت أقامت. «4»

* … عن أبي الصباح قال

(به امام نرسيده پس مقطوعه است ولي در پاورقي وسائل از تهذيب و استبصار شيخ طوسي چنين نقل مي كند: قال أبو عبد اللّٰه)

إذا تزوّج الرجل المرأة و هو لا يقدر علي النساء،

(نشان مي دهد كه عنين بر هيچ زني قادر نيست و اگر فقط بر زوجۀ خود قادر

نباشد عنين نيست)

أجّل سنة حتّي يعالج نفسه. «5»

* … عن ابي البختري عن جعفر عن أبيه عليهما السلام

(ابو البختري در رجال متعدّد است و در اينجا مراد «وهب بن وهب» است كه بسيار ضعيف است. جامع الروات وقتي از او صبحت مي كند، مي گويد كه او روايتي در باب عنن دارد كه اين قرينه است كه مراد از أبو البختري در اينجا وهب بن وهب است)

إن عليّاً عليه السلام كان يقول: يؤخّر العنين سنة من يوم ترافعه امرأته فإن خلص اليها

(اگر توانست رابطۀ زناشويي داشته باشد)

و الّا فُرّق بينهما فإن رضيت أن تقيم معه ثمّ طلبت الخيار بعد ذلك فقد سقط الخيار و لا خيار لها. «6»

* عبد اللّٰه بن جعفر في قرب الاسناد

(مشكل سندي دارد)

… عن جعفر بن محمد عن أبيه عن عليّ عليهم السلام أنّه كان يقضي في العنّين أنّه يؤجّل سنة من يوم ترافعه المرأة

(در ذيل روايت ندارد كه اگر اصلاح نشد چه حكمي دارد). «7»

* … عن ابن مسكان عن أبي بصير يعني المرادي قال سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن امرأة ابتلي زوجها

(بعد از ازدواج)

فلا يقدر علي جماع أ تفارقه؟ قال: نعم إن شاءت

(تا اينجا نه تنها اين روايت دليل ما نيست بلكه دليل بر خلاف است و ضرب الأجل يك سال را ندارد و شاهد قول ابن جنيد است)

قال ابن مسكان

(در واقع خودش مي گويد و از ابي بصير نقل نمي كند):

و في رواية اخري ينتظر سنة فإن أتاها و إلّا فارقته

(كه اين ذيل دليل بر بحث ماست ولي ذيل روايت مرسله است)

فإن أحبّت أن تقيم معه فلتقم. «8»

* و في كتاب المقنع قال: روي أنّه ينتظر به سنة

(عين عبارت ابن

مسكان است)

فإن أتاها و إلّا فارقته إن أحبّت

(اگر بخواهد). «9»

______________________________

(1) ج 7، ص 123.

(2) ح 1، باب 15 از ابواب عيوب.

(3) ح 1، باب 15 از ابواب عيوب.

(4) ح 5، باب 14 از ابواب عيوب.

(5) ح 7، باب 14 از ابواب عيوب.

(6) ح 9، باب 14 از ابواب عيوب.

(7) ح 12، باب 14 از ابواب عيوب.

(8) ح 1، باب 14 از ابواب عيوب.

(9) ح 11، باب 14 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 139

جمع بندي روايات:

اين هفت روايت كه بعضي صحيحه و بعضي ضعيف و بعضي مثل روايت صدوق قابل ادغام بود، در مجموع متضافر و مشهور هم به آن عمل كرده و دلالت هم خوب است.

روايات مخالف:

در مقابل روايات متعددي داريم كه موافق قول ابن جنيد است، بعضي ضعيف و بعضي صحيح است.

* … عن عباد الضّبي عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: في العنين إذا علم أنّه عنّين

(تعبير «عُلِم» نشان مي دهد كه معلوم بوده عنّين است نه اين كه مشكوك باشد)

لا يأتي النساء فرّق بينهما

(صحبت از سنه نيست و اگر يك سال لازم بود بايد مي گفت، پس چون در مقام بيان بوده و قيد مورد نياز بوده است بايد مي فرمودند) … «1»

* … عن عمّار بن موسي عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام أنّه سئل عن رجل أخذ عن امرأته

(ممكن است به معناي سحر و جادو يا به سبب بيماري باشد)

فلا يقدر علي إتيانها فقال إذا لم يقدر علي إتيان غيرها من النساء فلا يمسكها الّا برضاها … «2»

* … عن أبي الصباح الكناني قال سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن امرأة ابتلي زوجها

(يقيناً مي داند كه عنّين است)

فلا يقدر علي الجماع أبداً أ تفارقه؟ قال: نعم إن شاءت … «3»

* … عن علي بن جعفر عن أخيه موسي بن جعفر عليهما السلام قال سألته عن عنّين دلّس نفسه لامرأة ما حاله؟ قال: عليه المهر

(ظاهر روايت تمام مهر است و حال آن كه بايد نصف مهر را بدهد)

و يفرّق بينهما إذا علم أنّه لا يأتي النساء

(علم داشته باشيم). «4»

روايات ديگري هم غير از اينها داريم.

جمع بين روايات:

بين دو دسته از روايات قرار گرفته ايم كه دستۀ اوّل تأجيل سنه را لازم مي داند و دستۀ ديگر تأجيل سنه را لازم نمي داند، آيا جمع عرفي بين اين دو دسته مي باشد؟

سه راه جمع وجود دارد:

1- راه جمعي كه در جواهر و جاهاي ديگر هم

وجود دارد كه جمع بين مطلق و مقيّد است. روايات دستۀ دوّم مطلق و دستۀ اوّل مقيد به تأجيل سنه است و مطلق را حمل بر مقيّد مي كنيم.

2- جمعي كه ما مي گوييم و آن اين كه روايات دستۀ اوّل براي جايي است كه احتمال بهبودي مي رود، ولي دستۀ دوّم براي جايي است كه يقين داريم خوب نمي شود، چون تعبير «علم» و «و لا يقدر ابداً» داشت، اگر يقين داريم كه بهبودي حاصل نمي شود ديگر تأجيل سنه بي معناست.

3- «أجّل» يعني زوجه خيار دارد ولي مستحبّ است يك سال صبر كند و اعمال خيار نكند. جمع بين روايات مطلق و مقيّد به استحباب در فقه زياد داريم، ولي جمع خوبي در اينجا به نظر نمي رسد.

111 ادامۀ مسألۀ 6 … 3/ 3/ 83

نتيجه: اگر يقين داشته باشيم كه عنن درمان نمي شود، تعيين ضرب الأجل بي مورد است و زوجه فوراً خيار فسخ دارد.

همان گونه كه گفته شد مسأله سه صورت دارد:

1- زن صبر كرده و اسقاط خيار مي كند،

2- به حاكم مراجعه كرده و فسخ مي كند.

3- زن بعد از اسقاط خيار پشيمان مي شود.

در تمام ابواب عقود اگر انسان بدون قيد و شرط حقّي را اسقاط كند ديگر قابل بازگشت نيست. بله اگر مالي را به غير ذي رحم بخشيده و عين مال موجود است، مي تواند رجوع كند؛ پس اصالة اللزوم در باب عقود و معاملات و اصالة البراءة در باب حقوق و غير معاملات حاكم است و براي برگشتن دليلي نداريم و در ما نحن فيه هم اگر زوجه از حقّ خود صرف نظر كرده و بعد پشيمان شد فايده اي ندارد.

بقي هنا امورٌ:
الامر الاوّل: مبدأ يك سال از چه زماني است؟

آيا از هنگام علم مرأة است يا از هنگام

مرافعۀ عند الحاكم و يا از زمان حكم حاكم است؟

روايات سه گروه است:

1- ظاهر گروهي از روايات ظاهر اين است كه اصلًا حكم قاضي لازم نيست و انتظار سنه كافي است و ظاهرش اين است كه از زمان علم است چون مرافعۀ در روايات نيست:

* … قال: العنّين يتربّصن به سنة. «5»

ظاهر روايت سخني از قاضي نيست و تربّص بعد از علم است.

* … قال: روي أنه ينتظر به سنة

(بحثي از مراجعۀ به حاكم نيست). «6»

______________________________

(1) ح 2، باب 14 از ابواب عيوب.

(2) ح 3، باب 14 از ابواب عيوب.

(3) ح 6، باب 14 از ابواب عيوب.

(4) ح 13 باب 14 از ابواب عيوب.

(5) ح 5، باب 14 از ابواب عيوب.

(6) ح 11، باب 14 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 140

2- گروهي از روايات مي گويد حاكم، سنه را تعيين مي كند و ظاهر آن اين است كه مبدأ، حكم حاكم است كه از جملۀ اين روايات روايات ذيل است:

* … فعلي الامام أن يؤجّله سنة. «1»

* … أجّل سنة حتّي يعالج نفسه. «2»

3- گروه ديگر رواياتي است كه يوم المرافعه در آن است:

* … عن علي عليه السلام أنّه كان يقضي في العنين أنّه يؤجّل سنة من يوم ترافعه المرأة. «3»

آيا اين روايات با هم تضادّ دارد يا به يك چيز بر مي گردد؟

وقتي به دنياي امروز نگاه مي كنيم مي بينيم كه پرونده ها براي رسيدگي معطّل مي شود و غالباً طرح دعوا و زمان دادگاه بواسطۀ كثرت مرافعات جداست ولي در سابق اين گونه نبوده است و بلافاصله بعد از مراجعه به قاضي، قاضي حكم مي كرد و در بعضي از موارد اندكي تأخير مي انداختند، مثل آن جواني

كه خدمت حضرت شكايت كرد و حضرت به مقدار احضار خصم تأخير انداخت؛ پس هر سه گروه روايات يك چيز مي گويد و معيار حكم حاكم است و «ينتظر» كه اطلاق دارد مقيّد به حكم حاكم مي شود.

واقع مسأله هم همين است و اگر بخواهيم نزاع مرتفع شود بايد حاكم حكم كند و الّا باز بر سر تعيين زمان، دعوا شده و مخاصمه تمام نمي شود.

الامر الثاني: آيا واقعاً عجز از جميع النساء معتبر است يا عجز از مرئه معيّن؟
اشاره

اگر با ساير نساء عجز ندارد اين مرئه چه كند؟

ظاهر روايات مختلف است و دو گروه روايت داريم:

1- طايفه اي كه عجز از جميع نساء را لازم مي داند كه از باب نمونه چند روايت را ذكر مي كنيم:

* … في العنين إذا علم أنّه عنّين لا يأتي النساء

(جميع نساء نه خصوص اين مورد) … «4»

* … و يفرّق بينهما إذا علم أنّه لا يأتي النساء

(كه مطلق است). «5»

* … إذا لم يقدر علي إتيان غيرها من النساء فلا يمسكها إلّا برضاها … «6»

روايات ديگري «7» هم به اين مضامين داريم كه چندين روايت مي گويد «العنين» كه به معناي عجز و ناتواني كلّي است و الّا اگر نسبت به يك مورد عاجز است و نسبت به زنان ديگر عاجز نيست ديگر به او عنّين نمي گويند كه از همۀ روايات واضح تر، روايت ذيل است:

* … فلا يقدر علي الجماع أبداً

(روايت مطلق است) … «8»

اينها همه رواياتي است كه مي فرمايد اگر نسبت به مورد خاص عاجز باشد، براي زوجه خيار ثابت نيست.

2- در مقابل طايفۀ ديگر رواياتي است كه تصريح به مورد خاص است:

* … فإن خلص اليها

(اي وصل، كه مورد خاص را مي گويد) … «9»

* … فإن أتاها

(مورد خاص را مي گويد). «10»

حال از اين دو طايفه

روايات كدام صحيح است؟

112 ادامۀ مسألۀ 6 … 4/ 3/ 83

جمع دلالي:

آيا اين دو گروه روايت كه متعارض هستند جمع دلالي دارند؟ بله، به اين بيان كه عجز از اين مرئه اماره است بر اين كه اين رجل عنّين است چون فرقي بين زنها نيست، پس غالباً (نه دائماً) زماني كه عاجز از اين مرئه است از غير آن هم عاجز است.

بله، اگر فرد نادري پيدا شد كه زوج نسبت به زوجه عاجز بود ولي نسبت به زنان ديگر عاجز نبود، دو حالت دارد:

1- در زوجه ويژگي هايي است (مثل قباحت منظر يا سوء خلق شديد) كه موجب نفرت است در اينجا زوجه حقّ فسخ ندارد و عجز از او هم اماره نمي شود كه مرد عنّين است.

2- زوجه مشكلي ندارد ولي زوج نسبت به او حساسيّت دارد در اين حالت نمي توانيم بگوييم كه زوجه حقّ فسخ ندارد.

نكته: مسألۀ مهمّ ديگري كه صاحب جواهر در بعضي از كلماتش به آن توجّه كرده اين است كه اگر فرض كنيم يك سال گذشت و عجز مرد از زوجه ثابت شد، لازم نيست زوجه منتظر بماند تا زوج زوجات ديگري انتخاب كند و عجز او نسبت به آنها هم ثابت شود، بلكه اين عجز را اماره قرار مي دهيم بر عجز مطلق، مگر اين كه زوج ازدواجي كرده و ثابت كند كه عجز مطلق

______________________________

(1) ح 1، باب 15 از ابواب عيوب.

(2) ح 7، باب 14 از ابواب عيوب.

(3) ح 12، باب 14 از ابواب عيوب.

(4) ح 2، باب 14 از ابواب عيوب.

(5) ح 13 باب 14 از ابواب عيوب.

(6) ح 3 باب 14 از ابواب عيوب.

(7) ح 10، 5، 9، 6،

باب 14 از ابواب عيوب.

(8) ح 6، باب 14 از ابواب عيوب.

(9) ح 9، باب 14 از ابواب عيوب.

(10) ح 11، باب 14 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 141

ندارد، بنابراين و لو معيار عجز مطلق است ولي عجز در مورد زوجه اماره است، مگر اين كه خلاف آن ثابت شود.

الامر الثالث: عنن اسباب مختلفي دارد:

1- نقص در خلقت.

2- بعضي از امراض (مثلًا اگر بيماري ديابتش شديد شود در بعضي از افراد توليد اين عيب مي شود).

3- قطع نخاع.

4- سحر يا جادو، خيلي از سحر و جادوهايي كه مردم مي گويند خيالات است ولي ما امكان آن را نفي نمي كنيم.

البتّه ممكن است اسباب ديگري هم مثل كم رويي شديد پيدا شود.

آيا بين اين اسباب در حكم شرعي فرقي هست؟

خير، چون اطلاقات تعبير عجز و عنن دارد و اين كه سبب آن چيست فرقي نمي كند يعني ما كاري با علّت نداريم بلكه با معلول (عنن) كار داريم.

الامر الرابع: اگر يك بار وطي كرده و بعد عاجز شود، آيا در اينجا خيار ثابت است؟
اشاره

مرحوم امام متعرّض اين بحث نشده اند ولي مرحوم صاحب جواهر و بعضي ديگر متعرّض اين مسأله شده اند و از كلمات صاحب جواهر استفاده مي شود كه مشهور سقوط خيار است.

عبارت مرحوم محقّق در شرايع و عبارت مرحوم صاحب جواهر در ذيل آن چنين است:

فلو وطئها و لو مرّة ثم عَنَّ لم يثبت لها الخيار علي الأظهر، صاحب جواهر «الاشهر» را اضافه كرده و مي فرمايد: الأشهر، بل عن المبسوط و الخلاف لا خلاف فيه خلافاً للمحكيّ عن ابن زهرة و ظاهر المفيد من تخييرها مطلقا (مرئه خيار دارد چه يك بار مجامعت باشد و چه نباشد). «1»

منشأ اين خلاف، اختلاف روايات است. از يك سو سه روايت داريم كه هر سه ضعيف است و مي فرمايد اگر يك بار مجامعت كند خيار ساقط است:

* … عن عبّاد الضبي

(مجهول است)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال في العنين … و إذا وقع عليها وقعة واحدة لم يفرّق بينهما … «2»

* … عن السكوني

(ضعيف است)

عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: قال امير المؤمنين عليه السلام من أتي امرأة مرّة واحدة

ثم أخذ عنها

(عاجز شد)

فلا خيار لها. «3»

* … عن الحسن بن موسي الخشّاب

(از بزرگان است)

عن غياث بن كلّوب

(مجهول الحال)

عن إسحاق بن عمّار عن جعفر عن أبيه عليهما السلام: أنّ علياً عليه السلام كان يقول: إذا تزوّج الرجل امرأة فوقع عليها وقعة واحدة ثم أعرض عنها فليس لها الخيار لتصبر فقد ابتليت

(ابتلا و آزمايش است) … «4»

در مقابل اين روايات دو روايت داريم كه ظاهراً سندش اشكالي ندارد و معارض روايات سه گانۀ فوق است:

* … عن أبي الصباح الكناني قال سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن امرأة ابتلي زوجها فلا يقدر علي الجماع أبداً

(يعني بعد از زوجيّت)

أ تفارقه؟ قال: نعم إن شاءت. «5»

روايت يك اين باب هم همين مضمون را دارد، و از نظر دلالت هم مي گويد خيار فسخ دارد، هر وقت باشد چه بعد از يك بار و چه بعد از چند بار؛ ولي مضموني را مي گويد كه كسي به آن فتوا نداده است (در ذيل بحث توضيح بيشتر آن خواهد آمد).

جمع بندي روايات:

روايات سه گانه ضعيف السند ولي معمول بها است، علاوه بر اين نوعي تضافر هم دارد مخصوصاً كه مرحوم حاجي نوري در مستدرك دو روايت از كتاب جعفريّات شبيه اين سه روايت نقل كرده است پس مجموعاً پنج روايت و متضافر است و ضعف سند مشكلي ايجاد نمي كند، در مقابل دو روايت ديگر از نظر سند خوب است.

جمع دلالي:

جمع دلالي بين روايات به اين است كه شخصي كه دفعتاً واحده قادر باشد، نشانۀ اين است كه بيماري ذاتي ندارد و مشكلي پيدا كرده پس احتمال بهبودي دارد، و لذا يكي از بزرگان استدلالشان اين بود كه شخصي كه يك بار قادر بوده عنّين نيست و اميد بهبودي دارد، پس حضرت مي فرمايد اين كه يك بار قادر است اماره و كاشفيّت دارد كه مبتلا به عيب ذاتي نيست و اميد بهبودي دارد.

اضف الي ذلك، كسي نمي تواند به مضمون آن دو روايت فتوا دهد چون «دفعة واحدة» ندارد، پس ممكن است اگر بعد از ده سال هم شخص مبتلا شود زوجه خيار فسخ داشته باشد كه احدي به اين مضمون فتوا نداده است.

نتيجه: دفعة واحدة براي اسقاط خيار كافي نيست، بلكه اماره است بر اين كه قادر به وطي است.

______________________________

(1) ج 30، ص 326.

(2) ح 2، باب 14 از ابواب عيوب.

(3) ح 4، باب 14 از ابواب عيوب.

(4) ح 8، باب 14 از ابواب عيوب.

(5) ح 6، باب 14 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 142

[مسألۀ 7 (هل الفسخ بالعيب طلاق؟)]
اشاره

113 مسألۀ 7 (هل الفسخ بالعيب طلاق؟) … 5/ 3/ 83

مسألة 7: الفسخ بالعيب ليس بطلاق سواء وقع من الزوج أو الزوجة (زوجه كه طلاق نمي دهد پس از ناحيۀ او واضح است، از ناحيۀ زوج هم كه باشد باز احكام طلاق ندارد)

فليس له (فسخ)

احكامه إلّا تنصيف المهر في الفسخ بالعنن (فسخ در عنن كه از عيوب است باعث تنصيف مهر است پس فقط همين يك شباهت بين طلاق و فسخ وجود دارد)

كما يأتي و لا يعتبر فيه (فسخ)

شروطه (طلاق)

فلا يحسب من الثلاثة المحرّمة المحتاجة الي المحلّل و لا

يعتبر فيه الخلوّ من الحيض و النفاس و لا حضور العدلين.

عنوان مسأله:

در عبارت مرحوم امام مطالب با هم مخلوط شده است.

طلاق يك سلسله شرايط و يك سلسله آثار دارد. شرايط چيزهايي است كه تا نباشد طلاق ممكن نيست مثل حضور عدلين، خالي بودن از حيض، نفاس و طهر غير مواقع … و آثار چيزهايي است كه بعد از طلاق پيدا مي شود، مثل سه طلاق كه بعد از آن محلّل لازم است و نُه طلاق با دو محلّل در وسط كه باعث حرمت ابدي مي شود و يا رجوع در طلاق رجعي؛ پس فسخ نه شرايط قبلي و مقارن را دارد و نه آثار بعدي را الّا ما خرج بالدليل كه بعضي از آثار يا شرايط در فسخ هم هست.

اقوال:

مسأله مسلّم و از واضحات است. در بعضي از عبارات ادّعاي اجماع شده است (مانند عبارت رياض) و در بعضي از عبارات قطعيّت مسأله بيان شده است (مثل عبارت مسالك) و در بعضي از عبارات قطعيّت و اجماع با هم آمده است (مثل عبارت جواهر).

مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

الفسخ فيه أي العيب بأنواعه ليس طلاقاً شرعياً اجماعاً و نصاً لوقوع التصريح به في الصحيح (روايات صحيح) و غيره فلا يعتبر فيه ما يعتبر في الطلاق. «1»

صاحب رياض سراغ شرايط رفته و بايد آثار را هم مي فرمودند.

مرحوم شهيد ثاني در مسالك مي فرمايد:

لا شبهة في أنّ هذا الفسخ و غيره (در بعضي از موارد ممكن است با آزاد كردن عبد يا أمه آثار زوجيّت عوض شود) ليس بطلاق. «2»

مرحوم محقق در جامع المقاصد مي فرمايد:

إنّ هذا الفسخ لا يعدّ طلاقاً قطعاً فلا يعتبر فيه ما يعتبر في الطلاق. «3»

مرحوم صاحب جواهر با اين كه مسأله قابل بحث است (و لو مسلّم است)

آن را در چند خط بحث كرده و مي فرمايد:

الفسخ بالعيب ليس بطلاق قطعاً لعدم اعتبار لفظ الطلاق فيه …

كما لا يشترط فيه شي ء من شرائطه بلا خلاف و لا إشكال. «4»

به هر حال مسأله مخالفي ندارد و قطعي است ولي ادلّه را بررسي مي كنيم تا مباحث آينده را روشن كند.

ادلّه: روايات:
اشاره

اين روايات چند طايفه است:

طايفۀ اوّل: تعبير به «رد»
اشاره

روايات كثيره اي داريم كه به حدّ تواتر مي رسد و تعبير به «رد» شده كه غير از طلاق است. در باب يك از ابواب عيوب چهارده روايت است كه سيزده روايت تعبير «تردّ و يردّ» دارد و در ابواب ديگر هم هست به عنوان نمونه يكي از روايات را مي خوانيم:

* … عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال: المرأة تردّ من أربعة اشياء … «5»

ماهيّت «تردّ» غير از طلاق است، طلاق يعني در زوجيّت بوده و زوج او را رها مي كند، ولي رد يعني گره را باز مي كند و به سر جاي اوّلش بر مي گرداند به عبارت ديگر واخواندن آنچه را قبلًا انجام داده است.

بعضي از روايات هم تصريح مي كند كه «ليس بطلاق» يعني فسخ است و طلاق نيست كه همان روايت صحيحۀ ابو عبيده است كه صاحب رياض هم به آن اشاره داشت.

* … إذا دلّست العفلاء و البرصاء و المجنونة و المفضاة و من كان بها زمانة ظاهرة فإنّها تردّ علي أهلها من غير طلاق … «6»

ولي در مقابل اينها دو روايت داريم كه تعبير «طلاق» دارد:

*.. قال: إن كان علم بذلك قبل أن ينكحها يعني المجامعة ثم جامعها فقد رضي بها و إنْ لم يعلم الّا بعد ما جامعها فإنْ شاء بعد أمسك و إن شاء طلّق. «7»

______________________________

(1) ج 7، ص 115.

(2) ج 8، ص 126.

(3) ج 13، ص 249.

(4) ج 30، ص 344.

(5) ح 1، باب 1 از ابواب عيوب.

(6) ح 1، باب 2 از ابواب عيوب.

(7) ح 1، باب 3 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 143

* … قال: إن كان لم يدخل بها و

لم يتبيّن له فإن شاء طلّق و إن شاء أمسك و لا صداق لها

(اگر طلاق است چرا مهر نداشته باشد) … «1»

جمع بندي روايات:

جمع بين اين روايات روشن است چرا كه مراد از «طلّق» در اين دو روايت فسخ است چون:

اوّلًا: طلاق مشروط به شرطي نيست و به دست زوج است كه اگر خواست طلاق مي دهد و اگر خواست طلاق نمي دهد و دخول و عدم دخول در طلاق تأثيري ندارد، و همچنين طلاق مشروط به علم و عدم علم نيست. اين قرينۀ واضحي است كه طلاق به معناي فسخ است.

ثانياً: قرينۀ ديگر «لا صداق لها» است چون در طلاق در جايي نداريم كه صداقي نباشد بلكه يا تمام مهر است يا نصف، بله اگر قبل از مسّ طلاق بدهد و مهر هم تعيين نكرده باشند در اين صورت مهريّه ندارد بلكه هديه اي داده مي شود.

تا اينجا يك دليل اقامه كرديم كه فسخ شرايط و آثار طلاق را ندارد.

114 ادامۀ مسألۀ 7 … 6/ 3/ 83

در اينجا يك روايت هم داريم كه و لو سند ندارد ولي به نظر مي رسد كه دلالتش صريح در طلاق است. مرحوم حاجي نوري در مستدرك از مناقب ابن شهر آشوب اين روايت را نقل كرده است:

* … جاءت امرأة اليه- يعني علياً عليه السلام- فقالت:

ما تري أصلحك اللّٰه و أثري لك اهلًا

(چه مي گويي خداوند به شما سلامتي بدهد و به خانواده ات خير دهد)

في فتاة ذات بعل اصبحت تطلب بعلًا

(دختر شوهرداري كه دنبال شوهر است)

بعد إذن من أبيها أ تري ذلك حِلّا

(آيا اين حلال است)

اين دختر در بين جمع اين حرف را زد و اطرافيان به هم نگاه كردند كه چگونه ممكن است

زن شوهردار باشد و بخواهد ازدواج كند ولي حضرت متوجّه شده و مي فرمايد:

أحضريني بعلك

(شوهرت را بياور)

فأحضرته فأمره بطلاقها ففعل … فقال عليه السلام: إنّه عنّين

(زن با زبان بي زباني فهماند كه شوهرش عنّين است و او در خطر است) … «2»

حضرت به زن نمي گويد فسخ كن بلكه به شوهر مي گويد طلاق بده، چگونه قابل توجيه است؟

براي توجيه دو راه وجود دارد:

1- همسر مي تواند فسخ كند ولي چون قبلًا رضايت به عيب داده ديگر حق ندارد، ولي از اين جهت كه زوجه به مشقّت افتاده حاكم شرع به زوج مي گويد طلاق بدهد و اگر طلاق ندهد حاكم خودش طلاق مي دهد.

2- در اين جاها تخيير است و زوجه مي تواند اعمال خيار كند و يا مرد طلاق دهد و حضرت راه دوّم را اختيار كرده اند پس اين روايت هم كه ظاهراً صريح در طلاق است، قابل توجيه است.

طايفۀ دوّم: روايات نافي خيار بعد از وطي

رواياتي كه كلمۀ خيار دارد منتها منفي آن را مي گويد، يعني اگر اين گونه باشد خيار ندارد كه در سه روايت داريم:

* … من أتي امرأة مرّة واحدة ثم أخذ عنها فلا خيار لها

(در مورد مطلق عيوب رجل مي فرمايد اگر يك بار وطي شود مرئه لا خيار لها). «3»

اين حديث مفهوم دارد يعني اگر قبل از وطي باشد خيار دارد و تعبير به خيار ربطي به طلاق ندارد.

* … إذا تزوّج الرجل امرأة فوقع عليها وقعة واحدة ثم أعرض عنها فليس لها الخيار …

(در صورتي كه يك بار وطي باشد ليس لها الخيار). «4»

مفهومش اين است كه اگر وطي نشود خيار دارد.

* … روي أنّه متي اقامت المرأة مع زوجها بعد ما علمتْ أنّه عنّين و رضيت به لم يكن لها

خيار بعد الرضا

(اگر زن راضي شد ليس لها الخيار). «5»

مفهومش اين است كه اگر راضي نشد خيار دارد.

مفهوم اين سه روايت نشان مي دهد كه در بعضي از موارد حقّ فسخ است كه از آن تعبير به خيار كرده اند.

______________________________

(1) ح 14، باب 1 از ابواب عيوب.

(2) مستدرك، ج 15، ح 1، باب 15 از ابواب عيوب.

(3) ح 4، باب 14 از ابواب عيوب.

(4) ح 8، باب 14 از ابواب عيوب.

(5) ح 10، باب 14 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 144

115 ادامۀ م 7 و 8 (لا يحتاج الفسخ الي … ) … 9/ 3/ 83

طايفه سوّم: رواياتي كه مي گويد لا مهر لها

رواياتي كه مي گويد «لا مهر لها» و يا «لا صداق لها» و طلاق بدون مهر ممكن نيست و بايد تمام و يا نصف مهر را بدهد پس اين تعبير نشان مي دهد كه فسخ طلاق نيست و در مجموع چهار حديث است.

* … و لا صداق لها. «1»

دو حديث در مورد تدليس و دو حديث ديگر در مورد زناست. در بدو نظر به نظر مي رسد كه اين چهار حديث دلالت دارد بر اين كه فسخ با طلاق فرق دارد، ولي وقتي دقّت كنيم اين طور نيست؛ چون دو حديث اوّل در مورد تدليس مرئه است و كسي كه گرفتار تدليس شده يرجع الي المدلّس و چون زن تدليس كرده است پس مهر ندارد. روايت چنين مي فرمود:

* … تردّ علي أهلها صاغرةً

(لا بد تدليس كرده چون اگر تدليس نكرده بود «صاغرتاً» معنا نداشت)

و لا مهر لها الحديث. «2»

* … سألته عن امرأة دلّست نفسها لرجل و هي رتقاء قال: يفرّق بينهما و لا مهر لها. «3»

پس چه فسخ به معناي طلاق

باشد و چه غير طلاق، در اين مورد مهري نيست و ما نمي توانيم به كمك اين روايات ثابت كنيم كه فسخ غير طلاق است، چرا كه در مورد تدليس، اثر طلاق و فسخ يكسان است.

و امّا دو روايت «4» ديگر در مورد زناي زن است؛ البتّه بنابراين كه بگوييم زنا از عيوب موجب فسخ است. در اين صورت چون علّت از ناحيۀ زوجه است (لأن الحدث كان من قِبلها) مهر ندارد، و فسخ در اين دو روايت هم چه به معناي طلاق باشد يا غير آن، فرقي نمي كند؛ پس به اين دو روايت هم نمي توان استدلال كرد.

طايفۀ چهارم: رواياتي كه تعبير «يفرّق» دارد.

اين كلمه ممكن است به معناي طلاق باشد ولي ظاهرش اين است كه غير از طلاق است. روايات زيادي داريم كه اين تعبير يا مشابه آن را دارد.

[مسألة 8: لا يحتاج الفسخ إلي إذن الحاكم]
اشاره

مسألة 8: يجوز للرّجل الفسخ بعيب المرأة من دون إذن الحاكم و كذا المرأة بعيب الرجل، نعم مع ثبوت العنن يفتقر الي الحاكم لكن من جهة ضرب الأجل حيث إنّه من وظائفه لا من جهة نفوذ فسخها فبعد ما ضرب الأجل لها كان لها التفرّد بالفسخ عند انقضائه و تعذّر الوطء في المدة من دون مراجعته.

عنوان مسأله:

فسخ كردن نياز به اجازۀ حاكم شرع ندارد، چه زن فسخ كند و چه مرد و فقط در عنّين اجازۀ حاكم لازم است و آن هم براي ضرب الأجل درمان و در آنجا هم بعد از اتمام سال لازم نيست براي فسخ اجازه بگيرند؛ به عبارت ديگر مثل فسخ در بيع است و براي فسخ نياز به اجازۀ حاكم شرع نيست.

اقوال:

در اين مسأله ادّعاي اجماع شده است. مرحوم صاحب رياض تصريح كرده و مي فرمايد:

الرابعة لا يفتقر الفسخ بالعيوب … الي الحاكم علي الأظهر الأشهر بل كاد أن يكون إجماعاً للأصل … خلافاً للاسكافي. «5»

مرحوم شيخ طوسي هم كلماتش مختلف است؛ در مبسوط عدم رجوع به حاكم را قوي مي داند و در بعضي از كتب هم رجوع به حاكم را لازم مي داند، پس از كلام ايشان ترديد فهميده مي شود.

مرحوم محقّق در جامع المقاصد «6» مخالفت را از ابن جنيد و عامّه و ترديد را از شيخ طوسي نقل مي كند.

نووي در المجموع و ابن قدامه در مغني معتقدند كه بايد فسخ با اجازۀ حاكم شرع باشد.

مرحوم صاحب جواهر «7» هم اين مسأله را مسلّم دانسته اند.

جمع جمع بندي اقوال: از نظر اقوال در نزد خاصّه مسأله اجماعي است و فقط از ابن جنيد و بعضي از كلمات شيخ طوسي مخالفت نقل شده است و اهل سنّت هم رجوع به حاكم را لازم مي دانند.

دليل: اطلاق روايات

عمده دليل مسأله اطلاقات احاديث است كه مي فرمود: يردّ، له الخيار، له الفسخ، يفرّق بينهما … كه همه مطلق بود و نداشت كه در نزد حاكم باشد، ولي در عنّين كه به حكم حاكم شرع است، صريحاً بيان شده بود، پس، از اين كه دهها روايت در باب عيوب

______________________________

(1) ح 3، باب 6 از ابواب عيوب.

(2) ح 4، باب 1 از ابواب عيوب.

(3) ح 8، باب 2 از ابواب عيوب.

(4) ح 2 و 3، باب 6 از ابواب عيوب.

(5) ج 7، ص 116.

(6) ج 13، ص 250.

(7) ج 30، ص 344.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 145

خالي از مراجعۀ به حاكم است و روايات در مقام بيان

است و اگر رجوع به حاكم لازم بود بايد بيان مي شد، معلوم مي شود كه مراجعۀ به حاكم لازم نيست.

مرحوم صاحب رياض تعبير «للاصل» داشت، يعني اصل هم اقتضا مي كند كه رجوع به حاكم لازم نيست، در حالي كه اصالة اللزوم مي گويد رجوع به حاكم لازم است، چون در باب معاملات اصل فساد است و در موقع فسخ هم اصل لزوم است، پس اگر در قيد يا شرطي شك كنيم، لازم است قيد را بياوريم و قيد در ما نحن فيه عند الحاكم است. به عبارت ديگر معامله اي واقع شده و مي خواهيم فسخ كنيم اگر پيش حاكم فسخ كنيم فسخ مي شود و اگر در نزد حاكم نباشد شك داريم كه فسخ مي شود يا نه؟ در اين صورت اصل لزوم است و نكاح فسخ نمي شود تا فسخ قطعي بيايد و فسخ قطعي هم پيش حاكم است.

پس اگر اطلاق روايات نبود هيچ اصلي، جز اصالة اللزوم حاكم نبود كه مطابق آن هم مراجعه به حاكم و فسخ در حضور حاكم لازم است.

دليل ابن جنيد (مخالف): أخذ به قدر متيقّن

قدر متيقّن اين است كه فسخ نزد حاكم باشد.

جواب از دليل: با وجود اطلاقات نوبت به قدر متيقّن نمي رسد و اگر قدر متيقّنها كارساز باشد تمام اطلاقات را در همه جا از كار مي اندازد.

[مسألۀ 9 (حكم المهر عند الفسخ)]
اشاره

116 مسألۀ 9 (حكم المهر عند الفسخ) … 10/ 3/ 83

مسألة 9: لو فسخ الرجل بأحد عيوب المرأة (فسخ از ناحيۀ رجل)

فإن كان قبل الدخول فلا مهر لها (صورت اوّل)

و إن كان بعده (دخول)

استقرّ عليه المهر المسمّي (صورت دوّم)

و كذا الحال فيما إذا فسخت المرأة بعيب الرجل فتستحقّ تمام المهر (مهر المسمّي)

إن كان بعده (صورت سوّم)

و

إن كان قبله لم تستحقّ شيئاً (صورت چهارم)

الّا في العنن فإنّها تستحقّ عليه نصف المهر المسمّي.

عنوان مسأله:

هنگامي كه نكاح را با يكي از عيوب فسخ كنند، آيا در مقابل اين نكاح، مهريّه اي هم بايد پرداخت شود؟ اگر مهر لازم است چه مهري بايد پرداخت شود، مهر المثل يا مهر المسمّي، نصف مهر است يا تمام مهر؟

مسأله داراي چهار صورت است: يا فسخ از ناحيۀ زوج است يا از ناحيۀ زوجه، و هر يك از اين دو يا فسخ قبل از دخول است يا بعد از دخول كه جمعاً چهار صورت است.

مرحوم صاحب جواهر براي اين مسأله بيست و چهار صورت درست كرده و مي فرمايد:

عيب يا قبل از عقد است و يا بعد از عقد و قبل از دخول و يا بعد از عقد و بعد از دخول كه با چهار صورت قبل كه ما گفتيم مجموعاً دوازده صورت مي شود و هر يك از اينها يا توأم با تدليس است يا بدون تدليس كه جمعاً بيست و چهار صورت مي شود. البتّه ما اين اقسام را مطرح نمي كنيم چون بحث تدليس كه بعداً مي آيد و عيوبي هم كه مورد بحث ماست عيوب قبل از نكاح است و ما كاري با عيوب بعد از نكاح نداريم چون اثر چنداني ندارد، پس اقسام مورد بحث، همان چهار قسم است.

صورت اوّل: فسخ از ناحيۀ زوج و قبل از دخول.
اشاره

اين صورت مهري ندارد و ادّعاي اجماع شده است. مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

إذا فسخ الزوج قبل الدخول فلا مهر عليه للزوجة اجماعاً. «1»

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

إن كان قبل الدخول فلا مهر بلا خلاف بل لعلّ الإجماع بقسميه عليه. «2»

در ميان عامّه هم فتوا همين است، نووي در كتاب المجموع مي گويد:

إنْ كان قبل الدخول سواء كان من قبل الزوج أو الزوجة فلا مهر لها «3».

پس كأنّ علماي

اسلام همه فتوا مي دهند كه در اين صورت مهر نيست و اينجا است كه فسخ از طلاق جدا مي شود چون در طلاق مهر هست.

ادله:
1- روايات:

دليل عمده را در اين صورت روايات دانسته اند ولي غالب روايات قابل مناقشه است. به پنج روايت «4» استدلال شده است كه يك حديث را مي خوانيم:

______________________________

(1) ج 7، ص 116.

(2) ج 30، ص 346.

(3) ج 17، ص 441.

(4) ح 1 و 8، باب 2، ح 4 و 14 باب 1، ح 2، باب 4 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 146

* … عن أبي عبيده عن أبي جعفر عليه السلام … و إنْ لم يكن دخل بها فلا عدّة عليها و لا مهر لها. «1»

دو روايت ديگر «2» هم به همين مضمون است، ولي اين روايات در مورد تدليس است و در مسألۀ مهر نمي توانيم به روايات تدليس استدلال كنيم چون همان گونه كه در جلسۀ قبل گفته شد چه بسا مهر لازم بوده ولي به خاطر تدليس از بين رفته است، پس براي عدم لزوم مهر نمي توان به اين روايت استدلال كرد. دو روايت ديگر «3» در مورد تدليس نيست و مي فرمايد «لا مهر لها» ولي يكي روايت «غياث بن ابراهيم» است كه سندش ضعيف است و ديگري روايت حلبي است كه سند و دلالتش خوب است، پس از اين پنج روايت فقط همين روايت را داريم، البتّه ممكن است بگوييم روايت غياث بن ابراهيم هم چون معمول بهاي مشهور است معتبر است. قدما نوعاً از اين طريق استدلال كرده اند.

2- ماهيّت فسخ (اقتضاء ردّ كل عوض الي مالكه):

ما دليلي غير از روايات اقامه مي كنيم كه همان ماهيّت فسخ است، يعني طبيعت فسخ اين است كه هر چيز به جاي خودش بر گردد، در بيع نيز چنين است و نكاح هم كه شبيه معاوضه است چنين است و وقتي مرئه به

جاي خودش بر مي گردد (يردّ الي اهلها) مهر هم به جاي خودش بر مي گردد، پس وقتي روايات مشكل دارد بهتر است سراغ اين دليل برويم كه صاحب جواهر هم به اين مسأله اشاره دارد و مي فرمايد:

بل الاصل في الفسخ اقتضاؤه ردّ كلّ عوض الي مالكه. «4»

نتيجه: «لا مهر لها» تعبّدي نيست و علي القاعده است و به خاطر حفظ حقيقت و ماهيّت فسخ است.

117 ادامۀ مسألۀ 9 … 11/ 3/ 83

صورت دوّم: فسخ از ناحيۀ زوج و بعد از دخول
اقوال:

مشهور و معروف اين است كه زوج بايد در اين صورت تمام مهر المسمّي را بدهد و تنها مخالفي كه نقل شده، مرحوم شيخ طوسي است كه قائل به مهر المثل شده است. مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

و امّا لو فسخ (الرجل) بعده (دخول) فلها المسمي علي الأشهر الأظهر … خلافاً للشيخ فخصّه (مهر المسمي) بالفسخ المتجدّد بعد الدخول (اگر عيب بعد از دخول باشد مهر المسمّي لازم است) و حكم بالمثل في المتجدّد قبله مطلقا (هر يك از عيوب باشد) و هو شاذّ و مستنده ضعيف. «5»

ادلّه:
1- روايات:

دليل اين مسأله پيچيده تر از صورت اوّل است. عمده دليل در اينجا روايات است. روايات متعدّدي كه مي گويد بعد از دخول بايد مهر داد كه ظاهر آن مهر المسمّي است و از باب نمونه چند روايت را مي خوانيم. اين روايات از بقيّۀ روايات صريحتر است.

* … عن أبي عبيدة … و يأخذ الزوج المهر من وليّها الذي كان دلّسها … «6»

مهري را كه به زن داده نمي گيرد بلكه مهر را از مدلّس مي گيرد، اين تأكيد بر اين است كه مهريّه را از زن نمي گيرد و فرض مسأله اين است كه دخول صورت گرفته و مهر را هم سابقاً داده است، زيرا در زمان سابق مهرها سبك بود و همان اوّل امر، مهر را پرداخت مي كردند.

* … قال في كتاب علي عليه السلام من زوّج امرأة فيها عيب دلّسه

(ولي زوج را تدليس كرده است)

و لم يبيّن ذلك لزوجها فإنّه يكون لها الصداق بما استحلّ من فرجها

(معنايش اين است كه دخول حاصل شده و در مقابل آن بايد تمام مهر را به زن داد). «7»

* … المهر لها بما استحلّ

من فرجها … «8»

* … و لها ما أخذت منه بما استحلّ من فرجها. «9»

* … و كان الصداق الذي أخذت لها لا سبيل عليها

(زوجه)

فيه

(صداق)

بما استحلّ من فرجها … «10»

* … و لها الصداق بما استحلّ من فرجها … «11»

اين روايات با صراحت مي فرمايد كه بايد مهريۀ كامل (مهر المسمّي) را به زوجه پرداخت كرد كه دلالت روايات ظاهر و آشكار است، البتّه غير از اين روايات، روايات ديگري هم وجود دارد كه به اين صراحت نيست.

______________________________

(1) ح 1، باب 2 از ابواب عيوب.

(2) ح 4، باب 1 و ح 8، باب 2 از ابواب عيوب.

(3) ح 14، باب 1، و ح 2، باب 4 از ابواب عيوب.

(4) ج 30، ص 346.

(5) ج 7، ص 166.

(6) ح 1، باب 2 از ابواب عيوب.

(7) ح 7، باب 2 از ابواب عيوب.

(8) ح 5، باب 2 از ابواب عيوب.

(9) ح 3، باب 3 از ابواب عيوب.

(10) ح 1، باب 6 از ابواب عيوب.

(11) ح 4، باب 6 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 147

ان قلت: در آخر بحث ديروز به اينجا رسيديم كه اگر هيچ مهريه اي پرداخت نمي شود به جهت تبعيّت از قانون و ماهيّت فسخ است كه مي گفت هر چيز به نزد صاحبش بر مي گردد، حال همين بيان را در اينجا هم داشته باشيد، و زوجه نزد وليّ و مهريّه هم به زوج بر گردد.

قلنا: اوّلًا: در اين مسأله روايات خاصّه داريم، بنابراين بر فرض كه قانون و ماهيّت فسخ هم باشد يك قاعده است كه قابل تخصيص به روايات است.

ثانياً: در اينجا زوج انتفاع برده است و مهريّه براي بقاي مادام العمر زوجه در

نزد زوج نيست، بلكه مهريّه به يك مرتبه انتفاع هم مستقرّ مي شود و لذا زوجه مي تواند بلافاصله تمام مهر را مطالبه كند.

2- مقتضاي قاعده:

تا اينجا مقتضاي روايات بيان شد و امّا به حسب قواعد مقتضاي قاعده هم همين است در واقع مثل اين است كه احد العوضين استيفا شده و در مقابل استفاده اي كه كرده عوض را داده است و فسخ در اينجا هيچ اثري ندارد، به جز بازگشت مرئه نزد وليّش، چون مهريّه براي تمام عمر مرئه نيست.

مسألۀ مهم: ما احتمال مي دهيم كه اين احاديث و احكام براي زماني بوده كه مهرها ساده بود به گونه اي كه مي توانستند در مقابل مرّة واحده هم پرداخت كنند، ولي در زمان ما مهريّه ها سنگين است و در واقع براي تمام عمر است نه در مقابل مرّة واحدة چرا كه اگر اين مهر را در مقابل يك بار دخول پرداخت كند ضرر و ضرار است؛ و فرض هم كنيد در جايي است كه مرأة باكره نبوده و زوج هم مقصّر و هوس باز نيست و بعد از عقد معلوم شده كه معيوب بوده است، آيا در اينجا نبايد سراغ مهر المثل نكاح موقّت برويم؟

شبيه اين مشكل را در وطي شبهه هم داشتيم، مثلًا به اشتباه غير حليلۀ خود را وطي كرده آيا بايد در عصر و زمان ما مثلًا سي ميليون مهر بدهد كه بيش از ديۀ خود زن است؟!

118 ادامۀ مسألۀ 9 … 12/ 3/ 83

ان قلت: چرا به مقتضاي فسخ در اينجا نمي گوييد كه مهر المسّمي هم بايد برگردد.

قلنا: اينجا ويژگي و خصوصيّتي دارد و آن اين كه مهر در مقابل طول مدّت نكاح نيست بلكه مهر با

مرّة واحدة هم مستقرّ مي شود به عبارت ديگر نكاحي كه در مقابل مهر بود استيفا شده است.

اشكال: ما با مشكل «لا ضرر» برخورد مي كنيم و همان گونه كه احاديث ما از اهل بيت عليهم السلام است، «لا ضرر» هم مأخوذ از اهل بيت عليهم السلام است و اگر زوج بخواهد مهرهاي سنگين امروزي را در مقابل يك بار دخول بدهد، ضرر است و اگر بخواهد بر عيب زوجه صبر كند ممكن نيست، پس اين مورد مصداق ضرر است.

جواب: راه حلّي به نظر مي رسد كه ما هم با قيد احتياط آن را مي گوييم و آن اين كه در اينجا مهر المسمّي را رها كنيم، چرا كه در بسياري از موارد موجب ضرر است، بلكه با قاعدۀ لا ضرر اين مهرهاي سنگين را نفي كرده و سراغ مهر المثل مي رويم.

و السرّ في ذلك، بر اساس احاديث متواتر از اين كه مهرها را نقداً عند العقد پرداخت مي كردند معلوم مي شود كه در گذشته مهرها سبك بوده- در حدود 500 درهم كه به پول امروز دويست هزار تومان مي شود- ولي در زمان ما كه مهرها سنگين و پرداخت آن عسر و حرج است بايد مهر المسمي نباشد از طرف ديگر چون دخول كرده مهر مستقرّ شده است، پس بايد مهر المثل بپردازد. البتّه همان گونه كه گفته شد اين مسأله را در اينجا علي الاحتياط مي گوييم كه از نظر فقه سنّتي هم قابل اثبات است. شايد مرحوم شيخ طوسي هم كه قائل به مهر المثل شده اين مسأله در نظرش بوده است.

3- ادلّه مرحوم شيخ طوسي بر مهر المثل:
1- لا ضرر:

پرداخت مهر المسمّي ضرر به حال زوج است.

2- بطلان مهر با فسخ نكاح:

نكاح با فسخ باطل و كأن لم يكن مي شود، در اين صورت مهر هم باطل مي شود، منتها چون «استحلّ فرجها» نمي تواند بدون عوض باشد، مي گوييم بايد مهر المثل بدهد.

جواب از دليل: فسخ فرع بر صحّت نكاح است، چون اگر باطل بود ديگر فسخ لازم نبود، از طرف ديگر دخول هم در حال صحّت نكاح واقع شده است، پس مهر المسمّي مستقرّ است و فسخ بعدي، ما قبل را نمي تواند از بين ببرد؛ به عبارت أخري، الفسخ من الحين لا من الأصل، پس عقدي بوده و در حال صحّت عقد دخول واقع شده و مهر ثابت شد، پس مهر المسمّي ثابت است، منهاي آن شبهه اي كه ما عرض كرديم كه در مواردي

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 148

كه مهر سنگين است، مهر المثل داده مي شود.

صورت سوّم: فسخ از ناحيۀ مرئه و قبل از دخول
اشاره

در اين صورت هم مهري براي مرئه ثابت نيست، چون فرض ما اين است كه دخولي واقع نشده است، علاوه بر اين مرئه خودش نكاح را به هم مي زند، پس به طريق اولي مهر ثابت نيست.

اقوال:

از نظر اقوال مسأله اجماعي است و فقط يك نفر مخالف است. مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

و إذا فسخت الزوجة قبل الدخول بها فلا مهر لها بلا خلاف لمجي ء الفسخ من قبلها الّا في العنن. «1»

مرحوم شهيد ثاني در مسالك «2» ادّعاي اجماع نكرده ولي در عبارتي كه سابقاً نقل كرديم، ارسال المسلّمات كرده است.

ادلّه:
1- مقتضاي قاعده:

بر اساس قاعده وقتي معامله را به هم زده اند، هر يك از عوضين به صاحبش بر مي گردد، ما نحن فيه هم شبيه معامله است وقتي مرأة ردّت الي اهلها، مهر هم به زوج بر مي گردد به خصوص كه زن خودش اقدام كرده است.

2- روايت:

در اينجا يك روايت داريم كه در مورد عين مسألۀ ما نيست، بلكه در شبه آن است:

* … عن محمّد بن مسلم قال سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن امرأة حرّة تزوّجت مملوكاً علي أنّه حرّ فعلمت بعد أنّه مملوك فقال: هي املك بنفسها إن شاءت قرّت معه و إن شاءت فلا فإن دخل بها فلها الصداق و إن لم يكن دخل بها فليس لها شي ء … «3»

اين روايت در مورد عيب نيست، بلكه شبيه شرط ضمن العقد است، ولي تفاوتي ندارد، چون فسخ است و از اين روايت مي توانيم به ما نحن فيه منتقل شده و بگوييم در ما نحن فيه هم اين شخص حقّ فسخ دارد و مهري براي او نيست، و لكن يك معارض (حديث طلحة بن زيد) دارد كه مي گويد نصف مهر لازم است.

* … قال قرأت في كتاب علي عليه السلام إنّ الرجل إذا تزوّج المرأة فزنا

(رجل)

قبل أن يدخل بها لم تحلّ له لانّه زان و يفرّق بينهما و يعطيها نصف المهر

(قبل از دخول هم باشد نصف مهر لازم است). «4»

آيا اين روايت مفتيٰ بها هست كه اگر مرد آلودۀ زنا شود زن حقّ فسخ دارد؟

اين روايت معمول بها نبوده و معرض عنهاست، ولي قابل توجيه است به اين بيان كه روايت را حمل بر طلاق كنيم (مرد را وادار به طلاق مي كنند)، پس مرد زن را

طلاق دهد و نصف مهر را هم مطابق طلاق بدهد.

روايت از نظر دلالت قابل توجيه است و از نظر سند هم ضعيف است پس نمي تواند در مقابل روايت سابق قرار گيرد؛ بله، اين يك حكم ارشادي است (ارشاد اخلاقي).

نكته: در عنن اگر فسخ كند نصف مهر را به زن مي دهند كه دليل آن روايات است ولي يك نكتۀ عقلاني در اينجا داريم كه بعضي از بزرگان به آن اشاره كرده اند و آن اين كه مي گويند اينجا با جاهاي ديگر فرق دارد و بايد نصف مهر را بدهد، چرا كه در عنن يك سال زن با او مانده و خلوت كرده و هرگونه مناسبتي داشته است و بعد از يك سال بخواهد طلاق دهد و هيچ چيز ندهد، بي انصافي است به خصوص كه مشكل هم از ناحيۀ مرد بوده است؛ در اينجا شارع براي رعايت حال مرئه، نصف مهر براي او قرار داده است و همان گونه كه بيان شد قطع نظر از اين نكتۀ اخلاقي روايات هم داريم كه در جلسۀ آينده آنها را بيان خواهيم كرد ان شاء اللّٰه.

119 ادامۀ مسألۀ 9 … 13/ 3/ 83

* … فعلي الإمام أن يؤجّله سنة فإن وصل اليها و الّا فرّق بينهما و أعطيت نصف الصداق و لا عدّة عليها. «5»

روايت صحيحه و دلالت آن صريح است.

بيان شد حكمت اين امر هم معلوم است چون يك سال اين زن و مرد پيش هم بوده اند و تمتّعات ديگر غير از دخول حاصل شده و لذا نصف مهر براي زن قرار داده شده است، إكراماً و احتراماً لها. اين حكمت را مرحوم شهيد ثاني در مسالك بيان كرده است.

در

مقابل اين حديث يك حديث ظاهراً معارض داريم كه مي گويد تمام مهر بايد پرداخت شود (قول ابن جنيد). اين حكم

______________________________

(1) ج 7، ص 116.

(2) ج 8، ص 129.

(3) ح 1، باب 11 از ابواب عيوب.

(4) ح 3، باب 17 از ابواب عيوب.

(5) ح 1، باب 15 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 149

بر اين اساس است كه مشهور استقرار تمام مهر را بر اثر دخول مي داند، ولي در مقابل بعضي مي گويند ملاك خلوت كردن با مرئه است (ارخاء الستر) و لو يقين داريم كه دخولي انجام نشده، امّا تمام مهر را بايد بدهد چرا كه زوجه به تمام معني الكلمه تمكين كرده است، پس مجرّد خلوت را براي استقرار تمام مهر كافي مي دانند.

ما دخول را ملاك مي دانيم؛ بله در مقام اثبات خلوت را دليل مي دانيم، به اين بيان كه مثلًا زوجه و زوجي يك سال با هم زندگي كرده اند و شب ها و روزها با هم بوده اند، حالا زوج طلاق مي دهد در اينجا مي گويند بايد تمام مهر را بپردازد، و اگر زوج ادّعا كند كه ما هرگز آميزشي نداشتيم، با اين كه اصل هم عدم دخول است، نمي توانيم در اينجا به اصل عمل كنيم، بلكه بايد به ظاهر حال عمل كنيم و اينجا جاي اصل عدم نيست و از جاهايي است كه ظاهر، مقدّم بر اصل است.

در فقه موارد بسياري داريم كه ظاهر حال بر اصل مقدّم مي شود. بنابراين ابن جنيد مقام ثبوت و اثبات را اشتباه كرده و خيال مي كند كه خلوت موضوعيّت دارد در حالي كه از نظر ما طريقيّت دارد و راه اثبات است، پس طبق مبناي ابن جنيد تمام مهر ثابت

است، حال وقتي اين مبنا درست نبود دليل هم باطل است؛ و امّا روايت ظاهراً معارض از قرب الاسناد است.

* … قال: عليه المهر

(كه ظاهر اين عبارت اين است كه تمام مهر المسمّي است) … «1»

حديث قرب الاسناد في حدّ ذاته ضعيف است چون در سلسلۀ اسناد آن بعضي از مجاهيل قرار دارند.

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 5، ص: 149

اضف الي ذلك؛ معرض عنهاي اصحاب است و در مقام معارضه اين حديث كارساز نيست.

نتيجه: به مقالۀ مشهور قائليم و فتواي به نصف مي دهيم.

120 ادامۀ م 9 و 10 (حكم التدليس) … 16/ 3/ 83

صورت چهارم: فسخ توسط زوجه بعد از دخول
اشاره

مثلًا بعد از دخول زوجه فهميد كه زوج مجنون ادواري است، در اينجا زوجه تمام مهر را مي گيرد و ادّعاي اجماع هم شده است.

ادلّه:
1- اجماع:

اجماعي است كه در اين صورت تمام مهر ثابت است.

2- تعليل مستفاد از احاديث سابق:

تعليل يا شبه تعليلي كه از احاديث مسائل سابق فهميده مي شود، آنجا كه مي فرمود: «لها المهر بما استحلّ من فرجها» كه احاديث كثيره اي مشابه اين تعبير را داشت. «باء» در اين عبارت ممكن است مقابله يا سببيّه باشد، اگر باء سببيّه باشد قياس منصوص العلّة است، يعني لها المهر لانّه استحلّ من فرجها، و اگر باء را مقابله دانستيم در اين صورت شبيه تعليل است، يعني اگر در جاي ديگري هم مهر در مقابل ما استحلّ من فرجها بود، آنجا هم حكم همين است در مقابل اين استحلال زن حق دارد تمام مهر را بگيرد؛ به عبارت ديگر ازدواجي صورت گرفته و بعد از ازدواج دخول حاصل شده است، پس بايد مهر را بدهد.

3- روايات:

روايات متعدّدي «2» كه در اين مسأله وارد شده است، كه هيچ يك از اين روايات در مورد عين مسأله نيست و ما مي خواهيم با الغاي خصوصيت مسأله را حل كنيم.

* … عن سماعة عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام إنّ خصيّاً دلّس نفسه لامرأة قال: يفرّق بينهما و تأخذ منه صداقها

(تمام مهر را مي گيرد)

و يوجع ظهره كما دلّس نفسه. «3»

* … عن ابن مسكان قال: بعثت بمسألة مع ابن أعين قلت سله عن خصي دلّس نفسه لامرأة و دخل بها فوجدته خصيّاً قال: يفرّق بينهما و يوجع ظهره يكون لها المهر لدخوله عليها

(از اين تعبير مي فهميم كه تدليس مهم نيست بلكه مهم «لدخوله عليها» است). «4»

دو روايت ديگر هم در مورد تدليس است، پس معلوم مي شود كه معيار فسخ است، حال سبب فسخ تدليس باشد يا خيار عيب يا خيار شرط. يك روايت هم در مورد تخلّف شرط است:

* …

سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن امرأة حرّة تزوّجت مملوكاً علي أنّه حرّ فعلمت بعد أنّه مملوك … فإن كان دخل بها فلها الصداق … «5»

اين روايت در مورد تخلّف شرط است ولي ما الغاي خصوصيّت كرده و مي گوييم اين خاصيّت فسخ است، يعني ازدواج صحيح و كامل بوده و دخول صورت گرفته و فسخ

______________________________

(1) ح 13، باب 14 از ابواب عيوب.

(2) ح 2، 3، 5، 6، باب 13 از ابواب عيوب.

(3) ح 2، باب 13 از ابواب عيوب.

(4) ح 3، باب 13 از ابواب عيوب.

(5) ح 1، باب 11 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 150

حاصل شده است، پس بايد مهر بدهند چرا كه مهر براي نكاح مع الدخول است. در مجموع اين پنج روايت براي ما نحن فيه قابل استدلال است.

هذا تمام الكلام في المسألة التاسع.

از اينجا وارد مسائل تدليس مي شويم كه در اين باب از مسائل مهمّ و از جاهايي است كه حكمش آسانتر از موضوع است.

[مسألة 10: حكم التدليس]
اشاره

مسألة 10: لو دلّست المرأة نفسها علي الرجل في أحد عيوبها الموجبة للخيار و تبيّن له بعد الدخول فان اختار البقاء فعليه تمام المهر و إن اختار الفسخ لم تستحقّ المهر (اگر چه دخول حاصل شده، چون تدليس از ناحيۀ زوجه بوده است)

و إن دفعه إليها استعاده و إن كان المدلّس غير الزوجة فالمهر المسمّي و إن استقرّ علي الزوج بالدخول و استحقّت عليه الزوجة إلّا أنّه بعد ما دفعه اليها يرجع به الي المدلّس و يأخذه منه.

عنوان مسأله:

در اين مسأله مرحوم امام (ره) حكم تدليس را مطرح مي كنند و موضوع تدليس در مسائل آينده خواهد آمد.

اقوال:

مسأله از نظر اقوال اجماعي است هم در جايي كه زوجه مدلّسه باشد و هم در جايي كه غير زوجه مدلّس است.

مرحوم صاحب رياض بعد از بيان اين مسائل مي فرمايد:

و لا خلاف في شي ءٍ من ذلك. «1»

مرحوم صاحب جواهر «2» هم ادّعاي لا خلاف مي كند، البتّه ايشان باب عيوب را از تدليس جدا كرده است.

ادلّه:
1- اجماع:

همان گونه كه گفته شد مسأله اجماعي است.

2- قاعدۀ غرور:

يعني المغرور يرجع الي من غرّه. «غرور» در لغت به معناي فريب و خدعه است. اين قاعده يك قاعدۀ عقلائيّه است كه شارع هم آن را امضا كرده و عقلا فريب دهنده را ضامن مي دانند.

آيا اين قاعده همان قاعدۀ تسبيب در باب ضمانات نيست؟

در باب ضمانات قاعده اي به نام تسبيب داريم در جايي كه سبب اقواي از مباشر باشد، مثلًا شخص بزرگي ظرف مردم را به دست بچّه اي داده و بچّه هم ظرف را بشكند در اينجا مباشر بچّه و سبب شخص كبير است كه سبب اقواي از مباشر است و فعل به او نسبت داده مي شود چون سبب عاقل و مباشر غير عاقل است پس فعل را به سبب اسناد داده و مي گويند: كَسر هذا الظرف البالغ؛ در باب ضمانات هركجا سبب اقواي از مباشر باشد فعل به سبب نسبت داده مي شود و سبب ضامن است.

حال آيا قاعده تسبيب همان قاعدۀ غرور است و ما نحن فيه هم داخل در آن است؟ يعني فعل را به سبب اسناد مي دهيم به اين معنا كه بگوييم هذا الزوج دخل بهذه الزوجة واقعاً و زوج هم مباشر است و گفته نمي شود كه مدلّس سبب دخول است چون زوج دخول كرده منتها او را گول زده اند؛ پس در ما نحن فيه فعل به مباشر اسناد داده مي شود ولي در قاعدۀ تسبيب فعل به سبب اسناد داده مي شود البتّه در ما نحن فيه خسارت را از مدلّس مي گيرند، پس اين دو قاعده از هم جدا هستند.

3- روايات:

تمام رواياتي كه تاكنون در مورد تدليس خوانده شده و در تمام ابواب عيوب موجود است شاهد بر مسألۀ ماست.

[مسأله 11 (موضوع التدليس)]
اشاره

121 مسأله 11 (موضوع التدليس) … 17/ 3/ 83

در مسألۀ دهم حكم تدليس بيان شد ولي اين مسأله و چند مسألۀ بعد در مورد موضوع تدليس، اركان، قيود و شروط آن است.

مسألة 11: يتحقّق التدليس بتوصيف المرأة بالصّحة (مرئه خودش را توصيف كند يا وليّ يا شخص ثالثي فرق نمي كند)

عند الزوج (يعني اگر نزد شخص ثالثي بگويد موجب تدليس نيست بلكه بايد نزد زوج بگويد)

للتزويج (اگر توصيف به صحّت كند در جايي كه قصد تزويج نيست تدليس نيست)

بحيث صار ذلك سبباً لغروره و انخداعه (اگر سبب فريب نشود تدليس نيست)

فلا يتحقّق بالإخبار لا للتزويج أو لغير الزوج، و الظاهر تحقّقه ايضاً بالسكوت عن العيب مع العلم به و خفائه عن الزوج و اعتقاده بالعدم (ظاهر حال اين است كه زوجه سالم است ولي عيب مخفي است و زوج هم گمان مي كند كه زوجه سالم

______________________________

(1) ج 7، ص 128.

(2) ج 30، ص 368.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 151

است در حالي كه طرف مقابل مي داند كه معيوب است كه اين تدليس فعلي است).

سؤال: چرا مرحوم امام در اين مسأله تدليس را فقط در مورد عيوب زوجه مطرح مي كند؟

جواب: چون اثر تدليس در مورد مهر است كه اگر در مورد زوجه باشد زوجه پولش را مي گيرد و زوج جلوي مدلّس را مي گيرد ولي اگر زوج تدليس كرد اثري ندارد چون در اين صورت زن خيار فسخ دارد و مهرش را هم مي گيرد، ديگر رجوع به كسي نمي شود.

بنابراين مرحوم امام در اين مسأله سراغ تدليسي رفته اند كه داراي اثر

است (تدليس زوجه).

نكته: در مقام ثبوت، موضوعات مقدّم است بر احكام، چون موضوع كالعلّة است (علّت نيست چون امور اعتباريّه علّت و معلول ندارد بلكه كالعلّة است) به عنوان مثال تا شرابي نباشد حرمتي نيست، تا خوني نباشد نجاستي نيست و …، امّا در مقام اثبات و بيان ادلّه ابتدا بايد سراغ حكم برويم و موضوع را در دليل حكم پيدا كنيم، مثلًا ببينيم شارع در لسان دليل عنوان تدليس را آورده يا عنوان خديعه را، پس ابتدا بايد عنوان را در لسان دليل پيدا كرده، بعد بحث از موضوع كنيم، مرحوم امام در مسألۀ قبل حكم تدليس و در اين مسأله موضوع آن را بيان مي كنند.

معناي تدليس:

تدليس در لسان ادلّه آمده و روايات زيادي داريم كه كلمۀ تدليس در آن آمده است. تدليس حقيقت شرعيّه ندارد بلكه به همان معناي لغوي و عرفي است و دليلي نداريم كه شارع مقدّس حقيقت تازه اي براي معناي تدليس قائل شده باشد و لفظ تدليس را از معناي لغوي به معناي شرعي منتقل كرده باشد.

در متون لغت تدليس داراي يك معناي اوّلي و ريشه اي و يك معناي ثانوي است، كه معناي اوّلي و ريشه اي آن ظلمت است.

قاموس مي گويد:

الدُّلس و الدُّلسة هو الظلمة.

معناي ثانوي آن عبارتست از كتمان عيب الثلعة من المشتري.

جوهري در صحاح اللغة هم همين را مي گويد:

التدليس هو كتمان عيب الثلعة من المشتري.

پس تدليس كتمان عيب است، كانّ كسي كه كتمان عيب مي كند طرف مقابل را در تاريكي قرار مي دهد و لذا خدعه و نيرنگ را كه باعث تاريكي بر طرف مقابل مي شود، تدليس مي گويند.

فقهاي ما تعبيرات گوناگوني در مورد تدليس در ما نحن فيه دارند.

شهيد ثاني

در مسالك مي فرمايد:

التدليس تفعيل من الدّلس و هو الظلمة و اصله من المخادعة كأنّ المدَلِّس لمّا أتي بالمعيب أو الناقص الي المخدوع و قد كتم عليه عيبه أتاه به في الظلمة.

در ادامه مي فرمايد: تدليس حتماً در جايي است كه صفت كمالي را بگويند كه موجود نباشد يا به صورت قضيّه شرطيه اي بگويند كه موجود نباشد، و در انتها مي فرمايد تدليس به دو چيز حاصل مي شود: اظهار ما يوجب الكمال أو اخفاء ما يوجب النقص (اخفاي به سكوت). «1»

مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

يتحقّق التدليس بأحد أمرين فإمّا السكوت من العيب مع العلم أو دعوي صفة كمال. «2»

مرحوم محقق در جامع المقاصد مي فرمايد:

و كل موضع لا يكون كذلك (اشاره به كلام قبل دارد يعني نقصاني در خلقت اصلي نيست) لا يتحقّق التدليس الّا إذا وصفه بصفة كمالٍ فيظهر عدمها كالحرّية و البكارة. «3»

ظاهر كلمات اين است كه اختلاف نظر وجود دارد، ولي وقتي دقّت شود اين كلمات به يك چيز واحد بر مي گردد.

شروط تدليس:
اشاره

در معناي عرفي تدليس دو چيز شرط است، يعني تدليس داراي دو ركن است:

1- مدلّس عالم به عيب باشد.

2- اظهار عدم كردن، يعني بگويد بي عيب است كه خود دو صورت دارد يا به لفظ است و يا به سكوت و دليل اين معناي تدليس تبادر است. به عنوان مثال مي خواهيم حيوان، خانه يا ماشيني را بفروشيم كه ظاهرش سالم است، ولي فروشنده مي داند كه معيوب است مع ذلك مخفي مي كند و مي گويد سالم

______________________________

(1) ج 8، ص 140- 139.

(2) ج 7، ص 124.

(3) ج 13، ص 256.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 152

است، ولي بعد معلوم مي شود كه معيوب است كه اين تدليس است و يا اين

كه سكوت مي كند و از عيوب مخفي چيزي نمي گويد؛ نظير اين معنا در زوجيّت هم هست.

122 ادامۀ مسألۀ 11 … 18/ 3/ 83

جمع بندي:

تدليس اين است كه واقعيّت را پوشانده و ديگري را اغفال كنند و خسارتي به او بزنند، كه اين در سه صورت ممكن است نمايان شود:

1- عيبي خفيّي است كه نه تنها نمي گويد بلكه ضدّ آن را مي گويد، مثلًا مي گويد مرئه از جميع جهات صحيح و سالم است در حالي كه عيب خفي دارد و گويندۀ اين سخن از عيب خفي با خبر است.

2- عيب خفي دارد و با سكوت آن را مي پوشاند.

3- عيبي ندارد، امّا صفت كمالي را مي گويد كه ندارد، مثلًا مي گويد زوجه طبيب است ولي نيست، طبيب نبودن عيب نيست ولي صفت كمالي را ابراز كرده كه در زوجه نيست، كه گاهي از اين صورت تعبير به اشتراط مي شود مثلًا شرط مي كند به قيد حريّت.

هر سه قسم تدليس است و در اين موارد قصد تدليس شرط نيست، چون اين موارد از اموري است كه قصد در آن قهري است و قصد همراهش مي باشد.

رواياتي داشتيم كه قسمت مهمّي از آن در باب 3 از ابواب عيوب و قسمت ديگر در ابواب ديگر بود كه اين اقسام ثلاثه را شامل مي شود، قاعدۀ غرور «1» هم شامل اين سه مورد مي شود.

«المغرور يرجع الي من غرّه» مضمون روايت نيست بلكه مضمون كلمات فقهاست كه يك قاعدۀ عقلائيّۀ شرعيه و بر گرفته از رواياتي است كه اسناد متعدّد دارد.

مرحوم صاحب جواهر قاعدۀ غرور (المغرور يرجع الي مَنْ غره) را در نُه مورد عنوان كرده است «2» عبارت جواهر در مورد آخري به صورت روايت

است:

بل لعلّ قوله عليه السلام المغرور يرجع الي من غرّه. «3»

صاحب جواهر اين مورد را به صورت روايت نقل مي كند كه در پاورقي هاي جواهر آمده است كه به نظر مي رسد اين روايت نيست و قاعدۀ متّخذ از كلام فقهاست.

در سنن بيهقي هم در يك جا به علي عليه السلام نسبت داده است:

قال الشافعي في القديم قضي عمر و علي و ابن عبّاس في المغرور يرجع بالمهر علي من غرّه. «4»

آنچه كه براي ما مهمّ است اين است كه به علي عليه السلام نسبت داده شده است ولي اشكالش اين است كه در خصوص مهر است.

نتيجه: بازهم نتوانستيم ثابت كنيم كه «المغرور يرجع الي من غرّه» روايتي است كه از معصومين عليه السلام نقل شده است.

علاوه بر اينها (اطلاقات و قاعدۀ غرور) دو طايفه روايت داريم
اشاره

كه در مورد قسم دوّم و سوّم از اين اقسام ثلاثه بحث مي كند طايفه اي در مورد سكوت و طايفه اي در مورد شرط كمال.

طايفۀ اوّل: روايات سكوت

* … عن محمد بن مسلم عن أبي جعفر عليه السلام قال: في كتاب علي عليه السلام مَنْ زوّج امرأة فيها عيب دلّسه و لم يبيّن ذلك

(سكوت كند)

لزوجها فانّه يكون لها الصداق بما استحلّ من فرجها و يكون الذي ساق الرّجل اليها علي الذي زوّجها و لم يبيّن. «5»

* … عن الحلبي عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام قال سألته عن المرأة تلد من الزنا و لا يعلم بذلك أحد الّا وليّها أ يصلح له أن يزوّجها و يسكت علي ذلك إذا كان قد رأيٰ منها توبة أو معروفاً؟ فقال: إن لم يذكر ذلك لزوجها ثم علم بعد ذلك فشاء أن يأخذ صداقها من وليّها بما دلّس عليه كان ذلك علي وليّها و كان الصداق الذي أخذت لها لا سبيل عليها فيه بما استحلّ من فرجها و إن شاء زوجها أن يمسكها فلا بأس. «6»

اين روايت از اين جهت كه سكوت تدليس است، صريح است ولي مشكلي كه دارد اين است كه از عيوب موجب فسخ بنابر نظر مشهور نيست، ولي كلمۀ تدليس در آن به كار رفته است، حتّي اگر روايت را مجعول بدانيم، به هر حال يك عرب كلمۀ تدليس را در مورد سكوت از عيب به كار برده است، بنابراين روايت اگر دليل قطعي نشود مؤيّدي براي بحث ما خواهد بود كه در موارد سكوت، اطلاق تدليس مي شود.

______________________________

(1) قواعد الفقهيّه، قاعدۀ 13.

(2) ج 22، ص 179، ص 259، ص 260، ص 304- ج 23، ص 317 و ص 319-

ج 27، ص 166 و ص 167- ج 37، ص 145.

(3) ج 37، ص 145.

(4) ج 7، ص 219.

(5) ح 7، باب 2 از ابواب عيوب.

(6) ح 1، باب 6 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 153

طايفۀ دوّم: شرط صفت كمال

* … قال: سألت أبا عبد اللّٰه عليه السلام عن رجل نظر الي امرأة فأعجبته فسأل عنها فقيل: هي ابنة فلان فأتي أباها فقال: زوّجني ابنتك فزوّجه غيرها فولدت منه فعلم بها بعد أنها غير ابنته و إنّها أمة قال: تردّ الوليدة علي مواليها و الولد للرجل و علي الذي زوّجه قيمة ثمن الولد

(چون ولد محصولي از مملوكۀ او بوده كه آزاد شده و به چنگ او نمي آيد)

يعطيه موالي الوليدة كما غرّ الرجل و خدعه

(پول را در واقع بايد رجل بدهد ولي از مدلّس مي گيرند). «1»

* … قال: قضي امير المؤمنين عليه السلام في المرأة إذا أتت الي قوم و أخبرتهم أنّها منهم و هي كاذبة و ادّعت أنّها حرّة و تزوّجت إنّها تردّ الي أربابها و يطلب زوجها ماله الذي أصدقها و لا حقّ لها في عنقه

(چون مدلّسه خود زن است) «2» …

اين روايت ثابت مي كند كه اگر اوصاف كمالي را بگويد كه دروغ از كار در بيايد تدليس است، كه اين نصف مطلب ماست، امّا اين كه مدلّسي باشد كه به آن رجوع كنند در اين روايت نيست، چون مدلّس خود زن است و مهر را به او نمي دهند، پس مدلّسي غير از خود زن نيست، ولي مصداق تدليس و اخبار به صفت كمالي است كه در زن نيست.

123 ادامۀ م 11 و م 12 (من المدلّس؟) … 19/ 3/ 83

* … عن الوليد بن

صبيح عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام في رجل تزوّج امرأة حرّة فوجدها أمة قد دلّست نفسها له قال: إن كان الذي زوّجها ايّاه من غير مواليها فالنكاح فاسد قلت: فكيف يصنع بالمهر الذي أخذت منه؟

قال: إنْ وجَدَ ممّا أعطاها شيئاً فليأخذه و إن لم يجد شيئاً فلا شي ء له

(چرا «لا شي ء له» بلكه قاعدتاً بايد ضامن باشد ولي چون أمه است و در اختيار شخص ديگري است، نمي تواند چيزي به او بدهد)

و إن كان زوّجها ايّاه وليّ لها ارتجع الي وليّها بما أخذت منه … «3»

اين روايت شاهدي است بر بحث ما و لو يك مصداق خاص است.

جمع بندي:

در تمام موارد سه گانۀ تدليس حق اين است كه خيار وجود دارد و شخص مغرور هم به مدلّس بر مي گردد و در هر سه مورد حكم يكسان است.

[مسألة 12: من المدلّس؟]
اشاره

مسألة 12: من يكون تدليسه موجباً للرجوع عليه بالمهر هو الذي يسند اليه التزويج: من وليّها الشرعي أو العرفي كأبيها و جدّها و أمّها و أخيها الكبير و عمّها و خالها ممّن لا تصدر الّا عن رأيهم و يقصدون تزويجها و يرجع اليهم فيه في العرف و العادة، و مثلهم علي الظاهر بعض الأجانب ممّن له شدّة علاقة و ارتباط بها بحيث لا تصدر إلّا عن رأيه و يكون هو المرجع في امورها المهمّة و يركن اليه فيما يتعلّق بها، بل لا يبعد أن يلحق بمن ذكر من يراود عن الطرفين و يعالج في ايجاد وسائل الائتلاف في البين.

عنوان مسأله:

عبارت امام در اين مسأله مفصّل است و در مورد اين است كه مدلّس چه كسي است؟ آيا فقط وليّ مدلّس است؟

هر كسي كه باعث و باني اين كار شده مي تواند مدلّس باشد.

مرحوم امام در اين كه مدلّس چه كسي مي تواند باشد، چهار گروه را ذكر مي كند:

1- وليّ شرعي.

2- وليّ عرفي مثل برادر بزرگتر و يا عمو و دايي و بزرگترهاي فاميل كه عرفاً در نبود وليّ شرعي وليّ محسوب مي شوند.

3- كساني كه علقۀ خاصّي به اين خانواده و فاميل دارند مثل استاد يا همسايۀ نزديك.

4- كساني كه سعي مي كنند ازدواجها سر بگيرند، مثل زن هاي دلّاله اي كه براي ازدواج تلاش مي كنند و حلقۀ اتّصالي بين خانوادۀ زوج و زوجه هستند.

اخيراً برخي فراتر رفته اند و سايت هايي براي اين كار راه انداخته اند كه اگر افراد سالمي باشند و روي موازين كار كنند، و سوء استفاده نشود، كار خوبي است.

حال اين اشخاص يا مراكز اگر توصيف كردند و خلاف آن ظاهر شد، اينها هم عنوان مدلّس پيدا مي كنند، پس

عنوان مدلّس بر هر چهار طايفه صادق است و به طور كلّي به تعبير بعضي از فقها هركس كه سبب انبعاث شود، مدلّس است.

در كنار اين بحث، بحث ديگري مطرح است كه مرحوم امام نفرموده اند و آن اين كه در تدليس حضور در زمان عقد و خواندن صيغه لازم نيست، بلكه اگر حضور در زمان عقد ندارد ولي

______________________________

(1) ح 1، باب 7 از ابواب عيوب.

(2) ح 2، باب 7 از ابواب عيوب.

(3) ح 1، باب 67، از ابواب نكاح عبيد و اماء.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 154

محرّك اصلي او بوده است عنوان مدلّس بر او صادق است.

مثلًا اگر دادگاه قيّمي تعيين كرد و قيّم تدليس كرد اين هم يك وليّ شرعي قراردادي است و همۀ اينها به خاطر اتحاد دليل، مشترك هستند چون دليل ما قاعدۀ غرور بود و در قاعدۀ غرور لفظ «مَنْ» عام است و فرقي نمي كند كه وليّ شرعي باشد يا عرفي يا مركز خاصّي باشد، هر كه باشد به او رجوع مي شود، پس دليل اصلي ما عام است و شامل همۀ اينها مي شود.

اضف الي ذلك در روايات هم چيزهايي است كه نشان مي دهد حكم عام است كه دو قرينه را ذكر مي كنيم:

قرينۀ اوّل: قياس منصوص العلّة كه ما آن را حجّت مي دانيم (قياس در دو جا حجّت است يكي قياس اولويّت و ديگري قياس منصوص العلّه است كه اين دو نوع قياس چون قطعي است حجّت است و ما قياس ظنّي را قبول نداريم) روايت داريم كه مي گويد: «لأنّه قد دلّسها» به علّت اين كه تدليس كرده است يعني كلّ من دلّس فهو ضامن.

* … عن رفاعة بن موسي … و

انّما صار عليه المهر لأنّه دلّسها … «1»

روايت بعد تعبير لأنّ ندارد ولي وصفي دارد كه مشعر به عليّت است:

* … عن أبي عبد اللّٰه عليه السلام في حديث قال: انّما يردّ النكاح من البرص و الجذام و الجنون و العفل … و يُغرَم وليّها الذي انكحها مثل ما ساق اليها

(«وليّ» را توصيف مي كند به «الذي أنكحها» يعني ولي باعث و باني بوده است پس داخل در عنوان است چون وصفي است كه در مقام بيان علّت است). «2»

قرينۀ دوّم: موضوع بعضي از روايات عام است و اطلاق دارد و كلمۀ وليّ ندارد و عنوان را باعث و باني نكاح قرار داده كه عام است و غير وليّ را هم شامل است:

* … و يكون الذي ساق الرجل اليها علي الذي زوّجها و لم يبيّن. «3»

و امّا راجع به اين كه معيار اجراي صيغۀ عقد است يا محرّك بودن، بدون شك اجراي صيغۀ عقد وكالتاً يا اصالتاً از سوي مدلّس موضوعيّت ندارد و كسي كه معرّفي كرده و باعث و باني شده و لو در موقع عقد هم حضور نداشته باشد نه ولايتاً و نه وكالتاً، بدون اشكال قاعدۀ تدليس جاري است، لأنّه دلّسها.

تا اينجا موارد تدليس و قاعدۀ تدليس را شناختيم.

[مسألۀ 13 (اقسام التدليس)]
اشاره

124 مسألۀ 13 (اقسام التدليس) … 20/ 3/ 83

مسألة 13: كما يتحقّق التدليس في العيوب الموجبة للخيار كالجنون و العمي و غيرهما كذلك يتحقّق في مطلق النقص كالعور و نحوه باخفائه، و كذا في صفات الكمال كالشرف و الحسب و النسب و الجمال و البكارة و غيرها بتوصيفها بها مع فقدانها و لا اثر للاول اي التدليس في العيوب الموجبة للخيار الّا رجوع

الزوج علي المدلّس بالمهر كما مرّ و أمّا الخيار فإنّما هو بسبب نفس وجود العيب و امّا الثاني و هو التدليس في سائر انواع النقص و في صفة الكمال فهو موجب للخيار إذا كان عدم النقص أو وجود صفة الكمال مذكورين في العقد بنحو الاشتراط و يلحق به توصيفها به في العقد و إن لم يكن بعبارة الاشتراط كما اذا قال: زوّجتك هذه الباكرة أو غير الثيبة بل الظاهر انّه اذا وصفها بصفة الكمال أو عدم النقص قبل العقد عند الخطبة و المقاولة ثم أوقعه مبنياً علي ما ذكر كان بمنزلة الاشتراط فيوجب الخيار و اذا تبيّن ذلك بعد العقد و الدخول و اختار الفسخ و دفع المهر رجع به علي المدلّس.

عنوان مسأله:

اين مسأله از جهاتي مهمّ است. امام (ره) در اين مسأله مي فرمايد تدليس بر سه قسم است:

1- گاهي تدليس در عيوب موجب فسخ است كه بحثي ندارد چرا كه اگر تدليس هم نباشد، فسخ هست و فقط تفاوت در گرفتن مهر از مدلّس است.

2- تدليس در عيوبي كه موجب فسخ نيست.

3- تدليس در صفات كمال.

دو قسم اخير سه حالت دارد و سه گونه ممكن است در عقد بياورند:

الف) به صورت قضيّۀ شرطيّه مي آورند.

ب) به صورت وصفي مي آورند كه داراي مفهوم است مثلًا زوجّت هذه الباكرة يا هذه العالمة.

ج) قبلًا گفتگوهايي كرده اند و عقد را عطف بر آن مي خوانند بي آن كه به صورت شرط يا وصف بياورند، كه اينها شروط مبني عليه العقد است.

______________________________

(1) ح 2، باب 2 از ابواب عيوب.

(2) ح 5، باب 2 از ابواب عيوب.

(3) ح 7، باب 2 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 5، ص: 155

هر يك از سه

صورت كه باشد، خيار شرط مي آورد و مي تواند فسخ كند، چون خيار شرط در نكاح هم هست و منحصر به باب معاملات نيست، چرا كه «المؤمنون عند شروطهم»، و آن وقت مصداق تدليس هم مي شود و مي تواند مهريّه را بگيرد؛ پس ادلّۀ تدليس و ادلّۀ المؤمنون عند شروطهم شامل مي شود.

اضف الي ذلك؛ رواياتي كه در ابواب عيوب خوانده شد تعدادي از آنها مصداق شرط كمال و عيوب غير منصوصه است كه آنها را هم مي توان دليل قرار داد.

هذا تمام الكلام في باب العيوب و قد شرع البحث في عام الآتي في باب المهر «إن شاء اللّٰه تعالي».

«پايان

جلد ششم

فهرست

مسئلۀ 1: ما يصحّ جعله مهرا 7

مسئلۀ 2: لو جعل المهر ما لا يملكه المسلم 18

مسئلۀ 3: لا بدّ من تعيين المهر في الجملة 27

مسئلۀ 4: ذكر المهر ليس شرطا في صحّة القعد الدائم 29

مسئلۀ 5: استحقاق المرأة في صورة عدم ذكر المهر 32

مسئلۀ 6: مهر المثل 39

مسئلۀ 7: لو أمهر مهرا فاسدا 43

مسئلۀ 8: لو شرّك أباها في المهر 45

مسئلۀ 9: شيربها 47

مسئلۀ 10: التراضي بعد العقد 48

مسئلۀ 11: يجوز أن يجعل المهر حالّا 51

مسئلۀ 12: تفويض المهر 55

مسئلۀ 13: الطلاق قبل الدخول منصّف 58

مسئلۀ 14: موت أحد الزوجين 60

مسئلۀ 15: تملك المرأة الصداق 66

مسئلۀ 16: إبراء الزوجة الزوج من المهر 72

مسئلۀ 17: الدخول اعم من القبل و الدبر 75

مسئلۀ 18: الاختلاف في أصل المهر 87

مسئلۀ 19: الاختلاف في مقدار المهر 89

مسئلۀ 20: الاختلاف في التعجيل و التأجيل 90

مسئلۀ 21: الاختلاف في تسليم المهر 92

مسئلۀ 22: الاختلاف في عنوان التسليم 93

مسئلۀ 23: علي من المهر في تزويج الصغير 95

مسئلۀ 24: لو دفع الوالد المهر 98

خاتمة في الشروط

100

مسئلۀ 1: الاشتراط في ضمن عقد النكاح 100

مسئلۀ 2: إذا شرط في العقد ما يخالف المشروع 104

مسئلۀ 3: لو شرط أن لا يفتضها 109

مسئلۀ 4: لو شرط أن لا يخرجها من بلدها 111

فصل في القسم و النشوز و الشقاق 112

حق اوّل: أن تطيعه و لا تعصيه 115

حقّ دوّم: عدم الخروج من منزله بغير إذنه 119

حقّ سوّم: إذن الزوج في التّصرف 124

حقوق زوجه بر زوج 126

مسئلۀ 1: في معني القسم 128

مسئلۀ 1: في معني القسم 128

مسئلۀ 2: يختص وجوب المبيت بالدائمة 134

مسئلۀ 3: رفع اليد عن حقّ المبيت 137

مسئلۀ 4: حق قسم المرأة أوّل عرسها 143

مسئلۀ 5: مستثنيات القسم 145

مسئلۀ 6: في شروع القسمة 145

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 4

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

مقدّمۀ حضرت آية اللّه العظمي مكارم شيرازي بر كتاب النكاح

بحث هاي مربوط به نكاح و زناشويي هميشه در ميان همۀ اقوام مورد توجّه بوده، و پايۀ اصلي بسياري از روابط اجتماعي را تشكيل مي دهد و به همين دليل در فقه اسلامي جايگاه مهمّي دارد.

مخصوصا در عصر و زمان ما كه مسائل مستحدثۀ فراواني به سبب دگرگوني هاي روابط اجتماعي و آميختن ملّت ها با يكديگر، و نفوذ تشريفات و امور غير اخلاقي، در اين امر حياتي پيدا شده، اين بحث از اهمّيّت بيشتري برخوردار شده است.

روي اين جهات ما اين بحث را در سالهاي اخير به عنوان موضوع درس خارج فقه خود انتخاب كرديم و تا آنجا كه ممكن بود به روشن ساختن زواياي اين بحث فقهي پرداختيم، و به خصوص مسائل مستحدثه در كنار بحث هاي اصلي و سنّتي فقه اسلامي از ديدگاه اهل بيت عليهم السّلام با دقّت دنبال شد و تا آنجا كه امكان داشت براي حلّ مشكلات مردم، در اين مسائل تلاش

به عمل آمد و نتيجۀ آن همين است كه امروز به طور فشرده در دسترس شما مخاطبين عزيز قرار دارد.

اين جانب به نوبۀ خود از زحمات حجج اسلام، فضلاي محترم جناب آقاي محمد رضا حامدي و آقاي مسعود مكارم كه در گردآوري و تنظيم و تنقيح بحث ها كوشيدند و به صورت آبرومندي آن را عرضه داشتند، تشكّر و سپاسگزاري مي نمايم و مزيد توفيقات آنان و خوانندگان محترم را از خداوند بزرگ مسألت دارم و اميدوارم ذخيرۀ يوم المعاد همۀ ما باشد.

قم حوزه علميّه ناصر مكارم شيرازي دي ماه 1383- ذي الحجّه 1425

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 5

مقدّمه

الحمد للّه الّذي لا يبلغ مدحته القائلون و لا يحصي نعمائه العادّون و لا يؤدّي حقّه المجتهدون ثم الصلاة و السلام علي رسوله و امين وحيه سيّدنا و نبيّنا نبيّ الرّحمة و امام الامّة حبيب اله العالمين محمّد صلي اللّه عليه و علي آله المعصومين الهداة المهديّين و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين الي قيام يوم الدّين.

كتاب حاضر ششمين جلد از مجموعۀ «دروس خارج فقه حضرت آية اللّه العظمي مكارم شيرازي (مدّ ظلّه العالي)» در بحث نكاح است، كه در سال تحصيلي 84- 83 تدريس شده كه به شكلي نوين در دسترس علاقه مندان قرار گرفته است.

بعد از آن كه در طول سال تحصيلي، پس از هر جلسه، جزوۀ درس استاد، در اختيار علاقه مندان قرار گرفت، و با استقبال خوبي مواجه شد، بر آن شديم كه مجموعۀ درس ها را از ابتداي بحث هاي «كتاب النّكاح» در هر سال جمع آوري كرده و در اختيار عزيزاني كه در همۀ مباحث همراه نبوده و قصد دارند به جهت پيوستگي مطالب از ابتدا آنها

را دنبال كنند، به چاپ برسانيم. بدين منظور مجموعۀ درس ها بازبيني گرديد و تمامي روايات و مطالبي كه از كتب مختلف نقل شده، به طور دقيق و با ذكر آدرس كامل به آن اضافه گرديد تا طالبين را از مراجعه به كتب مختلف بي نياز كند.

ويژگي ممتاز درس استاد معظم، دسته بندي دقيق مطالب و كيفيّت بديع و دقيق ورود و خروج به مباحث است كه در اين امر نيز سعي شده است كه به همان شيوه مطالب سنگين و مهم علمي با دسته بندي و تيتر مناسب و شماره گذاري ارائه شود.

از جمله ويژگي هاي اين مجموعه كه آن را از نظائرش ممتاز مي كند، اين است كه به صورت «درسي- فارسي» تنظيم شده كه ضمن سهولت دسترسي به مطالب، حال و هواي حضور در درس را دارد؛ علاوه بر اين در كنار اين مجموعه، DC نرم افزاري دروس نيز آماده شده كه به راحتي با استفاده از رايانه قابل دسترسي مي باشد. اميد است توانسته باشيم خدمت كوچكي نسبت به عزيزاني كه توفيق شركت در دروس حضرت استاد را نداشته اند، يا به جهت تعمّق در مطالب درسي، سخنان استاد را بر روي كاغذ پياده نكرده اند برداشته باشيم.

لازم به ذكر است كه در بعضي از دروس براي رعايت نظم و ترتيب مطالب و مباحث، قسمت هايي از مطالب درسي جابجا و به قسمت هاي مربوطه منتقل گرديده، لذا آن دسته از عزيزاني كه دروس حضرت استاد را از نوار كاست و يا DC، در كنار اين مجموعه پي گيري مي نمايند، به اين نكته توجّه داشته باشند.

لطفا هر گونه پيشنهاد و يا انتقاد خود را به آدرس ناشر ارسال داريد تا در مراحل بعدي از آن

استفاده گردد.

اللّهم وفّقنا لما تحبّ و ترضي محمّد رضا حامدي- مسعود مكارم 1 ذي قعده 1427 حوزۀ علميّۀ قم

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 6

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 7

[مهر]

اشاره

1- مسئلۀ 1 (ما يصحّ جعله مهرا) 16/ 6/ 83 بحثي كه در اين سال تحصيلي در ادامۀ كتاب النكاح داريم، احكام مهر و اولاد است كه در عصر و زمان ما دو بحث مهمّ است، زيرا مسائل مستحدثه و مشكلات زيادي در مورد آن دو وجود دارد.

مرحوم امام (ره) در تحرير الوسيله در مورد مهر 24 مسأله دارند كه 19 مسأله در احكام و شرايط مهر و پنج مسأله در مورد اختلاف زوج و زوجه است.

[مسائلي در احكام و شرايط مهر]

مسألة 1: كلّ ما يملكه المسلم (آيا مسلمان خصوصيّتي دارد؟) يصحّ جعله مهرا
اشاره

عينا كان أو دينا (گاهي خانۀ موجود را مهر قرار مي دهد و گاهي به صورت دين بر ذمّۀ زوج است و يا از كسي طلبكار است و آن را مهر قرار مي دهد) أو منفعة لعين مملوكة من دار أو عقار أو حيوان و يصحّ جعله من منفعة الحرّ (مثل داستان موسي و شعيب كه شعيب دختر خود را در مقابل كار كردن موسي براي او به موسي تزويج كرد) كتعليم صنعة و نحوه (مثل تعليم قرآن) من كلّ عمل محلّل بل الظاهر صحّة جعله حقّا ماليّا قابلا للنقل و الانتقال كحقّ التحجير و نحوه (فرع اوّل) و لا يتقدّر بقدر بل ما تراضي عليه الزوجان كثيرا كان أو قليلا (فرع دوّم) ما لم يخرج بسبب القلّة عن الماليّة (فرع سوّم) نعم يستحبّ في جانب الكثرة أن لا يزيد علي مهر السنّة و هو خمس مائة درهم (فرع چهارم).

عنوان مسأله:
اشاره

مرحوم امام در اين مسأله در مورد «ما يصحّ كونه مهرا» صحبت مي كند كه داراي چهار فرع است:

فرع اوّل: چه چيزهايي را مي توان مهر قرار داد؟

هر چيزي كه در ملك انسان در آيد مي توان آن را مهر قرار داد.

مرحوم امام (ره) تعبير ملك مسلمان دارد كه ظاهرا از جواهر گرفته شده و نيازي به آن نيست، پس تمام چيزهايي كه به ملك در آيد مي تواند مهر باشد كه پنج چيز است:

1- اعيان، 2- منافع، 3- دين (آنچه كه در ذمّه است و وجود خارجي ندارد)، 4- منافع حرّ (مثل اين كه موسي مهريّۀ دختر شعيب را چند سال كار كردن قرار مي دهد)، 5- حقوق قابل انتقال (مثل حقّ تحجير).

فرع دوّم: مهر اندازۀ خاص ندارد.

البتّه اين مسأله محلّ خلاف است و اهل سنّت مقدار مهر را تعيين كرده اند، و در بين شيعه هم بعضي اين كار را كرده اند، ولي مشهور اين است كه اندازۀ خاصّي از نظر قلّت و كثرت ندارد.

فرع سوّم: چيزي كه مهر قرار داده مي شود، بايد علاوه بر ملكيّت ماليّت هم داشته باشد.
فرع چهارم: مستحبّ است اندازۀ مهر بيش از مهر السنّة (پانصد درهم) نباشد.

فقهاي ديگر مانند محقّق ثاني در جامع المقاصد و علّامه در قواعد و صاحب جواهر مستقيما سراغ بحث از مهر رفته اند، امّا آيا نبايد ابتدا سراغ اصل وجوب مهر رفت؟

2- ادامۀ مسئلۀ 1 17/ 6/ 83

قبل از ورود به بحث از فروع چهارگانۀ مسأله، چند نكته بايد مقدّمتا روشن شود:
نكتۀ اوّل: چرا مرحوم امام (ره) از ابتدا سراغ جنس مهر و مقدار آن رفته اند

در حالي كه بحث از لزوم مهر بايد مقدّم شود؟

البتّه مرحوم امام در مسئلۀ چهارم اشاره اي كرده است كه ذكر مهر در عقد دائم لازم نيست، ولي بحث در اين است كه آيا مهر جزء اركان است؟ و بحث در اين نيست كه اگر مهر ذكر نشود ممكن است.

ما مي گوييم در عقد دائم و موقّت اگر دخول نباشد، در بعضي از صور مهر واجب نيست ولي عند الدخول مهر لازم است، چه ذكر مهر كنند يا نكنند. اگر بگويند مهر المسمّي و اگر نگويند مهر المثل لازم است.

اين مسأله بقدري واضح بوده كه فقها آن را اصلا مطرح نكرده اند و حكم را مسلّم گرفته و سراغ موضوع رفته اند؛ دليل آن صريح آيۀ قرآن است كه مي فرمايد:

«وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَهٰا لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرٰادَ النَّبِيُّ أَنْ يَسْتَنْكِحَهٰا خٰالِصَةً لَكَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ» «1».

نكاح بدون مهر، هبه است و مطابق آيه، هبه جزء خصائص النبي بوده است و غير پيامبر نمي تواند عقدي به عنوان هبه داشته باشد، حتّي اگر زن تصريح كند كه «وهبتك و زوّجتك نفسي» بازهم ممكن نيست و عند الدخول مهر دارد، و علاوه بر

______________________________

(1). سورۀ احزاب، آيۀ 50.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 8

آيه روايات و اجماع هم دلالت دارد كه مهر لازم است.

نتيجه: تسلّم لزوم مهر عند الدخول در عقد دائم، سبب شده است كه در اينجا فقها از آن نامي نبرند.

نكتۀ دوّم: مهر در قرآن و روايات، اسامي مختلفي دارد.
اشاره

بعضي مانند ابن قدامه در مغني در ابتداي بحث مهر نه نام براي آن ذكر كرده اند. مرحوم صاحب جواهر در باب مهور ده اسم براي مهر ذكر مي كند، ولي مشهور و معروف پنج اسم است كه چهار مورد در قرآن

آمده است: «اجور، صدقات، فريضه، نحلة»، و «مهر» كه از همه مشهورتر است و در قرآن نيامده است:

«لٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ مٰا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً». «1»

«فريضه» به معناي مهر است و چون مهر واجب است به اين نام گفته شده است.

«وَ آتُوا النِّسٰاءَ صَدُقٰاتِهِنَّ نِحْلَةً». «2»

«صدقات» و «صدقات» هر دو صحيح و به معناي مهر است.

«نحلة» به معناي هديه است و چون مهر شبيه هديه است، به اين نام ناميده شده است.

«فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ.». «3»

آيه در مورد متعه است ولي ماهيّت مهر در عقد دائم و موقّت فرقي نمي كند.

«يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّٰا أَحْلَلْنٰا لَكَ أَزْوٰاجَكَ اللّٰاتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ». «4»

اين آيه در مورد عقد دائم است كه از مهر تعبير به «اجور» شده است.

«مهر» از الفاظ مشهور است، كه در روايات آمده ولي در قرآن نيست.

وجه تسميۀ مهر:

مادّۀ مهر به معناي مهارت است، شايد وجود مهريّه سبب مي شود كه زوج و زوجه دقّت و مهارت بيشتري در انتخاب يكديگر انجام دهند.

نكتۀ سوّم: شهيد ثاني در مسالك تعريفي براي مهر ذكر كرده است

كه صاحب جواهر هم از قول ايشان نقل مي كند. مرحوم شهيد مي فرمايد كه اين تعريف از بعضي از اهل تسنّن گرفته شده است:

هو مال يجب بوطي ء غير زنا منها (از ناحيۀ زوجه) و لا ملك يمين أو بعقد النكاح أو تفويت البضع قهرا (اگر كسي سبب تفويت بضع شود ضامن مهر است) علي بعض الوجوه كإرضاع (مطابق مشهور- كه ما نپذيرفتيم- اگر مادر زن، نوۀ دختري را شير دهد، دخترش در خانۀ شوهر حرام مي شود و چون تفويت بضع كرده بايد مهر را بدهد) و رجوع شهود (شهودي شهادت دادند كه اين مرد با اين زن ازدواج كرده و مهر را از زوج گرفته و به زن دادند، حال اگر شهود از شهادت خود برگردند، چون تفويت بضع كرده اند بايد مهر را به زوج بدهند). «5»

و لكنّ الإنصاف، تعريف خوبي نيست. قسم اوّل (وطي بدون زنا مهر دارد) و قسم دوّم كه در عقد نكاح مي دهند خوب است و آن هم مهر است ولي چيزي را كه در مقابل تفويت بضع مي دهند مهر نمي گويند، چون آن چه كه مي دهد از باب خسارت و ضمان است نه اين كه مهر باشد و در واقع خسارت المهر است، بنا بر اين تعريف كامل نيست.

نتيجه، در واقع مهر آن است كه در عقد نكاح ذكر مي شود و يا در وطي شبهه به گر

دن واطي مي آيد و در مقابل بضع است.

[فروع]
فرع اوّل: چه چيزهايي را مي توان مهر قرار داد؟
اشاره

همان گونه كه گفته شد هر چه كه در ملك انسان در آيد مي توان مهر قرار داد مانند اعيان، منافع، دين، منافع حرّ و حقوق قابل انتقال. دليل اين كه امور فوق را مي توان مهر قرار داد چيست؟

اصل اوّليه در اين مسأله كدام است؟

ادلّه:
اشاره

عمومات آيات و روايات مي گويد هر چيزي كه مالكيّت و ماليّت داشته باشد، مي تواند مهر قرار داده شود.

1- آيات:

الف) «وَ أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوٰالِكُمْ مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسٰافِحِينَ» «6»:

بعد از ذكر محرّمات نكاح «اموالكم» مي فرمايد كه عام است يعني هم ملك و هم مال باشد و جنس آن فرقي نمي كند كه عين يا دين و يا منفعت حرّ باشد، پس آيه عام است. ادامۀ آيه در مورد متعه است و «اجورهنّ» مي گويد كه عام است.

______________________________

(1). سورۀ بقره، آيۀ 236.

(2). سورۀ نساء، آيۀ 4.

(3). سورۀ نساء، آيۀ 24.

(4). سورۀ احزاب، آيۀ 50.

(5). مسالك، ج 8، ص 157.

(6). سورۀ نساء، آيۀ 24.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 9

ب) «وَ آتُوا النِّسٰاءَ صَدُقٰاتِهِنَّ نِحْلَةً» «1»:

تعبير «صدقاتهنّ» عام است و هر چيزي كه جنبۀ هديه يا صدقه دارد يعني هر چيزي كه ماليّت و ملكيّت داشته باشد مي تواند مهر باشد.

3- ادامۀ مسئلۀ 1 18/ 6/ 83

2- روايات:

روايات كثيري داريم كه آنها هم اطلاق دارد. روايات دو طايفه است:

طايفۀ اوّل: هر چه طرفين به آن راضي شوند و تعبير «قلّ أو كثر» ندارد.

طايفۀ دوّم: هر چه طرفين به آن راضي شوند و تعبير «قلّ او كثر» دارد.

طايفۀ اوّل:

* … عن أبي الصباح الكناني (صحيحه است) عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: سألته عن المهر ما هو؟ (نمي گويد مقدارش چقدر است و سؤال كلّي است) قال: ما تراضي عليه الناس (جواب وسيعي است و هر چه را كه راضي باشند شامل است). «2»

طايفۀ دوّم:

* … عن فضيل بن يسار (صحيحه است) عن أبي جعفر عليه السّلام قال:

الصداق ما تراضيا عليه (عام است) من قليل أو كثير (خصوص مقدار را مي گويد) فهذا الصداق. «3»

* … عن الحلبي (صحيحه است) عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: سألته

عن المهر فقال: ما تراضي عليه الناس أو اثني عشرة أوقية (چهل درهم) و نشّ (نصف، يعني دوازده تا، چهل درهم، به اضافۀ بيست درهم كه جمعا پانصد درهم مي شود) أو خمس مائة درهم. «4»

«نشّ» در لغت دو معنا دارد: يكي به معناي جوشش و معناي ديگر آن نصف است. آيا بين اين دو معنا ارتباطي موجود است؟

ممكن است كه گفته شود چيزي كه مي جوشد به تدريج كم مي شود و نصف مي شود و ممكن است كه لفظ مشترك باشد و ارتباطي بين دو معنا نباشد.

در ادامه خواهيم گفت در جايي كه به مهر المثل رجوع مي شود آيا مهر المثل پانصد درهم است يا زنان هم حال اين زوجه ملاك است؟

* … عن زرارة بن أعين عن أبي جعفر عليه السّلام قال: الصداق كل شي ء تراضي عليه الناس قلّ أو كثر في متعة أو تزويج غير متعة. «5»

* … عن زرارة عن أبي جعفر عليه السّلام قال: الصداق ما تراضيا عليه قلّ أو كثر. «6»

همان حديث قبل است و فقط ذيل را ندارد.

* … عن جميل بن درّاج (صحيحه است) قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن الصداق قال: هو ما تراضي عليه الناس أو اثنتا عشرة أوقية و نشّ أو خمس مائة درهم و قال: (امام گفته است يا جميل؟) الأوقية أربعون درهما و النش عشرون درهما. «7»

4- ادامۀ مسئلۀ 1 22/ 6/ 83 ممكن است كسي در اطلاق اين روايات خدشه اي وارد كند به اين بيان كه بگويد روايات طايفۀ اوّل خوب است ولي طايفۀ دوّم در مقام بيان مقدار است نه در مقام بيان جنس، چون تعبير «قلّ أو كثر» در اين

روايات قرينه است بر اين كه «ما» در «ما تراضي» به معناي مقدار است يعني «المقدار الذي تراضي عليه الناس»، پس عموميّت در مقدار است ولي اگر در جنس شك كرديم كه آيا مثلا عمل حر يا حقّ تحجير مي تواند مهر واقع شود يا نه، نمي توانيم عموميّتي نسبت به جنس از اين روايات بفهميم.

مؤيّد ديگر براي سلب عموم و انحصار آن به مقدار، اين است كه اين روايات ممكن است ناظر به فتاواي عامّه باشد، چون عامّه در فتاواي خود اختلاف شديدي دارند و غالبا در ناحيۀ اقلّ مهر حدّ معيّني براي مهر ذكر كرده اند. مرحوم شيخ طوسي در كتاب خلاف، مسئلۀ 2 از كتاب صداق اين اختلاف را نقل كرده و مي گويد:

مالك اقلّ مهر را سه درهم، ابو حنيفه ده درهم، ابن شبرمه پانزده درهم، نخعي چهل درهم و سعيد بن جبير پنجاه درهم مي دانند، بنا بر اين چون اين همه اختلاف در اقلّ مهر وجود دارد، روايات ناظر به بيان اقلّ و اكثر است نه ناظر به بيان جنس، پس

______________________________

(1). سورۀ نساء، آيۀ 4.

(2). وسائل الشيعة، ج 15، ح 1، باب 1 از ابواب مهور.

(3). ح 3، باب 1 از ابواب مهور.

(4). ح 4، باب 1 از ابواب مهور.

(5). ح 6، باب 1 از ابواب مهور.

(6). ح 9، باب 1 از ابواب مهور.

(7). ح 10، باب 1 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 10

عموميّت در ناحيۀ جنس استفاده نمي شود، كه در اين صورت روايات نسبت به جنس از كار مي افتد و فقط آيات باقي مي ماند.

قلنا: اوّلا، همۀ روايات تعبير «قلّ أو كثر» ندارد، به عنوان مثال روايت اوّل كه روايت «ابو الصباح»

است تعبير «ما هو» دارد كه سؤال از جنس است و «قلّ أو كثر» هم ندارد.

ثانيا، اختلافي كه عامّه داشتند منحصر به مقدار نيست بلكه در جنس هم اختلاف دارند. مثلا ابو حنيفه مي گويد عمل حرّ نمي تواند مهر واقع شود- كه بحث آن خواهد آمد- پس نمي توانيم عمومات را منحصر به مسئلۀ مقدار بدانيم بنا بر اين عمومات هم شامل مقدار مي شود و هم شامل جنس.

جمع بندي: به عنوان پايۀ اصلي مسأله عموماتي اقامه و يك اصل اساسي تأسيس كرديم كه مطابق آن، مقدار هر چه باشد از نظر قلّت و كثرت، و جنس هر چه باشد كه شامل عين، دين، حقوق، عمل حر و … مي شود، مي تواند مهر واقع شود.

در اينجا هم در جنس و هم در مقدار مخالفيني در بين اصحاب داريم. اوّلين مخالف مرحوم شيخ طوسي در كتاب نهايه است. ايشان و جماعتي مخالفت كرده و گفته اند كه اجارۀ نفس نمي تواند مهر واقع شود (اجارۀ خانه ممكن است ولي اجارۀ نفس ممكن نيست) و دليل آن همان روايتي است كه مرحوم محقّق در متن شرايع آورده و صاحب جواهر هم بحث كرده است و معتقدند كه خالي از ضعف نيست.

روايت از بزنطي (احمد بن محمّد بن ابي نصر) است و دو سند دارد كه در يك سند «سهل بن زياد» است و اين كه مرحوم محقّق فرموده «لا يخلو عن ضعف» ظاهرا ناظر به اين سند است، ولي سند منحصر به اين نيست و روايت سند ديگري هم دارد.

* محمّد بن يعقوب، عن عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زياد و عن علي بن إبراهيم (استاد كليني) عن أبيه، جميعا عن أحمد بن

محمّد بن أبي نصر (با توجّه به اين كه علي بن ابراهيم و پدرش ابراهيم بن هاشم و بزنطي هم ثقه هستند، اين سند روايت خوب است) قال:

قلت لأبي الحسن (الرضا) عليه السّلام قول شعيب: «إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَي ابْنَتَيَّ هٰاتَيْنِ عَليٰ أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمٰانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِكَ» (بزنطي در ادامه مي پرسد) أيّ الأجلين قضي؟ قال: الوفاء منهما أبعدهما عشر سنين قلت: فدخل بها قبل أن ينقضي الشرط أو بعد انقضائه قال: قبل أن ينقضي، قلت: فالرّجل يتزوّج المرأة و يشترط لأبيها إجارة شهرين يجوز ذلك؟ فقال: إنّ موسي قد علم أنّه سيتمّ له شرطه (موسي مي دانست كه زنده مي ماند و به شرطش عمل مي كند، پس شرطش صحيح است و منحصر به موسي است و شما كه نمي دانيد اين كار را نكنيد) فكيف لهذا بأن يعلم أنّه سيبقي حتّي يفي و قد كان الرجل علي عهد رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله يتزوّج المرأة علي السورة من القرآن و علي الدرهم و علي القبضة من الحنطة. «1»

آيا اين صدر و ذيل با هم منافات ندارد؟ در جواب اين روايت چند اشكال وجود دارد:

اشكال سندي: قابل حل است چون روايت دو طريق دارد.

اشكال دلالي: اشكالات متعدّدي به روايت وارد شده است:

1- آيا علم داشتن در مقام اجاره لازم است؟ اگر اين گونه باشد اجارۀ نفس باطل مي شود، در حالي كه از مسلّمات فقه است. در اينجا يك اصل عقلايي به نام «اصالة البقاء» داريم يعني عقلا وقتي قرار دادي مي بندند فرضشان اين است كه آن قدر زنده مي مانند كه وفا كنند؛ اگر اصالة البقاء كه يك اصل عقلايي است حاكم نباشد

تمام معاملات به هم مي ريزد و معاملۀ سلف، نسيه، اجارۀ نفس و شرط ضمن العقد همه باطل مي شود.

2- موسي عليه السّلام از كجا مي دانست كه تا آن زمان زنده مي ماند، چرا كه هنوز پيامبر نشده بود بلكه بعد از وفا به عهدش و حركت از نزد شعيب و رسيدن به طور ايمن ندا را شنيد و به پيامبري مبعوث شد پس علم غيب قبل از مبعوث شدن محلّ كلام است.

3- روايت تناقض صدر و ذيل دارد. امام مي فرمايد در عهد پيامبر صلّي اللّه عليه و آله كساني بودند كه تعليم يك سوره را مهر قرار مي دادند كه ممكن است يك سورۀ كوتاه يا يك سورۀ طولاني باشد و چه بسا مدّت طولاني طول بكشد تا زن سوره را بياموزد و از كجا مي دانستند كه تا آن زمان زنده مي مانند تا سوره را تعليم دهند.

بنا بر اين روايت داراي اشكالات متعدّدي است و لعلّ اين روايت به نظر صاحب جواهر ناظر به كراهت باشد، ولي ما مي گوييم ناظر به تقيّه است و شايد امام به عنوان تقيّه اين را فرموده است و صدر و ذيل را هم متناقض فرموده تا شنونده بفهمد كه تقيّه است، پس اين دليل كافي نيست.

در آيۀ شريفه اشكالات ديگري هم هست:

1- مهر را نمي توان براي پدر زن قرار داد كه آيه مي فرمايد:

«عَليٰ أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمٰانِيَ حِجَجٍ».

جواب: در گذشته هر چه پدرها مي گفتند دخترها

______________________________

(1). ح 1، باب 22 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 11

مي پذيرفتند و الآن هم در خانواده هاي سنّتي پدر و مادر حرف اوّل را مي زنند پس به خاطر رضايت دختر بوده است.

2- در زوجه و مهر ترديد است،

چون در مورد زوجه آيه مي گويد: «إِحْدَي ابْنَتَيَّ هٰاتَيْنِ» و در مورد مهر مي گويد «أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ».

جواب: اين كه «إِحْدَي ابْنَتَيَّ» مي گويد اين است كه در مقام صيغۀ ازدواج نبوده بلكه پيشنهاد ازدواج است و امّا ترديد در مهر هم به اين جهت است كه وقتي بين اقلّ و اكثر واقع شد، اقلّ مهر واقعي و اكثر بخشش است و مستحب، و لذا در اصول وقتي تخيير بين اقل و اكثر بود مي گوييم كه اقل واجب و اكثر مستحب است.

5- ادامۀ مسئلۀ 1 24/ 6/ 83

سؤال: آيا عمل حرّ مي تواند مهر واقع شود؟
اشاره

دليلي بر منع نداريم و عموماتي كه در مورد مهر در كتاب اللّه و سنّت وارد شده، شامل عمل حرّ هم مي شود بنا بر اين همان كاري كه موسي در مقابل دختر شعيب انجام داد ديگران هم مي توانند انجام دهند.

علاوه بر اين روايات خاصّه هم داريم كه عمل حرّ مهر واقع شده است كه بعضي از روايات در منابع ما و بعض ديگر، هم در منابع ما و هم در منابع اهل سنّت آمده است. اسناد بعضي از اين روايات قابل خدشه است كه ضعف سند با عمل مشهور جبران مي شود.

* … عن محمد بن مسلم، عن أبي جعفر عليه السّلام قال: جاءت امرأة إلي النبي صلّي اللّه عليه و آله فقالت: زوّجني فقال رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله: من لهذه؟ فقام رجل فقال: أنا يا رسول اللّه زوّجنيها فقال: ما تعطيها؟ فقال: ما لي شي ء قال:

لا، فأعادت فعاد رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله الكلام فلم يقم أحد غير الرجل ثمّ أعادت فقال رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله في المرّة الثالثة أ تحسن

من القرآن شيئا؟

قال: نعم قال: قد زوّجتكها علي ما تحسن من القرآن فعلّمها إيّاه. «1»

تعليم قرآن مصداق عمل حرّ است كه پيامبر صلّي اللّه عليه و آله آن را مهر قرار دادند.

* … عن بريد العجلي، عن أبي جعفر عليه السّلام قال: سألته عن رجل تزوّج امرأة علي أن يعلّمها سورة من كتاب اللّه فقال: ما أحبّ أن يدخل حتّي يعلّمها السورة و يعطيها شيئا … «2»

آيا از اين روايت خلاف مقصود استفاده نمي شود؟ اين كه امام چيز ديگري را هم به تعليم قرآن ضميمه مي كند، آيا دليل بر اين نيست كه عمل حرّ نمي تواند به تنهايي مهر باشد؟

خير، چرا كه تعبير «ما احبّ» دليل بر كراهت و نشانۀ جواز است، پس اين روايت هم در صورت دقّت شاهد بر بحث ماست.

روايت ديگر همان مضمون روايت اوّل است كه در منابع ما «3» و در منابع اهل سنّت «4» آمده است.

بنا بر اين روايات متعدّد است كه عمل حرّ مي تواند مهر واقع شود، و جاي ترديد و بحث ندارد.

بعضي مثل ابو حنيفه گفته اند كه عمل حرّ نمي تواند مهر باشد چون ماليّت ندارد، اگر عبد بود منافع او ماليّت داشت چون خودش مال است، ولي حرّ چون خودش مال نيست، منافعش هم ماليّت ندارد، پس نمي تواند مهر واقع شود.

مرحوم شيخ طوسي هم معتقد است كه عمل حرّ نمي تواند مهر باشد، ولي دليل ايشان روايت است و مطابق روايت اين گونه مهر مخصوص حضرت موسي عليه السّلام بوده است، چون او به علم پيامبري عالم بود كه مي ماند و كار مي كند، ولي در ديگران چنين علمي نيست.

جواب:

جواب شيخ طوسي را قبلا بيان كرديم و در جواب

ابو حنيفه مي گوييم كه عمل حرّ اگر ماليّت نداشته باشد، تمام قراردادهاي اجارۀ نفس و فعل حرّ باطل است، در حالي كه اين خلاف سيرۀ عقلاست، پس مال است و تعريف مال (المال ما يبذل بازائه المال) بر آن صادق است، و مردم در مقابل عمل حرّ مال مي دهند، منتهي در واقع عمل در ذمّه است همان طور كه در بيع اعيان، ثمن (بيع نسيه) يا مثمن (بيع سلف) در ذمّه است (كلّي در ذمّه)، پس همان گونه كه كلّي در ذمّه در اعيان ماليّت دارد، عمل حرّ هم در ذمّه است و ذمّه مشغول است و اشكالي ندارد، ممكن است كسي گندمي نداشته باشد ولي هزار خروار گندم در ذمّه را بفروشد، بنا بر اين همان طور كه مال در ذمّه قرار مي گيرد عمل هم در ذمّه قرار مي گيرد و متعهّد مي شود كه عملي را انجام بدهد، پس وسوسۀ ابو حنيفه اشتباه محض و بر خلاف فتواي خودش در باب اجاره است كه اجارۀ حرّ را اجازه مي دهد

______________________________

(1). ح 1، باب 2 از ابواب مهور.

(2). ح 2، باب 7 از ابواب مهور.

(3). مستدرك الوسائل، ج 15، ح 2، باب 2 از ابواب مهور.

(4). سنن بيهقي، ج 7، ص 242.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 12

و بر خلاف سيرۀ عقلا و اجماع است.

نتيجه: ما هيچ مشكلي از ناحيۀ عمل حرّ نداريم، پس اجناس مهر حدّ و مرز معيّني ندارد و هر چيزي كه ماليّت دارد مي توان آن را مهر قرار داد.

فرع دوّم: اندازۀ مهر از نظر قلّت و كثرت
اشاره

مشهور و معروف اين است كه از نظر قلّت و كثرت مهر نامحدود است. بله اسلام به قلّت مهر تشويق كرده ولي كثرت را حرام

نكرده است و شاهد آن اطلاق روايات است كه مي فرمود «ما تراضي عليه الناس قلّ أو كثر»، آيات قرآن هم اطلاق دارد و حتّي يك آيه تصريح دارد و مي فرمايد:

«وَ آتَيْتُمْ إِحْدٰاهُنَّ قِنْطٰاراً» «1» كه ظاهر آيه اين است كه مهريّه اش قنطار باشد. در تفسير قنطار بين مفسّرين اختلاف است.

6- ادامۀ مسئلۀ 1 25/ 6/ 83 مرحوم شهيد ثاني در مسالك كلام سيّد مرتضي را از انتصار چنين نقل مي كند:

فإنّه ذهب في الإنتصار إلي أنّه لا يجوز تجاوز مهر السنّة و هو خمس مائة درهم قدرها خمسون دينارا فمن زاد عليه ردّ إليه و نسب هذا القول إلي ظاهر ابن الجنيد و ليس كذلك … و احتج السيّد المرتضي علي مذهبه بإجماع الطائفة و هو عجيب فإنّه لا يعلم له موافق فضلا عن أن يكون ممّا يدّعي فيه الإجماع. «2»

«قنطار» از مادّۀ قنطرة به معناي پل است و از آنجا كه پل بزرگ است مال عظيم را هم قنطار مي گويند. بعضي به همين معنا قناعت كرده اند، ولي بعضي براي آن اندازه معيّن كرده اند، به عنوان مثال «ملي ء مسك ثور ذهبا» (به اندازۀ پوست گاو)، و بعضي آن را هشتاد هزار درهم دانسته اند. مرحوم طبرسي در دو جا قنطار را مطرح مي كند يكي در ذيل اين آيه و ديگري در اوايل سورۀ آل عمران «وَ الْقَنٰاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ» «3».

معناي ديگر قنطار به اندازۀ ديۀ انسان است و بعضي ديگر هزار و دويست أوقيه «4» يعني چهل و هشت هزار درهم گفته اند و بعضي هزار و دويست مثقال طلا و يا هزار دينار گفته اند.

پس اين آيه هم دليل بر اين مي شود كه از نظر كثرت اندازه اي ندارد؛ ولي

مرحوم سيّد مرتضي مخالفت كرده و فرموده است كه بيش از مهر السنّة جايز نيست و اگر مهر را بيش از آن قرار دهند به مهر السنّة برمي گردد و ادّعاي اجماع مي كند، در حالي كه قائل هم ندارد.

كلام سيّد مرتضي در انتصار در مسئلۀ 164 چنين است:

و ممّا انفردت به الاماميّه أنّه لا يتجاوز بالمهر خمس مائة درهم جيادا (سالم) قيمتها خمسون دينارا فما زاد علي ذلك ردّ الي هذه السنة و باقي الفقهاء يخالفون في ذلك و الحجّة بعد اجماع الطائفة … «5»

دليل ديگر سيّد علاوه بر اجماع اين است كه مهر السنّة قدر متيقّن، و زايد بر آن مشكوك است و اصل در اينجا فساد است (اصل در معاملات فساد است).

أضف إلي ذلك، يك روايت هم داريم كه همان روايت «مفضّل بن عمر» است كه مي گويد نبايد از مهر السنّة تجاوز كرد كه مجموعا سه دليل است:

1- اجماع.

2- قدر متيقّن.

3- روايت مفضّل بن عمر.

7- ادامۀ مسئلۀ 1 28/ 6/ 83

بررسي ادلّۀ سيّد مرتضي:
اشاره

سه دليل براي قول سيّد مرتضي ذكر شده است كه دو دليل را خودشان بيان كرده اند:

1- اجماع:
اشاره

با اين كه مرحوم سيّد در اين قول تنهاست ولي ادّعاي اجماع مي كند كه وجه آن بيان خواهد شد.

جواب از دليل:

تكليف اجماع معلوم است، چون اگر اجماع بر خلاف نباشد اجماع بر وفاق نيست و سيّد ظاهرا تنهاست.

چرا سيّد به اين محكمي ادّعاي اجماع مي كند؟

شايد از قبيل اجماع بر قاعده باشد، شبيه مطلبي كه مرحوم شيخ انصاري در رسائل در باب اجماع منقول دارد:

اجماع بر قاعده به اين معنا است كه كبري، يك قاعدۀ مسلّم است ولي صغري را شخص مدّعي درست كرده و چون كبري

______________________________

(1). سورۀ نساء، آيۀ 20.

(2). مسالك، ج 8، ص 166- 168.

(3). سورۀ آل عمران، آيۀ 14.

(4). يك «أوقيه» چهل «درهم» است.

(5). انتصار، ص 292.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 13

مسلّم بوده روي نتيجه ادّعاي اجماع مي كند، در حالي كه فقط كبري مسلّم و اجماعي بوده است.

تصوّر ما اين است كه چون دليل دوّم (اصالة الفساد در معاملات) مرحوم سيّد يك قاعدۀ مسلّم و اجماعي است، ايشان اين قاعدۀ اجماعي را گرفته و مصداق آن را هم خودشان درست كرده اند (دليل بر زايد بر مهر السنّة نداريم) و نتيجه گرفته است كه زايد بر مهر السنّة باطل است و ادّعاي اجماع كرده است.

صغري از نظر ما باطل است پس اجماع سيّد درست نيست.

2- اخذ به قدر متيقّن:
اشاره

قدر متيقّن مهر السنّة است و اصل فساد مهريّۀ زايد است (اصل در باب معاملات فساد است) پس هر چه بيش از مهر السنّة باشد به حكم اصالة الفساد فاسد است.

جواب از دليل:

اصالة الفساد در موارد شك است و زايد بر مهر السنّة مشكوك نيست، چون هم قرآن (وَ آتَيْتُمْ إِحْدٰاهُنَّ قِنْطٰاراً) و هم روايات متعدّدۀ صحيحه دلالت بر اين داشت كه زايد بر مهر السنّة جايز است (ما تراضي عليه الناس قلّ أو كثر) و جاي شك نيست. حال وقتي شك نداشتيم صغرايي نداريم تا كبراي مسلّم را در آن جاري كنيم، پس اين دليل هم باطل است.

3- روايت مفضّل بن عمر:
اشاره

* و باسناده (شيخ طوسي) عن محمّد بن أحمد بن يحيي (ثقه) عن محمّد بن الحسين (ظاهرا ثقه است) عن محمّد بن سنان (محلّ بحث است) عن المفضّل بن عمر (محلّ بحث است) قال: دخلت علي أبي عبد اللّه عليه السّلام فقلت له: أخبرني عن مهر المرأة الذي لا يجوز للمؤمنين أن يجوزوه (تجاوز كنند) قال: فقال: السنّة المحمّدية صلّي اللّه عليه و آله خمس مائة درهم فمن زاد علي ذلك ردّ إلي السّنة و لا شي ء عليه أكثر من الخمس مائة درهم (تا اينجا مطابق نظر سيّد مرتضي است ولي از اينجا به بعد حكم ديگري را بيان مي كند كه كسي با آن موافقت نكرده است و آن اين كه اگر يك درهم از مهر را داد و بعد دخول حاصل شد بقيّۀ مهر از بين مي رود) فإن أعطاها من الخمس مائة درهم درهما أو أكثر من ذلك ثمّ دخل بها فلا شي ء عليه (زوج) قال:

قلت: فإن طلّقها بعد ما دخل بها قال: لا شي ء لها إنّما كان شرطها خمس مائة درهم فلمّا أن دخل بها قبل أن تستوفي صداقها هدم الصداق فلا شي ء لها إنّما لها ما أخذت من قبل أن يدخل بها فإذا طلبت بعد

ذلك (دخول) في حياة منه أو بعد موته فلا شي ء لها. «1»

جواب از دليل:

اين روايت از نظر سند و هم دلالت اشكال دارد.

از نظر سند: مرحوم شهيد ثاني كه از نقّادان اسناد است مي فرمايد اين سند در دو جا مشكل دارد كه يكي «مفضّل بن عمر» و ديگري «محمّد بن سنان».

أضف إلي ذلك، به فرض كه سند روايت صحيح باشد ولي معرض عنهاي اصحاب است، پس سند از دو جهت (هم از نظر رجال و هم از نظر اعراض مشهور از آن) قابل اشكال است.

از نظر دلالت: صدر روايت خوب است و دلالت دارد ولي ذيل حديث فتوايي است كه كسي به آن قائل نيست، چون اگر اين حرف درست باشد تمام مهرهايي كه در محيط ما مرسوم است باطل مي شود، چرا كه چيزي از مهر را جلوتر نمي دهند، پس ذيل روايت قابل عمل نيست.

إن قلت: ما راه تقطيع را پيش مي گيريم و به صدر روايت عمل مي كنيم كما اين كه قدما در بعضي از موارد چنين كرده و قسمتي را كه قابل عمل است اخذ كرده اند.

قلنا: مهمترين دليل بر حجّيت خبر واحد بناي عقلاست، عقلا به خبر ثقه اعتماد مي كنند، اگر خبري به دست آنها برسد كه نصف آن قابل اعتماد باشد به آن اعتماد نمي كنند و لذا تقطيع براي ما مشكل است و نمي توانيم از بعضي از بزرگاني كه تقطيع را گفته اند تقليد كنيم.

پس دلالت روايت هم، به خاطر ذيل نامأنوس و نامطلوب آن زير سؤال رفت.

نكته: سيّد مرتضي از كساني است كه قائل به عدم حجيّت خبر واحد است، حال با اين وجود چگونه به اين روايت عمل مي كند؟!

سلّمنا؛ كه اين روايت از نظر

دلالت و سند قابل خدشه نباشد، آيا مي تواند مقابل آيۀ قرآن و روايات متعدّدي كه مشهور به آن عمل كرده اند، ايستادگي كند؟ با اين وجود چگونه مي توان به اين روايت عمل كرد؟

فتلخّص من جميع ذلك؛ ما هيچ دليلي نداريم كه زايد بر مهر السنّة جايز نباشد.

فرع سوّم: ماليّت مهر

مرحوم امام در مورد فرع سوّم مي فرمايد:

ما لم يخرج بسبب القلّة عن الماليّة.

يعني چيزي كه مهر قرار داده مي شود، علاوه بر ملكيّت بايد

______________________________

(1). ح 14، باب 8، از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 14

ماليّت هم داشته باشد، به عنوان مثال يك استكان آب و يا يك عدد گندم اگر چه ملكيّت دارد ولي ماليّت ندارد و نمي توان آن را مهر قرار داد.

8- ادامۀ مسئلۀ 1 30/ 6/ 83

فرع چهارم: مستحب است بيش از مهر السنّة نباشد
اشاره

مرحوم امام در اين فرع مي فرمايد:

نعم يستحب في جانب الكثرة أن لا يزيد علي مهر السنّة و هو خمس مائة درهم.

اگر چه زايد بر مهر السنّة را اجازه داديم ولي مستحب است بيش از مهر السنة نباشد. اصحاب در اينجا سه بحث دارند:

1- تقليل مهر مستحب است.

2- بيش از مهر السنّة نباشد.

3- مقدار مهر السنّة.

اين بحثها بايد جداگانه بحث شود.

استحباب تقليل مهر:
اشاره

بحث اوّل را مرحوم امام متعرض نشده اند و آن را در بحث دوّم ادغام كرده اند؛ اين بحث در كلمات اصحاب آمده و اجماعي است. مرحوم محقّق در شرايع و علّامه در قواعد مي فرمايند:

يستحب تقليل المهر. «1»

مرحوم شهيد ثاني در مسالك مي فرمايد:

لا خلاف في استحباب تقليل المهر و أن لا يتجاوز مهر السنّة الذي تزوّج به النبي صلّي اللّه عليه و آله نسائه و زوّج به بناته. «2»

از قرار معلوم در قسمت اوّل اختلافي نيست.

ادلّه:
1- اجماع:

همان گونه كه گفته شد مخالفي در مسأله وجود ندارد.

2- دليل عقلي:

اگر مهر سنگين شود، رغبت جوانان به ازدواج كم مي شود و اين امر باعث كثرت مفاسد است، به همين جهت عقل مي گويد مهر كم، هزينه هاي ازدواج سبك و تشريفات محذوف، تا جوانان به سهولت بتوانند ازدواج كنند و گناه كم شود.

3- روايات:

روايات متعدّدي در باب پنج داريم كه سند بعضي از روايات ضعيف است ولي چون متعدّد و معمول بهاست ضعف سند جبران مي شود:

* عن محمّد بن مسلم، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: من بركة المرأة خفّة مئونتها و تيسير ولادتها و من شومها شدّة مئونتها و تعسير ولادتها. «3»

در اينجا مهر مطرح نيست بلكه تعبير به «مئونة» است كه مفهوم عامّي دارد و يكي از مهمترين مؤونه هاي زن مهر اوست، خفّت مؤونه اختياري است ولي تيسير ولادت اختياري نيست.

اين روايت از يك نظر خوب است كه تمام هزينه ها را شامل مي شود و از يك نظر هم تصريح به مهر نكرده است.

* … عن خالد بن نجيح (سند ممكن است مشكل داشته باشد) عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: تذاكروا الشوم عند أبي فقال: الشوم في ثلاث في المرأة و الدابّة و الدار فامّا شوم المرأة فكثرة مهرها و عقم رحمها (دوتاي ديگر را در اينجا ذكر نكرده اند كه مركب شوم، مركب چموش است و دار شوم، خانه اي است كه همسايۀ بد داشته باشد). «4»

* و باسناده عن اسماعيل بن مسلم، عن الصادق جعفر بن محمد عن أبيه عن آبائه عليهم السّلام قال: قال رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله: افضل نساء أمّتي أصبحهنّ وجها و أقلّهنّ مهرا. «5»

آيا منظور پيامبر صلّي اللّه عليه و آله اين است كه مسئلۀ جمال

و زيبايي از صفات مهم است يا نكتۀ ديگري است؟

تصوّر ما اين است كه زنان با جمال مهر بيشتري دارند، حال اگر زني در عين اين كه با جمال است مهرش كم باشد، اين مهم است ولي اگر زن بي جمال مهرش كم باشد خيلي مهم نيست.

* محمد بن علي بن الحسين قال: روي أنّ من بركة المرأة قلّة مهرها و من شومها كثرة مهرها. «6»

كأنّ اين حديث هم برگرفته از احاديث سابق است كه صدوق تعبير «روي» دارد.

* الحسن الطبرسي في مكارم الأخلاق نقلا من كتاب نوادر الحكمة عن علي عليه السّلام (مرسله است) قال: لا تغالوا بمهور النساء فتكون عداوة. «7»

______________________________

(1). شرايع، ج 3، ص 547.

(2). مسالك، ج 8، ص 199.

(3). ح 3، باب 5 از ابواب مهور.

(4). ح 1، باب 5 از ابواب مهور.

(5). ح 9، باب 5 از ابواب مهور.

(6). ح 8، باب 5 از ابواب مهور.

(7). ح 12، باب 5 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 15

ممكن است جواني خواستگار دختري باشد و با سخت گيري در مهر مواجه شود و بالاجبار موافقت كند ولي در نزد خود كينه به دل مي گيرد تا تلافي كند كه گاهي ناخودآگاه است.

* عنه صلّي اللّه عليه و آله قال: إنّ من أعظم النساء بركة أيسرهنّ صداقا. «1»

أضف إلي ذلك؛ روايات متعدّدي كه در اين باب و ابواب ديگر آمده و سخن از قلّت مهر حضرت فاطمۀ زهرا عليها السّلام دارد كه خيلي سبك بوده و مهر هم صرف جهيزيّه شد. اين روايات كه قلّت مهر و خفّت و سبك بودن جهيزيّه را بيان مي كند به دلالت التزامي تشويق به قلّت مهر است كه از

آن استحباب استفاده مي شود.

أضف إلي ذلك؛ عمل پيامبر در تقليل مهر نساء خودش و دخترانش دليل بر استحباب است و اين كه از نظر شريعت مقدّس اسلام، قلّت مهر، امر مطلوبي است.

بقي هنا أمور:
الأمر الأوّل: آيا استحباب قلّت مهر مخصوص عروس و خانوادۀ عروس است

و يا براي داماد هم مستحب است؟

گاهي عروس و اطرافيان عروس مهر را سبك در نظر مي گيرند ولي داماد مي گويد كه زياد باشد، آيا اين استحباب تقليل شامل حال زوج هم مي شود؟ ظاهر بعضي از كلمات عموميّت است، از جمله ظاهر كلام مرحوم محقّق كه مي فرمايد «يستحبّ تقليل المهر» كه شمول دارد و زوجه و زوج را شامل است. مرحوم علّامه هم در قواعد همين تعبير را دارد كه ظاهرش عام است، ولي بعضي مثل مرحوم صاحب جواهر و مرحوم محقّق ثاني در جامع المقاصد و مرحوم شهيد ثاني در مسالك مي خواهند از ادلّه استظهار كنند كه اين حكم مخصوص مرئه و وليّ مرئه است كه شايد علّتش انصراف است، يعني روايات انصراف دارد، چون كثرت را اطرافيان مرئه مي گويند و اين كه زوج طرفدار كثرت باشد فرد نادري است، پس تكثير مهر از ناحيۀ زوجه فرد غالب است و روايات هم ناظر به فرد غالب است و شامل فرد نادر نمي شود.

حال آيا واقعا اين گونه است، يا نه مفاسدي كه در كثرت مهر است شامل زوج هم مي شود؟ وقتي شوهران طرفدار مهر سنگين باشند، باعث مي شود كه ديگران نتوانند و موجب فساد است. روايت هم «شوم المرأة» مي فرمود و فرق نمي كند كه كثرت، از ناحيۀ زوج باشد يا زوجه، پس اين انصراف، انصراف بدوي است (انصرافي كه با تأمّل زايل مي شود) بنا بر اين ما هم مانند مرحوم محقّق و علّامه قائل

به عموميّت مي شويم.

الأمر الثاني: آيا اين حكم مربوط به مهريّۀ نقد و حاضر است

كه در زمان هاي گذشته معمول بوده يا مهريّۀ نسيه را هم شامل مي شود؟ آيا مفاسدي كه از مغالات در مهر حاصل مي شود شامل مهر نسيه هم مي شود؟

در بدو نظر به نظر مي رسد كه براي زماني است كه مهر حاضر است، چون جوانان نمي توانند آن را پرداخت كنند، پس انصراف به مهر حاضر دارد، زيرا در آن زمان ها مهر حاضر بود.

و لكنّ الإنصاف؛ اين انصراف هم بدوي است به خصوص اگر مهر غايب مطالب باشد.

مهر دو گونه نوشته مي شود: گاهي نوشته مي شود عند المطالبه و گاهي نوشته مي شود عند القدرة و الاستطاعه كه امروزه كمتر اين چنين نوشته مي شود، چون منشأ نزاع است.

اين مفاسد منحصر به مهر حاضر نيست، بلكه در مهر غايب هم- به خصوص اگر عند المطالبه باشد- اين مفاسد وجود دارد.

9- ادامۀ مسئلۀ 1 31/ 6/ 83

الأمر الثالث: در بسياري از موارد كثرت مهر دليل بر عدم قصد جدّي است،

به عنوان مثال آلاف و الوف را مهر قرار داده است، و معلوم مي شود كه قصد جدّي ندارد، وقتي به او گفته مي شود كه چرا اين اندازه مهر قرار داده اي مي گويد چه كسي مهر را داده و چه كسي آن را گرفته؟! معنايش اين است كه خيلي جدّي نيست.

اگر واقعا فزوني مهر نشانۀ عدم قصد جدّي باشد در چنين مواردي مهر باطل و به مهر المثل منتقل مي شود. حال با اين بيان مي توان در زمان ما مهرهاي سنگين را ابطال كرده و منتقل به مهر المثل نمود و مشروط بودن رضايت زوجه به آن مهر سنگين موجب بطلان عقد نمي شود، چون معتقديم كه شرط فاسد، مفسد عقد نمي باشد و عقد مستقل و مهر هم مستقل است، پس تقييد عقد به رضايت در اينجا مشكلي ايجاد نمي كند.

الأمر الرابع: اگر قصد جدّي هست ولي عدد، عدد سنگيني است

(مثلا مي گويد دوازده هزار سكّه)، نشان مي دهد كه زوج در

______________________________

(1). سنن بيهقي، ج 7، ص 235.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 16

مسائل مالي رشد كافي ندارد، در اين صورت باز مهر، فاسد و باطل است و به مهر المثل منتقل مي شود.

الأمر الخامس: گاهي مهر حالّ و نقد را در ذمّه قرار مي دهند

و مي گويند عند المطالبه بايد بپردازد و مؤجّل نيست. در اين صورت گاهي زوج امكاناتي دارد (مثلا پدر پولداري دارد كه حامي اوست) در اين صورت اگر زوجه مهر را مطالبه كند و بگويد تا مهر را ندهي به خانه ات نمي آيم، بايد مهر را بدهد، امّا اگر كسي باشد كه قراين حال گواهي مي دهد كه ذكر عند المطالبه در متن عقد در مورد او جدّي نيست. (مثلا دانشجويي است كه پولي ندارد) در اين صورت مهر جدّي است، امّا عند المطالبه جدّي نيست چون شخصي كه يك سكّه هم ندارد، دويست سكّۀ مطالب را به عنوان مهر قرار داده است در اين موارد نمي توانند بگويند تا مهر را ندهي زوجه به خانه ات نمي آيد.

اين مسأله در زمان ما منشأ بسياري از مشكلات شده است؛ عدّه اي از زوجه ها به جهت عدم اعتماد به زوج اين كار را مي كنند و بعضي از زوجه ها هم مي خواهند با آن تجارت كنند، به اين عنوان كه در باغ سبزي نشان مي دهند و مثلا صد سكّۀ طلا مهر قرار مي دهند و بعد از عقد و قبل از عروسي مطالبۀ مهر مي كنند و زوج را تا پاي زندان مي برند؛ و اين كه ما مي گوييم مهر بايد ميسّر باشد، ديگر اين مشكلات پيش نمي آيد، اگر چه عند المطالبه نوشته شده باشد، چرا كه قراين حاليّه نشان مي دهد كه ذكر آن جدّي نيست.

ما معتقديم كه

در اين موارد:

اوّلا، قرينه بر عدم جدّ وجود دارد.

ثانيا، بايد ادّعاي اعسار اين افراد را بپذيريم، نه اين كه ابتدا به زندان برود تا ثابت شود معسر است، چون ممكن است چند ماه طول بكشد و آبروي افراد برود.

ادّعاي اعسار اين روزها براي جوانان خيلي ساده است، وقتي دانشجو يا طلبه است معلوم است كه چيزي ندارد و مهر تقسيط مي شود و وقتي زوج قسط اوّل را پرداخت، زوجه بايد تمكين كند كه در اين صورت بسياري از دعواها حل مي شود و بي خود و بي جهت پرونده ها ساخته نمي شود و زندان ها هم پر نمي شود.

الأمر السادس: گاهي قلّت مهر هم سبب مشكلاتي شده و اركان خانواده متزلزل مي شود، مثلا مهريۀ زن را يك سكّه و يا يك جلد قرآن قرار مي دهند و گاهي سبب مي شود جوان هوس باز پس از چند روز اين زن را نمي پسندد و به او مي گويد بيا مهرت را بگير و به خانۀ پدرت برو، كه اين امر باعث تزلزل اركان خانواده، زواج و نكاح است، آيا در اينجا هم تقليل مهر خوب است؟ آيا بايد بين موارد تفصيل دهيم؟ به اين معنا كه بگوييم در جايي كه اشخاص مؤمن، متديّن و شناخته شده هستند، مانعي ندارد كه مهر كم باشد ولي در مورد جوانهايي كه اطمينان نداريم كه فردا چه مي كنند، محكم كاري كنيم تا مجبور شود كوتاه بيايد و يا اين كه بينابين را بگيريم، يعني نه مهر السنّة كه پانصد درهم باشد و نه آلاف و الوف، بلكه يك مقدار معقولي را مهر قرار دهيم.

ما هم به افراد توصيه مي كنيم چون وسوسه هاي طلاق و توقّعات زوج و زوجه از هم زياد

است، بايد سنگ نسبتا سنگيني به پاي آنها ببنديم تا نتوانند از خانه و زندگي فرار كنند.

پس به هر حال مي توانيم استثنايي به حكم شرعي بزنيم و بگوييم نسبت به اشخاص و يا جوامع مختلف مقدار مهر تفاوت مي كند، اگر جايي اطمينان كافي نبود و خوف متلاشي شدن خانواده بأيّ شي ء يسير بود، مانعي ندارد كه مهر نيمه سنگيني را براي او در نظر بگيريم تا ازدواج آنها به سادگي منجر به طلاق نگردد.

اينها مسائلي است كه فقيه بايد در نظر بگيرد و نمي توان در همۀ موارد يكسان حكم كرده و گفت بايد مهر به اندازۀ مهر حضرت زهرا عليها السّلام باشد كه در اين صورت ظلم به زوجه است، و دليل آن انصراف ادلّه به جايي ديگر است، چرا كه شارع به خاطر تسهيل در امر ازدواج مهر را سبك قرار داده، حال اگر ببينيم اين امر، موجب تسهيل امر طلاق مي شود، ادلّه از چنين جايي منصرف است و معيار مهر تعبّدي نيست؛ پس جايي كه خوف متلاشي شدن است بيش از مهر السنّة كراهت ندارد، منتها خيلي بالا نباشد.

2- استحباب مهر السنّة:
اشاره

تا اينجا ثابت كرديم كه تقليل مهر مستحبّ است (اگر استثنائات را كنار بگذاريم) امّا چرا مهر السنّة، و مقدار آن چقدر است؟

دليل اين مسأله روايات است
اشاره

كه در باب چهارم از ابواب مهور وارد شده؛ روايات متعدّد است كه چند نمونه از آن را بيان مي كنيم:

* … عن عبيد بن زرارة (سند خوب است؛ نجاشي در مورد او

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 17

مي گويد ثقة لا بأس به و لا شك فيه) قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السّلام يقول: مهر رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله نسائه اثنتي عشر أوقية و نشّا و الأوقية أربعون درهما و النّش نصف الأوقية و هو عشرون درهما. «1»

اگر بخواهيم به مقتضاي آيۀ «لَقَدْ كٰانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللّٰهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» «2» به رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله اقتدا كنيم ما هم بايد همين روش را ادامه دهيم.

* و عن علي بن إبراهيم، عن أبيه (ظاهرا مرسله است) عن حمّاد بن عيسي، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: سمعته يقول: قال أبي: ما زوّج رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله شيئا من بناته و لا تزوّج شيئا من نسائه علي أكثر من اثنتي عشر أوقية و نشّ (پيامبر صلّي اللّه عليه و آله اين كار را نكرد، معنايش اين است كه شما هم چنين نكنيد) … «3»

* … عن أبي العبّاس (بيش از صد روايت در كتب ما دارد ولي اين شخص جاعل است) قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن الصداق أله وقت (وقت به معناي اندازه است)؟ قال: لا، ثم قال: كان صداق النبي صلّي اللّه عليه و آله اثنتي عشر أوقيّة و نشّأ

(مستحبّ است و واجب نيست كه از مهر السنّة تجاوز نشود). «4»

10- ادامۀ مسئلۀ 1 1/ 7/ 83 اندازۀ مهر السنه پانصد درهم (250 مثقال نقره) است و اگر هر مثقال هزار تومان باشد مبلغ مهر دويست و پنجاه هزار تومان مي شود و گفته شد كه پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله بيش از اين مقدار مهر قرار نداد، نه براي همسرانش و نه براي دخترانش. حديث بعد تاريخچۀ معنوي جالبي براي اندازۀ مهر السنّة (پانصد درهم) بيان مي كند:

* … عن الحسين بن خالد (سند معتبر نيست و به عنوان مؤيّد خوب است) قال: سألت أبا الحسن عن مهر السنّة كيف صار خمس مائة؟ فقال: إنّ اللّه تبارك و تعالي أوجب علي نفسه أن لا يكبّره مؤمن مائة تكبيرة و يسبّحه مائة تسبيحة و يحمده مائة تحميدة و يهلّله مائة تهليلة و يصلّي علي محمّد و آله مائة مرّة ثم يقول: اللهم زوّجني من الحور العين إلّا زوّجه اللّه حوراء عيناء و جعل ذلك مهرها ثم أوحي اللّه إلي نبيّه صلّي اللّه عليه و آله أن سنّ (سنّت بگذار) مهور المؤمنات خمس مائة درهم … «5»

اين روايت هم دليل است بر اين كه مهور نساء بيش از مهر السنة نباشد.

اشكال: در باب 22 از ابواب مهور روايات ديگري وجود دارد كه مي فرمايد نبايد مهر بيش از مهر السنّة باشد، چرا سيّد مرتضي سراغ اين روايات نرفته و فقط همان يك حديث را گفته است؟

جواب: در اين باب مسئلۀ فرعيّۀ ديگري مطرح است كه امام (ره) در مسئلۀ دوازده به آن مي رسد و آن اين كه اگر تعيين مهر به زوج يا زوجه تفويض شود

باطل نيست، حال اگر زوج در مورد مهر گفت هر چه نظر زوجه باشد مي پذيرم (تفويض به زوجه) در اينجا مهر نبايد بيش از مهر السنّة باشد، و اگر به زوج تفويض شود، زوج مي تواند هر چقدر خواست مهر را قرار دهد، كه حتّي آنها هم كه بيش از مهر السنّة را اجازه مي دهند، در اينجا به همين شكل فتوا داده اند.

پس اين بحث در مورد كراهت زايد بر مهر السنّة نيست بلكه در مورد تفويض مهر است.

روايات معارض:

در مقابل روايات مهر السنّة يك سلسله روايات معارض داريم؛ روايتي مي گويد خليفۀ دوّم، امّ كلثوم دختر علي عليه السّلام را خواستگاري كرد و چهل هزار درهم مهر قرار داد:

* محمّد بن الحسن في المبسوط (شيخ طوسي و روايت مرسله است) علي ما نقل عنه (كتاب مبسوط نزد صاحب وسائل حاضر نبوده است) أنّه روي أنّ عمر تزوّج أمّ كلثوم بنت علي عليه السّلام فأصدقها أربعين ألف درهم (روايت ندارد كه علي عليه السّلام نپذيرفت). «6»

همين مضمون در يك روايت ديگر هم آمده است؛ اين حديث را مرحوم ابن ادريس در آخر كتاب سرائر از ابو القاسم بن قولويه (صاحب كتاب كامل الزيارات كه تاريخ وفاتش 368 ه. ق است) نقل كرده است:

* … أبي القاسم بن قولويه عن عيسي بن عبد اللّه الهاشمي (كان من رجال الصادق عليه السّلام و وفات امام صادق عليه السّلام در سال 148 است، پس ابن قولويه نمي تواند از «عيسي بن عبد اللّه» نقل كند، چون زمان اين دو به هم نمي خورد، پس مرسله است و لو ظاهرا مسند و معنعن است. مرحوم آية اللّه العظمي بروجردي در اين موارد خيلي دقّت

داشتند) قال (عيسي بن عبد اللّه): خطب عمر بن

______________________________

(1). ح 3، باب 4 از ابواب مهور.

(2). سورۀ احزاب، آيۀ 21.

(3). ح 4، باب 4 از ابواب مهور.

(4). ح 8، باب 4 از ابواب مهور.

(5). ح 2، باب 4 از ابواب مهور.

(6). ح 2، باب 9 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 18

الخطاب (قطعا عيسي بن عبد اللّه در زمان عمر نبوده و از كسي شنيده است پس يك ارسال هم در اينجاست) و ذلك قبل أن يتزوّج أمّ كلثوم بيومين و قال: يا أيّها الناس لا تغالوا بصدقات النساء (در مهر نساء غلو نكنيد) فإنّه لو كان الفضل فيها لكان رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله يفعله … ثمّ نزل عن المنبر فما أقام إلّا يومين أو ثلاثة حتّي أرسل في صداق بنت عليّ بأربعين ألفا. «1»

اين روايت كه از دو جهت ارسال دارد، سند معتبري نداشته و نمي توان به آن اعتماد كرد؛ علاوه بر اين اصل چنين ازدواجي زير سؤال است و مشكوك، هر چند اهل سنّت روي آن خيلي مانور مي دهند تا در مسائل مربوط به شهادت حضرت زهرا عليها السّلام تشكيك كنند، چون حضرت علي عليه السّلام نمي تواند دخترش را به قاتل همسرش بدهد، از اينجا نتيجه مي گيرند كه واقعۀ شهادت حضرت زهرا عليها السّلام محلّ اشكال است، ولي همان گونه كه گفته شد، مرحوم شيخ مفيد اين داستان را ساختگي مي دانند.

در مورد ازدواج امّ كلثوم با عمر روايتي هم در كافي است. در مورد اين ازدواج عمدتا سه نظريّه موجود است:

الف) نظريّۀ شيخ مفيد:

ايشان معتقد است راوي اين خبر شخص غير موثّق است و اين نكاح ثابت نيست؛ پس

اين روايت براي كثرت مهر قابل استدلال نيست و خصم هم نمي تواند از آن استفاده كند كه چگونه حضرت دخترش را به قاتل همسرش داده است.

ب) نظريّۀ سيّد مرتضي:

ايشان اين بحث را تعقيب كرده و مي فرمايد كه سند هر دو روايت در كافي «2» معتبر است ولي هر دو دلالت دارد كه اين ازدواج اجباري بوده است؛ يكي تعبير «غصبناه» دارد كه دليل بر اجباري بودن است و روايت ديگر مي فرمايد، عمر امّ كلثوم را خواستگاري كرد و حضرت فرمودند كه «إنّها صبيّة» تا عمر منصرف شود، عمر، ابن عبّاس را فرستاد و گفت عيب من چيست كه علي عليه السّلام مرا نپذيرفته است و بعد تهديد كرد.

ابن عبّاس پذيرفت و خدمت حضرت رسيد و عرض كرد كه عمر تهديد كرده است و حضرت فرمود كه من عهد كرده ام كه دخترم را به چنين شخصي ندهم و ابن عبّاس گفت من عهده دار نكاح امّ كلثوم مي شوم كه ابن عبّاس برنامۀ نكاح را ترتيب داد.

اين روايت هم نشان مي دهد كه برنامۀ نكاح اجباري بوده و روايت به درد استدلال براي كثرت مهر نمي خورد.

ج) نظريّۀ بعضي ديگر:

فقط خطبۀ عقدي خوانده شد ولي هرگز صبيّۀ حضرت به خانۀ عمر نرفت و منجرّ به جدايي شد.

از طرف عامّه هم راجع به اين ازدواج روايتي آمده است ولي تناقض ظاهري دارد؛ از جمله اين كه بعد از عمر پسران جعفر بن ابي طالب يكي پس از ديگري با او ازدواج كردند و دو تا از آنها از دنيا رفتند و در نكاح سوّمي بود كه امّ كلثوم از دنيا رفت كه با تاريخ حيات پسران جعفر بن ابي طالب سازگار

نيست، علاوه بر اين از جهات گوناگون ديگري نيز داراي تناقض است، پس اين روايت هم قابل استدلال نيست.

جواب: اين روايات مرسله است، علاوه بر اين در مورد ازدواج امّ كلثوم با عمر اصل مسأله محلّ بحث است و شيخ مفيد مي فرمايد راوي اين خبر «زبير بن بكّار» شخص فاسدي است، پس اين نكاح ثابت نيست.

11- ادامۀ م 1 و 2 (لو جعل المهر ما لا يملكه المسلم) 4/ 7/ 83 روايت معارض ديگر روايتي است كه مي گويد امام حسن عليه السّلام زني را تزويج كرد و صد كنيز و همراه هر كنيز هزار درهم مهر آن زن قرار داد:

* قال (شيخ طوسي در مبسوط كه باز سند ندارد) و تزوّج الحسن عليه السّلام امرأة فأصدقها مائة جاريه مع كلّ جارية ألف درهم (يعني صد هزار درهم و صد جاريه). «3»

در مورد روايت ديگر تصوّر ما اين است كه اين مسائلي كه به امام حسن عليه السّلام نسبت مي دهند، مجعولات زمان معاويه است كه براي خراب كردن چهرۀ امام حسن عليه السّلام چنين نسبت هايي به آن حضرت مي دهند، مثلا مي گويند كثير الزواج بوده اند و يا كثيرا طلاق مي دادند.

أضف إلي ذلك: اين مهريّه از ناحيۀ شوهر است و سابقا ديديم كه كراهت، در جايي كه مهر سنگين از ناحيۀ زوجه پيشنهاد شود، محلّ بحث است، پس اين روايات نمي تواند معارضه كند.

سلّمنا، روايات معارض داريم كه با روايات مهر السنّة

______________________________

(1). ح 5، باب 9 از ابواب مهور.

(2). ج 5، ص 346، باب تزويج امّ كلثوم لعمر.

(3). ح 3، باب 9 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 19

معارضه مي كند، ولي راه جمع معلوم است، هم جمع دلالي

متصوّر است و هم اعمال مرجّحات؛ و امّا جمع دلالي به اين بيان كه اينها براي اين است كه بفهمانند اين كار حرام نيست و براي اثبات جواز است.

و امّا اعمال مرجّحات هم در اينجا به اين كيفيّت است كه اوّلين مرجّح مي فرمايد: «خذ بما اشتهر بين أصحابك» كه روايات مهر السنّة مشهور و دستۀ ديگر شاذ و نادر است، پس آنها را كنار مي گذاريم.

3- مقدار مهر السنّة:

تا اينجا بحث در اصل مهر السنّة بود، حال بحث در اين است كه مقدار آن چقدر است؟

مقدار مهر السنّة پانصد درهم مسكوك به نرخ روز است (دويست و پنجاه مثقال نقره) قيد مسكوك در بسياري از ابواب مثل ديه، مهر، … مي آيد، كه مسكوك بودن قيمت آن را بالا مي برد، كما اين كه در طلا چنين است.

هر مثقال نقره هزار تومان است كه پانصد درهم دويست و پنجاه هزار تومان است و اگر مسكوك بودن را هم اضافه كنيم حدود سيصد هزار تومان مي شود. بنا بر اين، اين كه در بعضي از قباله ها مهر السنّة را 26 ريال و چند شاهي مي نويسند و جهش معلوم نيست.

نكته: در اينجا نكته اي لازم به ذكر است:

بعضي در مهر نامه ها مي نويسند مهريّۀ اين زن را اوّلا مهر السنة (500 درهم) و ثانيا پانصد سكّۀ بهار آزادي قرار داديم؛ آيا اينها واقعا به مستحب عمل كرده اند؟

خير، چرا كه بايد كلّ مهريّه پانصد درهم باشد نه قسمتي از آن.

إن قلت: در مهريّۀ مربوط به حضرت جواد عليه السّلام چنين چيزي ديده مي شود. چرا كه حضرت مهر السنّة را بعلاوۀ يك چيز اضافي مهر قرار دادند.

مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

و لو احتيط مع إرادة الزيادة بجعل الصداق

السنّة و ما زاد نحلة (بخشش) كان حسنا تأسّيا بمولانا الجواد عليه السّلام حيث فعل ذلك بابنة المأمون (أمّ الفضل) قال: و ما بذلت لها من الصداق ما بذله رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله لأزواجه و هو اثنتا عشر أوقية و نشّ علي تمام الخمس مائة و قد نحلتها من مالي مائة الف (كه ظاهرا به قرينۀ ما قبل صد هزار درهم مراد است). «1»

قلنا: امام در اينجا مهريّه را فقط مهر السنّة و اضافه را نحله و بخشش قرار داد و جزء مهر نبود.

اين حديث را از رياض نقل كرديم چرا كه در وسائل نيامده است ولي در من لا يحضره الفقيه «2» آمده است و تعجّب است با اين كه اين كتاب از كتب اربعه است، چگونه صاحب وسائل اين روايت را ذكر نكرده است!

مرحوم حاجي نوري هم در مستدرك «3» اين حديث را نقل كرده است ولي در حديث مستدرك «نحلتها مائة الف الف» آمده است كه صد ميليون درهم مي شود كه در تمام آن جامعه پيدا نمي شده است و احتمالا اشتباه از ناسخ است.

مسألة 2: لو جعل المهر ما لا يملكه المسلم
اشاره

كالخمر و الخنزير صحّ العقد و بطل المهر فلم تملك شيئا بالعقد و إنّما تستحقّ مهر المثل بالدخول (اگر دخولي نشود مهري نيست و فقط يك چيزي به عنوان هديه داده مي شود) نعم فيما إذا كان الزوج غير مسلم فيه تفصيل (مرحوم امام اين تفصيل را بيان نمي كنند).

عنوان مسأله:
اشاره

اگر مهر را چيزي قرار دهند كه مسلمان مالك آن نمي شود، مهر باطل و عقد صحيح است و در صورتي كه دخول حاصل شود، زوجه مستحقّ مهر المثل است و اگر دخول نشود، مستحقّ چيزي نيست و مستحب است به عنوان هديه چيزي به زوجه بدهند و اگر زوج غير مسلمان باشد، مسأله داراي تفصيل است.

بنا بر اين اگر مهريّه را چيز حرامي قرار دهند به يقين مهريّه باطل است كه سه فرع دارد:

فرع اوّل: آيا بطلان مهر به عقد هم سرايت مي كند؟

فرع دوّم: مهريّه كه باطل شد، عقد بدون مهر ممكن نيست در صورتي كه قائل به صحّت عقد شويم جانشين مهر چيست؟

فرع سوّم: در مورد غير مسلمين چنين مهري چه حكمي دارد؟

قبل از ورود به بحث از اين فرع ابتدا اشكالي را جواب مي دهيم.

إن قلت: اين مسأله در عصر و زمان ما محلّ ابتلا نيست و كسي چنين مهري قرار نمي دهد، حتّي در اعصار گذشته هم

______________________________

(1). ج 7، ص 136.

(2). ج 3، ح 4399.

(3). ج 14، ص 311.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 20

چنين نبود.

قلنا: متأسّفانه عنوان مسأله محدود مطرح شده است ولي مصاديقي دارد كه در زمان ما محلّ ابتلاست، مثل اين كه اموالي از دزدي، ارتشا، رباخواري و … را مهر قرار بدهند- كه همۀ اينها اموال حرام است- در چنين مواردي حكم چيست؟

پس

بحث در مورد مهر حرام است كه مصاديق متعدّدي دارد و چون مسأله يك فرعش در مورد غير مسلمان بود اين دو مورد (خمر و خنزير) را به عنوان مال حرام ذكر كرده اند.

حتّي در مورد كساني كه وجوهات شرعيّۀ خود را نمي دهند، همين بحث مي آيد، كه اگر چنين مالي را مهر قرار دهند، حكم آن چيست؟ اكنون هر يك از اين سه فرع را مورد بررسي قرار مي دهيم:

12- ادامۀ مسئلۀ 2 5/ 7/ 83

فرع اوّل: آيا بطلان مهر به عقد هم سرايت مي كند؟
اشاره

اقوال:

اين كه اصل عقد صحيح است يا باطل اختلافي است.

مرحوم شيخ طوسي در خلاف، كتاب الصداق مسئلۀ اولي مي فرمايد:

إذا عقد علي مهر فاسد مثل الخمر و الخنزير و الميتة و ما أشبهه فسد المهر و لم يفسد النكاح و وجب لها مهر المثل (مرحوم شيخ طوسي مقيّد به دخول نكردند) و به قال جميع الفقهاء (فقهاي عامّه) إلّا مالكا فإنّ عنه روايتان إحداهما مثل ما قلنا و الأخري يفسد النكاح و به قال قوم من أصحابنا.

معلوم مي شود كه شيعه هم اختلاف دارند، بلكه از عبارت شيخ طوسي استفاده مي شود كه اختلاف در بين شيعه بيشتر است تا اهل سنّت، پس معلوم مي شود كه در مقابل مشهور كه قائل به صحّت عقد هستند، جمعيّت قابل ملاحظه اي هم قائل به فساد عقد هستند.

مرحوم شهيد ثاني در مسالك موافقين و مخالفين را نام برده و مي فرمايند:

البحث هنا يقع في موضعين أحدهما: في صحّة العقد و فساده فقد ذهب جماعة منهم الشيخان (مرحوم شيخ مفيد و شيخ طوسي) في المقنعة و النهاية و القاضي (ابن برّاج) و التّقي (ابو الصباح الحلبي) الي البطلان … و اختار المصنّف و جماعة منهم الشيخ في كتابي الفروع (ممكن

است اشاره به تهذيب و استبصار باشد) و ابن ادريس و أكثر المتأخرين الصحّة. «1»

مرحوم صاحب حدائق قول سوّمي هم نقل مي كند كه قول به توقّف است. مي فرمايد صحّت، ظاهر بين متأخّرين است و جماعتي از قدما هم قائل به صحّت شده اند، ولي جماعتي هم قائل به توقّف شده اند:

توقّف العلّامة في المختلف و كذا شيخنا الشهيد الثاني في المسالك. صاحب حدائق اعتراف مي كند كه اينها در ذيل كلامشان صحّت را ترجيح داده اند يعني ابتدا توقّف كرده اند و بعد صحّت را ترجيح داده اند. «2»

جمع بندي: از مجموع اقوال، چهرۀ مسأله از ناحيۀ فتاوا روشن شد، به اين بيان كه صحّت مشهور بين متأخّرين و جماعتي از قدماست و بطلان در بين عامّه و خاصّه شاذ است و توقّف هم اجمالا از بعضي استفاده مي شود.

دليل قائلين به صحّت: مطابقت اصل

اصل در چنين عقدي صحّت است. مراد از اصل همان عمومات عقود به نحو عام و عمومات باب نكاح به نحو خاص است؛ عمومات عقود مثل أوفوا بالعقود يعني عقدي انجام شده و مهر آن خمر و يا خنزير بوده و مهر باطل است، حال چرا عقد صحيح نباشد، در حالي كه عقد بدون مهر صحيح است؟ پس به مقتضاي أوفوا بالعقود اين عقد صحيح است و سراغ مهر المثل مي رويم.

عمومات خاص هم داريم، منتهي آياتي كه در آن مهر ذكر شده به درد استدلال نمي خورد بلكه بايد عموماتي پيدا كنيم كه سخن از مهر در آنها نيست كه از جملۀ آنها آيۀ 3 سورۀ نساء است:

«فَانْكِحُوا مٰا طٰابَ لَكُمْ مِنَ النِّسٰاءِ مَثْنيٰ وَ ثُلٰاثَ وَ رُبٰاعَ» آيه عام است و شامل هر نكاحي است الّا ما خرج بالدليل و دليلي هم بر

خروج ما نحن فيه نداريم، پس اصل عقد صحيح است.

و يا آيۀ 32 سورۀ نور كه مي فرمايد:

«وَ أَنْكِحُوا الْأَيٰاميٰ مِنْكُمْ وَ الصّٰالِحِينَ مِنْ عِبٰادِكُمْ وَ إِمٰائِكُمْ» كه البتّه آيۀ قبل بهتر است.

بعضي گفته اند كه از قبيل مقتضي موجود و مانع مفقود است كه مقتضي همان عمومات است و مانع مفقود است، چون مهر

______________________________

(1). ج 8، ص 162 و 163.

(2) حدائق، ج 24، ص 425.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 21

فاسد نمي تواند مانع باشد، زيرا اجماعي است كه اگر اصل مهر هم نباشد عقد صحيح است، پس ما نحن فيه به طريق اولي صحيح است، چون مهر فاسد بالاتر از نبودن مهر نيست و وقتي فقدان مهر اشكالي ندارد، مهر فاسد هم مشكلي ايجاد نمي كند.

ادلّۀ قائلين به بطلان:
اشاره

قائلين به بطلان چند دليل اقامه كرده اند.

1- رضايت در عقد مقيّد به مهر است

شما قائل به بطلان مهر هستيد و مي گوييد مهر المثل بايد داده شود كه اين داخل در قاعدۀ عقلائيّه اي است كه مي گويد «ما وقع لم يقصد و ما قصد لم يقع»، به اين بيان كه مهر المثل واقع است ولي مقصود نيست و مهر المسمّي مقصود است ولي واقع نيست.

به تعبير ديگر رضايت در عقد مقيّد بوده به اين مهر و بدون اين مهر راضي نبوده، حال وقتي معلّق عليه (مهر) باطل شد، معلّق (عقد) هم باطل مي شود؛ درست مثل اين كه يك هزار سكّه از مال حرام مهر قرار دهند، شما مي گوييد تبديل به مهر المثل مي شود؛ مثلا پنجاه سكّه مهر المثل مي دهد كه خلاف رضايت زوجه است و چه بسا خلاف رضايت زوج هم باشد.

2- نكاح از قبيل معاوضات است

شاهد آن آيات قرآن است كه تعبير به «اجورهنّ» دارد كه نشان دهندۀ معاوضه بودن است.

أضف إلي ذلك، صيغۀ نكاح را با «باء» مي خوانند (زوّجتها بهذا المهر) كه نشان دهندۀ معاوضه بودن است، حال اگر در معامله يكي از عوضين باطل شود، معاوضه باطل مي شود نه اين كه فقط يك طرف باطل شود.

3- روايات

روايات متعدّدي داريم كه مي فرمايد: «المهر ما تراضي به الناس قلّ أو كثر» كه عكس نقيض آن (مفهوم) را أخذ مي كنيم:

ما لم يتراض عليه الناس فليس بمهر، پس مهر المثل مهر نيست و عقد بدون مهر مي شود و عقد بدون مهر باطل است كه مي گويد «ما قصد لم يقع و ما وقع لم يقصد» و اين زوج و زوجه قصدشان اين بوده است كه با اين مهر عقد كنند و اگر مهر باطل شد عقد هم باطل مي شود، چون مهر المثل مقصود نيست و آن هم كه مقصود است باطل است.

13- ادامۀ مسئلۀ 2 6/ 7/ 83

جواب از دليل اوّل:

از اين دليل دو جواب مي دهيم:

1- جواب نقضي:

ما يك سلسله جواب هاي نقضي داريم و در اينجا پايه اي بنا مي گذاريم كه در باب معاملات با آن زياد سر و كار داريم:

1- شرط فاسد مفسد نيست، پس فساد شرط باعث فساد عقد نمي شود در حالي كه طرف مقابل به عقد راضي شده بود به شرط اين كه شرط موجود باشد.

2- معامله اي انجام شده بعد معيوب در آمده كه در اينجا حكم مي كنند معامله صحيح است، منتهي شخصي كه جنس معيوب به دستش رسيده خيار عيب دارد.

3- جنسي خريد و مغبون شد، در حالي كه حاضر نبود جنس گران بخرد ولي معامله صحيح است، منتهي خيار غبن دارد.

4- در بيع ما يملك و ما لا يملك؛ در ما يملك معامله صحيح است و در ما لا يملك باطل است ولي خيار تبعّض الصفقة دارد، مثلا خانه اي فروخته كه نيمي از آن مال خودش است و نيم ديگر آن مال غير، مي گويند معامله در سه دانگ آن صحيح است در حالي كه

مشتري خانه اي دربست و شش دانگ مي خواسته است.

5- بيع ما يملك و ما لا يملك (بيع گوسفند و خنزير)، بيع در ما يملك صحيح است و در ما لا يملك صحيح نيست و خيار تبعّض صفقه دارد.

6- شرطي در معامله باشد و شخص مقابل تخلّف كند، معامله صحيح است و خيار تخلّف شرط دارد، در حالي كه به اين معامله راضي نبود.

اگر شما اين قيد و شرطها را در معاملات موجب فساد بدانيد و بگوييد وقتي شرط به هم خورد، مشروط هم به هم مي خورد، مشكلات زيادي در ابواب فقه پيدا مي شود.

2- جواب حلّي:

حلّ مسأله به اين است كه ما قبول داريم العقود تابعة للقصود ولي قصود شخصي ملاك نيست، بلكه قصود نوعي عقلايي مطرح است؛ وقتي تمام خانه اي را خريدي كه نصف آن

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 22

مال شخص ديگري بوده، عقد در نصفش صحيح است و عقلا اين را صحيح مي دانند و يا در ما نحن فيه عقدي كه با مهر فاسد انجام مي دهد عقلا آن را باطل نمي دانند، چون اركان آن زوج و زوجه است و مهر المثل همان مقصود است با يك مقدار كمتر و چيزي مباين با مهر المسمّي نيست.

و إن شئت قلت: در اينجا در واقع تعدّد مطلوب است، عقد يك مطلوب و مهر مطلوب ديگري است و يا بيع يك مطلوب و شرط مطلوب ديگر است، وقتي تعدّد مطلوب شد با بطلان يك مطلوب، مطلوب ديگر باطل نمي شود.

إن قلت: شايد كسي وحدت مطلوب در نظر داشته باشد يعني بگويد من اين زن را با قيد اين مهر مي خواهم و يا خانه را به قيد شش دانگ بودنش مي خواهم

و مطلوبم واحد است.

قلنا: وحدت و تعدّد مطلوب به ميل شخصي نيست، عقود، امور عقلايي است و در عرف عقلا بايد تعدّد يا وحدت مطلوب باشد و معيار، افراد و اشخاص نيستند؛ به عبارت ديگر عقود بر محور ارادۀ اشخاص دور نمي زند، بلكه دائر مدار عرف عقلاست. در ما نحن فيه هم استدلال به العقود تابعة للقصود باطل است، چون قصود شخصي مراد نيست، بلكه قصود عقلا مراد است و به همين جهت است كه اگر يك جفت كفش بخرد كه يك لنگۀ آن براي بايع و لنگۀ ديگر براي ديگري است عقلا نمي گويند در لنگه اي كه مالك است عقد صحيح است، چون در اينجا وحدت مطلوب است، بنا بر اين اصل معامله تابع قصد است و امّا ترتّب احكام بر آن، تابع قصد نيست بلكه عقلايي است.

جواب از دليل دوّم:

دليل دوّم قائلين به فساد عقد در صورت فساد مهر اين بود كه نكاح نوعي معاوضه است و لذا تعبير به «اجورهنّ» در آن شده است و يا در صيغه، از «باء مقابله» استفاده مي شود، پس معاوضه است، حال اگر در معاوضه احد العوضين فاسد باشد، معاوضه فاسد مي شود (ثمن يا مثمن، خمر يا خنزير باشد) و نكاح هم شبيه معاوضه است، پس باطل مي شود.

جواب: نكاح معاوضه نيست، بلكه به كنايه اسم معاوضه بر آن اطلاق شده است، به عنوان مثال در باب جواز نظر، روايات كثيره اي مي فرمود كه نظر كردن به محاسن مرئه جايز است چون يشتريها بأغلي الثمن، و گفتيم كه بيع حرّ جايز نيست، پس اين بيع كنايه است و تعبير اجور، هم كنايي است.

و ممّا يدلّ علي ذلك، عقد بدون مهر به اجماع

صحيح و در قرآن هم آمده است، در حالي كه معاوضه بدون عوض صحيح نيست، پس به يقين نكاح از باب معاوضه نيست، و هكذا در مورد تفويض (عقد مي كند و تعيين مهر را بر عهدۀ زوجه و يا بر عهدۀ زوج قرار مي دهد) اگر بنا بود نكاح معاوضه باشد، اين نكاح باطل بود چون جهل به عوضين در معاوضه مبطل است، پس اين دليل كه نكاح را مثل معاوضه دانستند هم ساقط شد.

جواب از دليل سوّم:

دليل سوّم اين بود كه روايات مي فرمود: «المهر ما تراضيا عليه الناس» و مهر المثل تراضي ندارد، پس مهر المثل، مهر نيست.

جواب: مفهومي كه از روايات گرفته شده است در واقع مفهوم لقب است و مفهوم لقب حجّت نيست، پس اين روايات مفهومي ندارد كه بگويد مهر المثل مهر نيست حال كه مهر نيست، پس نكاح بدون مهر و باطل است.

سلّمنا؛ چنين مفهومي داشته باشد، در اين صورت مي گوييم عامي است كه قابل تخصيص است و لذا در عقد بدون مهر تخصيص خورده است و قائل به مهر المثل مي شويم.

14- ادامۀ مسئلۀ 2 7/ 7/ 83

فرع دوّم: اگر قائل به صحّت عقد شويم جانشين مهر در اين عقد چيست؟

احتمالات متعدّدي در كلمات بزرگان ديده مي شود، كه اين احتمالات را از حدائق «1» نقل مي كنيم:

احتمال اوّل: در صورتي كه دخول حاصل شود مهر المثل جانشين مهر فاسد است و اگر دخول حاصل نشود مهر نيست.

اين قول به شيخ در خلاف و ابن ادريس و محقّق منسوب است.

احتمال دوّم: در نزد مستحلّين خمر و خنزير آن را قيمت مي كنيم و همان مبلغ را به عنوان مهر پرداخت مي كنيم و اگر حرّ هم مهر قرار داده شود به فرض عبد بودن قيمت مي شود.

اين قول شيخ در مبسوط است.

احتمال سوّم: تفصيل داده و بگوييم مواردي كه قيمت دارد،

______________________________

(1). ج 24، ص 425.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 23

قيمت را مهر قرار مي دهيم و جايي كه نزد هيچ قومي قيمتي ندارد (مثل اين كه شخص حرّ را مهر قرار داده اند كه قيمتي ندارد مگر اين كه فرض كنيم كه اگر عبد بود چه قيمتي داشت همان را قيمت قرار دهيم) در اينجا بايد مهر المثل داد.

اين قول را از كسي نقل نمي كند.

از كلمات

جواهر «1» در ما نحن فيه استفاده مي شود كه احتمالات ديگري هم در مسأله وجود دارد.

نتيجه: ظاهر اين است كه قول اوّل صحيح است، چون ذكر مهر حرام، كالعدم است و اگر ذكر مهر نكنند، معيار مهر المثل است و امّا چرا قيمت حرام مهر نباشد با اين كه قيمت أقرب الأشياء است به آن چيزي كه مهر قرار داده شده؟ چون ملكي نيست تا قيمت أقرب الأشياء باشد و مفهومي ندارد، بنا بر اين تفصيل هم كه قول سوّم بود، باطل است، زيرا يك طرف تفصيل هم قيمت بود و گفتيم شي ء حرام قيمت ندارد.

حال اگر بگويد فلان مقدار خنزير كه قيمت آن اين قدر است، را مهر قرار مي دهم، در اينجا معيار قيمت است كما اين كه اگر گفته شود مهر اين زن ده سكۀ طلا به قيمت نهصد هزار تومان است، در اينجا مهر همان قيمت است.

فرع سوّم: در مورد غير مسلمين كه خمر و خنزير برايشان ماليّت دارد چنين مهري چه حكمي دارد؟
اشاره

در كلام بزرگان مسأله اين گونه مطرح شده است كه، اذا زوّج الذمّيان و خمر و خنزير مهر قرار داده شود، چه حكمي دارد؟

مرحوم محقّق در شرايع فرمايشي دارد كه آن را از جواهر نقل مي كنيم:

و لو عقد الذمّيان علي خمر أو خنزير صحّ لأنّه يملكانه (بنا بر مذهب خودشان) و لو أسلما أو أسلم أحدهما قبل القبض (قبض مهر) دفع القيمة لخروجه عن ملك المسلم (كأنّ يك مهريّه اي قرار داده ايم و مهريّه نابود و يا ناياب شده است كه در اينجا قيمت را مي دهند) سواء كان عينا أو مضمونا (گاهي خمر يا خنزير موجود را مهر قرار مي دهد كه در اينجا بعضي گفته اند قيمت مهر نيست و قيمت براي جايي است كه در ذمّه

باشد، امّا اگر عين خارجي باشد بايد همان عيون خارجي را بردارد، خصوصا اگر زن هنوز مسلمان نشده است، مرحوم محقّق بين عين خارجي و ذمّه فرقي نمي گذارد و معتقد است در هر دو صورت بايد قيمت داده شود). «2»

و من العجب مرحوم امام (ره) در مسئلۀ هفت همين مسأله را با اضافاتي تكرار مي كنند و ما در آنجا مي گوييم كه حكم منحصر به خمر و خنزير نيست و تمام اموال حرام مثل مال غصبي، ربا و … را شامل مي شود؛ پس مسأله شديدا محلّ ابتلاست.

مرحوم محقّق ثاني در جامع المقاصد «3» كلامي دارد كه خلاصۀ آن چنين است:

ايشان در ابتدا مي فرمايند: اگر غير مسلمانان عقدي بستند و خمر و خنزير را مهريّه قرار دادند، هم عقدشان صحيح است و هم مهرشان، در ادامه مي فرمايند: اگر در حال كفر مهر را تحويل دهد ديگر زوجه طلبي ندارد، چون در حالي تحويل داده كه هر دو معتقد به ماليّت بوده اند، امّا اگر قبل از دفع، هر دو يا يكي از آن دو مسلمان شوند، در اين صورت اگر زوج اسلام آورد چيزي كه حرام است نمي تواند تحويل دهد و ماليّت ندارد و اگر زوجه اسلام آورد نمي تواند تحويل بگيرد. در اينجا قول اصح، قيمت خمر و خنزير در نزد مستحلّين است. در ادامه ايشان تفصيلي را كه در كلام شرايع آمده (فرق بين عين و دين) ذكر مي كند.

مقتضاي قاعده:
اشاره

قاعده در اين مسأله (فرع سوّم) چيست؟ اين فرع داراي سه صورت است كه صور مسأله را تك تك بررسي مي كنيم.

صورت اوّل: هيچ يك مسلمان نشده اند

و براي رفع خصومت نزد قاضي مسلمان آمدند. در اينجا قاضي از باب قاعدۀ الزام حكم مي كند كه مهر را بدهد. اگر قاعدۀ الزام نباشد همزيستي مسالمت آميز مسلمانان (التعايش السلمي) با ديگر اديان ممكن نيست و سيره قائم است بر اين كه قاعدۀ الزام جاري شود.

حال اگر قبل از اين كه مسلمان شوند مهر را پرداخت كرده، زوجه ديگر چيزي طلبكار نيست.

15- ادامۀ مسئلۀ 2 8/ 7/ 83

صورت دوّم: اگر قبل از دادن مهر هر دو يا يكي از آن دو مسلمان شوند،

نمي توانند خمر و خنزير را به عنوان مهر بدهند و بايد قيمت

______________________________

(1). ج 31، ص 13.

(2). ج 31، ص 8 و 9.

(3). ج 13، ص 337.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 24

عند المستحلّين را بپردازند كه اقرب الأشياء به مهر است، چون مهري بوده كه قبل از مسلمان شدنشان براي آنها ماليّت داشته در حالي كه مهر المثل براي جايي است كه عقد خالي از مهر باشد.

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 6، ص: 24

صورت سوّم: دفع مهر نكرده اند، ولي مهر عين خارجي است

كه دو حالت دارد:

گاهي زوجه مسلمان نشده كه عين خارجي را برمي دارد، چون براي او ماليّت دارد و گاهي هر دو و يا زوجه مسلمان شده كه در اين صورت عين خارجي هم باشد نمي تواند بردارد و بايد تبديل به قيمت شود، چون اقرب الأشياء نسبت به مهر است.

و امّا هناك روايتان:

دو روايت داريم كه يك روايت مؤيّد (فتواي مشهور) و ديگري مخالف است:

* و عنه، عن البرقي (احمد بن محمد بن خالد) و الحسين بن سعيد (اهوازي) عن القاسم بن محمدا الجوهري (ضعيف و مجهول الحال است) عن رومي بن زرارة (الشيباني كه حديث كم دارد و ثقه است) عن عبيد بن زرارة (ثقه است) قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السّلام:

النصرانيّ يتزوّج النصرانيّة علي ثلاثين دنّا (خمره) خمرا و ثلاثين خنزيرا ثم أسلما بعد ذلك و لم يكن دخل بها، قال: ينظر كم قيمة الخنازير و كم قيمة الخمر و يرسل به إليها ثمّ يدخل عليها (ذيل يك حكم مستحبّي است و اشاره به سبك بودن مهر است)

و هما علي نكاحهما الاوّل. «1»

معناي روايت صحّت نكاح است و احتياج به تجديد صيغه ندارد و فقط در مورد مهر، قيمت را مي دهند و عمل مشهور هم جابر ضعف سند است.

* … عن طلحة بن زيد (سند خوب است) عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: سألته عن رجلين من أهل الذمّة أو من أهل الحرب تزوّج كل واحد منهما امرأة و مهرها خمر و خنازير ثمّ أسلما؟ قال: ذلك النكاح جايز حلال لا يحرم من قبل الخمر و الخنازير و قال، إذا أسلما حرم عليهما أن يدفعا إليهما شيئا من ذلك يعطياهما صداقهما «2».

تعبير «صداقهما» بوي مهر المثل مي دهد، چون نمي گويد قيمت بدهند، پس اين عبارت شايد خالي از ظهور در مهر المثل نباشد، ولي با توجّه به صراحت روايت قبل «صداقهما» را تفسير به قيمت عند المستحلّين مي كنيم.

16 ادامۀ مسئلۀ 2 11/ 7/ 83

بقي هنا أمران:
الأمر الاوّل: اهل كتاب مالك خمر و خنزيرند پس نسبت به خودشان مهرشان صحيح است
اشاره

؛ آيا اين بر خلاف قاعدۀ كلّيه اي كه مي فرمايد: الكفّار مكلّفون بالفروع كما أنّهم يكلّفون بالأصول نيست؟

صاحب جواهر در اينجا كلامي دارد كه در واقع اشكال به عبارت مرحوم محقّق است كه مي فرمايد:

و لو عقد الذّميان علي خمر أو خنزير صحّ لأنّه يملكانه.

صاحب جواهر در اينجا فتح باب كرده و مي فرمايد اگر اينها مكلّف به فروع هستند يكي از احكام فرعيّه اين است كه نبايد مالك خمر و خنزير شوند، مگر اين كه بگوييد كفّار فقط مكلّف به اصول هستند.

اين قاعده يك مسئلۀ مهمّ است كه كفّار مكلّف به فروع هستند، پس بايد ببينيم منابع و مدارك آن چيست؟ وقتي قاعده ثابت شد، نوبت به بررسي تضادّ بين آن با قاعدۀ الزام مي رسد.

كسي به اين قاعده متعرّض نشده

و در قواعد فقهيّه از ما هم فوت شده است.

در بسياري از جاها مشاهده مي كنيم كه ما با اهل كتاب معاملۀ كساني را مي كنيم كه مكلّف نيستند، به عنوان مثال در كشور خودمان اهل ذمّه را نهي از منكر و امر به معروف نمي كنيم كه مثلا شراب نخورند، فقط مي گوييم، تظاهر نكنند، و يا مراكز ساخت شراب و پرورش خنزير دارند و آنها را آزاد گذاشته ايم و نهي از منكر نمي كنيم كه اين نشان مي دهد آنها مكلّف به فروع نيستند، دليل اين تسامح چيست؟

مثال ديگر: زماني كه ميته با مزكّي مشتبه شود گفته شده است كه بايد از آن اجتناب كرد ولي روايت داريم كه جايز است به مستحلّين آن را فروخت، حال اگر در اسلام بيع آن به مسلمين حرام است به غير مسلمان هم نبايد فروخت، چون آنها هم مطابق قاعده، مكلّف به فروع هستند و يا بعضي از ماهي هاي حرام را به خارج صادر مي كنند و بلا مانع است كه اگر اينها

______________________________

(1). ح 2، باب 3 از ابواب مهور.

(2). ح 1، باب 3 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 25

مكلّف به فروع هستند نبايد جايز باشد.

مثال سوّم: اگر كفّار پيش پيامبر صلّي اللّه عليه و آله محاكمه اي را آوردند (فَإِنْ جٰاؤُكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ) «1» پيامبر صلّي اللّه عليه و آله مي تواند مطابق مذهب خودشان بر آنها حكم كند و يا مطابق احكام اسلام حكم كند؛ حال وقتي دين آنها نسخ شده و آنها هم مكلّف به فروع هستند، چگونه مي توان مطابق مذهب آنها كه نسخ شده است حكم كرد.

ما مي گوييم احكام تابع مصالح و مفاسد است، يعني خداوند

مصالح ملزمه را واجب و غير ملزمه را مستحب، و مفاسد ملزمه را حرام و غير ملزمه را مكروه كرده است. آيا اين فقط در مورد مسلمانان است يعني اگر غير مسلمان باشند اين مصالح و مفاسد در مورد آنها نيست؟ اگر اين مفاسد و مصالح عام است، بايد شامل آنها هم شود كه مي شود، پس آنها هم مكلّف به فروعند.

از طرف ديگر ما با كفّار معاملاتي مي كنيم كه گويا مكلّف به فروع نيستند، از جمله اين كه ما اهل ذمّه را امر به صلاة و صيام و زكات … (امر به معروف) و يا نهي از شرب خمر در خانه هايشان (نهي از منكر) نمي كنيم، اگر مكلّف هستند چرا اينها را امر به معروف و نهي از منكر نكنيم؟

اينها از عوامل حرام (مثل بيع خمر و خنزير، و آلات قمار و … ) مالك اموال زيادي مي شوند و ما با آنها خريدوفروش مي كنيم، خمس و زكات نمي دهند و آنها پولهايي كه از اين راه به دست مي آورند به ما مي دهند، اگر مكلّف به فروع هستند، اين معاملات ما چه شكلي پيدا مي كند؟ اصولا ما به اينها اجازه مي دهيم به دين خودشان عمل كنند و در عمل به مذهبشان آزادند، اين چگونه با مكلّفون به فروع سازگار است؟

مدارك قاعده:
اشاره

مدارك قاعدۀ «الكفّار مكلّفون بالفروع كما أنّهم مكلّفون بالاصول» چيست؟

چهار مدرك براي آن پيدا كرده ايم:

1- اجماع:

صاحب جواهر و ديگران قاعده را مسلّم و اجماعي دانسته اند و هركجا اين قاعده در كلمات فقها ذكر شده به عنوان يك قاعدۀ اجماعي مطرح شده است، ولي مدارك ديگر را كه ذكر مي كنيم معلوم مي شود كه اجماع مدركي است.

علاوه بر اين، آن اجماعي كه مي گويد: شرائط التكليف اربعة (عقل، بلوغ، قدرت و اختيار)، مطابق اين اجماع اگر ايمان و اسلام هم از شرايط عامّۀ تكليف باشد، آن وقت كفّار مكلّف نيستند و حال آن كه كسي شرط پنجمي ذكر نكرده است، پس اين اجماع هم مي تواند دليل بر قاعده باشد.

2- عمومات:

عموماتي كه در كتاب و سنّت است سه گونه است:

الف) عموماتي كه در ابتداي آنها «يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» آمده است مانند: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيٰامُ» «2» اين عمومات شامل كفّار نمي شود.

ب) عموماتي كه «يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا» ندارد ولي مخاطب مسلمين هستند، مانند: وَ السّٰارِقُ وَ السّٰارِقَةُ فَاقْطَعُوا «3» و يا الزّٰانِيَةُ وَ الزّٰانِي فَاجْلِدُوا «4» كه مراد مسلمانانند.

ج) عام است مانند: أَحَلَّ اللّٰهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبٰا «5» كه عام است و بايد شامل كفّار هم شود و يا «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِمٰا إِثْمٌ كَبِيرٌ» «6» كه عام است و فرقي نمي كند مسلمين باشند يا كفّار.

از اين قبيل خطابات در كتاب و سنّت فراوان است كه خطاب عام است.

در مواردي هم خطاب «يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ» و «يٰا بَنِي آدَمَ» است كه اين خطاب ها عام است و تمام بني آدم را شامل مي شود.

إن قلت: اهل كتاب بر بعضي از چيزها قدرت ندارند مثلا در عبادات قصد قربت معتبر است و براي آنها قصد قربت ممكن نيست.

قلنا: مي توانند

قصد قربت كنند، ايمان مي آورند (به عنوان مقدّمه) و بعد مي توانند قصد قربت كنند پس چون قبل از ايمان مخاطب هستند بايد بروند و مقدّمۀ قصد قربت را كه همان ايمان است فراهم كنند.

3- مذمّت يهود در قرآن بر ارتكاب گناهان فرعيّه:

قرآن مجيد يهود را در آيات متعدّدي به خاطر ارتكاب

______________________________

(1). سورۀ مائده، آيۀ 42.

(2). سورۀ بقره، آيۀ 183.

(3). سورۀ مائده، آيۀ 38.

(4). سوره نور، آيۀ 2.

(5). سورۀ بقره، آيۀ 275.

(6). سورۀ بقره، آيۀ 219.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 26

گناهان فرعيّه مذمّت مي كند و اگر مكلّف به فروع نباشند، مذمّت آنها معنا ندارد، به عنوان مثال مي فرمايد:

سَمّٰاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكّٰالُونَ لِلسُّحْتِ «1» تفاسير متعدّدي براي «سَمّٰاعُونَ لِلْكَذِبِ» بيان شده است؛ ولي بهترين تفسير اين است كه يهود پاي صحبت پيامبر صلّي اللّه عليه و آله مي نشستند و استماع مي كردند تا بتوانند نقطۀ ضعفي پيدا كرده و دروغي ببافند و همچنين آنها مال حرام مي خوردند، پس، از اين مذمّت معلوم مي شود كه آنها مكلّف به فروع و احكام اسلام هستند، چون مذهب خودشان نسخ شده است و اگر مكلّف به احكام اسلام هم نباشند، مذمّت معنا ندارد.

مثال ديگر آياتي كه آنها را بر تحريف، مذمّت مي كند:

«يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَوٰاضِعِهِ» «2» معلوم مي شود كه مكلّف به فروع هستند كه مذمّت مي شوند.

4- تأسّف كفّار در روز قيامت:

آياتي در قرآن داريم كه حكايت از تأسّف كفّار در روز قيامت دارد كه چرا مثلا نماز نخوانده اند و يا اطعام مسكين نكرده اند، اگر مكلّف به فروع نيستند، چرا افسوس مي خورند.

مؤمنين در روز قيامت به جهنّمي ها مي گويند:

مٰا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ* قٰالُوا (آنها هم جواب مي دهند) لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ* وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ* وَ كُنّٰا نَخُوضُ مَعَ الْخٰائِضِينَ وَ كُنّٰا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ «3»، به قرينۀ آيۀ آخر مخاطبين كافر بوده اند، پس مراد از مجرمين كفّار هستند كه آنها تأسّف مي خورند چرا فروع دين را انجام نداده اند، و معلوم مي شود كه آنها هم مكلّف به فروعند.

17- ادامۀ

مسئلۀ 2 12/ 7/ 83

راه جمع:

جمع بين قاعده و اين احكام اين است كه اينها داخل در يكي از دو قاعدۀ الزام و جبّ (الاسلام يجبّ ما قبله) است. قاعدۀ الزام براي دنيا است كه ما با آنها معاملۀ عدم تكليف به بعضي از فروع كنيم، ماهي غير فلس دار و يا مذكّاي مشتبه به ميته را به آنها مي فروشيم. شارع از باب ضرورت چنين اجازه اي داده است، و اگر بخواهيم همه را الزام بكنيم، وادار كردن همۀ آنها به دين اسلام ممكن نيست؛ لذا مطابق قاعدۀ الزام رفتار مي كنيم ولي در آخرت گرفتار هستند بنا بر اين در دنيا، مكلّف به فروع بودن آنها اثري براي ما ندارد، ولي در آخرت گرفتارند.

گاهي هم داخل در قاعدۀ جبّ است، مطابق اين قاعده اموالي كه در زمان كافر بودن به دست آورده و بعد مسلمان شده، لازم نيست آن اموال را دور بريزد، در زمان پيامبر صلّي اللّه عليه و آله هم چنين نبود. اين قاعده خيلي چيزها را شامل مي شود اموال، نمازهاي فوت شده، غسل هاي واجبي كه بر گردن آنهاست، همه را صرف نظر مي كنيم و سوابقشان ناديده گرفته مي شود، پس ما در معاملۀ آنها با خودشان قاعدۀ الزام را جاري مي كنيم و وقتي مسلمان شدند، قاعدۀ جبّ را جاري مي كنيم. البتّه ممكن است استثنائاتي داشته باشد مثل اين كه قتل نفس كرده باشد.

مرحوم صاحب جواهر هم بيانشان قريب به همين مضمون است و بعيد است كه مرحوم محقّق هم چيزي بر خلاف اين فرموده باشند.

الأمر الثاني: اين مسأله (حرام) منحصر به خمر و خنزير نيست بلكه عام است

و:

اوّلا؛ تمام چيزهايي را كه كفّار براي آن ماليّت قائلند و ما قائل نيستيم شامل مي شود مثل آلات لهو و يا قمار و ربا …

ثانيا؛

از اين هم فراتر مي رويم چيزهايي كه از نظر ما و هيچ كس ماليّت ندارد را هم شامل مي شود، مثل مال غصبي كه اگر مهر قرار داده شود، باطل است و سراغ مهر المثل مي رويم.

ثالثا؛ اگر اموال غير مخمّس را مهر قرار دهند، مهر باطل مي شود چون يك پنجم آن باطل است و زن هم به الباقي راضي نمي شود. إن قلت: قصد انشا بر مال غصبي متصوّر نيست و غاصب نمي تواند انشاي تمليك بر مال غير كند، چرا كه مهر نوعي تمليك است.

قلنا: نظير اين مسأله در كتاب بيع وجود دارد؛ در بيع فضولي زماني كه براي خودش بفروشد يا غاصب براي خودش بفروشد جواب داده اند كه شخص غاصبي كه مال مردم را براي خودش مي فروشد، ملك عرفي مراد اوست نه تمليك شرعي و قصد بيع مي كند و قصدش هم جدّي است، پس بيع عرفي است؛ در ما نحن فيه هم مي گوييم به صورت جدّي مهر قرار مي دهد و به جهت غير مبال بر شرع بودن، تمليك مهر عرفي است.

______________________________

(1). سورۀ مائده، آيۀ 42.

(2). سورۀ مائده، آيۀ 13.

(3). سورۀ مدّثر، آيۀ 42- 46.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 27

18- مسئلۀ 3 (لا بدّ من تعيين المهر في الجملة) 13/ 7/ 83

مسألة 3: لا بدّ من تعيين المهر بما يخرج عن الإبهام
اشاره

فلو أمهرها أحد هذين أو خياطة أحد الثوبين مثلا بطل المهر دون العقد و كان لها مع الدخول مهر المثل نعم لا يعتبر فيه التعيين الذي يعتبر في البيع و نحوه من المعاوضات (آيا تعيين اينجا مثل تعيين معاوضات است؟

خير دقّت باب معاوضات لازم نيست بلكه في الجمله تعيين لازم است) فيكفي مشاهدة الحاضر (مثلا يك گوني گندم و تعيين وزن آن لازم نيست) و

إن جهل كيله أو وزنه أو عدّه أو ذرعه كصبرة من الطعام و قطعة من الذهب و طاقة مشاهدة من الثوب (پارچه) و صبرة حاضرة من الجوز (دليل تكرار صبره در اينجا به اين جهت است كه طعام كشيدني است و گردو شمردني) و أمثال ذلك.

عنوان مسأله:

در مهر تعيين لازم است، امّا تعيين دقيق مانند ابواب معاوضات لازم نيست، بلكه تعيين في الجمله كافي است، چون نكاح معاوضه نيست.

اقوال:

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

بلا خلاف أجده فيه بل نسبه بعضهم إلي قطع الأصحاب (اين تعبير در كلام رياض هم آمده است). «1»

مرحوم شهيد ثاني در مسالك كلامي دارد كه ظاهرش مخالفت است و مي فرمايد:

من جملة المفسدات للمهر جهالته فمتي عقد علي مجهول كدابة و تعليم سورة غير معيّنة بطل المسمّي لأنّ الصداق و إن لم يكن عوضا في أصله إلّا أنّه مع ذكره في العقد تجري عليه أحكام المعاوضات و الجهالة من موانع صحّتها. «2»

مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

و لا بدّ من تعيينه إذا ذكر من متن العقد ليخرج من الجهالة الموجبة للغرر و الضرر المنهيّ عنهما في الشريعة (در واقع دو دليل را براي مسأله ذكر كرده است: يكي نهي النبي عن الغرر است و دليل ديگر لا ضرر است).

در ادامه مي فرمايد: تعيين في الجمله كافي است و تعيين دقيق لازم نيست، كما اينكه مثلا در بيع سلف لازم است و بعد تصريح مي كند كه كيل و وزن و شمارش لازم نيست و مشاهده كافي است. «3»

جمع بندي اقوال:

مسأله تقريبا مسلّم است و عمدتا اصحاب به اين معنا قائل شده اند كه تعيين در اينجا با تعيين در بيع تفاوت دارد.

ادلّه:
اشاره

اصل اين كه اگر تعيين نكنند، مهر باطل است، دليل چنداني نمي خواهد چون در صورت عدم تعيين مهر، نكاح نه يك قرارداد شرعي است و نه يك قرارداد عقلايي و تيري در تاريكي است و به مهر المثل منتقل مي شود.

امّا صاحب رياض پنج دليل ذكر كرده كه تعيين دقيق لازم نبوده و تعيين بينابين در مهر كافي است:

1- قطع اصحاب:

قطع الاصحاب بكفاية انتفاء معظم الغرر (جهل) و اغتفار الباقي (چشم پوشي) في النكاح، كه در واقع عبارت اخراي اجماع است.

2- موافقت با اصل:

موافقت با اصل اين است كه تعيين دقيق لازم نيست. مراد از اصل چيست؟ مرحوم صاحب رياض مراد از اصل را بيان نمي كند.

3- عمومات كتاب و سنّت:

مرحوم صاحب رياض براي عمومات كتاب و سنّت مثال نمي زند كه بهترين عام از كتاب، آيۀ 24 سورۀ نساء است «وَ أُحِلَّ لَكُمْ مٰا وَرٰاءَ ذٰلِكُمْ أَنْ تَبْتَغُوا بِأَمْوٰالِكُمْ» كه اطلاق دارد و تعيين دقيق ندارد. در سنّت هم رواياتي كه مي فرمود: «المهر ما تراضي به الناس قلّ أو كثر» اطلاق دارد.

4- روايت:

داستان زني كه خدمت پيامبر آمده و عرض كرد يا رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله زوّجني و پيامبر او را در مقابل تعليم قرآن به مردي تزويج كرد «زوّجتكها بما معك من القرآن» كه نمي دانيم چقدر قرآن مي دانست، پس تعيين است ولي تعيين دقيق نيست.

اين دليل از بقيّۀ دلايل بهتر است و در ادامه اين روايت را از نظر سند مورد بررسي قرار مي دهيم.

5- ما دلّ علي كفاية مثل هذا في العقد الموقّت:

در عقد موقّت داريم كه جهالت به اين مقدار مضر نيست. در

______________________________

(1). ج 31، ص 18.

(2). ج 8، ص 180.

(3). ج 7، ص 145.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 28

باب 21 از ابواب عقد موقّت چند روايت داريم كه مي فرمايد «قبضة من الطعام» كافي است، در حالي كه دقيق نبوده و معلوم نيست چقدر است. حال وقتي در عقد موقّت كه مهر، از اركان آن است اين مقدار جهالت مضر نباشد، در عقد دائم به طريق اولي مضر نيست.

بررسي ادلّۀ صاحب رياض:

اكنون هر يك از اين ادلّه را كه در كلام صاحب رياض آمده مورد بررسي قرار مي دهيم:

امّا دليل اوّل: آيا قطع اصحاب كه عبارت اخراي اجماع است كافي است؟ خير، اجماع در اينجا مدركي است، چون مسأله دلايل ديگري هم دارد و اين اجماع كاشفيّتي از قول معصوم ندارد و ما اجماع را از باب كشف، حجّت مي دانيم.

امّا دليل دوّم: مراد از اصل چيست؟ اگر مراد اصل عملي است كه اصل اوّلي در باب معاملات فساد است و اگر مراد عمومات و اطلاقات است كه به دليل سوّم برمي گردد و چيز اضافه اي نيست.

امّا دليل سوّم: تمسّك به عمومات كتاب و سنّت خوب است و مناقشه اي ندارد.

امّا دليل چهارم: روايت «محمّد بن مسلم» چون يك حديث است و متضافر نيست بايد از سند آن بحث كنيم:

* محمد بن يعقوب، عن محمد بن يحيي، عن احمد بن محمد (كه يا احمد بن محمد عيسي است و يا احمد بن محمد بن خالد برقي است كه هر دو از بزرگان قم هستند) عن علي بن الحكم (در رجال چند نفر به اين نام هستند جامع الروات مي گويد چند نفر نيست

و يك نفر است و او «علي بن الحكم الكوفي» و ثقه است و روايات زيادي دارد و نشانۀ اين كه اين شخص «علي بن الحكم الكوفي» است روايت كردن «احمد بن محمد» از اوست) عن العلا بن رزين، عن محمد بن مسلم عن أبي جعفر عليه السّلام قال: جاءت امرأة إلي النبي صلّي اللّه عليه و آله فقالت زوّجني يا رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله فقال رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله:

من لهذه؟ فقام رجل، فقال: أنا يا رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله زوّجنيها فقال: ما تعطيها؟ فقال: مالي شي ء قال: لا فأعادت و أعاد رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله الكلام فلم يقم أحد غير الرجل ثم أعادت فقال رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله في المرّة الثالثة: أ تحسن من القرآن شيئا؟ قال: نعم قال: قد زوّجتكها علي ما تحسن من القرآن فعلّمها إيّاه. «1»

اين حديث خوبي است كه مي تواند شاهد بر بحث ما باشد چون پيامبر صلّي اللّه عليه و آله زني را در مقابل آنچه كه از قرآن در نزد مرد بود به او تزويج كرد، در حالي كه معلوم نبود آن مرد چقدر قرآن مي داند كه تعيين في الجمله است.

اللّهم إلّا أن يقال، درست است قرآني كه نزد مرد بود ممكن است يك يا چند سوره باشد ولي شايد در تعليمش تفاوت قيمت چنداني در عرف نباشد، پس اين مورد از جاهايي است كه و لو مقدار قرآني كه با اوست مبهم بوده ولي از جهت ماليّت عرفيّه خيلي تفاوتي در آن نبود، بنا بر اين حديث قابل استدلال نيست. اين بهترين

دليل بود ولي جاي چانه زدن دارد.

19 ادامۀ مسئلۀ 3 14/ 7/ 83 امّا دليل پنجم: رواياتي كه در عقد موقّت آمده بود و مي فرمود كفّي از طعام را مي توان در عقد موقّت مهر قرار داد كه كفّ طعام مشاهد ولي نامعلوم است؛ حال وقتي در عقد موقّت كه مهر از اركان آن است تعيين في الجمله جايز باشد، در عقد دائم كه مهر از اركانش نيست به طريق اولي جايز است.

اين دليل هم قابل مناقشه است، چون كفّ از طعام در آن زمان يك كيل عرفي بوده است؛ اگر چه دقيق نيست مانند اين كه اندازۀ كر را به وجب و يا فاصلۀ صفوف جماعت را با قدم تعيين مي كنيم در حالي كه وجبها و قدمها متفاوت است، ولي نوعي تعيين عرفي است.

أضف إلي ذلك، از لابلاي كلمات صاحب رياض و ديگران دو دليل ديگر هم مي توان استنباط كرد. تعبير صاحب رياض اين بود كه جايز نيست مجهول بودن مهر به دليل غرر و دليل ضرر:

و لا بدّ من تعيينه إذا ذكر من متن العقد ليخرج من الجهالة الموجبة للغرر و الضرر المنهي عنهما في الشريعة.

در كتاب بيع مكاسب، مرحوم شيخ مي فرمايد:

مهمترين دليل براي اين كه در معاملات تعيين ثمن و مثمن لازم است، حديث غرر است.

آيا اين حديث به صورت «نهي النبي عن بيع الغرر» است يا به صورت «نهي النبي عن الغرر»؛ اگر «عن بيع الغرر» باشد كما اين كه در روايات متعدّدي آمده است، نمي توان از آن در باب نكاح استفاده كرد، مگر اين كه كسي الغاي خصوصيّت كند كه كار آساني نيست، چون نكاح از معاوضات نيست. امّا روايتي داريم

______________________________

(1). ح

1، باب 2 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 29

كه «نهي النبي عن الغرر»، مرحوم شيخ در مكاسب در بحث معلوميّت ثمن مي فرمايد:

و الأصل في ذلك (معلوميّت ثمن) حديث نفي الغرر المشهور بين المسلمين.

اين روايت در كتب فقهي ما موجود است و در كتب عامّه هم آمده است. حال اگر حديث در مورد نفي بيع غرري باشد، به درد ما نحن فيه نمي خورد و اگر نفي غرر مطلق باشد به درد بحث ما مي خورد، چون غرر به معناي جهل موجب فريب، خدعه و نيرنگ است.

«المغرور يرجع الي من غرّه» يعني شخصي كه فريب خورده به شخصي كه او را فريب داده است رجوع مي كند و غرور به معناي فريب است، فريبي كه منشأ آن جهل است.

«نهي النبي عن الغرر» يعني هر جهالتي كه موجب فريب و منشأ نزاع شود، باطل است كه در نكاح هم مي توان به آن استدلال كرد.

حديث نفي ضرر مطلق است و مي فرمايد اضرار جايز نيست و جهل گاهي سبب ضرر است.

اين عبارت در بسياري از كتاب هاي فقهي به صورت حديث نبوي نقل شده است، از جمله در خلاف شيخ طوسي در كتاب الضمان و مسئلۀ 5 كتاب الشركة و همچنين در سرائر ابن ادريس، كه مي فرمايد:

و الرسول نهي عن الغرر. تعبير «روي» ندارد بلكه قطعي مي گويد و معنايش اين است كه گويندۀ اين سخن اطمينان به آن داشته است.

مرحوم علّامه هم در مختلف در سه كتاب متاجر باب سلف و ديون باب ضمان و كتاب اجاره اين تعبير را آورده است و معلوم مي شود كه مخصوص بيع نيست. صاحب غنيه هم در كتاب الشركة آن را نقل كرده است. مرحوم

شيخ انصاري در مكاسب كتاب البيع در شرط معلوميّت ثمن عبارتي دارد كه اين روايت را اسناد به همۀ مسلمين داده و فرموده كه همۀ مسلمين عقيده دارند:

و الأصل في ذلك حديث نفي الغرر المشهور بين المسلمين.

آيا مجموع اين تعبيرات سبب نمي شود اطمينان پيدا كنيم كه اين حديث از پيامبر صلّي اللّه عليه و آله صادر شده است؟ ما در حجّيت خبر واحد قائليم كه براي وثاقت به روايت، وثاقت راوي يكي از طرق است؛ حال آيا با اين مقدار نقل بزرگان وثاقت به روايت پيدا نمي شود؟

البتّه اگر سراغ نفي ضرر برويم بايد معلوميّت مطلقه را معتبر بدانيم نه معلوميّت في الجمله. بعضي مي گويند معلوميّت مطلقه لازم نيست چون نكاح معاوضه نيست و مرئه را خريدوفروش نمي كنند، ولي به تعبيري معاوضۀ بين نكاح و مهر است و به همين دليل «أجورهنّ» گفته شده و باء مقابله در صيغۀ آن آورده شده است. پس كأن مغالطه اي شده و فكر كرده اند كه اگر نكاح معاوضه باشد معاوضۀ مهر با مرئه است، ولي اين گونه نيست بلكه معاوضۀ نكاح و منافع مرئه در مقابل مهر است و به همين جهت است كه مي گوييم نكاح بدون مهر نداريم و نكاح بايد عوض داشته باشد و نكاح بدون مهر نوعي نكاح مخصوص پيامبر صلّي اللّه عليه و آله بوده است.

ما معتقديم؛ حدّ اقل در عصر و زمان ما تعيين دقيق مهر علي الاحوط لازم است، چون عدم تعيين را در عرف ما، غرر، ضرر و سفهي مي دانند، مثلا كيسه اي را نشان دهند و بگويند هر چه در اين است، مهر تو باشد، اين را عرف نمي پذيرد.

و الشاهد علي ذلك؛ شاهد

اين كه نكاح معاوضه است، مراسمي است (مهر بران) كه قبل از عقد به عنوان تعيين مهر قرار مي دهند و چانه مي زنند و صورت مجلس كرده و مي نويسند، پس در عصر و زمان ما تعيين مهر مانند تعيين در باب بيع و اجاره است، بلكه از آن هم محكم تر، حال كه موضوع عوض شده عمومات شامل نمي شود.

نتيجه: احوط اين است كه تعيين دقيق لازم است و حتّي هديۀ كلام اللّه مجيد يا قيمت آينه و شمعدان را هم بايد تعيين كنند و يا در سكّه، نوع را تعيين كنند كه جديد است يا قديم، پس هر چه كه در مهر قرار مي دهند قيمتش را تعيين كنند، چون در عصر ما عقلا و عرف، مهر همراه با ابهام را صحيح نمي دانند و به همين جهت به احتياط وجوبي قائل هستيم.

20- م 4 (ذكر المهر ليس شرطا في صحّة القعد الدائم) 15/ 7/ 83

مسألة 4: ذكر المهر ليس شرطا في صحّة العقد الدائم
اشاره

فلو عقد عليها و لم يذكر لها مهرا اصلا صحّ العقد (فرع اوّل) بل لو صرّح بعدم المهر (زوّجتك بلا مهر) صحّ و يقال لذلك اي لإيقاع العقد بلا مهر:

تفويض البضع و للمرأة (اي يقال للمرأة) الّتي لم يذكر في عقدها مهر مفوّضة (فرع دوّم). (مفوّضه يعني مهرش تفويض به بعد

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 30

شده و مفوّضه يعني خودش تفويض كرده است).

عنوان مسأله:
اشاره

ذكر مهر در عقد موقّت شرط است ولي در عقد دائم شرط نيست. گاهي ممكن است كه بعضي از اين امر تعجّب كنند كه چگونه ذكر مهر در عقد موقّت شرط است ولي در عقد دائم شرط نيست ولي نكته اش معلوم است، زيرا عقد موقّت وقتش محدود است و ممكن است يك روزه يا بيشتر باشد بنا بر اين اجرت بايد متناسب با همان مدّت باشد، به همين جهت در حال تغيير است و بايد معيّن شود ولي عقد دائم مدّتش معمولا تا پايان عمر است و مهر آن، مهر المسمّي است كه معيّن است.

اين مسأله داراي دو فرع است كه مرحوم امام (ره) اين دو را با هم ذكر كرده اند:

فرع اوّل: عدم ذكر مهر در متن عقد.

فرع دوّم: تصريح به عدم مهر در متن عقد «زوّجتك بلا مهر» اين جاي گفتگو دارد.

فرع اوّل: عدم ذكر مهر در متن عقد
اشاره

اگر مهر در عقد دائم ذكر نشود عقد صحيح است و اين كه در صورت عدم ذكر مهر چه چيزي به عنوان مهر ثابت است بحثي است كه در مسئلۀ پنجم خواهد آمد.

ادلّۀ فرع اوّل:
اشاره

مسأله داراي دلايل متعدّدي است

1- اجماع:

اجماعي است كه عقد بدون مهر صحيح است كه البتّه اجماع مدركي است.

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

لا خلاف في أنّ ذكر المهر ليس شرطا في صحّة العقد بل الاجماع بقسميه (محصّل و منقول) عليه. «1»

2- آيۀ: لٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ مٰا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً

«2». آيه مي فرمايد: اشكالي ندارد اگر زنها را طلاق دهيد قبل از آن كه آنها را مس كنيد و قبل از آن كه مهري قرار دهيد. آيه ظاهر بلكه صريح است كه عقد بدون مهر صحيح است و لو در مقام بيان حكم ديگري است و تكليف بعد از طلاق را بيان مي كند ولي مسلّم گرفته است كه عقد بدون مهر داريم.

بعضي از محشّين «لٰا جُنٰاحَ» را به آيۀ 24 سورۀ نساء تفسير كرده اند در حالي كه ربطي به عقد بدون مهر ندارد.

پس مطابق آيه در صورتي كه عقدي خوانده شده و مهر تعيين نشده، صحّت چنين عقدي مسلّم است.

3- عقد ازدواج معاوضه نيست:

در معاوضه ذكر عوضين از اركان است ولي در عقد نكاح زوج و زوجه ركن عقد هستند و معاوضه اي بين مهر و بضع نيست بلكه مهريّه شبيه شرط است و اگر نباشد نكاح باطل نمي شود، پس علي القاعده ذكر مهر لازم نيست.

4- روايات:

الف) رواياتي كه تصريح دارد اگر عقد بدون مهر بود و دخول صورت گرفت مهر المثل ثابت و عقد صحيح است. در باب دوازده سه روايت است كه در مقام بيان حكم ديگري است ولي دلالت بر مقصود ما دارد، كه از باب نمونه يك حديث را بيان مي كنيم:

* عن الحلبي قال: سألته (حلبي از غير امام سؤال نمي كند) عن الرجل يتزوّج امرأة فدخل بها و لم يفرض لها مهرا ثم طلّقها فقال لها مهر مثل مهور نساءها و يمتّعها (بر فرض كه دخول نباشد، هديه دهد و اگر دخول شود مهر المثل دهد). «3»

در روايت سؤال از مهر المثل است، ولي مسلّم است كه بدون مهر، ازدواج صحيح است.

حديث دوّم و سوّم هم همين است.

ب) رواياتي كه «4» دلالت مي كند اگر شوهر قبل از دخول بميرد در صورتي كه مهر المسمّي هست، نصف مهر ثابت است و اگر مهر المسمّي نباشد چيزي براي زن نيست و معناي آن اين است كه عقد صحيح است.

21- ادامۀ مسألۀ 4 30/ 8/ 83

فرع دوّم: تصريح به عدم مهر در متن عقد
اشاره

آيا چنين عقدي صحيح است؟ اين كه «بلا مهر» مي گويد قطعا فاسد است چون در اين صورت هبة البضع و هبة النفس است و آيه صريحا مي فرمايد:

وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَهٰا لِلنَّبِيِّ إِنْ أَرٰادَ النَّبِيُّ أَنْ يَسْتَنْكِحَهٰا

______________________________

(1). ج 31، ص 49.

(2). سورۀ بقره، آيۀ 236.

(3). ح 1، باب 12 از ابواب مهور.

(4). ح 4، 7، 8، 11، 20، 21، 22، باب 58 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 31

خٰالِصَةً لَكَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ». «1»

مطابق آيه اين از خصائص النبي است، البتّه اگر چه به پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله اجازه

داده شد ولي از نظر تاريخي معلوم نيست كه پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله از آن استفاده كرده باشد.

حال كه شرط فاسد است، آيا اين فساد به عقد هم سرايت مي كند؟

اقوال:

مشهور و معروف فساد عقد است. مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

أمّا لو صرّح بنفيه (مهر) في الحال و المآل علي وجه يشمل ما بعد الدخول فسد العقد علي الأشهر لمنافاته مقتضاه (مقتضاي نكاح اين است كه مهر داشته باشد) «2».

در ادامه صاحب رياض اشكالي دارد و قول غير مشهور (عدم فساد) را تقويت مي كند.

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

لا خلاف و لا إشكال في فساد الشرط بل المعروف فساد العقد ايضا. «3»

در ادامه صاحب جواهر مي فرمايد:

مرحوم شيخ طوسي قائل به صحّت عقد شده است ولي كلام شيخ دلالت بر صحّت عقد نمي كند.

مرحوم شهيد ثاني در مسالك مي فرمايد احتمال فساد قوي است و مذهب مشهور را تقويت مي كند:

لو صرّح بنفيه (مهر) في الحال و المآل علي وجه يشمل ما بعد الدخول فسد العقد في قول قوي لمنافاته مقتضاه. «4»

جمع بندي:

شهرت بر فساد است و بعضي از جمله مرحوم امام قائل به صحّت عقد شده اند.

ادلّه:
اشاره

مسأله دو دليل عمده دارد:

1- مخالفت با مقتضاي عقد:

اين شرط (بلا مهر) مخالف مقتضاي عقد است، به عبارت ديگر معناي اين سخن اين است كه دو انشاي متناقض داريم، ماهيّت «زوّجتك نفسي» مع المهر است، چون در مفهوم نكاح اين معناي آمده است، بعد كه «بلا مهر» مي گويد اين تناقض در انشا است و اين كه مي گويند شرط مخالف مقتضاي عقد باطل است به اين دليل است كه به تناقض در انشا برمي گردد، علاوه بر اين حساب مهر از ساير شرايط فاسد جداست و ما در ساير شرايط فاسد قائل به فساد عقد نيستيم، ولي شرط عدم مهر مثل بعتك بلا ثمن است زيرا بعتك يعني معاوضه و بلا ثمن يعني لا معاوضه و اين تناقض در انشا است.

إن قلت: معروف و مشهور اين است كه شرط فاسد مفسد نيست و استثنا هم نزده اند، پس اين شرط فاسد نبايد مفسد باشد.

قلنا: در جايي كه فساد شرط به خاطر مخالفت با مقتضاي عقد باشد قبول نداريم كه شرط فاسد مفسد نيست و مشهور هم معلوم نيست قبول داشته باشند پس در ما نحن فيه فساد شرط موجب فساد عقد مي شود چون تناقض در انشاست.

كساني كه مي گويند شرط فاسد مفسد نيست، معتقدند كه عند العقلاء شرط و مشروط از قبيل تعدّد مطلوب است كه اگر يكي فاسد شد به ديگري سرايت نمي كند ولي در شرط مخالف مقتضاي عقد اين حرف درست نيست و تعدّد مطلوب معنا ندارد.

22- ادامۀ مسألۀ 4 1/ 9/ 83

2- روايات:

روايات متعدّدي داريم كه صاحب جواهر هم به بعضي از آنها استدلال كرده اند. مرحوم صاحب وسائل عنوان باب را «عدم انعقاد نكاح بلفظ الهبة» قرار داده و تحت اين عنوان نه روايت

نقل كرده است كه در بين آنها روايات صحيحه هم وجود دارد.

* … عن الحلبي قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن المرأة تهب نفسها للرجل ينكحها بغير مهر فقال: إنّما كان هذا للنبي صلّي اللّه عليه و آله فأمّا لغيره فلا يصلح هذا حتّي يعوّضها شيئا يقدّم إليها قبل أن يدخل بها قلّ أو كثر … «5»

اين روايت كه مي فرمايد «فلا يصلح هذا» ظاهرش اين است كه نكاح درست نيست ولي بعضي گفته اند كه ظاهرش اين است كه شرط فاسد است.

* … عن أبي الصباح الكناني، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: لا تحلّ

______________________________

(1). سورۀ احزاب، آيۀ 50.

(2). ج 7، ص 145.

(3). ج 31، ص 49- 50.

(4). ج 8، ص 202.

(5). ح 1، باب 2 از ابواب عقد نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 32

الهبة إلّا لرسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و أمّا غيره فلا يصلح نكاح إلّا بمهر. «1»

ظاهرش اين است كه نكاح اشكال دارد نه اين كه شرط فاسد است و اين كه بعضي مثل مرحوم صاحب جواهر و شيخ طوسي و مرحوم امام نكاح را صحيح دانسته اند، خلاف ظاهر است.

* … عن عبد الله بن سنان (مرسله است) عن أبي عبد الله عليه السّلام في امرأة وهبت نفسها لرجل أو وهبها له وليّها فقال: لا (عقد باطل است) إنّما كان ذلك لرسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله ليس لغيره … «2»

* … عن زرارة، عن أبي جعفر عليه السّلام: قال سألته عن قول اللّه عزّ و جل «وَ امْرَأَةً مُؤْمِنَةً إِنْ وَهَبَتْ نَفْسَهٰا لِلنَّبِيِّ» فقال: لا يحل الهبة إلّا لرسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و

أمّا غيره فلا يصلح نكاح إلّا بمهر. «3»

بقيّۀ روايات اين باب هم به همين مضمون است.

جمع بندي:

با دليل عقلي و نقلي ثابت كرديم كه عقد باطل است.

23- ادامۀ م 4 و م 5 (استحقاق المرأة في صورة عدم ذكر المهر) 2/ 9/ 83

بقي هنا شي ء:

مرحوم امام (ره) در متن تحرير الوسيله فرمودند كه عقد بلا مهر را تفويض مي گويند و به زن مفوّضه يا مفوّضه مي گويند؛ معناي تفويض چيست؟

تفويض يعني واگذاري مهر به زوج و زوجه تا بعدا تصميم گيري كنند كه چه چيزي را مهر قرار دهند، اين شرط باطل نيست و لو به صورت شرط ابتدايي است و در ضمن عقد نيست. البتّه رأي مشهور در شروط ابتدايي بطلان است ولي در اينجا استثنائا مشكل ندارد، پس زوجين حق دارند تعيين مهر كنند كه در اين صورت از نكاح بدون مهر خارج مي شود و احكام نكاح مع المهر را دارد.

اصل در اين مسأله آيۀ 236 سورۀ بقره است كه از اين آيه مي توان حكم تفويض را استفاده كرد:

«لٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ مٰا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً وَ مَتِّعُوهُنَّ.»

«أو» در اين آيه به معناي «واو» است يعني اگر دخول حاصل نشود و فرض فريضه هم نشود، پس مفروض آيه عقد بلا مهر است، و هيچ چيز به اين مرئه تعلّق نمي گيرد جز اين كه مطابق تعبير «مَتِّعُوهُنَّ» هديه اي مناسب حال زوج به زن مي دهند.

اين آيه نشان مي دهد كه مي توان بعد از عقد، فرض فريضه (توافق بر مهريّه) كرد كه روايات هم همين را مي گويد. (بحث بيشتر در مورد اين آيه در مسئلۀ دهم كه در مورد تفويض است خواهد آمد).

مسئلۀ چهارم بيان موضوع

بود يعني عقد بلا مهر صحيح است و امّا حالا كه صحيح است چه چيزي بايد به مرئه پرداخت شود كه در مسئلۀ پنجم مي آيد و در واقع بيان احكام مسئلۀ چهارم است. در متن اين مسأله چهار فرع آمده است.

مسألة 5: لو وقع العقد بلا مهر لم تستحقّ المرأة قبل الدخول شيئا
اشاره

إلّا إذا طلّقها فتستحقّ عليه أن يؤتيها شي ء بحسب حاله (زوج) من الغني و الفقر و اليسار و الإعسار من دينار أو درهم أو ثوب أو دابة أو غيرها (مثلا خانه) و يقال لذلك الشي ء: المتعة (فرع اوّل) و لو انفسخ العقد قبل الدخول بأمر غير الطلاق (مثلا زوج فوت كرده كه در اين صورت زوجه مستحقّ چيزي نيست) لم تستحقّ شيئا (فرع دوّم) و كذا لو مات أحدهما قبله (فرع سوّم) و امّا لو دخل بها استحقّت عليه بسببه مهر أمثالها (فرع چهارم، كه در اين صورت يا به سبب طلاق از هم جدا مي شوند يا به سبب موت و امثال آن).

فرع اوّل: جدايي با طلاق
اشاره

جايي كه عقد بدون مهر واقع شده اگر قبل از دخول زن را طلاق دهد، بايد هديه اي مناسب حال زوج به زوجه پرداخت شود.

در اين صورت هيچ اختلافي نيست. مرحوم صاحب جواهر تعبير خوبي دارد و مي فرمايد:

لا خلاف أجده بل لعلّ الإجماع بقسميه (محصّل و منقول) عليه. «4»

ادلّه:
[1- آيات]
اشاره

سه آيه از قرآن مجيد و روايات به اين مسأله اشاره دارد.

1- آيۀ 236 بقره:

«لٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ مٰا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَي الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَي الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتٰاعاً بِالْمَعْرُوفِ (هديۀ شايسته) حَقًّا عَلَي الْمُحْسِنِينَ».

______________________________

(1). ح 3، باب 2 از ابواب عقد نكاح.

(2). ح 3، باب 2 از ابواب عقد نكاح.

(3). ح 4، باب 2 از ابواب عقد نكاح.

(4). ج 31، ص 51.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 33

در ميان ما اختلافي نيست، ولي بعضي از اهل سنّت معتقدند كه اين هديه مستحب است، يعني از «محسنين» استفادۀ استحباب مي شود.

ما در جواب مي گوييم بايد ببينيم كه آيا چنين چيزي فهميده مي شود؟ در قرآن 23 بار كلمۀ «محسنين» و يك بار «محسنون» آمده است، ولي غالب مواردش در جايي است كه انسان به واجبات عمل مي كند نه مستحبّات، به عنوان مثال «إِنَّ اللّٰهَ لٰا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ» يعني خدا اجر كساني را كه به واجبات عمل مي كنند، ضايع نمي كند يا «إِنَّ رَحْمَتَ اللّٰهِ قَرِيبٌ مِنَ الْمُحْسِنِينَ» يا «إِنَّ اللّٰهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ»، پس محسن فقط كسي كه كار مستحبّ انجام مي دهد نيست، بنا بر اين كلمۀ محسن نمي تواند جلوي ظهور امر را در وجوب بگيرد.

سلّمنا؛ آيا ظهور «مَتِّعُوهُنَّ» به اضافۀ كلمۀ «حقّا» و كلمۀ «علي» در وجوب قويتر است يا كلمۀ محسنين در استحباب؟

شكّي نيست كه ظهور «متّعوهنّ» قوي تر است.

24- ادامۀ مسئلۀ 5 3/ 9/ 83

2- آيۀ 49 سورۀ احزاب:

فرض آيه عدم دخول است ولي از جهت تعيين مهر مطلق است و همۀ مطلّقات را شامل مي شود كه در اين صورت عدّه ندارد، چون دخولي صورت نگرفته است و اگر از هم جدا مي شوند به خوبي و خوشي از هم جدا شوند. پس اين آيه از نظر

تعيين مهر مطلق است كه آيۀ سورۀ بقره آن را تقييد مي زند.

آيۀ سوّمي هم داريم كه مي فرمايد:

مَتٰاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَي الْمُتَّقِينَ «1» كه بحث آن بعدا خواهد آمد.

2- روايات
اشاره

روايات زيادي در مورد هديۀ هنگام طلاق (متعه) داريم كه در دو باب (48 و 50 از ابواب مهور) آمده و سه طايفه است:

اوّل: رواياتي كه در مورد محلّ بحث (مهري نيست و دخولي هم صورت نگرفته) وارد شده است.

دوّم: رواياتي كه دو قيدي را كه مطلوب ماست ندارد و خواهيم گفت كه مي توانيم اين روايات را تقييد كنيم.

سوّم: رواياتي كه مي فرمايد در مورد تمام زنان اعمّ از مدخوله و غير مدخوله بايد متعه اي به آنها داده شود كه اين هديه استثنا ندارد و همه را شامل مي شود.

اكنون هر سه طايفه را بررسي و سپس طريق جمع را بيان مي كنيم.

طايفۀ اوّل:

* … عن أبي الصباح الكناني (سند صحيح است) عن أبي عبد اللّه عليه السّلام إذا طلّق الرجل امرأته قبل أن يدخل بها فلها نصف مهرها و إن لم يكن سمّي لها مهرا فمتاع بالمعروف علي الموسع قدره و علي المقتر قدره … «2»

دلالت و سند روايت خوب است و بهترين حديث همين است.

* … عن الحلبي (سند معتبر است) عن أبي عبد اللّه عليه السّلام في الرجل يطلّق امرأته قبل أن يدخل بها قال: عليه نصف المهر إن كان فرض لها شيئا و إن لم يكن فرض لها شيئا فليمتّعها علي نحو ما يتمتع به مثلها من النساء «3».

مطابق اين روايت وضع زن را در نظر مي گيرند و به مقتضاي شأن زن هديه مي دهند، در حالي كه اين خلاف صريح آيۀ قرآن است.

اللّهم إلّا أن يقال؛ كه حمل بر استحباب كنيم، يعني رعايت حال زوجه خوب است ولي واجب نيست.

* و عنه، عن علي بن أحمد بن أشيم قال: قلت لأبي الحسن (امام رضا

يا امام كاظم) عليه السّلام: أخبرني عن المطلّقة الّتي تجب لها علي زوجها المتعة أيهنّ هي (بهتر بود أيتهنّ هي باشد) فإنّ بعض مواليك يزعم أنها تجب المتعة للمطلّقة الّتي قد بانت (مطلّقه اي كه به طور كلّي جدا شده يعني طلاق بائن) و ليس لزوجها عليها رجعة فأمّا التي عليها رجعة فلا متعة لها فكتب عليه السّلام: البائنة (يعني طلاق غير مدخول بها و بائن است و رجعتي ندارد كه در اين صورت اين روايت هم خوب است نه اين كه طلاق ثلاثه مورد نظر باشد). «4»

* الفضل بن الحسن الطبرسي في مجمع البيان (ايشان دو روايت مرسله دارد كه در يك روايت مي فرمايد: عن الباقر و الصادق عليهما السّلام و در روايت ديگر مي گويد: هو المرويّ عن أئمّتنا) في قوله تعالي «وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَي الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَي الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ» قال: إنّما تجب المتعة للّتي لم يسمّ لها صداق خاصّة و هو المرويّ عن

______________________________

(1). سورۀ بقره، آيۀ 241.

(2). ح 8، باب 48 از ابواب مهور.

(3). ح 7، باب 48 از ابواب مهور.

(4). ح 3، باب 48 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 34

الباقر و الصادق عليهما السّلام (منابعي در دست مرحوم طبرسي بوده كه به دست ما نرسيده است). «1»

* و في قوله تعالي «فَمَتِّعُوهُنَّ وَ سَرِّحُوهُنَّ سَرٰاحاً جَمِيلًا» عن ابن عباس قال: هذا إذا لم يكن سمّي لها مهرا فإذا فرض لها صداقا فلها نصفه و لا تستحقّ المتعة قال: و هو المرويّ عن أئمّتنا. «2»

بعضي از روايات صحيح السند و صريح الدلاله بود و بعضي ديگر نياز به تفسير داشت.

طايفۀ دوّم:

اين روايات ظاهرا اطلاق دارد.

* … عن محمّد بن مسلم (سند

صحيح است) عن أبي جعفر عليه السّلام قال: سألته عن الرجل يطلّق امرأته قال: يمتعها قبل أن يطلّق قال اللّه تعالي «وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَي الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَي الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ» (نشانۀ تقييد در خود روايت موجود است چون امام به آيه استدلال كرده است). «3»

* … عن أبي عبد اللّه عليه السّلام إنّ متعة المطلّقة فريضة. «4»

ظاهر روايت اطلاق است، ولي شاهد بر تقييد داريم كه «متعة المطلّقه» است و نشان مي دهد كه در مورد تفسير آيه است و در مورد تمام مطلّقات نيست، يعني متعه اي كه شنيده ايد و معهود است و در آيه آمده، فريضه است و مستحب نيست، پس ردّ پاي تقييد در اين روايت هم موجود است.

* … عن أبي جعفر عليه السّلام قال سألته (سند ضعيف است) عن الرجل يريد أن يطلّق امرأته قبل أن يدخل بها (ندارد كه مهر داشته است يا نه) قال: يمتّعها قبل أن يطلّقها فإنّ اللّه تعالي قال: «وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَي الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَي الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ» (استدلال به آيه قرينه بر تقييد است). «5»

* … عن البزنطي قال: ذكر بعض أصحابنا أن متعة المطلّقة فريضة. «6» اين روايت هم قرينه بر تقييد دارد همانگونه كه در روايت دوّم بيان شد.

طايفۀ سوّم:

پنج روايت «7» كه تصريح مي كند چه مدخول بها باشد و چه نباشد، بايد متعه (هديه) داده شود.

* … عن زرارة، عن أبي جعفر عليه السّلام قال: متعة النساء واجبة دخل بها أم لم يدخل بها و يمتّع قبل أن يطلّق. «8»

هر پنج حديث يك مضمون دارد كه اين روايات را حمل بر استحباب مي كنيم، يعني در موارد ديگر هم علاوه بر مهر، هديه اي داده

شود كه اين مستحب است.

25- ادامۀ مسئلۀ 5 4/ 9/ 83

بقي هنا امور:
الأمر الاوّل: دليل استحباب هديۀ ما زاد بر مهر در مطلّقات

از جمله اموري كه دلالت مي كند بر استحباب متعه در غير موارد عدم مهر آيۀ 28 سورۀ احزاب است كه مي فرمايد:

«يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوٰاجِكَ إِنْ كُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَيٰاةَ الدُّنْيٰا وَ زِينَتَهٰا فَتَعٰالَيْنَ أُمَتِّعْكُنَّ وَ أُسَرِّحْكُنَّ سَرٰاحاً جَمِيلًا».

بعد از جنگ احزاب وضع مسلمانان از نظر مالي بهتر شد و بعضي از زنان پيامبر حال و هواي ديگري پيدا كردند و خواستار زينت و زيور بيشتري شدند. آيه نازل شد كه غنايم براي بيت المال است و كساني كه بيشتر مي خواهند، طلاقشان را بگيرند و در ادامه تعبير «أُمَتِّعْكُنَّ» دارد با اين كه نساء پيامبر مدخول بها بودند ولي دستور پرداخت متعه (هديه) مي دهد، پس دلالت مي كند بر اين كه در تمام موارد طلاق متعه لازم است.

آيۀ 241 سورۀ بقره هم بر اين معنا دلالت دارد: «وَ لِلْمُطَلَّقٰاتِ مَتٰاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَي الْمُتَّقِينَ». اين آيه مطلق است و تمام مطلّقات را شامل مي شود.

پس در اين مسأله مي توان به آيات استدلال كرد، اگر چه كمتر به آن استدلال شده است.

الأمر الثاني: اقوال عامّه در مورد هديۀ مازاد بر مهر

بايد در اين مسأله اقوال عامّه را بدانيم. عامّه در مسئلۀ متعه چهار قول دارند كه ما از كتاب مغني «9» ابن قدامه آن را نقل مي كنيم:

قول اوّل: اين قول از علي عليه السّلام و احمد حنبل و جماعتي ديگر نقل شده است. مطابق اين قول هر مطلّقه اي متعه دارد. اين قول مطابق آيه است.

______________________________

(1). ح 10، باب 48 از ابواب مهور.

(2). ح 12، باب 48 از ابواب مهور.

(3). ح 1، باب 48 از ابواب مهور.

(4). ح 2، باب 48 از ابواب مهور.

(5). ح 4، باب 48 از ابواب مهور.

(6). ح 6، باب 48 از ابواب مهور.

(7).

ح 1، 2، 3، 4، 5، باب 50 از ابواب مهور.

(8). ح 1، باب 50 از ابواب مهور.

(9). ج 8، ص 46.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 35

آيا متعه واجب است يا مستحب؟ عبارت صراحتي ندارد و شايد ظاهرش وجوب باشد.

قول دوّم: اين قول روايت ديگري از احمد بن حنبل، ابن عباس، عبد اللّه بن عمر، شافعي، اصحاب الرأي (دار و دستۀ ابو حنيفه) نقل شده كه متعه را در مفوّضه، قبل از دخول لازم دانسته اند (مطابق اصحاب ما).

قول سوّم: قول سوّمي از احمد نقل شده است كه زن مفوّضه، قبل از دخول نصف مهر دارد و چنين استدلال كرده است كه اگر دخول حاصل شود تمام مهر ثابت است، حال كه دخول نشده نصف مهر المثل داده مي شود.

اين قول در واقع اجتهاد در مقابل نصّ قرآن است كه در ميان عامّه اجتهاد در مقابل نص كم نيست، گاهي در مقابل نصوص پيامبر صلّي اللّه عليه و آله هم اجتهاد مي كنند و كتابي هم در اين زمينه جمع آوري شده است.

قول چهارم: اين قول از مالك، ليث و ابن ابي ليلي نقل شده است و آن اين كه متعه در همه مستحب است و آيه را حمل بر استحباب كرده اند.

26- ادامۀ مسئلۀ 5 7/ 9/ 83

الأمر الثالث: مقدار متعه (هديه) چه اندازه است؟

قرآن مجيد در آيۀ 236 سورۀ بقره اشاره اي دارد و مي فرمايد:

«عَلَي الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَي الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ».

در اينجا بحث هاي زيادي صورت گرفته است. يكي از بحثها اين است كه آيا بايد در مقدار متعه حال زوج را ملاحظه كرد يا حال زوجه را؟

مشهور و معروف ملاحظۀ حال زوج است، قرآن هم همين را مي فرمايد، ولي بعضي از اهل سنّت معيار را

حال زوجه مي دانند كه اجتهاد در مقابل نصّ قرآن است.

قول ديگر در مسأله از مرحوم شيخ طوسي است كه مي فرمايد بايد به حسب حال زوجه باشد.

اگر ما باشيم و ظاهر كتاب اللّه، معيار حال زوج است. البتّه در روايتي آمده كه معيار حال زوجه است، امّا در واقع مرحوم شيخ طوسي جمع بين روايت و قرآن كرده است كه رعايت حال زوج را واجب و رعايت حال زوجه را مستحب دانسته است.

بحث ديگر اين كه مرحوم صاحب شرايع و بعضي ديگر سه مرحله قائل شده و زوج را به سه قسم غني و متوسّط و فقير تقسيم كرده و مي فرمايند:

فالغني يمتّع بالدّابة أو الثوب المرتفع (لباس گرانبها) أو عشرة دنانير و المتوسّط بخمسة دنانير أو الثوب المتوسّط و الفقير بالدينار أو الخاتم و ما شاكله. «1»

آيا اينها از باب ذكر مثال است يا بايد هميشه همين ها داده شود؟

ظاهر اين است كه اين امور در كلام مرحوم محقّق از باب مثال است، و اين عبارت را كه بعض ديگر از بزرگان هم دارند، در هيچ روايتي نداريم. البتّه قريب به اين مضمون در دو روايت آمده است كه يكي مرسلۀ صدوق و ديگري فقه الرضا است، در صورتي كه فقه الرضا را كتاب روايت بدانيم نه كتاب فتوي.

* محمّد بن علي بن الحسين (مرحوم صدوق) قال: روي (مرسله) أنّ الغني يمتّع بدار و خادم و الوسط يمتّع بثوب و الفقير بدرهم و خاتم. «2»

* … يمتّعها منه قلّ أو كثر علي قدر يساره فالموسع يمتّع بخادم أو دابّة و الوسط بثوب و الفقير بدرهم. «3»

در روايات چيزي كه مانند عبارت مرحوم محقّق در شرايع باشد نداريم

و نشان مي دهد كه اينها از قبيل ذكر مثال است و تعيّن ندارد.

و الشاهد علي ذلك؛ روايات متعدّدي در باب 41 وسائل و 34 مستدرك داريم كه در آنها تعبيرات و مثالهاي ديگري ذكر شده است.

* … عن الحلبي (سند معتبر است) عن أبي عبد اللّه عليه السّلام … إذا كان الرجل موسّعا عليه متّع امرأته بالعبد و الأمة و المقتر يمتّع بالحنطة (گندم) و الزبيب (كشمش) و الثوب و الدراهم. «4»

در اين روايت تقسيم ثنايي و مثالهايي ذكر شده كه مقدارش تعيين نشده است. در بعضي ديگر از روايات فقط اقل ذكر شده است مثل روايت ذيل:

* … قال قلت لأبي جعفر عليه السّلام أخبرني عن قول اللّه عزّ و جلّ «وَ لِلْمُطَلَّقٰاتِ مَتٰاعٌ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَي الْمُتَّقِينَ» ما أدني ذلك المتاع إذا كان معسرا (سؤال از اقلّ متعه است) قال: خمار أو شبهه. «5»

______________________________

(1). ج 2، ص 548.

(2). ح 3، باب 49 از ابواب مهور.

(3). مستدرك الوسائل، ج 15، ح 5، باب 34 از ابواب مهور.

(4). ح 1، باب 49 از ابواب مهور.

(5). ح 2، باب 49 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 36

و در بعضي از روايات مثل روايت ذيل مي فرمايد:

* … قال: و المتعة خادم أو كسوة أو رزق و هو المرويّ عن الباقر و الصادق عليهما السّلام. «1»

* … كان عليّ بن الحسين عليهما السّلام يمتّع بالراحلة. «2»

جمع بندي: از عبارات فقها و روايات متعدّد استفاده مي شود كه حدّ خاصّي در شرع تعيين نشده و به فهم عرف واگذار شده است، البتّه در بسياري از موارد در شرع مانند نفقۀ مرئه و مسكن مرئه، عرف ملاك است و در شرع

مقداري براي آن معيّن نشده است.

فلسفۀ متعه:

* … قال: متّعوهن جمّلوهنّ بما قدرتم عليه (جمالي به آنها بدهيد تا با اين طلاق تحقير نشوند) فانهنّ يرجعن بكآبة (حزن و اندوه) و حياء و همّ عظيم و شماتة من أعدائهنّ فإنّ اللّه كريم يستحيي و يحبّ أهل الحياء إنّ أكرمكم عند اللّه أشدّكم إكراما لحلائلكم «3».

يكي از احترامها هم در حقّ زوجه اين است كه با مهرباني و احترام از هم جدا شوند.

الأمر الرابع: مسائل باقي مانده

در اينجا مسائلي را متذكّر مي شويم كه مرحوم امام (ره) در تحرير الوسيله به آن اشاره نفرموده اند ولي فقهاي ديگر به آن اشاره كرده اند:

الف) چرا با اين كه قرآن تقسيم ثنايي دارد ولي برخي از فقها و روايات تقسيم ثلاثي كرده اند؟

جواب: قرآن نمي خواهد بگويد كه مردم دو بخش اند، بلكه از باب مثال است، چرا كه قابل انكار نيست كه طبقۀ متوسّط بيشترين افراد جامعه را تشكيل مي دهند، پس ثلاثي گفتن مخالفت با قرآن نيست، علاوه بر اين هر كدام از اقسام ثلاثه هم داراي درجاتي است.

ب) آيا رضايت زوجه در متعه شرط است؟

جواب: بعضي از عامّه رضايت زوجه را شرط مي دانند با اين كه قرآن اطلاق دارد و ندارد كه رضايت زوجه را حاصل كنند، و اين اجتهاد در مقابل نص است و اصل، برائت از زايد است و اگر رضايت زوجه شرط باشد، شايد زوجه به اندازۀ مهر المثل هم راضي نشود.

ج) حال اگر متعه به اندازۀ نصف مهر المثل (اگر دخول حاصل مي شد بايد تمام مهر المثل را مي دادند) يا به اندازۀ مهر المثل يا بيشتر از آن بود آيا اشكالي دارد و بايد از آن كمتر باشد؟

جواب: لازم نيست مهر

المثل سنجيده شود و ظاهر قرآن اين است كه «عَلَي الْمُوسِعِ قَدَرُهُ»، بنا بر اين مقيّد به مقدار مهر المثل نيستيم.

د) آيا متعه را قبل از طلاق بدهند يا بعد از طلاق؟

جواب: ظاهرا بعد از طلاق است «إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ … » ولي در بعضي از روايات خوانديم كه مي فرمود: «يمتّعها قبل أن يطلّقها» كه بايد حمل بر استحباب كنيم.

ه) آيا زن مي تواند بگويد كه تو مرا طلاق بده، متعه را به تو بخشيدم؟ آيا ابراء از متعه صحيح است؟

جواب: بعضي مي گويند كه نمي شود چون از قبيل ابراء قبل از ضمان (اسقاط ما لم يجب) است. ما معتقديم در جايي كه در آستانۀ واقع شدن است، اسقاط ما لم يجب جايز است، مثلا در آستانۀ نكاح مي تواند حقّ قسم را ساقط كند و در ما نحن فيه چون در آستانۀ طلاق است، زوجه مي تواند ابراء كند.

27- ادامۀ مسئلۀ 5 8/ 9/ 83 بيان ذلك، اسقاط حق بر 3 صورت است:

صورت اوّل: جايي است كه حقّي واجب شده كه همه مي گويند در اين صورت مي تواند حقّ خود را ساقط كند.

صورت دوّم: در جايي است كه در آستانۀ وجوب است، در اينجا نيز اسقاط حق جايز است.

صورت سوّم: اين است كه نه واجب شده و نه در آستانۀ وجوب است؛ در اينجا چيزي نيست كه ساقط كند، به عنوان مثال همه قبول دارند كه در آستانۀ عقد بيع مي توان اسقاط كافّۀ خيارات كرد، حتّي غبن فاحش را، در حالي كه هنوز خياري نيامده، پس چه چيزي را ساقط مي كند؟ همه چنين اسقاطي را جايز مي دانند، چون در آستانۀ وجوب است، پس اگر اين را قبول كرديم، در

هرجا كه در آستانۀ وجوب باشد، مي توان حق را اسقاط كرد و لو لم يجب، و دليل اين امر هم بناي عقلاست، يعني همان گونه كه عقلا مي گويند اسقاط ما لم يجب جايز نيست.

______________________________

(1). ح 11، باب 48 از ابواب مهور.

(2). ح 5، باب 49 از ابواب مهور.

(3). ح 6، باب 49 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 37

شاهد ديگر اين كه در باب عقد متعه اهل سنّت زير بار عقد متعه نمي روند ولي عقدي به نام «مسيار» درست كرده اند كه عقدي دائم است، ولي تمام خواصّ عقد متعه را دارد، يعني زوجه نه حقّ ميراث دارد و نه حقّ قسم و نه حقّ نفقه كه اين حقوق زوجيّت را در ضمن عقد ساقط مي كند، در حالي كه عقدي هنوز واقع نشده است، پس اهل سنّت هم قائلند كه بعضي از حقوق قابل اسقاط است.

نتيجه: اسقاط ما لم يجب باطل است، الّا در جايي كه در آستانۀ وجوب باشد كه اسقاط را در اينجا جايز مي دانند. در ما نحن فيه هم كه متعۀ عقد بلا مهر است، در آستانۀ طلاق زوجه مي تواند حقّ متعۀ خود را ساقط كند.

همان گونه كه گفته شد در مسئلۀ پنجم چهار فرع داريم كه تا اينجا فرع اوّل بيان شد.

فرع دوّم: جدايي با فسخ
اشاره

جدايي با طلاق نيست بلكه با فسخ است.

زن قبل از دخول بالفسخ از مرد جدا شد (مثلا فسخ به عيوب) در حالي كه مهري هم در عقد تعيين نكرده اند، آيا در فسخ به عيوب يا فسخ به خيار شرط يا تدليس و امثال آن و يا در صورت انفساخ عقد مانند اين كه زن نوۀ دختري خود را شير دهد

كه مطابق مذهب مشهور زن در خانۀ شوهر بر شوهر حرام مي شود و نكاح خود به خود منفسخ مي شود و يا ارتداد زوج كه در صورت ارتداد زوج عقد منفسخ مي شود، آيا حكم طلاق جاري مي شود تا متعه واجب باشد؟

اين مطلب محلّ بحث است. مشهور معتقدند كه شامل فسخ و انفساخ نمي شود، چون ادلّه (آيات و روايات) همه در مورد طلاق بود، به عبارت ديگر متعه خلاف اصل است و چيزي كه خلاف اصل است، دليل مي خواهد و قياس جايز نيست، ولي در مقابل بعضي به دو دليل متعه را در اين صورت هم لازم دانسته اند:

1- الغاي خصوصيّت قطعيّه (تنقيح مناط):

طلاق خصوصيّتي ندارد بلكه عرف مي گويد ملاك جدايي است و جدايي حاصل شده است، پس بايد آن هديه را بدهد.

2- روايت جابر:

* … عن جابر (جعفي) عن أبي جعفر عليه السّلام في قوله تعالي «فَمَتِّعُوهُنَّ وَ سَرِّحُوهُنَّ سَرٰاحاً جَمِيلًا» قال: متّعوهنّ جمّلوهنّ بما قدرتم عليه فإنهنّ يرجعن بكآبة و حياء و هم عظيم و شماتة من اعدائهنّ … «1».

اين تعابير در تمام جدايي ها هست، حتّي اگر طلاق هم نباشد، بنابراين اگر علّتي كه از اين روايت استفاده مي شود ملاك قرار دهيم بايد به عموميّت متعه در طلاق و غير آن قائل شويم.

جواب از دو دليل:

مشهور در مقابل معتقدند كه اين الغاي خصوصيّت قطعي نيست و روايت سندا و دلالتا اشكال دارد.

از نظر سند: يكي از افراد مورد اشكال «عمرو بن شمر» است. مرحوم نجاشي كه استاد كل در علم رجال است مي فرمايد: او جدّا ضعيف است و بسياري از روايات جابر جعفي را جا به جا كرده است.

مرحوم حاجي نوري در مستدرك او را ثقة مي داند، چون پنج نفر از اصحاب اجماع از او نقل كرده اند. آيا نقل اصحاب اجماع از كسي دليل وثاقت آن فرد است؟

اصحاب اجماع خودشان ثقه هستند نه اين كه آن كسي كه اينها از او نقل مي كنند آن هم ثقه باشد.

اين شخص جزء اسناد كامل الزيارات هم هست و آقاي خوبي ابتداء تمام رجال كامل الزيارات را ثقه مي دانستند چرا كه ابن قولويه فرموده كه او فقط از ثقات نقل كرده است، ولي نقل كرده اند كه آقاي خويي بعدا از اين نظريّه برگشتند. پس «عمرو بن شمر» قابل توثيق نيست.

اشكال ديگر سند «حسن بن سيف» است كه شخصي مجهول الحال است،

البتّه برادرش علي شايد معتبر باشد، پس اين سند ضعيف است.

از نظر دلالت: آن چه كه در اين روايت امام ذكر فرموده اند حكمت است نه علّت، و در مورد مطلّقه است پس در غير مورد طلاق متعه واجب نيست.

لكنّ الإنصاف: انصاف اين است كه طلاق فرقي با انفساخ ندارد و احتياط واجب اين است كه زوج متعه بدهد، چرا كه در شرع اسلام نداريم كسي كه شوهر كند و چيزي به او ندهند (شايد در مورد عيب بگوييم چون معيوب بوده چيزي ندارد) چون اگر چيزي ندهد مانند هبة البضع است كه گفتيم از خصايص النّبي صلّي اللّه عليه و آله است و بسيار بعيد است و لذا مي گوييم احتياط وجوبي اين است كه مرد متعه را بدهد به خصوص اگر

______________________________

(1). ح 6، باب 49 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 38

تمتّعاتي هم برده باشد.

فرع سوّم: جدايي با موت
اشاره

اين فرع در جايي است كه مهر و دخولي نبوده و با موت از هم جدا شده اند، آيا متعه در اينجا لازم است؟

در اينجا نيز بحث است و ادّعاي اجماع شده كه در اين صورت چيزي به زوجه پرداخت نمي شود.

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

فإن مات أحدهما قبل الدخول و قبل الفرض فلا مهر لها و لا متعة عندنا. «1»

ظاهر تعبير «عندنا» اجماع است.

ادلّه:
1- اجماع:

همان گونه كه مرحوم صاحب جواهر فرمودند مسأله اجماعي است.

2- روايات:

به چند روايت هم استدلال شده است. در اين روايات صحبتي از متعه نمي شود و فقط «لا مهر لها» مي فرمايد اين سكوت امام عليه السّلام در مقام بيان حقّ مرئه، لا أقلّ در هفت مورد- كه بيش از اين هم ممكن است باشد- دليل بر نفي متعه است. «2» يك روايت را از باب نمونه بيان مي كنيم و روايات ديگر هم به همين مضمون است. بنا بر اين مذهب مشهور قوي به نظر مي رسد كه مرحوم امام در تحرير الوسيله هم به همان قائلند.

* … عن الحلبي عن أبي عبد اللّه عليه السّلام أنّه قال في المتوفّي عنها زوجها إذا لم يدخل بها إن كان فرض لها مهرا فلها مهرها الذي فرض …

و إن لم يكن فرض لها مهرا فلا مهر لها … «3».

از اين كه در روايت نفرموده است بايد متعه بدهند، معلوم مي شود كه متعه لازم نيست، چون اگر لازم بود بايد امام مي فرمود چرا كه در مقام بيان است.

أضف إلي ذلك: ادلّۀ متعه هم از اين مورد كوتاه است، چون در مورد طلاق بود و شامل صورت موت نمي شود.

فقط در اينجا يك مشكل وجود دارد و آن اين كه عدم پرداخت متعه باعث مي شود كه زن هيچ چيزي نداشته باشد و شبيه هبه مي شود، در حالي كه مرئۀ موهوبه از خصائص النبي صلّي اللّه عليه و آله است. زوج در اين مدّت با اين مرئه بوده و انواع تمتّعات را غير از دخول از اين زن برده است، حال كه زوج فوت كرده، اگر در مقابل، متعه اي پرداخت نشود، عملا شبيه هبه

مي شود.

در اين موارد و لو روايات متعدّدي داريم كه در مقام بيان است و سخني از متعه در آن نيست ولي مشكل ما در اين است كه وقتي در مقابل آيه قرار مي گيريم، آيه مي فرمايد هبه از خصائص النبي است. بنا بر اين اگر ورثۀ صغيري در بين ورّاث نباشد، كبيرها احتياطا هديه اي مناسب شأن زوج به اين مرئه بدهند تا مشكل موهوبه پيدا نكند. الغاي خصوصيّت هم در اينجا ممكن است ولي ما سراغ آيه مي رويم.

28- ادامۀ مسئلۀ 5 9/ 9/ 83

فرع چهارم: عدم تعيين مهر و حصول دخول
اشاره

اگر تعيين مهر نشده ولي دخول حاصل شد، اجماعي است كه در اين صورت مهر المثل لازم است.

اقوال:

مرحوم كاشف اللثام مي فرمايد:

فإن دخل فلها مهر المثل لأنّ البضع لا يخلو عن العوض إذا لم يكن بغيّا للأخبار و الإجماع. «4»

مرحوم صاحب جواهر تعبير محكم تري دارد و مي فرمايد:

بلا خلاف بل الإجماع بقسميه عليه. «5»

ادلّه:
اشاره

به دو دليل تمسّك شده است:

1- اجماع:

همان گونه كه بيان شد مسأله اجماعي است و اين اجماع مدركي نيست، چون مسأله از مسلّمات است.

2- روايات:

سه روايت داريم كه صريح و معتبر است:

* … عن الحلبي (صحيحه) قال: سألته (مضمره است ولي شخصيّتي مثل حلبي از غير امام سؤال نمي كند) عن الرجل يتزوّج امرأة فدخل بها و لم يفرض لها مهرا ثم طلّقها فقال: لها مهر مثل مهور نسائها و يمتعها (مشهور به وجوب متعه كه در اين ذيل

______________________________

(1). ج 31، ص 51.

(2). ج 4، 7، 8، 11، 20، 21 و 22 باب 58 از ابواب مهور.

(3). ج 22، باب 58 از ابواب مهور.

(4). ج 7، ص 403.

(5). ج 31، ص 51.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 39

آمده فتوا نداده اند، مگر اين كه بگوييم در تمام طلاقها اگر هديه اي به زن داده شود مستحب است) «1».

* و باسناده عن علي بن حسن بن فضّال (از فطحيّه است به همين جهت روايت موثّقه است) … عن منصور بن حازم قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السّلام في رجل يتزوّج امرأة و لم يفرض لها صداقا قال لا شي ء لها من الصداق فإن كان دخل بها فلها مهر نسائها (اي مهر مثل مهر نسائها و مراد از نسائها چيست؟ آيا مراد هم شأن است، يا هم سن و سالها، يا فاميل) «2».

* … عن عبد الرحمن بن أبي عبد اللّه (روايت موثّقه است البتّه تعبير عن غيره دارد كه در اين صورت روايت مرسله است) قال:

قال أبو عبد اللّه عليه السّلام في رجل تزوّج امرأة و لم يفرض لها صداقها ثمّ دخل بها قال: لها صداق نسائها. «3»

جمع بندي:

اوّلا؛ دليل ما اجماع است، ثانيا؛ روايات متعدّد و

مورد اعتماد و ثالثا؛ جايي در فقه نداريم كه بضع بدون عوض باشد، حتّي در وطي به شبهه هم همه قائلند كه مهر المثل لازم است، به تعبير ديگر مرئۀ موهوبه نداريم و بايد چيزي به او داده شود تا موهوبه نشود.

مهر المثل ما ذا؟

تا اينجا در مورد مهر المثل صحبت كرده ايم و امّا مهر المثل چيست؟

مهر المثل در مسائل مختلفي مطرح است، يك فرض آن اين بود كه دخولي حاصل شده و مهري تعيين نشده و فرض ديگر در وطي به شبهه است و فرض ديگر در جايي است كه مهر فاسد است، مثلا مال مسروقه اي مهر قرار داده شده كه در اين صورت مهر فاسد است و بايد مهر المثل پرداخت شود.

29- مسئلۀ 6 (مهر المثل) 10/ 9/ 83

مسألة 6: الأحوط في مهر المثل هنا التصالح
اشاره

فيما زاد عن مهر السنّة (مهر السنه قطعي است ولي بيش از آن را بايد مصالحه كنند) و في غير المورد (مانند وطي به شبهه، مهر غير مملوك يا مهر از مال غير … ) ممّا نحكم بمهر المثل (مثل وطي شبهه) ملاحظة حال المرأة و صفاتها من السن و البكارة و النجابة و العفّة و العقل و الأدب و الشرف (شخصّيت خانوادگي) و الجمال (زيبايي هاي ظاهري) و الكمال (زيباييهاي معنوي مثلا هنرمند يا خياط است) و أضدادها (اگر ضد اين صفات باشد مهر پايين مي آيد) بل يلاحظ كل ما له دخل في العرف و العادة (مثلا موقعيّت قبيله، فاميل، خانوادۀ شهيد بودن، پدر در قيد حيات بودن … ) في ارتفاع المهر و نقصانه فتلاحظ أقاربها و عشيرتها و بلدها (مثلا در يك شهر ممكن است مهر المثل بالا باشد) و غير ذلك

أيضا (مثلا زمان هم مؤثّر است در بعضي از زمانها مهر المثل پايين و در بعضي از زمانها بالاست).

عنوان مسأله:
اشاره

اين مسأله داراي دو فرع است:

فرع اوّل: مهر المثل در مرأة مفوّضه فرع دوّم: مهر المثل در موارد ديگر در موارد ديگر مهر المثل بايد شأن زوجه را بسنجيم امّا در ما نحن فيه بايد بيش از مهر السنّة نباشد چون روايت داريم كه اين چيز عجيبي است و مشهور هم به همين فتوا داده اند.

فرع اوّل: مهر المثل در مرأة مفوّضه
اشاره

اگر زن مفوّضه (زني كه موقع عقد مهري براي او قرار داده نشده است) مدخوله باشد مهر المثل لازم است، ولي مهر المثل او نبايد بيش از مهر السنّة باشد.

اقوال:

در اين مسأله سه قول است:

1- قول مشهور و معروف اين است كه مهر المثل زايد بر مهر السنه (500 درهم) نباشد و ادّعاي اجماع بر اين قول شده ولي اجماعي نيست.

2- قولي كه بزرگاني مانند علّامه و محقّق ثاني و شهيد ثاني به آن قائل شده اند و معتقدند بايد مهر السنّة بدهند هر چقدر كه باشد.

3- قولي كه مرحوم امام (ره) و بعضي ديگر دارند و قائلند كه بايد احتياط كنند، يعني مهر السنّة را بدهند ولي در مورد زايد بر مهر السنّة تا مهر المثل مصالحه كنند تا هم زوج احتياط كرده باشد و هم زوجه.

بهترين كلام در مورد اقوال اين مسأله، كلام مرحوم محقّق ثاني در جامع المقاصد است كه مي فرمايد:

يؤيّد الاوّل (قول مشهور) اشتهار القول بذلك بين الأصحاب

______________________________

(1). ج 1، باب 12 از ابواب مهور.

(2). ج 2، باب 12 از ابواب مهور.

(3). ج 3، باب 12 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 40

حتّي كاد أن يكون اجماعا بل ادّعي الشارح الفاضل (احتمالا مراد مرحوم فخر المحقّقين در شرح ايضاح الفوائد است) الاتفاق علي ذلك و ليس الأمر كما ادّعاه قطعا فإن المصنّف (مرحوم علّامه) صرّح بالخلاف عندنا في المختلف (كه مسائل خلافيّۀ بين شيعه را متعرّض شده اند و اگر مسئله اي اجماعي بوده در آنجا مطرح نكرده اند) و حكي القولين (قول مشهور و غير مشهور) و لم يرجّح شيئا و لا شبهة في قوّة القول الثاني (قول غير مشهور) لكن مخالفة

كبراء الأصحاب من الأمور المستهجنة و العمل بالمشهور أحوط (بنا بر اين كه بر زايد مصالحه كنند و احوط مصالحه است). «1»

از كساني كه قول دوّم (غير مشهور) را اختيار كرده، شهيد ثاني در مسالك «2» است. مرحوم علّامه هم در قواعد مي فرمايد:

و الأقرب عدم تقديره بمهر السنّة.

ولي مرحوم صاحب جواهر با مشهور موافق است و مي فرمايد:

[هذا القول] (قول دوّم) واضح الفساد «3».

البتّه خواهيم ديد كه قول دوّم نه تنها واضح الفساد نيست بلكه مطابق ادلّه است.

دليل قول مشهور (مهر السنّة): روايت ابو بصير

عمده دليل اين قول روايت ابو بصير است.

* و عنه، عن يعقوب بن يزيد و محمّد بن عيسي الأشعري جميعا عن محمد بن أبي عمير، عن أبان بن عثمان (محلّ بحث است) عن أبي بصير قال: سألته عن رجل تزوّج امرأة فوهم (نسي) أن يسمّي لها صداقا حتّي دخل بها قال: السنّة و السنّة خمس مائة درهم الحديث «4».

جواب از دليل: غير مشهور اين حديث را از نظر سند و از نظر دلالت مورد ايراد قرار داده اند:

از نظر سند: «ابان بن عثمان» را ضعيف دانسته اند، چون فاسد المذهب و از ناووسيّه بوده است (وقفوا علي امام الصادق عليه السّلام و شش امامي هستند و چون اسم سردمدارشان ناووس بوده ناووسيه خوانده شده اند يا اسم محلّ سكونتشان ناووس بوده است).

قلنا: در رجال او را از اصحاب اجماع دانسته و اجماع بر وثاقتش نموده اند، چون فساد مذهب دليل بر عدم توثيق نيست، به عنوان مثال روايات فطحيّه را مي پذيريم، زيرا شيعه دوازده امامي نيست ولي موثّق است. او در كتب اربعه حدود هفتصد روايت دارد؛ پس اشكال سندي وارد نيست.

از نظر دلالت: گفته شده است كه اين روايت در مورد

نسيان است نه در مورد مفوّضه كه عالما و عامدا مهر را ذكر نمي كنند تا در آينده تعيين كنند.

قلنا: اين اشكال دلالي هم محلّ بحث است، چون اگر در ناسيه مهر السنّة ثابت باشد، در مفوّضه شايد به طريق اولي مهر السنّة ثابت باشد.

نتيجه: اشكال در سند و دلالت روايت وارد نيست، به خصوص كه عمل مشهور هم مطابق آن است و بايد راه حلّ ديگري پيدا كرد.

مؤيّداتي هم براي قول مشهور بيان شده است.

مؤيّد اوّل: روايت «أسامة بن حفص» كه مرحوم آية اللّه سبزواري در مهذّب به عنوان روايت موثّقه به آن تكيه كرده اند.

* … عن أسامة بن حفص و كان قيّما لأبي الحسن موسي عليه السّلام (نماينده و كارپرداز حضرت بود) قال قلت له: رجل يتزوّج امرأة و لم يسمّ لها مهرا و كان في الكلام: أتزوّجك علي كتاب اللّه و سنّة نبيّه فمات عنها أو أراد أن يدخل بها فما لها من المهر؟ قال: مهر السنّة، قلت:

يقولون لها مهور نسائها فقال: مهر السنّة و كلّما قلت له شيئا قال: مهر السنّة (امام بر مهر السنّة تكيه كرده است) «5».

اين روايت مؤيّد است و دليل نيست، چون در صيغۀ عقد «و سنّة نبيّه» گفته است شايد به اين جهت امام مهر السنه فرموده اند، پس ارتباطي با بحث ما ندارد و در واقع تعيين مهر كرده و مفوّضه نيست و اگر احتمال هم بدهيم قابل استدلال نيست.

مؤيّد دوّم: روايت ديگري را كه مرحوم صاحب جواهر به عنوان مؤيّد ذكر كرده، روايت «مفضّل بن عمر» است كه در رجال محلّ بحث است.

* … عن محمد بن سنان (محلّ بحث) عن المفضّل بن عمر (محلّ بحث)

قال: دخلت علي أبي عبد اللّه عليه السّلام فقلت له: أخبرني عن مهر المرأة الذي لا يجوز للمؤمنين أن يجوزوه (در مورد مفوّضه نيست و مطلق است) قال: فقال: السّنة المحمّدية، خمس مائة درهم فمن زاد علي ذلك (و لو مهر را تعيين كرده اند) ردّ إلي السنّة و لا شي ء

______________________________

(1). ج 13، ص 425.

(2). ج 8، ص 203.

(3). ج 31، ص 54.

(4). ج 2، باب 13 از ابواب مهور.

(5). ج 1، باب 13 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 41

عليه أكثر من الخمس مائة درهم (تا اينجا چيزي است بر خلاف اجماع) فإن أعطاها من الخمس مائة درهم درهما أو أكثر من ذلك ثم دخل بها فلا شي ء عليه، (اگر يك درهم از اين مهريه را داد و بعد دخول صورت گرفت، باقيماندۀ مهر باطل مي شود) قال: قلت: فإن طلّقها بعد ما دخل بها قال: لا شي ء لها إنّما كان شرطها خمس مائة درهم فما أن دخل بها قبل أن تستوفي صداقها هدم الصداق … «1».

اين ذيل خلاف كتاب اللّه، اجماع و روايات ديگر است؛ البتّه قابل توجيه است و آن اين كه در ميان مردم در آن زمان معمول بوده كه مهر را قبلا مي گرفتند و اگر چيزي را مي گرفتند يعني به آن راضي شده اند، و به همين جهت وقتي مقداري از مهر را گرفته يعني به آن راضي شده است.

اين حديث اصلا ارتباطي به بحث ما ندارد و من العجب كه صاحب جواهر آن را به عنوان مؤيّد ذكر كرده است.

30- ادامۀ مسئلۀ 6 11/ 9/ 83

ادلّۀ قائلين به مهر المثل (غير مشهور):
1- دليل عقلايي:

بعضي مانند فخر المحققين در ايضاح الفوائد به اين دليل اشاره كرده و مي فرمايد:

إنّ هذا

في الحقيقة قيمة متلف (بهره برداري شده و چيزي تلف شده) فلا يتقدّر بمهر السنّة (بايد در عرف ديد كه قيمت اين بهره برداري چقدر است) لأن المتقدّر المهر (مهر السنّة در حقيقت مهر نيست) و هذا (مهر السنّة) ليس بمهر في الحقيقة و كلّ متلف مضمون ليس بمثلي فضمانه بقيمته، هذا وجه القرب (اين كه مرحوم علّامه اقرب فرموده است، وجهش اين است) «2».

مرحوم محقّق ثاني در جامع المقاصد همين مطلب را به عنوان مؤيّد ذكر مي كند.

در اينجا ما هم مؤيّدي اضافه مي كنيم. در قرآن مجيد پنج بار از مهريّه تعبير به اجور شده است كه چهار مورد در عقد دائم و يك مورد در متعه است. در مورد اجرت در جايي كه اجر تعيين نشده بايد اجرت المثل پرداخت شود و در همه جا چنين است، حال در مورد مهر هم در جايي كه مهر تعيين نشده و مانند اجور است بايد مهر المثل دهند.

دو مورد از موارد پنج گانه كه در آنها از مهر تعبير به اجور شده مي خوانيم:

«يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّٰا أَحْلَلْنٰا لَكَ أَزْوٰاجَكَ اللّٰاتِي آتَيْتَ أُجُورَهُنَّ» ازواج پيامبر دائمي بودند نه منقطع پس «أجورهنّ» به معناي مهر آمده است.

در مورد عقد منقطع هم مي فرمايد:

«فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ». «3»

اين آيات پنج گانه مؤيّد است كه نظر شارع مقدّس به مهر، نظر اجرتي است و در اجرت هم وقتي تعيين نشود اجرت المثل مي دهند كه اين مؤيّدي است بر دليل عقلايي.

إن قلت: نكاح حقيقتا معاوضه نيست، چون ذكر مهر را لازم نمي دانيد و اگر معاوضه بود جزء اركان بود، در حالي كه اركان فقط زوج و زوجه است.

قلنا: عدم ذكر مهر معنايش اين نيست

كه معاوضه نيست، مثلا در موارد كثيري داريم كه حكم اجاره را دارد ولي تعيين قيمت هم نمي شود. از اجاره بالاتر در رستورانها غذا مي خوريم، بدون اين كه تعيين قيمت كنيم و بعد از صرف غذا حساب مي كنيم. بنا بر اين عدم ذكر مهر دليل بر اين نيست كه نكاح معاوضه نيست، بله شبه معاوضه است ولي آثار معاوضه را دارد. و بهره گيري است كه در مقابل آن مهر و اجري است.

2- روايات:

روايات سه گانه اي كه سابقا از باب دوازده خوانده ايم (روايت حلبي، منصور بن حازم و عبد الرحمن بن ابي عبد اللّه) هر سه صحيحه بود. در اين روايات وقتي از مرئۀ مفوّضۀ مدخوله سؤال مي شود، امام مي فرمايد: «لها مهر مثل مهور نسائها».

اين روايات در مقام بيان است، چرا به اين روايات عمل نمي كنيد؟

جمع بين روايات:

ممكن است گفته شود كه نسبت روايت ابو بصير- كه مي فرمود مهر السنّة لازم است- و اين روايات نسبت مطلق و مقيّد است يعني اين كه روايات سه گانه را مقيّد مي كند به مهر السنّة.

آيا چنين جمعي درست است يا اين كه نه اين روايات متعارض هستند؟ ظاهر اين است كه اين روايات متعارض هستند، چون در صورت تقييد، تخصيص اكثر لازم مي آيد، چرا

______________________________

(1). ج 14، باب 8 از ابواب مهور.

(2). ج 3، ص 216.

(3). سورۀ نساء، آيۀ 24.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 42

كه در آن زمان غالب مهور بيش از مهر السنّة بود، به خصوص در عصر امام صادق عليه السّلام، حال اگر «مهر نسائها» را به مهر السنّة تخصيص بزنيم، تخصيص اكثر لازم مي آيد. هركجا كه تخصيص اكثر لازم مي آيد، عام و خاص تبديل به متباينين و متعارضين مي شود.

جمع

ديگر:

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 6، ص: 42

ممكن است به گونۀ ديگري روايات را جمع كنيم و آن اين كه روايت ابو بصير را حمل بر استحباب كنيم كه يك جمع آبرومندانه تري است.

و الشاهد علي ذلك؛ اين كه تشويق به مهر السنّة در غير مفوّضه هم زياد است و مي فرمايد اگر مهر را تعيين كرديد به مهر السنّة برگردانيد كه روايات عديده اي در باب 4 از ابواب مهور داريم.

پس روايت ابو بصير بيان استحباب و روايات سه گانه بيان واجب مي كند.

تلخّص من جميع ما ذكرنا؛ قول صاحب مسالك به حسب ادلّه قول خوبي است و اين كه صاحب جواهر آن را واضح الفساد مي داند، صحيح نيست و اگر كسي مانند مرحوم امام بخواهد احتياط كند خوب است و احتياط طريق نجات است.

31- ادامۀ مسئلۀ 6 14/ 9/ 83

فرع دوّم: مهر المثل از موارد ديگر
اشاره

مراد از مهر المثل چيست؟ مماثلت در چه چيزي لازم است؟

در موارد زيادي در فقه مهر المثل لازم است (سه مورد در مسئلۀ هفتم خواهد آمد) كه در تمام اين موارد بايد ببينيم منظور از مهر المثل چيست؟

مرحوم محقّق در شرايع سه چيز را بيان كرده و مي فرمايد:

المعتبر في مهر المثل حال المرأة في الشرف و الجمال و عادة نسائها (آنچه در ميان زنان هم رديف او مرسوم است).

گرچه مرحوم محقّق سه چيز را بيشتر بيان نمي فرمايد ولي جملۀ آخر عام است و همۀ مماثلتها را شامل مي شود.

مرحوم صاحب جواهر وقتي عبارت شرايع را بيان مي كند اموري را هم اضافه كرده و مي فرمايد:

و السنّ و البكارة

و العقل و اليسار و العفّة و الأدب و أضدادها و بالجملة ما يختلف به الغرض و الرغبة اختلافا بيّنا. «1»

مرحوم صاحب رياض هم در اين زمينه تعبيرات ديگري اضافه كرده و مي فرمايد:

و صراحة النسب (قبيلۀ خوب و خوش نام) و اليسار و حسن التدبير و كثرة العشائر (بزرگي فاميل، چون در زمان سابق قبيله و فاميل مدافع شخص بود) عادة نسائها و أمثال ذلك و المعتبر في أقاربها من الطرفين (در مقابل ابو حنيفه و اصحابش كه أقارب پدر را ملاك مي داند) علي الأشهر الأقوي بل ظاهر المبسوط أنّ عليه الإجماع (احتمال دارد كه فقط امور آخر اجماعي باشد و احتمال دارد به هر سه برگردد). «2»

اقوال عامّه:

اقوال عامّه را از كتاب «الفقه علي المذاهب الأربعة» نقل مي كنيم كه الفاظي مانند ما دارند و تعبيراتشان مشابه تعبيرات ماست و همين اموري را كه ما ملاك مي دانيم آنها هم ملاك مي دانند و فقط اختلاف در بين ما و حنفيّه است كه آنها در سنجش اقارب، اقارب اب را ملاك مي دانند، ولي حنابله و ما مي گوييم كه اقارب اب و ام هر دو ملاك است.

تا اينجا معلوم شد كه اقوال در مسأله چگونه است و ظاهر همۀ تعبيرات اين است كه همه از قبيل مثال است.

ادلّه:

اين تعابير در روايات نيست. تعبيرات روايات كه در سه روايت باب 12 آمده است و بيان شد، سه تعبير قريب الأفق است:

1- لها مهر مثل مهور نسائها «3».

2- لها مهر نسائها «4».

3- لها صداق نسائها «5».

ما غير از اين تعابير چيزي در روايات نداريم، بنا بر اين بايد اين سه تعبير را بشكافيم و ببينيم مراد از «مثل» و «نسائها» چيست؟

«مثل» يعني كمّا و كيفا به آن اندازه باشد. كمّا، مثلا چند مثقال است و كيفا يعني نوعش، درهم است يا دينار؛ و مماثلت

______________________________

(1). ج 31، ص 52.

(2). ج 10، ص 424.

(3). ج 1، باب 12 از ابواب مهور.

(4). ج 2، باب 12 از ابواب مهور.

(5). ج 3، باب 12 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 43

در بعض ديگر از صفات هم مدّ نظر است، مثلا نقد است يا نسيه يا مقداري نقد است و مقداري نسيه.

و امّا كلمۀ «نسائها» اشاره به جميع زنان منسوب با اين زن است. آيا فقط اقارب مراد است يا همسايه ها را هم شامل است؟

تمام زناني كه هم رديف و هم

طراز او هستند مراد است و قوم و خويش بودن ملاك نيست، بنا بر اين نسائها معنايش وسيع است، البتّه أقارب اولويّت دارد.

ما علاوه بر آن چه كه صاحب جواهر و صاحب رياض و فقهاي عامّه گفته اند، چيزي اضافه مي كنيم و آن اين كه مهر المثل با صفات زوج هم متفاوت است، مثلا اگر زن يك شخص مسنّ باشد يا جوان، اين هم در ميزان مهر المثل مؤثّر است.

چه كسي اين مماثلت را تعيين مي كند؟

دو حالت دارد: گاهي زوج و زوجه توافق مي كنند كه بحثي ندارد ولي در جايي كه زوج و زوجه اختلاف دارند بايد به حاكم شرع مراجعه شود و حاكم شرع خبره ها را مأمور بررسي مي كند.

بقي هنا أمور:
الأمر الاوّل: چيزي كه در روايات سه گانه و كلمات فقها آمده يك مسئلۀ تعبّدي و شرعي نيست

بلكه يك قاعدۀ عقلائيّه است كه اگر منفعتي فوت شود، بايد مثلش را داد مثلا اگر كسي در خانۀ ديگري نشست و مال الاجاره تعيين نكرد، بعدا اجرة المثل را مي دهند. اين قاعده در تمام ابواب ضمان جاري است، پس اين يك بحث تعبّدي نيست كه روي جزئيّات آن بحث كنيم.

الأمر الثاني: گاهي امثال مختلف است،

مثلا دختر خاله صد سكّه مهر دارد، دختر عمّه 200 سكّه و دختر دايي 300 سكّه، در حالي كه از همۀ جهات با هم مساوي هستند، در اينجا چه بايد كرد؟ قاعدۀ عقلائيّه اين است كه ميانگين و حدّ وسط را اخذ كنيم، همان گونه كه در ساير موارد اختلاف چنين است كه به آن «قاعدۀ عدل و انصاف» مي گويند.

مرحوم شيخ انصاري در رسائل در جايي كه دو درهم از يك نفر و يك درهم از شخص ديگر در نزد شخص ثالثي بوده و يك درهم را دزد برده، گفتند كه يك درهم يقينا براي صاحب دو درهم است و درهم ديگر را بين دو نفر تقسيم مي كنيم كه اين قاعدۀ عدل و انصاف است، و لو مخالفت قطعيّه هم باشد، عقلا حلّ مشكل را به همين مي دانند.

الأمر الثالث: گاهي افرادي در مهر به دلايلي تخفيف مي دهند

و يا مهر السنّة را مهر قرار مي دهند. آيا در مهر المثل سنجيدن اينها هم معيار است؟

اينها را نبايد به حساب آورد، چون مانند اين است كه جنسي قيمتش پانصد تومان است، ولي من به ملاحظاتي به شخصي تخفيف مي دهم كه اين قيمت جنس نيست، پس ملاحظات در مهر مدار محاسبۀ مثل نيست.

گاهي هم ممكن است مهر را بيش از مقدار متعارف قرار دهند كه اينها هم در محاسبۀ مهر المثل ملاك و معيار نيست.

32- مسئلۀ 7 (لو أمهر مهرا فاسدا) 15/ 9/ 83

مسألة 7: لو أمهر ما لا يملكه أحد
اشاره

كالحرّ (مال نيست) أو ما لا يملكه المسلم كالخمر و الخنزير صحّ العقد و بطل المهر و استحقّت عليه مهر المثل بالدخول و كذلك الحال فيما إذا جعل المهر شيئا باعتقاد كونه خلّا فبان خمرا (ماليّت ندارد ولي خيال كرد مال است) أو جعل مال الغير باعتقاد كونه ماله فبان خلافه (ماليّت دارد ولي ملكيّت ندارد).

عنوان مسأله:

اگر مهر فاسدي مهر قرار داده شود، تكليف چيست؟ مرحوم امام سه مورد براي مهر فاسد ذكر كرده اند كه منحصر به اين سه مورد هم نيست:

1- «ما لا يملكه احد» و يا «ما لا يملكه المسلم» را مهر قرار مي دهند.

2- به گمان ماليّت چيزي را مهر قرار مي دهند، در حالي كه در واقع مال نيست، مثلا ظرفي را كه خيال مي كرد سركه بوده مهر قرار مي دهند و در واقع خمر بوده و قابليّت براي مهر ندارد.

3- چيزي ماليّت دارد خيال مي كند ملكيّت هم دارد ولي در واقع ملكيّت ندارد، مثلا خانه اي كه خيال مي كرد ملك اوست، آن را مهر قرار داد و معلوم شد ملكش نيست، و يا مهرهاي بي حساب و كتاب امروزي مثل اين كه قلب يا چشم داماد را مهر قرار مي دهند، در اين موارد تكليف چيست؟

بحث در اين است كه آيا در اين موارد عقد صحيح است يا باطل؟ و اگر عقد صحيح است تكليف مهر چيست؟

مرحوم شهيد ثاني در مسالك كلامي دارد كه خلاصه اش چنين است:

اگر عقدي ببندد بر چيزي كه خيال مي كرد مال است و بعد معلوم شود كه مال نبوده است يا فكر مي كرد عبد است ولي بعد

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 44

معلوم شد كه حرّ است عقد صحيح است و بعد مي فرمايد:

و

بالجملة عقدا علي ما يظنّان صلاحيته للمهر فبان عدمه صحّ العقد قولا واحدا (اجماع قائم است) و امّا المهر المعيّن (چون ملك و مال نبوده است) فلا شبهة في فساده و فيما يجب ثلاثة أقوال «1».

اقوال:

خلاصۀ اقوال در كلام مرحوم شهيد ثاني چنين است:

قول اوّل: بايد همان چيزي را كه بر آن تراضي كردند بدهند.

مثلا اگر تراضي بر ظرفي از خلّ كرده اند و بعد معلوم شد كه خمر است بايد ظرف ديگري از خلّ بدهند، چون ما تراضيا كلّي منطبق بر فرد فاسد بود، حال فرد ديگر همان كلّي را مي دهند.

اين قول را ابن جنيد و ابن ادريس و علّامه در مختلف اختيار كرده اند.

قول دوّم: مهر المثل واجب است كه اين قول را مرحوم علّامه در اكثر كتابهايش اختيار كرده است.

قول سوّم: قيمت مهر در نزد مستحلّين آن واجب است، مثلا خمر را در نزد مستحلّين آن قيمت مي كنيم و قيمت آن را مي پردازيم، اين قول شيخ طوسي در خلاف است.

مرحوم شيخ طوسي در كتاب خلاف، كتاب صداق، مسئلۀ ده مي فرمايد:

إذا قال (زوج) أصدقتها هذا الخلّ فبان خمرا كان لها قيمتها عند مستحلّيها و قال الشافعي يبطل المسمّي و لها مهر المثل، دليلنا أن العقد وقع علي معيّن فنقله إلي مهر المثل يحتاج إلي دليل. «2»

مرحوم محقّق هم مي فرمايد كه قول ثاني (مهر المثل) اشبه به اصول و قواعد است. صاحب جواهر هم در ذيل اين قول مي فرمايد: القول الثاني … أشهر. «3»

تلخّص من جميع ما ذكرنا: در مسأله سه قول است و قول مشهور يا اشهر مهر المثل است، البتّه همان گونه كه بيان شد دو قول ديگر هم قائل دارد.

دليل بطلان مهر:

مهر بلا شك باطل است، چون چيزي كه مهر قرار داده شده قابليّت ندارد و اين مسأله دليل لازم ندارد و از قبيل قضايا قياساتها معها است.

دليل صحّت عقد:

نمي توان گفت بطلان مهر به عقد سرايت مي كند، به دليل اين كه ما اين عقد را با اين مهر خوانديم وقتي قيد رفت، مقيّد هم مي رود، چرا كه سابقا بيان شد كه در عرف عقلا اينجاها عقد را تحليل به دو انشا مي كنند، انشايي به عقد و انشايي به مهر، به تعبير ديگر از قبيل تعدّد مطلوب است و وقتي يك مطلوب از بين رفت، مطلوب ديگر باقي است كه مثالهاي زيادي در فقه داريم. مثلا جنسي را به قيد سلامت مي خرد و معيوب در مي آيد، در اينجا عقد باطل نيست بلكه خيار عيب دارد و يا در بيع «ما يملك و ما لا يملك» معامله صحيح است و خيار تبعّض صفقه دارد و يا خمر و خل را با هم فروخته است (ما يملك و ما لا يملك) كه در ما يملك صحيح است و مثالهاي متعدّد ديگري از اين قبيل كه در آنها عقد صحيح است، چون بناي عقلا بر اين است كه از قبيل تعدّد مطلوب است، پس فساد در اين موارد به عقد سرايت نمي كند مگر اين كه شرط خلاف مقتضي عقد شود كه تناقض در انشا است، بنا بر اين با اين كه مهر فاسد است، عقد صحيح مي باشد و كار مهر آسانتر از كار بيع است و وقتي در موارد فوق بيع صحيح است، به طريق اولي نكاح صحيح است.

وقتي مهر باطل و عقد صحيح است چه چيزي بايد به عنوان مهر

داده شود؟ بيان شد كه سه قول است، اكنون به بررسي دليل هر يك از اقوال مي پردازيم:

دليل قائلين به مهر المثل:

خلاصۀ دليل كساني كه معتقدند مهر المثل بايد داده شود اين است كه شما مي گوييد مهر باطل است و عقد هم صحيح است و دخول هم حاصل شده است، پس بايد مهر المثل دهند، چون منفعت مستوفايي است كه ضمان آور است و چون مهر نيست بايد مثل آن را پرداخت كنند، كما اين كه در ساير موارد مانند اجاره چنين است كه اگر اجرت تعيين نشده باشد، اجرت المثل پرداخت مي شود.

إن قلت: چرا در باب معاملات اگر ثمن به طور كامل غير ملك بود قائل به بطلان اصل معامله هستيد و قيمت المثل را نمي گوييد (مثلا خانه را به چيزي فروخت كه كلّش ماليّت نداشت) ولي در اينجا قائل به بطلان نمي شويد.

قلنا: در باب بيع راه براي فسخ وجود دارد كه مال به مالكش برگردد، ولي در ما نحن فيه منفعت مستوفات است و چيزي براي فسخ نيست، به عبارت ديگر ما نحن فيه مانند اجاره است نه اين كه مانند بيع باشد.

______________________________

(1). ج 8، ص 183.

(2). ج 4، ص 371.

(3). ج 31، ص 13.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 45

دليل قول اوّل و سوّم:

قول اوّل مي گفت اين جزئي باطل است، سراغ جزئي ديگر مي رويم و قول سوّم مي گفت قيمت عند المستحلّين را مهر قرار مي دهيم كه اقرب به نيّت زوجين همين است نه مهر المثل، به خصوص در جايي كه مهر المثل بيش از مهر تعيين شده باشد و يا كمتر باشد، پس مصداق ديگر و يا قيمت عند المستحلّين را مهر قرار دادن اقرب به نيّت زوجين است.

مرحوم صاحب جواهر اين قول را ظاهر الفساد مي دانند و معتقدند اصلا لازم به ذكر نيست، در حالي كه بسيار

مشكل است كه قائل به مهر المثل شويم با اين كه أقرب به نيّت زوجين نيست.

تلخّص من جميع ما ذكرنا: مهر المثل مشهور يا اشهر است ولي اگر بخواهيم اقربيّت به نظر زوجين را ملاك قرار دهيم، بايد در مسأله قائل به تفصيل شويم و بگوييم در جايي كه ظرفي از خمر را به گمان خلّ بودن مهر قرار داده و بعد خمر در آمده، بايد يك ظرف خلّ به عنوان مصداق ديگر اين كلّي به عنوان مهر بدهيم و در جايي كه با علم به خمريّت آن را مهر قرار دهند، قيمت در نزد مستحلّين را مي پردازيم.

حال اگر از مشهور واهمه داشته باشيم و بخواهيم احتياط كنيم بايد بگوييم زايد بر مهر المثل را مصالحه كنند و اگر واهمه نداشته باشيم قائل به تفصيل مي شويم.

33- ادامۀ م 7 و م 8 (لو شرّك أباها في المهر) 16/ 9/ 83 تصوّر ما اين است كه قول اخير از همه بهتر است، چون بين مفوّضه و ما نحن فيه فرق است، در مفوّضه اصلا مهري تعيين نكرده اند كه بايد مهر المثل بدهند و راه ديگري نيست، ولي در ما نحن فيه مهري تعيين كرده اند، ولي فاسد است، پس آنچه كه اقرب به مهر فاسد است انتخاب مي شود؛ علاوه بر اين طرفين به مهر المثل راضي نبوده اند.

مسأله روايتي ندارد و تمام روايات در مورد مفوّضه است، پس بايد سراغ قاعدۀ عقلائيّه برويم نه اين كه سراغ مهر المثل برويم كه گاهي يك دهم مهر واقعي هم نيست و گاهي هم ده برابر مهر واقعي است و اين انصاف نيست.

ما به مشهور احترام قائليم و حتّي الامكان از

آن جدا نمي شويم ولي در بعضي جاها ناچاريم از مشهور جدا شويم و اگر خواستيد احتياط مستحبّ كنيد، مي توانيد ما به التفاوت مهر المثل و مهر تعيين شده را بدهيد و احتياط كنيد، ولي انصاف اين است كه در مسأله آيه و روايت نداريم و ماييم و قواعد عقلائيّه و اين قواعد ما را به مهر المثل ملزم نمي كند.

و امّا كساني كه امروزه قلب، چشم، دست و پاي خود را مهر قرار مي دهند، مهر باطل است، چون قيمت ندارد و مانند مفوّضه است و بايد مهر المثل داده شود، ولي اگر يك كليه را مهر قرار دهند، چون امروزه خريدوفروش آن عقلايي است و قيمت دارد، اشكالي ندارد.

مسألة 8: لو شرّك أباها في المهر بأن سمّي لها مهرا و لأبيها شيئا معيّنا يعيّن ما سمّي لها مهرا لها و سقط ما سمّي لأبيها
اشاره

فلا يستحقّ الأب شيئا.

عنوان مسأله:

اگر چيزي به عنوان مهر براي زوجه قرار دهد و چيزي هم براي اب او (پدر زوجه) قرار دهند كأنّ پدر خودش را در اين ازدواج صاحب حق مي داند، و گاهي براي مادر و يا برادر بزرگتر چيزي قرار مي دهند چيزي كه به عنوان مهر تعيين مي شود صحيح است و پدر مستحقّ چيزي نيست.

اقوال:

مرحوم محقّق در شرايع براي مسأله دو صورت قرار داده و صاحب جواهر آن را سه صورت كرده است.

صورت اوّل:

صورت اوّل در كلام مرحوم محقّق اين است كه اگر چيزي براي زن به عنوان مهر و چيزي هم براي اب قرار داد لزم ما سمّي لها و سقط ما سمّي لأبيها؛ صاحب جواهر «1» در ذيل اين صورت مي فرمايد:

بلا خلاف بل عن الخلاف الإجماع عليه.

صورت دوّم:

صورت دوّم در كلام مرحوم محقّق اين است كه: و لو أمهرها مهرا و شرط أن يعطي أباها منه (زوج از همان مهر تعيين شده چيزي به پدر زوجه بدهد) شيئا معيّنا قيل يصحّ المهر و يلزم الشرط بخلاف الاوّل. مرحوم صاحب جواهر در ذيل اين قسم هم مي فرمايد:

______________________________

(1). ج 31، ص 27- 30.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 46

فانّ المشهور كما في المسالك و غيرها علي البطلان ايضا.

صورت سوّم:

صاحب جواهر در ذيل كلامش صورت سوّمي دارد و آن اين كه مهري براي زن قرار دهد و زن در ضمن عقد شرط كند كه زوج چيزي به پدرش بدهد.

اين صورت را مرحوم صاحب جواهر بلا مانع مي داند. البتّه در معاملات شرط براي اجنبي معنا ندارد، مثلا خانه را به تو مي فروشم به شرط اينكه چيزي به زيد برسد، اين درست نيست.

مرحوم شهيد ثاني در مسالك مي فرمايد:

و قد

قطع المصنّف و الأصحاب بلزوم ما جعل لها و عدم صحّة ما جعل لغيرها … و لم يخالف في ذلك أحد من الأصحاب إلّا ابن الجنيد (در حالي كه از كلام ابن جنيد هم مخالفت استفاده نمي شود) و در مورد صورت دوّم مي فرمايد:

و المشهور بين الأصحاب عدم صحّته، در ادامه از ابن جنيد مخالفت را نقل مي كند و از مرحوم شهيد اوّل و محقّق شيخ علي (محقّق ثاني صاحب جامع المقاصد) «1» تمايل به قول ابن جنيد (صحّت در صورت دوّم) را نقل مي كند. «2»

جمع بندي:

شهرت بسيار قوي در صورت اوّل بر بطلان است و در صورت دوّم هم شهرت قوي بر بطلان است.

سؤال: براي چه به پدر چيزي از مهر مي دهند؟

بعضي مي گويند هبه است، بعضي مي گويند به خاطر زحماتي كه پدر براي جلب رضايت دختر كشيده است، در مقابل آن زحمات مي گيرد و گاهي هم ممكن است در مقابل تهيّۀ جهيزيه براي دختر آن مبلغ را مي گيرد كه به عقيدۀ ما اينها در بحث ما دخالتي ندارد و اين همان شيربهايي است كه مرحوم امام (ره) جداگانه ذكر كرده اند.

34- ادامۀ مسئلۀ 8 17/ 9/ 83

ادلّه:
اشاره

به دو دليل تمسّك شده است:

1- مقتضاي قاعده:

مقتضاي قاعده در صورت اوّل و دوّم بطلان است چون طرف عقد زن و شوهر هستند و پدر طرف عقد نبوده و اجنبي است و نمي تواند سهمي در اين معاقده داشته باشد پس قرار دادن سهمي براي او بيهوده و فاسد و باطل است، به عبارت ديگر مهر در مقابل بضع است و به صاحب بضع تعلّق دارد و پدر در اينجا اجنبي است، و اذن ولي در باكره حقّي است كه بايد مصلحت او را در نظر بگيرد، نه اين كه چيزي از مهر را مطالبه كند (اجازۀ پدر حكم است نه حق).

و امّا صورت سوّم كه در آن، طرف معاقده زوج و زوجه هستند و زوجه مي گويد به خاطر من فلان مبلغ را به پدر من بده (مشترط مرئه و مشترط له أب) صحيح است؛ زيرا زوجه شرطي به نفع خودش كرده كه مورد آن شخص ثالث و شرط ضمن العقد است و از مهر نيست مانند داستان شعيب كه او زحمتي كه بر دوش دختران بود به دوش موسي گذاشت).

2- روايت:

در اين باب يك روايت صحيح داريم كه مشهور به آن فتوا داده اند.

* … عن الوشّاء عن الرضا عليه السّلام قال: سمعته يقول لو أنّ رجلا تزوّج المرأة و جعل مهرها عشرين الفا و جعل لأبيها عشرة آلاف كان المهر جائزا و الذي جعله لأبيها فاسدا «3».

«وشّاء» لقبي است براي «حسن بن علي بن زياد»، چون وشّاء از مادّۀ «وشي» به معناي گل دوزي و زينت دادن به لباس است و شايد كار او همين بوده. اين شخص از بزرگان شيعه است و در رجال مي گويند: وجه من وجوه اصحابنا و داستان

عجيبي دارد.

اين شخص ابتدا واقفي بود (وقف علي موسي بن جعفر عليه السّلام) بعد شنيد كه امام رضا عليه السّلام بعد از حضرت موسي بن جعفر عليه السّلام آمده است خواست امام را امتحان كند. سؤالاتي پيچيده را بر كاغذي نوشت و در آستينش قرار داد و به منزل امام رفت، ديد رفت آمد است، در كناري ايستاد تا خلوت شود و سؤالات خود را بپرسد، در اين وقت غلامي آمد و پرسيد: ايّكم حسن بن علي بن زياد، گفت: من هستم، نامه اي به دستش داد، ديد كه پاسخ تمام سؤالاتش در آن آمده است بي آنكه حضرت او را ببيند. از اينجا فهميد كه امام چه مقامي دارد و از آنجا از شيفتگان آن حضرت شد.

اين روايت معتبر است و اصحاب هم به آن عمل كرده اند و

______________________________

(1). ج 13، ص 397.

(2). ج 8، ص 176 و 178.

(3). ج 1، باب 9 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 47

در مورد صورت اوّل است و از آن به خوبي استفاده مي شود كه عقد صحيح و مهر هم صحيح است ولي آنچه كه براي پدر قرار داده فاسد است و فساد آن به مهر و عقد سرايت نمي كند.

آيا صورت دوّم از اين حديث استفاده مي شود؟

اين صورت ظاهرا داخل نيست، مگر اين كه بگوييم اطلاق شامل مي شود جايي را كه جزئي از مهر فاسد باشد و جايي را كه جداگانه چيزي را قرار دهد و اگر هم از اطلاق حديث صورت ثانيه را نفهميم علي القاعده باطل است.

و امّا صورت سوّم داخل اين حديث نيست، چون «شرطت عليه أن يعطي أباها» نمي گويد بلكه «جعل لها شيئا لأبيها» مي گويد

و اين داخل در روايت نيست و صحيح است.

35- ادامۀ مسئلۀ 8 و مسئلۀ 9 (شيربها) 21/ 9/ 83

بقي هنا شي ء:

اگر به خاطر جعل للأب مهر را سبك قرار دهند و چيزي كه براي اب قرار داده اند باطل باشد آيا اين زن گرفتار خسران نمي شود؟ به عبارت ديگر شوهر مي گويد مي خواهم ده ميليون مهر براي تو قرار دهم ولي چون پدرت پنج ميليون مي خواهد، پنج ميليون مهر تو و پنج ميليون به پدرت مي دهم، اگر سهم پدر باطل باشد، زن دچار خسران مي شود، حال آيا در اينجا مهر فاسد است و مهر المثل لازم است يا اين كه نه زوج بايد جبران كند؟ آيا در اينجا زوجه حق دارد بگويد مهر من كم است و من در صورتي به اين مهر راضي بودم كه فلان مقدار به پدرم مي رسيد و اكنون كه آن حق باطل شده اين مهر را قبول ندارم؟

شايد عدّه اي معتقد باشند كه زن چنين حقّي ندارد، چون زمان حقّ او گذشته است و لكن قاعدۀ لا ضرر در اينجا حاكم است. آن مردي كه در بستان انصاري درختي داشت و براي رسيدگي به درخت خود سرزده وارد مي شد و باعث آزار و ضرر به او مي شد، پيغمبر به مرد انصاري فرمود: درخت را بكن و در جلوي او بينداز. آيا اينجا شامل ضرر نيست؟! و لذا همۀ فقها در تمام ابواب فقه به قاعدۀ لا ضرر تمسّك مي كنند.

و إن شئت قلت؛ در جاهايي كه انسان شرط فاسدي قرار مي دهد، مي گوييد شرط فاسد مفسد نيست، آيا در آنجا به مقتضاي قاعده لا ضرر خياري در عقد قرار نمي دهيد؟ دليل عمدۀ خيار غبن قاعدۀ لا

ضرر است و اين دختر هم مغبون شده است، چون خيال مي كرد مقداري از پول براي اوست و پدرش با آن پول براي او جهيزيه تهيّه مي كند و چنين نشده و دختر مغبون شده است، بنا بر اين در اينجا بايد بگوييم لا ضرر شامل اين مورد هم مي شود.

پس ما نمي توانيم بگوييم مهر درست است و زن حقّ فسخ ندارد و گرفتار ضرر شود. علاوه بر اين در بعضي از فروض ضرر بيش از اين است؛ مثلا قرار بود دويست سكّه مهر او قرار دهند بعد راضي شد كه صد و پنجاه سكّه به پدرش بدهند و پنجاه سكّه مهر او كنند و او فكر مي كرد كه پدر با آن صد و پنجاه سكّه جهيزيّۀ خوبي براي او تهيّه مي كند و حال كه آن صد و پنجاه سكّه باطل شد، ضرر بر زوجه است.

مسألة 9: ما تعارف في بعض البلاد من أنّه يأخذ بعض أقارب البنت كأبيها و أمّها من الزوج شيئا
اشاره

- و هو المسمّي في لسان بعض ب «شيربها» و في لسان بعض آخر بشي ء آخر- ليس بعنوان المهر و جزء منه بل هو شي ء يؤخذ زائدا علي المهر و حكمه أنّه إن كان اعطاؤه و أخذه بعنوان الجعالة لعمل مباح فلا إشكال في جوازه و حلّيته بل و في استحقاق العامل له و عدم سلطنة الزوج علي استرجاعه بعد إعطائه و إن لم يكن بعنوان الجعالة فإن كان اعطاء الزوج للقريب بطيب نفس منه و إن كان لأجل جلب خاطره و تحبيبه و إرضائه حيث إنّ رضاه في نفسه مقصود أو من جهة أنّ رضي البنت منوط برضاه فبملاحظة هذه الجهات يطيب خاطر الزوج ببذل المال فالظاهر جواز أخذه لكن يجوز للزوج استرجاعه مادام موجودا و أمّا مع عدم الرضا

من الزوج و إنّما اعطاه من جهت استخلاص البنت حيث إنّ القريب مانع عن تمشية الأمر مع رضاها بالتزويج بما بذل لها من المهر فيحرم أخذه و أكله و يجوز للزوج الرجوع فيه و إن كان تالفا.

عنوان مسأله:

اين مسأله در مورد شيربهاست كه مرحوم امام مفصّلا اين مسأله را بيان كرده اند. خلاصۀ كلام ايشان اين است كه شيربها در بعضي از بلاد مرسوم است و در بعضي از جاها به همين نام معروف است و در بعضي جاها به نامهاي ديگر ولي اشاره اي به نامهاي ديگر نمي كنند. لفظ شيربها در قاموسهاي لغت فارسي آمده و در قاموسهاي جديد شيربها را پولي مي دانند كه در موقع عروسي، به پدر و مادر زوجه مي دهند ولي در قاموسهاي قديم به معناي پولي است كه به دايه داده مي شود. بنا بر اين اين بحث، مسئلۀ مستحدثه اي در بين ايرانيان است و گمان نمي كنيم در بين

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 48

عربها به اين عنوان مطرح باشد و به همين جهت در مورد شيربها چيزي در روايات و كلمات فقها جز متأخّرين نيامده است، بنا بر اين بايد حكم آن را از طريق قواعد بدست آوريم، چون روايت و دليل خاصّي نداريم. بر اين اساس مرحوم امام سه حالت براي شيربها ذكر كرده اند كه يك حالت را صحيح و غير قابل بازگشت و دوّمي را صحيح و قابل بازگشت و سوّمي را باطل مي دانند.

صورت اوّل: شيربها حالت جعاله پيدا كند، مثلا در مقابل كاري كه پدر يا مادر يا برادر يا زن دلّاله اي كه مقدّمات نكاح را فراهم مي كند و يا در مقابل جلب رضايت دختر داده مي شود كه اين تحت

عنوان جعاله در مي آيد و بعد از آن كه چنين جعاله اي برقرار شد استرجاع وجه جايز نيست، چون بخشش نيست كه بخواهد پس بگيرد، بلكه جعاله و عقد لازم است.

صورت دوّم: زوج براي جلب خاطر و عواطف و حمايت پدر و مادر زوجه يا خواهر و برادرهايش چيزي به عنوان هبه مي دهد كه صحيح است و قابل بازگشت مي باشد، البتّه به شرط اين كه زوجه ذي رحم نباشد كه در اين صورت هبۀ ذي رحم است و قابل بازگشت نيست.

صورت سوّم: زوجه راضي است، ولي پدر و مادر يا برادر و يا ساير بستگان مي گويند بايد چيزي به ما بدهي تا مانع نشويم، در اين صورت پولي كه داده مي شود، حرام است و مالك نمي شوند، چون در مقابل يك كار نامشروع است؛ اين صورت قابل بازگشت است چه باقي باشد و چه تلف شده باشد.

در اينجا چند نكته قابل توجّه است:

نكتۀ اوّل: اين سه صورت علي القواعد درست است، ولي سؤال ما در اينجا اين است كه شيربهايي كه در عرف مرسوم است كداميك از اين موارد است؟

تصوّر ما اين است كه شيربها در عرف امروز هيچ يك از اين صورت ها نيست بلكه به مسئلۀ قبل بازمي گردد يعني پدر و مادر در مقابل دختر، خود را ذي حق مي دانند، چون براي او خرج كرده اند و اسم شيربها كه به معناي بهاي شير و تربيت و پرورش است، شاهد و گواه اين معنا است، بنا بر اين شيربها به مسئلۀ قبل برمي گردد كه در اين صورت ازدواج را سه طرفه مي دانند، يعني زوج و زوجه و پدر و مادر زوجه كه خود را طرف معامله مي دانند،

پس حقّي براي دختر به نام مهر و حقّي براي پدر و مادر دختر، به نام شيربها، قرار مي دهند كه مطلقا باطل است.

نكته دوّم: گاهي شيربها به معناي مهر حاضر (در مقابل مهر نسيه) است كه معمولا مي گيرند و با آن جهيزيّه تهيّه مي كنند كه در اين صورت مسلّما اشكال ندارد و مال دختر و ملك اوست.

نكتۀ سوّم: گاهي شيربها به عنوان شرط ضمن العقد است، يعني شرط مي كند در ضمن عقد براي پدر يا مادر كه همان صورتي است كه مرحوم صاحب جواهر فرمودند يعني مشترط، زوجه و مشترط عليه، زوج و مشترط له اب است كه اين صورت بلا مانع است.

پس دو صورت صحيح براي شيربها درست كرديم و غير از اين دو صورت صحيح نيست.

36- ادامۀ م 9 و م 10 (التراضي بعد العقد) 22/ 9/ 83

بقي هنا شي ء:

مطابق راي مشهور رضايت پدر در نكاح باكره شرط است، يا فتوا يا احتياطا، حال اگر پدر گفت من در صورتي اذن مي دهم كه فلان مبلغ را به من بدهيد و يا اين كه اگر ما شرعا اذن پدر را شرط ندانيم ولي در قوانين مملكتي حضور پدر را در دفاتر ازدواج لازم بدانند و پدر بگويد من براي حضور در دفتر خانه فلان مبلغ را مي خواهم آيا تقاضاي اين مبلغ جايز است؟

اين مسأله اين روزها مبتلا به است و غير از شيربهاست.

ظاهرا اين مسأله حرام است، چون اذن پدر حكم شرعي است نه يك حق، بله اگر اذن پدر حقّ بود مي توانست در مقابل حقّش چيزي بگيرد ولي وقتي شارع فرموده است كه اذن پدر لازم است تا مصلحت دختر حفظ شود، پس يك

حكم الهي است و كسي نمي تواند در مقابل وظيفۀ الهي پولي بگيرد، مثل اين كه امر به معروف و نهي از منكر يك حكم الهي است و در مقابل آن نمي توان پولي مطالبه كرد، و دريافت پول در مقابل انجام وظيفه «اكل مال به باطل» است؛ به عبارت ديگر اين ازدواج از دو حال خارج نيست يا به مصلحت بنت است يا به زيانش، اگر به مصلحت اوست، واجب است پدر اذن بدهد و اگر به زيانش است اذن حرام است، پس امر داير بين وجوب و حرام است و چيزي در قبال آن نمي تواند بگيرد، و همچنين در مقابل قانون حقّ مطالبه ندارند.

بهترين راه اين است كه به عنوان شرط ضمن العقد خود

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 49

دختر شرط كند كه چيزي براي پدر قرار داده شود.

مسألة 10: لو وقع العقد بلا مهر (مفوّضه) جاز أن يتراضيا بعده علي شي ء
اشاره

سواء كان بقدر مهر المثل أو أقلّ منه أو أكثر و يتعيّن ذلك مهرا و كان كالمذكور في العقد.

عنوان مسأله:

در اين مسأله بحث در اين است كه مفوّضه (كسي كه عقد بدون مهر خوانده) اگر بعد از عقد بر چيزي تراضي كند، قبول است و واجب مي شود.

اقوال:

در اين مسأله نصّ خاصّي نداريم ولي در كلمات فقها ارسال مسلّم شده و بدون ذكر مخالف آن را نقل كرده اند كه صاحب جواهر از آن استفادۀ اجماع مي كند و بزرگان بعد از صاحب جواهر هم راه او را دنبال كرده اند.

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

و لعلّ الوجه فيها بعد ظهور ذكرهم لها ذكر المسلّمات في الإجماع عليها «1».

مسأله ظاهرا مخالفي ندارد ولي اين اجماع چيزي نيست كه دليل در مسأله باشد.

ادلّه:
اشاره

چهار دليل براي اين مسأله ممكن است اقامه شود:

1- اجماع:

اجماع مدركي است و به عنوان مؤيّد خوب است.

2- اطلاق بعضي از آيات:

الف) آيۀ «وَ لٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ فِيمٰا تَرٰاضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَةِ». «2»

تراضي من بعد الفريضه اشكالي ندارد يعني در عقد، مهري ذكر شده ولي بعد از عقد بر چيز ديگري تراضي مي كنند. درست است كه آيه در مورد جايي است كه در متن عقد، مهر ذكر شده ولي وقتي در جايي كه مهر ذكر شده تراضي بعدي جايز است، در جايي كه مهر در متن عقد تعيين نشده، به طريق اولي تراضي بعد از عقد كافي و صحيح است.

إن قلت: ممكن است اين از قبيل ابراء باشد، يعني مثلا ده ميليون در متن عقد ذكر كرده اند و بعد تراضي بر پنج ميليون مي كنند كه اين ابراء است، ولي در جايي كه چيزي در متن عقد ذكر نشده ابرائي نيست، پس آيه شامل ما نحن فيه نيست.

قلنا: تراضي هميشه بر اقل نيست و گاهي بر اكثر است، پس «تراضيتم» عام است و فقط در مورد ابراء نيست، بنا بر اين استدلال به آيه خوب است.

ب) آيۀ لٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ مٰا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً» «3» يعني اگر بدون مهر ازدواج كنند و دخولي حاصل نشود، چيزي جز هبه به زن تعلّق نمي گيرد. اين آيه از آيۀ قبل روشن تر است ولي فقها سراغ آن نرفته اند، «أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً» به معناي متن عقد نيست بلكه به معناي توافق بعدي است، چون «ما» در مٰا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ به معني «ما دام» است و يك امر استمراري است و بر سر «تفرضوا» هم مي آيد، يعني «ما دام لم تمسّوهنّ و ما دام لم تفرضوا»

پس يك امر مستمرّي است و مي توانيد امروز توافق كنيد يا فردا، (در مورد ما بعد العقد است، همان گونه كه ما لم تمسّوهن ناظر به بعد از عقد است) نه توافق در متن عقد.

اين آيه از اطلاق بالاتر است و ناظر به توافق بعد العقد است و به طور ضمني قرآن اجازه داده كه مي توانيد بعد از عقد فرض فريضه كنيد.

در آيات قرآن ظرايفي است كه در باب احكام، به آن توجّه نمي شود، در حالي كه از آيات قرآن مي توان استفاده كرد و شايد به جهت وجود روايات متعدّد از آيات غفلت شده است، مثلا قرآن در مورد «مرجفون» مي فرمايد «قُتِّلُوا تَقْتِيلًا» كه مي توان از آن حدّ قذف را در مورد اين افراد كه امنيّت جامعه را به هم مي زنند استفاده كرد.

3- اطلاق بعضي از روايات:
گروه اول:

روايات كثيره اي در باب 2 از ابواب عقد نكاح در جلد 14 وسائل آمده است كه در آنجا در مورد عدم جواز عقد بلا مهر (هبه) بحث شده است كه مي فرمايد بعد از عقد چيزي براي زوجه قرار دهد (يعوّضها شي ء) كه اين همان تراضي بعد العقد است.

جواب از دليل: اشكال اين روايات اين است كه «يعوّضها شيئا» تراضي نيست و مي گويد شوهر چيزي قرار دهد و شوهر تصميم گيرنده است، در حالي كه بحث ما در تراضي طرفين است.

______________________________

(1). ج 31، ص 61.

(2). سورۀ نساء، آيۀ 24.

(3). سورۀ بقره، آيۀ 236.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 50

اللهم إلّا أن يقال؛ رضايت زوجه حاصل است چون زن خودش را هبه كرده و وقتي گفت من چيزي نمي خواهم و چيزي به او بدهند به آن راضي است، چون بدون مهر راضي بود، پس تراضي حاصل است.

گروه دوّم:

روايات متعدّدي كه در باب اوّل از ابواب مهور آمده است كه يك روايت را از باب نمونه مي خوانيم:

* … عن أبي الصباح الكناني (روايت معتبر است) عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: سألته عن المهر ما هو؟ (چه اندازه است) قال:

ما تراضي عليه الناس (حين العقد أو بعد العقد) … «1»

روايت اطلاق دارد و معيار را تراضي مي داند چه در متن عقد و چه بعد از عقد.

اشكال استدلال اين است كه اين روايات در مقام بيان از نظر حين العقد و بعد العقد نيست بلكه در مورد كمّيت و كيفيّت مهر است، پس چون سؤال از حين العقد و بعد العقد نيست، اطلاق ندارد.

37- ادامۀ مسئلۀ 10 23/ 9/ 83

گروه سوّم:

رواياتي است كه در باب 14 از ابواب المتعه آمده است كه يك حديث را از باب نمونه بيان مي كنيم:

* … قال أبو عبد اللّه عليه السّلام ما كان من شرط قبل النكاح هدمه النكاح و ما كان بعد النكاح فهو جائز الحديث. «2»

روايت مي فرمايد شرايطي كه قبل از نكاح مي كنيد، نكاح آنها را باطل مي كند ولي آنچه كه بعد از نكاح باشد جايز است كه شامل حين العقد و بعد العقد مي شود بلكه ظهور در بعد از عقد دارد.

لكنّ الإنصاف؛ همان گونه كه صاحب وسائل فهميده است اين روايات دلالتي بر بحث ما ندارد و منظور از بعد النكاح، حين النكاح است و بعد به معناي حين است يعني بعد از ايجاب، نه بعد از ايجاب و قبول، چون روايت مي فرمايد اگر قبل از نكاح حرفهايي بزنيد و موقع عقد اسمي از آن نبريد باطل است، چون اگر جدّي بود در متن عقد

مي آمد، در حالي كه حين عقد سخني از آنها نگفتيد و از شرايط مبني عليه العقد نيست بلكه در مورد حرفهاي مجلسي است كه براي بازار گرمي مي زنند، امّا آنها كه بعد از نكاح يعني حين العقد است، معتبر است، پس فرض كلام در روايت در مورد حرفهاي مجلسي است كه در متن عقد نمي آيد.

البتّه شرايطي كه مبني عليه العقد است و در موقع عقد ذكر نمي كنند كالمذكور في متن العقد است، حتّي شرايطي كه عرف بر آن است و در متن عقد نمي گويند، اينها هم مانند مذكور در متن عقد است، مثل اين كه در عرف ما دختر بايد باكره باشد اگر نبود، زوج حقّ فسخ دارد اين شرايط ذكر كردن لازم ندارد، چون عرف ما عرف متديّن است.

ما شرايط مبني عليه العقد را شرايطي مي دانيم كه يا به صورت جدّي صحبت شده و يا به صورت جدّي در عرف محل وجود دارد و اگر ذكر هم نكنند كالمذكور في متن العقد است.

پس روايت ناظر به شرايط غير جدّي است كه به عنوان بازار گرمي و تحبيب و جلب نظر است و ناظر به مسئلۀ ما نيست كه توافق و تراضي زوجين بعد العقد است و المؤمنون عند شروطهم در مورد شروط جدّي است.

4- مقتضاي قاعده:

اگر آيه و روايتي نداشته باشيم قاعده اقتضا مي كند صحّت تراضي بعد از عقد را، چون زني كه بدون مهر عقد مي شود معنايش عقد بلا مهر نيست بلكه معنايش بدون ذكر مهر است و لذا بعد از عقد زن حق دارد مطالبه كند و تا مهرش را نگرفته تمكين نكند و اين مانند تراضي بعد از عقد است نه اين

كه از شرايط ابتدايي باشد، چون حقّي در ميان است كه بر آن مصالحه مي كنند و شرط ابتدايي نيست كه از ابتدا باطل باشد.

بقي هنا شي ء:

گاهي زوج و زوجه با هم اختلاف پيدا مي كنند و زوجه به خانۀ پدر مي رود و وقتي زوج مي خواهد او را به خانه برگرداند، زوجه مهريّه را اضافه مي كند و يا چيزهاي ديگري مي خواهد كه زايد بر نفقه است. اينها از شروط ابتدايي و بالاجماع باطل است.

البتّه اگر بخواهند مهريّه را اضافه كنند و زوج هم قبول كند اين داخل در بحث ما و تراضي بعد از عقد است و قرآن مي فرمايد مانعي ندارد؛ پس در مواردي كه به كم و زياد مهر برمي گردد، مؤثّر است و آنها كه به شرط ابتدايي برمي گردد، زوج الزامي ندارد.

______________________________

(1). ح 1، باب 1 از ابواب مهور.

(2). ح 2، باب 19 از ابواب المتعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 51

38- مسئلۀ 11 (يجوز أن يجعل المهر حالّا) 24/ 9/ 83

مسألة 11: يجوز أن يجعل المهر كلّه حالّا (نقدي)- أي بلا أجل- و مؤجّلا (مدّت دار)
اشاره

و أن يجعل بعضه حالّا و بعضه مؤجّلا (حكم اوّل) و للزوجة مطالبة الحالّ في كلّ حال بشرط مقدرة الزوج و اليسار (حكم دوّم) بل لها أن تمتنع من التمكين و تسليم نفسها حتّي تقبض مهرها الحالّ (امروزه در دفترهاي ازدواج به صورت عند المطالبة مي نويسند كه مهر حالّ مي شود و در هنگام مطالبه بايد پرداخت شود و مي تواند تمكين نكند تا مهرش را بگيرد) سواء كان الزوج موسرا أو معسرا (حكم سوّم) نعم ليس لها الامتناع فيما لو كان كلّه أو بعضه مؤجّلا و قد أخذت بعضه الحالّ (بعضي يا همه اش مؤجّل است ولي مقداري از آن را نقد گرفته و حاضر به تمكين شده است، بعدا نمي تواند امتناع از تمكين كند و لو مؤجّل، اجلش رسيده باشد حكم چهارم).

حكم اوّل: انسان مي تواند، تمام مهر را نقد يا نسيه و يا قسمتي را نقد و قسمتي را نسيه قرار دهد.
اشاره

اين مسأله اجماعي است و اختلافي در آن نيست.

ادلّه:
1- اطلاق آيات:

اطلاق آياتي مثل «فِيمٰا تَرٰاضَيْتُمْ بِهِ مِنْ بَعْدِ الْفَرِيضَةِ» نقد و نسيه و بعضي نقد و بعضي نسيه را شامل مي شود.

2- روايات:
اشاره

روايات مطلقۀ متعدّد و يكي دو روايت خاص داريم.

الف) روايات مطلقه:

روايات مطلقه در باب اوّل از ابواب مهور آمده است و مي فرمايد: «المهر ما تراضي عليه الناس» يعني هر چه مردم به آن رضايت دهند، چه تمام نقد باشد و چه نسيه و چه مقداري نقد و مقداري نسيه.

ب) روايات خاصّه:

در اينجا دو نمونه از روايات خاصّه را كه دلالت خوبي دارد بيان مي كنيم:

* … عن غياث بن إبراهيم (سند معتبر است) عن أبي عبد اللّه عليه السّلام في الرجل يتزوّج بعاجل و آجل قال: الأجل إلي موت أو فرقة. «1»

سؤالي كه اين شخص از امام مي پرسد ارتباطي به بحث ما ندارد و در مورد اين است كه آجل زمانش چه موقع است، پس اصل مسأله مسلّم است و به دلالت التزاميّۀ بيّن از روايت استفاده مي شود كه جايز است.

* و عن جعفر بن محمّد عليهما السّلام أنّه قال: إذا تزوّج الرجل علي صداق منه عاجل و منه آجل و تشاجرا و تشاحّا في الدخول لم تجبر المرأة علي الدخول حتّي يدفع إليها العاجل و ليس لها قبض الآجل إلّا بعد أن يدخل بها. (در مورد مهر نسيه مي فرمايد بعد از دخول حقّ مطالبه دارد كأنّ معمول در آن زمان اين بود كه مهر آجل را بعد از دخول مي گرفتند، البتّه در صورتي است كه تاريخ خاصّي نداشته باشد و اگر تاريخ داشته باشد بايد منتظر تاريخ باشيم) و إن كان إلي أجل معلوم فهو إلي ذلك الأجل … (نمي توانيم بگوييم الآن هم بايد اين گونه باشد چرا كه ممكن است روايت در مورد عرف آن زمان بوده است.) «2»

بحثي داريم كه بعدا خواهد آمد كه اگر مقداري از مهر نقد بود و قبل از أخذ

آن دخول انجام شد، ديگر زن نمي تواند امتناع از تمكين كند تا مهر نقد را دريافت كند، حال در روايت زن و مرد دعوايشان اين است كه مرد مي گويد زن مدخوله است و نمي تواند امتناع از تمكين كند، ولي زن مي گويد مدخوله نيستم و تا مهر نقد را نگيرم تمكين نمي كنم. علي القاعده اصل عدم دخول است و حديث مي گويد زن را نمي توان بر تمكين مجبور كرد، مگر اين كه مهر نقد را بگيرد. اين حديث و لو در مورد بيان حكم ديگري است ولي دلالت التزاميّه بر ما نحن فيه (نقد و نسيه در مهر) دارد.

3- سيرۀ مستمرّه:

از قديم الايّام از زمان معصومين عليهم السّلام سيرۀ مستمرّه چنين بوده است و نه معصومين و نه فقها بر آن اعتراضي نكرده اند و اگر اشكال داشت مورد اعتراض واقع مي شد.

حكم دوّم: اگر مهر حالّ باشد، زوجه حقّ مطالبه دارد.

اين حكم از حكم اوّل هم واضح تر است، چون مقتضاي قاعده است و مهر هم مانند ساير ديون است، همان گونه كه داين حق دارد دين مطالب را از مديون بگيرد، مهر هم دين مطالب و عاجل است و زوجه حقّ مطالبه دارد و اين حكم از قبيل قضايا قياساتها معها

______________________________

(1). ح 1، باب 10 از ابواب مهور.

(2). مستدرك الوسائل، ج 15، ح 2، باب 10 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 52

مي باشد. از رواياتي هم كه خوانديم معلوم مي شود كه زن حقّ مطالبه دارد و روايات دلالت دارد.

39- ادامۀ مسئلۀ 11 25/ 9/ 83

حكم سوّم: اين حكم از مسائل مبتلا به و دعواخيز است
اشاره

و آن اين كه اگر مرد معسر باشد و مهر هم عند المطالبه است، وقتي مرد ندارد او را زندان نمي كنند ولي آيا زن حقّ امتناع از تمكين دارد؟

به عبارت ديگر هرگاه مهريّه اي قرار داده شود كه نقد است- همه يا بخشي از آن- آيا زن مي تواند خودداري از تمكين كند تا آن مهريّۀ نقد را بگيرد؟

در اين مسأله سه قول است:

1- قول مشهور كه ادّعاي اجماع هم شده است: للمرأة الامتناع عن التمكين موسرا كان الزوج أو معسرا.

2- مطلقا حق امتناع ندارد چون معاوضۀ حقيقي نيست و شوهر وظيفه اي دارد و آن اين كه اگر پولي دارد مهر زوجه را بدهد و زوجه هم وظيفه اش تمكين است. اين دو وظيفه به هم ارتباطي ندارند و دو تكليف مجزّاست كه به اين قول، صاحب حدائق و صاحب مدارك قائل شده اند، البتّه لو لا الاجماع فرموده اند.

3- تفصيل بين معسر و موسر يعني اگر موسر باشد، زن مي تواند امتناع از تمكين كند و اگر معسر است زن بايد تمكين كند، اين قول

را صاحب جواهر از ابن ادريس نقل مي كند.

مرحوم صاحب حدائق مي فرمايد:

الظاهر أنّه لا خلاف بين الأصحاب في أنّه يجوز للزوجة الغير المدخول بها الامتناع من تسليم نفسها حتّي تقبض إذا كان المهر حالّا و الزوج موسرا و إنّما الخلاف فيما إذا كان معسرا … و لا أعرف لهم دليلا غير ما يدّعونه من الإجماع و أنّ النكاح من قبيل المعاوضات. «1»

صاحب مدارك هم همين راه را رفته است و در كتاب نهاية المرام (چون مدارك باب نكاح ندارد و فقط در عبادات است) مي فرمايد:

و لم نقف في هذه المسألة علي نصّ … فإن تمّ الاجماع علي أن لها الامتناع من تسليم نفسها إلي أن تقبض المهر كما ذكره الأكثر أو إلي أن يحصل التقابض من الطرفين فلا كلام و إلّا وجب المسير إلي ما ذكرناه (دو تكليف جداگانه است يعني پرداخت مهر يك تكليف و تمكين تكليف ديگر، و اين دو تكليف به هم گره نخورده است) «2».

مرحوم صاحب جواهر عبارتي دارد كه مضمون آن چنين است:

إنّه مع إعسار الزوج ليس لها الامتناع (ابن ادريس مع اعسار الزوج قائل به تمكين است). «3»

كلام مرحوم امام (ره) در تحرير الوسيله اين بود كه لها أن تمتنع من التمكين سواء كان الزوج موسرا أو معسرا.

40- ادامۀ مسئلۀ 11 28/ 9/ 83

ادلّۀ مشهور:
1- اجماع:

اين اجماع مسلّم نيست و اگر بر فرض، وجود اجماع ثابت شود اجماع مدركي است چون مسأله دليل ديگري هم دارد.

2- نكاح نوعي معاوضه:
اشاره

نكاح در واقع نوعي معاوضه است، و لو به اسم معاوضه انجام نمي شود ولي روح معاوضه بر آن حاكم است. در معاوضه هر يك از طرفين مي تواند متاعش را نگه دارد تا عوض را بگيرد و نكاح هم در واقع نوعي معاوضه بين منافع مرئه و مهر است و طبق فرض ما جنبۀ نقدي دارد، حال شما مي گوييد زوجه منافع خود را در اختيار زوج قرار دهد بي آنكه مهر را گرفته باشد و موسر و معسر بودن زوج فرقي ندارد، چون موسر و معسر بودن مشتري در معاوضه فرقي ندارد.

إن قلت: چرا بين موسر و معسر فرقي نمي گذاريد در حالي كه خداوند مي فرمايد:

وَ إِنْ كٰانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِليٰ مَيْسَرَةٍ. «4» پس در معسر اجازه دهيد كه زوجه را وادار به تمكين كنيم.

قلنا: آيه در مورد معاوضات نيست بلكه در مورد بدهي هاي وامي است چرا كه قبل از آن، آيات مربوط به رباست و مي فرمايد اگر خواستيد از ربا توبه كنيد سرمايه هايتان را بگيريد و اگر نتوانست وام را بدهد، صبر كنيد، پس آيه در مورد معاوضه

______________________________

(1). ج 24، ص 459.

(2). ج 1، ص 413.

(3). ج 31، ص 42.

(4). سورۀ بقره، آيۀ 28.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 53

نيست، و مخصوص ابواب قرض و وام است.

جواب از دليل:

اين استدلال قابل مناقشه است، چون اوّلا؛ درست است كه نكاح شبيه معاوضه و مهر شبيه اجور است ولي واقعا معاوضه نيست؛ اين مسأله شواهدي دارد.

شاهد اوّل: ذكر مهر در عقد واجب نيست و اگر معاوضۀ حقيقيّه باشد، حتما بايد حدّ و حدود عوض تعيين شود.

شاهد دوّم: اگر عوض و مهر فاسد باشد (مثل اين كه خمر و خنزير را

مهر قرار داده اند و يا خانه اي را كه ملك او نبوده مهر قرار دهد) مهر باطل است، ولي عقد باطل نيست، در حالي كه در معاوضه اگر يكي از طرفين فاسد باشد، معامله باطل است.

شاهد سوّم: در نكاح نمي توان با لفظ «آجرتك» و يا الفاظ معاوضه انشاي نكاح كرد، در حالي كه اگر نكاح حقيقتا معاوضه بود بايد با الفاظ معاوضه هم عقد نكاح صحيح مي شد.

شاهد چهارم: در تمام ابواب معاوضات، مغبون خيار فسخ دارد ولي در باب نكاح اگر كسي مغبون شود، خيار غبن ندارد مثلا بايد صد سكّه مهر قرار مي داد ولي دويست سكّه قرار داده است، و يا در معاوضه هر عيبي، خيار عيب مي آورد، ولي در نكاح بعضي از عيوب خيار عيب مي آورد.

اينها شواهدي است كه نشان مي دهد نكاح معاوضۀ حقيقيّه نيست. حال كه معاوضۀ حقيقيّه نبود، كلام صاحب مدارك آشكار مي شود كه اين دو، دو وظيفۀ مستقلّ است و ربطي به هم ندارد يعني اداي مهر و تمكين، دو واجب مستقل است.

ثانيا؛ اين قول لوازمي دارد كه پذيرش آن لوازم از مذاق شرع بعيد است، يعني اگر مهريّه سنگين باشد و زوج هم توانايي پرداخت آن را نداشته باشد، شايد حدود چهل سال طول بكشد كه تمام مهر را به زوجه بپردازد و اين با روح ازدواج نمي سازد.

أضف إلي ذلك؛ آيا در اين چهل سال لازم است زوج نفقه بدهد؟

گفته اند بايد نفقه بدهد چون عدم تمكين زوجه به حقّ است بنا بر اين مستحقّ نفقه است و اهل سنّت هم تصريح كرده اند. ابن قدامه در اين زمينه مي گويد:

فلها النفقة ما امتنعت (مادام امتنعت) لذلك (مهر حال را بگيرد) و إن

كان معسرا بالصّداق لأنّ امتناعها بحقّ «1».

آيا چنين كاري با مذاق شريعت اسلامي سازگار است؟ آيا ما مي توانيم چنين برنامه اي را به گردن زوج بيندازيم؟

3- روايت:
اشاره

بعضي تصوّر كرده اند كه روايتي هم در اينجا داريم با اين كه صاحب مدارك و صاحب حدائق فرمودند كه مسأله نصّي ندارد.

روايت ظاهرا معتبر است.

* … عن سماعة قال: سألته عن رجل تزوّج جارية أو تمتّع بها ثم جعلته من صداقها في حلّ أ يجوز أن يدخل بها قبل أن يعطيها شيئا؟

قال: نعم إذا جعلته في حلّ فقد قبضته منه «2» … (مثل اين كه زوجه مهرش را گرفته، يعني بخشيدن به اين معنا است كه گرفته است).

مفهوم روايت اين است كه اگر مهريّۀ حال را قبض نكرده باشد بر زوج دخول جايز نيست و تمكين از ناحيۀ زوجه هم لازم نيست.

به عبارت ديگر روايت مي فرمايد: اگر زوجه مهريّه را ببخشد زوج مي تواند دخول كند چون بخشش مهريّه به منزلۀ قبض مهريّه است، يعني زوجه مهر را گرفته و برگردانده است، پس مفهوم روايت اين است كه اگر قبض مهري از ناحيۀ زوجه حاصل نشود، دخول جايز نيست.

اين حديث هم سندش معتبر و هم دلالتش خوب است، و ظاهرا دليل خوبي براي مشهور است.

41- ادامۀ مسئلۀ 11 29/ 9/ 83

جواب از دليل:

استدلال به روايت دو اشكال دارد:

1- صحبت در تمكين و عدم تمكين زوجه نيست بلكه در اين است كه قبل از عروسي بايد مهر نقد را بدهد كه وظيفه اي از وظايف زوج است و يك حكم استحبابي است.

يعني مستحب است زوج قبل از عروسي مهر را بدهد.

روايات باب 7 از ابواب مهور بر اين معنا دلالت دارد كه چندين روايت است و مي گويد زوج قبل از دخول مهريّه را بپردازد كه بعضي ظاهر در وجوب است و بعضي ظاهر در استحباب، كه جمع بين آنها

استحباب است. نمونه اي از اين روايات را بيان مي كنيم:

* … عن بريد العجلي عن أبي جعفر عليه السّلام قال: سألته عن رجل تزوّج امرأة علي أن يعلّمها سورة من كتاب اللّه فقال: ما أحبّ أن يدخل

______________________________

(1). مغني، ج 8، ص 81 و 82.

(2). ح 2، باب، 41 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 54

حتّي يعلّمها السورة (ندارد كه مرئه مطالبه مي كند يا امتناع مي كند بلكه صحبت در وظيفۀ زوج است) و يعطيها شيئا (كه نشان دهندۀ استحباب است) «1» …

2- در ذيل اين حديث حكمي است كه نمي توان آن را پذيرفت:

* … و إن خلّاها (طلاق دهد) قبل أن يدخل بها ردّت المرأة علي الزوج نصف الصداق. «2»

مشهور با اين ذيل موافقت كرده اند، چون معتقدند وقتي زوجه تمام مهر را بخشيده، بايد معادل نصف آن را به زوج برگرداند.

آيا بخشش مقيّد به اين نبود كه با هم زندگي كنند؟ وقتي كه با هم زندگي نكرده اند چگونه بخشش اين مورد را شامل مي شود؟

پس بخشش مقيّد بوده و ذيل روايت را نمي توان پذيرفت، چون مرئه چيزي كه به دست نياورده، چيزي هم از دست مي دهد در حالي كه طلاق خلعي هم نيست.

در بخشش اگر ذي رحم نباشد و عين خارجي باشد، عدول جايز است ولي اگر دين باشد و ابراء كرده، قابل بازگشت نيست.

قلنا: ما در اين بحث به حسب قواعد از مشهور جدا مي شويم و مي گوييم حق با صاحب حدائق و صاحب مدارك است، يعني زوج چه موسر باشد و چه معسر، اگر مهر نقد را نپردازد، زوجه نمي تواند امتناع از تمكين كند. بله زوجه حقّ دارد در جايي كه زوج موسر است مطالبه كند

و حتّي او را به زندان بيندازد، مانند كسي كه پرداخت بدهي خود را عقب مي اندازد، در عين اين كه موسر است، در اين صورت مي توان او را به زندان انداخت كه قول نبوي هم بر آن دلالت دارد:

ليّ الواجد يحلّ عقوبته «3» (تأخير انداختن شخص پولدار، عقوبت او را جايز مي كند) بنا بر اين تمكين و پرداخت مهر دو وظيفۀ مستقلّ هستند.

سلّمنا، اگر بخواهيم كوتاه هم بياييم و احتياط كنيم، تفصيل ابن ادريس را قائل مي شويم كه در برابر معسر حقّ امتناع از تمكين ندارد ولي در مقابل موسر حقّ امتناع از تمكين دارد.

مرحوم آية اللّه خوانساري هم در جامع المدارك «4» همين راه را پيموده اند و بر خلاف مشهور فتوا داده اند و استدلال ايشان با استدلالات ما هماهنگ است.

بقي هنا أمران:
[الأمر الأوّل مهريّه هاي كلان]

الأمر الأوّل:

گاهي مهريّه هاي كلاني از ناحيۀ زوجهاي بي بضاعت قرار داده مي شود، در چنين جايي محضردار هم مطابق معمول عند المطالبه مي نويسد و عند القدرة و الاستطاعة نمي نويسد، آيا واقعا اين عند المطالبه ها جدّي است؟

نمي تواند جدّي باشد، چون اگر فردا روز، زوجه مطالبه كند، زوج نمي تواند بدهد به خصوص در جايي كه اصلا متوجّه منظور و معناي عبارت نيستند، و يا متوجّه معناي عبارت هستند ولي زوج در هنگام نوشتن عقدنامه چيزي ندارد، پس به عند القدرة و الاستطاعة منصرف است.

دليل ما قراين حاليّه و مقاميّه است كه دلالت دارد بر اين كه قصد جدّي روي قيد عند المطالبه ندارد.

[الأمر الثاني مهريه هاي نسيه]

الأمر الثاني:

مسئلۀ مهمّي در ذيل اين مسأله مطرح است كه مرحوم امام (ره) در تحرير مطرح نكرده، ولي صاحب جواهر و بعضي ديگر مطرح كرده اند و آن جايي است كه مهر را نسيه قرار داده و براي آن مدّت تعيين كرده اند، ولي دوران نامزدي طولاني مي شود و در اثناي آن، مدّت مهر نسيه به سر آمده و مهر حالّ مي شود.

مشهوري كه مي گويند در مهر حال، زوجه مي تواند قبل از دريافت مهر امتناع از تمكين كند، آيا در چنين مهر نسيه اي كه مدّتش به سر آمده و حال شده، بازمي گويند كه زوجه مي تواند امتناع از تمكين كند؟

مرحوم صاحب جواهر از اكثر نقل مي كند كه به اين امر ملتزم نشده اند و معتقدند زوجه نمي تواند امتناع كند:

لم يكن لها الامتناع أيضا وفاقا لما عن الأكثر لاستقرار وجوب التسليم عليها قبل الحلول (قبل از حلول اجل، تمكين بر او واجب شده بود) فيستصحب «5».

قول دوّمي را هم از بعضي نقل مي كند كه حكم مهر نقد را پيدا مي كند و مي تواند

تا زماني كه مهر را بگيرد امتناع از تمكين كند. اين قول از كلام مرحوم شيخ در نهايه استفاده مي شود «6».

قلنا: مشهور بايد قول دوّم (زن حق امتناع دارد) را بپذيرند، چون مشهور نكاح را مانند معاوضه مي دانستند؛ در معاوضه اگر

______________________________

(1). ح 2، باب 7 از ابواب مهور.

(2). ح 2، باب 41 از ابواب مهور.

(3). مستدرك الوسائل، ج 13، ص 397.

(4). ج 4، ص 424.

(5). ج 31، ص 43.

(6). ج 31، ص 41.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 55

چيزي به كسي فروخته شود و جنس را تحويل نگيرد تا موعد نسيه فرا رسد، نمي تواند بگويد جنس را تحويل بده و اگر جنس را تحويل نداده لازم نيست تا ثمن را تحويل نگرفته آن را تحويل دهد.

اين يكي از مشكلات قول مشهور در مسئلۀ سابق است، چون اينها نكاح را مانند معاوضه مي دانند و در معاوضه تا ثمن را نگيرد مي تواند مثمن را تحويل ندهد.

تمسّك به استصحاب هم در اينجا صحيح نيست چون علاوه بر اين كه استصحاب در شبهات حكميّه جاري نمي شود، استصحاب در جايي است كه شك داشته باشيم ولي در اينجا شكّي نداريم كه سيرۀ عقلا چنين است

كه تا بايع ثمن را نگيرد، مثمن را در نزد خود نگه مي دارد.

حكم چهارم:

اگر تمام يا بعض مهر مؤجّل باشد و در جايي كه بعضش مؤجّل است نقد را گرفته است، زن حق ندارد امتناع از تمكين كند.

حكم اين فرع از مباحث قبل معلوم است و مفهوم چنين عقدي اين است كه وقتي به عقد نسيه تن داده، بايد تمكين كند و مقتضاي «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» و «المؤمنون عند شروطهم» هم همين است و مسأله اجماعي و اتّفاقي

است.

42- مسئلۀ 12 (تفويض المهر) 30/ 9/ 83

مسألة 12: يجوز أن يذكر المهر في العقد في الجملة
اشاره

(بدون تعيين) و يفوّض تقديره و تعيينه إلي أحد الزوجين بأن تقول الزوجة مثلا زوّجتك (نفسي) علي ما تحكم أو أحكم من المهر فقال:

قبلت (فرع اوّل) فإن كان الحاكم الزّوج جاز أن يحكم بما شاء (از چيزهايي كه ماليّت دارد) و لم يتقدّر في الكثرة و القلّة ما دام متموّلا (فرع دوّم) و إن كان الزوجة كان لها الحكم في طرف القلّة بما شاءت مادام متموّلا و أمّا في طرف الكثرة فلا يمضي حكمها فيما زاد علي مهر السنّة و هو خمس مائة درهم. (فرع سوّم).

عنوان مسأله:

اين مسأله در مورد تفويض مهر به احدهما أو كليهما است.

تفويض البضع به اين معناست كه اصلا مهري ذكر نشود ولي تفويض المهر آن است كه اسم مهر را بياورند ولي تعيين مقدار آن را به انتخاب زوج يا زوجه و يا هر دو موكول كنند كه اگر زوجه اختيار تعيين مهر را به عهدۀ زوج بگذارد مي گويد:

«زوّجتك نفسي علي المهر الذي تختاره».

و اگر زوج اختيار تعيين مهر را به زوجه بدهد مي گويد:

«تزوّجتك علي المهر الذي تختارينه».

فرع اوّل: تفويض المهر
اشاره

روشن است كه تفويض مهر به احد زوجين مسئله اي است مسلّم. يعني زوجه و زوج مي توانند در حين عقد اشاره اي به مهر كنند و تعيين آن را به آينده واگذار كنند. اهل سنّت هم موافق هستند. اين بحث شاهد ديگري است بر اين كه نكاح معاوضۀ تمام عيار نيست، چون در معاوضه نمي تواند يكي از طرفين مجهول باشد و تفويض قيمت جايز نيست پس نكاح شبيه معاوضه است.

مرحوم آية اللّه سبزواري در مهذّب الأحكام «1» ادّعاي اجماع مي كنند. مرحوم شيخ در خلاف هر سه مسأله را با هم ذكر كرده و بر هر سه ادّعاي اجماع مي كند. مرحوم شيخ مي فرمايد:

مفوّضة المهر هو أن يذكر مهرا و لا يذكر مبلغه فيقول تزوّجتك علي أن يكون المهر ما شئنا أو ما شاء أحدنا «2» … اگر به دست زوج باشد هر چه حكم كند، پذيرفته مي شود، چه قليل و چه كثير، ولي اگر به دست زوجه باشد، بيش از پانصد درهم (مهر السنّة) حق ندارد و قال الفقهاء، كلّهم ابو حنيفة و الشافعي أنّه يلزمه مهر المثل دليلنا إجماع الفرقة و أخبارهم و قد ذكرناها في الكتاب الكبير (تهذيب).

مرحوم كاشف

اللثام هم اين مسأله را مطرح كرده و بعد از ذكر ادلّه در انتهاي بحث مي فرمايد:

و ظاهر الخلاف الإجماع علي الحكمين (تعيين زوج و تعيين زوجه) … و صريح السرائر الإجماع علي الثاني (تعيين زوجه) و تواتر الأخبار به (البتّه اخبار متواتره نداريم) و لو لا ذلك (اجماعي نبود) أمكن احتمال عدم جواز حكمه عليها بما دون مهر المثل «3»، پس در اينجا نيمه مخالف (كشف اللثام) پيدا كرديم كه مي گويد مرد كمتر از مهر المثل نبايد تعيين كند.

43- ادامۀ مسئلۀ 12 2/ 10/ 83

ادلّه:
1- عمومات:

دليل بر صحّت اين عقد عمومات «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» است،

______________________________

(1). ج 25، ص 159.

(2). ج 4، ص 380، مسئلۀ 21 از كتاب صداق.

(3). ج 7، ص 444.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 56

عمومات نكاح هم ما نحن فيه را شامل است؛ مثلا، آيۀ 24 سورۀ نساء شامل ما نحن فيه مي شود. علاوه بر اين عقلا عقد همراه با تفويض انجام مي دهند.

2- قياس اولويّت:

تفويض المهر را به تفويض البضع قياس كرده اند و معتقدند در جايي كه اصلا اسمي از مهر نمي آورند، عقد صحيح است، در ما نحن فيه كه اسمي از مهر آورده اند و فقط تعيين نكرده اند، به طريق اولي صحيح است.

البتّه ممكن است به اين قياس اشكال شود، چون در جايي كه اسم مهر را نبرند (تفويض البضع) معلوم است كه مهر المثل ثابت است، امّا تفويض المهر از آن مبهم تر است، چون معلوم نيست مهري كه بعدا بر آن تراضي مي كنند، چه مقدار است و ابهامش بيشتر است، پس نه تنها اولويّتي نيست، بلكه ضدّ اولويّت است.

3- روايات:

رواياتي كه در دو فرع آينده خواهد آمد و امام مي فرمايد اگر تفويض مهر شده، مرد در كم و بيش مختار است و معنايش اين است كه اصل عقد صحيح است و يا در روايات ديگر چگونگي تعيين مهر زوجه را بيان مي كند كه اصل بر اين است كه اصل عقد صحيح است.

فرع دوّم: تعيين مهر توسّط زوج بعد از عقد
اشاره

تكليف مرد جايي كه تعيين مهر به او واگذار شده، چيست؟

كه اهل سنّت هم همين را مي گويند.

وقتي چنين نكاحي صحيح است، اگر تعيين مهر به زوج تفويض شود، مشهور قائل اند كه زوج در اقلّ و اكثر مختار است و هر چه كه ماليّت داشته باشد مي تواند مهر قرار دهد و شيخ طوسي ادّعاي اجماع كرده است و تنها مخالف مرحوم كاشف اللثام بود كه مي فرمود اگر مخالفت با اجماع نباشد مي گوييم كمتر از مهر المثل نباشد.

44 ادامۀ مسئلۀ 12 5/ 10/ 83

ادلّه:
1- قاعده:

«أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» در اينجا مي گويد، به اين عقد وفا كن، و يا «المؤمنون عند شروطهم» مي گويد شرطي در عقد كرده اي و بايد به آن پايبند باشي، پس به حساب قواعد بحثي نيست.

2- روايت:

روايت از زراره است و دو سند دارد كه در يك سند «سهل بن زياد» محل بحث است ولي سند ديگر نياز به بررسي دارد كه در ذيل روايت به آن مي پردازيم.

* محمّد بن يعقوب، عن عدّة من أصحابنا، عن سهل بن زياد (محل بحث است) و عن محمّد بن يحيي، عن أحمد بن محمّد جميعا عن ابن محبوب، عن هشام بن سالم، عن الحسن بن زرارة عن أبيه قال: سألت أبا جعفر عليه السّلام عن رجل تزوّج امرأة علي حكمها (تفويض به زوجه) قال: لا يجاوز حكمها مهور آل محمّد صلّي اللّه عليه و آله اثنتي عشر أوقية (هر أوقية 40 درهم است) و نشّأ (نصف چهل درهم) و هو وزن خمس مائة درهم من الفضّة (اين قسمت از روايت نكته اي دارد كه در جاهاي ديگر به درد ما مي خورد و آن اين كه آيا در درهم و دينار، وزن معيار است و يا مسكوك بودن- كه قيمت را بالاتر مي برد- ملاك است؟ در اين روايت ظاهرا وزن معيار است و ارزش اضافي سكّه حساب نشده است) قلت: أ رأيت إن تزوّجها علي حكمه (زوج) و رضيت (زوجه) بذلك قال: فقال: ما حكم من شي ء فهو جائز عليها قليلا كان أو كثيرا (در زن گفتند كه از مهر السنّة بيشتر نباشد، ولي در زوج كم و زياد فرقي نمي كند كه راوي از اين امر تعجّب كرده و مي پرسد) قال: فقلت له: فكيف

لم تجز حكمها (زوجه) عليه (زوج) و أجزت حكمه عليها؟ قال: فقال: لأنّه (زوج) حكّمها (تفويض كرد به آن زن) فلم يكن لها أن تجوز ما سنّ رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و تزوّج عليه نسائه فرددتها إلي السنّة و لأنّها هي حكّمته و جعلت الأمر إليه في المهر و رضيت بحكمه في ذلك (مهر) فعليها أن تقبل حكمه قليلا كان أو كثيرا «1».

اين روايت هم مشكل سندي دارد و هم مشكل دلالي.

از نظر سند: در سند دوّم روايت پسر زاده (حسن بن زراره) در كتب رجال توثيق نشده است. زراره دو پسر داشته به نامهاي حسن و حسين كه امام صادق عليه السّلام آنها را مدح كرده ولي توثيق نشده اند، پس اينها امامي ممدوح هستند كه باعث مي شود روايت حسنه شود؛ ولي مهم اين است كه روايت معمول بهاي اصحاب است و شهرت جابر ضعف سند است پس ما از اين جهت مشكلي نداريم.

و لكن من العجب بعضي مثل مرحوم آية اللّه سبزواري در

______________________________

(1). ح 1، باب 21 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 57

مهذّب الاحكام در مورد روايت تعبير به صحيحه كرده اند، ولي صاحب جواهر مي فرمايد خبر زراره چون در مواردي كه سند نزد ايشان صحيح نباشد، تعبير به خبر مي كند.

از نظر دلالت: دلالت روايت بر اصل حكم خوب است و مي رساند كه شوهر مختار است، ولي تفاوتي را كه در ذيل اين حديث است نمي فهميم. بعضي گفته اند كه ممكن است زن اجحاف كند به همين جهت در مهر السنّة او را متوقّف كرده اند.

در جواب مي گوييم مرد هم ممكن است در جهت قلّت اجحاف كند. پس احتمال دارد براي ما

خوب نقل نشده و يا اين كه اسراري در اينجا نهفته است كه ما نمي فهميم، بنا بر اين روايت خالي از شبهه نيست و جالب اين است كه بزرگاني مانند صاحب جواهر و كاشف اللثام ساده از كنار اين روايت گذشته اند.

حديثي هم مرحوم محدّث نوري «1» نقل كرده كه شبيه حديث زراره است و تفاوت مختصري با حديث زراره دارد كه اين حديث هم مؤيّد است.

أضف إلي ذلك؛ در اينجا يك روايت صحيح داريم كه معارض اين روايت است.

* محمّد بن الحسن بإسناده، عن الحسين بن سعيد (شيخ طوسي از حسين بن سعيد اهوازي نقل مي كند كه طريق شيخ به حسين بن سعيد صحيح است) عن حمّاد بن عيسي، عن شعيب بن يعقوب العقرقوفي، عن أبي بصير قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن الرجل يفوّض إليه صداق امرأته فنقص عن صداق نسائها (كمتر از مهر المثل قرار داد) قال: تلحق بمهر نسائها. «2»

اين روايت دلالتش خوب است و حضرت مي فرمايد كمتر از مهر المثل جايز نيست كه با صراحت معارض است. در تعارض روايات به ترتيب زير عمل مي كنيم.

1- جمع دلالي:

در مقام تعارض ابتدا سراغ جمع دلالي مي رويم به اين بيان كه روايت دوّمي را حمل بر استحباب مي كنيم، يعني مستحب است كه زوج كمتر از مهر المثل نگويد، چون صريح روايت زراره اين بود كه كمتر از مهر المثل هم جايز است كه چنين جمعي در ابواب فقه مشهور است.

2- اخذ مرجّح:

اگر اين جمع را نپسنديديم و خواستيم سراغ مرجّحات برويم روايت اوّل (روايت زراره) دو مرجّح دارد.

الف) مطابق مشهور است (خذ بما اشتهر بين أصحابك).

ب) موافق كتاب اللّه «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» است.

نتيجه:

قول مشهور أقوي است و لكن اينها همه در جايي است كه تفويض، انصرافي نداشته باشد مثلا در محيط ما اگر زني مهر را به زوج تفويض كند و مرد چند دانۀ خرما مهر قرار دهد، همه مي گويند كه تفويض منصرف است، چون زن كه گفته مرد اختيار دارد، نه به اين چيزها، پس اگر تفويض منصرف از يك حدّ اقلهايي باشد در آنجا نمي گوييم مرد در حدّ اقل و اكثر مختار است، كه با اين بيان مقداري از مشكلات حل مي شود.

45- ادامۀ مسئلۀ 12 6/ 10/ 83

بقي هنا شي ء:

بعضي از عامّه گفته اند كه تفويض مهر شبيه مهر فاسد است، پس بايد سراغ مهر المثل برويم، چون تفويض مهر معنايش مهر مبهم است، مثلا اگر بگويد «تزوّجتك علي شي ء أو دنانير أو كتاب» اين مهر فاسد است، ما نحن فيه هم كه مهر به تعيين بعدي يكي از زوجين منوط شده، مبهم است، پس باطل و فاسد است و بايد مهر المثل داده شود. به عبارت ديگر عامّه، مفوّضة المهر را مانند مفوّضة البضع مي دانند. ابن قدامه در مغني مي گويد:

[مفوّضة] المهر كالمفوّضة البضع و هو مذهب أبي حنيفة لأنّه خلا عقدها من تسمية صحيحة فاشبهت الّتي لم يسمّ لها شي ء. «3»

مرحوم صاحب جواهر بدون اين كه كلمات عامّه را نقل كنند به اين اشكال توجّه داشته و در سدد حلّ اين اشكال برآمده است.

قلنا: أوّلا؛ تفويض مهر به معني مهر مبهم نيست، چون تفويض به معناي عدم جعل مهر (ما جعلت لك مهرا و لكن فوّضت الأمر إليك) و از قبيل شرط ضمن العقد است، نه اين كه از قبيل مهر مبهم و فاسد باشد، و

ما در اينجا به «المؤمنون عند شروطهم» عمل مي كنيم.

ثانيا؛ در شرح آيۀ 236 و 237 سورۀ بقره گفتيم از «أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِيضَةً» استفاده مي شود كه مي توان مهر را بعدا تعيين كرد، يعني مادامي كه دخول حاصل نشده و مادامي كه مهر تعيين نشده، كه اشاره به تفويض است، پس قرآن هم

______________________________

(1). مستدرك الوسائل، ج 15، ح 4، باب 18 از ابواب مهور.

(2). ح 4، باب 21 از ابواب مهور.

(3). ج 8، ص 51.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 58

تفويض را اجازه داده است، بنا بر اين علاوه بر اجماع و روايات، قرآن هم شاهد بر تفويض است.

فرع سوّم: واگذاري تعيين مهر به زوجه
اشاره

در اينجا ادّعاي اجماع شده كه زن هر چه بخواهد از نظر قلّت مانعي ندارد و فقط بايد ماليّت داشته باشد، ولي از نظر كثرت نبايد از مهر السنّة (500 درهم) بيشتر باشد.

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

الإجماع بقسميه عليه. «1»

پس مسأله از نظر اقوال مسلّم ولي خلاف قاعده است، چون تفويض به اين معناست كه هر چقدر دلش بخواهد بتواند مهر قرار دهد.

ادلّه:
1- اجماع:

همان گونه كه بيان شد، مسأله اجماعي است.

2- روايات:

دو روايت داريم كه اوّلي همان روايت زراره است «2» كه در مورد زوجه هم بود. روايت مشكل سندي داشت و با عمل مشهور جبران شد و مشكل دلالي هم داشت كه گفتيم اين فرق را نمي فهميم و عدم فهم ما دليل بر بطلان روايت نيست و اين مقدار از ابهام در روايت ضرري به اصل مسأله نمي زند.

روايت دوّم صحيحه است.

* و بالإسناد، عن الحسن بن محبوب، عن أبي أيّوب، عن محمّد بن مسلم عن أبي جعفر عليه السّلام في رجل تزوّج امرأة علي حكمها أو علي حكمه فمات أو ماتت قبل أن يدخل بها قال: لها المتعة و الميراث و لا مهر لها قلت: فإن طلّقها و قد تزوّجها علي حكمها قال: إذا طلّقها و قد تزوّجها علي حكمها لم تجاوز حكمها عليه أكثر من وزن خمس مائة درهم فضّة مهور نساء رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله (ظاهر روايت اين است كه بعد از طلاق زن تعيين مهر مي كند). «3»

روايت صريح است در اين كه زن حق ندارد، بيش از مهر المثل تعيين كند.

اين دو روايت كه عمل مشهور و اجماع هم مؤيّد آن است موجب مي شود كه از قاعده دست برداريم و بگوييم زن بيش از مهر السنّة نمي تواند تعيين كند و شايد وجه آن اين باشد كه زن زياده طلب است به همين جهت محدود در مهر السنّة قرار داده اند.

نكته: بحث ما در مورد جايي است كه انصرافي نيست، اگر انصرافي در مسأله بود باز به اين حكم قائل نيستيم و ما فوق مهر السنّة را اجازه مي دهيم.

مسئلۀ تفويض در عرف ما فعلا وجود

خارجي ندارد، چرا كه امروزه قبل از ازدواج جلسۀ مهرطي كنان تشكيل مي دهند و مهر را تعيين مي كنند.

46- مسئلۀ 13 (الطلاق قبل الدخول منصّف) 7/ 10/ 83

مسألة 13: لو طلّق قبل الدخول سقط نصف المهر المسمّي و بقي نصفه
اشاره

فإن كان دينا عليه و لم يكن قد دفعه برأت ذمّته من النصف (صورت اوّل) و إن كان عينا صارت مشتركة بينه و بينها (صورت دوّم) و لو كان دفعه إليها استعاد نصفه إن كان باقيا (صورت سوّم) و إن كان تالفا استعاد نصف مثله إن كان مثليّا و نصف قيمته إن كان قيميا و في حكم التلف نقله إلي الغير بناقل لازم (صورت چهارم) و مع النقل الجائز فالأحوط الرجوع و دفع نصف العين إن طالبها الزوج.

عنوان مسأله:

اين مسأله مبتلا به است و ارتباطي به بحث تفويض ندارد، بلكه در مورد جايي است كه مهر در عقد ذكر شده و طلاق قبل از دخول واقع شده است كه در اين صورت مهر نصف مي شود و چون حكم اين مسأله در متن قرآن ذكر شده هيچ اختلافي در آن نيست: وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ مٰا فَرَضْتُمْ. «4»

مرحوم امام اين مسأله را مطرح كرده و در ذيل آن پنج صورت ذكر كرده است.

در اين مسأله هم علماي اماميّه و هم علماي اهل سنّت، اجماع دارند چون نصّ قرآن است.

ادلّه:
اشاره

بر اين مسأله سه دليل دلالت دارد:

1- اجماع:

مسأله اجماعي است ولي اجماع مدركي است.

______________________________

(1). ج 31، ص 68.

(2). ح 1، باب 21 از ابواب مهور.

(3). ح 2، باب 21 از ابواب مهور.

(4). سورۀ بقره، آيۀ 237.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 59

2- آيۀ «وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ … » «1»:

آيه با صراحت مي فرمايد كه مهر نصف مي شود و در دلالت آن كسي اشكال نكرده است. در محلّ اعراب «فَنِصْفُ مٰا فَرَضْتُمْ» دو احتمال است:

1- مبتدا براي خبر محذوف (عليكم).

2- فاعل فعل محذوف، يعني فيجب عليكم نصف ما فرضتم.

3- روايات:

روايات متعدّدي داريم كه متضافر است و شايد قريب به متواتر هم باشد كه در ميان آن ثقات و غير ثقات هم هست كه ده نمونه از آن را بيان مي كنيم، تا با نكاتي كه در بين روايات است آشنا شويم:

* … عن أبي بصير، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: إذا طلّق الرّجل امرأته قبل أن يدخل بها فقد بانت (جدا مي شود و طلاق بائن است و عدّه ندارد) و تزوّج (تتزوّج بوده است و يك تاء از آن حذف شده است) إن شاءت من ساعتها و إن كان فرض لها مهرا فلها نصف المهر … «2»

* … عن الحلبي (صحيحه) عن أبي عبد اللّه عليه السّلام في رجل طلّق امرأته قبل أن يدخل بها قال: عليه نصف المهر إن كان فرض لها شيئا … «3»

در ذيل، همين روايت از ابي بصير هم نقل شده، پس در واقع دو روايت است.

* و بالاسناد عن الحلبي، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام إذا طلّق الرجل امرأته قبل أن يدخل بها فليس عليها عدّة «إلي أن قال» و إن كان فرض لها

مهرا فنصف ما فرض. «4»

* … عن عبيد بن زراره قال سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن رجل تزوّج امرأة و لم يدخل بها فقال: إن هلكت أو هلك أو طلّقها فلها النصف (طلاق منصّف است ولي موت محلّ اشكال است چون موت منصّف نيست و رواياتي داريم كه بر اين معنا، دلالت دارد پس اين قسمت از روايت براي ما قابل قبول نيست ولي مرحوم امام در تحرير در صورت موت هم قائل به نصف است) و عليها العدّة كاملة (طلاق غير مدخوله عدّه ندارد ولي كأنّ معلوم بوده كه طلاق غير مدخوله عدّه ندارد ولي عدّۀ وفات لازم است و فرقي بين مدخوله و غير مدخوله نيست و روايت ناظر به موت است) … «5»

روايات «6» ديگري هم در مسأله موجود است.

47- ادامۀ مسئلۀ 13 8/ 10/ 83 در مقابل اين روايات پاره اي از روايات معارض قرار دارد، مهمترين آن، دو روايت است، در بدو نظر از آن استفاده مي شود كه تنصيف مهر نيست و با روايات تنصيف معارض است.

* … عن ابن أبي يعفور قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن رجل تزوّج امرأة و جعل صداقها أباها (پدر زوجه را كه عبد است مهر او قرار مي دهد كه به مجرّد تملّك زوجه پدرش را، پدر آزاد مي شود) علي أن تردّ عليه ألف درهم (يعني قيمت پدر بيش از مقدار مهر بوده است) ثمّ طلقها قبل أن يدخل بها ما ينبغي لها أن تردّ عليه و إنّما لها نصف المهر و أبوها شيخ قيمته خمس مائة درهم و هو يقول (زوج) لو لا أنتم لم أبعه بثلاثة آلاف (يعني مهر

زن دو هزار درهم است) لا ينظر في قوله و لا يردّ عليه شيئا «7».

آيا اين روايت ظاهرش اين نيست كه تنصيف در كار نيست؟

توهّم ابتدايي اين است كه حضرت فرموده تنصيف نمي شود ولي وقتي دقّت شود، معلوم مي شود كه زوجه مغبون شده و اگر مهر تنصيف مي شد بايد زوج هزار درهم مي داد، ولي عبدي كه آزاد شده كمتر از نصف مهر هم بوده است و چيزي اضافه نيست كه زوجه برگرداند. بله، اگر قيمت عبد به آن اندازه بود كه زوج مي گويد بايد برمي گرداند ولي چون زوج بر سر زوجه كلاه گذاشته است، امام مي فرمايد زوجه هزار درهم را ندهد و نصف قيمت أب را هم ندهد، چون اين عبد پانصد درهم مي ارزد، بنا بر اين زوجه چيزي هم طلبكار است چون به زعم زوجه دو هزار درهم مهر زوجه كرده كه اگر نصف آن را بدهد هزار درهم بايد بدهد و قيمت واقعي وقتي پانصد درهم است زن چيزي هم از زوج طلبكار است و چون سؤال در روايت از اين بود كه چيزي به زوج بدهند امام چنين جواب دادند.

* … عن عبيد بن زرارة، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام في رجل تزوّج امرأة و

______________________________

(1). سورۀ بقره، آيۀ 237.

(2). ح 1، باب 51 از ابواب مهور.

(3). ح 2، باب 51 از ابواب مهور.

(4). ح 3، باب 51 از ابواب مهور.

(5). ح 4، باب 51 از ابواب مهور.

(6). ح 1، باب 17 و ح 1، باب 24 و ح 1، باب 30 و ح 7، 8، 12، باب 48 از ابواب مهور.

(7). ح 1، باب 53 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6،

ص: 60

أمهرها أباها و قيمة أبيها خمس مائة درهم علي أن تعطيه ألف درهم ثمّ طلّقها قبل أن يدخل بها قال: ليس عليها شي ء. «1»

اين روايت هم به همان مضمون روايت قبل است و تعارضي با روايات سابق ندارد.

شاهدي هم از خود اين روايت بر جوابي كه داديم داريم كه روايت سوّم همين باب است. در جايي كه أمه اي يا غلامي را مهر قرار دهند و قيمت هم قيمت واقعي باشد، وقتي كه قبل از دخول طلاق دهد، زن بايد نصف قيمت عبد يا أمه را برگرداند.

* … عن السكوني، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام في الرجل يعتق أمته فيجعل عتقها مهرها ثم يطلقها قبل أن يدخل بها قال: تردّ عليه نصف قيمتها تستسعي فيها «2».

اين روايت شاهد است بر اين كه بايد نصف مهر برگردد و دو روايت ديگر خصوصيّتي داشت كه بيان كرديم.

لوازم مسأله:
اشاره

تا اينجا بحث در اصل مسأله بود و امّا اكنون لوازم مسأله را كه مرحوم امام در پنج صورت ذكر كردند بيان مي كنيم:

صورت اوّل: مهريّه در ذمّۀ زوج بوده و پس از طلاق قبل از زفاف نصف مي شود

و حكم آن ابراء ذمّه از نصف است يعني بدهكاري زوج نصف مي شود.

صورت دوّم: مهريّه عين و در دست زوج است و هنوز به زوجه تحويل نداده است،

در اينجا هم بايد نصف عين را بپردازد، البتّه اگر قابليّت تنصيف دارد مثل اين كه چند حيوان را مهر قرار دهند و اگر قابليّت تنصيف ندارد (مثل خانه) مشاع مي شود.

صورت سوّم: مهريّه عين است و زوج به زوجه داده

و عين در نزد زوجه موجود است، زوجه در اين صورت اگر قابل تنصيف است بايد نصف آن را برگرداند و اگر قابل تنصيف نباشد، مشاع مي شود و زوجه و زوج شريك مي شوند.

حكم در نماء چيست؟ بحث آن بعدا خواهد آمد و بايد ببينيم كه آيا به مجرّد عقد، زن تمام مهر را مالك مي شود يا نصف آن را.

صورت چهارم: مهريّه عين بوده و به زوجه پرداخت كرده ولي زوجه تلف كرده است

و يا با بيع لازم آن را منتقل كرده است، در اينجا دو حالت دارد:

گاهي مثلي است كه مثل آن را به زوج مي دهد و گاهي قيمي است كه بايد نصف قيمت آن را به قيمت روز به زوج برگرداند.

صورت پنجم: مهريّه عين است و به زوجه تحويل داده است

و زوجه آن را به بيع غير لازم و يا هبۀ جايز منتقل كرده و عين هم موجود است، در اينجا آيا بايد اعمال خيار كند و بعد نصف آن را برگرداند؟ بعضي معتقدند كه لازم است اعمال خيار كند و دو مرتبه مالك شود و نصف آن را به زوج برگرداند و بعضي معتقدند كه دليلي نداريم كه دوباره بايد مالك شود، چون الان موجود نيست و در حكم تلف است كه بايد مثل يا قيمت آن را بدهد و دليلي بر وجوب اعمال خيار و احياي تالف نداريم.

قلنا: حق با كساني است كه قائلند بايد اعمال خيار كند و عين را برگرداند، زيرا عدول به مثل و قيمت به خاطر عدم قدرت بر عين است و اين شخص قدرت بر ردّ عين دارد و لو به اعمال خيار باشد.

48- مسئلۀ 14 (موت أحد الزوجين) 9/ 10/ 83

مسألة 14: لو مات أحد الزوجين قبل الدخول فالأقوي تنصيف المهر
اشاره

كالطلاق خصوصا في موت المرأة و الأحوط الأولي التصالح (احتياط مستحبّي آن است كه در نيمۀ ديگر مهر مصالحه كنند) خصوصا في موت الرجل (تصالح در صورت موت رجل قوي تر است، چون زن آمادۀ زندگي است و حادثه بر مرد واقع شده است).

عنوان مسأله:
اشاره

اين مسأله يك بحث مبتلا به است كه ما آن را در دو فرع بيان مي كنيم:

فرع اوّل: موت زوج، فرع دوّم: موت زوجه.

فرع اوّل: موت زوج
اشاره

اگر بعد از عقد و قبل از دخول، زوج فوت كند تكليف چيست؟

اقوال:

بر خلاف آنچه مرحوم امام اقوا دانسته اند، شهرت قوي بر

______________________________

(1). ح 2، باب 53 از ابواب مهور.

(2). ح 3، باب 53 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 61

اين است كه مهر تنصيف نمي شود و بايد تمام مهر را بپردازند و اقليّتي قائل به تنصيف مهر در صورت موت شده اند. عامّه هم تقريبا اجماع دارند كه مهر تنصيف نمي شود.

مرحوم محقّق ثاني در جامع المقاصد مي فرمايد:

و امّا موت الزوج فانّه يقرّر وجوب جميع المهر (كأنّ نصف مهر متزلزل بود و با چند چيز مستقر مي شود كه يكي دخول و ديگري موت است) عند أكثر الأصحاب خلافا للصدوق في المقنع فإنّه (صدوق) أوجب النصف و المذهب وجوب الجميع (مذهب شيعه وجوب جميع است و اين تعبير شبيه اجماع است). «1»

مرحوم فخر المحقّقين مي فرمايد:

مذهب الأكثر خلافا للصدوق «2»، خود ايشان حق را با قول والدشان (علّامه) مي داند كه قول اكثر است.

از اين عبارات واضح تر و جامع تر عبارت جواهر است، كه مي فرمايد:

المسألة الثالثة: المشهور نقلا في غاية المراد و غيرها و تحصيلا استقرار المهر بموت الزوج قبل الدخول اذ هو خيرة الشيخين و المرتضي و القاضي (ابن برّاج) و ابني حمزة و إدريس و كافّة المتأخّرين … عن ابن ادريس من أن الموت عند محصّلي اصحابنا (بزرگان فقها) يجري مجري الدخول في استقرار المهر جميعه بل في ناصريّات المرتضي الإجماع عليه و في الغنية نفي الخلاف فيه. «3»

صاحب رياض بعد از آن كه اشهر را قبول و اجماع ناصريّات را نقل مي كند، مي فرمايد:

خلافا للمحكيّ عن صريح المقنع فكالطلاق و هو ظاهر الكافي (كافي كتاب فتوا نيست،

شايد از تيتر باب استفاده كرده است) و الفقيه (من لا يحضره الفقيه) بل حكي عليه بعض المتأخرين الشهرة بين قدماء الطائفة (كدام شهرت؟) «4».

مرحوم صاحب جواهر سراغ روايات رفته و روايات مخالف را نقل مي كند و شايد اين كه بعضي مانند صاحب رياض گفته اند كه بعضي از متأخرين شهرت در بين قدماي اصحاب را حكايت كرده اند، منظورشان نقل روايت از ناحيۀ بعضي از فقهاي متقدّمين بوده است، در حالي كه نقل روايت از يك راوي دليل بر پذيرش مضمون روايت نيست.

لكنّ الإنصاف؛ شكّي نيست كه بين اصحاب شهرت قوي بر اين است كه مهر در صورت موت زوج تنصيف نمي شود و قليلي از متأخرين و بعضي از قدما قائل به تنصيف شده اند.

«الفقه الاسلامي و ادلّته» كه دايرة المعارفي از اقوال عامّه است مي گويد:

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 6، ص: 61

إذا مات أحد الزوجين قبل الوطي في نكاح صحيح استحقّت المرأة المهر كلّه باتّفاق الفقهاء، لأنّ العقد لا ينفسخ بالموت و إنّما ينتهي به (موت) لانتهاء عمله و هو العمر (عمر زوج و زوجه) و الإجماع الصحابة علي استقرار المهر بالموت (مهر كامل).

49- ادامۀ مسئلۀ 14 12/ 10/ 83

ادلّۀ مشهور
اشاره

(استقرار تمام مهر به سبب موت زوج قبل از دخول):

1- قواعد:

مقتضاي قاعده اين است كه تمام مهر را بدهد، چون تمام مهر به سبب عقد مستقر شده و تنصيف مهر دليل مي خواهد و به همين دليل است كه زن بعد از عقد و قبل از زفاف مي تواند تمام مهر را مطالبه كند.

أضف الي ذلك؛ مقتضاي عمومات مثل «وَ آتُوا النِّسٰاءَ صَدُقٰاتِهِنَّ نِحْلَةً «5» كه عام است و فقط به طلاق قبل از دخول استثنا خورده است، و به موت استثنا نخورده و دليل مي خواهد.

همچنين عمومات «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» و «المؤمنون عند شروطهم» دلالت بر استقرار تمام مهر دارد و مهر هم ديني است بر ذمّۀ زوج و مانند ديون ديگر از اصل تركه خارج مي شود.

2- روايات:

رواياتي كه مي گويد «لها المهر كلّه» كه لا اقل هشت «6» روايت است كه سه روايت آن در وسائل شماره نخورده است. بعضي از روايات صحيح و بعضي ضعيف است ولي متضافر و معمول بهاي اصحاب است و در بين آنها ثقات هم موجود است.

* … عن سليمان بن خالد قال: سألته عن المتوفّي عنها زوجها و لم يدخل بها فقال: إن كان فرض لها مهرا فلها مهرها (تمام مهر) و عليها العدّة و لها الميراث و عدّتها أربعة أشهر و عشرا … «7»

در ذيل اين حديث صاحب وسائل عبارتي دارد و

______________________________

(1). ج 13، ص 364.

(2). ايضاح الفوائد، ج 3، ص 198.

(3). ج 39، ص 326.

(4). ج 7، ص 159.

(5). سورۀ نساء، آيۀ 4.

(6). ح 20، 21، 22 و 23 و 24، باب 58 از ابواب مهور.

(7). ح 20، باب 58 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 62

مي فرمايد:

و بإسناده عن الحسين بن سعيد، عن عثمان بن عيسي، عن سماعة مثله.

در

حالي كه سماعه در سند اوّلي بود و صاحب وسائل وقتي فقط عن سماعة مي گويد معناي آن اين است كه بعد از سماعه «سليمان بن خالد» است كه در اين صورت همان حديث قبل مي شود، ولي اين اشتباه است، چون سماعه مستقلّا از امام صادق عليه السّلام نقل مي كند، يعني يك حديث ديگر است پس صاحب وسائل بايد مي فرمود عن سماعة عن أبي عبد اللّه عليه السّلام، چرا كه صاحب وسائل احاديثي را كه دو يا سه طريق دارد، سند را تا آخرين نفر مشترك در دو طريق جلو مي آورد يعني بقيّۀ سند جاي خودش محفوظ است، پس ما باشيم و اين عبارت صاحب وسائل سند دوّم هم به سليمان بن خالد مي رسد، در حالي كه در تهذيب مستقلّا سماعه از امام صادق عليه السّلام نقل مي كند، پس حديث سماعه دو حديث است. عبارت تهذيب چنين است:

* و عنه، عن عثمان بن عيسي عن سماعة قال: سألته «1» …

* … عن أبي الصباح الكناني، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: إذا توفّي الرجل عن امرأته و لم يدخل بها فلها المهر كلّه إن كان سمّي لها مهرا و سهمها من الميراث «2» …

* … عن الحلبي (صحيحه) عن أبي عبد اللّه عليه السّلام إنّه قال في المتوفّي عنها زوجها إذا لم يدخل بها: إن كان فرض لها مهرا فلها مهرها الذي فرض لها (تمام مهر) و لها الميراث و عدّتها اربعة أشهر و عشرا كعدّة الّتي دخل بها … «3»

در ذيل اين حديث دو حديث ديگر هم از زراره و ابو بصير نقل شده كه هيچ اشتراكي در سند با حديث قبلي ندارد، پس

سه حديث است كه صاحب جواهر هم اين سه حديث را جداگانه مي شمارد.

* … عن منصور بن حازم قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن الرجل يتزوّج المرأة فيموت عنها قبل أن يدخل بها قال: لها صداقها كاملا و ترثه و تعتدّ أربعة أشهر و عشرا كعدّة المتوفّي عنها زوجه (اي اذا كان مدخولة يعني اين هم مثل مدخوله است). «4»

* … عن منصور بن حازم (سند معتبر و در واقع روايت موثّقه است) قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السّلام: رجل تزوّج امرأة و سمّي لها صداقا ثم مات عنها و لم يدخل بها قال: لها المهر كاملا و لها الميراث قلت فانّهم رووا عنك أنّ لها نصف المهر قال: لا يحفظون عنّي (مطلب را خوب نقل نكرده اند) أنّ ذلك للمطلّقة. «5»

اين روايت اگر معارضي نداشت مي توانست روايات «نصف المهر» را تفسير كند، ولي روايت سوّم مخالفي از منصور بن حازم وجود دارد كه كلّي است و ربطي به مهر ندارد.

* … عن منصور بن حازم، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: ما أجد أحدا أحدّثه و إنّي لأحدث الرجل بالحديث فيتحدّث به فأوتي فأقول: إنّي لم أقله. «6»

مطابق اين روايت حضرت از بعضي اصحابش كه حديث را پخش مي كنند شكايت مي كند. بعد، از آن حضرت پرسيده مي شود كه شما اين را گفتيد؟ حضرت از روي تقيّه مي فرمايند كه من نگفته ام، اين حديث يك قاعدۀ كلّي است و ربطي به بحث مهر ندارد و روي احاديث قبل سايه مي اندازد.

جمع بندي: هشت روايت پيدا كرديم كه در بين آنها ثقات هم هست و مي گويند كه تمام مهر به زوجه تعلّق مي گيرد.

50- ادامۀ مسئلۀ 14

13/ 10/ 83 دو روايت هم داريم كه از نظر سند مشكل دارد ولي به عنوان مؤيّد خوب است. يكي از دعائم الاسلام و مرسله است و ديگري از منابع اهل سنّت و از ابن عباس نقل شده است (عامّه قول صحابه را حجّت مي دانند).

* دعائم الاسلام: عن جعفر بن محمد عليه السّلام إنّه قال في حديث: و إن كان قد فرض لها صداقا ثم طلّقها قبل أن يدخل بها فلها نصف الصداق و إن مات عنها فلها الصداق كاملا. «7»

بيهقي در كتابش از ابن عباس چنين نقل مي كند:

عن ابن جريح قال سمعت عطاء (از فقهاي عامّه) يقول سمعت ابن عباس سئل عن المرأة يموت عنها زوجها و قد فرض لها صداقا قال: لها الصداق و الميراث. «8»

دليل قول غير مشهور:
روايات

در مقابل اين روايات، روايات قائلين به نصف قرار دارد كه

______________________________

(1). تهذيب، ج 8، ص 145.

(2). ح 21، باب 58 از ابواب مهور.

(3). ح 22، باب 58 از ابواب مهور.

(4). ح 23، باب 58 از ابواب مهور.

(5). ح 24، باب 58 از ابواب مهور.

(6). ح 25، باب 58 از ابواب مهور.

(7). مستدرك الوسائل، ج 15. ح 2، باب 41 از ابواب مهور.

(8). السنن الكبري، ج 7، ص 247.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 63

روايات متعدّدي است و تعداد آن بيش از روايات قائلين به تمام مهر است، پس در هر دو طرف روايات متضافر است.

عمدۀ روايات قائلين به نصف هم در باب 58 است كه از بين اين روايات بعضي را كه دلالت آن روشن تر است مي خوانيم:

* … عن محمّد بن مسلم، عن أحدهما عليهما السّلام في الرجل يموت و تحته امرأة لم يدخل بها قال: لها نصف

المهر و لها الميراث كاملا (قرينه است بر اين كه مهر واقعا نصف است) و عليها العدّة كاملة. «1»

* و بالاسناد، عن عبيد بن زرارة قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن امرأة هلك زوجها و لم يدخل بها قال: لها الميراث و عليها العدّة كاملة و إن سمّي لها مهرا فلها نصفه … «2».

* … عن عبد الرحمن بن الحجاج، عن رجل (مرسله) عن علي بن الحسين عليهما السّلام قال في المتوفّي عنها زوجها و لم يدخل بها: إنّ لها نصف الصداق … «3».

* … عن الحلبي، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: إن لم يكن دخل بها و قد فرض لها مهرا فلها نصف ما فرض لها و لها الميراث و عليها العدّة. «4»

* … عن أبي جعفر عليه السّلام في جارية لم تدرك (بالغ نشده) لا يجامع مثلها أو رتقاء «الي أن قال» قلت: فان مات الزوج عنهنّ قبل أن يطلّق قال: لها الميراث و نصف الصداق … «5».

شبيه اين روايت، روايات متعدّدي داريم كه در مورد غير بالغي است كه عقد شده و بعد بالغ شده و قبل از اينكه شوهر دخول كند از دنيا رفته است، در اينجا بايد زوجه قسم بخورد كه به خاطر ميراث نيست كه به عقد رضايت مي دهد كه در اين صورت مهر را به او مي دهند.

اين روايت موردش اخصّ از مدّعاست ولي اگر الغاي خصوصيّت كرده و بگوييم قول به تفصيل نداريم كه بين بالغ و غير بالغ فرق گذاشته باشد، مي توان به اين روايات هم استدلال كرد.

باب 58 از ابواب مهور هم به همين مضمون است «6» و دلالت دارد و همه

در مورد زوجه اي است كه شوهرش مرده است.

طايفۀ دوّمي از روايات «7» كه غير مشهور به آن استدلال كرده اند مي گويد، چه زوج بميرد و چه زوجه بميرد مهر نصف مي شود. مجموعا شانزده حديث داريم كه بيش از اين هم ممكن است باشد و دلالت اين روايات بر بحث ما روشن است، در اينجا چه كنيم؟

جمع بين روايات متعارض:
اشاره

از يك طرف ده روايت داريم كه دلالت بر مهر كامل دارد و در بين آنها صحاح هم وجود دارد و مطابق مشهور، كتاب اللّه و قاعده است و در طرف مقابل شانزده روايت داريم كه بر نصف مهر دلالت دارد. در تعارض بين اين روايات چه كنيم؟

الف) جمع دلالي:

ابتدا سراغ جمع دلالي مي رويم البتّه جمع عرفي نه تبرّعي.

دو گونه جمع عرفي گفته شده است:

1- بعضي گفته اند حق با مشهور است و روايات نصف را حمل بر استحباب مي كنيم، يعني زوجه مستحبّ است كه از نصف ديگر صرف نظر كند.

2- بعضي عكس اين را، راه جمع دانسته اند يعني مي گويند حقّ زن نصف است ولي مستحبّ است تمام مهر را بدهند.

ممكن است كسي بگويد كه هيچ يك جمع عرفي نيست، ولي اگر جمع عرفي را پذيرفتيم راه جمع اوّل بهتر به نظر مي رسد، چون در آنجا حقّ زوجه تمام است و يك نفر است و مي تواند از نصف آن بگذرد و طرف استحباب فقط زن است ولي اگر گفتيم نصف است و بخواهيم تمام مهر را بدهيم بايد تمام ورثه اجازه دهند و طرف استحباب متعدّد است.

ب) مرجّحات:

اگر جمع عرفي را نپذيرفتيم، بايد سراغ مرجّحات برويم.

مرجّح قول مشهور:

قول مشهور دو مرجّح دارد.

مرجّح اوّل: شهرت (خذ بما اشتهر بين اصحابك) است كه همان شهرت فتوايي است نه شهرت روايي. هر دو طايفه روايت شهرت دارد اگر چه روايات قول اقليّت اشهر است، ولي وقتي تعداد روايات زياد باشد امّا در عين حال اصحاب به آن عمل نكنند؛ مي تواند دليل بر ضعف روايات باشد، پس شهرت فتوايي موافق قول مشهور است.

مرجّح دوّم: موافقت كتاب اللّه است كه قول مشهور با «آتُوا النِّسٰاءَ صَدُقٰاتِهِنَّ» نحلة موافق است كه مي گويد تمام مهر را بدهيد كه همان قول مشهور است.

______________________________

(1). ح 1، باب 58 از ابواب مهور.

(2). ح 4، باب 58 از ابواب مهور.

(3). ح 5، باب 58 از ابواب مهور.

(4). ح 6، باب 58 از ابواب مهور.

(5). ح 15،

باب 58 از ابواب مهور.

(6). ح 2، 11، 12، 14 و 16، باب 58 از ابواب مهور.

(7). ح 3، 7، 8، 9، 10 و 13، باب 58 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 64

مرجّح قول غير مشهور:

غير مشهور يك مرجّح دارد و آن مخالفت با عامّه (روايات تنصيف مهر) است.

51- ادامۀ مسئلۀ 14 14/ 10/ 83 حال كدام قول را بپذيريم؟

با توجّه به اين كه مبناي ما و بسياري از بزرگان اين است كه اوّلين مرجّح شهرت است و مخالفت با عامّه در رتبه هاي بعدي است، بنا بر اين مرجّح شهرت مقدّم است، به همين جهت احاديث قول مشهور مقدّم مي شود و قول غير مشهور را كنار مي گذاريم.

به هر حال اگر ما روي موازين فنّ اصول و قوانين شناخته شده جلو بياييم، چاره اي نداريم جز اين كه قول مشهور را بپذيريم و روايات كثيرۀ طرف مقابل را كنار مي گذاريم، چون به آن عمل نشده و لو رواياتش زيادتر است و اين امر نشان مي دهد كه آن روايات ضعيف بوده است و «دع الشاذ النادر» شامل آن مي شود، پس چون به آن عمل نشده شاذ و نادر است.

أضف إلي ذلك؛ در روايت «منصور بن حازم» «1» كه روايت معتبري است از امام در مورد جايي كه زوج بميرد و زوجه غير مدخوله باشد سؤال كردند، حضرت فرمود تمام مهر را بدهد.

راوي عرض كرد از شما نقل كرده اند كه نصف مهر ثابت است؛ حضرت در جواب فرمود اشتباه نقل كرده اند (امام با صراحت مي فرمايد كه روايات نصف اشتباه در نقل است).

بقي هنا امور:
الأمر الاوّل:

مرحوم صاحب وسائل در باب 58 بعد از نقل روايت منصور بن حازم روايت ديگري

نقل كرده است كه از منصور بن حازم و سند آن به ظاهر معتبر است. اين حديث عكس حديث 24 است و مي فرمايد از من مسأله مي پرسند و من جواب مي دهم و جواب من را براي نااهلان نقل مي كنند و آنها از من مي پرسند و من مجبورم انكار كنم.

* … عن منصور بن حازم عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: ما أجد أحدا أحدّثه (شخصي كه حديث مرا از نااهلان حفظ كند و براي آنها نقل نكند) و إنّي لأحدّث الرجل بالحديث فيتحدّث به فأوتي فأقول أنّي لم اقله (براي حفظ دماء شيعه ناچارم تقيّه كنم و بگويم كه من نگفته ام). «2»

مرحوم صاحب وسائل از اين حديث چنين استفاده مي كند كه حديث قبلي تقيّه بوده و رواياتي كه تمام مهر را مي گويد، حمل بر تقيّه مي شود و حق با روايات نصف است.

قلنا: ما از صاحب وسائل تعجّب مي كنيم، چون اين روايت يك حديث كلّي است و ربطي به باب مهور ندارد و اثر بدي روي روايات باب مي گذارد و از آن سوء استفاده مي شود و نمي توان با اين حديث كلّي روايت 24 را به هم بزنيم.

نكتۀ ديگر اين كه آيا «سعد بن عبد اللّه» مي تواند از «محمّد بن ابي عمير» بلا واسطه نقل كند؟ در كتب رجال اين دو هم عصر نيستند و ظاهرا كسي در اين وسط از قلم افتاده، پس حديث مرسله است، به دو جهت:

اوّلا؛ تاريخ فوت «سعد بن عبد اللّه اشعري» را كه قمي است، سنۀ 299 يا 301 نوشته اند. در حالي كه ابن ابي عمير در سنۀ 217 فوت كرده است و اگر سعد بن عبد اللّه در هنگام

فوت 90 ساله باشد، در هنگام فوت ابن ابي عمير 7 ساله بوده و نمي توانسته از ابن عمير روايت نقل كند.

ثانيا؛ ابن ابي عمير، موسي بن جعفر و علي بن موسي الرضا عليهما السّلام را ملاقات كرده و از اصحاب اين دو بزرگوار بوده است، در حالي كه سعد بن عبد اللّه از اصحاب امام حسن عسكري عليه السّلام بوده است كه بعضي اين را هم قبول نكرده اند، حال چگونه سعد بن عبد اللّه از ابن ابي عمير كه در عصر امام رضا عليه السّلام بوده است و امام هادي و امام جواد را درك نكرده، روايت نقل مي كند؟ پس از نظر سن و از نظر طبقۀ حديث سعد بن عبد اللّه به ابن ابي عمير نمي خورد، بنا بر اين نمي توان پذيرفت كه بين سعد بن عبد اللّه و ابن ابي عمير كسي نبوده باشد. گاهي احاديثي كه به ظاهر مسند است؛ با دقّت در طبقات معلوم مي شود كه مرسله است.

نتيجه: روايت 25 از دو جهت از كار افتاد:

1- سند آن مرسله است.

2- روايت مربوط به اين باب نيست و يك مسئلۀ كلّي است.

أضف إلي ذلك؛ اگر واقعا روايات تمام مهر تقيّه است و روايات نصف ضدّ تقيّه است، چرا اين همه روايت نصف داريم و چگونه است كه امام ضدّ تقيّه را گسترده تر بيان فرموده اند؛ پس معلوم مي شود كه تقيّه نيست.

______________________________

(1). ح 24، باب 58 از ابواب مهور.

(2). ح 25، باب 58 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 65

الأمر الثاني: بعضي گفته اند كه سزاوار است ما موت را به طلاق قياس كنيم

و در موت هم قائل به نصف شويم و شايد موت اولويّت داشته باشد، چون در طلاق كه طرف مقابل فقط شوهر است، نصف

را گفته اند، حال در موت كه طرف مقابل ورثه هستند و تعداد آنها زياد است، به طريق اولي نصف است.

اين قياس نه تنها قياس اولويّت نيست بلكه قياس مع الفارق است و حتّي اهل سنّت هم كه قائل به قياس هستند، اين را نمي گويند. زيرا زن به سبب طلاق به طور كلّي جدا مي شود ولي به سبب موت جدا نمي شود و بسياري از احكام زوجيّت از جمله ارث باقي است، قرآن در آيۀ «وَ لَكُمْ نِصْفُ مٰا تَرَكَ أَزْوٰاجُكُمْ» با اين كه فوت كرده تعبير به ازواج مي كند، پس معلوم مي شود كه موت با طلاق فرق مي كند و بعد از طلاق، اطلاق «ازواجكم» نمي كنند، پس قياس مع الفارق است.

تلخّص من جميع ما ذكرنا؛ اين قياس مع الفارق است و اهل قياس هم به آن قائل نشده اند، اين امر هم قول مشهور را تقويت مي كند، پس قول مشهور حق است.

52- ادامۀ مسئلۀ 14 15/ 10/ 83

فرع دوّم: موت زوجه
اشاره

اگر زوجه قبل از دخول از دنيا برود، آيا طلبكار تمام مهريّه است يا نصف آن؟

مشهور اين است كه بايد تمام مهر داده شود ولي مخالفين (قائلين به نصف) در اين فرع بيشتر هستند.

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

بل لعلّ الظاهر (با احتياط نظريّۀ خود را مطرح مي كنند) استقراره (تمام مهر) ايضا بموت الزوجة، در ادامه صاحب جواهر ذهاب عدّۀ كثيري از قدما و متأخّرين را به تمام مهر حكايت كرده و نام آنها را برده است و مي فرمايد:

و من هنا نسبه الشهيد إلي المشهور بل الكركي (محقّق كركي) إلي عامّة الأصحاب عدا الشيخ و القاضي و الكيدري «1».

اين مسأله هم مشهور است، ولي شهرت در مسئلۀ سابق قوي تر بود، چرا كه

مخالفين در اين مسأله بيشتر هستند.

ادلّۀ مشهور:
اشاره

پيچ و خم اين فرع از فرع اوّل بيشتر است.

1- قاعده:

«أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» دلالت مي كند بر اين كه تمام مهر كه به مجرّد عقد لازم شده، ثابت است و فقط طلاق منصّف است، علاوه بر اين آيۀ وَ آتُوا النِّسٰاءَ صَدُقٰاتِهِنَّ نِحْلَةً «2» هم بالخصوص دلالت دارد كه بايد تمام مهر را بدهند.

2- مفهوم برخي از روايات:

در اين مسأله دستمان از اخبار تهي است و روايتي كه دلالت كند بر تمام مهر نداريم و اخبار مطابق نصف است، ولي مشهور با اين وجود به تمام مهر فتوا داده اند.

ولي دو امر مي تواند دليل فتواي مشهور باشد، يكي از آن دو امر مفهوم خبر منصور بن حازم «3» است كه مي فرمود:

لا يحفظون عنّي إنّ ذلك (نصف) المطلّقة.

در اين روايات و لو سؤال از موت زوج بوده است نه موت زوجه، ولي معناي كلّي دارد يعني چه در موت زوج و چه در موت زوجه مهر نصف نمي شود و فقط نصف براي صورت طلاق است.

امر ديگر اين كه موت زوج و زوجه نمي تواند از هم جدا باشد، اگر در موت زوج قائل به تمام مهر هستيم، بايد در موت زوجه هم قائل به تمام مهر شويم، چون اگر ممات باعث انفساخ زوجيّت است، از هر دو طرف فسخ مي شود و اگر با ممات زوجيّت باقي است، از هر دو طرف باقي است و شاهد بقاي زوجيّت اين است كه در صورت موت، ارث ثابت است و اگر مانند طلاق، انفساخ زوجيّت بود، در اين صورت مهر ثابت نبود.

بنا بر اين از روايات موت زوج الغاي خصوصيّت كرده و مي گوييم ده روايت بحث قبلي در موت زوجه هم جاري است، چون تفكيك موت زوج و زوجه از هم ممكن نيست، چرا كه زوجيّت

يك امر طرفيني است يا از هر دو طرف هست و يا از هيچ يك از طرفين نيست.

دليل غير مشهور:
روايات
اشاره

اين قول روايات خوبي دارد كه ما آنها را نقل مي كنيم و بعد اشكال آن را بيان مي كنيم. روايات متضافر است و در بين آنها صحاح هم هست.

* … عن عبيد بن زرارة قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن رجل تزوّج امرأة و لم يدخل بها قال: إن هلكت أو هلك أو طلّقها فلها النصف و عليها العدّة كملا و لها الميراث. «4»

______________________________

(1). ج 39، ص 330.

(2). سورۀ نساء، آيۀ 4.

(3). ح 24، باب 58 از ابواب مهور.

(4). ح 3، باب 85 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 66

ما اگر در اين روايت حكم نصف مهر را در مورد فوت زوج نپذيريم (چون قائل به تمام هستيم) ولي در مورد موت زوجه بپذيريم چگونه ميسّر است؟ در حالي كه اين دو كلمه در كنار هم و به هم عطف شده اند.

* … عن زرارة قال: سألته عن المرأة تموت قبل أن يدخل بها أو يموت الزوج قبل أن يدخل بها قال: أيّهما مات فللمرأة نصف ما فرض لها … «1»

اين روايت دو سند دارد كه در يك سند «سهل بن زياد» ضعيف است.

چگونه ممكن است در صورت موت زوجه مهر نصف شود با اين كه در فرع سابق ما تمام مهر را در موت زوج پذيرفتيم؛ حال با وجود كلمۀ «أيّهما» در روايت چگونه يك طرف را بپذيريم و طرف ديگر را نپذيريم؟

* … عن ابن أبي يعفور، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام إنّه قال في امرأة توفّيت قبل أن يدخل بها ما لها

من المهر؟ و كيف ميراثها فقال: إذا كان قد فرض لها صداقا فلها نصف المهر … و في رجل توفّي قبل أن يدخل بامرأته قال: إن كان فرض لها مهرا فلها نصف المهر … «2»

با توجّه به اين كه در فرع سابق تمام مهر را پذيرفتيم، در اين روايت هم بايد قسمتي از حديث را بپذيريم و بخش ديگر را كه در مورد موت زوج است، نپذيريم كه از دو حديث قبل بهتر است.

سه روايت ديگر هم از همين قبيل است و دلالت آنها هم همين گونه است.

53- ادامۀ مسئلۀ 14 16/ 10/ 83

جواب از دليل غير مشهور:

قائلين به قول مشهور در مقابل اين روايات سه جواب مي دهند:

1- اين روايات معرض عنهاست و اعراض سبب سقوط از حجّيت مي شود و هر چه تعداد روايات بيشتر باشد، اشكال و ضعف آن بيشتر مي شود «كلّما ازداد صحّة ازداد وهنا»؛ معلوم مي شود كه روايات اشكالي داشته كه مشهور از آن اعراض كرده اند.

2- تمام اين شش حديث موت زوج و زوجه را بيان مي كند و در مورد هر دو طرف نصف مهر را مي گويد، حال وقتي ما در مورد موت زوج قائل به نصف نيستيم، ناچاريم كاري كنيم، ولي بدبين نمي شويم بلكه مي گوييم تمام مهر را ورثۀ زوجه مي گيرند، ولي نصف آن از باب ارث به زوج برمي گردد، پس اين كه روايت نصف مي گويد به اين جهت است كه نصف مهر به ارث به زوج برمي گردد.

3- مي توانيم روايات نصف را حمل كنيم بر اين كه تمام مهر مستقر مي شود ولي نصف آن به سبب ارث به زوج برمي گردد، به عبارت ساده تر وقتي زوجه فوت كرد، ورثۀ زوجه تمام مهر را مطالبه مي كنند و زوج

هم چون ارث مي برد، نصف را برمي دارد و نصف ديگر را به ورثۀ ديگر مي دهد، پس اگر اين روايات تعبير نصف دارد، اشاره به اين است كه بعد از كسر ميراث، مهر نصف مي شود.

صاحب جواهر مي فرمايد بعضي از روايات شش گانه اي كه عرض كرديم تاب اين جمع را ندارد.

قلنا؛ هيچ يك از روايات تاب اين جمع ندارد، چون ناهماهنگي پيش مي آيد، به اين بيان كه وقتي روايت مي گويد هر دو نصف مي برند، ظاهرش اين است كه هر دو نصف مهر را به سبب موت مي برند و استقرار مهر كامل در هيچ يك نيست، ولي شما مي گوييد زوجه به حسب وجوب الهي نصف مي برد و زوج كه نصف مي برد به حسب وجوب المهر نيست بلكه نصفش به ميراث برگشته است، پس روايت ناهماهنگ مي شود.

جواب ديگر اين كه هميشه مرد نصف نمي برد، چون زناني هستند كه از شوهر سابق بچّه دارند كه اين زوجها از زوجه ربع ارث مي برند و زناني كه از شوهر سابق بچه دارند فرد نادر نيستند.

فتلخّص من جميع ما ذكرنا؛ حق با قول مشهور است و در موت زوج يا زوجه تمام مهر ثابت است.

54- ادامۀ م 14 و م 15 (تملك المرأة الصداق) 19/ 10/ 83

بقي هنا شي ء:

مرحوم امام (ره) در اين مسأله دو تعبير دارد كه قابل توجّه است:

1- «فالأقوي تنصيف المهر كالطلاق خصوصا في موت

______________________________

(1). ح 7، باب 58 از ابواب مهور.

(2). ح 8، باب 58 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 67

المرأة» به چه معنا است؟

تنصيف مهر در صورت موت رجل، روايات مخالف (تمام مهر) دارد ولي در موت مرئه يك روايت هم ندارد كه مهر كامل داده شود، پس

تنصيف در موت مرئه اقوي و اشدّ قوة است.

2- «و الاحوط الأولي التصالح خصوصا في موت الرجل» به چه معناست؟

احتياط مستحبي اين است كه تصالح كنند به اين معنا كه نصف مهر به زوجه داده شود و روي نصف دوّم، ورثۀ ميّت با طرف ديگر مصالحه كنند؛ حال امام مي فرمايد: مصالحه كنند، خصوصا در صورت موت زوج، چون در زوج احتمال تمام مهر قوي تر است، وقتي قوي تر شد، مصالحه احتياطش قوي تر است، ولي در موت زوجه احتمال تمام مهر ضعيف تر است (چون در موت زوجه روايات كلّ نداشتيم).

توجّه: در صورت مصالحه بايد توجّه كنند كه پاي صغير در ميان نباشد و مصالحه بر سهم صغير نكنند، بلكه سهم او را بايد تمام و كمال بدهند و مصالحه بين كبار واقع شود.

نكته: تحرير الوسيله در اصل «وسيلة النجاة» آقا سيد ابو الحسن اصفهاني (ره) است كه عدّه اي بر آن حاشيه زده اند و مرحوم امام هم تغييرات زيادي در آن ايجاد كرده و به نام «تحرير الوسيله» ناميده اند و چه خوب بود كه اسم مرحوم آية اللّه اصفهاني را در تحرير الوسيله مي نوشتند. عبارت وسيلة النجاة اين گونه است كه مرحوم امام يك قسمت آن را حذف كرده اند:

إذا مات أحد الزوجين قبل الدخول فالمشهور استحقاق المرأة تمام المهر، خود ايشان قائل به نصف هستند ولي مذهب مشهور را ذكر كرده اند كه در تحرير حذف شده و خوب بود ذكر مي شد.

مسألة 15: تملك المرأة الصداق بنفس العقد
اشاره

و تستقرّ ملكيّة تمامه بالدخول (به مجرّد عقد مالك تمام مهر شده ولي نصف آن متزلزل است و ممكن است با طلاق نصف آن از بين برود ولي با دخول مستقر مي شود) فان طلّقها قبله عاد إليه

النصف و بقي لها النصف فلها التصرّف فيه بعد العقد بأنواعه و بعد ما طلّقها قبل الدخول كان له نصف ما وقع عليه العقد و لا يستحقّ (زوج) من النّماء السابق (سابق بر طلاق) المنفصل (نماء منفصل مثل بچه هاي گوسفند يا ميوه هاي باغ) شيئا (چون تا قبل از طلاق، مالك كل بوده و طلاق منصّف است، پس مالك نماءات منفصل مي شود).

عنوان مسأله:
اشاره

آيا زن به مجرّد عقد تمام مهر را مالك مي شود يا نصف آن را و نصف ديگر را به سبب دخول مالك مي شود؟

مسأله داراي دو فرع است:

1- آيا زوجه به مجرّد عقد مالك تمام مهر مي شود يا نصف آن؟

2- آيا نماءات منفصله براي زوجه است؟

قبل از ورود به شرح مسأله ذكر اين نكته لازم است كه منافع عين سه گونه است:

1- تصرّفاتي كه نماء نيست، مثل اين كه در خانه مي نشيند و يا مركب را سوار مي شود و يا لباس را مي پوشد و يا زينت را به تن مي كند.

2- نماءات متّصله، مثل اين كه درخت بزرگ مي شود و يا گوسفند چاق مي شود.

3- نماءات منفصله، مثل پشم، بچه، شير، ميوه …

مرحوم امام دو مورد را ذكر كرده و نماءات متّصله را نفرموده اند كه در كتب فقهي محلّ بحث است و بايد مورد توجّه قرار گيرد.

فرع اوّل: آيا مرئه به مجرّد عقد مالك تمام مهر مي شود يا نصف آن؟

اقوال:

مشهور و معروف اين است كه زوجه به مجرّد عقد مالك تمام مهر مي شود و به تعبير صاحب جواهر شهرت عظيمه بر آن قائم است. علاوه بر صاحب جواهر بزرگاني مانند، صاحب حدائق «1»، صاحب مسالك «2»، مرحوم كاشف اللثام «3» هم قائلند كه مشهور اين است كه مرئه به مجرّد عقد، مالك تمام مهر مي شود.

صاحب جواهر بعد از ادّعاي شهرت مي فرمايد:

بل عن الحلّي نفي الخلاف فيه، ولي مسأله يك مخالف مشهور دارد. صاحب جواهر كلام ابن جنيد را تأويل برده و مي فرمايد منظور ايشان اين است كه استقرار مهر به دخول است، پس مالكيّت متزلزل را ابن جنيد هم قبول دارد. بنا بر اين مسأله اجماعي است

و مخالفي در آن نيست.

______________________________

(1). ج 24، ص 545.

(2). ج 8، ص 258.

(3). ج 7، ص 446.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 68

ادلّه:
1- مقتضاي عمومات:

عقد را بر تمام مهر بسته اند و «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» و يا «المؤمنون عند شروطهم» مي گويد اگر مطالبه كرد بايد تمام مهر را بدهيد.

2- آيۀ وَ آتُوا النِّسٰاءَ صَدُقٰاتِهِنَّ نِحْلَةً «1»:

صداق به معناي تمام مهر است، پس ظاهر آيه استقرار تمام مهر است.

«نحلة» دو معنا دارد: بعضي گفته اند به معناي بدهي است و بعضي گفته اند به معناي عطيّة است و در واقع احترام مرئه را بيان مي كند، يعني مهر را كه مي دهيد خريدوفروش نيست بلكه هديه است.

55- ادامۀ مسئلۀ 15 20/ 10/ 83

3- نكاح حكم معاوضه دارد:

نكاح در واقع معاوضه اي است بين مهر و حقّ انتفاع زوج، همان گونه كه حقّ انتفاع براي زوج به مجرّد عقد پيدا مي شود، مالكيّت زوجه هم به مجرّد عقد پيدا مي شود، همان گونه كه در بيع اگر يكي از عوضين به طور كامل به ملك در آيد، عوض ديگر هم به طور كامل به ملك طرف ديگر در مي آيد.

جواب از دليل: نكاح شبيه معاوضه است ولي حقيقتا معاوضه نيست و به همين جهت است كه در نكاح عدم ذكر مهر جايز است ولي در بيع بايد عوضين معيّن باشند، پس نكاح حقيقتا معاوضه نيست، كه شواهد آن سابقا بيان شد.

4- روايات:

احاديثي كه مي گويد نماءات بعد از عقد و قبل از دخول براي زوجه است، مثلا اگر مهريّه گوسفند باشد، بچّه هايي كه بعد از عقد و قبل از طلاق متولّد شود، براي زوجه است و از طرف ديگر مي دانيم «النماء تابع للملك» پس معلوم مي شود كه زوجه مالك بوده كه نماءات به او متعلّق است.

از باب نمونه بعضي از روايات را ذكر مي كنيم:

* … عن ابن أبي عمير، عن ابن بكير، عن عبيد بن زرارة (همه ثقه هستند) قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السّلام: رجل تزوّج امرأة علي مائة شاة ثمّ ساق إليها الغنم ثمّ طلّقها قبل أن يدخل بها و قد ولدت الغنم؟ قال: إن كانت الغنم حملت عنده (زوج) رجع بنصفها و نصف أولادها و إن لم يكن الحمل عنده رجع بنصفها و لم يرجع من الأولاد بشي ء. «2»

اين روايت قوي ترين دليل است بر اين كه مرئه به مجرّد عقد مالك تمام مهر مي شود و در مورد نماء منفصل است.

* … عن محمّد بن أحمد

العلوي (مجهول) عن العمركي، عن علي بن جعفر عن أخيه موسي بن جعفر عن أبيه أنّ عليّا عليه السّلام قال في الرجل يتزوّج المرأة علي وصيف (به معني كنيز يا غلام ممتاز است) فيكبر عندها (زوجه) و يريد أن يطلّقها قبل أن يدخل بها قال:

عليها نصف قيمته يوم دفعه إليها لا ينظر في زيادة و لا نقصان. «3»

روايت در مورد نماء متّصل است و شاهد است بر اين كه مرئه به مجرّد عقد مالك تمام مهر مي شود.

در ذيل اين روايت، روايت مستقلّ ديگري است كه شماره نخورده كه راوي و مروي عنه فرق مي كند و بايد به عنوان روايت مستقلّي نقل مي شد:

* و رواه الكليني عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن النوفلي، عن السكوني (ضعيف است) عن أبي عبد اللّه عليه السّلام أنّ أمير المؤمنين عليه السّلام قال، و ذكر نحوه، إلّا أنّه قال: فيكبر عندها فيزيد أو ينقص.

سند اين دو روايت ضعيف است ولي با عمل مشهور جبران مي شود.

مستدرك الوسائل «4» هم چند روايت دارد كه يكي مرسله و ديگري از جعفريّات است كه سند آنها ضعيف و به عنوان مؤيّد خوب است.

[آيۀ 237 سورۀ بقره]

5- آيۀ وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ مٰا فَرَضْتُمْ «5»:

ظاهر عبارت «قَدْ فَرَضْتُمْ» به اين معناست كه شما مهر قرار داديد و خدا آن را امضا كرده، پس آنچه را كه قرار داده ايد، زوجه مالك مي شود، به عبارت ديگر فرض كردن به معناي تحقّق بخشيدن است و وقتي تحقّق بخشيد يعني زوجه مالك تمام آن شده است و اگر قبل از دخول طلاق دهد نصف آن را بر مي گرداند. پس فرضتم به

معناي ملّكتم است و خدا هم آن را به رسميّت مي شناسد.

قلنا: ما از لحن اين آيه استفاده مي كنيم كه زوج فرض فريضه اي كرده و از سوي شرع پذيرفته شده و زوجه هم مالك

______________________________

(1). سورۀ نساء، آيۀ 4.

(2). ح 1، باب 34 از ابواب مهور.

(3). ح 2، باب 34 از ابواب مهور.

(4). ج 15، باب 27 و 28 از ابواب مهور.

(5). سورۀ بقره، آيۀ 237.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 69

شده است. عقيدۀ ما اين است كه به عنوان دليل خوب است و اگر نپذيرفتيد لا اقل مؤيّد است.

جمع بندي ادلّۀ مشهور:

مجموع اين ادلّه (عمومات و آيات مهر و رواياتي كه ذكر شد) مي گويد تمام مهر حين العقد به زوجه منتقل مي شود و لو دخولي هم حاصل نشده است.

ادلّۀ ابن جنيد:
اشاره

سه دليل براي ابن جنيد كه مي گفت زوجه به مجرّد عقد مالك نصف مهر مي شود آورده شده است:

1- رواياتي كه مي گويد مهر عند الدخول لازم است:

رواياتي كه ظاهرش اين است كه مهر عند الدخول لازم مي شود، كه جمعا نه روايت است و مضمون همۀ آنها اين است كه با دخول مهر لازم مي شود و در صورت عدم دخول نصف مهر نيست.

* … عن عبد اللّه بن سنان، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: سأله أبي و أنا حاضر عن رجل تزوّج امرأة فأدخلت عليه (زوجه را نزد زوج آوردند) و لم يمسّها و لم يصل إليها حتّي طلّقها هل عليها عدّة منه؟

فقال: إنّما العدّة من الماء، قيل له: فإن كان واقعها في الفرج و لم ينزل؟

فقال: اذا أدخله وجب الغسل و المهر و العدّة. «1»

معناي وجوب مهر اين است كه تمام مهر بعد از دخول واجب مي شود، چون نصف مهر به مجرّد عقد بود و كمال آن با دخول است.

* … عن محمّد بن مسلم، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: سألته عن الرجل و المرأة متي يجب عليهما الغسل؟ قال: إذا أدخله وجب الغسل و المهر و الرجم (منظور از رجم اين است كه اگر زن، شوهردار باشد و زنايي واقع شود به سبب دخول، رجم به عنوان حدّ شرعي حاصل مي شود). «2»

بقيّۀ روايات هم بعضي مضمونشان «إذا التقي الختانان» است كه مفهوم همۀ روايات اين است كه اگر دخول حاصل نشود، تمام مهر ثابت نيست.

56- ادامۀ مسئلۀ 15 21/ 10/ 83 جواب از دليل: منظور در اين روايات استقرار مهر است و ما هم مي گوييم قبل از دخول مالك است، ولي متزلزل است و شاهد ما كلمۀ «وجب»

است كه به معناي استقرار است.

علاوه بر اين، روايات نماء هم شاهد است كه قبل از دخول مالكيّت داشته، پس استقرار به سبب دخول است و اين منافات ندارد كه قبل از دخول مالكيّت متزلزل باشد.

جواب مناسبتري هم مي توان داد كه در كلمات فقها نديده ايم و آن اين كه هيچ كدام از اين روايات نه گانه ندارد كه در عقد، مهري براي زوجه قرار داده شده است و شايد همۀ اين روايات براي جايي باشد كه مهر در هنگام عقد نبوده كه در اين صورت قبل از دخول چيزي از مهر به زوجه تعلّق نمي گيرد.

به عبارت ديگر اين روايات در مورد جايي است كه فرض فريضه نشده (مهر تعيين نشده) كه در اين صورت قبل از دخول مهري تعلّق نمي گيرد. در اينجا صحيح است بگوييم كه با دخول مهر تعلّق مي گيرد؛ چرا كه در هيچ يك از اين روايات صحبت از اين نيست كه مهر تعيين شده، و شاهد ما بر اين معنا اين است كه روايات مي گويد كلّ مهر، متوقّف بر دخول است، در حالي كه طبق مبناي ابن جنيد نصف مهر متوقّف بر دخول است.

ظاهر اين روايات كه مي گويد «وجب المهر» وجوب همۀ مهر است كه در واقع در مورد جايي است كه فرض فريضه نكرده باشد و الّا اگر تعيين شده باشد، نصف مهر متوقّف بر دخول است كه اين مخالف ظاهر احاديث است.

سلّمنا كه روايات مطلق است و شامل مي شود جايي را كه فرض فريضه كرده و جايي را كه فرض فريضه نكرده، ولي ما مي گوييم اين عام به رواياتي كه مي فرمود نماءات ملك زوجه است، تخصيص مي خورد و جايي كه فرض

فريضه شده، تمام مهر را مالك است و جايي كه فرض فريضه نشده با دخول مالك مي شود.

2- الملك لا يزول الّا بناقل و الطلاق ليس بناقل:

دليل دوّمي كه براي ابن جنيد آورده اند، سست است و آن اين كه اگر تمام مهر به مجرّد عقد ملك زوجه شود، ديگر اين ملك زائل نمي شود، چون كسي كه مالك چيزي شد تا بيع يا هبه اي انجام ندهد از ملك او خارج نمي شود و ملك زائل نمي شود، مگر با ناقل مانند فسخ يا هبه يا بيع و يا وصيّت و …

و طلاق ناقل نيست پس با آن ملكيّت زائل نمي شود.

جواب از دليل: اين اجتهاد در مقابل نصّ است چون قرآن و روايات، طلاق را ناقل مي داند.

______________________________

(1). ح 1، باب 54 از ابواب مهور.

(2). ح 9، باب 54 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 70

3- روايت:

بهترين دليل قول ابن جنيد روايت ذيل است كه صحيح السند مي باشد.

* محمد بن علي بن الحسين بإسناده عن الحسن بن محبوب (اسناد صدوق به حسن بن محبوب صحيح است) عن حمّاد الناب (حماد بن عثمان معروف و از ثقات است) عن أبي بصير، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: سألته عن رجل تزوّج امرأة علي بستان له معروف و له غلّة (در آمد) كثيرة ثمّ مكث سنين لم يدخل بها ثمّ طلّقها؟ قال:

ينظر إلي ما صار إليه من غلّة البستان من يوم تزوّجها فيعطيها نصفه و يعطيها نصف البستان (زن اگر مالك كل بود بايد تمام درآمدها مال او باشد در حالي كه روايت مي فرمايد نصف در آمد) إلّا أن تعفو فتقبل منه و يصطلحا علي شي ء ترضي (زوجه) به منه (زوج) فإنّه أقرب للتقوي. «1»

57- ادامۀ مسئلۀ 15 23/ 10/ 83 مطابق روايت حضرت مي فرمايد: نصف باغ و نصف درآمد آن را بايد بدهد. نصف باغ

معلوم است (چون طلاق منصّف است) ولي نصف در آمد باغ چرا؟ لا بد زوجه به مجرّد عقد مالك تمام باغ نشده است، پس از اين كه مي فرمايد نصف در آمد را به زوجه بدهد، معلوم مي شود كه زوجه مالك نصف شده است.

ظاهرا سند و دلالت خوب است.

مرحوم صاحب جواهر «2» از اين استدلال دو جواب مي دهد كه هر دو جواب عجيب است:

جواب اوّل: شايد غلّه در روايت به معناي زراعت است نه ميوۀ باغ، كه در اين صورت زرع براي زارع است و لو غاصب باشد و اگر چه زمين براي زن بوده ولي زارع زوج است و به مقتضاي «الزرع للزارع و لو كان غاصبا» در آمد براي زوج است و فقط مال الاجارۀ زمين را بايد بدهد.

قلنا: اين جواب قابل قبول نيست وقتي در مورد باغ غلّه مي گويند به معناي در آمد باغ است و كسي در باغ زراعت نمي كند پس اين احتمال خيلي بعيد است.

جواب دوّم: شايد مهريّه را زمين باغ قرار داده و اشجار مهريّه نبوده است، بنا بر اين درختان براي زوج بوده و درآمد درختان هم براي زوج است.

قلنا: اين جواب از جواب اوّل مشكل تر است:

اوّلا، كسي كه باغ را به عنوان مهر قرار مي دهد، زمين و درخت را با هم مهر قرار مي دهد و تعبيرش «البستان» است و خلاف ظاهر است كه فقط زمين مراد باشد.

ثانيا، اگر اين درست باشد همۀ درختها براي زوج است، پس بايد همۀ درآمد هم براي زوج باشد، حال براي چه امام مي فرمايد نصف درآمد را به زوجه بدهد؟ مگر اين كه بگوييم نصف درآمد به عنوان مال الاجارۀ نصف زمين است

كه اين هم ممكن نيست، چون معنايش اين است كه نصف درختان زوج درآمد نداشته باشد، بنا بر اين، اين دو جواب صاحب جواهر با نهايت احترامي كه براي ايشان قائل هستيم، غير قابل قبول است.

جواب سوّمي هم بعضي داده اند «3» به اين بيان كه مهريّه فقط باغ نيست بلكه باغ و درآمد باغ در عرض هم مهريّه است و معنايش اين است كه وقتي مهر تنصيف شد، هم باغ نصف مي شود و هم درآمد آن.

قلنا: هيچ كس درآمد چيزي را در عرض خود آن به عنوان مهر قرار نمي دهد، بلكه در آمد در طول و تابع باغ است نه اين كه باغ جداگانه و درآمد جداگانه مهر باشد، مثل اين كه كسي بگويد خانه را مهر تو قرار دادم با مال الاجاره اش، كسي چنين نمي كند و فرع را در كنار اصل قرار نمي دهد.

تا اينجا حديث محكم و پابرجاست و عقيدۀ ما اين است كه مسير فنّي خود را حفظ كنيم و بگوييم سند و دلالت آن خوب است و نوبت به تعارض مي رسد، يعني اين روايات با رواياتي كه مي گويد تمام نماءات براي زوجه است، متعارض است. در مقام تعارض اگر جمع عرفي داشته باشيم به آن عمل مي كنيم و اگر جمع عرفي نبود سراغ مرجّحات مي رويم.

جمع عرفي:

بعضي مي گويند مي توان يك جمع عرفي درست كرد، به اين بيان كه مستحب است زوجه از نصف منافع كه ملك او بوده بگذرد، چون عروسي واقع نشده، يعني حق را به قول اوّل مي دهيم ولي مستحب است كه نصف آن را برگرداند تا به زوج خيلي فشار نيايد.

اعمال مرجّحات:
اشاره

اگر اين جمع عرفي را نپذيرفتيم، نوبت به اعمال مرجّحات

______________________________

(1). ح 1، باب 30 از ابواب مهور.

(2). ج 31، ص 108.

(3). مهذّب الاحكام، ج 25، ص 172.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 71

مي رسد.

مرجّح اوّل: شهرت

اين مرجّح با قول كساني كه مي گويند زوجه به مجرّد عقد مالك تمام مهر مي شود و طلاق منصّف است موافق است.

مرجّح دوّم: موافقت با كتاب اللّه

اين قول موافق كتاب اللّه است، چون آيه مي فرمايد: وَ آتُوا النِّسٰاءَ صَدُقٰاتِهِنَّ كه مطابق آن تمام مهر را زوجه مالك است، پس روايات نماءات مطابق كتاب اللّه است.

نتيجه:

حق با قول مشهور است كه مي گويد مرئه به مجرّد عقد، مالك تمام مهر مي گردد.

58- ادامۀ مسئلۀ 15 26/ 10/ 83

بقي هنا شي ء:
اشاره

در ذيل فرع اوّل در مسئلۀ پانزدهم كه در مورد مالكيّت زن نسبت به تمام مهر به مجرّد عقد بود، نكته اي باقي مانده است كه مرحوم امام اشارۀ كوتاهي به آن دارند و مي فرمايند: فلها التصرّف فيه.

آيا قبل از اين كه زوج مهر را در اختيار زوجه قرار دهد، زوجه مي تواند در مهر تصرّف كند و لو مالك كل است؟ شيخ طوسي (در خلاف) تنها كسي است كه مي گويد زوجه قبل از قبض نمي تواند در مهر تصرّف كند، ولي قاطبۀ علما معتقدند كه زوجه بعد از عقد مي تواند در مهر تصرّف كند و لو قبل از قبض باشد.

مرحوم محقّق در شرايع به اين نكته توجّه داشته و لذا مي فرمايد:

و لها التصرّف فيه قبل القبض علي الأشبه (كسي كه به مقتضاي قواعد صحبت كند) «1».

ولي مرحوم امام قبل القبض را نفرموده اند.

مرحوم شيخ طوسي در كتاب خلاف در مسئلۀ هفتم از كتاب صداق مي فرمايد:

ليس للمرأة التصرّف في الصداق قبل القبض و به قال جميع الفقهاء (جميع فقهاي عامّه) و قال بعضهم لها ذلك (تصرّفات قبل از قبض) دليلنا أن جواز تصرّفها فيه بعد القبض مجمع عليه و لا دليل علي جواز تصرّفها فيه قبل القبض و روي عن النّبي صلّي اللّه عليه و آله أنه نهي عن بيع ما لم يقبض. «2»

ادلّه:
اشاره

مشهور فقهاي ما قائل به جواز شده اند كه دلايل آنها عبارت است از:

1- قاعدۀ تسلّط

(الناس مسلّطون علي اموالهم):

وقتي زوجه به مجرّد عقد مالك تمام مهر شد به مقتضاي «الناس مسلّطون علي أموالهم» مي تواند در ملكش تصرّف كند.

اين قاعده در همه جا اجازۀ تصرّف در ملك را مي دهد، مگر در جايي كه عين مسلوب المنفعه فروخته شده باشد پس مادامي كه دليلي بر سلب منافع نباشد، مي تواند در ملك خودش تصرّف كند.

2- اجماع:

غير از مرحوم شيخ طوسي همه قائل به جواز تصرّف شده اند. مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد قبل از شيخ طوسي و بعد از شيخ طوسي مسأله اجماعي است؛ البتّه اين اجماع مدركي است.

3- ابراء زوج توسّط زوجه:

در مسئلۀ بعد خواهد آمد كه زوجه حق دارد زوج را از مهر ابراء كند و دليل آن روايات است، در حالي كه ابراء مصداق واضح تصرّف است، حال اگر قبل از قبض نمي تواند تصرّف كند، چگونه ابراء صحيح است.

4- آيه:

قرآن مجيد دلالت بر جواز تصرّف زوجه قبل از قبض دارد كه مي فرمايد:

وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ مٰا فَرَضْتُمْ إِلّٰا أَنْ يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكٰاحِ «3».

(وليّ يا وكيل زوجه).

به مقتضاي آيه زوجه مي تواند عفو كند و مطلق است و قبل و بعد از قبض را شامل مي شود.

ضمير «يَعْفُونَ» و «يَعْفُوَا الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكٰاحِ» غائب است، آيه زوج را مخاطب قرار داده و زوجه غائب است، پس ضمير به زوجه برمي گردد.

در آيۀ عفو، چه چيزي مراد است؟ در بين مفسّرين محلّ بحث است.

______________________________

(1). شرايع الاسلام، ج 2، ص 552.

(2). الخلاف، ج 4، ص 369.

(3). سورۀ بقره، آيۀ 237.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 72

نتيجه: زن قبل از قبض مي تواند در مهر تصرّف كند.

جواب از ادلّۀ شيخ طوسي:

جواب دليل اوّل:

ايشان فرمودند بعد از قبض اجماعي است كه زوجه مي تواند تصرّف كند، ولي تصرّف قبل از قبض اجماعي نيست، در جواب مي گوييم كه بر فرض اجماعي نباشد ولي دلايل ديگري داريم كه زن مي تواند قبل از قبض تصرّف كند.

جواب دليل دوّم:

از روايت «لا تبع ما ليس عندك» دو جواب مي دهيم:

1- اين روايات در مورد بيع و ساير تصرّفات ناقله است ولي مثل سكني در منزل و يا ركوب مركب، تصرّف ناقله نيست، پس اين دليل اخصّ از مدّعاست.

2- بعضي اين حديث را در جاي خودش حمل بر

كراهت كرده اند، يعني بيع ما ليس عنده مكروه است نه باطل و لذا بيع سلف كه محصول باغش را جلوتر مي فروشد، صحيح است و حتّي بعضي ما ليس عنده را به «ما ليس مالكه» تفسير كرده اند، مثل اين كه خانه اي را قولنامه مي كند و مي فروشد و بعد، از مالك مي خرد كه نوعي فضولي است و از موضوع بحث ما خارج است.

تلخّص من جميع ما ذكرنا: زوجه مالك تمام مهر است و قبل از قبض مي تواند تصرّف كند.

تا اينجا فرع اوّل مسئلۀ پانزدهم بحث شد.

فرع دوّم: زوجه مالك تمام نماءات است.

اگر قبل از دخول طلاق دهد نصف عين به زوج برمي گردد و تمام نماءات (متّصله يا منفصله) براي زوجه است.

دلايل اين فرع از فرع اوّل روشن شد چون دليل ما بر مالكيّت زوجه به مجرّد عقد، روايات نماءات بود كه بعضي در مورد نماءات متّصله و بعضي در مورد نماءات منفصله بود و ديگر نياز به تكرار نيست.

نتيجه: به مجرّد عقد زوجه مالك تمام مهر مي شود و حقّ تصرّف قبل از قبض دارد و نماءات در صورت طلاق قبل از دخول ملك زوجه است.

59- مسئلۀ 16 (إبراء الزوجة الزوج من المهر) 27/ 10/ 83

مسألة 16: لو أبرأته من الصداق الذي كان عليه
اشاره

(زوجه صداقي را كه در ذمّۀ زوج به صورت دين بود اسقاط مي كند) ثمّ طلّقها قبل الدخول رجع بنصفه عليها (نصف مهر را از زوجه مي گيرد) و كذا لو كان الصداق عينا (زوجه عين را قبض كرده است يا نه؟

متعرّض اين مسأله نشده اند) فوهبته إيّاها رجع بنصف مثلها إليها أو قيمة نصفها (اگر قيمي باشد مانند فرس نصف قيمت و اگر مثلي باشد مانند گندم نصف مثل را به زوجه بدهد).

عنوان مسأله:
اشاره

مسأله داراي دو فرع است:

1- مهر دين است.

2- مهر عين است.

اگر مهر دين باشد و قبل از دخول، زوجه، زوج را ابراء كند و قبل از دخول طلاق بگيرد، بايد نصف آن را به زوج بدهد و اگر مهر عين خارجي بوده و آن را به زوج بخشيده، بعد از طلاق بايد نصف قيمت يا مثل را به زوج بدهد.

فرع اوّل: مهر دين است
اشاره

در جايي كه مهر دين است و زوجه زوج را ابراء كرده و قبل از دخول طلاق داده شده، آيا بايد زوجه نصف مهر را به زوج بدهد؟

اقوال:

در بين ما مشهور است كه اگر زوجه زوج را ابراء كند و قبل از دخول طلاق واقع شود، زوجه بايد نصف مهر را به زوج بدهد و چند نفر مخالفت كرده اند. مرحوم شهيد ثاني در مسالك مي فرمايد:

فالمشهور بين الأصحاب و هو الذي قطع به المصنف (مرحوم محقّق در شرايع) انّه يرجع عليها بنصف المهر لتصرّفها فيه قبل الطلاق تصرّفا ناقلا له (ابراء كرده) عن ملكها بوجه لازم (ابراء قابل برگشت نيست البتّه اگر هبۀ عين باشد و زوج و زوجه فاميل نباشند، مي تواند در صورت بقاي عين آن را پس بگيرد) فلزمها عوض النصف كما لو نقلته إلي ملك غيره و أتلفته و هذا هو المذهب (مذهب شيعه همين است كه از مشهور هم بالاتر است) و حكي في القواعد وجها بعدم الرجوع و قبله الشيخ في المبسوط (زوج حقّ رجوع به زوجه براي گرفتن نصف مهر را ندارد). «1»

مرحوم صاحب جواهر «2» هم همين مطلب را دارند و علاوه بر شيخ طوسي دو سه نفر را هم نام مي برد كه مخالف مشهور

______________________________

(1). ج 8، ص 239.

(2). ج 31، ص 90.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 73

هستند.

اهل سنّت هم در اين مسأله اختلاف دارند. ابن قدامه مي گويد: إذا أصدق امرأته عينا فوهبتها له ثمّ طلّقها قبل الدخول بها فعن أحمد فيه روايتان (در بعضي از كلمات قائل به رجوع زوجه به نصف شده و در بعضي از كلماتش قائل به عدم رجوع زوج شده است)، از ابو

حنيفه هم قول دوّم را نقل كرده اند و شافعي هم در قول دوّمش قائل به رجوع شده و در مورد ابراء گفته اند كه ابراء با هبۀ عين متفاوت است. «1»

نتيجه: شهرت در بين ما بر اين است كه در دين زوج نصف مهر را از زوجه مطالبه مي كند و اقليّتي قائل شده اند كه حقّ رجوع ندارد و در بين عامّه اختلافي است و شهرتي بر احد الطرفين نيست.

ادلّۀ مشهور:
اشاره

از دو راه اين مسأله را دنبال كرده اند:

1- قواعد:

قاعده اقتضا مي كند كه زوج مي تواند رجوع به نصف كند، چون زوجه تصرّف كرده و مهر را بخشيده است و زوج مي تواند در موقع طلاق نصف آن را مطالبه كند و تفاوتي نيست بين اين كه به شخص ثالث ببخشد يا اتلاف كند و يا اين كه به زوج ببخشد و چون طلاق منصّف است پس بايد نصف مهر را به زوج برگرداند و اين كه همه را برگردانده بوده به عنوان هبه يا ابراء بوده است و موقع طلاق بدهكاري مجدّد پيدا مي كند و بايد نصف را برگرداند.

جواب: جوابي كه از اين استدلال داده شده اين است كه ما نحن فيه نه داخل در عنوان تصرّفات ناقله است و نه داخل در عنوان اتلاف، در حالي كه زوجه در دو جا ضامن است كه يكي تصرّفات ناقله و ديگري اتلاف است. در اينجا اتلاف نيست، چون اتلاف مصرف كردن است و تصرّف ناقله هم نيست، چون تصرّف ناقله تمليك است و ابراء تمليك نيست بلكه اسقاط است و معناي تمليك اين است كه زوج در ذمّۀ خودش مهريّه را مالك شود و كسي در ذمّۀ خودش مالك نمي شود، پس ابراء نه تمليك است و نه اتلاف بلكه گذشت از حق و عنوان ديگري است.

جواب از جواب:

مرحوم صاحب جواهر «2» از اين جواب، جواب مي دهد كه در واقع دفاع از استدلال است، به اين بيان كه در اينجا زوجه با ابراء تصرّف كرده كه مقتضاي آن فراغ ذمّۀ زوج است.

و لكنّ الإنصاف؛ اين استدلال واقعا قابل دفاع نيست، چون تصرّف و اتلاف در صورتي است كه به

شخص ثالثي بدهد و اگر به زوج بدهد عرف نمي گويد كه اتلاف كرده است و عرف رجوع زوج را به زوجه براي گرفتن نصف مهر، اضرار به زوجه مي داند؛ به عبارت فنّي تر اين كه اينجا صدق اتلاف و تصرّف ناقل نمي كند، بلكه به آن برگرداندن مي گويند پس عنوان «اتلف علي الزوج» صادق نيست و عقلا هم نمي پذيرند.

أضف إلي ذلك: ابراء زوجه از اين صورت كه زوج او را طلاق مي دهد منصرف است، چرا كه زوجه ابراء كرده تا زوج با او زندگي كند يعني داعيش اين بود كه ازدواج را محكم تر كند، نه اين كه ابراء كرده كه او را اطلاق دهد، پس ابراء از صورت طلاق منصرف است و ناظر به صورت جدايي و طلاق نيست.

بنا بر اين به طور خلاصه اگر دليل عقلي را با تكلّفات بتوان درست كرد، ولي دليلي نيست كه بتوان بر آن اعتماد كرد و اگر دليل ديگري در مسأله نبود، فتوا دادن با كمك اين دليل ممكن نبود.

2- روايات:

در اينجا چند روايت داريم كه عمده يك روايت است:

* و باسناده عن الحسين بن سعيد (اهوازي) عن الحسن (احتمال دارد «حسن بن سعيد» يا «حسن بن علي بن فضّال» باشد) عن زرعة، عن سماعة (سند معتبر است) قال: سألته (مضمره است ولي مضمرات سماعه اشكالي ندارد چون در ابتداي كتابش «سمعت عن جعفر بن محمّد» دارد كه همۀ ضماير به آنجا برمي گردد) عن رجل تزوّج جارية أو تمتّع بها ثمّ جعلته من صداقها في حلّ (از اين تعبير استفاده مي شود كه مهر دين بوده است) أ يجوز أن يدخل بها قبل أن يعطيها شيئا؟ قال: نعم إذا جعلته في

حلّ فقد قبضته منه و إن خلّاها (طلّقها) قبل أن يدخل بها ردّت المرأة علي الزوج نصف الصداق. «3»

روايت صحيح است و امام مي فرمايد بايد نصف مهر را به زوج برگرداند.

نكته: روايت داراي نكته اي است. امام در اين روايت فرمود:

«اذا جعلته في حلّ فقد قبضته منه» با اين بيان، امام مي خواهد

______________________________

(1). مغني، ج 8، ص 73.

(2). ج 31، ص 90.

(3). ح 2، باب 41 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 74

بفرمايد كه اين حكم، تعبّدي نيست و اين عبارت به منزلۀ تعليل است، بنا بر اين روايت تعبّد نيست بلكه يك استدلال عقلي است و در بعضي ديگر از روايات تعبير «لأنّ» دارد كه تعليل است.

60- ادامۀ مسئلۀ 16 28/ 10/ 83* محمّد بن الحسن باسناده عن احمد بن محمد بن عيسي، عن الحسن بن محبوب، عن صالح بن رزين (مجهول) عن شهاب بن عبد ربّه (و لو مقداري محلّ بحث است ولي بيشتر را توثيق كرده اند) قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن رجل تزوّج امرأة علي ألف درهم فبعث بها إليها (مهريّه را به زوجه تحويل داد) فردّتها عليه و وهبتها له (زوجه هزار درهم را به زوج هبه كرد) و قالت: أنا فيك أرغب منّي في هذا الألف هي لك فتقبّلها منها ثمّ طلّقها قبل أن يدخل بها؟ قال: لا شي ء لها و تردّ عليه خمس مائة درهم (چون طلاق منصّف است و بخشش به زوج با بخشش به شخص ثالث فرق نمي كند) «1».

از نظر سند: سند روايت مشكل دارد ولي روايت دو سند ديگر هم دارد، اين سند از شيخ در تهذيب بود. مرحوم كليني هم اين روايت را

در كافي نقل كرده و تا «ابن محبوب» رسانده و بعد از آن «صالح بن رزين» مجهول است.

سند ديگر را مرحوم صدوق در «من لا يحضره الفقيه» نقل كرده و در سند او «صالح بن رزين» نيست. مرحوم اردبيلي در جامع الروات مي فرمايد سند صدوق به «شهاب بن عبد ربّه» صحيح است، پس سند سوّم صحيح است. علاوه بر اين عمل مشهور ضعف سند را جبران مي كند.

از نظر دلالت: اين روايت در مورد عين خارجي است، آيا مي توان از آن الغاي خصوصيّت كرده يا به اولويّت قائل شده و بگوييم وقتي در عين خارجي هست، در دين هم هست؟ يا اين كه بايد بگوييم كار عين از دين آسان تر است، چون در عين تحويل گرفته و بعد بخشيده و اتلاف كرده است ولي دين شبيه قبض بود و لذا در دين به وضوح عين نبوده و اولويّتي نيست و از عين به دين رفتن مشكل است، پس دلالت روايت نسبت به مسئلۀ آينده خوب است و بر اين مسأله هم اگر الغاي خصوصيّت را بپذيريم، خوب است.

* محمّد بن الحسن باسناده عن علي بن الحسن بن فضّال عن محمد بن اسماعيل عن منصور بزرج (ثقه است) عن ابن اذينة عن محمّد بن مسلم قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن رجل تزوّج امرأة فأمهرها ألف درهم و دفعها إليها فوهبت له خمس مائة درهم (زن نصف مهر را بخشيد) و ردّتها عليه ثم طلّقها قبل أن يدخل بها؟ قال:

تردّ عليها الخمس مائة درهم الباقية لأنّها إنّما كانت لها خمس مائة درهم (زوجه مالك پانصد درهم مستقر بود كه بخشيده است و پانصد درهم متزلزل

هم به طلاق برمي گردد) فوهبتها له و لغيره سواء. «2»

اين روايت و لو با محلّ بحث ما دو تفاوت دارد:

اوّلا؛ ما در دين صحبت مي كنيم و حديث در مورد عين است.

ثانيا؛ در ابراء كل صحبت مي كنيم و حديث در مورد هبۀ نصف است، ولي ما نحن فيه را هم شامل است چون امام مي فرمايد؛ هبۀ به زوج با هبه به شخص ثالث فرق نمي كند كه در اين صورت فرقي نيست بين اين كه نصف را ببخشد يا همه را، بنا بر اين از علّت عموميّت استفاده مي كنيم و از نصف به كل و از عين به دين مي رويم.

اسناد اين سه روايت را تقويت كرديم و عمل مشهور هم مطابق آن است و دلالت هم بد نيست، آيا مي توانيم در مقابل چنين نصوصي بايستيم؟ از سوي ديگر وقتي گفتيم مضمون روايات يك دليل عقلي است و تعبّد نيست (حديث سوّم و حديث دوّم شاهد آن است) اگر به عرف مراجعه كنيم عرف اين را اجحاف در حقّ زوجه مي داند، چون زوجه اگر بخشيده هدفش زندگي با زوج بوده نه اين كه زوج او را طلاق دهد، پس ابرائش در واقع مشروط بوده و شرط تخلّف شده است، مگر اين كه بگوييد اين از شرايط نيست بلكه از دواعي است و تخلّف شرط خيار تخلّف شرط مي آورد ولي تخلّف داعي خيار نمي آورد و دواعي اثري در عقد ندارد مگر اين كه به صورت شرط در ضمن عقد ذكر شود، و در ما نحن فيه مرئه كه بخشيده، شرط نكرده بلكه داعيش اين بوده است كه زوج با او زندگي كند و تخلّف داعي اشكالي ندارد.

به هر حال

اگر بخواهيم نظر عرف را بپذيريم نمي توانيم روايت را بپذيريم و اگر روايت را بپذيريم نظر عرف را نمي توانيم بپذيريم، مگر اين كه بگوييم روايت را حمل بر استحباب مي كنيم چون روايت به صيغۀ امر است و امر صريح در وجوب نيست. پس ما باشيم و ضوابط فقه حق با مشهور

______________________________

(1). ح 1، باب 41 از ابواب مهور.

(2). ح 1، باب 35 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 75

است امّا از طرف ديگر چون براي عقلا قابل هضم نيست، لذا مي گوييم احتياط مستحب اين است كه زوجه نصف مهر را بدهد و احتياط اين است كه زوج نپذيرد كه در اين صورت با روايت مخالفت نكرده ايم.

61- ادامۀ مسئلۀ 16 30/ 10/ 83

فرع دوّم: مهر عين خارجي است
اشاره

اگر مهر عين خارجي باشد و زن آن را قبض كرده و بعد به زوج بخشيده و قبل از دخول طلاق واقع شده است، در اينجا مشهور بلكه ادّعاي اجماع شده كه زن بايد معادل نصف آنچه را به زوج بخشيده به زوج بدهد، اگر مثلي است مثل آن و اگر قيمي است قيمت آن را بدهد، چرا كه اين هبه است و اگر عين موهوبه به ناقل لازم منتقل شود يا تلف شود و يا عين موجود باشد ولي هبۀ به ذي رحم يا هبۀ معوّضه باشد، قابل بازگشت نيست.

ادلّه:
اشاره

به چند دليل تمسّك شده است:

1- اجماع:

همان گونه كه بيان شد در اين مسأله ادّعاي اجماع شده كه البتّه اجماع مدركي است.

2- روايات:

به دو روايت «1» تمسّك شده كه سابقا بيان شد يكي در مورد بخشش نصف مهر و ديگري در مورد بخشش تمام مهر بود.

3- مقتضاي قاعده:

فرقي نيست بين هبۀ به زوج و هبۀ به شخص ثالث و همان گونه كه در هبۀ به شخص ثالث لازم بود بعد از طلاق نصف مهر را به زوج برگرداند، در هبۀ به زوج هم همين گونه است.

4- روايت ابراء:

روايتي كه در مورد ابراء بود «2» و سابقا بيان شد و مي فرمود اگر ابراء كرد و طلاق قبل از زفاف واقع شد بايد به زوج نصف مهر را بدهد. وقتي بازگرداندن نصف مهر به زوج در دين قبول شود در عين به طريق اولي قبول مي شود، چون در عين قبض كرده و مي بخشد و به منزلۀ اتلاف است، ولي ابراء دين مصداق اتلاف نيست بلكه اسقاط حق است و اين عناوين صدق نمي كند، با اين وجود امام فرمود نصف را بدهد، حال در ما نحن فيه كه عين است و اتلاف صادق است به طريق اولي بايد نصف مهر را بدهد.

قلنا: به حسب موازين فقهي بايد مطابق مشهور فتوا دهيم و ليكن دو ملاحظه داشتيم:

1- اين در نزد عقلا اجحاف است.

2- هبۀ زوجه منصرف است از جايي كه زوجه را طلاق داده است، چون هبه اش مشروط بود به اين كه با او زندگي كند. البتّه ممكن است كه گفته شود كه از دواعي بوده است نه از شرايط، ولي ممكن است از شرايط باشد.

پس مطابق اصول فقهي حق با مشهور است و به آن فتوا مي دهيم ولي اگر احتياط كند و چيزي از زوجه نگيرد بسيار بجاست، پس فتواي ما مطابق مشهور است ولي احتياط هم مي كنيم و بعيد نيست كه روايات هم به معناي استحباب باشد يعني مستحب است زوج نگيرد.

بقي هنا شي ء:

مرحوم آية اللّه سبزواري در مهذّب الاحكام «3» مي فرمايد در جايي كه نصف را به زوج ببخشد بايد نصف آن را به زوج برگرداند كه ربع مهر است، چون آنچه كه در نزد زن است نصف مهر است (لأنّها مالكة للنصف) و

وقتي كه طلاق منصّف است بايد همين مقدار كه در نزد زوجه است نصف شود.

اين فتواي عجيبي است:

اوّلا، مخالف صريح روايت است كه مي فرمود اگر نصف مهر را ببخشد بايد نصف را به زوج بدهد.

ثانيا، نصف مهر المسمّي را بايد برگرداند نه نصف مهري را كه در نزد اوست.

62- مسئلۀ 17 (الدخول اعم من القبل و الدبر) 3/ 11/ 83

مسألة 17: الدخول الذي يستقرّ به تمام المهر هو مطلق الوطء
اشاره

و لو دبرا (آيا وطي اعم از وطي در قبل و دبر است؟) و إذا اختلف الزوجان بعد ما طلّقها فادّعت وقوع المواقعة (تا بتواند تمام مهر را بگيرد) و انكرها (زوجه مواقعه را انكار كرد) فالقول قوله بيمينه (چون زوج منكر است بايد قسم بخورد) و له أن يدفع اليمين عن نفسه بإقامة البيّنة علي العدم (عدم دخول) إن أمكن كما إذا ادّعت

______________________________

(1). ح 1، باب 35 و ح 1، باب 41 از ابواب مهور.

(2). ح 2، باب 41 از ابواب مهور.

(3). ج 25، ص 175.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 76

المواقعة قبلا و كانت بكرا و عنده (زوج) بيّنة علي بقاء بكارتها (مثال ساده تري مي توان آورد به اين بيان كه زوج بيّنه اقامه كند كه از زمان عقد در شهري و زوجه در شهر ديگري بوده است).

عنوان مسأله:
اشاره

اين مسأله داراي سه فرع است:

فرع اوّل: وطيي كه زوجه را مستحقّ تمام مهر مي گرداند اعم است از وطي در قبل و دبر.

فرع دوّم: در هنگام اختلاف، قول زوج مقدّم است.

فرع سوّم: زوج به جاي يمين مي تواند بيّنه بياورد در حالي كه در مسائل منازعات كمتر چنين گفته مي شود، چون بيّنه براي مدّعي و قسم براي منكر است.

فرع ديگري را كه غالب فقها متعرّض شده اند ولي مرحوم امام نفرموده اند اين است كه اگر زوج و زوجه خلوت كنند و چند روز به همين وضع باشد، و زن ادّعاي وقوع مواقعه كند، آيا خلوت اماره بر دخول است؟

فرع اوّل: وطي اعم است از وطي در قبل و دبر
اقوال:

ادّعاي اجماع شده است كه وطي اعم است.

مرحوم كاشف اللثام مي فرمايد:

إذا دخل الزوج و يتحقّق بالوطء قبلا أو دبرا لا بما يقوم مقامه من إنزال بغير ايلاج أو لمس عورة أو نظر اليها أو قبلة كما قاله ابو علي (ابن عقيل) و لا بالخلوة كما سيأتي استقرّ استحقاق المرأة كمال المهر بالإجماع و النصوص (آيا به همۀ مطلب مي خورد يا فقط در مورد استقرار است؟ ظاهرا اجماع به تمام مطلب مي خورد). «1»

مرحوم صاحب حدائق مي فرمايد:

المسألة الثانية: لا خلاف بين الأصحاب في أنّ الوطي الموجب للغسل موجب للاستقرار ملك جميع المهر. «2»

اين را بايد ضميمه كنيم به ادّعاي اجماعي كه در باب غسل شده كه وطي در قبل و دبر موجب غسل است و اين مسأله اجماعي است و خواهيم ديد كه نه تنها اجماع اصحاب بلكه اجماع مسلمين است كه غسل بر هر دو حاصل مي شود.

صاحب جواهر مي فرمايد:

المشهور بين الأصحاب شهرة عظيمة. «3»

در باب غسل هم ادّعاي اجماعاتي شده است كه در جلد سوّم جواهر آمده است.

چرا مرحوم

صاحب جواهر تعبير «شهرة عظيمة» دارد؟ مگر در مسأله مخالفي داريم؟

صاحب جواهر اين جمله را در مقابل اين كه آيا خلوت كافي است يا نه، مي فرمايد و شهرت عظيم را براي نفي خلوت مي داند يعني وطي موجب مهر است نه خلوت. ايشان در اين مسأله قائل است كه مخالف هم داريم.

ادلّه:
1- اجماع:

همان گونه كه بيان شد مسأله اجماعي است و ظاهرا مخالفي ندارد ولي جاي تأمّل است، چون اجماع مدركي است، چرا كه مسأله دلايل متعدّدي دارد و احتمال دارد مجمعين نظرشان به ادلّۀ ديگر بوده است.

2- آيه:

قرآن مي فرمايد: لٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ مٰا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ «4». آيا مسّ عرفي مراد است كه به معناي تماس است؟

به يقين و اجماع قائم است كه مراد از مسّ در اين آيه وطي است، پس مس كنايه از وطي است و وطي عام است. در واقع آيه به ضميمۀ اجماع مسأله را حل مي كند ولي مشكل اجماع (مدركي بودن) در اينجا هست.

3- روايات:

عمده دليل اين مسأله روايات متعدّد است و بعضي تعبير «أولج» و بعضي تعبير «أدخل» و بعضي تعبير «الوقاع» دارد كه همگي عام است و از هر كدام يك نمونه ذكر مي كنيم.

بعضي از روايات صحيح و بعضي غير صحيح است ولي من حيث المجموع معتبر است و عمل مشهور هم ضعف سند را جبران مي كند.

* … عن سهل بن زياد (ضعيف است) جميعا عن ابن أبي نصر، عن داود بن سرحان، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: إذا اولجه فقد وجب الغسل و الجلد و الرجم (اگر زناي غير محصنه باشد) و وجب المهر. «5»

چرا حضرت «أولجه» مي گويد؟ ضمير به محلّ ايلاج بر مي گردد. دلالت روايت به حسب اطلاق است چون لفظ ايلاج

______________________________

(1). كشف اللثام، ج 7، ص 446.

(2). ج 24، ص 505.

(3). ج 31، ص 75.

(4). سورۀ بقره، آيۀ 236.

(5). ح 5، باب 54 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 77

مطلق است.

* … عن محمّد بن مسلم، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: سألته عن الرجل و المرأة متي يجب عليهما الغسل؟ قال: إذا أدخله وجب الغسل و المهر و الرجم (بعضي روايات عدّه را هم اضافه كرده اند). «1»

* … عن يونس بن يعقوب قال: سألت أبا

عبد اللّه عليه السّلام عن رجل تزوّج امرأة فأغلق الباب و أرخي سترا و لمس و قبّل ثمّ طلّقها أ يوجب عليها الصداق؟ قال: لا يوجب الصداق إلّا الوقاع (كه مطلق است). «2»

اين تعبيرات مطلق است و دخول در قبل و دبر را شامل است.

روايات متعدّدي در اين باب و در ابواب ديگر داريم كه مي گويد: إذا التقي الختانان وجب الغسل «3».

بعضي گمان كرده اند اين احاديث جزء رواياتي است كه دلالت بر عموم مي كند و صاحب جواهر هم اين روايت را ذكر كرده است و بعضي توهّم كرده اند كه صاحب جواهر هم اين روايات را دليل بر عموم مي داند.

ختان رجل محلّش معلوم است؛ در مورد مرأة در قسمت فوقاني محلّ، زائدۀ كوچكي است كه عرب آن را قطع مي كرد، اين كار را «خفض الجواري» (جواري جمع جاريه است) و گاهي «ختان» مي گفتند كه در روايات نهي شده و در بعضي روايات ضعيفه هم به آن امر شده است.

تماس محلّ ختانان با هم، به معناي دخول است و فقط دخول در قبل را شامل مي شود، پس نمي توان از آن اطلاق را فهميد.

63- ادامۀ مسئلۀ 17 4/ 11/ 83 روايت چهارمي هم در ابواب غسل داريم كه از آنجا به عموم تعليل مي توانيم ما نحن فيه را ثابت كنيم، ولي روايت مرسله است و اگر مرسله نبود، حديث خوبي بود.

* … عن حفص بن سوقة قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن الرجل يأتي أهله من خلفها قال: هو أحد المأتيّين (يكي از دو محلّي است كه وطي در آن واقع مي شود) فيه الغسل. «4»

روايت كاري به مهر ندارد و تعبير «احد المأتيّين» شبيه تعليل است

كه مي توان در ساير احكام وطي هم از آن استفاده كرد.

روايت مرسله است ولي عمل مشهور در باب غسل و در ما نحن فيه مطابق آن است، پس دلالت خوبي بر عموميّت (وطي در قبل و دبر) دارد.

در اينجا روايات ديگري هم وجود دارد كه از آنها توهّم دلالت بر مقصود شده است، رواياتي كه در باب 54 از ابواب مهور آمده و مضمون آنها اين است كه «اذا التقي الختانان وجب الغسل».

اولي اين است كه اين روايات جزء دلايل معارض قرار گيرند، نه از دلايل عموميّت، چون التقاء ختانين فقط در قبل تصوّر مي شود و در دبر تصوّر نمي شود، چرا كه ختنه گاه در رجل و مرئه در قبل است، پس اين دليل اگر بگوييم مفهوم دارد معارض است و به هر حال عموميّتي ندارد.

كأنّ منشأ اشتباه بعضي از فقها عبارت صاحب جواهر است كه روايات را در مقام ذكر ادلّه ذكر مي كند، در حالي كه صاحب جواهر هدفش اين است كه التقاء ختانين لازم است و خلوت كافي نيست پس در مقام نفي خلوت و ستر اين روايات را ذكر كرده و چون اين مسأله با وطي در قبل و دبر ذكر شده، تصوّر شده كه روايات عموميّت (وطي در قبل و دبر موجب تمام مهر است) مي باشد.

تا اينجا تمام كلام در مورد ادلّۀ دالّ بر عموميّت وطي در قبل و دبر بيان شد و لكن در اينجا معارضهايي داريم:

معارض اوّل: روايات «اذا التقي الختانان» اگر مفهوم داشته باشد، چون روايات مي گويد كمال مهر در التقاء ختانان است و مفهوم آن اين است كه وطي در دبر موجب مهر كامل نيست.

جواب: اين از قبيل

قيد غالبي است و قيد غالبي مفهوم ندارد. مثال معروف قيد غالبي «رَبٰائِبُكُمُ اللّٰاتِي فِي حُجُورِكُمْ مِنْ نِسٰائِكُمُ اللّٰاتِي دَخَلْتُمْ بِهِنَّ» است، در اين آيه قيد «فِي حُجُورِكُمْ» قيد غالبي است و مانند قيد توضيحي مفهوم ندارد، چرا كه ربيبه چه در دامن باشد و چه نباشد حرام است، و دليل اين كه قيد غالبي است اين است كه زني كه شوهر مي كند غالبا در سنين جواني است و اگر بچّه اي هم داشته باشد، خردسال است و بچّه در دامن شوهر جديد بزرگ مي شود.

«إذا التقي الختانان» هم قيد غالبي است، چون وطي در قبل غالب است و وطي در دبر كراهت شديد دارد و بعضي هم مانند

______________________________

(1). ح 9، باب 54 از ابواب مهور.

(2). ح 1، باب 55 از ابواب مهور.

(3). ح 3 و 4، باب 54 از ابواب مهور.

(4). وسائل الشيعة، ج 1، ح 1، باب 12 از ابواب جنابت.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 78

عامّه قائل به تحريم هستند.

معارض دوّم: رواياتي كه مي گويد وقاع در فرج موجب مهر كامل مي شود:

* … عن يونس بن يعقوب، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: سمعته يقول:

لا يوجب المهر إلّا الوقاع في الفرج. «1»

ظاهر كلمۀ «وقاع في الفرج» وطي در قبل است، پس مفهوم آن اين است كه وطي در دبر موجب مهر كامل نمي شود.

جواب: اوّلا، اگر فرج را به معناي قبل بگيريم قيد غالبي است و در مقابل خلوت و ستر است يعني خلوت فايده ندارد بلكه دخول لازم است و چون غالبا وطي در قبل است آن را ذكر كرده است.

ثانيا، چه كسي گفته است كه فرج به معناي قبل است، بلكه فرج مفهوم عامي

دارد.

مرحوم سيّد مرتضي و مرحوم ابن ادريس گفته اند كه اهل لغت متّفقند كه فرج معناي عامي دارد و شامل قبل و دبر مي شود.

مرحوم صاحب جواهر «2» در بحث غسل كه آيا غسل با وطي در خلف هم واجب مي شود يا نه؟ مي گويد تعبير فرج عام است و شامل قبل و دبر مي شود و از سيّد مرتضي و ابن ادريس و قاموس و مجمع البحرين عموميّت را نقل مي كند. قرآن مجيد مي فرمايد: «وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حٰافِظُونَ* إِلّٰا عَليٰ أَزْوٰاجِهِمْ أَوْ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُهُمْ»، كه در مورد رجل است پس كلمۀ فرج عام است و رجل و مرئه و قبل و دبر را شامل است، بنا بر اين به روايت «يونس بن يعقوب» براي نفي خلف (دبر) نمي توان تمسّك كرد.

مشكل ما اين است كه از وقتي علوم عربيّه را شروع مي كنيم الفاظي مانند فرج، دبر و … را به معناي صريح آن (عضو مخصوص) ترجمه كرده اند، در حالي كه دبر به معناي پشت و كنايه از عضو مخصوص است و يا فرج به معناي اسم صريح محلّ نيست و اين بدآموزي باعث شده كه ما چنين اشتباهاتي را مرتكب شويم.

اشكال ديگري كه ممكن است به قول مشهور وارد شود اين است كه دلايل مشهور منصرف است به غالب، مثلا «ادخال» يعني ادخال در قبل كه مصداق غالب آن است و اگر منصرف به غالب بدانيم دليل مشهور دچار مشكل مي شود (البتّه يك روايت صريح بود).

و الشاهد علي ذلك؛ در كلمات فقها در باب نكاح كه گفته شده «يجب الوطي علي الرجل في كلّ اربعة اشهر»، چنين تصريح كرده اند كه «و في الوطي في الخلف اشكال» و

وجوب وطي، وطي در دبر را شامل نمي شود و اين واجب حمل بر قبل مي شود.

مرحوم صاحب عروه مي فرمايد:

و في كفاية (كفاية در اربعة اشهر) الوطء في الدبر اشكال كما مرّ و كذا الادخال بدون الإنزال، لانصراف الخبر إلي الوطء المتعارف. «3»

بعضي در مورد «مع الانزال» حاشيه زده اند، ولي در مورد «وطي در قبل» كسي حاشيه نزده است و همه آن را پذيرفته اند.

اللهم إلّا أن يقال؛ در اينجا قرينۀ مقاميّه داريم كه هدف اشباع غريزۀ زوجه است و اشباع غريزۀ زوجه در قبل ميسّر است، چون زوج ممكن است از قبل و دبر اشباع شود، ولي زوجه اشباعش از قبل است، پس قرينۀ مقام سبب انصراف شده است، ولي در مهر عكس است و دبر بدتر از قبل است و زوج تصرّفي كرده است، پس بايد تمام مهر را بدهد.

64- ادامۀ مسئلۀ 17 5/ 11/ 83 مرحوم صاحب جواهر «4» در باب حدود، زنا را تعريف مي كند و اعم مي داند و زنا را تنها در مورد ادخال در قبل نمي داند و اسناد به مشهور و عدم خلاف مي دهد. پس تمسّك به عموم در آنجا دليل بر اين است كه اطلاقات انصراف ندارد.

و لكن يمكن أن يقال؛ در باب حدود اگر انصراف نگفته اند به خاطر وجود قرينه است (همان گونه كه در وطي در اربعة أشهر انصراف را به خاطر قرينه گفته اند) چون دخول از خلف اولويّت دارد چرا كه احكام زنا جاري مي شود و اگر احكام زنا را جاري دانسته اند پس اقبح و اشدّ از زناست.

جمع بندي: اطلاق ادلّه گاهي به حسب مقامات، مختلف است و جايي انصراف دارد و در مورد ديگر انصراف ندارد.

در ما نحن فيه

اطلاق ادلّۀ وقاع، ايلاج و ادخال در باب وطي در اربعة اشهر انصراف به قبل دارد و در باب حدود انصراف ندارد و در باب مهريّه كه محلّ كلام ماست، انصاف اين است كه

______________________________

(1). ح 6، باب 54 از ابواب مهور.

(2). ج 3، ص 32.

(3). عروة الوثقي، كتاب النكاح، فصل اوّل، مسئلۀ 7.

(4). ج 41، ص 258.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 79

انصرافي نيست، چون تمتّع از مرئه است و نمي توان گفت در صورت ادخال در دبر و لو چندين مرتبه باشد، نصف مهر ثابت است، و كسي اين را نمي پذيرد، چون تمتّع برده پس بايد تمام مهر ثابت شود.

تلخّص من جميع ما ذكرنا؛ ما در باب مهر بايد قائل به اعم باشيم و در باب غسل هم اگر روايت «احد المأتيين» را بگيريم و ضعف سند را به عمل مشهور جبران كنيم، در باب غسل هم قائل به عموميّت مي شويم ولي در باب وطي در اربعة اشهر كه مواقعه بر رجل واجب است به قرينۀ مقام، قائل به اعم نيستيم.

بقي هنا شي ء: مرحوم امام ختان المرأة را در تحرير الوسيله بحث نكرده اند،
اشاره

اگر چه بحث مفصّلي در مقام ختان رجل دارند و ما به تناسب روايت «إذا التقي الختانان» به بحث ختان مرئه اشاره مي كنيم، خصوصا كه اين مسأله مورد سؤال است كه در اسلام چه حكمي دارد؟ اسم ديگر ختان مرئه «خفض الجواري» (جمع جاريه به معناي دختر) است.

اقوال:

مرحوم شهيد ثاني مي فرمايد:

يستحب خفض الجواري و النساء و ليس بواجب اجماعا؛ آيا «اجماعا» در مورد «ليس بواجب» است يا در مورد «يستحب» و «ليس بواجب»؟ القيود المتعقّبة بجمل متعدّدة ترجع الي الأخير مگر اين كه قرينه در كلام باشد، در اينجا هم طبق قاعده به «ليس بواجب» برمي گردد) روي عبد اللّه بن سنان عن الصادق عليه السّلام قال:

ختان الغلام من السّنة و خفض الجارية من السّنة (در حالي كه روايت عبد اللّه بن سنان در منابع روايتي ما آمده است ولي حفض الجارية ليس من السّنة دارد). «1»

مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

خفض الجواري و ختانهنّ مستحبّ شرعا بلا خلاف و هو الحجّة (اجماع حجّت است) مع المسامحة في ادلّة السنن «2».

كأنّ روايات استحباب در نظر ايشان ضعيف السند بوده است لذا به ضميمۀ قاعدۀ تسامح در ادلّۀ سنن مي خواهند آن را درست كنند، پس اجماع ايشان هم مدركي است چون ممكن است مستند مجمعين همين روايات ضعيفه به ضميمۀ قاعده باشد و ما تسامح در ادلّۀ سنن را قبول نداريم.

مرحوم صاحب جواهر «3» ادّعاي اجماع بر استحباب مي كند.

ابن قدامه به مناسبت ابواب الطهاره بحث ختان را پيش كشيده و ختان المرأه را در آنجا مطرح كرده است:

و يشرع الختان في حقّ النساء ايضا قال أبو عبد اللّه و حديث النبي صلّي اللّه عليه و آله «إذا التقي

الختانان وجب الغسل» فيه بيان أنّ النساء كنّ يختتنن (نساء اين كار را مي كردند ولي آيا واجب است يا مستحب؟) «4».

ما سه تعبير در اين مسأله داشتيم: واجب، مستحب و مشروع، در عبارت ابن قدامه واجب كه نيست، حال آيا مشروع است يا مستحب؟ مشروع به معناي مباح است يعني اگر خواستيد انجام دهيد و اگر نخواستيد انجام ندهيد و اين تعبير غير از استحباب است.

ختان المرأة قبل از اسلام هم بوده و اسلام آن را نياورده است.

از كلام ابن قدامه تا اينجا استفادۀ جواز مي شود، ولي ابن قدامه عبارت ديگري دارد و مي گويد:

فامّا الختان فواجب علي الرجال و مكرمة في حقّ النساء (آيا مستحب است يا نه؟ در عرف آن زمان آن را نشانۀ شخصيّت مي دانستند كه در روايات ما در مقابل واجب و مستحب استفاده شده است) و ليس بواجب عليهنّ هذا قول كثير من اهل العلم. «5»

از كلام خاصّه فهميديم كه ادّعاي اجماع بر استحباب شده است و جواز را كثيري از عامّه قائل شده اند، ولي استحباب از آن فهميده نمي شود.

از روايات ما استفاده مي شود كه اين عمل قبل از اسلام بوده است و دو روايت كه شاهد بر اين معناست را مي خوانيم:

* … عن محمّد بن مسلم (صحيحه است) عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال:

لمّا هاجرت النساء إلي رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله (مسلمان مي شدند و هجرت مي كردند و تا قبل از فتح مكّه نشانۀ مسلمان شدن هجرت از مكّه به مدينه بود) هاجرت فيهنّ امرأة يقال لها: أمّ حبيب و كانت خافضة تخفض الجواري (معنايش اين است كه قبل از اسلام اين كار را مي كرده است) فلمّا

رآها رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله قال لها: يا امّ حبيب العمل الذي كان في يدك هو في يدك اليوم؟ قالت: نعم يا رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله إلّا أن يكون حراما فتنهاني عنه قال: بل حلال (در ادامه پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله راجع به مسئلۀ خفض دستوراتي به ايشان

______________________________

(1). مسالك، ج 8، ص 405.

(2). ج 7، ص 234.

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 6، ص: 79

(3). ج 31، ص 262.

(4). مغني، ج 1، ص 71.

(5). مغني، ج 1، ص 100.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 80

دادند) «1» …

از اين روايت دو چيز استفاده مي شود:

اوّلا؛ قبل از اسلام ختان المرأة بوده است.

ثانيا، پيامبر نه امر كرده به ادامه و نه فرموده حرام است، فقط فرمود حلال است كه از آن استحباب استفاده نمي شود.

روايت ديگر را قطب راوندي در لبّ اللباب آورده است:

* … و لم يبايع النبي صلّي اللّه عليه و آله احدا من النساء الّا مختونة «2» …

كساني كه مسلمان شدند همه قبل از اسلام مختونه بودند، به عبارت ديگر اين معناي رايج بود و پيامبر دستور نداد و هم در رجال و هم در نساء معمول بوده است و حتّي در زمان ابراهيم عليه السّلام هم بوده است.

65- ادامۀ مسئلۀ 17 6/ 11/ 83

روايات عدم استحباب ختان:

چهار روايت داريم كه از آن عدم استحباب استفاده مي شود.

* … عن أبي بصير يعني المرادي (ثقه و سند صحيح است) قال: سألت أبا جعفر عليه السّلام عن الجارية تسبي من أرض

الشرك فتسلم فيطلب لها من يخفضها (ختنه كند) فلا يقدر علي امرأة فقال: أمّا السنّة فالختان علي الرجال و ليس علي النساء. «3»

آيا واجب نيست يا مستحب هم نيست؟ ظاهرش اين است كه نه واجب است و نه مستحب، بلكه مباح است، پس از اين تعبير نفي وجوب و استحباب مي فهميم، چون اگر مستحب بود حضرت مي فرمود بگرديد و كسي را پيدا كنيد، ولي چنين نفرمود.

* … عن عبد اللّه بن سنان، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: ختان الغلام من السنّة و خفض الجارية ليس من السنّة (عام است، يعني نه سنّت وجوبي است و نه استحبابي، و پيامبر صلّي اللّه عليه و آله حكمي به عنوان ختان النساء نياورده است). «4»

* … عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: خفض النساء مكرمة و ليس من السنّة و لا شيئا واجبا (نه واجب است و نه مستحب بلكه امري مباح و مكرمت عرفي است و ظاهر مكرمت اين است كه سبب شخصيّت مرئه است و در زندگي او تأثير دارد، پس به معناي احترام و بزرگداشت و موجب زيبايي مرئه مي شود) و أيّ شي ء أفضل من المكرمة. «5»

* … عن معاوية بن عمّار، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام في قول سارة (همسر حضرت ابراهيم عليه السّلام) اللّهم لا تؤاخذني بما صنعت بهاجر، إنّها كانت خفضتها لتخرج من يمينها بذلك. «6»

از روايات استفاده مي شود كه ساره عصباني شد و گفت: من سر هاجر را مي برم و براي اين كه قسم ادا شود كاري كرد كه ضرري به هاجر نرسد؛ حال اگر اين كار مباح، يا مستحبّ بود، چرا از خداوند تقاضاي عفو مي كند؟

در

جواب بايد گفت:

اوّلا؛ اين قسم باطل بوده و براي اداي قسم خفض كرده است.

ثانيا؛ اگر مستحب است نبايد ساره استغفار كند.

اللّهمّ إلّا أن يقال، اين كار بر خلاف رضايت هاجر بوده است.

از حديث عدم مطلوبيّت استفاده مي شود چون اگر امر مستحبّي بود چرا هاجر راضي نباشد؛ شايد به خاطر اين كه حضرت ابراهيم عليه السّلام راضي نبوده است.

در روايت آمده است كه اوّلين نفري كه خفض كرد ساره بود كه بعد از انجام آن پشيمان شد.

نتيجه: از اين روايات استفاده مي شود كه نمي توان ختان مرئه را مستحب دانست.

در مقابل، روايات متعدّدي داريم كه دلالت بر استحباب مي كند كه نمونه هايي از آن را ذكر مي كنيم. روايات مي گويد ختان مرئه مكرمت است:

* … عن عبد اللّه بن سنان (روايت مرسله و ضعيف است) عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال الختان سنّة في الرجال و مكرمة في النساء. «7»

* … عن الفضل بن شاذان (سند ظاهرا خوب است) عن الرضا عليه السّلام انّه كتب إلي المأمون: و الختان سنّة واجب للرجال و مكرمة للنساء. «8»

روايات متعدّدي هم در مستدرك و بعضي از كتب اهل سنّت وجود دارد كه ختان مرئه را مكرمت مي دانند.

عمدۀ دليل همين روايات است.

______________________________

(1). وسائل الشيعة، ج 12، ح 1، باب 18 از ابواب ما يكتسب به.

(2). مستدرك الوسائل، ج 15، ح 4، باب 42 از ابواب احكام الاولاد.

(3). وسائل الشيعة، ج 15، ح 1، باب 56 از ابواب احكام الاولاد.

(4). ح 2، باب 56 از ابواب احكام الاولاد.

(5). ح 3، باب 56 از ابواب احكام الاولاد.

(6). ح 3، باب 58 از ابواب احكام الاولاد.

(7). ح 1، باب 58 از ابواب احكام الاولاد.

(8). ح

9، باب 52 از ابواب احكام الاولاد.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 81

66- ادامۀ مسئلۀ 17 7/ 11/ 83 مكرمت به چه معناست، آيا به معناي استحباب است يا به معناي مكرمت عرفي است؟ مانند جرّاحي هاي زيبايي در عصر ما و شاهد بر اين كه ما مكرمت را به معناي مستحبّ نمي دانيم، رواياتي بود كه مي فرمود نه سنّت است و نه واجب، بلكه مكرمت است و روايات آن بيان شد.

شاهد ديگر روايت صحيحه اي كه مربوط به داستان امّ حبيب بود كه صدر آن سابقا خوانده شد و امّا ذيل روايت مي فرمايد:

* … فادني منّي حتّي أعلّمك قالت: فدنوت منه فقال: يا أم حبيب اذا أنت فعلت فلا تنحكي (از ريشه و پايين قطع نكن بلكه غلاف را بردار) و لا تستأصلي (از بيخ قطع نكن) و أشمّي (مختصري قطع كن) فإنّه أشرق للوجه (صورت روشن تر مي شود و اين همان جهت مكرمت بودن است) و أحظي عند الزوج (زوج بهره مندتر و براي او مناسب تر است) الحديث. «1»

نهايت چيزي كه مي توان گفت اين است كه ما قرينه داريم مراد مكرمت عرفي است نه مستحبّ شرعي و اگر نپذيرفتيد مي توان گفت كه روايات مبهم است.

روايات ديگري كه به آن استدلال شده، روايات «اذا التقي الختانان» است، كه از اين روايات استفاده مي شود كه مراد ختان رجل و مرئه هر دو بوده است، بنا بر اين مستحب است.

در جواب مي گوييم از اين روايات استحباب استفاده نمي شود، بلكه فقط مباح بودن ختان مرئه استفاده مي شود؛ فعلي هذا روايات و ادلّه بر عدم استحباب قابل ملاحظه است و ادلّۀ دالّ بر استحباب قابل ترديد است، چون مهمترين دليل اجماع است و اجماع

هم خواهيم ديد كه مدركي است و معمول اين است كه بر اجماع مدركي به عنوان دليل مستقل تكيه نمي كنند، بعلاوه اين اجماع خيلي محكم نيست، چون فقها در كتابهاي معدودي (حدود بيست كتاب) در اين مورد بحث كرده اند و بسياري از فقها به اين بحث متعرّض نشده و سكوت كرده اند، پس اجماع محكمي نيست.

دليل مهمّ ديگر روايات بود كه بر محور كلمۀ «مكرمة للنساء» دور مي زند و ما گفتيم كلمۀ مكرمت مجمل است و از آن استحباب استفاده نمي شود، چون در كنار آن كلمۀ «لا واجب و لا مستحب بل مكرمة» آمده بود.

مرحوم ميرزاي قمي بهتر از ديگران وارد اين مسأله شده است. مجموعۀ سؤالاتي كه از ايشان شده از جمله در مورد ختان النساء است:

و أمّا السئوال عن خفض الجواري فلا خلاف في استحبابه (تعبير به اجماع نمي كند) و عدم ظهور الخلاف يكفي للمسامحة في السنن و إن كان الأخبار ليست بصريحة في الاستحباب بل في بعضها نفي كونه من السّنة (اخبار ظاهر در استحباب نيست و ظهور كافي ندارد). «2»

حكم به استحباب از طرف ايشان با تمسّك به قاعدۀ تسامح در ادلّۀ سنن است كه ما اين قاعده را قبول نداريم و معتقديم مكروهات و مستحبّات هم دليل معتبر مي خواهد؛ پس اين حكم براي ما ثابت نشد و ما آن را مستحبّ نمي دانيم.

بررسي موضوعي:

از نظر موضوع، مطلب همان است كه در حديث «محمّد بن مسلم» آمده است كه پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله به امّ حبيب فرمود: نبايد عضو را به طور كامل قطع كرد بلكه بايد مختصري از آن برداشته شود. و هبه الزحيلي از علماي عامّه در كتاب

«الفقه الاسلامي و ادلّته» در اين زمينه مي گويد:

و الختان في المرأة قطع أدني جزء من الجلدة التي في أعلي الفرج. «3»

نتيجه: هياهويي كه بعضي از روشن فكران و بعضي از شبهه افكنان در مورد اين حكم در اسلام به راه انداخته اند نشان مي دهد كه آنها نه حكم را فهميده اند و نه موضوع را و به همين جهت مي گويند اسلام بر ضرر مرئه راضي شده است، در حالي كه اصل استحباب آن روشن نيست و اگر مستحب هم باشد چيز مهمّي نيست و فقط كنار زدن يك غشاء است نه قطع عضو به طور كامل.

67- ادامۀ مسئلۀ 17 11/ 11/ 83

فرع دوّم: اختلاف زوجين در مواقعه

بحث در اين است كه اگر بعد از طلاق بين زوج و زوجه

______________________________

(1). وسائل الشيعة، ج 12، ح 1، باب 18 از ابواب ما يكتسب به.

(2). جامع الشتات، ج 4، ص 614.

(3). ج 1، ص 461.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 82

اختلاف شود در اين كه آيا طلاق بعد از مواقعه بوده و يا مواقعه واقع نشده، حكم چيست؟

زوجه ادّعا مي كند كه طلاق بعد از مواقعه بوده پس بايد تمام مهر داده شود و زوج منكر است و مي گويد مواقعه نبوده پس مهر نصف مي شود. در اينجا قاعدۀ «البيّنة علي المدّعي و اليمين علي من انكر» جاري است و چون معمولا زوجه نمي تواند بيّنه اقامه كند، پس زوج بايد قسم بخورد و اگر قسم خورد، قاضي حكم مي كند كه نصف مهر واجب است.

فرع سوّم: امتناع زوج از يمين
اشاره

زوج مي گويد من قسم نمي خورم ولي بيّنه مي آورد، به اين بيان كه زنان مورد اعتماد، زوجه را بررسي كنند و مشاهده كنند كه بكارت باقي است و مواقعۀ در قبل كه از طرف زوجه ادّعا شده بود، واقع نشده است.

بررسي اشكالهاي چهارگانه:

در اينجا چهار اشكال وجود دارد كه بايد جواب داده شود:

اشكال اوّل: طبق قاعدۀ «البيّنة علي المدّعي و اليمين علي من انكر» مدّعي بايد بيّنه بياورد و منكر قسم بخورد، بنا بر اين مدّعي حقّ قسم ندارد و منكر حق بيّنه ندارد.

جواب: اگر گفته شد كه منكر قسم بخورد به اين معنا نيست كه بيّنه اش قبول نمي شود، بلكه به خاطر سهولت امر گفته شده است كه قسم بخورد و إلّا بيّنه اقوا از قسم است و وقتي بيّنه باشد به طريق اولي پذيرفته مي شود.

اشكال دوّم: آيا بقا بكارت دليل بر عدم مواقعه است؟

مرحوم كاشف اللثام مي فرمايد: خير چون در ثبوت تمام مهر، التقاء ختانين كافي است و التقاء ختانين موجب از بين رفتن بكارت نمي شود.

جواب: مرحوم صاحب جواهر اين مسأله را نمي پذيرد، چون التقاء ختانين كنايه از دخول است و دخول موجب ازالۀ بكارت مي شود.

اشكال سوّم: به فرض كه دخول كامل هم باشد، ولي گاهي پرده زائل نمي شود، چون بكارت اقسامي دارد كه در بعضي از اقسام با دخول زائل نمي شود و تا وضع حمل نكند باقي است و ممكن است اين مرئه از آن قسمي باشد كه لا تزول بالمواقعة.

جواب: اين فرد نادر است و به فرد نادر نمي توان استدلال كرد.

اشكال چهارم: اشكال عمده اين است كه مسئلۀ اقامۀ بيّنه مستلزم نظر كردن حرام است. چرا اجازه دهيم كه زوج قسم را رها كند

و دنبال شاهد برويم، در حالي كه شاهد بايد نظر حرام بكند؟ علاوه بر اين زوجه مي گويد براي من مشقّت دارد و حيا مي كند و اجازه نمي دهد كه زنان او را بررسي كنند و مي گويد زوج قسم بخورد.

جواب: بعضي مانند صاحب جواهر «1» جواب داده اند كه هذا مثل مشاهدة الطبيب بنا بر اين جايز است، و لا سيّما در ابواب عيوب روايات مي گويد زنان عادله عيب مرئه را ببينند و شهادت دهند. «2»

لكنّ الإنصاف؛ اين جواب قابل قبول نيست، چون ابواب عيوب و طبيب براي صورت اضطرار است ولي در ما نحن فيه ضرورتي نيست و زوج مي تواند قسم بخورد. بنا بر اين در اينجا از مرحوم امام (ره) و ديگران جدا شده و اقامۀ بيّنه را از زوج نمي پذيريم، چون مستلزم نظر حرام است.

براي اين فرع (اقامۀ بيّنه توسّط زوج) مي توان مثال قابل قبولي ذكر كرد، به اين صورت كه اگر دو نفر شهادت دهند كه از روزي كه عقد خوانده شده زوج در سفر بوده و بعد از طلاق آمده است، در اينجا اقامۀ بيّنه از ناحيۀ زوج اشكالي ندارد و اين مثال صورت ادّعاي مواقعه از قبل و دبر را شامل مي شود.

در فرع آينده (خلوت) اين مثالها درست نيست، چون در مسئلۀ خلوت اگر زوج بخواهد بيّنه بياورد بايد بيّنه بر عدم مواقعه و بقاي بكارت باشد و بايد نظر كنند؛ پس در مسئلۀ آينده منحصر به شهادت شهود است ولي ما نحن فيه منحصر به بيّنه نيست.

فرع چهارم: خلوت
اشاره

اين فرع در كلام مرحوم امام (ره) نيامده و در جايي است كه خلوتي صورت گرفته و بعد از خلوت، زوج مدّعي عدم مواقعه

است. البتّه مدّت خلوت را معيّن نكرده اند، حال بعد از طلاق زوجه مدّعي مواقعه است.

در اينجا بسياري قائل شده اند كه خلوت دليل بر مواقعه نيست و بعضي قائل شده اند كه خلوت دليل بر مواقعه است. در مسأله چندين قول وجود دارد و مقام ثبوت و اثبات خلط شده است.

______________________________

(1). ج 31، ص 141.

(2). وسائل الشيعة، ج 14، ح 1، 2، باب 4 از ابواب عيوب و ح 2، 3، 4، باب 15 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 83

68- ادامۀ مسئلۀ 17 12/ 11/ 83 مقام ثبوت؛ يعني مقام واقع به اين بيان كه مي دانيم مواقعه اي در خلوت واقع نشده است، آيا خلوت موضوعيّت دارد و جانشين مواقعه و سبب كمال مهر مي شود؟

مقام اثبات؛ يعني مقام ظاهر به اين بيان كه نمي دانيم در خلوت مواقعه اي واقع شده، حال آيا مي توانيم خلوت را اماره بگيريم بر اين كه مواقعه اي واقع شده به خصوص در جايي كه مدّت طولاني خلوت كرده اند؟

اين دو بحث جدا از هم است و نبايد آنها را با هم مخلوط كرد ولي در كلمات فقها مخلوط شده است.

اقوال:
اقوال خاصّه:

در ميان اصحاب ما چهار قول وجود دارد كه بعضي در مقام ثبوت و بعضي در مقام اثبات است. مرحوم شهيد ثاني اقوال را خوب جمع آوري كرده و مي فرمايد:

و اختلفوا في أنّه هل يقوم غير الوطء من مقدّماته كالخلوة مقامه في ذلك (بحث مقام ثبوتي است چون مي دانيم غير از خلوت چيزي نبوده ولي مي خواهيم ببينيم آيا خلوت قائم مقام مواقعه مي شود؟) علي أقوال منشؤها اختلاف الأخبار أيضا فذهب الأكثر إلي عدمه (خلوت قائم مقام مواقعه نيست) و أنّ الخلوة و باقي المقدّمات لا

تكفي في ايجاب المهر (مهر كامل) و ذهب جماعة من المتقدّمين إلي أنّ الخلوة توجب المهر ظاهرا (مقام اثبات) حيث لا يثبت شرعا عدم الدخول (در جايي كه شك داريم) و أمّا باطنا فلا يستقرّ المهر جميعه إلّا بالدخول و أطلق بعضهم كالصدوق وجوبه بمجرّد الخلوة (خلوت موضوعيّت دارد و بحث مقام ثبوتي است) و أضاف ابن الجنيد إلي الجماع إنزال الماء بغير إيلاج (انزال ماء در رحم مرئه بدون دخول) و لمس العورة و النظر إليها و القبلة متلذّذا، بذلك و المعتمد الاوّل «1».

پس در بين اصحاب چهار قول است:

1- خلوت در مقام ثبوت جانشين مواقعه نمي شود.

2- خلوت در مقام ثبوت، جانشين مواقعه نمي شود، ولي در مقام اثبات و شك جانشين مي شود.

3- خلوت در مقام ثبوت و اثبات جانشين مواقعه مي شود.

4- چيزهاي ديگري هم علاوه بر خلوت، جانشين مواقعه در كمال مهر مي شود.

اقوال عامّه:

اقوال عامّه را از كتاب خلاف شيخ طوسي نقل مي كنيم كه مي فرمايد:

اختلف الناس (فقهاي عامّه) فيه علي ثلاثة مذاهب: «2»

قول اوّل؛ خلوت اثري ندارد و موضوعيّت ندارد كه همان مذهب مشهور در بين ماست و در ميان صحابه ابن عباس و ابن مسعود و در بين تابعين، شعبي و ابن سيرين و در ميان فقها، شافعي و ابو ثور به اين قول قائل شده اند.

قول دوّم؛ خلوت مانند دخول است، جماعتي از اصحاب به اين قول قائل شده اند و اين قول از علي عليه السّلام نقل شده و عمر و عبد اللّه بن عمر به اين قول قائل شده و در ميان تابعين هم زهري و در ميان فقها هم ابو حنيفه و اصحابش و شافعي در كتاب آراء قديمش و اوزاعي

به اين قول قائل شده اند.

قول سوّم؛ اگر خلوت تامّه باشد مؤثّر و اگر خلوت ناقصه باشد بي اثر است.

خلوت تامّه به اين است كه در خانه اي تنها باشند و خلوت ناقصه اين است كه در خانۀ پدر زن باشند و از پدر زن خجالت مي كشند، اين خلوت فايده اي ندارد و جانشين مواقعه نيست.

مالك بن انس به اين قول قائل شده است.

اگر اين قول را به چهار قول سابق ضميمه كنيم، مجموعا در مسأله پنج قول داريم. ما ابتدا مقام ثبوت را بحث مي كنيم و سپس به سراغ مقام اثبات مي رويم.

مقام ثبوت (واقع):

آيا خلوت موضوعيّت دارد؟

مشهور اصحاب قائلند كه خلوت موضوعيّت ندارد و ما هم چنين معتقديم.

ادلّه:
[آيۀ 237 سورۀ بقره]

1- آيۀ وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً «3».

آيه مفهوم دارد يعني «مسّ» باعث كمال مهر مي شود و خلوت تأثيري ندارد و اجماع قائم است كه مس به معناي دخول است.

______________________________

(1). مسالك، ج 8، ص 225.

(2). ج 4، كتاب الصداق، ص 396، مسئلۀ 42.

(3). سورۀ بقره، آيۀ 237.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 84

سلّمنا؛ مس به معناي دخول هم نباشد و به معناي لمس باشد، باز خلوت را نفي مي كند.

بنا بر اين آيه به عنوان مفهوم، ظهور دارد كه خلوت چه تامّه و چه ناقصه تأثيري در كمال مهر ندارد.

2- روايات:
اشاره

روايات دو دسته است:

طايفۀ اوّل: روايات عام

روايات عام مي فرمايد: «إذا التقي الختانان وجب المهر» كه مهر را مشروط به التقاء ختانان كرده است و مفهومش اين است كه خلوت اثري ندارد.

دستۀ ديگري از روايات مي فرمود: «لا مهر الّا بايلاج أو الوقاع» كه روايات آن سابقا بيان شد و مفهوم اين روايات اين است كه خلوت موضوعيّت ندارد و آنچه لازم است دخول است.

طايفۀ دوّم: روايات خلوت (خاص)

رواياتي كه در خصوص خلوت وارد شده و خلوت را مؤثّر نمي داند.

* … عن يونس بن يعقوب قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن رجل تزوّج امرأة فأغلق بابا و أرخي سترا و لمس و قبّل ثمّ طلّقها أ يوجب عليها الصداق؟ قال: لا يوجب الصداق إلّا الوقاع (روايت در مقام ثبوت است و مقدّمات واقع شده و ذي المقدّمه واقع نشده است) «1».

* … عن يونس بن يعقوب قال: (احتمال دارد همان روايت قبل باشد و لو مقداري متن آن دو متفاوت است) سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن رجل تزوّج امرأة فأدخلت عليه فأغلق الباب و أرخي الستر و قبّل و لمس من غير أن يكون وصل إليها ثمّ طلّقها علي تلك الحال قال: ليس عليه إلّا نصف المهر (شبيه روايت قبل است ولي عين آن نيست). «2»

اين دو حديث مهر كامل را به مجرّد خلوت نفي مي كند.

69- ادامۀ مسئلۀ 17 13/ 11/ 83* … عن زرارة (سند خوب است) عن أبي جعفر عليه السّلام: أنّه أراد أن يتزوّج قال: فكره ذلك أبي فمضيت و تزوّجتها (حتما در اينجا نهي ارشادي بوده است) حتّي إذا كان بعد ذلك زرتها فنظرت فلم أر ما يعجبني فقمت لأنصرف فبادرتني القائمة الباب (در بعضي از نسخ مانند

كافي به جاي «القائمة» تعبير «القيّمة معها» دارد. قائمه به معناي نگهبان و سرايدار و قيّمه هم به همين معناست و معناي آن اين است كه سرايدار كه زني بوده همراه زوجه برخاسته تا در را ببندد) لتغلقه فقلت: لا تغلقيه لك الذي تريدين (مفهوم حديث اين است كه تو مي خواهي در را ببندي تا خلوت حاصل شود و مهر كامل را بگيري، من مهر كامل را به تو مي دهم، پس تا اينجا مفهوم ضمني روايت اين است كه اگر در را ببندد مهر كامل مي شود) فلمّا رجعت إلي أبي فأخبرته بالأمر كيف كان فقال: إنّه ليس لها عليك إلّا النصف (يعني نصف المهر) … «3».

قسمتي از روايت دلالت مي كند كه اغلاق باب موضوعيّت دارد و باعث كمال مهر است و بخشي از روايت دلالت دارد كه اغلاق باب موضوعيّت ندارد و نصف مهر ثابت است.

شايد زن تابع بعضي از مذاهب عامّه بوده كه مي خواهد از اغلاق باب به مقصود خود كه تمام مهر است برسد، و امام مي فرمايد من مهر كامل را مي دهم، پس و لو اغلاق باب هم بكند فقط نصف مهر را حق دارد بگيرد.

البتّه به اين روايت اشكال شده است كه اين روايت با شأن ائمّه عليهم السّلام سازگار نيست.

روايت ذيلي هم دارد و مي فرمايد:

و قال: إنّك تزوّجتها في ساعة حارّة (ازدواج تو با او در ساعت داغ روز بوده است).

احتمال دارد به خاطر اين باشد كه ساعت ناميموني است و احتمال ديگر اين است كه در ساعت گرم روز اگر كسي ازدواج كند بر اثر گرماي هوا، صورت برافروختگي و جذابيّت غير واقعي پيدا مي كند و بعد از فرو نشستن

گرما، آن صفات زائل مي شود.

دو حديث بعد در مورد مقام اثبات است ولي به دلالت التزاميّه حكم مقام ثبوت هم از اين دو حديث استفاده مي شود.

* … عن سهل بن زياد (ضعيف است) عن ابن محبوب، عن ابن رئاب، عن أبي بصير قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السّلام: الرجل يتزوّج المرأة فيرخي عليها و عليه الستر و يغلق الباب ثمّ يطلّقها فتسأل المرأة هل أتاك فتقول: ما أتاني و يسأل هو هل أتيتها فيقول لم آتها فقال: لا يصدّقان (تصديق نمي شوند) و ذلك أنّها تريد أن تدفع العدّة عن نفسها (زن متّهم است) و يريد هو أن يدفع المهر عن نفسه يعني إذا

______________________________

(1). ح 1، باب 55 از ابواب مهور.

(2). ح 5، باب 55، از ابواب مهور.

(3). ح 7، باب 55 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 85

كانا متّهمين (قسمت آخر روايت بعيد است از امام باشد و احتمال دارد تفسير كليني يا راوي باشد). «1»

در حديث مسلّم گرفته شده كه خلوت به تنهايي موضوعيّت ندارد و مواقعه محور است، چون اگر به تنهايي موضوعيّت داشت، لازم نبود از زن و مرد سؤال شود، پس محور مواقعه است، بنا بر اين و لو روايت در مورد مقام ثاني (اثبات) است، ولي مسلّم گرفته شده كه محور مواقعه و خلوت اماره است بر مواقعه.

* … عن جميل عن أبي عبيدة عن أبي عبد اللّه عليه السّلام في الرجل يتزوّج المرأة البكر أو الثيّب فيرخي عليه و عليها الستر أو غلّق عليه و عليها الباب ثمّ يطلّقها فتقول لم يمسّني و يقول: هو لم أمسّها قال: لا يصدّقان (چون متّهم هستند) لأنّها تدفع عن نفسها

العدّة و يدفع عن نفسه المهر. «2»

در ذهن گوينده و شنونده مسلّم بوده كه معيار خلوت نيست.

اين روايات از رواياتي كه صريحا مي گويد خلوت اثري ندارد بهتر است، چون در ذهن راوي و زن و شوهر هم مسلّم بوده است كه خلوت به تنهايي فايده اي ندارد.

روايات معارض:

در مقابل اين روايات، روايات معارضي «3» داريم كه مي گويد خلوت كافي است و موضوعيّت دارد.

* … عن الحلبي (سند معتبر است) عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال:

سألته عن الرجل يطلّق المرأة قد مسّ كلّ شي ء منها إلّا أنّه لم يجامعها (مقام ثبوت) أ لها عدّة؟ فقال: ابتلي أبو جعفر عليه السّلام بذلك فقال له أبوه علي بن الحسين عليهما السّلام: إذا أغلق بابا و أرخي سترا وجب المهر و العدّة. «4»

ظاهر روايت اين است كه خلوت موضوعيّت دارد و مي توان آن را بر مقام اثبات حمل كرد، يعني اگر دعوايي بين زوج و زوجه واقع شود مي توان خلوت را اماره بر دخول گرفت، پس ظاهر روايت موضوعيّت است و طريقيّت قرينه مي خواهد.

مرحوم كليني از ابن ابي عمير مطلبي را نقل كرده است كه اين روايت را حمل بر طريقيّت كرده و بين روايات جمع كرده است.

قال الكليني قال ابن أبي عمير اختلف الحديث في أنّ لها المهر كملا و بعضهم قال: نصف المهر و إنّما معني ذلك أنّ الوالي إنّما يحكم بالظاهر إذا أغلق الباب و أرخي الستر وجب المهر (مقام اثبات) و إنّما هذا عليها إذا علمت أنّه لم يمسّها فليس لها فيما بينها و بين اللّه إلّا نصف المهر (و لو قاضي به حسب ظاهر تمام مهر را به زن مي دهد ولي اگر مرئه مي داند

كه مواقعه واقع نشده، بيش از نصف را نبايد بگيرد.)

مرحوم شيخ طوسي هم اين كلام را نقل كرده و كلام ابن ابي عمير را مي پذيرد.

70- ادامۀ مسئلۀ 17 14/ 11/ 83* … عن زرارة، عن أبي جعفر عليه السّلام قال: اذا تزوّج الرجل ثمّ خلا بها فأغلق عليها بابا أو أرخي سترا ثمّ طلّقها فقد وجب الصداق و خلاؤه بها دخول (خلوت زوج با زوجه به منزلۀ دخول است). «5»

* … عن اسحاق بن عمّار، عن جعفر، عن أبيه، عن علي عليه السّلام إنّه كان يقول: من أجاف (أغلق) من الرجال علي أهله بابا أو أرخي سترا فقد وجب عليه الصداق. «6»

* … عن محمّد بن مسلم، عن أبي جعفر عليه السّلام قال: سألته عن المهر متي يجب؟ قال: إذا أرخت الستور و أجيف الباب … «7»

* … عن أبي بصير قال: تزوّج أبو جعفر عليه السّلام امرأة فأغلق الباب فقال: افتحوا و لكم ما سألتم (كأنّ مسلّم بود كه اغلاق باب باعث تمام مهر است) فلمّا فتحوا صالحهم (ما زاد بر نصف مصالحه شده و اين تعبير دليل است كه كأنّ اينها در كمال مهر حقّي داشته اند). «8»

بعضي از روايات هم در مستدرك آمده است.

اين دو گروه روايت با هم متعارض است كه گروه اوّل مي گويد خلوت موضوعيّت ندارد و گروه دوّم مي گويد موضوعيّت دارد.

جمع دلالي:

جمع روايات به اين است كه طايفۀ دوّم را حمل بر مقام اثبات كنيم يعني خلوت اماره بر دخول است و طايفۀ اوّل را حمل بر مقام ثبوت كنيم يعني مادام كه مواقعه اي نباشد حقّي

______________________________

(1). ح 1، باب 56 از ابواب مهور.

(2). ح 3، باب 56 از ابواب مهور.

(3).

ح 2، 3، 4 و 6 باب 55 از ابواب مهور.

(4). ح 2، باب 55 از ابواب مهور.

(5). ح 3، باب 55 از ابواب مهور.

(6). ح 4، باب 55 از ابواب مهور.

(7). ح 6، باب 55 از ابواب مهور.

(8). ح 8، باب 55 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 86

نيست، چرا كه اگر خلوت اماره نباشد، مواقعه را نمي توان ثابت كرد چون در آنجا شاهدي نيست پس مانعي نيست كه خلوت اماره بر دخول باشد و اگر يقين به عدم مواقعه باشد جاي اماره نيست.

اين جمع دو شاهد روايي «1» دارد كه امام تصريح كردند اگر مواقعه اي نشده زوجه تمام مهر را نگيرد، اگر چه حاكم به تمام مهر حكم كند.

اعمال مرجّحات:
اشاره

اگر جمع عرفي را نپذيريم، سراغ مرجّحات مي رويم:

مرجّح اوّل: شهرت

موافق طايفۀ اوّل است.

مرجّح دوّم: كتاب اللّه

موافق با طايفۀ اوّل است و طايفۀ دوّم مخالف كتاب اللّه است.

مرجّح سوّم: موافقت و مخالفت عامّه (تقيّه)

اقوال عامّه را بيان كرديم كه گروهي به موضوعيّت و گروهي به عدم موضوعيّت خلوت قائل بودند و نمي توانيم بگوييم كه كدام طايفه موافق عامّه است.

نتيجه: خلوت در كمال مهر موضوعيّت ندارد.

71- ادامۀ مسئلۀ 17 17/ 11/ 83

مقام اثبات (ظاهر):
اشاره

اگر شك كرديم كه در خلوت مواقعه اي واقع شده است يا نه، آيا خلوت مي تواند اماره بر وقوع مواقعه باشد؟

خلوت اقسامي دارد؛ گاهي خلوت به اندازۀ يك ساعت است و گاهي به اندازۀ يك روز و گاهي هفته ها با هم بوده اند و بعد زوج ادّعا مي كند كه مواقعه اي واقع نشده است، آيا خلوت در همۀ اين موارد مي تواند اماره باشد؟ يا اين كه بگوييم موارد فرق مي كند و خلوت كوتاه مدّت اماره نيست و بلند مدّت اماره است.

اقوال:

عدّه اي قائلند كه خلوت اماره است و شايد كه منظور آنها مقام اثبات باشد، يعني در مقام اثبات خلوت اماره بر مواقعه مي شود و مهر كامل ثابت است.

ادلّه:
اشاره

دلايلي كه مي توان براي اين مسأله بيان كرد در كلمات فقها به طور پراكنده ذكر شده است، البتّه بزرگان كمتر سراغ ادلّۀ مقام اثبات رفته اند ولي در مجموع مي توان چهار دليل اقامه كرد:

1- تقديم ظاهر بر اصل:

اين مسأله از قبيل «تقديم ظاهر بر اصل» است به اين بيان كه عقلا در بسياري موارد ظاهر حال را بر اصل مقدّم مي دانند. در ما نحن فيه اصل (اصالت العدم) اين است كه دخول واقع نشده ولي ظاهر حال اين است كه مدّتي با هم زندگي كرده اند، در حالي كه بي مانع و هر دو جوانند، چگونه ممكن است مواقعه واقع نشود. نظير اين تقديم ظاهر بر نص را به صورت شعر بيان كرده اند: كه اگر خانه خالي و طعام فراواني مهيّا باشد و شخص گرسنۀ بي ايماني در آن خانه باشد، آيا كسي باور مي كند كه او از آن غذا نخورد؟!

ملحد گرسنه و خانۀ خالي و طعام عقل باور نكند كز رمضان انديشد

مثال ديگر: يكي از مطهّرات غيبت مسلم است، در اينجا اصل مي گويد نجس است (استصحاب) ولي ظاهر حال مي گويد چون مسلمان است و لباس نجس نمي پوشد آن را تطهير كرده، كه در اين صورت ظاهر بر اصل مقدّم شده است.

بنا بر اين اگر خلوت درازمدت باشد و مانعي هم در كار نباشد ظاهر حال (مواقعه) بر اصل عدم مواقعه مقدّم است و اگر به عنوان دليل پذيرفته نشود لا اقلّ مؤيّد است.

2- عدم امكان اقامۀ دليل از ناحيۀ زوجه:

اگر نپذيريم كه خلوت اماره بر مواقعه است، زوجه از كجا ثابت كند كه مواقعه واقع شده است زيرا طرق اثبات بر زوجه بسته است و اقامۀ دو شاهد عادل ممكن نيست؛ اين مسأله مانند اثبات عادت ماهيانه است كه با شاهد حل نمي شود بلكه بايد از خود او بپذيريم و اگر نپذيريم راه حلّي نيست.

إن قلت: اگر پردۀ بكارت باقي باشد معلوم است كه مواقعه واقع نشده است.

قلنا: اوّلا، ممكن

است دخول در دبر باشد و ما دخول در دبر را هم در كمال مهر كافي دانستيم.

ثانيا، ممكن است مرئه ثيّبه باشد، پس در واقع اين مورد از

______________________________

(1). ح 1 و 3 باب 56 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 87

مواردي است كه لا يعلم الّا من قبلها و اقامۀ بيّنه ممكن نيست و اگر شوهر هم اقرار نكند نمي توان اثبات كرد.

بنا بر اين مواردي وجود دارد كه طرق اثبات مسدود است و شارع قول خود شخص را مي پذيرد، تا تضييع حق نشود.

3- روايات:

دو روايت است:

* … عن أبي بصير قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السّلام: الرجل يتزوّج المرأة و فيرخي عليها و عليه الستر و يغلق الباب ثمّ يطلّقها فتسأل المرأة:

هل أتاك؟ فتقول ما أتاني و يسأل هو هل أتيتها فيقول: لم آتها فقال:

لا يصدّقان و ذلك أنها تريد أن تدفع العدّة عن نفسها و يريد هو أن يدفع المهر عن نفسه يعني إذا كانا متّهمين. «1»

روايت مي فرمايد اگر متّهم باشند قولشان قبول نمي شود و مفهوم آن اين است كه اگر متّهم نباشند بايد قول زوجه قبول شود.

* … فتقول: لم يمسّني و يقول هو: لم أمسّها قال: لا يصدّقان لأنّها تدفع عن نفسها العدة و يدفع عن نفسه المهر «2».

اين حديث هم مي فرمايد چون متّهم است، قول زوجه پذيرفته نمي شود و مفهوم آن اين است كه اگر متّهم نباشد، ظاهر حال مقدّم است و مواقعه واقع شده و خلوت اماره است.

4- جمع بين دو گروه از روايات:

رواياتي كه در مقام ثبوت وارد شده دو گروه بود، گروهي خلوت را دليل بر كمال مهر نمي دانست و گروهي مي دانست، كه گروه اوّل را حمل بر مقام ثبوت و گروه دوّم را حمل بر مقام اثبات مي كنيم كه نتيجۀ آن اين است كه خلوت دليل بر مواقعه است.

إن قلت: رواياتي كه مي گويد خلوت در مقام ثبوت دليل است، معرض عنهاي مشهور است و چون مشهور فتوا نداده اند پس روايات دالّ بر اماره بودن خلوت از حجّيت ساقط است.

قلنا: مشهور سراغ مقام ثبوت رفته اند و در مقام اثبات بحث نكرده اند و تصريح كرده اند كه آيا خلوت قائم مقام وطي مي شود يا نه كه همان بحث مقام ثبوت است، در حالي كه بحث ما در مقام

اثبات است.

شاهد:

شاهد ما علاوه بر دلايل سابق كلام ابن ابي عمير است كه مرحوم كليني بعد از نقل حديث «3» از ايشان نقل كرده و مي فرمايد: روايات مختلف است، بعضي خلوت را كافي مي دانند و بعضي كافي نمي دانند، در مقام جمع بين روايات، حاكم شرع (والي) به حسب ظاهر حكم مي كند كه اين اغلاق باب و ارخاء ستر قرينۀ بر مواقعه و موجب كمال مهر است و تصريح مي كند، اگر زوجه بينها و بين اللّه مي داند مواقعه صورت نگرفته، بر او حرام است مهر كامل را بگيرد، اگر چه والي به نفع او حكم كرده باشد، پس همين راه جمع را، ابن ابي عمير كه قريب به عصر ائمّه عليهم السّلام بوده فرموده است. مرحوم شيخ طوسي هم وقتي اين كلام را نقل مي كند مي فرمايد:

هذا وجه حسن و تعبير ابن ابي عمير را مي پسندد.

72- مسئلۀ 18 (الاختلاف في أصل المهر) 18/ 11/ 83

[مسائلي در اختلاف در مهر]

مقدّمه:

مرحوم امام در پنج مسأله اختلاف در مهر را بيان مي كند، كه گاهي اختلاف در اصل مهر و گاهي در مقدار، گاهي در تعجيل مهر (حالّ بوده است يا مؤجّل) و گاهي در تسليم مهر و گاهي در كيفيّت تسليم مي باشد. (زوج مي گويد به عنوان مهر داده و زوجه مي گويد به عنوان مهر نبوده بلكه هبه و عيدي بوده است). مرحوم صاحب جواهر همۀ اين مسائل تنازع را در يك مسأله مطرح كرده است.

در اين مسائل سراغ روايات نمي رويم بلكه بر اساس قواعد باب تنازع بحث مي كنيم. و روايات در آن نقش مهمّي ندارند.

اصولي در ابواب منازعات داريم مانند «البيّنة علي المدّعي و اليمين علي من أنكر» و يا اگر منكر قسم نخورد

دو حالت دارد:

گاهي قسم را به مدّعي رد مي كند (يمين مردوده) و گاهي نه قسم مي خورد و نه آن رد مي كند (نكول) و يا دعواي بدون تفسير كه فقط يك ادّعاست و بايد تفسير شود، كه اينها اصول شناخته شدۀ ابواب قضاوت است.

در اين پنج مسأله ما، اصول باب قضا را تمرين و پياده مي كنيم كه نوعي تطبيق كلّيات بر مصاديق و جزئيّات است.

مسألة 18: لو اختلفا في أصل المهر فادّعت الزوجة و أنكر الزوج فإن كان قبل الدخول فالقول قوله
اشاره

بيمينه و إن كان بعده كلّفت بالتعيين بل لا يبعد عدم سماع الدعوي منها ما لم تفسّر، و لا يسمع

______________________________

(1). ح 1، باب 56 از ابواب مهور.

(2). ح 3، باب 56 از ابواب مهور.

(3). ح 2، باب 55 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 88

منها مجرّد قولها لي عليه المهر ما لم تبيّن المقدار فإن فسّرت و عيّنت بما لا يزيد علي مهر المثل حكم لها عليه بما تدّعيه و لا يسمع منه إنكار اصل المهر، نعم لو ادّعي سقوطه إمّا بالأداء أو الإبراء يسمع منه فإن أقام البيّنة عليه ثبت مدّعاه و إلّا فله عليها اليمين، فإن حلفت علي نفي الأداء أو الإبراء ثبتت دعواها و إن ردّته علي الزوج فحلف سقط دعواها و إن نكل تثبت و إن نكلت ردّه الحاكم علي الزوج فإن حلف تسقط دعواها و إن نكل تثبت، هذا إذا كان ما تدّعيه بمقدار مهر المثل أو أقلّ و إن كان أكثر كان عليها الإثبات و إلّا فلها علي الزوج اليمين.

عنوان مسأله:
اشاره

اين مسأله در مورد اختلاف در اصل مهر و داراي دو فرع است:

فرع اوّل:
اشاره

اگر در اصل مهر اختلاف كنند كه آيا مهري بوده است يا نه؟

دو حالت دارد:

1- قبل از دخول 2- بعد از دخول.

1- قبل از دخول:

قبل از دخول زوج مي خواهد طلاق دهد و مي گويد مهري تعيين نشده و بعد از طلاق هم غير از متعه چيزي به زوجه تعلّق نمي گيرد و زوجه مدّعي تعيين مهر است. زوجه در اينجا مدّعي و زوج منكر است. مطابق قاعدۀ «البيّنة علي المدّعي و اليمين علي من أنكر» زوجه بايد بيّنه بياورد و اگر بيّنه نياورد، زوج قسم مي خورد و به زوجه چيزي جز متعه تعلّق نمي گيرد.

قلنا: به نظر ما ازمنه مختلف است، زمانهايي بوده كه در آنها مهريّه را تفويض مي كردند ولي در بعضي از زمانها مانند زمان ما مهريّه را قبل از عقد تعيين مي كنند و به آن زياد اهمّيّت مي دهند و در مورد آن بحثهاي زيادي كرده و بر آن توافق مي كنند و مي نويسند و آن را حاضران امضا مي كنند؛ آيا در اينجا هم مي توان مانند صاحب شرايع اصالة البراءة را جاري كرد و قول زوج را با يك قسم قبول كرد يا اينجا هم از قبيل تقديم ظاهر بر اصل است؟

2- بعد از دخول:

زوجه مي گويد مهري تعيين شده و زوج مي گويد مهر تعيين نشده است. در اينجا قاعدۀ باب قضاوت مي گويد كه مدّعي بايد ادّعاي خود را تفسير كند، يعني اگر مهريّه تعيين شده مقدار آن را بيان كند. البتّه در اينجا بحث است كه آيا ادّعاي بدون تعيين پذيرفته نمي شود يا پذيرفته مي شود ولي تكليف به تفسير مي شود؟ هر كدام باشد نتيجه يكي است كه در اينجا بايد تفسير كند حال اگر تفسير كند به چيزي كه بيش از مهر المثل نيست (مساوي يا كمتر) ادّعاي زن را مي پذيريم، چون يا واقعا مهر تعيين شده كه بايد به او بدهند و

يا تعيين مهر نشده ولي چون دخول حاصل شده مهر المثل ثابت است. در اين صورت ديگر نياز به قسم هم نيست و قاضي بلا فاصله حكم مي كند، چون قدر متيقّن نياز به قسم و بيّنه ندارد و قطعي است.

در اين بحث مرحوم محقّق مطلب عجيبي در شرايع دارد و صاحب جواهر هم پيروي كرده و آن را مشهور مي داند و مي فرمايد در صورت دخول هم، قول زوج با قسم مقدّم است، چون اين كه زوج مي گويد مهري به گردن او نيست شايد به اين جهت است كه مهر را پدر زوج پذيرفته است و يا مهر را مولي پذيرفته و بعد عبد آزاد شده و بين او و زوجه اش نزاعي واقع شده و او قسم مي خورد كه مهري بر گردنش نيست، چرا كه مهر را مولي پذيرفته است. مثال ديگري كه صاحب رياض دارد اين است كه شايد زوج از زوجه به اندازۀ مهريّه طلبكار بوده و همان طلب را مهر قرار داده و يا عيني در دست زوجه بوده و زوج همان را مهر قرار داده است و حال قسم مي خورد كه چيزي بر گردن او نيست. پس مرحوم محقّق در صورت دخول و عدم دخول اصالة البراءة را جاري مي داند و قول زوج را مقدّم كرده است و اين را به مشهور نسبت مي دهند، ولي ما نمي توانيم در صورت دخول اين را بپذيريم و مطابق ظاهر حال زوج بايد مهريّه را تا جايي كه كمتر از مهر المثل و يا مساوي مهر المثل باشد، بدهد و اگر بيشتر بود مي تواند اضافه را ندهد (مگر زوجه براي مازاد بيّنه بياورد). پس حق با

امام (ره) است كه فرموده اگر زوجه ادّعاي مادون يا مساوي مهر المثل كند و دخول هم واقع شده باشد بايد زوج مهر را بدهد.

البتّه دو روايت داريم كه از آن معنايي كه مشهور گفته اند فهميده مي شود و تصوّر ما اين است كه اين دو روايت، مشهور را به زحمت انداخته كه در صورت دخول هم قول زوج را مقدّم دانسته اند.

* … عن الحسن بن زياد، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: إذا دخل الرجل بامرأته ثمّ ادّعت المهر و قال: قد اعطيتك فعليها البيّنة و عليه اليمين. «1»

جواب: ما سابقا از اين روايت جواب داده و گفتيم اين

______________________________

(1). ح 7، باب 8 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 89

روايت براي زماني بود كه مهريّه ها معمولا كم و نقدا پرداخت مي شد و بر ذمّه نمي گذاشتند و عروسي دليل بر اداي مهريّه در آن زمانها بوده است، كه اين هم از قبيل تقديم ظاهر بر نصّ است و ربطي به بحث ما ندارد.

* … عن عبد الرحمن بن الحجاج (سند صحيح است) قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن الرجل و المرأة يهلكان جميعا فيأتي ورثة المرأة فيدّعون علي ورثة الرجل الصداق؟ … قال: إذا أهديت (زوجه) إليه (زوج) و دخلت بيته و طلبت بعد ذلك فلا شي ء لها … «1»

جواب: وقتي عروسي حاصل شد، اگر بعد از آن زوجه طلب مهر كند ديگر مهري به زوجه تعلّق نمي گيرد چون ظاهر حال آن زمان اين بوده كه مهر را قبلا مي پرداختند.

نتيجه:

اين دو روايت ربطي به بحث ما ندارد و قول مشهور قابل قبول نيست و قول امام صحيح است.

73- ادامۀ مسئلۀ 18

19/ 11/ 83

فرع دوّم: زوج قبول دارد مهري بوده ولي مدّعي است كه مهر را داده

و يا مي گويد زوجه مهر را ابراء كرده است.

اين مسأله شش حالت دارد كه در سه حالت قول زوج مقدّم است و مهر ثابت نيست و در سه حالت قول زوجه مقدّم است و مهر ثابت است.

1- زوج براي ادّعاي خود بيّنه دارد، مثلا دو شاهد مي آورد كه مهر را داده يا زوجه آن را ابراء كرده است كه در اين صورت مهر ساقط است.

2- زوج بيّنه اي ندارد و بايد زوجه قسم بخورد و با قسم زوجه مهر ثابت مي شود.

3- زوجه قسم نمي خورد و قسم را به زوج رد مي كند (يمين مردوده) و زوج قسم مي خورد، در نتيجه مهر ساقط مي شود.

4- زوج هم قسم نمي خورد (نكول) كه در اين صورت مهر ثابت است.

5- زوجه قسم نمي خورد و قسم را به زوج هم رد نمي كند (نكول) در اين صورت حاكم شرع قسم را به زوج رد مي كند و اگر زوج قسم بخورد مهر ساقط مي شود.

6- زوجه نكول مي كند و حاكم شرع قسم را به زوج رد مي كند و زوج هم نكول مي كند، كه در اين صورت مهر ثابت است.

همان گونه كه ملاحظه شد ابواب قضا بن بست ندارد و در يك جا بايد فصل خصومت شود و استخوان لاي زخم ممكن نيست.

نكته: نكته اي در انتهاي بحث باقي مانده كه سزاوار بود مرحوم امام در دنبالۀ فرع اوّل مي فرمودند ولي در انتهاي مسأله آورده اند و آن اين كه اگر زوجه ادّعاي مهري بيش از مهر المثل كند، در اينجا بايد زوجه نسبت به مازاد بيّنه بياورد، چون با دخول مهر المثل ثابت است، ولي ما زاد را بايد ثابت كند.

74- مسئلۀ 19 (الاختلاف في مقدار

المهر) 08/ 12/ 83

مسألة 19: لو توافقا في أصل المهر و اختلفا في مقداره كان القول قول الزوج بيمينه
اشاره

إلّا إذا اثبتت الزوجة بالموازين الشرعيّة (زوجه اكثر را با موازين شرعيّه ثابت كند، فرع اوّل) و كذا إذا ادّعت كون عين من الأعيان كدار أو بستان مهرا لها و أنكر الزوج فانّ القول قوله بيمينه و عليها البيّنة (چون مدّعيه است، فرع دوّم).

عنوان مسأله:
اشاره

اين مسأله داراي دو فرع است و فرع اوّل در جايي است كه زوج و زوجه در اصل تعيين مهر اتّفاق نظر دارند، ولي زوج مي گويد پنجاه دينار بوده و زوجه مي گويد صد دينار بوده است، بنا بر اين نسبت به زايد زوجه مدّعيه و زوج منكر است كه اگر زوجه بيّنه نداشته باشد، زوج قسم مي خورد و فرع دوّم هم در جايي است كه زوجه عيني از اعيان را ادّعا مي كند و زوج انكار مي كند. مرحوم امام مي فرمايد: قول زوج با يمين مقدّم است.

فرع اوّل: اختلاف در مقدار مهر

ظاهرا در اين فرع اختلافي در بين اصحاب نيست و اقلّ مسلّم و اكثر محلّ اختلاف است. در اقلّ و اكثر استقلالي در اكثر برائت جاري مي شود، كه ما نحن فيه هم از اين قبيل است. البتّه ما در اقلّ و اكثر ارتباطي هم قائل به برائت هستيم، بنا بر اين كسي كه قولش موافق اصل است منكر و كسي كه قولش بر خلاف اصل است مدّعي است و چون زوج قولش موافق اصل است منكر است و بايد قسم بخورد.

______________________________

(1). ح 8، باب 8 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 90

أضف إلي ذلك؛ در اينجا يك روايت صحيحه هم داريم:

* … عن أبي عبيدة (از ثقات است و اسم او «زياد بن عيسي» است كه حدود 137 حديث در ابواب مختلف دارد و از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما السّلام بوده است) عن أبي جعفر عليه السّلام في رجل تزوّج امرأة فلم يدخل بها فادّعت أنّ صداقها مائة دينار و ذكر الزوج أنّ صداقها خمسون دينارا و ليس لها بيّنة علي ذلك قال: القول قول الزوج

مع يمينه (چون قولش موافق اصل است). «1»

فرع دوّم: زوجه عيني از اعيان را ادّعا مي كند

مرحوم امام از اين فرع به سادگي گذشته اند در حالي كه جاي بحث است. زوجه ادّعا مي كند عيني از اعيان مانند دار يا بستان را و زوج منكر است كه خود داراي چند صورت است:

1- زوج منكر تعيين مهر است.

2- زوج منكر تعيين نيست و مهر مال است ولي در مقدار اختلاف دارند.

3- زوج منكر تعيين نيست، ولي عيني را مي گويد، غير از چيزي كه زوجه مي گويد مثلا زوجه مي گويد خانه بوده و زوج مي گويد باغ بوده.

4- زوج منكر تعيين نيست ولي عيني را مي گويد كه در صفت با عيني كه زوج مي گويد اختلاف دارد، به عنوان مثال هر دو مي گويند خانه است ولي زوج مي گويد خانه اي در جنوب شهر است و زوجه مي گويد در شمال شهر است؛

همچنين گاهي آنچه را زوج مي گويد قيمتش مادون مهر المثل است و گاهي مساوي و گاهي زايد بر مهر المثل است، اگر زوج منكر تعيين مهر باشد، علي القاعده اگر دخولي حاصل شده بايد مهر المثل بدهند و زوجه بايد زايد بر آن را ثابت كند كه بيان مرحوم امام هم همين بود. ولي اگر زوجه ادّعا كند كه پولي مهر قرار داده شده و زوجه مي گويد خانه اي مهر قرار داده شده، در اينجا چون دو نفر ادعايي دارند كه بر خلاف اصل است (اصل اين است كه پول نبوده و اصل اين است كه خانه نبوده) جاي تحالف است و شكل تداعي دارد.

إن قلت: هميشه در چنين مسأله اي كه زوج چيزي ادّعا مي كند كه قيمتش كمتر و زوجه چيزي ادّعا مي كند كه قيمتش بيشتر است، اگر اعيان را قيمت گذاري

كنيم به اقلّ و اكثر بر مي گردد، پس چيزي را كه مورد ادّعاي زوج است قيمت گذاري مي كنيم، كه در اين صورت قول زوج با اصل موافق است، چون اصل برائت از زائد است، بنا بر اين زوج منكر است و قول او با قسم مقدّم مي شود؛ پس اين كه امام (ره) و ديگران در تمام صور مسأله برائت جاري كرده اند صحيح نيست.

قلنا: معيار، قيمتها نيست چون ادّعا روي اين خانه و آن خانه يا باغ و خانه است و مهريّه قيمت نيست در حالي كه شما آن را به قيمت تبديل كرده و اقلّ و اكثر درست مي كنيد. بايد به ظاهر دعاوي توجّه كرد، يعني در باب تحالف نمي توان تجزيه كرد و حكم را روي قيمت برد.

حال وقتي تحالف شد تعارض مي شود و تساقط مي كنند، پس سراغ مهر المثل مي رويم.

از اينجا روشن مي شود كه تمسّك به اطلاق روايت ابو عبيده صحيح نيست، چون در مورد دو جنس موافق هم و آن هم در فرض عدم دخول بود و نمي توان به آن براي ما نحن فيه كه دو جنس مخالف است، استدلال كرد.

فتلخّص من جميع ما ذكرنا: اين مسأله داراي دو فرع بود، فرع اوّل كه جنس معيّن و مقدار نامشخص بود و تمسّك به «البينة علي المدّعي و اليمن علي من أنكر» مي شود و در فرع دوّم، در نفس عين اختلاف است و هر كدام عيني را ادّعا مي كنند و جاي تحالف است و بعد از تساقط مهر المثل ثابت مي گردد.

فرع اوّل جاي بحث دارد؛ گاهي قبل از دخول است كه حكم آن بيان شد و امّا اگر بعد از دخول باشد و ادّعاي زوج

كمتر از مهر المثل باشد (مثل اين كه زوج مي گويد پنجاه دينار و مهر المثل هفتاد دينار است) آيا باز قول زوج مقدّم است؟

در اينجا اصل برائت نيست، بلكه مهر المثل ثابت است و از قبيل تحالف است، چون قول زوج و زوجه هر دو خلاف اصل است، بنا بر اين هر دو بايد قسم بخورند و تساقط مي شود و مهر المثل ثابت مي گردد.

75- مسئلۀ 20 (الاختلاف في التعجيل و التأجيل) 9/ 12/ 83

مسألة 20: لو اختلفا في التعجيل
اشاره

(نقد) و التأجيل (مدّت دار) فقالت: إنّه معجّل و قال: بل مؤجّل و لم يكن بيّنة كان القول قولها بيمينها (فرع اوّل) و كذا لو اختلفا في زيادة الأجل كما إذا ادّعت أنّه (اجل) سنة و قال: إنّه سنتان (در بعضي از عقدنامه ها در عصر و زمان ما مي نويسند عند المطالبه كه شبيه معجّل است و در

______________________________

(1). ح 1، باب 18 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 91

بعضي از عقدنامه ها عند القدرة و الاستطاعة مي نويسند كه شبيه بحث ما و قريب الافق است، فرع دوّم).

اقوال:
اشاره

اين مسأله اقوال كثيره اي ندارد و جمعي متعرّض آن شده اند و غالبا مانند همين فرمايش امام حكم كرده اند و در هر دو حالت حق را به زوجه داده اند يعني قسم مي خورد و حقّش ثابت مي شود.

فرع اوّل: آيا نقد است يا نسيه؟
اشاره

فرض مسأله در جايي است كه طرفين تعيين مهر را قبول دارند ولي زوجه مي گويد مهر تعيين شده بدون مدّت و نقد بوده و زوج مي گويد مدّت دار بوده است، در اينجا حق با زوجه است چون اصل عدم ذكر اجل است و تعجيل احتياج به ذكر ندارد و آنچه كه نياز به ذكر دارد، أجل است، پس قول زوجه موافق اصل است و زوج كه مي گويد مؤجّل بوده و مدّعي ذكر اجل است بايد دليل بياورد.

در اينجا دو اشكال وجود دارد كه يك اشكال را صاحب جواهر ذكر كرده و جواب داده است و اشكالي هم ما داريم:

اشكال: تعجيل و تأجيل دو وصف وجودي هستند و عدمي نيستند و هر دو احتياج به بيان دارد و اينجا از قبيل دو مدّعي است، پس بايد هر دو قسم بخورند. شبيه اين مسأله در باب اوامر است جايي كه مي گويند امر دلالت بر فور دارد يا تراخي، كه فور و تراخي دو امر وجودي هستند و حقيقت امر هم دلالت بر طبيعت طلب مي كند كه نه فور دارد و نه تراخي. ما نحن فيه هم در اصل عقد تعجيل و تأجيل وجود ندارد، پس هر دو مدّعي هستند و چون بيّنه ندارند بايد هر دو قسم بخورند پس تحالفا و تساقطا و نتيجۀ آن تخيير است.

جواب: در مقام ثبوت هر دو وصف وجودي هستند ولي در مقام اثبات آنچه كه احتياج به

بيان دارد أجل است و معجّل بيان نمي خواهد. در باب اوامر هم عقيدۀ ما همين است و مي گوييم درست است كه در مقام ثبوت امر دلالت بر طلب مي كند و فور و تراخي وصف وجودي هستند، ولي در خارج، از اطلاق صيغۀ امر فوريّت استفاده مي شود.

اشكال صاحب جواهر:

اشكال صاحب جواهر قدري پيچيده تر است و مي فرمايد:

بعضي اشكال كرده اند كه هر يك از زوجه و زوج مدّعي و منكر هستند چون كسي كه مدّعي ذكر اجل است و لو از اين جهت مدّعي است ولي چون قيمت نسيه ارزانتر است، در واقع منكر قيمت اضافه اي است كه مدّعي تعجيل ادّعا كرده است؛ به عنوان مثال وقتي زوجه مي گويد صد دينار نقد مهر بوده است و زوج مي گويد كه صد دينار نسيه بوده در واقع صد دينار زوج هفتاد دينار است چون نسيه است و زوجه مدّعي ارزش بيشتري است كه زوج منكر آن است، پس زوج هم مدّعي و هم منكر است؛ به عبارت ديگر زوجه كه مدّعي نقد است در واقع مدّعي ارزش بيشتر است و زوجه با اين كه منكر اجل است ولي مدّعي قيمت بيشتر است؛ بنا بر اين از يك طرف زوج مدّعي است و از طرف ديگر زوجه مدّعي است (بالملازمة العقليّة).

جواب: مرحوم صاحب جواهر در جواب مي گويد:

عدم معارضة اصالة عدم ذكر الأجل أو زيادته باصالة عدم الزيادة باعتبار ورودها عليه «1» (اصل عدم ذكر اجل ورود دارد بر اصل عدم زيادي مبلغ مهر).

بايد به ادّعاي زوج نگاه كنيم، زوج مدّعي اجل است ولي شما مي گوييد لازمۀ اجل اين است كه قيمت پايين تر شود و لازمۀ آن اين است كه زوج منكر شود،

در حالي كه اصل عدم ذكر اجل ورود دارد بر اصل عدم زيادي، يعني وقتي اصل وارد آمد اصل مورود كنار مي رود، چون لازمۀ شرعي اصل عدم ذكر اجل اين است كه بايد پول را فورا بدهد و اين لازمۀ شرعي يك لازمۀ عقلي دارد كه همان بالا رفتن قيمت است.

نتيجه: قول زوجه با يمين مقدّم است.

بقي هنا شي ء:

تمام اين بحث ها در مورد جايي است كه قرينه اي در كار نباشد ولي گاهي قراين خارجيّه با يكي از زوج يا زوجه موافق است، مثلا مهريّه خيلي سنگين است و زوج هم يك فرد جيب خالي است، اين قرينه است كه مهر زمان دار و مؤجّل است، اگر چه زوجه مدّعي نقد باشد. حتّي ما مي گوييم اين كه در مهرهاي سنگين عند المطالبه مي نويسند، قصد جدّي نيست و نوشتن هم فايده ندارد.

گاهي عرف بر اين است كه عند المطالبه مي نويسند، كما اين كه در زمان ما چنين است و توجّه نمي كنند كه اين كلمۀ «عند المطالبه» چه بلايي بر سر زوجها مي آورد، حال اگر شك كنيم كه عند المطالبه است يا نه، به عرف نگاه مي كنيم، گاهي

______________________________

(1). ج 31، ص 136.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 92

قرينه نشان مي دهد كه زمان، و اجل دارد و گاهي بر عكس است ولي در جايي كه قرينۀ خارجيه نباشد، اطلاق منصرف به فرد غالب و اين مورد هم عند المطالبه است.

فرع دوّم: اختلاف در مدّت

زوجين اصل مؤجّل بودن را قبول دارند ولي اختلاف در اين است كه آيا مدّت آن يك سال است يا دو سال؟ اينجا از قبيل اقلّ و اكثر استقلالي است و قدر متيقّن، اقلّ (يك سال) است و قدر ما زاد را بايد زوج ثابت كند، چون قول زوجه مطابق اصالة البراءة است و با قسمش ثابت مي شود ولي قول زوج مخالف اصل است و بايد بيّنه بياورد.

نكته: بعضي از اشكالهاي سابق در اينجا مطرح است كه جواب همان است كه سابقا گفتيم؛ مثلا زوج در عين اين كه منكر دو سال است، مدّعي افزايش قيمت است (تعارض اصل

عدم زيادي مدّت و اصل عدم زيادي قيمت).

76- مسئلۀ 21 (الاختلاف في تسليم المهر) 10/ 12/ 83

مسألة 21: لو توافقا علي المهر و ادّعي تسليمه و لا بيّنة فالقول قولها بيمينها.
عنوان مسأله:

اين مسأله در مورد اختلاف در اداي مهر است، يعني زوج مي گويد مهر را ادا كردم و زوجه منكر آن است. در اين مسأله فرض اين است كه اصل مهر، مقدار، جنس، تعجيل و تأجيل مسلّم و اختلاف در تسليم آن است.

اقوال:
اشاره

جمعي از فقها كه متعرّض اين مسأله شده اند آن را ارسال مسلّم دانسته اند، از جمله مرحوم شهيد ثاني در مسالك مي فرمايد:

و هذا ممّا لا اشكال فيه. «1»

در اين مسأله استناد فقها به همان قاعدۀ «البيّنة للمدّعي و اليمين علي من انكر» است و اين قاعده حاكم است. در ساير ابواب ديون هم همين گونه است و اگر بدهكار بگويد كه من پرداخت كرده ام بدون بيّنه از او نمي پذيرند و ما نحن فيه (مهر) هم ديني از ديون است. به حسب ظاهر مسأله صاف و روشن است، ولي وقتي اقوال فقهاي خاصّه و عامّه را بررسي مي كنيم در مسأله سه قول موجود است:

1- قول زوجه با يمين مقدّم است.

2- تفصيل بين قبل از زفاف و بعد از زفاف:

زفاف به معناي اين است كه مرئه تحت اختيار رجل است و لو معلوم باشد كه مواقعه اي واقع نشده يعني اگر قبل از زفاف باشد كلام زوج را نمي پذيرند و بايد بيّنه بياورد ولي اگر بعد از زفاف باشد كلامش را بدون بيّنه مي پذيرند.

3- تفصيل بين قبل از دخول و بعد از دخول:

اين قول، زفاف به تنهايي را كافي نمي داند بلكه زفاف همراه دخول را لازم مي داند كه قبل از دخول قول زوجه و بعد از دخول قول زوج مقدّم است.

مرحوم شيخ طوسي در كتاب خلاف در دو جا به اين مسأله متعرّض شده و ظاهرا دو

فتواي متضاد داده است، در يك جا مي فرمايد:

مسألة 27: إذا اختلف الزوجان في قبض المهر فقال الزوج: قد اقبضتك المهر و قالت: ما قبضته، فالقول قولها سواء كان قبل الزفاف أو بعده قبل الدخول بها أو بعده و به قال سعيد بن جبير و شعبي و أكثر أهل الكوفة و ابن شبرمة و ابن أبي ليلي و أبو حنيفة و أصحابه و الشافعي و ذهب مالك إلي أنّه إن كان بعد الدخول فالقول قوله و إن كان قبل الدخول فالقول قولها و ذهب الفقهاء السبعة (سعيد بن مسيّب، عروة بن زبير، قاسم بن محمّد بن ابي بكر، ابو بكر بن عبد الرحمن، ابو عبيد اللّه، خارجة كه سپر عمرو عاص شد و در شب نوزدهم كشته شد و ابو سليمان) إلي أنّه إن كان بعد الزفاف فالقول قوله و إن كان قبله فالقول قولها … دليلنا (دليل بر قول اوّل) إجماع الفرقة و اخبارهم. «2»

تا اينجا هم اقوال ثلاثه و هم قائلين آن را دانستيم و معلوم شد كه قائل به تفصيل در بين ما وجود ندارد.

مرحوم شيخ طوسي در كتاب نفقات همين اقوال را نقل فرموده و در آنجا قول ديگري اختيار كرده است و مي فرمايد:

مسألة 12: إذا اختلف الزوجان بعد أن سلّمت نفسها إليه (آيا به معناي زفاف است و يا تمكين؟) في قبض المهر أو النفقة فالذي رواه أصحابنا أنّ القول قول الزوج (در حالي كه در مسئلۀ قبلي گفتند قول زوجه مقدّم است) و عليها البيّنة و به قال مالك و قال أبو حنيفة و الشافعي القول قول الزوجة مع يمينها دليلنا إجماع الفرقة و اخبارهم. «3»

______________________________

(1). ج 8، ص 301.

(2).

ج 4، كتاب الصداق، مسئلۀ 27.

(3). ج 5، كتاب النفقات، مسئلۀ 12.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 93

ممكن است بگوييم كه «مع تسليمه» اشاره به زفاف است ولي علي كل حال اين قول خلاف قول قبلي ايشان است؛ چرا در اين مسأله اين گونه شده است؟

رفع تناقض:

مي توان گفت بين اين دو قول تناقضي نيست؛ گاهي قراين خارجيّة بر اداي مهر دلالت مي كند، مثلا در زمان سابق تا مهر را نمي دادند سراغ مرئه نمي رفتند و در روايات هم به آن امر شده، حال اگر در بين قومي مرسوم باشد كه مهر را قبل از دخول يا زفاف مي دهند، در اينجا ظاهر حال پرداخت مهر ولي اصل عدم پرداخت مهر است كه ظاهر حال مقدّم است بر اصل.

به عنوان مثال جهيزيّه را قبل از زفاف مي برند، حال اگر مهريّه هم مثل جهيزيّه باشد و قبل از زفاف بدهند، اين ظاهر حال است و اصل عدم ادا در مقابل ظاهر حال نمي تواند باشد و ظاهر حال مقدّم بر اصل است. حال مرحوم شيخ طوسي در كتاب صداق ناظر به جايي است كه در عرف محل، اعطاي مهريّه قبل از زفاف نبوده ولي در كتاب نفقات ناظر به جايي بوده است كه مهريّه را قبل از زفاف مي دادند، پس تناقضي نيست.

و الشاهد علي ذلك:

دو روايتي كه كلام شيخ طوسي ناظر به آن است عبارت است از:

* … عن الحسن بن زياد، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: إذا دخل الرجل بامرأته ثمّ ادّعت المهر و قال: قد أعطيتك فعليها البيّنة و عليه اليمين. «1»

* … عن عبد الرحمن بن الحجّاج … فقال و قد هلك و قسّم الميراث فقلت:

نعم فقال: ليس لهم شي ء قلت: فإن كانت المرأة حيّة فجاءت بعد موت زوجها تدّعي صداقها فقال: لا شي ء لها و قد أقامت معه مقرّة (اقرار عملي) حتّي هلك زوجها … «2»

اساس مطلب همان است كه مرحوم امام و بزرگان فقها فرمودند كه قول، قول زوجه است، مگر اين كه قرايني باشد (مثل عرف محل و ظاهر حال) و روايات هم ناظر به جايي است كه قبل از زفاف و دخول مهر را مي گرفتند و تناقضي هم بين قول شيخ در دو جا نيست.

77- مسئلۀ 22 (الاختلاف في عنوان التسليم) 11/ 12/ 83

مسألة 22: لو دفع إليها قدر مهرها ثمّ اختلفا بعد ذلك
اشاره

فقالت:

دفعته هبة و قال: بل دفعته صداقا (همه چيز مورد اتّفاق است و فقط تسليم محلّ اختلاف است يعني عنوان تسليم هبه بوده و يا به عنوان مهر تسليم كرده است) فلا يبعد التداعي (از باب تداعي است و هبه و مهر عنوان وجودي مسبوق به عدم بوده و جاي تحالف است ولي بعد از تحالف چه مي شود مرحوم امام نفرموده اند) و تحتاج المسألة إلي زيادة تأمّل.

مسأله از نظر مرحوم امام پيچيده بوده و خواهيم ديد كه پيچيدگي دارد.

نكته: قبل از ورود به شرح مسأله ذكر اين نكته لازم است كه اين مسأله يك بحث عام البلوا در تمام ابواب فقه (ابواب ديون و ضمانات و … ) است و حديث خاصّي هم ندارد و بايد علي القواعد مسأله را حل كنيم و اگر اين مسأله در اينجا حل شود در همه جا قابل استفاده است.

اقوال:
اشاره

در اين مسأله ميان عامّه و خاصّه چهار قول وجود دارد. كه مرحوم شيخ طوسي در كتاب الخلاف دو قول را بيان كرده و مي فرمايد:

مسألة 28: إذا كان مهرها ألفا و أعطاها الفا و اختلفا فقالت: قلت لي: خذي هذه هدية أو قالت: هبة (هبه و هديه يك چيز و از نظر احكام يكي است ولي ممكن است گفته شود كه دايرۀ هديه محدودتر است، يعني هديه با نوعي احترام و اكرام همراه است ولي هبه ممكن است براي ترحّم يا دفع شر و يا … باشد) و قال بل قلت خذيها مهرا فالقول قول الزوج بكلّ حال (قائل به تفصيل نيستيم) و به قال أبو حنيفة و أصحابه و الشافعي و قال مالك:

(تفصيل داده شده است بين چيزهايي

كه شكل هديه دارد و عادت بر هديه بودن آن است) إن كان المقبوض ممّا جرت العادة بهدية مثله كالمقنعة و الخاتم و نحو هذا فالقول قولها أنّه هدية و إلّا فالقول قوله كما قلناه. «3»

جمع بندي اقوال:

قول اوّل: قول زوج مقدّم است مطلقا.

قول دوّم: قول مرحوم امام است كه قائل به تحالف هستند و فرمودند جاي تأمّل است.

قول سوّم: اين قول در كلمات اصحاب ماست و حاصل آن

______________________________

(1). ح 7، باب 8 از ابواب مهور.

(2). ح 8، باب 8 از ابواب مهور.

(3). ج 4، كتاب الصداق، مسئلۀ 28.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 94

اين است كه فرق بگذاريم بين جايي كه تلفّظ به لفظي شده، و جايي كه لفظ نباشد، در جايي كه لفظ نباشد قول زوج مقدّم است چون زوجه مدّعي است كه زوج بدون خواندن صيغه هبه كرده يعني زوجه اعتراف به فساد هبه مي كند، پس قول زوج مقدّم است و قسم زوج هم لازم نيست ولي اگر طرفين مي گويند لفظ بوده ولي اختلاف است كه هبه بوده يا مهر، در اين صورت هم قول زوج مقدّم است ولي با قسم، چون صيغه اي خوانده شده ولي نمي دانيم كدام است (هبه يا مهر).

قول چهارم: قول به تفصيل به اين بيان كه اگر چيزي كه داده شده از مواردي است كه عادتا مثل آن را به عنوان هديه مي دهند قول زوجه مقدّم است و اگر از چيزهايي است كه عادتا مثل آن را به عنوان هديه نمي دهند قول زوج مقدّم است.

حق در بين اين اقوال قول اوّل است.

بررسي قول اوّل و دوّم:
اشاره

بايد ديد كه علي القواعد چرا قول زوج مقدّم است؟

مسأله دو حالت دارد: گاهي صيغه خوانده اند و گاهي صيغه نخوانده اند.

الف) صيغه نخوانده اند:

هبه فاسد نيست چون هبۀ معاطاتي است و اكثر هبه ها بدون صيغه است و معاطات در تمام ابواب جاري است و علي القاعده است ولي زوج از نيّت خودش آگاه تر است و علي هذا داخل در قاعدۀ فقهيّۀ «ما لا يعرف إلّا من قبله» است كه قول شخص در اين مورد حجّت است و در اينجا هم زوج قصد خودش را بهتر مي داند و قصد او فقط از ناحيۀ خودش روشن مي شود.

ب) صيغه اي خوانده شده:

اگر لفظي در كار بوده، در اينجا نيز قول زوج مقدّم است چون اصل عدم هبه است، پس زوج منكر است و بايد قسم بخورد.

إن قلت: اگر اصل عدم هبه جاري است در طرف ديگر هم اصل عدم مهر جاري است پس هر دو، اصل عدم دارد و به همين جهت امام تحالف جاري كرده اند.

قلنا: اوّلا؛ اصل عدم هبه اثر شرعي دارد و اصل مثبت نيست و اثر آن اين است كه چيزي كه به زوج داده به ملك مالك باقي است و الآن مي تواند همان را مهر قرار دهد، نه اين كه اصل عدم هبه اثرش اين است كه چون هبه نيست پس مهر است كه اصل مثبت باشد.

و امّا اگر اصل عدم مهر جاري شود اين مال در دست زوجه چيست؟ اگر بگويد هبه است بايد ثابت كند و اگر بگويد چون مهر نيست پس هبه است اين اصل مثبت و لازمۀ عقلي است (نفي كونها مهرا لا يثبت كونها هبة، چون اصل مثبت است) پس به ملك مالك باقي است.

نتيجه: اصل عدم هبه اثر شرعي براي زوج دارد كه همان بقاي در ملك اوست ولي اصل عدم مهر اثر شرعي

براي زوج ندارد و اگر بگويد اثر آن اين است هبه است، در اين صورت اصل مثبت مي شود. بنا بر اين مسأله جاي تحالف نيست، چون ادّعاي زن بي اثر است و با نفي مهريّت هيچ مشكلي از زن حل نمي شود، در كلام زوج هم شك نمي كنيم و با قسم زوج قول او را مي پذيريم.

إن قلت: اگر تحالف كنند و تساقط شود چون زن ذو اليد است پس حق با اوست.

قلنا: ذو اليد در صورتي فايده دارد و قولش مقدّم است كه مسبوق به يد غير نباشد در حالي كه در اينجا خود زن قبول دارد مالي كه در دست اوست مربوط به شوهر بوده و شوهرش به او داده است.

ثانيا، سلّمنا اگر تحالف هم باشد نتيجه اش اين است كه مال به صاحبش كه زوج است برگردد؛ بنا بر اين قول زوج مقدّم است.

و من هنا يظهر؛ نتيجۀ كلام امام (قول دوّم) كه قائل به تحالف شدند اين است كه تحالف مي كنند و ملك زوج باقي است، چون مالي است كه نه هبه است و نه مهر، پس ملك زوج است، بنا بر اين در صورت تحالف هم قول زوج مقدّم است.

78- ادامۀ مسئلۀ 22 12/ 12/ 83

بررسي قول سوّم:

اين قول، قول فقهاي ماست كه تفصيل بين جايي است كه اعطا و دفع مبلغ با لفظ همراه بوده و آنجايي كه بدون لفظ بوده. اگر بدون لفظ بوده قول زوج بدون يمين مقدّم است چون هبۀ بدون صيغه فاسد است و اگر لفظي در كار بوده باز قول زوج با يمين مقدّم است.

جواب: هبۀ معاطاتي صحيح و اكثر هبه ها اين چنين است.

معاطات در اكثر ابواب عقود هست

چون دليل آن عام و علي القاعده صحيح است و فقط در ايقاعات و در خصوص عقد نكاح اجماع بر بطلان است.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 95

قول چهارم:

تفصيلي كه بعضي از فقهاي عامّه داده اند، به اين بيان كه تفصيل قائل شده اند بين جايي كه چيزي كه داده شده قليل باشد مثل مقنعه و انگشتر كه ظهور در هبه دارد و قول زوجه مقدّم است، و جايي كه چيزي باشد كه معمولا آن را هديه نمي دهند و ظهور در هبه ندارد، در اينجا قول زوج مقدّم است.

جواب: در مقابل كلام ايشان مي گوييم اين خروج از محلّ بحث است، چون جايي را مي گوييد كه همراه قرينه است كه در اينجا قول زوجه موافق با ظاهر حال و منكر است و جاي تمسّك به اصل عدم ملكيّت نيست.

بقي هنا أمران:
الأمر الأوّل: مرحوم امام (ره) بحث را روي تمام مهر برده اند

در حالي كه بعضي از فقها تمام و بعض مهر، هر دو را گفته اند، پس تمام اين بحثها در جايي كه بعض مهر را داده، پيش مي آيد و همين اقوال در آنجا هم هست مگر اين كه چيزي كه داده شده به قدري كم باشد كه به اندازۀ هديه بوده و خلاف ظاهر باشد كه بعض مهر در نظر گرفته شود، پس در جايي كه چيزي را كه مي دهد قابل ملاحظه باشد اين بحث مي آيد.

الأمر الثاني: همان گونه كه ظاهر حال در قلّت، ما را به سمت هديه مي كشاند گاهي در كثرت هم ظاهر حال ما را به سمت مهر مي كشاند

چون كسي چنين هديۀ سنگيني نمي دهد كه شايد در اين صورت هم قسم نياز نباشد.

79- مسئلۀ 23 (علي من المهر في تزويج الصغير) 15/ 12/ 83

مسألة 23: لو زوّج ولده الصغير فإن كان للولد مال فالمهر علي الولد
اشاره

و إن لم يكن له مال فالمهر علي عهدة الوالد فلو مات الوالد أخرج المهر من اصل تركته سواء بلغ الولد و أيسر أم لا (مهريّه به ذمّۀ پدر آمده و مشروط و مقيّد هم نبوده پس بازهم به ذمّۀ پدر است) نعم لو تبرّأ من ضمان العهدة في زمن العقد برأ منه.

عنوان مسأله:

بحث در اختلاف در مهر نيست بلكه در اين است كه اگر پدر يا جد به عنوان ولي، فرزند صغير را ازدواج دهد، سه حالت وجود دارد:

1- بچّه اموالي دارد كه در اين صورت مهر از مال خودش پرداخت مي شود.

2- بچّه اموالي ندارد و بايد وليّ مهر را بدهد.

3- بچّه اموالي ندارد و وليّ خودش را در ضمن عقد از مهر كنار مي زند و مهر را به عهده نمي گيرد. آيا برائت جستن وليّ از مهريّه باعث برائت او مي شود؟

اقوال:

اصل اين مسأله كه بين معسر و موسر بودن فرزند فرق است مسلّم و عدّۀ زيادي ادّعاي اجماع كرده اند. مرحوم شهيد ثاني مي فرمايد:

هذا هو المشهور بين علمائنا لا نعلم فيه مخالفا و اخبارهم الصحيحة دالّة عليه «1».

مرحوم كاشف اللثام مي فرمايد:

و إن لا يكن موسرا كان المهر في عهدة الأب أو الجد اتّفاقا منّا كما في الخلاف و المبسوط و السرائر و التذكرة. «2»

مرحوم شيخ طوسي «3» اين مسأله را ذكر كرده و ادّعاي اجماع مي كند، ولي از شافعي دو قول نقل كرده است. شافعي دو كتاب دارد يكي كتاب قديم كه در حجاز نوشته و ديگري كتاب جديد كه بعد از مسافرتهايي كه داشت آن را نوشت. او در كتاب قديم قائل به تفصيل بين موسر و معسر است و در كتاب جديدش مي گويد:

لا يتعلّق بذمّة الوالد شي ء بإطلاق العقد (اگر عقد را مطلق بگذارند چيزي به ذمّه اش نيست چون مهريّه بر عهدۀ زوج است، مگر اين كه در ضمن عقد وليّ ضمان مهر را به عهده بگيرد).

مرحوم علّامه در كتاب تذكره يك صورت را استثنا كرده است (همان صورتي كه مرحوم امام در ذيل كلامش

استثنا كرده بود) و آن، اين كه وليّ خودش را از مهر تبرئه كند و لو در صورتي كه بچّه معسر است.

جمع بندي اقوال:

از جمع بندي مجموع اقوال روشن مي شود كه در مسأله سه قول است:

1- بين ولد موسر و معسر فرق است، در جايي كه موسر است به ذمّۀ ولد و اگر معسر است به ذمّۀ وليّ است و تبرّي پدر اثري ندارد (قول مشهور).

2- اگر ولد معسر باشد پدر ضامن است، مگر اين كه تبرّي جويد كه در اين صورت ضامن نيست (قول امام).

______________________________

(1). مسالك، ج 8، ص 284.

(2). كشف اللثام، ج 7، ص 475.

(3). كتاب خلاف، ج 4، كتاب الصداق، مسئلۀ 13، ص 373.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 96

3- مطلقا پدر ضامن نيست مگر اين كه خودش مايل باشد كه ضامن شود (قول شافعي).

قول اوّل و دوّم در بين فقهاي ما و قول سوّم در بين فقهاي عامّه است.

نكته: همۀ اين بحثها در صورتي است كه ما تزويج صغير و صغيره را جايز بدانيم. سابقا بيان شد كه در جايي كه مصلحت باشد تزويج صغير و صغيره جايز است. در گذشته معمول بوده كه اوليا تناسب بچّه ها را مي سنجيدند و آنها را عقد مي كردند كه البتّه بايد مصلحت صغير رعايت شود. اين كه بعضي عدم مفسده را كافي دانسته اند به نظر ما كافي نيست، چون ولايت است كه به معناي سرپرستي و ملاحظۀ مصلحت است و دختر و پسر ملك پدر نيستند و اگر پدر مصلحت خودش را در نظر بگيرد، عقد باطل است.

ولي در عصر و زمان ما عادتا مصلحت صغير در نظر گرفته نمي شود چون وقتي بزرگ شدند معمولا خودشان تصميم مي گيرند

و در غالب اوقات نظراتشان را بر پدر و مادر تحميل مي كنند، پس در اين عصر و زمان مصلحت نيست، مگر در موارد استثنايي كه مصلحت وجود دارد.

ادلّه:
اشاره

ما ابتدا سراغ قواعد و بعد سراغ روايات متعدّدي كه در باب 28 از ابواب مهور آمده مي رويم.

بحث در اين است كه منهاي روايات قواعد چه چيزي اقتضا مي كند؟

فقهاي ما ابتدا سراغ روايات مي روند، در حالي كه خواهيم ديد روايات چيزي غير از قاعده نمي گويد و در خيلي از موارد ائمّه عليهم السّلام با توجّه به قواعد حكم را فرموده اند كه اگر ابتدا سراغ قواعد برويم در جايي كه فروعي هم در مسأله حاصل شود مي توانيم بر آن تطبيق دهيم. قواعد در واقع از ادلّۀ عامّه (آيات و روايات عامّه) سرچشمه مي گيرد.

1- قواعد عامّه:

ما در مسأله چهار صورت داريم كه سه صورت در كلام امام (ره) بود و يك صورت هم ما اضافه مي كنيم:

صورت اوّل: وليّ ضمان را به عهده مي گيرد، كه اين صورت علي القاعده درست است، اگر چه مهريّه بر ذمّۀ زوج مي آيد، ولي كسي مي تواند آن را ضمانت كند كه به صورت نقل ذمّه به ذمّه است، نه ضمّ ذمّه بر ذمّه. علاوه بر اين سيره هم بر اين جاري است كه وليّ در خيلي جاها مهريّه را به ذمّه مي گيرد، به علاوه روايات باب نكاح هم شاهد آن است. اين صورت را ما اضافه كرده ايم.

صورت دوّم: وليّ به عدم ضمان تصريح مي كند در اينجا نيز مقتضاي قاعده اين است كه وليّ ضامن نيست، چون برائت جسته است (همان گونه كه علّامه در تذكره فرمودند).

صورت سوّم: وليّ تصريحي نكرده و ولد هم موسر است، در اينجا قاعده اقتضا مي كند كه وليّ ضامن نباشد چون مقتضاي عقد نكاح اين است كه مهر بر عهدۀ زوج باشد و تا دليلي قائم نشود كه بر عهدۀ وليّ

است، بر عهدۀ زوج است.

صورت چهارم: ولد معسر است و نه تصريح به ضمان كرده و نه تصريح به عدم ضمان كه دو حالت دارد:

حالت اوّل: جايي است كه مهر معمولا نقد است (ولد هم معسر است) حال كه وليّ مي داند مهريّه را بايد نقد بدهد و مي داند بچّه چيزي ندارد، معنايش اين است كه خودش ضامن است (به دلالت التزامي).

حالت دوّم: در محيطي است كه مهر نقد نيست (ولد هم معسر است) طبق قاعده هر بر عهدۀ زوج است.

جمع بندي: از اين چهار صورت دو صورت و نصف يك صورت علي القاعده به عهدۀ زوج است و يك صورت و نصف يك صورت بر عهدۀ وليّ است (صورتي كه ولي به عهده گرفته و صورتي كه بچّه معسر و مهر نقد است).

80- ادامۀ مسئلۀ 23 15/ 12/ 83

2- روايات:
اشاره

در باب 28 از ابواب مهور پنج روايت داريم كه اين روايات هم موافق قواعد است. اين روايات سه طايفه است:

طايفۀ اوّل:

رواياتي كه بين معسر و موسر فرق گذاشته كه در معسر وليّ ضامن است و در موسر وليّ ضامن نيست:

* … عن عبيد بن زرارة (سند خوب است و فقط حسن بن علي بن فضّال از فطحيّه ولي ثقه است) قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن الرجل يزوّج ابنه و هو صغير قال: إن كان لابنه مال فعليه المهر و إن لم يكن للابن مال فالأب ضامن المهر، ضمن أو لم يضمن. «1»

______________________________

(1). ح 1، باب 28 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 97

اين روايت مطابق فتواي مشهور و موافق قاعده است و مربوط به زمانهايي است كه مهر نقد بوده و چون فرزند معسر بوده قرينه مي شود كه وليّ ضامن مهر است و در صورتي كه وليّ ضمانت كرده مطابق قاعده ضامن است.

* علي بن جعفر في كتابه عن أخيه موسي بن جعفر عليهما السّلام (ظاهرا سند روايت صحيح است ولي صاحب وسائل تعبير به خبر مي كند. كتاب علي بن جعفر نزد صاحب وسائل بوده و لذا مستقيما از او نقل مي كند) قال: سألته عن الرجل يزوّج ابنه و هو صغير فدخل الابن بامرأته (دخول دخالتي در بحث ما ندارد) علي من المهر، علي الأب أو علي الابن؟ قال: المهر علي الغلام و إن لم يكن له شي ء فعلي الأب ضمن ذلك علي ابنه أو لم يضمن … «1»

تا اينجا چيزي بر خلاف قاعده در اين احاديث نديديم.

طايفۀ دوّم:

تفصيل بين موسر و معسر را دارد ولي با يك اضافۀ مختصر:

* … عن الفضل بن عبد الملك (سند محلّ بحث است) قال: سألت أبا عبد اللّه عليه السّلام عن الرجل يزوّج ابنه

و هو صغير قال: لا بأس قلت:

يجوز طلاق الأب (چون طلاق غبطۀ صغير نيست)؟ قال لا. قلت:

علي من الصداق؟ قال: علي الأب إن كان ضمنه لهم (اگر پدر ضمانت كند و لو فرزند موسر است بر عهدۀ وليّ است) و إن لم يكن ضمنه فهو علي الغلام إلّا أن لا يكون للغلام مال فهو (وليّ) ضامن له (مهر) و إن لم يكن ضمن (چون فرزند بي پول است و عرف اين است كه مهر را نقد مي دهند) … «2»

* احمد بن محمّد بن عيسي في نوادره، عن صفوان، عن العلا، عن محمّد (ظاهرا به قرينۀ روايت بعد محمّد بن مسلم است كه در اين صورت روايت معتبر است) عن أحدهما عليهما السّلام قال: قلت: الرّجل يزوّج ابنه و هو صغير فيجوز طلاق أبيه؟ قال لا. قلت: فعلي من الصداق؟

قال: علي أبيه إذا كان قد ضمنه لهم فإن لم يكن قد ضمنه لهم فعلي الغلام إلّا أن لا يكون للغلام مال فعلي الأب ضمن أو لم يضمن. «3»

اين حديث هم چيزي بر خلاف قواعد ندارد.

طايفۀ سوّم:

روايتي كه تفصيل ندارد:

* … (سند خوب است) عن أحدهما عليهما السّلام قال: سألته عن رجل كان له ولد فزوّج منهم اثنين و فرض الصداق ثمّ مات. من أين يحسب الصداق (آيا از اصل مال حساب مي شود يا از سهم الارث بچّه ها برمي داريم به عبارت ديگر آيا وليّ ضامن است يا بر عهدۀ فرزندان است؟) من جملة المال (عين تركه) أو من حصّتهما؟ قال: من جميع المال إنّما هو بمنزلة الدين. «4»

اين روايت مطلق است و ندارد كه بچّه ها معسر هستند يا موسر اين روايت با روايات سابق در تضاد است.

جمع بين روايات:

جمع بين اين روايات همان جمع بين مطلق و مقيّد است كه چهار روايت اوّل مقيد و اين روايت مطلق است و اين روايت را به روايات سابق تخصيص مي زنيم.

أضف إلي ذلك؛ اطلاق شامل حال ايسار ولد نمي شود، چون غالب بچّه ها در بچگي معسر هستند و كمتر بچّه اي است كه در حال صغر پولدار باشد، بنا بر اين غالب اين است كه بچّه ها بي پول هستند، پس اين روايت هم حمل بر غالب مي شود و با روايات گذشته هماهنگ است.

81- ادامۀ مسئلۀ 23 18/ 12/ 83

بقي هنا امور:
الأمر الأول: اگر وليّ مصلحت مي بيند كه براي فرزند صغير همسري انتخاب كند،

ولي به طرف مقابل مي گويد من عهده دار مهريّه نيستم، آيا برائت جستن از ضمان مهريّه از سوي وليّ اثري دارد؟

كلمات بزرگان در اينجا مختلف است. مرحوم علّامه مي فرمايد اگر برائت از مهريّه بجويد بري الذّمة مي شود. مرحوم شهيد ثاني كلام علّامه را از تذكره چنين نقل مي كند:

لو صرّح الأب بنفي الضمان فإنّه لا يضمن. «5»

مرحوم علّامه متوجّه اين اشكال مي شود كه در بعضي از روايات باب آمده كه وليّ ضامن است چه ضمانت كند و چه ضمانت نكند، به همين جهت مي گويد اين را قبول داريم ولي «ضمن أو لم يضمن» غير از تصريح به عدم ضمان است، چرا كه گاهي وليّ ضمانت مي كند و گاهي ساكت است و گاهي با صراحت نفي ضمان مي كند كه روايت شامل دو صورت اوّل است و جايي را كه تصريح به عدم ضمان كند شامل نمي شود و

______________________________

(1). ح 4، باب 28، از ابواب مهور.

(2). ح 2، باب 28 از ابواب مهور.

(3). ح 5، باب 28 از ابواب مهور.

(4). ح 3، باب 28 از ابواب مهور.

(5). مسالك، ج 8، ص 284.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6،

ص: 98

بر اساس قواعد مي گويد اگر صريحا نفي ضمان كند، ضامن نيست.

در ادامه مرحوم شهيد ثاني ايراد كرده و مي گويد كلام علّامه خالي از اشكال نيست، چون نص و فتاوا شامل محلّ كلام ما مي شود، يعني نص كه مي گويد «ضمن أو لم يضمن» اطلاق دارد؛ علاوه بر اين روايت مي گويد اگر ولد معسر باشد در هر سه حالت (ضمن، سكت أو تبرّأ) مهر به گردن وليّ است؛ فتاوا هم مطلق است و فقها گفته اند اگر ولد موسر باشد مهر به عهدۀ ولد و اگر معسر باشد به عهدۀ وليّ است.

اشكال ديگر شهيد بر علّامه اين است كه صغير از اين ازدواج حظّي ندارد، پس نبايد مهر را به دوش بكشد و وليّ كه اقدام كرده بايد مهر را بدهد.

آيا حق با علّامه است يا شهيد ثاني؟

ظاهر اين است كه حق با مرحوم علّامه است، مرحوم صاحب جواهر هم اين كلام را مفصّلا نقل كرده و در آخر به كلام علّامه تمايل پيدا كرده است.

دليل: ظاهرا نصوص و فتاوا اطلاق ندارد و روايات از صورت برائت منصرف است و اگر شك در اطلاق كنيم نتيجۀ آن عدم شمول است چون بايد اطلاق ثابت شود.

قلنا: از دليل دوّم مرحوم شهيد ثاني كه مي فرمود صغير از اين نكاح فايده اي نمي برد، دو جواب مي دهيم:

اوّلا؛ اگر صغير فايده اي نبرد اصلا عقد باطل است، چون عدم مفسده براي تزويج صغير كافي نيست، بلكه بايد مصلحت داشته باشد پس همان گونه كه وليّ براي خودش كار بدون مصلحت نمي كند، براي صغير هم نبايد كار بدون مصلحت انجام دهد.

ثانيا؛ در بسياري از موارد صغير بهره مند مي شود، مثلا مورد مناسبي است كه اگر اقدام نكنند

از دست مي رود كه در اينجا فرصت را غنيمت شمرده و تزويج مي كنند و گاهي صغير كسي است كه اگر به ازدواج در نياورند حامي ندارد، پس در بعضي موارد فايده دارد.

الأمر الثاني: بيان شد حكمي كه در روايات وارد شده و بين موسر و معسر فرق مي گذارد

و در معسر مهر را بر عهدۀ وليّ مي داند مقيّد است به جايي كه متعارف نقد بودن مهر است و در چنين جايي وليّ بايد آن را بدهد.

از كجا مي توان فهميد كه متعارف در آن زمانها نقد بوده است؟

دو باب از وسائل رواياتي دارد كه نشان مي دهد مهر در آن زمانها نقد بوده است كه از هر باب يك روايت را بيان مي كنيم:

* في حديث الحلبي، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام في المرأة تهب نفسها للرجل ينكحها بغير مهر؟ فقال: إنّما كان هذا للنبي صلّي اللّه عليه و آله و أمّا لغيره فلا يصلح هذا حتّي يعوّضها شيئا يقدّم إليها قبل أن يدخل بها قلّ أو كثر … «1»

روايات ديگري هم در اين باب به اين مضمون وجود دارد.

* … عن عبيد بن زرارة، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام في الرجل يدخل بالمرأة ثمّ تدّعي عليه مهرها فقال: إذا دخل بها فقد هدم العاجل. «2»

چون متعارف بوده كه مهر را قبلا مي دادند، بعد از دخول ادّعاي زن در نگرفتن مهريّه پذيرفته نمي شود، و اينها نشان مي دهد كه در آن زمان معمول بوده است كه مهر را نقد مي گرفتند. در اين باب هم روايات ديگري وجود دارد.

الأمر الثالث: اگر مقداري از مهر نقد و مقداري از آن نسيه باشد در اينجا حكم چيست؟

وليّ اقدام كرده و ولد معسر است و مقداري از مهر را نقد و مقداري را نسيه قرار مي دهند، در اين صورت نقد به عهدۀ وليّ و نسيه به عهدۀ ولد است، به اين معنا كه از بحثهاي سابق الغاي خصوصيّت مي كنيم و تفصيل بين موسر و معسر را جاري مي كنيم كه در معسر تمام مهر به عهدۀ وليّ است و در موسر نقد به عهدۀ وليّ

و نسيه به عهدۀ ولد است.

82- مسئلۀ 24 (لو دفع الوالد المهر … ) 19/ 12/ 83

مسألة 24: لو دفع الوالد المهر الذي كان عليه من جهة اعسار الولد ثم بلغ الصبي فطلّق قبل الدخول
اشاره

و استعاد الولد نصف المهر و كان له دون الوالد.

عنوان مسأله:

اين مسأله از فروع مسئلۀ قبل است و پيرامون اين بحث دور مي زند كه مهري را كه وليّ مي دهد اگر به عنوان هبۀ به ولد باشد، در صورت طلاق نصف آن به ولد مي رسد و اگر هبه نباشد و مستقيما به ملك عروس در آمده، ديگر به ولد نمي رسد چون از ملك وليّ بيرون نرفته است.

______________________________

(1). ح 4، باب 7 از ابواب مهور.

(2). ح 4، باب 8، از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 99

ما مسأله را توسعه مي دهيم. به عنوان مثال فرزند كبيري را پدر ازدواج مي دهد و مهر را نقدا پرداخت مي كند و فرزند پيش از عروسي، طلاق مي دهد در اينجا نصف مهر كه برمي گردد آيا به وليّ برمي گردد يا به فرزند؟

پس اين مسأله منحصر به صغير نيست در كبير هم تصوّر دارد و حتّي منحصر به پدر هم نيست بلكه اگر عمو يا شخص خيّري هم مهر را پرداخت كند اين بحث پيش مي آيد.

اقوال:

بسياري از فقها مثل مرحوم شهيد ثاني و كاشف اللثام و صاحب حدائق به اين مسأله متعرّض شده اند و عدّه اي حقّ ولد و عدّه اي حقّ وليّ مي دانند. مرحوم كاشف اللثام «1» اين مسأله را متعرّض شده و مانند امام (ره) معتقد است كه نصف مهر به ولد برمي گردد.

مرحوم شهيد ثاني مي فرمايد:

الأقوي الثاني (نصف مهر به ولد برمي گردد). «2»

مرحوم محقّق در شرايع در ابتداي كلامش مي فرمايد: نصف مهر به ولد مي رسد ولي در انتهاي كلامش مردّد مي شود.

مرحوم صاحب حدائق «3» مي فرمايد: نصف مهر به ولد بر مي گردد، چون اطلاق ادلّه چنين مي گويد.

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم

- ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 6، ص: 99

عامّه در اين مسأله اختلاف بيشتري دارند. ابن قدامه «4» ابتدا مي گويد حق اين است كه نصف مهر به ولد برمي گردد، سپس مي گويد احتمال دارد كه به والد برگردد؛ بنا بر اين مسأله يك اجماع قطعي ندارد ولي بيشتر اصحاب ما معتقدند كه به ولد بر مي گردد.

نكته: قبل از بيان ادلّۀ مشهور و جواب آن مقدّمتا بايد ببينيم كه آيا تمام مهر به مجرّد عقد به ملك زوجه منتقل مي شود يا نصف آن به عقد و نصفش به دخول منتقل مي شود؟ مسلّم است كه تمام مهر به مجرّد عقد به زوجه منتقل مي شود ولي نصفش ثابت و نصف آن متزلزل است (مثل ملكيّت متزلزل در بيع خياري) كه اگر طلاق قبل از دخول باشد نصف متزلزل بر مي گردد و اگر دخول حاصل شود ملك متزلزل قطعي مي شود.

ادلّۀ قول مشهور:
اشاره

در اين مسأله روايت خاصّي نيست و فقها با استفاده از عمومات و اطلاقات و قواعد فقهي مسأله را حل كرده اند و به سه دليل كلّي تمسّك كرده اند ولي ما از اين ادلّه جواب خواهيم داد.

1- ماهيّت پرداخت مهر از طرف ولي:

آيا ماهيّت ضمان پدر، هبه به فرزند است يا تبرّع به زوجه؟

اگر هبه به پسر باشد ابتدا مهر به ملك ولد وارد شده و بعد به عنوان مهر به زوجه منتقل مي شود كه در اين صورت نصف مهر به ملك ولد برمي گردد ولي اگر تبرّع به زوجه باشد مستقيما مهريّه از ملك والد به زوجه منتقل شده، در اين صورت نصف مهر به والد برمي گردد.

بعضي از فقها مي گويند ما نحن فيه از قبيل هبه است و از قبيل «اعتق عبدك عنّي» و يا از قبيل «خذ هذا الدرهم و اشتر لنفسك ثوبا» است چون نكاح از بعضي جهات شبيه معاوضه است، حال اگر زوجه به نكاح زوج در آيد معوّض كه تمتّعات از زوجه است به ملك زوج منتقل شده و عوض كه مهر است بايد از ملك زوج خارج شود نه شخص ثالث؛ پس بايد ابتدا تمليك به ولد شود، بعد به عنوان مهر از ملك او خارج شود.

جواب از دليل: اين دليل اشكال دارد چرا كه لازم نيست در همه جا عوض و معوّض جايشان را عوض كنند، چون عقلا و عرفا مانعي ندارد كه من بگويم خانه را به عمرو تمليك كن و من پول آن را مي دهم و لازم نيست كه پول را به عمرو بدهد و عمرو پول را به مالك خانه بدهد، پس پرداختن ثمن در بيع توسّط شخص ثالث مانعي ندارد و

اين در بين عقلا رايج است، هم در اباحۀ منافع (مثلا به صاحب رستوران گفته شود به ميهمانهاي من غذا بده و پول آن را از من بگير) و هم در اجاره (مثلا خانه ات را به فلاني اجاره بده و ماه به ماه اجاره را از من دريافت كن) و هم در تمليك (مثلا خانه ات را به نام فلاني بكن و پولش را از من بگير)؛ پس كار والد در ما نحن فيه از قبيل هبۀ به ولد نيست و تبرّع است و نصف مهر به متبرّع برمي گردد.

83- ادامۀ مسئلۀ 24 و خاتمة في الشروط 21/ 12/ 83

2- تعبير «ضمن الوالد المهر» در روايات:

رواياتي كه مي فرمايد اگر ولد معسر است پدر ضامن مهر است و ضمانت به معناي نقل ذمّه به ذمّه است، يعني مهر اوّلا و

______________________________

(1). كشف اللّثام، ج 7، ص 476.

(2). مسالك، ج 8، ص 287.

(3). ج 24، ص 576.

(4). مغني، ج 7، ص 396.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 100

بالذات در ذمّۀ زوج بوده بعد به ذمّۀ والد منتقل شده است، پس طرف اصلي پسر است و پس از طلاق نصف مهر به ملك او بر مي گردد.

جواب از دليل: نقل ذمّه به ذمّه را قبول داريم ولي فرض ما اين است كه مالكيّت زوجه نسبت به نصف متزلزل است و نقل ذمّه به ذمّه هم به همين وصف منتقل مي شود، يعني همان گونه كه در ذمّۀ زوج نصف مهر ثابت و نصف متزلزل بود وقتي به ذمّۀ پدر منتقل شد به همين صورت است و نصف آن متزلزل است، حال اگر طلاقي واقع شد آن نصف بايد به پدر برگردد چون متزلزلا ضامن شده بود.

3- آيۀ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةً فَنِصْفُ مٰا فَرَضْتُمْ

«1»: مخاطب و فارض در آيه زوج است نه وليّ و والد ولايتا كار كرده و ولايت مثل وكالت است و در واقع فعل، فعل موكّل است نه وليّ، پس «فَنِصْفُ مٰا فَرَضْتُمْ» به ولد برمي گردد.

جواب از دليل: اصل ازدواج به عنوان ولايت است امّا مهريّه به عنوان تبرّع است و بازگشت اين بحث هم به بحث سابق است كه عوض از ناحيۀ شخص ثالث است، پس در واقع فارض والد است نه ولد و نصف به والد برمي گردد.

تلخّص من جميع ما ذكرنا؛ آنچه كه در كلمات فقها مشهور شده و عدّه اي از بزرگان هم فتوا داده اند و در تحرير الوسيله هم

آمده است ما قبول نداريم، چرا كه ادلّه كافي نيست و معتقديم نصف مهر به ملك والد برمي گردد.

بقي هنا شي ء: بحث ضمان مهر، منحصر به صغير نيست و در كبير هم اين روزها شايع است كه پدر يا عمو يا مادر و يا گاهي برادر بزرگتر ضامن مهر مي شود، كه اين بحثها در اين صور هم مي آيد كه اگر طلاقي واقع شود اين نصف به چه كسي بر مي گردد؟ پس نمي توان گفت كه اين بحث فقط در مورد صغير است و ازدواج صغير هم در زمان ما مبتلا به نيست.

«خاتمة في الشروط المذكورة في عقد النكاح»

اشاره

خاتمه در مورد شروط ضمن عقد نكاح است كه اين روزها زياد شده و در تمام دفاتر سيزده شرط مي نويسند و همه هم آن را امضا مي كنند كه البتّه مجبور نيستند امضا كنند. دوازده شرط آن در واقع وكالت است كه اگر مثلا شوهر زنداني يا معتاد و يا …

شد، زن بتواند خود را مطلّقه كند و شرط آخر اين است كه اگر بعدا طلاقي واقع شد، تمام اموالي كه در فاصلۀ ميان عقد و طلاق كسب كرده، نصف آن براي زوجه است. آيا اين شرط صحيح است يا نه؟ ما در اين شرط مقداري شبهه داريم و مي گوييم مصالحه كنند تا مديون نباشند، پس شرط ضمن العقد شديدا محلّ ابتلاست. در مسئلۀ اوّل مرحوم امام چهار حكم را در كنار هم ذكر كرده اند؛ مرحوم صاحب جواهر هم در بحث ابواب مهور تمام مباحث شروط را به تناسب ابواب مهور ذكر كرده است.

84- مسئلۀ 1 (الاشتراط في ضمن عقد النكاح) 23/ 12/ 83

مسألة 1: يجوز أن يشترط في ضمن عقد النكاح كل شرط سائغ
اشاره

(خلاف شرط، خلاف مقتضا و ماهيّت عقد و خلاف كتاب و سنّت و مبهم و … نباشد) (حكم اوّل) و يجب علي المشروط عليه الوفاء به كما في سائر العقود (حكم دوّم) لكن تخلّفه أو تعذّره لا يوجب الخيار في عقد النكاح بخلاف سائر العقود (تخلّف شرط در ابواب ديگر موجب خيار فسخ است ولي در نكاح موجب خيار نيست) (حكم سوّم) نعم لو كان الشرط الالتزام بوجود صفة في أحد الزوجين مثل كون الزوجة باكرة أو كون الزوج مؤمنا غير مخالف فتبيّن خلافه أوجب الخيار كما مرّت الإشارة اليه (جايي كه شرط صفات كنند، مثلا زوجه باكره يا زوج ليسانس باشد

كه اين شرط صفات اگر تخلّف شد، موجب خيار فسخ است) (حكم چهارم).

عنوان مسأله:
اشاره

بحث در مسئلۀ اوّل از شروط در باب نكاح مشتمل بر چهار حكم است:

حكم اوّل: در نكاح مي توان هر شرطي كه جايز است را شرط كرد

و باب نكاح به روي شرايط گشوده است، منتهي شرط بايد جايز باشد.

شرط جايز داراي شروطي است كه مرحوم شيخ انصاري در آخر كتاب البيع ذكر كرده كه چهار مورد از آن مهمّ تر است:

1- خلاف شرع (كتاب و سنّت) نباشد.

2- مخالف مقتضاي عقد نباشد.

3- مقدور باشد.

4- معقول باشد.

______________________________

(1). سورۀ بقره، آيۀ 237.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 101

و در ما نحن فيه منظور از شرط سائغ، شرطي است كه اين شرايط را داشته باشد.

حكم دوّم: اگر شرط جايزي در عقد نكاح شرط شد

به مقتضاي «المؤمنون عند شروطهم» واجب الوفاء و واجب العمل است، چون لازمۀ جواز شرط، اين است كه عمل به آن واجب باشد.

حكم سوّم: اگر در باب نكاح شرط تخلّف شود، خيار تخلّف شرط ثابت نيست

و شرط فقط جنبۀ تكليفي دارد نه جنبۀ وضعي، يعني حاكم شرع مي تواند الزام كند كه به شرطش عمل كند.

حكم چهارم: اگر شرط به صفات زوجين برگردد و تخلّف شود، حقّ فسخ براي مشروط له ثابت است

؛ مثلا زن را به شرط باكره بودن تزويج كرده ولي معلوم شد كه باكره نيست، در اين صورت حقّ فسخ ثابت است.

مرحوم امام حكم چهارم را قبلا به تفصيل در مسئلۀ 13 از ابواب عيوب بحث كردند.

نكته: مسئلۀ شروط در زمان ما بسيار محلّ ابتلاست و در عقدنامه ها شروطي ذكر شده و حتّي بعضي، شروطي هم خودشان اضافه مي كنند، مثلا زن تحصيل يا حق كار كردن در بيرون را شرط مي كند.

اقوال:

اقوال در اين مسأله به هم پيوسته است. مرحوم كاشف اللثام مي فرمايد:

و لو شرط في العقد ما لا يخلّ بمقصود النكاح و إن كان غرضا مقصودا في الجملة (مثل شرط عدم دخول در نكاح متعه و يا طبق قول بعضي در نكاح دائم) لم يبطل النكاح بالاتّفاق كما يظهر منهم و الفرق بينه و بين سائر العقود أنّ النكاح ليس معاوضة محضة ليلزم دخول الشرط في أحد العوضين فيلزم الفساد بفاسده. «1»

مرحوم شهيد ثاني مي فرمايد:

قد سبق غير مرّة إنّ فساد الشرط يوجب فساد العقد عند المصنّف و الأكثر و لكن ظاهرهم هنا الاتّفاق علي صحّة العقد لأنّهم لم ينقلوا فيه خلافا. «2»

مرحوم صاحب جواهر «3» هم در بعضي از فروع مسأله ادّعاي اجماع و در بعضي از فروع ادّعاي شهرت كرده است.

ادلّۀ حكم اوّل:
1- عمومات:

مطابق عمومات «المؤمنون عند شروطهم» و «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» شرط در ضمن عقد جايز است چون گاهي عقد با شرايط است و گاهي بدون شرايط.

2- بناي عقلا:

بناي عقلا بر اين است كه شرط در ضمن عقد جايز است.

3- روايات خاصّه:

رواياتي كه سابقا بيان شد، از جمله روايتي كه زوجه شرط كرده بود زوج او را خارج از بلد نبرد، امام فرمودند كه بايد به شرط عمل كند و يا روايت ديگر مي فرمود كه شرط كرده زوجه از فلان طايفه باشد و بعد معلوم شد كه از آن طايفه نيست، امام فرمود: اگر به شرط عمل نشد خيار فسخ دارد كه شرط را اجازه دادند و چون از شروط مربوط به صفات بود جواز فسخ هم دارد.

اگر رواياتي كه در موارد شرايط خاصّه وارد شده را جمع كنيم عمومي را مي توان از آن استنباط كرد كه شرط ضمن عقد جايز است.

دليل حكم دوّم:

شرط واجب العمل است (حكم تكليفي) چون معناي صحّت شرط همين است يعني وقتي شارع شرط را امضا كرد، معنايش عمل به آن است كه اين از قبيل قضايا قياساتها معهاست و لازمۀ صحّت شرط، عمل به آن است و اگر عمل نكند حاكم شرع مي تواند او را ملزم به عمل كند.

85- ادامۀ مسئلۀ 1 25/ 12/ 83

ادلّۀ حكم سوّم:
مقدّمه:

در باب نكاح تخلّف شرط يا تعذّر شرط (عمل نكرد يا نتوانست) خيار شرط نمي آورد (مگر در يك جا كه در حكم چهارم مي آيد) يعني اگر افعالي مثل ترك حقّ القسم، اشتغال مرئه، سكونت در منزل ابوين و … را شرط كند، امام (ره) فرمودند كه تخلّف اين شرايط موجب خيار شرط نمي شود و

______________________________

(1). كشف اللثام، ج 7، ص 420.

(2). مسالك، ج 8، ص 245.

(3). ج 31، ص 95 و 96.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 102

فقط وجوب تكليفي است يعني اگر به شرط عمل نكردند حاكم شرع مي تواند آنها را تحت فشار قرار دهد.

چه تفاوتي ميان نكاح و ابواب معاملات است كه در ابواب معامله خيار تخلّف شرط ثابت است ولي در نكاح، خيار تخلّف شرط ثابت نيست؟ اگر اجماعي داشته باشيم كه مدركي هم نباشد تفاوت نكاح با ساير معاملات را مي پذيريم ولي اگر اجماعي نباشد آيا با ادلّه اي كه بعضي از بزرگان آورده اند مي توان پذيرفت كه در نكاح، تخلّف شرط خيار ندارد؟

اين مسأله عجيب است، چون اصل در هر شرطي اين است كه تخلّف يا تعذّرش خيارآور باشد، چون عقد نكاح و يا تمام عقود التزام در مقابل التزام است و معناي آن اين است كه وقتي بر يكي عمل به مقتضاي عقد واجب است

كه ديگري هم عمل كند و نمي توان فقط يك طرف را به عمل ملزم ساخت، چون اين كار با روح عقد و قرارداد سازگار نيست، حال چطور شد كه اين روح قرارداد در نكاح از بين رفت؟!

فقها اين مسأله را به اين كيفيّت متعرّض نشده اند و فقط بحث را در شرط فاسد مطرح كرده اند كه آيا شرط فاسد، مفسد است يا نه، در حالي كه در شرط جايز هم اين بحث مطرح و شديدا محلّ بحث است و دليل آن هم روشن نيست.

[ادله]
1- اجماع:

اگر دليل مسأله اجماعي باشد كه كاشف از قول معصوم عليهم السّلام است و مدركي هم نيست مي پذيريم ولي چنين اجماعي فقط در ظاهر كلام صاحب جواهر در باب عيوب (عيب تدليس) موجود است، بعد از آن كه مسئلۀ تدليس مرئه را ذكر مي كند مي فرمايد:

و فيه أنّ الأولي الاستدلال (براي ثبوت خيار) بظاهر النص و الفتوي بتحقّق الخيار بالتدليس بنحو ذلك لا للشرط المزبور (نه به واسطۀ خيار تخلّف شرط) و الّا لكان مقتضاه ثبوت الخيار بتعذّر كل شرط في عقد النكاح أو بالامتناع من الوفاء به علي نحو ما سمعته في البيع (كه هر تخلّف شرطي خيار مي آورد) و احتمال الالتزام بذلك ينافيه اقتصارهم في خيار النكاح علي العيوب المخصوصة و التدليس بالأمور المذكورة بل تصريحهم بعدم قبول النكاح لاشتراط الخيار. «1»

ظاهر اين سخن ادّعاي اجماع است كه تخلّف يا تعذّر شرط سائغ موجب خيار در باب نكاح نمي شود و خيار در باب نكاح در دو جاست يكي عيوب و ديگري تدليس در موارد به خصوص.

حال اگر از اين كلام اجماع استفاده شود كه ظاهرا استفاده مي شود معنايش اين است كه

شارع خواسته است كه قاعدۀ قرارداد را در باب نكاح بشكند، و اگر اين اجماع را نپذيرفتيم بايد هر چه در بيع و قراردادهاي ديگر مي گوييم در نكاح هم بگوييم.

2- فرق نكاح با عقود ديگر:

عدّه اي در باب شرط فاسد به آن تمسّك كرده و گفته اند كه باب نكاح با بيع فرق دارد چرا كه اركان بيع ثمن و مثمن است و شرايط به ثمن و مثمن برمي گردد (للشرط قسط من الثمن) و اگر تخلّف و تعذّر شرط شود اركان عقد متزلزل مي شود و خيار تخلّف و تعذّر شرط مي آيد، ولي در باب نكاح اركان عقد زوج و زوجه هستند و شرايط خارج از عقد است و به عبارت ديگر نكاح معاوضه نيست بلكه شبيه معاوضه است پس «للشرط قسط من الثمن» در نكاح نيست.

قلنا: ما صحبتي روي اركان معامله و بيع و معاوضه نداريم بلكه نظر به حقيقت معاقده و قرارداد است كه آن التزام در مقابل التزام است و اگر يكي از طرفين وفا نكرد در واقع يك طرف ملتزم نشده، پس نمي توان طرف ديگر را ملزم كرد؛ و روح قرارداد مي گويد كه خيار فسخ دارد نه معاوضه و اركان آن.

3- اجازۀ فسخ در روايات:

اين دليل از لابه لاي كلام صاحب جواهر استفاده مي شود به اين بيان كه وقتي روايات را بررسي مي كنيم از مجموع روايات استفاده مي شود كه شارع فقط در دو جا اجازۀ خيار فسخ داده كه يكي باب عيوب است و آن هم نه تمام عيوب بلكه بعضي از عيوب منصوصه، و مورد ديگر تدليس است و اگر مورد ديگري هم بود شارع مي فرمود كه اين نشان مي دهد، باب نكاح با ابواب ديگر فرق دارد و شارع نمي خواهد به سادگي اين قرارداد قابل فسخ باشد. عبارت صاحب جواهر چنين بود:

اقتصارهم في خيار النكاح علي العيوب المخصوصة و التدليس بالأمور المذكورة.

حال اگر اين دليل درست شود به درد استدلال مي خورد

و مي توان به آن اضافه كرد كه بناي نكاح بر احتياط است و به مقتضيات آن احتياط نمي توان آن را به سادگي به هم زد.

جمع بندي:

از مجموع اين ادلّه استفاده مي شود كه در نكاح تخلّف شرط، خيار ندارد.

______________________________

(1). ج 30، ص 366.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 103

86- ادامۀ مسئلۀ 1 26/ 12/ 83 بعضي براي اثبات حكم سوّم در مسأله سراغ راههاي ديگري رفته اند كه صحيح نيست. از جمله ادلّه اي كه براي اثبات اين حكم به آن استدلال شده عبارتند از:

1- مرحوم صاحب عروه مي فرمايد:

لا يجوز في النكاح دواما أو متعة اشتراط الخيار في نفس العقد فلو شرطه بطل «1».

مرحوم آية اللّه العظمي خويي در ادامۀ اين عبارت مي فرمايد:

بلا خلاف فيه بل ادّعي عليه الاجماع في كلمات غير واحد من الأصحاب. «2»

جواب از دليل: اين مسأله ربطي به بحث ما ندارد. ما دو عنوان داريم يكي خيار شرط و ديگري خيار تخلّف از شرط كه در بيع هر دو هست. خيار شرط يعني در ضمن معامله خيار قرار مي دهند ولي گاهي شرط خيار نمي كند بلكه شرط مي كند كه خانه در فلان تاريخ تحويل داده شود، حال اگر در موعد مقرّر تحويل نشود، خيار تخلّف از شرط ثابت است، پس دو عنوان است كه هيچ ربطي به هم ندارد.

واقع اين است كه در نكاح نمي تواند شرط خيار كند تا هر زمان كه خواست فسخ كند، چون اين كار با روح عقد نكاح سازگار نيست و با طلاق فرقي ندارد، در حالي كه شارع اختيار طلاق را به دست زوج داده است، پس بحث ما در جايي است كه شروطي كرده اند و تخلّف شده و مي خواهند اعمال

خيار كنند و اين محلّ بحث است و داخل در عمومات «المؤمنون عند شروطهم» و «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» است.

2- بعضي ديگر براي حلّ مسأله از اين راه وارد شده اند كه نكاح شائبۀ عبادت دارد و في الجمله توقيفي است و عبادت خيار فسخ ندارد.

جواب از دليل: اوّلا، نكاح عبادت نيست، چون شرط عبادت قصد قربت است، ولي احدي نگفته است كه نكاح قصد قربت مي خواهد.

ثانيا، نكاح در خيلي از جاها (مثل عيوب) خيار فسخ دارد ولي عبادت خيار فسخ ندارد.

3- مرحوم آية اللّه سبزواري در مهذّب الاحكام مي فرمايد اصل در نكاح لزوم است و قرار دادن خيار شرط در نكاح خلاف اصل است پس نمي توان با خيار تخلّف شرط نكاح را به هم زد.

جواب از دليل: اصل در جايي قابل تمسّك است كه دليل بر خلافش نباشد در حالي كه در ما نحن فيه «المؤمنون عند شروطهم» و «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» دليل است و مي گويد اگر طرف مقابل به شرط وفا نكرد تو هم وفا نكن، پس چون دليل بر خيار فسخ داريم جاي اصالة اللزوم نيست.

مرحوم صاحب جواهر مكرّر به «المؤمنون عند شروطهم» براي خيار فسخ در باب نكاح تمسّك كرده است و بر همين اساس ما سابقا فتوا مي داديم كه هر گونه شرطي تخلّف شود، خيار فسخ ثابت است اگر چه بعد از تأمل به اين نتيجه رسيديم كه فقط در شرط صفات خيار فسخ هست.

پس صاحب جواهر «3» مي گويد كه در نكاح مي توان به «المؤمنون عند شروطهم» تمسّك كرد و اگر بشود در همه جا بايد بتوان به آن تمسّك كرد ولي با توجّه به دلايلي كه بيان كرديم نمي توان به آن ت

مسّك كرد.

دليل حكم چهارم:
روايات

اگر شرط صفات كنند و تخلّف شود خيار ثابت است، اين قاعدۀ كلّي از كجا استفاده مي شود؟ اين حكم را به صورت يك روايت عام نداريم ولي چند باب است كه از مجموع آنها مي توان يك قاعدۀ كلّي استفاده كرد.

- رواياتي كه مي گويد اگر زن يك چشمي و يا محدود به حد باشد عقد نكاح فسخ نمي شود. «4»

- رواياتي كه مي گويد اگر ثابت شود كه زن زانيه بوده قبل از عقد و بعد از عقد فسخ نمي شود. «5»

- رواياتي كه مي گويد زن خودش را حرّه نشان دهد و بعد خلاف آن ثابت شود. «6»

روايتي كه مي گويد اگر زن ادّعاي بكارت كند و بعد خلاف ثابت شود. «7»

- رواياتي كه شوهر ادّعا كند كه از طايفۀ فلان هستم و بعد خلاف آن ثابت شود. «8»

______________________________

(1). ج 2، ص 857، مسئلۀ اوّلي از مسائل متفرّقه.

(2). كتاب النكاح، ج 2، ص 210.

(3). ج 30 و ص 374 و 377.

(4). باب 5 از ابواب عيوب.

(5). باب 6 از ابواب عيوب.

(6). باب 7 از ابواب عيوب.

(7). باب 10 از ابواب عيوب.

(8). باب 16 از ابواب عيوب.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 104

87- مسئلۀ 2 (إذا شرط في العقد ما يخالف المشروع) 23/ 1/ 84

مسألة 2: إذا شرط في عقد النكاح ما يخالف المشروع
اشاره

مثل أن لا يمنعها من الخروج من المنزل متي شاءت و إلي أين شاءت أو لا يعطي حق ضرّتها (همسر دوّم) من المضاجعة و نحوها (و از حقوق ديگر مثل نفقه) و كذا لو شرط أن لا يتزوّج عليها أو لا يتسرّي (كنيزي كه با او معاملۀ زوجيّت مي شود انتخاب نكند) بطل الشرط و صحّ العقد و المهر (بعضي گفته اند كه عقد صحيح است ولي مهر صحيح

نيست چون للشرط قسط من الثمن) و إن قلنا بأنّ الشرط الفاسد يفسد العقد (چون در اينجا نص داريم و اجماعي است پس اگر در جاهاي ديگر شرط فاسد را مفسد بدانيم كه نمي دانيم در اينجا شرط فاسد مفسد نيست).

مقدّمه:

در تمام ابواب معاملات (بيع، صلح، هبه، اجاره، مزارعه، مساقات و … ) بحث شروط آمده كه از مهمترين مباحث معاملات است، در باب نكاح هم اين بحث وجود دارد و لذا بعضي مانند مرحوم شيخ انصاري بحث شروط را مستقلّا مطرح كرده و براي صحّت آن هشت شرط ذكر كرده اند؛ يكي از شروط، آن است كه مرحوم امام در اين مسأله فرموده اند كه شرط، خلاف كتاب و سنّت و شريعت اسلام نباشد.

مرحوم امام فقط اين شرط را ذكر كرده اند در حالي كه بقيّۀ شروط هم لازم است، به عنوان مثال از جملۀ شروط اين است كه خلاف مقتضا و طبيعت عقد نباشد و يا شرط، مجهول نباشد به جهالتي كه موجب غرر مي شود؛ اين شرط امروز محلّ بحث است و در عقدنامه ها شرط شده است كه اگر بدون جهت و عذر شرعي طلاق بدهد، لازم است آنچه بعد از نكاح بدست آورده اند نصف كنند كه اين شرط مبهم است، چرا كه گاهي صد هزار تومان است و گاهي يك ميليارد و لذا ما مي گوييم كه طرفين مصالحه كنند.

بنا بر اين ما موارد متعدّدي در باب شروط نكاح داريم كه محلّ ابتلاست ولي امام فقط شرط مخالف شرع را عنوان كرده و بقيّۀ شروط را ذكر نفرموده اند.

آيا در باب نكاح مانند ديگر ابواب، شرط خلاف شرع جايز نيست؟ و در اين صورت آيا با فساد

شرط، عقد و مهر باطل مي شود؟

اصل اين مسأله مسلّم است كه شرط خلاف شرع جايز نيست و از قضايايي است كه قياساتها معها، ولي آيا با فساد شرط، عقد و مهر هم باطل مي شود؟

اين مطلب محلّ بحث است.

اقوال:

مرحوم شيخ طوسي مي فرمايد:

اذا أصدقها ألفا و شرط أن لا يسافر بها أو لا يتزوّج عليها أو لا يتسرّي عليها كان النكاح و الصداق صحيحين و الشرط باطلا و قال الشافعي المهر فاسد (عقد صحيح و شرط و مهر فاسد است) و يجب مهر المثل فأمّا النكاح فصحيح دليلنا إجماع الفرقة و أخبارهم. «1»

مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

إذا شرط في العقد ما يخالف المشروع و لا يخلّ بمقصود النكاح (خلاف مقتضاي عقد نيست بلكه خلاف شرط است) … فسد الشرط اتّفاقا حكاه جماعة … دون العقد و المهر فيصحّان بلا خلاف يوجد هنا و به (حكم يا اجماع) صرّح جماعة من أصحابنا. «2»

جمع بندي:

از نظر شيعه و سنّي شرط فاسد است ولي ظاهرا از نظر همه عقد صحيح است و در ناحيۀ مهر به نظر اماميّه مهر صحيح است ولي شافعي مي گويد كه مهر هم باطل است.

ابتدا سراغ فساد شرط مي رويم و ادلّۀ آن را بررسي مي كنيم.

ادلّۀ فساد شرط:
1- اجماع:

اجماع مدركي است.

2- قضايا قياساتها معها:

«المؤمنون عند شروطهم» در دايرۀ شروط شرعيّه است نه در مورد شروط خلاف شرع، چون شرط خلاف شرع را شارع امضا نمي كند، چرا كه مستلزم تناقض است چون از يك طرف مي گويد حرام است، حال اگر بگويد وفاي به آن لازم است، تناقض در كلام حكيم است و تناقض در كلام حكيم قبيح است.

88- ادامۀ مسئلۀ 2 24/ 1/ 84

3- روايات:
اشاره

روايات در واقع معلّل و ارشاد به حكم عقل است. روايات

______________________________

(1). خلاف، ج 4، ص 388، كتاب الصداق، مسئلۀ 32.

(2). ج 7، ص 171.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 105

دو طايفه است كه از ميان آنها چهار روايت صراحت بيشتري دارد. «1»

طايفۀ اوّل: روايات عامّه

چهار روايت است كه يك اصل كلّي در آن بيان شده و در مورد مصداق خاصّي نيست و در تمام ابواب معاملات قابل تمسّك است كه هم در بحث فساد شرط و هم در بحث عدم فساد عقد و مهر قابل استفاده است و چون روايات متعدّد و معمول بهاست از اسناد آن بحث نمي كنيم.

* … عن ابن سنان، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام في رجل قال لامرأته: إن نكحت عليك أو تسرّيت فهي طلاق قال: ليس ذلك بشي ء إنّ رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله قال: من اشترط شرطا سوي كتاب اللّه فلا يجوز ذلك له و لا عليه (كه قاعدۀ كلّي است و فقط مربوط به باب نكاح و مسئلۀ طلاق نيست). «2»

«تسرّيت» از مادّۀ «سريّه» و به معناي كنيزي است كه با او معاملۀ همسر مي شود و «سريّه» به معناي همسر است و بين اين دو در تلفّظ فرق گذاشته اند تا بين حرّه و كنيز فرق باشد و از ريشۀ سرّ و يكي از معاني آن همسر است.

نكته: آيا «فهي طلاق» شرط نتيجه است يا شرط فعل؟ شرط نتيجه به اين معنا كه به مجرّد آن كه زوجه اي اختيار كرد، زن خود به خود مطلّقه مي شود ولي اين بي معناست چون طلاق داراي شرايطي است.

احتمال دوّم اين است كه شرط فعل باشد يعين جايز است زن خودش را مطلّقه كند

يعني حكم طلاق به دست زن باشد (البتّه نه به معناي وكالت، چون وكالت اشكال ندارد) كه ظاهرا بلا مانع است.

89- ادامۀ مسئلۀ 2 27/ 1/ 84* … عن محمّد بن قيس (روايت صحيحه است) عن أبي جعفر عليه السّلام في رجل تزوّج امرأة و شرط لها إن هو تزوّج عليها امرأة أو هجرها (زن را رها كند) أو اتّخذ عليها سرّية (كنيزي را در حكم همسر بگيرد) فهي طلاق (شرط فعل است يا نتيجه؟ چون طلاق شرايطي دارد، شرط نتيجه نيست پس شرط فعل است يعني خود را مي تواند طلاق بدهد) فقضي في ذلك أنّ شرط اللّه قبل شرطكم (خدا اين كار را حرام كرده و خلاف شرع است) فإن شاء و في لها بما اشترط و إن شاء أمسكها و اتّخذ عليها و نكح عليها. «3»

اين روايت عام است و مي فرمايد هركجا واجب و حرامي باشد و ما با آن مخالفت كنيم فاسد است.

* و العيّاشي في تفسيره (روايت مرسله است چون در تفسير عيّاشي است) عن ابن مسلم، عن أبي جعفر عليه السّلام قال: قضي أمير المؤمنين (اين روايت همان مضمون روايت قبل است و روايتهاي محمّد بن قيس غالبا در مورد قضاوتهاي امير المؤمنين عليه السّلام است) في امرأة تزوّجها رجل و شرط عليها و علي أهلها (ظاهرش شرط ضمن عقد است) إن تزوّج عليها امرأة أو هجرها أو أتي عليها سريّة فإنّها طالق فقال: شرط اللّه قبل شرطكم … «4»

* … عن الحلبي (سند معتبر است) عن أبي عبد اللّه عليه السّلام إنّه سئل عن رجل قال لامرأته: إن تزوّجت عليك أو بتّ عنك (حق القسم را ادا نكردم) فأنت

طالق فقال: إن رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله قال: من شرط لامرأته شرطا سوي كتاب اللّه عزّ و جلّ لم يجز ذلك عليه و لا له الحديث. «5»

اين روايات عام است و مي گويد تمام شروطي كه بر خلاف كتاب و سنّت است در عقد نكاح باطل و فاسد است.

طايفۀ دوّم: روايات خاصّه

رواياتي كه در موارد خاصّه وارد شده «6» و شايد بتوان از آنها به دلالت التزاميّه عموميّت استفاده كرد.

مرحوم حاجي نوري هم در مستدرك در ابواب مهور رواياتي نقل كرده كه مؤيّد اين معناست.

مسأله منهاي روايات هم واضح است و در واقع روايات ارشاد به حكم عقل است، چون وفاي به شرط خلاف شرع، تناقض است، چرا كه از يك طرف مي گويد شرط حرام است، حال اگر بگويد وفاي به آن لازم است، تناقض در كلام حكيم است و عقل آن را قبيح مي داند.

روايت معارض:
اشاره

يك روايت معارض داريم كه مي گويد به شرطت عمل كن:

* … عن منصور بزرج، عن عبد صالح (امام موسي بن جعفر عليه السّلام) قال: قلت له: إنّ رجلا من مواليك تزوّج امرأة ثم طلّقها فبانت منه فأراد أن يراجعها (آيا به معناي رجوع در طلاق رجعي

______________________________

(1). ح 1 و 2، باب 38 و ح 6، باب 30 از ابواب مهور و ح 1، باب 13 از ابواب مقدّمات طلاق.

(2). ح 2، باب 38 از ابواب مهور.

(3). ح 1، باب 38 از ابواب مهور.

(4). ح 6، باب 20 از ابواب مهور.

(5). ح 1، باب 13 از ابواب مقدّمات طلاق.

(6). ح 2، باب 10 و ح 1، باب 20 و ح 1، باب 29 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 106

است يا عقد مجدّد؟ عقد مجدّد است چون رجوع احتياجي به اين چيزها ندارد) فأبت عليه إلّا أن يجعل اللّه عليه أن لا يطلّقها (آيا نذر است يا شرط ضمن عقد؟ اگر شرط ضمن عقد باشد «للّه» لازم نيست، پس ظاهرا نذر است) و لا يتزوّج عليها فأعطاها ذلك ثمّ بدا له

في التزويج بعد ذلك فكيف يصنع؟ فقال: بئس ما صنع و ما كان يدريه ما يقع في قلبه بالليل و النهار (نمي داند در آينده چه مي شود پس نبايد زير بار تعهّدات اين چنين برود) قل له: فليف المرأة بشرطها فإنّ رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله قال: المؤمنون عند شروطهم. «1»

از نظر سند: سند روايت خوب است و فقط «منصور بزرج» محلّ بحث است. اسم اين شخص منصور بن يونس و از اصحاب امام كاظم عليه السّلام است و لقبش «بزرگ» بوده كه عرب به آن «بزرج» مي گويد و اصالتا كوفي است.

ارباب رجال در مورد او اختلاف دارند. مرحوم نجاشي كه از بزرگترين علماي رجال است مي گويد: او كوفي و ثقه است.

مرحوم كشّي كه رواياتي را در علم رجال نقل مي كند روايتي در ذمّ او نقل مي كند و حاصل روايات اين است كه او خدمت امام كاظم عليه السّلام رسيد و حضرت به فرمود كه من امروز فرزندم علي را به عنوان جانشين خود به امامت منصوب كردم و او به امام علي بن موسي الرضا عليه السّلام تبريك گفت ولي بعد از وفات امام كاظم عليه السّلام وفا نكرد، زيرا اموالي از موسي بن جعفر عليه السّلام در نزد او بود و خواست اموال را نگه دارد و لذا بر امامت موسي بن جعفر عليه السّلام توقّف كرد، چون او را از يك طرف ثقه دانسته اند و از طرف ديگر در ذمّ او روايت نقل شده، مرحوم علّامه در مورد او توقّف كرده است، پس وضعيّت سند اطمينان بخش نيست چون در بين علماي رجال اختلاف است.

از نظر دلالت: روايت از جهت دلالت مردّد

است بين شرط ضمن العقد و نذر، و ظاهرا نذر است چون تعبير «للّه عليه» دارد كه اگر نذر باشد، خارج از بحث ماست پس دلالت روايت مبهم است و چنين روايت مبهمي نمي تواند با روايات سابق متعارض باشد.

حال اگر فرض كنيم كه سند و دلالت روايت مشكل ندارد، در مقام تعارض چه كنيم؟ دو راه حل وجود دارد:

1- جمع دلالي:

روايت معارض را حمل بر استحباب مي كنيم، چون روايات سابقه صريح و اين روايت، ظاهر در وجوب است، پس جمع بين ظاهر و نص كرده و آن را حمل بر استحباب مي كنيم.

2- اعمال مرجّحات:

اگر جمع دلالي را نپذيرفتيم، نوبت به اعمال مرجّحات مي رسد كه روايات سابق شهرت روايي و فتوايي دارد و موافق با كتاب اللّه است، پس روايات سابق مقدّم است.

90- ادامۀ مسئلۀ 2 29/ 1/ 84

بقي هنا امران:
الأمر الاوّل: آيا فساد شرط به عقد و مهر سرايت مي كند؟

مشهور و معروف بين فقهاي اماميّه اين است كه عقد و مهر فاسد نمي شود و فقط شرط فاسد است. البتّه دو مخالف داريم يكي شيخ طوسي در مبسوط و ديگري مرحوم علّامه در مختلف كه ما قول آنها را از مرحوم صاحب مدارك نقل مي كنيم.

صاحب مدارك مي فرمايد: اشكالي در فساد شرط مخالف كتاب و سنّت نيست و بحث در صحّت عقد است. در ادامه مي فرمايد:

جدّ من در كتاب مسالك فرموده است كه ظاهر اصحاب اتّفاق بر صحّت عقد است، چون مخالفي در مسأله نقل نشده است، در ادامه مرحوم صاحب مدارك به كلام جدّش اشكال كرده و مي گويد: مرحوم علّامه در مختلف از مرحوم شيخ طوسي در مبسوط اين عبارت را نقل كرده است:

إذا كان شرطا يعود بفساد العقد (بر خلاف مقتضاي عقد) مثل أن تشرط الزوجة عليه (زوج) أنّه لا يطؤها فالنكاح باطل (يعني هم شرط باطل است و هم نكاح، پس مهر هم باطل مي شود) ثمّ قال في المختلف: و الوجه عندي ما قاله الشيخ في المبسوط. «2»

پس مشهور صحّت است و فقط دو نفر از بزرگان قائل به فساد عقد شده اند.

دليل مشهور: روايات

دليل مشهور چندين روايت است كه در بين آنها روايات صحيح هم وجود دارد و روايات متضافر است. حال با وجود اين روايات و لو در جاهاي ديگر با فساد شرط، عقد فاسد مي شود ولي در باب نكاح شرط فاسد، مفسد نيست و شارع حساب جداگانه اي براي نكاح باز كرده است.

______________________________

(1). ح 4، باب 20 از ابواب مهور.

(2). نهاية المرام، ج 1، ص 402.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 107

از بين اين روايات سه روايت كه صراحت بيشتري دارد، مي خوانيم:

* … عن

محمد بن قيس، عن أبي جعفر عليه السّلام في الرجل يتزوّج المرأة إلي أجل مسمّي (نكاح موقّت نيست بلكه شرط مي كند كه تا فلان مدّت مهر را بياورد) فإن جاء بصداقها إلي أجل مسمّي فهي امرأته و إن لم يأت بصداقها إلي الأجل فليس له عليها سبيل (طلاق) و ذلك شرطهم بينهم حين أنكحوه فقضي للرجل أن بيده بضع امرأته و أحبط شرطهم (شرط، فاسد و عقد، صحيح است و ظاهرا مهر هم صحيح است، چون امام در مورد مهر چيزي نفرمودند). «1»

اين روايت دو سند دارد كه در يك سند «سهل بن زياد» محلّ بحث است، ولي روايت سند ديگري دارد كه شيخ صدوق از محمّد بن علي بن محبوب از احمد بن محمّد، از ابن ابي نجران- اسم او عبد الرحمن است- از عاصم بن حميد كه همه از بزرگان و ثقات هستند نقل مي كند، پس سند شيخ صدوق به محمّد بن قيس صحيح و معتبر و اين روايت از روايات صحيحه است.

* … (مرسلۀ عياشي) عن ابن مسلم، عن أبي جعفر عليه السّلام قال: قضي أمير المؤمنين في المرأة تزوّجها رجل و شرط عليها (أي لها) و علي أهلها إن تزوّج عليها امرأة أو هجرها أو أتي عليها سرّية فإنّها طالق، فقال: شرط اللّه قبل شرطكم إن شاء و في بشرطه و إن شاء أمسك امرأته (عقد صحيح و مهر هم صحيح است چون حكم مهر را نفرمودند) و نكح عليها و تسرّي عليها و هجرها إن أتت بسبيل ذلك (اگر كاري كند كه مصداق «وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضٰاجِعِ» شود نه رها كردن بي دليل) … «2».

اين روايت هم دلالت خوبي بر صحّت

عقد و مهر دارد.

* … عن أبي جعفر عليه السّلام إنّه قضي في رجل تزوّج امرأة و أصدقته هي و اشترطت عليه أنّ بيدها الجماع و الطلاق قال: خالفت السنّة و ولّيت حقّا ليست بأهله فقضي أنّ عليه الصداق و بيده الجماع و الطلاق و ذلك السنّة. «3»

اگر چه در اين سه روايت راوي يكي بود ولي سه روايت است چون مضامين مختلف است.

دو روايت ديگر هم در اين مورد داريم «4»، پس به حسب نصوص خاصّه قائل به صحّت عقد و مهر و فساد شرط هستيم.

دليل مرحوم شيخ و علّامه:
اشاره

اين دو بزرگوار مطابق با قاعده فرموده اند كه قرار داد توأم با شرط است و نمي توان شرط را فاسد دانست و مشروط را فاسد ندانست، به عبارت ديگر در اينجا يك انشاي واحد است كه مشتمل بر هر دو است (انشاء العقد مع الشرط) و وقتي يكي فاسد شد ديگري هم فاسد مي شود.

جواب از دليل:

اوّلا؛ اين خلاف نصّ است. آيا مرحوم شيخ نصوص را نديده است؟ بعيد است. پس احتمال دارد نصوص را خلاف قاعده ديده و لذا آنها را رها كرده است ولي ما نمي توانيم در مقابل نص اجتهاد كنيم و تابع نص هستيم.

ثانيا؛ ما در عقود ديگر هم مي گوييم شرط فاسد، مفسد نيست، چون انشاي واحد را منحل به دو انشا مي كنيم، حال اگر قيد و شرط از اركان عقد باشد، وقتي اركان عقد خراب شد عقد هم خراب مي شود، مثل اين كه ثمن يا مثمن وقفي باشد، امّا اگر شرط از اركان نباشد در اينجا عرف عقلا آن را انشاي در انشا مي دانند كه اگر شرط باطل شود اصل معامله را باطل نمي دانند، شاهد آن اين است كه اگر جنسي خريداري و معيوب در آمد، معامله باطل نيست، بلكه خيار دارد، چون شرط صحّت از اركان عقد نيست، پس ما نه اينجا و نه جاهاي ديگر، شرط فاسد را مفسد نمي دانيم.

نكته: مرحوم امام (ره) سه مثال براي شرط خلاف شرع مطرح كردند

كه ما دو مثال را قبول و در يك مثال شك داريم.

1- زن شرط مي كند كه مرد حقّ همسر ديگر را ندهد.

اين خلاف شرع است چون اين از احكام است نه از حقوقي كه قابل اسقاط باشد.

2- زن شرط كند كه مرد ازدواج نكند و كنيزي در حكم همسر نگيرد.

اين حكم هم خلاف شرع است چون حكم خداست و حق نيست كه بتوان با شرط ساقط كرد.

3- زن شرط مي كند آزاد باشد و هر وقت و هر جا كه خواست برود و مرد به زن هم مطمئن است، (مثل زني كه كارمند است).

اين شرط خلاف شريعت اسلام نيست به خصوص در جايي كه مزاحم حقّ

شوهر نباشد، پس وقتي مزاحم حقّ شوهر باشد اين شرط خلاف شرع است و جايي كه مزاحم حقّ شوهر نيست، خلاف شرع نيست.

______________________________

(1). ح 2، باب 10 از ابواب مهور.

(2). ح 6، باب 20 از ابواب مهور.

(3). ح 1، باب 29 از ابواب مهور.

(4). ح 2، باب 38 از ابواب مهور و ح 1، باب 13 از ابواب مقدّمات طلاق.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 108

91- ادامۀ مسئلۀ 2 30/ 1/ 84

سؤال: اگر زن شرط طلاق كند، خلاف شرع است
اشاره

در حالي كه در عقدنامه ها در جايي كه زوج نفقه ندهد يا زوجۀ دوّمي اختيار كند يا به زندان ما فوق پنج سال بيفتد يا معتاد شود و يا كاري انتخاب كند كه در شأن زوجه نباشد و … شرط طلاق مي كنند، چگونه در اين موارد حقّ طلاق به زوجه داده مي شود؟

جواب: در اينجا به زوجه وكالت بلا عزل داده شده است

كه طلاق دهد و زوجه در واقع وكيل زوج است كه يا طلاق دهد يا وكيل در توكيل باشد و ديگري را وكيل كند كه او را طلاق دهد و اين وكالت بلا عزل است.

وكالت عقد جايز و قابل فسخ است، ولي اگر به صورت شرط، در ضمن عقد لازم بيان شود به رنگ عقد لازم در مي آيد، مثلا اگر در ضمن بيع شرط كند كه فلان چيز را به او ببخشد با اين كه هبه، عقد جايز است ولي چون در ضمن عقد لازم شرط شده لازم مي شود.

شروطي كه در عقدنامه آمده عبارت است از:

1- استنكاف شوهر از دادن نفقۀ زن به مدّت شش ماه به هر عنوان و عدم امكان الزام او به تأديۀ نفقه و همچنين در موردي كه شوهر ساير حقوق واجبۀ زن را به مدّت شش ماه وفا نكند و اجبار او به ايفا هم ممكن نباشد.

2- سوء رفتار و يا سوء معاشرت زوج به حدّي كه ادامۀ زندگي را براي زوجه غير قابل تحمّل نمايد.

3- ابتلاي زوج به امراض صعب العلاج به نحوي كه دوام زناشويي براي زوجه مخاطره آميز باشد.

4- جنون زوج در مواردي كه فسخ نكاح شرعا ممكن نباشد.

اين شرط اشكال فقهي دارد و آن اين كه به محض اين كه زوج ديوانه شد وكالت باطل

مي شود و وقتي وكالت باطل شد، زن نمي تواند خود را مطلّقه كند همان گونه كه در صورت موت هم وكالت باطل مي شود.

5- عدم رعايت دستور دادگاه در مورد منع اشتغال زوج به شغلي كه طبق نظر دادگاه صالح، منافي با مصالح خانوادگي و حيثيّت زوجه باشد.

6- محكوميّت شوهر به حكم قطعي به مجازات پنج سال حبس يا بيشتر يا به جزاي نقدي كه بر اثر عجز از پرداخت منجر به پنج سال بازداشت شود يا به حبس و جزاي نقدي كه مجموعا منتهي به پنج سال يا بيشتر بازداشت شود و حكم مجازات در حال اجرا باشد.

7- ابتلاي زوج به هر گونه اعتياد مضرّي كه به تشخيص دادگاه به اساس زندگي خانوادگي خلل آورد و ادامۀ زندگي براي زوجه دشوار باشد.

8- زوج زندگي خانوادگي را بدون عذر موجّه ترك كند.

تشخيص ترك زندگي خانوادگي و تشخيص عذر موجّه با دادگاه است و يا شش ماه متوالي بدون عذر موجّه از نظر دادگاه غيبت نمايد.

9- محكوميّت قطعي زوج در اثر ارتكاب جرم و اجراي هر گونه مجازات اعمّ از حدّ و تعزير در اثر ارتكاب جرمي كه مغاير با حيثيّت خانوادگي و شئون زوجه باشد. تشخيص اين كه مجازات مغاير با حيثيّت و شئون خانوادگي است با توجّه به وضع و موقعيّت زوجه و عرف و موازين ديگر با دادگاه است.

10- در صورتي كه پس از گذشت پنج سال زوجه از شوهر خود به جهت عقيم بودن يا عوارض جسمي ديگر زوج، بچّه دار نشود.

11- در صورتي كه زوج مفقود الاثر شود و ظرف شش ماه پس از مراجعۀ زوجه به دادگاه پيدا نشود.

12- زوج همسر ديگري بدون رضايت

زوجه اختيار كند يا به تشخيص دادگاه نسبت به همسران خود اجراي عدالت ننمايد.

در اين دوازده صورت در محضر از زوج وكالت بلا عزل مي گيرد نه اين كه زوج حقّ طلاق را واگذار كرده باشد، چرا كه واگذار كردن حقّ طلاق اشكال دارد نه وكالت در طلاق.

همچنين موقع خواندن صيغۀ عقد هم به اين شرايط اشاره مي شود؛ البتّه اين حكم در مورد كساني است كه اين شروط را امضا كرده اند و كساني كه آن را امضا نكرده اند در واقع چنين وكالتي نداده اند، اگر اينها هم بخواهند چنين وكالتي بدهند، در ضمن عقد خارج لازم مي توانند چنين وكالتي دهند؛ به عنوان مثال كتابي را به زوجه مي فروشد و در ضمن آن شرط وكالت مي كند. اين اصول دوازده گانه به نفع خانواده هاست و جلوي اجحاف زوج را مي گيرد.

شرط سيزدهمي هم در عقدنامه ها آمده است كه در واقع شرط دوّم است چون دوازده شرط قبلي همه وكالت بود و آن

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 109

شرط اين است كه هرگاه طلاق به درخواست زوجه نباشد و طبق تشخيص دادگاه تقاضاي طلاق ناشي از تخلّف زن از وظايف همسري يا سوء اخلاق و رفتار وي نبوده، زوج موظّف است تا نصف دارايي موجود خود را كه در ايّام زناشويي با او به دست آورده يا معادل آن را طبق نظر دادگاه بلا عوض به زوجه منتقل نمايد.

آيا اين شرط مشروع است؟

دوازده شرط قبلي وكالت است و اشكالي ندارد ولي اين شرط وكالت نيست بلكه مي گويد لازم است. اين شرط يك مشكل دارد و آن ابهام كامل اين شرط است. مرحوم شيخ انصاري بعد از بحث خيارات مباحث شروط را مطرح مي كند

كه هشت شرط دارد و يكي از شروط اين است كه شرط مبهم نباشد.

به عقيدۀ ما در اين مورد بايد زوجين با هم مصالحه كنند تا به خلاف شرع نيافتند.

92- مسئلۀ 3 (لو شرط أن لا يفتضها) 31/ 1/ 84

مسألة 3: لو شرط أن لا يفتضها (ازالۀ بكارت نكند) لزم الشرط
اشاره

و لو أذنت بعد ذلك جاز من غير فرق بين النكاح الدائم و المنقطع.

عنوان مسأله:

اين مسأله يكي از صغريات مسئلۀ اوّل است. مسئلۀ اوّل اين بود كه هر شرط مطابق كتاب و سنّت در نكاح جايز است (كبري) حال مي خواهيم ببينيم آن چه كه در مسئلۀ سوّم آمده مطابق كتاب و سنت است يا نه؟ زني ازدواج نموده و شرط كرده است كه زوج ازالۀ بكارت نشود، آيا اين مصداق شرط موافق كتاب و سنّت است؟ آيا بين عقد دائم و منقطع فرق است؟ و در هر صورت اگر قبول كرديم كه اين شرط جايز است آيا بعدا به مجرّد اذن زوجه، زوج حقّ ازاله دارد يا بايد طلاق دهد و بعد مجدّدا تزويج كند تا اجازه داشته باشد؟

اقوال:

اين مسأله اختلافي است و اقوال متعدّدي در آن وجود دارد و اقوال از اينجا پيدا شده كه آيا عقد و شرط صحيح است و يا هر دو فاسد است يا عقد صحيح و شرط باطل است؟ آيا بين دائم و منقطع فرق است؟

ما خلاصۀ اقوال را از كتاب مسالك «1» نقل مي كنيم:

قول اوّل: در نكاح دائم و منقطع عقد و شرط صحيح است.

مرحوم محقّق در شرايع و مرحوم شيخ در نهايه و صاحب جواهر «2» در آخر كلماتش اين قول را پذيرفته اند.

قول دوّم: عقد و شرط در نكاح منقطع صحيح است و در دائم باطل است.

اين قول شيخ در مبسوط است و جماعتي از متقدّمين و متأخّرين از ايشان تبعيّت كرده اند.

قول سوّم: در نكاح دائم و منقطع عقد صحيح و شرط باطل است كه قول ابن ادريس در سرائر است.

قول چهارم: در نكاح دائم عقد صحيح و شرط باطل است ولي در نكاح منقطع عقد و شرط صحيح است

كه قول ابن حمزه است.

قول پنجم: عقد و شرط در نكاح دائم و منقطع باطل است كه نقطۀ مقابل قول اوّل است. مرحوم شهيد اين قول را به صورت احتمال ذكر كرده و قائل آن را ذكر نمي كند.

احتمال ششم: مي گوييم مسأله به حسب مقامات مختلف است، مثلا كسي كه در سنّ بالا ازدواج كرده و هدف او لذّت جنسي نيست بلكه محرميّت يا هم صحبت شدن و … را در نظر دارد؛ اگر چنين شرطي كند صحيح است، ولي اگر در سنّ پايين ازدواج كند چنين اهدافي بدون همراه بودن با تمتّعات جنسي بعيد به نظر مي رسد و صحيح نيست.

ادلّۀ قائلين به قول اوّل:
اشاره

قائلين به صحّت عقد و شرط در عقد دائم و منقطع (قول اوّل) به دو دليل تمسّك كرده اند:

1- ادلّۀ عامّۀ شروط:

«المؤمنون عند شروطهم» مطلق است و در ذيل بعضي از روايات آمده، مگر شرطي كه حلالي را حرام و حرامي را حلال كند و ما نحن فيه هم، حلالي را حرام يا حرامي را حلال نكرده است؛ چون غايت نكاح منحصر به دخول و اقتضاض نيست و شاهد آن اين است كه اگر كسي بيماري داشته باشد كه مانع از مقاربت است نمي توان گفت كه نكاح او باطل است، پس از عمومات، صحّت عقد و شرط را فهميديم.

______________________________

(1). ج 8، ص 247.

(2). ج 31، ص 100.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 110

2- روايات خاصّه:

دو روايت در باب 36 از ابواب مهور است كه هر دو ضعيف السند است؛ البتّه روايت معارضي هم در باب 29 داريم كه به آن توجّه نكرده اند، ولي مرحوم صاحب جواهر به آن توجّه كرده است.

93- ادامۀ مسئلۀ 3 3/ 2/ 84* … عن محمّد بن علي بن محبوب، عن احمد بن محمّد (بزنطي)، عن محمّد بن سنان، عن محمّد بن عمّار، عن سماعة بن مهران عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: قلت له رجل جاء إلي امرأة (خواستگاري) فسألها أن تزوّجه نفسها فقالت: أزوّجك نفسي علي أن تلتمس منّي ما شئت من نظر و التماس و تنال منّي ما ينال الرجل من أهله إلّا أنّك لا تدخل فرجك في فرجي و تلذّذ بما شئت فإنّي أخاف الفضيحة (از اين عبارت استفاده مي شود كه عقد موقّت بوده چون عقد دائم فضاحت ندارد) قال: ليس له منها إلّا ما اشترط (شرط و عقد صحيح است). «1»

از نظر سند: سند روايت ضعيف است، چون «محمّد بن سنان» محلّ كلام است و نمي توان به او

اعتماد كرد و «عمّار بن مروان» هم مجهول الحال است.

البتّه روايات متضافر است، علاوه بر اين، جمع زيادي از اصحاب به اين روايت عمل كرده اند و مطابق قرآن و قواعد است.

از نظر دلالت: اين روايت به احتمال قوي در مورد عقد منقطع است و كلام صاحب جواهر در اينجا كه مي گويد روايت مطلق است، صحيح نيست. ضمنا در روايت شرط كرده كه دخول حاصل نشود و ازالۀ بكارت نيست، پس ممكن است زن باكره نبوده و منظور از فضاحت بچّه دار شدن باشد؛ پس از اين جهت روايت مطلق است و مخصوص بكر نيست.

* … عن محمّد بن أسلم الطبري (متّهم به غلوّ و فساد مذهب است) عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قلت له رجل تزوّج بجارية عاتق (ممكن است جاريۀ آزاد شده مراد باشد و ممكن است به معناي باكره باشد، يعني بر حالت سابقه است كه بكر بودن زائل نشده است) علي أن لا يقتضّها ثمّ أذنت له بعد ذلك (روايت سؤال از صحّت شرط نيست بلكه سؤال از يك مطلب فرعي است) قال: إذا أذنت له فلا بأس. «2»

دلالت مطابقي روايت مربوط به اذن است ولي دلالت التزامي بيّن دارد كه عقد و شرط صحيح است، حال كه عقد صحيح است آيا اين حرمت به وسيلۀ اذن زوجه زوال مي يابد؟

روايت سوّم «3» مثل روايت اوّل است و تنها تفاوت در راوي است كه در آنجا سماعه از امام نقل مي كرد و در اين روايت عمّار بن مروان است.

روايت معارض:
اشاره

در مقابل اين سه روايت يك روايت معارض داريم:

* … عن محمّد بن قيس، عن أبي جعفر عليه السّلام أنّه قضي في رجل تزوّج

امرأة و أصدقته هي و اشترطت علي أن بيدها الجماع و الطلاق قال: خالفت السنّة و وليت حقّا ليس لأهله فقضي أن عليه الصداق و بيده (زوج) الجماع و الطلاق و ذلك السنّة. «4»

آيا اين شرط با شرط در سه روايت قبل فرق دارد؟ روايات سابق مي فرمود كه مواقعه يا ازاله اي نباشد ولي در اين روايت زوجه مي گويد طلاق و جماع به اختيار من باشد.

آيا روايات سابق محكمتر از اين روايت نيست؟ مرحوم صاحب جواهر معتقد است كه اين دو دسته روايت با هم فرق دارد و جاي تعارض نيست، چون اين روايت با «الرِّجٰالُ قَوّٰامُونَ عَلَي النِّسٰاءِ» نمي سازد ولي ما مي گوييم شرط در روايات قبل تا ابد زوج را منع مي كند ولي در اين روايت مواقعه بدست زن است و ممكن است فردا روز از اين شرط عدول كند، پس اگر چه شرط در اين روايت ابدي نيست و با روايات سابق فرق دارد ولي تعارض وجود دارد چرا كه روايات سابق شرط را صحيح دانسته ولي اين روايت شرط را باطل مي داند.

در مقام تعارض چون اكثر اصحاب به روايات سه گانه عمل كرده اند و آن روايات موافق كتاب و سنّت و قاعده است، مقدّم است بله، «بيدها الطلاق» را نمي توانيم بپذيريم ولي شرط عدم مواقعه را قبول داريم.

تلخّص من جميع ما ذكرنا: ما قول صحّت عقد و شرط را مي پذيريم و مي گوييم منهاي روايات اين شرط در عقد دائم مخالف مقتضاي عقد است، علاوه بر اين، سؤالها هم در روايات در مورد عقد موقّت است، پس ترديدي نيست كه هر سه روايت در مورد عقد موقّت است، بنا بر اين قول امام رحمه اللّه

و عدّۀ زيادي كه

______________________________

(1). ح 1، باب 36 از ابواب مهور.

(2). ح 2، باب 36 از ابواب مهور.

(3). وسائل الشيعة، ج 14، ح 1، باب 36 از ابواب متعه.

(4). ح 1، باب 29 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 111

فرموده اند بين دائم و منقطع فرقي نيست، نمي پذيريم و روايات اطلاق ندارد، چون در عقد دائم هيچ داعي بر اين شرط نيست و هيچ انسان سالمي چنين شرطي نمي كند.

أضف إلي ذلك: اين شرط خلاف مقتضاي عقد است چون در عقد دائم بايد آزاد باشد ولي در عقد موقّت امكان دارد.

جمع بندي: تا اينجا نظر ما موافق كساني شد كه بين عقد دائم و موقّت فرق گذاشته اند.

اگر زن بعدا اجازه داد آيا با اجازۀ او مشكل حل مي شود؟

مشهور و معروف اين است كه با اجازه حل مي شود و احتياج به عقد جديد نيست ولي بعضي معتقدند كه اجازه مشكل را حل نمي كند و نياز به عقد جديد است.

جواب:

اوّلا، اين اجتهاد در مقابل نصّ است، چون نص مي گويد اجازه كافي است و اصحاب هم به آن عمل كرده اند.

ثانيا، اين در واقع برمي گردد به اين كه زوجه حقّي داشته است كه جلوگيري كند و حال مي خواهد اسقاط حق كند، مثل كسي كه خانه اي را فروخته و حقّي براي خود قرار داده كه تا زمان محضر در خانه بنشيند بعد اين حق را ساقط مي كند و خانه را تحويل مي دهد، اين اشكالي ندارد؛ پس با اسقاط حق، حق ساقط مي شود و با اذنش شرط ساقط مي شود و وقتي يك بار دخول صورت گرفت براي هميشه جايز است.

94- مسئلۀ 4 (لو شرط أن لا يخرجها من بلدها) 4/ 2/ 84

مسألة 4: لو شرط أن لا يخرجها من بلدها أو أن يسكنها في بلد معلوم أو منزل مخصوص يلزم الشرط.
عنوان مسأله:

اين مسأله نيز در واقع مصداقي از مصاديق مسئلۀ اوّل است.

شرط مسكن از ناحيۀ زوجه يكي از شروط مباح بوده و انواع و اقسامي دارد؛ گاهي شرط مي كند كه در فلان شهر يا در فلان محلّه و يا در فلان خانه باشد و گاهي شرط عدم مسافرت مي كند، آيا اين شرطها جايز است؟ بله وفاي به اين شرطها لازم است.

اقوال:

در مسأله دو قول است و قول سوّمي هم در كلمات صاحب رياض به صورت احتمال آمده است:

1- عقد و شرط صحيح است.

2- شرط باطل و عقد صحيح است و فساد شرط به عقد سرايت نمي كند.

3- شرط و عقد فاسد است و فساد شرط به عقد سرايت مي كند.

مرحوم شهيد ثاني عبارتي دارد كه خلاصۀ آن چنين است:

القول بلزوم الشرط للشيخ في النهاية و تبعه عليه جماعة منهم العلّامة في المختلف و الإرشاد و الشهيد في اللمعة و الشرح … و صرّح ابن إدريس ببطلان الشرط مع صحّة العقد و تبعه جماعة من المتأخرين و الشيخ في المبسوط و الخلاف منع من اشتراط أن لا يسافر بها و جعلوه (شيخ را) من جملة القائلين بالمنع في المسألة (مرحوم شيخ شرط عدم مسافرت را با شرط سكني مساوي و هر دو را باطل مي داند) و ليس كذلك (ممكن است كسي مانع مسافرت شود ولي مانع سكني گزيدن در شهر خاصي نشود) لأنّ السفر أمر آخر غير الخروج من البلد. «1»

مرحوم صاحب رياض هم همين دو قول را نقل كرده و قول اوّل (صحّت شرط) را اشهر مي داند و فقط چيزي كه اضافه دارد اين است كه مي فرمايد:

باستلزام فساد الشرط علي تقدير تسليمه فساد المشروط بمقتضي القاعدة. «2»

ابن

قدامه در مغني «3» به صورت مسلّم همۀ شرايط را صحيح مي داند حتّي اگر شرط كند كه زوجۀ دوّم نگيرد صحيح است- كه ما نپذيرفتيم- و جزء مسلّمات است كه در ميان عامّه همه قبول دارند.

ادلّۀ قول اشهر (صحّت عقد و شرط):
1- ادلّۀ عامّه:
اشاره

«المؤمنون عند شروطهم» و «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» مي گويد وفاي به هر شرطي لازم است، غير از شروطي كه مخالف كتاب اللّه و مقتضاي عقد باشد كه اينها جايز نيست، پس به مقتضاي ادلّۀ عامّه اين شروط را صحيح مي دانيم.

إن قلت: استمتاع، حقّ زوج است و اگر زوجه بگويد من با تو به سفر نمي آيم و يا در فلان خانه مي مانم محدوديتي براي حقّ زوج است و محدوديّت حقّ زوج خلاف كتاب و سنّت و

______________________________

(1). مسالك، ج 8، ص 249 و 250.

(2). ج 7، ص 175.

(3). ج 7، ص 448.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 112

مقتضاي عقد است، پس اين شرط فاسد است.

قلنا: از اين اشكال دو جواب مي دهيم:

جواب نقضي:

در باب بيع كسي نگفته است كه اگر معامله اي بكند و خانه را بفروشد و تصرّف را به يك سال بعد بگذارد، باطل است پس در نكاح هم چنين نيست.

جواب حلّي:

چيزهايي داريم كه مخالف مطلق عقد است يعني با ذات عقد نمي سازد، مثل اين كه در عقد دائم شرط كند كه مقاربتي حاصل نشود كه اين خلاف ذات و طبيعت عقد است و يا مي گويد من اين خانه را به تو مي فروشم به شرط اين كه به هيچ وجه در آن تصرّف نكني و امّا چيزهايي داريم كه مخالف اطلاق عقد است نه طبيعت آن و اطلاق عقد را مقيّد مي كند، مثلا مي گويد اين خانه را به تو مي فروشم مشروط بر اين كه يك سال ديگر تحويل بدهم؛ اين اشكالي ندارد و ما نحن فيه هم از اين قبيل است، چون نمي گويد كه در هيچ خانه اي با تو زندگي نمي كنم بلكه مي گويد مرا در فلان خانه ساكن كن و يا مي گويد هميشه در خدمت شما هستم و فقط سفر نمي آيم.

پس در همه جا، شرايطي كه خلاف مطلق عقد (ذات و طبيعت عقد) است باطل است و شرايطي كه اطلاق عقد را تقييد مي زند اشكالي ندارد.

در مورد جايي كه انسان شك كند شرطي خلاف مقتضاي عقد است يا خلاف اطلاق عقد، در آينده صحبت خواهيم كرد.

2- روايت صحيحه:

* … عن أبي العبّاس، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام في الرجل يتزوّج المرأة و يشترط أن لا يخرجها من بلدها (ظاهرش اين است كه مهاجرت نكند نه اين كه مسافرت نكند. «بلد» در آيات و روايات به معناي شهر است ولي در عرف عربي امروز بلد به معناي مملكت، و مدينه به معناي شهر است) قال: يفي لها بذلك أو (ترديد از راوي است) قال: يلزمه بذلك. «1»

سند روايت معتبر است و ظاهرا ابو العبّاس به قرينۀ روايت

هشام بن سالم «عبّاس بن فضيل بقباق» است. مرحوم اردبيلي در جامع الروات مي گويد: از كساني كه از ابو العبّاس نقل مي كند هشام بن سالم در باب نكاح است كه ظاهرا همين روايت مراد است. درست است كه روايت يك مصداق از محلّ بحث ما را بيان كرده (أن لا يخرجه من البلد) و اخصّ از مدّعاست چون مدّعاي ما بلد، خانه، محلّه و عدم مسافرت بود ولي مي گوييم به الغاي خصوصيّت روايت شامل همه مي شود.

نكته: مرحوم صاحب رياض فرمود اگر به فساد شرط قائل شديم بايد به فساد مشروط هم قائل شويم و در امور تكوينيّه وقتي شرط خراب شد مشروط هم خراب مي شود، چون علّت تامّه تركيبي است از مقتضي و شرط و عدم مانع، كه اگر اين سه، دست به دست هم ندهد، علّت تامّه حاصل نمي شود، حال در عقود شرعيّه هم همين را مي گوييم: «فساد الشرط يوجب فساد المشروط» وقتي شرط خراب شد، مشروط هم خراب مي شود چون يك انشاست و وقتي نصف آن خراب شد، شخص مي تواند بگويد كه من اين را نمي خواستم بلكه مشروط را با آن شرط مي خواستم.

جواب: عرف عقلا در اين موارد انشا را به دو انشا تحليل كرده و مي گويند؛ اركان عقد يك انشا و مهر انشاي ديگري است و اگر مهر خراب شد عقد خراب نمي شود، بلكه سراغ مهر المثل مي رويم، به تعبير ديگر از قبيل تعدّد مطلوب است، يعني نكاح (مشروط) يك مطلوب و مهر (شرط) مطلوب ديگر است و اگر يكي باطل شد ديگري باطل نمي شود. مثال روشن آن معامله اي است كه در آن ثمن يا مثمن معيوب در آمده است كه در

اين صورت كسي قائل نيست كه اگر جنس معيوب بود معامله باطل است بلكه همه قائل به خيار عيب هستند.

95- فصل في القسم و النشوز و الشقاق 5/ 2/ 84

[فصل في القسم و النشوز و الشقاق

اشاره

لكلّ واحد من الزوجين حقّ علي صاحبه يجب عليه القيام به و إن كان حق الزوج أعظم و من حقّه عليها أن تطيعه و لا تعصيه و لا تخرج من بيتها إلّا بإذنه و لو إلي أهلها حتّي لعيادة والدها أو في عزائه بل ورد أن ليس لها أمر مع زوجها في صدقة و لا هبة و لا نذر في مالها الّا بإذنه إلّا في حجّ أو زكات أو برّ والديها أو صلة قرابتها و تفصيل ذلك كلّه موكول إلي محلّه و أمّا حقّها عليه فهو أن يشبعها و يكسوها (نفقه كه معناي وسيعي دارد) و أن يغفر لها إذا جهلت و لا يقبح لها وجها (اخم نكند) كما ورد في الأخبار و التفصيل موكول إلي محلّه.

«قسم» به معناي حقّ هم خوابگي در ليالي براي زوجات و

______________________________

(1). ح 1، باب 40 از ابواب مهور.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 113

«نشوز» به اين معناست كه يكي از زوج و زوجه به وظايف خود عمل نكند و زير بار مسئوليّت نرود و «شقاق» يعني زوج و زوجه با هم درگير شوند و در بين آنها شكافي پيدا شود كه احكام خاصّ خود را دارد.

همان گونه كه سابقا بيان شد تحرير الوسيله در اصل تحرير وسيلة النجاة مرحوم آقا سيد ابو الحسن اصفهاني است كه آن هم در سايۀ جواهر است و جواهر هم همين بحث را دارد؛ مرحوم صاحب جواهر در جواهر كه شرح شرايع است مقدّمه اي در مورد حقوق

زن و مرد بر يكديگر ذكر كرده است؛ مسالك هم كه شرح ديگري بر شرايع است همين بحث را دارد.

مرحوم امام هم در مقدّمه اي در مورد حقوق زن و مرد سه حق براي مرد و سه حق براي زن مطرح كرده اند كه ما در اينجا كلام امام را قدري توسعه و تفصيل مي دهيم زيرا از يك طرف اين روزها محلّ بحث است و از اسلام چهرۀ دگرگوني ارائه شده و گفته مي شود كه اسلام آيين مردانه است و به همين جهت اسلام را مورد حمله قرار مي دهند. از طرف ديگر در زمان ما جمعيّتهاي دفاع از حقوق زنان سر بلند كرده اند كه قصد قربت و خدمت ندارند و در واقع كار آنها فريبكاري و در بعضي از موارد كوبيدن مذهب است، به عنوان مثال كنوانسيون حقوق زنان را تشكيل داده و فرهنگ غربي را در غالب دفاع از حقوق زنان به جوامع ديگر خصوصا جوامع اسلامي تحميل مي كنند كه لازم است ما، از اسلام دفاع كنيم، چرا كه اسلام مدافع حقوق زن و مرد است و اگر اين كار را نكنيم، بيم آن مي رود كه اسلام را به تضييع حقوق زنان متّهم كنند، در حالي كه تمام برنامه هاي آنان ريا و فريبكاري است.

علاوه بر اين زنان نصف جمعيّت جهان را تشكيل مي دهند و در بعضي از جوامع بيش از نصف است و اگر ما از حقوق آنان دفاع نكنيم بيم آن مي رود كه آنها سراغ مكاتب الحادي بروند و در زماني كه نفرات در برنامه هاي جهاني مؤثّر است، جذب مكاتب ديگر شوند و از اسلام جدا گردند.

در مصاحبه اي كه با يكي از رسانه هاي معتبر خارجي

در مورد حقوق زنان انجام شد از آنها سؤال شد كه آيا تساوي حقوق زن و مرد اقتضا نمي كند كه در جوامع غربي نصف وزرا از زنان و نصف آن از مردان باشند؟ در حالي كه در كشوري مثل آلمان كه از مدافعين حقوق زنان است، يك مدير كل هم زن نيست! در جواب گفتند: مردان جامعه اجازه نمي دهند؛ پس معلوم مي شود كه اينها دروغ مي گويند و با اين كه چندين سال است شعار آزادي و برابري زن را سر مي دهند هنوز اثري از برابري در جوامع غربي ديده نمي شود؛ پس اين برنامه ها شعار و رياست نه واقعيّت.

در بدو ورود به بحث يك نگاه كلّي به حقوق زن و مرد در قرآن و بعد در اخبار مي اندازيم و سپس جزئيّاتي را كه امام فرمودند بحث مي كنيم.

حقوق زن از ديدگاه قرآن:

از نظر كلّي قرآن اهمّيت زيادي به حقوق زنان مي دهد كه به عنوان نمونه چند آيه را بيان مي كنيم كه بعضي از اين آيات در جواهر و مسالك هم آمده است:

1- «وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَ لِلرِّجٰالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ». «1»

صدر آيه حقّ طلاق را براي مردان ذكر مي كند و مي فرمايد معناي آن اين نيست كه زنان هيچ حقّي ندارند؛ گرچه برابر نيستند ولي داراي حقوقي هستند.

اسلام خانواده را مانند يك اداره مي داند؛ مرد در خانواده حكم رئيس را دارد و زن مانند معاون و بچه ها به عنوان افراد آن هستند، وقتي كسي رئيس شد، ديگران هم براي خود جايگاه و حقوقي دارند.

2- «وَ عٰاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ» «2».

اين بخش از آيه مي فرمايد با زنان به صورت معقول و پسنديده معاشرت كنيد نه به صورت يك برده و كنيز. قسمتي

از صدر آيه مي فرمايد:

«يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لٰا يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَرِثُوا النِّسٰاءَ كَرْهاً»، در مورد زنان پولداري كه از نظر ازدواج مطلوب نبودند، افرادي از آنها خواستگاري كرده و آنها را تزويج مي كردند و بعد آنها را رها مي ساختند و منتظر بودند تا آنها بميرند و از آن زنان ارث ببرند كه قرآن از آن نهي مي كند.

در قسمت ديگري از اين آيه مي فرمايد:

«وَ لٰا تَعْضُلُوهُنَّ لِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ مٰا آتَيْتُمُوهُنَّ».

همان گونه كه بيان شد سابقا مهريّه را جلوتر مي دادند و بعضي از مردان بعد از ازدواج زنها را تحت فشار قرار مي دادند كه زنان مهريّه را پس دهند كه قرآن از اين عمل هم نهي مي كند و در ادامه مي فرمايد: «وَ عٰاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ» و در انتها مي فرمايد:

______________________________

(1). سورۀ بقره، آيۀ 228.

(2). سورۀ نساء، آيۀ 19.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 114

«فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسيٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ يَجْعَلَ اللّٰهُ فِيهِ خَيْراً كَثِيراً».

آيه اشاره به اين دارد كه ممكن است همسري باشد كه خوشايند تو نيست ولي او را رها نكن، شايد در آن خير و بركت باشد.

اين آيات نشان مي دهد كه اسلام تا چه اندازه به حقوق زن اهميّت مي دهد.

96- فصل في القسم و النشوز و الشقاق 7/ 2/ 84 3- إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِمٰاتِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنٰاتِ وَ الْقٰانِتِينَ وَ الْقٰانِتٰاتِ (قنوت به معناي عبادت) وَ الصّٰادِقِينَ وَ الصّٰادِقٰاتِ وَ الصّٰابِرِينَ وَ الصّٰابِرٰاتِ وَ الْخٰاشِعِينَ وَ الْخٰاشِعٰاتِ وَ الْمُتَصَدِّقِينَ وَ الْمُتَصَدِّقٰاتِ وَ الصّٰائِمِينَ وَ الصّٰائِمٰاتِ وَ الْحٰافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحٰافِظٰاتِ وَ الذّٰاكِرِينَ اللّٰهَ كَثِيراً وَ الذّٰاكِرٰاتِ أَعَدَّ اللّٰهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً» «1».

از جملۀ آياتي كه در آن زنان و مردان در مقامات معنوي

الهي دوش به دوش هم قرار داده شده اند، آيۀ فوق است كه ده صفت را ذكر كرده و مي فرمايد زن و مرد هر دو در اين صفات در پيشگاه خدا برابرند.

همۀ اينها مربوط به احترام به موقعيّت انساني زن است، پس اسلام موقعيّت زن و مرد را در نزد خدا يكسان مي داند، اگر چه ممكن است از نظر توانايي ها، تفاوتهايي بين زن و مرد باشد ولي از نظر اسلام حقوق زن و مرد از همين موقعيّت انساني نشأت مي گيرد.

4- «وَ مِنْ آيٰاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوٰاجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْهٰا وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ» «2».

از بهترين شواهد در مورد احترام به حقوق زن تعبير به زوجيّت در مرد زن و مرد است كه به معناي همسر و هم تراز است، يعني زوج و زوجه هم تراز هستند، چون زوج يعني چيزي در كنار چيزي به عنوان عدل آن باشد.

در آيه نكاتي قابل توجّه است:

اوّلا؛ تعبير «أزواجا» به معناي همساني است، ثانيا؛ «من أنفسكم» يعني از خود شما و از جنس شما يعني زن از جنس مرد است، ثالثا؛ زن و مرد در كنار يكديگر آرامش آفرينند و اگر با هم نباشند آرامش نيست، رابعا؛ بين زوج و زوجه رياست و حاكميّت نيست بلكه مودّت و رحمت است.

در تفسير نمونه سه تفاوت بين مودّت و رحمت آمده كه يك تفاوت مهم آن اين است كه مودّت بين اثنيني است ولي رحمت ممكن است يك طرفه باشد، پس به اين معناست كه هميشه نبايد منتظر باشيد كه محبّت طرفيني باشد، بلكه اگر يك طرفه هم باشد اشكالي ندارد، يعني اگر يكي

از طرفين نامهرباني مي كند طرف مقابل مهرباني كند، خامسا؛ در آخر آيه مي فرمايد اينها نشانۀ عظمت خداست.

اگر اين آيه را بشكافيم معلوم مي شود كه زن برده و آلت دست نيست.

تا اينجا بعضي از آيات را در زمينۀ حقوق زن مطرح كرديم كه بايد روايات را هم در كنار اين آيات بررسي كنيم.

97- فصل في القسم و النشوز و الشقاق 10/ 2/ 84 5- «وَ آتَيْتُمْ إِحْدٰاهُنَّ قِنْطٰاراً فَلٰا تَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً أَ تَأْخُذُونَهُ بُهْتٰاناً وَ إِثْماً مُبِيناً» «3».

از جمله آياتي كه در مورد حقوق زن در قرآن وارد شده آيۀ فوق است كه مي فرمايد اگر مال بسيار زيادي مهر زوجه بود و به او پرداخت كردي وقتي مي خواهي زن را رها كني مبادا سر سوزني در حقّ او كوتاهي كني.

بعضي از مفسّرين در مورد ذيل آيه معتقدند كه بعضي از زوجها براي اين كه مهر را از زوجه پس بگيرند تهمتي به او مي زدند و مي گفتند اگر مي خواهي تهمت نزنيم مهر را پس بده؛ قرآن مي فرمايد از آنها چيزي از مهر را نگيريد.

به نظر ما از اين كه قرآن چنين محكم در مورد زنان صحبت مي كند، معلوم مي شود كه زنها را در مسائل اقتصادي آزاد گذاشته است و شوهر نمي تواند زن را تحت فشار قرار دهد.

از جمع بندي اين آيات روشن مي شود كه قرآن مجيد براي زنها حقّ مهم و قابل توجّهي قائل شده است.

حقوق زن از ديدگاه روايات:

علاوه بر آيات، روايات متعدّدي در مورد حقوق زنان داريم.

بعضي از روايات مرسله و بعضي معتبر است ولي چون روايات

______________________________

(1). سورۀ احزاب، آيۀ 35.

(2). سورۀ روم، آيۀ 21.

(3). سورۀ نساء، آيۀ 20.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 115

متضافر است نياز به بحث

سندي نيست.

در جلد 14 وسائل باب 75 تا 88 از ابواب مقدّمات نكاح، روايات متعدّدي در مورد حقوق رجل و مرئه آمده است كه از باب نمونه چند روايت را مي خوانيم.

* قال: و قال رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله: ألا خيركم خيركم لنسائه و أنا خيركم لنسائي. «1»

اين منطق پيامبر اكرم صلّي اللّه عليه و آله است و با سخت گيري هايي كه در بعضي از روايات آمده سازگار نيست.

* قال: و قال رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله: ملعون ملعون من ضيّع من يعول (عائله اش را). «2»

اين روايت ابتدا حقّ رجل را بيان مي كند:

* … عن النبي صلّي اللّه عليه و آله: قال من كان له امرأة تؤذيه لم يقبل اللّه صلاتها و لا حسنة من عملها حتّي تعينه و ترضيه و إن صامت الدهر و قامت و أعتقت الرقاب و أنفقت الأموال في سبيل اللّه و كانت أوّل من ترد النار ثم قال: قال رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و علي الرجل مثل ذلك الوزر و العذاب إذا كان مؤذيا ظالما … و من كان له امرأة و لم توافقه و لم تصبر علي ما رزقه اللّه و شقت عليه و حملته ما لم يقدر … «3»

* … عن محمّد بن مسلم، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: قال رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله: أوصاني جبرئيل بالمرأة حتّي ظننت أنّه لا ينبغي طلاقها إلّا من فاحشة مبيّنة (عمل زشت آشكار). «4»

حقوق مرد از ديدگاه قرآن:

تا اينجا قسمتي از آيات و روايات مربوط به حقّ زوجه را خوانديم؛ در مقابل، آيات و رواياتي هم در مورد حقوق رجال داريم كه مهمترين

آن آيۀ زير است:

«الرِّجٰالُ قَوّٰامُونَ عَلَي النِّسٰاءِ بِمٰا فَضَّلَ اللّٰهُ بَعْضَهُمْ عَليٰ بَعْضٍ وَ بِمٰا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوٰالِهِمْ» «5».

مي توان اين آيه را به گونه اي معناي كرد كه جامعۀ مرد سالار باشد ولي ممكن است «قوّامون» را با توجّه به معناي لغوي تفسير كنيم كه معناي قيام به امر است نه مالكيّت، به عبارت ديگر قوّام به معناي مديريّت است.

اسلام خانواده را به منزلۀ يك جامعۀ كوچك دانسته است كه مدير آن مرد و معاون آن زن و اعضاي آن فرزندان هستند و در يك اداره دو رئيس ممكن نيست، البتّه در تنظيم برنامه مي توان مشورت كرد، ولي در امور اجرايي يك نفر لازم است و تصميم گير نهايي مرد است. حال اگر شارع مقدّس بفرمايد كه در خانه دو رأي مخالف ممكن نيست و اگر شورايي باشد به طوري كه مرد در يك طرف و زن در طرف ديگر باشد و هيچ يك بر ديگري برتري نداشته باشد نمي توان به قرعه متوسّل شد چون قرعه در اينجا بي معناي است، پس لازم است حرف يك طرف مقدّم باشد. قرآن مي فرمايد به دو دليل مسئوليّت برتر براي مرد است:

1- «بِمٰا فَضَّلَ اللّٰهُ بَعْضَهُمْ عَليٰ بَعْضٍ»:

به طور كلّي مردان توانايي بيشتري دارند و اين هيچ جاي بحث ندارد. غربي ها در اينجا رياكارانه برخورد مي كنند و شعار تساوي سر مي دهند ولي در عمل كاملا بر خلاف آن رفتار مي كنند و تمام پستهاي حسّاس دست مردان است ولي اسلام صادقانه مي گويد كه مردان برتري هايي دارند كه اين برتري ها باعث مي شود كه آنها در ادارۀ جامعه قدري جلوتر باشند نه اين كه همه چيز بر عهدۀ آنها باشد.

2- «بِمٰا أَنْفَقُوا»:

تمام مسئوليّتهاي مالي

بر عهدۀ زوج است كه بايد زحمت بكشد و روزي كسب كند، حال وقتي مسئوليّت اقتصادي به عهدۀ مرد است تصميم گيري هم بر عهدۀ اوست، پس «قوّامون» در آيه به معناي يك قدم جلوتر از زنان بودن است نه اين كه مالك و صاحب اختيار باشد.

روايات متعدّدي هم در ذيل اين آيه در مورد حقوق مردان داريم كه بعضي از آنها را بيان خواهيم كرد.

98- حق اوّل (أن تطيعه و لا تعصيه) 11/ 2/ 84

حقوق مرد از ديدگاه روايات:

روايات مربوط به حقوق مرد هم متعدّد و متضافر است كه دو روايت را مي خوانيم:

* … عن جابر، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: إنّ اللّه كتب علي الرجال الجهاد و علي النساء الجهاد، فجهاد الرجل أن يبذل ماله و دمه حتّي يقتل في سبيل اللّه و جهاد المرأة أن تصبر علي ما تري من أذي زوجها و غيرته (جهاد زن در واقع جهاد اكبر يعني جهاد نفس است). «6»

______________________________

(1). ح 11، باب 88 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2). ح 6، باب 88 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3). ح 1، باب 82 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4). ح 4، باب 88 از ابواب مقدّمات نكاح.

(5). سورۀ نساء، آيۀ 34.

(6). ح 6، باب 78 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 116

شايد دليل اين كه به زن گفته شده بر اذيّت مرد صبر كند اين باشد كه مردان در جامعه داراي مشكلات فراواني هستند و گاهي داراي ظرفيّت كاملي نيستند و در خانه با ابراز ناملايمات، همسر خود را تحت فشار قرار مي دهند كه اگر زنان بر اين صبر كنند، مانند جهاد است، البتّه اين چراغ سبزي براي مردان نيست كه زنان

را اذيّت كنند ولي اگر زن تحمّل كند براي او جهاد است.

تعبير به «غيرته» در روايت اشاره به اين است كه بعضي از مردان غيرتي افراطي هستند، به طوري كه اگر همسرشان با هر مرد نامحرمي صحبت كند بدگمان شده و عكس العمل نشان مي دهند كه روايت مي فرمايد بايد زن اين ناملايمات را تحمّل كند؛ باز معناي روايت اين نيست كه بدگماني خوب است، ولي اگر پيدا شد، زن تحمّل كند كه اين جهاد اوست.

* و من عدة من أصحابنا، عن سهل بن زياد (ضعيف است) عن علي بن حسان، عن موسي بن بكر، عن أبي إبراهيم (موسي بن جعفر) عليه السّلام قال: جهاد المرأة حسن التبعّل (شوهرداري) «1».

در اسلام جهاد زن، شوهرداري كردن است، نه جهاد در ميدان جنگ و امّا مدّعيان تساوي زن و مرد بايد بگويند كه چند نفر از زنان در ميدانهاي جنگ دارند و يا چند نفر از فرماندهان عالي رتبۀ جنگ از زنان هستند.

بررسي حقوق زوج و زوجه
اشاره

در كلام امام در تحرير الوسيله سه حق براي مرد و سه حق براي زن ذكر شده كه در كلام ديگران هم آمده است.

حقوق زوج بر زوجه:
اشاره

مرحوم امام اين حقوق را در تحرير الوسيله بيان فرموده اند:

حقّ اوّل: اطاعت زوجه از زوج
اشاره

حقّ اوّل اين بود كه فرمودند:

و من حقّه عليها أن تطيعه و لا تعصيه، حقّ مرد بر زن اين است كه زن او را اطاعت كرده و نافرماني نكند. ما اجمال اين حق را قبول داريم ولي بايد ببينيم كه در چه چيزهايي بايد اطاعت كند؟

مرحوم امام و ديگران مثل صاحب جواهر و صاحب مسالك محدوده اي براي اطاعت زن تعيين نكرده اند ولي مرحوم صاحب رياض اطاعت را در مورد استمتاعات مي دانند.

متأسّفانه اين بخش از فقه داراي پيچيدگيهايي است ولي بزرگان به سادگي از آن گذشته اند، و مانند ساير ابواب از آن بحث نكرده اند؛ شايد به اين جهت بوده كه در آن زمان كمتر محلّ ابتلا بوده است ولي در زمان ما مسئلۀ مهمّي است.

مرحوم صاحب جواهر هم به سادگي از اين مسأله گذشته و مي فرمايد:

و من حقّه عليها أن تطعيه و لا تعصيه و لا تتصدّق من بيته إلّا بإذنه و لا تصوم تطوّعا إلّا بإذنه و لا تمنعه نفسه و لو كانت علي ظهر قتب (جهاز و خميدگي پشت شتر و كنايه از اين است كه در هر شرايطي شوهر را منع نكند مثل اين كه گفته مي شود اگر آب در دستت است زمين بگذار و بيا كه كنايه از زود آمدن است؛ البتّه انتظارات مرد از زن در مورد استمتاعات، بايد در حدّ عرف و عادت باشد و اگر چيزي خلاف عرف و عادت بخواهد دليلي بر قبول آن از ناحيۀ زوجه نداريم و دفعات و كيفيّت استمتاعات هم بايد متعارف باشد) و لا تخرج من بيتها إلّا بإذنه و لو إلي أهلها

و لو لعيادة والدها أو في عزائه و أن تطيّب بأطيب طيبها و تلبس أحسن ثيابها و تتزيّن بأحسن زينتها. (ظاهرا واجب و مستحب در اين عبارات مخلوط شده چون كسي نگفته است كه پوشيدن بهترين لباسها يا استعمال بهترين عطرها و يا استعمال بهترين زينتها واجب است) «2».

صاحب جواهر در ادامه استدلال كرده و چند روايت را نقل مي كند و از آن رد مي شود.

مرحوم شهيد ثاني مي فرمايد:

فالواجب علي كل منهما القيام للآخر بالحقوق الّتي عليه … و أن يكفّ عمّا يكره صاحبه من قول أو فعل بغير حقّ (ظاهرا باز مستحب و واجب با هم ذكر شده است) … و منه عدم الخروج من منزله بغير إذنه و لو إلي بيت أهلها حتّي عيادة مرضاهم و حضور ميّتهم و تعزيتهم. «3»

مرحوم كاشف اللثام مي فرمايد:

فكما يجب علي الزوج النفقة و الإسكان و غيرهما كذا يجب علي الزوجة التمكين من الاستمتاع و إزالة المنفّر من الدرن (كثافت) و روائح الخبيثة (منفّرها را از خود دور كند چون مقدّمۀ واجب يعني استمتاع است). «4»

اصل كلّي:
اشاره

ما در فهم آيات و روايات يك اصل داريم و آن اين كه هرگاه متشابه و محكم در مقابل هم قرار گرفت متشابه را به وسيلۀ

______________________________

(1). ح 2، باب 81 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2). ج 31، ص 147.

(3). مسالك، ج 8، ص 308.

(4). كشف اللثام، ج 7، ص 486.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 117

محكم تفسير مي كنيم؛ حال اگر ظاهر و اظهر در مقابل هم بود، ظاهر را به وسيلۀ اظهر تفسير مي كنيم. در ما نحن فيه سه اصل محكم داريم كه متشابه ها را با آن تفسير مي كنيم:

اصل اوّل: «عٰاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ»

ابهام ندارد و محكم است و اگر چيزي در مقابل آن بود آن را با اين محكم تفسير مي كنيم.

اصل دوّم: لا يجب علي الزوجة خدمة البيت

كسي نگفته است كه اگر زوجه در خانه خدمت نكرد، ناشزه مي شود، البتّه نبايد خدمت بيت را ترك كند، چون ازدواج مشاركت است و به همين جهت است كه مي گويند در صورت طلاق مي تواند اجرة المثل بگيرد ولي اين در صورتي است كه قصد تبرّع نكرده باشد كه در محيط ما نوعا تبرّع است.

اصل سوّم: حقّ شوهر مانع از اداي واجبات زن نمي شود

حق شوهر بر زن مانع از اداي واجبات او نمي شود يعني شوهر نمي تواند جلوي نماز، روزه، حج و … زوجه را بگيرد كه اين اصل مسلّم و محكم است؛ حال وقتي زوج نمي تواند مانع انجام واجبات زوجه شود، چگونه مي تواند مانع صلۀ رحم كه يكي ديگر از واجبات است شود؟!

99- ادامۀ حق اوّل زوج بر زوجه 12/ 2/ 84 رواياتي داريم كه ظاهر آنها با اين اصول منافات دارد كه بايد تفسير شود. برخي از بزرگان فقط متن روايت را نقل كرده و گذشته اند، ولي نياز به تفسير دارد.

* … عن محمّد بن مسلم (سند معتبر است) عن أبي جعفر عليه السّلام قال: جاء امرأة إلي النّبي صلّي اللّه عليه و آله فقالت: يا رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله ما حقّ الزوج علي المرأة؟ فقال لها: أن تطيعه و لا تعصيه و لا تصدّق من بيته إلّا بإذنه و لا تصوم تطوّعا إلّا بإذنه و لا تمنعه نفسها و إن كانت علي ظهر قتب و لا تخرج من بيتها إلّا بإذنه و إن خرجت بغير إذنه من بيتها لعنتها ملائكة السماء و ملائكة الأرض و ملائكة الغضب و ملائكة الرحمة حتّي ترجع إلي بيتها قالت: يا رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله من أعظم الناس حقّا علي الرجل؟

قال: والده قالت: فمن أعظم الناس حقّا علي المرأة؟

قال: زوجها قالت: فما لي عليه من الحق مثل ما له عليّ؟ قال: لا و لا من كلّ مائة واحدة قال: فقالت: و الذي بعثك بالحقّ نبيّا لا يملك رقبتي رجل ابدا (تا آخر عمر شوهر نمي كنم و تعبيرش اين بود كه مردي را مالك خود قرار نمي دهم) «1».

حديث از نظر سند معتبر است و به همين دليل جمعي از بزرگان اين حديث را در كتب فقهي خود ذكر كرده و فتوا داده اند ولي اين حديث بايد بررسي شود:

اوّلا: ممكن است اين حديث قضيّة في واقعة باشد يعني حديثي كه ناظر به شخص يا اشخاص معيّني است و جنبۀ عموميّت ندارد، چرا كه احتمال دارد زنان آن زمان اعتنايي به شوهر نمي كردند و لذا پيامبر صلّي اللّه عليه و آله از اين تعابير استفاده فرموده اند، پس تعارض با آيات «وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ» ندارد، و احتمال دارد كه بيان استحباب باشد يعني اطلاق «تطيعه و لا تعصيه» را حمل بر استحباب كنيم و اگر حمل بر استحباب نكنيم، مشكلات مهمّي پيدا مي شود، چون خدمت بيت و ارضاع ولد به طور مسلّم بر زن واجب نيست، پس نمي توان گفت اطاعت مطلقا واجب است.

ثانيا: در روايات داريم «بعثت علي الشريعة السمحة السهلة» و «مٰا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ» اين چه شريعت آساني است كه زن با شنيدن اين سخنان گفت من ديگر ازدواج نمي كنم و از شوهر كردن متنفّر شد؟!

ثالثا: اين روايت با آيۀ «وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ» سازگار نيست، چرا كه آيه مي فرمايد اينها مثل هم هستند و در روايت مي گويد كه زنان

يك صدم حقّ مرد را دارند.

پس با توجّه به قرايني مانند رفتار حضرات ائمّۀ معصومين عليهم السّلام و پيامبر صلّي اللّه عليه و آله با همسران خود و آيات و روايات ديگر، مي گوييم يا زنان در آن زمان طغيان مي كردند كه پيامبر چنين فرموده اند (از قبيل قضية في واقعة) و يا اين كه مستحبّ و واجب در كنار هم ذكر شده است، پس نمي توانيم به اطاعت و عدم عصيان مطلق فتوا دهيم.

* … عن عمرو بن الجبير العزرمي (مجهول الحال است) عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: جاءت امرأة إلي رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله: فقالت: يا رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله ما حقّ الزوج علي المرأة قال: اكثر من ذلك (بيش از اين است كه شما خيال مي كنيد) قالت: فخبّرني عن شي ء منه قال: ليس لها أن تصوم إلّا بإذنه يعني تطوّعا و لا تخرج من بيتها بغير إذنه و عليها أن تطيّب بأطيب طيبها و تلبس أحسن ثيابها و تزيّن بأحسن زينتها و تعرض نفسها عليه غدوة و عشيّا و أكثر من ذلك حقوقه عليها. «2»

______________________________

(1). وسائل الشيعة، ج 14، ح 1، باب 79 از ابواب مقدّمات نكاح و كافي، ج 5، ص 507.

(2). وسائل الشيعة، ج 14، ح 2، باب 79 از ابواب مقدّمات نكاح و كافي، ج 5، ص 507.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 118

باز در اينجا اين سؤال مطرح است كه آيا ذيل روايت جزء واجبات است؟

قراين خارجيّه داريم كه بايد حمل بر استحباب شود و وقتي حمل بر استحباب شد از باب وحدت سياق ظهور بقيّه در وجوب متزلزل مي شود.

أضف إلي ذلك؛ اين روايت

از نظر سند هم ضعيف است؛ حال با وجود ضعف سند و ظهور در استحباب احتمال دارد كه در آن زمان زنها به خودشان نمي رسيدند و كثيف بودند و به همين جهت پيامبر چنين فرموده اند تا زنان از آن وضع خارج شوند، پس باز احتمال قضيّة في واقعة در اينجا وجود دارد.

100- ادامۀ حق اوّل زوج بر زوجه 13/ 2/ 84* و بالإسناد عن ابن أبي حمزة (مشكل دارد)، عن أبي المغراء، عن أبي بصير، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: أتت امرأة إلي رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله فقالت: ما حق الزوج علي المرأة؟ قال: أن تجيبه إلي حاجته و إن كانت علي قتب (كه مراد استمتاعات است) و لا تعطي شيئا إلّا بإذنه (به قرينۀ ذيل منظور از مال شوهر است) فإن فعلت فعليها الوزر و له الأجر و لا تبيت ليلة و هو عليها ساخط (شبي بر او نگذرد در حالي كه شوهر بر او خشمگين است) قالت: يا رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله و إن كان ظالما؟ (هر چند حق با شوهر نيست) قال: نعم الحديث (آيا اين وظيفۀ شرعي است يا يك وظيفۀ اخلاقي؟ يك وظيفۀ اخلاقي است يعني اگر او جفا كرد تو مدارا كن تا شيرازۀ خانواده متلاشي نشود، پس اين ذيل مستحبّ است) «1».

در اين حديث هم مثل احاديث ديگر واجب و مستحب با هم ذكر شده است. البتّه حديث ذيلي دارد كه در پاورقي آمده است:

قالت و الذي بعثك بالحقّ لا تزوّجت زوجا أبدا.

اين ذيل نشان مي دهد كه حكم نمي تواند واجب باشد، چون با لا ضرر، لا حرج و شريعت سمحه

و سهله سازگار نيست و اين مدارا كردن به عنوان يك وظيفۀ اخلاقي است.

حديث ذيل دو سند دارد كه يك سند از كافي است و اشكال دارد و سند ديگري از مرحوم صدوق است كه سند خوبي است.

* … عن عبد اللّه بن سنان، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: إنّ رجلا من الأنصار علي عهد رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله خرج في بعض حوائجه فعهد إلي امرأته عهدا (آيا معاهده اي بسته يا اين كه امر كرده؟) أن لا تخرج من بيتها حتّي يقدم (در ادامه مي فرمايد پدر زن مريض شد و زن خدمت پيامبر صلّي اللّه عليه و آله فرستاد و پرسيد كه آيا اجازه مي دهيد به عيادت پدرم بروم؟ پيامبر صلّي اللّه عليه و آله فرمود) لا، اجلسي في بيتك (در خانه ات بنشين و از همسرت اطاعت كن، بيماري پدر سنگين شد باز خدمت پيامبر فرستاد، حضرت فرمود در خانه ات بنشين و از همسرت اطاعت كن؛ براي مرتبۀ سوّم به او خبر دادند كه پدرت فوت كرده خدمت پيامبر صلّي اللّه عليه و آله فرستاد و عرض كرد آيا اجازه دارم در تشييع پدر حاضر شوم؟ پيامبر صلّي اللّه عليه و آله اجازه نفرمود بعد از دفن پدر، پيامبر صلّي اللّه عليه و آله پيكي نزد زن فرستاد و فرمود:) إن اللّه قد غفر لك و لأبيك بطاعتك لزوجك. «2»

اگر «عهد» در روايت به معناي امر باشد، خلاف ظاهر است و اگر به معناي عهد و پيمان باشد در اين صورت اطاعت زوج هم به معني پيروي از قرار داد است؛ حال آيا اين قرار داد شرط ابتدايي است كه

(در اين صورت واجب الوفاء نيست) يا صيغۀ عهد (عاهدت اللّه) خوانده است كه اين هم خلاف ظاهر است؟

با اين حديث و امثال آن چه كنيم؟ بايد بگوييم اين نيز يك مسئلۀ شخصي و قضية في واقعه است و يك كار مستحب بوده كه در قبال آن خداوند او و پدرش را آمرزيد تا نشان دهد اهميّت اطاعت شوهر تا چه اندازه است.

* … عن جابر الجعفي (سند ظاهرا معتبر است) عن أبي جعفر عليه السّلام قال: خرج رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله يوم النحر (عيد قربان) إلي ظهر المدينة علي جمل عاري الجسم (شتر عريان) فمرّ بالنساء فوقف عليهنّ ثم قال: يا معشر النساء تصدّقن و أطعن أزواجكنّ فإنّ أكثركنّ في النّار فلمّا سمعن ذلك بكين ثم قامت إليه امرأة منهنّ فقالت: يا رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله في النّار مع الكفّار؟ و اللّه ما نحن بكفّار فقال لها رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله: إنّكنّ كافرات بحقّ أزواجكنّ «3».

اين ذيل نشان مي دهد كه اين روايت هم از قبيل قضية في واقعه است، چرا كه پيامبر شنيده بود كه عدّه اي از زنان در حق شوهرانشان كوتاهي مي كنند كه چنين آنها را مورد خطاب قرار مي دهند و اكثر آنها را اين چنين مي دانند نه تمام زنها را.

دو حديث هم از عامّه نقل مي كنيم:

* … عن ابن عبّاس قال: جاءت امرأة إلي النبي صلّي اللّه عليه و آله قالت يا رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله ما حق الزوج علي زوجته؟ قال: أن لا تمنع نفسها منه و لو

______________________________

(1). ح 3، باب 79 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2). ح 1، باب

91 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3). ح 3، باب 91 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 119

علي قتب فإذا فعلت (أي منعت) كان عليه الإثم ثمّ قال: ما حقّ الزوج علي زوجته؟ قال: أن لا تعطي شيئا من بيته إلّا بإذنه (پيامبر فقط دو حق را ذكر مي كند با اين كه در مقام بيان است وسائل هم در مقام سؤال است) … «1»

* … عن النبي صلّي اللّه عليه و آله إنّ امرأة أتته فقالت: ما حقّ الزوج علي امرأته فقال: لا تمنعه نفسها و إن كانت علي ظهر قتب و لا تعطي من بيته شيئا إلّا بإذنه … و لا تصوم يوما تطوّعا إلّا بإذنه … و لا تخرج من بيته إلّا بإذنه … قيل فإن كان ظالما؟ قال: و إن كان ظالما (اين هم باز يك مسئلۀ اخلاقي است چون پيامبر امضاي ظلم نمي كند). «2»

جمع بندي:

از مجموع رواياتهاي هفت گانه استفاده مي شود اين روايات كه در مورد اطاعت مطلقه آمده نمي تواند دليل قطعي باشد، چون با مستحبّات آميخته است و علاوه بر اين در خود روايات قرايني (مثل و إن كان ظالما) وجود دارد كه از آن اطاعت مطلق استفاده نمي شود، همچنين قراين خارجيّه مثل «عٰاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ» و آيۀ «وَ لٰا تُضآرُّوهُنَّ لِتُضَيِّقُوا عَلَيْهِنَّ» (بر زنها سخت نگيريد) «3» هم وجود دارد. پس ما اطاعت مطلقه را نتوانستيم ثابت كنيم و آنچه كه در روايات آمده يك مسئلۀ اخلاقي و از قبيل قضيّة في واقعه است.

101- ادامۀ حق اوّل زوج بر زوجه 13/ 2/ 84 بعضي معتقدند دفاع ما از حقوق زنان به معناي زن سالاري است در حالي كه دفاع ما از حقوق

زنان به معناي زن سالاري نيست بلكه دفاع از مكتب اسلام است.

زماني بود كه بعضي با مطالعاتشان تبليغ مرد سالاري مي كردند، ولي ما مي خواهيم كاري كنيم حقّ زنها به آنها داده شود تا افتخار كنند و زير پرچم اسلام بمانند كه اگر اين كار را نكنيم زير پرچم كنوانسيون دفاع از حقوق زنان مي روند.

پس ما اطاعت مطلقۀ مرئه نسبت به زوج را قبول نداريم. دو نفر از بزرگان هم با صراحت روي اين مسأله تأكيد كرده اند و معلوم مي شود كه ما در اين راه تنها نيستيم.

مرحوم صاحب رياض مي فرمايد:

فمتي ظهر من المرأة أمارة العصيان بتقطبها (اخم كردن) في وجهه (در مقابل شوهر) و الضجر و السأم (سنگيني و ناراحتي) بحوائجه الّتي يجب عليها فعلها من مقدّمات الاستمتاع بأن تمتنع أو تتثاقل إذا دعاها إليه لا مطلق حوائجه إذ لا يجب عليها قضاء حاجته الّتي لا تتعلّق بالاستمتاع «4».

مرحوم آية اللّه خوانساري هم بعد از نقل روايت محمّد بن مسلم و روايات ديگر مي فرمايد:

و لا يخفي أنّها (روايات) مشتملة علي الحقوق الواجبة و غير الواجبة فإنّما في رواية محمّد بن مسلم من قوله عليه السّلام علي المحكي «أن تطيعه و لا تعصيه» يشمل إطلاقه الإطاعة و ترك العصيان في كلّ أمر و من المعلوم عدم لزوم إطاعة الزوج في غسل ثوبه و طبخ الخبز و غيره و سائر حوائجه. «5»

در ادامه مي فرمايد بعضي از مستحبّات در اين روايات است كه سيرۀ زنان مؤمنۀ ما بر خلاف آن است چرا كه هرگز بهترين زينتها و بهترين عطرها و بهترين لباسها را تهيّه نمي كنند كه در اين روايات به آن امر شده است.

102- حقّ دوّم (عدم الخروج من منزله

بغير إذنه) 17/ 2/ 84

حق دوّم: عدم خروج زوجه بدون اذن زوج از منزل
اشاره

دوّمين حقّي كه زوج بر زوجه دارد و در كلمات فقها و مرحوم امام هم آمده، عدم خروج زوجه از منزل بدون اذن زوج است. دربارۀ اين حق، عامّه و خاصّه بحث كرده اند و غالبا آن را قبول كرده و از قبيل ارسال مسلّمات مي دانند. مرحوم شهيد ثاني مي فرمايد:

و منه (حقّ زوج) عدم الخروج من منزله (زوج) بغير إذنه (زوج) و لو إلي بيت أهلها حتّي عيادة مرضاهم و حضور ميّتهم و تعزيتهم. «6»

مرحوم صاحب حدائق بعد از نقل روايات دالّ بر حقوق زوج و زوجه اشاره اي به روايت محمّد بن مسلم و عزر مي كرده و مي فرمايد:

و ظاهرها وجوب تلك الحقوق المذكورة في الخبر الأوّل عليها و أنّها تؤاخذ بتركها. «7»

______________________________

(1). السنن الكبري، ج 7، ص 292 و 293.

(2). السنن الكبري، ج 7، ص 292.

(3). سورۀ طلاق، آيۀ 6.

(4). ج 7، ص 199.

(5). جامع المدارك، ج 4، ص 435.

(6). مسالك، ج 8، ص 308.

(7). ج 23، ص 121.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 120

سند روايت محمّد بن مسلم قوي و دلالتش بر عدم خروج از منزل خوب بود و وجوب مؤكّدي را مي رساند. تعبير روايت اين بود كه:

* … إن خرجت من بيتها لعنتها ملائكة السماء و ملائكة الأرض و ملائكة الغضب و ملائكة الرحمة … «1»

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 6، ص: 120

مرحوم صاحب جواهر «2» باز به صورت ارسال مسلّم اين مسأله را ذكر كرده است.

اهل سنّت هم اين مسأله را پذيرفته اند و در اين كه آيا

استثنا دارد و زوجه مي تواند به مسجد برود يا نه، اختلاف دارند پس اصل مسئلۀ عدم خروج را مسلّم دانسته اند.

ابن قدامه مي گويد:

فصل: و للزوج منعها من الخروج من منزله إلي ما لها منه بدّ (ضروري نيست و چاره اي دارد) سواء أرادت زيارة والديها أو عيادتها أو حضور جنازة أحدهما، در ادامه داستان زني كه شخصي را خدمت پيامبر صلّي اللّه عليه و آله فرستاد و اجازۀ خروج از منزل گرفت و حضرت او را منع كرد نقل كرده و مي گويد: فقال القاضي له جواز منعها من الخروج إلي المساجد و هو مذهب الشافعي و ظاهر الحديث يمنعه من منعها لقول النبي صلّي اللّه عليه و آله لا تمنعوا إماء اللّه مساجد اللّه. «3»

پس مسئلۀ عدم خروج از منزل از حقوقي است كه اجماع بر آن قائم است و مخالفي نيست. علاوه بر اين كه مسأله ظاهرا مخالفي ندارد، روايات متعدّدي هم دلالت بر آن دارد كه سه روايت از رواياتش سابقا مطرح شد، يكي روايت محمد بن مسلم «4» و ديگري روايت عزرمي «5» بود كه بيان شد عزرمي مجهول الحال است و شخص ديگري هم در سند ضعيف است و روايت مي فرمود:

* … و لا تخرج من بيتها إلّا بإذنه «6».

روايت صحيحۀ ديگري (روايت عبد اللّه بن سنان) «7» هم در مورد عدم خروج از منزل داشتيم كه در مورد مردي بود كه به سفر رفت و از زن خود پيمان گرفت كه از خانه خارج نشود.

بيان شد كه اين روايت قابل اعتنا نيست و از قبيل قضيّة في واقعه است؛ پس مهم براي ما روايت محمّد بن مسلم است.

روايات ديگري هم نقل شد،

دو روايت از اهل تسنّن كه مي فرمود:

لا تخرج من بيته إلّا بإذنه «8».

در مجموع اين حق با حق اوّلي (اطاعت مطلقه) خيلي فرق دارد چون اطاعت مطلقه نه دليل داشت و نه سيره بر آن بود، در حالي كه عدم خروج از بيت، هم اتّفاق نظر بر آن است و هم روايت صحيحۀ قوي الدلالة دارد؛ (البتّه اطاعت مطلقه را پذيرفتيم و گفتيم كه خلاف سيره و محكمات است)، پس بعيد نيست كه فتوا دهيم به اين كه خروج از منزل جايز نيست، ولي مشكلي كه ما با فتواي بزرگان داريم عموميّتي است كه قائل شده اند؛ عمدتا سه نوع خروج از منزل قابل استثناست:

1- براي حوايج شخصي از منزل خارج مي شود، مثلا شوهر پولي براي تهيۀ آذوقه به او داده و در مسافرت است كه در اينجا براي تهيّۀ آذوقه مي تواند خارج شود و دليل آن عسر و حرج و ضرر است.

2- خروج براي انجام تكليفي از تكاليف واجب مثل اداي دين واجب و يا حج و صلۀ رحم. يكي از واجبات صلۀ رحم است كه يك معناي عرفي دارد و معناي آن اين است كه قطع رابطه با پدر و مادر نكند و در حدّ عرفيّات رابطه را برقرار كند. در عرف شركت در عزا و عيادت و حتّي شركت در مراسم عروسي هم صلۀ رحم است و بايد ارتباط در حدّي باشد كه عرفا نگويند اينها قهر هستند و مشكل دارند.

از جمله مسائلي كه اين روزها جزء واجبات است، حضور در مجالس وعظ و خطابه است، براي اين كه تعلّم احكام ديني واجب است و معمولا جايي جز مساجد براي تعليم احكام نيست،

حال اگر زن را از خروج از منزل نهي كنند چگونه مسائل را ياد بگيرند علاوه بر اين كه اگر در جماعت شركت نكنند سبب استخفاف جماعت است پس بايد كم و بيش در جماعت حاضر شوند.

و از جملۀ واجبات حضور در بعضي از راه پيمايي هاست كه اگر حاضر نشوند، نيمي از جامعه در واقع شركت نكرده اند و باعث ضعف نظام است؛ پس اينها مسائلي است كه واجب است و اگر زن از منزل خارج نشود نمي تواند به واجبات خود عمل كند.

______________________________

(1). ح 1، باب 79 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2). ج 31، ص 147.

(3). ج 8، ص 129.

(4). ح 1، باب 79 از ابواب مقدّمات نكاح.

(5). ح 2، باب 79 از ابواب مقدّمات نكاح.

(6). ح 2، باب 79 از ابواب مقدّمات نكاح.

(7). ح 1، باب 91 از ابواب مقدّمات نكاح.

(8). السنن الكبري، ج 7، ص 292.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 121

3- جاهايي كه اگر شوهر نهي كند مصداق عدم معاشرت بالمعروف است. ما اگر اين استثنائات را كنار آن حكم كلّي (عدم خروج از منزل بدون إذن) بگذاريم، ديگر جاي اعتراضي نيست كه اسلام طرفدار جامعۀ مرد سالار است؛ پس ما مي گوييم زنان از خانه بدون اذن شوهر خارج نشوند ولي موارد متعدّدي را استثنا كرده و اجازه مي دهيم.

103- ادامۀ حقّ دوّم زوج بر زوجه 18/ 2/ 84 يكي از شرايط قصر نماز اين است كه سفر معصيت نباشد و از جمله سفرهاي معصيتي، سفر زوجه بدون اذن زوج است ولي بعضي از فقها مخالفت كرده اند.

مرحوم صاحب جواهر «1» مي فرمايد: سفر زوجه بدون اذن زوج، سفر حرام است اگر مصداق نشوز باشد، از اين عبارت معلوم

مي شود كه خروج از منزل كه همه آن را حرام مي دانند و مسلّم است، ظاهرا در جايي است كه خروج از منزل از باب نشوز باشد، بنا بر اين وقتي سفر بدون نشوز حرام نباشد خروج از منزل به طريق اولي حرام نخواهد بود.

در حواشي عروه مرحوم آية اللّه العظمي خويي در مورد سفر زوجه بدون اذن زوج مي فرمايد:

هذا إذا انطبق عليه عنوان النشوز و إلّا فالحكم بحرمة السفر في غاية الإشكال.

پس اصل مسأله متزلزل مي شود يعني اين كه آيا اين حرمتي كه براي خروج بدون اذن ذكر كرديم، حرمت مطلقه است يا حرمتي است كه مقيّد به نشوز شود يا حرمتي كه مقيّد به فساد باشد؟ يعني اگر خروج از منزل مستلزم فساد باشد حرام است، پس معلوم مي شود اجماع بر حرمت مطلقه نيست، چون همان گونه كه بيان شد عدّه اي با آن مخالفند، بنا بر اين مسأله به اين وضوح و روشني نيست كه فقها به سادگي از آن گذشته اند.

روايات ديگري در مورد حرمت خروج زن از منزل بدون اجازه:

در بحثهاي سابق در مورد حرمت خروج زن از منزل بدون اذن شوهر چهار روايت بيان شد، روايات متعدّد ديگري هم داريم كه به پنج روايت ديگر هم در اين مسأله اشاره مي كنيم.

* … عن الحسين بن زيد، عن الصادق، عن آبائه عليهم السّلام عن النبي صلّي اللّه عليه و آله في حديث المناهي (حديثي است كه در آن نهي هاي متعدّدي آمده است) قال: و نهي أن تخرج المرأة من بيتها بغير إذن زوجها (ممكن است بگوييم نهي در اين حديث ظهور در حرمت ندارد چون در اين حديث مكروهات هم ذكر شده ولي در ادامه دارد كه) فإن خرجت لعنها كل ملك

في السماء و كلّ شي ء تمرّ عليه من الجنّ و الإنس حتّي ترجع إلي بيتها (اين لعن با اين شدّت تأكيد در حرمت است) و نهي أن تتزيّن لغير زوجها فإن فعلت كان حقّا علي اللّه عزّ و جل أن يحرقها بالنّار … «2».

ذيل روايت به اين معناست كه اين زينت مقدّمۀ عمل نامشروع است و اين قرينه است بر اين كه در مورد خروج هم هر خروجي مراد نيست بلكه خروجي مراد است كه در آن احتمال فساد و فتنه بوده و مقدّمۀ روابط نامشروع است، به خصوص كه لعن به اين شدّت نمي تواند هر خروجي را شامل شود (مثلا براي خريد حوايج خانه).

* … عن جعفر بن محمّد، عن آبائه عليهم السّلام في وصيّة النبي صلّي اللّه عليه و آله لعليّ عليه السّلام قال: يا علي ليس علي النساء جمعة و لا جماعة … و لا تخرج من بيت زوجها إلّا بإذنه فإن خرجت بغير إذنه لعنها اللّه عزّ و جلّ و جبرئيل و ميكائيل (لعن شديد در روايت ممكن است قرينه بر حرمت باشد) … «3».

* … عن محمّد بن علي الرضا (امام جواد عليه السّلام) عن آبائه عليهم السّلام عن علي عليه السّلام و قال: دخلت أنا و فاطمة علي رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله فوجدته يبكي بكاء شديدا فقلت له فداك أبي و أمّي يا رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله ما الذي أبكاك فقال يا علي ليلة أسري بي إلي السماء رأيت نساء من أمّتي في عذاب شديد پيامبر ناراحت شده و از علّت مجازات آنها سؤال مي فرمايد، و جبرئيل براي حضرت شرح مي فرمايد: … و

أمّا المعلّقة برجليها فإنّها كانت تخرج من بيتها بغير إذن زوجها (چنين عذاب شديدي دليل بر حرمت است) … «4».

* علي بن جعفر في كتابه (معناي اين تعبير اين است كه كتاب علي بن جعفر نزد صاحب وسائل بوده و از آن كتاب نقل مي كند، پس روايت معتبر است) عن أخيه قال: سألته عن المرأة أ لها أن تخرج بغير إذن زوجها؟ (اگر خروج بدون اذن به اين اندازه واضح بوده ديگر جايي براي اين سؤال نبوده است) قال: لا، و سألته عن المرأة أ لها أن تصوم بغير اذن زوجها (روزۀ مستحب مراد است

______________________________

(1). ج 14، ص 259.

(2). ح 5، باب 117 از ابواب مقدّمات نكاح.

(3). ح 6، باب 117 از ابواب مقدّمات نكاح.

(4). ح 7، باب 117 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 122

چون روزۀ واجب كه جاي سؤال ندارد) قال: لا بأس (در حالي كه همه مي گفتند روزۀ مستحبّ اشكال دارد) «1».

روايتي هم در منابع عامّه آمده است:

* عن عبد اللّه بن عمر قال: رأيت امرأة أتت إلي النبي و قالت: يا رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله ما حقّ الزوج علي زوجته قال: حقّه عليها أن لا تخرج من بيتها إلّا بإذنه فإن فعلت لعنها اللّه و ملائكة الرحمة و ملائكة الغضب حتّي تتوب أو ترجع «2».

روايات ديگري هم داريم كه مرحوم محدّث نوري در مستدرك الوسائل نقل كرده اند كه با همين مضامين است. در جامع الأحاديث هم اين احاديث جمع آوري شده است.

پس احاديث در اين مسأله متضافر و دلالت آن هم صريح است، به طوري كه حمل بر كراهت نمي شود، ولي اين سؤال پيش مي آيد كه آيا

بايد به اطلاق اين احاديث عمل كنيم يا اين احاديث در مورد جايي است كه نشوز (سركشي در مقابل زوج) يا فتنه و فساد لازم بيايد يا اين كه بگوييم اين روايات براي زنان صدر اسلام است كه به زمان جاهليّت نزديك و جديد الاسلام بودند، بنا بر اين بعضي از رسوم جاهليّت در ميان آنها بود و براي كنترل آنها در روايات چنين فرموده اند، كه اگر چنين بگوييم اصل مسأله متزلزل شده و لوازم آن مثل نشوز و فتنه و فساد حرام مي شود و شاهد اين مسأله اين است كه غالب روايات لعن و نهي از زمان پيامبر صلّي اللّه عليه و آله است.

به عنوان مثال در مورد نهي از ازدواج با اماء روايات متعدّدي داريم و دليل آن اين است كه در آن زمان اماء به سادگي روابط نامشروع برقرار مي كردند و حتّي بعضي ها اماء خود را به اين اعمال وادار مي كردند و پول مي گرفتند، كه قرآن از آن نهي مي كند، پس اين نهي ها به خاطر اين است كه در آن زمان اين عمل به جهت جديد الاسلام بودن مبتلا به بوده و به همين جهت روايات متعدّد از آن نهي كرده است.

104- ادامۀ حق دوّم زوج بر زوجه 19/ 2/ 84

جمع بندي:

در مقام جمع بندي در برابر اين روايات چند نظر موجود است:

1- از ظاهر كلمات بسياري از فقها استفاده مي شود كه اين حق مطلق است و بايد زن مطلقا اجازه بگيرد، مگر در واجبات.

2- عدم خروج از منزل مقيّد است به جايي كه موجب نشوز يا مزاحم حق زوج باشد. البتّه جايي ممكن است مزاحم حق زوج باشد ولي نشوز نباشد مثلا

زوج نياز به استمتاع دارد ولي زوجه از منزل خارج شده است و قصد گردن كشي هم ندارد، ولي گاهي ناشزه است و در مقام عصيان و گردن كشي است. از كساني كه اين قول را پذيرفته اند، مرحوم آية اللّه العظمي خويي است كه مي فرمايد:

هذا (حرمت سفر زوجه بدون اذن زوج) لا دليل علي حرمته علي الإطلاق بل حتّي مع النهي فضلا عن عدم الإذن إلّا إذا كان موجبا للنشوز و منافيا لحقّ الزوج فإنّ هذا المقدار ممّا قام عليه الدليل: و عليه يحتمل ما ورد في بعض الأخبار من حرمة الخروج بغير الإذن (از تعبير «بعض الأخبار» معلوم مي شود كه روايات ديگر در دسترس ايشان نبوده و بررسي نشده است و فقط آدرس دو روايت در پاورقي آمده است) فإنّ المراد بحسب القرائن خروجا لا رجوع فيه بنحو يصدق معه النشوز و تفصيل الكلام موكول إلي محلّه فكيفما كان فلا دليل علي أنّ مطلق الخروج عن البيت بغير الإذن محرّم عليها و لو بأن تضع قدمها خارج البيت لرمي النفايات (براي خارج كردن زباله ها) مثلا أو تخرج لدي غيبة زوجها- لسفر أو حبس و نحو ذلك- إلي زيارة أقاربها أو زيارة الحسين عليه السّلام مع تستّرها و تحفّظها علي بقيّة الجهات فإنّ هذا ممّا لا دليل عليه بوجه. «3»

مرحوم آية اللّه ميلاني در حاشيۀ عروه در نماز مسافر مي فرمايد:

الأحوط فيما لو عصت لكن لم يعدّ سفرها نشوزا أن تجمع بين القصر و الإتمام (اگر خروج زن به طور قطع حرام باشد، در اين صورت سفر معصيت است و نماز بايد تمام باشد ولي از اين تعبير معلوم مي شود كه ايشان در حرمت خروج بدون نشوز ترديد

داشته اند).

مرحوم آية اللّه قمي در حاشيۀ عروه مي فرمايند:

المتيقّن فيها ما صارت الزوجة بالسفر ناشزة (اگر ناشزه نباشد چنين نيست).

ظاهرا بزرگان معاصرين تحت تأثير كلام صاحب جواهر هستند و فقط آية اللّه خويي نيست بلكه در بين معاصرين پايه هاي مسأله متزلزل شده است.

______________________________

(1). ح 5، باب 79 از ابواب مقدّمات نكاح.

(2). الفقه الاسلامي و ادلّته، ج 9، ص 6851.

(3). المستند في شرح العروة الوثقي، ج 2، ص 100.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 123

مرحوم صاحب جواهر «1» وقتي امثلۀ سفر محرّم در باب صلاة مسافر را ذكر مي كنند مي فرمايند:

و الزوجة للنشوز (خروج المرأة الي السفر نشوزا)، كه اين مصداق سفر محرّم است، يعني اگر بدون نشوز باشد اشكالي ندارد.

و لكنّ الإنصاف، مقيّد كردن روايات به نشوز تا اين حد در حالي كه روايات مطلق بود، ممكن نيست، چون روايات متعدّد و در مقام بيان و مطلق است و ظاهرا فقها تمام روايات را نديده اند.

3- اين روايات مقيّد به جايي است كه خروج منشأ فتنه و فساد است يعني محيط فاسد است و با خروج او از منزل بيم فساد و فتنه مي رود. اگر بيم فساد نباشد خروج او از منزل اشكال ندارد.

شاهد اوّل: تعبيراتي است كه در آيۀ شريفۀ «وَ لٰا تُكْرِهُوا فَتَيٰاتِكُمْ عَلَي الْبِغٰاءِ … » «2» آمده است.

در زمان پيامبر صلّي اللّه عليه و آله محيط جامعه به قدري آلوده بود كه بعضي از مسلمانان صدر اسلام به وسيلۀ كنيزهايشان از راه نامشروع درآمدي كسب مي كردند قرآن با آنها برخورد مي كند ولي چون محيط فاسد بوده قرآن كم كم مي خواهد آنها را برگرداند و از ذيل آيه كه مي فرمايد: «وَ مَنْ يُكْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللّٰهَ مِنْ

بَعْدِ إِكْرٰاهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِيمٌ» معلوم مي شود كه مخاطب مسلمانند.

شاهد دوّم: آيۀ شريفه كه در مورد كفّار و فسّاقي كه به زنهاي كنيز متعرّض مي شدند مي فرمايد:

«يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوٰاجِكَ وَ بَنٰاتِكَ وَ نِسٰاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِنْ جَلَابِيبِهِنَّ (چيزي بين روسري و چادر) ذٰلِكَ أَدْنيٰ أَنْ يُعْرَفْنَ فَلٰا يُؤْذَيْنَ» «3».

اين كار نشان مي دهد كه آنها حرائر هستند و به همين جهت مزاحم آنها نمي شوند. صدر اسلام محيط بدي بوده كه البتّه جاي تعجّب ندارد چون صدر اسلام بوده و يك شبه همه چيز قابل تغيير نبود، در ادامه قرآن در آيۀ بعد به شدّت آنها را تهديد مي كند:

«لَئِنْ لَمْ يَنْتَهِ الْمُنٰافِقُونَ وَ الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِي الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لٰا يُجٰاوِرُونَكَ فِيهٰا إِلّٰا قَلِيلًا* مَلْعُونِينَ أَيْنَمٰا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَ قُتِّلُوا تَقْتِيلًا» «4»، اينها نشان مي دهد كه محيط فاسد بوده است حال اگر در چنين محيطي زنها از خارج شدن منع شوند، آيا در هر محيطي مي توان چنين گفت؟ پس بايد عدم خروج از منزل را به خوف و فساد و فتنه مقيّد كنيم.

و لكنّ الإنصاف؛ اگر بخواهيم همۀ روايات را مقيّد و محدود كنيم به جايي كه فتنه و فساد بوده، خالي از اشكال نيست، گرچه بيشتر روايات مربوط به زمان پيامبر صلّي اللّه عليه و آله است، ولي تمام روايات از آن حضرت نبوده بلكه تعدادي مربوط به امام صادق عليه السّلام است.

نتيجه: فتواي نهايي ما اين است كه الاحوط (احتياط وجوبي) لو لا الاقوي خروج زن از منزل احتياج به اذن شوهر دارد ولي استثنائات زيادي دارد. لكن هذا كلّه إذا لم يكن من باب التضييق و الضرر، اگر

شوهر بخواهد زن را در فشار قرار دهد، ادلّه از اينجا منصرف و فقط براي جايي است كه غرض عقلايي دارد. آيۀ 6 سورۀ طلاق هم در مورد مطلّقات شاهد خوبي است.

قرآن در مورد مطلّقات كه در حال عدّه هستند و بايد در خانۀ شوهر بمانند مي فرمايد:

«وَ لٰا تُضآرُّوهُنَّ لِتُضَيِّقُوا عَلَيْهِنَّ».

وقتي قرآن دربارۀ زنان مطلّقه چنين دستور مي دهد، در مورد همسر خودش به طريق اولي بايد او را در مضيقه و فشار قرار ندهد.

105- ادامۀ حق دوّم زوج بر زوجه 20/ 02/ 84 الأحوط لو لا الأقوي با ظواهر اين روايات كه حرمت است و ظواهر اقوال فقها موافقت مي كنيم ولي استثنائات متعدّدي دارد كه در كلمات فقها نيامده است.

استثنائات بر عدم خروج زوجه بدون اذن زوج:
اشاره

اين استثنائات را در پنج عنوان خلاصه مي كنيم. تصوّر ما اين است كه با توجّه به استثنائات، جايي براي ايراد در مورد مرد سالاري و زن سالاري باقي نمي ماند و در واقع حدّ اعتدال را بيان مي كنيم:

1- ضروريّات زندگي

آيا براي خروج زن از منزل جهت تهيّۀ وسايل مورد نياز و حاجت در صورتي كه در داخل بيت پيدا نشود و يا مراجعۀ به

______________________________

(1). ج 14، ص 258.

(2). سورۀ نور، آيۀ 33.

(3). سورۀ احزاب، آيۀ 59.

(4). سورۀ احزاب، آيۀ 60- 61.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 124

طبيب اجازۀ شوهر لازم است؟ در اين گونه موارد اگر شوهر اجازه هم ندهد، زن مي تواند از منزل خارج شود و ادلّۀ استيذان از ضروريّات زندگي انصراف دارد.

2- فعل واجبات

در مورد حجّ واجب، اداي ديون و امانات، صلۀ رحم به مقدار واجب و به طور كلّي واجباتي كه مقدّمۀ آن خروج از منزل است، اذن شوهر لازم نيست.

صلۀ رحم لفظي نيست كه حقيقت شرعيّه داشته باشد، بلكه صله به معناي رابطه است يعني با اقوام و بستگان رابطه داشته باشد كه با تفاوت مقامات و اشخاص و ارحام متفاوت است، بعضي از ارحام است كه اگر با تلفن هم احوال پرسي شود صلۀ رحم محسوب مي شود، ولي بعضي از ارحام را بايد حضوري ديدار كرد، پس مقامات مختلف است و فرقي بين صلۀ رحم واجب و اداي ديون و يا حجّ واجب نيست.

حضور بر بالين پدر و مادر در لحظات پاياني عمر و يا تشييع جنازۀ هر يك از آنها و يا حضور در مجالس ترحيم آنها هم از صلۀ رحم و شركت در اينها لازم است. البتّه گاهي مفاسدي هست كه در اين صورت صلۀ رحم مانع دارد. مثل اين كه فاميل آلوده است در اينجا پذيرفته مي شود كه زوجه را منع كند ولي در غير آن پذيرفته نمي شود.

همچنين اگر شركت در انتخابات يا راه پيمايي واجب بود در اينجا نيز

نهي زوج تأثير ندارد و بايد زن در اين صحنه ها براي اداي واجب حاضر شود و اجازه لازم نيست، البتّه اگر اخلاقا اجازه بگيرد، اشكالي ندارد.

همچنين تحصيل علم واجب مانند عقايد، فروع فقهيّه، مسائل اخلاقيّۀ واجبه و … اگر در داخل منزل تحصيل اين علوم ممكن نشد در اين صورت نيز خروج از منزل لازم است، و هكذا اگر دور ماندن از مجالس ديني باعث نسيان و فراموشي و بي اعتنايي به دين شود، به خصوص در زمان ما كه اگر زنها از جمعه و جماعت منع شوند مانند بريده شدن از منبع فيض است و كم كم به فساد كشيده مي شوند.

3- خروج از منزل براي دفع عسر و حرج

اگر زن يك سال در خانه بماند و از خانه خارج نشود رواني و بيمار مي شود و باعث عسر و حرج و خلاف «عٰاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ» است، پس خروج از منزل در حدّ نياز براي رفع عسر و حرج اشكالي ندارد.

4- شرط خروج در ضمن عقد

اگر زن در موقع عقد شرط كرده كه تحصيلاتش را ادامه دهد يا در خارج منزل كار كند و شوهر هم پذيرفته است، اين شرط خلاف شرع و مقتضاي عقد نيست و شرط جايز است و بايد به آن عمل شود.

سؤال: دختراني هستند كه ازدواج كرده و ميان ازدواج و زفاف آنها فاصله است، آيا در اين مدّت، نفقه و تمكين و اجازۀ زوج براي خروج از منزل لازم است؟

جواب: اين عرف و عادت از قبيل شرط مبني عليه العقد شده است و بر حسب عرف نفقه ندارد و تمكين هم لازم نيست و به همين جهت مسافرت همراه پدرش اشكال ندارد.

5- نهي زوج از باب اضرار

اطلاقات از جايي كه نهي زوج از باب اضرار و اذيّت زوجه باشد انصراف دارد، چون اطلاقات براي جايي است كه زوج از اين نهي يك خواستۀ منطقي دارد نه اين كه بخواهد انتقام بگيرد و دليل آن آيۀ 6 سورۀ طلاق است كه در انتهاي بحث قبل به آن استدلال كرديم. ما تابع كبراي كلّي هستيم گاهي خروج داخل در اضرار است و گاهي عدم الخروج.

106- حق سوّم (إذن الزوج في التّصرف) 21/ 2/ 84

حق سوّم: اذن زوج در تصرّفات مالي زوجه
اشاره

حق سوّم از حقوق زوج بر زوجه به تعبير امام اين بود كه:

بل ورد أن ليس لها أمر مع زوجها في صدقة و لا هبة و لا نذر في مالها إلّا بإذنه إلّا في حج أو زكات أو برّ والديها أو صلة قرابتها.

آيا زنان در امور مالي خودشان استقلال دارند؟ به عبارت ديگر آيا براي تصرّف در اموال خودشان نياز به اجازۀ زوج دارند؟

عبارت مرحوم امام در تحرير الوسيله نشان مي داد كه نمي خواهد فتوا دهد چون «بل ورد» فرمود. عبارت امام در تحرير مانند عبارت جواهر است ولي مرحوم صاحب جواهر فتوا داده و مي فرمايد:

بل ليس للمرأة أمر مع زوجها في عتق و لا صدقة و لا تدبير و لا هبة (فرق هبه با صدقه در اين است كه صدقه قابل برگشت نيست، چون قصد قربت دارد ولي هبه در غير ذي رحم و هبۀ معوّضه، مادامي كه موجود باشد، قابل بازگشت است) و لا نذر

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 125

في مالها إلّا بإذن زوجها إلّا في حجّ أو زكات أو برّ والديها أو صلة قرابتها (گاهي صلۀ رحم به معناي كمكهاي مادّي است). «1»

مرحوم امام هم در تحرير الوسيله

همين عبارت جواهر را با مختصر تغييري با تعبير «ورد» ذكر كرده اند و معلوم مي شود كه امام قدس سرّه در اين قسمت از مسأله تصميم نگرفته اند. اين مسأله با تمام اهمّيتي كه دارد در كتب فقهي ما بسيار كمرنگ ذكر شده و كساني كه سراغ اين مسأله رفته، كم هستند، شايد در آن زمان كمتر مبتلا به بوده ولي اين روزها بسيار مبتلا به و جاي دقّت است.

براي حلّ اين مسأله ابتدا سراغ اصل مي رويم.

مقتضاي اصل:

منظور از اصل در اينجا عمومات آيات و روايات است عموماتي مانند: «الناس مسلّطون علي اموالهم» كه به مقتضاي آن مردم براي تصرّف در اموال خود آزادند و روايات «2» متعدّدي هم در اين زمينه داريم كه مضمون اين احاديث چنين است:

إنّ صاحب المال يعمل بما له ما شاء ما دام حيّا إن شاء وهب و إن شاء تصدّق به و إن شاء تركه إلي أن يأتيه الموت.

اين كه اين روزها در بين ثروتمندان شايع شده كه فرزندان در زمان حيات پدر از او مي خواهند تا اموالش را در بين آنها تقسيم كند و يا اين كه اجازۀ تصرّف به پدر نمي دهند يك فرهنگ غلط و غير شرعي است، چون هر كس مادامي كه زنده است مي تواند در مال خود تصرّف كند، و اين اصل كلّي از آيات قرآن و روايات استفاده مي شود. در مقابل اين اصل كلّي چند روايت داريم كه دلالت مي كند بر اين كه اذن زوج شرط است، دو روايت را بيان مي كنيم:

* … عن عبد اللّه بن سنان (سند معتبر است) عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: ليس للمرأة مع زوجها امر في عتق و لا

صدقة و لا تدبير و لا هبة و لا نذر في مالها إلّا بإذن زوجها إلّا في حجّ أو زكاة أو برّ والديها أو صلة رحمها. «3»

ظاهر روايت وجوب و سند آن معتبر است.

* … عن ابن أبي عمير، عن جميل بن درّاج، عن بعض اصحابنا (ظاهرا روايت مرسله است و مرسلات ابن ابي عمير كه گفته شده حجّت است مرسلات بدون واسطه است ولي اگر واسطه اي مثل جميل بن درّاج باشد معلوم نيست كه حجّت باشد) في المرأة تهب من مالها شيئا بغير إذن زوجها؟ قال: لا (روايت در مورد هبه است ولي با الغاي خصوصيّت مي توان گفت در بقيّۀ تصرّفات مالي هم حكم چنين است). «4»

107- ادامۀ حق سوّم زوج بر زوجه 24/ 2/ 84 روايت سوّمي هم داريم كه طولاني است و در آن بسياري از وظايف زنان بيان شده كه جمله اي از آن شاهد بحث ماست.

* … و لا يجوز للمرأة في مالها عتق و لا برّ إلّا بإذن زوجها … «5»

اين روايت هم مشكل سندي دارد و هم مشكل دلالي:

از نظر سند: «احمد بن الحسن القطان» و «جعفر بن محمّد أماره» مجهول الحال هستند.

از نظر دلالت: اگر تنها اين يك جمله در روايت بود كار آسان بود ولي اين جمله در بين احكامي واقع شده كه از مستحبّات است مثلا «لا يجوز للمرأة ركوب السرج» و يا «إذا ماتت المرأة وقف المصلّي عليها عند صدرها» كه بسياري از اين احكام كه در اين روايت آمده از مكروهات و مستحبّات است.

ادلّۀ مخالف:
اشاره

تا اينجا سه روايت بيان شد كه بعضي از آنها صحيح السند و دلالتشان هم خوب بود، ولي در مقابل،

ادلّه اي داريم كه اين معنا را نفي مي كند:

1- روايات سابق:

روايات كثيره اي كه تا كنون خوانده ايم «6» كه مي فرمود:

لا يجوز لها أن تعطي من بيت زوجه شيئا إلّا بإذنه كه از باب نمونه به دو روايت اشاره مي كنيم:

* … و لا تصدّق من بيته إلّا بإذنه. «7»

* … و لا تعطي شيئا إلّا بإذنه فإن فعلت فعليها الوزر و له الأجر. «8»

و روايات متعدّد ديگري كه دليل است بر اين كه زوجه براي تصرّف در مال خودش اجازه نمي خواهد، چون اگر استيذان مطلق بود (خواه از مال زوج يا مال خودش) نبايد اين روايات به «من ماله» مقيّد شود پس اگر استيذان، مطلقا واجب بود چون

______________________________

(1). ج 31، ص 147.

(2). وسائل الشيعة، ج 13، باب 17 از ابواب احكام وقوف و صدقات.

(3). ح 1، باب 17 از ابواب احكام وقوف و صدقات.

(4). ح 2، باب 17 از ابواب احكام وقوف و صدقات.

(5). ح 1، باب 123 از ابواب مقدّمات نكاح.

(6). باب 79 و 117 از ابواب مقدّمات نكاح.

(7). ح 1، باب 79 از ابواب مقدّمات نكاح.

(8). ح 3، باب 79 از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 126

روايات در مقام بيان است ديگر قيد «من ماله» لازم نبود، بنا بر اين رواياتي هم كه مي گويد استيذان در مال خودش هم لازم است، يك حكم اخلاقي است و زوجه ملزم نيست كه براي تصرّف در مال خودش اجازه بگيرد، بنا بر اين اجازۀ زن براي تصرّف در مال شوهر واجب و در مال خودش مستحب است.

2- روايت ابي مريم:

* … عن أبي مريم، (روايت سند خوبي دارد و معتبر است) عن أبي عبد اللّه عليه السّلام ذكره عن أبيه روايت مفصّل است و در مورد اين است

كه امامه دختر زينب و زينب دختر پيامبر صلّي اللّه عليه و آله بود او زوجۀ علي عليه السّلام بود و بعد از شهادت حضرت، با مغيرة بن نوفل حرث ابن عبد المطلب ازدواج كرد. امامه در اواخر عمر بيمار شد و زبانش بند آمد. امام حسن و امام حسين عليهما السّلام پيش او رفتند تا وصيّت كند. با اشاره از او در مورد اموالش مي پرسيدند و او با حركت سر جواب مي داد و مغيره از اين كار ناراضي بود (چون تصرّف در مال بدون اذن شوهر بود) فذكر أنّها وجعت وجعا شديدا حتّي اعتقل لسانها فجاءها الحسن و الحسين ابنا علي عليهم السّلام و هي لا تستطيع الكلام فجعلا يقولان لها و المغيرة كاره لذلك أعتقت فلان و أهله فجعلت تشير برأسها: لا و كذا و كذا فجعلت تشير برأسها: نعم لا تفصح بالكلام فأجازا ذلك لها … «1»

از اين روايت دو مطلب استفاده مي شود:

اوّلا؛ وصيّت به اشاره هم ممكن است، ثانيا؛ با نهي زوج هم زوجه مي تواند اقدام كند و وقتي در وصيّت جايز باشد در حال حيات به طريق اولي جايز خواهد بود، علاوه بر اين روايت ظهوري در وصيّت ندارد و اگر ظهور در وصيّت هم داشته باشد به طريق اولي در حال حيات مي تواند تصرّف كند.

3- عدم فتوا و عدم عمل اصحاب به اين روايات:

مرحوم صاحب جواهر مسلّم گرفته است كه زن مي تواند در اموالش تصرّف كند، در حالي كه در اينجا حكم به اجازه كرده است. مرحوم صاحب جواهر در بحث نذر روايت عبد اللّه بن سنان را نقل كرده و در ادامه مي فرمايد:

كما أنّه لا ينافيه جواز تبرّعها في مالها بغير إذنه إذ لعلّ للإلزام (نذر)

حكما يخالف التبرّع. «2» (روايت مي گويد نذر بدون اذن نكن نه اين كه نتواند در مال خود تصرف كند).

مرحوم صاحب جواهر اين را مسلّم گرفته است و معلوم مي شود كه تصرّف زن در اموالش مسلّم بوده و بحثي نداشته پس روايات آمر به استيذان، معمول بها نيست و نمي توانيم با استفاده از آن حكم كنيم و فتوا مي دهيم كه زن حق ندارد در اموالش تصرّف كند و شارع نذر را به خاطر الزاماتي كه بر عهدۀ زن مي گذارد به اذن شوهر منوط كرده است.

4- روايت صحيحۀ ابن سنان:

اين روايت از روايات خوب اين باب بود و مي تواند قرينه بر بحث ما باشد، چون ذيل روايت مي فرمايد:

* … إلّا في حجّ او زكاة أو برّ والديها أو صلة رحمها «3».

برّ والدين حتما به معناي نفقۀ واجب نيست و روايت مي گويد حتّي در برّ والدين هم زوجه مي تواند بدون اذن شوهر تصرّف كند و از اينجا معلوم مي شود كه زوجه مي تواند بدون اذن در موارد ديگر هم در اموال خود تصرّف كند، پس معناي آن اين است كه نيكي كردن مستحب به والدين اجازۀ زوج نمي خواهد، حال اگر اين مستحب اجازه نخواهد مستحبّات ديگر هم چنين خواهد بود به خصوص كه كلمۀ برّ غالبا در مستحبّات استعمال مي شود.

نتيجه: ما نمي توانيم استقلال اقتصادي زوجه را بخاطر دو روايت كه معتقديم حكم اخلاقي است از او بگيريم و از مجموع اين چند دليل استفاده مي شود كه زوجه براي تصرّف در اموال شوهر اجازه مي خواهد و براي تصرّف در اموال خودش اجازه نمي خواهد.

108- حقوق زوجه بر زوج 25/ 2/ 84

حقوق زوجه بر زوج:
اشاره

مرحوم امام در تحرير الوسيله سه حق براي زوجه بيان كرده و مي فرمايد:

و أمّا حقّها عليه فهو أن يشبعها و يكسوها و أن يغفر لها إذا جهلت و لا يقبّح لها وجها كما ورد في الأخبار.

اين حقوق عبارتند از:

1- نفقه كه شامل لباس، غذا و اسكان و ساير نيازهاي زندگي است.

2- اگر زوجه كار جاهلانه اي انجام داد او را مؤاخذه نكند.

3- با چهرۀ گشاده با او روبرو شود و اخم نكند.

______________________________

(1). ح 1، باب 49 از ابواب احكام وصايا.

(2). ج 35، ص 360.

(3). وسائل الشيعة، ج 13، ح 1، باب 17 از ابواب وقوف و صدقات.

كتاب النكاح

(مكارم)، ج 6، ص: 127

و در انتها مي فرمايد: كما ورد في الأخبار پس معلوم مي شود كه فتوا نداده اند. عبارت مرحوم امام در اينجا نيز مانند عبارت صاحب جواهر است كه مي فرمايد:

و من (منحصر در اينها نيست) حقّها عليه أن يشبعها و أن يكسوها و أن يغفر لها إذا جهلت و لا يقبّح لها وجها. «1»

مرحوم كاشف اللثام مي فرمايد:

لكلّ من الزوجين من جهة الزوجية زيادة عن حقوق الاشتراك في الإنسانيّة و الإيمان (حقّ مؤمن بر برادر مؤمنش) حقّ علي صاحبه من جهات كما نطق به الكتاب و السنّة و أطبقت عليه المسلمون فكما يجب علي الزوج النفقة و الإسكان و غيرهما، كذا يجب علي الزوجة … «2»

ايشان فقط حقّ نفقه را ذكر مي كنند. مرحوم شهيد ثاني «3» عباراتي دارد كه حاصل آن چنين است:

هر يك از زوجين بر ديگري حق دارد همان گونه كه بر زوج نفقه، كسوت و اسكان لازم است بر زوجه هم اموري لازم است.

مرحوم شهيد ثاني در ادامه متن شرايع را نقل كرده و بعد در توضيح كلام شرايع مي فرمايد:

و روي شهاب بن عبد ربّه (روايت سند درستي ندارد چون قبل آن «عمّن حدّثه» دارد پس مرسله است) قال قلت لأبي عبد اللّه عليه السّلام:

ما حقّ المرأة علي زوجها قال: يسدّ جوعتها و يستر عورتها و لا يقبّح لها وجها و إذا فعل ذلك فقد و اللّه أدّي حقّها (آيا تمام حقّش را ادا كرده يا عمدۀ حقّش را؟ چرا كه حقوق ديگري هم دارد كه در عبارات بعضي ديگر آمده است).

اكنون به بررسي حقوق سه گانۀ زوجه بر زوج مي پردازيم:

1- النفقة:

در بين اين حقوق سه گانه مسائل نفقه بعدا خواهد آمد و مرحوم امام رحمه

اللّه بيست مسأله در مورد آن مطرح مي كند، بنا بر اين ما در اينجا از جزئيّات نفقه بحث نمي كنيم و فقط اشاره مي كنيم كه نفقه از واجبات است و بين شيعه و سنّي اتّفاق نظر بر آن است.

نكته: مرحوم شهيد ثاني در مسالك مي فرمايد نفقة بالكتاب و السنّة ثابت است و از كتاب اللّه دو آيه را مطرح مي كند كه يكي آيۀ 6 و 7 سورۀ طلاق و ديگري آيۀ 233 سورۀ بقره است در حالي كه به عقيدۀ ما اين دو آيه نمي تواند وجوب نفقه را ثابت كند و وجوب نفقه بالاجماع و روايات ثابت است، چون آيۀ 6 و 7 سورۀ طلاق در مورد حالت خاصّي از نفقه است. آيه مي فرمايد:

«فَأَنْفِقُوا عَلَيْهِنَّ حَتّٰي يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ»، مادامي كه زن حامله است اگر طلاق داده شود زوج بايد نفقۀ فرزندي را كه در شكم مادر است بدهد تا وضع حمل كند، پس آيه در مورد نفقۀ ولد و آن هم در مورد طلاق است و در ادامه در آيۀ 7 مي فرمايد:

«لِيُنْفِقْ ذُو سَعَةٍ مِنْ سَعَتِهِ»، هر كس امكانات بيشتري دارد نفقۀ بهتري بدهد. و امّا آيۀ 233 سورۀ بقره مي فرمايد:

«وَ عَلَي الْمَوْلُودِ لَهُ (پدر) رِزْقُهُنَّ وَ كِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ».

بر پدر لازم است نفقۀ ولد را بدهد امّا در آيۀ قبل مي فرمايد:

«وَ الْوٰالِدٰاتُ يُرْضِعْنَ أَوْلٰادَهُنَّ حَوْلَيْنِ كٰامِلَيْنِ» كه در مورد رضاع است يعني در مورد رضاع بايد پدر نفقه بدهد و اين هم در واقع نفقۀ ولد است، پس هيچ كدام از اين آيات در مورد نفقۀ مطلق نيست و دلالت بر مدّعا ندارد و از كتاب اللّه نفقۀ مطلق استفاده نمي شود.

2- لا يقبح لها وجها:

اين حق در روايت شهاب بن عبد

ربّه آمده و روايت مرسله است و از آن نمي توانيم چيزي استفاده كنيم.

سلّمنا؛ كه سند را بپذيريم آيا از اين روايت استفادۀ وجوب مي شود يا يك حكم اخلاقي است؟

طبيعت مسأله اين است كه يك مسئلۀ اخلاقي است و بعيد است كه از روايت حكم وجوبي استفاده كنيم.

3- أن يغفر لها:

اين حق در روايت ذيل آمده است:

* … عن اسحاق بن عمّار قال: قلت لأبي عبد اللّه عليه السّلام: ما حقّ المرأة علي زوجها الذي إذا فعله كان محسنا (اشاره است به آيۀ «أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسٰانٍ») قال يشبعها و يكسوها و إن جهلت غفر لها. «4»

آيا واجب است كه هر كار جاهلانه اي كه كرد زوج او را ببخشد؟ اگر واجب است، چرا قرآن مي گويد اگر نشوزي از آنها احساس كني مي تواني مجازات كني، پس اگر بخشش دائما واجب باشد، جواز مجازاتي كه در قرآن به آن تصريح شده براي چيست؟

از اينجا معلوم مي شود كه غفران زوجه در مقابل جهالتها يك مسئلۀ اخلاقي است.

______________________________

(1). كشف اللثام، ج 31، ص 147.

(2). ج 7، ص 486.

(3). مسالك، ج 8، ص 308.

(4). ح 1، باب 88، از ابواب مقدّمات نكاح.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 128

تلخّص من جميع ما ذكرنا: از اين حقوق سه گانه كه براي زوجه ذكر كرده اند يكي از واجبات مسلّم است و دو حقّ ديگر وجوبش معلوم نبوده و از مستحبّات است.

[في القسم]
اشاره

109- مسئلۀ 1 (في معني القسم) 26/ 2/ 84

مقدّمه:

يكي از حقوق زوجه بر زوج حق القسم است كه همان قسمت كردن شبها براي بيتوته نزد زوجات است. منظور از حق القسم فقط بيتوته كردن نزد زن است امّا مضاجعه و مواقعه غير از آن است. با اين كه اين حق از حقوق مسلّم است ولي در روايتهايي كه ذكر شد، صحبتي از آن نبود.

قبل از ورود به بحث مقدّمتا مطلبي را مطرح مي كنيم. بناي خانواده بر اساس محبّت و اخلاق انساني است همان گونه كه در قرآن هم آمده است:

«وَ مِنْ آيٰاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوٰاجاً لِتَسْكُنُوا إِلَيْهٰا … » «1» كه محبّت و اخلاق انساني را از آيات خدا شمرده و پايۀ خانواده را بر اين استوار مي داند و آيۀ «عٰاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ» «2» هم شاهد ديگري بر اين معناست، خصوصا كه اين مطلب را در جايي مي گويد كه زوج از زوجه كراهت دارد، پس اساس بايد بر محبّت و رأفت باشد يعني اگر بناي خانواده بر اساس مسائل اخلاقي و انساني باشد مشكلي پيش نمي آيد، ولي اگر كار به مسائل حقوقي برسد شارع برنامه هايي تعيين كرده است.

معمولا مسائل اخلاقي لطيف ولي مسائل حقوقي خشن است چون طبيعت مسائل حقوقي چنين است، بنا بر اين ما نبايد خيال كنيم اگر بحث حق القسم مطرح مي شود بايد بناي خانواده بر چنين برخوردي باشد، چرا كه اين برنامه ها در مورد مسائل حقوقي است و اگر بناي خانواده بر اخلاق باشد جاي اين بحثها نيست.

مسألة 1: من كان له زوجة واحدة ليس لها عليه حقّ المبيت عندها و المضاجعة معها في كلّ ليلة
اشاره

بل و لا في كلّ أربع ليال علي الأقوي بل القدر اللازم أن لا يهجرها و لا يضعها كالمعلّقة لا هي ذات بعل و لا مطلّقة نعم لها عليه حق

المواقعة في كل أربعة أشهر مرّة كما مرّ (در مواقعي كه زوجه در خطر خاصّي باشد واجب است بر زوج كه براي جلوگيري از خطر وقوع در حرام با او مواقعه داشته باشد) و إن كانت عنده أكثر من واحدة فإن كنّ أربع و بات عند إحداهنّ طاف لكل منهنّ ليلة و لا يفضّل بعضهنّ علي بعض و إن لم تكن له أربع يجوز له تفضيل بعضهنّ فإن تك عنده امرأتان يجوز له أن يأتي إحداهما ثلاث ليال و الأخري ليلة و إن تكن ثلاثة فله أن يأتي إحداهن ليلة و له ثلاث ليال و إن كانت عنده زوجات متعدّدة يجب عليه القسم بينهنّ في كلّ أربع ليال فإن كان عنده أربع كانت لكل منهنّ ليلة فإذا تمّ الدور يجب عليه الابتداء بإحداهنّ و إتمام الدور و هكذا فليس له ليلة بل جميع لياليه لزوجاته و إن كانت له زوجتان فلهما ليلتان في كلّ أربع و ليلتان له و إن كانت ثلاثا فلهنّ ثلاث و الفاضل له.

و العمل به أحوط (قول مشهور احوط (احتياط مستحبي) است چون به عدالت نزديكتر است) خصوصا في أكثر من واحد و الأقوي ما تقدّم خصوصا في الواحد.

اقوال:

در مورد بيتوتۀ در نزد زوجه سه قول است:

1- قول مشهور اين است كه زوجه و لو يكي باشد از هر چهار شب يك شب حق اوست كه واجب است زوج در نزد او بماند و امّا اگر زوجه متعدّد باشد از هر چهار شب به تعداد زوجه ها براي آنها و بقيّۀ شبها براي خودش مي باشد، مثلا اگر دو تا بودند دو شب براي زنها و دو شب براي خودش مي باشد و

اگر سه تا بودند، سه شب براي آنها و يك شب براي خودش مي باشد كه هم مي تواند جاي ديگر برود و هم مي تواند نزد يكي از آنها بماند و اگر چهار تا بودند براي هر يك از آنها يك شب است.

پس طبق مبناي مشهور واحد و متعدّد فرق نمي كند اگر يكي هم باشد بايد شبها را تقسيم كند.

2- مرحوم شيخ در مبسوط و مرحوم محقّق در شرايط و بعضي ديگر از معاصرين مي گويند، اگر يك زوجه باشد حق قسم ندارد و تنها حق او اين است كه ترك زوجه، صدق هجران و قهر كردن نكند، امّا اگر متعدّد شدند دو حالت دارد يا شروع به تقسيم نكرده كه در اين صورت چيزي بر عهدۀ او نيست و مي تواند سراغ آنها نرود كه اگر مصداق نشوز و اعراض نباشد اشكالي ندارد ولي اگر شروع به تقسيم كرد و يك شب نزد يكي از دو زوجه آمد بايد دوّمي را هم ملحق كند و اگر بيش از دو زوجه باشد باز به همين نحو است.

______________________________

(1). سورۀ روم، آيۀ 21.

(2). سورۀ نساء، آيۀ 19.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 129

اين قول دو تفاوت با قول مشهور دارد:

الف) در واحده چيزي لازم نيست.

ب) در متعدّد هم اگر شروع به تقسيم كرد واجب مي شود.

مختار مرحوم امام در تحرير همين قول است و اين دو قول را مرحوم امام تفصيلا ذكر كرده است، ولي قول سوّم را ذكر نكرده است.

3- تقسيم ابتداء در صورت تعدّد لازم است (در صورت وحدت لازم نيست) و شرطي ندارد. در قول دوّم و سوّم در صورت وحدت زوجه چيزي لازم نيست ولي در بيش از يكي

قول دوّم مي گويد اگر شروع به تقسيم كرد بايد رعايت كند ولي قول سوّم مي گويد بايد تقسيم كند و بايد عادلانه باشد. جمعي از قدما مثل ابن حمزه و مفيد در مقنعه و شيخ در نهايه، ابن زهره در غنيه، قاضي در مهذّب و جامع به اين قول قائل شده اند.

مرحوم صاحب جواهر هم اين قول را ذكر كرده است. «1»

مرحوم امام قول سوّم را ذكر نمي كند كه ما بيان كرديم و گفتيم در واحده تقسيم لازم نيست ولي در اكثر از واحده تقسيم واجب است.

حق قسم در آيات نيامده و فقط كليّاتي آمده است كه مطرح خواهيم كرد و پس از آن سراغ روايات مي رويم و بعد اقوال عامّه و خاصّه را نقل مي كنيم.

مرحوم شيخ طوسي مي فرمايد:

إذا كانت له زوجتان له أن يبيت عند واحدة ثلاث ليال و عند الأخري ليلة واحدة و خالف جميع الفقهاء (فقهاي عامّه) في ذلك و قالوا يجب عليه التسوية بينهما دليلنا اجماع الفرقة و لأنّ حق ثلاث ليال له بدلالة أنّ له أن يتزوّج ثنتين أخراوين «2».

اين استدلال كه در كلام شيخ طوسي آمده در روايات آمده است كه استدلال به اين نحو است كه زوج حق داشته دو زوجۀ ديگر تزويج كند كه جمعا چهار زن مي شود ولي از اين حق استفاده نكرده پس حق زوج است و مي تواند به ديگري واگذار كند.

اين استدلالي است كه مي خواهد اين را با عدالت تطبيق دهد.

جمع بندي اقوال:

در مسأله سه قول است:

1- قسم واجب است و مشروط به شرطي نيست، منتهي از هر چهار شب يك شب واجب است؛ (قول مشهور).

2- زوجۀ واحده حقّ القسم ندارد و در صورتي هم كه متعدّد

باشد اگر شروع در تقسيم كرد حق القسم هست و اگر شروع نكند حق القسم نيست (قول مرحوم شيخ در مبسوط و مرحوم محقق در شرايع و جماعتي ديگر).

3- در زوجۀ واحده حق القسم نيست و در صورت تعدّد حق القسم ثابت است به همان كيفيّتي كه مشهور گفته بودند (قول جمعي از قدما).

110- ادامۀ مسئلۀ 1 27/ 2/ 84

اقوال عامّه:

بعضي از فقهاي عامّه متعرّض اين بحث شده اند، ابن قدامه عبارتي دارد كه از آن قول چهارمي استفاده مي شود كه همان مساوات است، يعني نبايد تفضيل باشد. به عنوان مثال اگر دو زوجه دارد دو شب براي آن دو است و نمي تواند دو شبي كه براي خودش مي باشد به يكي از دو زوجه بدهد بلكه بايد بين دو زوجه مساوات برقرار كند و در ادامه مي گويد:

لا نعلم بين أهل العلم (ادّعاي اجماع) في وجوب التسوية بين الزوجات في القسم خلافا و قد قال اللّه تعالي «وَ عٰاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ» و ليس مع الميل معروف (اگر يكي را بر ديگري ترجيح دهد و مساوات نباشد مصداق كبراي كلّي «وَ عٰاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ» نمي باشد) و قال اللّه تعالي «فَلٰا تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ» فتذروها كالمعلّقة (خواهيم گفت كه اين آيه بر خلاف مدّعا ادلّ است، چون آيه مي فرمايد كلّ الميل و كالمعلّقه بودن عيب دارد پس بر خلاف مطلوب دلالت دارد) و روي ابو هريرة قال: قال رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله من كانت له امرأتان فمال إلي إحداهما جاء يوم القيامة و شقّه مائل (يك طرف بدنش كج است) و عن عائشة قالت: كان رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله يقسّم بيننا فيعدل (تا اينجا فعل

است و فعل اعم از وجوب و استحباب است) ثم يقول اللّهم هذا قسمي فيما أملك فلا تلمني فيما لا أملك (در مورد محبّت قلبي است كه معمولا از اختيار بيرون است پس معلوم مي شود كه در جايي كه در اختيار اوست اگر رعايت عدالت (مساوات) نكند جاي ملامت و ملامت دليل بر حرمت است) «3».

______________________________

(1). ج 31، ص 154.

(2). خلاف، كتاب القسم بين الزوجات، مسئلۀ 4.

(3). مغني، ج 8، ص 138.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 130

در كتاب الفقه علي المذاهب الأربعة آمده است:

أمّا معناه (قسم) في اصطلاح الفقهاء فهو العدل بين الزوجات في البيتوته و لو كتابيّة مع مسلمة فإن كنّ حرائر سوّي بينهنّ بحيث يبيت عند كلّ واحدة مثل ما يبيت عند ضرّتها (هوو) «1».

در اين كتاب مطالبي كه مورد اتّفاق مذاهب اربعه است در متن آمده و جايي كه اختلافي است با عنوان تحت الخط آورده شده و در اينجا مطلبي تحت الخط نيست، پس معلوم مي شود كه بر اين مسأله اتّفاق نظر دارند.

ادلّه:
1- آيات:

الف) آيۀ «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلّٰا تُقْسِطُوا فِي الْيَتٰاميٰ فَانْكِحُوا مٰا طٰابَ لَكُمْ مِنَ النِّسٰاءِ مَثْنيٰ وَ ثُلٰاثَ وَ رُبٰاعَ». «2»

آيه مي فرمايد اگر مي ترسيد كه دربارۀ يتيمان عدالت را رعايت نكنيد، سراغ غير يتيمان برويد و ربط صدر آيه كه در مورد يتامي است با ذيل آيه در اين است كه در صدر اسلام سراغ يتيمها مي رفتند و به خاطر اموالشان با آنها ازدواج مي كردند، كه آيه از تصرّف در اموال يتامي نهي كرد و ديگر آنها سراغ يتامي نمي رفتند، و آيه فرمود كه از غير يتامي دو يا سه يا چهار زن بگيريد. در زمان جاهليّت تعداد

زوجات نامحدود بود و بعد از اسلام محدود شد و اجازۀ چهار زوجۀ دائمي داده شد ولي به شرط اين كه عدالت رعايت شود و اگر نتواند رعايت كند واجب است يك زن بگيرد، و وقتي مقدّمه واجب شود دليل بر وجوب ذي المقدّمه است؛ در اينجا مقدّمتا مي گويد اگر مي ترسيد عدالت رعايت نشود يكي واجب است، پس عدالت واجب است. آيه ظهور در عدالت (مساوات) دارد و ظاهرش با هيچ يكي از اقوال ثلاثۀ اصحاب سازگار نيست.

در مقابل اين آيه، آيۀ ديگري است كه مي فرمايد:

«وَ لَنْ تَسْتَطِيعُوا أَنْ تَعْدِلُوا بَيْنَ النِّسٰاءِ وَ لَوْ حَرَصْتُمْ فَلٰا تَمِيلُوا كُلَّ الْمَيْلِ فَتَذَرُوهٰا كَالْمُعَلَّقَةِ وَ إِنْ تُصْلِحُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ اللّٰهَ كٰانَ غَفُوراً رَحِيماً». «3»

در اينجا اشكال معروفي است كه همۀ مفسّران متعرّض آن شده اند و از زمان امام صادق عليه السّلام اين اشكال مطرح بوده است.

اشكال: اين دو آيه با هم متناقض است؛ در آيۀ اوّل مي فرمايد، به عدالت رفتار كنيد و در آيۀ دوّم مي فرمايد نمي توانيد عدالت را رعايت كنيد.

اوّلين كسي كه اين اشكال را مطرح كرد ابن ابي الأوجاع مادّي بود كه به هشام اشكال كرد و هشام وقتي اين اشكال را شنيد براي يافتن جواب آن از كوفه به مدينه آمد. امام صادق عليه السّلام هشام را ديد و پرسيد چرا در اين زمان به مدينه آمدي، هميشه در وقت حج مي آمدي؟ هشام عرض كرد براي جواب اين اشكال آمده ام.

حضرت در جواب فرمود: عدالت در آيۀ اوّل در مورد نفقات و قسم است و در آيۀ دوّم به معناي محبّت و از اختيار انسان خارج است چون محبّت تابع امتيازات است و وقتي امتيازات

يكسان نبود، خواه ناخواه تمايلات قلبي هم متفاوت مي شود. هشام جواب را شنيد و برگشت و به ابن ابي الأوجاع جواب داد و او گفت اين پاسخ از تو نيست. «4»

إن قلت: از كجاي آيۀ 129 مي توان فهميد كه مراد محبّت است؟

قلنا: عدالت در نفقه «لَنْ تَسْتَطِيعُوا» لازم ندارد، چون در نفقه مي توان عدالت را رعايت كرد، پس تعبير لن تستطيعوا قرينه است بر اين كه مراد محبّت قلبي است.

اشكال: اگر دو آيه را در كنار هم بگذاريم از آن عدم جواز تعدّد زوجات استفاده مي شود، چون آيۀ اوّل مي گويد مشروط به عدالت است و آيۀ دوّم مي گويد كه عدالت را نمي توانيد رعايت كنيد، وقتي نتوانيد عدالت را رعايت كنيد تعدّد جايز نيست، چون وقتي شرط منتفي شد مشروط هم منتفي مي شود.

جواب: اگر اين حرف درست باشد لغويّت لازم مي آيد چون در ادامۀ آيۀ اوّل مي فرمايد: «مَثْنيٰ وَ ثُلٰاثَ وَ رُبٰاعَ»، پس اين دليل بر اين است كه «لَنْ تَسْتَطِيعُوا» در مورد محبّت باطني است.

111- ادامۀ مسئلۀ 1 28/ 2/ 84 بعضي به نحو ديگري به آيۀ 3 سورۀ نساء استدلال كرده و گفته اند جواب «إِنْ خِفْتُمْ أَلّٰا تُقْسِطُوا فِي الْيَتٰاميٰ» محذوف است يعني فلم لا تخافون في نسائكم و معناي آن اين است كه در مورد بي عدالتي نسبت به همسرانتان هم بترسيد و از اين جواب محذوف، استفادۀ وجوب قسط مي شود، كه اگر ما واقعا جزا را محذوف بگيريم و جزاي محذوف همين باشد بر همين مسأله

______________________________

(1). ج 4، ص 237.

(2). سورۀ نساء، آيۀ 3.

(3). سورۀ نساء، آيۀ 129.

(4). محقّق بحراني در تفسير برهان اين حديث را نقل كرده است.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص:

131

دلالت دارد و خوب است.

ولي اگر گفتيم آيه محذوف ندارد و «فَانْكِحُوا» جواب است، در اين صورت به صدر آيه نمي توان استدلال كرد و فقط استدلال به ذيل صحيح است.

مطلب ديگر در مورد آيه اين كه «وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلّٰا تُقْسِطُوا» عام است و شأن نزول، آيه را تخصيص نمي زند.

قسط آن است كه حق هر كسي را بدهد و عدالت آن است كه حق ديگري را نگيرد و قسط در مقابل جور، و ظلم در مقابل عدل است.

آيۀ ديگر، آيۀ «وَ عٰاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ» است، به اين بيان كه اگر چهار شب را تقسيم كند و سه شب را به يكي از دو زوجه و يك شب را به ديگري بدهد، معاشرت بالمعروف نيست و از آن بدتر چيزي است كه يكي از اقوال در مسأله مي گويد كه در واحده اصلا قسم لازم نيست كه اين كار «عٰاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ» «1» نيست، پس اين آيه هم دلالت بر مقصود دارد.

112- ادامۀ مسئلۀ 1 31/ 2/ 84

2- روايات:
اشاره

روايات دو طايفه است، طايفه اي از روايات با وضوح مي گويد كه مساوات شرط نيست و مي توان بعضي از زوجات را بر بعضي ترجيح داد، يعني در جايي كه بعد از تقسيم ليالي بين زوجات، ليلۀ اضافي از چهار ليله باشد (زوج، كمتر از چهار زوجۀ دائمي داشته باشد)؛ كه اين روايات، با اجماع اصحاب كه مي گويند تفاضل عيبي ندارد، هماهنگ است.

طايفۀ دوّم از روايات (معارض) كه زياد مورد توجّه اصحاب واقع نشده، مساوات را لازم مي داند كه دو گروه است، بعضي با دلالت مطابقي مي گويد مساوات لازم است و بعضي با مفهوم.

طايفۀ اولي: رواياتي كه ترجيح را جايز مي داند.
اشاره

بعضي از اين روايات صحيح السند و بعضي از نظر سند ضعيف است.

* … عن الحلبي (سند صحيح است) عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال سئل عن الرجل يكون عنده امرأتان إحداهما أحبّ إليه من الأخري أله أن يفضّل أحدهما علي الآخر؟ قال: نعم يفضّل بعضهنّ علي بعض ما لم يكن أربعا الحديث. «2»

* … عن الحسين بن زياد (ظاهرا شخصي به نام «حسين بن زياد»، در رجال نداريم و فقط «حسن بن زياد» است كه دو نفر مي باشند يكي حسن بن زياد عطّار ثقه است و ديگري حسن بن زياد صيقل مجهول الحال است و چون معلوم نيست كداميك از اين دو مراد است، پس سند مشكل دارد) عن أبي عبد اللّه عليه السّلام في حديث قال: سألته عن الرجل تكون له المرأتان و إحداهما أحبّ إليه من الأخري له أن يفضّلها بشي ء؟ قال: نعم له أن يأتيها ثلاث ليال و الأخري ليلة لأنّ له أن يتزوّج أربع نسوة فليلتاه يجعلهما حيث يشاء إلي أن قال: و للرّجل أن يفضّل نسائه

بعضهنّ علي بعض ما لم يكن أربعا. «3»

* … عن محمّد بن مسلم (سند صحيح است) قال: سألته عن الرجل تكون عنده امرأتان و إحداهما أحبّ إليه من الأخري قال: له أن يأتيها ثلاث ليال و الأخري ليلة فإن شاء أن يتزوّج أربع نسوة كان لكلّ امرأة ليلة و لذلك كان له أن يفضّل بعضهنّ علي بعض ما لم يكن أربعا. «4»

* … عن علي بن عقبة عن رجل (مرسله و ضعيف السند است) عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: قلت له: الرجل تكون له المرأتان أله أن يفضّل إحداهما بثلاث ليال؟ قال: نعم. «5»

مرحوم صاحب وسائل روايت ديگري «6» از «حسن بن زياد» نقل مي كند كه مانند روايت قبل است ولي با توجّه به اين كه مضمون دو روايت يكي است و از هر نظر مثل هم است تصوّر ما اين است كه اين دو روايت يكي است.

* … عن علي بن جعفر (روايت از قرب الاسناد است و سند ضعيف است) عن أخيه موسي بن جعفر عليهما السّلام قال: سألته عن رجل له امرأتان هل يصلح له أن يفضّل إحداهما علي الأخري فقال: له أربع (حق گرفتن چهار همسر را دارد و چهار شب حقّ آنهاست) فليجعل الواحدة ليلة و للأخري ثلاث ليال. «7»

روايت ديگري هم از «علي بن جعفر» است و ظاهرا دنبالۀ حديث قبل است، چون مي فرمايد:

* و بالاسناد قال: و سألته عن رجل له ثلاث نسوة هل يصلح له أن يفضّل إحداهنّ؟ فقال: له أربع نسوة (حق دارد تا چهار همسر

______________________________

(1). سورۀ نساء، آيۀ 19.

(2). وسائل الشيعة، ج 15، ح 1، باب 1 از ابواب القسم.

(3). ح 2، باب

1 از ابواب القسم.

(4). ح 3، باب 1 از ابواب القسم.

(5). ح 4، باب 1، از ابواب القسم.

(6). ح 9، باب 2، از ابواب القسم.

(7). ح 1، باب 9، از ابواب القسم.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 132

داشته باشد) فليجعل لواحدة إن أحبّ ليلتين و للأخريين لكلّ واحدة ليلة و في الكسوة و النفقة مثل ذلك. «1»

مجموعا پنج روايت و به يك معنا هفت روايت است كه دلالت آنها واضح و سند بعضي خوب است.

نكات:

در اينجا سه نكته قابل توجّه است:

1- اين سؤالات نشان مي دهد كه نوعي نگراني از ناحيۀ عدالت در ذهن همۀ راويان بوده كه شايد تفضيل خلاف عدالت باشد.

2- هيچ كدام از روايات دليل بر هيچ يك از اقوال ثلاثه نمي شود البتّه اجمالا روايت دلالت بر برتري بعضي بر بعضي هست. آيا از اين روايات حكم مرئۀ واحده استفاده مي شود؟

خير، چون راجع به امرأتان يا ثلاث بود و همچنين تفاوتي كه بين قول دوّم و سوّم بود و قول مشهور كه مي گفت مادامي كه شروع نكرده حقّي بر او لازم نيست و واحده حقّ قسم ندارد، اين روايات دلالتي بر آن ندارد.

مرحوم صاحب حدائق به اين نكته توجّه فرموده و مي فرمايند كه روايت بر هيچ يك از اقوال ثلاثه دلالت ندارد، البتّه براي نفي قول عامّه كه تساوي را مي گفتند كارساز است.

حال كه اين روايات با هيچ يك از اقوال ثلاثه سازگار نبود مشهور چنين فتوايي را از كجا استفاده كرده اند؟

مشهور از قدر متيقّن فهميده اند، چون سؤال در مورد جايي است كه شروع كرده بنا بر اين در واحده و در جايي كه شروع نكرده، برائت جاري مي كنيم؛ چون قدر متيقّن در مورد

شروع در تقسيم و جايي است كه زوجه متعدّد باشد.

3- در اين روايات علّتي ذكر شده كه مي فرمايد: اين كه مي گويند ترجيح بعضي بر بعضي جايز است به اين دليل است كه زوج حقّ تزويج چهار زن را دارد پس وقتي دو زن دارد، دو شب براي خودش است و حق دارد به هر كس كه مي خواهد بدهد.

اين دليل در واقع يك دليل عقلي است.

قلنا: اين كه مي فرمايد دو ليله براي خودش است، مشروط بر اين است كه بالفعل با چهار زن ازدواج كند و اگر بالقوّه باشد حق ندارد. روايات بالقوّه را مي گويد ولي به ذهن مي آيد حق در جايي است كه صاحب حق باشد و وقتي صاحب حق نبود، آيا حقّ آن را مي توانيم ذخيره كنيم؟ پس در جايي كه زوجه نبود حق ندارد، البتّه نمي خواهيم به روايت اعتراض كنيم، بلكه مي گوييم ما نمي فهميم و عقلمان قاصر است. بنا بر اين ضعفي در دلالت روايات به نظر مي رسد.

113- ادامۀ مسئلۀ 1 1/ 3/ 84

طايفۀ ثانيه: رواياتي كه مساوات را لازم مي داند.

در مقابل روايات طايفۀ اوّل دو دسته روايت معارض داريم كه دسته اي بالمنطوق مساوات را لازم مي داند و دستۀ ديگر بالمفهوم مي گويد اگر زوجۀ دوّم اختيار كردي تا سه شب براي اوست، اگر مطلقا مي توانست حق را به ديگري بدهد ديگر لازم نبود كه به آغاز كار مشروط كند، پس مفهوم آن اين است كه مساوات لازم است. چطور بزرگان به اين روايات توجّه نكرده اند؟

متأسّفانه فقها در ابواب عبادات دقّت بيشتري كرده و در ابواب ديگر به آن اندازه دقّت نكرده اند، و فقط مرحوم صاحب جواهر به يكي از اين روايات اشاره كرده و رد مي شود.

گروه اوّل: بالمنطوق دلالت

دارد كه بعضي از روايات از نظر سند ضعيف است ولي چون متضافر است از اسناد بحث نمي كنيم.

* … عن عبد الرحمن بن أبي عبد اللّه، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام: في الرجل يكون عنده المرأة فيتزوّج أخري كم يجعل للّتي يدخل بها؟ قال: ثلاثة أيّام ثم يقسّم (اگر قائل به تفاضل باشيم فقط زوجۀ جديد اختصاص به ثلاثة أيّام ندارد پس مفهوم اين تعبير تساوي است يعني اين كه در غير جديد جايز نيست، در حالي كه قائلين به تفاضل مي گويند همه جا جايز است) «2».

* … عن سماعة بن مهران (سند معتبر است) قال: سألته (مضمره است ولي اضمار ضرري ندارد، چون سماعه در ابتداي كتابش يك بار اسم امام را آورده و بقيّۀ ضمائر به او برمي گردد) عن رجل كانت له امرأة فتزوّج عليها هل يحلّ له أن يفضّل واحدة علي الأخري؟ فقال: يفضّل المحدثة (جديد) حدثان عرسها ثلاثة أيّام إن كانت بكرا ثمّ يسوّي بينهما (ظاهر يسوّي وجوب است و با صراحت تساوي را بيان مي كند) بطيبة نفس إحداهما الأخري

______________________________

(1). ح 2، باب 9 از ابواب القسم.

(2). ح 4، باب 2 از ابواب القسم.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 133

(مگر اين كه دوّمي به تفاضل رضايت بدهد) «1».

مرحوم صاحب وسائل به طريق ديگري همين روايت را نقل كرده كه در آن ذيل روايت اصلاح شده است: إلّا أن تطيب نفس إحداهما للأخري.

* و عنه عن معمّر بن خلّاد قال: سألت أبا الحسن عليه السّلام: هل يفضّل الرجل نسائه بعضهنّ علي بعض؟ قال: لا و لا بأس به في الإماء (مراد تفاضل بين اماء و احرار است كه احرار در مقابل اماء

دو شب دارند) «2».

* … عن رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله قال: و من كانت له امرأتان فلم يعدل بينهما في القسم من نفسه (بيتوته) و ما له (نفقه) جاء يوم القيامة مغلولا (در غل و زنجير) مائلا شقّه (بدنش كج است) حتّي يدخل النار. «3»

حديث ديگري هم به همين مضمون در جلد 15 مستدرك الوسائل «4» آمده، پس جمعا پنج حديث است.

گروه دوّم: احاديثي كه بالمفهوم دلالت بر تساوي دارد. البتّه احاديث ديگري هم داريم كه فعل پيامبر صلّي اللّه عليه و آله و فعل علي عليه السّلام را مي گويد ولي فعل، دلالت بر وجوب ندارد و لذا اين روايات را بيان نمي كنيم.

* عن محمّد بن مسلم (روايت صحيحه است) قال: قلت له:

الرجل تكون عنده المرأة يتزوّج أخري أله أن يفضّلها (كأن در ذهنش اين بود كه بدون آغاز تفاضلي نيست) قال: نعم إن كانت بكرا فسبعة أيّام (در روايات سابق ثلاثة أيّام آمده بود و در توجيه گفته شده كه اقلّ آن ثلاث و اكثر آن سبعة است كه يا مخيّر است و يا سبعة ايّام افضل است) و ان كانت ثيّبا فثلاثة ايّام (وقتي ثيّب باشد، هميشه ثلاثة ايّام جايز است چرا فقط آغاز كار را مي گويد؟ مفهومش اين است كه بعد از آغاز كار، ثلاثة ايّام جايز نيست پس مفهوم روايت بر عدم جواز تفاضل دلالت دارد) «5».

* … عن محمّد بن مسلم قال: قلت لأبي جعفر عليه السّلام: رجل تزوّج امرأة و عنده امرأة فقال: إن كانت بكرا فليبت عندها سبعا و إن كانت ثيّبا فثلاثا (مفهومش اين است كه اگر در اوّل كار نبود ثلاث جايز نيست).

«6»

* … عن أبي عبد اللّه عليه السّلام في حديث قال: إذا تزوّج (آغاز كار) الرجل بكرا و عنده ثيّب فله أن يفضّل البكر بثلاثة أيّام (يعني در آغاز كار تفضيل جايز است ولي بعد از آغاز كار مساوات است) «7».

* … عن الحسن بن زياد، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام في حديث قال: قلت له: الرجل تكون عنده المرأة فيتزوّج جارية بكرا قال: فليفضّلها حين يدخل بها ثلاث ليال (امر در مقام توهّم حظر است و دلالت بر جواز دارد نه وجوب يعني تفاضل جايز است و مفهومش اين است كه بعدا جايز نيست) «8».

راه حل در مقام تعارض:
اشاره

در مجموع نه روايت بيان شد، حال در مقام تعارض بين اين روايات چه كنيم؟

1- جمع بين روايات:

روايات تفاضل، صريح در جواز و روايات تساوي، ظاهر در وجوب است و در جمع بين نص و ظاهر، ظاهر را بر نصّ حمل كرده و مي گوييم بايد روايات تساوي را حمل بر مستحب كنيم و تفاضل را جايز بدانيم.

2- اعمال مرجّحات:

اگر اين كار را نپسنديم، سراغ مرجّحات مي رويم، در اين صورت روايات جواز تفاضل دو مرجّح و روايات تساوي يك مرجّح دارد، مرجّح اوّل رواياتي كه تفاضل را مي گويد فتواي اصحاب است كه اجماع بر تفاضل بود و لو سه قول در مسأله بود؛ و مرجّح دوّم مخالفت عامّه است چون عامّه تساوي را مي گفتند، و امّا مرجّح روايات تساوي، ظهور كتاب اللّه و آيات قرآن است كه ظاهر آيات عدالت و تساوي بود.

قلنا؛ ما جرأت نمي كنيم به اين آساني مقابل آيات بايستيم در حالي كه نه روايت هم داريم، بنا بر اين: الأحوط وجوبا رعايت عدالت بين زوجات در بيتوته است بنا بر اين احتياط در اينجا به دو جهت بجاست:

1- در بعضي از روايات در صورت ترك مساوات وعدۀ عذاب داده شده بود كه استحباب با عذاب سازگار نيست، مگر اين كه گفته شود آن روايت سند معتبر ندارد.

2- عدالت مستحبّ نامأنوس است چون طبيعت عدالت وجوب است و استحباب بردار نيست، چرا كه در اين صورت نقطۀ مقابل آن كه ظلم است جايز مي شود و اين هم غير قابل

______________________________

(1). ح 8، باب 2 از ابواب القسم.

(2). ح 2، باب 3 از ابواب القسم.

(3). ح 1، باب 4 از ابواب القسم.

(4). ح 1، باب 12 از ابواب القسم.

(5). ح 1، باب 2 از ابواب القسم.

(6). ح 5، باب 2 از ابواب القسم.

(7). ح 6،

باب 2 از ابواب القسم.

(8). ح 7، باب 2 از ابواب القسم.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 134

قبول است. پس در اينجا اگر «لا يجوز» نگوييم، مي گوييم: لا ينبغي ترك الاحتياط في المسألة بالمساوات.

114- ادامۀ مسئلۀ 1 2/ 3/ 84

بقي هنا أمور:
اشاره

در ذيل مسئلۀ اوّل چند امر باقي مانده است:

الأمر الاوّل: اگر زوجه يكي باشد فتوا در مورد حق القسم چيست؟
اشاره

مرحوم امام در تحرير فرمودند كه زوجۀ واحده حق قسم ندارد ولي ما معتقديم كه به دو دليل زوجۀ واحده، ليلۀ واحده را حق دارد:

1- روايت دعائم الاسلام:

* دعائم الإسلام: (روايت مرسله است) روينا عن جعفر بن محمّد عن أبيه عن آبائه عليهم السّلام إنّ عليّا عليه السّلام قال: للرجل أن يتزوّج أربعا فإن لم يتزوّج غير واحدة فعليه أن يبيت عندها ليلة من أربع ليال … «1».

روايت صريح است كه اگر زوجه واحده باشد، يك شب از چهار شب را حق دارد و چون روايت از نظر سند ضعيف است مؤيّد مي باشد.

2- الغاي خصوصيّت از روايات سابق:

اگر روايات متعدّد، سابق را به دست عرف دهند، مي گويد كه هر كدام سهمي در أربع ليال دارند، نه اين كه تعدّد موضوعيّت داشته باشد، پس غرض از بيتوته اين است كه تنها نباشند و زوجه سهمي داشته باشد و هيچ عرفي براي تعدّد موضوعيّت قائل نيست، پس از روايات متعدّد الغاي خصوصيّت كرده و مي گوييم تعدّد، موضوعيّت ندارد و غرض اين است كه زوج با زوجه مأنوس باشند و زوجه تنها نباشد، پس اين كه زوجۀ واحده حق قسم نداشته باشد، خلاف ظاهر روايات است.

و اين كه به زوجۀ واحده در روايات اشاره نشده به اين جهت است كه حق قسم زوجۀ واحده مسلّم بوده، علاوه بر اين، موضوع بحث در عدالت بوده كه تصوّرش در صورت تعدّد زوجات است.

الأمر الثاني: بحثهايي كه در مساوات و تفاضل داشتيم در جايي است كه زوج مي خواهد سهمش را به زوجۀ ديگر بدهد

ولي اگر بخواهد شبهاي ديگر را براي خود داشته باشد، علي كلّ حال جايز است و مربوط به بحث عدالت و تفاضل نمي شود، چون خلاف عدالت انجام نداده است.

الأمر الثالث: اين بحث مهم را امام متعرّض نشده اند

ولي در جواهر و در بعضي از كتب مطرح شده و آن اين كه آيا ممكن است تقسيمات يك شب به يك شب نباشد بلكه هفته به هفته يا ماه به ماه باشد، آيا اين كار جايز است؟

اگر به رضايت زوجه باشد اشكالي ندارد ولي اگر خودش بخواهد اين كار را بكند اختلاف است، از مرحوم شيخ طوسي در مبسوط و جماعتي ديگر جواز اين معنا نقل شده است، يعني زوج بدون رضايت زوجه مي تواند تقسيمات را تغيير دهد.

مرحوم محقّق در شرايع اشكال مي كند ولي صاحب جواهر تمايل به جواز دارد.

قائلين به جواز در صورت رضايت زوجه به يك روايت استدلال كرده اند كه همان روايت سماعه است كه قبلا بيان شد:

* … ثلاثة أيّام إن كانت بكرا ثم يسوّي بينهما بطيبة نفس إحداهما الأخري (با رضايت زوجه باشد) «2».

البتّه روايت نسخۀ ديگري داشت كه در آن تعبير «إلّا أن تطيب نفس إحداهما للأخري» آمده بود كه در اين صورت ربطي به بحث ما ندارد؛ چون مي گويد مگر اين كه يكي راضي به عدم مساوات شود.

روايت طبق نسخۀ اوّل قابل استدلال است، چون مي گويد اگر زوجه رضايت دهد؛ پس اگر زوجه رضايت نداد جايز نيست بنا بر اين روايت دليل بر قول مرحوم محقّق در شرايع است.

دليل ديگر اين است كه روايات ما هم ليله ليله دارد و شما مي خواهيد از آن ليلتان ليلتان استفاده كنيد دليل شما چيست؟

دليل ندارد مگر اين كه رضايت زوجات باشد پس

طبيعت حال اين است كه ليله ليله باشد و بدون رضايت آنها جايز نيست اين برنامه را بر هم بزند، البتّه ممكن است در صورتي كه بر زوج عسر و حرج باشد اجازه بدهيم كه غير از ليله ليله هم باشد.

115- مسئلۀ 2 (يختص وجوب المبيت بالدائمة) 3/ 3/ 84

مسألة 2:
اشاره

يختصّ وجوب المبيت و المضاجعة فيما قلنا به

______________________________

(1). مستدرك الوسائل، ج 15، ح 1، باب 1، از ابواب القسم.

(2). ح 8، باب 2، از ابواب القسم.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 135

بالدائمة فليس للمتمتّع بها هذا الحق واحدة كانت أو متعدّدة.

عنوان مسأله:

حقّ القسمي كه با شرايط و كيفيّت خاصّش بيان شد، مخصوص زوجۀ دائمه است و متمتّعه حقّ قسم ندارد و فرقي نيست كه متمتّعه واحد باشد يا متعدّد.

اقوال:

بسياري از اصحاب متعرّض اين مسأله نشده اند كه شايد به خاطر وضوحش باشد، و در شرايع هم نيست؛ حتّي مرحوم صاحب جواهر هم كه غالب فروع را مطرح مي كند ظاهرا متعرّض اين مسأله نشده است، ولي بعضي مانند مرحوم علّامه در قواعد و كشف اللثام كه شرح قواعد علّامه است اين مسأله را مطرح كرده اند.

مرحوم كاشف اللثام مي فرمايد:

و لا قسمة لملك اليمين (كنيز اگر شوهر كند حقّ قسم دارد ولي در صورتي كه حلّيت آن از باب ملك يمين است حقّ قسم ندارد) و إن كنّ مستولدات (و لو أمّ ولد باشد) … و لا للمتمتّع بها بالاتّفاق (منظور از اتّفاق در اينجا اين است كه كساني كه متعرّض اين مسأله شده اند آن را قبول دارند) … و حكي الحسن (حسن بن أبي عقيل كه از قدماي اصحاب است) قولا بالقسمة لها و في المختلف لا أظنّ القائل به أحدا من أصحابنا (شبيه ادّعاي اجماع است) «1».

پس در مسأله اختلافي نيست. البتّه بعضي از فقها هم متعرّض مسأله شده اند، ولي ادّعاي اجماع نكرده اند، به عنوان مثال مرحوم ابن ادريس مي فرمايد:

و لا يلزم العدل بينهنّ (متمتّعات) في المبيت. «2»

ادلّه:
اشاره

اين مسأله به عقيدۀ ما مسئلۀ واضحي است، ولي براي اثبات آن دو دليل روشن داريم:

1- روايات حقّ القسم:

در تمام آن روايات سخن از زوجات اربع بود و اگر هم زوجتان مي گفت، مي فرمود كه دو ليلۀ ديگر براي زوج است، پس اين هم نشانۀ اين است كه مراد زوجات اربعه است و مي دانيم كه انحصار زوجات در اربعه در مورد دائم است نه موقّت، چون در موقّت مسلّم است كه عددي معيّن نشده است.

2- روايت هشام بن سالم:

* … عن موسي بن سعدان، عن عبد اللّه بن القاسم، عن هشام بن سالم الجواليقي عن أبي عبد اللّه عليه السّلام في حديث قال: قلت: ما أقول لها (صيغۀ متعه را چگونه جاري كنيم؟) قال: تقول لها: أتزوّجك علي كتاب اللّه و سنّة نبيّه و اللّه وليّي و وليّك كذا و كذا شهرا بكذا و كذا درهما علي أنّ لي اللّه عليك كفيلا لتفين لي و لا أقسّم لك و لا أطلب ولدك و لا عدّة لك عليّ (مرد كه عدّه ندارد، پس ممكن است منظور اين باشد كه عدّۀ رجعيّه نيست و تعهّدات عدّۀ رجعيّه ندارد) فإذا مضي شرطك (مدّت) فلا تتزوّجي حتّي يمضي لك خمس و أربعون يوما و إن حدث بك ولد فأعلميني. «3»

در اين روايت هم سند و هم دلالت قابل گفتگوست.

از نظر سند: در سند «هشام بن سالم جواليقي» همان هشام بن سالم معروف است كه در مورد او ثقة ثقة گفته شده و معتبر است و امّا دو نفري كه قبل از ايشان هستند يكي «عبد اللّه بن قاسم» است كه پنج نفر به اين نام در كتب رجاليه موجود است و هر پنج نفر ضعيف يا مجهول الحال هستند پس هر كدام از اين پنج نفر كه باشد سند به خاطر

او ضعيف مي شود و به قرينۀ راوي از او كه «موسي بن سعدان» است معلوم مي شود كه مراد عبد اللّه بن قاسم حضرمي است. موسي بن سعدان هم ضعيف است و در مورد او گفته شده: كذّاب غال لا يعتمد بروايته.

در كتب رجالي روي مسئلۀ غلوّ تأكيد زيادي شده است و معلوم مي شود كه آنها بيش از ما بر اين مسأله دقّت داشته اند و متأسّفانه در زمان ما خيلي دقّت نمي شود و شعرا در زمان ما مسابقۀ غلوّ دارند.

اللّهم إلّا أن يقال، عمل مشهور- بلكه ادّعاي اجماع- جابر ضعف سند است.

از نظر دلالت: ممكن است بگوييم روايت دلالت ندارد يا دلالت بر خلاف مقصود دارد، چون عدم قسم را به عنوان يك شرط در ضمن عقد مي گويد و اگر عدم قسم در ماهيّت عقد متعه بود نوبت به شرط ضمن العقد نمي رسيد.

جواب: اين امور شرط ضمن العقد نيست بلكه احكام است، و چون عقد متعه ماهيّتش از نظر احكام و شرايط براي بسياري روشن نبود، حضرت فرموده احكام و شرايط را در ضمن عقد بگو تا زوجه متوجّه مسائل عقد متعه شود.

مكرّر در انشاي عقد متعه احكام ذكر شده است پس به قرينۀ خود حديث و به قرينۀ ساير احاديثي كه در باب عقد متعه وارد

______________________________

(1). ج 7، ص 489.

(2). سرائر، ج 2، ص 624.

(3). ح 6، باب 18 از ابواب المتعه.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 136

شده بيان احكام است نه شرط ضمن عقد.

مرحوم صاحب وسائل روايت ديگري هم به همين مضمون و با همين روات نقل مي كند كه ظاهرا همان روايت سابق است و علّت آن اين است كه مرحوم صاحب وسائل وقتي تقطيع

مي كند «في حديث» مي گويد كه در اينجا آن را هم نمي گويد، پس حديث مستقلّي نيست.

* … بهذا الاسناد (عبد اللّه بن قاسم … ) عن أبي عبد اللّه عليه السّلام في المتعة قال: و لا أقسّم لك و لا أطلب ولدك و لا عدّة لك عليّ. «1»

به هر حال چه اين دو روايت يك حديث باشد يا دو حديث، ضعيف السند است كه با عمل مشهور جبران مي شود.

116- ادامۀ مسئلۀ 2 4/ 3/ 84

بقي هنا شي ء:

مرحوم امام در لابه لاي اين بحث مي فرمايد:

يختصّ وجوب المبيت و المضاجعة يعني حقّ مضاجعه را هم مخصوص زوجۀ دائمي مي داند با اين كه تا اينجا هر چه بحث كرديم در مورد مبيت بود. در مسائل آينده هم مرحوم امام باز متعرّض مضاجعه نشده است كه آيا علاوه بر بيتوته مضاجعه (در كنار هم خوابيدن) هم لازم است؟ مرحوم امام در ضمن اين مسأله مضاجعت را لازم دانستند ولي براي آن مسئلۀ مستقلّي قرار ندادند، امّا بعضي از بزرگان متعرّض اين مسأله شده اند.

مرحوم كاشف اللثام در شرح كلام علّامه در قواعد مي فرمايد:

و الواجب في القسمة المضاجعة عند النوم قريبا منها معطيا لها وجهه بحيث لا يؤدّ هاجرا و إن لم يتلاصقا و وجوب المضاجعة ممّا ذكره جماعة قاطعين به و المروي الكون عندها (و تعبير مضاجعه ندارد) و قد يمكن فهم المضاجعة من قوله تعالي و اهجروهنّ في المضاجع «2».

جمعي ديگر مثل مرحوم محقّق در شرايع و مرحوم صاحب جواهر و مرحوم شهيد ثاني در مسالك اين بحث را دارند. ابن قدامه هم عبارتي دارد كه در ضمن آن مطلب بيان شده و مي گويد:

و عماد القسم الليل لا خلاف في هذا و

ذلك لأن الليل للسكن و الإيواء (پناه دادن) يأوي فيه الانسان إلي منزله و يسكن إلي أهله و ينام في فراشه مع زوجته عادتا و النهار للمعاش. «3»

او در مورد وجوب مضاجعه چيزي نمي گويد و كأنّ نظرش اين است كه بيتوته بايد با مضاجعت همراه باشد.

واقع مسأله اين است كه مضاجعت دليل روشني ندارد و صاحب جواهر اعتراف مي كند كه روايتي در مورد آن نداريم و براي اثبات آن سراغ شواهد مختلف رفته و از جمع بندي آنها مسأله را ثابت مي كند كه ما هر يك از شواهد را پاسخ مي دهيم:

شاهد اوّل: معتاد و متعارف اين است كه بيتوته همراه مضاجعت باشد.

جواب: آيا در جايي كه افراد فقط يك اطاق دارند و همه در يك اطاق زندگي مي كنند مي تواند مضاجعه باشد؟ پس ادّعاي انصراف بيتوته به مضاجعت قابل قبول نيست.

شاهد دوّم: اگر مضاجعت نباشد «عٰاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ» نيست.

جواب: آيا فرد غالب معاشرت بالمعروف اين است كه مضاجعت باشد؟ حال به عنوان مثال اگر زوج مطالعه دارد يا اهل عبادت است و يا كارگري است كه شبها هم در منزل كار مي كند و بيتوته مي كند ولي مضاجعت نيست آيا اين امور خلاف معاشرت بالمعروف است؟

نمي توان گفت وظيفۀ مرد مضاجعت است بلكه بيتوته كافي است و آيه چنين دلالتي ندارد.

شاهد سوّم: آيۀ «وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضٰاجِعِ» «4» مي فرمايد اگر زن ناشزه شود زوج به عنوان تنبيه مي تواند از او كناره گيري كرده و قهر كند (در مادّۀ هجر معناي قهر هست) مفهومش اين است كه اگر ناشزه نباشد بايد در كنار او باشد.

جواب: كسي كه براي عبادت يا مطالعه يا كار در نزد همسر نمي خوابد قهر نكرده است، پس آنچه

ما مي فهميم اين است كه آيه جلوي قهر كردن را بالمفهوم مي گيرد و ترك مضاجعه غير از قهر كردن است.

بنا بر اين احتياط مستحب اين است كه مضاجعه باشد ولي دليلي بر وجوب نداريم.

______________________________

(1). ح 2، باب 45 از ابواب متعه.

(2). ج 7، ص 495.

(3). مغني، ج 8، ص 144.

(4). سورۀ نساء، آيۀ 34.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 137

117- مسئلۀ 3 (رفع اليد عن حقّ المبيت) 7/ 3/ 84

مسألة 3: في كلّ ليلة كان للمرأة حقّ المبيت يجوز لها أن ترفع اليد عنه
اشاره

و تهبه للزوج ليصرف ليله فيما يشاء و أن تهبه للضرّة (هوو) فيصير الحق لها.

عنوان مسأله:

در هر شبي كه زوجه حقّ مبيت دارد مي تواند از حقّ خود رفع يد كند كه مرحوم امام دو صورت براي آن بيان مي كنند ولي ديگران بيشتر از اين گفته اند.

اقوال:

اين عبارت تحرير در واقع برگرفته از عبارت شرايع و جواهر است. مرحوم محقّق در شرايع مي فرمايد:

و لها أن تهب ليلتها للزوج أو بعضهنّ (بعض زوجات) مع رضاه (اين قيد در كلام امام نبود و در كلام بعضي آمده است).

مرحوم صاحب جواهر در ذيل اين عبارت مفصّلا بحث مي كند. مرحوم علّامه در قواعد عبارتي قريب اين عبارت دارد كه مرحوم كاشف اللثام در شرح آن اين عبارات را آورده است. «1»

صاحب مسالك «2» هم شرح مفصّلي دارد و عامّه هم با ما هماهنگ هستند. ابن قدامه در مغني مي گويد:

و يجوز للمرأة أن تهب حقّها من القسم لزوجها أو لبعض ضرائرها أو لهنّ جميعا و لا يجوز إلّا برضي الزوج لأنّ حقّه في الاستمتاع بها (زوجه) لا يسقط إلّا برضاه. «3»

ادلّه:
اشاره

براي روشن شدن اين مسأله ابتدا علي القاعده بحث كرده و مقتضاي قاعده را در مسأله بيان مي كنيم و بعد سراغ روايات مي رويم، چون روايات در موارد خاصّه وارد شده است و تمام صور مسأله را شامل نمي شود.

1- مقتضاي قاعده:

مقتضاي قاعده اين است كه حق قابل واگذاري است، ولي چند نكته قابل توجّه است:

الف) آيا در جايي كه زوجه حقّ خود را به ديگري واگذار كند، رضايت زوج هم لازم است؟

بله، رضايت زوج لازم است، چون به فرض اگر زوجه از حقّ خود بگذرد، ولي زوج حقّ استمتاع دارد و مادامي كه مزاحم حقوق ديگران نشود، زوج مي تواند حقّش را مطالبه كند. پس اين حق از طرفي حقّ زوجه است كه حقّ مبيت دارد و از طرفي هم حقّ زوج است، چون زوج دائما حقّ استمتاع دارد، مادامي كه مزاحم حقّ ديگران نشود. پس قيد «مع رضاه» كه در كلام بعضي آمده و مرحوم امام ذكر نفرمودند، لازم است.

ب) آيا رضايت موهوبه (موهوب لها) هم لازم است؟ يعني وقتي به زوجۀ دوّم واگذار مي كند، آيا رضايت زوجۀ دوّم هم لازم است؟

در اينجا صاحب جواهر «4» بحثي دارد و مي فرمايد اين كه زن حق مبيت خود را به زوجۀ ديگر واگذار مي كند، از باب هبه نيست چون هبه در اعيان است نه در حقوق، و اگر هبه بود بايد احكام هبه مي داشت و بايد موهوب له قبول مي كرد (چون هبه عقد است).

قلنا: با نهايت احترامي كه به صاحب جواهر مي گذاريم، مي گوييم هبه معناي وسيعي دارد و در حقوق هم جاري است مثلا حقّ تحجير و يا حقّ سبق خودش را در نماز جماعت مي بخشد و يا در بازارهاي قديم

كه هر كسي جلوتر براي خودش جا مي گرفت حقّ سبق خود را مي توانست ببخشد، پس هبه، اعيان، حقوق و منافع را شامل مي شود.

حال وقتي گذشتن زوجه از حقّ خود را هبه دانستيم، در اين صورت قبول زوجۀ دوّم هم لازم خواهد بود، پس رضايت موهوب لها لازم است همان گونه كه رضايت زوج و واهب لازم است.

ج) صور مسأله:

اين مسأله حدّ اقل داراي چهار صورت است كه ما براي روشن تر شدن صور، فرض مسأله را در جايي قرار مي دهيم كه زوج داراي چهار زوجه است:

صورت اوّل: زوجه حقّ خودش را ساقط كرده و به زوج يا زوجۀ ديگر واگذار نمي كند كه مثل ابراء است. در اينجا دو احتمال است؛ احتمال دارد كه بگوييم نتيجه عايد زوج مي شود و چون اسقاط حق است، حق خود زوج مي شود و زوجۀ اوّل كالعدم است و در واقع مثل اين است كه زوج سه زوجه دارد كه ليلۀ رابعه حقّ خود زوج است كه حق همين احتمال است و

______________________________

(1). كشف اللثام، ج 7، ص 508.

(2). ج 8، ص 339.

(3). ج 8، ص 152.

(4). ج 31، ص 186.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 138

احتمال دارد كه بگوييم اگر مثلا براي مدّت يك ماه از حقّ خود گذشته شبها بين سه زوجۀ ديگر به صورت سه شب، سه شب تقسيم مي شود و به زوج نمي رسد.

صورت دوّم: زوجه حقّ خود را به زوج مي دهد كه در اينجا زوج مخيّر است، بين اين كه به كداميك از زوجات واگذار كند و يا براي خودش بردارد، پس اثر اين صورت هم مثل صورت اوّل است.

صورت سوّم: زوجه حقّ خود را با رضايت زوج به زوجۀ معيّنه

مي بخشد، در اينجا دو ليله براي همان زوجۀ معيّنه است، چون حق براي او بوده و واگذار كرده و زوج هم اين واگذاري را امضا كرده است پس ليلتان براي زوجۀ ثانيه است و زوج حقّ تخلّف ندارد، چون قبول كرده است.

صورت چهارم: زوجه حقّ خود را به همۀ زوجات ديگر واگذار مي كند و زوج قبول كرده است كه در اين صورت آثار متفاوت است، چون در واقع دوران بين سه نفر است و ديگر ليله اي براي زوج باقي نمي ماند. اگر يك شب از حقّ خود بگذرد، بعضي گفته اند كه اين يك شب را بين سه زوجۀ ديگر تقسيم كند و اگر در طول يك ماه بود به صورت يك شب كامل بين آنها تقسيم شود.

در تحرير الوسيله دو صورت از اين چهار صورت بيان شده است، ولي در مسالك و كشف اللثام هر چهار صورت آمده است كه همۀ اين صور بر محور قواعد دور مي زند. در كلام ابن قدامه هم سه صورت مطرح بود.

روايات روي موارد خاصّ مسأله رفته است ولي قواعد تمام موارد را شامل است و محدوديّت ندارد و به همين جهت ما ابتدا سراغ قواعد رفتيم و حكم مسأله را از نظر قواعد بررسي كرديم.

118- ادامۀ مسئلۀ 3 8/ 3/ 84

2- روايات:

در اين مسأله چهار روايت داريم كه دو روايت در وسائل و يك روايت در مستدرك و يك روايت در سنن بيهقي است كه دلالت هر چهار روايت خوب است، ولي بعضي از نظر سند ضعيف است كه به عنوان مؤيّد خوب است، البتّه مي توان گفت كه با عمل مشهور ضعف سند جبران مي شود.

* … عن موسي بن بكر،

عن زرارة قال: قال ابو جعفر عليه السّلام في حديث: من تزوّج امرأة فلها ما للمرأة من النفقة و القسمة (روايت در مورد يك زوجه است و دلالت مي كند كه زوجۀ واحده هم حقّ قسم دارد) و لكنّه إن تزوّج امرأة فخافت منه نشوزا (زن از نشوز مرد بترسد) و خافت أن يتزوّج عليها أو يطلّقها فصالحت من حقّها علي شي ء من نفقتها أو قسمتها فإن ذلك جائز لا بأس به. «1»

اين روايت در مورد يكي از صور مسأله است كه زوجه با زوج مصالحه مي كند و معناي آن اين است كه يك امتياز زوجه بدهد كه حقّ القسم است و امتيازي كه زوج مي دهد اين است كه زوجه را طلاق ندهد.

از نظر سند: در سند روايت «موسي بن بكر» محلّ بحث است. در مورد او اشكال شده ولي بعضي او را ثقه مي دانند، به عنوان مثال مرحوم علّامه در مختلف، او را ثقه و حديثش را صحيح دانسته است. بعضي به جهت نقل ابن ابي عمير و صفوان و بعضي ديگر از ثقات و اصحاب اجماع از او، وي را ثقه مي دانند. عدّه اي هم او را تضعيف كرده و معتقدند كه دليلي بر وثاقت او نيست، پس نمي توانيم سند را بپذيريم ولي عمل مشهور جبران ضعف سند مي كند.

روايت بعد را صاحب وسائل از كتاب علي بن جعفر نقل مي كند و سابقا بيان شد كه كتاب علي بن جعفر نزد صاحب وسائل بوده است، پس سند معتبر است؛ علاوه بر اين روايت سند ديگري هم دارد:

* … عن علي بن جعفر، عن أخيه موسي بن جعفر عليهما السّلام قال: سألته عن رجل له امرأتان قالت

إحداهما ليلتي و يومي لك يوما أو شهرا أو ما كان أ يجوز ذلك (ظاهرا مخاطب زوج است)؟ قال: إذا طابت نفسها (زن از اعماق دل راضي باشد) و اشتري ذلك (حق قسم) منها فلا بأس. (وقتي خريد حق القسم جايز باشد هبه به طريق اولي جايز است) «2».

اين روايت هم در مورد يكي از صور مسأله است كه طرف مقابل زوج است و بقيّۀ صور را يا بايد از قاعده استفاده كنيم يا الغاي خصوصيّت.

* علي بن ابراهيم (در سند و حجيّت اين تفسير بحث است) في قوله تعالي و إن امرأة خافت الآية … روايت مفصّل و مضمون آن

______________________________

(1). ح 1، باب 6، از ابواب القسم.

(2). ح 2، باب 6، از ابواب القسم.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 139

چنين است:

دختر محمّد بن مسلمة زوجۀ رافع بن خديج بود. او زوجۀ دوّمي اختيار كرد و به دختر محمّد بن مسلّمة گفت: من به مساوات بين شما رفتار نمي كنم و مي خواهم سه شب با زوجۀ دوّم و يك شب با تو باشم. دختر محمّد بن مسلمه راضي نشد و رافع او را طلاق داد ولي قبل از طلاق سوّم راضي شد. «1»

اين روايت نيز در مورد مصالحۀ با زوج است. از اين حديث استفاده مي شود كه تسويه واجب است ولي اصحاب به سادگي از كنار آن گذشته اند. پس، از اين كه آيه مي گويد مصالحه جايز است، معلوم مي شود كه تسويه واجب است، چون معلوم مي شود كه حق القسمي كه مساوي بوده حق دارد مصالحه كند و حقّ نداشته را نمي توان مصالحه كرد.

در مورد نشوز در قرآن دو آيه آمده است كه يكي آيه اي كه در متن

روايت آمده و در مورد نشوز مرد است و آيۀ ديگر در مورد نشوز مرئه است.

بايد به اين نكته در اينجا توجّه داشت كه اكراه در معامله موجب بطلان است ولي اضطرار موجب بطلان نيست.

روايت بعد هم كه از منابع عامّه نقل مي كنيم در مورد تفسير آيۀ نشوز است:

* … سمعت علي بن أبي طالب عليه السّلام يقول في قوله «وَ إِنِ امْرَأَةٌ خٰافَتْ مِنْ بَعْلِهٰا نُشُوزاً أَوْ إِعْرٰاضاً … » قال: هو الرجل تكون عنده امرأتان فتكون إحداهما قد عجزت (از كار افتاده و عجوز شده) أو تكون دميمة (بد قيافه) فيريد فراقها فتصالحه علي أن يكون عندها ليلة و عند الأخري ليالي و لا يفارقها فما طابت به نفسها فلا بأس به فإن رجعت سوّي بينهما. «2»

از اين روايت دو چيز استفاده مي شود: يكي اين كه زوجه مي تواند از حرف خودش برگردد يعني رجوع مرئه جايز است و ديگر اين كه اگر رجوع كرد، تسويه واجب است.

تا اينجا چهار روايت بيان شد كه بعضي صحيح السند است ولي مجموع حجّت است و عمل مشهور هم مطابق آن است، پس طبق روايات هم مسأله ثابت است و اگر بقيّۀ موارد را هم بخواهيم از روايت استفاده كنيم، الغاي خصوصيّت مي كنيم.

119- ادامۀ مسئلۀ 3 9/ 3/ 84 به مناسبت اين مسأله سه عنوان ملك، حق، حكم، را كه در فقه استعمال شده مطرح مي كنيم، كه بايد هر يك از اين عناوين تعريف شده و اقسام آنها مورد بررسي واقع شود، تا در جاهاي مختلف فقه مورد استفاده قرار گيرد.

ابتدا بايد حق را تعريف كرده و بعد تفاوت ميان حق، حكم و ملك را بيان كنيم

سپس سراغ اقسام حق برويم كه بعضي قابل انتقال و بعضي قابل واگذاري است.

تعريف حق:
اشاره

پيشينيان از فقها سراغ اين بحث نرفته اند و فقط بعضي از كساني كه نزديك به عصر و زمان ما بودند، سراغ اين بحثها رفته اند. اين بحث در حواشي مكاسب مطرح است. ما تعريفي از مرحوم آخوند و آقاي خويي و تعريفي از مرحوم صاحب عروه از حواشي مكاسب نقل مي كنيم:

تعريف مرحوم آخوند و آقاي خويي كاملا مبهم است.

مرحوم آخوند در حواشي كتاب بيع مكاسب مي فرمايد:

إنّ الحقّ اعتبار خاص له آثار مخصوصة منها السلطنة علي الفسخ (حق خيار).

اين تعريف شبيه تعريفهاي شرح الاسمي است و تعريف حقيقي نيست مثل اين كه در تعريف «سعدانه» بگوييم «نبت»؛ مي دانيم گياه است امّا تعريفي كه محصّل را به كار آيد، تعريفي است كه به وسيلۀ آن جامع و نقطۀ امتياز روشن شود. در اين تعريف «اعتبار» عام است و تمام احكام تكليفي و وضعي هم اعتبار خاص است كه آثار مخصوص دارد.

مرحوم آقاي خويي مي فرمايد:

حقيقة الحق و الحكم واحد كلّها من اعتبارات الشرع «3».

اين تعريف هم شرح الاسم است و چيزي براي ما روشن نمي كند ظاهرا فقها به دنبال تعريف حقيقي جامع و مانع نبوده اند.

مرحوم صاحب عروه خواسته تعريفي جامع و مانع ارائه كند و به همين جهت مي فرمايد:

الحقّ نوع من السلطنة علي شي ء متعلّق بعين كحق التحجير أو عقد كحقّ الخيار أو علي شخص كحقّ القصاص (اولياي دم حقّ قصاص دارند) هو مرتبة ضعيفة من الملك بل نوع منه (ملك).

پس مطابق تعريف مرحوم صاحب عروه حق نوعي

______________________________

(1). مستدرك الوسائل، ج 15، ح 1، باب 9 از ابواب القسم.

(2). السنن الكبري، ج 7، ص 297.

(3).

مصباح الفقاهة، ج 2، ص 205.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 140

سلطنت است كه به سه چيز (عين، عقد و شخص) تعلّق مي گيرد.

تعريف مرحوم صاحب عروه هم قابل نقد است.

قلنا: «حق» هم در كلمات اهل شرع و هم در كلمات عقلا عبارت است از:

نوع سلطنة (جنس) علي أفعال خاصّة (فصل)، پس حق، سلطنت بر فعل، ولي ملك، سلطنت بر عين يا منافع است، به عنوان مثال حضانت سلطۀ بر نگهداري ولد است، قصاص، سلطه بر اراقۀ دم و ولايت سلطۀ بر تصرّف در مال و جان بچّه است كه همۀ اينها سلطۀ بر افعال است، بنا بر اين حق و ملك هر دو سلطه هستند ولي حق، سلطۀ بر فعل و ملك، سلطۀ بر عين يا منفعت است.

سؤال: در مورد حقّ تحجير چه مي گوييد، چرا كه ظاهرا حقّ تحجير سلطۀ بر عين است، در حالي كه شما سلطۀ بر عين را ملك دانستيد؟

جواب: آن هم سلطۀ بر احياي ارض و مالك شدن است، چون مادامي كه زمين را احيا نكرده سلطه اي بر عين نيست.

حقّ نفقه و حقّ قسم هم به معناي مطالبۀ انفاق و بيتوته است نه ملك؛ بنا بر اين تمام حقوق به نوعي سلطه بر فعلي از افعال برمي گردد.

من هنا يظهر امور:
الأمر الأوّل: بين ملك، حق و حكم فرق اساسي وجود دارد.

ملك سلطۀ بر عين يا منافع و حق سلطۀ بر افعال خاصّه است ولي حكم سلطه نيست بلكه تشريعي است الهي، پس اين كه مرحوم آقاي خويي حق و حكم را يكي دانستند صحيح نيست، چون در حكم سلطه اي نيست. بنا بر اين بايد بين اين امور سه گانه فرق بگذاريم و هر يك داراي جنس و فصلي هستند، البتّه جنس و فصل در امور اعتباري نداريم،

پس مي گوييم شبيه جنس و فصل است.

الأمر الثاني: در عناوين سه گانۀ فوق فرقي بين اهل شرع و عقلا نيست،

چون اهل شرع هم اين عناوين سه گانه را از عرف گرفته اند و كمتر حقّي است كه در شرع باشد و در عرف نباشد البتّه شارع برخي از حقوق را اضافه كرده است.

الأمر الثالث: فرق بين ملك و حق اين نيست كه مرحوم سيّد يزدي صاحب عروه فرمود

كه ملك سلطۀ قوي و حق سلطۀ ضعيف تر است، چون گاهي سلطۀ حقوق، قوي تر از ملك است، مثل سلطنت حاكم شرع در حكومت اسلامي.

الأمر الرابع: همۀ اين بحثها در صورتي است كه اين عناوين سه گانه در مقابل هم قرار گيرند

________________________________________

شيرازي، ناصر مكارم، كتاب النكاح (مكارم)، 6 جلد، انتشارات مدرسه امام علي بن ابي طالب عليه السلام، قم - ايران، اول، 1424 ه ق كتاب النكاح (مكارم)؛ ج 6، ص: 140

ولي اگر هر يك از اين عناوين جداگانه استفاده شود، هر يك مي تواند معناي وسيعي داشته باشد، به عنوان مثال «ملك» معناي وسيعي دارد و در قرآن گاهي به معناي ملكيّت در اعيان استفاده مي شود، ولي گاهي به معناي ملكيّت منافع است «أَوْ مٰا مَلَكْتُمْ مَفٰاتِحَهُ أَوْ صَدِيقِكُمْ» «1» ملكيّت كليد به معناي ملكيّت منافع است، گاهي هم ملكيّت به معناي صاحب اختيار بودن است كه نه ملك عين است و نه ملك منفعت: «رَبِّ إِنِّي لٰا أَمْلِكُ إِلّٰا نَفْسِي وَ أَخِي» «2» كه به معناي صاحب اختيار بودن است. گاهي هم به معناي مالكيّت تكويني است:

«قُلْ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصٰارَ» «3» كه اشاره به مالكيّت تكويني است، بنا بر اين مالكيّت در معناي وسيعش همۀ اينها را شامل مي شود ولي اگر در كنار عناوين ديگر (حق و حكم) استفاده شود هر يك، معناي خاص خود را دارد.

120- ادامۀ مسئلۀ 3 10/ 3/ 84

الأمر الخامس: حق معناي وسيعي در علم اخلاق و عرف دارد.

حق در جاهايي گفته مي شود كه شخصي مسئوليّت و وظيفه اي در مقابل كسي يا چيزي دارد كه از آن تعبير به حق مي كنند.

رسالۀ حقوق امام سجّاد عليه السّلام به مسئوليّتهايي كه انسان در مقابل اشخاص و اشيا دارد اشاره مي كند كه اين سلطه نيست بلكه مسئوليّت است. گاهي اين مسئوليّتها واجب و گاهي مستحب و اخلاقي است. مرحوم صاحب وسائل در كتاب الحج به مناسبت، سراغ حقوق حيوانات رفته است، از جمله در باب 9

از ابواب حج احكام دوّاب را تحت عنوان «حقوق الدابة المندوبة و الواجبة» ذكر مي كند كه اينها حقّ اخلاقي و عرفي است نه اين كه حق به معناي فقهي و به معناي سلطه باشد.

اينها نشان مي دهد كه اسلام تمام حقوق واجبه و مستحبّه را با موشكافي تمام بيان كرده است كه از باب نمونه يك روايت را

______________________________

(1). سورۀ نور، آيۀ 61.

(2). سورۀ مائده، آيۀ 25.

(3). سورۀ يونس، آيۀ 31.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 141

ذكر مي كنيم.

* … عن أبي عبد اللّه عليه السّلام: للدابّة علي صاحبها ستّة حقوق لا يحملها فوق طاقتها و يتّخذ ظهرها مجالس يتحدّث عليها (در حالي كه سوار مركب است با كسي به صحبت مشغول نشود) و يبدأ بعلفها إذا نزل و لا يشتمها و لا يضربها في وجهها (چون آسيب پذير است) فإنّها تسبّح و يعرض عليها الماء اذا أمرّ به. «1»

در دنياي امروز جمعيّتهايي به نام حمايت از حيوانات تشكيل شده كه در واقع نوعي رياكاري است، چرا كه كساني شعار حمايت از حقوق حيوانات را سر مي دهند كه ارزشي براي انسانها قائل نيستند و در گوشه و كنار دنيا آنها را به خاك و خون مي كشند، ولي اسلام 14 قرن قبل، اين چنين حقوق حيوانات را متذكّر مي شود.

نتيجه: آنچه مورد نظر است حق و ملك فقهي است نه معناي عام اينها.

اقسام حق:
اشاره

حق داراي اقسام كثيره اي است. مرحوم صاحب عروه در حاشيۀ مكاسب چندين نوع حق را بيان مي كند ولي عقيدۀ ما اين است كه حق اساسا چهار نوع بيشتر نيست، و شايد بتوان حصر عقلي درست كرد، چون حق سه اثر دارد:

1- اسقاط

2- نقل

3- قابل انتقال قهري

انتقال قهري مثل ارث

(ما ترك الميّت من مال أو حق فلوارثه) كه به معناي انتقال قهري است.

حال با توجّه به اين آثار، براي حق چهار قسم بيان مي كنيم:

1- قابل اسقاط و نقل و انتقال قهري:

يعني هر سه اثر را دارد مثل حقّ تحجير كه اگر اعراض كند اسقاط مي شود و اگر بخواهد مي تواند به ديگري منتقل كند و اگر شخص تحجيركننده بميرد، ورثه اولويّت دارند، پس قابل انتقال قهري است.

2- قابل اسقاط و نقل:

دو اثر اوّل را دارد ولي قابل انتقال قهري نيست، مثل حقّ القسم، كه زوجه مي تواند حقّ القسم را ساقط كند و يا به ديگري منتقل كند ولي به ارث نمي رسد، پس قابل انتقال قهري نيست؛ مثال ديگر حقّ سبق قبل از اقامۀ جماعت است كه مي تواند اسقاط يا به ديگري منتقل كند ولي اگر بميرد به ورثه نمي رسد.

3- قابل اسقاط و انتقال قهري:

قابل اسقاط و انتقال قهري است ولي نقل اختياري ندارد مثل حقّ شفعه كه قابل اسقاط است و به ارث هم مي رسد ولي شريك نمي تواند حقّ شفعه را به شخص ثالث واگذار كند چون شرط شفعه، شركت است و شخص ثالث شريك نيست.

4- قابل اسقاط:

فقط قابل اسقاط است و قابل نقل و انتقال نيست مثل حقّ غيبت (بنا بر اين كه غيبت حق باشد كه ما آن را حقّ فقهي مي دانيم) كه بايد شخص غيبت كننده حلاليّت بطلبد كه اين حق فقط قابل اسقاط است نه قابل نقل است و نه قابل انتقال و غيبت شونده نمي تواند حق خود را به ديگري منتقل كند يا به ورثه منتقل شود.

جمع بندي اقسام:

از آنچه بيان شد معلوم شد كه حق همه جا قابل اسقاط است ولي گاهي قابل نقل است و گاهي قابل انتقال و گاهي هر دو هست كه مجموعا چهار قسم تصوّر مي شود و صورت ديگري ندارد.

إن قلت: بعضي از حقوق داريم كه نه قابل اسقاط است و نه قابل نقل و نه قابل انتقال مثل حق المارّة (كسي كه از كنار باغي به عنوان عبور ردّ مي شود به مقداري كه باعث فساد نشود، مي تواند از باغ بخورد) كه اگر آن را با شرايطش پذيرفتيم قابل اسقاط و قابل نقل و انتقال نيست.

قلنا: حق المارّة در حقيقت حكم و اباحۀ در تصرّف به إذن خدا است و حق نيست و از روي مسامحه به آن حق گفته اند.

121- ادامۀ مسئلۀ 3 11/ 3/ 84

احكام حقوق:
اشاره

آنچه تا اينجا بيان شد در مقام ثبوت و واقع بود امّا بايد در مقام اثبات ديد كه حقّ نفقه يا حقّ رجوع يا حقّ حضانت و ولايت از كدام قبيل از اين اقسام چهارگانۀ حق است؟ در مقام اثبات از كجا بفهميم كه هر يك از اين حقوق از كدام قسم است؟

در مقام اثبات دو راه داريم كه احكام اقسام حقوق را تشخيص مي دهيم:

______________________________

(1). وسائل الشيعة، ج 8، ح 6، باب 9 از ابواب احكام دوابّ.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 142

1- طبيعت حقوق:

گاهي طبيعت حق چنان است كه فقط اقتضاي نقل و انتقال مي كند و يا فقط قابل اسقاط است. به عنوان مثال در حق استمتاع از زوجه بالوطي- كه روايت هم دارد- در عقد موقّت مي تواند شرط كند كه استمتاع بالوطي نباشد كه اين فقط قابل اسقاط است و قابل نقل و يا انتقال قهري (ارث) نيست. طبيعت اين حق چنين است و حتّي اگر روايت هم نبود چنين شرطي جايز بود.

بعضي از حقوق هم قابل اسقاط و هم قابل نقل است، مثل حقّ حضانت كه پدر حقّ حضانت را اسقاط مي كند و قابل نقل است كه پدر به مادر منتقل مي كند ولي قابل انتقال قهري نيست.

طبيعت حضانت چنين است كه ارث بردني نيست.

بعضي از حقوق فقط قابل اسقاط و انتقال قهري است، يعني طبيعت حق چنين است مثل حقّ شفعه كه قابل اسقاط و قابل انتقال قهري است و به ورثه ارث مي رسد ولي نمي توان شفعه را به شخص ثالث واگذار كرد كه اين طبيعت شفعه است.

بعضي از حقوق قابل اسقاط و نقل و انتقال است مثل حقّ تحجير كه طبيعت تحجير اين

است كه قابل اسقاط و قابل نقل و انتقال است و قابليّت براي هر سه دارد.

اين مسائل قابل دقّت است ولي مواردي داريم كه مشكوك است در اينجا چه كنيم؟

122- ادامۀ مسئلۀ 3 16/ 3/ 84

2- روايات خاصّه:

راه دوّم روايات خاصّه اي است كه در مقامات خاصّه وارد شده و مي گويد فلان حق قابل واگذاري يا اسقاط است. مثل حقّ القسم كه روايات متعدّدي داريم كه مي گويد قابل اسقاط است يا مي تواند به زوجۀ ديگر منتقل كند يا به زوج واگذار كند.

مرحوم آيت اللّه سبزواري در مهذّب الاحكام قاعدۀ كليّه اي را ادّعا مي كند كه براي ما ثابت نيست، ايشان مي فرمايد:

إنّ كلّ حق قابل للنقل و الاسقاط إلّا ما خرج بالدليل للسيرة العقلائيّة علي ذلك و إرسال الفقهاء له إرسال المسلّمات. «1»

اين ادّعا و ادلّۀ ايشان براي ما قابل قبول نيست و نمي توانيم بپذيريم كه هر حقّي قابل نقل و انتقال باشد الّا ما خرج بالدليل، و ادّعاي سيرۀ عقلائيّۀ ايشان را هم نمي پذيريم، چون چنين سيره اي نداريم. ايشان در ادامه ادّعاي ارسال مسلّمات مي كنند در حالي كه اصحاب متعرّض آن نشده اند.

بنا بر اين ما در مورد حقوق و احكام حقوق هيچ راهي جز ملاحظۀ قراين حاصلۀ از ذات حقوق و روايات خاصّه كه در ابواب مختلف وارد شده، نداريم.

قسم چهارمي هم به نام «مناسب» داريم كه متأسّفانه در كلمات بزرگان با حقوق اشتباه شده كه نه حق است و نه حكم و نه ملك. مناسب مانند منسب ولايت خاصّه يا عامّه؛ به عنوان مثال اب و جد ولايت خاصّه دارند، و يا ولايت حاكم شرع كه ولايت عامّه بر جامعه دارد. آيا اين ولايت حق يا ملك

يا حكم است؟

خير، منسب است، مثل قاضي منسوب كه براي قضاوت نسب شده است.

منسب الهيّه نه قابل اسقاط است نه قابل استعفا و نه قابل نقل و انتقال، به همين جهت فقيه نمي تواند بگويد من استعفا دادم و فتوا نمي دهم مگر اين كه من به الكفاية موجود باشد و فقيهي جاي فقيه ديگر بنشيند.

در كلمات مرحوم آية اللّه سبزواري اين موارد از حقوق شمرده شده است. ايشان در اين زمينه مي فرمايند:

حق الأبوّة و الولاية للحاكم الشرعي و اين موارد را از قبيل حقوقي مي داند كه قبول نقل و انتقال و اسقاط نمي كند.

سابقا بيان شد حق يك معناي وسيعتري هم دارد كه غير از معناي سلطه است و همان حقّ به معني وظيفه و مسئوليّت است كه علي عليه السّلام مي فرمايد:

إنّ لي عليكم حقّا و إنّ لكم عليّ حقّا، معناي آن اين نيست كه شما بر من سلطه داريد و من بر شما سلطه دارم، بلكه به اين معناي است كه شما در مقابل من وظيفه اي داريد من هم در مقابل شما وظيفه اي دارم. پدر در مقابل فرزند وظيفه اي دارد و فرزند هم در مقابل پدر وظيفه اي دارد، كه در اينجا تعبير به حق هم مي توان كرد ولي اين حق غير از حق به معناي سلطه است، پس اگر حقّ الأبوّة و حقّ الإمامة گفته شود، صحيح است ولي نه حقّي كه به معناي سلطه باشد، بلكه به معناي وسيع كلمه يعني مسئوليّت و وظيفه، مثل حقّ همسايه بر همسايه كه مسئوليّتي است كه در مقابل هم دارند.

______________________________

(1). مهذّب، ج 16، ص 205.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 143

پس عنوان چهارمي هم به نام مناسب شرعيّه اضافه

كرديم كه اگر از ابتدا مي آورديم اولي بود.

شكّ بين حقّ و حكم:

اگر شك كنيم كه چيزي حق است يا حكم، مثلا اگر شك كرديم كه نفقه حق است يا حكم است؟ و يا حقّ رجوع در طلاق رجعي حق است يا حكم؟ و يا اگر شوهر در ضمن عقد خارج لازم به اسقاط حقّ رجوع ملتزم شود، اين حق بوده كه قابل اسقاط باشد و يا حكم الهي است كه قابل اسقاط نباشد و بتواند مراجعه كند؛ و يا زوجه در طلاق خلعي مادامي كه عدّه باقي است، مي تواند رجوع به بذل كند، يعني مهريّه اش را كه بخشيده مطالبه كند كه در اين صورت زوج بايد مهر را برگرداند ولي زوج هم حق رجوع به نكاح دارد، حال شك مي كنيم كه اين حق رجوع به بذل يك حكم الهي است يا حقّي است كه مي تواند اسقاط كند.

و يا بعد از اين كه معلوم شد حق است شك كرديم كه از كداميك از اقسام حق است؛ در اين موارد چه كنيم؟

در جايي كه شك كرديم كه حق است يا حكم، اصل اين است كه حكم باشد، چون همۀ حقوق قابل اسقاط است و آنچه كه قابل اسقاط نيست (مثل ولايت اب) در واقع منسب است و حق نيست، بنا بر اين اگر شك كرديم كه آيا زوجه مي تواند بگويد كه نفقه ام را اسقاط كردم؟

اصل اين است كه با اسقاط، ساقط نمي شود و نتيجۀ آن اين است كه نفقه حكم است و با اسقاط، ساقط نمي شود.

و امّا اگر شك كرديم كه كدام يك از اقسام حق است يعني اصل حق بودن را دانستيم (وقتي حق بود قابل اسقاط هم هست) ولي

شك داريم كه آيا قابل نقل و انتقال هم هست يا نه؟ در اين صورت نقل و انتقال دليل مي خواهد و اصل عدم جواز نقل و انتقال قهري است.

جمع بندي:
اشاره

قد تحصّل من جميع ما ذكرنا امور:

الأمر الأوّل: حق نوعي سلطه بر فعل است،

در مقابلش ملك سلطۀ بر مال يا منفعت است و حكم هم الزام يا ترخيص نسبت به شي ء است و منسب ولايتي است كه خداوند نسبت به شخص خاص يا جامعه واگذار كرده است.

الأمر الثاني: تمام حقوق قابل اسقاط است

و اگر چيزي قابل اسقاط نبود حكم است.

الأمر الثالث: حق چهار قسم است؛

بعضي فقط قابل اسقاط، و بعضي قابل اسقاط و نقل، و بعضي قابل اسقاط و انتقال قهري است و بعضي هم هر سه را دارد.

الأمر الرابع: اگر شك كنيم كه چيزي حق است يا حكم

به مقتضاي طبيعت حق و قراين و يا به نصوصي كه در موارد خاصّه وارد شده رجوع مي كنيم.

الأمر الخامس: اگر نتوانستيم ثابت كنيم كه چيزي حق است يا حكم

در اين صورت آن را حكم مي دانيم و آثار حكم بر آن مترتّب مي كنيم. همچنين اگر علم پيدا كرديم كه حق است ولي ندانستيم كه از كداميك از اقسام حق است، در اين صورت بايد آن را حق قابل اسقاط بدانيم چون نقل و انتقال دليل مي خواهد.

123- مسئلۀ 4 (حق قسم المرأة أوّل عرسها) 17/ 3/ 84 از مسائل قسم چهار مسأله باقي مانده است كه يك مسأله از مستحبّات است و از آن مي گذريم و امّا سه مسئلۀ ديگر را مطرح مي كنيم.

مسألة 4: و تختصّ البكر اوّل عرسها بسبع ليال و الثّيب بثلاث
اشاره

يجوز تفضيلهما بذلك علي غيرهما و لا يجب عليه أن يقضي تلك الليالي لنسائه القديمة (قضا كردن اين ليالي بعد از گذشت اين هفت شب يا سه شب براي زوجه هاي قبلي لازم نيست).

عنوان مسأله:

اگر زوجۀ بكري بر زوجۀ اوّل تزويج شود در ابتداي زفاف، هفت شب اختصاص به او دارد و اگر ثيّبه باشد سه شب به او اختصاص دارد.

مرحوم امام سابقا فرمودند كه در ميان دو زوجه جايز است كه سه ليله را به يك زوجه و يك ليله را به زوجۀ ديگر اختصاص بدهد، حال در اينجا جاي اين اشكال است كه در اين مسأله امام فرمودند كه سه ليله به ثيّب اختصاص دارد كه با توجّه به مبناي ايشان در مسائل قبل اين اختصاص وجهي ندارد.

بله اين مسأله طبق مبناي كساني كه قائل به تساوي هستند به جا مي باشد و در اوّل زفاف مي تواند سه شب را به ثيّب اختصاص دهد ولي مرحوم امام كه تساوي را قائل نيست، اشكال به ايشان وارد است.

اقوال:

مرحوم صاحب جواهر مي فرمايد:

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 144

علي المشهور. «1»

در مقابل اين مشهور، اقوال ديگري است كه غير از اين را مي گويند. مرحوم شيخ طوسي در كتاب خلاف «2» سه قول را نقل كرده كه يكي همين قول مشهور است و ادّعاي اجماع هم بر آن مي كند و دو قول ديگر هم از اهل سنّت نقل مي كند. ايشان مي فرمايد:

مسألة 6: من كانت عنده زوجتان أو ثلاثة فتزوّج بأخري فإن كانت بكرا فإنّه يخصّها بسبعة أيّام و يقدّمها فلها (زوجۀ جديد) حقّ التقديم و التخصيص (تقديم يعني ابتدا سراغ زوجۀ جديد مي رود و تخصيص يعني اين كه براي زوجۀ اوّل است و قضا هم ندارد) و إن كانت ثيّبا فلها حقّ التقديم و التخصيص بثلاثة أيّام أو سبعة أيّام و يقضيها في حقّ الباقيات (اين حكم ديگري در مورد ثيّب است)

… و به قال الشافعي و مالك و احمد … و قال سعيد بن المسيّب و الحسن البصري يخصّ البكر بليلتين و الثيّب بليلة و لا يقضي (قول دوّم) و ذهب الحكم و حمّاد و ابو حنيفة و أصحابه إلي أنّ للجديدة حقّ التقديم فحسب دون حقّ التخصيص … دليلنا إجماع الفرقة و أخبارهم (ادّعاي اجماع بر قول مشهور).

دليل: روايات
اشاره

عمده دليل مسأله روايات است. دو دسته روايت داريم كه يك دسته از روايات عين فتواي مشهور را مي گويد و طايفۀ ديگر روايات معارض است كه همۀ روايات در باب دوّم از ابواب حقّ القسم آمده است كه از هر طايفه دو روايت را بيان مي كنيم:

طايفۀ اوّل: روايات قول مشهور

رواياتي كه دليل بر كلام مشهور است چهار روايت است «3»:

* … عن ابن أبي عمير (سند معتبر است) عن غير واحد (مرسله است ولي حجّت است) عن محمّد بن مسلم قال: قلت له: الرجل تكون عنده المرأة يتزوّج أخري أله أن يفضّلها؟ قال: نعم إن كانت بكرا فسبعة أيّام و إن كانت ثيّبا فثلاثة أيّام «4».

سند و دلالت روايت خوب است.

* … عن عبد اللّه بن عبّاس (سند خالي از اشكال نيست) في حديث إنّ رسول اللّه صلّي اللّه عليه و آله تزوّج زينب بنت جحش فأولم (وليمه داد) و أطعم الناس «إلي أن قال»: و لبث سبعة أيّام بلياليهنّ عند زينب … «5»

زينب بنت جحش ثيّبه بوده است، پس پيامبر صلّي اللّه عليه و آله چگونه هفت شب در نزد او بوده است؟ اين اشكالي است كه به اين روايت وارد شده است.

از بعضي از آيات استفاده مي شود كه پيامبر از حقّ القسم مستثنا بوده و اين از خصائص النّبي صلّي اللّه عليه و آله بوده است، از جملۀ آيات آيۀ «تُرْجِي مَنْ تَشٰاءُ مِنْهُنَّ وَ تُؤْوِي إِلَيْكَ مَنْ تَشٰاءُ» «6» است كه «ترجي» به معناي عقب انداختن است يعني حقّ قسم را عقب مي اندازند و «تؤوي» يعني به خودش اختصاص مي دهد و معناي آيه اين است كه حق قسم زنان، تو را مشغول نكند و تو

آزاد هستي در حق القسم.

بعضي اين را از خصائص النبي صلّي اللّه عليه و آله شمرده اند كه در اين صورت به رواياتي كه مربوط به حقّ القسم پيامبر صلّي اللّه عليه و آله است نمي توان استدلال كرد چون بر پيامبر صلّي اللّه عليه و آله رعايت حقّ القسم لازم نبوده و اگر حضرت رعايت حقّ القسم مي كرده از باب تفضّل بوده است.

عامّه هم مضمون همين چهار روايت را نقل كرده اند، از جمله كساني كه اين روايت را نقل كرده ابن ماجه در كتاب سنن ابن ماجه است. «7»

طايفۀ دوّم: روايات معارض

* و عنه، عن ابن أبي عمير، عن حمّاد، عن الحلبي (سند صحيح است) عن أبي عبد اللّه عليه السّلام في حديث قال: إذا تزوّج الرجل بكرا و عنده ثيّب فله أن يفضّل البكر بثلاثة أيّام. «8»

* … عن الحسن بن زياد، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام في حديث قال: قلت له: الرجل تكون عنده المرأة فيتزوّج جارية بكرا قال: فليفضّلها حين يدخل بها ثلاث ليال. «9»

دو حديث ديگر هم به همين مطلب دلالت دارد و ظاهرا اين دو روايت يك روايت است.

جمع بين روايات:
الف) جمع دلالي:

ابتدا سراغ جمع دلالي عرفي مي رويم كه دو طريق جمع گفته شده است:

______________________________

(1). ج 31، ص 171.

(2). ج 4، مسئلۀ 6 از كتاب القسم، ص 413.

(3). ح 1، 2، 3 و 5، باب 2 از ابواب حق القسم.

(4). ح 1، باب 2 از ابواب حق القسم.

(5). ح 2، باب 2 از ابواب حق القسم.

(6). سورۀ احزاب، آيۀ 51.

(7). ج 1، ص 612.

(8). ح 6، باب 2 از ابواب حق القسم.

(9). ح 7، باب 2 از ابواب حق القسم.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 145

1- سبعة أيّام جايز (نص در جواز) ولي مستحب اين است كه به ثلاثه قناعت كنند، تا رعايت حال زوجۀ ديگر هم بشود كه اين جمع در فقه متعدّد است.

2- در سبعة ليال، چهار ليله قضا دارد ولي در ثلاث ليال چيزي قضا ندارد، پس در هفت ليله سه ليله بدون قضا و چهار ليله قضا دارد. اين جمع شاهد ندارد و در واقع جمع تبرّعي است.

ب) مرجّحات:

اگر جمع را نپذيرفته و سراغ مرجّحات برويم در اين صورت حق با قول مشهور است، چون از جمله مرجّحات شهرت (خذ بما اشتهر بين اصحابك) است.

تا اينجا سبعه و ثلاثه را با دليل بيان كرديم، ولي دليل اين كه قضا ندارد چيست؟

دليل آن هم ظاهرا اطلاق روايات است، چون وقتي روايت مي فرمايد «فليفضّلها» اگر قضا داشت بايد مي فرمود چون عدم البيان في وقت الحاجة قبيح است.

124- م 5 (مستثنيات القسم) و 6 (في شروع القسمة) 18/ 3/ 84

[مسألة 5 مستثنيات القسم]
مقدّمه:

دو مسئلۀ ذيل هيچ كدام روايت و آيه ندارد و بايد مطابق قواعد، عمومات و اصول حل شود.

[فيمن لا قسمة لها من النساء]
اشاره

مسألة 5: لا قسمة للصغيرة و لا للمجنونة المطبقة و لا لذات الأدوار حين دور جنونها و لا للناشزة و تسقط القسمة و حق المضاجعة بالسفر و ليس عليه القضاء.

عنوان مسأله:

در اين مسأله مرحوم امام پنج طايفه را از حقّ القسم استثنا مي كنند كه اين پنج طايفه حقّ القسم ندارد: صغيره، ديوانۀ دائمي، ديوانۀ ادواري در زمان جنون، ناشزه و مسافره.

اقوال:

مرحوم محقّق در شرايع، مرحوم صاحب جواهر و مرحوم كاشف اللثام اين پنج طايفه را دارند. عامّه هم اينها را دارند كه در كتاب الفقه علي المذاهب الاربعة «1» اقوال عامّه آورده شده كه كم و بيش اينها را دارند.

مرحوم آية اللّه سبزواري «2» اجمالا مسأله را اجماعي مي دانند.

مرحوم صاحب جواهر «3» در بعضي از موارد پنج گانه تعبير لا خلاف دارد، پس شايد بتوان گفت كه اجمالا مسأله اتّفاقي است.

تفصيل مسأله:
اشاره

اكنون به تفصيل در مورد هر يك از عناوين پنج گانه صحبت مي كنيم.

1- صغيره:

صغيره، نفقه، مواقعه و حق القسم ندارد، چون اصل در همۀ حقوق عدم است، يعني تا ثابت نشود اصل عدم حق است كه اين اصل عدم، استصحاب نيست كه اشكال شود شما استصحاب را در شبهات حكميّه حجّت نمي دانيد، بلكه يك اصل عقلايي در باب حقوق است كه تا حقّي ثابت نشود مطالبۀ حق جايز نيست.

در مقابل اين اصل عمومات قسم است كه مي گويد زوجه حق قسم دارد كه آن عمومات شامل اين پنج مورد مي شود، ولي بعضي جاها انصراف دارد، مثلا در صغيرۀ رضيعه عمومات انصراف دارد چون حكمت حكم (قسم) معلوم است ولي صغيره اي كه هنوز مميّزه هم نيست استيناسي ندارد، امّا اگر صغيره اي باشد كه نزديك بلوغ است شك مي كنيم كه عمومات انصراف دارد يا نه، كه در اين صورت ادّعاي انصراف مشكل است به همين جهت تفصيل بهتر است.

2- مجنونۀ دائمي:

مجنونۀ دائمي سه گونه است:

الف) مجنونه اي كه چيزي نمي فهمد، در اين صورت اطلاقات منصرف است.

ب) مجنونه اي كه خطرناك است، در اين صورت نيز عمومات منصرف است.

ج) مجنونه اي كه خطرناك نيست و استيناس را هم مي فهمد در اينجا ادلّه منصرف نيست.

3- مجنونۀ ذات الادوار:

همين اقسام ثلاثه را دارد و حكم آن هم همان است.

4- ناشزه:

چون تمكين نمي كند، حقّ نفقه ندارد و به طريق اولي حقّ قسم هم ندارد.

______________________________

(1). ج 4، ص 239.

(2). مهذب الأحكام، ج 25، ص 209.

(3). ج 31، ص 190.

كتاب النكاح (مكارم)، ج 6، ص: 146

5- مسافره:

مسافره اقسامي دارد، گاهي مسافري است كه مصداق ناشزه است، مثلا به عنوان قهر سفر مي كند كه اين حكم ناشزه را دارد و گاهي به اذن زوج است كه ادلّه از اينجا منصرف است.

مسألة 6: لو شرع في القسمة بين نسائه كان له الابتداء بأيّ منهنّ
اشاره

و بعد ذلك بأيّ من البقيّة و هكذا و إن كان الأحوط الأولي التعيين بالقرعة سيّما ما عدا الأولي.

اقوال:

از كلمات فقها سه قول استفاده مي شود:

قول اوّل: مخيّر است هم در اوّل و هم در ادامه، يعني هر كدام را كه خواست مقدّم مي كند.

قول دوّم: در ابتدا مخيّر است (طبق مبناي كساني كه مي گفتند شروع واجب نيست و اگر شروع كرد واجب مي شود) ولي در استمرار چون حقوق همه با هم متعارض است، عادلانه ترين راه قرعه است.

قول سوّم: از ابتدا بايد قرعه بزنند چون همه حق دارند و خلاف عدالت است كه يكي را بر ديگران مقدّم كند.

دليل:

در اين مسأله روايتي نداريم و فقط روايت فعل النّبي صلّي اللّه عليه و آله داريم (كان يقرع بين زوجاته إذا أراد السفر) و فعل النّبي صلّي اللّه عليه و آله دليل بر وجوب نيست بلكه دليل بر جواز است يعني جلوي حرمت را مي گيرد.

و لكنّ الإنصاف؛ اگر بخواهيم به حسب قواعد پيش بياييم، اينجا از قبيل تزاحم حقوق است و در تزاحم حقوق، عدالت لازم است و چيزي اقرب به عدالت از قرعه در اين گونه موارد نيست، مثل تقسيم ارث در جايي كه ورثه نمي توانند با هم كنار بيايند كه عادلانه ترين كار قرعه است.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109